1|1|به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان. [[«بِسْمِ»: فراهم آمده است از (بِ) و (اِسْمِ). یعنی: کارم را با نام خدا آغاز می‌کنم؛ نه به نام چیز دیگری، و نه به فرمان دل یا کس دیگری. واژه (اِسْم) از ماده (سُمُوّ) به معنی عُلُوّ، یا (وسم) به معنی علامت و نشانه است. «اللهِ»: اسم خاصّ است برای خدا. اصل آن (إِلاه) بوده و مصدری است بر وزن (فِعال) به معنی مفعول، یعنی (مَأْلُوه) به معنی معبود می‌باشد. همان گونه که مصدر (خَلْق) به معنی مخلوق است (نگا: لقمان / 11). «الرَّحْمنِ»: دارای مهر فراوان (نگا: أعراف / 156). «الرَّحِیمِ»: دارای مهر همیشگی.]] 1|2|ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جهانیان است. [[«رَبِّ»: پروردگار. مصدری است به معنی تربیت، و در اینجا در معنی اسم فاعل، یعنی مربّی به کار رفته است، و صفت (الله) می‌باشد. «الْعَالَمِینَ»: جهانیان، جهانها. هر صنفی از اصناف آفریدگان. اسم آلت است و به معنی آنچه خدا بدان شناخته شود. از راه تغلیب به صورت جمع مذکّر سالم با (ین) جمع بسته شده است.]] 1|3|بخشنده‌ی مهربان است. [[«الرَّحْمنِ»: و «الرَّحِیمِ». هر دو صیغه مبالغه‌اند و صفت (الله) می‌باشند.]] 1|4|مالک روز سزا و جزا است. [[«مَالِکِ»: متصرّف. صاحب. خداوند. بدل یا صفت بشمار است. «الدِّینِ»: جزا. داوری. آئین.]] 1|5|تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌طلبیم. [[«إیَّاکَ»: تو را.]] 1|6|ما را به راه راست راهنمائی فرما. [[«الصِّرَاطَ»: راه (نگا: مریم / 36، یس / 61، زخرف / 61 و 64).]] 1|7|راه کسانی که بدانان نعمت داده‌ای؛ نه راه آنان که بر ایشان خشم‌گرفته‌ای، و نه راه گمراهان و سرگشتگان. [[«صِرَاطَ»: بدل از (الصِّرَاطَ) پیشین است. «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»: مراد کسانی است که در (نساء / 69) از آنان سخن رفته است. «غَیْرِ»: بدل از ضمیر (هِمْ) یا از (الَّذِینَ) است. «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ»: مراد کسانی است که در (فتح / 6) از آنان سخن رفته است. «الضَّآلِّینَ»: گمراهان. مراد کسانی است که در (آل‌‌عمران / 90، واقعه / 41 - 56) از ایشان صحبت شده است.]] 2|1|الف. لام. میم. [[«الم»: الف، لام، میم. حروف مقطّعه‌ای هستند همانند (المص. المر.ن. ق ...) که در اوائل برخی از سوره‌ها آمده‌اند. پروردگار متعال برخی از سوره‌ها را بدانها آغاز کرده است تا بدین وسیله اعجاز قرآن را بنمایاند و نشان دهد که این قرآن با وجود این که از همان حروفی فراهم آمده است که عربها سخن خویش را از آنها فراهم می‌نمایند ولیکن از ارائه کتابی چون قرآن، و حتی سوره‌ای همانند آن، درمانده و ناتوانند.]] 2|2|این کتاب هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. [[«ذلِکَ»: آن. در اینجا می‌تواند به معنی (این) باشد. «الْکِتَابَ»: نوشته. مراد از کتاب در اینجا کتاب معروف معهود برای پیغمبر است که قرآن می‌باشد و خدا آن را بدو وعده فرموده بود. تسمیه شی‌ء است به نام آنچه سرانجام بدان منتهی می‌شود. «رَیْبَ»: شکّ و شبهه. گمان. «هُدیً»: هدایت. راهنمائی. در اینجا می‌تواند به معنی هادی و راهنما هم باشد. خبر مبتدای محذوفی مانند (هُوَ) یا خبر دوم (ذلِکَ) است. «الْمُتَّقِینَ»: پرهیزگاران.]] 2|3|آن کسانی که به دنیای نادیده باور می‌دارند، و نماز را به گونه‌ی شایسته می‌خوانند، و از آنچه بهره‌ی آنان ساخته‌ایم می‌بخشند. [[«الْغَیْبِ»: آن چیزهائی که پوشیده و نهان از حواسّ و فراتر از دائره دانش انسان است و خدا و رسول بدان خبر داده‌اند. از قبیل: فرشتگان، جنّ، رستاخیز، بهشت، دوزخ، چگونگی حساب و کتاب در آخرت. آنچه فراتر از دائره دانش و خرد و روح انسان است «الصَّلاة»: نماز.]] 2|4|آن کسانی که باور می‌دارند به آنچه بر تو نازل گشته و به آنچه پیش از تو فرو آمده، و به روز رستاخیز اطمینان دارند. [[«مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ»: مراد قرآن است. «مَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ»: مراد دیگر کتابهای صحیح آسمانی است. از قبیل: تورات و انجیل حقیقی. «وَ بِالآخِرَةِ ...»: آخرت داخل در غیب متقدّم است و به خاطر اهمّیّت فراوان ذکر شده است.]] 2|5|این چنین کسانی، هدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و حتماً رستگارند. [[«الْمُفْلِحُونَ»: رستگاران. نجات‌یافتگان.]] 2|6|بیگمان کفرپیشگان برایشان یکسان است چه آنان را بیم دهی و چه بیم ندهی، ایمان نمی‌آورند. [[«سَوَآءٌ»: یکسان. برابر. «أنذَرْتَ»: بیم دادی. ترساندی.]] 2|7|خداوند دلها و گوشهایشان را مهر زده است، و بر چشمانشان پرده‌ای است، و عذاب بزرگی در انتظارشان است. [[«خَتَمَ»: مهر زده است. کنایه از عدم‌استعداد ایشان برای پذیرش ایمان و عدم درک آنان است (نگا: جاثیه / 23، روم / 59). «غِشَاوَةٌ»: پرده.]] 2|8|در میان مردم دسته‌ای هستند که می‌گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمی‌آیند. [[«مِنَ النَّاسِ مَنْ ...»: انسانها سه گروهند: مؤمنان و کافران و منافقان. از این آیه تا آخر آیه بیستم از گروه سوم صحبت می‌گردد.]] 2|9|(اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول می‌زنند که ایمان آورده‌اند، در صورتی که جز خود را نمی‌فریبند ولی نمی‌فهمند. [[«یُخَادِعُونَ»: گول می‌زنند. فریب می‌دهند. از مصدر مُخادعه و خِداع، به معنی اظهار خلاف آنچه در دل است برای فریب دیگران. «مَا یَخْدَعُونَ»: نمی‌فریبند. گول نمی‌زنند.]] 2|10|در دلهایشان بیماری (حسودی و کینه‌توزی با مؤمنان) است و خداوند (نیز با یاری دادن و پیروز گرداندن حق) بیماری ایشان را فزونی می‌بخشد، و عذاب دردناکی (در دنیا و آخرت) به سبب دروغگوئی و انکارشان در انتظارشان می‌باشد. [[«مَرَضٌ»: مراد بیماری معنوی نفاق است. «فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً»: مراد از این بیماری، بیماری حقد و کینه و اندوهی است که بیماری دل هستند (نگا: توبه / 124 و 125). «أَلِیمٌ»: دردناک.]] 2|11|هنگامی که بدیشان گفته شود: در زمین فساد و تباهی نکنید. گویند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم. [[«مُصْلِحُونَ»: اصلاحگران.]] 2|12|هان! ایشان بی‌گمان فسادکنندگان و تباهی‌پیشگانند ولیکن (به سبب غرور و فریب‌خوردگی خود به فسادشان) پی نمی‌برند. [[«أَلا»: هان!]] 2|13|و هنگامی که بدانان گفته شود: ایمان بیاورید همان گونه که توده‌ی مردم ایمان آورده‌اند، گویند: آیا همانند بی‌خردان ایمان بیاوریم؟ هان! ایشان بی‌خردانند ولیکن نمی‌دانند (که نادانی و بی‌خردی منحصر بدیشان و محدود بدانان است). [[«السُّفَهَآءُ»: جمع سفیه، بی‌خردان. نادانان. از مصدر سفاهت، به معنی: جهالت و بی‌عقلی.]] 2|14|وقتی که (منافقان) با مؤمنان روبرو می‌گردند، می‌گویند: ما هم ایمان آورده‌ایم. و هنگامی که با رؤسای شیطان‌صفت خود به خلوت می‌نشینند، می‌گویند: ما با شمائیم و (مؤمنان را) مسخره می‌نمائیم. [[«لَقُوا»: برخورد کردند. ملاقات نمودند. «خَلَوْا»: خلوت کردند. به خلوت نشستند. اجتماع کردند. «إلی»: با. «شَیَاطِینِهِمْ»: با اهریمنان خود. مراد از شیاطین، دوستان کفرپیشه و رؤسای شیطان صفت ایشان است. «مُسْتَهْزِءُونَ»: مسخره‌کنندگان. بازیچه قراردهندگان.]] 2|15|خداوند ایشان را مسخره می‌نماید و آنان را رها ساخته تا کورکورانه به سرکشی خویش ادامه دهند. [[«یَسْتَهْزِئ‌ُ»: مسخره می‌کند. مورد استهزاء قرار می‌دهد. در آیه‌های 14 و 15، صنعت مُشاکله به کار رفته است که اتّفاق در لفظ و اختلاف در معنی است. مثلاً در شعر زیر، «ظلم»، در مصرع اوّل، به معنی ستم، و در مصرع دوم، به معنی پاداش به کار رفته است: کند گر بر تو ظلم از کین بداندیش تو هم آن ظلم کن بر وی میندیش «یَمُدُّهُمْ»: یاریشان می‌دهد. در اینجا به معنی: بدیشان مهلت و فرصت می‌دهد. «یَعْمَهُونَ»: سرگردان و حیران شوند. از ماده (عمّه) به معنی کوردلی و سرگشتگی.]] 2|16|اینان رهنمودهای (پروردگار) را به (بهای) گمراهی فروخته‌اند و چنین بازرگانی و معامله‌ی آنان سودی در بر ندارد، و راه‌یافتگان (طریق حق و حقیقت) بشمار نمی‌آیند. [[«اشْتَرَوْا»: خریدند. در اینجا به معنی: عوض کردند. «مُهْتَدِینَ»: راه‌یافتگان. راهیابان. «اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی»: گمراهی را برگزیده‌اند و هدایت را رها کرده‌اند.]] 2|17|داستان اینان، همانند داستان کسی است که آتشی را با کوشش فراوان بیفروزد (تا خود و همراهانش از آن استفاده کنند) و آن گاه که آتش دورو بر او را روشن گرداند، پروردگار آتش آنان را خاموش و نابود نماید، و ایشان را در انبوهی از تاریکیها رها سازد، به گونه‌ای که چشمانشان (چیزی) نبیند. [[«مَثَلُهُمْ»: مثل، به معنی صفت و وضع حال. «الَّذِی»: موصول است وصله آن (اسْتَوْقَدَ) و مفرد است. ولی پس از آن ضمیر (هُمْ) و فعل (لا یُبْصِرُونَ) ذکر می‌شود که جمع است! علّت آن در بخش نخست آیه، یک نفر، و در بخش دوم آیه، همان فرد همراه قوم و همراهانش مورد نظر است. به عبارت دیگر، (اسْتَوْقَدَ) و (مَا حَوْلَهُ) به صورت مفرد، سپس (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ) به صورت جمع آمده است. علّت آن، این است که (الَّذِی) به منزله (مَنْ) گرفته شده و ضمیری که به (مَنْ) برمی‌گردد، می‌تواند به صورت مفرد یا جمع باشد (نگا: زمر / 33). «اسْتَوْقَدَ»: برافروخت. تلاش کرد که آتش را شعله‌ور و زبانه‌کش سازد. «أَضَآءَتْ»: روشن کرد.]] 2|18|(آنان همچون) کران و لالان و کورانند و (به سوی حق و حقیقت) راه بازگشت ندارند. [[«صُمٌّ»: جمع اَصَمّ، کران. «بُکْمٌ»: جمع أبْکَم، لالان. «عُمْیٌ»: جمع أَعْمی، کوران.]] 2|19|یا گوئی داستان آنان همچون داستان کسانی است که به باران توفنده‌ای گرفتار آمده باشند که از آسمان فرو ریزد، و در آن، انبوه تاریکیها و رعد و برق بوده باشد، و از بیم مرگ انگشتان خود را در گوشهایشان فرو برند تا از صدای صاعقه در امان بمانند. (نمی‌دانند که) خدا از هر سو دور کافران را فرا گرفته است (و هر وقت و هر جا بخواهد نابودشان می‌نماید). [[«صَیِّبٍ»: باران تند. رگبار باران. در عبارت «کَصَیِّبٍ»: مضاف حذف شده است، و اصل آن چنین است: کَقَوْمِ أَصْحَابِ صَیِّبٍ ... «السَّمَآءِ»: آسمان. مراد ابر آسمان است. «فِیهِ ظُلُمَاتٌ ...»: مراد این است که همراه با تاریکیها و غیره است. «أَصَابِعَهُمْ»: اصابع جمع إصْبَع، انگشتان. «آذَانِهِمْ»: آذَان جمع أُذُن، گوشها.]] 2|20|چنان است که گوئی آذرخش آسمان می‌‌‌خواهد (نور) چشمانشان را برباید. هرگاه که (پیش پای ایشان را) روشن می‌دارد، به پیش می‌روند. و چون (محیط) ایشان تاریک شود، برجای خود می‌مانند. و اگر خدا می‌خواست گوش و چشمان ایشان را از میان می‌برد. چه خدا بر هر چیزی توانا است. [[«یَکَادُ»: نزدیک است. ماضی آن (کَادَ) است. صورت مثبت این فعل، مفهوم جمله را منفی می‌سازد (نگا: نور / 35 و 43) و صورت منفی این فعل، مفهوم جمله را مثبت می‌نماید (نگا: بقره / 71، نور / 40). «یَخْطَفُ»: می‌رباید. «أَبْصَارَ»: چشمها، دیدگان. «کُلَّمَا»: هر زمان، وقتی که. «أَضَآءَ»: روشن گردید. روشن کرد. از مصدر (إضَاءَة) از افعال ذووجهین است. «أَظْلَمَ»: تاریک گردید. تیره شد. «قَامُوا»: توقّف کردند. ایستادند. «سَمْعِ»: نیروی شنوائی. در اینجا به معنی عضو شنوائی، یعنی گوش است.]] 2|21|ای مردم! خدای خود را بپرستید، آن که شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بوده‌اند، تا (خود را بدین وسیله پاک سازید و) راه پرهیزگاری گیرید. [[«لَعَلَّ»: تا این که. شاید این که.]] 2|22|خدای شما کسی است که زمین را برایتان بگسترد (و آن را درخور اقامت و سکونت کرد) و آسمان را (با تمام اجرام و ستارگان، بسان) کاخی بیافرید و از آسمان آب فرو فرستاد و با آن، انواع (گیاهان و درختان و) ثمرات را به وجود آورد تا روزی شما گردند. پس شرکاء و همانندهائی برای خدا به وجود نیاورید، در حالی که شما (از روی فطرت) می‌دانید (که چنین کاری درست نیست). [[«فِرَاشاً»: فرش. گستردنی. «أَندَاداً»: جمع نِدّ، انبازها، همتاها. همگونها.]] 2|23|اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل کرده‌ایم، دچار شکّ و دودلی هستید، سوره‌ای همانند آن را بسازید (و ارائه دهید) و گواهان خود را بجز خدا (که بر صدق قرآن گواهی می‌دهد) فرا خوانید (تا بر صدق چیزی که آورده‌اید و همسان قرآنش می‌دانید، شهادت دهند) اگر راستگو و درستکارید. [[«رَیْبَ»: شکّ و گمان. «عَبْدِنَا»: بنده ما که محمّد است. «شُهَدَآئَکُمْ»: شُهَدَآء جمع شهیدِ به معنی شاهِد است، یعنی: گواهان. همدمان. کسانی که گواهی دهند که شما برحق هستید. «مِن دُونِ»: بجز. غیر از.]] 2|24|و اگر نتوانستید که چنین کنید - و هرگز نخواهید توانست - پس (لازم است که با انجام کارهای نیکو و دوری از بدیها) خود را از آتشی که (بخشی از) افروزینه‌ی آن انسان و سنگ (اصنام) است، به دور دارید. آتشی که برای (شکنجه‌ی) کافران آماده گشته است. [[«وَقُودُ»، هیمه آتش. افروزینه. «اُعِدَّتْ»: آماده شده است.]] 2|25|مژده بده به کسانی که ایمان آورده‌اند و کردار نیکو انجام داده‌اند، این که ایشان را است باغهای (بهشتی) که در زیر درختان آن رودها روان است. هرگاه بعضی از میوه‌های آنها بدیشان عطاء شود، گویند: پیشتر این نصیبمان گشته بود، و همسان آن را آورده‌اند. (چه چنین میوه‌هائی در جنس و شکل یکی بوده، ولی طعم و مزه‌ی جداگانه‌ای دارند). و در آنجا همسران پاک و بی‌عیبی داشته و در آنجا جاویدان خواهند ماند. [[«جَنَّاتٍ»: جمع جَنَّة، باغها، مراد بهشت است. «مِن قَبْلُ»: پیش‌تر، در دنیا، یا در بهشت. «مُتَشَابِهاً»: همانند و همگون در خوبی و مزه و زیبائی. حال ضمیر (هِ) است. «أَزْوَاجٌ»: همسران. «مُطَهَّرَةٌ»: پاکیزه از عیوب زنان دنیا، از قبیل حیض و نِفاس. «خَالِدُونَ»: جاویدانان. سرمدیان.]] 2|26|خداوند شرم ندارد از این که مثال بزند به (کوچکترین موجودات)، پشّه‌ای یا کمتر از آن. کسانی که اهل ایمانند می‌دانند (هدف از این تمثیل چیست و) این صحیح و درست است و از جانب خدایشان می‌باشد. و امّا کسانی که راه کفر و انکار را برگزیده‌اند، می‌گویند: خواست خدا از این مثل چیست؟ (باید بدانند) خدا با بیان این نوع مثل، بسیاری را سرگردان و ویلان می‌سازد، و بسی را (به سوی حق) راهنمائی می‌نماید. و امّا خدا جز کجروان و منحرفان را با آن گمراه و حیران نمی‌گرداند. [[«لا یَسْتَحْیی»: شرم نمی‌کند. مراد این است که: ترک نمی‌کند و امتناع نمی‌ورزد. «مَثَلاً مَّا»: ما در آن زائد است و (بَعُوضَةً) بدل از «مَثَلاً» است. «بَعُوضَةً»: پشّه. «فَوْقَهَا»: بالاتر از آن. در معنی مراد کوچکی است. یعنی: کمتر و پائین‌تر از آن. «یُضِلُّ بِهِ ...»: گمراه می‌سازد بدین مثل. مراد این است که قرآن همچون غذای پرچربی است، برای شخص سالم مفید است و برای شخص بیمار مضرّ (نگا: ابراهیم / 27، غافر / 34).]] 2|27|آن کسانی که پیمانی را که قبلاً با خدا (به واسطه فطرت و عقل و پیغمبران) محکم بسته‌اند، می‌شکنند و آنچه را که خدا دستور داده است که گسیخته نشود (از قبیل: صله رحم، مودّت، مهربانی، رعایت حقوق انسانی، و غیره) آن را می‌گسلند، و در روی زمین به فساد و تباهی دست می‌یازند، اینان بی‌گمان زیانبارانند. [[«یَنقُضُونَ»: می‌شکنند. «عَهْدَ اللهِ»: پیمان خدا که در (اعراف / 172) مذکور است. «مِیثَاقِ»: اسم آلت است، به معنی: آنچه عهد و پیمان بدان بسته می‌شود. یا مصدر میمی است و به معنی: استوارکردن، بستن. «خَاسِرُونَ»: زیانباران. زیانکاران.]] 2|28|(جای تعجّب است) چگونه خدا را انکار و نسبت بدو کفر می‌ورزید؟ در صورتی که (نگاهی به چگونگی هستی خودتان و اوضاعی که دارید، برای پی‌بردن به وجود خدا کافی است) شما (چیزهای بی‌جان و) مردگانی بودید که خدا شما را بیافرید و جانتان بخشید. سپس شما را می‌میراند، و بعد از آن زنده‌تان می‌گرداند. آن گاه به سوی او برگردانده می‌شوید. [[«کَیْفَ»: چگونه. «أَمْوَاتاً»: مردگان. مراد خاکی است که در آن حیات نیست. «أَحْیَاکُمْ»: زندگیتان بخشید. جان به پیکرتان دمید. مراد آفرینش انسان از خاک است. «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ»: سپس شما را می‌میراند. مراد بعد از پایان عمر است. «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ»: سپس شما را زنده می‌گرداند. مراد هنگام رستاخیز است.]] 2|29|خدا آن کسی است که همه‌ی موجودات و پدیده‌های روی زمین را برای شما آفرید، آن گاه به آسمان پرداخت و از آن هفت آسمان منظّم ترتیب داد. خدا دانا و آشنا به هر چیزی است. [[«ثُمَّ»: سپس. این واژه در اینجا ترتیب زمانی را نمی‌رساند. همان گونه که در شعر زیر نیز چنین است: اِنَّ مَنْ سادَ ثُمَّ سادَ أَبُوهُ ثُمَّ قَدْ سادَ قَبْلَ ذلِکَ جَدُّهُ ... مراد این است که: خداوند آسمانها و زمین را قبلاً به صورت گازهای پراکنده آفریده است و بعداً آسمانها را هفت تا نموده و زمین را به گونه‌ای که قابل زیست باشد در آورده است (نگا: فصّلت / 11). لذا تصوّر نشود زمین قبل از آسمانها پدید آمده باشد. «اسْتَوی»: اراده‌اش بر آن قرار گرفت. قصد کرد. «سَوّی»: آراسته و پیراسته کرد. متناسب و بجا آفرید (نگا: ملک / 3). «عَلِیمٌ»: بس آگاه.]] 2|30|زمانی (را یادآوری کن) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی بیافرینم (تا به آبادانی زمین بپردازد و آن زیبانگاری و نوآوری را که برای زمین معیّن داشته‌ام به اتمام رساند و آن انسان است. فرشتگان دریافتند که انسان بنا به انگیزه‌های سرشتی زمینی‌اش فساد و تباهی برپا می‌دارد. پس برای دانستن نه اعتراض کردن از خدا پرسیدند که حکمت برتری دادن انسان بر ایشان برای امر جانشینی چیست و) گفتند: آیا در زمین کسی را به وجود می‌آوری که فساد می‌کند و تباهی راه می‌اندازد و خونها خواهد ریخت، و حال آن که ما (پیوسته) به حمد و ستایش و طاعت و عبادت تو مشغولیم؟ گفت: من حقائقی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. [[«إِذْ»: آن گاه را که. زمانی را که. مفعولٌ‌به فعل محذوفی مانند (اُذْکُرْ) است. «جَاعِلٌ»: سازنده. پدیدآورنده. «خَلِیفَةً»: جانشین. برخی واژه خلیفه را جانشین خدا معنی کرده‌اند، که چندان چنگی به دل نمی‌زند، و برخی آن را جانشین یکدیگر مردمان گرفته‌اند که سخنی مقبول و پسندیده است. «یَسْفِکُ»: خونریزی می‌کند. «الدِّمَآءَ»: جمع دَم، خونها. «نُسَبِّحُ»: تسبیح می‌گوئیم. به پاکی می‌ستائیم. «نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ»: ستایشگرانه به تنزیه و پاکی تو می‌پردازیم. حرف باء در اینجا معنی حال را می‌رساند (نگا: مائده / 61). «نُقَدِّسُ»: به پاکی می‌ستائیم.]] 2|31|سپس به آدم نامهای (اشیاء و خواصّ و اسرار چیزهائی را که نوع انسان از لحاظ پیشرفت مادی و معنوی آمادگی فراگیری آنها را داشت، به دل او الهام کرد و بدو) همه را آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می‌گوئید (و خود را برای امر جانشینی از انسان بایسته‌تر می‌بینید) اسامی (و خواصّ و اسرار) اینها را برشمارید. [[«الأَسْمَآءَ»: نامها. در اینجا مراد نامیده‌ها است. «عَرَضَهُمْ»: آنها را نمود. ضمیر (هُمْ) به (الأَسْمَآءَ) برمی‌گردد. در اینجا چون منظور از اسماء، مُسمَّیات است و در میان مُسمَّیات، ذوی‌العقول نیز یافته می‌شود، از راه تغلیب، ضمیر (هُم) به کار رفته است. «أَنبِؤُنِی»: مرا باخبر کنید.]] 2|32|فرشتگان گفتند: منزّهی تو، ما چیزی جز آنچه به ما آموخته‌ای نمی‌دانیم (و توانائی جانشینی را در زمین و استعداد اشتغال به امور مادی را نداریم و معترفیم که آدم موجودی شایسته‌تر از ما است و) تو دانا و حکیمی. [[«سُبْحَانَکَ»: تو پاک و منزّهی. سُبْحانَ مصدر یا اسم مصدر است و مفعول مطلق است. «حَکِیم»: کسی که کارها را جز از روی حکمت نکند.]] 2|33|فرمود: ای آدم! آنان را از نامها (و خواصّ و اسرار این) پدیده‌ها آگاه کن. هنگامی که آدم (فرمان خدا را لبّیک گفت و) فرشتگان را از (خواصّ و اسرار اشیاء و) پدیده‌ها آگاه کرد، خداوند فرمود: به شما نگفتم که من غیب (و راز) آسمانها و زمین را می‌دانم و از آنچه شما آشکار می‌کنید یا پنهان می‌داشتید، نیز آگاهم؟ [[«أَنبَأَ»: باخبر کرد. آگاه نمود. «تُبْدُونَ»: پدیدار می‌کنید. نمایان می‌سازید.]] 2|34|و هنگامی (را یادآوری کن) که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده (ی بزرگ‌داشت و خضوع، نه عبادت و پرستش) ببرید. همگی سجده بردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزید، و (به خاطر نافرمانی و تکبّر) از زمره‌ی کافران شد. [[«أُسْجُدُوا ِلآدَمَ»: مراد این است که در برابر آدم خضوع کنید و در راه مصلحت او به کار بپردازید. «إبْلِیسَ»: اهریمن. «إِلاّ إِبْلِیسَ»: مگر اهریمن. استثناء منقطع است و ابلیس از جنس فرشتگان نیست و بلکه از زمره جنّیان است (نگا: کهف / 50). «أَبَی»: خودداری کرد. سر باز زد. «اسْتَکْبَرَ»: سرکشی کرد. خویشتن را بزرگتر از آن دید.]] 2|35|و گفتیم: ای آدم! تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از (نعمتهای فراوان و گوارای) آن، هرچه و هر کجا که می‌خواهید، خوش و آسوده بخورید ولیکن نزدیک این درخت نشوید و از آن نخورید. چه (اگر چنین کنید) از ستمگران خواهید شد. [[«رَغَداً»: به وفور. به فراوانی. صفت مصدر محذوفی است که تقدیر آن چنین است: أَکلاً رَغَداً. یا حال بشمار است. «حَیْثُ»: هرجا. «شِئْتُمْ»: خواستید. «الشَّجَرَةَ»: درخت. نوع آن را خداوند روشن نفرموده است.]] 2|36|امّا شیطان مُوجِب لغزش آنان شد و ایشان را از آنچه در آن بودند (که بهشت بود) خارج ساخت و (در این هنگام) به آنان گفتیم: همگی (به زمین) فرود آئید، در حالی که بعضی دشمن بعضی خواهید بود، و برای شما تا مدّتی در زمین جا و قرارگاه و فرایند و بهره‌گیری است. [[«أَزَلَّ»: لغزانید. دچار لغزش کرد. «إِهْبِطُوا»: فرود آئید. پائین افتید. مراد آدم و حوّاء و ابلیس است. «مُسْتَقَرٌّ»: جایگاه زندگی. قرارگاه. «مَتَاعٌ»: کالا. آنچه از آن بهره‌مند شوند. «حِینٍ»: زمان. روزگار. در اینجا مراد قیامت است.]] 2|37|سپس آدم از پروردگار خود کلماتی را دریافت داشت (و با گفتن آنها توبه کرد) و خداوند توبه‌ی او را پذیرفت. خداوند بسیار توبه‌پذیر و مهربان است. [[«تَلَقَّی»: دریافت داشت. بیاموخت. «کَلِمَاتٍ»: سخنانی که در (أعراف / 23) آمده است. «تَابَ عَلَیْهِ»: توبه‌اش را پذیرفت و او را بخشید. «التَوَّابُ»: بسیار توبه‌پذیر.]] 2|38|گفتیم: همگی از آنجا (به زمین) فرود آئید و چنانچه هدایتی از طرف من برای شما آمد (که حتماً هم خواهد آمد) کسانی که از من پیروی کنند، نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه غمگین خواهند شد. [[«إِمَّا»: اگر که. مرکّب از (إِنْ) شرطیّه و (مَا) ی تأکید است که آن را مسلّطه نیز می‌نامند. «یَأْتِیَنَّ»: بیگمان می‌آید. «تَبِعَ»: پیروی کرد.]] 2|39|و کسانی که کافر شوند و آیه‌های ما را تکذیب کنند (و نادیده گیرند) اهل دوزخند و همیشه در آنجا خواهند ماند. [[«آیَاتِ»: آیه‌های خواندنیِ کتابهای آسمانی، و نشانه‌های دیدنیِ کتاب جهانی.]] 2|40|ای بنی‌اسرائیل! به یاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشته‌ام (با اندیشیدن درباره‌ی آن و ادای شکر لازم)، و به پیمان من (که ایمان و کردار نیک و باور به پیغمبرانی است که بعد از موسی آمده‌اند) وفا کنید تا به پیمان شما (که پاداش نیکو و بهشت برین است) وفا کنم، و تنها از من بترسید (نه از کس دیگری). [[«بَنِی‌إِسْرَآئِیلَ»: پسران اسرائیل. اسرائیل لقب یعقوب است. «أَوْفُوا»: به تمام و کمال وفا کنید. «أُوفِ»: وفا می‌کنم. «إِیَّایَ»: از من. «إرْهَبُونِ»: از من بترسید. یاء ضمیر حذف شده و در اصل (إرْهَبُونِی) است.]] 2|41|و ایمان آورید به آنچه فرو فرستاده‌ام (که قرآن است) و تصدیق کننده‌ی چیزی است که در پیش شما است (و آن کتابهای آسمانی و توحید و عبادت خدا و دادگری در میان مردم است)، و نخستین کافران به آن نباشید (به جای این که نخستین مؤمنان به آن باشید)، و آیه‌های مرا به بهای ناچیز مفروشید (و آنها را پشت گوش نیندازید، تا در برابر آن، بهای ناچیز دنیا را دریافت دارید) و تنها از من بترسید (و راه مرا در پیش گیرید و از عذاب من بپرهیزید). [[«مَآ أَنزَلْتُ»: آنچه فرستاده‌ام. مراد قرآن است. «مُصَدِّقاً»: تصدیق کننده. حال (مَا) یا ضمیر (هُ) محذوف بعد از فعل (أَنْزَلْتُ) است (نگا: آل‌‌عمران / 53). «لا تَشْتَرُوا»: مفروشید. مراد این است که عوض نکنید. «ثَمَناً»: پول. بها.]] 2|42|و حق را (که از جانب خدا فرو فرستاده شده است) با باطل (که خودتان آن را به هم بافته‌اید) نیامیزید، و حق را (که از جمله‌ی آن صدق محمّد است) پنهان نکنید. و حال آن که می‌دانید (پیغمبری او، راست است). [[«لا تَلْبِسُوا»: آمیخته نکنید. می‌آمیزید (نگا: بقره / 79، آل‌عمران / 78). «تَکْتُمُوا»: این فعل عطف بر (لا تَلْبِسُوا) و مجزوم است. «وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ»: حال آن که می‌دانید. واو آن، حالیّه است.]] 2|43|و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و با نمازگزاران (به صورت جماعت) نماز بخوانید. [[«أَقِیمُوا»: برپای دارید. چنان که باید بخوانید. «إرْکَعُوا»: به رکوع روید. به رکوع و سجود روید. فروتنانه کرنش برید و خم شوید. «الرَّاکِعِینَ»: به رکوع‌روندگان. متواضعان. «إرْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ»: به همراه خاشعان در برابر اوامر خدا خشوع کنید (نگا: مائده / 55).]] 2|44|آیا مردم را به نیکوکاری فرمان می‌دهید (و از ایشان می‌خواهید که بیشتر به طاعت و نیکیها بپردازند و از گناهان دست بردارند) و خود را فراموش می‌کنید (و به آنچه به دیگران می‌گوئید، خودتان عمل نمی‌کنید؟) در حالی که شما کتاب می‌خوانید (و تورات را در اختیار دارید و در آن تهدید خدا را درباره‌ی آن که کردارش مخالف گفتار است، مطالعه می‌کنید؟). آیا نمی‌فهمید (و عقل ندارید تا شما را از این کردار زشت بازدارد؟). [[«الْبِرِّ»: خیر و خوبی. هر آنچه در آن خوبی باشد (نگا: بقره / 177). «تَنسَوْنَ»: فراموش می‌کنید. «لا تَعْقِلوُنَ»: نمی‌فهمید (نگا: بقره / 73، عنکبوت / 43).]] 2|45|و از شکیبائی (و واداشتن نفس بر آنچه دوست ندارد، از جمله روزه) و نماز (که دل را پاکیزه و انسان را از گناهان و پلیدیها به دور می‌دارد) یاری جوئید، و نماز سخت دشوار و گران است مگر برای فروتنان (دوستدار طاعت و عبادت). [[«اسْتَعِینُوا»: یاری بجوئید. مدد بطلبید. «إنَّهَا»: این که آن. مرجع ضمیر (هَا) واژه (الْصَّلاةِ) است. «کَبِیرَةٌ»: سخت. سنگین.]] 2|46|آن کسانی که به یقین می‌دانند خدای خویش را (پس از دوباره زنده شدن) ملاقات خواهند کرد، و این که ایشان به سوی او باز خواهند گشت (تا حساب و کتاب پس بدهند و پاداش و پادافره خود را دریافت دارند). [[«یَظُنُّونَ»: گمان می‌برند. در اینجا به معنی یقین دارند (نگا: بقره / 249، حاقّه / 20). «مُلاقُوا»: ملاقات‌کنندگان.]] 2|47|ای بنی‌اسرائیل! به یاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم، و این که من شما را (از نظر نعمتهای گوناگون) بر جهانیان برتری دادم. [[«فَضَّلْتُکُمْ»: فضیلت و نعمت افزونتان بخشیدم. در اینجا تفضیل پدران به حساب پسران گرفته شده است؛ زیرا که افتخار آباء مایه افتخار ابناء است. امّا افتخار آباء یهودیان در تمسّک به فضائل و ترک رذائل و استقامت بر راستای خداشناسی بوده است. اگر ابناء یهودیان نیز چنین باشند، استحقاق تفضیل را دارند. ولی در صورت انحراف از راه خدا و ترک روش انبیاء، هر کس دیگری می‌تواند بالاتر و برتر از ایشان باشد. «الْعَالَمِینَ»: جهانیان. مراد اهل زمان معاصر پدرانشان است. چه آنان اهل کتاب بوده و پیغمبران زیادی از میانشان برانگیخته شده بودند، و همسایگانشان بت‌پرست بوده و در کفر و ضلالت بسر می‌بردند.]] 2|48|و بترسید از روزی که (در آن به حساب همگان رسیدگی می‌شود و) از دست کسی برای کس دیگری، چیزی ساخته نیست، و از او میانجیگری پذیرفته نمی‌گردد، و از کسی بلاگردان و جایگزین قبول نمی‌شود، و کسی به یاری کسی برنمی‌خیزد و همدیگر را نمی‌توانند کمک کنند. [[«یَوْماً»: روزی. مفعولٌ‌به فعل (إِتَّقُوا) است. «لا تَجْزِی ... عَنْ»: بر عهده نمی‌گیرد و به جای او اداء نمی‌کند (نگا: بقره / 123). «شَفَاعَةٌ»: میانجیگری. «عَدْلٌ»: فدیه. بدل. تاوان. همتا. قیمت.]] 2|49|و (به یاد آورید) آن گاه را که شما را از دست فرعون و فرعونیان رها ساختیم، آنان که بدترین شکنجه‌ها را به شما می‌رسانیدند. پسرانتان را سر می‌بریدند (از ترس این که نکند کسی از میان آنان برخیزد و سلطنت و قدرت را از دست فرعون خارج سازد) و زنانتان را زنده می‌گذاشتند (تا به خدمت آنان کمر بندند)، و در این (شکنجه و تهدید به نابودی) آزمایش بزرگی از جانب خدا، برایتان بود. [[«نَجَّیْنَا»: رهانیدیم. «یَسُومُونَکُمْ»: بر سرتان می‌آورند. به شما می‌رسانند. برایتان می‌خواهند. «یَسْتَحْیُونَ»: زنده باقی می‌گذارند. «بَلآءٌ»: آزمایش. آزمون (نگا: اعراف / 168، أنبیاء / 35).]] 2|50|و (به یاد آورید) آن گاه را که به خاطر شما و برای شما دریا را از هم شکافتیم (و میان آب آن، فاصله انداختیم تا از آنجا عبور کنید) و شما را رهانیدیم و خاندان فرعون را (در جلو دیدگانتان) غرق کردیم و شما می‌نگریستید (و می‌دیدید که بعد از بیرون رفتنتان، دریا چگونه بر آنان بهم می‌آید). [[«فَرَقْنَا»: فاصله انداختیم. از هم شکافتیم. «بِکُمْ»: برای شما و به خاطر شما. حرف باء در آن به منزله لام تعلیل است.]] 2|51|و (به یاد آورید) آن گاه را که با موسی چهل شب (و روز) وعده گذاشتیم (که به مناجات پردازد. هنگامی که به میعادگاه رفت و راز و نیاز به پایان رسید، و برگشت، دید که منحرف گشته‌اید و) پس از او گوساله‌پرستی پیش گرفته‌اید، (گوساله‌ای که سامری آن را ساخته بود و معبودتان کرده بود) و بر خود ستمگر شده‌اید (چون برای خدا شریک و انباز ساخته‌اید). [[«وَاعَدْنَا»: وعده دادیم. «اِتَّخَذْتُمْ»: گرفتید. این فعل گاهی به دو مفعول نیاز دارد و گاهی به یکی اکتفاء می‌کند. در اینجا مفعول دوم محذوف است که (إِلهاً) یا (مَعْبُوداً) است. تقدیر چنین است: إِتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ إِلهاً. «الْعِجْلَ»: گوساله.]] 2|52|سپس از شما در گذشتیم و بعد از آن (توبه کردید و شما را آمرزیدیم) شاید سپاسگزاری کنید (و در برابر عفو و فضل خدا، تنها به عبادت او بپردازید). [[«عَفَوْنا»: عفو کردیم. گذشت نمودیم.]] 2|53|و (به یاد آورید) آن گاه را که به موسی کتاب (تورات) عطاء کردیم که جدائی‌انداز (حق و باطل، و حلال و حرام) است، تا این که راه یابید (به نور آن، و با اندیشه‌ی ژرف، هدایت را از ضلالت باز شناسید). [[«آتَیْنَا»: دادیم. «الْکِتَابَ»: مراد تورات است. «الْفُرْقَانَ»: جداکننده حق از باطل، و حلال از حرام. مصدر ثلاثی مجرّد است و در معنی اسم فاعل، یعنی: فارق به کار رفته است. فرقان صفت (الْکِتَابَ) است. یعنی عطف صفت بر موصوف شده است. شاید هم مراد از فرقان معجزاتی است که جداسازنده ادّعای راستین از ادّعای دروغین است. یا این که مراد شرعی است که جداکننده حلال از حرام است. در این صورت، عطف (الْفُرْقَانَ) بر (الْکِتَابَ) از قبیل عطف خاصّ بر عام است.]] 2|54|و (به یاد آورید) آن گاه را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! شما با پرستیدن گوساله، بر خود ستم کرده‌اید، پس به سوی آفریدگار خویش برگردید و توبه کنید. بدین گونه که نفس (سرکش) خود را بکشید (و جان تازه و پاکی را به کالبد خویش بدمید) و این در پیشگاه آفریدگارتان برای شما بهتر است. (و چون چنین کردید، لطف خدا شما را در برگرفت) و توبه‌ی شما را پذیرفت. چه او بسیار توبه‌پذیر و مهربان است. [[«بَارِئ»: آفریننده. هستی‌بخش. «أُقْتُلُوا أَنفُسَکُمْ»: نفسهای خود را با زدودن شهوات مهار کنید و آنها را پاکیزه دارید. بیگناهان شما، گناهکاران شما را بکشند.]] 2|55|و (به یاد آورید) آن گاه را که گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که خدا را آشکارا ببینیم. پس صاعقه‌ی آسمانی شما را فرا گرفت، در حالی که می‌دیدید (که به سبب سرکشی و درخواست ناروا، به چه مصیبت بزرگی دچار آمده‌اید). [[«جَهْرَةً»: آشکارا. عیان. جَهْرَةً صفت مصدر محذوفی است و تقدیر آن چنین است: حَتّى نَرَى اللهَ رُؤْیَةً جَهْرَةً.]] 2|56|سپس بعد از مرگِ (نفس سرکش)، شما را برانگیختیم و (بیداری بخشیدیم) تا این که سپاسگزاری کنید. [[«بَعَثْنَاکُمْ»: شما را بیدار و هوشیار کردیم. شما را زنده کردیم. «مَوْتِ»: غفلت و جهالت. مرگ.]] 2|57|و (از جمله‌ی نیکیهائی که در حق شما روا داشتیم، این که) ابر را چون سایه‌بانی، بالای سرتان نگاه داشتیم و برای شما ترنجبین و بلدرچین فرستادیم (و گفتیم:) از چیزهای پاکی بخورید که روزی شما کرده‌ایم. (ولی ایشان کفران نعمت کردند و ناسپاسی ورزیدند) و بر ما ستم نکردند، بلکه بر خود ستم نمودند. [[«ظَلَّلْنَا»: سایه‌بان کردیم. «الْغَمَامَ»: ابر. «الْمَنَّ»: ترنجبین. گزنگبین. «الْسَّلْوَی»: پرنده بلدرچین. سُمانی.]] 2|58|و (به یاد آورید) آن گاه را که گفتیم: به این شهر (بزرگی که پیغمبرتان موسی برایتان نام برده است) وارد شوید و هرگونه که می‌خواهید و هر چه که لازم دارید فراوان و آسوده بخورید و از دروازه (ی آن شهر) با خشوع و خضوع وارد شوید و بگوئید: خدایا! از گناهان ما درگذر، تا گناهان شما را بیامرزیم. ما به نیکوکاران (از عفو و مغفرت) فزونتر می‌بخشیم. [[«الْقَرْیَةَ»: شهر. برخی آن را بیت‌المقدّس، و برخی اریحا می‌دانند. ولی قرآن نام شهر را مشخص نفرموده است. «حَیْثُ»: هرگونه. هرجا. «رَغَداً»: فراوان. گوارا و پاکیزه. حال مصدر محذوفی است که تقدیر آن چنین است: أَکْلاً رَغَداً. «سُجَّداً»: فروتنانه. جمع ساجِد، حال ضمیر (و) در (أُدْخُلُوا) است. «حِطَّةٌ»: زدودن. برطرف‌کردن. مرفوع است چون خبر مبتدای محذوف است. تقدیر چنین است: مَسْألَتُناحِطَّةٌ. یعنی: درخواست ما اسقاط خطایا و زدودن گناهان است.]] 2|59|سپس ستمگران (از فرمان خدایشان سرپیچی کردند) و گفتاری را که به آنان گفته بودیم دیگر کردند و دیگرگون گفتند. پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان، از آسمان بر آنان عذابی نازل کردیم. [[«غَیْرَ»: منصوب به نزع خافض است. یا این که مفعول دوم فعل (بَدَّلَ) است. «رِجْزاً»: عذاب. عقوبت. «بِمَا»: بدان سبب که.]] 2|60|و (به یاد آورید) هنگامی را که موسی برای قوم خود طلب آب کرد (وقتی که در بیابان، تشنگی بر همگان چیره شده بود). پس گفتیم: عصای خویش را بر سنگ بزن. آن گاه دوازده چشمه از سنگ جوشیدن گرفت. هر تیره‌ای از مردم، آبشخور خود را دانست (و بدیشان گفتم:) از روزی خدا بخورید و بنوشید و تباهکارانه در زمین به لاف و گزاف و تجاوز و تعدّی نپردازید. [[«إِسْتَسْقَی»: آب خواست. «عَیْناً»: چشمه. «أُنَاسٍ»: مردم. «مَشْرَبَ»: آبشخور. «لا تَعْثَوْا»: تباهی نکنید. در فساد زیاده‌روی نکنید. «مُفْسِدِینَ»: فسادپیشگان. تباهکاران. حال مؤکّده ضمیر (و) در (لا تَعْثَوْا) است. «لا تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ»: منظور نهی از غوطه‌ور شدن در فساد است، والاّ هر فسادی ناپسند است. همان گونه که هر ربائی حرام و زشت است، ولی به همین شیوه خداوند فرموده است: لا تَأْکُلُوا الرِّبَآ أَضْعَافاً مُّضَاعَفَةً.]] 2|61|و (به یاد آورید) آن گاه را که گفتید: ای موسی! ما بر یک خوراک (ترنجبین و بلدرچین) شکیبائی نداریم. از خدای خود بخواه که برای ما آنچه را زمین از سبزی و خیار و گندم و سیر و عدس و پیاز می‌رویاند، بیرون آورد. موسی گفت: آیا برآنید که چیز پست‌تر را جانشین چیز بهتر سازید؟ پس (از سرزمین سیناء) به شهری (از شهرها) فرود آیید که در آنجا آنچه را خواسته‌اید خواهید یافت، و (به سبب این غرور و سرمستی و سرکشی) گرفتار خواری و تنگدستی شدند و در خور خشم خدا گردیدند. این هم بدان علّت بود که به آیات خدا بی‌باور شدند و پیغمبران را بدون سبب و تنها به انگیزه‌ی مخالفت با حق می‌کشتند. این (تکفیر آیات و کشتن پیامبران، بر اثر تکرار گناهان و غرق شدن در معاصی بود که بدیشان جرأت داده بود که) سرکشی کنند و به تجاوز و تعدّی دست یازند. [[«أُدْعُ»: فراخوان. «بَقْلِ»: سبزیجات. از قبیل: نعناع و کرفس و تره. «قِثَّآء»: خیار. خیار چنبر. «فُوم»: سیر. «بَصَل»: پیاز. «أَدْنَی»: ناچیز. «خَیْرٌ»: خوب. «مِصْراً»: شهری. «الْمَسْکَنَةُ»: خواری و بیچارگی. «بَآءُوا»: برگشتند. «بَآءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللهِ»: خشم خدا را با خود آوردند. مورد خشم خدا قرار گرفتند. «عَصَوْا»: سرپیچی کردند.]] 2|62|کسانی که ایمان داشتند (پیش از این به پیغمبران، و آنان که به محمّد باور دارند) و یهودیان، و مسیحیان، و ستاره‌پرستان و فرشته‌پرستان، هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و کردار نیک انجام داده باشد، چنین افرادی پاداششان در پیشگاه خدا محفوظ بوده و ترسی بر آنان نیست و غم و اندوهی بدیشان دست نخواهد داد. [[«الَّذِینَ هَادُوا»: کسانی که یهودی شده‌اند. مراد یهودیان و پیروان موسی است. «النَّصَارَی»: مسیحیان. «الصَّابِئِینَ»: ستاره‌پرستان. خورشیدپرستان. آنان که از هر دین و آئینی قسمتی را برگرفته‌اند. این آیه بیانگر رستگاری همه این گروهها نیست. بلکه می‌رساند که ایمان در انحصار نژاد و گروه خاصّی نمی‌باشد. هر که دین اسلام را بپذیرد و اوامر و نواهی آن را مراعات دارد، اهل نجات است (نگا: نساء / 150 و 151، أنفال / 38، بیّنه / 6). پس از بعثت رسول اکرم (ص) انسانها را می‌توان به چهار گروه تقسیم کرد. سه گروه اهل نجات و رستگاری هستند، و آنان عبارتند از: 1 - کسانی که در گوشه و کنار جهان زندگی می‌کنند و اصلاً بدانان ندای دعوت اسلام نمی‌رسد. 2 - کسانی که بدانان ندای دعوت اسلام می‌رسد ولی به صورت ناقص و غیرقانع کننده، و خودشان هم اهل تحقیق و پژوهش نیستند. 3 - کسانی که ندای دعوت اسلام بدیشان می‌رسد و آن را می‌پذیرند و در پندار و گفتار و کردار برابر قوانین اسلام زندگی را سپری می‌کنند. گروه چهارم که نجات پیدا نمی‌کنند و به دوزخ درمی‌افتند کسانیند که ندای دعوت اسلام را می‌شنوند و قانع هم می‌گردند ولی حاضر به پذیرش اسلام نمی‌شوند ...]] 2|63|و (به یاد آورید) آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم (که بدانچه در تورات است، عمل کنید) و کوه طور را بالای سرتان نگاه داشتیم (و به شما گفتیم:) محکم برگیرید آنچه را به شما داده‌ایم (که تورات است) و در عمل بدان جدّی باشید و آنچه را در آن است بررسی کنید و در مدّنظر گیرید تا پرهیزگار شوید (و خویشتن را با مواظبت احکام و دستورات آن، از عذاب به دور دارید). [[«رَفَعْنَا»: بلند کردیم. «الطُّورَ»: اسم کوهی است که موسی بالای آن با خدا مناجات کرد. «خُذُوا مَا ....»: در اینجا حذف قول شده است، و تقدیر چنین است: قُلْنَا لَهُمْ خُذُوا مَا ...، این شیوه در کلام عرب فراوان است (نگا: زمر / 3، فرقان / 41).]] 2|64|سپس شما، بعد از همه‌ی اینها، (از طاعت و عبادت) روگردان شدید، و اگر لطف خدا و رحمت او شامل شما نمی‌شد (و به شما مهلت نمی‌داد و عذاب را به تأخیر نمی‌انداخت) جزو زیانباران می‌بودید. [[«تَوَلَّیْتُمْ»: روی گرداندید. پشت کردید.]] 2|65|شما بی‌گمان دانسته‌اید (خبر و سرگذشت) آنان را که از شما در روز شنبه (از حدود الهی) تجاوز کردند. پس بدیشان گفتیم: به بوزینگان رانده شده تبدیل شوید. [[«إعْتَدَوْا»: تجاوز کردند. «السَّبْتِ»: شنبه. «قِرَدَةً»: جمع قِرْد، میمونها. بوزینه‌ها. «خَاسِئِینَ»: رانده‌شدگان و مطرودان بسان سگان. خدا متجاوزین را از رحمت خود به دور داشت و آنان را خوار و پست نمود، به گونه‌ای که مردم از همنشینی ایشان گریزان شدند و آنان را همچون بوزینگان از اجتماع انسانی خود طرد کردند.]] 2|66|پس آن (عقوبت) را عبرتی برای معاصران واقعه و آیندگان کردیم، و پندی برای پرهیزگاران نمودیم. [[«جَعَلْنَاهَا»: آن را گرداندیم، مرجع ضمیر (هَا) حال، کَیْنُونَة، صَیْرُورَة، مَسْخَة، و یا قِرَدَة است. «نَکَالاً»: عبرت. پند و اندرز. «مَا بَیْنَ یَدَیْهَا»: مراد معاصران ایشان است. «مَا خَلْفَهَا»: مراد آیندگان است.]] 2|67|و (به یاد آورید) آن هنگامی را که موسی به قوم خود (که در میانشان قتلی رخ داده بود و قاتل شناخته نمی‌شد) گفت: خدا به شما دستور می‌دهد که گاوی را سر ببرید (تا کلید شناخت قتل شود. ولی ایشان این کار را عجیب پنداشتند و) گفتند: آیا ما را مسخره می‌کنی؟ گفت: به خدا پناه می‌برم از این که جزو نادانان باشم (و مردم را ریشخند نمایم و به مسخره گیرم). [[«بَقَرَةً»: گاو. بقرة، واحد بَقَر است که اسم جنس است (نگا: بقره / 70). «هُزُواً»: سخریّه. بازیچه. مصدر و به معنی اسم مفعول، یعنی مَهْزُوءً است. مانند خَلْق به معنی مَخْلُوق (نگا: لقمان / 11) و صَیْد به معنی مَصید (نگا: مائده / 94 و 95).]] 2|68|گفتند: از خدای خود بخواه که برایمان روشن کند چه گاوی (مورد نظر) است؟ گفت: (پروردگار جهانیان به من خبر داده و) می‌گوید: آن، گاوی است نه پیر و نه جوان، بلکه میانه‌سالی است میان این دو. پس آنچه به شما فرمان داده شده است انجام دهید. [[«فَارِضٌ»: پیر. کهنسال. سالخورده. «بِکْرٌ»: خُردسال. نورسیده. «عَوَانٌ»: میانه‌سال. وسط. «بَیْنَ ذلِکَ»: میان آن چیزی که ذکر شد.]] 2|69|گفتند: از خدای خود بخواه که برایمان بیان دارد، رنگ آن چگونه است؟ گفت: (پروردگار جهانیان به من خبر داده و) می‌گوید: آن گاو، گاو زرد پررنگی است که نگاه کنندگان (بدو) را شادمانی می‌بخشد. [[«صَفْرَآءُ»: زردرنگ. «فَاقِعٌ». خوشرنگ. «لَوْنُ»: رنگ. مرفوع است چون فاعل (فَاقِعٌ) است. «تَسُرُّ»: شاد می‌کند. مسرور می‌سازد.]] 2|70|گفتند: خدایت را برایمان فراخوان تا بر ما روشن کند چگونه گاوی است. به راستی این گاو بر ما مشتبه است (و ناشناخته مانده است) و ما اگر خدا خواسته باشد راه خواهیم برد (به سوی گاوی که باید سر ببریم و آن را خواهیم شناخت). [[«تَشَابَهَ»: مشتبه شده است. همگون شده و بهم آمیخته است.]] 2|71|گفت: خدا می‌فرماید که آن، گاوی است که هنوز به کار گرفته نشده است و رام نگشته است تا بتواند زمین را شیار کند و زراعت را آبیاری نماید. از هر عیبی پاک و رنگش یکدست و بدون لکه است. گفتند: اینک حق مطلب را اداء کردی. پس گاو را سر بریدند، گرچه نزدیک بود که چنین نکنند. [[«ذَلُولٌ»: رام. کار کشته. «تُثِیرُ»: زیر و رو می‌کند. «الْحَرْثَ»: کشت و زرع. «مُسَلَّمَةٌ»: سالم. بی‌عیب. «شِیَةَ»: رنگ مخالف. از ماده (وشی). «مَا کَادُوا یَفْعَلُونَ»: نزدیک بود که چنین کاری نکنند.]] 2|72|و (به یاد بیاورید) آن گاه را که کسی را کشتید و درباره‌ی آن به نزاع برخاستید و یکدیگر را بدان متّهم کردید، و خدا حقیقت امر را می‌دانست و آنچه را که پنهان می‌کردید، آشکار و نمایان می‌نمود. [[«إدَّارَءْتُمْ»: کشمکش کردید. اختلاف ورزیدید. گناه را از خود دور و به گردن دیگری انداختید. فعل ماضی باب تفاعل است و اصل آن (تَدَارَءْتُمْ) از ماده (دَرْء) به معنی دفْع است.. «مُخْرِجٌ»: بیرون آورنده. آشکارکننده.]] 2|73|پس گفتیم: پاره‌ای از آن (قربانی) را به آن (کشته) بزنید. (و این کار را کردید و خدا کشته را زنده کرد). خداوند مردگان را (در روز قیامت) چنین زنده می‌کند و دلائل (قدرت) خود را به شما می‌نمایاند تا این که دریابید (حقیقت و اسرار شریعت را). [[«بَعْضِ»: بخش. برخ. تکّه. «کَذلِکَ»: آن چنان. بدین منوال. «المَوْتَی»: مردگان. «آیَاتِهِ»: نشانه‌ها و دلائل خود.]] 2|74|پس از آن، دلهای شما سخت شد، همچون سنگ یا سخت‌تر از سنگ. و پاره‌ای از سنگها است که از آن نهرها می‌جوشد، و پاره‌ای از آنها است که می‌شکافد و آب از آن بیرون می‌آید، و پاره‌ای از آنها است که از ترس خدا فرو می‌ریزد. و خدا از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست. [[«قَسَتْ»: سخت شد. «الْحِجَارَةِ»: سنگ. «أَشَدُ قَسْوَةً»: سفت‌تر و سخت‌تر. واژه (أَشَدُّ) مرفوع است چون عطف بر (کَالْحِجَارَةِ) است که در محلّ رفع است؛ زیرا خبر (هِیَ) است. (قَسْوَةً) منصوب است چون تمییز است. «لَمَا» در هر سه مورد آیه، از لام تأکید و مای موصول فراهم آمده است و (مَا) مرفوع است چون خبر (إِنَّ) است. «یَشَّقَّقُ»: از هم شکافته می‌شود. از باب تفعّل است.]] 2|75|آیا امیدوارید که (یهودیان به آئین اسلام و) به شما ایمان بیاورند با این که گروهی از آنان (که احبار ایشان بودند) سخنان خدا را (در تورات) می‌شنیدند و پس از فهمیدن کامل آن، دست به تحریفش می‌زدند؟ و حال آن که علم و اطّلاع داشتند (که درست نیست به کتابهای آسمانی دست برد). [[«تَطْمَعُونَ»: امیدوارید. «فَرِیقٌ»: گروه. دسته. «عَقَلُوهُ»: آن را فهمیدند و بدان آشنا شدند. «وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»: جمله حالیّه است برای ضمیر (وَ) در فعل (یُحَرِّفُونَ). «یُحَرِّفُونَ»: تبدیل می‌کردند. تغییر می‌دادند.]] 2|76|و چون با کسانی که ایمان آورده‌اند روبرو می‌شوند، می‌گویند: ایمان آورده‌ایم (به این که شما بر حق می‌باشید و محمّد پیغمبری است که در تورات وصف او آمده است.) و هنگامی که با یکدیگر خلوت می‌کنند (دسته‌ای بدیشان اعتراض می‌نمایند) و می‌گویند: آیا مطالبی را که خداوند (درباره‌ی صفات محمّد) برای شما بیان کرده برای مسلمانان بازگو می‌کنید و از آن سخن می‌رانید، تا (روز رستاخیز) در پیشگاه خدا بر شما حجّت گیرند و علیه شما بدان استدلال کنند؟ مگر نمی‌فهمید و عقل ندارید؟ [[«لَقُوا»: برخورد کردند. رسیدند. «خَلا»: رفت. به خلوت نشست. «مَا فَتَحَ اللهُ عَلَیْکُمْ»: آنچه خداوند در کتاب آسمانی تورات به شما آموخته است. «لِیُحَآجُّوکُم بِهِ»: تا با شما بستیزند و آن را بر شما حجّت گیرند.]] 2|77|آیا نمی‌دانند که آنچه را پنهان می‌کنند و آنچه را آشکار می‌سازند، خدا همه را می‌داند؟ [[«یُسِرُّونَ»: پنهان و نهان می‌کنند. «یُعْلِنُونَ»: علنی و آشکار می‌کنند.]] 2|78|و پاره‌ای از آنان افراد بیسوادی هستند که (از) کتاب (خدا تورات) جز (یک مشت خرافات و دروغهائی که احبارشان به هم بافته‌اند و با) آرزوهای (آنان سازگار است) نمی‌دانند، و تنها به پندارهایشان دل بسته‌اند. [[«أُمِّیُّونَ»: کسانی که نمی‌توانند بخوانند و بنویسند. بیسوادان. «الکِتَابَ»: مراد تورات است. «أمَانِیَّ»: جمع أُمْنِیَّة از ماده (مُنی) آرزوهای ناروا و نادرست. دروغهای به هم بافته (نگا: بقره / 111، نساء / 123، حدید / 14). «إِنْ»: حرف نفی است.]] 2|79|وای بر کسانی (از احبار) که کتاب را با دست خود می‌نویسند و آن گاه می‌گویند (به بیسوادان): این (توراتی است که) از جانب خدا آمده است تا به بهای کمی آن (تحریف شده‌ها) را بفروشند! وای بر آنان چه چیزهائی را با دست خود می‌نویسند! و وای بر آنان چه چیزهائی را به چنگ می‌آورند! (این گونه نوشته‌ها و کارها، ایشان را به سوی هلاک و عذاب می‌کشاند). [[«وَیْلٌ»: وای بر! مرگ بر! «ثَمَناً»: پول. بها.]] 2|80|می‌گویند: (هر چند هم گناهکار باشیم) آتش جز چند روز معدودی گریبانگیرمان نمی‌گردد! بگو: آیا از جانب خدا پیمان گرفته‌اید و (چون) خدا هرگز خلاف وعده‌اش عمل نمی‌نماید (اطمینان یافته‌اید)؟ یا این که چیزی به خدا نسبت می‌دهید که از آن بی‌خبرید (و دروغی بیش نیست)؟ [[«لَن تَمَسَّنَا»: هرگز به ما نمی‌رسد. «أَیَّاماً مَّعْدُودَةً»: چند روز قابل شمار. مدّت کمی.]] 2|81|آری! هر کس مرتکب گناه شود، و گناه (احساس و وجدان و سراسر وجود) او را احاطه کند، این چنین افرادی یاران آتش بوده و جاودانه در آن خواهند ماند. [[«بَلَی»: آری. حرف جواب است و برای ابطال نفی متقدّم، و افاده اثبات مفهوم بعد از خود می‌آید. «سَیِّئَةً»: زشت و قبیح. گناه. «خَطِیئَةُ»: بزه. گناهی که از روی قصد و عمد انجام پذیرد. «أَصْحَابُ الْنَّارِ»: دوزخیان.]] 2|82|و کسانی که ایمان آورده‌اند و کردار پسندیده و افعال شایسته انجام داده اینان اهل بهشت بوده و جاودانه در آن خواهند ماند. [[«الصَّالِحَاتِ»: گفتار و کردار پسندیده و شایسته. «أَصْحَابُ الْجَنَّةِ»: بهشتیان.]] 2|83|و (به یاد آورید) آن زمان را که از بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید و نسبت به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان نیکی کنید، و به مردم نیک بگوئید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید. سپس شما جز عدّه‌ی کمی روی برتافتید و سرپیچی کردید (و از وفای به پیمانی که با خدا بسته بودید) روی‌گردان شدید. [[«مِیثَاقَ»: پیمان استوار. عهد مؤکّد. «إِحْسَاناً»: نیکوئی کردن. «ذِی‌الْقُرْبَی»: خویشاوندان. «الْیَتَامَی»: یتیمان. «حُسْناً»: سخن زیبا و پسندیده. «تَوَلَّیْتُمْ» پشت کردید و روی گرداندید. «مُعرِضُونَ»: اعراض‌کنندگان. سر باز زنندگان. «وَ أَنتُم مُّعرِضُونَ»: جمله حالیّه است و برای تأکید پشت‌کردن و روی گرداندن آمده است.]] 2|84|و (به یاد آورید) هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین و خانه و کاشانه‌ی خویش بیرون نکنید. (بر این پیمان، شما) اقرار کردید (و هم اینک باور دارید که در کتابتان موجود است) و شما (بر صحّت آن) گواهی می‌دهید. [[«لا تَسْفِکُونَ»: نمی‌ریزید. «دِمَآءَ»: جمع دَم، خونها. «دِیَار»: جمع دار، خانه‌ها. سرزمینها.]] 2|85|پس از آن، این شما هستید که یکدیگر را می‌کشید و گروهی از خودتان را از خانه‌ها و سرزمینتان بیرون می‌رانید، (و دیگران را بر ضدّ آنان برمی‌شورانید و یاری می‌دهید و ایشان را علیه آنان) از راه گناه و دشمنانگی، همپشتی و پشتیبانی می‌کنید. ولی اگر (بعضی از آنان به صورت) اسیران نزد شما (و هم‌پیمانانتان) بیایند (برای نجاتشان می‌کوشید و) فدیه می‌دهید (و ایشان را آزاد می‌سازید. اگر از شما پرسیده شود، چه چیز شما را وامی‌دارد که فدیه‌ی آنان را بپردازید و آزادشان سازید؟ می‌گوئید که کتابهای آسمانیمان به ما دستور می‌دهد که فدیه‌ی اسیران بنی‌اسرائیل را بپردازیم و ایشان را آزاد سازیم. مگر کتابهای آسمانی به شما دستور نمی‌دهند که خون آنان را نریزید و ایشان را از خانه و کاشانه آواره نسازید؟) و حال آن که بیرون راندن ایشان (و کشتن آنان) بر شما حرام است. آیا به بخشی از (دستورات) کتاب (آسمانی) ایمان می‌آورید و به بخش دیگر (دستورات آن) کفر می‌ورزید؟ برای کسی که از شما چنین کند، جز خواری و رسوائی در این جهان نیست، و در روز رستاخیز (چنین کسانی) به سخت‌ترین شکنجه‌ها برگشت داده می‌شوند، و خداوند از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست. [[«تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ»: علیه آنان یکدیگر را پشتیبانی و کمک می‌کنید. «الْعُدْوَانِ»: ظلم و تعدّی. زیاده‌روی در ستم. عطف (عُدْوَان) بر (إِثْم) عطف خاصّ بر عام است. «أُسَارَی»: جمع اسیر، زندانیان. حال است برای ضمیر (و) در فعل (یَأْتُوکُمْ). «تُفَادُوهُمْ»: فدیه آزادی آنان را می‌پردازید. بازخریدشان می‌کنید. «إِخْرَاجُ»: بدل (هُوَ) و یا مبتدای مؤخّر برای خبر مقدّم (مُحَرَّمٌ) و یا نائب فاعل اسم مفعول (مُحَرَّم) است. «خِزْیٌ»: خواری. رسوائی. «یُرَدُّونَ»: برگشت داده می‌شوند. برگردانیده می‌شوند.]] 2|86|اینان همان کسانیند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته‌اند. لذا شکنجه‌ی آنان تخفیف داده نمی‌شود و ایشان یاری نخواهند شد (و یاوران و کمک‌کنندگانی نخواهند یافت تا برای نجاتشان بکوشند). [[«إِشْتَرَوْا»: خریدند. فروختند.]] 2|87|(ای گروه یهودیان! به یاد بیاورید آن گاه را که) ما به موسی کتاب (تورات) دادیم و در پی وی پیغمبرانی فرستادیم، و (از جمله‌ی آنان) به عیسی پسر مریم معجزه‌ها و دلائل روشن بخشیدیم و او را به وسیله‌ی روح‌القدس (که جبرئیل است) تأیید نمودیم و نیرویش دادیم. آیا (جز این است که) هر زمان پیغمبری (از اینان) برخلاف میل و آرزوی نفس شما چیزی را آورد، گردن افراختید (و خود را بزرگتر از آن دانستید که از او پیروی کنید، و به این هم بسنده نکردید) بلکه عدّه‌ای را تکذیب نمودید و دروغگو خواندید، و جمعی را کشتید. [[«قَفَّیْنَا»: پیاپی آوردیم. به دنبال یکدیگر و پشت سر همدیگر آوردیم. از ماده (قفو) است (نگا: مؤمنون / 44). «الْبَیِّنَاتِ»: معجزات روشن (نگا: آل‌عمران / 49). «أَیَّدْنَاهُ»: او را تقویت و تأیید کردیم. از ماده (أیْد) به معنی قوّت و قدرت. «لا تَهْوِی»: نمی‌خواست. دوست نمی‌داشت. «إسْتَکْبَرْتُمْ»: بزرگی فروختید. خویشتن را بزرگتر از آن دیدید که حق را بپذیرید و در برابر آن کرنش کنید. «فَرِیقاً»: دسته‌ای. گروهی. مفعول مقدّم برای افعال (کَذَّبْتُمْ) و (تَقْتُلُونَ) است.]] 2|88|و (موضع آنان در برابر پیغمبر خاتم محمّد امین نیز چنین است و از روی ریشخند) گفتند: دلهای ما سرپوشیده و در غلاف است (و گفته‌ی نو دعوت تو بدان راه ندارد! چنین نیست) بلکه خداوند آنان را به خاطر کفرشان نفرین نموده (و از رحمت خویش به دور داشته است) و کمتر ایمان می‌آورند. [[«غُلْفٌ»: جمع أَغْلَف، بسته و پوشیده. در پرده (نگا: فصّلت / 5). «لَعَنَهُمْ»: ایشان را نفرین کرد. بر آنان خشم گرفت و از رحمت خویش به دورشان داشت. «قَلِیلاً مَّا یُؤْمِنُونَ»: اندکی ایمان می‌آورند (نگا: بقره / 83). ایمان ناچیز و ضعیفی دارند. قَلِیلاً منصوب است چون صفت مصدر محذوفی است: یُؤْمِنُونَ إیمَاناً قَلِیلاً. و یا حال است برای ضمیر (و) در فعل (یُؤْمِنُونَ). حرف (مَا) زائد است و برای تأکید معنی قِلّت آمده است.]] 2|89|و هنگامی که از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن توسّط پیغمبر اسلام) به آنان رسید که تصدیق‌کننده‌ی چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود که با خود (از تورات) داشتند، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صدق محتوایش) پی بردند، ولی (به سبب حسادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (زیرا، پیغمبری آن را آورده بود که از بنی‌اسرائیل نبود. گرچه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمی‌خاستند، می‌گفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد. [[«کِتَابٌ»: مراد قرآن است. «یَسْتَفْتِحُونَ»: طلب فتح و پیروزی می‌کردند. «فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا ...»: مراد از (مَا) و ضمیر (هِ) در (کَفَرُوا بِهِ) محمّد است. برخی مرجع آن دو را (کتاب) یعنی قرآن دانسته‌اند. «عَرَفُوا»: شناختند. آگاهی یافتند.]] 2|90|خویشتن را به بدترین چیزها فروختند (چه از هوای نفس پیروی و به دنبال تعصّبات قبیله‌ای روان شدند) و به ناروا نسبت به آنچه فرستاده بودیم کفر ورزیدند و کفرشان تنها به خاطر دشمنانگی (با دیگران و انتقام از مؤمنان) و ناخوشنودی از این که خداوند (وحی خویشتن را) از روی فضل و مرحمت پروردگاریش بر هر که بخواهد از بندگانش نازل می‌کند بود. لذا خشم خدا یکی پس از دیگری آنان را فرا گرفت (و مستوجب دو خشم شدند: یکی بر اثر کفری که نسبت به محمّد پیغمبر اسلام روا داشتند، و دیگری خشمی که بر اثر کفر و آزاری که درباره‌ی موسی روا می‌داشتند). برای کفّار (همانند ایشان) عذاب خوارکننده و دردناکی است. [[«بِئْسَمَا»: چه زشت است. «إِشْتَرَوْا»: فروختند. «أَن یَکْفُرُوا»: تأویل به مصدر می‌شود و تقدیر آن (کُفْرُهُمْ) است و مخصوص به ذمّ و محلاًّ مرفوع و مبتدا است، و عبارت پیشین خبر آن، و یا این که خبر مبتدای محذوف (هو) است، و تقدیر آن چنین است: (هُوَ أَن یَّکْفُرُوا). «بَغْیاً»: فساد. در اینجا مراد حسد است. چون حسد از فساد نفس سرچشمه می‌گیرد. مفعولٌ‌له برای (أَن یَّکْفُرُوا) است. «أَن یُّنَزِّلَ اللهُ»: مفعولٌ‌له و محلاًّ منصوب است. تقدیر آن چنین است: لِأن یُّنَزِّلَ اللهُ. یعنی: لإِنزَالِ اللهِ. «بَآءُوا»: برگشتند. «بَآءُوا بِغَضَبٍ عَلی غَضَبٍ»: برگشتند و خشم پیاپی خدا را با خود آوردند. «مُهِینٌ»: خوارکننده.]] 2|91|هنگامی که به آنان گفته شود: به آنچه خداوند فرو فرستاده است (که قرآن است) ایمان بیاورید، می‌گویند: ما به چیزی ایمان می‌آوریم که بر خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام دیگر)، و به غیر آن کفر می‌ورزند و حال آن که حق بوده و تصدیق‌کننده‌ی چیزی است که با خود دارند. بگو: اگر مؤمنید (و راست می‌گوئید که به تورات ایمان دارید و از آن پیروی می‌کنید) پس چرا پیامبران خدا را پیش از این می‌کشتید؟ [[«وَرَآءَهُ»: غیر آن. بجز آن (نگا: نساء / 24، مؤمنون / 7). «وَ هُوَ الْحَقُّ»: جمله حالیّه است. «مُصَدِّقاً»: تصدیق‌کننده. حال (حق) است. «مِن قَبْلُ»: قبلاً. در گذشته. در روزگار پیشین.]] 2|92|به راستی موسی آن همه دلائل روشن و معجزات را برای شما آورد (ولی پس از آن که از دیده‌ی شما نهان گشت و به مناجات پروردگار رفت) بعد از او گوساله را برگزیدید (و به گوساله‌پرستی نشستید) و با این کار (بر خود) ستم کردید (و به بت‌پرستی سابق خویش برگشتید). [[«الْبَیِّنَاتِ»: دلائل روشن. معجزات گویا (نگا: عنکبوت / 39، قصص / 36). «مِنم بَعْدِهِ»: بعد از رفتن موسی به کوه طور (نگا: بقره / 51، نساء / 153).]] 2|93|(به یاد آورید) آن گاه را که از شما پیمان گرفتیم و (موسی تورات را بیاورد و دیدید که تکالیف و وظائف دشواری دربر دارد و شما از انجام آنها سر باز زدید. ما برای نشان دادن صدق تورات و فوائد تعالیم آن) کوه طور را بالای سرتان (همچون سایه‌بانی) نگاه داشتیم (و شما چنین انگاشتید که کوه بر سرتان فرو می‌ریزد. بدین هنگام به شما گفتیم:) آنچه را به شما داده‌ایم، محکم برگیرید و با قدرت هرچه بیشتر بدان عمل کنید. (در این هنگام اعلان آمادگی کردند و) گفتند: شنیدیم، ولی (به زبان عمل گفتند:) نافرمانی کردیم! (ایمان به دلهایشان ننشسته بود. زیرا) دلهایشان بر اثر کفر، با (محبّت) گوساله آبیاری شده بود. بگو: ایمانتان شما را به انجام بدترین چیز دستور می‌دهد اگر (گمان می‌کنید که) شما مؤمن هستید. [[«سَمِعْنَا وَ عَصَیْنَا»: شنیدیم و فرمان نبردیم! البتّه چنین سخنی را با زبان اداء نکرده‌اند، ولی چون به عهد خود وفا ننموده‌اند انگار که چنین گفته‌اند. خلاصه کردارشان خلاف گفتارشان بوده است و اعمالشان اقوالشان را تکذیب کرده است. «وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»: دلهایشان از عشق گوساله لبریز گردیده بود. در اینجا حذف مضاف شده است و مضافٌ‌الیه در جای مضاف به کار رفته است. تقدیر چنین است: حُبَّ الْعِجْلِ. «بِکُفْرِهِمْ»: به سبب کفرشان.]] 2|94|بگو اگر (چنانچه گمان می‌برید) خداوند، جهان دیگر را از میان همه‌ی مردم تنها به شما اختصاص داده است، پس (عملاً با جهاد در راه خدا) آرزوی مرگ کنید اگر راستگوئید. [[«الدَّارُ»: خانه. سرا. «الْدَّارُ الآخِرَةِ»: سرای دیگر. «خَالِصَةً»: مخصوص. خاصّ. حال است برای (الدّار) که اسم (کانَتْ) است و خبر آن (لَکُمْ). «مِن دُونِ»: بدون. واژه‌ای است که برای اختصاص و قطع شرکت دیگران به کار می‌رود (نگا: بقره / 111).]] 2|95|ولی آنان به خاطر (اعمال بدی که انجام داده‌اند و) آنچه پیش از خود فرستاده‌اند، هرگز آرزوی مرگ نمی‌کنند، و خداوند از حال ستمگران (چون ایشان) آگاه است (و بهشت از آن پرهیزگاران است؛ نه خاصّ افرادی همسانشان). [[«بِمَا»: به سبب چیزی که. «قَدَّمَتْ»: انجام داده است. پیشاپیش فرستاده است. «أَیْدِی»: دستها. جمع (یَد) که می‌تواند کنایه از خود شخص یا قدرت او نیز باشد.]] 2|96|و آنان را حریص‌ترین مردم بر زندگی (این دنیا) خواهی یافت، حتّی طمعکارتر از مشرکان (که به زندگی دوباره و بهشت و دوزخ ایمان ندارند. لذا) هر یک از آنان دوست دارد هزار سال عمر کند، در حالی که اگر این عمر (طولانی) بدو داده شود، او را از عذاب به دور نمی‌دارد. و خداوند نسبت بدانچه انجام می‌دهند، بینا است (و ستمگران را به پاداش کارهای ناشایستشان می‌رساند). [[«لَتَجِدَنَّهُمْ»، هر آینه ایشان را خواهی یافت. «حَیَاةٍ»: زندگی. نکره‌آمدن آن برای اطلاق است. یعنی هر زندگی‌ای که باشد، خوب یا بد، محترمانه یا رذلانه.و ... «وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا»: عطف بر ماقبل است بر حسب معنی. در (أَحْرَصَ) حرف (مِنْ) مقدّر است. همچنین می‌توان واژه (أَحْرَصَ) را پیش از (مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا) محذوف دانست. در هر حال ذکر خاصّ بعد از عام است و بیانگر تأکید حرص یهودیان بر زندگی دنیا است، و سرزنش و تهدید ایشان را در بردارد. «یُعَمَّرُ»: عمر داده شود. زیست کند. «أَلْفَ»: هزار. «مُزَحْزِح»: دورکننده.]] 2|97|(بعضی از آنان می‌گویند که: چون جبرئیل، دشمن ایشان، قرآن را برای محمّد می‌آورد، آنان با او دشمنی می‌ورزند و کتابش را قبول ندارند. ای پیغمبر! بدیشان) بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خدا است) زیرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است (نه این که خودسرانه دست به چنین امری زده باشد). قرآنی که کتابهای آسمانی پیشین را تصدیق می‌کند، و هدایت و بشارت برای مؤمنان است. [[«نَزَّلَهُ»: آن را نازل کرده است. مرجع (نَزَّلَ) جبرئیل، و مرجع (هُ) قرآن است. «قَلْبِ»: دل. تسمیه کلّ به اسم جزء است و مراد وجود انسان است. «بِإِذْنِ اللهِ»: با اجازه خدا. به فرمان خدا. «مُصَدِّقاً»: تصدیق‌کننده. حال ضمیر مفعولی (هُ) در (نَزَّلَهُ) است. «مَا بَیْنَ یَدَیْهِ»: آنچه پیش از آن کتابهای آسمانی بوده است. «هُدیً وَ بُشْرَی»: هدایت و بشارت. راهنما و مژده‌رسان. (هُدیً و بُشْرَی) عطف بر (مُصَدِّقاً) می‌باشند.]] 2|98|کسی که دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد (خداوند دشمن او است). چه خداوند دشمن کافران است. [[«مَنْ» در آیه‌های 97 و 98 شرطیّه است و جواب آن (فَهُوَ کَافِرٌ) محذوف است. یا این که جمله (فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ)، و (فَإِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِّلْکَافِرِینَ) جواب شرط بشمارند.]] 2|99|بی‌گمان ما آیه‌های روشنی (به وسیله‌ی جبرئیل بر قلب تو القاء کردیم و) برای تو فرستادیم (که جویندگان راه حق، در برابر آنها سرتعظیم فرود می‌آورند) و جز بیرون روندگان (از دائره‌ی قانون فطرت و دشمنان حق و حقیقت) کسی بدانها کفر نمی‌ورزد. [[«آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ»: آیه‌های واضح و روشن. «الْفَاسِقُونَ»: بیرون روندگان از ربقه شریعت. کافران (نگا: آل‌عمران / 82 و 110، مائده / 47، توبه / 67، نور / 4 و 55، احقاف / 35، حشر / 19).]] 2|100|(ایشان همان گونه که در امر عقیده و ایمان متزلزل می‌باشند، در عهدهائی که می‌بندند نیز متزلزل هستند) مگر هر بار که عهدی (با خدا و پیغمبر و مسلمانان) بستند، جمعی از آنان آن را نشکستند و دور نیفکندند؟ (و با آن مخالفت نورزیدند؟). این بدان سبب است که بیشتر آنان (به حرمت عهد و قداست پیمان) ایمان ندارند. [[«أَوَ»: حرف استفهام و برای تهدید است، و (وَ) حرف عطف است. در اینجا معطوفٌ علیه محذوف است و تقدیر چنین است: أَکَفَرُوا بِالآیاتِ الْبَیِّنَاتِ، وَ کُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْداً. برخی واو عطف را زائد دانسته‌اند. «نَبَذَ»، دور افکند. بهم زد.]] 2|101|و هنگامی که فرستاده‌ای (محمّد نام) از جانب خدا به سراغ آنان آمد، گرچه (اوصافش با نشانه‌هائی که در کتابهایشان بود و) با آنچه با خود داشتند، مطابقت داشت، جمعی از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سر افکندند (و اوصاف محمّد را از کتابهای خود زدودند. انگار در کتابهایشان چیزی درباره‌ی او نیامده است و) گوئی آنان (چیزی از اوصاف چنین پیغمبری) نمی‌دانند. [[«رَسُولٌ»: فرستاده‌ای. پیغمبری. مراد محمّد (است و تنکیر (رسول) برای تعظیم است. «وَرَآءَ»: فراسو. پشت سر. «ظُهُورِ»: جمع ظَهْر، پشتها. «کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ»: گوئی که ایشان نمی‌دانند. صفت یا حال (فَرِیقٌ) است.]] 2|102|و (گروهی از احبار یهود) به آنچه شیاطین صفتان و گناه پیشگانشان درباره‌ی سلطنت سلیمان (به هم می‌بافتند و بر مردم) می‌خواندند، باور داشتند و از آن پیروی نمودند. (چه گمان می‌بردند که سلیمان پیغمبر نبوده و بلکه جادوگر بوده است و با نیروی سحر، پریها و پرندگان و بادها را به زیر فرمان خویش در آورده است و لذا شاه جادوگر کافری بیش نبوده است). و حال آن که سلیمان هرگز (دست به سحر نیالوده و) کفر نورزیده است، و بلکه (این) شیاطین صفتان گناه‌پیشه، کفر ورزیده‌اند. (زیرا چنین سخنانی را به هم بافته و به پیغمبر خدا سلیمان افتراء بسته و به جای دستورات آسمانی، به مردم) جادو و (خرافات و از آثار بجا مانده‌ی) آنچه در بابل بر دو فرشته هاروت و ماروت نازل گردیده بود می‌آموزند. (دو فرشته‌ای که طریق سحرکردن را برای آشنائی به طرز ابطال آن به مردم یاد می‌دادند) و به هیچ کس چیزی نمی‌آموختند، مگر این که پیشاپیش بدو می‌گفتند: ما وسیله‌ی آزمایش هستیم کافر نشو (و آنچه به تو می‌آموزیم، به آشوب و کفر منتهی می‌گردد. آن را بشناس و خویشتن را از آن به دور دار. لیکن مردم نصیحت نپذیرفتند و از آموخته‌هایشان سوء استفاده کردند). از ایشان چیزهائی آموختند (و در راهی از آن استفاده کردند) که با آن میان مرد و همسرش جدائی می‌افکندند. (آری این شیطان صفتان گناه‌پیشه، کفر ورزیدند، چون این گونه یاوه‌گوئیها و افسانه‌سرائیهای گذشتگان را بهم بافتند و آن را وسیله‌ی آموزش جادو به یهودیان کردند) و حال آن که با چنین جادوی (خویش) نمی‌توانند به کسی زیان برسانند مگر این که با اجازه و خواست خدا باشد. و آنان قسمتهائی را فرا می‌گرفتند که برایشان (از لحاظ دنیا و آخرت) زیان داشت و بدیشان سودی نمی‌رساند. و مسلّماً می‌دانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد، بهره‌ای در آخرت نخواهد داشت. و چه زشت و ناپسند است آنچه خود را بدان فروخته (و آن را پیشه‌ی خویشتن ساخته‌اند) اگر می‌دانستند (و علم و دانشی می‌داشتند). [[«إِتَّبَعُوا»: پیروی کردند. گردن نهادند. «تَتْلُو»: می‌گفتند. خبر می‌دادند. به دنبال آن راه می‌افتادند. از آن پیروی می‌کردند. فعل (تَتْلُو) در رسم‌الخطّ قرآنی الفی به دنبال دارد. «الشَیَاطِینُ»: اهریمنان. مراد انسانهای ناپاک است (نگا: بقره / 14، انعام / 112). «عَلی مُلْکِ سُلَیْمَانَ»: درباره سلطنت سلیمان. «الْمَلَکَیْنِ»: دو فرشته. «مِنْ أَحَدٍ»: به کسی. «فِتْنَةٌ»: آزمایش. «إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ»: ما وسیله امتحان و آزمایش هستیم. «الْمَرْءِ»: مرد. «ضَآرِّینَ»: زیان‌رسانندگان. «إِشْتَرَی»: خرید. پذیرفت و بدان عمل کرد. «خَلاقٍ»: بهره. نصیب. «بِئْسَ»: زشت است. «شَرَوْا»: فروختند.]] 2|103|و اگر آنان ایمان می‌آوردند و پرهیزگاری می‌کردند (پروردگار پاداش نیکی بدانان می‌داد و چنین) پاداشتی که نزد خدا (محفوظ) است بهتر (از افسانه‌ها و بد نهادیها) است، اگر (علم و دانشی می‌داشتند و) می‌دانستند. [[«مَثُوبَةٌ»: ثواب. اجر و پاداش.]] 2|104|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مراعات و توجّه بیشتر خود، برای حفظ و دریافت آیات قرآن می‌کنید) مگوئید: «رَاعِنَا»: (رعایتمان کن و ما را بپای! بلکه واژه‌های هم‌معنی دیگری را به کار برید تا یهودیان و مشرکان نتوانند از آن سوءاستفاده کنند و در مفهوم زشت و دشنام‌آمیز به کارش ببرند) و بگوئید: «أُنظُرْنَا» (بر ما نظر انداز، در ما نگر، رعایتمان کن. و خوب بدانچه پیغمبر بر شما فرو می‌خواند و می‌گوید) گوش فرا دهید و بشنوید و برای مشرکان (ریشخند کننده‌ای چون ایشان) عذاب دردناکی است. [[«رَاعِنَا»: ما را بپا. ما را مراعات کن. از ماده (رعی) به معنی رعایت ولی یهودیان آن را از ماده (رعن) به معنی رعونت، یعنی حماقت می‌گرفتند. «أُنظُرْنَا»: ملاحظه ما کن. به حال ما بنگر. بر ما شتاب مکن. «إسْمَعُوا» بشنوید. بپذیرید.]] 2|105|کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمی‌دارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خداوند (به خواست و آرزوی ایشان توجّهی نمی‌کند و) به هرکس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص می‌دهد، و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است. [[«مَا یَوَدُّ»: دوست نمی‌دارد. «خَیْرٍ»: آنچه در آن نفع و صلاح باشد. خوبی. «فَضْل»: خیر.]] 2|106|هر آیه‌ای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم)، و یا این که (اثر معجزه‌ای را از آئینه‌ی دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همسان آن را می‌آوریم و جایگزینش می‌سازیم. مگر نمی‌دانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟ [[«مَا نَنسَخْ»: آنچه را که زائل کنیم. آنچه را که باطل گردانیم. آنچه را که تغییر دهیم. واژه (مَا) شرطیّه و محلّاً منصوب به (نَنسَخْ) است و (نَنسَخْ) مجزوم بدان است. «آیَةٍ»، هر معجزه‌ای از معجزات پیغمبران پیشین. آیه قرآنی. نشانه جهانی. شریعت. «نُنسِهَا»: از خاطر مردم آن را بزدائیم. از یاد دیگرانش می‌بریم. از مصدر (إنسَاء) است.]] 2|107|آیا نمی‌دانی که ملک و فرمانروائی آسمانها و زمین از آن او است؟ (و حق دارد هرگونه تغییر و تبدیلی در آیات و معجزات خود بدهد) و جز خدا سرپرست و یاوری برای شما نیست. [[«مُلْکُ»: مملکت. حکومت. «مِن دُونِ اللهِ»: غیر از خدا. بجز خدا. «وَلِیٍّ»: سرور. سرپرست. یاور. «نَصِیرٍ»: مددکار. یاری‌دهنده. کمک‌کننده.]] 2|108|شاید می‌خواهید از پیغمبر خود (همان تقاضاهای نامعقول و نابجا و معجزات معیّن و ناروائی را) درخواست کنید که پیش از این، (از جانب بنی‌اسرائیل برای آزمایش و عناد) از موسی خواسته می‌شد. (در پشت سر چنین درخواستی، بهانه‌جوئی و کفرگرائی نهفته است) و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را گم کرده است (و از صراط مستقیم خداشناسی منحرف گشته است). [[«أَمْ»: یا این که. بلکه. «یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإیمَانِ»: کفر را بر ایمان ترجیح دهد و آن را به جای این برگیرد. «ضَلَّ»: عدول کرده است. گم کرده است. «سَوَآءَ»: راستا. وسط (نگا: مائده / 12 و 60 و 77، قصص / 22، ممتحنه / 1). «سَوَآءَ السَّبِیلِ»: مراد راه راست و بدون فراز و نشیب است. اضافه صفت به موصوف خود است.]] 2|109|بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید!) با این که حقّانیّت (اسلام و درستی راهی که برگزیده‌اید، از روی خود کتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشن گشته است. پس گذشت نمائید و چشم‌پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در برابرشان چه کار کنید). بی‌گمان خداوند بر هر چیزی توانا است. [[«وَدَّ»: دوست داشت. آرزو کرد. «کُفَّاراً»: حال ضمیر مفعولی (کُمْ) در (یَرُدُّونَکُم) یا مفعول دوم است. «حَسَداً»: مفعولٌ‌له است. «تَبَیَّنَ»: روشن گردید. «أُعْفُوا»: عفو کنید و عقوبت نکنید. «إصْفَحُوا»: ببخشید و سرزنش نکنید.]] 2|110|(پس بر شعائر دینیتان ماندگار باشید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و (بدانید) هر کار نیکی که پیشتر برای خود بفرستید، آن را در نزد خدا خواهید یافت (و پاداش آن را خواهید دید) و خدا به هرچه می‌کنید آگاه و بینا است. [[«أَقِیمُوا»: به جای آورید. به طور بایسته بخوانید. «آتُوا»: بپردازید. «تَجِدُوهُ»: آن را خواهید یافت.]] 2|111|و گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز (کس دیگری) به بهشت در نمی‌آید. این آرزو و دلخوشیهای ایشان است (و جز مشتی یاوه و سخنان ناروا نمی‌باشد). بگو: اگر راست می‌گوئید دلیل خویش را بیاورید. [[«هُوداً»: جمع هائد به معنی توبه‌کننده، یهودیان. پیروان موسی. «نَصَارَی»: جمع نصران و نصرانة، مسیحیان، پیروان عیسی. «أمَانِیّ»: جمع اُمْنِیَّة، آرزوها. آرزوهای نادرست و ناروا. «هَاتُوا»: حاضر کنید. بیاورید. اسم‌الفعل است. «بُرْهَانَ»: حجّت. دلیل.]] 2|112|آری! هرکس خالصانه روبه خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او در پیش خدایش محفوظ است، و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند گردید (و بهشت و سعادت اخروی در انحصار هیچ طائفه و نژاد خاصّی نیست). [[«بَلَی»: آری، کار آن چنان نیست که ایشان می‌گویند، بلکه. «أَسْلَمَ»: خالص و یکرنگ شد. تسلیم کرد. «أَسْلَمَ وَجْهَهُ»: خویشتن را خالصانه تسلیم کرد. «وَجْه»: چهره. در اینجا به معنی خود و خویشتن است و تسمیه کلّ به اسم جزء می‌باشد. «مُحْسِنٌ»: نیکوکار.]] 2|113|(جای شگفت است که آنان همان گونه که با اسلام دشمنی می‌ورزند، با یکدیگر نیز دشمنی دارند) و یهودیان می‌گویند: مسیحیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند، و مسیحیان نیز می‌گویند: یهودیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند. در حالی که هر دو دسته کتاب می‌خوانند (و به گمان خود به کتابهای آسمانی خویش استدلال می‌جویند!). و افراد نادان (مشرکی که از تورات و انجیل بی‌خبرند) نیز سخنی همانند سخن آنان را می‌گویند. پس خدا در روز قیامت میانشان درباره‌ی آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد. [[«یَتْلُونَ»: می‌خوانند. «قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»: مراد بت‌پرستان و مشرکان عرب است.. «یَحْکُمُ»: قضاوت و داوری می‌کند.]] 2|114|(از جمله‌ی دشمنی ایشان نسبت به یکدیگر، و نسبت به مسلمانان این است که بعضی از قبیله‌ها معابد قبیله‌های دیگر را خراب نمودند و مسلمانان را از ورود به مسجدالحرام باز داشتند) و چه کسی ستمگرتر از کسانی است که نگذارند در مساجد و اماکن عبادت خدا، نام خدا برده شود، و در ویرانی آنها بکوشند؟ شایسته‌ی اینان نبود که چنین (گناه بزرگی را مرتکب شوند و این کارها را) بکنند، بلکه می‌بایست (حرمت معابد را نگهدارند و) جز خاشعانه وارد آنها نشوند. بهره‌ی آنان در دنیا زبونی و رسوائی، و در آخرت عذاب بزرگی است. [[«أَظْلَمُ»: ظالم‌تر، ستمکارتر. «مَنَعَ»: مانع شد. بازداشت. «مَسَاجِدَ»: معابد. پرستشگاهها. «خَآئِفِینَ»: حال ضمیر (و) در فعل (یَدْخُلُوها) است. «خِزْیٌ»: خواری. رسوائی.]] 2|115|خاور و باختر (و همه‌ی جهات دیگر) از آن خدا است، پس به هر سو رو کنید، خدا آنجا است. بی‌گمان خدا گشایشگر است (و بر مردم تنگ نمی‌گیرد) و بسی دانا است (به قصد و نیّت کسی که بدو روی می‌آورد). [[«أَیْنَمَا»: هرجا. «تُوَلُّوا»: رو کنید. «ثَمَّ»: آنجا. «وَجْه»: ذات (نگا: بقره / 272، رعد / 22، روم / 38 و 39). «وَاسِعٌ»: در برگیرنده. از اسماء خدا است و به معنی: دارای انعام و رحمت فراگیر، و آن که در قوانین خویش مردم را به تنگنا نمی‌اندازد.]] 2|116|و (یهودیان و مسیحیان و مشرکان هر سه) می‌گویند: خداوند فرزندی برای خویش برگزیده است! - خدا برتر از این چیزها است - (که نیازمند زاد و ولد و نسل و فرزند باشد) بلکه آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است و همگان (بنده‌ی وی و) فروتن در برابر اویند. [[«سُبْحَانَهُ»: او پاک و منزّه است از چنین ناشایستها و نارواها. واژه‌ای است برای تسبیح خدا و ذکر الله. «قَانِتُونَ»: خاشعان. مطیعان. فرمانبرداران گردن کج اراده خدا، و مُقِرّان به الوهیّت الله.]] 2|117|هستی بخش آسمانها و زمین، او است. و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها بدو می‌گوید: باش! پس می‌شود. [[«بَدِیعُ»: کسی که چیزها را بدون مُدل و نمونه قبلی پدید می‌آورد. نوآفرین. این واژه فَعیل به معنی مُفْعِل است، و در معنی مُبْدِع به کار رفته است. «قَضَی»: خواست. اراده‌اش بر آن تعلّق گرفت. «اَمْراً»: کار. «کُنْ»: باش. بشو. پدید آی. افعال (کُنْ) و (یَکُونُ) در اینجا تامّه‌اند.]] 2|118|آنان که نمی‌دانند (و از زمره‌ی مشرکانند) می‌گویند: چه می‌شود اگر خدا با ما سخن گوید، و یا این که معجزه‌ای (از معجزات پیشنهادی) برای ما بیاید (و آشکارا جلوه‌گر شود). کسانی که پیش از آنان نیز بودند همین سخنان ایشان را می‌گفتند. دلهایشان با هم همانند است (و افکار و اندیشه‌ی آنان همسان است). ما آیه‌ها را برای حقیقت‌جویان آشکار و بیان کرده‌ایم. [[«لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللهُ»: چرا خدا با ما حرف نزند. «لَوْ لا»: چرا نه. حرفی است که بر طلب حصول ما بعد خود دلالت دارد. «آیَةٌ»: آیه قرآنی. معجزه پیشنهادی (نگا: إسراء / 90 - 93). «تَشَابَهَتْ». به هم مانده است. همگون همدیگر بوده است. «بَیَّنَّا»: بیان و روشن کرده‌ایم. با بیّنه و حجّت فرو فرستاده‌ایم. «یُوقِنُونَ»: جویای یقین هستند. دانش قاطعانه و باور صادقانه دارند.]] 2|119|ما تو را همراه با حقائق یقینی فرستادیم تا مژده‌رسان (مؤمنان) و بیم‌دهنده (ی کافران) باشی. و از تو درباره‌ی (عدم ایمان) دوزخیان پرسیده نمی‌شود (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). [[«بِالْحَقِّ»: همراه با حق. مؤیّد با حق. مراد از (حق) قرآن یا اسلام است (نگا: نساء / 170، بقره / 190). «بَشِیراً»: مژده‌رسان. «نَذِیراً»: ترساننده. بیم‌دهنده. «الْجَحیمِ»: آتش برافروخته و فروزان. اسمی از اسماء دوزخ است.]] 2|120|یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خوشنود نخواهند شد، مگر این که از آئین (تحریف شده و خواستهای نادرست) ایشان پیروی کنی. بگو: تنها هدایت الهی هدایت است. و اگر از خواستها و آرزوهای ایشان پیروی کنی، بعد از آن که علم و آگاهی یافته‌ای (و با دریافت وحی الهی، یقین و اطمینان به تو دست داده است)، هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تو نخواهد بود (و خدا تو را کمک و یاری نخواهد کرد). [[«مِلَّة‌َ»: دین. «هُدَی»: هدایت. رهنمود. «مَالَکَ مِنَ اللهِ»: از سوی خدا برای تو نیست. «وَلِیٍّ»: یاور. مددکار. در اینجا هر چند مخاطب مفرد و شخص رسول است، ولی در اصل خطاب متوجّه امّت محمّدی در هر عصر و زمانی است.]] 2|121|(دسته‌ای از) کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده‌ایم و آن را از روی دقّت و چنانچه باید می‌خوانند (و تورات و انجیل را محقّقانه وارسی می‌نمایند و سره را از ناسره جدا می‌سازند) این چنین افرادی به قرآن ایمان می‌آورند، و کسانی که بدان ایمان نیاورند بی‌گمان ایشان زیانکارانند. [[«آتَیْنَا»: داده‌ایم. فرستاده‌ایم. «الْکِتَابَ»: تورات. انجیل. قرآن. «حَقَّ»: به کاملترین وجه. چنان که باید. منصوب است چون به مصدر (تِلاوَةِ) اضافه شده و مفعول مطلق بشمار است. یا بدان علّت است که صفت مصدر محذوفی است. و یا این که حال ضمیر (و) در فعل (یَتْلُونَ) و به معنی مِحِقّین است.]] 2|122|ای بنی‌اسرائیل! به یاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم (بدان گاه که شما را از زیر ستم فرعون رهائی بخشیدم و او را در آب غرق نمودم، و ترنجبین و بلدرچین به شما دادم و پیغمبران زیادی را در میانتان برانگیختم و برای دوره‌ای از زمان، بزرگی بهره‌ی شما نمودم) و شما را بر جهانیان برتری بخشیدم. [[«فَضَّلْتُکُمْ»: برتریتان بخشیدم. «الْعَالَمِینَ»: جهانیان. مراد مردمان آن دوره از زمان است.]] 2|123|و از (عذاب) روزی خود را در امان دارید که از دست کسی برای کس دیگری چیزی ساخته نیست، و به جای کسی همانند و بلاگردانی پذیرفته نمی‌گردد، و شفاعت و میانجیگری بدو سودی نمی‌رساند، و کسی به یاری کسی بر نمی‌خیزد و یاوری نمی‌شوند. [[«لا تَجْزِی»: برآورده نمی‌کند. دفع نمی‌کند. «لا تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیْئاً»: کسی از کسی چیزی را به دور نمی‌دارد. کسی به جای کسی چیزی را نمی‌پردازد. «عَدْلٌ»: همتا. فدیه. بلاگردان. «شَفَاعَةٌ»: میانجیگری.]] 2|124|و (به خاطر آورید) آن گاه را که خدای ابراهیم، او را با سخنانی (مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون) بیازمود و او (به خوبی از عهده‌ی آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد. (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند) گفت: (درخواست تو را پذیرفتم، ولی) پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد (بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را در بر می‌گیرد). [[«إبْتَلَی»: آزمود. امتحان کرد. «کَلِمَاتٍ»: تکالیف و اوامر. از آن جمله: ترک فرزند یگانه و دلبندش به همراه مادر در بیابان برهوت و خالی از سکنه حجاز، و فرمان دادن بدو به این که فرزند یگانه خود اسماعیل را قربانی کند (نگا: صافّات / 102 - 113). «أَتَمَّهُنَّ»: آنها را به تمام و کمال انجام داد (نگا: نجم / 37). «جَاعِلٌ»: سازنده.]] 2|125|(و به یاد آورید) آن گاه را که خانه (ی کعبه) را پناهگاه و مأوای امن و امان مردم کردیم (و بدیشان دستور دادیم که برای تجدید همین خاطره‌ی بازسازی خانه کعبه بر دست پیغمبران) از مقام ابراهیم نمازگاهی برای خود برگیرید (و در جائی که ابراهیم برای ساختن کعبه بالای سنگی می‌ایستاد، بایستید و به نماز و نیایش بپردازید) و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (و بر عهده‌ی ایشان گذاشتیم) که خانه‌ی ما را برای طواف‌کنندگان و اعتکاف‌کنندگان (و ماندگاران در آن) و رکوع و سجده‌کنندگان (نمازگزار، از کثافات معنوی همانند شرک و بت‌پرستی، و پلشتیهای حسّی همانند یاوه‌گوئی و گناه و ستیزه‌جوئی) پاک و پاکیزه کنید. [[«الْبَیْتَ»: خانه خدا. کعبه (نگا: مائده / 97). «مَثَابَةًَ»: محلّ مراجعت و گردهمآئی. جایگاه اجر و ثواب. «مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ»: سنگی که ابراهیم برای ساختن کعبه، بالای آن می‌ایستاد. می‌گویند که زیر مقام ابراهیم امروزی گذاشته شده است. مسجدی که پیرامون کعبه است. «مُصَلّیً»: جایگاه نماز. «عَهِدْنَا إِلَی ...». سفارش کردیم به. امر کردیم به. «طَهِّرَا»: پاک کنید از کثافتها و وجود بتها. «الطَّآئِفِینَ»: طواف‌کنندگان. «الْعَاکِفِینَ»: معتکفان. کسانی که در مسجد مدّتی برای عبادت می‌مانند. «الرُّکَّعِ»: جمع راکع. رکوع‌کنندگان. «الْسُّجُودِ»: جمع ساجد، سجده‌کنندگان. «الرُّکَّعِ السُّجُودِ»: مراد نمازگزاران است.]] 2|126|و (به یاد آورید) آن گاه را که ابراهیم گفت: خدای من! این (سرزمین) را شهر پر امن و امانی گردان، و اهل آن را - کسانی که از ایشان به خدا و روز بازپسین ایمان آورده باشند - از میوه‌های (گوناگونی که در آن پرورده شود یا بدان آورده شود، و دیگر خیرات و برکات زمین) روزیشان رسان و بهره‌مندشان گردان. (خدا پاسخ داد و) گفت: (دعای تو را پذیرفتم، ولی در این عمر کوتاه دنیا، بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست) و کسی را که کفر ورزد، مدّت کوتاهی (از ثمرات و خیرات این جهان) بهره‌مند می‌گردانم و سپس او را (روز رستاخیز) به عذاب آتش (دوزخ گرفتار و) ناچار می‌سازم، و (سرانجام و سرنوشت این گونه افراد) چه بد سرانجام و سرنوشتی است! [[«بَلَداً»: شهر. مراد مکّه است. «آمِن»: محلّ امن و امان. «مَنْ»: بدل جزء از کلّ برای (اهل) است. «أُمَتِّعُ»: متمتّع می‌سازم. بهره‌ور می‌گردانم. «أضْطَرُّهُ»: وادارش می‌سازم. مجبورش می‌گردانم. «الْمَصِیرُ»: منزل و مأوی. عاقبت. سرنوشت.]] 2|127|و (به یاد آورید) آن گاه را که ابراهیم و اسماعیل پایه‌های خانه (ی کعبه) را بالا می‌بردند (و در اثنای آن دست دعا به سوی خدا برداشته و می‌گفتند:) ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بی‌گمان تو شنوا و دانا (به گفتار و نیّات ما) هستی. [[«یَرْفَعُ»: بالا می‌برد. بلند می‌کند. «الْقَوَاعِدَ»: جمع قاعدة، پایه‌ها. «تَقَبَّلْ»: بپذیر. «السَمِیعُ»: شنوا. «الْعَلِیمُ»: باخبر. آگاه.]] 2|128|ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و از فرزندان ما ملّت و جماعتی پدید آور که تسلیم (فرمان) تو باشند، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به ما نشان بده و (اگر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (و در توبه را بر رویمان باز گذار)، بی‌گمان تو بس توبه‌پذیر و مهربانی. [[«مُسْلِمَیْنِ»: مثنّی (مُسْلِم) به معنی: مخلص. فرمانبردار. مطیع خدا و شریعتهای الله. «أُمَّةً»: ملّت. جماعت. «أَرِنَا»: به ما نشان بده. «مَنَاسِکَ»: آداب و رسوم عبادت، اعم از مراسم حجّ و غیره (نگا: مائده / 48، حجّ / 67). «التَّوَّابُ»: بس توبه‌پذیر.]] 2|129|ای پروردگار ما! در میان آنان (که از دودمان ما و منقاد فرمان تویند) پیغمبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان فرو خواند و کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار شریعت و مقاصد آن) را بدیشان بیاموزد و آنان را (از شرک و اخلاق ناپسند) پاکیزه نماید، بی‌گمان تو عزیزی و حکیمی (و بر هر چیزی توانا و پیروزی، و هر کاری را که می‌کنی بنابر مصلحتی و برابر حکمتی است). [[«إِبْعَثْ»: برانگیز. بفرست. «یَتْلُو»: بخواند. در رسم‌الخطّ قرآنی، الف زائدی در آخر دارد. «آیَاتِ»: مراد آیه‌های قرآنی است. «الْکِتَابَ»: قرآن. خطّ و کتابت (نگا: آل‌عمران / 48، جمعه / 2). «الْحِکْمَةَ»: معرفت اسرار اشیاء. حکمت، بر هر نوع گفتار و کرداری اطلاق می‌شود که صواب بدان تحقّق پذیرد. انجام هر کاری در جای خود و نهادن هر چیزی به جای خود. اسرار احکام دینی و شناخت مقاصد شریعت. «یُزَکِّیهِمْ»: آنان را از معاصی و اخلاق نکوهیده پاک می‌دارد. «الْعَزِیزُ»: چیره شکست‌ناپذیر.]] 2|130|چه کسی از آئین ابراهیم رویگردان خواهد شد مگر آن (نادانی) که خود را خوار و کوچک داشته و (انسانیّت و عقل خویش را به بازیچه گیرد و ناچیز دارد؟) ما او را در این جهان برگزیدیم (و سمبل و رهبر دیگران کردیم) و او در جهان دیگر، از زمره‌ی شایستگان (مقرّب درگاه الهی) است. [[«یَرْغَبُ عَنْ ...»: بیزار می‌شود. دوری می‌گزیند. «مِلَّةِ»: دین. آئین. «سَفِهَ»: سبک شمرد. خوار داشت. به بازیچه گرفت. «نَفْسَ»: خود. «إصْطَفَیْنَا»: برگزیدیم. «إصْطَفَیْنَاهُ»: او را برای پیغمبری برگزیدیم. «الصَّالِحِینَ»: شایستگان. بایستگان.]] 2|131|آن گاه که پروردگارش (همراه با نمودن نشانه‌ها و آیات کونی و نفسی) بدو گفت: (به یگانگی خدا اقرار کن و) اخلاص داشته باش. گفت: (اقرار کردم و سر بر آستان تو سائیدم و) خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان گشتم. [[«اَسْلِمْ»: مطیع شو. مخلص شو.]] 2|132|و ابراهیم فرزندان خود را به این آئین سفارش کرد، و یعقوب (نوه‌ی او نیز چنین کرد. هر کدام به فرزندان خویش گفتند:) ای فرزندان من! خداوند، آئین (توحیدی اسلام) را برای شما برگزیده است. (پس به ما قول بدهید که یک لحظه هم از آن دوری نکنید) و نمیرید جز این که مسلمان باشید. [[«وَصَّی»: توصیه کرد. سفارش نمود. ارشاد کرد. «بِهَا»: به آن. مرجع ضمیر (هَا) واژه (مِلّة) در آیه 130 است. «فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ»: مراد این است که همیشه دیندار و فرمانبردار خدا باشید، تا اگر مرگ شما را در ربود، مسلمان و مطیع فرمان یزدان، جهان را بدرود گوئید.]] 2|133|آیا (شما یهودیان و مسیحیان که محمّد را تکذیب می‌نمائید و ادّعاء دارید که بر آئین یعقوب هستید) هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید (تا آئینی را بشناسید که بر آن مرد؟). آن هنگامی که به فرزندان خود گفت: پس از من چه چیز را می‌پرستید؟ گفتند: خدای تو، خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خداوند یگانه است و ما تسلیم (فرمان) او هستیم (و سر عبادت و بندگی بر آستانش می‌سائیم). [[«شُهَدَآءَ»: جمع شهید به معنی شاهد، حاضران. «إِبْرَاهِیمَ»: بدل جزء از کلّ (آبَاءِ) است. «إِلهاً وَاحِداً»: علّت نصب (إِلهاً) دو چیز می‌تواند باشد: یکی این که بدل (إِلهَکَ) باشد، دوم این که حال آن بشمار آید.]] 2|134|(به هر حال، جنگ و جدل درباره‌ی آنان چرا؟!) ایشان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند. آنچه به چنگ آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آورده‌اید، از آن شما است، و درباره‌ی آنچه می‌کرده‌اند از شما پرسیده نمی‌شود (و هیچ کس مسؤول اعمال دیگری نیست و کسی را به گناه دیگری نمی‌گیرند). [[«خَلَتْ»: گذشته است. رفته است.]] 2|135|و (لیکن بر گفته‌ی خویش پافشاری می‌کنند و) می‌گویند: یهودی یا مسیحی بشوید تا (به راه راست) رهنمود شوید. بگو: (ابراهیم هرگز بر این آئینهای تحریف شده نبوده و) بلکه (دین توحیدی داشته است، و ما پیروی از) دین راست و پاک ابراهیم می‌کنیم (که اسلام آن را دوباره زنده کرده است) و جزو مشرکان نبوده است. [[«مِلَّةَ»: مفعول فعل مقدّری است و آن چنین است: بَلْ نَتَّبِعُ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ. «حَنِیفاً»: حقّگرا. دوری‌کننده از ضلالت و بطالت، و گراینده به سوی هدایت و حقیقت. راستگرا. منصوب است چون حال (اِبْرَاهِیمَ) است که می‌تواند به جای (مِلَّة) قرار گیرد. یا مفعول فعل (أَعْنِی) مقدّر است.]] 2|136|بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (به نام قرآن) بر ما نازل گشته، و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، و اسباط (یعنی نوادگان یعقوب) نازل شده است، و به آنچه برای موسی و عیسی آمده است، و به آنچه برای (همه‌ی) پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است. میان هیچ یک از آنان جدائی نمی‌اندازیم (نه این که مثل یهودیان یا عیسویان، بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم. بلکه همه‌ی پیغمبران را راهنمای بشریّت در عصر خود می‌دانیم و کتابهایشان را به طور اجمال می‌پذیریم) و ما تسلیم (فرمان) خدا هستیم. [[«أَسْبَاطِ»: جمع سِبط، نوادگان. قبائل. در اینجا مراد از اسباط، قبائل دوازده‌گانه بنی‌اسرائیل است که از نژاد یعقوب بودند (نگا: اعراف / 160). «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ»: میان هیچ یک از آنان در این که پیغمبر بوده‌اند، فرقی نمی‌گذاریم. جمله، حال برای ضمیر (نَا) در فعل (آمَنَّا) است. «لَهُ»: مرجع ضمیر (ه) واژه (الله) است.]] 2|137|اگر آنان ایمان بیاورند، همچنان که شما ایمان آورده‌اید، و بدان چیزهائی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بی‌گمان (به راه درست خدائی) رهنمود گشته‌اند، و اگر پشت کنند (و از حقیقت سرپیچی نمایند و دوباره به رسوم و آداب موروثی چنگ زنند) پس راه اختلاف و دشمنانگی را (با شما) در پیش گرفته‌اند، و خدا تو را بسنده خواهد بود و او تو را از (اذیّت و آزار و نیرنگ و دسیسه‌های) ایشان نجات خواهد داد، و او شنوا و بینا است (و گفتار ایشان را می‌شنود و کردار آنان را می‌بیند). [[«فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُم بِهِ»: اگر ایمان بیاورند همان گونه که شما ایمان آورده‌اید. یعنی ایمان به خدا و کتابهای آسمانی و پیغمبران به طور کلّی که در آیه قبلی مذکور است. واژه (مَا) مصدری است، و مرجع ضمیر (هِ) در (بِهِ)، الله است. «شِقَاقٍ»: جنگ و ستیز. مخالفت. جبهه‌گیری. «سَیَکْفِیکَ»: تو را بسنده خواهد بود.]] 2|138|(خداوند ما را با آئین توحیدی و ایمان راستین زینت داده است و) این رنگ و زینت خدا است و چه کسی از خدا (می‌تواند) زیباتر بیاراید و بپیراید؟ و ما تنها او را می‌پرستیم. [[«صِبْغَةَ»: رنگ. هیئت. حالتی که چیز رنگ شده به خود می‌گیرد. «صِبْغَةَ الله»: دین خدا. شریعت خدا، که ایمان است. این واژه از قبیل مشاکله تقدیری است و اشاره به غسل تعمید مسیحیان دارد. یعنی فرو رفتن در آب یا پاشیدن آب بر سر و روی، مایه پاکی معنوی نمی‌گردد. بلکه آنچه وسیله تطهیر مؤمنان می‌شود دین خدا، یعنی صبغة الله است. واژه صبغة نخستین، مفعول فعل مقدّری است: صَبَغَنَا اللهُ صِبْغَةً. یا به صورت اغراء: إلْزَمُوا صِبْغَةَ اللهِ. یا بدل از (ملّةَ) در (مِلَّةَ إبْرَاهِیمَ) است. صبغه دوم تمییز است.]] 2|139|بگو: آیا درباره‌ی (دین) خدا با ما به مجادله می‌پردازید؟ (و گمان می‌برید که خدا پیغمبران را جز از میان شما بر نمی‌گزیند) و حال آن که او پروردگار ما و شما است (و رحمت خویش را به طور یکسان نصیب هر قومی که بخواهد می‌کند) و (نتیجه‌ی) کردار ما از آن ما، و (نتیجه‌ی) کردار شما از آن شما است (و هرکس در گرو اعمال خویش است و حسب و نسب باعث امتیاز نیست) و ما با اخلاص او را پرستش می‌کنیم. [[«تُحَآجُّونَنَا»: با ما مجادله می‌کنید. «أَتُحَآجُّونَنَا فِی اللهِ؟»: آیا با ما درباره عملکرد خدا مجادله می‌نمائید؟]] 2|140|یا می‌گوئید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا مسیحی بوده‌اند؟ (در صورتی که تورات و انجیل بعد از اینان نازل شده‌اند و یهودیّت و مسیحیّت پس از ایشان پیدا آمده‌اند!) بگو: آیا شما بهتر می‌دانید یا خدا؟ (چرا آنچه را که در این باره در کتابهای آسمانیتان آمده است پنهان می‌دارید؟) و چه کسی ستمگرتر از آن کس است که گواهی و شهادت الهی را که نزد او است پنهان دارد؟ و خدا از آنچه می‌کنید غافل و بی‌خبر نیست. [[«أَمْ»: یا این که. «أَظْلَمُ»: ستمکارتر. «کَتَمَ»: پنهان کرد. «مِنَ اللهِ»: از سوی خدا. واصله از سوی خدا.]] 2|141|(به هر حال) آنان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند. آنچه به چنگ آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آورده‌اید از آن شما است، و درباره‌ی آنچه می‌کرده‌اند از شما پرسیده نمی‌شود (و هیچ کس مسؤول اعمال دیگری نیست و کسی را به گناه دیگری نمی‌گیرند). [[«خَلَتْ»: رفته است. سرخود گرفته است.]] 2|142|نابخردان مردم خواهند گفت: چه چیز ایشان را از قبله‌ی خود که بر آن بودند برگرداند؟ بگو: خاور و باختر (و همه‌ی جهات دیگر) از آن خدا است. هر که را بخواهد به راه راست رهبری می‌نماید. [[«السُّفَهَآءُ»: جمع سفیه، کم‌خردان. نابخردان. «وَلاّهُمْ»: روگردان کرد. منصرف ساخت.]] 2|143|و بی‌گمان شما را ملّت میانه‌روی کرده‌ایم (نه در دین افراط و غلّوی می‌ورزید، و نه در آن تفریط و تعطیلی می‌شناسید. حق روح و حق جسم را مراعات می‌دارید و آمیزه‌ای از حیوان و فرشته‌اید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط مادیگرایانِ لذائذ جسمانی طلب و روحانیّت باخته، و بر افراط تارکانِ دنیا و ترکِ لذائذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هر دو دسته را از جاده‌ی اعتدال مشاهده نمائید) و پیغمبر (نیز) بر شما گواه باشد (تا چنانچه دسته‌ای از شما راه او گیرد، و یا گروهی از شما از جاده‌ی سیرت و شریعت او بیرون رود، با آئین و کردار خویش بر ایشان حجّت و گواه باشد). و ما قبله‌ای را که بر آن بوده‌ای (و تا کنون به سوی آن نماز خوانده‌ای و هم اینک فرمان روکردن به جهت کعبه صادره شده است) قبله ننموده بودیم مگر این که بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی می‌نماید و چه کسی بر پاشنه‌های خود می‌چرخد (و به عقب بر می‌گردد تا صف ثابت‌قدمان بر ایمان، و فرصت‌طلبان بی‌ایمان از هم روشن و جدا شود). و اگرچه (تغییر قبله برای کسی که الفت گرفته است بدان رو کند) بس بزرگ و دشوار است مگر بر کسانی که خدا ایشان را رهنمون کرده باشد (به احکام دین و راز قانونگذاری و بداند که هدف از روکردن به این سو یا آن سو اطاعت فرمان خدا است نه به خاطر تقدّس خود جهات) و خدا ایمان شما را (که انگیزه‌ی پیروی از پیغمبر است) ضایع نمی‌گرداند (و اجر و پاداش عبادات قبلی شما را هدر نمی‌دهد، چه) بی‌گمان خدا نسبت به مردم بس رؤوف و مهربان است. [[«أُمَّةً وَسَطاً»: ملّت دادگر گزیده‌ای که راه تفریط و افراط نپوید. «وَسَطاً»: متّصف به فضائل. مرکز فضائل و حسنات. دادگر. مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن مساوی است. اطلاق حالّ بر محلّ است. «شُهَدَآءَ»: گواهان. «شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ»: گواهان بر مردم در روز رستاخیز. «وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً»: پیغمبر بر شما گواه باشد در روز رستاخیز (نگا: نساء / 41). «لِنَعْلَمَ»: تا روشن و معلوم گردانیم. خدا همیشه عالم و آگاه است و گذشته و حال و آینده در برابر علم او یکسان است. لذا مراد از واژه‌هائی چون (نَعْلَمَ) و (یَعْلَمُ اللهُ) و عباراتی از این قبیل، این است که علم غیبی خدا به علم عینی تبدیل شود و آنچه در پس پرده غیب نهان بود، برای مردم به صحنه ظهور برسد و عیان گردد (نگا: آل‌عمران / 140، توبه / 16). «یَنقَلِبُ عَلَی عَقِبَیْهِ»: بر پاشنه‌های خود می‌گردد. مرتدّ می‌شود و از دین برمی‌گردد. «عَقِب»: پاشنه. «إِنْ»: مخفّف از مثقّله است. «کَانَتْ»: اسم آن (هِیَ) است که مرجع آن (قِبْلَة) است. «کَبِیرَةً»: سنگین. دشوار.]] 2|144|ما روگرداندن تو را گاهگاهی به سوی آسمان می‌بینیم (و پیام آرزوی قلبی تو را جهت نزول وحی در مورد تغییر قبله دریافت می‌داریم) پس تو را به سوی قبله‌ای متوجّه می‌سازیم که از آن خوشنود خواهی شد، و لذا رو به سوی مسجدالحرام کن، و (ای مؤمنان!) در هر جا که بودید روهای خویشتن را (به هنگام نماز) به جانب آن کنید. کسانی که کتاب بدیشان داده شده است (یعنی یهودیان و مسیحیان) نیک می‌دانند که چنین گرایشی (به جانب مسجدالحرام) حق است و به فرمان پروردگارتان می‌باشد (ولی با وجود این از فتنه‌انگیزی دست بر نمی‌دارند) و خدا از آنچه می‌کنند بی‌خبر نیست. [[«تَقَلُّبَ»: روی به این سو و آن سو گرداندن. چرخش. «وَجْهِ»: چهره. «نُوَلِّی»: می‌گردانیم. متوجّه می‌کنیم. «شَطْرَ»: سو. جانب. «حَیْثُ مَا»: هر کجا. «أَنَّهُ»: مرجع ضمیر (هُ)، تغییر قبله یا روکردن به کعبه است.]] 2|145|و اگر هر نوع برهان و حجّتی برای آنان که کتاب بدیشان داده شده است (یعنی یهودیان و مسیحیان) بیاوری (و آن ادلّه و براهین را بر صدق تغییر قبله از بیت‌المقدّس به مسجدالحرام ارائه نمائی، تو را باور نمی‌دارند و) از قبله‌ی تو پیروی نمی‌نمایند، و تو (نیز که در پرتو وحی، قبله‌ی راستین ابراهیم را باز شناخته‌ای، دیگر) از قبله‌ی ایشان پیروی نخواهی کرد، و برخی از آنان هم از قبله‌ی برخی دیگر پیروی نمی‌نمایند (بلکه بر اثر تقلید کورکورانه، یهودیان به سوی مشرِق، و مسیحیان به جانب مغرب رو می‌کنند و آماده‌ی پذیرش دلیل و برهانی نیستند) و اگر از خواستها و آرزوهای ایشان پیروی کنی (و برای سازش با آنان رو به قبله‌ی ایشان شوی) بعد از آن که علم و دانائی به تو دست داده است (و به حقیقت امر آشنا گشته‌ای) در این صورت تو بی‌گمان از زمره‌ی ستمکاران خواهی بود (و حاشا که چنین کنی. بلکه این اندرزی است برای مؤمنان که هرگز چنین نکنند، و کسی به خاطر کسی حق را رها نسازد و از باطل پیروی نکند). [[«آیَةٍ»: حجّت. دلیل. «مِن بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ»، پس از آن که توسّط وحی از باطل آگاهی یافته‌ای و حق برای تو روشن شده است.]] 2|146|آنان که بدیشان کتاب (آسمانی) داده‌ایم، او را (که محمّد نام و پیغمبر خاتم است، خوب) می‌شناسند، بدان گونه که پسران خود را می‌شناسند، و برخی از آنان بی‌گمان حق را (از جمله پیغمبری محمّد و قبلگی کعبه را) پنهان می‌دارند، در حالی که می‌دانند. [[«یَعرِفُونَهُ»: او را می‌شناسند. از او آگاهی دارند. مرجع ضمیر (هُ) پیغمبر (است (نگا: جاثیه / 23). «فَرِیق»: فرقه. دسته. گروه. «وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»: و حال آن که آنان می‌دانند.]] 2|147|حق (همان است که) از جانب پروردگارت (برایت آمده است، نه آنچه یهودیان و مسیحیان می‌گویند) و جزو شکّ‌کنندگان مباش. [[«الْمُمْتَرِینَ»: شکّ‌کنندگان. از مصدر (إمتراء) و از ماده (مری).]] 2|148|هر ملّتی را جهتی است (که به هنگام نماز) بدانجا رو می‌کند. (ابراهیم و اسماعیل رو به کعبه، و بنی‌اسرائیل رو به صخره‌ی بیت‌المقدّس، و مسیحیان روبه مشرِق می‌کردند. لیکن سو و جهت همچون توحید و ایمان به رستاخیز و حساب و کتاب اخروی، از اصول و ارکان دین نیست. بلکه مانند تعداد رکعات نماز و مقدار واجب زکات، باید تسلیم وحی آسمانی بود). پس به سوی نیکیها بشتابید و در انواع خیرات بر یکدیگر سبقت بگیرید. هر جا که باشید خدا همگی شما را گرد می‌آورد (و به حساب همگان رسیدگی می‌کند و بلاد و جهات در امر دین بی‌ارزش است. بلکه خیرات و نیکیها ارزشمند است). خدا بر هر چیزی توانا است. [[«وِجْهَةٌ»: جهت. سو. مکانی که بدان روی می‌شود. قبله. «هُوَ»: آن گروه نمازگزار. «مُوَلِّیهَا»: رو بدان جهت‌کننده. «إسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ»: در نیکیها با هم مسابقه بدهید و بر همدیگر پیشی بگیرید.]] 2|149|از هر مکانی که بیرون شدی (و به هرجا که رسیدی، در سفر و حضر، و در هر زمان و مکانی، به هنگام) نماز رو به سوی مسجدالحرام کن و این روکردنت (از همه‌ی نقاط زمین به سوی مسجدالحرام) بیگمان حق (ثابت و موافق مصلحت) است و از جانب پروردگارت می‌باشد، و خدا از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست (و پاداش پیروی مؤمنان از پیغمبر و جزای اعمال و اخلاص ایشان را خواهد داد). [[«مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ»: از هر جا که بیرون رفتی. هر جا که بودی و رفتی. هرگاه که بیرون رفتی. «إِنَّهُ»: این عمل روکردن به کعبه.]] 2|150|و از هرجا که بیرون رفتی (و به هر جا که رسیدی، به هنگام نماز در همه‌ی نقاط جهان) رو به سوی مسجدالحرام کن، و (ای مؤمنان! چه در سفر و چه در حضر، در همه‌ی اقطار زمین، به هنگام نماز) هر جا که بودید، رو به سوی آن کنید، تا مردم بر شما حجّتی نداشته باشند (و اهل کتاب که از بررسی کتابهایشان دریافته‌اند که پیغمبر برانگیخته از نسل اسماعیل بر قبله‌ی او، یعنی کعبه خواهد بود، با ترک قبله‌ی موقّت بیت‌المقدّس و رو به کعبه نمازگزاردنتان بدانند تو همان پیغمبر راستین و از نژاد اسماعیلی) مگر کسانی که از ایشان (با مشرکان هم‌صدا شده و منافقانه رفتار کنند و بر خود و دیگران) ستم نمایند (و مزوّرانه بگویند: تغییر قبله‌ی محمّد از بیت‌المقدّس به کعبه، به علّت گرایش به دین آباء و اجدادی خود و عشق به دیار و زادگاه خویش است). پس از آنان مترسید (و به فرمان خدا به هنگام نماز رو به کعبه کنید) و از من بترسید (که اگر مخالف وحی رفتار کنید جانب حق را رها ساخته‌اید و پادافره خود را خواهید دید. پس گوش به فرمان خدا باشید) تا نعمت خویش را بر شما تکمیل کنم (و با اعطاء قبله‌ی مستقلّی فوائد مادی و معنوی به شما بخشم، و شما نیز با شناخت قبله‌ی راستین همیشگی، آمادگی بیشتر برای دریافت حق را فراهم آرید) و شاید رهنمود شوید. [[«لِئَلاّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ»: تا این که مردم بر شما حجّتی نداشته باشند، مگر این که ستم و یاوه بگویند. این سخن بدان می‌ماند که به کسی بگوئی: تو حقی بر من نداری مگر این که ستم کنی و یاوه‌سرائی نمائی. «حُجَّةٌ»: دلیل. در اینجا مراد دلیل باطل است (نگا: شوری / 16). «إِلاّ»: مگر. به معنی واو عطف یا لکن است و تقدیر چنین است: وَلاَ الَّذِینَ ظَلَمُوا. یا این که: لکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا.]] 2|151|و همچنین (برای تکمیل نعمت خود بر شما) پیغمبری را از خودتان در میانتان برانگیختم که آیات (قرآن) ما را بر شما فرو می‌خواند (و نشانه‌های وحدانیّت و عظمت خدا را در گستره‌ی جهان به شما می‌نمایاند) و شما را پاکیزه می‌دارد (از رذائلی همچون زنده‌بگور کردن دختران و خونریزیها و کشتن فرزندان از ترس فقر و فاقه و غیره. و با کاشتن نهال فضائل در اندرونتان، شما را سرور و سرمشق دیگران می‌سازد) و به شما کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار و منافع احکام) را می‌آموزد (تا با حفظ نظم و لفظ قرآن و بهره‌مندی از نور آن، به زندگی خویش حیات و تحرّک بخشید و با استفاده از سنّت عملی و سیرت نبوی، به احکام شریعت آشنا گردید). و به شما (به همراه کتاب و حکمت) چیزی یاد می‌دهد که نمی‌توانستید آن را بیاموزید (چون وسیله‌ی آموزش آن، اندیشه و نگاه نیست، بلکه باید از راه وحی آموخته شود. همانند اخبار عالم غیب و اشارات علمی و بیان سرگذشت پیغمبران و احوال پیشینیان، که نه تنها برای اعراب بلکه برای اهل کتاب نیز مجهول بود). [[«کَمَا»: همان گونه که. مانند این انعام دیگرمان که رسولی از میان. «یَتْلُو»: فرو می‌خواند. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «الْکِتَابَ»: مراد قرآن است. «الْحِکْمَةَ»: سنّت نبوی. شناخت اسرار شریعت.]] 2|152|پس مرا یاد کنید (با طاعت و عبادت و دوری از معاصی، به دل و زبان و قلم و قدم، و سیر در آفاق و انفس، جهت کشف عظمت و قدرت من) تا من نیز شما را یاد کنم (با اعطاء ثواب و گشایش ابواب سعادت و خیرات و ادامه‌ی پیروزی و قدرت و نعمت) و از من سپاسگزاری کنید (و با گفتار و کردار، شکرگزار انعام و احسان من باشید) و از من ناسپاسی مکنید (و نعمتهای مرا نادیده مگیرید). [[«لا تَکْفُرُونِ»: منکر نعمتهای من بر خود با سپاسگزاری نکردن از آنها نشوید. یاء متکلّم برای تخفیف و تناسب فواصل حذف شده است.]] 2|153|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از بردباری و نماز (در برابر حوادث سخت زندگی) کمک بگیرید (و بدانید که) خدا با بردباران است (و یار و یاور ایشان است). [[«إسْتَعِینُوا»: یاری جوئید.]] 2|154|و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مرده مگوئید، بلکه آنان زنده‌اند، ولیکن شما (چگونگی زندگی ایشان را) نمی‌فهمید. [[«أَمْوَاتٌ»: مردگان. «أَحْیَآءٌ»: زندگان. واژه‌های اموات و احیاء، خبر مبتدای محذوف بوده و تقدیر چنین است: هُمْ أَمْوَاتٌ بَلْ هُمْ أَحْیَآءٌ. «لا تَشْعُرُونَ»: احساس نمی‌کنید. نمی‌فهمید. پی نمی‌برید.]] 2|155|و قطعاً شما را با برخی از (امور همچون) ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوه‌ها، آزمایش می‌کنیم، و مژده بده به بردباران. [[«لَنَبْلُوَنَّکُمْ»: بی‌گمان شما را می‌آزمائیم. «الأَنفُسِ»: جانها. کسان. اشخاص.]] 2|156|آن کسانی که هنگامی که بلائی بدانان می‌رسد، می‌گویند: ما از آنِ خدائیم و به سوی او بازمی‌گردیم. [[«أَصَابَتْهُمْ»: بدیشان رسید. بر سر آنان آمد. «إِنَّا»: این که ما. «رَاجِعُونَ»: بَرگشتگان. رجوع‌کنندگان.]] 2|157|آنان (همان بردباران با ایمانی هستند که) الطاف و رحمت و احسان و مغفرت خدایشان شامل حال آنان می‌گردد، و مسلّماً ایشان راه‌یافتگان (به جاده‌ی حق و حقیقت و طریق خیر و سعادت) هستند. [[«صَلَوَاتٌ»: جمع صَلاة، عنایت. مغفرت. رأفت. «الْمُهْتَدُونَ»: راه‌یافتگان.]] 2|158|بی‌گمان (دو کوه) صفا و مروه (و هفت بار سعی میان آن دو) از نشانه‌های (دین) خدا و عبادات الله هستند. پس هر که (می‌خواهد فریضه‌ی) حجّ بیت (الله‌الحرام) یا عمره را به جای آورد، بر او گناهی نخواهد بود که آن دو (کوه) را بارها طواف کند (و سعی میان صفا و مروه را به جای آورد). هر که به دلخواه کار نیکی را انجام دهد (و بیش از واجبات، به طاعت و عبادت پردازد، خدا پاداش او را می‌دهد، چه) بی‌گمان خدا سپاسگزار و آگاه (از اعمال و نیّات عبادت‌کنندگان) است. [[«الصَّفَا»: اسم کوهی است. «الْمَرْوَةَ»: اسم کوهی است. «شَعَآئِرِ»: جمع شَعیرَة، علامتها. نشانه‌ها. در اینجا شعائر بر امکنه عبادت اطلاق شده است. «حَجَّ الْبَیْتَ»: قصد کعبه برای ادای مناسک در موسم حجّ کرد. «إعْتَمَرَ»: قصد عُمره کرد. «جُنَاح‌َ»: گناه. «یَطَّوَّفَ»: طواف کند. سعی کند. فعل مضارع باب تفعّل است و اصل آن (یَتَطَوَّفَ) می‌باشد. «تَطَوَّعَ»: آزادانه و راغبانه به عهده گرفت. «خَیْراً»: کار نیکو. خوبی. اعم از حجّ و عمره و طواف و ... «شَاکِرٌ»: سپاسگزار. این واژه بیانگر مبالغه احسان خدا در حق بندگان است و برای خدا معنی جزا دهنده طاعت و کردار شایسته را دارد.]] 2|159|بی‌گمان کسانی که پنهان می‌دارند آنچه را که از دلائل روشن و هدایت فرو فرستاده‌ایم، بعد از آن که آن را برای مردم در کتاب (تورات و انجیل) بیان و روشن نموده‌ایم، خدا و نفرین‌کنندگان (چه از میان فرشتگان و چه از میان مؤمنان انس و جان)، ایشان را نفرین می‌کنند (و خواستار طرد آنان از رحمت خدا خواهند شد). [[«الْبَیِّنَاتِ»: دلائل روشن. آیات دالّ بر صدق خاتم‌الانبیاء. «الْهُدَی»: رهنمود. راهنمای به سوی حق و حقیقت. «الْکِتَابِ»: مراد می‌تواند تورات باشد (نگا: انعام / 91)، یا جمیع کتابهای آسمانی، اعم از تورات و انجیل و قرآن. «اللاّعِنُونَ»: نفرین‌کنندگان، و آنان عبارتند از مؤمنان و فرشتگان.]] 2|160|مگر کسانی که توبه کنند (از کتمان حق) و به اصلاح (حال خود و جبران مافات) بپردازند و (آنچه را که از اوصاف پیغمبر و اسلام و دیگر حقائق می‌دانستند و پنهان می‌کردند) آشکار سازند. چه توبه‌ی چنین کسانی را می‌پذیرم و من بسی توبه‌پذیر و مهربانم. [[«بَیَّنُوا»: روشنگری کردند. پنهان را آشکار نمودند. «أَتُوبُ عَلَیْهِمْ»: توبه ایشان را می‌پذیرم. با فضل و مغفرت خود به سویشان برمی‌گردم.]] 2|161|کسانی که کفر ورزیدند و در حالی که کافر بودند مردند (و با استمرار کفر و بدون توبه و پشیمانی، از دنیا رفتند) نفرین خدا و فرشتگان و همه‌ی مردمان بر آنان خواهد بود. [[«وَ هُمْ کُفَّارٌ»: و حال آن که کافر باشند. «أَجْمَعِینَ»: جملگی. همگی. این واژه تأکید است و شامل کافران نیز می‌گردد، زیرا که در روز قیامت کافران هم یکدیگر را نفرین می‌کنند (نگا: عنکبوت / 25، احزاب / 68).]] 2|162|جاودانه در آن نفرین باقی می‌مانند (و همیشه در آتش دوزخ بسر می‌برند) و نه عذاب آنان سبک می‌شود و نه مهلتی بدیشان داده می‌شود. [[«لا یُخَفَّفُ»: سبک نمی‌گردد. کاستی داده نمی‌شود. «وَ لاهُمْ یُنظَرُونَ»: مهلت و فرصت بدیشان داده نمی‌شود.]] 2|163|خداوند شما، خداوند یکتا و یگانه است و هیچ خدائی جز او که رحمان و رحیم است وجود ندارد. [[«إلهٌ»: معبود. «وَاحِدٌ»: یکتا. یگانه.]] 2|164|مسلّماً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتیهائی که به سود مردم در دریا در حرکتند (و برابر قانون وزن مخصوص اجسام و سرشت آب و باد و بخار و برق، و غیره که از ساخته‌های پروردگارند در جریانند) و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده (که برابر قوانین منظّمی بخارها به ابرها تبدیل و بر پشت بادها به جاهائی که خدا خواسته باشد رهسپار می‌گردند و پس از تلقیح، به صورت برف و تگرگ و باران مجدّداً بر زمین فرو می‌ریزند) و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق می‌باشند (و برابر قوانین و ضوابط ویژه‌ای در پهنه‌ی فضا پراکنده نمی‌گردند و هدر نمی‌روند)، بی‌گمان نشانه‌هائی (برای پی‌بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی خداوندگار) است برای مردمی که تعقّل ورزند. [[«خَلْقِ»: آفرینش. موجودات. «إخْتِلافِ»: آمد و شد (نگا: فرقان / 62). دگرگونی از لحاظ زیادت و نقصان و غیره. «الْفُلْکِ»: کشتیها. این واژه برای مفرد و جمع به کار می‌رود (نگا: هود / 37، یونس / 22). «بِمَا»: به سود. به چیزی که سود می‌رساند. واژه (مَا) مصدریّه یا موصول است. «مِن السَّمَآءِ»: از آسمان. مراد از آسمان، ابر آسمان است (نگا: نور / 43، واقعه / 69). «بَثَّ»: پخش کرد. زیاد کرد (نگا: نساء / 1). «دَآبَّةٍ»: رونده. این واژه گاهی شامل انسان و غیرانسان است (نگا: هود / 6 و 56). و گاهی شامل جانداران بجز انسان و پرندگان (نگا: انعام / 38). و زمانی شامل همه جانداران بجز انسان (نگا: عنکبوت / 60). در اینجا شامل انسان و غیرانسان است. «تَصْرِیفِ»: وزاندن. از این سو بدان سو حرکت دادن. «الرِّیَاحِ»: بادها. «السَّحَابِ»: ابر. «الْمُسَخَّرِ»: فرمانبردار. مقهور.]] 2|165|برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خدا گونه‌هائی برمی‌گزینند و آنان را همچون خدا دوست می‌دارند، و کسانی که ایمان آورده‌اند خدا را سخت دوست می‌دارند (و بالاتر از هر چیز بدو عشق می‌ورزند). آنان که ستم می‌کنند اگر می‌شد عذابی را مشاهده نمایند که هنگام (رستاخیز) می‌بینند، (می‌فهمند که) قدرت و عظمت همه از آن خدا است و خدا دارای عذاب سختی است. [[«مِن دُونِ اللهِ»: غیر از خدا. به جای خدا. «أَندَاداً»: جمع نِدّ، همتاها. همگونها. انبازها. «یُحِبُّونَهُمْ»: دوستشان می‌دارند. جمله حالیّه است برای ضمیر مستتر در فعل (یَتَّخِذُ) که به لفظ (مَنْ) برمی‌گردد. فعل (یَتَّخِذُ) با توجّه به لفظ (مَنْ) مفرد ذکر گشته است، و فعل (یُحِبُّونَهُمْ) با توجّه به معنی (مَنْ) جمع آورده شده است. «وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا»: اگر کسانی که بر خویشتن ستم روا دیده‌اند می‌دیدند. اگر کسانی که بر خویشتن ستم روا دیده‌اند می‌دانستند. جواب (لَوْ) محذوف است که چنین است: لَوَقَعُوا مِنَ الْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ فِیمَا لا یَکَادُ یُوصَفُ. «أَنَّ الْقُوَّةَ ِللهِ جَمِیعاً»: قدرت جملگی از آن خدا است. این جمله جانشین دو مفعول (یَری) است.]] 2|166|در آن هنگام که (رستاخیز فرا می‌رسد و پیروان سرگشته از رهبران گمراه‌کننده می‌خواهند که رستگارشان سازند و) رهبران از پیروان خود بیزاری می‌جویند (و نسبت به آنان اظهار ناشناسی و بیگانگی می‌کنند) و عذاب را مشاهده می‌نمایند، و روابط (و پیوندهای مودّت و محبّتی که در دنیا میانشان بود) گسیخته می‌گردد (و دستشان از همه جا کوتاه می‌شود). [[«تَبَرَّأَ»: بیزاری نمود. «أُتُّبِعُوا»: پیروی شدند. «إِتَّبَعُوا»: پیروی کردند. «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ»: پیوندها و روابطشان گسیخت. «الأسْبَابُ»: جمع سَبَب، وسائل نجات.]] 2|167|و (در این موقع) پیروان می‌گویند: کاش بازگشتی (به دنیا) می‌داشتیم تا از آنان بیزاری جوئیم، همان گونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند (و ناآشنایمان نامیدند. آری) این چنین خداوند کردارهایشان را به گونه‌ی حسرت‌زا و اندوهباری نشان ایشان می‌دهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد. [[«کَرَّةً»: برگشت. عودت و رجوع به دنیا (نگا: زمر / 58). «کَذلِکَ»: این چنین. «یُرِیهِمْ»: بدیشان نشان می‌دهد. بدیشان حالی می‌کند. ضمیر (هِمْ) در (یُرِیهِمْ) مفعول اوّل، و واژه (أَعْمَالَ) مفعول دوم، و (حَسَراتٍ) مفعول سوم یا حال (هِمْ) می‌باشد. «حَسَرَاتٍ»: آه‌ها و ناله‌ها. افسوسها.]] 2|168|ای مردم! از آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه است (و خدا آن را تحریم نکرده و نفس انسان گوارا و خوشایندش می‌داند) بخورید، و پا به پای اهریمن راه نیفتید (و به دنبال شیطان روان نشوید). بی‌گمان او دشمن آشکار شما است. [[«حَلالاً»: حال (ما) یا مفعول (کُلُوا) یا صفت مفعول محذوفی است که تقدیر آن چنین است: کُلُوا شَیْئاً حَلالاً: یا صفت مصدر محذوفی است و تقدیر آن چنین می‌شود: کُلُوا أَکْلاً حَلالاً. «طَیِّباً»: پاکیزه، صفت (حَلالاً) است. «خُطُوَاتِ»: جمع خُطْوَةَ، گامها. «مُبِینٌ»: آشکار. آشکارکننده. از مصدر (إبانة) که به صورت لازم و متعدّی به کار می‌رود. یعنی: ظَاهِرُ الْعَدَاوَةِ، یا: مُظْهِرُ الْعَدَاوَةِ.]] 2|169|او تنها شما را به سوی زشتکاری و گناهکاری فرمان می‌دهد (و بدیها را در نظرتان می‌آراید و شما را وا می‌دارد بر) این که آنچه را نمی‌دانید به خدا نسبت دهید (و با پیروی از اوهام و خرافات نادانسته به دنبال معبودهای باطل روان شوید و حلال را حرام، و حرام را حلال بشمار آورید). [[«السُّوءِ»: بدی. هر گناهی که سرانجام ناپسندی داشته باشد. قبیح. «الْفَحْشَآءِ»: زشت‌ترین معاصی، مانند زنا و قتل. «مَا لا تَعْلَمُونَ»: آنچه را که نمی‌دانید. مفعول فعل (لا تَعْلَمُونَ) محذوف و تقدیر آن چنین است: مَا لا تَعْلَمُونَ الإِذْنَ فِیهِ مِنَ اللهِ ...]] 2|170|و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید، نه راه شیطان را)، می‌گویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافته‌ایم پیروی می‌کنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) را نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی می‌کنند؟). [[«أَلْفَیْنَا»: یافته‌ایم. دیده‌ایم. از ماده (لفی). «لا یَعْقِلُونَ»: نمی‌فهمند. درک نمی‌کنند.]] 2|171|مثل (دعوت‌کننده‌ی) کسانی که کفر ورزیده‌اند (و راه حقیقت و هدایت را ترک گفته‌اند و کورکورانه به دنبال آباء و اجدادشان افتاده‌اند) همچون مثل کسی است که (چوپان گوسفندانی باشد و) آنها را صدا بزند، ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند (و بدون این که حقیقت و مفهوم گفتار او را درک کنند، با اشاره‌ی او بی‌اراده سر به زیر اندازند و به این طرف و آن طرف بروند. کافران نیز) کران و لالان و کورانند و لذا ایشان از روی خرد عمل نمی‌کنند و نمی‌فهمند. [[«مَثَلُ الَّذِینَ»: مضاف محذوف است و تقدیر چنین است: مَثَلُ دَاعِی الَّذِینَ. مَثَلُ دُعَآءِ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ دُعَآءِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاّ دُعَآءً وَ نِدَآءً. «یَنْعِقُ»: فریاد می‌زند. نهیب می‌زند. «مَا» آنچه. مراد چهارپایان، یا صدا و فریاد است. «یَنْعِقُ بِمَا»: بر چهارپایان نهیب می‌زند. «دُعَآءً»: بانگ‌زدن. فراخواندن. «نِدَآءً»: بانگ‌زدن. فراخواندن. مصدر باب مفاعله است. «صُمٌّ»: جمع أَصمّ، کران. «بُکْمٌ»: جمع أَبْکَم، لالان. «عُمْیٌ»: جمع أَعْمی، کوران.]] 2|172|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از چیزهای پاکیزه‌ای بخورید که روزی شما ساخته‌ایم، و سپاس خدای را بجا آورید، اگر او را پرستش می‌کنید. [[«طَیِّبَاتِ»: چیزهای پاک. مراد خوراکیهای لذیذ یا رزق حلال است.]] 2|173|(آنچه را که مشرکان و یهودیان و دیگران حرام می‌دانند، حرام نیست، بلکه خداوند) تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیرخدا (به هنگام ذبح) بر آن گفته شده باشد (و به نام بتان و شبیه آنها سر بریده شود) بر شما حرام کرده است. ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد) در صورتی که علاقه‌مند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست. بی‌گمان خداوند بخشنده و مهربان است. [[«الْمَیْتَةَ»: مردار. «الدَّمَ»: خون. «لَحْمَ»: گوشت. «الْخِنزِیرِ»: خوک. «مَآ أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللهِ»: آنچه به نام چیزی جز خدا ذبح شود. از قبیل: به نام لات، به نام عزّی، به نام فلان. یعنی مقصود از ذبح آن حیوان تقرّب به غیر خدا باشد. «أُهِلَّ»: از مصدر (إهلال) به معنی صدا بلندکردن. «اُضْطُرَّ»: وادار گردید. مجبور شد. «بَاغٍ»: خواستار و علاقه‌مند. «عَادٍ»: متجاوز از اندازه ضرورت. «غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ»: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند. واژه (غَیْرَ) حال ضمیر مستتر در فعل (أُضْطُرَّ) است. «إِثْمَ»: گناه.]] 2|174|کسانی که آنچه را خدا از کتاب (آسمانی) نازل کرده است، پنهان می‌دارند (یا دست به تأویل ناروا و تحریف می‌یازند) و آن را به بهای کم (و ناچیز دنیا) می‌فروشند، آنان جز آتش چیزی نمی‌خورند. (زیرا اموالی که از رهگذر کتمان آیات آسمانی و تحریف و تأویل ناروای حقائق رحمانی به دست می‌آید، سبب نزول آنان به آتش دوزخ خواهد شد) و روز رستاخیز خدا (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمی‌گوید و آنان را (از کثافت گناهان با عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمی‌دارد. و ایشان را عذاب دردناکی است. [[«یَکْتُمُونَ»: پنهان می‌کنند. «یَشْتَرُونَ بِهِ»: می‌خورند بدان. فراچنگ می‌آورند بدان. مرجع ضمیر (هِ) واژه (الْکِتَاب) یا (مَا) یا عمل کتمان است. «بُطُون»: جمع بطن، شکمها. «لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ»: خدا با ایشان سخن نمی‌گوید. مراد سخنی است که مایه سرور ایشان شود و بیانگر رحمت خدا باشد. والا خداوند با کافران و منافقان صحبت می‌فرماید (نگا: أنعام / 22، یونس / 28، حجر / 92). «لا یُزَکِّیهِمْ»: آنان را از کثافات گناهان با مغفرت و گذشت خود پاکیزه نمی‌دارد.]] 2|175|آنان کسانی‌اند که گمراهی را با هدایت، و عذاب را با آمرزش (مبادله و) خریداری کرده‌اند. چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند! (جای بسی شگفت است که شخص عاقل از موجبات عذاب خوشحال بوده و پیوسته در انجام زشتیها که انسان را به دوزخ می‌کشانند، در تکاپو باشد). [[«مَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ؟!»: شگفتا، بر آتش چه شکیبایند؟!]] 2|176|آن (عذابی که برایشان مشخّص گشته است، به خاطر کفری است که نسبت به کتاب روا می‌دارند و در کتمان و تحریفش می‌کوشند) به سبب این که خدا کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فرستاده (و اصلاً شائبه‌ی بطلان بدان راه ندارد و ایشان به دروغ در تکذیب آن می‌کوشند یا پنهانش می‌دارند) و به راستی کسانی که درباره‌ی کتاب (آسمانی) اختلاف می‌ورزند به دشمنانگی و دو دستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند. [[«ذلِکَ»: آن. یعنی همه آنچه از خوردن آتش، و سخن نگفتن به رحمت، و تزکیه، و عذاب مترتّب بر کتمان گذشت ... «شِقَاقٍ»: دشمنانگی. «بَعِیدٍ»: دور از حق.]] 2|177|این که (به هنگام نماز) چهره‌هایتان را به جانب مشرِق و مغرب کنید، نیکی (تنها همین) نیست (و یا ذاتاً روکردن به خاور و باختر، نیکی بشمار نمی‌آید). بلکه نیکی (کردار) کسی است که به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیغمبران ایمان آورده باشد، و مال (خود) را با وجود علاقه‌ای که بدان دارد (و یا به سبب دوست داشت خدا، و یا با طیب خاطر) به خویشاوندان و یتیمان و درماندگان و واماندگان در راه و گدایان دهد، و در راه آزادسازی بردگان صرف کند، و نماز را برپا دارد، و زکات را بپردازد، و (نیکی کردار کسانی است که) وفاکنندگان به پیمان خود بوده هنگامی که پیمان بندند، و (به ویژه کسانی نیکند و شایسته‌ی ستایشند که) در برابر فقر (و محرومیّتها) و بیماری (و زیان و ضررها) و به هنگام نبرد، شکیبایند (و استقامت می‌ورزند). اینان کسانی هستند که راست می‌گویند (در ادّعای ایمان راستین و پیجوئی اعمال نیک) و به راستی پرهیزکاران (از عذاب خدا با دوری گرفتن از معاصی و امتثال اوامر الهی) اینانند. [[«لَیْسَ الْبِرَّ ...»: واژه (بِرَّ) خبر مقدم (لَیْسَ) و (أَن تُوَلُّوا) اسم مؤخّر آن است. «الْبِرَّ»: واژه‌ای است که در برگیرنده همه صفات نیک است. خیر فراوان. «قِبَل»: جهت. سو. «لکِنَّ الْبِرَّ»: واژه (بِرّ) اسم لکِنَّ است و (بِرُّ) دوم محذوف، خبر آن است که تقدیر چنین می‌شود: لکِنَّ الْبِرَّ بِرُّ مَنْ. برخی (بِرَّ) را اسم لکِنَّ و (مَنْ) را خبر آن گرفته‌اند. «الْکِتَابِ»: جنس کتاب، یعنی همه کتابهای آسمانی مراد است (نگا: بقره / 121). «عَلَی حُبِّهِ»: با وجود دوست داشت خدا. با عشق به کارِ صدقه و احسان. مرجع ضمیر (ه) را خدا و مال و مصدر مفهوم از فعل، یعنی نفس عمل گرفته‌اند. «ذَوِی الْقُرْبَی»: خویشاوندان. «الْمَسَاکِینَ»: نیازمندانی که چیزی از کسی درخواست نمی‌کنند (نگا: بقره / 273). «إبْنَ الْسَّبِیلِ»: مسافر نیازمند به سبب دوری از خانواده. «السَّآئِلِینَ»: گدایان. «فِی الرِّقَابِ»: در راه آزادکردن بندگان. در اینجا مراد از (رِقَاب) جمع رَقَبَة، به معنی گردن، خودِ اشخاص است. «الْمُوفُونَ»: وفاکنندگان. عطف بر (مَنْ آمَنَ) است، یا خبر مبتدای محذوف است که تقدیر آن چنین است: وَهُمُ الْمُوفُونَ. «عَاهَدُوا»: عهد بستند. «الْصَّابِرِینَ»: شکیبایان. منصوب است به (أَخُصُّ) یا (أَمْدَحُ). «الْبَأْسَآءِ»: بلا و مصیبت خارج از جسم شخص. از قبیل: تنگدستی، زیان مالی، مرگ فرزندان. «الْضَّرَّآءِ»: بلا و مصیبت مربوط به جسم شخص. از قبیل: بیماری، رنجوری. «حِینَ»: زمان. وقت. «الْبَأْسِ»: جنگ. جهاد با دشمنان (نگا: احزاب / 18).]] 2|178|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! درباره‌ی کشتگان، (قانون مساوات و دادگری) قصاص بر شما فرض شده است (و باید در آن کسی را به گناه دیگری نگرفت، و بلکه): آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن است. پس اگر کسی (از جنایتش) از ناحیه‌ی برادر (دینی) خود، گذشتی شد (و یکی از صاحبان خون‌بها کشنده را بخشید، و یا حکم قصاص تبدیل به خون‌بها گردید، از سوی عفو کننده) باید نیک رفتاری شود و (سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول) پرداخت (دیه) با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاست و سهل‌انگاری نباشد). این (گذشت از قاتل و اکتفاء به دیه‌ی مناسب) تخفیف و رحمتی است از سوی پروردگارتان. پس اگر کسی بعد از آن (گذشت و خوشنودی از دیه) تجاوز کند (و از قاتل انتقام بگیرد) او را عذاب دردناکی خواهد بود. [[«کُتِبَ»: واجب شده است. «الْقَتْلَی»: جمع قتیل، کشتگان. «الْحُرُّ»: آزاد. «الْعَبْدُ»: برده. «الأُنثَی»: ماده. زن. «عُفِیَ»: بخشیده شد. «إتِّبَاعٌ»: دنبال کردن. «إعْتَدَی»: تجاوز کرد. فراتر رفت.]] 2|179|ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص، حیات و زندگی است (بنابر مصلحت و حکمتی که در آن، و دقائق و نکاتی که در همه‌ی احکام است. این است که قانون قصاص را برای شما وضع کردیم تا از تجاوز و خونریزی بپرهیزید.) باشد که تقوا پیشه کنید. [[«حَیَاةٌ»: زندگی. تنکیر آن برای تنویع یا تعظیم است. «أُوْلِی الأَلْبَابِ»: افراد باشعور. خردمندان. «أُوْلِی»: صاحبان. دارندگان. مفرد آن (ذُو) است. «أَلْبَابِ»: جمع لُبّ، مغزها. خردها و عقلها.]] 2|180|هنگامی که یکی از شما را (امراض مخوف و اسباب و علل) مرگ فرا رسد، اگر دارائی فراوانی (با توجّه به عرف محلّ) از خود به جای گذاشت، (از سوی خدا قانون) وصیّت بر شما واجب شده است (و باید) برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیّت کند. این حق (واجبی) است بر پرهیزکاران (مؤمن به کتاب خدا). [[«خَیْراً»: مایه سود و صلاح حال، که در اینجا مراد دارائی و مالی است که برابر عرف محلّ فراوان بشمار آید. «الْوَصِیَّةُ»: نائب فاعل (کُتِبَ) است. «الْوَالِدَیْنِ»: پدر و مادر، که از یک سوم دارائی می‌توان سهم بیشتری بدانان داد. یا مراد پدربزرگ و نیاها و مادربزرگ و ننه‌هائی است که کافرند، و یا به سبب وجود دیگران از سهم‌الإرث محروم می‌گردند. به این دسته نیز فقط از یک سوم دارائی داده می‌شود. «الأقْرَبِینَ»: خویشاوندان وارث یا غیروارث به شرحی که در (وَالِدَیْنِ) گذشت. «بِالْمَعْرُوفِ»: به گونه متعارف میان مردم. دادگرانه. زیبا. «حَقّاً»: مفعول مطلق فعل (حَقَّ) است که محذوف است. یا صفت مصدر محذوفی است که تقدیر آن چنین است: إیصَاءً حَقّاً.]] 2|181|پس هر که (اعم از شاهد و وصی) آن را بعد از شنیدن تغییر دهد، تنها گناه آن بر کسانی است که آن (وصیّت) را تغییر می‌دهند (و وصیّت کننده در پیشگاه خدا پاداش خود را می‌گیرد). خدا شنوا و دانا است (و گفتار همگان را می‌شنود و نیّات همگان را می‌داند). [[«بَدَّلَ»: تغییر داد. دگرگون کرد. «إِثْمَ»: گناه.]] 2|182|کسی که از انحراف وصیّت‌کننده (از جاده‌ی عدالت) یا از گناه او (به سبب ترک قانون شریعت) بترسد (و آن انحراف و گناه و نزاعی را که بدین علّت میان ورثه درگرفته است، تبدیل و تغییر دهد) و صلح و صفا را میان آنان (که وصیّت برایشان شده یا وارثان مرده هستند) راه بیندازد، گناهی بر او نیست (و مشمول قانون تبدیل وصیّت نمی‌باشد). بی‌گمان خدا آمرزنده و مهربان است (و مغفرت خود را شامل او می‌سازد و پاداش نیکوکاریش را می‌دهد). [[«خَافَ»: ترسید. در اینجا مراد، اطّلاع پیدا کرد و دانست، می‌باشد. «مُوصٍ»: وصیّت‌کننده. «جَنَفاً»: کناره‌گیری از حق، و عدول از روی خطا. «إثْم»: گناه. کناره‌گیری از حق و عدول از عدل از روی عمد. «أَصْلَحَ بَیْنَهُمْ»: میان ورثه و آنان که وصیّت برایشان شده است، صلح و صفا راه انداخت.]] 2|183|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بر شما روزه واجب شده است، همان گونه که بر کسانی که پیش از شما بوده‌اند واجب بوده است، تا باشد که پرهیزگار شوید. [[«الصِّیَامُ»: روزه.]] 2|184|(روزه در) چند روز معیّن و اندکی است، و کسانی که از شما بیمار یا مسافر باشند (اگر افطار کردند و روزه نگرفتند، به اندازه‌ی آن روزها) چند روز دیگری را روزه می‌دارند، و بر کسانی که توانائی انجام آن را ندارند (همچون پیران ضعیف و بیماران همیشگی و کارگرانی که سالیانه پیوسته به کارهای سختی، مانند استخراج زغال‌سنگ اشتغال دارند، و زندانیان محکوم به اعمال شاقه‌ای که پیوسته به کار سنگین وادار می‌گردند) لازم است کفّاره بدهند، و آن خوراک مسکینی است (از خوراک متوسّطی که به خانواده‌ی خود می‌خورانید و باید در برابر هر روزی یک خوراک متوسّط که بتواند به طور معتدل مسکینی را سیر کند بپردازید) و هر که کار خیر را پذیرا شود (و بر مقدار فدیه بیفزاید، و یا علاوه از روزه‌ی فرض، روزه‌ی سنّت نیز بگیرد) برای او بهتر است. و روزه‌داشتن برای شما خوب است اگر (حقائق و نکات عبادات را) بدانید. [[«أَیَّاماً مَّعْدُودَاتٍ»: روزهای اندک. روزهای معیّن. واژه (أَیَّاماً) منصوب است چون ظرف یا مفعول فعل محذوف (صُومُوا) است. واژه (مَعْدُودَاتٍ) صفت است. «عِدَّةٌ»: مبتدا است و خبر آن (عَلَیْهِ) محذوف است. تقدیر آن چنین است: عَلَیْهِ عِدَّةٌ ... «أُخَرَ»: جمع أُخْری، دیگر. «یُطِیقُونَهُ»: با رنج و مشقّت می‌توانند آن را بگیرند. از قبیل پیران، زنان حامله و شیرده، کارگرانی که مجبور به انجام کارهای سخت و طاقت‌فرسایند. «فِدْیَةٌ»: دادن یک وعده غذا از خوراک متوسّط خانواده خود به فقراء. این واژه مبتدا است و خبر آن (عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ) می‌باشد. «طَعَامُ»: خوراک. بدل از (فِدْیَة) است. «تَطَوَّعَ خَیْراً»: کار نیکو پیشه کرد. یعنی بر مقدار فدیه افزود، و یا بیش از یکی را طعام داد، و یا این که هم روزه گرفت و هم فدیه داد. «وَ أَن تَصُومُوا خَیْرٌ لَّکُمْ»: اگر روزه بگیرید برای شما بهتر از دادن فدیه است. واژه (خَیْرٌ) خبر است و (أَن تَصُومُوا) محلاً مرفوع، مبتدا است.]] 2|185|(آن چند روز معیّن و اندک) ماه رمضان است که قرآن در آن فرو فرستاده شده است (و آغاز به نزول نموده است ودر مدّت 23 سال تدریجاً به دست مردم رسیده است) تا مردم را راهنمائی کند و نشانه‌ها و آیات روشنی از ارشاد (به حق و حقیقت) باشد و (میان حق و باطل در همه‌ی ادوار) جدائی افکند. پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، (چه خودش هلال را رؤیت کند و چه با دیدن دیگران فرا رسیدن رمضان ثابت شود) باید که آن را روزه بدارد. و اگر کسی بیمار یا مسافر باشد (می‌تواند از رخصت استفاده کند و روزه ندارد و) چندی از روزهای دیگر را (به اندازه‌ی آن روزها روزه بدارد). خداوند آسایش شما را می‌خواهد و خواهان زحمت شما نیست، و (خداوند ماه رمضان و رخصت آن را برای شما روشن داشته است) تا تعداد (روزهای رمضان) را کامل گردانید و خدا را بر این که شما را (به احکام دین که سعادتتان در آن است) هدایت کرده است، بزرگ دارید و تا این که (از همه‌ی نعمتهای او) سپاسگزاری کنید. [[«شَهْرُ»: ماه. «هُدیً»: هدایت بخش. راهنما. حال (الْقُرْآنُ) و تقدیراً منصوب است. «بَیِّنَاتٍ»: دلائل واضح و روشن. «الْفُرْقَانِ»: جداسازنده حق از باطل. مصدر ثلاثی مجرّد است و در معنی اسم فاعل به کار رفته است. «شَهِدَ»: حاضر گردید. بدان رسید. با توجّه بدین معنی، واژه (شَهْر) مفعولٌ‌فیه است. مشاهده کرد. دانست. در این صورت (شَهْر) مفعولٌ‌به است، و در اصل مضاف محذوف شده که تقدیر چنین است: مَنْ رَأَیا مِنْکُمْ هِلالَ الشَّهْرِ، مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ هِلالَ الْشَّهْرِ. «الْیُسْرَ»: آسودگی. آسانی. «الْعُسْرَ»: رنج. سختی. «لِتُکْمِلُوا»: تا این که تکمیل کنید. فعل مضارع منصوب است و عطف بر معطوفٌ‌علیه مقدّری است مثل (لِیُسَهِّلَ عَلَیْکُمْ) و تقدیر چنین است: یُرِیدُ اللهُ بِکُمُ الْیُسْرَ لِیُسَهِّلَ عَلَیْکُمْ وَ لِتُکَمِّلُوا الْعِدَّةَ.]] 2|186|و هنگامی که بندگانم از تو درباره‌ی من بپرسند (که من نزدیکم یا دور. بگو:) من نزدیکم و دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند، پاسخ می‌گویم (و نیاز او را برآورده می‌سازم). پس آنان هم دعوت مرا (با ایمان و عباداتی همچون نماز و روزه و زکات) بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا آنان راه یابند (و با نور ایمان به مقصد برسند). [[«دَعْوَةَ»: دعا. درخواست. «الدَّاعِ»: دعاکننده. درخواست کننده. «دَعَانِ»: مرا به یاری خواست. مرا به فریاد خواند. «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی»: اجابت مرا با دعا بخواهند. هنگامی که آنان را به سوی ایمان و اطاعت دعوت کردم، دعوت مرا بپذیرند. «یَرْشُدُونَ»: هدایت یابند. رهنمود شوند به مصالح دنیا و آخرت خود.]] 2|187|آمیزش و نزدیکی با همسرانتان در شب روزه‌داری حلال گردیده است. آنان لباس شمایند و شما لباس آنانید (و دوری از آمیزش با یکدیگر برایتان بسی رنج‌آور است). خداوند می‌دانست که شما (از لذائذ نفسانی می‌کاستید و معتقد بودید که شبها بعد از بخواب رفتن، همخوابگی با همسران حرام است و) بر خود خیانت می‌کردید. خداوند توبه شما را پذیرفت و شما را بخشید. پس هم‌اکنون (که با نصّ صریح، همخوابگی آزاد است) با آنان آمیزش کنید و چیزی را بخواهید که خدا برایتان لازم دانسته است (همچون بقای نسل و حفظ دین و آبرو و پاداش اخروی)، و بخورید و بیاشامید تا آن گاه که رشته‌ی بامداد از رشته‌ی سیاه (شب) برایتان از هم جدا و آشکار گردد. سپس روزه را تا شب ادامه دهید. (همخوابگی با همسران در تمام شبهای روزه‌داری حلال است. لیکن) وقتی که در مساجد به (عبادت) اعتکاف مشغولید، با آنان همخوابگی نکنید. این (احکام روزه و اعتکاف) حدود و مرزهای الهی است و بدانها نزدیک نشوید. خداوند این چنین آیات خود را برای مردم روشن می‌سازد، باشد که پرهیزگار شوند. [[«الرَّفَثُ»: جِماع. «بَاشِرُوهُنَّ»: با ایشان آمیزش و زناشوئی کنید. «إِبْتَغُوا»: بخواهید. بطلبید. «مَا کَتَبَ اللهُ»: چیزی که خدا مقرّر کرده است که زناشوئی است. «الْخَیْطُ الأَبْیَضُ»: رشته و تار سفید. مراد سپیده فجر است که در کنار سیاهی شب نمایان می‌شود. «الْفَجْرِ»: بامدادان. پگاه. «أَتِمُّوا»: به تمام و کمال اداء کنید. تکمیل کنید. «عَاکِفُونَ»: اعتکاف‌کنندگان. ماندگاران. «حُدُود»: جمع حدّ، مرزها. مراد احکام و قوانین خدا است.]] 2|188|و اموال خودتان را به باطل (و ناحق، همچون رشوه و ربا و غصب و دزدی ...) در میان خود نخورید و آن را به امراء و قضات تقدیم نکنید تا از روی گناه، بخشی از اموال مردم را بخورید و شما بر آن آگاه باشید (و بدانید که ستمکار را یاری داده‌اید و مرتکب گناه شده‌اید). [[«تُدْلُوا بِهَا»: پیشکش نکنید. به عنوان رشوه نپردازید. بر سر آن منازعه نکنید و کار آن را به پیش حاکمان بدسرشت نکشانید. این فعل عطف بر (تَأْکُلُوا) و بنابراین مجزوم است. یا منصوب به (أَنْ) مقدّر است.]] 2|189|درباره‌ی هلالهای ماه از تو می‌پرسند (که چرا هر دم به شکلی پدیدار می‌شود؟). بگو: آنها شناسه‌های زمانی (و تقویم طبیعی) برای (نظام زندگی) مردم و (تعیین وقت) حجّ هستند. نیکوئی آن نیست که (همچون زمان جاهلیّت، به هنگام حجّ یا برگشت از سفر) از پشت خانه‌ها به منازل درآئید، ولیکن نیکی کسی را است که تقوا پیشه کند، و از درهای خانه‌ها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بپرهیزید، باشد که رستگار گردید. [[«الأَهِلَّةِ»: جمع هلال، ماه نو. ماه کمانی شکل. «مَوَاقِیتُ»: جمع میقات، زمان‌سنج. واژه (میقات) اسم آلت و از ماده (وقت) است. یعنی آنچه بدان وقت شناخته می‌شود. «ظُهُورِ»: جمع ظَهْر، پشت‌بامها. «إتَّقَی»: تقوا پیشه کرد. پرهیزگاری کرد. «أَبْوَابِ»: جمع باب، درها.]] 2|190|و در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما می‌جنگند. و تجاوز و تعدّی نکنید. (شما جنگ‌افروزی نکنید و بیگناهان و بی‌خبران و زنانی که نمی‌جنگند، و کودکان و پیرمردان و بیماران و امان‌خواهان را نکشید و خانه‌ها و کشتزارها را ویران نسازید). زیرا خداوند تجاوزگران را دوست نمی‌دارد. [[«قَاتِلُوا»: بجنگید. «لا تَعْتَدُوا»: از قانون شریعت تجاوز نکنید و زنان و پیران کهنسال و افراد بی‌طرف را نکشید. «الْمُعْتَدینَ»: متجاوزین.]] 2|191|و (چون جنگ درگرفت) هرجا آنان را (که آغازکنندگان جنگ بوده‌اند) دریافتید ایشان را بکشید، و آنان را (از مکّه) که شما را از آنجا بیرون کرده‌اند بیرون سازید، و (از جنگ در حرم مکّه نباید باک داشته باشید، زیرا ایشان با شکنجه و آزار و انواع فتنه و فساد می‌خواستند شما را از دینتان برگردانند که مایه‌ی خوشبختی دو جهان شما است و) فتنه از کشتن بدتر است. و (لیکن احترام مسجدالحرام به جای خود باقی است و) با آنان در کنار مسجدالحرام کارزار نکنید، مگر آن گاه که ایشان در آنجا با شما بستیزند (و حرمت مسجدالحرام را محفوظ ندارند). پس اگر با شما جنگیدند ایشان را بکشید. سزای (آن گونه) کافران چنین است. [[«حَیْثُ»: هرجا. جائی که. «ثَقِفْتُمُوهُمْ»: ایشان را دریافتید. بر آنان چیره شدید. «الْفِتْنَةُ»: کفر و شرک. برگرداندن از دین (نگا: بقره / 217). «کَذَالِکَ جَزَآءُ الْکَافِرِینَ»: این حکم، همه کافران را در بر می‌گیرد و سزای همه آنان است.]] 2|192|و اگر دست کشیدند (از کفر، و اسلام را پذیرفتند، خداوند گناهانشان را به آب توبه می‌شوید و بی‌دینی گذشته‌ی ایشان را نادیده می‌گیرد) چه بی‌گمان خدا آمرزنده و مهربان است. [[«انتَهَوْا»: دست کشیدند. پایان دادند.]] 2|193|و با آنان پیکار کنید تا فتنه‌ای باقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند) و دین (خالصانه) از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند (و اسلام را پذیرفتند، دست از آنان بدارید. زیرا حمله بردن و) تجاوز کردن جز بر ستمکاران (به خویشتن به سبب کفر و شرک، روا) نیست. [[«فِتْنَةٌ»: کفر و شرک. «عُدْوَان»: تعدّی و تجاوز. «فَلاعُدْوَانَ إِلاّ عَلَی الظَّالِمِینَ»: این جمله، علّت جزاء محذوف است و در جای آن قرار گرفته است، و تقدیر چنین است: فَإِنِ انتَهَوْا وَ أَسْلَمُوا فَلا تَعْتَدُوا عَلَیْهِمْ، لِأَنَّ الْعُدْوَانَ عَلَی الظَّالِمِینَ، وَ الْمُنتَهُونَ لَیْسُوا بِالظَّالِمِینَ ...]] 2|194|ماه حرام در برابر ماه حرام است (و اگر دشمنان احترام آن را نگاه نداشتند، و در آن با شما جنگ کردند، شما حق دفاع و مقابله‌ی با آنان را دارید و باکی نیست) و (حرمت‌شکنی‌های) مقدّسات دارای قصاص است، (و تجاوزکاریهای نادرست، پاداش به مثل دارد. به طور کلّی) هر که راه تعدّی و تجاوز بر شما را در پیش گرفت، بر او همانند آن، تعدّی و تجاوز کنید (چه آغازکردن تعدّی و تجاوز ممنوع است، لیکن در برابر آن دفاع از خویشتن و مبارزه برای اخذ قصاص آزاد است)، و از خشم خدا بپرهیزید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است. [[«الشَّهْرُ الْحَرَامُ»: ماه حرام. ماههای حرام چهارتا و عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجّه، محرّم، رجب. علّت تسمیه آنها به واژه حرام، از این بابت است که خداوند جنگ در آنها را حرام فرموده است (نگا: توبه / 36). «الْحُرُمَاتُ»: جمع حُرْمَت، چیزهائی که حفظ و صیانت آنها لازم است. از قبیل: ناموس و شخصیّت و دارائی. مقدّسات. «فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ ...»: در اینجا دفع تجاوز دیگران از باب مشاکله، تجاوز نامیده شده است (نگا: توبه / 67، شوری / 9 و 40).]] 2|195|و در راه خدا انفاق (و بذل مال) کنید و (با ترک انفاق)، خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید، و نیکی کنید (در کشتن و یاری ستمدیده و جنگ و ...) همانا خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد. [[«أَنفِقُوا»: ببخشید. بذل و بخشش کنید. صرف مال کنید. «لا تُلْقُوا»: میندازید. میفکنید. «أَیْدِی»: جمع ید، دستها. نفسها. «لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ»: با دست خود، خویشتن را به هلاکت میندازید. خود را به هلاکت میندازید. حرف (بِ) می‌تواند زائد، یا غیرزائد بشمار آید. «التَّهْلُکَةِ»: هلاک و نابودی. هر چیزی که منتهی به مرگ شود. «أَحْسِنُوا»: نیک رفتار کنید، در شیوه عبادت و معامله با اسیران و یاری مستمندان و غیره، نیکوکاری کنید.]] 2|196|و حجّ و عمره را به تمام و کمال خالصانه برای خدا انجام دهید (و مراسم و مناسک ظاهری را به پایان برید و هدفتان جز رضای خدا نباشد) و اگر (از برگزاری بعضی از مناسک، به وسیله‌ی دشمن یا بیماری و غیره) بازداشته شدید (و خواستید از احرام به در آئید، بر شما است که) هر آنچه از قربانی فراهم شود (همچون شتر و گاو و گوسفند، ذبح کنید و آن گاه از احرام به در آئید) و سرهای خود را نتراشید تا قربانی به قربانگاه خود برسد (همان جائی که حاجی در آن از انجام مراسم حجّ بازمانده، و یا کعبه است)، و اگر کسی از شما بیمار شد، یا ناراحتی در سر داشت (به سبب زخمی بودن یا سردرد و یا بیماریهای دیگر، و محتاج شد موی سر را بتراشد، باید که) فدیه بدهد، از قبیل (سه روز) روزه یا صدقه (که دادن خوراک یک‌روزه‌ی شش نفر نادار است) و یا گوسفندی (که باید ذبح و میان فقراء تقسیم شود). و وقتی که (از دشمن یا بیماری) در امان بودید (و به حجّ و عمره رفتید و نخست) کسی از عمره بهره‌مند گردد سپس حجّ را آغاز کند، آنچه از قربانی میسّر شد (ذبح می‌کند و به فقرای آنجا می‌دهد). و کسی که (قربانی یا بهای قربانی را) نیابد، سه روز در (ایّام) حجّ، و هفت روز هنگامی که بازگشت (به خانه و کاشانه‌ی خود، باید روزه بگیرد). این ده روز کاملی است (که نباید از آنها غفلت شود) این (بهره‌مندی و آغاز از عمره، یا قربانی و یا روزه‌داری) از آن کسی است که خانواده‌ی او اهل مسجدالحرام (یعنی ساکنان مکّه و دوروبر آن) نباشد. (تقوا داشته باشید) و از خدا بترسید و بدانید که خدا دارای کیفر سختی است. [[«أَتِمُّوا»: به تمام و کمال انجام دهید. «أُحْصِرْتُمْ»: محاصره شدید. بازداشته شدید. «إسْتَیْسَرَ»: ممکن شد. دست داد. «الْهَدْیِ»: چهارپایانی که برای قربانی در موسم حجّ به مکّه گسیل می‌گردند. «لا تَحْلِقُوا»: نتراشید. «مَحِلَّ»: مکانی که در آن ذبح حیوان قربانی مشروع گردیده است. «صَدَقَةٍ»: طعام دادن. اطعام شش نفر از فقراء. «نُسُکٍ»: حیوانی که ذبح می‌شود، و اقلّ آن گوسفندی است.]] 2|197|حجّ در ماههای معیّنی انجام می‌پذیرد (که عبارتند از: شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّه). پس کسی که (در این ماهها با احرام یا تلبیه یا سوق دادن حیوان قربانی و شروع مناسک دیگر حجّ)، حجّ را بر خویشتن واجب کرده باشد (و حجّ را آغاز نموده باشد، باید آداب آن را مراعات دارد و توجّه داشته باشد که) در حجّ آمیزش جنسی با زنان و گناه و جدالی نیست (و نباید مرتکب چنین اعمالی شود). و هر کار نیکی که می‌کنید خداوند از آن آگاه است. و توشه برگیرید (هم برای سفر حجّ و هم برای سرای دیگرتان و بدانید) که بهترین توشه پرهیزگاری است، و ای خردمندان! از (خشم و کیفر) من بپرهیزید. [[«مَن فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ»: کسی که با آغازکردن اعمال حجّ، حجّ را بر خود واجب کرد. «رَفَثَ»: جماع. «فُسُوقَ»: سرکشی و نافرمانی. گناه و معصیت. «جِدَالَ»: مشاجره. ستیزه. «أُوْلِی الألْبَابِ»: خردمندان.]] 2|198|گناهی بر شما نیست این که از فضل پروردگار خود برخوردار شوید (و در ایّام حجّ به کسب و تجارت بپردازید). و هنگامی که از عرفات (به سوی مزدلفه) روان شدید، خدا را (با تهلیل و تکبیر و تلبیه) در نزد مشعرالحرام یاد کنید، و همان گونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید (و با تضرّع و زاری و بیم و امید و این که گوئی که او را می‌بینید به ذکرش بپردازید) اگرچه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید. [[«جُنَاحٌ»: گناه. «اَن تَبْتَغُوا»: این که جویای سود از راه معامله و تجارت گردید، مادام که هدف اصلی حجّ باشد. «أَفَضْتُمْ»: برجوشیدید و چست و چابک سرازیر شدید. «عَرَفَاتٍ»: عرفات مکانی است که روز عرفه، یعنی نهم ذی‌الحجّه، حاجیان در آن لبّیک‌گویان و ادعیه‌خوانان می‌مانند و نماز ظهر و عصر را در آنجا می‌گزارند و بعد از آن رهسپار مزدلفه می‌گردند. «الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ»: کوهی است در مزدلفه میان عرفات و مِنی. «کَمَا هَدَاکُمْ»: همان گونه که رهنمودتان کرده است.]] 2|199|سپس از همان جا که مردم روان می‌شوند (و از مکان واحدی به نام عرفات به سوی سرزمین مِنی می‌کوچند) روان شوید، و از خداوند آمرزش (گناهان و کجرویهای پیشین خود را) بخواهید (و بدانید که) بی‌گمان خداوند آمرزنده و مهربان است (و توبه و بازگشت بندگان مخلص را می‌پذیرد). [[«اَفِیضُوا»: روان شوید. «مِنْ حَیْثُ»: از همان جائی که.]] 2|200|و هنگامی که مناسک (حجّ) خود را انجام دادید (و مراسم آن را به پایان بردید و پراکنده شدید) همان گونه که پدران خویش را یاد می‌کنید (و به افتخارات نیاکان مباهات می‌نمائید) خدا را یاد کنید و بلکه بیشتر از آن، (زیرا بزرگی و عظمت در پرتو ارتباط با خدا است. مردمان دو گروهند:) کسانی هستند که می‌گویند: خداوندا! به ما در دنیا (نیکی رسان و سعادت و نعمت) عطاء کن. (و لذا) چنین کسانی در آخرت بهره‌ای (از سعادت و نعمت و رضایت الهی) ندارند. [[«قَضَیْتُمْ»: به جای آوردید و به تمام و کمال به پایان بردید. «مَنَاسِکَ»: عبادات مختصّ حجّ. اعمال حجّ. «کَذِکْرِکُمْ آبَآءَکُمْ»: همان گونه که پدران خود را یاد می‌کردید. گویند عربها بعد از انجام اعمال حجّ و اتمام مراسم آن، در مِنی گِرد می‌آمدند و مفاخر آباء و محاسن اجدادشان را یاد می‌کردند و می‌ستودند. «خَلاقٍ»: بهره و نصیبی از نعمت.]] 2|201|و برخی از آنان می‌گویند: پروردگارا! در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز به ما نیکی عطاء فرما (و سرای آجل و عاجل ما را خوش و خرّم گردان) و ما را از عذاب آتش (دوزخ محفوظ) نگاهدار. [[«قِنَا»: ما را به دور دار. از ماده (وقی).]] 2|202|اینان (که جویای سعادت دنیا و آخرتند و در پی خوشبختی هر دو سرایند) از دسترنج خود بهره‌مند خواهند شد (و برابر کوششی که برای دنیا می‌ورزند و تکاپوئی که در راه آخرت از خود نشان می‌دهند، در هر دو جهان از کرده‌ی خود سود می‌برند و سعادت دارین نصیبشان خواهد گردید)، و خدا سریع‌الحساب است (و به اعمال همگان آشنا است و هر چه زودتر پاداش و پادافره بندگان را خواهد داد). [[«أُوْلئِکَ»: اشاره به هر دو گروه، یا اشاره به گروه دوم است.]] 2|203|و در روزهای مشخّصی (که سه روز ایّام التشریق، یعنی یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه ذی‌الحجّه است و حاجیان در مِنیا بسر می‌برند) خدا را یاد کنید (و با اذکار و ادعیه به عبادت و پرستش او بپردازید). و اگر کسی (عبادت سه روزه را در دو روز اوّل ایّام التشریق انجام دهد و) شتاب نماید، گناهی بر او نیست (و مانعی نخواهد بود که روز سوم برای رمی جمرات نباشد)، و کسی که ماندگار شود و (از رخصت استفاده نکند، بهتر هم خواهد بود و) گناهی نخواهد داشت، (و این رخصت تعجیل یا تأخیر و نفی گناه از شتابنده و ماندگار، تنها) از آنِ کسی است که تقوا پیشه سازد (و از منهیّات و محرّمات خویشتن را به دور دارد). از (خشم و انتقام) خدا بپرهیزید و بدانید که در پیشگاه او جمع خواهید شد (و به اعمال و اقوالتان رسیدگی خواهد گردید و پاداش نیکان و پادافره بدان داده خواهد شد). [[«أُذْکُرُوا اللهَ»: مقصود از ذکر، تکبیر و تهلیل و تحمید و تسبیح است که پس از نماز، و هنگام رمی جمرات، و در وقت ذبح قربانی گفته می‌شود. «أَیَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ»: روزهای معلوم و مشخّص، که سه روز بعد از عید قربان است و ایّام التشریق نام دارد و حاجیان در مِنی بدین هنگام به رمی جمرات مشغول می‌گردند. «فَمَن تَعَجَّلَ»: اگر رمی جمرات در دو روز اوّل یا در خود سه روز انجام شود، بلامانع است. «تُحْشَرُونَ»: جمع آورده می‌شوید (نگا: آل‌عمران / 12 و 158، انعام / 38).]] 2|204|در میان مردم کسی یافته می‌شود که سخن او در (باره‌ی امور و اسباب معاش) زندگی دنیا، تو را به شگفت می‌اندازد (و فصاحت و حلاوت کلام او، مایه‌ی اعجاب تو می‌شود) و خدا را بر آنچه در دل خود دارد گواه می‌گیرد (و ادّعاء دارد که آنچه می‌گوید، موافق با چیزی است که در درون پنهان می‌دارد، و گفتار و کردارش یکی است). و حال آن که او سرسخت‌ترین دشمنان است. [[«یُعْجِبُکَ»: تو را به شگفت می‌آورد. توجّه تو را به خود جلب می‌کند. «فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»: در زندگی دنیا. درباره امور زندگی دنیا. «یُشْهِدُ اللهَ»: خدا را گواه می‌گیرد. «أَلَدُّ»: صفت مشبّهه و به معنی سخت و شدید است، یا این که اسم تفضیل و به معنی سرسخت‌ترین و گردنکش‌ترین است. «الْخِصَامِ»: مصدر باب مفاعله و به معنی خصومت و دشمنی است، و یا این که جمع مکسّر خَصْم، به معنی دشمنان است.]] 2|205|و هنگامی که پشت می‌کند و می‌رود (و یا به ریاست و حکومتی می‌رسد)، در زمین به تلاش می‌افتد تا در آن فساد و تباهی ورزد و زرع و نسل (انسانها و حیوانات) را نابود کند (و با فساد و تباهی خود، اقوات و اموال و ارواح را از میان ببرد)، و خداوند فساد و تباهی را دوست نمی‌دارد. [[«تَوَلَّی»: والی و سرور شد. پشت کرد و رفت. «الْحَرْثَ»: کشت و زرع. «النَّسْلَ»: نژاد انسان یا حیوان. نسل مصدر است و در معنی اسم مفعول به کار رفته است، همچون خلق و مخلوق.]] 2|206|و هنگامی که بدو گفته می‌شود: از خدا بترس (و اقوال و افعال برابر دار و به جای افساد اصلاح کن)، عظمت (و نخوت، سراپای) او را فرا می‌گیرد و (غرور) گناه (او را به بزهکاری وادار) می‌کند. پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است. [[«إتَّقِ اللهَ»: از خدا بترس. «اَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ»: عزّت بزهکارانه و غرور گناه او را فرا می‌گیرد. کبریا و نخوت دروغین او را به انجام گناه بیشتر می‌کشاند. «حَسْبُهُ»: او را بس است. او را کافی و بسنده است. «الْمِهَادُ»: آرامگاه. قرارگاه. بستر.]] 2|207|و در میان مردم کسی یافته می‌شود که جان خود را (که عزیزترین چیزی است که دارد) در برابر خوشنودی خدا می‌فروشد (و رضایت الله را بالاتر از دنیا و مافیها می‌شمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم می‌دارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است (و بدانان در برابر کار اندک، نعمت جاوید می‌بخشد و بیش از توانائی انسانی برایشان تکالیف و وظائف مقرّر نمی‌دارد). [[«یَشْرِی»: می‌فروشد (نگا: نساء / 74). «إبْتِغَآءَ»: خواستن. طلبیدن. مفعولٌ‌له است. «مَرْضَاةِ»: رضایت. خوشنودی. مَرْضاة مصدر میمی‌است و برابر رسم‌الخطّ قرآنی با (ت) نوشته شده است.]] 2|208|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! همگی (اسلام را به تمام و کمال بپذیرید و) به صلح و آشتی درآئید، و از گامهای اهریمن (و وسوسه‌های وی) پیروی نکنید (و به دنبال او راه نروید). بی‌گمان او دشمن آشکار شما است. [[«السِّلْمِ»: صلح و صفا. اسلام. تسلیم. «کَآفَّةً»: جملگی. همگی. حال ضمیر (و) در فعل (أُدْخُلُوا) یا مصدر است. «أُدْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَآفَّةً»: جملگی به صلح گردن نهید. جملگی به اسلام درآئید و با تمام وجود بدان بگروید. اسلام را به تمام و کمال بپذیرید. به شریعت واحده همگانی اسلام درآئید. «خُطُوَاتِ»: جمع خُطْوَة، گامها. «خُطُوَات»: منظور آرایشگری و وسوسه‌انگیزی اهریمن است.]] 2|209|و اگر بعد از آمدن دلائل واضح (و حجّتهای باهر، از راه خدا دور گشتید و طریق شیطان پیش گرفتید و از جاده‌ی حق) منحرف و دچار لغزش شدید (و به دام اهریمن افتادید) بدانید (از دست عدالت آفریدگار فرار نتوانید کرد) که بی‌گمان خدا توانا و حکیم است (و بر همه چیز چیره و همه‌ی کارهایش مطابق حکمت است). [[«زَلَلْتُمْ»: لغزیدید. بیراهه رفتید و منحرف گشتید. «الْبَیِّنَاتُ»: دلائل روشن. «عَزِیزٌ»: غالب. چیره. «حَکِیمٌ»: آن که کارها را به مقتضای حکمت انجام می‌دهد.]] 2|210|آیا آنان که راه صلح و آشتی نمی‌پویند و دین اسلام را نمی‌جویند انتظار دارند که خدا و فرشتگان (آشکارا در برابر دیدگانشان ظاهر گردند و) در زیر سایه‌بانهای ابر به سوی ایشان بیایند (و رو در رو با آنان به سخن درآیند؟!). و حال آن که فرمان (بر قطع امید محال ایشان) انجام پذیرفته است (و چنین کاری رخ نمی‌دهد) و همه‌ی کارها به سوی خدا برگشت داده می‌شود. [[«هَلْ یَنظُرُونَ»: آیا انتظار می‌کشند؟ استفهام انکاری است و به معنی: انتظار نمی‌کشند. «ظُلَلٍ»: جمع ظُلَّة، سایه‌بانها. «الْغَمَامِ»: ابر. ابر سفید. «قُضِیَ الأَمْرُ»: کار از کار گذشته است. کار انجام و به پایان رسیده است. فرمان خدا بر آن رفته است. این آیه شریفه دو مفهوم عمده دارد: یکی در بالا گذشت (نگا: انعام / 158). دیگری عبارت است از: اینان چندان انتظاری نمی‌کشند که قیامت فرا می‌رسد و عذاب خدا و فرشتگان عذاب در سایه‌بانهای ابر سفید که نشانه سرعت و نعمت است، ولی برای اینان نقمت است، سر می‌رسند و کار از کار می‌گذرد و همه امور به سوی خدا باز گردانده می‌شود (نگا: زخرف / 66).]] 2|211|(ای پیغمبر!) از بنی‌اسرائیل بپرس: چقدر معجزه‌های بزرگ و دلائل روشنی به آنان داده‌ایم؟ (لیکن ایشان نعمتهای خدا را نادیده گرفته و ناسپاسی کرده‌اند) و هر که نعمت خدای را دگرگونه کند (و به جای ایمان بدان و شکر بر آن، نسبت بدان کفر ورزد و ناسپاسی کند) پس از آن که به سویش آمد (و به دستش رسید و بر آن اطّلاع یافت، خدا چنین کسی را دچار عذاب سختی خواهد کرد) چه بی‌گمان خداوند شدیدالعقاب است. [[«سَلْ»: بپرس. «کَمْ»: چه اندازه. چه زیاد. «بَیِّنَةٍ»: روشن. «فَإِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»: این عبارت می‌تواند با تقدیر (لَهُ) در آخر، جواب شرط باشد. یا این که تعلیل جواب شرط بوده و به جای آن آورده شده باشد، که تقدیر آن چنین خواهد بود: وَ مَن یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللهِ، عاقَبَةُ أَشَدَّ عُقُوبَةِ، لاِنَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ.]] 2|212|زندگی دنیا برای کافران آراسته و پیراسته شده است (و همین غرور زینت عارضی و نعمت فانی، ایشان را گول زده است و از خدا بی‌خبر کرده است) و مؤمنان را (که شیفته و دلباخته‌ی دنیا نشده و بیشتر به امر آخرت مشغولند و احیاناً دستشان تهی است) مسخره می‌کنند، (اینان فراموش کرده‌اند که دنیا پل آخرت است و به آن اندازه باید بدان پرداخت که عبور میسّر گردد) و روز رستاخیز پرهیزگاران بالاتر از ایشانند (و باید بدانند که داشتن مال دنیا نشانه‌ی بزرگی و برتری کسی و نداشتن آن نشانه‌ی کوچکی و پستی فردی نیست، بلکه بود و نبود نعمت دنیا وسیله‌ی آزمون و امتحان همگان است) و خداوند به هرکس که بخواهد بدون (در نظر داشتن) حساب (کفر یا ایمان) روزی می‌رساند (و مال زیاد عطاء می‌دارد و سرانجام وقت بازپرسی و دادرسی و پاسخگوئی فرا می‌رسد). [[«زُیِّنَ»: آراسته گردیده است. «یَسْخَرُونَ مِنْ ....»: مَسخره می‌کنند. مورد استهزاء قرار می‌دهند.]] 2|213|مردمان (برابر فطرت در آغاز از نظر اندیشه و صورت اجتماعی یک‌گونه و) یک دسته بودند. (کم‌کم دوره‌ی صِرف فطری به پایان رسید و جوامع و طبقات پدید آمدند و بنا به استعدادهای عقلی و شرائط اجتماعی، اختلافات و تضادهائی به وجود آمد و مرحله‌ی بلوغ و بیداری بشریّت فرا رسید) پس خداوند پیغمبران را برانگیخت تا (مردمان را به بهشت و دوزخ) بشارت دهند و بترسانند. و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (و عدالت) دعوت می‌کرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف می‌ورزیدند داوری کند (و بدین وسیله مرحله‌ی نبوّت فرا رسید. آن گاه) در (مطالب و حقّانیّت) کتاب (آسمانی) تنها کسانی اختلاف ورزیدند که در دسترسشان قرار داده شده بود، و به دنبال دریافت دلائل روشن، از روی ستمگری و کینه‌توزی (و خودخواهی و هواپرستی، در پذیرش و فهم و ابلاغ و اجرای کتاب) اختلاف نمودند (و مرحله‌ی اختلاف در دین و ظهور دینداران و دین‌سازان حرفه‌ای فرا رسید و زمینه‌ی بروز و سلطه‌ی طاغوت فراهم شد). پس خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازه‌ی خویش (که مایه‌ی رشد فکری و ایمان پاک و زمینه‌ی رستن از انگیزه‌های نفسانی و تمسّک کامل به کتاب آسمانی است) به آنچه که حق بود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد، و خداوند هر کسی را که بخواهد به راه راست (که همان راه حق است) رهنمود می‌نماید (تا حق را از میان انحرافها و اختلافها دریابند، و مرحله‌ی برگشت به دین راستین و حاکمیّت کتاب و شریعت فرا رسد). [[«اُمَّةً»: ملّت. دسته. «بَعَثَ»: برانگیخت. فرستاد. «وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ»: و حال آن که درباره آن کتاب، یا درباره آن حق اختلاف پیدا نکردند، مگر ... «بَغْیاً»: از روی ستم. از حسادت. مفعولٌ‌له است. «بِإِذْنِهِ»: به فرمان او. به توفیق و مرحمت او. معنی دیگر آیه: مردمان جملگی بر سرشت واحدی بودند، و این سرشت، استعداد هدایت و ضلالت را داشت. بر برخی از آنان، اسباب هدایت چیره گشت، و بر برخی دیگر ضلالت غالب آمد. به همین علّت انسانها اختلاف پیدا کردند و خداوند آنان را دریافت و پیغمبرانی را به عنوان هادی و مژده‌رسان و بیم‌دهنده ایشان به سویشان روانه کرد، و به همراهشان کتابهای مشتمل بر حق فرستاد، تا این کتابها میان مردمان حَکَم و داور گردند و کشمکش با رجوع بدانها از میان برخیزد. ولیکن تنها آنان که از هدایت پیغمبران سود بردند ایمان آوردند، آن کسانی که خداوند به هنگام اختلاف، به سوی حق رهنمودشان کرد. و این خدا است که طرفداران حق را - اگر مخلص باشند - موفّق می‌گرداند (نگا: تفسیرالمنتخب).]] 2|214|آیا گمان برده‌اید که داخل بهشت می‌شوید بدون آن که به شما همان برسد که به کسانی رسیده است که پیش از شما درگذشته‌اند؟ (شما که هنوز چنین رنجها و دردهائی را ندیده‌اید و باید چشم به راه تحمّل حوادث تلخ و ناگوار در راه کردگار باشید و بدانید: نخست رنج سپس گنج). زیانهای مالی و جانی (و شدائد و مشکلات، آن چنان ملّتهای پیشین را احاطه کرده است و) به آنان دست داده است و پریشان گشته‌اند که پیغمبر و کسانی که با او ایمان آورده بوده‌اند (هم‌صدا شده و) می‌گفته‌اند: پس یاری خدا کی (و کجا) است؟! (لیکن خدا هرگز مؤمنان را فراموش ننموده است و پس از تعلیم فداکاری به مؤمنان و آبدیدگی ایشان که رمز تکامل است، به وعده‌ی خود وفا کرده و بدیشان پاسخ گفته است که:) بیگمان یاری خدا نزدیک است. [[«اَمْ»: بلکه آیا. «وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ»: و حال آن که هنوز به شما نرسیده است (نگا: حجرات / 14): «مَثَلُ»: حال. وضع. «خَلَوْا»: رفته‌اند. درگذشته‌اند. «الْبَأْسَآءُ»: فقر. جنگ. شدّت و سختی. «الضَّرَّآءُ»: بیماری. تنگدستی. ضرر و زیان. «زُلْزِلُوا»: به تکان افتاده‌اند. پریشان و آشفته گشته‌اند. «مَتَی نَصْرُ اللهِ؟»: یاری خدا کی خواهد بود؟ البتّه این سخن به صورت درخواست یاری و حصول مدد کردگاری بیان شده است و جنبه تمنّا و تقاضا را داشته است. «أَلا»: هان!]] 2|215|از تو می‌پرسند: چه چیز را صدقه و انفاق کنند؟ بگو: آنچه از (مال و دارائی پاکیزه و) پسندیده صدقه و انفاق می‌کنند از آن پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و بیچارگان و واماندگان در راه (و بریده از مال و دارائی خویش) است. و هر کار نیکی که می‌کنید خداوند از آن آگاه است. [[«مَاذَا»: چه چیز؟ «خَیْرٍ»: مراد مال و ثروت است. «الْمَسَاکِینِ»: درماندگان و بیچارگانی که درآمدشان کفاف خرجشان را نمی‌کند (نگا: کهف / 79). «إبْنِ السَّبِیلِ»: مسافر تهیدستی که دسترسی به اهل و عیال و مال و منال خود ندارد.]] 2|216|جنگ بر شما واجب (کفائی) گشته است، و حال آن که (بنابه سرشت انسانی) از آن بیزارید، لیکن چه بسا چیزی را دوست نمی‌دارید و آن چیز برای شما نیک باشد، و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و آن چیز برای شما بد باشد، و خدا (به رموز کارها آشنا است و از جمله مصلحت شما را) می‌داند و شما (از اسرار امور بی‌خبرید و مصلحت خود را چنان که شاید و باید) نمی‌دانید. [[«کُرْهٌ»: ناپسند. ناخوشایند. «عَسَی»: چه بسا.]] 2|217|از تو درباره‌ی جنگ‌کردن در ماه حرام می‌پرسند. بگو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است. ولی جلوگیری از راه خدا (که اسلام است) و بازداشتن مردم از مسجدالحرام و اخراج ساکنانش از آن و کفر ورزیدن نسبت به خدا، در پیشگاه خداوند مهمتر از آن است، و برگرداندن مردم از دین (با ایجاد شبهه‌ها در دلهای مسلمانان و شکنجه‌ی ایشان و غیره) بدتر از کشتن است. (مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند، ولی کسی که از شما از آئین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت بر باد می‌رود، و ایشان یاران آتش (دوزخ) می‌باشند و در آن جاویدان می‌مانند. [[«الْشَّهْرِالْحَرَامِ»: (نگا: بقره / 194). «قِتَالٍ»: جنگیدن. بدل از (الْشَّهْرِ) است. «صَدٌّ»: بازداشتن. ممانعت. واژه (صَدٌّ) مبتدا است و کلمات (کُفْرٌ) و (إِخْرَاجٌ) عطف بر آن بوده و واژه (أَکْبَرُ) خبر است. «کُفْرٌ بِهِ»: کافرشدن به خدا است. «الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»: عطف بر (سَبِیلِ اللهِ) است. «فِتْنَةُ»: کفر و شرک. برگرداندن از دین (نگا: بقره / 191). «مَن یَرْتَدِدْ»: هر که برگردد. «حَبِطَتْ»: باطل و تباه گشته و هدر رفته است.]] 2|218|کسانی که ایمان آورده‌اند و کسانی که هجرت نموده‌اند و در راه خدا جهاد کرده‌اند، آنان رحمت خدا را چشم می‌دارند، و خداوند آمرزنده و مهربان است. [[«یَرْجُونَ»: امیدوارند. انتظار دارند.]] 2|219|درباره‌ی باده و قمار از تو سؤال می‌کنند. بگو: در آنها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم دربر دارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است. و از تو می‌پرسند: چه چیز را صدقه و انفاق کنند؟ بگو: مازاد (نیازمندی خود). این چنین خداوند آیات (و احکام) را برای شما روشن می‌سازد، شاید (درباره‌ی مصالح دنیا و آخرت خود) بیندیشید. [[«الْخَمْرِ»: می. «الْمَیْسِرِ»: قمار با همه انواع آن. «الْعَفْوَ»: اضافه بر نیاز. مازاد بر نفقه. آنچه به رنج نیندازد (نگا: اعراف / 199). مفعولٌ‌به فعل محذوف (أَنفِقُوا) است. «یُبَیِّنُ»: روشن می‌گرداند.]] 2|220|(تا راجع به نیازهای روحی و جسمی خود) در دنیا و آخرت (اندیشه کنید). و درباره‌ی یتیمان می‌پرسند (که نظر اسلام راجع به معامله و مخالطه‌ی با ایشان چیست؟). بگو: هر چیز که صلاح ایشان در آن باشد، نیک و پسندیده است، و اگر با آنان (زندگی خود را به قصد اصلاح نه افساد) بیامیزید (مانعی ندارد). ایشان برادران (دینی) شما هستند (و انتظار چنین کمکی می‌رود)، و خداوند مفسد را از مصلح (موجود در میان شما، جدا می‌سازد و) می‌شناسد، و اگر خدا می‌خواست (با تعیین تکالیف و وظائف سخت در امر سرپرستی یتیمان) شما را به زحمت می‌انداخت. بی‌گمان خداوند چیره و حکیم است (و قانونی جز آنچه مصالح بندگان در آن باشد، وضع نمی‌کند). [[«فِی الدُّنْیَا وَ اْلآخِرَةِ»: درباره کار و بار دنیا و آخرت. در اینجا مضاف محذوف است، از قبیل (امور. شؤون). و جار و مجرور متعلّق به (یُبَیِّنُ) یا (تَتَفَکَّرُونَ) در آیه پیشین است. «وَ إِن تُخَالِطُوهُمْ»: و اگر با آنان همزیستی کنید در خوردن و نوشیدن و مسکن و زن‌دادن و زن‌گرفتن، شایسته است و از شما انتظار همین است. «أَعْنَتَ»: به رنج انداخت. از ماده (عَنَت) به معنی مشقّت.]] 2|221|و با زنان مشرک (غیر اهل کتاب) تا ایمان نیاورند ازدواج نکنید، و بی‌گمان کنیز مؤمنی از زن (آزاد) مشرکی بهتر است، اگرچه (زیبائی یا ثروت یا موقعیّت او) شما را به شگفتی انداخته باشد (و دلباخته‌ی او بوده باشید)، و (زنان و دختران خود را) به ازدواج مردان مشرک در نیاورید، مادامی که ایمان نیاورند. و بی‌گمان غلام مؤمنی از مرد مشرکی بهتر است اگرچه (زیبائی یا ثروت یا موقعیّت او) شما را به شگفتی انداخته باشد (و دل از کفتان ربوده باشد). آنان (اعم از زنان یا مردان مشرک) به سوی آتش (دوزخ) دعوت می‌کنند (و سبب شقاوت می‌گردند) و خدا به سوی بهشت و آمرزش به فرمان خود و توفیق خویش دعوت می‌کند (و پیروی از دستور او، وسیله‌ی سعادت می‌شود)، و خدا آیات خود را برای مردم روشن می‌سازد (و احکام شریعت را با دلائل واضح تفهیم می‌نماید) تا این که (راه صلاح و سعادت خویش را بشناسند و) یادآور شوند. [[«لا تَنکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ»: با زنان مشرک ازدواج نکنید. «أَمَةٌ» برده. بنده. «لا تَنکِحُوا الْمُشْرِکِینَ»: زنان را به ازدواج کافران درنیاورید. «عَبْدٌ»: برده. بنده. «یَدْعُونَ»: فرا می‌خوانند. دعوت می‌کنند. «یَدْعُو»: فرا می‌خواند. دعوت می‌کند. در رسم‌الخطّ قرآنی الفی در آخر دارد. «بِإِذْنِهِ»: به اراده و توفیق خود. «یَتَذَکَّرُونَ»: متذکّر شوند. پند و عبرت گیرند.]] 2|222|و از تو درباره‌ی (آمیزش با زنان به هنگام) حیض می‌پرسند. بگو: زیان و ضرر است (و علاوه از نافرمانی، بیماریهائی به دنبال دارد). پس در حالت قاعدگی از (همبستری با) زنان کناره‌گیری نمائید، و با ایشان نزدیکی نکنید تا آن گاه که پاک می‌شوند. هنگامی که پاک شوند، از مکانی که خدا به شما فرمان داده است (و راه طبیعی زناشوئی و وسیله‌ی حفظ نسل است) با آنان نزدیکی کنید. بی‌گمان خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست می‌دارد. [[«الْمَحِیضِ»: قاعدگی. خون ماهانه. موقع قاعدگی. موضع قاعدگی. این واژه مصدر میمی یا اسم مکان و یا اسم زمان می‌تواند باشد. «أَذیً»: اذیّت و آزار. زیان و ضرر. پلیدی و پلشتی. «إعْتَزِلُوا»: کناره‌گیری کنید. «لا تَقْرَبُوهُنَّ»: با ایشان نزدیکی زناشوئی نکنید. «حَتَّی یَطْهُرْنَ»: تا وقتی که پاک می‌گردند. یعنی خون ماهانه پایان می‌گیرد و غسل انجام می‌پذیرد. یا این که خون ماهانه پایان می‌گیرد و بس. «مِنْ حَیْثُ»: از همان جائی که. در همان جائی که. «الْمُتَطَهِّرِینَ»: پاکیزه‌دارندگان.]] 2|223|زنان شما محلّ بذرافشانی شما هستند، پس از هر راهی که می‌خواهید به آن محلّ درآئید (و زناشوئی نمائید به شرط آن که از موضع نسل تجاوز نکنید)، و برای خود (با انتخاب همسران شایسته و پرورش فرزندان صالح و بایسته، توشه‌ای) پیشاپیش بفرستید، و از خدا خویشتن را برحذر دارید (و به هنگام حیض با زنان نزدیکی نکنید و از راهی جز راه بقای نوع بشر با ایشان زناشوئی ننمائید) و بدانید که شما او را ملاقات خواهید کرد (و از شما درباره‌ی اعمال و اقوالتان پرسیده خواهد شد)، و مژده بده به مؤمنان (که با رعایت حدود دین، سعادت اخروی و رضایت پروردگار را به دست خواهند آورد). [[«حَرْثٌ»: کشتزار. «أَنَّی شِئْتُمْ»: هرگونه که خواستید. نشسته، ایستاده، بر رو افتاده، بر پشت افتاده، و غیره. به شرط آن که در قُبُل باشد نه دُبُر. «قَدِّمُوا لِأَنفُسِکُمْ»: برای خویشتن پیشاپیش بفرستید. یعنی با انجام اعمال شایسته برای آخرت توشه‌ای بیندوزید. «مُلاقُوهُ»: ملاقات‌کنندگان او.]] 2|224|و خدا را آماج سوگندهای خویشتن نکنید، (زیرا کثرت سوگند منافی با تعظیم نام خداوند است. پس زیاد سوگند نخورید) تا این که نیکوکار و پرهیزگار شوید و (بتوانید) میان مردمان به اصلاح بپردازید و خدا شنوا و دانا است. [[«عُرْضَةً»: نصب شده. در معرض قرار گرفته. مانع. سدّ راه. این واژه مصدر است و در معنی اسم مفعول یعنی معروض به کار رفته است. «لا تَجْعَلُوا اللهَ عُرْضَةً.»: نام خدا را آماج تیر سوگندهای راست یا دروغ خود نسازید تا این که نیک شوید. سوگند خوردنتان به خدا نباید مانع از آن بشود که نیکی کنید و ... «أَیْمَانِ»: جمع یَمِین، سوگندها. چیزهائی که بر آنها سوگند یاد می‌شود. «أَن تَبَرُّوا»: تا این که نیک باشید. این که نیکی کنید. فعل مضارع مجزوم و جواب نهی است، و تقدیر چنین است: لِتَکُونُوا بِرّاً. و یا این که فعل مضارع منصوب و علّت نهی است و تقدیر چنین است: فِی أَن تَبَرُّوا. برخی هم (أَن تَبَرُّوا) را مبتدا و خبر آن (أَوْلَی) یا (أَمْثَلُ) محذوف دانسته‌اند.]] 2|225|خداوند شما را به خاطر سوگندهائی که بدون توجّه یاد می‌کنید (و از روی عادت، نه از روی قصد و نیّت از دهان می‌پرد) مؤاخذه نخواهد کرد (و کفّاره یا عقاب بر آن مترتّب نیست) ولیکن شما را در برابر آنچه دلهایتان کسب کرده است (و از روی اراده و اختیار بوده است) مؤاخذه می‌کند (و کفّاره یا عقاب بر آن مترتّب است)، و خداوند آمرزنده و بردبار است (و گناهان را می‌بخشد و لغزشها را نادیده می‌گیرد و در رساندن عقاب شتاب نمی‌ورزد). [[«لا یُؤَاخِذُکُمْ»: مورد بازخواستتان قرار نمی‌دهد. «اللَّغْوِ»: یاوه. پوچ. لغو در سوگند، یعنی سوگندی که بدون قصد و اراده و از روی عادت بر زبان رانده می‌شود. مانند: آری والله. نه‌والله. که بدون قصد سوگند، از روی عُرف و عادت بر زبان جاری می‌گردد و کفّاره ندارد. «مَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ»: آنچه که از دل بر می‌آید و با قصد و اراده اداء می‌گردد. «حَلِیمٌ»: شکیبا.]] 2|226|کسانی که زنان خویش را ایلاء می‌نمایند (یعنی سوگند یاد می‌کنند که با ایشان آمیزش جنسی ننمایند) حق دارند چهار ماه انتظار بکشند (و باید بدانند که خدا از چنین سوگندی خوشنود نیست، و در ضمن این چهار ماه باید وضع خود را با همسر خویش از نظر زندگی و طلاق روشن سازند. در این فرصت) اگر بازگشت کردند (و سوگند خویش را نادیده گرفتند و با زنان خود همبستر شدند، چه بهتر، کفّاره‌ی سوگند را می‌پردازند و ازدواج به حالت خود باقی است). چه خداوند بسی آمرزنده و مهربان است. [[«یُؤْلُونَ»: سوگند می‌خورند. از مصدر (إیلاء) و از ماده (أَلْوَة) یا (أَلْیَة) به معنی سوگند. إیلاء در اصطلاح شرع به معنی این است که مرد سوگند بخورد که با همسرش نزدیکی نکند. «تَرَبُّصُ»: انتظار کشیدن. منتظر ماندن. «فَآءُوا»: برگشتند. رجوع کردند.]] 2|227|و اگر تصمیم بر جدائی گرفتند (و در این مدّت بازنگشتند، پس از انقضای آن، یکی از دو راه در پیش است: برگشت به زندگی زناشوئی عادی، یا طلاق به اختیار یا به اجبار. و باید بدانند که گفتار و کردارشان از دید خدا پنهان نمی‌ماند) چه خداوند شنوا و دانا است. [[«عَزَمُوا» تصمیم گرفتند. عزم خود را جزم کردند.]] 2|228|و زنان مطلّقه باید (بعد از طلاق) به مدّت سه بار عادت ماهانه (و یا سه‌بار پاک‌شدن از حیض) انتظار بکشند (و عدّه نگهدارند، تا روشن شود که حامله نیستند)، و اگر (در ایمان خود صادق هستند و راست می‌گویند که) به خدا و روز رستاخیز باور دارند، برای آنان حلال نیست که خدا آنچه را (اعم از جنین یا خون ماهانه) در رحم ایشان آفریده است پنهان کنند، و شوهران آنان برای برگرداندنشان (به زندگی زناشوئی و از سرگرفتن آن) در این (مدّت عدّه، از دیگران) سزاوارترند، در صورتی که (شوهران به راستی) خواهان اصلاح باشند (و نخواهند به همسران خود زیان برسانند و خیانت نمایند، که در این صورت سروکارشان با خدا است) و برای همسران (حقوق و واجباتی) است (که باید شوهران اداء بکنند) همان گونه که بر آنان (حقوق و واجباتی) است که (باید همسران اداء بکنند) به گونه‌ی شایسته‌ای (که برابر عرف مردمان و موافق با شریعت اسلام باشد). و مردان را بر زنان برتری (رعایت و حفاظت در امور خانوادگی) است. و خداوند باعزّت و باحکمت است (و برای آنان قوانینی وضع می‌کند که با حکمت سازگار است). [[«الْمُطَلَّقَاتُ»: زنان طلاق داده شده. «قُرُوءٍ»: جمع قُرْء، حیض یا پاک‌شدن از حیض. «أَرْحَام»: جمع رَحِم، زهدانها، بچّه‌دانها. «بُعُولَة»: جمع بَعْل، شوهران. «أَحَقُّ»: بسی شایسته و سزاوار. واژه (أَحَقُّ) اسم تفضیل است و در اینجا معنی تفضیل ندارد و بلکه برای مبالغه است. «الْمَعْرُوفِ»: پسندیده. کار نیکوئی که خداوند بدان دستور داده است. از قبیل حسن معاشرت و زیان نرساندن و غیره ... «لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ»: مردان را بر زنان منزلت است. منظور درجه و منزلت سرپرستی و مراقبت از ایشان است (نگا: نساء / 34).]] 2|229|طلاق دو بار است (آن طلاقی که حق مراجعت در آن محفوظ است. بعد از دو مرتبه طلاق، یکی از دو کار را باید کرد:) نگاهداری (زن) به گونه‌ی شایسته (و عادلانه) یا رهاکردن (او) با نیکی (و بایستگی و به دور از ظلم و جور. بعد از طلاق سوم، حق مراجعت سلب می‌شود مگر بعد از ازدواج راستین با شوهر دیگری و وقوع طلاق میان او و شوهر اخیر). و برای شما حلال نیست که چیزی از آنچه (مهر ایشان کرده‌اید یا) بدیشان داده‌اید بازپس بگیرید، مگر این که (شوهر و همسر) بترسند که نتوانند حدود خدا را پابرجا دارند. پس اگر (ای گروه مؤمنان) بیم داشتید که حدود الهی را رعایت نکنند، گناهی بر ایشان نیست که زن فدیه و عوضی بپردازد (و در برابر آن طلاق بگیرد). اینها حدود و مرزهای (احکام شرعی) الهی است و از آنها تجاوز نکنید، و هرکس از حدود و مرزهای (اوامر و نواهی) الهی تجاوز کند (ستمگر بوده و) بی‌گمان این چنین کسانی ستمگرند (و به خود و به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند ستم می‌نمایند). [[«مَرَّتَانِ»: دوبار. دو دفعه. «إمْسَاک»: نگاه‌داری کردن. «تَسْرِیحٌ»: رهاکردن. طلاق‌دادن. «أَلطَّلاقُ مَرَّتَانِ»: طلاقی که بعد از آن، از سرگرفتن زناشوئی آزاد است، دو بار است و بس. «إِحْسَانٍ»: زیبا رفتارکردن. «وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ ...». برای شما حلال نیست که. این هنگامی است که جدائی به میل و رغبت مرد انجام بگیرد (نگا: نساء / 20). «حُدُودَ اللهِ»: احکام و شرائع خدا. «جُنَاح»: گناه. بزه. «إفْتَدَتْ بِهِ»: زن آن را برای رهائی خویشتن داد.]] 2|230|پس اگر (بعد از دو طلاق و رجوع، بار دیگر باز هم) او را طلاق داد، از آن به بعد زن بر او حلال نخواهد بود، مگر این که با شوهر دیگری ازدواج کند (و با او آمیزش جنسی نماید و ازدواج واقعی و جدّی صورت گیرد؛ نه موقّتی و فریبکارانه). در این صورت اگر (شوهر دوم) او را طلاق داد، گناهی بر آن دو (زن و شوهر اوّل) نخواهد بود که (به کانون زندگی زناشوئی) برگردند (و زن با شوهر اوّل مجدّداً ازدواج نماید) در صورتی که امیدوار باشند که می‌توانند حدود الهی را (محترم بشمارند و) پابرجا دارند. و اینها حدود الهی است که خدا آنها را برای کسانی که آگاهند (و به شرع اسلام ایمان دارند) بیان می‌نماید. [[«حَتَّی تَنکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ»: تا آن گاه که با شوهری جز او به طور دائم و به روال عادی ازدواج می‌کند، و ... «فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا»: بر شوهر نخست و همسر نخست گناهی نیست.]] 2|231|و هنگامی که زنان را طلاق دادید، و به (آخرین روزهای) عدّه‌ی خود رسیدند، یا به طرز صحیح و عادلانه‌ای آنان را نگاه دارید (و با ایشان آشتی کنید) یا آنان را به طرز پسندیده و دادگرانه‌ای رها سازید، و به خاطر زیان رسانیدن بدیشان و تعدّی کردن بر ایشان، هیچ گاه (با آنان آشتی نکنید و) ایشان را نگاه ندارید، و کسی که چنین کند، بی‌گمان به خویشتن ستم کرده است، و (با این گونه اعمال و سوءاستفاده کردن از قوانین) آیه‌های (احکام و حدود) خدا را به باد استهزاء نگیرید، و نعمت خدا را بر خود (که از جمله الفت میان شوهر و همسر و تنظیم امور زندگی خانوادگی است) و آنچه را که از کتاب و حکمت (یعنی قرآن و اسرار شریعت اسلام) بر شما نازل کرده است و شما را با آن پند می‌دهد، به خاطر بیاورید و از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که بی‌گمان خداوند از هر چیزی آگاه است. [[«بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ»: به انقضاء عدّه خود نزدیک شدند. «أَجَل»: مدّت. در اینجا مراد سپری‌شدن آخرین روزهای عدّه است. «سَرِّحُوهُنَّ»: آنان را رها سازید. آنان را طلاق دهید. «ضِرَاراً»: زیان‌رساندن. مفعولٌ‌له است. «هُزُواً»: بازیچه. مسخره. مصدری است به معنی اسم مفعول، یعنی مَهْزُوء. مفعول دوم (لا تَتَّخِذُوا) است. «الْحِکْمَة»: گفتار یا کردار درست و بجا. عطف صفت بر موصوف است (نگا: احزاب / 34).]] 2|232|و هنگامی که زنان را طلاق دادید و مدّت عدّه‌ی خود را به پایان رسانیدند، مانع آنان نشوید که با شوهران (سابق یا با کسان دیگری) ازدواج کنند، اگر در میانشان به طرز پسندیده‌ای تراضی برقرار گردد (و خواسته باشند زندگی خانوادگی آبرومندانه‌ای به راه اندازند)، این (احکام حکیمانه همراه با ترغیب و ترهیبی که گذشت) همان چیزی است که کسانی از شما بدان پند داده می‌شوند که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند. این (اوامر و نواهی الهی) برای شما (از نظر رشد علائق و روابط اجتماعی و تطهیر نفوس از زنگ بدگمانیها و آلودگیهای محیط) پربرکت‌تر و پاکیزه‌تر (از ممانعت زنان از ازدواج با دیگران و غیره) است، و خدا (مصالح اجتماعی بشری و فوائد نهفته در این احکام را) می‌داند و شما (اسرار این اوامر و نواهی را چنان که شاید و باید) نمی‌دانید. [[«لا تَعْضُلُوهُنَّ»: ایشان را باز ندارید و از آنان ممانعت به عمل نیاورید. «اَزْکَی»: بالنده‌تر و سودمندتر. «أَطْهَرُ»: پاکیزه‌تر و تمییزتر.]] 2|233|مادران (اعم از مطلّقه و غیرمطلّقه) دو سال تمام فرزندان خود را شیر می‌دهند، هرگاه یکی از والدین یا هر دوی ایشان خواستار تکمیل دوران شیرخوارگی شوند، بر آن کس که فرزند برای او متولّد شده (یعنی پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادران را (در آن مدّت به اندازه‌ی توانائی) به گونه‌ی شایسته بپردازد. هیچ کس موظّف به بیش از مقدار توانائی خود نیست، نه مادر به خاطر فرزندش، و نه پدر به سبب بچّه‌اش باید زیان ببیند (بلکه حق دیدار از فرزند برای هر دو محفوظ است و بر پدر پرداخت عادلانه، و بر مادر پرورش مسلمانانه لازم است. چنانچه پدر بمیرد یا به سبب فقر از پرداخت حق حضانت عاجز باشد) بر وارث فرزند چنین چیزی لازم است (و در صورت دارا بودن، باید آنچه بر پدر فرزند، از قبیل خوراک و پوشاک و اجرت شیرخوارگی لازم بوده است بپردازد) و اگر (والدین) خواستند با رضایت و مشورت همدیگر (کودک را زودتر از دو سال) از شیر بازگیرند گناهی بر آنان نیست. و اگر (ای پدران) خواستید دایگانی برای فرزندان خود بگیرید، گناهی بر شما نیست، به شرط این که حقوق آنان را به طور شایسته بپردازید، و از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که خدا بدانچه انجام می‌دهید بینا است (لذا پدران و مادران خدا را در نظر دارند و به تربیت اولاد عنایت نمایند). [[«یُرْضِعْنَ»: باید شیر بدهند. «حَوْلَیْنِ»: مدّت دو سال. «رَضاعَة»: شیردادن. «الْمَوْلُودِ لَهُ»: پدر. «رِزْقُ»: نفقه. «کِسْوَة»: جامه. «بِالْمَعْرُوفِ»: به گونه شایسته و برحسب عُرف محیطی که زن در آن زندگی می‌کند. «لا تُضَآرَّ»: نباید زیان‌خورده بشود. (لا) حرف نهی است و (تُضَآرَّ) فعل مضارع مجزوم است و فتحه به جای جزمه آمده است. «فِصَال»: از شیر بازگرفتن طفل. «تَرَاضٍ»: خوشنودی. «تَشَاوُرٍ»: رایزنی. «أَن تَسْتَرْضِعُوا»: این که دایه بگیرید. «مَا آتَیْتُمْ»: آنچه به عنوان مزد برای دایه مقرّر داشته‌اید و بدو می‌دهید. (آتَیْتُمْ) به منزله (أَعْطَیْتُمْ) است و به دو مفعول نیازمند است که هر دو در اینجا محذوفند. تقدیر چنین است: (آتَیْتُمُوهُ الْمَرَاضِعَ).]] 2|234|و کسانی که از شما (مردان) می‌میرند و همسرانی از پس خود به جای می‌گذارند، همسرانشان باید چهار ماه و ده شبانه‌روز انتظار بکشند (و عدّه نگاه دارند)، و هنگامی که به آخر مدّتشان رسیدند و آن را به پایان بردند، گناهی بر شما نیست که هر چه می‌خواهند درباره‌ی خودشان به طور شایسته انجام دهند (و اعمالی موافق با شرع از ایشان سر زند و با مرد دلخواه خود ازدواج کنند)، و خدا از آنچه می‌کنید آگاه است. [[«یُتَوَفَّوْنَ»: می‌میرند. «یَذَرُونَ»: ترک می‌گویند و به جای می‌گذارند. از ماده (وذر). «یَتَرَبَّصْنَ»: انتظار می‌کشند. عِدّه نگاه می‌دارند. بدین معنی که زن شوهر مرده، باید از آرایش و خواستگاری و ازدواج و خروج از منزل - مگر با بودن عذر شرعی - دوری کند. «أَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَ عَشْراً»: چهار ماه و ده شبانه‌روز قمری. «فِی أَنفُسِهِنَّ»: درباره خود نسبت به خود. «بِالْمَعْرُوفِ»: کاری که معهود شرافتمندان و پسند اسلام است.]] 2|235|و گناهی بر شما (مردان) نیست که به طور کنایه از زنانی (که شوهرانشان فوت کرده‌اند و در عدّه بسر می‌برند) خواستگاری کنید، و یا در دل خود تصمیم بر این کار را بگیرید (بدون این که آن را اظهار نمائید)، خداوند می‌دانست شما آنان را یاد خواهید کرد (و این گرایش فطری مردان نسبت به زنان است و خداوند با خواسته‌ی طبیعی شما به شکل معقول مخالف نیست) ولی به آنان پنهانی وعده‌ی زناشوئی ندهید، مگر این که به طرز پسندیده‌ای (و به طور کنایه) اظهار کنید (امّا در همه حال) اقدام به ازدواج ننمائید تا عدّه‌ی آنان بسر آید، و بدانید که خداوند آنچه را در دل دارید می‌داند، پس از (مخالفت فرمان) او خویشتن را برحذر دارید و بدانید که بیگمان خداوند بس آمرزنده و شکیبا است (و در مجازات بندگان شتاب نمی‌کند). [[«عَرَّضْتُم بِهِ»: بدان گوشه زدید. آن را با کنایه گفتید. از قبیل این که بگوئید: تو بانوی شایسته و دینداری هستی. امیدوارم خداوند زن خوبی چون تو را نصیبم گرداند و ... «خِطْبَةِ»: خواستگاری. «أَکْنَنتُمْ»: پنهان داشتید. «أَکْنَنتُمْ فِی أَنفُسِکُمْ»: به دل خود جای دادید. به اندیشه خود راه دادید. «اِلاّ أَن تَقُولُوا قَوْلاً مَّعْرُوفاً»: جز گفتار پسندیده و بزرگوارانه در کنایه خود به کار نبرید. «لا تَعْزِمُوا»: تصمیم نگیرید. قصد نکنید. «لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکَاحِ»: در مدّت عدّه اقدام به عقد نکاح نکنید. چرا که در مدّت عدّه خواستگاری آشکار و بی‌پرده حرام است، و عقد ازدواج در آن باطل است. «الْکِتَابُ»: مصدری است به معنی اسم مفعول یعنی: مکتوب به معنی مفروض که منظور عدّه است. مانند: لباس به معنی ملبوس.]] 2|236|اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی و تعیین مَهر (به عللی) طلاق دهید، گناهی بر شما نیست (و در این موقع) آنان را (با هدیّه‌ای مناسب حال خود) بهره‌مند سازید. آن کس که توانائی (مالی) دارد، و آن کس که توانائی (مالی) ندارد، به اندازه‌ی خودش، هدیّه‌ای شایسته (و مناسب حال دهنده و گیرنده) می‌پردازد، و این (پرداخت هدیّه) بر نیکوکاران الزامی است. [[«مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ»: اگر یا مادام که با آنان آمیزش جنسی انجام نداده باشید. واژه (مَا) می‌تواند شرطیّه باشد. یعنی: إِن لَّمْ تَمَسُّوهُنَّ. یا زمانیّه باشد. یعنی: مُدَّةَ لَمْ تَمَسُّوهُنَّ. «فَرِیضَةً»: صداق. مهریّه. «مَتِّعُوهُنَّ»: بدانان متاع دهید. متاع و مُتعه، به معنی هدیّه‌ای است که شوهر بعد از طلاق به همسر مطلّقه خود می‌دهد. دادن آن به همسر مطلّقه‌ای که با او نزدیکی زناشوئی نشده و مهریّه‌ای برای وی قبلاً معیّن نگشته است واجب است، و دادن آن به زنان مطلّقه دیگر مستحبّ است. «مُوسِعِ»: دارا. ثروتمند. «مُقْتِر»: نادار. تنگدست. «قَدَر»: اندازه توان. «مَتَاعاً»: بهره‌مند ساختن. اسم مصدر است و به جای تمتیع به کار رفته است و مفعول مطلق است. تقدیر آن چنین است: مَتِّعُوهُنَّ مَتَاعاً: «حَقّاً»: ثابت و پابرجا. (بِالْمَعْرُوفِ) صفت اوّل (مَتَاعاً) است، و (حَقّاً) صفت دوم آن است. یا این که (حَقّاً) مفعول مطلق بشمار است و تقدیر آن چنین است: حَقَّ ذلِکَ حَقّاً.]] 2|237|و اگر زنان را پیش از آن که با آنان تماس بگیرید (و آمیزش جنسی بنمائید) طلاق دادید، در حالی که مهریّه‌ای برای آنان تعیین نموده‌اید، (لازم است) نصف آنچه را که تعیین کرده‌اید (به آنان بدهید) مگر این که آنان (حق خود را) ببخشند و یا (اگر صغیر و یا سفیه هستند، ولی آنان، یعنی) آن کس که عقد ازدواج در دست او است، آن را ببخشد، و اگر شما (مردان) گذشت کنید (و تمام مهریّه را به زنان بپردازید) به پرهیزگاری نزدیکتر است، و گذشت و نیکوکاری را در میان خود فراموش مکنید. بیگمان خداوند به آنچه انجام می‌دهید بینا است. [[«نِصْفُ»: نیم. این واژه می‌تواند مبتدای خبر محذوف، و یا خبر مبتدای محذوف باشد، و تقدیر چنین است: فَعَلَیْکُمْ نِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ؛ فَالْوَاجِبُ نِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ. «یَعْفُونَ»: زنان گذشت کنند. «یَعْفُو»: او گذشت کند. در رسم‌الخطّ قرآنی، الف زائدی در آخر این فعل موجود است. «الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةَ الْنِّکَاحِ»: شوهر است. «فَضْل»: بزرگواری و نیک رفتاری.]] 2|238|در انجام نمازها و (به ویژه) نماز میانه (یعنی عصر، کوشا باشید و) محافظت ورزید و فروتنانه برای خدا بپا خیزید (و با خشوع و خضوع، در برابر دیدگان خود، هیبت و عظمت خدا را مجسّم دارید). [[«صَلَوَات»: نمازها. «الصَّلوةِ الْوُسْطَی»: نماز میانه. بهترین نماز. واژه (وُسْطَی) به معنی وسط و گزیده و بهترین آمده است. دانشمندان اسلامی هر یک از نمازها را (الصَّلاةِ الْوُسْطَی) دانسته‌اند، ولیکن ارجح اقوال دالّ بر نماز عصر است. «قَانِتِینَ»: خاشعین. فروتنانه و متواضعانه. حال ضمیر (و) در فعل (قُومُوا) است. از مصدر (قُنُوت) به معنی بریدن از امور جهان و پرداختن به مناجات یزدان و اشتغال به ذکر و دعای خداوند منّان است.]] 2|239|و اگر (به خاطر جنگ یا خطر دیگری) ترسیدید (و نتوانستید با خشوع و خضوع لازم به نماز بایستید، نماز را ترک نکنید، بلکه آن را) در حال پیاده یا سواره انجام دهید. امّا هنگامی که امنیّت خود را باز یافتید (نماز را به صورت معمولی و به تمام و کمال به جای آورید و) برابر آن چیزهائی که نمی‌دانستید و خدا به شما آموخت، خدای را یاد کنید (و به عبادت و نیایش بپردازید). [[«رِجَالاً»: جمع راجل، پیادگان. «رُکْبَاناً»: جمع راکب، سواران. (رِجَالاً وَ رُکْبَاناً) حال ضمیر (و) در جواب شرط محذوف است که تقدیر آن چنین است: فَإِنْ خِفْتُمْ فَصَلُّوا رَاجِلِینَ أَوْ رَاکِبِینَ. «کَمَا»: همان گونه که.]] 2|240|و کسانی که از شما در آستانه‌ی مرگ قرار می‌گیرند و همسرانی را از خود به جای می‌گذارند، (فرمان خدا این است که) باید برای همسران خود وصیّت کنند که تا یک سال آنان را (با پرداخت هزینه‌ی زندگی) بهره‌مند سازند، به شرط این که آنان (خودشان از خانه‌ی شوهر) بیرون نروند، پس اگر بیرون روند هر کار پسندیده‌ای که نسبت به خود انجام دهند (از قبیل ازدواج مجدّد) گناهی بر شما نیست، و خداوند توانا و حکیم است. [[«وَصِیَّةً»: توصیه، سفارش، مفعول مطلق یا مفعولٌ‌به فعل محذوفی است و تقدیر آن چنین است: یُوصُونَ وَصِیَّةً. یا این که: کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَصِیَّةً. «مَتَاعاً»: مفعولٌ‌به فعل محذوف (یُوصُونَ) یا (وَصِیَّةً) است که به معنی (تَوْصِیَةً) می‌باشد. «غَیْرَ إِخْرَاجٍ»: بدل (مَتَاعاً)، یا حال (ألَّذِینَ) یا (أَزْوَاجاً)، و یا منصوب به نزع خافض می‌تواند باشد. آیه (234) حق واجبی است که گزیر و گریزی از آن نیست، و این آیه بیانگر حقی است که زن در استفاده و عدم استفاده از آن آزاد است.]] 2|241|و برای زنان مطلّقه، هدیّه‌ی مناسبی است (که از طرف شوهر پرداخت می‌گردد و) این حقی است بر مردان پرهیزگار. [[«حَقّاً»: مفعول مطلق فعل محذوفی است. تقدیر آن چنین است: حَقَّ ذلِکَ حَقّاً. با توجه به احکام گذشته، زنان مطلّقه چهارگروهند: الف - زن مطلّقه‌ای که با او آمیزش جنسی شده است و مهریّه‌ای برای وی معلوم گشته است. چنین زنی، عدّه نگاه می‌دارد و مهریّه خود را به تمام و کمال دریافت می‌نماید. ب - زن مطلّقه‌ای که با او آمیزش جنسی شده است و مهریّه‌ای برای وی معلوم نگشته است. چنین زنی، عدّه نگاه می‌دارد و مهریّه‌ای مثل مهریّه خویشاوندان و زنان خانواده خویش دریافت می‌نماید. یعنی مهرالمثل بدو تعلق می‌گیرد. ج - زن مطلّقه‌ای که با او آمیزش جنسی نشده است و مهریّه برای او معلوم گشته است. چنین زنی نصف مهریّه خود را دریافت می‌دارد و عدّه‌ای ندارد. د - زن مطلّقه‌ای که با او آمیزش جنسی نشده است و مهریّه‌ای هم برای او معلوم نگشته است. چنین زنی وجوباً حق متاع به اندازه قدرت مالی شوهر دریافت می‌دارد، و عدّه‌ای ندارد. یادآوری: دادن حق متاع به زنان بندهای [«الف» و «ب» و «ج»] مستحبّ است، لیکن پرداخت آن به زنان گروه [د] واجب است. [نگا: تفسیر مراغی، جزء دوم، صفحه 197 و 205. تفسیر المصحف المیسّر، صفحه 48].]] 2|242|خداوند این چنین آیات خود را برای شما شرح می‌دهد تا این که (درباره‌ی احکام الهی و همه پدیده‌های جهان) بیندیشید. [[«کَذَالِکَ»: بدینسان. با چنین بیانات خردپسندانه و قوانین خیرخواهانه.]] 2|243|آیا آگاهی (از داستان شگفت) کسانی که از خانه‌های خویش، در حالی که هزاران نفر بودند، از ترس مرگ بیرون رفتند (و سستی نمودند و از جهاد با دشمن سر باز زدند؟) پس خداوند بدیشان گفت: بمیرید. (یعنی خداوند عوامل مرگ آنان را فراهم ساخت و با چیره‌شدن دشمن بر ایشان، گرفتار کشتن و ذلّت و خواری شدند) سپس خداوند آنان را (با آگاهی و بیداری و پیکار قهرمانانه‌ی افرادی از ایشان) زنده کرد. (مگر نه این است که پذیرش ظلم و جور، مرگ ملّتها است؟! و هرگاه گروهی از ایشان از غفلت خویش بیدار شدند و بپاخاستند، خود و دیگران را با جبران مافات از نو زندگی و حیات می‌بخشند؟! و چنین زندگی بزرگوارانه‌ای پس از زندگی ذلّت‌بار، نعمت سترگی است و از فضل خدا است و) بیگمان خداوند فضل خویش را شامل مردم می‌سازد (فضلی که موجب شکر و سپاس است) ولیکن بیشتر مردم شکرگزاری نمی‌کنند. [[«أَلَمْ تَرَإِلی؟»: آیا آگاهی از؟ مگر نمی‌دانی که؟. مخاطب پیغمبر است و مراد ملّت او، و هدفِ پرسش تحریک آنان برای آگاهی از این چنین کسانی و پندگیری از کار ایشان است. «الَّذِینَ خَرَجُوا»: کسانی که بیرون رفتند. خداوند نژاد و شماره و سرزمین چنین کسانی را روشن نفرموده است، و چه بسا تنها جنبه ضرب‌المثل داشته باشد و برای پند و اندرز بوده و اصلاً داستانی در میان نباشد. «أُلُوفٌ»: جمع أَلْف، هزاران. «حَذَرَ»: از ترس. مفعولٌ‌له است. «مُوتُوا ... أَحْیَاهُمْ»: مراد از موت و حیات، نابودی دسته‌ای و ماندگاری دسته‌ای است، و این که زندگی شجاعانه و بزرگوارانه حیات است، و زندگی ترسویانه و پستانه، مرگ بشمار است. پس در اینجا سخن از موت و حیات معنوی است (نگا: بقره / 56، أنعام / 122، انفال / 24).]] 2|244|و در راه خدا بجنگید و بدانید که خداوند شنوا و دانا است. [[«سَمِیعٌ»: شنوا است و گفتار هرکسی را می‌شنود. «عَلِیمٌ»: دانا است و از کردار و پندار هر کسی آگاه است.]] 2|245|کیست که به خدا قرض نیکوئی دهد تا آن را برای او چندین برابر کند؟ و خداوند (روزیِ بندگان را) محدود و گسترده می‌سازد و به سوی او بازگردانده می‌شوید. [[«مَن ذَا الَّذِی»: چه کسی است که؟ (مَنْ): مبتدا، (ذَا): خبر، (الَّذِی): صفت. «قَرْضاً»: مفعول مطلق و به معنی (إقراض) است، یا مفعولٌ‌به و به معنی (مقروض) است. «قَرْضاً حَسَناً»: وام نیکو. و آن وقتی است که از مال حلال و با طیبه خاطر باشد. «فَیُضَاعِفَهُ»: تا چندین برابرش گرداند. «أَضْعَافاً»: جمع (ضِعْف) چندین برابر. مفعولٌ‌به دوم فعل (یُضَاعِفَ) یا حال ضمیر (ه) در (یُضَاعِفَهُ) است. «یَقْبِضُ»: باز می‌گیرد. کم می‌کند. «یَبْسُطُ»: گسترش می‌دهد. فراوان می‌گرداند.]] 2|246|آیا آگاهی از (داستان شگفت) جماعتی از بنی‌اسرائیل که بعد از موسی می‌زیستند و در آن وقت به پیغمبر خود گفتند: شاهی برای ما انتخاب کن تا (تحت فرماندهی او) در راه خدا جنگ کنیم. (پیغمبرشان برای اطمینان از تصمیمشان بدیشان) گفت: شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود (سرپیچی کنید و در راه خدا جهاد و) پیکار نکنید. گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شده‌ایم؟ امّا هنگامی که دستور پیکار به آنان داده شد، همه جز عدّه‌ی کمی از ایشان سرپیچی کردند (و به خود و پیغمبرشان و دینشان ستم نمودند) و خداوند از ستمکاران آگاه است. [[«مَلاَ»: بزرگان قوم. «نَبِیٍّ»: پیغمبری. منظور سَموئیل است. «نُقَاتِلْ»: تا بجنگیم. مجزوم است چون جواب فعل امر (إِبْعَثْ) است. «عَسَیْتُمْ»: شاید شما. از افعال ناقصه است و اسم آن ضمیر (تُمْ) و خبر آن جمله (أَلاّ تُقَاتِلُوا) است. «مَا لَنَا»: چه می‌شود ما را؟ چرا ما؟ (مَا): مبتدا، (لَنَا) خبر است. «دِیَار»: جمع دار، خانه و کاشانه. شهر و میهن. «کُتِبَ»: واجب گردید. «تَوَلَّوْا»: سرپیچی کردند. پشت نمودند و خلف وعده کردند.]] 2|247|و پیغمبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما روانه کرده است. بزرگان قوم گفتند: چگونه او بر ما حکومت داشته باشد با این که ما از او برای زمامداری سزاوارتریم و او که مال و دارائی زیادی ندارد؟ گفت: خدا او را بر شما برگزیده است و دانش و (قدرت) جسم او را وسعت بخشیده است و خداوند ملک خود را به هرکس که بخواهد می‌بخشد. و (احسان و تصرّف و قدرت) خداوند فراخ، و آگاه (از لیاقت افراد برای منصبها) است. [[«أنَّی»: چگونه؟ از کجا؟ «لَمْ یُؤْتَ»: داده نشده است. «سَعَةً»: فزونی. فراوانی. «إصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ»: او را بر شما برگزیده است. «بَسْطَةً»: گسترش. فراخی. «وَاسِعٌ»: به معنی (ذُوسَعَةٍ) یعنی: دارا است، یا به معنی (مُوسِع) یعنی: توسعه‌دهنده و بخشایشگر است.]] 2|248|و پیغمبرشان به آنان گفت: نشانه‌ی حکومت او این است که صندوق (عهد) به سوی شما خواهد آمد (همان صندوق عهدی که دلگرمی و) آرامشی از سوی پروردگارتان و یادگارهای خاندان موسی و هارون در آن است، و فرشتگان آن را حمل می‌کنند. در این کار بیگمان نشانه‌ای برای شما است (و چنین رهنمودی شما را بر آن می‌دارد که) اگر مؤمن هستید (بدو بگروید و به دنبال حق روان شوید). [[«آیَةَ»: نشانه. «مُلْک»: سلطنت. حکومت. «تَابُوتُ»: صندوق عهد. صندوق تورات. صندوقی بوده است که تورات در آن گذاشته شده بود. عَمالِقه آن را از بنی‌اسرائیل گرفته بودند، ولی بعدها مجدّدا به دستشان افتاد. گویا در آن، الواح شکسته، عصا و جامه موسی، و عمامه هارون، و چیزهای دیگری بوده است. «سَکِینَةٌ»: آرامش. گویا هنگام جنگ، موسی چنین صندوقی را در جلو لشکریان حرکت می‌داد و بدین وسیله بنی‌اسرائیل تقویت قلب پیدا می‌کردند و از میدان رزم نمی‌گریختند. «تَحْمِلُهُ الْمَلآئِکَةُ»: فرشتگان آن را برمی‌دارند. فرشتگان آن را نگهداری می‌کنند. کار پسندیده خارِق‌العاده‌ای که با دست و تصرّف انسانها انجام نگیرد، عادةً به فرشتگان نسبت داده می‌شود، همان گونه که در اینجا مذکور است.]] 2|249|و هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنی‌اسرائیل منصوب شد) و سپاهیان را با خود بیرون برد، بدیشان گفت: خداوند شما را به وسیله‌ی رودخانه‌ای آزمایش می‌کند. آنان که از آن بنوشند از (پیروان) من نیستند، و آنان که جز مشتی از آن ننوشند از (یاران) من هستند. همگی جز عدّه‌ی کمی از آن نوشیدند. پس وقتی که او و افرادی که ایمان آورده بودند (و از بوته‌ی آزمایش سالم به در آمده بودند) از آن رودخانه گذشتند (از کمی افراد خود ناراحت شدند و عدّه‌ای) گفتند: امروز ما توانائی مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم. امّا آنان که یقین داشتند که با خدای خویش ملاقات خواهند کرد (و در روز رستاخیز پاداش خود را دریافت خواهند نمود) گفتند: چه بسیارند گروههای اندکی که به فرمان خدا (توفیق نصیبشان شده است و) بر گروههای فراوانی چیره شده‌اند. و خداوند با بردباران (و در صف استقامت‌کنندگان) است. [[«فَصَلَ»: از محلّ اقامت دور کرد. حرکت داد. «نَهَرٍ»: رودخانه. «لَمْ یَطْعَمْهُ»: آن را نچشید و ننوشید. «غُرْفَةً»: مشتی. «جَاوَزَهُ»: از آن عبور کرد. «جَالُوتَ»: اسم مشهورترین پهلوانان دشمن بود. «فِئَةٍ»: گروه.]] 2|250|و هنگامی که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند (و لشکریان فراوان و ساز و برگ مجهّز جنگی ایشان را دیدند، به آفریدگار خویش پناه بردند و) گفتند: پروردگارا! (بر دلهایمان آب) صبر و شکیبائی بریز و گامهایمان را ثابت و استوار بدار و ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان. [[«بَرَزُوا»: بیرون رفتند و برای مبارزه آماده شدند. «أَفْرِغْ»: بریز. «اَقْدَام»: جمع قَدَم، گامها.]] 2|251|سپس به فرمان خدا ایشان را (مغلوب کردند و) فراری دادند، و داود (یکی از لشکریان طالوت،) جالوت را کشت، و خداوند حکومت و حکمت بدو بخشید و از آنچه می‌خواست بدو یاد داد، و اگر خداوند برخی از مردم را به وسیله‌ی برخی دیگر دفع نکند، فساد زمین را فرا می‌گیرد، ولی خداوند نسبت به جهانیان لطف و احسان دارد. [[«هَزَمُوهُمْ»: ایشان را شکستند و فراری دادند. «آتَاهُ»: بدو داد. «حِکْمَة»: مراد نبوّت است که انزال تورات بیانگر آن است (نگا: نساء / 163).]] 2|252|اینها آیات خدا است که آنها را به حق بر تو می‌خوانیم و تو از زمره‌ی فرستادگان (خداوند) هستی. [[«بِالْحَقِّ»: به گونه راستین، به گونه‌ای که برای اهل کتاب شکّی در آن باقی نماند. (بِالْحَقِّ) حال فاعل (نَحْنُ) یا مفعول (هَا) در فعل (نَتْلُوهَا) است، یعنی: مُتَلَبِّسِینَ بِالْحَقِّ وَ الْصَّوَابِ، أَوْ مُتَلَبِّسَةً بِالْیَقِینِ.]] 2|253|این پیغمبران (که نام برخی از آنان گذشت) بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم. خداوند با برخی از آنان سخن گفت، و بعضی را درجاتی برتر داد، و به عیسی پسر مریم معجزاتی دادیم و او را با روح‌القدس (یعنی جبرئیل) تقویت و تأیید نمودیم. اگر خداوند می‌خواست کسانی که بعد از این پیغمبران می‌آمدند، به دنبال نشانه‌های روشنی که به (دست) آنان می‌رسید (و هدایت راستین و دین حقی را که دریافت می‌نمودند به مقتضای چنین هدایت و دینی، همه‌ی ایشان ایمان می‌آوردند و اختلافی نمی‌ورزیدند و) با یکدیگر نمی‌جنگیدند. ولیکن (بنا به خواست خدا) اختلاف ورزیدند و بعضی ایمان آوردند و برخی کافر شدند. و اگر خدا می‌خواست با هم نمی‌جنگیدند و به ستیز برنمی‌خاستند، ولی خداوند آنچه را می‌خواهد (از روی حکمتی که خود می‌داند) انجام می‌دهد. [[«کَلَّمَ اللهُ»: خدا با او سخن گفته است. عائد موصول، یعنی ضمیر (ه) محذوف است، و تقدیر چنین است: کَلِمَةُ اللهُ ... «دَرَجَاتٍ»: مراتب و منازل. منصوب است چون مفعول دوم (رَفَعَ) در مفهوم (بَلَّغَ) است، یا حال (مِن بَعْضِهِمْ) و در مفهوم (ذَا دَرَجَاتٍ)، یا مفعول مطلق است و درجات در مفهوم (رفعات) است، منصوب به نزع خافض است و حرف جرّ (عَلی یا إِلی یا فی) محذوف است. «بَیِّنَات»: دلائل روشن. معجزات مذکور در (آل‌عمران / 49). «أَیَّدْنَاهُ»: یاری و توانائیش دادیم. «رُوحِ الْقُدُسِ»: روح پاک. یعنی: جبرئیل. اضافه موصوف به صفت است.]] 2|254|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! (برخی) از آنچه بهره‌ی شما کرده‌ایم (در راه خدا) صرف کنید، پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه داد و ستدی و نه دوستی و رفاقتی و نه میانجیگری و شفاعتی است، و کافران ستمگرند (و به خود و جامعه‌ی خود ظلم می‌کنند، و نتیجه‌ی ظلم آنان در آن روز ظاهر خواهد شد). [[«أَنفِقُوا»: ببخشید. خرج کنید. «بَیْعٌ»: خرید و فروش. «خُلَّةٌ»: دوستی. رفاقت. مراد دوستی و رفاقتی است که سودمند شود و مایه نجات گردد (نگا: انفطار / 19). والاّ مؤمنان در آخرت دوست همدیگر خواهند بود (نگا: زخرف / 67). «شَفَاعَةٌ»: میانجیگری. نفی شفاعت در این آیه به طور مطلق است، ولیکن مقیّد به آیه‌های دیگر است، از جمله إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً (طه / 109). وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی (انبیاء / 28).]] 2|255|خدائی بجز الله وجود ندارد و او زنده‌ی پایدار (و جهان هستی را) نگهدار است. او را نه چرتی و نه خوابی فرا نمی‌گیرد (و همواره بیدار است و سستی و رخوت بدو راه ندارد). از آنِ او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است (و در ملک کائنات، او را انبازی نیست). کیست آن که در پیشگاه او میانجیگری کند مگر با اجازه‌ی او؟ می‌داند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است (و مطّلع بر گذشته و حال و آینده، و آگاه بر بود و نبود جهان است و اصلاً همه‌ی زمانها و مکانها در پیشگاه علم او یکسان است. مردمان) چیزی از علم او را فراچنگ نمی‌آورند جز آن مقداری را که وی بخواهد. (علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بی‌پایان و بی‌کران او است). فرماندهی و فرمانروائی او آسمانها و زمین را دربر گرفته است، و نگاهداری آن دو (برای او گران نیست و) وی را درمانده نمی‌سازد و او بلندمرتبه و سترگ است. [[«حَیّ»: زنده جاوید و باقی پایدار. «قَیُّوم»: نگهدار جهان و گرداننده امور آن. (الْحَیُّ) و (الْقَیُّومُ): صفت یا بدل، و یا خبر مبتدای محذوف می‌باشد. «سِنَةٌ»: چرت. از ماده (وسن). «مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ»: آنچه در پیش روی آنان است که امور مربوط به این جهان است. «مَا خَلْفَهُمْ»: آنچه در پشت سر آنان است که امور مربوط به آن جهان یعنی آخرت است. «لا یُحِیطُونَ»: احاطه نمی‌کنند. فراچنگ نمی‌آورند. «کُرْسِیُّ»: تخت سلطنت. عرش. در اینجا مراد علم و عظمت و قدرت خدا است. «لا یَؤُودُهُ»: او را درمانده و ناتوان نمی‌سازد و بر او سنگینی نمی‌کند. از ماده (أود).]] 2|256|اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست، چرا که هدایت و کمال از گمراهی و ضلال مشخّص شده است، بنابراین کسی که از طاغوت (شیطان و بتها و معبودهای پوشالی و هر موجودی که بر عقل بشورد و آن را از حق منصرف کند) نافرمانی کند و به خدا ایمان بیاورد، به محکم‌ترین دستاویز درآویخته است (و او را از سقوط و هلاکت می‌رهاند و) اصلاً گسستن ندارد. و خداوند شنوا و دانا است (و سخنان پنهان و آشکار مردمان را می‌شنود و از کردار کوچک و بزرگ همگان آگاهی دارد). [[«إِکْرَاهَ»: وادار کردن. واداشتن. «رُشْد»: هدایت. راه درست. «غَیّ»: ضلالت. راه کج. «طَاغُوت»: هر معبودی جز خدا. شیطان. هر کس و هر چیزی که اطاعت از آن، مایه طغیان و دوری از راه حق شود، چه آفریده‌ای که پرستیده شود، و چه فرماندهی که در شرّ و بدی از او فرمانبرداری گردد، و چه اهریمنی باشد که انسان را از راه به در برد. مفرد و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است. «عُرْوَةِ»: دستاویز. «وُثْقَی»: مؤنّث (أَوْثَق) بس محکم و استوار. «إِنفِصَام»: گسستن.]] 2|257|خداوند متولّی و عهده‌دار (امور) کسانی است که ایمان آورده‌اند. ایشان را از تاریکی‌های (زمخت گمراهی شکّ و حیرت) بیرون می‌آورد و به سوی نور (حق و اطمینان) رهنمون می‌شود. و (امّا) کسانی که کفر ورزیده‌اند، طاغوت (شیاطین و داعیان شرّ و ضلال) متولّی و سرپرست ایشانند. آنان را از نور (ایمان و فطرت پاک) بیرون آورده به سوی تاریکیهای (زمخت کفر و فساد) می‌کشانند. اینان اهل آتشند و در آنجا جاویدانه می‌مانند. [[«وَلِیّ»: دوست. یاور. خداوند ولی مؤمنان است و آنان را به راه خیر و خوبی رهنمون می‌شود و یاریشان می‌نماید. شیطان ولی کافران است و آنان را به راه پلشتی و زشتی می‌خواند و بدیشان چنین می‌نمایاند که خیرخواه آنان است و بدیشان سود می‌رساند. «ظُلُمَات»: تاریکیها. «خَالِدُونَ»: جاویدانان.]] 2|258|آیا با خبری از کسی که با ابراهیم درباره‌ی (الوهیّت و یگانگی) پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت، بدان علّت که خداوند بدو حکومت و شاهی داده بود (و بر اثر کمی ظرفیّت از باده غرور سرمست شده بود)؟ هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که (با دمیدن روح در بدن و بازپس گرفتن آن) زنده می‌گرداند و می‌میراند. او گفت: من (با عفو و کشتن) زنده می‌گردانم و می‌میرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرِق برمی‌آورد، تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شد. و خداوند مردم ستمکار (مُصرّ بر تبهکاری، و دشمن حق) را هدایت نمی‌کند. [[«أَلَمْ تَرَ إِلَی؟»: آیا آگاهی از؟ باید آگاه باشی از؟ «حَآجَّ»: مجادله و منازعه کرد. به حجّت‌گوئی و حجّت خواهی نشست. «أَنْ آتَاهُ اللهُ الْمُلْکَ»: چون که خدا بدو حکومت و شاهی داده بود. یعنی سلطنت و قدرت او را مغرور کرده بود و به انکار خدا واداشته بود. «بُهِتَ»: مبهوت گردید. خاموش و درمانده و سرگردان و بی‌برهان شد.]] 2|259|یا (آیا آگاهی از) همچون کسی که از کنار دهکده‌ای گذر کرد، در حالی که سقف خانه‌ها فرو تپیده بود و دیوارهای آنها بر روی سقفها فرو ریخته بود؛ گفت: چگونه خدا این (اجساد فرسوده و از هم پاشیده‌ی مردمان اینجا) را پس از مرگ آنان زنده می‌کند؟ پس خدا او را صد سال میراند و سپس زنده‌اش گرداند و (به او) گفت: چه مدّت درنگ کرده‌ای؟ گفت: (نمی‌دانم، شاید) روزی یا قسمتی از یک روز. فرمود: (نه) بلکه صد سال درنگ کرده‌ای. به خوردنی و نوشیدنی خود (که همراه داشتی) نگاه کن (و ببین که با گذشت این زمان طولانی به اراده‌ی خدا) تغییر نیافته است. و بنگر به الاغ خود (که چگونه از هم متلاشی شده است. ما چنین کردیم) تا تو را نشانه (ی گویائی از رستاخیز) برای مردمان قرار دهیم. (اکنون) به استخوانها بنگر که چگونه آنها را برمی‌داریم و بهم پیوند می‌دهیم و سپس بر آنها گوشت می‌پوشانیم. هنگامی که (این حقائق) برای او آشکار شد، گفت: می‌دانم که خدا بر هر چیزی توانا است. [[«أَوْ کَالَّذِی»: یا آگاهی از داستان آن کسی که. حرف کاف زائد است، و تقدیر چنین است: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی مَرَّ. یا کاف به معنی مِثل و برای تشبیه است. در این صورت عطف بر معنی کلام سابق است. چرا که (أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَآجَّ) همسان (أَلَمْ تَرَ کَالَّذِی حَآجَّ) است، و (أَوْ کَالَّذِی مَرَّ) عطف بر آن است. «خَاوِیَةٌ»: فرو تپیده. فرو ریخته. «عُرُوش»: جمع عَرْش، سقفها. «أَنَّی»: چگونه؟ «أَمَاتَ»: میراند. «لَبِثْتَ»: درنگ کرده‌ای. مانده‌ای. «لَمْ یَتَسَنَّهْ»: تغییر نکرده است. با گذشت سالها فاسد و تباه نگشته است. گوئی سالهائی بر آن نگذشته است. از ماده (سنه) است، یا از ماده (سنو) و هاء آن برای سکته است، مانند (کِتابِیَهْ) و علامت جزم حذف حرف عله است. «نُنشِزُ»: فراهم می‌چینیم و بهم می‌پیوندیم. «نَکْسُو»: می‌پوشانیم.]] 2|260|و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی. گفت: مگر ایمان نیاورده‌ای؟! گفت: چرا! ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم (و با افزودن آگاهی بیشتر، دلم آرامش یابد). گفت: پس (در این صورت) چهار تا از پرندگان را بگیر و آنها را به خود نزدیک گردان (تا مشخّصات و ممیّزات آنها را دریابی. آن گاه آنها را ذبح کن و در هم بیامیز)، سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آنها را بگذار. بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوی تو خواهند آمد، و بدان که خداوند چیره و باحکمت است. [[«مَوْتَی»: جمع میّت، مردگان. «بَلَی»: آری. حرف جواب است. برای ابطال نفی متقدّم و افاده اثبات مفهوم بعد از خود می‌آید. «صُرْهُنَّ»: آنها را به خود نزدیک کن. آنها را بهم بیامیز. آنها را پاره پاره کن. از ماده (صَور) به معنی میل یا قطع. «جُزْءاً»: قطعه و پاره و تکّه. «أُدْعُهُنَّ»: آنها را صدا بزن. «سَعْیاً»: شتابان. مصدری است به معنی اسم فاعل و حال بشمار است و تقدیر چنین است: یَأْتِینَکَ سَاعِیَاتٍ. همچون: جَآءَ زَیْدٌ رَکْضاً؛ أَیْ رَاکِضاً. یا این که مفعول مطلق است و همچون قَعَدْتُ جُلُوساً می‌باشد.]] 2|261|مَثَل کسانی که دارائی خود را در راه خدا صرف می‌کنند، همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می‌گرداند، و خدا (قدرت و نعمتش) فراخ (و از همه چیز) آگاه است. [[«سَنَابِلَ»: جمع سُنبُلة، خوشه‌ها. «یُضَاعِفُ»: چندین برابر می‌گرداند. «وَاسِعٌ»: دارای انعام و رحمت فراگیر.]] 2|262|کسانی که دارائی خود را در راه خدا صرف می‌کنند و به دنبال آن منّتی نمی‌گذارند و آزاری نمی‌رسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است (و اندازه‌ی اجرشان را کسی جز خدا نمی‌داند)، و نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه اندوهگین خواهند شد. [[«لا یُتْبِعُونَ»: به دنبال نمی‌آورند. ملحق نمی‌سازند. «مَنّاً»: منّت. «أَذیً»: اذیّت و آزار.]] 2|263|گفتار نیک و گذشت، بهتر از بذل و بخششی است که اذیّت و آزاری به دنبال داشته باشد. و خداوند بی‌نیاز و بردبار است. [[«قَوْلٌ»: گفتار. سخن. «مَعْرُوفٌ»: نیک. پسندیده. «یَتْبَعُهَا»: به دنبال آن بیاید.]] 2|264|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بذل و بخششهای خود را با منّت و آزار، پوچ و تباه نسازید، همانند کسی که دارائی خود را برای نمودن به مردم، ریاکارانه صرف می‌کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان ندارد. مَثَل چنین کسی همچون مَثَل قطعه سنگ صاف و لغزنده‌ای است که بر آن (قشری از) خاک باشد (و بذرافشانی شود)، و باران شدیدی بر آن ببارد (و همه‌ی خاکها و بذرها را فرو شوید) و آن را به صورت سنگی صاف (و خالی از هر چیز) برجای گذارد. (چنین ریاکارانی) از کاری که انجام داده‌اند سود و بهره‌ای برنمی‌گیرند، و خداوند گروه کفرپیشه را (به سوی خیر و صلاح) رهنمود نمی‌نماید. [[«صَدَقَاتِ»: بذل و بخششها. احسان و نیکیها. «رِئَآءَ»: ریا. ظاهرفریبی. منصوب است چون مفعولٌ‌له، یا حال است و به معنی: مُرائی. «صَفْوَان»: سنگ بزرگ صاف و لغزنده. «وَابِلٌ»: باران تند. رگبار باران. «صَلْداً»: سخت و لغزنده وبدون گرد و غبار.]] 2|265|مَثَل کسانی که دارائی خود را برای خوشنودی خدا و استوار کردن جانهای خود (بر ایمان و احسان) صرف می‌کنند، همچون مَثَل باغی است که روی پشته‌ای باشد (و از هوای آزاد و نور آفتاب به حدّ کافی بهره گیرد) و باران شدیدی بر آن ببارد و در نتیجه چندین برابر میوه دهد، و اگر هم باران شدیدی بر آن نبارد، باران خفیفی بر آن ببارد، (به سبب خاک خوب و آفتاب مناسب و هوای آزاد، باز هم ببار نشیند)، و آنچه را انجام می‌دهید خدا می‌بیند. [[«إبْتِغَآءَ»: خواستن. طلبیدن. مفعولٌ‌له یا حال است و به معنی طالبین. «مَرْضَاتِ»: رضایت. خوشنودی. مَرْضاة مصدر میمی است و برابر رسم‌الخطّ قرآنی با (ت) نوشته شده است. «تَثْبِیتاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ»: برای استوارکردن جانهایشان بر ایمان و احسان. برای عادت دادن خود به بذل و بخشش و پایدارکردن خویشتن بر ایمان. به خاطر یقین و باوری که از ته دل به پاداش خدا دارند. مفعولٌ‌له است، یا حال است و به معنی مُثَبِّتِینَ. «جَنَّةٍ»: باغ. «رَبْوَةٍ»: زمین مرتفع. پشته. «أُکُل»: محصول. میوه. «ضِعْفَیْنِ»: دوچندان. چهار برابر. چندین برابر. «طَلٌّ»: باران خفیف. منظور این است که بذل و بخشش چنین کسانی هرگونه که باشد نتیجه و ثمره خود را می‌دهد و در پیشگاه خدا محفوظ و پیوسته در حال افزایش خواهد بود.]] 2|266|آیا کسی از شما دوست می‌دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن، جویبارها روان باشد و برای او در آن هرگونه میوه‌ای (از میوه‌های دیگر) باشد، و در حالی که به سنّ پیری رسیده و فرزندانی (کوچک و) ضعیف داشته باشد، (در این هنگام) گردبادی (کوبنده) که در آن آتش (سوزانی) باشد، به باغ برخورد کند و آن را بسوزاند؟! این چنین خداوند آیات خود را برایتان بیان و آشکار می‌سازد، شاید بیندیشید (و با نیروی اندیشه راه حق را بیابید). [[«یَوَدُّ»: دوست می‌دارد. «نَخِیلٍ»: خرما. نخلستان. «أَعْنَابٍ»: جمع عِنَب، انگورها. تاکستان. «کِبَر»: پیری. کهنسالی. «إِعْصَارٌ»: گردباد. «نَارٌ»: آتش. منظور باد سموم است. نتیجه: کسانی که بذل و بخشش خود را با ریا و اذیّت و آزار همراه می‌کنند، گردبادِ چنین کردار و رفتاری، خرمن عمر و حاصلِ به ظاهر خیرات آنان را از میان می‌برد، و وقتی در سرای دیگر آماده می‌شوند، می‌بینند که چیزی برایشان نمانده است.]] 2|267|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از قسمتهای پاکیزه‌ی اموالی که (از طریق تجارت) به دست آورده‌اید و از آنچه از زمین برای شما بیرون آورده‌ایم (از قبیل منابع و معادن زیرزمینی) ببخشید و به سراغ چیزهای ناپاک نروید تا از آن ببخشید؛ در حالی که خود شما حاضر نیستید آن چیزهای پلید را دریافت کنید مگر با اغماض و چشم‌پوشی در آن، و بدانید که خداوند بی‌نیاز و شایسته‌ی ستایش است. [[«لا تَیَمَّمُوا»: قصد نکنید. روی نیاورید. «خَبِیثَ»: ناپاک. مراد از آن، چیز بی‌مقدار و بدردنخور است؛ نه چیز حرام. زیرا چیز حرام، اندوختن یا بخشیدن را نشاید. «حَمِیدٌ»: ستوده. فَعِیل به معنی مَفْعُول است.]] 2|268|اهریمن شما را (به هنگام انفاق می‌ترساند و) وعده‌ی تهیدستی می‌دهد و به انجام گناه شما را دستور می‌دهد، ولی خداوند به شما وعده آمرزش خویش و فزونی (نعمت) می‌دهد. و خداوند (فضل و مرحمتش) وسیع (و از همه چیز) آگاه است. [[«فَحْشَآء»: بزه و گناهی که قبح و زشتی آن زیاد و چشمگیر باشد از قبیل: زنا، قتل، ندادن زکات، ترک نماز، بخل، و ... «مَغْفِرَةً»: آمرزش، که در آخرت بهره نیکان می‌گردد. «فَضْلاً»: فزونی نعمت و پرکردن جای چیز بخشیده شده، که در دنیا نصیب نیکوکاران می‌شود. (نگا: سبأ / 39)]] 2|269|فرزانگی را به هرکس که بخواهد (و شایسته بیند) می‌دهد، و به هرکس که فرزانگی داده شود، بیگمان خیر فراوانی بدو داده شده است، و جز خردمندان (این حقائق را درک نمی‌کنند و) متذکّر نمی‌گردند. [[«حِکْمَةَ»: فرزانگی. اصابت در کردار و گفتار، و انجام هر چیزی در جای مناسب خود. در اینجا مراد معرفت اسرار قرآن است. «أُوْلُوا»: صاحبان. «أَلْبَابِ»: جمع لُبّ، خِردها. «أُوْلُوا الألْبَابِ»: عاقلان.]] 2|270|و هر هزینه‌ای را که (در راه خیر یا شر) متحمّل می‌شوید، یا هر نذری را که (در راه طاعت یا معصیت) به گردن می‌گیرید، بیگمان خداوند آن را می‌داند، و ستمگران را یاوری نیست. [[«نَفَقَة»: بذل و بخشش. صرف مال. «أَنصَار»: یاوران. مددکاران.]] 2|271|اگر بذل و بخششها را آشکار کنید، چه خوب، و اگر آنها را پنهان دارید و به نیازمندان بپردازید، برای شما بهتر خواهد بود و برخی از گناهان شما را می‌زداید، و خداوند آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید. [[«إِن تُبْدُوا»: اگر آشکار سازید. «صَدَقَات»: بذل و بخششها. «فَنِعِمَّا هِیَ»: چه خوب! مراد این است که آشکار ساختن بذل و بخششها پسندیده است. «یُکَفِّرُ»: محو و نابود می‌کند. می‌زداید. «سَیِّئَات»: نابکاریها. زشتیها. مراد گناهان کوچک و بزرگ است.]] 2|272|هدایت آنان بر تو واجب نیست، ولیکن خداوند هر که را بخواهد هدایت می‌کند، و هر چیز نیک و بایسته‌ای که می‌بخشید برای خودتان است (و سود آن عائد خودتان می‌گردد) و (این وقتی خواهد بود که) جز برای رضایت خدا نبخشید. و هر چیز نیک و بایسته‌ای که (بدین گونه) ببخشید به طور کامل به خود شما بازپس داده می‌شود و (کوچکترین) ستمی به شما نخواهد شد. [[«لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ»: هدایت آنان بر تو واجب نیست، بلکه بر تو تبلیغ است و بس. «خَیْر»: مراد مال و دارائی است. «ما تُنفِقُونَ»: نمی‌بخشید. نباید ببخشید. «وَجْه»: ذات. اطلاق جزء بر کلّ است. «إبْتِغَآءَ وَجْهِ اللهِ»: طلب رضای خدا. «یُوَفَّ»: به تمام و کمال داده می‌شود.]] 2|273|(چنین بذل و بخششی مخصوصاً باید) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا درمانده‌اند و به تنگنا افتاده‌اند و نمی‌توانند در زمین به مسافرت پردازند (و از راه تجارت و کسب و کار برای خود هزینه زندگی فراهم سازند و) به خاطر آبرومندی و خویشتنداری، شخص نادان می‌پندارد که اینان دارا و بی‌نیازند، امّا ایشان را از روی رخساره و سیمایشان می‌شناسی، (چه از لحن گفتار و طرز رفتار پیدا و نمودارند و) با الحاح و اصرار (چیزی) از مردم نمی‌خواهند. و هر چیز نیک و بایسته‌ای را که ببخشید، بیگمان خدا از آن آگاه است. [[«لِلْفُقَرَآءِ»: به مستمندان. جار و مجرور متعلّق است به (وَ مَا تُنفِقُوا) در آیه قبلی، یا به فعل محذوفی همچون (إِعْمَدُوا؛ إِجْعَلُوا.) یعنی: إِعْمَدُوا لِلْفُقَرَآءِ؛ إِجْعَلُوا مَا تُنفِقُونَ لِلْفُقَرَآءِ؛ صَدَقَاتُکُمْ لِلْفُقَرَآءِ. «أُحْصِرُوا»: بازداشته شده‌اند. جلو آنان گرفته شده است. همه اوقاتشان وقف جهاد یا کسب علم شده است. «ضَرْب»: راه رفتن. مسافرت کردن. مراد جستجو و تکاپوی در کار تجارت و کسب و تلاشِ در پی معاش است. «تَعَفُّف»: قناعت. شرم و حیا. «سِیمَا»: رخساره. دیدار. «إِلْحَافاً»: الحاح. اصرار. مفعول مطلق است؛ زیرا الحاف خود نوعی از سؤال یعنی درخواست است؛ و یا این که به معنی مُلْحِفینَ و حال بشمار است. «لا یَسْأَلُونَ الْنَّاسَ إِلْحَافاً»: پافشارانه چیزی از مردم نمی‌خواهند. از مردم اصلاً چیزی نمی‌خواهند. «خَیْر»: مراد مال و دارائی است.]] 2|274|کسانی که دارائی خود را در شب و روز (و در همه‌ی اوضاع و احوال) و به گونه‌ی پنهان و آشکار می‌بخشند، مزدشان نزد پروردگارشان (محفوظ) است و نه ترسی بر آنان است و نه ایشان اندوهگین خواهند شد. [[«سِرّاً وَ عَلانِیَةً»: پنهان و آشکارا. حال ضمیر (و) در فعل (یُنفِقُونَ) بوده و به معنی: مُسِرِّینَ و مُعْلِنِینَ به کار رفته‌اند. ذکر (لَیْل) پیش از (نَهار) و (سِرّ) قبل از (عَلانِیَة) بیانگر این واقعیّت است که بذل و بخشش نهانی، مقدّم بر بذل و بخشش آشکارا است.]] 2|275|کسانی که ربا می‌خورند (از گورهای خود به هنگام دوباره زنده شدن، یا از مشی اجتماعی خود در دنیا) برنمی‌خیزند مگر همچون کسی که(- بنا به گمان عربها -)شیطان او را سخت دچار دیوانگی سازد (و نتواند تعادل خود را حفظ کند)؛ این از آن‌رو است که ایشان می‌گویند: خرید و فروش نیز مانند ربا است. و حال آن که خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است. پس هر که اندرز پروردگارش به او رسید و (از رباخواری) دست کشید، آنچه پیشتر بوده (و سود و نزولی که قبلاً دریافت نموده است) از آن او است و سروکارش با خدا است؛ امّا کسی که برگردد (و مجدّداً مرتکب رباخواری شود) این گونه کسانی اهل آتشند و جاودانه در آن می‌مانند. [[«یَأْکُلُونَ»: می‌خورند. مراد دریافت می‌دارند و در آن تصرّف می‌نمایند. «لا یَقُومُونَ»: به هنگام زنده‌شدن از گورها برنمی‌خیزند. از مشی اجتماعیِ دیوانه‌وار خود در دنیا دست برنمی‌دارند و آنی آسوده‌خاطر نمی‌گردند. «یَتَخَبَّطُهُ»: او را پیاپی و ناهنجارانه بزند. «مَسّ»: جنون. دیوانگی. «مِنَ الْمَسِّ». به سبب دیوانگی ناشی از خودباختگی یا هراس. جار و مجرور متعلّق به یَقُومُ یا یَتَخَبَّطُهُ است. در اینجا رباخواران به صرعیان و دیوانگان تشبیه شده‌اند، و این تشبیه بنا بر اسلوب عرب است. آنان زیبایان و نیکوکاران و اشیاء قشنگ و خوشایند را به فرشته تشبیه می‌کنند (نگا: یوسف / 31) و زشتها و بدکرداران و اشیاء بدریخت و ناخوشایند را به شیطان و غول (نگا: صافّات / 65). «بَیْع»: معامله. خرید و فروش. «مَا سَلَفَ»: آنچه از ربا پیش از تحریم بوده است و گذشته است. «أَمْر»: کار.]] 2|276|خداوند (برکت) ربا را (و اموالی را که ربا با آن بیامیزد) نابود می‌کند و (ثواب) صدقات را (و اموالی را که از آن بذل و بخشش شود) فزونی می‌بخشد، و خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمی‌دارد. [[«یَمْحَقُ»: نابود می‌کند. محو می‌گرداند. رو به کاستی می‌برد. «یُرْبِی»: افزایش می‌دهد. فزونی می‌بخشد. «کَفَّارٍ»: معتاد به کفر و مقیم بر آن. «أَثِیمٍ»: فرو رفته در گناه. واژه‌های (کَفَّار) و (أَثِیم) صیغه مبالغه‌اند و در اینجا برای بیان رسوائی و نابکاری رباخوار به کار رفته‌اند، و نباید گمان برد که خداوند کافر گناهکار را دوست می‌دارد. نه هرگز! به کار رفتن صیغه مبالغه، برای فرق با غیرمبالغه نیست.]] 2|277|بیگمان کسانی که ایمان بیاورند و کار شایسته انجام بدهند و نماز را چنان که باید برپای دارند و زکات را بپردازند، مزدشان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می‌شوند. [[«أقَامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکَاةَ»: نماز را چنان که باید می‌خوانند و زکات مال بدر می‌کنند. نمازخواندن و زکات‌دادن، جزو (صالِحات) یعنی کارهای شایسته و پسندیده می‌باشد، لیکن ذکر مجدّد آن دو، بیانگر فضیلت سترگ آنها است.]] 2|278|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از (عذاب و عقاب) خدا بپرهیزید و آنچه از (مطالبات) ربا (در پیش مردم) باقی مانده است فروگذارید، اگر مؤمن هستید. [[«إِتَّقُوا اللهَ»: در اینجا مضاف محذوف است، و تقدیر چنین است: إِتَّقُوا عِقَابَ اللهِ. یعنی: خویشتن را از عقاب و عذاب خدا بپرهیزید. «ذَرُوا»: ترک کنید. رها سازید. از ماده (وذر).]] 2|279|پس اگر چنین نکردید، بدانید که به جنگ با خدا و پیغمبرش برخاسته‌اید، و اگر توبه کردید (و از رباخواری دست کشیدید و اوامر دین را گردن نهادید) اصل سرمایه‌هایتان از آن شما است، نه ستم می‌کنید و نه ستم می‌بینید. [[«فَأْذَنُوا»: پس یقین داشته باشید. پس بدانید. «تُبْتُمْ»: توبه کردید. پشیمان شدید و دست کشیدید. «رُؤُوس»: جمع رَأْس، سرمایه‌ها. اصل اموال.]] 2|280|و اگر (بدهکار) تنگدست باشد، پس مهلت (بدو داده) می‌شود تا گشایشی فرا رسد، و اگر (قدرت پرداخت نداشته باشد و شما همه‌ی وام خود را، یا برخی از آن را بدو) ببخشید، برایتان بهتر خواهد بود اگر دانسته باشید. [[«ذُو عُسْرَةٍ»: تنگدست. نادار. «نَظِرَةٌ»: مهلت. فرصت‌دادن. «مَیْسَرَةٍ»: گشایش. فراخ دستی. «أَن تَصَدَّقُوا»: اگر ببخشید و صرف‌نظر کنید. تاء مضارعه از اوّل این فعل حذف شده است.]] 2|281|و از (عذاب و عقاب) روزی بپرهیزید که در آن به سوی خدا بازگردانده می‌شوید؛ سپس به هرکسی آنچه را فراچنگ آورده است به تمامی بازپس داده می‌شود، و به آنان ستم نخواهد شد. [[«تُرْجَعُونَ»: بازگشت داده می‌شوید. از مصدر (رَجْع وَ رُجْعی) به معنی: إعاده و برگشت دادن؛ نه از مصدر (رُجُوع) به معنی: برگشتن. «تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ»: به هر کسی اجر و پاداش اعمالش به تمام و کمال داده می‌شود.]] 2|282|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هرگاه به همدیگر تا مدّت معیّنی (از لحاظ روز و ماه و سال) وامی دادید، آن را بنویسید، و باید نویسنده‌ای دادگرانه آن را بنویسد، و هیچ نویسنده‌ای از نوشتن (سند) بدان گونه که خدا بدو آموخته است، سرپیچی نکند. پس نویسنده باید بنویسد و آن کس که حق بر ذمّه‌ی او است، باید املاء کند و از پروردگارش بترسد و چیزی از آن نکاهد، و اگر کسی که حق بر ذمّه‌ی او است کم‌خرد یا (به سبب کوچکی یا بیماری یا پیری) ناتوان باشد، یا (به سبب لالی یا گنگی یا ناآشنائی با زبان) او نتواند که املاء کند، باید ولی او (که شرع یا حاکم برای وی تعیین کرده است) دادگرانه املاء کند. و دو نفر از مردان خود را به گواهی گیرید، و اگر دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن، از میان کسانی گواه کنید که مورد رضایت و اطمینان شما هستند. - (این دو زن به همراه یکدیگر باید شاهد قرار گیرند) تا اگر یکی انحرافی پیدا کرد، دیگری بدو یادآوری کند - و چون گواهان را به گواهی خوانند باید که از این کار خودداری نورزند. و از نوشتن وام - خواه کم باشد یا زیاد - تا سررسید آن دلگیر نشوید. این در پیشگاه (شریعت) خدا دادگرانه‌تر و برای گواهی (و صحّت شهادت) استوارتر، و برای آن که دچار شکّ و تردید نشوید، بهتر می‌باشد. مگر این که داد و ستد حاضر و نقدی باشد که در میان خود دست به دست می‌کنید، پس در این صورت بر شما باکی نیست اگر آن را ننویسید. و هنگامی که خرید و فروش (نقدی) می‌کنید (باز هم) کسانی را به گواهی گیرید، و نویسنده و گواه نباید که زیان ببینند و نباید که زیان برسانند، و اگر چنین کنید از فرمان خدا بیرون رفته‌اید (و بر حکم او شوریده‌اید). و از خدا بترسید (و اوامر و نواهی او را پیش چشم دارید) و خداوند (آنچه را که به نفع شما یا به زیان شما است) به شما می‌آموزد، و خداوند به آنچه می‌کنید آگاه است. [[«تَدَایَنتُمْ»: به همدیگر وام دادید. «أَجَلٍ»: مدّت. «لا یَأْبَ»: خودداری نکند. «یُمْلِلْ»: املاء کند. بیان کند. «لا یَبْخَسْ»: نکاهد. «شَهِیدَیْنِ»: دو گواه. شهید فعیل به معنی فاعل است و جمع آن شهداء است. «دُعُوا»: فرا خوانده شدند. «لا تَسْأَمُوا»: سستی نکنید. کم‌حوصلگی و بی‌مبالاتی نکنید. «أَقْسَطُ»: دادگرانه‌تر. «أَقْوَمُ»: پابرجاتر. استوارتر. «أَدْنی»: اقرب. نزدیکتر. «تُدِیرُونَ»: مبادله می‌کنید. نقداً دست به دست می‌کنید. «تَبَایَعْتُمْ»: با همدیگر خرید و فروش کردید. «لا یُضَآرَّ»: زیان رسانده نشود. زیان نرساند. این فعل می‌تواند مجهول یا معلوم باشد و (کَاتِبٌ) و (شَهِیدٌ) نائب فاعل یا فاعل بشمار آید. «فُسُوق»: سرپیچی. نافرمانی. «فُسُوقٌ بِکُمْ»: این کار بیانگر نافرمانی شما است. این کار شما را از راه حق و صلاح بیرون می‌برد. «یُعَلِّمُکُمُ اللهُ»: خدا به شما احکام خود را می‌آموزد که متضمّن مصالح شما می‌باشند. مفعول فعل، محذوف است.]] 2|283|و اگر در سفر بودید و نویسنده‌ای نیافتید، پس چیزهائی گروگان بگیرید. و اگر برخی از شما به برخی دیگر اطمینان کرد، باید کسی که امین شمرده شده است، امانت او را بازپس دهد (و بستانکار در گروگان که امانتی محسوب است خیانت روا ندارد، و بدهکار وام را که ودیعه‌ای بشمار است، به موقع بپردازد) و از خدائی که پروردگار او است بترسد، و گواهی را پنهان نکنید و هرکس آن را پنهان دارد قلبش بزهکار است، و خدا بدانچه انجام می‌دهید آگاه است. [[«رِهَانٌ»: جمع رَهْن به معنی مرهون، گروگانها. رِهَانٌ: مبتدا است و خبر آن محذوف است و تقدیر چنین است: فَرِهَانٌ مَّقْبُوضَةٌ تَکْفِی. یا خبر است و مبتدای آن محذوف است و تقدیر چنین است: فَعَلَیْکُمْ رِهَانٌ مَّقْبُوضَةٌ. «آثِمٌ»: گناهکار. «آثِمٌ قَلْبُهُ»: دل او بزهکار است. نسبت دادن گناه به دل، برای مبالغه و وضوح جرم است، همان گونه که برای تأکید کاری می‌گوئیم: گوشم آن را شنیده است. چشمم آن را دیده است. واژه (قلب) می‌تواند فاعل یا بدل بعض از کل (آثِمٌ) باشد، و ضمیر (ه) ضمیر شأن، و یا مرجع آن (مَنْ) است.]] 2|284|آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین است، از آن خدا است، و (لذا) اگر آنچه را که در دل دارید آشکار سازید یا پنهان دارید، خداوند شما را طبق آن محاسبه می‌کند، سپس هر که را بخواهد (و شایستگی داشته باشد) می‌بخشد و هر کس را بخواهد (و مستحق باشد) عذاب می‌کند، و خدا بر هر چیزی توانا است. [[«إِن تُبْدُوا»: اگر آشکار سازید. «أَوْ تُخْفُوهُ»: یا این که آن را پنهان دارید. «یُحَاسِبْکُم بِهِ اللهُ»: خداوند برابر آن شما را بازخواست می‌کند. یعنی: نیّت بد خود را چه آشکار سازید و چه پنهان دارید؛ یا اعمال زشت خویش را چه آشکارا و چه نهانی انجام دهید، خدا در برابر آن شما را مورد بازخواست قرار می‌دهد.]] 2|285|فرستاده (ی خدا، محمّد) معتقد است بدانچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است (و شکّی در رسالت آسمانی خود ندارد) و مؤمنان (نیز) بدان باور دارند. همگی به خدا و فرشتگان او و کتابهای وی و پیغمبرانش ایمان داشته (و می‌گویند:) میان هیچ یک از پیغمبران او فرق نمی‌گذاریم (و سرچشمه‌ی رسالت ایشان را یکی می‌دانیم). و می‌گویند: (اوامر و نواهی ربّانی را توسّط محمّد) شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! آمرزش تو را خواهانیم، و بازگشت به سوی تو است. [[«مَآ أُنزِلَ»: مراد قرآن است. «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مُِن رُّسُلِهِ»: مراد آن است که ما مثل یهودیان و مسیحیان نیستیم و همه پیغمبران را از آدم تا خاتم فرستاده خدا می‌دانیم. «غُفْرَانَکَ»: از تو بخشش گناهانمان را خواستاریم و رحمت و لطف تو را چشم می‌داریم. واژه غفران، مفعول مطلق فعل محذوف (إِغْفِرْ) یا مفعولٌ‌به فعل محذوف (نَسْأَلُکَ) است. «رَبَّ»: منادا است به حذف حرف ندا. «مَصِیر»: رجوع. برگشت. مصدر میمی از (صَیْرُورَة) است.]] 2|286|خداوند به هیچ کس جز به اندازه‌ی توانائیش تکلیف نمی‌کند (و هیچ‌گاه بالاتر از میزان قدرت شخص از او وظائف و تکالیف نمی‌خواهد. انسان) هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است. پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده)، پروردگارا! بار سنگین (تکالیف دشوار) را بر (دوش) ما مگذار آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان) بر (دوش) کسانی که پیش از ما بودند گذاشتی. پروردگارا! آنچه را که یارای آن را نداریم بر ما بار مکن (و ما را به بلاها و محنتها گرفتار مساز) و از ما درگذر و (قلم عفو بر گناهانمان کش) و ما را ببخشای و به ما رحم فرمای. تو یاور و سرور مائی، پس ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان. [[«وُسْع»: تاب و توان. «کَسَبَتْ»: فراچنگ آورد. «إِکْتَسَبَتْ»: فراچنگ آورد. اغلب ثلاثی مجرّد ماده (کسب) برای انجام خوبیها، و ثلاثی مزید برای انجام بدیها به کار می‌رود. «نَسِینَا»: در انجام وظائف غفلت و کوتاهی کردیم (نگا: کهف / 24 و طه 52). «أَخْطَأْنَا»: دچار خطا و گناه شدیم (نگا: طه / 73). «إِصْر»: تکالیف سخت و طاقت‌فرسا (نگا: اعراف / 157). «مَوْلی»: سَرور و یاور.]] 3|1|الف. لام. میم. [[«الم»: به سرآغاز سوره بقره مراجعه شود.]] 3|2|جز خدا، خدائی نیست و او زنده (به خود) و متصرّف (در کار و بار جهان) است. [[«الْحَیُّ»: زنده جاوید و باقی پایدار. «الْقَیُّومُ»: نگهدار جهان و گرداننده امور آن. واژه (الْحَیُّ) و (الْقَیُّومُ) صفت یا بدل، و یا خبر مبتدای محذوف می‌باشند.]] 3|3|(همان کسی که) کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرده است که مشتمل بر حق است (و متضمّن اصول رسالتهای آسمانی پیشین، و) تصدیق‌کننده‌ی کتابهائی است که قبل از آن (برای پیغمبران فرستاده شده‌اند و) بوده‌اند. و خداوند پیش از آن، تورات را (برای موسی) و انجیل را (برای عیسی) نازل کرده است. [[«بِالْحَقِّ»: مشتمل بر احکام و عقائد و اخبار صحیح ثابت. جار و مجرور در موضع نصب بوده و حال کتاب است. «مُصَدِّقاً»: تصدیق‌کننده. حال دوم کتاب است. تقدیر چنین خواهد بود: نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مُحَقِّقاً مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ. «مَا بَیْنَ یَدَیْهِ»: مراد کتابهای آسمانی پیشین است (نگا: سبأ / 31). «وَ أَنزَلَ الْتَوْرَاةَ وَ الإِنجِیلَ»: این جمله بیانگر بعضی از (مَا بَیْنَ یَدَیْهِ) است که از شهرت بیشتری برخوردارند.]] 3|4|پیش از (قرآن، تورات و انجیل را نازل کرده است) جهت رهنمود مردمان، و (چون منحرف گشتند، قرآن یعنی) جدا سازنده (ی حق از باطل) را فرو فرستاده است. بیگمان کسانی که نسبت به آیات خدا کفر ورزند، عذاب سختی دارند، و خداوند توانا و انتقام گیرنده است. [[«مِن قَبْلُ»: پیش‌تر. جار و مجرور متعلّق به (أَنزَلَ) است. «هُدیً»: مفعولٌ‌له، و یا حال تورات و انجیل است. «فُرْقَان»: جداسازنده هدایت از ضلالت و حق از باطل و حلال از حرام (نگا: بقره / 53 و 185، انبیاء / 48، فرقان / 1). «ذُوانتِقَامٍ»: انتقام‌گیرنده.]] 3|5|شکّی نیست که هیچ‌چیز نه در زمین و نه در آسمان بر خدا پنهان نمی‌ماند (کوچک باشد یا بزرگ، پدیدار باشد یا پنهان، دور باشد یا نزدیک). 3|6|او است که شما را در رحمهای (مادران) هر آن گونه که بخواهد شکل می‌بخشد (و به صورتهای مختلف می‌آفریند). جز او خدائی نیست (و همو) عزیز و حکیم است. [[«یُصَوِّرُکُمْ»: شما را می‌آفریند و از لحاظ عقلانی و جسمانی شکل می‌بخشد. «أَرْحَام»: جمع رَحِم، محلّ تکوین جنین.]] 3|7|او است که کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرده است. بخشی از آن، آیه‌های «مُحْکَمَات» است (و معانی مشخّص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیه‌های «مُتَشَابِهَات» است، (و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آنها می‌رود). و امّا کسانی که در دلهایشان کژی است (و گریز از حق، زوایای وجودشان را فرا گرفته است) برای فتنه‌انگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات می‌افتند. در حالی که تأویل (درست) آنها را جز خدا و کسانی نمی‌دانند که راسخان (و ثابت‌قدمان) در دانش هستند. (این چنین وارستگان و فرزانگانی) می‌گویند: ما به همه‌ی آنها ایمان داریم (و در پرتو دانش می‌دانیم که محکمات و متشابهات) همه از سوی خدای ما است. و (این را) جز صاحبان عقل (سلیمی که از هوی و هوس فرمان نمی‌برند، نمی‌دانند و) متذکّر نمی‌شوند. [[«مُحْکَمَاتٌ»: آیه‌های متقن و واضحی که همگان می‌توانند به معانی و تفسیر آنها پی ببرند و در فهم آنها دچار اشتباه و التباس نشوند. «أُمُّ الْکِتَابِ»: اصل و اساس قرآن و مرجع احکام حلال و حرام و کلید مشکلات و مجملات. «مُتَشَابِهَاتٌ»: آیاتی که مشکل و قابل تأویل بوده و معانی کاملاً واضح و روشنی ندارند و چون محتمل مفاهیم و اوجه زیادی هستند، قاطعانه نمی‌توان آنها را تفسیر و تبیین کرد. از قبیل: حروف مقطّعه، هنگامه رستاخیز، چگونگی روح، مجملات قرآن، صفات‌یزدان، و ... «زَیْغٌ»: انحراف از حق. کج‌روی. «إِبْتِغاء»: خواستن. طلبیدن. «فِتْنَة»: برگرداندن از دین. کفر و شرک (نگا: بقره / 191 و 217 ...). «تَأْوِیل»: واژه (تأویلِ) نخستین به معنی تحریف و تفسیر نادرست، و دومی به معنی تفسیر صحیح و تبیین متشابهات در حدود توان بشری است. «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»: دانشمندان زبردست و فرزانه. «رَاسِخُونَ»: عطف بر (اللهُ) است و ضمیر (هُ) در (تَأْویلَهُ) به (مَا) یعنی متشابه برمی‌گردد. «کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا»: هر یک از محکم و متشابه، از سوی پروردگارمان نازل شده است و ممکن نیست برخی از آن مخالف برخی دیگر باشد.]] 3|8|(چنین فرزانگان خردمندی می‌گویند:) پروردگارا! دلهای ما را (از راه حق) منحرف مگردان بعد از آن که ما را (حلاوت هدایت چشانده و به سوی حقیقت) رهنمود نموده‌ای، و از جانب خود رحمتی به ما عطاء کن. بیگمان بخشایشگر توئی تو. [[«لا تُزِغْ»: منحرف مگردان. «هَبْ»: عطاء کن. ببخش. «مِن لَّدُنکَ»: از سوی خود. «الْوَهَّاب»: بس بخشنده.]] 3|9|پروردگارا! تو مردمان را در روزی که تردیدی در آن نیست جمع خواهی کرد (تا همگان را در برابر کارشان پاداش دهی و بدین امر وعده داده‌ای و) بیگمان خدا خلاف وعده نمی‌کند. [[«لِیَوْمٍ»: برای حساب روزی که قیامت است. مضاف محذوف است، و تقدیر آن چنین است: لِحِسَابِ یَوْمٍ. «الْمِیعَاد»: وعده. مصدر میمی است.]] 3|10|(در چنین روزی) به هیچ وجه اموال و اولاد کافران، آنان را نمی‌تواند از (عذاب) خدا نجات دهد (و مایه‌ی رهائی ایشان از عذاب خدا گردد) و ایشان افروزینه‌ی آتش (دوزخ) هستند. [[«لَن تُغْنِیَ عَنْهُمْ»: بدیشان نفع نمی‌رساند. از ایشان دفع نمی‌گرداند. «مِنَ اللهِ»: از عذاب خدا. «وَقُود»: افروزینه. هیمه‌ای که آتش را با آن روشن می‌سازند. هیزم.]] 3|11|(اینان رفتار و کردار زشتی دارند) همچون رفتار و کردار قوم فرعون و کسانی که پیش از ایشان بودند و آیات ما را (با وجود روشنی) تکذیب می‌کردند، پس خدا آنان را به (کیفر) گناهانشان گرفت، و خداوند شدیدالعقاب است. [[«دَأب»: عادت. کار. جار و مجرور «کَدَأْبِ»: متعلّق است به (دَأْب) محذوف و تقدیر آن چنین است: دَأْبُهُمْ کَدَأْبِ. «آلِ»: اهل. پیروان. دار و دسته. «فِرْعَوْن»: لقب شاهان مصر. در اینجا مراد فرعون معاصر موسی است به نام رامسس دوم.]] 3|12|(ای پیغمبر!) به کسانی که کافرند، بگو: شما (در دنیا) شکست خواهید خورد و (در آخرت) گردآورده می‌شوید و به دوزخ افکنده می‌شوید، و (دوزخ) چه بد جایگاهی است! [[«تُحْشَرُونَ»: گردآورده می‌شوید. «مِهَاد»: آرامگاه. قرارگاه. بستر]] 3|13|در دو دسته‌ای که (در میدان جنگ بدر) با هم روبرو شدند، نشانه‌ای (و درس عبرتی) برای شما است. دسته‌ای در راه خدا می‌جنگید (و برای اعلاء فرمان خدا و انتشار دین حق می‌رزمید) و دسته‌ای دیگر کافر بود (و در راه اهریمن هوی و هوس نبرد می‌کرد. چنین کافرانی) مؤمنان را (بخواست خدا) باچشم خویش دو برابر (تعداد واقعی) خود می‌دیدند (و بدین‌سبب ترس و هراس بر آنان چیره شد و گریختند) و خداوند هرکس را بخواهد با یاری خود تأیید می‌کند (و پیروزی را نصیب او می‌گرداند). بیگمان در این امر عبرتی برای صاحبان چشم (بینا و بینش راستین) است. [[«إِلْتَقَتَا»: با هم در جنگ بدر رویاروی شدند (نگا: انفال / 41 - 44). «فِئَةٌ»: دسته. گروه. «یَرَوْنَهُم مِّثْلَیْهِمْ»: دسته کافران، شماره گروه مؤمنان را دو برابر خود می‌دیدند (نگا: أنفال / 43). (مِثْلَیْهِمْ) حال ضمیر (هِمْ) است. «رَأْیَ الْعَیْنِ»: دیدن روشن و آشکار. (رَأْیَ) مفعول مطلق (یَرَوْنَهُمْ) است. «أُوْلِی الأبْصَارِ»: دارندگان چشم. صاحبان بینش.]] 3|14|برای انسان، محبّت شهوات (و دلبستگی به امور مادی) جلوه داده شده است، از قبیل: عشق به زنان و فرزندان و ثروت هنگفت و آلاف و الوف طلا و نقره و اسبهای نشاندار (و مرکبهای ممتاز) و چهارپایان (همچون: شتر و گاو و بز و گوسفند ...) و کشت و زرع. اینها (همه) کالای دنیای پست (فعلی) است و سرانجام نیک (تلاشگران در راه حق) در پیشگاه خدا است (و همو داند که در آخرت به نیکوکاران چه چیزهائی عطاء خواهد کرد). [[«مِنَ النِّسَآءِ وَ ...»: از قبیل عشق به زنان و .... دوست داشت زنان و ... حرف (مِنْ) می‌تواند مفسّره یا بیانیّه باشد. «الْبَنِینَ»: پسران. مراد فرزندان است. «الْقَنَاطِیر»: جمع قِنطار، دارائی هنگفت. آلاف و الوف. «الْمُقَنطَرَةِ»: انباشته. بیشمار. کومه. «الذَّهَبِ»: طلا. «الْفِضَّةِ»: نقره. «الْخَیْلِ»: رمه اسبان. «الْمُسَوَّمَةِ»: سر داده شده برای چَرا. نشاندار سفید پیشانی و دست و پا. زیبا و برازنده. «الأنْعَامِ»: چهارپایان. شتر و گاو و بز و گوسفند. «الْحَرْثِ»: کشتزار. مصدر است و به معنی اسم مفعول به کار رفته است. «الْمَآبِ»: مرجع. بازگشت. «حُسْنُ الْمَآبِ»: بازگشتگاه نیکو در بهشت. صفت به موصوف خود اضافه شده است.]] 3|15|بگو: آیا شما را از چیزی با خبر سازم که از این (چیزهائی که در دیده‌ها آراسته و جلوه داده شده است) بهتر است؟ برای کسانی که پرهیزگاری پیشه کنند در نزد پروردگارشان باغهائی (در جهان دیگر) است که رودخانه‌ها از پای (درختان) آنها می‌گذرد، آنان در آنجاها جاویدانه خواهند بود. (همچنین ایشان را) همسران پاکیزه (از هر پلیدی و نقصی) و خوشنودی خدا است. و خداوند (رفتار و کردار) بندگان را می‌بیند (و نیّت درونی ایشان را می‌داند). [[«أُنَبِّئُکُمْ»: آگاهتان کنم. «ذلِکُمْ»: آنچه گذشت از زنان و ... «رِضْوَان»: خوشنودی فراوان.]] 3|16|و همان کسانی که (ایمان، دل آنان را لبریز می‌سازد و فریاد برمی‌آورند و) می‌گویند: پرودگارا! ما ایمان آورده‌ایم، پس گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش (دوزخ) به دور دار. [[«قِنَا»: ما را محفوظ و مصون دار. از ماده (وقی).]] 3|17|و همان کسانی که (در راه طاعت و عبادت، و دوری از گناه و معصیت، و تحمّل مشقّات و ناملایمات) بردبار، و (در نیّت و کردار و گفتار) درستکار، و (با خشوع و خضوع بر طاعت و عبادت) مداوم و ماندگار، و (از آنچه می‌توانند و بدان دسترسی دارند) بخشاینده، و در سحرگاهان آمرزش خواهند. [[«الصَّابِرِینَ»: شکیبایان. (الصَّابِرِینَ) می‌تواند مجرور باشد و بدل یا صفت (الَّذِینَ) و یا صفت (الْعِبَادِ) بشمار آید، و یا منصوب باشد و مخصوص به مدح قلمداد شود. «الْقَانِتِینَ»: مطیعان خاشع و خاضع. مداومان بر طاعت و عبادت.]] 3|18|خداوند (با نشان دادن جهان هستی به گونه‌ی یک واحد بهم پیوسته و یک نظام یگانه و ناگسسته، عملاً) گواهی می‌دهد این که معبودی جز او نیست، و این که او (در کارهای آفریدگان خود) دادگری می‌کند، و فرشتگان و صاحبان دانش (هر یک به گونه‌ای در این باره) گواهی می‌دهند. جز او معبودی نیست که هم توانا است و هم حکیم. [[«قَآئِماً بِالْقِسْطِ»: در میان بندگانش دادگرانه رفتار می‌کند. (قَآئِماً) حال (هُوَ) است.]] 3|19|بیگمان دین (حق و پسندیده) در پیشگاه خدا اسلام (یعنی خالصانه تسلیم فرمان الله شدن) است (و این، آئین همه‌ی پیغمبران بوده است) و اهل کتاب (در آن) به اختلاف برنخاستند مگر بعد از آگاهی (بر حقیقت و صحّت آن؛ این کار هم) به سبب ستمگری و سرکشی میان خودشان بود (و انگیزه‌ای جز ریاست‌خواهی و انحصارطلبی نداشت). و کسی که به آیات خدا (اعم از آیات دیدنی در آفاق و انفس، یا آیات خواندنی در کتابهای آسمانی پشت کند و) کفر ورزد (بداند که) بیگمان خدا زود حسابرسی می‌کند. [[«الإِسْلام»: فرمانبرداری از خدا و قوانین و احکام آسمانی. آئین اسلام که همه انبیاء از آدم تا خاتم بر آن بوده‌اند و در تبلیغ آن کوشیده‌اند (نگا: بقره / 132، آل‌عمران / 67، انعام 161 - 163). «بَغْیاً»: ستمگری و سرکشی. مفعولٌ‌له یا حال است.]] 3|20|پس اگر با تو به ستیز پرداختند، بگو: من و کسانی که از من پیروی نموده‌اند، خویشتن را تسلیم خدا کرده‌ایم و رو بدو نموده‌ایم. و بگو به اهل کتاب (یعنی یهودیان و مسیحیان) و به بیسوادان (یعنی مشرکان عرب): آیا شما تسلیم شده‌اید؟ اگر تسلیم شوند، بیگمان هدایت یافته‌اند (و راه را از چاه باز شناخته‌اند) و اگر سرپیچی کنند (نگران مباش؛ زیرا) بر تو ابلاغ (رسالت) است و بس، و خدا بینا به (اعمال و عقائد) بندگان است. [[«حَآجُّوکَ»: با تو جدال و ستیزه کردند. «أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ ِللهِ»: با تمام وجود فرمانبردار اوامر و نواهی خدایم و کسی را انباز او نمی‌گردانم. «وَجْه»: مراد ذات و وجود است. «مَنْ»: عطف بر ضمیر (تُ) است. «الأُمِّیِّینَ»: کسانی که نمی‌توانند بخوانند و بنویسند. بیسوادان. در اینجا مراد عربهای مشرک است. «أَأَسْلَمْتُمْ»: این واژه ماضی و استفهامی است؛ ولی مراد امر است و تقدیر چنین است: أَسْلِمُوا (نگا: مائده / 91). «الْبَلاغ»: تبلیغ.]] 3|21|کسانی که به آیات (دیدنی و خواندنی) خدا کفر می‌ورزند، و پیغمبران را به ناحق به قتل می‌رسانند، و کسانی از مردمان را می‌کشند که به عدالت و دادگری فرمان می‌دهند (و ایشان را به سوی خدا می‌خوانند)، پس آنان را به عذاب دردناکی بشارت بده. [[«الْقِسْط»: دادگری.]] 3|22|آنان کسانی هستند که اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده (و اگر کردار نیکی هم داشته باشند، باطل و بی‌ثمر خواهد بود) و ایشان را یاور و مددکاری نیست (تا آنان را از زیان دنیوی و عذاب اخروی نجات دهد). [[«حَبِطَتْ»: تباه و هدر رفته است. باطل و بی‌ثمر شده است.]] 3|23|آیا آگاهی از حال کسانی که بدیشان بهره‌ای از کتاب (آسمانی) داده شده است؛ (هنگامی که) ایشان به سوی کتاب خدا (قرآن) دعوت می‌شوند تا در میانشان داوری کند (و حق را از باطل جدا سازد، ولی آنان دعوت را نمی‌پذیرند) سپس گروهی از ایشان سرپیچی می‌کنند، و حال آن که (همیشه چنین کسانی از حق و حقیقت) روی گردانند. [[«أُوتُوا نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ»: بهره‌ای از کتاب بدیشان داده شده است و بدان آشنایند. مراد از چنین کسانی، رؤسای یهود، و از کتاب، تورات است. «إِلی کِتَابِ اللهِ»: مراد از کتاب خدا تورات یا قرآن است. «مُعرِضُونَ»: رویگردانان. پشت‌کنندگان.]] 3|24|این (عمل آنان) بدان خاطر است که می‌گفتند: جز چند روز اندکی، آتش (دوزخ) به ما نمی‌رسد (و مجازات محدودی داریم. چرا که از قوم گزیده‌ایم!) و افتراهائی که در دینشان به خدای می‌بستند و (پیوسته) به هم می‌بافتند، ایشان را گول زده است. [[«ذلِکَ»: آنچه مذکور افتاد از تولّی و اعراض. ذلِکَ: مبتدا و عبارت (بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَیَّاماً مَّعْدُودَاتٍ) خبر است. «لَن تَمَسَّنَا»: به ما نمی‌رسد و ما را نمی‌سوزاند. «أیَّاماً مَّعْدُودَاتٍ»: چند روز اندک. منظورشان تنها چهل روز است که در آن گوساله‌پرستی کرده‌اند. «غَرَّ»: گول زد. فریب داد.]] 3|25|پس (حال آنان) چگونه خواهد بود (و چه کار خواهند کرد) وقتی که ایشان را در روزی که هیچ شکّی در (وقوع) آن نیست، جمع می‌آوریم و به هر کسی (پاداش و پادافره) آنچه کرده و فراچنگ آورده است به تمام و کمال داده شود و بر آنان ستم نرود. [[«کَیْفَ»: حال آنان چگونه خواهد بود؟ چه وضعی پیدا می‌کنند؟. «وُفِّیَتْ»: به تمام و کمال داده شد.]] 3|26|بگو: پروردگارا! ای همه چیز از آن تو! تو هر که را بخواهی حکومت و دارائی می‌بخشی و از هر که بخواهی حکومت و دارائی را بازپس می‌گیری، و هر کس را بخواهی عزّت و قدرت می‌دهی و هرکس را بخواهی خوار می‌داری، خوبی در دست تو است و بیگمان تو بر هر چیزی توانائی. [[«مَالِکَ»: منادا است یا صفت (الله). «تَنزِعُ»: بازپس می‌گیری. سلب می‌کنی.]] 3|27|(بخشی از) شب را جزو روز می‌گردانی (و بدین سبب شبها کوتاه و روزها دراز می‌گردند) و (بخشی از) روز را جزو شب می‌گردانی (و لذا روزها کوتاه و شبها دراز می‌شوند) و زنده را از مرده پدید می‌آوری و مرده را از زنده، و به هر کس که بخواهی بدون حساب روزی می‌بخشی. [[«تُولِجُ»: داخل می‌گردانی. وارد می‌کنی. «تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنْ ...»: زنده را از مرده، و مرده را از زنده پدیدار می‌سازی. همان گونه که شب به داخل روز می‌خزد و روز از شب می‌خیزد، عین این خَزِش و خیزِش در سلولهای بدن موجود زنده برقرار است. پیوسته سلولهائی می‌میرند و سلولهای دیگری به وجود می‌آیند، و چرخه حیات و موت لحظه‌ای متوقّف نمی‌گردد.]] 3|28|مؤمنان نباید مؤمنان را رها کنند و کافران را به جای ایشان به دوستی گیرند، و هر که چنین کند (رابطه‌ی او با خدا گسسته است و بهره‌ای) وی را در چیزی از (رحمت) خدا نیست - مگر آن که (ناچار شوید و) خویشتن را از (اذیّت و آزار) ایشان مصون دارید و (به خاطر حفظ جان خود تقیه کنید) - و خداوند شما را از (نافرمانی) خود برحذر می‌دارد و بازگشت (همگان) به سوی او است. [[«مِن دُونِ»: به جای. «فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فِی شَیْءٍ»: بهره‌ای از دین خدا ندارد، و بسی دور از رحمت او است (نگا: مائده / 51). در اینجا مضاف پیش از (اللهِ) حذف شده است که (دین) یا (ثَواب) یا (رَحْمَة) است. «إِلاّ أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً»: مگر این که از اذیّت و آزارشان بترسید که در این صورت می‌توانید با آنان در ظاهر دوستی ورزید، بدان اندازه که دفع ضرر گردد (نگا: نحل / 106). «تُقَاة»: پرهیز کردن و خویشتن را محفوظ داشتن. اصل آن (وُقَیَة) است و واو به تاء، و یاء به الف تبدیل شده است. مفعول مطلق است. «یُحَذِّرُکُمُ اللهُ نَفْسَهُ»: خدا شما را از عقاب و عذاب خود برحذر می‌دارد. مضاف پیش از (نَفْسَهُ) حذف شده است که (عِقَاب) است.]] 3|29|بگو: اگر آنچه را که در سینه‌هایتان دارید پنهان سازید یا آشکار کنید، خداوند آن را می‌داند و خداوند آگاه از هر چیزی است که در آسمانها و زمین است، و خداوند بر هر چیزی توانا است. [[«صُدُور»: سینه‌ها. در اینجا مراد دل و درون است.]] 3|30|(کسانی که از فرمان پروردگارشان سرپیچی می‌کنند، بترسند از) روزی که هر کسی آنچه را از نیکی انجام داده است حاضر و آماده می‌بیند (و مایه‌ی سرور او می‌شود) و دوست می‌دارد کاش میان او و آنچه از بدی انجام داده است فاصله‌ی زیادی می‌بود (تا دیدار زشت آن را نبیند و به فرجام نامبارک آن، دچار عقاب و عذاب نشود)، و خداوند شما را از (نافرمانی) خودش برحذر می‌دارد، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است (و با نافرمانی از او، رحمت را به زحمت، و نعمت را به نقمت تبدیل نکنید). [[«مُحْضَراً»: حاضر و آماده (نگا: کهف / 49). حال (ما) است. «أَمَداً بَعِیداً»: فاصله زیاد.]] 3|31|بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید، و خداوند آمرزنده‌ی مهربان است. 3|32|بگو: از خدا و از پیغمبر اطاعت و فرمانبرداری کنید، و اگر سرپیچی کنند (ایشان به خدا و پیغمبر ایمان ندارند و کافرند و) خداوند کافران را دوست نمی‌دارد. [[«تَوَلَّوْا»: پشت کردند. سرپیچی نمودند.]] 3|33|خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم (از قبیل: اسماعیل و اسحاق و یعقوب) و خاندان عِمران (از قبیل: موسی و هارون و عیسی و مادرش مریم) را از میان جهانیان برگزید. [[«إصْطَفی»: برگزید و برتری بخشید. از ماده (صفو).]] 3|34|آنان فرزندانی بودند که (چه از نظر پاکی و تقوا و فضیلت، و چه از نظر دودمان) برخی از برخی دیگرند (زیرا خاندان ابراهیم که اسماعیل و اسحاق و فرزندان ایشانند از نسل ابراهیم هستند، و ابراهیم از نسل نوح، و نوح از آدم است، و خاندان عمران که موسی و هارون و عیسی و مادرش می‌باشند، از نژاد ابراهیم و نوح و آدم هستند)، و خداوند شنوا و دانا است (و از گفتار بندگان و افعال ایشان آگاه است). [[«ذُرِّیَّةً»: نسل. دودمان. بدل (آلَ) است.]] 3|35|(خداوند شنید) هنگامی که همسر عمران گفت: پروردگارا! من آنچه را در شکم دارم خالصانه نذر تو کردم (تا کارش تنها خدمت به بیت‌المقدّس باشد.) پس (آن را) از من بپذیر که تو شنوا و دانائی (و گریه و زاری مرا می‌شنوی و اخلاص و هدف مرا می‌دانی). [[«مُحَرَّراً»: آزاد از کار و بار دنیا، و مختصّ عبادت تو و خدمت بیت‌المقدّس. حال (ما) است.]] 3|36|پس هنگامی که او را زائید، (دید که دختر است و به درگاه پروردگار دست مناجات برداشت و عذر خواهان) گفت: خداوندا! من او را دختر زائیدم - ولی خدا بدانچه او به دنیا آورده بود آگاه‌تر بود (از خودِ مادرِ مریم، و بهتر می‌دانست که) پسر مانند دختر نیست (و این دختر به مراتب از پسری که آرزوی او بود، سودمندتر خواهد بود) - من او را مریم نام گذاردم و او و فرزندانش را از (وسوسه و گمراه‌سازی) اهریمن مطرود (از درگاه فضل و کرمت، به تو می‌سپارم و) در پناه تو می‌دارم. [[«رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنثَی»: این جمله بیانگر افسوس مادر مریم است، نه این که او خدا را آگاه سازد. (أُنثَی) حال ضمیر (هَا) است. «لَیْسَ الذَّکَرُ کَالأُنثَی»: این سخن می‌تواند گفته خدا باشد و یا گفته مادر مریم که با افسوس می‌گوید: برای خدمت به بیت‌المقدّس، دختر همچون پسر نمی‌تواند مفید باشد. «أُعِیذُهَا بِکَ»: او را در پناه تو می‌دارم و به تو می‌سپارم. «الرَّجِیمِ»: مطرود.]] 3|37|خداوند، او (یعنی مریم) را به طرز نیکوئی پذیرفت، و به طرز شایسته‌ای (نهال وجود) او را رویانید (و پرورشش داد)، و زکریّا (شوهر خاله‌ی او) را سرپرست او کرد. هر زمان که زکریّا وارد عبادتگاه او می‌شد، غذای (تمییز و زیادی) را در پیش او می‌یافت. (باری) به مریم گفت: این از کجا برای تو می‌آید؟! گفت: این از سوی خدا می‌آید. خداوند به هرکس که بخواهد بی‌حساب و بی‌شمار روزی می‌رساند. [[«تَقَبَّلَ»: پذیرفت. «أَنبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً»: او را به زیباترین وجه تربیت کرد و به بهترین صورت محافظت و مراقبت نمود. (نَبَاتاً) مفعول مطلق است. «کَفَّلَهَا زَکَرِیَّا»: زکریّا را سرپرست مریم کرد. «أَنَّی»: از کجا؟]] 3|38|بدان هنگام (که زکریّا آن همه مرحمت و محبّت خدا را در حق مریم دید، خاشعانه در عبادتگاه به پا خاست و رو به سوی آسمان کرد و) پروردگار خویش را به فریاد خواند، گفت: پروردگارا! (هر چند که خود پیرم و همسرم نازا) فرزند شایسته‌ای از جانب (لطف و کرم) خویش به من عطاء فرما، بیگمان تو شنونده‌ی دعائی (و پذیرنده‌ی تمنّائی). [[«هُنَالِکَ»: آنجا، پیش مریم و در کنار عبادتگاه. «دَعَا»: به کمک طلبید. به فریاد خواند.]] 3|39|پس (خداوند دعای او را پذیرفت و) در حالی که در عبادتگاه به نیایش ایستاده بود، فرشتگان او را ندا در دادند که خداوند تو را به یحیی مژده می‌دهد، و او تصدیق کننده‌ی کلمه‌ی خدا (یعنی عیسی، چون با کلمه «کُن» پدید آمده است) و پیشوا و برکنار از هوسهای سرکش، و پیغمبری از (تبار) صالحان خواهد بود. [[«مَلآئِکَةُ»: فرشتگان. در اینجا چه بسا مراد تنها جبرئیل باشد. «مُصَدِّقاً»: تصدیق‌کننده. حال (یَحْیی) است. «کَلِمَةٍ»: مراد عیسی است (نگا: آل‌عمران / 45). «سَیِّداً»: سَرور. مراد این است که با دانش و فضلی که دارد بر قوم خود سروری و آقائی می‌کند. «حَصُوراً»: برکنار از هوسهای سرکش. کسی که با وجود قدرت ازدواج برای زهد و پارسائی از آن چشم می‌پوشد. البتّه این امر دلیل بر فضلِ ترک ازدواج نیست؛ چرا که یحیی نه از پدر خود برتر بوده است و نه از نیای خود ابراهیم خلیل. «مِنَ الصَّالِحِینَ»: از نژاد صالحان.]] 3|40|(با رسیدن این مژده، زکریّا متحیّرانه و مضطربانه کیفیّت وقوع این امر خارق‌العاده را جویا شد و) گفت: پروردگارا! چگونه فرزندی مرا خواهد بود، در حالی که پیری به سراغ من آمده است و همسرم نازا است؟ (خداوند توسّط فرشتگان بدو) فرمود: همین طور است، خداوند هر کاری را بخواهد انجام می‌دهد. [[«أَنَّی»: چگونه؟ «غُلام»: فرزند. «الْکِبَرُ»: پیری. کهنسالی. «عَاقِرٌ»: نازا.]] 3|41|گفت: پروردگارا! نشانه‌ای برای من قرار بده (که حاملگی همسرم را برساند). فرمود: نشانه‌ی تو آن است که نمی‌توانی سه روز با مردم حرف بزنی مگر با رمز و اشاره، و (در این مدّت به شکرانه‌ی نعمت) پروردگارت را بسی یاد کن و سحرگاهان و شامگاهان او را تسبیح گوی و به پاکی بستای. [[«آیَةً»: نشانه. علامت. «أَلاَّ تُکلِّمَ النَّاسَ»: این که نمی‌توانی با مردم سخن بگوئی. «رَمْزاً»: اشاره با دست یا سر و غیره. «الْعَشِیِّ»: شامگاهان. «الإِبْکَار»: سحرگاهان (نگا: مریم / 11).]] 3|42|(تو حضور نداشتی) هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاکیزه‌ات داشته است، و تو را بر همه‌ی زنان جهان برتری داده است. [[«طَهَّرَکِ»: تو را از ناپاکیها زدوده است و از اتّهامات یهودیان پاکیزه داشته است. «إصْطَفَاکِ عَلَی نِسَآءِ الْعَالَمِینَ»: تو را بر سائر زنان جهانیان برتری داد؛ در این که تو یگانه زنی هستی که برای خدمت در کلیسا پذیرفته شده و بدون شوهر، صاحب نوزاد گشته است.]] 3|43|ای مریم! (به شکرانه‌ی این نعمت بزرگ) همیشه خاشعانه به طاعت و عبادت پروردگارت مشغول شو و با نمازگزاران به سجده و رکوع بپرداز (و با آنان نماز بخوان). [[«أُقْنُتِی لِرَبِّکِ»: فروتنانه به پرستش پروردگارت بپرداز. «أُسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ»: با نمازگزاران نماز بخوان.]] 3|44|این (چیزهائی که گفته شد) از جمله‌ی خبرهای غیبی است که آن را به تو وحی می‌کنیم و تو در آن هنگام که قلمهای خود را (برای قرعه‌کشی به درون آب یا کیسه‌ای و ...) می‌افکندند تا (روشن شود بر طبق قرعه) کدام یک سرپرستی مریم را بر عهده گیرد، و بدان هنگام که میان خود (بر سر سرپرستی او) کشمکش داشتند حضور نداشتی (و همه‌ی اینها از راه وحی به تو می‌رسد). [[«أَنبَآءِ»: جمع نَبَأ، اخبار «أَقْلام»: قلمها. تیرها. «أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ»: تا ببینند کدام یک سرپرستی مریم را به عهده می‌گیرد. (أَیُّ) مبتدا و جمله بعدی خبر است، و فعلی مانند (یَنظُرُونَ) یا (یَعْلَمُونَ) قبل از آن مقدّر است. «إِذْ یَخْتَصِمُونَ»: آن گاه که منازعه و کشمکش می‌کردند.]] 3|45|(تو حضور نداشتی) آن گاه که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمه‌ی خود که نامش مسیح عیسی پسر مریم است مژده می‌دهد، و او در این جهان و آن جهان بلندمرتبه و بزرگوار و از زمره‌ی مقرّبان است. [[«مَسِیحُ»: لقب عیسی است، معرّب (مشیخا) که در تورات آمده است و به معنی مدهون و تعمید شده است. «وَجِیهاً»: دارای وجاهت و کرامت. محترم. حال عیسی است.]] 3|46|و در گهواره و در حالت کهولت (یعنی میانسالی، که از سی سال تا پنجاه و یک سال است) با مردم سخن خواهد گفت و از زمره‌ی صالحان بشمار است. [[«مَهْد»: گهواره. «کَهْلاً»: کهولت و میانسالی. (یُکَلِّمُ النَّاسَ) و (کَهْلاً) حالند و عطف بر (وَجیهاً) در آیه قبلی می‌باشند. «صَالِحِینَ»: کاملان در تقوا و صلاح.]] 3|47|(مریم در حالی که از تولّد فرزند از راه غیرطبیعی، شگفت‌زده شده بود) گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندی خواهد بود، در حالی که انسانی با من نزدیکی نکرده است؟! فرمود: این گونه هر چه را بخواهد می‌آفریند، و هنگامی که اراده‌ی چیزی کند (و بخواهد پدید آید) فقط بدان می‌گوید: پدید آی! پس (بی‌درنگ) پدید می‌آید. [[«لَمْ یَمْسَسْنِی»: با من آمیزش و نزدیکی نکرده است. «قَضَی»: اراده کرد. مقدّر فرمود.]] 3|48|و بدو خطّ و کتابت، و دانش راستین و سودمند، و تورات و انجیل می‌آموزد. [[«کِتَابَ»: خطّ و کتابت. «یُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ»: مراد این است که عیسی باسواد خواهد بود؛ نه بیسواد.]] 3|49|و او را به عنوان پیغمبری به سوی بنی‌اسرائیل روانه می‌دارد (و بدیشان خبر می‌دهد) که من (بر صدق نبوّت خود) نشانه‌ای را از سوی پروردگارتان برایتان آورده‌ام، و آن این که: من از گِل چیزی را به شکل پرنده می‌سازم، سپس در آن می‌دمم و به فرمان خدا پرنده‌ای (زنده) می‌گردد؛ و کور مادرزاد و مبتلای به بیماری پیسی را شفا می‌دهم و مردگان را به فرمان خدا زنده می‌کنم و از آنچه می‌خورید و از آنچه در خانه‌های خود ذخیره می‌کنید به شما خبر می‌دهم! بیگمان در اینها نشانه‌ای برای شما است اگر (اراده‌ی پذیرش) ایمان داشته باشید. [[«رَسُولاً»: حال و تقدیر چنین است: وَ یُکَلِّمُهُم رَسُولاً. یا این که مفعولٌ‌به فعل محذوفی است و تقدیر چنین می‌شود: وَ نَجْعَلُهُ رَسُولاً. «أَنِّی» معمول (رَسُولاً) است و تقدیر چنین است: رَسُولاً ناطِقاً بِأَنِّی. «أَخْلُقُ»: شکل می‌بخشم. «طِینِ»: گِل. «أُبْرِئُ»: شِفا می‌دهم. «أَکْمَهَ»: کور مادرزاد. «أَبْرَصَ»: پیس. «مَوْتَی»: جمع میّت، مردگان.]] 3|50|و (من پیغمبریم که) تصدیق‌کننده‌ی آن چیزی هستم که پیش از من از تورات بوده است و (آمده‌ام) تا پاره‌ای از چیزهائی را که (بر اثر ستم و گناه) بر شما حرام شده است (به عنوان تخفیفی از سوی خدا) برایتان حلال کنم، و نشانه‌ای (به دنبال نشانه‌ای) را برایتان آورده‌ام؛ بنابراین (معجزه‌ها و نشانه‌های پیاپی) از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. [[«مُصَدِّقاً»: حال فعل محذوف (جِئْتُکُمْ) است. «مَا بَیْنَ یَدَیَّ»: آنچه پیش از من بوده است. «آیَةً»: معجزه.]] 3|51|بیگمان خداوند پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را بپرستید؛ این راه راست است (و انسان را به سعادت هر دو جهان می‌رساند). [[«صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»: (نگا: فاتحه / 6، بقره / 142 و 213).]] 3|52|ولی هنگامی که عیسی از ایشان احساس کفر (و سرکشی و نافرمانی) کرد، گفت: کیست که یاور من به سوی خدا (و برای تبلیغ آئین او) گردد؟ حواریّون گفتند: ما یاوران (دین) خدائیم؛ (زیرا ما) به او ایمان آورده‌ایم؛ و (تو نیز) گواه باش که ما مخلص و منقاد (اوامر او) هستیم. [[«مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللهِ»: چه کسانی در دعوت به سوی خدا مرا یاری خواهند کرد؟ (إِلی) به معنی (لِ) یا (فی) است. «حَوَارِیُّونَ»: جمع حَواریّ، خاصّگان. یاران گزیده. این واژه بیشتر برای یاران یکرنگ انبیاء به کار می‌رود. «مُسْلِمُونَ»: مطیعان اوامر خدا.]] 3|53|پرودرگارا! ما بدانچه نازل فرموده‌ای ایمان آورده‌ایم و از پیغمبر پیروی نموده‌ایم، پس ما را از زمره‌ی گواهان (بر تبلیغ پیغمبر و انکار بنی‌اسرائیل) بنویس. [[«شَاهِدِینَ»: گواهان. اقرارکنندگان به یگانگی خدا.]] 3|54|و (یهودیان و دشمنان مسیح برای نابودی او و آئین آسمانی) نقشه کشیدند، و خداوند (هم برای حفظ او و آئین آسمانی) چاره‌جوئی کرد؛ و خداوند بهترینِ چاره‌جویان است. [[«مَکَرُوا»: نقشه کشیدند و چاره‌جوئی نمودند. حیله‌گری کردند. «مَکَرَ اللهُ»: خداوند برای ابطال حیله و نقشه ایشان چاره‌جوئی کرد. میان (مَکَرُوا) و (مَکَرَ) مُشاکله است؛ یعنی اتّفاق در لفظ و اختلاف در معنی.]] 3|55|(به یاد آورید) هنگامی را که خدا به عیسی فرمود: من تو را (با مرگ طبیعی در وقت معیّن) می‌میرانم و (مقام تو را بالا می‌برم و بعد از مرگ طبیعی) به سوی خویش فرا می‌برم، و تو را از (دست) کافران می‌رهانم و کسانی را که از تو پیروی می‌کنند تا روز رستاخیز برتر از کسانی خواهم ساخت که کفر می‌ورزند، سپس برگشت (همه‌ی) شما به سوی من خواهد بود و در میان شما درباره آنچه که اختلاف دارید داوری خواهم کرد. [[«مُتَوَفِّیکَ»: تو را در وقت خود می‌میرانم (نگا: مائده / 117). «رَافِعُکَ إِلَیَّ»: تو را منزلت و رفعت می‌بخشم و با کسانی چون ادریس همدم می‌گردانم (نگا: مریم / 57). «مُطَهِّر»: رهاننده. «فَوْقَ الَّذِینَ»: مراد فوقیّت و برتری معنوی، یعنی فضائل و قوّت حجّت است. «مَرْجِع»: برگشت.]] 3|56|امّا کافران را در دنیا (با مسلّط کردن ملّتها بر آنان) و در آخرت (با جاودانگی در آتش دوزخ) به عذاب سختی گرفتار و مجازات خواهم کرد، و هیچ گونه یاورانی نخواهند داشت (که ایشان را از عذاب خدا برهانند). 3|57|و امّا کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته انجام می‌دهند، خداوند پاداش آنان را به طور کامل خواهد داد، و خداوند ستمکاران را دوست نمی‌دارد. 3|58|این (اخباری که ای محمّد) بر تو می‌خوانیم از آیات (خدا در قرآن است) و از قرآن مشتمل بر علم نافع است. [[«ذلِکَ»: آنچه راجع به کار و بار عیسی گذشت. «ذِکْر»: قرآن (نگا: حجر / 6 و 9). «حَکِیم»: دارای حکمت. محکم و متقن.]] 3|59|مسأله‌ی (آفرینش) عیسی برای خدا، همچون مسأله‌ی (آفرینش) آدم است که او را از خاک بیافرید، سپس بدو گفت: پدید آی! و (بی‌درنگ) پدید آمد. [[«مَثَلَ عِیسَی ... الخ»: مراد آن است که اگر آفرینش عیسی بدون پدر در نظرتان بعید می‌نماید، بدانید که آفرینش آدم بدون پدر و مادر شگفت‌تر از آن است.]] 3|60|(این بیان درباره‌ی آفرینش عیسی) حقیقتی است از جانب پروردگارت؛ پس از تردیدکنندگان مباش. [[«أَلْحَقُّ»: خبر مبتدای محذوف است که تقدیر آن چنین است: هُوَ الْحَقُّ. «مُمْتَرِینَ»: شکّ کنندگان. از ماده (مِرْیَة) به معنی: شکّ.]] 3|61|هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره‌ی مسیح) به تو رسیده است (باز) با تو درباره‌ی او به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت می‌کنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید، و ما زنان خود را دعوت می‌کنیم و شما هم زنان خود را فرا خوانید، و ما خود را آماده می‌سازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا برمی‌داریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنّا می‌نمائیم. [[«فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ»: پس اگر کسی درباره مسأله عیسی با تو بدون دلیل مجادله کرد. «تَعَالَوْا»: بیائید. «نَبْتَهِلْ»: فروتنانه دست دعا به درگاه خدا برداریم و به زاری از او بخواهیم که. مباهله کنیم.]] 3|62|بیگمان این (چیزی که درباره‌ی عیسی بر تو می‌خوانیم) سرگذشت واقعی (مسیح) است (و ادّعاهائی همچون الوهیّت عیسی و فرزند خدا بودن او، بی‌اساس است) و هیچ معبودی جز خداوند یگانه نیست و خداوند دارای عزّت و حکمت است. [[«هُوَ الْقَصَصُ»: (هُوَ) ضمیر فصل است و (قَصَص) خبر (إِنَّ).]] 3|63|اگر (با این همه شواهد روشن، باز هم از پذیرش حق) روی بگردانند (بدان که خواهان حقیقت نیستند و) خداوند از تبهکاران آگاه است. [[«تَوَلَّوْا»: اعراض نمودند.]] 3|64|بگو: ای اهل کتاب! بیائید به سوی سخن دادگرانه‌ای که میان ما و شما مشترک است (و همه آن را بر زبان می‌رانیم، بیائید بدان عمل کنیم، و آن این) که جز خداوند یگانه را نپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیم، و برخی از ما برخی دیگر را، به جای خداوند یگانه، به خدائی نپذیرد. پس هرگاه (از این دعوت) سر بر تابند، بگوئید: گواه باشید که ما منقاد (اوامر و نواهی خدا) هستیم. [[«کَلِمَةٍ»: کلام. سخن. «سَوَآءٍ»: دادگرانه. یکسان. صفت (کَلِمَةٍ) است. «سَوَآءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ»: مراد این است که همه کتابهای آسمانی صحیح از جمله تورات و انجیل و قرآن در آن اختلاف ندارند. «مِن دُونِ اللهِ»: به جای خدا. غیر از خدا.]] 3|65|ای اهل کتاب! چرا درباره‌ی (دین) ابراهیم با یکدیگر به مجادله و ستیز می‌پردازید (و هر یک از شما او را بر آئین خویش می‌پندارید) و حال آن که تورات و انجیل نازل نشده‌اند مگر بعد از او؟ آیا نمی‌فهمید (که پیشین نمی‌شود پیرو پَسین باشد)؟ [[«لِمَ»: چرا. «تُحَآجُّونَ»: مجادله و ستیز می‌کنید.]] 3|66|هان! شما (ای یهودیان و مسیحیان) ای گروهی که درباره چیزی که (به گمان خود) نسبت بدان آگاهی و اطّلاعی دارید، مجادله و مناظره کردید، ولی چرا درباره‌ی چیزی که آگاهی و اطّلاعی از آن ندارید مجادله و مناظره می‌نمائید؟ و خدا (چگونگی دین ابراهیم را) می‌داند و شما نمی‌دانید. [[«هَآ أَنتُمْ هَ‍ؤُلآءِ»: هان! شما که. (ها) حرف تنبیه است و به اوّل اسماء اشاره، و ضمیر مرفوعی که با اسم اشاره از آن خبر دهند، اضافه می‌گردد. مانند: هذا. هاأَنَاذا.]] 3|67|ابراهیم نه یهودی بود و نه مسیحی، ولیکن (از ادیان باطله بیزار و منصرف و) بر (دین) حق و منقاد (فرمان) خدا بود، و از زمره‌ی مشرکان (و کافرانی چون قریش و همگنان ایشان) نبود. [[«حَنِیفاً»: دور از باطل و گراینده به حق. مخلصی که خویشتن را تسلیم فرمان خدا کرده و در هیچ چیز سر از فرمان دین او نپیچد.]] 3|68|سزاوارترین مردم (برای انتساب) به ابراهیم (و دین او) کسانی هستند که (در زمان ابراهیم دعوت او را اجابت کردند و) از او پیروی نمودند و نیز این پیغمبر (محمّد) و کسانی‌اند که (با او) ایمان آورده‌اند (زیرا محمّد و یارانش اهل توحید خالصند که دین ابراهیم است) و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است. [[«أَوْلَی»: سزاوارترین. «هذَا النَّبِیُّ»: مراد محمّد است.]] 3|69|گروهی از اهل کتاب آرزو داشتند کاش می‌شد شما را گمراه کنند! و (با القاء شبهه‌هائی در دینتان، شما را از اسلام برگردانند، ولی با این کارها) جز خویشتن را گمراه نمی‌سازند و نمی‌فهمند. 3|70|ای اهل کتاب! چرا آیه‌های (دالّ بر صدق نبوّت محمّد، فرستاده‌ی) خداوند را نادیده می‌گیرید و تکذیب می‌دارید، و حال آن که (صحّت آنها و نشانه‌های نبوّت محمّد را در کتابهای خود) می‌بینید؟ [[«تَشْهَدُونَ»: می‌بینید. بیگمان می‌دانید (نگا: بقره / 146).]] 3|71|ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل می‌آمیزید و کتمانش می‌کنید، و حال آن که شما می‌دانید (که عقاب و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست)؟ [[«تَلْبِسُونَ»: آمیزه هم می‌دارید.]] 3|72|جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بدان کافر شوید، تا شاید (از قرآن پیروی نکنند و از آن) برگردند. [[«أَلَّذِی»: آنچه. «وَجْهَ الْنَّهَارِ»: آغاز روز. مراد از اوّل و آخر روز، مدّتی از زمان است؛ نه آغاز و انجام اصطلاحیِ یک روز (نگا: واژه «غَداً» در کهف / 23 و لقمان / 34).]] 3|73|و باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد - بگو: بیگمان هدایت، هدایت خدا است - این که (دیگران آن افتخارات و کتابهای آسمانی را که نصیب شما شده است به دست آورند. یعنی) به کسی همان چیزی داده شود که به شما داده شده است، و این که دیگران بتوانند در پیشگاه پروردگارتان با شما به داوری بنشینند و اقامه‌ی حجّت کنند. بگو: فضل و بزرگی در دست خدا است و آن را به هرکس که بخواهد می‌دهد. و خداوند (عطاء و نعمتش) فراخ، و آگاه (از اهلیّت و شایستگی مستحقّ وحی و رسالتِ خویش) است. [[«لا تُؤْمِنُوا»: نپذیرید. تصدیق نکنید. «لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ ....»: نابکاران یهودی به پیروان خود می‌گفتند: نبوّت منحصر به قوم یهود است و لذا امور دین را از دیگران نشنوید، پیغمبری محمّد را نپذیرید، و قبول نداشته باشید در روز قیامت کسی بتواند علیه شما اقامه حجّت کند. «وَاسِع»: دارای رحمت و قدرت فراوان.]] 3|74|هر کس را که بخواهد به رحمت خود مخصوص می‌گرداند. خداوند دارای فضل عظیم و لطف عمیم است. 3|75|و در میان اهل کتاب کسانی هستند که اگر دارائی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس می‌دهند. و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس نمی‌دهند، مگر آن که پیوسته بالای سرشان ایستاده باشی. این بدان خاطر است که ایشان می‌گویند: ما در برابر امّیها (یعنی غیر یهود) مسؤول نبوده و بازخواستی نداریم! و بر خدا دروغ می‌بندند (و چنین چیزی حکم خدا نیست) و حال آن که ایشان (این را) می‌دانند. [[«إِن تَأْمَنْهُ»: اگر او را امین بدانی. «قِنطَارٍ»: مراد دارائی هنگفت است (نگا: آل‌عمران / 14 و نساء / 20). «دِینَارٍ»: مراد دارائی اندک است. «إِلاّ مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَآئِماً»: مگر آن که بالای سر او بایستی و پیوسته مطالبه کنی. «أُمِّیِّینَ»: عربها. ملّتهای غیر یهود. منسوب است به (أُمّ) یا (أُمَم) که مفردش (أُمَّة) است و یاء نسبت بعد از حذف حرف تاء به آخر آن افزوده می‌شود. «سَبِیل»: راه. مراد عتاب و عِقاب است.]] 3|76|آری! کسی که به عهد و پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید (محبّت و رضایت خدا را فراچنگ آورده است) زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست می‌دارد. [[«بَلَی»: (نگا: بقره / 81). «أَوْفَی»: وفا کرد. «إِتَّقَی»: پرهیزگاری کرد.]] 3|77|کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای کمی (از مادیات و مقامات دنیوی هر اندازه هم در نظرشان بزرگ و سترگ جلوه‌گر شود) بفروشند، بهره‌ای در آخرت نخواهند داشت و خداوند با ایشان در آخرت (با مرحمت) سخن نمی‌گوید، و به آنان در قیامت (با محبّت) نمی‌نگرد، و ایشان را (از کثافات گناه) پاک نمی‌سازد، و عذاب دردناکی دارند. [[«یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ أَیْمَانِهِمْ»: عهد خدا و سوگندهای خود را می‌فروشند. «خَلاّق»: بهره و نصیب از خیر و نعمت. «لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا یَنظُرُ إِلَیْهِمْ»: مراد آن است که خداوند از آنان ناراضی است و بدیشان نظر لطف ندارد. «لا یُزَکِّیهِمْ»: با مغفرت خود آنان را از گناهان پاکیزه نمی‌دارد.]] 3|78|و در میان آنان کسانی هستند که به هنگام خواندن کتاب (خدا) زبان خود را می‌پیچند و آن را دگرگون می‌کنند تا شما گمان برید (آنچه را که می‌خوانند) از کتاب (خدا) است! در حالی که از کتاب (خدا) نیست. و می‌گویند که: آن از نزد خدا (نازل شده) است و با این که از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ می‌بندند و حال آن که می‌دانند (که دروغ می‌گویند). [[«فَرِیق»: دسته. گروه. «یَلْوُونَ»: پیچ می‌دهند. به گونه صحیح اداء نمی‌کنند. «یَلْوُون أَلْسِنَتَهُم بِالْکِتابِ»: آنچه می‌خوانند تحریفش می‌کنند و درست بیان نمی‌دارند. مراد تحریف تورات و توجیه و تفسیر آن برابر خواست خودشان است (نگا: نساء / 46).]] 3|79|هیچ کسی (از پیغمبران) را نسزد که خدا بدو کتاب و حکمت و نبوّت بخشد، آن گاه او به مردمان بگوید: به جای خدا، بندگان (و پرستش‌کنندگان) من باشید. بلکه (به مردمان این چنین می‌گوید که:) با کتابی که آموخته‌اید و یاد داده‌اید و درسی که خوانده‌اید، مردمانی خدائی باشید (و جز او را بندگی نکنید و نپرستید). [[«مِن دُونِ اللهِ»: به جای خدا. «رَبَّانِیِّینَ»: خداجویان و خداپرستان.]] 3|80|و (هیچ کسی از پیغمبران) به شما فرمان نمی‌دهد که فرشتگان و پیغمبران را به پروردگاری خود گیرید. مگر (معقول است که) شما را به کفر فرمان دهد، بعد از آن که (مخلصانه رو به خدا کرده‌اید و) مسلمان شده‌اید؟! [[«أَرْبَاب»: جمع رَبّ، پروردگاران.]] 3|81|(به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند پیمان مؤکّد از (یکایک) پیغمبران (و پیروان آنان) گرفت که چون کتاب و فرزانگی به شما دهم و پس از آن پیغمبری آید و (دعوت او موافق با دعوت شما بوده و) آنچه را که با خود دارید تصدیق نماید، باید بدو ایمان بیاورید و وی را یاری دهید. (و بدیشان) گفت: آیا (بدین موضوع) اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتید؟ گفتند: اقرار داریم (و فرمان را پذیرائیم. خداوند بدیشان) گفت: پس (برخی بر برخی از خود) گواه باشید و من هم با شما از زمره‌ی گواهانم. [[«مِیثَاق»: پیمان استوار. «لَمَآ آتَیْتُکُم مِّن کِتَابٍ»: اگر کتاب برای شما فرستادم. (لَ) حرف تأکید است و (مَا) شرطیّه و فعل (آتَیْتُکُمْ) شرط و فعل (لَتُؤْمِنُنَّ) جواب شرط می‌باشد. «مَا»: اگر. آنچه. واژه (مَا) می‌تواند شرطیّه یا موصول باشد. «إِصْر»: عهد. «أَخَذْتُمْ عَلَی ذلِکُمْ إِصْرِی»: آیا پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتید؟ آیا از پیروان خود بر این کار پیمان گرفتید؟ «إشْهَدُوا»: گواه باشید بر خود و پیروان خود.]] 3|82|پس هر که بعد از این (پیمان محکم، از ایمان به پیغمبر اسلام) روی بگرداند، از زمره‌ی فاسقان (و بیرون‌روندگان از شرع خدا و کافران به انبیاء از اوّل تا آخر) است. [[«تَوَلَّی»: پشت کرد و عهدشکنی نمود.]] 3|83|آیا جز دین خدا را می‌جویند (که اسلام است)؟ ولی آنان که در آسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند و به سوی او بازگردانده می‌شوند. [[«یَبْغُونَ»: طلب می‌کنند. می‌جویند. «طَوْعاً وَ کَرْهاً»: خواه و ناخواه. مطیعانه با اراده و اختیار، و مجبورانه در آفرینش و پیدایش. این دو مصدر در معنی اسم فاعل، یعنی طَآئِعینَ و کَارِهِینَ به کار رفته و حالند.]] 3|84|بگو: ایمان داریم به خدا و بدانچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (یعنی فرزندان و نوادگان دوازده‌گانه‌ی یعقوب) نازل شده است، و بدانچه به موسی و عیسی و سائر پیغمبران از سوی پروردگارشان داده شده است. میان هیچ یک از پیغمبرانش (در ایمان بدیشان) تفاوت نمی‌گذاریم و ما (بدین وسیله) خالصانه و خاشعانه تسلیم اوئیم. [[«أَسْبَاط»: نوادگان. قبائل. مراد از قبائل، قبائل دوازده‌گانه بنی‌اسرائیل است (نگا: بقره / 136 و 60، و اعراف / 160).]] 3|85|و کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمی‌شود، و او در آخرت از زمره‌ی زیانکاران خواهد بود. [[«یَبْتَغِ»: بخواهد. طلب کند. «إِسْلام»: توحید و انقیاد. آئین اسلام.]] 3|86|چگونه خداوند گروهی را رهنمونی می‌کند که بعد از ایمانشان و بعد از آن که گواهی دادند به این که پیغمبر بر حق است و معجزات و دلائل روشنی برای آنان (بر حقّانیّت محمّد) بیامد، کافر شدند؟ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. [[«بَیِّنَات»: دلائل روشن. معجزات.]] 3|87|این چنین کسانی، کیفرشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همه، بر آنان باشد. [[«جَزَآؤُهُمْ»: مبتدای دوم است.]] 3|88|در این لعن و نفرین، جاودانه می‌مانند و عذابشان تخفیف نمی‌گردد و مهلتی بدیشان داده نخواهد شد. [[«وَلاهُمْ یُنظَرُونَ»: مهلتی بدیشان داده نمی‌شود و دخول آنان به دوزخ به تأخیر نمی‌افتد و عذاب ایشان بلاانقطاع خواهد بود.]] 3|89|مگر کسانی که بعد از آن، توبه کنند و به اصلاح بپردازند (یعنی به سوی خدا برگردند و در مقام جبران گذشته برآیند، که توبه‌ی آنان پذیرفتنی است) زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است. 3|90|کسانی که بعد از ایمانشان کافر می‌شوند و آن گاه بر کفر می‌افزایند (و در این راه اصرار می‌ورزند) هیچ گاه توبه‌ی آنان (بعد از گذشت فرصت که از روی ناچاری یا در آستانه‌ی مرگ صورت می‌گیرد) قبول نمی‌شود و ایشان به حقیقت گمراهند. [[«ضَآلُّونَ»: گمراهان.]] 3|91|کسانی که کفر می‌ورزند و با کفر از دنیا رخت برمی‌بندند، اگر زمین پر از طلا باشد و (بتوانند برای بازخرید خود) آن را به عنوان فدیه بپردازند، هرگز از هیچ کدام از آنان پذیرفته نخواهد شد. برای ایشان عذاب دردناکی است و یاوری ندارند. [[«مِلْءُ الأرْضِ»: پرِ زمین. «ذَهَباً»: طلا. «لَوِ افْتَدَی بِهِ»: اگر آن را برای رهائی خود و نجات از عذاب بدهد.]] 3|92|به نیکی (کاملی که جویای آنید و مورد پسند خدا است) دست نمی‌یابید، مگر آن که از آنچه دوست می‌دارید (در راه خدا) ببخشید. و هر چه را ببخشید (کم یا زیاد، بی‌ارزش یا باارزش) خدا بر آن آگاه است. [[«لَن تَنَالُوا»: نائل نمی‌گردید. دست نمی‌یابید. «بِرَّ»: خوبی. خیر کثیر. «مَا تُنفِقُوا»: آنچه را که می‌بخشید.]] 3|93|همه‌ی غذاها بر بنی‌اسرائیل حلال بود، جز آنچه اسرائیل (یعنی یعقوب به عللی، یا قوم اسرائیل به سبب ارتکاب گناهان) پیش از نزول تورات بر خود حرام کرده بود. بگو: اگر راست می‌گوئید (که شریعت ابراهیم چنین چیزهائی را حرام نموده است، برای اثبات ادّعای خویش) تورات را بیاورید و آن را بخوانید. [[«حِلّ»: حلال. (نگا: مائده / 5). «إِسْرَآئِیلُ»: یعقوب. قوم اسرائیل.]] 3|94|بنابراین کسانی که بعد از این به خدا دروغ بندند (و به ابراهیم و سایر پیغمبران پیشین، نسبتهای ناروا دهند) اینان ستمگرند. [[«إِفْتَرَی»: بهم بافت. دروغ بست. نسبت ناروا داد.]] 3|95|بگو: خدا راست گفته است (و همه‌ی خوراکیها بر بنی‌اسرائیل حلال بوده است) بنابراین از آئین ابراهیم پیروی کنید که (بی‌آلایش بود و) به حق گرایش داشت و جزو مشرکان نبود. [[«مِلَّةَ»: دین و آئین. «حَنِیفاً»: حقگرا (نگا: بقره / 135).]] 3|96|نخستین خانه‌ای (از حیث قدمت و حرمت که با دست انبیاء جهت پرستش و نیایش صحیح خداوند یگانه) برای مردم بنیانگذاری گشته است، خانه‌ای است که در مکّه قرار دارد (و کعبه نام و از لحاظ ظاهر و باطن) پربرکت و نعمت است و (از آنجا که قبله‌گاه نماز مسلمانان و مکان حجّ آنان یعنی کنگره‌ی بزرگ سالانه‌ی ایشان است، مایه‌ی) هدایت جهانیان است. [[«أوَّلَ بَیْتٍ»: نخستین خانه. مراد این است نخستین خانه‌ای که برای عبادت با دست پیغمبران ساخته شده است کعبه است که ابراهیم و اسماعیل آن را ساخته‌اند و بعد از آن قرنها بعد مسجدالاقصی در سال 1005 پیش از میلاد توسّط سلیمان ساخته شد. «بَکَّةَ»: اسمی از اسامی مکّه است. «مُبَارَکاً»: پرخیر و برکت است برای حاجیان و ساکنان آنجا (نگا: بقره / 126). حال ضمیر مستتر در (وُضِعَ) است.]] 3|97|در آن نشانه‌های روشنی است، مقام ابراهیم (یعنی مکان نماز و عبادت او از جمله‌ی آنها است). و هرکس داخل آن (حرم) شود در امان است. و حجّ این خانه واجب الهی است بر کسانی که توانائی (مالی و بدنی) برای رفتن بدانجا را دارند. و هرکس (حجّ خانه‌ی خدا را به جای نیاورد، یا اصلاً حجّ را نپذیرد، و بدین وسیله) کفر ورزد (به خود زیان رسانده نه به خدا) چه خداوند از همه‌ی جهانیان بی‌نیاز است. [[«مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ»: (نگا: بقره / 125). (مَقَامُ) خبر است برای مبتدای محذوف، و یا بدل از (آیَاتٌ) است. «حِجُّ»: رهسپار بیت‌الله شدن و برای انجام مناسک در آنجا ماندن. «مَنِ اسْتَطَاعَ»: (مَنْ) بدل است.]] 3|98|بگو: ای اهل کتاب! چرا نسبت به آیات خدا (که دالّ بر صدق نبوّت محمّد است) کفر می‌ورزید و (آنها را تکذیب می‌کنید) با آن که خدا گواه بر اعمالِ شما است؟ [[«شَهِیدٌ»: دانا و آگاه.]] 3|99|بگو: ای اهل کتاب! چرا کسی را که ایمان آورده است، از راه خدا باز می‌دارید و می‌خواهید این راه را کج نشان دهید، و حال آن که شما (از راستی و درستی این راه) آگاهید؟ و خدا از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست (و پاداش شما را می‌دهد). [[«تَصُدُّونَ»: باز می‌دارید. «تَبْغُونَهَا عِوَجاً»: آن راه را کج می‌خواهید. مراد این است که راه خدا را در نظر مردم کج نشان می‌دهید. «عِوَجاً»: کج. «وَ أَنتُمْ شُهَدَآءُ»: همان گونه که گواهان از حقیقت قضیّه آگاهند، شما نیز از روی کتابهای خود از راه خدا قاطعانه آگاهید.]] 3|100|ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر از گروهی از کسانی که کتاب بدیشان داده شده است پیروی کنید، شما را پس از ایمان آوردنتان به کفر باز می‌گردانند. [[«یَرُدُّوکُمْ ... کَافِرِینَ»: شما را کافر سازند. شما را به کفر برگردانند. «کَافِرِینَ»: مفعول دوم، یا حال است.]] 3|101|و چگونه باید شما کافر شوید و حال آن که آیات خدا بر شما فرو خوانده می‌شود و پیغمبر او در میان شما است (و نور قرآن راه را تابان و رهنمودهای فرستاده‌ی خدا حقیقت را عیان می‌دارد!) و هرکس به خدا تمسّک جوید، بیگمان به راه راست و درست (رستگاری) رهنمود شده است. [[«یَعْتَصِمْ»: چنگ بزند. متوسّل گردد.]] 3|102|ای کسانی که ایمان آورده‌اید آن چنان که باید از خدا ترسید از خدا بترسید (و با انجام واجبات و دوری از منهیّات گوهر تقوا را به دامان گیرید) و شما (سعی کنید غافل نباشید تا چون مرگتان به ناگاه در رسد) نمیرید مگر آن که مسلمان باشید. [[«لا تَمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ»: مراد این است که انسان باید پیوسته متمسّک به اسلام و مراقب اعمال خود باشد تا به ناگاه چون پیک اجل در رسید، با ایمان استوار دار فانی را وداع گوید.]] 3|103|و همگی به رشته‌ی (ناگسستنی قرآن) خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید که بدان گاه که (برای همدیگر) دشمنانی بودید و خدا میان دلهایتان (انس و الفت برقرار و آنها را به هم) پیوند داد، پس (در پرتو نعمت او برای هم) برادرانی شدید، و (همچنین شما با بت‌پرستی و شرکی که داشتید) بر لبه‌ی گودالی از آتش (دوزخ) بودید (و هر آن با فرا رسیدن مرگتان بیم فرو افتادنتان در آن می‌رفت) ولی شما را از آن رهانید (و به ساحل ایمان رسانید)، خداوند این چنین برایتان آیات خود را آشکار می‌سازد، شاید که هدایت شوید. [[«حَبْل»: ریسمان. رشته. «حَبْلِ الله»: مراد قرآن است. «إِخْوَان»: جمع اَخ، برادران. «شَفَا»: لبه. «أَنقَذَکُمْ»: شما را نجات داد.]] 3|104|باید از میان شما گروهی باشند که (تربیت لازم را ببینند و قرآن و سنّت و احکام شریعت را بیاموزند و مردمان را) دعوت به نیکی کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند، و آنان خود رستگارند. [[«وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ»: باید در میان شما جماعتی باشد که. باید ملّتی باشید که. «أُمَّةٌ»: جماعت. ملّت.]] 3|105|و مانند کسانی نشوید که (با ترک امر به معروف و نهی از منکر) پراکنده شدند و اختلاف ورزیدند (آن هم) پس از آن که نشانه‌های روشن (پروردگارشان) به آنان رسید، و ایشان را عذاب بزرگی است. [[«بَیِّنَاتُ»: دلائل روشن.]] 3|106|(به یاد آورید روزی را که در چنین) روزی، روهائی سفید و روهائی سیاه می‌گردند. و امّا آنان که (به سبب انجام کارهای بد در پیشگاه پروردگارشان شرمنده و سرافکنده و بر اثر غم و اندوه) روهایشان سیاه است (بدیشان گفته می‌شود:) آیا بعد از ایمان (فطری و اذعان به حق) خود کافر شده‌اید؟! پس به سبب کفری که می‌ورزیده‌اید عذاب را بچشید! [[«یَوْمَ»: مفعولٌ‌به فعل محذوفی چون (أُذْکُرْ) یا مفعولٌ‌فیه (وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) است. «تَبْیَضُّ»: سفید می‌گردد. مراد بشّاشت و شادی مؤمنان است. «تَسْوَدُّ»: سیاه می‌گردد. مراد اندوه و ناراحتی کافران است. «ذُوقُوا»: بچشید. «بَعْدَ إِیمَانِکُمْ»: مراد ایمان فطری یا ایمان ناشی از تبلیغ پیغمبران است.]] 3|107|و امّا آنان که (به سبب انجام کارهای شایسته در پیشگاه آفریدگارشان سرافرازند و سر از پای نمی‌شناسند و بر اثر شادی و سرور) روهایشان سفید است، در رحمت خدای غوطه‌ورند و جاودانه در آن ماندگارند! [[«إِبْیَضَّتْ»: سفید گردید.]] 3|108|اینها آیات خدا هستند که (درباره پاداش نیکوکاران و پادافره بدکاران نازل شده‌اند و) آن هارا برایت می خوانیم ومشتمل بر حق و حقیقتند، و خداوند (هیچ گاه) ستمی برای جهانیان نمی‌خواهد. 3|109|و (چگونه ممکن است خدا ستم کند در حالی که آفرینش و فرمانروائی و تصرّف امور) آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن خدا است و کارها (ی مردمان سرانجام) به سوی خدا برگردانده می‌شود (و پاداش و پادافره هر یک را خواهد داد). 3|110|شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شده‌اید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر می‌نمائید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب (مثل شما به چنین برنامه و آئین درخشانی) ایمان بیاورند، برای ایشان بهتر است (از باور و آئینی که برآنند. ولی تنها عدّه‌ی کمی) از آنان با ایمانند و بیشتر ایشان فاسق (و خارج از حدود ایمان و وظائف آن) هستند. [[«کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ ...»: شما بهترین ملّت هستید اگر امر به معروف و نهی از منکر داشته باشید و با جان و مال در این راه بکوشید.]] 3|111|آنان هرگز نمی‌توانند به شما زیانی (ژرف و پردامنه) برسانند مگر آزار مختصری (که اثر چندانی بر جای نمی‌گذارد) و اگر با شما بجنگند پشت کرده و پای به فرار می‌نهند، سپس یاری نمی‌شوند (و نصرت و پیروزی را فراچنگ نمی‌آورند، مادام که شما امر به معروف و نهی از منکر داشته باشید). [[«یُوَلُّوکُمُ الأدْبَارَ»: به شما پشت می‌کنند و می‌گریزند.]] 3|112|آنان هرکجا یافته شوند، (مُهر) خواری بر ایشان خورده است؛ مگر (این که از روش ناپسند خود دست بردارند و در اعمال خویش تجدیدنظر کنند و) با پیمان خدا (یعنی رعایت قوانین شریعت) و پیمان مردم (یعنی رعایت مقرّرات همزیستی مسالمت‌آمیز، خویشتن را از اذیّت و آزار در امان دارند و از مساوات حقوقی و قضائی برخوردار گردند) و آنان شایسته‌ی خشم خدا شده‌اند و (مُهر) بیچارگی بر ایشان خورده است. چرا که آنان به آیات خدا کفر می‌ورزیده‌اند و پیغمبران را به ناحق می‌کشته‌اند (و هرکس هم در هر عصر و زمانی به چنین کارهائی دست یازد و اعمال ننگین گذشتگان را بپسندد، جزای او همین خواهد بود). این (جرأت بر گناهان بزرگ، ناشی از استمرار گناهان کوچک بود و) به سبب سرکشی (از فرمان خدا) و تجاوز (از حدود شریعت یزدان) می‌باشد. [[«ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ»: خیمه ذلّت بالایِ سر آنان برافراشته شده است. مُهر خواری بر ایشان خورده است. «أَیْنَمَا»: هرجا. «ثُقِفُوا»: یافته شوند و فراچنگ آورده شوند. «حَبْلِ اللهِ»: آنچه خدا بر مسلمانان واجب کرده است که در حق اهل کتاب روا دارند بدان گاه که تحت ذمّه ایشان قرار می‌گیرند. «حَبْلِ النَّاسِ»: همکاری و همیاری مسلمانان با افراد ذمّی. «بَآؤُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللهِ»: برگشتند و خشم خدا را با خود آوردند. مستحقّ خشم خدا گشتند. «مَسْکَنَةُ»: خواری و مذلّت. «عَصَوْا»: سرکشی کردند. «کَانُوا یَعْتَدُونَ»: تجاوز می‌کردند.]] 3|113|آنان همه یکسان نیستند، گروهی از اهل کتاب (به دادگری خاسته‌اند و برحق) پابرجایند و در بخشهائی از شب - در حالی که به نماز ایستاده‌اند - آیات خدا را می‌خوانند. [[«سَوَآءً»: برابر و یکسان. «أُمَّةٌ»: دسته. جماعت. «قَآئِمَةٌ»: بر دین خدا ماندگار و استوار. «آنَآءَ»: جمع (إِنْو) یا (إِنْی)، ساعاتی از شب. پاسی از شب.]] 3|114|به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند و (مردمان را) به کار نیک می‌خوانند و از کار زشت باز می‌دارند و در انجام اعمال شایسته و بایسته بر یکدیگر سبقت می‌گیرند، و آنان از زمره‌ی صالحانند. [[«یُسَارِعُونَ»: بر همدیگر پیشی می‌جویند.]] 3|115|و آنچه از اعمال نیک انجام دهند (هدر نمی‌رود و بی‌پاداش نمی‌ماند و) از ثواب آن محروم نمی‌گردند، و خداوند آگاه از (حال و احوال) پرهیزگاران است. [[«لَن یُکْفَرُوهُ»: در پیشگاه خدا به هیچ وجه از اجر آن محروم نمی‌شوند و کارشان بی‌مزد نمی‌ماند.]] 3|116|بیگمان اموال و اولاد کسانی که کفر ورزیده‌اند، ایشان را به هیچ وجه از (کیفر و عذاب) خدا نمی‌رهاند (و کوچکترین سودی به حالشان ندارد) و آنان دوزخیانند و در آنجا جاودانه می‌مانند. [[«لَن تُغْنِیَ»: هرگز نمی‌رهاند. هرگز دفع نمی‌گرداند.]] 3|117|مَثَل آنچه کافران در این جهان (در راه خوشگذرانی و جاه‌طلبی و کسب قدرت و شهرت، و حتّی آنچه که در راه خیرات و حسنات) بذل و بخشش می‌کنند، همانند سرمای سختی است که به کشتزار قومی اصابت کند که (با کفر و معاصی) بر خود ستم کرده‌اند، و آن را نابود سازد. و خداوند (با هدر دادن اعمالشان) بر آنان ستم ننموده است و بلکه خودشان (با ارتکاب پلشتیها و زشتیها) به خویشتن ستم روا می‌دارند. [[«رِیحٍ»: باد. «صِرٌّ»: سرمای سخت. «رِیحٍ فِیهَا صِرُّ»: مراد باد صرصر است (نگا: حاقّه / 6، و فصّلت 16). «حَرْثَ»: کشتزار. «أَنفُسَهُمْ»: مفعول مقدّم (یَظْلِمُونَ) است.]] 3|118|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از غیر خود محرم اسرار برنگزینید، آنان از هرگونه شر و فسادی در حق شما کوتاهی نمی‌کنند. آنان آرزوی رنج و زحمت شما را (در دل) دارند (و پیوسته در انتظار آنند. نشانه‌های) دشمنانگی از دهان آنان آشکار است، و آنچه در دل دارند بزرگتر است (از بدسگالیهائی که ظاهر می‌سازند). ما نشانه‌هائی را (که بتوان با آنها دشمن را از دوست باز شناخت) برای شما بیان کردیم اگر اهل عقل و درایت هستید. [[«بِطَانَةً»: مَحرم اَسرار. «مِن دُونِکُمْ»: از غیر خود. «لا یَأْ لُونَکُمْ»: تقصیر و کوتاهی نمی‌کنند. از ماده (أَلا، یَأْ لُو). «لا یَأْ لُونَکُمْ خَبَالاً»: برای تباهی کارتان کوتاهی نمی‌کنند و بلکه به تلاش می‌ایستند. «لا یَأْ لُونَ»: قصور نمی‌کنند. ترک نمی‌کنند. «خَبَالاً»: فساد. تباهی. منصوب به نزع خافض یا تمییز است بنا به معنی اوّل (لا یَأْ لُونَ)، و مفعولٌ‌به است بنا به معنی دوم آن. «مَا عَنِتُّمْ»: رنج و مشقّت شما را. (مَا) مصدریّه است و (عَنِتُّمْ) از ماده (عَنَت) به معنی مشقّت است. «أَکْبَرُ»: بزرگتر و بیشتر.]] 3|119|هان! (ای مؤمنان!) این شمائید که آنان را (به خاطر قرابت یا صداقت یا مودّت) دوست می‌دارید، و ایشان شما را (به خاطر تعصّب دینی خود) دوست نمی‌دارند، و شما به همه‌ی کتابهای (آسمانی) ایمان دارید (امّا آنان به کتاب آسمانی شما ایمان ندارند). و وقتی که با شما برخورد می‌کنند (برای گول‌زدنتان، به دروغ) می‌گویند: ایمان آورده‌ایم. امّا هنگامی که تنها می‌شوند، از شدّت خشم بر شما، سرانگشتان خود را به دندان می‌گزند، بگو: با (درد همین) خشمی که دارید، بمیرید، بیگمان خداوند از آنچه در درون سینه‌ها می‌گذرد آگاه است. [[«خَلَوْا»: تنها ماندند و مجلسشان از اغیار خالی شد. رفتند. «عَضُّوا»: گاز گرفتند. «أَنَامِل»: جمع أُنْمُلَة، سرانگشتان.]] 3|120|اگر نیکی به شما دست دهد (و نعمتی همچون پیروزی و غنیمت بهره‌ی شما گردد) ناراحت می‌شوند، و اگر به شما بدی برسد، شادمان می‌شوند. و اگر (در برابر اذیّت و آزارشان) بردباری کنید و (از دوستی با ایشان) بپرهیزید، حیله‌گری (و دشمنانگی خائنانه‌ی) آنان به شما هیچ زیانی نمی‌رساند، (چه) شکّی نیست خداوند بدانچه انجام می‌دهند احاطه دارد (و قادر به دفع نقشه‌های خائنانه و نیرنگهای اهریمنانه‌ی ایشان از شما است). [[«إِن تَمْسَسْکُمْ»: اگر به شما برسد. «لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً»: اصلاً مکر ایشان به شما زیانی نمی‌رساند. (شَیْئاً) مفعول مطلق است. انگار که چنین فرموده است: لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ ضُرًّا (نگا: آل‌عمران / 144، و نساء / 36).]] 3|121|(ای پیغمبر! به یاد مؤمنان آور) زمانی را که سحرگاهان از میان خانواده‌ی خود بیرون رفتی و پایگاههای جنگ را برای مسلمانان آماده کردی (و جای تیراندازان و جای سواران و جای سائر مؤمنان را مشخّص نمودی) و خداوند شنوا و دانا است (و گفتگوهایتان را می‌شنید و اندیشه‌هایتان را می‌دانست). [[«غَدَوْتَ»: سحرگاهان بیرون رفتی، از واژه (غُدْوَة) به معنی: آغاز روز. «تُبَوِّئ‌ُ»: جایگزین می‌کنی. ترتیب می‌دهی. «مَقَاعِدَ»: جایگاهها. مفعول دوم است.]] 3|122|آن گاه که دو طائفه از شما (یعنی بَنُوسَلَمه از خَزْرَج، و بَنُوحارِثه از أَوْس) آهنگ آن کردند که سستی ورزند (و از وسط راه بازگردند و به جهاد نپردازند)، ولی خداوند یار آنان بود (و به ایشان کمک کرد تا از این اندیشه برگشتند)، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس. [[«هَمَّتْ»: خواست. قصد کرد. «أَن تَفْشَلا»: که سستی کنند. تنبلی کنند.]] 3|123|خداوند شما را در بدر پیروز گردانید و حال آن که (نسبت به کافران) ناچیز (و از ساز و برگ اندکی برخوردار) بودید، پس از خدا بترسید تا شکر (نعمت او را بتوانید) به جای آورید. [[«أَذِلَّة»: جمع ذلیل، خواران. در اینجا مراد این است که از لحاظ شماره اندک و از نظر توشه ضعیف بودید.]] 3|124|بدان گاه که تو به مؤمنان می‌گفتی: آیا شما را بسنده نیست که پروردگارتان با سه هزار از فرشتگانِ فرستاده (از سوی خویش برای آرامش خاطرتان) یاریتان کرد؟ [[«مُنزَلِینَ»: روانه‌شدگان. صفت (ثَلاثَةِ آلافٍ) یا حال (الْمَلآئِکَةِ) است.]] 3|125|آری! (شما را بسنده است. و علاوه از آن) اگر بردباری (در کارزار) داشته باشید و پرهیزگاری کنید (از معصیت خدا و مخالفت با پیغمبر)، و آنان (یعنی دشمنان مشرک) هم اینک بر شما تاخت آرند، پروردگارتان (بر تعداد فرشتگان بیفزاید و) با پنج هزار فرشته‌ی یورشگر و نشانگذار، شما را یاری کند. [[«مِن فَوْرِهِمْ هذا»: همین الآن با سرعت. «مُسَوِّمِینَ»: یورشگران. نشانگذاران بر بدن خود یا بر مرکب خویش. مسلّط‌کنندگان مؤمنان بر کافران.]] 3|126|و خداوند آن (یاری با فرشتگان) را جز مژده‌ای برای (پیروزی) شما نساخت، و برای آن کرد که دلهای شما بدان آرام گیرد، و پیروزی جز از جانب خداوند توانای دانا نیست. [[«بُشْرَی»: مژده.]] 3|127|(هدف از یاریتان توسّط فرشتگان آن است که) تا گروهی از بزرگان کافران را نابود کند و یا آنان را سرکوب و خوار نماید و با شکست و ننگ خشمگینشان سازد و ناامید برگردند (و دیگر بار آرزوی پیروزی در سر نپرورانند). [[«لِیَقْطَعَ»: تا هلاک کند. «طَرَفاً»: جماعتی از رؤساء و اشراف. «یَکْبِتَهُمْ»: خوار و سرکوبشان کند. «خَآئِبِینَ»: ناامیدان.]] 3|128|چیزی از کار (بندگان جز اجرای فرمان یزدان) در دست تو نیست (بلکه همه‌ی امور در دست خدا است. این او است که) یا توبه‌ی آنان را می‌پذیرد (و دلهایشان را با آب ایمان می‌شوید) یا ایشان را (با کشتن و خوار داشتن در دنیا، و عذاب آخرت) شکنجه می‌دهد، چرا که آنان ستمگرند. [[«لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ»: جمله معترضه‌ای است میان سابق و لاحق خود، و درباره لعن و نفرین رسول (بر کافران اُحُد، یا قاتلان قاریان بِئْرِمَعُونه نازل شده است. «یَتُوبَ عَلَیْهِمْ»: عطف بر (یَکْبِتَهُمْ) است.]] 3|129|و از آن خدا است آنچه در آسمانها و زمین است. هر که را بخواهد می‌آمرزد، و هر که را بخواهد عذاب می‌دهد، و خدا بخشنده و مهربان است. 3|130|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! ربا را دو و چند برابر مخورید، و از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید. [[«أَضْعَافاً مُّضَاعَفَةً»: دو و چند برابر. این گفته، قیدی برای تحریم نیست، بلکه بیان واقعیّتی است که در جاهلیّت بوده است و الاّ رِبا به هر کیفیّتی که باشد - مضاعف یا غیرمضاعف، کم یا زیاد - با نصّ صریح قرآن حرام و مبغوض است (نگا: بقره / 275 و 276). (أَضْعافاً) حال رِبا است.]] 3|131|و از آتشی بپرهیزید که برای کافران (نه مؤمنان) آماده شده است. [[«أُعِدَّتْ»: آماده گشته است.]] 3|132|و از خدا و پیغمبر اطاعت کنید تا که (در دنیا و آخرت) مورد رحمت و مرحمت قرار گیرید. 3|133|و (با انجام اعمال شایسته و بایسته) به سوی آمرزش پروردگارتان، و بهشتی بشتابید و بر همدیگر پیشی گیرید که بهای آن (برای مثال، همچون بهای) آسمانها و زمین است؛ (و چنین چیز با ارزشی) برای پرهیزگاران تهیّه دیده شده است. [[«سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ»: بشتابید به سوی اسباب مغفرت. از قبیل توبه و عبادت. «عَرْض»: بها و ارزش. پهنا. اگر عرْض به معنی عوض و بدل یعنی بها و ارزش معنوی بهشت گرفته نشود و بلکه عرض مخالف طول باشد، باید مراد آسمانها و زمینِ منظومه شمسی یا بخشی از جهان ناشناخته باشد؛ نه همه افلاک و کرات (نگا: یونس / 101، حدید / 21).]] 3|134|آن کسانی که در حال خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و تنگدستی، به احسان و بذل و بخشش دست می‌یازند، و خشم خود را فرو می‌خورند، و از مردم گذشت می‌کنند، و (بدین وسیله در صف نیکوکاران جایگزین می‌شوند و) خداوند (هم) نیکوکاران را دوست می‌دارد. [[«سَرَّآءِ»: توانگری و فراخ دستی. «ضَرَّآءِ»: ناداری و تنگدستی. «کَاظِمِینَ»: فروخورندگان خشم و غضب. عطف بر (ألَّذِینَ) است. «عَافِینَ»: عفوکنندگان. درگذرندگان.]] 3|135|و کسانی که چون دچار گناه (کبیره‌ای) شدند، یا (با انجام گناه صغیره‌ای) بر خویشتن ستم کردند، به یاد خدا می‌افتند (و وعده و وعید و عقاب و ثواب و جلالت و عظمت او را پیش چشم می‌دارند و پشیمان می‌گردند) و آمرزش گناهانشان را خواستار می‌شوند - و بجز خدا کیست که گناهان را بیامرزد؟ - و با علم و آگاهی بر (زشتی کار و نهی و وعید خدا از آن) چیزی که انجام داده‌اند پافشاری نمی‌کنند (و به تکرار گناه دست نمی‌یازند). [[«فَاحِشَةً»: گناه کبیره، مانند زنا و قتل. «وَهُمْ یَعْلَمُونَ»: آنان قبح کارشان را می‌دانند. آنان می‌دانند که خداوند توبه توبه‌کاران را می‌پذیرد و بندگان خود را می‌بخشد.]] 3|136|آن چنان پرهیزگارانی پاداششان آمرزش خدایشان و باغهای (بهشتی) است که در زیر (درختان) آنها جویبارها روان است و جاودانه در آنجاها ماندگارند، و این چه پاداش نیکی است که بهره‌ی کسانی می‌گردد که اهل عملند (و برابر فرمان خدا کار می‌کنند). [[«خَالِدِینَ»: جاودانگان. حال (أوْلئِکَ) است. «نِعْمَ اَجْرُ الْعَامِلِینَ»: بهترین پاداش برای کسانی که برابر فرمان خدا کار می‌کنند، بهشت است. مخصوص به مدح، یعنی (الْجَنَّةُ) محذوف است.]] 3|137|پیش از شما (ای مؤمنان، درباره گذشتگان) قواعد و ضوابطی بوده است (که ثابت و تغییرناپذیر به مرحله‌ی اجرا درآمده است و امور اجتماعی بشر برابر آن چرخیده و گردیده است و همیشه هم‌چنین خواهد بود) پس در زمین به گردش بپردازید و بنگرید که فرجام تکذیب‌کنندگان (حق که پیوسته با باطل در جنگ است) چگونه گشته است. [[«خَلَتْ»: رفته است. گذشته است. «سُنَن»: جمع سُنَّة، راهها و روشها. وقائع و رخدادها. ملّتها و امّتها. مراد سُنَّةالله، یعنی نظامی است که خداوند آن را پدید آورده است و بر طبق آن آفرینش در گردش و چرخش است. «أُنظُرُوا»: بنگرید. بیندیشید. «کَیْفَ کانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ»: (کَیْفَ) خبر مقدّم (کانَ) و (عاقِبَة) اسم آن است.]] 3|138|این (که درباره‌ی صفات مؤمنان و قواعد و ضوابط ثابت خدا درباره‌ی گذشتگان گذشت) روشنگری است برای مردمان، و مایه رهنمود و پندپذیری برای پرهیزگاران است. [[«بَیَانٌ»: روشنگری.]] 3|139|و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان می‌آید) سست و زبون نشوید و (برای کشتگانتان) غمگین و افسرده نگردید، و شما (با تأییدات خداوندی و قوّه ایمان راستین و نیروی حقی که از آن دفاع می‌کنید) برتر (از دیگران) هستید (و پیروزی و بهروزی از آن شما است) اگر که به راستی مؤمن باشید (و بر ایمان دوام داشته باشید). [[«لا تَهِنُوا»: سست و زبون نشوید. از ماده (وَهْن). «أَعْلَوْنَ»: برتران. چیرگان.]] 3|140|اگر به شما (در جنگ احد) جراحتی رسیده است (و به جانتان گزندی و به دارائیتان زیانی وارد آمده است، نگران و پریشان نشوید) به آن جمعیّت نیز (در جنگ بدر) جراحتی همانند آن رسیده است، و ما این روزها (ی پیروزی و شکست) را در میان مردم دست به دست می‌گردانیم (و گاهی بهره‌ی اینان و گاهی نصیب آنان می‌نمائیم) تا ثابت‌قدمان بر ایمان را (از سائرین) جدا سازد و مؤمنان شناخته شوند و خداوند از میان شما قربانیانی برگیرد و افتخار شهادت نصیبشان گرداند. و خداوند ستمکاران را دوست نمی‌دارد. [[«قَرْحٌ»: زخم. جراحت. مراد از (قَرْحِ) اوّل در این آیه و آیه 172 همین سوره، اذیّت و آزار و شکست و زیانهائی است که در جنگ احد گریبانگیر مسلمانان گردید. و مراد از (قَرْحِ) دوم، کشت و کشتار و درد و آزار و بلاها و زیانهائی است که در جنگ بدر به کافران رسید (نگا: آل‌عمران / 165). «نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ»: میان مردم دست به دست می‌گردانیم، و گاهی بدینان و گاهی بدانان می‌سپاریم. «أیَّام»: روزها. مراد ازمنه و اوقات است؛ نه روزهای معمولی. «لِیَعْلَمَ اللهُ»: تا خدا معلوم گرداند. باید توجّه داشت که خدا همیشه آگاه بوده و هست. لذا منظور از (یَعْلَمَ اللهُ) و عباراتی از این قبیل، این است که علم غیبی به علم عینی تبدیل شود و خفیّ جلیّ گردد. «یَتَّخِذْ مِنکُمُ الشُّهَدَآءَ»: تا برخی از شما را مفتخر به درجه شهادت در راه خود کند. تا به برخی از شما افتخار گواهی‌دادن بر مردم در روز رستاخیز بخشد (نگا: بقره / 143).]] 3|141|و تا این که خداوند مؤمنان را سره و خالص گرداند و کافران را نابود و تباه سازد. [[«لِیُمَحِّصَ»: تا سره و خالصشان گرداند. تا از هر عیبی پاکشان دارد. «یَمْحَقَ»: هلاک و تباه کند.]] 3|142|آیا پنداشته‌اید که شما (تنها با ادّعای ایمان) به بهشت درخواهید آمد، بدون آن که خداوند کسانی از شما را مشخّص سازد که به تلاش و پیکار برخاسته‌اند، و بدون آن که خداوند بردبارانی را متمایز گرداند (که رنجها و سختیها، آنان را پاکیزه و آبدیده کرده باشد). [[«أَمْ»: آیا. «حَسِبْتُمْ»: گمان برده‌اید. «لَمَّا یَعْلَمِ اللهُ»: خداوند هنوز نشناخته باشد و جدا نساخته باشد (نگا: بقره / 143 و آل‌عمران / 140). «یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»: فعل (یَعْلَمَ) منصوب است به (أَنْ) مقدّر. چکیده معنی آیه این است که: به بهشت دست نخواهید یافت مگر آن گاه که آزمایش خود را بدهید و خداوند جهاد در راه خود و استقامت با دشمنان دین را از شما مشاهده کند (نگا: عنکبوت / 2).]] 3|143|شما که تمنّای مرگ (و شهادت در راه خدا) را داشتید پیش از آن که با آن روبرو شوید، (هم‌اینک در میدان نبرد اُحُد آماده‌اید و با شهادت یاران) مرگ را می‌بینید و شما بدان می‌نگرید، (پس چرا به دهشت افتاده‌اید و با دیدن آنچه آرزو می‌کردید زبون و غمگین گشته‌اید؟!). [[«کُنتُمْ تَمَنَّوْنَ»: آرزو می‌کردید و می‌خواستید.]] 3|144|محمّد جز پیغمبری نیست و پیش از او پیغمبرانی بوده و رفته‌اند؛ آیا اگر او (در جنگ اُحُد کشته می‌شد، یا مثل هر انسان دیگری وقتی) بمیرد یا کشته شود، آیا چرخ می‌زنید و به عقب برمی‌گردید (و با مرگ او اسلام را رها می‌سازید و به کفر و بت‌پرستی بازگشت می‌کنید)؟! و هرکس به عقب بازگردد (و ایمان را رها کرده و کفر را برگزیند) هرگز کوچکترین زیانی به خدا نمی‌رساند، (بلکه به خود ضرر می‌زند) و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد. [[«خَلَتْ»: رفته است. «إِنقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ»: بر پاشنه‌های خود عقب‌گرد می‌کنید و چرخ می‌زنید. مراد این که: به کفر برمی‌گردید. «أَعْقَاب»: جمع عَقِبْ، پاشنه‌های پا.]] 3|145|و هیچ کسی را نسزد که بمیرد مگر به فرمان خدا، و خداوند وقت آن را دقیقاً در مدّت مشخّص و محدودی ثبت و ضبط کرده است (و در کتابی که مشتمل بر مرگ و میرها است نوشته است). و هرکس پاداش (و کالای) دنیا را خواستار شود از آن بدو می‌دهیم، و هر که پاداش (و متاع) آخرت را خواهان باشد از آن بدو می‌دهیم، و ما پاداش سپاسگزاران را خواهیم داد. [[«أَن تَمُوتَ»: اسم (کانَ) است و (إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ) خبر آن. «کِتَاباً مُّؤَجَّلاً»: در کتابی نوشته است که مشتمل بر مرگ و میرها است. (نگا: تفسیرالمنتخب / 93 و انعام / 59). وقت آن را دقیقاً در وقت مشخّص و محدودی تعیین کرده است (نگا: فاطر / 11، انعام / 2، هود / 104). (کِتَاباً): منصوب به نزع خافض یا مفعول مطلق است. تقدیر چنین می‌شود: کَتَبَ اللهُ ذلِکَ فِی کِتَابٍ مُّشْتَمِلٍ عَلَی اْلآجَالِ، یا: کَتَبَ اللهُ ذلِکَ کِتَاباً مُّوَقَّتاً بِوَقْتٍ مَّعْلُومٍ. «مُؤَجَّلاً»: مشتمل بر مرگ و میرها. دارای وقت معیّن و محدود.]] 3|146|و چه بسیار پیغمبرانی که مردان خدای فراوانی به همراه آنان کارزار می‌کرده‌اند و به سبب چیزی که در راه خدا بدانان می‌رسیده است (از قبیل: کشته‌شدن برخی از یاران و مجروح‌شدن خود و دوستان) سست و ضعیف نمی‌شده‌اند و زبونی نشان نمی‌داده‌اند (و بلکه شکیبائی می‌کرده‌اند) و خداوند شکیبایان را دوست می‌دارد. [[«کَأَیِّنْ»: چه بسیار. «رِبِّیُّونَ»: جمع (رِبّی)، عالِمان راسخ در علوم دینی. مردان خدا. مؤمنان مخلص. «قَاتَلَ مَعَهُ»: در رکاب یکایک آنان جنگیده‌اند. «مَا اسْتَکَانُوا»: خواری ننمودند و برای دیگران کرنش نبردند. از ماده (کَیْن) یا از (کَوْن).]] 3|147|و (این عمل ایشان به هنگام سختی بود، و در این وقت) گفتارشان جز این نبود که می‌گفتند: پروردگارا! گناهانمان را ببخشای و از زیاده‌رویها و تندرویهایمان صرف نظر فرمای و گامهایمان را ثابت و استوار بدار و ما را بر گروه کافران پیروز بگردان. [[«إِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا»: مراد تجاوز از حدود و ثغور قوانین و مقرّرات الهی است.]] 3|148|پس خداوند پاداش این جهان را (با پیروز کردنشان بر دشمنان، و فراچنگ آوردن غنیمت و کرامت و عزّت) بدیشان داد، و پاداش نیکوی آخرت را (برای آنان تضمین کرد) و خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد. [[«حُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ»: پاداش نیکوی آخرت. صفت به موصوف اضافه شده است.]] 3|149|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر از کافران، فرمانبرداری کنید، شما را به کفر برمی‌گردانند و زیان دیده (از سوی دین و ایمان به سوی کفر و حرمان) برمی‌گردید. [[«خَاسِرِینَ»: زیانباران. حال ضمیر (و) است.]] 3|150|(کافران یاور شما نیستند) بلکه خدا یاور شما است و او بهترینِ یاوران (و بزرگترینِ مددکاران) است. [[«مَوْلی»: سرورِ مُتصرّف.]] 3|151|در دلهای کافران رُعْب و هراس خواهیم انداخت، از آن‌رو که چیزهائی را انباز خدا ساخته‌اند که خداوند دلیل و برهانی (بر حقّانیّت آنها) فرو نفرستاده است، و جایگاه آنان آتش (دوزخ) است، و جایگاه ستمکاران چه بد جایگاهی است. [[«سُلْطَان»: حجّت و برهان (نگا: نساء / 91، 144، 153، انعام / 81، اعراف / 33، حجّ / 71، روم / 35). «مَثْوی»: اقامتگاه.]] 3|152|و در آن هنگام که آنان را (در آغاز جنگ اُحُد) با کمک و یاری او از پای در می‌آوردید، خداوند به وعده‌ی خود (که پیروزی بود و بر زبان پیغمبر رفته بود) با شما وفا کرد، تا آن گاه که سستی کردید و در امر (ماندن در سنگرها و رهاکردن آنجاها) به کشمکش پرداختید و اختلاف ورزیدید، و پس از آن که آنچه را دوست می‌داشتید به شما نشان داد (که غلبه‌ی بر دشمن بود) نافرمانی کردید (و دو دسته شدید:) دسته‌ای از شما خواهان کالای دنیا (یعنی غنائم جنگ شد) و دسته‌ای خواستار آخرت (یعنی: رضایت‌الله و پاداش اخروی) گردید. پس (بر اثر فرار، دست) شما را از آنان بازداشت و از ایشان منصرفتان گردانید (و بدین وسیله پیروزی شما به شکست انجامید) تا شما را بیازماید و (مؤمنان مخلص، از دیگران ممتاز و جدا شوند. و هنگامی که پشیمان شدید) شما را بخشید، و خداوند را بر مؤمنان نعمت و منّت است. [[«تَحُسُّونَهُمْ»: ایشان را از پای در می‌آورید و مستأصلشان می‌نمائید. «إِذْن»: مشیّت و فرمان. «فَشِلْتُمْ»: ضعیف و پست همت شُدید. «عَصَیْتُمْ»: نافرمانی و سرکشی کردید. «أَرَاکُمْ»: نشانتان داد. «صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ»: شما را از ایشان بازداشت. مراد این که خداوند شما را از جنگ ایشان منصرف و معونت خود را بازگرفت و شکست را بهره شما کرد.]] 3|153|(ای مؤمنان به یاد آورید) آن گاه را که در زمین پراکنده می‌شدید و می‌گریختید و دور می‌گشتید و (از شدّت بیم و هراس) در فکر کسی (جز نجات خود) نبودید، و پیغمبر از پشت سر شما را صدا می‌زد (و می‌گفت: ای بندگان خدا! به سوی من بیائید، من پیغمبر خدایم، و هرکس بر دشمن بتازد، بهشت از آن او است ...). پس در برابر غم (و اندوهی که به سبب نافرمانی، به پیغمبر چشاندید) غم (و اندوهی) به شما رساند (و غم و اندوهها یکی پس از دیگری به سوی شما روی می‌آورد) این بدان خاطر بود که دیگر برای آنچه (از غنیمت) از دست داده‌اید و بر آنچه (از هزیمت) به شما رسیده است غمگین نشوید، و خداوند از آنچه انجام می‌دهید آگاه است. [[«تُصْعِدُونَ»: در زمین پراکنده می‌شوید و می‌گریزید و دور می‌گردید. از مصدر (إِصْعاد). فرق (إِصْعاد) با (صُعود) در این است که اصعاد در زمین صاف انجام می‌پذیرد، ولی صعود در تپه‌ها و کوهها. «لا تَلْوُونَ»: روی برنمی‌گردانید و نمی‌نگرید. «فِی أُخْرَاکُمْ»: در پشت سرتان. «فَأَثَابَکُمْ غَمّاً بِغَمٍّ»: خدا سزای غمی را که با مخالفت خود به پیغمبر رسانیدید، با غمی‌داد که بر اثر شکست به شما رساند. یا: خداوند غم هزیمت را بر غم جراحت شما افزود.]] 3|154|سپس به دنبال این غم و اندوه، آرامشی به گونه‌ی خواب سبکی بر شما چیره کرد که گروهی از (مؤمنان راستین) شما را فرا گرفت، و گروه دیگری تنها در بند خود بودند و درباره‌ی خدا پندارهای نادرستی چون پندارهای زمان جاهلیّت داشتند (و بر سبیل انکار) می‌گفتند: آیا چیزی از کار (پیروزی و نصرتی که پیغمبر به ما وعده داده بود) نصیب ما می‌شود؟ بگو: همه‌ی کارها (اعم از پیروزی و شکست) در دست خدا است. (آنان در حین گفتن این سخن) در دل خود چیزهائی را پنهان می‌دارند که برای تو آشکار نمی‌سازند. (به خود) می‌گویند: اگر کار به دست ما بود (و یا: اگر برابر وعده‌ی محمّد، سهمی از پیروزی داشتیم،) در اینجا کشته نمی‌شدیم. بگو: اگر (برای جنگ بیرون نمی‌آمدید و) در خانه‌های خود هم بودید، آنان که کشته‌شدن در سرنوشتشان بود، به قتلگاه خود می‌آمدند و (در مسلخ مرگ کشته می‌شدند. آنچه خدا خواست - بنا به مصلحتی که خود می‌دانست - در جنگ احد شد) تا خداوند آنچه را که در سینه‌ها دارید بیازماید و تا آنچه را که در دلها دارید خالص و سره گرداند، و خداوند بدانچه در سینه‌ها (از اسرار و رازها) است آگاه است. [[«أَمَنَةً»: امن. آرامش. مفعولٌ‌به یا مفعوٌل‌له است. «نُعَاساً»: چرت. بدل است. «أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ»: خودشان برای خودشان اهمّیّت دارند و خویشتن را می‌پایند و بس. «ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ»: همچون گمان جاهلیّت. یا: همچون گمان اهل جاهلیّت. (ظَنَّ) بدل است. «هَل لَّنَا مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ»: مگر فتح و پیروزی نصیب ما می‌شود؟ هرگز! مگر در کار و بار خود اختیاری نداریم؟ اگر داشتیم چنین و چنان می‌کردیم و ... «یُخْفُونَ»: پنهان می‌دارند. «لا یُبْدُونَ»: آشکار نمی‌کنند. «بَرَزَ»: بیرون آمد (نگا: بقره / 250). «مَضَاجِع»: جمع مَضْجَع، آنجا که انسان در آن دراز می‌کشد و بر پهلو می‌افتد. مراد خوابگاه مرگ و قتلگاه است. «لِیَبْتَلِیَ»: تا بیازماید. «لِیُمَحِّصَ»: تا سره و خالص سازد (نگا: بقره / 143 و آل‌عمران / 141).]] 3|155|آنان که در روز رویاروئی دو گروه (مسلمانان و کافران در جنگ احد) فرار کردند، بیگمان اهریمن به سبب پاره‌ای از آنچه کرده بودند (که سرکشی از فرمان خدا بود) آنان را به لغزش انداخت و خداوند ایشان را بخشید، چرا که خداوند آمرزنده و شکیبا است. [[«تَوَلَّوْا»: پشت کردند. روی گرداندند. «الْجَمْعَانِ»: دو گروه مؤمنان و مشرکان. «إِسْتَزَلَّهُمْ»: آنان را به لغزش انداخت. آنان را به خطا و گناه دچار کرد.]] 3|156|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! شما همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرتی (برای تجارت و کسب و کار) می‌رفتند (و می‌مردند) یا (در کشورهای خود یا جای دیگری) به جنگ می‌پرداختند (و کشته می‌شدند) می‌گفتند: اگر نزد ما می‌ماندند، نمی‌مردند و کشته نمی‌شدند. (شما ای مؤمنان! چنین سخنانی را نگوئید) تا خداوند این (گفتار و گمان) را حسرتی بر دل آنان کند. و خدا است که زنده می‌کند و می‌میراند (و زندگی و مرگ در دست او است) و خدا آنچه را که می‌کنید (چه خوب باشد و چه بد) می‌بیند. [[«ضَرَبُوا فِی الأرْضِ»: در زمین مسافرت کردند. «غُزّیً»: جمع غازی، جنگجویان. جهادگران. «لِیَجْعَلَ اللهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ»: تا خداوند آن عقیده و باور نادرست ایشان را حسرتی در دل آنان گرداند. تا خداوند جهاد مؤمنان و دستیابی به غنیمت و فوز شهادت ایشان را مایه حسرت کافران گرداند. لام (لِیَجْعَلَ) لام عاقبت است (نگا: قصص / 8).]] 3|157|و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، مغفرت و مرحمتی (که شما را در برمی‌گیرد) بهتر از چیزهائی است که (آنان در طول عمر) جمع‌آوری می‌کنند. [[«لَئِنْ»: اگر. «قُتِلْتُمْ ...»: فعل شرط است، و جواب شرط محذوف است که (لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ ...) جانشین و در معنی آن است.]] 3|158|و اگر بمیرید یا کشته شوید (مگر نه این است که فانی نمی‌شوید و در هر دو صورت) به سوی خدا بازگردانده می‌شوید (و پاداش اعمال خوب یا بدتان داده می‌شود). [[«تُحْشَرُونَ»: جمع‌آوری می‌شوید.]] 3|159|از پرتو رحمت الهی است که تو با آنان (که سر از خطّ فرمان کشیده بودند) نرمش نمودی. و اگر درشتخوی و سنگ‌دل بودی از پیرامون تو پراکنده می‌شدند. پس از آنان درگذر و برایشان طلب آمرزش نما و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن. و هنگامی که (پس از شور و تبادل آراء) تصمیم به انجام کاری گرفتی (قاطعانه دست به کار شو و) بر خدا توکّل کن؛ چرا که خدا توکّل‌کنندگان را دوست می‌دارد. [[«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللهِ»: به سبب رحمتی که خدا آن را در دل تو به ودیعت نهاده است. (مَا) حرف زائدی است که برای تأکید ربط سبب یعنی (رحمت)، به مسبّب یعنی (لِنتَ) به کار رفته است. «لِنتَ»: نرم شدی. نرمش نمودی. «فَظّاً»: تندخو. «غَلِیظَ الْقَلْبِ»: سنگدل. نامهربان. «إنفَضُّوا»: پراکنده می‌شدند.]] 3|160|اگر خداوند شما را یاری کند (همان گونه که در جنگ بدر یاری کرد) هیچ کس بر شما چیره نخواهد شد، و اگر خوارتان گرداند (و دست از یاریتان بردارد، همان گونه که در جنگ احد چنین شد) کیست که پس از او شما را یاری دهد؟ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس. 3|161|(شما گمان کردید ممکن است پیغمبر به شما خیانت کند! در حالی که) هیچ پیغمبری را نسزد که خیانت کند، و هر کس خیانت ورزد، در روز رستاخیز آنچه را که در آن خیانت کرده است با خود (به صحنه‌ی محشر) می‌آورد، سپس به هرکسی پاداش و پادافره آنچه کرده است به تمام و کمال داده می‌شود، و بدانان ستم نخواهد شد. [[«یَغُلَّ»: خیانت در غنیمت کند. «غَلَّ»: خیانت در غنیمت کرد. «تُوَفَّی»: به تمام و کمال داده می‌شود.]] 3|162|آیا کسی که (با طاعت و عبادت) در پی خوشنودی خدا است، مانند کسی است که (با معصیت و نافرمانی) خشم خدا را نصیب خود می‌کند، و جایگاه او دوزخ خواهد بود؟! و دوزخ بدترین بازگشتگاه است. [[«إِتَّبَعَ»: پیروی کرد. دنبال کرد. «رِضْوَان»: خوشنودی. «بَآءَ»: برگشت. «سَخَط»: خشم. «بَآءَ بِسَخَطٍ مِّنَ اللهِ»: با کوله‌باری از خشم خدا برگشت. مراد این که مورد خشم خدا قرار گرفت. «مَصِیر»: بازگشتگاه.]] 3|163|(هر یک از) آنان (چه دینداران و چه بی‌دینان) برای خود جاه و مقام، و جا و مکانی در پیشگاه خدا دارند (و برابر و یکسان نیستند) و خداوند می‌بیند آنچه را که انجام می‌دهند (لذا درجات و درکات هر یک را برابر کردار و رفتارشان تعیین می‌نماید و به هرکس آن دهد که سزد). [[«هُمْ دَرَجَاتٌ»: آنان دارای منازل و مراتبی هستند. در اینجا مضاف محذوف است و مضافٌ‌الیه به جای آن قرار گرفته است. تقدیر چنین است: هُمْ ذَوُو دَرَجَاتٍ عِندَ اللهِ.]] 3|164|یقیناً خداوند بر مؤمنان (صدر اسلام) منّت نهاد و تفضّل کرد بدان گاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان برانگیخت. (پیغمبری که) بر آنان آیات (کتاب خواندنی قرآن و کتاب دیدنی جهان) او را می‌خواند، و ایشان را (از عقائد نادرست و اخلاق زشت) پاکیزه می‌داشت و بدیشان کتاب (قرآن و به تبع آن خواندن و نوشتن) و فرزانگی (یعنی اسرار سنّت و احکام شریعت) می‌آموخت، و آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری (غوطه‌ور) بودند. [[«بَعَثَ»: برانگیخت. فرستاد. «یَتْلُو»: می‌خواند. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی به دنبال دارد. «یُزَکِّیهِمْ»: از عقائد تباه و رفتارهای نابهنجار پاکشان می‌دارد. «الْکِتَاب»: قرآن مجید. «الْحِکْمَة»: سنّت مطهّره.]] 3|165|آیا (به ناله و افغان افتاده‌اید و بی‌حال و زبون شده‌اید) هنگامی که مصیبتی (در جنگ احد) به شما دست داده است (و می‌گوئید:) این (کشتار و فرار) از کجا است؟! و حال آن که (در جنگ بدر) دو برابر آن، (پیروزی) کسب کرده‌اید (و از طرف کشته و اسیر گرفته‌اید؟!) بگو: این (شکست خوردن و کشته‌شدن) از ناحیه‌ی خودتان (و نتیجه‌ی مخالفت با رهنمودهای رسول خدا و پیروی از حرص و آزتان) است. بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است (و پیروزی و شکست در حیطه‌ی اختیار او است). [[«أَوَلَمَّا»: آیا هنگامی. (أَ) حرف استفهام، (وَ) حرف عطف، و (لَمَّا) ظرف زمان است. «أَصَابَتْکُم مُّصِیبَةٌ»: بلائی که به شما رسید که عبارت است از کشته‌شدن هفتاد نفر از مسلمانان در جنگ احد. «أَصَبْتُم مِّثْلَیْهَا»: دو برابرش به دیگران رسانده‌اید که عبارت است از کشتن هفتاد نفر و اسیر نمودن هفتاد نفر از کافران در جنگ بدر. «أَنَّی هذَا»: این از کجا است؟]] 3|166|و آنچه (در جنگ احد،) در روزی که دو دسته (ی مؤمنان و کافران) با هم نبرد کردند به شما رسید، به فرمان خدا (و برابر اراده و قضا و قدر پروردگار) بود، و برای این بود که خداوند (ایمان) مؤمنان را (به مردم) بنمایاند. [[«إِلْتَقَی»: بهم رسیدند و جنگیدند (نگا: آل‌عمران / 155). «لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنینَ»: تا مؤمنان راستین را از مؤمنان دروغین جدا سازد.]] 3|167|و نیز برای این بود که (نفاق) منافقان را ظاهر گرداند. منافقانی که چون بدیشان گفته شد: بیائید در راه خدا بجنگید یا (دست‌کم) برای دفاع (از خود) برزمید، گفتند: اگر می‌دانستیم که جنگی واقع خواهد شد، بیگمان از شما پیروی می‌کردیم (و شما را تنها نمی‌گذاشتیم!) آنان در آن روز (که چنین می‌گفتند) به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان. ایشان با دهان چیزی می‌گویند که در دلشان نیست (و گفتار و کردارشان با هم نمی‌خواند) و خداوند (از هر کسِ دیگری) داناتر بدان چیزی است که پنهانش می‌دارند. [[«نَافَقُوا»: اظهار ایمان کردند و کفر را به دل گرفتند. «إِدْفَعُوا»: دفاع کنید و شرّ دشمن را از سر خانواده و میهن خود کوتاه کنید.]] 3|168|آنان کسانی هستند که نشستند و (از جنگ کناره‌گیری کردند و نسبت) به برادران خود گفتند: اگر از ما اطاعت می‌کردند (و حرف ما را می‌شنیدند) کشته نمی‌شدند. بگو: پس مرگ را از خود به دور دارید اگر راست می‌گوئید (که می‌توان با پرهیز و حذر از دست قضا و قدر گریخت). [[«قَعَدُوا»: نشستند. «إِدْرَءُوا»: به دور دارید. دفع کنید.]] 3|169|و کسانی را که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده مشمار، بلکه آنان زنده‌اند و بدیشان نزد پروردگارشان روزی داده می‌شود (و چگونگی زندگی و نوع خوراک ایشان را خدا می‌داند و بس). [[«لا تَحْسَبَنَّ»: گمان مبر. به حساب میاور. «أَمْوَاتاً»: مردگان. مفعول دوم فعل (لا تَحْسَبَنَّ) است. «أَحْیَآءٌ»: زندگان. خبر مبتدای محذوف است.]] 3|170|آنان شادمانند از آنچه خداوند به فضل و کرم خود بدیشان داده است، و خوشحالند به خاطر کسانی که بعد از آنان مانده‌اند (و هنوز در راه خدا می‌رزمند و به فوز شهادت نائل نشده‌اند و) بدیشان نپیوسته‌اند. (شادی و سرور آنان از این بابت است که پیروزی یا شهادت در انتظار همکیشان ایشان است و مقامات برجسته‌ی آنان را در آن جهان می‌بینند، و می‌دانند) این که ترس و هراسی بر ایشان نیست و آنان اندوهگین نخواهند شد. (چه نه مکروهی بر سر راه آنان در سرای باقی است، و نه بر کاری که در سرای فانی کرده‌اند و دارائی و عزیزانی را که ترک گفته‌اند، پشیمانند). [[«فَرِحِینَ»: شادمانان. حال ضمیر (و) در (یُرْزَقُونَ) است. «یَسْتَبْشِرُونَ»: شادمان و خوشحالند. مژده و نوید می‌دهند (نگا: فرهنگ لسان‌العرب، و محیط‌المحیط).]] 3|171|شاد و خوشحالند به خاطر نعمتی که خدا بدانان داده است و فضل و کرمی که او بدیشان روا دیده است، و خوشوقت و مسرورند از این که (می‌بینند) خداوند اجر و پاداش مؤمنان را ضائع نکرده و هدر نمی‌دهد. 3|172|کسانی که پس از (آن همه) زخمهائی که خوردند و جراحتهائی که برداشتند، فرمان خدا و پیغمبر را اجابت کردند (و هنوز زخمهای جنگ احد التیام نیافته به تعقیب مشرکان پرداختند و به سوی حمْراءُ اْلاُسُد شتافتند و بدین وسیله کار بسیار نیکوئی کردند،) برای کسانی از آنان که (چنین کار) نیکی کردند و (از نافرمانی خدا و رسول ترسیدند و) پرهیز نمودند، اجر و پاداش بس بزرگی است. [[«إسْتَجَابُوا»: اجابت و اطاعت کردند. «قَرْح»: زخم.]] 3|173|آن کسانی که مردمان بدیشان گفتند: مردمان (قریش برای تاختن بر شما دست به دست هم داده‌اند و) بر ضدّ شما گرد یکدیگر فراهم آمده‌اند، پس از ایشان بترسید؛ ولی (چنین تهدید و بیمی به هراسشان نینداخت؛ بلکه برعکس) بر ایمان ایشان افزود و گفتند: خدا ما را بس و او بهترین حامی و سرپرست است. [[«حَسْبُنَا»: ما را بس است. برای ما کافی است. «وَکِیلُ»: حامی و سرپرست. فَعیل به معنی مَفْعول است، یعنی وکیل به معنی موکول می‌باشد.]] 3|174|سپس آنان (برای جهاد بیرون رفتند، ولیکن دشمنانشان را خوف و هراس برداشت و از رویاروئی با چنین مؤمنانی خودداری ورزیدند، و مسلمانان) با نعمت بزرگ (شهامت و عافیت و استقامت و بردن ثواب جهاد) و فضل و مرحمت سترگ خداوند (که با رعب و وحشت انداختن به دل دشمنان، نصیب مسلمانان کرد و ایشان را از دست کشتار و آزار کافران رستگار کرد، به مدینه) برگشتند، و حال آن که هیچ گونه آسیبی بدیشان نرسید، و رضایت خدا را خواستند (و در پی خرسندی پروردگار بودند و شایستگی بزرگواری او را پیدا کردند) و خداوند دارای فضل و کرم سترگی است. [[«إِنقَلَبُوا» برگشتند. «بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللهِ»: به همراه نعمتی از خدا که قوّت ایمان است. «فَضْلٍ»: فضل و مرحمت بزرگی که اجر عظیم است. «لَمْ یَمْسَسْهُمْ»: بدیشان نرسید.]] 3|175|این تنها اهریمن است که شما را از دوستان خود (با پخش شایعات و سخنان بی‌اساس) می‌ترساند، پس (از آنجا که شما به خدا ایمان دارید، بیباک و دلیر باشید و) از آنان مترسید و از من بترسید اگر مؤمنان (راستین) هستید. [[«الشَّیْطَانُ»: اهریمن. مراد از آن، انسان منافق شیطان‌صفتی است که این حرف را زد. «یُخَوِّفُ أَوْلِیَآءَهُ»: شما را از دوستان خود می‌ترساند. شما را با دوستان خود می‌ترساند. مفعول اوّل (یُخَوِّفُ) محذوف است و تقدیر چنین است: یُخَوِّفُکُمْ أوْلِیَآءَهُ. یا: یُخَوِّفُکُم بِأوْلِیَآئِهِ.]] 3|176|کسانی که در (راه) کفر بر همدیگر پیشی می‌گیرند (و همیشه بر کفرشان می‌افزایند و از بد به بدتر می‌گرایند) تو را غمگین نسازند؛ چرا که آنان هیچ زیانی به خدا نمی‌رسانند. خداوند می‌خواهد (ایشان را به حال خود واگذارد و) در آخرت بهره‌ای (از ثواب) برای آنان برجای نگذارد، و (علاوه از محرومیّت از ثواب) ایشان را عذاب بزرگی است. [[«یُسَارِعُونَ»: بر همدیگر شتاب می‌گیرند و سبقت می‌جویند. «شَیْئاً»: به هیچ وجه. اصلاً. مفعول مطلق یا منصوب به نزع خافض است و تقدیر چنین است: لَن یَضُرُّوا اللهَ ضَرَراً ما. یا: لَن یَضُرُّوا اللهَ بِشَیْءٍ مَّا أَصْلاً. «حَظّاً»: بهره. نصیب.]] 3|177|بیگمان کسانی که (بهای) ایمان را می‌دهند و (کالای) کفر را می‌خرند، هیچ زیانی به خدا نمی‌رسانند، و ایشان را عذاب دردناکی است. [[«إشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالإِیمَانِ»: مراد این است که کفر را به جای ایمان برمی‌گزینند.]] 3|178|کافران (و بی‌دینانی که ایمان را داده و کفر را خریداری کرده‌اند) گمان نبرند که اگر بدیشان مهلت می‌دهیم (و وسائل رفاه دنیوی برایشان مهیّا می‌داریم و بر عمرشان می‌افزائیم) به صلاح آنان است، بلکه ما بدیشان فرصت می‌دهیم تا بر گناهان خود بیفزایند و (در آخرت به عذاب شدیدی دچار آیند. بیگمان) برای آنان عذاب خوارکننده‌ای است. [[«نُمْلِی»: فرصت و مجال می‌دهیم (نگا: مؤمنون / 55 و 56). «مُهِینٌ»: خوارکننده.]] 3|179|(ای مؤمنان! سنّت) خدا بر این نبوده است که مؤمنان را به همان صورتی که شما هستید (و مؤمن با منافق آمیزه‌ی یکدیگر شده است و مسلمان از نامسلمان جدا نگشته است) به حال خود واگذارد. بلکه خداوند (با محکّ سختیها و دشواریها و فرازها و نشیبهای زندگی، از جمله جهاد، منافق) ناپاک را از (مؤمن) پاک جدا می‌سازد. و (همچنین سنّت) بر این نبوده است که (کسی را از آفریدگان خود، و از جمله) شما را بر غیب مطّلع سازد (تا مؤمنان و منافقان را از طریق علم غیب بشناسید. زیرا این برخلاف سنّت الهی است). ولی خداوند از میان پیغمبران خود، هر که را بخواهد برمی‌گزیند (و بر قسمتی از غیب مطّلع می‌سازد، البتّه بدان اندازه که برای مقام رهبری او لازم و ضروری باشد) پس به خدا و پیغمبرانش ایمان بیاورید، و اگر ایمان بیاورید و پرهیزگار شوید، پاداش بزرگی خواهید داشت. [[«لِیَذَرَ»: ترک کند. رها سازد. از ماده (وذر). «یَجْتَبی»: برمی‌گزیند.]] 3|180|آنان که نسبت بدانچه خداوند از فضل و نعمت خود بدیشان عطاء کرده است بخل می‌ورزند (و زکات مال بدرنمی‌کنند و در راه مصالح جامعه به بذل و بخشش دست نمی‌یازند) گمان نکنند که این کار برای آنان خوب است و به سود ایشان است، بلکه این کار برای آنان بد است و به زیان ایشان تمام می‌شود. در روز قیامت همان چیزی که بدان بخل ورزیده‌اند (و سخت بدان دل بسته‌اند و برابر قانون خدا در راه خدمت به اجتماع به کار نبرده‌اند، وبال آنان می‌گردد و عذاب آن) طوق (سنگین اسارت بر گردن) ایشان می‌گردد. (و این اموال چه در راه خدا و بندگان او انفاق شود یا نشود، بالأخره از صاحبان آن جدا خواهد شد) و همه‌ی آنچه در آسمانها و زمین است از آن خدا است و سرانجام هم همه را به ارث خواهد برد، (چه: در حقیقت مالک اصلی خدا است، و این امانت چند روزی پیش ما است) و خداوند از آنچه می‌کنید آگاه است. [[«هُوَ خَیْراً»: (هُوَ) ضمیر فصل است. (خَیْراً) مفعول دوم (لا یَحْسَبَنَّ) و مفعول اوّل آن (الْبُخْلَ) و محذوف است و تقدیر چنین است: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَآ آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ الْبُخْلَ خَیْراً لَّهُمْ. «سَیُطَوَّقوُنَ»: طوق گردن ایشان می‌گردد.]] 3|181|(با وجود این که ملک آسمانها و زمین از آن او است و همه چیز را همو به ارث می‌برد، برخی از یهودیان از روی ریشخند گفتند: ای محمّد! خدای تو فقیر است و از ما درخواست قرض می‌کند! بگو:) بیگمان خداوند سخن کسانی را شنید که گفتند: خدا فقیر است و ما بی‌نیازیم! آنچه را گفتند (بر ایشان) خواهیم نوشت، و به قتل رساندن پیامبران را به ناحق (توسّط گذشتگان) ایشان (هم ثبت و ضبط خواهد شد) و بدانان خواهیم گفت: بچشید عذاب (آتش) سوزان را. [[«إِنَّ اللهَ فَقِیرٌ»: سخن یهودیانی است که قرآن را به استهزاء می‌گرفتند و با توجّه به آیه 245 بقره (مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً ...) چنین بی‌ادبانه دم می‌زدند. «قَتْلَهُم»: عطف به (مَا) است. «الأنبِیَآءَ»: مفعولٌ‌به مصدر (قَتْلَ) است. «الْحَرِیقِ»: سوزاندن. سوزاننده. اسم مصدری است به معنی إحراق یا فعیل به معنی فاعل یعنی مُحْرِق است. در هر صورت مراد دوزخ است.]] 3|182|این (عذاب آتش سوزان) به خاطر چیزی است که دستهای خودتان (مرتکب آن گشته است و برایتان با انجام اعمال ناشایست) پیشاپیش فرستاده است، و خداوند به بندگان (هرگز کمترین) ستمی روا نمی‌دارد. [[«ذلِکَ»: آن عذاب. در اینجا معنی (این) دارد و مبتدا است و خبر آن جمله (بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ) است. «بِمَا»: به سبب آنچه. «قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ»: دستهایتان تقدیم داشته است. تعبیر کلّ با جزء است و مراد: خودتان کرده‌اید و پیشاپیش فرستاده‌اید. «لَیْسَ بِظَلاّمٍ»: کمترین ستمی روا نمی‌دارد (نگا: نساء / 40). ستم‌پیشه نیست. واژه (ظَلاّم) صیغه مبالغه در کمیّت است؛ نه کیفیّت، یا صیغه نسبت است و به معنی (ظالم)، همچون نجّار منسوب به نجّارة، و حَدّاد منسوب به حِدادَة، و عَطّار منسوب به عِطْر.]] 3|183|آنان کسانی هستند که گفتند: خداوند از ما پیمان گرفته است (و به ما سفارش کرده است) که به هیچ پیغمبری ایمان نیاوریم، مگر هنگامی که برای ما قربانی بیاورد و آتش (آذرخش آسمانی پیدا شود و در برابر دیدگانمان) آن را بخورد! بگو: پیغمبرانی پیش از من دلائل روشن و چیزی را که گفتید با خود آورده‌اند (و به شما نموده‌اند) پس چرا آنان را کشته‌اید، اگر راستگوئید؟! [[«قُرْبَان»: هر نوع نیکی و خوبی‌ای که با انجام آن به خدا تقرّب جویند. مصدری است مانند غُفران و رُجحان و به معنی اسم مفعول به کار می‌رود، یعنی: الْمُتقرّب بِهِ إِلَی اللهِ (نگا: مائده / 27). «بَیِّنَات»: معجزات.]] 3|184|پس اگر (این بهانه‌جویان) تو را تکذیب کردند (چیز تازه‌ای نیست و غمگین مباش) چه پیغمبران زیادی پیش از تو تکذیب شده‌اند که معجزات و دلائل روشن و کتابهای متقن و مشتمل بر مواعظ و اندرز و کتاب روشنگر (راه نجات) با خود آورده‌اند. [[«زُبُر»: جمع زَبُور، کتاب مشتمل بر مواعظ. کتاب آسمانی داود (نگا: نساء / 163 و انبیاء / 105). «کِتَاب»: مراد جنس کتاب است و شامل تورات و انجیل و صُحُف ابراهیم می‌گردد. عطف آن بر ما قبل خود، عطف عامّ بر خاصّ است. «مُنِیر»: روشنگر راه حق.]] 3|185|هر کسی مزه‌ی مرگ را می‌چشد، و بیگمان به شما پاداش و پادافره خودتان به تمام و کمال در روز رستاخیز داده می‌شود. و هرکه از آتش دوزخ به دور گردد و به بهشت برده شود، واقعاً سعادت را فراچنگ آورده و نجات پیدا کرده است. و زندگی دنیا چیزی جز کالای فریب نیست. [[«نَفْسٍ»: کس. شخص. «ذَآئِقَة»: چشنده. «تُوَفَّوْنَ»: به تمام و کمال به شما داده می‌شود. «زُحْزِحَ»: دور کرده شد. «فَازَ»: کامیاب شد. به مراد رسید. «مَتَاع»: کالا. «غُرُور»: خدعه و فریب.]] 3|186|به طور مسلّم از لحاظ مال و جان خود مورد آزمایش قرار می‌گیرید و حتماً از کسانی که پیش از شما بدیشان کتاب داده شده است، و از کسانی که کفر ورزیده‌اند، اذیّت و آزار فراوانی می‌بینید (و اعمال ناشایستی و سخنان نابایستی می‌شنوید) و اگر (در برابر آزمایش مالی و جانی) بردباری کنید و (از آنچه باید پرهیز کرد) بپرهیزید، (کارهای شایسته همین است و) این اموری است که باید بر انجام آنها عزم را جزم کرد و در اجرای آنها کوشید. [[«لَتُبْلَوُنَّ»: مسلّماً آزموده می‌شوید (نگا: بقره / 155 و انبیاء / 35). «لَتَسْمَعُنَّ»: مسلّماً خواهید شنید. مراد از شنیدن در اینجا دیدن و دریافتن است. «مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ»: مراد یهودیان و مسیحیان است. «مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا»: مراد سائر کفّار است. «عَزْم»: مصدر است و در معنی اسم مفعول یعنی مَعْزُوم، به معنی آنچه باید در راه رسیدن بدان به تلاش ایستاد و جدّی بود، به کار رفته است.]] 3|187|و (به یاد بیاور ای پیغمبر!) آن گاه را که خداوند پیمان مؤکّد (بر زبان انبیاء) از اهل کتاب گرفت که باید کتاب (خود) را برای مردمان آشکار سازید و توضیح دهید و آن را کتمان و پنهان نسازید. امّا آنان آن را پشت سر افکندند و به بهای اندکی آن را فروختند! چه بد چیزی را خریدند! (آنان باقی را با فانی معاوضه کردند!). [[«مِیثَاق»: عهد و پیمان. «لَتُبَیِّنُنَّهُ»: قطعاً آن را باید بیان دارید و توضیح دهید و تفهیم کنید. «نَبَذُوهُ»: آن را دور انداختند و نسبت بدان اهمال و سهل‌انگاری کردند و تعالیم آن را به کار نبستند. «وَرَآء»: فراسوی. «ظُهُور»: جمع ظَهْر، پشتها.]] 3|188|گمان مبر آنان که از کارهای (ناشایستی) که انجام می‌دهند خوشحال می‌شوند، و دوست می‌دارند که در برابر کارهای (نیکی) که انجام نداده‌اند ستایش شوند، از عذاب (الهی) نجات یابند و رستگار شوند. بلکه برای ایشان عذاب دردناکی است. [[«مَفَازَةٍ»: مصدر میمی است و بمعنی نجات و رستگاری. یا اسم مکان است و به معنی مکان نجات و رستگاری. برکنار.]] 3|189|و ملک آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا بر هر چیزی توانا است. [[«مُلْک»: سلطنت و شاهی. کشور.]] 3|190|مسلّماً در آفرینش (عجیب و غریب و منظّم و مرتّب) آسمانها و زمین، و آمد و رفت (پیاپی، و تاریکی و روشنی، و کوتاهی و درازی) شب و روز، نشانه‌ها و دلائلی (آشکار برای شناخت آفریدگار و کمال و دانش و قدرت او) برای خردمندان است. [[«خَلْق»: آفرینش. آفریده. «إِخْتِلاف»: آمد و شد. دگرگونی. «آیَات»: ادلّه و نشانه‌های دالّ بر قدرت خدا. «أُوْلِی‌الألْبَاب»: صاحبان عقل و خرد.]] 3|191|کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان افتاده (و در همه‌ی اوضاع و احوال خود) یاد می‌کنند و درباره‌ی آفرینش (شگفت‌انگیز و دلهره‌انگیز و اسرارآمیز) آسمانها و زمین می‌اندیشند (و نقشه‌ی دلربا و ساختار حیرتزای آن، شور و غوغائی در آنان برمی‌انگیزد، و به زبان حال و قال می‌گویند:) پروردگارا! این (دستگاه شگفت کائنات) را بیهوده و عبث نیافریده‌ای؛ تو منزّه و پاکی (از دست یازیدن به کار باطل!)، پس ما را (با توفیق بر انجام کارهای شایسته و بایسته) از عذاب آتش (دوزخ) محفوظ دار. [[«قِیَاماً»: جمع قائم، ایستادگان. «قُعُوداً»: جمع قاعد، نشستگان. «قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ ... الأرْضِ»: حال ضمیر (و) یَذْکُرُونَ بوده و بر همدیگر عطف شده‌اند. «جُنُوب»: جمع جنْب، پهلوها. «بَاطِلاً»: بیهوده و عبث. صفت مصدر محذوفی است و تقدیر چنین است: خَلْقاً باطِلاً. یا حال (هذا) است. «سُبْحَانَکَ»: پاک و منزّهی تو. مفعول مطلق فعل محذوف (سَبَّحَ). «قِنَا»: ما را محفوظ و مصون دار. از ماده (وقی).]] 3|192|پروردگارا! بیگمان تو هر که را (به خاطر اعمال زشتش) به آتش درآری، به راستی خوار و زبونش کرده‌ای. و (اینان بر خود و دیگران ستم کرده‌اند و) ستمکاران را یاوری نیست. [[«أَخْزَیْتَهُ»: خوار و زبونش کرده‌ای.]] 3|193|پروردگارا! ما از منادی (بزرگوار توحید، یعنی محمّد پسر عبدالله) شنیدیم که (مردم را) به ایمان به پروردگارشان می‌خواند و ما ایمان آوردیم (و ندای او را لبّیک گفتیم. اکنون که چنین است) پروردگارا! گناهانمان را بیامرز و بدیهایمان را بپوشان و ما را با نیکان و (در مسیر ایشان) بمیران. [[«مُنَادِیاً»: ندادهنده. مراد پیغمبر اسلام یا قرآنی است که به ارمغان آورده است. «ذُنُوب»: گناهان کبیره. «سَیِّئَات»: گناهان صغیره. «أَبْرَار»: جمع بَرّ و بارّ، نیکان. «تَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَار»: ما را با نیکان بمیران. مراد این است که هر چند ما نیک نیستیم ولی با این وجود ما را در سلک نیکان قرار و از زمره ایشان قلمداد فرما.]] 3|194|پروردگارا! آنچه را که بر (زبان) پیغمبران خود (و به پاداش تصدیق ایشان و پیروی از آنان) به ما وعده داده‌ای، (از قبیل: پیروزی دنیا و نعمت آخرت) به ما عطاء کن، و در روز رستاخیز ما را (با درآوردن به دوزخ) خوار و زبون مگردان. بیگمان تو خلف وعده نخواهی کرد. [[«عَلَی رُسُلِکَ»: بر زبان پیغمبرانت. مضاف محذوف است و تقدیر چنین است: عَلَی أَلْسِنَةِ رُسُلِکَ. «لا تُخْزِنَا»: خوارمان مدار و زبونمان مگردان. «مِیعَاد»: مصدر میمی است و به معنی وعده. یا به معنی زمان وعده است و مراد رستاخیز است.]] 3|195|پس پروردگارشان دعای ایشان را پذیرفت و پاسخشان داد که من عمل هیچ کسی از شما را که به کار پرداخته باشد - خواه مرد باشد یا زن - ضائع نخواهم کرد. پاره‌ای از شما از پاره‌ی دیگر هستید (و همگی همنوع و همجنس می‌باشید). آنان که هجرت کردند، و از خانه‌های خود رانده شدند، و در راه من اذیّت و آزارشان رساندند، و جنگیدند و کشته شدند، هر آینه گناهانشان را می‌بخشم و به بهشتشان درمی‌آورم. بهشتی که رودخانه‌ها در زیر (درختان) آن روان است. این پاداشی از سوی خدا، (ایشان را) است، و پاداش نیکو تنها نزد خدا است. [[«إِسْتَجَابَ»: پذیرفت. پاسخ داد. «أَنِّی»: که من. فتحه همزه با توجّه به حرف جرّ محذوفی است که تقدیر چنین است: فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ بِأَنِّی لآ أُضِیعُ. «بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ»: برخی از برخی دیگرید. مراد این که مرد و زن از یک جنس بوده و برتری آنان با عمل صالح است. «لاُکَفِّرَنَّ»: بیگمان محو می‌گردانم و می‌زدایم. «ثَوَاباً»: مفعول مطلق فعل محذوف (لأُثِیبَنَّهُمْ) است یا تمییز و یا حال (جَنَّات) و ... «حُسْنُ الثَّوَابِ»: پاداش نیکو. اضافه صفت به موصوف است.]] 3|196|رفت و آمد (پیروزمندانه، و اشتغال به کسب و کار و تجارت و بسر بردن در ناز و نعمت) کافران در شهرها، تو را نفریبد. [[«لا یَغُرَّنَّکَ»: تو را گول نزند. «تَقَلُّبُ»: گشت و گذار. آمد و شد (نگا: نحل / 46). غلْط خوردن در ثروت و نعمت. «بِلاد»: جمع بلد، شهرها. جاها و سرزمینها.]] 3|197|(این) متاع ناچیزی است، سپس (به دنبال این نعمت و قدرت ناچیز ظاهری) جایگاهشان دوزخ است، و چه بد جایگاهی است! [[«مَتَاعٌ»: کالا و نعمت. تمتّع و بهره‌مندی. خبر مبتدای محذوفی چون (هُوَ) است که مرجع آن (تَقَلُّب) است. «مَأْوَی»: مکانی که سرانجام بدان پناه می‌برند (نگا: آل‌عمران / 151). «مِهَاد»: آرامگاه. بِستر.]] 3|198|ولی آنان که از (خشم) پروردگارشان (با انجام طاعات و ترک منهیّات) می‌پرهیزند، بهشت از آن ایشان است که در زیر (درختان) آن رودخانه‌ها روان است، و جاودانه در آن می‌مانند. (تازه، این لذائذ جسمانی) به عنوان مهمانی و پذیرائی (نخستین) از جانب خدا است، و آنچه (از لذائذ روحانی و الطاف بیکران صمدانی) در پیشگاه یزدان است برای نیکان (بسی والاتر از آن، و) بهتر (از متاع فانی جهان) است. [[«نُزُلاً»: نوشیدنی و خوراکی که از مهمان در آغاز نزول، بدان پذیرائی می‌کنند. زاد و توشه. حال (جَنَّات) است.]] 3|199|برخی از اهل کتاب هستند که به خدا و بدانچه بر شما نازل شده و بدانچه بر خود آنان نازل گردیده است، ایمان دارند. در برابر خدا فروتن بوده و آیات خدا را به بهای ناچیز (دنیا) نمی‌فروشند. پاداش ایشان در نزد پروردگارشان (محفوظ) است. بیگمان خداوند سریع‌الحساب است (و به سرعت تمام در مدّتی اندک به حساب اعمال همگان رسیدگی کرده و پاداش و پادافره نیکان و بدان را بدون کم و کاست خواهد داد). [[«خَاشِعِینَ»: فروتنان. حال است.]] 3|200|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! (در برابر شدائد و ناملایمات) شکیبایی ورزید و (در مقابل دشمنان) استقامت و پایداری کنید و (از مرزهای مملکت خویش) مراقبت به عمل آورید و از (خشم) خدا بپرهیزید، تا این که رستگار شوید. [[«صَابِرُوا»: بر دیگران در صبرکردن پیروز شوید و از آنان شکیباتر باشید. «رَابِطُوا»: مرزداری کنید و از سرزمین اسلامی خود مراقبت به عمل آورید.]] 4|1|ای مردمان! از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس) همسرش را از نوع او آفرید، و از آن دو نفر مردان و زنان فراوانی (بر روی زمین) منتشر ساخت. و از (خشم) خدائی بپرهیزید که همدیگر را بدو سوگند می‌دهید؛ و بپرهیزید از این که پیوند خویشاوندی را گسیخته دارید (و صله‌ی رحم را نادیده گیرید)، زیرا که بیگمان خداوند مراقب شما است (و کردار و رفتار شما از دیده‌ی او پنهان نمی‌ماند). [[«نَاس»: توده مردم. «نَفْسٍ واحِدَةٍ»: مراد آدم است. «خَلَقَ مِنْها زَوْجَهَا»: همسر او را از نوع او آفرید. مراد این که خداوند نخست آدم را از خاک بیافرید و بعد از او حوّاء را نیز از خاک خلق فرمود و از آن دو دیگر مردمان را (نگا: اعراف / 189 و 190، روم / 21). «بَثَّ»: پراکنده کرد. «تَسآءَلُونَ بِهِ»: همدیگر را بدو سوگند می‌دهید. «أَرْحَام»: جمع رَحِم، قرابت و خویشاوندی. عطف بر واژه (اللهَ) است. «رَقِیباً»: مراقب و مواظب (نگا: احزاب / 52).]] 4|2|و به یتیمان اموالشان را (بدان گاه که پا به رشد گذاشتند و به حدّ بلوغ رسیدند) بازپس بدهید، و اموال ناپاک (و بد خود) را با اموال پاک (و خوب یتیمان) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (به وسیله‌ی آمیختن و یا تعویض‌کردن) نخورید. بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است. [[«آتُوا»: بدهید. «یَتَامَی»: جمع یتیم، یتیمان. «خَبِیثَ»: ناپاک. مراد بد و حرام است. «طَیِّبِ»: پاک. مراد خوب و حلال است. «لا تَأْکُلُوا»: مخورید. مراد این است که از آن بهره‌مند نشوید، به صورت نوشیدن، خوردن، پوشیدن، فروختن، و هر شکل دیگری که باشد. «إِلَی»: به همراه. با. «حُوباً»: گناه.]] 4|3|و اگر ترسیدید که درباره‌ی یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدّد خود دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که می‌توانید میان زنان دادگری کنید و شرائط و ظروف خاصّ تعدّد ازواج مهیّا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم می‌ترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه‌ی کمتری و تکلّفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب می‌شود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید. [[«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی»: و اگر ترسیدید که در ازدواج با یتیمان تحت سرپرستی خود نتوانید دادگری کنید، پس با زنان دیگری که ... با توجّه بدین معنی، پیش از (الْیَتَامَی) مضاف محذوف است که تقدیر چنین است: فِی نِکَاحِ الْیَتَامَی. «أَلاّ تُقْسِطُوا»: این که دادگری نکنید. «مَا طَابَ»: زنانی که حلال باشند. زنانی را که بپسندید. «مَثْنَی وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ»: دو دو، و سه سه، و چهار چهار. حال است و مراد دو یا سه یا چهار است (نگا: فاطر / 1). «أَلاّ تَعْدِلُوا»: این که عدالت را مراعات نکنید. البتّه دادگری در نفقه و زناشوئی و توجّه و نگاه و دیگر کارهای بیرونی که انسان بر آن توانائی دارد؛ نه امور قلبی و درونی از قبیل عشق و محبّت که از قدرت شخص خارج است (نگا: نساء / 129). «وَاحِدَة»: مفعول فعل محذوفی همچون (إِنکَحُوا) است. «مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ»: هر اندازه از کنیزان که برایتان میسّر شود. «أَلاّ تَعُولُوا»: این که ستم نکنید و کژی نورزید. این که عیالمند نشوید و بدین سبب فقیر گردید.]] 4|4|و مهریّه‌های زنان را به عنوان هدیّه‌ای خالصانه و فریضه‌ای خدایانه بپردازید. پس اگر با رضایت خاطر چیزی از مهریّه خود را به شما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید. [[«صَدُقَات»: جمع صَدُقة، مهریّه‌ها. «نِحْلَةً»: فریضه. عطیّه بلاعوض. حال (صَدُقات) است. این واژه به معنی تدیّن و دینداری نیز آمده است. در این صورت مفعولٌ‌له است. «نَفْساً»: تمییز است. «هَنِیئاً»: گوارا و خوشایند. «مَرِیئاً»: خوشمزه و خوش هضم. (هَنِیئاً مَرِیئاً): هر دو حال ضمیر (هُ) در فعل (کُلُوهُ) بوده و مرجع (هُ) «صَدُقَات» است. به صورت مذکّرآمدن ضمیر به سبب برگشت به «شیءمذکور» یا «ذلک» است که جایگزین صدقات است (نگا: قاسمی، التحریر و التنویر).]] 4|5|اموال کم‌خردان را که در اصل اموال شما است به خود آنان تحویل ندهید. چرا که خداوند اموال را برایتان قوام زندگی گردانده است. از (ثمرات) آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیّه کنید و با سخنان شایسته با آنان گفتگو کنید (و ایشان را نیازارید و با ایشان بدرفتاری نکنید). [[«أَمْوَالَکُمْ»: دارائیتان. مراد دارائی ایشان یعنی کم‌خردان و کودکانی است که نمی‌توانند در دارائی خود به نحو شایسته تصرّف کنند. در اینجا ضمانت اجتماعی مورد نظر است و محافظت اموال سفیهان، محافظت اموال همه ملّت است. «قِیَاماً»: وسیله پایداری و مایه پابرجائی.]] 4|6|یتیمان را (پیش از بلوغ با در اختیار قراردادن مقداری از مال و نظارت بر نحوه‌ی معامله و کارآئی ایشان در میدان زندگی، پیوسته) بیازمائید تا آن گاه که به سن ازدواج می‌رسند. اگر از آنان صلاحیّت و حسن تصرّف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید، و اموال یتیمان را با اسراف و تبذیر و با عجله و شتاب نخورید (و به خود بگوئید که) پیش از آن که بزرگ شوند (و اموال را از دست ما بازپس بگیرند آن را هرگونه که بخواهیم خرج می‌کنیم! و از سرپرستان آنان) هرکس که ثروثمند است (از دریافت اجرت سرپرستی و دست‌زدن به مال ایشان) خودداری کند، و هرکس که نیازمند باشد به طرز شایسته (و به اندازه‌ی حقّ‌الزحمه‌ی خود و نیاز عرفی، از آن) بخورد. و هنگامی که اموالشان را به خودشان (بعد از بلوغ) بازپس دادید، بر آنان شاهد بگیرید، و (اگرچه علاوه از گواهان، خدا گواه است و) کافی است خدا حسابرس و مراقب باشد. [[«إِبْتَلُوا»: بیازمائید. «آنَسْتُمْ»: درک کردید و فهمیدید. «رُشْداً»: شعور ضبط اموال و حسن تصرّف. لیاقت و کارآئی. «بِدَاراً»: شتابگرانه. (إِسْرَافاً وَ بِدَاراً): مفعولٌ‌له بوده و یا حال بشمارند، یعنی: لا تَأْکُلُوهَا مُسْرِفِینَ وَ مُبَادِرِینَ کِبَرَهُمْ. «فَلْیَسْتَعْفِف»: پاکدامنی کند و به مقدار اندک قناعت کند. خودداری کند. «بِالْمَعْرُوفِ»: به گونه شایسته. برابر عرف محلّ. «أَشْهِدُوا»: گواه بگیرید. «کَفَی بِاللهِ حَسِیباً»: حرف باء زائد است و الله فاعل و حَسیباً حال یا تمییز است. «حَسِیباً»: حسابرس. مراقب.]] 4|7|برای مردان و برای زنان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود به جای می‌گذارند سهمی است، خواه آن ترکه کم باشد و یا زیاد. سهم هر یک را خداوند مشخّص و واجب گردانده است (و تغییرناپذیر است). [[«أَقْرَبُونَ»: نزدیکان و خویشان. «نَصِیباً»: سهم. بهره. مفعول فعل مقدّری است، یعنی: جَعَلَ اللهُ لَهُمْ نصِیباً مَّفْرُوضاً. «مَفْرُوضاً»: واجب و مشخّص.]] 4|8|و هرگاه خویشاوندان (فقیر شخص مرده) و یتیمان و مستمندان (غیر خویشاوند) بر تقسیم (ارث) حضور پیدا کردند، چیزی از آن اموال را بدانان بدهید و به گونه‌ی زیبا و شایسته با ایشان سخن بگوئید (و از آنان دلجوئی و معذرت‌خواهی کنید). [[«فَارْزُقُوهُم مِّنْهُ»: مراد این است که اگر ورثه همه کِبارند، پیش از تقسیم، و اگر کِبار و صِغارند، پس از تقسیم، از قسمت کِبار چیزی بدیشان بدهید. «مَعْرُوفاً»: پسندیده. زیبا.]] 4|9|بر مردم لازم است (که بر یتیمان ستم نکنند و) بترسند از این که انگار خودشان دارند می‌میرند و فرزندان درمانده و ناتوانی از پس خود برجای می‌گذارند و نگران حال ایشان می‌باشند (که آیا دیگران درباره‌ی آنان چه روا می‌دارند؟ پس هم اینک آنچه از مردم انتظار دارند که در حق فرزندانشان انجام دهند، خودشان در حق یتیمان مردم روا دارند و بالِ مهر و محبّت بر سر نوباوگان بی‌پناه بکشند). پس از خدا بترسند و با یتیمان با متانت و محبّت سخن بگویند. [[«مِنْ خَلْفِهِمْ»: از پس خود. «ضِعَافاً»: جمع ضعیف، کوچک و درمانده.]] 4|10|بیگمان کسانی که اموال یتیمان را به ناحق و ستمگرانه می‌خورند، انگار آتش در شکمهای خود (می‌ریزند و) می‌خورند. (چرا که آنچه می‌خورند سبب دخول ایشان به دوزخ می‌شود) و (در روز قیامت) با آتش سوزانی خواهند سوخت. [[«ظُلْماً»: حال، تمییز، مفعولٌ‌له، و مفعول مطلق می‌تواند باشد. «سَیَصْلَوْنَ»: خواهند سوخت. داخل خواهند شد. این فعل با حرف باء و بدون آن متعدّی است. «سَعِیراً»: آتش برافروخته. فَعیل به معنی مَفْعول است.]] 4|11|خداوند درباره‌ی (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان می‌دهد و بر شما واجب می‌گرداند که (چون مُردید و دخترانی و پسرانی از خود به جای گذاشتید) بهره‌ی یک مرد به اندازه‌ی بهره‌ی دو زن است. اگر فرزندانتان همه دختر بودند و تعدادشان (دو و یا) بیشتر از دو بود، دو سوم ترکه بهره‌ی ایشان است، و اگر ورثه تنها یک دختر باشد، نصف ترکه از آن او است، (و چه ورثه یک دختر و چه بیشتر باشند، باقیمانده‌ی ترکه متعلّق به سایر ورثه بر حسب استحقاق است). اگر مرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد، به هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه می‌رسد (و باقیمانده بین فرزندان او به ترتیب سابق تقسیم می‌گردد). و اگر مرده دارای فرزند (یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند، یک سوم ترکه به مادر می‌رسد (و باقیمانده از آن پدر خواهد بود). اگر مرده (علاوه از پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی، از پدر و مادر یا از یکی از آن دو) داشته باشد، به مادرش یک ششم می‌رسد. (همه‌ی این سهام مذکور) پس از انجام وصیّتی است که مرده می‌کند و بعد از پرداخت وامی است که بر عهده دارد (و پرداخت وام مقدّم بر انجام وصیّت است). شما نمی‌دانید پدران و مادران و فرزندانتان کدام یک برای شما سودمندترند. (خیر و صلاح در آن چیزی است که خدا بدان دستور داده است). این فریضه‌ی الهی است و خداوند دانا (به مصالح شما) و حکیم است (در آنچه بر شما واجب نموده است). [[«حَظّ»: بهره. سهم. «لا تَدْرُونَ»: نمی‌دانید. نمی‌فهمید. «إِخْوَة»: جمع اخ، برادران. واژه (إِخْوَة) در اینجا و در (نساء / 176، یوسف / 5، 7، 58، 100، و حجرات / 10) از راه تغلیب بر (أَخَوات) یعنی خواهران نیز اطلاق شده است. «نَفْعاً»: تمییز است. «فَرِیضَةً»: مفعول مطلق است و تقدیر چنین است: فَرَضَ اللهُ ذلِکَ فَریضَةً. یا حال است و مصدر به معنی اسم مفعول یعنی (مَفْرُوضَة) آمده است.]] 4|12|و برای شما نصف دارائی به جای مانده‌ی همسرانتان است، اگر فرزندی (از شما یا از دیگران و یا نوه یا نوادگانی) نداشته باشند (و باقی ترکه، برابر آیه‌ی قبلی، به فرزندانشان و پدران و مادرانشان تعلّق می‌گیرد) و اگر فرزندی داشته باشند، سهم شما یک چهارم ترکه است (و باقیمانده‌ی ترکه به ذوی‌الفروض و عصبه، یا ذوی‌الأرحام یا بیت‌المال می‌رسد. به هرحال چه فرزندی نداشته باشند و چه فرزندی داشته باشند، سهم شما) پس از انجام وصیّتی است که کرده‌اند و پرداخت وامی است که بر عهده دارند (و پرداخت وام بر انجام وصیّت مقدّم است). و برای زنان شما یک چهارم ترکه‌ی شما است اگر فرزندی (یا نوه و نوادگانی از آنان یا از دیگران) نداشته باشید. (اگر همسر یک نفر باشد، یک چهارم را تنها دریافت می‌دارد، و اگر دو همسر و بیشتر باشند، یک چهارم به طور مساوی میانشان تقسیم می‌گردد. باقیمانده‌ی ترکه به خویشاوندان و وابستگان به ترتیب استحقاق می‌رسد). و اگر شما فرزندی (یا نوه و نوادگانی) داشتید، سهمیّه‌ی همسرانتان یک هشتم ترکه بوده (و بقیّه‌ی ترکه به فرزندانتان و پدران و مادرانتان - همان گونه که ذکر شد - می‌رسد. البتّه) پس از انجام وصیّتی است که می‌کنید و بعد از وامی است که بر عهده دارید. و اگر مردی یا زنی به گونه‌ی کَلالَه ارث از آنان برده شد (و فرزند و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خواهر (مادری) داشتند، سهم هر یک از آن دو، یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن (تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند (و به طور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم می‌کنند. البتّه این هم) پس از انجام وصیّتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهده‌ی مرده است. وصیّت و وامی که (به بازماندگان) زیان نرساند (یعنی وصیّت از بیش از یک سوم نباشد و مرده از روی غرض اقرار به وامی نکند که بر عهده‌ی او نیست، و یا صرف نظر از وامی نکند که بر دیگران دارد.و ...). این سفارش خدا است و خدا دانا (به آن چیزی است که به نفع شما است و آگاه از نیّات وصیّت‌کنندگان می‌باشد) و شکیبا است (و شتابی در عقاب شما ندارد؛ چرا که چه بسا پشیمان شوید و به سویش برگردید). [[«یُورَثُ»: از او ارث برده می‌شود. ثلاثی مجرّد است و متعدّی به (مِنْ) محذوف است و تقدیر آن چنین است: یُورَثُ مِنْهُ. «کَلالَةً»: کسی که بمیرد و پدر و فرزندی نداشته باشد. وارثی که پدر یا فرزند مرده نباشد. حال برای ضمیر فعل (یُورَثُ) است. «إِمْرَأَة»: زن. عطف بر (رَجُلٌ) است. «لَهُ»: ضمیر (هُ) به صورت مفرد ذکر شده است چون معطوف بعد از حرف (أَوْ) قرار گرفته است و (أَوْ) برای یکی از دو طرف است. همچنین در مواردی که معطوف و معطوفٌ‌علیه در میان است می‌توان ضمیر را با توجّه به هر یک از آن دو برگزید و در اینجا از راه تغلیب و با توجّه به معطوفٌ‌علیه ضمیر مفرد مذکّر غائب به کار رفته است. «غَیْرَ مُضَآرٍّ»: غیر زیان‌رسان. واژه (غیر) حال نائب فاعل مستتر در فعل (یُوصی) است. «أَخٌ أَوْ أُخْتٌ»: مراد برادر مادری یا خواهر مادری است. «وَصِیَّةً»: مفعول مطلق است و تقدیر چنین است: یُوصِیکُمُ اللهُ بِذلِکَ وَصِیَّةً. «حَلِیمٌ»: شکیبا. از زمره اسماء الله است و یعنی: خداوند در عقوبت شتاب روا نمی‌دارد.]] 4|13|این (احکام راجع به یتیمان و وصیّت و سهام مواریث) حدود خدا (در میان حق و باطل) است و (آنها را محترم شمارید و از آنها درنگذرید و بدانید که) هرکس از خدا و پیغمبرش (در آنچه بدان دستور داده‌اند) اطاعت کند، خدا او را به باغهای (بهشت) وارد می‌کند که در آنها رودبارها روان است و (چنین کسانی) جاودانه در آن می‌مانند و این پیروزی بزرگی است. [[«خَالِدِینَ فِیهَا»: جاودانگانند در بهشت. حال است برای ضمیر (هُ) در فعل (یُدْخِلْهُ) که مرجع آن (مَنْ) است و (خَالِدِینَ) با توجّه به معنی (مَنْ) جمع آمده است.]] 4|14|و آن کس که از خدا و پیغمبرش نافرمانی کند و از مرزهای (قوانین) خدا درگذرد، خداوند او را به آتش (عظیم دوزخ) وارد می‌گرداند که جاودانه در آن می‌ماند و (علاوه از آن) او را عذاب خوارکننده‌ای است. [[«خَالِداً»: جاودانه. حال است برای ضمیر (هُ) در (یُدْخِلْهُ) که با توجّه به لفظ (مَنْ) مفرد بیان شده است. «مُهِینٌ»: خوارکننده.]] 4|15|و کسانی که از زنان شما مرتکب زنا می‌شوند، چهار نفر از (مردان عادل) خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید، پس اگر گواهی دادند، آنان را در خانه‌های (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شرّ و فسادی) نگاه دارید تا مرگشان فرا می‌رسد یا این که خداوند راهی را برای (زندگی پاک و درست، یا عقوبت) آنان (با ازدواج یا توبه، یا وضع حکم دیگری) باز می‌کند. [[«فَاحِشَةً»: زنا. برخی فاحشه را در اینجا به معنی سِحاق دانسته‌اند و آن عبارت است از این که دو زن فرج خود را به هم بمالند (نگا: المصحف المیسّر: عبدالجلیل عیسی، صفحه 101). «یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ»: مرگ آنان را در می‌یابد. «أَوْ یَجْعَلَ ... سَبِیلاً»: این راه را سوره نور آیه دو، مشخّص کرده است.]] 4|16|و مرد و زنی که از شما زنا می‌کنند (و متزوّج نمی‌باشند) آنان را بیازارید (و بعد از شهادت چهار نفر مرد عادل، توبیخشان نمائید). ولی اگر توبه کردند (و از کرده‌ی خود پشیمان شدند) و به اصلاح (حال و تغییر احوال خود) پرداختند، دست از آنان بدارید (و نه با گفتار و نه با کردار، ایشان را به دنبال عقوبت لازم نیازارید و گذشته را به یادشان نیارید؛ چرا که) بیگمان خداوند بسیار توبه‌پذیر و مهربان است. [[«أَللَّذَانِ»: مرد و زنی که. در اینجا از راه تغلیب موصول مذکّر به کار رفته است. برخی آن را: (دو مردی که باهم عمل لواط انجام داده‌اند) معنی کرده‌اند. «آذُوهُمَا»: آن دو را عذاب کنید. در آغاز اسلام، کمیّت و کیفیّت تعزیر به امّت اسلامی واگذار شده بود، ولی بعدها حدود و ثغور آن با آیه دوم سوره نور و با حدیث نبوی مشخّص گردید، و عقاب زن و مرد سنگسار، و عقاب پسر و دختر صد تازیانه و یک سال تبعید تعیین شد (نگا: تفسیرالمراغی، جلد دوم، صفحه 206). «أَعْرِضُوا عَنْهُمَا»: از آنان دست بردارید. یادآوری: گروهی از محقّقان، آیه‌های 15 و 16 سوره نساء را منسوخ می‌دانند، و گروه دیگری آنها را منسوخ نمی‌دانند و آیه 15 را مربوط به حکم سِحاق و آیه 16 را مربوط به حکم لواط و آیه 2 سوره نور را مربوط به حکم زنا می‌دانند (نگا: التفسیرالقرآنی للقرآن: عبدالکریم خطیب، جلد دوم، صفحات 718 - 725).]] 4|17|بیگمان خداوند تنها توبه‌ی کسانی را می‌پذیرد که از روی نادانی (و سفاهت و حماقت ناشی از شدّت خشم و غلبه‌ی شهوت بر نفس) به کار زشت دست می‌یازند، سپس هرچه زودتر (پیش از مرگ، به سوی خدا) برمی‌گردند (و از کرده‌ی خود پشیمان می‌گردند)، خداوند توبه و برگشت آنان را می‌پذیرد. و خداوند آگاه (از مصالح بندگان و صدق نیّت توبه‌کنندگان است و) حکیم است (و از روی حکمت درگاه توبه را بر روی توبه‌کنندگان باز گذاشته است). [[«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللهِ»: پذیرش توبه بر خدا است. واژه (عَلی) را به معنی (مِنْ) و (عِندَ) نیز گرفته‌اند. «بِجَهالَةٍ»: به سبب حماقت و سفاهت. «مِن قَریبٍ»: به زودی، و آن پیش از فرارسیدن مرگ، یا دستگیری بزهکار است.]] 4|18|توبه‌ی کسانی پذیرفته نیست که مرتکب گناهان می‌گردند (و به دنبال انجام آنها مبادرت به توبه نمی‌نمایند و بر کرده‌ی خویش پشیمان نمی‌گردند) تا آن گاه که مرگ یکی از آنان فرا می‌رسد و می‌گوید: هم اینک توبه می‌کنم (و پشیمانی خویش را اعلام می‌دارم). همچنین توبه‌ی کسانی پذیرفته نیست که بر کفر می‌میرند (و جهان را کافرانه ترک می‌گویند). هم برای اینان و هم آنان عذاب دردناکی را تهیّه دیده‌ایم. [[«أَعْتَدْنَا»: آماده کرده‌ایم. فراهم آورده‌ایم.]] 4|19|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! برای شما درست نیست که زنان را (همچون کالائی) به ارث برید (و ایشان را بدون مهریّه و رضایت، به ازدواج خود در آورید، و) حال آن که آنان چنین کاری را نمی‌پسندند و وادار بدان می‌گردند. و آنان را تحت فشار قرار ندهید تا بدین وسیله (ایشان را وادار به چشم‌پوشی از قسمتی از مهریّه کنید و) برخی از آنچه را که بدیشان داده‌اید فراچنگ آرید. مگر این که آنان (با نشوز و سوءخلق و فسق و فجور) دچار گناه آشکاری شوند (که در این صورت می‌توانید بر آنان سختگیری کنید، یا به هنگام طلاق قسمتی از مهریّه را بازپس گیرید). و با زنان خود به طور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد. [[«أَن تَرِثُوا النِّسَآءَ»: این که زنان را به ارث ببرید (همان گونه که در جاهلیّت رواج داشت). از زنان ارث ببرید (بدین گونه که آنان را به خاطر ثروت و اموالشان همچون زندانیانی در پیش خود نگاه دارید تا دارائیشان را به ارث ببرید). «کَرْهاً»: ناپسندانه. حال نساء است و به معنی کارِهات یا مُکْرَهات است. این قید برای تقبیح اعمال مردان است؛ نه این که اگر رضایت در میان باشد، چنین عملی حرام بشمار نیاید. «لا تَعْضُلُوهُنَّ»: زنان را از ازدواج باز ندارید. آنان را تحت فشار قرار ندهید و زندانی خویشتن نکنید. این فعل می‌تواند منصوب بوده و عطف بر «تَرِثُوا» باشد، و یا مجزوم به حساب آید. «فَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ»، گناه آشکار همچون زنا و نشوز.]] 4|20|و اگر خواستید همسری را به جای همسری برگزینید، هر چند مال فراوانی هم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال دریافت دارید. آیا با بهتان و گناه آشکار، آن را دریافت می‌دارید؟! (مگر مؤمنان را چنین کاری سزد؟!). [[«إِسْتِبْدَال»: عوض‌کردن. جابجا کردن. «قِنطَاراً»: مال فراوان. مراد مهریّه زیاد است. «بُهْتَاناً»: از راه ظلم. به بطالت. با توسّل به بهتان. واژه (بُهْتَاناً وَ إِثْماً) مصدرند و به عنوان وصف به کار رفته‌اند و حال ضمیر (و) در (تَأْخُذُونَهُ) می‌باشند و تقدیر چنین است: أَتَأْخُذُونَهُ بَاهِتِینَ وَ آثِمِینَ. «مُبِیناً»: روشن و آشکار.]] 4|21|و چگونه (سزاوار شما است که) آن را بازپس بگیرید؟ و حال آن که با یکدیگر آمیزش داشته‌اید و هر یک بر عورت دیگری اطّلاع پیدا کرده‌اید و (گذشته از این) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفته‌اند (و خداوند برابر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است). [[«أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْضٍ»: با یکدیگر آمیزش نموده‌اید. از هم کام گرفته‌اید. «مِیثَاقاً غَلِیظاً»: پیمان استوار، که نگاهداری زنان به صورت شایسته یا رهاکردن ایشان به گونه بایسته است (نگا: بقره / 229).]] 4|22|و با زنانی ازدواج نکنید که پدران شما با آنان ازدواج کرده‌اند. چرا که این کار، عمل بسیار زشتی است و (در پیش خدا و مردم) مبغوض بوده و روش بسیار نادرستی است؛ مگر آنچه گذشته است (و در زمان جاهلیّت بوده است که مورد عفو خدا قرار می‌گیرد). [[«سَلَفَ»: گذشت. «فَاحِشَةٌ»: کار بسیار زشت و ناپسند. «مَقْتاً»: خشم شدید. در اینجا مصدر به جای وصف به کار رفته است، همان گونه که می‌گویند: زَیْدٌ عَدْلٌ. «سَبِیلاً»: تمییز است.]] 4|23|خداوند بر شما حرام نموده است ازدواج با مادرانتان، دخترانتان، خواهرانتان، عمّه‌هایتان، خاله‌هایتان، برادرزادگانتان، خواهرزادگانتان، مادرانی که به شما شیر داده‌اند، خواهران رضاعیتان، مادران همسرانتان، دختران همسرانتان از مردان دیگر که تحت کفالت و رعایت شما پرورش یافته و با مادرانشان همبستر شده‌اید، ولی اگر با مادرانشان همبستر نشده باشید، گناهی (در ازدواج با چنین دخترانی) بر شما نیست، همسران پسران صلبی خود، و (بالأخره این که) دو خواهر را با هم جمع آورید، مگر آنچه گذشته است (که با ترک یکی از آن دو خواهر، قلم عفو بر این کار که در زمان جاهلیّت واقع شده است، کشیده خواهد شد). بیگمان خداوند بسی آمرزنده است (و گذشته را نادیده می‌گیرد، و) مهربان است (و در آنچه برایتان وضع می‌کند حال شما را مراعات می‌دارد). [[«رَبَآئِبُکُمْ»: جمع ربیبة، تربیت‌یافتگان. مراد دختران همسرانتان از شوهران دیگر است. «أَللاّتِی فِی حُجُورِکُمْ»: آنان که غالباً با مادرانشان تحت رعایت و کفالت شما قرار می‌گیرند، والاّ چنین دخترانی مطلقاً حرام می‌باشند، چه تحت کفالت و رعایت انسان باشند و چه زیر نظر و تحت مراقبت دیگران پرورده شوند. «حُجُور»: جمع حجر، آغوش. مراد رعایت و پرورش است. «حَلآئِل»: جمع حَلیلَة، همسران. «أَلَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ»: پسران صلبی شما؛ نه پسر خواندگانتان.]] 4|24|و زنان شوهردار (بر شما حرام شده‌اند) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسلمانان با کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صورت نکاح شوهران کافرشان با اسارت لغو می‌گردد و بعد از زدوده شدن رحم ایشان،) برای شما حلال می‌باشند. این را خدا بر شما واجب گردانده است (پس آنچه را که او بر شما حرام نموده است حرام بدانید و آن را مراعات دارید). برای شما ازدواج با زنان دیگری جز اینان (یعنی جز زنان مؤمن حرام) حلال گشته است و می‌توانید با اموال خود (از راه شرعی) زنانی را جویا شوید و با ایشان ازدواج کنید (بدان شرط که منظورتان زنا و دوست‌بازی نباشد و) پاکدامن و از زنا خویشتندار باشید. پس اگر با زنی از زنان ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریّه‌ی او را (چنان که مقرّر است بدون کم و کاست و در موعد خود) بپردازید، و این واجبی (از واجبات الهی) است. و بعد از تعیین مهریّه، گناهی بر شما نیست در آنچه میان خود بر آن توافق می‌نمائید (مثلاً این که همسر با رضا و رغبت از مقداری از مهریّه‌ی خود چشم‌پوشی کند و یا شوهر مشتاقانه مقداری بر اندازه‌ی مهریّه بیفزاید). بیگمان خداوند (پیوسته بر مصالح بندگان خود) آگاه (و در احکامی که برای آنان وضع می‌نماید) حکیم بوده (و می‌باشد). [[«مُحْصَنَات»: زنان شوهردار. «مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ»: زنان کافرانی که در جنگ دینی بدون شوهرانشان اسیر می‌شوند و حامله نمی‌باشند. امّا اگر با شوهرانشان اسیر شوند، در حباله نکاح ایشان می‌مانند. «کِتَابَ اللهِ»: مفعول مطلق فعل محذوفی است و تقدیر چنین است: کَتَبَ اللهُ عَلَیْکُمْ تَحْریمَ هذِهِ الْمُحَرَّمَاتِ الْمَذْکُورَاتِ کِتاباً، وَ فَرَضَهُ فَرِیضَةً. اضافه مصدر به فاعل خود است. برخی (کِتابَ) را مفعولٌ‌به فعل محذوفی مانند (إِلْزَمُوا) می‌دانند؛ یعنی: إِلْزَمُوا کِتَابَ اللهِ. «أَن تَبْتَغُوا»: تا جویا شوید. مفعولٌ‌له است. «مُحْصِنِینَ»: طالبان پاکدامنی و عفّت خود و همسرانشان. حال ضمیر (و) در فعل (تَبْتَغُوا) است. «غَیْرَ مُسَافِحِینَ»: دوری جویندگان از زنا. حال دوم ضمیر (و) است. «مَا اسْتَمْتَعْتُمْ»: زنانی که از آنان کام گرفتید. «أُجُور»: جمع اجر، مراد مهریّه است. «فَرِیضَةً»: واجب. حال است. «جُنَاح»: گناه.]] 4|25|و اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزاده‌ی مؤمن ازدواج کند، می‌تواند با کنیزان دخترمؤمن خودتان ازدواج نماید. خداوند آگاه از ایمان شما است. (از ازدواج با کنیزان مؤمن سرپیچی نکنید، چرا که) برخی از برخی هستید (و شما و ایشان در برابر دین یکسان می‌باشید)، لذا با اجازه‌ی صاحبان آنان با ایشان ازدواج کرده و مهریّه‌ی ایشان را زیبا و پسندیده و برابر عرف و عادت (به تمام و کمال) بپردازید. کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و زناکارنباشند و برای خود دوستانی (نامشروع) برنگزینند. اگر پس از ازدواج، از ایشان زنا سر زد، عقوبت ایشان نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی: پنجاه تازیانه) است. ازدواج با کنیزان به هنگام عدم قدرت برای کسی از شما آزاد است که ترس از فساد داشته باشد (و بترسد به مشقّتی دچار شود که به زنا منتهی گردد). و اگر شکیبائی ورزید (و از ازدواج با کنیزان خودداری کنید و بتوانید عفّت خود را مراعات دارید) برای شما بهتر است. و خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است. [[«طَوْلاً»: دارائی و بضاعت. قدرت مادی و معنوی. «فَتَیَات»: جمع فَتاة، دختران نوجوان. مراد کنیزان است. «بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ»: برخی از برخی هستید و همگان برادران و خواهران ایمانی می‌باشید (نگا: حجرات / 10، توبه / 71). «مُحْصَنَات»: زنان عفیف و پاکدامن. حال است. «غَیْرَ مُسَافِحَات»: زنان عفیف و پاکدامن. حال دوم بشمار است. «أَخْدَان»: جمع خِدْن، رفیق و رفیقه. دوستان زن یا مردی که به گونه آشکار یا نهان با آنان معاشرت نامشروع انجام گیرد. «أُحْصِنَّ»: به ازدواج درآورده شدند. «عَنَت»: فساد و تباهی. فسق و فجور.]] 4|26|خداوند می‌خواهد (قوانین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند و شما را به راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود کند که پیش از شما بوده‌اند، و توبه‌ی (لغزشها و بزهکاریهای پیشین) شما را بپذیرد، و خداوند آگاه (از احوال بندگان است و قوانینی را برایتان وضع می‌نماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شریعت را صادر می‌نماید). [[«سُنَن»: جمع سنّت، روش. طریقه.]] 4|27|خداوند می‌خواهد توبه‌ی شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسانی که به دنبال شهوات راه می‌افتند، می‌خواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرائید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید). [[«أَن تَمِیلُوا»: این که منحرف شوید. این که دور گردید.]] 4|28|خداوند می‌خواهد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بر شما آسان کند (چرا که او می‌داند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد). [[«ضَعِیفاً»: حال است.]] 4|29|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اموال همدیگر را درمیان خود به ناحق (یعنی از راههای نامشروعی همچون: دزدی، خیانت، غصب، ربا، قمار، و ...) نخورید مگر این که (تصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و ستدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی مکنید و خون همدیگر را نریزید. بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود). [[«بِالْبَاطِلِ»: به ناحق. از راه نامشروع. «إِلاّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ»: مگر این که اموال از راه تجارتی باشد که با رضایت انجام پذیرد. در اینجا مستثنی منقطع است. حرف إِلاّ به معنی لکن و مگر است. اسم (تَکُونَ) (هِیَ) و به (اموال) برمی‌گردد. اسم (تَکُونَ) می‌تواند (التِّجَارَة) محذوف باشد. تقدیر چنین می‌شود: إِلاّ أَن تَکُونَ ا لأمْوَالُ أَمْوَالَ تِجَارَةٍ. یا: إِلاّ أَن تَکُونَ التِّجَارَةُ تِجَارَةً. «لا تَقْتُلُوا أَنفُسَکُمْ»: خودکشی نکنید. با مخالفت اوامر خدا خویشتن را به هلاکت میندازید.]] 4|30|و کسی که چنین کاری (یعنی خودکشی یا خوردن به ناحق اموال دیگران) را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شود، او را با آتش دوزخ می‌سوزانیم، و این (عمل هم) برای خدا آسان است. [[«عُدْواناً»: تجاوزگرانه. «ظُلْماً»: ستمگرانه. (عُدْوَاناً وَ ظُلْماً) مصدرند و حال واقع شده‌اند و تقدیر چنین است: مُتَعَدِّیاً وَ ظالِماً. «یَسِیراً»: آسان.]] 4|31|اگر از گناهان کبیره‌ای بپرهیزید که از آن نهی شده‌اید، گناهان صغیره‌ی شما را (با فضل و رحمت خود) از شما می‌زدائیم و (به شرط استغفار از کبائر و عدم اصرار بر صغائر) شما را به جایگاه ارزشمندی (که بهشت برین است) وارد می‌گردانیم. [[«کَبَآئِرَ»: گناهان بزرگ. گناهانی که در برابر آنها تهدید شدیدی آمده یا حدّی معیّن شده است. از قبیل: انباز قراردادن برای خدا، قتل، سحر و جادو، خوردن مال یتیم، رباخواری، زنا، تهمت زنا، عقوق والدین، شهادت دروغ و ناروا، فرار از جهاد. «مُدْخَلاً»: منزل و مأوی. اسم مکان باب افعال است.]] 4|32|آرزوی چیزی نکنید که خداوند برخی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر برتری داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بر مردان فضیلت داده و مرحمت روا دیده است). مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ می‌آورند و زنان (هم) نصیبی دارند از آنچه به دست می‌آورند (و هر یک از زنان و مردان دارای سرشتی و حقوقی فراخور حال خود می‌باشند. پس با تلاش و کوشش شبانه‌روزی رحمت و برکت خدای را بجوئید) و ازخدا طلب فضل او کنید. بیگمان خداوند (کاملاً) آگاه از هر چیزی بوده (و به هر نوعی، چیزی بخشیده است که شایسته‌اش بوده است). 4|33|برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردیم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند (و بر ترکه‌ی ایشان استیلاء یابند) و به کسانی که با آنان پیمان (زناشوئی) بسته‌اید (و ایشان را به شوهری یا همسری پذیرفته‌اید) بهره‌ی خودشان را (به تمام و کمال) بدهید (و بدانید که) بیگمان خدا بر هر چیزی حاضر و ناظر (و مراقب رفتار و کردار شما) بوده است (و می‌باشد). [[«مَوَالِی»: جمع مَوْلی، سرپرستان. پیروان. در اینجا مراد وُرّاث است که حق ولایت یعنی استحقاق دریافت ترکه و استیلاء بر آن را دارند. «مِمَّا»: از آنچه. بر آنچه. «ألَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ»: مراد شوهران یا همسران و یا هم‌سوگندان و هم‌پیمانان می‌باشد. «اَیْمَان»: جمع یمین، قَسَم. دست راست. زیرا که به هنگام معاهده دست راست خود را به هم می‌دادند و بر انجام کاری هم‌سوگند و هم‌پیمان می‌شدند. «شَهِیداً»: مطّلع و آگاه. حاضر و ناظر.]] 4|34|مردان بر زنان سرپرستند (و در جامعه‌ی کوچک خانواده، حق رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهده ایشان است) بدان خاطر که خداوند (برای نظام اجتماع، مردان را بر زنان در برخی از صفات برتریهائی بخشیده است و) بعضی را بر بعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولاً مردان رنج می‌کشند و پول به دست می‌آورند و) از اموال خود (برای خانواده) خرج می‌کنند. پس زنان صالحه آنانی هستند که فرمانبردار (اوامر خدا و مطیع دستور شوهران خود) بوده (و خویشتن را از زنا به دور و اموال شوهران را از تبذیر محفوظ) و اَسرار (زناشوئی) را نگاه می‌دارند؛ چرا که خداوند به حفظ (آنها) دستور داده است. (زنان صالح چنین بودند ولیکن زنان ناصالح آنانی هستند که سرکش می‌باشند) و زنانی را که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید و (اگر مؤثّر واقع نشد) از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش را جدا کنید (و با ایشان سخن نگوئید. و اگر باز هم مؤثّر واقع نشد و راهی جز شدّت عمل نبود) آنان را (تنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید. پس اگر از شما اطاعت کردند (ترتیب تنبیه سه‌گانه را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید (و نپوئید و بدانید که) بیگمان خداوند بلندمرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حدّ اذیّت و آزار کنید، انتقام آنان را از شما می‌گیرد). [[«قَوَّامُونَ»: جمع قَوّام، صیغه مبالغه قائِم است و کسی را می‌گویند که شبانه‌روز به کار و بار خانواده قیام کند و پیوسته در راه مصالح ایشان در تلاش باشد. سرپرست خدمتگزار. «قَانِتَاتٌ»: خاشعان. مطیعان. «حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ»: راز نگهداران. مراد از غیب هر آن چیزی است که از دیده شوهر به دور می‌ماند، از قبیل: ناموس و اولاد و اموال. آنچه در خلوت میان زن و شوهر می‌گذرد. «بِمَا حَفِظَ اللهُ»: به سبب فرمان خدا بدین حفظ. چنان که خداوند اَسرار را حفظ فرموده است. بدان خاطر که خدا فرمان داده است که درباره زنان ظلم و جور نشود و حقوق ایشان در جامعه مراعات شود. «نُشُوز»: سرکشی و سرپیچی. «مَضَاجِع»: جمع مَضْجَع، بِستر، فِراش. «فَلا تَبْغُوا»: نخواهید. خواستار نشوید.]] 4|35|و اگر (میان زن و شوهر اختلافی افتاد و) ترسیدید (که این کار باعث) جدائی میان آنان شود، داوری از خانواده‌ی شوهر، و داوری از خانواده‌ی همسر (انتخاب کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بفرستید. اگر این دو داور جویای اصلاح باشند، خداوند آن دو را (کمک نموده و در یکی از دو کار: سازش نیک و خداپسندانه، یا جدائی زیبا و معقولانه) موفّق می‌گرداند. بیگمان خداوند مطّلع (بر ظاهر و باطن مردمان و) آگاه (از نیّات همگان) است. [[«شِقَاق»: اختلاف. جدائی. «حَکَماً»: داور. «یُوَفِّقِ اللهُ»: مراد از توفیق خدا در کار سازش و الفت و محبّت مجدّد است، و یا این که در جدائی مفید به حال زن و شوهر. «إِبْعَثُوا»: بفرستید.]] 4|36|(تنها) خدا را عبادت کنید و (بس. و هیچ کس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید. و نیکی کنید به پدر و مادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگانِ خویشاوند، همسایگانِ بیگانه، همدمان (در سفر و در حضر، و همراهان و همکاران)، مسافران (نیازمندی که در شهر و مکان معیّنی اقامت ندارند)، و بندگان و کنیزان. بیگمان خداوند کسی را دوست نمی‌دارد که خودخواه و خودستا باشد. [[«إِحْسَاناً»: نیکی‌کردن. مفعول مطلق برای فعل محذوف (أَحْسِنُوا) است و برای تأکید به کار رفته است. «الْجَارِ ذِی الْقُرْبَی»: همسایه نزدیک. «الْجَارِ الْجُنُبِ»: همسایه بیگانه. همسایه دور. «الْجُنُب»: بیگانه. دور. «الصَّاحِبِ بِالْجَنبِ»: همدم. همنشین. همکار، همراه. همسفر. «مُخْتَالاً»: خودخواه. متکبّر. اسم فاعل باب افتعال از واژه (خُیَلاء) است. «فَخُوراً»: فخرفروش. خودستا.]] 4|37|(آنان) کسانیند که خود بخل می‌ورزند و مردمان را نیز به بخل می‌خوانند، و نعمتی را که خداوند بدیشان داده است پنهان می‌دارند و (نه خودشان از آن استفاده می‌کنند و نه دیگران را از آن بهره‌مند می‌سازند، و پیوسته سعی در کفران نعمت مادی و معنوی دارند، اینان بدانند که) ما برای کسانی که (همچون ایشان) کفران نعمت می‌کنند، عذاب خوارکننده‌ای آماده کرده‌ایم. [[«أَعْتَدْنَا»: آماده کرده‌ایم. تهیّه دیده‌ایم. «کَافِرِینَ»: پنهان‌کنندگان و نادیده‌انگاران نعمت. کفرپیشگان.]] 4|38|و (آنان) کسانیند که اموال خود را ریاکارانه صرف می‌کنند و خودنمایانه می‌بخشند (تا مردم ایشان را ببینند و تعریف و تمجیدشان کنند) و نه به خدا ایمان و نه به آخرت باور دارند، (چرا که از شیطان پیروی کرده و شیطان ایشان را از راه بدر برده است) و هر که شیطان همدم او باشد (چه بد همدمی برگزیده است و) شیطان بدترین همدم است. [[«رِئَاءَ»: ریا. خودنمائی. مصدر باب مفاعله و مفعولٌ‌له است، و یا حال ضمیر (و) در (یُنفِقُونَ) بشمار است و تقدیر چنین می‌شود: مُرَآئِینَ النَّاسَ. «قَرِیناً»: همدم. همنشین. همصحبت.]] 4|39|چه می‌شد اگر آنان به خدا و روز رستاخیز ایمان می‌آوردند و (به انگیزه‌ی این ایمان، خالصانه در راه خدا) از آنچه خدا بدیشان داده است بذل و بخشش می‌کردند (و اجر خود را از او دریافت می‌داشتند؟) و خداوند آگاه از آنان است. [[«مَاذَا عَلَیْهِمْ»: چه می‌شد اگر. چه زیانی می‌کردند اگر.]] 4|40|خداوند (به کسی) ذرّه‌ای ظلم روا نمی‌دارد و (از اجر کسی نمی‌کاهد، ولی) اگر کار نیکی (از کسی) سر زند، آن را چندین برابر می‌گرداند، و از سوی خود (به شخص نیکوکار، جدای از چندین برابر اجر عملش) پاداش بزرگی عطاء می‌کند. [[«مِثْقَالَ»: وزن. اندازه. «ذَرَّةٍ»: دانه‌ای از آن گرد و غبار گونه‌ای که به هنگام تابش خورشید از سوراخی به درون منزل در میان پرتو نور دیده می‌شود. «مِثْقَالَ ذَرَّةٍ»: هم‌وزن ذرّه‌ای. به اندازه ذرّه‌ای. مراد کمترین و سبکترین چیز است.]] 4|41|(ای محمّد! حال اینان) چگونه خواهد بود بدان گاه که از هر ملّتی گواهی (از پیغمبران برای شهادت بر قوم خود) بیاوریم و تو را (نیز به عنوان) شاهدی بر (قوم خود، از جمله) اینان (یعنی تنگچشمان و نافرمایان) بیاوریم؟ [[«کَیْفَ»: چگونه خواهد بود؟ چه حالی پیدا خواهند کرد؟ «شَهِیداً»: گواه (نگا: بقره / 143).]] 4|42|در آن روز (که چنین کارهائی به وقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پیغمبر سر بر تافته‌اند، دوست می‌دارند که کاش (همان گونه که مردگان را در خاک دفن می‌کنند و خاک بر پیکرشان می‌ریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفن می‌کردند و) زمین (مزار ایشان) را بر روی آنان صاف می‌کردند (و همچون مردگان در خاک پنهان می‌شدند و چنین شرمندگی و درد و رنجی را نمی‌دیدند. در آن روز آنان) نمی‌توانند (کردار یا) گفتاری را از خدا پنهان سازند. [[«لَوْ تُسَوَّی بِهِمُ الأَرْضُ»: کاش زمین بر روی آنان صاف می‌شد! کاش می‌شد زمین از هم بشکافد و آنان را ببلعد و دوباره به هم برآید! کاش همچون زمین خاک بودند و از عقاب و عذاب می‌رستند!]] 4|43|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آن گاه که می‌دانید چه می‌گوئید، و به نماز نایستید در حالی که جنب هستید تا آن گاه که غسل می‌کنید، مگر این که مسافر باشید. و اگر مریض یا مسافر بودید و یا این که از پیشاب برگشتید، و یا این که با زنان نزدیکی کردید و (در همه‌ی این احوال) آبی نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید و (برای این منظور، با خاک) چهره و دستهایتان را مسح کنید. بیگمان خداوند عفوکننده و آمرزنده است. [[«لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُمْ سُکَارَی»: در حال مستی نماز نخوانید. این فرمان، مقدّمه تحریم میخوارگی بود و سپس برابر سوره بقره آیه 219 و سوره مائده آیه‌های 90 و 91 به طور قطعی حکم تحریم شرف نزول یافت. معنی دیگر «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ»، این است که لا تَقْرَبُوا مَواضِعَ الصَّلاةِ. یعنی: به مساجد نروید. «سُکَارَی»: جمع سَکْران، مستان. «وَ لا جُنُباً إِلاّ عَابِرِی سَبِیلٍ»: در حالی که جنب هستید به مساجد نروید مگر این که از آنجا عبور کنید. در حالی که جنب هستید نماز نخوانید مگر مسافر باشید. «مَرْضَی»: جمع مریض، بیماران. «الْغَآئِطِ»: زمین گود. مراد پیشاب و قضای حاجت است. «لامَسْتُمْ»: آمیزش جنسی کردید. لمس نمودید. «صَعِیداً»: سطح زمین. زمین. خاک. مفعولٌ‌به (تیمّموا) است یا منصوب به نزع خافض است. یعنی فَتیمّموا بِصَِعیدٍ. «عَفُوّاً»: بسیار عفوکننده. بسیار زداینده گناهان.]] 4|44|مگر نمی‌بینی کسانی که بهره‌ای از کتاب (های آسمانی سابق) بدیشان داده شده است، (با بهای هدایت،) ضلالت را می‌خرند و می‌خواهند که شما (نیز همچون ایشان) گمراه شوید؟ [[«أَلَمْ تَرَ إِلَی»: مگر نمی‌بینی؟ مگر بی‌خبری؟]] 4|45|خداوند (از شما) بهتر دشمنانتان را می‌شناسد، و کافی است که خدا سرپرست (و نگهدارتان) باشد، و کافی است که خدا یاور (و مددکارتان) باشد. [[«کَفَی»: کافی است. بسنده است.]] 4|46|برخی از یهودیان سخنان را از جاهای خود منحرف می‌گردانند (و کلام را از معانی اصلی به دور می‌دارند و وارونه و چندگونه و چند پهلو صحبت می‌کنند) و می‌گویند: شنیدیم (سخن تو را و به کار نگرفتیم!) و فرمان نبردیم (و جز عصیان نیفزودیم!) بشنو (سخنان ناروا و کاش نشنوی جز) ناشنیدنی را. و (می‌گفتند:) ما را بپای (ولی) زبان را پیچ می‌دادند (و به جای: راعِنا، راعینا، یعنی چوپان ما، یا راعِناً، یعنی: نازیبا، می‌گفتند ...) و (هدفشان) ریشخند دین بود (و نفرین رسول!) ولی اگر آنان (به جای این همه سخنان ناروا و کارهای نازیبا) می‌گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و (سخنان ما را) بشنو و به ما مهلت بده (تا حقائق را درک کنیم) به نفع و صلاح ایشان بود و (با واقعیّت سازگارتر و) درست‌تر، ولیکن خداوند آنان را به سبب کفرشان نفرین نموده است (و از رحمت خود مطرود و محروم فرموده است) و لذا جز شمار اندکی ایمان نمی‌آورند (و داعی حق را لبّیک نمی‌گویند). [[«الْکَلِمَ»: کلام. سخن. «غَیْرَ مُسْمَعٍ»: ناشنیدنی. حرف بد نشنوی. گوش شنوا نداشته باشی. جز بد نشنوی. جز نیک نشنوی. واژه (غَیْرَ) حال است. «لَیّاً»: پیچ‌دادن. از ماده (لوی). مصدر است و به معنی (لاوینَ) به کار رفته است و حال می‌باشد. (نگا: آل عمران / 78). «طَعْناً»: تمسخرکردن. مورد استهزاء قراردادن. (طَعْناً) عطف بر (لَیّاً) است و به معنی (طَاعِنِینَ) است (نگا: مائده / 57 - 59). «أَقْوَم»: دادگرانه‌تر و به صواب نزدیکتر. شایسته‌تر.]] 4|47|ای کسانی که کتاب (آسمانی) به شما داده شده است! ایمان بیاورید بدانچه (از قرآن بر محمّد) نازل کرده‌ایم و تصدیق‌کننده‌ی چیزی است که (از کتاب آسمانی) با خود دارید، پیش از آن که (عذابی نصیب شما کنیم و بدان وسیله آثار) چهره‌هائی را محو کنیم (و در آنها چشم و گوش و ابرو و بینی و لبی بر جای نگذاریم) و آنها را برگردانیم (و همچون قسمت پشت خود صاف و زشت گردند)، یا پیش از آن که ایشان را از رحمت خود بی‌بهره سازیم همان گونه که یاران شنبه را (یعنی آنانی که در روز شنبه ماهی می‌گرفتند) نفرین کرده و نابود نمودیم. و فرمان خدا انجام‌شدنی است. [[«نَطْمِسَ»: محو کنیم. بزدائیم. وارونه و دگرگون کنیم. «وُجُوهاً»: چهره‌ها. اشخاص. «نَلْعَنَهُمْ»: نفرینشان کنیم. هلاکشان سازیم. «أَصْحَابَ السَّبْتِ»: پیروان شنبه. یهودیانی که نافرمانی خدا کردند و در روز شنبه ماهیگیری نمودند و مورد خشم او قرار گرفتند (نگا: اعراف / 163 - 166).]] 4|48|بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمی‌بخشد، ولی گناهان جز آن را از هرکس که خود بخواهد می‌بخشد. و هر که برای خدا شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مرتکب شده است. [[«مَا دُونَ»: کمتر از. جدای از. «إِفْتَرَی»: به هم بافته است. بهتان‌کنان و دروغ‌زنان، مرتکب گردیده است.]] 4|49|مگر آگاه نیستی از کسانی که خویشتن را پاک می‌شمارند (و با لاف و گزاف خود را متّقی قلمداد می‌نمایند؟). بلکه (این تنها) خدا است که (چنان که باید پاکان و ناپاکان را از هم می‌شناسد و) کسانی را که خود بخواهد پاک می‌دارد (و می‌شمارد و به راه راست هدایت می‌نماید و به کسی کمترین ستمی روا نمی‌دارد) و بدیشان به اندازه‌ی نخ هسته‌ی خرما هم ظلم و جور نمی‌شود. [[«یُزَکُّونَ»: پاک می‌شمارند. خود را بیهوده می‌ستایند و در تمجید و تعریف خود می‌کوشند (نگا: بقره / 111 و مائده / 18). «فَتِیلاً»: نخ‌گونه و رشته باریکی که در شکاف هسته خرما وجود دارد که در کمی و ناچیزی بدان ضرب‌المثل می‌زنند. این واژه می‌تواند مفعول دوم یا تمییز باشد.]] 4|50|بنگر که چگونه به خدا دروغ می‌بندند (و خویشتن را فرزندان خدا و عزیزان او می‌دانند و می‌گویند که جز یهودیان و مسیحیان کسی به بهشت نمی‌رود.) (نگا: بقره / 111 و مائده / 18) و همین دروغ کافی است که گناه آشکاری باشد (و بیانگر نیّت کثیف و عمل زشت ایشان گردد). [[«کَفَی بِهِ»: این دروغ و بهتان کافی است. «إِثْماً»: گناه. تمییز است. «مُبِیناً»: آشکار. از مصدر (إِبانَه) که گاهی لازم است و گاهی متعدّی. در اینجا به صورت لازم به کار رفته است.]] 4|51|آیا در شگفت نیستی از کسانی که بهره‌ای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خرد و فطرت و ندای وجدان به دور داشته‌اند و) به بتان و شیطان ایمان می‌آورند (و به دنبال اوهام و خرافات راه می‌افتند و به پرستش معبودهای باطل می‌پردازند) و درباره‌ی کافران (قریش) می‌گویند که اینان از مسلمانانی برحقّ‌تر و راه‌یافته‌ترند (که اسلام را قبول و محمّد را به پیشوائی پذیرفته‌اند!). [[«جِبْت»: هر چیزی که جز خدا پرستیده شود، اعم از شیطان یا جادوگر یا غیبگو و ... «طَاغُوت»: هر معبودی جز خدا. هر کس و هر چیزی که اطاعت از آن، مایه طغیان و دوری از راه حق شود، چه آفریده‌ای که پرستیده شود، و چه فرماندهی که در شرّ و بدی از او فرمانبرداری گردد، و چه اهریمنی باشد که انسان را از راه بدر برد. مفرد و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است. «یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا ...»: درباره مشرکان می‌گفتند. حرف لام به معنی (فِی) است (نگا: احقاف / 7 و11).]] 4|52|آنان کسانیند که خداوند ایشان را نفرین نموده است (و از رحمت خود محروم کرده است و رسوایشان داشته است) و هر که را خداوند نفرین کند (و از درگاه مرحمت و محبّت خود براند) کسی را نخواهی یافت که یاور او گردد (و وی را از خشم خدا پناه دهد و برهاند). [[«نَصِیراً»: یاور. مددکار. صیغه مبالغه (ناصر) است.]] 4|53|آیا آنان را بهره‌ای از ملک است؟ (اگر ملک و قدرت در دست ایشان بود) در این صورت (پشیزی و سرسوزنی و حتّی به) اندازه‌ی سوراخ هسته‌ی خرما (که از آن خرما جوانه می‌زند و ناچیزترین شی‌ء بشمار است) به مردم نمی‌دادند. [[«أَمْ»: آیا. بلکه آیا. «مُلْک»: حکومت و سلطنت. سلطه و قدرت. «نَقِیراً»: نقطه‌ای در پشت هسته خرما. گودی سوراخ‌گونه‌ای در پشت هسته خرما. چیز کم و بی‌ارزش را بدان مثل می‌زنند، همان گونه که در فارسی به پشیز و سرسوزن مثل می‌زنند.]] 4|54|آیا آنان بر چیزی حسد می‌برند که خداوند از روی فضل و رحمت خود (با برانگیختن محمّد) به مردم (عرب) داده است؟ ما که به آل ابراهیم (که ابراهیم نیای شما و ایشان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پادشاهی عظیمی دادیم. (مانند: سلطنت یوسف در مصر، و شاهی داود و سلیمان در شام). [[«النَّاس»: توده مردم. در اینجا مراد پیغمبر، یا او و مؤمنان، و یا ملّت عرب است. «الْحِکْمَة»: شناخت اسرار شریعت و رموز اشیاء. فهم اسرار موجود در کتاب آسمانی. نبوّت. «مُلْکاً عَظِیماً»: مراد حکومت بر دلها یا سلطنت بر ممالک از سوی برخی از پیغمبران ابراهیمی است.]] 4|55|ولی جمعی از آنان که (ابراهیم و آل ابراهیم در میانشان مبعوث شده بودند) به کتاب (آسمانی مُنزَل بر خود) ایمان آوردند، و در میانشان کسانی بوده‌اند که دیگران را از کتاب آسمانی بازداشته‌اند و خود نیز از آن رویگردان شده‌اند، آتش فروزان و زبانه‌کشان دوزخ (برای چنین افراد روگردان و بازدارنده) بسنده است. [[«بِهِ»: مرجع ضمیر (ه) کتاب، پیغمبر اسلام، ابراهیم، و آل ابراهیم می‌تواند باشد. «صَدَّ عَنْهُ»: از آن جلوگیری کرد. از آن انصراف پیدا کرد و بدان پشت نمود. «سَعِیراً»: سوزان و فروزان.]] 4|56|بیگمان کسانی که آیات و دلائل ما را انکار کرده و انبیاء ما را تکذیب نموده‌اند، بالأخره ایشان را به آتش شگفتی وارد می‌گردانیم و بدان می‌سوزانیم. هر زمان که پوستهای (بدن) آنان بریان و سوخته شود، پوستهای دیگری به جای آنها قرار می‌دهیم تا (چشش درد، مستمر باشد و) مزه‌ی عذاب را بچشند. خداوند، توانا (بر عذاب منکران و کافران و) حکیم است (و از روی حکمت کیفر می‌دهد). [[«نَضِجَتْ»: بریان شد. سوخت.]] 4|57|و امّا کسانی را که (بدانچه به سویشان آمده است) ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند به باغهائی (از بهشت برین) وارد خواهیم ساخت که رودبارها در زیر (درختان) آنها جاری است. در آنجاها (زندگانیشان هرگز پایان نمی‌گیرد و) جاودانه تا به ابد می‌مانند. در آنجاها همسران پاکیزه‌ای (و به دور از آلودگیها و عیبها) دارند. و آنان را (زندگی پرناز و نعمتی می‌دهیم و) به سایه‌ی (عزّت و رفاهیّت) گسترده‌ای داخل می‌گردانیم. [[«ظِلاًّ»: سایه. مراد نعمت و رفاهیّت همیشگی است. «ظَلِیلا»: سایه‌دار. دائم. «ظِلاًّ ظَلِیلاً»: مراد ناز و نعمت فراوان و رفاهیّت جاویدان است. عربها وقتی که بخواهند در چیزی مبالغه کنند، از لفظ واژه مورد نظر صفتی برای کلمه می‌سازند. مثلاً می‌گویند: لَیْلٌ أَلْیَلُ، یَوْمٌ أَیْوَمُ، شِعْرٌ شاعِرٌ، ظِلٌّ ظَلیلٌ.]] 4|58|بیگمان خداوند به شما (مؤمنان) دستور می‌دهد که امانتها را (اعم از آنچه خدا شما را در آن امین شمرده، و چه چیزهائی که مردم آنها را به دست شما سپرده و شما را در آنها امین دانسته‌اند) به صاحبان امانت برسانید، و هنگامی که در میان مردم به داوری نشستید این که دادگرانه داوری کنید. (این اندرز خدا است و آن را آویزه‌ی گوش خود سازید و بدانید که) خداوند شما را به بهترین اندرز پند می‌دهد (و شما را به انجام نیکیها می‌خواند). بیگمان خداوند دائماً شنوای (سخنان و) بینا (ی کردارتان) بوده و می‌باشد (و می‌داند چه کسی در امانت خیانت روا می‌دارد یا نمی‌دارد، و چه کسی دادگری می‌کند یا نمی‌کند). [[«الأمَانَاتِ»: امانتها. هر چیز که حق دیگران بدان تعلّق گیرد و نگهداری و پس‌دادن آن به صاحب آن واجب باشد. دانش امانت است. مال امانت است. تکالیف خدا و ودائع مردم امانت است. «حَکَمْتُمْ»: داوری کردید. «نِعِمَّا»: بهترین چیز. اصل آن: نِعْمَ ما است.]] 4|59|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا محمّد مصطفی با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه‌ی به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش فرجام‌تر است. [[«أُوْلِی‌الأمْرِ»: کارداران. کارگزاران. امراء و فرمانروایان. «مِنکُمْ»: از خودتان. یعنی کارداران و حکّام باید مسلمان باشند و در راه شریعت، و نه معصیت گام بردارند. «تَأْوِیلاً»: از حیث عاقبت و سرانجام.]] 4|60|(ای پیغمبر!) آیا تعجّب نمی‌کنی از کسانی که می‌گویند که آنان بدانچه بر تو نازل شده و بدانچه پیش از تو نازل شده ایمان دارند (ولی با وجود تصدیق کتابهای آسمانی، به هنگام اختلاف) می‌خواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکم او را به جای حکم خدا بپذیرند؟!). و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) به طاغوت ایمان نداشته باشند. و اهریمن می‌خواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حقیقت بدر) کند. [[«یَزْعُمُونَ»: گمان می‌برند. بر این اندیشه‌اند. می‌گویند. «أَن یَتَحاکَمُوا»: این که داوری طلب کنند. «الطَّاغُوت»: آنچه اطاعت از او مایه افزایش طغیان و دوری از حق و حقیقت گردد (نگا: بقره / 256). «بَعِیداً»: فراوان.]] 4|61|و زمانی که بدیشان گفته شود: به سوی چیزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کرده است، و به سوی پیغمبر روی آورید (تا قرآن را برای شما بخواند و رهنمودتان دارد)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت می‌کنند (و از تو می‌گریزند و دیگران را نیز از تو باز می‌دارند). [[«تَعَالَوْا»: بیائید. «صُدُوداً»: پشت‌کردن. بازداشتن.]] 4|62|امّا چگونه است که چون به سبب (خبث نفوس و سوء) اعمالشان بلائی بدانان رسد (و پناهی جز تو نداشته باشند) به پیش تو می‌آیند و به خدا سوگند می‌خورند که ما (از اقوال و اعمال خود منظوری و) مقصودی جز خیرخواهی (مردم) و اتّحاد (ملّت) نداشته‌ایم. [[«إِنْ أَرَدْنَا»: اراده نکرده‌ایم. نخواسته‌ایم. (إِنْ) حرف نفی و به معنی (ما) است. «إِحْسَاناً»: خیرخواهی. نیکوکاری. «تَوْفِیقاً»: صلح و صفا راه‌انداختن. اتّحاد و اتّفاق بخشیدن.]] 4|63|آنان کسانیند که خداوند می‌داند در دلهایشان چیست (و پندارشان بر چه روال و گفتارشان در چه مسیری است). پس از ایشان کناره‌گیری کن (و به سخنانشان توجّه مکن و به سوی حق دعوتشان نما) و اندرزشان بده و با گفتار رسائی که به (اعماق) درونشان رسوخ کند با آنان سخن بگوی (و نتائج اعمالشان را بدیشان گوشزد نما). [[«أَعْرِضْ عَنْهُمْ»: از ایشان روی بگردان. مراد عدم توجّه به منافقان و خودداری از معاقبه آنان به خاطر مصلحت در آن زمان و اوان است. «بَلِیغاً»: رسا. مؤثّر.]] 4|64|و هیچ پیغمبری را نفرستاده‌ایم مگر بدین منظور که به فرمان خدا از او اطاعت شود (پس اطاعت از او، اطاعت از خدا، و سرکشی از دستور او، سرکشی از دستور خدا بوده است). و اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دروغگوئی و زیر پاگذاشتن فرمان خدا) به خود ستم می‌کردند، به نزد تو می‌آمدند و از خدا طلب آمرزش می‌نمودند و پیغمبر هم برای آنان درخواست بخشش می‌کرد، بیگمان خدا را بس توبه‌پذیر و مهربان می‌یافتند. 4|65|امّا، نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمی‌آیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند. [[«شَجَرَ»: درگرفت. کشمکش و اختلاف شد. «حَرَجاً»: دلتنگی، ناراحتی. «قَضَیْتَ»: داوری کردی.]] 4|66|و اگر ما (با تعیین تکلیفات طاقت‌فرسائی همچون جهاد مستمر) بر آنان واجب می‌کردیم که (در راه خدا، خود را در معرض تلف قرار داده و) خویشتن را بکشید، و یا این که (برای جهاد ترک یار و دیارتان کنید و) از سرزمین خود بیرون روید، این کار را جز گروه اندکی از آنان انجام نمی‌دادند (و اطاعت فرمان نمی‌کردند). و اگر اندرزهائی را که به آنان داده می‌شد انجام می‌دادند (و دستور را به کار می‌بستند، در دنیا و آخرت) برای آنان بهتر بود و (ایمان) ایشان را پابرجاتر می‌کرد. [[«أُقْتُلُوا أَنفُسَکُمْ»: خویشتن را بکشید. مراد این که در راه خدا جهاد کنید و خود را به کشتن دهید و دشمنان همنوع خود را بکشید. «تَثْبِیتاً»: پابرجا و استوار کردن.]] 4|67|و در این صورت، از سوی خود پاداش بزرگی بدیشان می‌دادیم. [[«مِن لَّدُنَّا»: از جانب خود.]] 4|68|و هر آینه آنان را به راه راستی (که افراط و تفریطی در آن نمی‌باشد و به بهشت منتهی می‌شود) رهنمود می‌کردیم. 4|69|و کسی که از خدا و پیغمبر (با تسلیم در برابر فرمان آنان و رضا به حکم ایشان) اطاعت کند، او (در روز رستاخیز به بهشت رود و همراه و) همنشین کسانی خواهد بود که (مقرّبان درگاهند و) خداوند بدیشان نعمت (هدایت) داده است (و مشمول الطاف خود نموده است و بزرگواری خویش را بر آنان تمام کرده است. آن مقرّبانی که او همدمشان خواهد بود، عبارتند) از پیغمبران و راستروان (و راستگویانی که پیغمبران را تصدیق کردند و بر راه آنان رفتند) و شهیدان (یعنی آنان که خود را در راه خدا فدا کردند) و شایستگان (یعنی سایر بندگانی که درون و بیرونشان به زیور طاعت و عبادت آراسته شد)، و آنان چه اندازه دوستان خوبی هستند! [[«وَ حَسُنَ أُوْلئِکَ رَفِیقاً»: آنان چه دوستان نیکو و خوبیند. واژه (رَفِیقاً) تمییز یا حال است، و تقدیر چنین است که: مِن جِهَةِ کَوْنِهِمْ رُفَقَآءَ لِلْمُطِیعِینَ؛ یا این که: حالَ کَوْنِهِمْ رُفَقَآءَ لِلْمُطِیعِینَ. علّت مفرد آمدن رفیق این است که در وزن (فَعیل) مفرد و غیرمفرد یکسان است. یا در باب تمییز به مفرد اکتفاء شده است، و ...]] 4|70|این (منزلت بزرگی که به مطیعان فرمان خدا و پیغمبر داده می‌شود) موهبتی از سوی خدا (برای ایشان) است و (خداوند باخبر از اعمال بندگان است و پاداش ایشان را به بهترین وجه می‌دهد، و برای بندگانی که راه طاعت او می‌پویند و رضای وی می‌جویند) کافی است که خدا آگاه باشد. [[«ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللهِ»: ذلِکَ مبتدا، و فَضْل عطف بیان، و مِنَ اللهِ خبر است. یا این که فَضْل خبر اوّل و مِنَ اللهِ خبر دوم است.]] 4|71|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! احتیاط نمائید و آمادگی خود را (برای مقابله‌ی با دشمنان) حفظ کنید، و (برابر تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی با هم (به سوی جنگ) بیرون روید. [[«حِذْر»: احتیاط. آماده باش. سلاح و ابزار. «إِنفِرُوا»: بیرون روید. «ثُبَات»: جمع مؤنّث سالم ثُبَة از ماده (ثَبْی)، دسته‌ها، گروهها. حال ضمیر (و) در (إِنفِرُوا) اوّل است. «جَمِیعاً»: همگی، حال ضمیر (و) در (إِنفِرُوا) دوم است.]] 4|72|در میان شما گروهی هستند که (منافقند و خویشتن را جزو شما قلمداد می‌نمایند و به جهاد نمی‌روند و) سستی می‌کنند و دیگران را نیز سست می‌نمایند و از جنگ بازمی‌دارند. پس اگر مصیبتی به شما رسید (طعنه‌زنان) می‌گویند: به راستی خداوند به ما لطف فرمود که جزو آنان (در جنگ) شرکت نداشتیم. [[«مَنْ»: کسی که. در اینجا مراد گروه منافقانی است که به زبان، خود را مسلمان می‌دانستند، و (مِنکُمْ) بیانگر این گفته بی‌محتوای آنان است. «یُبَطِّئَنَّ»: سستی و کندی می‌کنند. دیگران را سست و کند می‌سازند. «شَهِیداً»: حاضر.]] 4|73|و اگر رحمت خدا دربرتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شما دست داد) درست مثل این که هرگز میان شما و ایشان مودّت و دوستی نبوده، می‌گویند: ای کاش! ما هم با آنان می‌بودیم و (از این پیروزی و دستاورد فراوانِ غنیمت) بسی بهره می‌بردیم. [[«یَا لَیْتَنی کُنتُ مَعَهُمْ»: ای کاش با آنان می‌بودیم! البتّه آرزوی بودنشان به خاطر عزّت اسلام نبود، بلکه برای طلب مال دنیا بود.]] 4|74|باید در راه خدا کسانی جنگ کنند که زندگی دنیا را به آخرت می‌فروشند (و فانی را با باقی معاوضه می‌کنند). و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود و یا این که پیروز گردد، (در هر دو صورت در آخرت) پاداش بزرگی بدو می‌دهیم. [[«فَلْیُقَاتِلْ»: باید جنگ کند و به پیکار پردازد. «الَّذِینَ»: فاعل فَلْیُقاتِلْ است. «یَشْرُونَ»: می‌فروشند. فعل ثلاثی مجرّد و از باب دوم است.]] 4|75|چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچاره‌ای نجنگید که (فریاد برمی‌آورند و) می‌گویند: پروردگارا! ما را از این شهر و دیاری که ساکنان آن ستمکارند (و بر ما بیچارگان ستم روا می‌دارند) خارج ساز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری برای ما پدید آور، و از سوی خود یاوری برایمان قرار بده (تا ما را یاری کند و از دست ظالمان برهاند). [[«مَا لَکُمْ»: شما را چه رسیده است؟ کی سزاوار شما است؟ «الْمُسْتَضْعَفِینَ»: کسانی که بر اثر ستم یا فشار دیگران، از نظر فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، و غیره تضعیف شده باشند و تاب و توان مبارزه آن چنانی برایشان نمانده باشد. «الْوِلْدَان»: جمع وَلید: کودکان. بندگان. «الْقَرْیَة»: شهر. مراد مکّه به طور خاصّ و هرگونه شهر و دیاری به طور عام است. «الظَّالِمِ أَهْلُهَا»: اهل آنجا ستمگرند. واژه (ظالم) صفت (قریة) و با توجّه به اهل مذکّر آمده است. و واژه (اهل) فاعل (ظالم) است.]] 4|76|کسانی که ایمان آورده‌اند، در راه یزدان می‌جنگند، و کسانی که کفرپیشه‌اند، در راه شیطان می‌جنگند. پس با یاران شیطان بجنگید. بیگمان نیرنگ شیطان همیشه ضعیف بوده است. [[«الطَّاغُوت»: در اینجا مراد شیطان است که انسان را به کفر و طغیان می‌خواند.]] 4|77|آیا نمی‌بینی (ای محمّد و تعجّب نمی‌کنی از) کسانی که (پیش از آن که اجازه‌ی جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان می‌دادند و هر چند) بدیشان گفته می‌شد: (وقت جهاد فرا نرسیده است؛) دست از جنگ بدارید و نماز را برپا دارید و زکات مال بدر کنید (در ظاهر شتاب می‌کردند و گوششان به کسی بدهکار نبود). امّا وقتی که جنگ بر آنان واجب گردید (و فرمان جهاد داده شد) بدین هنگام دسته‌ای از ایشان از مردم همان گونه ترسیدند و هراس برداشتند که از خدا ترس و هراس داشتند! و بلکه بیشتر هم دچار خوف و وحشت شدند! و گفتند: پروردگارا! چرا (بدین زودی) جنگ را بر ما واجب کردی؟ چه می‌شد اگر به ما فرصت بیشتری می‌دادی (تا از لذائذ دنیا بهره می‌گرفتیم؟). بگو: کالای دنیا اندک است و آخرت برای کسی که پرهیزگار باشد بهتر است، (و جزای شما داده شود) و کمترین ستمی به شما نشود. [[«کُفُّوا أَیْدِیَکُم»: دست نگاه دارید. دست بکشید. «فَرِیق»: گروه. دسته. «أَشَدَّ خَشْیَةً»: بلکه ترس بیشتری. (أَشَدَّ) مجرور است و چون غیرمنصرف است فتحه به جای کسره به کار رفته است و عطف بر (خَشْیَةِ) است. و (خَشْیَةً) تمییز است. «أَجَل»: مدّت. «فَتِیلاً»: رشته‌گونه‌ای که در شکاف هسته خرما وجود دارد (نگا: نساء / 49).]] 4|78|هرکجا باشید، مرگ شما را در می‌یابد، اگرچه در برجهای محکم و استوار جایگزین باشید. (این ترسویان منافق) اگر خیر و خوبی (از قبیل پیروزی و غنیمت) بدیشان رسد، می‌گویند: این از سوی خدا است؛ و اگر بدی و مصیبتی (از قبیل خشکسالی و شکست) بدیشان رسد، می‌گویند: این از (شوم و نامبارکی) تو است! (بدانان) بگو: همه (ی آنچه از خوبی و بدی به شما می‌رسد) از سوی خدا است (و برابر قضا و قدر حق تعالی و بر پایه‌ی نظام علّت و معلول انجام می‌پذیرد). این مردمان را چه شده است که نزدیک است هیچ سخنی را نفهمند (و منطق سرشان نشود؟). [[«بُرُوج»: بُرجها. باروها. «مُشَیَّدَة»: محکم. بلند. «لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ»: کمی مانده است نفهمند و درک مطلب نکنند (نگا: بقره / 71). «حَدِیثاً»: سخن.]] 4|79|(ای پیغمبر!) آنچه از خیر و خوبی (از قبیل: رفاه و نعمت و عافیت و سلامت) به تو می‌رسد، از (فضل) خدا (بر تو) است؛ و آنچه بلا و بدی (از قبیل: سختی و بیماری و درد و رنج) به تو می‌رسد از خود تو است (و به سبب قصور و گناهی است که مرتکب شده‌ای). ما شما را به عنوان پیغمبری برای (هدایت همه‌ی) مردم فرستاده‌ایم، و کافی است که خداوند گواه (بر تبلیغ تو و پذیرش یا عدم پذیرش آنان) باشد. [[«فَمِن نَّفْسِکَ»: از خود تو است. خطاب در اینجا به پیغمبر است و مراد تصویر نفس بشری است که نسبت به «خوب» و «بد» بی‌تفاوت آفریده نشده است، و الاّ از آن حضرت چیزی که سیّئه و گناه باشد، به وقوع نپیوسته است.]] 4|80|هر که از پیغمبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است (چرا که پیغمبر جز به چیزی دستور نمی‌دهد که خدا بدان دستور داده باشد، و جز از چیزی نهی نمی‌کند که خدا از آن نهی کرده باشد) و هر که (به اوامر و نواهی تو) پشت کند (خودش مسؤول است و باک نداشته باش) ما شما را به عنوان مراقب (احوال) و نگهبان (اعمال) آنان نفرستاده‌ایم (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). [[«تَوَلَّی»: پشت کرد. روی بتافت. «حَفِیظاً»: محافظ. مراقب.]] 4|81|(این گروه متردّد) می‌گویند: (از اوامر و نواهی تو فرمانبرداری و) اطاعت (می‌شود). ولی هنگامی که از پیش تو برخاستند و رفتند، دسته‌ای از آنان در خفاء چیزی را تدارک می‌بینند که مخالف آن (اوامر و نواهی و) چیزهائی است که تو می‌گوئی (و ایشان را بدانها گوشزد می‌نمائی)! خداوند چیزهائی را که در خفاء تدارک می‌بینند و به چاره‌جوئی می‌نشینند بر آنان (در صحیفه‌ی اعمالشان) می‌نویسد (و روزی، پادافره و جزایشان را می‌دهد). پس بدانان اعتنائی مکن (و از نقشه‌ی خائنانه‌ی ایشان باکی به خود راه مده) و به خدا توکّل کن (و کار و بار خویش را بدو تفویض نما) و کافی است که خدا وکیل و حافظ (تو) باشد. [[«طَاعَةٌ»: سمعاً و طاعةً. فرمانبرداریم. خبر مبتدای محذوفی است و تقدیر آن چنین است: أَمْرُنَا طَاعَة. «بَرَزُوا»: بیرون رفتند. خارج شدند. «بَیَّتَ»: در خفاء چاره‌جوئی کرد. در شب تدبیر و چاره‌اندیشی کرد. «أَعْرِضْ عَنْهُمْ»: بدیشان اعتناء مکن.]] 4|82|آیا (این منافقان) درباره‌ی قرآن نمی‌اندیشند (و معانی و مفاهیم آن را بررسی و وارسی نمی‌کنند تا به وجوب طاعت خدا و پیروی امر تو پی ببرند و بدانند که این کتاب به سبب ائتلاف معانی و احکامی که در بر دارد و این که بخشی از آن مؤیّد بخش دیگری است، از سوی خدا نازل شده است؟) و اگر از سوی غیرخدا آمده بود در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا می‌کردند. [[«أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ»: آیا بررسی نمی‌کنند و نمی‌اندیشند؟]] 4|83|و هنگامی که (خبر) کاری که موجب نترسیدن یا ترسیدن است (از قبیل: قوّت و ضعف، و پیروزی و شکست، و پیمان بستن با این قبیله و گسستن از آن قبیله) به آنان (یعنی منافقان یا مسلمانان ضعیف‌الایمان) می‌رسد، آن را (میان مردم) پخش و پراکنده می‌کنند (و اخبار را به گوش دشمنان می‌رسانند). اگر این گونه افراد، سخن گفتن در این‌باره را به پیغمبر و فرماندهان خود واگذارند (و خبرهائی را که می‌شنوند فقط به مسؤولان امور گزارش دهند) تنها کسانی از این خبر ایشان اطّلاع پیدا می‌کنند که اهل حلّ و عقدند و آنچه بایست از آن درک و فهم می‌نمایند. اگر فضل و رحمت خدا شما را در بر نمی‌گرفت (و شما را به اطاعت از خود و پیغمبرش، و برگشت امور به پیغمبر و مسؤولان کشوری و لشکری خویش هدایت نمی‌کرد) جز اندکی از شما همه از اهریمن پیروی می‌کردید. [[«الأَمْنِ وَ الْخَوْفِ»: در اینجا مراد از امن و خوف چیزهائی است که موجب ترسیدن و نترسیدن می‌گردند. از قبیل: صلح و جنگ، پیروزی و شکست، و ... «أَذَاعُوا»: پخش کردند. شائع نمودند. «رَدُّوهُ»: آن را تفویض کردند. آن را ارجاع دادند. آن را گزارش نمودند. «یَسْتَنبِطُوُنَهُ»: آن را استخراج و استنباط می‌کنند. آن را می‌فهمند و از آن استفاده می‌نمایند. «مِنْهُمْ»: از ایشان. مرجع ضمیر (هُمْ) در عبارت: یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ، پیغمبر و اولی‌الامر است.]] 4|84|در راه خدا بجنگ (حتی اگر هم تنها باشی و باک نداشته باش. چرا که وعده‌ی نصرت و پیروزی به تو داده شده است). تو جز مسؤول (اعمال) خود نیستی. و مؤمنان را (هم به جنگ دعوت کن و بدان) ترغیب و تحریک نما. تا این که خداوند (در پرتو شجاعت تو و شجاعت مؤمنان) قدرت‌کافران را باز گیرد و (شما را برابر این وعده پیروز و مؤیّد گرداند. از قدرت و شکنجه‌ی کافران نترسید و بدانید که) قدرت خدا بیشتر و مجازات او سخت‌تر است. [[«حَرِّضْ»: ترغیب کن. تشجیع کن. «عَسَی»: تا این که. «بَأْساً»: قوّت و قدرت. «تَنکِیلاً»: تنبیه. مجازات. از ماده نکال به معنی: عذاب.]] 4|85|کسی که (در میان مردم) میانجیگری کند و میانجیگری او پسندیده (ی شرع) باشد، نصیبی از (پاداش) آن خواهد داشت، و کسی که میانجیگری کند و میانجیگری او ناپسند (شرع) باشد، بهره‌ای از (پادافره) آن خواهد داشت، و (پشتیبانی از حق بی‌پاداش نمی‌ماند، و پشتیبانی از باطل بی‌پادافره نخواهد بود) خداوند بر هر چیزی چیره است (و همه چیز را می‌پاید). [[«یَشْفَعْ»: میانجیگری کند. یاری و کمک کند. «نَصِیب»: بهره. پاداش مضاعف (نگا: انعام / 160). «کِفْلٌ»: بهره. پاداش برابر. پادافره. «مُقِیتاً»: چیره. مقتدر. نگهبان. حاضر و ناظر.]] 4|86|هرگاه شما را درودی دادند (اعم از سلام کردن و دعا نمودن و احترام گذاردن) به گونه‌ی زیباتر و بهتر از آن یا (دست کم) همانند آن، آن را پاسخ گوئید. بیگمان خداوند حسابرس هر چیزی است (و حساب هر چیزی را دارد). [[«حُیِّیتُمْ»: بر شما سلام شد. «حَسِیباً»: مُحاسب. حسابرس.]] 4|87|جز خدا، خدائی نیست. حتماً شما را (بعد از مرگ زنده می‌گرداند و) در روزی که شکّی در (وقوع) آن نیست‌گرد می‌آورد. (خدا است که این را می‌گوید) و چه کسی از خدا راستگوتر است؟! [[«حَدِیثاً»: سخن. تمییز است.]] 4|88|شما (ای مؤمنان) چرا درباره‌ی منافقان دو دسته شده‌اید (و می‌گوئید: آیا آنان جزو مؤمنان یا از زمره‌ی کافرانند؟ صحیح است با آنان بجنگیم یا نجنگیم؟ قابل هدایتند یا اهل شقاوتند؟) و حال آن که خداوند به سبب اعمالشان (افکار) آنان را واژگونه کرده و به قهقراء برگردانده است (و فرودگاه دلشان خراب گشته است و آمادگی فرود طائر قدسی ایمان را از دست داده است). آیا می‌خواهید کسی را هدایت نمائید که خداوند (بر اثر کردار زشتش) گمراهش کرده است (و نعمت هدایت را از او گرفته است)؟ هر که را خدا گمراه کند، راهی برای او (به سوی هدایت) نخواهی یافت. [[«فِئَتَیْنِ»: دو دسته. حال ضمیر (کُمْ) است، یا خبر (أَصْبَحْتُمْ) محذوف است و تقدیر چنین است: فَمَا لَکُمْ أَصْبَحْتُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ. «أَرْکَسَهُمْ»: آنان را واژگون و دگرگون نموده است. ایشان را بر اثر نفاق به سوی کفر برگشت داده است.]] 4|89|(شما می‌خواهید چنین منافقانی هدایت یابند و) آنان دوست می‌دارند که شما کافر شوید همان گونه که خود کافر شده‌اند و (در کفر با ایشان) مساوی شوید. پس در این صورت یارانی از ایشان نگیرید (و آنان را از خود ندانید) تا آن گاه که (ایمان می‌آورند و) در راه خدا هجرت می‌کنند (و ایمان آوردن خود را با جهاد در راه اسلام ثابت می‌دارند). ولی اگر از این کار سر باز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانه‌ی خود بر ضدّ شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بُکُشید و از میان ایشان یار و یاوری برنگزینید. [[«وَدُّوا»: دوست داشته‌اند و آرزو کرده‌اند. «سَوَآءً»: برابر. همگون. «حَیْثُ»: هر کجا. «وَلِیّاً»: دوست. یار. «نَصِیراً»: مددکار. یاور.]] 4|90|(چنین منافقانی را بکشید) مگر کسانی که با گروهی پیوند پیدا می‌کنند (و بدیشان پناه می‌برند) که میان شما و آنان پیمان است (و برابر آن، پناهندگان به شما و ایشان مصون از تعرّض باشند)، و یا کسانی که به پیش شما می‌آیند و نه سر جنگ با شما دارند و نه می‌خواهند با قوم خود بجنگند. و اگر خداوند می‌خواست ایشان را بر شما چیره می‌کرد و آنان با شما می‌جنگیدند. بنابراین اگر از شما کناره‌گیری کردند و با شما نجنگیدند و (بلکه) پیشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمی‌دهد که متعرّض آنان شوید (و بلکه موظّفید دستی را بفشارید که برای صلح به سوی شما دراز شده‌است). [[«یَصِلُونَ»: پناه می‌برند. می‌پیوندند. «مِیثَاق»: پیمان. «حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ»: سینه‌هایشان تنگ می‌گردد و میان انتخاب این یا آن در می‌مانند. «إعْتَزَلُوکُمْ»: از شما کناره‌گیری و دوری کردند. «السَّلَمَ»: صلح. فرمانبرداری و تسلیم.]] 4|91|گروه دیگری را خواهید یافت که می‌خواهند (با اظهار ایمان در پیش شما) از ناحیه‌ی شما در امان باشند و (با اظهار کفر در پیش کافران) از ناحیه‌ی قوم خود در امان بمانند (و در زمان قدرت هر گروه خویشتن را فریبکارانه جزو آن دسته قلمداد کنند). هر زمان که به سوی کفر (یا جنگ با مسلمانان) خوانده شوند با سر در آن فرو می‌روند! پس اگر از شما دست نکشیدند و به ترک جنگ و دشمنی نگفتند و به شما پیشنهاد صلح ننمودند و دست‌بردار نشدند، آنان را بگیرید و (اسیر کنید و در صورت لزوم) ایشان را هر کجا یافتید بکشید. آنان کسانیند که ما (به سبب غدر و خیانتشان) دلیل آشکار و برهان واضحی برای (اسیر کردن یا کشتن) ایشان به دست شما داده‌ایم. [[«آخَرِینَ»: دیگران. «أَن یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُم»: این که از شما و قوم خود اطمینان حاصل کنند که در امان می‌مانند. «رُدُّوا»: برگردانده شدند. مراد این که از سوی مشرکان، به کفر و بت‌پرستی دعوت شدند. «الْفِتْنَةِ»: مراد از فتنه در اینجا کفر و جنگ با مسلمانان و بزهکاری است. «أُرْکِسُوا فِیهَا»: به بدترین وجه بدان افکنده می‌شوند. با سر به سوی آن باز گردانده می‌شوند و بدان می‌دوند. «ثَقِفْتُمُوهُمْ»: ایشان را دریافتید. بر آنان ظفر یافتید. «سُلْطَاناً»: حجّت و برهان. «مُبِیناً»: واضح و آشکار.]] 4|92|هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا. کسی که مؤمنی را به خطا کشت باید که برده‌ی مؤمنی را آزاد کند و خون‌بهائی هم به کسان کشته بپردازد مگر این که آنان درگذرند (و از دریافت خون‌بها که صد شتر است، چشم‌پوشی کنند). اگر هم کشته، مؤمن و متعلّق به کافرانی بود که میان شما و ایشان جنگ و دشمنی بود، آزاد کردن برده‌ی مؤمنی دیه‌ی او است (و دیگر خونبهائی به ورثه‌ی کشته داده نمی‌شود). و اگر کشته، از زمره‌ی قومی بود که (کافر بودند و) میان شما و ایشان پیمانی برقرار بود (همچون اهل ذمّه و هم‌پیمانان مسلمانان) پرداخت خونبها به کسان مقتول و آزادکردن بنده‌ی مؤمنی دیه‌ی او است. اگر هم دسترسی (به آزاد کردن برده) نداشت باید دو ماه (قاتل) پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد. خداوند (این را برای) توبه (ی شما) مقرّر داشته است، و خداوند آگاه (از بندگان خود و) حکیم است (در آنچه مقرّر می‌دارد). [[«تَحْرِیر»: حرّیّت بخشیدن. آزاد کردن. «رَقَبَةٍ»: گردن. مراد نفْس است و تسمیه کلّ به اسم جزء است. یا این که (رَقَبَة) برای تعبیر از تعداد بردگان بوده است، همچون: رأس. قبضه. دست. نفر. باب.و ... «دِیَةٌ»: خون‌بها. از ماده (ودی). «مُسَلَّمَةٌ»: پرداخت شده. «یَصَّدَّقُوا»: تصدّق‌کنند. عفو کنند. فعل مضارع باب تفعّل است. «تَوْبَةً»: قبول. تخفیف. پشیمانی. مفعولٌ‌له یا مفعول مطلق یا حال ضمیر (ه) در (عَلَیْهِ) محذوف است.]] 4|93|و کسی که مؤمنی را از روی عمد بکشد (و از ایمان او باخبر بوده و تجاوزکارانه او را به قتل برساند و چنین قتلی را حلال بداند، کافر بشمار می‌آید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا می‌ماند و خداوند بر او خشم می‌گیرد و او را از رحمت خود محروم می‌سازد و عذاب عظیمی برای وی تهیّه می‌بیند. [[«خَالِداً»: جاودانه، (وقتی که قتل را حلال بداند). ماندگاری فراوان، (وقتی که قتل را حلال نداند). یادآوری: کیفر اخروی قتل عمد، جاودانه یا زمان بسیاری در آتش دوزخ ماندن، و خشم خدا، و دوری از رحمت الله، و عذاب عظیم قیامت است. علاوه از اینها، کیفر دنیوی قاتل به قوّت خود باقی است (نگا: بقره / 178 و مائده / 45).]] 4|94|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که (برای جهاد) در راه خدا به مسافرت رفتید تحقیق کنید (که با چه کسانی می‌جنگید. آیا مسلمانند یا کافر) و به کسی که به شما سلام کرد (و سلام نشانه‌ی پذیرش اسلام است) مگوئید تو مؤمن نیستی و جویای مال دنیای (او) باشید. (بلکه سلام آنان را بپذیرید و پاسخ گوئید و بدانید) که در پیش خدا غنائم فراوانی است (و آن را برای شما تهیّه دیده است و بسی بهتر از ثروت و غنیمت دنیای فانی است). شما پیش از این، چنین بودید (و کفر را گردن نهاده بودید و جنگهای شما تنها انگیزه‌ی غارتگری داشت.) ولی خداوند بر شما منّت نهاد (و نعمت اسلام را نصیبتان کرد) پس (به شکرانه‌ی این نعمت بزرگ) تحقیق کنید. بیگمان خداوند از آنچه می‌کنید باخبر است. [[«ضَرَبْتُمْ»: گام برداشتید. به مسافرت رفتید. «تَبَیَّنُوا»: روشن کنید. تحقیق کنید. «تَبْتَغُونَ»: می‌خواهید. «عَرَض»: حُطام. کالا و متاع فانی دنیا. «کَذلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ»: شما نیز پیش از این چنین وضعی را داشتید و کافر بودید. شما پیش از پذیرش اسلام تنها به خاطر مال دنیا می‌جنگیدید.]] 4|95|(جهاد با رعایت این همه احتیاطی که گذشت، بس بزرگ و ارزشمند است). مسلمانانی که (به جهاد نمی‌روند و در منازل خود) می‌نشینند، با مسلمانانی برابر نیستند که با مال و جان، در راه یزدان جهاد می‌کنند. خداوند مرتبه‌ی والائی را نصیب مجاهدان کرده است که بالاتر از درجه‌ی خانه‌نشینان است، مگر چنین خانه‌نشینانی دارای عذری باشند (که ایشان را از بیرون شدن برای جهاد بازداشته باشد. در این صورت درخور سرزنش نیستند، و پاداش بزرگ خود را از خدا دریافت می‌دارند و مرتبه‌ی بالائی دارند). خداوند به هر یک (از دو گروه مجاهد و وانشستگان معذور) منزلت زیبا (و عاقبت والائی) وعده داده است. و خداوند مجاهدان را بر وانشستگان (بدون عذر) با دادن اجر فراوان و بزرگ، برتری بخشیده است. [[«الْقَاعِدُونَ»: نشستگان. واپس نشستگان با اجازه فرمانده. «غَیْرُ»: بدل یا صفت (الْقَاعِدُونَ) است. «أُوْلِی الضَّرَرِ»: زیان دیدگان. افراد معذور. مانند بیماران و کوران و لنگان. «أَجْراً عَظِیماً»: واژه (أَجْراً) می‌تواند مفعولٌ‌به دوم یا مفعول مطلق (فَضَّلَ) و یا منصوب به نزع خافض باشد.]] 4|96|درجات بزرگی از ناحیه‌ی خدا (بدانان داده می‌شود) همراه با مغفرت و رحمت (فراوان الله. و اگر لغزشهائی هم داشته‌اند) خداوند آمرزنده و مهربان است. [[«دَرَجاتٍ»: مراتب و منازل گوناگون مجاهدان، یا مراد مرتبه و درجه عظیمی است که با توجّه به مراتب و منازل دیگر، گوئی یک مرتبه و درجه نیست، بلکه مراتب و درجات است. (دَرَجاتٍ) منصوب است و بَدَل (أَجْراً) می‌باشد.]] 4|97|بیگمان کسانی که فرشتگان (برای قبض روح در واپسین لحظات زندگی) به سراغشان می‌روند و (می‌بینند که به سبب ماندن با کفّار در کفرستان، و هجرت نکردن به سرزمین ایمان) بر خود ستم کرده‌اند، بدیشان می‌گویند: کجا بوده‌اید (که اینک چنین بی‌دین و توشه مرده‌اید و بدبخت شده‌اید؟ عذرخواهان) گویند: ما بیچارگانی در سرزمین (کفر) بودیم (و چنان که باید به انجام دستورات دین نرسیدیم! فرشتگان بدیشان) گویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن (بتوانید بار سفر بندید و به جای دیگری) کوچ کنید؟ جایگاه آنان دوزخ است، و چه بد جایگاهی و چه بد سرانجامی! [[«تَوَفَّاهُمْ»: جان ایشان را می‌گیرند. به قبض روح آنان می‌پردازند. «ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ»: ستمکاران به خود. در اصل: ظَالِمِینَ أَنفُسِهِمْ است که نون به هنگام اضافه حذف شده است. «مَصِیراً»: جایگاه. سرانجام.]] 4|98|مگر بیچارگانی از مردان و زنان و کودکانی که کاری از آنان ساخته نیست و راه چاره‌ای نمی‌دانند. [[«الْوِلْدَان»: جمع وَلید، کودکان.]] 4|99|پس امید است که خداوند از آنان درگذرد (چون قدرت هجرت نداشته‌اند) و خداوند بس عفوکننده و آمرزنده است. [[«عَفُوّ»: بسیار عفوکننده.]] 4|100|کسی که در راه خدا هجرت کند، سرزمینهای فراخ و آزادی فراوان می‌بیند که بینی دشمنان را به خاک مذلّت می‌مالد، و گشایش و آسایش خواهد یافت. و هر که از خانه‌ی خود بیرون آید و به سوی (سرزمینهای اسلامیِ) خدا و رسول هجرت کند، و سپس مرگ او را دریابد، اجر او بر عهده‌ی خدا است، و خداوند بسی آمرزنده و مهربان است. [[«مُراغَماً»: سرزمینهای هجرت فراوانی که در آنجاها گشایش و آسایش مادی و معنوی است و مایه حسرت و ذلّت دشمنان دین می‌شود. «وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ»: پاداش او در پیشگاه خدا ثابت می‌شود.]] 4|101|هرگاه در زمین به مسافرت پرداختید و نماز را کوتاه خواندید (و چهار رکعتیها را دو رکعت نمودید) گناهی بر شما نیست، اگر ترسیدید که کافران بلائی به شما برسانند و به فتنه‌ای گرفتارتان گردانند. بیگمان کافران دشمنان آشکار شمایند. [[«إِنْ خِفْتُمْ»: اگر ترسیدید. ذکر خوف برای شرط نیست و بلکه قید غالبی است و بیانگر واقعیّت این امر است که سفر اغلب همراه با ترس و خوف از دشمنان بر اثر کثرت مشرکان است و الاّ قصر نماز یک حکم عمومی است و در همه سفرها قابل اجرا است و اختصاص به حالت ترس ندارد. مسأله قصر نماز مذکور در این آیه، درست همانند مسأله (رَبَآئِبُکُمُ اللاّتِی فِی حُجُورِکُمْ) مذکور در آیه 23 همین سوره است.]] 4|102|زمانی که (تو، ای پیغمبر) در میانشان بودی و نماز (خوف) را برایشان بپا داشتی، دسته‌ای از آنان با تو به نماز ایستند، و باید که اسلحه‌ی خود را با خود داشته باشند، و وقتی که (نصف) نماز را با تو خواندند (سلام بدهند و به کشیک و نگهبانی بپردازند و) شما را (از دشمنان) بپایند و دسته‌ی دیگری که هنوز نماز را نخوانده‌اند، بیایند و با تو به نماز ایستند و احتیاط خود را مراعات و اسلحه‌ی خود را داشته باشند. کافران دوست می‌دارند کاش از اسلحه و کالاهای خود غافل می‌شدید و آنان یکباره بر شما تاخت می‌آوردند (و غافلگیرتان می‌کردند و در حین نماز دمار از روزگارتان بر می‌آوردند). اگر از باران ناراحت بودید یا بیمار بودید، گناهی بر شما نخواهد بود که اسلحه‌ی خود را زمین بگذارید (ولی باز هم تا آنجا که ممکن است وسائل سبک دفاعی را از خود دور نکنید) و احتیاط خویش را بدارید. بیگمان خداوند برای کافران عذاب خوارکننده‌ای فراهم ساخته است. [[«لِیَأْخُذُوا»: فاعل این فعل، یعنی ضمیر (و) می‌تواند به نمازگزاران و یا کشیک دهندگان برگردد. «فَإِذا سَجَدُوا»: منظور از سجده در اینجا نماز است. یعنی: گروه اوّل یک رکعت را با امام می‌خوانند و امام پس از اتمام یک رکعت نماز را طول می‌دهد و اینان یک رکعت دیگر را به تنهائی می‌خوانند و سلام می‌دهند و به جبهه جنگ می‌روند. سپس گروه دوم می‌آیند و پشت سر امام می‌ایستند و یک رکعت را با او می‌خوانند و امام سلام می‌دهد و آنان بلند می‌شوند و رکعت دیگری را به تنهائی می‌خوانند و سلام می‌دهند. «حِذْر»: احتیاط. پرهیز. «فَیَمِیلُونَ»: یورش آورند. «مَیْلَةً»: یورش.]] 4|103|هرگاه نماز را به پایان بردید، خدای را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایتان افتاده (و در همه‌ی حال و احوال) یاد کنید (و حتّی در کشاکش روزگار و گرماگرم کشت و کشتار، خدا گوئید و خدا جوئید) و هنگامی که (ترس و هراسی نماند و) آرامش خود را باز یافتید، نماز را (به تمام و کمال و در وقت مشخّص) برپای دارید. بیگمان نماز بر مؤمنان فرض و دارای اوقات معلوم و معیّن است. [[«قِیَاماً»: جمع قائم، ایستادگان. «قُعُوداً»: جمع قاعد، نشستگان. «جُنُوب»: جمع جنب، پهلوها. «إِطْمَأْنَنتُمْ»: اطمینان یافتید. به حال عادی برگشتید و آرامش خود را باز یافتید. «کِتَاباً»: فرض. واجب. «مَوْقُوتاً»: زماندار. دارای وقت معلوم و معیّن.]] 4|104|در جستجوی قوم (کافری که اعلان جنگ نموده و می‌کوشند از همه سو بر شما تاخت آورند) سستی مکنید (و پیوسته در کمین ایشان باشید و با آنان برزمید). اگر (از جنگ و جراحات) درد می‌کشید، آنان هم مثل شما درد می‌کشند و رنج می‌برند، (ولی فرق شما و ایشان در این است که) شما چیزی از خدا می‌خواهید که آنان نمی‌خواهند (و آن رضای الله و بهشت جاویدان است) و خداوند آگاه (از اعمال شما و اعمال آنان، و) حکیم است (و به هر یک از شما و ایشان سزا و جزای کارتان را می‌دهد). [[«لا تَهِنُوا»: سست و ضعیف مشوید. از ماده (وهْن).]] 4|105|ما کتاب (قرآن را که مشتمل بر حق و بیانگر هر آن چیزی که حق است) به حق بر تو نازل کرده‌ایم تا (مشعل راه هدایت باشد و بدان) میان مردمان طبق آنچه خدا به تو نشان داده است داوری کنی، و مدافع خائنان مباش. [[«لِلْخَآئِنِینَ»: از خائنان. به خاطر خائنان. حرف (لِ) می‌تواند به معنی (عَنْ) باشد همان گونه که در واژه (لِلْحَقِّ) و (لِلَّذِینَ) سوره احقاف، آیه‌های 7 و 11 چنین است. یا این که لام تعلیل بوده و معنی چنین شود که: به خاطر گناهکاران، دشمن بیگناهان مباش. «خَصِیماً»: مدافع. جانبدار. دشمن.]] 4|106|و از خدا آمرزش بخواه. بیگمان خداوند بس آمرزنده و مهربان است (و مغفرت و رحمت خود را شامل کسانی می‌کند که عفوِ خطا را از او می‌طلبند). [[«إِسْتَغْفِرْ»: از گناهِ ناکرده که قصد دفاع و گرایش قلبی به همکیشان به هنگام قضاوت است آمرزش بخواه، چرا که حسنات نیکان، سیّئات مقرّبان است.]] 4|107|از کسانی دفاع مکن که (با ارتکاب جرائم، در اصل) به خود خیانت می‌کنند. بیگمان خداوند خیانت‌کنندگانِ گناه پیشه را دوست نمی‌دارد. [[«خَوَّاناً»: بسیار خیانتکار. هدف از این مبالغه، قصد تخصیص نیست و بلکه بیان واقع است. یعنی خَوّان و خائِن هر دو مبغوض درگاه خدایند. «أَثِیماً»: بسیار گناهکار.]] 4|108|آنان می‌توانند خیانت خود را از مردم پنهان دارند، ولی نمی‌توانند آن را از خدا پنهان دارند که همیشه با آنان است. (از جمله) بدان گاه که شبانگاهان پنهانی بر گفتاری که (تهمت‌زدن به پاکان و بیگناهان است و) خدا از آن خوشنود نیست، متّفق و همدست می‌گردند. و خداوند از آنچه می‌کنند کاملاً آگاه است. [[«یَسْتَخْفُونَ»: مخفی می‌کنند. «یُبَیِّتُونَ»: شبانگاهان چاره‌اندیشی و چاره‌جوئی می‌کنند. پنهانی بر آن هم‌نوا و هم‌آوا می‌شوند (نگا: نساء / 81). «مُحِیطاً»: کسی که از همه جوانب بر چیزی آگاه باشد و آن را بپاید.]] 4|109|هان! گیرم که شما در این دنیا از آنان دفاع کردید، در آخرت چه کسی در برابر خدا از آنان دفاع می‌کند، یا چه کسی حافظ و یاور ایشان خواهد شد؟ [[«هَآ أَنتُمْ هؤُلآءِ»: هان! شما اینانید. شما کسانی باشید. (أَنتُمْ) مبتدا، و (أوْلآءِ) خبر است و (هَآ) در هر دو، حرف تنبیه است. «جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ»: از آنان دفاع کردید. «وَکِیلاً»: حافظ. یاور. (نگا: آل‌عمران / 173).]] 4|110|هرکس که کار بدی بکند یا (با ارتکاب معاصی) بر خود ستم کند، سپس (دست دعا به سوی خدا بردارد و) از خدا آمرزش بطلبد، (از آنجا که درگاه توبه همیشه باز است) خدا را آمرزنده‌ی (گناهان خویش و) مهربان (در حق خود) خواهد یافت. [[«سُوءًا»: کار زشت. گناهی که دیگران را ناراحت کند.]] 4|111|هر که گناهی بکند، تنها آن را به زیان خود می‌کند (و ضرر آن متوجّه شخص گناهکار می‌شود) و خدا آگاه (از اعمال همگان و) حکیم است (و هرگونه که حکمتش اقتضاء کند، بندگان را عذاب می‌دهد یا قلم عفو بر گناهانشان می‌کشد). [[«عَلَی نَفْسِهِ»: بر ضدّ خود. به زیان خود. به حساب خود.]] 4|112|هرکس دچار لغزشی شود یا گناهی بکند، سپس آن را به بیگناهی نسبت دهد، به راستی بهتان و گناه آشکاری مرتکب شده است. [[«خَطِیئَةً»: لغزش. گناه صغیره. «إِثْماً»: گناه کبیره. «یَرْمِ بِهِ»: بدان متّهم کند. به کاربردن ضمیر مفرد (هُ) به جای ضمیر مثنّی (هُما) به خاطر حرف (أَوْ) است که برای یکی از دو چیز به کار می‌رود. تقدیر چنین است: مَن یَکْسِبْ أَحَدَ هَذَیْنِ الشَّیْئَیْنِ. «بَرِیئاً»: بیگناه. «إِحْتَمَلَ»: بار گناهان را برداشته است. به گردن گرفته است. «بُهْتَاناً»: گناه زشتی که انجام آن خردمندان را مبهوت و متحیّر می‌کند. مراد سخن دروغی است که با آن عمل ناروائی را به دیگران نسبت دهند.]] 4|113|(ای پیغمبر!) اگر فضل و رحمت خدا نبود (و پیام آسمانی و رحمت صمدانی تو را در بر نمی‌گرفت)، دسته‌ای از آنان می‌خواستند که تو را گمراه سازند، ولی جز خویشتن را نمی‌توانند گمراه سازند (چون خدا تو را از کید و مکر آنان باخبر می‌گرداند و بینش تو حق را تشخیص می‌دهد). آنان نمی‌توانند کمترین زیانی به تو برسانند، چرا که خداوند کتاب (قرآن را که ترازوی جداسازی حق از باطل است) بر تو نازل کرده است و حکمت را (به دل تو القاء نموده است) و چیزی (از شرائع و احکام) را به تو آموخته است که نمی‌توانستی (جز در پرتوِ وحی) آن را بیاموزی و بدانی. فضل خدا در حق تو و رحمت او بر تو بزرگ و فراوان بوده است. [[«لَهَمَّتْ»: قصد کرد. اراده نمود.]] 4|114|در بسیاری از نجواها و پچ‌پچ‌هایشان خیر و خوبی نیست، مگر در نجواها و پچ‌پچ‌های آن کسی که به صدقه و احسانی یا به کار نیکو و پسندیده‌ای یا اصلاح بین مردم دستور دهد. هر که چنین کاری را به خاطر رضای خدا انجام دهد، خداوند پاداش بزرگی را بدو عطاء می‌کند. [[«نَجْوَی»: پچ‌پچ، آهسته و در گوشی با هم صحبت کردن. «إِلاّ مَنْ»: مگر نجوای کسی که. واژه (مَنْ) مجرور است و بدل از (کَثِیرٍ) است. «مَرْضَاتِ»: خوشنودی. برابر رسم‌الخطّ قرآن با (ت) نوشته شده است والا کتابت آن (مَرْضاة) و مصدر میمی است.]] 4|115|کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آن که (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی می‌شود و) دوستش داشته است رهنمود می‌گردانیم (و با همان کافرانی همدم می‌نمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم، و دوزخ چه بد جایگاهی است! [[«یُشَاقِقْ»: دشمنی ورزد. مخالفت کند. «نُوَلِّهِ»: او را بدان می‌رسانیم. او را در آن سو راه می‌بریم. «تَوَلَّی»: دوست داشت. گرایش یافت. «نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی»: او را بدان چیزی وا می‌گذاریم که دوستش می‌دارد. «نُصْلِهِ»: او را داخل می‌گردانیم و می‌سوزانیم. از مصدر إِصْلاء و ماده (صلی). «مَصِیراً»: جایگاه.]] 4|116|بیگمان خداوند شرک ورزیدن به خود را (از کسی) نمی‌آمرزد و بلکه پائین‌تر از آن را از هرکس که بخواهد (و صلاح بداند) می‌بخشد. هر که برای خدا انباز بگیرد، به راستی بسی گمراه گشته است (و خیلی از حق پرت شده است). [[«دُونَ»: پائین‌تر. کمتر. «بَعِیداً»: زیاد. فراوان.]] 4|117|غیر از خدا هرکه و هرچه او را بپرستند و به فریاد خوانند جز بتهای ناتوان و اشیاء ضعیفی نیست که بر آنها نام ماده گذارده‌اند، وجز اهریمنی نیست که بسی متمرّد و نافرمان است. [[«یَدْعُونَ»: به فریاد می‌خوانند. عبادت می‌کنند (نگا: انعام / 52 و 108، یونس / 66، هود / 101 و ...). «مِن دُونِهِ»: غیر از او. «إِنَاث»: جمع أُنثَی، ماده‌ها. مراد این که معبودهای آنان همچون زنان ضعیفند و عربها هر چیز ضعیفی را أُنْثی می‌نامیدند. یا این که هر قبیله‌ای از عربها بتهای خود را (أُنثَی) می‌نامیدند. و می‌گفتند: أُنثَی بَنِی فُلانٍ. أُنثَی به چیز بی‌جان هم گفته شده و بدین سبب (إنَاث) معنی مردگان نیز دارد. «مَرِیداً»: بسیار متمرّد. صیغه مبالغه مارِد. سرکش از ماده (مرد).]] 4|118|خدا نفرینش کند! (او قسم خورده است و با خود عهد بسته است) و گفته است که: من از میان بندگان تو حتماً بهره‌ی معیّن و جداگانه‌ی خود را برمی‌گیرم. [[«مَفْرُوضاً»: معیّن، جداگانه.]] 4|119|حتماً آنان را گمراه می‌کنم و به دنبال آرزوها و خیالات روانشان می‌گردانم، و (آن گاه که بدین وسیله ایشان را فرمانبر خود کردم، هرچه را خواستم) بدیشان دستور می‌دهم، و آنان (اعمال خرافی انجام می‌دهند و از جمله:) گوشهای چهارپایان را قطع می‌کنند، و بدیشان دستور می‌دهم، و آنان آفرینش خدا را دگرگون می‌کنند (و حتّی دین خدا را تغییر می‌دهند، و فطرت توحید را به شرک می‌آلایند!) و هر که اهریمن را به جای خدا سرپرست و یاور خود کند، به راستی زیان آشکاری کرده است. [[«فَلَیُبَتِّکُنَّ»: قطع می‌کردند از مصدر (تَبْتیک) به معنی قطع‌کردن. عربها گوش چهارپایان را قطع می‌کردند و با قطع آن، حیوان متعلّق به بتها می‌شد و دیگر ذبح نمی‌گردید و از کار معاف می‌شد و از چراگاهی بازداشته نمی‌شد (نگا: مائده / 103). «خَلْق»: آفرینش. دین (نگا: روم / 30).]] 4|120|اهریمن بدانان وعده‌ها می‌دهد و به آرزوها سرگرم می‌کند، و اهریمن جز وعده‌های فریبکارانه بدیشان نمی‌دهد. [[«غُرُوراً»: فریب. نیرنگ.]] 4|121|آنان (که از اهریمن فرمان می‌برند) جایگاهشان دوزخ است، و راه گریزی از آن ندارند. [[«مَحِیصاً»: مهرب و مفرّ. خلاص و نجات. اسم مکان یا مصدر میمی از ماده (حیص) است.]] 4|122|کسانی را که ایمان آورده‌اند و کار شایسته انجام داده‌اند، به باغهائی (از بهشت) داخل خواهیم کرد که در زیر (درختان) آنها رودبارها روان است، و آنان جاودانه تا ابد در آنجاها ماندگار می‌مانند. این را خدا وعده داده است و وعده‌ی خدا حق است، و چه کسی در سخن از خدا راستگوتر است؟ [[«وَعْدَ اللهِ حَقّاً»: وعده خدا است که حق است و شکّی در آن نیست. (وَعْدَ) و (حَقّاً) تأکید فعل محذوفی هستند، و تقدیر چنین است: وَعَدَهُمْ وَعْداً وَ حَقَّهُ حَقّاً. «قِیلاً»: گفتار. مصدر است و برای مبالغه تمییز واقع شده است.]] 4|123|(جزا و پاداش، و فضیلت و برتری) نه به آرزوهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است. هرکس که کار بدی بکند در برابر آن کیفر داده می‌شود، و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت (تا او را کمک کند و از عذاب خدا محفوظ گرداند). [[«أَمَانِیِّ»: جمع أُمْنِیَّة، آرزوها. از ماده (منی). (نگا: بقره / 111).]] 4|124|کسی که اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد - خواه مرد و خواه زن - چنان کسانی داخل بهشت شوند، و کمترین ستمی بدانان نشود. [[«وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»: و حال آن که مؤمن باشد. این قید بیانگر این واقعیّت است که طاعت و عبادت بدون ایمان سودی نمی‌بخشد. «نَقِیراً»: گودی موجود در پشت هسته خرما که در کمی و ناچیزی بدان مثال زنند.]] 4|125|آئین چه کسی بهتر از آئین کسی است که خالصانه خود را تسلیم خدا کند، در حالی که نیکوکار باشد و از آئین راستین ابراهیم پیروی کند که مخلص و حقّ‌جو بود (و وحدت دینی مسلمانان و یهودیان و مسیحیان در او به هم می‌رسد) و خداوند ابراهیم را به دوستی گرفته است (و با خلیل نامیدن او افتخارش بخشیده است). [[«أَسْلَمَ»: تسلیم کرد. خالص گردانید. «وَجْهَ»: قصد (نگا: بقره / 112). چهره، مراد سرتاپای وجود است که در این صورت تسمیه کلّ به اسم جزء است. «أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ»: توجّه و قصد خود را و عبادت خویشتن را تنها متوجّه خدا کرد. خویشتن را خالصانه تسلیم خدا کرد. «مِلَّة»: دین. آئین. «حَنِیفاً»: مخلصی که تسلیم فرمان خدا باشد و از دین خدا کوچکترین انحرافی نداشته باشد. حقّگرای بیزار از ادیان باطله. این واژه می‌تواند حال ابراهیم یا حال فاعل فعل (إِتَّبَعَ) یا (مِلَّة) باشد. «خَلِیلاً»: دوست. مراد این است که خداوند ابراهیم را برگزید و به تکریمی افتخارش بخشید که به تکریم دوست از دوست می‌ماند.]] 4|126|از آنِ خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و (باید خالصانه رو بدو کرد و نیاز از او جست. و از آنجا که تنها او خالق و صاحب همه چیز است) کاملاً آگاه از هر چیز است و آن را دقیقاً می‌پاید. [[«مُحِیطاً»: مراقب به تمام معنی. کاملاً آگاه.]] 4|127|از تو درباره‌ی زنان سؤال می‌کنند و نظر می‌خواهند. بگو: خداوند درباره‌ی آنان به شما پاسخ می‌گوید، و برای شما روشن می‌سازد آنچه را که در قرآن (در زمینه‌ی میراث ایشان) تلاوت می‌گردد؛ و نیز درباره‌ی زنان یتیمی سخن می‌راند که (به خاطر مال یا جمال) می‌خواهید با ایشان ازدواج کنید؛ ولی چیزی را که خداوند برای ایشان واجب نموده است (و مهریّه نام دارد) بدیشان نمی‌پردازید، و همچنین راجع به کودکان کوچک و ناتوان سخن خواهد گفت (و از شما می‌خواهد که حقوق آنان را بپردازید، و) این که نسبت به یتیمان (به ویژه در میراث و مهریّه) دادگری کنید، و (بدانید که دادگری و نیکوکاری شما در حق زنان و یتیمان، بی‌مزد نمی‌ماند و) هر کار خوبی را که بکنید خداوند از آن کاملاً آگاه است. [[«یَسْتَفْتُونَکَ»: از تو فتوا می‌طلبند. از تو نظرخواهی می‌کنند. «یُفْتِیکُمْ»: احکام متعلّق بدانان را برایتان بیان می‌دارد. برخی از آن در این سوره از آیه سوم به بعد گذشت و برخی دیگر در آیات 128 و 129 و 130 بیان می‌شود. «أَللهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ»: خداوند و آیات قرآنی او احکام زنان را برایتان بیان می‌دارند. واژه «مَا» می‌تواند عطف بر (اللهُ) یا عطف بر ضمیر (هنّ) در (فِیهِنَّ) باشد. «الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدَانِ»: کودکان یتیم (نگا: نساء / 9) «الْقِسْطِ»: دادگری.]] 4|128|هرگاه همسری دید که شوهرش (خویشتن را بالاتر از او می‌گیرد و از انجام امور خانوادگی) سر باز می‌زند و (یا با او نمی‌سازد و از او) رویگردان است، بر هیچ یک از آن دو گناهی نیست این که (بکوشند به وسیله‌ی صرف نظر کردن زن از برخی از مخارج و همبستری) میان خویشتن صلح و صفا راه بیندازند، و صلح (همیشه از جنگ و جدائی) بهتر است. (سرچشمه‌ی بسیاری از نزاعها بخل است) و انسانها با بخل سرشته شده‌اند (و مال دوستی خصلت ذاتی و دائمی بشر است و باید پیوسته با آن مبارزه و پیکار کرد) و اگر نیکوکاری و نیک‌رفتاری کنید و (با زنان بسازید و به بهترین وجه با آنان معامله کرده و با ترک ستمکاری و بدرفتاری با ایشان) پرهیزگاری کنید، بیگمان خداوند از آنچه می‌کنید بس آگاه است (و پاداش شما را چنان که باید می‌دهد). [[«بَعْل»: شوهر. «نُشُوزاً»: سرکشی. سر باز زدن. مراد بدرفتاری مرد با زن است، بدین گونه که خود را بالاتر از او بداند یا این که در نفقه تقصیر و کوتاهی کند. «إِعْرَاضاً»: رویگردانی. مراد خودداری از همبستری با او و ترک سخن و بی‌اعتنائی نسبت بدو است. «الشُّحَّ»: بخل شدید. آزمندی.]] 4|129|شما نمی‌توانید (از نظر محبّت قلبی) میان زنان دادگری (کامل) برقرار کنید، هر چند هم (در این راه به خود زحمت دهید و) همه‌ی کوشش و توان خود را به کار برید. ولی (از زنی که میانه چندانی با او ندارید) به طور کلّی دوری نکنید، بدان گونه که او را به صورت زن معلّقه‌ای درآورید (که بلاتکلیف بوده و نه شوهردار و نه بی‌شوهر بشمار می‌آید). و اگر صفا و صمیمیّت (میان خود) راه بیندازید و (جور و جفا و کدورت پیشین را ترک گوئید و با اصلاح حال و دادگری پیش گرفتن) پرهیزگاری کنید، (خداوند از تقصیر و لغزش شما می‌گذرد) چرا که خداوند بس آمرزنده‌ی مهربان است. [[«لَوْ حَرَصْتُمْ»: هر چند که رغبت و علاقه زیاد داشته باشید و آزمندانه بدان بپردازید. «فَتَذَرُوهَا»: او را رها سازید. از ماده (وذر) به معنی ترک کردن و بی‌اعتنائی کردن. از این ماده تنها فعل مضارع و امر استعمال دارد. «الْمُعَلَّقَة»: زنی را گویند که شوهر با او نمی‌سازد و میان او و دیگر زنان عدالت مراعات نمی‌دارد. لذا او پا در هوا بوده و به چیزی می‌ماند که میان آسمان و زمین آویزان است و نه اینجا قراری و نه آنجا مداری داشته باشد.]] 4|130|و اگر (راهی برای صلح و سازش نیافتند و جز نفرت نیفزودند و کار بدانجا رسید که) از هم جدا شوند، خداوند هر یک از آنان را با فضل فراوان و لطف گسترده‌ی خود بی‌نیاز می‌کند (و بدین شوهری بهتر از شوهر نخستین، و بدان همسری بهتر از همسر پیشین عطا می‌کند) و خداوند دارای فضل و رحمت فراوان (در حق بندگان است و کارهای ایشان را از روی حکمت می‌گرداند؛ چرا که) حکیم است. [[«سَعَة»: دارائی فراوان. فضل و لطف گسترده و فراخ. «وَاسِعاً»: دارنده نعمت و رحمت بی‌مرز و بی‌حد.]] 4|131|آنچه در آسمانها و زمین است از آن خدا است. و ما (که خالق همه‌ی جهان و صاحب قدرت مطلق در آنیم) به کسانی که پیش از شما بدیشان کتاب (آسمانی) داده‌ایم توصیه نموده‌ایم و به شما (نیز ای مؤمنان) سفارش می‌کنیم که از (خشم) خدا بپرهیزید، و اگر (نافرمانی کردید و) کفر ورزیدید (زیانی به خدا نمی‌رسانید. چرا) که آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است و بی‌نیاز (از عبادت بندگان و) شایسته‌ی ستایش است. [[«إِیَّاکُمْ»: شما را. عطف بر (الَّذِینَ) است. «حَمِیداً»: ستودنی. فعیل به معنی مفعول یعنی محمود است.]] 4|132|و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن خدا است، و خدا برای نگهبانی و نگهداری (آنها) کافی است. [[«وَکِیلاً»: متولّی. نگاهبان. یار و یاور.]] 4|133|ای مردمان! اگر خدا بخواهد شما را از میان می‌برد و می‌میراند و افراد دیگری را به میان می‌آورد (و به جای شما می‌نشاند)، و او بر این کار بس توانا است. [[«یُذْهِبْکُمْ»: شما را از میان برمی‌دارد. شما را هلاک و نابود می‌سازد. «آخَرِینَ»: دیگران.]] 4|134|کسی که در پی مزد دنیا باشد (و تنها در اندیشه‌ی نعمتهای این جهان فانی بوده و آخرت را فراموش کند در اشتباه است. بلکه شخص عاقل باید دنیا و آخرت را با هم بطلبد) چرا که پاداش دنیا و آخرت در نزد خدا است (و باید خواهان سعادت هر دو جهان از خداوند منّان شد) و خداوند شنوای (اقوال بندگان و) بینای (اعمال ایشان) است. [[«مَن کَانَ یُرِیدُ»: کسی که جویای نعمت دنیا و منافع این سرا، از راه حلال شود، خداوند نعمت آخرت و منافع آن سرا را نیز نصیب وی می‌کند، و تنها او است که مالک نعیم هر دو جهان است و ...]] 4|135|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! دادگری پیشه سازید و در اقامه‌ی عدل و داد بکوشید، و به خاطر خدا شهادت دهید (و از این سو و آن سو جانبداری نکنید) هر چند که شهادتتان به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان بوده باشد. اگر کسی که به زیان او شهادت داده می‌شود دارا یا نادار باشد، (رغبت به دارا، یا شفقت به نادار، شما را از ادای شهادت حق منصرف نکند) چرا که (رضای) خداوند از (رضای) هردوی آنان بهتر است (و خدا به مصلحت آن دو آگاه‌تر از شما است) پس از هوا و هوس پیروی نکنید که (اگر چنین کنید از حق) منحرف می‌گردید (و به باطل می‌افتید). و اگر زبان از ادای شهادت حق بپیچانید یا از آن روی بگردانید، خداوند از آنچه می‌کنید آگاه است (و پاداش اعمال نیک و پادافره اعمال بدتان را می‌دهد). [[«قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»: مواظبان بر اقامه عدالت در همه امور زندگی و تلاشگران در راه دادگری. «شُهَدَآءَ»: گواهی‌دهندگان. صفت قَوّامینَ یا حال ضمیر مستتر در آن، و یا این که خبر دوم (کُونُوا) است. «فَاللهُ أَوْلَی بِهِمَا»: اجرا فرمان خدا شایسته‌تر از در نظرگرفتن رضایت هر یک از آن دو است. خداوند مصلحت فقیر و ثروتمند را بهتر می‌داند و آشناتر از هر کسی بدان دو است. «اَن تَعْدِلُوا»: این که منحرف شوید. منصوب است و در اصل: لِئَلاّ تَعْدِلُوا، یا: کَراهَةَ أَن تَعْدِلُوا است (نگا: نساء / 176). «إِن تَلْوُوا»: اگر از راه حق منحرف شوید. اگر زبان از حق پیچیده و به گونه شایسته، آن را اداء ننمائید. «تُعْرِضُوا»: یا امتناع و سرپیچی کنید.]] 4|136|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! به خدا و پیغمبرش (محمّد) و کتابی که بر پیغمبر نازل کرده است (و قرآن نام دارد) و به کتابهائی که پیش‌تر (از قرآن) نازل نموده است (و هنوز تحریف و نسیان در آنها صورت نگرفته است) ایمان بیاورید. هرکس که به خدا و فرشتگان و کتابهای خداوندی وپیغمبرانش و روز رستاخیز کافر شود (و یکی از اینها را نپذیرد) واقعاً در گمراهی دور و درازی افتاده است. [[«یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، آمِنُوا ...». ای مؤمنان! بر ایمان خود ثابت و ماندگار باشید، و بر آن بیفزائید. «ضَلالاً بَعِیداً»: گمراهی دور و دراز. سرگشتگی فراوان.]] 4|137|بیگمان کسانی که ایمان می‌آورند و سپس کافر می‌شوند، و باز هم ایمان می‌آورند و دیگر بار کافر می‌شوند، و سپس بر کفر خود می‌افزایند (و با کفر چشم از جهان می‌پوشند، واقعاً کارشان جای شگفت است و) هرگز خداوند ایشان را نمی‌بخشد و راهی (به سوی بهشت) بدیشان نمی‌نماید. 4|138|به منافقان مژده بده که عذاب دردناکی دارند. [[«بَشِّرْ»: مژده بده. بشارت‌دادن در اینجا جنبه ریشخند دارد.]] 4|139|این منافقان کسانی هستند که کافران را به جای مؤمنان به سرپرستی و دوستی می‌گیرند. آیا عزّت را در پیش کافران می‌جویند؟ (چنین چیزی محال است) چرا که عزّت و شوکت جملگی از آن خدا است (و هر که از خدا عزّت جوید عزیز شود، و هر که از غیر او عزّت طلبد ذلیل گردد). [[«مِن دُونِ»: به جای. «جَمِیعاً»: حال است.]] 4|140|خداوند در کتاب (قرآن، این حکم را) بر شما نازل کرده است که چون شنیدید به آیات خدا کفر ورزیده می‌شود و آیات خدا به بازیچه گرفته می‌شود، با چنین کسانی منشینید تا آن گاه که به سخن دیگری بپردازند (و دست از کفر و شوخی نابهنجار خود بردارند). بیگمان در این صورت (که با ایشان همنشین می‌شوید و به استهزاء آنان گوش فرا می‌دهید) شما هم مثل آنان خواهید بود (و در استهزاء به قرآن شریک ایشان خواهید گشت). شک نیست که خداوند منافقان و کافران را همگی در دوزخ گرد می‌آورد؛ (پس از مخالطه و مجالسه‌ی ایشان بپرهیزید تا همراه آنان به آتش دوزخ گرفتار نیائید). [[«حَتَّی یَخُوضُوا»: تا بپردازند. تا فرو روند.]] 4|141|منافقان کسانیند که پیوسته شما را می‌پایند (و در انتظار آن هستند که چه وقت به بلایا و مصائب گرفتار آئید). پس اگر پیروزی و فتحی از سوی خدا نصیب شما گردید، می‌گویند: مگر جز این است که ما با شما بوده و از جماعت شمائیم؟ (لذا ما هم در غنیمت و دستاورد جنگ سهیم هستیم و بهره‌ی ما را بپردازید!)؛ و اگر سهمی (از پیروزی) نصیب کافران گردید، می‌گویند: مگر ما نبودیم که می‌توانستیم (همراه مؤمنان با شما بجنگیم و) بر شما چیره شویم و دست شما را از سر مؤمنان کوتاه کنیم؟ (ولی ما رفیق قافله و شریک دزد بودیم و مسلمانان را دلسرد می‌کردیم و برای شما جاسوسی می‌نمودیم و پیوسته در تحریک شما علیه مسلمانان می‌کوشیدیم. بنابراین با شما سهیم خواهیم بود). روز قیامت خداوند میان شما (مؤمنان و چنین منافقانی) داوری خواهد کرد. و (مادام که مؤمنان دارای ایمان راستین و کردار شایسته و بایسته باشند) هرگز خداوند کافران را بر مؤمنان چیره نخواهد ساخت. [[«یَتَرَبَّصُونَ»: منتظر می‌مانند. در انتظار رسیدن بلایا و مصائب به شمایند (نگا: توبه / 98). «أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ؟»: مگر نه این است که می‌توانستیم بر شما چیره شویم؟ از مصدر (إِسْتِحْوَاذ) به معنی استیلاء و چیره‌شدن. «سَبِیلاً»: راهی برای تسلّط.]] 4|142|بیگمان منافقان (نشانه‌های ایشان را می‌نمایانند و کفر خویش را پنهان می‌دارند و به خیال خام خود) خدا را گول می‌زنند! در حالی که خداوند (دماء و اموال ایشان را در دنیا محفوظ می‌نماید، و در آخرت دوزخ را برای آنان مهیّا می‌دارد و بدین وسیله) ایشان را گول می‌زند. منافقان هنگامی که برای نماز برمی‌خیزند، سست و بی‌حال به نماز می‌ایستند و با مردم ریا می‌کنند (و نمازشان به خاطر مردم است؛ نه به خاطر خدا) و خدای را کمتر یاد می‌کنند و جز اندکی به عبادت او نمی‌پردازند. [[«کُسَالَی»: جمع کَسْلان، تنبلها، سستها. «یُرَآؤُونَ»: ریا می‌کنند. به مردم می‌نمایند خلاف آنچه بر آن هستند.]] 4|143|در این میان سرگشته و متردّدند. (گاهی به سوی دین می‌روند و گاهی به سوی کفر می‌دوند. زمانی خویشتن را در صف مؤمنان، و زمانی در صف کافران جای می‌دهند! امّا در حقیقت) نه با اینان و نه با آنان هستند (و گمراه و حیرانند) و هر که را خداوند (بر اثر اعمال زشت و ناپسندش) سرگشته و گمراه کند، راهی برای او (به سوی سعادت و هدایت) نخواهی یافت. [[«مُذَبْذَبِینَ»: متردّدین. اشخاص سرگردان و دودل.]] 4|144|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! کافران را به جای مؤمنان به دوستی نگیرید. مگر می‌خواهید حجّت و برهان آشکاری علیه خود به دست خدا دهید (بر این که شما هم جزو منافقانید؟). [[«أَوْلِیَآء»: جمع ولی، دوستان. سرپرستان. «سُلْطَاناً مُّبِیناً»: دلیل آشکار.]] 4|145|بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائین‌ترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند). [[«الدَّرْکِ»: قعر شی‌ء عمیق. طبقه پائین. دَرَکات دوزخ برعکس دَرَجات بهشت است.]] 4|146|مگر کسانی (از ایشان) که توبه کنند و برگردند و به اصلاح (اعمال و نیّات خود) بپردازند و به خدا متوسّل شوند و آئین خویش را خالصانه از آن خدا کنند (و فقط و فقط او را بپرستند و به فریاد خوانند و خالق و رازق دانند). پس آنان از زمره‌ی مؤمنان خواهند بود (و پاداش مؤمنان را خواهند داشت) و خداوند به مؤمنان پاداش بزرگ خواهد داد. [[«إِعْتَصَمُوا»: چنگ زدند. متوسّل شدند. «إِعْتَصَمُوا بِاللهِ»: به کتاب و شرع خدا تمسّک جستند.]] 4|147|خداوند چه نیازی به عذاب دادن شما دارد اگر شکرگزاری کنید و ایمان بیاورید؟ پروردگار شکرگزار (طاعت و عبادت بندگان و) آگاه (از اعمال و نیّات همگان) است. [[«شَاکِراً»: شکرگزار. مراد این که خداوند کار بندگان را بی‌مزد نمی‌گذارد و در برابر طاعت محدود و اندک دنیا، پاداش نامحدود و فراوان آخرت را عطاء می‌فرماید.]] 4|148|خداوند دوست ندارد (که افراد بشر پرده‌دری کنند و عیوب همدیگر را فاش سازند و) زبان به بدگوئی گشایند، مگر آن کسی که مورد ستم قرار گرفته باشد (که می‌تواند از شخص ستمگر شکایت کند و بدیهای او را بیان دارد و او را دعا و نفرین نماید) و خدا شنوای (دعای مظلوم و) آگاه (از کار ظالم) است. [[«الْجَهْر»: آشکار. «إِلاّ مَن ظُلِمَ»: مگر کسی که بدو ستم شود که اگر او بر اثر هیجان و ناراحتی زبان به بدگوئی گشود و دشنام داد، گناهی مرتکب نشده است. ولی در صورتی که توانست خود را کنترل کند، برابر آیه بعدی آرامش خود را حفظ و از فحش و دشنام و بیان زشتیها خودداری می‌نماید.]] 4|149|اگر (کردار و گفتار) نیک را آشکار یا پنهان سازید (مُجاز خواهید بود) و یا اگر از (کردار و گفتار) بد چشم‌پوشی کنید (و دهن خویش را به دشنام نیالائید و گذشت نمائید، کار خداپسندانه‌ای نموده‌اید و همچون ذات باری، عفو پیشه کرده‌اید) چرا که خداوند بسیار باگذشت و بس توانا است. [[«إِن تُبْدُوا»: اگر آشکار سازید. «عَفُوّاً قَدِیراً»: بسیار عفوکننده و بسیار توانا. یعنی عفو خدا از روی ضعف نیست، بلکه در کمال قدرت می‌بخشد. شما نیز با وجود قدرتِ بر انتقام گذشت نمائید.]] 4|150|کسانی که به خدا و پیغمبرانش ایمان ندارند و می‌خواهند میان خدا و پیغمبرانش جدائی بیندازند (و بگویند که به خدا ایمان داریم، ولی به پیغمبران ایمان نداریم) و می‌گویند که به برخی از پیغمبران ایمان داریم و به برخی دیگر ایمان نداریم، و می‌خواهند میان آن (کفر و ایمان) راهی برگزینند (ولی میان کفر و ایمان فاصله‌ای نیست و دو راه بیش وجود ندارد: راه کفر و راه دین). [[«أَن یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَ رُسُلِهِ»: می‌خواهند میان ایمان‌آوردن به خدا و ایمان آوردن به پیغمبرانش قائل به تفرقه و جدائی باشند.]] 4|151|آنان جملگی بیگمان کافرند، و ما برای کافران عذاب خوارکننده‌ای فراهم آورده‌ایم. [[«حَقّاً»: یقیناً. بیگمان. «مُهِیناً»: خوارکننده. توهین‌آمیز.]] 4|152|و امّا کسانی که به خدا و پیغمبرانش ایمان دارند و میان هیچ یک از آنان (در این که از سوی خدا برگزیده شده‌اند) فرقی نمی‌گذارند (و هیچ کدام را تکذیب نمی‌نمایند)، بدانان پاداش و مزدشان را خواهد داد، و خداوند بسیار آمرزنده و بسیار مهربان است (و لغزشها و اشتباهاتی هم اگر داشته باشند، مورد عفو قرار می‌دهد). [[«وَ الَّذِینَ آمَنُوا ...»: چنین مؤمنانی پیروان محمّدند که به همه پیغمبران از آدم تا خاتم ایمان دارند.]] 4|153|اهل کتاب از تو می‌خواهند که (اگر پیغمبری، یکجا) کتابی را از آسمان بر آنان نازل کنی. (البتّه این درخواست، استهزاء و بهانه‌ای بیش نیست) چرا که از موسی چیز بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده. به خاطر این ستم، صاعقه ایشان را فرا گرفت (و نابودشان کرد. گناه بدتر و رسواکننده‌تر آنان این است که) پس از آن همه دلائل روشنی (چون: تبدیل عصا به اژدها، و ید بیضا، و شکافتن دریا) که برای آنان آمد (و خود شاهد نمودن معجزات موسی به فرعون و فرعونیها بودند) گوساله (ی سامری) را (به خدائی) گرفتند! ولی ما از این (گوساله‌پرستی پس از توبه‌ی ایشان) درگذشتیم و به موسی حجّت روشنی دادیم (که با آن بتواند آنان را هدایت کند). [[«جَهْرَةً»: آشکارا. حال ضمیر (نا) و به معنی (مُجَاهِرِینَ مُعَایِنِینَ) است، یا حال (اللهَ) است. می‌تواند صفت مصدر محذوف (رُؤْیَة) هم باشد. «ثُمَّ»: سپس. در اینجا مراد ترتیب زمانی نیست. بلکه پیشرفت در مراتب گناهان است. چرا که گوساله‌پرستی پیش از درخواست رؤیت خدا است (نگا: بقره / 51 - 55، و طه / 85 - 97). «سُلْطَاناً»: حجّت و برهان. مراد معجزاتی است که خدا بدو عطاء فرموده بود. سلطه و قدرت.]] 4|154|و برای گرفتن پیمان از ایشان، کوه طور را بالای سرشان (همچون سایه‌بانی) نگاه داشتیم (و از آنان پیمان گرفتیم که به دستورات تورات عمل کنند، و آنان هم پذیرفتند) و بدیشان گفتیم: سجده‌کنان وارد درِ (بیت‌المقدّس، اریحاء، ایلیاء، و ...) شوید. و بدیشان گفتیم: در روز شنبه (به شکار ماهی نپردازید و از انجام فرمان) سرپیچی نکنید. و (در برابر همه‌ی اینها) از آنان پیمان مؤکّدی گرفتیم. [[«بِمِیثَاقِهِمْ»: به خاطر اخذ پیمان از ایشان (نگا: بقره / 63، و اعراف / 171). «سُجَّداً»: سجده‌کنان. با خضوع و خشوع. «لا تَعْدُوا»: تجاوز نکنید. از حدود مقرّرات در نگذرید. «غَلِیظاً»: مؤکّد. استوار. بزرگ.]] 4|155|(خداوند بر آنان خشم گرفت) به خاطر این که پیمانشان را شکستند و به آیات خدا کفر ورزیدند و پیغمبران را به ناحق کشتند و (بر گمراهی خود پافشاری کردند و از روی استهزاء) گفتند که: دلهایمان در غلاف (و پرده‌هائی) است (که پند و اندرز کسی بدان راه ندارد. نه چنین است) بلکه خداوند به سبب کفرشان (انگار) بر دلهایشان مهر زده است و این است که جز گروه اندکی (از ایشان) ایمان نمی‌آورند. [[«فَبِما نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ»: به سبب شکستن پیمان خود. عامل جار و مجرور (غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ) یا (لَعَنَّاهُمْ) محذوف است و آنچه در میانه این آیه تا آیه 162 آمده است حکم جمله معترضه را دارد. واژه (ما) حرف زائد و برای تأکید است، و (میثاق) مفعولٌ‌به است. «غُلْفٌ»: جمع أَغْلَف، به معنی: در غلاف است، یا جمع غِلاف است، در این صورت معنی عبارت چنین می‌شود: دلهایمان غلاف یعنی اوعیه دانش است و گنجایش سخنان شما را ندارد. «طَبَعَ»: مهر زده است. مراد این که کفر و ضلال ایشان مایه محرومیّت از هدایت خدا شده است (نگا: بقره / 7، و منافقون / 3).]] 4|156|و (خداوند بر آنان خشم گرفت) به سبب کفر ورزیدنشان، و افترای بزرگی که بر مریم بستند. [[«بُهْتَاناً»: افتراء. دروغ بزرگی که عقلها را مبهوت و حیران می‌سازد.]] 4|157|و (خداوند بر آنان خشم گرفت به سبب این که از روی استهزاء و سخریّه) می‌گفتند که: ما عیسی پسر مریم، پیغمبر خدا را کشتیم! در حالی که نه او را کشتند و نه به دار آویختند، ولیکن کار بر آنان مشتبه شد و (متردّد گردیدند که آیا عیسی یا دیگری را کشته‌اند و در این‌باره با همدیگر اختلاف نظر پیدا کردند و) کسانی که درباره‌ی او اختلاف پیدا کردند (جملگی) راجع بدو در شکّ و گمانند و آگاهی بدان ندارند و تنها به گمان سخن می‌گویند و (باید بدانند که) یقیناً او را نکشته‌اند (و قطعاً مقتول کس دیگری بوده است). [[«عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ، رَسُولَ اللهِ»: این سخن می‌تواند گفتار کافران یهود و از روی استهزاء و سخریّه باشد. یعنی کسی را کشتیم که او خود را عیسی پسر مریم و فرستاده خدا می‌دانست؛ یا شما چنین می‌گوئید (نگا: شعراء / 27) و می‌تواند گفتار خدا بوده و بیانگر گناه بزرگ آنان باشد. «مَا صَلَبُوهُ»: او را به دار نزده‌اند. «لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ»: درباره این که کشته، عیسی یا دیگری بوده است، دچار شکّ و گمانند. «إِتِّبَاعَ»: پیروی کردن. مستثنای منقطع است. «یَقِیناً»: قطعاً. حال ضمیر (و) یا (ه) در (مَا قَتَلُوهُ) است.]] 4|158|بلکه خداوند او را (از دست آنان رهاند و پس از گذشت روزگاری که خود می‌داند، وی را میراند و) در پیش خود به مرتبه‌ی والائی رساند. و خداوند چیره (است و بر هر کاری توانا است، و) حکیم است (و هر چیزی را برابر حکمتی انجام می‌دهد، و سنجیده عمل می‌کند). [[«رَفَعَهُ»: او را رفعت و عزّت بخشید (نگا: آل‌عمران / 55، مائده / 117، مریم / 57).]] 4|159|و کسی از اهل کتاب نیست مگر این که پیش از مرگ خود (در آن دم که در آستانه‌ی مرگ قرار می‌گیرد و ارتباط او با این جهان ضعیف و با جهان بعد از مرگ قوی می‌گردد و پرده‌ها تا اندازه‌ای از برابر چشمش کنار می‌رود و بسیاری از حقائق را می‌بیند) به عیسی ایمان می‌آورد (امّا دیگر چه سود، فرصت از دست رفته است و ایمان و توبه ناپذیرفته است) و روز رستاخیز گواه بر آنان خواهد بود (و شهادت می‌دهد که او تنها بنده و فرستاده‌ی خدا بوده است و رسالت آسمانی را رسانده است). [[«إِنْ»: نیست. «بِهِ»: بدو، یعنی به عیسی. «قَبْلَ مَوْتِهِ»: پیش از مرگ خود، یعنی یکایک اهل کتاب که مانند هرکس دیگری در این وقت توبه ایشان پذیرفتنی نیست (نگا: یونس / 90، و غافر / 84 و 85). علّت عدم پذیرش ایمان در آستانه مرگ این است که چنین ایمانی اضطراری است؛ نه اختیاری (نگا: انعام / 158). «شَهِیداً»: گواه (نگا: مائده / 116 - 119).]] 4|160|به خاطر جور و ستمی که از یهودیان سر زد و (به خصوص) به سبب این که بسی از راه خدا (مردمان را) بازداشتند، (برای تنبیه ایشان، قسمتی از) چیزهای پاکیزه را که بر آنان حلال بود، حرام کردیم. [[«هَادُوا»: آئین یهودیّت را پذیرفتند. «صَدِّ»: بازداشتن. جلوگیری کردن. «کَثِیراً»: صفت مصدر محذوفی است و تقدیر چنین است: صَدّاً کَثِیراً.]] 4|161|و (همچنین بر آنان برخی از چیزهای پاکیزه و حلال را حرام کردیم) به خاطر دریافت ربا (و رباخواری)، در حالی که (بر زبان پیغمبران) از آن نهی شده بودند، و به سبب خوردن مال مردم به ناحق، و ما برای کافران ایشان عذاب دردناکی را آماده کرده‌ایم. [[«الرِّبَوا»: ربا. رباخواری. رسم‌الخطّ قرآنی این واژه را با واو و الف ضبط کرده است.]] 4|162|و امّا راسخان در علم از میان ایشان، و مؤمنان (امّت محمّدی) که ایمان دارند بدانچه بر تو و بدانچه (بر پیغمبران) پیش از تو نازل شده است، و به ویژه آنان که نماز را چنان که باید می‌خوانند، و کسانی که زکات مال به در می‌کنند، و افرادی که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، به همه‌ی اینان پاداش بزرگی را خواهیم داد. [[«لکِنْ»: امّا. ولی. این واژه برای استدراک مابعد خود از (اَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ) به کار رفته است. «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»: ثابت‌قدمان در دانش. فرزانگان آشنا به علوم دینی. «الْمُقِیمِینَ الصَّلوةَ»: نمازگزارانی که چنان که باید نماز را به جای می‌آورند. منصوب به اختصاص است، و تقدیر چنین است: أَخُصُّ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ بِالذِّکْرِ أَوْ بِالْمَدْحِ. «الْمُؤْتُونَ»: دهندگان. از مصدر إیتاء.]] 4|163|ما به تو (ای پیغمبر، قرآن و شریعت را) وحی کردیم، همان گونه که پیش از تو به نوح و پیغمبران بعد از او وحی کردیم، و (همان گونه که) به ابراهیم، اسحاق، یعقوب، نوادگان (او که برخی از آنان پیغمبران خدا بودند)، عیسی، ایّوب، یونس، هارون، و سلیمان وحی کردیم، و به داود زبور دادیم. [[«الأسْبَاطِ»: جمع سِبْط، نوادگان. مراد نوادگان دوازده‌گانه یعقوب است (نگا: اعراف / 160). بعضیها معتقدند که همه آنان پیغمبر بوده‌اند، ولی برخی از ایشان پیغمبر بوده‌اند (نگا: مائده / 12).]] 4|164|و ما پیغمبران زیادی را روانه کرده‌ایم که سرگذشت آنان را قبلاً برای تو بیان کرده‌ایم، و پیغمبران (دیگر) زیادی را (به میان مردم روانه کرده‌ایم) که سرگذشت آنان را برای تو بیان نکرده‌ایم. (و شیوه‌ی وحی به موسی این بود که) خداوند حقیقةً (از پشت حجاب بدون واسطه) با موسی سخن گفت. [[«رُسُلاً»: پیغمبران. مفعول فعل محذوفی چون (أَرْسَلْنَا) است. «تَکْلِیماً»: حرف زدن. مفعول مطلق و برای تأکید است.]] 4|165|ما پیغمبران را فرستادیم تا (مؤمنان را به ثواب) مژده‌رسان، و (کافران را به عقاب) بیم‌دهنده باشند، و بعد از آمدن پیغمبران حجّت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند (و نگویند که اگر پیغمبری به سوی ما می‌فرستادی، ایمان می‌آوردیم و راه طاعت و عبادت در پیش می‌گرفتیم). و خدا چیره‌ی حکیم است (و کارهایش از روی قدرت و حکمت انجام می‌پذیرد). [[«رُسُلاً»: بدل از (رُسُلاً) در آیه پیشین است. «بَعْدَ الرُّسُلِ»: پس از آمدن پیغمبران.]] 4|166|(هر چند که کافران نبوّت تو را انکار می‌کنند) لیکن خداوند بر آنچه (از قرآن) بر تو نازل شده است گواهی می‌دهد. این خدا است که آن را به (مقتضای) دانش (خاصّ) خویش نازل کرده است. و فرشتگان (نیز بدان) گواهی می‌دهند و (صحّت نبوّت تو را تصدیق می‌کنند. گرچه) کافی است که خدا گواه باشد. [[«لکِنْ»: امّا. ولی. استدراک از مفهوم ماقبل است. «بِعِلْمِهِ»: برابر دانش خاصّ خود، قرآن را نازل کرده است و او می‌داند که تو شایستگی دریافت آن را داری، و در آن مصلحت بندگان را مراعات نموده است، و پیوسته در حفظ آن هم می‌کوشد.]] 4|167|بیگمان کسانی که راه کفر را در پیش گرفته‌اند و (دیگران را با تهدید یا تبلیغ) از راه خدا بازداشته‌اند (و مانع دخول مردم به دین خدا شده‌اند، فرسنگها از حق دور گشته‌اند و) بسیار گمراه شده‌اند. [[«صَدُّوا»: باز داشته‌اند. مانع شده‌اند. «ضَلالاً بَعِیداً»: گمراهی دور و دراز. سرگشتگی فراوان.]] 4|168|بیگمان کسانی که راه کفر را در پیش گرفته‌اند و ستم ورزیده‌اند، (مادام که بر کفر ماندگار باشند) خداوند ایشان را نمی‌بخشد و آنان را به راهی (که راه نجات و بهشت باشد) هدایت نخواهد کرد. [[«کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا»: کفر و معاصی را یکجا جمع کرده‌اند. بر اثر کفر، خویشتن را از سعادت محروم، و دیگران را از حق به دور نموده‌اند، و منکر رسالت پیغمبر شده‌اند، لذا بر خود و مردم و پیغمبر ستم کرده‌اند.]] 4|169|(آنان را به راهی هدایت نخواهد کرد) مگر راه دوزخ! که در آنجا برای همیشه جاودانه می‌مانند، و این کار برای خدا آسان است (که ایشان را به راه دوزخ رهنمون کند و جاودانه در آنجا نگاه دارد). [[«یَسِیراً»: آسان. ساده.]] 4|170|ای مردم! پیغمبر (محمّد نام) از جانب خدا به سویتان آمده است و دین حق را برایتان آورده است، پس ایمان بیاورید (و فرصت را غنیمت شمرید، که این کار) به سود شما است. و اگر کافر شوید (و جز راه کفر نروید، بدانید که زیانی به خدا نمی‌رسانید). چرا که آنچه در آسمانها و زمین است متعلّق به خدا است. و خدا آگاه (از آفریدگان خود و) حکیم (در کار خویش) است. [[«قَدْ جَآءَکُم بِالْحَقِّ»: حقیقةً به پیش شما آمده است. با برنامه حق که قرآن است به سوی شما آمده است. با دین حق که اسلام است به نزد شما آمده است.]] 4|171|ای اهل کتاب! در دین خود غلوّ مکنید (و درباره‌ی عیسی راه افراط و تفریط نپوئید) و درباره‌ی خدا جز حق مگوئید (و او را به اوصاف ناشایستی همچون حلول و اتّحاد و اتّخاذ همسر و انتخاب فرزند، نستائید). بیگمان عیسی مسیح پسر مریم، فرستاده‌ی خدا است (و او یکی از پیغمبران است، و پسر خدا نیست آن گونه که شما می‌پندارید) و او واژه‌ی خدا (یعنی پدیده‌ی فرمانِ: کُنْ) است که خدا آن را به مریم رساند (و بدین وسیله عیسی را در شکم مریم پروراند) و او دارای روحی است (که) از سوی خدا (به کالبدش دمیده شده است) پس به خدا و پیغمبرانش ایمان بیاورید (و الوهیّت را خاصّ خدا بدانید و هیچ یک از انبیاء را در الوهیّت انباز خدا نسازید) و مگوئید که (خدا) سه تا است (بلکه خدا یکتا است و جز الله خدای دیگری وجود ندارد. از این سخن پوچ) دست بردارید که به سود شما است. خدا یکی بیش نیست که الله است و حاشا که فرزندی داشته باشد. (چگونه به انباز و زن و فرزند نیازی خواهد داشت) و حال آن که از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، و کافی است (که تنها) خدا مدبّر (مخلوقات خود) باشد. [[«کَلِمَتُهُ»: آفریده خدا، که خداوند او را با واژه (کُنْ) و همانند آن پدید می‌آورد. جمع (کلمه)، کلمات است که به معنی مخلوقات است (نگا: کهف / 109 و لقمان / 27). در این آیه مراد عیسی - علیه‌السلام - است (نگا: آل‌عمران / 39 و 45) و اطلاق سبب بر مسبّب شده است. امام محمّدغزالی می‌فرماید: برای پیدایش هر فرزندی دو سبب قریب و بعید لازم است. یکی منی و دومی فرمان (کُنْ). چون سبب نخستین در حق عیسی - علیه‌السلام - منتفی است، خداوند او را به سبب دوم اضافه فرموده است. «رُوحٌ»: موجود ناشناخته‌ای که قوام حیات تن بدان است (نگا: اسراء / 85، حجر / 29، ص / 72، سجده / 9 ...). «رُوحٌ مِّنْهُ»: روحی که آفریده او است (نگا: سجده / 9، حجر / 29، ص / 72، تحریم / 12). «مِنْهُ»: از آن او. ساخته او. واژه (مِنْ) در اینجا حرف ابتدائیّه است؛ نه تبعیض (نگا: جاثیه / 13، و سوره‌های حجر، ص، سجده، و تحریم، آیات مذکور در فوق). «ثَلاثَة»: خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: آلِهَتُنَا ثَلاثَة ... «وَکِیلاً»: حافظ. نگهبان (نگا: نساء / 81، اسراء / 2، فرقان / 43، احزاب / 48، مزّمّل / 9).]] 4|172|هرگز مسیح ابائی از این ندارد که بنده‌ای (از بندگان متواضع) برای خدا باشد، و فرشتگان مقرّب نیز (از بندگی او سر باز نمی‌زنند). و کسی که از عبادت خدا سر باز زند و خویشتن را بزرگتر از آن شمرد (که به عبادت او پردازد، او را به عذاب سختی گرفتار می‌سازد، بدان گاه) که همگان را در پیشگاه خود گرد می‌آورد. [[«لَن یَسْتَنکِفَ»: هرگز سر باز نمی‌زند و خودداری نمی‌کند. «الْمُقَرَّبُونَ»: مراد خواصّ فرشتگان است. از قبیل: جبرائیل و میکائیل.]] 4|173|و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، خداوند پاداش ایشان را به تمام و کمال خواهد داد و از فضل خود بر پاداش آنان خواهد افزود. و امّا کسانی که سر باز زنند و بزرگی ورزند، خداوند آنان را مجازات دردناکی خواهد کرد، و بجز خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت. [[«فَیُوَفِّیهِمْ»: پاداش آنان را به طور کامل خواهد داد. «وَلِیّاً»: سرپرست. «نصِیراً»: یاور.]] 4|174|ای مردم! از سوی پروردگارتان حجّتی به نزدتان آمده است (که محمّد است و او با سیرت عملی و دعوت تشریعی خود، حقیقت ایمان را برایتان روشن می‌سازد، و مؤیّد به معجزات الهی است) و به سویتان نور آشکاری فرستاده‌ایم (که قرآن است و همچون نور با پرتو خود راه را روشن و به سوی نجات رهنمودتان می‌سازد). [[«بُرْهَانٌ»: حجّت آشکار. مراد پیغمبر اسلام است، چرا که معجزات و نشانه‌های روشنی با خود داشت که دالّ بر این بود که فرستاده خدا است. «نُور»: مراد قرآن است، چرا که در امر هدایت به نور می‌ماند. «مُبِیناً»: روشن. روشنگر. یادآوری: «برهان و نور» می‌توانند هر دو به معنی (قرآن) باشد، چرا که قرآن قوی‌ترین دلیل بر صدق پیغمبر بوده، و نوری است که روشنی با خود دارد و روشنگر غیرخود می‌باشد.]] 4|175|کسانی که به خدا ایمان بیاورند و بدان (کتاب او، یعنی قرآن) چنگ زنند، ایشان را به رحمت و فضل عظیم (خود که بهشت است) وارد خواهد ساخت، و در راه راستی به سوی خود رهنمودشان خواهد کرد. [[«إِعْتَصَمُوا بِهِ»: چنگ زدند به قرآن. متوسّل شدند به خدا. «صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً»: راه راست که مراد دین اسلام است. (صِرَاطاً) مفعول دوم (یَهْدِیهمْ) است.]] 4|176|(ای پیغمبر! درباره‌ی نحوه‌ی میراث کسی که مرده است و فرزندی و پدری از خود به جای نگذاشته است) از تو می‌پرسند. بگو: خداوند در (این‌باره که مشهور است به) کلاله، برایتان حکم صادر می‌کند. اگر مردی مُرد و فرزندی نداشت و دارای خواهری بود (پدری و مادری، یا پدری)، نصف ترکه از آن او است. (و اگر خواهری بمیرد و) فرزندی نداشته باشد، برادر (پدری و مادری، یا پدری) همه‌ی ترکه را به ارث می‌برد. و اگر دو خواهر (یا بیشتر، از متوفّی) باقی بماند، دو سوم اموال را به ارث می‌برند، و اگر برادران و خواهران با هم باشند، هر مردی به اندازه‌ی سهم دو زن ارث می‌برد. خداوند (احکام و مقرّرات را) برایتان روشن می‌سازد تا گمراه نشوید (و از جمله در تقسیم ارث راه خطا نروید) و خداوند آگاه از هر چیزی است (و اعمال و افعال و منافع و مصالح بندگان از دید او پنهان نیست). [[«یَسْتَفْتُونَکَ»: از تو فتوا می‌طلبند. «یُفْتِیکُمْ»: برایتان فتوا می‌دهد و حکم صادر می‌کند. «الْکَلالَةِ»: کسی که فرزندی و پدری نداشته باشد، و هنگامی که بمیرد افرادی چون برادران و خواهران، از او ارث ببرند. وارثانی جز فرزند و پدر. «حَظِّ»: سهم. قسمت.]] 5|1|ای مؤمنان! به پیمانها و قراردادها وفا کنید (اعمّ از عقدها و عهدهای مشروع انسان با انسان، یا انسان با خدا. بعد از ذبح، خوردن گوشتِ) چهارپایان برای شما حلال است مگر آنهائی که (در این سوره مستثنی می‌گردد) و بر شما خوانده می‌شود. هنگامی که در حالت احرام هستید (یا این که در سرزمین حرم بسر می‌برید) شکار (بَرّی) را حلال ندانید. خداوند هرچه بخواهد (و مصلحت بداند) حکم می‌کند. [[«أَوْفُوا»: وفا کنید. «بَهِیمَةِ الأنْعَامِ»: چهارپایان. جنین چهارپایان. بَهیمَة به معنی گنگ و أَنْعام به معنی بز و گوسفند و شتر و گاو است. بنابه معنی نخستین، اضافه بهیمه به انعام، اضافه بیانیّه، و بنا به معنی دوم اضافه لامیّه است. «غَیْرَ»: حال است. «مُحِلِّی»: در اصل مُحِلِّینَ، به معنی حلال‌کنندگان است که نون آن در حالت اضافه حذف شده است. «الصَّیْدِ»: شکار. می‌تواند به معنی اسم مفعول یا مصدر باشد. «حُرُمٌ»: جمع حَرام به معنی مُحْرِم است، یعنی احرام‌بستگان. کسانی که در سرزمین حرم هستند (نگا: مائده / 95 و 96). «یَحْکُمُ»: حکم می‌کند. این واژه متضمّن (یَفْعَلُ) است، به معنی: انجام می‌دهد.]] 5|2|ای مؤمنان! (حرمت‌شکنی) شعائر (دین) خدا را برای خود حلال ندانید (بدین صورت که هرگونه که بخواهید بدان دست ببرید و در آن تصرّف کنید) و نه ماه حرام را (بدین معنی که در آن بجنگید)، و نه قربانیهای بی‌نشان و نه قربانیهای نشانداری را (که به بیت‌الله هدیّه می‌گردند، بدین گونه که متعرّض چنین حیواناتی یا صاحبان آنها بشوید) و نه کسانی را که آهنگِ آمدن به خانه‌ی خدا را دارند و به دنبال لطف و خوشنودی خدایند (بدین معنی که آنان را از آمدن بدانجا بازدارید و یا این که با ایشان بجنگید). هر وقت که از احرام به در آمدید و از سرزمین حرم خارج شدید، شکار کنید (و شکار کردن برای شما بلامانع خواهد بود). دشمنیِ قومی که شما را از آمدن به مسجدالحرام باز داشتند، شما را بر آن ندارد که تعدّی و تجاوز کنید. در راه نیکی و پرهیزگاری همدیگر را یاری و پشتیبانی نمائید، و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یاری و پشتیبانی مکنید. از خدا بترسید. بیگمان خداوند دارای مجازات شدیدی است. [[«لا تُحِلُّوا»: حلال مکنید. مباح ندانید. «شَعَآئِرَ»: جمع شَعِیرَة، علائم. مراد خود عبادات است که انجام آنها نشانه خوشنودی خدا از انجام‌دهندگان عبادات است، و نشانه‌هائی هستند که بدانها راه هدایت از ضلالت باز شناخته می‌شود. از قبیل: مناسک حجّ و سائر فرائض و احکام شریعت. «الشَّهْرَ الْحَرَامَ»: ماه حرام. مراد هر چهار ماه حرام است، یعنی: ذوالقعده، ذوالحجّه، محرّم، رجب (نگا: توبه / 36). «الْهَدْیَ»: حیوانات بی‌نشانی که به بیت‌الله هدیّه می‌شود. «آمِّینَ»: قصدکنندگان. روندگان. «لا یَجْرِمَنَّکُمْ»: شما را وادار نسازد. «شَنَآنُ»: بغض. دشمنانگی. «الْعُدْوَانِ»: تعدّی و تجاوز. ظلم و ستم.]] 5|3|(ای مؤمنان!) بر شما حرام است (خوردن گوشت) مردار، خون (جاری)، گوشت خوک، حیواناتی که به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آنها برده شود و به نام دیگران سر بریده شود، حیواناتی که خفه شده‌اند، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شده‌اند، آنهائی که از بلندی پرت شده و مرده‌اند، آنهائی که بر اثر شاخ‌زدن حیوانات دیگر مرده‌اند، حیواناتی که درندگان از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مرده‌اند، مگر این که (قبل از مرگ بدانها رسیده و) آنها را سر بریده باشید، حیواناتی که برای نزدیکی به بتان قربانی شده‌اند، و بر شما حرام است که با چوبه‌های تیر به پیشگوئی پردازید و از غیب سخن گوئید، همه‌ی اینها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان یزدان است. از امروز کافران از (نابودن کردن) دین شما مأیوس گشته‌اند (و می‌دانند این دین ماندگار و جاودانه است)، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم. امّا کسی که در حال گرسنگی ناچار شود (از محرّمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل به گناه نباشد (و عمداً نخواهد چنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده‌ی مهربان است (و از مضطرّ صرف نظر می‌کند و برای او مقدار نیاز را مباح می‌نماید). [[«مَآ أُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ»: حیوانی که به هنگام ذبح نام جز خدا بر آن برده شود. یعنی به نام دیگران و به خاطر تقرّب بدانان سر بریده شود. (أُهِلَّ) از مصدر (إهْلال) به معنی بلندکردن صدا است به نام چیزی. مانند: لات، عزّی، یا به نام کسی. مانند: انبیاء و اولیاء، به هنگام ذبح حیوان. «الْمُنْخَنِقَةُ»: خفه‌شده. «الْمَوْقُوذَةُ»: کتک‌خورده. «الْمَتَرَدِّیَةُ»: پرت‌شده. «ذَکَّیْتُمْ»: ذبح کردید. «النُّصُبِ»: جمع آن (أَنصاب)، سنگهائی که در اطراف کعبه نصب کرده بودند و آنها را می‌پرستیدند و بر روی چنین سنگهائی یا در کنار آنها حیوانات خود را برای تقرّب بدانها سر می‌بریدند. «الأزْلام»: جمع زَلَم، چوبه‌های تیر. عربها وقتی که می‌خواستند راهیِ سفری یا جنگی یا تجارتی شوند، و یا کار مهمّی - از قبیل ازدواج - انجام دهند، سه تیر برمی گرفتند و بر روی یکی: خدایم بدان فرمان داده است، و بر روی دومی: خدایم از آن نهی کرده است، می‌نوشتند، و بر روی سومی چیزی نمی‌نوشتند، آنها را بهم می‌زدند، سپس اگر اوّلی به دستشان می‌رسید، کار را انجام می‌دادند، و اگر دومی بیرون می‌آمد، کار را انجام نمی‌دادند، و اگر سومی به دستشان می‌افتاد، دوباره فال را از سر می‌گرفتند. امروزه به جای این چوبه‌ها، از دانه‌های تسبیح، مهره‌های نرد، جام قهوه، اوراق پاسور، و چیزهای نامشروع دیگر استفاده می‌نمایند و فرمان قرآن را فراموش می‌کنند. «مَخْمَصَةٍ»: گرسنگی. «مُتَجَانِفٍ»: متمایل، گراینده.]] 5|4|از تو می‌پرسند که چه چیز (از خوردنیها و نوشیدنیها) بر آنان حلال شده است؟ بگو: بر شما چیزهای پاکیزه حلال شده است، و (نیز شکاری که) حیوانات شکاری صید می‌کنند و شما بدانها آموخته‌اید از آنچه خدا به شما آموخته است. از نخجیری که چنین حیوانانی برای شما (شکار می‌کنند و خود از آن نمی‌خورند و سالم) نگاه می‌دارند بخورید، و (به هنگام فرستادن حیوان به سوی شکار) نام خدا را بر آن ببرید، و از خدا بترسید، چرا که خداوند سریع‌الحساب است. [[«الْجَوارِحِ»: جمع جارحه، حیوانات و پرندگان شکاری. «مُکَلِّبِینَ»: تعلیم‌دهندگان سگهای شکاری و غیره. حال ضمیر (تُمْ) در فعل (عَلَّمْتُمْ) است. «فَکُلُوا مِمَّآ أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ»: بخورید از نخجیری که حیوانات شکاری برای شما شکار می‌کنند و خود از آن چیزی نمی‌خورند. با این توضیح که حیوان شکاری باید تعلیم دیده باشد و به هنگام روانه‌کردن به سوی نخجیر نام خدا برده شود. در این صورت اگر نخجیر را بکشد، کشتن آن به جای سربریدن است. اگر حیوان شکاری چیزی را از نخجیر بخورد، باقیمانده حرام خواهد بود.]] 5|5|امروزه (با نزول این آیه) برای شما همه چیزهای پاکیزه (طبع سالم پسند) حلال گردید، و (ذبائح و) خوراک اهل کتاب (جز آنچه با آیات دیگر تحریم شده است) برای شما حلال است و خوراک شما برای آنان حلال است، و (ازدواج با) زنان پاکدامن مؤمن، و زنان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما، حلال است، هرگاه که مهریّه‌ی آنان را بپردازید و قصد ازدواج داشته باشید و منظورتان زناکاری یا انتخاب دوست نباشد. هر کس که انکار کند آنچه را که باید بدان ایمان داشته باشد (از جمله ایمان به احکام حلال و حرام برخی از خوراکیها و ازدواجهای مذکور در اینجا) اعمال او باطل و بیفایده می‌گردد و در آخرت از زمره‌ی زیانکاران خواهد بود. [[«الْمُحْصَنَاتُ»: زنان پاکدامن. «أُجُور»: مهریّه‌ها. «مُحْصِنِینَ»: مردان پاکدامن. «غَیْرَ مُسَافِحِینَ»: مردانی که زناکار نیستند. «أَخْدَان»: جمع خِدْن، رفیقه (نگا: نساء / 25). «الإِیمَان»: آنچه باید بدان باور داشت. مراد احکام شریعت است.]] 5|6|ای مؤمنان! هنگامی که برای نماز بپاخاستید (و وضو نداشتید)، صورتها و دستهای خود را همراه با آرنجها بشوئید، و سرهای خود (همه یا قسمتی از آنها) را مسح کنید، و پاهای خود را همراه با قوزکهای آنها بشوئید. و اگر جنب بودید (و خواستید نماز بخوانید، همه‌ی بدن) خود را بشوئید. و اگر بیمار بودید (و بیماری مانع از استعمال آب بود) یا این که مسافر باشید (و یافتن آب برایتان دشوار بود) یا این که یکی از شما از پیشاب برگشت، یا با زنان مجامعه کردید، و (در همه‌ی این صورتها، آب برای غسل یا وضو) نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید، (بدین شکل که دو بار کف دست بر خاک زده و) با آن بر صورتها و دستهای خود (تا مچ یا آرنج) بکشید. خداوند نمی‌خواهد شما را به تنگ آورد و به مشقّت اندازد، و بلکه می‌خواهد شما را (از حیث ظاهر و باطن) پاکیزه دارد و (با بیان احکام اسلامی) نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید که شکر (انعام و الطاف) او را (با دوام بر طاعت و عبادت) به جای آورید. [[«أَرْجُلَکُمْ»: پاهای خود. عطف بر (وُجُوهَ) و (أَیْدِیَ) یعنی اندامهای شستنی است، و ذکر آن بعد از (رُؤُوسِ) یعنی اندامی که مسح می‌شود، به خاطر ترتیب اعضاء وضو است. «الْغَآئِطِ»: مکان گود، مراد قضای حاجت است. «صَعِیداً»: سطح زمین. زمین. خاک (نگا: نساء / 43). «لامَسْتُمْ»: مجامعه کردید. آمیزش جنسی کردید. «حَرَجٍ»: تنگنا. مشقّت.]] 5|7|و (ای مؤمنان!) به یاد آورید نعمت (هدایت دین) خدای را بر خود، و به یاد آورید پیمانی را که (توسّط پیغمبر در عَقَبه‌ی دوم) با شما بست، بدان گاه که گفتید: شنیدیم و اطاعت کردیم (و در خوشی و ناخوشی و گنج و رنج، ای پیغمبر با تو همراهیم!). و از خدا بترسید که خدا از درون سینه‌ها آگاه است. [[«نِعْمَةَ اللهِ»: مراد نعمت اسلام یا هر نعمت دیگری است. «مِیثَاقَهُ»: مراد پیمان عَقَبه اوّل یا دوم و یا این که بیعت رضوان است و تمام پیمانهای تکوینی و تشریعی را نیز می‌تواند شامل شود. «ذَاتِ الصُّدُورِ»: خودِ سینه‌ها. مراد اَسرار درون سینه‌ها است، از قبیل: کینه‌ها و نیّات خوب یا بد.]] 5|8|ای مؤمنان! بر ادای واجبات خدا مواظبت داشته باشید و از روی دادگری گواهی دهید، و دشمنانگی قومی شما را بر آن ندارد که (با ایشان) دادگری نکنید. دادگری کنید که دادگری (به ویژه با دشمنان) به پرهیزگاری نزدیکتر (و کوتاه‌ترین راه به تقوا و بهترین وسیله برای دوری از خشم خدا) است. از خدا بترسید که خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید. [[«قَوَّامِینَ»: کسانی که مجدّانه در انجام واجبات می‌کوشند و بر آنها دوام دارند. تلاشگران راه عدل و داد. «شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ»: گواهانی که دادگرانه گواهی می‌دهند و از این و از آن جانبداری نمی‌کنند. «لا یَجْرِمَنَّکُمْ»: شما را بر آن ندارد. «شَنَآنُ»: دشمنانگی. بغض.]] 5|9|خداوند به کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، وعده می‌دهد که آمرزش (او گناهانشان را دریابد) و پاداش بزرگی (و ثواب فراوانی) از آن ایشان باشد. 5|10|و کسانی که کافر شوند و آیات (قرآنی و جهانی) ما را تکذیب کنند، آنان اهل دوزخ هستند. [[«الْجَحِیمِ»: آتش فروزان. اسمی از اسماء دوزخ است.]] 5|11|ای مؤمنان! نعمتی را که خدا به شما بخشیده است به یاد آورید. بدان گاه که جمعی خواستند به سوی شما دست‌درازی کنند (و شما را از میان بردارند) امّا خدا دست آنان را از شما باز داشت (و شرّ آنان را از سر شما کوتاه کرد). از خدا بترسید، و باید که مؤمنان تنها بر خدا تکیه کنند. [[«هَمَّ»: قصد کرد. خواست. «قَوْمٌ»: قومی. جمعی. شاید مراد کفّار قریش باشد که قبل از هجرت خواستند پیغمبر و بسیاری از یاران او را بکشند (نگا: انفال / 30).]] 5|12|بیگمان خداوند از بنی‌اسرائیل پیمان گرفت و دوازده رهبر برای آنان تعیین کرد و بدیشان گفت: من با شمایم (و یاری و مددتان می‌نمایم) اگر نماز را بگزارید و زکات مال بدر کنید و به پیغمبرانم ایمان بیاورید وآنان را یاری کنید و (با انفاق دارائی در راه خیر، از جمله کمک به نیازمندان) به خدا قرض نیکوئی دهید. (با انجام همه‌ی اینها) از گناهان شما چشم‌پوشی می‌نمایم و شما را به باغهائی (از بهشت) وارد می‌گردانم که رودبارها از زیر (درختان) آنها جاری است. امّا کسی که از شما بعد از این کافر شود (و نقض عهد کند) راه راست را گم کرده است (و منحرف گشته است). [[«نَقِیباً»: سردار. رئیس. «اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً»: (نگا: بقره / 136، و اعراف / 160). «إِنِّی مَعَکُمْ»: من با شمایم. مراد: من شما را کمک و یاری می‌کنم. «عَزَّرْتُمُوهُمْ»: اگر آنان را کمک کنید و گرامیشان دارید و از دشمنان و گرفتاریها به دورشان نمائید. «أَقْرَضْتُمُ اللهَ»: به خدا قرض دادید. مراد انفاق مال در راه خیرات و دستگیری از بینوایان است. «سَوَآءَ السَّبِیل»: راستای راه. راه راست. مراد راه نجات است. یادآوری: معنی آیه بدین صورت نیز می‌تواند باشد: خدا با شما است اگر نماز بخوانید و ...، در این صورت خداوند گناهان شما را می‌بخشاید، و ...]] 5|13|امّا به سبب پیمان‌شکنی ایشان، آنان را نفرین کردیم و از رحمت خود محروم داشتیم و دلهایشان را سخت نمودیم (به گونه‌ای که دلیل و اندرز بدان راه نمی‌یافت). آنان سخنان را تحریف و بخش فراوانی از آنچه (در تورات بود و) بدیشان تذکّر داده شده بود، ترک کردند. (این خوی پلید هنوز هم در چنین قومی وجود دارد و تو) همیشه می‌توانی خیانتی (تازه) از آنان ببینی، مگر عدّه‌ی کمی از ایشان (که به تو ایمان آورده‌اند و خیانت‌پیشه نیستند). پس از آنان درگذر و (بدسگالیها و دوروئیهایشان را) نادیده بگیر، که خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد. [[«قَاسِیَةً»: سخت. سنگین. «الکَلِمَ»: اسم جنس جمعی کلمه، سخنان. «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ»: سخنان را از موارد خود منحرف می‌سازند و مطالب را دگرگون می‌سازند (نگا: بقره / 75 و 79، و آل‌عمران / 78). «خَآئِنَةٍ»: خیانت. «إِصْفَحْ»: صرف نظر کن. از مؤاخذه چشم‌پوشی کن (نگا: بقره / 109).]] 5|14|و از کسانی که می‌گویند: ما مسیحی هستیم (و ادّعا دارند که یاران مسیح می‌باشند نیز) پیمان گرفتیم (که به انجیل عمل کنند و خدای را به یگانگی بستایند و محمّد را پیغمبر واپسین بدانند) امّا آنان قسمت قابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکّر داده شده بود به دست فراموشی سپردند؛ لذا به پاداش آن تا دامنه‌ی قیامت، میان (گروههای مختلف) ایشان کینه و دشمنی افکندیم (و تا روز رستاخیز پیوسته فرقه‌های مسیحی همدیگر را کافر و ملعون می‌نامند و یکدیگر را دشمن می‌دارند) و خداوند (در آن روز) ایشان را از آنچه کرده‌اند آگاه خواهد ساخت (و پاداش اعمالشان را خواهد داد). [[«أَغْرَیْنَا»: افکندیم. به راه انداختیم. «الْبَغْضَآءَ»: کینه‌توزی شدید. «یُنَبِّئُهُمْ»: باخبرشان می‌سازد.]] 5|15|ای اهل کتاب! پیغمبر ما (محمّد) به سوی شما آمده است. بسیاری از چیزهائی را برایتان روشن می‌سازد که از کتاب (تورات و انجیل) پنهان نموده‌اید، و از بسیاری از چیزها (و مطالبی که پنهان ساخته‌اید و فعلاً مورد نیاز نیست) صرف نظر می‌نماید. از سوی خدا نوری (که پیغمبر است و بینشها را روشنی می‌بخشد) و کتاب روشنگری (که قرآن است و هدایت‌بخش مردمان است) به پیش شما آمده است. [[«یَعْفُو»: چشم‌پوشی می‌کند. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «نُورٌ»: مراد پیغمبر است که بصیرتها را روشن می‌سازد (نگا: نساء / 174) یا مراد قرآن است و عطف (کِتَابٌ) بر (نُورٌ) عطفِ تفسیر است (نگا: تغابن / 8). «مُبِینٌ»: روشن. روشنگر. قرآن خود روشن است و روشنگر چیزهائی است که مردمان برای رسیدن به هدایت، بدانها نیازمندند.]] 5|16|خداوند با آن (کتاب) کسانی را به راههای امن و امان (از ترس و هراس دنیا و آخرت) هدایت می‌کند که جویای خوشنودی او باشند، و با مشیّت و فرمان خود، آنان را از تاریکیهای (کفر و جهل) بیرون می‌آورد و به سوی نور (ایمان و علم) می‌برد، و ایشان را به راه راست رهنمود می‌شود. [[«رِضْوَانَهُ»: خوشنودی کامل خود. «سُبُلَ السَّلامِ»: راههای امن و امان. راه نجات. «بِإِذْنِهِ»: برابر خواست و فرمان خود.]] 5|17|به طور مسلّم، کسانی که می‌گویند: خدا، مسیح پسر مریم است! کافرند. بگو: اگر خداوند بخواهد مسیحِ پسرِ مریم و مادر او و همه‌ی کسانی را که در روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی درمقابل می‌تواند (کوچکترین) کاری بکند (و جلو دست خدا را بگیرد)؟ از آن خدا است آنچه در آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است. هر چه بخواهد می‌آفریند؛ و خدا بر هر چیزی توانا است. [[«فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللهِ شَیْئاً»: چه کسی می‌تواند در مقابل خدا کاری بکند؟]] 5|18|یهودیان و مسیحیان می‌گویند: ما پسران و عزیزان خدائیم! بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان عذاب می‌دهد؟ بلکه شما انسانهائی همچون سائر انسانهائی هستید که خدا آنان را آفریده است. خداوند هر که را بخواهد عذاب می‌دهد. و سلطنت آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، متعلّق به خدا است (و همه‌چیز از آن او است) و برگشت (همگان) به سوی او است (و به حساب و کتاب هرکسی رسیدگی می‌کند). [[«الْمَصِیرُ»: سرانجام کار. برگشت.]] 5|19|ای اهل کتاب! پیغمبر ما (محمّد) به سوی شما آمده است و به دنبال انقطاع مدّت زمانی که میان پیغمبران بوده است، (حقائق را دیگرباره) بیان می‌کند، تا این که (در روز رستاخیز) نگوئید: مژده‌دهنده و بیم‌دهنده‌ای (از پیغمبران) به سوی ما نیامده است (تا فرمان خدا را به ما برسانند. هم اینک پیغمبر) مژده‌دهنده و بیم‌دهنده‌ای (محمّد نام) به سوی شما آمده است (و عذری برای شما نمانده است). و خداوند بر همه چیز توانا است. [[«عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ»: مدّت زمانی که میان ارسال پیغمبران فاصله افتاده است. «فَتْرَةٍ»: مدّت انقطاع نبوّت پیغمبری تا پیغمبری دیگر.]] 5|20|(به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! نعمت خدا را بر خود متذکّر شوید، و زمانی را به یاد آورید که خداوند پیغمبرانی در میان شما برانگیخت و شاهانی از شما به سلطنت رسانید (و در واقع همه‌ی شما را با رهائی از ظلم و ستم فرعون و فرعونیان و بخشیدن دارائی و آزادی، شاهِ خانه‌ی خود گردانید)، و به شما آن داد که به کس دیگری از جهانیان نداده است. [[«جَعَلَکُم مُّلُوکاً»: شما را شاه نمود. یعنی به سبب کثرت شاهان، گوئی همه شما را شاه گردانده است. یا این که مراد رسیدن بنی‌اسرائیل به حرّیّت و ثروت و رفاه نسبی است، و استعمال شاه جنبه مَثَل دارد، همان گونه که درباره شخص دارا و بی‌نیازی می‌گوئیم: فلانی شاهِ زمان خود است (نگا: غافر / 29).]] 5|21|ای قوم من! به سرزمین مقدّسی وارد شوید که خداوند دخول بدانجا را برای شما مقدّر کرده است، و (در برابر دشمنِ سرسختی که در آنجا بسر می‌برد پای به فرار نگذارید و) پشت مکنید، تا زیانکارانه برنگردید (و یاری و خوشنودی خدا را از دست ندهید). [[«الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ»: سرزمین مقدّس که از عریش تا فرات را دربر دارد. آنجا را سرزمین پاک از آن نظر می‌گویند که انبیاء بیشماری در آن مبعوث شده‌اند و از لوث بت‌پرستی زدوده شده است. «کَتَبَ اللهُ لَکُمْ»: خداوند مقدّر کرده است که اگر مطیع فرمان او باشید، بدانجا وارد می‌شوید و سکونت می‌کنید.]] 5|22|گفتند: ای موسی! در آنجا قوم زورمند و قلدری زندگی می‌کنند و ما هرگز بدانجا وارد نمی‌شویم مادام که آنان از آنجا بیرون نروند. در صورتی که آنان از آن سرزمین بیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت. [[«جَبَّارِینَ»: جمع جبّار، زورمندِ بلند بالا و سرکش. قلدرِ قوی‌هیکل.]] 5|23|دو نفر (سردار) از مردان خداترس که خداوند بدیشان نعمت (عقل و ایمان و شهامت) داده بود، گفتند: شما (از قیافه‌ی درشت این مردمان نترسید و ناگهانی یورش برید و) از دروازه بر آنان وارد شوید. اگر وارد دروازه شوید (به سبب دل ضعیفی که دارند) شما پیروز خواهید شد. اگر مؤمن هستید، بر خدا توکّل کنید. 5|24|گفتند: ای موسی! ما هرگز بدان سرزمین مقدّس پای نمی‌نهیم مادام که آنان در آنجا بسر برند. پس (دست از سر ما بردار و) تو و پروردگارت بروید و (با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید؛ ما در اینجا نشسته‌ایم (و منتظر پیروزی شما هستیم!). [[«قَاعِدُونَ»: نشستگان.]] 5|25|(بدین هنگام موسی رو به درگاه کردگار کرد و عاجزانه) گفت: پروردگارا! من تنها اختیار خود و برادرم (هارون) را دارم؛ میان من و این قوم ستم‌پیشه، (با عدالت خداوندی خود) داوری کن (و حساب ما را از حساب ایشان جدا فرما، و ما را به عذاب آنان گرفتار منما). [[«فَافْرُقْ بَیْنَنَا»: میان ما فرق بگذار و حساب ما را از یکدیگر جدا بدار. ما را از همدیگر دور بدار و میان ما و ایشان فاصله بینداز. میان ما و ایشان داوری کن.]] 5|26|(خدا به موسی) گفت: این سرزمین تا چهل سال بر آنان ممنوع است (و بدان پای نخواهند گذاشت، و) در سرزمین (خشک بیابان) سرگردان (بدین سو و آن سو) می‌گردند (و راه به جائی نمی‌برند) و بر قوم ستم‌پیشه و نافرمان غمگین مباش. [[«یَتِیهُونَ»: راه گم می‌کنند. سرگردان می‌مانند. «فَلا تَأْسَ»: غم مخور. غمگین مباش. از ماده (أسی) است.]] 5|27|داستان دو پسر آدم (قابیل و هابیل) را چنان که هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان (تا بدانند عاقبت گناهکاری و سرانجام پرهیزگاری چیست). زمانی که هر کدام عملی را برای تقرّب (به خدا) انجام دادند. امّا از یکی (که مخلص بود و هابیل نام داشت) پذیرفته شد، ولی از دیگری (که مخلص نبود و قابیل نام داشت) پذیرفته نشد. (قابیل به هابیل) گفت: بیگمان تو را خواهم کشت! (هابیل بدو) گفت: (من چه گناهی دارم) خدا (کار را) تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد!. [[«نَبَأَ»: خبر. «بِالْحَقِّ»: متلبّس به حق و حقیقت. این واژه می‌تواند صفت مصدر محذوف (تِلاوَة)، یا حال فاعل فعل (أُتْلُ)، و یا حال مفعول (نَبَأَ) باشد. یعنی؛ خواندن راستین، یا تو که بر حقی، و یا خبری که راست است و با واقعیّت وفق دارد (نگا: اسراء / 105). «قرباناً»: چیزی که بدان وسیله می‌توان به خدا نزدیک شد؛ از قبیل حیوان قربانی و غیره (نگا: آل عمران / 183). مصدر است و مفرد و تثنیه و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است.]] 5|28|اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به سوی تو دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم. آخر من از خدا (یعنی) پروردگار جهانیان می‌ترسم. [[«بَسَطتَّ»: گشودی. دراز کردی.]] 5|29|من می‌خواهم با (کوله‌بار) گناه من و گناه خود (در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی، و این سزای (عادلانه‌ی خدا برای) ستمگران است. [[«تَبُوأَ»: برگردی. «تَبُوأَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ»: مراد این است که گناه کشتن مرا بر گناهان اصلی خود بیفزائی.]] 5|30|پس نفس (سرکش) او تدریجاً کشتن برادرش را در نظرش آراست و او را مصمّم به کشتن کرد، و (عاقبت به ندای وجدان گوش فرا نداد و) او را کشت! و از زیانکاران شد (و هم ایمان خود را و هم برادرش را از دست داد). [[«فَطَوَّعَتْ»: کم‌کم بیاراست و سهل و ساده جلوه داد.]] 5|31|(بعد از کشتن، نمی‌دانست جسد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشان دهد چگونه جسد برادرش را دفن کند. (هنگامی که دید که آن زاغ چگونه زاغِ مرده را در گودالی که کند پنهان کرد) گفت: وای بر من! آیا من نمی‌توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟! پس (سرانجام از ترس رسوائی و بر اثر فشار وجدان، از کرده‌ی خود پشیمان شد و) از زمره‌ی افراد پشیمان گردید. [[«یَبْحَثُ»: جستجو و تکاپو می‌کند. «یُوَارِی»: پنهان می‌کند و مخفی می‌دارد. «سَوْأَةَ»: عورت. در اینجا مراد جسد انسان بعد از مرگ است. «یَا وَیْلَتَا»: وای بر من! دردا و حسرتا!. «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ»: مراد این که پشیمان گردید، امّا پشیمانی او به خاطر ترسِ از خدا و ندامتِ بر کار زشت نبود تا توبه بشمار آید؛ بلکه پشیمانی او بدان خاطر بود که سرزنش پدر و مادر و احتمالاً برادران را پیش چشم می‌داشت، و این که تا آنجا درمانده است که نمی‌تواند جسد برادر خود را دفن و او را از دیده دیگران پنهان دارد.]] 5|32|به همین جهت بر بنی‌اسرائیل مقرّر داشتیم که (متجاوز کشته شود. چرا که) هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گوئی همه‌ی انسانها را کشته است، و هرکس انسانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همه‌ی مردم را زنده کرده است؛ (زیرا فرد نماینده‌ی جمع و عضوی از اعضاء جامعه است). و پیغمبران ما همراه با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و امّا بسیاری از آنان (احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس از آن در روی زمین راه اسراف (در قتل و جنایت) پیش گرفتند. [[«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ»: بدان خاطر. به خاطر حادثه هابیل و قابیل. «مَن قَتَلَ نَفْساً ... وَ مَنْ أَحْیَاهَا»: مراد این است که بدی در حق کسی، بدی در حق جامعه است. و نیکی در حق کسی، نیکی در حق جامعه است.و ...]] 5|33|کیفر کسانی که (بر حکومت اسلامی می‌شورند و بر احکام شریعت می‌تازند و بدین‌وسیله) با خدا و پیغمبرش می‌جنگند، و در روی زمین (با تهدید امنیّت مردم و سلب حقوق انسانها، مثلاً از راه راهزنی و غارت کاروانها) دست به فساد می‌زنند، این است که (در برابر کشتن مردم) کشته شوند، یا (در برابر کشتن مردم و غصب اموال) به دار زده شوند، یا (در برابر راهزنی و غصب اموال، تنها) دست و پای آنان در جهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این که (در برابر قطع طریق و تهدید، تنها) از جائی به جائی تبعید گردند و یا زندانی شوند. این رسوائی آنان در دنیا است، و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است. [[«یُحَارِبُونَ»: می‌جنگند. «فَسَاداً»: حال است و به جای (مُفْسِدِینَ) به کار رفته است و یا این که مفعولٌ‌له است. «یُصَلَّبُوا»: به دار زده شوند. «مِنْ خِلافٍ»: عکس یکدیگر؛ یعنی دست راست و پای چپ، و اگر جنایت تکرار شد، دست چپ و پای راستِ باقیمانده. «یُنفَوْا»: تبعید شوند. زندانی شوند. «خِزْیٌ»: خواری. رسوائی.]] 5|34|مگر کسانی (از این محاربین با حکومت اسلامی و راهزنان و مفسدانی) که پیش از دست‌یافتن شما بر آنان از کرده‌ی خود پشیمان شوند و توبه کنند (که مجازات مذکور یزدان از آنان سلب، ولی حقوق مردمان به جای خود باقی می‌ماند). چه بدانید که خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است (و توبه‌کاران را می‌بخشد و بدیشان رحم می‌کند). [[«مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ»: پیش از این که بر آنان چیره شوید و دسترسی پیدا کنید.]] 5|35|ای مؤمنان! از خدا بترسید (و از اوامر او اطاعت کنید و از نواهی او اجتناب ورزید) و برای تقرّب به خدا وسیله بجوئید (که عبارت از طاعت و عبادت و اعمال شایسته و بایسته است)، و در راه او جهاد کنید تا این که رستگار شوید. [[«إِبْتَغُوا»: بطلبید. «الْوَسیلَةَ»: وسیله، هر نوع عمل صالحی است که موجب رضایت خدا و تقرّب بدو می‌گردد.]] 5|36|بیگمان اگر همه‌ی آنچه در زمین است و همانند آن، مال کافران باشد و (یکایک آنان در آخرت) آن را برای نجات خود از عذاب روز قیامت بپردازند و بخواهند خویشتن را بدان بازخرید کنند، از ایشان پذیرفته نمی‌گردد (و راهی برای نجاتشان وجود ندارد و) دارای عذاب دردناکی می‌باشند. [[«لِیَفْتَدُوا بِهِ»: تا آن را فدیه خود کنند. خویشتن را با دادن آن رها کنند.]] 5|37|آنان پیوسته می‌خواهند از آتش دوزخ بیرون بیایند، ولی ایشان نمی‌توانند از آن بیرون بیایند، و دارای عذاب دائم و مستمرّند. [[«مُقِیمٌ»: دائم. ناگسستنی.]] 5|38|دست مرد دزد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام داده‌اند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید، و خداوند (بر کار خود) چیره و (در قانونگذاری خویش) حکیم است (و برای هر جنایتی عقوبت مناسبی وضع می‌کند تا مانع پخش آن گردد). [[«جَزَآءً»: مفعولٌ‌له است. «نَکَالاً»: عقوبت. مجازات. بدل از (جَزَآءً) یا مفعولٌ‌له است. یادآوری: برای قطع دست دزد شرائطی است. از جمله: دزدی برابر نقشه قبلی و با پیروی از امیال نفسانی باشد و کالا اهمّیّت داشته و در انبار یا جای محکمی گذاشته شده باشد، و قحطی و فقر و فاقه انگیزه دزدی نبوده باشد.]] 5|39|امّا کسی که پس از ارتکاب ستم (دزدی) پشیمان شود و (از دزدی) توبه کند و (با انجام اعمال نیکو و پس‌دادن اموال مسروقه یا قیمت آنها) به اصلاح (حال خود) پردازد، خداوند توبه‌ی او را می‌پذیرد، بیگمان خداوند بس آمرزنده و مهربان است. 5|40|مگر نمی‌دانی که سلطنت آسمانها و زمین (و هر چه در آنها است) از آن او است؟ هرکس را بخواهد (برابر حکمت و قدرت خود) مجازات می‌کند، و هرکس را بخواهد (برابر حکمت و رحمت خود) می‌بخشد. و خدا بر هر چیزی توانا است. [[«أَلَمْ تَعْلَمْ»: مگر ای مخاطب مکلّف ندانسته‌ای و اطّلاع کامل نداری؟. «مُلْکُ»: فرمانروائی. مملکت.]] 5|41|ای پیغمبر! مایه‌ی اندوه تو نشود (کار کافرانی که) در کفر بر یکدیگر سبقت می‌گیرند. کسانی (از منافقان گول‌خورده‌ای) که به زبان می‌گویند مؤمن هستیم، ولی از دل مؤمن نمی‌باشند (و گفتارشان با کردارشان و بیرونشان با درونشان همخوانی ندارد)، و کسانی که خویشتن را یهودی می‌دانند و پیوسته گوش به دروغ فرا می‌دارند (و اکاذیب و اباطیل اَحبار را باور می‌نمایند و سخنان یاوه‌ی) گروه دیگری (از خود) را می‌پذیرند که (به سبب کبر و غرور و بغض و حسد) به پیش تو نمی‌آیند و سخنان (آسمانی تورات) را از جاهای خود به دور و تحریف می‌کنند (و به پیروان خود) می‌گویند: اگر این (چیزهائی را که ما می‌گوئیم، توسّط محمّد) به شما گفته شد، آن را بپذیرید، و اگر چنین به شما گفته نشد (از پذیرش هرگونه سخن دیگری) خویشتن را برحذر دارید. اگر خداوند (بر اثر گناهان پی در پی) بلای کسی را بخواهد، تو نمی‌توانی اصلاً ازطرف خدا برای او کاری بکنی. آنان کسانیند که (در ضلال و عناد اسراف کرده‌اند و) خداوند نمی‌خواهد دلهایشان را (از کثافت کفر و شرک) پاک گرداند. بهره‌ی ایشان در دنیا خواری و رسوائی، و در آخرت عذاب بزرگی است. [[«یُسَارِعُونَ»: بر همدیگر سرعت و سبقت می‌گیرند. «سَمَّاعُونَ»: شنوندگان. پذیرندگان. «سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ»: گوش به دروغ فرا می‌دارند و آن را می‌پذیرند. برای دروغ‌پردازی و یاوه‌سرائی و تکذیب حقائق، گوش به دروغ فرا می‌دارند و آن را می‌پذیرند. برای دروغ‌پردازی و یاوه‌سرائی و تکذیب حقائق، گوش به سخن فرا می‌دارند. «سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ»: سخنان کسان دیگری را می‌شنوند و می‌پذیرند. برای کسان دیگری گوش به سخن فرا می‌دارند، یعنی جاسوس دیگرانند و شنیدنیهای خود را به سمع آنان می‌رسانند. «فِتْنَة»: بلا و محنت. ضلالت.]] 5|42|آنان بسی دروغ را می‌شنوند و می‌پذیرند، و بسیار مال حرام را می‌خورند. اگر ایشان نزد تو آمدند (و داوری از تو خواستند) در میانشان داوری کن یا از ایشان روی بگردان و (کاری به داوری آنان نداشته باش و مترس که) اگر از آنان روی بگردانی، هیچ زیانی نمی‌توانند به تو برسانند. ولی اگر در میانشان داوری کردی، دادگرانه داوری کن. (چرا که) بیگمان خداوند دادگران را دوست می‌دارد. [[«أَکَّالُونَ»: بسیارخورندگان. «سُحْت»: مال حرام. «الْقِسْطِ»: عدل و داد. «الْمُقْسِطِینَ»: دادگران.]] 5|43|شگفتا چگونه تو را به داوری می‌خوانند، در حالی که تورات دارند و حکم خدا در آن (به ویژه درباره‌ی زنا به روشنی) آمده است؟ (وانگهی) پس از داوری، پشت می‌کنند و (از حکم تو) روی می‌گردانند! (چرا که آن را هرچند موافق با حکم کتابشان می‌دانند، موافق با خواست دلشان نمی‌یابند!) و آنان مؤمن نیستند (و حق را باور نمی‌دارند). [[«کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ»: چگونه شما را به داوری می‌طلبند؟!]] 5|44|ما تورات را (بر موسی) نازل کردیم که در آن رهنمودی (به سوی حق) و نوری (زداینده‌ی تاریکیهای جهل و نادانی، و پرتوانداز بر احکام الهی) بود. پیغمبرانی که تسلیم فرمان خدا بودند بدان برای یهودیان حکم می‌کردند، و نیز خداپرستان و دانشمندانی بدان حکم می‌کردند که امانتداران و پاسداران کتاب خدا بودند. پس (ای علمای یهودیان، و شما ای مؤمنان!) از مردم نهراسید و بلکه از من بهراسید (و همچون سلف صالح خود محافظان و مراقبان کتاب خدا و مجریان احکام آسمانی باشید) و آیات مرا به بهای ناچیز (دنیا، همچون رشوه و جاه و مقام) نفروشید و (بدانید که) هرکس برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بیگمان کافرند. [[«الرَّبَّانِیُّونَ»: خداپرستان پرهیزگار. مردان خدا. مراد پیشوایان دینی مسیح است (نگا: مائده / 63). «الأحْبَار»: جمع حِبْر، فرزانگان. پیشوایان دین یهود. «بِمَا»: به سبب چیزی که. «اسْتُحْفِظُوا»: بدانان سپرده شده بود تا در حفظ آن بکوشند و پاسش دارند. «شُهَدَآءَ»: نگهبانان و پاسداران.]] 5|45|و در آن (کتاب آسمانی، تورات نام) بر آنان مقرّر داشتیم که انسان در برابر انسان (کشته می‌شود) و چشم در برابر چشم (کور می‌شود) و بینی در برابر بینی (قطع می‌شود) و گوش در برابر گوش (بریده می‌شود) و دندان در برابر دندان (کشیده می‌شود) و جراحتها قصاص دارد (و جانی بدان اندازه و به همان منوال زخمی می‌گردد که جراحت وارد کرده است اگر مثل آن جراحات ممکن گردد و خوف جان در میان نباشد). و اگر کسی آن را ببخشد (و از قصاص صرف نظر کند)، این کار باعث بخشش (برخی از گناهان) او می‌گردد. و کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند (اعم از قصاص و غیره) او و امثال او ستمگر بشمارند. [[«کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ»: بر آنان واجب کردیم. «النَّفْسَ»: جان. شخص. «الْجُرُوحَ»: مفرد آن جُرْح، زخم‌ها. جراحات.]] 5|46|و به دنبال آنان (یعنی پیغمبران پیشین)، عیسی پسر مریم را بر راه و روش ایشان فرستادیم که تصدیق‌کننده‌ی توراتی بود که پیش از او فرستاده شده بود، و برای او انجیل نازل کردیم که در آن رهنمودی (به سوی حق) و نوری (زداینده‌ی تاریکیهای جهل و نادانی، و پرتوانداز بر احکام الهی) بود، و تورات را تصدیق می‌کرد که پیش از آن نازل شده بود، و برای پرهیزگاران راهنما و پنددهنده بود. [[«قَفَّیْنا»: به دنبال آوردیم. در پی آوردیم. «آثَارِهِمْ»: گامهایشان. راه و روش ایشان. «وَ قَفَّیْنَا عَلَی آثارِهِمْ بِعِیسَی ...»: به دنبال ایشان، عیسی را فرستادیم تا راه و روش ایشان را در پیش گیرد و همچون آنان به ارشاد و راهنمائی پردازد. «بَیْنَ یَدَیْهِ»: پیش از آن. «هُدیً وَ مَوْعِظَةً»: حال بوده و معطوف بر (مصدّقاً) هستند.]] 5|47|(ما پس از نزول انجیل بر عیسی، به طرفداران او دستور دادیم که) باید پیروان انجیل به چیزی (از احکام) حکم کنند که خدا در انجیل نازل کرده است، و کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند، او و امثال او متمرّد (از شریعت خدا) هستند. [[«مَن لَّمْ یَحْکُم بِمَآ أَنزَلَ اللهُ»: کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند، اگر منکر آن باشد کافر است، و اگر منکر نبوده و مقِرّ باشد ظالم است، و اگر در راه حَکمیّت دادن بدان تلاش نکند و سستی ورزد فاسق است (نگا: تفسیر واضح).]] 5|48|و بر تو (ای پیغمبر) کتاب (کامل و شامل قرآن) را نازل کردیم که (در همه‌ی احکام و اخبار خود) ملازم حق، و موافق و مصدّق کتابهای پیشین (آسمانی)، و شاهد (بر صحّت و سقم) و حافظ (اصول مسائل) آنها است. پس (اگر اهل کتاب از تو داوری خواستند) میان آنان بر طبق چیزی داوری کن که خدا بر تو نازل کرده است، و به خاطر پیروی از امیال و آرزوهای ایشان، از حق و حقیقتی که برای تو آمده است روی مگردان. (ای مردم!) برای هر ملّتی از شما راهی (برای رسیدن به حقائق) و برنامه‌ای (جهت بیان احکام) قرار داده‌ایم. اگر خدا می‌خواست همه‌ی شما (مردمان) را ملّت واحدی می‌کرد (و بر یک روال و یک سرشت می‌سرشت، و لذا راه و برنامه‌ی ارشادی آنان در همه‌ی امکنه و ازمنه یکی می‌شد) و امّا (خدا چنین نکرد) تا شما را در آنچه (از شرائع) به شما داده است بیازماید (و فرمانبردار یزدان و سرکش از فرمان منّان جدا و معلوم شود). پس (فرصت را دریابید و) به سوی نیکیها بشتابید (و به جای مشاجره‌ی در اختلافات به مسابقه‌ی در خیرات بپردازید و بدانید که) جملگی بازگشتتان به سوی خدا خواهد بود، و از آنچه در آن اختلاف می‌کرده‌اید آگاهتان خواهد کرد (و هر یک را برابر کردار خوب یا بد پاداش و پادافره خواهد داد). [[«مُهَیْمِناً»: حافظ و نگهبان. گواه و دیدبان. یعنی قرآن حافظ و شاهد کتب آسمانی پیشینیان است. نگاهدار اصول مسائل، و شاهد بر حقائق الهی و انحرافات و عقائد خرافی است. «شِرْعَةً»: شریعت. راه و روشی که خداوند برای ملّتی معیّن فرموده است (نگا: حجّ / 34 و 67، جاثیه / 18). «مِنْهَاجاً»: برنامه. راه و روش. عطف (مِنْهَاجاً) بر (شِرْعَةً) از قبیل عطف تفسیر است. «إسْتَبِقُوا»: مسابقه دهید. بر همدیگر پیشی جوئید.]] 5|49|و (به تو ای پیغمبر فرمان می‌دهیم به این که) در میان آنان طبق چیزی حکم کن که خدا بر تو نازل کرده است، و از امیال و آرزوهای ایشان پیروی مکن، و از آنان برحذر باش که (با کذب و حق‌پوشی و خیانت و غرض‌ورزی) تو را از برخی چیزهائی که خدا بر تو نازل کرده است به دور و منحرف نکنند (و احکامی را پایمال هوی و هوس باطل خود نسازند). پس اگر (از حکم خدا رویگردان شدند و به قانون خدا) پشت کردند، بدان که خدا می‌خواهد به سبب پاره‌ای از گناهانشان ایشان را دچار بلا و مصیبت سازد (و به عذاب دنیوی، پیش از عذاب اخروی گرفتار کند). بیگمان بسیاری از مردم (از احکام شریعت) سرپیچی و تمرّد می‌کنند (و از حدود قوانین الهی تخطّی می‌نمایند). [[«أَن یَفْتِنُوکَ عَنْ ...»: تو را به دور دارند از. تو را منحرف نمایند از. «أَن یُصِیبَهُمْ»: این که آنان را دچار عذاب و بلا سازد.]] 5|50|آیا (آن فاسقان از پذیرش حکم تو بر طبق آنچه خدا نازل کرده است سرپیچی می‌کنند و) جویای حکم جاهلیّت (ناشی از هوی و هوس) هستند؟ آیا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم می‌کند؟ [[«یَبْغُونَ»: می‌خواهند. خواستارند.]] 5|51|ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخی دوست برخی دیگرند (و در دشمنی با شما یکسان و برابرند). هرکس از شما با ایشان دوستی ورزد (و آنان را به سرپرستی بپذیرد) بیگمان او از زمره‌ی ایشان بشمار است. و شکّ نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سوی ایمان) هدایت نمی‌کند. [[«أوْلِیَآءَ»: جمع ولی، دوستان. سرپرستان. «یَآ أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ و النَّصَارَی أوْلِیَآءَ»: در اینجا منظور این نیست که مسلمانان هیچ گونه رابطه تجاری و اجتماعی با یهودیان و مسیحیان نداشته باشند. بلکه منظور این است که با آنان هم‌پیمان نگردند و محرم اسرارشان ندانند و در برابر دشمنان خود بر دوستی آنان تکیه نکنند و هرگز ایشان را به سرپرستی نپذیرند.]] 5|52|می‌بینی کسانی که بیماری (ضعف و شکّ و نفاق) به دل دارند، (در دوستی و یاری با یهودیان و مسیحیان) بر یکدیگر سبقت می‌گیرند و می‌گویند: می‌ترسیم که (روزگار برگردد و) بلائی بر سر ما آید (و به کمک ایشان نیازمند شویم). امید است که خداوند فتح (مکّه) را پیش بیاورد یا از جانب خود کاری کند (و دشمنان اسلام را نابود و منافقان را رسوا نماید) و این دسته از آنچه در دل پنهان داشته‌اند، پشیمان گردند (و بر ضعف و شکّ و نفاق خود افسوس خورند). [[«دَآئِرَةٌ»: مصیبت بزرگی که چرخش زمان باعث پیدایش آن شود. حادثه و بلائی که همه را در برگیرد. «الْفَتْحِ»: فتح مکّه. پیروزی و نصرت.]] 5|53|(بدان گاه که فتح و پیروزی فرا رسد) مؤمنان می‌گویند: آیا اینان همان کسانی هستند که با شدّت و با حدّت به خدا سوگند می‌خوردند و می‌گفتند: ما (بر آئین شمائیم و همچون شما مسلمانیم و) با شما هستیم! (دروغ گفتند و) کردارشان بیهوده و تباه گشت (و رنجشان بر باد رفت و تلاششان هدر گردید) و زیانکار شدند (و هم ایمان و هم یاری مؤمنان را از دست دادند). [[«أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ»: با نهایت تأکید به خدا سوگند می‌خورند. «جَهْدَ»: غایت و نهایت. حال یا مفعول مطلق است (نگا: بیضاوی). «أَیْمَان»: جمع یمین، سوگندها. «حَبِطَتْ»: هدر رفت. بی‌ثمر شد. «حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِینَ»: این جمله می‌تواند مقول قول مؤمنان، یا بیان خداوند متعال درباره سرانجام بد منافقان باشد.]] 5|54|ای مؤمنان! هرکس از شما از آئین خود بازگردد (و از ایمان به کفر گراید، کوچکترین زیانی به خدا نمی‌رساند و در آینده) خداوند جمعیّتی را (به جای ایشان بر روی زمین) خواهد آورد که خداوند دوستشان می‌دارد و آنان هم خدا را دوست می‌دارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نیرومندند. در راه خدا جهاد می‌کنند و به تلاش می‌ایستند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای (در اطاعت از فرمان یزدان) هراسی به خود راه نمی‌دهند. این هم فضل خدا است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد)؛ خداوند آن را به هرکس که بخواهد (به خیر و خوبی نائل شود) عطاء می‌کند. و خداوند دارای فضل فراوان و (انعام بیشمار است، و از مستحقّان آن) آگاه است. [[«أَذِلَّةٍ»: جمع ذلیل، مراد افراد مهربان و نرم‌خو و متواضع است. «أَعِزَّةٍ»: جمع عزیز، مراد افراد سختگیر و دلیر و بیباک است. واژه‌های (أَذِلَّةٍ) و (أَعِزَّةٍ) صفت کلمه (قَوْمٍ) می‌باشد. «لآئِمٍ»: سرزنش کننده. «وَاسِعٌ»: دارای فضل فراوان و انعام بیکران.]] 5|55|تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند که خاشعانه و خاضعانه نماز را به جای می‌آورند و زکات مال به در می‌کنند. [[«وَ هُمْ رَاکِعُونَ»: و حال آن که آنان عبادات و تکالیف خود را فروتنانه و از صمیم قلب انجام می‌دهند (نگا: آل‌عمران 43، و ص / 24). این جمله، حال فاعل فعلهای (یُقِیمُونَ) و (یُؤْتُونَ) است (نگا: توبه / 54). و می‌تواند جمله مستأنفه نیز باشد.]] 5|56|و هرکس که خدا و پیغمبر او و مؤمنان را به دوستی و یاری بپذیرد (از زمره‌ی حزب‌الله است و) بی‌تردید حزب‌الله پیروز است. [[«حِزْب»: جمعیّتی که دارای یک ایده و مرام باشند و به سوی هدف واحدی مردمان را فرا خوانند.]] 5|57|ای مؤمنان! کسانی را از اهل کتاب و از کافران به دوستی نگیرید که دین شما را مسخره می‌کنند و به بازی می‌گیرند. از خدا بترسید (و دشمنان آئین خود را دوست و یار خود ندانید) اگر مؤمنان (راستین واقعی) هستید. [[«هُزُواً»: مسخره. شوخی. اصل کلمه (هُزُواً) است و همزه ماقبل مضموم به واو تبدیل شده است. «لَعِباً»: بازی. واژه‌های (هُزُواً و لَعِباً) مصدرند و به معنی اسم مفعول به کار رفته‌اند.]] 5|58|آنان هنگامی که (اذان می‌گوئید و مردمان را) به نماز می‌خوانید، نماز را به باد استهزاء می‌گیرند و بازیچه‌اش قرار می‌دهند (و بدان می‌خندند و تمسخرش می‌کنند). این کارشان بدان خاطر است که ایشان کسانِ نفهم و بیشعوری هستند (و ضلالت را از هدایت باز نمی‌شناسند و هدف و حکمت نماز را درک نمی‌کنند). [[«إِذَا نَادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ»: هنگامی که صدا به نماز برداشتید. وقتی که برای ادای نماز اذان گفتید.]] 5|59|(ای پیغمبر!) بگو: ای اهل کتاب! آیا بر ما خُرده می‌گیرید؟ (مگر ما چه کرده‌ایم) جز این که به خداوند و به چیزی که بر ما نازل شده و به چیزی که پیشتر (بر شما) نازل شده است ایمان داریم؟! (این کار شما ناشی از عدم ایمان است و هم بدان خاطر است که) بیشتر شما فاسق (و خارج از شریعت خدا) هستند. [[«هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا»: آیا این را بر ما خرده می‌گیرید و زشت می‌دانید؟. «وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ»: بیگمان بیشتر شما شاهراه خداشناسی را ترک گفته‌اند و از حدود آئین خدا بدر رفته‌اند. این جمله می‌تواند عطف بر ماقبل بوده و معنی چنین باشد: ما بر این باوریم که بیشتر شما فاسق هستید. یا مستأنفه بوده و بیانگر بی‌انصافی ایشان باشد.]] 5|60|بگو: آیا شما را باخبر کنم از چیزی که پاداش بدتری از آن (چیزهائی که بر ما خرده می‌گیرید) در پیشگاه خدا دارد؟ (این کردار شما است، شما) کسانی که خداوند آنان را نفرین و از رحمت خود به دور کرده است و بر ایشان خشم گرفته و (با مسخ قلوبشان) از آنان میمونها و خوکهائی را ساخته است، و (کسانی را پدیدار نموده است که) شیطان را پرستیده‌اند. آنان (از هرکس دیگری) موقعیّت و منزلتشان بدتر و از راستای راه منحرف‌تر و گمراهترند. [[«مَثُوبَةً»: پاداش. استعمال پاداش به جای پادافره، برای استهزاء است. (مَثُوبَةً) مصدر میمی و به معنی ثواب، و تمییز (بِشَرٍّ) است. «عَبَدَ»: پرستش کردند. استعمال آن به صورت مفرد، با توجّه به موصول مشترک (مَنْ) است. «الْقِرَدَةَ»: جمع قِرْد، میمونها. «الْخَنَازِیرَ»: جمع خِنْزیر، خوکها. «جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِیرَ»: مراد مسخ اخلاقی و معنوی است؛ نه ظاهری و مادی (نگا: بقره / 65، و اعراف / 166). جمهور علماء معتقد به مسخ ظاهری و مادی هستند و می‌گویند که خداوند دسته‌ای از آنان را به میمون و خوک تبدیل نموده است و نسلی از آنان به وجود نیامده است و لذا منقرض شده‌اند. «الطَّاغُوتَ»: هر معبودی جز خدا. اهریمن. هرکس و هرچیزی که اطاعت از آن، مایه طغیان و دوری از راه حق شود، چه آفریده‌ای که پرستیده شود، و چه فرماندهی که در شرّ و بدی از او فرمانبرداری گردد، و چه اهریمنی باشد که انسان را از راه به در برد.]] 5|61|هنگامی که (منافقان) نزد شما می‌آیند (به دروغ) می‌گویند: ایمان آورده‌ایم! و حال آن که با کفر وارد و با کفر خارج می‌شوند (و به هنگام ورود و به هنگام خروج راستگو و مسلمان نبوده‌اند) و خدا از آنچه (در دل از نفاق) پنهان می‌کنند (از هر کس دیگری) آگاه‌تر است. [[«دَخَلُوا بِالْکُفْرِ»: کافرانه به پیش تو آمدند و کافرانه از پیش تو برگشتند. حرف (بِ) باء ملابسه یا باء حالیّه است. همان گونه که می‌گوئیم: «خَرَجَ زَیْدٌ بِسِلاحِهِ، ای مُتَسَلِّحاً ...»: زید مسلّحانه بیرون رفت.]] 5|62|بسیاری از آنان را می‌بینی که در گناهکاری و ستمکاری، و خوردن مال حرام بر یکدیگر سبقت می‌جویند! چه کار زشتی می‌کنند! [[«الْعُدْوَانِ»: ظلم و ستم. تعدّی و دست‌درازی. «السُّحْتَ»: مال حرام.]] 5|63|چرا پیشوایان مسیحی و علماء یهودی آنان را از سخنان گناه‌آلود و خوردن مال حرام نهی نمی‌کنند و باز نمی‌دارند؟ آنان (هم با ترک نهی و لب فروبستن از اندرز و ارشاد) چه کار زشتی می‌کنند. [[«لَوْ لا»: چرا نباید که. «الرَبَّانِیُّونَ»: پیشوایان دینی مسیحی. «الأحْبَار»: پیشوایان دینی یهودی (نگا: مائده / 44).]] 5|64|(برخی از) یهودیان می‌گویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است! (و بخل او را از عطاء و بخشش به ما گسسته است!). دستهایشان بسته باد! (و بخل بهره‌ی ایشان، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه می‌گویند نفرینشان باد (و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!). بلکه دو دست خدا باز (و او جواد و بخشنده است)، هرگونه که بخواهد (و حکمت خداوندی اقتضاء کند) می‌بخشد. (به سبب تنگ‌چشمی و کینه‌توزی) آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل می‌شود (که آیات قرآن مجید است) بر سرکشی و کفرورزی بسیاری از آنان می‌افزاید. ما در میان (طوائف مختلف) آنان (به سبب انحراف عقیدتی و معیارهای غلطی که به نام خدا به آئین خود راه داده‌اند) تا روز قیامت دشمنی و کینه‌توزی افکنده‌ایم. آنان هر زمان که آتش جنگی (علیه پیغمبر و مؤمنان) افروخته باشند، خداوند آن را (با شکست ایشان و پیروزی پیغمبر و مؤمنان) خاموش ساخته است. آنان به خاطر ایجاد فساد در زمین می‌کوشند (و با نیرنگ بازی و فتنه‌گری و جنگ‌افروزی در پخش فساد می‌جوشند. آنان مفسدند) و خداوند مفسدان و تباهکاران را دوست نمی‌دارد. [[«مَغْلُولَةً»: بسته به غل و زنجیر. «مَبْسُوطَتَانِ»: باز. بسته‌شدن دست کنایه از بخل، و باز بودن آن کنایه از بخشندگی است (نگا: اسراء / 29). «غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا»: عبارت دعائی است. «فَسَاداً»: مفعولٌ‌له، یا حال و به معنی (مُفْسِدِینَ) است.]] 5|65|و اگر اهل کتاب (اعم از مسیحیان و یهودیان، به جای دشمنانگی و تباهکاری، به اسلام بگروند و) ایمان بیاورند و پرهیزگاری پیشه کنند، گناهانشان را می‌زدائیم (و زشتیها و پلشتیهای گذشته‌ی ایشان را می‌بخشیم) و آنان را به باغهای پرنعمت بهشت داخل می‌سازیم. [[«النَّعِیمِ»: پرناز و نعمت.]] 5|66|و اگر آنان به تورات و انجیل (اصلی و دست‌نخورده) و بدانچه که از سوی پروردگارشان (به نام قرآن) بر آنان نازل شده است عمل بکنند (و در میان خود قوانین الهی را پیاده کنند و برپای دارند) از بالای سر خود و از زیرپای خود (و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسمان و زمین) روزی خواهند خورد. (اهل کتاب همه یکسان نیستند) جمعی از آنان عادل و میانه‌روند (و به اسلام می‌گروند و به محمّد ایمان می‌آورند) ولی بسیاری از ایشان (نااهل و کج‌روند و) بدترین کاری را انجام می‌دهند. [[«أَقَامُوا»: پابرجا داشتند. مراد این است که اگر تورات و انجیل را محفوظ می‌داشتند و به محتوای آنها و قرآن عمل می‌کردند و ... «مُقْتَصِدَةً»: معتدل و میانه‌رو. جماعتی که راه افراط و تفریط نمی‌پویند و جز راستای راه نمی‌جویند.]] 5|67|ای فرستاده (ی خدا، محمّد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرسانده‌ای (و ایشان را بدان فرا نخوانده‌ای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کلّ بشمار است). و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیّت و آزار) مردمان محفوظ می‌دارد (زیرا سنّت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمی‌شود. و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که درصدد اذیّت و آزار تو برمی‌آیند و می‌خواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفّق نمی‌گرداند و به راه راست ایشان) را هدایت نمی‌نماید. [[«بَلِّغْ»: تبلیغ کن. برسان. «یَعْصِمُکَ»: محفوظ و مصونت می‌دارد. «وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ»: اگر به تمام و کمال تبلیغ نکنی. این تهدید خطاب به پیغمبر و به پیروی از او، خطاب به همه علماء و مسلمانانی است که در کار تبلیغ چه بسا سستی کنند و برخی از حقائق را به خاطر دیگران پنهان دارند.]] 5|68|ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود، مگر آن که (ادّعا را کنار بگذارید و عملاً احکام) تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است برپا دارید (و در زندگی پیاده و اجرا نمائید). ولی (ای پیغمبر! بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده است، بر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان می‌افزاید (و این قرآن به خاطر روح لجاجت کافران در آنان تأثیر معکوس می‌نماید!). بنابراین (آسوده خاطر باش و) بر گروه کافران غمگین مباش. [[«لَسْتُمْ عَلَی شَیْءٍ»: شما پایبند چیزی نیستید. شما دارای عقیده و ایمانی نیستید. «فَلا تَأْسَ»: بر عدم ایمان کافران غم مخور.]] 5|69|بیگمان کسانی از مسلمانان و یهودیان و صابئان و مسیحیان (اهل نجات هستند و) خوف و هراسی (از عذاب دوزخ در جهان جاویدان) و غم و اندوهی (بر عمر سپری شده در جهان گذران) ندارند آنان که به خدا و قیامت ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند. [[«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»: مسلمانان. مؤمنانی که در روزگاران گذشته به پیغمبران ایمان آورده‌اند. «الصَّابِئُونَ»: ستاره‌پرستان. خورشیدپرستان. آنان که از هر دینی قسمتی را برگرفته‌اند، و ... واژه (الصَّابِئُونَ) مبتدا است و خبر آن محذوف بوده و تقدیر چنین می‌شود: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصَارَی کَذلِکَ. و یا خبر آن جمله (مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الأخِرِ) است.]] 5|70|ما از (یهودیان) بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم (که احکام تورات را مراعات دارند، و برای تبلیغ آن به مردمان) پیغمبرانی به سوی ایشان فرستادیم. (امّا آنان پیمان‌شکنی کردند و) هر زمان که پیغمبری چیزی را می‌آورد که با هواها و هوسهای آنان سازگار نبود، دسته‌ای (از پیغمبران) را تکذیب می‌کردند و گروهی را می‌کشتند. [[«مِیثَاق»: پیمان استوار. «فَرِیقاً»: دسته. گروه. ذکر فعل (کَذَّبُوا) به صورت ماضی، و فعل (یَقْتُلُونَ) به صورت مضارع، بیانگر پیشه ناپاک گذشته و حالِ بنی‌اسرائیل است.]] 5|71|و (بنی‌اسرائیل) گمان بردند که آزمایشی در میان نیست (تا مؤمنان راستین را از مؤمنان دروغین ایشان جدا سازد) و بلا و عذابی (در برابر تکذیب و قتل انبیاء گریبانگیرشان) نخواهد بود. لذا کور شدند (و آزمونها و شدائد گذشتگان را نادیده گرفتند) و کر شدند (و سخنان حق انبیاء را نشنیدند. خداوند آنان را دچار بلاها کرد و کسانی را بر ایشان مسلّط نمود که مزه‌ی خواری و پستی بدانان چشاند. و لذا از کرده‌ی خود پشیمان شدند و) آن گاه خداوند توبه‌ی ایشان را پذیرفت (و عزّت و کرامت بدیشان بخشید. ولی) دوباره بسیاری از آنان (از راه راست منحرف و از دیدن حقائق) کور شدند و (از شنیدن سخنان پیغمبران و خیرخواهان) کر شدند. خداوند اعمال ایشان را (دیده و) می‌بیند (و پاداش و پادافره آنان را می‌دهد). [[«تَکُونَ»: به صورت تامّه به کار رفته است. «فِتْنَةٌ»: آزمایش. بلا و عذاب. «عَمُوا»: کور شدند. «صَمُّوا»: کر شدند. «کَثِیرٌ»: بدل از ضمیر (و) در (عَمُوا وَ صَمُّوا) است.]] 5|72|بیگمان کسانی کافرند که می‌گویند: (خدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مریم است. (در صورتی که خود) عیسی گفته است: ای بنی‌اسرائیل! خدای یگانه‌ای را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است. بیگمان هر کس انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمی‌نهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارند (تا ایشان را از عذاب جهنّم برهاند). [[«اِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ»: مراد وحدت مسیح با خدا، و به عبارت دیگر (توحید در تثلیث!) است.]] 5|73|بیگمان کسانی کافرند که می‌گویند: خداوند یکی از سه خدا است! (در صورتی که) معبودی جز معبود یگانه وجود ندارد (و خدا یکی بیش نیست) و اگر از آنچه می‌گویند دست نکشند (و از معتقدات باطل خود برنگردند) به کافران آنان (که بر این اعتقاد باطل ماندگار می‌مانند) عذاب دردناکی خواهد رسید. [[«إِنَّ اللهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»: مراد تعدّد خدایان، یعنی (تثلیثِ در توحید!) است.]] 5|74|آیا (اینان از این عقیده‌ی منحرفانه دست نمی‌کشند و) به سوی خدا برنمی‌گردند و از او آمرزش (گناهان خود را) نمی‌خواهند؟! خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است (و اگر توبه نمایند و طلب آمرزش کنند، خداوند ایشان را می‌بخشد و بدیشان رحم می‌کند). [[«أَفَلا یَتُوبُونَ؟»: چنین پرسشی برای توبیخ است و بیانگر تعجّب از اصرار ایشان بر کفر است.]] 5|75|مسیح پسر مریم جز پیغمبری نبود. پیش از او نیز پیغمبرانی (چون او انسان و برگزیده‌ی یزدان بوده‌اند و به میان مردمان روانه شده‌اند و پس از روزگاری از دنیا) رفته‌اند، و مادرش نیز زن بسیار راستکار و راستگوئی بود. هم عیسی و هم مادرش (از آنجا که انسان بودند) غذا می‌خوردند. بنگر که چگونه (نشانه‌های انسانی آن دو را برمی‌شماریم و) آیات (خود) را برای آنان (که عیسی و مادرش را خدا می‌دانند!) توضیح و تبیین می‌کنیم؟ دوباره بنگر که چگونه ایشان (از حق با وجود این همه روشنی) باز داشته می‌شوند؟! [[«خَلَتْ»: آمده‌اند و رفته‌اند (نگا: بقره / 134، و فاطر / 24). «صِدِّیقَةٌ»: بسیار راستکار و راستگو. زنی که احکام و شرائع خدا را تصدیق و به کتابهای آسمانی باور داشته است (نگا: تحریم / 12). «أَنَّی»: چگونه. «یُؤْفَکُونَ»: بازداشته می‌شوند. منصرف گردانده می‌شوند.]] 5|76|بگو: آیا جز خدا کسی و چیزی را می‌پرستید که مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیست؟ و خدا شنوای (اقوال و) آگاه (از اعمال شما) است. [[«مِن دُونِ»: بجز. غیر از. «مَا»: چیزی. کسی. در اینجا مراد حضرت عیسی، یا حضرت عیسی و مادرش حضرت مریم است.]] 5|77|بگو: ای اهل کتاب! به ناحق در دین خود راه افراط و تفریط مپوئید و از اهواء و امیال گروهی که پیش از این گمراه شده‌اند و بسیاری را گمراه کرده‌اند و از راه راست منحرف گشته‌اند، پیروی منمائید. [[«لا تَغْلُوا»: غلوّ مکنید. از جمله غلوّ اهل کتاب این است که مسیحیان عیسی و مادرش را از مرتبه پیغمبری و صِدّیقیّت به مرتبه خدائی می‌رسانند، و یهودیان عیسی و مادرش را حرامزاده و زناکار قلمداد می‌نمایند! «غَیْرَ الْحَقِّ»: به ناحق. باطل (نگا: نساء / 171، و اعراف / 146). واژه (غَیْرَ الْحَقِّ) قید وصفی و برای تأکید است و بیانگر این واقعیّت است که غلوّ به طور کلّی نادرست و ناروا است. لفظ (غَیْر) می‌تواند صفت مصدر محذوف (غُلُوّاً) باشد. یعنی: لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غُلُوّاً غَیْرَ الْحَقِّ، أَیْ باطِلاً. و می‌تواند حال ضمیر فاعل (و) در (لا تَغْلُوا) باشد. یعنی لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ مُجَاوِزِینَ الْحَقَّ.]] 5|78|کافران بنی‌اسرائیل بر زبان داود و عیسی پسر مریم لعن و نفرین شده‌اند. این بدان خاطر بود که آنان پیوسته (از فرمان خدا) سرکشی می‌کردند و (در ظلم و فساد) از حدّ می‌گذشتند. [[«کَانُوا یَعْتَدُونَ»: از حق تجاوز می‌کردند. ستمگری می‌کردند.]] 5|79|آنان از اعمال زشتی که انجام می‌دادند دست نمی‌کشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نمی‌کردند و پند نمی‌دادند. و چه کار بدی می‌کردند! (چرا که دسته‌ای مرتکب منکرات می‌شدند و گروهی هم سکوت می‌نمودند، و بدین وسیله همه مجرم می‌گشتند). [[«لا یَتَنَاهَوْنَ»: یکدیگر را نصیحت نمی‌نمودند و از منکرات نهی نمی‌کردند. از منکرات دست نمی‌کشیدند.]] 5|80|بسیاری از آنان را می‌بینی که کافران را به دوستی می‌پذیرند (و با مشرکان برای نبرد با اسلام همدست می‌شوند. با این کار زشت) چه توشه‌ی بدی برای خود پیشاپیش (به آخرت) می‌فرستند! توشه‌ای که موجب خشم خدا و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است. [[«تَرَی کَثِیراً مِّنْهُمْ»: بسیاری از یهودیان و یا منافقان را می‌بینی که. «سَخِطَ»: خشمگین شد. «أَن سَخِطَ ...»: این عبارت، می‌تواند مخصوص به ذمّ باشد و معنی آن همان می‌شود که بیان شد. و هم می‌تواند علّت ذمّ بوده و مخصوص به ذمّ محذوف باشد و معنی آن چنین است: چه توشه بدی پیشاپیش برای خود می‌فرستند که خشم خدا و جاودانه در عذاب ماندن است.]] 5|81|اگر آنان به خدا و پیغمبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نازل شده است، ایمان می‌آوردند، (به سبب ایمان راستین هرگز) کافران را به دوستی نمی‌گرفتند. ولی بسیاری از آنان فاسق و از دین خارجند. [[«النَّبِیِّ»: مراد پیغمبر اسلام محمّدبن عبدالّله یا موسی است. «مَآ أُنزِلَ إِلَیْهِ»: مراد قرآن یا تورات است. «فَاسِقُونَ»: بیرون‌روندگان از دین. مراد منافقان یا یهودیان بی‌ایمان است.]] 5|82|(ای پیغمبر!) خواهی دید که دشمن‌ترین مردم برای مؤمنان، یهودیان و مشرکانند، و خواهی دید که مهربان‌ترین مردم برای مؤمنان، کسانیند که خود را مسیحی می‌نامند، این بدان خاطر است که در میان مسیحیان، کشیشان و راهبانی هستند که (به سبب آشنائی با دین خود و خوف از خدا، از شنیدن حق سر باز نمی‌زنند و در برابر آن) تکبّر نمی‌ورزند. [[«نَصَارَی»: پیروان مسیح. «قِسِّیسِینَ»: کشیشان. بالاترین رتبه روحانی میان مسیحیان، رتبه اُسْقُف و بعد رتبه کشیش و سپس رتبه شَمّاس است. «رُهْبَاناً»: جمع راهب، پارسایان. زاهدان. دَیرنشینان.]] 5|83|و آنان هر زمان بشنوند چیزهائی را که بر پیغمبر نازل شده است (از شنیدن آیات قرآنی متأثّر می‌شوند و) بر اثر شناخت حق و دریافت حقیقت، چشمانشان را می‌بینی که پر از اشک (شوق) می‌گردد (و زبانشان به دعا باز می‌شود و) می‌گویند: پروردگارا! (به تو و پیغمبران تو و همه‌ی کتابهای آسمانی و بدین آیات قرآنی) ایمان داریم (و خویشتن را در پناه تو می‌داریم) پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمره‌ی (امّت محمّدی که) گواهان (بر مردم در روز رستاخیزند) بشمار آور. [[«تَفِیضُ»: لبریز می‌گردد. «الدَّمْعِ»: اشک. «مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»: ناشی از پی‌بردن به حق است (نگا: قصص / 53). «الشَّاهِدِینَ»: گواهی‌دهندگان به پیغمبری محمّد و آسمانی بودن قرآن. امّت محمّد که گواهان بر مردم در روز رستاخیزند (نگا: بقره / 143).]] 5|84|ما چرا نباید به خدا و به حقیقتی که (توسّط محمّد) برای ما آمده است، ایمان نیاوریم؟! و حال آن که (راه صواب نمایان و حق بی‌پرده عیان است و) امیدواریم که پروردگارمان ما را با صالحان (به بهشت جاویدان) ببرد. [[«مَا لَنَا»: ما چرا نباید. چه چیز ما را از آن باز می‌دارد که. «یُدْخِلَنَا»: ما را به بهشت داخل سازد. مفعول دوم، واژه (الْجنّة) بوده و محذوف است.]] 5|85|پس خداوند در برابر اعترافشان (به حق) باغهای (بهشت را) به عنوان پاداش بدیشان می‌دهد که در زیر (درختان) آن جویبارها روان است و آنان جاودانه در آنجا می‌مانند، و این جزای نیکوکاران (چون ایشان) است. [[«أَثَابَهُمْ»: پاداششان داد. «خَالِدِینَ»: حال ضمیر (هُمْ) در فعل (أَثَابَهُمْ) می‌باشد.]] 5|86|و کسانی که کافر شوند و آیات ما را تکذیب کنند، آنان دوزخیانند. [[«أَصْحَابُ الْجَحِیمِ»: یاران دوزخ. دوزخیان.]] 5|87|ای مؤمنان! چیزهای پاکیزه‌ای را که خداوند برای شما حلال کرده است بر خود حرام مکنید، و (از حلال به حرام) تجاوز ننمائید (و از حدود مقرّرات الهی تخطّی مکنید) زیرا که خداوند متجاوزان را دوست نمی‌دارد. [[«أَحَلَّ»: حلال کرده است. «الْمُعْتَدِینَ»: تجاوزکاران.]] 5|88|و از نعمتهای حلال و پاکیزه‌ای که خداوند به شما روزی داده است بخورید، و از (مخالفت با دستورات) خداوندی بپرهیزید که شما بدو ایمان دارید. [[«حَلالاً»: مفعولٌ‌به یا حال است (نگا: بقره / 168).]] 5|89|خداوند شما را به خاطر سوگندهای بیهوده و بی‌اراده مؤاخذه نمی‌کند، ولی شما را در برابر سوگندهائی که از روی قصد و اراده خورده‌اید مؤاخذه می‌کند. کفّاره‌ی این گونه سوگندها عبارت است از: خوراک‌دادن به ده نفر مستمند از غذاهای معمولی و متوسّطی که به خانواده‌ی خود می‌دهید، یا جامه‌دادن به ده نفر از مستمندان، و یا آزادکردن برده‌ای. (میان هر یک از این سه‌کار مخیَّر هستید) امّا اگر کسی (هیچ یک از این سه‌کار را نتوانست و توانائی انجام آنها را) نیافت، (او می‌تواند) سه روز روزه (بگیرد). این کفّاره‌ی سوگندهائی است که می‌خورید. سوگندهای خود را حفظ کنید (و سعی کنید سوگند نخورید و اگر خوردید بدانها عمل کنید و اگر هم سوگندها را شکستید کفّاره را فراموش نکنید). خداوند این چنین (روشن) آیات (احکام) خود را برای شما بیان می‌کند تا (بر اثر آشنائی با احکام الهی) شکر (نعمتهای او را) به جای آورید. [[«اللَّغْوِ»: یاوه (نگا: بقره 225). «أَوْسَطِ»: معمولی. متوسّط. «أَهْلِیکُمْ»: اهل و خانواده خود. مرکّب از (أَهْلینَ) و (کُمْ) است و نون (أَهْلینَ) که جمع اهل و خلاف قیاس است به علّت اضافه حذف شده است. «تَحْرِیر»: آزادکردن. «رَقَبَة»: گردن. مراد انسان است.]] 5|90|ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگیی که در کنار آنها قربانی می‌کنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بخت‌آزمائی و غیبگوئی به کار می‌برید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند و (ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان می‌باشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا این که رستگار شوید. [[«الْمَیْسِرُ»: قمار (نگا: بقره / 219). «الأنصَابُ»: جمع نصب، بتان سنگی و غیره (نگا: مائده / 3 و معارج / 43). «الأزْلامُ»: جمع زَلَم، تیرهای مخصوصی که با آن بخت‌آزمائی و فال‌بینی می‌کردند و ... (نگا: مائده / 3). «رِجْسٌ»: پلید. مراد پلید و کثیف معنوی است.]] 5|91|اهریمن می‌خواهد از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شما دشمنانگی و کینه‌توزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز باز دارد. پس آیا (از این دو چیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینه‌توزی می‌پراکنند، و بندگان را از یاد خدا غافل می‌کنند، و ایشان را از همه‌ی عبادات، به ویژه نماز که مهمترین آنها است، باز می‌دارند) دست می‌کشید و بس می‌کنید؟! [[«یُوقِعَ»: بیفکند و پراکنده کند. «الْبَغْضَآءَ»: کینه‌توزی. «فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ؟»: پس آیا بس می‌کنید؟! یعنی باید که خودداری کنید و دست از آن بردارید.]] 5|92|از خدا و از پیغمبر فرمانبرداری کنید و (از مخالفت فرمان خدا و پیغمبر) خویشتن را برحذر دارید. و اگر (از فرمان خدا و پیغمبر روی برگرداندید و) پشت کردید، بدانید که بر پیغمبر ما تنها تبلیغ آشکار و روشنگر (و رساندن فرمان و توضیح کامل احکام) است و بس. [[«الْبَلاغُ»: تبلیغ. رساندن فرمان. «الْمُبِینُ»: واضح و روشن. توضیح‌دهنده و روشنگر.]] 5|93|بر کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، گناهی به سبب آنچه (از مسکرات پیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیده‌اند متوجّه آنان نیست، اگر (از محرّمات) بپرهیزند و (بدانچه درباره‌ی تحریم نازل شده است) ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند. بعد از آن (هم از محرّمات) بپرهیزند و (به احکام نازله درباره‌ی تحریم) ایمان داشته باشند. سپس (باز هم درجات تقوا را طی کنند و از محرّمات) بپرهیزند و همه‌ی کارهای خود را نیکو کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد (و هر گروهی از آنان را به اندازه اخلاصی که دارند پاداش می‌دهد). [[«جُنَاحٌ»: گناه. «طَعِمُوا»: خورده‌اند. نوشیده‌اند (نگا: بقره / 249). «إِتَّقَوْا»: پرهیزگاری کردند. ذکر سه بار آن در این آیه بیانگر مراحل ابتدائی و متوسّط و عالی تقوا است. همچنین بیانگر این واقعیّت است که اعتقاد بیشتر به احکام الهی، مایه ایمان بیشتر و استوارتر می‌شود (نگا: توبه / 124، و فتح / 4).]] 5|94|ای مؤمنان! مسلّماً خداوند شما را با (تحریم) برخی از نخجیر (یعنی حیوانات و طیور وحشی برّی که به آسانی در دسترس شما قرار می‌گیرند و) دستها و نیزه‌های شما بدانها می‌رسند، آزمایش می‌کند، تا روشن شود چه کسی در حال نهان (از دیدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا می‌ترسد. هرکس بعد از آن (که حدود و احکام بیان گردید، از آنها تخطّی و) تجاوز کند، مجازات دردناکی خواهد داشت. [[«الصَّیْدِ»: حیوان شکاری. نخجیر (نگا: مائده / 1 و 95 و 96). «بَعْدَ ذلِکَ»: بعد از بیان احکام، و این اعلام و انذار.]] 5|95|ای مؤمنان! هنگامی که در حالت احرام هستید (و یا این که در سرزمین حرم بسر می‌برید) نخجیر مکشید. و هرکس از شما عمداً نخجیر بکشد باید کفّاره‌ای معادل آن از چهارپایان (اهلی، مانند: بز و گوسفند و شتر و گاو) بدهد، کفّاره‌ای که دو نفر عادل از میان خودتان به معادل بودن آن قضاوت کنند و برابری آن را تصدیق نمایند. چنین حیوانی قربانی می‌گردد و به مستمندان مکّه داده می‌شود، یا کفّاره‌ای (معادل قیمت آن حیوان) خوراک (یک روزه به هر یک از) فقراء می‌دهد، و یا برابر آن (خوراک؛ به عبارت دیگر به تعداد مستمندان دریافت‌کننده‌ی کفّاره، روزهائی) روزه می‌گیرد. تا متجاوز کیفر کار خود را بچشد. خداوند از آنچه در گذشته (پیش از تحریم شکار) انجام پذیرفته است، گذشت می‌نماید. ولی هر کس (به کشتن نخجیر) دوباره برگردد (و بعد از آگاهی از تحریم، باز به شکار پردازد) خداوند از او انتقام می‌گیرد، و خداوند توانا و انتقام‌گیرنده است. [[«حُرُم»: جمع حَرام به معنی مُحْرِم است (نگا: مائده / 1). «جَزَآءٌ»: مبتدا و خبر آن محذوف است و تقدیر چنین است: فَعَلَیْهِ جَزَآءٌ. «مِثْلُ»: صفت (جَزَآءٌ) است. «النَّعَمِ»: چهارپایان. مراد گاو و گوسفند و بز و شتر است. «هَدْیاً»: حیوان قربانی. حال ضمیر (ه) در (بِهِ) است. «کَفَّارَةٌ»: عطف بر (جَزَآءٌ) است. «صِیَاماً»: تمییز است. «وَبَالَ»: زیان و ضرر. کیفر.]] 5|96|نخجیر (آبزی، یعنی حیوانی که در رودخانه یا در آبگیر زندگی می‌کند و یا در) دریا، و خوردن از (گوشت) آن، برای شما (مقیمان مؤمن که آن را تازه به تازه می‌خورید) و برای (شما) مسافران (مؤمن که آن را خشکیده یا یخ‌زده و یا به صورت کنسرو می‌خورید) حلال است، ولی مادام که در حال احرام هستید نخجیر خشکزی (یعنی حیوانی که در بیابانها و دشتها و کوهها زندگی می‌کند و معمولاً اهلی نمی‌گردد) برای شما حرام است. از خدائی بترسید که به سوی او برگردانده می‌شوید و درپیشگاه او گردآورده می‌شوید. [[«صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ»: عطف (طَعَامُ) بر (صَیْدُ) عطف خاصّ بر عام است. «مَتَاعاً»: بهره‌مند شدن. مفعولٌ‌له است. «السَّیَّارَة»: جماعت مسافران. «تُحْشَرُونَ»: گردآورده می‌شوید.]] 5|97|خداوند، کعبه، (یعنی) بیت‌الحرام، و ماههای حرام، و قربانیهای بی‌نشان و نشاندار را وسیله‌ای برای سامان بخشیدن (به کار دنیوی و اخروی) مردم قرار داده است. این بدان خاطر است که بدانید که خداوند مطّلع از هر آن چیزی است که در آسمانها و زمین است، و بدانید که خداوند همه‌چیز را می‌داند. [[«الْبَیْتَ الْحَرَامَ»: عطف بیانِ کعبه و مراد همه حَرَم است. «قِیَاماً»: قوام. وسیله پایداری و مایه پابرجائی. «الشَّهْرَ الْحَرَامَ»: ماه حرام، که مراد جنس آن، یعنی: ذُوالقعده و ذوالحجّه و المحرّم و رجب است (نگا: مائده / 2، و توبه / 36). «الْهَدْیَ»: و «الْقَلآئِدَ»: (نگا: مائده / 2). «ذلِکَ»: این احترام بدان خاطر است که.]] 5|98|بدانید که خداوند دارای مجازات شدید است، و در عین حال بس آمرزنده و مهربان است. 5|99|پیغمبر وظیفه‌ای جز تبلیغ (و رساندن پیام آسمانی) ندارد. خداوند آگاه از چیزی است که آشکار می‌سازید و باخبر از چیزی است که پنهان می‌نمائید. [[«الْبَلاغُ»: تبلیغ. رساندن. «تُبْدُونَ»: ظاهر و آشکار می‌دارید.]] 5|100|(ای پیغمبر! به مردم) بگو: ناپاک و پاک (و حرام و حلال) مساوی نیستند، هر چند که فراوانی ناپاک (و حرام) شما را به شگفت اندازد. پس ای خردمندان! (با امتثال اوامر و اجتناب نواهی یزدان) خویشتن را از (خشم) خدا برحذر دارید تا این که رستگار شوید. [[«لا یَسْتَوِی»: برابر و یکسان نیست. «الْخَبِیثُ»: کثیف، ناپاک. مراد افکار و اعمال و اموال حرام است. «الطَّیِّبُ»: پاک و پاکیزه. مراد افکار و اعمال و اموال حلال است. «أُوْلِی الألْبَابِ»: صاحبان خرد. عاقلان.]] 5|101|ای مؤمنان! از مسائلی سؤال مکنید (که خداوند از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش گردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بدحال کنند. چنان که به هنگام نزول قرآن (در زمان حیات پیغمبر، از او) راجع بدانها پرس و جو کنید، برای شما (با وحی آسمانی) بیان و روشن می‌شوند (و آن گاه دچار مشقّات و مشکلات فراوانی می‌گردید و از عهده‌ی انجام تکالیف و وظائف بیشمار برنمی‌آئید. پس شما را به ناگفته‌ها و نانموده‌ها چه کار؟ مگر نه این است که) خداوند از این مسائل گذشته است (و پرسشهای قبلی شما را نادیده گرفته است و از مجازات اخروی آنها صرف نظر فرموده است؟) و خداوند بس آمرزگار و بردبار است. (این است که از شما می‌گذرد و در مجازات شما شتاب نمی‌ورزد). [[«لا تَسْئََلُوا عَنْ أَشْیَآءَ ...»: هنگامی که آیه (أَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) نازل گردید، اصحاب پیغمبر فهمیدند که اجل آن حضرت نزدیک شده است. لذا شتابزده سؤالاتی درباره چیزهائی می‌کردند که به وقوع پیوسته و از آنها سخن نرفته بود. پیغمبر ترسید که این پرسشها باعث نزول احکام و ایجاد تکالیف فراوان و باعث دردسر آنان شود. این بود ایشان را از این امر بازداشت، و به دنبال آن نهی آسمانی نیز شرف نزول یافت. آیه فوق به هیچ وجه راه سؤالات منطقی و آموزنده و سازنده را به روی مردم نمی‌بندد (نگا: نحل / 43) بلکه منحصراً مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از اموری است که نه تنها مورد نیاز نیست، بلکه مکتوم‌ماندن آنها بهتر و حتّی گاهی لازم است (نگا: بقره / 108) از قبیل: نقشه‌های جنگی، طرحهای مبارزات اجتماعی، نقطه‌ضعفهای مردم، پنهان‌داشتن بیماریهای سخت و هراسناک از شخص بیمار، مخفی‌ماندن اوضاع و احوال مردگان و سرنوشت آینده ما و دیگران و ...]] 5|102|جمعی از پیشینیان از (اموری همانند) آنها (که شما می‌پرسید) سؤال کردند و بعد از آن (که توسّط پیغمبران از آنها اطّلاع یافتند و موظّف به رعایت احکام مربوطه شدند) نسبت بدانها به مخالفت برخاستند و منکر (حقّانیّت پاسخ) آنها (و بالطبع صلاحیّت گویندگان آن سخنها، یعنی انبیاء) شدند. [[«أَصْبَحُوا بِهَا کَافِرِینَ»: نسبت بدانها کافر شدند. نسبت بدانها بنای مخالفت گذاشتند و راه عصیان در پیش گرفتند. مراد از کفر در اینجا عصیان و مخالفت است، و یا کفر به معنی معروف خود.]] 5|103|خداوند بَحیره، سائبه، وصیله، و حامی را مشروع و مقرّر نداشته است. ولیکن کافران (از پیش خود چیزهائی سرهم می‌کنند و) برخدا دروغ می‌بندند، و بیشتر آنان نمی‌فهمند (که این کارها ناروا است و عذاب سختی به دنبال دارد). [[«بَحِیرَةٍ»: در لغت به معنی گوش شکافته، و در اصطلاح به شتر ماده‌ای می‌گفتند که پنج شکم می‌زائید و پنجمین آنها نرینه بود. در این صورت گوشش را می‌شکافتند و بارکردن و سوارشدن و خوردن گوشت آن را حرام می‌دانستند و از هیچ گونه چراگاه و آبی آن را باز نمی‌داشتند. «سَآئِبَةٍ»: در لغت به معنی رها، و در اصطلاح به شتر ماده‌ای می‌گفتند که صاحبش نذر می‌کرد که اگر به سلامت از سفر برگردد، آن را رها کند. چنین شتری مانند بَحِیرَة برای وفای به نذر معاف و آزاد می‌شد. «وَصِیلَةٍ»: در لغت به معنی واصله یعنی رسیده و پیوسته، و در اصطلاح به برّه مادینه‌ای گفته می‌شد که به صورت دوقلو همراه نرینه‌ای متولّد می‌گردید و به خادمان بتان داده می‌شد. «حَامٍ»: در لغت به معنی حامی و حافظ، و در اصطلاح به شتر نری گفته می‌شد که از نژاد آن ده نسل متولّد می‌گردید و در این صورت همچون بَحِیرَة و سَآئِبَة آزادانه می‌چرید و از باربری و سواری و خوردن معاف می‌شد. البتّه درباره بَحیرة و سائبة و وصیلة و حامی سخنان دیگری گفته‌اند که همه و همه بیانگر فرهنگ منحطّ جاهلیّت پیش از اسلام است.]] 5|104|هنگامی که بدانان (که از قوانین دل و اهواء درونشان پیروی می‌کنند) گفته شود که بیائید به سوی آنچه خدا نازل کرده و (آنچه) پیغمبر (بیان نموده است برگردیم، تا هدایت بیابیم) می‌گویند: چیزی ما را بسنده است که پدران و نیاکان خویش را بر آن یافته‌ایم (و تا چشم گشوده‌ایم چنین و چنان در میان قوم و فامیل خود دیده‌ایم! دیگر قرآن و سخنان پیغمبر، ما را چه کار؟) آیا اگر پدران و نیاکانشان چیزی ندانسته باشند و (به سوی حق) راه نیافته باشند (باز هم باید چنین گویند و کنند؟!). [[«أَوَ لَوْ کَانَ»: آیا اگر پدران و نیاکان آنان کافر و گمراه بوده باشند، باید فرزندان ایشان هم کورکورانه کافر و گمراه شوند و به دنبال خرافات روان گردند و گذشتگان خود را الگوی خوبی و نیکی بدانند؟!]] 5|105|ای مؤمنان! مواظب خود باشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان به دور دارید و هوشیار باشید که آلودگیهای جامعه شما را نیالاید). هنگامی که شما هدایت یافتید (و راه خداشناسی را در پیش گرفتید و دیگران را نیز به کار نیک خواندید و از کار بد بازداشتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نمی‌رساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمی‌کشاند. چرا که حساب هر کس جدا است و) بازگشت همه‌ی شما به سوی خدا است، و شما را از آنچه (در دنیا) می‌کرده‌اید آگاه می‌سازد (و هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت). [[«عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ»: خویشتن را بپائید. مراقب خود باشید. (عَلَیْکُمْ) اسم‌الفعل است و (أَنفُسَکُمْ) مفعولٌ‌به است. جمله به صورت اغراء به کار رفته است و تقدیر چنین است: إِلْزَمُوا أَنفُسَکُمْ وَ احْفَظُوها مِن مُّلابَسَةِ الْمَعَاصِی وَ الإِصْرَارِ عَلَی الذُّنُوبِ. یادآوری این نکته لازم است که مراد آیه می‌تواند این باشد که: ای جماعت مؤمنان! اگر عالمان، جاهلان را راهنمائی کنند و مسلمانان فریضه امر به معروف و نهی از منکر را در میان خود فراموش نکنند، کفر کافران و گمراهی گمراهان زیان و ضرری بدیشان نمی‌رساند و ...]] 5|106|ای مؤمنان! هنگامی که (علائم و قرائن) مرگ یکی از شما فرا رسید (و خواست درباره‌ی چیزی وصیّت کند) باید در موقع وصیّت دو نفر دادگر از میان خودتان، یا اگر در سفر بودید و بلای مرگ دامنگیرتان شد (و به مسلمانان دسترسی نبود) از میان دیگران به گواهی گرفته شوند. اگر (به هنگام شهادت در صدق آن دو) شکّ کردید، بعد از نماز (عصر یا نماز دیگری که مردم در آن گرد می‌آیند) آن دو را نگاه دارید. آنان باید به خدا سوگند بخورند که (حاضر نیستیم حق را برای چیزی زیر پا نهیم و) سوگندمان را (به مال دنیا) نمی‌فروشیم (و جز حق چیزی نمی‌جوئیم و برای کسی دروغ نمی‌گوئیم و از کسی جانبداری نمی‌کنیم) اگر هم آن کس خویشاوند ما باشد؛ و گواهی الهی را (که به ادای آن دستور داده شده‌ایم) کتمان نمی‌کنیم؛ چرا که اگر چنین کنیم ما از زمره‌ی گناهکاران خواهیم بود. [[«شَهَادَةُ»: گواهی. مبتدا است و (إثْنانِ) خبر است. در این صورت مضافی پیش از (إثْنانِ) محذوف است و تقدیر چنین است: شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ إذا ... شَهَادَةُ اثْنَیْنِ. یا این که (شَهادَةُ) مصدر است و به معنی شُهُود، یعنی گواهان است و نیازی به حذف نیست. برخی هم (شَهادَةُ) را مبتدا و خبر آن را (شَهادَةُ) محذوف دانسته و (إِثْنانِ) را فاعل مبتدا گرفته‌اند. «مِنکُمْ»: از خودتان؛ یعنی از مسلمانان یا از نزدیکان خود. «مِنْ غَیْرِکُمْ»: از دیگران؛ یعنی از کافران یا از بیگانگان. «ضَرَبْتُمْ فِی الأرْضِ»: مسافرت کردید. «تَحْبِسُونَهُمَا»: نگاهشان می‌دارید. «إرْتَبْتُمْ»: شکّ کردید.]] 5|107|اگر اطّلاع حاصل شد که (آن دو شاهد با دروغ و خیانت) مرتکب گناهی شده‌اند، باید که دو نفر دیگری جای ایشان (برای ادای سوگند) قرار بگیرند که جزو وارثان بوده و از همه‌ی ایشان برای دریافت ترکه مستحقّ‌تر باشند. (این دو نفر جدید) باید به خدا سوگند بخورند که گواهی ایشان درست‌تر و راست‌تر از گواهی آن دو (گواه) است، و (با تهمت و افتراء بر آن دو گواه) مرتکب تجاوزی نشده‌ایم (و در سوگند خود از حق منحرف نگشته‌ایم، که اگر چنین کرده باشیم) ما در این صورت از زمره‌ی ستمکاران خواهیم بود (و به خود و دیگران ستم روا خواهیم داشت). [[«عُثِرَ»: اطّلاع یافته شد. «إسْتَحَقَّا»: مرتکب شده‌اند. «إِسْتَحَقَّ»: مرتکب شده است. استحقاق پیدا کرده است. «الأوْلَیَانِ»: مثنی أَوْلَی است به معنی احقّ و اقرب، یعنی: شایسته‌تر (از دیگر وارثان برای ترکه) و نزدیکتر (از آنان به متوفّی). فاعل فعل (إِسْتَحَقَّ) است. «إِسْتَحَقَّ ... عَلَیْهِمُ الأوْلَیَانِ»: دو نفری که از دیگر وارثان برحق‌تر و به متوفّی نزدیکتر باشند. دو نفر از میان وارثانی که گواهان نخست بر آنان ستم کرده‌اند. با توجّه به معنی اخیر، (إِسْتَحَقَّ عَلَیْهِمْ) یعنی بر آنان ستم کرده‌اند، و (أوْلَیَانِ) در معنی (اوّلانِ) به کار رفته است. یعنی دو شاهدی که قبلاً سوگند یاد کردند و برای ادای شهادت أوْلَی و احقّ بودند. «عَلَیْهِمْ»: حرف (عَلی) در اینجا در معنی معمولی خود یعنی (بر) و به معنی (از) به کار رفته است (نگا: مطفّفین / 2).]] 5|108|این (کار که بدین منوال ذکر شد) بیشتر سبب می‌شود که (شاهدان در بیان حقیقت دقیق‌تر شوند و تغییر و تبدیلی در آن ندهند و بلکه) چنان که باید گواهی دهند یا بترسند (از عذاب اخروی دردناکی که سوگند دروغ سبب آن می‌گردد، و یا بترسند) از این که (دروغشان فاش گردد و حق سوگندخوردن به ورثه واگذار گردد و) سوگندهائی پس از سوگندهایشان خورده شود (و در پیشگاه خدا و مردم رسوا شوند). از خدا بترسید و (با احکام او مخالفت نکنید و اوامر او را به گوش جان) بشنوید و (بپذیرید و بدانید که) خداوند بیرون‌روندگان از زیر فرمان خود را (مورد عنایت قرار نمی‌دهد و به سوی نعمت جنّت) رهنمود نمی‌گرداند. [[«أَدْنی»: نزدیک‌تر است. «أَوْ»: یا.و ... «تُرَدَّ»: ارجاع شود. واگذار شود.]] 5|109|آن روزی (را خاطرنشان ساز) که خداوند پیغمبران را (در پیشگاه خود) گرد می‌آورد و بدیشان می‌گوید: به (دعوت) شما چه پاسخی داده شده است؟ (آیا ملّتهائی که به سوی آنان فرستاده شده‌اید چگونه از دعوت شما استقبال کرده‌اند و به چه راهی رفته‌اند؟ راه ایمان یا راه انکار پیموده‌اند؟). می‌گویند: ما را هیچ گونه آگاهی و دانشی نیست (مگر آنچه از راه وحی آموخته‌ایم و ظواهری که در روزگار حیات خود از مردم مشاهده کرده‌ایم) تو خود (علاوه از ظواهر) از تمام خفایا آگاهی. [[«یَوْمَ»: در آن روزی که. به یاد داشته باشید روزی را که. واژه (یَوْمَ) مفعولٌ‌فیه فعل (لا یَهْدی) در آیه قبل یا مفعولٌ‌به فعل محذوفی همچون (تذکّروا) یا (إِتَّقُوا) است. «مَاذَا اُجِبْتُمْ»: پاسخ مردم به شما چه بوده است؟ «لا عِلْمَ لَنَا»: ما چیزی نمی‌دانیم. ما را چه رسد که در پیشگاه باری از آگاهی دم زنیم و درباره ایمان یا الحاد مردم اظهارنظر کنیم؟!]] 5|110|در آن هنگام خداوند (از میان پیغمبران خطاب به عیسی می‌گوید:) ای عیسی پسر مریم! به یاد آور نعمت مرا که بر تو و مادرت ارزانی داشتم؛ بدان گاه که توسّط جبرئیل (پیام آسمانی را به تو رساندم و) تو را نیرو بخشیدم و یاری دادم (و بر اثر تأیید آسمانی به عنوان کودک) میان گهواره با مردم سخن می‌گفتی و در (سنّ پختگی و) میانه‌سالی (به عنوان پیغمبر با ایشان صحبت می‌نمودی. و به یاد بیاور) آن گاه را که نوشتن و دانش سودمند و تورات و انجیل را (بدون آموزگار) به تو آموختم. و (به یاد بیاور) آن گاه را که (از توان بشر فراتر می‌رفتی) و به دستور من چیزی از گِل به شکل پرنده می‌ساختی و بدان می‌دمیدی و به فرمان من پرنده‌ای (زنده) می‌شد، و کورمادرزاد و مبتلای به بیماری پیسی را به فرمان و قدرت من شفا می‌دادی، و (به یاد بیاور) آن گاه را که مردگان را به فرمان من (زنده می‌کردی و از گورها) بیرون می‌آوردی، و (به یاد بیاور) آن گاه را که شرّ بنی‌اسرائیل را از سر تو کوتاه کردم در آن موقع که دلائل و معجزات بدانان می‌نمودی و کافران ایشان می‌گفتند: اینها جز جادوی آشکار، چیز دیگری نمی‌تواند باشد. [[«أَیَّدتُّکَ»: تو را تقویت کردم و یاری دادم. «رُوحِ‌الْقُدُس»: جبرئیل. «الْمَهْدِ»: گهواره. «کَهْلاً»: کهولت و میانسالی. حال است. «إِذْن»: فرمان. اجازه. تکرار واژه اذن، بیانگر این واقعیّت است که این کارها به خواست و فرمان خدا؛ نه با قدرت شخصی عیسی انجام می‌پذیرفت، و هر وقت خدا می‌خواست این امور به عنوان معجزاتی بر دست عیسی انجام می‌گرفت. «الْکِتَابَ»: خطّ و کتابت. مصدری از مصادر ثلاثی مجرّد (کَتَبَ یَکْتُبُ) است. «الْحِکْمَةَ»: دانش راستین. «تُبْرِئُ»: بهبودی می‌بخشیدی. «الأکْمَهَ»: کور مادرزاد. «ا لأبْرَصَ»: مبتلا به بیماری پیسی. «کَفَفْتُ بَنِی إِسْرَآئیِلَ عَنکَ»: نگذاشتم بنی‌اسرائیل تو را بکشند یا به دار زنند. «جِئْتَهُم بِالْبَیِّنَاتِ»: برای آنان معجزات آوردی و نمودی.]] 5|111|و (خاطرنشان ساز) آن گاه را که به حواریّون الهام کردیم که به من و فرستاده‌ی من (عیسی) ایمان بیاورید. (آنان پذیرفتند و) گفتند: ایمان آورده‌ایم و (پروردگارا!) گواه باش که ما مخلص و منقاد (اوامر تو) هستیم. [[«أَوْحَیْتُ»: الهام کردم. به دل آنان انداختم. توسّط عیسی بدیشان اعلام و ابلاغ کردم. (وحی) منحصر به وحی اصطلاحی بر پیغمبران نیست، بلکه الهاماتی که به قلب انسانها و دیگر جانداران می‌شود از مصداقهای آن است (نگا: نحل / 68، و قصص / 7). «الْحَوَارِیِّین»: جمع حواری، گزیدگان یاران عیسی. «مُسْلِمُونَ»: مخلصان در ایمان، و خاضعان اوامر رحمان.]] 5|112|و (خاطرنشان ساز) آن گاه را که حواریّون (به عیسی) گفتند: ای عیسی پسر مریم! آیا پروردگار تو می‌تواند سفره‌ای از آسمان برای ما فرو فرستد (و با پذیرش این درخواست تو، بر ما منّت نهد؟ عیسی بدیشان) گفت: اگر مؤمن (به خدا) هستید از خدا بترسید (و مطیع اوامر و نواهی او باشید، و درخواستهای نابجا و ناروا نکنید). [[«هَلْ یَسْتَطِیعُ»: آیا اجابت می‌کند و می‌پذیرد؟ آیا می‌تواند؟ اگر مراد معنی اخیر باشد، یا باید چنین پرسشی پیش از ریشه‌دار و استوار شدن ایمان در اندرون حواریّون مطرح شده باشد، و یا پرسش ایشان جنبه استخبار داشته و خواسته‌اند بدانند که خداوند چنین چیزی را می‌پذیرد یا خیر. در اینجا (توانستن) به معنی (خواستن) است. وقتی که ما به دوستمان می‌گوئیم: آیا می‌توانی کتاب خود را به ما بدهی؟ او بگوید: خیر نمی‌توانم. منظور از این نتوانستن، نخواستن است. «مَآئِدَة»: خوان. سفره. خوراک.]] 5|113|گفتند: می‌خواهیم (به عنوان تبرّک) از آن (خوان یغما چیزی) بخوریم و دلهایمان (با زیادت یقین به قدرت ربّ‌العالمین) آرامش یابد و (به عین‌الیقین) بدانیم که تو (در رسالت خود) به ما راست گفته‌ای و (با تبدیل استدلالات نظری به مشاهدات تجربی و بصری، وسوسه‌ها از زوایای دلها زدوده شود و در پیش آنان که چنین معجزه‌ای را نمی‌بینند) جزو گواهان بر آن باشیم. [[«صَدَقْتَنَا»: با ما راست بوده‌ای و راست گفته‌ای. «الشَّاهِدِینَ»: گواهان در پیش دیگران، یا گواهان بر قدرت یزدان و صدق نبوّت عیسی.]] 5|114|عیسی پسر مریم (هنگامی که دید درخواست ایشان برای اطمینان بیشتر است؛ نه امتحان او و شکّ در قدرت خدا، درخواست ایشان را پذیرفت و) گفت: آفریدگارا و پروردگارا! خوانی از آسمان (برای ما بندگان) فرو فرست تا (روز نزول آن) جشنی برای ما (مؤمنانِ) متقدّمین و (دیگر مؤمنانِ) متأخّرین شود و معجزه‌ای از جانب تو (بر صدق نبوّت من) باشد. و ما را (نه فقط امروز، بلکه همیشه) روزی برسان، و تو بهترین روزی‌دهندگانی. [[«أَوَّلِنَا وَ آخِرِنَا»: ما مؤمنان متقدّم و دیگر مؤمنان متأخّر. یعنی روز نزول مائده روز عید ما معاصران و آیندگان باشد. یا این که: همه ما از نخستین فرد تا آخرین فرد از خوان بخوریم.]] 5|115|خداوند (دعای عیسی را پذیرفت و بدو) گفت: من آن را برای شما فرو می‌فرستم، ولی هرکس از شما از آن به بعد (که نزول مائده و گام نهادن به مرحله‌ی شهود و عین‌الیقین تحقّق یافت، چون مسؤولیّت بیشتری پیدا می‌کند) اگر کافر گردد (و راه الحاد و انکار پوید) او را چنان مجازاتی می‌کنم که کس دیگری از جهانیان را بدان گونه مجازات نکرده باشم! [[«مُنَزِّلُهَا»: نازل‌کننده آن.]] 5|116|و (خاطرنشان ساز) آن گاه را که خداوند می‌گوید: ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفته‌ای که جز الله، من و مادرم را هم دو خدای دیگر بدانید (و ما دو نفر را نیز پرستش کنید؟). عیسی می‌گوید: تو را منزّه از آن می‌دانم که دارای شریک و انباز باشی. مرا نسزد که چیزی را بگویم (و بطلبم که وظیفه و) حق من نیست. اگر آن را گفته باشم بیگمان تو از آن آگاهی. تو (علاوه از ظاهر گفتار من) از راز درون من هم باخبری، ولی من (چون انسانی بیش نیستم) از آنچه بر من پنهان می‌داری بی‌خبرم. زیرا تو داننده‌ی رازها و نهانیهائی (و از خفایا و نوایای امور باخبری). [[«مِن دُونِ»: سوای. غیراز. «نَفْس»: ذات. دل و جان. «علاّمُ»: بس آگاه.]] 5|117|من به آنان چیزی نگفته‌ام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان داده‌ای (و آن) این که جز خدا را نپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است (و همو مرا و شما را آفریده است و همه بندگان اوئیم). من تا آن زمان که در میان آنان بودم از وضع (اطاعت و عصیان) ایشان اطّلاع داشتم، و هنگامی که مرا میراندی، تنها تو مراقب و ناظر ایشان بوده‌ای (و اعمال و افکارشان را پائیده‌ای) و تو بر هر چیزی مطّلع هستی. [[«شَهِیداً»: مطلّع و آگاه. «الرَّقِیبَ»: مراقب و مواظب. «شَهِیدٌ»: حاضر و ناظر. آگاه و باخبر.]] 5|118|اگر آنان را مجازات کنی، بندگان تو هستند (و هرگونه که بخواهی درباره‌ی ایشان می‌توانی عمل کنی) و اگر از ایشان گذشت کنی (تو خود دانی و توانی) چرا که تو چیره و توانا و حکیمی (لذا نه بخشش تو نشانه‌ی ضعف، و نه مجازات تو بدون حکمت است). [[«إِن تَغْفِرْ لَهُمْ ...»: این شیوه ادب انبیاء با خدا است (نگا: ابراهیم / 36).]] 5|119|(در روز قیامت) خداوند می‌گوید: امروز روزی است که تنها درستی کردار و درستی گفتار راستگویان (در دنیا، هم اینک در عقبی) بدیشان سود می‌رساند. برای آنان باغهائی (از بهشت) است که در زیر درختان آن جویبارها روان است. ایشان در آنجا جاودانه می‌مانند. خداوند (به سبب اعمال گذشته‌ی ایشان) از آنان خوشنود، و ایشان هم (به سبب اجر و پاداش فراوان و بی‌پایانی که دریافت داشته‌اند) از خدا خوشنودند. این است پیروزی بزرگ (و نعمت سترگ). [[«صِدْقُهُمْ»: راستی در ایمان و اقرار و سائر اقوال و احوال ایشان.]] 5|120|حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنها است، از آن خدا است، و او بر هر چیزی توانا است. [[«مُلْک»: شاهی. کشور. عزّت و قدرت.]] 6|1|ستایش خداوندی را سزا است که آسمانها و زمین را آفریده است و تاریکیها و روشنائی را ایجاد کرده است (که هر یک سود ویژه‌ای و حکمت خاصّی در بردارند و دلائل باهر و براهین قاطعی بر وجود خدایند) ولی با این وصف، کسانی که منکر وجود پروردگار خویشند (برای آفریدگار خود بتان را) انباز می‌کنند. [[«جَعَلَ»: ایجاد کرده است. پدید آورده است (نگا: نحل / 72، و فرقان / 61). «یَعْدِلُونَ»: برابر قرار می‌دهند. یعنی کافران بتان را در پرستش و درخواست حاجت از آنها با خدا همتا و همبر می‌کنند.]] 6|2|خدا آن ذاتی است که شما را از گِل آفریده است؛ سپس (برای زندگی هر یک از شما) زمانی را تعیین کرده است (و با مرگ شخص پایان می‌پذیرد) و زمان معیّن (فرا رسیدن رستاخیز) را تنها خدا می‌داند و بس. سپس شما (افراد مشرک، درباره‌ی آفریننده‌ای که انسان را از این اصل ناچیز یعنی گِل آفریده است و او را تکامل بخشیده است) شکّ و تردید به خود راه می‌دهید. [[«طِینٍ»: گِل. مراد خلق آدم یعنی ابوالبشر از گِل و به تبع او خلق همه آدمیزادگان از آن است (نگا: آل‌عمران / 59، اسراء / 61). یا این که مراد این است که جسم انسان متشکّل از عناصر خاک به نسبتهای خاصّ است (نگا: مؤمنون / 12، حجّ / 5). «قَضَی»: مقدّر کرد. تعیین نمود. «اَجَلاً»: نهایت زمان عمر (نگا: اعراف / 34). «أَجَلٌ مُسَمّیً»: مدّت معیّن و مشخّص. مراد فرا رسیدن رستاخیز و زنده‌شدن دوباره و سر برآوردن از گورها است (نگا: فاطر / 45، احقاف / 3). برخی واژه (أَجَلاً) را به معنی مرگ معلّق یعنی ناگهانی و زودرس که در گروِ رُخدادها و پیشامدها و مشروط به شرائط و مقتضیات است دانسته‌اند، و واژه (اجل) را مرگ طبیعی معنی کرده‌اند. «تَمْتَرُونَ»: شکّ می‌کنید. فعل مضارع باب افتعال از ماده (مری) است.]] 6|3|در آسمانها و زمین تنها او خدا است (و پرستش را سزا است. او) پنهان و آشکار شما را می‌داند و از آنچه (از خوبی و بدی انجام می‌دهید و) فراچنگ می‌آورید آگاه است (و جزا و سزای شما را می‌دهد). [[«هُوَ اللهُ فِی السَّمَاوَاتِ ...»: تنها او معبود و متصرّف است در آسمانها و ... «سِرّ»: راز. اقوال و افعال نهانی. «جَهْر»: آشکار. اقوال و افعال ظاهری.]] 6|4|هیچ دلیلی از دلائل (دالّ بر وجود) پروردگارشان بدانان نمی‌رسد مگر آن که از آن روی می‌گردانند. [[«آیَةٍ مِّنْ آیَاتِ»: دلیلی از دلائل. معجزه‌ای از معجزات. آیه‌ای از آیات قرآن. «مُعْرِضِینَ»: رویگردانان.]] 6|5|هنگامی که قرآن بدانان رسید، آن را تکذیب کردند، پس اخبار آن چیزی که (در قرآن راجع به مکافات دنیا و مجازات آخرت بدیشان گوشزد شده است و) به مسخره‌اش گرفته‌اند به سراغشان خواهد آمد و دامنگیرشان خواهد گردید. [[«الْحَقِّ»: مراد قرآن و شریعت و هدایت است (نگا: نساء / 170، مائده / 83 و 84، قصص / 48). «أَنبَآءُ»: اخبار.]] 6|6|آیا ندیده‌اند (و آگاهی پیدا نکرده‌اند) که پیش از ایشان چقدر از اقوام و ملّتها را هلاک کرده‌ایم؟ اقوام و ملّتهائی که در زمین (اسباب و ابزار) قدرت و نعمت بدیشان دادیم، قدرت و نعمتی که آن را به شما نداده‌ایم، و بارانهای پیاپی برای آنان باراندیم و رودبارها در زیر (منازل و کاخهای) ایشان روان کردیم. امّا (هنگامی که سرکشی و نافرمانی کردند و شکر نعمت به جای نیاوردند، به پاس گناهانشان) آنان را نابود ساختیم و اقوام و ملّتهای دیگری را پس از ایشان پدیدار کردیم (و زمام امور را به دستشان سپردیم. پس از گذشتگان پند گیرید و از خواب غفلت بیدار شوید). [[«قَرْنٍ»: مردمان هم‌عصر. مردمان هم‌عصر پیغمبری یا شاهی، مانند قوم نوح و هود و عاد. «مَکَّنَّاهُمْ»: قدرت و نعمتشان دادیم. بدیشان قوّت و سلطه بخشیدیم (نگا: توبه / 69، قصص / 78). «مِدْراراً»: بسیار ریزان. صیغه مبالغه از ماده (درّ) و حال برای (السَّمَآءَ) است. «أَنشَأْنَا»: آفریدیم. پدیدار کردیم.]] 6|7|(ای پیغمبر!) اگر نامه‌ای نوشته در صفحه‌ی کاغذی بر تو نازل کنیم (و در آن حقّانیّت رسالت تو نگاشته شده باشد) و آن را (علاوه از دیدن) با دستهای خود لمس کنند (که در این صورت جای شکّ و گمانی باقی نمی‌ماند) باز هم کافران (دشمن حق و ناباوران ستیزه‌گر) می‌گویند: این، چیزی جز جادوگری نیست. [[«کِتَاباً»: مصدر است و به معنی مکتوب. نوشته. کتاب. نامه. «قِرْطاسٍ»: کاغذ. صفحه‌ای که روی آن بنویسند، اعم از کاغذ و پوست و الواح. «إِنْ»: نیست. نمی‌باشد.]] 6|8|می‌گویند: چه می‌شد اگر فرشته‌ای به پیش او بیاید (و در حضور ما بر نبوّت و صدق گفتارش گواهی دهد تا بدو ایمان بیاوریم؟ بگو:) اگر فرشته‌ای به پیش او بفرستیم (و موضوع جنبه‌ی حسی و شهود پیدا کند، برابر سنّت همیشگی خدا درباره‌ی آنان که طلب معجزه کرده‌اند و پس از مشاهده‌ی معجزه سر برتافته‌اند و نابود گشته‌اند)، کار از کار می‌گذرد (و فرمان هلاک ایشان صادر می‌گردد) و دیگر مهلت (زنده ماندن) بدیشان داده نمی‌شود. [[«لَوْ لا»: حرفی است که دلالت بر طلب حصول مابعد خود دارد. «لَقُضِیَ الأمْرُ»: کار نابودی ایشان تمام می‌شد. «لا یُنظَرُونَ»: مهلت داده نمی‌شوند.]] 6|9|اگر هم فرشته‌ای را (مؤیّد پیغمبر) می‌کردیم، او را به شکل انسان در می‌آوردیم (تا آنان بتوانند او را ببینند و سخنانش را فهم کنند. در این صورت باز هم اشکال برطرف نمی‌شد) و ایشان را دچار همان اشتباهی می‌کردیم که قبلاً در آن بودند. [[«رَجُلاً»: مرد. در اینجا مراد شخص، یعنی انسان و بشر است. «لَبَسْنا»: مشتبه کردیم. «ما»: همان طور که. همان چیزی که. «یَلْبِسُونَ»: در آن مشتبه می‌شوند.]] 6|10|بیگمان پیغمبرانی پیش از تو مورد استهزاء قرار گرفته‌اند، و همان چیزی که پیغمبران را بدان سبب مسخره می‌کرده‌اند، مسخره‌کنندگان را فرا گرفته است (و عذابی که بازیچه‌اش شمرده‌اند دامنگیرشان شده است). [[«حَاقَ»: فرا گرفت. فرو گرفت. از ماده (حیق). «سَخِرُوا مِنْهُمْ»: آنان را مسخره کردند. سَخِرَ مِنْهُ و سَخِرَ بِهِ، او را مسخره کرد.]] 6|11|بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کنید که سرانجام آنان که (پیغمبران خود را) تکذیب می‌کرده‌اند چه شده است؟! [[«أُنْظُرُوا»: بنگرید. بیندیشید. «کَیْفَ کَانَ عاقِبَةُ ...»: (عاقِبَةُ) اسم کان، و (کَیْفَ) خبر کانَ است.]] 6|12|بگو: آنچه در آسمانها و زمین است از آن کیست؟ (از زبان فطرتِ آنان) بگو: از آن خدا است. (همو از روی تفضّل و تلطّف) رحمت (به بندگان را) بر عهده‌ی خود گرفته است (و هرکه از روی ایمان دست دعا به سوی رحمان بردارد از آستان یزدان ناامید برنمی‌گردد). بدون هیچ گونه شکّ و گمانی شما را در روز قیامت گرد می‌آورد (و آن گاه پاداش و پادافره همگان را می‌دهد). تنها کسانی که (سرمایه‌ی) وجود خود را از دست داده‌اند (و هستی خویشتن را باخته‌اند) ایمان نمی‌آورند. [[«کَتَبَ»: واجب کرده است. «إِلی»: در. برای. «لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ ...»: شما را در روز قیامت گرد می‌آورد. شما را از گورها برای روز قیامت برمی‌انگیزد و گرد می‌آورد (نگا: هود / 103). «الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ ...»: آنان که وجود خود را ضایع کرده‌اند و خویشتن را در روز قیامت گرفتار عذاب نموده‌اند، کسانیند که به خدا و حساب و کتاب آخرت باور ندارند.]] 6|13|و از آن او است آنچه در شب و روز قرار دارد (یعنی همان گونه که هرچه در هر مکانی است از آن خدا است، هرچه در هر زمانی هم که باشد متعلّق بدو است) و او شنوای (همه‌ی اصوات و) آگاه (از همه‌ی موجودات) است. [[«سَکَنَ»: آرمیده است. قرار گرفته است. وجود دارد. «الَّیْلِ وَ النَّهارِ»: مراد همه ازمنه است.]] 6|14|بگو: آیا غیر خدا را معبود و یاور خود بگیرم؟! در صورتی که او آفریننده‌ی آسمانها و زمین است و او روزی می‌دهد (و رازق همگان او است و همه بدو نیازمندند) و به او روزی داده نمی‌شود (و نیازمند کسی نیست). بگو: به من دستور داده شده است که نخستین کسی باشم که (از این امّت، خویشتن را خالصانه تسلیم فرمان خدا کند و) مسلمان باشد (و نیز خداوند به من دستور داده است که) از زمره‌ی مشرکان مباش. [[«وَلِیّ»: سرپرست. یاور. «فَاطِرِ»: آفریننده. جداکننده کهکشانها و کرات از هم (نگا: انبیاء / 30) صفت (اللهِ) یا بدل از آن است. «أَسْلَمَ»: خویشتن را خالصانه تسلیم فرمان خدا کرد. مسلمان گردید.]] 6|15|بگو: من (هم مانند سائر انسانهای مآل‌اندیش) اگر نافرمانی پروردگار کنم از عذاب روز بزرگ (قیامت) می‌ترسم. 6|16|کسی که (چنین عذابی) بدان هنگام از او به دور داشته شود، به حقیقت خدا بدو رحم کرده است، و این پیروزی آشکاری است. 6|17|اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمی‌تواند آن را برطرف سازد، و اگر خیری به تو برساند (هیچ کس نمی‌تواند از آن جلوگیری کند)، چرا که او بر هر چیزی توانا است. [[«کَاشِفَ»: برطرف کننده. «وَ إِن یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ ...»: جواب (إِنْ) محذوف است. تقدیر چنین است: فَلا رَآدَّ لِفَضْلِهِ (نگا: یونس 107).]] 6|18|او بر سر بندگان خود مسلّط است و او حکیم (است و کارهایش را از روی حکمت انجام می‌دهد، و از احوال و اوضاع) بس آگاه است. [[«الْقَاهِرُ»: غالب. مسلّط. «فَوْقَ»: اسمی است به معنی (عَلی) یعنی بر (نگا: اعراف / 127).]] 6|19|(ای پیغمبر! به کسانی که بر رسالت تو گواهی می‌خواهند) بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست (تا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟) بگو: خدا میان من و شما گواه است! (بهترین دلیل آن این است که) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که این قرآن بدانها می‌رسد بدان بیم دهم. (قرآنی که هیچ کس و هیچ گروهی نمی‌تواند سوره‌ای همانند آن را بسازد و ارائه دهد). آیا به راستی شما گواهی می‌دهید که خدایان دیگری با خدایند؟! بگو: من گواهی نمی‌دهم (و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمی‌دانم و نمی‌کنم). بگو: او خدای یگانه‌ی یکتا است، و من از بتان (جاندار و بی‌جانی که) انباز خدا می‌کنید بیزارم. [[«شَهَادَةٌ»: گواهی. تمییز است. «قُلِ اللهُ»: بگو: خدا است. با توجّه بدین معنی، واژه (اللهُ) مبتدا و خبر آن محذوف است و تقدیر چنین است: اللهُ أَکْبَرُ شَهادَةً. «شَهِیدٌ»: گواه. خبر (اللهُ) یا (هُوَ) محذوف است. «مَن بَلَغَ»: هر که قرآن بدو برسد. واژه (مَنْ) عطف بر ضمیر (کُمْ) و فاعل (بَلَغَ) هُوَ است که به قرآن برمی‌گردد و عائد محذوف است. تقدیر چنین است: وَ مَن بَلَغَهُ الْقُرْآنُ. «آلِهَةً»: جمع إِله، خدایان. «بَرِی‌ءٌ»: بیزار.]] 6|20|کسانی که کتاب آسمانی بدانان داده‌ایم (یعنی یهودیان و مسیحیان) او را (که محمّد نام و پیغمبر خاتم است و صفات او در کتابهایشان مذکور است، خوب) می‌شناسند، همان گونه که فرزندان خود را می‌شناسند. کسانی که (سرمایه‌ی وجود) خود را از دست داده‌اند (زیانکارند و بدانچه پی می‌برند اقرار نمی‌کنند و) ایمان نمی‌آورند. [[«یَعرِفُونَهُ»: پیغمبر را از روی صفات مذکور او در کتابهای آسمانی، و بینش و نگرش عقلانی می‌شناسند.]] 6|21|چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ می‌بندد (و فرزند و انباز برای او قرار می‌دهد و چیزهای ناروای دیگر بدو نسبت می‌دهد؟) یا دلائل (دالّ بر یگانگی خدا و صدق انبیاء) او را تکذیب می‌نماید (و آیات قرآن و معجزات پیغمبران را باور نمی‌دارد و نادیده می‌انگارد؟). مسلّماً ستمکاران رستگار نمی‌شوند. [[«إِفْتَرَی»: به هم بافت. دروغ بست. «آیَاتِ»: دلائل. معجزات. آیات قرآن.]] 6|22|(برای آنان بیان کن چیزی را که در روز قیامت رخ می‌دهد). آن روزی که همه‌ی آنان را جمع می‌کنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قرار داده‌اند و بدو) شرک ورزیده‌اند می‌گوئیم: انبازانی که گمان می‌بردید کجایند (تا چنین معبودهای دروغین در این عرصه‌ی وحشتناک به فریادتان رسند)؟! [[«نَحْشُرُهُمْ»: ایشان را گرد می‌آوریم.]] 6|23|سپس عاقبت کفر آنان چیزی جز این نیست که می‌گویند: به خداوندی که پروردگار ما است سوگند که ما مشرک نبوده‌ایم! (و هرگز جز تو را نپرستیده‌ایم!). [[«فِتْنةُ»: کفر. آزمایش. عذاب. مراد سرانجام کفر، نتیجه آزمایش، و پایان محنت شدیدشان در قیامت است.]] 6|24|بنگر که چگونه با خویشتن نیز دروغ می‌گویند، و نشانی از شرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم می‌بافتند. [[«أُنظُرْ»: بنگر. مراد این است که دقّت کن و با چشم عقل ببین. «ضَلَّ عَنْهُمْ»: از ایشان ناپدید گردید. (ضَلَّ) در اینجا به معنی (غابَ) است.]] 6|25|برخی از آنان (به هنگام تلاوت قرآن) به تو گوش فرا می‌دهند ولی (نه برای فهمیدن آن و هدایت بدان، بلکه برای طعنه‌زدن و ریشخند کردن آن. بدین سبب ایشان را از فایده‌ی عقل و گوش محروم کرده‌ایم و گوئی که) ما بر دلهایشان پرده‌ها افکنده‌ایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان کری قرار داده‌ایم (تا ندای آسمانی قرآن را نشنوند). اگر آنان همه‌ی دلائل و نشانه‌های حق را هم ببینند بدان باور نمی‌دارند و ایمان نمی‌آورند. تا آنجا که وقتی برای مجادله به پیش تو می‌آیند می‌گویند: اینها (که تو بر ما می‌خوانی) جز افسانه‌های پیشینیان چیز دیگری نیست. [[«أَکِنَّةً»: جمع کِنان، پرده‌ها. «أَن یَفْقَهُوهُ»: این که آن را بفهمند و درک کنند. «وَقْراً»: سنگینی. کری. «آیَةٍ»: دلیل. معجزه. نشانه. «یُجَادِلُونَکَ»: با تو مجادله می‌کنند. حال است و به معنی (مُجادِلینَ) است. «أَسَاطِیرُ»: جمع أُسْطُورَة، افسانه‌ها. مراد خرافات و اباطیل است (نگا: فرقان / 5).]] 6|26|آنان (دیگران را) از قرآن باز می‌دارند و خود نیز از آن دوری می‌گزینند (و لذا نه خودشان از قرآن سود می‌برند و نه می‌گذارند مردم از آن سود ببرند! به سبب چنین کاری) آنان جز خویشتن را هلاک نمی‌نمایند (و تنها خودشان زیان می‌بینند) ولی (زشتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمی‌کنند. [[«یَنْهَوْنَ» باز می‌دارند. «یَنْأَوْنَ»: دوری می‌گزینند.]] 6|27|اگر تو (ای محمّد!) آنان را مشاهده کنی بدان گاه که ایشان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه می‌دارند (و هراس جهنّم ایشان را برداشته است، منظره‌های وحشت‌انگیزی را می‌بینی و سخنهای شگفت‌انگیزی را می‌شنوی!) آنان می‌گویند: ای کاش! (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) به دنیا برمی‌گشتیم و (در آنجا دیگر) آیات پروردگارمان را تکذیب نمی‌کردیم و از زمره‌ی مؤمنان می‌شدیم. [[«وَ لَوْ تَرَی»: اگر ببینی. جواب (لَوْ) محذوف است و تقدیر چنین است: لَرَأَیْتَ مَا لا یُحِیطُ بِهِ نِطَاقَُ التَّعْبیرِ. «وُقِفُوا»: نگاه داشته شده‌اند. «نُرَدُّ»: برگردانده شویم.]] 6|28|(این تمنّا، آرزوی دروغینی بیش نیست) بلکه (به خاطر آن است که در آن جهان، عیوب) کارهائی که قبلاً (در این دنیا انجام می‌داده‌اند و از خود و دیگران) پنهان می‌کرده‌اند، برای آنان آشکار گشته است. اگر هم (به فرض محال به دنیا) برگردانده شوند، به سراغ همان چیزی می‌روند که از آن نهی شده‌اند. ایشان (در وعده‌ی ایمان) دروغگویند. [[«بَلْ»: بلکه. حرفی است که برای ابطال ماقبل به کار می‌رود. «بَدَا»: آشکار شد. «مَا کَانُوا یُخْفُونَ»: آنچه را که پنهان می‌کردند. مراد از آن، عیبها و زشتیهائی است که می‌کرده‌اند. یا مراد اعتقاد به خدا و پیغمبران و حقائق دیگر است که در دل مخفی می‌داشتند و وجدان و مردم را فریب می‌دادند و بر فطرت خویش سرپوش می‌گذاشتند. ولی به هنگام مشاهده صحنه‌های رستاخیز از کرده خود پشیمان شده‌اند (نگا: عنکبوت / 65).]] 6|29|و آنان (اگر هم به دنیا برگردند، دیگرباره) می‌گویند: زندگی تنها همین زندگی دنیای ما است و ما هرگز برانگیخته نمی‌شویم (و قیامت و دوزخ و بهشتی در میان نیست!). [[«قَالُوا»: یعنی مشرکان قبلاً در دنیا می‌گفتند؛ یا این که اگر هم به دنیا برگردند می‌گویند. «إِنْ هِیَ»: (إِنْ) به معنی نیست، و (هِیَ) به معنی او که مراد حیات دنیا است. «حَیَاتُنَا الدُّنْیَا»: زندگی نزدیک‌تر ما. مراد زندگی این جهان است که مقابل زندگی آن جهان است. «الدُّنْیَا»: مؤنّث (أَدْنی) است به معنی اقرب یعنی نزدیکتر. «مَبْعُوثِینَ»: برانگیخته‌شدگان. زنده‌شدگان.]] 6|30|اگر آنان را ببینی بدان هنگام که در پیشگاه (دادگاه عدل) پروردگارشان نگاه داشته شده‌اند (خواهی دید که چه حال بد و وضع تباهی دارند، و خداوند بدیشان) می‌گوید: آیا این (چیزهائی را که می‌بینید و دامنگیرتان است) حق نیست؟! می‌گویند: آری به پروردگارمان سوگند! (حق است. آن گاه خداوند باز بدیشان) می‌گوید: پس به سبب کفری که می‌ورزیدید عذاب (دوزخ) را بچشید. [[«عَلَی رَبِّهِمْ»: در پیشگاه دادگاه پروردگارشان. مضاف محذوف است و تقدیر چنین است: عَلَی قَضآءِ وَ جَزآءِ رَبِّهِمْ. «بَلَی»: (نگا: بقره / 81). «بِمَا»: به سبب. در عوض. در مقابل. به همان چیزی که. واژه (ما) می‌تواند مصدریّه یا موصول باشد، ولی مصدریّه بهتر است.]] 6|31|مسلّماً آنان که ملاقات با خدا را دروغ می‌پندارند (و حساب و کتاب و مجازات و مکافات آخرت را باور نمی‌دارند و به انکار خود ادامه می‌دهند) تا آن گاه که ناگهان قیامت فرا می‌رسد، زیان می‌بینند (و در هنگامه‌ی رستاخیز سخت پشیمان می‌شوند و) می‌گویند: فسوسا و دریغا! (چرا غافل بودیم و) در دنیا کوتاهی کردیم و (توشه و زاد آخرت را تهیّه ننمودیم. آنان در آن روز بار) گناهان را بر دوش خود می‌کشند. هان! چه بد چیزی بر دوش می‌کشند! [[«لِقَآءِ»: ملاقات. دیدار. مصدر باب مفاعله است. «السَّاعَةُ»: روز قیامت (نگا: روم / 55، لقمان / 34). دم مرگ. چرا که پیغمبر فرموده است: مَن مَّاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُهُ. «بَغْتَةً»: ناگهانی. سرزده. مصدر است و حال فاعل فعل (جَآءَتْهُمْ) یا مفعول (هُمْ) می‌باشد. «فِیهَا»: در آن. مرجع (ها) می‌تواند دنیا، یا السَّاعَةُ، و یا (مَا) به معنی اعمال باشد. معنی چنین می‌شود: در دنیا، درباره قیامت، در انجام اعمال. «أَوْزَار»: جمع وِزْر، بارهای سنگین. گناهان. در اینجا به معنی گناهان است که به بارهای سنگین تشبیه شده است. «أَلا»: هان! حرفی است که برای آگاه‌کردن شنونده از مابعد خود به کار می‌رود. «یَزِرُونَ»: حمل می‌کنند. برمی‌دارند.]] 6|32|زندگی دنیا (که کافران تنها آن را زندگی می‌دانند) سرگرمی و بازیچه‌ای بیش نیست، و سرای آخرت (جهان حقیقی است و) برای پرهیزگاران بهتر (از این جهان فانی) است. آیا (این امر بدیهی را) نمی‌فهمید (و سود و زیان خود را نمی‌دانید). [[«لَعِبٌ»: بازی. کاری که انجام‌دهنده، مقصودش از آن جلب نفع یا دفع شرّ نمی‌باشد. «لَهْوٌ»: سرگرمی. کاری که انسان را به خود مشغول دارد و او را از انجام امور مهمّ غافل سازد.]] 6|33|(ای پیغمبر!) ما می‌دانیم که آنچه (کفّار مکّه) می‌گویند تو را غمگین می‌سازد. (ناراحت مباش) چرا که آنان (از ته دل به صدق تو ایمان دارند و در حقیقت) تو را تکذیب نمی‌کنند. بلکه ستمکاران (چون ایشان، از روی عناد) آیات خدا را انکار می‌نمایند. [[«بِآیَاتِ اللهِ یَجْحَدُونَ»: آیات خدا را از روی عناد انکار می‌کنند. مصدر این فعل جحود است که عبارت از این است که انسان چیزی را که از دل بدان ایمان دارد با زبان تکذیب کند (نگا: انعام / 20، نمل / 14). حرف باء متعلّق به (یَجْحَدُونَ) است و تقدیم جار و مجرور بر آن به خاطر رعایت رؤوس آیه‌ها است.]] 6|34|پیغمبران فراوانی پیش از تو تکذیب شده‌اند (و مورد اذیّت و آزار قرار گرفته‌اند) و در برابر تکذیبها (و اذیّت و آزارها) شکیبائی کرده‌اند (و بر عقیده‌ی خود ماندگار مانده‌اند و سنگر را خالی نکرده‌اند) و اذیّت و آزار شده‌اند (و گرفتاریها و شکنجه‌ها را تحمّل کرده‌اند) تا یاری ما ایشان را دریافته است (و در مبارزه‌ی حق و باطل پیروز شده‌اند. تو نیز چنین باش. این سخن خداوند است و مبتنی بر وعده‌ی پیروزی است) و هیچ‌چیز نمی‌تواند سخنان خدا را دگرگون سازد. به تو اخبار و سرگذشت پیغمبران رسیده است (و می‌دانی که رسالت با شدائد همراه است و سرانجام سختیها پیروزی در دنیا و آن گاه جَنَّةُ‌الْمَأْوی است). [[«أُوذُوا»: اذیّت شده‌اند. «مبدّل»: تغییردهنده. دگرگون کننده. در اینجا مراد تغییر دهنده وعده پیروزی خدا به پیغمبران است (نگا: غافر / 51). «کلماتِ»: سخنان. احکام و شرائع. سُنَن. «نَبَأ»: خبر. مراد قصص و سرگذشت است.]] 6|35|اگر روگردانی ایشان از (دعوت) تو برای تو سخت و سنگین است، چنان که می‌توانی (جهت اقناع آنان راهی پیدا کنی و مثلاً) نقبی در زمین بزنی و یا نردبانی به سوی آسمان بگذاری (و اعماق زمین و بالای آسمانها را بگردی) و دلیلی برای (ایمان آوردن) ایشان بیاوری (چنین کن. امّا بدان که این لجوجان تو را تصدیق نمی‌کنند و ایمان نمی‌آورند). ولی اگر خدا بخواهد آنان را (قهراً و جبراً) بر هدایت جمع خواهد کرد (و ایمان را بدیشان تلقین خواهد نمود. امّا هدایت اجباری و ایمان زورکی چه سودی دارد؟ لذا ایشان را به خود وا می‌گذارد تا با اراده و اختیار خود اگر خواستند ایمان بیاورند و اگر نخواستند ایمان نیاورند). پس از زمره‌ی کسانی مباش که (حکم خدا و سنّت او را درباره‌ی مردم) نمی‌دانند. [[«کَبُرَ عَلَیْکَ»: برای تو سخت و دشوار است. برای تو سنگین است. «إِعْرَاضُ»: روگردانی. دوری. «نَفَقاً»: نقب. دالان. دهلیز. «سُلَّماً»: نردبان. «آیَةٍ»: دلیل. معجزه حسی، همچون معجزات موسی و عیسی. «الْجَاهِلِینَ»: ناآشنایان. مراد از جهل در اینجا ضدّ علم است و منظور جهلی است که انسان در آن معذور است. از قبیل جهل به حکمت و مشیّت خدا.]] 6|36|تنها کسانی (دعوت تو را) می‌پذیرند که گوش شنوا دارند (و از روی تدبیر و تفکّر سخنان را می‌شنوند. امّا اینان مردگان زنده‌نما هستند) و خداوند مردگان (چون ایشان را به هنگام رستاخیز از گورها) برمی انگیزد. و پس از زنده‌شدن به سوی او برگردانده می‌شوند (و مورد بازخواست قرار می‌گیرند و سزا و جزای خود را می‌بینند). [[«یَسْتَجِیبُ»: اجابت می‌کند. می‌پذیرد. «یَسْمَعُونَ»: می‌شنوند. می‌فهمند. «الْمَوْتَی»: جمع میّت، مردگان. مراد مردگان معنوی است؛ نه مردگان جسمانی. «یَبْعَثُهُمْ»: آنان را زنده می‌کند.]] 6|37|و (آنان از روی تمسخر) می‌گویند: چرا دلیل مادی و معجزه‌ای از سوی پروردگارش بر او نازل نمی‌گردد (تا گواه بر صدق دعوت او باشد؟!) بگو: خداوند می‌تواند (هرگونه) دلیل و معجزه‌ای نازل کند، ولی آنان نمی‌دانند (که برابر سنّت الهی اگر به درخواست ایشان پاسخ گفته شود و ایمان نیاورند نابود می‌گردند). [[«آیَةً»: دلیل حسی. معجزه. «لا یَعْلَمُونَ»: حکمت انزال آیات را نمی‌دانند و متوجّه نیستند که برابر سنّت خدا تکذیب مشاهده عیان مایه هلاک آنان می‌گردد (نگا: انعام / 8).]] 6|38|(یکی از دلائل قوی قدرت خدا و حکمت و رحمتش این است که او همه چیز را آفریده است) و هیچ جنبنده‌ای در زمین و هیچ پرنده‌ای که با دو بال خود پرواز می‌کند وجود ندارد مگر این که گروههائی همچون شمایند (و هر یک دارای خصائص و ممیّزات و نظام حیات خاصّ خود می‌باشند). در کتاب (کائنات) هیچ چیز را فروگذار نکرده‌ایم (و همه‌چیز را ضبط و به همه چیز پرداخته‌ایم. بگذار تکذیب‌کنندگان هرچه می‌خواهند بکنند) پس (از گذشت این چند روزه‌ی زندگی دنیوی) آنان (همراه همه‌ی گروهها و دسته‌های حیوانات موجود) در پیشگاه پروردگارشان جمع‌آورده می‌شوند (و به حساب و کتابشان می‌رسیم). [[«دَآبَّةٍ»: جنبنده. حیوان. «طَآئِرٍ»: پرنده. «یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ»: با دو بال خود می‌پرد. ذکر این قید برای تأکید است. همان گونه که می‌گوئیم: با گوشهایمان شنیدیم. با چشمهایمان دیدیم. «أُمَمٌ»: ملّتها. گروههائی که دارای صفات و خصائص و طبائع ممیّزه باشند. «مَا فَرَّطْنا»: کوتاهی نکرده‌ایم. غفلت نورزیده‌ایم. فروگذار نکرده‌ایم. «الْکِتَابِ»: لوح محفوظ، که نمی‌دانیم چیست (نگا: انعام / 59، یس / 12، بروج / 22). جهان هستی، که کتاب دیدنی خدا است. قرآن، که کتاب خواندنی خدا است و تمام اموری که مردم برای تربیت و هدایت بدان نیاز دارند و همه چیزهائی که از احکام اسلامی و مسائل اخلاقی باید بدانند، در آن به گونه مجمل یا مفصّل وجود دارد. علم خدا.]] 6|39|آنان که آیات (جهانی و قرآنی) ما را تکذیب می‌دارند (و از حواسّ خود برای شناخت حق سود نمی‌برند و هرگز حق نمی‌شنوند و حق نمی‌گویند، گوئی) کرانند و لالانند و در تاریکیها (ی گوناگون کفر و جهل و تعصّب و تقلید) قرار دارند. خداوند (برابر نظم و نظام و قوانین و سننی که دارد) هر که را بخواهد گمراه می‌سازد، و هر که را بخواهد بر جاده‌ی مستقیم (ایمان) قرار می‌دهد. [[«صُمٌّ»: کران. «بُکْمٌ»: لالان. «مَن یَشَإِ اللهُ ...»: هر کس که دارای قصد بد و سوء نیّت باشد، خدا او را به حال خود رها می‌سازد تا سرگشته شود و سپس به دوزخ رود، و هر کس که دارای قصد خوب و نیّت پاک باشد، خدا او را هدایت می‌بخشد و در راه راست رهنمودش می‌نماید و سرانجام بهشت را بدو عطاء می‌فرماید.]] 6|40|بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا شما را فرا گیرد (همان گونه که قبلاً ملّتهای پیشین را فرا گرفته است) یا این که قیامت شما (با فرا رسیدن مرگتان و یا از هم پاشیدن جهان) فراز آید، آیا (برای نجات از عذاب دنیوی یا اخروی) غیر خدا را به یاری می‌طلبید؟ (و اگر بطلبید سودی به شما می‌رسانند و شما را می‌رهانند؟!) اگر شما راستگوئید (در این که بتها و انبازها سودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارند؟!). [[«أَرَأَیْتَکُمْ»: مراد عربها از چنین ترکیب و شیوه‌ای این است که: آیا هیچ فکر کرده‌اید که؟ مرا خبر دهید که آیا؟ مرا آگاه سازید که آیا؟ (نگا: اسراء / 62). «السَّاعَةُ»: قیامت. هنگام مرگ.]] 6|41|(نه، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامه‌ی رستاخیز به کسی جز خدا متوسّل نمی‌شوید و پناه نمی‌برید و) بلکه تنها خدا را به یاری می‌طلبید، و او اگر خواست آن چیزی را برطرف می‌سازد که وی را برای رفع آن به فریاد می‌خوانید، و (دیگر آن روز) چیزهائی را که (امروز) شریک خدا می‌سازید فراموش می‌نمائید (و از خاطر می‌زدائید). [[«تَدْعُونَ»: فرا می‌خوانید. استمداد می‌جوئید. «تَنسَوْنَ»: فراموش می‌کنید. از یاد می‌برید.]] 6|42|(ای پیغمبر! ناراحت مباش که پیغمبران زیادی را) ما به سوی ملّتهائی که پیش از تو بوده‌اند گسیل داشته‌ایم (و هنگامی که علم طغیان برافراشته و سرپیچی ورزیده‌اند) آنان را به سختیها و زیانها گرفتار و به شدائد و بلایا دچار ساخته‌ایم تا بلکه خشوع و خضوع نمایند (و توبه کنند و به سوی خدای خود برگردند). [[«الْبَأْسَآءِ»: بلا و مصیبت خارج از جسم شخص، مانند: تنگدستی، زیان مالی، مرگ فرزندان. «الضَّرَّآءِ»: بلا و مصیبت مربوط به جسم شخص. مانند: بیماری، رنجوری، غم و اندوه. «یَتَضَرَّعُونَ»: خشوع و خضوع کنند. فروتنی و فرمانبرداری کنند. توبه و انابت کنند.]] 6|43|آنان چرا نباید هنگامی که به عذاب ما گرفتار می‌آیند، خشوع و خضوع کنند (و بیدار شوند و اندرز گیرند و با تضرّع و زاری دست دعا به سوی باری بلند کنند و آمرزش خواهند؟) ولی دلهایشان سخت شده است و (نرود میخ آهنین بر سنگ! و علاوه از قساوت قلب) اهریمن (هم) اعمالی را که انجام می‌دهند برایشان آراسته و پیراسته است. [[«بَأْس»: قوّت و شدّت. در اینجا مراد عذاب است (نگا: انعام / 147، اعراف / 98). «قَسَتْ»: قساوت پیدا کرد. سخت و سنگین شد.]] 6|44|هنگامی که آنان فراموش کردند آنچه را که بدان متذکّر و متّعظ شده بودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان به کار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تا آن گاه که (کاملاً در فراخی نعمت غوطه‌ور شدند و) بدانچه بدیشان داده شد، شاد و مسرور گشتند (و باده‌ی ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما به ناگاه ایشان را بگرفتیم (و به عذاب خود مبتلا کردیم) و آنان مأیوس و متحیّر ماندند (و به سوی نجات راه نبردند). [[«مَا ذُکِّرُوا بِهِ»: آنچه بدان پند و اندرز داده شدند که بَأْسَآء در اموال و ضَرَّآء در ابدان بود. «مُبْلِسُونَ»: ناامیدان و سرگشتگان و غمگینان.]] 6|45|(بدین ترتیب) نسل ستمکاران ریشه‌کن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (که با نقمت و نعمت مردمان را تربیت می‌کند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک می‌سازد). [[«دَابِرُ»: تابع. خلف. قطْعِ دابر، کنایه از ریشه‌کن کردن است.]] 6|46|بگو: به من بگوئید که اگر خداوند گوش و چشمهایتان را (از شما بازپس) بگیرد و بر دلهایتان مهر نهد (بدان گونه که چیزی را نشنوید و نبینید و نفهمید)، غیر از الله خدائی هست که آنها را به شما برگرداند؟! بنگر که ما چگونه دلائل و براهین را به گونه‌های مختلف ذکر می‌کنیم و آنان پس (از شنیدن، به جای پذیرفتن و راه حق گرفتن) روی می‌گردانند! [[«نُصَرِّفُ»: به شیوه‌ها و گونه‌های مختلف بیان می‌کنیم و توضیح می‌دهیم. «یَصْدِفُونَ»: اعراض و انصراف می‌نمایند. پشت می‌کنند و روی می‌گردانند.]] 6|47|بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا به ناگاه یا این که آشکارا (و بدون انتظار قبلی یا با انتظار قبلی) به شما در رسد، مگر جز گروه ستمکاران هلاک می‌گردند؟! (بگذار عذاب خدا مشرکان و گمراهان چون شما را در بر گیرد). [[«بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً»: ناگهان و بدون انتظار. مانند: عذاب قوم لوط. یا آشکارا و با انتظار. مانند: عذاب قوم نوح و فرعون.]] 6|48|ما پیغمبران را جز به عنوان بشارت‌دهندگان (مؤمنان به خیر و ثواب) و بیم‌دهندگان (کافران از عقاب و عذاب) نمی‌فرستیم. پس کسانی که (به دعوت پیغمبران) ایمان آورند و کار شایسته کنند، نه ترسی دارند (از شرّ و بلائی که بدانان می‌رسد) و نه غمگین می‌شوند (از خیر و نعمتی که از دست می‌دهند). [[«مُبَشِّرینَ وَ مُنذِرِینَ»: مژده‌دهندگان و بیم‌دهندگان. حال (مُرْسَلین) هستند. «أَصْلَحَ»: زشتیها را زدود و بر خوبیها فزود.]] 6|49|آنان که آیات (قرآنی و دلائل جهانی) ما را تکذیب می‌دارند، عذاب (دردناک یزدانی) به خاطر نافرمانی (و خروج از برنامه‌ی ایمانی) بدانان می‌رسد. [[«بِمَا»: به سبب. به خاطر. «کَانُوا یَفْسُقُونَ»: به طور مستمر از دائره ایمان و اطاعت به در می‌رفتند و از التزام احکام شانه خالی می‌کردند.]] 6|50|(ای پیغمبر! بدین کافران) بگو: من نمی‌گویم گنجینه‌های (ارزاق و اسرار جهان) یزدان در تصرّف من است (چرا که الوهیّت و مالکیّت جهان تنها و تنها از آن خدای سبحان است و بس) و من نمی‌گویم که من غیب می‌دانم (چرا که کسی از غیب جهان باخبر است که در همه‌ی مکانها و زمانها حاضر و ناظر باشد که خدا است) و من به شما نمی‌گویم که من فرشته‌ام. (بلکه من انسانی همچون شمایم. این است عوارض بشری از قبیل: خوردن و خفتن و در کوچه و بازار راه رفتن، در من دیده می‌شود، جز این که به من وحی می‌شود و) من جز از آنچه به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم (و سخن کسی جز سخن خدا را نمی‌شنوم و تنها به فرمان او راه می‌روم). بگو: آیا نابینا و بینا (و کافر سرگشته و مؤمن راه یافته، در شناخت این حقائق) یکسانند؟ (و هر دو مساوی در پیشگاه یزدانند؟) مگر نمی‌اندیشید (تا در پرتو عقل، حق برایتان نمودار و آشکار شود؟). [[«خَزَآئِنُ»: جمع خزینه، گنجینه‌ها. انبارهای نفائس اموال. مراد از (خَزَآئِنُ اللهِ) مقدّراتی است که جز خدا کسی از آنها آگاه نیست. «مَلَک»: فرشته. «الأعْمَی»: کور. مراد شخص گمراه است که با چراغ عقل حقائق را پیدا نمی‌کند. «الْبَصِیرُ»: بینا. مراد شخص ایمانداری است که در پرتو اندیشه به حقائق راه می‌یابد.]] 6|51|با آن (چیزهائی که در قرآن آمده است) کسانی را بترسان که (چون به جهان دیگر ایمان دارند، از هول و هراس رستاخیز بیمناکند و) می‌ترسند از این که در پیشگاه پروردگارشان (برای حساب و کتاب) گردآورده می‌شوند. (آنجائی که در آن) برای آنان جز خدا یاور و میانجیگری (که بتواند ایشان را از عذاب دوزخ برهاند) وجود ندارد. آنان (را از آن روز بترسان، تا امروز که فرصت باقی است) شاید پرهیزگاری پیشه کنند (و آن وقت به بهشت روند). [[«أَنذِرْ»: بترسان. بیم ده. «بِهِ»: به آن، یعنی قرآن. «الَّذِینَ یَخَافُونَ»: کسانی که می‌ترسند. مراد مؤمنان است (نگا: فاطر / 18، یس / 11، ذاریات / 55). «مِن دُونِهِ»: سوای او. غیر از او.]] 6|52|کسانی را (از پیش خود) مران که سحرگاهان و شامگاهان خدای را به فریاد می‌خوانند (و همه‌وقت به عبادت و پرستش خدا مشغولند و) منظورشان (تنها رضایت) او است. نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است (و هرکس در گرو عمل خویش است، چه شاه چه درویش است). اگر (به حرف مشرکان درباره این گونه مؤمنان گوش دهی و از خود) آنان را برانی، از زمره‌ی ستمگران خواهی بود. [[«لا تَطْرُدِ»: طرد مکن. مران. «الْغَدَاةِ»: سحرگاهان. «الْعَشِیِّ»: شامگاهان. «بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِیِّ»: در سحرگاهان و شامگاهان. مراد، در همه اوقات است. «مِنْ شَیْءٍ»: حرف (مِنْ) زائد است و (شَیْءٍ) در موضع رفع است و اسم (ما) است. «فَتَطْرُدَهُمْ»: منصوب است، چون جواب نهی است. تقدیر چنین است: لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ ... فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ، وَ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ.]] 6|53|این چنین (با پیشی‌گرفتن مستمندان در پذیرش دین و دخول بدان بر توانگران، سنّت ما جاری و ساری بوده است و) برخی را (که ثروتمندان متکبّرند) با برخی دیگر (که تنگدستان فقیرند) آزموده‌ایم تا (متکبّران، تمسخرکنان) بگویند: آیا اینان همان کسانیند که خداوند از میان ما (برگزیده است و با اعطاء نعمت ایمان) بر ایشان منّت نهاده است؟ آیا خداوند سپاسگزاران را بهتر نمی‌شناسد (یا این کافران سرکش مغرور)؟ [[«فَتَنَّا»: امتحان کردیم. آزمودیم. «مَنَّ ... عَلَی»: نعمت داد. نیکی نمود.]] 6|54|هرگاه مؤمنان به آیات (قرآن) ما به پیش تو آمدند (برای احترامشان) بدیشان بگو: درودتان باد! (شما را مژده باد که) خداوند شما (از روی لطف) بر خویشتن رحمت واجب نموده است (و رحمت فراوان و بیکرانش مقتضی آن است) که هرکس از شما از روی نادانی (انسانی) دچار لغزشی شد، ولی بعد از آن توبه کرد (و نادمانه به آستانه‌ی کریمانه‌ی خدا برگشت و اعمال زشت خود را جبران) و اصلاح کرد (خداوند عذر تقصیر او را می‌پذیرد) چرا که او آمرزگار (بندگان و) مهربان (در حق همگان) است. [[«أنَّهُ مَنْ عَمِلَ ...»: جمله بدل (الرَّحْمَةَ) یا مفعولٌ‌به (کَتَبَ) است. جواب شرطِ (مَنْ) محذوف است و تقدیر چنین است: فَلَهُ غُفْرانُ رَبِّهِ. «بِجَهالَةٍ»: از روی نادانی. مراد این است که کسی که آگاهانه یا ناآگاهانه مرتکب گناه می‌شود، از زمره جاهلان بشمار است. یا این که گناهکار مطلقاً نادان است.]] 6|55|این چنین (روشن و آشکار) آیات (قرآنی و دلائل جهانی) را توضیح می‌دهیم، تا راه (نادرست) گناهکاران (از راه درست مؤمنان) پیدا و نمودار شود. [[«نُفَصِّلُ»: از هم جدا می‌سازیم. نمودار و آشکار می‌کنیم. توضیح و تبیین می‌نمائیم. «وَ لِتَسْتَبِینَ»: تا این که روشن و هویدا شود. واو حرف عطف است و فعل (لِتَسْتَبِینَ) را بر فعل مقدّری مانند (لِیَفْهَمُوا) عطف می‌کند. تقدیر چنین است: لِیَفْهَمُوا وَ لِتَسْتَبینَ. «سَبِیلُ»: راه. این واژه به صورت مذکّر و مؤنّث به کار می‌رود.]] 6|56|بگو: من نهی شده‌ام از این که پرستش کنم آنهائی را که سوای خدا به فریاد می‌خوانید (و عبادتشان می‌نمائید). بگو: من از هوی و هوسهای شما پیروی نمی‌کنم، که (اگر چنین کنم، همچون شما) در آن وقت گمراه می‌شوم و از زمره‌ی راه‌یافتگان نخواهم بود. [[«نُهِیتُ»: نهی شده‌ام. بازداشته شده‌ام. «أَهْوَآءَ»: خواستهای ناروا و آرزوهای پوچ.]] 6|57|بگو: من بر شریعت واضحی هستم که از سوی پروردگارم نازل شده است و شما قرآن را تکذیب می‌کنید (که در برگیرنده‌ی شریعت غرّا و آشکارا است. بدانید عذاب و کیفری) که در (نزول و وقوع) آن شتاب می‌ورزید در قدرت من نیست. فرمان جز در دست خدا نیست. خدا به دنبال حق می‌رود (و کارهایش برابر حکمت انجام می‌شود. لذا اگر خواست عذاب واقع می‌گردد و اگر نخواست عذاب واقع نمی‌شود) و او بهترین (قاضی میان من و شما و) جدا کننده (ی حق از باطل) است. [[«بَیِّنَةٍ»: دلیل. شریعت. مراد قرآن است. «کَذَّبْتُم بِهِ»: آن را تکذیب می‌کنید. ضمیر (ه) به (بیّنه) برمی‌گردد و مذکّر آوردن آن به خاطر معنیِ مراد است که قرآن است. «یَقُصُّ الْحَقَّ»: حق را می‌گوید. حق را از باطل جدا می‌سازد. از حق پیروی می‌کند. «الْفَاصِلِینَ»: جداسازندگان. داوری‌کنندگان. روشنگران.]] 6|58|بگو: اگر آنچه که در وقوع آن (که عذاب خدا است و از روی استهزاء) شتاب می‌ورزید، در قدرت من بود (در وقوع آن شتاب می‌کردم و از شرّ شما خلاص می‌شدم و) کار من با شما پایان می‌پذیرفت، ولیکن (کار در دست خدا است و) خدا آگاه‌تر از (هر کسی بدان چیزی است که در دنیا یا آخرت در خور) ستمکاران است. [[«لَقُضِیَ الأمْرُ»: کار خاتمه می‌پذیرفت. کار یکسره می‌شد و فیصله پیدا می‌کرد.]] 6|59|گنجینه‌های غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است. و هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمی‌افتد مگر این که از آن خبردار است. و هیچ دانه‌ای در تاریکیهای (درون) زمین، و هیچ‌چیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (خدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است. [[«مَفَاتِح»: جمع مَفْتَح، گنجینه‌ها، جمع مِفْتَح، کلیدها. «وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ ...». حرف (مِنْ) زائد است و واژه (وَرَقَةٍ) در موضع رفع و فاعل (تَسْقُطُ) است، و واژه‌های (حَبَّة، رَطب، یابِسٍ) عطف بر آن هستند (نگا: سبأ / 3). «رَطَب»: تر. «یَابِسٍ»: خشک. «کِتَابٍ مُّبِینٍ»: علم خدا. لوح محفوظ.]] 6|60|خدا است که در شب شما را می‌میراند و در روز شما را برمی انگیزاند و او می‌داند که در روز (که زمان عمده‌ی جنب و جوش و تلاش و کوشش است) چه می‌کنید و چه فراچنگ می‌آورید (و این مرگ و زندگیِ خواب و بیداری نام، پیوسته ادامه دارد) تا مهلت معیّن (زندگی هرکس با فرا رسیدن مرگ او) بسر آید. سپس (در روز رستاخیز همگان) به سوی خدا برمی‌گردید و آن گاه شما را بدانچه (از خوب و بد در دنیا) می‌کردید باخبر می‌گرداند (و پاداش و پادافره اعمال را به صاحبان آنها می‌رساند). [[«یَتَوَفَّاکُمْ»: شما را می‌میراند. مراد از میراندن در اینجا خواباندن است (نگا: زمر / 42). «جَرَحْتُمْ»: فراچنگ آوردید. انجام دادید. گناه ورزیدید. «یَبْعَثُکُمْ»: شما را زنده می‌گرداند. مراد از زنده‌گرداندن در اینجا بیدارکردن است (نگا: زمر / 42). «لِیُقْضَی»: تا این که پایان داده شود (نگا: بقره / 200). تا این که به اتمام رسانده شود (نگا: طه / 114) تا آن گاه که مقدّر شود (نگا: سبأ / 14). «أَجَلٌ مُّسَمّیً»: مدّت معیّن. مراد پایان زندگی یا مدّت زندگانی است (نگا: انعام / 2). «مَرْجِعُکُمْ»: رجوع و برگشت شما.]] 6|61|خداوند بر بندگان خود کاملاً چیره است. او مراقبانی (از فرشتگان را برای حسابرسی و نگارش اعمال شما) بر شما می‌فرستد و می‌گمارد (و آنان به کار خود با دقّت تمام تا دم مرگِ یکایک شما، مشغول می‌گردند) و چون مرگ یکی از شما فرا رسید، فرستادگان ما (از میان فرشتگان دیگر به سراغ او می‌آیند و) جان او را می‌گیرند، و (فرشتگان گروه اوّل و فرشتگان گروه دوم هیچ کدام در مأموریّت خود) کوتاهی نمی‌کنند. [[«وَ هُوَ الْقَاهِرُ ...»: (نگا: انعام / 18). «حَفَظَةً»: جمع حافظ، مراقبان. مراد فرشتگان (الکِرام الْکاتِبون) است (نگا: زخرف / 80، انفطار / 10 و 11). «رُسُلُنَا»: فرستادگان ما. مراد فرشتگان همدست مَلَک‌الْموت است (نگا: سجده / 11). «وَهُمْ لا یُفَرِّطُونَ»: وحال آن که آنان کوتاهی نمی‌کنند. این جمله می‌تواند حال (رُسُلُنا) یا (حَفَظَةً و رُسُلُنا) باشد؛ چرا که در کارِ حفظ و توفّی کوتاهی نمی‌کنند.]] 6|62|سپس (همه‌ی مردگان در روز قیامت زنده می‌گردند و) به سوی خدا، یعنی سَرور حقیقی ایشان برگردانده می‌شوند. هان! (بدانید که در چنین روزی) فرمان و داوری از آن خدا است و بس، و او سریعترینِ حسابگران است (و در کوتاه‌ترین مدّت به حساب یکایک خلائق می‌رسد و پاداش و پادافره آنان را می‌دهد). [[«رُدُّوا»: برگردانده شدند. «مَوْلَی»: سَرور. مالک. متصرّف. واژه (مَوْلَی) مجرور است و بدل (اللهِ) است. و واژه (الْحَقِّ) صفت (مَوْلَی) است. «الْحُکْمُ»: فرمان. داوری. «الْحَاسِبِینَ»: حسابگران. حسابرسان.]] 6|63|بگو: چه کسی شما را از اهوال و شدائد خشکی و دریا رهائی می‌بخشد، در آن حال که (دشواریها و گرفتاریهای بزرگ به شما رو می‌کند و) او را فروتنانه عَلَنی و نهانی به فریاد می‌خوانید (و می‌گوئید:) اگر خدا ما را از این اهوال برهاند، سوگند می‌خوریم که از سپاسگزاران (نعمت و فضیلت او) باشیم؟ [[«ظُلُمَات»: تاریکیها. مراد اهوال و شدائد است. «تَدْعُونَهُ»: او را به فریاد می‌خوانید. این جمله حال ضمیر (کُمْ) در فعل (یُنَجِّیکُمْ) می‌باشد. «تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً»: آشکارا و پنهان. مفعول مطلق یا منصوب به نزع خافضند، و یا این که حال بوده و به معنی مُعْلِنینَ وَ مُسِرّینَ می‌باشد.]] 6|64|بگو: خدا شما را از آن (اهوال و شدائد) و از هر غم و اندوهی می‌رهاند. سپس (با این وجود برای او) شما شریک و انباز می‌سازید! (شریک و انبازی که می‌دانید کاری از دست آنها ساخته نیست). [[«کَرْبٍ»: غم و اندوه.]] 6|65|بگو: خدا می‌تواند که عذاب بزرگی از بالای سرتان و یا از زیر پاهایتان بر شما بگمارد (و شما را دچار بلاهای آسمانی و بمبارانهای هوائی یا بلاهای زمینی همچون زلزله‌ها و آتشفشانیها و انفجارهای مینها و دیگر موادّ منفجره‌ی جنگها سازد) و یا این که کار را بر شما به هم آمیزد (و در نتیجه حقیقت امر بر شما مشتبه شود) و دسته‌دسته و پراکنده گردید (و جنگها در میانتان برپا گرداند) و برخی از شما را به جان برخی دیگر اندازد و گرفتار همدیگر سازد. بنگر که چگونه آیات (قرآنی و دلائل جهانی خود) را بیان و روشن می‌گردانیم تا بلکه (بیندیشند و به خود بازگردند و حقیقت را) بفهمند. [[«یَبْعَثَ»: بفرستد. برانگیزد. «یَلْبِسَکُمْ»: شما را به هم اندازد. شما را گروه گروه و دسته دسته سازد. کار را بر شما مشوّش و آمیخته کند. شما را دارای خواستها و آرزوهای مختلف و متناقض کند. «شِیَعاً»: جمع شیعه، گروهها و دسته‌ها. حال ضمیر (کُمْ) یا مفعول مطلق (یَلْبِسَ) از غیر لفظ خود می‌باشد. «بَأْسَ»: جنگ. عذاب.]] 6|66|قوم تو (یعنی قریش و مردمان مکّه قرآن را باور نمی‌دارند و) آن را تکذیب می‌نمایند، و حال آن که قرآن حق است (و جای تکذیب کردن ندارد). بگو: من حافظ و مسلّط بر شما نیستم (و مأمور بررسی اعمال و مجازات شما نمی‌باشم و بلکه سر و کارتان با خدا است). [[«لَسْتُ عَلَیْکُم بِوَکیلٍ»: حافظ شما و مسؤول کردار و رفتارتان نمی‌باشم.]] 6|67|هر خبری (که خداوند در قرآن بیان کرده است) موعد خود دارد (و در هنگام مقرّر و جای معیّن تحقّق می‌پذیرد) و (صدق این اخبار را به هنگام وقوع) خواهید دانست (و خواهید دید به چه عذابی گرفتار می‌آئید). [[«نَبَأٍ»: خبر. «مُسْتَقَرٌّ»: مکان استقرار و هنگام وقوع. مکان استقرار و جایگاه وقوع.]] 6|68|هرگاه دیدی کسانی به تمسخر و طعن در آیات (قرآنیِ) ما می‌پردازند، از آنان روی بگردان (و مجلس ایشان را ترک کن و با آنان منشین) تا آن گاه که به سخن دیگری می‌پردازند. اگر شیطان (چنین فرمانی را) از یاد تو برد (و دستور الهی را فراموش کردی)، پس از به خاطر آوردن (و یاد کردن فرمان، از پیش ایشان برخیز و) با قوم ستمکار منشین. [[«یَخُوضُونَ»: فرو می‌روند. یاوه‌سرائی می‌کنند. در اینجا مراد تمسخر قرآن و استهزاء دین و ایمان است (نگا: نساء 140 و انعام / 70). «امَّا یُنسِیَنَّکَ الشَّیْطَانُ»: اگر اهریمن آن را از یاد تو برد. در اینجا هر چند روی سخن به پیغمبر است، ولی در حقیقت منظور پیروان او است. نسیان پیغمبران در اموری بوده است که مربوط به کار تبلیغ احکام دین و مقام رسالت نبوده و بلکه غفلت در موضوعات عادی از قبیل سهو در نماز بوده است و چنین فراموشی و غفلتی موجب اضاعه فریضه‌ای یا تحریم حلال و تحلیل حرام نگشته است (نگا: کهف / 63 و 73، یوسف / 42). «الذِّکْرَی»: به یاد آوردن. متوجّه شدن. تذکّر.]] 6|69|کمترین چیزی از حساب آنان (که درباره‌ی قرآن یاوه‌سرائی می‌کنند) به حساب پرهیزگاران گرفته نمی‌شود ولیکن (باید پرهیزگاران نشست و برخاستشان با چنین بزهکارانی برای پند و اندرز و) تذکّر و ارشاد باشد، تا این که (از بیهوده‌گوئی دست بردارند و از عذاب خدا خویشتن را به دور داشته و) پرهیزگاری کنند. [[«ذِکْرَی»: پند و اندرزدادن. تذکیر و ارشاد. مرفوع است و مبتدای مؤخّر است: عَلَیْهِمْ ذِکْرَی. یا منصوب است و مفعول مطلق فعل محذوف: عَلَیْهِمْ أَن یُذَکِّرُوهُمْ تَذْکِیراً.]] 6|70|کسانی را ترک کن که آئین (فطری و آسمانی) خود را به بازی و شوخی گرفته‌اند و زندگی دنیا آنان را گول زده است (و آخرت را از یادشان برده است). و به آن (زمزمه‌ی جاویدان قرآن، پیوسته ایشان را) پند و اندرز بده (و بدانان بگو که در روز قیامت) هرکسی در گرو اعمالی است که انجام داده است و مسؤول چیزهائی است که فراچنگ آورده است، و بجز خدا برای ایشان یار و یاوری و میانجی و واسطه‌ای نیست (تا مردمان را از عذاب دوزخ برهاند و به بهشت وارد گرداند). و اگر چنین کسی هرگونه فدیه و تاوانی (که تو می‌دانی، برای نجات خود) بپردازد، از او دریافت نمی‌گردد (و پذیرفته نمی‌شود). آنان کسانی هستند که گرفتار اعمالی شده‌اند که کرده‌اند (و به زندان چیزهائی دربندند که فراچنگ آورده‌اند). برای آنان به سبب کفری که می‌ورزیده‌اند، نوشیدنی بسیار داغ و عذاب بس دردناکی است. [[«ذَرْ»: ترک کن. رها کن. از ماده (وذر). «غَرَّتْهُمْ»: گولشان زده است. فریبشان داده است. «ذَکِّرْ بِهِ»: بدان پند ده. مردمان را به قرآن راهنمائی و ارشاد کن. «أَن تُبْسَلَ»: تا دچار هلاکت نشود. تا هلاک نگردد. این که مرهون و محبوس شود. جمله مفعول لَهُ است و تقدیر چنین است: لِئَلاّ تُبْسَلَ؛ مَخَافَةَ أَن تُبْسَلَ؛ یا این که مفعولٌ‌بِهِ فعل (ذَکِّرْ) است. واژه (تُبْسَلَ) از ماده (بَسْل) به معنی حبس، و هلاک است. «تَعْدِلْ»: فدیه دهد. تاوان و عوض دهد. «عَدْل»: فدیه. عوض. قیمت. «أُبْسِلُوا بِمَا»: در گروِ چیزی هستند که. گرفتار چیزی هستند که. هلاک می‌گردند به سبب چیزی که. به زندان دوزخ گرفتار می‌آیند به سبب چیزی که. «شَرَابٌ»: نوشیدنی. نوشابه. «حَمِیمٍ»: آب داغ. آب بسیار گرم.]] 6|71|بگو: آیا چیزی غیر از خدا را بخوانیم (و عبادت و پرستش کنیم) که نه سودی به حال ما دارد و نه زیانی؟ و آیا پس از آن که خداوند ما را هدایت بخشیده است (و به سوی خود رهنمون کرده است) به عقب بازگشت کنیم (و از ایمان دست بکشیم و دیگر بار به کفر برگردیم؟ و) بسان کسی (باشیم و کنیم) که شیاطین او را در زمین (بیابانهای برهوت) ویلان و سرگردان به دنبال خود کشند، و دوستانی داشته باشد که او را به راه راست خوانند و به سوی خود فریاد دارند (امّا او بدیشان گوش نکند و به دنبال شیاطین رود و گمراه‌تر و گمراه‌تر شود؟) بگو: هدایت خداوند، هدایت است و (بجز اسلام، ضلالت است، و از سوی خدا) به ما دستور داده شده است که فرمانبردار پروردگار جهانیان باشیم (و منقاد او شویم و به فرمان او رویم). [[«أَنَدْعُو»: آیا به فریاد خوانیم؟ آیا پرستش نمائیم؟ در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی به دنبال دارد. «إِسْتَهْوَتْهُ الشَّیَاطِینُ»: شیاطین او را وادار به رفتن و شتاب ورزیدن کنند. شیاطین او را سرگردان و ویلان کنند. شیاطین او را از راه به در برند و در جهان آواره و دربه در کنند. فعل (إِسْتَهْوَتْ) از ماده (هوی) است، به معنی: رفتن. گمراه شدن. فرو افتادن. «حَیْرَانَ»: آواره و سرگردان. حال ضمیر (هُ) است و به دلیل وصفیّت غیرمنصرف بوده و مؤنّث آن (حَیْری) است. «لِنُسْلِمَ»: این است که تسلیم و منقاد شویم.]] 6|72|و (از سوی خدا به ما دستور داده شده است) این که نماز را به گونه‌ی شایسته بخوانید و از خدا بترسید و (اوامر او را اجرا کنید؛ چه) او است که در پیشگاهش گردآورده می‌شوید (و حساب و کتاب پس می‌دهید). [[«وَ أَنْ أَقِیمُوا ...»: این جمله عطف بر (أُمِرْنَا لِنُسْلِمَ) است، و تقدیر چنین است: أُمِرْنا ِلاَنْ نُسْلِمَ وَ ِلاَنْ نُقیمَ.]] 6|73|او آن کسی است که آسمانها و زمین را به حق آفریده است (و آنها را بیهوده نیافریده است و بلکه از روی حکمت و هدف ساخته است) و هر وقت (اراده‌ی خدا بر پیدایش چیزی قرار گیرد، بدان) می‌گوید: باش! پس می‌شود. سخن او حق است (و فرمان او شدنی) و مالکیّت (مطلق و تصرّف همه‌جانبه) از آن او است، در آن روزی که (برای اعلان رستاخیز) در صور دمیده شود. دانای آشکار و پنهان است (و در کار او گذشته و حال و آینده یکسان است. او آگاه از همه چیزهائی است که نهان از حواسّ و ابصار، یا قابل رؤیت در لیل و نهار است) و او حکیم (در کردار و) آگاه (از احوال انسان، و مطّلع از بواطن و ظواهر جهان) است. [[«بِالْحَقِّ»: به حق نه باطل و بیهوده. آفرینش همه موجودات به اندازه و از روی آگاهی و برابر حکمت انجام گرفته است؛ نه از روی تصادف و بیهوده و عبث (نگا: دخان / 38 و 39، مؤمنون / 115 و 116، آل‌عمران / 191). «یَوْمَ یَقُولُ ...»: روزی که می‌گوید. در اینجا مراد از روز، وقت و زمان است. «الصُّورِ»: بوق. طرز و نوع صور و چگونگی دمیدن در آن جزو غیب است. «الْغَیْبِ»: آنچه نهان از دیدگان و به دور از دائره علم و نیروی روح مردمان است. «الشَّهَادَةِ»: آنچه آشکار و محسوس و دیدنی و فهمیدنی است و علم بشر بدان احاطه پیدا می‌کند، و یا روح آدمی بدان دسترسی می‌یابد.]] 6|74|و (برای مردمان بیان کن چیزهائی را که رخ داد) بدان گاه که ابراهیم به پدر خود آزر گفت: آیا بتهائی را به خدائی می‌گیری!! (مگر زشت نیست که انسان عاقل، سنگهای بی‌جان را پرستش و عبادت کند و در برابر تراشیده‌های دست خود کرنش برد؟!). به حقیقت من تو را و قوم تو را در گمراهی آشکار (و به دور از راه پروردگار) می‌بینم. [[«أبِیهِ آزَرَ»: پدرش که آزر نام داشت (نگا: مریم / 41 - 45، توبه / 114، انبیاء / 52، شعراء / 70، زخرف / 26، ممتحنه / 4). برخی واژه (أَب) را کنایه از عمو می‌دانند، همان گونه که در سوره بقره آیه 133 آباء به معنی اجداد به کار رفته است. واژه (آزَرَ) عطف بیان است. «أَصْنَاماً»: جمع صنم. بتها. «آلِهَةً»: جمع إِله، خدایان. مفعول دوم فعل (تَتَّخِذُ) است.]] 6|75|و همان گونه (که گمراهی قوم ابراهیم را در امر پرستش بتها به او نمودیم، بارها و بارها نیز) مُلک عظیم آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمره‌ی باورمندان راستین شود (و بر راستای خداشناسی رود). [[«نُرِی»: نشان می‌دهیم. در اینجا به معنی: نشان می‌دادیم. از مصدر (إرائه) باب افعال. «مَلَکُوتَ»: ملک عظیم. وزن (فَعَلوت) برای مبالغه به کار می‌رود. مانند: (رحَمُوت): رحمت فراوان. (رَهَبُوت): رهبت شدید و هراس زیاد. «وَلِیَکُونَ»: تا باشد. برخی حرف واو را زائد دانسته و برخی (لِیَکُونَ) را عطف بر فعل محذوفی شمرده‌اند و تقدیر را چنین دانسته‌اند: لِیَسْتَدِلَّ وَ لِیَکُونَ.]] 6|76|(از جمله) هنگامی که شب او را در برگرفت (و تاریکی شب همه‌جا را پوشاند) ستاره‌ای (درخشان به نام مشتری یا زهره) را دید (بر سبیل فرض و إرخاءالْعِنان) گفت: این پروردگار من است! امّا هنگامی که غروب کرد (برای ابطال عقیده‌ی ستاره‌پرستان موجود در آن محیط) گفت: من غروب‌کنندگان را دوست نمی‌دارم (و به عبادت چیزهای تغییرپذیر و زوال‌پذیر نمی‌گرایم). [[«جَنَّ عَلَیْهِ»: او را فرا گرفت. «اَفَلَ»: غروب کرد. «اْلآفِلِینَ»: غروب‌کنندگان.]] 6|77|و هنگامی که ماه را در حال طلوع (در کرانه‌ی افق) دید (باز هم بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است! ولی هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمائی نکند، بدون شکّ از زمره‌ی قوم گمراه (و جمعیّت سرگشته در وادی کفر و ضلال) خواهم بود. [[«بَازِغاً»: طلوع‌کنان. حال (قَمَر) است.]] 6|78|و هنگامی که خورشید را در حال طلوع (در کرانه‌ی افق) دید (دوباره بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است (چرا که) این بزرگتر (از ستاره و ماه) است! امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بیگمان من از آنچه انباز خدا می‌کنید بیزارم (و تنها رو به خدا می‌دارم). [[«هذا»: این. ذکر (هذا) به صورت مذکّر بدین سبب است که مُشَارٌإِلَیْه (شَیْء) یا (طالِع) است. یعنی: هذا الشَّیْءُ. هذَا الطّالِعُ. «هذا رَبِّی»: این جمله در هر سه آیه می‌تواند به صورت استفهام انکاری خوانده شود. یعنی: هذا رَبّی؟! آیا این خدای من است؟! ممکن نیست.]] 6|79|بیگمان من رو به سوی کسی می‌کنم که آسمانها و زمین را آفریده است، و من (از هر راهی جز راه او) به کنارم و از زمره‌ی مشرکان نیستم. [[«وَجْهِیَ»: رویم را. مراد از روکردنِ رو، قصد پرستش و انجام عبادت است. «فَطَرَ»: آفریده است. پدیدار کرده است. «حَنیفاً»: حقّگرای برکنار از ادیان باطله و عقائد منحرفه. این واژه حال فاعل ضمیر (تُ) در فعل (وَجَّهْتُ) است (نگا: بقره / 135).]] 6|80|و (با وجود این) قوم ابراهیم با او به ستیزه پرداختند (و وی را از خشم خدایان خود ترساندند. ابراهیم) گفت: آیا شما را سزد که درباره‌ی خدا با من بستیزید، و حال آن که مرا (خداوند با دلائل روشن به سوی حق راهنمائی کرده و) هدایت بخشیده است؟ من از آن چیزهائی که انباز خدا می‌کنید نمی‌ترسم (چرا که می‌دانم از سوی آنها و از جانب کسی زیانی به من نمی‌رسد) امّا اگر خدا بخواهد ضرر و زیان (به کسی برسد، بیگمان بدو) می‌رسد. دانش پروردگارم همه‌چیز را در برگرفته است (و خدای من از هر چیز آگاه است، ولی خدایان شما از چیزی آگاهی ندارند). آیا یادآور نمی‌شوید (و از خواب غفلت بیدار نمی‌گردید و متوجّه نیستید که چیزهای عاجز و درمانده مستحقّ پرستش نمی‌باشند؟). [[«حَآجَّهُ»: با او مجادله کردند (نگا: انبیاء / 51 - 70 و شعراء / 69 - 82). «لآ أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ»: از چیزی که آن را انباز خدا می‌کنید نمی‌ترسم. یعنی من هرگز از بتهای شما نمی‌ترسم، زیرا آنها قدرتی ندارند که به کسی زیانی برسانند. «إِلاّ أَن یَشآءَ رَبِّی شَیْئاً»: مگر آن چیزی که خدا بخواهد. لیکن اگر خدا بخواهد زیانی به کسی برساند می‌تواند. واژه (شَیْئاً) مفعولٌ‌به است و یا مفعول مطلق است و به جای (مَشیئَةً) به کار رفته است و تقدیر چنین است: إِلاّ أَن یَشآءَ مَشِیئَةً. «عِلْماً»: تمییز است.]] 6|81|چگونه من از چیزی که (بی‌جان است و بت نام دارد و از روی نادانی) آن را انباز (خدا) می‌سازید می‌ترسم؟ و حال آن که شما از این نمی‌ترسید که برای خداوند (جهان که همه‌ی کائنات گواه بر یگانگی او است) چیزی را انباز می‌سازید که خداوند دلیلی بر (حقّانیّت پرستش) آن برای شما نفرستاده است؟ پس کدام یک از دو گروه (بت‌پرست و خداپرست) شایسته‌تر به امن و امان (و نترسیدن از مجازات یزدان) است، اگر می‌دانید (که درست کدام و نادرست کدام است)؟ [[«سُلْطَاناً»: دلیل. برهان. «الْفَرِیقَیْنِ»: دو گروه. «أَحَقُّ»: شایسته‌تر. درخورتر. «الأمْنِ»: امنیّت. آرامش.]] 6|82|کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته باشند، امن و امان ایشان را سزا است، و آنان راه‌یافتگان (راه حق و حقیقت) هستند. [[«لَمْ یَلْبِسُوا»: آمیخته نکرده‌اند. «ظُلْم»: شرک (نگا: لقمان / 13). «لَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ»: مراد این که همراه ایمان به خدا، در برابر دیگران نیز کرنش نمی‌برند و برای آنها قربانی و نذر نمی‌کنند و جلب منافع و دفع بلایا نمی‌خواهند و ... (نگا: یوسف / 106، عنکبوت / 61 - 65، زمر / 3).]] 6|83|اینها دلائل ما بود که آنها را به ابراهیم عطاء کردیم (تا) در برابر قوم خود (به کارشان گیرد، و غروب ستارگان و خورشید و ماه را دلیل بر الوهیّت و وحدانیّت ما داند. او با همین دلائلِ کَوْنی بر آنان پیروز شد و برتری یافت، و این سنّت ما است که با علم و حکمت) هر کس را بخواهیم او را درجاتی بالا می‌بریم. (ای پیغمبر!) پروردگار تو حکیم (است و هر چیزی را در جای خود قرار می‌دهد و به جای خود می‌کند، و) آگاه است (و می‌داند چه کسی مستحقّ رفعت است و چه کسی مستوجب ذلّت). [[«تِلْکَ»: این حُجَجِ باهره‌ی گذشته که ابراهیم از آنها سود جست.]] 6|84|ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب (فرزند اسحاق) را عطاء نمودیم (و افتخار این دو تن هم تنها در جنبه‌ی پیغمبرزادگی نبود، بلکه مانند پدرشان) آن دو را (به سوی حقیقت و خوبی) رهنمود کردیم. پیشتر نیز نوح را (دستگیری و به سوی حق و نیکی) ارشاد نمودیم. و از نژاد نوح (هم کسانی همچون) داود، سلیمان، ایّوب، یوسف، موسی و هارون را (قبلاً هدایت و ارشاد کردیم) و همان گونه (که ابراهیم و همه‌ی این پیغمبران را پاداش دادیم) محسنان را (نیز بدانچه مستحقّ باشند) پاداش می‌دهیم. [[«کَلاًّ» و «نُوحاً»: منصوب به فعلهای (هَدَیْنا) هستند. «مِنْ ذُرِّیَّتِهِ»: از تبار و نژاد او. برخی مرجع ضمیر (ه) را ابراهیم و برخی نوح می‌دانند.]] 6|85|و زکریّا، یحیی، عیسی، و الیاس را (نیز هدایت دادیم و) همه‌ی آنان از زمره‌ی صالحان (و بندگان شایسته‌ی ما) بودند. [[«زَکَرِیَّا»: عطف بر (هَارُونَ) است.]] 6|86|و اسماعیل، الیَسَع، یونس، و لوط را (نیز رهنمود کردیم) و هر کدام (از اینان) را بر جهانیان (زمان خود) برتری دادیم. [[«کُلاًّ»: هر کدام. منصوب به (فَضَّلْنَا) است.]] 6|87|و از میان پدران و فرزندان و برادرانشان (گروه زیادی را رهنمود نمودیم و) آنان را برگزیدیم و به راه راست ارشاد کردیم. [[«إجْتَبَیْنَاهُمْ»: آنان را برگزیدیم و برای رسالت خویش گلچین کردیم.]] 6|88|این (توفیق بزرگی که چنین شایستگان و برگزیدگانی بدان نائل آمدند) توفیق خدائی است و خداوند هر کس از بندگانش را بخواهد بدان نائل می‌سازد. اگر (این چنین شایستگانی - چه رسد به دیگران -)شرک می‌ورزیدند، هر آنچه می‌کردند هدر می‌رفت (و اعمال خیرشان ضائع می‌شد و خرمن طاعتشان به آتش شرک می‌سوخت). [[«حَبِطَ»: باطل و پوچ گردید. بیهوده و بی‌نتیجه ماند. هدر رفت و ضائع شد.]] 6|89|آنان کسانیند که کتاب (آسمانی) و حکمت (ربّانی) و نبوّت (یزدانی) بدیشان دادیم. اگر (این مشرکان مکّه و کافران معاصر تو) نسبت بدان (سه چیز) کفر ورزند (مهمّ نیست. زیرا) ما کسانی را عهده‌دار (حفظ و سودبردن از) آن (سه چیز) می‌سازیم که نسبت بدان کفر نمی‌ورزند (و بلکه همچون اهل مدینه به جان در راه آن می‌کوشند). [[«حُکْم»: حکمت، و آن شناخت اسرار شریعت و قراردادن هر چیز در جای خود و انجام کارها در جای مناسب است. دانش و بینش سودمند. قضاوت و داوری. «هؤُلآءِ»: اینان. مراد اهل مکّه و دیگر کافران هم‌عصر پیغمبر و همه کسانی است که همچون ایشان باشند. «قَوْماً لَیْسُوا ...»: منظور اهل مدینه و انصار و همه کسانی است که طریق ایشان جویند و راه آنان پویند. «وَکَّلْنَا بِهَا»: عهده‌دار حفظ و بهره‌مند شدن از آن کردیم.]] 6|90|آنان کسانیند که خداوند ایشان را هدایت داده است (و توفیق رسیدن به راه حق و نیکی عطاء نموده است) پس از هدایت ایشان پیروی کن (و به راه ایشان برو. ای پیغمبر! همان گونه که این پیغمبران به پیروان خود گفته‌اند، تو نیز به پیروان خود) بگو: من در برابر (تبلیغ رسالت آسمانی و ابلاغ فرمان یزدانی) پاداش و مزدی از شما نمی‌طلبم. این قرآن (که تبلیغ آن وظیفه‌ی من است) چیزی جز یادآوری و اندرز برای جهانیان نیست. [[«إِقْتَدِهْ»: اقتداء کن. پیروی کن. دنباله‌روی کن. حرف (هْ) در آخر آن، هاء سکته است (نگا: حاقّه / 19 و 20 و 25 و 26 و 29). عربها این حرف را به واژه اضافه می‌کنند اگر بخواهند بر آن سکوت کنند و بایستند. «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ»: از هدایت ایشان پیروی و به راه آنان برو. مراد پیروی رسول از اصول دین و فضائل اخلاقی این بزرگان است؛ نه پیروی از فروع و قوانینی که قابل نسخ هستند. «ذِکْرَی»: یادآوری و اندرز. تذکیر و ارشاد. این مصدر می‌تواند به جای اسم فاعل، یعنی (مذکّر) گرفته شود و معنی: یادآوری کننده و اندرز دهنده داشته باشد.]] 6|91|کافران، خدا (و رحمت و حکمت او) را چنان که باید نشناخته‌اند، وقتی که می‌گویند: خداوند هیچ چیزی بر هیچ کسی فرو نفرستاده است (و انسانی را به پیغمبری برنگزیده است! ای پیغمبر! به مشرکان و یهودیانی که با آنان هم‌رأی و هم‌صدا می‌گردند،) بگو: چه کسی کتابی را نازل کرده است که موسی آن را برای مردم آورده است و نوری (رخشا) و هدایتی (راهنما) بوده است؟ (شما ای یهودیان!) آن را در کاغذهای (پراکنده و صفحات جداگانه) می نویسید و آن قسمت را (که به مصلحت شما است و با آرزوهایتان می‌خواند) نشان می‌دهید، و بسیاری از آن را (که شما را وادار به تصدیق قرآن و ایمان به نبوّت محمّد می‌دارد) پنهان می‌کنید. و به شما (ای یهودیان! توسّط این قرآن، از آئین یزدان و هدایت خدای منّان) چیزهائی آموخته شده است که شما و پدران شما از آن باخبر نبوده‌اید. (در پاسخِ پیشین ایشان) بگو: خدا (این قرآن را نازل کرده است) و بگذار در باطل (و یاوه‌سرائی) خود (فرو روند و) به بازیچه پردازند. [[«مَا قَدَرُوا اللهَ»: چنان که باید منزلت و عظمت خدا را نشناخته‌اند. به گونه لازم به قدر و شأن خدا پی نبرده‌اند. «نُوراً وَ هُدیً»: مُنوِّر و هادی. پرتوانداز و راهنما. حال (الْکِتَابَ) یا ضمیر (ه) در (جَآءَ بِهِ) است. «قَرَاطِیسَ»: جمع قِرْطاس، کاغذ پاره، صفحاتی که در آن کتابت و نگارش انجام گیرد، اعم از کاغذ و غیره. «عُلِّمْتُم مَّا ...»: آنچه توسّط قرآن به شما یاد داده شده است (نگا: مائده / 15 و نمل / 76). «قُلِ اللهُ»: واژه مبارک (اللهُ) فاعل فعل مقدّر یا مبتدای خبر محذوفی است. یعنی: أَنزَلَهُ اللهُ. أَللهُ أَنزَلَهُ. «ذَرْ»: ترک کن. رها کن. بگذار. از ماده (وذر). «خَوْض»: فرو رفتن در باطل مراد است.]] 6|92|این (قرآن) کتابی است که ما آن را فرو فرستاده‌ایم (همان گونه که تورات را قبلاً فرو فرستاده‌ایم). پرخیر و برکت است (و تا به قیامت ماندگار می‌ماند). تصدیق‌کننده‌ی همه‌ی کتابهای (آسمانی از قبیل تورات و انجیل) است که پیش از آن نازل شده‌اند. (آن را فرو فرستاده‌ایم) تا با آن (اهل) مکّه و کسان دور و بر آن (یعنی همه‌ی مردمان جهان) را (از خشم خدا) بترسانی. کسانی که به آخرت ایمان دارند بدان ایمان می‌آورند (چرا که امید به ثواب و هراس از عقاب ایشان را بدین امر وا می‌دارد. و هم بدان سبب) آنان بر (ادای به موقع و به گونه‌ی شایسته‌ی) نماز خود، محافظت می‌ورزند. [[«مُبَارَکٌ»: پرخیر و برکت. دراز آهنگ و دیرپای. «مَا بَیْنَ یَدَیْهِ»: مراد همه کتابهای آسمانی پیش از قرآن است. «أُمَّ الْقُرَی»: مراد مکّه است که از هر سو مسلمانان رو بدان می‌دارند و به سوی آن نماز می‌خوانند. «مَنْ حَوْلَهَا»: کسانی که در پیرامون مکّه در همه اقطار زمین زندگی کرده و می‌کنند (نگا: انعام / 19 و 90، فرقان / 1، سبأ / 28).]] 6|93|چه کسی ستمکارتر است از کسی که دروغی بر خدا ببندد (و بگوید که کتابی بر کسی نازل نشده است. یا این که بگوید: خدا را فرزند و انباز است) یا این که بگوید: به من وحی شده است، و بدو اصلاً وحی نشده باشد (از قبیل: مُسَیْلمه‌ی کذّاب و أَسْوَد عَنسی و طُلَیْحه أَسَدی.) و یا کسی که بگوید: من هم همانند آنچه خدا (بر محمّد) نازل کرده است خواهم آورد! (چرا که قرآن افسانه‌های گذشتگان است و شعری بیش نیست، اگر بخواهم مثل آن را می‌گویم و می‌سرایم!). اگر (حال همه‌ی ستمگران، از جمله این) ستمکاران را ببینی (و بدانی که چه وضع نابهنجار و دور از گفتاری دارند) در آن هنگام که در شدائد مرگ فرو رفته‌اند و فرشتگان دستهای خود را (به سوی آنان) دراز کرده‌اند (و بر بناگوششان تپانچه و بر پشتشان تازیانه می‌زنند و بدیشان می‌گویند: اگر می‌توانید از این عذاب الهی) خویشتن را برهانید. این زمان به سبب دروغهائی که بر خدا می‌بستید و از (پذیرش) آیات او سرپیچی می‌کردید، عذاب خوارکننده‌ای می‌بینید. [[«إفْتَرَی»: سرهم کرد. به هم بافت. «لَوْ تَرَی»: اگر می‌دیدی. اگر می‌دانستی. «غَمَرَاتِ»: جمع غَمْرَة، شدائد. «أَخْرِجُوا أَنفُسَکُمْ»: جان بدهید. قالب تهی کنید. خویشتن را برهانید. خود را از این عذاب به در کشید. «أَلْیَوْمَ»: امروز. مراد زمان است که هنگام جان کندن است و سرآغاز عذاب آخرت می‌باشد؛ و یا منظور روز قیامت است. «الْهُونِ»: ذلّت و خواری. در اینجا به معنی پست‌کننده و خوارکننده است. «تَسْتَکْبِرُونَ»: خویشتن را بزرگتر از آن می‌دیدید که آیات خدا را بپذیرید. از روی دشمنانگی خود را فراتر می‌گرفتید از این که.]] 6|94|(روز رستاخیز پروردگار به مردم می‌فرماید: اکنون) شما تک و تنها (و به دور از خویشان و یاران و مال دنیا، حیات دوباره یافته‌اید و برای حساب و کتاب، یک‌یک و لخت و عور) به سوی ما برگشته‌اید؛ همان گونه که روز نخست شما را آفریدیم (و برهنه و عریان و بدون هیچ گونه توشه و توان، به صحنه‌ی جهان گسیل داشتیم) و هرچه به شما داده بودیم، از خود به جای گذاشته‌اید (و دست خالی بدینجا آمده‌اید) و میانجیگرانی را با شما نمی‌بینیم که گمان می‌بردید (در نزد خدا به یاریتان می‌شتابند و) آنان در خودِ (پرستش و عبادت) شما شریک (و سهیم با خدا) هستند! دیگر پیوند شما گسیخته است (و روابط خویشی و دوستی و پدری و فرزندی و فرمانبری و فرماندهی پاک بریده است و تمام پندارها و تکیه‌گاهها) و چیزهائی که گمان می‌بردید (که کاری از آنها ساخته است) از (دید) شما گم و ناپدید گشته است. [[«فُرَادَی»: جمع فَرْد یا فَرید، یک‌یک. تک و تنها. بریده و جدای از یاران و بتان و اموال و اولاد. حال ضمیر (و) است. «خَوَّلْنَاکُمْ»: به شما داده‌ایم. بهره شما کرده‌ایم. «شُفَعَآءَ»: میانجیگران. مراد اشخاص و چیزهائی است که در بزرگ‌داشتشان می‌کوشیدند و به نامشان قربانی می‌کردند و برایشان نذر و نذور می‌نمودند، تا در پیشگاه خدا برای آنان شفاعت کنند و ایشان را به خدا نزدیک گردانند. (نگا: انعام / 136، یونس / 18، زمر / 43). «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَآءُ»: گمان می‌بردید که آنان در اداره امور و پرورش نفوس شما با خدا شریک و سهیمند، و لذا مستحق عبادت و پرستش می‌باشند. «تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ»: میانتان جدائی افتاد. فاعل (تَقَطَّعَ) از سیاق کلام مفهوم است که (ما) است. تقدیر چنین است: تَقَطَّعَ ما بَیْنَکُمْ مِنَ الرَّوابِطِ.]] 6|95|این خدا است که دانه و هسته را می‌شکافد (و گیاه و درخت از آنها می‌رویاند. همو است که) زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می‌آورد (از قبیل آفریدن انسان از خاک، و تولید شیر از حیوان). این (چنین قادر توانائی) خدای شما است. پس چگونه (پس از این بیان، از عبادت یزدان به عبادت دیگران می‌گرائید، و از حق) منحرف می‌شوید؟ [[«فَالِقُ»: شکافنده. پدیدآورنده. «الْحَبِّ»: دانه. «النَّوَی»: هسته. «مُخْرِجُ»: بیرون آورنده. «أَنَّی»: چگونه؟ «تُؤْفَکُونَ»: منصرف و منحرف می‌گردید. برگردانده می‌شوید.]] 6|96|او است که صبح (سیمین را از شب قیرین) پدیدار ساخته است (تا زندگان برای کسب معاش به تلاش ایستند) و شب را مایه‌ی آرامش (و آسایش جسم و جان،) و خورشید و ماه را وسیله‌ی حساب (مردمان در امور روزمرّه عبادی و تجاری خود) کرده است. این (نظم بدیع و نظام استوار) سنجش دقیق و تدبیر محکم (دادار متعالی است که) چیره (بر جهان و) آگاه (از همه چیز آن) است. [[«الإِصْبَاحِ»: صبح. بامداد. مصدری است که بامداد بدان نامگذاری شده است. «حُسْبَاناً»: شمارش. حساب. همچون کُفران و شکران، مصدر ثلاثی مجرّد است. «تَقْدِیر»: اندازه‌گیری. سنجش. تدبیر استوار.]] 6|97|و او آن کسی است که ستارگان را برای شما آفریده است تا (در شبهای سفر) در تاریکیهای خشکی و دریا بدانها رهنمود شوید. ما آیات (قرآنی و نشانه‌های جهانی خود) را برای کسانی بیان داشته‌ایم که (معانی آیات قرآنی و نشانه‌های جهانی را) می‌دانند. [[«جَعَلَ»: آفریده است. «فَصَّلْنَا»: بیان داشته‌ایم. روشن ساخته‌ایم.]] 6|98|و او کسی است که شما را از یک شخص آفریده است که (آدم است و او هم از خاک زمین است و زمین هم در مدّت حیات) محلّ استقرار و (پس از مرگ) محلّ تسلیم (به خاک شما) است. ما آیات (قرآنی و نشانه‌های جهانی خود) را برای کسانی بیان داشته‌ایم که (آیات قرآنی و نشانه‌های جهانی را چنان که باید) می‌فهمند. [[«نَفْسٍ وَاحِدَةٍ»: یک کس. مراد آدم (ع) است. «مُسْتَقَرٌ»: محلّ استقرار و زندگی آدمیان در روی زمین. «مُسْتَوْدَعٌ»: محلّ به امانت سپردن آدمیان پس از مرگ. مراد گور است که تا روز رستاخیز آرامگاه آدمیان است. «فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ»: مراد این که اصل انسانها که خاک است، محلّ حیات و ممات مردمان است. یا این که انسانها که از آدم پدیدار گشته‌اند، گروهی از نطفه‌ها در پشت آنان استقرار می‌پذیرد، و گروهی از نطفه‌ها در رحم ایشان به ودیعت نهاده می‌شود. در این صورت مراد از (مستقرّ) مرد، و مراد از (مستودَع) زن خواهد بود.]] 6|99|و او کسی است که از (ابرِ) آسمان، آب (باران) فرو می‌فرستد، و ما (که خدائیم، با قدرت سترگ خود) به وسیله‌ی آن آب، همه رُستنیها را می‌رویانیم و از رُستنیها سبزینه بیرون می‌آوریم، و از آن سبزینه، دانه‌های تنگاتنگ یکدیگر، و از شکوفه‌های درخت خرما خوشه‌های آویزان نزدیک بهم و در دسترس، و باغهای انگور و زیتون و انار پدید می‌سازیم که (در شکل و مزه و بو و سود) همگون و یا غیرهمگونند. بنگرید به میوه‌ی نارس و رسیده‌ی یکایک آنها، آن گاه که میوه دادند. بیگمان در این (گوناگونی درونی و بیرونی و تغییر آغاز و انجام میوه‌ها) نشانه‌ها و دلائل (خداشناسی) است برای کسانی که (حق را می‌پذیرند و بدان) ایمان می‌آورند. [[«السَّمَآءِ»: آسمان. بالای سر. مراد ابر است (نگا: نور / 43، واقعه / 69). «فَأَخْرَجْنَا»: عطف متکلّم بر غائب برای التفات است. «نَبَاتَ کُلِّ شَیْءٍ»: گیاهان و رُستنیهای گوناگون. گیاهان و رُستنیهای مورد نیاز همه‌چیز، اعم از انسان و حیوان و اشیاء. «خَضِراً»: سبز و تازه. سبزینه یا کلروفیل که منشأ اصلی دانه‌ها و میوه‌ها است (نگا: قصّة‌الایمان، صفحه 345). «مُتَرَاکِباً»: تنگاتنگ یکدیگر. متراکم. «طَلْع»: شکوفه خرما. میوه کال خرما. «مِن طَلْعِهَا»: این عبارت بدل جزء از کلّ (مِنَ الْنَّخْلِ) است و در آن عامل تکرار شده است. «قِنْوَانٌ»: جمع قِنْو، خوشه‌های خرما. «دَانِیَةٌ»: در دسترس. نزدیک. «یَنْع»: رسیده. «أُنظُروا إِلَی ثَمَرِهِ ...»: نگریستن به معنی دقّت و وارسی است و چه بسا خداوند بزرگوار خواسته باشد مؤمنان را متوجّه این نکته فرماید که گیاهان نیز دارای نر و ماده هستند. ضمیر (ه) به جمیع درختان و همچنین یکایک آنها برمی‌گردد.]] 6|100|(کافران با این همه دلائل روشن) فرشتگان و اهریمنان را شرکاء خدا می‌سازند؛ در حالی که خداوند خودِ آنان و همه‌ی ملائکه و شیاطین را آفریده است. (لذا با اطّلاع از این موضوع، سزاوار نیست جز آفریدگار را بپرستند و آفریدگانی همچون خود را عبادت کنند). کافران از روی نادانی، پسران و دخترانی برای خدا به هم می‌بافند (و مسیحیان گمان می‌برند که مسیح پسر خدا است، و یهودیان عُزَیر را پسر خدا می‌دانند، و برخی از مشرکان عرب نیز فرشتگان را دختران خدا می‌دانستند!). خداوند منزّه (از همه‌ی این نقصها و عیبها) و به دور از این صفاتی است که او را بدانها توصیف می‌کنند. [[«الْجِنَّ»: موجودات ناپیدا و پوشیده از حسّ انسان، که مراد اهریمنان و یا فرشتگان است. جنّ که آفریدگانی نهان از دیدگانند. این واژه می‌تواند مفعول اوّل فعل (جَعَلوا) و (شُرَکآءَ) مفعول دوم آن باشد و برعکس. یا این که (شُرَکاءَ) مفعول اوّل و (لِلّهِ) مفعول دوم، و (الْجنّ) بدل بشمار آید. «خَلَقَهُمْ»: آنان را آفریده است. مراد از (هُمْ) کافران، یا فرشتگان و اهریمنان و جنّیان است. «خَرَقُوا»: از پیش خود ساخته‌اند. سرهم کرده‌اند. به هم بافته‌اند.]] 6|101|خدا کسی است که آسمانها و زمین را از نیستی به هستی آورده است. چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد، در حالی که او همسری ندارد؟ (همسر و فرزند باید از جنس شوهر باشد و خدا یگانه و بی‌همتا است) و همه چیز را او آفریده است (از جمله اشخاص و اشیائی را که شریک او می‌سازند) و او آگاه از هر چیز است (و آنچه گویند و کنند از چشم خدا پوشیده نمی‌ماند و بی‌پاداش و پادافره نمی‌گردد). [[«بَدِیعُ»: کسی که چیزها را بدون مُدِل و نمونه قبلی پدید می‌آورد. نوآفرین. «أَنّی»: چگونه؟ «صَاحِبَةٌ»: همسر.]] 6|102|آن (متّصف به صفات کمال است که) خدا و پروردگار شما است. جز او خدائی نیست؛ و او آفریننده‌ی همه چیز است. پس وی را باید بپرستید (و بس؛ چرا که تنها او مستحقّ پرستش است) و حافظ و مدبّر همه چیز است. [[«وَکِیل»: محافظ و مدبّر. سرپرست و مراقب.]] 6|103|چشمها (کُنْهِ ذات) او را درنمی‌یابند، و او چشمها را درمی‌یابد (و به همه‌ی دقائق و رموز آنها آشنا است) و او دقیق (است و با علم کامل و اراده‌ی شامل خود به همه‌ی ریزه‌کاریها آشنا، و از همه چیزها) آگاه است. [[«بَصَآئِرُ»: جمع بَصیرة، بینش درون. دلائل متقن و براهین روشن. در اینجا مراد قرآن و حجّتهای واضح موجود در آن است. «أَبْصَرَ»: دید. با چشم بصیرت به تأمّل و دقّت پرداخت. آگاه گردید (نگا: اعراف / 201). «عَمِیَ»: کور و نابینا گردید. از دید او پنهان ماند. مراد این است که از مشاهده حق چشمان خود را بست و بدان پشت کرد. «حَفِیظ»: حافظ. مراقب.]] 6|104|(ای پیغمبر! بگو به مردمان:) بیگمان دلائل روشنی و حجّتهای مبرهنی از سوی پروردگارتان (در قرآن) برایتان آمده است (و راه حق را برایتان پیدا و هویدا ساخته است). پس هر که (از آنها سود جوید و در پرتو آنها حق را) ببیند (سود آن) برای خودش بوده، و هرکه کور شود (و چشم دیدن حق را نداشته باشد و در پرتو دلائل و براهین، راه حق نپوید) به زیان خود کار می‌کند، و من حافظ و مراقب (رفتار و کردار) شما نمی‌باشم. (بلکه من تنها پیغمبرم و وظیفه‌ی من تبلیغ اوامر و نواهی یزدان جهان است. این خداوند است که اعمال شما را می‌پاید و سزا و جزای همگان را می‌دهد). [[«نُصَرِّفُ»: به شیوه‌ها و گونه‌های مختلف بیان می‌کنیم و توضیح می‌دهیم. «لِیَقُولُوا»: بگذار بگویند که. تا بگویند که. این واژه، عطف بر فعل مقدّری است و تقدیر چنین می‌شود: لِیَجْحَدُوا وَ لِیَقُولُوا. حرف لام در اینجا لام عاقبت یا صَیْرورت نام دارد (نگا: قصص / 8). «دَرَسْتَ»: درس‌خوانده‌ای. مراد این است که کافران می‌گویند: تو کتابهای آسمانی گذشته را فرا گرفته‌ای و قرآن را از روی آنها و در پیش مردمان آموخته‌ای (نگا: نحل / 103 و فرقان / 4 و 5). «لِنُبَیِّنَهُ»: تا آن را بیان داریم. مرجع ضمیر (هُ) واژه (الْقُرآنِ) محذوف است که از سیاق کلام پیدا است و یا (الآیاتِ) به اعتبار تأویل به (الْکِتاب) است.]] 6|105|همان گونه (که بیشتر نشانه‌های جهانی و آیه‌های قرآنی را به صورتهای مختلف بیان داشتیم، دیگر) آیات (قرآنی) را به شکلهای گوناگون بیان می‌داریم (تا گروهی از مردمان از آنها درس خداشناسی بیاموزند و گروه دیگری راه انکار در پیش گیرند) و بگویند: تو درس خوانده‌ای (و قرآن را از دیگران نه از خدا آموخته‌ای. هدف ما این است که) آن را برای کسانی روشن سازیم که علم و آگاهی دارند (و حق را از ناحق تشخیص می‌دهند و حقیقت را می‌پذیرند). [[«أَعْرِضْ»: اعتناء مکن. اهمّیّت مده (نگا: المراغی).]] 6|106|(ای پیغمبر!) پیروی کن از آنچه از سوی پروردگارت به تو وحی شده است. هیچ خدائی جز او وجود ندارد. به مشرکان اعتناء مکن (و دشمنانگیِ آنان و سخنان ایشان را ناچیز انگار). [[«وَکِیل»: مراقب احوال و مسؤول اعمال.]] 6|107|اگر خدا می‌خواست (که او را به یگانگی بپرستند، ایشان را با قدرت و قوّت خویش وادار به این کار می‌کرد و از خود اختیاری نمی‌داشتند، و هرگز) شرک نمی‌ورزیدند (ولیکن آنان را به خود واگذاشته است تا به اختیار نه به اجبار راه یزدان یا راه شیطان را در پیش گیرند) و ما تو را مراقب (اعمال و مسؤول افعال) ایشان نکرده‌ایم و ما تو را مکلّف نساخته‌ایم که احوال آنان را اصلاح و امور ایشان را روبراه سازی. [[«لا تَسُبُّوا»: دشنام ندهید. «الَّذِینَ»: کسانی را که. اگر مراد از (الَّذِینَ) خود مشرکان باشد، معنی چنین می‌شود که دشنام به معبودها و بتهای مشرکان در اصل دشنام به خود آنان است. معبودها و بتهائی که. با توجّه بدین معنی، به کار رفتن (الَّذِینَ) بنابر عقیده مشرکان است که معبودها و بتهای خود را متصرّف در امور می‌بینند و همچون ذوی‌العقول می‌پندارند. یا بر اثر تغلیب ذوی‌العقولی است از قبیل: فرشتگان، عیسی، عُزَیر و غیره که با دیگر چیزها پرستش می‌کنند. «یَدْعُونَ»: می‌پرستند. «عَدْواً»: تجاوزکردن از حق و گرائیدن به باطل. حال یا مفعولٌ‌له است.]] 6|108|(ای مؤمنان!) به معبودها و بتهائی که مشرکان بجز خدا می‌پرستند دشنام ندهید تا آنان (مبادا خشمگین شوند و) تجاوزکارانه و جاهلانه خدای را دشنام دهند. همان گونه (که معبودها و بتها را در نظر اینان آراسته‌ایم) برای هر ملّتی و گروهی کردارشان را آراسته‌ایم. (هرکسی کار خود را زیبا می‌بیند. بزهکار بر اثر تکرار گناه قبح آن در نظرش زدوده می‌شود و بر اثر وسوسه‌ی شیطانی و نفسانی زشت زیبا جلوه‌گر می‌گردد. به هر حال) عاقبت بازگشتشان به سوی خدایشان است و خدا آنان را از آنچه کرده‌اند آگاه می‌سازد (و پاداش و پادافره نیکان و بدان را خواهد داد). [[«أَقْسَمُوا»: قسم یاد کردند. «جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ»: با همه تاب و توان خود در مؤکّد کردن سوگندهایشان. (جَهْدَ) مصدر است و به عنوان حال به کار رفته و به معنیِ (جاهِدینَ) است. یا منصوب به نزع خافض است و تقدیر چنین می‌شود: أَقْسَمُوا بِجَهْدِ أَیْمانِهِم، أَیْ: أَوْکَدِها ... «بِهَا»: به آن معجزات. چرا که ایمان بدانها ایمان به پیغمبر است. به سبب آن معجزات. «مَا یُشْعِرُکُمْ؟»: شما چه می‌دانید؟ واژه (ما) استفهام انکاری است. یعنی شما این امر ثابت در نزد خدا و مکنون در عالم غیب را نمی‌دانید و خدا می‌داند که اگر چنین معجزاتی بیاید باز هم ایمان نمی‌آورند.]] 6|109|مشرکان با همه‌ی توان و با تأکید هر چه بیشتر، به خدا سوگند می‌خورند که اگر معجزه‌ای (از نوع آن معجزاتی که در سوره‌ی اسراء: آیه‌های 92 و 93 خواسته‌اند) برای آنان آورده شود به سبب آن ایمان می‌آورند. بگو: معجزات از سوی خدا است و (برابر میل او انجام می‌پذیرد و در اختیار من نیست. ای مؤمنان!) شما چه می‌دانید؟ اگر (این معجزاتی که خواسته‌اند) بدیشان نموده شود (باز هم) ایمان نمی‌آورند. [[«الَّطِیفُ»: دقیق. آشنا به ریزه‌کاریها و دقائق اشیاء.]] 6|110|(شما ای مؤمنان! نمی‌دانید که به هنگام وقوع معجزات حسّی) ما دلها و چشمهای آنان را (در دریای تخیّلات و توهّمات و در میان امواج تأویلات و احتمالات) واژگونه و حیران می‌گردانیم (و بعد از نزول معجزات) همان گونه خواهند بود که در آغاز بودند، و ایشان را به خود وا می‌گذاریم تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند. [[«نُقَلِّبُ»: غوطه‌ور می‌کنیم و زیر و رو می‌نمائیم. واژگونه و سرگشته می‌نمائیم. «نَذَرْهُمْ»: آنان را ترک می‌گوئیم و به حال خود وامی‌گذاریم. از ماده (وذر) است. «یَعْمَهُونَ»: سرگشته شوند. از ماده (عَمَه) به معنی کوردلی و سرگردانی. (عَمَه) و (عَمیً) هر دو در اصل به معنی کوری است؛ جز این که اوّلی برای (بَصیرت) و دومی برای (بَصَر) است. (نگا: حجر / 14و15)]] 6|111|اگر ما (درباره‌ی درخواست مشرکان کوتاهی نمی‌کردیم و مثلاً) فرشتگانی را به پیش ایشان می‌فرستادیم (و با چشم سر آنان را می‌دیدند) و مردگانی (را زنده می‌کردیم و در برابر دیدگانشان سر از گورها بدر می‌آوردند و درباره‌ی صدق محمّد) با ایشان سخن می‌گفتند، و همه‌چیز را آشکارا در برابر آنان گرد می‌آوردیم (تا جملگی حق را رویاروی برای ایشان بیان و بر آن گواهی دهند) آنان ایمان نمی‌آوردند مگر این که خدا می‌خواست (و خدا هم سنّت خود را برای کسانی تغییر نمی‌دهد که زنگ جاهلیّت بر دل آنان نشسته است و بینش ایشان را تباه کرده است) ولیکن بیشتر آنان (از این واقعیّت که سنّت خدا درباره انسانها تغییر ناپذیر است بی‌خبرند و حقیقت امر را) نمی‌دانند. [[«حَشَرْنَا»: جمع کردیم. گرد آوردیم. «قُبُلاً»: مصدر است و به معنی مقابل و رویاروی. یا جمع (قَبیل) است به معنی کفیل و ضامن. در این صورت معنی چنین می‌شود: اگر همه چیز را دوروبر آنان جمع کنیم و بر حقّانیّت دین شهادت دهند و صداقت آن را ضمانت کنند. یا جمع (قَبیل) است و به معنی گروه و جماعت. در این صورت معنی چنین می‌شود: اگر همه چیز را گروه گروه به پیش ایشان گسیل داریم و در برابر آنان گرد آوریم. منصوب است چون حال (کلّ شَیْءٍ) است.]] 6|112|همان گونه (که اینان که در صدد هدایت ایشان هستی با تو دشمنی و ستیزه می‌ورزند) دشمنانی از انسانهای متمرّد و جنّیان سرکش را در برابر هر پیغمبری عَلَم کرده‌ایم. گروهی از آنها سخنان فریبنده‌ی بی‌اساسی را نهانی به گروه دیگری پیام می‌داده‌اند تا ایشان را (با یاوه‌سرائیهای رنگین و وسوسه‌های دروغین) بفریبند. اگر پروردگار تو می‌خواست، چنین کاری را نمی‌کردند (ولی همه‌ی اینها برابر تقدیر و مشیّت خدا انجام گرفته و انجام می‌گیرد). پس بگذار دروغها به هم بافند (و خویشتن را گرفتار کفر و ضلال کنند. بر تو تبلیغ است و بر ما هم حساب). [[«عَدُوّاً»: دشمن. دشمنان. صفتی است بر وزن (فَعُول)، مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است و آن را جمع می‌بندند و (أَعْداء) می‌گویند. «شَیاطینَ»: متمرّدان. سرکشان. «شَیَاطینَ الإِنسِ وَ الْجنّ»: اضافه صفت به موصوف است. «زُخْرُفَ الْقَوْلِ»: سخنان آراسته بی‌اساس. سخنان به ظاهر زیبا و فریبا ولی بی‌حقیقت و ناروا. بدل (عَدُوّاً) یا مفعول دوم (جَعَلْنا) است. «غُرُوراً»: گول‌زدن. فریب‌دادن. مفعول‌له، یا بدل از (زُخْرُفَ)، و یا حال است و به معنی (غارّینَ) است. «وَ ما یَفْتَرُونَ»: واژه (ما) مفعول‌معه یا عطف بر ضمیر (هُمْ) است.]] 6|113|(بگذار آنان سخنان باطل را بیارایند تا خویشتن را بدان گول زنند و بفریبند) و تا دلهای کسانی که به آخرت عقیده ندارند بدان (مزخرفات) گرایش یابد، و از آن راضی و بدان خوشنود گردند، و مرتکب هرچیزی شوند که می‌خواهند. [[«تَصْغَی»: متمایل گردد. گرایش یابد. از ماده (صَغْو) یا (صَغْی) منصوب به (أَنْ) مقدّر است. عطف بر محلّ (غُرُوراً) است که تقدیر چنین می‌شود: لِیَغْتَرُّوا وَ لِتَصْغی. «لِیَقْتَرِفُوا»: اقتراف به معنی اکتساب، یعنی: فراچنگ آوردن است (نگا: توبه / 24 و شوری / 23). در اینجا به معنی ارتکاب گناه است. «مُقْتَرِفُونَ»: فراچنگ آورندگان. مرتکبان بزه و گناه.]] 6|114|(ای پیغمبر! بدیشان بگو: این داوری خدا درباره‌ی حق و حقیقت است) آیا جز خدا را (میان خود و شما) قاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نازل کرده است و (حلال و حرام و حق و باطل و هدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و توضیح شده است. کسانی که کتاب (های آسمانی را پیشتر) برای آنان فرستاده‌ایم می‌دانند که این (قرآن) حقیقةً از سوی خدا آمده است و مشتمل بر حق است (چرا که کتابهای آسمانی خودشان بدان بشارت داده است و تصدیق‌کننده‌ی آن است). پس تو از تردیدکنندگان مباش (و پیروان تو نیز درباره‌ی حقّانیّت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند). [[«أَبْتَغی»: بطلبم. جویا شوم. «حَکَماً»: قاضی. داور. واژه (غَیْرَ) مفعول است و (حَکَماً) حال یا تمییز آن است. «مُفَصَّلاً»: به صورت مفصّل و مبیّن. به گونه مشروح و روشن. «لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ»: از زمره متردّدان مباش. مراد بازداشتن پیغمبر از شکّ و تردید نیست. زیرا پیغمبر درباره قرآن شکّ و تردیدی نداشت. بلکه مراد تشویق و ترغیب آن حضرت است بر ماندگاری و ثبات برحق (نگا: انعام / 14 و یونس / 105 و قصص / 87).]] 6|115|فرمان پروردگار تو صادقانه و دادگرانه انجام می‌پذیرد. هیچ کسی نمی‌تواند فرمانهای او را دگرگونه کند (و جلو دستورات او را بگیرد). خدا شنوا (ی سخن آنان) و دانا (ی کردار ایشان) است. [[«تَمَّتْ»: تمام شد. انجام پذیرفت. مراد این است که فرمان خدا انجام می‌پذیرد و جامه عمل به خود می‌گیرد. «کَلِمَةٌ»: فرمان. مراد تحقّق وعد و وعید خدا است (نگا: اعراف / 136، هود / 119، صافّات / 171 و 172). «صِدْقاً وَ عَدْلاً»: صادقانه و دادگرانه. مراد این است که مضمون آن حتماً تحقّق می‌یابد و عادلانه پاداش نیکان و پادافره بدان داده می‌شود. مصدرند و حال بوده و به معنی (صَادِقَةً وَ عَادِلَةً) می‌باشند. «کَلِمَات»: فرمانها. سنن (نگا: احزاب / 62). یادآوری: می‌توان در این آیه شریفه، واژه (کَلِمَة) را کلام‌الله یعنی قرآن، و واژه (کلمات) کلمه‌ها و جملات و احکام آن بشمار آورد. در این صورت معنی چنین می‌شود: قرآن پروردگارت در منتهای کمال است. در آنچه از آن خبر می‌دهد صادق، و درباره آنچه حکم صادر می‌کند عادل می‌باشد. هیچ کسی نمی‌تواند آن را تباه و دگرگون کند (زیرا خدا حافظ آن است. نگا: حجر / 9) و خدا اقوال مردمان را می‌شنود و از افعال همگان آگاه است. «صِدْقاً وَ عَدْلاً»: این دو واژه می‌توانند تمییز باشند. در این صورت معنی چنین می‌شود: قرآن پروردگارت، صداقت و عدالت در آن به تمام و کمال است.و ...]] 6|116|اگر از بیشتر مردم (که کافران و منافقانند) پیروی کنی، تو را از راه خدا دور می‌سازند. چرا که آنان جز از ظنّ و گمان پیروی نمی‌کنند و آنان جز به دروغ و گزاف سخن نمی‌گویند. [[«یَخْرُصُونَ»: گزاف می‌گویند. از روی ظنّ و تخمین، نه علم و یقین سخن می‌گویند. یاوه‌سرائی می‌کنند و دروغ می‌گویند.]] 6|117|بیگمان پروردگارت (از تو و از هر کس دیگری) آگاه‌تر است از حال کسانی که (گمراه گشته و) از راه او به در می‌روند، و از حال کسانی که هدایت می‌یابند (و راه او را در پیش می‌گیرند). [[«أَعْلَمُ مَنْ»: در اینجا حرف (ب) مقدّر است. یعنی (أَعْلَمُ بِمَنْ). (نگا: تفسیرالمنار، روح‌المعانی).]] 6|118|پس (از آنجا که خدا راه‌یافتگان و گمراهان را بهتر از هرکسی می‌شناسد، به ضلالت مشرکان در تحریم برخی از چهارپایان گوش فرا ندهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبح نام خدا را بر آن برده‌اند (و آن را به نام الله، نه به نام کسی یا چیزی جز او سر بریده‌اند) اگر به آیات خدا (و از جمله به آیات وارده در این‌باره) ایمان دارید. [[«فَکُلُوا»: ذکر حرف (فَ) در اوّل آیه بیانگر این واقعیّت است که مؤمنان در امر تحلیل و تحریم باید از فرمان یزدان نه مشرکان پیروی‌کنند.]] 6|119|شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بر آن رفته است؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بر شما حرام است (در همین سوره / 145 و مائده / 3) بیان کرده است (و دستور داده است که از آنها نخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (که در این صورت می‌توانید به اندازه‌ای که رفع ضرورت و دفع هلاک کند از گوشت حرام آنها بخورید). بسیاری از مردم، با هواها و هوسهای (کج و نادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که می‌گویند و بدون دلیلی بر آنچه در راه آن می‌کوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه می‌سازند. بیگمان پروردگارت (از تو و از همه‌ی بندگان) آگاهتر از حال تجاوزکاران است. [[«مَا لَکُمْ أَلاّ تَأْکُلُوا»: چرا باید نخورید؟ یعنی مانعی برای خوردن در میان نیست. «الْمُعْتَدِینَ»: متجاوزین از حدود خدا با تحریم چیز حلال.]] 6|120|گناهان آشکار و بزهکاریهای پنهان را ترک کنید (و در هیچ حال خویشتن را به معصیت نیالائید). بیگمان کسانی که به دنبال گناه راه می‌افتند، هرچه زودتر کیفر ارتکاب معاصی ایشان داده می‌شود. [[«ظَاهِرَ الإِثْمِ»: گناه آشکار. گناهی که با اندام ظاهری بدن انجام می‌پذیرد. مانند: زدن، دشنام‌دادن، دزدی، زنا. «بَاطِنَهُ»: گناه پنهان. گناهی که به قلب و درون مربوط می‌گردد. مانند: حسد. مکر و کید. سوءظنّ. مراد از گناه آشکار و گناه پنهان، همه گناهان است؛ چرا که گناه از این دو قسم خارج نیست.]] 6|121|از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نام خدا بر آن برده نشده است (و یا به نام دیگران و یا به خاطر بتان سر بریده شده است). چرا که خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است. بیگمان اهریمنان و شیاطین صفتان، مطالب وسوسه‌انگیزی به طور مخفیانه به دوستان خود القاء می‌کنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (و بکوشند که شما را به تحریم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود. [[«فِسْقٌ»: نافرمانی. گناه.]] 6|122|آیا کسی که (به سبب کفر و ضلال همچون) مرده‌ای بوده است و ما او را (با اعطاء ایمان در پرتو قرآن) زنده کرده‌ایم و نوری (از مناره‌ی ایمان) فرا راه او داشته‌ایم که در پرتو آن، میان مردمان راه می‌رود (و چشم او را روشنائی، گوش او را شنوائی، زبان او را توان گفتار، و دست و پای او را قدرت انجام کار می‌بخشد) مانند کسی است که به مَثَل‌گوئی در تاریکیها فرو رفته است (و توده‌های انباشته‌ی ظلمتکده‌ی کفر او را در خود بلعیده است و شبح بی‌جان و بی‌اندیشه و بی‌تکانی از او برجای نهاده است) و از آن تاریکیها نمی‌تواند بیرون بیاید؟ همان گونه (که خداوند ایمان را در دل ایمانداران آراسته است، کفر و ضلال را در دل ناباوران پیراسته است و) اعمال کافران در نظرشان زیبا جلوه داده شده است. [[«مَیْتاً»: مرده. مراد کافر و گمراه است. مخفّف (مَیّت) است. «نُوراً»: مراد نور دانش و بینش قرآن است که مؤیّد به دلیل و برهان است و مسلمان در پرتو هدایت آن می زید. «مَثَلُهُ»: صفت و نعت او. «الظُّلُمَاتِ»: تاریکیها. مراد تاریکیهای جهل و کفر و ضلال است.]] 6|123|همان گونه (که در مکّه سردمداران آنجا را فاسقان و گناه‌پیشگان تشکیل می‌دادند. همیشه هم) در هر شهری (که تا اندازه‌ای بزرگ و پرجمعیّت باشد) سردمداران آنجا را از بزهکاران فراهم می‌سازیم تا در آنجا به نیرنگ پردازند (و عاقبت وسیله‌ی خرابی شهر و انحراف مردمان را فراهم سازند. همه باید بدانند که) اینان جز به خویشتن نیرنگ نمی‌زنند ولی خودشان نمی‌دانند (که سرمایه‌های وجود خود، اعم از فکر و هوش و ابتکار و عمر و وقت و مال خویش را به جای صرف سعادت صرف شقاوت می‌کنند). [[«أَکَابِرَ»: بزرگان. سردمداران. «مُجْرِمیها»: مجرمین آنجا. «جَعَلْنا ... أَکابِرَ مُجْرِمِیهَا»: (أَکابِرَ) مفعول اوّل و (مُجْرِمیها) مفعول دوم است و برعکس. یا این که (أَکابِرَ) مفعول اوّل و (فِی کُلِّ قَرْیَة) مفعول دوم و (مُجْرِمِیهَا) مضاف‌الیه است. و یا این که (جَعَلْنَا) را به معنی: مکانت‌دادن و منزلت بخشیدن گرفت، که در این صورت تنها به یک مفعول نیازمند است که (أَکَابِرَ) است. به هر حال معنی چنین می‌شود: بزرگان آن شهر را به لهو و لعب و فساد و تباهی می کشانیم. گناهکاران آن شهر را بزرگان آنجا می‌گردانیم. بزرگان گناه‌پیشه آن شهر را در آنجا مکانت و منزلت می‌دهیم و ریاست و قدرت می‌بخشیم. «لِیَمْکُرُوا»: لام آن لام عاقبت است. مراد این است که مفاسد و بدبختیهای اجتماع از سردمداران بی‌دین و ناپرهیزگار سرچشمه می‌گیرد، و ایشانند که مردمان را از راه حق منحرف می‌سازند.]] 6|124|(این سردمداران به مردمان حسادت می‌ورزند در این که دانش و نبوّت و هدایتی خدا بدیشان عطاء کند. و لذا) هنگامی که دلیل و برهان روشنی برای اینان می‌آید (و وحی آسمانی بدیشان می‌رسد) می‌گویند: (حق را) باور نمی‌داریم مگر این که همانند آنچه به پیغمبران خدا داده شده است به ما نیز داده شود (و همچون ایشان به ما وحی شود). خداوند بهتر می‌داند که (چه کسی را برای پیامبری انتخاب و) رسالت خویش را به چه کسی حوالت می‌دارد. از سوی خدا هرچه زودتر خواری و رسوائی (در دنیا) نصیب کسانی می‌گردد که بزهکاری پیش می‌گیرند، و عذاب سختی (در آخرت) به سبب نیرنگی که می‌ورزند بهره‌ی ایشان می‌شود. [[«آیَةٌ»: آیه‌ای از قرآن. حجّت و برهانی بر صدق محمّد. «لَن نُّؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتَی مِثْلَ مَآ أُوتِیَ رُسُلُ اللهِ»: ایمان نمی‌آوریم تا این که چیزی که به پیغمبران وحی می‌شود، به ما نیز وحی گردد و همانند ایشان پیغمبر شویم. یا این که: به شما ایمان نمی‌آوریم تا این که معجزاتی که بر دست پیغمبران انجام گرفته است، از سوی شما به ما نموده نشود. «حَیْثُ»: جائی که. به گونه‌ای که. مراد این است که تنها خدا می‌داند که چه کسی را پیغمبر می‌کند و چگونه بدو وحی آسمانی را می‌رساند. «صَغارٌ»: کوچکی و حقارت. خواری و رسوائی. «عِندَ اللهِ»: از سوی خدا. در نزد خدا.]] 6|125|آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را (با پرتو نور ایمان باز و) گشاده برای (پذیرش) اسلام می‌سازد، و آن کس را که خدا بخواهد گمراه و سرگشته کند، سینه‌اش را به گونه‌ای تنگ می‌سازد که گوئی به سوی آسمان صعود می‌کند (و به سبب رقیق شدن هوا و کمبود اکسیژن، تنفّس کردن هر لحظه مشکل و مشکلتر می‌شود. کافر لجوج نیز با پیروی از تقالید پوسیده، هر دم بیش از پیش از هدایت آسمانی دورتر و کینه‌اش نسبت به حق و حقیقت بیشتر و پذیرش اسلام برای وی دشوارتر می‌شود). بدین منوال خداوند عذاب را بهره‌ی کسانی می‌سازد که ایمان نمی‌آورند. [[«یَشْرَحْ صَدْرَهُ»: مراد از شرح صدر، بر سر شوق و شور آوردن انسان است برای پذیرش اسلام و تابش ایمان در زوایای دل او. «ضَیِّقاً»: تنگ. «حَرَجاً»: بسیار تنگ. مصدر است و به عنوان صفت مشبّهه به کار رفته است. «الرِّجْسَ»: پلیدی. در اینجا مراد خشم و عذاب است (نگا: اعراف / 71، یونس / 100).]] 6|126|این (مطلب که مددهای الهی شامل حال حق‌طلبان می‌گردد و عذاب الهی به سراغ دشمنان حق می‌رود، سنّت ثابت خدا است و بخشی از راستای) راه مستقیم پروردگار تو است. ما آیات (قرآنی و نشانه‌های جهانی و دلائل عقلانی) را برای کسانی تشریح و توضیح داده‌ایم که (دلی پذیرا و گوشی شنوا دارند و) پند می‌گیرند و اندرز می‌پذیرند. [[«هذا»: این. مراد اسلام یا قرآن است، و یا این که مراد سرافرازی و خوشبختی مؤمنان و سیه‌روزی و بدبختی کافران در این جهان و آن جهان است. «مُسْتَقِیماً»: راست. حال مؤکّد برای (صِراطُ) است. چرا که راه خدا پیوسته مستقیم است.]] 6|127|برای آنان (که پندپذیر و بیدارند) دارالسلام است که (بهشت یزدان است و زدوده از آفات و بلایا بوده و غم و اندوه به ساحت آن راه ندارد و) از سوی پروردگارشان بدیشان تعلّق می‌گیرد، و خداوند به سبب کاری که (در دنیا) انجام می‌داده‌اند، سرپرست و یاور آنان است. [[«دارُ السَّلام»: خانه امن و امان. سرزمین سلام و درود (نگا: مریم / 62، واقعه / 26). مراد بهشت است که جای شادی است و غم و اندوه و بلا و مصیبتی در آن نیست.]] 6|128|(به یاد بیاور آن) روزی را که در آن همه‌ی آنان را در کنار هم گرد می‌آوریم (و خطاب به گناهکاران می‌گوئیم:) ای گروه جنّیان! شما افراد فراوانی از انسانها را گمراه ساختید. (بدین هنگام با افسوس و دریغ) پیروان ایشان از میان انسانها (فریاد برمی‌آورند و) می‌گویند: پروردگارا! برخی از ما از برخی دیگر سود بردیم. (جنّیان با وسوسه‌ی شیطانی بر ما ریاست کردند و از ما بهره گرفتند، و ما انسانها به وسوسه‌ی ایشان دچار شهوات و لذّات زودگذر شدیم، تا آن گاه که مدّت معلوم زندگی را سپری کردیم) و به مرگی گرفتار آمدیم که برای ما معیّن و مقدّر فرموده بودی. (هم‌اینک با کوله‌بار کفر و ضلال در پیشگاه ذوالجلال ایستاده‌ایم. وای بر ما! خداوند بدیشان) می‌گوید: آتش (دوزخ) جایگاه شما است و همیشه در آن ماندگارید مگر مدّت زمانی که خدا بخواهد. بیگمان پروردگار تو حکیم (است و کارهایش از روی حکمت انجام می‌گیرد و) آگاه است (و می‌داند چه کسانی را از دست دوزخ رها کند). [[«مَعْشَرَ»: گروه. دسته. جمعیّت. «إِسْتَکْثَرْتُمْ»: بسیاری را وسوسه کردید و گول زدید. «أَجَّلْتَ لَنَا»: برای ما معیّن و مقرّر کردی. «مَثْوَی»: مقرّ. جایگاه. «إِلاّ مَا»: جز مدّت زمانی که. جز کسانی که. این استثناء بیانگر این واقعیّت است که قادر مطلق خدا است و هرچه خواهد کند. و چه بسا این استثناء تعلیق به محال باشد (نگا: هود / 107 و 108).]] 6|129|و همان گونه (که ستمگران، در این جهان پشتیبان یکدیگر و رهبر و راهنمای هم هستند، در جهان دیگر نیز آنان را به یکدیگر وامی‌گذاریم و) برخی از ستمگران را همنشین برخی دیگر می‌گردانیم، و این به خاطر اعمالی است که (در جهان گذران) انجام می‌داده‌اند. [[«نُوَلِّی»: دوست و یاور می‌سازیم. سرپرست و پیشوا می‌کنیم. «نُوَلِّی بَعْضَ»: ستمگران را همدم و همنشین یکدیگر می‌سازیم. در این جهان، ستمگرانی را بر ستمگران دیگری مسلّط می‌نمائیم و امارت می‌بخشیم (نگا: اسراء / 16).]] 6|130|(در آن روز خداوند بدیشان می‌گوید:) ای جنّیان و ای انسانها! آیا پیغمبرانی از خودتان به سوی شما نیامدند و آیات (کتابهای آسمانی) مرا برایتان بازگو نکردند و شما را از رسیدن بدین روز (و روبرو شدن در آن با خدا) بیم ندادند؟ (پس چگونه این روز را فراموش کردید و در تکذیب آن کوشیدید؟ در پاسخ) می‌گویند: ما علیه خود گواهی می‌دهیم (و اقرار می‌کنیم که پیغمبران آمدند و آئین خدا را تبلیغ کردند و ما را از قیامت ترساندند، ولی ما ایشان را تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند چیزی را از سوی خود نفرستاده است و جز زندگی این جهان، زندگی دیگری وجود ندارد. آری) زندگی جهان، آنان را گول زد و (به خود مشغول داشت و امروز جز اعتراف چاره‌ای ندارند و) علیه خود گواهی می‌دهند (و می‌گویند) که ایشان کافر بوده‌اند (و مستحقّ عذاب جاویدان و خوفناک یزدانند). [[«رُسُلٌ مِّنکُمْ»: پیغمبرانی از خودتان. برخی این آیه را دلیل بر آن می‌دانند که پیغمبران جنّیان از جنس خودشان می‌باشند. ولی مراد از (مِنکُمْ) مجموع آنان است و پیغمبران در زمین تنها از اولاد آدم هستند. قرآن و اسلام برای هر دو دسته است و چه بسا تنها نمایندگانی از خود جنّیان مأمور تبلیغ قرآن و رساندن احکام به همنوعان خود باشند (نگا: احقاف / 29 - 31، جنّ / 1 - 17). در اینجا از راه تغلیب دسته‌ای بر دسته دیگر واژه (مِنکُمْ) به کار رفته است. همان گونه که می‌گوئیم: (اَکَلْتُ الْخُبْزَ وَ اللَّبَنَ): نان و شیر خوردم. در صورتی که نان خوردنی و شیر نوشیدنی است.]] 6|131|این (ارسال رسل) به خاطر آن است که پروردگارت هیچ گاه مردمان شهرها و آبادیها را به سبب ستمهایشان هلاک نمی‌کند، در حالی که اهل آنجا (به سبب نیامدن پیغمبران به میانشان و نبودن راهنمایان و عدم تبلیغ مبلّغان، از حق) غافل و بی‌خبر باشند. [[«لَمْ یَکُنْ ... بِظُلْمٍ»: خدا کسی را به سبب ستمهایش مجازات نمی‌کند در حالی که.]] 6|132|و هر یک (از نیکوکاران و بدکاران) دارای درجاتی (و درکاتی از پاداش و عزّت و پادافره و ذلّت در جهان دیگر) بر طبق اعمال خود هستند، و پروردگارت (هیچ گاه) از کارهائی که مردمان می‌کنند غافل و بی‌خبر نیست. [[«مِمَّا»: از آنچه. به خاطر آنچه.]] 6|133|پروردگار تو بی‌نیاز (از بندگان و عبادت ایشان) و مهربان (نسبت به همه‌ی مردمان) است. اگر بخواهد همه‌ی شما را از میان می‌برد و کسانی را که خود بخواهد جایگزین شما می‌سازد، همان گونه که شما را از دودمان انسانهای دیگری آفریده است (و بر جای دیگرانتان نشانده است). [[«ذُوالرَّحْمَةِ»: مهربان. خبر دوم است. «مِن ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ»: از نژاد کسان دیگری. به جای فرزندان کسان دیگری (نگا: توبه / 39).]] 6|134|بیگمان آنچه (از قیامت و حساب و عقاب و ثواب و اختلاف درجات و درکات) به شما وعده داده می‌شود خواهد آمد، و شما نمی‌توانید (خدا را) درمانده کنید (و از دست عدالت و کیفر او بگریزید). [[«مُعْجِزِینَ»: درمانده و ناتوان‌کنندگان.]] 6|135|(ای پیغمبر!) بگو: ای قوم من! (بر کفر خود و دشمنانگیتان نسبت به من ماندگار باشید و) هرچه در قدرت دارید بکنید. من هم (بر جای خود ایستاده‌ام و تا می‌توانم شکیبائی) می‌کنم (و در دفاع از اسلام می کوشم). بالأخره خواهید دانست که چه کسی سرانجامِ نیک خواهد داشت (و پیروزی در این جهان و سعادت در آن جهان مال چه کسی خواهد شد). بیگمان ستمکاران موفّق و رستگار نخواهند شد. [[«عَلَی مَکانَتِکُمْ»: به اندازه قدرت و استطاعتی که دارید. در جائی که هستید. به گونه‌ای که هستید و وضع و حالتی که دارید. «عَاقِبَةُ الدَّارِ»: سرانجام جهان. پیروزی نهائی. حُسنِ خاتِمت و عاقبت. مراد پیروزی در این دنیا، یا سرافرازی در آن سرا است. «الظَّالِمُونَ»: ستمکاران. کافران.]] 6|136|(بت‌پرستان همیشه دچار اوهام خرافاتند. مثلاً این گونه) مشرکان سهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار می‌دهند و به گمان خود می‌گویند: این برای خدا است (و با این سهم به خدا تقرّب می‌جوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان می‌دهیم) و این برای شرکاء (و معبودهای) ما است (و با این سهم نیز به بتها و اصنام تقرّب می‌جوئیم و بدین منظور آن را صرف رؤسا و پرده‌داران و خادمان بتکده‌ها و معابد می‌نمائیم). امّا آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق می‌گیرد به خدا نمی‌رسد (و صرف آن در راه او ممنوع است) و آنچه متعلّق به خدا می‌باشد به شرکاء (و معبودهای) ایشان می‌رسد (و می‌تواند صرف آنها گردد و به سرپرستان و خدمتگذاران اصنام ایشان داده شود). چه بد داوری می‌کنند! [[«ذَرَأَ»: آفرید. از نیستی به هستی آورد و افزون و پراکنده کرد. «الْحَرْثِ»: کِشت. زراعت. «الأنْعَامِ»: جمع نَعَم، چهارپایان (شتر، گاو، بز و گوسفند). «بِزَعْمِهِم»: به گمان خود. مراد این است که چنین پیشه و اندیشه‌ای ساخته و پرداخته خود ایشان است. «شُرَکَآئِهِمْ»: مراد بتهای بت‌پرستان است که آنها را شریک خدا می‌دانستند. یا مراد رؤسای معابد و پرده‌داران و خدمتکاران است که آنان را در اموال خود شریک می‌دانستند.]] 6|137|همان گونه (که اوهام و خیالبافیهایشان تقسیم‌بندی ستمگرانه فوق را در نظرشان آراسته بود، گمانهای نادرستی که درباره‌ی بتهایشان داشتند کار را بدانجا کشانده بود که) بتهایشان کشتن فرزندانشان را در نظر بسیاری از مشرکان زیبا جلوه داده بود (و دسته‌ای فرزندانشان را قربانی بتان می‌کردند و دسته‌ای دخترانشان را زنده بگور می‌نمودند) تا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه‌پرستی را با خرافه‌پرستی بیامیزند و راه را از چاه باز نشناسند). اگر خدا می‌خواست آنان چنین نمی‌کردند. (حال که مشیّت خدا چنین می‌خواهد) پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ بندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است). [[«لِیُرْدُوهُمْ»: تا این که آنان را به هلاکت اندازند. از ماده (رَدی) به معنی هلاک. «لِیَلْبِسُوا»: تا مشتبه کنند. تا این که به هم آمیزند و مخلوط سازند.]] 6|138|و (از جمله‌ی خرافات ایشان این است که) می‌گویند: این (قسمت از) چهارپایان و کشت و زرع ممنوع است (و مخصوص بتها می‌باشد) و جز کسانی (از خدمتکاران اصنامی) که ما بخواهیم از آن نمی‌خورند، و این (قاعده‌ی ناروا ساخته‌ی آنان و ناشی از) گمان ایشان است (نه ناشی از فرمان یزدان، و همچنین می‌گفتند: اینها) حیواناتی هستند که سوار شدن بر آنها حرام است و (کسی نباید سوار آنها شود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمی‌رانند (بلکه نام بتان را بر آنها می‌رانند و این را دستور خدا می‌دانند و) بر خدا دروغ می‌بندند. هرچه زودتر کیفر افتراهای آنان را خواهیم داد. [[«حِجْرٌ»: ممنوع. قدغن. حرام. مصدری است به معنی اسم مفعول، یعنی محجور، مانند (ذِبْح) که به معنی مَذبوح است (نگا: صافّات / 107). مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است. «بِزَعْمِهِمْ»: به گمان ایشان. یعنی چنین می‌انگارند که خدا بدیشان اجازه داده است چنین کنند (نگا: اعراف / 28 و یونس / 59). «إفْتِرَآءً عَلَیْهِ»: مراد این است که این نوع تقسیم‌بندی بی‌اساس و ناروا است و دروغ‌گفتن بر زبان خدا است. (إِفْتِرآءً) حال و به معنی (مُفْتِرینَ) و یا مفعولٌ‌له است.]] 6|139|و (یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشان این است که در مورد گوشت حیواناتی که ذبح‌کردن و سوارشدن و بارکشیدن از آنها را قدغن و حرام اعلام کرده‌اند) می‌گویند: جنینی که در شکم این حیوانات است ویژه‌ی مردان ما است و بر زنان ما حرام است (پس اگر زنده متولّد شود، تنها باید مردان از گوشت آن بخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده متولّد بشود، همه در آن شریک هستند (و مردان و زنان می‌توانند از گوشت آن استفاده کنند). هرچه زودتر خداوند کیفر این توصیف (افعال و احکام دروغین) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکمت انجام می‌گیرد و) آگاه است (و از هر چیز باخبر است). [[«خَالِصَةٌ»: پاک و دربست. ذکر تاء در آخر آن برای مبالغه است و همچون تاء در واژه‌های: راویة، نسّابة، علاّمة می‌باشد. و یا این که ذکر تاء به اعتبار معنی (ما) است که (أَجِنَّة) است و ذکرنکردن تاء در آخر (مُحَرَّم) به اعتبار لفظ است. همان گونه که در سوره طلاق آیه 11 لفظ (خالِدینَ) به اعتبار معنی (مَنْ) و ضمیر (هُ) در (لَهُ) به اعتبار لفظ (مَنْ) است.]] 6|140|مسلّماً زیان می‌بینند کسانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانی می‌کشند و چیزی را که خدا بدیشان می‌دهد با دروغ گفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام می‌کنند. (به سبب چنین دروغ و افترائی و تحریم ناروا و نابه‌جائی) بیگمان گمراه می‌شوند و راهیاب نمی‌گردند. [[«سَفَهاً»: سفاهت. نادانی. مفعول‌له است و یا حال فاعل است و به معنی (سُفَهآءَ) است.]] 6|141|خدا است که آفریده است باغهائی را که بر پایه استوار می‌گردند (و درختانش با قلّابهای ویژه به اشیاء اطراف می‌چسبند و کمر راست می‌کنند و روی داربستها قرار می‌گیرند) و باغهائی را که چنین نیستند و (نیازی به پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود می‌ایستند و گردن می‌افرازند. بلی این خدا است که انواع) خرمابُنها و کشتزارها را آفریده است که ثمره‌ی آنها (در رنگ و طعم و بو و شکل و غیره) گوناگون است، و نیز درختان زیتون و انار را آفریده است که (در برخی صفات) همگونند و (در برخی صفات) متفاوتند. هنگامی که به بار آمدند از میوه‌ی آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنها (به فقراء و مساکین) ببخشید و زکات لازم آنها را بدهید، و (در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسراف نکنید، زیرا که خداوند اسراف‌کنندگان را دوست نمی‌دارد. [[«جَنَّاتٍ»: باغها. «مَعْرُوشَاتٍ»: درختانی که همچون مَو به اطراف اشیاء دوروبر خود می‌پیچند و از آنها بالا می‌روند و بر روی پایه‌ها و داربستها قرار می‌گیرند. «اُکُل»: میوه. ثمره. آنچه خورده می‌شود. «الرُمَّانَ»: انار. «حَصَاد»: درو. چیدن میوه. برداشت محصول. یادآوری: واژه‌های (مَعْرُوشَات) و (مُخْتَلِفاً) و (مُتَشَابِهاً) حال هستند. ضمیر (هُ) در واژه‌های (أُکُلُهُ) و (ثَمَرِهِ) و (حَقَّهُ) بر یکایک کلمات پیش از خود بر سبیل بدلیّت برمی‌گردد.]] 6|142|(این خدا است که برای شما) از چهارپایان (یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند) حیواناتی (را آفریده است که بزرگ و) باربرند، و حیواناتی (را آفریده است) که کوچکند (و از پشم و موی آنها فرشها و گستردنیها تهیّه می‌کنید. اینها روزی خدا برای شمایند و) از آنچه خدا نصیب شما کرده است (و برای شما حلال نموده است) بخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (و با افتراء تحلیل و تحریم، در راه او گام برندارید) بیگمان اهریمن دشمن آشکار شما است (و هرگز خیر و خوبی شما را نمی‌خواهد). [[«حَمُولَةً»: چهارپایان باربر. چهارپایان بزرگ؛ از قبیل: گاو و شتر. عطف بر واژه (جنَّاتٍ) است. «فَرْشاً»: چهارپایانی که کوچکند و از پشم و موی آنها فرشها و گستردنیها تهیّه می‌گردد. از قبیل: بز و گوسفند (نگا: نحل / 80). «خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ»: گامهای اهریمن. مراد راههای شیطان است.]] 6|143|(خداوند از هر نوعی از چهارپایان، یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند، نر و ماده آفریده است که رویهم) هشت جفت آفریده است: از گوسفند دو جفت و از بز دو جفت. (ای محمّد: به کسانی که از پیش خود در تحلیل و تحریم چهارپایان به میل خود سخن می‌رانند) بگو: آیا خداوند نرهای آنها را حرام کرده است؟ (که چنین نیست؛ زیرا گاهی نرها را حلال می‌دانید) یا ماده‌های آنها را؟ (که چنین هم نیست؛ چه گاهی ماده‌ها را حلال می‌دانید) یا این که آنچه ماده‌ها در شکم دارند؟ (که چنین هم نیست؛ زیرا که شما همیشه جنینها را حرام نمی‌دانید! پس این چه تحلیل و تحریمی است که می‌انگارید و هردم به گونه‌ای بیان می‌دارید؟!) اگر (در تحلیل و تحریم خود مستند و دلیلی دارید و) راست می‌گوئید مرا از روی علم و دانش (از آن حجّت و برهان) بیاگاهانید. [[«ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ»: هشت صنف. مراد چهار نوع حیوان نر و چهار نوع حیوان ماده از میان چهارپایان اهلی: گاو و شتر و بز و گوسفند است. «الضَّأْنِ»: جمع ضائِن و ضائِنَة، گوسفندان. «الْمَعْزِ»: جمع ماعِز، بزها. «آلذَّکَرَیْنِ»: آیا دوتا نر. فراهم آمده است از: (أَ) همزه استفهام، و (الذَّکَرَیْنِ). «نَبِّئُونِی»: مرا باخبر سازید، مرا آگاه کنید.]] 6|144|و (خداوند آفریده است) از شترانْ، نر و ماده را و از گاوْ، نر و ماده را. بگو: آیا خداوند دو نر را حرام کرده است؟ (که چنین نیست؛ زیرا گاهی نرها را حلال می‌دانید) یا دو ماده را؟ (که چنین هم نیست؛ چه گاهی ماده‌ها را حلال می‌دانید) یا این که آنچه در شکم ماده‌ها است؟ (که چنین هم نیست؛ زیرا که شما پیوسته جنینها را حرام نمی‌دانید. شما گمان می‌برید که این تحلیل و تحریمِ خاصّ شما به فرمان ایزد بوده است!) آیا شما بدان هنگام (که فرمان خدا درباره‌ی این تحریم صادر شد) حاضر بودید (و با گوش خود شنیدید) که خداوند آن را به شما سفارش کرد؟ (هرگز چنین نبوده است. پس از این کارهای ناشایستی که می‌کنید دست بکشید؛ چرا که ظلم است) و چه کسی ظالم‌تر از کسی است که بر خدا دروغ بندد تا مردمان را از روی جهل گمراه سازد؟ خداوند هیچ گاه ستمکاران را (به راه راست و به سوی چیزی که خیر و صلاح دنیا و آخرتشان در آن باشد) هدایت نخواهد کرد. [[«الإِبِلِ»: شتران. از لفظ خود دارای مفرد نیست. «الْبَقَرِ»: گاو. اسم جنس است و یکی از آن را (بقرة) می‌گویند. این واژه شامل گاو میش نیز می‌گردد.]] 6|145|(ای پیغمبر!) بگو: در آنچه به من وحی شده است، چیزی را بر خورنده‌ای حرام نمی‌یابم، مگر (چهار چیز و آنها عبارتند از:) مردار، (همچون حیوان خفه شده، پرت‌گشته، شاخ‌زده، درنده خورنده، ذبح شرعی نشده.) و خون روان (نه بسته همچون جگر و سپرز و خون مانده در میان عروق، که مباح است)، و گوشت خوک که همه‌ی اینها ناپاک (و مضرّ برای بدن) هستند، و گوشت حیوانی که (در وقت ذبح به نام خدا سربریده نشده باشد و بلکه) به نام (بتی یا معبودی) جز خدا سربریده شده باشد (که مایه‌ی خروج از عقیده‌ی صحیح است). ولی اگر کسی (به سبب قحطی و نیافتن چیزی برای خوردن) وادار (به استفاده‌ی از این محرّمات) گردد بدون آن که علاقه‌مند (بدانها) باشد و (از سدّ جوع و اندازه‌ی ضرورت) تجاوز کند (گناهی براو نیست). چه پروردگار تو بس آمرزگار و مهربان است. [[«مَسْفُوحاً»: ریخته شده. مراد خون جاری و روان از بدن حیوان به هنگام ذبح و جز آن است. با این قید خون جامد، از قبیل: سپرز و جگر، خارج می‌شود. «فَإِنَّهُ رِجْسٌ»: چه جمیع آنها کثیف و ناپاک هستند. چه گوشت خوک کثیف و ناپاک است. مرجع ضمیر می‌تواند سه چیز مذکور بوده و (رِجْسٌ) وصف همه باشد؛ یا این که مرجع (لَحْم)، و (رِجْس) تنها وصف آن باشد. «فِسْقاً»: عصیان. خروج از فرمان یزدان. در اینجا مراد چیزی است که سبب نافرمانی از دستور خدا و خروج از عقیده صحیح الله می‌گردد. «غَیْرَ باغٍ وَ لا عَادٍ»: (به بقره / 173 و مائده / 3) مراجعه شود. برای اطّلاع بیشتر از خوراکیهای حلال و حرام در اسلام به تفسیرالمنار سوره انعام آیه 145 مراجعه گردد.]] 6|146|(این چیزهائی بود که بر شما حرام کرده‌ایم) و بر یهودیان هر (حیوان) ناخنداری (یعنی: درندگان که دارای پنجه‌های قوی، و پرندگان شکاری که از چنگال نیرومند برخوردارند) حرام کرده بودیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیه‌ها و چربیهای آنها را بر آنان حرام نموده بودیم، مگر پیه‌ها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشاء و امعاء) قرار دارد و یا پیه‌ها و چربیهائی که آمیزه‌ی استخوان گردیده است. این هم پادافره ایشان در برابر ستمگریشان بود که بدانان دادیم (تا از غوطه‌ور شدن در گناهان و پیروی از شهوات خویشتن را به دور دارند) و ما (در همه‌ی اخبارمان و از جمله این خبر) راستگوئیم. [[«ذِی ظُفُرٍ»: ناخندار. مراد درندگان دارای پنجه و پرندگان دارای چنگال است (نگا: تفسیرالمنار، سوره نساء / 160 و سوره انعام / 140). برخی (ذی ظُفُر) را شامل حیواناتی می‌دانند که دارای سم یکپارچه باشند، و پرندگانی که انگشتهای پایشان با پرده به هم پیوسته باشد. «الْحَوایَا»: جمع حاوِیَة و حَوِیّة، مجموعه محتویات شکم حیوان است که به صورت یک کره می‌باشد و اَمْعاء در درون آن قرار دارد. «بِبَغْیِهِمْ»: به سبب ستمگری آنان. (نگا: نساء / 160، اعراف / 138، یونس / 83، طه / 87 - 91).]] 6|147|اگر تو را تکذیب کردند (و این حقائق را که از جانب خدا به تو وحی می‌شود نپذیرفتند) بدیشان بگو: پروردگار شما دارای رحمت گسترده و مهر فراوان است و (در این جهان مؤمنان و کافران را در بر می‌گیرد. اگر خدا در مجازات ناباوران و بزهکاران شتاب روا نمی‌دارد، شما را نفریبد، چرا که کیفر طاغی و یاغی چون شما حتمی است و) عذاب او از رسیدن به گناهکاران ردخور ندارد. [[«بَأْس»: عذاب و عِقاب.]] 6|148|مشرکان (برای اعتذار از کفر و معذرت‌خواهی از تحریم خوراکیهای حلال) خواهند گفت: (شرک ما و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، برابر مشیّت خدا است!) اگر خدا می‌خواست، ما و پدران ما مشرک نمی‌شدیم، و چیزی را (از اشیاء حلال بر خود) تحریم نمی‌کردیم. کسانی که پیش از آنان بوده‌اند نیز همین گونه (که به تو دروغ می‌گویند و تو را تکذیب می‌دارند، به پیغمبران ما دروغ می‌گفتند و آنان را) تکذیب می‌نمودند تا (سرانجام طعم) عذاب ما را چشیدند (و کیفر اعمال بد خود را دیدند). بگو: آیا دلیل قاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حلال، در دست) دارید تا آن را به ما ارائه دهید؟! شما فقط از پندارهای بی‌اساس پیروی می‌کنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کار می‌کنید. [[«هَلْ عِندَکُم مِّنْ عِلْمٍ»: آیا حجّت و برهان و سند درستی دارید؟ نه ندارید. «تَخْرُصُونَ»: گزاف می‌گوئید. ناسنجیده عمل می‌کنید. دروغ می‌گوئید. از ماده (خَرْص) به معنی: تخمین.]] 6|149|(ای پیغمبر!) بگو: خدا دارای دلیل روشن و رسا است (بر این که گفتار و کردارتان بی‌پایه و بی‌مایه است، و شما اصلاً دلیل قطعی بر صدق گفتار و درستی کردار خود ندارید در این که می‌گوئید: خدا به کفر و شرک ما راضی و به تحلیل و تحریم ما خوشنود است! آری) اگر خدا می‌خواست همگی شما را (از راه اجبار به سوی حق و حقیقت) هدایت می‌نمود (امّا هدایت اجباری بیسود است و راهیابی اختیاری پسندیده و ستوده است). [[«الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»: دلیل رسائی که به نهایتِ قوّت و استواری خود رسیده است. برهان گویا و روشن.]] 6|150|(ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بیاورید که گواهی می‌دهند بر این که خداوند این چیزها را حرام کرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و به دروغ) گواهی دادند، با آنان (هم‌صدا مشو و) گواهی مده. (چرا که دروغگویند و شایسته‌ی تصدیق نیستند.) و از هوی و هوس کسانی پیروی مکن که آیات (قرآنی و جهانی) ما را تکذیب می‌نمایند و به آخرت ایمان نمی‌آورند و برای پروردگار خود (بتان و معبودهای باطلی را) همتا و همطراز می‌کنند. [[«هَلُمَّ»: بیاورید. اسم‌الفعل و مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است. «یَعْدِلُونَ»: معادل قرار می‌دهند. شریک و انباز درست می‌کنند. (نگا: انعام / 1).]] 6|151|بگو: بیائید چیزهائی را برایتان بیان کنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است. این که هیچ چیزی را شریک خدا نکنید، و به پدر و مادر (بدی نکنید و بلکه تا آنجا که ممکن است بدیشان) نیکی کنید، و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی (کنونی یا آینده) مکشید (چرا که) ما به شما و ایشان روزی می‌دهیم (و روزی‌رسان همگان مائیم؛ نه شما)، و به گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشوید، خواه (آنها در وقت انجام برای مردم) آشکار باشد و خواه پنهان، و کسی را بدون حق (قصاص و اجرای فرمان الهی) مکشید که خداوند آن را حرام کرده است. اینها اموری هستند که خدا به گونه‌ی مؤکّد شما را بدانها توصیه می‌کند تا آنها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید. [[«تَعَالَوْا»: بیائید. «أَتْلُ»: بخوانم. بیان دارم. «إِمْلاق»: فقر و تنگدستی. بی‌چیزی و نداری. «الْفَوَاحِشَ»: گناهان کبیره. زنا. جمع‌آمدن در معنی زنا برای مبالغه است یا به اعتبار تعدّد زناکاران یا نهی از انواع آن است. «مَا ظَهَرَ»: آنچه توسّط اندامها انجام می‌پذیرد. مانند: کشتن. زنا. دزدی. «مَا بَطَنَ»: آنچه مربوط به دل باشد. مانند: حسد. سوءنیّت.]] 6|152|به مال یتیم جز به نحو احسن (و بهترین راهی که باعث حفظ و ازدیاد آن گردد) نزدیک مشوید (و بدین شیوه‌ی خداپسندانه ادامه دهید) تا آن گاه که یتیم به رُشد کامل خود می‌رسد (و در آن هنگام به گونه‌ی شایسته می‌تواند در مال خویش تصرّف کند. در این وقت اموالش را به خودش تسلیم کنید)، و پیمانه و ترازو را به تمام و کمال و دادگرانه مراعات دارید و (نه کم و زیاد بدهید و نه کم و زیاد دریافت کنید. در حدّ توانائی انسانی خود در این‌باره بکوشید و بدانید که) ما هیچ کسی را به انجام چیزی جز به اندازه‌ی تاب و توانش موظّف نمی‌سازیم. و هنگامی که سخنی (در کار داوری یا گواهی و یا راجع به روایت و خبری) گفتید، دادگری کنید (و از حق منحرف نشوید) هر چند (کسی که سخن به نفع یا به زیان او گفته می‌شود) از خویشاوندان باشد. و به عهد و پیمان خدا (که برای انجام تکالیف از شما گرفته است، و عهد و پیمان فیمابین خود درباره‌ی مسائل و مصالح مشروع) وفا کنید. اینها چیزهائی هستند که خداوند شما را به رعایت آنها توصیه می‌کند، تا این که متذکّر شوید و پند گیرید. [[«بِالَّتی»: با خصلت یا خصالی که. با کار یا کارهائی که. «أَشُدَّ»: قوّت. مفرد است، یا جمعی است که دارای مفرد نمی‌باشد. مراد از (أَشُدَّ) رشد مذکور در (نساء / 6) است. «أَوْفُوا»: به تمام و کمال بپردازید. «عَهْدِ اللهِ»: پیمان خدا. مراد از آن، همه چیزهائی است که خداوند از بندگان خود خواسته است. همچنین همه عهدها و پیمانهائی است که مردمان با یکدیگر می‌بندند. در این صورت نسبت آن به خدا بدین سبب است که خداوند به حفظ و وفای بدان امر نموده است.]] 6|153|این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بیان کردم) راه مستقیم من است (و منتهی به سعادت هر دو جهان می‌گردد. پس) از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کرده‌ام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده می‌سازد. اینها چیزهائی است که خداوند شما را بدان توصیه می‌کند تا پرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید). [[«مُسْتَقِیماً»: حال است. «إِتَّبِعُوهُ»: در آن گام بردارید. بدان عمل کنید.]] 6|154|بعد (از بیان فرمانهای دهگانه، شما را باخبر می‌سازم که پروردگار می‌فرماید:) ما کتاب (تورات) را برای موسی فرستادیم تا بر کسی که (امور دینی خود را خوب انجام دهد و) نیکی و خوبی ورزد اتمام (کرامت و نعمت) باشد و بیانگر همه‌چیز (از تعالیم لازم جهت بنی‌اسرائیل) بوده و (آنان را به سوی راه راست) هدایت و (برای کسانی که از آن پیروی کنند، مایه‌ی) رحمت شود. بلکه (در پرتو ارشادات و رهنمودهای این کتاب مقدّس، بنی‌اسرائیل) به ملاقات با پروردگار خود ایمان بیاورند (و بدانند که در روز قیامت برای حساب و کتاب در پیشگاه خدا حاضر خواهند شد). [[«ثُمَّ»: سپس. در اینجا برای ترتیب زمانی و عطف معنی بر معنی نیست. بلکه برای عطف خبر بر خبر است. مانند شعر زیر: وَ لَقَدْ سادَ ثُمَّ سادَ أَبُوهُ]] 6|155|این (قرآن) کتاب مبارکی است که ما آن را فرو فرستاده‌ایم. پس از آن پیروی کنید و (از مخالفت با آن) بپرهیزید تا مورد رحم خدا قرار گیرید. [[«مُبَارَکٌ»: پرخیر و برکت. مشتمل بر فوائد دینی و دنیوی. صفت (کِتابٌ) است.]] 6|156|(آن را فرو فرستاده‌ایم) تا نگوئید کتاب (آسمانی) تنها بر دو گروه (یهود و نصارای) پیش از ما فرو فرستاده شده است، و (ما اصلاً از آنها آگاهی نداشته‌ایم و) از بحث و بررسی آنها بی‌خبر بوده‌ایم (و لذا از انجام گناه و دوری از راه خدا معذوریم). [[«أَن تَقُولُوا»: تا نگوئید. متعلّق به (أَنزَلْنَاهُ) است و تقدیر چنین است: لِئَلاّ تَقُولُوا. «إِن کُنَّا»: ما بوده‌ایم. (إِنْ) مخفّف از مثقّله است و عمل نمی‌کند. «دِراسَة»: قرائت مکرّر. خواندن و فهم کردن (نگا: آل‌عمران. 79، اعراف / 169، سبأ / 44).]] 6|157|یا این که بگوئید: اگر کتابی بر ما نازل می‌شد، راه یافته‌تر (و خوبتر و بهتر) از آنان می‌گشتیم. بیگمان از سوی پروردگارتان برایتان قرآنی آمده است (که بیانگر حلال و حرام) و راهنمای (مردمان به سوی خیر و صلاح دو جهان) و رحمت (خدا برای بندگان) است. پس چه کسی ستمکارتر از کسی خواهد بود که آیات (قرآن) خدا را تکذیب کند و بی‌دلیل و بی‌جهت از آنها رویگردان شود؟ کسانی را که از آیات ما رویگردان شوند بدترین عذاب خواهیم داد، و سزای رویگردانی ایشان را هرچه زودتر بدانان خواهیم رساند. [[«بَیِّنَةٌ»: دلیل و برهان. در اینجا مراد قرآن است. «صَدَفَ عَنْ»: رویگردان و منصرف شد. رویگردان و منصرف کرد. «سُوءَ الْعَذَابِ»: بدترین و سخت‌ترین عذاب. اضافه صفت به موصوف است.]] 6|158|(دلائل متقن بر وجوب ایمان بیان گردیده‌است. پس چرا ایمان نمی‌آورند؟) آیا انتظار دارند که فرشتگان (قبض ارواح) به سراغشان بیایند؟ یا این که پروردگارت (خودش) به سوی آنان بیاید؟ یا پاره‌ای از نشانه‌های پروردگارت که (دالّ بر شروع رستاخیز باشد) برای آنان نمودار شود؟ روزی پاره‌ای از نشانه‌های پرودگارت فرا می‌رسد (و آنان را به ایمان اجباری وادار می‌نماید) امّا ایمان آوردن افرادی که قبل از آن ایمان نیاورده‌اند، یا این که با وجود داشتن ایمان (کارهای پسندیده نکرده‌اند و) خیری نیندوخته‌اند، سودی به حالشان نخواهد داشت. بگو: منتظر (یکی از این امور سه‌گانه) باشید و ما هم منتظر (نتیجه‌ی وعده‌ی خدا درباره‌ی خود و وعید او درباره شما) هستیم. [[«یَنظُرُونَ»: انتظار می‌کشند. «أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ»: مراد آمدن فرشتگان قبض ارواح (نگا: انعام / 93)، یا آمدن فرشتگان به عنوان پیغمبرانی برای مردم (نگا: مؤمنون / 24) یا برای شهادت بر صدق رسالت پیغمبر است (نگا: حجر / 7). «یَأْتِیَ رَبُّکَ»: مراد صدور فرمان خدا درباره عذاب کافران (نگا: توبه / 24، نحل / 33) یا حضور پیداکردن خدا - بنا به عقیده ایشان - برای گواهی بر صدق رسالت پیغمبر یا برای دیدن ذات ذوالجلال (نگا: بقره / 55، اسراء / 92) یا فرا رسیدن رستاخیز و حضور خدا در آن برای دادگاهی بندگان است (نگا: یونس / 93). «بَعْضُ آیَاتِ ...»: از جمله چنین علاماتی که ایمان و عمل صالح با ظهور آنها پذیرفته نیست: دم احتضار و هنگام خروج روح از بدن، یا زمانی که انسان به مجازات و قصاص و عذاب عظیم خدا گرفتار می‌آید و در انتخابِ راهِ خوبی یا بدی از او سلب اختیار می‌شود، یا هنگام پدیدار شدن علائم تخریب جهان و به هم‌خوردن شیرازه کون و مکان است. چرا که در همه این اوقات ایمان اضطراری و اجباری است. در صورتی که زمان پذیرش ایمان و توبه و طاعت وقتی است که انسان دارای اراده و اختیار بوده و فرصت انتخابِ کفر یا دین، و انجام اعمالِ خیر یا شر را داشته باشد. «أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً»: این جمله عطف بر (آمَنَتْ) است و نفی متوجّه آن می‌گردد و معنی چنین است: یا مؤمن باشد و اعمال نیک انجام نداده باشد و کارهای خداپسندانه نکرده باشد.]] 6|159|بیگمان کسانی که آئین (یکتاپرستی راستین) خود را پراکنده می‌دارند (و آن را با عقائد منحرف و معتقدات باطل به هم می‌آمیزند) و دسته دسته و گروه گروه می‌شوند (و هر دسته و گروهی از مکتبی و مذهبی پیروی می‌کنند) تو به هیچ وجه از آنان نیستی و (حساب تو از آنان جدا و) سروکارشان با خدا است و خدا ایشان را از آنچه می‌کنند باخبر می‌سازد (و سزای آنان را خواهد داد). [[«شِیَعاً»: جمع شیعه، گروهها و دسته‌ها. «لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ»: تو اصلاً از آنان نیستی و مسؤول رستگاری یا زشتکاری ایشان نمی‌باشی و راه تو از راه آنان جدا است.]] 6|160|هرکس کار نیکی انجام دهد (پاداش مضاعف، دست‌کم از دریای جود و کرم خداوند معظّم) ده برابر دارد، و هرکس کار بدی کند، پادافره او (به سبب عدل و داد یزدان) جز هم‌سنگ و هم‌سان آن داده نمی‌شود و به (اینان با افزایش کیفر، و به آنان با کاهش پاداش از) ایشان ظلم و ستم نمی‌گردد. [[«عَشْرُ أَمْثَالِهَا»: ده برابر. چندین برابر. برخی لفظ (عَشْرُ) را برای کثرت می‌دانند؛ نه حصر (نگا: بقره / 245، زمر / 10).]] 6|161|بگو: بیگمان پروردگارم (با وحی آسمانی و نشان دادن آیات قرآنی و گسترده‌ی جهانی) مرا به راه راست رهنمود کرده است. و آن دین راست و استوار و پابرجا، یعنی دین ابراهیم است. همان کسی که حقّگرا (و از آئینهای انحرافی محیط خود رویگردان) بود و از زمره‌ی مشرکان نبود. [[«دِیناً»: بدل از محلّ (إِلی صِرَاطٍ) در معنی است. چرا که (هَدانی إِلی صِراطٍ) و (هَدانی صِراطاً) یکی است و در سوره فتح آیه دوم فرموده است: (وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً). یا مفعول فعل محذوفی‌است که فعل مذکور (هَدانی) دالّ بر آن است. مثل: هَدانِی، أَعْطانِی، أَعْرَفَنِی. «قِیَماً»: باارزش. پابرجا و ثابت و غیرقابل نسخ. راست و استوار. صفت است و مصدری است از ریشه (قوم). «حَنِیفاً»: حقّگرا. مخلص. حال ابراهیم است.]] 6|162|بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش می‌کنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او می‌اندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان می‌کوشم و در این راه می‌میرم، تا حیاتم ذخیره‌ی مماتم شود). [[«نُسُک»: عبادت. حجّ. قربانی. عطف (نُسُک) - اگر به معنی مطلق عبادت باشد - بر (صَلاة) عطف عام بر خاصّ است. «مَحْیَا»: زندگی. زیستن. «مَمَاة»: مرگ. مردن. «مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی»: مراد اعمال و اقوالی است که مربوط و مقرون به زندگی و مرگ، یعنی کارهای دنیا و آخرت است یا خود زیستن و مردن.]] 6|163|خدا را هیچ شریکی نیست، و به همین دستور داده شده‌ام، و من اوّلین مسلمان (در میان امّت خود، و مخلص‌ترین فرد در میان همه‌ی انسانها برای خدا) هستم. [[«أوَّلُ الْمُسْلِمِینَ»: مراد نخستین مسلمان در میان امّت محمّدی، یا مخلص‌ترین و مطیع‌ترین کس در میان تمام اهل جهان از آغاز تا پایان آن است.]] 6|164|(ای پیغمبر! به کسانی که تو را همچون خود به شرک‌ورزی می‌خوانند) بگو: آیا (سزاوار است که) پروردگاری جز خدا را بطلبم (و معبودی جز او را پرستش بکنم) و حال آن که خدا پروردگار هر چیزی است؟ هیچ کسی جز برای خود کار نمی‌کند، و هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمی‌کشد. سرانجام همه‌ی شما به سوی خدا باز می‌گردید و شما را از آنچه در آن اختلاف می‌ورزید آگاه می‌سازد (و میانتان درباره‌ی راه و روش و ادیان و عقائدتان داوری می‌کند). [[«أَبْغی»: بطلبم. بجویم. «لا تَزِرُ»: برنمی‌دارد. کسی به گناه دیگری گرفتار نمی‌آید و گناه او را به عهده نمی‌گیرد. «وازِرَةٌ»: حمل‌کننده. بردارنده. «وِزْر»: بار. مراد بَزَه و گناه و همچنین سزای بَزَه و گناه است. «مَرْجِع»: رجوع و بازگشت.]] 6|165|خدا است که شما را جانشینان (دیگران برای آبادانی جهان در کره‌ی) زمین گردانید، و (در استعدادهای ذاتی و مواهب آسمانی و اموال کسبی) برخی را بر برخی، درجاتی بالاتر برد (و در کمال مادی و معنوی به نسبت استفاده شخص از اسباب و سنن یزدان و گسترده در پهنه‌ی جهان، کسانی را بیشتر از کسانی ترقّی و تعالی داد) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید (و در عمل مشخّص شود چه کسی به شرائع آسمانی مؤمن یا کافر و در نعمتهای خدادادی سپاسگزار و یا ناسپاس است). بیگمان پروردگارت زود رساننده‌ی عقاب (به مخالفان) است و او دارای مغفرت بیکران و رحمت فراوان (در حق پشیمان‌شوندگان از گناهان و برگردندگان به آستان یزدان) است. [[«خَلآئِفَ»: جمع خلیفه، جانشینان. مراد جانشینان خدا در اجرای احکام و تنفیذ اراده او در امر آبادانی و اداره کره زمین است؛ و یا مراد این است که هر گروهی جانشین گروه دیگری در این زمین می‌گردد و امانتداری او در مواهب مادی و معنوی و اجرا قوانین دین الهی مورد آزمایش قرار می‌گیرد.]] 7|1|الف. لام. میم. صاد. [[ذکر حروف مقطّعه در اوائل برخی از سوره‌ها، علاوه از جلب توجّه شنوندگان، و دعوت آنان به سکوت و استماع، عربها را فریاد می‌دارد که این قرآن از همان حروف هجائی فراهم آمده است که شما گفتار و نوشتار خود را بدان اداء می‌کنید. پس اگر درباره آسمانی‌بودن قرآن دچار شکّ و تردیدید، سوره‌ای همچون یکی از سوره‌های آن را بسازید و ارائه دهید، و ... (نگا: بقره / 23).]] 7|2|(این قرآن) کتابی است که از (سوی یزدان جهان) بر تو نازل شده است و نباید از ناحیه‌ی آن هیچ گونه نگرانی و ناراحتی به خود راه دهی. (نه نگرانی از ناحیه‌ی بار سنگین رسالتی که بر دوش داری و نه از جانب عکس‌العملهائی که دشمنان سرسخت در برابر آن نشان می‌دهند، و نه از سوی نتیجه و برداشتی که از تبلیغ این رسالت انتظار می‌رود. چرا که هدف از نزول این قرآن این است) که بدان (کافران را از عواقب شوم افکار و اعمالشان) بترسانی، و مؤمنان را پند و اندرز دهی. [[«لِتُنذِرَ»: متعلّق به (أُنزِلَ) است. «ذِکْرَی»: پند و اندرز دادن. پنددهنده و اندرزگو. این واژه مصدر و به معنی (تذکیر) است. مجرور بوده و عطف بر محلّ (لِتُنذِرَ) است. تقدیر چنین می‌شود: لِلإِنذَارِ وَ التَّذْکِیرِ. یا این که (ذِکْری) به معنی اسم فاعل یعنی (مذکّر) است. مرفوع بوده و خبر مبتدای محذوف است. تقدیر چنین می‌شود: وَ هُوَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنینَ.و ...]] 7|3|از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است، و جز خدا از اولیاء و سرپرستان دیگری پیروی مکنید (و فرمان مپذیرید). کمتر متوجّه (اوامر و نواهی خدا) هستید (و کمتر پند می‌گیرید). [[«مِن دُونِهِ»: بجز او. به جای او. ضمیر (هِ) به (رَبِّ) برمی‌گردد. اگر مرجع آن (ما) باشد، پیش از (اَوْلِیَآءَ) مضافی چون (أَباطیل) محذوف است. در این صورت معنی چنین می‌شود: جز از وحی آسمان، از یاوه‌سرائی سرپرستان دیگری پیروی مکنید. «قَلِیلاً مَّا تَذَکَّرُونَ»: کمتر پند می‌گیرید و متذکّر می‌گردید. راجع به قوانین و احکام الهی چندان چیزی نمی‌دانید. گاه‌گاهی یادآور و پندپذیر می‌گردید. (قَلِیلاً) صفت موصوف محذوفی چون (زَمَاناً) یا (تذکّراً) است و (ما) زائد و برای تأکید قلّت است.]] 7|4|چه بسیار شهرها و آبادیهائی که آنها را (به سبب گناهان فراوان ساکنان آنجاها) ویران کرده‌ایم و عذاب ما مردمان آنجاها را در برگرفته است، در شبانگاهان (که در خواب ناز بوده‌اند، مانند قوم لوط) یا در چاشتگاهان که به استراحت پرداخته‌اند (مانند قوم شعیب). [[«کَمْ»: چه بسیار. «قَرْیَةٍ»: شهر. روستا. در اینجا مراد ساکنان شهر یا روستا است. «بَأْس»: عذاب. «بَیَاتاً»: شب هنگام. در حالی که شب را می‌گذراندند. این واژه می‌تواند مفعول‌فیه بوده و یا این که مصدر و به معنی (بائِتینَ) و حال باشد. «قَآئِلُونَ»: خفتگان در نیمروز. استراحت‌کنندگان در چاشتگاه. از ماده (قَیْل).]] 7|5|در آن موقع که عذاب ما به سراغ ایشان آمده است، دعا و استغاثه‌ای جز این نداشته‌اند که گفته‌اند: واقعاً ما ستمکار بوده‌ایم (و با دست خود بر خود ستم کرده‌ایم و هم اینک پشیمانیم و چشم به راه عفو یزدانیم! امّا بدین هنگام پشیمانی را چه سود؟!). [[«دَعْوَاهُمْ»: دعای ایشان. استغاثه آنان.]] 7|6|(در روز قیامت) به طور قطع از کسانی که پیغمبران به سوی آنان روانه شده‌اند می‌پرسیم (که آیا پیام آسمانی به شما رسانده شده است یا خیر و چگونه بدان پاسخ داده‌اید؟) و حتماً از پیغمبران هم می‌پرسیم (که آیا پیام آسمانی را رسانده‌اید و از مردمان در قبال فرمان یزدان چه شنیده و چه دیده‌اید؟). [[«الْمُرْسَلِینَ»: فرستادگان. پیغمبران.]] 7|7|مسلّماً (اعمال همه را مو به مو و) آگاهانه برای آنان شرح می‌دهیم؛ چرا که ما از آنان به دور نشده‌ایم (و همه‌جا حاضر و ناظر کردار و رفتارشان بوده‌ایم). [[«عَلَیْهِمْ»: برای همه مردمان. برای پیغمبران، در توضیح پاسخ ایشان به خدا: لا عِلْمَ لَنا (نگا: مائده / 109). «بِعِلْمٍ»: آگاهانه. از روی علم. «مَا کُنَّا غَآئِبِینَ»: غائب نبوده‌ایم. غافل و بی‌خبر نبوده‌ایم.]] 7|8|سنجش درست (و دقیق اعمال) در آن روز انجام می‌گیرد. پس هر که (کفّه‌ی حسنات) ترازوی او سنگین شود (و بر کفّه‌ی سیّئات او رجحان پذیرد) این چنین کسانی رستگارند. [[«الْوَزْنُ»: وزن‌کردن. سنجش. مبتدا است و خبر آن (یَوْمَئِذٍ) است. «الْحَقُّ»: صحیح. درست. صفت (الْوَزْنُ) است. این صفت و موصوف، معنی مبتدا و خبر نیز می‌دهند. یعنی: وزن‌کردن اعمال در آن روز صحیح است. «مَوَازِین»: جمع میزان: ترازوها. و جمع موزون: سنجیده‌ها.]] 7|9|و کسی که (کفّه‌ی حسنات او از کفّه‌ی سیّئات) ترازوی او سبک شود، این چنین کسانی به سبب پیوسته انکار کردن آیات ما (سرمایه‌ی وجود) خود را از دست داده‌اند. [[«خَسِرُوا»: از دست داده‌اند. زیانکار و بی‌بهره نموده‌اند. «یَظْلِمُونَ»: ظلم در اینجا در معنی تکذیب و انکار به کار رفته است.]] 7|10|شما را در زمین مقیم کرده‌ایم و قدرت و نعمتتان داده‌ایم، و وسائل زندگیتان را در آن مهیّا نموده‌ایم، (امّا شما در برابر نعمتهای فراوان) بسیار کم سپاسگزاری می‌کنید. [[«مَکَّنَّاکُمْ»: شما را قدرت و نعمت دادیم. و قوّه و سلطه بخشیدیم. به شما مکان و مأوی دادیم. «مَعَایِشَ»: جمع مَعیشة و مَعاش، وسائل زندگی و مایه بقاء. از قبیل: خوردنیها و نوشیدنیها.]] 7|11|(آدم، جدّ نخستین) شما را آفریدیم و سپس صورتگری کردیم. بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابلیس که در صف آنان قرار داشت، ولی از ایشان نبود) گفتیم: برای آدم سجده (ی خضوع و تواضع) کنید (و بزرگ و گرامیش دارید). پس (همه‌ی فرشتگان به فرمان یزدان) سجده کردند (و تعظیم و تکریم به جای آوردند) مگر ابلیس که (از جنّیان بود و فرمان نبرد و) سجده نکرد. [[«خَلَقْنَاکُمْ»: شما را آفریدیم. در اینجا مراد این است که: اصل شما یعنی نیای نخستینتان را آفریدیم (نگا: حجر / 28 - 33). صیغه جمع برای تعظیم آدم است که ابوالبشر است. «صَوَّرْنا»: صورت‌بندی و صورتگری کردیم. آدم را از خاک آفریدیم و جان به کالبدش دمیدیم و پیکر زیبا و قامت رعنا و اندیشه والا بدو دادیم. «إِلآّ إِبْلِیسَ»: مگر اهریمن. مستثنی منقطع است. زیرا که ابلیس از جنس فرشتگان نیست (نگا: کهف / 50 و حجر / 27).]] 7|12|(خداوند به او) گفت: چه چیز تو را بازداشت از این که سجده ببری، وقتی که من به تو دستور (تعظیم و تواضع برای آدم) داده‌ام؟ (ابلیس از روی عناد و تکبّر پاسخ) گفت: من از او بهترم. چرا که مرا از آتش آفریده‌ای و او را از خاک. (و آتش کجا و خاک کجا!). [[«مَا مَنَعَکَ؟»: چه چیز تو را باز داشت؟ چه چیز مانع شد؟ «طِینٍ»: گِل (نگا: صافّات / 11). خاک (نگا: آل‌عمران / 59). زیرا خاک عام است و بر گِل و غیرگِل اطلاق می‌شود. استعمال (طین) در اینجا چه بسا اشاره به مرحله‌ای از مراحل تدریجی خِلقت آدم باشد.]] 7|13|(خداوند بدو) گفت: پس از این (بهشت آسمانی یا بهشت زمینی، یا از میان فرشتگان، و یا از این منزلت و مرتبت) فرود آی! تو را نرسد که در این (مکان دل‌آرا، و جایگاه والا، نافرمانی کنی و) تکبّر ورزی. پس بیرون رو، تو از زمره‌ی خوارانی (و جای تو در میان اشرار است، نه در میان اخیار). [[«إهْبِطْ»: فرود آی. پائین رو. تنزّل کن. «مِنْها»: از آن. مرجع (ها) واژه (جَنَّة) مفهوم از مقام است، همان گونه که در آیه 61 سوره نحل، (ها) به (أَرْضِ) مفهوم از مقام برمی‌گردد: وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَکَ عَلَیْها مِن دآبَّةٍ. مراد از (جَنَّة) بهشت موعود، یا بهشت موجود در زمین است. یا این که مرجع (ها) منزلت و مرتبت و یا (مَلائِکَة) در آیه 11 است. «الصَّاغِرینَ»: خواران، افراد پست و حقیر. از مصدر (صَغار) به معنی ذُلّ (نگا: انعام / 124).]] 7|14|(اهریمن) گفت: مرا تا روزی مهلت ده و زنده بدار که (قیامت نام است و مردمان در آن زنده می‌شوند و از گورها) برانگیخته می‌گردند. [[«أَنظِرْنی»: مرا مهلت ده. مراد این که مرا زنده بدار و ممیران.]] 7|15|(خداوند) گفت: شما از زمره‌ی مهلت یافتگانی (و مدّتهای مدید در زمین ماندگار می‌مانی). [[«الْمُنظَرِینَ»: مهلت‌یافتگان. مهلت داده‌شدگان.]] 7|16|(اهریمن) گفت: بدان سبب که مرا گمراه داشتی، من بر سر راه مستقیم تو در کمین آنان می‌نشینم (و با هرگونه وسائل ممکن در گمراهی ایشان می‌کوشم). [[«أَغْوَیْتَنِی»: مرا گمراه ساختی. حکم گمراهی درباره‌ام صادر کردی. «صِرَاط»: راه. منصوب به نزع خافض است و در اصل (عَلی صِراطِکَ) است. می‌تواند مفعول‌فیه نیز باشد.]] 7|17|سپس از پیش‌رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ (و از هر جهت که بتوانم) به سراغ ایشان می‌روم و (گمراهشان می‌سازم و از راه حق منحرفشان می‌نمایم. تا بدانجا که) بیشتر آنان را (مؤمن به خود و) سپاسگزار نخواهی یافت. [[«أَیْمان»: جمع یَمین، طرف راست. «شَمَآئِل»: جمع شِمال، طرف چپ.]] 7|18|(خداوند) گفت: خوار و حقیر و رانده و ذلیل از این (جایگاه قدس و قدسیان) بیرون رو. سوگند می‌خورم، دوزخ را از تو و از همه‌ی کسانی پر می‌سازم که از تو پیروی کنند. [[«مَذْؤُوماً»: مذموم. ننگین. حقیر. حال اوّل برای ضمیر مستتر در فعل (أُخْرُجْ) است. «مَدْحُوراً»: مطرود. رانده شده. حال دوم است. «مِنکُمْ»: از شما. در اصل: (مِنکَ وَ مِنْهُمْ) است و از راه تغلیب ضمیر مخاطب به کار رفته است.]] 7|19|ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و در هر کجا که خواستید (بگردید و از نعمتهای آن) بخورید، ولی به این درخت، نزدیک نشوید (و از آن نخورید، که اگر چنین کنید) از زمره‌ی ستمکاران خواهید شد. [[«حَیْثُ»: هرجا. «الشَّجَرَةَ»: درخت. بوته گیاه (نگا: صافّات / 146). خداوند نوع درخت یا گیاه مورد نظر را مشخّص نفرموده است.]] 7|20|سپس اهریمن آنان را وسوسه کرد تا (مخالفت با فرمان خدا را در نظرشان بیاراید و لباسهایشان را از تن به در آورد و برهنه و عریانشان سازد) و عورات نهان از دیده‌ی آنان را بدیشان نماید، و (بدین منظور) گفت: پروردگارتان شما را از این درخت باز نداشته است، مگر بدان خاطر که (اگر از این درخت بخورید) دو فرشته می‌شوید، و یا این که (جاودانه می‌گردید و) از زمره‌ی جاویدانان (در این سرا) خواهید شد. [[«لِیُبْدِیَ»: تا ظاهر و آشکار سازد. «وُورِیَ»: مستور شده است. پوشیده گشته است. مجهول فعل ماضی (واری) از مصدر (مُواراه) است. «سَوْآت»: جمع (سَوْءَة)، عورت. شرمگاه.]] 7|21|و برای آنان بارها سوگند خورد که من خیرخواه شما هستم. [[«قَاسَمَ»: سوگند خورد. بارها سوگند خورد. «النَّاصِحِینَ»: خیرخواهان. مخلصان.]] 7|22|پس آرام آرام آنان را با مکر و فریب (به سوی نافرمانی و خوردن از آن درخت) کشید. هنگامی که از آن درخت چشیدند، عورات خویش بدیدند، و (برای پوشاندن شرمگاه‌های خود) شروع به جمع‌آوری برگهای (درختان) بهشت کردند و آنها را بر خود افکندند. پروردگارشان (به سرزنش ایشان پرداخت و خطاکاری آنان را متذکّر شد و) فریادشان زد که آیا شما را از آن درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که اهریمن دشمن آشکارتان است (و خیر شما را نمی‌خواهد؟). [[«فَدَلاّهُمَا»: فعل (دَلّی) از ماده (دلو)، یعنی: اهریمن آن دو را آهسته آهسته از درجه و مقام والایشان فرود آورد و از شاخسار اطاعت به چاهسار معصیت انداخت. یا فعل (دَلّی) در اصل (دلل) و مضاعف بوده و لام دوم به یاء تبدیل شده است. در این صورت معنی چنین می‌شود: اهریمن آن دو را بر انجام کار ناشایست دل و جرأت بخشید. «بِغُرُورٍ»: با نیرنگ و فریب. «طَفِقَا»: شروع کردند. از افعال مقاربه است. «یَخْصِفَانِ»: از ماده (خصف) به معنی: الصاق. چسباندن. پینه‌کردن. یعنی: برگ درختان را بر اندام خود می‌انداختند و عورت خویشتن را با آن می‌پوشاندند.]] 7|23|(آدم و همسرش، دست دعا به سوی خدا برداشتند و) گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم کرده‌ایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود. 7|24|(خداوند خطاب به آدم و حوّاء و ابلیس) گفت: (از این جایگاه والا) پائین روید. برخی دشمن برخی خواهید بود. در زمین تا روزگاری استقرار خواهید داشت و (از نعمتهای آن) بهره‌مند خواهید شد. [[«بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»: مراد این است که شما مردمان با اهریمنان دشمن خواهید بود. یا این که فرزندان آدم و حوّاء برخی دشمن برخی خواهند بود. «مستقرّ»: قرارگاه. استقرار. «مَتَاعٌ»: تمتّع. بهره‌مندی. کالا و قُوت زندگی. «إِلی حِینٍ»: تا زمانی که مرگتان فرا می‌رسد. تا وقتی که روزگارتان به پایان می‌رسد و قیامت بپا می‌شود.]] 7|25|(خداوند) گفت: در زمین (تولید نسل می‌کنید و) زندگی بسر می‌برید و در آن می‌میرید (و دفن می‌شوید) و از آنْ (هنگام رستاخیز زنده می‌گردید و) بیرون می‌آئید. [[در «فِیهَا» و «مِنْهَا» مرجع ضمیرِ (ها) أَرْض است.]] 7|26|ای آدمیزادگان! ما لباسی برای شما درست کرده‌ایم که عورات شما را می‌پوشاند، و لباس زینتی را (برایتان ساخته‌ایم که خود را بدان می‌آرائید. امّا باید بدانید که) لباس تقوا و ترس از خدا، بهترین لباس است (که انسان خود را بدان می‌آراید و خویشتن را از عذاب آخرت می‌رهاند). این (آفرینش لباسهای ظاهری و باطنی) از نشانه‌های (فضل و رحمت) خدا است تا بندگان متذکّر (نعمتهای پروردگار) شوند. [[«أَنزَلْنَا»: آفریدیم. درست کردیم. (نگا: زمر / 6، حدید / 25). «یُوارِی»: می‌پوشاند. پنهان می‌دارد. «رِیشاً»: پر. در اینجا مراد لباس زینت و وسائل آرایش است. «ذلِکَ»: آن آفرینش لباس به طور مطلق، یا آن آفرینش لباس تقوا.]] 7|27|ای آدمیزادگان! شیطان شما را نفریبد، همان گونه که پدر و مادرتان را (فریفت و) از بهشت بیرونشان کرد و لباسشان را از (تن) ایشان بیرون ساخت تا عوراتشان را بدیشان نماید. شیطان و همدستانش شما را می‌بینند، در صورتی که شما آنها را نمی‌بینید (لذا از راههای گوناگون و به شیوه‌های مختلفی که نهان از دید شما است بر شما یورش می‌آورند. باید چنین دشمنانی را پائید و از کید و مکرشان ترسید. با این توضیح که آنان بر مؤمنان تسلّط ندارند و بلکه) ما شیاطین را دوستان و یاران کسانی ساخته‌ایم که ایمان نمی‌آورند (یعنی اهریمنان تنها بر غیر مؤمنان تسلّط دارند). [[«لا یَفْتِنَنَّکُمْ»: شما را گول نزند و نفریبد. «یَنزِعُ»: به در می‌آورد. می‌کند. «قَبِیل»: اعوان. یاران و همدستان. «مِنْ حَیْثُ»: از راهی که. به گونه‌ای که. «جَعَلْناَ الشَّیَاطِینَ»: مراد این است که شیطان و یارانش تنها بر افراد بی‌ایمان و بر کسانی که ایمان سستی دارند مسلّط هستند (نگا: حجر / 42، نحل / 99 و 100).]] 7|28|(کافران) وقتی که کار زشتی (همچون شرک و طواف کعبه را در حال برهنگی) انجام می‌دهند، می‌گویند: پدران خود را بر این کار دیده‌ایم (و نیاکانمان را بر این روش و برنامه یافته‌ایم و ما به دنبال آنان رفته و از ایشان پیروی می‌کنیم) و خدا ما را بدان دستور داده است! بگو (ای پیغمبر!): خداوند به کار زشت دستور نمی‌دهد. آیا چیزی را به خدا نسبت می‌دهید که (مستند و دلیل صحّت آن را) نمی‌دانید؟ [[«فَاحِشَةً»: عمل قبیح. گناه بسیار زشت. «الْفَحْشَآء»: عمل قبیح. گناه بسیار زشت.]] 7|29|بگو: پروردگارم (همگان را در هر زمان و مکانی) به دادگری فرمان داده است، و (دستور او) این (است) که در هر عبادتی رو به خدا کنید و از وی مخلصانه اطاعت نمائید و او را صادقانه بپرستید. خداوند همان گونه که شما را در آغاز آفریده است، (به همان سادگی پس از مرگ شما را زنده می‌کند و به سوی او) برمی‌گردید. [[«الْقِسْطِ»: دادگری. میانه‌روی. «وُجُوهٌ»: جمع وجه. چهره. ذات. «عِندَ»: در. «مَسْجِد»: مکان عبادت. زمان عبادت. سجود که مراد از آن نماز است. «أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ»: در هر مسجدی به نماز ایستید و دل خود را متوجّه خدا کنید. در هر زمان و مکان عبادتی خالصانه به خدا رو کنید و تنها او را در نظر داشته باشید. در هر سجده و کرنشی رو به سوی خدا دارید و عبادتتان تنها برای او باشد. «أُدْعُوهُ»: او را عبادت کنید و بپرستید. دعاء در اینجا به معنی عبادت است. «الدِّینَ»: اطاعت. عبادت. انقیاد.]] 7|30|(در آن وقت که به سوی او برمی‌گردید، دو گروه خواهید بود:) گروهی که (خداوند ایشان را موفّق گردانده است و به سبب پیروی از رهنمود پیغمبران) هدایتشان بخشیده است، و گروهی که درخور گمراهی گردیده و سرگشته شده‌اند، چرا که به جای یزدان شیاطین را به دوستی و سروری گرفته‌اند و خویشتن را راه‌یافته پنداشته‌اند. [[«فَرِیقاً»: گروه. دسته. واژه نخست، مفعولٌ‌به مقدّم فعل (هَدی) است، و واژه دوم مفعول به فعل محذوفی چون (أَضَلَّ) است. «مِن دُونِ اللهِ»: به جای خدا.]] 7|31|ای آدمیزادگان! در هر نماز گاه و عبادتگاهی، خود را (با لباس مادی که عورت شما را بپوشاند، و با لباس معنوی که تقوا نام دارد) بیارائید، و بخورید و بنوشید ولی اسراف و زیاده‌روی مکنید که خداوند مسرفان و زیاده‌روی کنندگان را دوست نمی‌دارد. [[«خُذُوا زِینَتَکُمْ»: مراد این است که به هنگام نماز و انجام عبادت لباسهای زیبا و مؤدّبانه و پاکیزه بپوشید و به نام پرهیزگاری از لباسهای کثیف و مندرس و یا ناشایست و جلف استفاده نکنید، و نیز تقوا و اخلاص داشته باشید. «الْمُسْرِفِینَ»: متجاوزین از حدود حرام و حلال خدا.]] 7|32|(ای محمّد! زشتی کارِ افتراء تحلیل و تحریم را بدیشان خاطرنشان ساز و به آنان) بگو: چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگانش آفریده است و همچنین مواهب و روزیهای پاکیزه را تحریم کرده است؟ بگو: این (نعمتها و موهبتهای حلال و) چیزهای پاکیزه، برای افراد باایمان در این جهان آفریده شده است (و دیگران نمی‌بایست از آن استفاده کنند. ولی در این دنیا بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست، و این هم از رحمت واسعه‌ی خدا و لطف او است. امّا) در روز قیامت اینها همه در اختیار مؤمنان قرار می‌گیرد (و دیگران به کلّی از آن محروم می‌گردند). این چنین آیات (خود را درباره‌ی احکام حلال و حرام) برای کسانی توضیح و تشریح می‌کنیم که آگاهند و می‌فهمند. [[«أَخْرَجَ»: بیرون آورده است. در اینجا مراد این است که: آفریده است و به مرحله ظهور رسانده است. «خَالِصَةً»: دربست. به تمام و کمال. حال است.]] 7|33|بگو: خداوند حرام کرده است کارهای نابهنجار (چون زنا) را، خواه آن چیزی که آشکارا انجام پذیرد و ظاهر گردد، و خواه آن چیزی که پوشیده انجام گیرد و پنهان ماند، و (هر نوع) بزهکاری را و ستمگری (بر مردم) را که به هیچ وجه درست نیست، و این که چیزی را شریک خدا کنید بدون دلیل و برهانی که از سوی خدا مبنی بر حقّانیّت آن خبر در دست باشد، و این که به دروغ از زبان خدا چیزی را (درباره تحلیل و تحریم و غیره) بیان دارید که (صحّت و سقم آن را) نمی‌دانید. [[«بَطَنَ»: پنهان ماند. مخفی گردید. «الإِثْمَ»: گناه. بزهکاری. عطف عام بر خاصّ است. «الْبَغْیَ»: ظلم و ستم. تعدّی. عطف خاصّ بر عام است. «بِغَیْرِ الْحَقِّ»: باطل. نادرست. ذکر این قید برای توضیح و تأکید است؛ چرا که هر نوع ظلم و ستمی باطل و نادرست است. یا این که معنی آن چنین است: به ناحق. یعنی تعدّی و تجاوزی که حق است و از روی مُشاکله تعدّی و تجاوز نامیده می‌شود، بلامانع است (نگا: بقره / 194). «سُلْطَاناً»: دلیل و برهان.]] 7|34|هر گروهی دارای مدّت زمانی (مشخّص و معلوم) است، و هنگامی که زمان (محدود) آنان به سر رسید، نه لحظه‌ای (از آن) تأخیر خواهند کرد و نه لحظه‌ای (بر آن) پیشی می‌گیرند. [[«أَجَلٌ»: مدّت. زمان. وقت سررسید. «سَاعَةً»: مراد کمترین وقت ممکن است. «لا یَسْتَأْخِرُونَ»: درنگ نمی‌کنند. «لا یَسْتَقْدِمُونَ»: پیشی نمی‌گیرند و جلو نمی‌افتند.]] 7|35|ای آدمیزادگان! اگر پیغمبرانی از جنس خود شما انسانها به نزدتان بیایند و آیات مرا برای شما بازگو بنمایند، (شما دو گروه خواهید شد. گروهی حق را می‌پذیرد، و گروهی حق را تکذیب می‌دارد) پس کسانی که پرهیزگاری کنند (و با انجام طاعات و ترک محرّمات، خویشتن را از عذاب خدا در امان دارند) و به اصلاح (حال خود و دیگران) بپردازند، (در آخرت) نه ترسی بر آنان است و نه غمگین می‌گردند. [[«إِمَّا»: اگر. این واژه فراهم آمده است از: (إِنْ) شرطیّه و (ما) زائد که برای تأکید شرط ذکر شده است.]] 7|36|و کسانی که آیات مرا تکذیب کنند و از (پیروی آیات و دریافت رهنمود از) آنها، خویشتن را فراتر گیرند و سرپیچی کنند، آنان دوزخیانند و جاودانه در آن می‌مانند. [[«إِسْتَکْبَرُوا عَنْهَا»: خویشتن را بالاتر از آن می‌دانند که آیات خدا را بپذیرند و از آنها رهنمود گیرند.]] 7|37|آخر چه کسی ستمکارتر از کسانی است که بر خدا دروغ می‌بندند یا این که آیات او را تکذیب می‌نمایند؟ نصیب مقدّرشان بدیشان می‌رسد (و در جهان روزگار معیّن خود را بسر می‌برند و روزیِ مشخّص خویش را می‌خورند) تا آن گاه که فرستادگان ما (یعنی فرشتگان قبض ارواح) به سراغشان می‌آیند تا جانشان را بگیرند. (بدین هنگام بدیشان) می‌گویند: معبودهائی که جز خدا می‌پرستیدید کجایند؟ (بدیشان بگوئید بیایند و شما را از چنگال مرگ بربایند!). می‌گویند: از ما نهان و ناپیدا شده‌اند و به ترک ما گفته‌اند (و امید نفع و خیری بدانان نداریم. در اینجا است که) آنان علیه خود گواهی می‌دهند و اعتراف می‌کنند که کافر بوده‌اند. [[«نَصِیبَهُمْ مِنَ الْکِتَابِ»: قسمت مقدّر روزی. مدّت معیّن عمر. «الْکِتَابِ»: مقدّر. نوشته شده. مصدر است و به معنی اسم مفعول یعنی مکتوب است. «یَتَوَفَّوْنَهُمْ»: آنان را می‌میرانند. جان آنان را می‌گیرند. «کُنتُمْ تَدْعُونَ»: عبادت می‌کردید. به فریاد می‌خواندید و استمداد می طلبیدید. «ضَلُّوا عَنَّا»: از ما نهان و ناپیدا شده‌اند و به ترک ما گفته‌اند. (ضَلُّوا) در اینجا به معنی (غابُوا) است. «شَهِدُوا»: گواهی دادند. اعتراف نمودند.]] 7|38|(در روز قیامت خداوند به این کافران) می‌گوید: به همراه گروهها و دسته‌هائی از کافران انس و جنّی که پیش از شما (در دنیا مدّتی زندگی کرده‌اند و آن گاه از جهان) رفته‌اند وارد آتش دوزخ شوید! (در این هنگام) هر وقت گروهی داخل آتش شود، گروه همجنس (پیشین) خود را نفرین می‌فرستد، تا آن گاه که همه به هم می‌رسند و پیش هم گرد می‌آیند، آن وقت پسینیان خطاب به پیشینیان می‌گویند: پروردگارا! اینان ما را گمراه کرده‌اند (زیرا که پیش از ما بوده‌اند و ما را به سوی کفر رهبری نموده‌اند) پس آتش آنان را چندین برابر (تیزتر و عذابشان را بیشتر) گردان. (پروردگار خطاب بدیشان) می‌گوید: عذاب هر یک از شما (پیروان و پسروان و بالادستان و زیردستان، به سبب کفر و ضلال و تقلید کورکورانه از همدیگر) چندین برابر است، ولی (به علّت عذاب سخت خود، اندازه‌ی عذاب دیگران را) نمی‌دانید. [[«أدْخُلُوا فِی»: واژه (فی) در اینجا به معنی (مَعَ) است. یعنی. همراه با. «خَلَتْ»: رفته‌اند. گذشته‌اند. «أُخْتَهَا»: خواهرش. در اینجا مراد همجنس و همکیش است که اینان بر اثر آنان رفته‌اند و از ایشان تقلید نموده‌اند. «إدَّارَکُوا»: به هم رسیدند. با هم گرد آمدند. اصل این فعل (تَدارَکُوا) و از باب تفاعُل است. «أُخْرَاهُمْ»: پسینیان. مراد پیروان و تقلیدکنندگان است. «اُولاهُمْ»: پیشینیان. مراد پیشوایان و تقلیدشدگان است. «ضِعْفاً»: دو چندان. چند برابر.]] 7|39|و رؤساء و پیشینیان به پیروان و پسینیان می‌گویند: شما هیچ گونه امتیازی بر ما ندارید (و تخفیفی از عقاب نه شما را است و نه ما را؛ چاره‌ای نیست جز واویلا و مدارا!) پس بچشید عذاب را به سبب کاری که خود کرده‌اید (و خود کرده را چاره نیست). [[«فَضْلٍ»: برتری. مراد برتری از لحاظ تخفیف عذاب است.]] 7|40|بیگمان کسانی که آیات (کتابهای آسمانی و نشانه‌های گسترده‌ی جهانی) ما را تکذیب می‌کنند و خویشتن را بالاتر از آن می‌دانند که بدانها گردن نهند، درهای آسمان بر روی آنان باز نمی‌گردد (و خودشان بی‌ارج و اعمالشان بی‌ارزش می‌ماند) و به بهشت وارد نمی‌شوند مگر این که شتر از سوراخ سوزن خیّاطی بگذرد (که به هیچ وجه امکان ندارد، و لذا ایشان هرگز به بهشت داخل نمی‌گردند). این چنین ما گناهکاران را جزا و سزا می‌دهیم. [[«لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّمَآءِ»: مراد این است که دعاها و اعمالشان پذیرفته نمی‌شود. اعمالشان به سوی خدا اوج نمی‌گیرد (نگا: فاطر / 10) و به سوی (علّیّین) بالا نمی‌رود و بلکه در (سِجّین) ثبت و ضبط می‌شود (نگا: مطفّفین / 7 و 19). ارواح آنان به سوی بهشت پر نمی‌کشد که در آسمانها و آن بالا بالاها قرار دارد (نگا: نجم / 15). «یَلِجَ»: داخل شود. «سَمِّ»: سوراخ. «الْخِیَاطِ»: سوزن. «حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ»: تا آن گاه که شتر از سوراخ سوزن بگذرد. این سخن بر سبیل ضرب‌المثل است و بیانگر چیز ناممکن و ناشدنی است.]] 7|41|برای آنان (در دوزخ) بستری از آتش و بالاپوشهائی از آتش است. ما این چنین جزا و سزای ستمکاران (گمراه و کفرپیشه) را می‌دهیم. [[«مِهَادٌ»: بستر. زیرانداز. «غَوَاشٍ»: جمع غاشِیَة، بالاپوش. پوشش. مراد آتش است که از هر سو ایشان را احاطه می‌کند (نگا: زمر / 16) (غَواشٍ) مبتدای مؤخّر و (مِن فَوْقِهِمْ) خبر مقدم آن است.]] 7|42|کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند - به هیچ کس (از آنان) جز به اندازه‌ی تاب و توانش تکلیف نمی‌کنیم - ایشان بهشتیانند و جاودانه در آن می‌مانند. [[«ألَّذِینَ»: مبتدا است، و (أولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ) خبر آن است. «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا»: به هیچ کسی جز به اندازه تاب و توانش تکلّیف نمی‌کنیم و جز به اندازه استعداد فکری و جسمی و امکاناتش انتظار نداریم. جمله معترضه است.]] 7|43|هرگونه کینه‌ای را از دلهایشان می‌زدائیم (تا برادرانه در کمال صفا و صمیمیّت در بهشت بسر برند). در زیر (قصرها و درختان) آنان رودبارها جاری می‌گردد. (خرّم و خندان خدای را سپاس می‌گذارند) و می‌گویند: خدائی را سپاسگزاریم که ما را بدین (نعمت جاویدان و بی‌پایان) رهنمود فرمود و اگر (لطف عمیم و فضل کریم) خدا (نبود و توسّط پیغمبران ما را توفیق عنایت نمی‌فرمود و) رهنمودمان نمی‌نمود، هدایت فراچنگ نمی‌آوردیم. واقعاً پیغمبرانِ پروردگارمان حق آوردند (و حق گفتند و به سوی حق همگان را رهبری نمودند. در اینجا از سوی فرشتگان خدا) ندا داده می‌شود که: این بهشت شما است (که در جهان به شما وعده داده شده بود، و هم اینک) آن را به خاطر اعمالی (بایسته و کردارهای شایسته‌ای) که انجام داده‌اید به ارث می‌برید. [[«نَزَعْنَا»: بیرون کشیدیم. «غِلٍّ»: کینه. دشمنی.]] 7|44|(پس از استقرار بهشتیان در بهشت، و دوزخیان در دوزخ) بهشتیان دوزخیان را صدا می‌زنند که ما آنچه را پروردگارمان (توسّط پیغمبران) به ما وعده داده بود همه را حق یافته‌ایم (و به نعمت و کرامت خدای خود رسیده‌ایم)، آیا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق یافته‌اید (و به عقاب و عذاب خدا گرفتار آمده‌اید؟). می‌گویند: بلی! (همه را عین حقیقت دیده‌ایم و به عقاب هولناک و عذاب دردناکی دچار آمده‌ایم. دریغا و فسوسا! در این هنگام، میان بهشت و دوزخ) ندادهنده‌ای در میانشان ندا درمی‌دهد که نفرین خدا بر ستمگران باد! [[«حَقّاً»: حال یا مفعول دوم است. «أَذَّنَ»: صدا زد. ندا در داد. «مُوَذِّنٌ»: ندا دهنده. این ندا دهنده شاید فرشته‌ای یا انسانی باشد.]] 7|45|آن ستمگرانی که (مردمان را) از راه خدا باز می‌داشتند، و (بر راستای خداشناسی سدها و مانعها ایجاد می‌کردند، و در دلهای مردمان شکّها و گمانها می‌انداختند تا آنان را منحرف سازند و بدیشان) راه خدا را کج و نادرست نشان دهند، و آنانی که به آخرت کفر می‌ورزیدند (و به جهان دیگر ایمان نداشتند). [[«أَلَّذِینَ»: صفت (الظَّالِمِینَ) است. «یَبْغُونَهَا عِوَجاً»: آن را کج می‌خواهند. یعنی همیشه در صدد آن هستند که جاده مستقیم الهی را کج نشان دهند و نادرست جلوه بنمایند.]] 7|46|در میان بهشتیان و دوزخیان مانعی وجود دارد (اَعراف نام) و بالای اعراف مردانی (از بهترینِ مؤمنان و برگزیده‌ترینِ ایشان) قرار دارند و (از آنجا همه‌ی مردمان را می‌نگرند و نیکان و بدان) جملگی را از روی سیمای (سعادت یا شقاوتِ) ایشان می‌شناسند. بهشتیان را بدان گاه که هنوز وارد بهشت نشده‌اند و می‌خواهند بدان داخل شوند فریاد می‌دارند که درودتان باد! (مژده باد شما را که خوفی و هراسی ندارید و جاودانه در بهشت ماندگارید). [[«حِجَابٌ»: سِتر. مانع. مراد دیواری است که دروازه‌ای دارد و عرض و طول و چگونگی آن بر ما مجهول است (نگا: حدید / 13). «الأعْرَافِ»: جمع عُرْف، بلندیها، در اینجا مراد بلندیهای (سُور) مذکور در (حدید / 13) است. «رِجالٌ»: مردانی که بر اعراف قرار دارند که برخی آنان را از زبدگان مؤمنان می‌دانند، و برخی ایشان را کسانی می‌دانند که حسنات و سیّئات ایشان مساوی است و هنوز تکلیفشان روشن نگشته است، ولی امیدوارند که به بهشت روند. «لَمْ یَدْخُلُوهَا ...»: مرجع ضمیر (و) می‌تواند واژه (رِجالٌ) یا (أَصْحاب) باشد.]] 7|47|هنگامی که چشمان (مؤمنان مستقرّ در اعراف) متوجّه دوزخیان می‌شود، (آنچه نادیدنی است آن بینند، و از هراس آتش دوزخ) می‌گویند: پروردگارا! ما را با (این) گروه ستمگر همراه مگردان. [[«صُرِفَتْ»: متوجّه گردانده شد. «تِلْقَآءَ»: جهت. سو. مصدر (لَقِیَ) است.]] 7|48|و آنان که بر اعراف جایگزینند، مردانی (از دوزخیان) را که از سیمایشان آنان را می‌شناسند، صدا می‌زنند و می‌گویند: آیا گردآوری (مال و ثروت و سپاه و حشم) شما، و چیزهائی که (می‌پرستیدید و) بدانها می‌نازیدید و بزرگ می‌داشتید، چه سودی به حالتان داشت؟ [[«مَآ أَغْنَی عَنکُمْ»: چه سودی به حالتان داشت؟ چه سودی برایتان نداشت. «جَمْعُکُمْ»: گردآوری مال و ثروت و سپاه و غیره. جمعیّت. تعداد افراد. «مَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ»: چیزهائی که بزرگشان می‌داشتید و بتانی که می‌پرستید. چیزی که همیشه بدان تکبّر می‌کردید. خود را بزرگتر از آن می‌دیدید که حق را بپذیرید.]] 7|49|آیا اینان (که هم اکنون به بهشت می‌روند و غرق نعمت جاوید یزدان می‌شوند) همان کسانی نیستند که (در دنیا) سوگند می‌خوردید: ممکن نیست خداوند رحمی بدیشان کند (و آنان را به بهشت نائل گرداند؟ ای مؤمنان! به کوری چشم کافران) به بهشت درآئید. نه ترسی متوجّه شما می‌گردد و نه به غم و اندوهی گرفتار می‌آئید. (چرا که بهشت جای سعادت و سرور و شادمانی و نعمت جاویدان یزدانی است). [[«أَقْسَمْتُمْ»: سوگند خوردید. «أُدْخُلُوا الْجَنَّةَ ...»: این عبارت می‌تواند فرموده خدا خطاب به اصحاب اعراف یا سائر مؤمنان باشد؛ و یا گفته اصحاب اعراف خطاب به مؤمنان بشمار آید.]] 7|50|دوزخیان بهشتیان را صدا می‌زنند که مقداری از آب یا از چیزهائی که خداوند قسمت شما فرموده است به ما عطاء کنید. بهشتیان می‌گویند: خداوند آب و چیزهای بهشت را بر کافران قدغن کرده است. [[«نَادَی»: صدا زد. چگونگی صدازدن بر ما مجهول است، جز این که چنین صدازدنی دلیل بر قرب مکانی بهشت و دوزخ نمی‌باشد. امروزه در دنیا به وسیله دستگاهها با هم صحبت‌کردن و یکدیگر را از مسافت دور دیدن چیز عادی است. «أََفِیضُوا»: عطاء کنید.]] 7|51|آن کسانی که (به دنبال دین حق راه نیفتادند و بلکه) خوشگذرانی و بازی را آئین خود کردند (و دین را مسخره پنداشتند و به بازیچه گرفتند) و زندگی دنیا آنان را گول زد (و جهان عاجل، ایشان را از جهان آجل بازداشت)، پس امروز ایشان را (از برخورداری از الطاف و انعام خود بی‌نصیب و آنان را) از یاد می‌بریم، چون که ایشان رسیدن به چنین روزی را از یاد بردند و آیات (دیدنیِ جهان و خواندنیِ قرآن و سائر کتابهای آسمانی) ما را انکار کردند. [[«إِتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً»: لَهْو و لعب را آئین خود کردند. دین خود را به بازی و شوخی گرفتند. «کَمَا»: همان گونه که. چون که. زیرا که. حرف (ک) می‌تواند برای تشبیه یا تعلیل باشد. واژه (ما) در (کَما) و در (وَ ما کانُوا ...) مصدری است و بعد از تأویل به مصدر چنین می‌شود: کَنِسْیَانِهِمْ وَ جُحُودِهِمْ. لِنِسْیانِهِمْ وَ جُحُودِهِمْ.]] 7|52|بیگمان کتاب بزرگی (به نام قرآن) را برای ایشان فرستاده‌ایم که با آگاهی (کامل و شامل خدایانه‌ی خود از فطرت انسان و سرشت جهان، احکام و معانی) آن را توضیح داده و تبیین کرده‌ایم تا مایه‌ی هدایت (ایشان به سوی سعادت) و رحمت (خدا در هر دو سرا) برای کسانی باشد که مؤمنین (بدان) باشند. [[«فَصَّلْناهُ»: معانی و مفاهیم آن را اعم از عقائد و احکام و مواعظ، مفصّلاً و مشروحاً بیان داشته‌ایم و روشن نموده‌ایم. «عَلی عِلْمِ»: آگاهانه. مشتمل بر دانش بسیار. حال ضمیر فاعلی (نا) و به معنی (عالِمینَ) و یا حال ضمیر مفعولی (هُ) و به معنی (مُشْتَمِلاً عَلی عِلْمٍ کَثیرٍ) است. «هُدیً وَ رَحْمَةً»: مفعولٌ‌له یا حال (کِتابٍ) یا ضمیر (هُ) است.]] 7|53|آیا (افراد بی‌باور) انتظار جز این را دارند که سرانجام تهدیدهای کتاب خدا را مشاهده کنند (و عقاب و عذاب موعود او را هم اینک ببینند؟). روزی چنین سرانجامی فرا می‌رسد (و عقاب و عذاب خدا گریبانگیرشان می‌گردد. در آن روز) آنان که در دنیا آن را فراموش کرده‌اند و پشت گوش انداخته‌اند، می‌گویند: بیگمان پیغمبرانِ پروردگارمان آمدند و حق را با خود آوردند (و ما و دیگران را به سوی آن دعوت کردند، ولی ما بدان کافر شدیم و اکنون پشیمانیم و راه چاره‌ای برای خود نمی‌دانیم) آیا میانجیگرانی داریم که برای ما میانجیگری کنند (و ما را از دست عذاب برهانند؟) یا (کاری کنند که مجدّداً به جهان) برگردانده شویم تا اعمالی انجام دهیم جدای از اعمالی که قبلاً می‌کردیم؟ (ولی مگر ممکن است چنین شود؟! آنان پاسخی برای خود نمی‌شنوند. چرا که با غرور بیجا در دنیا) ایشان خویشتن را زیانبار کرده‌اند و هستی خود را باخته‌اند، و معبودهائی را که به دروغ ساخته بودند همگی گم گشته‌اند و ناپدید شده‌اند. [[«تَأْوِیلَهُ»: سرانجام و عاقبت آن. مراد عقاب و عذابی است که وعده داده می‌شود. «مِن قَبْلُ»: قبلاً. در دنیا.]] 7|54|پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش دوره بیافرید، سپس بر تخت (مرکز فرماندهی جهان) چیره شد (و به اداره‌ی جهان هستی پرداخت). با (پرده‌ی تاریک) شب، روز را می‌پوشاند و شب شتابان به دنبال روز روان است. خورشید و ماه و ستارگان را بیافریده است و جملگی مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشید که تنها او می‌آفریند و تنها او فرمان می‌دهد. بزرگوار و جاویدان و دارای خیرات فراوان، خداوندی است که پروردگار جهانیان است. [[«سِتَّةِ أیَّامٍ»: شش روز. مراد شش دوره از زمان است که مقدار آنها را کسی جز خدا نمی‌داند. «إسْتَوَی»: مستولی شد. استقرار یافت. چگونگی آن بر ما مجهول است و آنچه از آن می‌فهمیم این است که خداوند به فرمانروائی و اداره جهان پرداخت. «الْعَرْش»: تخت سلطنت. آفریده سترگی است که چگونگی آن بر ما مجهول است. «إِسْتَوی عَلی الْعَرْشِ»: کاملاً چیره شد و فرماندهی را به دست گرفت. «حَثِیثاً»: با سرعت. شتابان. حال فاعل (یَطْلُبُهُ) است. یا صفت مصدر محذوف است و تقدیر چنین است: یَطْلُبُهُ طَلَباً حَثیثاً. «مُسَخَّرَاتٍ»: فرمانبرداران. فرمانبران. حال است. «الْخَلْقُ»: آفرینش. همه مخلوقات. «الأمْرُ»: فرماندهی. رهبری و گرداندن کار و بار مخلوقات و نظارت بر احوال و اوضاع آنها. «تَبَارَکَ اللهُ»: مقدّس و منزّه خدا است. خیر و برکت مادی و معنوی خدا افزون و فراوان است. جاوید و بزرگوار خدا است. فعل (تَبارَکَ) از مصدر (بَرَکَة) به معنی کثرت و زیادت یا به معنی ثبوت و ماندگاری است.]] 7|55|پروردگارِ خود را فروتنانه و پنهانی به کمک بخواهید (و در دعا با بلندگرداندن صدا یا درخواست چیز ناروا از حدّ اعتدال تجاوز مکنید که) او تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد. [[«تَضَرُّعاً»: متواضعانه و خاشعانه. علنی و آشکارا. حال ضمیر (و) در فعل (أُدْعُوا) است و به معنی مُتَضَرِّعِینَ است. «خُفْیَةً»: پنهانی. نهانی.]] 7|56|در زمین بعد از اصلاح آن (توسّط خدا یا بر دست انبیاء علی‌الخصوص محمّد مصطفی) فساد و تباهی مکنید. و خدا را بیمناکانه و امیدوارانه به فریاد خوانید؛ (بیم از عدم پذیرش، و امید به رحمتش). بیگمان رحمت یزدان به نیکوکاران نزدیک است. (پس نیکوکار باشید تا دعای شما پذیرفته گردد و رحمت خدا شامل شما شود). [[«خَوْفاً وَ طَمَعاً»: در حال خوف و رجا. از ترس عقاب و امید به ثواب. هر دو واژه حال و به معنی: خَآئِفِینَ وَ طَامِعِین می‌باشند. «قَرِیبٌ»: مذکّر آمدنِ (قَریبٌ) به سبب کسب تذکیر مضاف یعنی (رَحْمَةَ) از مضاف‌الیه‌یعنی (اللهِ) است. یا حمل فَعیل به معنی فاعِل بر فَعیل به معنی مَفْعُول است. (نگا: روح‌المعانی، اعراف / 56).]] 7|57|او کسی است که بادها را به عنوان مژده‌رسانهای رحمت خود پیشاپیش می‌فرستد (تا مردمان را به باریدن باران که مایه‌ی حیات و بیانگر لطف یزدان است مژده دهند). هنگامی که بادها ابرهای سنگین (و پر آب را بر دوش خود) برداشتند، آنها را به خاطر (آبیاری) زمینی (بی‌جنب و جوش و خشکیده همچون) مرده می‌رانیم و آب را در آنجا می‌بارانیم و با آن هر نوع میوه و محصولی را (از خاک تیره) پدید می‌آوریم. و همان گونه (که زمین مرده را پرجنب و جوش و زنده می‌کنیم) مردگان را (نیز از دل خاک) بیرون می‌آوریم (و زندگی دوباره می‌بخشیم. درباره‌ی این امثال که بیانگر نمونه‌ی معاد در این دنیا است بیندیشید) تا شما متذکّر شوید و عبرت گیرید. [[«بُشْراً»: جمع بَشیر، مژده‌دهندگان. «بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ»: پیشاپیش باران رحمت خود. «أَقَلَّتْ»: برداشت. «سَحاباً»: ابرها. جمع سَحابَة. «ثِقَالاً»: جمع ثَقیلَة، سنگین از آب فراوان. «سُقْنَا»: راندیم.]] 7|58|زمین خوب (و دارای خاک مرغوب)، گیاه آن به فرمان پروردگارش می‌روید و بالا می‌گیرد، امّا زمین بد (و شوره‌زار) از آن جز گیاه ناچیز و کم‌سود نمی‌روید. (این مثلی است در تأثیرِ وراثت، تفاوتِ قابلیّت در افراد، نجابتِ خانوادگی، و تأثیر ایمان و کفر دودمان در زندگی زناشوئی. مردمان در فهم و ادراک، همچون زمین خوب و بدند) و ما برای شکرگزاران این چنین آیات را بیان می‌کنیم. [[«نَکِداً»: پر درد سر و کم سود. حال ضمیر مستتر در (یَخْرُجُ) است.]] 7|59|(پیوسته مشرکان، دشمنان حق بوده‌اند، و کافران با پیغمبران جنگیده‌اند. از جمله) ما نوح را به سوی قوم خود (که در میانشان برانگیخته شده بود) فرستادیم. او بدیشان گفت: ای قوم من! برای شما جز خدا معبودی نیست. پس تنها خدا را بپرستید. من (از شما و دلسوزتان می‌باشم. قیامت و حساب و کتابی در میان است و اگر نافرمانی کنید) می‌ترسم دچار عذاب آن روزِ بزرگ شوید (و به دوزخ روید). [[«یَوْمٍ عَظِیمٍ»: روز بزرگ که قیامت است.]] 7|60|اشراف و رؤسای قوم او گفتند: ما تو را (دور از حق و) در گمراهی و سرگشتگیِ آشکاری می‌بینیم. [[«الْمَلأُ»: اشراف رؤساء و زعماء.]] 7|61|گفت: ای قوم من! هیچ گونه گمراهی در من نیست و دچار سرگشتگی هم نیستم. ولی من فرستاده‌ای از سوی پروردگار جهانیانم. [[«ضَلالَةٌ»: کمترین گمراهی.]] 7|62|من مأموریّتهای (محولّه از سوی) پروردگارم را به شما ابلاغ می‌کنم و شما را پند و اندرز می‌دهم و از جانب خدا چیزهائی (به من وحی می‌گردد و) می‌دانم که شما نمی‌دانید. [[«رِسَالات»: جمع رسالت، چیزهائی که پیغمبران را مأمور تبلیغ آنها می‌کنند.]] 7|63|آیا تعجّب می‌کنید از این که (کتاب آسمانی پر) اندرزی از سوی پروردگارتان بر زبان مردی از خودتان به شما برسد تا شما را بیم دهد و پرهیزگار شوید و (در پرتو هراس از عذاب و عقاب، و پرهیز از موجبات خشم خدا) امید آن باشد که مشمول رحمت و رأفت گردید؟ [[«ذِکْرٌ»: پند و اندرز. در اینجا مراد کتاب آسمانی است (نگا: یوسف / 104، انبیاء / 50).]] 7|64|امّا آنان (با وجود این همه دلائل روشن ایمان نیاوردند و) او را تکذیب کردند. پس ما او و کسانی را که با وی در کشتی بودند نجات دادیم، و کسانی را که آیات (خواندنی و دیدنی) ما را تکذیب نمودند، غرق کردیم، چرا که آنان مردمان (کور دل و) نابینائی بودند (و حق را نمی‌دیدند). [[«أَلَّذِینَ مَعَهُ»: کسانی که با او بودند. کسانی که پیروان او بودند. «فِی الْفُلْکِ»: در کشتی. با کشتی. «عَمِینَ»: جمع عَمی، نابینایان. کوردلان.]] 7|65|(همان گونه که نوح را برای دعوت به توحید به سوی قوم خود فرستادیم،) هود را هم به سوی قوم عاد که خودش از آنان بود روانه کردیم. هود به قوم عاد گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید و (بدانید) جز او معبودی ندارید. آیا پرهیزگاری نمی‌ورزید؟ (و نمی‌خواهید با یکتاپرستی خویشتن را از شرّ و فساد در امان دارید؟). [[«أَخَاهُمْ»: برادرشان. مراد اخوّت در جنس است. در میان عربها رسم است که خطاب به هم می‌گویند: یا أَخا الْعَرَبِ. واژه (أَخا) مفعول فعل محذوف (أَرْسَلْنا) است.]] 7|66|رؤساء و اشراف کفرپیشه‌ی قوم او گفتند: ما تو را ابله می‌دانیم؛ (آخر این چه دعوتی است که راه انداخته‌ای و این چه چیز است که ما را بدان می‌خوانی؟!) و ما تو را از زمره‌ی دروغگویان می‌پنداریم. [[«سَفاهَة»: کم‌خردی. ابلهی. «مِنَ الْکَاذِبِینَ»: از زمره دروغگویان. این سخن بیانگر این است که پیغمبران پیشین را هم دروغگو پنداشته‌اند و آنان را نیز تکذیب نموده‌اند.]] 7|67|هود گفت: ای قوم من! من ابله نیستم. بلکه من فرستاده‌ای از سوی پروردگار جهانیانم. [[«لَیْسَ بِی سَفَاهَة»: هیچ گونه سبک‌مغزی و کم‌خردی در من نیست.]] 7|68|من احکام و اوامر پروردگار خود را به شما می‌رسانم و من اندرزگوی امینی برای شما هستم (و در آنچه می‌گویم یکرنگ و راستگویم و از خود چیزی نمی‌گویم). [[«نَاصِحٌ»: نصیحت‌کننده. دلسوز. مخلص.]] 7|69|آیا تعجّب می‌کنید از این که (کتاب آسمانی پر) اندرزی از سوی پروردگارتان بر زبان مردی از خودتان به شما برسد تا شما را بیم دهد. به یاد آورید آن زمانی را که شما را بعد از قوم نوح وارثان زمین کرد و شما را در میان مردمان از سلطنت شکوهمندتر و از مملکت فراختر و از قدرت جسمانی بیشتری برخوردار کرد. پس نعمتهای خدا را به یاد آورید (و شکر آنها را بگزارید) باشد که رستگار شوید. [[«الْخَلْقِ»: مردمان، آفریدگان. خلقت، بنیه. «فِی الْخَلْقِ»: در میان مردمان. از لحاظ بدنی. «بَصْطَةً» = «بَسْطَةً»: توسعه، گسترش. مفعول‌به یا تمییز است. «آلآءَ»: جمع إِلی، نعمتها.]] 7|70|گفتند: آیا به پیش ما آمده‌ای (و دست‌اندر کار تبلیغ شده‌ای) تا ما را بر آن داری که بُتانی را رها سازیم که پدرانمان آنها را پرستیده‌اند و تنها خدا را بپرستیم و بس؟! (ما هرگز چنین نخواهیم کرد.) پس چیزی را بر سر ما بیاور که (در برابر نافرمانیِ از خود) به ما وعده می‌دهی، اگر از راستگویانی. [[«وَحْدَهُ»: تنها. یگانه. حال است. «نَذَرَ»: ترک کنیم. رها سازیم.]] 7|71|هود گفت: (به سبب نافرمانی و دشمنانگیتان با حق) مسلّماً عذاب بزرگی و خشم سترگی از سوی پروردگارتان بر شما واقع می‌شود و بیگمان دامنگیرتان می‌گردد. آیا با من درباره‌ی بتهائی ستیزه می‌کنید که از الوهیّت جز نامی ندارند و شما و نیاکان شما بر آنها نام خدا گذارده‌اید و معبودشان نامیده‌اید، و هیچ گونه حجّتی (که دالّ بر الوهیّت آنها باشد) از جانب خدا در حقّ آنها نازل نشده است. (اکنون که چنین است) در انتظار (عذاب خدا) باشید و من هم با منتظرانِ (شما چشم به راه نزول عذاب) می‌مانم. [[«وَقَعَ»: رخ داد. ثابت و واجب گردید. «رِجْسٌ»: عذاب. «سُلْطَانٍ»: دلیل و برهان.]] 7|72|پس (عذاب طوفانِ باد دامنگیرشان گردید، و ما) هود و مؤمنانی را که با او بودند در پرتو لطف و مرحمت خود رهائی بخشیدیم، و کسانی را که آیات (خواندنی و دیدنی) ما را تکذیب کردند و از زمره‌ی مؤمنان نشدند، نابود و مستأصل گرداندیم. [[«أَنجَیْنَا»: نجات دادیم. «دَابِرَ»: آخر. تابع. قطعِ دابِر، کنایه از استیصال و نابودکردن است (نگا: انعام / 45).]] 7|73|(از زمره‌ی پیغمبران یکی هم) صالح را به سوی قوم ثمود که خودش از آنان بود فرستادیم. صالح بدیشان گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید (و بدانید که) جز او معبودی ندارید. هم اینک معجزه‌ی بزرگی (بر صدق پیغمبری من) از سوی پروردگارتان برایتان آمده است و (آن) این شتر خدا است (با ویژگیهای خاصّ خود) که به عنوان معجزه‌ای برای شما آمده است (و یک شتر عادی و معمولی نیست). پس آن را به حال خود واگذارید تا در زمین هر کجا خواست بچرد، و بدان آزاری مرسانید که (اگر آزاری برسانید) عذاب دردناکی دچارتان می‌گردد. [[«بَیِّنَةٌ»: دلیل. معجزه بزرگ و روشن. «آیَةً»: نشانه. معجزه. حال ناقه است. عامل آن معنی اشاره است که عامل معنوی است.]] 7|74|و به یاد داشته باشید که خداوند شما را جانشینان قوم عاد کرده است و در سرزمین (حجر، میان حجاز و شام) استقرار بخشیده است. (سرزمینی با دشتهای مسطّح و حاصلخیز، و با کوهستانهای مستحکم و مستعدّی که می‌توانید) در دشتهای آن کاخها برافرازید و در کوههای آن خانه‌ها بتراشید و بسازید. پس نعمتهای خدا را به یاد داشته باشید و در زمین، تباهکارانه فساد راه میندازید. [[«بَوَّأَ»: استقرار بخشید. منزل و مأوی داد. «تَنْحِتُونَ»: می‌تراشید. «سُهُول»: جمع سَهْل، دشتها. «الْجِبَالَ بُیُوتاً»: واژه (الْجِبالَ) می‌تواند مفعول باشد و (بُیُوتاً) حال بوده و تأویل به مشتقّ شود؛ یعنی انگار به معنی (مَسْکُونَةً) باشد. یا این که (الْجِبَالَ) منصوب به نزع خافض بوده و (بُیُوتاً) مفعول بشمار آید. «لا تَعْثَوْا»: فساد و تباهی مکنید. «مُفْسِدِینَ»: حال است و برای تأکید معنی (لا تَعْثَوْا) به کار رفته است.]] 7|75|اشراف و رؤسای متکبّر قوم او به مستضعفانی که ایمان آورده بودند گفتند: آیا واقعاً می‌دانید که صالح فرستاده‌ای از جانب پروردگار خدا است؟ (مستضعفان پاسخ دادند و) گفتند: ما بدانچه او بدان مأموریّت یافته است ایمان داریم. [[«إِسْتَکْبَرُوا»: تکبّر نمودند و بزرگی فروختند و حقّ را نپذیرفتند. «اسْتُضْعِفُوا»: ضعیف بشمار آمده بودند. مراد کسانی است که استثمار شده بودند. «لِمَنْ آمَنَ»: بدل جزء از کلّ برای (لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا) است.]] 7|76|مستکبران (به مستضعفان) گفتند: ولی ما بدانچه شما بدان ایمان دارید، ایمان نداریم. 7|77|پس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگار خود سرکشی نمودند و گفتند: ای صالح! اگر (راست می‌گوئی) از زمره پیغمبرانی، آنچه را که به ما وعده می‌دهی (و عذابی را که ما را از آن می‌ترسانی) بر سر ما بیاور! [[«عَقَرُوا»: پی‌کردند. شتر را ذبح کردند. «عَتَوْا»: سرکشی کردند.]] 7|78|(در نتیجه ستیزه‌جوئی و طغیانگری) زلزله‌ای (قصرها و خانه‌های مستحکم) ایشان را در برگرفت (و زندگی پرزرق و برق آنان را در هم کوبید) و در شهر و دیار خود خشکیدند و مردند. [[«الرَّجْفَةُ»: زلزله. «جَاثِمِینَ»: بر زانوها افتادگان. پیکرهای خشکیده و بی‌جان. «فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ»: صبحگاهان در خانه‌های خود اجسام بی‌جانی شدند و نقش بر زمین گشتند. با توجّه بدین معنی، (أَصْبَحُوا) تامّه است و (جَاثِمِینَ) حال است.]] 7|79|پس (صالح با دلی پر اندوه) از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم من! من پیام پروردگارم را به شما رساندم و شما را پند دادم، ولی شما اندرزگویان را دوست نمی‌دارید. [[«تَوَلَّی»: روی برتافت. ایشان را ترک کرد و رفت. ترک‌کردن آنان و سخن‌گفتن با ایشان، می‌تواند پیش از نزول بلا باشد، و یا این که بعد از نزول بلا بوده و خطاب برای عبرت بازماندگان و اظهار تأسّف از وضع رقّت‌بار مردگان باشد. «رِسالَةَ»: پیام. آنچه پیغمبران برای تبلیغ آن فرستاده می‌شوند.]] 7|80|لوط را هم فرستادیم و او به قوم خود گفت: آیا کار بسیار زشت و پلشتی را انجام می‌دهید که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشده است؟! [[«إِذْ»: ظرف است برای (أَرْسَلْنا) و امتداد زمانی دارد و مظروف می‌تواند در برخی از اجزاء آن انجام گیرد. یا این که (لُوطاً) منصوب به فعل محذوف (أُذْکُرْ) است و ...]] 7|81|(جای شگفت است که) شما به جای زنان به مردان دل می‌بازید و با آنان می‌آمیزید! اصلاً شما مردمان تجاوزپیشه‌اید (و به انگیزه‌ی شهوت‌رانی و هواپرستی از مرز فطرت در می‌گذرید). [[«شَهْوَةً»: از روی شهوت. مفعول‌له است. «مِن دُونِ» به جای.]] 7|82|پاسخ قوم او جز این نبود که گفتند: اینان را از شهر و دیار خود بیرون کنید. آخر اینان مردمان پاک و پرهیزگاری هستند! [[«أُنَاسٌ»: مردمان. «یَتَطَهَّرُونَ»: پاکی را دوست می‌دارند. زاهد و پرهیزگارند. البتّه این سخن را برای تمسخر مؤمنان می‌گفتند، همان گونه که عادت فاسقان و کافران مقتدر و ستم‌پیشه است (نگا: هود / 87).]] 7|83|پس ما لوط و مؤمنان بدو و خانواده‌ی او را نجات دادیم، مگر همسرش را که او (از خانواده‌ی خود گسیخته بود و به گمراهان پیوسته بود و لذا) از جمله‌ی نابودشوندگان گردید. [[«أهْلَهُ»: خانواده و خویشاوندان لوط. گروندگان بدو. «الْغَابِرِینَ»: ماندگاران. هلاک‌شدگان. واژه (غابر) به کسی گفته می‌شود که همراهانش بروند و از ایشان بگسلد و باقی بماند. یا به معنی رونده است و مراد از دنیارونده و هلاک‌شونده است.]] 7|84|بر آنان بارانی (از سنگ) باراندیم (و ایشان را سنگباران کردیم) بنگر که سرانجام گناهکاران به کجا کشید. [[«أمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ»: مراد باران غضب است؛ نه رحمت. و آن این که، پس از زیرورو شدن شهر و دیارشان، گدازه‌هائی از سنگ بر سرشان باریدن گرفت (نگا: هود / 82، فرقان / 40).]] 7|85|شعیب را هم به سوی اهل مدین که خود از آنان بود فرستادیم بدیشان گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید (و بدانید) که جز او معبودی ندارید. معجزه‌ای از سوی پروردگارتان (بر صحّت پیغمبری من) برایتان آمده است. (پیام آسمانی این است که در زندگی به ویژه در تجارت و معامله‌ی با دیگران راست و درست باشید و) ترازو و پیمانه را به تمام و کمال بکشید و بپردازید و از حقوق مردم چیزی نکاهید، و در زمین بعد از اصلاح آن (توسّط خدا، یا بر دست انبیاء) فساد و تباهی مکنید. این کار به سود شما است اگر (به خدا و به حقیقت،) ایمان دارید. [[«مَدْیَن»: اسم قبیله‌ای است که از نسل مَدْیان یکی از فرزندان ابراهیم می‌باشند. این نام به مسکن ایشان هم اطلاق شده است (نگا: قصص / 45). «بَیِّنَةٌ»: دلیل. معجزه. نوع این معجزه مانند بسیاری از معجزات دیگر روشن نشده است. «لا تَبْخَسُوا»: کم مکنید. نکاهید.]] 7|86|شما بر سر راهها (ی منتهی به حق و هدایت و عمل صالح) منشینید تا مؤمنان به خدا را بترسانید و از راه الله بازدارید و آن (راه مستقیم) را کج بنمائید (و خود به راه معوجّ منحرف گردید). به خاطر آورید آن زمانی را که اندک بودید و خداوند (بر اثر تلاش شبانه‌روزی خودتان نیروی انسانی و قدرت مالی) شما را افزون کرد. و نیز بنگرید که سرانجام کار مفسدان (همیشه به کجا انجامیده و عاقبت) چگونه گشته است. [[«تُوعِدُونَ»: می‌ترسانید. «تَبْغُونَها عِوَجاً»: آن راه را کج می‌خواهید. مراد این است که راه خدا را در نظر مردم کج نشان می‌دهید، و خودتان نیز راهی جدا از راه راست را در پیش می‌گیرید.]] 7|87|و اگر دسته‌ای از شما بدانچه مأمور بدان هستم ایمان بیاورد (و پیغمبری مرا بپذیرد)، و دسته‌ای ایمان نیاورد (و تنها به زندگی این جهان بچسبد) منتظر باشید تا خداوند میان ما داوری‌کند، و او بهترینِ داوران است. [[«الْحَاکِمِینَ»: داوران. قضات.]] 7|88|اشراف و سران متکبّر قوم شعیب (که خویشتن را بالاتر از آن می‌دانستند که دین خدا را بپذیرند، بدو) گفتند: ای شعیب! حتماً تو و کسانی را که با تو ایمان آورده‌اند از شهر و آبادی خود بیرون می‌کنیم مگر این که به آئین ما درآئید. شعیب گفت: آیا ما به آئین شما در می‌آئیم در حالی که (آن را به سبب باطل و نادرست بودن) دوست نمی‌داریم و نمی‌پسندیم؟! (هرگز چنین کاری ممکن نیست). [[«أَوْ»: یا این که. مگر این که. «لَتَعُودُنَّ»: در می‌آئید و می‌پذیرید. برمی‌گردید. فعل (لَتَعُودُنَّ) می‌تواند از افعال ناقصه و به معنی (لَتَصِیرُنَّ) بوده و یا از افعال تامّه باشد. «مِلَّة»: دین. آئین. «لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا»: به آئین ما در می‌آئید. به آئین ما برمی‌گردید. با توجّه به معنی دوم، برگشتن شعیب به آئین ایشان، از راه تغلیب و قلمدادکردن او از زمره مؤمنان است، و یا این که به ظنّ اشراف و رؤسای قوم است، والاّ به سبب عصمت انبیاء نه تنها شعیب بلکه هیچ پیغمبری پیش از نبوّت هم مشرک نبوده است تا دوباره به شرک برگردد.]] 7|89|اگر ما به آئین شما درآئیم، بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشیده است، مسلّماً به خدا دروغ بسته‌ایم (و به گزاف خویشتن را پیروان آئین آسمانی نامیده‌ایم). ما را نسزد که بدان درآئیم، مگر این که خدا که پروردگار ما است بخواهد (که هرگز چنین چیزی را هم نخواهد خواست). علم پروردگار ما همه چیز را در بر گرفته است (و او با مرحمت و محبّتی که نسبت به مؤمنان دارد، ایمان ما را محفوظ می‌فرماید. لذا) ما تنها بر خدا توکّل داشته (و هم بدو پشت می‌بندیم). پروردگارا! میان ما و قوم ما به حق داوری کن (حقی که سنّت تو در داوری میان محِقّینِ مصلِحین و مبْطِلینِ مفسدین، بر آن جاری است) و تو بهترینِ داورانی (چرا که بر همه‌چیز آگاه و بر هر چیز توانائی). [[«إِلاّ أَن یَشَآءَ اللهُ»: ذکر این قید برای یادآوری این مطلب است که خدا قادر مطلق است و هرچه بخواهد شدنی است، ولی سنّت خدا برابر عدل انجام می‌گیرد و لذا هرگز چنین دستوری را صادر نمی‌فرماید. یا این که بیان این سخن از سوی شعیب، محض تواضع و تأدّب با خدا و فرمانبریِ بی‌چون و چرا از ذات ذوالجلال است. همان گونه که پیغمبر ما به هنگام دعا می‌فرمود: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلی دِینِکَ»: در صورتی که می‌دانست خداوند دل او را بر ایمان ثابت و ماندگار می‌دارد. «إِفْتَحْ»: داوری کن (نگا: شعراء / 118). «الْفَاتِحِینَ»: قضات. داوران.]] 7|90|اشراف و سران کافر قوم او (خطاب به پیروان خود) گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید در این صورت شما (هم به سبب گرویدن به آئینی که آباء و اجدادتان بر آن نبوده‌اند، شرف و ثروت خود را از دست می‌دهید و) زیانکار می‌گردید. 7|91|(در نتیجه ستیزه‌جوئی و طغیانگری) زلزله‌ای (قصرها و خانه‌های) ایشان را در برگرفت (و زندگی پرزرق و برق آنان را درهم کوبید) و در شهر و دیار خود خشکیدند و مردند. [[«الرَّجْفَةُ»، «أَصْبَحُوا»، «جَاثِمِینَ»: (نگا: اعراف / 78).]] 7|92|کسانی که شعیب را تکذیب کردند (آن چنان نابود شدند و شهر و دیارشان ویران گردید که) گوئی هرگز در آنجا نبوده و سکونت نگزیده‌اند. کسانی که شعیب را تکذیب کردند (و گمان می‌بردند آنان که از شعیب پیروی کنند زیانکار می‌شوند، خودشان سعادت دنیا و آخرت را از دست دادند و) زیانمند شدند. [[«أَلَّذِینَ»: مبتدا است. خبر آن جمله (کَأَن لَّمْ یَغْنَوْا) می‌باشد. «لَمْ یَغْنَوْا»: بسر نبرده‌اند. نبوده‌اند.]] 7|93|سپس شعیب از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم من! من پیامهای پروردگارم را به شما رساندم و اندرزتان دادم (و در حق شما خیرخواهی نمودم. ولی حق را نشنیدید و جز بر طغیان و عصیان نیفزودید) پس با این حال چگونه بر حال قوم بی‌ایمان (و بی‌دینی چون شما) اندوه بخورم؟ [[«آسَی»: محزون می‌شوم. غم و اندوه می‌خورم. فعل مضارع، متکلّم وحده، ثلاثی مجرّد، از ماده (أسی) و از باب چهارم است.]] 7|94|ما به هیچ آبادی و شهری پیغمبری نفرستاده‌ایم (که او اهل آنجا را به دین راستین خدا خوانده باشد و ایشان از پذیرش دعوت او سرپیچی نموده باشند) مگر این که ساکنان آن را به شدائد و مصائب گرفتار ساخته‌ایم تا این که (به خود آیند و زیر ضربات حوادث و فشار مشکلات، فطرت آنان بیدار و نیاز به پروردگار در زوایای وجودشان پرتوافکن شود و دست دعا به سوی خدا بردارند و خالصانه به درگاه الله) تضرّع و زاری‌کنند. [[«قَرْیَةٍ»: مراد شهر بزرگی است که مرکز فرماندهی امراء و پایتخت رؤساء باشد. «وَ مَآ أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ»: در این کلام حذفی وجود دارد، از قبیل: فَکَذَّبَهُ أَهْلُهَا. «یَضَّرَّعُونَ»: خشوع و خضوع کنند. فروتنی و فرمانبرداری کنند. توبه و انابت کنند. فعل مضارع از باب تفعّل است. «الْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ»: (نگا: بقره / 177 و 214).]] 7|95|سپس (هنگامی که این هشدارها و بیدارباشها در آنان اثر نگذاشت، ایشان را به فراوانی نعمت و اعطاء سلامت آزمودیم و) بدی را به نیکی (و بلا را به رفاه) تبدیل کردیم تا بدانجا که (از لحاظ اموال و انفس) فزونی گرفتند و (به سبب نادانی مغرور شدند و لاف‌زنان) گفتند: به پدران و نیاکان ما هم خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و مستمندی دست داده است (و این روزگار است که گاهی به انسان رو می‌کند و گاهی به انسان پشت می‌کند و اصلاً سعادت و شقاوت ما در دست خدا نیست! چون با پتک بلا بیدار نشدند و شکر نعمت هم نگفتند) پس ناگهانی ایشان را (به عذاب و عقاب) گرفتیم و نفهمیدند (که چه شد و چرا چنین گشت). [[«عَفَوْا»: فزونی یافتند چه در اموال و چه در انفس. برای فهم بیشتر این آیه مراجعه شود به (انعام / 42 - 45، مؤمنون / 77، زخرف / 75).]] 7|96|اگر مردمان این شهرها و آبادیها (به خدا و انبیاء) ایمان می‌آوردند و (از کفر و معاصی) پرهیز می‌کردند، (درگاه خیرات و) برکات آسمان و زمین را بر روی آنان می‌گشودیم (و از بلایا و آفات به دورشان می‌داشتیم) ولی آنان به تکذیب (پیغمبران و انکار حقائق) پرداختند و ما هم ایشان را به کیفر اعمالشان گرفتار و مجازات نمودیم (و عبرت جهانیانشان کردیم). [[«أَخَذْنَاهُمْ»: ایشان را مجازات کردیم و کیفر دادیم. «بِمَا»: به سبب کاری که. به سبب چیزی که.]] 7|97|آیا مردمان این شهرها و آبادیها (که دعوت پیغمبران را نپذیرفتند و به جای ایمان بر کفر و معاصی افزودند، از این) ایمن شدند که عذاب ما شبانه به سراغ آنان رود، در حالی که ایشان غرق در خواب باشند؟ (شگفتا که از مکافات عمل غافل شدند). [[«بَأْس»: عذاب (نگا: غافر / 29 و 85). «بَیَاتاً»: شب هنگام. در حالی که شب را می‌گذراندند (نگا: اعراف / 4).]] 7|98|یا این که مردمان این شهرها و آبادیها ایمن شدند از این که عذاب ما چاشتگاهان به سراغشان آید، در حالی که (به انجام کارهای بی‌ارزشی مشغولند که انگار) سرگرم بازی هستند؟ [[«ضُحیً»: وقت چاشتگاه. می‌شود مراد تمام روز هم باشد.]] 7|99|آیا آنان از چاره‌ی نهانی و مجازات ناگهانی خدا ایمن و غافل شده‌اند؟ در حالی از چاره‌ی نهانی و مجازات ناگهانی خدا جز زیانکاران (و از دست‌دهندگان عقل و انسانیّت) ایمن و غافل نمی‌گردند. [[«مَکْرَ»: چاره نهانی و مجازات ناگهانی. مراد از مکر خدا در حق بندگان این است که ایشان را در ناز و نعمت و کفر و معاصی آزاد می‌گذارد و به ناگاه تازیانه عذاب را بر آنان می‌نوازد و کار ایشان را می‌سازد (نگا: آل‌عمران / 54).]] 7|100|آیا برای کسانی که زمین را از صاحبان قبلی آن به ارث می‌برند (و جانشین دیگران می‌گردند) روشن نشده است که اگر بخواهیم آنان را (همچون پیشینیان) به سبب گناهانشان نشانه‌ی تیر بلا می‌گردانیم و بر دلهایشان مهر می‌نهیم تا دیگر (صدای حق را) نشنوند (و آهسته آهسته رهسپار دوزخ شوند)؟ [[«لَمْ یَهْدِ»: روشن نشده است و معلوم نگشته است. خداوند ایشان را رهنمود و متوجّه نکرده است. فاعل آن می‌تواند ضمیر مستتر (هُوَ) بوده و به (الله) برگردد، و مفعول آن جمله (أَن لَّوْ نَشَآءُ) باشد. یا این که فاعل آن جمله (أَن لَّوْ نَشَآءُ) بوده و فعل لازم بشمار آید. «أَصَبْنَاهُمْ»: ایشان را نشانه تیر بلا می‌گردانیم. آنان را دچار مصیبت می‌کنیم و نابودشان می‌سازیم. «نَطْبَعُ»: مهر می‌نهیم (نگا: نساء / 155). «لا یَسْمَعُونَ»: اندرز نمی‌پذیرند. صدای حق را نمی‌شنوند و نصائح را در گوش نمی‌گیرند.]] 7|101|اینها آبادیهائی است که برخی از اخبار آنها را برای تو روایت می‌نمائیم (و شرح می‌دهیم که چگونه ساکنان آنجاها به سبب ایمان نیاوردن به پیغمبران، دچار بلاها و مصائب بیشمار شدند). پیغمبرانشان با دلائل روشن به سراغ آنان آمدند و معجزات متقن بدیشان نمودند، امّا آنان (به سبب لجاجتِ در کفر و ممارستِ بر تکذیب انبیاء، روی حرف خود ایستادند و) چیزی را که قبلاً تکذیب کرده بودند (حاضر نشدند بپذیرند و باز هم مثل همیشه آن را تکذیب کردند و) بدان ایمان نیاوردند. این چنین خداوند بر دلهای کافران مهر می‌نهد (و بر اثر ادامه‌ی گناه، حسّ تشخیص حقّ را از آنان سلب می‌کند). [[«تِلْکَ الْقُرَی»: واژه (تِلْکَ) می‌تواند مبتدا و (الْقُرَی) خبر اوّل، و جمله (نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنبَآئِهَا) خبر دوم باشد. یا این که (تِلْکَ) مبتدا و (الْقُرَی) بَدَل، و جمله بعدی خبر بشمار آید. «مِن قَبْلُ»: پیش از آمدن پیغمبران و بعد از آمدن آنان، یکسان بودند. از آغاز آمدن پیغمبران تا هنگام مرگ خود.]] 7|102|اکثر این اقوام را بر سر پیمان (و وفای به عهد خود) ندیدیم و بلکه بیشتر آنان را نافرمان و گناهکار یافتیم. [[«عَهْدٍ»: مراد عهد و پیمان فطری یا تشریعی و یا هردوی آنها است. «فَاسِقِینَ»: نافرمانان. گناهکاران. کافران (نگا: بقره / 26، سجده / 18).]] 7|103|سپس به دنبال آنان (یعنی پیغمبران مذکور،) موسی را همراه با دلائل روشن و معجزات متقن خود به سوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم، و ایشان (به جای این که بدانها ایمان بیاورند) بدانها کفر ورزیدند (و سزای کفر خود را چشیدند) و بنگر که سرانجام تباهکاران چه شد (و از جمله فرعون و فرعونیان کارشان به کجا کشید و چه بلاهائی بدیشان رسید؟). [[«بَعَثْنَا»: مبعوث کردیم. فرستادیم. «ظَلَمُوا بِهَا»: بدانها کفر ورزیدند. به سبب تکذیب آنها کافر شدند. به سبب کفر ورزیدن بدانها، بر خود و قوم خود ستم ورزیدند. آنها را تکذیب کردند.]] 7|104|موسی گفت: ای فرعون! من فرستاده‌ای از سوی پروردگار جهانیان هستم (آمده‌ام تا دعوت او را به تو و درباریان و دیگر مردمان برسانم و همگان را به سوی شریعت او فرا خوانم). [[«الْعَالَمِینَ»: جهانیان. جهان پیدا و ناپیدا؛ یعنی همه کائنات.]] 7|105|سزاوار است که از زبان خدا جز حق نگویم. من از سوی پروردگارتان معجزه‌ی بزرگی برای شما دارم (که به روشنی بر حقّانیّت رسالت من دلالت می‌نماید) پس بنی‌اسرائیل را (از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) همراه من بفرست (تا از سرزمین تو بکوچند و به سرزمین دیگری روند و در آنجا به پرستش خدای یگانه مشغول شوند). [[«حَقِیقٌ عَلَی»: سزاوار من است که. سعی من در این است که. واژه (عَلی) به معنی (ب) یا (فی) است. «بَیِّنَةٍ»: معجزه بزرگ. دلیل مهمّ و روشن. نشانه سترگ.]] 7|106|فرعون گفت: اگر معجزه‌ی بزرگ و دلیل سترگی با خود داری، آن را بنمای، اگر از زمره‌ی راستگویانی (و خویشتن را پیغمبر خدا می‌دانی). 7|107|پس موسی فوراً عصای خود را بینداخت، به ناگاه به صورت اژدهای آشکاری درآمد (که از حیات کامل برخوردار بود و بدین سو و آن سو می‌خزید و می‌جهید). [[«ثُعْبَانٍ»: اژدها. مار بزرگ. «مُبِینٌ»: آشکار. علنی. مراد از ذکر این قید این است که سحر و تردستی و چشم‌بندی در میان نبود، بلکه عصا حقیقتاً به اژدهای زنده تبدیل شد.]] 7|108|و دست خود را (از گریبان) بیرون آورد، به ناگاه بینندگان دیدند که (همچون خورشید، درخشان و) سفید است. [[«نَزَعَ»: بیرون آورد (نگا: قصص. 75). «بَیْضَآءُ»: سفید. مراد نورانی و درخشان است.]] 7|109|(هنگامی که موسی نشانه‌ی بزرگ خدا را بنمود) اشراف قوم فرعون (از راه تملّق و چاپلوسی با فرعون هم‌آوا شدند و) گفتند: واقعاً این جادوگر ماهری است! (و کاری که می‌کند معجزه‌ی خدائی نیست). [[«عَلِیمٌ»: بسیار دانا در دانش جادوگری و فوت و فن آن.]] 7|110|او می‌خواهد شما را از سرزمینتان (که مصر است) بیرون کند. چه می‌اندیشید و چه نظر می‌دهید؟ (آیا باید در حق او چه کرد؟). [[«تَأْمُرُونَ»: دستور می‌دهید. اشاره می‌کنید و رأی می‌دهید. آیه‌های 109 و 110 می‌تواند سخن فرعون باشد و یا این که درباریان متملّق، سخن او را تکرار کرده باشند (نگا: یونس / 78، طه / 57، شعراء / 34 و 35). ذکر صیغه جمع خطاب به فرعون در آیه 110، برای تعظیم است.]] 7|111|(سپس به فرعون) گفتند: (عجله مکن و جریان کار) او و برادرش (هارون) را به تأخیر بینداز و (کسانی از لشکریان خود را) به شهرها بفرست تا (جادوگران مجرّب را) جمع کنند (و بدینجا گسیل دارند). [[«أَرْجِهْ»: کار او را به تأخیر بینداز تا سپس درباره او تصمیم گرفته شود. اصل آن (أَرْجِئْهُ) است و از مصدر (إِرْجاء) به معنی به تأخیر انداختن. این واژه می‌تواند از ماده (رَجا) یا (رَجی) که به همین معنی است باشد (نگا: احزاب / 51). «حَاشِرِینَ»: جمع‌کنندگان. حال یا صفت موصوف محذوفی است و اصل آن: (اَرْسِلْ رِجالاً حَاشِرِینَ) است.]] 7|112|تا همه‌ی جادوگران ماهر را (به خدمت تو) بیاورند (و جادوی موسی را باطل و کار او را یکسره سازند و دیگر کسی گول او را نخورد و به دنبال او نرود). 7|113|جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: آیا اگر ما پیروز گردیم اجر و پاداش مهمّی‌خواهیم داشت؟ [[«إِنَّ لَنَا لأجْراً»: این جمله می‌تواند به صورت استفهامی بوده و ادات استفهام حذف شده باشد، و یا این که به صورت غیراستفهامی بوده و جادوگران اجر و پاداش عظیمی را پیش خود مجسّم کرده باشند و فرعون به فراست آن را دریافته باشد.]] 7|114|گفت: آری! و (علاوه از آن) شما از مقرّبان (درگاه ما) خواهید بود. 7|115|(سپس جادوگران مغرورانه رو به موسی کردند و) گفتند: ای موسی! یا تو (عصای خود را) بینداز یا ما (ریسمانهای خویش را) می‌اندازیم. [[«إِمَّا»: یا این که. «الْمُلْقِینَ»: اندازندگان.]] 7|116|موسی گفت: شما (آنچه دارید) بیندازید. هنگامی که (وسائل جادوگری خود را) بینداختند، مردم را چشم‌بندی کردند و ایشان را به هراس افکندند و جادوی بزرگی از خود نشان دادند. [[«سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ»: مراد این است که به مردم چنین نمودند که ریسمانهایشان مارهای زنده‌اند، در صورتی که چنین نبود (نگا: طه / 66). «إِسْتَرْهَبُوهُمْ»: آنان را به هراس فراوانی انداختند تا آنجا که موسی نیز بترسید (نگا: طه / 67 و 68).]] 7|117|به موسی وحی کردیم که عصای خود را بینداز. ناگهان (به صورت اژدهائی درآمد و) به سرعت آنچه را بهم می‌بافتند (و تزویرهائی را که می‌نمودند همه را) بلعید. [[«تَلْقَفُ»: می‌بلعد. قورت می‌دهد. از ماده (لَقْف) به معنی به سرعت بلعیدن. «یَأْفِکُونَ»: به هم می‌بافتند. به دروغ سرهم می‌کردند. از ماده (إِفْک) به معنی بدترین دروغ. بهتان و افتراء.]] 7|118|پس حق (یعنی صدق موسی) ثابت و ظاهر گردید و آنچه آنان می‌کردند باطل شد (و پوچ از آب درآمد). [[«وَقَعَ»: استوار و آشکار گردید. ثابت و ظاهر شد. «بَطَلَ»: پوچ و باطل شد.]] 7|119|در آنجا (که گرد آمده بودند، فرعون و فرعونیان) شکست خوردند و (از آنجا به شهر) خوار و رسوا برگشتند. [[«إنقَلَبُوا»: برگشتند. «صَاغِرِینَ»: رسوایانه و زبونانه. جمع (صاغِر) به معنی خوار و مفتضح. معنی آیه می‌تواند چنین نیز باشد: در آنجا شکست خوردند و خوار و رسوا گشتند. در این صورت (انقلاب) مَجاز از (صَیْرُورت) است.]] 7|120|و جادوگران به سجده افتادند (و کرنش کردند). [[«سَاجِدِینَ»: سجده‌کنندگان. حال است.]] 7|121|گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم. 7|122|پروردگار موسی و هارون. (یعنی به خدائی ایمان داریم که موسی و هارون به او ایمان دارند). [[«رَبِّ»: بدل است.]] 7|123|فرعون گفت: آیا به خدای (موسی و هارون) ایمان آوردید پیش از آن که به شما اجازه دهم؟ حتماً این توطئه‌ای است که در این شهر (و دیار، پیش‌تر با هم) چیده‌اید تا اهل آن را از آنجا بیرون کنید؛ ولی خواهید دانست (که چه شکنجه‌ای در برابر این رفتارتان خواهید چشید). [[«بِهِ»: مرجع ضمیر (ه) می‌تواند خدا یا موسی باشد. «آذَنَ»: اجازه دهم.]] 7|124|سوگند می‌خورم که دستها و پاهای شما را در جهت خلاف یکدیگر (یعنی دست راست با پای چپ، یا دست چپ با پای راست) قطع می‌کنم و (با این حالِ پریشان و وضع اسفناک) همگی شما را به دار می‌آویزم. [[«أُصَلِّبَنَّکُمْ»: شما را به دار می‌زنم.]] 7|125|(جادوگران بر اثر نور ایمان، هراسی به خود راه ندادند و) گفتند: (باکی نیست؛ چرا که) ما به سوی پروردگار خود برمی‌گردیم (و به رحمت و نعمت او دست می‌یابیم، لذا مرگ در راه او را با آغوش باز می‌پذیریم). [[«مُنقَلِبُونَ»: برگردندگان. رجوع‌کنندگان.]] 7|126|ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نیست که ما به آیات روشن و معجزات متقن پروردگارمان - وقتی که به ما رسیده است - ایمان آورده‌ایم (و فرمان خدای خود را لبّیک گفته‌ایم). پروردگارا! صبر عظیم به ما مرحمت فرما و ما را مسلمان بمیران. [[«مَا تَنقِمُ مِنَّا إِلاّ»: بر ما زشت نمی‌شماری مگر. از ما رخنه نمی‌گیری و بر ما عیب نمی‌دانی مگر. ما را عقوبت نمی‌کنی مگر به خاطر (نگا: بروج / 8). «أَفْرِغْ عَلَیْنَا»: بر ما بریز. مراد این است که ما را غرق شکیبائی و بردباری گردان. «مُسْلِمِینَ»: مطیعان فرمان و منقادان شریعت یزدان. حال است.]] 7|127|اشراف قوم فرعون (بدو) گفتند: آیا موسی و پیروان او را آزاد و رها می‌سازی تا در سرزمین (مصر آزادانه) به فساد پردازند و تو و معبودان تو را ترک گویند (و نه به تو و نه به معبودان تو وقعی ننهند؟). گفت: پسران آنان را علی‌الدوام خواهیم کشت و دخترانشان را زنده نگاه می‌داریم (تا کلفت‌ها و گماشتگان ما گردند) و ما بر ایشان کاملاً مسلّط هستیم (و هرچه بخواهیم بر سر آنان می‌آوریم). [[«تَذَرُ»: رها می‌سازی. «سَنُقَتِّلُ»: خواهیم کشت. ذکر ماده (قَتَّلَ) از باب تفعیل برای مبالغه در کار و استمرار در آن است. «نَسْتَحْیِی»: زنده نگاه می‌داریم. «نِسَآءَ»: زنان. مراد جنس إناث یعنی زنان و دختران است. «قَاهِرُونَ»: غالبان. چیرگان.]] 7|128|موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری جوئید و شکیبائی کنید (و بدانید که فرعون بنده‌ی ناتوانی بیش نیست و فرمانروای مطلق خدا است و) بیگمان خدا زمین را به کسانی از بندگان خود واگذار می‌کند که خود بخواهد، و سرانجام (نیک و پسندیده در گیر و دار جهان) از آن پرهیزگاران است (آن کسانی که مراعات سنن و اسباب می‌دارند. از قبیل اتّحاد و اتّفاق و اعتصام به حق و اقامت عدل و صبر در برابر شدائد). [[«یُورِثُهَا مَنْ»: آن را به کسانی وامی‌گذارد. آن را ملک کسانی می‌سازد. «الْعَاقِبَةُ»: مراد نتیجه پیروزمندانه و سرانجام خداپسندانه در دنیا و همچنین در آخرت است.]] 7|129|گفتند: پیش از آن که به پیش ما بیائی (گرفتار شکنجه‌ی فرعون بوده‌ایم) و پس از آمدنت (هم از سوی او) اذیّت و آزار شده‌ایم (و هم‌اکنون نیز دچار رنج و محنت و در معرض عذاب و عقاب هستیم. موسی) گفت: امید است که پروردگارتان دشمنتان را هلاک سازد و شما را در زمین جایگزین (او) گرداند تا ببیند چگونه عمل می‌کنید. (آیا راه صلاح یا فساد در پیش می‌گیرید. دادگری یا ستم می‌ورزید. شکر نعمت به جای می‌آورید یا کفران نعمت می‌کنید). [[«أُوذِینَا»: اذیّت و آزار شده‌ایم. «یَسْتَخْلِفَکُمْ»: شما را جایگزین و جانشین گرداند.]] 7|130|ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت و کمبود ثمرات و غلّات گرفتار ساختیم تا بلکه متذکّر گردند (و از خواب غفلت بیدار شوند و از سرکشی و ستم خود بکاهند و متوجّه خدا گردند و به بنی‌اسرائیل بیش از این ظلم و جور روا ندارند). [[«آلَ»: اهل. بستگان و نزدیکان. در اینجا مراد اطرافیان و همفکران است. «السِّنِینَ»: جمع سَنَة، خشکسالی و قحطی. شدائد و سختیها.]] 7|131|ولی (آنان نه تنها پند نگرفتند، بلکه) هنگامی که نیکی و خوشی بدیشان دست می‌داد (که اغلب هم چنین بود) می‌گفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سایر مردمان داریم و ناشی از میمنت و مبارکی) ما است. امّا هنگامی که بدی و سختی بدیشان دست می‌داد، می‌گفتند: (این خشکسالیها و بلاها همه ناشی از) نحوست و شومی موسی و پیروان او است! هان! (ای مردمانِ همه‌ی اعصار و قرون بدانید) که بدبیاری آنان تنها از جانب خدا (و با تقدیر و تدبیر او نه کس دیگری) بوده است، ولیکن اکثر آنان (این حقیقت ساده را) نمی‌دانستند (و دیگران نیز اغلب نمی‌دانند که خوشی و ناخوشی و سختی و فراخی برابر اراده و مشیّت خدا به انسان دست می‌دهد). [[«الْحَسَنَةُ»: نیکی. خیر و نعمت. «سَیِّئَةٌ»: بدی. شرّ و مصیبت. «یَطَّیَّرُوا»: اصل آن یَتَطَیَّرُوا است و به معنی: فال بد می‌زنند. نحوست و شومی را ناشی می‌دانند از. «طَآئِر»: نحوست و شومی. خوشبختی و بدبختی. «عِندَ اللهِ»: از سوی خدا است. در دست خدا است.]] 7|132|(آنان به سبب این اندیشه‌ی نادرست) گفتند: هر اندازه برای ما معجزه بیاوری (و هر نوعی از معجزات بنمائی) تا ما را بدان جادو کنی، ما به تو ایمان نمی‌آوریم (و به تو نمی‌گرویم). [[«مَهْمَا»: هراندازه. هرگونه.]] 7|133|پس (هر زمان به مصیبت و نکبتی دچارشان کردیم و از جمله:) سیل، ملخ، شته، قورباغه، و خون بر آنان فرستادیم که هر یک معجزه‌ی جداگانه و روشنی بود (بر صدق موسی؛ و او پیشاپیش درباره‌ی هر یک جداگانه و مفصّل سخن گفته بود و وقوع هریک را خبر داده بود) امّا آنان تکبّر ورزیدند (و خویشتن را بالاتر از آن دیدند که حق را بپذیرند) چرا که انسانهای گناهکاری بودند. [[«الطُّوفَانَ»: سیل. «الْجَرَادَ»: ملخ. «قُمَّلَ»: شپش را گویند، ولی در اینجا شپش معمولی مورد نظر نیست. بلکه مراد جانوری است که آفت گیاهی است که می‌تواند شته یا ساس باشد. برخی هم آن را بید و گنه و مگسک گفته‌اند، و برخی‌حشره‌ای دانسته‌اند که مایه تباهی گیاهان و نابودی حیوانات می‌گردد (نگا: المنتخب / صفحه 226). «الضَّفَادِعَ»: جمع ضَفْدَع، قورباغه. «الدَّمَ»: خون. بدین معنی که آب رودبارها و جویبارها به خون تبدیل می‌گشت. یا این که به بیماریهای گوناگون مبتلا می‌شدند که مایه خونریزی از دماغ و قُبُل و دُبُر و چه بسا فلج شدن اعضاء می‌گردید. «آیَاتٍ مُفَصَّلاتٍ»: معجزه‌های جداگانه و نشانه‌های واضح و روشن. (آیَاتٍ) حال اشیاء متقدّم است.]] 7|134|هر زمان که عذابی (از عذابهای پنجگانه‌ی مذکور) بر آنان واقع می‌شد (از شدّت تأثیر و فزونی تألّم آن) می‌گفتند: ای موسی! برای ما خدای خود را به فریاد خوان و از او درخواست کن که به عهدی که با تو بسته است وفا کند (که عهد نبوّت و رسالت است). اگر عذاب را از ما برداری، سوگند می‌خوریم که به تو ایمان بیاوریم و (همان گونه که خواسته‌ای) بنی‌اسرائیل را همراه تو می‌فرستیم (و آنان را آزاد می‌سازیم تا به یگانه‌پرستی مشغول شوند). [[«الرِّجْزُ»: عذابی که دلها از آن بلرزه درآید و باعث پریشانی و سرگردانی مردم شود. «بِمَا عَهِدَ عِندَکَ»: دعا کن و در آن متوسّل به عهدی شو که با تو بسته است. و آن عهد نبوّت و رسالت است که چون تو را همچون ابراهیم به خلعت و پیشوائی بزرگوار داشته است، دعای تو را مستجاب می‌دارد (نگا: بقره / 124).]] 7|135|امّا هنگامی که عذاب را تا مدّتی که سپری می‌کردند از آنان برمی‌داشتیم، ناگهان پیمان‌شکنی می‌کردند و سوگند خود را نقض می‌نمودند. [[«إِلَی أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ»: تا مدّتی که بدان می‌رسیدند. مراد این است که اندک روزگاری می‌توانستند بر سر پیمان بمانند. «یَنکُثُونَ»: پیمان‌شکنی می‌کردند. سوگند خود را نقض می‌نمودند.]] 7|136|تا (سرانجام کار بدانجا رسید که) از آنان انتقام گرفتیم و لذا ایشان را در دریا غرق نمودیم، به سبب این که آنان آیات و معجزات ما را تکذیب می‌کردند و از (ایمان و اقرار به) آنها غافل می‌شدند (و در حق آنها بی‌توجّهی می‌نمودند). [[«إِنتَقَمْنَا مِنْهُمْ»: از آنان انتقام گرفتیم. ایشان را دچار نقمت و هلاک کردیم. «الْیَمِّ»: دریا.]] 7|137|و ما همه‌ی جهات و نواحی پرنعمت و برکت سرزمین (مصر و شام) را به قوم مستضعف (و دربندِ زنجیر ظلم و ستم، یعنی بنی‌اسرائیل) واگذار کردیم، و وعده‌ی نیک پروردگارت بر بنی‌اسرائیل، به خاطر صبر و استقامتی که نشان دادند، تحقّق یافت، و آنچه فرعونیان (از کاخهای مجلّل) ساخته بودند، و آنچه از باغهای داربست فراهم آورده بودند، درهم کوبیدیم. [[«أَوْرَثْنَا»: واگذار کردیم. عطاء نمودیم. «یُسْتَضْعَفُونَ»: تحقیر و تضعیف می‌شدند. «مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَها»: مراد همه نواحی و جهات سرزمین وسیع مصر یا شام و یا هردوی آنها است که چه بسا شام تحت فرمانروائی فرعون بوده باشد. مراد از مشرقها و مغربها، جوانب شرقی و غربی، یا افقهای مختلفی است که سرزمین پهناور به خاطر خاصّیّت کرویّت زمین خواهد داشت. «بَارَکْنَا فِیهَا»: رزق و روزی و نعمت و سرسبزی را در آن افزودیم (نگا: دخان / 25 - 28). «تَمَّتْ»: تحقّق یافت. اجرا گردید. «کَلِمَةُ»: وعده خدا به بنی‌اسرائیل درباره نابودی دشمنانشان و جانشین گرداندن آنان (نگا: اعراف / 129 و قصص / 5 و 6). «بِمَا صَبَرُوا»: به سبب صبرایشان بر شدائدی که از فرعون و فرعونیان دیدند. «دَمَّرْنَا»: تخریب و ویران کردیم. «کَانُوا یَعْرِشُونَ»: برمی‌افراشتند و استوار می‌داشتند، اعم از کاخها و خانه‌ها و داربستِ درختها (نگا: انعام / 141 و نحل / 68).]] 7|138|بنی‌اسرائیل را (از دست فرعون و فرعونیان نجات دادیم و سالم) از دریا (ی قلزم نزد خلیج سویس) گذراندیم. (در مسیر خود) به گروهی رسیدند که بتهائی داشتند و مشغول پرستش آنها بودند. (در این هنگام بنی‌اسرائیل به موسی) گفتند: ای موسی! برای ما معبودی بساز (تا به پرستش آن بپردازیم) همان گونه که آنان دارای معبودهائی هستند (و به پرستش آنها مشغول می‌باشند! موسی) گفت: شما گروه نادانی هستید (و نمی‌دانید عبادت راستین چیست و خدائی که باید پرستیده شود کیست). [[«جَاوَزْنَا»: عبور دادیم. «الْبَحْرَ»: مراد دریای قلزم یا احمر نزد خلیج سویس فعلی است. «یَعْکُفُونَ»: مواظب عبادت و ملازم پرستش بودند.]] 7|139|اینان (را که می‌بینید به بت‌پرستی مشغولند) کارشان (مایه‌ی) هلاک و نابودی (خودشان و معبودهایشان) است، و آنچه می‌سازند و می‌کنند پوچ و نادرست است. [[«مُتَبَّرٌ»: نابودشده و ویران گشته. اسم مفعول از مصدر (تتبیر) به معنی تدمیر و تخریب و هلاک‌کردن است (نگا: اسراء / 7). خبر مقدّم برای (ما) و جمله (مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِیهِ) خبر (إِنَّ) است. «بَاطِلٌ»: زائل و مضمحل. پوچ و نادرست. «مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»: بتهائی که می‌سازند. عبادتی که می‌کنند.]] 7|140|(سپس) گفت: آیا جز خدا (که آفریدگار همه‌ی کائنات است) معبودی برای شما جستجو کنم؟! و حال آن که او است که شما را (با دادن زمین فراوان) بر مردمان (همعصرتان) برتری داده است. [[«أَبْغِیکُمْ»: برای شما بطلبم. «فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ»: مراد تفضیل آنان بر دیگر مردمان هم‌عصر به وسیله دادن نعمت فراوان بدانان و تجدید یگانه‌پرستی و آئین و سنّت پیغمبران در میانشان است.]] 7|141|به خاطر بیاورید زمانی را که از (دست جور فرعون و) فرعونیان شما را نجات دادیم. آنان که به شما بدترین عذاب را می‌رساندند، (و شما را به کارهای طاقت‌فرسا می‌گماشتند و همچون حیوانتان می‌انگاشتند). پسرانتان را می‌کشتند (تا نسل شما کم شود) و دخترانتان را (برای خدمتکاری خود) زنده نگاه می‌داشتند. در این (شکنجه و آزار فرعون و فرعونیان، و نجات بخشیدنتان از آن) آزمایش بزرگی برایتان از جانب پروردگارتان بود. [[«یَسُومُونَکُمْ»: به شما می‌رساندند و می‌چشاندند. «سُوءَالْعَذَابِ»: بدترین عذاب و شکنجه. «بَلآءٌ»: امتحان و آزمایش.]] 7|142|ما با موسی وعده گذاشتیم (که برای پرورش خود و دریافت پیام سهمگین آسمانی) سی‌شب (به مناجات و عبادت بپردازد) و (سپس برای پختگی کامل) ده شب بر آنها افزودیم و بدین‌وسیله مدّت (راز و نیاز و سوز و ساز با) پروردگارش چهل شب تمام شد. موسی (پیش از این که عازم عبادت و مناجات خدا شود) به برادر خود هارون گفت: در میان قوم من جانشین من باش و اصلاحگر بوده و از راه و روش تباهکاران پیروی مکن. [[«وَاعَدْنَا»: وعده گذاشتیم. وعده دادیم. «تَمَّ»: تمام شد. تکمیل گردید. «مِیقَاتُ»: مدّت تعیین شده. وقت معیّن. «أَرْبَعِینَ»: حال واژه (مَعْدُوداً) محذوف، ظرف، و مفعول‌به ذکر کرده‌اند، و برخی (تَمَّ) را به معنی (صَارَ) و (أَرْبَعینَ) را خبر آن دانسته‌اند. «أُخْلُفْنِی»: جانشین من باش.]] 7|143|هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (و کلامی را شنید که به کلام کسی نمی‌ماند، خواست ذاتی را هم ببیند که چیزی مثل او نیست. لذا) عرض کرد: پروردگارا! (خویشتن را) به من بنمای تا تو را ببینم (و جمال والای تو را بنگرم. تا افتخار گفتار و دیدار نصیبم گردد. خدایش بدو) گفت: (تو با این بنیه‌ی آدمی و در این جهان مادی تاب دیدار مرا نداری و) مرا نمی‌بینی. ولیکن (برای اطمینان خاطر از این که تاب دیدن مرا نداری) به کوه (که همچون تو ماده و بسی نیرومندتر از تو است) بنگر، اگر (در برابر تجلّی ذات من) بر جای خود استوار ماند، تو هم مرا خواهی دید. امّا هنگامی که پروردگارش خویشتن به کوه نمود، آن را درهم کوبید و موسی بیهوش و نقش زمین گردید. وقتی که به هوش آمد گفت: پروردگارا! تو منزّهی (از آن که با چشمان سر قابل رؤیت باشی. بلکه این چشمان دل و خِردند که می‌توانند تو را مشاهده کنند). من (از این پرسش پشیمانم و) به سوی تو برمی‌گردم و من نخستینِ مؤمنان (به عظمت و جلال یزدان در این زمان) هستم. [[«أَرِنِی»: به من نشان بده. مفعول دوم آن (ذاتَکَ) یا (نَفْسَکَ) محذوف است. «لَن تَرَانِی»: مراد این است که مرا در این جهان نمی‌بینی، و یا این که هرگز مرا نمی‌بینی (نگا: تفسیرالمنار، جلد 9، صفحه 149 - 178). «تَجَلَّی»: جلوه‌گر شد. برخی گفته‌اند: مراد ظهور ذات باری است و کیفیّت آن بر ما مجهول است. بعضی هم گفته‌اند: مراد جلوه پرتوی از قدرت الهی‌است. «دَکّاً»: درهم کوبیده. با زمین یکسان شده (نگا: کهف / 98). مصدر است و به عنوان اسم مفعول یعنی (مَدْکُوکاً) به کار رفته است. «خَرَّ»: فرو افتاد. «صَعِقاً»: مدهوش افتاده. از حال رفته و بر زمین نقش بسته. «أَفَاقَ»: به هوش آمد. «اَوّلُ الْمُؤْمِنِینَ»: مراد نخستینِ مؤمنان در روزگار خودش است. یا نخستینِ مؤمنان به مسأله عدم رؤیت خدا در این سرا است.]] 7|144|خدا گفت: ای موسی! من تو را با رسالتهای خویش و با سخن گفتنم (با تو از فراسوی حجاب و بدون واسطه) بر مردمان (هم‌عصری که مأموریّت تبلیغ احکام آسمانی بدانان داری) برگزیدم، پس آنچه به تو داده‌ام (یعنی توراتی را که به دست تو سپرده‌ام، محکم) برگیر و از زمره‌ی شکرگزاران (نعمت یزدان) باش. [[«إِصْطَفَیْتُکَ»: تو را برگزیده‌ام. «رِسَالاتِ»: جمع رسالت، چیزهائی که پیغمبر را مأمور تبلیغ آنها می‌کنند (نگا: اعراف / 62). «کَلامِ»: سخن‌گفتن.]] 7|145|و برای او در الواح (تورات) از هرچیز (که مورد نیاز بنی‌اسرائیل از نصائح و حِکَم و احکام حلال و حرام بود) نوشتیم، تا پند و اندرز (زندگی) و روشنگر همه چیز (در امر تکالیف دینی و وظائف شرعی ایشان) باشد. (بدو گفتیم: این) الواح را با تاب و توان برگیر (و با نشاط فراوان و تلاش بی‌امان، مانند دیگر پیغمبران أُولُوالعزم، در تبلیغ آنها دامن همّت به کمر بزن) و به قوم خود (یعنی بنی‌اسرائیل) فرمان بده نیکوترین آنها را به کار بندند. (مثلاً عفو را بر قصاص، صبرکردن را بر پیروزشدن، آسان گرفتن را بر سخت گرفتن، و بالأخره آنچه را که دارای اجر بیشتر است بر چیزی ترجیح دهند که از ثواب کمتری برخوردار است). به زودی سرزمین گنهکاران (نافرمان و خارج‌شدگانِ از دستور یزدان، از قبیل: عاد و ثمود و قوم لوط) را به شما نشان می‌دهیم (تا بنگرید و عبرت گیرید و بدانید که اگر چون ایشان شوید، سرانجام تأسّف‌انگیزی همچون آنان خواهید داشت و به شما هم همان می‌رسد که بدیشان رسیده است). [[«أَلْوَاح»: جمع لَوح، آنچه بر آن چیزی نویسند. چگونگی و جنس و تعداد این الواح بر ما مجهول است. «مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلاً»: به عنوان اندرز و توضیح. بدل از جار و مجرور است. «سَأُرِیکُمْ»: به شما نشان خواهم‌داد.]] 7|146|از (اندیشیدن درباره‌ی نشانه‌های موجود در آفاق و انفس و از فهم‌کردن) آیات خود کسانی را باز می‌دارم که در زمین به ناحق تکبّر می‌ورزند (و خویشتن را بالاتر از آن می‌دانند که آیات ما را بپذیرند و راه انبیاء را در پیش گیرند)، و اگر هر نوع آیه‌ای (از کتاب آسمانی و هرگونه معجزه‌ای از پیغمبران و هر قسم نشانه‌ای از نشانه‌های جهانی) را ببینند بدان ایمان نمی‌آورند، و اگر راه هدایت (و رستگاری) را ببینند آن را راه خود نمی‌گیرند، و چنان که راه گمراهی را ببینند آن را راه خود می‌گیرند، این (انحراف از جاده‌ی شریعت خدا) هم بدان سبب است که آیات ما را تکذیب کرده و از آنها غافل و بی‌خبر گشته‌اند. [[«سَأَصْرِفُ»: منصرف خواهم ساخت. راه آنان را تغییر خواهم داد. «بِغَیْرِ الْحَقِّ»: به ناحق. ذکر این قید برای تأکید است؛ زیرا که تکبّر بر دیگران و خویشتن برتر گرفتن از پذیرش فرمان یزدان، همیشه نادرست است (نگا: بقره / 61). «الرُّشْدِ»: هدایت. عکس گمراهی (نگا: بقره / 256، جنّ / 2). «الْغَیِّ»: گمراهی. «ذلِکَ»: یکایک این انحرافات و امور ناپسند، از ایشان سر می‌زند به سببِ.]] 7|147|کسانی که آیات (کتاب خواندنیِ آسمانی و دیدنیِ جهانی) ما را تکذیب می دارند و به ملاقات (خدا در قیامت و به زنده‌شدن بعد از مرگ و حساب و کتاب) آخرت ایمان نمی‌آورند، اعمال (نیکی که انجام داده‌اند برباد می‌رود و باطل و) بیهوده می‌شود. مگر چنین کسانی جز در برابر کارهائی که کرده‌اند (و معاصی و کفری که ورزیده‌اند) پاداش داده می‌شوند؟ [[«لِقَآءِ»: ملاقات. رویاروی شدن. مراد رستاخیز و حاضرشدن برای حساب و کتاب در پیشگاه خدا است. «حَبِطَتْ»: هدر رفت و ضائع شد. برباد رفت. «هَلْ یُجْزَوْنَ»: مراد این است که کارهای خوبشان هدر می‌رود و تنها کیفر اعمال بدشان نصیبشان می‌شود.]] 7|148|بعد از (رفتن) موسی (به کوه طور برای مناجات رب غفور)، قوم او از زیورهایشان گوساله‌ای ساختند و آن را معبود خود گرفتند که پیکر (بی‌جانی) بود و (تنها با مهارتی که سامری در آن به کار گرفته بود) صدای گاو داشت. مگر نمی‌دیدند که چنین پیکر گوساله‌گونه‌ای با آنان سخن نمی‌گوید و به راهی ایشان را راهنمائی نمی‌کند. (به هر حال، اندیشه‌ی گاوپرستی پیشین و بت‌پرستی پسین ایشان گُل کرد و غیبت موسی را غنیمت شمردند و) گوساله را به خدائی گرفتند و (به خود) ستم کردند. [[«حُلِّیهِمْ»: زیورهای خود. زینت‌آلات خویش. «عِجْلاً»: گوساله‌ای. «جَسَداً»: پیکره‌ای. بدل یا عطف بیان است. به معنی: سرخ رنگ هم آمده است که از (جَسَد) به معنی خون خشکیده، زعفران و رنگهائی چون آن است. در این صورت صفت است. «خُوَارٌ»: صدای گاو. «إتَّخَذُوهُ»: آن را معبود خود کردند. درباره گوساله سامری مراجعه شود به: (بقره / 51 و 54 و 92 و 93، نساء / 153، طه / 85 - 91).]] 7|149|هنگامی که پشیمان و سرگردان شدند و دانستند که گمراه گشته‌اند، گفتند: اگر پروردگارمان بر ما رحم نکند و ما را نیامرزد، بیگمان از زیانکاران خواهیم بود. [[«سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ»: بسی پشیمان شدند و افسوس فراوان خوردند. در اصل دست خود را گاز گرفتن و چانه بر دست ندامت افگندن است. واژه (فی) به معنی (عَلی) است.]] 7|150|هنگامی که موسی (از مناجات) به پیش قوم خود خشمگین و اندوهناک بازگشت، گفت: پس از (رفتن من به مناجات) چه بد جانشینیِ مرا انجام دادید. آیا بر فرمان پرودگارتان (مبنی بر انتظار رجوع من از میعادگاه طور و مراعات پیمان خود با من) شتاب ورزیدید؟ موسی الواح را بینداخت و (موی) سر برادرش (هارون) را گرفت و آن را به سوی خود کشید (چرا که او را مقصّر می‌دید. هارون) گفت: ای پسر مادرم! این مردمان مرا درمانده و ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند، پس دشمنان را به من شاد مکن و مرا از زمره‌ی قوم ستم‌پیشه مدان. [[«غَضْبَانَ»: خشمگین. حال اوّل است. «أَسِفاً»: اندوهگین. حال دوم است. «إبْنَ اُمَّ»: پسر مادر. ادای سخن بدین شیوه، برای بر سر مهرآوردن و عطوفت است. منادا است و هر دو واژه به منزله یک واژه مرکّب همچون (خَمْسَه عَشَرَ) بشمار آمده است. «لا تُشْمِتْ بِیَ الأعْدَآءَ»: دشمنان را به من شاد مکن. از مصدر (إِشْمات) به معنی مسرور کردن. ثلاثی مجرّد آن (شَمَاتَة) است، به معنی: از گرفتاری دشمن و مصیبت او شاد شدن.]] 7|151|(هنگامی که پاکی و بی‌گناهی هارون برای موسی مسلّم شد) گفت. پروردگارا! بر من و برادرم ببخشای (و از کاری که من در حق هارون کردم و از قصور احتمالی او در امر جانشینی صرف نظر فرمای) و ما را به رحمت خود داخل کن و (ما را لطف خویشتن شامل کن. چرا که) تو از همه‌ی مهربانان مهربانتری. 7|152|آنان که (همچون سامری و راهروانش) گوساله را معبود خود کردند، خشم عظیمی از سوی پروردگارشان ایشان را (در آخرت) فرا می‌گیرد، و خواری شدیدی در دنیا بدیشان دست می‌دهد. کسانی را هم که (به خدا) دروغ بندند (و جز او را بپرستند) این چنین جزا و سزا می‌دهیم. [[«کَذلِکَ»: همچون کیفر ایشان. «الْمُفْتَرِینَ»: بهتان و تهمت‌زنندگان. کسانی که به ناروا چیزهائی گویند و دروغهائی به هم بافند.]] 7|153|کسانی که کارهای زشتی (چون کفر و معاصی) انجام دهند و سپس توبه کنند و (از آنها دست بکشند و به سوی خدا برگردند و حقیقةً) ایمان بیاورند، خدای تو بعد از آن (توبه که با بودن ایمان پذیرفتنی است، نسبت بدانان) بس آمرزنده و مهربان است (و ایشان را به درگاه خود می‌پذیرد و از اشتباهات و گناهانشان در می‌گذرد). [[«آمَنُوا»: ذکر خاصّ بعد از عام است. چرا که توبه از کفر و معاصی، خود ایمان بشمار است. «مِن بَعْدِهَا»: ضمیر (ها) در اوّلی به سیّئات، و در دومی به توبه برمی‌گردد. «إِنَّ رَبَّکَ ...»: این جمله خبر (الَّذِینَ) است و ضمیر عائد محذوف است. تقدیر چنین می‌شود: إِنَّ رَبَّکَ مِن بَعْدِها لَغَفُورٌ لَّهُمْ، رَحِیمٌ بِهِمْ.]] 7|154|هنگامی که خشم موسی فرو نشست، الواح (تورات را از زمین) برگرفت، الواحی که در نوشته‌های آن سراسر هدایت و رحمت برای کسانی بود که از پروردگار خود می‌ترسیدند. [[«سَکَتَ»: خاموش شد. فرو نشست. «فِی نُسْخَتِهَا»: در نوشته‌های آن. نُسْخه به معنی منسوخ، یعنی مکتوب است. «یَرْهَبُونَ»: می‌ترسند. می‌هراسند.]] 7|155|(سپس خداوند به موسی دستور داد برای معذرت‌خواهی و توبه از کردار گوساله‌پرستان قوم، همراه گروهی از بنی‌اسرائیل به میعادگاه او بیایند) و موسی هفتاد مرد را از میان قوم خود (به نمایندگی از سوی آنان) برای میعادگاه ما برگزید (و ایشان را به کوه طور برد. در آنجا زمین‌لرزه‌ای درگرفت). هنگامی که زمین لرزه آنان را فراگرفت، موسی گفت: پروردگارا! اگر می‌خواستی می‌توانستی آنان و مرا پیش از این نیز هلاک کنی (تا بنی‌اسرائیل هلاک آنان را خود می‌دیدند. ولی اینک مرا به قتل ایشان متّهم می‌سازند). آیا ما را به سبب کاری که بی‌خردان ما کرده‌اند هلاک می‌سازی؟ (خداوندا! ما را به گناه آنان مگیر). این (درخواست نابه‌جای رؤیت، یا وقوع زلزله، یا کار گوساله‌پرستی) جز آزمایش تو چیز دیگری نیست که به سبب آن (برابر قوانین و سنن یزدان و گسترده در پهنه‌ی جهان) هر کس را بخواهی (و مستحقّ بدانی) گمراه می‌سازی، و هر کس را بخواهی (و شایسته بدانی) هدایت می‌کنی. تو سرپرست ما هستی. پس بر ما ببخشای و به ما رحم فرمای، چرا که تو بهترین آمرزندگانی. [[«قَوْمَهُ»: از قوم خود. حرف جرّ (مِنْ) از اوّل آن حذف شده است و تقدیر چنین بوده است: مِن قَوْمِهِ. «إِنْ هِیَ»: نیست آن. واژه (إِنْ) نافیه است، و مرجع (هِیَ) فِتْنَة به معنی امتحان، فَعْلَة به معنی کار، مَسْأَلَةُ الإِرَاءَ‌ة به معنی درخواست خود را نشان دادن است که همه محذوف است و از سیاق پیدا است، و یا این که مرجع (هِیَ) رَجْفَة مذکور است. «إِیَّایَ»: مرا. «فِتْنَتُکَ»: آزمایش تو.]] 7|156|و برای ما در این دنیا و آن دنیا (زندگی) نیکی مقرّر دار (که سَروری و توفیق طاعت در این سرای، و سعادت ناشی از رضایت و عنایت تو در آن سرای است) چرا که ما (توبه نموده‌ایم و) به سوی تو بازگشت کرده‌ایم. (خدا بدو) گفت: عذاب خود را به هرکس که (گناه کند و توبه نکند و خود) بخواهم میرسانم، و رحمت من هم همه‌چیز را در برگرفته (و در این سرای شامل کافر و مؤمن می‌گردد، امّا در آن سرای) آن را برای کسانی مقرّر خواهم داشت که پرهیزگاری کنند و زکات بدهند و به آیات (کتابهای آسمانی و نشانه‌های گستره‌ی جهانی) ایمان بیاورند. [[«اُکْتُبْ»: مقدّر فرما. تفضّل و عطاء فرما. «هُدْنَا»: بازگشتیم. توبه کردیم.]] 7|157|(به ویژه رحمت خود را اختصاص می‌دهم به) کسانی که پیروی می‌کنند از فرستاده‌ی (خدا محمّد مصطفی) پیغمبر امّی که (خواندن و نوشتن نمی‌داند و وصف او را) در تورات و انجیل نگاشته می‌یابند. او آنان را به کار نیک دستور می‌دهد و از کار زشت بازمی‌دارد، و پاکیزه‌ها را برایشان حلال می‌نماید و ناپاکها را بر آنان حرام می‌سازد و فرو می‌اندازد و بند و زنجیر (احکام طاقت‌فرسای همچون قطع مکان نجاست به منظور طهارت، و خودکشی به عنوان توبه) را از (دست و پا و گردن) ایشان به در می‌آورد (و از غُل استعمار و استثمارشان می‌رهاند). پس کسانی که به او ایمان بیاورند و از او حمایت کنند و وی را یاری دهند، و از نوری پیروی کنند که (قرآن نام است و همسان نور مایه‌ی هدایت مردمان است و) به همراه او نازل شده است، بیگمان آنان رستگارند. [[«أُمِّیَّ»: منسوب به (أُمّ) یعنی مادر است. مراد کسی است که نتواند بخواند و بنویسد (نگا: عنکبوت / 48). «إِصْر»: بار سنگین. مراد تکالیف سخت است (نگا: بقره / 286). «الأغْلال»: جمع غُلّ، بند و زنجیرهای آهنین. در اینجا مراد احکام طاقت‌فرسائی است که به سبب معاصی و نافرمانی بر اهل کتاب واجب گشته بود. «إِصْرَهُمْ وَ الأغْلالَ ...»: مشکلات و مشقّات معنوی، به وسیله بار و غل، نموده شده است که حسّی و قابل لمس می‌باشند. یعنی آنان به کسانی می‌مانند که بار بر دوش و بند و زنجیر به دست و پا داشته باشند و ... «عَزَّرُوهُ»: او را حمایت کردند. او را یاری نمودند. در احترام وی کوشیدند.]] 7|158|ای پیغمبر! (به مردم) بگو: من فرستاده‌ی خدا به سوی جملگی شما (اعم از عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد و سرخ) هستم. خدائی که آسمانها و زمین از آن او است. جز او معبودی نیست. او است که می‌میراند و زنده می‌گرداند. پس ایمان بیاورید به خدا و فرستاده‌اش، آن پیغمبر درس نخوانده‌ای که ایمان به خدا و به سخنهایش دارد. از او پیروی کنید تا هدایت یابید. [[«کَلِمَاتِهِ»: سخنان او. مراد همه کتابهای آسمانی است (نگا: بقره / 136).]] 7|159|در میان قوم موسی (یعنی بنی‌اسرائیل) گروه زیادی (بر دین صحیح ماندگار) بودند که (مردم را) به سوی حق رهنمود می‌کردند و (به سبب تمسّک) به حق (به هنگام داوری) دادگری می‌نمودند. [[«أُمَّةٌ»: گروه فراوانی. مراد از این گروه زیاد، عُقَلائی است که در زمان موسی گوساله‌پرستی نکردند و در برابر سُفَهاء قرار داشتند، و یا این که مراد عدّه‌ای از اصحاب پیغمبر است که در صدر اسلام آئین اسلام را پذیرفتند. «بِهِ»: به حق. «یَعْدِلُونَ»: دادگری می‌کنند.]] 7|160|بنی‌اسرائیل را به دوازده قبیله و شاخه تقسیم کردیم، و هنگامی که آنان از موسی تقاضای آب کردند، به موسی وحی کردیم که با عصای خود بر سنگ بزن. به ناگاه دوازده چشمه از آن سنگ بیرون جوشید. هر دسته‌ای از مردمان با آبشخور خود آشنا شد (و هیچ قبیله‌ای مزاحم قبیله‌ی دیگری نگردید) و ابر را سایبان ایشان کردیم (و بدین‌وسیله آنان را از گرمای سوزان بیابان محفوظ داشتیم) و ترنجبین و بلدرچین نصیب ایشان کردیم (و بدانان گفتیم:) از چیزهای پاکی بخورید که روزی شما کرده‌ایم. (ولی آنان در حق این نعمتها ناشکری کردند و ستم ورزیدند) امّا به ما ستم نکردند بلکه به خودشان ستم نمودند (و زیان ناسپاسی متوجّه خودشان گردید). [[«قَطَّعْنَاهُمْ»: آنان را تقسیم کردیم. «أَسْبَاطاً»: جمع سِبْط، نوادگان. مراد قبائل است و هر قبیله‌ای از نسل مردی. بدل است؛ نه تمییز. واژه (أَسْباط) گاهی در معنی مفرد یعنی قبیله استعمال شده است، همان گونه که (أَنصار) برای گروه ویژه‌ای از اصحاب، عَلَم شده است. در این صورت می‌توان (أَسْباطاً) را تمییز بشمار آورد. «أُمَماً»: جماعت. گروه. بدل دوم (اثْنَتَیْ عَشْرَةَ) یا عطف بیان یا بدل (أَسْباطاً) است. «إِنبَجَسَتْ»: برجوشید. فوّاره زد (نگا: بقره / 60). «مَشْرَب»: آبشخور. «ظَلَّلْنا»: سایبان کردیم. «غَمَام»: ابر. «مَنّ»: ترنجبین. گزنگبین. «سَلْوَی»: پرنده بلدرچین. سُمانی (نگا: بقره / 57).]] 7|161|و (به یاد آورید) آن گاه را که بدیشان گفته شد: در این شهر (بزرگی که پیغمبرتان موسی برایتان نام برده است) سکونت گزینید و هرگونه که می‌خواهید و هرچه که لازم دارید (از خوراکیها و میوه‌های آنجا) بخورید و بگوئید: خداوندا! از گناهان ما درگذر، و از دروازه (ی آن شهر) با خشوع و خضوع وارد شوید تا گناهان شما را بیامرزیم. ما به نیکوکاران (از عفو و مغفرت) فزونتر می‌بخشیم. [[«حِطَّةٌ»: زدودن. برطرف‌کردن (نگا: بقره / 58). «سُجَّداً»: فروتنانه (نگا: بقره / 58).]] 7|162|سپس ستمگران (از فرمان خدایشان سرپیچی کردند و) گفتاری را که بدانان گفته شده بود دیگر کردند و دگرگون گفتند؛ پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان، از آسمان بر آنان عذابی فرستادیم. [[«رِجْزاً»: عذاب. عقوبت. (نگا: بقره / 59).]] 7|163|از آنان درباره‌ی (سرگذشت اهالی) شهر (ایله) که در ساحل دریا بود بپرس. (به یاد بیاورند) هنگامی را که آنان (در روز شنبه از حدود و مقرّرات خدا) تجاوز می‌کردند. همان هنگام که ماهیانشان روز شنبه به سویشان می‌آمدند (روی آب) و خودنمائی می‌کردند، امّا در غیر روز شنبه به سویشان نمی‌آمدند (و این هم آزمایشی از سوی خدا بود). به همین منوال آنان را پیوسته به سبب فسق و فجور دائمی و مستمرّشان (با آزمونهای گوناگون) می‌آزمودیم (تا نیکوکاران پاک‌سیرت از بدکاران بد طینت جدا و مشخّص شوند). [[«عَنِ الْقَرْیَةِ»: درباره شهر و اهل شهر. «حَاضِرَةَ الْبَحْرِ»: مشرف بر دریا. کنار دریا. «یَعْدُونَ»: تجاوز می‌کردند. ستم می‌نمودند. «حِیتَان»: جمع حُوت، ماهیها. «شُرَّعاً»: جمع شارع به معنی نزدیک و نمایان. سربرافراشته. پیاپی. حال است «تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ ... شُرَّعاً»: ماهیهای آن نواحی روی آب خودنمائی می‌کردند. ماهیهای آنجا از آب سر به در می‌آوردند. ماهیهای آن مکان، پیاپی می‌آمدند و به دنبال همدیگر ردیف می‌شدند.]] 7|164|و (به یاد یهودیان بیاور) هنگامی را که گروهی از (صلحای اسلاف) ایشان (که همچون دیگران نافرمانی و بزهکاری نمی‌کردند) به کسانی می‌گفتند (که سرکشان و گناهکاران را پند می‌دادند و موعظه می‌کردند:) چرا مردمانی را پند می‌دهید که خداوند آنان را (به سبب کفر و معاصی، در دنیا) نابود می‌کند یا (در آخرت) عذاب شدیدی خواهد داد؟ (مگر نمی‌دانید که پند و اندرز در اینان تأثیری ندارد و نرود میخ آهنین در سنگ؟) می‌گفتند: (ما به وظیفه‌ی خود که امر به معروف و نهی از منکر است عمل می‌کنیم) تا در پیشگاه پروردگارتان معذور بوده (و رفع مسؤولیّت از خویشتن کرده باشیم) و شاید هم (این بیچارگان از گناه باز ایستند و نور ایمان زوایای درونشان را روشن سازد و راه) تقوا و پرهیزگاری در پیش گیرند. [[«أُمَّةٌ»: جماعت. گروه. «مَعْذِرَةً»: برای داشتن عذر تقصیر در پیشگاه ربّ جلیل. مفعول‌له است.]] 7|165|امّا هنگامی که پندها و اندرزهائی را نشنیدند که بدانها تذکّر داده شدند، کسانی را که (دیگران را نصیحت می‌نمودند و آنان را) از بدی نهی می‌کردند از (عذاب به دور داشتیم و از بلا) رهانیدیم، و کسانی را که (مخالفت فرمان می‌کردند و بیشتر و بیشتر گناه می‌ورزیدند و بدین وسیله بر خود و جامعه) ستم می‌نمودند، به خاطر استمرار بر معاصی و نافرمانی، به عذاب سختی گرفتار ساختیم. [[«نَسُوا»: فراموش کردند. در گوش نگرفتند و توجّه ننمودند. «بَئِیسٍ»: سخت. شدید.]] 7|166|و هنگامی که از ترک چیزهائی که از آنها نهی می‌شدند سر باز زدند و سرکشی نمودند، خطاب بدانان گفتیم: به بوزینگان مطرودی تبدیل شوید (و به سبب خوی حیوانی از جامعه‌ی انسانی مطرود و در میان مردمان منفور و از رحمت یزدان به دور گردید). [[«عَتَوْا»: سرکشی‌کردند. «قِرَدَةً خَاسِئینَ»: (نگا: بقره / 65، مائده / 60).]] 7|167|و (نیز به یاد یهودیان بیاور) آن گاه را که پروردگار تو (توسّط پیغمبران به نیاکان ایشان گوشزد و) اعلام کرد که تا دامنه‌ی روز قیامت کسی را بر آنان چیره می‌گرداند که بدترین عذاب را بدانان می‌چشاند. بیگمان پروردگار تو (به عاصیان و طاغیان) هرچه زودتر عقاب می‌رساند و او (نسبت به مطیعان و توبه‌کاران) آمرزنده و مهربان است. [[«تَأَذَّنَ»: مؤکّداً اعلام کرد (نگا: ابراهیم / 7). «لَیَبْعَثَنَّ»: حتماً می‌فرستد. «یَسُومُهُم»: (نگا: بقره / 49).]] 7|168|و آنان را در زمین به گروههائی تقسیم کردیم. برخی از ایشان صالح بودند (که عبارتند از: مؤمنان) و بعضی از آنان جز آنان بودند (که عبارتند از: کافران و منافقان) و (همگان اعم از دینداران و بی‌دینان) ایشان را به نیکیها و بدیها آزمایش کردیم تا این که (پشیمان شوند و از خواب غفلت بیدار و به سوی کردگار) باز گردند. [[«قَطَّعْنَاهُمْ فِی الأرْضِ أُمَماً»: یهودیان را در اقطار زمین میان دیگران پراکنده ساختیم. «بَلَوْناهُمْ»: ایشان را آزمودیم.]] 7|169|بعد از آن، فرزندان ناخلفی جانشین آنان شدند که وارث کتاب (آسمانی تورات) گشتند (امّا بدان عمل نکردند. چرا که به جای پیروی از حق به دنبال مادیات روان شدند و) کالای این جهانِ دانی را دریافت می‌داشتند و (متاع سرای باقی را نادیده می‌گرفتند و به تحریف کلام آسمانی دست می‌یازیدند و حلال و حرام را همسان می‌شمردند و به خود) می‌گفتند: (ان‌شاء الله) بخشیده خواهیم شد، و حال آن که اگر باز هم کالائی همانند کالای نخست (از راه حرام و حتّی با تحریف کلام) به دستشان می‌رسید آن را دریافت می‌داشتند (و بدین وسیله با وجود اصرار بر گناه، امید آمرزش در سر می‌پروراندند!) مگر از آنان در کتاب (تورات) پیمان گرفته نشده است که از زبان خدا جز حق نگویند؟ و حال آن که آنچه را در کتاب (تورات) است خوانده و فهم کرده‌اند و (دیده‌اند که باید حق را بگویند؛ نه باطل را، و متاع) دنیای دیگر بسی بهتر (از کالای این دنیا) برای کسانی است که پرهیزگاری کنند (و از خدای بترسند. چرا نمی‌اندیشید و همچنان بر گناه استمرار می‌ورزید؟) مگر عقل ندارید و نمی‌فهمید (که جهان باقی را نباید به خاطر جهان فانی از دست داد؟). [[«خَلَفَ»: جانشین و جایگزین گردید. سر رشته کارها را به دست گرفت. «خَلْفٌ»: جانشینان بد. فرزندان ناصالح. اسم جمع یا مصدر است. «عَرَض»: کالا. متاع. «هذا الأدْنی»: اصل آن: مَتاعَ هَذا الشَّیْءِ الأدْنی است که این جهانِ فانی است.]] 7|170|و آنان که به کتاب (آسمانی تورات سخت پای‌بند بوده و بدان) متمسّک می‌شوند و نماز (واجب بر خویشتن) را به جای می‌آورند (پاداش بزرگی دارند و) ما پاداش اصلاحگران (خود و جامعه‌ی انسانی) را هدر نمی‌دهیم. [[«یُمْسِکُونَ»: متمسّک می‌شوند. پای‌بند تعالیم آن می‌باشند.]] 7|171|و (نیز به خاطر بنی‌اسرائیل بیاور) هنگامی را که کوه (طور) را بر فراز سر آنان نگاه داشتیم. آن چنان که انگار سایبانی (یا تکّه‌ای ابر) است، و ایشان گمان بردند که بر سرشان فرو می‌افتد. (در این وقت خوف و هراس، بدیشان گفتیم:) آنچه را (از تورات) به شما دادیم محکم برگیرید و در عمل بدان کوشا باشید و آنچه را در آن است بررسی کنید و در مدّنظر گیرید تا پرهیزگار شوید (و خویشتن را با مواظبت احکام و دستورات آن، از عذاب به دور دارید). [[«نَتَقْنا»: از جای کندیم و بالابردیم (نگا: بقره / 63). «ظُلَّةٌ»: سایبان.]] 7|172|(ای پیغمبر! برای مردم بیان کن) هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان (در طول اعصار و قرون) پدیدار کرد و (عقل و ادراک بدانان داد تا عجائب و غرائب گیتی را دریابند و از روی قوانین و سنن منظّم و شگفت‌انگیز هستی، خدای خود را بشناسند و بالأخره با خواندن دلائل شناخت یزدان در کتاب باز و گسترده‌ی جهان، انگار خداوند سبحان) ایشان را بر خودشان گواه گرفته است (و خطاب بدانان فرموده است) که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان (هم به زبان حال پاسخ داده و) گفته‌اند: آری! گواهی می‌دهیم (توئی خالق باری. ما دلائل و براهین جهان را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان کرده‌ایم) تا روز قیامت نگوئید ما از این (امر خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بی‌خبر بوده‌ایم. [[«أَخَذَ»: پدید آورد. «مِن ظُهُورِهِمْ»: از پشتهای ایشان. مراد ستون فقرات است. بدل از (مِن بَنی آدَمَ) است. «أَن تَقُولُوا»: مفعول‌له برای مطالب پیشین، یعنی پدیدارکردن و به گواهی گرفتن و گواهی دادن است.]] 7|173|یا این که نگوئید: نیاکان ما پیش از ما شرک ورزیدند و ما هم فرزندان آنان بودیم (و چون چیزی در دست نداشتیم که با آن حق را از باطل بشناسیم، از ایشان پیروی کردیم. لذا خویشتن را بی‌گناه می‌دانیم. پروردگارا!) آیا به سبب کاری که باطلگرایان (یعنی نیاکان مشرک ما که بنیانگذاران بت‌پرستی بوده‌اند) کرده‌اند ما را (مجازات می‌کنی و در روز رستاخیز با عذاب خود) نابودمان می‌گردانی؟ [[«أَفَتُهْلِکُنا»: آیا ما را نابود می‌گردانی؟ مراد از نابودی در اینجا عقاب رساندن و مجازات کردن است.]] 7|174|این چنین آیات (کتابِ خواندنیِ آسمانی) را توضیح می‌دهیم (و نشانه‌های کتابِ دیدنیِ جهانیِ دالّ بر وجود خدا را می‌نمایانیم) بلکه آنان (که هم اینک یا در آینده می‌زیند از مخالفت با حق و تقلید از باطل) دست بردارند. [[«کَذلِکَ»: مثْلِ آن بیان شیوا و گویا.]] 7|175|(ای پیغمبر!) برای آنان بخوان خبر آن کسی را که به او (علم و آگاهی از) آیات خود را دادیم (و او را از احکام کتاب آسمانی پیغمبر روزگار خود مطّلع ساختیم) امّا او از (دستور) آنها بیرون رفت (و بدانها توجّه نکرد) و شیطان بر او دست یافت و از زمره‌ی گمراهان گردید. [[«أُتْلُ»: بخوان. «نَبَأ»: خبر. «الَّذِی»: کسی که. مردی که. نام شخص مذکور، در قرآن و حدیث تعیین نشده است. به هر حال مصداق آیه شریفه شامل هرکسی است که دارای چنین صفتی باشد. یعنی از حق مطّلع گردد و از آن پیروی کند، امّا بعدها از آن برگردد و راه ستیز در پیش گیرد. «إِنسَلَخَ»: پوست انداخت. در اینجا مراد این است که نسبت به آیات کافر شد و به ترکِ آنها گفت. «أَتْبَعَهُ»: دنبالش کرد. و بدو رسید. او را پیروِ خود کرد. مراد این است که شیطان بر او تسلّط و غلبه پیدا کرد. «الْغَاوِینَ»: گمراهان.]] 7|176|امّا ما اگر می‌خواستیم مقام او را با این آیات بالا می‌بردیم و (دانشش را مایه‌ی سعادتش می‌نمودیم. امّا اجبار برخلاف سنّت ما است و لذا او را به حال خود رها ساختیم) لیکن او به زمین آویخت (و به پستی گرائید و به سوی آسمان هدایت بالا نرفت) و از هوا و هوس خویش پیروی کرد. مَثل او بسان مَثل سگ است که اگر بر او بتازی، زبان از دهان بیرون می‌آورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاری، زبان از دهان بیرون می‌آورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب می‌دارند. (چنین افرادی بر اثر آرزوپرستی و دنیاپرستی، دائماً در پی مال‌اندوزی روان و نالانند و از ترس زوال نعمت و هراس از مرگ بیقرار و بی‌آرامند). پس داستان را بازگو کن بلکه بیندیشند (و از کفر و ضلال برگردند). [[«أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ»: به دنیا چسبید و بدان گرائید. به پستی گرائید. «یَلْهَثْ»: زبان بیرون می‌آورد. «تَحْمِل»: حمله کنی. بتازی. «ذلِکَ»: آن. اشاره به وصف سگ یا اشاره به وضع شخصی است که از دلائل توحید و آیات کتاب آسمانی آگاه باشد و به ترک آنها گوید و به دنبال آرزوی نفسانی و وساوس شیطانی رود.]] 7|177|چه بد مثَلی دارند کسانی که آیات ما را تکذیب می‌کنند. آنان (با این انحراف و انکار، به ما ستم نمی‌رسانند، بلکه) به خود ستم می‌کنند (چرا که خویشتن را از سعادت اخروی محروم می‌سازند). [[«سآءَ مَثَلاً»: چه مثل بدی. واژه (مَثَلاً) تمییز است. «الْقَوْمُ»: مبتدا است و ماقبل آن خبر بشمار است، یا این که خبر مبتدای محذوف است. «وَ أَنفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ»: این جمله یا جمله مستأنفه است و معنی آن گذشت. یا این که عطف بر (کَذَّبُوا ...) است و معنی چنین می‌شود: چه بد مثلی دارند کسانی که آیات ما را تکذیب می‌کنند و به خود ستم می‌ورزند.]] 7|178|هر که را خداوند (به راه حق) هدایت کند، حقیقةً او راه یافته (و به سعادت دو جهان رسیده) است، و هر که را (به سبب سیطره‌ی هوا و هوسش، از این توفیق محروم و از راه حق) گمراه کند، زیانکار ایشانند. [[«الْمُهْتَدِی»: راه یافته. راهیاب. «الْخَاسِرُونَ»: زیانکاران. ذکر بخش اوّل آیه به صورت مفرد و بخش دوم آن به صورت جمع، می‌تواند اشاره به این باشد که راه حق یکی بیش نیست و راه باطل متشعّب و فراوان است.]] 7|179|ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جهان) پراکنده کرده‌ایم که سرانجام آنان دوزخ و اقامت در آن است. (این بدان خاطر است که) آنان دلهائی دارند که بدانها (آیات رهنمون به کمالات را) نمی‌فهمند، و چشمهائی دارند که بدانها (نشانه‌های خداشناسی و یکتاپرستی را) نمی‌بینند، و گوشهائی دارند که بدانها (مواعظ و اندرزهای زندگی‌ساز را) نمی‌شنوند. اینان (چون از این اعضاء چنان که باید سود نمی‌جویند و منافع و مضارّ خود را از هم تشخیص نمی‌دهند) همسان چهارپایانند و بلکه سرگشته‌ترند (چرا که چهارپایان از سنن فطرت پا فراتر نمی‌گذارند، ولی اینان راه افراط و تفریط می‌پویند). اینان واقعاً بی‌خبر (از صلاح دنیاو آخرت خود) هستند. [[«ذَرَأْنَا»: آفریده‌ایم و در جهان پراکنده ساخته‌ایم. «لا یَفْقَهُونَ»: نمی‌فهمند. درک نمی‌کنند.]] 7|180|خدا دارای زیباترین نامها است (که بر بهترین معانی و کاملترین صفات دلالت می‌نمایند. پس به هنگام ستایش یزدان و درخواست حاجات خویش از خدای سبحان) او را بدان نامها فریاد دارید و بخوانید، و به ترک کسانی بگوئید که در نامهای خدا به تحریف دست می‌یازند (و واژه‌هائی به کار می‌برند که از نظر لفظ یا معنی، منافی ذات یا صفات خدا است)، آنان کیفر کار خود را خواهند دید. [[«الْحُسْنَی»: مؤنّث أَحْسَن است، به معنی زیباترین واژه‌ها از لحاظ معانی و صفات است. «فَادْعُوهُ بِهَا»: خدا را با آنها نام ببرید و ذکر کنید و بخوانید. «ذَرُوا»: رها سازید. بی‌مبالات و بی‌توجّه شوید. «یُلْحِدُونَ»: اسامی را تحریف می‌کنند. مراد از الحاد در اسماء خدا این است که الفاظ و مفاهیم آن را تحریف کنند، یا این که خدا را به اوصافی توصیف نمایند که شایسته ذات او نیست، و یا این که صفات خدا را برای مخلوقات خدا به کار برند.]] 7|181|در میان آفریدگانمان، گروهی هستند که به (سبب دوست داشتِ) حق (دیگران را به سوی حق) دعوت می‌کنند، و (در حکمها و داوریهایشان هم به سبب عشق به حق) به حق دادگری می‌کنند. [[«بِالْحَقِّ»: به سبب دوست داشت حق. به سبب ایمان به حق و تمسّک بدان.]] 7|182|کسانی که آیات (قرآنی و نشانه‌های جهانی) ما را تکذیب می‌دارند، کم‌کم گرفتار و (به عذاب خود) دچارشان می‌سازیم، از راهی و به گونه‌ای که نمی‌دانند. [[«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ»: درجه به درجه بالایشان می‌بریم و کم‌کم در پیله نعمت اسیر و گرفتارشان می‌سازیم. آهسته و آرام به سوی هلاک و عذابشان می کشانیم و می لغزانیم. «مِنْ حَیْثُ»: از راهی که. به گونه‌ای که.]] 7|183|و به آنان مهلت می‌دهم (و در عقوبت ایشان شتاب نمی‌ورزم و در گمراهی رهایشان می‌سازم). بیگمان طرح و نقشه‌ی من سخت استوار است (و دائماً ایشان را می‌پاید و نابودشان می‌نماید). [[«أُمْلِی»: مهلت می‌دهم (نگا: آل‌عمران / 178). «کَیْد»: چاره‌جوئی نهانی. «مَتِینٌ»: محکم و استوار.]] 7|184|آیا آنان (تا به حال درباره‌ی چیزی که پیغمبر ایشان را به سوی آن دعوت می‌نماید) نیندیشیده‌اند (تا آشکارا بدانند) همنشین ایشان (که از سوی خدا مبعوث شده است) دیوانه نیست، بلکه او تنها و تنها بیم‌دهنده‌ی آشکار (و بیانگر احکام کردگار) است. [[«صاحِب»: همنشین. همدم. «جِنَّةٍ»: جنون. دیوانگی. (نگا: مؤمنون / 25، سبأ / 8 و 46). «مُبِین»: واضح و آشکار. بیانگر (نگا: مائده / 19).]] 7|185|(آنان به یکتاپرستی و توحیدی که محمّد ایشان را بدان می‌خواند، ایمان نمی‌آورند) آیا آنان به مُلک (پهناور و عظمت شگفت) آسمانها و زمین (و عجائب و غرائب آنها) و به هر آنچه که خدا آفریده است نمی‌نگرند (و آنها را ورانداز و وارسی نمی‌کنند، تا کمال قدرت صانع و وحدانیّت مالک جهان را ببینند؟) و آیا نمی‌اندیشند که چه بسا اجل آنان نزدیک شده باشد؟ (پس تا فرصت باقی است حق را بپذیرند و ایمان به حق را در خود تقویت کنند، و در پذیرش اسلام امروز و فردا نکنند. اگر آنان به این قرآن که پر است از دلیل و برهان، ایمان نیاورند) پس بالاتر از آن به چه سخنی (و دعوت دیگری) ایمان می‌آورند؟ (شاید در انتظار کتابی برتر از قرآنند؟ چه نادان مردمانند؟). [[«مَلَکُوت»: مُلک عظیم و سُلطه فوق‌العاده، آنچه تحت سیطره و سیادت پادشاه قرار می‌گیرد. مراد از ملکوت آسمانها و زمین، عجائب و غرائب و دلائل و براهین موجود در آنها است (نگا: انعام / 75). «حَدِیث»: کلام. سخن. «بَعْدَهُ»: بعد از قرآن. مرجع ضمیر (هُ) قرآن است که از سیاق کلام پیدا است (نگا: جاثیه / 6). مراد این است که کسی به قرآن ایمان نمی‌آورد، باید از ایمان آوردن او به چیز دیگری قطع امید کرد.]] 7|186|خدا هرکه را (به سبب انتخاب راه بد و به خاطر انجام اعمال زشت و نابکاریهای همیشگی او، از کتابهای آسمانی منحرف و از راه حق) گمراه سازد، هیچ راهنمائی نخواهد داشت، و خداوند آنان (یعنی چنین کسی و افرادی چون او گمراه) را رها می‌سازد تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند (و به سبب اصرار بر کفر و ضلال و دشمنی مستمرّ باایمان و کمال، راه به جائی نبرند). [[«یَعّمَهُونَ»: سرگردان و حیران شوند. از ماده (عَمَهُ) به معنی: چرخش و گردش در امواج گمراهی و سرگردانی (نگا: بقره / 15). مفرد آوردن ضمیر در اوّل آیه، با توجّه به لفظ (مَنْ) و جمع‌آوردن آن در آخر آیه با توجّه به معنی (مَنْ) است.]] 7|187|راجع به قیامت از تو می‌پرسند و می‌گویند: در چه زمانی (دنیا به پایان می‌رسد و) قیامت رخ می‌دهد؟ بگو: تنها پروردگارم از آن آگاه است، و کسی جز او نمی‌تواند در وقت خود آن را پدیدار سازد (و از پایان این جهان و سرآغاز آن جهان مردمان را بیاگاهاند. اطّلاع از هنگامه‌ی قیامت) برای (ساکنان) آسمانها و زمین سنگین و دشوار است (و هرگز دانش ایشان بدان نمی‌رسد). قیامت ناگهانی به وقوع می‌پیوندد و بر سرتان می‌تازد. از تو می‌پرسند: انگار تو از (شروع) قیامت باخبری؟ بگو: اطّلاع از آن، خاصّ یزدان است، ولیکن بیشتر مردمان (این مسأله و فلسفه‌ی آن را چنان که باید) نمی‌دانند. [[«السَّاعَةِ»: وقت پایان جهان. قیامت. «مُرْسَاهَا»: به وقوع پیوستن آن. (مُرْسی) مصدر میمی و از ماده (رَسْو) است. «لا یُجَلّیها»: پرده از آن به کنار نمی‌زند و آشکارش نمی‌سازد. «لِوَقْتِهَا»: در هنگام خود. لام آن لام توقیت نام دارد و به معنی (عِندَ) است. مانند: (أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ ... سوره اسراء، آیه 78). «ثَقُلَتْ»: آگاهی از آن دشوار و محال است. خوف و هراس آن سنگینی می‌کند بر. «حَفِیٌّ»: مُصِرّ و حریص. آگاه. «کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا»: انگار تو سخت جویا و خواستار آنی. انگار که تو از آن مطلع و باخبری.]] 7|188|بگو: من مالک سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری که خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شرّ، مالک و مقتدرم گرداند.) اگر غیب می‌دانستم، قطعاً منافع فراوانی نصیب خود می‌کردم (چرا که با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمی‌رسید (چرا که از موجبات آن آگاه بودم. حال که از اسباب خیرات و برکات و از موجبات آفات و مضرّات بی‌خبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود؟). من کسی جز بیم‌دهنده و مژده‌دهنده‌ی مؤمنان (به عذاب و ثواب یزدان) نمی‌باشم. [[«لاَسْتَکْثَرْتُ»: حتماً افزون‌طلبی می‌کردم. خیلی فراهم می‌آوردم.]] 7|189|او آن کسی است که شما را از یک جنس آفرید، و همسران شما را از جنس شما ساخت تا شوهران در کنار همسران بیاسایند. ولی (بسیار اتّفاق می‌افتد که) هنگامی که شوهران با همسران آمیزش جنسی می‌کنند، همسران بار سبکی (به نام جنین) برمی‌دارند و به آسانی با آن روزگار را بسر می‌برند. امّا هنگامی که بار آنان سنگین می‌شود، شوهران و همسران خدای خود را فریاد می‌دارند و می‌گویند: اگر فرزند سالم و شایسته‌ای به ما عطاء فرمائی از زمره سپاسگزاران خواهیم بود. [[«نَفْسٍ واحِدَةٍ»: مراد نسل و نوع انسانها است (نگا: روم / 21) به عبارت دیگر، در اینجا واحد نوعی موردنظر است؛ نه واحد شخصی. «تَغَشّاها»: با او همبستر شد. «مَرَّتْ بِهِ»: او را برد. مراد این است که وجود آن سنگینی نکرد و در انجام کارها وقفه‌ای ایجاد ننمود. «أَثْقَلَتْ»: به سبب بزرگ شدن جنین، سنگین شد. «صَالِحاً»: شایسته. مراد فرزندی است که شایسته زندگی بوده و سالم و تندرست باشد.]] 7|190|امّا وقتی که خداوند فرزند سالم و شایسته‌ای بدانان داد، در دادن آن، چیزهائی (از قبیل: قبور اولیاء و صلحاء، و اشخاص و اصنام) را انباز خدا می‌سازند، و خدا بس بالاتر از آن است که همسان انبازهای ایشان شود. [[«فِیمَا»: در اعطاء. واژه (ما) می‌تواند مصدری و به معنی: دادن، و یا این که موصول و به معنی: خداداد باشد. «عَمَّا»: از کاری که. از چیز یا چیزهائی که. واژه (ما) مصدری یا موصول است.]] 7|191|آیا چیزهائی را انباز خدا می‌سازند که نمی‌توانند چیزی را بیافرینند و بلکه خودشان هم آفریده می‌شوند؟ [[«لا یَخْلُقُ ... یُخْلَقُونَ»: ذکر فعل نخست به صورت مفرد، به خاطر رعایت لفظ (ما) و ذکر فعل دوم به صورت جمع، به خاطر رعایت معنی آن است.]] 7|192|انبازهای آنان نه می‌توانند ایشان را یاری دهند و نه می‌توانند خویشتن را کمک نمایند. 7|193|(ای بت‌پرستان!) شما اگر انبازهای خود را به فریاد خوانید تا شما را هدایت کنند، پاسخ شما را نمی‌توانند بدهند و خواسته‌ی شما را برآورده کنند. برای شما یکسان است، خواه آنها را به فریاد خوانید، و خواه خاموش باشید (و آنها را به یاری نطلبید. در هر دو صورت تکانی و کمکی از آنها نمی‌بینید). [[«إِن تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدَی لا یَتَّبِعُوکُمْ»: اگر شما از آنها تقاضای هدایت کنید، تقاضای شما برآورده نمی‌شود. اگر شما بخواهید آنها را هدایت کنید، از شما پیروی نمی‌کنند. «صَامِتُونَ»: جمع صامت به معنی خاموش.]] 7|194|بتهائی را که بجز خدا فریاد می‌دارید و می‌پرستید، بندگانی همچون خود شما هستند (و کاری از آنان ساخته نیست و نمی‌توانند فریادرس شما باشند). آنان را به فریاد خوانید و (از ایشان استمداد جوئید) اگر راست می‌گوئید (که کاری از ایشان ساخته است) باید که به شما پاسخ دهند (و نیاز شما را برآورده کنند). [[«إِنَّ الّذِینَ تَدْعُونَ»: کسانی را که به کمک می‌طلبید و به فریاد می‌خوانید. بتهائی را که فریاد می‌دارید و می‌پرستید. «تَدْعُونَ»: صدا می‌زنید و به فریاد می‌خوانید. می‌پرستید. «عِبَادٌ»: مراد کسانی است که ندا می‌گردند و به کمک خوانده می‌شوند. یا مراد اصنام جمادی است که بنا به عقیده بت‌پرستان واژه‌های خاصّ ذوی‌العقول، یعنی (الَّذِینَ) و (عِبَادٌ) برای آنها به کار رفته است، و به حکم تکوین فرمانبردار خدایند.]] 7|195|آیا این بتها دارای پاهائی هستند که با آنها راه بروند؟ یا دارای دستهائی هستند که با آنها چیزی را برگیرند (و دفع بلا از شما و خویشتن کنند؟) یا چشمهائی دارند که با آنها ببینند؟ یا گوشهائی دارند که با آنها بشنوند؟ (پس آنها نه تنها با شما برابر نیستند، بلکه از شما هم کمتر و ناتوانترند. در این صورت چگونه آنها را انباز خدا می‌کنید و آنها را می‌پرستید؟). بگو: این بتهائی را که شریک خدا می‌دانید فراخوانید و سپس شما و آنها همراه یکدیگر درباره‌ی من نیرنگ و چاره‌جوئی کنید و اصلاً مرا مهلت ندهید (و اگر می‌توانید غضبم کنید و نابودم گردانید. امّا بدانید که اینها موجودات غیر مؤثّری هستند و کمترین تأثیری در وضع من و شما ندارند). [[«یَبْطِشُونَ بِهَا»: آنچه بخواهند با آنها برمی‌دارند. با آنها دفع بلا می‌کنند. «کِیدُونِ»: برای نابودیم نقشه بکشید و مکر و کید کنید. چاره مرا بسازید. «لا تُنظِرُونِ»: مرا فرصت ندهید.]] 7|196|بیگمان سرپرست من خدائی است که این کتاب (قرآن را بر من) نازل کرده است، و او است که بندگان شایسته را یاری و سرپرستی می‌کند. [[«یَتَوَلَّی»: سرپرستی می‌کند. یاری می‌دهد.]] 7|197|چیزهائی را که شما بجز خدا فریاد می‌دارید و می‌پرستید، نه می‌توانند شما را یاری دهند و نه می‌توانند خویشتن را کمک کنند. 7|198|و اگر از آنها رهنمود بخواهید، درخواست شما را نمی‌شنوند (چه رسد به این که شما را ارشاد و راهنمائی کنند. و به ظاهر پیکره‌ی) آنها را می‌بینید که (انگار با چشمان خود) به شما می‌نگرند، ولیکن چیزی را نمی‌بینند. [[«وَ إِن تَدْعُوهُمْ ...»: (نگا: اعراف. 193).]] 7|199|گذشت داشته باش و آسانگیری کن و به کار نیک دستور بده و از نادانان چشم‌پوشی کن. [[«الْعَفْوَ»: گذشت. چیزی که آسان و ساده بوده و برای مردم میسّر باشد. «الْعُرْفِ»: رفتار و کردار شایسته و پسندیده. «أَعرِضْ»: صرف نظر کن. چشم‌پوشی کن.]] 7|200|و اگر وسوسه‌ای از شیطان به تو رسید (و خواست تو را از مسیر منحرف و از هدف باز دارد) به خدا پناه ببر (و خویشتن را بدو بسپار). او شنوای دانا است (و همه‌چیز را می‌شنود و همه‌چیز را می‌داند و هرچه زودتر به فریادت می‌رسد). [[«یَنزَغَنَّکَ»: تو را وسوسه کند. «إِسْتَعِذْ»: پناه ببر.]] 7|201|پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه‌ای از شیطان می‌شوند به یاد (عداوت و نیرنگ شیطان، و عقاب و ثواب یزدان) می‌افتند، و (در پرتو یاد خدا و به خاطر آوردن دشمنانگی اهریمن) بینا می‌گردند (و آگاه می‌شوند که اشتباه کرده‌اند و از راه حق منحرف شده‌اند، و لذا شتابان به سوی حق برمی‌گردند). [[«طَآئِفٌ»: خیال بد. وسوسه.]] 7|202|و امّا شیاطین، برادران (اهریمن صفت) خود (یعنی کافران و منافقان را وسوسه می‌کنند و) در گمراهی کمک و یاریشان می‌دهند تا بدانجا که دیگر (از گناه باز نمی‌ایستند و از هیچ جنایتی) کوتاهی نمی‌کنند. [[«إِخْوَانُهُمْ»: اخوان شیاطین که منافقان و کافرانند. «یَمُدُّونَهُمْ»: شیاطین ناپرهیزگاران را با تشویق بر گناه و سبک جلوه‌دادن آن مدد می‌دهند، و ناپرهیزگاران هم با پیروی و فرمانبرداری از شیاطین، آنها را کمک و یاری می‌نمایند.]] 7|203|هنگامی که (در نزول وحی تأخیر می‌افتد و) آیه‌ای برای آنان نمی‌آوری، می‌گویند: چرا آن را بر نمی‌گزینی و از پیش خود نمی‌سازی؟! بگو: من تنها از قرآنی پیروی می‌کنم که به من وحی می‌شود. این قرآن بینش و هدایت و رحمت پروردگارتان است برای کسانی که مؤمن باشند (چرا که ایشان برابر قوانین آن عمل می‌کنند). [[«إِجْتَبَیْتَهَا»: آن را برمی‌گزیدی و از پیش خود می‌ساختی و ارائه می‌دادی. «بَصائِرُ»: جمع بصیرت، به معنی بینش درون.]] 7|204|هنگامی که قرآن خوانده می‌شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید تا مشمول رحمت خدا شوید. [[«أَنصِتُوا»: خاموش باشید.]] 7|205|پروردگارت را در دل خود، با فروتنی (در برابر خدا) و هراس (از او) و آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن، و از زمره‌ی غافلان مباش. [[«تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً»: فروتنانه و بیمناکانه. با فروتنی و هراس. این دو واژه حال بوده و به معنی (مُتَضَرُّعاً وَ خائِفاً) است، و یا این که مضافی در تقدیر است و در اصل چنین است: (ذا تَضَرُّعٍ وَ خِیفَةٍ). «دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ»: مراد این است که اگر خدای را همراه دل با زبان هم یاد کردی، آهسته‌تر از بلندکردن صدا و بالاتر از سرّ نهان، یعنی تنها گرداندن زبان باشد (نگا: اسراء / 110). «الْغُدُوِّ»: صبحگاهان. فاصله طلوع فجر و طلوع خورشید. «الآصالِ»: جمع أَصیل: شامگاهان. فاصله عصر و مغرب.]] 7|206|بیگمان کسانی که مقرّبان (درگاه) پروردگار تو هستند، خویشتن را بزرگتر از آن نمی‌دانند که به پرستش خدا بپردازند، و بلکه به تسبیح و تقدیس او مشغولند و در برابر او کرنش و سجده می‌برند. [[«إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ»: کسانی که در پیش پروردگار تو دارای مقام و منزلت هستند. مراد فرشتگان مقرّب است. «عِندَ رَبِّکَ»: نزد پروردگارت. مراد قرب مکانی نیست، بلکه مقصود قرب مقامی است.]] 8|1|از تو درباره‌ی غنائم می‌پرسند (و می‌گویند که غنائم جنگ بدْر چگونه تقسیم می‌گردد و به چه کسانی تعلّق می‌گیرد؟) بگو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را به عهده می‌گیرد.) پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. [[«الأنفَال»: جمع نَفْل، غنائم. «ذَاتَ»: حالت. صاحب. «بَیْن»: این واژه از اضداد است و به معنی وصلت و فُرقت آمده است. «ذَاتَ بَیْنِکُمْ»: حالتی که مایه پیوند شما می‌گردد. حالتی که مایه جدائی شما می‌شود.]] 8|2|مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان می‌گردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بیشتر می‌کوشند) و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده می‌شود، بر ایمانشان می‌افزاید، و بر پروردگار خود توکّل می‌کنند (و خویشتن را در پناه او می‌دارند و هستی خویش را بدو می‌سپارند). [[«وَجِلَتْ»: هراسناک شد و لبریز از خوف گردید.]] 8|3|آنان کسانیند که نماز را چنان که باید می‌خوانند و از آنچه بدیشان عطاء کرده‌ایم، (مقداری را به نیازمندان) می‌بخشند. 8|4|آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روزی پاک و فراوان، در پیشگاه خدای خود می‌باشند. [[«حَقّاً»: صفت مصدر محذوفی است و تقدیر چنین است: إیماناً حَقّاً. «کَریمٌ»: پاک. فراوان‌]] 8|5|(ناخوشنودی بعضی از شما از چگونگی تقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداوند تو را از خانه‌ات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حق بیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخوشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان درباره‌ی احکام الهی، سرانجامِ بدر پیروزی چشمگیری بود). [[«کَمَآ أَخْرَجَکَ ...»: حال مؤمنان در خلاف خود راجع به غنائم، همانند حال ایشان به هنگام فرمان خروج برای جنگ با مشرکان در بدر است. «بَیْت»: خانه، مراد خانه پیغمبر در مدینه و یا مراد خود مدینه است.]] 8|6|(این گروه از مؤمنان) با تو درباره‌ی حق (یعنی بیرون رفتن جهت جنگ با مشرکان) مجادله می‌کنند، پس از آن که روشن شده است (که برابر وعده‌ای که بدیشان داده‌ای در جنگ پیروز می‌شوند). انگار که به سوی مرگ رانده می‌شوند و (صحنه‌ی مرگ خویشتن را با چشمان خود) می‌نگرند. [[«الْحَقِّ»: مراد بیرون رفتن برای جنگیدن در بدر است. «یُسَاقُونَ»: رانده می‌شوند.]] 8|7|(ای مؤمنان! به یاد آورید) آن گاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیروزی بر کاروان تجاری قریش به سرپرستی ابوسفیان، و یا پیروزی بر لشکری که از مکّه تدارک شده بود و به سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود). شما دوست می‌داشتید دسته‌ای نصیب شما گردد که از قدرت و قوّت چندانی برخوردار نیست (که کاروان بود،) ولی خدا می‌خواست حق را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظاهر و استوار گرداند و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه‌کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). [[«غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ»: فاقد قوّت و قدرت. بی‌نیرو و شکوه. «یُحِقُّ»: ثابت و پابرجا دارد. «دَابِرَ»: دنباله‌رو. آخر. (قَطْعُ الدَّابِر) کنایه از ریشه‌کن کردن است.]] 8|8|تا بدین وسیله حق را (که اسلام است) پابرجا و باطل را (که شرک است) تباه گرداند، هرچند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند. [[«وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ»: مراد افراد کفرپیشه است، نه مؤمنانی که نمی‌خواستند با لشکر قریش درگیر شوند. چرا که کافران احقاق حق و ابطال باطل را دوست نمی‌دارند.]] 8|9|(ای مؤمنان! حالا که غنائم را تقسیم می‌کنید و بر سر نحوه‌ی آن اختلاف می‌ورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پروردگار خود درخواست کمک و یاری می‌نمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شما را با یک‌هزار فرشته کمک و یاری می‌دهم که این گروه هزار نفری گروههای متعدّد دیگری را پشت سر دارند. [[«تَسْتَغِیثُونَ»: یاری می طلبید. کمک می‌خواهید. «مُمِدّ»: معیّن. یاری‌دهنده. «مُرْدِفِینَ»: آنان که دیگران را پشت سر خود می‌دارند و خویشتن در جلو حرکت می‌کنند (نگا: آل‌عمران / 124 - 127). واژه (مُرْدِفینَ) صفت کلمه (أَلْفٍ) است.]] 8|10|خداوند این (امداد با فرشتگان) را تنها برای مژده‌دادن (پیروزی) به شما و آرامش پیداکردن دل شما به آن کرد، وگرنه پیروزی جز از سوی خدا نیست (و اراده و مشیّت او بالاتر از همه‌ی این اسباب ظاهری و باطنی است). بیگمان خداوند (بر هر کاری) توانا (و کارهایش) از روی حکمت است. [[«بُشْرَی»: بشارت، مژده.]] 8|11|(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کم‌آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افگند تا مایه‌ی آرامش و امنیّت (روح و جسم شما) از ناحیه‌ی خدا گردد، و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسه‌های) شیطانی را از شما به دور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهای بدر) استوار دارد (و روحیّه‌ی شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بیفزاید). [[«یُغَشِّیکُمْ»: همچون پرده‌ای بر دیدگان شما افگند. بر شما چیره کرد. «النُّعَاسَ»: خواب سبک و چرت‌مانندی که با وجود آن حواسّ از کار نمی‌افتد و ادراک و شعور بر جای است. «أَمَنَةً»: امن. امنیّت. مفعول‌له است. «رِجْزَ»: ناپاکی. مراد وسوسه‌های اهریمنی است (نگا: مائده / 90، مدّثّر / 5).]] 8|12|(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یاریتان می‌نمایم. شما با الهام پیروزی و بهروزی) مؤمنان را تقویت و ثابت‌قدم بدارید، (و من هم) به دلهای کافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی می‌کند) و دستهای ایشان را ببرید (و پنجه‌هایشان را پی کنید). [[«أَنَّی مَعَکُمْ»: من با شمایم. مراد از این همراهی، همراهی کمک و یاری است. «الرُّعْبَ»: خوف. هراس. «فَوْقَ الأعْنَاقِ»: بالاتر از گردن. مراد وارد آمدن ضربه‌های کاری بر سر و گردن کافران است. «بَنَانٍ»: سرانگشتان. مراد دستها و پنجه‌ها، و یا این که دستها و پاها، و یا همه اندام بدن است. در این صورت تسمیه کلّ به اسم جزء است. یعنی هرگونه که ممکن شد.]] 8|13|این (پشتیبانی از مؤمنان و رسواکردن کافران) بدان خاطر است که کافران با خدا و پیغمبرش به ستیز برخاستند، و هرکه با خدا و پیغمبرش بستیزد، (او درخور عذاب است و هرچه زودتر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه که دارای رحمت وسیع است). [[«ذلِکُمْ»: این را داشته باشید و عذاب آن را بچشید. خبر مبتدای محذوف است یا مبتدا است و خبر آن محذوف است و تقدیر چنین است: الأمْرُ ذلِکَ. یا: ذلِکَ الأمْرُ.]] 8|14|این (عذاب و عقاب دنیوی، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان) را بچشید و (بدانید که) عذاب دوزخ برای کافران (به جای خود باقی) است. [[«شَآقُّوا»: دشمنی کردند. به مقابله برخاستند. «مَن یُشَاقِقْ»: جزای شرط محذوف است که عبارت است از: (لَهُ عَذَابٌ شَدِیدٌ). یا تنها عائد شرط در آخر آیه محذوف است که (لَهُ) است.]] 8|15|ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فرار ننمائید). [[«زَحْفاً»: در حال لشکرکشی. مراد جمعیّت فراوان و ساز و برگ زیاد دشمن است. این واژه مصدر است و در معنیِ اسم فاعل، یعنی (زاحِفینَ) به کار رفته است و حال فاعل فعل (کَفَرُوا) می‌باشد. «فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ»: بدانان پشت نکنید. مراد این است که فرار ننمائید.]] 8|16|هرکس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پیوستن به دسته‌ای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. [[«مُتَحَرِّفاً»: کسی که از سوئی به سوئی می‌رود؛ در اینجا مراد کسی است که برای تاکتیک جنگی از قبیل جنگ و گریز یا به دام انداختن دشمن و غیره از برابر دشمن بگریزد و این سو و آن سو رود و یا این که به گروه دیگری از دشمن حمله‌ور شود. «مُتَحَیِّزاً»: گراینده. از جائی به جائی رونده. مراد جنگجوئی است که عقب‌نشینی او به خاطر پیوستن به دیگران و رزمیدن به همراه ایشان باشد. واژه‌های (مُتَحَرِّفاً) و (مُتَحَیِّزاً) حال می‌باشند. «فِئَةٍ»: گروه. دسته. «الْمَصِیرُ»: جایگاه. محلّ بازگشت.]] 8|17|(ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نکشتید، بلکه خدا (با پیروز نمودنتان بر آنان و افگندن هراس به دلهایشان) ایشان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنان پرتاب کردی و خاک به چشمان ایشان فرو رفت، در اصل) این تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیّت آن توانائی را ندارد) بلکه خداوند (آن خاک را تکثیر و به سوی ایشان) پرتاب کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید (و با اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداوند شنوای (دعا و استغاثه‌ی مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است. [[«لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلآءً حَسَناً»: خداوند چنین کاری را کرد تا مؤمنان را با نعمت نصرت و پیروزی بیازماید و در صورت شکر نعمت، بر مقدار آن بیفزاید و توفیق بیشترشان عطاء نماید. بَلآءً در اینجا محمول بر احسان و نعمت است و مراد امتحان مؤمنان با حسنات است (نگا: اعراف / 168).]] 8|18|این (پیروزی مؤمنان و شکست کافران، حق است و نمونه‌ی آن را دیدید) و خداوند (دام) مکر و کید کافران را سست (و بی‌اثر) می‌کند. [[«ذلِکُمْ»: آن نصرت و پیروزی مؤمنان، و شکست و کشتار کافران. مبتدا و خبر آن محذوف است؛ و یا این که خود خبر مبتدای محذوف است، و جمله (أَنَّ اللهَ مُوهِنُ ...) عطف بر آن است (نگا: انفال / 14). «مُوهِن»: سست‌کننده.]] 8|19|(ای مؤمنان!) شما (که از پروردگار خود) درخواست پیروزی (در جنگ بدر) را می‌کردید و پیروز هم شدید. (حال که مشغول تقسیم غنائم هستید، از روش اعتراض‌آمیز و مخالفت با نحوه‌ی تقسیم غنائم) اگر دست بردارید، برای شما بهتر خواهد بود. اگر هم (به مجادله و پرخاشگری خود) برگردید، ما هم (به تقبیح کارتان و تحریک دشمنانتان) برمی‌گردیم (و شما را در چنگال کشتن تنها رها می‌سازیم) و جمعیّت شما هر چند هم زیاد باشد (بدون یاری خدا) کاری از پیش نخواهد برد. بیگمان خدا با مؤمنان است (و یاری و پشتیبانی او شامل آنان است). [[«إِن تَسْتَفْتِحُوا ...»: اگر طلب پیروزی و فتح و ظفر می‌کنید. این آیه با توجّه به سابق و لاحق خود، خطاب به مؤمنان است. برخی آن را خطاب به مشرکان قریش می‌دانند که چون آماده کارزار شدند، به پرده کعبه آویختند و از خداوند پیروزی بهترین و بزرگوارترینِ دو گروه، یعنی قریشیان و مسلمانان را خواستند. آن وقت معنی آیه چنین می‌شود: ای مشرکان قریش! شما که از خدا درخواست پیروزی گروه برحق را داشتید، و هم‌اینک مسلمانان پیروز شده‌اند و حق را عیان می‌بینید، اگر از کفر و دشمنانگی با پیغمبر و مسلمانان دست بردارید برای شما بهتر است، و اگر به کفر و جنگ با ایشان برگردید، ما هم پیروزکردن آنان و شکست دادن شما را تکرار می‌کنیم؛ و ...]] 8|20|ای مؤمنان! از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید، و از پیغمبر روگردان نشوید، در حالی که شما (آیات قرآن را) می‌شنوید (و می‌بینید که آشکارا امر به وجوب اطاعت از او می‌کنند). [[«لا تَوَلَّوْا عَنْهُ»: بدو پشت مکنید. از دستور او سرپیچی مکنید. «تَسْمَعُونَ»: می‌شنوید. مراد از شنیدن در اینجا، فهمیدن و تصدیق‌کردن است.]] 8|21|و مانند کسانی نباشید که می‌گفتند: شنیدیم (امّا در گوش نگرفتیم)، و حال آن که آنان نمی‌شنوند (چون به دنبال آن نمی‌روند). [[«الَّذِینَ قالُوا ...»: مراد از چنین کسانی بیشتر دو گروهند: کافران دشمن حق و حقیقت (نگا: نساء / 46) و منافقان دورو (نگا: محمّد / 16). «لا یَسْمَعُونَ»: مراد این است که گوششان به حقائق بدهکار نیست (نگا: اعراف / 179).]] 8|22|بیگمان بدترین انسانها در پیشگاه یزدان، افراد کر و لالی هستند که نمی‌فهمند. [[«الدَّوَابِ»: جمع دَابَّة، جنبندگان (نگا: نور / 45). در اینجا مراد انسانها است. «الصُّمُّ»: جمع اصمّ، اشخاص کر. مراد کسانی است که برای شناخت حق و پندگرفتن از مواعظ حسنه گوش فرا نمی‌دهند. «الْبُکْمُ»: جمع ابکم، اشخاص لال. مراد کسانی است که حق و حقیقت را نمی‌گویند. «لا یَعْقِلُونَ»: مراد کسانی است که از عقل برای تشخیص حق از باطل، و خیر از شر، سود نمی‌جویند.]] 8|23|اگر خداوند (در آنان آمادگی پذیرش حق می‌دید، و زمینه‌ی قبول خیر و) نیکی در ایشان سراغ می‌داشت، (حرف حق را به هر صورت بود) به گوششان می‌رسانید، ولی اگر (با فراهم نبودن زمینه، چنین کاری را می‌کرد و حق را) به گوش آنان می‌رسانید، سرپیچی می‌کردند؛ چرا که ایشان (آگاهانه از پذیرش حق) روگردانند. [[«أَسْمَعَهُمْ»: به گوش آنان رساند. گوش ایشان را باز و شنوا کرد. «خَیْراً»: نیکی. در اینجا مراد استعداد و زمینه پذیرش حق است. معنی آیه فوق درست به آن می‌ماند که کسی بگوید: من اگر می‌دانستم فلان کس دعوت مرا می‌پذیرد، از او دعوت می‌کردم. ولی در حال حاضر وضع طوری است که اگر او را دعوت کنم نخواهد پذیرفت. بنابراین دعوت نخواهم کرد.]] 8|24|ای مؤمنان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مادی و معنوی و دنیوی و اخروی) بخشد، و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائی می‌اندازد (و می‌تواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل باز دارد و او را بمیراند و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهمترین آرزوی دل هر انسانی است)، و بدانید که همگان در پیشگاه خدای سبحان گرد آورده می‌شوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی می‌گردد). [[«إسْتَجیبُوا»: بپذیرید. دعوت خدا را با طاعت و عبادت پاسخ گوئید. «إِذا»: هرگاه که. واژه (إِذا) می‌تواند عام باشد و مراد بیان شرط نباشد. یعنی هر زمان که شما را دعوت کرد، بیگمان به سوی چیزی دعوت می‌کند که مایه حیات است و ... یا این که ذکر (إِذا) برای شرط بوده و به خاطر دو چیز باشد: الف - دخالت دادن عقل در پذیرفتن یا نپذیرفتن فرمان، حتی اگر این فرمان از منبعی باشد که جز حق ظاهر و خیر خالص از آن صادر نگردد. ب - اوامر و احکام شریعت همه خیر مطلق است و بررسی و وارسی آنها بر نورانیّت و حقّانیّت آنها می‌افزاید و زیبائی و والائی آنها را بهتر و بیشتر در آئینه ضمیر می‌نمایاند. «یَحُولُ»: حائل می‌گردد و فاصله می‌اندازد. مراد بیان قدرت کامل و علم شامل خدا است که با قدرت خود بر هر چیزی توانا و با علم خود از هرچیزی آگاه است، و این او است که اختیار قلب که سررشته زندگی است در دست او است، و حیات و ممات انسان مربوط بدو است.]] 8|25|خویشتن را از بلا و مصیبتی به دور دارید که تنها دامنگیر کسانی نمی‌گردد که ستم می‌کنند (بلکه اگر جلو ستمکاران گرفته نشود، خشک و تر به گناه آنان می‌سوزد) و بدانید که خداوند دارای کیفر سخت و مجازات شدید است. [[«فِتْنَةً»: بلا و مصیبت. «خَآصَّةً»: مخصوصاً. به ویژه.]] 8|26|(ای مؤمنان!) به یاد آورید هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سرزمین (مکّه) بودید و می‌ترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (در جنگ بدر پیروز گرداند و) نیرو بخشید و غنائم پاکیزه‌ای بهره‌ی شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید). [[«أَن یَتَخَطَّفَکُمْ»: این که شما را بربایند. «آوَی»: پناه داد. مکان و مأوی داد. «أَیَّدَ»: تقویت کرد. نیرو و شکوه بخشید. «الطَّیِّبَاتِ»: روزیهای پاکیزه. مراد غنائم جنگ است که تنها برای آنان حلال و پاکیزه بود.]] 8|27|ای مؤمنان! به خدا و پیغمبر (با دوست داشت دشمنان حق، پخش اسرار جنگی، پشت سرافکندن برنامه‌های الهی، و غیره) خیانت مکنید، و در امانات خود نیز آگاهانه خیانت روا مدارید. [[«وَ تَخُونُوا اماناتِکُمْ»: این جمله عطف بر (تَخُونُوا ...) و مجزوم است، یا این که منصوب است چون جواب نهی است. همان گونه که شاعر می‌گوید: لا تَنْهَ عَنْ خُلُقٍ وَ تَأتِیَ مِثْلَهُ عارٌ عَلَیْکَ - إِذا فَعَلْتَ - عَظیمٌ «وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ»: در حالی که مفاسد خیانت و بدفرجامی آن را در دنیا و آخرت می‌دانید.]] 8|28|(ای مؤمنان راستین!) بدانید که اموال و اولاد شما وسیله‌ی آزمایش هستند (و ترجیح محبّت دارائی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان، مایه‌ی بلا و هلاک شما است) و بدانید که پاداش بزرگ (مؤمنانی که از عهده‌ی امتحان برمی‌آیند و رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا می‌دانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است. [[«فِتْنَةٌ»: مایه آزمایش. وسیله هلاک. مایه آشوب (نگا: آل‌عمران / 14، و تغابن / 15).]] 8|29|ای مؤمنان! اگر از خدا (بترسید و از مخالفت فرمان او) بپرهیزید، خدا بینش ویژه‌ای به شما می‌دهد که در پرتو آن حق را از باطل می‌شناسید، و گناهانتان را می‌زداید و شما را می‌آمرزد، چرا که یزدان دارای فضل و بخشش فراوان است. [[«فُرْقَاناً»: نصرت و پیروزی، چون دشمنان را از دوستان و محق را از مبطل جدا می‌سازد. بینش و روشن‌بینی، چون بدان حق از باطل شناخته می‌شود. این واژه مصدر ثلاثی مجرّد است و برای مبالغه به کار می‌رود.]] 8|30|(ای پیغمبر! به خاطر بیاور) هنگامی را که کافران درباره‌ی تو نقشه می‌کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (از شهر مکّه) بیرون کنند. آنان چاره می‌اندیشیدند و نقشه می‌کشیدند (که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (هم برای نجات تو از شرّ و بلای ایشان) تدبیر و چاره‌سازی می‌کرد، و خداوند بهترین چاره‌ساز است. [[«لِیُثْبِتُوکَ»: تا تو را برجای بدارند و زندانی کنند. «یُخْرِجُوکَ»: تو را اخراج کنند (نگا: توبه / 40). «یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللهُ»: (نگا: آل‌عمران / 54، اعراف / 99 و 123)؛ واژه (مکر) به معنی تدبیر و چاره‌اندیشی و طرح نقشه است.]] 8|31|این کافران هنگامی که آیات ما بر آنان خوانده می‌شود، می‌گویند: شنیدیم (چیز مهمّی نیست!) اگر ما هم بخواهیم مثل این را می‌گوئیم. چرا که چیزی جز افسانه‌های پیشینیان نیست. [[«أَسَاطِیرُ»: جمع أُسْطُورَه، افسانه‌ها (نگا: فرقان / 5).]] 8|32|(ای پیغمبر! به خاطر بیاور) زمانی را که کافران می‌گفتند: خداوندا اگر این (آئین و این قرآن) حق است و از ناحیه‌ی تو است، از آسمان بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذاب دردناک (دیگری) ما را گرفتار ساز. [[«إِن کَانَ هذا هُوَ الْحَقَّ»: واژه (هُوَ) ضمیر فصل یا عماد است و (الْحَقَّ) خبر (کانَ) است.]] 8|33|خداوند تا تو در میان آنان هستی ایشان را عذاب نمی‌کند (به گونه‌ای که آنان را ریشه‌کن و نابود سازد. چرا که تو رَحْمَةًلِلْعالَمین بوده و آنان را به سوی حق فرا می‌خوانی و امیدواری که آئین اسلام را بپذیرند و راه رستگاری در پیش گیرند)، و همچنین خداوند ایشان را عذاب نمی‌دهد در حالی که (برخی از) آنان طلب بخشش و آمرزش می‌نمایند (و از کرده‌ی خود پشیمانند و از اعمال ناشایست خویش توبه می‌کنند). [[«وَ أَنتَ فِیهِمْ»: در حالی که تو در میان آنان بسر می‌بری. «وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»: در حالی که طلب آمرزش را دارند. مراد از عذاب مورد نظر آیه، عذاب و بلای بزرگی است که یکباره ایشان را هلاک و نابود سازد؛ نه عذاب و بلای جزئی و معمولی. دو چیز وسیله امنیّت از عذاب خدا است: وجود پیغمبر در میان مسلمین، و استغفار به درگاه ربّ‌العالمین. اوّلی اختصاص به مسلمانان صدر اسلام، و دومی مربوط به همه مؤمنان در تمام قرون و اعصار است.]] 8|34|چرا خداوند آنان را عذاب نکند، در حالی که ایشان (مسلمانان را) از مسجدالحرام باز می‌دارند؟ آنان هرگز سرپرستان مسجدالحرام نمی‌باشند، بلکه تنها کسانی حق این سرپرستی را دارند که پرهیزگار باشند، و لیکن غالب آنان (از این واقعیّت) بی‌خبرند. [[«أوْلِیَآؤُهُ»: ضمیر (هُ) در هر دو واژه (اولیاء) به مسجدالحرام برمی‌گردد. برخی هم مرجع آن را (ألله) دانسته‌اند. در این صورت معنی آیه چنین می‌شود: چرا خداوند آنان را عذاب نکند، در حالی که ایشان مسلمانان را از مسجدالحرام باز می‌دارند؟ آنان هرگز دوستان خدا نمی‌باشند. بلکه تنها مسلمانان پرهیزگار دوستان خدا بشمارند، ولیکن بیشتر آنان (از این واقعیّت) بی‌خبرند (نگا: یونس / 62 و 63).]] 8|35|دعا و تضرّع ایشان در کنار مسجدالحرام جز سوت‌کشیدن و کف‌زدن نمی‌باشد. پس (ای کافران! مزه‌ی مرگ در میدان نبرد بدْر و اسارت در آن و) عذاب را بچشید به سبب کفری که می‌ورزیده‌اید. [[«صَلاتُهُمْ»: نماز ایشان. دعا و عبادت ایشان. «مُکَآءً»: سوت‌کشیدن. «تَصْدِیَة»: کف‌زدن. از ماده (صدد) و در آن دال دوم به یاء قلب شده است. یا از (صَدی) و ناقص یائی است.]] 8|36|کافران اموال خود را خرج می‌کنند تا (مردمان را) از راه خدا (و ایمان به الله) بازدارند. آنان اموالشان را خرج خواهند کرد، امّا بعداً مایه‌ی حسرت و ندامت ایشان خواهد گشت و شکست هم خواهند خورد. بیگمان کافران همگی به سوی دوزخ رانده می‌گردند و در آن گرد آورده می‌شوند. [[«یُحْشَرُونَ»: رانده می‌شوند. گردآورده می‌شوند.]] 8|37|(این شکست در دنیا و عذاب در آخرت همه به خاطر آن است که) تا خداوند ناپاک را از پاک جدا سازد و برخی از ناپاکان را بر برخی دیگر بیفزاید و جملگی ایشان را روی هم انباشته کند و آن گاه به دوزخشان بیندازد. آنان (در دنیا و آخرت) زیانکارند. [[«لِیَمِیزَ اللهُ الْخَبیِثَ مِنَ الطَّیِّبِ»: تا خدا کافر را از مؤمن جدا سازد و آنان را همسان و برابر نکند (نگا: مائده / 100 و سجده / 18). لام (لِیَمِیزَ) متعلّق به فعل مقدّری است که از سیاق کلام مفهوم می‌گردد، و تقدیر چنین است: فَعَلَ اللهُ ذلِکَ لِیَمیزَ. «فَیَرْکُمَهُ»: تا آن را متراکم کند و روی هم انباشته سازد.]] 8|38|(ای پیغمبر!) به کافران بگو: (درگاه توبه همیشه باز است و) اگر (از کفر و عناد) دست بردارند، گذشته‌ی اعمالشان بخشوده می‌شود، و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قانون خدا درباره‌ی پیشینیان از مدّنظر گذشته است (و همان قانون هم درباره آنان اجرا می‌گردد. یعنی سزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود می‌شوند). [[«سَلَفَ»: از پیش گذشت. «مَضَتْ»: رفت. جاری شد. «سُنَّةُ»: روش. قانون. «سُنَّةُالأوَّلِینَ»: عادت خدا نسبت به گذشتگان. یعنی یاری مؤمنان و رسوائی و نابودی کافران (نگا: انبیاء / 105، غافر / 51). اضافه (سُنَّة) به (الأوّلینَ) به خاطر مُلابسه ظاهری میان آن دو تا است والاّ سنّت از آن خدا است؛ نه دیگران (نگا: اسراء / 77، احزاب / 38 و 62، غافر / 85).]] 8|39|و با آنان پیکار کنید تا فتنه‌ای باقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند (و اسلام را پذیرفتند، دست از آنان بدارید، چرا که) خدا می‌بیند چیزهائی را که می‌کنند (و کیفرشان می‌دهد). [[«فِتْنَةٌ»: از دین برگرداندن. بلا و آشوب. «یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ»: مراد این است که ادیان باطله از میان رود، و جز دین اسلام بر جای نماند. دین و پرستش همه خاصّ خدا باشد.]] 8|40|و اگر پشت کردند (و به روی‌گردانی خود از حق و آزار مؤمنان ادامه دادند) بدانید که (شما تحت سرپرستی خدا قرار دارید و) خداوند سرپرست شما است و او بهترین سرپرست و بهترین یاور و مددکار است. [[«تَوَلَّوْا»: پشت کردند. نپذیرفتند. «الْمَوْلَی»: سَرور. سرپرست.]] 8|41|(ای مسلمانان!) بدانید که همه‌ی غنائمی را که فراچنگ می‌آورید، یک پنجم آن متعلّق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) و یتیمان و مستمندان و واماندگان در راه است. (سهم خدا و رسول به مصالح عامّه‌ای اختصاص دارد که پیغمبر در زمان حیات خود مقرّر می‌دارد یا پیشوای مؤمنان بعد از او معیّن می‌نماید. بقیّه‌ی یک پنجم هم صرف افراد مذکور می‌شود. چهار پنجم باقیمانده نیز میان رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم می‌گردد. باید به این دستور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بر بنده‌ی خود در روز جدائی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نازل کردیم ایمان دارید. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند (و با هم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند) و خدا بر هر چیزی توانا است. [[«خُمُس»: یک پنجم. «ذِی الْقُرْبی»: خویشاوندان. مراد بنی‌هاشم و بنی عبدالمطّلب است. «یَوْمَ الْفُرْقَانِ»: روز جدائی حق از باطل و ایمان از کفر. مراد روزی است که قرآن در شب آن نازل گردید (نگا: آل‌عمران / 4 و فرقان / 1) و جنگ بدر در سال دوم هجری در آن به وقوع پیوست.]] 8|42|(به یاد آورید) زمانی را که شما در طرف نزدیکتر (به مدینه‌ی منوّره) بودید (و باران فقط در آنجا بارید و زمین را سفت گردانید) آنان (یعنی دشمنان) در طرف دورتر مستقرّ بودند (و آب در اختیار نداشتند و زمین آنجا سست بود و بارانی هم به خود ندید، و لذا قدمها بدان فرو می‌رفت) و کاروان (قریشیان به سرپرستی ابوسفیان که شما در تعقیب آن بودید) در مکان پائین‌تری از شما قرار داشت. اگر با همدیگر وعده (ی جنگ) می‌دادید (قریشیان به خاطر هراس از شما مؤمنان، و شما مؤمنان به سبب کمی خود و فراوانی دشمنان) به وعده‌ی خود وفا نمی‌کردید، ولیکن (بدون وعده‌ی قبلی و میل قلبی با یکدیگر رویاروی شدید) تا خداوند کاری را تحقّق بخشد که می‌بایست انجام گیرد، و بدین وسیله آنان که گمراه می‌شوند با اتمام حجّت بوده و آنان که راه حق را می‌پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد. بیگمان خدا بر هر چیزی توانا است (و او بود که گروه اندک مسلمانان را پیروز و گروه فراوان کافران را شکست داد). [[«الْعُدْوَةِ»: کناره. سمت. طرف. ناحیه. «الدُّنْیَا»: مؤنّث أَدْنی، نزدیکتر. مراد ناحیه‌ای است که به مدینه نزدیکتر بود. «الْقُصْوی»: مؤنّث أَقصی، دورتر. «الرَّکْبُ»: کاروان. مراد کاروان ابوسفیان است که در آیه هفتم همین سوره بدان اشاره شده است. «أَسْفَل»: پائین‌تر. مراد مکان پائین‌تری است که در ساحل دریا قرار داشت. «لَوْ تَوَاعَدْتُمْ»: اگر شما و قریشیان به همدیگر وعده جنگ می‌دادید و بر آن توافق می‌کردید. «لِیَهْلِکَ»: تا هلاک شود. مراد از هلاک در اینجا کفر است چون سبب هلاک است. «یَحْیَی»: زنده شود. مراد از زنده شدن، ایمان آوردن است. زیرا ایمان آوردن، از مرگِ کفر زنده‌شدن و زندگی دوباره یافتن است (نگا: انعام / 122). «بَیِّنَةٍ»: دلیل آشکار. مراد مشاهده کشته‌شدن کفّار و پیروزی آشکار مؤمنان در جنگ بدر است که در پرتو مدد و یاری باری تعالی بود.]] 8|43|در آن زمان خداوند در خواب دشمنان را به تو اندک نشان داد، و اگر آنان را زیاد نشان می‌داد، مسلّماً سست می‌شدید و درباره‌ی کار (جنگیدن و نجنگیدن) دچار کشمکش می‌گشتید، ولی خداوند (شما را از این عجز و اختلاف) رهائی بخشید، چرا که او از آنچه (در میان دلها و) در اندرون سینه‌ها است باخبر است (و از روحیّه و باطن همگان آگاه است). [[«یُرِیکَهُمْ»: آنان را به تو نمود. پیغمبر پیش از درگیری در خواب چنین دید که شماره دشمنان اندک است. مؤمنان از این خواب دل و جرأتی پیدا کردند. والاّ تعداد کافران بیش از هزار نفر بود، در صورتی که مؤمنان 314 نفر بودند. «سَلَّمَ»: رهائی بخشید. نجات داد.]] 8|44|و در آن زمان خداوند آنان را در نظر شما به هنگام رویاروئی کم جلوه داد، و شما را نیز در نظر آنان کم جلوه داد، تا خداوند موضوعی را که می‌بایست تحقّق یابد انجام دهد. (این اراده‌ی خدا بود) و همه‌ی کارها و همه‌ی چیزها (در این جهان) به فرمان و خواست یزدان برمی‌گردد (و آنچه او بخواهد می‌شود و بس). [[«یُرِیکُمُوهُمْ ... قَلِیلاً»: (کُمْ) و (هُمْ) مفعول اوّل و دوم (یُری) و (قَلیلاً) حال (هُمْ) است.]] 8|45|ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید (و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید (و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (در دنیا) پیروز و (در آخرت) رستگار شوید. [[«فِئَةً»: دسته. گروه. «فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا ...»: دو عامل پیروزی، یکی پایداری و دومی در همه حال به یاد خدا بودن و ذکر خدا کردن است.]] 8|46|و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید و (در میان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، (که اگر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان می‌شوید و شکوه و هیبت شما از میان می‌رود (و ترس و هراسی از شما نمی‌شود). شکیبائی کنید که خدا با شکیبایان است. [[«ریح»: باد. در اینجا مراد قوّت و قدرت، شکّوه و هیبت، و غلبه و پیروزی است.]] 8|47|و مانند کسانی (از قریشیان) نباشید که بسیار مغرورانه و خودستایانه و برای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمدند و (با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه خدا باز می‌داشتند (و از دخول آنان به دین اسلام با تمام توان جلوگیری می‌نمودند). خداوند از آنچه می‌کردند آگاه است (و کیفر آنان را خواهد داد). [[«بَطَراً»: سرمستی نعمت و قدرت. غرور حاصل از اموال و اولاد و جاه و جلال. فخر. «رِئاءَ»: برای ریا و خودنمائی. واژه‌های (بَطَراً) و (رِئاءَ) مصدر و مفعول‌له بوده و یا این که حال بشمارند و به جای (بَطِرینَ) و (مُرائینَ) یعنی سرمستانه و ریاکارانه به کار رفته‌اند. «مُحِیطٌ»: کاملاً آگاه و از هر جهت توانا.]] 8|48|(به یاد آور) زمانی را که اهریمن (با وسوسه‌های خود) اعمالشان را در جلو دیدگانشان می‌آراست و می‌گفت: امروز هیچ کس نمی‌تواند بر شما پیروز شود و من، هم‌پیمان و یاور شما هستم. امّا هنگامی که دو گروه (مؤمنان و کافران) همدیگر را دیدند (و رویاروی شدند) بر پاشنه‌های خود چرخید (و از عهد و پیمان خود دست کشید) و گفت من از شما بیزار و گریزانم. من چیزی را می‌بینم که شما نمی‌بینید. من از خدا می‌ترسم. چرا که خدا سخت کیفردهنده و مجازات‌کننده است. [[«جارٌ»: هم‌پیمان. یاور. «تَرَآءَتْ»: همدیگر را دیدند. «نَکَصَ عَلَی عَقِبَیْهِ»: به عقب برگشت و گریخت. مراد این است که مکر و کید او باطل شد و از خواستهای خود دست کشید.]] 8|49|(به یاد آور) آن زمانی را که منافقان و کسانی که (ضعیف‌الایمان بودند و) در دلهایشان بیماری (کفر و نفاق سَرَک می‌کشید و در غوغا) بود، می‌گفتند: اینان را آئینشان مغرور نموده و گول زده است (این است که چنین آماده‌ی رزم و فداکاریند و خویشتن را با دست ما به کشتن می‌دهند. امّا کافران و منافقان و همه‌ی مردمان باید بدانند که) هرکس به خدا پشت بندد (خدا او را بسنده است و وی را پیروز می‌گرداند و به مقصود می‌رساند) چرا که خدا مقتدر و توانا است و کارها را بجا و از روی فلسفه انجام می‌دهد (و حق را بر باطل چیره می‌گرداند). [[«وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ»: عطف تفسیر است (نگا: بقره / 10). «غَرَّ»: مغرور کرده است. گول زده است.]] 8|50|اگر ببینی (ای پیغمبر! هول و هراس و عذاب و عقابی را که به کافران دست می‌دهد) بدان گاه که فرشتگان جان کافران را می‌گیرند و سر و صورت و پشت و روی آنان را (از هر سو) می‌زنند و (بدیشان می‌گویند): عذاب سوزان (اعمال بد خود) را بچشید، (از مشاهده‌ی این همه درد و رنج و ترس و خوف دچار شگفت خواهی شد و به حال آنان تأسّف خواهی خورد). [[«یَتَوفَّی»: جان می‌گیرند. به قبض روح می‌پردازند (نگا: نساء / 97، انعام / 61، محمّد / 27، نحل / 28 و 32). «الْحَرِیقِ»: سوزاندن. سوزاننده (نگا: آل‌عمران / 181).]] 8|51|این به خاطر کارهائی است که از پیش می‌کرده‌اید و می‌فرستاده‌اید و خداوند به بندگان هرگز کمترین ستمی روا نمی‌دارد. [[«ظَلّام»: صیغه مبالغه در کمیّت است؛ نه کیفیّت (نگا: آل‌عمران / 182). به معنی (ذی ظُلْم) است، از قبیل: عَطاّر. تَمّار.]] 8|52|(اینان رفتار و کردار زشتی دارند) همچون رفتار و کردار قوم فرعون و کسانی که پیش از ایشان بودند و آیات ما را (با وجود روشنی) تکذیب می‌کردند، پس خداوند آنان را به (کیفر) گناهانشان گرفت، و خداوند نیرومند و شدیدالعقاب است (و اعمال ناشایست در گذشته از هر کسی سرزده یا درآینده سرزند، سرنوشت او همین خواهد بود). [[«دَأْب»: عادت همیشگی. پیشه.]] 8|53|این بدان خاطر است که خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده است تغییر نمی‌دهد مگر این که آنان حال خود را تغییر دهند (و دیگر شایستگی نعمت خدا را نداشته باشند و بلکه سزاوار نقمت گردند) و بیگمان خداوند شنوای (اقوال و) آگاه (از افعال مردمان) است. [[«ذلِکَ»: این عذاب و کیفر قریشیان. «مَا بِأَنفُسِهِمْ»: رفتار و کردارشان. نیّات و افکارشان.]] 8|54|(اینان رفتار و کردار زشتی دارند و در انکار آیات و تکذیب رسالت پیغمبران خدا، کاروبارشان) همچون کاروبار قوم فرعون و کسانی است (از قبیل قوم نوح و عاد و ثمود) که پیش از ایشان می‌زیستند و آیات پروردگار خود را تکذیب می‌کردند، پس ما ایشان را به سبب گناهانشان (با صاعقه‌های جانگداز و بادهای خانمان برانداز و چیزهای دیگر) نابود کردیم، و قوم فرعون را در آب غرق نمودیم، و همه (ی این فرقه‌ها به خود) ستم کردند (چرا که خویشتن را در معرض عذاب الهی قرار دادند و سعادت سرمدی را به شقاوت ابدی تبدیل کردند). [[«کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ ...»: تکرار به خاطر تأکید در تقبیح کار و تشنیع حال و توبیخ کافران بدسگال است.]] 8|55|بیگمان بدترین انسانها در پیشگاه یزدان، کسانی هستند که کافرند و ایمان نمی‌آورند. [[«الدَّوَآبِّ»: جنبندگان، اعم از انسان و حیوان. در اینجا مراد انسانها است.]] 8|56|کسانی که از آنان پیمان گرفته‌ای (که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بار پیمان خود را می‌شکنند و (از خیانت و نقض عهد) پرهیز نمی‌کنند. [[«الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ...»: مراد یهودیان بنی‌قُرَیْظه است که پیغمبر از آنان پیمان گرفت که با او نجنگند و مشرکان را یاری ندهند، ولی ایشان بارها و بارها پیمان‌شکنی کردند و کفّار مکّه را برشوراندند و در جنگ بدر با سلاح یاری دادند. «عَاهَدْتَ مِنْهُمْ»: با برخی از آنان پیمان بستی. از آنان پیمان گرفتی.]] 8|57|اگر آنان را در (میدان) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی، آن چنان آنان را در هم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قرار دارند (و دوستان و یاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شوند و عرض‌اندام نکنند). [[«تَثْقَفَنَّهُمْ»: آنان را دریافتی. بر آنان پیروز شدی. «شَرِّدْ»: پراکنده و پریشان کن. «لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ»: تا این که افراد پشت سر آنان یعنی اعوان و یارانشان عبرت گیرند و جرأت حمله را نداشته باشند.]] 8|58|هرگاه (با ظهور نشانه‌هائی) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حمله‌ی غافلگیرانه کنند، تو آنان را آگاه کن و) همچون ایشان پیمانشان را لغو کن (و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن، چرا که این کار خلاف مروّت و شریعت است و خیانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمی‌دارد. [[«إِمَّا»: این واژه مرکّب از (إِنْ) شرطیّه و (ما) زائده است که برای تأکید بدان افزوده می‌شود. «فَانبِذْ إِلَیْهِمْ»: عهدشان را به سویشان بینداز. یعنی: آنان را بیاگاهان که شما با ایشان دیگر عهد و پیمانی نداری. «عَلَی سَوَآءٍ»: به طور یکسان و همچون ایشان. آشکارا و بی‌پیرایه.]] 8|59|کافران تصوّر نکنند که (بر قدرت ما) پیشی گرفته‌اند و (از قلمرو کیفر ما) به در رفته‌اند (و با نجات از دست مرگ در جنگ بدر، از زیر دست ما خارج شده‌اند) آنان (هرگز ما را) درمانده نمی‌کنند (و ماجزای خیانت و غدرشان را خواهیم داد). [[«سَبَقُوا»: پیشی گرفته‌اند. مراد این است که از عقاب و عذاب خدا پیشی نگرفته‌اند و نجات پیدا نکرده‌اند و خداوند آگاه از آنان و غالب بر ایشان است.]] 8|60|برای (مبارزه‌ی با) آنان تا آنجا که می‌توانید نیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسبهای ورزیده آماده سازید، تا بدان (آمادگی و ساز و برگ جنگی) دشمنِ خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمی‌شناسید و خدا آنان را می‌شناسد. هر آنچه را در راه خدا (از جمله تجهیزات جنگی و تقویت بنیه دفاعی و نظامی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن به تمام و کمال به شما داده می‌شود و هیچ گونه ستمی نمی‌بینید. [[«اَعِدُّوا»: تهیّه کنید. آماده سازید. «رِباط»: ریسمانی که چهارپا را با آن می‌بندند. در اینجا مراد پرورش و نگهداری مَرْکبهای جهاد است. «آخَرِینَ»: دیگران. «مِن دُونِهِمْ»: سوای ایشان. غیر از آنان. «یُوَفَّ إِلَیْکُمْ»: پاداش آن به تمام و کمال به شما داده می‌شود. «أَنتُمْ لا تُظْلَمُونَ»: از سوی خدا به شما ظلم نمی‌شود. اگر نیروی کافی برای مقابله با دشمنان فراهم سازید، از سوی آنان ظلم و ستمی به شما نمی‌شود، چرا که جرأت آن را نخواهند داشت.]] 8|61|اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پذیرش پیشنهاد صلح تردید و دودلی مکن و شرائط منطقی و عاقلانه و عادلانه را بپذیر) و بر خدای توکّل نمای که او شنوای (گفتار و) آگاه (از رفتار همگان) است. [[«إِن جَنَحُوا ...»: اگرتمایل به صلح نشان‌دادند. «سَلْم»: صلح.]] 8|62|و اگر بخواهند تو را فریب دهند (و منظورشان از گرایش به صلح، مکر و کید باشد، باکی نداشته باش، چرا که) خدا برای تو کافی است. او همان کسی است که تو را با یاری خود و توسّط مؤمنان (مهاجر و انصار) تقویت و پشتیبانی کرد. [[«حَسْبَکَ»: کافی و ضامن و مراقب تو است.]] 8|63|و (خدا بود که عربها را با وجود دشمنانگی شدیدشان در پرتو اسلام دگرگون کرد و) در میان آنان الفت ایجاد نمود (و دلهای پر از حقد و کینه‌ی آنان را به هم نزدیک و مهربان کرد، به گونه‌ای که) اگر همه‌ی آنچه در زمین است صرف می‌کردی نمی‌توانستی میان دلهایشان انس و الفت برقرار سازی. ولی خداوند (با هدایت آنان به ایمان و دوستی و برادری) میانشان انس و الفت انداخت، چرا که او عزیز و حکیم است (و بر هر کاری توانا، و کارش از روی فلسفه و حکمت انجام می‌پذیرد). [[«أَلَّفَ»: انس و الفت انداخت. دلهایشان را به هم پیوند داد.]] 8|64|ای پیغمبر! خدا برای تو و برای مؤمنانی که از تو پیروی کرده‌اند کافی و بسنده است (و ضامن و مراقب همگی شما است). [[«مَنْ»: عطف بر ضمیر (کَ) و منصوب است.]] 8|65|ای پیغمبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن برای اعلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قویّ‌الایمان) از شما باشند بر دویست نفر غلبه می‌کنند، و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از کافران غلبه می‌کنند، به خاطر این که کافران گروهی هستند که نمی‌فهمند (برای چه چیزی و چه کسی می‌جنگند، و اگر کشته شدند سرنوشت خانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجه‌ی دنیوی و اخروی مبارزه، تاب و توانی برای آنان باقی نمی‌گذارد). [[«حَرِّضْ»: برانگیز. تشویق و تحریک کن. «بِأَنَّهُمْ»: به سبب این که ایشان.]] 8|66|هم اینک خداوند برای شما تخفیف قائل شد و دید در شما ضعفی است (و تازه‌کار و ناآزموده می‌باشید، در این حال) اگر از شما صد نفر شکیبا باشند، بر دویست نفر غلبه می‌کنند، و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر - با مدد و یاری الهی - پیروز می‌شوند، و (در هر حال فراموش نکنید که) خدا با شکیبایان است (و یاری و مدد او تنها شامل ایشان است). [[«فَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةٌ صَابِرَةٌ ...»: دو حکم مذکور در دو آیه، مربوط به دو گروه مختلف و در شرائط متفاوت است. هنگامی که مسلمانان قویّ‌الایمان باشند، می‌توانند کافران بیشماری را درهم شکنند، و هنگامی که مسلمانان گرفتار ضعف و سستی عقیده شوند می‌توانند بر کافران کمتری پیروز گردند. آیه 65 دالّ بر عزیمت و اراده است و آیه 66 دالّ بر رخصت و اجازه.]] 8|67|هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آن گاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد (در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و شکست دشمن دست از کشتار بردارد و به اسیرکردن قناعت کند. ای مؤمنان!) شما (تنها به فکر جنبه‌های مادی هستید و) متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید، در صورتی که خداوند سرای (جاویدان) آخرت (و سعادت همیشگی) را (برای شما) می‌خواهد، و خداوند عزیز و حکیم است (و این است که کارهایش سراسر از روی حکمت و تدبیر، و متوجّه عزّت و پیروزی است). [[«أَسْری»: جمع اسیر، محبوسان. «یُثْخِنَ»: از مصدر (إِثْخان) به معنی غلظت و شدّت به کاربردن و مبالغه در مجروح کردن و ضعیف نمودن دشمن است (نگا: محمّد / 4) در اینجا مراد درهم کوبیدن دشمن و کشتار آنان است تا آن گاه که غلبه و پیروزی مسلّم شود و سپاه ایشان تارومار گردد. «عَرَض»: حطام دنیا. کالای ناپایدار و نعمت زودگذر جهان.]] 8|68|اگر حکم سابق خدا نبود (که بدون ابلاغ امّتی را کیفر ندهد، و مخطیِ در اجتهاد، مجازات نگردد) عذاب بزرگی در مقابل چیزی که (به عنوان فدیه‌ی اسیران گرفته‌اید و شتابی که ورزیده‌اید) به شما می‌رسید. [[«کِتَابٌ»: حکم. فرمان. مراد کیفر ندادن بدون ابلاغ قبلی است (نگا: اسراء / 15)، عذاب سخت و توان فرسا ندادن مسلمانان در زمان حیات پیغمبر و استغفارشان از گناهان (نگا: انفال / 33)، و عدم مجازاتِ مجتهدِ مخطّی در اجتهاد خود (نگا: تفسیرالمنتخب، و صفوة‌التفاسیر).]] 8|69|اکنون از آن چیزی که (از فدیه‌ی اسیران) فراچنگ آورده‌اید حلال و پاکیزه بخورید و (دغدغه‌ای به خود راه ندهید، و در همه‌ی کارهایتان) از خدا بترسید. بیگمان یزدان (سبحان نسبت به بندگانی که به درگاه او برگردند) بسیار آمرزنده و مهربان است. [[«مِمَّا غَنِمْتُمْ»: مراد مطلق غنیمت، یا فدیه اسیران است. «حَلالاً طَیِّباً»: مراد مباح و آزاد است. حال اوّل و دوم (ما)، یا صفت مصدر محذوف (أَکلاً) بوده و برای تأکید ذکر شده‌اند.]] 8|70|ای پیغمبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دلهایتان خیری (همچون ایمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان) سراغ یابد (و بداند که دارای نیّت پاک و راستینی هستید، در دنیا و آخرت) بهتر از آنچه از شما دریافت شده است به شما عطاء می‌کند و شما را می‌بخشد (و شرک و سیّئات شما را نادیده می‌گیرد) و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. [[«خَیْراً»: واژه اوّل صفت مشبّهه و مراد از آن ایمان راستین و صدق در پذیرش اسلام است. واژه دوم، اسم تفضیل و مراد از آن بهتر از چیزی است که مؤمنان از کافران دریافت داشته‌اند.]] 8|71|(ای پیغمبر!) اگر (مشرکان با اظهار ایمان) بخواهند به تو خیانت کنند (موضوع تازه‌ای نیست و باکی نداشته باش، چرا که) آنان پیش از این (نیز با اتّخاذ شرکاء و انداد برای خدا و کفران نعمتِ الله) به خدا خیانت کرده‌اند و خداوند (در قبال آن شما را) بر آنان پیروز کرده است (هرچند شما ضعیف بودید و ایشان نیرومند بودند) و خداوند آگاه (از احوال و افکار همگان است و) حکیم است (و کارها را برابر حکمت و فلسفه‌ای که خود می‌داند می‌گرداند). [[«أَمْکَنَ مِنْهُمْ»: شما را بر آنان چیره کرد و ایشان را مقهورتان نمود. گویند: (أَمْکَنَ اللهُ أوْلِیَآءَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ) خداوند دوستانش را بر دشمنانش پیروز گرداند.]] 8|72|بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و (از خانه و کاشانه‌ی خویش) مهاجرت کرده‌اند و با جان و مال خود در راه خدا (به تلاش ایستاده‌اند و) جهاد نموده‌اند (و لقب مهاجرین را برازنده‌ی خود گردانده‌اند)، و کسانی که (مهاجرین را در منزل و مأوای خود) پناه داده‌اند و (ایشان را با جان و مال) یاری نموده‌اند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصار دریافت داشته‌اند،) برخی از آنان یاران برخی دیگرند (و مسؤول و متعهّد در برابر یکدیگرند) و امّا کسانی که ایمان آورده‌اند ولیکن مهاجرت ننموده‌اند (و با وجود توانائی به جامعه‌ی نوین شما در مدینه نپیوسته‌اند، هیچ گونه تعهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه که مهاجرت می‌کنند. اگر (چنین مؤمنان غیرمهاجری از دست ظلم و جور دیگران) به سبب دینشان از شما کمک و یاری خواستند، کمک و یاری بر شما واجب است، مگر زمانی که مخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشان پیمان (ترک مخاصمه) باشد. (در این صورت رعایت عهد و پیمان، از رعایت حال چنین مؤمنان بی‌حالی لازم‌تر است. به هر حال) خداوند می‌بیند آنچه را که می‌کنید (پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود باشید). [[«آوَوْا»: منزل و مأوی دادند. پناه دادند. «وَلایَة»: نصرت. مدد و یاری (نگا: کهف / 44). «إِسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ»: از شما کمک و یاری خواستند تا دین خود را حفظ کنند و خویشتن را از شکنجه و آزاری برهانند که به سبب داشتن دین و ایمان، متوجّه آنان می‌گردد. «میثاق»: مراد پیمان ترک مخاصمه است.]] 8|73|و کسانی که کافرند، برخی یاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فتنه و فساد عظیمی در زمین روی می‌دهد. [[«إِلاّ تَفْعَلُوهُ»: اگر آن را انجام ندهید. ضمیر (هُ) به میثاق یا حفظ آن و یا نصر مذکور در آیه قبلی برمی‌گردد.]] 8|74|بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و در راه خدا جهاد نموده‌اند، و همچنین کسانی که پناه داده‌اند و یاری کرده‌اند، (هر دو گروه) آنان حقیقةً مؤمن و باایمانند (و شایسته‌ی واژه‌ی مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانه‌ی پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سوی یزدان منان) و روزی شایسته (در بهشت جاویدان) است. [[«وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا ...»: آیات پیشین متضمّن تعهّد و مسؤولیّت و یاری مؤمنان با همدیگر است، و این آیه بیانگر ستایش و بزرگداشت آنان و مقام و منزلت ایشان است. «رِزْقٌ کَرِیمٌ»: (نگا: انفال / 4).]] 8|75|و کسانی که پس از (نزول این آیات) ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و با شما (ای مهاجران و انصار) جهاد نموده‌اند، آنان از زمره‌ی شما هستند و (از حقوق و مدد و یاری شما برخوردار می‌گردند. این ولایت ایمانی بود، و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بر این میان افرادی موجود است و) کسانی که با یکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سزاوارترند (و حقوق آنان) در کتاب خدا (بیان شده است و حکم خدا بر آن رفته است و) بیگمان خداوند آگاه از هر چیزی است. [[«أُوْلُوالأرْحَامِ»: اقرباء. خویشاوندان. «أوْلَی»: سزاوارتر. «کِتَابِ اللهِ»: کتاب خدا قرآن. حکم و فرمان خدا (نگا: انفال / 68).]] 9|1|(این، اعلام) بیزاری خداوند و پیغمبرش از مشرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستاده خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بسته‌اید (و ایشان آن را به دلخواه شکسته‌اند و به دشمنان اسلام پیوسته‌اند. به آنان چهار ماه فرصت داده می‌شود که در این فاصله یا به اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آماده‌ی نبرد با مسلمانان شوند). [[«بَرَآءَةٌ»: بیزاری. مراد اعلام مقاطعه و ترک معاهده است. این سوره را (بَرَاءَة) نامگذاری کرده‌اند به خاطر این که آغاز آن بدین واژه است. توبه هم گفته‌اند چون از توبه زیاد سخن رفته است (نگا: آیه 117 به بعد). فاضحه نیز نامیده‌اند چرا که منافقان را رسوا نموده است (نگا: آیه 49 به بعد). از آنجا که این سوره با بیزاری و خشم خدا از مشرکان آغاز شده است و در آن از اجازه جنگ با ایشان سخن رفته است (نگا: آیه 5 و 28) عبارت «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» که نشانه صلح و دوستی و بیانگر رحمانیّت و رحیمیّت خدا است در ابتدای آن نیامده است. (بَرَآءَة) خبر مبتدای محذوف و تقدیر چنین است: (هذِهِ بَرَآءَةٌ). یا مبتدا است و خبر آن (إِلَی الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ). در این صورت مثل این است که بگوئیم: مِن فُلانٍ إِلی فُلانٍ.]] 9|2|پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی روز دهم ذی‌الحجّه‌ی همان سال، تا روز دهم ماه ربیع‌الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که می‌خواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نجات پیدا نمی‌کنید و) هرگز نمی‌توانید خدا را درمانده کنید، و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا می‌سازد. [[«سِیحُوا»: بگردید. از مصدر سیاحت، به معنی جریان آزاد آب است و در اینجا مراد سیر و سیاحت اختیاری است. «مُخْزِی»: خوارکننده. رسواکننده.]] 9|3|این اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همه‌ی مردم (که در اجتماع سالانه‌ی ایشان در مکّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امیر مؤمنان علی‌بن ابیطالب و به امیرالحاجی ابوبکر صدیق، بر همگان خوانده می‌شود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمی‌گذارند. پس ای مشرکانِ عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل‌شدن برای خدا برگشتید) این برای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بر کفر و شرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمی‌توانید خدای را درمانده دارید و (خویشتن را از قلمرو قدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همه‌ی) کافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده. [[«أَذَانٌ»: اعلام. آگهی. «یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ»: روز بزرگترین حجّ. مراد روز عید قربان است که مهمترین مناسک حجّ در آن انجام می‌پذیرد و در واقع قسمت اصلی اعمال آن به پایان می‌رسد. در مقابل حجّ اکبر، حجّ اصغر است که عُمره نام دارد و در آن وقوف در عرفات انجام نمی‌گیرد.]] 9|4|امّا کسانی که از مشرکان با آنان پیمان بسته‌اید و ایشان چیزی از آن فروگذار نکرده‌اند (و پیمان را کاملاً رعایت نموده‌اند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری نداده‌اند)، پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کرده‌اند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفاکننده‌ی به عهد) را دوست می‌دارد. [[«لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئاً»: چیزی از شروط پیمان شما را نکاسته‌اند و نقض ننموده‌اند. «لَمْ یُظَاهِرُوا»: پشتیبانی و یاری نکرده‌اند.]] 9|5|هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهه‌ی امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هرکجا بیابید بکشید و بگیرید و محاصره کنید و در همه‌ی کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمره‌ی شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (برای توبه‌کنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (برای همه‌ی بندگان) است. [[«إنسَلَخَ»: به پایان رسید. گذشت. «الأَشْهُرُ الْحُرُمُ»: ماههای حرام که عبارتند از: ذیقعده، ذیحجّه، محرم، رجب. «أحْصُرُوهُمْ»: در قلعه‌ها و دژها و مکانهائی که خود را در آنها پنهان می‌کنند، ایشان را محاصره کنید و دوروبرشان را بگیرید. «مَرْصَدٍ»: کمینگاه. «خَلُّوا»: رها کنید. آزاد سازید.]] 9|6|(ای پیغمبر!) اگر یکی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یعنی آیات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمره‌ی شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را به محلّ امن (و مأوی و منزل قوم) خودش برسان (تا از خطرات راه برهد و بدون هیچ گونه اذیّت و آزاری به میان اهل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بدان خاطر است که مشرکان مردمان نادان (و ناآگاه از حقیقت اسلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد). [[«إِسْتَجارَکَ»: از تو پناه خواست. «أَجِرْهُ»: پناهش بده. «مَأْمَنَهُ»: محلّ امن و امان خود. یعنی سرزمین قوم و قبیله و منزل او که سرپناه اهل و عیال خودش می‌باشد. «ذلِکَ»: این فرمانِ به پناهندگی، یا این پناهندگی.]] 9|7|چگونه برای مشرکانی (که بارها پیمان خود را شکسته‌اند) در پیش خدا و پیغمبرش عهد و پیمانی محترم شمرده می‌شود؟ مگر عهد و پیمان کسانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار باشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفاکننده به عهد و پیمان) را دوست می‌دارد. [[«کَیْفَ یَکُونُ ...»: استفهام انکاری است. یعنی نخواهد بود. «فَمَااسْتَقامُوا»: پس مادام که بر جاده راستی و درستی ماندگار شدند.]] 9|8|چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات می‌دارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شوند، نه خویشاوندی را در نظر می‌گیرند و نه عهدی را مراعات می‌دارند (و در نابودی شما همه‌ی توان خود را به کار می‌گیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خوشنود می‌دارند، ولی دلهایشان (با زبانهایشان هم‌آوا نیست و اندرونشان از کینه‌ی شما لبریز است و از اذعان و اقرار بدانچه می‌گویند) ابا دارد. بیشتر آنان نافرمانبردارند (و عهد و پیمان را نگاه نمی‌دارند). [[«إِن یَظْهَرُوا ...»: اگر پیروز و چیره شوند. «لا یَرْقُبُوا»: مراعات نمی‌دارند. مواظبت نمی‌کنند. «إِلاّ»: قرابت و خویشاوندی. «ذِمَّةً»: عهد و پیمان. «تَأبَی»: سر باز می‌زند. خودداری می‌کند. «فَاسِقُونَ»: افراد نافرمانبردار و دررونده از پذیرش دستور خدا.]] 9|9|آنان آیات (خواندنیِ قرآن و دیدنیِ جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروخته‌اند و از راه خدا بازمانده‌اند و دیگران را نیز از آن بازداشته‌اند. آنان کار بسیار بدی کرده‌اند. [[«إِشْتَرَوْا»: فروخته‌اند. معاوضه کرده‌اند (نگا: بقره / 41، 79، 174، آل‌عمران / 77، 187، 199، مائده / 44، 106). «صَدُّوا»: باز ماندند و به دور افتادند. بازداشتند و به دور نگاه داشتند. این فعل ذو وَجْهَیْن است و در اینجا می‌تواند هم لازم باشد و هم متعدّی.]] 9|10|آنان (نه تنها درباره‌ی شما، بلکه) درباره‌ی هیچ فرد باایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمی‌کنند و ایشان تجاوزپیشه‌اند (و عهدشکنی و تعدّی، بیماری مزمنی برای آنان گشته است). [[«لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ ...»: آیه 8 درباره پیغمبر و یاران است و این آیه درباره همه مؤمنان موحّد است. چرا که در اوّلی واژه (فیکُمْ) و در این آیه (مُؤْمِنٍ) به صورت نکره آمده است.]] 9|11|اگر آنان (از کفر) توبه کردند و (احکام اسلام را مراعات داشتند، و از جمله) نماز را خواندند و زکات دادند (دست از آنان بدارید، چرا که) در این صورت برادران دینی شما هستند (و سزاوار همان چیزهائی بوده که شما سزاوارید، و همان چیزهائی که بر شما واجب است، بر آنان هم واجب است). ما آیات خود را برای اهل دانش و معرفت بیان می‌کنیم و شرح می‌دهیم. [[«نُفَصِّلُ»: شرح می‌دهیم. بیان می‌داریم. «لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»: برای کسانی که آگاهند و اهل فهم و شعورند. این جمله انسان را به تدبّر و تأمّل می‌خواند.]] 9|12|و اگر پیمانهائی را که بسته‌اند و مؤکّد نموده‌اند شکستند، و آئین شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادند (اینان سردستگان کفر و ضلالند و) با سردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو بازبودن درگاه توبه‌ی خدا و شدّت عمل شما، پشیمان شوند و) دست بردارند. [[«نَکَثُوا»: نقض کردند. به هم زدند. «أَیْمَان»: جمع یمین، سوگندها. «مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ»: پس از پیمان بستن و به سوگندهای بزرگ استوار داشتن ایشان. «أَئِمَّةَالْکُفْرِ»: مراد پیشوایان کفر و ضلال ایشان از قبیل ابوسفیان و حرث‌بن هشام است. یا مراد خود این افراد است که خویشتن را سران و متقدّمان در این کار می‌دانستند. به هر حال این عبارت پیروان سردستگان کفر و ضلال را نیز شامل می‌شود.]] 9|13|آیا با مردمانی نمی‌جنگید که پیمانهای خود را (مکرّراً) شکسته‌اند و (قبلاً نیز ایشان بودند که) تصمیم به اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفته‌اند و (هم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی به جان و مال) شما را آغاز کرده‌اند؟ آیا از ایشان می‌ترسید (و به جنگ آنان نمی‌روید؟). در صورتی که سزاوارتر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان دارید (و مؤمنان راستین هستید). [[«أَلا تُقَاتِلُونَ؟»: آیا نمی‌جنگید؟ استفهام انکاری است، یعنی باید که بجنگید. «هَمُّوا»: قصد کردند. در اینجا به معنی عزم را جزم کردند و تصمیم قاطعانه گرفتند (نگا: توبه / 74). «بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»: آنان بار اوّل به اذیّت و آزارتان در مکّه پرداختند (نگا: انفال / 30) و تصمیم به شکنجه دیگر مسلمانان گرفتند (نگا: نساء / 75). «أَحَقّ»: درخورتر و سزاوارتر.]] 9|14|(ای مؤمنان!) با آن کافران بجنگید تا خدا آنان را با دست شما عذاب کند و خوارشان دارد و شما را بر ایشان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مؤمنان بر کافران) سینه‌های اهل ایمان را شفا بخشد (و بر دلهای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیرینه‌ی اذیّت و آزار کفّار را از درون آنان بزداید). [[«قَوْمٍ مُّؤْمِنِینَ»: مراد مؤمنانی است که نتوانسته بودند از مکّه مهاجرت کنند، و همچنین مسلمانانی مورد نظر است که مشرکانی چون قوم خُزاعه درباره آنان غدر کردند و مکر و کید نمودند.]] 9|15|و کینه را از دلهایشان بردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانند که) خداوند توبه‌ی هر کس را بخواهد (و شایسته‌اش بداند) می‌پذیرد (و لذا کافران می‌توانند تا دیر نشده است از کفر دست بکشند و به سوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاری‌ها) دارای حکمت فراوان است. [[«غَیْظَ»: خشم و کینه فراوان. در اینجا بیشتر مراد خشم و کینه نهان در دل مؤمنان عاجز و ناتوان است (نگا: نساء / 75).]] 9|16|آیا گمان می‌برید که به حال خود رها می‌شوید (و مورد آزمایش به وسیله‌ی جهاد و غیره قرار نمی‌گیرید) و خداوند به مردم نمی‌شناساند کسانی از شما را که به جهاد برخاسته‌اند و بغیر از خدا و پیغمبر و مؤمنان، دوست نزدیکی و محرم‌اسراری برای خود نگرفته‌اند؟ خداوند از همه‌ی اعمالتان آگاه است (و پاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال می‌دهد). [[«لَمَّا یَعْلَمِ اللهُ ...»: مراد این است که علم غیبی خدا به علم عینی تبدیل شود و آنچه در پس‌پرده غیب نهان بود برای مردم به صحنه ظهور برسد و آشکار گردد (نگا: بقره / 143). به عبارت دیگر، نفی علم به معنی نفی معلوم است، و عبارت فوق به جای این که (هنوز خدا ندانسته باشد) معنی شود، به (هنوز تحقّق نیافته و معلوم نشده باشد) معنی می‌گردد. «وَلیجَةً»: محرم اسرار. بیگانه‌ای که به عنوان دوست صمیمی برگزیده شود. در اینجا مراد دوست ناباب و دغلی است که از مشرکان و منافقان انتخاب و بر اسرار مسلمانان آگاه می‌شود.]] 9|17|مشرکانی که به کفر خویش گواهی می‌دهند حق ندارند مساجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت) آباد کنند. آنان اعمالشان هدر و تباه است (و اجر و مزدی به کارهایشان تعلّق نمی‌گیرد) و جاودانه در آتش دوزخ ماندگار می‌مانند. [[«مَا کَانَ لِلْمُشْرِکینَ»: مشرکان را نسزد و نرسد. «أَن یَعْمُرُوا»: مراد آباد کردن مادی یا معنوی است. یعنی مشرکان نه حق شرکت در تعمیر و بنای مساجد را دارند و نه حق شرکت در اجتماع و عبادت در آنها را. البتّه کمک مالی یا بدنی آنان در ساختمان مساجد بلامانع است اگر زیان سیاسی یا دینی در آن نباشد (نگا: تفسیرالمنار، صفحه 208 جلد 10). «شَاهِدِینَ»: مراد گواهی به زبان حال است (نگا: اعراف / 172 و عادیات / 7). چرا که شهادت اعمال مهمتر از شهادت اقوال است.]] 9|18|تنها کسی حق دارد مساجد خدا را (با تعمیر یا عبادت) آبادان سازد که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و نماز را چنان که باید بخواند و زکات را بدهد و جز از خدا نترسد. امید است چنین کسانی از زمره‌ی راه‌یافتگان باشند. [[«عَسَی»: امید است. برخی واژه‌های (عَسی) را در قرآن به معنی واجب و لازم است می‌دانند. امّا در اینجا معنی امید و رجا مناسب‌تر می‌نماید. چرا که مسلمان نباید به اعمال صالحه مغرور گردد، و بلکه باید همیشه در میان خوف و رجا بسر برد.]] 9|19|آیا (رتبه‌ی سقایت و) آب دادن به حاجیان و تعمیرکردن مسجدالحرام را همسان (مقام آن) کسی می‌شمارید که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است و در راه خدا جهاد کرده است (و به جان و مال کوشیده است؟ هرگز منزلت آنان یکسان نیست و) در نزد خدا برابر نمی‌باشند، و خداوند مردمانی را که (به خویشتن به وسیله‌ی کفرورزیدن، و به دیگران به وسیله‌ی اذیّت و آزار آنان) ستم می‌کنند (به راه خیر و صلاح دنیوی و نعمت و سعادت اخروی) رهنمود نمی‌سازد. [[«سِقَایَة»: میرابی. آب‌دادن. در اینجا مراد پیشه آب‌دادن به حاجیان در مسجدالحرام است که منزلت و مقامی داشته است. «عِمَارَة»: آبادکردن. تعمیرنمودن. «کَمَنْ»: مضافی مانند (إیمان) محذوف است و تقدیر چنین است: کَإیمانِ مَنْ. «لا یَسْتَوُونَ»: مثل هم نیستند. برابر و یکسان نمی‌باشند.]] 9|20|کسانی که ایمان آورده‌اند و به مهاجرت پرداخته‌اند و در راه خدا با جان و مال (کوشیده‌اند و) جهاد نموده‌اند، دارای منزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه خدایند، و آنان رستگاران و به مقصودرسندگان (و سعادتمندان دنیا و آخرت) می‌باشند. [[«أَعْظَمُ دَرَجَةً»: دارای منزلت و مقام والاتر و بزرگتری هستند. واژه دَرَجَة تمییز است. ذکر این نکته لازم است که از اسم تفضیل (أَعْظَمُ) نباید چنین استنباط گردد که ایمان مؤمنان و جهاد ایشان دارای فضیلت و اجر بیشتر و سقایت کافران دارای فضیلت و اجر کمتر است! بلکه اسم تفضیل در موارد زیادی بیانگر این واقعیّت است که یکی از دو طرف مقایسه دارای فضیلت است و دیگری اصلاً دارای فضیلتی نیست (نگا: بقره / 221، نساء / 128، توبه / 108).]] 9|21|پروردگارشان آنان را به رحمت خود و خوشنودی (از ایشان که بزرگترین نعمت است) و بهشتی مژده می‌دهد که در آن نعمتهای جاودانه دارند. [[«رِضْوَانٍ»: خوشنودی و رضایتی که خشمی به دنبال ندارد (نگا: آل‌عمران / 15، توبه / 72). «نَعِیمٌ»: نعمتهای فراوان. هرآنچه از آن بهره‌مند و متلذّذ شوند. هرچه انسان از آن خوشش بیاید. «مُقِیمٌ»: باقی. جاودانه. همیشگی.]] 9|22|همواره در بهشت ماندگار می‌مانند (و غرق در لذائذ و نعمتهای آن خواهند بود). بیگمان در پیشگاه خدا پاداش بزرگی (و فراوانی برای فرمانبرداران امر او) موجود است. [[«أَجْرٌ عَظِیمٌ»: پاداش بزرگی که عقلها از توصیف آن عاجزند.]] 9|23|ای مؤمنان! پدران و برادران (و همسران و فرزندان و هر یک از خویشاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیه‌گاه و دوست خود ندانید) اگر کفر را بر ایمان ترجیح دهند (و بی‌دینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامی‌تر باشد). کسانی که از شما ایشان را یاور و مددکار خود کنند مسلّماً ستمگرند. [[«أوْلِیَآء»: جمع ولی، یاور و مددکار که کار دیگری را به عهده گیرد.]] 9|24|بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبیله‌ی شما، و اموالی که فراچنگش آورده‌اید، و بازرگانی و تجارتی که از بی‌بازاری و بی‌رونقی آن می‌ترسید، و منازلی که مورد علاقه‌ی شما است، اینها در نظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را می‌کند (و عذاب خویش را فرو می‌فرستد). خداوند کسان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت نمی‌نماید. [[«إِقْتَرَفْتُمُوهَا»: آن را کسب کرده‌اید و فراچنگ آورده‌اید. «تَرَبَّصُوا»: انتظار بکشید. چشم به راه باشید. «أَمْر»: کار. یعنی اگر چنین کردید، خدا هم کار خود را می‌کند و عذاب عاجل یا عقاب آجل را نازل می‌نماید که مراد تهدید و تخویف است.]] 9|25|خداوند شما را در مواقع زیادی یاری کرد و (به سبب نیروی ایمان بر دشمنان پیروز گرداند، و از جمله) در جنگ حُنَین (که در روز شنبه، شانزدهم شوّال سال هشتم هجری، میان شما که 12000 نفر بودید، و میان قبائل ثقیف و هوازنِ مشرک که 4000 نفر بودند درگرفت، و شما به کثرت خود و قلّت دشمنان مغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشمنان بر شما چیره شدند) بدان گاه که فزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مغرورِ انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریانِ فراوان اصلاً به کار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همه‌ی وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس‌پشت کردید و پای به فرار نهادید. [[«مَوَاطِنَ»: جمع مَوْطِن، قرارگاه. جایگاه. مراد میدانهای جنگ است. «فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئاً»: دردی از شما را دوا نکرد. کاری برای شما نکرد. «ضَاقَتْ»: تنگ شد. «بِمَا رَحُبَتْ»: با وجود فراخی. حرف (بِ) به معنی (مَعَ)، و واژه (ما) مصدری است، و (رَحُبَتْ) از رحب به معنی وسعت است. «وَلَّیْتُمْ»: پشت کردید. «مُدْبِرِینَ»: پشت‌کنان. «وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ»: از معرکه گریختید و پشت به دشمن نمودید. (مَدْبِرینَ) حال است و برای تأکید معنی است.]] 9|26|سپس (عنایت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پیغمبرش و مؤمنان گرداند و لشکرهائی را (از فرشتگان برای تقویت قلب مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نمی‌دیدید، و (پیروز شدید و دشمنان شکست خوردند، و بدین وسیله) کافران را مجازات کرد، و این است کیفر کافران (در این جهان، و عذاب آخرت هم به جای خود باقی است). [[«سَکِینَة»: طُمأنینه و آرامش. آرام و قرار. «جُنوداً»: جمع جند، لشکرها.]] 9|27|بعد از آن (واقعه هم همیشه درگاه خدا باز است و) خداوند توبه‌ی هرکه را بخواهد (و شایسته‌اش بداند) می‌پذیرد؛ چراکه خدا صاحب مغفرت فراوان و رحمت بی‌کران است. [[«یَتُوبُ اللهُ ... عَلَی مَنْ»: این جمله که با فعل مضارع آغاز شده است، دلالت بر استمرار دارد و می‌رساند که درهای توبه و بازگشت به روی همگان همیشه باز است.]] 9|28|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بیگمان مشرکان (به سبب کفر و شرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند، لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) به مسجدالحرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر می‌ترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شما را به فضل و رحمت خود (از خلق و از مشرکان) بی‌نیاز می‌گرداند؛ چراکه خدا آگاه (از کار شما است و برای گرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است. [[«نَجَسٌ»: مصدر است و به معنی پلیدی و ناپاکی است. در اینجا مراد (نَجِس) با کسر جیم است که به معنی شخص پلید و ناپاک است و برای مبالغه به صورت مصدر ذکر شده است و مقصود اشخاص شرور بدطینت است. «عَیْلَةً»: فقر و تنگدستی.]] 9|29|با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستاده‌اش (در سنّت خود) تحریم کرده‌اند حرام می‌دانند، و نه آئین حق را می‌پذیرند، پیکار و کارزار کنید تا زمانی که (اسلام را گردن می‌نهند، و یا این که) خاضعانه به اندازه‌ی توانائی، جزیه را می‌پردازند (که یک نوع مالیات سرانه است و از اقلیّتهای مذهبی به خاطر معاف‌بودن از شرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته می‌شود). [[«رَسُولُهُ»: مراد محمّدبن عبدالّله، پیغمبر اسلام است. «لایَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ»: معتقد به دین حق که اسلام است نمی‌باشند. «مِنَ الَّذِینَ ...»: واژه (مِنْ) در اینجا بیانیّه است؛ نه تبعیضیّه. یعنی همه پیروان کتب آسمانی پیشین. «الْجِزْیَة»: از کزیت فارسی یا از جزاء عربی است و مراد مالیاتی است که از طرف حکومت اسلامی تعیین و از مردان بالغ و سالم و عاقل ثروتمند اهل کتاب به اندازه توانائی دریافت می‌شود؛ نه افراد فلج و کور و بنده و فقیر و حقیر، و نه از زنان و کودکان و راهبان گوشه‌گیر. حکومت اسلامی از اهل کتاب جزیه می‌گیرد و از مسلمانان خمس غنائم، زکات مال، فطریّه، وجوه کفّارات مختلفه، و غیره. در ضمن اهل کتاب را از جهاد معاف می‌کند و امنیّت مالی و جانی آنان را تأمین می‌نماید و از امکانات کشور برخوردارشان می‌سازد. لذا جزیه یک نوع کمک مالی برای دفاع از موجودیت و استقلال و امنیّت کشور اسلامی است. «عَن یَدٍ»: با دست خود. نقداً. به اندازه قدرت. به سبب انقیاد. به سبب انعام بدانان. «صَاغِرُونَ»: اَذِلّاء. از ماده صَغار به معنی کوچکی و رذالت (نگا: انعام / 124، اعراف / 13 و 119).]] 9|30|یهودیان می‌گویند: عُزَیر پسر خدا است (چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دسترسشان گذاشت)، و ترسایان می‌گویند: مسیح پسر خدا است (چرا که او بی‌پدر از مادر بزاد). این، سخنی است که آنان به زبان می‌گویند (و ادّعائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمی‌باشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی می‌ماند که پیش از آنان همچنین می‌گفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا این که فرشتگان را دختران خدا می‌دانستند). خداوند کافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ می‌گویند و چگونه از حق با وجود این همه روشنی به دور می‌گردند و) بازداشته می‌شوند؟! [[«عُزَیْرٌ»: همان کسی است که اهل کتاب او را عزرا می‌نامند. «ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ»: این سخنی است که به زبان می‌گویند و دلیلی بر صحّت آن ندارند. این سخنی است که می‌گویند و نشاید که چنین بگویند. «یُضَاهِئُونَ»: همچون ایشان می‌گویند. سخنشان به سخن کافرانی می‌ماند که. در اصل مضافی حذف شده است و ضمیر مضاف‌الیه به جای آن قرار گرفته و مرفوع شده است. تقدیر چنین است: یُضَاهی قَوْلُهُمْ قَوْلَ الَّذِینَ. از ماده (ضَها) یا (ضَهی) است و یاء به همزه تبدیل شده است. آن را (یُضاهُونَ) هم خوانده‌اند. «قاتَلَهُمُ اللهُ»: خدا با آنان بجنگد! سرنوشت کسی هم که خدا با او بجنگد نابودی و بدبختی است. مراد دعا است، یعنی خداوند ایشان را نفرین و از رحمت خود به دور کند. «أَنَّی»: چگونه. «یُؤْفَکُونَ»: بازداشته می‌شوند. منصرف گردانده می‌شوند (نگا: مائده / 75).]] 9|31|یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفته‌اند (چرا که علماء و پارسایان، حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال می‌کنند، و خودسرانه قانونگذاری می‌نمایند، و دیگران هم از ایشان فرمان می‌برند و سخنان آنان را دین می‌دانند و کورکورانه به دنبالشان روان می‌گردند. ترسایان افزون بر آن) مسیح پسر مریم را نیز خدا می‌شمارند. (در صورتی که در همه‌ی کتابهای آسمانی و از سوی همه‌ی پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودی نیست و او پاک و منزّه از شرک‌ورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار می‌دهند. [[«إِتَّخَذُوا»: قرار داده‌اند. تبدیل کرده‌اند. «أَحْبَار»: جمع حِبْر، علماء، مراد پیشوایان دینی یهودیان است. «رُهْبَان»: جمع راهب، پارسایان. دیرنشینان. مراد پیشوایان دینی مسیحیان است. «أَرْبَاباً»: جمع رَبّ، معبودان.]] 9|32|آنان می‌خواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گسترده‌تر گرداند) هرچند که کافران دوست نداشته باشند. [[«یُطْفِئُوا»: از مصدر إِطْفاء، به معنی خاموش‌کردن. «نُورَاللهِ»: مراد آئین اسلام، یا قرآن است (نگا: نساء / 174 و تغابن / 8). «یَأْبَی»: خودداری می‌کند. سرباز می‌زند.]] 9|33|خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه با هدایت و دین راستین (به میان مردم) روانه کرده است تا این آئین (کامل و شامل) را بر همه‌ی آئینها پیروز گرداند (و به منصّه‌ی ظهورش رساند) هرچند که مشرکان نپسندند. [[«الْهُدَی»: هدایت. مراد قرآن است. «لِیُظْهِرَهُ»: تا او را مطلع و مسلّط گرداند. تا آن را برتری و چیرگی بخشد. مرجع ضمیر (هُ) می‌تواند (رَسُول) یا (دینِ الْحَقِّ) باشد.]] 9|34|ای مؤمنان! بسیاری از علماء دینیِ یهودی و مسیحی، اموال مردم را به ناحق می‌خورند، و دیگران را از راه خدا بازمی‌دارند (و از اطمینان مردمان به خود سوءاستفاده می‌کنند و از پذیرش اسلام ممانعت می‌نمایند. ای مؤمنان! شما همچون ایشان نشوید و مواظب علماء بدکردار و عرفاء ناپرهیزگار خود باشید و بدانید اسم و رسمْ دنیاپرستان مال‌اندوز را تغییر نمی‌دهد) و کسانی که طلا و نقره را اندوخته می‌کنند و آن را در راه خدا خرج نمی‌نمایند، آنان را به عذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده. [[«بِالْبَاطِلِ»: به ناحق. بیهوده. مثلاً از راه گناه بخشی و بهشت‌فروشی و تحریم حلال و تحلیل حرام. «یَکْنِزُونَ»: اندوخته می‌کنند. گنجینه می‌سازند. مراد از کنز، ثروت‌اندوزیِ بیجائی است که حقوق شرعی از آن پرداخت نگردد. «الذَّهَبَ»: طلا. زر. «الْفِضَّة»: نقره. سیم. «الذَّهَبَ وَ الْفِضَّة»: مراد اموال است. «لا یُنفِقُونَها»: استعمال ضمیر مفرد (ها) به جای ضمیر مثنّی (هُما) جائز است هنگامی که بیان یکی از دو چیز به منزله بیان هردوی آنها باشد (نگا: بقره / 45، جمعه / 11). یا این که ضمیر (ها) متوجّه معنی است که کُنوز یا اموال است. «بَشِّرْ»: مژده بده. مراد ریشخند و تهکّم است.]] 9|35|روزی (فرا خواهد رسید که) این سکّه‌ها در آتش دوزخ، تافته می‌شود و پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنها داغ می‌گردد (و برای توبیخ) بدیشان گفته می‌شود: این همان چیزی است که برای خویشتن اندوخته می‌کردید، پس اینک بچشید مزه‌ی چیزی را که می‌اندوختید. [[«یَوْمَ»: در روزی که. روزی را که. ظرف است برای (عذاب إلیمٍ) یا (یُعَذَّبُونَ) محذوف و یا مفعول‌به (أُذْکُرْ) محذوف است. «تُکْوَی»: داغ می‌گردد. «جِبَاه»: جمع جِبْهَة، پیشانیها. «جنوب»: جمع جنب، پهلوها. «ظُهُور»: جمع ظَهْر، پشتها.]] 9|36|شماره‌ی ماهها (ی سال قمری) در حکم و تقدیر خدا (ی متعال، و مضبوط در لوح محفوظ، یا موجود) در کتاب آفرینش - از آن روز که آسمانها و زمین را آفریده است - دوازده ماه است که چهار ماه حرام است (و آنها عبارتند از: ذی‌القعده، ذی‌الحجّه، محرّم، و رجب. جنگ در این ماهها حرام است، و) این (تحریم نبرد) آئین راستین و تغییرناپذیر (خدا) است، پس در آنها به خویشتن ستم نکنید (و جنگ در آنها را حلال ندانید، مگر این که تجاوز و قانون‌شکنی از سوی دشمن باشد و شما به ناچار از خود دفاع کنید. ای مؤمنان!) با همه‌ی مشرکان بجنگید همان گونه که آنان جملگی با شما می‌جنگند، و بدانید که (لطف و یاری) خدا با پرهیزگاران است. [[«کِتَاب»: مراد همه کتابهای آسمانی، یا لوح محفوظ، و یا کتاب بازِ هستی است. «حُرُم»: جمع حرام. مراد ماه‌های چهارگانه ذی‌القعده، ذی‌الحجّه، محرم، و رجب است که جنگیدن در آنها حرام است. «الدِّینُ»: آئین. حکم و داوری. حساب. «الْقَیِّمُ»: راست و درست. استوار و پابرجا. «الدِّینُ الْقَیِّمُ»: آئین راستین و ابدی. داوری درست و سرمدی. حساب صحیح و همیشگی. «کَآفَّةً»: جملگی. همگی. مصدری است مانند عافِیَة و عاقِبَة، و به معنی (کافّینَ) بوده و حال فاعل یا مفعول می‌باشد. «قَاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَآفَّة»: جملگی با مشرکان بجنگید. با جملگی مشرکان بجنگید.]] 9|37|به تأخیر انداختن (و بهم‌زدن ترتیب ماههای حرام) افزایش در کفر است. کافران بدان گمراهِ (گمراه و سرگشته‌تر از پیش) می‌شوند. آنان یک سال (ماه حرام را) حلال می‌کنند و یک سال (ماه حلال را) حرام می‌سازند (و برابر آرزوی خود ماهها را جابجا می‌نمایند و می‌گویند: ماهی در برابر ماهی) تا با تعداد ماههائی که خدا حرام کرده است موافقت برقرار سازند (و عدد چهار را تکمیل گردانند) و بدین وسیله چیزی را (برای خود) حلال نمایند که خداوند حرام کرده است (و چیزی را حرام نمایند که خداوند حلال فرموده است). کردار زشتشان در نظرشان آراسته شده است، و خداوند گروه کافران (مُصرّ بر کفر را به راه سعادت) هدایت نمی‌نماید. [[«أَلنَّسِی‌ءُ»: به تأخیرانداختن. مراد جابه‌جائی ماهها و بهم‌زدن ترتیب طبیعی آنها است که عربها بنا به مصالحی چنین می‌کردند و مثلاً اعلام می‌کردند که ماه محرم امسال به تأخیر انداخته می‌شود و ماه صفر جایگزین آن می‌گردد. یا ماه ذی‌الحجّه که مراسم حجّ در آن انجام می‌گیرد، از تابستان به زمستان انداخته می‌شود، و ... «یُحِلُّونَهُ ... یُحَرِّمُونَهُ»: مرجع ضمیر (هُ) واژه (أَلنَّسی‌ءُ) است و می‌توان آیه را چنین معنی کرد: کافران سالی، به تأخیرانداختن و جابجاکردن را حلال می‌دانند و سالی، حرام. «لِیُوَاطِئُوا»: از مصدر مُواطاه به معنی موافقت و مطابقت است. یعنی تا این که شماره چهار را تکمیل می‌کنند، هرچند که ماههای حرام جابجا شوند.]] 9|38|ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته می‌شود: (برای جهاد) در راه خدا حرکت کنید، سستی می‌کنید و دل به دنیا می‌دهید؟ آیا به زندگی این جهان به جای زندگی آن جهان خوشنودید؟ (و فانی را بر باقی ترجیح می‌دهید؟ آیا سزد که چنین کنید؟) تمتّع و کالای این جهان در برابر تمتّع و کالای آن جهان، چیز کمی بیش نیست. [[«مَا لَکُمْ»: چه چیزتان شده است؟ چه خبرتان است؟ چرا شما؟ «إنفِرُوا»: بیرون روید. برای جهاد به تندی خارج شوید. «إِثَّاقَلْتُمْ»: سستی و کندی کردید. اصل آن (تَثَاقَلْتُمْ) و از باب تفاعُل است. «إِثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ»: خویشتن را به زمین چسپانده و تنبلی کردید. دل به زندگی جهان دادید و بدان گرائیدید. «مِنَ الآخِرَةِ»: بدل آخرت. به جای دنیای دیگر.]] 9|39|اگر برای جهاد بیرون نروید، خداوند شما را (در دنیا با استیلاء دشمنان و در آخرت با آتش سوزان) عذاب دردناکی می‌دهد و (شما را نابود می‌کند و) قومی را جایگزینتان می‌سازد که جدای از شمایند (و پاسخگوی فرمان خدایند و در اسرع وقت دستور او را اجرا می‌نمایند. شما بدانید که با نافرمانی خود تنها به خویشتن زیان می‌رسانید) و هیچ زیانی به خدا نمی‌رسانید (چرا که خدا بی‌نیاز از همگان و دارای قدرت فراوان است) و خدا بر هر چیزی توانا است (و از جمله بدون شما هم می‌تواند اسلام را پیروز گرداند، و همچنین شما را از بین ببرد و دسته‌ی فرمانبرداری را جانشین شما کند). [[«إِلاّ تَنفِرُوا»: اگر برای جهاد بیرون نروید. اصل آن (إِنْ لا تَنْفِرُوا) است. «غَیْرَکُمْ»: جدای از شما، یعنی مطیع و فرمانبردار و مؤمن و پرهیزگار. واژه (غَیْرَ) صفت (قَوْماً) است و به سبب ابهام فراوانی که دارد با وجود اضافه معرفه نمی‌گردد. می‌تواند مستثنی نیز باشد. «یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ»: قوم دیگری را جانشین شما می‌سازد. قومی را جانشین شما می‌کند که مغایر با شمایند و دستور خدا را اجرا می‌نمایند. «لا تَضُرُّوهُ»: به خدا زیان نمی‌رسانید. به پیغمبر زیان نمی‌رسانید.]] 9|40|اگر پیغمبر را یاری نکنید (خدا او را یاری می‌کند، همان گونه که قبلاً) خدا او را یاری کرد، بدان گاه که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که (دو نفر بیشتر نبودند و) او دومین نفر بود (و تنها یک نفر به همراه داشت که رفیق دلسوزش ابوبکر بود). هنگامی که آن دو در غار (ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار) شدند (ابوبکر نگران شد که از سوی قریشیان به جان پیغمبر گزندی رسد،) در این هنگام پیغمبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است (و ما را حفظ می‌نماید و کمک می‌کند و از دست قریشیان می‌رهاند و به عزّت و شوکت می‌رساند. در این وقت بود که) خداوند آرامش خود را بهره‌ی او ساخت (و ابوبکر از این پرتو الطاف، آرام گرفت) و پیغمبر را با سپاهیانی (از فرشتگان در همان زمان و همچنین بعدها در جنگ بدر و حُنَین) یاری داد که شما آنان را نمی‌دیدید، و سرانجام سخن کافران را فروکشید (و شوکت و آئین آنان را از هم گسیخت) و سخن الهی پیوسته بالا بوده است (و نور توحید بر ظلمت کفر چیره شده است و مکتب آسمانی، مکتبهای زمینی را از میان برده است) و خدا باعزّت است (و هرکاری را می‌تواند بکند و) حکیم است (و کارها را بجا و از روی حکمت انجام می‌دهد). [[«ثَانِیَ اثْنَیْنِ»: یکی از دو نفر. حال ضمیر (هُ) است. «الْغَار»: مراد غار کوه ثور است که در جنوب مکّه قرار دارد و راه یک ساعته پیاده از آن دور است. «إِذْهُمَا فِی الْغَارِ»: بدل بعض از (إِذْ أَخْرَجَهُ)، و (إِذْ یَقُولُ) بدل دوم آن است. «عَلَیْهِ»: ضمیر (ه) به پیغمبر و یا به ابوبکر صِدّیق برمی‌گردد. «کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا»: مراد سخنی است مبنی بر قتل پیغمبر که همگی بر آن متّفق شدند (نگا: انفال / 30). شرک. دعوت به کفر. مراد معتقدات ایشان است. «کَلِمَةُاللهِ»: مراد وعده پیروزی خدا به پیغمبران و مؤمنان است (غافر / 51). توحید. دعوت به اسلام. آئین اسلام. واژه (کَلِمَةُ) مبتدا است و جمله (هِیَ‌الْعُلْیَا) خبر آن است. ذکر جمله اسمیّه برای دوام است و بیانگر همیشگی و جاودانگی (کَلِمَةُ اللهِ) است.]] 9|41|(ای مؤمنان! هرگاه منادی جهاد، شما را به جهاد ندا درداد فوراً) به سوی جهاد حرکت کنید، سبک‌بار یا سنگین‌بار، (جوان یا پیر، مجرّد یا متأهّل، کم‌عائله یا پرعائله، غنی یا فقیر، فارغ‌البال یا گرفتار، مسلّح به اسلحه‌ی سبک یا سنگین، پیاده یا سواره و ... در هر صورت و در هر حال،) و با مال و جان در راه خدا جهاد و پیکار کنید. اگر دانا باشید می‌دانید که این به نفع خود شما است. [[«خِفَافاً»: جمع خَفیف، سبکباران. «ثِقَالاً»: جمع ثقیل، سنگین‌باران. «خِفَافاً وَ ثِقَالاً»: حال است و مراد این است که در هر حالی باید به جهاد رفت: سواره یا پیاده، پیر یا جوان، فقیر یا غنی، آسان یا مشکل.]] 9|42|(منافقان) اگر غنائمی نزدیک (و در دسترس) و سفری سهل و آسان باشد (به طمع دنیا) از تو پیروی می‌کنند و به دنبال تو می‌آیند، ولی راه دور و پردردسر (همچون تبوک) برای ایشان ناشدنی و نارفتنی است. به خدا سوگند می‌خورند که اگر می‌توانستیم با شما حرکت می‌کردیم. آنان (در واقع با این عملها و این دروغها) خویشتن را تباه و هلاک می‌کنند، و خدا می‌داند که ایشان دروغگویند. [[«عَرَضاً»: کالا و متاع فانی دنیا. حُطام دنیا. «قَاصِداً»: آسان و بی‌دردسر. «الشُّقَّة»: مسافتی که بدون مشقّت طی نشود.]] 9|43|خدا تو را بیامرزاد! چرا به آنان اجازه دادی (که از جهاد بازمانند و با شما خارج نشوند) پیش از آن که برای تو روشن گردد که ایشان (در عذرهائی که می‌آورند) راستگویند و یا بدانی که چه کسانی دروغگویند. [[«عَفَا اللهُ عَنکَ»: جمله دعائی است و مراد از این نوع جمله‌ها بیشتر تعظیم و توقیر است؛ نه توبیخ و تحقیر. در اینجا عتاب بر ترک اوّلی و أَکْمَل است؛ نه به خاطر ارتکاب جرم و معصیت (نگا: نور / 62). بلکه می‌توان گفت منظور از خطاب به صورت استفهام استنکاری، بیان منافقی منافقان است. یعنی اگر بدیشان اجازه نمی‌دادی، منافقی منافقان در عمل برای همگان روشن می‌شد. چرا که در هر صورت منافقان به جنگ تبوک نمی‌رفتند.]] 9|44|آنان که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند در انجام جهاد با مال و جان (در راه یزدان) از تو اجازه نمی‌گیرند، (زیرا جهاد واجب است و در اداء واجبات، کسب اجازه لازم نیست. این چنین مؤمنان راستینی که برای رفتن به جهاد اجازه نمی‌گیرند، به طریق اولی برای نرفتن به جهاد درخواست اجازه نمی‌کنند) و خداوند به خوبی افراد پرهیزگار را می‌شناسد (و از نیّات و اعمال آنان کاملاً آگاه است). [[«لا یَسْتَأْذِنُکَ ...»: در کار جهاد از تو درخواست اجازه نمی‌کنند؛ نه برای خروج و نه برای قعود. متعلّق آن می‌تواند محذوف و واژه (تخلّف) باشد، و (أَن یُجاهِدُوا)، کَراهَةَ أَن یُجاهِدُوا منظور نظر و در تقدیر باشد.]] 9|45|تنها کسانی از تو اجازه می‌خواهند که (در جهاد شرکت نکنند که مدّعیان دروغینند و) به خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان دچار شکّ و تردید است و در حیرت و سرگردانی خود بسر می‌برند. [[«إِرْتابَتْ»: دچار شکّ و تردید شده است. «یَتَرَدَّدُونَ»: در رفت و برگشت و آمد و شدند. سرگردانند.]] 9|46|اگر (این منافقان نیّت پاک و درستی داشتند و) می‌خواستند (برای جهاد) بیرون روند، توشه و ساز و برگ آن را آماده می‌کردند (و مسلّح و مجهّز در خدمت رسول راه می‌افتادند.) امّا خدا (می‌دانست که اگر برای جهاد بیرون می‌آمدند جز زیان و ضرر نداشتند. این بود که) بیرون‌شدن و حرکت‌کردن آنان را (به سوی میدان نبرد) نپسندید و ایشان را از (این کار) بازداشت. و بدیشان گفته شد: با نشستگان (عاجز و ناتوان، از قبیل: بیماران و پیران و کودکان و زنان، در خانه) بنشینید (چرا که شایستگی آن را ندارید که در کارهای بزرگ و راه سترگ خدا گام بردارید). [[«عُدَّة»: توشه. ساز و برگ. «إِنْبِعاث»: روانه‌شدن. رفتن. «ثَبَّطَ»: بازداشت. با ترس و هراس انداختن به دل منافقان، از بیرون رفتن ایشان برای غزوه تبوک و جنگ با رومیان جلوگیری کرد. «قِیلَ»: گفته شد. این سخن می‌تواند القاء خدا، اذن رسول، ندای وجدان، وسوسه شیطان، و یا گفتار یک یا چند نفر از میان خودشان باشد.]] 9|47|اگر آنان همراه شما (برای جهاد) بیرون می‌آمدند، چیزی جز شرّ و فساد بر شما نمی‌افزودند، و به سرعت در میان شما حرکت می‌کردند و مشغول آشفتن و گول‌زدن و برگرداندنتان از دین می‌شدند. در میانتان هم کسانی هستند که سخن ایشان را بشنوند (و دعوت تفرقه‌آمیز و فتنه‌برانگیز ایشان را بپذیرند). خداوند ستمگران را خوب می‌شناسد (و از فاسق و فاجر ایشان آگاه و از رفتار آشکار و نهانشان باخبر است). [[«خَبَالاً»: شر و فساد (نگا: آل‌عمران / 118). «أَوْضَعُوا»: سرعت می‌گرفتند. با شتاب راه می‌افتادند. «خِلالَ»: جمع خَلَل؛ میان، بین. «فِتْنَة»: تفرقه و اختلاف. از دین برگرداندن. «سَمَّاعُونَ»: شنوندگان. فرمانبرداران. جاسوسان.]] 9|48|(این گروه منافقان) پیش از این هم به فتنه‌گری و ایجاد فساد (در میان شما) پرداخته‌اند و (در جنگ احد و دیگر موارد) برضدّ شخص پیغمبر (و برخی از مؤمنان و خود آئین اسلام توطئه‌ها چیده‌اند و) نقشه‌ها کشیده‌اند و رایزنیها نموده‌اند و نیرنگها ورزیده‌اند (برای این که جلو اسلام را بگیرند و کار را بر تو تباه کنند) تا زمانی که - علی‌رغم خواست منافقان (و به کوری چشم ایشان) - یاری خدا فرا رسید و آئین اسلام آشکار و پیروز گردید (و دسته دسته مردمان بدان گرویدند و مزه‌ی ایمان را چشیدند و به حساب منافقان رسیدند). [[«قَلَّبُوا لَکَ الأُمُورَ»: برضدّ تو مشورتها نموده‌اند و چاره‌اندیشیها کرده‌اند و نیرنگها ساخته‌اند. «جَآءَالْحَقُّ»: حق فرا رسید. وعده پیروزی تحقّق یافت. «أَمْرُاللهِ»: مراد آئین خدا اسلام است.]] 9|49|بعضی از منافقان می‌گویند: به ما اجازه بده (تا در جهاد با رومیان شرکت نکنیم) و ما را دچار فتنه و فساد (جمال ماهرویان رومی) مساز. هان! هم‌اینک ایشان (با مخالفت فرمان خدا) به خودِ فتنه و فساد افتاده‌اند و (دچار معصیت و گناه شده‌اند و در روز قیامت) آتش دوزخ، کافران (چون ایشان) را فرا می‌گیرد. [[«لا تَفْتِنِّی»: مرا دچار فتنه و آشوب مساز. مرا شیدا و مفتون زیبارویان رومی مساز و گناه‌آلودم مکن.]] 9|50|اگر نیکی به تو رسد (و پیروزی و غنیمت یابی، این توفیق) ایشان را ناراحت می‌کند، و اگر مصیبتی به تو دست دهد (و مثلاً کشته‌ها و زخمیهائی داشته باشی، شادی می‌کنند و) می‌گویند: ما که تصمیم خود را از پیش گرفته‌ایم (و قبلاً خویشتن را برحذر از این بلا داشته‌ایم) و شادان برمی‌گردند و می‌روند. [[«أَخَذْنَا أَمْرَنَا»: تصمیم خود را گرفته بودیم. خود را از خطر رهانده و محفوظ و مصون داشته‌ایم.]] 9|51|بگو: هرگز چیزی (از خیر و شرّ) به ما نمی‌رسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدّر کرده باشد. (این است که نه در برابر خیر مغرور می‌شویم و نه در برابر شرّ به جزع و فزع می‌پردازیم، بلکه کاروبار خود را به خدا حواله می‌سازیم، و) او مولی و سرپرست ما است، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس. [[«کَتَبَ»: مقدّر نموده است. واجب گردانده است. مقرّر داشته است.]] 9|52|بگو: آیا درباره‌ی ما جز یکی از دو نیکی انتظار دارید: (یا پیروزی و غنیمت در دنیا، و یا شهادت و بهشت در آخرت). ولی ما درباره‌ی شما چشم به راه هستیم که یا خداوند (در این جهان یا آن جهان) به عذابی از سوی خود گرفتارتان سازد و یا (در این جهان) با دست ما (مذلّت و خواری نصیبتان سازد). پس شما چشم به راه (فرمان و خواست) خدا باشید و ما هم با شما در انتظاریم. [[«تَرَبَّصُونَ»: انتظار می‌کشید. چشم‌براهید. «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ»: یکی از دو حالت نیک و عاقبت خوب. پیروزی و بهروزی یا شهادت و جنّت.]] 9|53|(ای پیغمبر! به منافقانی که برای پنهان داشتن نفاق خود به بذل و بخشش می‌پردازند) بگو: چه از روی اختیار و چه از روی اجبار به بذل و بخشش بپردازید، در هر حال از شما پذیرفته نمی‌گردد، چرا که شما قوم فاسقی هستید (و بر دین خدا میشورید و از فرمان او به در می‌روید و نفاقتان اعمال نیکتان را پوچ و بیسود می‌گرداند). [[«أَنفِقُوا»: ببخشید. بخشش و احسان کنید. در ظاهرْ امر و در معنی خبر است (نگا: توبه / 80). «طَوْعاً أَوْکَرْهاً»: به دلخواه یا به ناچار. مصدرند و حال واقع شده‌اند و به معنی (طَآئِعینَ) و (کارِهینَ) به کار رفته‌اند.]] 9|54|هیچ‌چیز مانع پذیرش نفقات و بذل و بخشش‌هایشان نشده است جز این که آنان به خدا و پیغمبرش ایمان ندارند (و کفر هم اعمال را پوچ و بیسود می‌کند،) و جز با ناراحتی و بی‌حالی و سستی و سنگینی به نماز نمی‌ایستند، و جز از روی ناچاری احسان و بخشش نمی‌کنند. [[«کُسَالَی»: جمع کَسْلان، تنبل. سست.]] 9|55|فزونی اموال و اولاد (یعنی نیروی اقتصادی و انسانی) ایشان، تو را به شگفتی نیندازد. چرا که خداوند می‌خواهد آنان را در زندگی دنیا بدین وسیله معذّب کند (و پیوسته به جمع مال و منال کوشند و همه‌ی عمر در راه نگهداری و پاسداری آن تلاش ورزند، و به خاطر دلبستگی فوق‌العاده به این امور، خدا و آخرت را فراموش کنند) و در حال کفر جان دهند و قالب تهی کنند. [[«تَزْهَقَ»: بدر رود. از مصدر زُهوق به معنی خُروج، و در اینجا مراد جان‌دادن و قالب تهی‌کردن است که برای آنان همراه با شکنجه‌ها و دردها است (نگا: انعام / 93 و أنفال / 50). «أَنفُس»: جمع نفْس، جان. روح.]] 9|56|به خدا سوگند می‌خورند که آنان از شمایند (و مؤمن و مسلمانند) در حالی که از شما نیستند (و مؤمن و مسلمان نمی‌باشند) و مردمان ترسوئی هستند (و چون از شما وحشت دارند، دروغ می‌گویند و نفاق می‌ورزند). [[«یَفْرَقُونَ»: می‌ترسند. از مصدر (فَرَق) به معنی خوف و فزع.]] 9|57|اگر پناهگاهی یا غارهائی و یا سردابی پیدا کنند شتابان بدانجا می‌روند و به سرعت بدان می‌خزند. [[«مَلْجَأً»: پناهگاه. «مَغَارَاتٍ»: جمع مَغارة، غارها. «مُدَّخَلاً»: سرداب. دهلیز. نقب. «یَجْمَحُونَ»: شتابان و پریشان می‌گریزند. از (جُموح) به معنی توسنی و سربرداشتنِ اسب. «وَ هُمْ یَجْمَحُونَ»: مراد این است که منافقان از شما نفرت و وحشت دارند و از آئین شما بیزارند.]] 9|58|در میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو عیبجوئی می‌کنند و ایراد می‌گیرند (و نسبت بی‌عدالتی را به تو می‌دهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشه‌ی چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانان چیزی از زکات داده شود خوشنود می‌شوند و اگر چیزی از آن بدیشان داده نشود هرچه زودتر خشم می‌گیرند (و اخم و تخم می‌کنند). [[«یَلْمِزُکَ»: از تو عیبجوئی می‌کنند. به تو طعنه می‌زنند و از تو ایراد می‌گیرند. «الصَّدَقَاتِ»: جمع صَدَقَة، زکات (نگا: توبه / 60). «یَسْخَطُونَ»: خشمگین می‌شوند.]] 9|59|اگر آنان بدانچه خدا و پیغمبرش بدیشان داده است (و قسمت ایشان کرده است) راضی می‌شدند و می‌گفتند: (دستور) خدا ما را بسنده است و خداوند از فضل و احسان خود به ما می‌دهد و پیغمبرش (بیش از آنچه به ما داده است این بار به ما عطاء می‌کند، و) ما (به فضل و بخشایش پروردگار خود چشم دوخته و) تنها رضای خدا را می‌جوئیم، (اگر چنین می‌گفتند و می‌کردند، به سود آنان بود). [[«وَ لَوْ»: جواب آن محذوف است که (لَکانَ خَیْراً لَهُمْ) است. «رَاغِبُونَ»: جمع راغِب، مشتاق. خواهان. آرزومند.]] 9|60|زکات مخصوص مستمندان، بیچارگان، گردآورندگان آن، کسانی که جلب محبّتشان (برای پذیرش اسلام و سودگرفتن از خدمت و یاریشان به اسلام چشم داشته) می‌شود، (آزادی) بندگان، (پرداخت بدهی) بدهکاران، (صرف) در راه (تقویت آئین) خدا، و واماندگان در راه (و مسافران درمانده و دورافتاده از مال و منال و خانه و کاشانه) می‌باشد. این یک فریضه‌ی مهمّ الهی است (که جهت مصلحت بندگان خدا مقرّر شده است) و خدا دانا (به مصالح آفریدگان) و حکیم (در وضع قوانین) است. [[«الْفُقَرَآءِ»: مستمندانی که چیزی دارند ولی کفاف زندگی ایشان نمی‌کند. «الْمَسَاکِینِ»: مستمندانی که چیزی ندارند. فقیر و مسکین به جای همدیگر هم به کار می‌روند. «الْعَامِلِینَ عَلَیْهَا»: کارکنانی که از سوی پیشوای مسلمانان مأمور جمع‌آوری زکات می‌شوند. «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»: کسانی هستند که پیشوای مسلمانان صلاح بداند از راه احسان از ایشان دلجوئی شود و یا زیان و ضررشان به مسلمانان نرسد. «فِی الرِّقَابِ»: در راه آزادکردن بندگان با خرید و کمک ایشان برای آزادی. «الْغَارِمِینَ»: افراد مقروض و مدیونی که قادر به پرداخت قرض خود نباشند و وام آنان حاصل نادانی نبوده و صرف معصیت نشده باشد. «فِی سَبِیلِ اللهِ»: مراد تمام راههائی است که منتهی به خوشنودی خدا می‌گردند. «إبْنِ السَّبِیلِ»: مسافر دورافتاده از خانه و کاشانه و نیازمند کمک برای رسیدن به آن باشد. «فَرِیضَةً»: واجب. مصدر و مفعول مطلق تأکیدی برای فعل مقدّری است. یعنی: فَرَضَ اللهُ لَهُمُ الصَّدَقَاتِ فَریضَةً.]] 9|61|در میان منافقان کسانی هستند که پیغمبر را می‌آزارند و می‌گویند: او سراپاگوش است (و راست و دروغ را می‌شنود و همه‌چیز را باور می‌کند). بگو: (او در نهایت لطف و محبّت به سخنان خوب و بد شما گوش فرا می‌دهد، ولی به سخن خوب عمل می‌کند و سخن بد را نادیده می‌گیرد و بدان عمل نمی‌کند، و این) سراپا گوش بودن او به نفع شما است. او به خدا ایمان دارد (و همه‌ی فرموده‌های او را تصدیق می‌کند) و به مؤمنان ایمان دارد (و هرچه بگویند باور می‌کند، چون معتقد به اخلاص ایشان است) و او برای کسانی که از شما که ایمان آورده‌اند رحمت است (زیرا ایشان را به راستای خداشناسی آورده است و راه بهشت را بدانان نموده است). کسانی که فرستاده‌ی خدا را می‌آزارند، عذاب دردناکی دارند. [[«أُذُنٌ»: گوش. مراد شخصی است که همه چیز را باور کند. خوش‌باور و دهن‌بین. نامیدن انسان به اندام شنوائی (أُذُن) یا اندام بینائی (عَیْن=جاسوس) برای مبالغه است.]] 9|62|برای شما، به خدا سوگندها می‌خورند (که درباره‌ی پیغمبر چیز بدی نگفته‌اند و به دروغ از شرکت در جهاد واپس نکشیده‌اند) تا با سوگندهای خود شما را راضی کنند. در حالی که شایسته‌تر این است که خدا و پیغمبرش را (با عبادت و طاعت و فرمانبرداری) راضی کنند، اگر واقعاً ایمان دارند. [[«... أحَقُّ»: مراد این است که راضی‌کردن خدا و پیغمبر مهمتر از راضی‌کردن مسلمانان است. «أَن یُرْضُوهُ»: ضمیر (هُ) به (رسول) برمی‌گردد. ولی چون سخن از خدا و رسول در میان است، می‌بایست (یُرْضُوهُما) گفته شود. امّا از آنجا که راضی‌کردن پیغمبر عین راضی‌کردن خدا است ضمیر مفرد به جای ضمیر مثنّی ذکر شده است (نگا: نساء / 80). همچنین می‌توان گفت: (وَ اللهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ)، دو جمله است و (اللهُ) و (رَسُولُ) مبتدا بوده و خبر اوّلی به خاطر دلالت خبر دومی بر آن، حذف شده است. تقدیر چنین است: وَ اللهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ. مثل بیت زیر: نَحْنُ بِما عِنْدَنا وَ أَنْتَ بِماعِنْدَ کَ راضٍ وَ الرَّأْیُ مُخْتَلِفٌ]] 9|63|آیا ندانسته‌اند که هرکس با خدا و پیغمبرش دشمنی و مخالفت کند، سزای او آتش دوزخ است و جاودانه در آن می‌ماند؟ این (گرفتار آمدن به دوزخ) رسوائی و خواری بزرگی است. [[«یُحَادِدْ»: دشمنی و مخالفت کند. مراد این است: کسی که با انجام گناه نافرمانی خود را نشان می‌دهد، انگار جبهه‌گیری کرده است و خویشتن را در حدّی یعنی جانبی، و خدا را در حدّی قرار داده است (نگا: مجادله / 5 و 20 و 22). «الخِزْیُ»: خواری و رسوائی.]] 9|64|منافقان (خدا و آیات و پیغمبر او را در میان خود به مسخره می‌گیرند و) می‌ترسند که سوره‌ای برضدّ ایشان نازل شود (و علاوه از آنچه می‌گویند) آنچه را (هم که) در دل دارند به رویشان بیاورد و آشکارش سازد. بگو: هر اندازه می‌خواهید مسخره کنید، بیگمان خداوند آنچه را که از آن بیم دارید (و در پنهان داشتنش می‌کوشید) آشکار و هویدا می‌سازد. [[«یَحْذَرُ»: می‌پرهیزند. می‌ترسند. «تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ»: برضدّ آنان نازل شود. «إِنَّ اللهَ مُخْرِجٌ ...»: (نگا: محمّد / 29و30).]] 9|65|اگر از آنان (درباره‌ی سخنان ناروا و کردارهای ناهنجارشان) بازخواست کنی، می‌گویند: (مراد ما طعن و مسخره نبوده و بلکه با همدیگر) بازی و شوخی می‌کردیم. بگو: آیا به خدا و آیات او و پیغمبرش می‌توان بازی و شوخی کرد؟! [[«... نَخُوضُ»: بی‌قصد و غرض سخن می‌گفتیم و صحبت می‌نمودیم.]] 9|66|(بگو: با چنین معذرتهای بیهوده) عذرخواهی نکنید. شما پس از ایمان‌آوردن، کافر شده‌اید. اگر هم برخی از شما را (به سبب توبه‌ی مجدّد و انجام کارهای شایسته) ببخشیم، برخی دیگر را نمی‌بخشیم. زیرا آنان (بر کفر و نفاق خود ماندگارند و در حق پیغمبر و مؤمنان) به بزهکاری خود ادامه می‌دهند. [[«بَعْدَ إِیمَانِکُمْ»: پس از آن که اظهار ایمان کرده‌اید.]] 9|67|مردان منافق و زنان منافق همه از یک گروه (و یک قماش) هستند. آنان همدیگر را به کار زشت فرا می‌خوانند و از کار خوب باز می‌دارند و (از بذل و بخشش در راه خیر) دست می‌کشند. خدا را فراموش کرده‌اند (و از پرستش او روی‌گردان شده‌اند)، خدا هم ایشان را فراموش کرده است (و رحمت خود را از ایشان بریده و هدایت خویش را از آنان دریغ داشته است). واقعاً منافقان فرمان‌ناپذیر (و سرکش و گناهکار) هستند. [[«یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ»: دست خود را باز می‌دارند. مراد این است که بخل می‌ورزند و به احسان و انفاق و بذل و بخشش نمی‌پردازند. «الْفَاسِقُونَ»: کسانی که از فرمان خدا بیرون می‌روند و عاصی و کافر و گمراه می‌شوند.]] 9|68|خداوند به مردان و زنان منافق، و به همه‌ی کافران وعده‌ی آتش دوزخ داده که جاودانه در آن می‌مانند، و دوزخ برای (عِقاب و عذاب) ایشان کافی است. (علاوه از آن) خدا آنان را نفرین و از رحمت خود به دور داشته و دارای عذاب همیشگی خواهند بود. [[«مُقیمٌ»: دائم. سرمدی. ناگسستنی.]] 9|69|(شما ای منافقان!) همانند کسانی هستید که قبل از شما می‌زیستند (و در نفاق و کفر بر همدیگر سبقت می‌گرفتند و جز راه فسق و فجور نمی‌پوئیدند). آنان از شما نیرومندتر و از اموال و فرزندان بیشتری برخوردار بودند و از قسمت خود (در این جهان گذران، از لذائذ نامشروع و گناهان) بسی استفاده کردند و (عاقبت مردند و دنیا را به دیگران سپردند و شرمندگی بردند. هم‌اینک شما نیز همچون ایشان از تقوا و یاد خدا دوری گزیده‌اید و به راه هواها و هوسها رفته‌اید و به گرداب شهوات افتاده‌اید و از محرّمات) شما هم بهره‌ی خود را برده‌اید همان گونه که افراد پیش از شما بهره‌ی خود را بردند، و به همان چیزی (از پلشتیها و زشتیها) فرو رفته‌اید که آنان بدان فرو رفتند. ایشان کردارشان در دنیا و آخرت پوچ و بیسود گشت و زیانبار (هر دو جهان) شدند. (هان اگر به راه آنان روید، همچون ایشان شوید). [[«کَالَّذِینَ ...»: خبر مبتدای محذوف است. تقدیر چنین است: أَنتُمْ کَالَّذِینَ. «إسْتَمْتَعُوا»: بسیار سود جستند و لذّت بردند. از لذائذ جسمانی و شهوات فانی بسی بهره‌مند شدند. «خَلا»: بهره. نصیب. «خُضْتُمْ»: فرو رفته‌اید. به باطل پرداخته‌اید و بدان وارد شده‌اید. «کَالَّذِی»: موصول مفرد (الَّذِی)، به جای موصول جمع (أَلَّذِینَ) به کار رفته است. یا این که صفت موصوف محذوفی، مانند: فَریق، فَوْج، و خَوْض است، و تقدیر چنین است: کَالْفَرِیقِ الَّذِی ... کَالْخَوْضِ الَّذِی. یعنی: همچون کسانی که. همچون باطل‌گرائیها و شهوت‌پرستیهائی که.]] 9|70|آیا (این گروه منافقان از سرگذشت دیگران عبرت نمی‌گیرند؟ مگر) خبر قوم نوح، عاد، ثمود، ابراهیم، شعیب، و لوط بدیشان نرسیده است؟ پیغمبرانشان همراه با دلائل روشن به سویشان آمدند (و به رهنمودشان پرداختند و آنان تکذیب و تکفیرشان کردند و به اندرزهایشان گوش ندادند و به روشنگریهایشان وقع و ارجی ننهادند و لذا به عذاب خدا گرفتار آمدند و نابود شدند) و خدا بدیشان ظلم و ستم نکرد، بلکه آنان خودشان به خویشتن ظلم و ستم کردند. [[«قَوْم عَاد»: قوم هود است که به وسیله بادهای تند و وحشتزا نابود شدند (نگا: اعراف / 65 و 71). «قَوْم ثمود»: قَوْم صالح است که با زلزله‌های ویرانگر هلاک شدند (اعراف / 73 و 78). «أَصْحَابِ مَدْیَنَ»: قوم شعیب است که به وسیله آذرخش آسمان کشته شدند (نگا: اعراف / 91). «الْمُؤْتَفِکات»: زیر و رو شده‌ها. مراد شهر و روستای قوم لوط است که با زلزله زیر و رو گردید (نگا: حجر / 73 و 74، انبیاء / 74، نجم / 53). از ماده (إِفْک) به معنی وارونه‌کردن چیزی و برگرداندن آن از راهی به راهی است (نگا: احقاف / 22). دروغ را إِفْک می‌گویند، چون دروغ قلب حقائق است (نگا: نور / 11).]] 9|71|مردان و زنان مؤمن، برخی دوستان و یاوران برخی دیگرند. همدیگر را به کار نیک می‌خوانند و از کار بد باز می‌دارند، و نماز را چنان که باید می‌گزارند، و زکات را می‌پردازند، و از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری می‌کنند. ایشان کسانیند که خداوند به زودی ایشان را مشمول رحمت خود می‌گرداند. (این وعده‌ی خدا است و خداوند به گزاف وعده نمی‌دهد و از وفای بدان هم ناتوان نیست. چرا که) خداوند توانا و حکیم است. [[«أوْلِیَآءُ»: یاران. یاوران.]] 9|72|خداوند به مردان و زنان مؤمن بهشت را وعده داده است که در زیر (کاخها و درختهای) آن جویبارها روان است و جاودانه در آن می‌مانند، و مسکنهای پاکی را در بهشت جاویدان بدانان وعده داده است (که جای ماندگاری همیشگی و زندگی سرمدی است. از همه مهمتر خداوند خوشنودی خود را بدیشان وعده داده است که) خوشنودی خدا بالاتر از هر چیز است. پیروزی بزرگ همین است. [[«طَیِّبَةً»: پاکیزه و قشنگ و دلپسند. «عَدْنٍ»: جای اقامت و ماندگاری. مراد بهشت جاویدان است که سرای ماندن و زیستن واقعی و همیشگی است. «رِضْوَانٌ»: رضایت و خوشنودی. «ذلِکَ»: همه اینهائی که گذشت، یا این که خوشنودی خدا.]] 9|73|ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد و پیکار کن (تا ایشان را از کفر و نفاق برگردانی) و بر آنان سخت بگیر و (با ایشان خشن باش. این مجازات کنونی ایشان است و در آخرت) جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است! [[«أُغْلُظْ عَلَیْهِمْ»: با کفّار به جهاد بی‌امان بپرداز، و منافقان را سخت تهدید و سرزنش کن و حدود و مقرّرات خدا را درباره ایشان اجرا نما (نگا: نور / 2). «الْمَصِیرُ»: سرنوشت. جایگاه.]] 9|74|منافقان به خدا سوگند می‌خورند که (سخنان زننده‌ای) نگفته‌اند، در حالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفته‌اند و پس از ایمان آوردن، به کفر برگشته‌اند و قصد انجام کاری کرده‌اند که بدان نرسیده‌اند (و آن کشتن پیغمبر به هنگام مراجعه از جنگ تَبوک بود). چیزی که این منافقان را بر سر خشم آورد و سبب انتقام گرفتن آنان شود وجود ندارد، مگر این که خدا و پیغمبرش به فضل و کرم خود آنان را (با اعطاء غنائم که هدف ایشان در زندگی است) بی‌نیاز گردانده‌اند (و این هم نباید مایه‌ی خشم و انتقام ایشان شود). اگر آنان توبه کنند، (خداوند توبه‌ی ایشان را می‌پذیرد و) این برایشان بهتر خواهد بود، و اگر روی بگردانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت به عذاب بسیار دردناکی کیفر می‌دهد، و در سراسر روی زمین نه دوستی و نه یاوری خواهند داشت. [[«هَمُّوا»: قصد کردند. «مَا نَقَمُوا»: خشم نگرفته‌اند. عیبجوئی نکرده‌اند (نگا: مائده / 59). «مِن فَضْلِهِ»: از مرحمت خدا و اعطای پیغمبر از غنائم بدیشان (نگا: توبه / 59). در اینجا سخن از فضل خدا و پیغمبر است ولی ضمیر مفرد به جای ضمیر تثنیه به کار رفته است و بلامانع است (نگا: توبه / 62). «یَکُ»: مخفّف (یَکُنْ) است که در اصل (یَکُونُ) و از افعال ناقصه است.]] 9|75|در میان (منافقان) کسانی هستند که (سوگند می‌خورند و) با خدا پیمان می‌بندند که اگر از فضل خود ما را بی‌نیاز کند (و به نعمت و نوائی برساند) بدون شکّ به صدقه و احسان می‌پردازیم و از زمره‌ی شایستگان (درگاه یزدان و نیکوکاران مردمان) خواهیم بود. [[«عَاهَدَ اللهَ»: با خدا پیمان بست. «لَنَصَّدَّقَنَّ»: حتماً به صدقه‌دادن و احسان‌کردن و بخشش نمودن می‌پردازیم. از باب تفعّل و اصل آن (لَنَتَصَدَّقَنَّ) است.]] 9|76|امّا هنگامی که خدا از فضل خود (ثروت و دارائی) بدانان بخشید، بخل ورزیدند (و چیزی نبخشیدند و به عهد خود وفا نکردند، و هم از خدا و هم از خیرات) سرپیچی کردند و روی گرداندند. [[«وَ هُم مُّعرِضُونَ»: اصلاً آنان مردمانی هستند که عادتشان روگردانی از طاعت است، و گوش به فرمان خدا و دل به حقائق نمی‌دهند.]] 9|77|خداوند نفاق را در دلهایشان پدیدار و پایدار ساخت تا آن روزی که خدا را در آن ملاقات می‌کنند. این به خاطر آن است که پیمان خدا را شکستند و همچنین دروغ گفتند. [[«أَعْقَبَ»: برجای نهاد. پدیدار و پایدار کرد. «فَأَعْقَبَهُمْ ...»: فاعل می‌تواند خدا باشد و معنی آن گذشت، و می‌تواند بخل و روی‌گردانی باشد که در این صورت معنی چنین می‌شود: این بخل و روی‌گردانی، نفاق را در دلهایشان تا روز رستاخیز متمکّن و برقرار ساخت تا در آن روز به سزای عمل بد خود برسند، و ... «یَلْقَوْنَهُ»: خدا را ملاقات کنند. به سزای عمل خود برسند. ضمیر (هُ) به خدا یا به بخل برمی‌گردد.]] 9|78|مگر آنان نمی‌دانستند که خداوند راز و نجوای ایشان را می‌داند و خدا بس آگاه از نهانیها و پنهانیها است؟ (و لذا نقض عهد و نیرنگ ایشان درباره‌ی مؤمنان از خدا مخفی نمی‌ماند). [[«نَجْوَاهُمْ»: نجوی، سخن درگوشی. سخن پنهان از دیگران. سرّ و راز.]] 9|79|کسانی که مؤمنان (ثروتمندی) را که مشتاقانه بیش از اندازه به خیرات و صدقات می‌پردازند، و مؤمنان (فقیری) را که (با وجود تنگدستی) به کمکهای مختصری دست می‌یازند، مورد تمسخر قرار می‌دهند، خداوند ایشان را (با کشف رسوائیها و پلشتیهایشان در پیش مردم) مورد تمسخر قرار می‌دهد و عذاب بسیار دردناکی خواهند داشت. [[«أَلَّذِینَ»: مبتدا و خبر آن (فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ، سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ) یا (وَ مِنْهُمْ) مقدّر است و تقدیر چنین است: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یَلْمِزُونَ. «یَلْمِزُونَ»: عیبجوئی می‌کنند. رخنه می‌گیرند. «الْمُطَّوِّعِینَ»: اصل آن الْمُتَطَوِّعِینَ است به معنی کسانی که بیش از اندازه لازم و واجب زکات می‌دهند و احسان می‌کنند. کسانی که مشتاقانه برای رضای خدا خیرات و صدقات فراوان می‌دهند. «جُهْدَهُمْ»: به اندازه تاب و توانشان. مراد مال اندکی است که به قدر وسع و طاقت خود می‌دهند. «سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ»: مراد مُشاکله است. یعنی خداوند سزای مسخره‌کردنشان را می‌دهد.]] 9|80|چه برای آنان طلب آمرزش کنی و چه نکنی، حتّی اگر هفتاد بار (و دفعات بسیار) برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمی‌آمرزد. این بدان خاطر است که به خدا و پیغمبرش ایمان ندارند (و سر از بند شریعت و ربقه‌ی اطاعت برتافته‌اند) و خداوند گروه بیرون‌روندگان از فرمان یزدان (و آئین آسمانی) را (به راه سعادت) هدایت نمی‌کند. [[«إِسْتَغْفِرْ»: از لحاظ لفظ امر است و از نظر معنی مضارع. «إِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ ...»: اگر خواستی برای آنان طلب آمرزش کن و یا مکن. چه برای آنان طلب آمرزش کنی یا نکنی. «سَبْعِینَ مَرَّة»: هفتاد بار. مراد کثرت است؛ نه تحدید.]] 9|81|(منافقانی که از رفتن به جنگ تبوک سر باز زده‌اند و در خانه‌های خود گرفته‌اند و نشسته‌اند، این) خانه‌نشینان (منافق) از این که از رسول خدا واپس کشیده‌اند شادمانند، و نخواستند با مال و جان در راه یزدان جهاد و پیکار کنند (و دین خدا را یاری دهند. تا می‌توانند دیگران را از جنگ می‌ترسانند و با نشستنِ با خود تشویق می‌نمایند) و می‌گویند در گرما (ی سوزان تابستان به سوی میدان نبرد) حرکت نکنید. (ای پیغمبر! بدانان) بگو: اگر دانا بودند می‌فهمیدند که آتش دوزخ بسیار گرمتر و سوزانتر (از گرمای تابستان و از همه‌ی آتشهای جهان) است. [[«الْمُخَلَّفُونَ»: واپس‌ماندگان. برجای نشستگان. «مَقْعَد»: نشستن. مصدر میمی است. «خِلافَ»: خلف. بعد، در این صورت ظرف است. به معنی مخالفت هم آمده است که در این صورت مفعول‌له است، و یا مصدر است و به معنی مُخالِفینَ بوده و حال است. «الْحَرِّ»: گرما.]] 9|82|(بگذار در این جهان بر اثر مسخره‌کردن مؤمنان) اندکی بخندند و (امّا لازم است بدانند که باید در آن جهان) بسیار گریه کنند، این جزای کارهائی است که می‌کنند. [[«فَلْیَضْحَکُوا ... وَ لْیَبْکُوا»: مراد خبر است. یعنی: می خندند. و گریه می‌کنند.]] 9|83|هرگاه خداوند تو را (از جنگ تبوک) به سوی گروهی از آنان بازگرداند و ایشان از تو اجازه خواستند که در رکاب تو به سوی جهاد حرکت کنند، بگو: هیچ گاه با من به جهاد نخواهید آمد و هیچ وقت همراه من با هیچ دشمنی نخواهید جنگید (و این افتخار نصیبتان نخواهد شد) چرا که شما نخستین بار به کناره‌گیری و خانه‌نشینی خوشنود شدید، پس با کناره‌گیران و خانه‌نشینان بنشینید (و با پیرمردان و زنان و بیماران و کودکان باشید). [[«رَجَعَ»: برگرداند. این فعل از افعال ذو وجهین است (نگا: اعراف / 150 / و طه / 40). در اینجا متعدّی است. «رَضِیتُم بِالْقُعُودِ ...». بار اوّل بدون عذر از جهاد واپس کشیدند، پس توبه شما پذیرفته نیست و ... «الْخَالِفِینَ»: ماندگان. متخلّفان.]] 9|84|هرگاه یکی از آنان مُرد اصلاً بر او نماز مخوان و بر سر گورش (برای دعا و طلب آمرزش و دفن او) نایست، چرا که آنان به خدا و پیغمبرش باور نداشته‌اند و در حالی مرده‌اند که از دین خدا و فرمان الله خارج بوده‌اند. [[«لا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِّنْهُمْ ...»: بر کسی از آنان نماز میت مخوان. چرا که نماز خواندن تو رحمت است و ایشان درخور رحمت نیستند (نگا: توبه / 103).]] 9|85|اموال و اولادشان تو را به شگفت نیندازد. خداوند می‌خواهد آنان را با آن در دنیا (با رنجها و بلاهائی که در جمع‌آوری اموال، و غمها و اندوههائی که در پرورش اطفال متحمّل می‌شوند) شکنجه دهد، (و به سبب اشتغال به اموال و اولاد از آخرت غافل بشوند) و جانشان برآید در حالی که کافر باشند (و در نتیجه دنیا و آخرت را از دست بدهند). [[«تَزْهَقَ»: بیرون رود. برآید.]] 9|86|هنگامی که سوره‌ای نازل گردد (و آنان را دعوت کند) که در ایمان خود به خدا اخلاص داشته باشید و به همراه پیغمبرش به جهاد بپردازید ثروتمندان ایشان از تو اجازه می‌خواهند (که به جهاد نروند و) می‌گویند: بگذار با خانه‌نشینان (معذور، در مدینه) بمانیم. [[«أُوْلُوا الطَّوْلِ»: ثروتمندان. مقتدران بر جهاد با مال و جان. «الطَّوْلِ»: قدرت. ثروت. امکانات. «ذَرْنَا»: ما را رها کن.]] 9|87|آنان بدین خوشنودند که با زنان خانه‌نشین (و پیران و بیماران و کودکان) باقی بمانند. دلهایشان (با خوف و نفاق) مهر زده شده است و لذا نمی‌فهمند (که عزّت دنیا و سعادت آخرت در جهاد و پیروی از پیغمبر است و بس). [[«الْخَوَالِفِ»: جمع خالِفَة، بازماندگان. مراد زنان است چون در خانه می‌مانند. «طُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ»: بر دلهایشان مهر زده شده است. مراد این است که دلهایشان از فهم حقیقت و دریافت گفتار و کردار درست بسته است.]] 9|88|ولی پیغمبر و مؤمنانی که با او هستند، با مال و جان خود به جهاد می‌پردازند (تا خدا را از خود خوشنود سازند و دین خدا را بالا برند). همه‌ی خوبیها و نیکیها (از قبیل: پیروزی و غنیمت دنیا، و بهشت و کرامت آخرت) از آن ایشان است، و آنان بیگمان رستگارانند. [[«الْخَیْرَاتُ»: انواع منافع. خوبیها و نیکیهای هر دو جهان.]] 9|89|خداوند برای آنان باغهای (بهشت) را آماده کرده است که جویبارها در (زیر کاخها و درختان) آن روان است و جاودانه در آن می‌مانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ. [[«الْفَوْزُ»: رستگاری. پیروزی. رسیدن به آرزوها و خوبیها.]] 9|90|عذرخواهان اعراب (بادیه‌نشین، که دارای عذرهای درست و پذیرفتنی هستند، به پیش تو) آمده‌اند تا بدیشان اجازه داده شود (که در جهاد شرکت نکنند. و امّا گروه دیگری از آنان که کافرند، حتّی زحمت آمدن به پیش شما را هم به خود نمی‌دهند) و در خانه نشسته‌اند و (در اظهار ایمان) به خدا و پیغمبرش دروغ گفته‌اند. به افراد کفرپیشه‌ی آنان عذاب بسیار دردناکی خواهد رسید. [[«الْمُعَذِّرُونَ»: عذرخواهان. عذرتراشان. «جَآءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ ...»: برخی چنین عربهای بادیه‌نشینی را صادق و برخی کاذب می‌دانند. اگر صادق به حساب آیند، «قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا ...»: غیر از ایشانند، و معنی آن در بالا گذشت. اگر کاذب به حساب آیند، گروه دومی در میان نیست و معنی چنین می‌شود: عذرتراشان منافق بادیه‌نشین به پیش تو آمده‌اند تا بدیشان اجازه شرکت نکردن در جهاد داده شود. بدین‌وسیله می‌بینی کسانی خانه‌نشینی گزیده‌اند که در اظهار ایمان به خدا و پیغمبرش دروغ گفته‌اند. به چنین افراد بادیه‌نشینی عذاب بسیار دردناکی خواهد رسید.]] 9|91|بر ناتوانان و بیماران و کسانی که چیزی ندارند که آن را صرف جهاد کنند (و با آن خویشتن را برای جهاد آماده سازند) گناهی نیست (و عذرشان مقبول و جهدشان مشکور است) هرگاه اینان با خدا و پیغمبرش خالص باشند (و در دینشان شکّ و شبهه‌ای نبوده و آنچه در توان دارند از خدا و پیغمبرش دریغ ندارند. آنان در این صورت نیکوکارند و) بر نیکوکاران هیچ راهی (برای سرزنش و گناهکار قلمداد کردنشان) وجود ندارد. و خداوند دارای مغفرت بیشمار و رحمت بسیار است. [[«الْمَرْضَی»: جمع مریض، بیماران. «حَرَجٌ»: گناه. ایراد. «نَصَحُوا»: خالص و مخلص شدند. از مصدر (نصح) به معنی خلوص. «مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ»: این جمله جنبه ضرب‌المثل را دارد. حرف (مِنْ) زائد و برای تأکید است. یعنی: سرزنشگران راهی برای سرزنش محسنان ندارند.و ...]] 9|92|همچنین ایراد و گناهی نیست بر کسانی که وقتی به پیش تو آمدند تا آنان را بر مرکبی سوار کنی (و به جهاد روانه سازی. ولی) تو گفتی: مرکبی ندارم که شما را بر آن سوار کنم. ایشان برگشتند، در حالی که چشمانشان از غم (فوت افتخار جهاد) پر از اشک بود (و افسوس می‌خوردند) چون چیزی نداشتند که آن را صرف جهاد کنند. [[«إِذَا مَا»: وقتی که. «أَتَوْکَ»: نزد تو آمدند. «حَزَناً»: از غم. مفعول‌له است. «أَلاّ یَجِدُوا ...»: مفعول‌له (حَزَناً) است.]] 9|93|تنها راه (رخنه و تنبیه) به روی کسانی باز است که از تو اجازه می‌خواهند (در جهاد شرکت نکنند) در حالی که ثروتمند و قدرتمندند، (و می‌توانند ساز و برگ جنگ را تهیّه کنند و در میدان نبرد برزمند). آنان بدین خوشنودند که با زنان (و سالخوردگان و کودکان و بیماران) باقی بمانند. خداوند دلهایشان را مهر زده است (چرا که آنان دلهایشان را بر روی حقائق بسته‌اند و از ترس با ضعیفان در خانه نشسته‌اند) و آنان نمی‌دانند (که چه سرانجام بدی و عاقبتِ وخیمی در دنیا و آخرت متوجّه ایشان به سبب تخلّف از فرمان و عدم شرکت آنان در جنگ است). [[«إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ ...»: کسانی مورد بازخواست قرار می‌گیرند و لومه و عقاب می‌شوند که.]] 9|94|وقتی که به سوی آنان (از جنگ تبوک) برگردید، ایشان شروع به عذرآوری می‌کنند (و دروغها به هم می‌بافند. بدیشان) بگو: عذرخواهی مکنید. ما هرگز به شما باور نمی‌کنیم. خداوند ما را از خبرهایتان آگاه ساخته است (و برخی از دروغها و ترفندهایتان را به پیغمبر وحی کرده است. این همه دروغ و عذرخواهی چرا، سخن کوتاه کنید و در عمل کوشید که) خدا و پیغمبرش عمل شما را خواهند دید. (اگر کردارتان گواهی بر صلاح و تقوایتان داد و بیانگر توبه‌ی حقیقی شما از نفاق گردید، از همان مزایائی برخوردار می‌شوید که سایر مؤمنان برخوردارند، و اگر باز هم به نفاق خود ادامه دادید، با شما همان شدّت و حدّت و جهاد و پیکاری خواهد شد که با کافران می‌گردد. این در این جهان، و امّا) پس از این (جهان؛ یعنی در آخرت) به سوی خدا برگردانده می‌شوید که آگاه از پنهان و آشکار (همگان و ظاهر و باطن شما منافقان) است و شما را از آنچه انجام می‌داده‌اید باخبر می‌سازد (و پاداش و پادافره اعمال و اقوالتان را می‌دهد). [[«لَن نُّؤْمِنَ لَکُمْ»: به شما باور نداریم و تصدیقتان نمی‌کنیم. «نَبَّأَنَا»: ما را باخبر کرده است. «سَیَرَی اللهُ ...»: مراد این است که آینده صدق یا کذب شما را روشن خواهد ساخت، و کردارتان بر گفتارِ راست یا دروغ شما گواهی خواهد داد.]] 9|95|هنگامی که به سوی آنان بازگردید، برای شما به خدا سوگند خواهند خورد (که معذرتهایشان راست و درست است) تا از آنان صرف نظر کنید. (ولی از کار آنان غافل مشوید و از آنان در مگذرید و) از ایشان دوری گزینید، بیگمان آنان پلیدند (و دارای نیّت و هدف ناپاکی هستند) و به کیفر کارهائی که می‌کنند جایگاهشان دوزخ است. [[«إِنقَلَبْتُمْ»: برگشتید. «لِتُعْرِضُوا ... فَأَعْرِضُوا»: این دو فعل از مصدر اعراض بوده و در اوّلی به معنی: صرف نظر کردن و عفونمودن، و در دومی به معنی: رویگردانی و دوری کردن به کار رفته است. «رِجْسٌ»: خبیث. پلید (نگا: مائده / 90). همان گونه که باید انسان خود را از کثافات مادی بپرهیزد، لازم است خویشتن را از نجاسات معنوی هم دور نگهدارد.]] 9|96|برای شما سوگندها می‌خورند تا از آنان درگذرید و خوشنود شوید. تازه اگر هم شما از آنان درگذرید و خوشنود شوید، خداوند (از ایشان خشمگین است و) از گروهی که سر از فرمان تافته و بر دین شوریده باشند، در نمی‌گذرد و خوشنود نمی‌شود. [[«الْفَاسِقِین»: شوریدگان بر دین. بیرون‌روندگان از آئین و فرمان یزدان.]] 9|97|بادیه‌نشینان عرب، کفر و نفاقشان شدیدتر است از (کفر و نفاق شهرنشینان عرب. زیرا سنگدل‌تر و جفاپیشه‌ترند و با اهل خیر و صلاح نشست و برخاست کمتری دارند) و آنان بیشتر سزاوارند که از مقرّرات و قوانین چیزی بی‌خبر باشند که خداوند بر پیغمبرش نازل کرده است. خداوند آگاه (از احوال بندگان، اعم از مؤمنان و کافران و منافقان، و) حکیم (در کار خود، از جمله تعیین سزا و جزای مردمان) است. [[«الْأَعْرَابُ»: عربهای بادیه‌نشین (نگا: توبه / 90). «أَجْدَرُ»: سزاوارتر. درخور و شایسته‌تر. «حُدُودَ»: احکام و شرائع. اوامر و نواهی. فرائض و واجبات. «أَجْدَرُ أَلاّ یَعْلَمُوا»: سزد که ندانند و بی‌خبر بمانند.]] 9|98|برخی از بادیه‌نشینان (منافق) عرب، چیزی را که (در راه خدا) صرف می‌کنند، زیان می‌دانند (چرا که به ثواب آن ایمان ندارند)، و چشم به راه (حوادث دردناک و) بلایا و مصائب (خوفناکی) هستند که شما را از هر سو احاطه دهند (و له و لوردتان کنند) - بلاها و مصیبتها گریبانگیر خودشان باد - (چون مردمان بدخواه و تنگچشم و منافقی هستند، تیره‌روزیها و ناکامیها و بدبختیها تنها به سراغ آنان می‌رود). خداوند شنوا و دانا است (و لذا نیّات و اقوال و افعال ایشان را می‌داند و می‌شنود). [[«یَتَّخِذُ»: به حساب می‌آورد. به شمار می‌آورد. «مَغْرَماً»: زیان و ضرر. «یَتَرَبَّصُ»: انتظار می‌کشد. «الدَّوَآئِرَ»: جمع دائرة، بلایا و مصائب روزگار. «السَّوْء»: هرگونه شر و بلا و زیان و ضرری که مایه بدحالی انسان شود. «دَآئِرَةُ السَّوْءِ»: بلای بد. اضافه موصوف به صفت است (نگا: مریم / 28) و جنبه مبالغه دارد. از قبیل: رَجُلُ صدق. برخی گفته‌اند. واژه (دائِرَة) دارای همان معنی است که واژه (السَّوْء) بیانگر آن است. در این صورت اضافه به خاطر بیان و تأکید است.]] 9|99|در میان عربهای بادیه‌نشین، کسانی هم هستند که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند و چیزی را که (در راه خدا) صرف می‌کنند مایه‌ی نزدیکی به خدا و سبب دعای پیغمبر (در حق خود) می‌دانند (و دعای پیغمبر مایه‌ی سعادت محسنان و خیر و برکت عُمر و روزی ایشان است). هان! بیگمان صرف پول (در راه خدا، و دعاهای رسول) مایه‌ی تقرّب آنان (در پیشگاه خداوند) است. (به طور قطع) خداوند آنان را غرق رحمت خود خواهد کرد، چرا که خداوند آمرزنده (ی گناهان و) مهربان (در حق بندگان) است. [[«قُرُبَاتٍ»: جمع قُرْبَة، به معنی تقرّب یا چیزی است که مایه تقرّب می‌گردد. منصوب است چون مفعول دوم (یَتَّخِذُ) است، و جمع آمدن آن با توجّه به انواع خوبیها و راههای گوناگون آنها است. «صَلَوَاتِ»: جمع صَلاة، دعاها. «إِنَّها»: مرجع ضمیر (ها) واژه نفقه است که از (صَلَوات) مفهوم می‌گردد و با توجّه به معنی، ضمیر مؤنّث به کار رفته است. برخی هم مرجع آن را (صَلَوات) دانسته‌اند.]] 9|100|پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند، و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانه‌ها جاری است و جاودانه در آنجا می‌مانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ. [[«السَّابِقُونَ»: پیشگامان. سبقت‌گیرندگان بر دیگران در ایمان و هجرت و نصرت. مراد مهاجرانی است که پیش از صلح حُدَیْبِیّه هجرت کردند و با جان و مال در راه خدا کوشیدند، و نیز انصاری است که در عقبه اوّل و دوم با پیغمبر بیعت کردند و یا این که هنگام قدوم پیغمبر به مدینه ایمان آوردند. «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ ...»: مراد کسانی است که به دنبال این پیشگامان مهاجر و انصار ایمان آوردند و در اقوال و افعال، صادقانه از چنین پیشوایان پیش‌تاز پیروی کردند. تابعین و همه مؤمنانی که از کردار نیک و رفتار پسندیده مهاجران و انصار بزرگوار در تمام امکنه و اعصار تا آخر روزگار پیروی می‌کنند.]] 9|101|در میان عربهای بادیه‌نشین اطراف (شهر) شما، و در میان خود اهل مدینه، منافقانی هستند که تمرین نفاق کرده‌اند و در آن مهارت پیدا نموده‌اند. تو ایشان را نمی‌شناسی و بلکه ما آنان را می‌شناسیم. ایشان را (در همین دنیا) دو بار شکنجه می‌دهیم (: یک‌بار با پیروزی شما بر دشمنانتان که مایه‌ی درد و حسرت و خشم و کین آنان می‌گردد، و بار دوم با رسواکردن ایشان به وسیله‌ی پرده‌برداری از نفاقشان). سپس (در آخرت) روانه‌ی عذاب بزرگی می‌گردند (و به دوزخ گرفتار می‌آیند). [[«مَرَدُوا»: تمرین دیده‌اند و چیرگی و مهارت پیدا کرده‌اند. «مَرَّتَیْنِ»: دوبار: غیظ و خشم ناشی از پیروزی مسلمانان که آنان را می‌ترکاند، و رسوائی اجتماعی ناشی از پرده‌برداری از نفاق ایشان. بلاها یا رسوائیهای دوران زندگی، و عذاب وقت مرگ و داخل قبر (نگا: انفال / 50 و توبه / 55 و 57). «یُرَدُّونَ»: بازگردانده می‌شوند. مراد به دوزخ حوالت کردن و در جهنّم انداختن ایشان است (نگا: بقره / 85).]] 9|102|مردمان دیگری هم هستند که (نه از پیشگامان نخستین، و نه از منافقین بشمارند و) به گناهان خود اعتراف می‌کنند، و کار خوبی را با کار بدی می‌آمیزند (و گاهی به حسنات و زمانی به سیّئات دست می‌یازند) امید است که خداوند توبه‌ی آنان را بپذیرد (و احساس شرمندگی چنین کسانی از گناه، و هراس آنان از عقاب و عذاب، و تصمیم ایشان بر این که به سوی گناه نروند، سبب گردد که دیگر دچار معصیت نشوند و مشمول مغفرت و مرحمت خدا شوند. چرا که) بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان و رحمت بیکران است. [[«آخَرُونَ»: دیگران. مراد گروه سومی غیر از دو گروه پیشین یعنی پیشگامان نخستین و منافقان داخل و خارج مدینه است.]] 9|103|(ای پیغمبر!) از اموال آنان (که به گناه خود اعتراف دارند و در صدد کاهش بدیها و افزایش نیکیهای خویش می‌باشند) زکات بگیر تا بدین وسیله ایشان را (از رذائل اخلاقی، و گناهان، و تنگچشمی) پاک داری، و (در دل آنان نیروی خیرات و حسنات را رشد دهی و درجات) ایشان را بالا بری، و برای آنان دعا و طلب آمرزش کن که قطعاً دعا و طلب آمرزش تو مایه‌ی آرامش (دل و جان) ایشان می‌شود (و سبب اطمینان و اعتقاد بیشترشان می‌گردد) و خداوند شنوای (دعای مخلصان و) آگاه (از نیّات همگان) است. [[«صَدَقَة»: زکات. آنچه مؤمن برای نزدیکی به خدا صرف می‌کند. «صَلِّ عَلَیْهِمْ»: برای ایشان دعا کن. «صَلاتَکَ»: دعای تو. «سَکَنٌ»: رحمت. آرامش خاطر.]] 9|104|آیا نمی‌دانند که تنها خدا است که توبه (ی توبه‌کاران راستین) و زکات و صدقه (ی مؤمنان مخلص) را می‌پذیرد، و فقط او است که بسیار توبه‌پذیر و مهربان است؟ [[«یَأخُذُ»: در اینجا به معنی می‌پذیرد و پاداش آن را می‌دهد (نگا: ذاریات / 16). رابطه لطیفی میان (خُذْ) در آیه قبلی، و (یَأْخُذُ) در این آیه است، و آن این که پیغمبر همان چیزی را دریافت می‌دارد که خدا بدان دستور می‌دهد.]] 9|105|بگو: (هرچه می‌خواهید) انجام دهید (خواه نیک، خواه بد. امّا بدانید که) خداوند اعمال (ظاهر و باطن) شما را می‌بیند (و آنها را به حساب شما می‌گیرد) و پیغمبر و مؤمنان اعمال (ظاهر) شما را می‌بینند و (به نسبت خوبی و بدی، با شما دوستی یا دشمنی می‌ورزند. این در دنیا، و امّا) در آخرت به سوی خدا برگردانده می‌شوید که آگاه از پنهان و آشکار (همگان و دیدنی و نادیدنی جهان) است و شما را بدانچه می‌کنید مطّلع می‌سازد (و پاداش و پادافره اعمال و اقوال شما را می‌دهد). [[«قُلْ»: فعل (قُلْ) عطف بر فعل (خُذْ) در آیه 103 است. «فَسَیَرَی اللهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»: خدا از کارتان آگاه است، چون حاضر در همه‌جا و ناظر بر همه‌چیز است. پیغمبر و مؤمنان هم از کارتان مطلع می‌شوند، چرا که انسان هر عملی را انجام دهد - خواه ناخواه - ظاهر خواهد شد. اعمالتان از دید خدا پنهان نمی‌ماند و در روز قیامت پیغمبر و مؤمنان هم از کردارتان باخبر می‌گردند (نگا: آل‌عمران / 179، اعراف / 188، توبه / 94، نمل / 65، احقاف / 9، حاقّه / 18، الطارق / 9، العادیات / 10).]] 9|106|و گروه دیگری (از متخلّفان از جهاد) هستند که به فرمان خدا واگذار گردیده‌اند (و مردم باید در انتظار بمانند تا ببینند که دستور خدا درباره‌ی این دسته که بدون عذر از جهاد بازپس مانده‌اند چه باشد) یا خدا ایشان را به گناه خود می‌گیرد و یا بر آنان می‌بخشاید. خداوند آگاه (از احوال و نیّات آنان بوده و) حکیم است (و برابر حکمت خود، بندگان را ثواب یا عقاب می‌دهد). [[«آخَرُونَ»: دسته دیگری که غیر از دسته مذکور در آیه 102 می‌باشند که بدون عذر از جهاد واپس کشیدند و بعدها پشیمان گشتند و عذرتراشی هم ننمودند و به فرمان پیغمبر از همنشینی و گفتگوی با اصحاب و حتّی نزدیکی با زنان خود محروم شدند، تا فرمان خدا در آیه 118 در رسید و ایشان را بخشید. «مُرْجَوْنَ»: به تأخیر انداخته‌شدگان. واگذارشدگان. جمع (مُرْجی) است که اسم مفعول است و از مصدر (إرجاء). اصل آن (رجو) یا (رجا) می‌باشد (نگا: اعراف / 11 و احزاب / 51).]] 9|107|و (از میان منافقان) کسانی هستند که مسجدی را بنا کردند و منظورشان از آن، زیان (به مؤمنان) و کفرورزی (در آن) و تفرقه‌اندازی میان مؤمنان (و درهم کوبیدن صفوف مسلمانان) و کمینگاه ساختن برای کسی بود که قبلاً با خدا و پیغمبرش جنگیده بود و (علم طغیان برافراشته بود) سوگند هم می‌خوردند که نظری جز نیکی نداشته‌اند (و تنها مرادشان خدمت به مردمان و اقامه‌ی نماز در آن بوده و بس) امّا خداوند گواهی می‌دهد که آنان (در سوگند خود) دروغ می‌گویند. [[«الَّذِینَ ...»: عطف بر ماسبق است و تقدیر آن چنین است: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً. «ضِراراً»: زیان رساندن. مفعول‌له است. «إِرْصَاداً»: در کمین نشستن. «الْحُسْنَی»: کار نیک. علّت تأنیث آن این است که در اصل (ألْخَصْلَة الْحُسْنَی) بوده و موصوف حذف شده و صفت به جای آن نشسته است. آیه مذکور درباره گروهی از منافقان است که وقتی مسجد قبا در مدینه ساخته شد، ابوعامر نامی ایشان را بر آن داشت که منافقان برای چشم هم چشمی با کسانی که مسجد قباء را ساختند، و برای گردهمائی و رایزنی علیه اسلام و مؤمنان، مسجدی بسازند. بعد از اتمام آن از پیغمبر درخواست کردند که در چنین مسجدی که بعدها مسجد ضرار نام گرفت نماز بخواند. امّا وحی آسمان نقاب از چهره آنان برداشت و پیغمبر چه رسد به این که در آن نماز نخواند، دستور داد که آن را بسوزانند و زباله‌دانش نمایند.]] 9|108|(ای پیغمبر!) هرگز در آن (مسجد ضرار) نایست و نماز مگذار. مسجدی (مانند مسجد قبا) که از روز نخست بر پایه‌ی تقوا بنا گردیده است (و مراد سازندگان آن تنها رضای الله بوده است) سزاوار آن است که در آن برپای ایستی و نماز بگزاری. در آنجا کسانی هستند که می‌خواهند (جسم و روح) خود را (با ادای عبادتِ درست) پاکیزه دارند و خداوند هم پاکیزگان را دوست می‌دارد. [[«لا تَقُمْ فیهِ ...»: در آن به عبادت نایست. در آن نماز مخوان (نگا: نساء / 102). اصلاً در آن توقّف مکن و ممان. «أَحَقُّ»: این واژه گرچه افعل التفضیل است ولی در اینجا مراد مقایسه میان (شایسته) و (شایسته‌تر) نیست؛ بلکه مقایسه میان (شایسته) و (ناشایسته) است؛ لذا در اینجا (أَحَقُّ) به معنی شایسته است؛ نه شایسته‌تر (نگا: فرقان / 24).]] 9|109|آیا کسی که شالوده‌ی آن (مسجد) را بر پایه‌ی تقوا و پرهیز از (مخالفت فرمان) خدا و (جلب) خوشنودی (او) بنیاد نهاده است، (کارش) بهتر است یا کسی که شالوده‌ی آن را بر لبه‌ی پرتگاه شکافته و فرو تپیده‌ای بنیاد نهاده است و (هر آن با فرو ریختن خود) او را به آتش دوزخ فرو می‌اندازد؟ خداوند مردمان ستم‌پیشه را (به چیزی که خیر و صلاح ایشان در آن باشد) هدایت نمی‌کند. [[«بُنْیَان»: پایه. شالوده. مصدر است و به معنی اسم مفعول به کار رفته است. یعنی بناء به معنی مبنی. «بُنْیَانَهُ»: شالوده مسجد. شالوده دین خود. «شَفا»: لبه. کناره (نگا: آل‌عمران / 103). «جُرُفٍ»: گودال. پرتگاه. «هَارٍ»: شکافته و مشرف به سقوط، از ماده (هور) و در آن قلب‌المکان شده است و لام‌الفعل و عین‌الفعل به جای همدیگر به کار رفته است. «فَانْهارَ بِهِ»: پرتگاه، ساختمان و صاحب آن را با خود به پائین انداخت. برخی معنی آیه را چنین بیان کرده‌اند: آیا کسی که پایه دین خود را بنیاد نهاده است بر شالوده استوار که تقوا و کسب رضای خدا یا طاعت و عبادت است، بهتر است، یا کسی که آن را بر ضعیف‌ترین و سست‌ترین شالوده بنیاد نهاده است که او را به دوزخ می‌اندازد و ...]] 9|110|بنائی را که خودشان برپا کرده‌اند همواره به عنوان (یک عامل شکّ و تردید، یا یک نتیجه‌ی) شکّ و تردید، در قلوب آنان باقی می‌ماند، مگر این که دلهایشان قطعه قطعه شود (و بمیرند، و یا این که توبه کنند و به سوی خدا برگردند) و خدا آگاه (از هر چیزی و) حکیم (در افعال و دادن جزا و سزای هرکسی) است. [[«رِیبَةً»: شکّ و تردید. خبر لایَزالُ است. «إِلاّ»: به معنی (إِلی) است. «تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ»: دلهایشان پاره پاره شود. دل از کفر برکنند و توبه کنند. فعل (تَقَطَّعَ) مضارع است و تائی از اوّل آن حذف شده است. آیه را چنین هم معنی کرده‌اند: این بنای ایشان هرقدر بیشتر بماند، آنان بیشتر در میان مسلمانان شکّ و تردید می‌پراکنند.]] 9|111|بیگمان خداوند (کالای) جان و مال مؤمنان را به (بهای) بهشت خریداری می‌کند. (آنان باید) در راه خدا بجنگند و بکشند و کشته شوند. این وعده‌ای است که خداوند آن را در (کتابهای آسمانی) تورات و انجیل و قرآن (به عنوان سند معتبری ثبت کرده است) و وعده‌ی راستین آن را داده است، و چه کسی از خدا به عهد خود وفاکننده‌تر است؟ پس به معامله‌ای که کرده‌اید شاد باشید، و این پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی است. [[«إِشْتَرَی»: خریداری کرده است. معمولاً فعل ماضی در معاملات معنی مضارع دارد؛ لذا می‌توان آن را (خریداری می‌کند) معنی کرد. «یُقَاتِلُونَ»: می‌جنگند. فعل مضارع در اینجا می‌تواند معنی امر داشته باشد: باید بجنگند. «وَعْداً»: مفعول مطلق فعل محذوف (وَعَدَ) است. «حَقّاً»: مفعول مطلق فعل محذوف (اَحَقَّ) یا صفت (وَعْداً) است (نگا: نساء / 122). «أَوْفی»: وفاکننده‌تر. «إِسْتَبْشِرُوا»: شادمان باشید. شاد و خوشنود باشید. «ذلِکَ»: این معامله‌ای که خریدار خدا، فروشندگان مؤمنان، کالا اموال و انفس مسلمانان، بها بهشت جاویدان، و سند گفته خداوند سبحان و ثبت در تورات و انجیل و قرآن است.]] 9|112|(از جمله‌ی اوصاف این مؤمنان و سائر مسلمانان این است که) آنان توبه‌کننده (از معاصی)، پرستنده (ی دادار)، سپاسگزار (پروردگار)، گردنده (در زمین و اندیشمند در آفاق و انفس)، نمازگزار، دستوردهنده به کار نیک، بازدارنده از کار بد، و حافظ قوانین خدا می‌باشند. (ای پیغمبر!) مژده بده به مؤمنان (به چیزهائی که خارج از توصیف و تعریف و به دور از فهم مردمان است). [[«الْتَّآئِبُونَ»: توبه‌کنندگان. خبر مبتدای محذوف یا مبتدای خبر محذوف است و تقدیر چنین است: هُمُ التَّآئِبُونَ ... التَّآئِبُونَ الْعَابِدُونَ ... مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَیْضاً (نگا: نساء / 95 و حدید / 10). «السَّآئِحُونَ»: گردندگان در زمین برای اطّلاع از آثار و درس گرفتن و عبرت آموختن از تاریخ گذشتگان و دیدن عجائب و غرائب جهان (نگا: انعام / 11، توبه / 2). روزه‌داران (نگا: تحریم / 5). «الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ»: محافظان قوانین خدا. اجراکنندگان احکام و شرائع الله. «بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ»: مژده بده به مؤمنان. مورد مژده محذوف است و اشاره بدان دارد که بیرون از حدود شُمار و گفتار و پندار است که بهشت و رضای کردگار است.]] 9|113|پیغمبر و مؤمنان را نسزد که برای مشرکان طلب آمرزش کنند، هرچند که خویشاوند باشند، هنگامی که برای آنان روشن شود که (با کفر و شرک از دنیا رفته‌اند، و) مشرکان اهل دوزخند. [[«مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»: برای پیغمبر و مؤمنان شایسته و درست نیست که. «أُوْلِی قُرْبَی»: خویشاوندان. نزدیکان.]] 9|114|طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش، به خاطر وعده‌ای بود که بدو داده بود، ولی هنگامی که برای او روشن شد که پدرش (در قید حیات بر کفر اصرار می‌ورزد و برابر وحی آسمانی دار فانی را با کفر وداع می‌گوید، دانست که او) دشمن خدا است، از او بیزاری جست (و ترک طلب آمرزش برای وی گفت). واقعاً ابراهیم بسیار مهربان و دست‌بدعا و فروتن و شکیبا بود. [[«إِسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ»: (نگا: شعراء / 86). «مَوْعِدَة»: وعده (نگا: مریم / 47). «تَبَرَّأَ»: بیزاری جست. دوری کرد (نگا: بقره / 166 و 167). «أَوَّاهٌ»: آه‌گویان. خاشع در دعا. تسبیحگوی. مهربان. کثیرالدعاء. «حَلِیمٌ»: صبور و بردبار. از آیه چنین برمی‌آید که دعاکردن برای هدایت کافران و مشرکان زنده بلامانع است ولی برای مردگان آنان صحیح نیست (نگا: مجادله / 22).]] 9|115|خداوند (به سبب عدالت و حکمتی که دارد) هیچ وقت قومی را که هدایت بخشیده است گمراه نمی‌سازد (و در برابر اشتباه و لغزش ناشی از اجتهادی که می‌کنند، به عقاب و عذابشان نمی‌گیرد) مگر زمانی که چیزهائی را که باید از آنها بپرهیزند روشن و آشکار (و بی‌شبهه و اشکال، توسّط پیغمبر) برای آنان بیان کند. بیگمان خداوند آگاه از هر چیزی است. [[«لِیُضِلَّ»: گمراه سازد. حکم به گمراهی دهد. مراد این است که عقاب بعد از بیان احکام است.]] 9|116|حکومت آسمانها و زمین تنها از آن خدا است. او است که زندگی می‌بخشد و می‌میراند. جز خدا برای شما سرپرستی (که کارهای شما بدو واگذار شود) و یاوری (که شما را کمک و از شما دفاع کند) وجود ندارد. [[«مِن دُونِ اللهِ»: سِوای خدا. بجز خدا.]] 9|117|خداوند توبه‌ی پیغمبر (از اجازه‌دادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبه‌ی مهاجرین و انصار (از لغزشهای جنگ تبوک، مثل کُندی و سستی اراده و اندیشه‌ی بد به دل راه دادن و آهنگ بازگشت از نیمه‌ی راه جهاد) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی (با وجود گرمای زیاد، کمی وسیله‌ی سواری و زاد، فصل درو و چیدن محصول خود) از پیغمبر پیروی کردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوک شدند) بعد از آن که دلهای دسته‌ای از آنان اندکی مانده بود که (از حق به سوی باطل) منحرف شود. (در این حال) باز هم خداوند توبه‌ی آنان را پذیرفت. چرا که او بسیار رؤوف و مهربان است. [[«لَقَد تَّابَ اللهُ عَلَی النَّبِیِّ ...»: ذکر پیغمبر در سرآغاز توبه‌کنندگان، به خاطر بزرگداشت هرچه بیشتر مهاجرین و انصار است، والاّ گناهی از او سر نزده بود تا از آن توبه کند. یا این که توبه پیغمبر از اموری است که اگر از دیگران سر می‌زد، مانند اجازه‌دادن به منافقان که در منزل بمانند و در جنگ شرکت نکنند (نگا: توبه / 43) اصلاً گناه یا حتی درخور لومه و عتاب نبود. یا این که طلب استغفار باید پیشه هر مؤمنی اعم از پیغمبر و غیره باشد (نگا: محمّد / 19 و فتح / 2). «سَاعَةِ الْعُسْرَةِ»: هنگام سختی و بحرانی. مراد زمانی است که مؤمنان آماده جنگ تبوک می‌شدند و به مناسبت سختی معیشت و مشکلات راه و رزمیدن با امپراطوری روم در نقطه بسیار دوری از مدینه سخت در تنگنا بودند، و لشکری را هم که تهیّه دیدند جَیْشُ الْعُسْرَة لقب گرفت. «کَادَ یَزِیغُ»: نزدیک بود که منحرف و از راه به در شود. «فَرِیقٍ»: دسته. گروه.]] 9|118|خداوند توبه‌ی آن سه نفری را هم می‌پذیرد که (بی‌هیچ حکمی به آینده) واگذار شدند (و پیغمبر و مؤمنان و خانواده‌ی خودشان با ایشان سخن نگفتند و از آنان دوری جستند) تا بدانجا که (ناراحتی ایشان به حدّی رسید که) زمین با همه‌ی فراخی، بر آنان تنگ شد، و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسید. هم مردم از آنان بیزار و هم خودشان از خود بیزار شدند. بالأخره) دانستند که هیچ پناهگاهی از (دست خشم) خدا جز برگشت به خدا (با استغفار از او و پناه‌بردن بدو) وجود ندارد (چرا که پناه بی‌پناهان او است و بس). آن گاه خدا (به نظر مرحمت در ایشان نگریست و) بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند (و آنان هم توبه کردند و خدا هم توبه‌ی ایشان را پذیرفت). بیگمان خدا بسیار توبه‌پذیر و مهربان است. [[«الثَّلاثَةِ»: سه نفر که عبارت بودند از: کعب‌بن مالک و مُراره‌بن ربیع و هلال‌بن امیه. «خُلِّفُوا»: واپس نهاده شدند. مراد این است که خداوند حکم قطعی درباره آنان صادر نفرمود (نگا: توبه / 106) و به آینده واگذار شدند. «بِمَا رَحُبَتْ»: با همه وسعتی که دارد. «ظَنُّوا»: یقین حاصل کردند (نگا: بقره / 46). «مَلْجَأَ»: پناهگاه. «تَابَ عَلَیْهِمْ»: ایشان را توفیق توبه داد. با مرحمت بدیشان برگشت و پیام پذیرش توبه آنان را به پیغمبر وحی کرد. «لِیَتُوبُوا»: تا آنان توبه کنند و در آینده نیز بر توبه و استغفار ماندگار باشند.]] 9|119|ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید. [[«الصَّادِقِینَ»: راستان در کردار و گفتار و پندار.]] 9|120|درست نیست که اهل مدینه و بادیه‌نشینان دوروبر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او به جهاد نروند، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان می‌بازد) و جان خود را از جان پیغمبر دوست‌تر داشته باشند. چرا که هیچ تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خدا به آنان نمی‌رسد، و گامی به جلو برنمی‌دارند که موجب خشم کافران شود، و به دشمنان دستبردی نمی‌زنند (و ضرب و قتل و جرحی نمی‌چشانند و اسیر و غنیمتی نمی‌گیرند) مگر این که به واسطه‌ی آن، کار نیکوئی برای آنان نوشته می‌شود (و پاداش نیکوئی بدانان داده می‌شود). بیگمان خداوند پاداش نیکوکاران را (بی‌مزد نمی‌گذارد و آن را) هدر نمی‌دهد. [[«مَا کَانَ»: صحیح نیست. درست نیست. «لا یَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ»: جان خود را از جان او عزیزتر و با ارزش‌تر ندانند. از بذل جان خود در راه حفظ جان او دریغ نکنند. «ظَمَأٌ»: تشنگی. «نَصَبٌ»: خستگی. «مَخْمَصَةٌ»: گرسنگی. «لا یَطَأُونَ»: گام نمی‌گذارند. پای نمی‌نهند. «مَوْطِئاً»: جای گام. قدمگاه. «لا یَطَأُون مَوْطِئاً»: مراد این است که گامی به جلو برنمی‌دارند و وارد مکانی نمی‌شوند، مگر این که ... «لا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً»: صدمه‌ای به دشمن نمی‌رسانند و اسیر و غنیمتی از ایشان نمی‌گیرند، و ...]] 9|121|(همچنین مجاهدان راه‌حق) هیچ خرجی خواه کم خواه زیاد نمی‌کنند، و هیچ سرزمینی را (در رفت و برگشت از جهاد) نمی‌سپرند، مگر این که (پاداش آن) برایشان نوشته می‌شود، تا (از این راه) خداوند پاداشی نیکوتر از کاری که می‌کنند بدیشان دهد. [[«نَفَقَةً»: خرج. صرف مال. «وَادِیاً»: زمین گود پرپیچ و خم و فراز و نشیبی که میان کوهها و جنگلها لمیده باشد. مراد سرزمین به طور مطلق است. «کُتِبَ لَهُمْ»: برای آنان نوشته می‌شود. نائب فاعل، ذلِکَ یا ثَوابٌ یا عَمَلٌ صالِحٌ است. «أَحْسَنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»: پاداشی نیکوتر از کاری که می‌کنند. پاداش نیکوترین کاری که می‌کنند، و آن جهاد است. نیکوترین پاداشی که نیکوکاران در برابر نیکوکاریهایشان مستحقّ آن می‌باشند. واژه (أَحْسَنَ) صفت مصدر محذوف (جَزَآءً) است و تقدیر چنین است: لِیَجْزِیَهُمُ اللهُ جَزَآءً أَحْسَنَ جَزَآءٍ مَّا.]] 9|122|مؤمنان را نسزد که همگی بیرون بروند (و برای فراگرفتن معارف اسلامی عازم مراکز علمی اسلامی بشوند). باید که از هر قوم و قبیله‌ای، عدّه‌ای بروند (و در تحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیله‌ی خود برگشتند (به تعلیم مردمان بپردازند و ارشادشان کنند و) آنان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت) خودداری کنند. [[«کَآفَّة»: همگی. جملگی. حال ضمیر واو در فعل (لِیَنفِرُوا) است. «فَلَوْلا نَفَرَ»: چه خوب است که عازم بشود و بیرون برود. «طَائِفَةٌ»: دسته‌ای. برخی. «لِیَتَفَقَّهُوا»: تا دانش‌اندوزی کنند. تا آشنا شوند و مهارت به هم رسانند. معنی دیگر آیه این است که: شایسته نیست، مؤمنان همگی (به سوی میدان جهاد) بیرون بروند. چرا از هر گروهی برخی از آنان (به کارزار) نمی‌روند (و برخی در مدینه نمی‌مانند) تا در دین (و معارف اسلامی) آگاهی پیدا کنند و وقتی که قوم خود (از جهاد) به سوی ایشان برگشتند، آنان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا بترسند (و خویشتندار و پرهیزگار گردند). با توجّه به معنی نخست، ضمیر فعل (لِیَتَفَقَّهُوا) و (لِیُنذِرُوا) و (رَجَعُوا) به طالبان علم برمی‌گردد که به جهاد اکبر مشغولند، و ضمیر فعل (یَحْذَرُونَ) به قوم و قبیله آنان. امّا با توجّه به معنی دوم، ضمیر فعل (لِیَتَفَقَّهُوا) و (لِیُنذِرُوا) به کسانی برمی‌گردد که به جهاد اصغر یعنی پیکار با دشمنان نمی‌روند و بلکه در خدمت پیغمبر در مدینه می‌مانند و دانش‌اندوزی می‌کنند و چیزهائی را که در غیاب مجاهدان وحی شده است بدیشان می‌رسانند. و ضمیر فعل (رَجَعُوا) و (یَحْذَرُونَ) به مجاهدان و پیکارگران برمی‌گردد.]] 9|123|ای مؤمنان! با کافرانی بجنگید که به شما نزدیکترند، و باید که (در جنگ) از شما شدّت وحدّت (و جرأت و شهامت) ببینند. و بدانید که خداوند (یاری و لطفش) با پرهیزگاران است. [[«یَلُونَکُمْ»: از حیث مکان یا نسب به شما نزدیکند. در اینجا بیشتر قرب مکانی مورد نظر است. از ماده (ولی) است. «غِلْظَة»: شدّت و خشونت در جنگ که بالطبع صبر و شکیبائی و جرأت و شهامت را نیز شامل می‌شود.]] 9|124|هنگامی که سوره‌ای (از سوره‌های قرآن) نازل می‌شود، کسانی از آنان (که منافقند، از روی تمسخر و استهزاء، برخی به برخی رو می‌کنند و) می‌گویند: این سوره بر ایمان کدام یک از شما افزود؟ (و آیا چیز مهمّ و مفیدی گفت و نمود؟!) و امّا مؤمنان، (همان سوره‌ی قرآن) بر ایمانشان می‌افزاید و (نور آن بیش از پیش راه حق را بدیشان می‌نماید، و از این نزول قرآن که مایه‌ی افزایش ایمان و پرتو جان و سعادت هر دو جهان آنان می‌شود) شادمان می‌گردند. [[«إِذا مَا»: هر زمان که.]] 9|125|و امّا کسانی که در دلهایشان بیماری (نفاق) است، (نزول سوره‌ای از سوره‌های قرآن، به جای این که روح تازه‌ای به کالبدشان دمد و مایه‌ی تربیت جدیدی شود)، خباثتی بر خباثتشان می‌افزاید (و کفر و عنادشان را بیشتر می‌نماید، و پلیدیهایشان هر روز فزونی می‌گیرد، و تاریکیهای جان و دلشان دائماً تراکم می‌پذیرد، و) در حال کفر می‌میرند (و در دوزخ جای می‌گیرند). [[«مَرَضٌ»: مراد نفاق است (نگا: بقره / 10 و محمّد / 20). «رِجْساً»: خباثت. پلیدی (نگا: اعراف / 71 و توبه / 125). مراد کفر و نفاق است.]] 9|126|آیا منافقان نمی‌بینند که در هر سالی، یک یا دو بار (و بلکه بیشتر) مورد آزمایش قرار می‌گیرند (و بلاهائی از قبیل: کشف اسرار و ظهور احوال و پیروزی مؤمنان، و شکست کافران می‌بینند، ولی) بعد از آن (همه گرفتاریها و آزمونها، از کرده‌ها و گفته‌های زشت خود دست نمی‌کشند و) توبه نمی‌کنند و عبرت نمی‌گیرند و بیدار و هوشیار نمی‌شوند. [[«یُفْتَنُونَ»: آزمایش می‌گردند. به بلاهاگرفتار می‌شوند تا مایه بیداری ایشان گردد. «مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ»: یک‌بار یا دوبار. مراد تکثیر است؛ نه عدد به خصوصی.]] 9|127|و هرگاه آنان (در مجلس پیغمبر باشند و) سوره‌ای نازل گردد، برخی به برخی می‌نگرند (و با اشاره به همدیگر می‌فهمانند که) آیا کسی شما را می‌بیند (و متوجّه ما می‌باشد؟ همین که اطمینان یافتند مؤمنان به سخنان پیغمبر سرگرم و سراپا گوشند) آن وقت (از مجلس) بیرون می‌روند (و ندای هدایت را نمی‌شنوند. چراکه تحمّل شنیدن پیام آسمانی را ندارند و از ایمان و ایمانداران بیزارند). از آنجا که قوم بی‌دانش و نفهمی هستند، خداوند دلهایشان را (از حق) بگردانیده است. [[«هَلْ یَرَاکُم مِّنْ أَحَدٍ»: این جمله می‌تواند بیانگر گفتار زبانی ایشان، یا اشارات سر و صورت و چشمهای آنان باشد. در هر حال تفسیری است برای نگاههایشان به یکدیگر. «إِنصَرَفُوا»: از مجلس بیرون می‌روند. دل به سخنان نمی‌دهند و بدان ایمان نمی‌آورند و بلکه از وحی آسمانی رویگردان می‌شوند. «صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُمْ»: این جمله می‌تواند خبریّه باشد که معنی آن گذشت، و می‌تواند انشائیّه یعنی برای دعا و نفرین باشد. در این صورت معنی چنین می‌شود: خداوند دلهایشان را از ایمان بگرداند و از جانب حق بچرخاند.]] 9|128|بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران می‌آید. به شما عشق می‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است. [[«مِنْ أَنفُسِکُمْ»: از خود شما انسانها. یعنی انسان است و از لحاظ سرشت بشری همچون شما است (نگا: کهف 110 /، فصّلت / 6). «عزیز»: سخت و دشوار. «عَنِتُّمْ»: رنج بردید. ناراحتی کشیدید. از ماده (عَنَت) به معنی مشقّت. «مَا عَنِتُّمْ»: رنج و مشقّتی که می‌بینید. واژه (ما) مصدریّه است. «حَرِیصٌ»: علاقه‌مند.]] 9|129|اگر آنان (از ایمان به تو) روی بگردانند (باکی نداشته باش و) بگو: خدا مرا کافی و بسنده است. جز او معبودی نیست. به او دلبسته‌ام و کارهایم را بدو واگذار کرده‌ام، و او صاحب پادشاهی بزرگ (جهان و ملکوت آسمان) است. [[«الْعَرْشِ»: تخت سلطنت. آفریده سترگی است که چگونگی آن بر ما مجهول است (نگا: اعراف / 54، حاقّه / 17).]] 10|1|الف. لام. را. این آیه‌های کتاب استواری است (که هر چند از همین نوع حرفها فراهم آمده است، نمی‌توانید همانند آن را بسازید. از استحکام و نظم و نظام برخوردار است و باطل و خرافه و هزل بدان راه ندارد، و پر است از سخنان حکمت‌آمیزی که سود دنیا و آخرت مردم را دربر دارد). [[«الر»: (نگا: بقره / 1). «تِلْکَ»: آن. در اینجا مراد (این) است و برای بیان فخامت و عظمت قرآن، اسم اشاره به دور، یعنی (آن) به کار رفته است، همان گونه که در حضور کسی هستیم و برای تعظیم می‌گوئیم: آن جناب، آن حضرت. «الْحَکِیمِ»: محکم و استوار در لفظ و در معنی. دارای سخنان حکمت‌آمیز.]] 10|2|آیا این برای مردم شگفتی دارد که ما مردی از خودشان را (پیغمبر کردیم و بدو) پیغام دادیم که مردمان را (از عذاب خدا) بترسان و مؤمنان را مژده بده که آنان در نزد پروردگارشان دارای مقام و منزلت عالی هستند (و از سابقه‌ی نیک برخوردار و بر دیگران برتری دارند. امّا با وجود صدق رسول و اعجاز قرآن) کافران می‌گویند که: این مرد، (محمّد نام) واقعاً جادوگر آشکاری است. [[«عَجَباً»: تعجّب. شگفتی. خبر (کانَ) است که بر اسم آن مقدّم شده است که جمله (أَنْ أَوْحَیْنا إِلی رَجُلٍ) است. «قَدَمَ صِدْقٍ»: اصل قدم، کف پا است، ولی عربها آن را بر سبقت و پیشی‌گرفتن در چیزی بر دیگران استعمال کرده‌اند. صدق به معنی راستی و راستگوئی، و ضدّ کذب است. امّا عربها آن را در معنی فضائل و افتخارات به کار برده‌اند. مراد از قَدَم صِدق، مقام و منزلت و درجات رفیعه است (نگا: اسراء / 80، قمر / 55).]] 10|3|پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش دوره بیافرید، سپس به اداره‌ی جهان هستی پرداخت. زمام اداره‌ی جهان هستی به دست او است (و چرخش امور آن به فرمان او). کسی میانجی نمی‌تواند بشود مگر پس از اجازه‌ی او. این خدا است که صاحب و پروردگار شما است، پس او را پرستش کنید (نه دیگری را). آیا گوشزد نمی‌شوید (و پند و عبرت نمی‌گیرید)؟ [[«سِتَّةَ اَیّامِ»: مراد شش دوره است (نگا: اعراف / 54، حجّ / 47، معارج / 4). «إسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ»: (نگا: اعراف / 54). «یُدَبِّرُ الأمْرَ»: کار جهان را به مقتضی حکمت و مصلحت می‌گرداند.]] 10|4|بازگشت همه‌ی شما به سوی او است. این وعده‌ی راستین خداوند است (و خداوند خلاف وعده نمی‌کند). خدا است که از آغاز، موجودات را می‌آفریند (و جامه‌ی هستی به تن همه‌ی کائنات، از جمله انسانها می‌کند) و هم او است که آنها را (دیگر بار پس از تخریب جهان، هستی می‌بخشد و به سوی خود) برمی‌گرداند. تا دادگرانه پاداش کسانی را بدهد که ایمان آورده‌اند و کارهای نیکو کرده‌اند. و امّا کسانی که راه کفر پوئیده‌اند، (بی‌سزا نمی‌مانند، و بلکه) نوشیدنی از آب داغ و سوزانی دارند و دارای عذاب بس دردناکی هستند، به سبب کفری که ورزیده‌اند. [[«وَعْدَ اللهِ حَقّاً»: واژه‌های (وَعْدَ) و (حَقّاً) مفعول مطلق فعل محذوفی هستند. تقدیر چنین است: وَعَدَکُم بِالْبَعْثِ وَ الرُّجُوعِ وَعْداً، وَحَقَّ ذلِکَ الْوَعْدَ حَقّاً. «شَرَابٌ»: نوشیدنی. «حَمِیمٍ»: آب بسیار گرم و داغ (نگا: کهف / 29، محمّد / 15).]] 10|5|خدا است که خورشید را درخشان و ماه را تابان گردانده است، و برای ماه منازلی معیّن کرده است تا شماره‌ی سالها و حساب (کارها) را بدانید. خداوند (آن همه عجائب و غرائب آفرینش و چرخش و گردش مهر و ماه را سرسری و از بهر بازیگری پدید نیاورده است و بلکه) آن را جز به حکمت نیافریده است. خداوند آیات (قرآن و نشانه‌های جهان) را برای آنان که می‌فهمند و درک می‌کنند شرح و بسط می‌دهد. [[«ضِیَآءً»: روشنی. این واژه مصدر و برای مبالغه به جای اسم فاعل، یعنی (مُضیئَة) به معنی روشن، به کار رفته است. «نُوراً»: نور. این واژه مصدر و برای مبالغه در معنی اسم فاعل یعنی (مُنَوِّر) به معنی تابان به کار رفته است. فرق (ضِیاء و نُور) در این است که (ضِیاء) برای چیزی استعمال می‌گردد که نور آن از خودش باشد، و (نُور) برای چیزی به کار می‌رود که روشنائی آن از خودش نباشد و بلکه منعکس‌کننده نور چیز دیگری باشد (نگا: فرقان / 61، احزاب / 46، نوح / 16). «مَنَازِلَ»: مراد بروج خورشید و ماه، یا تنها بروج ماه است.]] 10|6|بیگمان در آمدوشدِ شب و روز (و تفاوت کیفی و کمی آنها) و در چیزهائی که خداوند در آسمانها و زمین آفریده است، نشانه‌هائی (بر وجود آفریدگار و دلائلی بر عظمت پروردگار) برای کسانی است که پرهیزگارند (و هراس از عقاب و عذاب خدا را در مدّنظر دارند). [[«إِخْتِلاف»: آمد و شد. تفاوت در کمیّت و کیفیّت، یعنی درازی و کوتاهی شبها و روزها و روشنائی و تاریکی آنها، و غیره (نگا: بقره / 164، آل‌عمران / 190).]] 10|7|مسلّماً کسانی که (به روز رستاخیز و زندگی دوباره ایمان ندارند و) دیدار ما را انتظار نمی‌کشند، و به زندگی دنیوی بسنده می‌کنند (و گمان می‌برند که جهان دیگری پس از این جهان وجود ندارد) و به این جهان دل می‌بندند (و برای جهان دیگر، تلاش نمی‌نمایند)، و از آیات (قرآنی و نشانه‌های جهانی) ما غافل و بی‌توجّه می‌مانند. [[«لایَرْجُونَ»: نمی‌خواهند. انتظار نمی‌کشند. «إطْمَأَنُّوا بِهَا»: بدان دل بسته‌اند. بدان آرام گرفته‌اند.]] 10|8|چنین کسانی جایگاهشان دوزخ است به سبب کارهائی که می‌کنند. [[«اُوْلئِکَ»: جمله (أُوْلئِکَ مَأْواهُمْ) خبر (إِنَّ) در آیه قبلی است.]] 10|9|بیگمان کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته می‌کنند، پروردگارشان آنان را به سبب ایمان (راستین و کارهای خداپسند) رهنمودشان می‌نماید (و در دنیا بر ایمان، استوار و ثابت قدمشان می‌دارد، و در آخرت به بهشت نائلشان می‌فرماید که) جویبارها در زیر (کاخهای) ایشان در بهشت خوش و پرناز و نعمت روان است. [[«بِإِیمَانِهِمْ»: به سبب داشتن ایمان صحیح و درستی که دارند. «جَنَّاتِ النَّعِیمِ»: بهشت پرناز و نعمت. جای لذّت و شادخواری و خوشگذرانی.]] 10|10|در بهشت دعای مؤمنان: پروردگارا! تو منزّهی (از آنچه کافران در دنیا می‌گفتند) و سلام آنان در آن (خطاب به همدیگر) درودتان باد (ای فرمانبرداران یزدان سبحان)! و ختم دعا و گفتارشان: شکر و سپاس پروردگار جهانیان را سزا است، (که ایمان را نصیب ما کرد و از ما خوشنود گردید) می‌باشد. [[«دَعْوَاهُمْ»: دعای ایشان در مناجات پروردگارشان. «آخِرُ دَعْوَاهُمْ»: پایان دعایشان. «أَنْ»: از حروف مشبّهة بالفعل و مخفّفه از مثقّله است.]] 10|11|اگر خداوند در رساندن شرّها و بلاهائی شتاب ورزد که مردمان (در حالت خشم و غضب و یا حماقت و جهالت) در طلب آنها شتاب می‌نمایند، همچنان که (برابر سرشت انسانی خود) در فراچنگ آوردن خیرها و نعمتها شتاب می‌ورزند، عمر (همگی انسانها به پایان می‌رسد و اثری از) آنان باقی نمی‌ماند (و اختیار که پایه‌ی تکلیف و وجه امتیاز انسان از حیوان است، از میان می‌رود، و اطاعت جنبه‌ی اضطراری پیدا می‌کند). امّا ما افرادی را که معتقد به ملاقات ما (در قیامت) نیستند، به حال خود رها می‌سازیم (و در مجازاتشان عجله نمی‌کنیم و بلکه در دنیا بدیشان مهلت می‌دهیم) تا در سرکشی و نافرمانی خود (بلولند و) سرگردان شوند (و حق را از باطل، و راه را از چاه باز نشناسند). [[«لَوْ یُعَجِّلُ اللهُ لِلنَّاسِ ...»: مفهوم آیه سه چیز می‌تواند باشد: 1 - افراد بی‌ایمان تمسخرکنان به پیغمبران یا به داعیان الی الله گفته و می‌گویند: اگر راست می‌گوئید که در برابر گناه، عذاب و عقابی وجود دارد، از خدا بخواهید هم اینک آن را به ما برساند!! انسان شتابگر است و با شتاب خواستار بدی و خوبی است.و ... (نگا: اعراف / 70، انفال / 32، رعد / 6، عنکبوت / 53 و 54، اسراء / 11، انبیاء / 37). 2 - انسانها اعم از باایمان و بی‌ایمان، با انجام گناهان که موجب عذابند، انگار در نزول عقاب از سوی خدا شتاب دارند، و اگر خدا در مقابل گناهان فوراً بزهکاران را نابود می‌کرد، کسی برجای نمی‌ماند.و ... (نگا: نحل / 61، فاطر / 45). 3 - اگر خدا به سخن مردم گوش فرا دهد و دعای ایشان را که در حالت یأس و ناامیدی، علیه خود و خویشان خود می‌کنند، و یا در حالت خشم علیه دیگران و به ویژه دشمنان خویش می‌نمایند، هرچه زودتر بپذیرد و برآورده کند، کسی برجای نمی‌ماند.و ... (نگا: تفسیرالمنار، جلد11، صفحه‌311).]] 10|12|هنگامی که به انسان ناراحتی و بلائی می‌رسد (که نه خود و نه دیگران نمی‌توانند آن را دفع و چاره کنند)، چه بر پهلو خوابیده، و چه نشسته، و چه ایستاده باشد (برای رفع مشکل) ما را به کمک می‌خواند. امّا هنگامی که ناراحتی و بلائی را (که در مقابل آن درمانده بود) از او به دور داشتیم، آن چنان راه (سابق) خود را در پیش می‌گیرد (و خدای را باز هم فراموش می‌کند) که انگار ما را برای دفع محنتی که بدو رسیده است به فریاد نخوانده است (و اصلاً ضرر و زیانی متوجّه او نبوده و بلائی بدو دست نداده است. آری! همیشه) این چنین اعمال اسرافگران در نظرشان آراسته شده است (و تکرار گناه از قباحت آن کاسته است، و اهریمن نابکار باطل را برای آنان حق جلوه داده است). [[«مَسَّ»: دست داد. اصابت کرد و رسید. «الضُّرُّ»: بلا و محنت. زیان مالی یا جانی. «لِجَنبِهِ»: بر پهلوی خود. حرف (ل) به معنی (عَلی) است، و (لِجَنبِهِ) حال ضمیر فاعلی مستتر در فعل (دَعَانَا) است. «قَاعِداً»: نشسته. حال است و عطف بر (لِجَنبِهِ) است.]] 10|13|ما گروهها (و نسلهای زیادی) را هلاک کرده‌ایم که پیش از شما بوده‌اند، بدان گاه که ستم کرده‌اند (و راه گناه سپرده‌اند) و پیغمبرانشان برای آنان دلائل روشن و معجزات آشکاری آورده‌اند و ارائه نموده‌اند، ولی آنان جزو کسانی نبوده‌اند که ایمان بیاورند (و سخنان پیغمبران را بشنوند و به دنبال ایشان روند. آری در گذشته و حال و آینده) این چنین گروه بزهکاران را سزا می‌دهیم. (پس خویشتن را بپائید و نافرمانی ننمائید). [[«الْقُرُونَ»: جمع قرن، مردمان یک عصر و زمان. نسلها. (نگا: انعام / 6، مؤمنون / 42). «وَ جَآئَتْهُمْ ...» و «وَ مَا کَانُوا ...»: این دو جمله، حال ضمیر (و) در فعل (ظَلَمُوا) می‌باشند.]] 10|14|سپس به دنبال آنان شما را در زمین جانشینان (ایشان و سرنشینان زمین) کرده‌ایم تا بنگریم شما چگونه عمل می‌کنید. [[«خَلآئِفَ»: جمع خَلیفَة. یعنی جانشینان کسانی که بر اثر تباهی و گناه نابود شده‌اند (نگا: اعراف / 74، نور / 55).]] 10|15|هنگامی که آیه‌های روشن ما بر آنان خوانده می‌شود، کسانی که به ملاقات ما (در روز رستاخیز) ایمان ندارند می‌گویند: قرآنی جز این را برای ما بیاور (و کتابی جز قرآن را ارائه بده) یا این که آن را تغییر بده (و آیه‌های مربوط به قیامت و آیه‌های راجع به بتان ما را حذف و دگرگون کن). بگو: مرا نرسد که خودسرانه و به میل خود آن را تغییر دهم. من جز به دنبال چیزی نمی‌روم و جز چیزی را نمی‌گویم که بر من وحی گردد. اگر از فرمان پروردگارم تخطّی کنم، از عذاب روز بزرگ می‌ترسم (که دامنگیرم شود و تغییر و تبدیل قرآن مایه‌ی عقاب و عذابم گردد). [[«بَیِّنَاتٍ»: جمع بیّنة، واضح و روشن. حال است. «تِلْقَآءِ»: سوی. جانب. از ماده (لقی) است. «مِن تِلْقَآءِ نَفْسِی»: از سوی خود. با اختیار و اراده خودم.]] 10|16|بگو: اگر خدا می‌خواست (قرآنی بر من نازل نمی‌کرد و من) آن را بر شما نمی‌خواندم (و آن را به کسی از شما نمی‌رساندم، و خدا توسّط من) شما را از آن آگاه نمی‌کرد. (به هر حال من تنها مبلّغ قرآنم نه مؤلّف آن، و در این باره اختیاری از خود ندارم. سالهائی در میان شما بسر برده‌ام و از این نوع سخنان چیزی نگفته‌ام و) عمری پیش از این با شما بوده‌ام (و صدق و امانت خود را نشان داده‌ام. از بررسی گذشته و حال می‌توانید بفهمید که آنچه برای شما می‌خوانم وحی آسمانی است). آیا (مطلبی به این روشنی را) نمی‌فهمید؟ [[«لآ أَدْرَاکُم بِهِ»: شما را از آن آگاه نمی‌کرد. از آن باخبرتان نمی‌ساخت. «لَبِثْتُ»: مانده‌ام. بسر برده‌ام. «عُمُراً»: یک عمر. مراد مدّت مدید است. مفعولٌ‌فیه است.]] 10|17|چه‌کسی ستمکارتر از کسی است که دروغی را به خدا نسبت دهد، یا آیه‌های او را تکذیب کند؟ (دروغ‌بستن به خدا و تکذیب آیات او، کفر بشمار است و جرم بزرگی دربر دارد و) هرگز مجرمان (کفرپیشه) رستگار نمی‌گردند (و قطعاً از عذاب خدا رهائی نمی‌یابند). [[«لا یُفْلِحُ»: رستگار نمی‌شود. نجات نمی‌یابد.]] 10|18|اینان غیر از خدا، چیزهائی را می‌پرستند که نه بدیشان زیان می‌رسانند و نه سودی عائدشان می‌سازند، و می‌گویند: اینها میانجیهای ما در نزد خدایند (و در آخرت رستگارمان می‌نمایند!) بگو: آیا خدا را از وجود چیزهائی (به نام بتان و انبازهای یزدان) باخبر می‌سازید که خداوند در آسمانها و زمین سراغی از آنها ندارد؟ (مگر شما بتها را نماینده‌ی خدا نمی‌دانید؟ آیا ممکن است خدا اگر نماینده‌ای می‌داشت از بودن آن بی‌خبر می‌گشت، ولی شما باخبر از آن می‌شدید؟!). خداوند منزّه (از هرگونه انبازی) و فراتر از آن چیزهائی است که مشرکان انبازشان می‌دانند. [[«أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا»: آیا خدا را از وجود بتها و انبازهائی باخبر می‌سازید که خدا از وجود آنها بی‌خبر است؟ یعنی اگر خدا شریکی می داشت قبل از همه خودش از آن خبر می‌داشت.]] 10|19|مردمان (در آغاز آفرینش) ملّت واحدی بیش نبودند (و سرشت انسانی ایشان استعداد خیر و شرّ در خود داشت. خداوند پیغمبرانی از میانشان برانگیخت تا آنان را در برابر وحی آسمانی به راه خیر بدارند و ارشاد کنند. بعدها) مردمان دو گروه شدند و با هم اختلاف پیدا کردند. (یعنی دسته‌ای از کلام آسمانی پیروی کردند و راه خیر در پیش گرفتند، و گروهی به وسوسه‌ی شیطانی گوش فرا دادند و به راه شرّ رفتند و میکربِ پیکر جامعه‌ی انسانی شدند). اگر سخن پروردگارت از پیش بر این نرفته بود (که عذاب بزرگ کافران و مجازات شدید مبطلان تا روز رستاخیز به تأخیر انداخته شود)، درباره‌ی چیزی که در آن اختلاف دارند (با تمییز حق از باطل، و برجای داشتن محِقّ و نابودکردن مبطِل) داوری می‌شد (و مسأله‌ی کفر و نفاق خاتمه می‌یافت، چرا که از ترس نابودیِ آنی، اختیار که رمز تکامل و پیشرفت است از میان برمی‌خاست و جبر مطلق بر جامعه حاکم می‌شد. امّا چون مجازات آنی مخالف سرشت انسانی است، خدا چنین نکرد). [[«أُمَّةً وَاحِدَةً»: (نگا: بقره / 213). «لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ»: (نگا: ابراهیم / 42، نحل / 61، فاطر / 45). «لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ»: در میانشان داوری می‌شد و کار فیصله پیدا می‌کرد. مراد این است که خدا در دنیا فوراً آنان را مجازات می‌کرد و عذاب خدا سریعاً دامنگیرشان می‌گردید. «فِیمَا»: درباره چیزی که. مراد از این چیز، دین است که مردمان در امر آن اختلاف پیدا می‌کنند. گروهی راه آن می‌پویند و دسته‌ای راه دیگر می‌جویند.]] 10|20|کافران می‌گویند: کاش! معجزه‌ای (جز قرآن، همچون معجزه‌ی سایر پیغمبران) بر او (که محمّد است) از سوی پروردگارش فرو فرستاده می‌شد (و ما را به صدق رسالتش قانع می‌کرد! بدیشان) بگو: (نزول معجزات از عالم غیب است و) تنها خدا است که بر غیب آگاه است. (اگر قرآن شما را قانع نمی‌سازد) پس منتظر باشید و من هم با شما منتظر می‌مانم (تا ببینیم عاقبت کار و فرمان پروردگار چه خواهد بود). [[«آیَةٌ»: معجزه. مراد معجزه مادی و حسی، از قبیل معجزات پیغمبران پیشین است (نگا: انبیاء / 5، قصص / 48) یا معجزات پیشنهادی دیگر (نگا: إسراء / 90 - 93، عنکبوت / 50 و 51). «إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ»: غیب، تنها و تنها از آن خدا است، و فقط و فقط او بر آن آگاه است.]] 10|21|هنگامی که پس از شرّ و بلائی که (برای بیداری و آگاهی) به مردم رسیده است، مزه‌ی خیر و نعمتی به انسانها می‌چشانیم (و ایشان را به قدرت و ثروت و شادی هم می‌آزمائیم)، به ناگاه درباره‌ی آیه‌های ما به چاره‌سازی می‌نشینند (و به تکذیب آنها می‌پردازند و با توجیهات نادرست در مقام انکار آیه‌ها برمی‌آیند، و پیغمبر ما را شاعر و ساحر و دیوانه می‌خوانند، و مشکلات و سختیها را ناشی از اسباب و علل و تصادف و قهر طبیعت می‌دانند، و نعمتها و خوشیها را حمل بر زرنگی و شایستگی خود و شفقت روزگار می‌نمایند!). بگو: خداوند در چاره‌سازی (حیله‌گریهای شما) از سرعت بیشتری برخوردار است (و می‌تواند شما را در اسرع وقت نابود نماید و سریعاً تازیانه‌ی عذاب را به تنتان آشنا کند و فوراً در برابر اعمال زشتتان سزایتان دهد. امّا تا آن زمان که خود می‌داند، مهلتتان می‌دهد و به حال خودتان وا می‌گذارد). بیگمان فرستادگان (مأمور ثبت و ضبط کردار و گفتار و پندار شما یعنی فرشتگان) ما حیله‌گریها و چاره‌سازیهای شما را می‌نویسند (و در قیامت کیفر آنها را به کف دستتان می‌گذاریم). [[«أَذَقْنَا»: چشاندیم. «رَحْمَة»: مراد نعمت است که از رحمت خدا سرچشمه می‌گیرد. «ضَرَّآءَ»: شدّت و محنت. گزند. مؤنّث است و مذکّر ندارد. «مَکْرٌ»: نیرنگ. چاره‌سازی نهانی و چاره‌جوئی پنهانی. مراد این است که کافران می‌خواستند با تکذیب آیات و طعنه‌زدن بدانها و شکّ و گمان انداختن به دل ضعفاء تأثیر کلام آسمانی را خنثی نمایند. «رُسُلَنا»: فرستادگان ما. مراد فرشتگان مأمور نوشتن اعمال مردمان است (نگا: انفطار / 10 و 11 و 12).]] 10|22|او است که شما را در خشکی و دریا راه می‌برد (و امکان سیر و حرکت در قاره‌ها و آبها را برای شما میسّر می‌کند). چه بسا هنگامی که در کشتیها قرار می‌گیرید و کشتیها با باد موافق سرنشینان را (آرام آرام به سوی مقصد) حرکت می‌دهند، و سرنشینان بدان شادمان می‌گردند، به ناگاه باد سختی وزیدن می‌گیرد و از هر سو موج به سویشان میدود و می‌پندارند که (توسّط مرگ از هر سو) احاطه شده‌اند (و راه گریزی نیست. در این وقت) خدا را به فریاد می‌خوانند و طاعت و عبادت و فرمانبرداری و دین را تنها از آن او می‌دانند (چرا که همه‌کس و همه‌چیز را بسی ضعیف‌تر و ناتوانتر از آن می‌بینند که کاری از دست آنان برآید و از این ورطه رستگارشان نماید. بدین هنگام عهد می‌کنند که) اگر ما را از این حال برهانی، از زمره‌ی سپاسگزاران خواهیم بود (و دیگر به کسی و چیزی جز تو روی نمی‌آوریم و هرگز این و آن را به فریاد نمی‌خوانیم و نمی‌پرستیم). [[«یُسَیِّرُکُمْ»: به سیر و حرکتتان می‌اندازد. شما را راه می‌برد. «الْفُلْکِ»: کشتی. کشتیها. مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است. «جَرَیْنَ بِهِمْ»: کشتیها سرنشینان خود را حرکت می‌دهند و می‌برند. «بِرِیحٍ طَیِّبَةِ»: با باد موافق. با باد شرطه. «عَاصِفٌ»: مخرّب و توفنده. صفت (ریحٌ) است. علّت ذکر آن به صورت مذکّر، سه چیز می‌تواند باشد: واژه (ریح) مذکّر هم بشمار آمده باشد. (عاصف) صفت اختصاصی (ریح) است و مانند حائض نیازی به فارق ندارد. (عاصف) مانند (تامِر) و (لابِن) از باب نسب، و به معنی (ذاتُ عَصْفٍ) باشد که مذکّر و مؤنّث در آن یکسان است. «أُحِیطَ بِهِمْ»: احاطه شده‌اند. یعنی مرگ و نابودی همه جوانب را بر آنان گرفته است. «الدِّینَ»: دین و آئین. طاعت و عبادت و انقیاد. «مِنْ هذِهِ»: از این حال. مرجع اسم اشاره، حال محذوف است که مؤنّث است.]] 10|23|امّا هنگامی که خدا آنان را نجات می‌دهد، ناگهان به ناحق در زمین شروع به ظلم و فساد می‌کنند (و عهد و پیمان را فراموش می‌نمایند). ای مردم! ظلم و ستمی که مرتکب می‌شوید، وبال و زیان آن متوجّه خود شما می‌شود. چند روزی از متاع و لذّت دنیا بهره‌مند می‌شوید، پس از آن بازگشت شما به سوی خدا است و آن گاه ما شما را از آنچه انجام می‌داده‌اید آگاه می‌سازیم (و سزای اعمالتان را می‌دهیم). [[«أَنجَاهُمْ»: نجاتشان داد. «یَبْغُونَ»: ظلم و تعدّی می‌کنند. «مَتاعَ»: کالا. بهره‌مندی و تمتّع. مفعولٌ‌به فعل محذوفی همچون (تَتمتّعونَ) است.]] 10|24|حال دنیا (از حیث زوال و فنا و از میان‌رفتن نعمت آن) همانند آبی است که از آسمان می‌بارانیم و بر اثر آن گیاهان زمین که انسانها و حیوانها از آنها می‌خورند (و استفاده می‌کنند، می‌رویند و) به هم می‌آمیزند تا بدانجا که زمین (در پرتو آن) کاملاً آرایش و زیبائی می‌گیرد و آراسته و پیراسته می‌گردد و اهل زمین یقین پیدا می‌کنند که بر زمین تسلّط دارند (و حتماً می‌توانند از ثمرات و غلّات و محصولات آن بهره‌مند شوند. در بحبوحه‌ی این شادی و در گیراگیر این سرسبزی و آراستگی) فرمان ما (مبنی بر درهم کوبیدن و ویران کردن آن) در شب یا روز در می‌رسد (و با بلاهای گوناگون، از قبیل: سرمای سخت، تگرگ شدید، سیل، طوفان، و غیره، آن را نابود می‌سازیم) و گیاهانش را از ریشه برآورده و دروده و نابودش می‌کنیم. انگار دیروز در اینجا نبوده است (و هرگز وجود نداشته است، و انسانهائی در آن سرزمین نزیسته‌اند). ما (بدین وضوح) آیه‌ها (ی خویش) را برای قومی تشریح و تبیین می‌کنیم که می‌اندیشند (و می‌فهمند). [[«فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ»: به وسیله آب باران، گیاهان گوناگون به هم می‌آمیزند و سر به‌هم می‌زنند. گیاهان گوناگون با آب باران می‌آمیزند و آن را می‌مکند و رشد می‌کنند. در تعبیر دوم، مراد از گیاهان دانه‌های آنها است که آب را جذب خود می‌کنند. «زُخْرُف»: بهجت و زیبائی. «إزَّیَّنَتْ»: زینت گرفت و آراست. اصل آن (تَزَیَّنَتْ) و از باب تفعّل است. «ظَنَّ»: یقین پیدا کرد. «حَصِیداً»: درو شده. فَعیل به معنی مَفعول، یعنی (مَحصود) است. در اینجا مراد نابود شده و تباه گشته می‌باشد (نگا: انبیاء / 15). «لَمْ تَغْنَ»: نبوده است. وجود نداشته است. از ماده (غنی) به معنی: بودن، شدن، ماندن.]] 10|25|خداوند (انسان را به بهشت، یعنی) به سرای امن و امان و آرامش و اطمینان دعوت می‌کند، و هرکس را بخواهد به راه راست (که منتهی به این مرکز امن و امان و آرامش و اطمینان می‌گردد) هدایت می‌نماید. [[«یَدْعُو»: فرا می‌خواند. رسم‌الخطّ قرآنی الفی در آخر دارد. «دَارِ»: منزل. خانه. «السَّلامِ»: امن و امان. درود. «دَارِ السَّلامِ»: مراد بهشت است که سرای سلامتِ اهل آن از هرگونه رنج و گزند و اندوه و بلا است (نگا: اعراف / 49) یا سرای درود و تحیّت است (نگا: واقعه / 26).]] 10|26|کسانی که کارهای نیکو می‌کنند، منزلت نیکو (یعنی بهشت) از آن ایشان است و افزون (بر آن هم که مغفرت و رضوان است) دارند، و غبار غم و اندوه بر پیشانی ایشان نمی‌نشیند و خواری و رسوائی نمی‌بینند. آنان اهل بهشتند و جاودانه در آن می‌مانند. [[«الْحُسْنَی»: نیکو. زیبا. صفت است و به جای موصوف نشسته است و تقدیر چنین است: (الْمَنْزِلَةُ الْحُسْنی ... الْمَثُوبَةُ الْحُسْنَی)، یعنی مقام والا و جایگاه زیبا. پاداش نیکو. مراد بهشت است. یا این که مراد پاداش نیکوتر و اجر مضاعف است (نگا: بقره / 261، انعام / 160). «زِیَادَةٌ»: افزون بر آن. مراد تفضّل خدا (نگا: نساء / 173) یا رضایت او است (نگا: توبه / 72، مائده / 2). «لا یَرْهَقُ»: فرا نمی‌گیرد. نمی‌پوشاند. «قَتَرٌ»: دود مانندی که بر اثر غم و اندوه و هول و هراس چهره را می‌پوشاند. غبارغم.]] 10|27|کسانی که کارهای زشت می‌کنند، کیفر هر کار زشتی به اندازه‌ی آن خواهد بود (نه بیشتر)، و خواری و حقارت آنان را فرا می‌گیرد. هیچ کس و هیچ چیزی نمی‌تواند آنان را از (دست عذاب) خدا رهائی بخشد (و در پناه خود دارد. آن اندازه روسیاه و گرفتار غم و اندوهند) انگار با پاره‌های تاریکی از شب چهره‌هایشان پوشانده شده است. آنان دوزخیانند و جاودانه در آن می‌مانند. [[«السَّیِّئَات»: معاصی و گناهان. «عَاصِمٍ»: نگاه‌دارنده. بازدارنده. رهابخش. «قِطَعاً»: جمع قطعه، تکّه‌ها و پاره‌ها. «مُظْلِماً»: تاریک. حال (الَّیْلِ) است.]] 10|28|روزی (برای رسیدگی به حساب و کتاب مردم) جملگی (کافران و مؤمنان) را گرد می‌آوریم و سپس به کافران می‌گوئیم: شما و معبودهایتان در جای خود بایستید. بعد آنها را از هم جدا می‌سازیم (و ایشان را مقابل معبودهایشان نگاه می‌داریم و در میان طرفین به داوری می‌پردازیم) و معبودهایشان می‌گویند: شما ما را نپرستیده‌اید (بلکه به وسوسه‌ی اهریمن و به سخن دل گوش فرا داده‌اید و مجسّمه‌ی ما را به خاطر منافع خود پرستش نموده‌اید. معبود حق ذات پاک پروردگار است و بس). [[«نَحْشُرُهُمْ»: آنان را گرد می‌آوریم. «مَکَانَکُمْ»: در جای خود بایستید. تکان مخورید. مفعولٌ‌فیه است و تقدیر آن چنین است: إِلْزَمُوا مَکَانَکُم. «شُرَکَآوُکُمْ»: مراد اهریمن و شیاطین انس و جنّ است (نگا: اعراف / 30، توبه / 31، فصّلت / 29). «فَزَیَّلْنا»: جدائی انداختیم. مراد این است که خداوند پیوند موجود میان مشرکان و معبودهای آنان را گسیخته می‌دارد، و امیدهائی را که مشرکان به معبودان خود داشتند بر باد می‌دهد. میان مشرکان و معبودهایشان دشمنانگی و اختلاف می‌اندازد (نگا: بقره / 166 و 167، اعراف / 37 و 38).]] 10|29|همین بس که خدا میان ما و شما گواه است که ما بدون شکّ از عبادت شما بی‌خبر بوده‌ایم. [[«إِنْ»: مخفّف از (إِنَّ) است و تقدیر چنین است: إِنَّناکُنّا ...]] 10|30|در آنجا (که میدان حشر و پهنه‌ی گردهمآئی است) هرکسی کارهائی را که قبلاً (در دنیا) کرده است می‌آزماید، و جملگی مردم به سوی خدا، یعنی مولای حقیقی خویش برگردانده می‌شوند، و چیزهائی را که به دروغ ساخته و به هم بافته بودند از میان برمی‌خیزند. [[«هُنَالِکَ»: آنجا که صحرای محشر است. «تَبْلُو»: می‌آزماید. مراد این است که هرکسی نتیجه عمل خود را می‌بیند. «أَسْلَفَتْ»: از پیش فرستاده است. تقدیم داشته است (نگا: حاقّه / 24). «ضَلَّ»: نهان و پنهان شد. مخفی و غائب گردید (نگا: انعام / 24، اعراف / 53).]] 10|31|بگو: چه کسی از آسمان (به وسیله‌ی اشعّه و باران) و از زمین (به وسیله‌ی فعل و انفعالات خاک و رویش گیاهان و درختان و میوه‌ی آنها) به شما روزی می‌رساند؟ یا چه کسی بر گوش و چشمها توانا است (و آنها را می‌آفریند و بدانها نیروی شنوائی و بینائی می‌دهد)؟ یا چه کسی زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می‌آورد (و حیات و ممات در دست او است)؟ یا چه کسی امور (جهان و جهانیان) را می‌گرداند؟ (پاسخ خواهند داد و) خواهند گفت: آن خدا است، (چرا که آفریدگار جهان و روزی‌رسان مردمان و مدبّر کار و بار هستی، به اقرار وجدان بیدار، خداوند دادار است). پس بگو: آیا نمی‌ترسید و پرهیزگار نمی‌شوید؟ [[«مَن یُخْرِجُ الْحَیَّ ...»: (نگا: آل‌عمران / 27، انعام / 95). «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ»: (نگا: یونس / 3). «أَفَلا تَتَّقُونَ»: آیا از خشم و عذاب خدا نمی‌پرهیزید.]] 10|32|آن، خدا است که پروردگار برحق شما است (و او چنین کارهائی را می‌کند و ربوبیّت و وحدانیّت او با براهین و دلائل قاطعانه ثابت می‌باشد. به همین سبب پرستش او حق است و پرستش جز او باطل). آیا سوای حق جز گمراهی است؟ پس چگونه باید از راه به در برده شوید؟ [[«أَنَّی»: چگونه؟ «تُصْرَفُونَ»: روگردان می‌گردید. از راه به در برده می‌شوید. مراد این است که چگونه است که شیاطین شما را از حق منصرف و روگردان می‌کنند.]] 10|33|همان گونه (که بعد از حق جز گمراهی نیست، همان گونه هم) فرمان پروردگار تو درباره‌ی کسانی که (برخلاف حکم عقل و ندای وجدان، از دستور یزدان سبحان) سرپیچی می‌کنند (و بزهکاریها و سرکشیها دلشان را تاریک و روحشان را آلوده می‌کند و آگاهانه به بیراهه می‌روند) صادر شده است که ایمان نیاورند (چرا که با انجام نابایستها و ناشایستها محکوم به این شده‌اند). [[«حَقَّتْ»: واجب و ثابت شده است. «کلمه»: حکم و قضاوت.]] 10|34|بگو: آیا از این انبازان (خیالی) شما کسی هست که آفرینش را آغاز کند، و بار دیگر آن آفرینش را از سر گیرد؟ بگو: تنها خدا آفرینش را آغاز می‌کند و سپس بار دیگر آن را از سر می‌گیرد. (یعنی: پدید آورنده‌ی جهان خدا و گرداننده‌ی هستی خدا و برگشت دهنده‌ی حیات و ممات در چرخه‌ی کائنات او است، و سرانجام بازگشت انام، به سوی خدای لاینام است). پس چگونه (بعد از این بیان، از عبادت یزدان به عبادت دیگران می‌گرائید، و از حق) منحرف می‌شوید؟ [[«یَبْدَأُ الْخَلْقَ ...»: نیستی را هستی می‌بخشد و هستی را به نیستی تبدیل می‌کند، و جان به پیکر خاک می‌دمد و جان را از آن باز پس می‌گیرد. پیدایش جهان از او و برگشت همگان بدو است (نگا: یونس / 4). «فَأَنَّی تَوْفَکُونَ»: چگونه از حق و ایمان، به سوی باطل و بی‌دینی منحرف و منصرف می‌شوید (نگا: انعام / 95).]] 10|35|بگو: آیا از این انبازان (خیالی) شما کسی هست که به سوی حق راه نماید (و راه راستین را بنماید؟) بگو: خدا راه حق را می‌نماید. آیا آن کس که راه راست را نشان می‌دهد سزاوارتر است که پیروی شود (و انسان به فرمان او رود) یا کسی که راهی نمی‌نماید و بلکه باید خودش راهنمائی گردد (و راه برده شود)؟ شما را چه می‌شود (که چراغ عقل از کفتان به در می‌رود؟ به دنبال چه چیز می‌روید؟) این چه حکمی است که می‌کنید؟ [[«أللهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ»: (نگا: طه / 50). «لا یَهِدِّی إِلاّ أَن یُهْدَی»: راهنمائی نمی‌کند، و بلکه نیازمند راهنمائی است و راهنمائی می‌شود. از قبیل: بتها و ستارگان و ماه و خورشید. راهنمائی نمی‌کند مگر این که از سوی خدا راهنمائی شود. از قبیل: عیسی و عُزَیر و فرشتگان (نگا: انبیاء / 73).]] 10|36|بیشتر مشرکان (در معتقدات خود) جز از شکّ و گمان پیروی نمی‌کنند (و جز به دنبال اوهام و خرافات نمی‌روند). شکّ و گمان هم اصلاً انسان را از حق و حقیقت بی‌نیاز نمی‌سازد (و ظنّ جای یقین را پر نمی‌کند و سودمند نمی‌افتد). بیگمان خداوند آگاه از چیزهائی است که انجام می‌دهند. [[«وَ مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ»: مراد این است که بیشتر کافران، نادان و خرافی هستند و تحت تأثیر پندارهای غلط بتها را می‌پرستند، ولی گروه کمی هم رهبران سیاه دل و آگاهی هستند و بت‌پرستی را به خاطر منافع خود و فریب دیگران پیشه می‌کنند. «ظنّاً»: گمان بسیار ضعیف.]] 10|37|این قرآن از سوی غیر خدا، (چه محمّد و چه احبار و کُهّان و چه دیگر مردمان) ساخته و پرداخته نشده است و بلکه (وحی خدا است و) تصدیق‌کننده‌ی کتابهای آسمانی پیشین (همچون تورات و انجیل) است، و بیانگر (شرائع و عقائد و احکام) کتابهای گذشته می‌باشد. شکّ و تردیدی در آن نیست، و از سوی پروردگار جهانیان فرستاده شده است. [[«أَن یُفْتَری»: این که سرهم کرده شود و به دروغ به هم بافته شود. «مِن دُونِ»: از غیر. از سوای. «تَصْدِیقَ»: به معنی مُصدِّق، یعنی تصدیق‌کننده است. خبر (کانَ) محذوف است و تقدیر چنین است: وَ لکِن کَانَ هُوَ تَصْدِیقَ. می‌تواند مفعول له فعل مقدّری هم باشد. یعنی نازل شده است برای تصدیق. «الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ»: مراد همه سخنانی است که بر زبان انبیاء رفته است و همه کتابهائی است که توسّط ایشان آمده است (نگا: مائده / 48). «الْکِتَابِ»: مراد جنس کتاب است و شامل همه کتابهای آسمانی می‌گردد.]] 10|38|بلکه آنان می‌گویند که (محمّد قرآن را خود ساخته و پرداخته است و) او آن را به دروغ به خدا نسبت داده است. بگو: (اگر چنین است و قرآن ساخته‌ی بشر است) شما یک سوره همانند آن را بسازید و ارائه دهید و در این کار هرکسی را که می‌خواهید بجز خدا فرا خوانید و به کمک بطلبید، اگر راست می‌گوئید (که قرآن را من ساخته و پرداخته‌ام). [[«أَمْ»: بلکه. «إفْتَرَاهُ»: آن را خود به هم بافته است و به دروغ به خدا نسبت داده است.]] 10|39|بلکه آنان چیزی را تکذیب می‌کنند که اصلاً آگاهی از آن ندارند و واقعیّت آن برای ایشان روشن نشده است. (مگر این صحیح است که انسان چیزی را تکذیب کند که درباره‌ی آن نیندیشیده و آن را مورد مطالعه‌ی دقیق قرار نداده و موضوعات آن را نفهمیده است!). به همین منوال پیشینیان هم (پیغمبران و کتابهای آسمانی را خودسرانه و ناآگاهانه) تکذیب می‌کردند. (ای انسان!) بنگر که سرانجام ستمکاران به کجا کشید (و چگونه نابود گشتند. این درس عبرتی برای شما و آیندگان بعد از شما است و سرنوشت ستمکاران جز همین نیست). [[«لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ»: آگاهی کامل از آن پیدا نکرده‌اند. «تَأْویلُهُ»: معنی و تفسیر قرآن. عاقبت و مآل سخن قرآن که خواری مشرکان در دنیا و جاودانه‌ماندن ایشان در آتش دوزخ است (نگا: اعراف / 52 و 53).]] 10|40|از میان ایشان، برخی (پس از پی‌بردن به قرآن و درک عظمت معانی آن)، بدان ایمان می‌آورد، و دسته‌ای بدان ایمان نمی‌آورد (و از گمراهی و عناد با قرآن برنمی‌گردد). خداوند تباهکاران را بهتر می‌شناسد (و از هر کسی آگاه‌تر از حال مفسدان است). 10|41|اگر (با وجود دلائل روشن بر حقّانیّت پیغمبریت) تو را تکذیب کردند، بگو: عمل خودم از آن خودم و عمل خودتان از آن خودتان. شما پاک و بیگناهید از آنچه می‌کنم، و من هم پاک و بیگناهم از آنچه می‌کنید. (هرکسی در گرو اعمال خویش است، و هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت). [[«لِی عَمَلِی ...»: سزا و جزای کارم را می‌بینم، و شما سزا و جزای کارتان را می‌بینید (نگا: نمل / 90، یس / 54، صافّات / 39). «أَنتُم بَرِیئُونَ ...»: شما مقصّر نبوده و مورد مؤاخذه قرار نمی‌گیرید در مقابل کاری که من می‌کنم، و من هم مقصّر نبوده و مورد مؤاخذه قرار نمی‌گیرم در مقابل کاری که شما می‌کنید (نگا: انعام / 104 و 164). شما از آنچه می‌کنم بیزار و گریزانید، من هم از آنچه می‌کنید بیزار و گریزانم (نگا: هود / 35، شعراء / 216).]] 10|42|گروهی از آنان، گوش به سوی تو فرا می‌دهند (هنگامی که قرآن می‌خوانی یا آیه‌های تازه‌ای از سوی خدا بیان می‌نمائی. امّا گوئی هیچ نمی‌شنوند و کرند!) آیا تو می‌توانی سخن خود را به گوش کران برسانی هرچند نفهمند! [[«یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ»: به تو گوش می‌دهند؛ نه برای فهمیدن و به کار بستن (نگا: انعام / 25، انبیاء / 2). «تُسْمِعُ»: بشنوانی. «الصُّمَّ»: جمع أَصَمّ، اشخاص کر.]] 10|43|و گروهی از آنان به تو می‌نگرند (و درباره‌ی تو می‌اندیشند و دلائل آشکار نبوّت تو را درک می‌کنند و به حقّانیّت اسلام پی می‌برند، امّا انگار که چیزی را نمی‌فهمند و نمی‌بینند!) آیا تو می‌توانی نابینایان را رهنمود کنی هرچند نبینند (و فاقد بصیرت هم باشند؟). [[«الْعُمْیَ»: جمع أَعْمی، نابینایان. «لا یُبْصِرُونَ»: نمی‌بینند (نگا: بقره / 17). درک نمی‌کنند و پی نمی‌برند (نگا: انعام / 104، اعراف / 179).]] 10|44|خداوند هیچ به مردم ستم نمی‌کند، بلکه این مردم هستند که (با اختیار کفر و ترک ایمان) به خویشتن ستم می‌نمایند. 10|45|(ای پیغمبر! ایشان را بترسان از) روزی که آنان را (خدا برای حساب و کتاب) گرد می‌آورد (و ایشان در آن روز به یاد زندگی دنیا می‌افتند و از هراس رستاخیز فکر می‌کنند که) انگار جز ساعتی از روز (در دنیا نبوده‌اند و) نمانده‌اند (تنها بدان اندازه) که با همدیگر آشنا شوند (و آن گاه از یکدیگر خداحافظی کنند و به سرای دیگر روند! در روز قیامت) به راستی کسانی زیانبارند که رویاروئی با خدا را تکذیب کرده‌اند و راهیاب نبوده‌اند. [[«یَحْشُرُهُمْ»: آنان را گرد می‌آورد. «لَمْ یَلْبَثُوا»: نمانده‌اند و بسر نبرده‌اند. «یَتَعَارَفُونَ بَیْنَهُمْ»: یکدیگر را ببینند و بشناسند. با هم آشنا شوند. این جمله راجع به آشنائی آنان در یک ساعته دنیا است (نگا: روم / 55، احقاف / 35، مؤمنون / 112). برخی این آشنائی را مربوط به روز رستاخیز می‌دانند و می‌گویند: کافران در قیامت همدیگر را می‌شناسند و بر سر کفر و ضلال خود یکدیگر را لومه و سرزنش می‌کنند.]] 10|46|(ای پیغمبر!) اگر ما پاره‌ای از آنچه بدیشان وعده داده‌ایم، (از قبیل: پیروزی تو بر آنان، و رساندن عذاب بدیشان، در حال حیات) به تو نشان دهیم، یا این که تو را بمیرانیم (پیش از آن که انجام همه‌ی این وعده‌ها را ببینی، در هر حال برای حساب و کتاب در روز قیامت) آنان به سوی ما برمی‌گردند، و خدا از آنچه می‌کنند مطّلع و آگاه است. [[«شَهِیدٌ»: مطّلع و آگاه (نگا: آل‌عمران / 98، مائده / 117، انعام / 19).]] 10|47|هر ملّتی دارای پیغمبری است (که در روز قیامت خویشتن را بدو نسبت می‌دهند). هرگاه پیغمبرشان (به صحرای محشر که صحنه‌ی دادگاه الهی است) آمد (در حضور او) دادگرانه میانشان داوری می‌گردد (و او بر کردار و رفتار ملّت خود گواهی می‌دهد) و ستمی بدیشان نمی‌شود. [[«لِکُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ»: مراد این است که در روز قیامت هر ملّتی پیغمبری دارد و او بر آنان گواهی می‌دهد (نگا: نساء / 41، اسراء / 71). «فَإِذَا جَآءَ رَسُولُهُمْ»: هنگامی که پیغمبرشان در دادگاه قیامت حاضر آمد.]] 10|48|می‌گویند: این وعده (ی عذاب) اگر راست می‌گوئید (که عذابی در میان است) کی عملی می‌شود (و موقع و موعد آن کی خواهد بود؟). [[«مَتَی هذَا الْوَعْدُ»: کی این وعده عملی می‌شود. مراد عذاب قیامت یا عذاب دنیا است.]] 10|49|بگو: من (تنها پیغمبر و رساننده‌ی اوامر و نواهی الهی هستم و اختیار) هیچ سود و زیانی برای خود (یا برای مردمان در دست) ندارم مگر آن چیزی را که خدا بخواهد (و مرا از طریق وحی از آن بیاگاهاند و بر انجام یا دوری از آن توانایم گرداند. پس چگونه می‌توانم عذاب خدا را زودتر از موقع خود به شما برسانم یا قیامت را هویدا گردانم). هر ملّتی دارای مدّت زمان محدودی است. هر وقت زمان آنان بسر رسید، نه لحظه‌ای تأخیر می‌کنند و نه لحظه‌ای پیشی می‌گیرند. [[«أَجَلٌ»: واژه نخست به معنی زمان و دوره زندگی است، واژه دوم به معنی پایان زمان زندگی و سررسید دوره حیات است. «لا یَسْتَأْخِرُونَ ...»: (نگا: اعراف / 34).]] 10|50|بگو: به من بگوئید اگر عذاب خدا شب هنگام یا روزی به شما رسد، (چه فائده‌ای برای شما گناهکاران دارد؟) به خاطر چه چیز گناهکاران برای فرا رسیدن آن شتاب دارند؟ (مگر نه این است که هر وقت در رسد، مایه‌ی بدبختی آنان است، پس شتاب چرا؟!). [[«أَرَأَیْتُمْ»: چه می‌بینید؟ نظر شما چیست؟ مراد این است که مرا خبر دهید. «بَیاتاً»: شب هنگام (نگا: اعراف / 97 و 98، یونس / 24). «یَسْتَعْجِلُونَ»: شتاب دارند، عجله می‌کنند. «مَاذَا یَسْتَعْجِلُونَ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ»: این چه شتابی است که گناهکاران می‌کنند؟]] 10|51|آیا بعدها، پس از آن که واقع شد بدان ایمان می‌آورید؟ (آن وقت که به شما می‌گویند:) اکنون؟! (تازه چه فائده! ایمان کنونی سودی ندارد) در حالی که (قبلاً در دنیا آن را به بازی می‌گرفتید و دائماً) برای فرا رسیدن آن شتاب می‌ورزیدید. [[«أَثُمَّ»: آیا سپس. «إِذَا مَا»: زمانی که. (ما) برای تأکید است. «آلْآنَ»: آیا اکنون؟]] 10|52|سپس به ستمکاران می‌گویند: عذاب جاوید و همیشگی را بچشید. آیا جز در برابر چیزهائی که کرده‌اید کیفر داده می‌شوید؟ [[«الخُلْدِ»: سرمدی. ابدی. دائمی.]] 10|53|(کافران بر سبیل استهزاء) از تو می پرسند: که آیا آن (رستاخیز و عذابی که می‌گوئی) راست است؟! بگو: آری، به خدایم سوگند قطعاً راست است، و شما نمی‌توانید (از آن جلوگیری کنید، و با فرار و سرپیچی از آن، خدا را) درمانده و ناتوان سازید. [[«یَسْتَنْبِئُونَکَ»: از تو خبر را می‌پرسند. حقیقت خبر را از تو جویا و سراغ می‌گیرند. «هُوَ»: آن. مراد قیامت و عذاب دنیوی و اخروی است. «إِی»: آری. بلی.]] 10|54|اگر آنچه در زمین است، متعلّق به کسی باشد که (با کفر و شرک، به خود و دیگران) ستم کرده است، و آن را برای بازخرید (و نجات خویشتن از عذاب دوزخ) بپردازد، (از او پذیرفته نمی‌گردد. او و دیگر کافران) هنگام رویاروئی با عذاب (دوزخ سخت به هراس می‌افتند و بغض می‌کنند و) آهسته (ناله سر می‌دهند و) اظهار پشیمانی می‌نمایند. در میانشان دادگرانه داوری می‌گردد و بدیشان ستمی نمی‌شود. [[«لاَفْتَدَتْ بِهِ»: آن را فدیه دهد و برای بازخرید خود از آتش بپردازد. خبر محذوف است که (لَن یُقْبَلَ) است (نگا: آل‌عمران / 91). «اَسَرُّوا النَّدَامَةَ»: آهسته و پنهانی اظهار ندامت می‌کنند. اظهار ندامت کافران به دلیل آیات دیگر ثابت است (نگا: نساء / 73، کهف / 42، فرقان / 27، فجر / 24). یا این که کافران پس از مشاهده عذاب دوزخ حیرت‌زده می‌گردند و قدرت نطق و بیان از دست می‌دهند واین است که پشیمانی آنان در سینه‌هاحبس می‌گردد و هرچند بخواهند قادر به ادای ندامت نخواهند بود (نگا: سبأ / 33)]] 10|55|آگاه باشید که هرچه در آسمانها و زمین است از آن خدا است. آگاه باشید که وعده‌ی خدا (به عذاب و عقاب کافران) راست است، ولیکن بیشتر مردمان (به سبب بی‌خردی و یا غلبه‌ی غفلت بر آنان، کار و بار آخرت را فراموش کرده‌اند و معنی تهدید خدا را) نمی‌دانند. [[«وَعْدَ اللهِ»: وعده خدا بر زبان انبیاء.]] 10|56|خدا است که می‌میراند و زنده می‌گرداند، و (پس از زنده‌گرداندن برای حساب و کتاب) به سوی او برگردانده می‌شوید. [[«تُرْجَعُونَ»: باب افعال و از مصدر ارجاع است.]] 10|57|ای مردمان! از سوی پروردگارتان برای شما اندرزی (جهت رهنمود زندگی) و درمانی برای چیزهائی که در سینه‌ها است (همچون کفر و نفاق و کینه و ستم و دشمنی با حق و حقیقت) آمده است (که قرآن نام دارد) و هدایت و رحمت برای مؤمنان است. [[«مَوْعِظَةٌ»: پند و اندرز. «شِفَآءٌ»: بهبودی. درمان. «الصُّدُورِ»: سینه‌ها. مراد دلهائی است که در سینه‌ها است (نگا: حجّ / 46). در جسم انسان دو کانون وجود دارد به نام: «قلب» و «مغز» که هر کدام مظهر بخشی از اعمال روانی است. مسائلی که برای روح اتّفاق می‌افتد، تا اندازه‌ای در این دو مرکز نمودار و برای انسانها آشکار می‌گردد. این است که آنچه به روح مربوط باشد بیشتر به قلب و مغز نسبت داده می‌شود. «شِفَآءٌ لِّمَا فِی‌الصُّدُورِ»: مراد پاکسازی روح از رذائل اخلاقی است.]] 10|58|بگو: به فضل و رحمت خدا - به همین (نه چیز دیگری) - باید مردمان شادمان شوند. این بهتر از چیزهائی است که (از حطام دنیا) گرد می‌آورند (و روی همدیگر می‌گذارند). [[«فَبِذالِکَ»: برای تأکید معنی است و از لحاظ ترکیبی بدل از (بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ) می‌باشد. «هُوَ»: مرجع آن واژه (ذلِکَ) است. مراد از (فضل و رحمت) ایمان و قرآن است.]] 10|59|بگو: به من بگوئید: آیا چیزهائی را که خدا برای شما آفریده و روزی شما کرده است و (خودسرانه) بخشی از آنها را حرام و بخشی از آنها را حلال نموده‌اید، بگو: آیا خدا به شما اجازه داده است (که از پیش خود چنین کنید) یا این که بر خدا دروغ می‌بندید (و از زبان خدا چیزهائی می‌گوئید و می‌کنید که خدا بدانها دستور نداده است؟). [[«أَرَأَیْتُمْ»: به من بگوئید. «ما»: چیزی را. مفعول (أَنزَلَ) است. «أنْزَلَ»: مراد از نازل کردن در اینجا آفریدن و ایجادکردن است (نگا: اعراف / 26، حدید / 25). «فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَلالاً وَّ حَرَاماً»: (نگا: مائده / 103، انعام / 136، 143، 144 و 145). «آللهُ»: آیا خدا. مرکّب از همزه استفهام و واژه مبارک (أَللهُ) است.]] 10|60|آیا گمان کسانی که بر خدا دروغ می‌بندند، درباره (ی چیزهائی که) در روز قیامت رخ می‌دهد چیست؟ (آیا گمان می‌برند که بازخواستی در میان نیست؟ یا این که کیفر داده نمی‌شوند؟ و یا این که اندکی عذاب می‌بینند؟). خداوند دارای لطف و مرحمت (فراوان) نسبت به مردمان است ولیکن بیشتر آنان سپاسگزاری نمی‌کنند (و بلکه ناسپاسی می‌کنند و بر خدا دروغ می‌بندند). [[«یَوْمَ الْقِیَامَةِ»: درباره روز قیامت. ظرف واژه (ظنّ) است.]] 10|61|(ای پیغمبر!) تو به هیچ کاری نمی‌پردازی و چیزی از قرآن نمی‌خوانی، و (شما ای مؤمنان!) هیچ کاری نمی‌کنید، مگر این که ما ناظر بر شما هستیم، در همان حال که شما بدان دست می‌یازید و سرگرم انجام آن می‌باشید. و هیچ‌چیز در زمین و در آسمان از پروردگار تو پنهان نمی‌ماند، چه ذرّه‌ای باشد و چه کوچکتر و چه بزرگتر از آن، (همه‌ی اینها) در کتاب واضح و روشنی (در نزد پروردگارتان، به نام لوح محفوظ) ثبت و ضبط می‌گردد. [[«شَأْنٍ»: کار مهمّ و بزرگ. «مَا تَتْلُو»: نمی‌خوانی. در رسم‌الخطّ قرآنی الفی در آخر دارد. «مِنْهُ»: مرجع ضمیر (هُ) واژه (شَأْنٍ) است، و یا این که مرجع آن (قرآن) است و اضمار قبل از ذکر برای تفخیم است. «شُهُوداً»: جمع شاهد: مراقب. آگاه. «تُفِیضُونَ فِیهِ»: بدان می‌آغازید. بدان می‌پردازید (نگا: بقره / 198). «مَایَعْزُبُ»: پنهان نمی‌ماند. نهان نمی‌گردد. «مِثْقَالِ ذَرَّةٍ»: (نگا: نساء / 40). «کِتَابٍ مُّبِینٍ»: کتاب واضح و روشن. مراد لوح محفوظ است (نگا: أنعام / 59).]] 10|62|هان! بیگمان دوستان خداوند (سبحان) ترسی بر آنان (از خواری در دنیا و عذاب در آخرت) نیست و (بر از دست رفتن دنیا) غمگین نمی‌گردند (چرا که در پیشگاه خدا چیزی برای آنان مهیّا است که بسی والاتر و بهتر از کالای دنیا است). [[«أَوْلِیَآء»: جمع ولی، دوستان. «أَوْلِیَآء اللهِ»: افراد مؤمن و متّقی (نگا: انفال / 34، یونس / 63).]] 10|63|(دوستان خداوند) کسانیند که ایمان آورده‌اند و تقوا پیشه کرده‌اند. [[«وَ کَانُوا یَتَّقُونَ»: اولیاء خدا مؤمنان متّقی می‌باشند. برای آگاهی‌از صفات و خصال آنان مراجعه شود به: (بقره / 3، 4، 5، 177).]] 10|64|برای آنان در دنیا (به هنگام مرگ) و در آخرت (در هنگامه‌ی رستاخیز) بشارت (به خوشبختی و نیکبختی) است. سخنان خدا، (یعنی وعده‌هائی که خدا به پیغمبرانش مبنی بر پیروزی و بهروزی و سعادت دو جهان داده است) تخلّف‌ناپذیر است. این (چیزی که در دنیا و آخرت بدانان مژده داده می‌شود) رسیدن به آرزو و رستگاری بزرگی است. [[«الْبُشْری»: بشارت. مژده. «لَهُمُ الْبُشْرَی»: مژده باد ایشان را (نگا: فرقان / 22). بشارت دادن برای ایشان است، در دنیا هنگام مرگ (نگا: فصّلت / 30 و 31) و در آخرت در هنگامه رستاخیز (نگا: حدید / 12). «کَلِمَاتِ اللهِ»: سخنان خدا. مراد وعده‌هائی است که خداوند به پیغمبران و پیروان ایشان داده است (نگا: انعام / 34).]] 10|65|سخنان آنان تو را غمگین نسازد (و مسخره و طعنه و تکذیب ایشان تو را ناراحت ننماید). عزّت (و قدرت) کلاًّ در دست خدا است (و خدا تو را با آن بر آنان پیروز می‌نماید) و او شنوای (سخنان و) آگاه (از اعمالِ ایشان) است. [[«الْعِزَّةَ»: چیرگی و برتری. شکوه و عظمت. قوّت و قدرت.]] 10|66|آگاه باشید، هرکس (و هر چیز) که در آسمانها و زمین است از آن خدا است (و همه را او آفریده است و او سرپرستی و رهبری می‌کند و کارهایشان را می‌پاید و بر جملگی نظارت می‌نماید). کسانی که جز خدا انبازهائی را می‌پرستند، (جز از گمان) پیروی نمی‌کنند (و در حقیقت انبازی وجود ندارد تا آنان آن را عبادت کنند و بپرستند). ایشان جز به دنبال گمان نمی‌روند و کارشان جز تخمین‌زدن و دروغ‌گفتن نیست. [[«مَایَتَّبِعُ»: پیروی نمی‌کنند. چه‌چیز را پیروی می‌کنند؟ واژه (ما) می‌تواند حرف نفی یا اسم استفهام باشد. اگر حرف نفی بشمار آید، واژه (شُرَکَآء) می‌تواند مفعول (مَایَتَّبِعُ) بوده و مفعول (یَدْعُونَ) محذوف باشد، و برعکس. «یَدْعُونَ»: عبادت می‌کنند (نگا: نساء / 117). «یَخْرُصُونَ»: تخمین می‌زنند. از روی حدس و گمان کار می‌کنند. دروغ می‌گویند.]] 10|67|او (که آنچه در آسمانها و زمین است متعلّق بدو است، همان) کسی است که شب را برای شما پدید آورده است تا در آن بیارامید و روز را روشن گردانیده است (تا در آن به تلاش در پی معاش بپردازید). بیگمان در این کار نشانه‌هائی است برای کسانی که گوش شنوا داشته باشند. [[«مُبْصِراً»: روشن (نگا: اسراء / 12، نمل / 13). «ذلِکَ»: مشارالیه ساختن و پرداختن یا اختلاف شب و روز است. استعمال اسم اشاره بعید، برای بیان علوّ منزلت مشارالیه است. «آیَاتٍ»: نشانه‌های هستی. دلیلها و حجّتهای دالّ بر یگانگی خدا. «یَسْمَعُونَ»: می‌شنوند. مراد پذیرفتن و فهم‌کردن است.]] 10|68|(مشرکان) می‌گویند: خداوند فرزندی برای خود برگزیده است (که فرشتگانند. عجب بدبختی! این انسان است که برای بقای نام و نشان نیاز به فرزند دارد. خدا که جاودانه و سرمدی است کی نیاز به فرزند دارد) او منزّه (از این عیبها و نقصها) است. او بی‌نیاز است. چرا که آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است. شما (ای مشرکان!) هیچ گونه دلیل و برهانی بر این (ادّعای خود) ندارید. آیا چیزی را به خدا نسبت می‌دهید که از آن آگاهی ندارید؟! [[«وَلَداً»: فرزند. فرزندان. این واژه برای مفرد و جمع به کار می‌رود. مراد فرشتگان به گفته کافران (نگا: نحل / 57) و عیسی و عُزَیر به گفته مسیحیان و یهودیان است (نگا: توبه / 30). «سُبْحَانَهُ»: پاک و منزّه است. برای تعجّب به کار می‌رود. «سُلْطَانٍ»: حجّت و برهان.]] 10|69|بگو: قطعاً کسانی که به دروغ چیزی را به خدا نسبت می‌دهند، رستگار نمی‌شوند (و از عذاب آخرت رهائی نمی‌یابند). 10|70|(با این حرفها چند روزی مردم را اغفال کردن و چند صباحی به مال و منال دنیا رسیدن) بهره‌گرفتنی از این دنیا است. سپس به سوی ما برمی‌گردند و آن گاه ما عذاب شدید (دوزخ) را به سبب کفری که ورزیده‌اند بدانان می‌چشانیم. [[«مَتَاعٌ»: برخورداری ناچیز. کالای اندک. تنوین آن بیانگر تقلیل و تحقیر است.]] 10|71|(ای پیغمبر! برای دلداری مؤمنان و بیداری مشرکان، سرگذشت برخی از پیغمبران و پیشینیان، از جمله) سرگذشت نوح را (از قرآن) برای آنان بخوان. وقتی (از اوقات) نوح به قوم خود گفت: ای قوم من! اگر ماندنم (در میانتان) و پند دادنم (به شما) با آیات خدا (و دلائل الهی) برایتان سخت و غیرقابل تحمّل است، من (بر این کار پایدار و ماندگارم و) بر خدا تکیه دارم، پس همراه با معبودهایتان قاطعانه تصمیم خود را بگیرید (و هرچه از دستتان برمی‌آید درباره‌ی من انجام دهید و هیچ کوتاهی مکنید. این کار را از روی مشورت کامل و تصمیم قاطع انجام دهید تا) بعداً منظورتان از خودتان نهان نماند و مایه‌ی اندوهتان نشود. پس از آن نسبت به من هرچه می‌خواهید بکنید و مرا مهلت ندهید. [[«کَبُرَ»: سخت و ناگوار است. «إن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ»: جزای شرط (فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ) است و جمله (فَعَلَی اللهِ تَوَکَّلْتُ) معترضه است. یا این که جزای شرط محذوف است و تقدیر چنین است: فَافْعَلُوا ما تُریدُونَ. «مَقَام»: مصدر میمی و به معنی اقامت و ماندن است. «تَذْکِیر»: پند دادن. یادآوری کردن. مراد تبلیغ است. «تَذْکِیرِی بِآیَاتِ اللهِ»: تبلیغ آیات خدا توسّط من. این که شما را با آیات خدا و دلائل و براهین آسمانی پند و اندرز می‌دهم. «أَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ»: مشورت کنید و تصمیم خود را بگیرید (نگا: یوسف / 15). «وَ شُرَکَآءَکُمْ»: همراه با معبودهایتان. واو به معنی (مَعَ) و (شُرَکآءَ) مفعول‌معه است. «غُمَّةً»: مبهم و مخفی. غم و اندوه. «لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً»: کارتان به غم و اندوه نکشد. کارتان مخفی و نامشخّص نگردد. «أُقْضُوا إِلَیَّ»: نسبت به من هرچه می‌خواهید بکنید. کار مرا بسازید و نابودم کنید. «لا تُنظِرُونِی»: مرا مهلت و فرصت ندهید.]] 10|72|اگر (از دعوت من) روی گردانیدید (به من زیانی نمی‌رسانید) چرا که من کمترین مزد و پاداشی از شما نمی‌خواهم. مزد و پاداش من جز بر خدا نیست، و به من دستور داده شده است که (همه‌ی کار و بار خود را بدو حوالت دارم و) از زمره‌ی تسلیم‌کنندگان (امور زندگی به خدا و فرمانبرداران اوامر الله) باشم. [[«الْمُسْلِمِینَ»: مطیعان و فرمانبرداران. تسلیم‌کنندگان خود به خدا.]] 10|73|آنان او را تکذیب کردند (و دروغگویش نامیدند) و ما او و کسانی را که با او در کشتی نشستند نجات دادیم، و کسانی را که آیات ما را تکذیب کردند غرق نمودیم، و آن مؤمنان را جایگزین (ایشان در زمین) گرداندیم. بنگر که سرانجام بیم‌شدگان (نافرمان و بی‌ایمان) چگونه گردید؟ [[«الْفُلْکِ»: کشتی. «خَلآئِفَ»: جمع خلیفه. جانشینان. جایگزینان. «آیَاتِنَا»: آیات ما. نشانه‌ها و معجزات ما، از جمله طوفان نوح. «الْمُنذَرِینَ»: بیم داده‌شدگان. ترسانده‌شدگان.]] 10|74|سپس بعد از نوح، پیغمبران فراوان و بزرگواری را فرستادیم. آنان همراه با دلائل روشن (و معجزات دالّ بر صدق خود) به پیش قوم خویش رفتند. امّا ایشان هم حاضر نشدند به چیزی ایمان بیاورند که قبلاً دیگران آن را تکذیب کرده بودند. به همین شیوه دلهای متجاوزان را مهر می‌زنیم (تا دیگر حق و حقیقت بدانها نفوذ نکند و راهیاب نشوند. یعنی کفر و نفاق و استمرار گناه تدریجاً بر دلهای متجاوزان اثر می‌گذارد تا بدانجا که انگار دلها مهر باطل می‌خورند و پرده‌ای بر آنها فرو می‌افتد، و دیگر نور حق بر آنها نمی‌تابد). [[«رُسُلاً»: پیغمبران فراوان و بزرگواری. تنوین آن برای تکثیر و تفخیم است. «کَذالِکَ»: بدین شیوه. از این راه. یعنی: تجاوزهای پیاپی به حریم احکام الهی و حق و حقیقت، کم‌کم قوّه تشخیص را از متجاوزان می‌گیرد و کارشان به جائی می‌رسد که سرکشی و بزهکاری برای ایشان طبیعت ثانوی می‌شود، به گونه‌ای که دیگر در مقابل هیچ حقیقتی تسلیم نمی‌شوند. این است که سرانجام مهر باطل می‌خورند.]] 10|75|سپس بعد از آنان، موسی و هارون را برانگیختیم و همراه با آیات و معجزات خود به پیش فرعون و درباریانش فرستادیم. ولی تکبّر کردند (و خود را بالاتر از آن دیدند که از موسی و هارون پیروی کنند و آئین خدا را بپذیرند) و قوم گناهکاری شدند. [[«مَلَأ»: درباریان. اشراف. «إسْتَکْبَرُوا»: تکبّر ورزیدند. خویشتن را بالاتر و بزرگتر از آن دیدند که به راه خدا روند و حقیقت را بشنوند.]] 10|76|هنگامی که حق از سوی ما (بر دست موسی) برای آنان روشن و جلوه‌گر شد، گفتند: واقعاً این جادوی آشکاری است. [[«الْحَقُّ»: مراد معجزات حضرت موسی است، از قبیل: عصا و ید بیضاء.]] 10|77|موسی گفت: آیا به حق که به سوی شما آمده است، سحر می‌گوئید؟ آیا این (معجزات) جادو است؟ (اگر جادو است، من شما را به مبارزه می‌طلبم و از شما می‌خواهم که جادوگران را گرد آورید تا ثابت کنید که این جادو است). به هر حال جادوگران پیروز نمی‌شوند. [[«أَتَقُولُونَ»: مقول قول محذوف است و تقدیر چنین است: أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَآءَکُمْ سِحْرٌ، أَسِحْرٌ هذا. «وَلا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ»: حرف واو حالیّه است.]] 10|78|گفتند: (ای موسی!) آیا به پیش ما آمده‌ای تا ما را از (عقائد و تقالید و) چیزهائی منصرف گردانی که پدران و نیاکان خود را بر آن دیده و یافته‌ایم، و می‌خواهید بزرگی (و ریاست) در زمین برای شما دو نفر باشد؟ ما به هیچ وجه به شما ایمان نمی‌آوریم. [[«لِتَلْفِتَنَا»: تا ما را منصرف کنی. «الْکِبْرِیَآءُ»: عظمت. سَیطره. شاهی و سَروری.]] 10|79|فرعون گفت: همه‌ی جادوگران ماهر و زبردست را به پیش من بیاورید (تا کار این دو جادوگر را بسازیم). [[«عَلِیمٍ»: آگاه و زبردست.]] 10|80|هنگامی که جادوگران گرد آمدند، موسی بدیشان گفت: (هرچه از فنون سحر می‌دانید به کار بندید و) آنچه می‌توانید بیندازید و بیفکنید (تا ببینیم). [[«السَّحَرَة»: جادوگران. «مُلْقُونَ»: افکنندگان. اندازندگان.]] 10|81|هنگامی که (ریسمانها و عصاهای خود را) انداختند، موسی گفت: آنچه ارائه دادید واقعاً جادو است. قطعاً خداوند آن را پوچ و نابود خواهد کرد و (جای شگفت نیست، چرا که) خداوند کار تبهکاران را (بقاء و دوام نمی‌بخشد و) شایسته و سودمند نمی‌گرداند. [[«أَلْقَوْا»: انداختند. مراد انداختن ریسمانها و عصاهای جادوگری است (نگا: شعراء / 44). «لا یُصْلِحُ»: شایسته ماندن نمی‌سازد.]] 10|82|خداوند با سخنان خود (که بر انبیاء نازل می‌کند) حق را پایدار و ماندگار می‌گرداند، هرچند که گناهکاران و بزهکاران نپسندند. [[«یُحِقُّ»: نمایان و ثابت می‌گرداند (نگا: انفال / 7 و 8). «بِکَلِمَاتِهِ»: به وسیله کلمات خود. مراد فرموده‌های نازل بر انبیاء، دستور پیدایش اشیاء توسّط فرمان (کُنْ)، نیروهای عامل و کارآ و متصرّف در هستی که به منزله کارگزاران خدایند (نگا: نساء / 171، نحل / 40 تفسیر عبدالکریم الخطیب).]] 10|83|هیچ کس به موسی ایمان نیاورد مگر گروهی از مردمان قومش، (که ایمان آوردند) و از فرعون و درباریان و اشراف بنی‌اسرائیل می‌ترسیدند که (شکنجه و آزارشان رسانند و) آنان را از دین برگردانند. بیگمان فرعون در زمین عَلَم طغیان برافراشته بود و گردنکشی کرده بود و از زمره‌ی متجاوزان (در ظلم و فساد و جنایت و خونریزی) بود. [[«عَلَی خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ»: با وجود ترس از فرعون. واژه (عَلی) به معنی (مَعَ) است (نگا: انسان / 8). «أَن یَفْتِنَهُمْ»: آنان را از دین برگردانند. ایشان را اذیّت و آزار رسانند (نگا: بقره / 191). «لَعَالٍ فی الْأَرْضِ»: برتری‌جوئی و گردنکشی در زمین می‌کرد. «الْمُسْرِفِینَ»: اسرافکاران. در اینجا مراد کسانی است که شرّ و فساد زیادی می‌کردند.]] 10|84|موسی (برای دلداری و تشجیع مؤمنان) گفت: ای قوم من! اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توکّل کنید (و باید بر او توکّل کنید) اگر خود را بدو تسلیم کرده‌اید. [[«إِن کُنتُمْ ...»: برخی دو چیز را به دو شرط تعلیق کرده‌اند و معنی آیه همان است که گذشت. برخی هم تعلیق یک چیز را به دو شرط جائز دانسته‌اند و معنی چنین می‌شود: اگر خود را تسلیم خدا کرده‌اید و اگر واقعاً به خدا ایمان دارید، بر او توکّل کنید. «مُسْلِمِینَ»: فرمانبرداران. تسلیم‌کنندگان خود به خدا.]] 10|85|پس مؤمنان گفتند: بر خدا توکّل می‌کنیم و بس. پروردگارا! ما را (وسیله‌ی) آزمون مردمان ستمکار و (آماج) بلا و آزار کافران (بدکردار) مساز. [[«فِتْنَةً»: امتحان و آزمایش. فتنه و بلا. مراد این است که پروردگارا کافران را با اذیّت و آزار رساندنشان به ما آزمایش مکن که تاب و توان شکنجه ستمکاران را نداریم. یا این که: پروردگارا ما را نشانه تیر بلای ستمکاران و مقهور و مغلوب ایشان مگردان.]] 10|86|و ما را با فضل و رحمت خود از دست مردمان کافر نجات بده. 10|87|و به موسی و برادرش (هارون) وحی کردیم که برای قوم خود خانه‌هائی در سرزمین مصر برگزینید و خانه‌هایتان را مقابل یکدیگر بسازید و (در آنجاها، به دور از چشم فرعون و فرعونیان) نماز را برپای دارید، و به ایمانداران مژده بده (که سرانجام پیروز می‌شوند و در دنیا نصرت و در آخرت جنّت از آن ایشان می‌گردد). [[«تَبَوَّآ»: انتخاب کنید. مأوی بسازید. «قِبْلَةً»: مقابل یکدیگر و نزدیک به هم. قبله نماز که مراد مصلّی و محلّ برگزاری نماز است.]] 10|88|(هنگامی که کینه‌توزی کافران و اذیّت و آزار ایشان با موسی به غایت رسید) موسی گفت: پروردگارا! تو به فرعون و فرعونیان در دنیا زینت (و بهجت جهان، یعنی فرزندان و قدرت فراوان و نعمت) و دارائی (سرشار) داده‌ای، و عاقبتِ آن این شده است که (بندگانت را) از راه تو به در می‌برند و گمراهشان می‌کنند. پروردگارا! اموالشان را نابود گردان و بر دلهایشان (بند قسوت را) محکم کن، تا ایمان نیاورند مگر آن گاه که به عذاب دردناک (دوزخ) گرفتار آیند (که آن وقت توبه و پشیمانی دیگر سودی ندارد). [[«زِینَةً»: بهجت. دارائی و فرزندان (نگا: کهف / 46، قصص / 79 - 82). «لِیُضِلُّوا»: تا عاقبت کارشان بدانجا بکشد که دیگران را گمراه کنند. حرف (لِ)، لام عاقبت است. «إِطْمِسْ»: از میان ببر. بیسود و بی‌اثر کن. «أُشْدُدْ عَلَی قُلُوبِهِمْ»: دریچه سراچه دلهایشان را محکم ببند. بند کیسه دلهایشان را سفت و سخت ببند تا نور و مدد الهی به داخل آنها نرود و قدرت تفکّر و اندیشه از آنان سلب شود.]] 10|89|خدا فرمود: دعای شما (موسی و هارون) پذیرفته شد، پس بر راستای راه پابرجا باشید و استقامت به خرج دهید (و از انبوه مشکلات نهراسید) و از راه و برنامه‌ی کسانی پیروی نکنید که ناآگاهند. [[«أُجِیبَتْ»: پذیرفته شد. اجابت گردید. «إِسْتَقِیمَا»: در کار خود قاطع و ثابت قدم باشید. پایداری کنید و بر تبلیغ رسالت استوار بمانید.]] 10|90|بنی‌اسرائیل را از دریا عبور دادیم. فرعون و لشکریانش، برای ظلم و تعدّی، آنان را دنبال کردند و در پی ایشان راه افتادند، تا بدانجا که (گذرگاه دریا به هم آمد و آب از هر سو ایشان را در برگرفت و) غرقاب فرعون را در خود پیچید. (در این هنگام بود که) گفت: ایمان دارم که خدائی وجود ندارد مگر آن خدائی که بنی‌اسرائیل بدو ایمان آورده‌اند و من از زمره‌ی فرمانبرداران (و مطیعان فرمان یزدان) هستم. [[«جَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَآئِیلَ الْبَحْرَ»: بنی‌اسرائیل را از دریا گذراندیم. (بَنِی إِسْرآئِیلَ) مفعول اوّل، و (الْبَحْرَ) مفعول دوم است. «بَغْیاً وَ عَدْواً»: برای ظلم و تعدّی. ستمگرانه و متجاوزانه. این دو واژه، مفعولٌ‌له هستند و یا حال بوده و به معنی: (باغینَ وَ عادینَ) می‌باشند. «الْغَرَقُُ»: غرقاب. غرقابه. غرق شدن. «أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ»: نزدیک غرق شدن بود.]] 10|91|آیا اکنون (که مرگت فرا رسیده است و توبه پذیرفتنی نیست، از کرده‌ی خود پشیمانی و روی به خدای می‌داری؟) و حال آن که قبلاً سرکشی می‌کردی و از زمره‌ی تباهکاران بودی. [[«آلآنَ»: مرکب از همزه استفهام و واژه (الْآنَ) است.]] 10|92|ما امروز لاشه‌ی تو را (از امواج دریا و یورش ماهیها) می‌رهانیم (و آن را به ساحل می رسانیم و به پیش کسانی گسیل می‌داریم که تو را خدا می‌دانستند) تا برای کسانی که اینجا نیستند و برای آیندگان درس عبرتی باشی. بیگمان بسیاری از مردمان از آیات (خواندنی قرآن و دیدنی جهان) ما غافل و بی‌خبرند (و بدانها چنان که شاید و باید نمی‌نگرند). [[«نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ»: لاشه تو را می‌رهانیم. (بِبَدَنِکَ) در موضع حال از ضمیر (کَ) است. یا این که حرف (بِ) زائد و (بَدَن) بدل از (کَ) است. «مَنْ خَلْفَک»: کسانی که از تو به جای مانده‌اند. کسانی که بعد از تو می‌آیند. «آیة»: اندرز و عبرت.]] 10|93|(از آن به بعد) بنی‌اسرائیل را در جایگاه خوب و اقامتگاه دلپذیری (که فلسطین است) منزل و مأوی دادیم و روزیهای پاکیزه‌ای بدیشان عطاء کردیم. آنان (قدر این نعمت را ندانستند و) پس از آگاهی (از معجزات موسی و دلائل صدق دعوت او و تشخیص حق از باطل) با یکدیگر (درباره‌ی دین) به ستیزه و کشمکش پرداختند (و دین را که مایه‌ی اتّحاد و یگانگی بود وسیله‌ی تفرقه و پراکندگی کردند). بیگمان پروردگار تو در روز قیامت درباره‌ی چیزی که در آن اختلاف داشتند در میانشان داوری می‌نماید (و همه را برابر کاری که کرده‌اند سزا و جزا می‌دهد). [[«بَوَّأْنَا»: منزل و مأوی دادیم. استقرار دادیم. «مُبَوَّأَ»: منزل و مأوی. اقامتگاه. «مُبَوَّأَ صِدْقٍ»: مکان شایسته و مورد رضایت (نگا: یونس / 2 و 87، و اسراء / 80). «فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّی جَآءَهُمُ الْعِلْمُ»: اختلاف نورزیدند مگر زمانی که آگاهی پیدا کردند. مراد از (عِلْم)، کتاب (تورات) است که بنی‌اسرائیل پس از آگاهی از احکام الهی، با یکدیگر به نزاع برخاستند و هر گروهی برابر تفسیر و تعبیر و برداشت خود از تورات، به حق یا به ناحق راهی در پیش گرفت. یا این که مراد این است که پیش از بعثت حضرت محمّد، بنی‌اسرائیل بر نبوّت او متّفق‌القول بودند، ولی پس از ظهور پیغمبر، برخی از آنان ایمان آوردند و برخی دیگر ایمان نیاوردند و در این‌باره اختلاف پیدا کردند و بر سر مسأله نبوّت پیغمبر خاتم به نزاع برخاستند (نگا: آل‌عمران / 19، بیّنه / 4).]] 10|94|اگر درباره‌ی چیزی که (از قصص موسی و فرعون و بنی‌اسرائیل) بر تو نازل شده است، در شکّ و تردید هستی، از کسانی سؤال کن که قبل از تو (اهل کتاب بوده‌اند و) کتابهای آسمانی را می‌خوانده‌اند. بیگمان (بیان) حق (و خبر صادق قرآنی) از سوی پروردگارت برای تو آمده است و از زمره‌ی متردّدان مباش. [[«فَإِن کُنتَ فِی شَکٍّ ...»: مخاطب رسول اکرم است و مراد غیر او است (نگا: یونس / 104) همان گونه که عربها می‌گویند: إِیّاکَ أَعْنی وَ اسْمَعی یا جارَةُ. «أَلَّذِینَ یَقْرَأُونَ الْکِتَابَ»: مراد اهل کتاب است. «الْکِتَابَ»: مراد جنس کتاب است و شامل تورات و انجیل هم می‌گردد. «الْحَقُّ»: آیات راستین قرآن. «الْمُمْتَرِینَ»: متردّدان. گمان‌برندگان.]] 10|95|حتماً از زمره‌ی کسانی مباش که آیات (قرآنی و نشانه‌های جهانی) ما را تکذیب می‌کنند که (اگر چنین کنی) از زیانکاران خواهی بود. [[«لا تَکُونَنَّ»: حتماً مباش. مراد پیروان پیغمبر است.]] 10|96|بیگمان کسانی که (خودخواه و سیاه‌دل هستند و به اوج طغیان رسیده‌اند و از جهالت به گرداب ضلالت افتاده‌اند و سعی در رستگاری خود از کفر و نفاق ندارند) حکم پروردگارت نسبت بدیشان این است که (همچون فرعون) ایمان نمی‌آورند (مگر وقتی که عذاب را با چشم خود ببینند). [[«حَقَّتْ»: واجب و ثابت شده است. «کلمه»: فرمان. حکم. قضاوت.]] 10|97|هرچند که همه‌ی دلائل روشن (و تمام آیات و معجزات الهی) به سراغ آنان بیاید، (ایمان نمی‌آورند) تا زمانی که عذاب دردناک را مشاهده کنند (که در این هنگام ایمان آوردن سودی نمی‌بخشد). [[«آیَة»: دلیل و برهان. معجزه.]] 10|98|هیچ قوم و ملّتی (که در شهرها در گذشته زندگی می‌کرده‌اند به طور دسته‌جمعی در برابر پیغمبران الهی به موقع) ایمان نیاورده‌اند تا ایمانشان برایشان سودمند باشد، مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، عذاب خوارکننده را در دنیا از آنان به دور داشتیم و ایشان را تا مدّت زمانی (که خواسته‌ایم بمانند، از زندگی) برخوردار کردیم. [[«فَلَوْلا»: چرا نمی‌بایست که. «قَرْیَةٌ»: شهر. مراد مردمان شهر است و انبیاء همه در شهرها مبعوث شده‌اند. «الْخِزْیِ»: خواری و رسوائی. در اینجا معنی خوارکننده و رسواکننده دارد. یادآوری این نکته لازم است که اخطارها و هشدارهائی که معمولاً قبل از عذاب نهائی می‌آید، برای قوم یونس به قدر کافی بیدارکننده بود و آنان این اخطارها را جدّی گرفتند و از زشتیها و پلشتیها توبه کردند و توبه آنان پذیرای آستان خدا گردید.]] 10|99|اگر پروردگارت می‌خواست، تمام مردمان کره‌ی زمین جملگی (به صورت اضطرار و اجبار) ایمان می‌آوردند (امّا ایمان اضطراری و اجباری به درد نمی‌خورد). آیا تو (ای پیغمبر!) می‌خواهی مردمان را مجبور سازی که ایمان بیاورند؟ (این کار نه صحیح و سودمند است و نه از دست تو ساخته است). [[«تُکْرِهُ»: مجبور می‌سازی. وادار می‌کنی.]] 10|100|هیچ کسی نمی‌تواند ایمان بیاورد، مگر این که (بدان گرایش پیدا نماید و برای آن تلاش کند و) خدا اجازه دهد (و اسباب و وسائل ایمان را برای او میسّر سازد. امّا کسی که به ایمان رو نکند و حاضر به استفاده از سرمایه‌ی فکر و خرد خویش نباشد، او مستحقّ خشم و عذاب خدا است،) و خدا عذاب را نصیب کسانی می‌سازد که تعقّل و تفکّر نمی‌ورزند. [[«الرِّجْسَ»: پلیدی و کثافت. در اینجا مراد عذاب است.]] 10|101|بگو: بنگرید (و چشم برون و درون را باز کنید و ببینید) در آسمانها و زمین چه چیزهائی است؟! آیات (خواندنی کتابهای آسمانی، از جمله قرآن، و دیدنی جهان هستی) و بیم‌دهندگان (پیغمبر نام، و اندرزها و انذارها هیچ کدام) به حال کسانی سودمند نمی‌افتد که نمی‌خواهند ایمان بیاورند. [[«أنظُرُوا»: بنگرید. دقّت کنید. «ماتُغْنی»: مفید واقع نمی‌شود. سودمند نمی‌افتد (نگا: آل‌عمران / 10 و 116، انفال / 19). «الآیَاتُ»: دلائل و براهین. عجائب و غرائب جهان. نشانه‌های دالّ بر وجود خدا در گستره هستی. «النُّذُرُ»: جمع نَذیر به معنی مُنْذِر، مانند بَدیع به معنی مُبْدِع، یعنی: پیغمبران (نگا: اعراف / 184 و 188، احقاف / 21) یا به معنی إِنذار باشد: یعنی: ترساندنها و بیم‌دادنها (نگا: قمر / 16 و 18) یا به معنی مُنْذَرٌبِهِ بوده باشد. یا خود مصدر است و به معنی إِنذار، یعنی اخطار و تَهدید است.]] 10|102|آیا آنان چشم آن دارند که روزگاری (پر از بلاها و عذابهائی) جز روزگار کسانی داشته باشند که پیش از ایشان بوده‌اند؟ (نه؛ انتظار جز این را نداشته باشند، که خدا در دنیا و آخرت به مصیبتها و بدبختیها گرفتارشان سازد). بگو منتظر (فرمان خدا) باشید و من هم با شما چشم به راه می‌مانم. (ولی می‌دانم پیروزی دنیا و سعادت عقبی از آن ما مؤمنان، و شکست دنیا و بدبختی عقبی از آن شما کافران می‌گردد). [[«فَهَلْ یَنتَظِرُونَ ...»: انگار چشم به راه مصائب و بلایائی، همچون مصائب و بلایای گذشتگان می‌باشند. «أیَّام»: روزگاران. مراد حوادث بزرگ و ناگواری است که در طی روزگاران رخ می‌دهد (نگا: اعراف / 130، ابراهیم / 5، جاثیه / 14) همان گونه که می‌گوئیم (مَغْرِب) و منظورمان نماز مغرب است که در آن برگزار می‌شود.]] 10|103|پس از آن (که بلا و عذاب گریبانگیر کافران گردید) پیغمبرانِ خود و مؤمنان را می‌رهانیم (این هم اختصاص به اقوام گذشته و پیغمبران و مؤمنان پیشین ندارد، بلکه) همین طور ایمان آورندگان (به تو) را (نیز) نجات خواهیم داد و این حقی است بر ما (حقی مسلّم و تخلّف ناپذیر). [[«ثُمَّ»: حرف عطف است و جمله (نُنَجِّی رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا) را بر جمله محذوفی از قبیل (لَنُهْلِکُ الْأُمَمَ) عطف می‌کند. «کَذلِکَ»: همان گونه که. مثل. «حَقّاً عَلَیْنَا»: این کار حتماً شدنی است. بر ما واجب است. مراد از وجوب در اینجا یعنی مانند کار واجبی بر خدا است والّا چیزی بر او واجب نیست. (حَقّاً عَلَیْنَا) جمله معترضه است میان (کَذلِکَ) و (نُنجِ الْمَؤْمِنِینَ). «نُنجِ»: نجات می‌دهیم. فعل مضارع مرفوع است و در اصل (نُنجِی) است که در رسم‌الخطّ قرآنی حرف (ی) ندارد (نگا: انبیاء / 88).]] 10|104|بگو: ای مردمان! اگر درباره‌ی آئین من در شکّ و تردید هستید (بدانید که) من کسانی را که بجز خدا می‌پرستید نمی‌پرستم، ولیکن خداوندی را می‌پرستم که شما را می‌میراند (و بعد از مرگ شما را زنده می‌گرداند و به سزای خود می‌رساند) و به من دستور داده شده است که از زمره‌ی مؤمنان باشم (آنان که خداوند ایشان را از عذاب دوزخ می‌رهاند و به بهشت نائل می‌گرداند). [[«مِن دُونِ اللهِ»: بجز خدا. به جای خدا. «یَتَوَفَّاکُمْ»: شما را می‌میراند.]] 10|105|و (به من دستور داده شده است) این که به آئینی رو کن که خالی از هرگونه شرک و انحرافی است (و کاملاً موافق با فطرت است) و از زمره‌ی مشرکان مباش. [[«وَجْهَکَ»: روی خود را. توجّه خود را. «حَنیِفاً»: شخص مخلصی که کار و بار خود را به خدا واگذارد و از راستای دین به هیچ وجه منحرف نشود. راست و درست. خالص و بی غلّ و غشّ. این واژه می‌تواند حال فاعل فعل (أَقِمْ)، یا (وَجْهَ) به معنی توجّه، و یااین که (دین) باشد. یعنی توجّه مخلصانه، توجّه صادقانه، آئین مستقیم و بی‌شائبه.]] 10|106|و به جای خدا کسی و چیزی را پرستش مکن و به فریاد مخوان که به تو نه سودی می‌رساند و نه زیانی. اگر چنین کنی (و دعا و عبادت خود را به جای آفریدگار متوجّه آفریدگان سازی) از ستمکاران و مشرکان خواهی شد. [[«لا تَدْعُ»: عبادت مکن. به فریاد مخوان. «الظَّالِمِینَ»: ستمگران. مراد کافران و مشرکان است (نگا: انعام / 82، لقمان / 13، بقره / 254).]] 10|107|اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمی‌تواند آن را برطرف گرداند، و اگر بخواهد خیری به تو برساند، هیچ کس نمی‌تواند فضل و لطف او را از تو برگرداند. خداوند فضل و لطف خود را شامل هرکس از بندگانش که بخواهد می‌کند (و کسی نمی‌تواند مانع آن گردد) و او دارای مغفرت و مهر فراوان است. [[«کَاشِفَ»: برطرف کننده. «رَآدَّ»: برگرداننده. مانع.]] 10|108|بگو: ای مردمان (سراسر جهان، اعم از همعصران و آیندگان)، از سوی پروردگارتان، حق (که کتاب راستین قرآن است، توسّط پیغمبر صادق آخرالزمان) به سویتان آمده است. هرکس که (با ایمان آوردن به شریعت خدا) راهیاب گردد، بیگمان به سود خود راهیاب می‌شود (و نفع ایمان عائد خودش می‌گردد) و هرکس که (با گردن نهادن به کفر و پیروی از وسوسه‌های شیطان) گمراه و سرگشته شود، به زیان خود گمراه و سرگشته می‌شود (و زیان کفر و بی‌دینی گریبانگیر خودش می‌گردد. کار من تنها تبلیغ فرموده‌های خدا است) و من مأمور (مراقبت از اعمال، و مسؤول نظارت) بر (افعال) شما نیستم (و قدرت آن را ندارم که شما را از کفر باز دارم و به پذیرش ایمان وادارم). [[«الْحَقُّ»: قرآن. دین اسلام (نگا: بقره / 119، یونس / 94). «وَکِیلٍ»: حافظ. مراقب. مسؤول (نگا: انعام / 66، 102، 107).]] 10|109|از آنچه بر تو وحی می‌شود، پیروی کن و شکیبا باش (و در برابر اذیّت و آزاری که در راه تبلیغ رسالت آسمانی به تو می‌رسد، استقامت کن) تا خداوند (میان تو و دیگران) داوری می‌کند (و فرمان خود را صادر می‌نماید) و او بهترین داوران است. [[«إِتَّبِعْ»: پیروی کن. «الْحَاکِمِینَ»: داوران. قضات (نگا: اعراف / 87).]] 11|1|الف. لام. را. (این قرآن) کتاب بزرگواری است که آیه‌های آن (توسّط خدا) منظّم و محکم گردیده است (و لذا تناقض و خلل و نسخی بدان راه ندارد) و نیز آیات آن از سوی خداوند (جهان) شرح و بیان شده است که هم حکیم است و هم آگاه (و کارهایش از روی کاردانی و فرزانگی انجام می‌پذیرد). [[«الر»: الف. لام. را (نگا: بقره / 1). «أُحْکِمَتْ»: محکم و استوار و متقن و منظّم گردیده است. «ثُمَّ»: علاوه از آن. سپس. با توجّه به معنی اوّل بیانگر ترتیب اخباری، و با توجّه به معنی دوم، بیانگر ترتیب زمانی است. «فُصِّلَت»: شرح و بیان شده است. تدریجاً سوره سوره و آیه آیه برحسب وقائع و مصالح نازل شده است (نگا: إسراء / 106، فرقان / 32). همچون گردنبند، درّ و گوهرهای دلائل توحید، احکام، مواعظ، قصص، صفات حق تعالی، و وعد و وعیدها در آن به رشته کشیده شده است و با الفاظ زیبا و معانی والا آراسته و پیراسته گشته است. «مِن لَّدُنْ»: از جانب. از سوی.]] 11|2|(ای پیغمبر! بدیشان بگو:) این که جز خدا را نپرستید. بیگمان من از سوی خدا بیم دهنده (ی کافران به عذاب دوزخ) و مژده‌دهنده (ی مؤمنان به نعمت بهشت) هستم. [[«أَلاّ»: این که نه. تا این که نه. «أَلاّ تَعْبُدُوا»: مفعول به فعل مقدّر (قُلْ) در اوّل آن است. معنی بالا با توجّه بدین نکته است. امّا این جمله می‌تواند علّت دو فعل (اُحْکِمَتْ ... فصّلت) در آیه قبلی باشد که معنی چنین می‌شود: تحکیم و تفصیل آیات، به زبان حال. یعنی به زبان برهان و استدلال، شما را فریاد می‌دارند که جز خدا را نپرستید.]] 11|3|و این که از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او برگردید که خداوند (به سبب استغفار صادقانه و توبه‌ی مخلصانه) شما را تا دم مرگ به طرز نیکوئی (از مواهب زندگی این جهان) بهره‌مند می‌سازد، و (در آخرت برابر عدل و داد خود) به هر صاحب فضیلت و احسانی (پاداش) فضیلت و احسانش را می‌دهد. اگر هم پشت بکنید (و از ایمان به یزدان و طاعت و عبادت خداوند رحمن روی بگردانید، بر رسولان پیام باشد و بس) من بر شما از عذاب روز بزرگی (که روز قیامت است) بیمناکم. [[«مَتاعاً»: بهره‌مند ساختن. مفعول مطلق از غیر لفظ فعل است، از قبیل (أَنبَتَکُم مِّنَ الأرْضِ نَبَاتاً) یا به معنی کالا و مفعولٌ‌به است (نگا: نوح / 10، 11، 12). «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: پایان عمر با فرا رسیدن مرگ. پایان عمر جهان. «ذِی فَضْلٍ»: محسن. نیکوکار. «فَضْلَهُ»: پاداش احسان و نیکوکاریش. مرجع ضمیر (هُ) می‌تواند خدا باشد، یعنی خداوند از فضل خود بدو می‌دهد. «تَوَلَّوْا»: پشت بکنید و روی بگردانید. اصل آن (تَتَوَلَّوْا) است.]] 11|4|برگشت شما به سوی خدا است، و خدا بر هر چیزی توانا است. (او است که به شما زندگی می‌بخشد و شما را می‌میراند و دوباره جان به پیکرتان میدواند و برای حساب و کتاب در قیامت جمعتان می‌گرداند و به دوزخ یا بهشتتان می‌رساند). [[«مَرْجِع»: مصدر میمی و به معنی رجوع است.]] 11|5|هان! (برخی از) آنان، کینه و دشمنی (پیغمبر و مؤمنان) را به دل می‌گیرند و سعی می‌کنند تا آن را از خدا پنهان دارند! هان! آنان هنگامی که با جامه‌ها خویشتن را می‌پوشانند (و رازها به همدیگر می‌گویند و نیرنگها می‌جویند تا با آشکار شدن کارشان رسوا نشوند) خداوند از آنچه نهان می‌دارند و از آنچه آشکار می‌سازند (به طور یکسان) باخبر و آگاه است. چرا که او آگاه از رازهای سینه‌ها است. [[«یَثْنُونَ»: خم می‌کنند و پیچ می‌دهند. در هم می‌پیچند و پنهان می‌دارند. از ماده (ثنی). «یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ»: سینه‌هایشان را می‌پیچانند و خمیده و دولایش می‌گردانند. مراد پنهان داشتن کارها و مخفی کردن رازها است. «یَسْتَغْشُونَ»: حجاب و پرده می‌گردانند. «یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ»: با جامه‌هایشان خویشتن را می‌پوشانند (نگا: نوح / 7). «ذَاتِ الصُّدُورِ»: (نگا: مائده / 7).]] 11|6|هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست مگر این که روزیِ آن، بر عهده خدا است (و خدا روزی مناسب هر یک را در بحر و برّ می‌رساند) و محلّ زیست (دوران حیات) و محلّ دفن (پس از ممات) او را می‌داند. همه‌ی اینها در کتاب روشنی (به نام لوح محفوظ، موجود و مضبوط) است. [[«دَآبَّةٍ»: جانور. جنبنده. شامل‌انسان هم می‌گردد (نگا: بقره / 164). «مُسْتَقَرّ»: قرارگاه. محلّ زیست. «مُسْتَوْدَع»: آرامگاه. محلّ دفن. «کِتَابٍ مُّبِینٍ»: نوشته آشکار. کتاب روشن. مراد لوح محفوظ است (نگا: انعام / 59).]] 11|7|خدا آن کسی است که آسمانها و زمین را در شش دوره بیافرید و (پیش از آن، جهان هستی جز موادّ مذاب گازی شکل گسترده در گستره‌ی گیتی نبود، و این جهان هستی و پای) تخت قدرت خدا بر (این ماده‌ی عظیم به ظاهر) آب، قرار داشت. (این آفرینش سترگ و شگفت را بدین خاطر ساخت) تا شما را بیازماید (و معلوم شود) که چه کسانی از شما کارهای نیکو می‌کنند (و چه افرادی از شما کارهای بد می‌کنند). اگر به آنان بگوئی شما بعد از مرگ برانگیخته می‌شوید (و زندگی دوباره پیدا می‌کنید) کافران (از روی شگفت) می‌گویند (چیزی را می‌گوئی باورکردنی نیست و واقعیّت ندارد؛ بلکه) این یک جادوگری آشکاری است (که خردها را به بازیچه می‌گیرد). [[«سِتَّةِ أیَّامٍ»: شش دوره (نگا: اعراف / 54، یونس / 3). «عَرْش»: قوام کار. تخت سلطنت که مراد تصرّف و قدرت است. موجود ناشناخته‌ای که فراتر از درک و علم انسانها است (نگا: اعراف / 54، توبه / 129، یونس / 3). مجموعه جهان هستی، چرا که تخت قدرت یزدان محیط بر همه جهان است. «الْمَآءِ»: آب. شاید مراد موادّ مذاب و آبگونه‌ای باشد که در آغاز جهان، به صورت گازهای فوق العاده فشرده در پهنه کائنات پراکنده بوده است (نگا: انبیاء / 30، فصّلت / 11). «مَبْعُوثُونَ»: برانگیختگان. زنده‌شدگان. «سِحْر»: جادو. در اینجا مراد سخن عاری از حقیقت و گفتار بی‌اساس، و به تعبیر دیگر، حُقّه و کلک است.]] 11|8|اگر عذاب را تا مدّت زمان محدودی (که پایان عمر جهان و آغاز قیامت است) به تأخیر اندازیم، (از روی استهزاء) می‌گویند: چه چیز مانع آن (از رسیدن به ما الآن) شده است؟ (اگر وعده‌ی خدا راست است، عذاب را همین الآن بر سر ما بیاورد و ما را مهلت ندهد). هان! روزی عذاب به سراغ آنان می‌آید و دیگر از ایشان دور نمی‌گردد (و دست از سرشان برنمی‌دارد) وچیزی را که در (دنیا) مسخره می‌کردند، از هر سو دربرشان می‌گیرد. [[«أُمَّةٍ»: مدّتی از زمان (نگا: یوسف / 45). «مَعْدُودَةٍ»: اندک. کم (نگا: یوسف / 20). «یَحْبِسُهُ»: آن را باز می‌دارد و به تأخیر می‌اندازد. «یَوْمَ»: روزی. مراد قیامت است. «مَصْرُوف»: برگردانده. دفع شده. «حَاقَ بِهِمْ»: آنان را فرو گرفت. ایشان را احاطه کرد.]] 11|9|و اگر از سوی خود به انسان نعمتی بچشانیم (و مثلاً روزی فراوان و صحّت و امنیّت برسانیم و بنا به حکمتی) سپس آن را از او بگیریم و بستانیم، بسیار ناامید (از برگشت دوباره‌ی این نعمت به خود) و ناسپاس (در برابر سایر نعمتهای دیگر) می‌شود. [[«أَذَقْنَا»: چشاندیم. «رَحْمَةً»: احسان. نعمت که از رحمت سرچشمه می‌گیرد. «نَزَعْنَا»: سلب کردیم. به در آوردیم. بازپس گرفتیم. «یَؤُوسٌ»: بسیار ناامید و مأیوس. «کَفُورٌ»: بسیار ناشکر و ناسپاس.]] 11|10|و اگر بعد از ناخوشی و زیان و ضرری که به انسان رسیده است، خوشی و نعمت و منفعتی بدو برسانیم، می‌گوید: بدیها و سختیها از من به دور شده‌اند (و مشکلات و ناراحتیها دیگر هرگز برنمی‌گردند. دوباره دچار سُرور و غرور بیجا می‌گردد و) بسی شادان (از متاع دنیا) و نازان (بر دیگران) می‌شود. [[«نَعْمَآءَ»: نعمت. «ضَرَّآءَ»: شدّت. ناخوشی. «مَسَّتْهُ»: بدو رسیده است. دامنگیرش شده است. «السَّیِّئَات»: بدیها. مصائب و بلایا. «فَرِحٌ»: شادمان. «فَخُورٌ»: بسیار فخرفروش (نگا: نساء / 36).]] 11|11|مگر کسانی که (به هنگام شدائد) شکیبائی کنند، و (در وقت خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و مستمندی) کارهای شایسته و بایسته انجام دهند، بیگمان آنان بخشایش (یزدان شامل گناهانشان می‌گردد) و پاداش بزرگی (در برابر اعمال صالحه) دارند. [[«إلاَّ الَّذِینَ ...»: عیبهای مذکور را تنها کسانی ندارند که ...]] 11|12|(ای پیغمبر! برای خوشنودی مشرکان تلاش مکن. آنان نمی‌خواهند ایمان بیاورند. اگر برای ارضاء آنان بکوشی) چه بسا تو برخی از چیزهائی را که به تو وحی می‌شود (از قبیل آیاتی که درباره‌ی نکوهش معبودهای دروغین ایشان است) فروگذاری و از (تبلیغ) آن (به مشرکان) دلتنگ و ناراحت شوی؟ زیرا که نکند (آن را تکذیب کنند و مانند همیشه) بگویند: چرا گنجی رایگان بدو ارمغان نمی‌گردد، یا این که با او فرشته‌ای نمی‌آید (تا صحّت نبوّت وی را به ما اعلام نماید. ای پیغمبر!) تو تنها بیم‌دهنده (ی کافران و مژده‌رسان مؤمنان) هستی (و وظیفه‌ی تو تبلیغ کلام آسمانی است وبس) و خداوند مطّلع و مراقب هرچیزی است (و از احوال تو و احوال ایشان آگاه است و اعمال همگان را می‌پاید). [[«لَعَلَّ»: در اینجا برای استفهام انکاری است و معنی نهی دارد (نگا: کهف / 6، شعراء / 3). «ضَآئِقٌ»: دلتنگ. غمگین. «أَن یَقُولُوا»: از ترس این که نگویند که. تا نگویند که. «کَنزٌ»: گنج. مراد مشرکان، گنج بادآورده و رایگانی است که دالّ بر صدق نبوّت پیغمبر باشد (نگا: فرقان / 8). «نَذِیرٌ»: بیم‌دهنده (نگا: رعد / 7، نازعات / 45). «وَکِیلٌ»: مطّلع. مراقب. پیغمبر از آنجا که انسان بوده است، تبلیغ مطالبی برای او مشکل و ناراحت‌کننده بوده است، ولی کوچکترین تعلّلی در کار تبلیغ نداشته است. البتّه اگر یاری و مددالهی نبود، دچار چنین لغزشی می‌شد (نگا: اسراء / 74).]] 11|13|بلکه (مشرکان پا از درخواست گنج رایگان و نزول فرشتگان بالاتر می‌گذارند و) می‌گویند: (محمّد خودش قرآن را تألیف کرده است و) آن را به دروغ به خدا نسبت می‌دهد! بگو: (اگر این قرآن را انسانی چون من نوشته است) شما (هم) ده سوره‌ی دروغین همانند آن را (بنویسید و برای ما) بیاورید و غیر از خدا هرکس را که می‌توانید دعوت کنید (و به یاری خود بطلبید) اگر (در ادّعای خویش) راستگوئید. [[«اَمْ»: یا. بلکه. «مِثْلِهِ»: مانند آن. مِثْل صفت اوّل (سُوَرٍ) است و با موصوف خود می‌تواند مطابقت بکند یا نکند (نگا: مؤمنون / 47، اعراف / 194). «مُفْتَرَیَاتٍ»: به هم بافته‌ها. ساخته‌های دروغین. صفت دوم (سُوَرٍ) است. «مِن دُونِ اللهِ»: سوای خدا. جار و مجرور متعلّق به فعل (أُدْعُوا) است.]] 11|14|پس (ای مشرکان!) اگر (کسانی را که برای یاری در این کار دعوت می‌کنید) پاسخ شما را ندادند (و استدعای شما را نپذیرفتند، چرا که از انجام آن ناتوانند) بدانید که این قرآن با آگاهی الله و وحی خدا نازل شده است (و از علم الهی سرچشمه گرفته است) و معبودی جز خدا نیست (و نزول این آیاتِ معجز، دلیلی و نشانی بر این حقیقت است). پس آیا اسلام را می‌پذیرید و فرمانبردار خدا می‌گردید؟ (باید که تسلیم شوید اگر طالب حقّ می‌باشید). [[«فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ ...»: مرجع ضمیر (و) در این فعل به (مَنْ) در آیه قبلی، یعنی مدعوّین مشرکان جهت یاری ایشان برمی‌گردد، و ضمیر (کُمْ) به خود مشرکان مخاطب، امّا اگر مرجع (و)، مشرکان مخاطب، و مرجع (کُمْ)، پیغمبر و مؤمنان باشد، معنی چنین می‌شود: اگر مشرکان دعوت شما مسلمانان را اجابت نکردند و حاضر نشدند لااقل ده سوره همانند این سوره‌ها را بیاورند، شما مؤمنان بدانید که این ضعف و ناتوانی نشانه آن است که این آیات از علم الهی سرچشمه گرفته است، و ... (نگا: قصص / 50). «أُنزِلَ بِعِلْمِ اللهِ»: نازل شده است با دانش خدا نه با دانش محمّد یا دیگران (نگا: نساء / 166، هود / 49).]] 11|15|کسانی که (تنها) خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند (و جز خوردن و نوشیدن و اموال و اولاد را طالب نبوده و چشم‌داشتی به آخرت نداشته باشند، برابر سنّت موجود در پیکره‌ی هستی، پاداش دسترنج و) اعمالشان را در این جهان بدون هیچ گونه کم و کاستی به تمام و کمال می‌دهیم (چرا که مدار این جهان بر اعمال استوار است؛ نه بر نیّات و مقاصد، و بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست) وحقی از آنان در آن ضایع نمی‌گردد. [[«مَن کَانَ یُرِیدُ ...»: (نگا: اسراء / 18، شوری / 20). «زینَتَها»: (نگا: آل‌عمران / 14). «لا یُبْخَسُونَ»: حقّی از آنان ضایع نمی‌گردد و نتیجه اعمالشان نقصان نمی‌بیند.]] 11|16|آنان کسانیند که در آخرت جز آتش دوزخ بهره و سهمی ندارند، و آنچه در دنیا انجام می‌دهند، ضایع و هدر می‌رود (و بی‌اجر و پاداش می‌شود) و کارهایشان پوچ و بیسود می‌گردد (هرچند که اعمالشان به ظاهر انسانی و مردمی و عبادی باشد). [[«حَبِطَ»: هدر رفت. پوچ و بی‌ثمر شد (نگا: بقره / 217، آل‌عمران / 22).]] 11|17|آیا کسی که دلیل و برهان روشنی (به نام فطرت و عقل سلیم) از سوی پروردگار خود دارد (و با نور آن به آفاق و انفس می‌نگرد و به وجود آفریدگار جهان پی می‌برد) و گواهی از جانب خدا (به نام قرآن) به دنْبال آن می‌آید (و بر صدق دریافت عقل او از جهان، شهادت می‌دهد و برداشت وی را تصدیق می‌نماید) و قبل از قرآن (هم جملگی کتابهای آسمانی، این راه را تأیید کرده‌اند و در این مسیر رفته‌اند، از آن جمله تورات، یعنی) کتاب موسی که رهبر و رحمت بوده است، (آیا چنین کسانی با افرادی برابرند که با چشم خرد به ملکوت جهان نمی‌نگرند، و به کتابهای آسمانی و پیغمبران الهی گوش دل فرا نمی‌دهند، و جز به فکر دنیا نبوده و گمراه بسر می‌برند و گمراه می‌میرند؟). آنان (که درباره‌ی کائنات می‌اندیشند و با چراغ عقل پروردگار خود را می‌یابند و تاریخ انبیاء و گذشتگان را پیش چشم می‌دارند) بیگمان به قرآن ایمان می‌آورند (چرا که آن را با دید جهان‌بین و بینش حقّگرای خویش همگام و همنوا می‌بینند). هرکس از گروهها (و طوائف گمراه که دشمن حق و حقیقت و ادیان و انبیاء خدایند) به قرآن ایمان نیاورد، میعادگاه او آتش است (و جملگی گمراهان گریزان از نور قرآن، در آتش سوزان دوزخ گرد می‌آیند و چه بد جایگاهی است! ای پیغمبر!) درباره‌ی قرآن شکّ و گمانی به خود راه مده. قرآن حق است و از سوی پروردگارت آمده است، ولی بیشتر مردم (حق را نمی‌پذیرند و به چیزی که باید ایمان داشت) ایمان نمی‌آورند. [[«بَیِّنَةٍ»: دلیل و برهان روشن. بیانگر حق و باطل و جداسازنده آن دو از یکدیگر. در اینجا مراد فطرت خداجو و عقل سلیم است. «یَتْلُوهُ»: به دنبال آن می‌آید. «شَاهِدٌ»: گواه. مراد قرآن است. «مِنْهُ»: مرجع ضمیر (هُ) واژه (رَبّ) است. «مِن قَبْلِهِ»: پیش از قرآن. مرجع (هِ) واژه (شاهِدٌ) است. «إِمَاماً»: مقتدی. راهنما. حال (کِتابُ) است. «اُوْلئِکَ»: آنان. مراد افراد برحق و با ایمان است. مفرد آمدن (مَنْ) در آغاز آیه، و جمع آمدن (أولئِکَ) در وسط آن، با توجّه به لفظ و معنی موصول است. «بِهِ»: به قرآن. «الأحْزَابِ»: جمع حِزْب، گروه‌ها و دسته‌ها. در اینجا مراد همه طوائف و قبائل و کسانی است که کفر و ضلال آنان را به هم مربوط می‌سازد و در یک صف قرار می‌دهد. «مَوْعِد»: وعده‌گاه. مراد جایگاه و قرارگاه است. «مِرْیَةٍ»: شکّ و تردید.]] 11|18|چه کسی ستمگرتر از کسی است که به خدا دروغ بندد؟! (کسانی که به خدا دروغ می‌بندند و چیزهائی را بدو نسبت می‌دهند که از او نیست، در قیامت به گونه‌ی خاصّی) آنان به پروردگارشان عرضه می‌گردند (و در دادگاه عدل الهی به‌سان می‌شوند) و گواهان (حاضر در آنجا، اعم از پیغمبران و فرشتگان و غیره بر آنان گواهی می‌دهند و) می‌گویند: اینان بر پروردگار خود دروغ بسته‌اند (و لذا زشت‌ترین گناه و رسواکننده‌ترین ستم را مرتکب شده‌اند). هان! نفرین خدا بر ستمگران باد! [[«الأشْهَادُ»: جمع شَهید یا شاهِد، مثل أشْراف و شَریف، و أَصْحاب و صاحِب، گواهان. مراد پیغمبران (نگا: نساء / 41) و مؤمنان (نگا: بقره / 143) و فرشتگان (نبأ / 38) و اعضاء بدن (نگا: نور / 24) است. «أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ»: هان! نفرین خدا بر ستمکاران باد. بدانید که نفرین خدا ستمکاران را دربر می‌گیرد.]] 11|19|آن ستمکارانی که (مردمان را) از راه خدا باز می‌داشتند، و (بر راستای خداشناسی سدها و مانعها ایجاد می‌کردند، و در دلهای مردمان شکّها و گمانها می‌انداختند تا آنان را منحرف سازند و بدیشان) راه خدا را کج و نادرست نشان دهند، و آنانی که به آخرت کفر می‌ورزیدند (و به جهان دیگر ایمان نداشتند). [[«الَّذِینَ»: صفت واژه (الظَّالِمِینَ) در آیه قبلی است. «یَبْغُونَهَا عِوَجاً»: آن را کج می‌خواهند. یعنی همیشه در صدد آن هستند که جاده مستقیم الهی را کج نشان دهند و نادرست جلوه بنمایند.]] 11|20|(این کافران) چنان نیستند که آنان بتوانند (خدا را از عذاب رساندن به خود) در دنیا ناتوان و درمانده سازند (و از قلمرو قدرت او خارج شوند. اگر خدا بخواهد ایشان را گرفتار عذاب و بلائی کند) آنان بجز خدا یاور و فریادرسی ندارند (که ایشان را از عذاب و بلای آسمانی برهاند. در آخرت هم به سبب عصیان و طغیانشان) عذابشان چندین برابر می‌گردد (و پیوسته افزونتر و افزونتر می‌شود. چرا که در دنیا) آنان نمی‌توانستند (نشانه‌های خداشناسیِ پخش در آفاق و انفس را) بشنوندو ببینند. [[«الأرْض»: زمین. مراد دنیا است. «أَوْلِیَآءَ»: یاران و مددکاران. آلهه و معبودان. «مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ ...»: تاب شنیدن حق و چشم دیدن نشانه‌های دالّ بر وجود آفریدگار، و توان پیروی از قرآن را نداشته‌اند، و در حقیقت از گوش و چشم خود سود نبرده‌اند.]] 11|21|آنان کسانیند که خویشتن را زیانبار می‌کنند و هستی خود را می‌بازند، و معبودهائی را که به دروغ به هم می‌بافند و می‌سازند، گم و ناپدید می‌گردند (و دروغگوئیها و یاوه‌سرائیهایشان از بین می‌رود و بیفائده و بیسود می‌شود). [[«خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ»: خود را زیانبار کرده و وجود خویش را باخته‌اند. به خویشتن زیان رسانده‌اند. «مَا»: مراد معبودهای دروغین و اکاذیب و دعاوی باطل است که در قیامت کاری از دست معبودها ساخته نیست، و در جهانِ حقائق، اباطیل بی‌ثمر است.]] 11|22|مسلّماً آنان زیانبارترین (مردمان) هستند (چرا که سعادت خود را باخته‌اند، و باقی را به فانی، و نعمت را به نقمت، و جنان را به نیران داده‌اند). [[«لا جَرَمَ»: حَقّاً. مسلّماً.]] 11|23|بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند و به خدای خویش آرمیده‌اند (و کرنشش برده‌اند و تسلیم فرمانش شده‌اند) آنان بهشتیانند و در آنجا جاودانه می‌مانند. [[«أَخْبَتُوا إِلَی رَبِّهِمْ»: در برابر خدای خود فروتنی و کرنش می‌کنند. به عدالت و قضاوت خدای خود اطمینان دارند (نگا: حجّ / 34 و 54).]] 11|24|حال این دو گروه (یعنی مؤمنان و کافران) همانند حال کور و کر، یا بینا و شنوا است. آیا حال و مآل این دو گروه یکی است؟ آیا یادآور و پندپذیر نمی‌گردید؟ [[«الْفَرِیقَیْنِ»: دو گروه. دو دسته. مراد این است که همان گونه که شخص کور و کر با شخص بینا و شنوا در پیداکردن راه و تشخیص آن از چاه، یکی نیست، پویندگان راه یزدان، و روندگان راه شیطان هم برابر و یکسان نیستند. «مَثَلاً»: حال و وضع. تمییز یا حال فاعل است و یا این که صفت مصدر محذوف (إِسْتِواءً) است.]] 11|25|(همان گونه که تو را به پیش قومت فرستادیم و گروهی به دشمنانگی و سرکشی پرداختند) نوح را (هم) به پیش قومش فرستادیم (و او بدیشان گفت:) من بیم‌دهنده‌ی (شما از عذاب خدا و) بیانگر (راه نجات) برای شما می‌باشم. [[«مُبِینٌ»: آشکار. بیان‌کننده.]] 11|26|(همچنین بدیشان گفت:) جز الله (، یعنی خدای واحد یکتا) را نپرستید. بیگمان من از عذاب روز پر رنج (قیامت) بر شما می‌ترسم. [[«أَلاّ تَعْبُدُوا ...»: مقول قول نوح است. «أَلِیمٍ»: دارای درد و رنج.]] 11|27|اشراف کافر قوم او (بدو پاسخ دادند و) گفتند: تو را جز انسانی همچون خود نمی‌بینیم (و لذا به پیغمبری تو باور نداریم). ما می‌بینیم که کسی جز افراد فرومایه و کوتاه‌فکر و ساده‌لوح ما (به تو نگرویده و) از تو پیروی نکرده است. (شما ای پیروان نوح! نه نوح و نه) شما را برتر از خود نمی‌بینیم و بلکه دروغگویانتان می‌دانیم. [[«أَرَاذِل»: جمع أَرْذَل، اشخاص بسیار کوچک و فرومایه و «بَادِیَ الرَّأْیِ»: سطحی نگر و کوتاه‌فکر. ساده لوح و ظاهربین. با توجّه بدین معانی، واژه (بادِیَ) از ماده (بَدْو) است. امّا به معنی: در نگاه اوّل. سهل و ساده. بدون تفکّر و اندیشه زیاد. از ماده (بَدْء) است.]] 11|28|ای قوم من! به من بگوئید، اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم (که علم ضروری من برگرفته از دانش و بینش پیغمبری است) و خداوند از سوی خود رحمتی به من عطاء فرموده باشد (که نبوّت است) و این رحمت الهی (به سبب توجّه شما به مادیات و غفلت از معنویات) بر شما پنهان مانده باشد، آیا ما می‌توانیم شما را به پذیرش آن واداریم، درحالی که شما دوستش نمی‌دارید و منکر آن می‌باشید؟ (دین را با اجبار که نمی‌شود به دیگران تحمیل و تزریق کرد). [[«أَرَأَیْتُمْ»: مرا خبر دهید (نگا: انعام / 40، یونس / 50). «بیّنه»: نور بصیرت. حجّت و برهان (نگا: هود 17). «رَحْمَةً»: مراد نبوّت است. «عُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ»: بر شما مخفی و پنهان شده باشد. «أَنُلْزِمُکُمُوهَا»: آیا به پذیرش آن، شما را مجبور کنیم، و با اکراه آن را به شما بقبولانیم؟. ضمائر (کُمْ) و (ها) مفعول اوّل و دوم (نُلْزِمُ) است. حرف (و) میان این ضمائر، برگشت به اصل و تکمله (کُمْ) است.]] 11|29|ای قوم من! من در برابر آن، (یعنی تبلیغ رسالت پروردگارم) از شما (پول و مزد و ثروت و) مالی نمی‌خواهم، چرا که مزد من جز بر عهده‌ی خدا نیست (و پاداش خود را تنها از او می‌خواهم و بس). و من کسانی را که ایمان آورده‌اند (از مجلس و همدمی خود به خاطر شما) نمی‌رانم. آنان (در روز قیامت) خدای خود را ملاقات می‌کنند (و اگر آنان را برانم در آن وقت از من شکایت می‌کنند). و امّا من شما را گروه نادانی می‌دانم (چرا که معیار ارزش انسانها را در مال و جاه می‌دانید؛ نه در پیروی از حق و انجام کار نیک). [[«عَلیْهِ»: بر آن. در برابر آن. مرجع ضمیر (ه) تبلیغ مفهوم از آیات قبلی است (نگا: هود / 51). «طَارِد»: طردکننده. دورکننده.]] 11|30|ای قوم من! اگر من مؤمنان (فقیر و به گمان شما حقیر) را از پیش خود برانم، چه کسی مرا (از دست انتقام خدا می‌رهاند و) در برابر (مجازات شدید) الله یاری می‌دهد؟ (هیچ کسی). آیا یادآور نمی‌شوید (و نمی‌اندیشید که آنان خدائی دارند و انتقام ایشان را می‌گیرد؟). [[«مَن یَنصُرُنِی مِنَ اللهِ؟»: چه کسی مرا از عقاب خدا مصون و محفوظ می‌کند؟]] 11|31|من به شما نمی‌گویم که گنجینه‌های (رزق و روزی) خدا در دست من است (و هرگونه که بخواهم در آن تصرّف می‌کنم و کسانی را که از من پیروی کنند، ثروتمند می‌سازم) و به شما نمی‌گویم که من غیب می‌دانم (و آگاه از علم خدا می‌باشم و از چیزهائی باخبرم که دیگران از آنها بی‌خبرند) و من نمی‌گویم که من فرشته‌ام. و من (هرگز برای خوشایند شما) نمی‌گویم آنان که در نظر شما خوار می‌آیند، خداوند هیچ گونه خوبی و نیکی بهره‌ی ایشان نمی‌سازد (و اجر و پاداش فراوان و قابل توجّهی بدانان عطاء نمی‌کند. من جز ایمان و صداقت از آنان نمی‌بینم و من مأمور به ظاهرم) و خدا از چیزهائی که در اندرون دارند آگاه‌تر (از هر کسی) است. (اگر آنچه شما دوست دارید بگویم و بکنم،) در این صورت من از زمره‌ی ستمکاران (به خود و به دیگران) خواهم بود. [[«وَ لآ أَعْلَمُ الْغَیْبَ»: عطف بر (عِندِی خَزآئِنُ اللهِ) است و تکرار (لا) برای تأکید نفی است. «تَزْدَرِی»: حقیر می‌بینند. خوار و پست می‌بینند. از باب افتعال و از ماده (زری) است. «خَیْراً»: خوبی. نیکی. مراد خوشبختی دنیا و آخرت است که در برابر داشتن ایمان به مؤمنان وعده داده شده است (نگا: یونس / 63 و 64، زمر / 10، نور / 55).]] 11|32|گفتند: ای نوح! با ما جرّو بحث کردی (تا به تو ایمان بیاوریم) و جرّو بحث را به درازا کشاندی (تا آنجا که ما را خسته کردی. جانمان از این همه گفتار به لب رسیده است و دیگر تاب تحمّل شنیدن سخنانت را نداریم). اگر راست می‌گوئی (که تو پیغمبری و اگر به تو ایمان نیاوریم، عذاب خدا گریبانگیرمان می‌گردد) آنچه را که ما را از آن می‌ترسانی، به ما برسان (و هیچ درنگ مکن. حرف بس است، عذاب کو؟). [[«قَدْ جَادَلْتَنَا»: با ما بسی مجادله و جرّ و بحث کردی. با ما ستیزه و پرخاش نمودی.]] 11|33|گفت: (رساندن عذاب در دست خدا است؛ نه در دست من) این خدا است که آن را به شما می‌رساند اگر بخواهد (و حکمتش اقتضاء کند)، و شما نمی‌توانید (خدا را) درمانده کنید (و از نزول عذاب او جلوگیری نمائید و یا از آن بگریزید و خویشتن را برهانید). [[«یَأْتِیکُم بِهِ»: آن را به شما می‌رساند.]] 11|34|هرگاه خدا بخواهد شما را (به خاطر فساد درون و گناهان فراوان) گمراه و هلاک کند، هرچند که بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودی به شما نمی‌رساند (و پندهایم در شما نمی‌گیرد). خدا پروردگار شما است و به سوی او برگردانده می‌شوید (و به مجازات خود می‌رسید). [[«نُصْحِی»: پند من. اندرز من. خلوص و خیرخواهی من. «یُغْوِیَکُمْ»: شما را گمراه کند. در اینجا مراد از گمراهی، نتیجه و اثر گمراهی است که عذاب و هلاک است.]] 11|35|آیا مشرکان می‌گویند که (محمّد) این (قرآن) را از پیش خود ساخته است و آن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟ بگو: اگر آن را از پیش خود ساخته باشم و به دروغ به خدا نسبت داده باشم، (جرم بزرگی مرتکب شده‌ام و سزای) بزهکاری من بر گردن من است (و مجازات آن را خواهم دید. ولی اگر من راستگو باشم، شما گناهکارید) و من از (آثار) بزهکاری شما (بر کنار و) سالم می‌باشم (و به گناه شما نمی‌سوزم). [[«أَمْ»: یا این که. آیا. «إِفْتَرَاهُ»: آن را از پیش خود ساخته است و به دروغ به خدا نسبت داده است. فاعل (إِفْتَری) می‌تواند پیغمبر اسلام باشد، و این آیه به عنوان یک جمله معترضه ذکر شده باشد، و می‌تواند نوح باشد و قوم او گفته باشند که وی این قصص و اخبار را از پیش خود می‌گوید. «إِجْرام»: گناه‌کردن. مجرم به معنی گناهکار، از این واژه است. «بَرِی‌ءٌ»: برکنار. به دور (نگا: یونس / 41). متنفّر و بیزار (نگا: انعام / 19)]] 11|36|به نوح وحی شد که جز آنان که (تا کنون) ایمان آورده‌اند، هیچ کس دیگری از قوم تو ایمان نخواهد آورد. بنابراین از کارهائی که می‌کنند غمگین مباش. (ما هرچه زودتر سزای اذیّت و آزار و تهمت و تکذیب ایشان را در کف دستشان خواهیم گذاشت). [[«لا تَبْتَئِسْ»: محزون مشو. غمگین مباش.]] 11|37|و (به نوح وحی شد که) کشتی را تحت نظارت ما و برابر تعلیم وحی ما بساز (و بدان که تو و مؤمنان همراه تو از مراقبت و محافظت ما برخوردارید و محفوظ از ظالمان، و مصون از اشتباه در کار ساختن کشتی می‌باشید. از این پس به مشرکان رحم مکن) و با من درباره‌ی (گذشت از) ستمگران گفتگو منما (که آنان محکوم به عذابند و) مسلّماً ایشان غرق خواهند شد. [[«بِأَعْیُنِنَا»: تحت رعایت و نظارت ما (نگا: طه / 39، طور / 48). «بِوَحْیِنَا»: با راهنمائیها و تعلیمات وحی ما. «مُغْرَقُونَ»: غرق‌شدگان. در آب خفه‌شدگان.]] 11|38|نوح دست‌اندر کار ساختن کشتی شد. هر زمان که گروهی از اشراف قوم او از کنار وی می‌گذشتند، او را مسخره می‌کردند (و می‌خندیدند و می‌گفتند: دیوانه شده است. به سرش زده است. پیغمبری را ترک گفته است و نجّاری را پیشه کرده است! نوح هم بدیشان پاسخ می‌داد و) می‌گفت: اگر شما ما را مسخره می‌کنید، ما هم همان گونه شما را مسخره می‌کنیم. (امروز از بی‌خبری شما از پیام آسمانی می‌خندیم و فردا به سبب شکنجه و عذابی که گریبانگیرتان می‌گردد به تمسخرتان می‌نشینیم). [[«کُلَّمَا»: هر زمان که. هر وقت که. «سَخِرُوا مِنْهُ»: مسخره‌اش می‌کردند.]] 11|39|هرچه زودتر خواهید دانست که عذاب خوارکننده و رسواکننده (در دنیا) بهره‌ی چه کسی، و شکنجه‌ی جاودان (در آخرت) گریبانگیر کدام یک از مردمان می‌گردد. [[«یُخْزیهِ»: رسوایش می‌سازد. خوارش می‌کند. «مُقِیم»: جاودان. همیشگی و ناگسستنی.]] 11|40|(نوح به کار خود مشغول بود و کافران هم به تمسخر خود ادامه دادند) تا آن گاه که فرمان ما (مبنی بر هلاک کافران) در رسید و آب از زمین جوشیدن گرفت (و خشم ما به غایت رسید. به نوح) گفتیم: سوار کشتی کن از هر صنفی نر و ماده‌ای را، و خاندان خود را، مگر کسانی را که فرمان هلاک آنان قبلاً صادر شده است (که همسر و یکی از پسران تو است)، و کسانی را (در آن بنشان) که ایمان آورده‌اند. و جز افراد اندکی بدو ایمان نیاورده بودند. [[«حَتَّی»: غایت است برای (یَصْنَعُ) و کلام میان این دو واژه، حال ضمیر مستتر (هُوَ) در فعل مذکور است. «فَارَ»: فوران کرد. جوشیدن گرفت. «التَّنُّورُ»: سطح زمین (نگا: قمر / 12). چشمه‌ساران. تنور پخت و پز نان. که جوشیدن آب از آن بیانگر دگرگونی و پیدایش حادثه‌ای نوظهور بود. «فَارَ التَّنُّورُ»: کنایه از آب زیاد و همچنین شدّت خشم خدا است. همان گونه که می‌گویند: (حَمیَ الْوَطیسُ): تنور گرم شد، که مراد گرمی معرکه و کارزار است. «اثْنَیْنِ»: دوتا. مراد نر و ماده است. مفعول (إِحْمِلْ) است. «سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ»: درباره او قبلاً سخن رفت که (إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ) است (نگا: هود / 37). این فرمان شامل کافران به طور عام و شامل همسر نوح (واعِلَة) و پسرش (کَنْعان) به طور خاصّ است.]] 11|41|(نوح خطاب به خاندان و بستگان باایمان خود و سائر مؤمنان) گفت: سوار کشتی شوید (و نترسید) که حرکت و توقّف آن با یاری خدا و حفظ و عنایت الله است (و به هنگام ورود به کشتی و حرکت آن، و در وقت لنگر انداختن و خروج از آن، نام خدا را بر زبان رانید و از حضرت باری یاری بطلبید، و از او آمرزش گناهان خود را بخواهید و بدانید که) بیگمان پروردگار من بسیار آمرزنده و بس مهربان است. [[«بِسْمِ اللهِ»: به نام خدا. با یاری و نگهداری و قوّت و قدرت خدا. «مَجْری»: حرکت. زمان حرکت. مسیر حرکت. مصدر میمی و اسم زمان و مکان است. «مُرْسی»: لنگر انداختن. زمان ایستادن. لنگرگاه. مصدر میمی و اسم زمان و مکان است و از ماده (رسو) می‌باشد. «بِسْمِ اللهِ مَجْریها وَ مُرْساها»: این جمله می‌تواند متّصل به (إِرْکَبُوا) و حال از ضمیر (و) بوده و تقدیر چنین باشد: مُسَمّینَ اللهَ. یا این که: قائِلینَ بِسْمِ الله وَقْتَ إِجْرائِها وَ وَقْتَ إرْسائِها. و همچنین می‌تواند کلام جداگانه‌ای باشد و مژده‌ای از سوی پروردگار به حفظ و حراست کشتی در همه احوال بشمار آید.]] 11|42|(مؤمنان سوار کشتی شدند و) کشتی با سرنشینانش (سینه‌ی) امواج کوه پیکر را می‌شکافت و (همچنان) به پیش می‌رفت. (مهر پدری در میان این امواجی که از سر و دوش هم بالا می‌رفتند و روی هم می‌غلطیدند، موج گرفت) و نوح پسرش را که در کناری (جدا از پدر) قرار گرفته بود فریاد زد که فرزند دلبندم با ما سوار شو و با کافران مباش، (اگر به سوی خدا برگردی نجات می‌یابی، والّا با جملگی بی‌دینان هلاک می‌گردی). [[«تَجْرِی بِهِمْ»: کشتی سرنشینانش را در میان امواجی چون کوه، حرکت می‌داد. «فِی مَعْزِلٍ». در کناری. در گوشه‌ای. «مَعْزِلٍ». جای جداگانه. مکانی دور افتاده. اسم مکان از عزلت است.]] 11|43|(پسر لجوج و مغرور نوح) گفت: به کوه بزرگی می‌روم و مأوی می‌گزینم که مرا از سیلاب محفوظ می‌دارد (و از غرقاب مصون.) نوح گفت: امروز هیچ قدرتی در برابر فرمان خدا (مبنی بر غرق و هلاک‌شدن کافران) پناه نخواهد داد مگر کسی را که مشمول رحمت خدا گردد و بس. (در همین هنگام موجی برخاست و او را در کام خود فرو برد) و موج میان پدر و پسر جدائی انداخت و پسر در میان غرق‌شدگان جای گرفت (و خیال خام، او را از راه آب دنیا، به آتش آخرت انداخت). [[«سَآوِی»: پناه خواهم برد. منزل و مأوی خواهم ساخت. «عاصِمَ»: بازدارنده و حفظ‌کننده. این واژه می‌تواند به معنی ذی‌عصمت، یعنی محفوظ و مصون باشد، و معنی چنین شود: امروز هیچ کسی از مرگ نجات پیدا نمی‌کند مگر آن کسی که مشمول رحمت خدا گردد. «حَالَ بَیْنَهُمَا»: میان آن دو حائل شد و میان آن دو جدائی انداخت (نگا: انفال / 24، سبأ / 54).]] 11|44|(بعد از هلاک کافران) گفته شد که: ای زمین! آب خود را فرو خور، و ای آسمان! از باریدن بایست، و (آن گاه به دستور خدا) آبها از میان برده شده و فرمان اجرا گردید و کار به انجام رسید، و کشتی بر کوه جودی پهلو گرفت (و در این وقت بود که) گفته شد: نابود باد گروه ستمکاران! [[«إبْلَعِی»: فرو خور. قورت بده. «أَقْلِعِی»: از بارش و ریزش بایست. بند بیا. أَقْلَعَ عَنْ کَذا: کَفَّ عَنْهُ وَ تَرَکَهُ. «غِیضَ»: از میان برده شد. فعل (غاضَ) به صورت لازم و متعدّی استعمال می‌شود. در اینجا متعدّی و مجهول است. «قُضِیَ الأمْرُ»: فرمان اجرا گردید. کار پایان گرفت. «إِسْتَوَتْ»: استقرار یافت. «الْجُودِیِّ»: نام کوهی است که آن را کوه کارد و یا اکراد نزدیک موصل در شمال عراق، کوه ماسیس از سلسله جبال آرارات در ارمنستان، و کوهی در قلمرو قبیله طی در عربستان دانسته‌اند. «بُعْداً»: هلاک (نگا: هود / 60 و 68 و 95) مفعول مطلق فعل محذوفی است و اصل آن چنین است: بَعُدُوا بُعْداً. دورشدن از رحمت خدا.]] 11|45|نوح پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: پروردگارا! پسرم (کنعان که امواج او را فرو بلعیده است) از خاندان من است و (تو هنگامی که به من دستور فرمودی، خاندان خود را سوار کشتی کنم، در اصل وعده‌ی حفظ خاندان مرا داده‌ای) و وعده‌ی تو راست است (و خلافی در آن نیست) و تو داورترین داوران و دادگرترین دادگرانی (و درددل مرا می‌دانی. پروردگارا! لطفی و مرحمتی). [[«وَ نَادَی نُوحٌ»: برخی حرف واو را برای ترتیب زمانی نمی‌دانند و این دعا و تضرّع را پیش از غرق‌شدن پسر نوح و به دنبال گفتگوی نوح با کنعان می‌دانند. برخی بعد از غرق شدن پسر نوح می‌دانند که نوح به سبب مهر پدری مردن فرزند را از یاد برده است. یا این که چون به قدرت مطلقه خدا ایمان داشته فرزند خود را از آستان او خواسته است. «أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ»: آگاه‌ترین و دادگرترین و استوارترین کسانی که داوری و دادگری و فرمانروائی از ایشان انتظار می‌رود (نگا: مائده / 50، اعراف / 87).]] 11|46|فرمود: ای نوح! پسرت از خاندان تو نیست، چرا که او (به سبب رفتار زشت و کردار پلشتی که پیش گرفته است با تو فرسنگها فاصله دارد، و ذات او عین) عمل ناشایست است. بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی (که درست است یا نادرست) از من مخواه. من تو را نصیحت می‌کنم که از نادانان نباشی (و ندانی که در مکتب آسمانی، پیوند بر اساس عقیده است؛ نه گوشت و خون). [[«إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ»: او، کار ناشایست است. یعنی او تا آنجا در کفر و الحاد و فسق و فجور فرو رفته است که انگار وجودش مجسّمه شرّ و فساد است.]] 11|47|نوح گفت: پروردگارا! از این که چیزی را (از این به بعد) از تو بخواهم که بدان آگاه نباشم، خویشتن را در پناه تو می‌دارم (و عاجزانه از آستانت می‌خواهم که مرا از چنین لغزشهائی به دور داری). اگر بر من نبخشائی و به من رحم ننمائی از زیانکاران خواهم بود. [[«أَعُوذُ بِکَ»: به تو پناه می‌آورم و خویشتن را در پناه تو می‌دارم. «إِلاّ»: مرکب از (إِنْ) و (لا) است.]] 11|48|(پس از آن که طوفان همه جا را ویران کرد، به زبان وحی به نوح) گفته شد: ای نوح! از کشتی پیاده شو (و بدان که تو و همراهانت) از امنیّت ما برخوردارید و (از قحطیها و بیماریها و سایر بلاها) سالم و برکنارید و (درهای) برکات خدا به روی تو و گروههای همراهت (گشوده) است (و نگران نباشید که محیط سالم و پربرکتی خواهید داشت و بعدها) ملّتها و گروههای دیگری (از نسل شما پدید می‌آیند که آنان) را از نعمتها و خوشیها برخوردار می‌کنیم (ولی ایشان در غرور و غفلت فرو می‌روند و) آن گاه عذاب دردناکی از سوی ما بدانان می‌رسد. [[«إِهْبِطْ»: فرود آی. پائین بیا. «بِسَلامٍ»: به سلامت. در امن و امان از بلاهای زمین و زمان. به دور از شُرورِ کافران و دشمنانگیهای ایشان. با درود و سلام ما بر تو. «بَرَکاتٍ»: خیرات. فزونی روزی و فراوانی نیازمندیهای زندگی. «أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَکَ»: مراد کسانی است که با نوح در کشتی بوده‌اند یا همه اشخاص و جاندارانی است که در کشتی بسر برده‌اند (نگا: انعام / 38). «أُمَمٌ»: مبتدا است و خبر آن محذوف است و تقدیر چنین می‌شود: مِنْهُمْ أُمَمٌ. مراد از (أُمَمٍ) قبلی کسانی است که حاضرند و یا از نسل آنان پدید می‌آیند و مشمول سلام خداوندی می‌گردند، و مراد از (أُمَمٌ) بعدی، کسانی است که در آینده از نسل آنان به وجود می‌آیند و سلام خداوندی شامل ایشان نمی‌شود.]] 11|49|این (قصّه و داستانهای ملّتهای پیشینی که تو آنان را ندیده‌ای) جزو اخبار غیب است که آن را به تو (ای پیغمبر اسلام!) وحی می‌کنیم. نه تو و نه قوم تو پیش از این، آن را نمی‌دانستید. پس (در برابر اذیّت و آزار قوم خود) شکیبائی کن (همان گونه که پیغمبران پیشین در برابر اذیّت و آزار اقوام خود شکیبائی کردند، و بدان) که سرانجام (کار، برد با شکیبایان و) از آنِ پرهیزگاران است. [[«أَنبَآءِ»: جمع نَبَأ، اخبار.]] 11|50|(ما به عنوان پیغمبر) هود را به سوی قوم عاد فرستادیم که از خودشان بود. (هود بدیشان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید. شما (که به خدایان متعدّدی معتقدید، در ادّعای خود) دروغگویانی بیش نیستید. [[«إِلَی عَادٍ»: جار و مجرور متعلّق به محذوفی است که معطوف بر (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا) در آیه 25 است. «أَخَاهُمْ هُوداً»: برادرشان هود را. مراد این است که هود فردی از افراد خودشان بود. واژه (أخ) مفعول فعل محذوف (أَرْسَلْنا) و واژه (هُوداً) عطف بیان است. «مُفْتَرُونَ»: افتراءکنندگان. کسانی که به دروغ انبازهائی به خدا نسبت می‌دهند.]] 11|51|ای قوم من! در برابر (تبلیغ رسالت و بیان) آن، من از شما پاداشی درخواست نمی‌کنم. پاداش من تنها بر آن کسی است که مرا آفریده است. آیا نمی‌فهمید؟ (و نمی‌دانید که چه کسی خیرخواه و چه کسی بدخواه شما است، و چه چیز برای شما سودمند و چه چیز زیانمند است؟). [[«عَلَیْهِ»: بر آن. در برابر آن. مرجعِ ضمیر (ه) تبلیغ مفهوم از آیه قبلی است (نگا: هود / 29). «فَطَرَنِی»: مرا آفریده است. مرا بر فطرت سلیم آفریده است (نگا: روم / 30).]] 11|52|ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش (گناهان و لغزشهایتان) را بطلبید و به سوی او برگردید تا آسمان را بر شما ریزنده و بارنده کند (و باران و برکات آن را بر شما پیاپی و فراوان گرداند) و نیروئی بر نیرویتان (و عزّت و شکوهی بر عزّت و شکوهتان) بیفزاید. (ای قوم من! از حق و حقیقتْ) بزهکارانه روی برنتابید (و بر گناه مصمّم و مصرّ نشوید). [[«السَّمَآءَ»: هرچه بالای سر انسان باشد. آسمان. در اینجا مراد باران است. «مِدْراراً»: ریزنده. بارنده. حال سَماء است و صیغه مبالغه از ماده (دَرّ). «مُجْرِمینَ»: گناهکاران. مراد از جرم، کفر و عناد است. این واژه حال ضمیر (و) در فعل (لا تَتَوَلَّوْا) است.]] 11|53|گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای (که بر صحّت چیزی دلالت کند که ما را بدان می‌خوانی) و ما به خاطر سخن تو خدایان خود را رها نمی‌کنیم (و به ترک عبادت معبودهای خویش نمی‌گوئیم) و به تو ایمان نمی‌آوریم (و به پیغمبریت باور نمی‌داریم). [[«بَیِّنَة»: دلیل روشن و برهان آشکار.]] 11|54|چیزی جز این نمی‌گوئیم که یکی از خدایان ما بلائی به تو رسانده است (و دیوانه‌ات کرده است، بدان گاه که به بدگوئی آنها زبان گشوده‌ای و ما را از عبادتشان برحذر داشته‌ای. این است که هذیان می‌گوئی و یاوه‌سرائی می‌کنی. هود در پاسخشان) گفت: من خدا را گواه می‌گیرم و شما هم گواهی دهید (بر گفتارم) که من از چیزهائی که (بجز خدا) می‌پرستید بیزار (و از بیماری شرک شما سالم) و برکنارم. [[«إِعْتَرَاکَ ... بِسُوءٍ»: بلائی بر سر تو آورده است. دیوانه‌ات نموده است. «بَرِی‌ءٌ»: بیزار. سالم. «مِمَّا تُشْرِکُونَ»: از چیزهائی که شریک خدایشان می‌دانید و برخی از پرستش را بدانها اختصاص می‌دهید. از شرک شما و انباز ورزیدنتان.]] 11|55|بجز خدا (از هرچه می‌پرستید گریزان و بیزارم. حال که چنین است هرچه از دستتان ساخته است کوتاهی مکنید و) همگی به نیرنگ و چاره جوئیم بپردازید و مهلتم مدهید. (من نه از شما و نه از معبودهائی می‌ترسم که گمان می‌برید بلائی بر سرم آورده‌اند). [[«کِیدُونِی»: چاره مرا بسازید و هر بلا و زیانی که می‌خواهید به من برسانید، برسانید. «لا تُنظِرُونِ»: مرا مهلت مدهید.]] 11|56|من بر خدا تکیه کرده‌ام که پروردگار من و پروردگار شما است. هیچ جنبنده‌ای (اعم از انسان و غیرانسان) نیست مگر این که خدا بر او تسلّط دارد (و زمام اختیارش را در دست دارد. پس چرا باید از شما ترسید؟! بدانید که قدرت خدای من در طریق حق و عدل جاری می‌گردد، زیرا) بیگمان خدای من بر صراط مستقیم (که جاده‌ی عدل و داد است) قرار دارد (و کاری برخلاف حکمت و صواب انجام نمی‌دهد). [[«آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا»: موی پیشانی او را در دست دارد. مراد این است که بر آن تسلّط کامل دارد و به هر سو که بخواهد می‌برد و از هرچه بخواهد باز می‌دارد. «إِنَّ رَبِّی ...»: مراد این است که کارهای خدا بر طریق عدل ساری و در راه حق جاری می‌شود.]] 11|57|اگر (از دعوت من) روی بگردانید (باکی نیست. زیرا بر رسولان پیام باشد و بس) و من رسالتی را که مأمور بدان بودم به شما رساندم. پروردگارم (شما را می‌میراند و) کسان دیگری را به جای شما می‌نشاند و شما کمترین زیانی (با روگردانی از پرستش و دوری از عبادتش) بدو نمی‌رسانید. بیگمان پروردگار من مراقب و مواظب هر چیزی است (و کردار و رفتار شما از او پنهان نمی‌ماند و بی‌سزا و جزا نمی‌گردد). [[«تَوَلَّوْا»: پشت بکنید. اعراض نمائید. «یَسْتَخْلِف»: جاینشین و جایگزین می‌سازد. «حَفِیظٌ»: مطّلع و آگاه. مراقب و مواظب (نگا: انعام / 104).]] 11|58|هنگامی که فرمان ما (مبنی بر نابودی قوم عاد) در رسید، هود و مؤمنان همراه او را در پرتو مرحمت خود نجات دادیم و ایشان را از عذاب سخت و شدید رهانیدیم. [[«أَمْرُنَا»: فرمان ما مبنی بر عذاب. کار ما، که مراد عذاب است. «غَلِیظٍ»: بسیار سخت و شدید (نگا: حاقّه / 6 - 8).]] 11|59|این هم قوم عاد بودند که آیه‌های (آفاق و انفُس) و دلائل پروردگارشان را انکار و تکفیر کردند و از فرمان (پیغمبر خدا هود و در اصل از فرمان همه‌ی) پیغمبران خدا سرکشی نمودند و از دستور هر سرکش عناد پیشه‌ای پیروی کردند. [[«تِلْکَ»: اشاره به قبیله است و مؤنّث ذکر شده است، و اعاده ضمیر مذکّر به عاد، در افعال (جَحَدُوا، عَصَوْا، إِتَّبَعُوا) با توجّه به لفظ قوم است. یا این که (تِلْکَ) اشاره به آثار باقیمانده عاد است. یعنی این آثار بر جایِ قوم عاد است و بنگرید که چه بر سرشان آمده است. «جَحَدُوا»: انکار کردند. تکفیر نمودند. «عَصَوْا رُسُلَهُ»: از فرمان پیغمبران خدا سرپیچی و سرکشی کردند. ذکر (رُسُل) به صورت جمع، بیانگر این واقعیّت است که سرکشی از فرمان پیغمبری از جمله هود، در اصل سرکشی از فرمان جملگی پیغمبران پیشین و پسین خدا است. زیرا که همه انبیاء مردمان را به توحید خوانده‌اند و هماهنگ و همگام، در مسیری حرکت کرده‌اند. «جَبَّارٍ»: سرکش و متمرّد. زورمند و قلدری که دیگران را با زور به کاری که نمی‌خواهند وادارد. «عَنِیدٍ»: طاغی و یاغی. دشمن حق و حقیقت.]] 11|60|در این دنیا دچار نفرین (مردمان) و طرد (از رحمت یزدان) شدند (و از پس ایشان بدنامی و رسوائی ماند) و در روز قیامت نیز (همین طور به لعنت و طرد از رحمت گرفتار می‌شوند و منفور خدا و فرشتگان و مردمان می‌گردند). هان! (ای جهانیان! بدانید که قوم) عاد به خدای خود (ایمان نیاوردند و نسبت بدو) کافر شدند. هان! (ای مردمان! بدانید که) عاد، قوم هود (شایسته‌ی طرد از رحمت خدا و درخور هلاک شدند، پس) نیست و نابود باد! [[«أُتْبِعُوا»: بدیشان رسید. گریبانگیرشان گردید. با لعن و نفرین دنبال گردیدند. «بُعْداً لِعَادٍ»: نابود باد عاد (نگا: هود / 44). «قَوْمِ هُودٍ»: (نگا: نجم / 50).]] 11|61|به سوی قوم ثمود یکی از خودشان را (به عنوان پیغمبر) فرستادیم که صالح نام داشت. (به آنان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد (و کسی غیر او مستحقّ پرستیدن نمی‌باشد). او است که شما را از زمین آفریده است و آبادانی آن را به شما واگذار نموده است (و نیروی بهره‌وری و بهره‌برداری از آن را به شما عطاء و در شما پدید آورده است). پس، از او طلب آمرزش (گناهان خویش) را بنمائید و به سوی او برگردید (و با انجام عبادات و دوری از منکرات، مغفرت و مرحمت او را بخواهید و بدانید که اگر در این کار صادق باشید، خداوند شما را در می‌یابد و دعای شما را می‌پذیرد). بیگمان خداوند من (به بندگانش) نزدیک (است و استغفار و انگیزه‌ی استغفارشان را می‌داند) و پذیرنده (ی دعای کسانی) است (که او را مخلصانه به زاری می‌خوانند و به یاریش می‌طلبند). [[«إِلَی ثَمُودَ»: عطف بر (إِلی عاد ...) در آیه 50 است. «أخاهُمْ»: (نگا: اعراف / 65، هود / 50). «أَنْشَأَکُم مِّنَ الأرْضِ»: شما را از زمین آفریده است. مراد این است که آدم و حوّاء را از خاک آفریده است که پدر و مادر نخستین شما هستند و شما هم از نسل آنان می‌باشید (نگا: طه / 55). «إِسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا»: توان آباد نمودن زمین را به شما داده است. از شما آبادکردن زمین را خواسته است. در زمین عمری به شما داده است و مدّت روزگاری بر جایتان داشته است. «ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ»: سپس هر وقت دچار لغزش و گناه شدید، توبه کنید و با انجام اعمال نیک به سوی خدا برگردید. «إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ»: پروردگار من قریب الرحمه است (نگا: اعراف / 56). پروردگار من نزدیک است و از همه‌چیز آگاه است (نگا: بقره / 186). «مُجِیبٌ»: پاسخ‌دهنده. پذیرنده.]] 11|62|گفتند: ای صالح! پیش از این مایه‌ی امید ما بودی. آیا ما را از پرستش چیزهائی که پدرانمان می‌پرستیدند نهی می‌کنی؟ (و از عبادت بتانی باز می‌داری که نیاکان و همچنین خودمان به عبادت آنها عادت کرده و الفت گرفته‌ایم؟!) ما راجع بدانچه ما را بدان دعوت می‌کنی به شکّ و تردید عجیبی گرفتار آمده‌ایم! (مگر می‌شود که خدا را به یگانگی پرستید و بدون میانجیگری بتان و شفیعان به خدا تقرّب جست؟! این غیرممکن است). [[«مَرْجُوّاً»: محلّ امید. مایه امیدواری. «مُرِیبٍ»: به شکّ اندازنده. دلهره‌انگیز.]] 11|63|گفت: ای قوم من! به من بگوئید، اگر من (در دعوت شما به پرستش خدای یگانه)، از سوی خدا دلیل روشنی داشته باشم و او از جانب خود به من رحمت (نبوّت و رسالت) داده باشد، حال اگر از فرمان او سرکشی کنم، چه کسی مرا در برابر (خشم) خدا یاری می‌دهد و از عذاب او رستگار می‌سازد؟! شما که جز بر زیان و هلاک من نمی‌افزائید. [[«أَرَأَیْتُمْ»: مرا خبر دهید. «إِن کُنتُ عَلَی بَیِّنَةٍ»: اگر مؤیّد به حجّت واضح و برهان روشن باشم. «رَحْمَةً»: مراد نبوّت و رسالت است. «یَنصُرُنِی مِنَ اللهِ»: (نگا: هود / 30). «تَخْسِیرٍ»: هلاک کردن. زیان رسانیدن. «فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ»: اگر از شما پیروی کنم جز مایه زیان من نمی‌گردید. هرگاه شما را به هدایت خوانم، بر تکذیب خود می‌افزائید و مایه افزایش خسارت و زیانتان می‌گردد و بس. اگر از شما پیروی کنم جز مایه هلاک من نمی‌گردید.]] 11|64|(صالح گفت:) ای قوم من! این شتر خدا است و برای شما معجزه‌ای است (بر صدق نبوّت من. چرا که همچون شتران دیگر نیست و ویژگیهای خارق‌العاده‌ای دارد). پس آن را رها کنید تا در زمین (از مراتع و علفزارها) بخورد و اذیّت و آزاری بدان مرسانید که (اگر چنین کنید) هرچه زودتر به عذاب سختی گرفتار می‌آئید. [[«نَاقَةُ اللهِ»: شتر خدا. اضافه شتر به (الله) اضافه تشریفی است و بیانگر اکرام و احترام است. از قبیل: أَرْضُ اللهِ. بَیْتُ اللهِ. شَهْرُ اللهِ. «آیَةً»: معجزه. حجّت و برهان (نگا: اعراف / 73، شعراء / 155، قمر / 23 - 31).]] 11|65|امّا آنان شتر را سر بریدند. صالح بدیشان گفت: در خانه و کاشانه‌ی خود سه روز زندگی کنید (و بدانید که مهلت زندگانی شما به پایان رسیده است. پس از این سه روزه‌ی حیات، عذاب خدا به سراغ شما متکبّران و سرکشان می‌آید و طومار عمرتان را در هم می نوردد). این وعده‌ای است که دروغ نخواهد بود. [[«عَقَرُوهَا»: آن را نحر کردند. آن را سر بریدند (نگا: اعراف / 77).]] 11|66|هنگامی که فرمان ما (مبنی بر عذاب قوم ثمود) در رسید، صالح و مؤمنان همراه او را در پرتو لطف و مرحمت خود نجات دادیم (و از هلاک مصون و از عذاب محفوظ داشتیم) و از خواری و رسوائی آن روز (بد و هولناک) رهانیدیم. (ای پیغمبر!) پروردگار تو نیرومند و چیره است (و به قوّت و عزّت و نصرت او اطمینان داشته باش). [[«بِرَحْمَةٍ مِّنَّا»: با لطف و مرحمت مخصوص خود. «خِزْیِ»: خواری. رسوائی.]] 11|67|صدای شدید (و وحشتناک صاعقه و امواج هراسناک زلزله)، افراد ستمکار (قوم ثمود) را در برگرفت و در خانه و کاشانه‌ی خود خشکیدند و بر روی افتادند. [[«الصَّیْحَةُ»: صوت شدید. صدای مهیب (یس / 49 و 53). در جاهای دیگر قرآن، (صاعِقَة) و (رَجْفَة) به کار رفته است که همه لازم و ملزوم یکدیگرند (نگا: اعراف / 78، فصّلت / 13). «فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ»: (نگا: اعراف / 78 و 91).]] 11|68|آن چنان که گوئی هرگز ساکن آن دیار نبوده‌اند (و در آبادانی آنجا نکوشیده‌اند. ویران و خالی و بی‌صاحب!). هان! قوم ثمود آفریدگار خود را انکار کردند. هان! (ای مردمان!) نابود باد قوم ثمود (و از رحمت خدا مطرود..). [[«کَأَن لَّمْ یَغْنَوْا فِیهَا»: انگار در آنجا بسر نبرده‌اند و هرگز ساکن آن دیار نبوده‌اند (نگا: اعراف / 92، یونس / 24). «أَلا بُعْداً لِّثَمُودَ»: (نگا: هود / 44).]] 11|69|فرستادگانِ (فرشته‌ی) ما همراه با مژدگانی، به پیش ابراهیم آمدند و بدو سلام کردند. ابراهیم جواب سلام ایشان را داد. آن گاه هرچه زودتر گوساله‌ی بریانی را برای ایشان آورد. [[«الْبُشْرَی»: بشارت. مژده. مراد مژده تولّد فرزندانی است که پرچم نبوّت را بر دوش می‌کشند. «عِجْلٍ»: گوساله. «حَنیذٍ»: بریان.]] 11|70|هنگامی که دید آنان دست به سوی آن دراز نمی‌کنند (و لب به غذا نمی‌زنند، پیش خود فکر کرد که دوست نیستند و سر جنگ دارند، این است که نمی‌خواهند غذا بخورند) لذا از ایشان رمید و بدشان دید و هراسی از آنان به دل راه داد. گفتند: مترس. ما (فرشتگان خدائیم و) به سوی قوم لوط روانه شده‌ایم (تا آنان را هلاک کنیم). [[«رَأیا أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ»: دید که دستشان بدان نمی‌رسد. مراد این است که دست به طعام نمی‌زنند و از آن نمی‌خورند. حال چون فرشته بودند غذا نمی‌خوردند. یا این که به رسم عرب، قاصدانی که برای پیام بدی همچون اعلان جنگ آمده باشند، در منزلِ طرف غذا نمی‌خورند، این بود که غذا نمی‌خوردند. «أَوْجَسَ»: احساس کرد. به دل راه داد. «خِیفَةً»: خوف و هراس.]] 11|71|همسر ابراهیم (ساره که در آنجا) ایستاده بود (از این خبر که آنان فرشتگان خدایند و برای نجات برادرزاده‌ی شوهرش لوط و سایر مؤمنان از دست کفّار آمده‌اند شادمان شد و) خندید، ما (توسّط همان فرشتگان) بدو مژده‌ی (تولّد) اسحاق (از او)، و به دنبال وی (تولّد) یعقوب (از فرزندش اسحاق) را دادیم. [[«ضَحِکَتْ»: خندید و مسرور گردید. شادمانی او از شنیدن (لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ) بود.]] 11|72|گفت: ای وای! آیا من که پیرزنی هستم و این هم (ابراهیم) شوهرم که پیرمردی می‌باشد، فرزندی می‌زایم! این چیز شگفتی (و محالی) است (مگر ممکن است از ما دو نفر انسان فرتوت و فرسوده، بچّه‌ای پدید آید؟!). [[«یَا وَیْلَتی»: ای وای من! «عَجُوزٌ»: پیرزن. «بَعْل»: شوهر. «شَیْخاً»: پیرمرد. حال بَعْل است.]] 11|73|گفتند: آیا از کار خدا شگفت می‌کنی؟ ای اهل بیت (نبوّت)! رحمت و برکات خدا شامل شما است (پس جای تعجّب نیست اگر به شما چیزی عطاء کند که به دیگران عطاء نفرموده باشد). بیگمان خداوند ستوده (در همه‌ی افعال و) بزرگوار (در همه‌ی احوال) است. [[«أَهْلَ الْبَیْتِ»: أَهْلَ منصوب به اختصاص است. «حَمِیدٌ»: ستوده. شایسته حمد و ثنا. «مَجِیدٌ»: بزرگوار. دارای فضل و احسان فراوان.]] 11|74|هنگامی که خوف و هراس از ابراهیم دور شد و مژده (ی تولّد فرزند) بدو رسید، (دلش به حال قوم لوط سوخت و با فرشتگان) ما (شروع) به مجادله (و گفتگو) درباره‌ی (هلاک) قوم لوط کرد. [[«الرَّوْعُ»: خوف و هراس. وحشت. «یُجَادِلُنا»: با فرستادگان ما به مجادله پرداخت.]] 11|75|واقعاً ابراهیم بسی بردبار و آه‌کشنده و توبه‌کار بود. [[«لَحَلِیمُ»: بردبار و شکیبا. «أَوَّاهٌ»: آه‌کشنده. آه او به خاطر مصائبی بود که دامن مردم را گرفته بود. دلسوزانه به حال آنان تأسّف می‌خورد. «مُنِیبٌ»: رجوع‌کننده. برگردنده به خدا. توبه‌کار.]] 11|76|(فرشتگان به او گفتند:) ای ابراهیم از این (جدال و درخواست رحمت برای قوم لوط) دست بکش. فرمان پروردگارت (درباره‌ی هلاک ایشان) شرف صدور یافته است و به طور قطع عذاب بدیشان می‌رسد و (با جدال و التماس تو) برگشت ندارد. [[«أَعْرِضْ»: صرف نظر کن. دست بکش. «غَیْرُ مَرْدُودٍ»: بدون ردخور. بدون بازگشت.]] 11|77|هنگامی که فرستادگان ما (به صورت جوانانی) به پیش لوط درآمدند، لوط بسیار از آمدن آنان ناراحت گردید و دانست که قدرت دفاع از ایشان (در برابر قوم تباهکار خود) را ندارد، و گفت: امروز روز بسیار سخت و دردناکی است. [[«سِی‌ءَ بِهِمْ»: حضور ایشان لوط را بدحال و ناراحت کرد، چرا که ایشان را انسان گمان برد. «ضَاقَ بِهِم ذَرْعاً»: سخت به تنگنا افتاد و کاری برای ایشان از دستش بر نمی‌آمد. دلش به حال آنان سوخت و بسیار نگران ایشان گردید. «ذَرْعاً»: تاب و توان. ضیقِ ذِراع یا ذَرْع، کنایه از فقدان طاقت و عدم توانائی است، و رَحْبِ ذِراع یا ذَرع، کنایه از تاب و توان انجام کار است. ذرع را کنایه از صدر و قلب هم گرفته‌اند. (ذِراعاً) تمییز است و محوَّل از فاعل، یعنی: عَجَزَتْ قُوَّتُهُ عَنْ حِمَایَتِهِمْ مِنْ أَذی قَوْمِهِ. «عَصِیبٌ»: پیچیده و دشوار. سخت و شدید.]] 11|78|قوم لوط (از ورود این جوانان زیبا آگاه شدند و) شتابان به سوی لوط آمدند. قومی که (آلوده به گناه بودند و) پیش از آن (هم) اعمال زشت و پلشتی (چون لِواط) انجام می‌دادند. لوط بدیشان گفت: ای قوم من! (شرمتان باد! بر مهمانان من ببخشائید و) اینها دختران منند و برای شما (از آمیزش با ذکور) پاکیزه‌ترند (من حاضرم آنان را به عقد شما درآورم) پس از خدا بترسید و در مورد مهمانانم مرا خوار و رسوا مکنید (و بدیشان تعدّی و تجاوز منمائید). آیا در میان شما مرد راهیاب و راهنمائی، یافته نمی‌شود؟ [[«یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ»: به سوی او شتابان آمدند. عشق گناه ایشان را شتابان به سوی او راند. «هؤُلآءِ بَنَاتِی»: اینها دختران من هستند. مراد این است که دختران خود را با عقد ازدواج در اختیار سران شما می‌گذارم. یا این که من چون پیغمبرم در حکم پدر امت خود می‌باشم و زنان آنان انگار دختران من هستند (نگا: شعراء / 166). از خدا بترسید و بروید با زنان ازدواج کنید و بیامیزید. «فِی ضَیْفِی»: درباره مهمانانم. واژه ضیف، در اصل مصدر است و برای مفرد و تثنیه و جمع به کار می‌رود. «رَشِیدٌ»: عاقل. راهیاب. راهنما.]] 11|79|گفتند: تو که می‌دانی ما را به دختران تو نیازی نیست، و می‌دانی که چه چیز می‌خواهیم. [[«مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ»: ما به دختران صلبی تو یا زنان خودمان که آنان را دختران خود می‌دانی چندان نیازی نداریم. یا این که: ما بر زنان خود حق داریم و مالک آنان هستیم، امّا ... «حَقٌّ»: مالکیّت. نیاز. احتیاج.]] 11|80|لوط گفت: کاش! بر شما توانائی می‌داشتم (تا با قدرت و قوّت هرچه بیشتر با شما می‌جنگیدم و از مهمانان خود دفاع می‌نمودم) یا این که تکیه‌گاه محکمی (چون قوم و عشیره و پیروان فراوان و هم‌پیمانان نیرومند) می‌داشتم و بدان (از دست شما) پناه می‌بردم (و به دفع اذیّت و آزارتان از مهمانانم می‌پرداختم و شما افراد خیره‌سر و بی‌شرم را سرکوب می‌کردم). [[«آوِی»: پناه می‌برم. «رُکْنٍ»: تکیه‌گاه. مراد این است که کاش غریب نمی‌بود و او و عمویش ابراهیم قبیله و خویشاوندان زیادی می‌داشتند (نگا: انبیاء / 71، عنکبوت / 26).]] 11|81|(فرشتگان بعد از اطّلاع از پریشانی لوط و اصرار بزهکاران، به لوط) گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگارت هستیم، (این زشتکاران) دستشان به تو نمی‌رسد (و نمی‌توانند کوچکترین بلا و کمترین زیانی به تو برسانند). اهل و عیال خود را در پاسی از شب بکوچان، و کسی از شما پشت سر خود را ننگرد (تا هول و هراس عذاب را نبیند و دچار شرّ و مصیبتی نشود) مگر همسر تو که او می‌ماند و به همان بلائی که آنان بدان گرفتار می‌گردند گرفتار می‌شود. موعد (هلاک) ایشان صبح است. آیا صبح نزدیک نیست؟ (بلی موعد نزدیکی است و مترس هرچه زودتر فرا می‌رسد). [[«لَن یَصِلُوا إِلَیْکَ»: دستشان به تو نمی‌رسد. دسترسی به تو پیدا نمی‌کنند. یعنی در حق ما یا شما نمی‌توانند کاری بکنند. «أَسْرِ بِأَهْلِکَ»: اهل و عیال خود را در شب بکوچان. از مصدر (إِسْراء) به معنی: شب روی. «بِقِطْعٍ مِّنَ الَّیْلِ»: در بخشی از شب. ذکر (لَیْل) بعد از (أَسْرِ) برای تأکید بیشتر است. «إِمْرَأَتَکَ»: مستثنی از (فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ) است. «إِنَّهُ»: واژه (ه) ضمیر شأن است.]] 11|82|هنگامی که فرمان ما (مبنی بر هلاک قوم لوط) فرا رسید، آن (شهر و دیار) را زیر و رو نمودیم و آنجا را با گِلهای متحجّر و پیاپی سنگباران کردیم. (بدین ترتیب شهر و دیار کسانی که همه‌چیز را وارونه کرده بودند، واژگونه شد و در زیر سنگها مدفون گردید). [[«عَالِیَهَا»: فوقانی آن. سطح آن. «سَافِلَهَا»: تحتانی آن. پائین آن. «أَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً»: آنجا را سنگباران کردیم. بر آنجا سنگهای فراوانی فرود آوردیم. «سِجِّیلٍ»: سنگ گِل. گِلی که به سنگ تبدیل شده باشد (نگا: ذاریات / 33). «مَنضُودٍ»: متتابع و منتظم. پیاپی. مراد رگبار سنگها و پی‌درپی آمدن آنها است.]] 11|83|سنگهائی که از سوی پروردگار تو نشاندار (به نشان عذاب و بدون بازدارنده قرار داده شده) بودند. این چنین سنگهائی از ستمکاران (دیگر هم) به دور نیست (و هر گروه منحرف و ملّت ستم‌پیشه‌ای چنین سرنوشتی در انتظارش می‌باشد). [[«مُسَوَّمَةً»: نشاندار. نشاندار به نشان عذاب و نشانه‌گیری شده به سوی نقطه معلوم و فرد معیّن. مسخّر و مسلّط. غیرقابل جلوگیری و پیشگیری. «مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ»: سنگها به فرمان خدا مشخّص و معلوم شده بود که به کجا و به چه کسی اصابت کنند. سنگها از سوی خدا بر آنجا و ساکنان آن مسخّر و مسلّط شده بود و چیزی و کسی نمی‌توانست از آنها جلوگیری کند و مانع اجرای فرمان خدا شود (نگا: المنار، جلد12، صفحه 137). «مَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ»: چنین عذابی از سایر ستمکاران هم به دور نیست و مردمان ستم‌پیشه در هر عصر و زمانی باید انتظار این گونه مجازات را داشته باشند. سرزمین قوم لوط از ستمکاران مکّه چندان دور نیست و سر راه آنان در کوچهای زمستان و تابستان قرار دارد (نگا: حجر / 76، صافّات / 137 و 138).]] 11|84|شعیب را (نیز) به سوی قوم مدین فرستادیم که از خود آنان بود. (شعیب بدیشان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید (و بدانید که) جز او معبودی ندارید. و از پیمانه و ترازو مکاهید. من شما را خوب و بی‌نیاز (از کاستن از مقادیر و اوزان) می‌بینم (و شایسته نیست با وجود ثروتمندی از چیزهای مردم بدزدید و کم‌فروشی بکنید. اگر ایمان نیاورید و شکر نعمت را نگزارید) من بر شما از عذاب روز فراگیر می‌ترسم. [[«مَدْیَنَ»: اسم قوم شعیب است (نگا: اعراف / 85). «الْمِکْیَالَ»: کیل و پیمانه. «الْمِیزَانَ»: ترازو. «إِنِّی أَرَاکُم بِخَیْرٍ»: من شما را خوب و محلّ امید می‌بینم. من شما را ثروتمند و نیکوحال و بی‌نیاز می‌بینم. «مُحِیطٍ»: فراگیر. مراد از فراگیری روز قیامت، فراگیر بودن عذاب آن است. «خَیْرٍ»: در اینجا مراد از این واژه مال و دارائی است که مایه کسب خیر و صلاح و نفع و سود است (نگا: بقره / 215 و 272 و 273). یا این که مراد تشویق و ترغیب ایشان به نیکی و نیکوکاری است و (خَیْر) به معنی خوب و نیک است.]] 11|85|ای قوم من! پیمانه و ترازو را از روی عدل و داد، به تمام و کمال بسنجید و بپردازید و از چیزهای مردم نکاهید و در زمین تباهکارانه تباهی نکنید. [[«أَوْفُوا»: به تمام و کمال بپردازید و به تمام و کمال دریافت کنید. «لا تَبْخَسُوا»: نکاهید. کم ندهید. «لا تَعْثَوْا»: فساد راه نیندازید. تباهی مکنید. «لا تَعْثَوْا فِی ...»: (نگا: بقره / 60، اعراف / 74). «لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَآءَهُمْ»: تعمیم بعد از تخصیص است و گذشته از مقادیر و اوزان، شامل کشیده، شمرده، مِتْر شده، و غیره خواهد شد.]] 11|86|(ای قوم من!) چیزی را که خداوند (از مال حلال) برایتان باقی می‌گذارد (از چیزی که از مال حرام گرد می‌آورید و روی هم می‌اندوزید) بهتر است، اگر مؤمن باشید (و حرف مرا و وعده‌ی خدا را باور می‌دارید). من (تنها مبلّغ اوامر خدایم و) محافظ (اقوال و افعال) شما نمی‌باشم (و توانائی جزا و سزای رفتار و کردار و گفتارتان را ندارم). [[«بَقِیَّةِ اللهِ»: مراد سودی است که پس از به تمام و کمال پرداختن پیمانه و ترازو برای مؤمن می‌ماند. اعمال صالحه و ثواب معنوی (نگا: کهف / 46، مریم / 76). طاعت و عبادت خدا و انتظار پاداش آن. «حَفِیظٍ»: مراقب احوال و افعال. نگهدارنده از بزهکاریها و زشتکاریها.]] 11|87|گفتند: ای شعیب! آیا نمازهایت به تو دستور می‌دهد که ما چیزهائی را ترک کنیم که پدرانمان (از قدیم و ندیم) آنها را پرستیده‌اند؟! (مگر می‌شود عبادت بتهائی را رها سازیم که از دیرباز نیاکانمان را بر آن دیده‌ایم و خود نیز بر آن رفته‌ایم؟! یا نمازهایت به تو دستور می‌دهد که ما آزادی خود را از دست بدهیم) و ما نتوانیم به دلخواه خود در اموال خویش تصرّف کنیم؟! تو که مرد شکیبا و خردمندی هستی (چرا باید چنین سخنان یاوه و پریشانی بگوئی؟!) [[«صَلَوَات»: جمع صَلاة، نمازها. به صورت مفرد هم ذکر شده است. نماز مهمترین و آشکارترین سمبل دین است. «أَصَلَواتُکَ تَأْمُرُکَ»: این جمله به صورت استفهام انکاری و برای استهزاء است. «الْحَلِیمُ»: شکیبا. خردمند. «الرَّشِیدُ»: عاقل و بالغ. راهیاب و راسترو (نگا: جنّ / 21). «إِنَّکَ لاَنتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ»: این جمله نیز جنبه استهزاء و ریشخند را دارد.]] 11|88|گفت: ای قوم من! اگر من (بر اثر نبوّت) دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم (و به یقین کامل رسیده باشم) و روزی خوبی (علاوه از نبوّت) به من عطاء فرموده باشد، به من بگوئید (آیا می‌توانم برخلاف فرمان خدا، یعنی خالق و هادی و رازق خود رفتار کنم، و شما را از بت‌پرستی و بزهکاری نهی ننمایم؟). من نمی‌خواهم شما را از چیزی باز دارم و خودم مرتکب آن شوم (و بلکه شما را به انجام کاری می‌خوانم که خود نیز بدان عمل می‌کنم). من تا آنجا که می‌توانم جز اصلاح (خویشتن و شما را) نمی‌خواهم، و توفیق من هم (در رسیدن به حق و نیکی و زدودن ناحق و بدی) جز با (یاری و پشتیبانی) خدا (انجام پذیرفتنی) نیست. تنها بر او توکّل می‌کنم و (کار و بارم را بدو واگذار می‌سازم و با توبه و انابت) فقط به سوی او برمی‌گردم. [[«إِن کُنتُ عَلَی بَیِّنَةٍ ...»: جواب شرط محذوف است که عبارت است از: أَیَصِحُّ لِی أَن لاّ آمُرکُمْ بِتَرْکِ عِبادَةِ الأوْثانِ، وَالْکَفِّ عَنِ الْمَعاصی؟ «رِزْقاً حَسَناً»: روزی پاک. مراد ثروت و دارائی فراوان و حلال است که شعیب از آن برخوردار بوده است. «أَنْهَاکُمْ عَنْهُ»: شما را از آن نهی می‌کنم و بازمی‌دارم. (أَنْهی) فعل مضارع و متکلّم وحده است.]] 11|89|ای قوم من! مخالفت (موجود میان شما و) من، شما را بر آن ندارد که بر عناد با حق و اصرار بر کفر خود بیفزائید و سبب شود که همان بلائی به شما برسد که به قوم نوح یا قوم هود و یا قوم صالح رسید، و (مکان و زمان وقوع هلاک) قوم لوط از شما چندان دور نیست (و دست‌کم از ایشان عبرت بگیرید و خویشتن را بپائید). [[«لا یَجْرِمَنَّکُمْ»: شما را وادار نکند. شما را بر آن ندارد (نگا: مائده / 2). فعل مضارع از ماده (جرم) و مؤکّد به نون تأکید. «شِقاق»: مخالفت. دشمنانگی. «وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنکُم بِبَعیدٍ»: سرزمین قوم لوط از سرزمین شما و تاریخ نابودی ایشان از روزگار شما خیلی دور نیست.]] 11|90|از پروردگارتان آمرزش (گناهان خود را) بخواهید و بعد (از هر گناه و لغزشی که در زندگی مرتکب می‌شوید پشیمان شوید و) به سوی او برگردید. بیگمان پروردگار من بسیار مهربان (در حق بندگان پشیمان و) دوستدار (مؤمنان توبه‌کار) است. [[«وَدُودٌ»: بسیار بامحبّت. بسیار دوستدار.]] 11|91|گفتند: ای شعیب! بسیاری از چیزهائی را که می‌گوئی نمی‌فهمیم (و گوشمان به سخنانت بدهکار نیست) و ما شما را در میان خود ضعیف می‌بینیم (و قادر به دفاع از خویشتن و اقناع دیگران نمی‌دانیم). اگر (به خاطر احترام) قبیله‌ی اندک تو نبود (که بر آئین ما می‌باشند) ما تو را سنگباران می‌کردیم و تو در پیش ما قدر و ارزشی نداری (تا تو را بزرگ و محترم داریم و از کشتن تو صرف نظر کنیم، و در برابر ما قوّت و قدرت آن را نداری که از خویشتن دفاع کنی). [[«مَا نَفْقَهُ»: نمی‌فهمیم. متوجّه نمی‌شویم. «رَهْطُ»: عشیره و قبیله. جماعتی از ده نفر کمتر. مراد فامیل و خویشاوندان اندک شعیب است. «مَآ أَنتَ عَلَیْنَا بِعَزِیز»: تو در پیش ما دارای قدرت و عزّت نیستی. تو در برابر ما قوّت و قدرتی نداری.]] 11|92|شعیب گفت: ای قوم من! آیا قبیله و عشیره‌ی من در نزد شما گرامی‌تر و مهمتر از خدا است (و به خاطر آنان با من مدارا و سازش می‌کنید) و خدا را فراموش می‌سازید و او را پشت سر می‌اندازید (و به قدرت و عزّت وی اعتنائی نمی‌کنید؟!). بیگمان پروردگار من آگاه از هر آن چیزی است که می‌کنید (و اعمال و افعال شما از دید او مخفی نمی‌ماند و پاداش آنها را در کف دستتان می‌گذارد). [[«أَعَزُّ»: گرامی‌تر. قدرتمندتر. «ظِهْرِیّاً»: پشت سر انداخته شده. فراموش شده و اسم منسوب به (ظَهْر) به معنی پشت است و کسره ظاء به سبب تغییراتی است که گاهی در اسم منسوب می‌دهند، همان گونه که در نسبت به (أَمْسِ) و (دَهْر) می‌گویند: إِمْسِیّ و دُهْرِیّ. مفعول دوم فعل (إِتَّخَذْتُمُوهُ) است.]] 11|93|ای قوم من! هرچه در قدرت دارید انجام دهید و کوتاهی نکنید (و بدانید که پشتیبان من خدا است و از شما باکی نیست). من به کار خود مشغولم (و همان گونه که شما به راه خود ادامه می‌دهید، من هم به راه خود ادامه می‌دهم). بالأخره خواهید دانست که چه کسی دچار عذابی می‌شود که او را خوار و رسوا می‌کند، و چه کسی دروغگو است (و از من و شما کدام راسترو و خوشبخت، و کدام کجرو و بدبخت می‌باشیم). چشم به راه باشید و من هم چشم به راهم (که عاقبت چه می‌شود). [[«إِعْمَلُوا عَلَی مَکَانَتِکُمْ»: با تمام نیرو و تلاش به کار خود بپردازید. هرچه از دستتان برمی‌آید، دریغ نورزید (نگا: انعام / 135). «إِرْتَقِبُوا»: چشم به راه باشید. منتظر باشید. «رَقِیبٌ»: چشم به راه. منتظر.]] 11|94|هنگامی که فرمان ما (مبنی بر هلاک قوم مدین) در رسید، شعیب و مؤمنانِ همراهِ او را در پرتو مهر خود (از عذاب و هلاک) نجات دادیم و صدای (وحشتناک صاعقه و زلزله)، ستمکاران را دریافت و (بر اثر آن قالب تهی کردند و نقش زمین شدند و) در خانه و کاشانه‌ی خود کالبدهای بی‌جانی گشتند. [[«جَاثِمِینَ»: در جای خود خشکیده و بر رخساره فرو افتاده (نگا: اعراف / 78 و 91، هود / 67).]] 11|95|بدان گونه که انگار هرگز از ساکنان آن دیار نبوده‌اند (و در آنجا نزیسته‌اند و روزگاری در آن بسر نبرده‌اند. نه خود ماندند و نه اثری از ایشان ماند). هان! نابود (و دور از رحمت خدا) باد قوم مدین! همان گونه که قوم ثمود نابود (و دور از رحمت خدا) شدند. [[«کَأَن لَّمْ یَغْنَوْا»: (نگا: اعراف / 92، هود / 68). «بُعْداً»: (نگا: هود / 44 و 60 و 68).]] 11|96|ما موسی را همراه با معجزات (دالّ بر صدق او) و همراه با برهان آشکار (و مؤثّر در نفوس) فرستادیم. [[«آیَات»: معجزات مذکور در (اعراف / 107 و 108 و 133). «سُلْطَانٍ مُّبِینٍ»: حجّت و برهان قوی و آشکار. مراد همان معجزات سابق است. عطف صفت بر موصوف می‌باشد (نگا: بقره / 53، انبیاء / 48، ذاریات / 38).]] 11|97|موسی را به سوی فرعون و اشراف و اعیان او فرستادیم (و فرعون رسالت موسی را نپذیرفت و) اطرافیان و زعماء فرعون، از فرمان فرعون پیروی کردند (و دستور موسی را گردن ننهادند)، در حالی که فرمان فرعون مترقّیانه و مایه‌ی هدایت نبود (و ارزش پیروی را نداشت). [[«رَشِیدٍ»: راهبر. راهیاب. مترقّیانه (نگا: هود / 78).]] 11|98|فرعون در روز قیامت در پیشاپیش قوم خود بوده (و ایشان را به سوی آتش دوزخ رهبری خواهد کرد، همان گونه که در دنیا آنان را به سوی کفر و ضلال رهبری می‌کرد) و ایشان را به آتش دوزخ می‌اندازد. چه بد جایگاهی که بدان وارد می‌شوند! [[«یَقْدُمُ»: پیش می‌افتد. پیشاپیش حرکت می‌کند. «أَوْرَدَهُمْ»: آنان را وارد کرد. فعل ماضی در اینجا به معنی فعل مضارع است. یعنی: ایشان را داخل می‌سازد. «الْوِرْدُ»: آبشخور. ورود. مکان ورود. مصدر به معنی داخل‌شوندگان (نگا: مریم / 86). «الْمَوْرُودُ»: جائی که بدان وارد می‌شوند. آبی که بدان وارد می‌شوند. «بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ»: چه بد آبشخوری که آنان را بدان وارد می‌کنند. چه کسان بدبیار و بدبختی که به آتش دوزخشان داخل می‌کنند. واژه (المورود) را صفت واژه (الوِرد) دانسته و مخصوص به ذمّ (النار) محذوف است. یا این که (المورود) مخصوص به ذمّ است و حذفی در میان نیست.]] 11|99|در این دنیا دچار نفرین (مردمان) و طرد (از رحمت یزدان) شدند (و از پس ایشان بدنامی و رسوائی ماند) و در روز قیامت نیز (همین طور به لعنت و طرد از رحمت گرفتار می‌شوند و منفور خدا و فرشتگان و مردمان می‌گردند). چه بد عطائی که (به آنان) داده می‌شود! [[«أُتْبِعُوا»: (نگا: هود / 60) «الرِّفْدُ»: عطاء و ارمغان. «الْمَرْفُودُ»: عطاء شده. بخشش. «الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ»: مراد لعنت و نفرین است که از راه ریشخند عطاء و ارمغان نامیده شده است (نگا: صافّات / 62).]] 11|100|این از خبرهای شهرها و آبادیهائی است که ما برای تو (ای پیغمبر!) بازگو می‌کنیم (تا قوم خود را بدانها پند دهی، و به یاری خدا اطمینان حاصل کنی). برخی از این شهرها و آبادیها هنوز برپا و برجایند (و آثاری از آنها مانده و درس عبرت همگانند،) و برخی درویده (و از میان رفته‌اند همانند کشتزار درو شده). [[«الْقُرَی»: جمع قریة، مراد شهرها و آبادیهای بزرگ است. «قَآئِمٌ»: برجا. ماندگار. «حَصِیدٌ»: درو شده. مراد تباه و ویران شده است.]] 11|101|ما بدانان ستم نکردیم (و بیهوده نابودشان ننمودیم) و بلکه خودشان (با کفر و فساد و پرستش بتها و غیره) بر خویشتن ستم روا داشتند، و معبودهائی را که بغیر از خدا می‌پرستیدند و به فریاد می‌خواندند، کمترین سودی بدانان نرساندند و هیچ گونه کمکی نتوانستند بدیشان بنمایند (و مثلاً آنان را از هلاک و نابودی برهانند) بدان گاه که فرمان (هلاک ایشان از سوی) پروردگارت صادر گردید، و جز بر هلاک و زیانشان نیفزودند (و تنها مایه‌ی بدبختی و نابودی ایشان شدند و بس). [[«مَآ أَغْنَتْ عَنْهُمْ»: عذاب خدا را از ایشان دور نکرد. بدیشان سودی نبخشید. «مِن شَیْءٍ»: هیچ چیزی. حرف (مِنْ) در اینجا برای عمومیّت نفی بعد از خود می‌باشد. «تَتْبِیب»: هلاک ساختن. زیانمند کردن.]] 11|102|عقاب پروردگار تو این چنین است (که درباره‌ی قوم نوح و عاد و ثمود و مدین و غیره گذشت) هرگاه که (بر اثر کفر و فساد، اهالی) شهرها و آبادیهائی را عقاب کند که ستمکار باشند. به راستی عقاب خدا دردناک و سخت است. [[«أَخْذُ»: عقاب. عذاب. هلاک کردن. «الْقُرَی»: واژه (الْقُرَی) متنازع مصدر (اَخْذُ) و فعل (أَخَذَ) است.]] 11|103|به حقیقت در این (مجازات و نابودی ملّتهای ستمگر، و در این روایات و اخبار گذشتگان) عبرت بزرگی است برای کسی که از عذاب آخرت بهراسد. آن روزی که مردمان را در آن (برای حساب و کتاب) گرد می‌آورند، و روزی است که (از سوی مردمان و فرشتگان و پریان) مشاهده می‌گردد (و همگان آن را خواهند دید و ناظر صحنه‌هایش خواهند شد). [[«آیَةً»: نشانه قدرت و مشیّت خدا. حجّت و برهان آشکار بر اجراء قوانین و سنن خدا درباره آفریدگانش. عبرت و پند. «یَوْمٌ مَّجْمُوعٌ»: روز گردهمآئی (نگا: تغابن / 9). «یَوْمٌ مَّشْهُودٌ»: روز دیدنی (نگا: آل‌عمران / 30).]] 11|104|ما چنین روزی را فقط تا زمان اندکی به تأخیر می‌اندازیم. [[«أَجَلٍ»: مدّت. سر رسید زمانی. «مَعْدُودٍ»: کم. اندک. «أَجَلٍ مَّعْدُودٍ»: انتهاء مدّت قلیل، که عمر دنیا است (نگا: شوری / 17).]] 11|105|زمانی که این روز فرا می‌رسد کسی یارای سخن گفتن و دم بر آوردن ندارد، مگر با اجازه‌ی خدا. (در چنین روزی، مردمان دو گروه بیش نیستند:) دسته‌ای از آنان (به سبب کفر و ضلال، به انواع عذاب گرفتارند و) بدبختند، و دسته‌ای (به سبب طاعت و عبادت، غرق در نعمتهای گوناگونند و) خوشبختند. [[«نَفْسٌ»: فردی. کسی. «شَقِیٌّ»: بدبخت. «سَعِیدٌ»: خوشبخت.]] 11|106|و امّا آنان که بدحال و بدبیارند در آتش دوزخ جای دارند و در آنجا (در دم و بازدم خود) ناله و فریاد سر می‌دهند. [[«شَقُوا»: بدبخت و بدبیار شده‌اند. «زَفِیرٌ»: صدای ناشی از بازدم و نفَس بازپس دادنِ شدید و طولانی. «شَهِیقٌ»: صدای دم و نفَس بازپس بردن شدید و طولانی.]] 11|107|آنان در دوزخ جاودانه می‌مانند تا آن گاه که آسمانها و زمین (آنجا) برپا است. (یعنی تا دوزخ، دوزخ است در آن بسر می‌برند) مگر این که خدای تو بخواهد (و اوضاع را دگرگون کند، و عذابی را جایگزین عذاب دیگری گرداند). بیگمان پروردگار تو هر کاری را که بخواهد انجام می‌دهد (و چیزی نمی‌تواند جلو او را بگیرد و از انجام آن کار باز دارد). [[«مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرْضُ»: مادام که آسمانها و زمین‌برپا است. یعنی تا دوزخْ دوزخ است. چرا که مراد از آسمانها و زمین، آسمانها و زمین دوزخ است و آن هر آن چیزی است که بالای سر و زیر پای دوزخیان قرار دارد (نگا: ابراهیم / 48). یا این که مراد جاودانگی و نفی انقطاع است همان گونه که عرب می‌گوید: لا أَفْعَلُ کَذا ما لاحَ کَوْکَبٌ ... مَا اخْتَلَفَ الَّیْلُ وَ النَّهارُ. «إِلاّ مَا شَآءَ رَبُّکَ»: مراد تقیید سرمدی و ابدی بودن است، نه افاده عدم عموم (نگا: انعام / 128، اعراف / 188، یونس / 49، اعلی / 7). یا این که استثناء متوجّه اهل توحید گناهکار است. یعنی: افراد بدبخت در دوزخ جاودانه می‌مانند مگر مؤمنان بزهکار.]] 11|108|و امّا کسانی که (به سبب انجام کارهای نیکو) خوشبخت شده‌اند (وارد بهشت گشته و) در بهشت جاودانه می‌مانند، مادام که آسمانها و زمین برپا است، مگر این که خدا بخواهد (و اهل توحید بزهکار را وارد بهشت نسازد و به دوزخشان دراندازد و بعدها بیرونشان آورد و به بهشتشان برد. خداوند به افراد خوشبخت) عطیّه‌ی عظیمی می‌دهد که گسیختنی (و کاستی پذیرفتنی) نیست. [[«إِلاّ مَا شَآءَ رَبُّکَ»: مراد سرمدیّت و ابدیّت است. یا این که (ما) به معنی (مَنْ) است و استثناء موحّدین بزهکار از ضمیر (سَعِدُوا) است که سالها بعد از چنین افراد خوشبختی از دوزخ خارج و به بهشت می‌آیند. «عَطَآءً»: عطیّه. بخشش. مفعول مطلق است و تقدیر چنین است: یُعْطِیهِمْ عَطَآءً. عَطاء مصدر یا اسم مصدر و به معنی (إعطاء) است. حال مفعول مقدّر و تمییز از نسبت هم بشمار آورده‌اند. «غَیْرَ مَجْذُوذٍ»: غیر مقطوع. ناگسستنی. همیشگی و پیاپی.]] 11|109|(ای پیغمبر! درباره‌ی قوم بت‌پرست خود) شکّ و تردیدی به خویشتن راه مده که اینان همان چیزهائی را می‌پرستند و همان عبادتی را می‌کنند که پدران ایشان در گذشته آنها را می‌پرستیدند و بدان گونه پرستش می‌نمودند. (سرنوشت دنیا و آخرت بت‌پرستان و منحرفان پیشین را هم برایت روایت کردیم و دانستی که بر سرشان چه آمد و چه می‌آید) و ما بهره‌ی (استحقاقی جزا و سزای) اینان را نیز بی‌کم و کاست خواهیم داد. [[«مِرْیَة»: شکّ و تردید. «مِمَّا»: از چیزهائی که. درباره پرستشی که. (ما) می‌تواند مصدریّه بوده، و یا موصوله باشد و مضاف حذف شده باشد؛ یعنی درباره پرستشگران بتان. «غَیْرَ مَنقُوصٍ»: بی کم و کاست. به تمام و کمال. (غَیْرَ) حال مؤکّده (نصیب) است.]] 11|110|ما کتاب (آسمانی تورات) را به موسی دادیم و سپس درباره‌ی آن (از سوی پیروان در تفسیر و معنی آن بر حسب اهواء و شهوات ایشان) اختلاف شد (و بسیاری از حق به دور گشتند و دسته دسته و پراکنده شدند) و اگر سخن پروردگارت از پیش بر این نرفته بود (که عذاب کافران و مجازات شدید مبطلان تا روز رستاخیز به تأخیر انداخته شود) درباره‌ی چیزی که در آن اختلاف پیدا کرده بودند (با تمییز حق از باطل، و برجای داشتن محِقّ و نابودکردن مبطِل) داوری می‌شد (و مسأله‌ی کفر و نفاق خاتمه می‌یافت، چرا که از ترس نابودی آنی، اختیار که رمز تکامل و پیشرفت است از میان برمی‌خاست و جبر مطلق بر جامعه حاکم می‌شد. امّا چون مجازات آنی مخالف سرشت انسانی است، خدا چنین نکرد). آنان (که تورات را از پدران خود به ارث برده‌اند) درباره‌ی کتاب (آسمانی خود) به شکّ و تردید شگفتی گرفتار آمده‌اند (و از حقیقت فرسنگها به دور افتاده‌اند). [[«لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ ...»: (نگا: یونس / 19). «لَفِی شَکٍّ ...»: (نگا: هود / 62).]] 11|111|پروردگارت حتماً (پاداش و پادافره) اعمال همگان را بی‌کم و کاست می‌دهد و او آگاه از هر آن چیزی است که می‌کنند. [[«کُلاًّ»: همه مؤمنان و کافران. همه کفّارِ ملّت اسلام. «لَمَّا»: حرف جازمه است و فعل آن محذوف است و تقدیر چنین می‌شود: لَمَّا یَتْرُکُوا. لَمَّا یُهْمِلُوا. لَمَّا یَنالُوا. همان گونه که می‌گویند: خَرَجْتُ وَ لَمَّا. سافَرْتُ وَ لَمّا. قارَبْتُ الْمَدینَة وَ لَمّا. برخی هم (لَمّا) را زائد دانسته‌اند. بسیاری هم آن را در اصل (مِنْ ما) دانسته و (ما) را به معنی (مَنْ) محسوب کرده‌اند. در این صورت جار و مجرور را خبر (إِنَّ) بشمار آورده‌اند. یعنی: إِنَّ کلّاً لَمِنَ الَّذِینَ؛ یا. لَمِنْ خَلْقٍ. «اعْمَالَهُمْ»: مضاف محذوف است، یعنی جزای اعمال ایشان.]] 11|112|بنابراین، همان گونه که فرمان یافته‌ای (در راه تبلیغ و ارشاد و مبارزه و پیکار و پیاده‌کردن تعلیمات قرآن) استقامت کن همراه کسانی که (از کفر و شرک دست کشیده‌اند و) با تو (به سوی خدا) برگشته‌اند و (ایمان آورده‌اند، و از حدود قوانین خدا) تجاوز نکنید (و از جاده‌ی اعتدال به کنار نروید و راه افراط و تفریط مپوئید) چرا که خدا می‌بیند چیزی را که می‌کنید (پس مواظب پندار و گفتار و کردار خود باشید). [[«إِسْتَقِمْ»: راستای راه حق و حقیقت و خیر و صلاح را در پیش گیر. استقامت و پایداری کن. «کَمَآ أُمِرْتَ»: همچنان که دستور داده شده‌ای. به گونه‌ای که فرمان یافته‌اید. «لا تَطْغَوْا»: از حد اعتدال در مگذرید. در وظائف و تکالیف مقرّره افراط و تفریط مکنید و زیاده و نقصان روا مدارید.]] 11|113|و به کافران و مشرکان تکیه مکنید (که اگر چنین کنید) آتش دوزخ شما را فرو می‌گیرد، و (بدانید که) جز خدا دوستان و سرپرستانی ندارید (تا بتوانند شما را در پناه خود دارند و شرّ و بلا و زیان و ضرر را از شما به دور نمایند) و پس از (تکیه به کافران و مشرکان، دیگر از سوی خدا) یاری نمی‌گردید و (بر دشمنان) پیروز گردانده نمی‌شوید. [[«لا تَرْکَنُوا»: تکیه مکنید. معتمد و مستند خود مسازید و مدانید. «الَّذِینَ ظَلَمُوا»: کافران و مشرکان حربی. «ثُمَّ»: پس از تکیه به کافران و مشرکان که دشمنان خدا و مؤمنانند. «لا تُنصَرُونَ»: یاری نمی‌گردید. پیروز گردانده نمی‌شوید.]] 11|114|در دو طرف روز (که وقت نماز صبح و عصر است) و در اوائل شب (که وقت نماز مغرب و عشاء است) چنان که باید نماز را به جای آورید. بیگمان نیکیها (و از جمله نمازهای پنجگانه) بدیها را از میان می‌برد. بیگمان در این (سفارشها و قانونهای آسمانی) اندرز و ارشاد کسانی است که پند می‌پذیرند و خدای را یاد می‌کنند و به یاد می‌دارند. [[«طَرَفَیِ النَّهارِ»: دو طرف روز. مراد اوّل و آخر روز است که هنگام گزاردن نماز صبح و عصر است. «زُلَفاً»: جمع زُلْفَة، و در لفظ و معنی مانند (قُرَب) جمع قُرْبَة است. یعنی: نزدیکیها و اوائل شب که وقت نماز مغرب و عشاء است. «الْحَسَنَاتِ»: همه اعمال صالحه و از جمله ترک زشتیها و پلشتیها (نگا: نساء / 31، انفال / 29). «ذلِکَ»: این سفارشها و توصیه‌ها، از امر به استقامت تا اقامه نماز. «ذِکْرَی»: یادآوری. تذکّر. یا این که به معنی مذکّر است، یعنی یادآورنده و تذکّر دهنده. «الذَّاکِرِینَ»: یادآورندگان. پندپذیران. به یاد دارندگان. برای پی‌بردن به اوقات پنجگانه نماز مراجعه شود به (طه / 130 و روم / 17 و اسراء / 78).]] 11|115|و (در برابر سختیهای چیزهائی که به تو دستور داده شده است) شکیبائی کن که خداوند پاداش نیکوکاران را ضائع نخواهد کرد (و رنج آنان را در دنیا و آخرت هدر نخواهد داد). [[«فَإِنَّ اللهَ ...»: این جمله تعلیل (إِصْبِرْ) است.]] 11|116|چرا نمی‌بایست که در میان ملّتهای (گذشته) پیش از شما فرزانگانی باشند که از فساد در زمین نهی کنند (تا دیگران را از گرفتار آمدن به عذاب و نابود شدن رهائی بخشند؟) مگر مردمان کمی که (به وظیفه‌ی امر به معروف و نهی از منکر عمل کردند و) ما نجاتشان دادیم، و (امّا در همان حال) کافرانی می‌زیستند که از خوشگذرانی و تنعّم و تلذّذی پیروی می‌کردند که آنان را مغرور و فاسد کرده بود، و دائماً گناه می‌ورزیدند (و هیچ وقت به دعوت پیغمبران و خیرخواهان گوش نمی‌دادند و از فساد و تباهی دست نمی‌کشیدند). [[«الْقُرُونِ»: جمع قَرْن، مردمان یک عصر و زمان. مراد ملّتهای پیشین است. «أُولُوا بَقِیَّةٍ»: صاحبان فضل. خیرخواهان. خردمندان خویشتندار. «بَقِیَّة»: عقل و فضل. خیر و نیکی. «إِلاّ قَلِیلاً ...»: لیکن گروه اندکی. مستثنی منقطع است. «مَآ أُتْرِفُوا فِیهِ»: خوشگذرانی و مال‌اندوزی و شهرت‌طلبی گذرائی که درآن غوطه‌ور گشتند و مایه غرور و سرکشی ایشان شد. می‌گویند: أَتْرَفَتْهُ النِّعْمَةُ: یعنی نعمت او را به سرکشی و خوشگذرانی کشاند. مُتْرِف به معنی غرق در شهوات، از این ریشه است.]] 11|117|(سنّت و عادت) پروردگارت چنین نبوده است که شهرها و آبادیها را ستمگرانه ویران کند، در حالی که ساکنان آنجاها (متمسّک به حق و ملتزِم به فضائل بوده و) درصدد اصلاح (حال خود و دیگران) برآمده باشند. [[«الْقُرَی»: شهرها و آبادیها. مراد ساکنان آنجاها است. «بِظُلْمٍ»: ستمگرانه و ناعادلانه. حال فاعل است. یا این که ظلم به معنی کفر است و معنی چنین می‌شود: خداوند کافران را بر اثر کفر از میان نمی‌برد و بلکه به سبب بیدادگری و بی‌انصافی نابودشان می‌سازد. در این صورت (بِظُلْمٍ) حال مفعول است. «مُصْلِحُونَ»: خوبان و نیکوکاران. اصلاحگران.]] 11|118|(ای پیغمبری که آزمند بر ایمان آوردن قوم خود و متأسّف بر روی گردانی ایشان از دعوت آسمانی هستی! بدان که) اگر پروردگارت می‌خواست مردمان را (همچون فرشتگان در یک مسیر و بر یک برنامه قرار می‌داد و) ملّت واحدی می‌کرد (و پیرو آئین یگانه‌ای می‌نمود، و آنان در مادیات و در معنویات و در انتخاب راه حق یا راه باطل اختیار و اختلافی نمی‌داشتند. آن وقت جهان به گونه‌ی دیگری در می‌آمد) ولی (خدا مردمان را مختار و با اراده آفریده و) آنان همیشه (در همه چیز، حتّی در گزینش دین و اصول عقائد آن) متفاوت خواهند ماند. [[«أُمَّةً وَاحِدَةً»: ملّت واحدی. مردمان یکسان و همگونی. «لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً ...»: مردمان را ملّت واحدی و یکسانی می‌کرد که مثلاً زندگی اجتماعی آنان همسان زندگی زنبوران عسل و مورچگان، و زندگی روحانی ایشان همگون زندگی فرشتگان می‌شد و کارشان مبنی بر اجبار نه اختیار می‌گشت و ثواب و عقابی به اعمالشان تعلّق نمی‌گرفت (نگا: بقره / 213، یونس / 19). «وَلا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ»: همیشه متفاوت و جداگانه می‌مانند. دسته‌ای ایمان می‌آورند و از حق جانبداری می‌نمایند و گروهی ایمان نمی‌آورند و حق را نمی‌پذیرند.]] 11|119|(مردمان بنا به اختلاف استعداد، در همه‌چیز حتّی در دینی که خدا برای آنان فرستاده است متفاوت می‌مانند) مگر کسانی که خدا بدیشان رحم کرده باشد (و در پرتو لطف او بر احکام قطعی الدلاله‌ی کتاب خدا متّفق بوده، هرچند در فهم معنی ظنّی الدلاله‌ی آن که منوط به اجتهاد است، اختلاف داشته باشند) و خداوند برای همین (اختلاف و تحقّق اراده و رحمت) ایشان را آفریده است، و سخن پروردگار تو بر این رفته است که: دوزخ را از جملگی جنّیها و انسانهای (پیرو نفْسِ امّاره و اهریمن مکّاره) پُر می‌کنم. [[«لِذالِک خَلَقَهُمْ»: خدا آنان را بر تفاوت و تنوّع آفریده است و حق انتخاب راه درست و راه نادرست را بدیشان داده است و جوابگوی این انتخابشان کرده است. برای این رحمت، آنان را آفریده است. برای تحقّق این اراده ایشان را آفریده است. «تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ ...»: فرمان پروردگارت بر این رفته است و تحقّق یافته و تنفیذ گردیده است (نگا: اعراف / 137). «لَأَمْلَأَنَّ ...»: (نگا: اعراف / 18، سجده / 13).]] 11|120|این همه از اخبار پیغمبران بر تو فرو می‌خوانیم، کلّاً برای این است که بدان دلت را برجای و استوار بداریم (و در برابر مشکلات تبلیغ رسالت، آن را تقویت نمائیم). برای تو در ضمن این (سوره و اخبار مذکور در آن، بیان) حق آمده است (همان حقی که پیغمبران دیگران را بدان می‌خواندند) و برای مؤمنان پند و یادآوری مهمّی ذکر شده است (که می‌توانند همچون ایمانداران پیشین از آن سود جویند و راه سعادت پویند). [[«کُلاًّ»: همه. جملگی. مفعول‌به مقدّم برای فعل (نَقُصُّ) است. «ما»: چیزی که. بدل از (کُلاًّ) است. «فِی هذِهِ»: در اخبار پیغمبران. در این سوره. «ذِکْرَی»: تذکار و یادآوری آنچه بر سرِ گذشتگان آمده است.]] 11|121|بگو به کسانی که ایمان نمی‌آورند: هرچه در قدرت دارید بکنید (و در راه خود بروید) که ما نیز آنچه می‌توانیم می‌کنیم (و در راه خود می‌رویم، ولی بدانید سرانجامِ شما شکست و بدبختی، و عاقبتِ ما پیروزی و خوشبختی است). [[«عَلَی مَکَانَتِکُمْ»: به اندازه قدرت و استطاعتی که دارید (نگا: انعام / 135). به شیوه و برنامه خود.]] 11|122|و چشم به راه باشید (که به ما چه چیز می‌رسد از آنچه فکر می‌کنید که می‌رسد) و ما هم چشم به راه هستیم (که برابر وعده‌ی خدا، دعوت آسمانی پیروز و اسلام بر شما و بر همه‌ی دشمنان دین غلبه کند). [[«إِنتَظِرُوا»: منتظر عواقب باشید. تهدید دیگری است که به دنبال تهدیدات قبلی آمده است.]] 11|123|(آگاهی از) غیب آسمانها و زمین ویژه‌ی خدا است، و کارها یکسره بدو برمی‌گردد (و امور جهان به فرمان او می‌چرخد)، پس او را بپرست و بر او تکیه کن و (بدان که) پروردگارت از چیزهائی که می‌کنید بی‌خبر نیست. [[«غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ»: آگاهی از راز آسمانها و زمین. یعنی اطّلاع از غیب کائنات خاصّ خدا است و بس. «إِلَیْهِ یُرْجَعُ الأمْرُ»: کار و بار بدو حوالت می‌گردد. کار بندگان برای حساب و کتاب در آخرت بدو برگشت داده می‌شود. متصرّف در شؤون و گرداننده امور جهان او است.]] 12|1|الف. لام. را. این، آیه‌های کتاب روشن و روشنگری است (برای کسانی که از آن راهنمائی و هدایت طلبند). [[«الر»: (نگا: بقره / 1). «تِلْکَ»: آن. در اینجا به معنی (این) و اشاره به آیات سوره یوسف است که انتظار نزول آنها می‌رود و متأخّر به منزله متقدّم در نظر گرفته شده است. یا این که حضور آنها در ذهن به منزله وجود خارجی است. «الْکِتَابِ»: مراد سوره یوسف یا قرآن مجید است.]] 12|2|ما آن را (به صورت) کتاب خواندنی (و به زبان) عربی فرو فرستادیم تا این که شما (آن را) بفهمید (و آنچه را در آن است به دیگران برسانید). [[«قُرْآناً»: خواندنی. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی مقروء به کار رفته است و حال ضمیر (ه) است. «عَرَبِیّاً»: حال دوم یا صفت (قُرْآناً) است.]] 12|3|ما از طریق وحیِ این قرآن، نیکوترین سرگذشتها را برای تو بازگو می‌کنیم و (تو را بر آنها مطّلع می‌گردانیم) هرچند که پیشتر از زمره‌ی بی‌خبران (از احوال گذشتگان) بوده‌ای. [[«أَحْسَنَ الْقَصَصِ»: نیکوترین سرگذشتها. زیباترین بیان و راست‌ترین و درست‌ترین وجه. «الْقَصَصِ»: سرگذشتها. بیان سرگذشت. مصدر یا اسم مصدر است (نگا: آل‌عمران / 62، اعراف / 176). «بِمَآ أَوْحَیْنَا»: به سبب وحی ما.]] 12|4|(ای پیغمبر! به یاد دار) آن گاه را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و همچنین خورشید و ماه در برابرم سجده می‌کنند. [[«یآ أَبَتِ»: ای پدرم! اصل آن، یا أَبی است و عربها در نداء یاء متکلّم را به تاء تبدیل می‌کنند. «رَأَیْتُهُمْ»: استعمال ضمیر (هُمْ) و واژه (ساجِدینَ) برای ستارگان و خورشید و ماه، بدان خاطر است که سجده بردن مخصوص ذوی‌العقول است و چنین کراتی به منزله ذوی‌العقول فرض شده‌اند. «سَاجِدِینَ»: حال است.]] 12|5|(پدرش) گفت: فرزند عزیزم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، (چرا که مایه‌ی حسد آنان می‌شود، و اهریمن ایشان را بر آن می‌دارد) که برای تو نیرنگ بازی و دسیسه‌سازی کنند. بیگمان اهریمن دشمن آشکار انسان است. [[«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»: درباره تو به مکر و کید عظیم متوسّل می‌شوند.]] 12|6|همان گونه (که در خواب خویشتن را سرور و برتر دیدی) پروردگارت تو را (به پیغمبری) برمی‌گزیند و تعبیر خوابها را به تو می‌آموزد (و با خلعت نبوّت تو را مفتخر می‌سازد) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل می‌کند، همان طور که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل کرد. بیگمان پروردگارت بسیار دانا و پرحکمت است (و می‌داند چه کسی را برمی‌گزیند و خلعت نبوّت را به تن چه کسی می‌کند). [[«یَجْتَبِیکَ»: تو را برمی‌گزیند و برای نبوّت انتخاب می‌کند. «تَأْویلِ»: تعبیر. تفسیر. «الأحَادِیثِ»: سخنان. مراد خوابها و رؤیاها است. «أَبَوَیْکَ»: پدرانت. مراد جدّ او اسحاق و جدّ پدرش ابراهیم است.]] 12|7|در (سرگذشت) یوسف و برادرانش دلائل و نشانه‌هائی (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان باایمانش) است برای کسانی که پرسندگان (و مشتاقان آگاهی) از آن می‌باشند. [[«فِی یُوسُفَ»: در سرگذشت یوسف. مضاف محذوف است.]] 12|8|هنگامی که (برادران پدری یوسف) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین که از یک مادرند) در پیش پدرمان از ما محبوبترند، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم (و از آن دو برای پدر سودمندتر می‌باشیم). مسلّماً پدرمان در اشتباه روشنی است. [[«عُصْبَةٌ»: گروه متّحد و نیرومند. «ضَلالٍ»: خطای در اندیشه و عدم رعایت مساوات در محبّت.]] 12|9|یوسف را بکشید، یا او را به سرزمینی (دور دست) بیفکنید، تا توجّه پدرتان فقط با شما باشد (و تنها و تنها شما را دوست داشته باشد و به شما مهر ورزد) و بعد از آن (از گناه خود پشیمان می‌شوید و توبه می‌کنید و) افراد صالحی خواهید گشت (چرا که خدا توبه‌پذیر است و پدر هم عذرتان را قبول می‌نماید). [[«إطْرَحُوهُ»: بیندازید. «یَخْلُ لَکُمْ»: خالصانه از آن شما می‌شود. تنها متوجّه شما می‌گردد. «وَجْهُ»: چهره. ذات. کنایه از خوشروئی و توجّه به احوال و اوضاع ایشان است.]] 12|10|گوینده‌ای از آنان گفت: یوسف را مکشید (که کشتن جرمی عظیم و گناهی نابخشودنی است) و بلکه او را به ژرفای چاه بیندازید تا قافله‌ای او را برگیرد (و به سرزمین دورافتاده‌ای ببرد)، اگر (برای دورکردن او و رسیدن به هدف خود) می‌خواهید کاری بکنید. [[«غَیَابَةِ»: نهآن گاه. مراد ژرفای چاه است. «الْجُبِّ»: چاه. «السَّیَّارَةِ»: جمع سَیّار، قافله‌ها. کاروانیان.]] 12|11|(پس از اتّفاق آنان بر دور داشتن یوسف، به پدرشان) گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نمی‌کنی؟ در حالی که ما خیرخواه او می‌باشیم (و جز محبّت و خلوص از ما ندیده است و راهنما و دلسوز وی بوده و هستیم). [[«نَاصِحُونَ»: خیرخواهان. راهنمایان به کار نیک.]] 12|12|فردا او را با ما بفرست (تا در میان چمنزارها و گلزارها) بخورد و بازی کند و ما مراقب و نگهبان وی خواهیم بود. [[«یَرْتَعْ»: بچرد. مراد خوردن و آشامیدن و بهره‌مندی از میوه‌ها و چیزهای خوشمزه است.]] 12|13|گفت: اگر او را از پیش من دور کنید و ببرید، ناراحت و غمگین می‌گردم. می‌ترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد. 12|14|گفتند: اگر گرگ او را بخورد، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم (و از او محافظت می‌کنیم) در این صورت ما زیانمندانی بیش نخواهیم بود (و جز ننگ و عار بهره‌ای نخواهیم داشت). [[«عُصْبَة»: (نگا: یوسف / 8، نور / 11، قصص / 76)]] 12|15|هنگامی که او را بردند و تصمیم گرفتند که او را به ژرفای چاه بیندازند (و عاقبت هم نقشه‌ی خود را اجرا کردند)، در همین حال بدو پیام دادیم که در آینده آنان را به این کاری که (در حق تو) کردند آگاه خواهی ساخت، در حالی که نخواهند فهمید (که تو برادر ایشان یوسف هستی. همان برادری که بر نیرنگ او همداستان شدند و گمان بردند که از دست او آسوده گشتند). [[«لَمَّا»: جواب (لَمّا) محذوف است و تقدیر چنین است: فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ، نَفَذُوهُ فَحَفِظْنَاهُ. «أَوْحَیْنَا»: وحی کردیم. مراد الهام قلبی است (نگا: مریم / 17، قصص / 7). «وَ أَوْحَیْنا»: حرف واو زائد است.]] 12|16|شبانگاه گریه‌کنان پیش پدرشان برگشتند (و شیون سر دادند). [[«یَبْکُونَ»: می‌گریستند. حال است.]] 12|17|گفتند: ای پدر! ما رفتیم و سرگرم مسابقه (ی دو و تیراندازی) گشتیم و یوسف را نزد اثاثیّه‌ی خود گذاردیم و گرگ (آمد و) او را خورد. تو هرگز (سخنان) ما را باور نمی‌داری، هرچند هم راستگو باشیم (چرا که یوسف را بسیار دوست می‌داری و ما را بدخواه او می‌انگاری). [[«نَسْتَبِقُ»: مسابقه می‌دادیم. «مُؤْمِنٍ»: باورکننده. تصدیق‌کننده.]] 12|18|پیراهن او را آلوده به خون دروغین بیاوردند (و به پدرشان نشان دادند. پدر) گفت: (چنین نیست. یوسف را گرگ نخورده است و او زنده است) بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کار من،) صبر جمیل است، (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید.) و تنها خدا است که باید از او یاری خواست در برابر یاوه‌ی رسواگرانه‌ای که می‌گوئید. [[«قَمِیص»: پیراهن. «عَلَی قَمیصِهِ»: حال مقدّم برای (دَم) است. «کَذِبٍ»: دروغین. مصدر است و برای مبالغه به معنی اسم فاعل، یعنی کاذب به کار رفته است. «سَوَّلَتْ»: زینت داده است و خوشایند کرده است. آراسته و دوست‌داشتنی نموده است (نگا: محمّد / 25). «أَمْراً»: کار عظیم. مراد کار زشت است. «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ»: صبر جمیل، آن است که سخنانی که نشان دهنده ناسپاسی و شِکْوه و بیتابی باشد بر زبان جاری نشود. واژه صَبْرٌ خبر مبتدای محذوف است. «الْمُسْتَعَانُ»: کسی که از او کمک و یاری خواسته می‌شود. «تَصِفُونَ»: بیان می‌دارید. در اینجا مراد بیان دروغ و گفتن سخنان یاوه و ناروا است (نگا: انعام / 100)]] 12|19|(بعدها) قافله‌ای (بدانجا) آمد و آب‌‌آور خود را فرستادند (تا از چاه آب برای آنان بیاورد. هنگامی که) سطل خود را به پائین انداخت (و از چاه بالا کشید، دید که پسری بدان آویخته است! فریاد برآورد و) گفت: مژده باد! این پسری (بس زیبا و دوست‌داشتنی) است، و او را به عنوان کالائی (برای فروش، از دیگران) پنهان داشتند (و عازم مصر شدند). و خداوند آگاه از هر آن چیزی بود که می‌کردند (و به دل می‌گرفتند). [[«وارِدَ»: آبدار. آب‌آور. مأمور تهیّه آب کاروان. «أَدْلَی»: سرازیر کرد. فرو انداخت. «دَلْو»: سطل. ظرفی از پوست. «یَا بُشْرَی»: مژده باد! ترکیبی است که به هنگام سُرور و شادمانی گفته می‌شود، در مقابل (یا حَسْرَتا) که به هنگام جزع و فزع بیان می‌گردد. «غُلامٌ»: پسر بچّه، از روز تولّد تا آغاز جوانی. «أَسَرُّوهُ»: او را پنهان کردند. او را به دل جای دادند. «بِضَاعَة»: کالا. دارائی. حال است از ضمیر (ه) در فعل (أَسَرُّوهُ). «أَسَرُّوهُ بِضَاعَة»: او را کالائی برای فروش انگاشتند و به دل راه دادند. او را به عنوان متاعی نهان داشتند.]] 12|20|و او را به پول ناچیزی، تنها به چند درهم فروختند، و (نسبت بدو چندان سختگیری نکردند، چرا که از ترس خانواده‌ی یوسف) از (نگهداری) او پرهیز داشتند. [[«شَرَوْهُ»: او را فروختند. «بَخْسٍ»: ناقص. مراد بهای کمتر از بهای افراد مثل او است. «دَرَاهِمَ»: درهمها. بدل از (ثَمَنٍ) است. «مَعْدُودَة»: اندک. کم. «الزَّاهِدِینَ»: افراد بی‌علاقه و بی‌مبالات. مراد این است که هرچه زودتر می‌خواستند شر او را از سر خود کم کنند. به دو جهت: یکی این که او را مُفت به دست آورده بودند. دیگر این که می‌ترسیدند خانواده‌اش سر برسند.]] 12|21|کسی که او را در مصر خریداری کرد، به همسر خود گفت: او را گرامی دار (و کاری کن که مکان مناسبی برای او تهیّه کنی تا احساس کند یکی از افراد خانواده‌ی ما است). شاید برای ما سودمند افتد، یا اصلاً او را به فرزندی بپذیریم. بدین منوال ما یوسف را در سرزمین (مصر استقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیم، تا (در آنجا) تعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلّط است، ولی بیشتر مردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمی‌دانند. [[«مَثْوَی»: اقامتگاه. اقامت. اسم مکان یا مصدر میمی است. «أَکْرِمِی مَثْوَاهُ»: آنچه به اقامتگاه او یا ماندگاری او مربوط می‌شود فراهم آور و در احترام و بزرگداشت او کوتاهی مکن. «مَکَّنَّا»: مکانت و منزلت بخشیدیم. استقرار دادیم. «وَ لِنُعَلِّمَهُ»: واو زائد است (نگا: بقره / 143). «الأحَادِیثِ»: جمع حدیث، خوابها.]] 12|22|و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید (و به نهایت قوّت جسمانی و عقلانی دست یافت، نیروی) داوری و دانائی بدو دادیم، و ما این چنین (که پاداش یوسف را دادیم) پاداش (همه‌ی) نیکوکاران را می‌دهیم. [[«أَشُدّ»: رشد جسمانی و عقلانی. «حُکْماً»: حکمت. داوری. نبوّت. «عِلْماً»: دانش تعبیر خواب. تفقّه در دین. آگاهی از مصالح امور.]] 12|23|زنی که یوسف در خانه‌اش بود، آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول‌زدن او پرداخت، و درها را بست و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشته است (چگونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و به خود ستم نمایم؟!) بی‌گمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند. [[«رَاوَدَتْهُ ... عَنْ ...»: خواست او را نیرنگ کند و گولش بزند. مراد این است که با انواع حیله‌ها از او کام خواست و مکّارانه و متضرّعانه کامجوئی طلبید. «هَیْتَ»: جلو بیا. بفرما. اسم‌الفعل است. «لَکَ»: با تو هستم. «إِنَّهُ رَبِّی»: خدا پروردگار من است. عزیز مصر ولی نعمت من است. مرجع ضمیر (ه) می‌تواند خدا باشد، یا این که عزیز مصر. استعمال (رَبّی) در معنی دوم، با توجّه به عرف ظاهر مردم است که می‌گویند: صَاحِبُ الدّارِ (نگا: یوسف / 42 و 50). «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ ...»: واژه (ه) ضمیر شأن است. یعنی: به هر حال.]] 12|24|زن (که چنین دید به پرخاشگری پرداخت و برای تنبیه عبد خود) قصد (زدن) یوسف کرد، و یوسف (برای دفاع از خود) قصد (طرد) او کرد، امّا برهان خدای خود را دید (و از دفاع دست کشید و فرار را بر قرار ترجیح داد). ما این چنین کردیم (و در حفظ وی در همه‌ی مراحل کوشیدیم) تا بلا و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیده‌ی ما بود. [[«هَمَّتْ بِهِ»: زلیخا قصد زدن و تنبیه‌کردن یوسف کرد. «هَمَّ بِهَا»: یوسف قصد انتقام از او و دفاع از خود کرد. «بُرْهَان»: مراد راه نجاتی است که پروردگارش بدو الهام کرد. «السُّوءَ»: زشتیها و پلشتیها. بلاها و بدیها. «الْفَحْشَآء»: زنا. «الْمُخْلَصِینَ»: گزیدگان. پاکان.]] 12|25|(از پی هم) به سوی در (دویدند و) بر یکدیگر پیشی جستند، (یوسف می‌خواست زودتر از در خارج شود و زلیخا می‌خواست از خروج او جلوگیری کند. در این حال و احوال،) پیراهن یوسف را از پشت بدرید، دم در به آقای زن برخوردند، (زن خطاب به شوهر خود) گفت: سزای کسی که به همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه‌ی دردناکی ببیند. [[«إسْتَبَقَا»: با یکدیگر مسابقه دادند و بر همدیگر پیشی گرفتند. «قَدَّتْ»: پاره کرد. چاک زد. «أَلْفَیَا»: یافتند. برخوردند. «لَدَی»: نزد. دم.]] 12|26|یوسف گفت: او مرا با نیرنگ و زاری به خود می‌خواند (و می‌خواست مرا گول بزند! جدال و دفاع به اوج خود رسید. در این وقت) حاضری از (حاضران) اهل (خانه‌ی آن) زن گفت: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست می‌گوید و یوسف از زمره‌ی دروغگویان خواهد بود. [[«شَهِدَ شَاهِدٌ»: گواهی، گواهی داد. داوری، داوری کرد. حاضری از حضّار گفت. «قَمِیص»: پیراهن. «قُبُلٍ»: جلو.]] 12|27|و اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد، زن دروغ می‌گوید و یوسف از زمره‌ی راستگویان خواهد بود. [[«دُبُرٍ»: پشت سر.]] 12|28|هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این کار از نیرنگ شما زنان سرچشمه می‌گیرد. واقعاً نیرنگ شما بزرگ است. [[«کَیْد»: مکر. نیرنگ.]] 12|29|ای یوسف! از این (موضوع) چشم‌پوشی کن و (آن را پنهان و پوشیده دار و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه)، بی‌گمان تو از بزهکاران بوده‌ای. [[«أَعْرِضْ»: صرف نظر کن. از آن سخن مگو و پنهانش کن.]] 12|30|(خبر این موضوع در شهر پیچید و) گروهی از زنان در شهر گفتند: همسر عزیز (مصر) خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند. عشق جوان، به اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری می‌بینیم. [[«الْعَزِیز»: والا مقام. مراد شاه مصر، یا وزیر اعظم است. «قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً»: عشق یوسف به اندرون دل او خزیده است و وی را شیفته و شیدای خود کرده است. واژه (حُبّاً) تمییز است.]] 12|31|هنگامی که (همسر عزیز) نیرنگ ایشان را شنید، (کسانی را) دنبال آنان فرستاد (و ایشان را به خانه‌ی خود دعوت کرد) و بالشهائی برایشان فراهم ساخت (و مجلس را با پشتیهای گرانبها و دیگر وسائل رفاه و آسایش بیاراست)، و به دست هر کدام کاردی (برای پوست کندن میوه) داد، سپس (به یوسف) گفت: وارد مجلس ایشان شو. هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش دیدند و (به دهشت افتادند و سراپا محو جمال او شدند و به جای میوه) دستهایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این آدمیزاد نیست، بلکه این فرشته‌ی بزرگواری است. [[«مَکْر»: نیرنگ. مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است. «أَعْتَدَتْ»: آماده کرد. از ریشه (عتد). «مُتَّکَئاً»: بالش. پشتی. «سِکِّیناً»: کارد. «حَاشَ لِلّهِ»: عبارتی است که مراد از آن تنزیه خدا و شگفت از آفریدگان او است. برخی واژه (حاشَ) را اسم‌الفعل و برخی آن را فعل ماضی و مخفّف از (حاشی) دانسته‌اند.]] 12|32|(همسر عزیز) گفت: این همان کسی است که مرا به خاطر (عشق) او سرزنش کرده‌اید. (آری!) من او را به خویشتن خوانده‌ام ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بدو دستور می‌دهم انجام ندهد، بی‌گمان زندانی و تحقیر می‌گردد. [[«إِسْتَعْصَمَ»: سرپیچی و خودداری کرد. پاکدامنی نمود. «الصَّاغِرِینَ»: افراد پست. توهین و تحقیرشدگان.]] 12|33|(یوسف که این تهدید همسر عزیز و اندرز زنان مهمان برای فرمانبرداری از او را شنید) گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا می‌خوانند، و اگر (شرّ) نیرنگ ایشان را از من باز نداری، بدانان می‌گرایم و (دامن عصمت به معصیت می‌آلایم و خویشتن را بدبخت می‌نمایم و آن وقت) از زمره‌ی نادانان می‌گردم. [[«السِّجْن»: زندان. «أَصْبُ»: عشق می‌ورزم. می‌گرایم. از ماده (صبو).]] 12|34|پروردگارش دعای او را اجابت کرد و (شرّ) کید و مکرشان را از او بازداشت. تنها خدا است که شنوای (دعاهای پناه‌برندگان به خود است و) آگاه (از احوال بندگان و مصالح ایشان) می‌باشد. [[«صَرَفَ عَنْهُ»: از او برگرداند. از او دور داشت. از او بگردانید.]] 12|35|بعد از آن که نشانه‌ها (و علائم پاکدامنی یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند. (برای این که سر و صداها بخوابد و بلکه زن عزیز نیز بر سر عقل بیاید). [[«بَدَا لَهُمْ»: چنین به نظرشان رسید. عزیز مصر و مردان او چنین صلاح دیدند. «الآیَاتِ»: نشانه‌های پاکدامنی. دلائل عصمت و پاکی. «حتَّی حِینٍ»: تا مدّت نامعلوم و نامحدودی.]] 12|36|دو جوان (از خدمتگزاران شاه) همراه یوسف زندانی شدند. یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم (که انگور برای) شراب می‌فشارم. و دیگری گفت: من در خواب دیدم که نان بر سر دارم و پرندگان از آن می‌خورند. (ای یوسف!) ما را از تعبیر آن بیاگاهان که تو را از زمره نیکوکاران می‌بینیم. [[«أَرَانِی»: خود را می‌دیدم. «أَعْصِرُ»: می‌فشارم. شیره آن را می‌گیرم. «خُبْزاً»: نان. «نَبِّئْنَا»: ما را مطلع ساز.]] 12|37|(یوسف) گفت: پیش از آن که جیره‌ی غذائی شما به شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این (تعبیر رؤیا و خبر از غیب) که به شما می‌گویم از چیزهائی است که پروردگارم به من آموخته است (و به من وحی فرموده است)، چرا که من از (ورود به) کیش گروهی دست کشیده‌ام که به خدا نمی‌گروند و به روز بازپسین ایمان ندارند. [[«مِلَّةَ»: کیش. آئین. «تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ ...»: مراد این است که از دخول به کیش گروهی خودداری کرده‌ام و به دنبال آنان نرفته‌ام که ...]] 12|38|و من از آئین پدران (و نیاکان) خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کرده‌ام (و به دنبال ایشان رفته‌ام). ما (انبیاء) را نسزد که چیزی را انباز خدا کنیم. این (توحید و یگانه‌پرستی)، لطف خدا است در حق ما (انبیاء که افتخار تبلیغ آن را پیدا کرده‌ایم) و در حق همه‌ی مردمان (که با پذیرش آن راه بهشت را می‌سپرند) ولیکن بیشتر مردمان سپاسگزاری (چنین لطفی را) نمی‌کنند (و چیزهائی را انباز خدا می‌نمایند که کاری از آنها ساخته نیست). [[«مَا کَانَ لَنَا»: ما را نرسد و نسزد. «مِن شَیْءٍ»: چیزی را، اعم از فرشته و پری و انسان و بت و غیره. حرف (مِنْ) زائد و واژه (شَیْءٍ) مفعول‌به است. یا معنی چنین است: چیزی از شرک، کم باشد یا زیاد. «ذلِکَ»: این توحیدی که از نفی شرک مستفاد است.]] 12|39|ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده (و گوناگونی که انسان باید پیرو هر یک از آنها شود) بهترند یا خدای یگانه‌ی چیره (بر همه چیز و کس؟). [[«یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ»: ای دو دوست من در زندان! ای دو ساکن زندان. همان گونه که گویند: أَصْحَابُ الْجَنَّة، و أَصْحابُ النّارِ. «مُتَفَرِّقُونَ»: خدایان پراکنده. مراد متعدّد و متنوّع در ذات و صفات است. «الْقَهَّار»: بسیار چیره و غالب. صیغه مبالغه (قاهر) است.]] 12|40|این معبودهائی که غیر از خدا می‌پرستید، چیزی جز اسمهائی (بی‌مسمّی) نیست که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‌اید. خداوند حجّت و برهانی برای (خدا نامیدن) آنها نازل نکرده است (و وحی و پیامی برای معبود بودن آنها ارسال ننموده است). فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این، او است که بر کائنات حکومت می‌کند و از جمله عقائد و عبادات را وضع می‌نماید). خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند) ولی بیشتر مردم نمی‌دانند (که حق این است و جز این پوچ و ناروا است). [[«سُلْطَانٍ»: دلیل و برهان. حجّت و مدرک. «الْحُکْمُ»: حکومت و فرمانروائی. حکم و فرمان. «الْقَیِّمُ»: راست و درست. ثابت و پابرجا.]] 12|41|ای دوستان زندانی من! (اینک تعبیر خواب خود را بشنوید) امّا یکی از شما (که در خواب دیده است که انگور برای شراب می‌فشارد، آزاد می‌گردد و دوباره ساقی مجلس می‌شود و) به سرور خود شراب می‌دهد، و امّا دیگری (که در خواب دیده است که نان بر سر دارد و مرغان از آن می‌خورند، آزاد نمی‌گردد و) به دار زده می‌شود و پرندگان از (گوشت) سر او می‌خورند. این، چیزی است که از من درباره‌ی آن نظر خواستید و قطعی و حتمی است. [[«رَبَّهُ»: مراد از (رَبّ) سرور و آقا و مالک اصطلاحی است. «یُصْلَبُ»: بر دار می‌شود. به دار زده می‌شود. «قُضِیَ الأمْرُ»: کار قطعی و حتمی و شدنی است. تعبیر همین است و بس. «تَسْتَفْتِیَانِ»: درباره آن فتوا و نظر می‌خواهید.]] 12|42|(یوسف خطاب) به یکی از آن دو که می‌دانست آزاد می‌گردد گفت: مرا در پیش سرور خود (یعنی شاه مصر) یادآور شو (و شرح حال مرا بدو بگو. باشد که از زندان رهایم کند). امّا اهریمن آن را از یادش ببرد که در پیش سرورش بازگو کند. لذا یوسف چند سالی در زندان بماند. [[«ظَنَّ»: یقین داشت (نگا: بقره / 46 و 249، حاقّه / 20). «نَاجٍ»: رها. رستگار. «أَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ»: اهریمن یوسف را از یاد ساقی ببرد و او شرح حال یوسف را به شاه نگفت. ضمیر (ه) در فعل (أَنسَاهُ) به ساقی برمی‌گردد. به عبارت دیگر (ه) مفعول به اوّل، و (ذِکْرَ) مفعول‌به دوم است. ذکر این نکته نیز ضروری است که اهریمن جز وسوسه و اغفال، کاری نمی‌تواند بکند. با وسوسه‌های دائم خود، انسانها را به لذائذ و شهوات و کارهای بیهوده مشغول می‌دارد و چه بسا خدا و حقائق را از یاد آنان می‌برد (نگا: نحل / 99 و 100، ابراهیم / 22، حجر / 42). «لَبِثَ»: ماند. «بِضْعَ»: چند. عدد مبهمی میان سه تا نه است.]] 12|43|شاه (مصر) گفت: من در خواب هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را می‌خورند، و هفت خوشه‌ی سبز و (نارس، و هفت) خوشه‌ی خشک (و رسیده) را دیدم (که خشکها بر سبزها می‌پیچند و آنها را نابود می‌کنند). ای بزرگان! (علماء و حکماء) اگر خوابها را تعبیر می‌کنید (و در این فنّ سررشته دارید) نظر خود را درباره‌ی خوابم برایم بیان دارید. [[«بَقَرَاتٍ»: جمع بَقَرة، گاوها. «سِمَانٍ»: جمع سَمین، چاق. فربه. «عِجَافٍ»: جمع أَعْجَف و عَجْفاء، لاغر. «سُنبُلات»: جمع سُنْبُلَة، خوشه گندم. «خُضْرٍ»: جمع أَخْضَر و خَضْراء، سبز و نارس. «یَابِسَاتٍ»: جمع یابِس، خشک. رسیده. «أَفْتُونِی»: برایم فتوا و نظر دهید. «تَعْبُرُونَ»: تعبیر می‌کنید. سرانجام خوابها را بیان می‌دارید. از معنی خیالی می‌گذرید و به معنی حقیقی می‌پردازید.]] 12|44|گفتند: (این خواب از زمره‌ی) خوابهای پریشان و پراکنده است (و جزو اوهام و خیالات آشفته‌ای است که معنی ندارند) و ما از تعبیر (این گونه) خیالپردازیها آگاه نیستیم. [[«أضْغَاثُ»: جمع ضِغْث، بسته‌ای از چوب. دسته‌ای از گیاهان مختلف خشکیده. در اینجا مراد آمیزه‌ای از خاطره‌ها و خیالهای بی سر و ته است. «أَحْلام»: جمع حُلُم، رؤیا. خواب. «أَضْغَاثُ أَحْلام»: مجموعه‌ای از خوابهای درهم و آشفته و بیجا و بی‌معنی.]] 12|45|کسی که از میان آن دو (نفر زندانی، از زندان) نجات یافته بود و بعد از مدّتها (سفارش یوسف را) به یاد آورد، گفت: من شما را از تعبیر چنین خوابی مطّلع می‌گردانم. مرا بفرستید (تا آن جوان یوسف نام را ببینم که او در این کار ماهر و استاد است). [[«إِدَّکَرَ»: متذکّر شد. به یاد آورد. «أُمَّةٍ»: مدّتی از زمان (نگا: هود / 8). «وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ ...»: حرف واو، حالیّه است.]] 12|46|ای یوسف! ای بسیار راستگو! از تعبیر خوابی، ما را آگاه کن که (شاه دیده است:) هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را خورده‌اند، و هفت خوشه‌ی خشک، و هفت خوشه‌ی سبز (به هم پیچیده‌اند و رسیده‌ها نارسها را تباه کرده‌اند)، تا این که من به سوی مردم برگردم (و تعبیر تو را برای ایشان بیان دارم). امید است که آنان (تعبیر خواب را) بدانند و (با علم و فضل تو آشنا شوند). [[«الصِّدِّیقُ»: بسیار راستگو و راستکار.]] 12|47|(یوسف) گفت: باید هفت سال پیاپی (با تلاش هرچه بیشتر، گندم و جو) بکارید، و آنچه را که درو می‌کنید - جز اندکی که می‌خورید - در خوشه‌ی خود نگاه دارید. [[«دَأْباً»: پیاپی. حال و به معنی (دَآئِبینَ) است، یا به معنی رنج و زحمت کشیدن است و مفعول مطلق فعل محذوف (تَدْأَبُونَ) است. «حَصَدْتُمْ»: درو کردید. «ذَرُوهُ»: رهایش کنید. باقی بگذارید.]] 12|48|پس از آن (سالهای خوش) هفت سال سخت در می‌رسد و (قحطی می‌شود و این سالهای سخت) آنچه را که به خاطرشان اندوخته‌اید از میان برمی‌دارند، مگر مقدار کمی را (که برای بذر) محفوظ می‌نمائید. [[«شِدَادٌ»: جمع شدید، سخت. مراد خشکسالیها و قحطیها است. «قَدَّمْتُمْ»: اندوخته‌اید. پیشاپیش آماده کرده‌اید. «یَأْکُلْنَ مَا ...»: سالها اندوخته‌ها را می‌خورند. نسبت فعل به (سِنینَ) برای مبالغه است والاّ اصل این است که مردم در آن سالها اندوخته‌ها را می‌خورند. «تُحْصِنُونَ»: حفظ می‌کنید. محکم نگاه می‌دارید. مراد حفظ بذر برای کِشت آینده است.]] 12|49|سپس، بعد از آن (سالهای خشک و سخت)، سالی فرا می‌رسد که بارانهای فراوان برای مردم بارانده و به فریادشان رسیده می‌شود و در آن شیره (ی انگور و زیتون و دیگر میوه‌ها و دانه‌های روغنی) را می‌گیرند (و به نعمت و خوشی می‌افتند). [[«یُغَاثُ»: بارانده می‌شود. از واژه (غَیْث) به معنی باران. یاری و مدد می‌گردند. از مصدر (غَوْث) یا (إِغاثَه) به معنی کمک کردن و به فریاد رسیدن. «یَعْصِرُونَ»: میفشارند. شیره میوه‌ها و دانه‌های روغنی را می‌گیرند، که نشانه وفور نعمت و رحمت ایزد تعالی است.]] 12|50|شاه گفت: یوسف را به پیش من آورید. هنگامی که فرستاده (ی شاه) نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود باز گرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستهای خود را بریده‌اند چه بوده است؟ بی‌گمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است. [[«بَالُ»: حال و وضع. کار و بار. مراد حقیقت حال و سبب کاری است که زنان با یوسف داشتند.]] 12|51|(شاه، زنان را احضار کرد و بدیشان) گفت: جریان کار شما - بدان گاه که یوسف را به خود خواندید - چگونه می‌باشد؟ (آیا به شما گرائید و خواسْتِ شما را پاسخ گفت؟). گفتند: خدا منزّه (از آن) است (که بنده‌ی نیک خود را رها کند که دامن طهر او به لوث گناه آلوده گردد!) ما گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حق آشکار می‌شود. این من بودم که او را به خود خواندم (ولی نیرنگ من در او نگرفت) و او از راستان (در گفتار و کردار) است. [[«خَطْب»: پیشامد. کار بزرگی که درباره آن گفتگو می‌شود. «حَصْحَصَ»: روشن و نمایان شد. جلوه‌گر گردید.]] 12|52|این (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حق نمی‌گویم و نبودن او را برای خود مغتنم نمی‌شمرم و) بدو خیانت نمی‌کنم، و خداوند بی‌گمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هدف) رهنمود نمی‌کند (و به هدف نمی‌رساند، و بلکه باطل و بیهوده می‌گرداند). [[«بِالْغَیْبِ»: در غیاب یوسف از این مجلس. «لا یَهْدِی کَیْدَ ...»: مراد از هدایت کید، تنفیذ آن است.]] 12|53|من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم (و خویشتن را بیگناه نمی‌دانم) چرا که نفس (سرکش طبیعةً به شهوات می‌گراید و زشتیها را تزیین می‌نماید و مردمان را) به بدیها و نابکاریها می‌خواند، مگر نفس کسی که پروردگارم بدو رحم نماید (و او را در کنف حمایت خود مصون و محفوظ فرماید). بی‌گمان پروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فراوانی است. [[«مآ أُبَرِّئُ»: تبرئه نمی‌کنم. بیگناه نمی‌دانم. «أمَّارَةٌ»: بسیار فرمان‌دهنده. صیغه مبالغه امر است. «إِلاّ مَا»: مگر نفسی که. مگر زمانی که. یادآوری: آیه‌های 52 و 53، یعنی از (ذلِکَ لِیَعْلَمَ ... تا غَفُورٌ رَحِیمٌ) را می‌توان سخن یوسف بشمار آورد که بعد از سخنان زنان، قاصد به پیش او برگشته باشد و او به عنوان تعلیقی بر کشف حقیقت، آن را فرموده باشد. معنی دو آیه مذکور چنین می‌شود: این، بدان خاطر است که (شاه) بداند من در غیاب (او) بدو خیانت نکرده‌ام. بی‌گمان ترفند خیانتکاران راه به جائی نمی‌برد. من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم که نفس، (انسان را) به بدیها می‌خواند مگر زمانی که پروردگارم رحم نماید. بی‌گمان پروردگارم غفور و رحیم است.]] 12|54|(هنگامی که پاکی یوسف در پیش شاه مسلّم گردید) شاه گفت: او را به نزد من بیاورید تا وی را (از افراد مقرّب و) خاصّ خود کنم. وقتی که (یوسف را آوردند و شاه) با او صحبت نمود (بر محبّتش افزود و بدو) گفت: از امروز تو در پیش ما بزرگوار و مورد اطمینان و اعتمادی. [[«اَسْتَخْلِصْهُ»: او را از مقرّبان و خاصّان کنم. «کَلَّمَهُ»: با یوسف سخن گفت. با شاه سخن گفت. فاعل (کَلَّمَ) می‌تواند شاه یا یوسف باشد. «لَدَیْنَا»: نزد ما. در پیش ما. «مَکِینٌ»: دارای مکانت و منزلت. محترم و ارجمند.]] 12|55|یوسف گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن، چرا که من بسیار حافظ و نگهدار (خزائن و مستغلّات، و) بس آگاه (از مسائل اقتصادی و کشاورزی) می‌باشم. [[«خَزَآئِنِ الأرْضِ»: فرآورده‌های زمین. گنجینه‌های اموال و دارائی.]] 12|56|(شاه پیشنهاد یوسف را پذیرفت و او وزیر اقتصاد و دارائی شد) و بدین منوال یوسف را در سرزمین (مصر بالا بردیم و جاه و جلال و) نعمت و قدرت دادیم. در آنجا هرکجا که می‌خواست منزل می‌گزید (و هرگونه که می‌خواست دخل و تصرّف می‌کرد. آری!) ما نعمت خود را به هرکس که بخواهیم (و شایسته بدانیم) می‌بخشیم و پاداش نیکوکاران را ضائع نمی‌گردانیم. [[«مَکَّنَّا»: سلطه و قدرت و جاه و نعمت دادیم. مسلّط و متصرّف در امور کردیم. «یَتَبَوَّأُ»: منزل و مأوی می‌گزید. «حَیْثُ»: هرجا. هرگونه.]] 12|57|و پاداش آخرت، برای کسانی که (در دنیا) ایمان می‌آورند و پرهیزگاری می‌کنند، بهتر (و والاتر از پاداش دنیوی ایشان) است. [[«آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ»: ذکر این عبارت در قالب ماضی و مضارع بیانگر ثبات و استمرار بر ایمان و تقوا است.]] 12|58|(قحطی و خشکسالی در اطراف مصر به غایت رسید و مردم از هر سو بدانجا سرازیر شدند) و برادران یوسف (نیز همچون دیگران از کنعان شام عازم مصر گشتند) و به پیش یوسف آمدند، و او ایشان را شناخت، ولی آنان وی را نشناختند. [[«إِخْوَةُ»: جمع اخ، برادران. «وَ هُمْ لَهُ مُنکِرُونَ»: جمله حالیّه است. «مُنکِرُونَ»: ناشناسندگان. یعنی او را نمی‌شناختند.]] 12|59|(یوسف به گونه‌ی شایسته از آنان پذیرائی کرد و بار و بنه ایشان را چنان که می‌خواستند آماده نمود) و هنگامی که بار و بنه و توشه‌ی ایشان را آماده ساخت، گفت: (از سخنان شما فهمیدم که برادر دیگری از پدر دارید. دفعه‌ی آینده) برادر پدری خود را نزد من آورید (و از چیزی نترسید) مگر نمی‌بینید که من پیمانه را به تمام و کمال می‌دهم (و حق آن را اداء می‌کنم) و بهترین میزبانم؟ [[«جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ»: ساز و برگ و بار و بنه و نیازمندیهای ایشان را آماده کرد. «جَهَاز»: ساز و برگ. بار و بنه. اسباب و لوازم. «أُوفِی»: به تمام و کمال می‌دهیم. وفا و اداء می‌کنم. «الْمُنزِلِینَ»: میزبانان. «اَنَاخَیْرُ الْمُنزِلِینَ»: مراد تشویق به آوردن بنیامین، برادر پدریشان است؛ نه منّت نهادن بر آنان.]] 12|60|و اگر او را نزد من نیاورید (بدانید که چیزی به شما داده نمی‌شود و) هیچ گونه گندم و حبوباتی (از غلّه و محصولات) به شما نمی‌دهم، و دیگر به پیش من نیائید. [[«کَیْل»: پیموده. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی (مکیل) است. در این آیه و آیه‌های 63 و 65 همین سوره به معنی گندم و حبوباتی است که پیموده می‌گردد.]] 12|61|(برادران یوسف پاسخ دادند و) گفتند: ما با پدرش راجع بدو با لطائف حیل گفتگو می‌نمائیم، و حتماً (برای جلب موافقت پدر می‌کوشیم و) این کار را خواهیم کرد. [[«سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ»: با پدرش درباره او به نیرنگ می‌نشینیم و هوشیارانه سعی خود را می‌کنیم.]] 12|62|(سپس هنگامی که آهنگ کوچیدن کردند، یوسف) به کارگزاران خود گفت: (پول) کالائی را که پرداخته‌اند در میان بارهایشان بگذارید، شاید پس از مراجعت به خانواده‌ی خویش، بدان پی ببرند و بلکه (بر وفای به عهد ما اطمینان یابند و بر برادر خود بنیامین نترسند و همراه او به پیش ما) برگردند. [[«فِتْیَان»: جمع فَتی، غلامان. کارگزاران. «بِضَاعَتَهُمْ»: مراد کالای مورد نظر است. برخی معتقدند که یوسف چیزی بدیشان نداد تا مجبور به بازگشت شوند. بلکه کالاهائی را که آورده بودند بدون این که متوجّه شوند مجدّدا به جای غلّات در بارهایشان جای داد و به خودشان برگرداند (نگا: فی ظلال‌القرآن). «رِحال»: جمع رَحْل، کالا و متاع سوار. کیف و ساک و چیزی که مسافر کالای خود را در آن می‌گذارد. «إنقَلَبُوا»: بازگشتند (نگا: زخرف / 14).]] 12|63|هنگامی که به پیش پدرشان برگشتند (داستان خود را با عزیز مصر بازگو کردند و از مراحم و الطاف او بسی سخن راندند و) گفتند: (اگر بنیامین را با خود نبریم این دفعه چیزی به ما داده نخواهد شد و) از گندم و حبوبات محروم می‌شویم، پس برادرمان را با ما بفرست تا کیل و پیمانه‌ای دریافت داریم و (خوراک مورد نیاز خانواده را با خود بیاوریم. قول می‌دهیم که) ما نگهبان و حافظ او باشیم. [[«نَکْتَلْ»: از مصدر اکتیال، به معنی دریافت داشتن چیزی با کیل و پیمانه‌است (نگا: مطفّفین / 2). «الْکَیْلُ»: (نگا: یوسف / 60 و 65).]] 12|64|(یعقوب به یاد گذشته‌ها افتاد و) گفت: آیا من درباره‌ی او به شما اطمینان کنم همان گونه که درباره‌ی برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! (نه من شما را امین نمی‌دانم و فرزند خود را به شما نمی‌سپارم. حافظ و نگهبان فقط خدا است و) خدا بهترین حافظ و نگهدار است و از همه‌ی مهربانان مهربانتر است. (او مرا و فرزند مرا کافی است). [[«هَلْ آمَنُکُمْ؟»: آیا شما را امین بدانم و به شما اطمینان کنم؟ فعل (آمَنُ) مضارع متکلّم وحده است از باب چهارم. «فَاللهُ خَیْرٌ حَافِظاً»: واژه (حافِظاً) تمییز است مانند (لِلّهِ دَرُّهُ فارِساً).]] 12|65|هنگامی که بارهای خود را باز کردند، دیدند که (پول) کالای ایشان (در داخل بارهایشان گذارده شده و) بدیشان برگشت داده شده است. گفتند: ای پدر! ما دیگر (بیش از این از الطاف عزیز مصر) چه می‌خواهیم؟! این (بهای) کالای ما است که به ما پس داده شده است. (پس بهتر است برادرمان را با ما بفرستی) و ما برای خانواده‌ی خود موادّ غذائی (بیشتری) بیاوریم و از برادر خود محافظت کنیم و بار شتری را (بر مقدار قبلی) بیفزائیم که آن (چیزی که با خود آورده‌ایم با توجّه به جود و لطف عزیز مصر) اندک است. [[«مَتَاعَهُمْ»: کالای خود را. بار و بنه خویش را. «مَا نَبْغِی»: مگر چه می‌خواهیم؟ مگر چه انتظاری داریم؟ «نَمِیرُ»، غذا و خوراک حمل می‌کنیم. از واژه (میرَة) به معنی طعام و خوراکی که از جاهای دیگر وارد کنند. «کَیْل»: (نگا: یوسف / 60). «کَیْلٌ یَسِیرٌ»: گندم و غلّه اندکی است. گندم و غلّه‌ای است که ساده و آسان به دست می‌آید.]] 12|66|(سرانجام یعقوب گول سخنان فرزندان را خورد. ولی برای اطمینان خاطر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا این که عهد و پیمان مؤکّد و استوار با سوگند به خدا، با من نبندید که او را (سالم) به من برمی‌گردانید، مگر که (بر اثر مرگ و یا غلبه‌ی دشمن و یا عامل دیگر) قدرت از شما سلب گردد. (فرزندانش پیمانش را پذیرفتند و خدای را به شهادت طلبیدند.) هنگامی که با پدر پیمان بستند، گفت: خداوند آگاه و مطّلع بر آن چیزی است که (به همدیگر) می‌گوئیم. [[«مَوْثِقاً»: عهد و پیمان مؤکّد. «مَوْثِقاً مِّنَ اللهِ»: عهد و پیمانی که با سوگند خوردن به خدا مؤکّد گردد. «أَن یُحَاطَ بِکُمْ»: از طرف دشمن احاطه شوید. مرگ بر شما چیره شود. «وَکِیلٌ»: حافظ. مراقب. مطلع.]] 12|67|(یعقوب به عهد و پیمان مؤکّد فرزندان خود دل بست و شفقت پدری او را بر آن داشت که آنان را راهنمائی و نصیحت کند) و گفت: ای فرزندانم! از یک در (به مصر) داخل نشوید، بلکه از درهای گوناگون وارد شوید (تا از حسادت حسودان و چشم زخم پلیدان در امان بمانید. ولی بدانید که من با این تدبیر) نمی‌توانم چیزی را که خدا مقرّر کرده باشد از شما به دور سازم. (یقیناً آنچه باید بشود می‌شود، و راهی برای دفع بلا جز رعایت اسباب و عللِ پیدا و توسّل به خدا سراغ ندارم). تنها حکم و فرمان از آن یزدان است. (دافع شرّ و جالب خیر جهان فقط ایزد سبحان است). بر او توکّل می‌کنم (و از او استمداد می‌جویم و کارم را بدو واگذار می‌کنم) و باید که توکّل‌کنندگان بر او توکّل کنند و بس (و کار خویش را بدو حوالت دارند). [[«مَآ أُغْنَی عَنکُمْ»: شما را بی‌نیاز نمی‌گردانم و قدرت دفع شر و جلب خیر برایتان ندارم. «إِنْ»: نیست.]] 12|68|(سفارش پدر را پذیرفتند) و هنگامی که از همان طریق و به همان شیوه (به مصر) وارد شدند که پدرشان بدیشان دستور داده بود، چنین ورودی آنان را از آنچه خدا خواسته بود به دور نداشت و (حذَر با قدَر برنیامد و در مصر به دزدی متّهم شدند و برادرشان بنیامین به گروگان گرفته شد و غمها و اندوهها یکی پس از دیگری ایشان را در برگرفت) ولیکن حاجتی را برآورده کرد که در اندرون یعقوب بود (و آن پیدا شدن یوسف و شناسائی او توسّط بنیامین و سرانجام بهم رسیدن پدر و پسر بعد از مدّتها فراق و هجران بود). بی‌گمان یعقوب (در پرتو وحی) آگاه از چیزهائی بود که ما بدو آموخته بودیم. (از جمله می‌دانست که یوسف زنده است و عاقبت خواب او تحقّق پیدا می‌کند) امّا بسیاری از مردم نمی‌دانند (که یعقوب چنین آگاهی و اطّلاعی در پرتو وحی داشته است). [[«مِن شَیْءٍ»: چیزی را. حرف (مِنْ) زائد است و واژه (شَیْءٍ) در اصل منصوب و مفعول است. «إِلاّ»: لیکن. امّا. «حاجَةً»: نیازی. مستثنی منقطع است. این نیاز، دیدار دوباره یوسف است که پیوسته در اندرون یعقوب غوغا می‌کرد. زیرا برابر وحی آسمانی می‌دانست که یوسف را گرگ نخورده است و روزی باید خواب او تحقّق یابد. امّا سوز فراق و درد انتظار و دلهره ناگوار، به آتش درون او دامن می‌زد (نگا: یوسف / 18، 83 - 87، 94). بسیاری از تفاسیر می‌گویند: چنین نیازی عبارت بوده است از سفارش فرزندان به رعایت اسباب و مسبّبات جهان، و توکّل کردن بر یزدان، و مراقبت از خود در حدّ توان؛ و این که یعقوب خواسته است که با این سفارش به فرزندان پندی دهد و اضطراب قلب خود را نیز اندکی فرو نشاند. «قَضَاهَا»: نیاز را برآورده کرد. فاعل فعل (قَضا) دُخُول حاصل از کلام قبلی، یا یعقوب است. «إِنَّهُ»: مرجع ضمیر (هُ) یعقوب است. «لِمَا عَلَّمْنَاهُ»: چیزی که بدو آموخته بودیم. بر اثر تعلیمی که ما بدو داده بودیم. واژه (ما) می‌تواند موصول و یا مصدریّه باشد.]] 12|69|و وقتی که به (سرای) یوسف داخل شدند، برادرش (بنیامین) را نزد خود جای داد (و پنهانی بدو) گفت: من برادر تو (یوسف) هستم، و از کارهائی که آنان کرده‌اند ناراحت مباش. [[«آوَی»: جای داد. «لا تَبْتَئِسْ»: محزون و غمگین مشو. بدحال و ناراحت مشو.]] 12|70|هنگامی که بار و بنه آنان را آماده کرد، پیمانه (ی قیمتی شاه را) در بارِ برادرش (بنیامین) نهاد. پس (از رهسپار شدن و پیمودن مسافتی) ندادهنده‌ای (از اطرافیان یوسف) فریاد برآورد: ای کاروانیان! شما دزدید، (بایستید و تکان مخورید). [[«السِّقَایَةَ»: پیمانه‌ای که بدان آب می‌خورند. یا پیمانه‌ای که بدان گندم و جو را می‌پیمایند. «رَحْلِ»: جُل و رختی که همچون زین بر پشت شتر می‌بندند و بر آن سوار می‌شوند. بر بار و کالای شتر نیز اطلاق می‌گردد. در اینجا معنی دوم مراد است. «أَذَّنَ»: صدا زد. فریاد برآورد. «مُؤَذِّن»: فریاد کننده. ندا دهنده. «الْعِیرُ»: شتران. اسم جمع است و از لفظ خود دارای مفرد نیست. در اینجا مراد اهل کاروان، یعنی کاروانیان است. «إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ»: بیان این جمله می‌تواند به خاطر دزدیدن یوسف از پدر باشد، یا ندادهنده آن را از پیش خود گفته باشد، یا برای دفع ضرری به ضرری خفیفتر از آن باشد، و یا این که راه چاره‌ای بوده که خدا آن را برای یوسف مباح کرده باشد (نگا: ص / 44).]] 12|71|(برادران یوسف از این صدا به هم آمدند و) رو بدیشان کرده گفتند: چه چیز گم کرده‌اید؟ [[«وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ»: بدیشان رو کردند. به سویشان رفتند. جمله حالیّه است، و مرجع ضمیر (هم) جویندگان یا منادیان می‌باشد. «تَفْقِدُونَ»: گم کرده‌اید. به کار بردن فعل مضارع برای استحضار صورت ذهنی است.]] 12|72|گفتند: پیمانه‌ی شاه را گم کرده‌ایم و هرکس آن را برگرداند، بار شتری در برابر آن می‌گیرد. (رئیس آنان هم تأکید کرد و گفت:) و من شخصاً این پاداش را تضمین می‌کنم. [[«صُوَاعَ»: پیمانه. به صورت مذکّر و مؤنّث به کار می‌رود. «حِمْلُ»: بار. «زَعیمٌ»: ضامن.]] 12|73|(برادران یوسف) گفتند: به خدا سوگند! شما (از روی رفتار و کردارِ دو سفری که بدینجا داشته‌ایم هر آینه) می‌دانید ما نیامده‌ایم تا در سرزمین (مصر) فساد و تباهی کنیم و ما هیچ گاه دزد نبوده‌ایم. [[«لَقَدْ عَلِمْتُمْ»: حتماً دانسته‌اید. باید دانسته باشید.]] 12|74|(اطرافیان یوسف) گفتند: اگر شما دروغ بگوئید، سزای آن (کسی که دزدی کرده باشد در عرف شما) چیست؟ [[«جَزَآؤُهُ»: سزای آن کسی که دزدی کرده باشد. جزای دزدیدن پیمانه.]] 12|75|(برادران یوسف) گفتند: سزای آن (کسی که دزدی کرده باشد، این است که) هرکس آن پیمانه در بارش یافته شود، خودش (بنده و گروگان به) سزای آن گردد. (آری!) ما این چنین، ستمکاران را کیفر می‌دهیم. [[«جَزَآؤُهُ»: سزای دزدیدن. واژه (جزاء) اوّل، مبتدا و بقیّه آیه، خبر آن است. «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ»: این جمله می‌تواند دنباله سخن برادران یوسف بوده و برای تأکید کلام قبلی باشد، و یا این که سخن یوسف و یارانش باشد. یعنی: بلی ما هم همین سزای مقبول و مرسوم شما را مرعی می‌داریم.]] 12|76|(یوسف) نخست بارهای دیگران را پیش از بار برادرش (بنیامین) بازرسی کرد، و سپس پیمانه را از بار برادرش بیرون آورد. ما این گونه برای یوسف چاره‌سازی کردیم (و نقشه و طرح انداختیم تا بتواند بنیامین را به گونه‌ای نزد خود نگاه دارد که دیگر برادران متوجّه نشوند و تسلیم فرمان او گردند). چرا که یوسف طبق آئین شاه مصر نمی‌توانست برادرش را بگیرد، مگر این که خدا می‌خواست. (ما هم که خدائیم خواستیم و یوسف را به زیور دانشی فراخور حال آراستیم و او در پرتو آن توانست راه بازداشت برادر را پیدا کند. بلی ما با اعطای دانش) هرکس را که بخواهیم درجاتی بالا می‌بریم (همان گونه که درجات یوسف را بالا بردیم. البتّه) بالاتر از هر فرزانه‌ای، فرزانه‌تری است (و خداهم از همه فرزانه‌تر است). [[«أَوْعِیَة»: جمع وِعاء، ظروف. در اینجا مراد گونی و جوال و دیگر چیزهائی است که کالای خود را در آن جا داده‌اند. «کِدْنَا»: چاره‌جوئی کردیم. چاره‌جوئی را مکر و کید نامیدن، بدان خاطر است که تدبیر نهان و چاره‌سازی پنهان از دیدِ مردمان، در میان ایشان، حیله و نیرنگ نامیده می‌شود. ماده (کَیْد) برای کار پسند و ناپسند به کار می‌رود و در اینجا در معنی پسندیده به کار رفته است (نگا: اعراف / 183، انبیاء / 57، طارق / 15 و 16). «دینِ الْمَلِکِ»: آئین و قانون شاه. گویا در قانون مصر آن زمان، جزای دزد، زدن او و اخذ غرامت معادل دو برابر اشیاء مسروقه از وی بوده است. «مَا کَانَ لِیَأْخُذَ ... إِلاّ أن یَشَآءَ اللهُ»: اگر خواست خدا نبود، یوسف نمی‌توانست برابر قانون شاه، برادرش را بازداشت کند. یعنی: این خدا بود که برادران یوسف را واداشت که بگویند: سزای دزد بنده کردن او است. «إِلاّ أَن یَشَآءَ اللهُ»: این استثناء بیانگر این است که با وجود مقرّرات موجود، اگر خدا می‌خواست کار شدنی بود، و یا این که برابر مقرّرات موجود کار نشدنی بود، ولی خدا چاره‌سازی کرد و اراده او مشکل را برطرف نمود. «فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ»: بالاتر از هر دانائی، داناتری است. بالاتر از هر فرزانه‌ای، فرزانه‌تری وجود دارد که خدا است.]] 12|77|(برادران یوسف) گفتند: اگر (بنیامین) دزدی کند (جای شگفت نیست، که آن را از سوی مادر به ارث برده است) و برادرش (یوسف نیز که هر دو از یک مادرند) قبلاً دزدی کرده است. یوسف (از این سخن سخت ناراحت شد، ولی) ناراحتی را در درون خود پنهان کرد و نگذاشت از آن مطّلع شوند. (امّا در دل) گفت: شما مقام و منزلت بدی (در پیشگاه خدا) دارید (چرا که برادر خود را از پدر دزدیدید و او را به چاه انداختید و از پدرتان نافرمانی کردید و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینه‌ی او را به دل دارید و اینک هم وی را دزد می‌نامید) و خدا (از هرکسی) آگاه‌تر از چیزی است که بیان می‌دارید (و به من نسبت می‌دهید). [[«أَسَرَّهَا»: آن را به دل گرفت و پنهانش کرد. مرجع ضمیر (ها) واژه (مَقالَة، حَزازَة، نِسْبَة السَّرِقَة ...) مفهوم از مقام و کلام پیشین است. یا این که (إِجابَة) باشد. در این صورت معنی چنین می‌شود: پاسخ ایشان را نداد و آن را در دل نهان داشت، و یا این که ضمیر (ها) متوجّه جمله (أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً ...) است. «لَمْ یُبْدِهَا»: آن را آشکار نکرد. «مَکاناً»: مکانت و منزلت. جاه و مقام. تمییز است. «تَصِفُونَ»: وصف می‌کنید. بر می‌شمرید.]] 12|78|گفتند: ای عزیز (مصر!)، او پدر پیر بزرگواری دارد، یکی از ما را به جای او بگیر (و به بندگی بپذیر، و بدین وسیله نیکی خود را در حق ما به اتمام برسان) که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم. [[«الْعَزِیز»: (نگا: یوسف / 30). «شَیْخاً»: پیر. «کَبِیراً»: بزرگوار. ارجمند. کهنسال.]] 12|79|گفت: پناه بر خدا که ما (این کار را بکنیم و) غیر از آن کس را بگیریم که کالای خود را نزد او یافته‌ایم. ما (اگر چنین کنیم) در آن صورت (بیگناه را به جای گناهکار گرفته و) از زمره‌ی ستمکاران خواهیم بود. [[«مَعَاذَ اللهِ»: پناه بر خدا. واژه (مَعاذ) مصدر میمی و مفعول مطلق فعل محذوفی است و به مفعول خود اضافه شده است. تقدیر چنین می‌شود: نعُوذُ بِاللهِ مَعاذاً.]] 12|80|هنگامی که (از آزادی بنیامین) کاملاً ناامید شدند، به کناری رفتند و با یکدیگر نهانی به گفتگو و رایزنی پرداختند. بزرگ آنان گفت: مگر نمی‌دانید که پدرتان از شما پیمان مؤکّد با سوگند به خدا گرفته است (که برادرتان را سالم بدو برگردانید؟) و (به یاد ندارید که) پیش از این درباره‌ی یوسف کوتاهی کرده‌اید؟ پس (به چه روئی اکنون به سوی او برگردیم؟!). من از سرزمین (مصر) حرکت نمی‌کنم تا پدرم به من اجازه‌ی (خروج از آن و برگشت به کنعان را) ندهد، یا خدا در حق من داوری نکند و فرمان نراند (و با مرگ من یا آزادی بنیامین، کار را یکسره نسازد) و او بهترین داور و فرمانده است (و جز به حق فرمان نراند و جز به عدل داوری نکند). [[«إِسْتَیْئَسُوا»: بسیار مأیوس و ناامید شدند. «خَلَصُوا»: از مردم دور شدند و با یکدیگر خلوت کردند. «نَجِیّاً»: نجواکنندگان. پنهانی. گفتگو کنندگان. این واژه برای مفرد و جمع یکسان به کار می‌رود (نگا: مریم / 52). در اینجا به صورت جمع به کار رفته و حال است. «وَ مِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یُوسُفَ»: قبلاً درباره یوسف کوتاهی کرده‌اید. حرف (و) حالیّه است و واژه (ما) زائد می‌باشد. «فَرَّطتُمْ»: قصور و کوتاهی کرده‌اید. «فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ»: پس از این سرزمین حرکت نمی‌کنم. «یَحْکُمَ»: داوری می‌کند و فرمان می‌راند. «الْحَاکِمِینَ»: داوران. فرماندهان.]] 12|81|شما به پیش پدرتان برگردید و بگوئید: ای پدر! پسرت دزدی کرده است (و در برابر آن بنده گشته است و به اسارت رفته است) و گواهی نمی‌دهیم مگر به آنچه (از دزدی بنیامین با چشم خود دیده‌ایم و بر آن) مطّلع شده‌ایم، و ما (در آن هنگام که با تو پیمان بسته‌ایم نمی‌دانستیم که او دزدی می‌کند. چرا که) از غیب خبر نداشته‌ایم (و راز نهان در پشت پرده‌ی غیب جهان را جز یزدان نمی‌داند). [[«مَا شَهِدْنا إِلاّ بِمَا عَلِمْنَا»: گواهی نداده‌ایم مگر بر آنچه خودمان در مصر دیده و بر آن اطّلاع پیدا کرده‌ایم. شاید هم منظور این باشد که ای پدر! اگر نزد تو گواهی داده‌ایم و تعهّد نموده‌ایم که برادرمان را می‌بریم و باز می‌گردانیم به خاطر این بوده است که ما از باطن او خبر نداشته و غیب نمی‌دانسته‌ایم تا بدانیم سرانجام کار او به کجا می‌کشد و مثلاً وی دزدی می‌کند. «مَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ»: ما آگاه از غیب نبوده‌ایم.]] 12|82|و از (اهالی) شهری که ما در آن بوده‌ایم (که مصر است) و از کاروانی که با آن (به کنعان) برگشته‌ایم بپرس (تا بیگناهی ما برای تو ثابت شود) و ما تأکید می‌کنیم که راستگوئیم (و جز حقیقت نمی‌گوئیم). [[«إسْأَلِ الْقَرْیَةَ»: از اهالی شهر بپرس. مضاف محذوف است که (اهل) است. یعنی: إِسْأَلْ أَهْلَ الْقَرْیَةَ. «الْقَرْیَةَ»: شهر (نگا: بقره / 58، انعام / 123، اعراف / 94). «الْعِیرَ»: کاروان. قافله.]] 12|83|(بقیّه‌ی برادران به کنعان برگشتند و پدرشان را از ماجرا باخبر کردند و او) گفت: بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است (و شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کار من،) صبر جمیل است، (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی، اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید). امید است که خداوند همه‌ی آنان را به من باز گرداند. بی‌گمان او کاملاً آگاه (از حال من و حال ایشان بوده و) دارای حکمت بالغه است (و کارهایش از روی حساب و فلسفه است). [[«سَوَّلَتْ»: زینت داده است و آراسته و پیراسته کرده است (نگا: یوسف / 18).]] 12|84|و از فرزندانش روی برتافت و گفت: ای وای بر من! بر (دوری) یوسف (من!) و (از بس که گریست،) چشمانش از اندوه سفید (و نابینا) گردید، و او اندوه خود را در دل نهان می‌داشت و خشم خود (بر فرزندانش) را فرومی خورد. [[«یَآ أسَفَا!»: فسوسا و دریغا! حرف الف آخر (أَسَفا) به جای (ی) ضمیر است. «إبْیَضَّتْ»: سفید گردید. نابینا شد. سیاهی چشمان از اشکهای فراوان سفید گردید و اشکها پرده‌ای بر چشمها کشید. «کَظِیمٌ»: فعیل به معنی مفعول، یعنی: پر از خشم بر فرزندان. یا فعیل به معنی فاعل است، یعنی: فرو خورنده خشم.]] 12|85|گفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند! آن قدر تو یاد یوسف می‌کنی که مشرف به مرگ می‌شوی یا (می‌میری و) از مردگان می‌گردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غم و اندوه بکاه). [[«تَفْتَؤُاْ تَذْکُرُ»: پیوسته به خاطر می‌آوری و همیشه یاد می‌کنی. در اصل (لا تَفْتَؤُاْ) است و عربها حرف (لا) را گاهی از اوّل (تَفْتَؤُاْ) حذف می‌نمایند و به معنی (لا تَزالُ) به کار می‌برند. «حَرَضاً»: مصدر است و به معنی نزدیک شدن به مرگ است و در اینجا برای مبالغه و مراد شخص مشرف به مرگ است. «الْهَالِکِینَ»: مردگان. تباه‌شدگان.]] 12|86|گفت: شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها و تنها به (درگاه) خدا می‌برم، (و فقط به آستان خدا می‌نالم و حلّ مشکل خود را از او می‌خواهم) و من از سوی خدا چیزهائی می‌دانم که شما نمی‌دانید. [[«إِنَّمَا»: تنها. فقط. «أَشْکُواْ»: شِکْوه می‌کنم. شکایت می‌نمایم. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «بَثّ»: پریشانی. پراکندگی خاطر. «حُزْن»: غم و اندوه. «أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ...»: مراد آگاهی یعقوب از زنده بودن یوسف به سبب وحی آسمانی است (نگا: تفسیر آلوسی، الواضح، شربینی، کبیر).]] 12|87|ای فرزندانم! بروید و (در مصر همراه برادر مهتر خود) به دنبال یوسف و برادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید مشوید، چرا که از رحمت خدا جز کافران ناامید نمی‌گردند. (من احساس می‌کنم روزگار دیدار نزدیک است). [[«تَحَسَّسُوا مِنْ»: جستجو کنید. پرس و جو نمائید. «لا تَیْأَسُوا»: ناامید مشوید. مأیوس نگردید. «رَوْح»: رحمت خدا. «الْقَوْمُ الْکافِرُونَ»: مردمان ناباور.]] 12|88|(فرزندانش فرمان او را گردن نهادند و رهسپار مصر شدند) و چون به پیش یوسف رفتند گفتند: ای عزیز (مصر!) ما را و خاندان ما را اندوه فرا گرفته است و (جسم و روح ما را زیان رسیده است و برای خرید مواد غذائی) کالای اندکی با خود آورده‌ایم (که گمان نمی‌رود از ما پذیرفته گردد و چیزی که مورد نیاز ما است با آن خریداری شود. بیا و) بر ما ببخش و بار و کالای ما را (بدان اندازه که نیازمندیم) به تمام و کمال بده بی‌گمان خداوند بخشندگان را (به بهترین وجه) جزا می‌دهد. [[«مَسَّنَا»: به ما رسیده است. به ما دست داده است. «أَهْلَنَا»: خاندان ما. عشیره و قبیله ما. «الضُّرُّ»: زیان. شدّت و سختی. کمی و کاستی و ضعف مالی یا جسمی و یا روحی (نگا: انعام / 17، یونس / 12 و 107). «مُزْجاة»: مردود و ناپذیرفتنی. کنایه از چیز ناچیز و اندک است. این واژه از ماده (زجو) و اسم مفعول مصدر (إِزْجاء) می‌باشد (نگا: نور / 43). «تَصَدَّقْ»: صدقه کن. ببخش (نگا: بقره / 280، نساء / 92، مائده / 45).]] 12|89|(مِهر برادری در دل یوسف بجنبید و خواست خویشتن را به آنان بشناساند. سرزنش‌کنان بدیشان) گفت: آیا بدان گاه که (یوسف را به چاه انداختید، و پس از او اذیّت و آزارها به بنیامین رساندید و او را در فراق برادر داغدار نمودید)، از روی نادانی (جوانی) نسبت به یوسف و برادرش می‌دانید چه (عمل زشت و ناپسندی) کردید؟ [[«إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ»: بدان گاه که نادان بودید. مراد زمان غرور و کلّه شقی جوانی است. ضمناً اشاره‌ای به عفو و بزرگواری یوسف و ارشاد برادران به توبه و استغفار را نیز دربر دارد.]] 12|90|گفتند: آیا تو واقعاً یوسف هستی؟ گفت: من یوسفم و این برادر من است. به راستی یزدان بر ما منّت گذارده است (زیرا که ما را از بلاها رهانیده و دوباره بهم رسانیده و سلامت و قدرت و عزّت بخشیده است). بی‌گمان هرکس (خدا را پیش چشم دارد و از او بترسد و) تقوا پیشه کند و (در برابر گرفتاریها و مصیبتها) شکیبائی و استقامت ورزد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضائع نمی‌گرداند. [[«هَذَا أَخِی»: این برادر من است. ذکر این جمله با وجود آشنائی برادران با بنیامین اشاره به این دارد که او نیز مثل من مورد ستم و آزار شما قرار گرفته است.]] 12|91|گفتند: به خدا سوگند! خداوند تو را (به سبب پرهیزگاری و شکیبائی و نیکوکاری) بر ما برگزیده و برتری داده است، و ما بی‌گمان (در کاری که در حق تو و برادرت روا داشته‌ایم) خطاکار بوده‌ایم. [[«آثَرَکَ»: تو را ترجیح و تفضیل داده است. تو را اختیار نموده و برگزیده است (نگا: طه / 72، نازعات / 38). «إِنْ»: بی‌گمان. یقیناً. از حروف مشبّهةٌ بالفعل و مخفّف از (إِنَّ) مثقّله است. «وَ إِنْ»: حرف واو، حالیّه است.]] 12|92|(یوسف پاسخ داد و) گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخی نسبت به شما در میان نیست (و بلکه از شما در می‌گذرم و برایتان طلب آمرزش می‌نمایم. ان شاءالله) خداوند شما را می‌بخشاید، چرا که او مهربانترین مهربانان است (و مغفرت و مرحمت خود را شامل نادمان و توبه‌کاران می‌نماید). [[«تَثْرِیبَ»: برشمردن گناهان کسی. در اینجا مراد لومه و عتاب، و توبیخ و تنبیه است.]] 12|93|(پس از آن، یوسف از حال پدر پرسید. وقتی که از اوضاع و احوال او آگاه گردید، بدیشان گفت:) این پیراهن مرا با خود (به کنعان) ببرید و آن را بر چهره‌ی او بیندازید تا (نشانی بر پیدا شدن من بوده و روشنی بخش دل و دیده‌اش شود و دوباره) بینا گردد (و پرده‌ی تاریک غم و اندوه از جلو چشمانش بزداید و خرّم و خندانش نماید) و همه‌ی خانواده‌ی خود را به نزد من بیاورید. [[«قَمِیص»: پیراهن. «یَأْتِ بَصِیراً»: بینا می‌گردد. (یَأْتِ) در اینجا به معنی (یَصیرُ) است. در این صورت ملحق به افعال ناقصه است و (بَصیراً) خبر آن است. یا این که معنی چنین است: او بینا به پیش من می‌آید. در این صورت (بَصیراً) حال است. ناگفته نماند که یعقوب چه حقیقةً کور شده باشد و برابر وحی آسمانی، یوسف پیراهن خود را جهت بازیابی بینائی به کنعان فرستاده باشد، و یا این که تنها سوز فراق چشمان او را کم سو نموده باشد و مژده یوسف گم گشته، دیدگان را نور و جسم را زور بخشیده باشد، مانعی در میان نیست.]] 12|94|هنگامی که کاروان (از مصر به سوی شام) حرکت کرد، پدرشان (به کسانی که پیش او بودند) گفت: اگر مرا بی‌خرد و بی‌مغز ننامید، (به شما می‌گویم) من واقعاً بوی یوسف را می‌بویم!. [[«فَصَلَتْ»: جدا شد. حرکت کرد. «لاَجِدُ»: واقعاً احساس می‌کنم. به حقیقت می‌یابم. «ریحَ»: رائحه. بو. «تُفَنِّدُونِ»: مرا کوتاه فکر و کم‌خرد می‌نامید. از ماده (فند) به معنی تباهی رأی و ضعف عقل. «لَوْ لآ أَن تُفَنِّدُونِ»: اگر مرا بی‌خرد و بی‌فکر ندانید. جمله شرطیّه است و جواب آن می‌تواند (إِنّی لاَجِدُ ریحَ یُوسُفَ) باشد، که معنی آن گذشت، و یا این که جواب آن محذوف بوده و مثلاً (لاَنْبَأْتُکُمْ عَن یُوسُفَ بِأَکْثَرَ مِنَ الشُّعُورِ وَ الْوِجْدانِ) باشد. یعنی: بیش از احساس و دریافت درون درباره یوسف به شما می‌گفتم و از او خبر می‌دادم. یا این که جمله (لَوْلا أَن تُفَنِّدُونِ) به معنی إِلاّ أَنَّکُمْ تُفَنِّدُونِ. یا: لَوْلاهُ لَصَدَّقْتُمُونِی می‌باشد. یعنی: امّا شما مرا ابله و گول می‌دانید. اگر چنین نبود تصدیقم می‌کردید.]] 12|95|(اطرافیان بدو) گفتند: به خدا قسم! بی‌گمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بر بال خیالات و خرافات در پروازی). [[«ضَلالِکَ الْقَدِیمِ»: گمراهی پیشین (نگا: یوسف / 8). مراد افراط در محبّت یوسف و اعتقاد به زنده‌بودن او و امید به دیدار و بسر رسیدن هجران است.]] 12|96|هنگامی که (پیک) مژده‌رسان بیامد و پیراهن را بر چهره‌اش افگند، (چشمان یعقوب) بینا گردید (و نور سرور، به دیدگانش روشنی بخشید. یعقوب به حاضران) گفت: مگر به شما نگفتم: که از سوی یزدان (و در پرتو وحی رحمان) چیزهائی می‌دانم که شما نمی‌دانید؟ [[«الْبَشِیرُ»: مژده‌رسان. «اِرْتَدَّ»: برگشت. شد. این فعل می‌تواند ملحق به افعال ناقصه بوده و به معنی (صارَ) به کار رود. یا این که فعل تامّه است و معنیِ (به حالت اوّلیّه خود برگشت) می‌دهد. در صورت اوّل، واژه (بَصیراً) خبر (إِرْتَدَّ) و در صورت دوم، حال است. «إِنّی أَعْلَمُ ...»: (نگا: یوسف / 68 و 86).]] 12|97|(فرزندان یعقوب) گفتند: ای پدر! (بر ما ببخشا و) آمرزش گناهانمان را برایمان (از خدا) بخواه. واقعاً ما خطاکار بوده‌ایم. [[«إِسْتَغْفِرْ»: طلب آمرزش کن.]] 12|98|گفت: از پروردگارم، پیوسته برایتان طلب آمرزش (گناهانتان را) خواهم کرد. بی‌گمان او بخشایشگر مهربانی است. [[«سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»: پیوسته برایتان درخواست آمرزش خواهم کرد. واژه (سَوْفَ) بیانگر استمرار در مستقبل است.]] 12|99|(یعقوب و خاندان او رهسپار مصر شدند. یوسف تا مدخل مصر به استقبالشان شتافت). هنگامی که به پیش یوسف رسیدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و (به همه‌ی آنان) گفت: به سرزمین مصر داخل شوید که به خواست خدا در امن و امان خواهید بود. [[«آوَی إِلَیْهِ»: در بغل خود گرفت. به خود چسپاند. «آمِنِینَ»: کسانی که در امنیّت بسر می‌برند. حال است.]] 12|100|(کاروان داخل مصر گردید و به منزل یوسف وارد شد) و یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند (و به رسم مردمان آن زمان، در حق سران و امیران و فرمانروایان، جملگی) در برابرش کرنش بردند. یوسف گفت: پدر! این تعبیر خواب پیشین (روزگار کودکی) من است! پروردگارم آن را به واقعیّت مبدّل کرد. به راستی خدا در حق من نیکیها کرده است، چرا که از زندان رهایم نموده است، و بعد از آن که اهریمن میان من و برادرانم تباهی و جدائی انداخت، شما را از بادیه (ی شام به مصر) آورده است. حقیقةً پروردگارم هرچه بخواهد سنجیده و دقیق انجام می‌دهد. بی‌گمان او بسیار آگاه (و کارهایش همه) دارای حکمت است. [[«الْعَرْش»: تخت. «خَرُّوا»: فرو افتادند. «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»: در برابرش به سجده افتادند و کرنش بردند. مراد خم‌شدن و کرنش بردن جهت ادای تعظیم و توقیر است، نه به منظور عبادت و طاعت. سلام شاهان و بزرگان، در آن روزگاران، سرخم کردن به سوی زمین بوده است، همان گونه که امروز مثلاً مصافحه، معانقه، دست‌بوسی، روبوسی، برخاستن، و غیره، عادت انسانها در مکانهای مختلف است. کرنش پدر و مادر و برادران برای تکریم یوسف، باید به الهام خدا بوده باشد، همان طوری که سجده فرشتگان برای آدم، و ذبح اسماعیل به وسیله ابراهیم به فرمان وحی بوده است (نگا: بقره / 34، صافّات / 102). برخی معنی دیگری برای این جمله ذکر کرده و گفته‌اند: جملگی به خاطر او برای خدا سجده بردند و شکرش را گفتند. «هَذَا تَأْوِیلُ ...»: (نگا: یوسف / 4). «الْبَدْوِ»: بادیه. خلاف شهر (نگا: حجّ / 25، احزاب / 20). در اینجا باید مراد بادیه و بیابان صِرف نباشد، بلکه باید به معنی بادیه شام یا بادیه فلسطین باشد. چرا که شهر (کنعان) و شهر (بدا) که در برخی از روایات مذکور است و مسجد یعقوب نیز گویا در آن برجا است، هر دو در آنجا قرار دارند، و این با معنی آیه (109) هم سازگار است. «نَزَغَ»: فساد کرد و تباهی انداخت. مراد وسوسه‌کردن و تحریک نمودن برای انجام زشتیها و پلشتیها است (نگا: اعراف / 200). «لَطِیفٌ»: دقیق در امور. چرخاننده کارها به گونه سنجیده (نگا: انعام / 103).]] 12|101|(یوسف رو به خدا کرد و گفت:) پروردگارا! (سپاسگزارم که بخش بزرگی) از حکومت به من داده‌ای و مرا از تعبیر خوابها آگاه ساخته‌ای. ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی. (همه‌ی امور خود را به تو وامی‌گذارم و خویشتن را در پناه تو می‌دارم). مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان. [[«مِنَ الْمُلْکِ»: از ملک و حکومت، حرف (مِنْ) می‌تواند تبعیضیّه باشد، و می‌تواند زائد بوده و (الْمُلْکِ) مفعول باشد. یعنی ملک و حکومت را. «تَأْوِیلِ»: تعبیر. «الأحَادِیثِ»: جمع حدیث. خوابها (نگا: یوسف / 21). «فَاطِرَ»: آفریننده. نوآفرین. «تَوَفَّنِی»: مرا بمیران. جانم را بگیر. «مُسْلِماً»: مسلمان. حال است. «تَوَفَّنِی مُسْلِماً»: این عبارت، بیانگر عبودیّت کامل و نیاز شدید به کمک خدا و طلب حسن ختام زندگی از او است، و تعلیمی است برای پیروان یوسف و همه مؤمنان دیگر.]] 12|102|(ای پیغمبر اسلام!) این (داستانی را که بر تو خواندیم) از خبرهای نهان (در دل قرون و اعصار گذشته‌ی بسیار کهن جهان) است که آن را به تو وحی می‌کنیم. تو پیش آنان (یعنی پسران یعقوب) نبودی بدان گاه که تصمیم گرفتند و نیرنگ نمودند (و بر ضدّ یوسف نقشه کشیدند و طرح در انداختند. لذا جز از طریق وحی امکان اطّلاع از آن را نداشتی). [[«ذلِکَ»: آن. در اینجا مراد (این) است که داستان مذکور در سوره است. «أَنْبَآءِ»: جمع نَبَأ، خبرها. «الْغَیْب»: پوشیده و نهان از دید علمی و حسّی مردمان. «وَهُمْ یَمْکُرُونَ»: در حالی که به چاره‌جوئی نشستند و توطئه کردند و نقشه کشیدند.]] 12|103|بیشتر مردم (به سبب تصمیم بر کفر و پیروی از هوا و هوس، به تو) ایمان نمی‌آورند، هرچند که تلاش کنی (و در راهنمائی ایشان بسیار خویشتن را زحمت دهی). [[«وَ لَوْ حَرَصْتَ»: هرچند که بر آن شوق و علاقه و تلاش و کوشش داشته باشی (نگا: نساء / 129). «وَ مَآ أَکْثَرُ النَّاسِ ... بِمُؤْمِنِینَ»: (نگا: قصص / 56، سبأ / 13).]] 12|104|تو در برابر این (اندرز و راهنمائی)، پاداشی از ایشان نمی‌خواهی، (پس اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش. چرا که دیگران اندر شکم مادر و پشت پدرند و بدان می‌گروند، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده است. بلکه) قرآن جز پند و اندرزی برای همه‌ی جهانیان نیست. [[«إِنْ هُوَ»: آن نیست. حرف (إِنْ) نافیه، و (هُوَ) یعنی: قرآن. «ذِکْرٌ»: پند و اندرز. یادآوری (نگا: آل‌عمران / 58).]] 12|105|و چه بسیار دلائل و نشانه‌های (دالّ بر وجود خدا) در آسمانها و زمین وجود دارد که آنان (کورکورانه) از کنارشان می‌گذرند و از پذیرش آنها روی می‌گردانند. [[«کَأَیِّنْ»: چه بسیار. چه فراوان (نگا: آل‌عمران / 146). رسم‌الخطّ آن (کَأَیٍّ) است. «آیَةٍ»: دلائل و نشانه‌های وجود خدا، و وحدت و قدرت و کمال دانش الله. «یَمُرُّونَ عَلَیْهَا»: بر آنها می‌گذرند. مراد دیدن و پی‌بردن بدانها است. «وَ هُمْ عَنْهَا مُعرِضُونَ»: در حالی که درباره آنها نمی‌اندیشند و از آنها درس عبرت نمی‌گیرند. از آنها روی می‌گردانند و آنها را نادیده می‌گیرند.]] 12|106|و اکثر آنان که مدّعی ایمان به خدا هستند، مشرک می‌باشند. [[«وَ مَا یُؤْمِنُ ...»: بیشتر آنان از لحاظ گفتار مؤمن، ولی با توجّه به کردار مشرک می‌باشند. چرا که با وجود ایمان به یگانگی خدا، پسر و دختر به خدا نسبت می‌دهند، و صفات خاصّ یزدان را برای انبیاء و اولیاء و صلحاء قائل می‌شوند. مثلاً آنان را آگاه بر گذشته و حال و آینده و آنچه بوده است و خواهد بود می‌دانند و ایشان را فریادرس در اینجا و آنجا و همه‌جا می‌شمارند. مزار برخیها را همچون کعبه طواف می‌کنند و نذرها و قربانیها برای بعضی اشخاص و امکنه روا می‌دارند (نگا: توبه / 30 و 31، نحل / 57، زمر / 3).]] 12|107|آیا از این ایمن هستند که عذاب فراگیری از سوی خدا ایشان را در برگیرد، یا این که قیامت به ناگاه فرا رسد و ایشان غافل و بی‌خبر باشند؟ [[«غَاشِیَةٌ»: بلای همگانی و فراگیر و نابوده‌کننده. «السَّاعَةُ»: رستاخیز. «بَغْتَةً»: ناگهانی. بدون نشانه و مقدّمه قبلی (نگا: انعام / 31).]] 12|108|بگو: این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش به سوی خدا می‌خوانم و پیروان من هم (چنین می‌باشند)، و خدا را منزّه (از انباز و نقص و دیگر ناشایست) می‌دانم، و من از زمره‌ی مشرکان نمی‌باشم (و کسی و چیزی را شریک خدا نمی‌انگارم). [[«أَدْعُو»: دعوت می‌کنم. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «عَلَی بَصِیرَةٍ»: با بینش و آگاهی. با بیان و حجّت واضح و آشکار؛ نه کورکورانه و از روی تقلید. حال ضمیر فعل (أَدْعُو) است. «وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»: و هرکس که از من پیروی کند این چنین باید باشد. واژه (مَنْ) می‌تواند عطف بر ذوالحال باشد، و یا این که مبتدا بوده و خبر آن محذوف و (کَذلِکَ) باشد.]] 12|109|(سنّت ما در گزینش پیغمبران و گسیل آنان به میان مردمان تغییر نکرده است، و از جمله در انتخاب تو به عنوان خاتم‌الانبیاء نیز مرعی شده است) و ما پیش از تو پیغمبرانی نفرستاده‌ایم، مگر این که مردانی از میان شهریان بوده‌اند و بدیشان وحی کرده‌ایم. (دسته‌ای از انسانها بدانان گرویده و گروهی هم از ایشان بیزاری جسته‌اند. آیا قوم تو از این بی‌خبرند که پیغمبران نه فرشته و نه زن بوده‌اند و بلکه مردانی از شهرها بوده و در میان مردمان همچون ایشان زندگی کرده‌اند و تنها فرق آنان با دیگران این بوده که حاملان وحی و پیام آوران آسمانی بوده‌اند، و بعضی راه چنین راهنمایانی را انتخاب و به بهشت رسیده‌اند، و برخی هم عناد ورزیده و کفر پیشه کرده‌اند و به دوزخ واصل شده‌اند؟). مگر در زمین به گشت‌‌وگذار نمی‌پردازند تا ببینند که سرانجام کار گذشتگان پیش از ایشان چه بوده و به کجا کشیده شده است؟ بی‌گمان سرای آخرت، بهتر (از سرای این جهان) برای پرهیزگاران است. (ای معاندان افسار گسیخته و آرزوپرستان سرگشته!) آیا خرد و اندیشه‌ی خویش را به کار نمی‌اندازید (و نمی‌دانید که هستی خود را ناآگاهانه می‌بازید و توشه‌ای برای آخرت فراهم نمی‌سازید؟!). [[«إِلاّ رِجَالاً»: یعنی پیغمبران همه مرد بوده‌اند؛ نه فرشته یا جنّ یا زن. «مِنْ أَهْلِ الْقُرَی»: از میان اهالی شهرنشین. یعنی پیغمبران شهرنشین بوده‌اند؛ نه بیابانگرد و صحرانشین، و لذا کاملاً از اوضاع و احوال و مشکلات مادی و معنوی زندگی باخبر و مطّلع بوده و از روی شناخت به رفع مشکلات و کار تبلیغ پرداخته‌اند. «أَفَلَمْ یَسِیرُوا ...»: (نگا: آل‌عمران / 137، انعام / 11). «دَارُ الآخِرَةِ»: سرای آخرت. دنیای دیگر. اضافه موصوف به صفت است. یعنی (الدَّارُ الآخِرَةِ): (نگا: انعام / 32، اعراف / 169).]] 12|110|(ای پیغمبر! یاری ما را دور از خویشتن مدان. یاری ما به شما نزدیک و پیروزیتان حتمی است. پیش از این پیغمبران متعدّدی آمده‌اند و به دعوت خود ادامه داده‌اند و دشمنان حق و حقیقت هم به مبارزه خاسته و مقاومت و مخالفت نموده‌اند) تا آنجا که پیغمبران (از ایمان آوردن کافران و پیروزی خود) ناامید گشته و گمان برده‌اند که (از سوی پیروان اندک خویش هم) تکذیب شده‌اند (و تنهای تنها مانده‌اند). در این هنگام یاری ما به سراغ ایشان آمده است (و لطف و فضل ما آنان را در برگرفته است) و هرکس را که خواسته‌ایم نجات داده‌ایم. (بلی! در هیچ زمان و هیچ مکانی) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و دفع نمی‌گردد. [[«حَتّی»: برای غایت محذوفی است که سیاق دالّ بر آن است: لا یُغْرِرْهُمْ تَمادی ایّامِهِمْ فَإِنَّ مَنْ قَبْلَهُمْ أُمْهِلُوا حَتّی. «إِسْتَیْأَسَ»: مأیوس و ناامید شدند (نگا: یوسف / 80). «ظَنُّوا»: گمان بردند. انگاشتند. «کُذِبُوا»: تکذیب شده‌اند. با آنان دروغ گفته شده است. «ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا»: پیغمبران می‌انگاشتند که همه مردمان از جمله مؤمنان تازه ایمان، ایشان را تکذیب می‌کنند. مؤمنان گمان می‌بردند که پیغمبران به دروغ بدیشان وعده نصرت و پیروزی داده‌اند. پیامبران در طوفانیترین حالات و در لحظاتی ناپایدار و به مقتضای طبع بشری، بی‌اختیار به مغز آنان میگذشت که نکند وعده پیروزی خلاف از آب درآید، و یا وعده پیروزی مشروط به شرائطی بوده که حاصل نشده باشد (نگا: بقره / 214). «نُجِّیَ»: فعل ماضی مجهول است. به معنی: نجات داده شده است. «فَنُجِّیَ مَنْ ...»: مراد نجات پیغمبران و مؤمنان است. «بَأْسُنَا»: عذاب ما (نگا: انعام / 43، 147، 148، اعراف / 4، 5، 97، 98).]] 12|111|به حقیقت در سرگذشت آنان، (یعنی یوسف و برادران و دیگر پیغمبران و اقوام ایماندار و بی‌ایمان، درسهای بزرگِ) عبرت برای همه‌ی اندیشمندان است. (آنچه گفته شد) یک افسانه‌ی ساختگی (و داستان خیالی و دروغین) نبوده، و بلکه (یک وحی بزرگ آسمانی است که) کتابهای (اصیل انبیای) پیشین را تصدیق و پیغمبران (راستین) را تأیید می‌کند، و (به علاوه) بیانگر همه‌ی چیزهائی است که (انسانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند، و به همین دلیل مایه‌ی) هدایت و رحمت برای (همه‌ی) کسانی است که ایمان می‌آورند. [[«مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی»: قرآن و از جمله این داستان، سخنی نیست که از سوی انسانها به هم بافته شده باشد و از اندیشه و خیال آنها سرچشمه گرفته باشد، بلکه یک واقعیّت عینی و جدای از یک خیال و پندار است و از هر نظر راهگشا است (نگا: یونس / 37 و 38، هود / 13 و 35). «تَصْدِیقَ الَّذِی ...»: مراد این است که قرآن تصدیق‌کننده کتابهای صحیح آسمانی پیشین است. «تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ»: تفصیل دهنده و شرح کننده همه چیزهائی است که مؤمن در عقیده و عمل خود بدان نیازمند است.]] 13|1|الف. لام. میم. را. اینها، آیه‌هائی از کتاب (قرآن) است. و چیزی که از سوی پروردگارت (در سراسر این قرآن) بر تو نازل شده است حق است، ولیکن بسیاری از مردم (با وجود روشنی امر، به سبب دشمنی با حق به بیراهه می‌روند و بدان) نمی‌گروند. [[«المر» (نگا: بقره / 1). «تِلْکَ»: آن. در اینجا به معنی این است، و اشاره به آیات موجود در سوره است. به کار بردن اسم اشاره بعید به جای قریب، بیانگر عظمت و رفعت مشارالیه است. این واژه مبتدا و (آیات) خبر آن است. «الَّذی»: مبتدا است و خبر آن (اُنزِلَ إِلَیْکَ ...) یا (الْحَقُّ) است. «الْحَقُّ»: خبر (الَّذی)، یا خبر مبتدای محذوف است. «لکِنَّ أَکْثَرَ ...»: (نگا: یوسف / 103).]] 13|2|خدا همان کسی است که آسمانها را چنان که می‌بینید، بدون ستون برپا داشت، سپس (به دنبال آفرینش این آسمانهای بی‌ستون) به فرمانروائی جهان هستی پرداخت، و خورشید و ماه (و همه‌ی کرات و ستارگان دیگر) را فرمانبردار (خود و خدمتگزار شما) ساخت. هر کدام تا مدّت مشخّصی (و به خاطر هدف معیّنی) به حرکت خود ادامه می‌دهند. خداوند کار و بار (جهان) را (زیر نظر می‌دارد و با حساب و کتاب دقیقی) می‌گرداند و او (نشانه‌های دیدنی را در پهنه‌ی کتاب هستی بر می‌شمرد و) آیه‌ها (ی خواندنی کتاب قرآن) را بیان می‌دارد، تا این که یقین حاصل کنید که (در سرای دیگر) پروردگارتان را ملاقات خواهید کرد. [[«رَفَعَ»: برپا داشت. برافراشت. مراد پدید آوردن و آفریدن است. «عَمَدٍ»: اسم جمع است و واحد آن را (عَمُود) و (عِماد) ذکر کرده‌اند. برخی هم آن را جمع می‌دانند و مفرد را (عَمُود) و (عِماد) می‌شمارند (نگا: هُمَزَه / 9). «تَرَوْنَها»: مرجع ضمیر (ها) واژه (السَّمَاوَاتِ) یا (عَمَدٍ) است. این جمله می‌تواند صفت (عَمَد) یا حال (السَّمَاوَاتِ) باشد. «بَغَیرٍ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»: آسمانها را می‌بینید که خداوند آنها را بدون ستون آفریده است. آسمانها را آفریده و با ستونهای نامرئیِ قوّه جاذبه به هم پیوند داده است. یعنی دارای ستون بوده ولی ستونها را نمی‌بینید. «إِسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ»: (نگا: بقره / 29، اعراف / 54، یونس / 3) / «سَخَّرَ»: مسخر گرداند. فرمانبردار کرد. «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: سر رسید معیّن و مدّت مشخّص. مراد فرا رسیدن هنگامه رستاخیز است. «یُدَبِّرُ»: می‌گرداند. می‌چرخاند. «یُفَصِّلُ»: شرح می‌دهد. بیان می‌دارد (نگا: انعام / 55 و 97، یونس / 5).]] 13|3|و او آن کسی است که زمین را گسترانیده و در آن کوهها و جویبارها قرار داده است، و از هرگونه ثمر و میوه‌ای، جفت نر و ماده‌ای در آن آفریده است. شب را بر روز می‌پوشاند (و برعکس روز را بر پرده‌ی شب می‌گرداند). بی‌گمان در این (آفرینش شگرف و فرمانروائی سترگ و نمایش شگفت هستی) نشانه‌هائی (واضح و آشکار بر قدرت آفریدگار) است، برای آنان که می‌اندیشند (و سرسری از کنار عجائب و غرائب نمی‌گذرند). [[«مَدَّ»: گسترانیده است. «رَوَاسِیَ»: جمع راسی و راسِیَة، کوههای ثابت و استوار. «زَوْجَیْنِ»: دو صِنف. دو نوع. «إِثْنَیْنِ»: دو تا. مراد نر و ماده است (نگا: هود / 40، یس / 36، رحمن / 52، نجم / 45). «یُغْشِی»: (نگا: اعراف / 54).]] 13|4|در روی زمین، قطعه زمینهائی در کنار هم قرار دارد (که خاک هر یک بایسته‌ی محصولی و جنس هرکدام شایسته‌ی منظوری است) و تاکستانها و کشتزارها و نخلستانهای یک پایه و دو پایه در آن موجود است که هر چند با یک نوع آب سیراب می‌گردند، امّا برخی را از لحاظ طعم بر برخی دیگر برتری می‌دهیم. بی‌گمان در این (اختلاف استعداد خاکها و جوراجوری درختها و گیاهها و دگرگونیهای میوه‌ها و طعم آنها) نشانه‌هائی (بر قدرت خدا) برای کسانی است که عقل خویش را به کار می‌گیرند. [[«قِطَعٌ»: جمع قِطعة، بخشها و پاره‌ها. «مُتَجَاوِرَاتٌ»: کنار هم. نزدیک به هم. «قِطَعٌ مُتَجَاوِراتٌ»: مراد قطعه‌های مختلف و متفاوت زمین است. «زَرْعٌ»: کشت. مصدر است و در اینجا به معنی کشتزارها است. «صِنْوانٌ»: جمع صِنْو، همگون. یک‌پایه. «غَیْرُ صِنْوانٍ»: مختلف. دوپایه. «صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ»: درختانی که بیخ جداگانه دارند و مستقلّ از درختان همنوع خود هستند. یا این که: درختان همگون و همسان، و درختان مختلف و متفاوت. این معانی در صورتی است که واژه (صِنْوان) را تنها صفت (نَخیل) بدانیم. امّا اگر (صِنْوان) را به سبب عطف، صفت (نَخیل) و (زَرْع) و (جنّات) بشمار آوریم، یا این که آن را خبر مبتدای محذوف، مانند (کلّ) بدانیم معنی (صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ) عبارت خواهد بود از: درختان یک‌پایه و درختان دوپایه مصطلح در گیاه‌شناسی. بدین معنی که: برخی از درختان و گیاهان، ماده نرینه در یک درخت یا بوته، و ماده مادینه در یک درخت یا بوته دیگری است، و آنها را یک‌پایه می‌گویند، مانند درخت خرما. برخی از درختان و گیاهان هم، ماده نرینه و ماده مادینه هر دو بر یک درخت یا بوته است که بیشتر درختان و گیاهان بدین صورت بوده و آنها را دوپایه می‌نامند. حال ممکن است نرینه و مادینه در یک گل باشند، مانند بوته پنبه، و یا این که هر یک در گل جداگانه‌ای باشند، از قبیل بوته کدو. «یُسْقی»: آبیاری می‌گردند. نائب فاعل ضمیر (هُوَ) است که به کلّ واحدی از (قِطَعٌ، جنّاتٌ، زَرْعٌ، نَخیلٌ) برمی‌گردد. «الأُکُلِ»: آنچه خورده می‌شود. دانه و میوه (انعام / 14، سبأ / 16).]] 13|5|(ای پیغمبر! از چیزی) اگر باید در شگفت بمانی، شگفت‌انگیز (ترین چیز) سخن ایشان است که می‌گویند: آیا هنگامی که خاک شدیم، آیا دوباره (زنده می‌گردیم و) آفرینش تازه‌ای پیدا می‌کنیم؟ آنان کسانیند که به پروردگارشان ایمان ندارند، و غلها و زنجیرها به گردنهایشان می‌افتد و دوزخیانند و در آتش جاودانه می‌مانند. [[«إِن تَعْجَبْ ...»: اگر باید از چیزی در شگفت شد، شگفت‌انگیزترین چیز سخن ایشان است که. «خَلْقٍ جَدیدٍ»: آفرینش تازه. حیات دوباره. آفریده نو. «الأغْلالُ»: جمع غُلّ، طوق آهنین (نگا: اعراف / 157). «الأغْلالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ»: اشاره به وضع اسفناک آنان در جهنّم است (نگا: غافر / 71، حاقّه / 30 و 32).]] 13|6|(ای پیغمبر! گمراهی، مشرکان را بدانجا کشانده است که آنان تمسخرکنان) از تو بخواهند که بدی (و بلائی که از سوی خدا ایشان را از آن می‌ترسانی) پیش از خوبی (و نعمتی که از سوی خدا بدیشان مژده‌ی آن را می‌رسانی) بدانان رسد! و حال آن که عذابهای درهم کوبنده و خوارکننده قبل از ایشان بوده است و (بر سر گذشتگان آمده است و طومار حیات افراد کافر چون ایشان را در هم نوردیده است.) پروردگار تو نسبت به مردم با وجود ستمهائی که (با انجام گناه به خود) می‌کنند بخشنده است (و در عذابشان شتاب روا نمی‌دارد) و پروردگار تو دارای کیفر سخت است (و عقوبت او در انتظار گناهکارانی است که در انجام معاصی پافشاری می‌کنند و از راه اهریمن به راه خدا برنمی‌گردند و از نیکیها اندوخته‌ای برنمی‌بندند). [[«السَّیِّئَةِ»: بدی. مراد بلا و عذاب است. «الْحَسَنَةِ»: خوبی. مراد نعمت و رحمت است. «الْمَثُلاتُ»: جمع مَثُلَة، کیفر سخت، عقوبت رسوا کننده. «عَلَی ظُلْمِهِمْ»: با وجود ستمگری و بزهکاری ایشان. جار و مجرور در موضع حال است. حرف (عَلی) به معنی (مَعَ) (نگا: بقره / 177، عَلی حُبِّهِ).]] 13|7|کافران می‌گویند: کاش! معجزه‌ای (از معجزات پیشنهادی ما) از سوی پروردگارش بر او (که خویشتن را خاتم‌الانبیاء می‌خواند) نازل می‌شد، (و پیغمبریِ محمّد را برای ما ثابت می‌کرد. آخر قرآن و کارهای دیگری که از او دیده می‌شود، ما را قانع نمی‌کند. تازه اگر ما را قانع هم بکند، ما تنها چیزهائی را می‌پسندیم که خودمان پیشنهاد می‌کنیم. ای محمّد!) تو تنها بیم‌دهنده‌ای (و پیغمبری، و بر رسولان پیام باشد و بس،) و هر ملّتی راهنمائی (از میان سائر پیغمبران) دارد (و تو چیز نوظهور و بی‌سابقه‌ای نمی‌باشی). [[«آیَةٌ مِّن رَّبِّهِ»: معجزه‌ای بزرگ از سوی پروردگارش. مراد معجزه یا معجزاتی است که خودشان از روی عناد می‌خواستند. مثل کوه صفا را طلا کردن، برداشتن برخی از کوهها و تبدیل آنها به گلزارها و کشتزارها، و ... (نگا: اسراء / 90 - 93). «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»: مراد از (هادٍ) پیغمبر هر قوم، کتاب آسمانی هر یک از انبیاء، ذات ذوالجلال، پیروان مبلِّغ انبیاء، و محمّد مصطفی می‌تواند باشد.]] 13|8|خدا می‌داند که هر زنی (در شکم خود) چه چیز حمل می‌کند (و بار او پسر یا دختر است، و وضع جسمانی و روحانی، و کیفیّت و کمیّت استعدادها و نیروهای بالقوّه در او چگونه است)، و می‌داند که رحمها از چه چیز می‌کاهند و بر چه چیز می‌افزایند (و فعل و انفعالات دوران عادی و قاعدگی و آبستنی آنها چگونه بوده و زمان حاملگی و زایمان چه وقت و چقدر و بر چه منوال است)، و هر چیز در نزد او به مقدار و میزان است (و از اندازه‌ی معیّن و حساب مشخّص برخوردار است). [[«کُلُّ أُنثَی»: هر ماده‌ای اعم از انسان یا حیوان. «تَغِیضُ»: می‌کاهد و کم می‌کند. فرو می‌برد و می‌بلعد. این فعل به صورت لازم و متعدّی استعمال می‌شود. در اینجا متعدّی است. «تَزْدَادُ»: می‌افزاید. افزون می‌نماید. «کُلُّ شَیْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ»: در نزد خدا همه‌چیز دارای مقدار و اندازه مشخّص و معیّن، و حساب و کتاب دقیق و روشن است (نگا: حجر / 21، فرقان / 2، طلاق / 3). «بِمِقْدَارٍ»: دارای اندازه ثابت و کمیّت معیّن است.]] 13|9|خدا آگاه از جهان پنهان (از دید و دانش مردمان) و آگاه از جهان دیدنی (و آشکار در برابر چشم و علم ایشان) است، و بزرگوار و والا است. [[«الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ»: (نگا: انعام / 73، توبه / 94 و 105). «الْمُتَعَالِ»: والا و برتر از جهان و منزّه از مشابهت و مماثلت این و آن. چیره و مسلّط بر همه چیز. اصل آن (الْمُتَعالی) است و حذف یاء محض تخفیف است (نگا: غافر / 15 و 32).]] 13|10|کسی که از شما سخن را پنهان می‌دارد، و کسی که سخن را آشکار می‌سازد، و آن که در روز (به دنبال کار خود) روان می‌گردد، (برای خدا بی‌تفاوت و) یکسان می‌باشند (و خداوند از اوضاع و احوال و رفتار و کردارتان، هرگونه که بوده و هرجا و هر زمان که باشد آگاه است). [[«سَوَآءٌ»: یکسان و برابر است. مصدر و به معنی (مُسْتَوی) است و خبر مقدّم (مَنْ) می‌باشد. «أَسَرَّ»: پنهان کرد. آهسته گفت. «جَهَرَ بِهِ»: آشکارش کرد. آن را بلند گفت. «مُسْتَخْفٍ»: بسیار خویشتن را پنهان کننده. «سَارِبٌ»: رونده. در اینجا مراد کسی است که خود را ظاهر می‌سازد و به دنبال کار خویش روان می‌گردد.]] 13|11|انسان دارای فرشتگانی است که به (نوبت عوض می‌شوند و) پیاپی از روبرو و از پشت سر (و از همه‌ی جوانب دیگر، او را می‌پایند و) به فرمان خدا از او مراقبت می‌نمایند. خداوند حال و وضع هیچ قوم و ملّتی را تغییر نمی‌دهد (و ایشان را از بدبختی به خوشبختی، از نادانی به دانائی، از ذلّت به عزّت، از نوکری به سروری، و ... و بالعکس نمی‌کشاند) مگر این که آنان احوال خود را تغییر دهند، و (این سنّت جاری در اسباب و مسبّبات ظاهری است، ولی) هنگامی که خدا بخواهد بلائی به قومی برساند هیچ کس و هیچ‌چیزی نمی‌تواند آن را (از ایشان) برگرداند، و هیچ کس غیر خدا نمی‌تواند یاور و مددکار آنان شود. [[«مُعَقِّبَاتٌ»: جمع مُعَقِّبَة، گروه ملائکه و جماعت فرشتگان. حرف (ة) برای مبالغه است. فرشتگانی که آدمی را می‌پایند و کردار و گفتار او را ضبط می‌نمایند و از مصائب و بلایا و اشیاء و اشخاصی که خدا بخواهد وی را حفظ می‌کنند. از آنجا که فرشتگان مانند افراد نگهبان عوض می‌شوند و به دنبال یکدیگر می‌آیند و اعمال انسان را تعقیب می‌نمایند و او را نیز می‌پایند، آنان را (مُعَقِّبات) گفته‌اند (نگا: یونس / 21، زخرف / 80، ق / 17 و 18، انفطار / 10 و 11 و 12). «مِنْ أَمْرِ اللهِ»: به خاطر فرمان خدا. به فرمان خدا. حرف (مِنْ) به معنی (ب) است (نگا: غافر / 15). «سُوءًا»: بلا و بدی. هلاک و عذاب. «مَرَدَّ»: برگرداندن. برگرداننده. مصدر میمی است و می‌تواند به معنی (رَدّ) و یا به معنی اسم فاعل (رادّ) باشد. «فَلا مَرَدَّ لَهُ»: برگرداندن آن ممکن نیست. کسی و چیزی نمی‌تواند آن را برگرداند و دفع کند. «مِن دُونِهِ»: بغیر از خدا. «والٍ»: یاور. سرپرست و عهده‌دار امور.]] 13|12|(قدرت خدا در گستره‌ی هستی پدیدار، و آثار آن در همه‌جا آشکار است). او است که آذرخش آسمان را به شما می‌نماید که هم باعث بیم و هم مایه‌ی امید شما می‌گردد، و نیز ابرهای سنگین بار را (با تبخیر آبهای تلخ و شیرین اقیانوسها و دریاها و رودبارها) پدید می‌آورد. [[«الْبَرْقَ»: آذرخش آسمان که بر اثر برخورد دو توده ابر، بارهای الکتریکی متفاوت مثبت و منفی به وجود می‌آید، همان گونه که از برخورد سر دو سیم برق، جرقّه تولید می‌شود و به اصطلاح تخلیه الکتریکی صورت می‌گیرد. «خَوْفاً وَ طَمَعاً»: بیم و امید. بیم از آتش‌سوزیها و بارانهای نابهنگام و جریان سیلابها و جزغاله شدن به سبب صاعقه و دیگر خطرات، و امید به فوائد و برکات فراوانی که باعث آن می‌گردد. از قبیل: آبیاری زمینها. سمپاشی با آب اکسیژنه حاصل از آن، و تغذیه گیاهان توسّط کود ناشی از برخورد برق با هوای آسمان و غیره. این دو واژه می‌تواند مفعول سوم (یُری)، یا حال از (کُمْ) و به معنی: خَآئِفینَ وَ طَامِعِین، و یا حال (الْبَرَِْ) باشند. «یُنشِئُ»: پدید می‌آورد. «السَّحَابَ»: جمع (سَحابَة) است، ابرها. «ثِقَالَ»: جمع (ثَقیلَة)، سنگین‌بار از آبهای فراوانی که در خود دارند (نگا: اعراف / 57).]] 13|13|و رعد (مانند همه‌چیز فرمانبردار یزدان است و با صدائی که از آن می‌شنوید، با زبان حال)، و فرشتگان از هیبت و عظمت یزدان، (به زبان قال)، حمد و ثنای خدا را می‌گویند، و خدا صاعقه‌ها را روان می‌سازد و هرکس را که بخواهد بدانها گرفتار می‌کند. در حالی که (کافران این همه نشانه‌های دالّ بر وجود خدا را در گوشه و کنار جهان مشاهده می‌کنند، خوب نمی‌اندیشند و) آنان درباره‌ی خدا (و توانائی او در امر زنده‌گرداندن و جزا دادن) به مجادله می‌پردازند، و خدا دارای قدرتی بی‌انتهاء و کیفری سخت و دردناک است. [[«الرَّعْدُ»: رعد. صدائی که از برخورد دو توده ابر، با بار الکتریکی متفاوت به وجود می‌آید. «یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ»: (نگا: إسراء / 44، نور / 41، حشر / 24). «الصَّوَاعِقَ»: جمع صاعِقَة، آذرخش. آتشی که بر اثر رعد و برق شدید پدید می‌آید. «الِْمحَالِ»: اگر مصدر باب مفاعله بشمار آید، به معنی مُکایَدَه، یعنی چاره‌جوئی و چاره‌سازی است، و اگر اسم باشد، به معنی قوّت و قدرت است. اصل آن (محلّ) به معنی حیله و نیرنگ است. برخی هم آن را از (حَوْل) و هم‌ریشه با (حیلَة) می‌دانند، و قوّت و نقمت معنی می‌کنند. (نگا: اعراف / 183، طارق / 15 و 16).]] 13|14|خدا است که شایسته‌ی نیایش و دعا است. کسانی که جز او دیگران را به یاری می‌خوانند، به هیچ وجه دعاهایشان را اجابت نمی‌نمایند و کمترین نیازشان را برآورده نمی‌کنند. آنان (که غیر خدا را به فریاد می‌خوانند، و به جای آفریدگار، از آفریدگان برآوردن نیازهایشان را درخواست می‌نمایند) به کسی می‌مانند که (برکنار آبی دور از دسترس نشسته باشد و) کف دستهایش را باز و به سوی آب دراز کرده باشد (و آن آب را به سوی خود بخوانَد) تا آب به دهان او برسد، و هرگز آب به دهانش نرسد. دعای کافران (و پرستش ایشان) جز سرگشتگی و بیهوده‌کاری نیست. [[«دَعْوَةُ الْحَقِّ»: نیایش راستین. پرستش حقیقی. اضافه موصوف به صفت است. «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»: شایسته نیایش و بایسته پرستش خدا است. سزاوار تقاضای نیاز، و درخور طلب اجابتِ دعا خدا است. «أَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ»: کسانی که جز خدا را به فریاد می‌خوانند و جز او را پرستش می‌کنند. «لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُم بِشَیْءٍ»: اصلاً دعاهایشان را نمی‌شنوند و به فریادشان نمی‌رسند. نیازی از نیازهایشان را برآورده نمی‌سازند و کاری برایشان نمی‌کنند. «إِلاّ»: مگر. یعنی اجابت دعا و برآوردن نیاز توسّط پرستش شوندگان و به یاری خواندگان، چیزی جز همانند پاسخ و اجابت آب در برابر درخواست چنان فردی نیست. «مَا هُوَ بِبَالِغِهِ»: او به آب دسترسی پیدا نمی‌کند. آب به او یا به دهانش نمی‌رسد. «دُعَآءُ»: دعا. پرستش. «ضَلالٍ»: گمراهی و سرگشتگی. بیهوده‌کاری و پوچگرائی.]] 13|15|آنچه در آسمانها و زمین است - خواه ناخواه - خدای را سجده می‌برد (و در برابر عظمت او سر تسلیم و تکریم فرود می‌آورد)، همچنین سایه‌های آنها (که همچون خود آنها از نظم و نظام دقیق و فرمانبرداری شگفت برخوردارند) بامدادان و شامگاهان در مقابلش به سجده می‌افتند (و پیوسته در برابر اراده‌ی باری کرنش می‌برند). [[«یَسْجُدُ»: سجده می‌کند. کرنش می‌برد. در اینجا مراد اطاعت و فرمانبرداری از اراده و خواست حضرت باری است (نگا: آل‌عمران / 83). «مَنْ»: کسانی که. واژه (مَنْ) برای ذوی‌العقول، یعنی انسانها و فرشتگان و پریان به کار می‌رود، ولیکن در اینجا از راه تغلیب شامل غیر ذوی‌العقول نیز می‌باشد و به معنی (آنچه) است (نگا: نحل / 49). «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً»: خواه ناخواه. یعنی همه‌کس و همه‌چیز در برابر فرمان خدا خاضع و فرمانبردار می‌باشند، ولی خضوع و فرمانبرداری دسته‌ای تکوینی است، و خضوع و فرمانبرداری دسته‌ای تکوینی و تشریعی است. مؤمنان از روی میل و رغبت در پیشگاه پروردگار به سجده می‌افتند، امّا غیر مؤمنان هرچند حاضر به چنین سجده‌ای نیستند، تمام ذرّات وجودشان از نظر قوانین آفرینش خواه ناخواه تسلیم فرمان خدا است. این دو واژه مصدر و حال می‌باشند (نگا: آل‌عمران / 83). «ظِلالُهُمْ»: سایه‌های آنان. مراد این است که سایه‌های اشیاء نیز از نظم و نظام شگفتی برخوردار است و علاوه از فوائد ظاهری، می‌توان از سایه‌ها برای اندازه‌گیری خود اشیاء سود جست و نیز همچون ساعت، زمان را بدانها سنجید. «الْغُدُوِّ»: جمع غَداة، بامدادان. «الآصَال»: جمع أَصیل، شامگاهان (نگا: اعراف / 205). «بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ»: مراد همیشه و پیوسته است.]] 13|16|(ای محمّد! به مشرکان) بگو: چه کسی پروردگار آسمانها و زمین است؟ (و آنها را می‌گرداند و می‌پاید؟ جواب درست را برای آنان بیان کن و) بگو: الله. بگو: آیا جز خدا اولیاء (و معبودهائی) برای خود برگزیده‌اید (و بدانها تمسّک جسته‌اید) که برای خودشان (چه رسد به شما) سودی و زیانی ندارند؟ بگو: آیا کور (که شمائید) و بینا (که مؤمنانند) برابرند؟ یا این که تاریکیها (که پرستشهای کورکورانه‌ی شما است) و نور (که هدایت خدا و ارمغان مؤمنان است) یکسان است؟ یا این که (شدّت گمراهی آنان را بدانجا کشانده است که) برای خدا انبازهائی قائل می‌شوند که (به گمان ایشان) آنها همچون خدا دست به آفرینش یازیده‌اند (و آفریده‌هائی همچون آفریده‌های خدا دارند) و این است که کار آفرینش (و تشخیص آفریده‌های ایشان از آفریده‌های خدا) بر آنان مشتبه و مختلط گشته است؟ (که چنین نیست). بگو: خدا آفریننده‌ی همه چیز است و او یکتا و توانا (بر انجام آفرینش و چرخش هستی) است. [[«أوْلِیَآءَ»: جمع وَلیّ، سرپرستان. مراد معبودهای دروغین است. «أَمْ»: بلکه آیا؟ استفهام انکاری است. «أَمْ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَکَآءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ»: این عبارت می‌تواند جنبه تهکّم و ریشخند را داشته باشد. یعنی: بلکه آنان برای خدا انبازهائی قرار داده‌اند که چه بسا همچون خدا دست به آفرینش یازیده‌اند و این است که جدائی آنها از خدا برایشان دشوار شده است؟! یا این که استفهام انکاری باشد که ترجمه آن در معنی آیه مذکور است. «خَلَقُوا کَخَلْقِهِ»: آیا همچون خدا دست به کار آفرینش زده‌اند و مخلوقاتی را آفریده‌اند؟ آیا مخلوقاتی همچون مخلوقات خدا را پدیدار کرده‌اند؟ «فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ»: به سبب آن، آفریده‌ها برای آنان یکسان و مشتبه گشته است. لذا آفرینش خدا و آفرینش چنین معبودهائی، ایشان را دچار مشکل و اشتباه ساخته است. «الْقَهَّارُ»: بسیار چیره و توانا. بسیار غالب و قاهر.]] 13|17|خداوند از (ابرهای) آسمان، آب فرو می‌باراند و درّه‌ها و رودخانه‌ها هر یک به اندازه‌ی گنجایش خویش (برای رویش گیاهان و بهره‌وری درختان، از آب آن) در خود می‌گنجانند، و روی این سیلابها، کفهای زیاد و بیسودی قرار می‌گیرد، همچنین است آنچه از طلا و نقره و غیره جهت تهیّه‌ی زینت‌آلات روی آتش ذوب می‌نمایند، کفهائی همانند کفهای آب بر می‌آورد، - پروردگار برای حق و باطل چنین مثالی می‌زند - امّا کفها، (بیسود و بیهوده بوده و هرچه زودتر) دور انداخته می‌شود، ولی آنچه برای مردم نافع است در زمین ماندگار می‌گردد. خداوند این چنین مثالی می‌زند. (عقائد باطل، همسان کف و خس و خاشاک روی آب و بالای فلزات است که هرچه زودتر از میان می‌رود، ولی ادیان حقیقی آسمانی، چون آب و طلا و نقره سودمند و ماندگار می‌باشد). [[«سالَتْ»: جاری شد. «أَوْدِیَةٌ»: جمع وادی، درّه‌ها. مراد رودخانه و جویبارهای میان کوهها است. «بِقَدَرِهَا»: به اندازه گنجایش خود. «زَبَداً»: کف. «رَابِیاً»: برآمده. در بالا قرار گرفته. «إِبْتِغَآءَ»: به خاطر. از برای. مفعولٌ‌له است. «حِلْیَةٍ»: زیور. «جُفَآءً»: دور انداختنی. مصدر ماده (جَفْأ) به معنی اسم مفعول، یعنی مَجْفُوء است که به معنی مطرود و پرت شده می‌باشد.]] 13|18|(انسانها در مسیر زندگی دو گروهند: دسته‌ای به راه یزدان می‌روند، و دسته‌ای به راه شیطان). کسانی که (دعوت) پروردگار خود را پاسخ می‌گویند، سرانجامِ نیک دارند، و کسانی که (دعوت) پروردگار خود را پاسخ نمی‌گویند، (عاقبتِ بسیار بد و دردناکی دارند و) اگر همه‌ی چیزهائی که در زمین است و همانند آنها از آن ایشان باشد و همگی را برای رهائی خود (از عذاب دوزخ) پرداخت کنند (از آنان پذیرفته نمی‌گردد و از عذاب آن رهائی میسّر نمی‌شود). آنان حساب بدحال کننده‌ای دارند و جایگاهشان دوزخ است، و چه بد جایگاهی است! [[«الْحُسْنَی»: عاقبت نیک. سرانجام پسندیده. پاداش خوب. مبتدای مؤخّر است، و صفت به جای موصوف نشسته است و تقدیر چنین است: الْعَاقِبَةُ الْحُسْنَی. الْمَثُوبَةُ الْحُسْنَی. «أَلَّذِینَ»: مبتدا و جمله (لَوْ أَنَّ لَهُمْ ... تا ... سُوءُ الْحِسَابِ) خبر آن است.]] 13|19|پس آیا کسی که می‌داند که آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است حق است (و برابر آن زندگی می‌کند و هم بر آن می‌میرد، سزا و جزای او) همانند (سزا و جزای) کسی خواهد بود که (به سبب انحراف از حق و کفر مطلق، انگار) نابینا است؟! تنها خردمندان (حق را و عظمت خدا را) درک می‌کنند (و فرق میان دو گروه مؤمن و کافر را می‌فهمند). [[«إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُوا الألْبَابِ»: حق را و عظمت خدا را تنها خردمندان درک و فهم می‌کنند. تنها عاقلان می‌دانند که باید مؤمنان و کافران مثل هم بشمار نیایند.]] 13|20|(خردمندان، یعنی) آن کسانی که به عهد (تکوینی و تشریعی) خدا وفا می‌کنند، و پیمان (موجود میان خود و بندگان) را نمی‌شکنند. [[«عَهْدِ اللهِ»: پیمان فطری و تکوینی خدا با انسان. یعنی آن بخش از حقائق هستی که انسان با نیروی خرد و اندیشه بدانها پی می‌برد (نگا: انعام / 152). و پیمان تشریعی، یعنی رعایت احکام و قوانینی که خدا توسّط انبیاء برای راهنمائی انسانها فرستاده است. «الْمِیثَاقَ»: پیمانهائی که انسانها با انسانها می‌بندند.]] 13|21|و کسانی که برقرار می‌دارند پیوندهائی را که خدا به حفظ آنها دستور داده است، (از قبیل: رابطه‌ی انسان با آفریننده جهان، پیوند انسان با جامعه‌ی انسانیّت، و رابطه‌ی او با همنوعان به ویژه خویشان و نزدیکان) و از پروردگارشان می‌ترسند و از محاسبه‌ی بدی (که در قیامت به سبب گناهان داشته باشند) هراسناک می‌باشند. [[«یَصِلُونَ»: برقرار می‌دارند. پیوند می‌دهند. «سُوءَ الْحِسَابِ»: (نگا: رعد / 18).]] 13|22|و کسانی که (در برابر مشکلات زندگی و اذیّت و آزار دیگران) به خاطر پروردگارشان شکیبائی می‌ورزند، و نماز را چنان که باید می‌خوانند، و از چیزهائی که بدیشان داده‌ایم، به گونه‌ی پنهان و آشکار می‌بخشند و خرج می‌کنند، و با انجام نیکیها بدیها را از میان برمی‌دارند. آنان (با انجام چنین کارهای پسندیده‌ای) عاقبت نیک دنیا (که بهشت است) از آن ایشان است. [[«إِبْتِغَآءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ»: به خاطر ذات پروردگارشان. «سِرّاً وَ عَلانِیَةً»: در پنهان و آشکارا. یعنی در جائی که پنهان بهتر است پنهانی می‌بخشند، و در جائی که آشکارا بهتر است آشکارا می‌بخشند. حال ضمیر (و) در فعل (أَنفَقُوا) می‌باشد (نگا: بقره / 274). «یَدْرَؤُونَ»: دفع می‌کنند. از میان می‌برند. «عُقْبَی»: عاقبت نیک. سرانجام خوبی که به دنبال دنیا می‌آید که بهشت است (نگا: اعراف / 128، هود / 49، طه / 132). «عُقْبَی الدَّارِ»: سرانجام خوب دنیا که بهشت است. (عُقْبَیا) مصدر است و به فاعل خود (الدَّارِ) افزوده شده است.]] 13|23|(این عاقبت نیکو) باغهای بهشت است که جای ماندگاری (سرمدی و زیستن ابدی) است، و آنان همراه کسانی از پدران و فرزندان و همسران خود بدانجا وارد می‌شوند که صالح، (یعنی از عقائد و اعمال پسندیده‌ای برخوردار بوده) باشند (و جملگی در کنار هم جاودانه و سعادتمندانه در آن بسر می‌برند) و فرشتگان از هر سوئی بر آنان وارد (و به درودشان) می‌آیند. [[«عَدْنٍ»: جای ماندن و جاودانه بسر بردن (نگا: توبه / 72). «جَنَّاتُ عَدْنٍ»: بَدَل کلّ از کلّ (عُقْبَی الدّارِ) است. «وَ مَن صَلَحَ ...»: همراه با کسی که مؤمن صالحی بوده باشد. «مِن کُلِّ بَابٍ»: از هر دری. مراد از هر طرف و از هر سوئی است.]] 13|24|(فرشتگان بدانان خواهند گفت:) درودتان باد! (همیشه به سلامت و خوشی بسر می‌برید) به سبب شکیبائی (بر اذیّت و آزار) و استقامتی که (بر عقیده و ایمان) داشتید. چه پایان خوبی (دارید که بهشت یزدان و نعمت جاویدان است). [[«بِمَا صَبَرْتُمْ»: به سبب صبری که کردید. و آن شکیبائی بر ناگواریها، تحمّل اذیّت و آزارها، مبارزه با هواها و هوسها، استقامت بر عقیده و ایمان، و غیره است.]] 13|25|و امّا کسانی که (برعکس افراد فوق الذّکر)، پیمان (فطری و تکوینی) خدا را می‌شکنند که (با اعطای عقل و شعور) با ایشان بسته است، و پیوندی را می‌گسلانند که خدا به حفظ و نگاهداشت آن دستور داده است، و در روی زمین به فساد و تباهی می‌پردازند، نفرین بهره‌ی ایشان است و پایان بدِ جهان (که دوزخ سوزان است) از آنِ آنان است. [[«اللَّعْنَةُ»: لعن و نفرین. طرد از رحمت خدا و بی‌بهره‌ماندن از نعمت او. «سُوءُ الدَّارِ»: سرانجام بد. پایان بد جهان که دوزخ است.]] 13|26|خدا روزی را برای هرکس که بخواهد (و او را متمسّک به اسباب و علل ظاهری ببیند) فراوان و فراخ می‌گرداند، و آن را برای هرکس که بخواهد (و او را غیر متمسّک به اسباب و علل ظاهری ببیند) کم و تنگ می‌نماید. (کافران) به زندگی دنیا شاد و خوشنودند، و زندگی دنیا هم در برابرِ آخرت، کالای ناچیزی بیش نیست. [[«یَبْسُطُ»: توسعه می‌دهد. فراخ و فراوان می‌گرداند. «یَقْدِرُ»: محدود و تنگ می‌گرداند. «فِی الآخِرَةِ»: در برابر آخرت. با مقایسه و توجّه به آخرت که نامحدود و دارای نعمتهای فراوان است. «مَتَاعٌ»: کالای ناچیز و اندک. تنوین آن دالّ بر ناچیزی و بی‌ارزشی است.]] 13|27|کافران می‌گویند: کاش! معجزه‌ای (از معجزات پیشنهادی ما) از سوی پروردگارش بر او (که خویشتن را خاتم‌الانبیاء می‌خواند) نازل می‌شد، (و پیغمبری محمّد را برای ما ثابت می‌کرد. آخر قرآن و کارهای دیگری که از او دیده می‌شود ما را قانع نمی‌سازد. تازه اگر ما را هم قانع سازد، ما تنها چیزهائی را می‌پسندیم که خودمان پیشنهاد می‌کنیم! ای پیغمبر، بدیشان) بگو: (ایمان نیاوردن آنان تنها به خاطر کمبود معجزه نیست. بلکه آنان به سبب دلبستگی به دنیا و انجام گناه و مال دوستی و آرزوپرستی، گمراه گشته‌اند و) خداوند هرکه را بخواهد گمراه می‌کند و هرکه را که (به سوی او) برگردد، به جانب خود رهبری می‌کند (و او را در مسیر هدایت توفیق می‌دهد). [[«لَوْ لآ أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ ...»: (نگا: یونس / 20، رعد / 7). «أَنَابَ»: توبه کرد. برگشت.]] 13|28|آن کسانی که ایمان می‌آورند و دلهایشان با یاد خدا سکون و آرامش پیدا می‌کند. هان! دلها با یاد خدا آرام می‌گیرند (و از تذکّر عظمت و قدرت خدا و انجام عبادت و کسب رضای یزدان اطمینان پیدا می‌کنند). [[«أَلَّذِینَ»: خبر مبتدای محذوف، یا بدل کلّ از کلّ (مَنْ أَنابَ)، و یا منصوب به مدح است.]] 13|29|آن کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته می‌کنند، خوشا به حال ایشان، و چه جایگاه زیبائی دارند! [[«أَلَّذِینَ»: بدل از (أَلَّذِینَ) در آیه قبلی است و یا مبتدا و خبر آن جمله دعائی (طُوبَی لَهُمْ) است. «طُوبَی»: اسم خاصّ بهشت است. یا این که مصدر است و به معنی نیک و زیبا است، و یا اسم تفضیل و مؤنّث (أَطْیَبُ) است و به معنی پاکیزه‌ترین و زیباترین. «طُوبَی لَهُمْ»: بهشت یا زیباترین سرانجام از آن ایشان است. خوشا به حال ایشان! «مَآبٍ»: محلّ بازگشت. بازگشت (نگا: آل‌عمران / 14).]] 13|30|بدین گونه‌ی شگرف تو را به میان ملّتی فرستاده‌ایم که ملّتهای فراوانی پیش از آنان آمده‌اند و رفته‌اند، تا آنچه را که به تو وحی کرده‌ایم بر آنان - هر چند که منکر خداوند مهربانند - بخوانی. بگو او پروردگار من است. جز او خدائی نیست. بر او توکّل کرده‌ام، و بازگشت من به سوی او است. [[«کَذلِکَ أَرْسَلْنَاکَ»: این گونه شگرف و بدین صورت سترگ که در شأن تو است، تو را روانه کرده‌ایم. مگر نه این است که خاتم پیغمبرانی و پیغمبر همه جهانیانی؟! «کَذَالِکَ»: این گونه و بدین ویژگی خاصّی که در ارسال تو منظور بوده است. همان گونه که پیغمبران پیشین به میان اقوام خود فرستاده شده‌اند، تو نیز به میان این مردمان فرستاده شده‌ای. «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ»: در حالی که آنان به خدای مهربان اعتقاد ندارند. این جمله حال ضمیر (هُمْ) در (عَلَیْهِمْ) است. یعنی تو قرآن را برای آنان می‌خوانی و آنان بر کفر خود می‌افزایند. «مَتَابِ»: اصل آن (مَتابی) است. یعنی بازگشت من.]] 13|31|اگر (به فرض به جای این قرآن)، قرآنی باشد که کوهها بدان به حرکت درآید، یا زمین به وسیله‌ی آن شکافته گردد، و یا بدان مردگان (زنده و) به سخن درآورده شوند، (باز هم بعضیها به سبب عناد با حق، بدان نمی‌گروند و بر راه خدا نمی‌روند. وظیفه‌ی تو تبلیغ است و ایمان آوردن یا ایمان نیاوردن آنان در دست تو نیست) بلکه همه‌ی کارها در دست خدا است. آیا مسلمانان (هنوز منتظرند که پدران و پسران و برادران و همسران و دوستان مشرک ایشان ایمان بیاورند؟) مگر نمی‌دانند که اگر خدا می‌خواست همه‌ی مردمان را هدایت می‌داد؟! پیوسته کافران (در زندگی این جهان) به سبب کاری که می‌کنند دچار بلا و مصیبت کوبنده می‌گردند، و یا این که بلا و مصیبت کوبنده بر دور و بر آنان فرود می‌آید (و ایشان را تهدید می‌نماید) تا وعده‌ی خدا فرا رسد (که قیامت است و پروردگار سزا و جزای قطعی ایشان را بدیشان نماید). بی‌گمان خداوند خلاف وعده نمی‌کند. [[«وَ لَوْ ...»: جواب (لَوْ) محذوف است که (مَا آمَنُوا بِهِ) است (نگا: انعام / 27). «قُرْآناً»: قرآنی. کتابی خواندنی. «أَفَلَمْ یَیْأَسْ»: آیا ندانسته‌اند؟ استعمال (یَئِسَ) به معنی (عَلِمَ) را برخی حقیقی دانسته‌اند، و بعضی آن را مجازی بشمار آورده‌اند و گفته‌اند: مأیوس شدن، متضمّن علم و آگاهی است. «قَارِعَة»: بلای کوبنده و مصیبت ویرانگر. «تَحُلُّ»: وارد می‌شود. فرا می‌رسد. «تَحُلُّ قَرِیباً مِّن دَارِهِمْ»: نزدیک به خانه و کاشانه و سرزمین ایشان رخ می‌دهد و وارد می‌گردد. «حَتَّی یَأْتِیَ وَعْدُ اللهِ»: اگر آیه تنها راجع به صدر اسلام باشد، مراد وعده غلبه مسلمانان بر قریشیان مشرک و فتح شهر مکّه است، ولی اگر عام باشد، مراد فرا رسیدن قیامت و کیفر دادن مشرکان در آن است.]] 13|32|(ای پیغمبر! اگر کافران، تو و آئین اسلام را استهزاء می‌کنند، غمگین مباش که) بی‌گمان پیغمبرانی پیش از تو استهزاء شده‌اند و من کافران (استهزاء کننده) را مدّتی مهلت داده‌ام و (آزاد گذاشته‌ام) سپس ایشان را گرفتار (قهر و عذاب شدید خود) ساخته‌ام. آیا باید عذاب من (در حق ایشان) چگونه بوده باشد؟! (تاریخ گذشتگان را بخوانید و شهر و دیار و آثار جبّاران را بنگرید تا بدانید). [[«أَمْلَیْتُ»: مهلت داده‌ام و آزاد گذارده‌ام. ناقص واوی و از مصدر (مَلاوَة) به معنی آزاد گذاشتن و به حال خود رها کردن است (نگا: آل‌عمران / 178). «عِقَابِ»: اصل آن (عِقابی) است. یعنی عذاب و عقاب من. «فَکَیْفَ کَانَ عِقَابِ»: جمله پرسشی و برای تعجّب از حال ایشان است و بیانگر مکافات شدید و عذاب سخت خدا می‌باشد (نگا: بقره / 66، نساء / 84).]] 13|33|آیا خدائی که (همه‌ی مردمان را آفریده است و) حافظ و مراقب همه‌کس است و اعمال ایشان را می‌پاید (همسان بتهائی است که همچون او نمی‌باشند؟ مگر خدا و معبودهای دروغین مانند یکدیگرند؟). برای خدا انبازهائی قرار داده‌اند. بگو: آنها را (خدا) بنامید (ولی بدانید که حقیر و ناقابلند و سود و زیانی ندارند و شایان پرستش نمی‌باشند). یا این که خدا را از چیزهائی (به نام شریکها و انبازها) خبر می‌دهید که او از بودن آنها در زمین بی‌خبر است؟! (مگر می‌شود که شریکها و انبازهائی خدا داشته باشد و او آنها را نشناسد؟!) یا این که با سخنان ظاهری (و بی‌اساس، آنها را شریک و انباز خدا می‌سازید؟!) بلکه (حقیقت این است که) نیرنگ کافران (که رخنه‌گرفتن از پیغمبران و ایجاد موانع در سر راه دعوت آنان و القاء شبهه‌ها در دلائلشان است) در نظرشان زیبا جلوه‌گر شده است و (بدین سبب) از راه خدا بازداشته شده‌اند. و خدا هرکس را (به سبب اعمال ناشایست) گمراه سازد، راهنمائی نخواهد داشت (که او را به سوی رستگاری رهبری کند). [[«قَآئِمٌ»: ایستاده. مراقب و مواظب. «مَنْ ...»: مبتدا است و خبر آن محذوف است که (کَمَنْ لَیْسَ کَذلِکَ) می‌باشد (نگا: رعد / 19، نحل / 17). «سَمُّوهُمْ»: آنها را نامگذاری کنید. آنها را خدا نام بدهید. مراد این است که بتها چیزی نیستند و خود کافران آنها را نامگذاری کرده و به خیال فاسد خویش مؤثّر و متصرّف در امور جهان می‌دانند (نگا: اعراف / 71، غافر / 74) أ «تُنَبِّؤُونَهُ»: او را باخبر و مطّلع می‌سازید. «بِظَاهِرٍ مِّنَ الْقَوْلِ»: با سخنی که فقط ظاهر دارد و حقیقت ندارد مانند خیال. با سخنی که دارای مفهوم صحیح و واقعیّت درست نمی‌باشد. «صُدُّوا»: بازداشته شده‌اند.]] 13|34|آنان در زندگی دنیا عذابی دارند (که مکافات عمل ایشان در این جهان است) و عذاب آخرت (آنان در آن جهان، از عذاب این جهان ایشان) سخت‌تر می‌باشد، و هیچ کسی و هیچ چیزی نمی‌تواند حافظ ایشان در برابر (عذاب) خدا باشد (و آن را از ایشان دفع کند). [[«أَشَقُّ»: سخت‌تر و دارای مشقّت و رنج بیشتر (نگا: سجده / 21، زمر / 26، غاشیه / 24). «وَاقٍ»: حفظ کننده. نگاه‌دارنده.]] 13|35|صفت بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده است (این است که) رودخانه‌ها و جویبارها در زیر (درختان) آن جاری است. میوه و نعمتش همیشگی و سایه‌اش دائمی است. این سرانجام کسانی است که پرهیزگارند، و سرانجام کافران آتش (دوزخ) است. [[«مَثَلُ»: مانند و شبیه. مجازاً به معنی صفت عجیب و شگفت. این واژه مبتدا و خبر آن محذوف است. «أُکُل»: (نگا: بقره / 265، رعد / 4). «ظِلّ»: سایه. کنایه از رفاهیّت و عزّت و نعمت و راحت دائم است. «تِلْکَ»: آن. مراد (این) و مرجع جنّت است. «عُقْبَی»: (نگا: رعد / 22).]] 13|36|کسانی که کتاب (آسمانی) بدیشان داده‌ایم (و منصف هستند) از آنچه بر تو نازل شده است خوشحالند، و از میان دسته‌ها (و گروههای اهل کتاب و سایر مشرکان) کسانی هستند (که به سبب تعصّبهای مذهبی و قومی) قسمتی از آن را نمی‌پذیرند. (ای پیغمبر! به مخالفت و لجاجت این و آن اعتناء مکن و بلکه خطّ اصیل و صراط مستقیم خود را پیش بگیر و برو، و) بگو: من تنها و تنها مأمورم که خدا را بپرستم و انبازی برای او نسازم. من (مردمان را) به سوی او می‌خوانم و بازگشت من (و همگان) به جانب او است. [[«أَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتَابَ ...»: مراد گروهی از یهودیان و مسیحیانی است که ایمان آورده‌اند. «الأحْزَابِ»: گروهها و دسته‌ها. «مِنَ الأحْزَابِ مَنْ ...»: مراد یهودیان و مسیحیان و همچنین مشرکانی است که گرد هم آمدند و بر ضدّ پیغمبر و آئین اسلام به مبارزه برخاستند. «أَدْعُو»: دعوت می‌کنم. مردم را فرا می‌خوانم. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «مَآبِ»: رجوع و بازگشت من. اصل آن (مَآبی) و از ماده (أَوْب) می‌باشد.]] 13|37|همان گونه (که کتابهای آسمانی را برای پیغمبران پیشین فرستادیم) قرآن را هم به عنوان داور (در میان مردم و داور کتابهای گذشته، به زبان) عربی (بر تو) فرستادیم. (پس برابر آن با همگان اعم از اهل کتاب و سایر مشرکان رفتار کن و برابر آرزوها و خواستهای مردم راه مرو) و اگر از آرزوها و خواستهایشان، بعد از آن که دانش (وحی) به تو رسیده است، پیروی کنی، کسی نمی‌تواند در برابر خدا تو را یاری دهد و تو را (از دست عذاب او) محفوظ دارد. [[«حُکْماً»: داوری. مصدر است و می‌تواند به معنی اسم فاعل، یعنی حاکم و داور باشد. مراد این است که قرآن فاصل حق از باطل و بیانگر احکام راستین الهی است. «عَرَبِیّاً»: به زبان عربی که زبان قوم پیغمبر است (نگا: ابراهیم / 4). «اَلْعِلْمِ»: دانش و آگاهی. مراد وحی و دستور آسمانی است. «مَا لَکَ مِنَ اللهِ ...»: مخاطب پیغمبر و مراد امّت او است.]] 13|38|(برخیها داشتن زنان و فرزندان را بر تو عیب می‌گیرند) و ما پیش از تو پیغمبرانی را روانه کرده‌ایم و زنان و فرزندانی بدیشان داده‌ایم. (پیغمبران جملگی انسان بوده‌اند و بنا به سرشت انسانی خورده‌اند و خفته‌اند و با مردم رفت و آمد داشته و معامله کرده و ازدواج نموده‌اند) و هیچ پیغمبری را نرسیده است که معجزه‌ای جز با اجازه‌ی خدا بیاورد (و به مردم ارائه دهد). هر زمانی دارای نوعی معجزه است (که شایسته‌ی آن و حکمت و مصلحت در آن است). [[«آیَةٍ»: معجزه. مراد معجزاتی است که مشرکان و یهودیان پیشنهاد می‌کردند و انجام آنها را درخواست می‌نمودند (نگا: إِسراء / 90 - 93، فرقان / 7 و 8) أ «أَجَلٍ»: مدّت. زمان. «کِتَابٌ»: کار حتمی و امر معیّن. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی (مکتوب) به معنی محتوم است. در اینجا مراد حکم معیّن و معجزه مشخّص و کار مقدّر است. «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ»: هر زمانی معجزه مربوط به خود دارد. هر زمانی دارای حکم معیّن و کار مقدّری است که جز آن در آن انجام نمی‌گیرد (نگا: انعام / 67).]] 13|39|خداوند هرچه را که بخواهد (و مصلحت بداند، از نشانه‌های کتاب دیدنی جهانی و از آیه‌های کتاب خواندنی آسمانی) از میان برمی‌دارد، و هرچه را (از قوانین هستی و از شرائع الهی که حکمتش اقتضاء کند و مناسب با زمان باشد) برجای می‌دارد و (جایگزین می‌سازد. و همه‌ی اینها) در علم خدا ثابت و مقرّر است. [[«یَمْحُو»: از میان برمی‌دارد. زائل می‌گرداند. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «یُثْبِتُ»: بر جای می‌دارد. ثابت و استوار می‌سازد. مراد از محو و اثبات در اینجا، عبارت است از: 1 - تصرّفات خداوندی در نظام هستی، از قبیل: زنده‌گرداندن و میراندن، پدید آوردن و نابود کردن، کاستن و افزودن، رویاندن و پژمراندن، نیرو دادن و نیرو زدودن، و ... 2 - تصرّفات خداوندی در آیات و احکام کتابهای آسمانی، از قبیل: اقامه دینی و ازاله آئینی، منسوخ‌کردن آیات و احکامی و لازم گرداندن مقرّرات و قوانینی، و ... «أُمُّ»: اصل. مرکز. «الْکِتَابِ»: علم خدا. لوح محفوظ. یعنی حوادث کَوْنی و انسانی، و آیات و احکام آئین آسمانی، خاضع علم ثابت خدا و مشیّت تغییرناپذیر او بوده که در لوح محفوظ ضبط و منعکس است. آیه فوق را می‌توان چنین هم معنی کرد: خداوند هر قانون و شریعتی را که بخواهد از میان برمی‌دارد، و هر قانون و شریعتی را که بخواهد برجای می‌دارد؛ و یا آئین پسین را جایگزین آئین پیشین می‌گرداند، و قوانین و شرائع اصولی همچون توحید و نبوّت و معاد و تحریم رذائل و تحسین فضائل، ثابت و تغییرناپذیر می‌مانند.]] 13|40|(ای پیغمبر!) اگر (تو را زنده بداریم و) برخی از چیزهائی را به تو بنمائیم که به آنان وعده می‌دهیم، و یا این که تو را بمیرانیم (و شکست و مصیبت کافران و پیروزی و نعمت مؤمنان را نشانت ندهیم مسأله‌ای نیست. چرا که) بر تو تنها ابلاغ (رسالت) است، و بر ما حساب و کتاب. [[«الْبَلاغُ»: تبلیغ. ابلاغ رسالت (نگا: آل‌عمران / 20، مائده / 92 و 99). «الْحِسَابُ»: محاسبه. بازپرسی. «وَ إِن مَّا نُرِیَنَّکَ ...»: (نگا: زخرف / 41 و 42).]] 13|41|مگر (این کافران مغرور و لجوج) نمی‌دانند که ما به زمین می‌آئیم (و) از اطراف آن می‌کاهیم؟ (از سرزمین اینان می‌کاهیم و بر سرزمین آنان می‌افزائیم، و اقوام و تمدّنها و حکومتهائی را نابود می‌کنیم و اقوام و تمدّنها و حکومتهای دیگری را جایگزین آنها می‌سازیم. آیا این قانون همیشگی و ساری و جاری در همه‌ی سرزمینها و جامعه‌های بشری، برای بیدار شدن مردمان کافی نیست؟). خداوند فرمان می‌راند و فرمانش هیچ گونه رادع و مانعی ندارد. (اصلاً چه کسی یا چه چیزی یارای جلوگیری از اجرای فرمان او را دارد؟!) و (از آنجا که خدا آگاه از هر چیزی و گواهان آماده و دلائل مهیّا است) او سریع‌الحساب است (و در روز قیامت نیازی به طول زمان جهت رسیدگی به حساب مردمان نیست). [[«أوَلمْ یَرَوْا»: آیا نمی‌دانند. مراد از دیدن، دانستن است. «الأرْضَ»: مراد سرزمین ظالمان و کافران است (نگا: انعام / 6). یا این که مضاف محذوف است و مراد اهل آن است. مراد خود کره زمین نیز می‌تواند باشد. «أَطْرَافِ»: دَور و بَر. نواحی. «نَنقُصُ مِنْ أطْرَافِهَا»: از اطراف آن می‌کاهیم. این کاهش ممکن است اشاره به فتوحات اسلامی یا این که تخریب ممالک ستمگران و هلاک کردن ملحدان و مشرکان باشد. و شاید اشاره به این کشف علمی‌باشد که می‌گوید: سرعت گردش زمین به دور محور خود، و نیروی گریز از مرکز، سبب شده‌اند که در دو قطب از برآمدگی کره زمین کاسته شود. یا اشاره به این نکته دانش جدید باشد که می‌گوید: هرگاه سرعت انطلاق بخشی از گازهائی که همچون غلافی کره زمین را احاطه کرده‌اند، از قوّه جاذبه‌ای که زمین نسبت بدانها دارد افزونتر باشد، مقداری از آن گازها از جو زمین خارج و راهی پهنه هستی می‌گردند. این انطلاق که نوعی کاهش از اطراف کره زمین بشمار است، هر روزه به طور مستمرّ انجام می‌پذیرد (نگا: تفسیر المنتخب). «مُعَقِّبَ»: تعقیب کننده و بازپرس. به تعقیب اندازنده و بازدارنده. «لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ»: کسی نمی‌تواند فرمان او را بازپرسی و پی‌گردی کند، یا از اجرا فرمانش جلوگیری به عمل آورد.]] 13|42|کسانی پیش از آنان (درباره‌ی پیغمبران) توطئه‌ها کرده‌اند و نقشه‌ها کشیده‌اند (و توطئه‌هایشان خنثی و نقشه‌هایشان نقش بر آب شده است) و طرحها و نقشه‌ها همگی از آن خدا است (و مسلّماً توطئه‌ها و نقشه‌هائی که هم‌اینک نیز کافران برای مبارزه‌ی با تو می‌کنند و می‌کشند، خنثی و بی‌نتیجه می‌گردد). خدا از کار و بار هر کسی آگاه است (و لذا از حیله‌ی حیله‌گران چون ایشان هم بی‌خبر نمی‌باشد) و کافران خواهند دانست که پایان نیکوی این جهان (و سعادت مینوی آن جهان) از آن کیست. [[«مَکَرَ»: حیله‌گری و چاره‌جوئی کرد. توطئه کرد و نقشه کشید. «الْمَکْرُ»: مراد مشاکله است (نگا: آل‌عمران / 54، انفال / 30، اعراف / 123).]] 13|43|کافران می‌گویند: تو فرستاده (ی خدا) نمی‌باشی. بگو: کافی است میان من و شما خدا و کسی که از کتاب (قرآن) آگاه باشد گواه شوند. (همین بس که خدا می‌داند که من فرستاده‌ی او هستم، و کسانی هم که از محتوای قرآن مجید آگاه باشند، از اعجاز قرآن می‌فهمند که کتابی را که با خود آورده‌ام ساخته و پرداخته‌ی مغز بشری نیست و از سوی آفریننده‌ی مغزها به دستشان رسیده است). [[«مُرْسَلاً»: فرستاده. پیغمبر. «شَهِیداً»: گواه. «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ»: مراد آگاهان از قرآن، یا علماء یهودی و مسیحی است که از روی تورات و انجیل، آسمانی بودن قرآن و صدق پیغمبر اسلام را درک می‌کنند.]] 14|1|الف. لام. را. (این قرآن) کتابی است که آن را برای تو فرستاده‌ایم تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) با توفیق و تفضّل پروردگارشان، از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری، (یعنی که) به راه خدای چیره‌ی ستوده (درآوری). [[«الر»: (نگا: بقره / 1). «إِذْنِ»: توفیق و تفضّل. فرمان و دستور. اجازه. «إِلَی صِرَاطِ ...»: بَدَل از (إِلَی النُّورِ) است. یعنی که راه خدا، مکان نور و روشنائی است، و در پرتو نور و روشنائی، حقائق یافته می‌شود و هدایت میسّر می‌گردد.]] 14|2|خدائی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است. وای بر کافران! که عذاب سختی (و مجازات شدیدی) دارند، (چرا که در چنگ خدای غالب بر هر چیز و مالک همه چیز گرفتارند). [[«أَللهِ»: عطف بیان (الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ) یا موصوف مؤخّر آن است. «وَیْلٌ»: وای. هلاک و نابودی.]] 14|3|کسانی که زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح می‌دهند، و مردمان را از راه خدا باز می‌دارند، و راه خدا را نادرست نشان داده و کج و معوجّ می‌نمایانند، آنان در گمراهی سخت و ژرفی گرفتارند. [[«یَسْتَحِبُّونَ»: آن را سخت دوست می‌دارند و تفضیل و ترجیحش می‌دهند. استحباب به معنی تلاش در محبّت و دوست داشت چیزی است و هرگاه با (عَلی) متعدّی شود، معنی مقدّم داشتن را می‌بخشد (نگا: توبه / 23، نحل / 107، فصّلت / 17). «یَبْغُونَهَا عِوَجاً»: (نگا: آل‌عمران / 99). «ضَلالٍ بَعِیدٍ»: (نگا: نساء / 60).]] 14|4|(ای محمّد!) ما هیچ پیغمبری را نفرستاده‌ایم مگر این که به زبان قوم خودش (متکلّم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقائق را تبیین و تفهیم کند). سپس خداوند هرکس را که (به فرمان آسمانی گوش نکرده است) گمراه ساخته است و هرکس را که (برابر دستور آسمانی حرکت نموده است) رهنمود ساخته است. و او چیره (بر هر کاری است که بخواهد، و کارهایش) دارای حکمت است. [[«بِلِسَانِ قَوْمِهِ»: به زبان قوم خود. «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ ...»: مراد این است که تبلیغ کار پیغمبران، و هدایت کار خدا است.]] 14|5|موسی را همراه با آیات (و مؤیّد به معجزات) خود فرستادیم (و بدو دستور دادیم) که قوم خویش را از تاریکیهای (کفر و جهل) بیرون بیاور (و) به سوی نور (ایمان و دانش رهنمود گردان) و روزهای خوشی و ناخوشی و نعمت و نقمتی را به یاد ایشان بیاور که خدا بر سرِ گذشتگان آورده است. بی‌گمان در این کار (که بیان سرگذشت نیکان و بدان پیشین است) برای هر شکیبای (بر مصائب و بلایای آسمانی و) سپاسگزار (بر انعام و عطایای الهی)، دلائل بزرگی (و نشانه‌های سترگی بر وحدانیّت خدا) است. [[«بِآیَاتِنَا»: همراه با معجزه‌های دالّ بر صدق موسی (نگا: اعراف / 107 و 108، إسراء / 101). «أَنْ»: این که. حرف ناصبه است و پیش از آن حرف جر (ب) حذف شده و یا مفسّره است و به معنی (أَیْ) می‌باشد. «ذَکِّرْهُمْ»: بدانان گوشزد کن. به یادشان آور. «ایَّامِ اللهِ»: روزهای خدا. ذکر ظرف و مراد مظروف است. یعنی: حوادث خوش و ناخوشی که در آنها رخ داده و مصائب و بلایائی که آنها را گریبانگیر دسته‌ای و نعمتها و لطفهائی که بهره گروهی نموده است (نگا: یونس / 102، جاثیه / 14). «صَبَّارٍ»: بسیار شکیبا. «شَکُورٍ»: بسیار سپاسگزار.]] 14|6|(ای پیغمبر! برای عبرت قوم خود بیان کن) وقتی را که موسی به قوم خود گفت: نعمت دادن خدا به خویشتن را به یاد آرید، آن زمان که شما را از فرمان فرعونیان که بدترین شکنجه‌ها را به شما می‌رساندند و پسرانتان را سر می‌بریدند و زنانتان را زنده نگاه می‌داشتند نجاتتان داد، و در آن (عذاب و نجات) آزمایش بزرگ شما نهفته بود. [[«أَنجَاکُمْ»: نجاتتان داد. (برای معنی دقیق آیه و لغات آن، به بقره / 49 و اعراف / 141 مراجعه شود).]] 14|7|و (ای بنی‌اسرائیل! به یاد آورید) آن زمان را که پروردگارتان مؤکّدانه اعلام کرد که اگر (از نعمتهای خدادادی، به وسیله‌ی ثبات بر ایمان و تلاش در عبادت) سپاسگزاری کردید، هر آینه (نعمتهای خود را) برایتان افزایش می‌دهم، و اگر کافر (و ناسپاس) شدید (شما را به عذاب دردناکی گرفتار می‌سازم و بدانید که) بی‌گمان عذاب من بسیار سخت است. [[«تَأَذَّنَ»: مؤکّدانه اعلام کرد. روشن و آشکار خبر داد (نگا: اعراف / 167).]] 14|8|و موسی گفت: اگر شما و همه‌ی کسانی که در زمین هستند کافر شوید و ناسپاس گردید، به خدا زیانی نمی‌رسد، چرا که خداوند بی‌نیاز (از ایمان ایمانداران و سپاس سپاسگزاران است، و اگر کسی هم بدو ایمان نیاورد و شکر انعامش را نگزارد، او ذاتاً) ستوده است. [[«إِن تَکْفُرُوا»: اگر کافر شوید. اگر کفران نعمت کنید و ناسپاس گردید.]] 14|9|آیا به شما نرسیده است خبر کسانی که پیش از شما بوده‌اند؟ (از قبیل) قوم نوح و عاد و ثمود و کسان دیگری که پس از ایشان آمده‌اند و جز خدا کسی (تعداد بیشمار) آنان را (نمی‌داند و ایشان را چنان که باید) نمی‌شناسد. پیغمبرانشان دلائل روشن و معجزات آشکاری برایشان آوردند (و بدیشان نمودند)، ولی آنان دستهایشان را بر دهانهای پیغمبران گذاشتند (و از تبلیغ آنان جلوگیری نمودند و سدّ راه رسالت آسمانی و دشمن دعوت الهی شدند و) گفتند: ما ایمان نداریم به چیزی که به همراه آن فرستاده شده‌اید (و دلائل و معجزات شما را قبول نمی‌کنیم و رسالتتان را تصدیق نمی‌نمائیم) و درباره‌ی چیزی که ما را بدان می‌خوانید سخت در شکّ و گمانیم (و به یکتاپرستی و قانون آسمانی یقین و باور نداریم). [[«نَبَأ»: خبر. «قَوْمِ»: بدل یا عطف بیان (أَلَّذِینَ) است. «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ»: اگر معنی (أَیْدی) و (أَفْواه) همان اندامهای مشهور بدن باشد که دستها و زبانها است، معانی جمله عبارت است از: دستهایشان را در دهانهایشان نهادند و از شدّت خشم و بیزاری از دعوت پیغمبران، آنها را گاز گرفتند. دستهایشان را به سبب غلبه خنده و قهقهه تمسخرآمیز بر دهانهایشان نهادند و پیغمبران را استهزاء کردند. دستهایشان را بر دهانهایشان نهادند یعنی که ای داعیان بس کنید و ساکت باشید. دستهایشان را بر دهانهای انبیاء نهادند و جلو سخنانشان را گرفتند.و ... اگر هم واژه‌های (أَیْدی) و (أَفْواه) مَجاز باشد، معانی جمله عبارت خواهد بود از: مراد از (أَیْدی) دلائل و حجّتهای انبیاء و نصائح و راهنمائیهای ایشان است، و برگرداندن سخنها به دهانها، عدم پذیرش آنها است. یعنی سخنان خودتان برای خودتان خوب است، ما آنها را نمی‌شنویم و بدانها عمل نمی‌کنیم. «بِمَا»: مراد از (ما) حجّتها و معجزه‌ها است و نپذیرفتن آنها هم نشانه بی‌باوری نسبت به نبوّت و رسالت آسمانی است. «مِمَّا»: مراد از (ما) اعتقاد به خدا، وحدانیّت او، پیغمبری، ادیان و شرائع الهی است. «مُرِیبٍ»: شکّ‌انداز. به گمان افکننده. صفت واژه (شَکٍّ) و برای تأکید معنی آن است.]] 14|10|پیغمبرانشان بدیشان گفتند: مگر درباره‌ی وجود خدا، آفریننده‌ی آسمانها و زمین، بدون مُدِل و نمونه‌ی پیشین، شکّ و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی را نمی‌نگرد و به مؤلّف آن راه نمی‌برد؟). او شما را فرا می‌خواند تا گناهانتان را ببخشاید و (از گذشته‌ی ناپاکتان صرف‌نظر نماید، و بدین زودیها هلاکتان نسازد و بلکه) تا مدّت مشخّصی (که در آن مرگتان فرا می‌رسد) شما را بر جای و محفوظ دارد. آنان (مسخره‌کنان در پاسخ پیغمبران) گفتند: شما جز انسانهائی همچون ما نیستید (و فضیلتی بر ما ندارید تا از میان ما شما را برگزینند و پیام‌آوران آسمانی برای مردمان زمینی کنند) و شما می‌خواهید ما را از چیزهائی منصرف و به دور دارید که پدرانمان آنها را می‌پرستیده‌اند. (ذکر خلقت آسمانها و زمین فائده‌ای ندارد. اگر راست می‌گوئید) برای ما دلیل روشنی بیاورید (و معجزه‌هائی بنمائید که ما پیشنهاد می‌کنیم). [[«فَاطِرِ»: آفریننده بدون الگو و مدل (نگا: انعام / 14، یوسف / 101). بدل یا صفت (الله) است. «أَجَلٍ مُسَمّیً»: وقت تعیین شده. مراد هنگام مرگ طبیعی است (نگا: هود / 3، نحل / 61، عنکبوت / 53 - 55، فاطر / 45، احقاف / 3). «عَمّا»: از چیزهائی که. مراد بتها است. «سُلْطَانٍ»: حجّت و برهان. مراد معجزه‌های پیشنهادی است.]] 14|11|پیغمبرانشان بدیشان گفتند: (همان گونه که گفتید) ما جز انسانهایی همچون شما نیستیم، و لیکن خداوند بر هرکس از بندگانش که بخواهد منّت می‌نهد (و او را با لطف خود می‌نوازد و پیغمبرش می‌سازد) و ما را نسزد که دلیلی برایتان بیاوریم (و معجزه‌ای به شما بنمائیم) مگر با اجازه‌ی خدا (و توفیق او). و مؤمنان باید به خدا توکّل کنند و بس (و ما هم در برابر دشمنانگی شما بدو توکّل می‌کنیم). [[«یَمُنُّ»: منت می‌نهد. لطف و بزرگواری می‌کند. «مَا کَانَ لَنَا»: ما را نرسد. ما نمی‌توانیم.]] 14|12|آخر چرا نباید به خدا توکّل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است. ما بر توکّل خود می‌افزائیم) و حتماً بر اذیّت و آزارتان شکیبائی می‌نمائیم، و متوکّلان باید بر خدا توکّل کنند و بس. [[«مَا لَنَا»: ما را چه شده است؟ ما را چه رسیده است؟ «هَدَانَا سُبُلَنَا»: ما را به راههای خود داشته است و رهنمودمان کرده است و طریق نجات از دوزخ و وصول به بهشت را به ما نموده است.]] 14|13|کافران (و سردستگان زندقه و ضلال، هنگامی که از راه دلیل با انبیاء برنیامدند، به زور متوسّل شدند و) به پیغمبران خود گفتند: یا به آئین ما باز می‌گردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون می‌کنیم. پس پروردگارشان به آنان (که حاملان رسالات آسمانی و راهنمایان بشری بودند) پیام فرستاد که حتماً ستمکاران (کفرپیشه‌ی چون ایشان) را (به خاطر ظلم و ستمی که روا می‌دارند) نابود می‌کنیم. [[«لَتَعُودُنَّ»: برمی‌گردید. مراد پیغمبران و پیروان ایشان است (نگا: اعراف / 88). این تعبیر از باب تغلیب است و پیغمبران به همراه پیروان خود - که سابقاً مشرک بوده‌اند - دعوت شده‌اند که به بت‌پرستی برگردند. یا این که سکوت پیش از رسالت و مأموریّت تبلیغ پیغمبران، مشرکان را بر آن داشته است که پندارند پیغمبران قبلاً هم‌کیش ایشان بوده‌اند. «مِلَّة»: دین. آئین.]] 14|14|و ما شما را پس از ایشان در سرزمین (آنان) سکونت می‌بخشیم. این (پیروزی) از آن کسانی است که از جاه و جلال من بترسند و از تهدید من بهراسند. [[«ذلِکَ»: آن. در اینجا مراد (این) است که پیروزی پیغمبران و خداپرستان بر کافران و مشرکان است (نگا: صافّات / 171 - 173). «مَقَام»: جایگاه و پایگاه. مصدر میمی و به معنی قِیام، یعنی نظارت و مراقبت. روز قیامت که همگان در حضور اقدس او گرد می‌آیند و مورد بازرسی و بازپرسی قرار می‌گیرند. می‌تواند کنایه از ذات پروردگار هم باشد (نگا: رحمن / 46).]] 14|15|و (پیغمبران از پروردگارشان) طلب پیروزی (و غلبه‌ی بر قوم خود) کردند (هنگامی که از ایمان آوردنشان مأیوس گشتند، و خداوند آنان را فتح و ظفر بخشید و سود بردند) و هر قلدر و گردنکش منحرف و باطلگرائی، زیانمند و نامراد گردید. [[«إِسْتَفْتَحُوا»: درخواست فتح و پیروزی کردند (نگا: بقره / 89، انفال / 19). «خَابَ»: پیروز نشد و به هدف نرسید. نامراد و زیانمند گردید. «جَبَّارٍ»: متکبّر. قلدر. گردنکش. «عَنِیدٍ»: باطلگرا. منحرف. دشمن حق و حقیقت. فعیل به معنی مُفاعِل، یعنی مُعانِد است.]] 14|16|جلو او دوزخ قرار دارد و (در آن) از خونابه نوشانده می‌شود. [[«وَرَآءِ»: جلو. مقابل. این واژه از اضدّاد است و به معنی پشت سر و پیش روی آمده است و در اینجا به هر دو معنی، نتیجه یکی است. یعنی مراد از پشت سر و روبرو، سرانجام و عاقبت کار است. «صَدیدٍ»: خونابه. «مآءٍ صَدیدٍ»: آبی که خونابه است. (صَدِیدٍ) عطف بیان یا بَدَل است.]] 14|17|آن را (به ناچار و با رنج بسیار) جرعه جرعه می‌نوشد، و به هیچ وجه گوارایش نمی‌یابد، و (موجبات) مرگ از هر سو بدو روی می‌آورد و حال این که نمی‌میرد، (تا از آنچه بدان مبتلا است نجات یابد) و بر سر راه او (هر زمان و آن) عذاب بسیار سختی است. [[«یَتَجَرَّعُهُ»: با زحمت و رنج آن را جرعه‌جرعه می‌نوشد. «لا یَکادُ یُسِیغُهُ»: اصلاً گوارایش نمی‌یابد. «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ»: مراد اسباب و موجبات مرگ است. «مِن وَرَآئِهِ»: گذشته از عذاب قبلی. در برابر او و بر سر راه وی.]] 14|18|حال و وضع اعمال کسانی که به پروردگار خود ایمان ندارند، همچون حال و وضع خاکستری است که در یک روز طوفانی، باد به تندی بر آن وزد (و آن را در هوا پخش و پراکنده کند و چیزی از آن برجای نگذارد. چنین کافرانی هم در روز قیامت) به چیزی از آنچه در دنیا (از اعمال نیک) انجام داده‌اند دست نمی‌یابند. (چرا که گِردباد کفر بر خاکستر اعمالشان وزیده است و آن را به غارت برده است) این (تلاش و کوشش بیراهه و بی‌بهره) گمراهی سختی، (و حاصل سرگردانی و سرگشتگی شگفتی) است. [[«مَثَلُ»: صفت. حال و وضع. «رَمَادٍ»: خاکستر. «عَاصِفٍ»: طوفانی. «ذلِکَ»: این کار و کوشش همراه با کفر و زندقه. این سرانجام بد و تباه. «الضَّلالُ»: گمراهی. سرگشتگی.]] 14|19|(ای مخاطب!) آیا نمی‌بینی که خداوند، آسمانها و زمین را چنان که باید آفریده است (و آنها را هماهنگ و منظّم و مرتّب پدیدار کرده و سر و سامان و نظم و نظام بخشیده است). اگر بخواهد شما (مردمان نافرمان و ناسپاس) را از میان می‌برد و انسانهای (فرمانبردار و سپاسگزار) تازه‌ای را پدید می‌آورد. [[«بِالْحَقِّ»: به حق. چنان که باید. یعنی هماهنگ و منظّم و دارای حکمت و هدف.]] 14|20|و این کارِ (میراندن شما و به جهان گسیل داشتن دیگران) برای خدا مشکل نیست. [[«عَزِیز»: سخت و مشکل.]] 14|21|(روزی که قیامت نام دارد) همه در برابر خدا ظاهر و آشکار می‌گردند. (در این هنگام) ضعیفان (که پیروان نادان نیرومندانند، از راه تمسخر) به کسانی می‌گویند که خویشتن را (در دنیا) بزرگ می‌پنداشتند: ما پیروان شما بودیم، آیا می‌توانید چیزی از عذاب خدا را از سر ما بردارید؟! (در پاسخ) می‌گویند: اگر خداوند ما را (به راه رستگاری) رهنمود می‌کرد، ما هم شما را (به راه نجات) رهنمود می‌کردیم، (ولی ما خودمان گمراه بودیم و شما را نیز گمراه کردیم. هم اینک) چه بی‌تابی کنیم و چه شکیبائی نمائیم یکسان است (و سودی به حال خراب ما ندارد، و از عذاب خدا) راه نجات و گریزی برای ما نیست. [[«بَرَزُوا»: آشکار شدند. به دشت فراخی آمدند. «تَبَعاً»: پیروان. مصدر است و به صورت وصف جمع، یعنی تابعان آمده است. «مُغْنُونَ»: بی‌نیاز کنندگان. کفایت‌کنندگان. دفع کنندگان. «مَحِیصٍ»: راه نجات. گریزگاه.]] 14|22|و اهریمن (سر دسته‌ی کفر و ضلال) هنگامی که کار (حساب و کتاب) به پایان رسید (و بهشتیان آماده‌ی بهشت و دوزخیان آماده‌ی دوزخ شدند، خطاب به پیروان بدبخت خود) می‌گوید: خداوند (بر زبان پیغمبران) به شما وعده‌ی راستینی داد (که فرمانبرداران را پاداش و نافرمانبرداران را پادافره خواهم داد، و بدان وفا کرد) و من به شما وعده دادم (که ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی در میان نیست) و با شما خلاف وعده کردم (و دروغ گفتم) و من بر شما تسلّطی نداشتم (و کاری نکردم) جز این که شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسه‌ی مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید. پس مرا سرزنش مکنید و بلکه خویشتن را سرزنش بکنید. (امروز) نه من به فریاد شما می‌رسم و نه شما به فریاد من می‌رسید. من (امروز) از این که مرا قبلاً (در دنیا برای خدا) انباز کرده‌اید، تبرّی می‌جویم (و آن را انکار می‌کنم). بی‌گمان کافران عذاب دردناکی دارند. [[«قُضِیَ الأمْرُ»: کار پایان داده شد. «سُلْطانٍ»: تسلّط و قدرت. قهر و اجبار. «مُصْرِخ»: فریادرس. «إِنّی کَفَرْتُ»: من انکار می‌کنم من تبرّی و بیزاری می‌جویم. «بِما»: به انباز کردن. واژه (ما) مصدری و متعلّق به (أَشْرَکْتُمُونی) است و در اصل چنین است: إِنّی کَفَرْتُ بِإِشْراکِکُمْ إِیّایَ لِلّهِ فی الطاّعَةِ. «الظَّالِمِینَ»: کافران.]] 14|23|(این گوشه‌ای از احوال اشقیاء بود، و امّا اشاره‌ای به احوال سعداء شود): کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای پسندیده و شایسته کرده‌اند، به باغهائی برده می‌شوند که در زیر (کاخها و درختان) آنها جویبارها روان است و با اجازه و توفیق پروردگارشان جاودانه در آنجاها می‌مانند (و از سوی خدا و فرشتگان) درودشان (می‌فرستند که) عبارت است از: سلامتان باد! [[«بِإِذْنِ رَبِّهِمْ»: با اجازه خدا و توفیق او. جار و مجرور متعلّق به (خالِدینَ) است. «تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلامٌ»: در آنجا از سوی خدا (نگا: یس / 58) و از سوی فرشتگان (نگا: رعد / 24) درود فرستاده می‌شوند (نگا: یونس / 10).]] 14|24|بنگر که خدا چگونه مثل می‌زند: سخن خوب به درخت خوبی می‌ماند که تنه‌ی آن (در زمین) استوار و شاخه‌هایش در فضا (پراکنده) باشد. [[«أَلَمْ تَرَ»: مگر ننگریسته‌ای؟ مگر نمی‌دانی؟ در اینجا مراد امر است. یعنی: ای انسان! بنگر و بدان. «کَلِمَة»: سخن. پدیده. مراد ایمان، کلمه توحید، هر سخن نیک دیگری، و یا خود شخص مؤمن است. بدل اشتمال یا بدل کلّ از کلّ واژه (مَثَلاً) است. «أَصْلُ»: مراد از اصل، پائین تنه و ریشه‌های درخت است. «فَرْعُ»: شاخه. «السَّمَآءِ»: فضا. بالای سر.]] 14|25|بنا به اراده و خواست خدا هر زمانی میوه‌ی خود را بدهد (و دائماً به بارنشسته و سرسبز و خرّم باشد). خداوند برای مردم مثلها می‌زند تا متذکّر گردند (و پند گیرند). [[«أُکُلَ»: میوه. ثمر. «کُلَّ حِینٍ»: در هر زمان. هر چند در کره زمین درختانی وجود دارد که در تمام مدّت سال میوه از شاخه‌های آنها قطع نمی‌شود و با وجود داشتن میوه‌های قبلی، به بار می‌نشینند و گل می‌دهند، ولی تشبیهات زیادی در زبانهای مختلف داریم که اصلاً وجود خارجی ندارند. از جمله می‌گوئیم: قرآن همچون آفتابی است که غروب ندارد. هجران من همچون شبی است که پایان ندارد.]] 14|26|و سخن بد به درخت بدی می‌ماند که از سطح زمین کنده شده باشد (و در برابر وزش طوفانها هر روز به گوشه‌ای پرتاب گردد و ثبات و) قراری نداشته باشد. [[«کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ»: مراد انسانهای کافر و آلوده، سخن کفر و شرک، گفتار زشت و نادرست، دعوت به بی‌دینی، فتنه‌انگیزی، و غیره است. «أُجْتُثَّتْ»: کنده شده باشد. جثّه و تنه آن از زمین درآورده شده باشد.]] 14|27|خداوند مؤمنان را به خاطر گفتار استوار (و عقیده‌ی پایدارشان) هم در این جهان (در برابر زرق و برق مادیات و بیم و هراس مشکلات محفوظ و مصون می‌نماید) و هم در آن جهان (ایشان را در نعمتهای فراوان و عطایای بی‌پایان، جاویدان و) ماندگار می‌دارد، و کافران را (در دنیا و آخرت) گمراه و سرگشته می‌سازد، و خداوند هرچه بخواهد انجام می‌دهد. [[«یُثَبِّتُ»: ثابت قدم می‌دارد. جاوید و ماندگار می‌دارد. «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ»: به سبب سخن راست و ایمان تزلزل‌ناپذیر. بر سخن درست که کلمه توحید است. با توجّه به نکته اخیر، معنی آیه چنین می‌شود: خداوند مؤمنان را در دنیا و آخرت (که گور نخستین منزل آن است) بر کلمه توحید ثابت نگاه می‌دارد، و ... یعنی در پرتو حفاظت و مراقبت خدا، مؤمنان در دنیا در برابر تهدیدات کافران و وسوسه‌های شیطان، تسلیم نمی‌شوند و بر دین و ایمان ماندگار می‌مانند، و در گور که بخشی از جهان دیگر است در پاسخ به فرشتگان خدا در نمی‌مانند و کلمه توحید را بر زبان می‌رانند، و در رستاخیز به هنگام رویارویی با خدا سرگردان و پریشان نمی‌گردند. «الظَّالِمِینَ»: کافران.]] 14|28|بنگر به کسانی که نعمت خدا را (نشناختند و آن را) به کفر تبدیل کردند (و به جای این که نعمت بعثت محمّد و آئین اسلام را غنیمت شمارند و آن را سپاس گویند، کفر را برگزیدند) و قوم خود را به سرزمین هلاک و نابودی کشاندند. [[«بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللهِ کُفْراً»: به جای شکر نعمت خدا، به شریعت آسمانی کفر ورزیدند. «أَحَلُّوا»: داخل کردند. «الْبَوَارِ»: هلاک. نیستی و نابودی.]] 14|29|و آن جهنّم است که وارد آن می‌گردند و به آتش می‌سوزند، و چه جایگاه بدی است! [[«جَهَنَّمَ»: عطف بیان (دارَ الْبَوار) است. «یَصْلَوْنَهَا»: وارد آن می‌شوند و بدان می‌سوزند (نگا: نساء / 10) «الْقَرَارُ»: استقرار یافتن. ماندگار شدن. در اینجا مصدر به معنی اسم مکان یعنی مَقرّ و مستقرّ است. «بِئْسَ الْقَرَارُ»: ماندن آنان در دوزخ چه بد ماندنی است. دوزخ چه بد جایگاهی است. مخصوص به ذمّ محذوف است.]] 14|30|و برای خدا همگونها و همتاهائی (از بتان) قرار داده‌اند تا (مردمان را) از راه خدا گمراه کنند. (ای پیغمبر! به این کافران) بگو: (از این چند روزه‌ی زندگی) بهره و لذّت ببرید، چرا که بازگشت شما به سوی آتش دوزخ است (و در آنجا جز کباب شدن و عذاب دیدن نمی‌بینید). [[«أَندَاداً»: جمع نِدّ، به معنی شبیه و نظیر و مانند و همتا و همگون است (نگا: بقره / 22 و 165). «تَمَتَّعُوا»: لذّت ببرید. از زندگی بهره ببرید. «مَصِیر»: بازگشت (نگا: بقره / 285، آل‌عمران / 28).]] 14|31|(ای محمّد!) بگو به بندگان مؤمن من: باید نماز را به گونه‌ی شایسته بخوانند و از آنچه بدیشان داده‌ایم مقداری را در پنهان و آشکار ببخشند پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن معامله و دوستی نیست (تا کسی بتواند سودی به وسیله‌ی خرید و فروش یا این که به سبب همنشینی و دوستی فراچنگ آورد و با رشوه یا رابطه از چنگال کیفر خدا رهائی یابد). [[«یُقِیمُوا ... وَ یُنفِقُوا ....»: این دو فعل مجزومند به لام امری که محذوف است و در اصل چنین است: لِیُقِیمُوا ... وَ لِیُنفِقُوا. «بَیْعٌ»: معامله. خرید و فروش. «خِلالٌ»: رفاقت و دوستی (نگا: بقره / 254).]] 14|32|خدا کسی است که آسمانها و زمین را آفریده است و از (ابر) آسمان آب را پائین آورده است، و با آن میوه‌ها و دانه‌ها را پدیدار کرده است و روزی شما گردانده است، و کشتیها را مسخّر شما نموده است تا در دریا با اجازه و اراده‌ی او حرکت کنند، و رودخانه‌ها را در اختیار شما قرار داده است (تا در آبیاری زمینها و نوشیدن آب آنها مورد استفاده قرار گیرند). [[«السَّمَآءِ»: فضا. بالای سر. مراد ابر آسمانی است (نگا: اعراف / 57، نور / 43). «رِزْقاً»: مصدر است و به معنی مرزوق، و مراد هر آن چیزی است که مورد استفاده قرار گیرد چه خوردنی باشد و چه نوشیدنی. «بِأَمْرِهِ»: با مشیّت و اراده او.]] 14|33|و خورشید و ماه را مسخّر شما کرده است که دائماً به برنامه‌ی (نورافشانی و تربیت موجودات زنده و ایجاد جزر و مدّ در اقیانوسها و دریاها و خدمات دیگر) خود ادامه می‌دهند. و شب را (برای آسایش) و روز را (برای تلاش) مسخّر شما ساخته است. [[«سَخَّرَ لَکُمْ»: مراد از تسخیر خورشید و ماه، در خدمت منافع و مصالح انسان قرار دادن است. «دَآئِبَیْنِ»: مثنّی دائِب، پیوسته در کار و تلاش. برابر برنامه ثابت و روشن معیّن به کار ادامه دهنده. منصوب است چون حال است.]] 14|34|و به شما داده است هر آنچه که خواسته باشید، و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید (از بس که زیادند) نمی‌توانید آنها را شمارش کنید. واقعاً انسانْ ستمگرِ ناسپاسی است (اگر نعمتهای خدا را نادیده بگیرد و به جای پرستشِ دهنده‌ی نعمتها، چیز دیگری را پرستش بکند و سر از خطّ فرمان آفریدگار برتابد). [[«مَا سَأَلْتمُوُهُ»: آنچه خواسته باشید. یعنی خداوند در جهان به ودیعت نهاده است هر آنچه را که در زندگی بدان نیازمندید و خواهان آنید. «لا تُحْصُوهَا»: آنها را نمی‌توانید سرشماری کنید و به حساب آورید. از مصدر إِحصاء به معنی سرشماری کردن. «ظَلُومٌ»: بسیار ستمگر. «کَفَّار»: بسیار ناسپاس.]] 14|35|(ای پیغمبر! برای قوم خود بیان کن) آن گاه را که ابراهیم (پس از بنای کعبه) گفت: پروردگارا! این شهر (مکّه نام) را محلّ امن و امانی گردان، و مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار. [[«آمِناً»: در امن و امان. محلّ امن و امان. «أُجْنُبْنِی»: به دورم دار. برکنارم کن.]] 14|36|پروردگارا! این بتها بسیاری از مردم را گمراه ساخته‌اند. (خداوندا! من مردمان را به یکتاپرستی دعوت می‌کنم) پس هر که از من پیروی کند، او از من است، و هرکس از من نافرمانی کند (تو خود دانی، خواهی عذابش فرما و خواهی بر او ببخشا) تو که بخشاینده‌ی مهربانی. [[«عَصَانِی»: از من نافرمانی کرد. به راه من نرفت.]] 14|37|پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را (به فرمان تو) در سرزمین بدون کشت و زرعی، در کنارِ خانه‌ی تو، که (تجاوز و بی‌توجّهی نسبت به) آن را حرام ساخته‌ای سکونت داده‌ام، خداوندا تا این که نماز را برپای دارند، پس چنان کن که دلهای گروهی از مردمان (برای زیارت خانه‌ات) متوجّه آنان گردد و ایشان را از میوه‌ها (و محصولات سائر کشورها) بهره‌مند فرما، شاید که (از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا) سپاگزاری کنند. [[«غَیْرِ ذِی زَرْعٍ»: بدون کشت و زرع. بی‌آب و علف. «بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ»: مراد کعبه است که بسیاری از چیزهائی که در جاهای دیگر مباح است در آنجا حرام است. از قبیل: شکار کردن پرندگان، کندن درختان و گیاهان، جنگ و نزاع (نگا: بقره / 197، قصص / 57). «أَفْئِدَةً»: جمع فُؤاد، دلها. «تَهْوِی»: میل کند. بگراید. دوست داشته باشد.]] 14|38|پروردگارا! تو آگاهی از آنچه پنهان می‌داریم و از آنچه آشکار می‌سازیم (لذا به مصالح ما داناتری و آن کن که ما را به کار آید) و هیچ چیز در زمین و آسمان بر خدا مخفی نمی‌ماند. [[«الأرْضِ ... السَّمَآءِ»: زمین و آسمان. پائین و بالای جهان.]] 14|39|سپاس خدائی را که با وجود پیری و سنّ زیاد، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. بی‌گمان پروردگار من دعا (و نیایش همگان) را می‌شنود. [[«وَهَبَ»: عطا کرد. «عَلَی الْکِبَرِ»: با وجود پیری و قطع امید از داشتن فرزند. «سَمیع»: شنونده. پذیرنده.]] 14|40|پروردگارا! مرا و کسانی از فرزندان مرا نمازگزار کن. پروردگارا! دعا و نیایش مرا بپذیر. [[«مُقِیمَ الصَّلاةِ»: نمازگزار. به جای آورنده نماز. «دُعَآءِ»: اصل آن (دُعائی) است.]] 14|41|پروردگارا! مرا و پدر و مادر مرا و مؤمنان را بیامرز و ببخشای در آن روزی که حساب برپا می‌شود (و حسابرسی می‌گردد و به دنبال آن پاداش و پادافره داده می‌شود). [[«یَقُومُ الْحِسَابُ»: حساب و کتاب به میان می‌آید و از گذشته بازخواست می‌شود.]] 14|42|(ای پیغمبر!) گمان مبر که خدا از کارهائی که ستمگران می‌کنند بی‌خبر است. (نه، بلکه مجازات) آنان را به روزی حوالت می‌کند که چشمها در آن (از خوف و هراس چیزهائی که می‌بیند) باز می‌ماند. [[«تَشْخَصُ»: باز و بی‌حرکت می‌ماند. از هراس پلکها بر هم نهاده نمی‌شود و چشمها خیره و مبهوت می‌گردد.]] 14|43|(ستمگران همچون اسیران، از هراس) سرهای خود را بالا گرفته و یک راست (به سوی ندادهنده) می‌شتابند و چشمانشان (از مشاهده‌ی این همه عذاب هراسناک) فرو بسته نمی‌شود و دلهایشان (فرو می‌تپد و از عقل و فهم و اندیشه) تهی می‌گردد. [[«مُهْطِعِینَ»: شتابندگان بی‌اختیار و خوار. «مُقْنِعی رُؤُوسِهِمْ»: کسانی که سرهای خود را بالا گرفته باشند و به چیزی جز ندادهنده نگاه نکنند. واژه‌های (مُهْطِعینَ) و (مُقْنِعی) حال اوّل و دوم ضمیر (هُمْ) در فعل (یُؤَخِّرُهُمْ) یا أصحابُ‌اْلابصار مفهوم از سیاق کلام است. «لا یَرْتَدُّ»: برنمی‌گردد. «طَرْفُ»: چشم. پلک. «لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ»: چشمانشان چون باز شد دوباره بر هم نهاده نمی‌شود. پلکهای چشمانشان وقتی که بالا انداخته شد دوباره پائین انداخته نمی‌شود. یعنی چشمها خیره می‌گردند و مات و مبهوت می‌مانند. «هَوآءٌ»: خالی از فهم و شعور و تدبّر و تفکّر. یعنی دل از دست می‌رود و عقل و هوشی بر جای نمی‌ماند. مرغ دل دچار اضطراب می‌گردد و در فضای سینه به پرواز در می‌آید و برای رهائی از تخته بندِ تن خویشتن را بدین سو و آن سو می‌زند.]] 14|44|و مردمان را بترسان از روزی که عذاب به سراغشان می‌آید و ستمکاران (و ظالمانی که با کفر و معصیت، به خود و دیگران ظلم نموده‌اند) می‌گویند: پروردگارا! (ما را به جهان برگردان و اندک) روزگاری به ما مهلت ده تا دعوت (به یکتاپرستی) تو را پاسخ گفته و از پیغمبرانت پیروی نمائیم (و جبران مافات بنمائیم. امّا کار از کار گذشته و دیگر برگشتی به جهان نیست و پاسخ می‌شنوند که) مگر شما قبلاً (در جهان روشن) سوگند نخوردید که (دنیا را پایانی و) شما را زوالی نیست؟! [[«أَخِّرْنا إِلَی أَجَلٍ قَریبٍ»: ما را تا مدّت کوتاهی بازپس بر. اندکی ما را به جهان برگردان. «أَجَلٍ»: مدّت. روزگار. «أَقْسَمْتُم مِّن قَبْلُ»: قبلاً در جهان سوگند می‌خوردید (نگا: نحل / 38). «مَا لَکُم مِّن زَوَالٍ»: شما را پایانی و بعد از این جهان، جهانی نیست. شما از قدرت و نعمتی که در دنیا دارید، به بدبختی و دوزخی که محمّد می‌گوید انتقال پیدا نمی‌کنید.]] 14|45|و در سرزمین و دیار مردمان ظالمی (همچون عاد و ثمود) سکونت گزیدید و (عبرت نگرفتید، هرچند که) برایتان روشن بود که در حق آنان چگونه رفتار کردیم (و بر سر ایشان چه آوردیم،) و مثلها برایتان زدیم (مبنی بر این که گذشتگان چه کردند و در مقابل چه دیدند، امّا پند نگرفتید و امروز گرفتار شدید). [[«مَسَاکِنِ»: منازل. خانه و کاشانه. سرزمین و دیار. «الأمْثَالَ»: مثَلها. ذکر صفاتی که پیشینیان داشتند و بیان مکافاتی که دیدند.]] 14|46|آنان نیرنگ خود را نمودند (و برای جلوگیری از دعوت آسمانی توطئه‌ها کردند و نقشه‌ها چیدند) و خدا از نیرنگشان آگاه است، و شریعت ثابت و استوار (همچون کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی اسلام) با نیرنگ آنان از جای برکنده نمی‌شود. [[«عِندَ اللهِ مَکْرُهُمْ»: خدا از نیرنگشان آگاه است و می‌تواند آن را خنثی و بی‌اثر سازد. «إِنْ»: می‌تواند حرف نفی یا حرف شرط باشد. «اِن کَانَ»: نبوده است. اگر بوده باشد. اگر (إِنْ) حرف شرط باشد معنی آیه چنین می‌شود: آنان به نیرنگ نشستند و توطئه چیدند و خدا از نیرنگشان باخبر بود و آن را باطل و خنثی کرد، هرچند که نیرنگشان آن اندازه بزرگ و سترگ بود که می‌توانست کوهها را از جای برکند.]] 14|47|گمان مبر که خداوند با پیغمبران خلاف وعده می‌کند (و پیروزی را نصیب آنان و شکست را بهره‌ی کافران نمی‌سازد). بی‌گمان خداوند چیره (بر هر کاری بوده و از کافران و بزهکاران) انتقام گیرنده است. [[«مُخْلِفَ»: خلاف‌کننده. عهدشکن. «وَعْدِهِ»: (نگا: نور / 55، غافر / 51، مجادله / 21).]] 14|48|(خداوند از کافران و عاصیان انتقام می‌گیرد) در آن روزی که این زمین به زمین دیگری و آسمانها به آسمانهای دیگری تبدیل می‌شوند و آنان (از گورها سر به درآورده و) در پیشگاه خداوندِ یگانه‌ی مسلّط (بر همه‌چیز و همه کس) حضور به هم می‌رسانند (و نیکیها و بدیهای خود را می‌نمایانند). [[«بَرَزُوا»: ظاهر و آشکار می‌گردند و همراه با خوبیها و نیکیهای خود در پهنه صحرای محشر حاضر و آماده می‌شوند (نگا: ابراهیم / 21). «الْقَهَّارِ»: صیغه مبالغه قاهر است. خدائی که بر همه‌چیز و همه‌کس سیطره و تسلّط دارد (نگا: یوسف / 39، رعد / 16).]] 14|49|در آن روز گناهکاران را به هم بسته و در غُل و زنجیر خواهی دید. [[«مُقَرَّنِینَ»: به هم بسته شده. هر یک بسته شده به اهریمنی که او را گول زده است (نگا: شعراء / 94، ق / 27). حال مجرمین یا مفعول دوم بشمار است. «الأصْفَادِ»: جمع صَفَد، غُل و زنجیر آهنینی که دست و پای اسیر را با آن می‌بندند.]] 14|50|پیراهنهای ایشان از قطران است و آتش سر و صورت (و سراپای وجود) آنان را فرا می‌گیرد. [[«سَرَابِیلُ»: جمع سِرْبال، پیراهن (نگا: نحل / 81). «قَطِرَانٍ»: ماده سیاه رنگ و قابل اشتعال و بدبوئی که از نوعی از درختان بادیه بیرون می‌تراود و شبیه قیر است. «سَرَابِیلُهُم مِّن قَطِرَانٍ»: پیراهنشان از قطران است. با قطران آغشته شده‌اند. «وُجُوهَ»: سر و رو. مراد همه پیکر است.]] 14|51|این به خاطر آن است که خداوند می‌خواهد هرکس را مطابق آنچه انجام داده است سزا و جزا دهد. خداوند حسابرس تند و سریعی است. [[«لِیَجْزِیَ اللهُ ...»: تا این که با این نوع حضور و این قسم لباس، خداوند برابر آنچه کرده‌اند سزایشان دهد. این اعمال بد ایشان است که با تغییر چهره به سراغ آنان می‌آید.]] 14|52|این (قرآن) به عموم مردم ابلاغ می‌گردد تا بدان ترسانده شوند و بدانند که خداوند یکی بیش نیست، و خردمندان (از خواندن قرآن) پند و اندرز گیرند (و خویشتن را در پرتو آن از آتش دوزخ دور کنند و به بهشت برسانند). [[«هذَا»: این آیه‌ها، یعنی از 42 تا آخر سوره. این قرآن ... «بَلاغٌ»: تبلیغ. ابلاغ. کفایت می‌کند. «هَذَا بَلاغٌ لِّلنَّاسِ»: این ابلاغ به همه مردم است. این برای همه مردمان کافی و بسنده است.]] 15|1|الف. لام. را. این آیه‌های کتاب (منزّل آسمانی) و قرآن روشن (یزدانی) است. [[«الر»: (نگا: بقره / 1). «تِلْکَ»: آن. در اینجا به معنی این و اشاره به سوره مبارکه حجر است. «الْکِتَابِ»: مراد قرآن است که ذکر لفظ (قُرْآنٍ): بعد از آن عنوان تأکید را دارد. «مُبِینٍ»: روشن. روشنگر.]] 15|2|بارها و بارها کافران (در دنیای دیگر) آرزو می‌کنند که کاش! (در این جهان) مسلمان می‌بودند (و فرموده‌های خدا و رهنمودهای انبیاء را گردن می‌نهادند). [[«رُبَمَا»: چه بسا. این واژه برای تقلیل و تکثیر به کار می‌رود و در اینجا معنی تکثیر دارد. «یَوَدُّ»: دوست می‌دارند. آرزو می‌کنند.]] 15|3|بگذار بخورند و بهره‌ور شوند و آرزو آنان را غافل سازد. بالأخره خواهند دانست (که چه کار بدی کرده‌اند این که تنها به دنیا پرداخته‌اند و آخرت را فراموش نموده‌اند). [[«ذَرْهُمْ»: رهایشان ساز. بگذار که آنان. «یُلْهِهِمْ»: آنان را غافل سازد. ایشان را به خود مشغول کند.]] 15|4|ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکرده‌ایم مگر (پس از انقضای) مدّت معیّنی (که) داشته است. [[«قَرْیَةٍ»: شهر. آبادی. مراد ساکنان آنجا نیز می‌تواند باشد. «کِتَابٌ»: به معنی مکتوب است، یعنی: واجب و مقدّر (نگا: آل‌عمران / 145).]] 15|5|هیچ ملّتی بر (مدّت معیّن و سررسید) اجل خود پیشی نمی‌گیرد و از آن عقب نمی‌افتد. [[«أُمَّةٍ»: دسته. گروه. ملّت. «مِنْ أُمَّةٍ»: حرف (مِنْ) زائد و (أُمَّةٍ) فاعل است.]] 15|6|و (تمسخرکنان) می‌گویند: ای کسی که (گمان می‌بری از آسمان) قرآن بر تو نازل گشته است، تو حتماً دیوانه‌ای! [[«الذِّکْرُ»: مصدر است و به معنی اسم فاعل، یعنی (مذکّر) است. یعنی: کتاب یادآور و اندرزگو که قرآن است (نگا: آل‌عمران / 58، نحل / 43 و 44). «نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ»: مراد تمسخر و استهزاء است (نگا: منافقون / 1و 7).]] 15|7|تو اگر از زمره‌ی راستگویانی، چرا (به جای آوردن قرآن) فرشتگان را به پیش ما نمی‌آوری (تا بر پیغمبری تو گواهی دهند؟!). [[«لَوْ ما»: چرا که نه. واژه‌ای است که بر طلب حصول ما بعد خود دلالت دارد. مانند (لَوْ لا) است در (منافقون / 10).]] 15|8|ما فرشتگان را جز به حق و به همراه حق نازل نمی‌کنیم و هنگامی که نازل شوند (اگر بدانان ایمان نیاورند) دیگر بدیشان مهلت داده نمی‌شود (و فوراً عذاب الهی گریبانگیرشان می‌گردد و مجال ماندن نخواهند داشت). [[«بِالْحَقِّ»: به حق. همراه با حق ثابتی که قابل انکار نیست. به همراه عذاب. «مُنظَرِینَ»: مهلت داده‌شدگان.]] 15|9|ما خود قرآن را فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم (و تا روز رستاخیز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغییر و تبدیل زمان محفوظ و مصون می‌داریم). [[«إِنّا نَحْنُ ...»: این آیه دست کم با چهار تأکید لفظی بیانگر مصون ماندن قرآن از تحریف است.]] 15|10|ما پیش از تو (پیغمبرانی را) به میان گروهها و دسته‌های پیشین روانه کرده‌ایم. [[«شِیَعِ»: جمع شیعه، گروهها و دسته‌های پیرو یک راه و رسم (نگا: أنعام / 65). «شِیَعِ الأوَّلِینَ»: اضافه موصوف به صفت است.]] 15|11|هیچ فرستاده‌ای به پیش ایشان نمی‌آمد مگر این که او را مسخره می‌کردند (همان گونه که هم اینک باطلگرایان تو را مسخره می‌دارند). [[«مِن رَّسُولٍ»: حرف (مِنْ) زائد و (رَسُولٍ) فاعل است.]] 15|12|ما این گونه قرآن را به دلهای بزهکاران داخل می‌گردانیم (و از حق آنان را می‌آگاهانیم، تا برایشان اتمام حجّت شود). [[«نَسْلُکُهُ»: آن را وارد می‌گردانیم. مرجع ضمیر (ه) واژه (الذِّکْرَ) است (نگا: حجر / 13، شعراء / 200 و 201).]] 15|13|آنان بدان ایمان نمی‌آورند (چون در شهوات غوطه‌ورند و باطلگرایند نه حقّگرا) و شیوه‌ی اقوام پیشین هم بر این بوده است. [[«وَ قَدْ خَلَتْ ...»: شیوه اقوام پیشین نیز چنین بوده است. شیوه خدا درباره پیشینیان هم بر این بوده است که آنان را مدّت زمانی مهلت داده است و سپس نابودشان ساخته و به عذاب دردناک گرفتارشان نموده است.]] 15|14|اگر (به فرض) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند). [[«فَظَلُّوا فیهِ یَعْرُجُونَ»: از آنجا شروع به بالا رفتن کنند. یعنی مرتّباً به آسمان صعود و نزول داشته باشند.]] 15|15|بی‌گمان خواهند گفت: حتماً ما را چشم‌بندی کرده‌اند (و آنچه می‌بینیم ابداً واقعیّت ندارد!) و بلکه ما را جادو نموده‌اند (این است که چیزها را عوضی می‌بینیم). [[«سُکِّرَتْ»: پوشانده شده است. از دیدن باز داشته شده است. پرده‌ای به پیش چشمانمان داشته شده است. «مَسْحُورُونَ»: سحر و جادوشدگان.]] 15|16|ما در آسمان برجهای نجومی پدید آورده‌ایم (که تقویمِ مجسّم جهان و بیانگر نظام شگرف و حساب دقیق آن است) و آن را برای بینندگان آراسته‌ایم (تا از این منظره‌ی زیبای بالا به قدرت آفریدگار تعالی پی ببرند). [[«بُرُوجاً»: منزلگاههائی که افلاک و کواکب در آنها به سیر و حرکت می‌پردازند. صورتهای فلکی که هر یک مجموعه‌ای از ستارگانند که شکل ویژه‌ای به خود گرفته‌اند. «زَیَّنَّاهَا»: آن را زینت داده‌ایم و آراسته و پیراسته کرده‌ایم. مرجع ضمیر (هَا) واژه (السَّمَآءِ) است.]] 15|17|و آسمان را از (دستبرد و دسترسی) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشته‌ایم. [[«رَجِیمٍ»: نفرین شده. رانده از رحمت الهی. فعیل به معنی مفعول است. یعنی: مطرود. ملعون.]] 15|18|و امّا هر که از آنها دزدکی گوش فرا دارد، آذرخش روشنی به سراغ او می‌رود. [[«إِلاّ»: لکن. امّا. «إِسْتَرَقَ السَّمْعَ»: دزدکی گوش فرا داد. چگونگی حفظ آسمان و نحوه استراق سمع شیاطین برای ما چندان روشن نیست.]] 15|19|ما زمین را گسترانیده‌ایم و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را پدید آورده‌ایم، و همه چیز را به گونه‌ی سنجیده و هماهنگ و در اندازه‌های متناسب و مشخّص در آن ایجاد کرده‌ایم. [[«مَدَدْنَاهَا»: آن را گسترانیده‌ایم و در ظاهر مسطّحش کرده‌ایم. «أَنبَتْنَا»: رویانیده‌ایم. آفریده‌ایم (نوح / 17). «مَوْزُونٍ»: هماهنگ. متناسب. «مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْزُونٍ»: انواع و اقسام درختان و گیاهان، با نظم و نظام شگرف و حساب و کتاب دقیق. هر چیزی را با اندازه و مقدار مشخّص و معیّن و متناسب و مرتبط به یکدیگر.]] 15|20|و در آن اسباب زندگی و مایه‌ی ماندگاری شما و کسانی را آفریده‌ایم که نمی‌توانید روزی‌رسان ایشان باشید. [[«مَعَایِشَ»: جمع مَعیشَة و مَعاش، مایه زندگی و وسیله ماندگاری، از قبیل خوردنیها و نوشیدنیها. «مَنْ»: مراد اهل و عیال و خدمتگزاران، و به طریق تغلیب چهارپایانی است که انسان عهده‌دار سرپرستی آنها است. این واژه عطف بر ضمیر (کم) و مجرور است که معنی آن گذشت. و یا این که عطف بر (معایش) است که معنی آن چنین می‌شود: ما در زمین برای شما وسائل زیستن فراهم آورده‌ایم، و برای شما کسانی را آفریده‌ایم که شما رازق آنان نیستید و بلکه خداوند رازق شما و ایشان است.]] 15|21|و چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینه‌های آن در پیش ما است و جز به اندازه‌ی معیّن و مشخّصی (که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرو نمی‌فرستیم. [[«وَ إِن مِّن شَیْءٍ»: هر چه هست به اندازه لازم آفریده شده است و سنجیده و حساب شده به جهان گسیل داشته شده است و گسیل می‌گردد. منابع روزیها و سرچشمه خوبیها در نزد خدا است و آن را به مقدار حساب شده و برابر صلاح‌دید خویش بهره این و آن می‌گرداند. «مَا نُنَزِّلُهُ»: آن را حوالت نمی‌داریم و فرو نمی‌فرستیم. آن را نمی‌آفرینیم و در دسترس قرار نمی‌دهیم (نگا: زمر / 6، حدید / 25).]] 15|22|و بادها را برای تلقیح (ابرها و بارور ساختن آنها) به وزیدن می‌اندازیم و به دنبال آن از (ابرهای به هم پیوسته و تلقیح شده‌ی) آسمان آب می‌بارانیم و شما را بدان سیراب می‌گردانیم (و آن گاه به شکل برف و یخ و چشمه‌ها و رودخانه‌ها و دریاها و اقیانوسها در زمین جمع‌آوری و اندوخته‌اش می‌نمائیم، و دوباره آن را تبخیر و به جوّ زمین می‌بریم و سپس به زمین برمی‌گردانیم) و شما توانائی اندوختن (و نگهداری) آن را (بدین گونه در فضا و زمین) ندارید. [[«لَوَاقِحَ»: جمع لاقِح، به معنی آبستن. چرا که بادها آبستنِ به بخار آب می‌شوند. و جمع لاقِحَة، به معنی تلقیح‌کننده. چرا که بادها ابرها را به هم نزدیک و مایه تلقیح آنها می‌شوند. حال (الرِّیَاحَ) می‌باشد. «أَسْقَیْنَاکُمُوهُ»: آن را به شما می‌نوشانیم و آبشخور مزارع و مواشی شما می‌گردانیم.]] 15|23|و مائیم که زنده می‌گردانیم و می‌میرانیم (و باقی بوده) و وارث (جهان) می‌باشیم. [[«الْوَارِثُونَ»: به ارث‌برندگان. مراد این است که در حقیقت مالک اصلی خدا است. واژه وارث را در اینجا به معنی باقی نیز گرفته‌اند.]] 15|24|و ما، هم پیشینیان شما را می‌دانیم و هم پسینیان شما را، (و می‌دانیم که کی بوده‌اند و چه کرده‌اند، و کی خواهند بود و چه خواهند کرد). [[«الْمُسْتَقْدِمِینَ»: پیشینیان. «الْمُسْتَئْخِرِینَ»: پسینیان.]] 15|25|و بی‌گمان پروردگار تو آنان را (روز قیامت در کنار هم) گرد می‌آورد (و به حساب و کتابشان رسیدگی می‌کند و پاداش و پادافره ایشان را می‌دهد، و این برابر حکمت و آگاهی انجام می‌پذیرد و) او حکیم و آگاه است. [[«یَحْشُرُهُمْ»: پیشینیان و پسینیان و جمیع مردمان را گرد می‌آورد.]] 15|26|و ما انسان را از گِل خشکیده‌ی فراهم آمده از گِل تیره شده‌ی گندیده‌ای بیافریدیم. [[«صَلْصَالٍ»: گِل خشکیده سفال گونه‌ای که اگر بدان تلنگری زده شود به صدا درآید. «حَمَأٍ»: گِلی که بر اثر مجاورت فراوان با آب سیاه شده باشد. «مَسْنُونٍ»: تغییر بو داده. گندیده. «مِنْ حَمَأٍ مَّسْنُونٍ»: صفت صَلْصال یا بدل (مِن صَلْصالٍ) است.]] 15|27|و جنّ را پیش از آن از آتشِ سراپا شعله بیافریدیم. [[«الْجَآنَّ»: جنّ. جانّ و جنّ به یک معنی است (نگا: إسراء / 88، رحمن / 39 و 56). موجودات عاقلی هستند که با حواسّ ما درک نمی‌شوند و مؤمن و کافر و مطیع و سرکش دارند و دارای تکلیف و مسؤولیّتند. «السَّمُوم»: شعله و زبانه آتش بدون دود. بسیار گرم و سوزان. «نَارِ السَّمُومِ»: اضافه عام به خاصّ، و یا موصوف به صفت است.]] 15|28|(ای پیغمبر! بیان کن) آن زمان را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من از گِل خشکیده‌ی سیاه شده‌ی گندیده‌ای انسانی را می‌آفرینم. [[«بَشَراً»: مراد آدم‌ها است (نگا: اعراف / 12، ص / 76، اسراء / 61).]] 15|29|پس آن گاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلّق به خود در او دمیدم. (برای بزرگداشت و درودش) در برابرش به سجده افتید. [[«سَوَّیْتُهُ»: او را آراسته کمال و پذیرای روان کردم. او را به شکل انسان درآوردم و صورت خِلقت بشری بخشیدم. «رُوحِی»: روح متعلّق به خود. روح آفریده‌ای از آفریده‌های خدا است و اضافه آن به خدا برای تعظیم و تشریف است، همان گونه که گفته می‌شود: بَیْتُ الله. ناقَةُ الله. شَهْرُ الله. «قَعُوا»: بر زمین بیفتید. فعل امر (وَقَعَ) است.]] 15|30|فرشتگان همه جملگی سجده کردند. [[«أَجْمَعُونَ»: تأکید دوم است.]] 15|31|مگر اهریمن که خودداری کرد (و خویشتن را بزرگتر از آن دید) که از زمره‌ی سجده‌کنندگان باشد. [[«إِبْلیسَ»: (نگا: بقره / 34، اعراف / 11، کهف / 50).]] 15|32|(خداوند بدو) گفت: ای اهریمن! تو را چه شده است که همراه سجده‌کنندگان سجده نبردی؟ [[«مَا لَکَ»: چرا؟ تو را چه شده است؟ تو را چه رسد؟]] 15|33|گفت: شایسته‌ی من نیست که برای انسانی سجده برم که او را از گِل خشکیده‌ی حاصل از گِل تیره‌ی گندیده‌ای آفریده‌ای. [[«لَمْ أَکُن لِّأسْجُدَ»: شایان مقام من نیست که سجده برم.]] 15|34|(خدا) گفت: (چون از فرمان من سرپیچی کردی) پس از بهشت بیرون شو، چرا که تو (از رحمت من) مطرود (و از منزلت کرامت رانده) هستی. [[«مِنْهَا»: مرجع ضمیر (ها): جنّت، زمره فرشتگان، سماوات و ملأ اعلی گرفته‌اند. «رَجِیمٌ»: (نگا: آل‌عمران / 36، حجر / 17).]] 15|35|و تا روز جزا (که در آن تو و پیروان تو به عذاب سرمدی من گرفتار می‌آئید) بر تو نفرین باد. [[«اللَّعْنَةَ»: (نگا: بقره / 89).]] 15|36|گفت: پروردگارا! اکنون که چنین است مرا تا روزی مهلت ده که در آن (مردمان بعد از مرگشان مجدّداً) زنده می‌گردند. [[«فَأَنظِرْنی»: پس مرا مهلت ده. «یُبْعَثُونَ»: برانگیخته می‌گردند. زنده می‌شوند.]] 15|37|فرمود: هم اینک تو از مهلت یافتگانی. [[«الْمُنظَرِینَ»: مهلت داده‌شدگان.]] 15|38|تا روزی که زمان (فرا رسیدن) آن (در پیش خدا) معلوم (و اگر هم طول بکشد محدود) است (و هنگامه‌ی رستاخیز نام دارد). [[«الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»: مراد روز رستاخیز است (نگا: حجر / 35 و 36، واقعه / 50).]] 15|39|گفت: پروردگارا! به سبب این که (به خاطر این انسان) مرا گمراه ساختی، (معاصی و اعمال زشت را) در زمین برایشان می‌آرایم و جملگی آنان را گمراه می‌نمایم. [[«بِما»: به سبب این که. حرف (ب) سببیّه، و واژه (ما) مصدریّه است. «لَهُمْ»: برای ایشان. مراد آدمیزادگان است (نگا: اعراف / 16).]] 15|40|مگر بندگان گزیده و پاکیزه‌ی تو از ایشان. (که چون دلهایشان به یاد تو آباد است، تلاش من در حق آنان بر باد است). [[«الْمُخْلَصِینَ»: گزیدگان. پاکیزگان (نگا: یوسف / 24، ص 46 و47).]] 15|41|فرمود: این (خلوص بندگان راستین) طریقه‌ی درستی است که دقیقاً راه به سوی من دارد، (و حفظ ایشان از گمراهی، شیوه‌ی صحیحی است که من آن را بر عهده گرفته‌ام). [[«هذا»: این راهی که پویندگان مخلص راه توحید در پیش گرفته‌اند. این محافظت و مراقبت از جویندگان راستین راه حق در برابر وسوسه‌های اهریمن. «عَلَیَّ»: بر من است. راه به سوی من دارد. در صورت دوم، (عَلی) به معنی (إلَی) است.]] 15|42|بی‌گمان تو هیچ گونه تسلّط و قدرتی بر بندگان من نداری، مگر آن گمراهانی که (به وسوسه‌ی تو گوش فرا بدهند و) به دنبال تو راه بیفتند. [[«سُلْطَانٌ»: تسلّط و قدرت. مراد واداشتن به گناهان با اجبار و اکراه است. چرا که تنها کاری که از دست اهریمن ساخته است وسوسه کردن است (نگا: اعراف / 200 و 201، ابراهیم / 22، نحل / 99 و 100، صافّات / 30). «الْغَاوِینَ»: گمراهان و سرگشتگان. ناباوران و بی‌دینان.]] 15|43|و حتماً دوزخ میعادگاه جملگی آنان است. [[«لَمَوْعِدُهُمْ»: میعادگاه ایشان. وعده آنان. مَوْعِد اسم مکان یا مصدر میمی است و مرجع ضمیر (هُمْ)، (الْغَاوِینَ) است.]] 15|44|دوزخ دارای هفت در است و هر دری بخش خاصّ و ویژه‌ای از آنان دارد (که از آن به دوزخ درمی‌آیند و متناسب با اعمال زشت و پلشت ایشان است). [[«جُزْءٌ مُّقْسُومٌ»: بهره جداگانه. مراد طائفه معیّن و گروه مشخّصی است که به تناسب عذاب از آن در به دوزخ می‌آیند.]] 15|45|(این پادافره پیروان شیطان بود، و امّا پاداش پویندگان راه یزدان، این است که:) بی‌گمان پرهیزگاران در میان باغها و چشمه‌ساران (بهشت) بسر می‌برند. [[«عُیُون»: جمع عَیْن، چشمه‌ها.]] 15|46|(پروردگارشان بدانان می‌گوید:) با اطمینان خاطر و بدون هیچ گونه خوف و هراسی به این باغها و چشمه‌سارها درآئید. [[«بِسَلامٍ»: به سلامت. با درود خدا و دربانان بهشت و فرشتگان به شما (نگا: رعد / 24، یس / 58، زمر / 73). «آمِنِینَ»: در امن و در امان.]] 15|47|و کینه‌توزی و دشمنانگی را از سینه‌هایشان بیرون می‌کشیم، و برادرانه بر تختها رویاروی هم می‌نشینند. [[«نَزَعْنَا»: بیرون کشیدیم. به در آوردیم. «غِلٍّ»: کینه‌توزی و دشمنانگی (نگا: اعراف / 43، حشر / 10). «إِخْوَاناً»: برادران در مودّت و مخالطت، یعنی: دوستان. حال (الْمُتَّقینَ) یا ضمیر (و) در (أُدْخُلُوا) یا ضمیر مستتر در (آمِنِینَ) یا ضمیر (هُمْ) در (صُدُورِهِمْ) می‌باشد. «سُرُرٍ»: جمع سَریر، تخت‌ها. «مُتَقَابِلینَ»: روبه‌روی هم. برابر یکدیگر. صفت (إِخْوَاناً) یا حال ضمیر مستتر در آن است.]] 15|48|در آنجا خستگی و رنجی بدیشان نمی‌رسد، و از آنجا بیرون نمی‌گردند. [[«نَصَبٌ»: خستگی. رنج (نگا: توبه / 120). «مُخْرَجِینَ»: اخراج‌شدگان. بیرون رانده‌شدگان.]] 15|49|(ای پیغمبر!) بندگان مرا آگاه کن که من دارای گذشت زیاد و مهر فراوان هستم (در حق کسانی که توبه بکنند و ایمان بیاورند و کار نیک انجام بدهند). [[«نَبِّئْ»: باخبر کن.]] 15|50|و این که عذاب من (در حق سرکشان بی‌ایمان) عذاب بسیار دردناکی است (و عذابهای دیگر در برابرش عذاب نیست). [[«الألِیمُ»: بسیار دردآور و دردناک.]] 15|51|و آنان را باخبر کن از مهمانان ابراهیم (که فرشتگانی بودند و در لباس انسانها به پیش او آمدند). [[«ضَیْفِ»: مهمانان. مصدر است و در اینجا به معنی ضیوف استعمال شده است.]] 15|52|زمانی (را بیان کن) که به پیش او آمدند و گفتند: درود! ابراهیم گفت: ما از شما می‌ترسیم! [[«سَلاماً»: درودتان باد! مترسید و آرام باشید. مفعول مطلق یا صفت مصدر محذوفی است. تقدیر چنین است: سَلِّمُوا سَلاماً. قالُوا قَوْلاً سَلاماً. «وَجِلُونَ»: بیمناکان. ترسندگان.]] 15|53|گفتند: مترس! ما تو را به پسر بسیار دانائی مژده می‌دهیم. [[«لا تَوْجَلْ»: هراسناک مباش. «غُلامٍ»: پسر. در اینجا مراد اسحاق است.]] 15|54|(ابراهیم) گفت: آیا چنین مژده‌ای را به من می‌دهید در حالی که پیری گریبانگیر من شده است؟ پس چگونه (و برابر کدام قاعده در چنین سنّ و سالی به تولّد فرزند مرا) مژده می‌دهید؟! [[«عَلَی»: به معنی (مَعَ)، یعنی: با این که. «الْکِبَرُ»: کهولت و پیری. «عَلَی أَن مَّسَّنِیَ الْکِبَرُ»: جملیه حالیّه است برای ضمیر (ی) در (بَشَّرْتُمُونِی). «بِمَ»: به کدام قاعده و قانون؟ چگونه و به چه شکل؟]] 15|55|گفتند: ما تو را به چیز راست و درستی مژده داده‌ایم و از زمره‌ی مأیوسان (از رحمت خدا) مباش. [[«بِالْحَقِّ»: به چیز راست و درستی. به کار محقّق و مطمئنّی. به طریقه و شیوه‌ای که حق است و آن خرق عادت توسّط قادر مطلق است. «الْقَانِطِینَ»: افراد مأیوس و ناامید.]] 15|56|گفت: چه کسی است که از رحمت پروردگارش مأیوس شود، مگر گمراهان (بی‌خبر از قدرت و عظمت خدا؟!). [[«مَن یَقْنَطُ»: چه کسی ناامید می‌گردد؟! استفهام انکاری است، یعنی کسی ناامید نمی‌گردد.]] 15|57|(ابراهیم پس از الفت با فرشتگان و یقین از مژده، بدیشان) گفت: ای فرستادگان! بگوئید چه کار مهمّی (غیر از این بشارت) دارید؟ [[«خَطْبُ»: کار مهمّی که قابل گفتگو است (نگا: یوسف / 51).]] 15|58|گفتند: ما به سوی قوم گناهکاری فرستاده شده‌ایم (و همگان را نابود می‌کنیم). [[«قَوْمٍ مُّجْرِمِینَ»: قوم بزهکاری. مراد قوم لوط است و نکره‌آمدن و توصیف به گناهکاری برای خوار داشتن و نکوهش ایشان است.]] 15|59|مگر خانواده‌ی لوط را که همه‌ی اعضاء خانواده را نجات می‌دهیم. [[«إِلآّ آلَ لُوطٍ»: مستثنی می‌تواند متّصل باشد و معنی چنین می‌شود: ما به سوی قوم گناهکاری فرستاده شده‌ایم، مگر خانواده لوط که در میان آنان گناهکار نیست. یا منقطع باشد که معنی آن در بالا گذشت.]] 15|60|مگر همسر او را که جزو بقیّه (ی مردم محکوم به فنا) قلمداد کرده‌ایم. [[«قَدَّرْنَا»: همسان دیگران بشمار آورده‌ایم و قلمدادش نموده‌ایم. این سخن بر زبان فرشتگان رفته است ولی مراد فرموده خدا است. روشن است وقتی که درباریان و مأموران شاه بگویند: دستور داده‌ایم. چنین و چنان اندیشیده‌ایم. مراد این است که شاه دستور داده است و چنین و چنان خواسته است، و غیره. «الْغَابِرِینَ»: گذشتگان. باقی مردم. سایرین.]] 15|61|هنگامی که فرستادگان به پیش خانواده‌ی لوط رفتند. [[«آلَ»: خانواده. خاندان.]] 15|62|(لوط بدیشان) گفت: شما مردمان ناشناخته‌اید (و ما شما را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم چه می‌خواهید و از شما بیمناکیم). [[«مُنکَرُونَ»: افراد ناشناخته. کسانی که بد داشته شوند و از ایشان بیزار و گریزان باشند.]] 15|63|گفتند: (از ما مترس که مایه‌ی هراس تو نیستیم) بلکه (ما فرستادگان خدائیم و) با خود چیزی به همراه آورده‌ایم که تو بدان قوم خود را بیم می‌دادی و ایشان درباره‌ی آن شکّ می‌کردند (که نزول عذاب است). [[«کَانُوا ... یَمْتَرُونَ»: شکّ و تردید می‌ورزیدند.]] 15|64|و ما واقعیّت مسلّمی را برای تو آورده‌ایم (که جای انکار نیست) و راست می‌گوئیم. [[«أَتَیْنَاکَ بِالْحَقِّ»: حقیقت را برای تو آورده‌ایم. به پیش تو به حق آمده‌ایم و دروغی در کار نیست.]] 15|65|بنابراین در پاسی از شب خانواده‌ات را با خود بردار و از اینجا برو و در پس ایشان حرکت کن (تا آنان را بپائی و به شتاب واداری) و کسی از شما به پشت سر نگاه نکند (تا عذاب قوم را نبیند و ناراحت و پریشان نگردد) و به همان جا که (برابر وحی آسمانی) به شما دستور داده می‌شود بروید. [[«أَسْرِ بِأَهْلِکَ»: خانواده‌ات را در شب بکوچان. «قِطْعٍ»: قسمتی. پاسی. «إِتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ»: در پشت سر ایشان خودت حرکت کن. «لا یَلْتَفِتْ»: روی برنگرداند. به عقب ننگرد. «إمْضُوا»: بروید. «حَیْثُ»: همان جا.]] 15|66|و ما به لوط این موضوع را وحی کردیم که بامدادان همه‌ی آنان نابود و ریشه‌کن خواهند شد. [[«قَضَیْنآ إِلَیْهِ»: بدو خبر دادیم. بدو رساندیم. «دَابِرَ»: تابع. آخر. قطع دابر، کنایه از استیصال و ریشه‌کن کردن است (نگا: انعام / 45، اعراف / 72، انفال / 7). «مُصْبِحینَ»: گام به صبح نهادگان. به بامداد رسیدگان. حال (هؤُلآءِ) است و مشتق از (أَصْبَحَ) تامّه. «أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ»: همه اینها نابود می‌شوند. این جمله بدل از (ذَلِکَ الأمْرَ) و بیانگر کاری است که وحی شده است.]] 15|67|(هنگامی که صبح گردید) اهل شهر (فرشتگان را به صورت مردان بسیار زیبائی دیدند و بدیشان چشم طمع دوختند و) شادیها کردند. [[«یَسْتَبْشِرُونَ»: شادمان گشتند. خوشحالی نمودند.]] 15|68|(لوط ترسید که کار ناشایست خود را بکنند. بدیشان) گفت: اینان مهمانان من هستند، (حیاء کنید و با انجام کار ناشایستتان) مرا رسوا مسازید. [[«ضَیْفِی»: (نگا: حجر / 51). «فَلا تَفْضَحُونِ»: مرا رسوا و بدنام مکنید.]] 15|69|و از خدا بترسید و مرا خوار مکنید. [[«لا تُخْزُونِ»: مرا خوار نسازید (نگا: آل‌عمران / 192 و 194، هود / 78).]] 15|70|گفتند: مگر ما تو را از (مهمانداری و پناه‌دادن) مردمان نهی نکردیم (و نگفتیم که حق نداری ما را از کاری که با دیگران می‌کنیم باز داری و به نصیحت و ارشاد ما بپردازی و اگر چنین کنی تو را از میان خود بیرون می‌کنیم؟). [[«أَوَلَمْ نَنْهَکَ؟»: (نگا: شعراء / 167).]] 15|71|گفت: اینها (دختران شهر، همه آماده‌ی ازدواج با مردانند و به منزله‌ی) دختران من هستند، اگر می‌خواهید کاری کنید (و در راه ازدواج و اطفاء شهوات گام بردارید). [[«هؤُلآءِ بَنَاتِی»: (نگا: هود / 78).]] 15|72|(ای پیغمبر!) به جان تو سوگند! آنان در مستی (شهوت و جهالت) خود سرگردان بودند. [[«لَعَمْرُکَ»: به زندگی تو سوگند! در اصطلاح فارسی می‌گوئیم: به جان تو سوگند!]] 15|73|پس به هنگام طلوع آفتاب، صدای (وحشتناک صاعقه و زمین لرزه) ایشان را فرو گرفت. [[«الصَّیْحَةُ»: صدا. مراد صدای مهیب صاعقه و زمین‌لرزه است. «مُشْرِقِینَ»: در حالی که به طلوع آفتاب رسیده بودند. حال ضمیر (هم) است.]] 15|74|آن گاه (آنجا را زیر و رو کردیم و) بالای آن را پائین، (و پائین آن را بالا) گرداندیم، و با سنگهائی از گِل متحجّر شده ایشان را سنگباران نمودیم. [[«سَافِل»: پائین. قسمت زیرین. «أَمْطَرْنَا»: باراندیم. «سِجِّیلٍ»: گِل متحجّر شده (نگا: هود / 82، فیل / 4).]] 15|75|بی‌گمان در این (بلائی که بر سر قوم لوط آمد) نشانه‌هائی برای افراد هوشمند موجود است (که از این آثار می‌توانند عمق واقعه را دریابند و بدانند که هر گروه فاسد دیگری دستخوش چنین بلائی می‌گردد). [[«الْمُتَوَسِّمِینَ»: جمع مُتوسِّم، کسی که از روی نشانه‌های ظاهری و علائم ناچیز به حقائق اشیاء پی می‌برد. دارای فراست و ذکاوت.]] 15|76|این آثار بر سر راه (کاروانیان و مسافران است و خرابه‌های آن) برجا است. [[«إِنَّها»: مرجع ضمیر (ها) مدینه یا قُری می‌توان دانست، ولی اگر مرجع آن را آیات به معنی آثار و نشانه‌ها بدانیم بهتر است. «لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ»: برسر راه راست و روشنی‌است و شب وروز محلّ عبور و مرور اهالی مکّه می‌باشد (نگا: صافّات / 137 و 138).]] 15|77|بی‌گمان در این (بقایای مانده بر راستای راه) نشانه‌ی بزرگی برای مؤمنان است (که از آن تکان می‌خورند و عبرت می‌گیرند و از موجبات خشم خدا خویشتن را برحذر می‌دارند). [[«فِی ذلِکَ»: در آنچه گذشت.]] 15|78|ساکنان سرزمین اَیْکَة (که قوم شعیب بودند، مانند قوم لوط متمرّد و بی‌ایمان و) ستمگر بودند. [[«إِنْ»: مخفّف از مثقّله است و تقدیر چنین است: إنَّهُ. «الأیْکَةِ»: درختستان. سرزمینی که میان بحر احمر و مدین قرار گرفته است. «أَصْحَابُ الأیْکَةِ»: مراد قوم شعیب است.]] 15|79|پس از آنان انتقام گرفتیم، و این دو (قوم، یعنی قوم لوط و قوم شعیب، شهرهای ویران شده‌ی ایشان) بر سر راه واضح و آشکاری است. [[«إِمَامٍ»: راه. جاده. «مُبِینٍ»: واضح. روشن و آشکار.]] 15|80|ساکنان سرزمین حجر (نیز همچون قوم لوط و شعیب) فرستادگان (خدا) را تکذیب کردند (و دروغگویشان نامیدند). [[«حِجْر»: سرزمینی که میان مدینه و شام قرار دارد. «أَصْحَابُ الْحِجْرِ»: مراد قوم ثمود است که پیغمبرشان صالح نام داشت. «الْمُرْسَلِینَ»: فرستادگان خدا. مراد صالح و همه پیغمبران پیش از او است، چرا که تکذیب پیغمبری به منزله تکذیب همه پیغمبران است.]] 15|81|ما آیات خود را برایشان فرستادیم (و معجزات خویش را بدیشان نمودیم) ولی آنان بدانها پشت کردند و روی‌گردان شدند. [[«آیَاتِنَا»: مراد آیه‌های کتاب آسمانی یا معجزات حسّی است.]] 15|82|آنان در دل کوهها خانه‌هائی می‌تراشیدند و (از نزول عذاب و تخریب آنها) خاطر جمع بودند. [[«کَانُوا یَنْحِتُونَ»: می‌تراشیدند. «آمِنِینَ»: در امن و آسایش. بیباک از عذاب و خراب. بی‌خیال از مرگ و آخرت.]] 15|83|در این وقت صدا (ی عذاب) بامدادان ایشان را فرو گرفت (و نابودشان کرد). [[«مُصْبِحینَ»: در حالی که به صبح رسیده بودند.]] 15|84|و چیزی که (از اموال) کسب کرده بودند (و دژهائی که ساخته بودند آنان را از هلاک نرهاند و) برای ایشان سودمند نیفتاد. [[«مَآ أَغْنَی عَنْهُمْ»: از ایشان دفع نکرد. برای آنان سودمند نیفتاد (نگا: اعراف / 48).]] 15|85|ما آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است جز به حق نیافریده‌ایم. (تمام هستی دارای هدف و حکمت است، و بر مدار حق و حقیقت می‌گردد، و لذا با فساد سرِ سازگاری ندارد، و فاسدان دیر یا زود به سزای خود می‌رسند، و همچون قوم لوط و ثمود از صحنه‌ی پر نظم و نظام آفرینش به کناری پرت می‌گردند)، و بی‌گمان روز رستاخیز فرا می‌رسد (و تباهکاران علاوه از مکافات دنیوی، به عذاب و عقاب سخت اخروی گرفتار می‌گردند) پس (ای پیغمبر!) گذشت زیبائی داشته باش (و بزرگوارانه و حکیمانه به دعوت خود ادامه بده و در برابر اذیّت و آزار کفّار شکیبائی کن). [[«بِالْحَقِّ»: به حق نه به باطل. هم آفرینش جهان و هم نظام حاکم بر جهان و هم هدف نهائی آن، سازگار با حق و حقیقت و دارای حکمت و مصلحت است. «السَّاعَةَ»: روز رستاخیز. «إصْفَحْ»: گذشت کن. ببخشای. «الصَّفْحَ»: گذشت. صرف نظر کردن. «الصَّفْحَ الْجَمِیلَ»: گذشت بزرگوارانه و بدون سرزنش.]] 15|86|بی‌گمان پروردگار تو آفریدگار بسیار آگاهی است. (پس کار خود را بدو واگذار و باک از این و از آن مدار). [[«الْخَلاّق»: آفریدگار. یکی از صفات خدا است و مراد آفریننده کلّ اشیاء است که قادر بر آفریدن هر چیزی و از جمله پدیدآوردن روز رستاخیز است (نگا: یس / 36).]] 15|87|(ای پیغمبر!) ما هفت (آیه) به تو داده‌ایم که (سوره‌ی فاتحه را تشکیل می‌دهند و در هر نمازی) تکرار می‌گردند (و از منزلت خاصّی برخوردارند و وسیله‌ی دعا و ثنا و طلب هدایت از خدایند) و همه‌ی قرآن بزرگ را به تو عطاء نموده‌ایم (که معجزه‌ی جاویدان یزدان و مایه‌ی تاب و توان مسلمان است). [[«سَبْعاً»: هفت. مراد هفت آیه سوره فاتحه است که در اصل مشتمل بر چکیده قرآن است. یا به عبارت دیگر، قرآن تفصیل اصول مذکور در آن است. «الْمَثَانِی»: جمع مثنّی، یعنی: مکرّر، بارها و بارها خوانده شده. مراد از مثنّی، تنها دوبار نیست، بلکه بر جمع یعنی بر بیش از تثنیه دلالت دارد، همان گونه که برخی از الفاظ به صورت تثنیه ذکر می‌شوند و معنی جمع دارند. از قبیل: لبّیک و سَعْدَیْک. حَنانَیْک (نگا: ملک / 4). اگر جمع (مَثْناه) باشد، به معنی ثَناء است. یعنی هفت آیه‌ای که ثناء خدا است، خواه به صورت تسبیح صریح و خواه به صورت تسبیح در قالب دعاء. «سَبْعاً مِّنَ الْمَثَانِی»: مراد سوره فاتحه است که امّ الکتاب نام دارد. در این صورت عطف (الْقُرْآنَ الْعَظیمَ) بر آن، از قبیل عطف عامّ بر خاصّ، یا کلّ بر جزء است. برخی هم (سَبْعاً مِّنَ الْمَثَانِی) را خود قرآن می‌دانند (نگا: زمر / 23) و واژه (سَبْعاً) را برای کثرت می‌شمارند و عطف را به منزله عطف صفت بر صفت می‌دانند. «مِنَ الْمَثَانِی»: حرف (مِنْ) برای بیان (سَبْعاً) است.]] 15|88|(ای پیغمبر!) چشمان خود را به چیزی خیره مکن که به گروههائی از کافران داده‌ایم (چرا که نعمت دنیاگذران است و نعمت آخرت جاویدان) و بر آنان غمگین مباش (که چرا راه کفر می‌گیرند و به تو ایمان نمی‌آورند) و برای مؤمنان بال (مهربانی) خود را بگستران (که پشتیبان حق و حقیقتند). [[«لا تَمُدَّنَّ»: چشم مدوز. خیره مشو. «ما»: چیزی که. چیزهائی که. مراد ثروت و نعمت دنیوی است. «أَزْواجاً»: دسته‌ها و گروههائی. «إِخْفِضْ»: پائین بیاور و بگستران. «جَنَاحَ»: بال. «إِخْفِضْ جَنَاحَکَ»: متواضع و مهربان باش (نگا: إسراء / 24، شعراء / 215).]] 15|89|و (به کافران) بگو: من بیم‌دهنده‌ی آشکارم (و به شما اعلام خطر می‌کنم که اگر به سرکشی و بی‌دینی خود ادامه دهید، عذاب بر شما نازل می‌نمائیم). [[«النَّذِیرُ الْمُبینُ»: ترساننده آشکارا از عذاب پروردگار. بیم‌دهنده‌ای که بیانگر نزول عذاب خدا بر کافران است.]] 15|90|همان گونه که (عذاب را) بر بخش‌کنندگان (احکام آسمانی) نازل کردیم. [[«کَمَا»: همان گونه که. همانند آنچه. تقدیر چنین است: أَنَا النَّذِیرُ الْمُبینُ عِقاباً أَوْ عَذاباً مِّثْلَ مَا. «أَنزَلْنَا»: نازل کردیم. مراد این است که خدا نازل کرده است و انگار ما فرمانبرداران خدا فرمان شاهنشاه واقعی را اعلام می‌کنیم. «الْمُقْتَسِمِینَ»: بخش‌کنندگان. کسانی که به تجزیه و تقسیم و تبعیض احکام الهی دست می‌زدند و قسمتی را می‌پذیرفتند که به سود آنان بود و بقیّه را پشت سر می افکندند که با خواست ایشان موافق و هماهنگ نبود. یا این که این واژه به معنی مُفْتِرین است. یعنی: کسانی که قرآن را دروغ و بهتان و ساخته و پرداخته انسان می‌دانستند.]] 15|91|کسانی که قرآن را بخش بخش می‌کردند (و قسمتی را حق و قسمتی را باطل می‌دانستند، و یا آن را شعر، سحر، کذب، و اساطیر می‌نامیدند). [[«عِضِینَ»: جمع عِضَة که اصل آن عِضْوَة است، یعنی: قطعه قطعه و بخش بخش. مراد این است که به برخی از قرآن ایمان داشتند و به برخی باور نداشتند. یا این که سخنان متناقض و گوناگونی درباره آن می‌زدند. یا جمع عَضَة که اصل آن عَضْهَة است، به معنی: کذب و بهتان و سحر و کهانت. یعنی: قرآن را از این قبیل اشیاء می‌دانستند.]] 15|92|به پروردگارت سوگند! که حتماً (در روز رستاخیز از آنچه در دنیا مردمان انجام می‌دهند) از جملگی ایشان پرس‌‌وجو خواهیم کرد. [[«لَنَسْأَلَنَّهُمْ»: بی‌گمان از ایشان سؤال و بازخواست می‌کنیم.]] 15|93|(سؤال و بازخواست می‌کنیم) از کارهائی که (در جهان) می‌کرده‌اند. 15|94|پس آشکارا بیان کن آنچه را که بدان فرمان داده می‌شوی (که دعوت حق است) و به مشرکان اعتناء مکن (که چه می‌گویند و چه می‌کنند). [[«إِصْدَعْ»: آشکارا بیان کن. آشکار ساز. «أَعرِضْ»: اعتناء مکن (نگا: نساء / 63).]] 15|95|ما تو را از (کید و مکر و اذیّت و آزار) استهزاء کنندگان مصون و محفوظ می‌داریم. [[«کَفَیْنَاکَ»: تو را بسنده‌ایم. تو را حمایت و حفاظت می‌کنیم (نگا: بقره / 137).]] 15|96|آن استهزاءکنندگانی که معبود دیگری را همراه خدا قرار می‌دهند (و بتان را با خدا می‌پرستند. آنان به زودی نتیجه‌ی شرک خود را) خواهند دانست (آن گاه که عذاب دردناک دوزخ ایشان را در برخواهد گرفت). [[«إِله»: معبود (نگا: بقره / 133).]] 15|97|و ما می‌دانیم که سینه‌ات از آنچه می‌گویند، تنگ می‌شود (و از استهزاء و استهانت و الفاظ شرک‌آلودشان دلت به هم می‌آید). [[«یَضِیقُ»: تنگ می‌شود. به هم می‌آید. مراد ناراحت‌شدن و تنگدل گشتن است.]] 15|98|پس (به هنگام هجوم ناراحتیها و اندوهها متوسّل به تسبیح و تقدیس خدا شو و زبان) به حمد و ثنای پروردگارت بگشای و از زمره‌ی سجده‌کنندگان (و نمازگزاران) باش. [[«السَّاجِدِینَ»: سجده‌برندگان. مراد نمازگزاران است.]] 15|99|و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ به سراغ تو می‌آید (و سرای فانی را وداع می‌گوئی، و سرای باقی آغاز می‌گردد و پرده‌ها به کنار می‌رود و حقائق در برابر چشمانت جلوه‌گر می‌شود). [[«الْیَقِینُ»: امر مسلّم. عقیده قاطعانه. مراد مرگ است که کسی در آن تردید ندارد (نگا: مدّثّر / 47).]] 16|1|(ای مشرکان! آنچه خدا به شما در روز قیامت وعده داده است، چون حتمی و قریب‌الوقوع است، انگار هم اینک برای وقوع آن) فرمان خدا در رسیده است، پس (مسخره‌کنان نگوئید که اگر راست می‌گوئید که قیامتی هست از خدا بخواهید هرچه زودتر عذاب آن را بنمایاند! استهزاءکنان) آن را به شتاب مخواهید. (خداوند جهان) منزّه (از اوصافی است که مشرکان درباره‌ی او بر زبان می‌رانند، و دور) و برتر از چیزهائی است که (آنان) انباز (خداوند تبارک و تعالی) می‌سازند. [[«أَتَی»: آمد. فرا رسید. استعمال فعل ماضی به جای فعل مضارع، به خاطر حتمی‌بودن و قریب‌الوقوع بودن مسأله است. «أَمْرُ»: دستور. در اینجا مراد چیزی است که بدان دستور داده می‌شود که قیامت است (نگا: انبیاء / 1 و قمر / 1). «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ»: به شتاب آن را مخواهید. در فرارسیدن آن شتاب مکنید. «تَعالَی»: بالاتر از آن است. به دور از آن است (نگا: انعام / 100، اعراف / 190، یونس / 18).]] 16|2|خداوند به دستور خود، فرشتگان را همراه با وحی (آسمانی که حیات‌بخش انسانها است) بر هر کس از بندگانش (به نام انبیاء) که خود بخواهد نازل می‌کند (تا به مردم بیاموزند) که جز من (که آفریننده‌ی جهان و جهانیانم) خدائی نیست؛ پس (با انجام حسنات و دوری از سیّئات)، از (غضب و عذاب) من بپرهیزید. [[«الرُّوحِ»: مراد به طور عام وحی و نبوّت (نگا: غافر / 15) و به طور خاصّ قرآن است (نگا: شوری / 52). تشبیه وحی و نبوّت یا قرآن به روح بدان خاطر است که اینها مانند روح که مایه حیات بدنها است، مایه حیات دلها و خردها می‌باشند (نگا: انفال / 24). «مِنْ أَمْرِهِ»: به فرمان خود. یا این که: این وحی و نبوّت یا قرآن، کاری از کارهای خدا و رازی از رازهای او است.]] 16|3|آسمانها و زمین را به مقتضای حق (و حکمت) آفریده است (نه بیهوده و به گزاف. خداوند) بالاتر از چیزهائی است که (آنان در تصرّف امور یا پرستش) انباز (خدا) می‌سازند. [[«بِالْحَقِّ»: به مقتضای حق و برابر حکمت.]] 16|4|انسان را (که یکی از مظاهر قدرت خدا است و عالَم صغیر نام دارد) از نطفه‌ای (ناچیز و ضعیف به نام منی) آفریده‌است، و او (پس از پا به رشد گذاشتن) به‌ناگاه دشمن آشکاری می‌گردد (و در برابر پروردگار خود علم طغیان برمی‌افرازد و رستاخیز و زندگی دوباره را انکار می‌کند، و فراموش می‌نماید که آن که او را قبلاً زندگی بخشیده است بعداً نیز می‌تواند زندگی ببخشد و به حال اوّلیّه برگشت دهد). [[«نُطْفَهُ»: منی. «خَصِیمٌ»: دشمن. صیغه مبالغه و یا فعیل به معنی مُفاعل است، از قبیل: نَسیب به معنی مُناسِب، خَلیط به معنی مُخالِط، عَشیر به معنی مُعاشِر. «مُبِینٌ»: اگر صفت (خَصِیمٌ) باشد به معنی واضح و آشکار است، و اگر خبر دوم بشمار آید به معنی بیانگر دلیل و برهان و مجادله با خدا است.]] 16|5|و چهارپایان (چون گاو و شتر و بز و گوسفند) را آفریده است که در آنها برای شما، وسیله‌ی گرما (در برابر سرما، از قبیل پوشیدنی و گستردنی ساخته از پشم و مویشان) و سودهائی (حاصل از نسل و شیر و سواری و غیره) موجود است و از (گوشت) آنها می‌خورید (و در حفظ حیات خود می‌کوشید). [[«الأنْعَامَ»: چهارپایان. مفعول به فعل محذوفی است که (خَلَقَهَا) بیانگر آن است. «دِفْءٌ»: گرمی. در اینجا مراد وسیله‌ای است که انسان توسّط آن خویشتن را از سرما محفوظ و تن خود را بدان گرم می‌دارد.]] 16|6|و برایتان در آنها زیبائی است بدان گاه که آنها را (شامگاهان از چرا) باز می‌آورید و آن گاه که آنها را (بامدادان به چرا) سرمی‌دهید. [[«تُرِیحُونَ»: حیوانات را شامگاهان به آغلها و آسایشگاهها برمی‌گردانید. «تَسْرَحُونَ»: حیوانات را بامدادان به چراگاه می‌برید و در صحرا سر می‌دهید.]] 16|7|آنها بارهای سنگین شما را به سرزمین و دیاری حمل می‌کنند که جز با رنج دادن فراوان خود بدان نمی‌رسیدید. بی‌گمان پروردگارتان (که اینها را برای آسایشتان آفریده است) دارای رأفت و رحمت زیادی (در حق شما) است. [[«بَلَدٍ»: ناحیه و سرزمین، اعم از آباد و غیرآباد. «بَالِغِیهِ»: رسندگان بدان. «شِقِّ»: به رنج افکندن. به مشقّت انداختن.]] 16|8|و (خدا) اسبها و استرها و الاغها را (آفریده است) تا بر آنها سوار شوید و زینتی باشند (که به دلهایتان شادی بخشد، و خداوند) چیزهائی را (برای حمل و نقل و طی مسافات) می‌آفریند که (شما هم اینک چیزی از آنها) نمی‌دانید. [[«الْخَیْلَ»: گلّه اسبان. عطف بر واژه (أَنْعامَ) در آیه پنجم است. «الْبِغَالَ»: جمع بَغْل، استرها. «الْحَمِیرَ»: جمع حِمار، الاغها. «زینَةً»: عطف بر محلّ (لِتَرْکَبُوهَا) و هر دو مفعول‌له هستند. «یَخْلُقُ مَا لا تَعْلَمُونَ»: مراد ماشینها و هواپیماها و سفینه‌های فضائی و قطارها و دیگر وسائل و مرکبهای سریع‌السیری است که مولود استعدادی است که خدا به انسانها داده است.]] 16|9|(هدایت مردمان به) راه راست بر خدا است، (راهی که منتهی به خیر و حق می‌گردد)، و برخی از راهها منحرف و بیراهه است (و منتهی به خیر و حق نمی‌گردد). و اگر خدا می‌خواست همه‌ی شما را (به اجبار به راه راست) هدایت می‌کرد (و نعمت اختیار و آزادی اراده و انتخاب را به شما انسانها نمی‌داد، و لذا همچون حیوانات راهی را بیشتر نمی‌پیمودید و ترقّی و تکاملی پیدا نمی‌کردید). [[«قَصْدُ»: مصدر است و به معنی اسم فاعل، یعنی قاصد است که به معنی راست و مستقیم می‌باشد. اضافه صفت به موصوف است. «عَلَی اللهِ قَصْدُ السَّبِیلِ»: هدایت به راه راست در دست خدا است. هدایت به راه راست بر خدا لازم است (نگا: لیل / 12). بیان راه درست و جداسازی آن از راه نادرست بر خدا واجب و لازم است. بدین منظور است که پیغمبران را فرستاده است و ادلّه راهیابی را در کتاب بازِ هستی به جهانیان نموده است (نگا: انعام / 153). «مِنْهَا»: ضمیر (ها) به (سبیل) باز می‌گردد که مؤنّث مجازی است. «جَآئِرٌ»: کج. نادرست.]] 16|10|او کسی است که از آسمان آبی فرو فرستاده است (که مایه‌ی حیات است) و شما از آن می‌نوشید (و زلال و گوارایش می‌یابید) و به سبب آن گیاهان و درختان می‌رویند و شما حیوانات خود را در میان آنها می‌چرانید. [[«مِنَ السَّمَآءِ»: از جانب آسمان. از ابر. «شَرابٌ»: نوشیدن. «شَجَرٌ»: درختان. گیاهان (نگا: روح‌المعانی). «فِیهِ»: در آن. مرجع ضمیر (ه) واژه (شَجَرٌ) است. «تُسِیمُونَ»: حیوانات را می‌چرانید.]] 16|11|خداوند به وسیله‌ی آن (آب) زراعت و (درختان) زیتون و خرما و انگور و همه‌ی میوه‌ها را برای شما می‌رویاند. بی‌گمان در این (کار آفرینش میوه‌های رنگارنگ و محصولات کشاورزی گوناگون) نشانه‌ی روشنی است (از خدا) برای کسانی که (درباره‌ی نیروی آفریننده‌ی آنها) بیندیشند (و با چشم بینش و خرد به جهان گیاهان بنگرند). [[«آیَةً»: نشانه و علامت آشکار. دلیل روشن.]] 16|12|و خدا شب و روز و خورشید و ماه را برای (مصالح و منافع) شما مسخّر کرد، و ستارگان به فرمان او مسخّر (و برای راهیابی شما در دل تاریکیها، در چرخش و گردش) هستند. مسلّماً در این کار (آفریدن و مسخر کردن) دلائل روشن و نشانه‌های بزرگی (بر قدرت و عظمت خدا) است برای کسانی که تعقّل می‌ورزند (و در پرتو خرد به کارها می‌نگرند). [[«سَخَّرَ»: رام کرد. فرمانبردار گرداند (نگا: رعد / 2). «النُّجُومُ»: ستارگان. مبتدا است. «آیَاتٍ»: دلائل روشن. نشانه‌های بزرگ.]] 16|13|و چیزهائی را مسخّر شما گردانیده است که در زمین برای شما به رنگهای مختلف و در انواع گوناگون آفریده است. مسلّماً در این (کار تسخیر و آفرینش) دلیل واضح و نشانه‌ی روشنی (بر قدرت و عظمت خدا) است برای مردمی که عبرت می‌گیرند (و از دیدن این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود می‌اندیشند و به سجود می‌افتند). [[«مَا»: مخلوقاتی که. چیزهائی که. عطف بر (الَّیْلَ) یا (النُّجُومُ) در آیه قبلی است. «ذَرَأَ»: آفرید (نگا: انعام / 136). «مُخْتَلِفاً»: حال واژه (مَا) است. «أَلْوَانُهُ»: رنگهای آن. اصناف و انواع آن. فاعل (مُخْتَلِفاً) است. «یَذَّکَّرُونَ»: یادآور می‌شوند. بیدار می‌گردند. می‌اندیشند. عبرت می‌گیرند.]] 16|14|و او است که دریا را مسخّر (شما) ساخته است تا این که از آن گوشت تازه بخورید و از آن زیوری بیرون بیاورید که بر خود می‌پوشید (و خویشتن را بدان می‌آرائید و حسّ زیبائی را اشباع می‌نمائید) و (تو ای انسان!) کشتیها را می‌بینی که (سینه‌ی) دریا را می‌شکافند و (امتعه و اقوات را بدینجا و آنجا می‌رسانند. خدا این نعمت را به شما داد) تا شما فضل او را بجوئید (و از دریا در مسیر تجارت استفاده نمائید) و سپاسگزاری کنید. [[«طَرِیّاً»: تازه. ناقص واوی و یائی و نیز مهموزاللام است. «مِنْهُ»: و «فِیهِ»: مرجع ضمیر در این دو واژه (الْبَحْرَ) است. «مَواخِرَ»: جمع ماخِرَة، شکافنده‌ها. مراد کشتیهای جاری و روان است که آبها را از هم می‌شکافند. «حِلْیَةً»: زیورآلات. زینت‌آلات. از قبیل: لؤلؤ و مرجان و درّ و گوهر. «وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ»: تا با سوار شدن بر کشتیها و شکافتن دریاها، فضل و لطف و روزی فراوان خدا را بطلبید. این جمله، عطف بر (لِتَأْکُلوا مِنْهُ ...) است و (تَرَی الْفُلْکَ مَواخِرَ فِیهِ) جمله معترضه است.]] 16|15|و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را قرار داد تا این که زمین شما را نلرزاند (و با حرکت خود شما را مضطرب نگرداند) و رودخانه‌ها و راههائی را پدیدار کرد تا این که (به مقصد خود) راهیاب شوید. [[«ألْقَی»: فرانهاد. مستقرّ کرد. «رَواسِیَ»: جمع راسِیَة، کوههای محکم و استوار. «اَن تَمِیدَ بِکُمْ»: تا شما زمین را نلرزاند و مضطرب و پریشان نگرداند. این جمله منصوب و مفعول‌له است. در اصل: (لِئَلاّ تَمِیدَ بِکُمْ) و یا این که: (کَراهَةَ أَن تَمیدَ بِکُمْ) است. «تَمِیدَ»: از مصدر (مَیْد و مَیَدان) به معنی: لرزش و جنبش. تلوتلو خوردن و بدین سو و آن سو افتادن. «سُبُلاً»: جمع سَبیل، راهها.]] 16|16|و نشانه‌هائی (از قبیل: کوهها و درّه‌ها و بادها و رودها و رنگ خاکها را پدید آورد که مردمان در روز بدانها راه خود را پیدا می‌کنند) و (در شب که از این علائم استفاده نمی‌شود) ایشان به وسیله‌ی ستارگان رهنمون می‌شوند. [[«عَلامَاتٍ»: نشانه‌ها. عطف بر (رَواسِیَ) در آیه قبلی است.]] 16|17|پس (ای وجدانهای بیدار! از نظر عقل) کسی که (این همه چیزهای عجیب و غریب و نعمتهای بزرگ و سترگ را) می‌آفریند، همچون کسی است که (چیزی) نمی‌آفریند؟ (آیا باید بت حقیر و انسان فقیر را شریک خدای جلیل کرد؟) آیا یادآور نمی‌شوید؟ (تا به اشتباه خود پی ببرید و از پرستش بتها و انسانها دست بردارید و تنها و تنها خدای یگانه را بپرستید و سپاسگزاری کنید). [[«أَفَمَنْ»: استفهام انکاری است.]] 16|18|(خداوند جز اینها دارای نعمتهای فراوان دیگری است) و اگر بخواهید نعمتهای خدا را برشمارید، نمی‌توانید آنها را سرشماری کنید. بی‌گمان خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است (و اگر از پرستش بتهای بیجان و انسانهای ناتوان دست بردارید و به پرستش خدای رحمان برگردید، مشمول گذشت و مهر یزدان می‌گردید). [[«إِن تَعُدُّوا ...»: اگر برشمرید. «لا تُحْصُوهَا»: آنها را نمی‌توانید سرشماری کنید.]] 16|19|خداوند آگاه است از آنچه پنهان می‌دارید و از آنچه آشکار می‌سازید. [[«تُسِرُّونَ»: در دل نگاه می‌دارید. پنهان می‌کنید. در نهان انجام می‌دهید. «تُعْلِنُونَ»: آشکار می‌سازید. آشکارا انجام می‌دهید.]] 16|20|آن کسانی را که بجز خدا به فریاد می‌خوانند و پرستش می‌نمایند، آنان نمی‌توانند چیزی را بیافرینند و بلکه خودشان آفریده می‌گردند! (پس باید مخلوقات ضعیف را پرستید و به کمک طلبید، یا خالق کائنات را؟!). [[«یَدْعُونَ»: فریاد می‌زنند و به یاری می‌طلبند. می‌پرستند.]] 16|21|(بتهائی که می‌پرستند) جمادند و بیجان، و نمی‌دانند که (پرستش کنندگانشان) چه وقت زنده و برانگیخته می‌گردند. (پس چرا باید عاقل چیزهائی را بپرستد که از فرا رسیدن قیامت بی‌خبرند و سودی و زیانی نمی‌رسانند). [[«أَمْوَاتٌ»: مردگان. مراد جمادات و اشیاء بیجان است. خبر مبتدای محذوف است. «غَیْرُ أَحْیَآءٍ»: نه زندگان. مردگان. خبر دوم یا صفت (أَمْواتٌ) است و جنبه تأکید را دارد. «یُبْعَثُونَ»: دوباره زنده می‌گردند. رستاخیزشان فرا می‌رسد.]] 16|22|پروردگار شما (که باید او را بپرستید) پروردگار یکتائی است، و آنان که ایمان به آخرت ندارند، دلهایشان منکر (مبدأ و توحید هم) بوده و خویشتن را بزرگ می‌پندارند (و برتر از آن می‌دانند که حق را بپذیرند و خدای را پرستش کنند). [[«مُنکِرَةٌ»: انکارکننده. نپذیرنده. «مُسْتَکْبِرُونَ»: کسانی که خویشتن را بزرگ می‌پندارند و خود را بالاتر از آن می‌دانند که به عبادت خدا بپردازند.]] 16|23|قطعاً خدا آگاه است از آنچه پنهان می‌سازند و از آنچه آشکار می‌نمایند (و هیچ چیزی از عقائد و اقوال و افعال آنان از دید خدا نهان نمی‌گردد و ایشان را در برابر همه‌ی اینها بازخواست می‌کند، و مستکبران را عقاب می‌نماید) چرا که مستکبران را دوست نمی‌دارد. [[«لا جَرَمَ»: حقّاً. قطعاً (نگا: هود / 22).]] 16|24|هنگامی که به مستکبران (کافر و بی‌دین) گفته می‌شود: پروردگار شما (بر محمّد) چه چیزهائی نازل کرده است؟ (مسخره‌آمیزانه و کینه‌توزانه) می‌گویند: (اینها که وحی آسمانی نیست، بلکه دروغها و) افسانه‌های گذشتگان است. [[«أَسَاطِیرُ»: افسانه‌ها و نوشته‌ها. مراد اباطیل و اکاذیب و خرافات است. جمع اُسْطُورَة (نگا: انعام / 25) یا جمع أَسْطار و آن جمع سَطْر است (نگا: فرقان / 5). أَساطیرُ خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: هُوَ أَساطیرُ الأوّلینَ.]] 16|25|آنان باید که در روز قیامت بار گناهان خود را (به سبب پیروی نکردن از پیغمبر) به تمام و کمال بر دوش کشند، و هم برخی از بار گناهان کسانی را حمل نمایند که ایشان را بدون (دلیل و برهان و) آگهی گمراه ساخته‌اند (بی آن که از گناهان پیروان چیزی کاسته شود). هان (ای مردمان! بدانید که آنان چه کار زشتی می‌کنند و) چه بار گناهان بدی را بر دوش می‌کشند! [[«لِیَحْمِلُوا»: چنین می‌گویند تا این که بردارند. باید که بر دارند. حرف (لِ) لام عاقبت است (نگا: قصص / 8) و یا این که لام امر (نگا: قرطبی). «أَوْزَار»: جمع وِزْر، بارهای سنگین. مراد گناهان سنگین و سزاهای کمرشکن است (نگا: انعام / 31، نحل / 25). «مِنْ أَوْزَار»: حرف (مِنْ) تبعیضیّه است، یعنی برخی از گناهان، و یا این که زائد است، یعنی برابر گناهان. «بِغَیْرِ عِلْمٍ»: بدون علم و آگهی و دلیل و برهان. یعنی سران قوم ناآگاهانه و جاهلانه زیردستان را گمراه کرده‌اند، یا این که زیردستان بدون حجّت و برهان به دنبال سران قوم راه افتاده‌اند. یعنی حال فاعل یا حال مفعول است.]] 16|26|کسانی پیش از ایشان بوده‌اند که (از این نوع توطئه‌ها را داشته‌اند و) نیرنگها کرده‌اند، ولی خدا به سراغ شالوده‌ی (زندگی) آنان رفته است و آن را از اساس ویران کرده است، و سقف (خانه‌ها) از بالای سرشان بر سرشان فرو ریخته است، و عذاب (دنیا) از جائی بر سرشان تاخته است که انتظارش را نداشته‌اند. [[«مَکَرَ»: نیرنگ و توطئه کرده‌اند. «أَتَی اللهُ بُنْیَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ»: خداوند به سراغ شالوده زندگی آنها رفت و از اساس آن را ویران نمود. عذاب خدا به سراغ زیربنای کار آنان می‌رود و تشکیلات ایشان را از اساس به هم می‌زند. می‌توان مضافی را مانند (امر) یا (عذاب) پیش از (الله) محذوف دانست (نگا: انعام / 40، حشر / 2). «الْقَوَاعِدِ»: جمع قاعِدَة، اساس. شالوده. «خَرَّ»: فرو ریخت. فرو افتاد. فرو تپید. «مِنْ حَیْثُ»: از جائی و سوئی که.]] 16|27|بعد از این (عذاب دنیا و مکافات عاجل) در روز رستاخیز خداوند آنان را خوار و رسوا می‌سازد و (بدیشان) می‌گوید: کجا هستند انبازان من که شما (گمان می‌بردید و) به خاطر آنها (با انبیاء خود و سایر ایمانداران) می‌جنگیدید و به نزاع برمی‌خاستید؟ (ایشان را فریاد بزنید تا بیایند و شما را یاری دهند و از عذاب صحرای محشر و دوزخ رها سازند! ولی جوابی نخواهند داشت. آن گاه) افراد دانا وآگاه (از حق و حقیقت، از قبیل: انبیاء و مؤمنان و فرشتگان) می‌گویند: امروز خواری و رسوائی عذاب و بدی، بی‌گمان دامنگیر کافران می‌گردد. [[«کُنتُمْ تُشَآقُّونَ»: جدال و دشمنی و جنگ و ستیز می‌کردید. «فِیهِمْ»: درباره ایشان. به خاطر عشق بدانان. «أُوتُواالْعِلْمَ»: عالمان و دانایان. مراد فرشتگان و مؤمنان به طور عام، و انبیاء به طور خاصّ است (نگا: نساء / 41، نحل / 89). «الْخِزْیَ»: خواری. رسوائی. «السُّوءَ»: بدی. مراد عذاب است.]] 16|28|کسانی که فرشتگان (برای قبض روح) به سراغشان می‌روند و ایشان در حال ستم (به خود و جامعه) هستند و (در این وقت، پس از یک عمر عناد و سرکشی) تسلیم می‌شوند، (چرا که پرده از برخی از امور غیبی به کنار می‌رود و راه گریز بسته می‌شود، ولی از خوف و هراس باز هم مثل سابق دروغ می‌گویند و اظهار می‌کنند) که ما کارهای بدی (در دنیا) نمی‌کرده‌ایم! (فرشتگان بدیشان می‌گویند): خیر! (شما اعمال زشت فراوانی انجام داده‌اید، و) بی‌گمان خداوند از آنچه می‌کردید آگاه بوده است. [[«تَتَوَفّاهُمْ»: ایشان را قبض روح می‌کنند و میمی‌رانند (نگا: نساء / 97). «السَّلَمَ»: تسلیم شدن و فرمان بردن. «بَلی»: بلی. آری. حرفی‌است که بر ابطال نفی کلام پیش از خود دلالت دارد.]] 16|29|پس (باید که شما) وارد درهای دوزخ شوید (و به داخل آن روید و) جاودانه در آن بغنوید. وه که جایگاه متکبّران چه جای بدی است! [[«أَبْوَابَ»: جمع باب، درها. مراد ورود به خود دوزخ است. «خَالِدِینَ»: حال فاعل (أُدْخُلُوا) است. یعنی جاودانه در آن می‌مانند. «مَثْوَی»: اقامتگاه. جایگاه.]] 16|30|و (برعکسِ کافران،) هنگامی که به پرهیزگاران گفته می‌شود: پروردگارتان چه چیزی (بر پیغمبر خود) نازل کرده است؟ می‌گویند: خیر و خوبی را (که قرآن نام دارد و متضمّن سعادت دنیا و آخرت می‌باشد. آنان بدین وسیله از زمره‌ی نیکوکاران بشمار می‌آیند و) به نیکوکاران در این جهان نیکی می‌رسد (و زندگی خوشی نصیبشان می‌گردد) و سرای آخرت (ایشان از این سرای) بهتر خواهد بود و جهانِ (جاویدان) پرهیزگاران بهترین (و زیباترین) جهان می‌باشد. [[«خَیْراً»: خیر و خوبی. یعنی قرآنی را نازل فرموده است که سراسر خیر و خوبی است.]] 16|31|(سرای پرهیزگاران) باغهای (جاویدان و محلّ) اقامت دائم (بهشت) است که بدان وارد می‌گردند و رودبارها در زیر (کاخها و درختان) آن روان است. در آنجا هرچه بخواهند دارند (و هر نعمتی را آرزو کنند آماده می‌یابند. بلی) خداوند این چنین (کافی و وافی و عالی) به پرهیزگاران پاداش می‌دهد. [[«جَنّاتُ»: خبر مبتدای محذوف است و در اصل چنین است: هِیَ جَنَّاتُ. یا این که مبتدا است و خبر آن محذوف است و در اصل چنین است: لَهُمْ جَنَّاتُ.]] 16|32|(پرهیزگاران،) همانهائی که (به هنگام مرگ) فرشتگان (قبض ارواح) جانشان را می‌گیرند در حالی که پاکیزه (از کفر و معاصی) و شادان (از رویاروئی سرافرازانه‌ی خود با پروردگار) هستند. (فرشتگان بدیشان) می‌گویند: درودتان باد! (در امان خدائید و از امروز به ناراحتی و بلائی دچار نمی‌آئید. و) به خاطر کارهائی که می‌کرده‌اید به بهشت درآئید. [[«أَلَّذِینَ»: صفت (الْمُتَّقینَ) است. «طَیِّبِینَ»: پاک و پاکیزه از کفر و معاصی. شادان و خوشحال از قالب تهی کردن و پرواز از جهان ناسوت به جهان ملکوت. حال ضمیر (هُمْ) است. «یَقُولُونَ»: مجموعه فعل و فاعل. حال (الْمَلآئِکَةُ) است. «سَلامٌ»: درود. امن و امان از خشم و عذابِ یزدان و سلامت از گرفتاریها و زشتیها.]] 16|33|آیا کافران جز این انتظاری دارند که فرشتگان (قبض ارواح) به سراغشان بیایند، یا این که فرمان پروردگارت (مبنی بر مجازات ایشان) فرا رسد (و عذاب آسمانی نابودشان گرداند؟). کسانی که پیش از ایشان هم بودند این چنین کردند (و مجازات کار پلید خود را دیدند) و خدا بدیشان ستم نکرد، و لیکن خودشان به خویشتن ستم کردند (چرا که خویش را با کفرشان در معرض عذاب کردگار قرار دادند). [[«هَلْ یَنظُرُونَ»: آیا انتظار می‌کشند؟ استفهام انکاری است، یعنی چشم به راه فرشتگان مرگ یا عذاب آخرت هستند.]] 16|34|پس (سرانجام، سزای) بدیهائی که می‌کردند بدیشان رسید، و چیزی را که بدان تمسخر می‌نمودند آنان را (از هر سو) در برگرفت (که عذاب دوزخ است). [[«سَیِّئَاتُ»: بدیها. مضاف محذوف و در اصل چنین است: جَزآءُ سیّئات. یا این که ذکر سبب و مراد مسبّب است. «حاق»: فرا گرفت. از ماده (حیق) به معنی احاطه کردن (نگا: انعام / 10، هود / 8).]] 16|35|مشرکان (از راه استهزاء و مغالطه) می‌گویند: اگر خدا می‌خواست نه ما و نه پدران ما، چیزی جز خدا را نمی‌توانستیم بپرستیم، و چیزی را بدون اجازه‌ی او نمی‌توانستیم حرام بکنیم. (پس ماندگاری ما بر پرستش لات و عزّی و دیگر بُتان، و تحریم بَحیرَة و سائِبَة و وَصیلَة و غیره، نشانه‌ی رضایت خدا به کارمان می‌باشد، لذا فرمان تو را نمی‌بریم و فرستاده‌ی خدایت نمی‌دانیم، آری!) کسانی که پیش از ایشان هم بودند این چنین می‌کردند (و با این گونه بهانه‌های واهی و دلیلهای سست، به بت‌پرستی و تحریم چیزهائی از پیش خود، ادامه می‌دادند). مگر بر پیغمبران وظیفه‌ای جز تبلیغ آشکار (، و روشن و بی‌پرده رساندن اوامر کردگار) است؟ (نه! جز این نیست. پس تو نیز فرمان برسان و حساب ایشان را به خدای واگذار). [[«لَوْ شآءَ اللهُ ...»: (نگا: انعام / 148، زخرف / 20). «مِن شَیْءٍ»: حرف (مِنْ) زائد است. «الْمُبِینُ»: روشن. روشنگر.]] 16|36|ما به میان هر ملّتی پیغمبری را فرستاده‌ایم (و محتوای دعوت همه‌ی پیغمبران این بوده است) که خدا را بپرستید و از طاغوت (شیطان، بتان، ستمگران، و غیره) دوری کنید. (پیغمبران دعوت به توحید کردند و مردمان را به راه حق فرا خواندند). خداوند گروهی از مردمان را (که بر اثر کردار نیک، شایسته‌ی مرحمت خدا شدند، به راه راست) هدایت داد، و گروهی از ایشان (بر اثر کردار ناشایست) گمراهی بر آنان واجب گردید (و سرگشتگی به دامانشان چسبید) پس (اگر در این باره در شکّ و تردیدید، بروید) در زمین گردش کنید و (آثار گذشتگان را بر صفحه‌ی روزگار) بنگرید و ببینید که سرانجام کار کسانی (که آیات خدا را) تکذیب کرده‌اند به کجا کشیده است (و بر سر اقوامی چون عاد و ثمود و لوط چه آمده است). [[«الطّاغُوتَ»: شیطان و بتان و هرچیزی که باعث طغیان شود (نگا: بقره / 256). «حَقَّتْ»: ثابت و واجب شده است. «حَقَّتْ عَلَیْهُمُ الضَّلالَة»: یعنی خداوند به مردمان خرد داده است، فطرت ایشان را برای یکتاپرستی بسیج کرده است، پیغمبران را فرستاده است، و آیات تشریعی و تکوینی را به انسانها نموده است، آن گاه این مردمانند که بر اثر یک تصمیم‌گیری آزادانه دو دسته می‌شوند و به راه یزدان یا به راه شیطان می‌روند.]] 16|37|(ای پیغمبر!) هر چند هم بر رهنمود آنان (که مغلوب شهوات و لذّات و مادیات شده‌اند) آزمند باشی (گوششان به دعوت حق بدهکار نیست و) خداوند کسانی را (که بر اثر پلشتیها و زشتیها) گمراه بکند (با زور به راه حق) هدایت نمی‌دهد، و (روز قیامت) یاورانی را نخواهند داشت (که ایشان را یاری کنند و از عذاب خدا برهانند). [[«تَحْرِصْ»: آزمند باشی. تلاش و کوشش کنی.]] 16|38|(کافران علاوه بر شِرْکشان) مؤکّدانه به خدا سوگند یاد می‌کنند که خداوند هرگز کسی را که می‌میرد زنده نمی‌گرداند. خیر! (چنین نیست که می‌گویند، بلکه خداوند همه‌ی مردگان را دوباره زنده می‌کند، و این) وعده‌ی قطعی خدا است، و لیکن بیشتر مردمان نمی‌دانند (که زنده‌گرداندن برای قدرت خدا چیزی نیست و همان گونه که قبلاً به انسانها جان بخشیده است، پس از مرگ نیز دوباره جان به پیکرشان می‌دمد). [[«أَقْسَمُوا»: سوگند خورده‌اند. «جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»: در حالی که با تمام قدرت و بسیار مؤکّدانه سوگند یاد می‌کنند. جَهْد مصدر و به معنی (جاهِدینَ) است و حال بشمار است (نگا: مائده / 53، انعام / 109). «وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً»: خداوند آن را مؤکّدانه وعده داده است و قاطعانه بر خود واجب گردانده است. (وَعْداً) و (حَقّاً) مفعول مطلق فعل محذوف می‌باشند و تقدیر چنین است: وَعَدَ اللهُ ذلِکَ وَعْداً وَ حَقَّهُ حَقّاً. یا این که (حَقّاً) صفت (وَعْداً) است و معنی چنین می‌شود: خداوند وعده راستین آن را مؤکّدانه داده است (نگا: توبه / 111).]] 16|39|(خداوند همگان را زنده می‌گرداند) تا این که برای ایشان روشن گرداند چیزی را که درباره‌ی آن اختلاف می‌ورزند (که به طور خاصّ رستاخیز و به طور عام همه اموری است که پیغمبران با خود آورده‌اند) و این که کافران بدانند که ایشان (در آنچه راجع به شرک و رستاخیز می‌گویند) دروغگویند. [[«أَلَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ»: آنچه درباره‌اش اختلاف دارند. مراد حقائقی است که پیغمبران به ارمغان آورده‌اند و همه چیزهائی است که از آن سخن گفته‌اند.]] 16|40|(زنده‌گرداندن مردمان در روز قیامت برای ما مشکل نیست همان گونه که کافران گمان می‌برند). ما هرگاه چیزی را بخواهیم (پدید آوریم) کافی است که (خطاب) بدان بگوئیم: باش! پس فوراً می‌شود. [[«کُن فَیَکُونُ»: (نگا: بقره / 117، آل‌عمران / 47).]] 16|41|کسانی که برای خدا (به مدینه) هجرت کردند، پس از آن که (در مکّه) مورد ظلم و ستم قرار گرفتند، در این دنیا جایگاه و پایگاه خوبی بدانان می‌دهیم، و پاداش اخروی (ایشان از پاداش دنیوی آنان) بزرگتر است اگر بدانند. [[«فِی اللهِ»: به خاطر خدا و برای رضایت او. «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ»: ایشان را حتماً اسکان می‌دهیم. بی‌گمان برای ایشان تهیّه می‌بینیم. «حَسَنَةً»: نیک و زیبا. صفت موصوف محذوفی است و مراد شهر مدینه است و تقدیر چنین می‌شود: داراً حَسَنَةً. مَبَاءَةً حَسَنَةً. مَعیشَةً حَسَنَةً.و ... نصب آن به خاطر ظرف بوده است، و یا این که مفعول دوم (لَنُبَوِّئَنَّهُمْ) است اگر به معنی (لَنُعْطِیَنَّهُمْ) گرفته شود. «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»: اگر مخالفان مؤمنان می‌دانستند. یا اگر مؤمنان می‌دانستند؛ که در این صورت مراد دیدن به جای شنیدن است، والاّ مهاجران می‌دانستند که پاداش آن جهان از پاداش این جهان بهتر و والاتر است و به همین خاطر ترک خانه و کاشانه کرده‌اند و در راه نجات دین و ایمان کوشیده‌اند.]] 16|42|(مهاجران، آن) کسانیند که (در برابر اذیّت و آزار مشرکان) شکیبائی ورزیدند و (در زندگی) توکّل و تکیه‌ی آنان بر پروردگارشان است. [[«صَبَرُوا ... یَتَوَکَّلُونَ»: استعمال فعل نخست به صورت ماضی و فعل بعدی به شکل مضارع، برای استمرار، یا استحضار آن سیمای زیبا و هیئت رعنائی است که داشته‌اند.]] 16|43|(مشرکان می‌گویند: می‌بایست خداوند فرشته‌ای را برای ابلاغ رسالت می‌فرستاد؛ نه تو را که فردی تهیدست و انسانی چون ما هستی. باید بدانند که) ما پیش از تو نیز جز مردانی را که بدیشان وحی فرستاده‌ایم، (به میان مردم) روانه نکرده‌ایم. پس (برای روشنگری) از آگاهان (از کتابهای آسمانی همچون تورات و انجیل) بپرسید، اگر (این را) نمی‌دانید (که پیغمبران همه انسان بوده‌اند نه فرشته). [[«رِجَالاً»: مردانی. این بخش می‌رساند که پیغمبران همه مرد بوده‌اند؛ نه زن. «نُوحِی إِلَیْهِمْ»: ما به پیغمبران وحی می‌کردیم. «الذِّکْرِ»: اطّلاع و آگهی. یاد و یادآوری. در اینجا مراد کتاب آسمانی است. «أَهْلَ الذِّکْرِ»: علماء. اهل کتاب.]] 16|44|(پیغمبران را) همراه با دلائل روشن و معجزات آشکار (دالّ بر پیغمبری ایشان)، و همراه با کتابها فرستاده‌ایم، و قرآن را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است (که احکام و تعلیمات اسلامی است) و تا این که آنان (قرآن را مطالعه کنند و درباره‌ی مطالب آن) بیندیشند. [[«الْبَیِّنَاتِ»: دلائل روشن. معجزات آشکار. «الزُّبُرِ»: جمع زَبُور، کتابها (نگا: آل‌عمران / 184). «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ»: جار و مجرور متعلّق به (أَرْسَلْنا) در آیه قبلی و یا متعلّق به فعل محذوفی مانند (أَرْسِلُوا) است. «الذِّکْرَ»: مراد قرآن است (نگا: آل‌عمران / 58، حجر / 6 و 9). «ما»: آنچه. مراد احکام و شرائع است.]] 16|45|آیا توطئه‌گران بدکردار (از این عذاب الهی) ایمن گشته‌اند که ممکن است خداوند آنان را (همچون قارون) به دل زمین فرو برد (و نابودشان گرداند)، یا این که عذاب الهی از آنجا که انتظارش ندارند و به گونه‌ای که به دلشان خطور نمی‌کند به سراغشان بیاید؟ [[«مَکَرُوا السَّیِّئَاتِ»: توطئه بدیها را چیدند. نیرنگهای زشت را پی‌ریزی کردند. واژه (السیّئات) صفت موصوف محذوف (الْمَکَراتِ) است، یعنی: مَکَرُوا الْمَکَراتِ السیّئات. یا این که مفعول فعل (مَکَرُوا) است اگر به معنی (عَمِلُوا) باشد. «یَخْسِفَ»: به زمین فرو ببرد (نگا: قصص / 81 و 82).]] 16|46|یا این که به هنگام رفت و آمدشان (برای بازرگانی و داد و ستد، گریبان) ایشان را بگیرد (و به ناگاه هلاکشان گرداند)؟ به هر حال آنان نمی‌توانند (خدای را) درمانده کنند (و از دست عذاب و مرگ او خویشتن را برهانند). [[«تَقَلُّبِهِمْ»: رفت و آمد برای تجارت و بازرگانی. سعی و تلاش در پی معاش. «فَمَاهُم بِمُعْجِزِینَ»: (نگا: أنعام / 134، یونس / 53، هود / 20 و 33، توبه / 2 و 3).]] 16|47|یا این که در بیم و هراس (از مرگ، بیماری، زیان، تنگدستی، صاعقه، زلزله، و بلایا و مصائب دیگر) ایشان را نگاه دارد (و زندگی را بر آنان حرام گرداند؟ بلی خداوند می‌تواند هرکس و هر گروهی را به یکبار نابود کند و یا این که به مرگ تدریجی گرفتار سازد. خداوند ایشان را از عواقب زشت کارهایشان برحذر می‌دارد تا بیدار گردند و به مجازات الهی گرفتار نیایند) چرا که خداوند بسیار با رأفت و با مرحمت است. [[«تَخَوُّفٍ»: بیم و هراس. کم و کاست در اموال و اولاد. «فَإِنَّ رَبَّهُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»: ذکر رأفت و رحمت بعد از تهدید، بدان خاطر است که برحذر داشتن از سرانجام بد، خود نعمت به حساب می‌آید همان گونه که در سوره الرحمن آمده است (نگا: الرحمن / 41 و 42). و این که معنی چنین است که خداوند چون رؤوف و رحیم است در مجازات شتاب نمی‌کند (نگا: رعد / 32، حجّ / 44 و 48).]] 16|48|آیا آنان به چیزهائی که خدا آفریده است نمی‌نگرند و درباره‌ی آنها نمی‌اندیشند که چگونه سایه‌هایشان از راست و چپ منتقل می‌گردند (و گاهی بدین سو و گاهی بدان سو امتداد می‌یابند) و فروتنانه خدای را سجده می‌برند؟ [[«یَتَفَیَّأُ»: برمی‌گردد. منتقل می‌شود. در رسم‌الخطّ قرآنی (یَتَفَیَّؤُا) است و الف زائدی در آخر دارد. «ظِلالُهُ»: سایه‌های آن (نگا: رعد / 15). «سُجَّداً»: سجده‌کنان. حال (ظلال) است. «دَاخِرُونَ»: خاضعان و فروتنان. از مصدر (دُخُور) به معنی خواری و کوچکی است. «وَهُمْ دَاخِرُونَ»: حال دوم (ظلال) است.]] 16|49|آنچه در آسمانها و آنچه در زمین جنبنده وجود دارد، خدای را سجده می‌برند و کرنش می‌کنند، و فرشتگان نیز خدای را سجده می‌برند و تکبّر نمی‌ورزند. [[«دَآبَّةٍ»: جنبنده. رونده (نگا: بقره / 164، هود / 6 و 56). «مِن دَآبَّةٍ»: برخی این قید را برای (مَا فِی‌الأرْضِ) می‌دانند، ولی به دلیل آیه‌های دیگر مربوط به (مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ) به طور کلّی است (نگا: شوری / 29، حجّ / 18). «الْمَلآئِکَة»: ذکر خاصّ فرشتگان با وجود دخول در واژه عام (ما) برای بزرگداشت فرشتگان و این که آنان نوعی از آفریدگانند که در ماهیّت جدای از جنبندگانند.]] 16|50|فرشتگان از پروردگار خود که حاکم بر آنان است می‌ترسند و آنچه بدانان دستور داده شود (به خوبی و بدون چون و چرا) انجام می‌دهند. [[«مِن فَوْقِهِمْ»: مراد بالا بودن حسّی و مکانی نیست، بلکه مراد برتری و والائی مقامی است (نگا: أنعام / 61، أعراف / 127). «یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ»: (نگا: تحریم / 6).]] 16|51|خدا گفته است که دو معبود دوگانه برای خود برنگزینید، بلکه خدا معبود یگانه‌ای است (که منم آفریدگار کائناتم) و تنها و تنها از من بترسید و بس. [[«قَالَ»: مراد از گفتن، دستور دادن است. «إِلهَیْنِ»: دو معبود. مراد این است که دوگانه‌پرستی غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهای متعدّد. یا این که همه معبودهای دروغین یکی و باطل بشمارند و در مقابل معبود حق که تنها او آفریننده جهان و منشأ خیر و برکت و نعمت است قرار دارند. «إِثْنَیْنِ»: دوگانه. صفت است و در برابر (واحِدٌ) یعنی یگانه که آن هم صفت است قرار دارد. ذکر این دو وصف برای تأکید یکتاپرستی، و نهی از دوگانه و چندگانه پرستی است. «فَارْهَبُونِ»: (نگا: بقره / 40).]] 16|52|آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است، و همواره (تعیین نحوه‌ی) دینداری و (کار) قانونگذاری حق او، و اطاعت و انقیاد از وی واجب و لازم است. پس (وقتی که عالَم هستی از آنِ خدا و قوانین تکوینی و تشریعی و اطاعت و انقیاد همه چیز و همگان از او است) آیا از غیر خدا می‌ترسید؟ [[«الدِّینُ»: دین و شریعت. قوانین و سنن. اطاعت و انقیاد. «وَاصِباً»: همیشه و همواره (نگا: صافّات / 9). واجب و لازم. خالصانه. این واژه حال (الدّینُ) است.]] 16|53|آنچه از نعمتها دارید همه از سوی خدا است (و باید تنها منعم را سپاس گفت و پرستید) و گذشته از آن، هنگامی که زیانی (همچون درد و بیماری و مصائب و بلایا) به شما رسید (برای زدودن ناراحتیها و گشودن گره مشکلها تنها دست دعا به سوی خدا برمی‌دارید و) او را با ناله و زاری به فریاد می‌خوانید، (پس چرا در وقت عادی جز او را می‌پرستید و انبازها را به کمک می‌طلبید؟). [[«الضُّرُّ»: (نگا: أنعام / 17، یونس / 12). «تَجْأَرُونَ»: ناله و فریاد سر می‌دهید و متضرّعانه کمک می‌طلبید. از مصدر (جُؤار) به معنی هُرّا و آوای وحوش و چهارپایان است.]] 16|54|سپس هنگامی که خدا زیان را از شما دور کرد (و جلو تندباد حوادث و طوفان بلا را گرفت)، گروهی از شما (انبازهائی) شریک پروردگار خود می‌کنند! (و از نو دچار غفلت و غرور و بت‌پرستی و شرور می‌شوند!). [[«کَشَفَ»: برطرف کرد. کنار زد. «فَرِیقٌ»: دسته. گروه.]] 16|55|بگذار نعمتهائی را که بدیشان داده‌ایم ناسپاسی کنند و (رفع مشکلات و دفع مضرّات را نادیده گیرند. ای کافران چند روزی از این متاع دنیا) بهره‌مند شوید (و لذّت ببرید، عاقبت کفر و سرانجام کارتان را) خواهید دانست. [[«لِیَکْفُرُوا بِمَآ آتَیْنَاهُمْ»: بگذار کفران و ناسپاسی چیزهائی را بکنند که بدیشان داده‌ایم. بگذار نعمتهائی را که بدیشان داده‌ایم نادیده انگارند. لام آن لام عاقبت، و کفران به معنی ناسپاسی و انکار است.]] 16|56|(کافران) برای بتهائی که چیزی نمی‌دانند (زیرا که جمادند)، بهره‌ای (از حیوانات و ارزاق خود) که ما بدیشان داده‌ایم قرار می‌دهند (و بدین وسیله بدانها تقرّب می‌جویند). به خدا سوگند! (در دادگاه قیامت) از این دروغ و بهتانها بازپرسی خواهید شد (و سزای کردارتان داده می‌شود). [[«لا یَعْلَمُونَ»: بتها نمی‌دانند. کافران دلیل و حجّتی بر الوهیّت بتها ندارند. کافران هیچ گونه سود و زیانی از بتها سراغ ندارند. «کُنتُمْ تَفْتَرُونَ»: شما به هم می‌بافتید و سرهم می‌کردید.]] 16|57|و برای خداوندی که از هرگونه آلایش و نیازی پاک است، دخترانی قائل می‌شدند (و فرشتگان را دختران خدا می‌پنداشتند،) و برای خود آنچه دوست می‌داشتند قرار می‌دادند (که پسران هستند). [[«الْبَنَاتِ»: دختران. مراد فرشتگان است که کافران آنها را دختران خدا می‌پنداشتند (نگا: انعام / 100) و ایشان را می‌پرستیدند (نگا: سبأ / 40 و 41).]] 16|58|(دختران را مایه‌ی ننگ و سرشکستگی و بدبختی می‌دانستند) و هنگامی که به یکی از آنان مژده‌ی تولّد دختر داده می‌شد (آن چنان از فرط ناراحتی چهره‌اش تغییر می‌کرد که) صورتش سیاه می‌گردید و مملو از خشم و غضب و غم و اندوه می‌شد. [[«ظَلَّ»: می‌شد. از افعال ناقصه است. «مُسْوَدّاً»: سیاه. «کَظِیمٌ»: مملوّ از غم و اندوه. لبریز از خشم و غضب (نگا: یوسف / 84، زخرف / 17).]] 16|59|از قوم و قبیله (ی خود) به خاطر این مژده‌ی بدی که به او داده می‌شد خویشتن را پنهان می‌کرد (و سرگشته و حیران به خود می‌گفت:) آیا این ننگ را بر خود بپذیرد و دختر را نگاه دارد و یا او را در زیر خاک زنده بگور سازد؟ هان! چه قضاوت بدی که می‌کردند! [[«یَتَوَارَی»: خود را نهان و از دید مردمان پنهان می‌سازد. «هُونٍ»: خواری و رسوائی (نگا: انعام / 93). «یَدُسُّهُ»: زنده بگورش کند. دفن و پنهانش سازد. استعمال ضمیر مذکّر (ه) در واژه‌های (یُمْسِکُهُ) و (یَدُسُّهُ) با توجّه به ظاهر مرجع آن، یعنی کلمه (ما) است.]] 16|60|کسانی که به آخرت باور ندارند، دارای صفات دانیه‌اند (که از جمله دوست داشتن پسر و دشمن داشتن دختر و زنده بگور کردن او است) و خدا دارای صفات عالیه است (که از جمله بی‌نیازی از همه‌کس و همه‌چیز است) و او با عزّت و با حکمت است (و می‌تواند هر کاری را بکند و کارهایش از روی حکمت است). [[«مَثَلُ»: صفت. حالت. «مَثَلُ السَّوْءِ»: صفات دانیه. «الْمَثَلُ الأعْلَی»: صفات عالیّه.]] 16|61|اگر خداوند مردمان را به سبب ستمشان (هرچه زودتر به عقاب و عذاب آن) کیفر می‌داد، بر روی زمین جنبنده‌ای (انسان نام) باقی نمی‌گذاشت، ولیکن آنان را تا مدّت معیّن (که زمان فرا رسیدن مرگ ایشان است) مهلت می‌دهد، و هنگامی که اجل آنان سر رسید نه لحظه‌ای (آن را) پس می‌اندازند و نه (لحظه‌ای آن را) پیش می‌اندازند. [[«عَلَیْهَا»: بر روی زمین. مرجع ضمیر (ها) واژه (الأرْض) محذوف است. «دَآبَّةٍ»: جنبنده. به قرینه ضمیر (هُمْ) مراد انسان است. لیکن می‌توان آن را شامل هرگونه موجود زنده و جنبنده‌ای دانست. «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: فرا رسیدن مرگ. پایان عمر (نگا: انعام / 2 و 60، هود / 3، زمر / 42).]] 16|62|آنان برای خدا چیزی تعیین می‌کنند که خود نمی‌پسندند (که انتخاب دختران است)، و دروغ بر زبان می‌رانند و می‌گویند: (همان گونه که در این جهان از ثروت و قدرت بهره‌مندند، در آن جهان هم) سرانجام نیک دارند (و بهشت از آن ایشان است). بدون شکّ آتش دوزخ بهره‌ی ایشان است و آنان پیش از دیگران بدانجا رانده و افکنده می‌شوند. [[«تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ»: زبانهایشان آشکارا دروغ را بیان می‌دارد (نگا: کهف / 36، فصّلت / 50). «الْحُسْنَی»: سرانجام نیک. مراد سعادت و خوشبختی اخروی است که بهشت است. «لا جَرَمَ»: حقّاً. حتماً (نگا: هود / 22). «مُفْرَطُونَ»: پیشگامان. جلوافتادگان. فراموش شدگان و از یاد رفتگان (نگا: اعراف / 51، طه / 126، جاثیه / 34).]] 16|63|به خدا سوگند! ما (پیغمبرانی) به سوی ملّتهای پیش از تو فرستادیم و اهریمن کارهای (زشت) ایشان را در نظرشان آراست و (آنان را از پیروی پیغمبران بازداشت و بدبختشان کرد. در این جهان) امروز اهریمن سرپرست ایشان است و (آنان را به دنبال خود می‌کشاند، و فردای قیامت) عذاب دردناکی دارند. [[«فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ»: اهریمن در این جهان سرپرست و متولّی امور ایشان است. شیطان امروز هم که روزگار آخرین رسالت است باز هم کسانی را گول می‌زند و از راه به در می‌کند. انگار اینان همفکران گذشتگان و از نسل ایشانند.]] 16|64|ما کتاب (قرآن) را بر تو نازل نکرده‌ایم مگر بدان خاطر که چیزی را برای مردمان بیان و روشن نمائی که (جزو امور دینی است و) در آن اختلاف دارند، و (هم بدان خاطر که این کتاب) هدایت و رحمت برای مؤمنان گردد. [[«أَلَّذِی»: چیزی که. مراد امور دینی مورد اختلاف و محلّ کشمکش مردمان است. از قبیل: توحید، نبوّت، معاد، تحلیل و تحریم حیوانات و اشیاء، و غیره ... «هُدیً وَ رَحْمَةً»: مفعول‌له و عطف بر محلّ (لِتُبَیِّنَ) هستند.]] 16|65|خدا است که از (ابر) آسمان آب را می‌باراند و زمین را پس از مرگ (و خشکی، با رویاندن گلها و گیاهها و چمنزارها و کشتزارهای فراوان در) آن، (دوباره جان و) حیات می‌بخشد. بی‌گمان در این (کار باراندن و رویاندن و موات و حیات) دلیل روشنی (بر وجود مدبّر حکیم) است برای آنان که گوش شنوا دارند. [[«السَّمَآءِ»: مراد ابر است (نگا: اعراف / 57، نور / 43، واقعه / 69). «مَوْتِهَا»: مراد از مرگ زمین، خشکی و لختی آن است. «فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»: زمین لخت و خشک را با آن سبز و خرّم و لبریز از جوش و خروش می‌سازد. شاید اشاره به این هم باشد که آب برف و باران پس از جذب آن توسّط گیاهان، در درون آنها به بافتها و سلولهای زنده تبدیل می‌شود.]] 16|66|بی‌گمان (ای مردمان!) در وجود چهارپایان برای شما (درس) عبرتی است (که در پرتو آن می‌توانید به خدا پی ببرید. چه عبرتی از این برتر که ما) از برخی از چیزهائی که در شکم آنها است، شیر خالص و گوارائی به شما می‌نوشانیم که از میان تفاله و خون بیرون می‌تراود و نوشندگان را خوش می‌آید. [[«نُسْقِیکُمْ»: به شما می‌نوشانیم. «بُطُونِهِ»: شکمهایشان. ذکر ضمیر (ه) به صورت مذکّر، بدان خاطر است که واژه (أَنْعام) اسم جمع است و تذکیر و تأنیث آن درست است (نگا: نحل / 5). «مِن بَیْنِ»: حال مقدّم (لَبَناً) و یا این که بدل اشتمال (فِی بُطُونِهِ) بشمار است. «فَرْثٍ»: علوفه جویده و نیمه‌هضمِ دستگاه گوارش حیوان. علوفه‌ای که هنوز در داخل دستگاه گوارش حیوان باشد آن را (فَرْث) یعنی تفاله، و پس از دفع از بدن حیوان آن را (رَوْث) یعنی سرگین می‌نامند. «مِن بَیْنِ رَوْثٍ وَ دَمٍ»: مراد این است که حیوان موادّ غذائی را می‌خورد و موادّ غذائی به (فَرْث)، و فَرْث به خون، و خون به شیر تبدیل می‌شود. «خَالِصاً»: صاف. «سَآئِغاً»: گوارا. خوش‌آیند.]] 16|67|(خداوند) از میوه‌های درختان خرما و انگور، (غذای پربرکتی نصیب شما می‌سازد که گاه آن را به صورت زیانباری در می‌آورید و از آن) شراب درست می‌کنید و (گاه) رزق پاک و پاکیزه از آن می‌گیرید. بی‌گمان در این (گردآوری دو و چند خاصیّت و قابلیّت در میوه‌ها) نشانه‌ای (از قدرت آفریدگار) برای کسانی است که از عقل و خرد سود می‌گیرند. [[«مِنْهُ»: مرجع ضمیر (ه) موصوف محذوفی است وتقدیرچنین است: مَا تَتَّخِذُونَ مِنْهُ. یا این که: ثَمَرُ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ. (ما) یا (ثَمَرُ) مبتدا، و جمله (مِن ثَمَراتِ النَّخیلِ وَ الأعْنابِ) خبر مقدم، و جمله (تَتَّخِذُونَ مِنْهُ) صفت مبتدای محذوف است و به جای موصوف نشسته است (نگا: صافّات / 164). «سَکَراً»: آنچه مستی‌آور است. خمر. می. مصدر و به معنی اسم فاعل است و برای مبالغه به صورت مصدری به کار رفته است. «تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً»: مراد این است که این خودتان هستید که به صورت حرام یا حلال از میوه‌ها استفاده می‌کنید. پس باید عبرت بگیرید و از خواب غفلت بیدار شوید و جز به صورت حلال از میوه‌ها استفاده نکنید. «لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»: این جمله شاید اشاره به این نکته هم داشته باشد که عاقلان مسکِرات و مشروبات الکلی نمی‌نوشند. چرا که چنین چیزی دشمن عقل است.]] 16|68|پروردگارت به زنبوران عسل (راه زندگی و طرز معیشت را) الهام کرد (و بدان گونه که تنها خود می‌داند به دلشان انداخت) که از کوهها و درختها و داربستهائی که مردمان می‌سازند، خانه‌هائی برگزینید. [[«أَوْحَی»: الهام کرد. در فطرت زنبور عسل سرشت. مراد الهام غریزی است. «النَّحْل»: زنبوران عسل. «یَعْرِشُونَ»: مردمان به صورت سقف می‌سازند. داربستهائی که انسانها درست می‌کنند (نگا: بقره / 259، أنعام / 141، أعراف / 137). شاید هم اشاره به کندوهائی باشد که انسانها می‌سازند و در اختیار زنبوران عسل قرار می‌دهند.]] 16|69|سپس (ما به آنها الهام کردیم که) از همه‌ی میوه‌ها بخورید و راههائی را بپیمائید که خدا برای شما تعیین کرده است و کاملاً (دقیق و) در اختیارند. از درون زنبور عسل، مایعی بیرون می‌تراود که رنگهای مختلفی دارد. در این (مایع رنگارنگ) بهبودی مردمان نهفته است. بی‌گمان در این (برنامه‌ی زندگی زنبوران عسل و ارمغانی که آنها به انسانها تقدیم می‌دارند که هم غذا و هم شفا است) نشانه‌ی روشنی (از عظمت و قدرت پروردگار) است برای کسانی که (درباره‌ی پدیده‌ها) می‌اندیشند (و رازها و رمزهای زندگی آفریدگان از جمله جانوران را پیش چشم می‌دارند). [[«کُلِی»: بخورید. استعمال مفرد مؤنّث بدان خاطر است که (نَحْل) جمع (نَحْلة) و مؤنّث است. «فَاسْلُکِی»: راه بروید. بپیمائید. «ذُلُلاً»: جمع ذَلُول، به معنی رام و مطیع. این واژه می‌تواند حال (سُبُلَ) باشد که معنی چنین می‌شود: راههائی که دقیق بوده و سهل و ساده در اختیار زنبوران عسل قرار می‌گیرد. یا این که حال ضمیر فاعلی در فعل (فَاسْلُکِی) باشد که معنی چنین می‌گردد: فرمانبردارانه راههائی را طی کنید که خدا تعیین کرده است.]] 16|70|خداوند شما را آفریده است (و روزگاری را برایتان تعیین کرده است که در آن زندگی می‌کنید و کتاب خوشبختی یا بدبختی خود را می‌نویسید و) سپس شما را می‌میراند و (به سوی خویش برمی‌گرداند). برخی از شما به سنین بالای عمر می‌رسند (و) به گونه‌ای (فرتوت می‌شوند که کارشان بدانجا می‌کشد) که پس از (آن همه) علم و آگهی (و تجربه‌ای که در زندگی آموخته‌اند) چیزی نخواهند دانست (و همه چیز را فراموش می‌کنند. چرا که از فعّالیّت سلولهای بدن کاسته شده است و استخوانها و عضلات و اعصاب سستی گرفته است). بی‌گمان خدا (از اسرار آفریدگان خود) آگاه و توانا (بر هر آن چیزی) است (که بخواهد). [[«أَرْذَلِ الْعُمُرِ»: پست‌ترین مراحل زندگی. دوره‌ای که انسان در آن فرتوت و خرِف می‌گردد و همچون کودک ناتوان و نادان می‌شود.]] 16|71|خداوند برخی از شما را بر برخی دیگر از نظر روزی برتری داده است (چرا که استعدادها و تلاشهایتان متفاوت است). آنان که روزی فراوانی بدیشان داده شده است (و ثروت زیادی در اختیارشان قرار گرفته است) حاضر نیستند که روزی (و ثروت) خود را به بردگان خود بدهند و ایشان را با خود در دارائی (شریک و) مساوی گردانند؛ (پس چرا شما کافران، بندگان خدا را شریک خدا در الوهیّت می‌گردانید و متصرّف در امور می‌دانید؟ مگر ثروتمندان فقیران را، و آقایان نوکران را، و سروران بردگان را شریک در قدرت و ثروت خود می‌سازند؟ پس آنچه را که برای خود نمی‌پسندند، چرا برای خدا می‌پسندند؟!). آیا نعمت خدا را انکار می‌کنند (و آفریده‌هائی از آفریدگان خدا را شریک آفریدگار می‌سازند؟!). [[«رَآدِّی»: اصل آن (رَآدِّینَ) است که نون در حالت اضافه حذف شده است و به معنی ردّکنندگان و برگشت دهندگان است. «ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ»: بردگان ایشان (نگا: نساء / 3 و 24 و 25 و 36 ...). «فَهُمْ فِیهِ سَوَآءٌ»: تا در آن برابر و یکسان گردند. «یَجْحَدُونَ»: انکار می‌کنند. نادیده می‌گیرند (نگا: أنعام / 33، أعراف / 51).]] 16|72|خدا از جنس خودتان همسرانی برای شما ساخت (تا در کنار آنان بیاسائید)، و از همسرانتان پسران و نوادگانی به شما داد (تا بدانان دل خوش کنید)، و چیزهای پاکیزه‌ای (همچون غلّات و میوه‌جات و حیوانات) به شما عطا کرد (تا از آنها استفاده کنید و خدای را سپاسگزاری نمائید). آیا (با وجود این که کافران می‌دانند که سرچشمه‌ی همه‌ی نعمتها خدا است و نه‌کس و نه‌چیز دیگری، آیا باز هم) به (بتهای) باطل ایمان می‌آورند و نعمت خدا را (با شرک ورزیدن) ناسپاس می‌گذارند؟! [[«مِنْ أَنفُسِکُمْ»: از جنس و شکل خودتان (نگا: نساء / 1). «حَفَدَةً»: جمع حَفید، نوادگان. فرزندزادگان. «الْبَاطِلِ»: مراد بتها است که مصداق روشن باطل در تمام ابعادند. در اصل مراد سودی است که از بتها انتظار داشتند.]] 16|73|و چیزهائی را بجز خدا می‌پرستند که مالک کمترین رزقی در آسمانها و زمین برای آنان نیستند و (در آینده هم) نمی‌توانند (بارانی از بالا ببارانند و در زمین درختی و گیاهی برویانند و چیزی را نصیب ایشان گردانند). [[«مِن دُونِ اللهِ»: بجز خدا. به جای خدا. «شَیْئاً»: اصلاً. به هیچ وجه. بدل از (رِزْقاً) است و بیانگر کمی و ناچیزی مبدّل‌منه است.]] 16|74|پس برای خدا شبیه و نظیر قرار مدهید (و با قیاسهای تباه و تشبیهات ناروا، پرستش بتان را توجیه و تعبیر نکنید). بی‌گمان خداوند (اعمال شما را) می‌داند و شما (سرنوشت کردار بدتان را) نمی‌دانید. [[«لا تَضْرِبُوا»: ذکر نکنید. مراد قرار دادن و ساختن است. «الأمْثَالَ»: جمع مِثْل، شبیه‌ها و نظیرها. همگونها و مانندها.]] 16|75|خداوند برده مملوکی را به عنوان مثال ذکر می‌کند که قادر بر هیچ‌چیز نیست، و (در مقابل آن) انسان (با ایمانی) را مثل می‌زند که به او روزی حلال و پاکیزه‌ای داده است و او پنهان و آشکار از آن می‌بخشد و صرف می‌کند، آیا آنان یکسانند؟ (مگر مشرکان که در بند شهوات و خرافات و بندگی بتان گرفتارند، با مؤمنان که رها از بند شهوات و خرافات بوده و سر بندگی جز به آستان یزدان فرود نمی‌آرند، برابرند؟ مؤمنان که اهل منطق و استدلالند در این‌باره می‌اندیشند و می‌گویند:) سپاس خدا را سزا است (که ما را بنده‌ی خود کرد؛ نه بنده‌ی بندگان خود. واقعاً مشرکان گمراه و سرگردانند) و بلکه بیشتر آنان (فرق حق و باطل را) نمی‌دانند. [[«عَبْداً»: بدل از (مَثَلاً) است. «هَلْ یَسْتَوُونَ»: آیا یکسان و برابرند؟ اغلب تفاسیر مراد از عبد مملوّک را بتان، و مؤمن آزاده را یزدان می‌دانند و می‌گویند بت بی‌جان کی برابر با خالق مقتدر جهان است. و برخی هم مثال فوق را تشبیهی برای مؤمن و کافر می‌شمارند. «أَلْحَمْدُ لِلّهِ»: خدا را سپاس که یکتاپرستی را نصیب دوستان، و خرافه‌پرستی را بهره دشمنان کرد. همه ستودنها و ستایشها تنها سزاوار خدا است؛ نه سزاوار بتها و جمادها.]] 16|76|و خداوند دو مرد را مثل می‌زند که یکی از آنان گنگ مادرزاد است و بر انجام چیزی توانائی ندارد و سربار صاحب خود بوده و به هرجا او را بفرستد نفعی نخواهد داشت. آیا او (که گنگ و ناتوان و سربار و بیفائده است) برابر با کسی است که (زبان‌آور و کارکن و نان‌آور و سراپا خیر و برکت است و مرتّباً دیگران را) به عدل و داد می‌خواند و در جاده‌ی صاف و راست قرار دارد (و دارای روش پسندیده و برنامه‌ی درست در زندگی است؟). [[«أَبْکَمُ»: گنگ مادرزاد (نگا: مفردات راغب اصفهانی). «کَلٌّ»: سربار. کسی که در زندگی تنبل و بیکار بوده و ریزه‌خوار خوان دیگران باشد. «هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ ...»: مراد بت‌پرست و خداپرست است، یا این که مراد مقایسه بتهای ناتوان با خداوند قادر مطلق و متصرّف در امور جهان است؛ چرا که بتها گنگ و ناتوان و سربار پرستنده خود می‌باشند و خداوند سمیع و علیم و دعوت‌کننده مردمان به سوی خوبیها و نیکیها است و پرستندگان خود را به راه راستی رهبری می‌کند که منتهی به سعادت در دنیا و خوشبختی در آخرت است.]] 16|77|غیب آسمانها و زمین را خدا می‌داند و بس، کار (برپائی) قیامت (و زنده‌گرداندن مردمان در آن، برای خدا ساده و آسان است و از لحاظ سرعت و سهولت، درست) به اندازه‌ی چشم برهم زدن و یا کوتاه‌تر از آن است. بی‌گمان خدا بر هر چیزی توانا است (چرا که قدرت بی‌انتهاء است). [[«لَمْحِ»: چشم برهم زدن. «لَمْحِ الْبَصَرِ»: مثلی است که برای کوتاهی زمان زده می‌شود. «أَقْرَبُ»: نزدیکتر. در اینجا مراد کوتاه‌تر و کمتر است.]] 16|78|خداوند شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی (از جهان دور و بر خود) نمی‌دانستید، و او به شما گوش و چشم و دل داد تا (به وسیله‌ی آنها بشنوید و ببینید و بفهمید و نعمتهایش را) سپاسگزاری کنید. [[«السَّمْعَ»: حسّ شنوائی. گوش. «الأبْصَارَ»: جمع بَصَر، حسّ بینائی. چشم. «الأفْئِدَةَ»: جمع فؤاد. دل. مراد ادراک و تمییز است.]] 16|79|مگر پرندگان را نمی‌بینند که در فضای آسمان رام و فرمانبردارند و کسی جز خدا آنها را نگاه نمی‌دارد (و خواصّ فیزیکی خاصّ را در اندام پرندگان و قابلیّت پرواز را در فضا ایجاد نمی‌سازد). واقعاً در این (امکان پرواز به هوا و جولان در فضا) نشانه‌هائی (از عظمت و قدرت خدا) برای کسانی است که (به چیزهائی که پیغمبران به ارمغان آورده‌اند) ایمان دارند. [[«الطَّیْرِ»: پرنده. پرندگان. لفظی است که بر یک و بیشتر دلالت می‌کند. «مُسَخَّرَاتٍ»: رام. فرمانبردار (نگا: بقره / 164، اعراف / 54). در اینجا مراد این است که خداوند نیروئی در بال و پر پرندگان و خاصّیّتی در فضای آسمان قرار داده است که بدانها این امکان را می‌دهد که برخلاف قانون جاذبه به هوا پرواز کنند و به شکل هواپیماهای زنده‌ای جلوه‌گر شوند و یکی از شگفتیهای جهان هستی باشند.]] 16|80|خدا است که (به شما قدرت آن را داده است که بتوانید برای خود خانه‌سازی کنید و) خانه‌هایتان را محلّ آرامش و آسایشتان گردانده است، و از پوستهای چهارپایان (با ایجاد خواصّ ویژه) چادرهائی برایتان ساخته است که در سفر و حضر خود آنها را (به آسانی جابجا می‌کنید و) سبک می‌یابید، و از پشم و کرک و موی چهارپایان وسائل منزل و موجبات رفاه و آسایش شما را فراهم کرده است که تا مدّتی (که زنده‌اید) از آنها استفاده می‌کنید (و پس از پایان این جهان، نه شما می‌مانید و نه نعمتهای آن). [[«سَکَناً»: مصدر است و مفرد و جمع در آن یکسان است (نگا: قرطبی). مایه سکون و آرامش (نگا: توبه / 103) اسم مصدر و به معنی اسم مفعول، یعنی مسکون بوده (نگا: آلوسی) در این صورت معنی آن چنین است: موضوع و مکان سکونت و آرامش (نگا: انعام / 96). «تَسْتَخِفُّونَهَا»: آن را سبک و خفیف می‌یابید. «ظَعْن»: سفر. کوچ. «أَصْواف»: جمع صُوف، پشم. «أَوْبَار»: جمع وَبَر، کرک. «أَشْعَار»: جمع شَعْر، مو. «أَثَاثاً»: ابزار و وسائل منزل. «مَتاعاً»: البسه و زینت‌آلات. «أَثَاثاً وَ مَتَاعاً»: عطف بر (بُیُوتاً) است. «إِلَی حِینٍ»: تا مدّتی از زمان. مراد سررسید استفاده از نعمتها، یا دم مرگ انسان، و یا این که اتمام جهان است.]] 16|81|خداوند سایه‌هائی برایتان از چیزهائی که آفریده است پدیدآورده، و پناهگاههائی برایتان از کوهها ساخته است، و (طرز ساختن و استفاده‌ی از لباسها را به شما آموخته است و بدین‌وسیله) جامه‌هائی برایتان تهیّه دیده است که شما را از (اذیّت) گرما و (آزار) جنگ محفوظ نگاه می‌دارد. بدین گونه خدا نعمتهای خود را بر شما اتمام می‌بخشد تا این که (حسّ قدردانی و شکرگزاری در درونتان بیدار و) مطیع و مخلص او گردید (و تنها او را خدا بدانید و فقط از وی فرمانبرداری کنید). [[«ظِلال»: جمع ظِلّ، سایه‌ها. «أَکْنَاناً»: جمع کِنّ، پناهگاهها، مراد غارها و شکافهای کوهها است. «سَرَابِیلَ»: جمع سِرْبال، هر نوع لباس و هرگونه جامه‌ای. در اینجا مراد زره و خفتان و کلاهخود و دیگر جامه‌های جنگی است. «بَأْس»: جنگ. اذیّت و آزار و شدائد ناگوار جنگ. «تُسْلِمُونَ»: تسلیم فرمان خدا و مخلص در عبادت او می‌گردید.]] 16|82|با این همه اگر آنان روی برتابند (و تسلیم دعوت نشوند و حق را گردن ننهند، باک نداشته باش که گناهی بر تو نیست. چرا که) وظیفه‌ی تو تنها تبلیغ آشکار است (و آن را هم به جای آورده‌ای). [[«الْبَلاغُ»: ابلاغ. تبلیغ. رساندن. «الْمُبِینُ»: آشکار و بی‌پرده. بیانگر فرمان یزدان و روشنگر درست از نادرست کارهای مردمان.]] 16|83|(کوردلان لجوج چون ایشان) نعمت خدا را می‌شناسند و با وجود شناخت و آگاهی، (در عمل) آن را انکار می‌کنند (و ناسپاسش می‌گذارند) و بیشترشان (با تقلید از آباء و اجداد خود) کافرند (و بعدها گروه اندکی از آنان ایمان می‌آورند و اسلام را می‌پذیرند). [[«أَکْثَرُهُمُ الْکَافِرُونَ»: بیشتر آنان به سبب تعصّب کورکورانه، دشمنی با حق، مقدم شمردن زندگی دنیوی بر اخروی، خود برتربینی، شهوترانی و لذّت‌پرستی و دیگر آلودگیها است که کفر می‌ورزند، و گروه اندکی از آنان به سبب بی‌خردی و نادانی در اشتباهند، و اقلیتی هم بعدها ایمان می‌آورند.]] 16|84|روزی (که قیامت فرا می‌رسد) از هر ملّتی گواهی را (که در دنیا پیغمبرشان بوده است) برمی‌انگیزیم (تا علاوه بر آگاهی خدا از احوال ایشان، و شهادت همه‌ی اندامشان، بر آنان شهادت دهد و موجب شرمساری و رسوائی بیشترشان گردد. در آن دادگاه پس از شهادت شهود و قرار گرفتن در برابر عذاب الهی) دیگر به کافران اجازه داده نمی‌شود (لب از لب بگشایند و معذرت‌خواهی نمایند) و (از سوی پیغمبران) از ایشان خواسته نمی‌شود که جلب رضایت و تقاضای گذشت نمایند (چرا که فرصت جلب رضایت خدا با گفتار و کردار گذشته است، و هنگام رویاروئی با نتائج اقوال و اعمال و بازتاب پندار و رفتار دنیوی فرا رسیده است). [[«شَهِیداً»: شاهد و گواهی. مراد پیغمبر هر ملّتی است (نگا: نساء / 41، نحل / 89). «وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ»: از ایشان خواسته نمی‌شود که رضایت خدا را جلب کنند و خوشنودی او را فراچنگ آورند. (یُسْتَعْتَبُونَ) از مصدر استعتاب به معنی عُتْبی طلبیدن یعنی رضایت خواستن است.]] 16|85|هنگامی که کافران عذاب جهنّم را می‌بینند (و درخواست می‌کنند که چیزی از آن برایشان تخفیف داده بشود،) نه برایشان تخفیف داده می‌شود و نه چندان مهلت عطاء می‌گردد (که دیرتر به دوزخ درآیند). [[«ظَلَمُوا»: کفر ورزیده‌اند. «لا هُمْ یُنظَرُونَ»: مهلت و فرصت داده نمی‌شوند.]] 16|86|و هنگامی که مشرکان انبازهای خود را می‌بینند (که در دنیا آنها را معبودهای خویش می‌پنداشتند) می‌گویند: پروردگارا! اینها انبازهای ما هستند که (اشتباهاً در دنیا) به غیر از تو می‌پرستیدیم و (به فریادشان می‌خواندیم. پروردگارا برخی از عذاب ما را بدیشان حوالت گردان و از عذاب ما بکاه. چرا که ایشان بودند که ما را به عبادت خود می‌خواندند. معبودهای دروغین مشرکین پاسخ می‌دهند و) خطاب بدیشان می‌گویند: بی‌گمان شما دروغگوئید. (کی ما از شما خواسته‌ایم که ما را بپرستید و به فریادمان بخوانید؟! این خودتان بودید که به دنبال آرزوها و خیال‌پردازیها روان می‌شدید و بندگان ضعیف چون ما را معبود و فریادرس تصوّر می‌کردید). [[«کُنَّا نَدْعُو»: می‌پرستیدیم. به فریادشان می‌خواندیم و برآورنده آمالشان می‌دانستیم. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «مِن دُونِکَ»: به جای تو. به غیر از تو. «أَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ»: سخنشان را به خودشان برمی‌گردانند. پاسخ سخنشان را می‌دهند و تکذیبشان می‌کنند.]] 16|87|(چنین ستمکارانی پس از آن همه سرکشی و تکبّر دنیوی، جملگی) در آن روز در پیشگاه خدا سرتسلیم فرود می‌آرند، (و فرمان او را گردن می‌گذارند) و آنچه به هم می‌بافتند (و هرگونه قدرت و عظمت و شفاعتی که برای بتها و معبودهای خویش قائل بودند، همه و همه بر باد می‌رود و از دسترسشان دور و) از آنان گم و ناپیدا می‌شود. [[«السَّلَمَ»: خضوع و تسلیم (نگا: نحل / 28). «ضَلَّ عَنْهُمْ ...»: از آنان گم می‌شود. اثری و نشانی از آن نمی‌بینند.]] 16|88|کسانی که کفر می‌ورزند و (مردمان را) از راه خدا باز می‌دارند، عذابی بر عذابشان می‌افزائیم (و) در برابر فسادی که می‌نمایند (مجازات ایشان را مضاعف می‌گردانیم). [[«زِدْنَاهُمْ عَذَاباً فَوْقَ الْعَذَابِ»: عذابی ناشی از گمراهسازی مردمان و به دور داشتن ایشان از ایمان، بر عذاب کفرشان می‌افزائیم. عذابشان را مضاعف و چندین برابر می‌گردانیم.]] 16|89|روزی در میان هر ملّتی گواهی از خودشان بر آنان می‌گماریم (که در دنیا پیغمبر ایشان بوده است)، و تو را (ای محمّد!) بر اینان (که هم اینک در جهان هستند و یا این که بعدها به وجود می‌آیند) گواه می‌گیریم، (و از تو درباره‌ی عملکرد مسلمانان به قرآن و دوری گزیدنشان از آن می‌پرسیم. قرآنی که برنامه‌ی کامل و جامعی در بر دارد) و ما این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرده‌ایم که بیانگر همه‌چیز (امور دین مورد نیاز مردم) و وسیله‌ی هدایت و مایه‌ی رحمت و مژده‌رسان مسلمانان (به نعمت جاویدان یزدان) است. [[«شَهِیداً»: شاهدی. گواهی. مراد پیغمبر هر ملّتی است که شاهد عملی بوده و وجودش الگو و میزان سنجش حق و باطل کارهای مردمان موجود در دائره زمان نبوّت خود است. «هؤلآءِ»: اینان. مراد مسلمانان و همه مردمان جهان است که پس از بعثت پیغمبر اسلام، دعوت به پذیرش اسلام شده‌اند. «الْکِتَابَ»: قرآن. «تِبْیَاناً»: بیان. بیانگر. حال یا مفعول‌له است. «کُلَّ شَیْءٍ»: مراد همه امور اصولی مربوط به دین است که برای تکامل فرد و جامعه در تمام جنبه‌های مادی و معنوی لازم و ضروری است؛ نه این که قرآن یک دائره‌المعارف بزرگی از همه جزئیّات علوم و فنون گذشته و حال و آینده جهان باشد. «هُدیً»: هدایت. هادی. رهنمود و راهنمای به راه حق و حقیقت. «رَحْمَةً»: وسیله رحمت برای جمیع مردمان جهان. «بُشْرَی»: مژده. مژده‌رسان. مژده‌دهنده پیروان خود به سعادت دو جهان.]] 16|90|خداوند به دادگری، و نیکوکاری، و نیز بخشش به نزدیکان دستور می‌دهد، و از ارتکاب گناهان بزرگ (چون شرک و زنا)، و انجام کارهای ناشایست (ناسازگار با فطرت و عقل سلیم)، و دست‌درازی و ستمگری نهی می‌کند. خداوند شما را اندرز می‌دهد تا این که پند گیرید (و با رعایت اصول سه‌گانه‌ی عدل و احسان و ایتاء ذی‌القربی، و مبارزه با انحرافات سه‌گانه‌ی فحشاء و منکر و بغی، دنیائی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و تباهی بسازید). [[«إیتَآءِ»: عطاء کردن. پرداختن. «ذِی الْقُرْبَی»: خویشاوندان. نزدیکان. «الْفَحْشَآءِ»: گناهان بسیار ناشایست و نابایست. از قبیل: زنا و شرک. «الْمُنکَرِ»: زشت و پلشت. کارهای نامعقولی که با فطرت سلیم سازگار نیست. عطف عامّ بر خاصّ است. «الْبَغْیِ»: تجاوز به حقوق دیگران. ستمگری.]] 16|91|به پیمان خدا (که با همدیگر می‌بندید) وفا کنید هرگاه که بستید، و سوگندها را پس از تأکید (آنها با قَسمِ به نام و ذات خدا) نشکنید، در حالی که خدای را آگاه و گواه (بر معامله و وفای به عهد) خود گرفته‌اید. بی‌گمان خدا می‌داند آنچه را که می‌کنید (و پاداش و پادافره کردارتان را می‌دهد). [[«عَهْدِ اللهِ»: پیمان خدا. مراد همه عهود و پیمانهائی است که خدا انجام آنها را از مردم خواسته است و یا این که مردمان با یکدیگر می‌بندند و خدا را بر وفای بدانها گواه می‌گیرند و بر کارشان آگاه می‌دانند (نگا: آل‌عمران / 77، أنعام / 102 ...). «الأیْمَانَ»: جمع یَمین، سوگندها. «تَوْکِیدِ»: تأکید. استوار داشتن قسم با یاد آن به نام و ذات خدا. از ماده (وکد). «کَفِیلاً»: آگاه و گواه. کسی که پیمانها زیر نظر او بسته می‌شود و وفا یا عدم وفای بدانها را می‌پاید.]] 16|92|شما (که با پیمان بستن به نام خدا تعهّدی را می‌پذیرید، به عهد خود وفا کنید و) همانند آن زنی نباشید که (به سبب دیوانگی، پشمهای) رشته‌ی خود را بعد از تابیدن، از هم وا می‌کرد. شما نباید به خاطر (ملاحظه‌ی این و آن و) این که گروهی، جمعیّتشان از گروه دیگری بیشتر است، (پیمانها و) سوگندهای خود را (بشکنید و آن را) وسیله‌ی خیانت و تقلّب و فساد قرار دهید. (آگاه باشید که) خداوند با امر به وفای به عهد، شما را مورد آزمایش قرار می‌دهد. و (خداوند نتیجه‌ی این آزمایش و) آنچه را در آن اختلاف می‌ورزیده‌اید در روز قیامت برای شما آشکار می‌سازد (و پرده از اسرار دلها برمی‌دارد). [[«نَقَضَتْ»: از هم وا کرد. از هم واگشاد. «غَزْلَ»: تابیده شده. رشته شده. غَزْل مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی مَغْزُول به کار رفته است. «قُوَّةٍ»: مراد تابیدن و استحکام بخشیدن است. «أَنْکَاثاً»: جمع نِکْث، رشته از هم واشده و باز گشوده. حال مؤکّده از (غَزْلَ) یا مفعول دوم (نَقَضَتْ) است که متضمّن معنی (جَعَلَت) می‌باشد و یا این که مفعول مطلق است و معنی چنین است: نَکَثَتْ نَکْثاً. «دَخَلاً»: مکر و خدعه، فساد و عداوت. «أَرْبَی»: زیادتر. فراوان‌تر. از مصدر (ربو) به معنی زیادت. «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ»: حال ضمیر (و) در فعل (لا تَکُونُوا) است. «أَن تَکُونَ ...»: تقدیر چنین است: لإِن تَکُونَ. به سبب أَن تَکُونَ. مَخافَةَ أَن تَکُونَ. «بِهِ»: ضمیر (ه) برمی‌گردد به امر به وفای به عهد، یا به مصدر حاصل از (أَن تَکُونَ)، یا مصدر مفهوم از واژه (أَرْبیا) که (ربو) است، و یا این که راجع است به حاصل معنی که نفس کثرت است.]] 16|93|اگر خدا می‌خواست شما را ملّت واحدی می‌کرد (و در جنس و رنگ و استعداد و ایمان فرقی نمی‌داشتید و همچون فرشتگان راهی را به اجبار در پیش می‌گرفتید و از خود اختیاری نمی‌داشتید. امّا خدا خواست که شما را متفاوت بیافریند و آزاد بگذارد تا با اختیار خود کارهای نیک یا بد بکنید و مستوجب بهشت یا دوزخ بشوید). لیکن (بدانید که در هر حال از حیطه‌ی قدرت خدا خارج نیستید، و) هر که را بخواهد گمراه می‌نماید و هر که را بخواهد هدایت عطاء می‌فرماید، (امّا برابر قوانین و سنن الهی، لذا این هدایت و اضلال، هرگز سلب مسؤولیّت از شما نمی‌کند) و به طور قطع در برابر کارهائی که می‌کنید (مسؤولید و) از شما بازخواست می‌شود. [[«أُمَّةً وَاحِدَةً»: ملّت واحده و یکتا در روش و منش و کنش همه یکسان همچون فرشتگان مؤمن و باایمان می‌شدید (نگا: یونس / 99). «یُضِلُّ مَنْ ...»: (نگا: أنعام / 39).]] 16|94|سوگندهایتان را در میان خود وسیله‌ی نیرنگ و فساد نسازید (و مردمان را با قسمهای دروغ گول نزنید و از راه راست به در نکنید. اگر سوگند و قسم یاد کنید و بدان وفا نکنید، این امر) سبب می‌شود که گامهای ثابت (بر ایمان و گذارده در جاده‌ی مستقیم مردمان) از جای بلغزد، و به سبب جلوگیری از راه خدا (با رفتار ناهنجاری که می‌ورزید، در دنیا) دچار بلا و بدی بشوید، و در آخرت عذاب بزرگی داشته باشید. [[«دَخَلاً»: (نگا: نحل / 92). «فَتَزِلَّ قَدَمٌ»: پای از جای بلغزد. لغزش پا کنایه است از: دچار آمدن کسی به هلاکت بعد از سلامت، و به محنت بعد از نعمت، و به مصیبت بعد از عافیت.]] 16|95|پیمان یزدان را به بهای اندک (جهان) نفروشید (و به خاطر منافع ناچیز مادی، عهدشکنی نکنید). بی‌گمان آنچه نزد خدا برای شما (محافظین عهود) است، بهتر است (از آنچه برای آن پیمان‌شکنی می‌کنید)، اگر از حقیقت کار و واقعیّت روزگار آگاه باشید و خوب و بد خود را بدانید. [[«لا تَشْتَرُوا»: (نگا: بقره / 16، آل‌عمران / 177). «ثَمَناً قَلِیلاً»: بهای اندک. قیمت ناچیز. مراد این است که هرگونه بها و کالائی، حتّی اگر تمام دنیا هم باشد در برابر عهدشکنی ناچیز است.]] 16|96|آنچه نزد شما (مردمان از نعمت جهان) است ناپایدار و فانی است، و آنچه نزد خدا است ماندگار و باقی است. و ما پاداش زیباترین اعمال شکیبایان را می‌دهیم (که ایستادگی بر پیمان و وفای به عهد است). [[«یَنفَدُ»: تمام می‌شود. فانی می‌گردد (نگا: کهف / 109). «بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»: کالای عمل متوسّط و خوب و عالی صابران را عالی به حساب می‌آوریم و یکسان به قیمت عالی می‌خریم و پاداش می‌دهیم. پاداش بهترین کار ایشان را خواهیم داد که صبر است و از جمله آن پایبند بودن به عهد و پیمان. کارهای ایشان را با پاداش بهتر و زیباتر از کارهایشان سزا می‌دهیم که جزای مضاعف است.]] 16|97|هرکس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، بدو (در این دنیا) زندگی پاکیزه و خوشایندی می‌بخشیم و (در آن دنیا) پاداش (کارهای خوب و متوسّط و عالی) آنان را بر طبق بهترین کارهایشان خواهیم داد. [[«فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»: حتماً بدو زندگی خوشایند و پاکیزه‌ای می‌بخشیم. مراد زندگی فردی لبریز از قناعت و رضایت و شکیبائی بر مصائب جهان و شکر بر نعمتهای یزدان، و به تبع آن زندگی جمعی قرین با آرامش و امنیّت و رفاه و صلح و صفا و محبّت و دوستی و تعاون و همکاری و دیگر مفاهیم سازنده انسانی است.]] 16|98|هنگامی که خواستی قرآن بخوانی، از وسوسه‌های شیطان مطرود (از رحمت یزدان) به خدا پناه ببر (تا اهریمن تو را از فهم معنی قرآن و عمل بدان باز ندارد). [[«فَاسْتَعِذْ بِاللهِ ...»: به خدا پناه ببر و خویشتن را در پناه او بدار. مراد گفتن: (أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ) به هنگام خواندن قرآن در نماز و جز آن است. با توجّه بدین نکته که این پناه بردن و استعاذه گفتن، تنها نباید محدود به گفتار باشد، بلکه باید از ته دل از خدا خواست که مدد فرماید و اهریمن را از محیط فکر انسان به دور و سایر موانع را از سر راه فهم قرآن بردارد تا جمال دلارای حقیقت جلوه‌گر آید. «الرَّجِیمِ»: مطرود. ملعون. فَعیل به معنی مَفْعُول است (نگا: آل‌عمران / 36).]] 16|99|بی‌گمان شیطان هیچ گونه تسلّطی بر کسانی ندارد که ایمان دارند و بر پروردگارشان تکیه می‌نمایند. [[«سُلْطانٌ»: تسلّط. قدرت (نگا: حجر / 42).]] 16|100|بلکه تنها تسلّط شیطان بر کسانی است که او را به دوستی می‌گیرند و به واسطه‌ی او شرک می‌ورزند (و خدایان و بتانی را در عبادت انباز خدا می‌سازند). [[«یَتَوَلَّوْنَهُ»: او را به دوستی می‌گیرند. او را به رهبری و سرپرستی خود انتخاب می‌کنند. «بِهِ مُشْرِکُونَ»: به سبب وجود اهریمن و پا در میانی او شرک می‌ورزند. در این صورت حرف باء سببیّه است. یا این که: نسبت به خدا مشرکند. در این صورت حرف باء برای تعدّیه است.]] 16|101|هرگاه آیه‌ای (از قرآن) را به جای آیه‌ی دیگری (از تورات و انجیل) قرار دهیم (و برخی از احکام قرآن را جایگزین برخی از احکام کتابهای پیشین گردانیم) و خدا خود بهتر می‌داند که چه چیز را نازل می‌کند (و حکمت این تعویض و تبدیل چیست، کافران) می‌گویند: تو (ای محمّد!) بی‌گمان بر زبان خدا دروغ می‌بندی (و از پیش خود چیزهائی به هم می‌بافی و به نام خدا ارائه می‌دهی. امّا چنین نیست که ایشان می‌گویند و) بلکه بیشتر آنان ناآگاهند (و اهل علم و معرفت نیستند و از فلسفه‌ی تعویض احکام در مراحل انتقالی جامعه بی‌خبرند). [[«آیَةً»: مراد جایگزین کردن احکام تازه قرآن به جای احکام کتابهای پیشین پیغمبران است (نگا: بقره / 142، أنعام / 145 و 146). و شاید مراد نسخ آیه‌ای از قرآن توسّط آیه دیگری از آن باشد که خداوند بخواهد برای بهبود جامعه بیمار ادویه و اطعمه آنان را کم و بیش و تعویض و تبدیل کند. «مُفْتَرٍ»: دروغ‌پرداز. بهم بافنده دروغ و ناروا از زبان خدا.]] 16|102|بگو: قرآن را جبرئیل از سوی پروردگارت به حق نازل کرده است تا مؤمنان را (در مسیر خود) ثابت قدم گرداند و هدایت و بشارت برای مسلمانان باشد. [[«رُوحُ الْقُدُسِ»: اضافه موصوف به صفت است و به معنی روح پاک است که مراد جبرئیل، فرشته وحی است. «بِالْحَقِّ»: (نگا: بقره / 176، نساء / 105، حجر / 64). «هُدیً وَ بُشْرَی»: منصوبند و عطف بر محلّ (لِیُثَبِّتَ) می‌باشند و مفعولٌ‌له بشمارند. تقدیر چنین است: تَثْبیتاً لَّهُمْ وَ هِدَایَةً وَ بِشَارَةً. می‌توان آن دو را مرفوع و خبر مبتدای محذوف دانست و جمله (وَ هُدیً وَ بُشْرَی) را حالیّه گرفت برای ضمیر (ه) در (نَزَّلَهُ).]] 16|103|ما می‌دانیم که (کفّار مکّه تهمت می‌زنند و) ایشان می‌گویند: (این آیات قرآنی را خدا به محمّد نمی‌آموزد و بلکه) آن را انسانی (به نام جبر رومی) بدو می‌آموزد. زبان کسی که (آموزش قرآن را) به او نسبت می‌دهند، گنگ و غیر عربی است و این (قرآن) به زبان عربی گویا و روشنی است (که حتّی شما عربها هم در فصاحت و جزالت آن حیران و از ساختن و ارائه کردن یک سوره‌اش ناتوان و درمانده‌اید). [[«بَشَرٌ»: مرادشان جوانی به نام جبر بود که اهل روم و مسیحی بود و در مکّه به ساختن شمشیر اشتغال و تا اندازه‌ای با تورات و انجیل آشنائی داشت. «یُلْحِدُونَ»: متمایل می‌سازند و گرایش می‌دهند. مراد نسبت دادن است. «أَأَعْجَمِیٌّ»: گنگ و نارسا. غیر عربی (نگا: شعراء / 198، فصّلت / 44).]] 16|104|بی‌گمان خداوند کسانی را (به سوی حق و حقیقت و راه نجات و سعادت) رهنمود نمی‌سازد که به آیات خدا ایمان نیاورند، (و ایشان به سبب کفرشان به آیات قرآن، در آخرت) عذاب دردناکی دارند. [[«لا یَهْدِیهِمُ اللهُ»: خداوند ایشان را توفیق نمی‌دهد و راهیاب نمی‌گرداند.]] 16|105|تنها و تنها کسانی (بر زبان خدا) دروغ می‌بندند که به آیات خدا ایمان نداشته باشند. و در حقیقت آنان دروغگویان واقعی هستند (نه محمّد امین. چرا که چنین کسانی از خدا و مجازات او باکی ندارند و هر وقت مصلحت بدانند، بر زبان دروغ می‌رانند). [[«یَفْتَرَی»: افتراء می‌کنند. دروغ می‌بندند (نگا: آل‌عمران / 24 و 94، یونس / 59).]] 16|106|کسانی که پس از ایمان آوردنشان کافر می‌شوند - بجز آنان که (تحت فشار و اجبار) وادار به اظهار کفر می‌گردند و در همان حال دلهایشان ثابت بر ایمان است - آری! چنین کسانی که سینه‌ی خود را برای پذیرش مجدّد کفر گشاده می‌دارند (و به دلخواه خود دوباره کفر را می‌پذیرند)، خشم تند و تیز خدا (در دنیا) گریبانگیرشان می‌شود، و (در آخرت، کیفر و) عذاب بزرگی دارند. [[«أُکْرِهَ»: مجبور گردد. وادار شود. «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ»: دل او ثابت بر ایمان و ماندگار بر آن است. «مَن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً»: کسی که از کفر خوشحال و بدان معتقد گردد. واژه (صَدْراً) تمییز است. «شَرَحَ»: مراد از شرح صدر، باز کردن آن برای قبول و پذیرش چیزی است (نگا: أنعام / 125، طه / 25، شرح / 1).]] 16|107|این (خشم خدا و عذاب بزرگ) بدان خاطر است که آنان زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح می‌دهند و گرامی‌ترش می‌دارند، و خداوند گروه کافران را (به سوی بهشت) رهنمود نمی‌گرداند. [[«ذلِکَ»: این برگشت به کفر. این خشم خدا و عذاب بزرگ. «إِسْتَحَبُّوا»: (نگا: توبه / 23، ابراهیم / 3).]] 16|108|آنان کسانیند که خدا بر دلها و گوش و چشمانشان مُهر نهاده است (و به سبب زشتیها و پلشتیهایشان، دریچه‌ی عقلشان را به روی همه‌ی حقائق بسته است، و حسّ تشخیص و قدرت تمییز را از ایشان گرفته است). و چنین افرادی (با آویزان بودن پرده‌های غفلت و بی‌خبری به دل و چشم و گوششان، که ابزار شناخت انسانند) غافلان واقعی می‌باشند. [[«طَبَعَ»: (نگا: بقره / 7، نساء / 155، توبه / 93، اعراف / 100 و 101).]] 16|109|بدون شکّ در آخرت تنها آنان زیانکارند (چرا که بر اثر پیروی از هوا و هوس، سرمایه‌ی عمر را باخته و سعادت جاوید را از دست داده‌اند و به شکنجه‌گاه دوزخ گرفتار آمده‌اند). [[«لا جَرَمَ»: به ناچار. قطعاً (نگا: هود / 22، نحل / 23 و 62).]] 16|110|سپس (بدان ای محمّد! که) پروردگار تو نسبت به کسانی که مورد شکنجه و آزار (کفّار قریش در مکّه) قرار گرفتند و بعد از آن (راهی دیار غربت شدند و هجرت کردند و با مال و جان، تلاش و) جهاد نمودند و (در برابر سختیها و گرفتاریهای حفظ دین و تبلیغ آئینشان) شکیبائی ورزیدند، دارای مغفرت و مرحمت بسیاری است. [[«فُتِنُوا»: سخت شکنجه و عذاب داده شدند (نگا: بروج / 10). با اذیّت و آزار از دین برگردانده شدند. «مِن بَعْدِها»: ضمیر (ها) به مذکورات قبلی، یعنی هجرت و جهاد و صبر، و یا این که فتنه مفهوم برمی‌گردد.]] 16|111|روزی، هر کسی می‌آید و به دفاع از خود برمی‌خیزد (و جز درباره‌ی نجات خود نمی‌اندیشد، و پدران و مادران از فرزندان، فرزندان از پدران و مادران، خویشاوندان از نزدیکان، دوستان از رفیقان، و بالأخره همگان از همگان بیزار و گریزانند!) و به هر فردی پاداش و پادافره آنچه کرده است به تمام و کمال داده می‌شود و به هیچ کسی (کمترین) ستمی نمی‌شود. [[«یَوْمَ»: یاد کن روزی را که. خدا نسبت به مهاجران جهاد پیشه و شکیبا، دارای مغفرت و مرحمت است در روزی که ... مراد قیامت است. واژه (یَوْمَ) ظرف (رَحیمٌ) در آیه قبلی، یا مفعول به فعل محذوف (أُذْکُرْ) است.]] 16|112|خداوند (برای آنان که کفران نعمت می‌کنند، داستان) مردمان شهری را مثل می‌زند که در امن و امان بسر می‌بردند و از هر طرف روزیشان به گونه‌ی فراوان به سویشان سرازیر می‌شد، امّا آنان کفران نعمت خدا کردند، و خداوند به خاطر کاری که انجام دادند، گرسنگی و هراس را بدیشان چشانید (و نعمتها را از ایشان سلب گردانید و بلاها بدانان رسانید). [[«قَرْیَةً»: آبادی بزرگ. مراد شهر مکّه یا جز آن است. در هر صورت در اینجا مراد اهل آنجا است (نگا: أعراف / 4، هود / 102، محمّد / 13). بدل از (مَثَلاً) یا مفعول‌به دوم (ضَرَبَ) است که متضمّن معنی (جَعَلَ) می‌باشد (نگا: نحل / 75). «رَغَداً»: فراوان. آسان. حال یا صفت است (نگا: بقره / 35 و 58). «لِباسَ». جامه ... کنایه از احاطه و فراگیری است.]] 16|113|پیغمبری از خود آنان به سوی ایشان آمد (و همگان را به آئین حق دعوت کرد) امّا آنان دروغگویش نامیدند (و دعوتش را نپذیرفتند)، پس عذاب (الهی) ایشان را در حال ستمگری فرو گرفت. [[«وَ هُمْ ظالِمُونَ»: در حالی که ظالم و ستمگر بودند. در حین ستمگریشان.]] 16|114|(حال که چنین است، شما ای مؤمنان! همچون ایشان نباشید و) از روزیهای حلال و پاکیزه‌ای بخورید که خدا قسمت شما می‌گرداند، و شکر نعمت خدا را به جا آورید، اگر وی را می‌پرستید (و جز او را عبادت و پرستش نمی‌کنید). [[«حَلالاً طَیِّباً»: در حالی که حلال و پاکیزه باشد. حال اوّل و دوم (ما) است (نگا: بقره / 168، مائده / 88، أنفال / 69، یونس / 59).]] 16|115|(آنچه را که مشرکان حرام می‌دانند، حرام نیست، بلکه خداوند) تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیرخدا (به هنگام ذبح) بر آن گفته شده باشد (و به نام بتان و شبیه آنها سر بریده شود) بر شما حرام کرده است. ولی اگر آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان، از آن اشیاء حرام بخورد) در صورتی که علاقه‌مند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی) نبوده و متجاوز (از حدّ سدّ جوع هم) نباشد، (بر آنان ایرادی نیست؛ چرا که) خداوند بس آمرزنده و مهربان است. [[«إِنَّمَا حَرَّمَ ...»: (نگا: بقره / 173، أنعام / 145).]] 16|116|(خداوند حلال و حرام را برایتان مشخّص کرده است) و به خاطر چیزی که تنها (از مغز شما تراوش کرده و) بر زبانتان می‌رود، به دروغ مگوئید: این حلال است و آن حرام، و در نتیجه بر خدا دروغ بندید. کسانی که بر خدا دروغ می‌بندند، رستگار نمی‌گردند. [[«لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمْ»: به خاطر چیزی که سخنی بیش نیست و تنها بر زبانتان می‌رود، و پشتوانه‌ای از وحی آسمانی و دلیل عقلانی ندارد. (الْکَذِبَ): مفعول‌به (لا تَقُولُوا) است. «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ»: بدل (الْکَذِبَ) است. «لِتَفْتَرُوا عَلَی اللهِ الْکَذِبَ»: تا بر خدا دروغ بندید. مراد این است که چون آنان به دروغگوئی عادت دارند، بر خدا نیز دروغ می‌بندند. یا این که: «الْکَذِبَ»: مفعول‌به (تَصِفُ) است، و لام در (لِما) تعلیلیّه و (ما) مصدریّه، و (لِتَفْتَرُوا) بدل تعلیل است، و لام (لِتَفْتَرُوا) لام صَیْرُورت و عاقبت بشمار است. یعنی: نگوئید این حلال است و آن حرام، به خاطر دروغهای محضی که زبانتان بیانگر آنها است (نگا: تفسیر قاسمی).]] 16|117|(سودجوئی و بهره‌مندی ایشان از جهان ناچیز است و تمام دنیا با توجّه به آخرت) کالای کمی است و عذاب دردناکی (پس از پایان زندگی دنیوی) دارند. [[«مَتَاعٌ»: کالا. تمتّع و لذّت. خبر مبتدای محذوف است. تقدیر چنین است: ذاکَ مَتاعٌ قَلیلٌ.]] 16|118|ما بر یهودیان چیزهائی را حرام کرده‌ایم که قبلاً (در سوره‌ی أنعام، آیه‌ی 146) برای تو روایت نموده‌ایم (و این محرّمات، به عنوان مجازات تمرّد و کیفر ستم ایشان بوده است) و ما (با این تحریم) بر آنان ستم نکرده‌ایم و بلکه ایشان (به سبب ظلم و جلوگیری از راه خدا و دریافت ربا و خوردن مال مردم) به خویشتن ستم روا داشته‌اند. [[«مَا قَصَصْنَا ...»: (نکا: أنعام / 146، نساء / 160 و 161).]] 16|119|به هر حال، پروردگارت نسبت به کسانی که از روی حماقت و سفاهت (انسانی، و غفلت از عواقب امور به سبب غلبه‌ی شهوات نفسانی) کارهای بد می‌کنند و بعد از آن توبه می‌نمایند (و با انجام حسنات و عبادات به سوی خدا برمی‌گردند) و به اصلاح (حال و جبران گذشته‌ی خود) می‌پردازند، بس آمرزنده و مهربان است. [[«جَهَالَةٍ»: حماقت و سفاهت. نادانی (نگا: نساء / 17، انعام / 54).]] 16|120|ابراهیم (که شما مشرکان و شما یهودیان بدو می‌نازید) پیشوائی بود (جامع همه‌ی فضائل اخلاقی) و مطیع (فرمان الهی) و حقّگرای (بیزار از باطل و کناره‌گیر از بدیها) و او از زمره‌ی مشرکان (چون شما) نبوده است. [[«أُمَّةً»: قُدوه. پیشوا. از ماده (أَمَّهُ) به معنی (قَصَدَهُ) یا (إِقْتَدی بِهِ) است. فُعْلَة به معنی اسم مفعول است. مانند: نُخْبَة، رُحْلَة، دُخْلَة. به معنی: مُنْتَخَب، مَرْحُولٌ إِلَیْهِ، مَدْخُولٌ ... در صورت دوم، معنی آیه چنین می‌شود: ابراهیم یک ملّت بود. چرا که شعاع شخصیّت ابراهیم آن اندازه افزایش داشت که از یک فرد و دو فرد و یک گروه فراتر و معادل یک ملّت بود، و در خود کمالات و فضائلی را گرد آورده بود که اگر بر جماعت زیادی تقسیم می‌گردید، به یکایک ایشان می‌رسید. یا این که از آنجا که ابراهیم سرچشمه پیدایش امتی موحّد و یکتاپرست بوده به همین سبب نام امّت بر او گذارده شده است. «قَانِتاً»: مطیع و مداوم بر طاعت و عبادت خدا (نگا: بقره / 116 و 238، آل‌عمران / 17، زمر / 9). «حَنیفاً»: حقّگرا. مخلص فرمان خدا (نگا: بقره / 135، آل‌عمران / 67 و 95 ...).]] 16|121|او سپاسگزار نعمتهای خدا بود، (و به خاطر این خصال حمیده، خدا برای حمل رسالت) او را برگزید و به راه راست (منتهی به بهشت جاویدان و نعمت سرمدی یزدان) رهنمودش گردانید. [[«شَاکِراً»: خبر چهارم (کانَ) است. «إِجْتَبَاهُ»: او را برای رسالت آسمانی برگزید و وی را به دوستی گرفت (نگا: نساء / 125).]] 16|122|و در دنیا نیکی بهره‌ی او کردیم و در آخرت هم از زمره‌ی شایستگان (نَیل به رضوان رحمان و ورود به بهشت جاویدان، یعنی نعمت فراوان و بی‌پایان) خواهد بود. [[«آتَیْناهُ فَِی الدُّنْیَا حَسَنَةً»: مراد محبّت مردمان جمیع ادیان در حق ابراهیم، و تولّد انبیاء فراوان از نسل او، و ذکر جمیل وی بر سر زبانها برای همیشه است (نگا: شعراء / 84، صافّات / 108 و 109).]] 16|123|سپس (قرنها بعد از ابراهیم، تو را به پیغمبری برگزیدیم) و به تو وحی کردیم که از آئین ابراهیم پیروی کن که حقگرا (و دور از انحراف) بود و از زمره‌ی مشرکان نبود. [[«مِلَّةَ»: دین. آئین.]] 16|124|(بزرگداشت روز جمعه در اسلام، و عادی شمردن روز شنبه در آن، مخالف با برنامه‌ی ابراهیم نیست، همان گونه که یهودیان ادّعاء می‌کنند). بلکه (ترک کار، و تحریم شکار، و پرداختن به عبادت ویژه در) روز شنبه (جزو شریعت ابراهیم نبوده و تنها جنبه‌ی تنبیه و کیفر یهودیان را داشته است و فقط بر یهودیان یعنی) بر کسانی واجب گشته است که درباره‌ی آن اختلاف ورزیده‌اند (و بعضی آن را پذیرفته و برخی نسبت بدان بی‌اعتنائی کرده‌اند) و بی‌گمان خداوند میان آنان درباره‌ی آنچه در آن اختلاف ورزیده‌اند، روز قیامت داوری خواهد کرد (و هر یک را به جزا و سزای خود خواهد رساند). [[«السَّبْتُ»: (نگا: بقره / 65، نساء / 47 و 154). «أَلَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ»: مراد خود یهودیها است (نگا: اعراف / 163).]] 16|125|(ای پیغمبر!) مردمان را با سخنان استوار و بجا و اندرزهای نیکو و زیبا به راه پروردگارت فراخوان، و با ایشان به شیوه‌ی هرچه نیکوتر و بهتر گفتگو کن؛ چرا که (بر تو تبلیغ رسالت الهی است با سخنان حکیمانه و مستدلّانه و آگاهانه، و به گونه‌ی بس زیبا و گیرا و پیدا، و بر ما هدایت و ضلال و حساب و کتاب و سزا و جزا است.) بی‌گمان پروردگارت آگاه‌تر (از همگان) به حال کسانی است که از راه او منحرف و گمراه می‌شوند و یا این که رهنمود و راهیاب می‌گردند. [[«الْحِکْمَةِ»: سخنان استوار و بجا. «الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»: اندرز نیکو و زیبائی که دلچسب و گیرا و قانع‌کننده بوده و در آن ترهیب و تشویق و بیم و امید باشد. «جَادِلْهُمْ»: با مردمان مناظره و مباحثه و گفت و شنود کن. «بِالَّتِی»: به طریقه و شیوه‌ای که. واژه (أَلَّتِی) صفت موصوف محذوفی چون (الطَّریقَة، الْمُجَادِلَةِ) است.]] 16|126|(ای مسلمانان!) هرگاه خواستید مجازات کنید (کسانی را که به حقوق شما تعدّی و تجاوز کرده‌اند)، تنها بدان اندازه مجازات کنید و کیفر دهید که درباره‌ی شما روا شده است (و از حدّ آن فراتر نروید و برمگذرید) و اگر شکیبائی پیشه ساختید (و به خاطر خدا مجازات نکردید و کیفر ندادید) حتماً شکیبائی برای شکیبایان (حق‌پرستی چون شما که از دل فرمان نمی‌برید و به راهنمائی یزدان گوش فرا می‌دارید، در دنیا و آخرت) بهترخواهد بود. [[«عَاقَبْتُمْ»: مجازات کردید. کیفر رساندید. مراد این است که اگر خواستید متجاوز را گوشمالی دهید و عقاب برسانید (نگا: بقره / 194).]] 16|127|و (ای پیغمبر! تو نیز در برابر مصائب و صحنه‌های جانسوزی که در راه تبلیغ رسالت آسمانی خواهی دید) شکیبائی کن و شکیبائی تو (و هرکس دیگری) جز در پرتو (لطف رحمان و به یاری و) توفیق یزدان میسّر نیست. (اگر کافران ایمان نیاوردند،) بر آنان اندوهگین مشو و در برابر مکر و نیرنگی که می‌ورزند (و توطئه‌هائی که به راه می‌اندازند) ناراحت و نگران مباش (و خویشتن را در پناه خدا دار). [[«مَا صَبْرُکَ إِلاّ بِاللهِ»: شکیبائی تو جز با معونت و توفیق یزدان میسّر نیست. «لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ»: بر آنان اندوهگین مباش. غم ایشان را مخور.]] 16|128|بی‌گمان خدا (مرحمت و معونت و حفاظت و رعایت همه جانبه‌اش) همراه کسانی است که تقوا پیشه کنند و (با دوری از نواهی، خود را از خشم خدا به دور دارند، و با تمام نیرو و قدرت) با کسانی است که نیکوکار باشند و (با انجام اوامر الهی خویشتن را به الطاف ایزد نزدیک سازند). [[«مَعَ»: با. همراه. مراد همراهی معنوی و مدد الهی است.]] 17|1|تسبیح و تقدیس خدائی را سزا است که بنده‌ی خود (محمّد پسر عبدالله) را در شبی از مسجدالحرام (مکّه) به مسجدالاقصی (بیت‌المقدّس) برد، آنجا که دَور و بر آن را پربرکت (از اقوات مادی و معنوی) ساخته‌ایم. تا (در این کوچ یک شبه‌ی زمینی و آسمانی) برخی از نشانه‌های (عظمت و قدرت خداوندی) خود را بدو بنمایانیم (و با نشان دادن فراخی گستره‌ی جهان و بخشی از شگفتیهای آن، او را از بند دردها و رنجهای زمینیان برهانیم و با دل و جرأت بیشتر به میدان مبارزه‌ی حق و باطل روانه گردانیم). بی‌گمان خداوند بس شنوا و بینا است. (نه سخنی از او پنهان و نه کاری از او نهان می‌ماند). [[«سُبْحَانَ»: پاک و منزّه است از ناتوانیها و ناشایستها. تسبیح و تقدیس و تعظیم و تکریم باد. این واژه مفعول مطلق فعل محذوفی است و برای اظهار تعجّب و بیان عظمت و قدرت به کار می‌رود. «أَسْرَی»: شب‌رَوی کرد. در اینجا به وسیله حرف (ب) متعدّی شده است. یعنی، در شب برد (نگا: هود / 81، دخان / 23). «الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»: مسجدالحرام که در شهر مکّه است و نقطه شروع سفر زمینی رسول است. «الْمَسْجِدِ الأقْصَی»: مسجد اقصی که در بیت‌المقدّس است و نقطه پایان سفر زمینی و مکان آغاز سفر آسمانی رسول است. کوچ از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی را إسراء می‌نامند. و کوچ از مسجدالاقصی به برخی از کرات آسمانی را معراج می‌گویند. إسراء و معراج هر دو با هم در پاسی از یک شب انجام گرفته است (نگا: نجم / 1 - 18). «بَارَکْنَا»: مبارک و پربرکت گرداندیم. مراد حاصلخیزی زمینهای اطراف شهر بیت‌المقدّس و برکات معنوی خود آنجا است؛ چرا که سرزمین انبیاء و قبله‌گاه دلهای مردان خدا است.]] 17|2|ما به موسی کتاب (تورات) دادیم و آن را رهنمود بنی‌اسرائیل کردیم (تا در پرتو آن از تاریکی جهل و کفر به سوی نور علم و ایمان راهیاب شوند. و بدیشان دستور دادیم) این که غیر ما را تکیه‌گاه و پشتیبان خود مسازید (و امور خویش را جز به ما مسپارید). [[«هُدیً»: هدایت. راهنما. «أَلاّ تَتَّخِذُوا»: فعلی پیش از آن محذوف است و تقدیر چنین است: قُلْنَا لَهُمْ لا تَتَّخِذُوا. در این صورت حرف (أَنْ) زائد است. یا این که به معنی (أَیْ) تفسیریّه است و تقدیر چنین می‌شود: أَیْ لا تَتَّخِذُوا. می‌توان حرف جرّ را نیز مقدّر دانست. بِألاّ تَتَّخِذُوا. «مِن دُونِی»: به غیر از من. به جای من.]] 17|3|ای فرزندان کسانی که با نوح (بر کشتی) سوار کردیم! (ما پدران شما را از غرقاب رهانیدیم. پس به شکرانه‌ی این که زادگان آن مؤمنانید و خویشتن را پیروان نوح می‌دانید، از خدا سپاسگزاری کنید؛ چرا که) نوح بنده‌ی بسیار سپاسگزاری بود (و شما نیز همچون گذشتگانتان او را قدوه‌ی خود کنید و بدو تأسّی جوئید). [[«ذُرِّیَّةَ»: نژاد. نسل. منادا است، یا این که منصوب به اختصاص است و مفعولٌ‌به (أَخُصُّ) یا (أَعْنی) محذوف است.]] 17|4|در کتاب (تورات) به بنی‌اسرائیل اعلام کردیم که دوبار در سرزمین (فلسطین و دَوروبر آن) تباهی می‌ورزید و برتری‌جوئی بزرگی می‌کنید و طغیان و عدوان را به غایت، و ظلم و جور را به نهایت می‌رسانید. [[«قَضَیْنَا»: اعلام کردیم. باخبر ساختیم (نگا: حجر / 66، قصص / 44). «الْکِتَابِ»: مراد تورات است. «مَرَّتَیْنِ»: دوبار. مراد دو دفعه مهمّ است. «لَتَعْلُنَّ»: برتری‌جوئی می‌کنید. «عُلُوّاً»: برتری‌جوئی (نگا: مؤمنون / 91، قصص / 4، نمل / 31، دخان / 19).]] 17|5|هنگامی که وعده‌ی نخستین آن دو فرا رسد، بندگان پیکارجو و توانای خود را بر شما (می‌گماریم و) برانگیخته می‌داریم که (شما را سخت درهم می‌کوبند و برای به دست آوردنتان) خانه‌ها را تفتیش و جاها را جستجو می‌کنند. این وعده (ی غلبه و انتقام، حتمی و قطعی و) انجام پذیرفتنی است. [[«عِبَاداً لَنَا»: بندگان خود را. مراد تنها بندگان مؤمن خدا نیست، ممکن است بندگان کافر خدا باشد (نگا: مائده / 118، مریم / 93، فرقان / 17). «اُوْلِی بَأْسٍ»: جنگجویان. نیرومندان. عذاب رسانندگان. «بَأْسٍ»: جنگ (نگا: بقره / 177، احزاب / 18). قوّت و قدرت (نگا: نساء / 84، کهف / 2). عذاب (نگا: انعام / 43 و 148، اعراف / 79 و 98). «جَاسُوا»: تفتیش کردند. گشت زدند و گردیدند. «خِلالَ»: لابلای. میان. «الدِّیَارِ»: جمع دار، خانه و کاشانه. زاد و بوم. «مَفْعُولاً»: انجام شده. مراد قطعی و حتمی است (نگا: نساء / 47، انفال / 42 و 44).]] 17|6|سپس (شما راه صلاح در پیش می‌گیرید و از فساد دست می‌کشید و آن گاه) شما را بر آنان چیره می‌گردانیم، و با اموال و فرزندان مدد و یاریتان می‌دهیم و تعداد نفراتتان را بیشتر (از دشمن) می‌نمائیم. [[«الْکَرَّةَ»: هجوم. یورش. مراد غلبه و قدرت است. «أَمْدَدْنَاکُمْ»: شما را یاری می‌دهیم و نیرو می‌بخشیم. «نَفِیراً»: نفرات. یاران همرزم. تمییز است.]] 17|7|(آن گاه بدیشان گفتیم: ای بنی‌اسرائیل!) اگر نیکی کنید (و از خدا اطاعت نمائید) به خودتان نیکی می‌کنید (و سود آن در دنیا و آخرت به خودتان برمی‌گردد) و اگر بدی کنید (و از فرمان خدا سرکشی نمائید) به خودتان بدی می‌کنید. و هنگامی که وعده‌ی دوم (مجازات و عقاب فسادتان) فرا می‌رسد (دشمنانتان را نیرو بخشیده و بر شما مسلّط می‌گردانیم) تا شما را بدحال (و پریشان روزگار) سازند (و گرد غم و اندوه بر چهره‌هایتان بپاشند) و داخل مسجد (الاقصی) گردند، همان گونه که در دفعه‌ی اوّل بدان داخل شدند (و بار دیگر به تخریب بیت‌المقدّس دست یازند) و بر هر که و هرچه دست یابند بکشند و درهم کوبند. [[«وَعْدُ الآخِرَةِ»: زمان دفعه آخر دو فساد شما. «لِیَسُوءُوا ...»: تا اذیّت و آزارتان رسانند و آثار غم و اندوه بر سیما و دیدارتان پدیدار گردانند. متعلّق به فعل محذوفی است که جواب (إِذا) است. یعنی: بَعَثْنَاهُمْ لِیَسُوءُوا. «الْمَسْجِدَ»: مسجدالاقصی. «مَا عَلَوْا»: آنچه بر آن مستولی و چیره می‌شوند. در این صورت (ما) موصول و مفعول‌به است. مدّتی که آنان مسلّط و چیره باشند. در این صورت (ما) مصدریّه ظرفیّه است. «تَتْبِیراً»: درهم کوبیدن و نابودن کردن (نگا: أعراف / 139). دو فساد بزرگ بنی‌اسرائیل و سرکوب آنان توسّط جنگجویان نیرومند و توانا، به درستی روشن نیست. برخی سرکوبگرِ نخستین را بخت‌النصّر پادشاه بابِل، و دومی را اسپیانوس قیصر روم دانسته‌اند و ... ولی قرآن کریم نوع فساد بنی‌اسرائیل و جنس دشمنانشان را روشن نفرموده است، امّا ایشان و ما و هرکس دیگری را بیم می‌دهد که ستمگریها و تباهیها در پیشگاه خدا بدون مجازات نمی‌ماند و لذا صهیونیستهای فعلی هم باید در انتظار شکست مجدّد باشند؛ چرا که وعده خدا حتماً تحقّق می‌پذیرد، و برتری‌جوئی و بیدادگری آنان بی‌پاسخ نمی‌ماند (نگا: أعراف / 167).]] 17|8|امید است پروردگارتان (بعد از بار دوم نیز اگر توبه کردید و از تباهکاریها و ستمگریها برگشتید) به شما رحم کند (و شما را ببخشاید)، و اگر هم (به زشتیها و پلشتیها) برگردید، ما هم (به مجازات و کیفرتان در همین جهان) برمی‌گردیم، و دوزخ را (هم در آن جهان) زندان تنگ کافران (چون شما) می‌کنیم. [[«حَصِیراً»: مکان تنگ فراگیر. زندان سختی که نتوان از آن خارج شد (نگا: کهف / 29، حجّ / 22).]] 17|9|این قرآن (مردمان را) به راهی رهنمود می‌کند که مستقیم‌ترین راهها (برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت) است، و به مؤمنانی که (برابر دستورات آن) کارهای شایسته و پسندیده می‌کنند، مژده می‌دهد که برای آنان (در سرای دیگر) پاداش بزرگی (به نام بهشت) است. [[«لِلَّتِی»: به راهی که. (أَلَّتِی) صفت موصوف محذوفی مانند: (الطَّریقَة، الْحالَة، الْمِلَّة) است. «أَقْوَمُ»: مستقیم‌ترین و استوارترین (نگا: بقره / 282، نساء / 46، مزّمّل / 6).]] 17|10|و (به مؤمنان مژده می‌دهد به) این که برای کسانی که به قیامت ایمان نمی‌آورند، عذاب دردناکی آماده کرده‌ایم. [[«أَعْتَدْنَا»: آماده کرده‌ایم. تهیّه دیده‌ایم. از ریشه (عتد) است (نگا: نساء / 18 و 37، یوسف / 31).]] 17|11|انسان (چه بسا در وقت خشم یا بلایا، دست دعا به سوی خدا برمی‌دارد و علیه خود و خویشاوندان و دوستان) دعای شرّ می‌کند، همان گونه که (به هنگام شادی یا عادی) دعای خیر می‌کند. اصلاً انسان همیشه شتابگر بوده است (و خوبی و بدی را آزمندانه و عجولانه از خدا خواسته است، و سود و زیان خود را چنان که باید ندانسته است). [[«یَدْعُو»: دعا می‌کند. می‌طلبد. در رسم‌الخطّ قرآنی واو آن ذکر نشده است. «دُعَآءَهُ»: مثل دعایش. همچون طلبیدنش. مفعول مطلق است. «یَدْعُو الإِنسَانُ بِالشَّرِّ ...». شرّ و بلا یا خیر و صفا را فریاد زدن و خواستن، به دو صورت امکان‌پذیر است، یکی با گفتار (نگا: انفال / 32، اعراف / 70، انبیاء / 38) دیگری با کردار خوب و رفتار پسندیده منتهی بدانها (نگا: یونس / 11). «عَجُولاً»: بسیار عجله‌کننده. شتابگر. معنی آیه چنین نیز می‌تواند باشد: انسان همان گونه که نیکیها را طلب می‌کند، بر اثر شتابزدگی و عدم مطالعه کافی به طلب بدیها برمی‌خیزد، چرا که انسان ذاتاً عجول است.]] 17|12|ما شب و روز را دو نشان (دالّ بر بودن یزدان و قدرت فراوان گرداننده‌ی جهان) قرار داده‌ایم. نشان شب را محو (تاریکی) گردانده‌ایم (تا در آن بیاسائید) و نشان روز را تابان کرده‌ایم تا (در آن به تلاش و کوشش بپردازید و) از فضل پروردگارتان بهره‌مند گردید (و در پرتو پیاپی آمدن شبها و روزها) شماره‌ی سالها و حساب (امور زندگی خود) را بدانید. و ما هر چیزی را دقیقاً (برای هدف و کاری، معیّن و) مشخّص ساخته‌ایم (و جهان را از روی نقشه و حساب و کتاب آفریده و به کار انداخته‌ایم). [[«آیَتَیْنِ»: دو نشانِ وجود خدا. دو دلیلِ قدرت و عظمت الله. «فَمَحَوْنآ آیَةَ الَّیْلِ»: مراد از محو شب، تاریک گرداندن و در دل ظلمت نهان ساختن است. یعنی آفریدن شب بدین وضع و شیوه است. مثلاً اگر گفته شود: (بَیَّضَ اللهُ الْمَآءَ، وَ سَوَّدَ الْفَحْمَ): خداوند آب را سفید و زغال را سیاه کرده است، مراد این است که آن دو را بر این خلقت سرشته و با چنین ویژگیهائی آنها را آفریده است. «مُبْصِرَةً»: تابان. روشن (نگا: نمل / 13). «فَضْلاً»: نعمت. رزق و روزی. «عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ»: (نگا: یونس / 5). «وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً»: ما همه‌چیز را در قرآن بیان و روشن کرده‌ایم (نگا: نحل / 89). ما هر چیزی را برای هدف و کاری، معیّن و مشخّص کرده‌ایم. واژه (کلّ) منصوب به اشتغال است.]] 17|13|ما اعمال هرکسی را (همچون گردن‌بند) به گردنش آویخته‌ایم (و او را گروگان کردار و عهده‌دار رفتارش ساخته‌ایم) و در روز قیامت کتابی را (که کارنامه‌ی اعمال او است) برای وی بیرون می‌آوریم که گشوده به (دست) او می‌رسد. [[«کُلَّ»: منصوب به اشتغال است. «أَلْزَمْنَاهُ»: ملازم او ساخته‌ایم. همراه او کرده‌ایم. یعنی: اعمال انسان در دنیا و آخرت از او جدا نمی‌شود و نتیجه خوب و بد آنها را می‌بیند. «طَآئِرَ»: عمل. خوشبختی و بدبختی ناشی از عمل (نگا: اعراف / 131). «کِتَاباً»: مراد نامه اعمال و کارنامه احوال انسان است (نگا: جاثیه / 28 و 29). «مَنشُوراً»: گشوده و باز. مراد این است که کارنامه عمل انسان در این جهان مکتوم و پوشیده است و در آن جهان باز و گشوده. واژه (مَنشُوراً) صفت دوم (کِتَاباً) یا حال ضمیر (ه) است.]] 17|14|(در آن روز بدو گفته می‌شود:) کتاب (اعمال) خود را بخوان (و سعادت یا شقاوت خویش را بدان). کافی است که خودت امروز حسابگر خویشتن باشی. (چه مسائل روشن‌است و نیازی به شاهد و حسابرس دیگری نیست). [[«حَسِیباً»: حسابگر. حسابرس.]] 17|15|هر کس (به راه حق) هدایت یابد، راهیابیَش به سود خودش است، و هرکس (از راه حق) گمراه شود، گمراهیَش به زیان خودش است. و هیچ کسی بارِ گناه دیگری را بر دوش نمی‌کشد (و به جرم دیگری کیفر داده نمی‌شود). و ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری (برای آنان مبعوث و) روان سازیم. [[«لا تَزِرُ وازِرَةٌ ...»: (نگا: أنعام / 31 و 164، نحل / 25). «وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ ...»: مراد این است که عذاب بدون بیان صحیح نیست، و این است که خداوند ستمگران و منحرفان را کیفر نمی‌دهد، مگر این که پیغمبری را به میانشان بفرستد تا راه و چاه را بدیشان بنمایاند. امام محمّد غزّالی، مردمان بعد از بعثت پیغمبر اسلام را سه گروه کرده است: الف) کسانی که از بعثت محمّدی به طور کلّی بی‌خبرند، اینان رستگارند. ب) کسانی که به گونه راستین، دعوت اسلام بدیشان می‌رسد، ولی بر اثر سهل‌انگاری یا عِناد، بدان نمی‌گروند، اینان گرفتار عذاب کردگارند. ج) کسانی که به گونه راستین، دعوت اسلام بدیشان نمی‌رسد، و محمّد همچون شخص نیرنگباز و جاه‌طلب و خوشگذرانی بدیشان معرّفی و شناسانده می‌شود، اینان نیز همچون گروه نخست، رستگار و از عذاب در امانند. (نگا: تفسیرالمراغی، جلد اوّل، صفحه 134، تفسیر سوره اسراء: عبدالّله محمّد شحّاته، صفحه 98).]] 17|16|هرگاه بخواهیم شهر و دیاری را نابود گردانیم، افراد دارا و خوشگذران و شهوتران آنجا را سردار و چیره می‌گردانیم، و آنان در آن شهر و دیار به فسق و فجور می‌پردازند (و به مخالفت با دستورات الهی برمی‌خیزند)، پس فرمان (وقوع عذاب) بر آنجا واجب و قطعی می‌گردد و آن گاه آن مکان را سخت درهم می‌کوبیم (و ساکنانش را هلاک می‌گردانیم). [[«أَمَرْنَا»: امیر و سردار می‌گردانیم. سلطه و قدرت می‌دهیم. به طاعت و عبادت دستور می‌دهیم. زیاد و فراوان می‌کنیم. «مُتْرَفِیهَا»: مُتْرَفین، اشخاص متنعّم خوشگذران و ثروتمندانِ غرق در شهوات (نگا: هود / 116). پیروی و دنباله‌روی از آنان حکومت و کشور را به تباهی می‌کشاند و همگان را بر خاک مذلّت می‌نشاند. «حَقَّ»: ثابت و واجب شد (نگا: أعراف / 30، یونس / 33 و 96، نحل / 36). «الْقَوْلُ»: سخن تهدیدآمیز خدا (نگا: یونس / 33، هود / 40). «تَدْمِیراً»: هلاک گرداندن و درهم کوبیدن (نگا: أعراف / 137).]] 17|17|و چه بسیارند مردمانی که در قرون و اعصار بعد از نوح می‌زیسته‌اند و ما آنان را (طبق همین سنّت، به سبب تمرّد و سرکشیشان) نابود گردانده‌ایم. (مثل: خود قوم نوح، قوم عاد، قوم ثمود، قوم لوط، قوم فرعون.) همین کافی است که پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بدانها بینا است (و لذا هیچ گونه کاری از دید او مخفی، و بی‌سزا و جزا نمی‌ماند). [[«الْقُرُونِ»: جمع قَرْن، مردمان یک عصر و زمان (نگا: أنعام / 6، یونس / 13، هود / 116).]] 17|18|هر کس که دنیای زودگذر (این جهان) را بخواهد (و تنها برای زندگی آن کار کند)، آن اندازه که خود می‌خواهیم و به هرکس که صلاح می‌دانیم، هرچه زودتر در دنیا بدو عطاء خواهیم کرد. به دنبال آن، دوزخ را بهره‌ی او می‌کنیم که به آتش آن می‌سوزد، در حالی که (به سبب کارهائی که در دنیا کرده است) مورد سرزنش است و (از رحمت خدا) رانده و مانده است. [[«الْعَاجِلَة»: جهان زودگذر. مراد لذائذ و نعمتهای دنیای فعلی است (نگا: هود / 15، شوری / 20، نجم / 29). «یَصْلاهَا»: بدان درآید و حرارت آن را بچشد. «مذموماً»: سرزنش شده. مراد این است که مبغوض خدا و فرشتگان و مردم است. «مَدْحُوراً»: رانده شده. مراد مطرود از الطاف و به دور از مراحم خدا است. واژه‌های (مَذْمُوماً مَّدْحُوراً) حال اوّل و دوم است (نگا: أعراف / 18).]] 17|19|و هر کس که (دنیای جاودانه‌ی) آخرت را بخواهد و برای (فراچنگ آوردن) آن، تلاش سزاوار آن را از خود نشان دهد، در حالی که مؤمن باشد، این چنین کسانی، تلاششان بی‌سپاس (و بی‌اجر) نمی‌ماند. [[«سَعْیَهَا»: تلاشی که سزاوار آن جهان است. کوشش کردن در راه حقیقی آن، که متابعت از پیغمبر و انجام عبادات برابر رهنمود است. «مَشْکُوراً»: سپاسگزاری شده. سپاسگزاری خدا از بندگان، پذیرش اعمال و عبادات آنان و افزون دادن پاداش بدیشان است (نگا: فاطر / 30 و 34، شوری / 23، تغابن / 17).]] 17|20|و ما هر یک از اینان (که آخرت طلبانند) و از آنان (که دنیا پرستانند، در این جهان) از بخشایش پروردگارت (بهره‌مند می‌گردانیم و) کمک می‌رسانیم و (کافر و مؤمن را بر این خوان یغما می‌نشانیم. چرا که در صورت رعایت اسباب و علل،) بخشایش پروردگارت هرگز (از کسی بازداشته نشده است و از او) ممنوع نگشته است. [[«کُلاًّ نُّمِدُّ هؤُلآءِ وَ هؤُلآءِ»: به هر یک از این دو گروه مؤمن و مطیعِ آخرت طلب، و کافر و عاصیِ دنیا طلب، کمک و مدد و قدرت و نعمت می‌رسانیم. (کُلاًّ) مفعول‌به مقدّم و (هؤُلآءِ) بدل از آن است. «مَحْظُوراً»: ممنوع.]] 17|21|ببین چگونه برخی (از مردمان) را بر برخی دیگر (در همین دنیای ناچیز، به سبب تفاوت تلاش و کوشششان) برتری داده‌ایم و (یکی را شاه، دارا، دانا، و یکی را نوکر، نادار، نادان کرده‌ایم. و امّا بدان که در دنیای مهمّ و ارزشمندِ) آخرت، درجاتْ بزرگ‌تر و برتریها سترگ‌تر است (و تفاوتها و فاصله‌ها بیشتر است؛ چرا که آنجا سرای جاویدان است و بهشت و درجات عظیمِ آن در میان است. پس ای انسان! برای آن به مسابقه بپرداز و شبانه‌روز بکوش). [[«أُنظُرْ»: ببین. دقّت کن. «دَرَجَاتٍ ... تَفْضِیلاً»: این دو واژه تمییزند.]] 17|22|(ای انسان!) با یزدان، خدای دیگری قرار مده (و معبود خود مدان و به فریاد مخوان) که نکوهیده و زبون شوی. [[«فَتَقْعُدَ»: که زمینگیر و حقیر شوی و بر خاک مذلّت نشینی و دستگیر و یاوری برای خود نبینی (نگا: آل‌عمران / 160). فعل (تَقْعُدَ) را به معنی (تَصِیرَ) ذکر کرده‌اند. «مَخْذُولاً»: زبون. خوار. به خود رها شده و بی‌کمک و یاری مانده.]] 17|23|(ای انسان!) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکی کنید (و با آنان نیکو رفتار نمائید). هرگاه یکی از آن دو، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سنّ پیری برسند، (کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتّی سبکترین تعبیر نامؤدّبانه‌ی همچون) اُف به آنان مگو! (و بر سر ایشان فریاد مزن) و آنان را از پیش خود مران و با سخنان محترمانه با آن دو سخن بگو. [[«قَضَی»: فرمان داده است. سفارش کرده است. «إِحْسَاناً»: نیکی کردن. زیبا رفتار کردن. «یَبْلُغَنَّ»: می‌رسد. واصل می‌شود. «الْکِبَرَ»: پیری و کهنسالی. «أُفٍّ»: وای. آه. اسم‌الفعل است و بیانگر دلتنگی و ناراحتی است. «لا تَنْهَرْهُمَا»: آن دو را مران. بر سرشان فریاد مزن. با آنان تندی و تیزی مکن. «کَرِیماً»: محترمانه و بزرگوارانه.]] 17|24|و بال تواضعِ مهربانی را برایشان فرود آور (و در برابرشان کاملاً فروتن باش، و برای آنان دست دعا به درگاه خدا بردار) و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همان گونه که آنان در کوچکی (به ضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت و بزرگ نمودند. [[«إِخْفِضْ»: پائین آور. بگستران. «جَنَاحَ»: بال. «جَنَاحَ الذُّلِّ»: بال خواری. یعنی بالی که خواری است، همان گونه که می‌گویند: حاتِمُ الْجَواد، یعنی حاتم بسیار بخشنده. بال خواری، کنایه از تواضع فراوان و فروتنی بسیار است (نگا: حجر / 88). «مِنَ الرَّحْمَةِ»: از روی مهربانی و دلسوزی. «صَغِیراً»: در حال کوچکی. در زمان کوچکی.]] 17|25|پروردگارتان (از خودتان) آگاه‌تر بدان چیزهائی است که در درونتان می‌گذرد (و لذا می‌داند که اراده‌ی نیکی و یا بدی، نسبت به والدین خود دارید). اگر افراد شایسته و بایسته‌ای باشید (و در راه خدمت بدیشان لغزشی از شما سر زده باشد و در اندیشه‌ی جبران آن بوده و از کرده‌ی خود پشیمان شوید، خدا شما را می‌بخشد) چرا که او در حقِ توبه‌کاران همیشه بخشنده بوده است. [[«أَعْلَمُ»: داناتر. دانا. «صَالِحِینَ»: نیکان. شایستگان. «أوَّابِینَ»: بسیار برگشت‌کنندگانِ با توبه و استغفار به درگاه پروردگار. از ماده (أَوْب) به معنی: رجوع.]] 17|26|حق خویشاوند را (از قبیل: صله‌ی رحم و نیکوئی و مودّت و محبّت)، و حق مستمند و وامانده‌ی در راه را (از قبیل: زکات و صدقه و احسان)، بپرداز، و به هیچ وجه باد دستی مکن. [[«آتِ»: بده. بپرداز. «ذَا الْقُرْبَی»: خویشاوند. نزدیک. «تَبْذِیراً»: زیاده‌روی در پراکندن مال. باد دستی.]] 17|27|بی‌گمان باد دستان دوستان اهریمنانند (و گوش به وسوسه‌های ایشان می‌دارند و در انجام بدیها همسان و همگامند) و اهریمنان بسیار ناسپاس (نعمتهای) پروردگار خود هستند (و تمام توان خویش را در فساد و نافرمانی از خدا می‌گذرانند. باد دستی هم فساد و نافرمانی‌است، از آن خویشتن را برحذر دارید تا همچون اهریمنان بشمار نیائید و با ایشان در آخرت به دوزخ نیفتید). [[«الْمُبَذِّرِینَ»: باد دستان. «إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ»: برادران اهریمنان. دوستان و همدمان اهریمنان در انجام تباهیها و بزهکاریها و همنشینان ایشان در دوزخ (نگا: فصّلت / 25، زخرف / 36 - 39). «الشَّیْطَان»: اسم جنس است (نگا: تفسیر قرطبی، تفسیرالسراج المنیر). «کَفُوراً»: بسیار ناسپاس (نگا: هود / 9).]] 17|28|و اگر از آنان (یعنی از خویشاوندان و بیچارگان و واماندگان در راه، به سبب نبودن امکانات و) به خاطر انتظار رحمت پروردگارت که امیدِ بدان داری، روی برگردانی، با ایشان محترمانه و مهربانانه سخن بگو (و با وعده‌ی احسان در آینده بدیشان، دلخوش و امیدوارشان گردان). [[«إبْتِغَآءَ»: خواستن. چشم داشتن. مفعولٌ‌له یا این که حال است. و تقدیر چنین است: إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمْ مُبْتَغِیاً رَحْمَةَ. «تَرْجُوهَا»: امیدوار بدانی. خواستار آنی. می‌تواند حال بوده و تقدیر چنین باشد: راجِیاً إِیّاها. «قَوْلاً مَّیْسُوراً»: سخن خوب و گفتار نرم. مراد هرگونه سخن نیک و برخورد محترمانه و مهربانانه است.]] 17|29|دست خود را بر گردن خویش بسته مدار (و از کمک به دیگران خودداری مکن و بخیل مباش،) و آن را فوق‌العاده گشاده مساز (و بذل و بخشش بی‌حساب مکن و اسراف مورز، بدان گونه) که سبب شود از کار بمانی و مورد ملامت (این و آن) قرار گیری و لخت و غمناک گردی. [[«مَغْلُولَةً»: در غُل و زنجیر. بسته. «لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ»: کنایه از بخل و تنگچشمی است. «لا تَبْسُطْهَا»: آن را گسترده و باز مگردان. کنایه از اسراف و تبذیر است. «تَقْعُدَ»: بشوی. بگردی. «مَلُوماً»: سرزنش شده و لومه شده. «مَحْسُوراً»: لخت و بی‌چیز. درمانده و اندوهناک.]] 17|30|بی‌گمان پروردگارت، روزی هرکس را که بخواهد فراوان و گسترده می‌دارد، و روزی هرکس را که بخواهد کم و تنگ می‌گرداند. چرا که خدا از (سرشت) بندگان خود آگاه (و به احوال و نیازمندیهایشان آشنا و) بینا است. [[«یَبْسُطُ»: گسترده و فراخ می‌گرداند (نگا: بقره / 245، رعد / 26). «یَقْدِرُ»: کم می‌گرداند. تنگ و ناچیز می‌نماید (نگا: رعد / 26، فجر / 16).]] 17|31|و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی می‌دهیم (و ضامن رزق همگانیم). بی‌گمان کشتن ایشان گناه بزرگی است. [[«اِمْلاق»: فقر و تنگدستی (نگا: انعام / 151). «خِطْئاً»: گناه.]] 17|32|و (با انجام عوامل و انگیزه‌های زنا) به زنا نزدیک نشوید که زنا گناه بسیار زشت و بدترین راه و شیوه است. [[«لا تَقْرَبُوا الزِّنَا»: زنا نکنید. به عوامل قرب زنا و مقدّمات آن از قبیل: چشم‌چرانی، بی‌حجابی، خلوت با اجنبی، رفتن به کانونهای فساد، نگاه به کتابها و فیلمهای آلوده ... نزدیک نشوید. «فَاحِشَةً»: گناه زشت و کاملاً آشکار (نگا: آل‌عمران / 135، نساء / 19 و 22 و 25، اعراف / 28).]] 17|33|و کسی را نکشید که خداوند کشتن او را - جز به حق - حرام کرده است. هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را داده‌ایم (که با مراجعه‌ی به قاضی، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد). بی‌گمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است (چرا که حق قصاص را بدو داده است). [[«النَّفْسَ»: انسان. شخص. «بِالْحَقِّ»: به حق. به سبب حق. «سُلْطَاناً»: تسلّط بر قاتل در مسأله قصاص. دلیل و برهان اخذ قصاص. «إِنَّهُ»: ولی دم. صاحب خون.]] 17|34|و در مال یتیم تصرّف نکنید مگر به شیوه‌ای که (در حفظ و بهره‌وری آن مفیدتر و) بهتر باشد. (بدین کار ادامه دهید) تا این که یتیم به سنّ بلوغ می‌رسد (و می‌تواند در دارائی خود تصرّف کند و به نحو احسن آن را مورد بهره‌برداری قرار دهد). و به عهد و پیمان (خود که با خدا یا مردم بسته‌اید) وفا کنید، چرا که از (شما روز رستاخیز درباره‌ی) عهد و پیمان پرسیده می‌شود. [[«لا تَقْرَبُوا»: مراد تصرّف و دست یازیدن است. «إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»: مگر از راهی که بهترین راهها، و طریقه‌ای که سودمندترین طرائق باشد که با نگاهداری و افزایش آن انجام‌پذیر است. «أَشُدَّهُ»: مراد رشد عقلانی و حسن تصرّف در امور است (نگا: نساء / 6).]] 17|35|و هنگامی که چیزی را به پیمانه می‌زنید، آن را به تمام و کمال پیمانه کنید، و با ترازوی درست (اشیاء را) بکشید (و در وزن و پیمانه به مشتری کم ندهید) که این کار سرانجام بهتر و نیکوتری (در دنیا و آخرت برای شما) دارد. [[«الْقِسْطَاسِ»: ترازو. عدالت. «بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ»: با ترازوی درست. با دادگری تامّ (نگا: شعراء / 182).]] 17|36|از چیزی دنباله‌روی مکن که از آن ناآگاهی. بی‌گمان (انسان در برابر کارهائی که) چشم و گوش و دل همه (و سایر اعضاء دیگر انجام می‌دهند) مورد پرس و جوی از آن قرار می‌گیرد. [[«لاتَقْفُ»: دنباله‌روی مکن. از ماده (قفو) به معنی دنباله‌روی. یعنی: انسان باید گفتار و کردارش از روی علم و یقین باشد؛ نه از روی ظنّ و گمان و حدس و تخمین. «أُولئِکَ»: آنها. این واژه گاهی برای غیر ذوی‌العقول نیز به کار می‌رود. یا این که اندامهای بدن به عنوان ذوی‌العقول مورد خطاب قرار گرفته‌اند. «کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»: انسان از کردار اندامها پرسیده می‌شود. یا این که: همه اندامها مخاطب و مورد پرسش قرار می‌گیرند (نگا: فصّلت / 20 و 21).]] 17|37|و در روی زمین متکبّرانه و مغرورانه راه مرو. چرا که تو (با پای کوبیدن قلدرانه‌ات بر زمین) نمی‌توانی زمین را بشکافی، و (با گردن کشیدن جبّارانه‌ات بر آسمان، نمی‌توانی) به بلندای کوهها برسی. (آخر ذرّه‌ی ناچیزی انسان نام، در برابر کره‌ی زمین، و کره‌ی زمین در برابر مجموعه‌ی هستی، چه چیز بشمار آست؟!). [[«مَرَحاً»: خوشحالی فراوان. شادمانی زیاد، و توأم با خودپسندی و خود بزرگ‌بینی. مصدر است و حال بشمار است؛ یا این که مفعول مطلق فعل محذوف، و یا این که معفول‌له است. «لَن تَخْرِقَ»: پاره نخواهی کرد. نخواهی شکافت. «طُولاً»: تمییز یا این که حالِ فاعل است. یعنی از لحاظ بلندی یا گردن‌کشان و متطاولانه.]] 17|38|همه‌ی آن (مأمورات و منهیّات مذکور در آیات پیشین) بدهایش (که منهیّات است) نزد پروردگارت زشت بشمار است (و از آن ناخوشنود است). [[«کُلُّ ذلِکَ»: همه آنها. یعنی جملگی 24 سفارشی که با (لا تَجْعَلْ مَعَ اللهِ) در آیه 22 شروع می‌گردد و شامل مأمورات و منهیّات می‌باشد. «سَیِّئُهُ»: بد و زشت آن. مراد بخش منهیّات و محظورات است.]] 17|39|اینها از امور حکمت‌آمیزی است که پروردگارت به تو وحی کرده است، و هرگز با خداوند (یگانه و آفریدگار جهان هستی) معبود دیگری را انباز مکن، که (اگر چنین کنی) به دوزخ افکنده شوی (و از سوی خدا و مردم) سرزنش شده و مطرود (از رحمت الهی گردی). [[«ذلِکَ»: آن احکام پیشین راجع به اوامر و نواهی. «مِنَ الْحِکْمَةِ»: احکام مذکور برخی از امور حکمت‌آمیز است. احکام مذکور عین حکمت و ساخته و پرداخته از آن است. اشیاء متقدّم از جمله چیزهائی می‌باشند که عقل به صحّت و استواری آنها گواهی می‌دهد و نفس بدانها می‌گراید. «مَدْحُوراً»: مطرود از رحمت خدا (نگا: اعراف / 18، إسراء / 18).]] 17|40|(ای کسانی که می‌گوئید: فرشتگان دختران خدایند!) آیا پروردگارتان (شما را بر خود ترجیح داده و) پسران را ویژه‌ی شما کرده است (که به گمان شما نسل اعلی بشمارند) و از فرشتگان دخترانی را خاصّ خود کرده است (که به عقیده‌ی پوچ شما بی‌ارج و از نسل ادنی محسوبند؟). واقعاً شما سخن بسیار (بزرگ کفرآمیزی و بهتان) عظیمی بیان می‌دارید. [[«أَفَأَصْفَاکُمْ»: آیا شما را اختصاص داده است به؟ آیا خاصّ شما کرده است؟ «إِنَاثاً»: جمع أُنْثی، مراد دختران است (نگا: نحل / 57، صافّات / 149 و 153، طور / 39). «قَوْلاً عَظِیماً»: سخنی بسیار زشت و بس بزرگ از نظر انحراف و قباحت و شناعتی که دارد.]] 17|41|ما در این قرآن (اثبات توحید و نفی شرک را) به صورتهای گوناگون بیان داشته‌ایم (و با استدلالهای منطقی و فطری، و در شکل تهدید و تشویق، آن را متذکّر شده‌ایم) تا این که پند گیرند (و دست از این یاوه‌سرائیها بردارند) ولی جز بر نفرت و گریزشان (از حق) نمی‌افزایند. [[«صَرَّفْنَا»: با طرق و فنون مختلفِ کلام مکرّراً بیان داشته‌ایم. مفعول این فعل محذوف است و از سیاق کلام مفهوم است که نسبتِ فرزند به خدای بزرگوار و ردِّ آن از جانب کردگار است (نگا: انعام / 100 - 107، نحل / 57 - 62، زخرف / 16 - 19، نجم / 21 - 27). «نُفُوراً»: بیزاری و گریز.]] 17|42|(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: اگر با خداوند (جهان) آن چنان که می‌پندارید، خدایانی (در گستره‌ی هستی) بودند، در این صورت قطعاً درصدد برمی‌آمدند که بر (یزدان سبحان) صاحب تخت (جهان) چیره شوند، (و اختلاف و تنازع خدایان گوناگون، نظم و نظام دنیا را مختلّ می‌کرد). [[«آلِهَةٌ»: جمع إِله، خدایان و معبودان. «لاَبْتَغَوْا»: قطعاً طلب می‌کردند و می‌جستند. «ذِی الْعَرْشِ»: صاحب تخت فرماندهی و سریر فرمانروائی. مراد خداوند جهان است. «لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً»: خواستار غلبه بر خداوند جهان می‌شدند (نگا: انبیاء / 22، مؤمنون / 91). خدایان پنداری شما تلاش می‌کردند راهی برای تقرّب به خداوند جستجو کنند (نگا: اسراء / 57).]] 17|43|خداوند از آنچه آنان (درباره‌ی خدا به هم می‌بافتند و از ناروا و نقائصی که در حق او) می‌گویند، بسیار به دور و (از اندیشه‌ی ایشان) خیلی والاتر و بالاتر است. [[«عُلُوّاً»: بالائی و والائی. مفعول مطلق و برای تأکید است. مصدری است که از غیر فعل خود آمده است (نگا: نوح / 97).]] 17|44|آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند همگی، تسبیح خدا می‌گویند و (با تنزیه و تقدیسش، رضای او می‌جویند. اصلاً نه تنها آسمانهای هفتگانه و زمین) بلکه هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد و ثنای وی می‌گویند، ولی شما تسبیح آنها را نمی‌فهمید (چرا که زبانشان را نمی‌دانید و از ساختار اَسرارآمیز عالَم هستی و نظام پیچیده‌ی جهان آفرینش چندان مطّلع نیستید. پس همآهنگ با سراسر جهان هستی به یکتاپرستی بپردازید و از راستای جملگی کنار نروید و دور نشوید. درهای توبه و برگشت به سوی یزدان جهان به روی همگان باز است). بی‌گمان یزدان بس شکیبا و بخشنده است (و در کیفر رساندن شتاب نمی‌ورزد و فرصت آشنائی با توحید و رهاکردن شرک را به مردمان می‌دهد، و در برابر بیداری از خواب غفلتشان مغفرت خود را شاملشان می‌سازد). [[«تُسَبِّحُ لَهُ ...»: (نگا: رعد / 13، انبیاء / 32، حدید / 1). نطق آب و نطق خاک و نطق گِل]] 17|45|(ای پیغمبر!) هنگامی که قرآن (ناطق به دلائل حق) را می‌خوانی، میان تو و آنان که به قیامت باور ندارند (و پیوسته دشمن حق و از حقیقت گریزانند) حجاب ناپیدائی قرار می‌دهیم (تا نور قرآن به دل ایشان پرتو نیندازد و به آنان سودی نرساند). [[«حِجَاباً»: پرده و مانعی که کافران معاند را از نور معنوی قرآن باز دارد (نگا: بقره / 26، توبه / 124 و 125). «مَسْتُوراً»: ناپیدا نادیدنی (نگا: بقره / 7).]] 17|46|و (چون در ستیزه‌جوئی با حق پافشاری می‌کنند) بر دلهایشان پوششهائی قرار می‌دهیم تا قرآن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی ایجاد می‌کنیم (تا ندای هدایت قرآن را چنان که باید نشوند و از آن سود نبرند، و لذا) هنگامی که پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد می‌کنی (و خدایان پنداری ایشان را همراه با او نام نمی‌بری) پشت کرده و می‌گریزند (تا صدای توحید را نشنوند). [[«أکِنَّةً»: جمع کِنان، پرده و پوشش (نگا: أنعام / 25). «أن یَفْقَهُوهُ»: تا آن را نفهمند (نگا: أنعام / 25). «وَقْراً»: سنگینی (نگا: أنعام / 25). «وَحْدَهُ»: تنها و یگانه. حال است (نگا: أعراف / 70). «نُفُوراً»: مصدر است و به معنی: گریز. در این صورت مفعول مطلق یا مفعول‌له است. یا این که جمع نافِر است و به معنی: گریزانان. در این صورت، حال بشمار می‌آید.]] 17|47|ما (از هر کس دیگری) بهتر می‌دانیم که آنان به چه منظوری به سخنان تو گوش فرا می‌دهند، هنگامی که پای سخنانت می‌نشینند، و آن زمان که با هم درگوشی صحبت می‌کنند. آن زمان که ستمکاران (کفرپیشه، نهانی به یکدیگر) می‌گویند (اگر شما دوستان هم‌عقیده‌ی ما از او پیروی کنید) جز از مرد جادوشده‌ای پیروی نمی‌کنید (که جادوگران در عقل و هوش او رخنه کرده و آن را مختلّ ساخته‌اند). [[«یَسْتَمِعُونَ بِهِ»: حالی که ایشان به هنگام گوش فرا دادن داشتند و متلبّس به چه تمسخر و استهزائی در حق تو و قرآن بودند. «إِذْهُمْ نَجْوَی»: آن گاه که آنان با هم درگوشی صحبت می‌کردند و نهانی سخنان زشتی می‌گفتند. واژه (إِذْ) ظرف زمان و بدل از (إِذْ) پیشین است. واژه (نَجْوَی) جمع (نَجِیّ) است. مانند: قَتیل و قَتْلی، جَریح و جَرْحی. به معنی: نجواکنندگان با یکدیگر. کلمه (نَجْوی) می‌تواند مصدر هم باشد. «مَسْحُوراً»: جادو شده. مراد دیوانه و دارای اختلال حواسّ است.]] 17|48|بنگر چگونه برای تو مثلها می‌زنند و (گاه کاهن، گاه مجنون، وقتی شاعر، و زمانی ساحرت می‌گویند.) از این رو آنان گمراه گشته و نمی‌توانند راهی (به سوی حق) پیدا کنند. [[«ضَرَبُوا لَکَ الأمْثَالَ»: برای تو مثلها می‌زنند. مراد نسبتهای دروغین همچون ساحر و شاعر و کاهن و مجنون و غیره است.]] 17|49|و (اینان و منکرانِ دیگر رستاخیز) می‌گویند: آیا هنگامی که ما استخوانی (پوسیده) و تکّه‌هائی خشکیده (و از هم پاشیده) شدیم، مگر دیگر باره آفرینش تازه‌ای خواهیم یافت (و زندگی دوباره‌ای پیدا خواهیم کرد؟!). [[«عِظَاماً»: جمع عَظْم، استخوانها. «رُفَاتاً»: درهم شکسته و از هم پراکنده. «خَلْقاً جَدِیداً»: آفرینش تازه. مخلوق نو و دوباره جان به پیکر دمیده (نگا: رعد / 5، ابراهیم / 19، یس / 78 و 79).]] 17|50|بگو: شما سنگ باشید (که به هیچ وجه قابلیّت پذیرش حیات را ندارد) و یا آهن باشید (که از سنگ محکمتر است). [[«حَدِیداً»: آهن.]] 17|51|یا این که (جز آن دو) چیز دیگری باشید که در نظرتان (از اینها هم) سخت‌تر است (و از قابلیّت پذیرش حیات دورتر، باز خدا می‌تواند به پیکرتان جان بدمد و به زندگی مجدّد بازگرداند. آنان شگفت‌زده) خواهند گفت: چه کسی ما را باز می‌گرداند؟ بگو: آن خدائی که نخستین بار شما را آفرید. پس از آن، سرهایشان را به سویت (به عنوان استهزاء) تکان می‌دهند و می‌گویند: چه زمانی این (معاد) خواهد بود؟ بگو: شاید که نزدیک باشد. [[«یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ»: در نظرتان سخت‌تر و اصلاً قابلیّت پذیرش حیات را ندارند. «سَیُنْغِضُونَ»: تکان خواهند داد.]] 17|52|(این بازگشت به حیات مجدّد) روزی خواهد بود که خدا شما را (از گورهایتان برای گردهمائی در محشر) فرا می‌خواند و شما (فرمان او را) با حمد و سپاس پاسخ می‌گوئید و گمان می‌برید که (در دنیا) جز مدّت اندکی ماندگار نبوده‌اید. [[«تَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ»: پاسخگوی امر خدا ستایش‌کنان خواهید بود. یعنی با سرعت همچون مطیعان مؤمن و فرمانبردار از گورها سر برآورده و رهسپار میدان محشر می‌گردید. «إِن لَّبِثْتُمْ»: ماندگار نبوده‌اید. نمانده‌اید. مراد ماندن در دنیا یا در گور است.]] 17|53|(ای پیغمبر!) به بندگانم بگو: سخنی (در گفتار و نوشتار خود) بگویند که زیباترین (و نیکوترین سخنها) باشد. چرا که اهریمن (به وسیله‌ی سخنهای زشت و ناشیرین) در میان ایشان فساد و تباهی به راه می‌اندازد، و بی‌گمان اهریمن (از دیر باز) دشمن آشکار انسان بوده است (و پیوسته درصدد برآمده تا آتش جنگ را با افروزینه‌ی وسوسه شعله‌ور سازد). [[«أَلَّتِی»: عبارت و مقالتی را که. «یَنزَغُ»: تباهی به راه می‌اندازد. شما را برای انجام فساد و تباهی وسوسه می‌کند (نگا: اعراف / 200).]] 17|54|پروردگارتان از حال شما آگاه‌تر (از هر کسی) است، اگر بخواهد (به شما توفیق ایمان عطاء می‌کند) و شما را مشمول رحمت خود قرار می‌دهد، و اگر بخواهد (با کفر و عصیان شما را می‌میراند و) دچار عذابتان می‌گرداند. (ای محمّد!) ما تو را به عنوان وکیل (ایمان آوردن) ایشان (و مراقب احوال آنان) نفرستاده‌ایم، (تا ملزم باشی حتماً آنان ایمان بیاورند. بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). [[«وَکِیلاً»: واگذار و موکول به او. مراقب و محافظ. مراد این است که وظیفه پیغمبر و هر دعوت‌کننده‌ای، تنها تبلیغ روشن و آشکار و تلاش لازم در امر دعوت به سوی حق است.]] 17|55|پروردگارت از (احوال همه‌ی) مردمان و چیزهائی که در آسمانها و زمینند آگاه‌تر (از هر کسی) است (و می‌داند چه کسانی را از میان توده‌ی مردم به پیغمبری برمی‌گزیند). ما برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری داده‌ایم، و (از جمله) به داود زبور عطاء نموده‌ایم (و او را بدان افتخار بخشیده و بالاتر از بعضی انبیاء قرار داده‌ایم. به تو نیز قرآن ارمغان کرده و خاتم و سرآمد همه‌ی پیغمبرانت ساخته‌ایم). [[«زَبُوراً»: نام کتاب آسمانی داود است (نگا: نساء / 163).]] 17|56|(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: کسانی را که بجز خدا (شایسته‌ی پرستش) می‌پندارید (به هنگام بلا، به کمک) بخوانید، امّا (خواهید دید که) نه توانائی دفع زیان و رفع بلا از شما را دارند، و نه می‌توانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشیها را به خوشیها تبدیل کنند و یا این که از اندوه دردها بکاهند). [[«تَحْوِیلاً»: تغییر و تبدیل.]] 17|57|آن کسانی را که به فریاد می‌خوانند (و خداگونه‌هایشان می‌دانند) آنان که از همه مقرّبترند (به درگاه یزدان، همچون عیسی و عُزَیر و فرشتگان) برای تقرّب به پروردگارشان وسیله می‌جویند (که طاعات و عبادات است) و به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناکند. چرا که عذاب پروردگارت (چنان شدید است که) باید از آن خویشتن را دور و برحذر داشت. [[«یَبْتَغُونَ»: می‌جویند. دنبال می‌کنند و می‌طلبند. «الْوَسیلَةَ»: چیزی که انسان را به اجر و پاداش خدا برساند و او را به خدا نزدیک گرداند که با انجام طاعات و ترک معاصی ممکن و مقدور است (نگا: مائده / 35). «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ»: آنان که به خدا نزدیکتر و در درگاه حق مقرّبترند. واژه (أَیُّ) بدل جزء از کلّ ضمیر واو در فعل (یَبْتَغُونَ) است. «مَحْذُوراً»: اسم مفعول است، یعنی برحذر داشته شده و بیم داده شده از آن.]] 17|58|هر شهر و دیاری را (که اهل آن ستمکار باشند) پیش از روز قیامت (به مجازات می‌رسانیم و) نابودش می‌گردانیم، یا (اهالی) آن را به عذاب سختی گرفتار می‌نمائیم. این (مجازات دنیوی پیش از مجازات اخروی) در کتاب (الهی لوح محفوظ) ثبت گردیده است (و قلم قضا و قدر بر آن رفته است. پس قریشیان از این بترسند و بیشتر به دنبال کفر و ستم نروند). [[«إِن مِّن قَرْیَةٍ»: آبادی و شهری وجود ندارد. واژه (إِنْ) حرف نفی، و (مِنْ) بر عمومیّت مابعد خویش دلالت دارد. «قَرْیَةٍ»: هر آبادی و شهری از آبادیها و شهرهائی که ساکنان آنجا ستمگر و کافر و سرکش باشند (نگا: اسراء / 16، کهف / 59). «الْکِتَابِ»: لوح محفوظ (نگا: حدید / 22). «مَسْطُوراً»: نوشته. ضبط و ثبت شده.]] 17|59|(قریشیان می‌خواهند، کوه صفا را طلا کنی، و کوههای پیرامون ایشان را از میان برداری و غیره). چیزی ما را از انجام این معجزات (مادی پیشنهادی) باز نمی‌دارد، مگر این که (ما قبلاً چنین معجزاتی را بر دست پیغمبران پیشین انجام داده‌ایم، و) گذشتگان آنها را (پس از مشاهده) تکذیب کرده‌اند. (سنّت ما هم بر این رفته است که پس از نمودن معجزات مادی، در صورت عدم پذیرش پیشنهادکنندگان، آنان را هلاک سازیم. از جمله) ما برای قوم ثمود شتر (از سنگ به در آوردیم و) به سویشان گسیل داشتیم که (معجزه‌ی هویدا و شکّ‌زدا و) روشنگری بود. امّا آنان نسبت بدان کفر ورزیدند (و آن را از جانب خدا ندیدند و کُشتند. اصولاً برنامه‌ی ما این نیست که هر کسی معجزه‌ای پیشنهاد کند پیغمبر وقت تسلیم او گردد) و ما معجزات را جز برای بیم دادن (مردم و اتمام حجّت) اجرا نمی‌سازیم. [[«أَن نُّرْسِلَ بِالآیَاتِ»: مراد معجزاتی است که قریش پیشنهاد می‌کردند و می‌خواستند (نگا: اسراء / 90 - 93). «مُبْصِرَةً»: روشنگر و شکّ‌برانداز. معجزه‌ای که هرکس درباره آن بیندیشد، بینش به هم رساند و بصیرت پیدا کند. حال ناقه است. «ظَلَمُوا بِهَا»: به سبب باور نکردن به معجزه بودن آن شتر، به خود ستم کردند. منکر آن شدند و در حق آن ستم کردند. «تَخْوِیفاً»: بیم دادن. مفعول‌له است.]] 17|60|زمانی (را به یاد آور ای پیغمبر که) به تو گفتیم: پرودگارت احاطه‌ی کامل به مردم دارد و (از وضع آنان کاملاً آگاه است. پس بیباکانه دعوت خود را برسان و بدان که) ما دیداری را که (در شب معراج) برای تو میسّر کردیم و درخت نفرین شده (ی زقّوم را که در ته دوزخ می‌روید و خوراک بزهکاران است و مذکور) در قرآن، جز وسیله‌ی آزمایش مردمان قرار نداده‌ایم. ما ایشان را (با مخاوف دنیا و آخرت) بیم می‌دهیم، ولی چیزی بر آنان جز طغیان و عصیان فراوان نمی‌افزاید. [[«الرُّؤْیَا»: رؤیت. مشاهده و دیدار. مراد دیدن کردن از چیزهائی است که در شب معراج صورت پذیرفت. «فِتْنَةً»: آزمایش. امتحان. «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ»: درخت نفرین شده. مراد درخت زقّوم است که خوراک گناهکاران است و در بن دوزخ می‌روید (نگا: صافّات / 62 - 67، دخان / 43 و 44). علّت تسمیه آن بدین نام، از آن جهت است که چنین درختی نشانه دوری از رحمت خدا و لعنِ خورندگان آن است.]] 17|61|زمانی (را یادآور شو) که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم کرنش کنید. فرشتگان جملگی کرنش کردند مگر ابلیس (که از جنّیان بود و در میان فرشتگان قرار داشت، او که نمونه‌ی کامل استکبار بود) گفت: آیا برای کسی کرنش کنم که او را از گِل آفریده‌ای؟ (من که از آتشم، بهتر از آدمم! عالی برای دانی چگونه تعظیم کند؟). [[«خَلَقْتَ طِیناً»: او را از گِل آفریده‌ای (نگا: اعراف / 12). واژه (طیناً) منصوب به نزع خافض است.]] 17|62|شیطان گفت: به من بگو که آیا این همان کسی است که او را بر من ترجیح و گرامی داشته‌ای؟! (جای تعجّب است). اگر مرا تا روز قیامت زنده بداری، فرزندان او را همگی جز اندکی (با گمراهی) نابود می‌گردانم (و لگامِ وسوسه را به دهانشان می‌زنم و به جاده‌ی خطا و گناهشان می‌کشانم). [[«أَرَأَیْتَکَ»: آیا ملاحظه کرده‌ای که چه کرده‌ای؟ مرا بگو. خبرم کن. «هذَا الَّذِی ...»: ادات استفهامی محذوف و از سیاق کلام پیدا است. یعنی: هَلْ هذا هُوَ الَّذی. «لَأَحْْتَنِکَنَّ»: زیر چانه ایشان را افسار می‌بندم. لگام به دهانشان می‌زنم. با گمراهسازی نابودشان می‌گردانم و تباهشان می‌سازم.]] 17|63|خدا فرمود: برو! (تا روز رستاخیز به تو مهلت داده می‌شود و هرچه می‌خواهی بکن. آدمیزادگان از عقل و اراده برخوردارند) کسانی که از ایشان از تو پیروی کنند، دوزخ سزای شما (اهریمن و آنان) است و سزای فراوان و بی‌نقصانی است. [[«إِذْهَبْ»: برو. جنبه توهین و تحقیر را دارد. «جَزَآءً»: مفعول مطلق (جَزَآؤُکُمْ) یا فعل محذوفی است و تقدیر چنین است: تُجْزَوْنَ جَزآءً. «مَوْفُوراً»: فراوان. کامل و بی‌کم و کاست.]] 17|64|و بترسان و خوار گردان با ندای (دعوت به معصیت و وسوسه‌ی) خود هرکسی از ایشان را که توانستی، و لشکر سواره و پیاده‌ی خود را بر سرشان بشوران و بتازان (و همه‌ی تلاش خویش را برای شکست دادن و گول زدن ایشان به کار گیر) و در اموال آنان (با تشویق و تحریکشان برای کسب آن از حرام و صرف آن در حرام) و در اولاد ایشان (با گول زدن اولیاء و رهنمود فرزندانشان به کفر و فساد در پرتو تربیت نادرستشان) شرکت جوی، و آنان را (به نبودن حساب و کتاب و بهشت و دوزخ، یا به شفاعت خدایان و بتان و بزرگواری خاندان و غیره) وعده بده (و بفریب)، و وعده‌ی شیطان به مردمان جز نیرنگ و گول نیست. [[«إِسْتَفْزِزْ»: از مصدر استفزاز به معنی: استخفاف و خوار داشتن. به هراس انداختن. بریدن کسی از حق و کشاندن او به سوی باطل. «بِصَوْتِکَ»: مراد وسوسه اغواگرانه و گمراهسازانه اهریمن است. «أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ»: بر آنان فریاد بزن و بتاز. مراد لشکرکشی است. «بِخَیْلِکَ»: خیل، سواران. «رَجِلِکَ»: رَجِل، پیاده. اسم جنس و به معنی پیادگان اهریمن، اعوان و انصار و پیروان او است. «غُرُوراً»: نیرنگ. گول زدن و فریفتن. صفت مصدر محذوفی است و تقدیر آن چنین است: وَعْداً غُرُوراً.]] 17|65|بی‌گمان سلطه‌ای بر بندگان (مخلص و مؤمن) من نخواهی داشت، و همین کافی است که (ایشان در پناه خدایند و) پروردگارت حافظ و پشتیبان (این چنین بندگان) است. [[«إِنَّ عِبَادِی ...»: (نگا: حجر / 42).]] 17|66|پروردگارتان آن کسی است که کشتیها را در دریاها به حرکت در می‌آورد تا جویای رزق او (شوید و از فضل و نعمتش برخوردار) گردید. خداوند همیشه در حق شما (بندگان) مهربان بوده است. [[«یُزْجِی»: می‌راند. سوق می‌دهد. «الْفُلْکَ»: کشتیها (نگا: بقره / 164). «مِن فَضْلِهِ»: از خیر و خوبی او.]] 17|67|هنگامی که ناراحتیها در دریاها به شما می‌رسد (و گرفتار طوفانها و امواج سهمگین می‌شوید و کشتی خویش را همچون پر کاهی در پهنه‌ی آبها می‌بینید، وحشت می‌کنید و) جز خدا همه‌ی کسانی از نظرتان ناپدید می‌گردند که ایشان را به فریاد می‌خوانید. امّا زمانی که خدا شما را (از غرق شدن) نجات داد و به خشکی رسانید، (از یکتاپرستی) روی می‌گردانید (و انسانهای ناتوان و بتان بی‌جان را انباز یزدان جهان می‌سازید)، و اصولاً انسان بسیار ناسپاس است. [[«الضُّرُّ»: ناراحتیها و گرفتاریها. مشکلات و سختیها (نگا: انعام / 17، یونس / 12 و 107). «ضَلَّ»: گم شد. از ذهن محو و از نظر ناپدید گردید).]] 17|68|آیا شما ایمن از این هستید که خدا گوشه‌ای از خشکی را بشکافد و شما را در (کام) آن فرو برد؟ یا این که طوفانی به سویتان روان دارد که باران سنگ بر شما بباراند و آن وقت حافظ و نگهبانی برای خود پیدا نکنید؟ [[«یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ البَرِّ»: شما را به گوشه‌ای از خشکی فرو برد. گوشه‌ای از خشکی را بشکافد و شما را همراه با آن در درون زمین دفن و ناپدید گرداند. واژه (جانب) مفعول‌به یا ظرف است. «حَاصِباً»: باران سنگ. طوفان بادی که سنگ از آن ببارد (نگا: حجر / 74).]] 17|69|یا این که ایمن هستید از این که خداوند بار دیگر شما را (نیازمند سفر دریا سازد و) به دریا برگرداند و تندباد درهم شکننده‌ای به سویتان گسیل دارد (و بر سرتان بگمارد) تا شما را به سبب ناسپاسی (و کفرتان نسبت به یزدان) خودتان غرق گرداند، و از آن به بعد کسی را نیابید که خونبهای شما را از ما بخواهد (و در برابر آن ما را تعقیب و مورد پیگرد قرار دهد)؟ [[«قَاصِفاً»: باد تند و درهم شکننده. مراد طوفان درهم شکننده کشتیها است. «بِمَا کَفَرْتُمْ»: به سبب ناسپاسی و کفرانتان. به علّت زندقه و کفرتان. «تَبِیعاً»: تعقیب کننده. خواهان خونبها. فعیل به معنی فاعل است.]] 17|70|ما آدمیزادگان را (با اعطاء عقل، اراده، اختیار، نیروی پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست، و غیره) گرامی‌داشته‌ایم، و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکبهای گوناگون) حمل کرده‌ایم، و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزیشان نموده‌ایم، و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتریشان داده‌ایم. [[«عَلَی کَثِیرٍ»: مراد این است که خداوند انسان را جز بر فرشتگان بر همه مخلوقات اعم از جمادات و نباتات و حیوانات برتری داده است و با عطاء کردن چیزهائی بدو والاترش فرموده است.]] 17|71|روزی همه‌ی انسانها را همراه با نامه‌ی اعمالشان فرا می‌خوانیم. آن گاه هرکس نامه‌ی اعمالش به دست راستش داده شود (جزو سعادتمندان است) و آنان نامه‌ی اعمالشان را (شادان و خندان) می‌خوانند و کمترین ستمی بدیشان نخواهد شد. [[«أُنَاسٍ»: گروهی از مردم (نگا: بقره / 60، اعراف / 82 و 160). «بِإِمَامِهِمْ»: مراد از امام، نامه اعمال (نگا: کهف / 49، یس / 12 و 36، جاثیه / 28 و 29)، پیغمبران (نگا: انبیاء / 73)، کتابهای آسمانی (نگا: هود / 17، احقاف / 12) پیشوایان و رهبران راه یزدان (نگا: فرقان / 74، قصص / 5) یا سردستگان و نشان دهندگان راه شیطان (نگا: توبه / 12، قصص / 14) است. حرف باء به معنی (مَعَ) می‌باشد. «فَتِیلاً»: رشته نازکی که در شکاف هسته خرما قرار دارد و کنایه از چیز بسیار کم و ناچیز است (نگا: نساء / 49 و 77).]] 17|72|و هرکس در این (جهان) کور (دل و گمراه) باشد، در آخرت کورتر و گمراه‌تر خواهد بود. (چرا که وجود اخروی انسان، درخت روئیده از دانه‌ی زندگی دنیوی او است). [[«فِی هذِهِ»: در این دنیا. «أَعْمَی»: واژه نخست صفت مشبّهه و به معنی کوردل، یعنی کسی است که راه هدایت و واقعیّت را نبیند و آیات آفاق و انفس را نادیده گیرد. و واژه دوم می‌تواند باز هم صفت مشبّهه بوده و به همین معنی، یا به معنی کورچشم و نابینا باشد (نگا: اسراء / 97، طه / 124 و 125) و یا این که اسم تفضیل و از عیوب درونی باشد، یعنی کورتر و نابیناتر برانگیخته شود و راه بهشت و سعادت را نبیند (نگا: تفسیر روح‌المعانی، قاسمی، سراج‌المنیر).]] 17|73|نزدیک بود کافران (با نیرنگهای گوناگون و نیروهای زر و زور) تو را از (حکم) آنچه به تو وحی کرده‌ایم (و قرآنش نامیده‌ایم، دور و) منصرف گردانند (و فقراء را از پیش تو برانند) تا (در عمل، حکم) جز قرآن را به ما نسبت دهی، و آن گاه تو را به دوستی گیرند (و همدمی تو را بپذیرند). [[«إِن کَادُوا»: نزدیک بود که. حرف (إِنْ) مخفّف (إِنَّ) است. «لَیَفْتِنُونَکَ»: باز دارند. تو را منحرف و منصرف سازند. «مِنَ الَّذِی أَوْحَیْنآ إِلَیْکَ»: از چیزی که به تو وحی کرده‌ایم. اشاره به این است که قریشیان از پیغمبر می‌خواستند که فقراء را از خود دور کند، تا آنان در مجلس او حضور یابند (نگا: انعام / 52 و 53).]] 17|74|و اگر ما تو را استوار و پابرجای (بر حق) نمی‌داشتیم، دور نبود که اندکی بدانان بگرائی. [[«لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ»: نزدیک بود که بدیشان اعتماد و به جانب ایشان میل کنی.]] 17|75|(و اگر چنین می‌کردی) در این صورت عذاب دنیا و عذاب آخرت (تو) را چندین برابر (می‌ساختیم و) به تو می‌چشاندیم (چرا که گناه بزرگان بزرگ است). سپس در برابر ما یار و یاوری نمی‌یافتی (تا عذاب ما را از تو به دور دارد). [[«ضِعْفَ»: دو چندان. چندین برابر. «ضِعْفَ الْحَیَاةِ»: تقدیر چنین است: عَذاباً ضِعْفاً فِی الْحَیَاةِ وَ عَذاباً ضِعْفاً فِی الْمَمَاتِ. یعنی (عَذاباً) موصوف و (ضِعْفاً) صفت بوده است. سپس موصوف حذف گردیده و صفت به جای آن نشسته است و در مقام نیابت به واژه بعد از خود اضافه گشته است.]] 17|76|(کفّار مکّه با نقشه‌ها و توطئه‌های گوناگون خواستند در تو نفوذ کنند) و نزدیک بود آنان تو را از سرزمین (مکّه) برکنند (و محیط آن را برایت غیرقابل تحمّل کرده) تا تو را از آنجا بیرون کنند. (اگر آنان چنین می‌کردند) در این صورت بعد از تو جز مدّت کوتاهی نمی‌ماندند. [[«لَیَسْتَفِزُّوَنَکَ»: (نگا: إسراء / 64). «إِذاً لا یَلْبَثُونَ»: در این صورت باقی و برجای نمی‌ماندند. البتّه قریشیان عاقبت چنین کردند و سران ایشان هیجده ماه بعد از هجرت پیغمبر به مدینه در جنگ بدر کشته شدند و سرانجام با فتح مکّه بساط کفّار مکّه برچیده شد.]] 17|77|(تنها در دفاع از تو چنین نبوده است. بلکه این) شیوه‌ی ما در (دفاع از همه‌ی) پیغمبرانی بوده است که پیش از تو فرستاده‌ایم (و اقوام ایشان، آنان را کشته یا از میان خود رانده‌اند و بدین وسیله درِ سعادت را بر روی خود بسته‌اند و از رحمت الهی محروم گشته‌اند) و تغییر و تبدیلی در شیوه‌ی ما نخواهی‌دید (و کسی را نخواهی یافت که بتواند سنّت ما را دگرگون سازد). [[«سُنَّةَ»: شیوه. روش. منصوب به نزع خافض است و تقدیر چنین است: کَسُنَّةِ. یا این که مفعول مطلق فعل محذوفی است و در اصل چنین است: سَنَنّا بِکَ سُنَّةَ. «تَحْویلاً»: تغییر و تبدیل.]] 17|78|نماز را چنان که باید بخوان به هنگام زوال آفتاب (از نصف‌النهار، که آغاز نماز ظهر است و امتداد آن وقت نماز عصر را نیز دربر می‌گیرد) تا تاریکی شب (که آغاز نماز مغرب است و امتداد آن وقت نماز عشاء را نیز در برگرفته و با طلوع فجر پایان می‌پذیرد)، و نماز صبح را (در فاصله‌ی طلوع فجر تا طلوع آفتاب) بخوان. بی‌گمان نماز صبح (توسّط فرشتگان شب و فرشتگان روز) بازدید می‌گردد. [[«دُلُوکِ»: زوال خورشید از نصف‌النهار. «غَسَقِ»: ظلمت. تاریکی. «غَسَقِ الَّیْلِ»: تاریکی شب. مراد از آن از اوّل شب تا پایان آن است (نگا: طه / 130، ِ / 39). «قُرْآنَ»: مراد نماز صبح است. از آنجا که خواندن قرآن یعنی فاتحه رکن مهمّ نماز و در آن تصریح شده است، از راه تسمیه کلّ به اسم جزء، قرآن نامیده شده است. نصب آن به خاطر عطف بر (الصَّلاةَ) بوده یا این که اغراء است و تقدیر چنین است: إِلْزَمْ قُرْآنَ الْفَجْرِ. «مَشْهُوداً»: دیده شدنی است. مورد بازدید قرار می‌گیرد. یعنی فرشتگان مأمور بر انسان آن را می‌بینند و به هنگام تعویض کشیک در دیوان الهی بر آن گواهی می‌دهند.]] 17|79|در پاسی از شب از خواب برخیز و در آن نماز تهجّد بخوان، این یک فریضه‌ی اضافی (و افزون بر نمازهای پنجگانه) برای تو است. باشد که (در پرتو این عمل) خداوند تو را به مقام ستوده‌ای (و مکان برجسته‌ای در دنیا و آخرت که موجب ستایش همگان باشد) برساند (و مقام شفاعت کبری را به تو ارمغان دارد). [[«فَتَهَجَّدْ»: تهجّد از (هجود) به معنی به خواب رفتن است. لیکن در باب تفعّل معنی سلب را می‌رساند، یعنی ترک خوابیدن. مانند واژه‌های (تأثُّم) و (تحنُّث). برخی هم آن را از اضداد شمرده‌اند و به معنی بیدار شدن و ماندن دانسته‌اند. نماز شب گزاردن. «بِهِ»: حرف (ب) به معنی (فی) و مرجع ضمیر (الَّیْل) است. یعنی: در شب. یا این که مرجع ضمیر (بَعْض) مفهوم از (مِن) یا (قُرْآنَ) مجرّد از اضافه است. یعنی: در برخی از شب، یا این که: نماز تهجّد را با تلاوت قرآن به جای آور. «نافِلَةً»: عبادت زائد بر نمازهای پنجگانه. مراد نماز تهجّد است که برای پیغمبر اسلام واجب بوده و برای پیروانش سنّت است. مفعول‌به (تهجّد) و یا این که حال ذوالحال محذوف (صَلاة) است. «مَقَاماً مَّحْمُوداً»: هرگونه منزلت والا و مقام بالائی که ستایش همگان را برانگیزد. برخی گفته‌اند مراد مقام شفاعت کبری است که در آن رسول اکرم از پروردگار تمنّا و تقاضا می‌نمایند که دادگاهیِ مردمان را با لطف و کرم خود آغاز فرمایند.]] 17|80|بگو: پروردگارا! مرا صادقانه (به هر کاری) وارد کن، و صادقانه (از آن) بیرون آور، (و چنان کن که خطّ اصلی من در آغاز و انجام همه‌چیز، راستی و درستی باشد)، و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که (در امر حکومت بر دوستان و اظهار حجّت در برابر دشمنان، برایم) یار و مددکار باشد. [[«مُدْخَلَ»: مصدر میمی و به معنی إدخال، یعنی وارد گرداندن است. «مُخْرَجَ»: مصدر میمی و به معنی إخراج، یعنی بیرون گرداندن است. «مُدْخَلَ صِدِقٍ وَ مُخْرَجَ صِدْقٍ»: مراد آغازیدن و پایان بخشیدن زیبا و صادقانه جملگی کارهای دنیوی و اخروی‌است. «سُلْطَاناً»: سلطه و قدرت. دلیل و حجّت.]] 17|81|و (مشرکان را بترسان و بدیشان) بگو: حق فرا رسیده است (که یکتاپرستی و آئین آسمانی و دادگری است) و باطل از میان رفته و نابود گشته است (که چندتا پرستی و آئین تباه و ستمگری است). اصولاً باطل همیشه از میان رفتنی و نابود شدنی است (و سرانجام پیروزی از آن حق و حقیقت بوده و هست). [[«زَهَقَ»: زائل شد و نابود گردید. بیرون شد و رفت. «زَهُوقاً»: زائل و باطل. صیغه مبالغه و به معنی چیزی است که به طور کامل محو و نابود می‌گردد و میدان را هرچه زودتر خالی می‌کند.]] 17|82|(حق چگونه نیرومند و پیروز نمی‌گردد؟ وقتی که) ما آیاتی از قرآن را فرو می‌فرستیم که مایه‌ی بهبودی (دلها از بیماریهای نادانی و گمراهی، و پاک‌سازی درونها از کثافات هوا و هوس و تنگ‌چشمی و آزمندی و تباهی) و رحمت مؤمنان (به سبب در برداشتن ایمان و رهنمودهای پرخیر و برکت یزدان) است، ولی بر ستمگران (کافر، به سبب ستیز با نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمی‌افزاید. [[«شِفَآءٌ»: بهبودی از بیمارهای فکری و اخلاقی فرد و جامعه. مراد مرحله پاک‌سازی یا به اصطلاح عرفاء مقام تخلیه است. «رَحْمَةٌ»: رحمت یزدان به بندگان، بر اثر شکفتن گُل ایمان در پرتو آیات قرآن. مراد مرحله نوسازی یا به اصطلاح عرفاء مقام تحلیه است.]] 17|83|(از جمله‌ی اخلاق فرد بی‌ایمان، یکی این است که) هنگامی که به انسان (بی‌ایمان) نعمت می‌بخشیم (و او را از ثروت و قدرت و سلامت و امنیّت برخوردار می‌سازیم، مسرور و مغرور می‌گردد و از طاعت و عبادت و شکر نعمت) روگردان می‌شود (و در وقت رسیدن به نوا) خویشتن را (از بندگی ما) به دور می‌دارد و تکبّر می‌ورزد. (انگار ما را نمی‌شناسد و به ما کاری و نیازی ندارد). و هنگامی که شرّ و بلا گریبانگیر او گردید (و تنگدستی و بیماری و ناامنی وی را فرا گرفت) بسیار مأیوس و ناامید می‌گردد (و می‌پندارد که دیگر درهای رزق و روزی بر او بسته است و هرگز روی خیر و خوشی نخواهد دید). [[«أعْرَضَ»: از شکر نعمت منصرف و از طاعت و عبادت روگردان می‌شود. «نَأَیا بِجَانِبِهِ»: خویشتن را از یاد منعم اصلی به دور می‌کند. شانه‌های خود را بالا می‌اندازد و تکبّر می‌ورزد. «یَئُوساً»: بسیار مأیوس و دلتنگ و ناشکیبا (نگا: هود / 9 - 11). مراد این است که کافران، هم در برابر خوشیها و هم در برابر سختیها خود را گم می‌کنند. در حال نوا مست و مغرور، و در وقت بلا پست و زبون می‌گردند. هر چند که در حالت یأس پرده‌های غفلت از روی فطرت کنار می‌روند و کافران بالإجبار به درگاه خدا روی می‌آورند و خالصانه رفع مشکلات را از قادر متعال درخواست می‌نمایند، امّا این توجّه اضطراری مایه افتخاری و دلیل بیداری حقیقی آنان نمی‌باشد. چرا که به محض رفع مشکلات و رهائی از طوفان حوادث، خودخواهیها و سرکشیها از ایشان سرمی‌زند و تغییرجهت می‌دهند (نگا: یونس / 12 و 22 و 23، اسراء / 67، عنکبوت / 65).]] 17|84|بگو: هر کسی برابر روش خود کار می‌کند (و طریقه‌ی خویش را در پیش می‌گیرد) و پروردگارتان بهتر (از همگان) می‌داند که چه کسی راهش درست‌تر (از راه دیگری بوده و راسترو کدام و گمراه کدام) است. [[«شَاکِلَة»: طریقه و شیوه. رویّه و روش. هرگونه عادت و مکتب و مذهبی که به انسان جهت می‌دهد.]] 17|85|از تو (ای محمّد!) درباره‌ی روح می‌پرسند (که چیست). بگو: روح چیزی است که تنها پروردگارم از آن آگاه است (و خلقتی اسرارآمیز و ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اعجوبه‌ی جهان آفرینش است. بنابراین جای شگفت نیست اگر به حقیقت روح پی نبرید). چرا که جز دانش اندکی به شما داده نشده است، (و علم شما انسانها با توجّه به گستره‌ی کلّ جهان و علم لایتناهی خداوند سبحان، قطره به دریا هم نیست). [[«الرُّوحِ»: روح آدمی. جان. مراد آفریده‌ای از آفریدگان خدا است که ساختمان و ماهیّت آن فراتر از ساختمان و ماهیّت جهان ماده است و غیبی از غیوب الهی است و حقیقت آن بر ما روشن نیست. برخی با توجّه به آیه‌های ماقبل و مابعد این آیه، واژه روح را قرآن معنی می‌کنند. چرا که قرآن معجزه جاویدان و نادره ناشناخته جهان، در قالب الفاظ و عباراتی نیست که انس و جنّ بتوانند از آن تقلید کنند و همسان آن را بسازند. بلکه چگونگی آن سرّی از اسرار است (نگا: غافر / 15، شوری / 52). «أَمْرِ»: جمع آن امور است، یعنی: کاروبار. «مِنْ أَمْرِ رَبّی»: چیزی است که تنها خدایم از آن آگاه است، و رازی است که در حیطه علم آفریدگارم است و بس.]] 17|86|اگر ما بخواهیم آنچه را که (از قرآن) به تو وحی کرده‌ایم، از تو بازپس می‌گیریم (و از درون دلها و لابلای کتابها محو می‌گردانیم) آن گاه کسی را نخواهی یافت که در این رابطه علیه ما از تو دفاع کند (و در حفظ قرآن یا برگشت آن بکوشد). [[«بِالَّذِی»: حرف (ب) برای تعدّیه، و به کاربردن موصول مختصّ (الَّذی) به جای موصول مشترک (ما) برای بیان اهمّیّت و عظمت قرآن است. «بِهِ»: در این رابطه که بازپس گرفتن قرآن است. «وَکِیلاً»: ملتزم. متعهّد. حافظ و نگهدار. مراد کسی است که تضمین حفظ قرآن یا اعادت آن کند.]] 17|87|لیکن به خاطر رحمت پروردگارت (که شامل حال تو است، آن را برجای می‌داریم و این ارمغان را بازپس نمی‌گیریم). واقعاً کرم بزرگی خدا در حق تو داشته است (که قرآن را برای تو ارسال و تو را خاتم‌الأنبیاء نموده است، و با حفاظت از قرآن آئین تو را جاویدان کرده است). [[«إِلاّ رَحْمَةً ...»: استثناء منقطع است و (إِلاّ) معنی (لکِن) دارد. برخی (رَحْمَةً) را مفعول‌له دانسته‌اند. «فَضْلَهُ»: خیر و خوبی. کرم و نیکی.]] 17|88|بگو: اگر همه‌ی مردمان و جملگی پریان گرد آیند و متّفق شوند بر این که همچون این قرآن را (با این شیوه‌های دلربا و معانی زیبا بسازند و) بیاورند، نمی‌توانند مانند آن را بیاورند و ارائه دهند، هرچند هم برخی از ایشان پشتیبان و مددکار برخی دیگر شوند (چرا که قرآن کلام یزدان و معجزه‌ی جاویدان آفریدگار است و هرگز از معلومات محدود آفریدگان چنین چیزی ساخته نیست). [[«إِجْتَمَعَتْ»: گرد آیند. اتّحاد و اتّفاق حاصل کنند. «ظَهِیراً»: پشتیبان. کمک‌کننده (نگا: تحریم / 4).]] 17|89|ما در این قرآن، هر نوع مثلی را برای مردم، به شیوه‌های گوناگون بارها بیان داشته‌ایم، ولی بیشتر مردم جز انکار (حق، و نادیده گرفتن دلائل هدایت، و تکذیب خدا و رسول، چیزی قبول نمی‌کنند و) نمی‌پذیرند. [[«صَرَّفْنَا»: با شیوه‌های گوناگون بیان داشته‌ایم. انواع مختلف استدلال برحق را به صورتهای گوناگون تکرار کرده‌ایم (نگا: إسراء / 41). «مِن کُلِّ مَثَلٍ»: معانی نمونه‌ای که در زیبائی و گیرائی به مثل می‌مانند. با وجوه مختلف و شیوه‌های گوناگون. «کُفُوراً»: کفر. انکار حق. ناشکری و ناسپاسی.]] 17|90|و (هنگامی که کافران مکّه در برابر اعجاز قرآن و دلائل روشن آن درمانده و مبهوت شدند) گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، مگر این که از زمین (خشک و سوزان مکّه) چشمه‌ای برای ما بیرون جوشانی (که آب آن دائم و روان باشد). [[«تَفْجُرَ»: برجوشانی. بیرون دمانی. «یَنبُوعاً»: چشمه‌ای که آب آن فوّاره کند و بیرون دمد.]] 17|91|یا این که باغی از درختان خرما و انگور (در مکّه) داشته باشی و رودبارها و جویبارهای فراوان در آن روان گردانی. [[«جَنَّةٌ»: باغ پردرخت. «تَفْجِیراً»: سخت برجوشاندن و روان کردن. این واژه معنی تکثیر دارد؛ نه تعدّیه.]] 17|92|یا آسمان را تکّه‌تکّه بر سر ما فرود آری همان گونه که می‌پنداری (و می‌گوئی که خدا ما را بیم داده است) و یا این که خدا و فرشتگان را بیاوری و با ما رویاروی گردانی. [[«زَعَمْتَ»: گمان برده‌ای. ادّعاء کرده‌ای (نگا: سبأ / 22). «کِسَفاً»: قطعه قطعه. تکّه‌تکّه. جمع کِسْفَة به معنی و وزن قِطْعَة. حال است. «قَبِیلاً»: مقابل و رویارو. فعیل به معنی مُفاعل، مانند عَشیر به معنی مُعاشِر است. می‌توان معنی کفیل و ضامن و متضمّن و شاهد و گواه نیز از آن استنباط کرد. گروه و جماعتی از مردم (نگا: انعام / 111). «تَأْتِیَ بِاللهِ وَ الْمَلآئِکَةِ قَبِیلاً»: خدا و فرشتگان را با ما رودررو گردانی. خدا و فرشتگان را بر پندار خود شاهد کنی. خدا را حاضر و فرشتگان را گروه گروه به پیش ما بیاوری. واژه (قَبِیلاً) حال از خدا و فرشتگان، یا تنها از فرشتگان است.]] 17|93|یا این که سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی، و یا این که به سوی آسمان بالا روی، و تنها به بالا رفتنت از آسمان هم ایمان نمی‌آوریم مگر این که کتابی همراه خود برایمان بیاوری که آن را بخوانیم (و ببینیم که از جانب خدا در آن نوشته شده است که تو فرستاده‌ی پروردگار می‌باشی). بگو: پروردگار من منزّه است (از آن که کسی بدو فرمان دهد، یا این که در قدرت او شریک گردد). مگر من جز انسان فرستاده‌ای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم؟ (معجزه در دست خدا است؛ نه من). [[«زُخْرُفٍ»: پرنقش و نگار. مراد کاخ زرنگار و منقش به زیور و زینت است. «تَرْقَی»: بالا روی. صعود کنی.]] 17|94|تنها چیزی که مانع ایمان آوردن مردمان بعد از نزول هدایت (وحی آسمانی) برای ایشان شد، این است که می‌گویند: آیا خداوند انسانی را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟! (فرشتگان افلاکی سزاوار این مقام بزرگ رسالتند؛ نه انسانهای خاکی). [[«وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ ...»: تنها مانع ایمان مردمان همین بهانه‌جوئی بوده است. این تعبیر دلیلِ بر انحصار نیست و بلکه برای تأکید و بیان اهمّیّت موضوع است. «أَبَعَثَ اللهُ بَشَراً رَّسُولاً»: مراد این است که اهل مکّه منکر این بودند که انسانی به مقام نبوّت برسد و پیغمبر گردد (نگا: أنعام / 91، هود / 27).]] 17|95|بگو: اگر در زمین (به جای انسانها) فرشتگانی مستقرّ و در آن راه می‌رفتند، ما از آسمان (از جنس خودشان) فرشته‌ای را به عنوان پیغمبر به سویشان می‌فرستادیم (چرا که رهبر باید از جنس پیروان خود باشد). [[«مُطْمَئِنِّینَ»: جمع مطمئن، آرمیده. مراد ساکن و مستقرّ است. حال است.]] 17|96|بگو: کافی است که خدا میان من و شما گواه باشد. بی‌گمان او از (حال) بندگانش بسیار آگاه، (و نسبت به کارشان) بس بینا است (و لذا می‌داند که من فرمان او را به شما رسانده‌ام و این شما هستید که از پذیرش حق لجوجانه سر باز می‌زنید). [[«شَهِیداً»: گواه. یعنی گواه بر صدق من و عناد با حق شما.]] 17|97|خدا هر کس را (به سبب ایمان به پروردگار و پیغمبرش و کتاب آسمانی قرآن) رهنمود کند، راهیاب او است، و هرکس را (به سبب سوء اختیار و فرو رفتن در گناهان و سرکشی از قوانین آفریدگار) گمراه سازد، جز خدا دوستان و مددکارانی برای چنین کسانی نخواهی یافت (تا دست آنان را بگیرند و به سوی حق برگردانند و از کیفر و عذاب آخرت رستگارشان گردانند) و ما در روز رستاخیز ایشان را بر روی رخساره (کشانده و) کور و لال و کر (از گورها) جمع می‌گردانیم (و به صحرای محشر گسیل می‌داریم. به گونه‌ای که بر اثر پریشانی حال چشمانشان نمی‌بیند و گوشهایشان نمی‌شنود و زبانهایشان قادر به تکلّم نمی‌باشد). جایگاهشان دوزخ خواهد بود. هر زمان که زبانه‌ی آتش (به سبب سوختن گوشت و استخوان ایشان) فروکش کند، (با تجدید گوشت و استخوانشان) بر زبانه‌ی آتششان می‌افزائیم. [[«أوْلِیَآء»: کمک‌کنندگان. یاران. «عَلَی وُجُوهِهِمْ»: بر روی چهره و رخساره‌هایشان (نگا: فرقان / 34، قمر / 48). «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمّاً»: کوران و لالان و کران. این امر در اوائل زنده‌گرداندن دوباره و سر برآوردن از گورها است که به سبب سرگشتگی و پریشانی، حواسّ ایشان از کار می‌افتد. ولی بعدها پرده‌های سرگردانی به کنار زده می‌شود و اهوال قیامت را می‌بینند (نگا: کهف / 53، شوری / 45، ِ / 22). «خَبَتْ»: آتش فروکش کرد. از شعله افتاد. از ماده (خبو). «سَعیراً»: شعله‌ور. فروزان (نگا: نساء / 55).]] 17|98|این (عذاب مضاعف و جاویدان) کیفرشان بدان خاطر است که آیه‌های (قرآنی و ادلّه‌ی جهانیِ) ما را انکار می‌نمایند و می‌گویند: آیا زمانی که استخوانهائی شدیم و فرسودیم، مگر می‌شود که (دوباره زنده گردیم و) آفرینش تازه‌ای پیدا کنیم؟! [[«بِأَنَّهُمْ»: به خاطر این که ایشان. «عِظَاماً»: استخوانهائی. «رُفَاتاً»: درهم شکسته و از هم پراکنده (نگا: اسراء / 49). «لَمَبْعُوثُونَ»: (نگا: أنعام / 29، هود / 7).]] 17|99|آیا نمی‌نگرند که خدائی که (بدون نمونه و مُدِل قبلی) آسمانها و زمین را آفریده است، توانا است بر این که پس از مردن (بار دیگر) همچون ایشان را بیافریند (و به زندگی دوباره عودت دهد؟ بلی که می‌تواند) ولی برای آنان سرآمدی تعیین نموده است که گمانی در آن نیست و (با فرارسیدن آن زمان که قیامت نام دارد همگان را زنده می‌گرداند و به صحرای محشر گسیل می‌دارد. این سرآمد قطعی است) امّا ستمگران جز کفر و انکار را پذیرا نمی‌باشند. [[«مِثْلَهُمْ»: همانند ایشان. عین خودشان. یعنی خدائی که نخستین بار انسانها را از نیستی به هستی آورده است، دوباره می‌تواند روح به پیکرشان بدمد و اجساد ایشان را زنده گرداند. «أَجَلاً»: مراد سرآمد دوران برزخ و سرآغاز قیامت است.]] 17|100|بگو: اگر شما مالک خزینه‌های نعمت پروردگارم بودید (و صاحب همه‌ی جهان می‌گشتید) باز هم از ترس فقر بخل می‌ورزیدید، چرا که انسان طبعاً موجود بخیلی است. [[«رَحْمَةِ»: مراد نعمت است که از رحمت سرچشمه می‌گیرد. یا مراد چیزی است که سبب رحمت خدا است. از قبیل: دریافت کتاب و افتخار نبوّت. چرا که کافران به سبب تنگ‌نظری روا نمی‌دیدند که موهبت نبوّت به انسانی چون محمّد (ص) داده شود. «لاَمْسَکْتُمْ»: بخل می‌ورزیدید. از بذل و بخشش دست نگاه می‌داشتید. کلمه مُمْسِک، به معنی بخیل، از همین ماده است. «الإِنفَاقِ»: مراد فقر و تنگدستی است. «قَتُوراً»: بسیار بخیل و تنگ‌نظر.]] 17|101|(اگر بدین کافران معجزه‌های پیشنهادیشان نموده شود، به سبب ستیزه‌ی با حق باعث ایمان آنان نمی‌گردد. چرا که) ما به موسی نُه تا معجزه‌ی روشن دادیم (و با وجود آن ایمان نیاوردند). از بنی‌‌اسرائیل (همعصر خود که اسلام را پذیرفته‌اند) بپرس، بدان گاه که موسی به سویشان آمد (میان او و فرعون چه گذشت). فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانه‌ای. [[«تِسْعَ آیَاتٍ»: نُه معجزه. شاید مراد از عدد نُه، کثرت باشد، چرا که در خود قرآن معجزات فراوانی برای حضرت موسی ذکر شده است (نگا: بقره / 57 و 60، اعراف / 108 و 117 و 130 و 133 و 171، نمل / 10، طه / 20 - 22، شعراء / 63). اگر هم مراد عدد محدود نُه باشد، معجزاتی مورد نظر است که در ارتباط با فرعون و فرعونیان صورت گرفته است؛ نه آنهائی که در ارتباط با خود بنی‌اسرائیل‌است (نگا: نمل / 12). برخی آیات نه‌گانه را به معنی فرمانهای نه‌گانه دانسته‌اند که به پرهیز از این چیزها دستور می‌دهند: شرک، زنا، کشتن بی‌گناه، دزدی، جادوگری، رباخواری، بی‌گناه را گرفتار امراءکردن و به کشتن دادن، زنان پاکدامن را تهمت زدن، تعدّی یهودیان از مراسم خاصّ شنبه. «فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَآئِیلَ»: از بنی‌اسرائیل برای روشنگری دیگران و گواهی بر صدق گفتار خود بپرس. مراد از بنی‌اسرائیل، کسانی است که مسلمان شده بودند و از تورات اطّلاع داشتند. «مَسْحُوراً»: جادو شده و دیوانه (نگا: شعراء / 27). ساحر و جادوگر (نگا: اعراف / 132).]] 17|102|(موسی به فرعون) گفت: تو که (خوب) می‌دانی که این معجزه‌های روشنی‌بخش (و دلائل واضح) را جز صاحب آسمانها و زمین نفرستاده است (و تو کاملاً آگاهانه حقائق را انکار می‌کنی) و من معتقدم که تو ای فرعون! (از حق روگردانی و سرانجام اگر از سرکشی خود برنگردی) هلاک می‌گردی. [[«بَصَآئِرَ»: دلائل آشکاری که مردمان در پرتو آن راه حق را پیدا کنند و برای پیمودن جاده سعادت بصیرت و بینش پیدا می‌کنند (نگا: انعام / 104، اعراف / 203). حال واژه (هؤُلآءِ) است. «مَثْبُوراً»: نابود. هلاک شده. رویگردان از حق.]] 17|103|(فرعون بر سرکشی خود افزود و) خواست که (موسی و پیروانش) جملگی را از سرزمین (مصر) بردارد (و ایشان را ریشه‌کن سازد). پس ما فرعون و همه‌ی فرعونیان را غرق کردیم (و تیر نیرنگشان را به سوی خودشان برگرداندیم و زمین را از لوث وجودشان پاک کردیم). [[«أَن یَسْتَفِزَّهُم مِّنَ الأَرْضِ»: این که ایشان را از سرزمین مصر با کشت و کشتار نابود گرداند (نگا: اسراء / 64 و 76). إستفزاز به معنی بیرون راندن با زور و عُنف است و در اینجا مراد نابود کردن و ریشه‌کن ساختن است.]] 17|104|پس از آن (که فرعون و فرعونیان را غرق کردیم) به بنی‌اسرائیل گفتیم: در زمین (شام، در ارض مقدّسی که به شما وعده داده شده است) سکونت جوئید. هنگامی که زمان زندگی اخروی فرا رسید، همه‌ی شما را با همدیگر (اعم از بزرگ و کوچک، فرمانبردار و سرکش، نیرومند و ناتوان، مؤمن و کافر، و پرهیزگار و ناپرهیزگار، در پای حساب و کتاب) حاضر می‌گردانیم. [[«الأَرْضَ»: مراد سرزمین شام مابین عریش و فرات است که در قرآن (ارض مقدّس) نامیده شده است (نگا: مائده / 21). «لَفِیفاً»: آمیزه یکدیگر. تنگ همدیگر. گروهها و دسته‌های درهم آمیخته. مصدر است و حال ضمیر (کُمْ) می‌باشد.]] 17|105|ما قرآن را با (ماده و محتوای) حق نازل کرده‌ایم، و نازل شده است تا حق را (در زمین) پابرجا کند، و تو را جز به عنوان نویدرسان و بیم‌دهنده نفرستاده‌ایم. [[«بِالْحَقِّ أنْزَلْنَاهُ»: قرآن را همراه با احکام و دستورات حق فرستاده‌ایم و گمانی در آن نیست. «بِالْحَقِّ نَزَلَ»: برای پیاده کردن حق آمده است و سرانجام هم حق را در دلها جایگزین می‌سازد. یا این که: قرآن سرآغاز آن از خداوند، حق است و پیوسته در پرتو لطف حق محفوظ می‌ماند و سرانجام حق را به بار می‌آورد.]] 17|106|قرآنی است که آن را (در مدّت بیست و سه سال به گونه‌ی آیه‌ها و بخشهای) جداگانه فرستاده‌ایم تا آن را آرام بر مردم بخوانی (و بدین وسیله جذب دلها و اندیشه‌ها شود و در عمل پیاده گردد) و قطعاً ما آن را کم کم و بهره بهره فرستاده‌ایم (نه یکجا و سرِهم). [[«قُرْآناً»: منصوب به اشتغال است. «فَرَقْنَاهُ»: جدا جدا و بهره بهره‌اش کرده‌ایم و در زمانهای متفاوت فرستاده‌ایم. «عَلَی مُکْثٍ»: به آرامی و تدریجی. «نَزَّلْنَاهُ تَنزِیلاً»: قرآن را بخش بخش بر حسب وقائع و به مقتضی حکمت نازل نموده‌ایم. تنزیل عبارت است از انزال تدریجی.]] 17|107|بگو: (ای کافران! می‌خواهید) به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید، (اختیار خوشبختی و بدبختی خودتان را دارید، ولی بدانید که اعجاز و حقیقت قرآن روشن است و) کسانی که قبل از نزول قرآن، دانش و آگهی بدیشان داده شده است (و با تورات و انجیل راستین سروکار داشته‌اند)، هنگامی که قرآن بر آنان خوانده می‌شود، سجده‌کنان بر رو می‌افتند (و سر تسلیم در برابر خدا فرود می‌آورند و او را سپاس می‌گویند که ایشان را با نعمت ایمان نواخته است). [[«إِنَّ الَّذِینَ ...»: مراد یهودیان و مسیحیان آگاه یا دیگر فرزانگان و فهمیدگان مردم است. «یَخِرُّونَ»: بر زمین می‌افتند. فرو می‌افتند. «لِلأذْقَانِ»: بر چانه‌ها. حرف (لِ) به معنی (عَلی) و (أَذْقانِ) نماینده تمام چهره و صورت است. «سُجَّداً»: سجده‌کنان. کرنش‌کنان. حال ضمیر (و) در (یَخِرُّونَ) است.]] 17|108|و (در حال این سجده‌ی عاشقانه) می‌گویند: پروردگارمان پاک و منزّه است (از این که در وعده‌ی نعمت بهشت و وعید عذاب دوزخ خلاف کند) مسلّماً وعده‌ی پروردگارمان انجام‌شدنی است. [[«إِنْ»: مسلّماً. همانا. از حروف مشبّهه بالفعل و مخفّف از مثقّله است. در اصل چنین است (إنَّهُ).]] 17|109|و (بار دیگر) بر چهره‌ها فرو می‌افتند و می‌گریند و (اشک شادی می‌ریزند، و مواعظ قرآن) بر تواضع آنان (در برابر خدا) می‌افزاید. [[«یَزِیدُهُمْ»: فاعل آن قرآن است.]] 17|110|بگو: (خدا را) با «الله» یا «رحمن» به کمک طلبید (فرقی نمی‌کند، و خدا را به نامها و صفات متعدّد به فریاد خواندن، مخالف توحید نیست) خدا را به هر کدام (از اسماء حُسنی) بخوانید (مانعی ندارد و تعداد اسماء نشانه‌ی تعدّد مُسمّی نیست و) او دارای نامهای زیبا است (که هر یک مُعرِّف کاری از کارها و بیانگر زاویه‌ای از کمالات یزدان جهان است. ای پیغمبر هنگامی که به نماز ایستادی) نمازت را بلند یا آهسته مخوان، و بلکه میان آن دو راهی پیش گیر (که میانه‌روی و اعتدال است). [[«أُدْعُوا»: به کمک طلبید. به فریاد خوانید. «الأسْمآءُ الْحُسْنَی»: نامهای زیبا (نگا: اعراف / 180). «لا تُخَافِتْ»: از مصدر تخافُت، صدا را پائین آوردن. «أَیّاً مَّا»: هر کدام که. واژه (ما) زائد و برای تأکید است.]] 17|111|بگو: حمد و سپاس خداوندی را سزا است که برای خود فرزندی برنگزیده است و در فرمانروائی و مالکیّت (جهان) انبازی انتخاب ننموده است و یاوری به خاطر ناتوانی نداشته است. بنابراین او را چنان که باید به عظمت بستا (و زبان به بزرگواریش بگشا). [[«وَلِیٌّ»: سرپرست. یار و مددکار. «مِنَ الذُّلِّ»: به خاطر خواری و ناتوانی. برای رهائی از حقارت.]] 18|1|حمد و سپاس خدائی را سزا است که بر بنده‌ی خود (محمّد) کتاب (قرآن) را فرو فرستاده و در آن هیچ گونه انحراف و کژی قرار نداده است. [[«عِوَجاً»: کژی و کجی. انحراف. «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجاً»: مراد این است که در قرآن ضدّ و نقیض معنوی، و اختلال و انحراف لفظی وجود ندارد.]] 18|2|(کتابی) که ثابت و پابرجا (و معتدل و مستقیم، و هم برپا دارنده‌ی جامعه انسانی و پاسدار کتب آسمانی) است. (خداوند آن را فرو فرستاده است) تا (به وسیله‌ی آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، و مؤمنانی را که کارهای شایسته و بایسته می‌کنند مژده دهد به این که پاداش خوبی دارند. [[«قَیِّماً»: معتدل. یعنی افراطی در تکالیف قرآن وجود ندارد تا سخت و طاقت‌فرسا باشد، و تفریطی در احکام قرآن نشده است تا سهل‌انگاری در چیزی شده باشد که برای سعادت انسانها ضروری باشد. جاودانه و پابرجا پاسدار احکام الهی و حافظ اصول کتابهای آسمانی. قائم بر احکام دین و مصالح بندگان. حال (الْکِتابَ) در آیه قبلی است. «لِیُنذِرَ»: تا بترساند و بیم دهد. مرجع فاعل آن خدا یا قرآن یا پیغمبر است. «بَأْساً»: عذاب.]] 18|3|جاودانه در آن (بهشت برین که پاداش خوب خداوند است) خواهند ماند. [[«مَاکِثِینَ»: ماندگاران. مقیمان. حال ضمیر (هُمْ) است.]] 18|4|و (به خصوص از عذاب شدید او) بترساند کسانی را که می‌گویند: خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا عُزَیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است. [[«إِتَّخَذَ»: ساخته است. برگرفته است.]] 18|5|نه ایشان و نه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمی‌گویند و) از آن هیچ گونه آگهی ندارند. چه سخن (وحشتناک و) بزرگی از دهانهایشان بیرون می‌آید!! (آیا خدا و فرزند داشتن؟! مگر خدا جسم است و محدود است و همچون انسان نیازمند چیزی از جمله فرزند است؟!). آنان جز دروغ و افتراء نمی‌گویند. [[«کَبُرَتْ کَلِمَةً»: چه سخن درشت و بزرگی! چه سخن زشت و افتراء عظیمی! واژه (کلمه) تمییز است. «إِن یَقُولُونَ»: نمی‌گویند. (إِنْ) حرف نفی است.]] 18|6|نزدیک است خویشتن را در پی (دوری گزیدن و روی گردانیدن) ایشان (از ایمان آوردن، دق مرگ کنی و) از غم و خشم این که آنان بدین کلام (آسمانی قرآن نمی‌گروند و بدان) ایمان نمی‌آورند (خود را) هلاک سازی. [[«لَعَلَّکَ»: چه بسا که تو. نزدیک است که تو. «بَاخِعٌ»: هلاک‌کننده. نابودکننده. «عَلَی آثَارِهِمْ»: به دنبال دوری ایشان از پذیرش ایمان. بر اثر کردار و رفتار ایشان. «أَسَفاً»: خشم و اندوه. مفعول‌له است.]] 18|7|ما همه‌ی چیزهای روی زمین را زینتِ آن کرده‌ایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسانها آراسته‌ایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببینیم از آنان) کدام یک کارِ نیکوتر می‌کند. [[«زِینَةً»: آنچه وسیله آرایش و پیرایش باشد. جمال و زیبائی.]] 18|8|و ما (عاقبت این جهان پرزرق و برق مردمان را در هم می‌پیچیم و) آنچه را روی زمین است (صاف می‌کنیم و) به خاک مسطّح بی‌گیاهی تبدیل می‌نمائیم (و این سرزمین پرجوش و خروش را بیابان بَرَهُوتِ خشک و خاموش می‌گردانیم، و نیکان را به بهشت و بدان را به دوزخ می‌رسانیم). [[«صَعِیداً»: روی زمین. سطح زمین (نگا: نساء / 43، مائده / 6). «جُرُزاً»: زمین لخت و برهوتی که گیاهی در آن نباشد (نگا: سجده / 27).]] 18|9|(زندگی پرزرق و برق، بسیاری از مردمان را گول می‌زند، و ایشان را نسبت به زنده شدن دوباره، غافل و بی‌باور می‌کند. در صورتی که کسانی چون اصحاب کهف یافته می‌شوند که در محیط پرزرق و برق جهان و در میان انواع ناز و نعمت، استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان می‌دهند، و نیز حوادث بسیاری در جهان رخ می‌دهد که بیانگر از سرگرفتن حیات پس از خواب طولانی بوده که نوعی مرگ بشمار است. از جمله‌ی این حوادث داستان اصحاب کهف است). آیا گمان می‌بری که (خواب چندین ساله‌ی) اصحاب کهف و رقیم، در میان عجائب و غرائبِ (پراکنده در گستره‌ی هستیِ) ما چیز شگفتی است؟ [[«أَمْ»: متضمّن معنی دو حرف است: (بَلْ) اضراب، که بر انتقال از سخنی به سخنی دلالت دارد، و همزه استفهام انکاری که مفید نفی است (نگا: بقره / 214). «أَمْ حَسِبْتَ»: مخاطب پیغمبر است و مقصود دیگران. «الْکَهْفِ»: غار. «الرَّقِیمِ»: کتیبه. لوحه. «أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ»: گروهی از جوانان مؤمن و هوشمند بودند که از دست طاغوت عصر خویش به غاری پناه بردند، و بعدها نام آنان را بر کتیبه‌ای بالای در غار نصب کردند. «آیَاتِنَا»: نشانه‌های قدرت ما. عجائب و غرائب ساخته و پرداخته آفرینش ما. «عَجَباً»: عجیب. شگفت. نادره. مصدر است و برای مبالغه در معنی وصفی به کار رفته است و خبر (کانُوا) است.]] 18|10|(یادآور شو) آن گاه را که این جوانان به غار پناه بردند و (رو به درگاه خدا آوردند و) گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خود بهره‌مند، و راه نجاتی برایمان فراهم فرما. [[«أَوَی»: پناه بردند. منزل و مأوای خود کردند. داخل شدند. «الْفِتْیَةُ»: جمع فَتی، جوانان. مراد می‌تواند مردان کامل هم باشد. «هَیِّئْ»: آماده ساز. فراهم کن. «رَشَداً»: راهیابی. هدایت.]] 18|11|پس (دعای ایشان را برآوردیم و پرده‌های خواب را) چندین سال بر گوشهایشان فرو افکندیم (و در امن و امان به خواب نازشان فرو بردیم). [[«ضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ»: مراد این است که آنان را به خواب عمیقی فرو بردیم. مفعول (ضَرَبْنا) محذوف است که (حِجاباً) می‌باشد. «سِنِینَ»: سالها. مفعول‌فیه زمانی است. «عَدَداً»: شمار دار. متعدّد. صفت (سِنینَ) و به معنی ذاتَ عَدَدٍ، یا مفعول مطلق فعل مقدّری است، یعنی: تعدّد عَدَداً. «سِنِینَ عَدَداً»: سالیان دراز. سالهای سال.]] 18|12|پس از آن (سالهای سال به خواب ناز فرو رفتن، که انگار خواب مرگ است) ایشان را برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا ببینیم کدام یک از آن دو گروه (یعنی آنان که می‌گفتند: روزی یا بخشی از یک روز خوابیده‌ایم، و آنان که می‌گفتند: خیر! تنها خدا می‌داند که چقدر خوابیده‌اید) مدّت ماندن خود را حساب کرده است (و زمان خوابیدن خویش را ضبط نموده است). [[«بَعَثْنَاهُمْ»: ایشان را برانگیختیم. مراد از برانگیختن در اینجا بیدار کردن است و استعمال این واژه، شاید اشاره باشد به این که خواب طولانی آنان همچون مرگ و بیداری ایشان همچون رستاخیز پس از مرگ است. «الْحِزْبَیْنِ»: دو گروه از خود اصحاب الکهف (نگا: کهف / 19). «أَحْصَی»: حساب کرده است. ضبط نموده است. فعل ماضی است؛ نه اسم تفضیل. «أَمَداً»: مدّت معیّن. زمان مشخّص.]] 18|13|ما داستان آنان را به گونه‌ی راستین (بدون کم و کاست) برای تو بازگو می‌کنیم. ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند، و ما بر (یقین و) هدایتشان افزوده بودیم. [[«نَبَأَ»: خبر. داستان (نگا: مائده / 27). «بِالْحَقِّ»: آن‌چنان که هست. راست و درست.]] 18|14|ما به دلهایشان قدرت و شهامت دادیم، آن گاه که بپا خاستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود، در میان مردم فریاد برآوردند و) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمی‌پرستیم. (اگر چنین بگوئیم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفته‌ایم. [[«رَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ»: دلهایشان را قدرت و شهامت بخشیدیم. بدیشان دل و جرأت دادیم. «لَن نَّدْعُوَ»: به فریاد نمی‌خوانیم. پرستش نمی‌کنیم. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «شَطَطاً»: سخنان دور از حق. برکنار از حقیقت.]] 18|15|(سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم ما، بجز الله معبودهائی را به خدائی گرفته‌اند! (چه مردمان حقیری! چرا باید بتهای ساخت دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟!). ای کاش! دلیل روشنی بر (خدائی) آنها ارائه می‌دادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستمکارند!) آخر چه کسی ستمکارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد (و با افتراء انبازهائی به آفریدگار جهان نسبت دهد؟!). [[«هؤُلآءِ قَوْمُنَا ...»: استعمال اسم اشاره (هؤُلآءِ) در اینجا برای تحقیر است. (قَوْمُنا) عطف بیان است. «سُلْطَانٍ»: دلیل. حجّت. «بَیِّنٍ»: واضح و آشکار.]] 18|16|(برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم می‌برید و از چیزهائی که بجز خدا می‌پرستند کناره‌گیری می‌کنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغینشان جدا می‌سازید)، پس به غار پناهنده شوید (و آئین خویشتن را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و وسائل رفاه و رهائی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید مهیّا و آسان سازد. [[«إذْ»: چون که. به سبب این که. به خاطر این که. (إِذْ) در اینجا به معنی لام تعلیل است (نگا: زخرف / 39). «فَأْوُوا»: پس پناه ببرید. منزل و مأوی سازید. «یُهَیِّئْْ»: آسان کند. آماده سازد. «مِرْفَقاً»: اسباب زندگی. وسیله‌ای که از آن منتفع و بهره‌مند شوند.]] 18|17|(دهانه‌ی غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نیمکره‌ی شمالی قرار داشت، نور آفتاب مستقیماً به درون آن نمی‌تابید. تو ای مخاطب! وقتی که به خورشید نگاه می‌کردی) خورشید را می‌دیدی که به هنگام طلوع به طرف راست غارشان می‌گرائید (که سوی مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان می‌گرائید (که سوی مشرِق است)، و خودشان در محلّ وسیع غار قرار داشتند (که وسط غار و فراخنای آن است، و ایشان از تابش مستقیم آفتاب در امان بودند). این (چیزی که گذشت) از نشانه‌های (قدرت) خدا است. خدا هر که را راهنمائی کند، راهیاب (واقعی) او است، و هرکه را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمائی برای وی نخواهی یافت. [[«تَزَاوَرُ»: می‌گراید. میل می‌کند. فعل مضارع است و اصل آن (تَتَزَاوَرُ) است. «ذَاتَ الْیَمِینِ»: طرف راست. مفعول‌فیه است. «تَقْرِضُ»: عدول می‌کند. «ذَاتَ الشِّمَالِ»: طرف چپ. مفعول‌فیه است. «فَجْوَةٍ»: فراخنا. محلّ وسیع. در اینجا مراد وسط غار است.]] 18|18|(ای مخاطب! اگر چنین می‌شد که بدیشان بنگری) در حالی که ایشان خفته بودند، آنان را بیدار می‌انگاشتی. ما آنان را به راست و چپ می‌گرداندیم (و زیرورو می‌کردیم، تا اندامهایشان سالم بماند) و سگ ایشان بر آستانه (ی غار) دستهای خود را (به حالت نگهبانی) دراز کشیده بود. اگر بدیشان می‌نگریستی از آنان می‌گریختی و سرتاپای تو از ترس و وحشت پر می‌شد. [[«أَیْقَاظ»: جمع یَقِظ و یَقْظان، بیداران. «رُقُودٌ»: جمع راقِد، خفتگان. «بَاسِطٌ»: بازکننده. گشاینده. «وَصِید»: آستانه. بیرون. «بِالْوَصیدِ»: در آستانه. در بیرون. «إِطَّلَعْتَ»: می‌دیدی اطّلاع می‌یافتی. «رُعْباً»: خوف و هراس. مفعول به دوم یا تمییز است.]] 18|19|همان گونه (که 309 سال آنان را خواباندیم) ایشان را (از خواب طولانی مرگ مانند) برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا از یکدیگر (مدّت خواب خود را) بپرسند. یکی از آنان گفت: (فکر می‌کنید) چه مدّتی (در خواب) مانده‌اید؟ (دسته‌ای) گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب) بوده‌ایم. (گروه دیگری) گفتند: پروردگارتان بهتر (از همه) می‌داند که چقدر (در خواب بوده‌اید و در اینجا) مانده‌اید. (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه‌ی نقره‌ای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه‌ی شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده‌ی) ایشان غذای پاک‌تری دارد، روزی و طعامی از آن برایتان بیاورد. امّا باید نهایت دقّت را به خرج دهد و هیچ کس را از حال شما آگاه نسازد. [[«لِیَتَسَآءَلُوا»: تا از همدیگر بپرسند. در نتیجه از یکدیگر سؤال کنند. «وَرِقِ»: درهمهای نقره‌ای. نقره. «أَیُّهَا»: مرجع (ها) می‌تواند (الْمَدینَةِ) باشد و جنبه مجازی داشته باشد؛ مانند: وَاسْأَلِ الْقَریَة. یا این که (أَهْل) یا (أَطْعمة) محذوف باشد و حذف مضاف شده باشد. «أَزْکی»: پاکتر از نظر معنوی و مادی. بیشتر و بهتر. «طَعَاماً»: تمییز است. «مِنْهُ»: مرجع (هُ) طعام است. «لِیَتَلَطَّفْ»: باید کمال دقّت را در پنهان کاری به خرج دهد.]] 18|20|قطعاً اگر آنان (از شما آگاه و) بر شما دست یابند، شما را سنگسار می‌کنند، و یا این که به آئین (بت‌پرستی) خود برمی‌گردانند، و (در آن صورت، در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمی‌گردید. [[«إِن یَظْهَرُوا»: اگر غالب شوند. اگر چیره گردند (نگا: توبه / 8). «یَرْجُمُوکُمْ»: شما را سنگسار می‌کنند. شما را سنگ‌باران می‌کنند (نگا: هود / 91). «مِلَّة»: دین. آئین.]] 18|21|همان گونه (که آنان را به خواب طولانی فرو بردیم، و از آن خواب عمیق بیدارشان نمودیم، مردمان شهر را) هم متوجّه حالشان کردیم، (بدان گاه که میان خود درباره‌ی رستاخیز کشمکش داشتند) تا بدانند که وعده‌ی خدا (درباره‌ی رستاخیز و زندگی دوباره) حق است، و این که بدون شکّ قیامت فرا می‌رسد. (در نتیجه‌ی دیدن ایشان، اهل شهر به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردند. سپس خداوند اصحاب کهف را به هنگام دیدار مردم از ایشان، در میان غار می‌راند. مردمان درباره‌ی ایشان دو گروه شدند: بعضی از آنان) گفتند: بر (درِ غار) ایشان دیواری درست کنید (تا کسی به غار نرود. چرا که نمی‌دانیم آنان مرده‌اند یا دوباره به خواب عمیق فرو رفته‌اند) و پروردگارشان آگاه‌تر از (هر کسی به) وضع ایشان است. برخی دیگر که اکثریّت داشتند، گفتند: بر (درِ غار) ایشان پرستشگاهی می‌سازیم. [[«أَعْثَرْنا»: دیگران را متوجّه ساختیم. مطلع و باخبر کردیم. «السَّاعَةَ»: قیامت. «إذْ»: آن گاه. ظرف است و متعلّق است به فعل (أَعْثَرْنا). «یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ»: مردمان درباره زندگی دوباره، بین خود کشمکش داشتند. برخی زنده شدن را محال می‌دیدند. برخی می‌گفتند: روح و جسم زنده می‌گردد. بعضی هم می‌گفتند: فقط روح زنده می‌شود و جسم جزو خاک می‌گردد. «بُنْیَاناً»: بنیاد. مراد دیوار بزرگ است (نگا: صف / 4). «غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ»: کسانی که اکثریّت داشتند. کسانی که چرخش کار مردم در دست ایشان بود و بزرگان قوم بشمار می‌آمدند. «مَسْجِداً»: پرستشگاه.]] 18|22|(معاصران پیغمبر درباره‌ی تعداد نفرات اصحاب کهف به مجادله می‌پردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود، و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود؛ همه اینها سخنان بدون دلیل است. و (گروهی) خواهند گفت: آنان هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود (و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته از وحی، سخن نخواهند گفت). بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاه‌تر (از هرکسی است). جز گروه کمی تعدادشان را نمی‌داند. بنابراین درباره‌ی اصحاب کهف جز مجادله‌ی روشن (و آرام با دیگران) پیش مگیر (چرا که مسأله‌ی چندان مهمّی نیست و ارزش دردسر را ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیچ کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است). [[«رَجْماً بِالْغَیْبِ»: از روی ظنّ و گمان؛ نه دلیل و برهان سخن گفتن (نگا: سبأ / 53). «مِرَآءً»: ستیزه. جدال. «مِرَآءً ظَاهِراً»: مجادله سطحی و مباحثه بدون طول و تفصیل. گفتگوی منطقی و مستدلّ. «فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلاّ مِرَآءً ظَاهِراً»: درباره ایشان گفتگوی ساده و مختصر؛ نه عمیق و طویل داشته باش. راجع بدیشان مباحثه روشن و مستدلّ داشته باش (نگا: تفسیر نمونه).]] 18|23|درباره‌ی هیچ چیز (بدون مقترن کردنِ سخن به مشیّت خدا) مگو که فردا آن را انجام می‌دهم. [[«غَداً»: فردا. مراد آینده است.]] 18|24|(مگر این که بگوئی:) اگر خدا بخواهد (فردا چنین و چنان کنم. چرا که تا اراده‌ی او نباشد چیزی و کاری انجام نمی‌پذیرد). و چون دچار فراموشی شدی (و إِن شَآءَ الله را نگفتی، همین که به یادت آمد)، پروردگارت را به خاطر آور و (إِن شَآءَ الله را بگو، تا گذشته را جبران بکنی و همیشه دلت با خدا باشد. هنگامی که عزم انجام کاری کردی و آن را آویزه‌ی مشیّت خدا نمودی) بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی که در مدّ نظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیکتر باشد. [[«إِذَا نَسِیتَ»: زمانی که إِن شَآءَ الله را فراموش کردی. «رَشَداً»: هدایت. رهنمود. خیر و نفع. در اصل (رَشَد) به معنی إرشاد و رهنمودی است که منتهی به خیر و منفعت شود؛ ولی گاهی مثل اینجا خودِ خیر و منفعت مراد است (نگا: جنّ / 10). «مِنْ هذَا رَشَداً»: هدایت‌بخش‌تر از این. سودمندتر از این. (هذا) اشاره است به کار مورد نظر، و راهی که در پیش است. یا این که اشاره به سرگذشت عجیب اصحاب کهف است که معجزه جاوید پیغمبر که قرآن است از آن هم عجیب‌تر است.]] 18|25|اصحاب کهف مدّت سیصد و نه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند. [[«إِزْدادُوا تِسْعاً»: نه سال بر آن افزودند. مراد این است که اصحاب کهف سیصد سال شمسی زنده و در حال خواب بوده که اگر با سال قمری حساب شود، نه سال بر آن افزوده می‌گردد. چرا که سیصد سال شمسی مساوی با سیصد و نه سال قمری است. در اینجا قرآن مجید حقیقتی را بیان داشته است که سالها بعد علم نجوم بدان پی برده است.]] 18|26|بگو: خدا (از همگان) آگاه‌تر از مدّتی است که اصحاب کهف (در غار زنده و در حال خواب) ماندند (و برایتان بیان گردید. لذا به گفتگوهای مختلف در این‌باره خاتمه دهید). تنها او است که غیب آسمانها و زمین را می‌داند (و از مجموعه‌ی جهان هستی و از جمله مدّت ماندگاری اصحاب کهف باخبر است). شگفتا او چه بینا و شنوا است! (او همه چیز را می‌بیند و همه‌چیز را می‌شنود! ساکنان آسمانها و زمین) بجز خدا برایشان سرپرستی نیست (که عهده‌دار امور آنان شود) و در فرماندهی و قضاوت خود کسی را انباز نمی‌گرداند. [[«أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ!»: این دو فعل، صیغه تعجّبند، و در اینجا مراد خبر دادن از عظمت علم خدا است که انسان را در شگفتی فرو می‌برد. «حُکْمِهِ»: فرماندهی خود. قضاوت خود.]] 18|27|بخوان آنچه را که از کتاب (قرآن) از سوی پروردگارت به تو وحی شده است (و به گفته‌های این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بی‌اساس است اعتناء مکن. تکیه‌گاه بحث تو در امور غیبی همچون سرگذشت اصحاب کهف، تنها باید وحی الهی باشد. چرا که سخنان خدا حقائق تغییر ناپذیری است و) کسی نمی‌تواند سخنان او را تغییر (و احکام آن را دگرگون) کند، و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت. [[«مُبَدِّلَ»: تغییر دهنده. تبدیل کننده. «لا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ»: هیچ کس و هیچ‌چیزی سخنان خدا را نمی‌تواند دگرگون کند. احکام قرآن، چون کلام یزدان است، بر اثر کشفیات فنون و پیشرفتهای علوم، دستخوش بطلان و مغلوب زمان نمی‌شود. «مُلْتَحَداً»: پناهگاه. ملجأ. محلّی که انسان خویشتن را در آن متحصن کند.]] 18|28|با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را می‌پرستند و به فریاد می‌خوانند، (و تنها رضای) ذات او را می‌طلبند، و چشمانت از ایشان (به سوی ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد، و از کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیا دوستی و آرزو پرستی) دل او را از یاد خود غافل ساخته‌ایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است. [[«إِصْبِرْ نَفْسَکَ»: خویشتن را بدار. خود را نگاه دار. مراد بودن و بسر بردن است. «غَدَاةِ»: صبحگاهان. بامدادان. «عَشِیِّ»: شامگاهان. شبانگاهان. مراد همه اوقات است (نگا: انعام / 52 و 53). «لا تَعْدُ»: دور مگردان. منصرف مکن. از ماده (عدو). «لا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ»: چشمانت از ایشان برنگردد. مراد این است که چشم از ایشان برمگیر. واژه (عَیْنَاکَ) فاعل است. «أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ»: دل او را غافل کرده‌ایم. دلش را غافل دیده‌ایم. «فُرُطاً»: افراط و اسراف. ظلم و تعدّی (نگا: قاموس). تفریط و تضییع (نگا: روح‌المعانی).]] 18|29|بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آورده‌ام و برنامه‌ی من و همه‌ی مؤمنان است) پس هرکس که می‌خواهد (بدان) ایمان بیاورد و هرکس می‌خواهد (بدان) کافر شود. ما برای ستمگران آتشی را آماده کرده‌ایم که (از هر طرف ایشان را احاطه می‌کند و) سراپرده‌ی آن، آنان را در بر می‌گیرد، و اگر (در آن آتش سوزان) فریاد برآورند (که آب)، با آبی همچون فلز گداخته به فریادشان رسند که چهره‌ها را بریان می‌کند! چه بد نوشابه‌ای! و چه زشت منزلی! [[«سُرَادِقُ»: معرّب سراپرده است، به معنی خیمه و بارگاه و چادری است که بر فراز صحن خانه کشند. «إِن یَسْتَغِیثُوا»: اگر فریاد برآورند. اگر کمک بخواهند. «یُغَاثُوا»: به فریادشان رسیده شود. کمک کرده شوند. «مُهْل»: هر نوع فلز گداخته (نگا: دخان / 45، معارج / 8). دُرْدِ ته‌نشین شده روغن که معمولاً چیز آلوده و کثیف و بد طعمی است؛ و در اینجا مراد کیم و خونابه دوزخیان است (نگا: ابراهیم / 16 و 17). «مُرْتَفَقاً»: محلّ اجتماع و گردهمآئی. منزل. جائی که برای حسرت و یا آسایش آرنج را بدان تکیه دهند یا زیرِ گونه بگذارند، که در صورت دوم یعنی اگر برای آسایش باشد، در اینجا جنبه ریشخند دارد؛ مثل (نُزُلٌ) در آیه 93 سوره واقعه. منصوب است چون تمییز است.]] 18|30|کسانی که ایمان آورده‌اند (به خدا و دین حقی که به تو وحی شده است) و کارهای شایسته کرده‌اند (پاداششان در پیشگاه آفریدگارشان محفوظ است). ما پاداش کسی را هدر نمی‌دهیم که کار نیکو کرده باشد. [[«إِنَّ الَّذینَ ...»: خبر (إِنَّ)، (أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهاَ الأنْهارُ) در آیه بعدی است و (إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً) جمله معترضه است، یا این که (إِنَّا لا نُضِیعُ ...) جایگزین خبر است.]] 18|31|آنان کسانیند که بهشت جاویدان از آن ایشان است؛ بهشتی که در زیر (کاخها و درختان) آن جویبارها روان است. آنان در آنجا با دستبندهای طلا آراسته می‌شوند، و جامه‌های سبز (فاخری از انواع مختلف) حریر نازک و ضخیم می‌پوشند، در حالی که بر تختها و مبلمانها تکیه زده‌اند. (وه که این چیز موعود) چه پاداش خوبی است! و (به‌به این باغها و تختها) چه منزل و مَقَرّ زیبایی است! [[«عَدْنٍ»: جای ماندگاری. جاویدانگی. «یُحَلَّوْنَ»: زینت می‌شوند. آراسته می‌گردند. فعل مجهول است و از ماده (حلی). «أَسَاوِرَ»: جمع سِوار، دستبند. برخی آن را جمع أَسْوِرَة می‌دانند که مفرد آن سِوار است. یعنی أَساوِر را جمع‌الجمع بشمار می‌آورند. «مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ»: واژه (مِنْ) نخستین زائد یا ابتدائیّه است، و (مِنْ) دوم بیانیّه می‌باشد. «ذَهَبٍ»: طلا. زر. «خُضْراً»: جمع أَخْضَر، سبز رنگ. «سُندُسٍ»: حریر لطیف و نازک. «إِسْتَبْرَقٍ»: حریر ضخیم و برّاق. «مُتَّکِئِینَ»: تکیه‌زنندگان. «أَرَآئِکَ»: جمع أَریکَة، تخت‌ها. مبلمان‌ها. «مُرْتَفَقاً»: منزل. مجلس. مقرّ.]] 18|32|(ای پیغمبر!) برای آنان مثالی بیان کن، مَثَل دو مرد (کافر ثروتمندی و فقیر مؤمنی) را که (در روزگاران گذشته اتّفاق افتاده است، و) ما به یکی از آن دو (یعنی کافر ثروتمند) دو باغ انگور داده بودیم. گرداگرد باغها را با نخلستانها احاطه کرده بودیم، و در میان باغها (زمینهای) زراعتی قرار داده بودیم. [[«رَجُلَیْنِ»: دو مرد. مراد یک فرد کافر ثروتمند، و یک فرد مؤمن فقیر است. در ضرب‌المثل هم ضرورت ندارد نام افراد مشخّص شود. (رَجُلَیْنِ) بدل (مَثَلاً) است. «حَفَفْنَا»: دور زده بودیم. احاطه کرده بودیم.]] 18|33|هر دو باغ (از نظر فرآورده‌های کشاورزی کامل بودند و درختان) به ثمر نشسته بودند (و کشتزارهای داخل آن خوشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمره چیزی فروگذار نکرده بودند، و ما در میان آنها رودبار بزرگی (از زمین) برجوشانده بودیم (که در زیر درختان جریان داشت). [[«کِلْتَا»: هر دو. «أُکُلَ»: میوه. ثمره. فرآورده. «لَمْ تَظْلِمْ»: نکاسته بود. فروگذار نکرده بود.]] 18|34|(صاحب این دو باغ علاوه از آنها) دارائی دیگری (از طلا و نقره و اموال و اولاد) داشت (و دنیا به کام او بود و غرور ثروت او را گرفت) پس در گفتگوئی به دوست (مؤمن) خود (مغرورانه و پرخاشگرانه) گفت: من ثروت بیشتری از تو دارم و از لحاظ نفرات (خانواده و خویش و رفیق) مقتدرتر از تو و فزونترم. [[«ثَمَرٌ»: حاصل. درآمد. دارائی. «کَانَ لَهُ ثَمَرٌ»: دارائی و درآمد دیگری جز این دو باغ داشت. یا این که: بدین ترتیب، صاحب این دو باغ، هرگونه میوه و درآمدی در اختیار داشت.]] 18|35|در حالی که (به سبب عدم ایمان به خدا) بر خویشتن ستمگر بود، (همراه دوست خود، سرمستِ غرور) به باغش گام نهاد (و نگاهی به درختان پرمیوه و خوشه‌های پُردانه و زمزمه‌ی رودبار انداخت، مستکبرانه) گفت: من باور نمی‌کنم هرگز این (باغ سرسبز) نابود شود و به فنا رود. [[«مَآ أَظُنُّ»: گمان نمی‌برم. باور ندارم. «تَبِیدَ»: نابود شود. از میان رود. از مصدر بَیْد و به یاد، به معنی فنا و هلاک. «هذِهِ»: این باغ. چه بسا مراد تسمیه کلّ به اسم جزء بوده و مقصود این جهان، و مرجع (مِنْها) در آیه بعد هم (جَنَّة) یا (حَیَاة) باشد.]] 18|36|و باور ندارم که قیامت برپا شود. اگر هم (به فرض قیامتی در کار باشد و) من به سوی پروردگارم برگردانده شوم (این همه شخصیّت و مقام، و اموال و اولاد، نشانه‌ی شایستگی من است و در آنجا هم) مسلّماً سرانجام بهتری و جایگاه خوبتری از این (باغ و زندگی) خواهم یافت. [[«السَّاعَةَ»: قیامت. «قَآئِمَةً»: پابرجا. برقرار. مفعول دوم است. «مُنقَلَباً»: عاقبت. جای بازگشت.]] 18|37|دوست (مؤمن) او، در حالی که با وی گفتگو داشت، بدو گفت: آیا منکر کسی شده‌ای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیده‌ی جسم) تو را از خاک ناچیزی و سپس از نطفه‌ی بی‌ارزشی آفریده است، و بعد از آن تو را مرد کاملی کرده است؟! [[«خَلَقَکَ مِن تُرابٍ ...»: خداوند تو را از خاک درست کرد. یعنی موادّ غذائی که در زمین است، جذب ریشه‌های روئیدنیها می‌گردد، و روئیدنیها به نوبه خود خوراک حیوانات می‌شوند، و انسان از روئیدنیها و گوشت و شیر حیوانات استفاده می‌کند، و نطفه‌اش از اینها شکل می‌گیرد (نگا: حجّ / 5، روم / 20). یا این که مراد این است که خداوند اصل تو را - که آدم است - از خاک آفریده است (نگا: آل‌عمران / 59، فاطر / 11). «سَوَّاکَ»: اندام تو را متعادل و هماهنگ کرد. کامل کرد تو را. «رَجُلاً»: حال است و تأویل به مشتقّ می‌گردد. یا این که مفعول دوم (سَوّی) است. یعنی: جَعَلَکَ رَجُلاً.]] 18|38|ولی من (می‌گویم:) او (که مرا و همه‌ی جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمی‌سازم. [[«لکِنَّا»: امّا من. اصل آن: لکِنْ أَنَا است، و همزه را به طور سماع حذف و نون را در نون دغم می‌نمایند. «لکِنَّا هُوَ اللهُ رَبِّی»: (لکِن) مخفّف و مهمّل، (أَنَا) مبتدا، (هُوَ) مبتدای دوم، (اللهُ) خبر مبتدای دوم، (رَبِّی) صفت آن، مبتدای دوم و خبرش، خبر مبتدای اوّل، و عائد ضمیر (ی) است.]] 18|39|کاش! وقتی که وارد باغ می‌شدی (و این همه نعمت و مرحمت، و آثار قدرت و عظمت را می‌دیدی) می‌گفتی: ماشاءَاللهُ! (این نعمت از فضل و لطف خدا است، و آنچه خدا بخواهد شدنی است!) هیچ قوّت و قدرتی جز از ناحیه‌ی خدا نیست (و اگر مدد و توفیق او نباشد، توانائی عبادت و پرستش را نخواهیم داشت. ای رفیق ناسپاس) اگر می‌بینی که از نظر اموال و اولاد از تو کمترم، (امّا ...). [[«مَا شَآءَ اللهُ»: این جمله محذوفی دارد و تقدیر چنین است: هذا مَا شَآءَ اللهُ، یعنی: این چیزی است که خدا خواسته است. یا این که: مَا شَآءَ اللهُ کائِنٌ، یعنی: هرچه خدا بخواهد، همان می‌شود.]] 18|40|چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو را (در دنیا یا آخرت) به من بدهد، و خدا از آسمان بلای مقدّری برای باغ تو فرو بفرستد و این باغ به سرزمین لخت و همواری تبدیل شود. [[«حُسْبَاناً»: مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی محسوب است و مراد از آن هر نوع بلا و عذاب مقدّر است. هلاک و نابودی. یا این که جمع (حُسْبَانَة) به معنی صاعِقَة است. «صَعیداً»: سرزمین. خاک روی زمین. «زَلَقاً»: مصدر است و در معنی اسم فاعل به کار رفته است، به معنی: صاف و صوف. لخت. لغزنده. گِل و لای.]] 18|41|یا این که آب این باغ (در اعماق زمین) فرو رود، به گونه‌ای که هرگز نتوانی آن را پیجوئی کنی (چه رسد به این که آن را بیابی و به سطح زمین برگردانی). [[«غَوْراً»: فرو رفتن. در اینجا برای مبالغه، مصدر به معنی اسم فاعل یعنی (غائِر) به کار رفته است که به معنی فرو رونده است.]] 18|42|(سرانجام پیش‌بینی فرد مؤمن تحقّق پذیرفت و بلای ناگهانی در رسید و همه‌ی محصولات و) میوه‌های او را در آغوش کشید (و باغ سرسبز و آبادان، به زمین لخت و ویران تبدیل گردید). در حالی که باغ بر داربستها و چوب‌بندها فرو تپیده بود، صاحب باغ بر هزینه‌هائی که صرف آن کرده بود، دست تحسّر به هم می‌مالید و می‌گفت: کاشکی کسی را انباز پروردگارم نمی‌کردم! (و خدای را به یگانگی می‌پرستیدم و کفر نمی‌ورزیدم). [[«اُحِیطَ»: احاطه گردید. «اُحیطَ بِثَمَرِهِ»: محصولات و میوه‌هایش با بلا احاطه گردید. محصولات نابود شد. «خاوِیَةٌ»: فرو افتاده و فرو تپیده. «عُرُوش»: جمع عَرْش، سقفها. در اینجا مراد داربستها و چوب‌بندها و چفته‌های زیر درختان میوه است. «خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا»: (نگا: بقره / 259).]] 18|43|(او در برابر این همه مصیبت و بلا، تنهای تنها بود) و دسته و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند (و جلو بلا را بگیرد). [[«مِن دُونِ اللهِ»: بجز خدا. در مقابل خدا. «مُنتَصِراً»: دفع کننده و بازدارنده. انتقام گیرنده. غالب و چیره. یادآوری: معنی آیه می‌تواند چنین هم باشد: صاحب باغ کسانی را نداشت که در برابر خشم خدا او را کمک کنند، و وی هم قادر به دفع بلا نبود.]] 18|44|در آن مقام و در آن حال (که بلا و مصیبت و شدّت و محنت سر می‌رسد) یاری و کمک، ویژه‌ی معبود راستین است (و تنها خدا فریادرس روز مصیبت و دفع‌کننده‌ی بلا است). او بهترین پاداش را (برای مطیعان خود) دارد، و بهترین سرانجام را (برای آنان) فراهم می‌سازد. [[«هُنَالِکَ»: آنجا. در آن مقام و در آن حال. «الْوَلایَةُ»: کمک و یاری. دستگیری و مددکاری. «عُقْباً»: عاقبت. سرانجام.]] 18|45|(ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارائی دنیا می‌نازند و به اولاد و اموال می‌بالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو می‌فرستیم. سپس گیاهان زمین از آن (سیراب می‌گردند و به سبب آن رشد و نمو می‌کنند و) تنگاتنگ و تودرتو می‌شوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم می‌آمیزد و رقص گلزار و چمنزار در می‌گیرد. ولی این صحنه‌ی دل‌انگیز دیری نمی‌پاید و باد خزان وزان می‌گردد، و گیاهان سرسبز و خندان، زرد رنگ و) سپس خشک و پرپر می‌شوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده می‌سازند! (آری! داشتن را نداشتن، و بهار زندگی را خزان در پی است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات می‌دهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس می‌گیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست). [[«السَّمَآءِ»: سوی بالا. مراد ابر آسمان است (نگا: نور / 43، واقعه / 69). «إخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأرْضِ»: گیاهان زمین به سبب آن، تنگ یکدیگر روئیدند. گیاهان آمیزه آب آن می‌گردند، یعنی آن را می‌مکند. «هَشِیماً»: گیاه خشک و پرپر. فَعیل به معنی مَفعول است. «تَذْرُو»: می‌برد و پخش و پراکنده می‌کند. از ماده (ذرو) (نگا: ذاریات / 1).]] 18|46|دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوال‌پذیر و گذرایند). و امّا اعمال شایسته‌ای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است. [[«الْبَنُونَ»: پسران. مراد فرزندان، اعم از ذکور و إناث است. «الْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ»: کارهای شایسته‌ای که ثمره و ثواب آنها باقی و ماندگار است. واژه (الْبَاقِیَاتُ) صفت موصوف مقدّری چون: الْکَلِمَاتُ یا الأعْمَالُ است. لذا هرگونه گفتار پسندیده و کردار شایسته را شامل می‌شود.]] 18|47|روزی ما (نظام جهان هستی را به عنوان مقدّمه‌ای برای نظام نوین درهم می‌ریزیم و از جمله) کوهها را به حرکت در می‌آوریم، و (همه‌ی موانع سطح زمین را از میان برمی‌داریم، به گونه‌ای که) زمین را (صاف و همه‌چیز را در آن) نمایان می‌بینی، و همگان را (برای حساب و کتاب) گرد می‌آوریم و کسی از ایشان را فرو نمی‌گذاریم. [[«یَوْمَ»: ظرف است برای فعل مقدّری چون (أُذْکُرْ). «نُسَیِّرُ»: به حرکت می‌اندازیم. راه می‌بریم. «بَارِزَةً»: پیدا و نمایان. از مصدر بُروز به معنی ظُهور. مراد این است که زمین لخت و عریان و خالی از کوهها و رودها و درختان و گیاهان و ساختمانها و غیره می‌شود. حال است. «لَمْ نُغَادِرْ»: رها نساخته‌ایم. ترک نکرده‌ایم.]] 18|48|مردمان (پیشین و پسین، برای حساب و کتاب) صف صف به پروردگارت عرضه می‌شوند (و همگی در برابر آفریدگارت ردیف ردیف سان دیده می‌شوند. آن وقت است که ما ایشان را صدا می‌زنیم: ای مردمان! شما لخت و عریان بدون اموال و اولاد) به همان شکل و هیئتی که نخستین بار شما را آفریده بودیم، به پیش ما برگشته‌اید. شما گمان می‌بردید که هرگز موعدی برای (رستاخیز و حساب و ثواب و عقاب) شما ترتیب نمی‌دهیم. [[«عُرِضُوا»: عرضه گردیدند. سان دیده شدند. «صَفّاً»: ردیف. صف‌ها. صف کشیده. این واژه مصدر است و به معنی (صُفُوفاً) یا (مَصْفُوفِینَ) و حال است. «مَوْعِداً»: مکان وعده. زمان وعده.]] 18|49|و کتاب (اعمال هر کسی، در دستش) نهاده می‌شود (و مؤمنان از دیدن آنچه در آن است شادان و خندان می‌گردند) و بزهکاران (کفر پیشه) را می‌بینی که از دیدن آنچه در آن است، ترسان و لرزان می‌شوند و می‌گویند: ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است و (به ثبت و ضبط آن مبادرت ورزیده است. و بدین وسیله) آنچه را که کرده‌اند حاضر و آماده می‌بینند. و پروردگار تو به کسی ظلم نمی‌کند. (چرا که پاداش یا کیفر، محصول اعمال خود مردمان است). [[«الْکِتابُ»: نامه اعمال یکایک مردم (نگا: حاقّه / 19 و 25). «مَا لِهذَا الْکِتَابِ»: این چه کتابی است؟ استفهام برای تعجّب است. حرف لام جرّ در رسم‌الخطّ قرآنی منفصل نوشته شده است. «وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً»: (نگا: آل‌عمران / 30 و قیامت / 13).]] 18|50|(ای پیغمبر! آغاز آفرینش مردمان را برایشان بیان کن) آن گاه را که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. آنان جملگی سجده کردند مگر ابلیس که از جنّیان بود و از فرمان پروردگارش تمرّد کرد. آیا او و فرزندانش را با وجود این که ایشان دشمنان شمایند، به جای من سرپرست و مددکار خود می‌گیرید؟! ستمکاران چه عوض بدی دارند! [[«وَ إِذْ قُلْنَا ...»: (نگا: بقره / 34، اعراف / 11، اسراء / 61). «الْجِنَّ»: نوعی از آفریده‌های خدا که دیده نمی‌شوند (نگا: انعام / 100). «أَفَتَتَّخِذُونَهُ ...»: مراد این است که پیروی عملی از وسوسه‌های شیطان و زادگانش، پذیرش سرپرستی و دوستی این لعنتیها بشمار است. «بَدَلاً»: عوض. جایگزین. تمییز است.]] 18|51|من ابلیس و فرزندانش را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و (حتّی برخی از) خودشان را هم به هنگام آفرینش (برخی از) خودشان (در صحنه‌ی خلقت) حاضر نکرده‌ام، و گمراهسازان را دستیار و مددکار خود نساخته‌ام (و اصلاً به دستیار و مددکار نیازی ندارم). [[«الْمُضِلِّینَ»: گمراهسازان. سرگشته‌کنندگان. «عَضُداً»: معیّن. مددکار. دستیار.]] 18|52|روزی خداوند می‌فرماید: انبازهائی را که برای من گمان می‌بردید صدا بزنید (تا به کمک شما بشتابند). آنان انبازها (و معبودهای پنداری) را صدا می‌زنند و آنها به ندای ایشان پاسخ نمی‌دهند (تا چه رسد به این که به کمکشان بشتابند) و میانشان عداوت راه می‌اندازیم. [[«جَعَلْنَا بَیْنَهُم مَّوْبِقاً»: میان آنان عداوت راه می‌اندازیم (نگا: مریم / 81 و 82، احقاف / 6). میانشان مهلکه‌ای می‌سازیم که آتش دوزخ است و همه ایشان در آن مشترک خواهند بود. رابطه و میانه دنیوی ایشان را موجب هلاک اخروی آنان می‌سازیم. «مَوْبِقاً»: مهلکه. هلاک. عداوتی که آن قدر سخت است که انگار خودِ دشمنانگی است.]] 18|53|و (در این گیرودار) گناهکاران آتش دوزخ را می‌بینند و می‌دانند که ایشان بدان می‌افتند ولیکن محلّی نمی‌یابند که (از دست دوزخ بگریزند و) بدان رو کنند. [[«ظَنُّوا»: یقین داشتند. «مُوَاقِعُوهَا»: افتادگان در آن. روندگان بدان. «مَصْرِفاً»: مکانی که بدان رو کنند. انصراف و روگردانی. این واژه می‌تواند اسم مکان یا اسم زمان و یا مصدر میمی باشد. «لَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً»: گریزی از دوزخ ندارند. مکانی که از دست دوزخ بدان رو کنند نمی‌یابند. زمان روگردانی از آن را نخواهند داشت.]] 18|54|ما در این قرآن برای مردمان، هرگونه مثلی را (که در امور دین و دنیا بدان نیازمند باشند) به شیوه‌های گوناگون بیان داشته‌ایم (تا از آنها پند گیرند) ولی انسان (طبیعةً دوستدار جرّ و بحث و مشاجره است و) بیش از هر چیز به مجادله می‌پردازد (و با حقائق می‌ستیزد). [[«صَرَّفْنَا»: به شیوه‌های گوناگون بیان کرده‌ایم. به گونه‌های مختلف تکرار نموده‌ایم (نگا: اسراء / 41). «جَدَلاً»: مجادله و مشاجره. در اینجا مراد ستیزه و نزاع به باطل است. تمییز است.]] 18|55|مردمان (کفرپیشه) را از ایمان آوردن و طلب آمرزش از پروردگارشان باز نداشته است هنگامی که هدایت (یعنی پیغمبر و قرآن) بدیشان رسیده است، مگر (دو چیز: سرسختی و سرکشی! که آنان را بر آن داشته است یکی از این دو کار را خواستار شوند:) این که سرنوشت پیشینیان دامنگیرشان گردد (و عذاب نابود کننده‌ای ایشان را از میان بردارد) و یا این که انواع عذاب (پیاپی) بدیشان رسد. [[«سُنَّةُ الأوَّلِینَ»: سنّت و قاعده‌ای که خداوند درباره گذشتگان اجرا کرده است که هلاک جملگی ایشان است (نگا: انفال / 37، فاطر / 43). «قُبُلاً»: جمع قَبیل، به معنی صنف و نوع (نگا: انعام / 111). این واژه را مفرد و به معنی مقابل و رویاروی گرفته‌اند؛ یعنی کافران عذاب الهی را در برابر خود مشاهده می‌کنند. «إِلآّ أَن تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ»: حرف (أَنْ) و مابعد آن به تأویل مصدر می‌رود و فاعل فعل (ما مَنَعَ) است. مراد این است که سرنوشت این گونه اقوامِ گمراه، هلاکِ حتمی است و انگار ایشان در انتظار آنند. این بدان می‌ماند که به فرد سرکشی بگوئیم: تو فقط می‌خواهی مجازات شوی. یعنی مجازاتْ سرنوشتِ حتمی تو است.]] 18|56|(وظیفه‌ی پیغمبران تنها مژده‌دادن و بیم دادن است) و ما پیغمبران را جز به عنوان مژده‌رسان و بیم‌رسان نمی‌فرستیم. همواره کافران بیهوده به جدال می‌پردازند تا با جدال حق را (از میدان به در کنند و آن را) از میان ببرند. آنان آیات (قرآنی) مرا و چیزی را که از آن بیم داده شده‌اند (که مکافات دنیوی و اخروی است، به باد) استهزاء می‌گیرند. [[«بِالْبَاطِلِ»: با کارهای بیهوده‌ای چون پیشنهاد معجزه‌های دلخواه. بیهوده و بیخود. «لِیُدْحِضُوا»: تا از میدان به در کنند. تا نیست و نابود کنند. «بِهِ»: با جدال. «الْحَقَّ»: مراد هر آن چیزی است که پیغمبران با خود آورده‌اند. یا مراد تنها قرآن است. «آیَاتِی»: مراد آیات قرآنی، یا اقوال و افعالی است که با آن پیغمبران تأیید و پشتیبانی شده‌اند. «هُزُواً»: استهزاء. سخریّه. مصدر است و مهموزاللام و در معنی اسم مفعول به کار رفته است.]] 18|57|چه کسی ستمکارتر از کسی است که با آیات پروردگارش پند داده شود و او از آنها روی بگرداند (و درس نگیرد و فرمان نپذیرد، و عاقبتِ معاصی و گناهانی را که کرده است) و آنچه را که با دست خود پیشاپیش فرستاده است، فراموش کند؟! ما بر دلهای آنان (به سبب کفر گرائیشان) پرده‌هائی افکنده‌ایم تا آیات را نفهمند (و نور ایمان به دلهایشان نتابد) و به گوشهایشان سنگینی انداخته‌ایم (تا ندای حق را نشنوند) و لذا هرچند آنان را به سوی هدایت بخوانی، هرگز راهیاب نمی‌شوند (و به دین حق نمی‌گروند). [[«أکِنَّةً» و «أن یَفْقَهُوهُ» و «وَقْراً»: (نگا: أنعام / 25، إسراء / 46).]] 18|58|پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحم است. اگر آنان را (فوراً) در برابر اعمالشان مجازات می‌نمود (می‌توانست و) هرچه زودتر عذاب را (همچون ملّتهای گذشته) گریبانگیرشان می‌کرد، ولی موعدی دارند که با فرا رسیدن آن راه نجاتی و پناهی در مقابلش نمی‌یابند. [[«مِن دُونِهِ»: در مقابل آن موعد. بجز خدا. «لَن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً»: از دست آن پناهگاهی نمی‌یابند که خویشتن را در آن محفوظ دارند. با فرا رسیدن آن، پناهگاهی جز خدا نمی‌یابند که بتواند ایشان را مصون دارد. «مَوْئِلاً»: ملجأ. پناهگاه.]] 18|59|و اینها شهرها و آبادیهائی است (از عاد و ثمود و قوم لوط و امثال ایشان) که ما (در رساندن عذابشان شتاب ننموده‌ایم و بلکه) موعدی برای هلاکشان تعیین کرده‌ایم و زمانی آنها را نابود ساخته‌ایم که ایشان ظلم و ستم پیشه کرده‌اند. [[«الْقُرَی»: شهرها و آبادیها. مجازاً مراد مردمان آنجاها است. «مَهْلِک»: هلاک و نابودی. مصدر میمی است.]] 18|60|(یادآور شو) زمانی را که موسی (پسر عمران، همراه با یوشع پسر نون، که خادم و شاگرد او بود، به امر خدا برای یافتن شخص فرزانه‌ای به نام خضر بیرون رفت تا از او چیزهائی بیاموزد. موسی برای پیدا کردن این دانشمند بزرگ نشانه‌هائی در دست داشت، همچون محلّ تلاقی دو دریا و زنده شدن ماهی بریان شده. موسی عزم خود را جزم کرد و) به جوان (خدمتگذار) خود گفت: من هرگز از پای نمی‌نشینم تا این که به محلّ برخورد دو دریا می‌رسم، و یا این که روزگاران زیادی راه می‌سپرم. [[«فَتَاهُ»: خادم خود. فَتی به معنی جوان است که محض احترام خطاب به خدمتگذار گفته می‌شود. «لآ أَبْرَحُ»: پیوسته راه می‌روم. همیشه در طلب خواهم بود (نگا: یوسف / 80). «مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ»: محلّ تلاقی دو دریا. در قرآن این محلّ روشن نشده است، لیکن مفسّران گفته‌اند: مراد محلّ اتّصال خلیج عقبه و خلیج سوئز، یا محلّ پیوند اقیانوس هند با دریای احمر در بغاز باب‌المندب، و یا این که محلّ پیوستگی دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس است. «حُقُباً»: روزگاران. مدّت زیادی از زمان که آن را هفتاد و هشتاد سال تخمین زده‌اند. جمع آن أَحْقاب است (نگا: نبأ / 23).]] 18|61|هنگامی که به محلّ تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خویش را از یاد بردند، و ماهی در دریا راه خود را پیش گرفت (و به درون آن خزید). [[«حُوتَ»: ماهی. ظاهراً این ماهی را به عنوان غذا تهیّه کرده و با خود می‌بردند و از آن می‌خوردند. «سَرَباً»: راه سراشیبی. طریق و مسیر. مفعول دوم فعل (إِتَّخَذَ) است. برخی آن را مصدر و در معنی اسم فاعل یعنی سارِب گرفته‌اند و حال فاعل فعل (إِتَّخَذَ) بشمار آورده‌اند.]] 18|62|هنگامی که (از آنجا) دور شدند (و راه زیادی را طی کردند، موسی) به خدمتکارش گفت: غذای ما را بیاور، واقعاً در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شده‌ایم. [[«جَاوَزَا»: گذشتند. دور شدند. «غَدَآءَ»: خوراک. چاشت. «نَصَباً»: رنج و خستگی.]] 18|63|(خدمتکارش) گفت: به یاد داری وقتی را که به آن صخره رفتیم (و استراحت کردیم)! من (بازگو کردن جریان عجیب زنده شدن و به درون آب شیرجه رفتن) ماهی را از یاد بردم (که در آنجا جلو چشمانم روی داد!). جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است. (بلی! ماهی پس از زنده شدن) به طرز شگفت‌انگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت. [[«أَوَیْنَا»: پناه بردیم و اقامت گزیدیم. «الصَّخْرَةِ»: سنگ بزرگ و سخت. «مَآ أَنسَانِیهُ»: آن را از یادم نبرده است. ضمیر (هُ) می‌بایست به صورت (هِ) و مکسور خوانده شود، ولی مضموم بودن آن برابر قرائت حفص و یکی از لغات عرب است (نگا: فتح / 10). «عَجَباً»: به گونه شگفت‌انگیز. راه شگفت‌انگیز. این واژه صفت مصدر محذوف، یعنی: إِتِّخَاذاً عَجَباً، و یا این که مفعول دوم (إِتَّخَذَ) می‌باشد. «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً»: ماهی به گونه شگفتی بعد از زنده شدن به دریا فرو رفت. برخی نیز گفته‌اند: خدمتکار به گونه بس استوار و سرحال برای جبران فراموشی به سوی دریا برای گرفتن ماهی یا ماهیهای دیگری رفت.]] 18|64|(موسی) گفت: این چیزی است که ما می‌خواستیم (چرا که یکی از نشانه‌های پیدا کردن گمشده‌ی ما است) پس پیجویانه از راه طی شده‌ی خود برگشتند. [[«کُنَّا نَبْغِ»: می‌خواستیم. فعل مضارع (نَبْغِ) مرفوع است و در اصل چنین است: (نَبْغِی). کتابت آن بدون یاء، رسم‌الخطّ قرآنی است. «إِرْتَدَّا»: بازگشتند. به عقب برگشتند. «قَصَصاً»: پیجوئی. ردّ پای خود را گرفتن. می‌تواند مفعول مطلق فعلی از لفظ خود باشد: یَقُصّانِ قَصَصاً. یا این که مصدر مؤوّل به وصف بوده باشد، یعنی: (مُقَتَصِّینَ). به معنی: (مُتَتَبِّعِینَ).]] 18|65|پس بنده‌ای از بندگان (صالح) ما را (به نام خضر) یافتند که ما او را مشمول رحمت خود ساخته و از جانب خویش بدو علم فراوانی داده بودیم. [[«عَبْداً»: این بنده خدا (خضر) نام داشته است و باید پیغمبر بوده باشد. چرا که: الف) خداوند نسبت بدو فرموده است: آتَیْناهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنا. رحمت هم به معنی نبوّت آمده است (نگا: زخرف / 32). ب) علم لدنی، مقتضی وحی است: وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً. ج) او به موسی چیزهائی آموخته است، و پیغمبر هم جز از پیغمبر کسب علم نمی‌کند. د) جمله: ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی، در آیه (82 / کهف) دلیل نبوّت است.]] 18|66|موسی بدو گفت: آیا (می‌پذیری که من همراه تو شوم و) از تو پیروی کنم بدان شرط که از آنچه مایه‌ی رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟ [[«عَلَی»: عَلی حرف جرّ است و در اینجا بیانگر معنی شرط است (نگا: ممتحنه / 12). «رُشْداً»: دانشی که موجب خیر و صلاح دین و دنیا شود (نگا: أنبیاء / 51). مصدر است و برای مبالغه در معنی وصفی به کار رفته است. یعنی: عِلْماً ذا رُشْدٍ. مفعول دوم فعل (تُعَلِّمَنی) است.]] 18|67|(خضر) گفت: تو هرگز توان شکیبائی با من را نداری. [[«مَعِیَ»: مصاحبت و همراهی با من.]] 18|68|و چگونه می‌توانی در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیستی، شکیبائی کنی؟! [[«خُبْراً»: آگاهی. شناخت. دانش. تمییز است.]] 18|69|(موسی) گفت: به خواست خدا، مرا شکیبا خواهی یافت، و (در هیچ کاری) با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد. [[«لآ أَعْصِی»: سرکشی و نافرمانی نمی‌کنم. «أَمْراً»: فرمان. کار.]] 18|70|(خضر) گفت: اگر تو همسفر من شدی (سکوت محض باش و) درباره‌ی چیزی (که انجام می‌دهم و در نظرت ناپسند است) از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم. [[«أُحْدِثَ»: پدیدار می‌کنم. «ذِکْراً»: یاد. بیان. «أُحْدِثَ ... ذِکْراً»: آغاز سخن می‌کنم. به سخن می‌پردازم.]] 18|71|پس (موسی و خضر با یکدیگر) به راه افتادند (و در ساحل دریا به سفر پرداختند) تا این که سوار کشتی شدند. (خضر در اثنای سفر) آن را سوراخ کرد. (موسی) گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان آن را غرق کنی؟! واقعاً کار بسیار بدی کردی. [[«إِنطَلَقا»: به راه افتادند. روان شدند. «خَرَقَهَا»: آن را سوراخ کرد. «أَهْلَهَا»: ساکنان آن. صاحبان آن. «إِمْراً»: کار بسیار زشت و شگفت‌انگیز.]] 18|72|(خضر) گفت: مگر نگفتم که تو هرگز نمی‌توانی همراه من شکیبائی‌کنی؟ 18|73|(موسی) گفت: مرا به خاطر فراموش کردن (توصیه‌ات) بازخواست مکن و در کارم (که یادگیری و پیروی از تو است) بر من سخت مگیر. [[«لا تُرْهِقْنِی»: بر من تحمیل مکن (نگا: کهف / 80). «مِنْ أََمْرِی»: در کارم. مراد کار تعلّم و پیروی موسی از خضر است. «عُسْراً»: سختی. دشواری.]] 18|74|به راه خود ادامه دادند تا آن گاه که (از کشتی پیاده شدند و در مسیر خود) به کودکی رسیدند. (خضر) او را کشت! (موسی) گفت: آیا انسان بیگناه و پاکی را کشتی، بدون آن که او کسی را کشته باشد؟! واقعاً کار زشت و ناپسندی کردی. [[«غُلاماً»: نوجوان. در اینجا مراد پسر بچّه و کودک است (نگا: آل‌عمران / 40). «نَفْساً»: انسان. شخص. «زَکِیَّةً»: پاک و بی‌گناه. «بِغَیْرِ نَفْسٍ»: بدون کشتن کسی و داشتن حق قصاص. «نُکْراً»: زشت. نفرت‌انگیز.]] 18|75|(خضر) گفت: مگر به تو نگفتم که تو با من توان شکیبائی را نخواهی داشت؟ 18|76|(موسی) گفت: اگر بعد از این، از تو درباره‌ی چیزی پرسیدم (و اعتراض کردم) با من همدم مشو، چرا که به نظرم معذور خواهی بود (از من جدا شوی). [[«بَعْدَهَا»: بعد از این مرتبه. بعد از این مسأله. «لا تُصَاحِبْنی»: با من مصاحبت و همدمی مکن. «قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْراً»: تو از جانب من معذوری. کار بدانجا رسیده است که عذر مرا بخواهی.]] 18|77|باز به راه خود ادامه دادند تا به روستائی رسیدند. از اهالی آنجا غذا خواستند؛ ولی آنان از مهمان کردن آن دو خودداری نمودند. ایشان در میان روستا به دیواری رسیدند که داشت فرو می‌ریخت. (خضر) آن را تعمیر و بازسازی کرد. (موسی) گفت: اگر می‌خواستی می‌توانستی در مقابل این کار مزدی بگیری (و شکممان را بدان سیر کنی. آخر فداکاری با این مردمان فرومایه، حیف است). [[«إِسْتَطْعَمَا»: غذا خواستند. تقاضای خوراک کردند. «جِدَاراً»: دیوار. «یَنقَضَّ»: فرود آید. فرو ریزد. «أَقَامَهُ»: برجایش داشت. آن را تعمیر و مرمّت کرد. «لَتَّخَذْتَ»: این فعل از ماده (تَخَذَ) به معنی (أَخَذَ) و از باب افتعال است.]] 18|78|(خضر) گفت: اینک وقت جدائی من و تو است. من تو را از حکمت و راز کارهائی که در برابر آنها نتوانستی‌شکیبائی کنی آگاه می‌سازم. [[«فِرَاقُ»: جدائی. از یکدیگر جدا شدن و دور گشتن. «تَأْوِیلِ»: تبیین و توجیه. بیان حکمت و راز کار.]] 18|79|و امّا آن کشتی متعلّق به گروهی از مستمندان بود که (با آن) در دریا کار می‌کردند و من خواستم آن را معیوب کنم (و موقّتاً از کار بیفتد چرا که) سر راه آنان پادشاه ستمگری بود که همه‌ی کشتیها (ی سالم) را غصب می‌کرد و می‌برد. [[«السَّفِینَةُ»: کشتی. «مَسَاکِینَ»: کسانی که درآمد و دارائی ایشان جوابگوی نیازهای آنان نباشد. شاید هم مراد کسانی باشد که نسبت به دیگران از نظر قدرت ضعیف و ناتوان باشند. «وَرَآءَ»: پشت سر. جلو و سر راه (نگا: ابراهیم / 16). «غَصْباً»: مفعول مطلق، یا این که تأویل به مشتقّ می‌گردد و حال است.]] 18|80|و امّا آن کودک (که او را کشتم) پدر و مادرش باایمان بودند (و اگر زنده می‌ماند) می‌ترسیدیم که سرکشی و کفر را بدانان تحمیل کند (و ایشان را از راه ببرد). [[«یُرْهِقَهُمَا»: بر ایشان تحمیل کند. به طغیان و کفرشان کشاند (نگا: کهف / 73).]] 18|81|ما خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزند پاکتر و پرمحبّت‌تری بدیشان عطاء فرماید. [[«أَن یُبْدِلَهُمَا»: عوضشان بدهد. «زَکَاةً»: پاکی و پاکیزگی. صلاح و طهارت ذات.]] 18|82|و امّا آن دیوار (که آن را بدون مزد تعمیر کردم) متعلّق به دو کودک یتیم در شهر بود و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود و پدرشان مرد صالح و پارسائی بود (و آن را برایشان پنهان کرده بود). پس پروردگار تو خواست که آن دو کودک به حدّ بلوغ برسند و گنج خود را به مرحمت پروردگارت بیرون بیاورند (و مردمان بدانند که: صلاح پدران و مادران برای پسران و دختران، و خوبی اصول برای فروع سودمند است). من به دستور خود این کارها را نکرده‌ام (و خودسرانه دست به چیزی نبرده‌ام و بلکه فرمان خدا را اجرا نموده‌ام و برابر رهنمود او رفته‌ام). این بود راز و رمز کارهائی که توانائی شکیبائی در برابر آنها را نداشتی. [[«کَنزٌ»: گنج. «رَحْمَةً»: مفعول‌له است برای (أَرَادَ). «تَأوِیلُ»: تفسیر و توجیه (نگا: کهف / 78). «عَنْ أَمْرِی»: به دستور خویش. خودسرانه.]] 18|83|(ای پیغمبر! برخی از کفّار به دسیسه‌ی یهودیان) از تو درباره‌ی (سرگذشت) ذوالقرنین می‌پرسند. بگو: گوشه‌ای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد. [[«ذِی الٌقَرْنَیْنِ»: ذوالقرنین را اسکندر مقدونی و کورش کبیر و شاهی از پادشاهان یمن که تبابعه نامیده می‌شدند می‌دانند. علّت تسمیه او به ذوالقرنین شاید این باشد که مشرق و مغرب جهان آن روزی را تسخیر نمود و عربها به آن «قَرْنَیِ الشَّمْسِ»: یعنی دو شاخ خورشید می‌گویند. یا بدین علّت بوده است که کلاهخودی بر سر نهاده است که دو شاخک داشته است. «سَأَتْلُو»: خواهم خواند. بیان خواهم کرد. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «ذِکْراً»: یادی. شمّه‌ای (نگا: کهف / 70).]] 18|84|ما به او در زمین قدرت و حکومت دادیم و وسائل هر چیزی را (که برای رسیدن بدان تلاش می‌کرد) در اختیارش نهادیم. [[«مَکَّنَّا»: تسلّط و تصرّف دادیم (نگا: یوسف / 21 و 56). «سَبَباً»: وسیله و ابزار دستیابی به هدف. راه و روش رسیدن به مقصود.]] 18|85|او هم سبب را پیگیری کرد (و از وسائل خداداد استفاده نمود). [[«أَتْبَعَ»: پیجوئی و پیروی کرد.]] 18|86|تا وقتی که به غروبگاه خورشید رسید. به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه‌ی گِل‌آلودِ تیره رنگی فرو می‌رود، و در آنجا گروهی (متمرّد کافر) را یافت. (از راه الهام به او) گفتیم: ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره‌ی ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب می‌دهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی می‌کنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت می‌نمائی و به ارشاد ایشان همّت می‌گماری). [[«مَغْرِبَ»: مراد غرب جهان معمور آن روزی است. «عَیْنٍ»: چشمه. «حَمِئَةٍ»: لجنزار سیاه و بدبو. آب گِل‌آلودِ تیره‌رنگ. «تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ»: مراد غروب ظاهری خورشید در آن سوی دریا یا اقیانوس است که انگار آفتاب به ژرفای آب فرو می‌رود و در آن می‌غنود. «حُسْناً»: خوبی و نیکی.]] 18|87|(ذوالقرنین بدیشان) گفت: امّا کسانی که (بر کفر بمانند و بدین وسیله به خود) ستم کنند، آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده می‌شوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. [[«ظَلَمَ»: کفر ورزید (نگا: بقره / 254). ستم کرد. «نُکْراً»: زشت. ناشناخته و غیر معروف برای مردمان. «عَذَاباً نُکْراً»: عذاب سختی که همانند آن دیده نشده باشد.]] 18|88|و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت، و ما (هم در دنیا) دستور سهل و ساده‌ای در حق ایشان صادر می‌نمائیم (و تکالیف طاقت‌فرسا و مالیات سنگین بر دوششان نمی‌گذاریم). [[«الْحُسْنَی»: نیکو. مراد پاداش نیکو یا بهشت است. «لَهُ جَزَآءً الْحُسْنَی»: سزای ایشان پاداش نیکو است. پاداش ایشان بهشت است. واژه (جَزَآءً) حال مقدم یا تمییز است. و واژه (الْحُسْنی) مرفوع و مبتدای مؤخّر، و یا این که منصوب و بدل از (جَزَآءً) است. «مِنْ أَمْرِنَا»: آنچه بدان دستور می‌دهیم. «یُسْراً»: سهل و ممکن.]] 18|89|سپس از وسیله استفاده کرد (و برای بازگشت راه شرق را در پیش گرفت). 18|90|تا وقتی که به محلّ طلوع خورشید رسید. دید که آفتاب بر مردمانی می‌تابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه، یا سرپناهی به نام خانه) بهره‌ی ایشان نکرده بودیم (و آنان همچون انسانهای اوّلیّه، لخت و عریان در بیابان گرم و سوزان زندگی می‌کردند). [[«مَطْلِعَ الشَّمْسِ»: مراد قسمت شرق جهان معمور آن روزی است. «سِتْراً»: پرده و پوشش. مراد جامه یا خانه است. «لَمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْراً»: مراد این است که آنان مردمان عریانی یا کم جامه‌ای بودند همچون ساکنان برخی از نواحی کشور سودان و اواسط آفریقای امروزی. یا این که خانه و کاشانه‌ای به صورت ساختمان نداشتند و بلکه بیابان‌نشین بوده و در مغاکها و گودالها بسر می‌بردند.]] 18|91|همان گونه (در حق مردمان مشرِق زمین رفتار کرد که درباره‌ی مردمان مغرب زمین رفتار کرده بود) و ما از آنچه می‌کرد، کاملاً مطّلع بودیم. [[«کَذَالِکَ»: همان گونه رفتار کرد. یعنی: مؤمنان مشرِق زمین را رها کرد و کافران آنجا را به قتل رساند، همان گونه که در حق مردمان مغرب زمین چنین کرده بود. یا این که: این چنین بود کار ذوالقرنین. «خُبْراً»: علم و آگهی (نگا: کهف / 68).]] 18|92|سپس (راه شمال را در پیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست. 18|93|تا آن گاه که به میان دو کوه رسید، و در فراسوی آن دو کوه گروهی را یافت که هیچ سخنی را نمی‌فهمیدند (مگر با مشقّت زیاد. چرا که از نظر فکری عقب‌مانده و از لحاظ تمدّن در سطح بسیار پائینی بودند و زبان عجیبی داشتند). [[«السَّدَّیْنِ»: تثنیه سَدّ، به معنی مانع و حاجز، و گاهی به کوه گفته می‌شود. مراد از دو کوه سلسله جبال سرزمین قفقاز میان دریای خزر و دریای سیاه است. «بَیْنَ السَّدَّیْنِ»: شاید مراد تنگه «داریال» باشد که در نقشه‌های موجود، میان «ولادی کیوکز» و «تفلیس» نشان داده می‌شود. «مِن دُونِهِمَا»: جدای از مردمان مغرب زمین و مردمان مشرِق زمین. در جلو آن دو کوه. در فراسوی آن دو کوه.]] 18|94|(مردمان آنجا، هنگامی که قدرت و امکانات ذوالقرنین را دیدند، بدو) گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین تباهکارند (و بر ما تاخت می‌آورند) آیا برای تو هزینه‌ای معیّن داریم که میان ما و ایشان سدّ بزرگ و محکمی بسازی؟ [[«یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ»: شاید مراد از (یأجوج) قبیله تاتار، و مراد از (مأجوج) قبیله مغول باشد که هر دو از یک نژاد بودند و در منطقه شمال شرقی کره زمین، در نواحی مغولستان بسر می‌بردند، و اغلب سیل‌آسا به سمت شرق یا جنوب سرازیر می‌شدند. «خَرْجاً»: هزینه. خراج و مالیات. «سَدّاً»: سد بزرگ و محکم. شاید مراد دیوار آهنی موجود در تنگه داریال واقع در سرزمین قفقاز باشد که هنوز پابرجا است.]] 18|95|(ذوالقرنین) گفت: آنچه پروردگارم از ثروت و قدرت در اختیار من نهاده است بهتر است (از آنچه پیشنهاد می‌کنید. ما برای اندوختن اموال نیامده‌ایم) پس مرا با نیرو یاری کنید، تا میان شما و ایشان سدّ بزرگ و محکمی بسازم. [[«مَکَّنِّی»: دستیابی و دسترسیم داده است. قدرت و توانائیم بخشیده است. «رَدْماً»: سدّ محکّم و نیرومند.]] 18|96|(سپس شروع به کار کرد و گفت:) قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. (آن گاه دستور چیدن آنها را بر روی یکدیگر صادر کرد) تا کاملاً میان دو طرف دو کوه را برابر کرد (و شکاف بین آنها را از آهن پُر نمود. فرمان داد که بالای آن آتش بیفروزند، و) گفت: بدان بدمید؛ تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد. سپس) گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا (آن را) بر این (سدّ) بریزم. [[«آتُونِی»: برایم بیاورید. «زُبَر»: جمع زُبْرَة، قطعات. «سَاوَی»: برابر و همسان کرد. هر دو سو را یکی کرد. «بَیْنَ»: مفعولٌ‌به است. «الصَّدَفَیْنِ»: دو جانب، دو سو. «أُنفُخُوا»: بدمید. فوت کنید. «أُفْرِغْ»: بریزم. «قِطْراً»: مس گداخته.]] 18|97|(سدّ به قدری بلند و ستبر شد که حمله‌ورانِ یأجوج و مأجوج) اصلاً نتوانستند از آن بالا روند، و به هیچ وجه نتوانستند نقبی در آن ایجاد کنند. [[«مَا اسْطَاعُوا» و «مَا اسْتَطاعُوا»: نتوانستند. در فعل اوّلی تخفیف شده، و در فعل دومی اصل مراعات گشته است. «أَن یَظْهَرُوهُ»: بر پشت آن روند. بالای آن روند. «نَقْباً»: سوراخ کردن و شکافتن.]] 18|98|(هنگامی که بنای سدّ به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سدّ) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا می‌ماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده‌ی خدا فرا رسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان می‌کند، و وعده‌ی پروردگار من حق (و هنگامه‌ی قیامت حتمی) است. [[«دَکَّآءَ»: درهم کوبیده و با زمین یکسان شده. «وَعْدُ»: مراد هنگام پایان گرفتن جهان و فرا رسیدن قیامت است.]] 18|99|در آن روز (که جهان پایان می‌گیرد و وعده‌ی آخرت فرا می‌رسد) ما آنان را رها می‌سازیم تا برخی در برخی (فرو لولند و در همدیگر) موج زنند، و (آن گاه برای دومین بار) در صور دمیده می‌شود، و ما ایشان را به گونه‌ی شگفتی (برای حساب و کتاب در یکجا) گرد می‌آوریم. [[«یَوْمَئِذِ»: آن روز که برای بار اوّل در صور دمیده می‌شود و قیامت فرا می‌رسد (نگا: حاقّه / 13). «نُفِخَ فِی الصُّورِ»: مراد دمیدن در صور برای بار دوم است (نگا: زمر / 68). «صُور»: بوق. شیپور (نگا: انعام / 73). «جَمْعاً»: گردآوردن عجیب و غریبی.]] 18|100|و در آن روز، دوزخ را به طرز شگفتی به کافران نشان می‌دهیم (و ایشان را در آن گرد می‌آوریم). [[«عَرْضاً»: عرضه کردن عجیب و وحشتناکی.]] 18|101|کافرانی که چشمانشان از (دیدن) آیات (خواندنی و دیدنی) من در پرده بوده و توان شنیدن (فرمان یزدان) را نداشته‌اند (و از نیروی بینائی و شنوائی برای درک حقائق و رسیدن به سعادت استفاده نکرده‌اند). [[«ذِکْر»: آیات کتابهای یزدان، و نشانه‌های خداشناسی موجود در کتاب معرفت جهان (نگا: یوسف / 105، طه / 124، انبیاء / 32).]] 18|102|آیا کافران گمان می‌برند که بجز من، بندگان مرا (نیز اگر) سَرور و سرپرست خود گیرند (و معبود و مسجود خویش دانند، بدیشان سود می‌رسانند؟). ما دوزخ را برای پذیرائی از کافران آماده کرده‌ایم. [[«أَ»: آیا؟ جواب استفهام محذوف است و تقدیر چنین است: أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا ... أَنَّ ذلِکَ نَافِعٌ لَّهُمْ وَ صَارِفٌ عَنْهُمُ الْعَذابَ؟ «نُزُلاً»: آنچه به هنگام ورود مهمان با آن از مهمان پذیرائی کنند. محل پذیرائی (نگا: آل‌عمران / 198).]] 18|103|(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ [[«الأَخْسَرِینَ»: (نگا: هود / 22).]] 18|104|آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر می‌رود (و بیسود می‌شود) و خود گمان می‌برند که به بهترین وجه کار نیک می‌کنند (و طاعت و عبادت شرک‌آلودشان موجب رستگاریشان می‌شود). [[«ضَلَّ»: ضائع گردید و هدر رفت. از مصدر ضَلال به معنی ضَیاع. «صُنْعاً»: کار نیکوئی که به گونه شایسته و با نظم و ترتیب بایسته انجام می‌پذیرد.]] 18|105|آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بی‌باور و کافرند، و در نتیجه اعمالشان باطل و هدر می‌رود، و در روز رستاخیز ارزشی برای ایشان قائل نمی‌شویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت). [[«وَزْناً»: مکانت و منزلت. قدر و قیمت.]] 18|106|(حال و احوال ایشان) همان گونه است (که بیان کردیم)، و به سبب کفر ورزیدنشان و به خاطر مسخره کردن آیاتم و پیغمبرانم توسّط ایشان، سزای آنان دوزخ است. [[«ذلِکَ جَزَآؤُهُمْ جَهَنَّمُ»: این سزای ایشان است که دوزخ است. آنچه بیان شد، حال و وضع ایشان است و دوزخ پادافره آنان است. واژه (ذلِکَ) می‌تواند مبتدا و (جَزَآءُ) خبر و (جَهَنَّمُ) بدل باشد؛ و یا این که (ذلِکَ) خبر مبتدای محذوف و (جَزَآءُ) مبتدا و (جَهَنَّمُ) خبر باشد.]] 18|107|بی‌گمان کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، باغهای بهشت جایگاه پذیرائی از ایشان است. [[«الْفِرْدَوْسِ»: بهشتِ برین. بهشت (نگا: مؤمنون / 11). «نُزُلاً»: خبر (کانَتْ) است.]] 18|108|جاودانه در آنجا می‌مانند و تقاضای نقل مکان از آنجا را نمی‌نمایند (و حاضر نیستند آن را با چیزی عوض کنند). [[«خَالِدِینَ»: حال است. «لا یَبْغُونَ»: نمی‌خواهند. خواستار نمی‌شوند. «حِوَلاً»: تعویض و تحوّل. جابه‌جائی و دگرگونی.]] 18|109|بگو: اگر دریا برای (نگارش شماره و صفات و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم جوهر شود، دریا پایان می‌گیرد پیش از آن که (سخن از تعداد و حقائق و رموز) موجودات پروردگارم پایان پذیرد، هرچند هم همسان آن دریا را به عنوان کمک بدان بیفزائیم (و مرکّب و جوهرش نمائیم). [[«مِدَاداً»: مرکّب. جوهر. «کَلِمَاتِ»: سخنان. مراد موجودات و مخلوقات جهان هستی است (نگا: نساء / 171). «نَفِدَ»: پایان پذیرفت. تمام شد. «مَدَداً»: یاری. مددکاری. تمییز است. مرادِ آیه، ترسیمی از بی‌نهایت و بیان کثرت است (نگا: لقمان / 27).]] 18|110|(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ می‌گویم) و به من وحی می‌شود که معبود شما یکی است و بس. پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد. [[«أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ»: نائب فاعل فعل (یُوحی) است. «یَرْجُو»: می‌خواهد. امیدوار است. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر دارد. «یَرْجُو لِقَآءَ رَبِّهِ»: می‌ترسد از حاضر شدن در پیشگاه او برای حساب و کتاب. خواهان دیدار و ملاقات او است. چشم به راه ثواب و جزای او است. «بِعِبَادَةِ»: در عبادت و پرستش. حرف (بِ) به معنی (فی) است.]] 19|1|کاف. ها. یا. عین. صاد. [[«کهیعص»: حروف مقطّعه‌اند (نگا: بقره / 1).]] 19|2|(این) یادی است از مرحمت پروردگارت نسبت به بنده‌ی خود زکریّا (که ای محمّد! آن را بر تو می‌خوانم). [[«ذِکْرُ»: یاد. یادآوری. خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: هذَا الْمَتْلُوُّ ذِکْرُ. «رَحْمَةِ رَبِّکَ»: واژه (رَحْمَة) به فاعل خود اضافه شده است. در رسم‌الخطّ قرآنی با (ت) کشیده نوشته شده است. «عَبْدَ»: مفعولٌ‌به (رَحْمَةِ) است. «زَکَرِیَّا»: بدل است.]] 19|3|در آن هنگام که پروردگارش را (در خلوتگاه عبادت) پنهانی ندا داد. [[«نِدَآءً»: صدا زدن. به کمک طلبیدن. مصدر باب مفاعله است. «خَفِیّاً»: پنهان. نهان.]] 19|4|گفت: پروردگارا! استخوانهای من (که ستون پیکر من و محکم‌ترین اعضای تن من است) سستی گرفته است، و شعله‌های پیری (تمام موهای) سر مرا فرا گرفته است، پروردگارا! من هرگز در دعاهائی که کرده‌ام (از درگاه کرم تو) محروم و ناامید باز نگشته‌ام؛ (هم اینک نیز مرا دریاب). [[«وَهَنَ»: سست شد. ضعیف گردید. «إشْتَعَلَ»: شعله‌ور شد. شعله فراگیر شد. مراد سفید شدن موهای سر است. «شَیْباً»: پیری. تمییز است. «دُعَآئِکَ»: تو را به یاری خواستن و به مدد طلبیدن. (دُعَآءِ) اضافه به مفعول خود شده است. «شَقِیّاً»: محروم. ناامید. گویند: شَقی بِکَذا. أَیْ تَعِبَ فیهِ وَ لَمْ یَحْصُلْ مَقْصُودُهُ.]] 19|5|(پروردگارا!) من از بستگانم بعد از خود بیمناکم (چرا که در ایشان شایستگی و بایستگی به دست گرفتن کار و بار دین را نمی‌بینم) و همسرم هم از اوّل نازا بوده است؛ پس از فضل خویش جانشینی به من ببخش. [[«الْمَوَالِیَ»: ورثه (نگا: نساء / 33). عصبه، یعنی خویشاوندان شخص از سوی پدر. در اینجا مراد ورثه و به ویژه عموزادگان شَرور و ناباب است. «عَاقِراً»: عقیم. نازا. «وَلِیّ»: عهده‌دار امور. مراد پسر است.]] 19|6|از من (دین و دانش) و از آل یعقوب (ثروت و قدرت) ارث ببرد، و او را پروردگارا (در گفتار و کردار) مورد رضایت گردان. [[«یَرِثُنِی وَ یَرِثُ ...»: مراد ارث معنوی، یعنی دین و دانش و نبوّت است (نگا: اعراف / 169، فاطر / 32، شوری / 14). برخی ترکه زکریّا را عِلْم و نبوّت، و میراث آل یعقوب و دارائی و شاهی می‌دانند. «آلِ یَعْقُوبَ»: مراد فرزندان یعقوب است که بسیاری از آنان مفتخر به خِلعت نبوّت شده و انبیاء بنی‌اسرائیل بوده‌اند. «رَضِیّاً»: مورد رضایت. فعیل به معنی مَفْعول، یعنی (مَرْضِیّ) است.]] 19|7|ای زکریّا! ما تو را به پسری مژده می‌دهیم که نام او یحیی است و پیش از این کسی را همنام او نکرده‌ایم (و شبیه او در صفات فضل و کمال و تقوا و صلاح نیافریده‌ایم). [[«سَمِیّاً»: همنام. مشترک در اسم. شبیه و نظیر (نگا: مریم / 65).]] 19|8|(زکریّا) گفت: پروردگارا! چگونه مرا پسری خواهد بود با این که همسرم نازا است و من نیز به غایتِ پیری رسیده‌ام و افتاده و فرتوت شده‌ام؟ [[«أَنَّی»: چگونه؟ این پرسش ناشی از شعف و خوشحالی از قُدوم فرزند است که زکریّا می‌خواهد با شیوه و نحوه تولّد آشنا شود و بفهمد که آیا خدا او و همسرش را به سن جوانی برمی‌گرداند و آن گاه چنین کاری صورت می‌پذیرد یا جز این. «عِتِیّاً»: مصدری از ماده (عُتُوّ) است، به غایت پیر شدن و خشکیده و افتاده گشتن.]] 19|9|فرمود: (مطلب) همین گونه است (که پیام داده است). پروردگار تو گفته است این کار برای من (که خدایم، و از هیچ، همه چیز را آفریده‌ام، و از جمله خودِ) تو را که قبلاً هیچ نبودی، هستی بخشیده‌ام، آسان است. [[«هَیِّنٌ»: آسان. ساده.]] 19|10|(زکریّا) گفت: پروردگارا! نشانه‌ای (دالّ بر تحقّق این مژده) برایم بگذار. (خدا به او) فرمود: نشانه‌ی (حصول آرزوی) تو این است که سه شبانه‌روز تمام نمی‌توانی با مردم سخن بگوئی، با وجود این که تو (از لحاظ اعضاء و حواسّ) سالم و تندرست خواهی بود. [[«آیَةً»: علامت. نشانه. «أَلاّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ...»: این که زبانت بند می‌آید و قدرت تکلّمِ با مردم را نخواهی داشت. «ثَلاثَ لَیالٍ»: سه شب. مراد سه شبانه‌روز است (نگا: آل‌عمران / 41). «سَوِیّاً»: سالم و متعادل. حال ضمیر فاعلی مستتر در فعل (تُکَلِّمَ) است.]] 19|11|بعد (از این بشارت، زکریّا) از محراب (عبادت) بیرون آمد و به پیش قوم خود رفت و با رمز و اشاره بدیشان گفت: بامدادان و شامگاهان (به شکرانه‌ی این نعمت که در سرنوشت آینده‌ی همه‌ی شما تأثیر بسزا دارد) به تسبیح و تقدیس (خدا) بپردازید. [[«الْمِحْرَابِ»: خلوتکده عبادت که معمولاً در صدر منزل و بالاتر از نقاط دیگر است (نگا: ص / 21). حجره‌ای در اوّل معبد. «بُکْرَةً»: بامدادان. صبحگاهان. «عَشِیّاً»: شامگاهان. شبانگاهان.]] 19|12|(هنگامی که یحیی متولّد شد و بزرگ گردید و به سنّ رشد رسید، خطاب بدو گفتیم:) ای یحیی! کتاب (تورات) را با قوّت و (قدرتِ هرچه تمام‌تر) برگیر (و با جدّ و جهدِ هرچه بیشتر بدان عمل کن). ما در کودکی بدو بینش (دینی و فهم احکام الهی موجود در تورات) دادیم. [[«خُذْ»: برگیر. مراد عمل کردن و اجرا نمودن است (نگا: اعراف / 171). «الْکِتَاب»: مراد تورات است. «الْحُکْمَ»: رجاحت عقل و درایت اسرار شریعت. در اینجا مراد فهم تورات و درک احکام آن است. «صَبِیّاً»: در حالی که کودک بود.]] 19|13|و از فضل خود، بدو مهر و محبّت فراوان دادیم (و بر رحم و عطوفت عظیمش سرشتیم) و برکت و پاکی نصیبش کردیم، و او پرهیزگار (به بار آمد) و متّقی بود. [[«حَنَاناً»: مهر و محبّت. رحم و عطوفت. عطف است بر (الْحُکْمَ). «زَکَاةً»: برکت. یعنی او مبارک بود. پاکی و طهارت.]] 19|14|و او نسبت به پدر و مادرش نیک رفتار و نیکوکار بود و زورگو و سرکش نبود. [[«بَرّاً»: بسیار نیکوکار و نیک رفتار. عطف است بر (تَقِیّاً). «جَبّاراً»: زورگو. متکبّری که خویشتن را بالاتر از آن بداند که حق را بپذیرد و بدان اقرار کند. «عَصِیّاً»: طغیانگر و سرکش.]] 19|15|درودش باد (در سراسر زندگی) آن روز که متولّد شده است، و آن روز که می‌میرد، و آن روز که زنده و برانگیخته می‌شود. [[«وَ سَلامٌ عَلَیْهِ»: درودش باد. سالم و در امان خواهد بود از اذیّت و آزار و هول و هراس تمام مراحل زندگی. «حَیّاً»: زنده. حال است و جنبه تأکید دارد.]] 19|16|(ای پیغمبر!) در کتاب (آسمانی قرآن، اندکی) از مریم سخن بگو: آن هنگام که در ناحیه‌ی شرقی (بیت‌المقدّس برای فراغت عبادت) از خانواده‌اش کناره گرفت. [[«إِنتَبَذَتْ»: کناره گرفت. گوشه‌گیری کرد.]] 19|17|و پرده‌ای میان خود و ایشان افکند (تا خلوتکده‌اش از هر نظر برای عبادت آماده باشد، در این هنگام) ما جبریل (فرشته‌ی) خویش را به سوی او فرستادیم و جبریل در شکل انسان کامل خوش قیافه‌ای بر مریم ظاهر شد. [[«رُوحَنَا»: روح متعلّق به خود. مراد از روح، جبریل است (نگا: شعراء / 193). «تَمَثَّلَ»: مجسّم گردید. پدیدار شد. «سَوِیّاً»: (نگا: مریم / 10).]] 19|18|(مریم لرزان و هراسان) گفت: من از (سوء قصد) تو، به خدای مهربان پناه می‌برم. اگر پرهیزگار هستی (بترس که من به خدا پناه برده و او کس بیکسان است). [[«إِن کُنتَ تَقِیّاً»: اگر پرهیزگار هستی. با توجّه بدین معنی، جزای شرط محذوف و از سیاق پیدا است. تو پرهیزگار نیستی. چرا که بدون اجازه به حجره عبادتگاه او درآمده است. در این صورت، واژه (إِنْ) حرف نفی و به معنی (ما) است.]] 19|19|(جبریل) گفت: (مترس که من یکی از فرشتگان یزدانم و) پروردگارت مرا فرستاده است تا (سبب شوم و) به تو پسر پاکیزه‌ای (از نظر خلق و خوی و جسم و جان) ببخشم. [[«زَکِیّاً»: پاک از لحاظ ظاهری و معنوی. بزرگ شونده بر خیر و صلاح.]] 19|20|(مریم) گفت: چگونه پسری خواهم داشت، در حالی که انسانی (از راه حلال) با من نزدیکی نکرده است، و زناکار هم نبوده‌ام؟! [[«لَمْ یَمْسَسْنِی»: به من دست نزده است. مراد نزدیکی زناشوئی است. «بَغِیّاً»: زناکار. این واژه وصف غالبی است برای زنان، مثل عاقر و حائض.]] 19|21|(جبریل) گفت: همان گونه است (که بیان داشتی. امّا) پروردگار تو گفته است این (کار، یعنی دادن فرزند بدون پدر) برای من آسان است. (انجام این امر) به خاطر آن است که (می‌خواهیم) او را معجزه‌ای برای مردمان کنیم، و (وی را برای بندگان مخلص) رحمتی از سوی خود سازیم. دیگر کار انجام یافته است (و جائی برای بحث و گفتگو نمانده است). [[«أَمْراً مَّقْضِیّاً»: کاری است که حکم آن صادر و خاتمه پذیرفته است. کار مقدّر گشته و شدنی است.]] 19|22|(مشیّت خدا تحقّق یافت و مریم) بدو باردار شد و با جنین (خود عیسی) در مکان دوردستی گوشه گرفت. [[«بِهِ»: حرف (ب) برای ملابسه و مصاحبه است، یعنی متلبّسه بِهِ (نگا: مؤمنون / 20). «قَصِیّاً»: دور افتاده. بعید.]] 19|23|درد زایمان او را به کنار تنه‌ی خرمابنی کشاند (تا هم بدان تکیه زند و هم خویشتن را از دید مردمان پنهان دارد. اندیشید که خانواده‌اش و خویشان و بیگانگان نسبت بدو چه خواهند گفت. اندوه و هراس سراسر وجود پاک او را فرا گرفت. گریان و نالان) گفت: کاش! پیش از این مرده بودم و چیز ناقابل فراموش شده‌ای بودم. [[«أَجَآءَهَا»: وادار و ناچارش کرد. او را پناهنده کرد. فعل ماضی باب افعال است از ماده (جآءَ، یَجی‌ءُ). «الْمَخَاضُ»: درد زایمان. تکان خوردن بچّه در شکم هنگام ولادت. از ماده (مَخْض) است. «جِذْعِ»: تنه. ساقه. «النَّخْلَةِ»: خرمابن. درخت خرما. «نَسْیاً»: چیز ناچیز و ناقابلی که در خور توجّه نبوده و چه بسا از یادها فراموش شود. مصدر است و به معنی اسم مفعول. «مَنسِیّاً»: فراموش شده. از یاد رفته. متروک.]] 19|24|(جبرئیل) از پائین او، وی را صدا زد (و گفت که از تنهائی و نبودن خوردنی و نوشیدنی، و از این که مردم چه خواهند گفت) غمگین مباش. پروردگارت پائین (تر از) تو چشمه‌ای پدید آورده است (و روانش کرده است). [[«نَادَاهَا»: او را صدا زد. فاعل جبرئیل است. برخی آن را عیسی می‌دانند که از درون شکم، مادر خود را ندا داده است. «مِن تَحْتِهَا»: از مکان پائین و زیرین او. «تَحْتَکِ»: زیرین و پائین تو. «سَرِیّاً»: چشمه. رودخانه کوچک. پیدایش این آب، نخستین نشانه دالّ بر پاکی و کرامت مریم بود. از ماده (سَری، یَسْری). انسان والامقام که مراد عیسی است. یا از ماده (سَرا، یَسْرُو). «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیّاً»: خداوند پائین‌تر از مکان تو چشمه‌ای یا رودخانه‌ای پدیدار کرده است. خداوند از تو بزرگواری را به وجود می‌آورد.]] 19|25|تنه‌ی خرمابن را بجنبان و بتکان، تا خرمای نورس دست چینی بر تو فرو افکَنَد. [[«هُزِّی»: تکان بده. بجنبان. «رُطَباً»: خرمای تازه و نورس. «جَنِیّاً»: دست چین. میوه‌ای که برگزیده شود و با دست کنده شود. مراد میوه نورس و مرغوب است. فَعیل به معنی مَفْعُول است. به بار نشستن درخت خرما و رسیدن فوری میوه آن، دومین نشانه دالّ بر پاکی و کرامت مریم بود.]] 19|26|پس (از این خرمای شیرین) بخور و (از آن آب گوارا) بیاشام و (به این فرزند دلبند و معجزه‌ی خداوند) چشم را روشن دار، و هرگاه کسی را دیدی (و در این زمینه از تو توضیح خواست با اشاره بدو بفهمان و) بگو: که من برای خدای مهربان روزه (ی سکوت و خودداری از گفتار) نذر کرده‌ام، و به همین دلیل امروز با انسانی سخن نمی‌گویم. [[«قَرِّی عَیْناً»: چشمت را روشن دار. شاد باش. «قُولِی»: بگو. مراد از گفتن، اشاره کردن و فهماندن است. «صَوْماً»: روزه. مراد روزه سکوت است که در شرع اسلام منسوخ گشته است و مشروع نیست. «إِنسِیّاً»: مفرد اسم جنس جمعی (إِنس) به معنی انسان است.]] 19|27|مریم او را در آغوش گرفت و پیش اقوام و خویشان خود برد. آنان گفتند: ای مریم! عجب کار زشتی کرده‌ای! [[«تَحْمِلُهُ»: در حالی که او را برداشته بود. «فَرِیّاً»: بسیار زشت و عجیب. کار نادرست و نابجا.]] 19|28|ای خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدی بود، و نه مادرت زن بدکاره‌ای! [[«هَارُونَ»: مراد هارون برادر موسی است که یکی از پیغمبران خدا بوده و مریم از نسل او است. این که با وجود فاصله صدها سال، قرآن فرموده است: (یَآ أُخْتَ هَارُونَ) این اصطلاح زبان عربی است. مثلاً عربها می‌گویند: یا أَخَا الْعَرَبِ. یا أَخا تَمیمٍ. پس مراد این می‌شود که: یا سُلالَةَ هَارُونَ النَّبِیِّ التَّقِیِّ الْوَرِعِ. «أُمُّکِ»: (نگا: آل‌عمران / 35).]] 19|29|(مریم) اشاره بدو (یعنی نوزادش عیسی) کرد (و گفت با او حرف بزنید). گفتند: ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوئیم؟ [[«الْمَهْدِ»: گهواره. «صَبِیّاً»: کودک. حال است.]] 19|30|(هنگامی که عیسی سخن ایشان را شنید) گفت: من بنده‌ی خدایم، برای من کتاب (آسمانی انجیل) را خواهد فرستاد و مرا پیغمبر خواهد کرد. [[«آتَانِیَ» و «جَعَلَنِی»: استعمال فعل ماضی به خاطر وقوع قطعی کار در آینده نزدیک است که انگار رخ داده است. یا این که به اعتبار سبقت آن در قضا و قدر الهی است.]] 19|31|و مرا - در هر کجا که باشم - شخص پربرکت و سودمندی (برای مردمان) می‌نماید، و مرا به نماز خواندن و زکات دادن - تا وقتی که زنده باشم - سفارش می‌فرماید. [[«مَادُمْتُ حَیّاً»: مادام که زنده باشم.]] 19|32|و (مرا سفارش می‌فرماید) به نیکی و نیکرفتاری در حق مادرم. و مرا (نسبت به مردم) زورگو و بدرفتار نمی‌سازد. [[«بَرّاً»: نیک‌رفتار (نگا: مریم / 14). «شَقِیّاً»: سختگیر. بد رفتار. بدبخت.]] 19|33|و سلام (خدا) بر من است (در سراسر زندگی،) آن روز که متولّد شده‌ام، و آن روز که می‌میرم، و آن روز که زنده و برانگیخته می‌شوم! [[«وَالسَّلامُ عَلَیَّ»: (نگا: مریم / 15).]] 19|34|این است عیسی پسر مریم، (با این صفات و خصالی که گذشت). این، سخن راستین درباره‌ی او است، سخن راستینی که در آن تردید می‌کنند. [[«ذلِکَ»: این موصوف به صفات جلیله و خصال حمیده. مبتدا است و خبر آن (عیسی) است. «قَوْلَ الْحَقِّ»: سخن راستین (نگا: آل‌عمران / 59 و 60). اضافه موصوف به صفت است. گفتار خدا. عیسی پدیده فرمان واژه (کُنْ) الله است. نصب (قَوْلَ) بدان علّت است که مفعول فعل محذوف است و تقدیر چنین است: أقُولُ لَکُمْ فیهِ قَوْلَ الْحَقِّ. یا حال است و تقدیر چنین می‌گردد: حالُ کَوْنِ عِیسی کَلِمَةُ اللهِ. یا این که نصب آن بنا بر مدح است. «یَمْتَرُونَ»: شکّ و تردید می‌کنند. اختلاف می‌ورزند.]] 19|35|سزاوار خداوند نیست که فرزندی داشته باشد. او منزّه (از اتّخاذ و انتخاب فرزند، و به دور از این گونه عیبها و نقصها) است. هرگاه اراده‌ی پدید آوردن چیزی و انجام کاری کند، تنها کافی است راجع بدان بگوید: بشو! و می‌شود. (پس چنین قادر متعالی هرگز نیازی به فرزند ندارد). [[«قَضَی»: اراده کرد.]] 19|36|و تنها خداوند، پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را پرستش کنید (و بس). این است راه راست (و درست منتهی به نجات و سعادت). [[«هذا»: این راهی که شما را بدان دعوت کردم (نگا: زخرف / 63 و 64).]] 19|37|سپس (با وجود این همه تأکید عیسی بر توحید و یکتاپرستی، و روشنی کار او) گروهها (و دسته‌های یهودیان و مسیحیان) در میان خود راههای مختلفی را در پیش گرفتند (و عقائد گوناگونی درباره‌ی مسیح ابراز داشتند). وای به حال کافران! (چون ایشان) در هنگامه‌ی روز بزرگ (قیامت چه خواهند دید و چه خواهند کشید!). [[«الأحْزَابُ»: گروهها و دسته‌ها. مراد فرق مختلف یهودیان و مسیحیان است. «وَیْلٌ»: هلاک و نابودی. وای. «مَشْهَدِ»: صحنه قیامت. هنگامه رستاخیز. حضور یافتن. گواهی. جایگاه گواهی پیغمبران و فرشتگان و اعضاء انسان، بر اعمال بندگان (نگا: غافر / 51).]] 19|38|(کافران انگار در این جهان کر و کورند، ولی) در آن روز که به پیش ما می‌آیند، چه گوش شنوا و چه چشم بینائی پیدا می‌کنند (امّا چه فایده که آن روز کار از کار گذشته است و وقت حساب و کتاب فرا رسیده است) ولیکن ستمکاران، امروزه (که جهان کسب و عمل و اندوختن و توختن است) در گمراهی آشکاری بسر می‌برند. [[«أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ»: چه شنوا و چه بینایند. فعل تعجّب می‌باشند. یعنی ستمکاران در قیامت همه چیز را چنان که هست می‌دانند، برعکس دنیا که بی‌خبر از حقایق بودند. «الْیَوْمَ»: امروز. مراد جهان فعلی یا دنیای عاجل است.]] 19|39|(ای پیغمبر!) ظالمان را از روز حسرت (که رستاخیز است) بترسان. آن هنگامی که کار از کار می‌گذرد و (همه‌چیز دنیا پایان می‌گیرد و وقت حساب و کتاب فرا می‌رسد، و ستمکاران می‌بینند که) ایشان در غفلت (عمر گرانمایه را) بسر برده‌اند و (به قیامت و بهشت و دوزخی) ایمان نداشته‌اند. [[«یَوْمَ الْحَسْرَةِ»: روز قیامت است که هنگام پشیمان شدن و فسوسا و دریغا گفتن است و آه کشیدن و تأسّف خوردن که: نکردیم کاری که امروز ما را به کار آید. «إِذْ قُضِیَ الأمْرُ»: آن گاه که کار دنیا پایان می‌گیرد (نگا: انعام / 31 و زمر / 56). آن گاه که به حساب همگان رسیدگی می‌گردد و نیکان رهسپار بهشت و بدان رهسپار دوزخ می‌شوند.]] 19|40|ما وارث (اصلی) زمین و همه‌ی کسانی هستیم که بر روی آن زندگی می‌کنند، و (همگان) به سوی ما برگردانده می‌شوند. [[«نَرِثُ»: به ارث می‌بریم. مراد این است که اموال مردمان و خود ایشان، جاویدان نیست و مالک اصلی خدا است.]] 19|41|در کتاب (قرآن، برای مردمان، گوشه‌ای از سرگذشت) ابراهیم را بیان کن. او بسیار راست کردار و راست گفتار و پیغمبر (یزدان دادار) بود. [[«أُذْکُرْ فِی الْکِتابِ»: آنچه در قرآن راجع به ابراهیم است بر خوان. «صِدِّیقاً»: کسی که بسیار تصدیق کننده حق باشد. راستکار و راستگو (نگا: نساء / 69).]] 19|42|هنگامی (را بیان دار) که (محترمانه) به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را پرستش می‌کنی که نمی‌شنود و نمی‌بیند و اصلاً شرّ و بلائی از تو به دور نمی‌دارد؟ [[«لا یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً»: هیچ گونه مشکلی را برای تو حل نمی‌کند و اصلاً شرّ و بلائی از تو به دور نمی‌دارد. واژه (شَیْئاً) مفعول به و یا این که مفعول مطلق است.]] 19|43|ای پدر! دانشی (از طریق وحی الهی) نصیب من شده است که بهره‌ی تو نگشته است، بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راه راست رهنمود کنم. [[«صِراطاً سَوِیّاً»: راه راست و درستی که منتهی به بهشت می‌گردد.]] 19|44|ای پدر! اهریمن را پرستش مکن که اهریمن پیوسته در برابر (فرمان خداوند) رحمان سرکش بوده و هست. [[«لا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ»: مراد از پرستیدن شیطان، اطاعت از او در کار و بار زندگی، و از جمله در امر بت‌پرستی است (نگا: سبأ / 41 و یس / 60). «عَصِیّاً»: سرکش. نافرمان.]] 19|45|ای پدر! من از این می‌ترسم که عذاب سختی از سوی خداوند مهربان گریبانگیر تو شود (که آتش دوزخ است) و آن گاه همدم شیطان (در نفرین یزدان و عذاب سوزان) شوی. [[«وَلِیّاً»: دوست. همدم.]] 19|46|(پدر ابراهیم برآشفت و) گفت: آیا تو ای ابراهیم از خدایان من رویگردانی؟! اگر (از این کار یکتاپرستی و ناسزاگوئی درباره‌ی بتان) دست نکشی، حتماً تو را سنگسار می‌کنم. برو برای مدّت مدیدی از من دور شو (تا آتش کینه و خشمم فروکش کند، و دست به خون تو نیالایم). [[«رَاغِبٌ ... عَنْ»: رویگردان از. بیزار از. «أُهْجُرْنِی»: مرا رها کن و از پیش من برو. «مَلِیّاً»: مدّت طولانی. از واژه (مَلاوَة) به معنی زمان دراز. در این صورت ظرف است، یا صفت مصدر محذوف است. این واژه را به معنی (سالم) نیز معنی کرده‌اند، که در این صورت حال است. «أُهْجُرْنِی مَلِیّاً»: مدّتهای مدید از پیش من برو. برای همیشه از من دور شو. سالم از پیش من برو.]] 19|47|(ابراهیم به آرامی و مهربانی) گفت: (پدر) خداحافظ! من از پروردگارم برای تو آمرزش خواهم خواست. چرا که او نسبت به من بسیار عنایت و محبّت دارد. [[«سَلامٌ عَلَیْکَ»: خداحافظ. سلام در چنین مواردی برای تودیع و متارکه است (نگا: قصص / 55، رخرف / 89، فرقان / 63). «حَفِیَّاً»: گرم و مهربان. مبالغه کننده در پرسش از حال کسی و عنایت بدو (نگا: اعراف / 187).]] 19|48|و از شما (ای پدر! و ای قوم بت‌پرست!) و از آنچه بجز خدا می‌پرستید کناره‌گیری و دوری می‌کنم، و تنها پروردگارم را می‌پرستم. امید است در پرستش پروردگارم (طاعت و عبادت من پذیرفته شود و) بدبخت و نومید نگردم. [[«تَدْعُونَ»: عبادت می‌کنید. به کمک می‌طلبید و به فریاد می‌خوانید. «أَدْعُو»: می‌پرستم. به فریاد می‌خوانم. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی دارد. «بِدُعَآءِ»: در پرستش. در به کمک طلبیدن. حرف (بِ) به معنی (فی) است. «شَقِیّاً»: (نگا: مریم / 4). معنی دیگر آیه: من از شما (پدر، و قوم بت‌پرست) و از آنچه بجز خدا می‌پرستید، کناره‌گیری می‌کنم، و تنها پروردگارم را به فریاد می‌خوانم. امید است که دعای من در پیشگاه پروردگارم بی‌پاسخ نماند.]] 19|49|هنگامی که از آنان و از چیزهائی که بجز خدا می‌پرستیدند، کناره‌گیری کرد (و از میان ایشان هجرت نمود)، ما بدو اسحاق و (از اسحاق) یعقوب بخشیدیم، و هر یک از آنان را پیغمبر بزرگی کردیم. [[«وَهَبْنا لَهُ إسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ»: اسحاق پسر ابراهیم بوده و یعقوب فرزند اسحاق و نوه ابراهیم است. این هم مژده دیگری به ابراهیم بود که پسرش اسحاق، دارای فرزند خواهد بود. «کُلاًّ»: هر یک از اسحاق و یعقوب. هر یک از ابراهیم و اسحاق و یعقوب. این واژه مفعول اوّل فعل (جَعَلْنَا) و بر آن مقدّم شده است.]] 19|50|و رحمت خویش را شامل ایشان کردیم (و در پرتو آن به خیر و خوبی دنیا و آخرت رسیدند) و آنان را نیکونام و بلندآوازه کردیم. [[«مِن رَّحْمَتِنَا»: رحمت خود را. برخی از رحمت خود را. در پرتو رحمت خود خیر و خوبی دنیا و آخرت را بهره ایشان کردیم. «لِسَانَ»: زبان. در اینجا مراد کلام و گفتار است. عربها گاهی اندام را بر چیزی اطلاق می‌کنند که از آن عضو صادر می‌شود. از قبیل: یَد، بر قدرت و عطاء (نگا: فتح / 10، ص / 45). قَدَم، بر فضل و برتری (نگا: یونس / 2). لِسَان، بر کلام (نگا: ابراهیم / 4). «لِسَانَ صِدْقٍ»: ذکر جمیل. نام نیکو. (صِدْقٍ) مصدر است و به هنگام اضافه واژه‌ای بدان، معنی وصفی دارد و بیانگر زیبائی و نیکوئی مضافِ خود است. از قبیل: رَجُلُ صِدْقٍ. إِمْرَأَةُ صِدْقٍ. قَدَمُ صِدْقٍ. مَقْعَدُ صِدْقٍ. لِسانُ صِدْقٍ. اضافه موصوف به صفتِ خود است (نگا: یونس / 2). «عَلِیّاً»: والا مقام. صفت (لِسانَ) است.]] 19|51|در کتاب (آسمانی قرآن) سخن از موسی بگو. کسی که پاک و برگزیده‌ی خدا، و پیغمبری بس والا بود. [[«کَانَ»: بود. تکرار این واژه، برای تکریم و تفخیم شأن موسی است. «مُخْلَصاً»: کسی که خدا او را از نقائص زدوده و برای خویشتن برگزیده است (نگا: اعراف / 144). کسی که با تمام وجود از آن خدا و پالوده از شرک است (نگا: یوسف / 24). «نَبِیّاً»: والا مقام. رفیع. از مصدر (نُبُوَّة) به معنی رفعت. خبر دهنده. از (نَبَأ) به معنی خبر؛ یعنی کسی که از سوی خدا، یکتاپرستی و قوانین الهی را به اطّلاع مردم می‌رساند. در این صورت، ذکر دو وصف (رَسُولاً) و (نَبِیّاً) تنها جنبه تأکید و تعظیم دارد.]] 19|52|ما او را از طرف راست کوه طور ندا در دادیم (و موسی از جانب راست خود ندای ما را شنید) و او را نزدیک کردیم و با او سخن گفتیم. [[«الأیْمَنِ»: طرف راست. مراد این است که نسبت به موسی، طرف راست بود والاّ کوه راست و چپ ندارد. صفت (جانِبِ) است (نگا: طه / 80). این واژه به معنی (مُبارَک) نیز آمده است. در این صورت می‌تواند صفت (جانِبِ) یا (الطُّورِ) باشد. «قَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً»: مراد از نزدیک گرداندن، قرب و منزلت بخشیدن معنوی است، و (نَجِیّاً) فَعیل به معنی مُفاعِل، یعنی مُناجی است؛ همچون جَلیس به معنی مُجالِس، و نَدیم به معنی مُنادِم، و حال است (نگا: یوسف / 80).]] 19|53|و ما از روی مرحمت خود، برادرش هارون را که پیغمبر بود، بدو دادیم (و او را دستیار و پشتیبانش کردیم). [[«مِن رَّحْمَتِنَا»: به خاطر مرحمت خود. از مرحمت خود. «أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً»: واژه (أَخا) مفعول و (هارُونَ) عطف بیان، و (نَبِیّاً) حال هارون است.]] 19|54|در کتاب (آسمانی قرآن) از اسماعیل بگو. آن کسی که در وعده‌هایش راست بود، و پیغمبر والا مقامی بود. [[«کَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً»: (نگا: مریم / 51).]] 19|55|او همواره خانواده‌ی خود را به اقامه‌ی نماز و دادن زکات دستور می‌داد، و در پیشگاه پروردگارش مورد رضایت بود. [[«مَرْضِیّاً»: مورد رضایت. اسم مفعول است.]] 19|56|و در کتاب (آسمانی قرآن) از ادریس بگو. او بسیار راستکار و راستگو و پیغمبر بزرگی بود. [[«صِدِّیقاً»: بسیار راست و درست در کردار و گفتار.]] 19|57|ما او را به منزلت و مکانت والائی نائل کردیم. [[«رَفَعْنَاهُ»: او را رفعت و منزلت دادیم (نگا: شرح / 4).]] 19|58|آنان که پیغمبرانی بودند از سُلاله‌ی آدم، و از فرزندان کسانی که با نوح سوار کشتی کردیم، و از دودمان ابراهیم و یعقوب، و از زمره‌ی کسانی که آنان را (به سوی ایمان) رهنمود و (برای رسالت آسمانی) برگزیده بودیم و بدیشان نعمت (دنیا و آخرت) داده بودیم، هر زمان که آیات خداوند مهربان پیش ایشان تلاوت می‌شد، سجده‌کنان و گریان به خاک می‌افتادند. [[«أولئِکَ»: آنان. یعنی انبیاء و رُسُل دهگانه مذکور، از زکریّا تا ادریس:. «إِسْرَآئِیلَ»: یعقوب. «خَرُّوا»: از بالا فروافتادند. به روی افتادند. «سُجَّداً»: جمع ساجِد، سجده‌کنان. «بُکِیّاً»: جمع باکی، گریه‌کنان. «سُجَّداً وَ بُکِیّاً»: حال اوّل و دوم هستند.]] 19|59|بعد از آنان، فرزندان ناخلَفی (روی کار آمدند و در زمین) جایگزین شدند که نماز را (ترک کردند و بهره‌مندی از آن را) هدر دادند و به دنبال (لذائذ و) شهوات راه افتادند، و (مجازات) گمراهی (خود را در دنیا و آخرت) خواهند دید. [[«خَلَفَ»: جانشین و جایگزین گردید. بعد از ایشان آمدند. «خَلْفٌ»: فرزندان ناشایست و ناصالح. (خَلْف) با سکون عین‌الفعل، اولاد اَشرار را، و (خَلَف) با فتح عین‌الفعل، اولاد اَخیار را می‌گویند. «غَیّاً»: ضلالت و گمراهی (نگا: بقره / 256). گاهی مثل اینجا مراد نتیجه گمراهی است که عذاب است. و یا این که در «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّاً»: مضاف محذوف است و تقدیر چنین است: «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ جَزَآءَ غَیٍّ»: (نگا: فرقان / 68).]] 19|60|مگر آن کسانی که توبه کنند و (چنان که باید) ایمان بیاورند و کارهای شایسته کنند. این چنین کسانی وارد بهشت می‌شوند و کمترین ستمی بدانان نخواهد شد. [[«لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً»: هیچ ستمی بدیشان نمی‌شود. کمترین ظلمی بدیشان نمی‌شود.]] 19|61|باغهای ماندگاریی و جاودانگیی که خداوند مهربان آن را به بندگان خود وعده داده است و ایشان نادیده بدان ایمان دارند. وعده‌ی خدا حتماً تحقّق می‌پذیرد (و روزی آنان بهشت خدا را دیده و بدان وارد می‌گردند). [[«جَنَّاتِ عَدْنٍ»: (نگا: توبه / 72). جنّاتِ بدل از (الْجَنَّةَ) در آیه قبلی است. «بِالْغَیْبِ»: حرف (بِ) حالیّه و ذوالحال ضمیر (ها) است که عائد موصول و محذوف است. یعنی: بهشت را وعده داده است و از دیده ایشان پنهان است. و یا این که حرف (بِ) سببیّه است و معنی چنین می‌شود: به سبب تصدیق غیب و ایمان بدان. «وَعْد»: مصدر و به معنی اسم مفعول، یعنی مَوْعُود است. «مَأْتِیّاً»: آینده. اسم مفعول و به معنی اسم فاعل است.]] 19|62|آنان در آنجا گفتار پوچ و بیهوده‌ای نمی‌شنوند، لیکن درود (یزدان و فرشتگان و مؤمنان) را (می‌شنوند)، صبحگاهان و شامگاهان (و تمام اوان و زمان) خوراک و طعام ایشان آماده است. [[«إِلاّ سَلاماً»: جز درود را. لیکن درود را. مراد سلام یزدان (نگا: یس / 58) و فرشتگان (نگا: رعد / 24) و مؤمنان (نگا: ابراهیم / 23) است. «بُکْرَةً وَ عَشِیّاً»: صبح و شام. مراد همه اوقات است.]] 19|63|این است بهشتی که ما آن را به بندگان خود - به آن کسانی که پرهیزگار باشند - می‌دهیم. [[«نُورِثُ مَنْ»: به تملیک کسی در می‌آوریم که. «تَقِیّاً»: پرهیزگار. خداترس.]] 19|64|ما (فرشتگان، بندگان جان و دل بر کف یزدان) جز به فرمان پروردگارت فرود نمی‌آئیم (و به کره‌ی زمین گام نمی‌گذاریم). از آن او است آنچه پیش روی ما و آنچه پشت سرِ ما و آنچه میان این دو است و پروردگارت فراموشکار نبوده (و نیست). [[«مَا نَتَنَزَّلُ ...»: فرود نمی‌آئیم. مدّتی جبرئیل پیک وحی پیش پیغمبر نیامد. کافران گفتند: پروردگارش او را فراموش کرده است. هنگامی که جبرئیل مجدّدا نازل شد، علّت تأخیر را پرسید. او آیه فوق را برخواند. «مَا بَیْنَ أَیْدِینَا»: مراد زمان آینده، یا امکنه و جهات پیش روی ما است. «مَا خَلْفَنَا»: مراد زمان گذشته، یا امکنه و جهات پشت سر ما است. «مَا بَیْنَ ذلِکَ»: مراد زمان حال، یا امکنه و جهاتی است که در آن بسر می‌بریم. «لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَیْنَ ذلِکَ»: آینده و گذشته و حال، و اینجا و آنجا و همه‌جا، و دنیا و آخرت و برزخ، همه متعلّق به ذات پاک پروردگار است. «نَسِیّاً»: رهاکننده. فراموشکار. صیغه مبالغه ناسی است.]] 19|65|پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو است. پس (حال که چنین است و همه‌ی خطوط بدو منتهی می‌شود) تنها او را پرستش کن، و بر عبادت او بر دوام و شکیبا باش. مگر شبیه و همانندی برای خدا (که خالق، رازق، عالم، قادر، حیّ، قیّوم و ... باشد) پیدا خواهی کرد (تا دست نیاز به سوی او دراز کنی؟). [[«رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ ...»: (رَبُّ) بدل از (رَبُّ) آیه قبلی است. «إِصْطَبِرْ»: شکیبا باش. بر دوام باش. «سَمِیّاً»: همنام. مثل و مانند. شبیه و نظیر (نگا: مریم / 7، شوری / 11).]] 19|66|انسان می‌گوید: آیا هنگامی که مُردَم (و فانی شدم، از گور) زنده بیرون آورده خواهم شد؟! [[«إِذَا مَا»: هر زمان که. «حَیّاً»: زنده. حال است.]] 19|67|آیا انسان به خاطر نمی‌آورد که ما او را پیش از این آفریدیم و او اصلاً چیزی نبود؟! (مگر این واقعیّت را فراموش کرده است که بازآفرینی از نوآفرینی، و اعاده‌ی خلق به وجود در زمان آینده، از هستی بخشیدن او از عدم در زمان گذشته، ساده‌تر است؟). [[«وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً»: در حالی که چیزی نبود. یعنی نیست بود.]] 19|68|سوگند به پروردگارت، هر آینه کافران را همراه با شیاطین گرد می‌آوریم و سپس ایشان را گرداگرد دوزخ به زانو درافتاده و ذلیلانه حاضر می‌سازیم. [[«الشَّیَاطِینَ»: مراد شیاطین قرین و همدم ایشان در دنیا است که آنان را وسوسه می‌کردند و یا معبودشان بودند. «جِثِیّاً»: جمع جاثی، به زانو درآمدگان. بر زانو نشستن ایشان، بر اثر ضعف و زبونی آنان، و یا برای اهانت بدیشان است. این واژه حال بوده و تصویری از بیچارگی و ناتوانی کافران است.]] 19|69|سپس از میان هر گروهی افرادی را بیرون می‌کشیم (و پیش از دیگران به دوزخ می‌اندازیم) که سرکش‌تر از همه در برابر خداوند مهربان بوده‌اند. [[«لَنَنْزِعَنَّ»: قطعاً و مسلّماً بیرون می‌کشیم و جدا می‌کنیم (و پیشاپیش روانه دوزخ می‌سازیم) (نگا: هود / 98). «شِیعَةٍ»: گروه و دسته. جماعت. «عِتِیّاً»: مصدر است و به معنی: تکبّر و تمرّد و سرکشی و طغیان. تمییز است. یا این که جمع عاتی، به معنی: متمرّدان و سرکشان و طاغیان و یاغیان. حال (هُمْ) است.]] 19|70|بعد از آن، ما از کسانی که برای سوختن در آتش اولویّت دارند، به خوبی آگاهیم (و دقیقاً افراد گستاخ را انتخاب می‌کنیم و در این گزینش هیچ گونه اشتباهی رخ نخواهد داد). [[«صِلِیّاً»: مصدر است و به معنی: به آتش درآمدن و بریان شدن و سوختن بدان. تمییز است. یا این که جمع صالی و به معنی: به آتش در آیندگان و بریان شدگان و سوختگان بدان. حال است.]] 19|71|همه‌ی شما (انسانها بدون استثناء) وارد دوزخ می‌شوید (مؤمنان برای عبور و دیدن، و کافران برای دخول و ماندن). این امر حتمی و فرمانی است قطعی از پروردگارتان. [[«إِن مِنکُمْ»: کسی از شما نیست مگر. «وَارِدُهَا»: وارد آن می‌شود. بدان نزدیک و در کنارش حاضر می‌شود (نگا: قصص / 23). البتّه ورودِ مؤمنان تنها جنبه دیدن و عبور بدون اذیّت و آزار است. و ورودِ کافران برای ماندگاری و چشیدن عذاب سرمدی و پیوسته در حال افزایش دوزخ است (نگا: هود / 98، انبیاء / 98). «مَقْضِیّاً»: (نگا: مریم / 21).]] 19|72|سپس پرهیزگاران را نجات می‌دهیم، و ستمگران را ذلیلانه در آن رها می‌سازیم. [[«نَذَرُ»: رها می‌سازیم. «جِثِیّاً»: (نگا: مریم / 68).]] 19|73|کافران هنگامی که آیات روشن و بیانگر (حقائق) ما بر آنان خوانده می‌شود، به مؤمنان می‌گویند: کدام یک از دو گروه (ما و شما) منزل (زندگی) آنان بهتر، و مجلس (عیش و عشرت) ایشان زیباتر است؟ [[«مَقَاماً»: منزل و مسکن. جایگاه و پایگاه. «نَدِیّاً»: مجلس. باشگاه.]] 19|74|ما اقوام بیشماری را نابود کرده‌ایم که پیش از آنان (در روزگاران کهن) می‌زیسته‌اند و از اینان، مال و ثروت و وسائل زندگی بهتری داشته‌اند و هم ظاهر و هیئت و سیمایشان آراسته‌تر و پیراسته‌تر بوده است. [[«کَمْ»: چه زیاد. بسیار فراوان. «قَرْنٍ»: مردمان همعصر و همزمان (نگا: انعام / 6). «أَثَاثاً»: کالای منزل. وسائل زندگی. «رِئْیاً»: سیما و دیدار. هیئت و منظره.]] 19|75|(ای پیغمبر!) بگو: کسانی که در گمراهی هستند (و اصرار بر ادامه‌ی این راه دارند) خداوند مهربان بدیشان مهلت می‌دهد (تا بر کفر و طغیان خود بیفزایند و بیشتر در گناه فرو بروند) تا آن گاه که می‌بینند آنچه را بدان وعده داده شده‌اند، چه عذاب (کافران توسّط جهادگران مسلمان) را، و چه (خواری و رسوائی) آخرت را. بالأخره ایشان خواهند دانست که چه کسی مسکن و منزلش بدتر و سپاه و لشکرش ضعیف‌تر و ناتوانتر است. [[«فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً»: بگذار خداوند مهربان به طریق استدراج بدیشان مهلت دهد. جمله طلبی است در معنی خبری. یعنی: خداوند مهربان بدیشان مهلت می‌دهد. «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ»: چه عذاب دنیوی و چه عذاب اخروی. واژه (الْعَذابَ) و (السّاعَةَ) بدل از (ما) است. «جُنداً»: لشکر. لشکریان. مراد دسته و گروه و یاران و مددکاران است.]] 19|76|(این عاقبت و سرنوشت ستمگران و فریفتگان دنیا بود، و امّا) کسانی که در راه هدایت گام برداشته‌اند، خداوند بر هدایت ایشان می‌افزاید (و در راه انجام کارهای خوب و شایسته توفیق نصیبشان می‌گرداند) و (معلوم است که) آثار و اعمال نیکوئی که (از انسان می‌ماند و) در پیشگاه پروردگارت ذخیره می‌گردد، از لحاظ اجر و پاداش و از نظر عاقبت خوبتر و مفیدتر است. [[«هُدیً»: هدایت و رهنمود. مفعول‌به است. «مَرَدّاً»: مصدر میمی و به معنی بازگشت، یا این که اسم مکان و به معنی محلّ بازگشت است که مراد در اینجا بهشت است.]] 19|77|آیا در شگفت نیستی از آن کسی که آیات ما را انکار کرده و می‌گوید: (اگر قیامتی هم به فرض باشد، در آنجا) بدون شکّ دارائی فراوان و فرزندان زیادی به من داده خواهد شد؟! (و در آنجا هم از شما جلوتر و از خوشی و لذائذ بیشتری بهره‌مند خواهم شد). [[«أَفَرَأَیْتَ»: (نگا: بقره / 243، انعام / 46). «لأُوتَیَنَّ»: حتماً و قطعاً به من داده خواهد شد. از مصدر (ایتآء). «مالاً وَ وَلَداً»: تنوین برای تکثیر است.]] 19|78|آیا او از (اَسرار) غیب آگاه شده است؟ و یا (این که در این زمینه) از پیشگاه خدای مهربان عهد و پیمانی گرفته است؟ [[«أَطَّلَعَ»: آیا آگاه شده است؟ آیا اطّلاع پیدا کرده است؟ این واژه فراهم آمده است از (أَ) که حرف استفهام است و مراد از آن تعجّب است و (إِطَّلَعَ) فعل ماضی باب افتعال.]] 19|79|چنین نیست که او می‌گوید. ما آنچه را که می‌گوید (علیه او) می‌نویسیم، و عذاب را بر او مستمرّ و پیاپی خواهیم داشت. [[«کَلاّ»: نه چنین است. حرف ردع و انکار است و سخن گوینده ماقبل را باطل می‌گرداند و او را از کاری که کرده است باز می‌دارد. «نَمُدُّ»: طول می‌دهیم. مستمرّ و پیاپی می‌کنیم. افزایش می‌دهیم و مضاعف می‌گردانیم.]] 19|80|(و او را می‌میرانیم) و از او به ارث می‌بریم آنچه را که از آن دم می‌زند (که وجود مال و ولد است، و روز قیامت) تک و تنها پیش ما خواهد آمد (و نه مال و ولد، و نه یاور و پشتیبانی همراه او خواهد بود). [[«نَرِثُهُ مَا یَقُولُ»: مراد این است که او را می‌میرانیم و از دست او می‌گیریم اموال و اولادی را که از آنها صحبت می‌کند. «فَرْداً»: تک و تنها. حال است.]] 19|81|(این گونه افراد) بجز خدا، معبودهائی برای خود برگزیده‌اند تا این که چنین معبودهائی مایه‌ی عزّت و احترام (دنیوی و اخروی) ایشان گردند. (در دنیا در رفع مشکلات یاریشان دهند، و در آخرت برایشان شفاعت و میانجیگری کنند). [[«عِزّاً»: مصدر است و برای مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث یکسان به کار می‌رود.]] 19|82|نه چنین است (که می‌اندیشند. روز قیامت) معبودهائی را که می‌پرستند، عبادت ایشان را انکار خواهند کرد، و دشمن آنان خواهند شد. [[«سَیَکْفُرُونَ»: بیزاری خواهند جُست. منکرخواهند شد (نگا: نحل / 86، عنکبوت / 25، احقاف / 6). «ضدّاً»: حال مؤکّده (عَلَیْهِمْ) است.]] 19|83|نمی‌دانی که ما شیاطین را به سوی کافران فرستاده‌ایم تا آنان را (در انجام گناهان) سخت برانگیزند و بیاغالانند. [[«تَؤُزُّهُمْ»: تکان دهند و بجنبانند. مراد تحریک و تشویق بر معاصی است (نگا: فصّلت / 25). «أَزّاً»: برانگیختن. سخت تکان دادن. به جوش آوردن.]] 19|84|(ای پیغمبر! از کفر ایشان دلتنگ مباش، و در نزول عذاب) بر آنان شتاب مکن. ما تمام اعمال ایشان را دقیقاً محاسبه می‌کنیم (و جزای کارهایشان را خواهیم داد). [[«نَعُدُّ»: می‌شماریم. حساب می‌کنیم.]] 19|85|روزی ما پرهیزگاران را (با تعظیم و تکریم هرچه بیشتر) به گونه‌ی گروههائی که به نزد شاهان روند و مهمانان ایشان شوند، در پیشگاه خداوند مهربان جمع می‌نمائیم (و وارد بهشت می‌گردانیم). [[«یَوْمَ»: در روزی. روزی را. مفعول فیه یا مفعول بِهِ است. «نَحْشُرُ»: جمع می‌کنیم. گرد می‌آوریم. «وَفْداً»: گروههای اعزامی به دربار امراء و شاهان. جمع است و مفرد آن (وافد). مانند. رَکْب و راکِب، و صَحْب و صاحِب. حال (الْمُتَّقینَ) است.]] 19|86|و گناهکاران را (همچون شتران تشنه‌ای که به سوی آبشخور به سرعت بروند) تشنه کام به سوی جهنّم می‌رانیم (و بدانجا داخل می‌گردانیم). [[«نَسُوقُ»: می‌رانیم. «وِرْداً»: جمع وارِد، در آیندگان. وارد شوندگان. مجازاً تشنگان، و تشبیهاً چهارپایان تشنه‌کام نیز معنی کرده‌اند که متضمّن تحقیر و توهین بدکاران است.]] 19|87|(در آن روز، چه بندگان متّقی و چه بندگان مجرم مؤمن و غیر مؤمن، هیچ یک از) آنان نمی‌توانند شفاعت بکنند، مگر آن کسی که با خداوند مهربان عهد و پیمان دارد (که یکتاپرستی و انجام کارهای شایسته در دنیا است). [[«لا یَمْلِکُونَ»: نمی‌توانند. دارا نیستند. مراد بندگان خدا به طور کلّی است. «إِلاّ مَنْ»: مراد کسانی است که یکتاپرست و مؤمنِ راستین باشند. چنین کسانی بعد از اجازه خداوند مهربان می‌توانند شفاعت بکنند (نگا: طه / 109، سبأ / 23، زخرف / 86، نجم / 26). «عَهْداً»: پیمان. مراد توحید و ایمان خالص است. برخی پیمان را (اذن) مذکور در آیات متعدّد قرآن دانسته‌اند.]] 19|88|(یهودیان و مسیحیان و مشرکان) می‌گویند: خداوند مهربان فرزندی برای خود برگرفته است! [[«قالُوا»: مراد مسیحیان و یهودیان (نگا: توبه / 30) و مشرکان قریش است (نگا: زخرف / 19).]] 19|89|واقعاً چیز بسیار زشت و زننده‌ای را می‌گوئید. [[«إِدّاً»: بسیار زشت و زننده. سخت شگفت.]] 19|90|نزدیک است آسمانها به خاطر این سخن از هم متلاشی گردد، و زمین بشکافد، و کوهها به شدّت درهم فرو ریزد! [[«تَکَادُ»: نزدیک است. «یَتَفَطَّرْنَ»: شق شوند. متلاشی گردند. «تَخِرُّ»: فرو افتند. فرو ریزند. «هَدّاً»: به شدّت ویران کردن و اجزاء پیکره را پراکنده نمودن. مفعول مطلق تأکیدی (تَخِرُّ) است. یا این که به معنی متفرّق و پراکنده است، که در این صورت (هَدّاً) به معنی (مَهْدُودَةً) و حال است.]] 19|91|از این که به خداوند مهربان، فرزندی نسبت می‌دهند. [[«دَعَوْا»: نسبت دادند. ادّعاء کردند.]] 19|92|برای خداوند مهربان سزاوار نیست که فرزندی برگیرد. [[«ما یَنبَغی»: سزاوار نیست.]] 19|93|تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده‌ی خداوند مهربان (و فرمانبردار یزدان) می‌باشند. [[«إِنْ»: نیست. حرف نفی است. «مَنْ»: کسانی که. «آتِی»: آینده. مراد فرمانبردار است. یعنی مقصود (إِتْیانِ) معنوی به معنی خضوع و خشوع در برابر فرمان است. «عَبْداً»: بنده گوش به فرمان و مطیع. حال است.]] 19|94|او همه‌ی آنان را سرشماری کرده است، و دقیقاً تعدادشان را می‌داند. [[«أَحْصَاهُمْ»: ایشان را سرشماری کرده است. شماره ایشان را داشته است.]] 19|95|و همه‌ی آنان روز رستاخیز تک و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر می‌شوند. [[«فَرْداً»: تک و تنها. از همه چیز بریده و به پیش خدا رسیده. حال است.]] 19|96|بی‌گمان کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته و پسندیده انجام می‌دهند، خداوند مهربان آنان را دوست می‌دارد و حجّت ایشان را به دلها می‌افکند. [[«سَیَجْعَلُ لَهُمْ وُدّاً»: ایشان را دوست می‌دارد. آنان را در نظر مردم عزیز، و محبّت آنان را به دلها می‌اندازد (نگا: حشر / 9 و 10).]] 19|97|ما قرآن را به زبان تو (که عربی است) ساده و آسان فراهم آورده‌ایم، تا به وسیله‌ی آن، پرهیزگاران را (به رضا و نعمت خدای مهربان) مژده دهی، و مردمان سرسخت (دشمن حق و طرفدار باطل) را با آن (از ناخوشنودی و عذاب یزدان) بترسانی. [[«یَسَّرْنَاهُ»: قرآن را سهل و ساده کرده‌ایم. قرآن را آسان و روان فراهم آورده‌ایم (نگا: قمر / 17 و 22 و 32 و 40). «بِلِسَانِکَ»: به زبان تو که عربی فصیح و روشن و گویا است (نگا: نحل / 103، یوسف / 2). «لُدّاً»: جمع أَلَدّ، دشمنان سرسختی که به باطل بر عداوت لجاجت دارند (نگا: بقره / 204).]] 19|98|پیش از اینان (که با تو ای پیغمبر سر عناد و دشمنی دارند) چه نسلها و نژادهای فراوانی را (بر اثر کفر و گناه) نابود کرده‌ایم، آیا کسی از ایشان را می‌بینی، یا کوچکترین صدائی از آنان را می‌شنوی؟! [[«قَرْنٍ»: (نگا: انعام / 6). «مِنْ أَحَدٍ»: هیچ کسی. حرف (مِنْ) در چنین مواردی برای نفی عام مابعد خود به کار می‌رود. «رِکْزاً»: صدای بسیار ضعیف و بس نهان.]] 20|1|طا. ها. [[«طه»: (نگا: بقره / 1).]] 20|2|(ای پیغمبر!) ما قرآن را برای تو نفرستاده‌ایم تا (از غم ایمان نیاوردن کافران، و نپذیرفتن شریعت یزدان) خویشتن را خسته و رنجور کنی. [[«لِتَشْقَی»: تا خود را به رنج و زحمت اندازی، و خویشتن را نابود سازی (نگا: کهف / 6، شعراء / 3، فاطر / 8).]] 20|3|لیکن آن را برای پند و اندرز کسانی فرستاده‌ایم که از خدا می‌ترسند (و از او اطاعت می‌کنند). [[«إِلاّ»: لیکن. امّا. «إِلاّ تَذّکِرَةً»: لیکن برای پند و اندرز. استثناء منقطع است. «تَذْکِرَةً»: آنچه مایه یادآوری و سبب پندآموزی گردد. مصدر باب تفعیل است (نگا: اعلی / 9 و 10).]] 20|4|از سوی کسی نازل شده است که زمین و آسمانهای بلند را آفریده است. [[«تَنزِیلاً»: فرو فرستادن. مفعول مطلق فعل محذوف (نَزَّلَ) است (نگا: اسراء / 106). می‌تواند به معنی اسم مفعول، یعنی (مُنَزَّل) باشد (نگا: انعام / 114، شعراء / 194). «الْعُلَی»: جمع عُلْیا، رفیع، بلند.]] 20|5|خداوند مهربانی (قرآن را فرو فرستاده) است که بر تخت سلطنت (مجموعه‌ی جهان هستی) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر کائنات را احاطه کرده است). [[«الرَّحْمنُ»: خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: هُوَ الرَّحْمنُ. «الْعَرْشِ» و «إسْتَوَی»: (نگا: بقره / 29، اعراف / 54).]] 20|6|از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین و آنچه در میان آن دو و آنچه در زیر خاک (از دفائن و معادن) است. [[«الثَّرَی»: خاک. زمین. «مَا تَحْتَ الثَّرَی»: آنچه در درون خاک و در اعماق زمین است.]] 20|7|(ای پیغمبر!) اگر آشکارا سخن بگوئی (یا پنهان، برای خدا فرق نمی‌کند) و نهانی (سخن گفتن تو با دیگران را) و نهان‌تر (از آن را که سخن گفتن تو با خودت و خواطر دل است) می‌داند. [[«إِن تَجْهَرْ ...»: اگر آشکارا سخن بگوئی. مخاطب پیغمبر و به تبع او پیروانش می‌باشد. یا مخاطب خود «انسان» و عام است. «السِّرَّ»: مراد نجوای با دیگران است. «أَخْفَی»: مراد چیزهائی است که به دل می‌گذرد، اعم از اندیشه و وسوسه و نیّت (نگا: ملک / 13، ِ / 16).]] 20|8|او خدا است و جز خدا معبودی نیست. او دارای نامهای نیکو است. [[«أَللهُ»: خبر مبتدای محذوف است. «الأسْمآءُ الْحُسْنَی»: نامهای نیکو. وجه تسمیه اسماء حُسنی، بدان جهت است که بر تنزیه و کمال عظمت و قدرت دلالت دارند (نگا: اعراف / 180، اسراء / 110).]] 20|9|آیا خبر (سرگذشت شگفت) موسی (با فرعون) به تو رسیده است؟ [[«هَلْ أَتَاکَ»: آیا به تو رسیده است؟ عربها برای تثبیت خبر در دل مخاطب، آن را با استفهام می‌آغازند و وی را بدین وسیله تشویق و ترغیب به شنیدن می‌نمایند. «حَدِیثُ»: سخن. مراد خبر و قصّه است.]] 20|10|وقتی (در دل شب تاریک سردی، به هنگام مراجعت از مَدْیَن به مصر، از دور) آتشی را دید و به خانواده‌ی خود گفت: اندکی توقّف کنید که آتشی دیده‌ام. امیدوارم از آن آتش، شعله‌ای برایتان بیاورم، یا این که در دور و بر آتش راهنمائی را بیابم (و راه را از او بپرسم). [[«أُمْکُثُوا»: توقّف کنید. اندکی بایستید. «آنَسْتُ»: دیده‌ام. از مصدر (إیناس) که به معنی احساس کردن چیزی است که موجب خوشحالی و آرامش باشد، برعکس «توجّس» که به معنی احساس کردن چیزی است که موجب خوف و هراس است. «قَبَسٍ»: شعله برگرفته از آتش بر نوک چند چوب. «هُدیً»: راهنما. راهنمائی (نگا: بقره / 2).]] 20|11|هنگامی که به کنار آتش رسید، (از سوئی) ندا داده شد: ای موسی! [[«نُودِیَ»: صدا زده شد. مجهول (نادی) است.]] 20|12|بدون شکّ من پروردگار تو می‌باشم. کفشهایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طُوی» هستی. [[«إِخْلَعْ نَعْلَیْکَ»: کفشهایت را از پا بیرون بیاور. در آن زمان بیرون آوردن کفش نشانه تواضع و ادب بوده است (نگا: المصحف المیسّر). «طُویً»: طُوی، نام سرزمین کنار کوه طور است.]] 20|13|من تو را (برای مقام رسالت) برگزیده‌ام، پس گوش فراده بدانچه وحی می‌شود (تا آن را خوب بیاموزی و به قوم خود برسانی). [[«إِخْتَرْتُکَ»: تو را برگزیده‌ام.]] 20|14|من «الله» هستم، و معبودی جز من نیست، پس تنها مرا عبادت کن، (عبادتی خالص از هرگونه شرکی)، و نماز را بخوان تا (همیشه) به یاد من باشی. [[«لِذِکْرِی»: برای این که همیشه به یاد من باشی. تا در نماز به ذکر من بپردازی. به هنگام یاد من. با توجّه به معنی اخیر، حرف (لِ) به معنی (عِندَ) است (نگا: إسراء / 78).]] 20|15|رستاخیز به طور قطع خواهد آمد. من می‌خواهم (موعد) آن را (از بندگان) پنهان دارم تا (مردمان در حالت آماده باش دائم بوده، و در ضمن به سبب مخفی بودن قیامت آزادی عمل داشته باشند، و سرانجام) هرکسی در برابر تلاش و کوشش خود جزا و سزا داده شود. [[«أَکَادُ»: نزدیک است که من. می‌خواهم (نگا: قاموس اللغه). «أُخْفِیهَا»: آن را پنهان می‌دارم. برخی گفته‌اند، همزه آن برای سلب است و إخفاء به معنی إظهار است، در این صورت مفهوم آیه چنین می‌شود: رستاخیز به طور قطع فرا می‌رسد و درصدد آشکار ساختن آن و خاتمه بخشیدن بدین جهانم، تا هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت. «بِمَا»: برابر عمل خود. واژه (ما) مصدریّه است.]] 20|16|(ای موسی!) نباید تو را از (ایمان به قیامت و آمادگی برای) آن باز دارد کسی که بدان باور نداشته و از هوا و هوس خویش پیروی می‌نماید، که هلاک خواهی شد. [[«فَلا یَصُدَّنَّکَ»: باید که تو را باز ندارد. تو را غافل و دور از آن نکند. «عَنْها»: از آن. مرجع ضمیر (ها) واژه (السَّاعَةَ) است. «تَرْدی»: هلاک شوی. این فعل می‌تواند مضارع منصوب و جواب نهی باشد. یا مضارع مرفوع، و جمله فعل و فاعل خبر مبتدای محذوف بوده و تقدیر چنین باشد: فَأََنتَ تَرْدی به سبب ذلِکَ.]] 20|17|ای موسی! در دست راست تو چیست؟ [[«یَمِین»: دست راست. «مَا تِلْکَ بِیَمینِکَ؟»: مراد از این پرسش، متوجّه کردن مخاطب است به چیزهائی که بعداً سر می‌زند.]] 20|18|پاسخ داد که این عصای من است و بر آن تکیه می‌کنم و با آن گوسفندانم را می‌رانم و برای آنها برگ می‌ریزم، و نیازهای دیگری را با آن برآورده می‌کنم. [[«أَتَوَکَّؤُاْ»: تکیه می‌زنم، چه در ایستادن و چه در رفتن. «أَهُشُّ»: برگ درختان را می‌ریزم. فرود می‌آورم و می‌رانم. «مَآرِبُ»: جمع مأْرِبَةَ، حوائج و منافع.]] 20|19|(خدا بدو امر) فرمود: ای موسی! عصا را بینداز. [[«أَلْقِهَا»: آن را بینداز. آن را بیفکن.]] 20|20|موسی فوراً عصا را انداخت، و ناگهان مار بزرگی شد و به سرعت راه افتاد. [[«حَیَّةٌ»: مار بزرگ (نگا: اعراف / 107). «تَسْعی»: به سرعت حرکت می‌کند و راه می‌رود.]] 20|21|(خدا به موسی) فرمود: آن را بگیر و مترس! ما آن را به هیئت اوّل و حالت نخستین خود باز خواهیم گرداند. [[«سِیرَة»: شیوه و چگونگی. هیئت و حالت. همان چیزی که بود.]] 20|22|دست خود را به گریبان خویش فرو بر، تا سفید و درخشان بیرون آید، بی‌آن که دچار عیب و بیماریی شده باشد، و این معجزه‌ی دیگری (برای تو) است. [[«جَنَاحِ»: زیر بغل. گریبان. «بَیْضَآءَ»: سفید نورانی (نگا: اعراف / 108). حال اوّل ضمیر فعل (تَخْرُجْ) است. «سُوءٍ»: بیماری. عیب و نقص. «آیَةً»: معجزه. حال دوم است برای ضمیر فعل (تَخْرُجْ).]] 20|23|(ما اینها را به تو نمودیم) تا بعضی از معجزه‌های بزرگ خود را (با تبدیل عصا به اژدها و درخشنده شدن دست) به تو نشان دهیم (و دلیل صدق رسالت تو باشند). [[«مِنْ آیَاتِنَا الْکُبْرَی»: بعضی از معجزه‌های بزرگ ما. مراد دو معجزه مهمّی است که در بالا ذکر شده‌اند.]] 20|24|برو به سوی فرعون (و وی را دعوت به ایمان به خدای یگانه کن) که او سرکشی کرده است (و در کفر و طغیان از حدّ گذشته است). [[«طَغَیا»: سرکشی آغازیده است و طغیان کرده است.]] 20|25|(موسی خاشعانه به دعا پرداخت و) گفت: پروردگارا! سینه‌ام را فراخ و گشاده دار (تا در پرتو شرح صدر، خشم و کین از دل برخیزد، و با آرامش تمام رسالت آسمانی را به جای آورم). [[«إِشْرَحْ»: فراخ کن و گشاده دار (نگا: انعام / 125).]] 20|26|و کار (رسالت) مرا بر من آسان گردان (تا آن را به گونه‌ی آراسته و پیراسته، به گوش فرعون و فرعونیان برسانم). [[«یَسِّرْ»: آسان کن. ساده گردان.]] 20|27|و گره از زبانم بگشای (تا روشن و گویا آن را بیان دارم). [[«عُقْدَةً»: گره. مراد لکنت زبان است.]] 20|28|تا این که سخنان مرا بفهمند (و دقیقاً متوجّه مقصود من شوند). [[«یَفْقَهُوا»: تا بفهمند. فعل مضارع مجزوم است، چرا که جواب طلب است.]] 20|29|و یاوری از خاندانم برای من قرار بده. [[«وَزِیراً»: یاور. معاون. پشتیبان و تکیه‌گاه.]] 20|30|برادرم هارون را. [[«هَارُونَ»: عطف بیان است.]] 20|31|به وسیله‌ی او پشت مرا استوار دار (و بر نیروی من بیفزای). [[«أَزْر»: پشت. قوّت.]] 20|32|و او را در کار (رسالت و تبلیغ) من شریک گردان. [[«أَمْر»: مراد کار رسالت و نبوّت و تبلیغ و دعوت است.]] 20|33|تا تو را بسیار تسبیح گفته و تقدیس کنیم. [[«کَثِیراً»: صفت مصدر محذوفی است.]] 20|34|و بسیار ذکر تو گوئیم و بر یاد تو باشیم. [[«نَذْکُرَکَ»: اسماء حُسنای تو را بر زبان رانیم. ذکر تو گوئیم. به یا تو باشیم‌]] 20|35|چرا که تو همیشه از حال ما آگاه بوده‌ای (و هستی، و امور ما را زیر نظر داشته‌ای و می‌داری). [[«بَصِیراً»: بینا. آگاه.]] 20|36|(خدا موسی را ندا داد و) فرمود: ای موسی! خواسته‌ی تو به تو داده می‌شود. [[«أُوتِیتَ»: داده شدی. از مصدر إیتآء. «سُؤْل»: درخواست. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی: مَسْؤُول.]] 20|37|ما (پیش از این) بار دیگری بر تو منّت نهاده‌ایم (و بدون تقاضا و درخواست تو، تو را مشمول عنایت خود قرار داده‌ایم). [[«مَنَنَّا عَلَیْکَ»: در حق تو انعام و احسان کرده‌ایم.]] 20|38|بدان گاه که آنچه را که لازم بود (توسّط فرشتگان) به مادرت الهام کردیم. [[«أَوْحَیْنَا»: الهام کردیم. مراد از وحی، الهام است (نگا: نحل / 68، قصص / 7).]] 20|39|(الهام کردیم) که او را در صندوقی بیفکن، و آن صندوق را به دریا بینداز، تا دریا آن را به ساحل بیفکند، (و آن وقت فرعون) دشمن من و دشمن او، آن را (از آب) بگیرد. من محبّت خود را بر تو افکندم (بدان گونه که هرکس تو را ببیند بی‌اختیار دوستت داشته باشد). هدف هم این بود که تحت نظارت و رعایت من چنان که باید پرورش یابی. [[«إِقذِ فِیهِ»: او را بیفکن. «التَّابُوتِ»: صندوق (نگا: بقره / 248). «الْیَمِّ»: دریا. مراد رود نیل است (نگا: اعراف / 136). «عَدُوٌّ»: مراد فرعون است. «لِتُصْنَعَ»: تا ساخته شوی. مراد از ساختن، پرورش و تربیت است. «عَلَی عَیْنِی»: تحت رعایت و نظارت خاصّ من (نگا: هود / 37).]] 20|40|در آن هنگام خواهرت (در نزدیکی کاخ فرعون تو را می‌پائید و) راه می‌رفت (چون دید که تو را از آب گرفتند و به دنبال زن شیردهی می‌گشتند، بدیشان) گفت: آیا کسی را به شما نشان دهم که سرپرستی او را بر عهده گیرد و (دایه‌ی خوبی برای وی باشد؟ پس از موافقت آنان، مادرت را بدیشان نمود، و آن وقت) ما تو را به سوی مادرت باز گرداندیم تا چشمش (از دیدن تو) روشن شود (و از زنده بودن تو شاد گردد) و غمگین نشود. (بعد از بزرگ شدن، از میان فرعونیان، اشتباهاً) کسی را کُشتی، و ما تو را از غم و اندوه (شرّ و بلای فرعونیان و قصاص فرعون) رهانیدیم، و (بعد از آن) تو را (در کوره‌های حوادث، یکی پس از دیگری) بارها و بارها آزمودیم. پس از آن سالها در میان مردم مَدْیَن ماندگار شدی. سپس ای موسی! در موعدی که (برای گرفتن فرمان رسالت) مقدّر بود (از مَدْیَن به مصر) بازگشتی. [[«فَتَنَّاکَ»: تو را با خوشیها و ناخوشیها آزمودیم تا از آلودگیها پاکیزه شدی و از بوته آزمایش خالص به در آمدی (نگا: انبیاء / 35). «فُتُوناً»: جمع (فَتْن)، انواع آزمونها و آزمایشها، مانند: ظنون که جمع ظنّ است. و یا این که فُتُون جمع فِتْنَة است، مثل: به دور، جمع بَدْرَة، حُجُوز جمع حُجْزَة. برخی هم گفته‌اند، فُتُون مصدر است، همانند: شکور و کُفُور و ثُبُور. «عَلَی قَدَرٍ»: بر طبق تقدیر ازلی. قَدَر به معنی مُقَدَّر یا مَوْعِد است.]] 20|41|و تو را برای (وحی خود و حمل رسالت) خویش برگزیدم. [[«إِصْطَنَعْتُکَ»: تو را برگزیدم. تو را از خاصّان کردم. در حق تو نیکی نمودم.]] 20|42|تو و برادرت همراه با آیات من (که در اختیارتان گذارده‌ام) بروید و در ذکر (و یاد و اجرای فرمان) من سستی مکنید. [[«بِآیَاتِی»: همراه با آیات من. آیات، هم شامل دو معجزه بزرگ موسی می‌شود، و هم سایر نشانه‌های پروردگار و تعلیمات و برنامه‌هائی که بیانگر حقّانیّت دعوت و نبوّت او است (نگا: اسراء / 101). «لاتَنِیَا»: سستی نکنید. از ماده (ونی).]] 20|43|به سوی فرعون بروید که سرکشی کرده است (و در کفر و طغیان از حدّ گذشته است). 20|44|سپس به نرمی با او (درباره‌ی ایمان) سخن بگوئید، شاید (غفلت خود و عظمت خدا را) یاد کند و (از عاقبت کفر و طغیان خویش و عذاب دوزخ) بهراسد. [[«لَیِّناً»: نرم و ملایم. «یَتَذَکَّرُ»: پند گیرد. یادآور گردد.]] 20|45|(موسی و هارون خاشعانه) گفتند: پروردگارا! ما (از این) می‌ترسیم که او (قبل از آن که به سخنان ما گوش فرا دهد) بر ما پیش دستی کند (و فرمان قتل ما را صادر کند و پیام تو به گوش او و اطرافیانش نرسد) و یا (بعد از شنیدن) طغیانگری آغازد (و اسائه‌ی ادب کند). [[«یَفْرُطَ»: سبقت گیرد. پیش افتد. «أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا»: این که بر اتمام تبلیغ و اظهار معجزات ما با کشتن ما پیشی گیرد و آنها را ناتمام گذارد. این که بر اذیّت و آزار ما بیفزاید.]] 20|46|فرمود: نترسید! من با شما هستم و (حرفهایشان را) می‌شنوم و (اعمالشان را) می‌بینم (و ایشان را از کشتن و آزار شما باز می‌دارم). [[«مَعَکُمَا»: مراد از معیّت و همراهی خدا، حفاظت و رعایت و نصرت ذات باری است.]] 20|47|به پیش او بروید و بگوئید: ما دو فرستاده‌ی پروردگار تو هستیم. بنی‌اسرائیل را با ما همراه بدار (و ایشان را از ایمان باز مدار) و آنان را اذیّت و آزار مکن. ما معجزه‌ای از پروردگارت برایت‌آورده‌ایم (که دالّ بر صدق ما است). در امان ماندن از عذاب، نصیب کسی است که راه هدایت در پیش گیرد. [[«أَرْسِلْ»: آزاد کن از بردگی و بندگی و اسارت و واداشتن به کار بدون جیره و مواجب و حق و دستمزدی. بگذار در ایده و عقیده همراه ما شوند. «آیَةٍ»: معجزه‌ای بزرگ. دلیل و برهان سترگ. «السَّلامُ»: سلامت. در امان ماندن از عذاب. «عَلَی»: برای. این واژه به معنی (لِ) است. «وَالسَّلامُ عَلَی»: این جمله برای بیان تحیّت و درود نیست؛ چرا که در ابتدای خطاب ذکر نشده است (نگا: تفسیرهای المنتخب، صفوه التفاسیر، المراغی). امّا برخی آن را به معنی «درود بر کسی باد که ...» دانسته‌اند.]] 20|48|به ما وحی شده است که عذاب (شدید الهی) دامنگیر کسی می‌گردد که (آیات آسمانی و معجزات را) تکذیب نماید، و (از دعوت ما و ایمان به خدا) روی بگرداند. [[«عَلَی مَنْ»: بر کسی وارد می‌گردد که. از آن کسی است که. «تَوَلّی»: پشت کرد. اعراض نمود. روی گرداند.]] 20|49|(فرعون) گفت: ای موسی! پروردگار شما دو نفر کیست؟ [[«رَبُّکُمَا»: پروردگار شما دو نفر. بیان کلام بدین شیوه نشانه غرور فرعون است.]] 20|50|(موسی) گفت: پروردگار ما آن کسی است که هر چیزی را وجود بخشیده است و سپس (در راستای آن چیزی که برای آن آفریده شده است) رهنمودش کرده است. [[«خَلْقَهُ»: آفرینش آن. وجود آن. «هَدَی»: رهنمودش کرده است. بدو مسیر داده است. برای انجام وظیفه خاصّ خود، راهنمائی کرده است.]] 20|51|(فرعون) گفت: پس حال و وضع مردمان گذشته چه شده است؟ (اگر آن گونه باشد که تو می‌گوئی، پس چرا زنده نگشته‌اند و با ایشان حساب و کتاب نشده است؟ ما که کسی را ندیده‌ایم که زنده‌اش کرده، و به دوزخ یا بهشت فرستاده باشند). [[«بَالُ»: حال و وضع. کار و بار (نگا: یوسف / 50، محمّد / 2 و5). «الْقُرُونِ»: جمع قَرْن، مراد مردمان هم‌عصرِ اعصار و ازمنه است (نگا: انعام / 6).]] 20|52|(موسی) گفت: (تمام مشخّصات و اعمال و اقوال اقوام گذشته محفوظ و موجود است و) اطّلاعات مربوط بدیشان در کتابی عظیم و شگفت (به نام لوح محفوظ، مکتوب) است و تنها پروردگارم از آن مطّلع است و بس. پروردگار من به خطا نمی‌رود (و لذا چیزی از قلم او نمی‌افتد) و فراموش نمی‌کند (و بنابراین، چیزی از یاد او نمی‌رود. مطمئنّاً روزی جزا و سزای ایشان به تمام و کمال داده می‌شود). [[«کِتَابٍ»: کتاب عظیم و عجیب. مراد لوح محفوظ است.]] 20|53|پروردگاری است که زمین را گهواره‌ی (سکونت و آرامش) شما کرده است، و در آن راههائی (در خشکی و آب و هوا، جهت ارتباط) برایتان به وجود آورده است، و از آسمان آب را ریزان و باران کرده است، و با آن انواع گیاهان و اقسام درختان نر و ماده را رویانده است. [[«مَهْداً»: گهواره. زمین از لحاظ سهولت زندگیِ بر آن، و آسانی گشت و گذارِ در آن، به گهواره کودک تشبیه شده است که محلّ آسایش و آرامش او است. «سَلَکَ»: ساخته است. کشیده است. «أَخْرَجْنَا»: استعمال فعل (أَخْرَجْنَا) به جای (أَخْرَجَ) برای جلب توجّه شنونده به امور و کارهای شگفتی است که بعد از آن بیان می‌شود. در اینجا صنعت التفات ملحوظ و منظور است (نگا: انعام / 99). «أَزْوَاجاً»: جمع زَوْج، هم می‌تواند اشاره به اصناف و انواع گیاهان باشد، و هم اشاره به مسأله زوجیّت، یعنی نر و مادّه بودن در عالم گیاهان. «شَتَّی»: جمع شَتیت، مختلف و گوناگون در شکل و رنگ و طعم و بو.]] 20|54|(از این فرآورده‌های گیاهی، هم) خودتان بخورید و هم چهارپایان خود را (در آن) بچرانید. مسلّماً در این امور، نشانه‌های روشنی (بر اثبات وجود خدا و یگانگی او) است برای کسانی که دارای عقل سالم باشند. [[«إِرْعَوْا»: بچرانید. به چَرا ببرید. «أَنْعَام»: چهارپایان. «النُّهَی»: جمع نُهْیَة، به معنی: عقل. علّت تسمیه عقل بدان، این است که عقل از چیز قبیح نهی می‌کند. «اُوْلِی النُّهَی»: عاقلان و خردمندان.]] 20|55|ما شما را از زمین آفریده‌ایم، و بدان باز می‌گردانیم، و بار دیگر شما را از آن بیرون می‌آوریم (برای حساب و کتاب و جزا و سزا). [[«تَارَةً»: دفعه دیگر. بار دیگر (نگا: اسراء / 69).]] 20|56|ما همه‌ی معجزات خود را (که مؤیّد رسالت موسی و صدق او در اموری بود که از سوی خدا ابلاغ می‌کرد) به فرعون نشان دادیم، ولی او (همه‌ی آنها را) تکذیب کرد و (از ایمان بدانها) سرپیچی کرد. [[«کُلَّهَا»: جملگی آنها. مراد همه معجزاتی است که موسی برای اثبات موضوعات مطروحه نشان داد. یا مراد ادلّه و براهین دالّ بر وجود صانع قادر حکیم است.]] 20|57|(فرعون) گفت: ای موسی! آیا آمده‌ای که ما را با این جادوی خویش از سرزمین خودمان بیرون کنی؟ (ما می‌دانیم که مسأله‌ی نبوّت، و دعوت به توحید، و ارائه‌ی این کارهائی که می‌کنی، همگی توطئه است، و مرادت حکومت و سیطره‌ی قوم خود بر مصر است). [[«أَرْضِنَا»: سرزمین ما. مراد مصر است.]] 20|58|یَقیناً ما هم جادوئی همسان جادوی تو را برای تو می‌آوریم (و سحرت را با سحر خود باطل و بی‌اثر می‌گردانیم. پس هم اکنون) موعد آن را معیّن کن. موعدی که نه ما و نه تو از آن تخلّف نکنیم، و وعده‌گاه مکان صاف و مسطّح، و فاصله‌ی آن نسبت به همگان یکسان باشد. [[«مَکَاناً سُویً»: مکان صاف و مسطّح. جائی که مسافت آن نسبت به ما و شما یک اندازه باشد. (مَکاناً) بدل از (مَوْعِداً) است.]] 20|59|(موسی) گفت: میعاد ما و شما روز جشنی است که در آن خود را می‌آرایند. باید مردم در چاشتگاه گرد آورده شوند (تا ماجرائی را ببینند که میان ما و شما می‌گذرد). [[«یَوْمُ الزِّینَةِ»: روز زینت. روزی بوده است که یکی از اعیاد به حساب می‌آمده است و همگان در آن خود را می‌آراسته‌اند و به سرور و شادی می‌پرداخته‌اند. گویا امروزه در مصر هنوز برقرار و «وفاء نیل» نام دارد. «ضُحیً»: چاشتگاه. چاشت.]] 20|60|(فرعون آن مجلس را ترک گفت و) پشت نمود و رفت و همه‌ی مکر و فریب خود را جمع کرد و سپس (در روز موعد با تمام قدرت و جملگی جادوگران چیره‌دست و ادوات و ابزار جادو به میدان) آمد. [[«کیْد»: نیرنگ. مراد همه چیزهائی است که در چاره‌کردن موسی و پیروزی بر او، لازم و ضروری بود.]] 20|61|موسی خطاب به جادوگران گفت: وای بر شما! بر خدا دروغ نبندید (و به الوهیّت فرعون باور نکنید، و پیغمبران خدا را تکذیب ننمائید، و معجزات ایشان را جادو ندانید) که خدا شما را با عذاب (خود) نابود و ریشه‌کن خواهد ساخت، و شکست و نومیدی از آن کسانی است که بر خدا دروغ می‌بندند. [[«وَیْلَکُمْ»: وای بر شما! نابود شوید! «یُسْحِتَ»: ریشه‌کن و نابود می‌گرداند. «خَابَ»: ناامید گردید. شکست خورد.]] 20|62|(این سخن موسی ایشان را به هراس انداخت، و بر برخی از دلها تأثیر خود را بخشید، و در میان جمعیّت ساحران اختلاف افتاد) و درباره‌ی کارهایشان به نزاع برخاستند، و مخفیانه و درگوشی با هم به سخن پرداختند. [[«أَسَرُّوا النَّجْوَی»: نجوای خود را درباره کار موسی و این که در حق او چه خواهند کرد، از مردم مخفی و نهان داشتند.]] 20|63|(جادوگران بعد از رایزنی به یکدیگر) گفتند: این دو نفر قطعاً جادوگرند. آنان می‌خواهند شما را با جادوی خود از سرزمینتان بیرون کنند، و آئین بهتر و برتر شما را از میان بردارند. [[«إِنْ»: حرف مشبّهةٌ بالفعل و مخفّف از مثقّله است و به همین خاطر در مابعد خود عمل نکرده است. یا این که (إِنْ) حرف نافیه و به معنی (ما) است و حرف لام واژه (لَسَاحِرَانِ) به معنی (إِلاّ) است و تقدیر چنین است: ما هذانِ إِلاّ ساحِرانِ. این دو نفر جز دو ساحر نبوده و نیستند. «طَریقَة»: راه و رسم. آئین و مذهب. «الْمُثْلَی»: مؤنّث (أَمْثَل) به معنی افضل است، یعنی: بهتر و برتر. مرادشان آئین عالی و مذهب حق است.]] 20|64|تمام مکر و کید خود را (اعم از نقشه و مهارت و قدرت ممکن) رویهم بریزید و یکپارچه به کار گیرید. سپس همگی در یک صف (به میدان مبارزه) گام نهید. امروز کسی پیروز می‌گردد که بتواند برتری خود را (به حریف) نشان دهد. [[«أُئْتُوا»: بیائید. درآئید. «صَفّاً»: یک صف. صف کشیده. حال است و به معنی: مُصْطَفّینَ است. «إِسْتَعْلَی»: برتری یافت. چیره شد.]] 20|65|(جادوگران باد به غبغب انداخته) گفتند: ای موسی! آیا تو اوّل (هنرنمائی خود را می‌کنی و عصای خود را) می‌اندازی، یا ما اوّل (دست به کار شویم و اسباب و ادوات جادوی خویش را) بیندازیم (و کار تو را یکسره سازیم؟). [[«تُلْقِیَ»: بر زمین می‌اندازی و بساط جادوگری را می‌پراکنی. مفعول فعل به علّت وضوح، حذف شده است.]] 20|66|(موسی) گفت: شما اوّل (شروع کنید و آنچه دارید جلو) بیندازید. (آنان طنابها و عصاهای خود را انداختند. موسی) چنان به نظرش رسید که بر اثر جادوی ایشان، به ناگاه طنابها و عصاهای آنان (مار شده‌اند و می‌خزند و) تند راه می‌روند. [[«حِبَال»: جمع حَبْل، طناب. ریسمان. «عِصِیّ»: جمع عَصا، چوبه دستیها. «تَسْعَی»: حرکت می‌کند. تند راه می‌رود.]] 20|67|در این هنگام موسی در درون خود، احساس اندکی هراس کرد. [[«أَوْجَسَ»: احساس کرد. به دل افکند. به دل راه داد (نگا: هود / 70).]] 20|68|گفتیم: مترس! حتماً تو برتری (و بر آنان چیره می‌شوی و کارهای باطلشان را شکست خواهی داد). [[«الأعْلَی»: برتر. چیره (نگا: آل‌عمران / 139 و نجم / 7).]] 20|69|و چیزی را که در دست راست داری بیفکن تا همه‌ی ساخته‌های (مزوّرانه و شعبده‌بازیهای مکّارانه‌ی) ایشان را به سرعت ببلعد. چرا که کارهائی را که کرده‌اند، نیرنگِ جادوگر است، و جادوگر هر کجا برود پیروز نمی‌شود. [[«تَلْقَفْ»: تند می‌بلعد (نگا: اعراف / 117). «إِنَّما»: مسلّماً چیزی را که. «کَیْدُ»: نیرنگ. چشم‌بندی. «سَاحِرٍ»: مراد جنس جادوگر است. «حَیْثُ أَتَی»: هرجا باشد. هر کجا برود.]] 20|70|(موسی عصای خود را انداخت. عصا مار بزرگی گردید و همه‌ی طنابها و چوب‌دستیهای مارگونه‌ی ایشان را فوراً بلعید.) به دنبال آن، جادوگران همگی به سجده افتادند و گفتند: ما (حقیقت را عیان می‌بینیم و) به پروردگار هارون و موسی ایمان داریم. [[«أُلْقِیَ السَّحَرَةُ»: جادوگران انداخته شدند. استعمال فعل مجهول بیانگر این واقعیّت است که سطوت معجزه، جادوگران را فروتنانه بر رو انداخته است.]] 20|71|(فرعون) گفت: آیا پیش از آن که به شما اجازه دهم، بدو ایمان آوردید؟! مسلّماً او بزرگ شما است. بزرگی که به شما جادوگری آموخته است. بی‌گمان دستهایتان و پاهایتان را عکس یکدیگر قطع می‌کنم، و شما را بر فراز شاخه‌های درختان خرما به دار می‌آویزم. (آن وقت) خواهید دانست که کدام یک (از دو خدا: من یا خدای موسی) عذابش سخت‌تر و پایدارتر است. [[«آذَنَ»: اجازه دهم. «کَبِیر»: رئیس. بزرگ. «مِنْ خِلافٍ»: عکس یکدیگر. از دو قسمت مختلف، مثل پای راست و دست چپ، و پای چپ و دست راست. «لأُصَلِّبَنَّ»: قطعاً به دار می‌آویزم. «فِی»: به معنی (علی) یعنی بالا و فراز است. «جُذُوع»: جمع جِذْع، ساقه و تنه. شاخه (نگا: مریم / 23 و 25).]] 20|72|(جادوگران پاسخ دادند و) گفتند: ما هرگز تو را بر دلائل و براهین روشنی که برایمان آمده است، و بر پروردگاری که ما را آفریده است بر نمی‌گزینیم و مقدّم نمی‌داریم، پس هر فرمانی که می‌خواهی صادر کنی، صادر کن (و آنچه می‌خواهی بکن، که باکی نیست. امّا بدان) تو تنها می‌توانی در زندگی این جهان فرمان بدهی (و قدرت فرماندهی تو از دائره‌ی این دنیا فراتر نمی‌رود). [[«لَن نُّؤْثِرَکَ»: هرگز تو را ترجیح نمی‌دهیم و برنمی‌گزینیم. «الْبَیِّنَاتِ»: معجزات. دلائل. «وَالَّذِی فَطَرَنا»: و بر خدائی که ما را آفریده است. حرف (وَ) می‌تواند حرف عطف و (ألّذی) عطف بر (ما) باشد، و یا این که واو حرف جرّ و برای قسم باشد. «إِقْضِ»: حکم کن، فرمان بده. «قَاضٍ»: حکم‌کننده. فرمان دهنده. عائد آن محذوف است. «هذِهِ الْحَیَاةَ»: مفعول فیه است.]] 20|73|ما به پروردگارمان ایمان آورده‌ایم تا ببخشاید گناهان ما را و جادوگریهائی را که بدان وادارمان می‌کردی. خدا بهتر (از هر کسی) و پایدارتر (از هر قدرتی) است. [[«خَطَایَا»: خطاها. گناهان و بدیها. «أَکْرَهْتَنَا»: به ما تحمیل کردی. وادارمان نمودی. این جمله بیانگر این واقعیّت است که جادوگران می‌دانستند که جادوگری، گمراهسازی و کار ناپسندی است. فرعون آن را برای به هراس انداختن مردم از خود، مورد بهره‌برداری قرار می‌داد.]] 20|74|(ساحران سپس چنین ادامه دادند و گفتند:) بی‌گمان هر که (بی‌ایمان و) گنهکار به پیش پروردگارش رود، دوزخ از آن او است. در آنجا نه می‌میرد (تا از دست عذاب رهائی یابد) و نه زنده می‌ماند (آن گونه که باید زیست و از نعمتها لذّت برد و بهره‌مند گردید. بلکه برای همیشه در میان مرگ و زندگی دست و پا می‌زند). [[«إِنَّهُ»: کار و بار چنین است. واژه (هُ) ضمیر شأن است. «مُجْرِماً»: بزهکارانه. به قرینه واژه (مُؤْمِن) در آیه بعدی و بسیاری از آیات دیگر، مراد از مُجْرِم، کافر و بی‌ایمان است (نگا: اعراف / 84، فرقان / 31).]] 20|75|و هرکه با ایمان و عمل صالح به پیش پروردگارش رود، چنین کسانی دارای مراتب والا و منازل بالایند. [[«الْعُلَی»: جمع عُلْیا، مؤنّث أَعْلی، بالا و والا، رفیع و شریف.]] 20|76|(آن منازل و مراتب) باغهای (بهشت جاویدانی) است که جای ماندگاری است، و در زیر (قصرها و درختهای) آن رودبارها جاری است، و جاودانه در آنجا می‌مانند، و این (چنین چیز باارزشی) پاداش کسی است که (با ایمان و انجام طاعت) خویشتن را پاک و پاکیزه (از کثافات کفر و معاصی) کند. [[«جَنَّاتُ»: بدل از (الدَّرَجاتُ الْعُلَی) است. «تَزَکَّی»: خود را پاک داشت. خویشتن را پاکیزه از کفر و معاصی‌کرد.]] 20|77|(مدّتها به این منوال گذشت و حوادث تلخ و شیرینی میان موسی و فرعون روی داد. سرانجام) ما به موسی پیام دادیم که شبانه بندگانم را (از مصر به سوی فلسطین) کوچ بده، و آن گاه (که به کرانه‌ی نیل رسیدید، با عصا به رودخانه‌ی دریاگون نیل بزن و) راهی خشک برای آنان در این دریا بگشا. (راهی که چون در آن گام بگذاری) نه از فرعونیان می‌ترسی که به تو برسند و نه (از غرق شدن در آب) هراسی داری. [[«أَسْرِ بِعِبَادِی»: شبانه بندگانم را کوچ بده و از مصر به سوی سرزمین موعود فلسطین بیرون ببر (نگا: اسراء / 1). «فَاضْرِبْ لَهُمْ»: برای ایشان بساز. مأخوذ از گفتار عرب است، وقتی که می‌گویند: ضَرَبَ فُلانٌ لِفُلانٍ فی مالِهِ نصیباً. یعنی قسمتی را مال ایشان ساخت. «یَبَساً»: خشک. مصدر است و در معنی وصفی، یعنی (یابِس) به کار رفته است و وصف (طَریقاً) می‌باشد. «دَرَکاً»: ملحق شدن و دریافتن. اسم مصدر از ادراک است. «لا تَخافُ دَرَکاً وَ ...»: حال ضمیر مستتر در (إِضْرِبْ) است.]] 20|78|(موسی فرمان خدا را اجرا کرد و) فرعون با لشکریانش آنان را دنبال کردند (و در کنار دریا بدیشان رسیدند و در عقبشان وارد جاده‌ای شدند که با کنار رفتن آب پدید آمده بود. در این هنگام) دریا آنان را به گونه‌ی شگفتی در میان (امواج خروشان) خود گرفت. [[«أَتْبَعَهُمْ»: دنبالشان کرد. در عقبشان روان شد. «غَشِیَهُمْ»: ایشان را فرا گرفت. آنان را در خود نهان کرد. «الْیَمِّ»: دریا (نگا: اعراف / 136). «مَا»: آن چیزی که خِردها نمی‌توانند به توصیفش بپردازند و خوف و هراسش را بیان دارند. فاعل است.]] 20|79|(بدین منوال) فرعون قوم خود را گمراه ساخت و (به بیراهه کشاند، و ایشان را به راه راست) هدایت ننمود. [[«أَضَلً»: گمراه ساخت. «مَا هَدَی»: رهنمود نکرد. این بخش، بیانگر تکذیب سخن فرعون است که می‌گفت: من شما را جز به راه هدایت رهنمود نمی‌نمایم (نگا: غافر / 29).]] 20|80|ای بنی‌اسرائیل! ما شما را از (چنگال فرعون، یعنی) دشمنتان نجات دادیم، و طرف راست کوه طور را میعادگاه (موسی و هفتاد نفر از) شما کردیم (تا تورات را دریافت دارد)، و ترنجبین و بلدرچین را (در آن بیابانی که سرگردان بودید) نصیب شما ساختیم. [[«الأیْمَنَ»: سمت راست. صفت (جانب) است (نگا: مریم / 52). «نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَی»: (نگا: بقره / 57).]] 20|81|(بدیشان گفتیم:) از (این) روزیهای پاکیزه‌ای که (بدون رنج) به شما داده‌ایم بخورید و در آن (از حدود و مقرّرات خدا) تجاوز نکنید (و مواظب باشید نعمت رایگان، موجب کفران و طغیان شما نشود. چه اگر نعمت من، باعث ناسپاسی و گردنکشی شود) خشم من دامنگیرتان می‌گردد و هرکه خشم من دامنگیرش شود پرت و هلاک می‌شود. [[«لا تَطْغَوْا فِیهِ»: در آن سرکشی نکنید. سرکشی در نعمت خدا این است که انسان به جای این که از آن در راه طاعت و عبادت خدا و طریق سعادت دنیا و آخرت خود استفاده کند، آن را وسیله گناهکاری و ناسپاسی و گردنکشی از فرمان و قوانین الهی، و بالاخره کفر و زندقه سازد. «هَوی»: پرت شد و سقوط کرد. هلاک و نابود گردید.]] 20|82|من قطعاً (با غفران عظیمی که دارم) می‌آمرزم کسی را که (از کفر و گناه خود) برگردد و (به بهترین وجه) ایمان بیاورد و کارهای شایسته بکند و سپس راهیاب بشود (و این راه را تا آخر زندگی ادامه دهد). [[«غَفَّارٌ»: بسیار آمرزنده. دارای آمرزش سترگ. «آمَنَ»: ایمان آورد. در آراستن و پیراستن ایمان خود کوشید. «إِهْتَدَی»: راهیاب شد. بر هدایت دوام و استمرار داشت.]] 20|83|(موسی پیش‌تر خود را به کوه طور رسانید. بدو گفتیم:) ای موسی! چه چیز تو را بر آن داشت که (درآمدن به کوه طور) بر قوم خود پیشی گیری؟ [[«أَعْجَلَکَ»: تو را به شتاب و سبقت واداشت.]] 20|84|(موسی) گفت: آنان به دنبال من بوده و (هرچه زودتر به خدمت می‌رسند). پروردگارا! من به سوی (میعادگاه و محضر وحی) تو شتاب کردم تا (هرچه زودتر احکام و قوانین تو را دریافت و به بندگانت برسانم و از من) خوشنود شوی. [[«عَلَی أَثَرِی»: به دنبال من. نزدیک به من و پا به پای من.]] 20|85|(خدا) فرمود: ما قوم تو را بعد از (رهسپار شدن) تو (بدینجا) آزمایش کردیم (و آنان از عهده‌ی امتحان برنیامدند) و «سامری» ایشان را گمراه و از راه بدر کرد. [[«فَتَنَّا»: آزمایش کردیم. آزمودیم. «السَّامِرِیُّ»: مردی از اهالی فلسطین بود و از اقلیم سامره. به مصر کوچ کرد و بعدها همراه بنی‌اسرائیل از آنجا خارج شد. او منافق بود و چنین وانمود می‌کرد که به موسی ایمان دارد و کفر خود را مخفی می‌کرد.]] 20|86|موسی پس از دریافت تورات، خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود برگشت. (بدیشان پرخاش کرد و) گفت: ای قوم من! مگر پروردگارتان وعده‌ی نیکوئی به شما نداد (که عبارت است از: نزول تورات و بیان احکام آسمانی، و نجات و پیروزی بر فرعونیان، و وارث حکومت مصر شدن، و مغفرت و آمرزش خداوندی؟). آیا مدّت جدائی من از شما به طول انجامیده است؟! یا این که خواسته‌اید که خشم پروردگارتان دامنگیرتان شود و این است که با وعده‌ی من مخالفت کرده‌اید؟! (و سر از آئین و راه و روش من پیچیده و بیراهه رفته‌اید). [[«غَضْبَانَ»: خشمگین. حال است. «أَسِفاً»: غم‌زده و اندوهناک. حال دوم است. «وَعْداً حَسَناً»: وعده زیبائی. مراد نزول تورات و بیان احکام آسمانی در آن؛ یا نجات و پیروزی بر فرعونیان و وارث حکومت سرزمین مصر شدن؛ یا وعده مغفرت و آمرزش توبه‌کنندگان و انجام‌دهندگان کارهای پسندیده؛ و یا این که همه این امور. «الْعَهْدُ»: مدّت جدائی موسی از بنی‌اسرائیل و رفتن به مناجات. «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ ...»: مراد این است که عمل شما آن چنان است که گویا چنین تصمیمی را درباره خود اتّخاذ کرده‌اید.]] 20|87|گفتند: ما به اختیار خود از وعده‌ی تو سرپیچی نکرده‌ایم، ولیکن بارهای سنگینی از زیورآلات (طلائیِ) مردمان (قبطی که توسّط زنانمان به بهانه‌ی امانت جهت خودآرائی بدانها در روز عید گرفته شده بود و به همراه داشتیم) بار ما شده بود و (سامری می‌گفت: نحوست این زر و زیورِ حرام است که موسی برنمی‌گردد. این بود که) ما آنها را از خود دور انداختیم و سامری نیز (آنچه با خود داشت) از خود دور افکند. [[«مَلْکِ»: اختیار و توانائی. «أَوْزَاراً»: جمع وِزْر است به معنی بارهای سنگین. «زِینَة»: زیورآلات. مراد زر و طلای امانتی است که زنان بنی‌اسرائیل قبل از حرکت از مصر به بهانه فرارسیدن عید خود از قبطیان گرفته بودند. «قَذَفْنَا»: انداختیم. از خود دور کردیم. «فَکَذلِکَ أَلْقَی السَّامِرِیُّ»: سامری هم آنچه داشت دور انداخت. سامری هم آنها را به میان آتش انداخت. این بود که سامری برنامه و طرحی که داشت به مرحله اجرا درآورد.]] 20|88|سپس مجسّمه‌ی گوساله‌ای را برای مردم (از میان آتش) بیرون آورد (که به علّت تعبیه‌ی سوراخهائی در آن، به هنگام وزش باد، صدائی همچون) صدای گوساله داشت. (سامری و پیروانش) گفتند: این معبود شما و معبود موسی است و او (چنین چیزی را) فراموش کرده است (و در طلب آن به کوه طور رفته است). [[«فَأَخْرَجَ لَهُمْ»: این بخش، از زبان خداوند است که بیانگر نتیجه فتنه‌انگیزی سامری است. «جَسَداً»: جسم. لاشه. مراد مجسّمه و تندیس است. بدل از (عِجْلاً) می‌باشد (نگا: اعراف / 148). «خُوَارٌ»: صدای گاو. «نَسِیَ»: موسی فراموش کرده است. سامری عهد و پیمان خود را با خدا و موسی به فراموشی سپرد.]] 20|89|آیا آنان نمی‌بینند که (این گوساله) پاسخ ایشان را نمی‌دهد و زیانی از آنان دور نمی‌گرداند و سودی برایشان فراهم نمی‌آورد؟ [[«لا یَرْجِعُ»: برنمی‌گرداند. مراد این است که سخن نمی‌گوید و پاسخ نمی‌دهد. به صورت متعدّی استعمال شده است (نگا: ممتحنه / 10، سبأ / 31). «أَلاّ یَرْجِعَ»: حرف (أَنْ) مخفّف از مثقّله و جزو حروف مشبّهةٌ بالفعل است.]] 20|90|هارون (که به هنگام وقوع چنین آشوبی در میانشان بسر می‌برد،) پیش‌تر (از برگشتن موسی از میعادگاه) به بنی‌اسرائیل گفت: ای قوم من! با این (گوساله‌ی زرّینْ) شما دچار بلا (و آزمون بزرگ و سختی) شده‌اید. پروردگار شما خداوند مهربان است (نه کس و نه چیز دیگری). اکنون که چنین است، از من پیروی کنید و از فرمان من اطاعت نمائید. [[«مِن قَبْلُ»: پیش از برگشت موسی از کوه طور. «فُتِنتُم بِهِ»: بدان در فتنه و بلا افتاده‌اید. چرا که گوساله را می‌پرستید و به دوزخ می‌افتید. بدان دچار آزمایش و آزمون شده‌اید. چرا که گوساله‌ای بدین شکل و هیئت، برای امتحان ایمان شما است.]] 20|91|گفتند: ما پیوسته به پرستش این گوساله ادامه می‌دهیم تا موسی به پیش ما برمی‌گردد. [[«لَن نَّبْرَحَ»: همیشه ما. «عَاکِفینَ»: مقیمان. پرستش‌کنندگان (نگا: بقره / 187، اعراف / 138).]] 20|92|(موسی در حالی که از آنچه شنید و دید، سخت متأثّر بود) گفت: ای هارون! هنگامی که دیدی آنان گمراه می‌شوند، چه چیز مانع از آن شد که (جلو ایشان را بگیری و نگذاری به بیراهه روند؟ و) ... [[«مَا مَنَعَکَ؟»: چه چیز تو را بازداشت؟ چه چیز جلو تو را گرفت؟]] 20|93|از من پیروی کنی؟! (مگر هنگامی که می‌خواستم به میعادگاه بروم نگفتم: جانشین من باش در میان قوم من، و به اصلاح بپرداز و راه تباهکاران را در پیش مگیر؟). آیا از دستور من سرپیچی کردی؟ [[«أَلاّ تَتَّبِعَنِی؟»: این که از من پیروی نکنی؟ اشاره به این است که موسی به هارون گفته بود که پس از رفتن موسی، او جانشین وی شود و به اصلاح بپردازد (نگا: اعراف / 142).]] 20|94|(هارون) گفت: ای پسر مادرم! نه ریش مرا بگیر و نه موی سرم را (بر دست بپیچ). من ترسیدم که (اگر با ایشان شدّت عمل نشان دهم) بگوئی میان بنی‌اسرائیل تفرقه انداختی و سفارش مرا به کار نبستی. [[«یَا ابْنَ أُمَّ»: ای پسر مادرم! ادای سخن بدین شیوه، برای برانگیختن رأفت و رِقّت موسی بود، والاّ موسی و هارون برادران پدری و مادری یکدیگر بودند. یاء متکلّم از آخر (أُمَّ) برابر قاعده زبان عربی حذف و با فتحه خوانده شده است. «لَمْ تَرْقُبْ»: رعایت نکردی. حفظ و نگهداری نکردی (نگا: توبه / 8 و 10).]] 20|95|(موسی) گفت: (امّا تو) ای سامری! این کار خطرناک چیست که از تو سر زده است؟ [[«خَطْب»: امر خطیر. کار خطرناک و عظیم (نگا: یوسف / 51، حجر / 57).]] 20|96|(سامری) گفت: من از چیزهائی (در صنعت و هنر مجسّمه‌سازی) آگاهم که بنی‌اسرائیل از آنها آگاه نیستند. من مقداری از آثار (تعالیم و قوانین) پیغمبر (خدا موسی) را برگرفتم و برای (گول‌زدن دیگران) آن را (به شکم گوساله) ریختم. این چنین نفْسِ من مطلب را در نظرم آراست (و آنچه می‌خواستم انجام دادم). [[معنی دیگر آیه که تنها نقل قول از زبان سامری است عبارت است از: سامری گفت: چیزی را من دیده‌ام که آنان ندیده‌اند (که جبرئیل فرشته وحی است) و از جای پای (اسب) جبرئیل مشتی (خاک) برگرفتم و آن را (به درون گوساله) ریختم، و نفْس من این چنین کار را در نظرم آراست. «بَصُرْتُ»: دیدم. مراد از دیدن در اینجا، فهم کردن و پی‌بردن و دانستن فنون مجسّمه‌سازی و تمثالگری است. «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً»: مشتی را برگرفتم. مراد برداشتن مقداری از تورات و عمل کردن بدان است. «أَثَرِ الرَّسُولِ»: اثر پیغمبر. مراد از (أَثَر) تورات، و مراد از (الرَّسُول) موسی است. «نَبَذْتُ»: انداختم. رها کردم. «سَوَّلَتْ»: آن را زینت داد و گرامی و شیرین کرد (نگا: یوسف / 18 و 83).]] 20|97|(موسی به سامری) گفت: برو (از میان ما). در زندگی دنیا بهره‌ات (بیزاری و گریز باد. و) این که پیوسته بگوئی: (به من) دست نزنید و نزدیک نشوید، و در آخرت برای تو موعدی است که درباره‌ات تخلّف‌ناپذیر است (و خداوند آن را فراموش نخواهد کرد. هم‌اینک هم، گوساله‌ی) معبودت را که پیوسته به عبادتش می‌پرداختی بنگر و ببین که چگونه آن را می‌سوزانیم و سپس خاکسترش را به دریا می‌ریزیم و می‌پراکنیم. [[«مِسَاسَ»: تماس. مخالطت و معاشرت. مصدر باب مفاعله است. «لا مِسَاسَ»: هیچ گونه همنشینی و آمیزشی نیست. مراد نهی است، یعنی با من نیامیزید و تماس نگیرید. مقصود بایکوت سامری و طرد او از میان جامعه است. اشاره به یکی از قوانین جزائی شریعت موسی است که اعلان پلیدی پلید و کناره‌گیری از او است (نگا: فی ظلال‌القرآن). «لَن تُخْلَفَهُ»: از تو در نمی‌گذرد. «إِلهِکَ»: معبود خود. مراد گوساله سامری است. «نَسْفاً»: از هم پاشیدن و پراکندن.]] 20|98|معبود شما تنها الله است، همان خدائی که معبودی جز او نیست. دانش او همه‌چیز را فرا گرفته است (و از گذشته و حال و آینده، و آنچه بوده است و هست و خواهد بود، باخبر است). [[«وَسِعَ»: در بر گرفته‌است. فرا گرفته‌است (نگا: بقره / 255، انعام / 80).]] 20|99|این چنین اخبار گذشتگان را برای تو بازگو می‌کنیم. ما از سوی خود قرآن را به تو عطا کرده‌ایم (که صلاح دین و دنیا را به تو و پیروانت تذکّر می‌دهد). [[«کَذلِکَ»: این چنین اخبار گذشتگان را. همان گونه که خبر موسی را برایت روایت کردیم، تو را از سرگذشت ملّتهای گذشته دیگر مطلع می‌سازیم. «ذِکْراً»: مراد قرآن است (نگا: آل‌عمران / 58، حجر / 6 و 9).]] 20|100|هرکس از قرآن روی گردان شود (و از تصدیق و عمل بدان دوری گزیند، در دنیا گمراه خواهد بود، و) در روز قیامت بار سنگینی (از عذاب مسؤولیّت و گناه) بر دوش خواهد داشت. [[«وِزْراً»: بار سنگین. بر گناه هم اطلاق می‌شود، و در اینجا مراد عقوبت و جزای گناه است.]] 20|101|(این چنین کسانی) جاودانه در آن (عذاب) خواهند ماند، و چه بار بدی که در روز قیامت دارند! [[«حِمْلاً»: بار. مراد بار سنگین گناهان است.]] 20|102|روزی در صُور (برای بار دوم) دمیده می‌شود، و گنهکاران را (با چهره و اندام) کبود رنگ (از شدّت درد و رنج، و با چشمان کور) در آن روز (در گستره‌ی رستاخیز) گرد می‌آوریم. [[«زُرْقاً»: جمع أَزْرَق. کسی که صورتش بر اثر شدّت درد و رنج، تیره و کبود شده باشد. کبود چشم. مراد از کبودی چشم ضعف بینائی است، و کبود چشم را نابینا معنی کرده‌اند (نگا: طه / 124). حال بشمار است.]] 20|103|آنان در میان خود آهسته به هم می‌گویند: جز ده شبانه‌روز (در دنیا) نبوده‌اید و نمانده‌اید. [[«یَتَخَافَتُونَ»: با صدای آهسته بهم می‌گویند. «إِن لَّبِثْتُمْ»: نمانده‌اید و توقّف نکرده‌اید (نگا: یونس / 45). «عَشْراً»: مذکّر آمدن این واژه، بیانگر این است که تمییزِ محذوف، مؤنّث است که لَیالی است؛ هرچند هنگامی که عدد بدون معدود بیان شود، این قاعده چندان مراعات نمی‌گردد.]] 20|104|ما بهتر می‌دانیم که (آهسته به یکدیگر) چه می‌گویند، و (کاملاً آگاهیم) از سخن کسی که راهش (در به تصویرکشیدن کوتاهی دنیا، به حقیقت) نزدیکتر و بهتر است، آن گاه که می‌گوید: شما تنها یک روز در دنیا بسر برده‌اید! [[«أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً»: کسی که رأی او دادگرانه‌تر و به واقعیّت نزدیکتر است. مراد از ترجیح سخن گوینده دوم این نیست که او به صداقت و راستی نزدیکتر است؛ بلکه مراد این است که او بهتر درجه پشیمانی و اندازه هراس و عذاب قیامت را به تصویر کشیده است. چرا که عمر جهان گذران، در قبال عمر بی‌پایان و جاویدان آخرت، نه ده روز، بلکه یک روز نیز بشمار نمی‌آید که کمترین عدد است.]] 20|105|(ای پیغمبر! حال که از قیامت صحبت کرده‌ای، منکران رستاخیز) از تو درباره‌ی کوهها می‌پرسند (و می‌گویند: کوههائی بدین عظمت - که به عقیده‌ی ایشان قابل تزلزل نیست - به هنگام پایان گرفتن جهان چه سرنوشتی خواهند داشت؟). بگو: پروردگارم آنها را از جا می‌کند و (در هوا) پراکنده می‌دارد (و برباد می‌دهد). [[«نَسْفاً»: از بُن کندن و پراکنده ساختن (نگا: مرسلات / 10).]] 20|106|سپس زمین را به صورت فَلات صاف و هموار و بی‌آب و گیاه رها می‌سازد. [[«قَاعاً»: فَلات. زمین صاف و هموار (نگا: نور / 39). خالی (نگا: تفسیرالمصحف المیسّر). «صَفْصَفاً»: کاملاً مسطّح و هموار و صاف.]] 20|107|در آن هیچ گونه پستی و بلندی نمی‌بینی (انگار قبلاً آباد نبوده است و خانه و کاشانه و فراز و نشیبی نداشته است). [[«عِوَج»: پیچ. نشیب. گودی. «أَمْتاً»: فراز. برجستگی. بلندی.]] 20|108|در آن روز (که مردمان سر از گورها به در می‌آورند، همگی) بدون کمترین سرپیچی، از منادی (الهی) پیروی می‌کنند، (و برابر فرمان او رهسپار عرصه‌ی محشر می‌شوند،) و صداها به سبب (جلال و شکوه خداوند) مهربان فروکش می‌کند، و جز صدای آهسته (و پنهان در زیر لبان، چیزی) نمی‌شنوی. [[«الدَّاعِی»: دعوت‌کننده. مُنادی. مراد إسرافیل است. «عِوَج»: سرپیچی و انحراف. «لِلرَّحْمنِ»: به خاطر سیطره عظمت خداوند مهربان بر عرصه محشر. در برابر خداوند مهربان. «هَمْساً»: صدای آهسته و زیرلبی.]] 20|109|در آن روز شفاعت (هیچ کسی) سودی نمی‌بخشد، مگر (شفاعت) کسی که خداوند مهربان به او اجازه دهد و گفتارش را بپسندد. [[«لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ»: در روز قیامت. شفاعت به سه شرط انجام می‌گیرد: 1 - خدا به شفاعت کننده اجازه شفاعت دهد (نگا: بقره / 255، یونس / 3). 2 - آنچه درخواست می‌شود خداپسند باشد (نگا: طه / 109). 3 - خدا راضی شود از کسی که برای او شفاعت می‌گردد (نگا: انبیاء / 28، نجم / 26).]] 20|110|خدا می‌داند آنچه را که (مردمان) در پیش دارند و (در آخرت بدان گرفتار می‌آیند، و می‌داند) آنچه را که (در دنیا انجام داده‌اند و) پشت سر گذاشته‌اند، ولی آنان از (کار و بار و حکمت) آفریدگار آگاهی ندارند. [[«مَا بَیْنَ أیْدِیهِمْ»: امور دنیای ایشان. احوال قیامت آنان. «مَا خَلْفَهُمْ»: امور دنیای ایشان. احوال قیامت آنان. هر یک از دو موصول «مَا» می‌تواند مربوط به گذشته یا آینده، و یا این که امور دنیا یا امور آخرت باشد و برعکس هم، معنی شود. «هُمْ»: مرجع ضمیر می‌تواند مردمان یا گردآیندگان در عرصه محشر باشد. «بِهِ»: مرجع ضمیر می‌تواند خدا باشد که معنی آن گذشت، و یا این که موصولهای (ما) باشد که معنی آن چنین می‌شود: خدا می‌داند که مردمان چه کرده‌اند و چه می‌کنند و عاقبتشان چه خواهد بود، ولی مردمان کارهای خود را فراموش می‌کنند و نمی‌دانند در دنیا و آخرت چه بر سرشان می‌آید.]] 20|111|(در آن روز همه‌ی) چهره‌ها در برابر خداوندِ باقی و جاویدان، و گرداننده و نگهبانِ جهان (همچون اسیران) خضوع و خشوع می‌کنند و کُرنِش می‌برند، و کسی که (در آن روز کوله‌بارِ) کفر (دنیای خود) را بر دوش کشد، ناامید (از لطف خدا و بی‌بهره از نجات و ثواب) می‌گردد. [[«عَنَتْ»: خشوع و خضوع کرد. مثل اسیران کرنش برد. از این ماده واژه (عانی) به معنی اسیر است که جمع آن (عُناة) است. «الْوُجُوهُ»: چهره‌ها. ذکر چهره‌ها در میان سایر اعضاء، بدان خاطر است که اشرف اندامها بوده و اثر فروتنی و خواری در آن نمایان می‌گردد. و یا این که تسمیه کلّ به اسم جزء است و مراد خودِ انسانها است. «الْحَیِّ الْقَیُّومِ»: (نگا: بقره / 255). «خَابَ»: ناامید گردید و به آرزو نرسید. زیانمند شد. از دست داد. «ظُلْماً»: کفر.]] 20|112|و هر کس کارهای نیکو انجام دهد، در حالی که مؤمن باشد، نه از ظلم و ستمی می‌ترسد (که بر او رود، و مثلاً بر گناهانش افزوده شود) و نه از کم و کاستی می‌هراسد (که گریبانگیر کارهای نیک و پاداشش شود. چرا که حساب خدا دقیق است). [[«وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»: در حالی که انجام دهنده کارهای نیک مؤمن باشد. چرا که کارهای نیک کافر هدر می‌رود و ضائع می‌شود (نگا: بقره / 217، زُمَر / 65، احزاب / 19). «ظُلْماً»: مراد عقاب بدون سبب، یا افزایش بر لغزشها و سیّئات است. «هَضْماً»: خوردن و کاستن. کم کردن حق کسی و وفا نکردن به ادای آن واجب. مراد کاستن از حَسَنات است.]] 20|113|همچنین قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم و در آن بیم دادن و ترساندن را (به شیوه‌های گوناگون) بازگو کردیم، تا این که (مردمان از کفر و معاصی) بپرهیزند، یا باعث یادآوری و بیداری (و مایه‌ی پند و عبرت) ایشان شود. [[«کَذلِکَ»: همچنین. عطف بر (کَذلِکَ) در آیه 99 است. «أَنْزَلْناهُ»: بدون مرجع قبلی، برای اشاره به عظمت قرآن و استقرار و حضور آن در اَذهان است. «قُرْآناً عَرَبِیّاً»: حال اوّل و حال دوم بشمارند؛ یا این که (قُرْآناً) حال و (عَرَبِیّاً) صفت آن است (نگا: یوسف / 2). «صَرَّفْنا»: به شیوه‌های گوناگون و بیانات مختلف بازگو کردیم (نگا: انعام / 46، إسراء / 41). «ذِکْراً»: پند و عبرت. بیداری و آگاهی.]] 20|114|والا مقام خدا است که شاه حقیقی او است (و جملگی فرماندهان و فرمانبران بدو نیازمندند، و دائره‌ی امر و نهیش سراسر گستره‌ی هستی است. ای پیغمبر! نازل کننده‌ی قرآن چنین خدای بلندمرتبه و توانائی است. پس به هنگام نزول قرآن) پیش از این که وحی (آیات) قرآن به پایان برسد، در آن عجله مکن (و تندتند آیه‌ها را به دنبال جبرئیل تکرار منما و بر زبان مران. چرا که هرچند قرآن مافوق طاقت و توان انسان است، امّا خدا حافظ و نگهدار آن است و آن را در مغزت ثبت و ضبط می‌نماید). بگو: پروردگارا! (در پرتو قرآن) بر دانشم بیفزا (و از قرآن و ابعاد مختلف آن آگاهترم فرما). [[«تَعَالَی»: والا مقام است. از علوّ و عظمت مطلق برخوردار است. «لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ»: مراد نهی از عجله‌ای است که حضرت محمّد به هنگام دریافت وحی جهت فراگیری و حفظ قرآن داشت، و بدین خاطر با شتاب به دنبال فرشته وحی جبرئیل امین، آیات قرآنی را تکرار می فرمود (نگا: قیامه / 15 - 17، اعلی / 6). «یُقْضَی»: به پایان رسانده شود.]] 20|115|در آغاز کار، ما به آدم فرمان دادیم (که از میوه‌ی درخت ممنوع نخورد). امّا او ترک فرمان کرد و (از آن خورد، و در اوائل کار) از او تصمیم درستی و اراده‌ی استواری مشاهده نکردیم. [[«عَهِدْنَا إلَی آدَمَ»: به آدم فرمان دادیم. مراد از عهد در اینجا سفارش و فرمان است. چنین توصیه و امری هم راجع بود به نخوردن از میوه درخت ممنوع (نگا: بقره / 35). «مِن قَبْلُ»: در اوائل کار. پیشاپیش. قبل از زمان حال در روزگاران گذشته. «نَسِیَ»: ترک کرد. مراد از نسیان در اینجا فراموش کردن مطلق نیست. زیرا بر فراموشی مطلق عتاب و ملامتی وجود ندارد. از سوی دیگر، شیطان که نخوردن از میوه درخت را برابر فرموده آیه 20 سوره اعراف به یاد آدم آورده بود. لذا مراد ترک فرمان یا دست‌کم فراموشکاریی است که به سبب کم توجّهی حاصل می‌گردد (نگا: طه / 126). «عَزْماً»: تصمیم و اراده استواری که انسان را در برابر وسوسه‌های اهریمن نگاه دارد.]] 20|116|(ای پیغمبر! بیان دار) آن گاه را که به فرشتگان دستور دادیم: برای آدم سجده (ی تعظیم و تکریم) ببرید، پس (همگی اطاعت کردند و) سجده بردند مگر ابلیس که سر باز زد. [[«أسْجُدُوا»: (نگا: بقره / 34).]] 20|117|آن وقت گفتیم: ای آدم! این دشمن تو و همسر تو است، پس (بپائید به دام وسوسه‌ی خود شما را گرفتار نسازد و) از بهشت بیرونتان نکند که به رنج و زحمت خواهی افتاد. [[«تَشْقَی»: تو به درد و رنج خواهی افتاد. از شقاوتِ به معنی زحمت و مشقّت است (نگا: طه / 2). روی سخن متوجّه آدم و حوّاء است، ولی علّت مفرد آمدن فعل بدان خاطر است که عهد و پیمان در آغاز متوجّه آدم بوده و نقطه پایان هم متوجّه او شده است. از سوی دیگر، درد و رنج مرد که رئیس اهل و عیال خود است، متضمّن درد و رنج اهل و عیال نیز می‌باشد.]] 20|118|(بر ما است که خواسته‌های زندگی تو را در بهشت فراهم سازیم و) تو در آن نه گرسنه می‌شوی و نه برهنه می‌گردی. [[«إِنَّ لَکَ»: برای تو هست. مراد تضمین روزی از سوی خداوند است.]] 20|119|و در آن تو نه تشنه می‌مانی و نه آفتاب‌زده می‌شوی. [[«لا تَضْحَیا»: حرارت آفتاب سوزان به تو نمی‌خورد و گرمازده نمی‌گردی. مراد این است که کار کردن و رنج‌کشیدن در میان نیست.]] 20|120|سپس شیطان (به نیرنگ و حیله نشست و) آدم را وسوسه کرد (و بدو) گفت: آیا تو را به درخت جاودانگی و ملک فناناپذیر رهنمود کنم؟ (اگر از این درخت ممنوع بخورید، دیگر نمی‌میرید و سرمدی می‌شوید). [[«الْخُلْدِ»: جاودانگی. سرمدی. (نگا: اعراف / 20). «لا یَبْلی»: کهنه و فرسوده نمی‌شود. فناپذیر و زائل نمی‌گردد.]] 20|121|سرانجام هر دو نفر از آن خوردند (و جامه‌های بهشتی از بدنشان فرو ریخت) و شرمگاهشان برایشان نمایان شد (که تا آن زمان از ایشان پنهان بود) و شروع کردند به این که برگهای درختان بهشت را بر خود بپیچند و بچسبانند. بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد (و این واقعه پیش از نبوّت او بود). [[«فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا»: (نگا: اعراف / 20 و 22 و 27). «غَوی»: گمراه شد. زندگیش تباه شد.]] 20|122|سپس پروردگارش او را (برای پیغمبری) برگزید و توبه‌اش را پذیرفت و (به سوی اعتذار و استغفار) رهنمودش کرد. [[«إِجْتَبَاهُ»: انتخابش کرد. به پیغمبریش برگزید. خدا با توفیق توبه او را به خود نزدیک فرمود (نگا: اعراف / 23).]] 20|123|خدا دستور داد: هر دو گروه شما با هم (ای آدم و حوّاء و اهریمن!) از بهشت فرو آئید (و در زمین ساکن شوید، و در آنجا) برخی (از فرزندانتان) دشمن برخی دیگر خواهند شد، و هرگاه هدایت و رهنمود من برای شما آمد، هرکه از هدایت و رهنمودم پیروی کند، گمراه و بدبخت نخواهد شد. [[«إِهْبِطَا»: مراد آدم و حوّاء و ابلیس است (نگا: بقره / 36). «امّا»: (نگا: بقره / 38). «لا یَضِلُّ»: در دنیا گمراه و سرگشته نمی‌شود. «لا یَشْقَی»: در آخرت با درآمدن به دوزخ بدبخت نمی‌گردد.]] 20|124|و هرکه از یاد من روی بگرداند (و از احکام کتابهای آسمانی دوری گزیند)، زندگی تنگ (و سخت و گرفته‌ای) خواهد داشت؛ (چون نه به قسمت و نصیب خدادادی قانع خواهد شد، و نه تسلیم قضا و قدر الهی خواهد گشت) و روز رستاخیز او را نابینا (به عرصه‌ی قیامت گسیل و با دیگران در آنجا) گرد می‌آوریم. [[«ذِکْر»: یاد. مراد هر آن چیزی است که خدا بدان یاد شود، اعم از قرآن و غیر آن. «مَعیشَةً»: زندگی. مراد زندگی دنیا است (نگا: اعراف / 10). «ضَنکاً»: تنگ. مراد سخت و پرنگرانی و اضطراب است (نگا: انعام / 125). مصدر است و برای مذکّر و مؤنّث یکسان به کار می‌رود. «أَعْمَی»: کور. این کوری به هنگام زنده‌شدن و سر برآوردن از گورها است (نگا: اسراء / 97).]] 20|125|خواهد گفت: پروردگارا! چرا مرا نابینا (برانگیخته‌ای و به عرصه‌ی قیامت گسیل داشته و در آنجا) جمع آورده‌ای؟ من که قبلاً (در دنیا) بینا بوده‌ام. [[«قَدْ کُنتُ بَصِیراً»: من بینا بوده‌ام. این جواب به اعتبار اکثر افراد است؛ چرا که برخی در دنیا کور مادرزاد بوده و یا بعدها کور شده‌اند.]] 20|126|(خدا) می‌گوید: همین است (که هست و بچش نتیجه‌ی نافرمانی را). آیات (کتابهای آسمانی، و دلائل هدایتِ جهانیِ) من به تو رسید و تو آنها را نادیده گرفتی؛ همان گونه هم تو امروز نادیده گرفته می‌شوی (و بی‌نام و نشان در آتش رها می‌گردی). [[«کَذلِکَ»: همین است که می‌بینی. به خاطر آن است که. «نَسِیتَهَا»: آن را ترک کردی و درباره آن سستی نمودی. «تُنْسَی»: فراموش می‌شوی. ترک گفته می‌شوی (نگا: اعراف / 51).]] 20|127|ما این گونه سزا می‌دهیم کسی را که افراط (در عصیان) و تفریط (در پرستش و عبادت) پیش می‌گیرد و به آیات پروردگارش ایمان نمی‌آورد. مسلّماً عذاب آخرت بسیار سخت‌تر و ماندگارتر (از عذاب این جهان) است. [[«کَذلِکَ نَجْزِی»: این گونه هم در دنیا سزا و جزا می‌دهیم. این گونه در آخرت سزا و جزا می‌دهیم. «أَسْرَفَ»: افراط و زیاده‌روی‌کرد. تفریط و کوتاهی کرد.]] 20|128|آیا آنان پی نبرده‌اند که پیش از ایشان بسیاری از مردمان (اعصار و ادوار مختلف) را نابود کرده‌ایم (و هم‌اینک ایشان برجای آنان نشسته‌اند) و در امکنه و منازلشان گام برمی‌دارند؟ (مگر شما پسینیان سرنوشتی جز سرنوشت پیشینیان دارید؟!). به حقیقت در این (صحنه‌های عبرت‌انگیز زمان) نشانه‌هائی برای (اندرز گرفتن و بیدار شدن) خردمندان است. [[«أَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ»: آیا ایشان را رهنمود نکرده است؟ (نگا: اعراف / 100). «الْقُرُونِ»: (نگا: انعام / 6). «النُّهَی»: (نگا: طه / 54).]] 20|129|اگر وعده‌ی پروردگارت قبلاً بر این نمی‌رفت (که عذاب و هلاک گناهکاران را به تأخیر بیندازد) و ملاحظه‌ی زمان مقرّر (یعنی قیامت) نبود (عذاب خدا هم اینک در دنیا) دامنگیر (کافران و فاسقان معاصر، بسان کافران و فاسقان پیش) می‌شد. [[«کَلِمَةٌ سَبَقَتْ»: سخنی که زده شده، و وعده‌ای که داده شده است (نگا: انفال / 33، قمر / 46). «لِزَاماً»: لازم و واجب. حتمی و قطعی. مصدر باب مفاعله است و در معنی وصفی برای مبالغه به کار رفته است. «أَجَلٌ مُّسَمّیً»: مدّت مقدّر عمرشان، یا روز قیامت (نگا: انعام / 6). عطف است بر واژه (کَلِمَةٌ).]] 20|130|(اکنون که بنا نیست این بدکاران فوراً مجازات شوند) پس تو (ای پیغمبر!) در برابر چیزهائی که می‌گویند (و تکذیب و استهزائی که می‌کنند) شکیبائی کن، و (برای تسلّی خاطر) قبل از طلوع آفتاب و پیش از غروب آن، و در اثناء شب و در بخشهائی از روز، به پرستش و ستایش پروردگارت مشغول شو، تا (پیوندت با خدا استوار گردد و آرامش خاطر به تو دست دهد، و بدانچه برایت مقدّر شده است) راضی و خوشنود شوی. [[«فَاصْبِرْ»: بدین سبب شکیبائی کن. حرف (فَ) سببیّه است، و مراد از شکیبائی عدم اضطراب است؛ نه ترک جنگ و جهاد. «سَبّحْ»: امر به پیغمبر به طور خاصّ و به پیروان او به طور عام است. «سَبِّحْ وَ أَطْرَافَ النَّهَارِ»: کنایه از تسبیح و تحمید و تنزیه مطلق خدا در همه اوقات است. یا این که مراد به جای آوردن نمازهای پنجگانه است. بدین شرح: «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ»: نماز صبح. «قَبْلَ غُرُوبِهَا»: نماز ظهر و عصر. «مِنْ آنَاءِ الَّیْلِ»: نماز مغرب و عشاء. «أَطْرَافَ النَّهَارِ»: نماز صبح و مغرب، یا نماز ظهر. تکرار آن بیانگر مزیّت بیشتر، و جمع آمدن آن برای همگونی با (آنَاءِ الَّیْلِ) است (نگا: تفسیر قاسمی). «آنَاءِ»: جمع إِنْو، إِنْی، أَنْی، ساعتها. بخشها (نگا: آل‌عمران / 113). «أَطْرَافَ»: جوانب و ساعات. مراد بامدادان و شامگاهان است (نگا: هود / 114).]] 20|131|چشم خود را مدوز به نعمتهای مادیی که به گروههائی از کافران داده‌ایم. این نعمتهای مادی که زینت زندگی دنیا است، بدیشان داده‌ایم تا آنان را بدان بیازمائیم. داده‌ی (اخروی جاویدان و سرمدی) پروردگارت بهتر و پایدارتر (از این نعمتهای موقّت و زودگذر جهان فانی) است. [[«لا تَمُدَّنَّ»: مدوز. منگر. «أَزْوَاجاً»: اصناف. گروه‌ها و دسته‌ها (نگا: حجر / 88). «زَهْرَةَ»: زینت و بهجت. آرایش و سرسبزی. مفعول فعل محذوف (جَعَلْنا) یا بدل از محلّ (ما) و یا حال است.]] 20|132|خانواده‌ی خود را به گزاردن نماز دستور بده (چرا که نماز مایه‌ی یاد خدا و پاکی و صفای دل و تقویت روح است) و خود نیز بر اقامه‌ی آن ثابت و ماندگار باش. ما از تو روزی نمی‌خواهیم، بلکه ما به تو روزی می‌دهیم. سرانجام (نیک و ستوده) از آن (اهل تقوا و) پرهیزگاری است. [[«أَهْلَ»: اهل پیغمبر، عبارت است از امت محمّدی و خانواده خودش. اهل مردم، افراد خانواده ایشان است. «لا نَسْأَلُکَ رِزْقاً»: از تو روزی نمی‌خواهیم. از تو روزی خودت و دیگران را نمی‌خواهیم. لذا به سبب فراچنگ آوردن رزق، از نماز غافل مشو. «الْعَاقِبَةُ»: مراد سرانجام نیکو است. چرا که سرانجام بد همچون معدوم بشمار است.]] 20|133|(کافران مکّه) می‌گویند: چرا (محمّد) معجزه‌ای از سوی پروردگارش برای ما نمی‌آورد (که ما خود پیشنهاد می‌کنیم؟ از قبیل: برجوشاندن چشمه ساری از زمین و داشتن باغی از درختان خرما و انگور و غیره). آیا معجزه‌ی (بزرگِ قرآن نام که در) کتابهای پیشین (آسمانی تورات و انجیل و زَبور مذکور است)، به پیش ایشان نیامده است؟ [[«أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ ... الأُولَی»: آیا خبر روشن اقوام پیشین که در کتب آسمانی گذشته بوده است برای آنان نیامده است (که پیاپی معجزاتی پیشنهاد می‌کردند و پس از مشاهده معجزات، به کفر و انکار ادامه می‌دادند، و عذاب شدید الهی دامنگیرشان می‌شد). اینها چرا معجزه می‌طلبند و بهانه‌جوئی می‌کنند، مگر همین قرآن با این امتیازات بزرگ که حاوی حقائق کتب آسمانی پیشین است، برای آنان کافی نیست. «آیَةٍ»: معجزات حسّی، از قبیل: عصای موسی و ید بیضاء. معجزات پیشنهادی (نگا: إسراء / 90 - 93). «بَیِّنَةُ»: معجزه بزرگ کتابهای آسمانی، یعنی قرآن. معجزات انبیاء گذشته. «الصُّحُفِ الأُولَی»: کتابهای آسمانی پیشین. از قبیل: تورات و انجیل و زبور (نگا: شعراء / 196، اعلی / 18 و 19).]] 20|134|اگر ما پیش از نزول قرآن و آمدن پیغمبر اسلام، ایشان را با عذابی نابود می‌کردیم، (روز قیامت) می‌گفتند: پروردگارا! چرا (در دنیا) پیغمبری برای ما نفرستادی، تا از آیات تو پیروی کنیم، پیش از آن که (در آخرت) خوار و رسوا شویم (و به دوزخ گرفتار آئیم)؟ [[«مِن قَبْلِهِ»: پیش از نزول قرآن. پیش از بعثت محمّد. «نَذِلَّ وَ نَخْزَی»: در دنیا خوار و در آخرت رسوا شویم. در آخرت خوار و رسوا شویم.]] 20|135|(ای پیغمبر! به این منکران حقیقت و معاندان دین) بگو: (ما و شما) جملگی منتظر (وعده‌ها و وعیدهای الهی) هستیم (ما در انتظار وعده‌ی پیروزی بر شما هستیم و شما در انتظار شکست ما. حال که چنین است) پس شما هم انتظار بکشید. به زودی خواهیم دانست چه کسانی (از ما و شما) بر راه راست بوده و راهیابند (و چه کسانی گمراه و اهل عذابند). [[«کُلٌّ»: هر یک از ما و شما. «مُتَرَبِّصٌ»: منتظر. چشم به راه. (نگا: توبه / 52، طور / 30 و 31، حدید / 14) «السَّوِیِّ»: راست و مستقیم (نگا: مریم / 17 و 43).]] 21|1|(زمان) محاسبه‌ی مردمان (کفرپیشه‌ی چون قریش بسیار) بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و روی‌گردان (از ایمان بدان) می‌باشند. [[«حِسَابُهُمْ»: محاسبه ایشان. مراد زمان حساب و کتاب گرفتن از آنان است که قیامت است. (نگا: قمر / 1)]] 21|2|هیچ بخش تازه‌ای از قرآن (و اندرز جدیدی) از سوی پروردگارشان بدیشان نمی‌رسد مگر این که آن را به شوخی می‌شنوند و به بازی می‌گیرند. [[«ذِکْرٍ»: قرآن (نگا: حجر / 9). پند و اندرز. «مُحْدَثٍ»: تازه. صفت (ذِکْرٍ) است.]] 21|3|(آنان در حالی هستند که) دلهایشان غافل است (از اندیشیدن درباره‌ی آن). چنین ستم‌پیشگانی گفتگوهای درگوشی (خود را که برای توطئه علیه پیغمبر و قرآن انجام می‌دادند) پنهان می‌داشتند (و به همدیگر) می‌گفتند: مگر این (شخص که ادّعای پیغمبری می‌کند) انسانی همچون شما نیست؟ (حال که او بشر عادی و همسان با شما است و کلام جادوئی دارد) آیا به سراغ جادو می‌روید (و آن را می‌پذیرید) گرچه می‌بینید (که جادو است؟!). [[«لاهِیَةً»: غافل و بی‌خبر. «أَسَرُّوا»: پنهان داشتند و پوشیدند. «الَّذِینَ»: بدل ضمیر (و) است یا فاعل است و از باب: «أَکَلُونِی الْبَرَاغِیثُ»: است. «أَسَرُّوا النَّجْوَی»: جنبه مبالغه در پنهان داشتن دارد. «هَلْ هذا»: استفهام انکاری است. «أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ»: آیا به سراغ سحر می‌روید؟ آیا سحر را می‌پذیرید؟]] 21|4|(خدا پیغمبر را از سخنان پنهانی و توطئه‌های نهانی ایشان بیاگاهانید، و او بدیشان) گفت: پروردگارم می‌داند سخنی را که در آسمان و سخنی را که در زمین گفته شود؛ چرا که او شنوای (هر گفتاری و) آگاه (از هر کرداری) است. [[«قَالَ»: پیغمبر گفت.]] 21|5|(ستمکاران کفرپیشه به این هم اکتفاء نمی‌کنند که می‌گویند: محمّد انسان عادی است و پیغمبر نبوده، و قرآن هم جادوئی بیش نیست) بلکه می‌گویند: (قرآن) خوابهای آشفته و پراکنده‌ای بیش نیست، نخیر او اصلاً آن را از پیش خود ساخته است (و به خدا نسبت داده است)، نخیر اصلاً او شاعری است (و قرآن مجموعه‌ای از تخیّلات شاعرانه‌ی خودش می‌باشد. اگر وی راست می‌گوید که فرستاده‌ی خدا است) پس او معجزه‌ای را به ما ارائه دهد که (از جنس معجزاتی باشد که) پیغمبران پیشین (از خود نموده و) با آن فرستاده شده‌اند. [[«بَلْ»: بلکه. این واژه برای گسیختن از موضوعی و پرداختن به موضوع دیگری به کار می‌رود. «أَضْغَاثُ أَحْلامٍ»: خوابهای آشفته و پریشان (نگا: یوسف / 44). «آیَةٍ»: معجزه حسی و مادی مراد است (نگا: طه / 133).]] 21|6|مردمان پیشینی که قبل از ایشان بوده‌اند (و تقاضای معجزات گوناگون نموده‌اند) هر کدام که ایمان نیاورده‌اند نابودشان کرده‌ایم. (قبلاً هم مشیّت خدا بر این تعلّق گرفته است که مادام تو در میان قریش باشی، خدا ایشان را به عذابی گرفتار نکند که مایه‌ی نابودیشان گردد). مگر آنان ایمان می‌آورند؟! (ممکن نیست). [[«قَرْیَةٍ»: آبادی. مراد مردمان آبادی است. «مِن قَرْیَةٍ»: برخی حرف «مِنْ» را دالّ بر عموم نفی مابعد دانسته‌اند. یعنی: هیچ کدام از ملّتهای پیشینی که درخواست معجزه کرده‌اند ایمان نیاورده و در نتیجه نابود شده‌اند. ولی بهتر است (مِنْ) تبعیضیّه بشمار آید. به هر حال خدا چنین معجزه‌ای بدیشان نمی‌نمایاند، چرا که حتماً ایمان نمی‌آورند و در نتیجه نابود می‌شوند. خداوند هم پیشتر خواسته است که عذاب استیصال دامنگیر این ملّت نشود (نگا: أنفال / 33).]] 21|7|(تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان. بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیخته‌ایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کرده‌ایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای‌آسمانی بپرسید اگر این را نمی‌دانید. [[«رِجَالاً»: مردان. مراد این است که پیغمبران همه انسان بوده و از میان مردان برگزیده شده‌اند؛ نه زنان. «الذِّکْرِ»: مراد کتابهای آسمانی پیشین است (نگا: أنبیاء / 105). دانش و آگاهی. «أَهْلَ الذِّکْرِ»: آشنایان به کتابهای آسمانی پیشین. آگاهان و فرزانگان.]] 21|8|ما پیغمبران را به صورت کالبدهائی که غذا نخورند نیافریده‌ایم (بلکه آنان انسان بوده و همچون انسانهای دیگر خورده‌اند و نوشیده‌اند و زندگی کرده‌اند و مرده‌اند) و عمر جاویدان هم نداشته‌اند. [[«جَسَداً»: مراد کالبد و پیکری است که مانند فرشتگان به غذا نیازمند نباشد.]] 21|9|(ما به پیغمبران خود وعده داده بودیم که آنان را از چنگال دشمنان رهائی بخشیم و نقشه‌هایشان را نقش برآب کنیم. آری ما سرانجام) به وعده وفا کرده‌ایم و صدق آن را بدیشان نموده‌ایم و آنان و همه‌ی کسانی را که خواسته‌ایم، نجات بخشیده‌ایم، و زیاده‌روی کنندگان (در تکذیب و تعذیب پیغمبران) را نابود کرده‌ایم. [[«الْمُسْرِفِینَ»: مراد اسراف‌کنندگان در زشتیها و پلشتیها، و زیاده‌روی کنندگان در تکذیب و تعذیب مؤمنان و انبیاء است.]] 21|10|ما برایتان کتابی (به نام قرآن) نازل کرده‌ایم که وسیله‌ی بیداری و آوازه و بزرگواری شما است. آیا نمی‌فهمید (که سود و عظمتتان در چیست؟!). [[«فِیهِ ذِکْرُکُمْ»: در این کتاب شرف و عظمت شما نهفته است. آوازه و شهرت شما را پاس می‌دارد. مایه بیداری و وسیله هوشیاری شما است.]] 21|11|بسیار بوده است که (اهالی) آبادیهای ستمگری را (به سبب کفرشان) نابود کرده‌ایم و پس از ایشان، گروههای دیگری را روی کار آورده‌ایم. [[«قَصَمْنَا»: در هم شکسته‌ایم. مراد هلاک کردن و نابود ساختن است.]] 21|12|آنان هنگامی که عذاب ما را احساس کرده‌اند، ناگهان پای به فرار گذاشته‌اند (و برای نجات خویش همچون چهارپایان به این سو و آن سو گریخته‌اند). [[«أَحَسُّوا»: احساس کرده‌اند. پی برده‌اند. این قسمت، تفصیل بخش اجمالی سابق است. چرا که احساس، پیش از هلاک است. «بَأْسَنا»: عذاب ما. «یَرْکُضُونَ»: از ماده (رکض) به معنی تند دویدن، اسب را تاختن، و پا بر زمین کوبیدن است (نگا: ص / 42).]] 21|13|(امّا به عنوان تمسخر و استهزاء بدیشان گفته شده است:) نگریزید و باز گردید به سوی زندگانی پرناز و نعمتی که در آن بسر می‌بردید و به سوی کاخها و قصرهای پرزرق و برقتان! شاید (خدمتگزاران و اطرافیانتان به شما نیاز داشته باشند و) از شما (کمکی و چیزی) خواسته شود (و به رأی و نظرتان محتاج باشند). [[«أُتْرِفْتُمْ فِیهِ»: در آن غرق خوشگذرانی بودید (هود / 116).]] 21|14|می‌گویند: وای بر ما! ما ستمگر بوده‌ایم (و با کفر ورزیدن، بر خود ستم کرده‌ایم، و هم اینک به آتش می‌سوزیم). [[«یَا وَیْلَنَا»: ای وای بر ما! ترکیبی است که به هنگام افسوس خوردن و پشیمانی بردن گفته می‌شود.]] 21|15|پیوسته این، فریاد ایشان خواهد بود (و «وای بر ما» را تکرار می‌کنند) تا این که آنان را درویده و فرو افتاده می‌نمائیم (و ایشان را از پای می‌اندازیم و هلاکشان می‌سازیم). [[«دَعْوَاهُمْ»: فریاد و صدای ایشان. «حَصِیداً»: درو شده. مراد از پای انداخته و پی کرده می‌باشد. «خَامِدِینَ»: خاموش شدگان. مراد هلاک شوندگان و از نفس افتادگان است.]] 21|16|ما که آسمان و زمین و آنچه در میان آنها است برای بازی و شوخی نیافریده‌ایم (و بیهوده و بی‌هدف ساخته و پرداخته نساخته‌ایم). [[«لاعِبِینَ»: بازی و شوخی‌کنان. حال ضمیر (نا) در (مَا خَلَقْنَا) است.]] 21|17|(به فرض محال) اگر می‌خواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی مناسب خود انتخاب می‌کردیم (و لهو و لعب خدایانه‌ای برمی‌گزیدیم). ما چنین کاری را نمی‌کنیم. [[«مِن لَّدُنَّا»: متناسب با شأن خدایانه خود. «إِن کُنَّا فَاعِلِینَ»: اگر چنین کاری می‌کردیم. ما چنین کاری نمی‌کنیم. با توجّه به معنی دوم، حرف «إِنْ»: نافیه است (نگا: مریم / 93).]] 21|18|بلکه (ما چنین نمی‌خواهیم و) حق را به جان باطل می‌اندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم می‌پاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود می‌شود. وای بر شما (ای کافران) به سبب توصیفی که می‌کنید (از بی‌هدفی جهان، و از افترائی که بر خدا و فرستاده‌ی یزدان می‌بندید). [[«نَقْذِفُ»: پرت می‌کنیم. می‌اندازیم. «یَدْمَغُهُ»: جمجمه و مغز سر آن را می‌شکافد. محو و نابودش می‌کند. «زَاهِقٌ»: از میان رونده. مضمحلّ شونده. «أَلْوَیْلُ»: هلاک. عذاب. وای.]] 21|19|از آن او است هر که و هر چه در آسمانها و زمین است، (و لذا تنها شایسته‌ی پرستش او است) و کسانی که در پیشگاه وی هستند (و مقرّبان درگاه پروردگارند، یعنی فرشتگان) از پرستش او سر باز نمی‌زنند و خویشتن را بالاتر از عبادتش نمی‌دانند و (از بندگی شبانه‌روزی خود هرگز) خسته نمی‌گردند. [[«مَنْ عِندَهُ»: کسانی که در پیشگاه خدایند. مراد فرشتگان مقرّب است که همچون صاحبان مکانت و منزلت در نزد شاهانند. مراد از پیشگاه خدا هم، محضر قرب معنوی است. «لا یَسْتَحْسِرُونَ»: خسته و درمانده نمی‌شوند (نگا: ملک / 4).]] 21|20|شب و روز (دائماً به تعظیم و تمجید خدا مشغولند و پیوسته) سرگرم تسبیح و تقدیسند و سستی به خود راه نمی‌دهند. [[«لا یَفْتَرُونَ»: سست نمی‌شوند و خسته و دلگیر نمی‌گردند.]] 21|21|(فرشتگان مقرّب این چنین به عبادات مشغولند، و امّا اینان) آیا خدایانی از (سنگ و چوب و فلز و دیگر اشیاء) زمین را به خدائی گرفته‌اند که (انگار قادرند مردگان را) زندگی دوباره بخشند؟! [[«أَمْ»: آیا؟ این حرف برای انتقال از سخنی و پرداختن به سخن دیگری است همراه با انکار (نگا: بقره / 214). «مِنَ الأَرْضِ»: از عَناصِر و اشیاء زمین. «یُنشِرُونَ»: زندگی می‌بخشند. در آخرت مردگان را زنده می‌کنند.]] 21|22|اگر در آسمانها و زمین، غیر از یزدان، معبودها و خدایانی می‌بودند و (امور جهان را می‌چرخاندند) قطعاً آسمانها و زمین تباه می‌گردید (و نظام گیتی به هم می‌خورد. چرا که بودن دو شاه در کشوری و دو رئیس در اداره‌ای، نظم و ترتیب را به هم می‌زند). لذا یزدان صاحب سلطنت جهان، بسی برتر از آن چیزهائی است که ایشان (بدو نسبت می‌دهند و) بر زبان می‌رانند. [[«إِلاّ»: غیر از (نگا: هود / 36). «الْعَرْشِ»: تخت سلطنت جهان. کنایه از عزّت و قدرت و فرماندهی است (نگا: أعراف / 54). موجود ناشناخته‌ای که انسان به حقیقت آن پی نمی‌برد (نگا: حاقّه / 17).]] 21|23|خداوند در برابر کارهائی که می‌کند، مورد بازخواست قرار نمی‌گیرد (و بازپرسی نمی‌شود، و کسی حق خُرده‌گیری ندارد) ولی دیگران مورد بازخواست و پرسش قرار می‌گیرند (و در افعال و اقوالشان جای ایراد و سؤال بسیار است). [[«لا یُسْأَلُ ...»: پرسیده نمی‌شود. اعتراض گرفته نمی‌شود.]] 21|24|آیا آنان غیر از یزدان، معبودهائی را (سزاوار پرستش دیده و) به خدائی گرفته‌اند؟! بگو: دلیل خود را (بر این شرک) بیان دارید. این (قرآن است که) راهنمای کسانی است که با من همراهند (و پسینیان بشمارند) و این (هم تورات و انجیل و دیگر کتابهای آسمانی که) راهنمای کسانی بوده که قبل از من می‌زیسته‌اند (و پیشینیان نامیده می‌شوند. هیچ کدام شرک را جائز نمی‌دانند و بلکه مردمان را به توحید و یکتاپرستی می‌خوانند. لذا گمان شما در امر شرک، نه بر عقل و نه بر نقل استوار است). اصلاً اغلب آنان (این کتابها را اندیشمندانه بررسی نکرده‌اند و چیزی از) حق نمی‌دانند، و این است که (از یکتاپرستی و ایمانِ ناآلوده به کثافت شرک) روی گردانند. [[«مِن دُونِهِ»: علاوه از خدا. غیر از خدا. «هذا»: این. مراد وحی یا قرآن و سائر کتابهای آسمانی است. «ذِکْرُ»: تذکّر و رهنمود. یادآور و راهنمای مردم به خدا و دین (نگا: أعراف / 63 و 69، طه / 99).]] 21|25|ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستاده‌ایم، مگر این که به او وحی کرده‌ایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید. 21|26|(برخی از کفّار عرب) می‌گویند: خداوند رحمان فرزندانی (برای خود، به نام فرشتگان) برگزیده است (چرا که ملائکه دختران خدایند!). یزدان سبحان پاک و منزّه (از این گونه نقصها و عیبها) است. (فرشتگان فرزندان خدا نبوده و) بلکه بندگان گرامی و محترمی هستند (که به هیچ وجه از طاعت و عبادت و اجرا فرمان یزدان سرپیچی نمی‌کنند). [[«وَلَداً»: فرزندان. در اینجا مراد فرشتگان است (نگا: نحل / 57). واژه «وَلَد»: برای مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث به کار می‌رود (نگا: بقره / 116).]] 21|27|آنان (آن قدر مؤدّب و فرمانبردار یزدانند که هرگز) در سخن گفتن بر او پیشی نمی‌گیرند، و تنها به فرمان او کار می‌کنند (نه به فرمان کس دیگری). [[«لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ»: چیزی نخواهند گفت تا خدا نگوید و فرمان ندهد. به فرمان او عمل می‌نمایند و چانه نمی‌زنند و ستیزه نمی‌کنند.]] 21|28|خداوند اعمال گذشته و حال و آینده‌ی ایشان را می‌داند (و از دنیا و آخرت و از وجود و پیش از وجود و بعد از وجودشان آگاه است) و آنان هرگز برای کسی شفاعت نمی‌کنند مگر برای آن کسی که (بدانند) خدا از او خوشنود است و (اجازه‌ی شفاعت او را داده است. به خاطر همین معرفت و آگاهی) همیشه از خوف (مقام کبریائی) خدا ترسان و هراسانند. [[«مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَاخَلْفَهُمْ»: (نگا: بقره / 255). «خَشْیَةِ»: خوف همراه با تعظیم و تکریم و هیبت و رهبت (نگا: فاطر / 28). «مُشْفِقُونَ»: افراد ترسان. اشخاص برحذر.]] 21|29|هرکس از ایشان (که فرشتگان و مأموران اجرای فرمان یزدانند، به فرض) بگوید غیر از خدا من هم معبودی هستم، سزای وی را دوزخ می‌گردانیم. سزای ظالمان (دیگری را هم که با ادّعاء ربوبیّت و شرک به خویشتن ستم کنند) همین خواهیم داد. [[«مِن دُونِهِ»: غیر از او. به جای او.]] 21|30|آیا کافران نمی‌بینند که آسمانها و زمین (در آغاز خلقت به صورت توده‌ی عظیمی در گستره‌ی فضا، یکپارچه) به هم متّصل بوده و سپس (بر اثر انفجار درونی هولناکی) آنها را از هم جدا ساخته‌ایم (و تدریجاً به صورت جهان کنونی درآورده‌ایم) و هرچیز زنده‌ای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریده‌ایم. آیا (درباره‌ی آفرینش کائنات نمی‌اندیشند و) ایمان نمی‌آورند؟ [[«أَوَلَمْ یَرَ ...»: آیا نمی‌بینند؟ آیا نمی‌دانند و آگاهی ندارند؟ «رَتْقاً»: چسپیده و متّصل. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی (مَرْتُوق) است. «فَتَقْنَاهُمَا»: آن دو را از هم جدا و منفصل کردیم. استعمال فعل مثنّی (کانَتا) و ضمیر مثنّی (هُما) با توجّه به این است که مجموعه سماوات یک طرف، و خود ارض یا زمین یک طرف در مدّنظر بوده است. در این بخش اشاره گذرائی به آغاز پیدایش جهان شده است. «مِنَ الْمآءِ»: از آب. اشاره به پیدایش حیات در سواحل اقیانوسها و دریاها و رودخانه‌ها است. به سبب آب. اشاره به این است که قسمت اعظم بدن انسان و حیوان و گیاه از آب تشکیل و بدون آب تحوّلات و انفعالات داخلی آنها ناممکن است، و از سوی دیگر قوام زندگی جانداران بر آب است.]] 21|31|ما در زمین کوههای استوار و ریشه‌داری پدید آورده‌ایم تا زمین انسانها را مضطرب نسازد و توازن آنان را به هم نزند (و کوهها از فشار گدازه‌ها و گازهای درونی، و حرکات پوسته‌ی زمین، و از وزش تند بادها، تا حدّ زیادی جلوگیری کنند)، و در لابلای کوهها راههای گشادی به وجود آورده‌ایم، تا این که (پیوند انسانها به وسیله‌ی سلسله جبالها از هم نگسلد و به مقصدشان) راهیاب گردند (و با دیدن این آثار به ذات آفریدگار پی ببرند). [[«رَوَاسِیَ»: جمع رَاسِیَة، کوههای استوار و پابرجا. از آنجا که این گونه کوهها در زیر باهم پیوند دارند، چه بسا این واژه اشاره به این پیوستگی ریشه‌ای کوهها داشته که اثر عمیقی در جلوگیری از لرزشهای زمین دارد. «أَن تَمِیدَ بِهِمْ»: تا ایشان را نلرزاند و توازنشان را به هم نزند (نگا: نحل / 15). «فِجَاجاً»: جمع فَجّ، راه گشاد (نگا: حجّ / 27). این واژه مفعول (جَعَلْنا) و واژه (سُبُلاً) بدل آن است. برخی هم (فِجَاجاً) را که در معنی صفت (سُبُلاً) است، حال آن دانسته‌اند (نگا: نوح / 20). «یَهْتَدُونَ»: راهیاب شوند به یکتاپرستی و کمال قدرت و حکمت الهی. راهیاب شوند به مصالح و مقاصد زندگی.]] 21|32|و ما آسمان را سقف محفوظی نمودیم، ولی آنان از نشانه‌های (خداشناسی موجود در) آن روی گردانند (و درباره‌ی این همه عظمتی که بالای سرشان جلوه‌گر است نمی‌اندیشند). [[«السَّمَآء»: مراد کواکب و نجوم موجود در گستره فضای نزدیک به ما، یا به عبارت دیگر، آسمان دنیا است که بر اثر تماسک و تجاذب از سقوط محفوظ و مصونند (نگا: حجّ / 65). یا این که مراد از آسمان، جوی است که همچون سقفی گرداگرد زمین را فرا گرفته است و آن را در برابر شهابها و سنگهای سرگردان و اشعّه کیهانی نگاه می‌دارد و از انهدام حفظ می‌کند.]] 21|33|خدا است که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده‌است و همه در مداری می‌گردند (که او برای آنهاتعیین کرده است). [[«کُلٌّ»: همه این چهار چیز. یعنی شب و روز و خورشید و ماه. زیرا شب که همان سایه مخروطی زمین است، در گرد زمین دائماً در حرکت است، و نور آفتاب که به زمین می‌تابد و روز را تشکیل می‌دهد، همانند استوانه‌ای است که در گرد این کره پیوسته نقل مکان می‌کند. بنابراین شب و روز نیز برای خود مسیر و مکانی دارند. «فَلَکٍ»: مراد مدار و راه حرکت است (نگا: یس / 40). «یَسْبَحُونَ»: شناورند. در حرکتند.]] 21|34|ما برای هیچ انسانی پیش از تو زندگی جاویدان قرار ندادیم (تا برای تو جاودانگی قرار دهیم. بلکه هر کسی مرده و می‌میرد و تو هم می‌میری. وانگهی آنان که انتظار مرگ تو را دارند و با مرگ تو اسلام را خاتمه یافته می‌دانند)، مگر اگر تو بمیری ایشان جاویدانه می‌مانند؟! [[«الْخُلْدَ»: ماندن همیشگی در دنیا. جاودانگی.]] 21|35|هر کسی مزه‌ی مرگ را می‌چشد (و قطعاً می‌میرد، اعم از پیغمبر و غیر پیغمبر. چرا که زنده‌ی جاوید تنها خدا است و بس). ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنیا) کاملاً می‌آزمائیم، و سرانجام به سوی ما برگردانده می‌شوید (و جزا و سزای اعمال خود را دریافت می‌دارید). [[«نَبْلُوکُمْ»: شما را می‌آزمائیم. یعنی همچون آزماینده‌ای شما را مورد آزمایشهای گوناگون خوشی و ناخوشی قرار می‌دهیم. «فِتْنَةً»: آزمایش. آزمون. مفعول مطلق است از غیر لفظ فعل و برای تأکید است (نگا: فرقان / 20).]] 21|36|هنگامی که کافران تو را می‌بینند، کاری جز تمسخر و استهزاء تو را ندارند، (و خواهند گفت:) آیا این همان کسی است که از خدایان شما عیبجوئی و بدگوئی می‌کند؟ (مگر او را سزد که چنین گوید و کند؟!). و حال این که ایشان (که نمی‌پسندند از بتان سنگی و بی‌جانشان بدگوئی شود) به قرآن خداوند مهربان (و خالق انسان و جهان) باور ندارند. [[«إِنْ»: حرف نفی است و به معنی (لا) است. «هُزُواً»: مسخره. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی مَهْزُوء می‌باشد (نگا: مائده / 57 و 58). «وَهُم بِذِکْرِ ...»: جمله حالیّه است. در حالی که خود کافران. «یَذْکُرُ»: عیبجوئی و بدگوئی می‌کند (نگا: اسراء / 60). «ذِکْرِ الرَّحْمنِ»: قرآن خداوند مهربان (نگا: آل‌عمران / 58، حجر / 6 و 9). کتابهای آسمانی (نگا: انبیاء / 105). وحی آسمانی. ایمان به خدا. «هُمْ»: برای تأکید ضمیر ماقبل است.]] 21|37|(آن چنان انسان شتابگر است که انگار) انسان از شتاب ساخته شده است (و تار و پود وجودش از عجله فراهم آمده است. انسان هم برای دیدن خیر و نعمت، و هم برای مشاهده‌ی شرّ و نقمت عجول است). هرچه زودتر بلا و عذاب خویش را به شما می‌نمایانم. به شتابم نیندازید و عجله نکنید. [[«خُلِقَ الإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ»: مراد شتابزدگی انسان است (نگا: اسراء / 11). «آیَاتِی»: بلا و عذاب خود. مراد دلائل صدق وعده الهی مبنی بر دامنگیری عذاب و عقاب دنیوی و اخروی است. «لا تَسْتَعْجِلُونِ»: با شتاب و عجله از من مخواهید. از من نخواهید که قبل از موعد، عذاب را برسانم، یا قیامت را برپا دارم.]] 21|38|می‌گویند: فرا رسیدن این وعده (که رستاخیز و قیامت نام دارد) کی خواهد بود اگر (ای مؤمنان! در سخن خود) راستگو هستید؟ [[«هذاَ الْوَعْدُ»: مراد وعده عذاب دنیوی و اخرویی است که پیغمبر و مؤمنان فرا رسیدن آن را به گوش کافران می‌رساندند.]] 21|39|اگر کافران خبر می‌داشتند از آن زمانی که (قیامت فرا می‌رسد و به دوزخ می‌افتند و آتش جهنّم از هر سو ایشان را در بر می‌گیرد و) آنان نمی‌توانند آتش را از پس و پیش خود باز دارند و (از طرف کسی هم) ایشان یاری نمی‌گردند، (اینک چنین سخنانی نمی‌گفتند). [[«حِینَ»: مفعول‌به فعل (یَعْلَمُ) است. «لا یَکُفُّونَ»: بازنمی‌دارند. نمی‌توانند به دور کنند. «وُجُوهِهِمْ ... ظُهُورِهِمْ»: مراد از روها و پشت‌ها، پیش و پس است که اشهر جوانب و اطراف انسان است، والاّ آتش از بالا و پائین و راست و چپ و روبرو و پشت سر و بالاخره از درون و بیرون، دوزخیان را در برمی‌گیرد (نگا: عنکبوت / 54 و 55، هُمَزه / 6 و 7).]] 21|40|(قیامت با اطّلاع قبلی فرا نمی‌رسد و) بلکه ناگهانی به سراغ ایشان می‌آید و آنان را مات و مبهوت می‌کند و توانائی دفع و برگرداندن آن را نخواهند داشت و دیگر مهلت و فرصت (توبه و معذرت) بدیشان داده نمی‌شود. [[«بَغْتَةً»: ناگهانی و سرزده. فُجْأَة. مصدر است و حال و یا مفعول مطلق بشمار است. «فَتَبْهَتُهُمْ»: پس ایشان را به دهشت و حیرت می‌اندازد. «لاهُمْ یُنظَرُونَ»: ایشان مهلت داده نمی‌شوند.]] 21|41|(ای پیغمبر! این تنها تو نیستی که از طرف کفّار مورد استهزاء قرار می‌گیری. بلکه) پیغمبران بزرگواری پیش از تو مورد تمسخر قرار گرفته‌اند، و سرانجام عذابی که مسخره‌کنندگان بازیچه و شوخی می‌دانسته‌اند، ایشان را فرا گرفته و دامنگیرشان گشته است. [[«رُسُلٍ»: پیغمبران عظیم‌الشأن تنوین برای تعظیم و توقیر است. «حَاقَ»: دامنگیر گشته است. فرا گرفته است (نگا: أنعام / 10). «سَخِرُوا مِنْهُمْ»: آنان که پیغمبران را مسخره و استهزاء کرده‌اند.]] 21|42|بگو: چه کسی می‌تواند شما را در شب و روز از (دست عقاب و عذاب) خداوند مهربان محفوظ و مصون بدارد؟! (هیچ کسی نمی‌تواند). اصلاً ایشان از قرآن (که آنان را به یاد خدا و انجام نیکیها و دوری از بدیها می‌اندازد) روی‌گردان و گریزانند. [[«یَکْلَؤُکُمْ»: شما را محفوظ و حمایت می‌کند. از مصدر کلْأ و کِلاءَة، به معنی: رعایت و حمایت و حراست.]] 21|43|یا این که آنان خدایانی دارند که می‌توانند ایشان را از (عذاب) ما باز و به دور دارند؟! (این خدایان ساختگی) نه خود را می‌توانند یاری کنند (و از عذاب بلای ما برهانند) و نه (برای نجات) از (عقاب و عذاب) ما از سوی کسی یاری می‌گردند و پناه داده می‌شوند. [[«مِن دُونِنَا»: از رویاروئی با ما و رهائی از دست ما. «لا یَسْتَطِیعُونَ نصْرَ أَنفُسِهِمْ، وَ لا هُم مِّنَّا یُصْحَبُونَ»: نه خود را می‌توانند کمک و یاری کنند، و نه در برابر ما از سوی کسی بدیشان کمک و یاری می‌شود و از دست عذاب ما پناه داده می‌شوند. نه خودشان قدرت دفاع از خود دارند، و نه از سوی ما یاری و مدد می‌شوند. «یُصْحَبُونَ»: پناه داده می‌شوند. کمک می‌گردند. از مصدر (إصحاب) به معنی پناه دادن و در جوار خود گرفتن.]] 21|44|(در برابر کفر کافران، در رساندن عذاب شتاب نداریم، و) بلکه ما اینان و پدرانشان را از انواع نعمتها بهره‌مند ساخته‌ایم (و ایشان به جای شکرگزاری، به غرور و طغیان خود افزوده‌اند) تا بدانجا که عمر طولانی کرده‌اند (ولی سرانجام آهسته و آرام گرفتار عقاب و عذاب ما شده و می‌شوند). مگر آنان نمی‌بینند که (این نعمت و ملک می‌رود دست به دست، و ما از نعمت و قدرت و صحّت و جاه و جلال گروهی می‌کاهیم، و بر ثروت و شوکت و عظمت و نعمت گروه دیگری می‌افزائیم؟ بلی! این جهان و نعمتهایش پایدار نیست و) ما از زمین (اینان) می‌کاهیم (و بر زمین آنان می‌افزائیم، و قدرت و دولت را میان مردمان دست به دست می‌گردانیم). آیا (با این حال ما غالبیم یا) ایشان غالبند؟ [[«مَتَّعْنَا»: نعمت داده‌ایم. بهره‌مند و برخوردار کرده‌ایم. این آیه اشاره به قاعده استدراج دارد (نگا: اعراف / 182). «أَنَّا نَأْتِی الأرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا»: اشاره به چرخه زندگی است و مراد کاستن از دارائی و توانائی دسته‌ای، و افزایش بر دارائی و توانائی گروهی است. در اینجا چون مقام تهدید است تنها به کاهش اشاره شده است و از افزایش سخن نرفته است.]] 21|45|بگو: (ای کافران! من از پیش خود چیزی نمی‌گویم و با سخنان خود شما را بیم نمی‌دهم. بلکه) شما را با وحی (و کلام آسمانی قرآن) بیم می‌دهم. (اگر در دل سخت شما اثر نمی‌گذارد، به خاطر آن است که بر اثر روی‌گردانی از حق، انگار پرده‌های گناه و غرور و غفلت بر گوشهایتان فرو افتاده است و کرتان ساخته است) و اشخاص کر هنگامی که بیم داده می‌شوند، صدا و ندا را نمی‌شنوند. [[«بِالْوَحْیِ»: به وسیله وحی و پیام آسمانی. «إِذَا مَا»: زمانی که.]] 21|46|اگر گوشه‌ی ناچیزی از عذاب پروردگارت (که از آن بیم داده می‌شوند) بدیشان برسد (به فریاد می‌آیند و) خواهند گفت: وای بر ما! ما ستمگر بوده‌ایم (و با معاصی و کفر بر خود و دیگران ظلم نموده‌ایم). [[«مَسَّتْهُمْ»: بدیشان رسید. دامنگیرشان شد. «نَفْحَةٌ»: وزشی. بوئی. مراد کمی و اندکی است.]] 21|47|و ما ترازوی عدل و داد را در روز قیامت خواهیم نهاد، و اصلاً به هیچ کسی کمترین ستمی نمی‌شود، و اگر به اندازه‌ی دانه‌ی خردلی (کار نیک یا بدی انجام گرفته) باشد، آن را حاضر و آماده می‌سازیم (و سزا و جزای آن را می‌دهیم) و بسنده خواهد بود که ما حسابرس و حسابگر (اعمال و اقوال شما انسانها) باشیم. [[«الْمَوَازِینَ»: جمع میزان، ترازو. نوع و کیفیّت آن بر ما مجهول است. «الْقِسْطَ»: عدل و داد. مصدر است و برای مبالغه صفت واقع شده و به معنی «الْعَادِلَة»: است. «لِیَوْمِ»: در روز. واژه (لِ) به معنی (فی) است. «شَیْئاً»: مفعول مطلق است. «مِثْقَالَ»: به اندازه سنگینی. خبر (کانَ) است و اسم آن (الْعَمَلُ) یا (الظُّلْمُ) محذوف است. «خَرْدَلٍ»: دانه خردل. عربها در کوچکی و ریزی به دانه خردل مَثَل می‌زنند. «أتَیْنَا بِهَا»: آن را حاضر و آماده می‌سازیم. «حَاسِبِینَ»: حسابرسان. حسابگران. تمییز است.]] 21|48|ما به موسی و هارون (کتاب جامعی به نام تورات) دادیم (که) جداسازنده (ی حق از باطل بود) و نوری (بود که در ظلمات جهل و ضلالت در پرتو آن به سوی خیر و هدایت حرکت می‌شد) و پند و اندرز پرهیزگاران (بشمار می‌آمد). [[«الْفُرْقَانَ»: جداسازنده حق و باطل. «ضِیَآءً»: نور. «ذِکْراً»: پند و اندرز. پنددهنده و اندرزگو. عطف (ضِیَآءً) و (نُوراً) و (ذِکْراً) بر همدیگر، از قبیل عطف صفت بر موصوف خود است (نگا: احزاب / 12).]] 21|49|همان کسانی که از پروردگارشان در غیب و نهان می‌ترسند و از (شدائد و دادگاهی روز) قیامت در هول و هراس بسر می‌برند. [[«بِالْغَیْبِ»: در نهان از چشم مردمان، و در وقت خلوت با خود.]] 21|50|این (قرآن) پنددهنده‌ی پرخیر و برکتی است که (یادآور خوبیها و نیکیها و همه‌ی چیزهائی است که برایتان مفید و سودمند باشد و) آن را (برایتان) نازل کرده‌ایم (همان گونه که تورات را بر موسی و هارون نازل کرده بودیم). آیا شما (عربها که اهل بلاغت و فصاحت بوده و افتخار و شهرتتان در گروِ قرآن است) آن را منکر می‌شوید و ناشناخته‌اش می‌گیرید؟ [[«ذِکْرٌ»: قرآن (نگا: حجر / 6 و 9). پنددهنده (نگا: انبیاء / 36).]] 21|51|ما (وسیله‌ی) هدایت و راهیابی را پیشتر (از موسی و هارون) در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از (احوال و فضائل) او برای (حمل رسالت) آگاهی داشتیم. [[«رُشْد»: هدایت راهیابی به خیر و صلاح دنیا و آخرت. «مِن قَبْلُ»: از قبل. پیش از موسی و هارون.]] 21|52|آن گاه که به پدرش و قوم خود گفت: این مجسّمه‌هائی که شما دائماً به عبادتشان مشغولید چیستند (و چه ارزشی دارند؟ چرا باید چیزهائی را بپرستید که خودتان آنها را ساخته و پرداخته کرده‌اید؟!). [[«التَّمَاثِیلُ»: جمع تِمثال، مجسّمه‌ها و تندیسها. «لَها»: بر آنها. حرف (ل) به معنی (عَلَی) است. «عَاکِفُونَ»: مداومان بر طاعت و عبادت و تعظیم و تکریم.]] 21|53|(پاسخ دادند و) گفتند: ما پدران (و نیاکان) خویش را دیده‌ایم که اینها را پرستش می‌کرده‌اند (و ما از روش و آئین گذشتگانمان دست برنمی‌داریم). [[«وَجَدْنَا»: دیده‌ایم و یافته‌ایم. «آبَآءَ»: پدران. مراد نیاکان و گذشتگان است.]] 21|54|ابراهیم گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده و هستید. [[«مُبِینٍ»: واضح. روشن و آشکار.]] 21|55|گفتند: آیا واقعاً (معتقدی) آنچه را به ما می‌گوئی حقیقت دارد، یا این که (با ما شوخی می‌کنی و) جزو افراد ملعبه‌باز و شوخی‌کننده هستی؟! (مگر می‌شود گذشتگان ما در این کار گمراه بوده باشند؟!). [[«اللاّعِبِینَ»: شوخی و مزاح‌کنندگان.]] 21|56|(ابراهیم بدیشان) گفت: (من اهل شوخی و مزاح نیستم و آنچه می‌گویم جدّی است. اینها خدایان شما نیستند و) بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است. همان پروردگاری که آنها را آفریده است و من بر این چیزی که گفتم از زمره‌ی گواهانی هستم که آگاهند و با دلیل و برهان گفته‌ی خود را ثابت می‌نمایند. [[«فَطَرَهُنَّ»: آنها را خلق کرده است. بدون مُدِل و نمونه قبلی آنها را آفریده است. «الشَّاهِدِینَ»: گواهان. در اینجا مراد کسانی است که مسأله‌ای برای آنان واضح و آشکار است و برای اثبات آن دلیل و برهان کامل دارند. تنها چیزی را خواهند گفت که می‌بینند و می‌دانند.]] 21|57|(آن گاه ابراهیم آهسته) گفت: به خدا سوگند! من نسبت به بتانتان قطعاً چاره‌اندیشی می‌کنم (و نقشه‌ای برای نابودیشان خواهم کشید) وقتی که پشت بکنید و بروید (و برای مراسم عید بیرون شهر روید و از آنها دور شوید). [[«لاَکِیدَنَّ»: حتماً نقشه نابودی بتها را می‌کشم و چاره‌سازی می‌کنم. «تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ»: هرگاه بروید و پشت کنید و دور شوید. (مُدْبِرینَ) حال مؤکّده است.]] 21|58|(وقتی که روز عید فرا رسید و مردمان برای انجام مراسم خاصّ آن بیرون شهر رفتند، ابراهیم به سوی بتها رفت) و همه‌ی آنها را قطعه‌قطعه کرد، مگر بت بزرگشان را، تا به پیش آن بیایند (و از آن چگونگی حادثه و علّت چنین کاری را بپرسند، و بدیشان پاسخ ندهد و بطلان بت‌پرستی برایشان روشن شود). [[«جُذَاذاً»: تکّه‌تکّه. قطعه‌قطعه. مصدر است و به معنی اسم مفعول. «إلاّ کَبِیراً لَّهُمْ»: مگر بت بزرگتر در مقام یا از لحاظ پیکره را. مگر بت بزرگ مردمان را. «إِلَیْهِ»: مرجع (ه) می‌تواند بت بزرگ باشد، تا عبرت بگیرند. و نیز می‌تواند (ابراهیم) باشد تا تمام گفتنیها را بگوید.]] 21|59|(هنگامی که به بتخانه برگشتند و چنین وضعی را دیدند، فریاد زدند و) گفتند: چه کسی چنین کاری را بر سر خدایان ما آورده است؟ (هر کسی این کار را کرده باشد) او از جمله‌ی ستمگران است (و باید کیفر خود را ببیند). [[«إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ»: مراد این است کسی که چنین کرده است، خویشتن را در معرض هلاک انداخته و به خود و دیگران ستم روا داشته است.]] 21|60|(برخی) گفتند: جوانی از (مخالفت با) بتها سخن می‌گفت که بدو ابراهیم می‌گویند. [[«فَتیً»: جوان. مرد کامل (نگا: یوسف / 30 و 36 و 62، کهف / 10 و 13 و 60). «یَذْکُرُهُمْ»: به زشتی از آنها یاد می‌کرد. می‌گفت که بلائی بر سر آنها خواهد آورد.]] 21|61|(بزرگان قوم) گفتند: او را در برابر مردم حاضر کنید تا (دادگاهی شود و آگاهان) گواهی دهند. [[«عَلَی أَعْیُنِ النَّاسِ»: در برابر دید مردم.]] 21|62|گفتند: آیا تو ای ابراهیم! این کار را بر سر خدایان ما آورده‌ای؟ 21|63|(ابراهیم گفت: چرا از من بازخواست می‌کنید؟ آثار و ابزار جرم بر بت بزرگ هویدا و همراه است) شاید این بت بزرگ چنین کاری را کرده باشد! (مگر نه این است که تبر بر گُرده او است و تنها وی برجای است و شما آن را می‌پرستید و حلّ مشکلات و رفع بلاها را از آن و از دیگر بتان می‌خواهید؟) پس از آنها مسأله را بپرسید اگر می‌توانند صحبت کنند. (چرا که خدا باید قادر بر هر چیزی باشد). [[«بَلْ»: بلکه. حرفی است برای ابطال ماقبل خود و اثبات مابعد. «کَبیرُهُمْ»: بزرگ بتهای دیگر.]] 21|64|آنان به خود آمدند و به خویشتن گفتند: حقیقةً شما (بت‌پرستان) ستمگرید (که چیزهای ناتوان و ضعیفی را می‌پرستید). [[«فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ»: به خود بازگشتند و بیدار گشتند. «فَقَالُوا»: به خویشتن گفتند. برخی به برخی گفتند.]] 21|65|(این بیداری روحانی بر اثر این طوفان روانی، دقائقی بیشتر طول نکشید و) سپس آنان چرخشی زدند و عقب‌گرد کردند (و گفتند:) تو که می دانستی اینها سخن نمی‌گویند. [[«نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ»: گرد سر خود چرخیدند. یعنی از حالت اقرار به اشتباه و خطا، به ستیزه و جدال باطل گرائیدند و هدایت را رها و به ضلالت دست یازیدند.]] 21|66|(ابراهیم) گفت: آیا به جای خداوند (جهان و خالق انسان) چیزهائی را می‌پرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمی‌رسانند؟ [[«مِن دُونِ اللهِ»: به جای خدا.]] 21|67|وای بر شما! و وای برچیزهائی که به جای خدا می‌پرستید! آیا نمی‌فهمید (که از این مجسّمه‌ها و تندیسها کاری ساخته نیست و شایسته‌ی پرستش نیستند؟). [[«اُفٍّ لَّکُمْ»: اف بر شما. بیزارم از شما به سبب کاری که می‌کنید.]] 21|68|(برخی به برخی رو کردند و) گفتند: اگر می‌خواهید کاری کنید (که انتقام خدایان خود را گرفته باشید) ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید. [[«إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ»: اگر کاری از شما ساخته است. اگر می‌خواهید انتقام بگیرید.]] 21|69|(آتشی را برافروختند و ابراهیم را در آن انداختند و) ما به آتش دستور دادیم که ای آتش سرد و سالم شو بر ابراهیم (و کمترین زیانی بدو مرسان). [[«بَرْداً»: سرد. «سَلاماً»: نجات و امان. «بَرْداً وَ سَلاماً»: در اصل به معنی «ذاتَ بَرْدٍ وَ سَلامٍ» است.]] 21|70|آنان خواستند که ابراهیم را با نیرنگ خطرناکی نابود کنند، ولی ما ایشان را زیانبارترین مردم نمودیم (چرا که نیرنگشان نگرفت و حتّی سبب ذلّت نمرود و نمرودیان گردید و انگیزه‌ی ایمان آوردن مردمانی گشت). [[«کَیْداً»: نقشه نابودی خطرناک. نیرنگ بزرگ.]] 21|71|و او و لوط را (از مکر و کید کافران) رستگار و به سرزمینی گسیل داشتیم که (از لحاظ مادی و معنوی) پرخیر و برکتش برای جهانیان کرده‌ایم. [[«لُوطاً»: لوط، برادرزاده یا عموزاده ابراهیم بود. «الأرْض»: مراد سرزمین شام است که سرزمین حاصلخیز و محلّ زندگی بسیاری از انبیاء بوده است (نگا: إسراء / 1) و ابراهیم بعد از بابلِ عراِ، در آنجا زیسته است (نگا: المصحف المیسّر).]] 21|72|ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را به عنوان ارمغانی عطاء کردیم، و همه (ی افراد مذکور، یعنی ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب) را مردانی شایسته و بایسته نمودیم. [[«نَافِلَةً»: عطیّه. ارمغان. مصدری است همچون (عاقبه) و (عافیه) و مفعول مطلق از غیر لفظ فعل خود، مثل: قَعَدْتُ جُلُوساً. یا حال (اسحاق و یعقوب) است، یا به معنی افزون و زیاد است و حال (یعقوب) می‌باشد. در این صورت معنی آیه چنین است: ما به ابراهیم برابر دعای خودش (نگا: صافّات / 100) اسحاق را عطاء کردیم، و افزون بر آن نوه‌اش یعقوب را بدو بخشیدیم، و ... یادآوری: اسماعیل نیز فرزند ابراهیم بوده است. در اینجا یادی از او نشده است، زیرا تولّد او از زن جوانی به نام (هاجر) مایه تعجّب نیست. لیکن تولّد اسحاق از زنی پیر و نازا به نام (ساره) مسأله شگفتی است (نگا: هود / 71 و 72).]] 21|73|ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما (مردمان را به کارهای نیک، راهنمائی و) رهبری می‌کردند، و انجام خوبیها و اقامه‌ی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم، و آنان تنها ما را می‌پرستیدند. [[«أَئِمَّةً»: پیشوایان. مراد انبیاء و پیغمبران است. «بِأَمْرِنَا»: به فرمان ما. برابر قوانین و مقرّرات ما. «فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلاةِ وَ إِیتَآءَ الزَّکَاةِ»: «گزاردن نماز» و «دادن زکات»، ذکر خاصّ بعد از عام است و اشاره به اهمّیّت این دو کار است.]] 21|74|و به لوط شناخت (اسرار اشیاء) و دانش (سودمند) عطاء کردیم، و او را از شهر و دیاری که (مردمان آن) کارهای زشت و پلید انجام می‌دادند رهائی بخشیدیم. آنان مردمان بدی بودند و (از طاعت خدا و عمل طبع‌پسند) سرکشی می‌کردند. [[«لُوطاً»: مفعول‌به فعل محذوف (آتَیْنَا) است که فعل ملفوظ (آتَیْنَاهُ) مبیِّن آن بوده و از نوع اشتغال است. «حُکْماً»: حکمت اسرار اشیاء. دستور نبوّت و رسالت. قضاوت و داوری. «عِلْماً»: هرگونه دانشی که در سعادت و سرنوشت انسان مؤثّر باشد. «الْخَبَآئِثَ»: کثافتکاریها. مراد بیشتر عمل شنیع «لِواط» است (نگا: هود / 77 - 79، نمل / 55، عنکبوت / 29). «قَوْمَ سُوءٍ»: مردمان بدکردار و گناهکار و غرق معاصی. «فَاسِقِینَ»: از مصدر فسوق به معنی خروج و سرکشی از فرمان یزدان سبحان.]] 21|75|و او را غرق رحمت خود کردیم، چرا که او از زمره‌ی افراد شایسته و بایسته بود. [[«فِی رَحْمَتِنَا»: در رحمت خود. به میان اهل رحمت خود.]] 21|76|(خوب است در اینجا یاد کنی) نوح را، هنگامی که پیشتر (از اینان که اشاره‌ی گذرائی بدیشان شد، ما را) به فریاد خواند (و گفت: پروردگارا! مرا دریاب که من شکست خورده‌ام، و روی زمین را از وجود کافران پاک گردان.) و ما هم دعای وی را پذیرفتیم و او (و پیروان) و خاندانش را از (اندوه فراوان و) غم بزرگ (کافران موذی و طوفان وحشتناک) رهانیدیم. [[«نَادَی»: ندا داد. به فریاد خواند (نگا: نوح / 26، قمر / 10). «أَهْلَهُ»: خاندانش. پیروانش. «الْکَرْبِ»: غم و اندوه.]] 21|77|ما او را در برابر مردمانی که آیات ما را تکذیب می‌کردند، یاری و مدد دادیم. آنان مردمان بدی بودند و لذا همه‌ی ایشان را (در طوفان) غرق کردیم. [[«مِنْ»: به معنی (عَلی) است. یا این که برای تعدیه (نَصَرْنَا) به مفعول دوم بوده و به معنی کمک کردن و ادامه آن برای انتقام گرفتن از دشمن است. «آیَاتِنَا»: مراد نشانه‌های دالّ بر نبوّت و رسالت نوح، یا آیات آسمانی است.]] 21|78|(و یاد کن) داود و سلیمان را، هنگامی که درباره‌ی کشتزاری که گوسفندان مردمانی، شبانگاهان در آن چریده و تباهش کرده بودند، داوری می‌کردند، و ما شاهد داوری آنان بودیم. [[«یَحْکُمَانِ»: قضاوت و داوری می‌کردند. «الْحَرْثِ»: زراعت. کشتزار. «نَفَشَتْ»: پخش و پراکنده شدند. در شب چریدند و مایه فساد و تباهی شدند. «شَاهِدِینَ»: گواهان و آگاهان. یادآوری: قصّه قضاوت بدین گونه بود که گوسفندان شخصی شبانه داخل کشتزار کسی شدند و مایه زیان و ضرری گشتند. داود گفت: گوسفندان در برابر ضرر و زیان وارده به کشاورز داده می‌شود، و سلیمان مخالف این رأی بود و گفت: کشاورز از فرآورده گوسفندان استفاده می‌کند بدان اندازه که خسارت دیده است سپس گوسفندان به صاحب خود برگردانده می‌شوند (نگا: المصحف المیسّر).]] 21|79|(هرکدام از این دو راه پیشنهادی، دادگرانه بود، ولی ما بهترین راه حلّ در مسأله‌ی) قضاوت را به سلیمان فهماندیم، و به هریک از آن دو داوری و دانش آموختیم، و کوهها و پرندگان را در ذکر و تسبیح با داود همراه ساختیم، و ما (این کار را) می‌کردیم (و انجام چنین کارهائی در برابر قدرت ما چیزی نیست). [[«فَهَّمْنَاهَا»: قضاوت و داوری تعلیم و تفهیم کردیم. مرجع (ها) (حُکُومَة) به معنی داوری مفهوم از سیاق است. «سَخَّرْنا ...»: (نگا: رعد / 13 و 15، إسراء / 44، حجّ / 18، سبأ / 10). «وَ سَخَّرْنَا مَعَ ...»: مراد هم‌آوائی و هم‌صدائی همه چیزهائی است که دور و بر داود بودند در عبادت و پرستش، به زبان حال یا قال.]] 21|80|و بدو ساختن زره را آموختیم تا (این لباس جنگی) شما را در جنگها حفظ کند. آیا (خدا را در برابر همه‌ی این نعمتها) سپاسگزاری می‌کنید؟ [[«صَنْعَةَ»: ساختن. «لَبُوسٍ»: لباس. در اینجا مراد زره است (نگا: سبأ / 10 و 11) و به تبع آن همه ادوات جنگی. «لِتُحْصِنَکُمْ»: تا شما را از آزار دشمنان در جنگ محفوظ و مصون دارد. اشاره بدین نکته نیز دارد که اسلحه برای دفاع باید باشد؛ نه برای تاخت و تاز. «بَأْسِکُمْ»: جنگ شما با دشمنانتان.]] 21|81|ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم تا به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت کند که پرخیر و برکتش ساخته بودیم. و (این، جای شگفت نیست، چرا که) ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده (و هستیم). [[«عَاصِفَة»: تند باد. در اینجا مراد قوی و سریع‌السیر است، امّا خوش‌رَو و بی‌لرزش و آسایش‌بخش (نگا: ص / 36). امروزه استفاده از جریان و فشار هوا به عنوان وسیله جابه‌جائی و حرکت برای همگان روشن و آشنا است. واژه (عاصِفَة) حال است. «بِأَمْرِهِ»: به فرمان سلیمان. طبق اراده او. «الأرْضِ الَّتِی ...»: مراد سرزمین شام است که مَقرّ فرماندهی سلیمان بوده است. ولی تنها مسیر بادهای مسخر، سرزمین مبارک شام نبوده، و بلکه به هرجا که سلیمان می‌خواسته است حرکت می‌کردند (نگا: ص / 36).]] 21|82|و گروهی از شیاطین را (نیز فرمانبردار سلیمان کرده بودیم) که برای او (در دریا جهت استخراج لؤلؤ و مرجان و جواهرات و مواد پرارزش دیگر) غوّاصی می‌کردند و کارهائی جز این (از قبیل ساختن کاخها و دژها) انجام می‌دادند، و ما آنان را (از تمرّد و سرکشی در برابر فرمان سلیمان و اذیّت و آزار رسانیدن به مردمان، دور) نگاه می‌داشتیم. [[«یَغُوصُونَ»: غواصی می‌کردند. به دریا فرو می‌رفتند. «دُونَ ذلِکَ»: جز این. غیر از آن (نگا: ص / 37). «کُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ»: ما مراقب اعمال شیاطین بودیم و آنان را از تمرّد و اذیّت کردن به دور می‌کردیم.]] 21|83|ایّوب را (یاد کن) بدان گاه که (بیماری او را از پای در آورده بود، و در این وقت) پروردگار خود را به فریاد خواند (و عاجزانه گفت: پروردگارا!) بیماری به من روی آورده است و تو مهربانترین مهربانانی (پس بدین بنده‌ی ضعیف رحم فرما). [[«الضُّرُّ»: با ضم، گرفتاریهائی که متوجّه ذات انسان می‌گردد. مانند: بیماری، لاغری. با فتح، ضرر و زیان در هر چیز.]] 21|84|دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را برطرف ساختیم، و (به جای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دو چندان بدو دادیم، محض مرحمتمان (در حق ایّوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای پرستندگان (یزدان سبحان، تا همچون ایّوب شکیبا و امیدوار به لطف و فضل خدا باشند). [[«أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ»: مراد اعطای دو چندان فرزندان تازه‌ای است که جای خالی فرزندان از دست رفته را پر و جبران کنند. «رَحْمَةً»: لطف و فضل. مفعولٌ‌له است. «ذِکْرَی»: یادآوری. تذکار.]] 21|85|(همچنین یاد کن برای مردمان) اسماعیل و ادریس و ذاالکفل را که جملگی از زمره‌ی شکیبایان (در برابر شدائد زندگی و تکالیف رسالت) بودند (و الگوی استقامت و پایمردی بشمار می‌آمدند). [[«ذَا الْکِفْل»: یکی از پیغمبران بنی‌اسرائیل است.]] 21|86|ما آنان را غرق رحمت خود کردیم، چرا که ایشان از زمره‌ی شایستگان و بایستگان (بندگان ما) بودند. [[«أَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا»: آنان را غرق رحمت خود کردیم. ایشان را به بهشت وارد کردیم.]] 21|87|(یاد کن داستان یونس ملقّب به) ذوالنون را در آن هنگام که (بر قوم نافرمان خود خشم گرفت و ایشان را به عذاب خدا تهدید کرد و بدون دریافت پیام آسمانی، از میانشان) خشمناک بیرون رفت و گمان برد که (با زندانی کردن و دیگر چیزها) بر او سخت و تنگ نمی‌گیریم. (سوار کشتی شد و کشتی به تلاطم افتاد و به قید قرعه مسافران و کشتیبانان او را به دریا انداختند و نهنگی او را بلعید.) در میان تاریکیها (ی سه‌گانه‌ی شب و دریا و شکم نهنگ) فریاد برآورد که (کریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزّهی (از هرگونه کم و کاستی، و فراتر از هر آن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان می‌گذرد و تصوّر می‌کنیم. خداوندا بر اثر مبادرت به کوچ بدون اجازه‌ی حضرت باری) من از جمله‌ی ستمکاران شده‌ام (مرا دریاب!). [[«ذَا النُّونِ»: ماهیدار. صاحب ماهی. مراد یونس است. (نون) به معنی ماهی بزرگ است و مراد نهنگ یا وال است. «مُغَاضِباً»: خشمگین. خشمناک. خشم یونس بر قوم خود بدین سبب بود که تبلیغ و پندهایش در ایشان تأثیر نداشت. این بود که خشمگین گردید و خودسرانه آنان را ترک و به عذاب خدا بیم داد. پس از رفتن او مردمان از کرده خود پشیمان شدند و توبه کردند و دنبالش گشتند و او را نیافتند. وی سوار کشتی شد و راه دریا را در پیش گرفت. در راه، کشتی متلاطم گردید. نظر سرنشینان این بود که برای سبک‌شدن کشتی، یکی را به قید قرعه به دریا اندازند. چند بار قرعه کشیدند و هر دفعه نام او بیرون می‌آمد. سرانجام وی را به دریا انداختند و ماهی بزرگ به نام نهنگ یا وال او را بلعید، و بر اثر دعا خدا او را زنده نگاه داشت و نجاتش داد. بلی! هرکس صادقانه به درگاه یزدان تلگراف دعا زند، هرچه زودتر پاسخ خود را دریافت می‌کند. «لَن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ»: بر او سخت و تنگ نمی‌گیریم و وی را به خاطر ترک محلّ خدمت مورد مؤاخذه و تنبیه قرار نمی‌دهیم، چرا که ناشکیبائی را اشتباه و لغزش نمی‌دانست. «الظُّلُمَات»: تاریکیهای شب و دل دریا و اندرون شکم ماهی.]] 21|88|دعای او را پذیرفتیم و وی را از غم رها کردیم، و ما همین گونه مؤمنان را نجات می‌دهیم (و در برابر دعای خالصانه، آنان را از گرفتاریها می‌رهانیم). [[«کَذلِکَ»: این گونه. به همین شکل. «نُنْجِی»: نجات می‌دهیم و می‌رهانیم.]] 21|89|و زکریّا را (یاد کن) بدان گاه که پروردگار خود را به فریاد خواند (و گفت:) پروردگارا! مرا تنها مگذار (و فرزندی به من عطاء کن که در زندگی یار و یاور من و پس از مرگ برنامه‌ی تبلیغ را پیگیری کند. البتّه اگر هم فرزندی وارث من نشد باکی نیست، چرا که) تو بهترین وارثانی (و باقی پس از فنای مردمانی). [[«فَرْداً»: یکه و تنها (نگا: مریم / 80 و 95). بدون فرزند و وارث (نگا: مریم / 2 - 15).]] 21|90|ما دعای او را برآورده ساختیم و (با وجود کبر سنّ، فرزندی به نام) یحیی را بدو بخشیدیم، و (برای حصول این مقصود) همسر (نازای) او را برایش بایسته (و در خور زاد و ولد) کردیم، آنان در انجام کارهای نیک بر یکدیگر سرعت می‌گرفتند، و در حالی که چیزی می‌خواستند یا از چیزی می‌ترسیدند ما را به فریاد می‌خواندند، (و در وقت نیازمندی و بی‌نیازی، و بیماری و سلامت، و خوشی و ناخوشی، رو به آستانه‌ی ما می‌کردند و میان خوف و رجا می‌زیستند) و همواره خاشع و خاضع ما می‌بودند. [[«أَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ»: همسرش را برای او بایسته زاد و ولد کردیم. همسرش را برایش زن خوب و پارسائی نمودیم. «رَغَباً وَ رَهَباً»: این دو واژه مصدرند و می‌توانند حال، یا مفعولٌ‌له، و یا مفعولٌ‌فیه باشند. یعنی: راغبانه و خائفانه. به خاطر عشق به طاعت و ترس از عقوبت. در زمان رغبت و هنگام رهبت. «کَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ»: همواره از ما می‌ترسیدند؛ نه از کس دیگری. پیوسته فرمانبردار و مطیع ما می‌بودند و تنها برای ما کرنش می‌بردند. مرجع ضمیر (هم) و (و) می‌تواند زکریّا و همسرش و یحیی بوده، یا پیغمبران مذکور در آیات پیشین باشد.]] 21|91|(همراه با قصّه‌ی این پیغمبران و خوبان، یاد کن سرگذشت مریم،) زنی را که (ازدواج نکرد و) دامان خویش را (از آلودگی به بی‌عفّتی) کاملاً پاک نگاه داشت، و ما از روح متعلّق به خود در وی دمیدیم، و او و فرزندش (مسیح) را نشانه‌ی بزرگی برای جهانیان قرار دادیم. (چرا که زنی را بدون شوهر حامله کردیم و پسری را بدون پدر دیده به جهان گشودیم، و تغییر اسباب و مسبّبات را به عنوان دلیلی بر قدرت خدایانه‌ی خود به مردمان نمودیم و متوجّهشان کردیم که آفریننده‌ی قوانین و سنن حاکم بر جهان، هر وقت که بخواهد می‌تواند قوانین و سنن را دگرگون کند). [[«أَحْصَنَتْ»: مصون و محفوظ داشت. «فَرْجَهَا»: عورت خود را. کنایه از پاکدامنی و عفّت است. «أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا»: خود را از آمیزش با مرد، چه از راه حلال و چه از راه حرام، به دور داشت، خویشتن را از آلودگی به بی‌عفّتی مصون و محفوظ کرد و عفیف و پاکدامن زیست. «نَفَخْنَا»: مراد از نفخ و دمیدن، پدید آوردن رازی از رازهای الهی در شکم مریم است که در پرتو آن حیات جنینی فرزندش عیسی برقرار و بر دوام گردد (نگا: حجر / 29). «مِن رُّوحِنَا»: از روح متعلّق به خود. مراد از چنین اضافه‌ای بیان عظمت شی‌ء مورد نظر است. به اصطلاح اضافه تشریفیّه است، همچون: بَیْتُ الله. شَهْرُ الله. صُنْعُ الله (نگا: نمل / 88). «آیَةً»: دلیل و نشانه قدرت.]] 21|92|این (پیغمبران بزرگی که بدانان اشاره شد، همگی) ملّت یگانه‌ای بوده (و آئین واحد و برنامه‌ی یکتائی دارند) و من پروردگار همه‌ی شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید (چرا که ملّت واحد، با برنامه‌ی واحد، باید روبه خدای واحد کند). [[«هذِهِ»: خطاب به همه انسانها در تمام قرون و اعصار است، و اشاره به مشارالیه ذهنی دارد که طریقت انبیاء و ملّت توحید، یعنی آئین یکتای اسلام است. یا اشاره به جماعت انبیاء دارد. «أُمَّةً»: ملّت و جماعت. دین و آئین. حال است. معنی آیه می‌تواند چنین هم باشد: این دین، آئین یکتای همه پیغمبران و مردمان گذشته و حال و آینده جهان است، و ... مراد اتّحاد در اصول دین اسلام است.]] 21|93|(امّا با وجود این وحدت ملّت و وحدت آئین، برخیها گوش به رهنمودهای آسمانی نداده و) کار (دین و آئین) خویش را در میان خود به تفرقه انداخته و (می‌اندازند و گروه گروه شده و می‌شوند و سرانجام) همگی به سوی ما برمی‌گردند (و ما به حساب اعمالشان می‌رسیم). [[«تَقَطَّعُوا»: از هم گسیختند، و انگار هر یک قطعه و تکّه‌ای با خود بردند. «أَمْرَهُمْ»: مراد کار و بار دین انسانها است که در اصول یکی بوده و توسّط انبیاء خدا در طول زمان به مردمان رسانده شده است.]] 21|94|هرکس چیزی را از کارهای شایسته و بایسته انجام دهد، در حالی که ایمان داشته باشد (به خدا و پیغمبران و برنامه‌ی آسمانی)، تلاش او نادیده گرفته نمی‌شود و (ناسپاس نمی‌ماند، و توسّط فرشتگان در نامه‌ی اعمالش) ما قطعاً آن را خواهیم نوشت. [[«کُفْرَانَ»: نادیده گرفتن. پنهان داشتن. مراد بی‌اجر و باطل قلمداد کردن است. «لَهُ»: آن سعی و تلاش را.]] 21|95|غیرممکن است که به سوی ما (برای حساب و کتاب) برنگردند مردمانی که آنان را (در جهان بر اثر کفر و ظلم) نابود کرده باشیم (و این که همان گونه که خود گمان می‌برند مرگ آخرین مرحله‌ی زندگی ایشان باشد). [[«حَرَامٌ»: ممتنع. غیرممکن. این واژه خبر مقدم و (أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ) تأویل به اسم مرفوع بوده و مبتدا است. برخی هم (حَرامٌ) را به معنی (واجِبٌ) دانسته‌اند و آیه را چنین معنی کرده‌اند: عدم بازگشت به دنیا برای مردمانی که آنان را به جرم گناهانشان نابود کرده‌ایم، واجب و قطعی است (نگا: مؤمنون / 99 و 100).]] 21|96|(این نابودسازی بزهکاران و عدم بازگشت ایشان به دنیا) تا زمانی ادامه خواهد داشت که یأجوج و مأجوج رها می‌گردند، و ایشان شتابان از هر بلندی و ارتفاعی می‌گذرند (و موجب پریشانی و هرج و مرج در زمین می‌شوند، و این یکی از نشانه‌های فرا رسیدن قیامت است). [[«حَتّی»: حرف ابتدائیّه بوده و کلام بعد از آن غایت و هدف است. «فُتِحَتْ»: گشوده می‌شوند. مراد از میان رفتن سدّ سر راه ایشان، یا گشایش ابواب فتنه و فساد توسّط آنان است. «یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ»: (نگا: کهف / 94). «هُمْ»: مراد قبائل بی‌بند و بار یأجوج و ماجوج است. یا این که ضمیر (هُمْ) به مردم برمی‌گردد و معنی چنین می‌شود که: از نشانه‌های فرا رسیدن قیامت یکی شکسته شدن سدّ ذوالقرنین و طغیان یأجوج و مأجوج است، و دوم روان شدن مردمان از فراز و بلندیهای زمین به سوی محشر است (نگا: تفسیر المراغی). «حَدَبٍ»: زمین بلند و مرتفع. «یَنسِلُونَ»: شتاب می‌گیرند. تند رهسپار می‌شوند.]] 21|97|(در این هنگام) وعده‌ی راستین (خدا که روز قیامت است) نزدیک می‌شود، و به ناگاه (آن چنان وحشتی سراسر وجود) کافران (را فرا می‌گیرد که) چشمهایشان از حرکت باز می‌ایستد (و خیره خیره بدان صحنه نگاه می‌کنند و فریادشان بلند می‌شود که) ای وای برما! ما از این (روز) غافل بودیم (و رویاروئی با خدا و حساب و کتاب را باور نمی‌کردیم و) بلکه به خود ستم کردیم (چرا که کفر و عناد ورزیدیم و خویشتن را برای همیشه بدبخت نمودیم). [[«الْوَعْدُ»: مصدر است و به معنی موعود بوده و مراد رستاخیز و قیامت است. «شَاخِصَةٌ»: خیره شده. مات برده. «شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ ...»: چشمها باز و خیره و مات ایستاده و پلکها از شدّت خوف به هم زده نشود. (شاخِصَةٌ) خبر مقدّم (أَبْصَارُ) است.]] 21|98|(ای کافران ستمگر!) شما و چیزهائی که جز خدا می‌پرستید آتشگیره و هیزم دوزخ خواهید بود. شما حتماً وارد آن می‌گردید. [[«حَصَبُ»: آتشگیره. هیزم و آنچه برای شعله‌ور شدن و تافتن تنور به داخل آن می‌اندازند.]] 21|99|اگر اینها معبودها و خدایانی بودند، هرگز وارد دوزخ نمی‌گشتند. (نه تنها وارد دوزخ می‌گردند) حتّی همه (ی بتها و بت‌پرستها) در آن جاودانه می‌مانند. [[«کُلٌّ»: همه معبودها و پرستندگان آنها.]] 21|100|آنان در دوزخ ناله‌ی غم‌انگیز و گلوگیری دارند و در آنجا چیزی را (که مایه‌ی سرور و شادی باشد) نمی‌شنوند. [[«زَفِیرٌ»: صدائی که در گلو شکسته شود و به سبب غم و اندوه با زحمت اداء گردد. «لا یَسْمَعُونَ»: نمی‌شنوند. مراد شنیدن سخنان دل‌انگیز و مایه سرور است (نگا: اعراف / 44).]] 21|101|آنان که (به خاطر ایمان درست و انجام کارهای خوب و پسندیده) قبلاً بدیشان وعده‌ی نیک داده‌ایم، چنین کسانی از دوزخ (و عذاب آن) دور نگاه داشته می‌شوند. [[«إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ ...»: مراد جملگی مؤمنان و اشاره به همه وعده‌هائی است که خداوند در این جهان بدیشان داده است (نگا: یونس / 26، رعد / 18، کهف / 88). «الْحُسْنی»: نعمت بزرگ و پاداش نیکو (نگا: نساء / 95، اللیل / 6 و 9).]] 21|102|آنان حتّی صدای آتش دوزخ را هم نمی‌شنوند و بلکه در میان آنچه خود می‌خواهند و آرزو دارند جاودانه بسر می‌برند. [[«حَسِیسَهَا»: صدای آتش. صدای شعله‌ها و تنوره کشیدن آتش.]] 21|103|هراس بزرگ (رستاخیز نه تنها) ایشان را غمگین نمی‌سازد، و بلکه فرشتگان (به استقبال آنان می‌شتابند و برای تبریک و شاد باش) پذیرایشان می‌گردند (و بدیشان می‌گویند:) این همان روزی است که به شما وعده داده می‌شد. [[«الْفَزَعُ الأکْْبَرُ»: بزرگترین هراس و عظیم‌ترین و وحشتناکترین بیم. مراد خوف و هراس روز قیامت است که به دنبال نفخه دوم پدیدار و هویدا می‌گردد (نگا: نمل / 87 و 89). «تَتَلَقَّاهُمْ»: پذیره ایشان می‌گردند و با آنان رویاروی می‌شوند.]] 21|104|(این امر) روزی (تحقّق می‌پذیرد که) ما آسمان را درهم می‌پیچیم به همان صورت که طومار نامه‌ها در هم پیچیده می‌شود. همان گونه که (نخستین بار سهل و ساده) آفرینش را سر دادیم، آفرینش را از نو بازگشت می‌دهیم (و به شکل دیگری زندگی دوباره می‌بخشیم و مردمان را برای حساب و کتاب حاضر می‌آوریم). این وعده‌ای است که ما می‌دهیم، و ما قطعاً آن را به انجام می‌رسانیم. [[«یَوْمَ»: در روزی. روزی که. مفعول‌فیه (لا یَحْزُنُهُمْ) یا مفعول‌به فعل محذوف (أُذْکُرْ) است. «نَطْوِی»: جمع می‌گردانیم. در هم می‌پیچیم. «طَیِّ»: جمع گرداندن. در هم پیچیدن. «السِّجِلِّ»: اوراقی که مطالب را روی آن می‌نگارند. «لِلْکُتُبِ»: حرف (لِ) به معنی (عَلی) و برای بیان علّت است. یا این که لام برای اضافه است. واژه (کُتُب) جمع کِتاب و آن به معنی مَکتوب است. بنابراین معنی (لِلْکُتُبِ) چنین می‌شود: جمع کردن طومار برای نگارش نوشته‌هائی بر آن. جمع کردن طومار و نامه‌ها و نوشته‌ها. «نُعِیدُهُ»: آن را برگشت می‌دهیم (نگا: اعراف / 29، روم / 27). «وَعْداً»: مفعول مطلق تأکیدی برای فعل محذوف (وَعَدْنا) است.]] 21|105|ما علاوه بر قرآن، در تمام کتب (انبیاء پیشین) نوشته‌ایم که بی‌گمان (سراسر روی) زمین را بندگان شایسته‌ی ما به ارث خواهند برد (و آن را به دست خواهند گرفت). [[«الزَّبُورِ»: کتابهائی که برای پیغمبران فرستاده شده است (نگا: تفسیرالمراغی، و نمونه). کتاب مزامیر داود. «مِن بَعْدِ»: واژه (بَعْدِ) می‌تواند برای ترتیب بیانی باشد؛ نه ترتیب زمانی. یعنی: علاوه بر. یا این که زمانی باشد. یعنی: پس از. «الذِّکْرِ»: قرآن (نگا: آل‌عمران 58، حجر / 6 و 9). کتب انبیاء به ویژه تورات (نگا: انبیاء / 7 و 24 و 48 و 50). «الصَّالِحُونَ»: شایستگان. شایسته از لحاظ علم و عمل، قدرت و قوّت، اداره مملکت و درک اجتماعی، ایمان و تقوا، و غیره (نگا: اعراف / 128، نور / 55). معنی آیه می‌تواند چنین نیز باشد: ما، در زبور بعد از تورات، چنین نوشتیم که این زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد. یادآوری: بعضی واژه (الأرْض) را زمین بهشت، و صلاح را تقوا و پرهیزگاری می‌دانند (نگا: مریم / 63، زمر / 74).]] 21|106|این (سخن برای مفهوم قانون زندگی دنیوی، و آگاهی از سرنوشت حیات اخروی،) مردمان عبادت‌پیشه را کافی و بسنده است. [[«هذا»: این نکته که چه کسانی حکومت زمین را به دست می‌گیرند، یا آخرت را فراچنگ می‌آورند. تمام وعد و وعیدها و سرگذشت و سرانجام ملّتهائی که در این سوره آمده است. «بَلاغاً»: کفایت و بسندگی. مایه درک موضوع و سبب رسیدن به هدف. نیل به مقصود.]] 21|107|(ای پیغمبر!) ما تو را جز به عنوان رحمت جهانیان نفرستاده‌ایم. [[«رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»: رحمت برای جهانیان. وجود پیغمبر خاتم سبب سعادت دو جهان مردمان است. چرا که عمل به آئین و برنامه‌ای که او با خود آورده است ناکامیها و بدبختیها و بیدادگریها و تباهکاریها را پایان می‌دهد، و سرانجام منتهی به حکومت صالحان با ایمان بر معموره جهان خواهد شد، و در پایان آنان را به نعمت جاوید و سرمدی آخرت نائل خواهد کرد.]] 21|108|بگو: (اصل دعوت من این است:) به من وحی می‌شود که معبود شما یکی بیش نیست (و بقیّه‌ی چیزهای دیگری که به من وحی می‌گردد، تابع همین اصل اساسی توحید است). حال که چنین است، آیا شما تسلیم (خداوند یگانه) می‌گردید (و بتهای سنگی و معبودهای طاغوتی را کنار می‌گذارید؟). [[«إِنَّمَآ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ»: خدا و معبودتان تنها خدای یگانه و معبود یکتائی است و بس. جمله نائب فاعل (یُوحی) است. «مُسْلِمُونَ»: گردن‌نهندگان. تسلیم‌شوندگان. مراد از پرستش، تشویق و ترغیب به پذیرش توحید است.]] 21|109|اگر (در برابر سخنان روشنگر و سعادت‌بخش تو) پشت کردند و روی‌گردان شدند، بگو: همه‌ی شما را یکسان (از مأموریّت خود که تبلیغ رسالت بود) آگاه کردم و (چیزی را از کسی پنهان نداشتم. دیگر) نمی‌دانم آنچه (درباره‌ی پیروزی مؤمنان و شکست کافران، و حساب و کتاب و بهشت و دوزخ) به شما وعده داده می‌شود، (فرا رسیدن آن) نزدیک است یا دور. [[«آذَنتُکُمْ»: به شما اطّلاع دادم و باخبرتان کردم (نگا: فصّلت / 47). «عَلَی سَوَآءٍ»: به طور یکسان. بدون استثناء. «إنْ»: نه! حرف نفی است.]] 21|110|خداوند می‌داند سخنانی را که آشکارا می‌گوئید (و طعنه‌ها و تشرهائی که راجع به اسلام بر زبان می‌رانید) و آنچه را که (از بدسگالیها و کینه‌توزیها در دل) پنهان می‌دارید. [[«الْجَهْرَ»: آشکار.]] 21|111|من چه می‌دانم، شاید این (مهلت و تأخیر عذاب) آزمونی برای شما باشد و (شاید خداوند می‌خواهد شما را از لذائذ این جهان برای افزایش گناهان بیشتر) تا مدّتی بهره‌مند سازد (و برابر قانون استدراج، آهسته و آرام مغلوب و مقهورتان گرداند و به دوزختان کشاند). [[«فِتْنَةٌ»: آزمون و آزمایش. مراد استدراج است تا بر گناهان خود بیفزایند (نگا: آل‌عمران / 178). «مَتَاعٌ»: بهره‌مند ساختن. تمتّع و بهره‌مندی (نگا: بقره / 36، آل‌عمران / 14). «إِلَی حِینٍ»: تا مدّتی که روزگار زندگی پایان می‌پذیرد و مرگ فرا می‌رسد.]] 21|112|(پیغمبر پس از مشاهده‌ی این همه دوری و روگردانی مشرکان از پذیرش اسلام، رو به خدا کرد و عاجزانه) گفت: پروردگارا! دادگرانه (میان من و اینان) داوری کن (تا سرانجام، حال مؤمن و کافر یکسان نباشد. آن گاه روی سخن به مخالفان کرده و اظهار داشت:) پروردگار همه‌ی ما خداوند مهربان است و (سرتاپای وجودمان را رحمت الهی فرا گرفته است. و در برابر) نسبتهای ناروائی که (درباره‌ی اسلام و در مورد ذات پاک خدا) می‌زنید، تنها از او کمک و یاری خواسته می‌شود. [[«اُحْکُمْ»: داوری فرما و کار را یکسره کن. «الْمُسْتَعَانُ»: کسی که از او استمداد خواسته می‌شود و طلب یاری و کمک می‌گردد. «تَصِفُونَ»: بیان می‌دارید (نگا: یوسف / 18 و 77، انبیاء / 18).]] 22|1|ای مردم! از (عقاب و عذاب) پروردگارتان بترسید (و به یاد روز قیامت باشید). واقعاً زلزله‌ی (انفجار جهان و فرو تپیدن ارکان آن، در آستانه‌ی) هنگامه‌ی رستاخیز، چیز بزرگی (و حادثه‌ی هراس‌انگیزی) است. [[«زَلْزَلَةَ»: حرکت و تکان سختی که در سازمان عالم هستی در آستانه رستاخیز ایجاد می‌گردد و کوهها را از جا می‌کند و دریا را به هم می‌ریزد و آسمانها را در هم می‌کوبد (نگا: واقعه / 4). «السَّاعَةَ»: هنگامه رستاخیز قیامت (نگا: أنعام / 31 و 40).]] 22|2|روزی که زلزله‌ی رستاخیز را می‌بینید (آن‌چنان هول و هراس سرتا پای مردمان را فرا می‌گیرد که حتّی) همه‌ی زنان شیردهی که پستان به دهان طفل شیرخوار خود نهاده‌اند، کودک خود را رها و فراموش می‌کنند. و جملگی زنان باردار (از خوف این صحنه‌ی بیمناک) سقط جنین می‌نمایند، و (تو ای بیننده!) مردمان را مست می‌بینی، ولی مست نیستند و بلکه عذاب خدا سخت (وحشتناک و هراس‌انگیز) است (و توازن ایشان را به هم زده است و لذا آنان را آشفته و خراب، با چشمان از حدقه به در آمده و با گامهای افتان و خیزان، و با وضع بی‌سر و سامان و حال پریشان می‌بینی). [[«تَذْهَلُ»: رها و فراموش می‌کند. غافل و بی‌خبر می‌گردد. از مصدر (ذُهول) به معنی غفلت و فراموشی ناشی از شدّت ترس. «مُرْضِعَةٍ»: زن شیردهی که پستان در دهان نوزاد نهاده و به شیر دادن مشغول باشد. «عَمَّا»: از فرزندی که. استعمال (ما) به جای (مَن) شایع و فراوان است (نگا: آل‌عمران / 36، نسأ / 3). «ذاتِ حَمْلٍ»: باردار. «سُکَارَی»: جمع سَکْران، مستان (نگا: نساء / 43). یادآوری: خوف و هراس هنگامه رستاخیز جنبه عمومی ندارد و شامل کسانی نمی‌شود که در دنیا فرمانبردار اوامر و نواهی الهی بوده‌اند (نگا: بقره / 38: آل‌عمران / 170: نمل / 87 و 89، انبیاء / 103).]] 22|3|گروهی از مردم بدون هیچ علم و دانشی (و بلکه تنها از روی تقلید و هواپرستی) درباره‌ی (شناخت) یزدان (و مسأله‌ی توحید خداوند منّان، و احیاء مردگان، و رستاخیز همگان به فرمان خالق جهان) به مجادله برمی‌خیزند، و (در این امر، طبیعی است، نه از دانش و منطق، بلکه) از هرگونه شیطان (انس و جنّ) سرکشی، پیروی می‌نمایند (و برابر نقشه و برنامه و حیله و دام همه‌ی شیاطین و شیاطین صفتان عمل می‌کنند). [[«یُجَادِلُ فِی اللهِ»: درباره ذات و صفات و افعال و اعمال خدا ستیزه‌گری می‌کند. «شَیْطَانٍ»: مراد اهریمن انس و جنّ است (نگا: بقره / 14، انعام / 112). «یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ»: در این جدال از هر اهریمنی پیروی می‌کند. در همه اعمال و اقوال از هر اهریمنی پیروی می‌کند. «مَرِیدٍ»: متمرّد و سرکش.]] 22|4|اهریمنانی که مشخّص و معلوم است، هرکس آنها را به دوستی گیرد، حتماً گمراهش می‌گردانند و به عذاب آتش (دوزخ) سوزانش می‌کشانند. [[«کُتِبَ عَلَیْهِ»: انگار بر این اهریمنان، همچون کالای دارای اتیکت نوشته شده است. روشن و معلوم است و این نتیجه حتمی برنامه ابلیس و همه شیاطین دیگر است. «أَنَّهُ»: شأن و مقام چنین است. «فَأنَّهُ»: این اهریمن و اهریمنان. «یَهْدِیهِ»: او را رهنمود می‌کنند. هدایت در اینجا به معنی دلالت، یعنی راهنمائی است (نگا: صافّات / 23). «السَّعِیرِ»: آتش برافروخته و سوزان. «فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ ...»: این جمله، خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: فَشَأْنُهُ أَنَّهُ یُضِلُّهُ، یا، فَشَأْنُهُ الإِضْلالُ. یادآوری: علّت ترجمه ضمیر مفرد (ه) در (عَلَیْهِ) و غیره به جمع، این است که پیش از اسم نکره (شَیْطانٍ) واژه (کلّ) قرار دارد که موجب تعمیم و مفید استغراق است (نگا: انعام / 164، إسراء / 13).]] 22|5|ای مردم! اگر درباره‌ی رستاخیز (مردگان و زندگانی دوباره‌ی ایشان) تردید دارید، (بدین نکته توجّه کنید تا به گوشه‌ای از قدرت الهی پی ببرید و به خود آئید:) ما شما را از خاک می‌آفرینیم، سپس (این خاک پیش پا افتاده را) به نطفه، و بعد (نطفه، این پدیده‌ی اسرارآمیز فراهم آمده از اِسْپِرم مرد و اُووِل زن را) به خون بسته (ی زالو مانند)، و پس از آن (این خون بسته را به چیزی شبیه) به یک قطعه گوشت (جویده شده) در می‌آوریم که برخی (کامل و تامّ الخلقه و) بسامان، و برخی (ناتمام و ناقص‌الخلقه و) نابسامان است. (همه‌ی اینها) بدین خاطر است که برای شما روشن سازیم (که ما بر آفرینش و تغییر و تبدیل و هرگونه کاری، از جمله زندگی دوباره بخشیدن توانائیم). ما جنینهائی را که بخواهیم تا زمان خود در رحمها نگاه می‌داریم و آن گاه شما را به صورت کودک (پسر یا دختر، از شکم مادران) بیرون می‌آوریم، سپس (شما را تحت نظارت و رعایت خود می‌پائیم) تا به رشد جسمانی و عقلانی خود می‌رسید. برخی از شما (در این میان) می‌میرند و بعضی از شما به نهایت عمر و غایت پیری می‌رسند. تا بدانجا که چیزی از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت (و دانسته‌های خویش را فراموش کرده و از یاد می‌برند، و درست همانند یک کودک می‌شوند. دلیل دیگری بر قدرت خدا در همه‌چیز، به ویژه درباره‌ی مسأله‌ی رستاخیز، این است که ای انسان در فصل زمستان) تو زمین را خشک و خاموش می‌بینی، امّا هنگامی که (فصل بهار در می‌رسد و) بر آن آب می‌بارانیم، حرکت و جنبش بدان می‌افتد و رشد و نمو می‌کند و انواع گیاهان زیبا و شادی‌بخش را می‌رویاند. [[«الْبَعْثِ»: رستاخیز. از نو زنده گرداندن. «خَلَقْنَاکُمْ»: اصل شما یا خود شما را آفریده‌ایم (نگا: آل‌عمران / 59، طه / 55، بقره / 28، مؤمنون / 12). «نُطْفَةٍ»: مراد موجود زنده حاصل در منی است که از آن به «آب جهنده» تعبیر شده است (نگا: قیامت / 37، طارق / 6). «عَلَقَةٍ»: خون بسته زالوگونه. «مُضْغَةٍ»: قطعه گوشتی بدان شکل و اندازه که جویده شود. «مُخَلَّقَةٍ»: تامّ الخلقه. دارای شکل و اندام. «غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ»: ناقص‌الخلقه. ناکامل و نابسامان. «نُقِرُّ»: نگاه می‌داریم و از درون پرت نمی‌کنیم. «طِفْلاً»: کودک. حال است. ذکر آن به صورت مفرد بدان علّت است که مصدر است، یا به اعتبار جنس و یا این که کلّ واحد افراد است. «أَرْذَلِ الْعُمُر»: پست‌ترین مرحله عمر، و آن پیری و فرتوتی فراوانی است که بدان هنگام عقل دچار فراموشی و اندیشه دستخوش پریشانی می‌شود. «هَامِدَةً»: خشک و خاموش. مراد زمین خشکیده و مرده است. «إهْتَزَّتْ»: به حرکت و تکان می‌افتد. مراد حرکت و تکانی است که به سبب جنبش عناصر گیاهان در داخل آن پیدا و پدیدار می‌گردد. «رَبَتْ»: بالا آمد و پفیده شد. مراد رشد و نمو گیاهان است. «زَوْج»: صنف. نوع. «بَهِیجٍ»: زیبا و باطراوت. سُرورآفرین و شادی‌بخش. سرسبز و خرّم.]] 22|6|آن (چیزهائی که در آیات پیشین درباره‌ی مراحل مختلف آفرینش انسان و جهان گیاهان بازگو شد) بدان خاطر است که (بدانید) خدا حق است و (لذا نظامی را که آفریده نیز حق بوده و بیهوده و بی‌هدف نیست، و به زبان حال به شما می‌گوید:) او مردگان را زنده می‌گرداند، و وی بر هر چیزی توانا است. [[«ذلِکَ»: آن. اشاره به آفرینش انسان و دیگر چیزهای بعد از آن دارد. مبتدا است و جار و مجرور خبر آن است.]] 22|7|و (این که بدانید) بدون شکّ قیامت فرا می‌رسد و جای هیچ گونه تردیدی نیست، و خداوند تمام کسانی را که در گورها آرمیده‌اند دوباره زنده می‌گرداند. [[«یَبْعَثُ»: دوباره حیات می‌بخشد و زنده می‌گرداند.]] 22|8|گروهی از مردم درباره‌ی (یگانگی آفریدگار و صفات و افعال و اعمال) خداوندگار بدون هیچ دانشی و رهنمودی و کتاب روشنگری به مجادله می‌پردازند. [[«عِلْمٍ»: مراد علم ضروری و بدیهی است. از قبیل: اطّلاع انسان از زنده بودن خود، و این که یک، نصف دو است. «هُدیً»: مراد استدلال درست و حجّت صحیح است. «کِتَابٍ»: مراد کتاب آسمانی است (نگا: أحقاف / 4). «مُنِیر»: روشنگر. بیانگر حق و حقیقت (نگا: آل‌عمران / 184). روشن و واضح (نگا: فرقان / 61).]] 22|9|مستکبرانه دوشهایشان را بالا می‌اندازند و مغرورانه رویشان را برمی‌گردانند تا (بدین وسیله مردمان را از راه خدا) گمراه سازند. بهره‌ی آنان در این جهان خواری و رسوائی است، و در روز قیامت عذاب آتش سوزان (دوزخ) را بدیشان می‌چشانیم. [[«ثَانِیَ»: پیچاننده. برگرداننده. حال ضمیر مستتر در (یُجَادِلُ) است. «عِطْف»: از سر تا سرینها را می‌گویند. پهلو. جانب. «ثَانِیَ عِطْفِهِ»: پهلوی خود را پیچ می‌دهد. پهلو پیچ‌دادن مترادف است با روگردانی (منافقون / 5) و پشت کردن (اسراء / 83) که کنایه از تکبّر و بی‌اعتنائی‌است. «خِزْیٌ»: خواری و رسوائی (نگا: بقره / 85). «الْحَرِیق»: سوزان (نگا: آل‌عمران / 181).]] 22|10|(بدو گفته می‌شود: خواری و عذابی را که می‌بینی) این نتیجه‌ی همان کارهائی است که خودت قبلاً انجام داده‌ای و پیشاپیش فرستاده‌ای، و اصلاً خداوند کمترین ستمی نسبت به بندگان روا نمی‌دارد. (نه کسی را بی‌جهت کیفر می‌دهد، و نه بر میزان مجازات کسی بدون دلیل می‌افزاید، و بلکه برنامه‌ی او سراسر عدالت و دادگری است). [[«قَدَّمَتْ یَدَاکَ»: دستهایت آن را پیشاپیش فرستاده است. از آنجا که اغلب کارها توسّط دست انجام می‌پذیرد، اعمال سائر اعضاء بدان نسبت داده شده است. «لَیْسَ بِظَلاّمٍ»: کمترین ستمی روا نمی‌دارد (نگا: آل‌عمران / 182، نساء / 40).]] 22|11|بعضی از مردم هم، خدا را در حاشیه و کناره می‌پرستند (و دارای عقیده‌ی سستی هستند. ایمانشان بر پایه‌ی مصالحشان استوار است، و لذا) اگر خیر و خوبی بدیشان برسد، به سبب آن شاد و آسوده خاطر و (بر دین) استوار و ماندگار می‌شوند، و اگر بلا و مصیبتی بدیشان برسد، (به سوی کفر برمی‌گردند و) عقب‌گرد می‌کنند. بدین ترتیب هم (آرامش ایمان به قضا و قدر و مدد و یاری خداوند را در) دنیا و هم (نعمت و سعادت) آخرت را از دست می‌دهند، و مسلّماً این زیان روشن و آشکاری است (که انسان هم دنیا و هم آخرتش بر باد فنا رود). [[«حَرْفٍ»: لبه. کناره. «یَعْبُدُ اللهَ عَلی حَرْفٍ»: مراد متزلزل و مذبذب بودن در پذیرش فرمان یزدان و ایمان به اسلام است. انگار چنین فردی بر لبه چیزی قرار گرفته است و با تکان مختصری از مسیر خارج می‌شود، و یا این که در جنگی که درگرفته است خویشتن را به کناری می‌کشد و در اطراف و جوانب میدان می‌جنگد، تا اگر پیروزی نصیب لشکریان شد، با ایشان بماند، و اگر ترس شکست و احتمال بلائی در میان بود، فرار بکند. «إِطْمأَنَّ بِهِ»: ثابت و استوار می‌ماند بر باور و عقیده‌ای که ظاهراً پذیرفته است. ماندگار می‌ماند به سبب آن. «فِتْنَةٌ»: بلا و مصیبت. امتحان و آزمایش. «إِنقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ»: بازگشت می‌کند. از ایمان برمی‌گردد و به کفر می‌گراید (نگا: بقره / 143، آل‌عمران / 144).]] 22|12|آنان جز خدا چیزهائی را به فریاد می‌خوانند و می‌پرستند که نه زیانی می‌توانند بدیشان برسانند و نه سودی را. این، سرگشتگی فراوان، و گمراهی بسیار دور (از حق و حقیقت) است. [[«یَدْعُو»: به فریاد می‌خواند (نگا: شعراء / 72). عبادت می‌کند (نگا: انعام / 56). در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی به دنبال دارد. «الْبَعِید»: (نگا: بقره / 176).]] 22|13|کسانی را به فریاد می‌خوانند و می‌پرستند که زیانشان بیش از سودشان می‌باشد. چه یاوران و سروران بدی، و چه همدمان و دوستان بدی هستند! [[«لَمَنْ»: لام زائد است و برای تأکید به اوّل مفعول افزوده شده است. مراد از (ما) در آیه قبلی بتها، و مراد از (مَنْ) در این آیه، می‌تواند طاغوتهائی چون فرعون باشد. «یَدْعُو»: (نگا: حجّ / 12). «ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ»: استعمال اسم تفضیل (أَقْرَب) بدان خاطر است که طاغوتها ممکن است به پیروان خود حقوق و جوائزی در دنیا بدهند، لیکن در برابر عذاب و عقاب آخرت بسی ناچیز است (نگا: اعراف / 113). یا این که استعمال اسم تفضیل به معنی وجود صفتی در طرفین مورد مقایسه نیست، و چه بسا طرف ضعیف‌تر، اصلاً فاقد آن چنان صفتی باشد. وقتی که می‌گوئیم: «عذاب آتش جهان، بهتر از عذاب دوزخ است». مفهوم سخن، آن نیست که عذاب جهان خوب است.]] 22|14|خداوند کسانی را که ایمان بیاورند و کارهای پسندیده بکنند، داخل باغهای بهشت می‌کند که رودبارها در زیر (درختان و کاخهای) آنها روان است. بی‌گمان خداوند هر چه را اراده کرده و بخواهد به انجام می‌رساند (چه عذاب و عقاب مفسدان، و چه جزا و سزای مؤمنان باشد). [[«یُدْخِلُ»: وارد می‌سازد. داخل می‌نماید.]] 22|15|کسی که (از میان کفّار) گمان می‌برد خدا پیغمبرش را در دنیا و آخرت یاری نمی‌دهد و پیروز نمی‌گرداند، (بداند که خداوند به کوری چشم او وی را در هر دو سرا پیروز می‌گرداند. لذا از خشم بترکد و بمیرد و هر کاری که از دستش ساخته است انجام دهد، مثلاً) او ریسمانی به سقف‌خانه بیاویزد و سپس (خویشتن را حلق‌آویز و راه نفس را) قطع نماید و (تا سر حدّ مرگ پیش رود و بدین هنگام بنگرد و) ببیند آیا این کار خشم او را فرو می‌نشاند (و خودکشی پیروزی را از محمّد باز می‌گرداند؟). [[«لَن یَنصُرَهُ اللهُ»: خداوند پیغمبرش را هرگز پیروز نخواهد کرد. ضمیر (ه) به پیغمبر برمی‌گردد که از سیاق کلام مفهوم می‌شود. نظیر آن (نگا: نحل / 61، قدر / 1). «مَن کَانَ یَظُنُّ»: مراد ترکیدن از خشم و خودکشی برای رهائی از آتش حسادت درون است (نگا: آل‌عمران / 119). «سَبَب»: ریسمان. وسیله (نگاه: کهف / 84). «السَّمَآءِ»: سقف و آسمانه خانه. آسمان. «لِیَقْطَعْ»: پاره کند. بربندد. مراد قطع گردن یا جلو راه نفس کشیدن است. یادآوری: معنی آیه را به گونه دیگری نیز بیان داشته‌اند: کسی که گمان می‌برد خداوند هرگز پیغمبرش را - نه در دنیا و نه در آخرت - پیروز نمی‌گرداند، (بداند به کوری چشم او خداوند وی را در هر دو جهان پیروز و رستگار می‌گرداند، و پیروزی را بدو می‌رساند. برای این که از این پیروزی جلوگیری شود) او با هر وسیله‌ای که می‌تواند خویشتن را به آسمان برساند و (از پیروزی) جلوگیری کند و ببیند نیرنگ و چاره‌سازی وی چیزی را برطرف می‌نماید که او را بر سر خشم آورده است (نگا: ص / 10).]] 22|16|این گونه روشن، ما قرآن را به صورت آیه‌های کاملاً واضح و آشکار فرو فرستاده‌ایم (تا وضوح و سادگی قرآن، حجّتی بر مردم شود) و بی‌گمان خداوند (با این قرآن) هرکه را بخواهد هدایت و راهنمائی می‌کند. [[«کَذلِکَ»: این گونه. مشارالیه می‌تواند انزال مذکور بعد از اسم اشاره بوده و یا انزال آیات بر پیغمبران پیشین مراد باشد. «آیاتٍ»: حال ضمیر (ه) است. «وَ أَنَّ اللهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ»: این جمله خبر مبتدای محذوفی مثل (أَلأمْر) بوده و تقدیر چنین است: أَلأمْرُ أَنَّ اللهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ. یا این که لامی مقدّر شود و چنین باشد: لاِنَّ اللهَ ...]] 22|17|قطعاً خداوند روز قیامت داوری خواهد کرد در میان مؤمنان و یهودیان و ستاره‌پرستان و مسیحیان و زرتشتیان و مشرکان، (و برحقّ و ناحقّ را بدانان می‌شناساند). مسلّماً خداوند حاضر و ناظر بر هر چیزی است. [[«الصَّابِئِینَ»: ستاره‌پرستان (نگا: بقره / 62). «الْمَجُوسَ»: زرتشتیان. آتش‌پرستان. آنان کسانی هستند که به دو مبدأ خیر و شر یا نور و ظلمت معتقدند و خدای نیکیها را اهورامزدا، و خدای شر و ظلمت را اهریمن می‌دانند و آتش را احترام بسیار می‌گذارند. «شهید»: حاضر و ناظر.]] 22|18|آیا ندیده‌ای و ندانسته‌ای که تمام کسانی که در آسمانها بوده و همه‌ی کسانی که در زمین هستند، و خورشید و ماه و ستاره‌ها و کوهها و درختان و جانوران و بسیاری از مردمان، برای خدا سجده می‌برند (و به تسبیح و تقدیس او مشغول و سرگرمند؟) و بسیاری از مردمان هم (غافل بوده و برای خدا سجده نمی‌برند و) عذاب ایشان حتمی است (و مستحقّ عقابند، و اینها در نزد پروردگارشان بی‌ارزش می‌باشند) و خدا هرکه را بی‌ارزش کند، هیچ کسی نمی‌تواند او را گرامی دارد (و مشمول عنایت و سعادت آسمانی کند. چرا که تنها این) خدا است که هر چیزی را که بخواهد انجام می‌دهد. [[«یَسْجُدُ لَهُ ...»: (نگا: رعد / 13 و 15، اسراء / 44). «الدَّوَآبُّ»: جمع دابّه، هر نوع حیوان و جانداری (نگا: بقره / 164).]] 22|19|اینان که دو دسته‌ی مقابل هم (مردمان، به نام مؤمنان و کافران) می‌باشند (و در آیه‌های متعدّد ذکری از ایشان رفته است) درباره‌ی (ذات و صفات) خدا به جدال پرداخته‌اند و به کشمکش نشسته‌اند. کسانی که کافرند، (خداوند برایشان آتش دوزخ را تهیّه دیده، و انگار آتش آن) جامه‌هائی (است که به تن آنان چست بوده و) برای آنان از آتش بریده (و دوخته) شده است. (علاوه بر آن) از بالای سرهایشان (بر آنان) آب بسیار گرم و سوزان ریخته می‌شود. [[«هذَانِ»: این دو گروه. مراد مؤمنان و کافران بوده که پیوسته در صفوف مختلف مبارزه با یکدیگرند. «خَصْمَانِ»: طرفین دعاوی. دو دسته مقابل هم. خصم برای یک نفر و بیشتر استعمال می‌گردد، و در اینجا مراد دسته و گروه است (نگا: ص / 21). «یُصَبُّ»: ریخته می‌شود. «الْحَمِیمُ»: آب بسیار گرم و سوزان و جوشان.]] 22|20|(این آب جوشان آن‌چنان در بدنشان نفوذ می‌کند که) آنچه در درونشان است بدان گداخته و ذوب می‌گردد، و هم پوستهایشان. [[«یُصْهَرُ»: ذوب و گداخته می‌گردد. پخته می‌شود. «الْجُلُود»: جمع جِلد، پوستها.]] 22|21|و تازیانه‌هائی از آهن برای (زدن و سرکوبی) ایشان (آماده شده) است. [[«مَقَامِع»: جمع مِقْمَعَة، تازیانه. گرز. چکش چوگان مانندی که با آن بر سر فیل می‌زنند.]] 22|22|هر زمان که دوزخیان بخواهند خویشتن را از غم و اندوه عظیم آتش برهانند، بدان برگردانده شوند (و آمرانه بدیشان گفته‌شود:) بچشید عذاب سوزان را. [[«مِنْ غَمٍّ»: از غم عظیمی از غمهای آتش. در این صورت (مِنْ غَمٍّ) بدل از ضمیر (ها) می‌باشد. به سبب غم بزرگ حاصل از آن. «وَ ذُوقُوا»: در آن (بدیشان گفته شود) حذف است و عطف بر (أُعِیدُوا) است و تقدیر چنین است: أُعِیدُوا فِیهَا، وَ قِیلَ لَهُمْ: ذُوقُوا (نگا: سجده / 20).]] 22|23|(این حال گروه اوّل، یعنی کافران در قیامت است. امّا گروه دوم که مؤمنانند) خداوند کسانی را که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، به باغهائی (از بهشت) داخل می‌گرداند که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودبارها جاری است. آنان با دستبندهائی از طلا و مروارید زینت می‌یابند، و جامه‌هایشان در آنجا از حریر است. [[«یُحَلَّوْنَ»: زینت داده می‌شوند. از مصدر (تَحْلِیَة) به معنی آراستن، و از ماده (حلی). «أَسَاوِرَ»: (نگا: کهف / 31). «مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ»: حرف (مِنْ) نخست برای بیان جنس، و دومی برای تبعیض است. «لُؤْلُؤاً»: درّ. مروارید. عطف بر محلّ (مِنْ أَسَاوِرَ) است.]] 22|24|آنان به سوی (گفتن) سخنان زیبا، و راه (انجام کارهای) پسندیده رهنمود می‌گردند. [[«هُدُوا»: راهیاب و رهنمود می‌گردند. «الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»: سخنان زیبا و پسندیده. مراد سخنان روح‌پرور و نشاط‌آور و لبریز از صفا و صمیمیّت و معنویّت است. یا سخنانی که دالّ بر تقدیس خدا و بیانگر اعتراف به فضل او است (نگا: یونس / 10، فاطر / 34 و 35). «الْحَمِیدِ»: پسندیده. بایسته. «صِرَاطِ الْحَمِیدِ»: راه بایسته. مراد انجام افعال نیکو است. برخی (الْحَمید) را به معنی خدای ستوده دانسته‌اند. در این صورت معنی چنین می‌شود: آنان به سوی سخنان زیبائی (که روح را در مدارج کمال سیر می‌دهد) رهنمود می‌شوند، و به راه خدای شایسته ستایش هدایت می‌گردند (تا بدانجا که به آخرین درجه قرب یزدانی و لذّات روحانی می‌رسند). برخی معنی آیه را مربوط بدین جهان دانسته و گفته‌اند: مؤمنان در این جهان به سوی سخنان زیبا (که توحید است) رهنمود می‌گردند، و به سوی راه خدا (که اسلام است) سوق داده می‌شوند.]] 22|25|بی‌گمان کسانی که کفر می‌ورزند و (مردمان را) از راه خدا (که دین اسلام است) و (مؤمنان را) از (ورود به) مسجدالحرام باز می‌دارند که (مکّه است و ما) آن را برای همه‌ی مردمان، اعم از کسانی که در آنجا زندگی می‌کنند و یا از نقاط دیگر بدان وارد می‌شوند، یکسان (حرم امن و امان و محلّ مراسم حجّ و عمره) نموده‌ایم، همچنین کسانی که با توسّل به ظلم (از حدّ اعتدال خارج می‌شوند و) در آن سرزمین مرتکب خلاف می‌گردند، عذاب دردناکی بدیشان می‌چشانیم. [[«الْمَسْجِدِ الْحَرَام»: مراد مکّه است که به سبب اهمّیّت فراوان مسجدالحرام، از مکّه بدان تعبیر شده است. «سَوَآءً»: برابر و یکسان. مفعول دوم است. «الْعَاکِفُ»: ساکن. مقیم. فاعل (سَوَآءً) می‌باشد. «الْبَادِ»: از بادیه آینده. مراد زُوّار و حجّاجی است که از اطراف و اکناف به مکّه می‌آیند. اصل آن (الْبادی) است. «بِإلْحَادٍ»: إلحاد به معنی انحراف از حد اعتدال است. مفعول‌به است و حرف (ب) در اوّل آن زائد است (نگا: مریم / 25). «بِظُلْمٍ»: ستمگرانه. به سبب ظلم. «مَن یُرِدْ فِیهِ بِإلْحَادٍ بِظُلْمٍ»: هرکس در آنجا از روی ستم مرتکب کج‌روی و انحراف شود. هرکس در آنجا منحرفانه و ستمگرانه مرتکب هرگونه گناهی شود. مفعول فعل (یُرِدْ) یا محذوف است که (شَیْئاً) است، و حرف (ب) برای ملابسه می‌باشد، یا این که این حرف زائد است و إلحاد مفعول است. (بِظُلْمٍ) حال یا بدل (بِإلْحادٍ) بوده و جنبه تأکید را دارد.]] 22|26|(ای پیغمبر! به خاطر بیاور) زمانی را که محلّ خانه‌ی کعبه را برای ابراهیم آماده ساختیم و (پایه‌های قدیمی) آن را بدو نمودیم (و دستور دادیم به بازسازی آن بپردازد. هنگامی که خانه‌ی کعبه آماده شد، به ابراهیم خطاب کردیم که این خانه را کانون توحید کن و) چیزی را انباز من منمای و خانه‌ام را برای طواف‌کنندگان و قیام‌کنندگان و رکوع برندگان و سجده برندگان (از وجود بتان و مظاهر شرک و از هرگونه آلودگی ظاهری و معنوی دیگر) تمییز و پاکیزه گردان. [[«بَوَّأْنَا»: آماده‌ساختیم. وارد کردیم. شناساندیم. «بَوَّأْنا لإِبْرَاهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ»: جای کعبه را برای ابراهیم آماده ساختیم. مکان قدیمی کعبه را به ابراهیم نشان دادیم. ابراهیم را به محلّ کعبه رساندیم. «شَیْئاً»: مفعول‌به یا مفعول مطلق است. «الطَّآئِفِینَ»: طواف کنندگان دور کعبه. «الْقَآئِمِینَ»: ایستادگان در نماز. «الرُّکَّعِ»: رکوع برندگان در نماز. «السُّجُودِ»: سجده‌برندگان در نماز. این سه واژه اشاره دارند به سه رکن از ارکان مهمّ نماز که قیام و رکوع و سجود است، و لذا ذکر آنها کنایه از خود نماز است. یادآوری: از آنجا که مکتب ابراهیم خلیل و محمّد مصطفی و همه انبیاء یکی است (نگا: آل‌عمران / 95، یوسف / 38، نحل / 123) فرمان (لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ ...) در این آیه، و (أَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ ... وَ ...) و احکام مترتّب بر آن، متوجّه خاتم‌الانبیاء بوده است (تفسیر المنتخب، حجّ / 27) و این است که در سال فتح مکّه بتها سرنگون و کعبه از لوث اصنام زدوده می‌گردد (نگا: تفسیر أضواء البیان، حجّ / 26). لذا آیات بعدی خطاب به پیغمبر اسلام است (نگا: تفسیر ابن کثیر، حاشیه کازرونی بر تفسیر بیضاوی). در این صورت عطف بر جمله مقدّری مثل: اِقْتِدَآءً بِإِبْرَاهِیمَ است.]] 22|27|(ای پیغمبر!) به مردم اعلام کن که (افراد مسلمان و مستطیع)، پیاده، یا سواره بر شتران باریک اندام (ورزیده و چابک و پرتحمّل، و مرکبها و وسائل خوب دیگری) که راههای فراخ و دور را طی کنند، به حجّ کعبه بیایند (و ندای تو را پاسخ گویند). [[«أَذِّنْ»: اعلام کن. آگهی کن. «رِجَالاً»: جمع راجِل، پیادگان. حال است. «ضَامِر»: شتر لاغر و باریک اندام. مراد استفاده از مرکبهای قوی و دارای عضلات سفت و محکمی است که تاب تحمّل بیابانهای خشک و سوزان و بی‌آب و علف را داشته باشند. «رِجَالاً وَ عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ»: مراد استفاده از هرگونه امکانات، برای شرکت در این فریضه مهمّ است. «فَجٍّ عَمِیقٍ»: راه فراخ. راه دور (نگا: أنبیاء / 31، نوح / 20).]] 22|28|(آنان به این سرزمین مقدّس بیایند) تا منافع خویش را با چشم خود ببینند (و به سود مادی و معنویشان برسند و ناظر فوائد فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی حجّ باشند)، و در ایّام معیّنی که (روز عید قربان و دو و یا سه روز بعد از آن است، به هنگام ذبح قربانی) نام خدا را بر چهارپایانی (همچون بز و گوسفند و شتر و گاو) ببرند که خدا نصیب ایشان کرده است. پس (از ذبح حیوانات، ای حجّاج) خودتان از (گوشت) آنها بخورید و بینوایان مستمند را نیز بخورانید. [[«مَنَافِعَ»: مراد سود مادی همچون تجارت و بازرگانی، و سود معنوی همچون عبادت و عفو و مغفرت است. «أَیَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ»: چند روز معیّن و مشخّص. مراد روز عید و دو روز یا سه روز بعد از آن است. برخی هم روز عرفه و روز عید و یک روز بعد از آن و بعضی هم ده روز ذی‌الحجّه دانسته‌اند. «بَهِیمَةِ الأَنْعَامِ»: چهارپایان اهلی (نگا: مائده / 1). «فَکُلُوا مِنْهَا وَ ...»: معنی مستفاد از این بخش آیه، این است که گوشت قربانی باید به مصرفهای لازم برسد. دیگر گوشتهای قربانی در سرزمین مِنی بر روی زمین انداخته نشود تا گندیده و یا در زیر خاکها مدفون گردد. بلکه اگر نیازمندانی در آنجا و در آن زمان پیدا نشوند، باید گوشتها - در صورت امکان - هرگونه که شده است به مناطق دیگری حمل و به مصرف برسد. «الْبَآئِسَ»: سخت نیازمند. مستمند.]] 22|29|بعد از آن باید آلودگیها (و چرک و کثافت، و زوائد بدن همچون مو و ناخن) را از خود برطرف سازند، و به نذرهای خویش (اگر نذر کرده‌اند) وفا کنند، و خانه‌ی قدیمی و گرامی (خدا، کعبه) را طواف نمایند. [[«لِیَقْضُوا»: قطع کنند. به پایان برسانند. برطرف سازند. «تَفَثَ»: چرک و کثافت و آلودگی. از قبیل: موهای زائد و ناخن و عرق بدن. «لِیَقْضُوا تَفَثَهُمْ»: مراد تَقْصیر است که از مناسک حجّ بشمار است و به دنبال از احرام به در آمدن انجام می‌پذیرد. «نُذُورَهُمْ»: مراد نذرهای حلال است. از قبیل: قربانیهای اضافی و صدقات و خیرات. «لِیَطَّوَّفُوا»: مراد طواف اضافه است که بعد از عرفه و از احرام به در آمدن انجام می‌پذیرد. «الْعَتِیقِ»: عتیق چیزی است که از نظر زمان یا مکان و یا مرتبه متقدّم باشد. آزاد (از تسلّط جبّاران و قلدران).]] 22|30|آن (چیزی که گذشت، برنامه و مناسک حجّ بود) و هر کس اوامر و نواهی خدا را (به ویژه در مراسم و امور مربوط به حجّ) بزرگ و محترم دارد، از نظر خدا چنین کاری (در دنیا و آخرت) برای او بهتر است. (خوردن گوشت) چهارپایان (همچون شتر و گاو و بز و گوسفند) برای شما حلال گشته است، مگر (گوشت) آن چهارپایانی که (در قرآن) برایتان بیان می‌شود (همچون مردار و غیره). و از (پرستش) پلیدها، یعنی بتها دوری کنید، و از گفتن افتراء (بر مردم و بر خدا) بپرهیزید. [[«ذلِکَ»: این گونه اسماء اشاره، برای جداسازی دو نوع سخن از هم، و یا فاصله انداختن بخش پیشین سخنی از قسمت پسین آن به کار می‌رود (نگا: ص / 55). خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: أَلأمْرُ هُوَ ذلِکَ. «حُرُمات»: مقدّسات. چیزهائی که نباید حرمت آنها پایمال شود. مراد مراسم و مناسک حجّ و به طور کلّی احکام اوامر و نواهی خدا است (نگا: بقره / 194). «عِندَ رَبِّهِ»: از نظر پروردگارش. در پیشگاه خداوندگارش. «إِلاّ مَا یُتْلَی ...»: (نگا: مائده / 3). «الرِّجْسَ»: ناپاک. پلید. در اینجا ناپاک و پلید معنوی مراد است و لذا با (الأوْثان) یعنی بتان بیان و توضیح داده شده است. «مِنْ»: مِن بیانیّه است. «قَوْلَ الزُّورِ»: افتراء. سخن باطل و بی‌اساس.]] 22|31|حقّگرا و مخلص خدا باشید، و هیچ گونه شرکی برای خدا قرار ندهید. زیرا کسی که برای خدا انبازی قرار دهد، انگار (به خاطر سقوط از اوج ایمان به حضیض کفر) از آسمان فرو افتاده است (و به بدترین شکل جان داده است) و پرندگان (تکّه‌های بدن) او را می‌ربایند، یا این که تندباد او را به مکان بسیار دوری (و درّه‌ی ژرفی) پرتاب می‌کند (و وی را آن چنان بر زمین می‌کوبد که بدنش متلاشی و هر قطعه‌ای از آن به نقطه‌ای پرت می‌شود). [[«حُنَفَآءَ»: جمع حَنیف، حقّگرایان و دوری گزیدگان از باطل. مخلصین (نگا: بقره / 135، آل‌عمران / 67 و 95). حال ضمیر (و) در فعل (إِجْتَنِبُوا) است. «غَیْرَ»: عطف بر (حُنَفآءَ) و حال است. «خَرَّ»: سقوط کرد. فرو افتاد. «السَّمَآءِ»: مراد آسمان ایمان است. شخص به هنگام سقوط از آن بر اثر اضطراب فراوان، احساس بی‌وزنی و بی‌ارجی در درون روح و جان خود می‌کند و خویشتن را بی‌پایگاه می‌بیند. «الطَّیْرُ»: مراد پرندگان هواها و هوسها است که افکار شخص را پریشان می‌سازند. «تَهْوِی بِهِ»: او را پرت می‌کند. وی را به پائین می‌اندازد. «الرِّیحُ»: مراد ابلیس ملعون است که کافر را در وادی ضلالت سرگردان و ویلان می‌سازد و هلاک و تباهش می‌نماید. «سَحِیقٍ»: بسیار ژرف. دور افتاده و پرت.]] 22|32|(مطلب) چنین است (که گفته شد)، و هر کس مراسم و برنامه‌های الهی را بزرگ دارد (و از جمله مناسک حجّ را گرامی‌شمارد)، بی‌گمان بزرگداشت آنها نشانه‌ی پرهیزگاری دلها (و خوف و هراس از خدا) است. [[«ذلِکَ»: (نگا: حجّ / 30). «شَعَآئِرَ»: (نگا: بقره / 158، مائده / 2). «فَإِنَّهَا»: شعائر و مناسک. حیوانات قربانی.]] 22|33|در این حیوانات قربانی، منافع (دنیوی از قبیل سوار شدن و بار کردن و استفاده از شیر و پشم و تولید مثل آنها برایتان آزاد) است تا زمان معیّن (که روز ذبح آنها است) و بعد هم که در کنار خانه‌ی قدیمی و گرامی (کعبه، یعنی در قربانگاه منی و دیگر جاهای حرم) آماده گردیدند (و ذبح شدند، شما می‌توانید از منافع مادی و معنوی آنها برخوردار شوید). [[«لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ ...»: مراد این است که استفاده از فرآورده‌های حیوانات قربانی آزاد است. یا این که: در مراسم و مناسک، سود شما است. «اَجَلٍ مُّسَمّیً»: وقت مشخّص. مراد روز ذبح است. «مَحِلُّهَا»: حلال بودن ذبح، یا محلّ و یا زمان حلال بودن ذبح حیوان قربانی. یا این که: محلّ مردم از احرامشان تا کعبه است. یعنی پس از مناسک، کعبه را طواف می‌کنند. «إِلَی الْبَیْتِ»: حرف (إِلی) به معنی (عِندَ) یعنی نزد، و مراد از بیت، کلّ حرم است.]] 22|34|(قربانی تنها منحصر به شما مسلمانان نبوده، و بلکه) ما برای هر ملّتی (که پیش از شما به خدا ایمان داشته‌اند) قربانی را (که سمبل آمادگی انسان برای فدا شدن در راه خدا است) مقرّر کرده‌ایم، تا به نام خدا چهارپایانی را ذبح کنند که خدا بدیشان عطاء نموده است. خدای شما و ایشان خدای واحدی است (و برنامه‌ی او هم برنامه‌ی واحدی است. حال که چنین است) پس‌تسلیم (فرمان) او بوده، و (اعمالتان خالصانه برای او باشد. ای پیغمبر) مژده بده مخلصان متواضع (در برابر فرمان خدا) را (به بهشت و پاداش فراوان آفریدگارشان). [[«مَنسَکاً»: عبادت. در اینجا به قرینه (لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللهِ ...) مراد قربانی، یعنی ذبح حیوان برای فقراء است. «أَسْلِمُوا»: مخلص شوید. منقاد و مطیع شوید. «الْمُخْبِتِینَ»: افراد متواضع و مُقِرّ به بندگی و مطمئنّ از ایمان خود (نگا: هود / 23، حجّ / 54). ایمانداران خاضع و خاکی.]] 22|35|آنان کسانی هستند که چون نام خدا برده شود (به خاطر درک مقام باعظمت یزدان) دلهایشان به هراس می‌افتد، و در برابر مصائبی که گریبانگیرشان می‌گردد، شکیبائی پیش می‌گیرند (و ایستادگی می‌کنند، چرا که تسلیم فرمان قضا و قدرند)، و نماز را چنان که باید می‌خوانند، و از اموالی که بدیشان عطاء کرده‌ایم (در کارها و راههای خیر) صرف می‌کنند. [[«وَجِلَتْ»: به خوف و هراس افتاد (نگا: اَنفال / 2، حجر / 52 و53).]] 22|36|ما (ذبح) شتران (چاق و فربه، و دیگر چهارپایان) را (در حجّ) برای شما از جمله‌ی مراسم و مناسک (دین و نشانه‌های آئین) الهی قرار داده‌ایم، و در چنین حیواناتی خیر (دنیا و اجر آخرت) شما است. پس در حالی که به صف ایستاده‌اند (و دستها و پاها را جفت هم کرده‌اند و آماده‌ی ذبح می‌باشند) نام خدا را بر آنها ببرید (و به نام خدا ذبحشان کنید)، و هنگامی که (نقش زمین شدند و) بر پهلوهایشان افتادند، خودتان (اگر خواستید) از گوشت آنها بخورید و به مستمند (غیر گدا) و به فقیر (گدا پیشه) بخورانید. این گونه (که می‌بینید) شتران را رام و مطیع شما کرده‌ایم تا این که (از الطاف کریمانه و انعام بزرگوارانه‌ی آفریدگار خود) سپاسگزاری کنید. [[«الْبُدْنَ»: جمع بَدَنَة، شتران چاق و فربه و تنومند. مفعول فعل مقدّری است که فعل مذکور بعد از آن، یعنی (جَعَلْناها) بیانگر آن است. «صَوَآفَّ»: جمع صَآفَّة، برپا ایستاده و صف کشیده، دستها و پاها را جفت کرده و دراز کشیده. از لحاظ نحوی حال است و از نظر صرفی غیر منصرف. «وَجَبَتْ»: فرو افتاد. نقش زمین گردید. «جُنُوب»: جمع جنب، پهلوها. «الْقَانِعَ»: مستمندی که عفیف‌النفس است و دست تکدّی دراز نمی‌کند، و یا این که بدانچه بدو دهند راضی می‌گردد و الحاح و اصرار نمی‌کند. «الْمُعْتَرَّ»: فقیری که آشکارا دست تکدّی دراز و با الحاح و اصرار از طرف درخواست می‌کند. «کَذلِکَ»: این گونه. مثل چنین. نعت مصدر محذوفی است و در اصل چنین است: سَخَّرْنَاهَا لَکُمْ تَسْخیراً کَذلِکَ.]] 22|37|گوشتها و خونهای قربانیها (که مظاهر و صور ظاهری هستند، به هیچ وجه مورد توجّه خدا نبوده و) هرگز به خدا نمی‌رسد (و موجب رضای او نمی‌گردد) و بلکه پرهیزگاری (و ورع و اخلاص) شما بدو می‌رسد (و رضا و خوشنودیش را کسب می‌کند). این گونه که (می‌بینید) خداوند حیوانات را مسخّر شما کرده است تا خدا را به خاطر این که هدایتتان نموده است (و به سوی انجام اعمال نیکو رهنمودتان کرده است) بزرگ دارید و (سپاسگزار الطاف او باشید. ای پیغمبر!) نیکوکاران را (به پاداش عظیم و لطف عمیم خدا) مژده بده. [[«لَن یَنَالَ اللهَ ...»: این آیه اشاره بدان دارد که خداوند گوشت و خون قربانیهائی را نمی‌پذیرد که از تقوا و پرهیزگاری و نیّت خالص و درست سرچشمه نگیرد. «لِتُکَبِّرُوا»: تا این که تکبیر گوئید و بزرگ دارید. «عَلی مَا هَدَاکُمْ»: به خاطر این که به کارهای خیری همچون قربانی و انجام مناسک حجّ رهنمودتان کرده است.]] 22|38|خداوند دفاع می‌کند از مؤمنان (و به سبب ایمانشان پیروزشان می‌گرداند). چرا که مسلّماً خداوند خیانت پیشگان کافر را دوست نمی‌دارد (و دوستان مؤمن خود را در دست خیانتکاران ملحد رها نمی‌سازد). [[«خَوَّانٍ»: بسیار خیانتکار. صیغه مبالغه خائن است (نگا: نساء / 107). «کَفُورٍ»: شدیدالْکفر. بس کفرپیشه. صیغه مبالغه کافر است. استعمال صیغه مبالغه (خَوَّان) و (کَفُور) متوجّه مبالغه در نفی محبّت است (نگا: آل‌عمران / 182). چرا که خداوند هیچ گونه خائنی (نگا: انفال / 58) و کافری (نگا: آل‌عمران / 32) را دوست نمی‌دارد.]] 22|39|اجازه (ی دفاع از خود) به کسانی داده می‌شود که به آنان جنگ (تحمیل) می‌گردد، چرا که بدیشان ستم رفته است (و آنان مدّتهای طولانی در برابر ظلم ظالمان شکیبائی ورزیده‌اند و خون دل خورده‌اند) و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز کند. [[«أُذِنَ»: اجازه داده شده است. «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ ...»: خدا به کسانی که بدیشان حمله و تعدّی می‌شود اجازه دفاع از خود داده است (نگا: بقره / 190).]] 22|40|همان کسانی که به ناحق از خانه و کاشانه‌ی خود اخراج شده‌اند (و از مکّه وادار به هجرت گشته‌اند) و تنها گناهشان این بوده است که می‌گفته‌اند پروردگار ما خدا است! اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله‌ی بعضی دفع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همه‌جاگیر می‌گردد و صدای حق را در گلو خفه می‌کند، و آن وقت) دیرهای (راهبان و تارکان دنیا) و کلیساهای (مسیحیان) و کنشتهای (یهودیان)، و مسجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد می‌شود، تخریب و ویران می‌گردد. (امّا خداوند بندگان مصلح و مراکز پرستش خود را فراموش نمی‌کند) و به طور مسلّم خدا یاری می‌دهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است (و با قدرت نامحدودی که دارد یاران خود را پیروز می‌گرداند، و چیزی نمی‌تواند او را درمانده کند و از تحقّق وعده‌هایش جلوگیری نماید). [[«دَفْعُ»: برگرداندن. جلوگیری نمودن (نگا: بقره / 251). «صَوَامِعُ»: جمع صَوْمعه، دیرها. محلّ رهبانیّت راهبان که اسلام آن را منسوخ کرده است (نگا: حدید / 27). «بِیَعٌ»: جمع بیعَة، کلیساها. «صَلَوَاتٌ»: جمع صَلاة، معرَّب واژه عبری (صَلُوقا)، معابد یهودیان، کنشتها. «یُذْکَرُ فِیهَا ...»: مرجع (ها) می‌تواند (مساجد) یا این که معابد به طور کلّی باشد.]] 22|41|(آن مؤمنانی که خدا بدیشان وعده‌ی یاری و پیروزی داده است) کسانی هستند که هرگاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم، نماز را برپا می‌دارند و زکات را می‌پردازند، و امر به معروف، و نهی از منکر می‌نمایند، و سرانجام همه‌ی کارها به خدا برمی‌گردد (و بدانها رسیدگی و درباره‌ی آنها داوری خواهد کرد، همان گونه که آغاز همه‌ی کارها از ناحیه‌ی خدا است). [[«إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی ...»: اگر ایشان را تسلّط و تصرّف دهیم و قدرتشان بخشیم (نگا: انعام / 6، اعراف / 10). «لِلّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ»: سرنوشت کارها به دستور و فرمان خدا بستگی دارد و هر که را بخواهد غالب، و هرکه را بخواهد مغلوب می‌گرداند. کارها عاقبت به دادگاه الهی برگشته و مورد بررسی واقع می‌گردد.]] 22|42|(ای پیغمبر! در برابر اذیّت و آزار و یاوه‌گوئی مردمان غمگین و ناراحت مباش). اگر تو را تکذیب می‌کنند (کار تازه‌ای نیست) پیش از اینان نیز قوم نوح (نوح را) و قوم عاد (هود را) و قوم ثمود (صالح را اذیّت و آزار رسانده و) تکذیب کرده‌اند. [[«کَذَّبَتْ»: فاعل آن اسم جمع (قوم) و مفعول آن به سبب کمال ظهور محذوف است.]] 22|43|و همچنین قوم ابراهیم (ابراهیم را) و قوم لوط (لوط را). 22|44|و اهل مدین (پیغمبر خود شعیب را تکذیب نموده‌اند) و (بالأخره سایر پیغمبران اذیّت و آزار دیده‌اند و تهدید و تکذیب شده‌اند و از جمله توسّط فرعون و فرعونیان) موسی (هم) تکذیب شده است (و درد و رنج و شکنجه و آزاری را دیده که تو دیده و خواهی دید). امّا کافران (آزاررسان و اقوام بی‌ایمان) را مدّتی مهلت داده‌ام و (فوراً به گناهانشان نگرفته‌ایم، تا بلکه به خود آیند و فرمان حق را پذیرا گردند، ولیکن وقتی که آنان به افتراء پرداخته و به آزار وتکذیب پیغمبران خود ادامه داده‌اند) آن گاه ایشان را گرفتار (انواع عذاب) نموده‌ام. (در آیات متعدّد قرآنی باید دیده باشی) عاقبت چگونه کارشان را ناپسند شمرده‌ام (و زشتی آن را با تازیانه‌های عقاب بدیشان نموده‌ام؟). [[«أَصْحَابُ مَدْیَنَ»: اهل شهر مدین، یعنی قوم شعیب (نگا: اعراف / 85). «أَمْلَیْتُ»: مهلت داده‌ام (نگا: آل‌عمران / 178). «أَخَذْتُهُمْ»: ایشان را گرفتار عقاب کرده‌ام (نگا: آل‌عمران / 11، اعراف / 96، عنکبوت / 40). «نَکِیرِ»: زشت دانستنم و ناپسندیدنم. نکیر به معنی انکار بوده و اشاره دارد به این که خداوند نعمت را به نقمت، سلامت را به هلاکت، آبادانی را به ویرانی، و سعادت را به شقاوت تبدیل فرموده است.]] 22|45|چه بسیار شهرها و آبادیهائی که آنجاها را نابود کرده‌ایم، و به سبب ستمگری (ساکنانشان) فرو تپیده و برهم ریخته است، و چاههائی که بی‌استفاده رها گشته است، و کاخهای برافراشته و استواری که بی‌صاحب و متروک مانده است. [[«فَکَأَیِّنْ ...»: چه بسیار. چه زیاد. «قَرْیَةٍ»: اشاره به ساکنان ستمگر آبادیها دارد (نگا: نساء / 75، انبیاء / 6 و 11 و 74 و 95). «خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا»: (نگا: بقره / 259، کهف / 42). «مَشِیدٍ»: استوار. برافراشته. آراسته (نگا: نساء / 78).]] 22|46|آیا در زمین به سیر و سفر نپرداخته‌اند تا (از دیدن آثار گذشتگان و مشاهده‌ی ویرانه‌های کاخهای ستمگران) دلهائی به هم رسانند که بدانها (وظیفه‌ی خود را در قبال دعوت حق درک و) فهم کنند، و گوشهائی داشته باشند که بدانها (اخبار جبّاران، و ندای وجدان، و فرمان یزدان را) بشنوند؟ چرا که این چشمها نیستند که کور می‌گردند، و بلکه این دلهای درون سینه‌ها هستند که نابینا می‌شوند. [[«آذَانٌ»: جمع أُذُن، گوشها. «تَعْمَی»: کور می‌گردد و نمی‌بیند. «الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»: جار و مجرور (فِی الصُّدُورِ) جنبه تأکید را دارد. چرا که مکان قلبها سینه‌ها است. همان گونه که خواهیم گفت: رَأَیْتُهُ بِعَیْنِی. سَمِعْتُهُ بِأُذُنِی (نگا: انعام / 25 و اسراء / 46).]] 22|47|(ای پیغمبر! کافران، مسخره‌کنان) از تو می‌خواهند که هرچه زودتر عذابی را بر سر ایشان بیاوری (که آنان را از آن می‌ترسانی. این عذاب بدون شکّ گریبانگیرشان می‌گردد) و خداوند به هیچ وجه خلاف وعده نمی‌کند (و عذاب را گریبانگیرشان می‌سازد، هرچند سالها طول بکشد، اصلاً زمان نسبت به خدا مطرح نیست، و مثلاً در همین جهان) یک روز خدا، بسان هزار سالی است که شما می‌شمارید و به حساب می‌آرید. [[«یَسْتَعْجِلُونَکَ»: عجولانه از تو می‌خواهند (نگا: انعام / 57 و 58، رعد / 6). «إِنَّ یَوْماً ...»: اشاره به این است که زمان نسبی است، و زمان با توجّه به خدای ازلی و ابدی معنی ندارد، و لذا او برای رساندن عذاب شتاب نمی‌گیرد و عجله نمی‌کند.]] 22|48|چه آبادیها و شهرهای بسیاری که با وجود این که (مردمانشان) ستمگر بوده‌اند، ما بدیشان مهلت داده‌ایم (و در عذابشان شتاب نکرده‌ایم، تا بلکه بیدار شوند و به سوی ما برگردند. ولی چون به ستمکاری و زشتکاری ادامه داده‌اند) بعدها ایشان را به عذاب گرفتار نموده‌ایم و (زیر ضربات مجازات گرفته‌ایم. پس ای کافران! به سبب تأخیر عذاب مغرور نشوید و بدانید که) برگشت (همگان در روز قیامت به سوی خداوند، و تمام خطوط منتهی) به من است (که خالق جهانم، همان گونه که آغاز از من بوده است). [[«الْمَصِیر»: مرجع. بازگشت.]] 22|49|بگو: ای مردم! من تنها و تنها بیم‌دهنده‌ی آشکاری برای شما هستم و بس. (دیگر نه عقاب و عذاب شما در دست من است، و نه حساب و کتاب شما مربوط به من). [[«نَذِیرٌ مُّبِینٌ»: بیم‌دهنده آشکار. بیم‌دهنده‌ای که بیانگر اوامر و نواهی آسمانی و روشن‌کننده حقائق از اباطیل باشد.]] 22|50|کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته بکنند، آمرزش (یزدان شامل گناهان ایشان می‌شود) و رزق و روزی ارزشمند و پاک و فراوانی (در بهشت) دارند. [[«رِزْقٌ»: روزی. فضل و نعمت. «کَرِیمٌ»: پاک و فراوان. ارزشمند.]] 22|51|و کسانی که در راه مسابقه و مبارزه‌ی با قرآن، درباره‌ی (نادرست و ناچیز جلوه دادن) آیه‌های ما به تلاش می‌ایستند، آنان ساکنان دوزخند. [[«سَعَوْا فِی آیَاتِنَا»: تلاش و کوشش می‌کنند در راه باطل قلمداد کردن آیه‌های قرآنی ما. گاهی آن را سحر (نگا: سبأ / 43) و زمانی آن را شعر (نگا: انبیاء / 5) و چه بسا آن را افسانه‌های گذشتگان (نگا: انعام / 25) می‌خوانند. «مُعَاجِزِینَ»: مبارزان. مسابقه‌دهندگان. درمانده‌کنندگان (نگا: سبأ / 5 و 38). حال ضمیر (و) در فعل (سَعَوْا) می‌باشد.]] 22|52|ما پیش از تو رسولی و نبیی را نفرستاده‌ایم، مگر این که هنگامی که (آن رسول یا نبی آیات و احکام خدا را برای مردم) تلاوت کرده است اهریمن (با ایجاد وساوس و اباطیل در دل شنوندگان سست ایمان، و با پخش یاوه‌سرائی توسّط ذرّیّه و دارودسته‌ی خود) در تلاوت او القاء (شبهه) نموده است (و گاهی پیغمبران را شاعر، و زمانی ساحر، و وقتی ناقل افسانه‌ها و خرافات پیشینیان جلوه‌گر ساخته است). امّا خداوند آنچه را که شیطان القاء نموده است (توسّط تبلیغ و تبیین پیغمبران و دعوت و زحمت شبانه‌روزی پیروان ایشان در همه جا و همه آن) از میان برداشته است (و شبهات و ترّهات اهریمنان انس و جان را از صفحه‌ی دل مردمان زدوده است) و سپس آیات خود را (در برابر سخنان ناروا و دلائل نابه‌جای نیرنگ‌بازان بی‌مایه و دسیسه‌بازان بی‌پایه) پایدار و استوار داشته است، زیرا که خدا بس آگاه (از کردار و گفتار و پندار شیطان و شیطان صفتان بوده و همه‌ی کارهایش از روی فلسفه و) دارای حکمت است (و لذا اهریمن و پیروان او را همیشه مهلت داده است تا به دسایس و وساوس خود بپردازند). [[«رَسُولٍ»: پیغمبری که شرع جدید و برنامه ویژه‌ای را با خود بیاورد. «نَبِیٍّ»: پیغمبری که شرع جدید و برنامه ویژه‌ای را با خود نیاورد، و بلکه تنها عهده‌دار تبلیغ و تقریر شرع و برنامه پیغمبران پیشین باشد، مانند انبیاء بنی‌اسرائیلی که در فاصله بین موسی و عیسی زیسته‌اند. «تَمَنّی»: قرائت و تلاوت کرده است. آرزو کرده است و دوست داشته است. «أُمْنِیَّةِ»: قرائت و تلاوت. امید و آرزو. اگر واژه (تمنّی) به معنی (خوانده است) و (أُمْنِیَّة) به معنی (خواندن) در نظر گرفته شود معنی آیه چنان است که گذشت. ولی اگر (تمنّی) به معنی (آرزو کرده است) و (أُمْنِیَّة) به معنی (آرزو) باشد، معنی آیه چنین می‌شود: ما پیش از تو رسولی و نبی‌ای را نفرستاده‌ایم، مگر این که هنگامی که (آن رسول یا نبی) آرزو کرده است (و تلاش نموده است که دعوتش در بین مردم با سرعت موفّق و هرچه زودتر همه‌جا گستر شود) شیطان (انس و جنّ، مشکلات و موانعی در سر راه دعوت او با شایعه‌پراکنیها و یاوه‌سرائیها) پدید آورده است. امّا خداوند آنچه را که شیطان پدید آورده است (توسّط تبلیغ و تبیین پیغمبران و دعوت و زحمت شبانه‌روزی پیروان ایشان ... «یَنسَخُ اللهُ»: از میان برمی‌دارد و باطل می‌گرداند (نگا: انبیاء / 18). «یُحْکِمُ»: محکم و استوار و ثابت و پایدار می‌دارد (نگا: رعد / 17). «أَلْقی، یُلْقی»: مراد از القاء شیطان در آیه، ایجاد موانع در راه دعوت پیغمبران و بازداشتن مردم از پذیرش آئین آسمانی ایشان با دسائس و وساوس و شبهات است و بس (نگا: انعام / 112، فصّلت / 26، شعراء / 221 و 222). امّا این که شیطان الفاظ و جملاتی را بر زبان پیغمبران و به ویژه رسول اکرم جاری و داخل در کتابهای آسمانی و از جمله قرآن کند، مخالف نصّ صریح آیات متعدّد قرآن است که بیانگر عدم سلطه شیطان بر مؤمنان - چه رسد بر پیغمبران - است (نگا: ابراهیم / 22، حجر / 42، نحل / 99 و 100، اسراء / 65). مگر نه این است که قرآن در حفظ و پناه یزدان است و جز وحی آسمانی سخنی در آن نیست؟ (نگا: حجر / 9، فصّلت / 42، نجم / 3 و 4).]] 22|53|این وسوسه‌های شیطانی (و ایجاد مشکلات در راه دعوت آسمانی توسّط مخالفان برنامه‌های یزدانی) بدان خاطر است که خداوند می‌خواهد آنها را آزمایش کسانی سازد که در دلهایشان بیماری (نفاق ریشه دوانده) است، و آزمون کسانی کند که سنگین دل (از کفر و ضلال) هستند، و مسلّماً ستمگران (منافق و کافر نام، با برنامه‌های الهی به ویژه اسلام) عداوت عمیق و مخالفت سختی داشته و دارند. [[«فِتْنَةً»: آزمایش و آزمون. بلا و محنت. «القَاسِیَةِ»: سخت. سنگین. «فِتْنَةً لِّلَّذِینَ ...»: (نگا: اسراء / 60، مدّثّر / 31). «قُلُوبُهُمْ»: فاعل (القَاسِیَة) است. «شِقَاقٍ»: عداوت. «بَعید»: شدید. سخت. ریشه‌دار و تمام عیار.]] 22|54|و این که عالمان و آگاهان بدانند که آنچه (پیغمبران به مردم می‌گویند) حق بوده و از جانب پروردگار تو است، پس باید بدان ایمان بیاورند تا دلهایشان بدان آرام گیرد و در برابرش تسلیم و خاضع شود. قطعاً خداوند مؤمنان را به راه راست رهنمود می‌نماید (و شبهه‌ها و وسوسه‌های شیطانی را در پرتو هدایت و وحی آسمانی بدیشان می‌شناساند و حیران و سرگردانشان نمی‌گذارد). [[«أَنَّهُ»: مراد قرآن، یا همه چیزهائی است که به پیغمبران وحی شده است. اگر مرجع ضمیر (ه) قرآن باشد، چون اصل اصیل حقی است که کفّار و منافقان با آن دشمنی دارند، قبلاً نامی از آن نرفته است. «تُخْبِتَ»: خضوع و خشوع کند (نگا: هود / 23، حجّ / 34). «لَهَادِ الَّذِینَ ...»: اصل آن (لَهَادِی الَّذِینَ ...) است و در رسم‌الخطّ قرآنی یاء حذف شده است.]] 22|55|کافران همواره درباره‌ی آن، (یعنی آنچه پیغمبران با خود آورده‌اند، به ویژه قرآن) در شکّ و تردید بسر خواهند برد تا این که وقت (مرگ) ایشان به ناگاه فرا می‌رسد، و یا عذاب روز سترون، آنان را در بر می‌گیرد (که قیامت است و خیر و رحمتی، و خوشی و نعمتی برای ایشان به همراه ندارد). [[«الَّذِینَ کَفَرُوا ...»: مراد اغلب کفّار و افراد متعصّب و کینه‌توز ملحد است؛ نه همه کافران. چرا که بسیاری در ادامه راه بیدار شده‌اند و به صفوف پیغمبران و پیروان ایشان پیوسته‌اند. «مِرْیَةٍ»: شکّ و تردید. «السَّاعَةُ»: دم مرگ که نخستین مرحله و اوّلین منزل قیامت است (نگا: انعام / 31). قیامت. «یَوْمٍ عَقِیمٍ»: روز نازا و سترون. یعنی قیامت که دیگر روزی به دنبال ندارد، و بی‌خیر و رحمت و راحت و خوشی برای کفّار است (نگا: ذاریات / 41).]] 22|56|ملک و فرمانروائی در آن روز مال خدا است (و کسی نه مالک چیزی و نه صاحب قدرت و فرمانی است. در چنین روزی تنها) او است که میان بندگان خود فرمان می‌راند و داوری می‌نماید. کسانی که (در جهان عاجل) ایمان آورده باشند و کارهای پسندیده کرده باشند، (در جهان آجل) در باغهای پرنعمت (بهشت) بسر خواهند برد. [[«الْمُلْکُ»: پادشاهی و فرمانروائی. دارائی. «جَنَّاتِ النَّعِیمِ»: (نگا: مائده / 65، توبه / 21، یونس / 9).]] 22|57|و کسانی که (در جهان عاجل) کافر بوده‌اند و آیات (خواندنی یا دیدنی) ما را تکذیب نموده و دروغ خوانده‌اند، عذاب خوارکننده‌ای خواهند داشت. [[«آیَات»: آیه‌های کتابهای آسمانی به ویژه آیات قرآن. نشانه‌های کَون و مکان دالّ بر وجود یزدان.]] 22|58|و کسانی که در راه خدا هجرت کرده‌اند و سپس (در میدان رزم) کشته شده‌اند و یا این که (به مرگ طبیعی) مرده‌اند، خدا جزا و نعمت زیبائی (و جایگاه و مقام توصیف‌ناپذیر و والائی) بدیشان عطاء خواهد کرد، چرا که خداوند بهترین نعمت‌رسان و دهنده‌ی خیر و عطاء (به دیگران) است. [[«الَّذِینَ هَاجَرُوا ...»: مراد مهاجران صدر اسلام به طور خاصّ، و مهاجران همه ادیان در طول زمان به طور عام است. «رِزْقاً حَسَناً»: عطاء زیبا و والا. مراد پاداش ویژه است، ولی جز خدا کسی ماهیّت و مقدار آن را نمی‌داند. «الرَّازِقِینَ»: در اصل (رازق) به معنی روزی‌آفرین است، ولی در اینجا مراد از (رازق) عطاء کننده خیر و رساننده نعمت به دیگران است.]] 22|59|خداوند چنین کسانی را به جایگاهی وارد می‌کند که از آن راضی و خوشنود خواهند بود. بی‌گمان خدا کاملاً آگاه (از اعمال این بندگان جان فدا، و) شکیبا است (و در پاداش دادن به مؤمنان، و کیفر رساندن به کافران عجله و شتاب نمی‌کند). [[«مُدْخَلاً»: مکان دخول. مراد بهشت است که نیکان در آخرت بدان وارد می‌شوند.]] 22|60|(مسأله) به همین منوال است. و هر فرد (مؤمنی که در برابر ستم و جنایتی که به او شده است) دست به ستم و جنایت زند به همان اندازه که بدو ستم و جنایت شده است و سپس دوباره به وی ستم و جنایت شود (و جنایتکار دیگر بار دست تعدّی دراز کند) حتماً خداوند او را (علیه متعدّی) یاری خواهد کرد (و کسی را پیروز می‌گرداند که تمام نیروی خود را برای دفاع در برابر ظالم بسیج می‌کند و باز هم از طرف ستمگر تحت ستم قرار می‌گیرد)، و خداوند بسیار عفوکننده و بس بخشاینده است (و کار به ظاهر ستم قصاص گیرنده را عفو، و لغزشهای او را می‌بخشاید). [[«ذلِکَ»: (نگا: حجّ / 30). به همین منوال. این وعده‌ای است که به مهاجران داده‌ایم. «عَاقَبَ»: ستم و جنایت کرد. مراد قصاص کردن و انتقام گرفتن است که برای مشاکله لفظی، قصاص، عقاب نامیده شده است. «بُغِیَ عَلَیْهِ»: ستم و جنایت بدو شد (نگا: بقره / 173، انعام / 146).]] 22|61|(مسأله) به همین منوال است (و این وعده از سوی خدای قادر توانا است. بلی) خدا که شب را در روز، و روز را در شب داخل می‌گرداند (و از یکی می‌کاهد و بر یکی می‌افزاید و طبق نظام معیّنی چرخه‌ی زمان را به گردش می‌اندازد) و او شنوای (گفتار ستمدیدگان و) بینای (کردار ستمگران) است (و داد مظلومان را از ظالمان می‌گیرد). [[«ذلِکَ»: (نگا: حجّ / 30). به همین منوال. این پیروزی. «یُولِجُ»: داخل می‌کند (نگا: آل‌عمران / 27).]] 22|62|(مسأله) به همین منوال است. و خداوند حق است و آنچه را که بجز او به فریاد می‌خوانند و پرستش می‌نمایند باطل است، و خداوند والامقام و بزرگوار است. [[«ذلِکَ»: به همین منوال. این پیروزی و این قدرت. «یَدْعُونَ»: پرستش می‌کنند. به فریاد می‌خوانند (نگا: یونس / 106، انعام / 56).]] 22|63|(ای عاقل!) آیا نمی‌نگری که خداوند از (ابر) آسمان آب (باران) را فرو می‌آورد، و زمین (به وسیله‌ی آن، گیاهان گوناگونی از خود می‌رویاند و) سبز و خرّم می‌گردد؟ واقعاً خدا (با بندگان خویش) بسیار بالطف، و بس دقیق و آگاه است (در همه‌چیز، از جمله در تولید و تبخیر آب شیرین و آفرینش و پرورش بذر گیاهان، و بالیده و بارور کردن درختان). [[«السَّمَآءِ»: مراد از آسمان، ابر آسمان است (نگا، اعراف / 57، نور / 43). «مُخْضَرَّةً»: سبز و خرّم. پوشیده از گیاهان و درختان سبز.]] 22|64|آنچه در آسمانها، و آنچه در زمین است، از آن خدا است، و تنها خدا غنی (بالذّات در عالم هستی و بی‌نیاز از کمک دیگران است، و) شایسته‌ی هرگونه حمد و ستایش (از جانب بندگان) می‌باشد. [[«الْغَنِیُّ»: بی‌نیاز. خدا خالق و مالک همه‌چیز است و نیازی به بندگان و آفریدگان خود ندارد، و بلکه همه‌کس و همه چیز نیازمند بدو و لطف و وجود او است.]] 22|65|مگر نمی‌بینی (ای انسان) که یزدان (سبحان به سبب رحم و لطفی که نسبت به شما بندگان دارد، تمام مواهب و امکانات) چیزهائی را که در زمین است در اختیار و دسترس شما قرار داده است و همچنین کشتیها را با مشیّت خود در حال حرکت در دریا، فرمانبردار شما کرده است، و (از این گذشته) خداوند نمی‌گذارد (سنگهای سرگردان و اشعّه‌های کیهانی) آسمان بر زمین فرو افتد مگر (بدان اندازه که مورد نیاز بوده و) او اجازه دهد. واقعاً یزدان بسی مهربان و دارای مرحمت فراوان (در حق بندگان) است. [[«سَخَّرَ لَکُمْ ...»: (نگا: بقره / 164، اعراف / 54، رعد / 2). «الْفُلْکَ تَجْرِی ...»: (نگا: بقره / 164). «یُمْسِکُ السَّمَآءَ أَن تَقَعَ ...»: مراد این است که خدا هریک از کرات آسمانی را در مدار خود به حرکت درآورده است و نیروی دافعه حاصل از گریز از مرکز را درست معادل نیروی جاذبه بین آنها قرار داده است تا هر یک در مدار خود به حرکت درآیند، بی آن که در فاصله‌های آنها دگرگونی حاصل بشود، و تصادم و برخوردی در میانشان روی بدهد. همچنین اتمسفر زمین را آن چنان آفریده است که اشعّه‌های مرگبار کیهانی را برگرداند، و سنگهای سرگردان را بگدازد و متلاشی سازد.]] 22|66|خدا کسی است که شما را زندگی بخشیده است (و جان به کالبدتان دمیده است) و بعد (از طیّ دوره‌ی حیات) شما را می‌میراند (و به خاک گورتان داخل می‌گرداند) و سپس (بار دیگر در رستاخیز) شما را زنده می‌کند (و برای محاسبه‌ی حسنات و سیّئات، حیات نوینتان می‌بخشد). واقعاً (جای شگفت است که با وجود مشاهده‌ی این همه دلائل قدرت، و دیدن آثار نعمت، باز هم) انسان سخت منکر (بودن آفریدگار) و بسی ناسپاس (نعمتهای بیشمار پروردگار) است. [[«کَفُورٌ»: بسیار ناباور و بی‌ایمان. بس ناسپاس و ناشکر (نگا: هود / 9، اسراء / 27 و 67).]] 22|67|برای هر ملّتی برنامه‌ای (ویژه، جهت معاملات و عبادات، با توجّه به شرائط زمان و مکان) قرار داده‌ایم که برابر آن رفته‌اند و بدان عمل کرده‌اند. (برای تو هم واپسین برنامه‌ی آسمانی را فرستاده‌ایم که ناسخ همه‌ی برنامه‌های پیشین است و تا قیامت مردمان را بسنده است). پس باید درباره‌ی این امر با تو ستیزه نکنند (و مثلاً اهل کتاب گمان نبرند آنچه در تورات و انجیل است به عنوان برنامه‌ی شریعت ایشان را کافی و بسنده است. بلکه باید بدانند که حکم آنها به وسیله‌ی قرآن، لغو و منسوخ گردیده است). تو به سوی پروردگارت دعوت کن که (راه راست همین است که تو می‌پوئی و) تو قطعاً بر راستای راه هدایتی. [[«مَنسَکاً»: مراسم شریعت. برنامه عبادت. مراد شیوه معاملات و کیفیّت عبادات است که با توجّه به ظروف و احوال، مختلف و متغیر بوده است؛ نه اصول عقائد و اصول اخلاق که در همه شریعتها و برنامه‌های انبیاء یکی بوده است (نگا: مائده / 48، شوری / 13). لذا برنامه عبادات و معاملات از بعثت موسی تا بعثت عیسی تورات، و از بعثت عیسی تا بعثت محمّد - صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمعین - انجیل، و از بعثت محمّد تا جهان باقی است قرآن می‌باشد و بقیّه مردود و منسوخ هستند. «نَاسِکُوهُ»: عاملین بدان. انجام دهندگان آن. «الأمْرِ»: کار و بار. مراد شریعت پیغمبر خاتم است.]] 22|68|و اگر با تو به ستیز پرداختند، پس (با ایشان ستیزه مکن و بلکه) بگو: خدا از کارهائی که می‌کنید آگاه‌تر از هر کسی است (و آشنا به اباطیلی است که می‌گوئید و مطّلع از تحریفی است که نسبت به کتابهای آسمانی روا می‌دارید). 22|69|خداوند در روز رستاخیز میان شما درباره‌ی آنچه اختلاف می‌ورزید داوری می‌کند (و راهیاب را ثواب و گمراه را عقاب می‌دهد). 22|70|(ای عاقل!) مگر نمی‌دانی خداوند قطعاً مطّلع است از همه‌ی چیزهائی که در آسمان و زمین است (و چیزی از اعمال و اقوال مردم بر او مخفی نمی‌ماند) و همه‌ی چیزها در کتابی (به نام لوح محفوظ) ثبت و ضبط است، و مسلّماً این کار برای خدا ساده و آسان است. [[«کِتَابٍ»: مراد لوح محفوظ است که همه چیز، حتی قرآن در آن نوشته شده است (نگا: انعام / 59، حدید / 22، بروج / 21 و 22). «یَسِیرٌ»: آسان. کم و ناچیز (نگا: یوسف / 65).]] 22|71|مشرکان بجز خدا چیزهائی را می‌پرستند که خدا (در هیچ یک از کتابهای آسمانی) دلیلی برای پرستش آنها نازل نکرده است، و از روی علم و آگاهی (ناشی از عقل هم) چنین نمی‌کنند (و بلکه تنها از روی تقلید از آباء و اجداد آنها را پرستش می‌نمایند و به خود ستم روا می‌دارند) و ستمگران را یاری و مددکاری نیست (اعم از بت و غیربت که ایشان را در روز قیامت از آتش دوزخ برهاند). [[«سُلْطَاناً»: حجّت و برهان (نگا: آل‌عمران / 151، نساء / 91 و 144 و 153).]] 22|72|هنگامی که آیات واضح و روشن ما بر آنان خوانده می‌شود، در چهره‌های کافران، اخم و تخم (و آثار کینه و خشم) را خواهی دید. بلکه (از شدّت ناراحتی و کینه‌توزی) نزدیک است به کسانی حمله‌ور شوند که آیات ما را بر ایشان می‌خوانند (و صدای حق را به گوششان می‌رسانند). بگو: به بدتر از این (تنور کینه و خشم تافته از نزول آیات الهی) شما را خبر دهم و بیاگاهانم؟ (آن چیز که بدتر از این شما را بدحال می‌کند و می‌سوزاند) آتش دوزخ است. آتشی که خداوند آن را به کافران وعده داده است و بدترین جایگاه است. [[«بَیِّنَاتٍ»: جمع بیّنة، واضح و روشن. یعنی آشکارا بر عقائد حقه و احکام صادقه و بر بطلان عبادت ایشان دلالت دارند. حال (آیَاتُ) می‌باشد. «الْمُنکَرَ»: زشت. مراد اخم و تخم و ترشروئی و چهره درهم کشیدن است. مصدر میمی است. «یَکادُونَ یَسْطُونَ»: نزدیک است پا شوند و حمله‌ور گردند. «النَّارُ»: خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: هِیَ النَّارُ. یا این که مبتدا و خبر آن (وَعَدَهَا اللهُ الَّذِینَ کَفَرُوا) است. «الْمَصِیر»: جایگاه (نگا: نساء / 97 و 115).]] 22|73|ای مردم! مثلی زده شده است (با دقّت) بدان گوش فرا دهید. آن کسانی را که بغیر از خدا به کمک می‌خوانید و پرستش می‌نمائید، هرگز نمی‌توانند مگسی را بیافرینند، اگر هم همگان (برای آفرینش آن) دست به دست یکدیگر دهند. حتّی اگر هم مگس چیزی را از آنان بستاند و برگیرد، نمی‌توانند آن را از او بازپس گیرند و برهانند. هم طالب (که مگس ناچیز است) و هم مطلوب (که بتان سنگی و یا معبودان دروغینند) درمانده و ناتوانند. [[«مَثَلٌ»: ضرب‌المثل (نگا: بقره / 26). «تَدْعُونَ»: به کمک می‌طلبید و به فریاد می‌خوانید. پرستش می‌کنید. «الَّذِینَ»: کسانی که. در اینجا بیشتر مراد بتها است. «لا یَسْتَنقِذُوهُ»: آن را نمی‌توانند برگردانند و برهانند.]] 22|74|آنان خدای را آن گونه که باید بشناسند نشناخته‌اند (چرا که سنگها و دیگر آفریدگان عاجز و ضعیف را همتای خدا می‌سازند). به حقیقت خدا توانا (برهر کاری و) چیره (بر هر چیزی) است. (چرا که همه‌ی کائنات را آفریده‌است. او همچون بتان و معبودان دروغین نیست که بر آفرینش مگسی توانائی ندارند). [[«مَا قَدَرُوا»: نشناخته‌اند (نگا: انعام / 91).]] 22|75|خداوند از میان فرشتگان پیام‌آورانی (همچون جبرئیل) را برمی‌گزیند (و به سوی انبیاء گسیل می‌دارد) و هم از میان انسانها پیغمبرانی (همچون موسی و عیسی و محمّد) را (برمی‌گزیند و به سوی مردم می‌فرستد، و از کار همه‌ی آنان باخبر است) چرا که خداوند شنوا و بینا است. [[«یَصْطَفِی»: برمی‌گزیند. «مِنَ الْمَلآئِکَةِ رُسُلاً»: انتخاب فرشتگان برای ابلاغ وحی به پیغمبران و کارهای دیگر جز آن است (نگا: فاطر / 1، انعام / 61).]] 22|76|خداوند می‌داند آنچه را در پیش روی آنان است (که حال و آینده‌ی ایشان است) و می‌داند آنچه را که در پشت سر آنان است (و گذشته‌ی ایشان است) و همه‌ی کارها به خدا بازگردانده می‌شود (و مرجع کلّیّه‌ی امور او است و همگان در برابرش مسؤول می‌باشند). [[«یَعْلَمُ مَا بَیْنَ ...»: (نگا: بقره / 255). «تُرْجَعُ الأمُورُ»: (نگا: بقره / 210).]] 22|77|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! (برای آفریدگار خویش) رکوع (و کرنش برید،) و سجده کنید (و به خاک افتید،) و پروردگار خود را پرستش نمائید و کارهای نیک انجام دهید، تا این که رستگار شوید. [[«إرْکَعُوا وَ اسْجُدُوا»: اشاره به اقامه نماز است. «لَعَلَّکُمْ»: تا این که شما.]] 22|78|و در راه خدا جهاد و تلاش کنید آن گونه که شایسته‌ی جهاد و بایسته‌ی تلاش در راه او است (تا در میدان جهاد اصغر که نبرد با دشمنان دین است، و در پهنه‌ی جهاد اکبر که مبارزه با نفس امّاره است، پیروز گردید). خدا شما را (از میان مردم برای یاری دین خود) برگزیده است (و به شما شخصیّت و عظمت بخشیده است) و در دین کارهای دشوار و سنگین را بر دوش شما نگذاشته است (و بلکه تکالیف و وظائفی مقرّر نموده است که با فطرت سالم هماهنگ و با توان انسانی سازگار است. این دین همان) آئین پدرتان ابراهیم است. خدا شما را قبلاً (در کتابهای پیشین) و در این (واپسین کتاب) مسلمین نامیده است (و افتخار تسلیم در برابر فرمانهای الهی را به شما داده است و شما را الگو و اسوه‌ی حسنه‌ی ملّتهای دیگر کرده است) تا پیغمبر (با شهادت عملی خود) گواه بر شما باشد (و در روز قیامت رفتار و کردارش مقیاس سنجش اعمال شما مسلمانان گردد) و شما هم (با شهادت عملی خود) گواه بر مردمان باشید (و رفتار و کردارتان به عنوان امّت نمونه، محکّ سنجش اعمال سایرین، و الگوی بارز خداپرستان راستین گردد). پس (برای حصول این منظور) نماز را بخوانید و زکات مال به در کنید و به خدا چنگ زنید که سرپرست و یاور شما او است، و چه سرور و یاور نیک و چه مددکار و کمک‌کننده‌ی خوبی است! [[«إجْتَبَاکُمْ»: شما را برای نصرت دین و پیروزی آئین خود برگزیده است. «حَرَجٍ»: ضیق. مشقّت (نگا: مائده / 6، اعراف / 2). «مِلَّةَ»: دین. آئین. برابر قاعده اِغراء، مفعول به فعل محذوفی است و تقدیر چنین است: إلْزَمُوا مِلَّةَ ... إِتَّبِعُوا مِلَّةَ. یا بدل از محلّ جار و مجرور (فِی‌الدِّینِ) است که منصوب به (مَاجَعَلَ) است. «أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ»: خدا ابراهیم را پدر امت محمّد (نامیده است با وجود این که همگان از نسل او نیستند. این بدان خاطر است که ابراهیم نیای رسول خدا بوده و او هم از لحاظ شفقت و رحمت همچون پدر امت خویش است (نگا: بقره / 128، توبه / 128). «هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ»: خدا شما را مسلمان نامیده است. مراد از (هُوَ) خدا است، به دلیل این که: فی هذا، یعنی در این کتاب که قرآن است، ابراهیم کاری و دخالتی ندارد. همچنین فاعل افعال (إِجْتَبَاکُمْ) و (ماجَعَلَ) خدا است. «مِن قَبْلُ»: مراد در کتابهای آسمانی پیشین و از جمله توسّط ابراهیم. «فِی هذا»: در این کتاب که قرآن است. «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ»: مراد شهادت عملی است (نگا: بقره / 143). یعنی: پیغمبر اسوه و الگوی شما امت محمّدی است، و شما امت محمّدی هم اسوه و الگوی مردم جهانید. چرا که محمّد پیغمبر نمونه و شما نیز با داشتن والاترین آئین مقیاس و الگوئی برای سنجش شخصیّت و فضیلت در میان همه امتها هستید. لذا پیدا است که چه مسؤولیّت بزرگ و وظیفه سترگی بر عهده ما پیروان محمّد است. پروردگارا به ما این توفیق و سعادت مرحمت فرما که سراپا تسلیم فرمان تو، و با چنگ زدن به قرآن، مردمی نمونه باشیم.]] 23|1|مسلّماً مؤمنان پیروز و رستگارند. [[«أَفْلَحَ»: پیروز شد. به آرزو رسید. رستگار گردید.]] 23|2|کسانیند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند. [[«خَاشِعُونَ»: مراد کسانی است که دل به خدا می‌دهند و می‌دانند چه می‌گویند و چه می‌کنند. انگار در برابر پروردگار ایستاده‌اند و مؤدّبانه او را می‌ستایند و متواضعانه از بارگاه کبریائی رسیدن به سعادت و دوری از شقاوت را می‌طلبند.]] 23|3|و کسانیند که از (کردار) بیهوده و (گفتار) یاوه رویگردانند (و زندگی را جدّی می‌گیرند؛ نه شوخی). [[«اللَّغْوِ»: کردار بیهوده و گفتار یاوه. اعمال و اقوالی که در آن خیر و سودی نباشد.]] 23|4|و کسانیند که زکات مال بدر می‌کنند. [[«فَاعِلُونَ»: انجام دهندگان. در اینجا پرداخت کنندگان مراد است.]] 23|5|و عورت خود را حفظ می‌کنند. [[«فُرُوج»: جمع فَرْج، عورت.]] 23|6|مگر از همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست. [[«عَلَی»: در اینجا به معنی (عَنْ) است. «ما»: به معنی (مَنْ) و برای ذوی‌العقول است. «مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ»: مُلک یمین، کنیزان مراد است (نگا: نساء / 3 و 24 و 25). کنیز در گذشته بوده است و مرد می‌توانسته است از میان کنیزان خود کسانی را به همسری گیرد. اسلام در جنگ مشروع اجازه داده است مسلمانان از دشمنان برده بگیرند اگر دشمنان از میان مسلمانان مردمان را برده کنند. در غیر این صورت مسلمانان کسی را برده و کنیز نمی‌کنند (نگا: تفسیرالمنتخب).]] 23|7|اشخاصی که غیر از این (دو راه زناشوئی) را دنبال کنند، متجاوز (از حدود مشروع) بشمار می‌آیند (و زناکار می‌باشند). [[«إبْتَغی»: جست. طلبید. «الْعَادُونَ»: تجاوزگران. در گذرندگان از احکام خدا و حدود شریعت او.]] 23|8|و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند. [[«أَمَانَاتِهِمْ»: مراد از امانت، هر آن چیزی است که شخص را بر آن امین دانسته باشند، اعم از تکالیف شرعی خدا یا اموال سپرده مردم. «عَهْدِهِمْ»: پیمان با خدا با پذیرش دین او، و پیمان با مردم در مصالح جامعه مراد است. «رَاعُونَ»: رعایت‌کنندگان. امانتداران و نگاه‌دارندگان عهد و پیمان.]] 23|9|و کسانیند که مواظب نمازهای خود می‌باشند (و پیوسته آنها را در وقت خود اداء، و ارکان و اصول و خشوع و خضوع لازم را مراعات می‌نمایند). [[«عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ»: مداوم بر نمازهای خود در اوقات معیّن بوده و شروط لازم آن را مراعات می‌دارند.]] 23|10|آنان مستحقّان (سعادت) و فراچنگ آورندگان (بهشت) هستند. [[«الْوَارِثُونَ»: به ارث برندگان. مراد مستحقّان می‌باشد (نگا: اعراف / 43). تملّک‌کنندگان.]] 23|11|آنان بهشتِ برین را تملّک می‌کنند و جاودانه در آن خواهند ماند. [[«الْفِرْدَوس»: بهشتِ برین (نگا: کهف / 107). (فردوس) مذکّر است ولی در اینجا به صورت مؤنّث آمده است، چون مراد (جنّة) است. برخی هم آن را مذکّر و مؤنّث می‌دانند.]] 23|12|ما انسان را از عُصاره‌ای از گِل آفریده‌ایم. [[«سُلالَةٍ»: چکیده. عصاره. مراد ماده‌ای است که منی از آن پدید می‌آید. «طِینٍ»: گِل. مراد خاک است (نگا: کهف / 37). «مِن سُلالَةٍ مِّن طِینٍ»: اشاره به یکی از اطوار خلقت نسل انسان است (نگا: سجده / 8).]] 23|13|سپس او را به صورت نطفه‌ای درآورده و در قرارگاه استوار (رحم مادر) جای می‌دهیم. [[«نُطْفَةً»: (نگا: نحل / 4، حجّ / 5). «قَرَارٍ»: محلّ استقرار. قرارگاه (نگا: ابراهیم / 26 و 29، نمل / 61). صفت است و برای مبالغه به کار رفته‌است. «مَکِینٍ»: محکم و استوار. مراد موقعیّت خاصّ و محلّ اطمینان رحم مادر است.]] 23|14|سپس نطفه را به صورت لخته خونی، و این لخته خون را به شکل قطعه گوشت جویده‌ای، و این تکّه گوشت جویده را بسان استخوانهای ضعیفی درمی‌آوریم، و بعد بر استخوانها گوشت می‌پوشانیم، و از آن پس او را آفرینش تازه‌ای بخشیده و (با دمیدن جان به کالبدش) پدیده‌ی دیگری خواهیم کرد. والا مقام و مبارک یزدان است که بهترینِ اندازه‌گیرندگان و سازندگان است. [[«عَلَقَةً، مُضْغَةً»: (نگا: حجّ / 5). «أَنشَأْنَاهُ»: او را آفریدیم. وی را پدیدار کردیم. «تَبَارَکَ»: والا مقام است و دارای خیر زیاد است. «الْخَالِقِینَ»: اندازه‌گیرندگان. سازندگان. خالق از ماده خلق، و خلق به معنی اندازه‌گیری است (نگا: المصحف المیسّر، تفسیر نمونه، المراغی). هنگامی که یک قطعه چرم را برای بریدن، اندازه‌گیری می‌کنند، عرب واژه (خلق) برای آن به کار می‌برد. درآفرینش، مسأله تقدیر، یعنی اندازه‌گیری، بیش از هر چیزی اهمّیّت دارد (نگا: مائده / 110). (خلق) به معنی (صنع) نیز آمده است (نگا: زادالمسیر، روح‌المعانی). ساختن خدا شاملِ از عدم آفریدن و تغییر ظاهری اشیاء می‌گردد، ولی کار سازندگی انسان منحصر به تغییر صورت اشیاء است و بس.]] 23|15|بعد از آن (که مدّت روزگاری بر این کره‌ی خاکی زندگی کردید) شما خواهید مرد. [[«بَعْدَ ذلِکَ»: بعد از اتمام آفرینش بدین شکل شگفت و صباحی چند زندگی کردن.]] 23|16|سپس (به دنبال سپری شدن دوره‌ی حیات مردمان) شما در روز قیامت دوباره زنده خواهید گردید (و به حساب عمرتان رسیدگی می‌شود). [[«تُبْعَثُونَ»: به زندگی دوباره باز گردانده می‌شوید.]] 23|17|ما بر فراز شما هفت آسمان آفریده‌ایم و (با وجود کرات و کواکب و سیّارات بی‌شمار و بالأخره عالَم‌های بسیار) ما از کار آفرینش و وضع آفریدگان (خود) غافل نبوده و نیستیم (و از جمله خلقت انسان برای ما ساده، و آگاهی از او آسان است). [[«سَبْعَ طَرَآئِقَ»: هفت طبقه آسمان. طرائق جمع طریقه به معنی طبقه است (نگا: ملک / 3، نوح / 15). چه بسا مراد از هفت، تکثیر باشد. در این صورت مقصود عالَم‌های بسیار و کرات و کواکب و سیّارات بیشماری است که نسبت به ما هر یک فوق دیگری است. اگر هم مراد از (سبع) همان هفت باشد، یعنی غیر از مجموعه ثوابت و سیّارات و کهکشانهائی که آسمان اوّل یا به تعبیر قرآنی (السَّمَآءَ الدُّنْیَا) (نگا: فصّلت / 12، صافّات / 6، ملک / 5) آسمان نزدیک را تشکیل می‌دهد، شش آسمان دیگر بالاتر از آن قرار دارد که هنوز چشم مسلّح و غیرمسلّح بشر بدانها پی نبرده است. اگر هم (طرائق) را به معنی (طبقات) ندانسته، و به معنی (راهها) بدانیم، مراد مدارات و مسیرهای حرکت کرات است که با معنی نخست چندان تفاوتی ندارد. «الْخَلْقِ»: آفرینش. آفریدگان.]] 23|18|ما از آسمان آب ارزشمندی را به اندازه‌ی لازم و معیّن فرو فرستاده‌ایم و آن را در زمین ماندگار نموده‌ایم، و ما کاملاً می‌توانیم به گونه‌های مختلف آن را از بین ببریم. [[«السَّمَآءِ»: مراد ابر آسمان است (نگا: اعراف / 57، نور / 43، واقعه / 69). کرات بالا. در این صورت مراد ایجاد آب در آغاز آفرینش در کره زمین است. «مَآءً»: آب مهمّ و باارزشی. تنکیر آن اشاره به ارزش و اهمّیّت آب است (نگا: تفسیر أضواء البیان). «بِقَدَرٍ»: به اندازه معیّن (نگا: حجر / 21، قمر / 49). در عصرحاضر، دانشمندان موفّق به ضبط و ثبت مقدار باران نازل شده در سطح کره زمین گردیده‌اند. در هر ثانیه بر روی کره زمین، هفده میلیون تن باران می‌بارد که مساوی با 536 تریلیون (536000 میلیارد) تن در سال است و این رقمی است لایتغیّر. «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الأرْضِ»: آن را در زمین ماندگار و بردوام کردیم. اشاره به این است که خدا به وسیله اتمسفر زمین از ضایع و پراکنده شدن آب در فضا، و به وسیله طبقه نفوذناپذیر زمین از فرو رفتن آن در اعماق زمین، و با چرخه آب از گندیده شدن آن بر روی زمین جلوگیری فرموده است. «ذَهَابٍ بِهِ»: از بین بردن آن از راههای گوناگون. تنکیر (ذَهَابٍ) اشاره به کثرت راهها و مبالغه در بسیار دور داشتن و از دسترس به دور کردن آب است (نگا: تفسیر قاسمی).]] 23|19|ما به وسیله‌ی این آب، نخلستانها و تاکستانها برای شما پدید آورده‌ایم که میوه‌های زیادی برایتان به بار می‌آورند و از آنها می‌خورید. [[«جَنَّاتٍ مِّن نَّخِیلٍ وَ أَعْنَابٍ»: (بقره / 266). «مِنْهَا تَأْکُلُونَ»: از باغها می‌خورید. مراد این است که علاوه از میوه، خوراکیها و نوشیدنیها از میوه‌ها درست می‌کنید و بهره‌برداریهای دیگری از قبیل تهیّه البسه و موادّ داروئی از باغها می‌کنید (نگا: نحل / 11 و 67).]] 23|20|همچنین درختی (با آن) پدیدار کرده‌ایم که در کوه طور سینا می‌روید و (صدها سال عمر می‌کند و پیوسته سبز و خرّم است و بدون زحمت زیاد، برکات فراوانی بهره‌ی شما می‌سازد) و تولید روغن و نان خورشی می‌کند برای خورندگان. [[«شَجَرَةً»: عطف بر (جَنَّاتٍ) در آیه قبلی است. «طُورِ سَیْنَآءَ»: مکانی است که مناجات موسی در آنجا صورت گرفته است و (طُور سِنینَ) نیز گفته می‌شود (نگا: تین / 2). «الدُّهْنِ»: روغن. «صِبْغٍ»: نان خورش. مراد همان روغن است، و عطف صفت بر موصوف خود است. یعنی: این روغن، هم به عنوان نان خورش به کار می‌رود و هم جنبه‌های دیگر دارد.]] 23|21|در (چگونگی آفرینش) چهارپایان رهنمود مهمّی است برای شما (تا بدان به قدرت خدا پی ببرید). از آنچه در شکم آنها است (و شیر نام دارد) به شما می‌نوشانیم، و چهارپایان (جز این غذای گوارا و نیروبخش شیر) منافع زیادی (همچون مو و پشم) برای شما دارند و (به علاوه) از (گوشت) آنها تغذیه می‌کنید و سود می‌برید. [[«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی ...»: (نحل / 66). «مِنْهَا تَأْکُلُونَ»: از گوشت آنها تغذیه می‌کنید. از آنها بهره‌برداری می‌کنید و سود می‌برید.]] 23|22|و بر (مرکبهای راهوار) چهارپایان (در خشکی)، و (در دریا) بر کشتیها برداشته می‌شوید (و این همه فائده‌ی حیوانها و آثار و خواصّ اشیاء، مایه‌ی عبرت است). [[«الْفُلْکِ»: کشتیها (نگا: بقره / 164).]] 23|23|(ای مؤمنان! در داستان پیغمبران عبرت و درس زندگی است) ما نوح را به سوی قوم خودش فرستادیم. او بدیشان گفت: ای قوم من! خداوند (یگانه‌ی یکتا) را بپرستید، چرا که معبودی جز او ندارید. آیا (از عذاب خدا و زوال نعمتی که به شما داده است) نمی‌پرهیزید؟ [[«أَفَلا تَتَّقُونَ»: آیا از عذاب خدا خویشتن را به دور نمی‌دارید؟ آیا با وجود این امر روشن، از پرستش بتها پرهیز نمی‌کنید؟]] 23|24|اشراف و سران کافر قوم او گفتند: این مرد جز انسانی همچون شما نبوده (و در ادّعای نبوّت دروغگو است) ولی او (با این ادّعاء) می‌خواهد بر شما برتری گیرد (و خویشتن را سرور و آقای شما گرداند). اگر خدا می‌خواست (پیغمبری را به میان ما روانه کند) حتماً فرشتگانی را (برای این منظور) می‌فرستاد. ما چنین چیزی را در (تاریخ) پدران پیشین خود نشنیده‌ایم (که انسانی ادّعای نبوّت کند و خود را نماینده‌ی خدا بداند). [[«الْمَلَؤُاْ»: اشراف. بزرگان (نگا: بقره / 246، اعراف / 60).]] 23|25|او فقط مردی است که مبتلا به نوعی از جنون است، پس باید مدّتی درباره‌ی او صبر کنید (تا مرگ او فرا رسد یا از این دیوانگی بهبودی یابد). [[«إِنْ»: نه. حرف نفی است و به معیّن (لا). «جِنَّةٌ»: جنون. دیوانگی.]] 23|26|نوح گفت: پروردگارا! چون مرا تکذیب می‌کنند (و دعوتم را دروغ می‌دانند، نابودشان گردان، و بر آنان) مرا یاری داده و پیروز گردان. [[«بِمَا»: به سبب این که. در برابر تکذیبشان. حرف باء سببیّه یا برای بدل است، و (ما) مصدریّه می‌باشد.]] 23|27|بدو وحی کردیم که زیر نظر (و در پناه حفاظت و رعایت) ما و برابر رهنمود و آموزش ما به ساختن کشتی بپرداز. هرگاه فرمان ما (مبنی بر هلاک ایشان) صادر شد (و دیدی که) آب از تنور بر می‌جوشد، بلافاصله از همه‌ی حیوانات از هر نوعی جفتی (نر و ماده) را سوار کشتی کن، و نیز خانواده و پیروانت را سوار کشتی نما، مگر آن کسانی که قبلاً فرمان نابودیشان داده شده است (که همسرت و پسرت می‌باشند) و درباره‌ی کسانی که (با در پیش گرفتن راه کفر و ضلال و طغیان و عصیان، بر خود و دیگران) ستم ورزیده‌اند، (راجع به نجات ایشان) با من سخن مگو. چرا که آنان همگی قطعاً غرق خواهند شد (و دیگر جای گفتگو نیست). [[«بِأَعْیُنِنَا ... فَارَ التَّنُّورُ ... وَ ...»: (نگا: هود / 37 و 40). «أُسْلُکْ فِیهَا»: داخل کن بدان. مراد جای دادن و حمل کردن است (نگا: هود / 40).]] 23|28|هرگاه تو و همراهانت بر کشتی (سوار شدی و) استقرار یافتی، بگو: شکر و سپاس خداوندی را سزا است که ما را از دست قوم ستمگر رهانید. [[«إسْتَوَیْتَ»: استقرار یافتی و جای گرفتی.]] 23|29|و بگو: پروردگارا! مرا در جایگاه پرخیر و برکتی فرود آور و تو بهترین فرودآورندگانی. [[«مُنزَلاً»: جایگاه نزول. یا مصدر میمی است و به معنی انزال، یعنی: فرود آوردن است. با توجّه به معنی دوم، مفهوم چنین خواهد بود: و بگو: پروردگارا! مرا نیکو و باخیر و برکت فرود آور.]] 23|30|قطعاً در این (داستان) نشانه‌هائی است (بر قدرت خدا، و در برگیرنده‌ی عبرتها و پندها برای خردمندان است) و ما به طور مسلّم (همگان را در همه‌ی قرون و اعصار به اشکال مختلف) آزمایش می‌نمائیم. [[«آیَاتٍ»: عبرتها و پندها. دلیلها و رهنمودها. «إِنْ»: قطعاً. مسلّماً. مخفّف از (إِنَّ) و از حروف مشبّهةٌ بالفعل است. «مُبْتَلِینَ»: آزمایش‌کنندگان. مراد این است که خداوند با خوشیها و ناخوشیها و به انواع و اشکال گوناگون، بندگان را می‌آزماید (نگا: بقره / 155، آل‌عمران / 186، اعراف / 168، انبیاء / 35).]] 23|31|سپس بعد از آنان، (یعنی قوم نوح)، مردمان دیگری را (به نام عاد، قوم هود) بر سر کار آوردیم. [[«قَرْناً»: مردمان یک عصر و زمان (نگا: انعام / 6). در اینجا مراد عاد، یعنی قوم هود است (نگا: اعراف / 65، هود / 50، شعراء / 124). «آخَرِینَ»: دیگران.]] 23|32|پیغمبری از خودشان را به میانشان روانه کردیم. (توسّط او بدیشان پیغام دادیم) که خدا را بپرستید، زیرا جز او معبودی ندارید. آیا (خویشتن را از عذاب او) می‌پرهیزید؟ [[«رَسُولاً مِّنْهُمْ»: پیغمبری از خودشان. مراد هود (علیه السلام) است.]] 23|33|اشراف بی‌باوری که فرا رسیدن قیامت را قبول نداشتند و در زندگی دنیا، ناز و نعمت بدیشان داده بودیم، گفتند: این انسانی همچون شما بوده (و پیغمبر نیست. چرا که) از همان چیزهائی می‌خورد که شما می‌خورید و از همان چیزهائی می‌نوشد که شما می‌نوشید. (رابط میان خدا و مردم باید فرشته باشد نه انسان!). [[«الْمَلأُ»: اشراف و بزرگان و سران قوم (نگا: بقره / 246، اعراف / 60). «لِقَآءِ الآخِرَةِ»: دیدار آخرت. «أَتْرَفْنَاهُمْ»: بدیشان اموال و اولاد و ناز و نعمت دادیم. مراد اغنیاء و اقویاء است.]] 23|34|اگر از انسانی همسان خود پیروی کنید و بدو بگروید، در این صورت سخت زیانکار خواهید بود. [[«مِثْلَکُمْ»: همچون خود. صفت است.]] 23|35|آیا او به شما وعده می‌دهد که هنگامی که مردید و خاک و استخوان شدید، شما (بار دیگر زنده می‌گردید و از گورها) به در آورده می‌شوید؟! (و حیات نوین و جاویدی را آغاز می‌کنید؟!). [[«أَنَّکُمْ»: تکرار این لفظ برای تأکید هرچه بیشتر است.]] 23|36|آنچه به شما وعده داده می‌شود (که زندگی دوباره و برپا شدن رستاخیز نام دارد، محال و ناممکن است، و از عقل) دورِ دور است (و هرگز نمی‌شود). [[«هَیْهَاتَ»: دور است! در اینجا به معنی محال و ناشدنی است و تکرار آن برای تأکید است. «لِمَا»: حرف لام زائده بوده و واژه (ما) فاعل اسم الفعل (هَیْهَاتَ) است.]] 23|37|حیاتی جز حیات این جهان وجود ندارد که (گروهی از ما) می‌میریم (و گروه دیگری جای آنان را می‌گیریم) و زندگی می‌کنیم، و ما هرگز (پس از مرگ) برانگیخته نمی‌شویم. [[«إِنْ هِیَ»: واژه (إِنْ) حرف نفی است و مراد از (هِیَ)، (حَیَاة) است، و ضمیر عائد بر متأخر بوده و با خبر تفسیر شده است.]] 23|38|او مردی است که بر خدا دروغ می‌بندد. (او نه رسالتی از طرف خدا دارد، و نه وعده‌ی رستاخیزش درست است، و بلکه خودسرانه سخن می‌گوید) و ما (سران شما که خردمندان شمائیم) هرگز بدو ایمان نمی‌آوریم و تصدیقش نمی‌کنیم. (پس شما هم نباید بدین مرد دروغگو بگروید). [[«إِنْ»: نیست. «إفْتَرَی»: (نگا: آل‌عمران / 94، عنکبوت / 68).]] 23|39|(هود رو به آفریدگار خود نمود و) گفت: پروردگارا! کمکم کن، (من از اینان مأیوس شده‌ام، نابودشان فرما) به سبب این که مرا تکذیب کرده و دروغگویم نامیده‌اند. [[«بِمَا کَذَّبُونِ»: در برابر این که مرا تکذیب کرده‌اند. به سبب این که مرا دروغگو نامیده و دعوتم را نپذیرفته‌اند.]] 23|40|(خدا به هود) گفت: به زودی حتماً از کار خود پشیمان می‌گردند (وقتی که عذاب الهی را مشاهده می‌کنند). [[«عَمَّا قَلِیلٍ»: به زودی. واژه (ما) زمانیّه یا زائده است. «لَیُصْبِحُنَّ»: قطعاً خواهند شد. «نَادِمِینَ»: جمع نَادِم، پشیمان.]] 23|41|ناگهان صدای بلند (و مرگبار طوفان باد) آنان را - به سبب استحقاقی که داشتند - فرو گرفت، و ما ایشان را بسان خس و خاشاک (سیلاب درهم کوبیده و تکّه‌تکّه روی هم انباشته) کردیم. ستمکاران (از رحمت خدا) دور و نابود شوند. [[«الصَّیْحَةُ»: صدای مهیب. مراد صدای شدید طوفان باد است که همراه با آن است. چرا که عاد، یعنی قوم هود با طوفان باد نابود شده‌اند (نگا: حاقّه / 6). برخی از مفسّرین به سبب واژه (صَیْحَة) این آیات را درباره ثمود، یعنی قوم صالح دانسته‌اند؛ زیرا قوم صالح با صدای مرگبار رعد از میان رفته‌اند (نگا: هود / 67). در اینجا واژه (صَیْحَة) به معنی مطلق عذاب نیز می‌تواند باشد. «غُثَآءً»: خس و خاشاک و چوبها و چیزهائی که سیلاب با خود می‌آورد. (نگا: اعلی / 5). «بُعْداً»: (نگا: هود / 44 و 60 و 68 و 95).]] 23|42|پس از ایشان، مردمان دیگری را بر سر کار آوردیم. [[«قُرُوناً»: (نگا: یونس / 13، مؤمنون / 31).]] 23|43|هیچ ملّتی بر سر رسید مرگ و نابودیش پیشی و پسی نمی‌گیرد. [[«مِنْ أُمَّةٍ»: ملّتی. جماعتی. حرف (مِنْ) زائد و (أُمَّةٍ) فاعل است. «أَجَلَهَا»: وقت نابودی. سر رسید هلاک (نگا: اعراف / 34 و 185، حجر / 5).]] 23|44|سپس پیغمبران خود را یکی پس از دیگری (به سوی اقوامشان) روانه کردیم و اقوامشان آنان را تکذیب نموده و دروغگو نامیدند، ما هم (این ملّتهای سرکش را نابود و) یکی را به دنبال دیگری روانه (ی دیار نیستی) کردیم و ایشان را نقل مجالس و مایه‌ی عبرت (دیگران) نمودیم. نابود باد اقوامی که بی‌ایمان و بی‌باورند. [[«تَتْرَا»: پیاپی. یکی بعد از دیگری. حال است و از ماده (وتر). اصل آن (وتری) است و واو به تاء تبدیل شده است، همچون (تقوی) که از (وقایة) است. «أَحَادِیثَ»: جمع أُحْدُوثَة، مانند أَعاجیب که جمع أُعْجُوبَة است. أُحْدُوثَة سخنی است که مردمان به خاطر غرابت و شگفتی، آن را برای یکدیگر روایت می‌نمایند. یا جمع حدیث، و مراد سخنان عبرت‌انگیز است.]] 23|45|سپس موسی و برادرش هارون را همراه با معجزات و براهین (دالّ بر صدق رسالتشان) و حجّت واضحی که بیانگر (اثبات پیغمبری آنان) باشد روانه کردیم. [[«آیَاتِ»: مراد معجزات و براهین نه‌گانه مذکور در سوره اسراء، آیه 101 است. «سُلْطَانٍ مُّبِینٍ»: حجّتی که بیانگر حق باشد. در اصل (سُلْطانٍ مُّبینٍ) صفت (آیَات) است. به عبارت دیگر، عطف صفت بر موصوف است.]] 23|46|به سوی فرعون و فرعونیان، ولی آنان (خود را بالاتر از این دانستند که دعوت ایشان را بپذیرند و) تکبّر ورزیدند، و ایشان اصولاً مردمان سلطه‌طلب و خود بزرگ‌بین بودند. [[«مَلَئِهِ»: اشراف. اطرافیان (نگا: بقره / 246، اعراف / 60 و 103). «عَالِینَ»: سرکشان. مراد مستکبران و خود بزرگ‌بینانی است که مقام طلب و شهرت طلب بوده و خویشتن را بالاتر از دیگران می‌دانند و مردمان را زیردستان خود می‌انگارند (نگا: اعراف / 127، یونس / 83، قصص / 83).]] 23|47|(فرعون و فرعونیان) گفتند: آیا به دو انسان همچون خودمان ایمان بیاوریم (و پیغمبرشان بدانیم) و حال این که قوم آن دو (یعنی بنی‌اسرائیل) پرستندگان و خدمتگذاران ما بوده و هستند؟! [[«وَ قَوْمُهُمَا»: حرف (واو) حالیّه است. «عَابِدُونَ»: پرستندگان. مراد بندگان و خدمتگذاران و کرنش‌کنندگان است.]] 23|48|این بود که آن دو را تکذیب کردند و در نتیجه (در دریا غرق و) هلاک گردیدند. [[«الْمُهْلَکِینَ»: هلاک شوندگان.]] 23|49|ما به موسی کتاب (تورات) دادیم تا این که (بنی‌اسرائیل در پرتو احکام و رهنمودهای آن) راهیاب گردند. [[«الْکِتَاب»: مراد تورات است.]] 23|50|ما پسر مریم (عیسی) و مادرش (مریم) را نشانه‌ای (بر قدرت خود) کردیم (چرا که عیسی را بدون پدر متولّد، و مریم را بدون شوهر آبستن نمودیم) و آن دو را به تپه‌ای پناهنده کردیم که آرامش و امنیّت و آب جاری داشت. [[«آیَةً»: دلیلی بر کمال قدرت. نشانه‌ای بر عظمت و قدرت. «آوَیْنَا»: منزل و مأوی دادیم. راندیم و پناهنده کردیم. «رَبْوَةٍ»: پشته. تپه. زمین بلند (نگا: بقره / 265). مراد عرصه بیت‌المقدّس است (نگا: المصحف‌المیسّر). «ذَاتِ قَرَارٍ»: محلّ استقرار. محلّ امن و امان و آرامش و اطمینان. «معیّن»: آب روان. از ماده (معن) به معنی جریان آب، یا از (عین) یعنی قابل دید.]] 23|51|(به پیغمبران گفته‌ایم تا به پیروان خود برسانند. گفته‌ایم) ای پیغمبران! از غذاهای حلال بخورید و کارهای شایسته بکنید، بی‌گمان من از آنچه انجام می‌دهید بس آگاهم. [[«یَآ أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا ...»: مخاطب انبیاء بوده و مراد پیروان انبیاء است. «الطَّیِّبَات»: چیزهای پاکیزه. مراد خوراکیهای حلال است (نگا: بقره / 57 و 172 و 267، نساء / 160).]] 23|52|(و بدیشان گفتیم: به اقوام خود برسانند که) این (پیغمبران بزرگی که بدانان اشاره شد، همگی) ملّت یگانه‌ای بوده (و آئین واحد و برنامه یکتائی دارند) و من پروردگار همه‌ی شما هستم، پس تنها از من بهراسید (چرا که ملّت واحد، با برنامه‌ی واحد، باید از خدای واحد بترسد و خویشتن را از عذاب و عقاب او به دور دارد). [[«إِنَّ هذِهِ ...»: (نگا: انبیاء / 92).]] 23|53|امّا مردمان کار و بار (دین) خود را به پراکندگی کشاندند و (هر گروهی به راهی رفتند، و عجب این که) هر دسته و جمعیّتی بدانچه دارند و برآنند خوشحال و شادانند (چرا که گمان می‌برند ایشان بر راستای راهند و دیگران کژ راهه می‌روند). [[«فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ»: کار دین خود را بخش بخش و پراکنده کردند و خودشان فرقه فرقه شدند. «زُبُراً»: جمع زُبْرَة به معنی قطعه و تکّه است. یا جمع زَبور به معنی کتاب. بدین معنی که: کارهای دین را از هم پاشیدند و پراکنده نمودند، یا این که کارهای دین خود را پراکنده کردند و در کتابهای جدا و مختلف گنجاندند (نگا: معجم الفاظ القرآن الکریم).]] 23|54|بگذار تا مدّت زمانی (که وقت مقدّر هلاک ایشان است) در غرقاب (جهالت و ضلالت) خود بسر برند. [[«غَمْرَتِهِمْ»: غمرة، غرقاب. مراد حیرت و ضلالت و غفلت و جهالت است که ایشان را فرا می‌گیرد (نگا: حجر / 3، زخرف / 83، طارق / 17).]] 23|55|آیا (این کافران و عاصیان) گمان می‌برند اموال و فرزندانی که (بدیشان می‌دهیم و) با آن یاریشان می‌نمائیم. [[«نُمِدُّهُمْ»: مدد و یاریشان می‌دهیم. بدیشان عطاء می‌کنیم.]] 23|56|(برای این است که) شتابان (درهای خوبیها و نعمتها را به رویشان می‌گشائیم و) خیرات و برکات را نصیبشان می‌نمائیم؟ (نه! اشتباه می‌کنند) بلکه نمی‌فهمند (که این گام به گام به سوی دوزخ کشاندن و بر عذاب سرمدی ایشان افزودن است). [[«نُسَارِعُ»: پیشی می‌گیریم و شتاب می‌ورزیم. «بَلْ»: حرفی است که دلالت بر ابطال سخن پیش از خود و اثبات سخن بعد از خود دارد. یعنی در رساندن خوبیها و نعمتها شتاب نمی‌ورزیم، بلکه برابر قاعده استدراج، کاری می‌کنیم بر گناه خود بیفزایند تا مایه افزایش عذاب آخرت ایشان شود.]] 23|57|کسانی که از خوف خدا در هراس هستند. [[«مُشْفِقُونَ»: اشخاص بیمناک و در هراس. مراد کسانی است که با انجام خوبیها خویشتن را سخت از عذاب خدا به دور می‌دارند.]] 23|58|آنانی که به آیات پروردگارشان ایمان دارند. [[«آیَات»: آیه‌های خواندنی کتابهای یزدان، و نشانه‌های دیدنی در کتاب دیدنی جهان.]] 23|59|افرادی که برای پروردگار خود انباز قرار نمی‌دهند (و کسی و چیزی را شریک او نمی‌کنند). 23|60|اشخاصی که عطاء می‌کنند و می‌بخشند آنچه را که در توان دارند، در حالی که دلهایشان ترسان و هراسان است (از این که نکند صدقات و حسنات آنان پذیرفته نگردد) و به علّت این که به سوی خدایشان (برای حساب و کتاب) برمی‌گردند. [[«یُؤْتُونَ مَآ آتَوْا»: می‌دهند و عطاء می‌کنند آنچه را که عطاء کرده و در توان دارند. مراد دادن زکات و صدقات و ادای حقوق مردم و حق پروردگار است. «وَجِلَةٌ»: ترسان و هراسان (نگا: حجر / 52 و 53).]] 23|61|چنین کسانی (که صفات چهارگانه‌ی ایشان گذشت) در خیرات و حسنات (با دیگران) مسابقه‌ی سرعت می‌دهند و در انجام آنها (بر سایرین) پیشی می‌گیرند. [[«یُسَارِعُونَ»: بر همدیگر سرعت و سبقت می‌گیرند. «وَ هُمْ لَهَا سَابِقُونَ»: از دیگران زودتر حسنات و خیرات انجام می‌دهند و جلوتر بدان می‌رسند. بلی! مسابقه مؤمنان در انجام خوبیها و نیکیها است و مسابقه بی‌دینان در انجام بدیها و زشتیها.]] 23|62|ما برای هیچ کسی جز به اندازه‌ی تاب و توانش (وظائف و تکالیف تعیین و) تحمیل نمی‌کنیم (و از افراد مخلص پیشین نیز جز به اندازه‌ی توانشان چیزی خواسته نشده است، و جملگی تکالیف آسمانی در توان انسان است، و همه‌ی اعمال بندگان ثبت و ضبط در) کتابی است که در پیش ما است و به حق سخن می‌گوید و (گویای حقائق بوده و ذرّه‌ای از اعمال و اقوال آدمی به دست فراموشی سپرده نمی‌شود و به همین دلیل) هیچ ظلم و ستمی بدیشان نمی‌گردد. [[«لا نُکَلِّفُ ...»: (نگا: انعام / 152، اعراف / 42). «کِتَابٌ»: مراد نامه و پرونده اعمال است (نگا: کهف / 49، جاثیه / 29). «یَنطِقُ بِالْحَقِّ»: نطق کتاب جنبه مجازی دارد و مراد این است که گویای حقیقت است و آئینه تمام نمای کارهای آدمی است.]] 23|63|اصلاً (برنامه‌ی کافران با برنامه‌ی مؤمنان به کلّی از هم جدا است، چرا که) دلهای (کافران به سبب عناد و تعصّب) ایشان غافل از این (گونه اعمال خیر و انجام وظیفه در حدّ توان و دقّت در حساب) است، و آنان کارهائی جدا (از کار مؤمنان) دارند و به انجام آنها مشغول می‌باشند. [[«غَمْرَةٍ»: ضلالت و حیرت و غفلت و جهالت (نگا: مؤمنون / 54). «هذا»: این کارهای نیکی که مؤمنانِ متّصف به اوصاف اربعه پیشین، انجام می‌دادند. «مِن دُونِ ذلکَ»: جدای از آن و مخالف با آن.]] 23|64|(کافران به کارهای پلشت خود ادامه می‌دهند) و هنگامی که (در روز قیامت) سران خوشگذران ایشان را گرفتار عذاب می‌کنیم، ناگهان فریاد می‌کشند و لابه سر می‌دهند. [[«حَتّی»: ابتدائیّه است. «أَخَذْنَا مُتْرَفِیهِم بِالْعَذَابِ»: ذکر خاصّ افراد متنعّم و خوشگذران بدان خاطر است که دیگران پیروان بشمارند و همراه این سردمدارانند. «یَجْأَرُونَ»: بسان گاو بانگ سر می‌دهند و فریاد می‌کشند. از مصدر (جُوار) به معنی صدای گاو، مراد ناله سر دادن و لابه کردن است.]] 23|65|(بدیشان خواهیم گفت:) امروز فریاد و واویلا سر ندهید و تضرّع و لابه نکنید، شما از سوی ما یاری و کمک نمی‌شوید (و با داد و بیداد از عذاب آتش رهایتان نمی‌کنیم). [[«مِنَّا لا تُنصَرُونَ»: از سوی ما یاری نمی‌شوید.]] 23|66|آیات من (در دنیا) بر شما خوانده می‌شد و شما بر پاشنه‌های خود چرخی می‌زدید (و بدانها پشت می‌کردید و از پذیرش احکام و دستور آنها سر باز می‌زدید). [[«أَعْقَاب»: جمع عَقِب، پاشنه. «تَنکِصُونَ»: به عقب برمی‌گشتید. اعراض می‌نمودید. از مصدر (نُکُوص) به معنی رجوع عقب عقب. عقب عقب برگشتن.]] 23|67|از این عقب‌گرد و روی‌گردانی، به خود می بالیدید و (آیات ما را) در گفتگوهای شبانه‌ی خود به باد استهزاء می‌گرفتید و (از آنها) بدگوئی می‌کردید. [[«مُسْتَکْبِرِینَ»: به خود بالندگان. متکبّران. «بِهِ»: ضمیر (ه) به نکوص، مصدر (تَنکِصُونَ) برمی‌گردد. برخی مرجع آن را قرآن که از آیات فراهم می‌آید، نزول آیات، پیغمبر، بیت‌الحرام دانسته‌اند. «مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ»: به این اعراض افتخار می‌کردند. پیغمبر و قرآن و نزول آیات را متکبّرانه تکذیب می‌کردند. با توجّه بدین معنی، مستکبرین را به معنی مکذبین گرفته‌اند. از این که پرده‌داران کعبه و خادمان بیت‌الحرام بودند، به خود می‌بالیدند. در معنی اخیر، مرجع ضمیر به سبب شهرت قریشیان به نازش و افتخار به بیت‌الحرام حذف شده است. «سَامِراً»: گفتگوهای شبانه. قصّه‌گویان شب. واژه (سامِر) را مصدری همچون عاقبة و عافیة و قائم (نگا: تفسیر قاسمی)، یا اسمِ جمعی همچون جامِل و باقِر و حاجّ و حاضِر، به معنی شتران و گاوان و حاجیان و حاضران دانسته‌اند. «تَهْجُرُونَ»: هذیان و پریشان‌گوئی می‌کردند. بدگوئی و یاوه‌سرائی می‌نمودند. ترک می‌کردند. با توجّه به معنی اخیر (تَهْجُرُونَ) مفهوم چنین می‌گردد: آیات مرا ترک می‌کردند و از پذیرش سر باز می‌زدند. واژه‌های (مُسْتَکْبِرِینَ، سَامِر، تَهْجُرُونَ) حال می‌باشند.]] 23|68|آیا آنان سخنان را نمی‌سنجند (و درباره‌ی این آیات الهی نمی‌اندیشند، تا اعجاز قرآن را با چشم سر و چشم دل مشاهده کنند)، یا این که مطالبی برای آنان آمده است که برای نیاکانشان نیامده (و نزول آیات آسمانی، چیز نوظهوری است؟ چنین نیست، ارسال پیغمبران و انزال کتابهای آسمانی برای ایشان شیوه‌ی دیرین خدا بوده و محتوای دعوت تو از نظر اصول و اساس، همان محتوای دعوت پیغمبران است). [[«اَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا ...»: (نگا: نساء / 82). اصل یَدَّبَّرُوا، (یَتَدَبَّرُوا) است، یعنی آیا درباره معانی و مفاهیم آیات قرآنی نمی‌اندیشند؟]] 23|69|یا این که ایشان پیغمبر خود را نمی‌شناسند، و این است که (رسالت) او را قبول نمی‌کنند؟ [[«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا ...»: آنان که محمّد را می‌شناسند و از امانت و صداقت و حسن اخلاق و حسب و نسب او آگاهند.]] 23|70|یا این که خواهند گفت: او دیوانه است؟ (چنین نیست که می‌انگارند) بلکه او حق را برای آنان آورده است (و سخنانش سراسر حقیقت است. ولی عیب کار اینجا است که) بیشتر ایشان از حق بیزار (و دشمن حقیقت) می‌باشند. [[«جِنَّةٌ»: جنون. دیوانگی (نگا: اعراف / 184، مؤمنون / 25). «الْحَقِّ»: حقیقت. مراد قرآن (نگا: مائده / 48 و 84) یا شریعت است (نگا: قصص / 48، عنکبوت / 68).]] 23|71|اگر حق و حقیقت از خواستها و هوسهای ایشان پیروی می‌کرد (و جهان هستی بر طبق تمایلاتشان به گردش می‌افتاد) آسمانها و زمین و همه‌ی کسانی که در آنها بسر می‌برند تباه می‌گردیدند (و نظم و نظام کائنات از هم می‌پاشید). ما قرآن را به آنان داده‌ایم که در آن (موجبات) آوازه‌ی ایشان است، ولی آنان از (چیزی که مایه‌ی) عزّت و آبرویشان (است) رویگردانند (و انگار راه بیداری و خوشبختی خود را نمی‌دانند). [[«الْحَقُّ»: خدا (نگا: نور / 25). یعنی اگر خدا برابر خواست مردم به ویژه کفّار رفتار کند، هرج و مرج سراسر جهان را فرا می‌گیرد و ... حقیقت. آنچه صحیح و درست است و مقابل باطل قرار دارد. «ذِکْر»: قرآن. (نگا: آل‌عمران / 58، حجر / 6 و 9). شهرت و افتخار و نام و آوازه (نگا: انبیاء / 10، زخرف / 44). چرا که قرآن به زبان عربها بوده و ملّتها مادام که زبانشان برجا است، ایشان ماندگارند. غیر از این، قرآن عربها را به جهان شناساند و آنان را زنده نگاه داشت و از نوکری به سَروری رساند.]] 23|72|آیا (بهانه‌ی فرار ایشان از حق این است که) تو از آنان اجر و مزدی (در برابر دعوت و ادای رسالت) طلب می‌کنی؟ (نه! چنین کاری را نکرده و نمی‌کنی. چرا که) اجر و مزد پروردگارت بهتر است (از چیزی که ایشان دارند) و او بهترین روزی‌رسان است. [[«خَرْجاً»: اجر و مزد. هزینه (نگا: کهف / 94). «خَرَاج»: اجر و مزد. هزینه. «خَیْرُ الرَّازِقِینَ»: بهترینِ روزی‌رسانان. بهترینِ دهندگان (نگا: مائده / 114، حجّ / 58).]] 23|73|تو (ای پیغمبر!) آنان را به راه راست فرا می‌خوانی (که دین اسلام و منتهی به سعادت است). 23|74|کسانی که به آخرت ایمان ندارند، از راه (راست) منحرف هستند. [[«نَاکِبُونَ»: منحرفان از مسیر.]] 23|75|اگر بدیشان رحم کنیم و بلاها و گرفتاریهای گریبانگیرشان را برطرف سازیم، در طغیان و سرکشی خود مصرّانه و سرگردان دست‌وپا می‌زنند. [[«ضُرٍّ»: (نگا: انعام / 17، یونس / 12 و 107). «یَعْمَهُونَ»: (نگا: بقره / 15، انعام / 110، اعراف / 186).]] 23|76|(اگر هم از طریق رحمت و نعمت بیدار نشدند) ما ایشان را به عذاب (مصائب و شدائدی همچون قحط و فقر) گرفتار می‌سازیم، امّا آنان در برابر پروردگارشان نه سر فرود می‌آورند و کرنش می‌برند، و نه تضرّع و زاری می‌کنند. (لذا حوادث دردناک هم ایشان را از مرکب غرور و سرکشی و خودکامگی پائین نمی‌آورد و در برابر جلال حق تسلیم و خاشع نمی‌گرداند). [[«مَا اسْتَکانُوا»: از ماده (کون) یعنی: حال به حال نشدند و دگرگون نگشتند (نگا: المصحف المیسّر). از ماده (کین) یعنی: خواری و کوچکی ننمودند و خشوع و خضوع نکردند (نگا: آل‌عمران / 146).]] 23|77|(این وضع، یعنی آزمونهای رحمت و نعمت، و بلا و محنت برای بیداری ادامه می‌یابد، و ایشان هم بر گردنکشی و سرکشی خود می‌افزایند) تا دری از عذاب شدید (روز قیامت) را به رویشان می‌گشائیم و به ناگاه در آن درمانده و ناامید (از نجات) می‌گردند. (بدین ترتیب مراحل آزمون لطف و مهربانی، و گوشمالی و کیفر تربیتی، سپری می‌شود، و سرانجام عذاب ابدی و درماندگی همیشگی سر می‌رسد). [[«بَاباً ذَا عَذَابٍ»: دری از عذاب. مراد مجازات روز قیامت و عذاب دوزخ است (نگا: زخرف / 74 و 75). «مُبْلِسُونَ»: ماتم‌زدگان و متحیّران و ناامیدان از نجات (نگا: روم / 12 و 49).]] 23|78|خدا کسی است که برای شما گوش و چشم و عقل را آفریده است (تا صداها را بشنوید و جهان را ببینید و خالق آن را درک کنید، و در نتیجه ایمان بیاورید). امّا کمتر شکر و سپاس (این آفریده‌های خدا) را به جای می‌آورید. [[«الأفْئِدَة»: جمع فُؤاد، دل. در اینجا مراد عقل و خرد است. «قَلِیلاً مَّا»: واژه (قَلیلاً) صفت مصدر محذوف یا مفعول مطلق است، و کلمه (ما) زائد و برای تأکید است.]] 23|79|او کسی است که در زمین شما را آفریده‌است و در آن افزون و پراکنده نموده است و (روز قیامت برای سزا و جزا) در پیشگاه او گرد آورده می‌شوید. [[«ذَرَأَ»: آفریده است و افزون و پراکنده نموده است (نگا: انعام / 136، اعراف / 179). «إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ»: در پیشگاه او جمع آورده می‌شوید. به پیشگاه او برگردانده می‌شوید (نگا: بقره / 203، آل‌عمران / 12 و 158).]] 23|80|او است که زنده می‌گرداند و می‌میراند، و آمد و شد (پیاپی) شب و روز، (و اختلاف رنگ، و کوتاهی و درازی آنها برابر قوانین و طبق فرمان او و) مربوط بدو است. آیا (دلالت اینها را بر قدرت خدا و وجوب ایمان بدو و به روز قیامت) نمی‌فهمید؟ [[«إخْتِلاف»: آمد و شد. دگرگونی زمانی و فعل و انفعالات (نگا: بقره / 164، آل‌عمران / 190).]] 23|81|(چنین کاری را نکرده و نمی‌کنند) و بلکه سخنانی همچون سخنان پیشینیان را می‌گویند. 23|82|می‌گویند: آیا هنگامی که ما مردیم و خاک و استخوان گشتیم، آیا واقعاً برانگیخته خواهیم شد (و زندگی دوباره پیدا خواهیم کرد؟!). [[«لَمَبْعُوثُونَ»: برانگیخته‌شدگان (نگا: هود / 7، انعام / 29، مؤمنون / 37).]] 23|83|این وعده به ما، و در گذشته به نیاکان ما داده شده است. امّا این چیزی جز دروغهای پیشینیان نیست (که آن را دهان به دهان برای یکدیگر روایت، و زمان به زمان برای همدیگر کتابت کرده‌اند). [[«أسَاطِیر»: جمع أُسْطُورَة، اکاذیب. دروغگوئیها (نگا: انعام / 25، فرقان / 5).]] 23|84|بگو: زمین و کسانی که در زمین هستند از آن کیستند، اگر دانا و فرزانه‌اید؟! [[«إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ»: اگر فهمیده و آگاهید. این جمله متضمّن تحقیر مخاطبان بوده و اشاره به نادانی ایشان دارد.]] 23|85|(بر اساس ندای فطرت، و بداهت عقل) خواهند گفت: (همه‌ی کائنات، و از جمله زمین و ساکنان آن) از آن خدایند. بگو: پس چرا نمی‌اندیشید و یادآور نمی‌گردید (که تنها مالک کائنات شایسته‌ی پرستش است و بس؟). [[«اَفَلا تَذَکَّرُونَ»: تذکّر به معنی یادکردن و اندیشیدن و به خاطر آوردن است (نگا: انعام / 152). اصل (تَذَکَّرُونَ) تَتَذَکَّرُونَ است.]] 23|86|بگو: چه کسی صاحب آسمانهای هفتگانه و صاحب عرش عظیم است؟ (آیا ملک کائنات و فرمانروائی بر آنها از آن کیست؟). [[«الْعَرْش»: (نگا: اعراف / 54، توبه / 129).]] 23|87|خواهند گفت: از آن خدا است. بگو: پس چرا پرهیزگاری پیش نمی‌گیرید (و خویشتن را از فرجام شرک و کفر و عصیان نسبت به یزدان، صاحب و فرمانده جهان به دور نمی‌دارید؟!). [[«أَفَلاتَتَّقُونَ»: پس چرا پرهیزگاری نمی‌کنید؟ پس چرا خود را از موجبات عذاب خدا به دور نمی‌دارید؟]] 23|88|بگو: آیا چه کسی فرماندهی بزرگ همه‌چیز را در دست دارد (و ملک فراخ کائنات و حکومت مطلقه بر موجودات، از آن او است؟) و او کسی است که پناه می‌دهد (هر که را بخواهد) و کسی را (نمی‌توان) از (عذاب) او پناه داد، اگر فهمیده و آگاهید؟! [[«مَلَکُوت»: ملک سترگ. فرماندهی بزرگ (نگا: انعام / 75، اعراف / 185، یس / 83). «یُجِیرُ»: پناه می‌دهد. در پناه خود می‌گیرد، و به فریاد می‌رسد. «لا یُجَارُ عَلَیْهِ»: کسی در برابر او پناه داده نمی‌شود، و فریادرسی نمی‌گردد.]] 23|89|خواهند گفت: از آن خدا است. بگو: پس چگونه گول (هوا و هوس و وسوسه‌ی شیاطین را) می‌خورید و (از حق کناره‌گیری می‌کنید، انگار) جادو و جنبل می‌شوید؟ [[«أَنَّی»: چگونه؟ «تُسْحَرُونَ»: جادو می‌شوید. افسون می‌گردید. گول زده می‌شوید و از حق برگردانده می‌شوید.]] 23|90|(چنین نیست که ایشان می‌انگارند و قرآن را افسانه‌سرائیها و دروغگوئیهای پیشینیان قلمداد می‌نمایند) بلکه برای ایشان حق را آورده‌ایم (که قرآن است و قانون آئینی است که وسیله‌ی سعادت دنیا و آخرت همگان است) و آنان قطعاً دروغگویند (در این که قرآن را اساطیر و اکاذیب گذشتگان می‌گویند). [[«الْحَقِّ»: مراد قرآن است که آئین‌نامه راستین اسلام است (نگا: بقره / 119، نساء / 170، یونس / 108). توحید و کتابهای آسمانی و شرائع الهی.]] 23|91|خداوند نه فرزندی برای خود برگرفته است و نه خدائی با او (انباز) بوده است، چرا که اگر خدائی با او می‌بود، هر خدائی به آفریدگان خود می‌پرداخت (و در نتیجه هر بخشی از جهان با نظام خاصّی اداره می‌گردید، و این با وحدت نظامی که بر سراسر هستی حاکم است، سازگار نمی‌بود) و هر یک از خدایان (برای توسعه‌ی قلمرو حکومت خود) بر دیگری برتری و چیرگی می‌جست (و نظام عالم از هم گسیخته می‌شد و جهان هستی به تباهی می‌کشید). خدا والاتر و بالاتر از آن چیزها (و یاوه‌سرائیهائی) است که ایشان (خدای را بدانها وصف و درباره‌ی او) می‌گویند. [[«لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ»: هر خدائی به اداره امور آفریدگان خاصّ خود می‌پرداخت و به دیگران محبّت و مرحمتی نمی‌کرد، و از آمیزش مخلوقات خویش با سایر آفریده‌ها جلوگیری می‌نمود، و نمی‌گذاشت خدایان دیگر برآفریدگانش چیره شوند و در کارهایشان دخالت ورزند. «لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ»: برخی بر برخی دیگر می‌خواست چیره شود. یکی بر دیگری برتری می‌جست، تا بر رقعه ملک خود بیفزاید و سایرین را مغلوب خویشتن نماید.]] 23|92|خدا از پنهان و آشکار (همه‌ی آفریدگان) آگاه است (و سرتاسر هستی در قبضه‌ی قدرت او است و نیازی برای اداره‌ی جهان به فرزند و شریک و کمک این و آن ندارد، و) لذا او پاک و دور از آن چیزهائی است که ایشان شریک (خداوند جهان) می‌گردانند. [[«تَعَالَی»: بالاتر و برتر است. بسی دورتر و والاتر است (نگا: انعام / 100، اعراف / 190).]] 23|93|بگو: پروردگارا! اگر چیزی (را از عذاب) که بدان وعده داده می‌شوند، (در دنیا بر سر آنان بیاوری، در حالی که من در میانشان باشم و) به من بنمائی. [[«إِمَّا»: مرکب است از (إِنْ) شرطیّه و (ما) زائده که برای تأکید ذکر می‌شود. «تُرِیَنِّی»: به من بنمائی. به من نشان دهی. مراد این است که اگر عذاب و بلا را دامنگیرشان کردی، در حالی که من در قید حیات و در میانشان باشم.]] 23|94|پروردگارا! مرا از زمره‌ی کافران مگردان (و همراه ایشان معذّب منما). [[«لا تَجْعَلْنِی ...»: مراد این است که اگر کافران طاغی و ستمگران یاغی را به عذاب گرفتار فرمودی، مرا همراه ایشان گرفتار عذاب مفرما. یعنی گاهی فتنه و بلا بیگناه و گناهکار، یا تر و خشک را شامل می‌شود، پروردگارا در چنین مواقعی مرا از عذاب به دور دار (نگا: انفال / 25).]] 23|95|ما قطعاً می‌توانیم آنچه را که بدیشان وعده می‌دهیم به تو بنمایانیم، (و تو را محفوظ و بر آنان پیروز گردانیم. لذا به یاری ما و پیروزی خود مطمئن باش). [[«مَا»: مراد عذاب است.]] 23|96|(به کار دعوت خویش ادامه بده و خصال) بد (ایشان) را با (خصال) نیک (خود) و (سخنان) نامطلوب (آنان) را با بهترین (منطق) پاسخ بگو. ما کاملاً از چیزهائی که (درباره‌ی تو و دعوت تو) می‌گویند، آگاهیم. [[«إِدْفَعْ»: بازگردان. پاسخ بده. «بِالَّتِی»: به خصلتی که. به حسنه‌ای که.]] 23|97|(در عین حال خود را به خدا بسپار) و بگو: پروردگارا! خویشتن را از وسوسه‌های اهریمنان (و تحریکات ایشان به انجام گناهان) در پناه تو می‌دارم. [[«هَمَزَاتٍ»: جمع هَمْزَة، تحریکات. مراد وسوسه‌ها است.]] 23|98|و خویشتن را در پناه تو می‌دارم از این که با من (در اعمال و اقوال و سایر احوال) گرد آیند (و مرا از تو غافل نمایند). [[«أَن یَحْضُرُونِ»: این که در جلسات رتق و فتق امور، و به هنگام انجام اعمال و بیان اقوال، نزد من حضور یابند و شرکت داشته باشند.]] 23|99|(کافران به راه غلط خود ادامه می‌دهند) و زمانی که مرگ یکی از آنان فرا می‌رسد، می‌گوید: پروردگارا! مرا (به دنیا) باز گردانید. [[«حَتَّی»: حرف ابتدائیّه است. برخی آن را غائیه می‌دانند. «إِرْجِعُونِی»: مرا به دنیا برگردانید. علّت استعمال فعل جمع به جای فعل مفرد، یعنی (إِرْجِعُونِی) به جای (إِرْجِعْنِی)، محض تعظیم مخاطب است. حسّان بن ثابت می‌گوید: اَلا فَارْحَمُونِی یا إِلهَ محمّد فَأِنْ لَمْ أَکُنْ أَهْلاً فَأَنْتَ لَهُ أَهْلُ. برخی هم می‌گویند: (رَبّ) یاری طلبیدن از خدا، و (إِرْجِعُونی) خطاب به فرشتگان است. یا این که از شدّت خوف بارها (إِرْجِعْنِی) را تکرار کرده و پروردگار با جمع ضمیر، به تکرار این قول اشاره فرموده است. البتّه به درخواست ایشان وقعی نهاده نمی‌شود (نگا: انعام / 27 و 28، زمر / 58 و 59، منافقون / 10 و 11).]] 23|100|تا این که کار شایسته‌ای بکنم و فرصتهائی را که از دست داده‌ام جبران نمایم. نه! (هرگز راه بازگشتی وجود ندارد). این سخنی است که او بر زبان می‌راند (و اگر به فرض به زندگی دنیا برگردد، باز به همان برنامه و روش خود ادامه می‌دهد). در پیش روی ایشان جهان برزخ است تا روزی که برانگیخته می‌شوند (و دوباره زنده می‌گردند و برای سعادت سرمدی یا شقاوت ابدی به صحرای محشر گسیل می‌شوند). [[«لَعَلِّی»: تا این که من. شاید که من. «فِیمَا تَرَکْتُ»: در برابر فرصتهائی که از دست داده‌ام. در برابر اموال و اشیائی که آنها را ترک گفته‌ام و از آنها جدا گشته‌ام. به عوض ایمان و اعمال نیکوئی که نداشته‌ام. «کَلِمَةٌ»: کلام و سخن (نگا: کهف / 5). «مِن وَرَآئِهِمْ»: در پیش روی ایشان. در جلو آنان (نگا: ابراهیم / 16). «بَرْزَخ‌ٌ»: حائل و مانعی که ایشان را از رجوع به دنیا باز می‌دارد. عالم برزخ. مراد از برزخ، مرگ و یا این که جهان میان مرگ و رستاخیز است که بدان عالم قبر و عالم ارواح نیز گفته می‌شود.]] 23|101|هنگامی که (برای بار دوم) در صور دمیده شود، هیچ گونه خویشاوندی و نسبتی در میان آنان نمی‌ماند (چرا که هرکسی در اندیشه‌ی نجات خویشتن است) و در آن روز از همدیگر نمی‌پرسند (زیرا در جهان دیگر انتساب به فلان شخص یا طایفه و قبیله کارگشا نیست و در آن دم همه از یکدیگر رمان و گریزانند). [[«الصُّور»: بوق. مراد صور دوم است که نشانه رستاخیز مردگان است (نگا: انعام / 73). «فَلآ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ»: هیچ گونه روابط فامیلی و خویشاوندی بر جای نمی‌ماند. بدین معنی که در قیامت انسان است و اعمالش و هیچ کس از دیگری دفاع نمی‌کند و نسبتها و خویشاوندیها از کار می‌افتد (نگا: عبس / 34 - 37). «لایَتَسَآءَلُونَ»: از همدیگر نمی‌پرسند. این عدم پرسش از یکدیگر در آغاز هنگامه رستاخیز است (نگا: قصص / 66، معارج / 10) والاّ بعد از آن پرسش و مجادله در می‌گیرد (نگا: صافّات / 27، طور / 25، مدّثّر / 40).]] 23|102|کسانی که سنجیده‌های (اعمال و اقوال دنیوی) ایشان، سنگین و ارزشمند شود (و در ترازوی خدا وزن و ارجی داشته باشد)، اینان قطعاً رستگارند. [[«ثَقُلَتْ»: سنگین شود. مراد رجحان کفّه حسنات بر سیّئات، و ارزشمندی اعمال و اقوال انسان است در پیشگاه خدا. «مَوَازِین»: جمع مَوزون، برکشیده‌ها و سنجیده‌ها. مراد کردار و گفتار و پندار دنیوی انسان است. یا جمع میزان، به معنی ترازوی اعمال است (نگا: اعراف / 8، انبیاء / 47).]] 23|103|و کسانی که سنجیده‌های (اعمال و اقوال دنیوی) ایشان، سبک و بی‌ارزش باشد، اینان (عمر خود را باخته و) خویشتن را زیانمند نموده‌اند و در دوزخ جاودانه خواهند ماند. [[«خَفَّتْ مَوَازِینُهُ ...»: (نگا: اعراف / 9).]] 23|104|شعله‌های آتش دوزخ صورتهای ایشان را فرا می‌گیرد، و آنان در میان آن، چهره در هم کشیده (و پریشان و نالان) بسر می‌برند. [[«تَلْفَحُ»: شعله می‌زند. مراد سوزاندن و بریان کردن است. «کالِحُونَ»: ترشرویان و چهره در هم کشیدگانی که لبهایشان از درد و رنج جمع و باز بماند.]] 23|105|(خداوند خطاب بدیشان می‌گوید:) مگر آیات من بر شما خوانده نمی‌شد و شما آنها را دروغ می‌نامیدید؟! [[«أَلَمْ تَکُنْ ...»: مراد این است که آیات من برای شما خوانده می‌شد و شما بدانها ایمان نمی‌آوردید و بلکه یاوه و دروغ می‌نامیدید.]] 23|106|در پاسخ می‌گویند: پروردگارا! بدبختی ما (که ناشی از انجام معاصی بود) بر ما چیره گشته بود، و ما مردمان گمراهی بودیم. [[«شِقْوَتُنَا»: بدبختی ما (نگا: هود / 105).]] 23|107|پروردگارا! ما را از آتش دوزخ بیرون بیاور، و اگر (بعد از این، به کفر و عصیان و انجام گناهان) برگشتیم، ما ستمگر خواهیم بود (و مستحقّ هرگونه عذابی). [[«عُدْنَا»: برگشتیم. دعوت کردیم.]] 23|108|(خداوند بدیشان) می‌گوید: بتمرکید در آن! و با من سخن مگوئید. [[«إِخْسَؤُوا»: بتمرکید! چخ! ساکت! این واژه برای راندن و دور کردن سگ به کار می‌رود و نسبت به انسان، برای ساکت کردن زبونانه است (نگا: بقره / 65).]] 23|109|(مگر فراموش کرده‌اید، در دنیا) گروهی از بندگان من می‌گفتند: پروردگارا! ایمان آورده‌ایم، پس ما را ببخش و به ما رحم فرما، و تو بهترین رحم‌کنندگان هستی. [[«فَرِیقٌ»: دسته. گروه.]] 23|110|شما ایشان را به باد تمسخر می‌گرفتید، تا آنجا که سرگرم شدن به تمسخر ایشان، ذکر و عبادت مرا از یادتان برده بود، و کارتان همیشه خندیدن بدانان بود و بس. [[«سِخْرِیّاً»: مصدر است و به معنی اسم مفعول، و افزودن یاء نسبت برای مبالغه است، یعنی کسانی که بسیار مورد تمسخر قرار می‌گیرند (نگا: مطفّفین / 29 - 32). «ذِکْری»: یاد من (نگا: مائده / 91، کهف / 101، طه / 42). «أَنسَوْکُمْ ذِکْرِی»: مؤمنان، یاد مرا از ذهن شما بدر کرده‌اند و ایمان و پرستش مرا از یادتان برده‌اند. نسبت به مؤمنان، بدان خاطر است که ایشان هرچند چنین نکرده‌اند، ولی سبب وجود نسیان و فراموشی هستند (نگا: ابراهیم / 36).]] 23|111|من امروز به خاطر صبری که کرده‌اند و پایمردی و استقامتی که (در برابر آن همه استهزاء) نشان داده‌اند، پاداششان داده‌ام (و در بهشت جایگزینشان کرده‌ام) و آنان به مقصود رسیدگان و رستگارانند. [[«بِمَا»: واژه (ما) مصدریّه است. «أَنَّهُمْ هُمُ الْفَآئِزُونَ»: این جمله مفعول به دوم (جَزَیْتُهُمْ) و یا این که در موضع جرّ به لام تعلیل‌مقدّری است. یعنی: لَفَوْزُهُمْ بِالتَّوْحِیدِ الْمُؤَدِّی إلَی کُلِّ سَعَادَةٍ.]] 23|112|(خداوند بدیشان) می‌گوید: چند سال در روی زمین زیسته و ماندگار بوده‌اید؟! [[«کَمْ»: چقدر؟ مفعول‌فیه (لَبِثْتُمْ) است. «لَبِثْتُمْ»: توقّف کرده‌اید و ماندگار شده‌اید. «عَدَداً»: تمییز (کَمْ) است.]] 23|113|می‌گویند: روزی یا بخشی از روزی! (ما که سخت گرفتار عذابیم، پاسخ درستی نمی‌توانیم بدهیم) پس از کسانی بپرس که قادر به شمارش هستند. [[«لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ...»: این پاسخ یا پاسخهای دیگری توسّط گروههای مختلف دوزخیان (نگا: بقره / 259، یونس / 45، طه / 103، نازعات / 46) در مقام مقایسه عمر ناچیز این جهان با عمر طولانی و ابدی آن جهان است. «الْعَادِینَ»: شمارندگان. حسابگران و حسابرسان.]] 23|114|(خداوند بدیشان) می‌گوید: جز مدّت کمی (در زمین) ماندگار نبوده‌اید، اگر شما کمترین آگاهی و دانشی می‌داشتید (در دنیا متوجّه این می‌شدید). [[«... لَوْ أنَّکُمْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ»: اگر اندک دانش و معرفتی می‌داشتید، در پرتو آن متوجّه عمر محدود و ناچیز خود در برابر عمر نامحدود و سرمدی آخرت می‌شدید. بعضی حرف (لَوْ) را به معنی (لَیْتَ) دانسته‌اند که در این صورت معنی چنین می‌شود: ای کاش! شما این مطلب را در دنیا می‌دانستید.]] 23|115|آیا گمان برده‌اید که ما شما را بیهوده آفریده‌ایم و (حکمت و فلسفه‌ای در آفرینش شما نیست، این است که به فساد پرداخته‌اید؟ و چنین انگاشته‌اید که) به سوی ما (برای حساب و کتاب) برگردانده نمی‌شوید. [[«عَبَثاً»: بیهوده. باطل. بی‌فلسفه و حکمت. مراد این است که خداوند مردمان را در اصل برای سزا و جزای آخرت آفریده است (نگا: یونس / 4).]] 23|116|خداوندی که فرمانروای راستین است و هیچ معبودی جز او نیست و صاحب عرش عظیم است (برتر از آن است که جهان هستی را بیهوده و بی‌هدف آفریده باشد). [[«الْمَلِکُ الْحَقُّ»: شاهنشاه حقیقی و فرمانروای راستین. «الْکَرِیم»: عظیم (نگا: مؤمنون / 86). چیزی که از آن خیرات فرود آید. آنچه خداوند بزرگوارش فرموده باشد.]] 23|117|هرکس که با خدا، معبود دیگری را به فریاد خواند - و مسلّماً هیچ دلیلی بر حقّانیّت آن نخواهد داشت - حساب او با خدا است. قطعاً کافران رستگار نمی‌گردند، (و بلکه مؤمنان رستگار می‌شوند). [[«یَدْعُ»: فرا خواند. پرستش نماید.]] 23|118|بگو: پروردگارا! (گناهانم را) ببخشای و (به من) مرحمت فرمای، چرا که تو بهترین مهربانانی. 24|1|(این) سوره‌ی مهمّی است که ما آن را وحی کرده‌ایم و (احکام) آن را واجب نموده‌ایم و آیه‌های واضحی (و دلائل روشنی که دالّ بر قدرت و یگانگی یزدان، و آسمانی بودن قرآنند) در آن فرو فرستاده‌ایم، تا این که پند گیرید. [[«سُورَةٌ»: (نگا: بقره / 23). خبر مبتدای محذوف است و تنوین آن برای تفخیم است. «فَرَضْنَا»: احکام آن را قاطعانه واجب کرده‌ایم. «آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ»: دلائل واضح و روشن. آیه‌های روشن. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»: تا این که از آنها پند گیرید و آنها را یادآور شوید و بدانها عمل کنید.]] 24|2|(از جمله‌ی احکام سوره، یکی این است که) هر یک از زن و مرد زناکار (مؤمن، بالغ، حرّ، و ازدواج ناکرده) را صد تازیانه بزنید و در (اجرای قوانین) دین خدا رأفت (و رحمت کاذب) نسبت بدیشان نداشته باشید، اگر به روز قیامت ایمان دارید، و باید گروهی از مؤمنان بر (اجرای حکم ناظر، و به هنگام زدن تازیانه‌ها و) عذاب ایشان حاضر باشند. [[«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی»: مراد دختر زناکار و پسر زناکار است. چرا که زن زناکار و مرد زناکار برابر سنّت رسول، رجم و سنگسار می‌گردند. «إِجْلِدُوا»: تازیانه بزنید. مراد زدن به وسیله چیزی است که جِلد، یعنی پوست بدن را درد و الم برساند، بدون این که باعث شکستگی استخوان و یا پاره شدن گوشت بدن گردد. تازیانه هم باید به همه اندامهای لخت بدن بجز رأس و وجه و فرج زده شود. «لا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ»: مراد این است که حدود خدا را به سبب مقام مردمان، شفاعت و میانجیگری دیگران، لومه این و آن، وسوسه شیطان، و غیره تعطیل و رها نسازید و از آن هم نکاهید. «طائِفَةٌ»: دسته. گروه. بعضی چهار نفر و بالاتر، و برخی ده نفر و بیشتر دانسته‌اند. یادآوری 1: زنا به وسیله یکی از این سه چیز ثابت می‌شود: الف) اقرار به زنا. ب) آبستن شدن زن بی‌شوهر. ج) شهادت چهار نفر که گواهی دهند که بدون هیچ گونه شکّ و شبهه‌ای، زناکاران را در حال عمل جماع دیده‌اند و آلات تناسلی آنان را داخل یکدیگر مشاهده نموده‌اند (نگا: تفسیرالمراغی). یادآوری 2: آیه مورد بحث، حکم آیه‌های 15 و 16 سوره نساء را در صد تازیانه محدود و معیّن کرده است. یادآوری 3: عبارت: «أَلشَّیْخُ وَ الشَّیْخَة إِذا زَنَیَا فَاجْلِدُوهُما ألْبَتَّةَ، نَکالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ»! که برخی آن را آیه رجم نام داده و جزو قرآن منسوخ‌التلاوه بشمار آورده‌اند، نه از زمره آیات الهی و نه از جمله احادیث نبوی است (نگا، تفسیر عبدالکریم خطیب، جلد 17 و 18، صفحات 1212 - 1217). یادآوری 4: مسأله تغریب، یعنی تبعید یک ساله زناکار هم که در بحث زنا مطرح است، بعضی آن را حدیثی منسوخ، و برخی آن را سخنی نادرست بشمار آورده‌اند، گروهی هم آن را افزون بر صد تازیانه به صلاح دید حاکم یا قاضی واگذار کرده‌اند.]] 24|3|مرد زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا، و توبه‌کردن از آلوده دامانی) حق ندارد جز با زن زناکار (فاحشه‌ای که از عمل زشت فاحشه‌گری دست نکشیده و از آلوده دامانی توبه نکرده باشد) و یا با زن مشرک (و کافری که هنوز بر شرک و کفر ماندگار باشد) ازدواج کند، همان گونه هم زن زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا و توبه از آلوده دامانی) حق ندارد جز با مرد زناپیشه (ی ماندگار بر زناکاری و توبه ناکرده از آلوده دامانی) و یا با مرد مشرک (و کافری که هنوز شرک و کفر را رها نکرده باشد) ازدواج کند. چرا که چنین (ازدواجی) بر مؤمنان حرام شده است. [[«لا یَنکِحُ»: ازدواج نمی‌کند. نباید ازدواج بکند. برخی نکاح را در اینجا مجاز از وطأ و جماع دانسته‌اند. «حُرِّمَ»: تحریم شده است. بعضی تحریم را در اینجا ناسزاوار و ناشایست معنی کرده‌اند. «ذلِکَ»: نکاح زناکاران. زنا. یادآوری: آیه فوق در حقیقت دارای دو معنی‌است که چکیده آنها عبارت است‌از: الف) مرد زناکار جز با زن زناکار و یا مشرک، و زن زناکار جز با مرد زناکار و یا مشرک ازدواج نمی‌کند. چنین ازدواجی برای مؤمنان حرام است. ب) مرد زناکار جز با زن زناکار یا مشرک، و زن زناکار جز با مرد زناکار یا مشرک زنا نمی‌کند، و زنا بر مؤمنان حرام شده است (و هرگز به چنین کار زشت و پستی دست نمی‌یازند). ضمناً باید توجّه داشت که عطف (مشرکان) بر (زانیان) در واقع برای بیان اهمّیّت مطالب است. یعنی گناه (زنا) همطراز گناه (شرک) است. چرا که برابر برخی از روایات، شخص زناکار در لحظاتی که مرتکب این عمل می‌شود، مؤمن نمی‌باشد!]] 24|4|کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا می‌دهند، سپس چهار گواه (بر ادّعای خود، حاضر) نمی‌آورند، بدیشان هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز گواهی دادن آنان را (در طول عمر بر هیچ کاری) نپذیرید، و چنین کسانی فاسق (و متمرّد از فرمان خدا) هستند. [[«الْمُحْصَناتِ»: زنان پاکدامن. تهمت‌زدن به هر کسی - اعم از مردان و زنان پاکدامن یا عادی - دارای همین حکم است. لیکن به خاطر اهمّیّت بیشتر تنها (المحصَناتِ) ذکر شده است.]] 24|5|مگر کسانی که (قبل از حدّ) توبه کنند، (و پشیمانی خود را اظهار نمایند و دیگر تهمت نزنند، که خداوند از ایشان صرف نظر می‌فرماید)، چرا که خداوند آمرزگار و مهربان است. [[«إِلاّ الَّذِینَ ...»: بعضی این استثناء را مربوط به جمیع کلام، و بعضی آن را به دو جمله «لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً» و «أُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» می‌دانند، و بسیاری آن را تنها به جمله اخیر، یعنی «أُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» باز می‌گردانند. نتیجه‌اش این است که به وسیله توبه، هم حدّ از آنان ساقط و هم شهادت آنان در آینده مقبول است، و هم حکم فسق در تمام زمینه‌ها و احکام اسلامی از ایشان دور و مطرود است (نگا: زادالّمسیر). بعضی با توجّه به لفظ (أَبَداً) حدّ و فسق را در پرتو توبه ساقط می‌دانند، ولی شهادت را مردود می‌شمارند.]] 24|6|کسانی که همسران خود را متّهم (به عمل منافی عفّت) می‌کنند، و جز خودشان گواهانی ندارند (که بر صدق اتّهامشان گواهی دهند، از آنان خواسته می‌شود که برای این که هشتاد تازیانه نخورند و عقوبت نبینند) هر یک از ایشان باید چهار مرتبه خدای را به شهادت بطلبد که (در این نسبت زنا که به همسرم دادم) راستگو هستم. [[«أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللهِ»: چهار بار به خدا سوگند می‌خورد و خدا را به گواهی می‌گیرد.]] 24|7|در پنجمین مرتبه (باید بگوید:) نفرین خدا بر او باد اگر دروغگو باشد! [[«لَعْنَتَ اللهِ»: نفرین خدا. مراد طرد از رحمت خدا و مستحقّ خشم خدا بودن است، نَعُوذُ بِاللهِ! اگر زن سخن شوهر خود را پذیرفت رجم می‌گردد. در غیر این صورت او به دفاع از خود به طریق مذکور در آیات 8 و 9 زبان به سخن می‌گشاید.]] 24|8|اگر زن چهار بار خدا را به شهادت بطلبد (و سوگند بخورد) که شوهرش (در اتّهامی که بدو می‌زند) دروغگو است (چنین شهادتی) عذاب (رجم) را از او دفع می‌نماید. [[«یَدْرَأُ»: دفع می‌کند. برطرف می‌کند. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «أَن تَشْهَدَ ...»: حرف (أَنْ) وصله آن، در موضع رفع است و فاعل فعل (یَدْرَأُ) است. تقدیر چنین است: یَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذابَ شَهَادَتُهَا. «الْعَذابَ»: مراد رجم است.]] 24|9|و در مرتبه پنجم (باید بگوید که:) نفرین خدا بر او باد اگر شوهرش راست بگوید! (در این که من مرتکب زنا شده باشم). [[«الْخَامِسَةَ»: عطف بر (أَرْبَعُ) است. «أَنَّ غَضَبَ»: حرف جرّی مقدّر است و تقدیر چنین‌است: بِأَنَّ غَضَبَ. یادآوری: آیات 6 تا 9 برنامه قاعده «لِعَان» در فقه اسلامی است، و چهار حکم قطعی برای این نوع شوهر و همسر در پی خواهد داشت: الف) شوهر و همسر بدون هیچ گونه مراسم طلاق، فوراً از هم جدا می‌گردند و مهریّه به زن داده می‌شود. ب) برای همیشه بر یکدیگر حرام و حق ازدواج مجدّد را نخواهند داشت. ج) حد قذف از مرد و زن برداشته می‌شود. با این توضیح که اگر مرد از اجرای برنامه لعان سر باز زند تازیانه می‌خورد، و اگر زن خودداری کند، رجم می‌شود. د) اگر زن در این ماجرا آبستن و فرزندی بزاید، متعلّق به شوهر نخواهد بود و بلکه منتسب به همسر می‌گردد (نگا: تفسیر عبدالکریم خطیب، تفسیر نمونه).]] 24|10|اگر بزرگواری و مرحمت خدا شامل حال شما نمی‌شد، و او بس توبه‌پذیر (از بندگان خود) و حکیم (در افعال خویش) نبود (دچار رنج زیاد می‌شدید، و با احکام و حدود الهی آشنا نمی‌گشتید). [[«لَوْلا ...»: جواب (لَوْلا) محذوف و چه بسا تقدیر چنین باشد: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ، وَ رَحْمَتُهُ بِکُمْ، وَ أَنَّهُ تَوَّابٌ حَکیمٌ، لَوْ لا هذا لَعَنِتُّمْ وَ لَمَا عَرَفْتُمْ هذِهِ الْحُدُودَ، وَ تِلْکَ الأحْکامَ الَّتی بَیَّنَهَا اللهُ لَکُمْ، و ...]] 24|11|کسانی که این تهمت بزرگ را (درباره‌ی عائشه، امّ‌المؤمنین) پرداخته و سرهم کرده‌اند، گروهی از خود شما هستند، امّا گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مسأله برایتان خوب است (و خیر شما در آن است. چرا که: منافقان کوردل از مؤمنان مخلص جدا، و کرامت بیگناهان را پیدا، و عظمت رنجدیدگان را هویدا می‌کند، برخی از مسلمانان ساده‌لوح را به خود می‌آورد. آنانی که دست به چنین گناهی زده‌اند، هر یک به اندازه‌ی شرکت در این اتّهام، سهم خود را از مسؤولیّت و مجازات آن خواهد داشت و) هر کدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار می‌آید، و کسی که (سردسته‌ی آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد. [[«الإِفْکِ»: تهمت بزرگ. دروغ شاخدار (فرقان / 4). اشاره به تهمت عظیمی است که منافقان به امّ‌المؤمنین عائشه صدیقه، همسر پاک رسول خدا زدند، و نسبت زنا با یکی از اصحاب جلیل‌القدر به نام «صفوان بن معطّل» بدو دادند! چکیده داستان بدین قرار است که: در هر غزوه‌ای رسول خدا زنی را به قید قرعه از میان امهات‌المؤمنین با خود می‌برد. در غزوه بنی‌مصطلق قرعه به نام عائشه افتاد. در برگشت از غزوه، شب هنگام در مکانی، مختصر استراحتی کردند. عائشه صدیقه از کجاوه بیرون می‌آید و برای قضای حاجت از لشکرگاه دور می‌شود. وقتی که به کجاوه برمی‌گردد متوجّه می‌شود گردن‌بند او پاره شده است. به دنبال آن به محلّ قضای حاجت برمی‌گردد و برای یافتن گردن‌بند مدّتی معطّل می‌شود. بعد از برگشت می‌بیند لشکریان حرکت کرده‌اند. به امید این که طولی نمی‌کشد مسؤولان کجاوه متوجّه نبودن او در کجاوه می‌شوند، در جای خود به انتظار می‌نشیند، ولی تا صبح خبری از کسی نمی‌شود. عادت هم بر این بوده است که کسی از لشکریان موظّف بوده که در منزلگاه اتراق شبانه بماند و بعد از روشن شدن هوا، آنجا را نگاه کند و اسباب و اثاثیّه بجا مانده را جمع و به صاحبانش مستردّ دارد. عهده‌دار این وظیفه این بار صحابی مذکور بوده است. سحرگاهان متوجّه یک سیاهی در منزلگاه می‌شود. وقتی که نزدیک می‌گردد، چشمش به امّ المؤمنین می‌افتد. إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إلَیْهِ راجِعُونَ گویان شتر خود را می‌خواباند و مادر مؤمنان و عزیزه پیغمبر اسلام بر شتر سوار می‌گردد، و خویشتن را در راه به رسول خدا و اصحاب می‌رسانند. این منظره سبب می‌شود که گروهی به شایعه‌پردازی مشغول شوند. این شایعه توسّط سردسته منافقان «عبدالّله بن ابی بن سلول» در شهر مدینه می‌پیچد. این وضع همچنان ادامه پیدا می‌کند و پس از یک ماه و اندی آیات برائت نازل می‌گردد و به هر یک از تهمت‌زنندگان حد قذف، یعنی هشتاد تازیانه زده می‌شود. «عُصْبَةٌ»: گروه. دسته (نگا: یوسف / 8 و 14) «الَّذِی تَوَلّی»: کسی‌که رهبری کرد. کسی که انجام داد. مرادعبدالّله پسر ابیّ پسر سلول است. «کِبْرَهُ»: بیشتر آن را.]] 24|12|چرا هنگامی که این تهمت را می‌شنیدید، نمی‌بایست مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان نیک بودن (و پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند و نگویند: این تهمت بزرگ آشکار و روشنی است؟ [[«بِأَنفُسِهِمْ»: نسبت به خود. این تعبیر اشاره به این است که مؤمنان همه اعضاء یک پیکرند و همگان به منزله نفس واحدند که اگر اتّهامی متوجّه یکی از آنها بشود، انگار متوجّه همه شده است (نگا: حجرات / 11).]] 24|13|چرا نمی‌بایست آنان (موظّف شوند) چهار شاهد را حاضر بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟ اگر چنین گواهانی را حاضر نمی‌آوردند، آنان برابر حکم خدا دروغگو (و مستحقّ تازیانه خوردن) بودند. [[«عِندَاللهِ»: در پیش خدا. برابر قانون و حکم خدا. «لَوْلا»: در این آیه و آیه بالاتر مفید ترغیب و تشویق به انجام کار مابعد خود است که در آیه پیشین: «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْراً» و در این آیه «جَآءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَآءَ»: می‌باشد.]] 24|14|اگر تفضّل و مرحمت خدا در دنیا (با عدم تعجیل عقوبت) و در آخرت (با مغفرت) شامل حال شما نمی‌شد، هر آینه به سبب خوض و فرو رفتنتان در کار تهمت، عذاب سخت و بزرگی گریبانگیرتان می‌گردید. [[«أَفَضْتُمْ فِیهِ»: در آن خوض کردید و غوطه‌ور شدید. بدان پرداختید و در آن فرو رفتید (نگا: یونس / 61). از مصدر افاضه و از ماده (فیض).]] 24|15|(عذاب گریبانگیرتان می‌شد) در آن زمانی که به استقبال این شایعه می‌رفتید و آن را از زبان یکدیگر می‌قاپیدید، و با دهان چیزی پخش می‌کردید که علم و اطّلاعی از آن نداشتید، و گمان می‌بردید این، مسأله‌ی ساده و کوچکی است، در حالی که در پیش خدا بزرگ بوده (و مجازات سختی به دنبال دارد). [[«إذْ»: ظرف (لَمَسَّکُمْ) است. «تَلَقَّوْنَهُ»: آن را دریافت می‌کردید و پذیره‌اش می‌رفتید. تائی از اوّل فعل حذف شده است. «تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ»: با زبانتان به پخش شایعه و روایت آن برای مردم می‌پرداختید. «هَیِّناً»: ساده و ناچیز. یعنی انتظار عذاب و مجازات در برابر آن را نداشتید، و یا عذاب و عقاب آن را کم و ناچیز می‌دانستید. یعنی: در پذیرش شایعه مطالبه دلیل نمی‌کردید، و در پخش شایعه تکیه بر دلیل نداشتید، و آن را سرسری می‌گرفتید.]] 24|16|چرا نمی‌بایستی وقتی که آن را می‌شنیدید، می‌گفتید: ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشائیم، سبحان‌الله! این بهتان بزرگی است! [[«مَا یَکُونُ لَنَا»: ما را نسزد. شایسته ما نیست. سخنی است گنده‌تر از دهان ما. «سُبْحَانَکَ»: سخنی است بس غریب و نامعقول! عربها وقتی که چیزی را ببینند یا بشنوند و از آن تعجّب کنند، جملاتی همچون: سُبْحَانَ‌اللهِ. لآ إِلهَ إِلاّ اللهُ. بر زبان می‌رانند. «بُهْتانٌ»: باطل و دروغی که شنونده را مبهوت و مدهوش کند (نگا: نساء / 112 و 156).]] 24|17|خداوند نصیحتتان می‌کند، این که اگر مؤمنید، نکند هرگز چنین کاری را تکرار کنید (و خویشتن را آلوده‌ی چنین معصیتی سازید. چرا که ایمان راستین با تهمت دروغین سر سازگاری ندارد). [[«یَعِظُکُمْ»: پندتان می‌دهد. شما را باز می‌دارد. «أَن تَعُودُوا»: از این که برگردید و دیگربار به تکرار گناه دست یازید. در اصل چنین است: کَراهَةَ أَن تَعُودُوا. فِی أَن تَعُودُوا. «أَبَداً»: مراد این است که مادام‌العمر. تا زنده‌اید.]] 24|18|خداوند آیات (احکام واضح و روشن خود) را برای شما بیان می‌دارد، و خدا بس آگاه (است و از نیازهای شما و عوامل بدی و خوبی زندگیتان باخبر است) و حکیم است (و به مقتضای حکمتش احکام و قوانین را برایتان وضع می‌کند). 24|19|بی‌گمان کسانی که دوست می‌دارند گناهان بزرگی (همچون زنا) در میان مؤمنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت، شکنجه و عذاب دردناکی دارند. خداوند می‌داند (عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه‌ی فحشاء را) و شما نمی‌دانید (ابعاد مختلف پخش گناهان و پلشتیها را). [[«الْفَاحِشَةُ»: (نگا: نساء / 15، انعام / 151).]] 24|20|اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نمی‌شد، و اگر خداوند (نسبت به شما) مهر و محبّت نمی‌داشت، (آن چنان مجازات بزرگ و کمرشکنی در برابر تهمت زنا به امّ‌المؤمنین برایتان در دنیا تعیین می‌کرد که زندگیتان را تباه می‌کرد). [[«لَوْ لا ...»: جواب (لَوْ لا) محذوف است و تقدیر چنین است: لَعَاقَبَکُمْ فِیمَا قُلْتُمْ لِعَائِشَةَ. لَعَجَّلَ عُقُوبَتَکُمْ فِی‌الدُّنْیَا بِالْمَعْصِیَةِ. لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ. «وَإِنَّ اللهَ رَؤُوفٌ رَّحیمٌ»: عطف بر جمله (فَضْلُ اللهِ ...) است.]] 24|21|ای مؤمنان! گام به گام شیطان، راه نروید و به دنبال او راه نیفتید، چون هرکس گام به گام شیطان راه برود و دنبال او راه بیفتد (مرتکب پلشتیها و زشتیها می‌گردد). چرا که شیطان تنها به زشتیها و پلشتیها (فرا می‌خواند و) فرمان می‌راند. اگر تفضّل و مرحمت الهی شامل شما نمی‌شد هرگز فردی از شما (از کثافت گناه، با آب توبه) پاک نمی‌گردید، ولی خداوند هر که را بخواهد (از کثافات سیّئات، با توفیق در حسنات، و با پذیرش توبه از او) پاک می‌گرداند، و خدا شنوای (هر سخنی، و) آگاه (از هر عملی) است. [[«خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ»: (نگا: بقره / 168 و 208، انعام / 142). «مَن یَتَّبِعْ ...»: جواب شرط محذوف است و تقدیر چنین است: مَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ یُوقِعْهُ فِی السَّعیرِ (نگا: حجّ / 4) یا: مَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِرْتَکَبَ الْفَحْشَآءَ وَالْمُنکَرَ. «الْفَحْشَآءِ»: گناهان کبیره. پلشتیها (نگا: بقره / 169 و 268، نحل / 90). «الْمُنکَرِ»: معاصی قبیحه. زشتیها (نگا: آل‌عمران / 104، مائده / 79). «ما زکی»: از کثافات گناه پاک نمی‌شد. «مِنْ أحَدٍ»: حرف (مِنْ) زائد بوده و واژه (أَحَدٍ) فاعل است.]] 24|22|کسانی که از شما اهل فضیلت و فراخی نعمتند، نباید سوگند بخورند این که بذل و بخشش خود را از نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا باز می‌گیرند (به علّت این که در ماجرای افک دست داشته و بدان دامن زده‌اند). باید عفو کنند و گذشت نمایند. مگر دوست نمی‌دارید که خداوند شما را بیامرزاد؟ (همان گونه که دوست دارید خدا از لغزشهایتان چشم‌پوشی فرماید، شما نیز اشتباهات دیگران را نادیده بگیرید و به این گونه کارهای خیر ادامه دهید)، و خدا آمرزگار و مهربان است (پس خویشتن را متأدّب و متّصف به آداب و اوصاف آفریدگارتان سازید). [[«لا یَأْتَلِ»: سوگند نخورد (نگا: بقره / 226) قصور و کوتاهی نکند (نگا: آل‌عمران / 118). در صورتی که به معنی قسم باشد، باید حرف (لا) پیش از (یُؤْتُوا) حذف و تقدیر چنین می‌شود: وَ لا یَأْتَلِ. أَن یُؤْتُوا. اگر هم نهی از کوتاهی و ترک احسان باشد، حرف (فی) محذوف و تقدیر چنین است: لا یُقَصِّرُوا فِی أَن یُؤْتُوا. «أُولُوا الْفَضْلِ»: صاحبان فضل و برتری. کسانی که از افزایش تقوا و صلاحیّت برخوردارند. «السَّعَة»: فراخی مال و ثروت. فزونی دارائی. «أَن یُؤْتُوا»: این که نبخشند. در این که ببخشند. «لِیَصْفَحُوا»: باید گذشت و چشم‌پوشی کنند (نگا: بقره / 109).]] 24|23|کسانی که زنان پاکدامن بی‌خبر (از هرگونه آلودگی و) ایماندار را به زنا متّهم می‌سازند، در دنیا و آخرت از رحمت خدا دور و عذاب عظیمی‌دارند (اگر توبه نکنند). [[«الْمُحْصَنَاتِ»: زنان عفیفه و پاکدامن. «الْغَافِلاتِ»: زنان بی‌خبر از هرگونه آلودگی، پاکدل و سینه بی‌کینه، بی مکر و نیرنگ (نگا: کشّاف).]] 24|24|(آنان عذاب عظیمی دارند) در آن روزی که علیه آنان زبان و دست و پای ایشان بر کارهائی که کرده‌اند گواهی می‌دهند. [[«أَلْسِنَتُهُمْ»: مراد از به گفتار آمدن زبان، با وجود این که برابر آیات دیگر مهر شده است (نگا: یس / 65)، به نطق آوردن زبان و همه اندامهای دیگر است، به گونه‌ای که تنها خدا می‌داند (نگا: فصّلت / 20 و 21).]] 24|25|در آن روز خداوند جزای واقعی آنان را بی‌کم‌وکاست بدیشان می‌دهد، و آگاه می‌گردند که خداوند حق آشکار است (و روز قیامت در حقّانیّت پروردگار شکّ و تردیدی برای سرسخت‌ترین لجوجان هم نمی‌ماند). [[«دِین»: جزاء (نگا: فاتحه / 4، حجر / 35، شعراء / 82).]] 24|26|زنان ناپاک، از آنِ مردان ناپاکند، و مردان ناپاک، از آنِ زنان ناپاکند، و زنان پاک، متعلّق به مردان پاکند، و مردان پاک، متعلّق به زنان پاکند. (پس چگونه تهمت می‌زنید به عائشه‌ی عفیفه‌ی رزین، همسر محمّد امین، فرستاده‌ی ربّ‌العالمین؟!) آنان از نسبتهای ناموسی ناروائی که بدانان داده می‌شود مبرّا و منزّه هستند، (و به همین دلیل) ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی ارزشمندند (که بهشت جاویدان و نعمتهای غیرقابل تصوّر آن است). [[«الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ، وَ ...»: مراد نوریان مر نوریان را طالبند، ناریان مر ناریان را جاذبند، و ... «مُبَرَّؤُونَ»: پاکان و بیگناهان. «لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»: (نگا: انفال / 4 و 74). یادآوری: هیچ یک از همسران پیامبران به طور قطع انحراف و آلودگی جنسی نداشته‌اند، و منظور از خیانت در داستان نوح و لوط، جاسوسی کردن به نفع کفّار است؛ نه خیانت ناموسی (نگا: تفسیر نمونه، جلد 14، صفحه 425، و تفسیرالمیزان عربی، جلد 15، صفحه 102).]] 24|27|ای مؤمنان! وارد خانه‌هائی نشوید که متعلّق به شما نیست، مگر بعد از اجازه گرفتن (با زنگ زدن یا در کوبیدن و کارهائی جز اینها) و سلام کردن بر ساکنان آن. این کار برای شما بهتر است (از ورود بدون اجازه و سلام). امید است شما (این دو چیز را به هنگام رفتن به منازل دیگران رعایت و آنها را) در مدّ نظر داشته باشید. [[«حَتّی تَسْتَأْنِسُوا»: تا خواستار انس و الفت می‌شوید. مراد اجازه گرفتن مؤدّبانه و دوستانه است. شیوه و وسیله اجازه خواستن هم برابر عرف محلّ متفاوت است. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»: برخی گفته‌اند تعلیل محذوفی است چون: اُرْشدّتمْ إِلی ذلِکَ. قیلَ لَکُمْ هذا.]] 24|28|اگر کسی را در خانه‌ها نیافتید (که به شما اجازه دهد) بدانجاها داخل نشوید تا (کسی پیدا می‌آید و) به شما اجازه داده می‌شود. اگر هم به شما (اجازه داده نشد و) گفتند: برگردید، پس برگردید (و اصرار نکنید). این (کار رجوع، زیبنده‌تر به حالتان و) پاکتر برایتان می‌باشد. خدا بس آگاه از کارهائی است که می‌کنید (پس با رهنمودهای او مخالفت نورزید). [[«أَزْکی»: پاکتر. زیبنده‌تر. شایسته‌تر (نگا: بقره / 232).]] 24|29|گناهی بر شما نیست که (بدون اجازه) وارد خانه‌های غیرمسکونی (چون مسجدها و دکّانها و مهمانخانه‌ها و هتلها و گرمابه‌ها) شوید. چرا که (اماکن عامّه هستند و برای گروه مخصوصی بنا نشده‌اند و) شما حق استفاده از آنها را دارید. خدا می‌داند آنچه را که آشکار می‌سازید و آنچه را که پنهان می‌دارید (و کارهای ظاهر و باطن شما در برابر علم او یکسان و نمایان است). [[«غَیْرَ مَسْکُونَةٍ»: مراد منازل متروکه و اماکن عامّه است. «مَتَاعٌ»: بهره‌مندی. حق استفاده. مصدر میمی و به معنی استمتاع است (نگا: المصحف المیسّر، و روح‌المعانی). کالا و امتعه.]] 24|30|(ای پیغمبر!) به مردان مؤمن بگو: (آنان موظّفند که از نگاه به عورت و محلّ زینت نامحرمان) چشمان خود را فرو گیرند، و عورتهای خویشتن را (با پوشاندن و دوری از پیوند نامشروع) مصون دارند. این برای ایشان زیبنده‌تر و محترمانه‌تر است. بی‌گمان خداوند از آنچه انجام می‌دهند آگاه است (و سزا و جزای رفتارشان را می‌دهد). [[«یَغُضُّوا»: فرو گیرند. برگیرند. پائین اندازند. مراد دوری از چشم‌چرانی و نظربازی است. مجزوم و جواب (قُلْ) است. «مِنْ»: حرف تبعیضیّه است و بیانگر این واقعیّت است که هنگام روبرو شدن با زن نامحرم، مؤمن باید نگاه خود را کم و کوتاه کند. نه به طور کلّی چشمان خود را بربندد، و نه بدو خیره بنگرد. «فُرُوجَهُمْ»: مراد حفظ قُبُل و دُبُر از زنا و لِواط است، و پوشاندن آنها با لباسهائی که نازک بدن‌نما نبوده و به گونه‌ای چسب بدن نباشد که اندامهای برجسته را نشان دهد.]] 24|31|و به زنان مؤمنه بگو: چشمان خود را (از نامحرمان) فرو گیرند (و چشم‌چرانی نکنند) و عورتهای خویشتن را (با پوشاندن و دوری از رابطه‌ی نامشروع) مصون دارند و زینت خویش را (همچون سر، سینه، بازو، ساق، گردن، خلخال، گردن‌بند، بازوبند) نمایان نسازند، مگر آن مقدار (از جمال خلقت، همچون چهره و پنجه‌ی دستها) و آن چیزها (از زینت‌آلات، همچون لباس و انگشتری و سرمه و خضاب) که (طبیعةً) پیدا می‌گردد، و چارقد و روسریهای خود را بر یقه‌ها و گریبانهایشان آویزان کنند (تا گردن و سینه و اندامهائی که احتمالاً از لابلای چاک پیراهن نمایان می‌شود، در معرض دید مردم قرار نگیرد) و زینت (اندام یا ابزار) خود را نمودار نسازند مگر برای شوهرانشان، پدرانشان، پدران شوهرانشان، پسرانشان، پسران شوهرانشان، برادرانشان، پسران برادرانشان، پسران خواهرانشان، زنان (همکیش) خودشان، کنیزانشان، دنباله روانی که نیاز جنسی در آنان نیست (از قبیل: افراد مخنّث، ابلهان، پیران فرتوت، اشخاص فلج)، و کودکانی که هنوز بر عورت زنان آگاهی پیدا نکرده‌اند (و چیزی از امور جنسی نمی‌دانند)، و پاهای خود را (به هنگام راه رفتن به زمین) نزنند تا زینتی که پنهانش می‌دارند (جلب توجّه کند و صدای خلخال پاهایشان به گوش مردم برسد و) دانسته شود. ای مؤمنان! همگی به سوی خدا برگردید (و از مخالفتهائی که در برابر فرمان خدا داشته‌اید توبه کنید) تا رستگار شوید. [[«لایُبْدِینَ»: نمایان نسازند. پدیدار نکنند. «زِینَتَهُنَّ»: زینت زنان دو قسمت است: الف) خِلقتی و سرشتی که اندام او است ب) زیورآلات و وسائل آرایش. از اندامهای بدن زن جز پنجه دستها و صورت، همه باید پوشیده شود. از زیورآلات و وسائل آرایش آنچه متعلّق به پنجه دستها و صورت است می‌تواند پیدا باشد، و جز زینت‌آلات و وسائل آرایش این دو عضو، بقیّه نباید نمایان گردد. با توجّه بدین نکته که هنگام استعمال و بودن آنها بر اعضاء ممنوع است؛ نه به تنهائی و جدای از اندامها. «خُمُر»: جمع خِمار، روسری. چارقد. «جُیُوب»: جمع جَیْب، گریبان. یقه. قسمت بالای سینه. «نِسَآئِهِنَّ»: مراد زنان مؤمنه خدمتگزار یا همدم و دوست بانوان است. امّا زنان کافره، مورد اختلاف بوده، برخی ایشان را همچون مردان نامحرم و بیگانه می‌دانند. «مَا مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»: مراد کنیزان و بردگان زن است. امّا بندگان و بردگان مرد، محلّ اختلاف است. جمهور معتقد به منع هستند (نگا: المصحف‌المیسّر). «الإِرْبَة»: رغبت و اشتهاء. حاجت و نیاز. «غَیْرِ أُولی الإِرْبَة»: افرادی که قدرت زناشوئی ندارند و میل جنسی در آنان فرو مرده است. «الطِّفْلِ»: اطفال. واژه (طِفل) بر یکی و بیشتر دلالت می‌نماید. در اینجا معنی جمع دارد. «لَمْ یَظْهَرُوا عَلی عَوْراتِ النِّسَآءِ»: مراد بچّه‌هائی است که هنوز از امور جنسی بی‌خبرند، و احساس زناشوئی به دلشان راه پیدا نکرده است و عورت و غیر عورت در نظرشان یکی است. «لَمْ یَظْهَرُوا»: آگاهی نیافته‌اند. توانائی پیدا نکرده‌اند (نگا: توبه / 8، کهف / 20).]] 24|32|مردان و زنان مجرّد خود را و غلامان و کنیزان شایسته‌ی (ازدواج) خویش را (با تهیّه‌ی نفقه و پرداخت مهریّه) به ازدواج یکدیگر درآورید (و به فقر و تنگدستی ایشان ننگرید و نگران آینده‌ی آنان نباشید. چرا که) اگر فقیر و تنگدست باشند (و ازدواجشان برای حفظ عفّت و دوری از گناه انجام گیرد) خداوند آنان را در پرتو فضل خود دارا و بی‌نیاز می‌گرداند. بی‌گمان خداوند دارای نعمت فراخ (بوده و) آگاه (از نیّات همگان) است. [[«أَنکِحُوا»: مردان را همسر، و زنان را شوهر دهید. مراد سهل و ساده و بی‌ریا و تکلّف گرفتن ازدواج و پرداخت مخارج آن و تهیّه مهریّه و نفقه است. «الأَیَامی»: جمع أیِّم، مردان و زنان بیوه. در اینجا مراد مردان و زنان مجرّد است اعم از پسر و دختر و بیوه. «الصَّالِحِینَ»: شایستگان. مراد کسانی است که می‌توانند ازدواج کنند و به وظائف زناشوئی اقدام نمایند. اهل تقوا و صلاح. «عِبَاد»: غلامان. «إِمَآء»: جمع أَمَة، کنیزان. «مِنکُمْ»: از خودتان. مراد مردان و زنان و غلامان و کنیزان مسلمان است؛ نه غیر مسلمان. چرا که ازدواج با کفّار صحیح نیست (بقره / 221).]] 24|33|آنان که امکانات ازدواج را ندارند (و قادر به پرداخت مهریّه و نفقه نمی‌باشند) باید در راه عفّت و پاکدامنی تلاش کنند، تا خداوند از فضل و لطف خود ایشان را دارا کند (و وسیله‌ی رفع نیازشان را فراهم سازد). کسانی که از بردگانتان خواستار (آزادی خود با) عقد قرارداد شدند، با ایشان عقد قرارداد ببندید اگر خیر (و صلاحیّت بر پای خود ایستادن در زندگی آزاد و امانت در پرداخت اقساط بازخرید) در ایشان سراغ دیدید، (در راه آزادی کمکشان کنید) و از مال و ثروت خدا که خدا به شما داده است بدیشان بدهید. همچنین کنیزان خود را (با جلوگیری از ازدواج ایشان) وادار به زنا نکنید، اگر آنان خواستند (با ازدواج با مردان دلخواه خود، شخصیّت مستقلّی بهم رسانند و همچون آزادگان تشکیل خانواده دهند و) عفیف و پاکدامن باشند. (ای مؤمنان! با جلوگیری از ازدواج، کار کنیزان را به خودفروشی نکشانید) تا بدین وسیله خواهان مال و دارائی زودگذر دنیا بوده (و بگوئید ازدواج آنان با دیگران باعث کم‌کاری ایشان و کاستی رونق و کاهش بهایشان می‌گردد). هرکس ایشان را (با منع ازدواج) وادار (به زنا و خودفروشی) کند، اگر از واداشتن آنان توبه کند (و راه ازدواج کنیزان و رفاه حال ایشان را به وسیله‌ی موافقت با ازدواج فراهم سازد) خدا آمرزگار و مهربان است (و او را می‌بخشد و مورد لطف و محبّت قرار می‌دهد). [[«لِیَسْتَعْفِفْ»: باید با سعی و رنج خواستار پاکدامنی شود. مثلاً با روزه گرفتن، سرگرم مطالعه و ورزش شدن، پرداختن به اعمال مفید طاقت‌فرسا، دوری از اماکن پر رفت و آمد زنان، و راههای حلال دیگر، خویشتن را از بند شهوت موقّتاً برهاند و منتظر لطف خدا بماند. «نِکاحاً»: امکانات ازدواج. مخارج ازدواج. اسم آلت است، یعنی چیزی که به وسیله آن ازدواج رو به راه می‌شود. مانند (رکاب) که وسیله سوار شدن بر اسب است (نگا: تفسیر قاسمی). «الْکِتَاب»: مکاتبه. عقد کتابت. قرارداد و سند آزادی. «خَیْراً»: مراد قدرت بر کسب و کار و صلاحیّت زندگی مستقلّ، و صداقت و امانت در پرداخت اقساط بهای خود است. «مَالِ اللهِ ...»: مراد پرداخت بهای آنان از محلّ زکات بیت‌المال (نگا: توبه / 60)، یا صدقه و بخشش صاحب برده و دیگر مؤمنان است. «فَتَیَاتِکُمْ»: فَتَیات، جمع فَتاة، مراد کنیزان است. «الْبِغَآءِ»: زنا. می‌تواند مراد سبب آن باشد که جلوگیری از ازدواج است و آیه برابر این نظریّه معنی شده است. «تَحَصُّناً»: تعفّف. پاکدامنی. «عَرَضَ الْحَیَاةِ»: (نگا: نساء / 94). یادآوری: معنی آیه به طریقی که بیان شد، تنها نظریّه عبدالکریم خطیب در «التفسیر القرآنی للقرآن» است. بقیّه تفاسیر مورد استفاده، آیه را تا اوّل «وَلا تُکْرِهُوا ...»: به همان شکل معنی، و از آن به بعد نظرشان بدین گونه است: کنیزان خود را به خاطر فراچنگ آوردن کالای زودگذر دنیا وادار به زنا و خودفروشی نکنید، اگر آنان خواستند پاک و پاکدامن بمانند، و هرکس آنان را بر این کار وادارد (سپس پشیمان گردد) خداوند آمرزگار و مهربان است (و از او درمی‌گذرد و مشمول مرحمت خود قرار می‌دهد). فقط برخی از مفسّران مغفرت و مرحمت را شامل صاحبان بردگان، و گروهی شامل کنیزان وادار شده به زنا، و دسته‌ای هم شامل مالک و مملوک دانسته‌اند.]] 24|34|(در این سوره) آیه‌های روشن و بیانگر (احکام الهی)، و سرگذشت مهمّی همچون سرگذشت پیشینیان، و اندرز بزرگی جهت پرهیزگاران، برایتان فرو فرستاده‌ایم (تا به مقرّرات دینی خود آشنا، و از این سرگذشت بیدار و هوشیار، و از این اندرز پرحکمت درس زندگی بیاموزید). [[«مُبَیِّنَاتٍ»: به صورت لازم، یعنی صفت مشبّهه، و به صورت متعدّی، یعنی اسم فاعل به کار رفته است. واضح. توضیح دهنده (نگا: نور / 46، طلاق / 11). «مَثَلاً»: نمونه. مثلی از امثال. در اینجا مراد سرگذشت تهمت زدن به عائشه است که خدا او را همچون مریم و یوسف تبرئه فرمود (نگا: نساء / 156، مریم / 28، یوسف / 25). «مَوْعِظَةً»: اندرز بزرگی که این داستان در لابلای خود دارد. یادآوری: چه بسا مراد از (آیاتٍ) همه آیه‌های سوره‌های دیگر، و (مَثَلاً) به معنی مثلی از امثال، و (مَوْعِظَةً) به معنی پندی از پندها باشد و هدف تنها آیه‌های این سوره و فقط مسأله افک نباشد.]] 24|35|خدا روشنگر آسمانها و زمین است (و او است که جهان را با نور فیزیکی ستارگان تابان، و با نور معنوی وحی و هدایت و معرفت درخشان، و با شواهد و آثار موجود در مخلوقات فروزان کرده است). نور خدا، به چلچراغی می‌ماند که در آن چراغی باشد و آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حباب درخشانی که انگار ستاره‌ی فروزان است، و این چراغ (با روغنی) افروخته شود (که) از درخت پربرکت زیتونی (به دست آید) که نه شرقی و نه غربی است (بلکه تک درختی است در سرزمین باز و بلندی که از هر سو آفتاب بدان می‌تابد. به گونه‌ای روغنش پالوده و خالص است) انگار روغن آن بدون تماس با آتش دارد شعله‌ور می‌شود. نوری است بر فراز نوری! (نور چلچراغ و نور حباب و نور روغن زیتون، همه‌جا را نورباران کرده‌اند. به همین منوال هم نور تشریعی وحی و نور تکوینی هدایت و نور عقلانی معرفت پرده‌های شکّ و شبهه را از جلو دیدگان همگان به کنار زده، و جمال ایزد ذوالجلال را بر در و دیوار وجود به تجلّی انداخته‌اند. امّا این چشم بینا و دل آگاه است که می‌تواند ببیند و دریابد). خدا هر که را بخواهد به نور خود رهنمود می‌کند (و شمعک نور خرد را به چلچراغ نور اَحَد می‌رساند و سراپا فروزانش می‌گرداند). خداوند برای مردمان مثلها می‌زند (تا معقول را در قالب محسوس بنمایاند و دور از دائره‌ی دریافت خرد را - تا آنجا که ممکن است، با کمک وحی و در پرتو دانش - به خرد نزدیک نماید) و خداوند آگاه از هر چیزی است (و می‌داند چگونه مخلوق را با معبود آشنا گرداند). [[«أَللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ»: این جمله را سه‌گونه می‌توان معنی کرد: الف) خدا روشنگر هستی است. چرا که خداوند با پرتو لطف خود جهان را از نیستی به هستی آورده است و آن را پدیدار کرده است. هر یک از مخلوقات را در پرتو نور هدایت تکوینی و تشریعی و خرد خدادادی به راه و روش و کار و وظیفه خود آگاه و آشنا فرموده است. پیوسته هم جهان و جهانیان را در پرتو نور خود می‌پاید و مراقبت می‌نماید. ب) خدا نور هستی است. مگر نه این است که. نور، خود ظاهر و ظاهر کننده اشیاء است؟ همه چیز در پرتو نور دیده می‌شود و نور رمز بقاء است؟ همه هستی نور است؟ به همین منوال خدا برای چشمهای بینا و دلهای آگاه، آشکار است، و او هستی را پدیدار کرده است و همه چیز هستی بر وجود پایدار او دلالت دارد. بدون وجود خدا دنیا لحظه‌ای برجای نمی‌ماند. همه انوار هستی از نور او مایه می‌گیرد و به نور پاک او منتهی می‌گردد. ج) خدا هدایت دهنده هستی است. او است که جهان را می‌گرداند. و انسان را با وحی و عقل و دانش رهنمود، و حیوان را با غریزه رهبری، و زمین را و زمان را و همه چیز جهان را به گونه‌ای به وظیفه خویش آشنا و در مسیر خود هدایت فرموده است، و سراسر جهان را نظم و نظام بخشیده و همه ذرّات زمین و کرات آسمان را همچون حلقه‌های زنجیر به هم پیوند داده است. «مِشْکَاةٍ»: چراغدان. قندیل. چلچراغ. «مِصْبَاحٌ»: چراغ. فتیله. «زُجْاجَةٍ»: شیشه. حباب چراغ. لامپ. «دُرِّیٌّ»: فروزان چون درّ. «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ»: این درخت نه در قسمت شرقی باغ است و نه در قسمت غربی. ولی اصل این است که این درخت، درخت معمولی نیست. چرا که متعلّق به مکانی و محدود به جهتی نمی‌باشد. تنها ضرب‌المثل است و بس. «زَیْتُهَا»: روغن آن. روغن شگفتی است که از جنس این روغنهای معروف نیست. خود به خود تابان و درخشان و سوزان است! لذا نه نور خدا نور معمولی، و نه چلچراغ هستی چلچراغ معمولی، و نه روغن آن که هدایت وحی (نگا: نساء / 174) و سرشت (نگا: بقره / 148) و دانش (نگا: انعام / 122، نور / 40) است روغن معمولی است. ابوالاعلی مودودی؛ معتقد است که در این مثال، خداوند خود را به (مصباح) و جهان را به (مِشکاة) تشبیه فرموده است و مرادش از (زُجاجَة) پرده‌ای است که خداوند خویشتن را در فراسوی آن از چشم خلائق پنهان کرده است. ولی این پرده نه تنها نهان نمی‌دارد، بلکه بر شدّت ظهور نیز می‌افزاید (نگا: تفسیر سوره نور، صفحه 198).]] 24|36|(اگر در جستجوی این نور پرفروغ هستید، آن را بجوئید) در خانه‌هائی که خداوند اجازه داده است برافراشته شوند و در آنها نام خدا برده شود (و با ذکر و یاد او، و با تلاوت آیات قرآنی، و بررسی احکام آسمانی آباد شود. خانه‌های مسجد نامی که) در آنها سحرگاهان و شامگاهان به تقدیس و تنزیه یزدان می‌پردازند. [[«فِی بُیُوتٍ»: مراد از (بیوت) مساجد است و جار و مجرور می‌تواند متعلّق به فعل محذوفی باشد و تقدیر چنین است: إِذا أَرَدْتُمْ إِلْتِمَاسَ هذَا النُّورِ فَالْتَمِسُوهُ فی بُیُوتٍ (نگا: تفسیر عبدالکریم خطیب). یا این که: هذِهِ الْمِشْکَاة، یا: هذَا الْمِصْبَاحُ، یا: هذِهِ الشَّجَرةُ الْمُبَارَکَةُ فِی بُیُوتٍ. بعضی هم این جار و مجرور را متعلّق به فعل (یُسَبِّحُ) می‌دانند. در این صورت (فیها) برای تأکید بوده و زائد است. «یُسَبِّحُ»: (نگا: بقره / 30). فاعل آن (رِجالٌ) در آیه بعدی است. «بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ»: (نگا: رعد / 15).]] 24|37|مردانی که بازرگانی و معامله‌ای، آنان را از یاد خدا و خواندن نماز و دادن زکات غافل نمی‌سازد. از روزی می‌ترسند که دلها و چشمها در آن دگرگون و پریشان می‌گردد. [[«تَتَقَلَّبُ»: به حیرت و اضطراب می‌افتد (نگا: احزاب / 10، غافر / 18).]] 24|38|تا این که خداوند برابر بهترین کارهایشان پاداششان را بدهد و از فضل خود بر پاداششان بیفزاید، چرا که خداوند هرکس را که خود بخواهد بی‌حساب از مواهب خویش بهره‌مند می‌سازد. [[«لِیَجْزِیَهُمْ ...»: تا پاداششان دهد. لام آن متعلّق به (یُسَبِّحُ) یا (لا تُلْهِیهِمْ) یا به محذوفی که سوق کلام بر آن دلالت دارد. یعنی آنچه بیان شد انجام می‌دهند، تا این که خدا پاداششان دهد. لام عاقبت است، یعنی تا سرانجام خدا پاداش کارهای نیک ایشان را عطاء فرماید. «أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا»: (نگا: توبه / 121، نحل / 96).]] 24|39|کافران اعمالشان به سرابی می‌ماند که در بیابان بی‌آب و علفی شخص تشنه‌ای آن را آب پندارد. امّا هنگامی که به سراغ آن رود، اصلاً چیزی نیابد، مگر خدا را که (او را بمیراند و) به حساب او برسد و سزای (عمل) وی را به تمام و کمال بدهد. خداوند در حسابرسی سریع است (و محاسبه‌ی بنده‌ای او را از محاسبه‌ی بنده‌ی دیگر باز نمی‌دارد). [[«قِیعَةٍ»: (قِیعَة) و (قاع) به معنی بیابان بی آب و علف است. کویر. فلات. «الظَّمْآنُ»: تشنه. «جَآءَهُ»: به مکانی بیاید که سراب را در آنجا آب می‌دید. «شَیْئاً»: اصلاً. چیزی. «وَجَدَ اللهَ عِندَهُ»: خدا را در نزد سراب بیابد. خدا را در کنار خود حاضر بیابد. در هر صورت مراد این است که اجل مقدّر خدا در می‌رسد و خدا به حسابش می‌رسد. هدف از خود مثل هم، این است که کافران در دنیا به دنبال جهان سرابگون در تک و پویند و سرانجام چیزی نمی‌جویند، و در آخرت نیز اعمال نیکی هم اگر داشته باشند بیفایده بوده و رنجشان برباد است، و عذاب سرمدی خدا برایشان آماده است (نگا: آل‌عمران / 177، فرقان / 23).]] 24|40|یا (اعمال آنان) بسان تاریکیهائی در دریای ژرف موّاجی است که امواج عظیمی آن را فرا گرفته باشد و بر فراز آن امواج عظیم، امواج عظیم دیگری قرار گرفته باشد (و موجهای کوه پیکر بر یکدیگر دوند و به بالای همدیگر روند) و بر فراز امواج (خوفناک دریا) ابرهای تیره خیمه زده باشند. تاریکیها یکی بر فراز دیگری جای گرفته (و آن چنان ظلمتی و وحشتی پدید آمده باشد که مسافر دریا) هرگاه دست خود را به در آورد (و بدان بنگرد، به سبب تاریکی وحشتزای بیرون و هراس دل از جای کنده‌ی درون) ممکن نیست که آن را ببیند. (آری! نور حقیقی در زندگی انسانها فقط نور ایمان است و بدون آن فضای حیات تاریک و ظلمانی است. نور ایمان هم تنها از سوی خدا عطاء می‌گردد) و کسی که خدا نوری بهره‌ی او نکرده باشد، او نوری ندارد (تا وی را به راه راست رهنمود کند و بر راستای راه بدارد). [[«ظُلُماتٍ»: این آیه شریفه اشاره به طوفانهای دریائی دارد. در دریاهای پرآب و اقیانوسهای فراخ، هنگامی که طوفانها در می‌گیرد امواج خوفناکی با درازا و پهنا و بلندای گوناگون به راه می‌افتد. به گونه‌ای که چینها بالای چینها روان و طبقه‌ها فوق طبقه‌ها دوان می‌گردد و گردبادهای دریائی جلو نور خورشید را می‌گیرد. طوفانها هم به نوبه خود ابرهای انباشته و ستبری را ایجاد می‌نماید و تاریکی هوا بر تاریکی آبها می‌افزاید و بالاخره ظلمت تا بدانجا حکمفرما می‌گردد که با وجود سلامت چشمها رؤیت اشیاء ناممکن می‌شود (نگا: المنتخب). کسی که گرفتار چنین محیطی شود کی از آن رها و به سوی نجات راه پیدا می‌کند؟ کافران و منافقان محروم از نور خدا هم در تاریکیهای کفر و شرک و معاصی گرفتارند. دلهایشان دستخوش امواج حیرت بوده، و ابرهای شکّ بر دلهایشان خیمه زده، و در نتیجه با ظلمات عقیده غلط و کردار بد و گفتار نادرست، راهی گور تاریک و دشت محشر تاریک و دوزخ تاریک می‌گردند و بالاخره در دنیا و آخرت در ظلمات بسر می‌برند. «لُجِّیٍّ»: منسوب به (لُجَّة)، دارای آب زیاد با عمق بسیار و سطح موّاج.]] 24|41|(ای پیغمبر!) مگر نمی‌دانی که همه‌ی کسانی و همه‌ی چیزهائی که در آسمانها و زمین بسر می‌برند، و جملگی پرندگان در حالی که (در هوا) بال گسترده‌اند، سرگرم تسبیح (خدا و فرمانبر اوامر) او هستند؟! همگی به نماز و تسبیح خود آشنایند (و برابر فرمان تکوینی یا تشریعی، و یا الهام الهی، به وظیفه‌ی خویش در زندگی آگاهند، و به زبان قال یا حال بیانگر عظمت و جبروت پروردگار و نمایانگر قدرت و حکمت آفریدگارند)، و خدا دقیقاً آگاه از کارهائی است که انجام می‌دهند. [[«أَلَمْ تَرَ»: مگر نمی‌بینی؟ مراد از دیدن در اینجا، مشاهده کردن با دیده بیرون یا بینش درون است (نگا: بقره / 243 و 246 و 258، آل‌عمران / 23، نساء / 44 و 49 و 51 و 60 و 77). «مَنْ»: کسانی که. چیزهائی که. «صَآفَّاتٍ»: بال گسترندگان. بالها صاف نگاه دارندگان. حال است. «صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ»: نماز و تسبیح خود. دعا و نیایش و تسبیح و تنزیه پدیدآورنده خود (نگا: رعد / 13 و 15، اسراء / 44، حجّ / 18، انبیاء / 79). «الطَّیْرُ»: پرندگان. ذکر (الطَّیْرُ) بعد از (مَنْ) ذکر خاصّ بعد از عام است و اشاره به ویژگیهای شگرفی است که در خلقت پرندگان نهفته است. از آنجا که این آفریده‌ها برخلاف قانون جاذبه به هوا بلند می‌شوند و برِآسا به این سو و آن سو می‌دوند، و آگاهیهای دقیق و عجیبی از مسائل هواشناسی و وضع جغرافیائی زمین به هنگام مسافرت و مهاجرت از قاره‌ای به قاره‌ای و حتّی از قطبی به قطب دیگر زمین دارند، و از دستگاههای هدایت‌کننده مرموز و راهیاب در دل شبهای تار و برفراز خشکیها و آبهای بسیار برخوردارند، و به خاطر ویژگیهای دیگر، قرآن روی پرندگان تکیه فرموده است.]] 24|42|مالکیّت آسمانها و زمین (و فرماندهی مجموعه‌ی جهان هستی) از آن خداوند است، و بازگشت (همگان در روز قیامت برای حساب و کتاب و سزا و جزا) به سوی یزدان است. [[«مُلْک»: (نگا: آل‌عمران / 189، مائده / 17 و 18 و 40 و 120). «الْمَصیرُ»: (نگا: بقره / 285، آل‌عمران / 28، مائده / 18).]] 24|43|مگر نمی‌دانی که خداوند ابرها را آهسته (به سوی هم) می‌راند، سپس آنها را گرد می‌آورد، بعد آنها را متراکم و انباشته می‌سازد، آن گاه می‌بینی که باران از لابلای آنها بیرون می‌ریزد، و نیز خدا از آسمان، از ابرهای کوه مانند آن، تگرگهای بزرگی را فرو می‌آورد، و هرکس را بخواهد با آن زیان می‌رساند، و هرکس را بخواهد از زیان آن به دور می‌دارد. درخشش برق (حاصل از اصطکاک) ابرها (آن اندازه نیرومند است) نزدیک است چشمها را (خیره و) از میان بردارد. (هر یک از این پدیده‌ها دلیل بر قدرت خدا و موجب ایمان به آفریدگار آنها است). [[«یُزْجِی»: آهسته و آرام سوق می‌دهد و می‌راند (نگا: إسراء / 66). «سَحَاباً»: ابرها. این واژه از لحاظ لفظ مفرد، و از نظر معنی جمع است (نگا: اعراف / 57، نور / 40). «یَؤَلِّفُ»: گرد می‌آورد و به هم متّصل می‌گرداند. «رُکَامّا»: متراکم. انباشته (نگا: انفال / 37، طور / 44). «الْوَدْقُ»: باران. «السَّمَآءِ»: مراد ابر آسمان است. «مِن جِبَالٍ»: مراد ابرهای کوه پیکر است. کسی می‌تواند شباهت کوهها و ابرها را درک کند که با هواپیما بر فراز توده‌های عظیم ابرها پرواز نماید و قله‌ها و دره‌ها و پستیها و بلندیهای ابرها را بنگرد و منظره ناهمواریها را از بالا مشاهده نماید. (مِنْ جِبالٍ) بدل از (مِنَ السَّمَآءِ) است. «بَرَدٍ»: تگرگ. نکره آمدن آن اشاره به بزرگی دارد و حرف (مِنْ) پیش از آن تبعیضیّه است. «سَنَا»: درخشندگی. پرتو. اینجا اشاره به رعد و برقهای شدیدی است که گاهی در یک دقیقه چهل بار آذرخش در می‌گیرد و چه بسا کشتیبانان و خلبانان را - به ویژه در مناطق گرمسیر - دچار مشکلات و سوانحی می‌سازد (نگا: تفسیرالمنتخب).]] 24|44|خدا شب و روز را (با کوتاه و دراز کردن، و گرم و سرد نمودن، و یکی را ظاهر و دیگری را محو ساختن، و دیگر حوادث و فعل و انفعالها) دگرگون می‌نماید. واقعاً در این (کار تغییر احوال) عبرت بزرگی برای کسانی است که چشم داشته باشند (و بنگرند و بیندیشند و نتائج گشت‌وگذار و تغییر تدریجی شب و روز که سرچشمه‌ی پیدایش فصول چهارگانه و عامل اصلی حیات موجودات زنده است در مدّ نظر دارند). [[«یُقَلِّبُ»: دگرگون می‌سازد. زیر و رو می‌گرداند. تغییر می‌دهد. می‌برد و می‌آورد. «أُولی الأبْصَارِ»: دارندگان چشم. مراد خردمندان و اندیشمندانی است که در فراسوی دوربین دیده‌ها، خردها می‌گمارند و همه‌چیز را با دقّت زیر نظر می‌دارند.]] 24|45|خداوند هر جنبنده‌ای را از آب آفریده است (ولی با این که اصل همه‌ی آنها آب است، دارای انواع گوناگون و استعدادهای مختلف و طرز زندگی متفاوت شگفت‌انگیزی هستند) گروهی از آنها بر شکم خود راه می‌روند (همچون: ماهیها و خزندگان) و گروهی از آنها بر روی دو پا راه می‌روند (مانند: انسانها و پرندگان) و دسته‌ای بر روی چهار پا راه می‌روند (از قبیل: چهارپایان. تازه جنبندگان و جانداران، منحصر به اینها نیستند و بلکه چهره‌های بسیار متنوّع و اشکال مختلف دیگر دارند، و) خدا هرچه را بخواهد می‌آفریند. قطعاً او بر هر چیزی توانا است. [[«کُلَّ دَآبَّةٍ»: هر جنبنده‌ای. همه جنبندگان. «مِن مَّآءٍ»: از آب ویژه‌ای که منی است، یا از آب معمولی. تنکیر (مَآءٍ) در اینجا بیانگر افراد نوعی یا افراد شخصی، یا هر دو است. و تعریف آن در سوره انبیاء آیه 30 که می‌فرماید: (وَ جَعَلْنا مِنَ الْمَآءِ کلّ شَیْءٍ حَیٍّ) بیانگر جنس است (نگا: تفسیر آلوسی). منظور از خلقت موجودات زنده از آب این است که خداوند دانا و توانا، نخستین جوانه حیات را در اعماق یا سواحل دریاها پدیدار فرموده است؛ یا این که مراد از چنین آبی منی است، و اگر هم برخی از جانداران از راه تقسیم سلولها به وجود می‌آیند؛ نه از راه نطفه منی، از قبیل: تک سلولیها، حکم بالا جنبه نوعی دارد؛ نه عمومی. و یا این که مراد این است که آب ماده اصلی موجودات زنده است و قسمت عمده جسم آنها آب بوده و بدون آن قادر به ادامه حیات خود نمی‌باشند. «یَخْلُقُ اللهُ مَا یَشَآءُ»: این بخش از آیه، بیانگر این واقعیّت است که جانداران منحصر به سه گروه خزندگان و دوپایان و چهارپایان نبوده و بلکه حیواناتی وجود دارد که به گونه دیگری و دارای پاهای بیشتری، و یا ساختار و شیوه حیات شگفت‌تری می‌باشند.]] 24|46|ما (از طریق وحی) آیه‌های روشن و روشنگری را فرو فرستاده‌ایم (که هم خود واضح بوده و هم بیانگر احکام دینی و امثال زندگی و اسرار کونی می‌باشند) و خداوند هرکه را بخواهد (در پرتو تلاش شخص و توفیق الهی) به راه راست رهنمود می‌کند. [[«مُبَیِّنَاتٍ»: روشن. روشنگر (نگا: نور / 34).]] 24|47|(از جمله کسانی که خدا توفیق هدایت قرینشان نفرموده است، منافقانی هستند که پرتو ایمان به دلهایشان نتابیده است، ولی دم از ایمان می‌زنند) و می‌گویند: به خدا و پیغمبر ایمان داریم و (از اوامرشان) اطاعت می‌کنیم، امّا پس از این ادّعاء، گروهی از ایشان (از شرکت در اعمال خیر همچون جهاد، و از حکم قضاوت شرعی) رویگردان می‌شوند، و آنان در حقیقت مؤمن نیستند. [[«وَ مَآ أُولئِکَ ...»: مشارالیه کسانی است که (آمَنَّا وَ أَطَعْنَا) می‌گویند. «بِالْمُؤْمِنینَ»: معرفه آمدن (مُؤْمِنینَ) اشاره بدان دارد که اینان مؤمنان زبانی بوده؛ نه مؤمنان راستین و مخلصی که تو می‌شناسی و قرآن معرّفی فرموده است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا. (نگا: حجرات / 15).]] 24|48|هنگامی که ایشان به سوی خدا و پیغمبرش فرا خوانده می‌شوند تا (پیغمبر، برابر چیزی که خدا نازل فرموده است) در میانشان داوری کند، بعضی از آنان (نفاقشان ظاهر می‌شود و از قضاوت او) رویگردان می‌گردند. (زیرا که می‌دانند حق به جانب ایشان نیست و پیغمبر هم دادگرانه عمل می‌فرماید، و حق را به صاحب حق می‌دهد). [[«دُعُوا»: دعوت شدند. فرا خواهنده شدند. «إلَی اللهِ»: مراد به سوی قرآن خدا است. «لِیَحْکُمَ»: تا داوری کند. مرجع ضمیر (رسول) است. جائز است که ضمیر به مدعوّ الیه مفهوم از کلام، یعنی (الله) و (رسول) برگردد. در هر صورت پیغمبر قاضی بوده و اطاعت از او، اطاعت از خدا است (نگا: نساء / 80). «مُعرِضُونَ»: رویگردانان از حکم پیغمبر.]] 24|49|ولی اگر حق داشته باشند (چون می‌دانند داوری به نفع‌آنان خواهد بود) با نهایت تسلیم به سوی او می‌آیند. [[«مُذْعِنینَ»: اذعان کنندگان. گردن نهادگان. با فروتنی و شتاب پذیرای حکم شوندگان. حال است.]] 24|50|آیا در دلهایشان بیماری (کفر) است؟ یا (در حقّانیّت قرآن) شکّ و تردید دارند؟ یا می‌ترسند خدا و پیغمبرش بر آنان ستم کنند؟ (بلی! ایشان دچار بیماری کفر و گرفتار شکّ بوده و از داوری پیغمبر که برابر احکام الهی است هراسناک می‌باشند. خوب می‌دانند که خدا و رسول ستمگر نبوده و حق کسی را حیف و میل نمی‌کنند) بلکه خودشان ستمگرند. [[«أَفِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ ...»: استفهام جنبه مبالغه در نکوهش و توبیخ را دارد. «إرْتَابُوا»: دچار شکّ و گمان شده‌اند. «یَحِیفَ»: ستم کند. به سوی یکی از دو طرف دعاوی گرایش نماید.]] 24|51|مؤمنان هنگامی که به سوی خدا و پیغمبرش فرا خوانده شوند تا میان آنان داوری کند، سخنشان تنها این است که می‌گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم! و رستگاران واقعی ایشانند. [[«إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ ...»: واژه (إِنَّما) برای حصر است. یعنی مؤمنان تنها یک سخن دارند که پذیرش و اطاعت است. واژه (قَوْلَ) خبر مقدّم (کانَ)، و اسم آن (أَن یَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا) است.]] 24|52|و هرکس از خدا و پیغمبرش پیروی کند و از خدا بترسد و از (مخالفت فرمان) او بپرهیزد، این چنین کسانی (به رضایت و محبّت خدا و نعیم بهشت و خیر مطلق دست یافتگان و) به مقصود خود رسیدگانند. [[«یَتَّقْهِ»: اصل این فعل (یَتَّقِهِ) است و برای تخفیف قاف را ساکن کرده‌اند زیرا دو کسره پشت سر هم ثقیل می‌باشد. «الْفَآئِزُونَ»: (نگا: توبه / 20، مؤمنون / 111).]] 24|53|آنان مؤکّدانه سوگندهای مغلّظه یاد می‌کنند که اگر بدیشان دستور دهی (جان بر کف به سوی میدان جهاد) بیرون می‌روند (و از خانه و کاشانه و اموال و اولاد خود در می‌گذرند). بگو: سوگند یاد نکنید. اطاعت شناخته شده‌ای است (که شما دارید. هرگز قول به فعل در نیامده است. گفتار چیزی نیست، کردار نشان دهید) چرا که قطعاً خدا از آنچه می‌کنید آگاه است. [[«جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»: نهایت تأکید و مبالغه در سوگندهایشان دارند (نگا: مائده / 53، انعام / 109، نحل / 38). «لَیَخْرُجَنَّ»: بی‌گمان از خانه و کاشانه و اموال و اولاد خود می‌گذرند. جان بر کف به سوی پهنه کارزار می‌روند. «طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ»: اطاعت شما شناخته شده است. یعنی عالِم بی‌عمل بوده و قول را به فعل تبدیل نمی‌کنید (نگا: نساء / 81، توبه / 8). با توجّه بدین معنی (طَاعَةٌ) مبتدا و (مَعْرُوفَةٌ) خبر آن است، یا این که (طَاعَةٌ) خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: طَاعَتُکُمْ طَاعَةٌ. آنچه از شما خواسته می‌شود اطاعت معلوم و مشخّصی است که اطاعت صادقانه و خالصانه است. در این صورت (طَاعَةٌ) خبر مبتدای محذوف بوده و تقدیر چنین می‌شود: «أَلْمَطْلُوبُ مِنکُمْ طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ».]] 24|54|بگو: از خدا و از پیغمبر اطاعت کنید (اطاعت صادقانه‌ای که اعمالتان بیانگر آن باشد). اگر سرپیچی کردید و روی‌گردان شدید، بر او (که محمّد و پیغمبر خدا است) انجام چیزی واجب است که بر دوش وی نهاده شده است (و آن تبلیغ رسالت است و از عهده‌اش هم برآمده است و کار خود را کرده است) و بر شما هم انجام چیزی واجب است که بر دوش شما نهاده شده است (که اطاعت صادقانه و عبادات مخلصانه است) امّا اگر از او اطاعت کنید هدایت خواهید یافت (و به خیر و سعادت جهان نائل می‌گردید. در هر حال) بر پیغمبر چیزی جز ابلاغ روشن و تبلیغ آشکار نیست (و به وظیفه‌ی خود هم عمل کرده است). [[«تَوَلَّوْا»: پشت کردید. روی گردان شدید. در اصل (تَتَوَلَّوْا) می‌باشد. «حُمِّلَ»: بر دوش او نهاده شده است. مسؤول و موظّف شده است «الْبَلاغُ»: ابلاغ رسالت. تبلیغ قوانین دین (نگا: آل‌عمران / 20، مائده / 92 و 99).]] 24|55|خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین (پیشینیان، و وارث فرماندهی و حکومت ایشان) در زمین خواهد کرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه که پیشینیان (دادگر و مؤمن ملّتهای گذشته) را جایگزین (طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاریخ) کرده است (و حکومت و قدرت را بدانان بخشیده است). همچنین آئین (اسلام نام) ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً (در زمین) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نیز خوف و هراس آنان را به امنیّت و آرامش مبدّل می‌سازد، (آن چنان که بدون دغدغه و دلهره از دیگران، تنها) مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند. بعد از این (وعده‌ی راستین) کسانی که کافر شوند، آنان کاملاً بیرون شوندگان (از دائره‌ی ایمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقیقی می‌باشند). [[«الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ ...»: مراد مؤمنان صدر اسلام به طور خاصّ، و همه مؤمنان متّصف به دو صفت ایمان و عمل صالح به طور عام، در تمام ازمنه و امکنه است. «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»: قطعاً ایشان را جانشین و جایگزین دیگران می‌سازیم و حکومت و ریاست را به دست آنان می‌سپاریم. مراد این است که در هر عصر و زمان پایه‌های ایمان و عمل صالح در میان مسلمانان مستحکم شود، آنان صاحب حکومتی ریشه‌دار و پرنفوذ خواهند شد. «الأرْضِ»: مراد از آن تمام روی زمین نیست، بلکه تسمیه جزء به اسم کلّ است. برخی ارض را شامل سراسر کره زمین دانسته‌اند و در انتظار روزی و روزگاری هستند که حکومت جهانی در دست مسلمین خواهد بود - إن شَآءَ اللهُ -. «الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ»: مراد همه ملّتهای پیشین است که دارای ایمان و عمل صالح بوده‌اند و در روی زمین حکومت پیدا کرده‌اند (نگا: اعراف / 137، یونس / 14، قصص / 5 و 6). «لَیُمَکِّنَنَّ»: پابرجا و مستقرّ می‌دارد. «دِینَهُمْ»: دین مورد نظر، آئین اسلام است. «مِن بَعْدِ خَوْفِهِمْ»: به دنبال خوف و هراس مسلمانان در اوائل عهد رسول است (نگا: انفال / 26). «کَفَرَ»: کفر ورزید. کفران نعمتِ خلافت کرد. «بَعْدَ ذلِکَ»: بعد از آگاهی از این وعده. بعد از حصول آنچه وعده داده می‌شود. «الْفَاسِقُونَ»: مرتدّان. خارج شوندگان از طاعت خدا. سرکشان از فرمان یزدان. افراد کاملاً فاسق و سر به کفر و طغیان نهاده.]] 24|56|نماز را (در وقت معیّن و با خشوع و خضوع لازم) بخوانید، و زکات را (به مستحقّان آن) بپردازید، و از پیغمبر اطاعت کنید، تا این که (از سوی خدا) به شما رحم شود (و مشمول رضایت و عنایت او گردید). [[«لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»: تا به شما رحم شود. به امید رحمت و عنایت خدا به خود.]] 24|57|گمان مبر که کافران درمانده کنندگان (خدا) در زمین باشند (و بتوانند از چنگال مجازات الهی فرار کنند و از قلمرو قدرتش بیرون روند. نه تنها در این جهان از مجازات خدا مصون نیستند) بلکه در آخرت جایگاهشان دوزخ است و چه بد جایگاهی است! [[«مُعْجِزِینَ»: درمانده‌کنندگان. گاهی انسان در تعقیب کسی است و او از دستش فرار می‌کند و هرچه کوشش می‌نماید به او دسترسی پیدا نمی‌نماید و از قلمرو قدرتش بیرون می‌رود، و این امر او را ناتوان می‌سازد، امّا خدا کسی نیست که بتوان از قلمرو قدرت او بیرون رفت و وی را درمانده کرد و از دست کیفرش خود را به دور داشت. (مُعْجِزین) مفعول دوم است. «مَأْوَاهُمْ»: مکانی که سرانجام کافران در آن منزل می‌گزینند.]] 24|58|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! باید بردگان شما و همچنین کودکانتان که به حدّ بلوغ نرسیده‌اند (ولی مسائل جنسی و عورت و غیر آن را تمییز و تشخیص می‌دهند، به هنگام ورود به اطاقهای خواب مردان و همسران) در سه وقت اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح، و در نیمروز هنگامی که لباسهای (معمولی) خود را در می‌آورید، و بعد از نماز عشاء. (این اوقات) سه وقت (ویژه‌ی خلوت و آشکار شدن) عورت شما است. بعد از این سه وقت بر شما و آنان گناهی نیست بدون اجازه وارد شوند. (آنان خدمتکاران و کوچکان شما هستند و مشکل است هر بار در سایر اوقات اجازه بگیرند). ایشان دور و بر شما در رفت و آمدند و شما نیز دور و بر ایشان در رفت و آمدید (و با صفا و صمیمیّت خانوادگی به یکدیگر خدمت می‌نمائید). این گونه (صریح و روشن) خداوند آیه‌ها را برای شما توضیح و تبیین می‌کند (تا خویشتن را در پرتو احکام قرآنی، متأدّب به اخلاق اسلامی کنید) و خداوند بس آگاه و کاربجا است. [[«الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ»: مراد بردگان و خدمتکاران است (نگا: زادالمسیر، المنتخب). «الَّذِینَ»: از راه تغلیب مراد پسران و دختران است. «لَمْ یَبْلُغُوا»: نرسیده‌اند. «الْحُلُمَ»: احتلام. مراد زمان بلوغ است. «مَرَّاتٍ»: دَفَعات. مراد اوقات اجازه گرفتن است. «الظَّهِیرَةِ»: وقت ظهر. هنگام گرمای نیمروز. «عَوْراتٍ»: جمع عورت، شرمگاه. مراد اوقاتی است که معمولاً میان زن و شوهر خلوت می‌گردد، و ستر عورت مراعات نمی‌شود. «بَعْدَهُنَّ»: غیر از آن سه وقت. «طَوَّافُونَ»: جمع طَوَّاف، صیغه مبالغه است و به معنی بسیار گردندگان است، ولی مراد رفت و آمد و داخل شدن و بیرون رفتن و دور و بر یکدیگر پلکیدن برای خدمت و معاشرت و مخالطت است. خبر مبتدای محذوف بوده و تقدیر چنین است: هُمْ طَوَّافُونَ. «بَعْضُکُمْ»: مبتدا است و خبر آن جار و مجرور (عَلی بَعْضٍ) است که مُتعلّق آن محذوف و تقدیر چنین است: بَعْضُکُمْ طَائِفٌ عَلی بَعْضٍ. جمله (بَعْضُکُمْ عَلی بَعْضٍ) بدل از جمله (طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ) است.]] 24|59|هنگامی که کودکان شما به سن بلوغ رسیدند (در همه‌ی اوقات برای ورود به مکانی که پدر و مادر در آنجا استراحت می‌کنند، و یا منزل اختصاصیی که آنان در آنجا بسر می‌برند) باید اجازه بگیرند، همان گونه که اشخاصی که پیش از آنان بوده‌اند (هنگامی که به سنّ بلوغ رسیده و اینک مردان و زنان بزرگ‌سال بشمارند) اجازه گرفته‌اند. خداوند این چنین (روشن و ساده) آیات (احکام شریعت) خود را توضیح داده و تبیین می‌کند (تا متأدّب به آداب اسلامی شوید). و خداوند بس آگاه (از احوال آفریده‌های خود و) دارای حکمت است (در قانونگذاری برای بندگانش). [[«الَّذِینَ مِنْ ...». مراد مردان و زنان، یعنی افراد بزرگ‌سال است.]] 24|60|زنان از کار افتاده‌ای که (به سنّ و سال نازائی رسیده‌اند و بر اثر سالخوردگی جاذبه‌ی جنسی را کاملاً از دست داده‌اند و) میل به ازدواج (با مردان، و مردان نیز رغبت به ازدواج با آنان را) ندارند، اگر لباسهای (حفظ حجاب مذکور در سوره‌ی نور آیه‌ی 31، و سوره‌ی احزاب آیه‌ی 59) خود را از تن به در آورند (و با جامه‌های معمولی با دیگران معاشرت کنند) گناهی بر آنان نیست (چرا که به علّت فرتوت بودن و کهنسال شدن، همچون دختران نابالغ گشته‌اند) در صورتی که (هدف آنان خودآرائی و نمایش وسائل آرایش در برابر مردم نبوده و به بهانه‌ی برداشتن لباس حجاب) زینت را نشان ندهند. (با همه‌ی این احوال، چون پیران سرمشق جوانان هستند) اگر عفّت را رعایت کنند (و خویشتن را بپوشانند) برای ایشان بهتر است، و خداوند شنوا و دانا است (و لذا آنچه را می‌گویند می‌شنود، و آنچه را در دل دارند و در سر می‌پرورانند می‌داند). [[«الْقَوَاعِدُ»: جمع قاعد. زنان پیر و فرتوتی که از حیض باز ایستاده‌اند و نازا شده و میل زناشوئی و جاذبه جنسی را کاملاً از دست داده باشند. «لا یَرْجُونَ نِکاحاً»: امیدی به ازدواج ندارند، چرا که دیگر بدانان رغبتی نیست و آتش دلدادگی و دلباختگی خودشان در دلشان فرو مرده است. «أَن یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ»: این که لباسهای خود را زمین بگذارند. مراد (خِمار) و (جَلابیب) مذکور در سوره نور آیه 31، و سوره احزاب آیه 59 است که روسری و چارقد و مقنعه و جامه‌های رویین می‌باشد. «غَیْرَ»: حال است. «مُتَبرِّجاتٍ»: خارج‌شوندگان از حشمت. زنان آرایش کرده و زینت و زیبائی خود را نشان دهنده. «یَسْتَعْفِفْنَ»: عفّت پیشه کنند. مراد حفظ حجاب برابر سوره نور آیه 31، و سوره احزاب آیه 59 است.]] 24|61|بر (اشخاص صاحب عذر چون) کور و لنگ و بیمار، و بر خود شما (تندرستان) گناهی نیست که در خانه‌های (فرزندان) خودتان، یا خانه‌های پدران، مادران، برادران، خواهران، عموها، عمّه‌ها، دائیها، و خاله‌های خود، یا خانه‌هائی که کلیدهای آنها در اختیار شما است (و نگاهبانی و مواظبت آنها به شما واگذار شده است) و یا خانه‌های دوستانتان غذا بخورید. همچنین بر شما گناهی نیست که به طور دسته‌جمعی و یا جداگانه خوراک تناول نمائید. هر وقت داخل خانه‌ای شدید بر همدیگر سلام کنید، سلام پربرکت (و لبریز از خیر و ثواب فراوان، و تقویت‌کننده‌ی پیوند موجود میان دلهای مردمان، و درود) پاکی که به فرمان خدا مقرّر است (و موجب صفا و صمیمیّت می‌گردد). این گونه (کافی و وافی و واضح) خداوند آیه‌ها (ی احکام محکمه و شرائع مبرمه‌ی خود) را برایتان توضیح می‌دهد و تبیین می‌کند تا این که (بیندیشید و در پرتو خرد، احکام و مواعظ مندرج در آیات را) بفهمید (و بدانها عمل کنید). [[«حَرَجٌ»: گناه (نگا: توبه / 91، احزاب / 38). «بُیُوتِکُمْ»: خانه‌های خود. مراد خانه فرزندان است. چرا که به فرموده پیغمبر، فراچنگ آورده اولاد فرا چنگ آورده پدر بشمار است: الف) اِنَّ أَطْیَبَ ما یَأْکُلُ الْمَرْءُ مِنْ کَسْبِهِ، وَ إِنَّ وَلَدَهُ مِنْ کَسْبِهِ. ب) أَنْتَ وَ مالُکَ لأبِیکَ. (نگا: تفسیر آلوسی). «لَیْسَ عَلی الأعْمی ...»: طبق برخی از روایات، اهل مدینه پیش از آن که اسلام را پذیرا شوند، افراد نابینا و شل و بیمار را از حضور بر سر سفره غذا منع می‌کردند و با آنان هم‌غذا نمی‌شدند. اسلام این عمل را نکوهش فرمود. «مَفَاتِحَ»: جمع مِفْتَح، کلیدها (نگا: انعام / 59). «مَا مَلَکْتُم مَّفَاتِحَهُ»: خانه‌هائی که کلیدهای آنها در اختیار شما است. مراد خانه‌هائی است که نگاهبانی و مواظبت آنها به شما واگذار شده و شما را مراقب و متصرّف در آنها نموده‌اند. «أَن تَأْکُلُوا جِمیعاً أَوْ اَشْتَاتاً»: این که گروهی یا تنها غذا بخورید. برخی از اعراب مانند قبیله کنانه، و جمعی از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهائی، ابا داشتند، قرآن بدانان تعلیم می‌دهد که غذا خوردن به صورت جمعی و فردی هر دو مجاز است. «فَسَلِّمُوا عَلی أَنفُسِکُمْ»: بر خودتان سلام کنید. مراد از «خودتان»، «همدیگر» است (نگا: بقره / 54) و در اصل منظور ساکنان منازل است، اعم از بیگانگان یا خویشان و اهل خانواده. از قبیل: پدر و مادر و برادر و خواهر و همسر و پسر و دختر (نگا: آل‌عمران / 61). اگر هم به هنگام ورود به خانه‌ای، کسی در آنجا نباشد، باید بر خویشتن سلام کرد و گفت: أَلسَّلامُ عَلَیْنا وَ عَلی عِبَادِ اللهِ الصَّالِحینَ. «مِنْ عِندِاللهِ»: از سوی خدا مقرّر است و برنامه اسلامی است. «تَحِیَّةً»: درود و سلام. مفعول مطلق است برای (سَلِّمُوا) از غیر لفظ خود، همچون قَعَدْتُ جُلُوساً. «طَیِّبَةً»: پاک. مایه خوشحالی و سرور.]] 24|62|مؤمنان واقعی کسانی هستند که به خدا و پیغمبرش ایمان دارند و هنگامی که در کار مهمّی (چون جهاد) با او باشند، بدون اجازه‌ی وی (به جائی) نمی‌روند (و تک و تنها رهایش نمی‌کنند). کسانی که از تو اجازه می‌گیرند آنان واقعاً به خدا و پیغمبرش ایمان دارند. پس هرگاه از تو برای انجام بعضی از کارهای خود اجازه خواستند، به هرکس از ایشان که می‌خواهی (و صلاح می‌بینی) اجازه بده، و از خدا برای آنان آمرزش بخواه. بی‌گمان خدا بخشایشگر و مهربان است (و با مغفرت و رحمت خود، اجازه خواستن و به دنبال مصالح خویش رفتن ایشان را که نوعی قصور در چنین اوقات بشمار است می‌بخشد). [[«أَمْرٍ جَامِعٍ»: کار مهمّی که مردمان برای مشورت و یا شرکت در آن گرد می‌آیند، از قبیل جهاد و جمعه و جماعت و عیدین. «إسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللهَ»: مراد طلب بخشش قصور آنان در تشخیص مهمّ و مهمّتر است.]] 24|63|(ای مؤمنان!) دعوت پیغمبر را در میان خویش (برای اجتماع و شرکت در کارهای مهمّ) همسان دعوت برخی از برخی از خود بشمار نیاورید (چرا که فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است). خداوند آگاه از کسانی است که در میان شما خویشتن را می‌دزدند و پشت سر دیگران خود را پنهان می‌دارند (تا پیغمبر آنان را نبیند و از انصراف و گریز ایشان نپرسد و کاری بدانان حوالت نکند). آنان که با فرمان او مخالفت می‌کنند، باید از این بترسند که بلائی (در برابر عصیانی که می‌ورزند) گریبانگیرشان گردد، یا این که عذاب دردناکی دچارشان شود (اعم از قحطی و زلزله و دیگر مصائب دنیوی، و دوزخ و دیگر شکنجه‌های اخروی). [[«دُعَآءَ»: دعوت. فراخواندن برای کار مهمّی. «یَتَسَلَّلُونَ»: خود را می‌دزدند. خویشتن را کنار می‌کشند و پشت دیوار و پشت سر مردم خویش را پنهان می‌سازند. آهسته و پنهانی راه خود را در پیش می‌گیرند. «لِوَاذاً»: پناه بردن. یکی در پشت دیگری خویشتن را قائم کردن. مصدر باب مفاعله است و حال بوده و به معنی (مُلاوِذینَ) است.]] 24|64|هان! (ای مردمان!) آنچه در آسمانها و زمین است متعلّق به خدا است. او آگاه است از آنچه شما (هم اینک) بر آن هستید (و چه نوع عقیده و هدف و روشی دارید) و آگاه است از آن روزی که انسانها در آن به سوی او بازمی‌گردند، و ایشان را از اعمالی که انجام داده‌اند آگاه می‌سازد (و جزا و سزا و پاداش و پادافره کردار و رفتار و گفتارشان را می‌دهد) و خداوند از هر چیزی آگاه است (و احوال و اوضاع و موافقت و مخالفت و اخلاص و نفاق کسی بر او پنهان نمی‌ماند). [[«قَدْ یَعْلَمُ»: حتماً می‌داند. حرف (قَدْ) در اینجا برای تحقیق است (نگا: تفسیر آلوسی). «یَوْمَ»: مفعول به و عطف بر (ما) است، و یا عطف بر (أَلآنَ) مقدّر است و تقدیر چنین است: مَآ أَنتُمْ عَلَیهِ الآنَ وَ یَوْمَ. و یا این که ظرف است و معنی چنین می‌شود: خداوند آگاه است از آنچه شما بر آن هستید، و در روزی که انسانها به سوی او باز می‌گردند، ایشان را از آنچه کرده‌اند باخبر می‌سازد. یادآوری: در این آیه سه بار بر روی علم خدا نسبت به اعمال انسانها تکیه شده است، تا ما متوجّه باشیم که خدا به طور دائم مراقب ما است و چیزی از اعمال پنهان و آشکار ما بر او مخفی نمی‌ماند.]] 25|1|والا مقام و جاوید کسی است که فرقان، (یعنی جدا سازنده‌ی حق از باطل) را بر بنده‌ی خود (محمّد) نازل کرده است، تا این که جهانیان را (بدان) بیم دهد (و آن را به گوش ایشان برساند). [[«تَبَارَکَ»: والامقام و عظیم‌القدر است. پربرکت و افزون خیر است. ماندگار و زوال‌ناپذیر است. این واژه تنها به صورت ماضی به کار می‌رود و دالّ بر کثرت و زیادت خیر است و معنی تمجید و تعظیم نیز دارد. «الْفُرْقَانَ»: مصدر است و به معنی جدا کردن. در اینجا به عنوان اسم فاعل به کار رفته و به معنی جدا سازنده حق از باطل است. مراد قرآن است.]] 25|2|آن کسی که حکومت و مالکیّت آسمانها و زمین از آن او است، و فرزندی (برای خود) برنگزیده است، و در حکومت و مالکیّت انبازی نداشته‌است، و همه چیز را آفریده است و آن را دقیقاً اندازه‌گیری و کاملاً برآورد کرده است. [[«قَدَّرَهُ»: آن را اندازه‌گیری کرده است. آن را آماده کرده است برای همان ویژگی و کاری که خود خواسته است و انجام وظیفه‌ای که بدان واگذار فرموده است و میان اشیاء موازنه برقرار نموده است.]] 25|3|(مشرکان) سوای خدا، معبودهائی را برگرفته‌اند (و به پرستش اصنام و کواکب و اشخاصی پرداخته‌اند) که چیزی را نمی‌آفرینند و بلکه خودشان آفریده‌هائی بیش نیستند، و مالک سود و زیانی برای خود نبوده، و بر مرگ و زندگی و رستاخیز اختیار و توانی ندارند. [[«شَیْئاً»: چیزی را. اصلاً و ابداً. «نُشُوراً»: زندگی دوباره. رستاخیز. حیات بعد از ممات (نگا: عبس / 22).]] 25|4|کافران می‌گویند: این (قرآن) دروغی بیش نیست که خود (محمّد) آن را از پیش خود به هم بافته است و گروهی او را در این کار یاری داده‌اند. آنان واقعاً (با بیان این سخن) ستم و بهتان بزرگی را مرتکب شده‌اند. [[«إِفْکٌ»: بدترین دروغ (نگا: نور / 11). «اِفْتَرَاهُ»: سرهم کرده است. ساخته و پرداخته نموده است (نگا: آل‌عمران / 94، یونس / 38). «قَوْمٌ آخَرُونَ»: گروه دیگری. مراد اهل کتابی است که اسلام را پذیرفته بودند، یا اشخاصی چون عداس، یسار، نصر، ابوفکیهه رومی و ... (نگا: نحل / 103). «جَآءُوا»: عرب واژه‌های (جَآءَ) و (أَتی) را به معنی (فَعَلَ) یعنی انجام داد، به کار می‌برند (نگا: تفسیر أضواء البیان). «زُوراً»: باطل. بُهتان (نگا: حجّ / 30). تنکیر (ظُلْماً) و (زُوراً) برای تعظیم است.]] 25|5|(درباره‌ی قرآن نیز) می‌گویند: افسانه‌های پیشینیان است که (از دیگران) خواسته است آن را برایش بنویسند، و چنین افسانه‌هائی سحرگاهان و شامگاهان بر او خوانده می‌شود (تا آنها را حفظ کند و به خاطر سپارد). [[«أَسَاطِیرُ»: افسانه‌ها (نگا: أنعام / 25). «اِکْتَتَبَها»: درخواست نوشتن آنها را از دیگران کرده است. آنها را رونویس کرده است. «بُکْرَةً»: سحرگاهان. بامدادان. «أَصِیلاً»: شامگاهان. مراد کفّار از سحرگاهان و شامگاهان، همه اوقات شبانه‌روز بوده است.]] 25|6|بگو: قرآن را کسی فرو فرستاده است که راز آسمانها و زمین را می‌داند (و گوشه‌ای از این راز را به عنوان معجزه در قرآن گنجانده است تا دلیل بر وحی الهی باشد و انسانها نتوانند حتّی سوره‌ای همچون سوره‌های قرآن را بسازند و ارائه دهند). بی‌گمان خدا آمرزگار و مهربان است (و سرکشان و بزهکارانی را می‌بخشد که برگردند و از دروغگوئیها و پلشتیها دست بکشند). [[«یَعْلَمُ السِّرَّ ...»: اشاره به این است که قرآن ساخته و پرداخته مغز بشر نیست و با کمک این و آن تنظیم نشده است، بلکه تألیف خدا است و معجزه بوده و یکی از اسرار است.]] 25|7|(محمّد را نیز مسخره می‌کنند) و می‌گویند: این چه پیغمبری است؟! او غذا می‌خورد، و در بازارها راه می‌رود، (نه شیوه‌ی فرشتگان دارد، و نه روش شاهان. او امتیازی بر دیگران ندارد، چرا که همچون افراد عادی نیاز به تغذیه دارد، و در بازارها برای کسب و تجارت و خرید نیازمندیهای خود رفت و آمد می‌کند). چرا لااقل فرشته‌ای به سوی او فرستاده نشده است تا (به عنوان گواه صدق دعوتش) همراه او مردم را بیم بدهد (و در امر تبلیغ رسالت او را یاری نماید و ما هم ایمان بیاوریم). [[«مَا لِهذاَ الرَّسُولِ»: این پیغمبر را چه شده است؟ چرا باید این پیغمبر؟ «لَوْلا»: چرا نباید که؟ این واژه در اینجا برای استفهام است.]] 25|8|یا این که گنجی (از آسمان) به سوی او انداخته شود (تا از آن خرج و انفاق کند) و یا این که باغی داشته باشد که از (میوه‌های) آن بخورد (و امرار معاش کند). ستمگران (کفرپیشه) می‌گویند: شما جز از یک انسان دیوانه پیروی نمی‌کنید. [[«کَنزٌ»: گنج. «جَنَّةٌ»: باغ. «مَسْحُوراً»: جادو شده. دیوانه (نگا: إسراء / 47 و 101).]] 25|9|(ای پیغمبر!) ببین چگونه برای تو مثلها می‌زنند (و گاهی تو را جادو شده، و گاهی دیوانه، و زمانی دروغگو، و وقتی تعلیم‌دیده‌ی بیگانگان غیر عرب می‌نامند، و بدین وسیله از راه راست و طریقه‌ی مباحثات و محاجات درست بدر می‌روند) و گمراه می‌شوند و نمی‌توانند (به سوی جاده‌ی حقیقت و بیان حجّت) راهی پیدا کنند (و بر یک سخن ماندگار بمانند، و هر زمان قولی و هر لحظه نقلی دارند). [[«الأمْثال»: مراد مثالهای بی‌پایه و اساس و تشبیهات نادرست و ناروا است.]] 25|10|بزرگوار خداوندی است که اگر بخواهد برای تو بهتر از آن (چیزهائی که آنان پیشنهاد می‌کنند) می‌سازد، باغهائی را (در دنیا برایت پدیدار می‌نماید) که در زیر (قصر و قصور و درختان) آنها رودبارها و جویبارها روان باشد، و برای تو کاخهای مجلّلی می‌سازد (و در اختیارت قرار می‌دهد که ایشان در خواب هم ندیده باشند). [[«تَبَارَکَ»: (نگا: فرقان / 1). «جَنَّاتٍ»: باغهائی را. بدل از (خَیْراً) است.]] 25|11|(این حرفهائی را که می‌زنند همه بهانه است). واقع قضیّه این است که آنان قیامت را دروغ می‌دانند، و ما برای کسی که قیامت را دروغ بداند آتش شعله‌ور و سوزانی را آماده کرده‌ایم. [[«بَلْ»: این واژه برای (إضراب) است. یعنی آنان آنچه را در زمینه نفی توحید تو نبوّت می‌گویند، بهانه‌هائی است که در حقیقت از انکار معاد سرچشمه گرفته است. «السَّاعَةُ»: قیامت (نگا: أنعام / 31 و 40، اعراف / 187). «سَعِیراً»: آتش شعله‌ور و ملتهب (نگا: نساء / 10 و 55، إسراء / 97).]] 25|12|هنگامی که (این آتش فروزان دوزخ) ایشان را از دور می‌بیند (و آنان چشمشان بدان می‌افتد) صدای خشم‌آلود و جوش و خروش آن را می‌شنوند. [[«تَغَیُّظاً»: فریاد خشم. خشم را با نعره و فریاد آشکار کردن. «زَفِیراً»: جوش و خروش ناشی از خشم. از خشم نفس طولانی بیرون کشیدن (نگا: هود / 106، أنبیاء / 100).]] 25|13|هنگامی که ایشان، با غُل و زنجیر، به مکان تنگی از آتش دوزخ افکنده می‌شوند، در آنجا (واویلا سر می‌دهند و) مرگ را به فریاد می‌خوانند (و آرزوی نابودی می‌کنند). [[«مُقَرَّنِینَ»: کسانی که دستها و پاهایشان را با غل و زنجیر به هم بسته باشند (نگا: ابراهیم / 49). «دَعَوْا»: فریاد می‌دارند. ندا می‌زنند. «هُنَالِکَ»: در آن مکان تنگ. «ثُبُوراً»: هلاک. یعنی فریاد می‌زنند، مرگ ما را دریاب تا نابود شویم و از عذاب برهیم (نگا: نبأ / 40).]] 25|14|امروز یک بار نه، بلکه بارها و بارها مرگ را به آرزو بخواهید و فریادش دارید (ولی بدانید که دیگر مرگی وجود ندارد، و خلاص از عذاب و نجات از عقابی که پیوسته رو به افزایش است، غیر ممکن است). [[«ثُبُوراً کَثِیراً»: مراد واویلاها و ناله‌های پشت سر یکدیگر و ای مرگ و ای مرگهای مکرّر است.]] 25|15|(ای پیغمبر! بدیشان) بگو: آیا این (سرنوشت دردناک) بهتر است، یا بهشت جاویدانی که به پرهیزگاران وعده داده شده است؟ (بهشتی که برابر وعده‌ی الهی توسّط انبیاء) هم پاداش (اعمال دنیوی) آنان است و هم جایگاه و قرارگاه (سرمدی) ایشان. [[«ذلِکَ»: این سرنوشت بدفرجام دوزخ نام.]] 25|16|(همان بهشتی که) هرچه بخواهند، در آنجا موجود و برای آنان فراهم است، و برای همیشه در آنجا خواهند ماند. این نعمتها وعده‌ی خدا بوده است، وعده‌ای که (مؤمنان برابر رهنمود یزدان در کتابهای آسمانی) تحقّق آن را از خدا خواسته‌اند. [[«خَالِدِینَ»: حال است. «وَعْداً مَّسْؤُولاً»: وعده‌ای که مورد تقاضا و درخواست مؤمنان از خدا بوده است (نگا: آل‌عمران / 194) و فرشتگان نیز آن را برای مؤمنان از خدا درخواست کرده‌اند (نگا: غافر / 8). آن چنان این وعده قطعی و حتمی است که مؤمنان می‌توانند آن را در آخرت از خدا مطالبه و درخواست کنند.]] 25|17|(برای اندرز مردمان یادآور شو) روزی را که خداوند همه‌ی مشرکان را (برای حساب و کتاب) به همراه همه‌ی کسانی که (همچون عیسی و عُزَیر و فرشتگان، در دنیا) بجز خدا می‌پرستیدند، گرد می‌آورد و (به پرستش شدگان) می‌گوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه کرده‌اید (و بدیشان دستور داده‌اید که شما را پرستش نمایند) یا این که خودشان گمراه گشته‌اند (و به اختیار خود شما را پرستش نموده‌اند؟). [[«مَا یَعْبُدُونَ»: مراد عیسی و عُزَیر و فرشتگان و دیگر ذوی‌العقولی است که پرستش شده‌اند (نگا: مائده / 116، توبه / 30، انبیاء / 26، سبا / 40 و 41).]] 25|18|آنان (در پاسخ) می‌گویند: تو منزّه و به دور (از آن چیزهائی) هستی (که مشرکان به تو نسبت می‌دهند). ما (انسانها) را نرسد که جز تو سرپرستانی برای خود برگزینیم (و سوای تو را بپرستیم)، ولیکن (سبب کفر و انحرافشان این است که) آنان و پدران و نیاکانشان را (از نعمتها و لذائذ دنیا) برخوردار نموده‌ای، تا آنجا که یاد (تو و سپاس تو) را فراموش کرده‌اند (و به جای شکر نعمت، در شهوات و کامجوئیها فرو رفته‌اند) و مردمان تباهی شده‌اند و هلاک گشته‌اند. [[«مَا کَانَ یَنبَغی لَنَا ...»: ما را نسزد. ما نباید که. مراد ما انسانها و همه خلائق است. «أَوْلِیَآءَ»: مراد معبودها است. «مَتَّعْتَهُمْ»: متمتّع نموده‌ای. از نعمت برخوردار کرده‌ای. «الذِّکْرَ»: مراد یاد پروردگار و عذاب و عقاب کردگار است. «بُوراً»: فاسد و تباه. هلاک شده. این واژه جمع مکسّر (بائِر) یا مصدر است و در معنی جمع.]] 25|19|(به پرستش‌کنندگان مشرک گفته می‌شود: شما که می‌گفتید اینان شما را از راه منحرف و گمراه کرده‌اند و به عبادت خود خوانده‌اند! هم اینک) ایشان سخنان شما را تکذیب می‌کنند و نادرست می‌دانند. لذا نه می‌توانید (عذاب الهی را) از خود به دور دارید، و نه می‌توانید (خویشتن را) یاری دهید و (یا از دیگران) یاری ببینید. (بندگان جملگی باید بدانند که) هرکس از شما (با کفر و عصیان، همچون اینان) ستم کند، عذاب بزرگی را بدو می‌چشانیم. [[«بِمَا تَقُولُونَ»: در چیزی که می‌گوئید. حرف (ب) به معنی (فی) است (نگا: آل‌عمران / 123، قمر / 34). «صَرْفاً»: دفع عذاب. بازگرداندن (نگا: آل‌عمران / 152، اعراف / 146، یوسف / 24 و 33). «نَصْراً»: مراد خویشتن را کمک و یاری کردن، و یا از دیگران کمک و یاری دریافت نمودن است.]] 25|20|ما هیچ یک از پیغمبران را پیش از تو نفرستاده‌ایم مگر این که (همه‌ی آنان از جنس بشر بوده‌اند و) غذا می‌خورده‌اند و در بازارها (برای معامله و تهیّه‌ی نیازمندیهای‌خود) راه می‌رفته‌اند. ما برخی از شما را وسیله‌ی امتحان برخی دیگر کرده‌ایم (و اغنیاء را با فقراء، تندرستان را با بیماران، پیغمبران را با کافران و مشرکان، و برعکس می‌آزمائیم). آیا شکیبائی می‌ورزید؟ (تا از عهده‌ی امتحان الهی بدر آئید و پاداش بزرگ او را دریافت نمائید؟ شکیبائی کنید، چرا که شکیبائی رکن اصلی پیروزی است). خدای تو بینا است (و همه‌چیز را می‌بیند و همگان را در برابر اعمالشان پاداش می‌دهد). [[«فِتْنَةً»: آزمون. آزمایش. «جَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً»: مراد آزمایش عمومی مردم به وسیله یکدیگر است (نگا: انعام / 53 و 165، انفال / 28، محمّد / 4).]] 25|21|آنان که امیدی به ملاقات ما (در روز رستاخیز نداشته و قیامت را قبول) ندارند می‌گویند: چرا فرشتگان به پیش ما نمی‌آیند (تا بر صدق رسالت تو گواهی دهند؟) یا چرا پروردگار خود را نمی‌بینیم (تا خودش در برابرمان ظاهر و به ما بگوید که او تو را فرستاده است؟) واقعاً آنان خویشتن را بزرگ پنداشته‌اند (و از حدّ خود بسی پا را فراتر) و در ظلم و طغیان سخت سرکشی نموده‌اند. [[«إسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ»: خودشان را دست بالا و بزرگ گرفته‌اند. خود را بزرگ پنداشته‌اند. «عَتَوْا»: سرکشی کرده‌اند. از حدّ خود فراتر رفته‌اند.]] 25|22|روزی فرشتگان را می‌بینند و در آن روز مژده و نویدی برای بزهکاران در میان نخواهد بود (و بلکه روزی است که از ترس فریاد برمی‌آورند و) می‌گویند: پناه!! امان!! [[«یَوْمَ»: در روزی. مراد روز فوت و مرگ هر کسی (نگا: نساء / 97) یا روز قیامت است. «لا بُشْری»: بشارت و مژده‌ای نخواهد بود. بشارت مباد. «حِجْراً مَّحْجُوراً»: پناه و امان دهید. دست باز دارید و صدمه‌ای نرسانید که ممنوع و گناه است. (حِجْراً مَّحْجُوراً) اصطلاحی بوده است در میان عربها که وقتی به کسی برخورد می‌کردند که از او می‌ترسیدند، برای گرفتن امان آن را خطاب به طرف می‌گفتند. مخصوصاً در ماههای حرام و ایّام حجّ، اگر دشمنی به دشمنی برخورد می‌کرد و می‌ترسید صدمه‌ای بدو بزند این جمله را تکرار می‌کرد و در امان بود. (حِجْراً) مفعول به فعل مقدّری است و (مَحْجُوراً) صفت است و به عنوان تأکید معنی آمده است. در اصل چنین است: أَطْلُبُ مِنکَ حِجْراً، لا سَبیلَ إِلی رَفْعِهِ وَ دَفْعِهِ. کافران در قیامت خیال می‌کنند با گفتن (حِجْراً مَّحْجُوراً) می‌توانند خویشتن را از دست فرشتگان عذاب و از مجازات و عقاب خدا برهانند.]] 25|23|ما به سراغ تمام اعمالی که (به ظاهر نیک بوده و در دنیا) آنان انجام داده‌اند می‌رویم و همه را همچون ذرّات غبار پراکنده در هوا می‌سازیم (و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم می‌کنیم. چرا که نداشتن ایمان، موجب محو و نابودی احسان، و بی‌اعتبار شدن اعمال خوب انسان می‌گردد). [[«قَدِمْنَآ إِلی مَا»: به سراغ چیزهائی می‌رویم که. «هَبَآءً»: ذرّات کوچک غبار که به هنگام تابش نور خورشید به داخل اطاق دیده می‌شوند. «مَنثُوراً»: پراکنده. مراد این است که اعمال ایشان را بدان گونه پراکنده می‌داریم که همچون چنین ذرّاتی قابل جمع نبوده و مفید فائده‌ای نباشند (نگا: ابراهیم / 18).]] 25|24|بهشتیان در آن روز، جایگاه و استراحتگاهشان بهتر و نیکوتر است ... [[«خَیْرٌ»: صیغه تفضیل، گاهی در مواردی به کار می‌رود که یک طرف به کلّی فاقد آن است (نگا: فصّلت / 40). لذا این آیه بیانگر آن نیست که دوزخیان وضعشان خوب است و بهشتیان وضعشان از آنان بهتر می‌باشد. «مُسْتَقَرّاً»: قرارگاه. جایگاه. «مَقِیلاً»: استراحتگاه. خوابگاه. از ماده (قیل). واژه‌های (مُسْتَقَرّاً) و (مَقِیلاً) تمییز می‌باشند.]] 25|25|(یادآور شو) روزی را که آسمانِ (کره‌ی زمین در آن روز، بر اثر انفجارات کواکب و سیّارات) به وسیله‌ی ابر (حاصل از گرد و غبار غلیظ کرات) پاره‌پاره (و لکه‌لکه) می‌گردد. و فرشتگان تندتند و پیاپی فرو فرستاده می‌شوند (تا نامه‌ی اعمال را به دست مردمان برسانند، و به هنگام حسابرسی و دادگاهی بر آنان گواهی دهند). [[«تَشَقَّقُ»: پاره‌پاره می‌گردد. اشارت به آن است که در آستانه قیامت، انقلابات و انفجارات شگرفی سراسر عالم هستی را فرا می‌گیرد و ابر غلیظی از گرد و غبار کرات متلاشی شده، صفحه آسمان را می‌پوشاند که در لابلای این ابر شکافی وجود دارد. «بِالْغَمَامِ»: به وسیله ابر. همراه ابر. واژه (ب) ممکن است به معنی ملابست باشد، یا برای سببیّت بوده، و یا این که به معنی (عَنْ) باشد (نگا: / 44). یعنی: آسمان گاه‌گاهی از لابلای ابر پدیدار می‌شود.]] 25|26|در آن روز حکومت واقعی و ملک حقیقی، از آن خداوند مهربان است (و مملکت جهان، به صورت ظاهر و باطن و حقیقی و مجازی، در دست یزدان است)، و آن روز برای کافران روز سختی خواهد بود. [[«اَلْحَقُّ»: واقعی. راستین. صفت «اَلْمُلْکُ» است. «عَسِیراً»: سخت. شدید (نگا: قمر / 8، مدّثّر / 9).]] 25|27|و در آن روز ستمکار (کفرپیشه) هر دو دست خویش را (از شدّت حسرت و ندامت) به دندان می‌گزد و می‌گوید: ای کاش! با رسول خدا راه (بهشت را) برمی‌گزیدم (و با قافله‌ی انبیاء به سوی خوشبختی جاویدان و رضای یزدان سبحان حرکت می‌کردم. ای وای! من، بر خود چه کردم؟). [[«اَلظّالِمُ»: کافر. کسی که با کفر و مخالفت با انبیاء، به خویشتن ظلم کرده است. «یَعَضُّ»: گاز می‌گیرد. دست خود یا انگشت خود را گاز گرفتن، کنایه از خشم و پشیمانی است.]] 25|28|ای وای! کاش من فلانی را به دوستی نمی‌گرفتم. [[«خَلِیلاً»: دوست خاصّ و صمیمی که انسان او را مشاور خود کند.]] 25|29|بعد از آن که قرآن (برای بیداری و آگاهی) به دستم رسیده بود، مرا گمراه (و از حق منحرف و منصرف) کرد. (آری! این چنین) شیطان انسان را (به رسوائی می‌کشد و) خوارِ خوار می‌دارد. [[«الذِّکْرِ»: قرآن (نگا: آل‌عمران / 58، اعراف / 63 و 69 ...). یاد خدا (نگا: مائده / 91، رعد / 28). «الشَّیْطَانُ»: اهریمن جنّ و انس. «خَذُولاً»: بسیار خوار کننده و رسوائی به بار آورنده.]] 25|30|و پیغمبر (شکوه‌کنان از کیفیّت برخورد مردمان با قرآن) عرض می‌کند، پروردگارا! قوم من این قرآن را (که وسیله‌ی سعادت دو جهان بود) رها و از آن دوری کرده‌اند (و از ترتیل و تدبّر و عمل بدان غافل شده‌اند). [[«مَهْجُوراً»: متروک. رها شده. مراد از ترک قرآن، دوری گزیدن از: شنیدن و اندیشیدن، عمل به احکام حلال و حرام آن، در اصول و فروع دین حاکم کردن و داوری بردن بدان، درمان دل و درون خود را از قرآن خواستن، و بالاخره عقائد و عبادات و اخلاق از آن آموختن است.]] 25|31|این گونه (که تو ای پیغمبر! با موضعگیری و عداوت سرسختانه‌ی این گروه روبرو شده‌ای، همه‌ی پیغمبران در چنین شرایطی قرار داشته‌اند، و) برای هر پیغمبری گروهی از بزهکاران را دشمن ساخته‌ایم (که با او به مبارزه پرداخته و با مکتب و دعوتش مخالفت ورزیده‌اند. امّا بدان که حق همیشه پیروز است، و تو هم تنها و بدون یاور نیستی، و خدا تو را به راه پیروزی بر آنان راهنمائی می‌کند و یاریت می‌دهد) و همین بس که خدای تو راهنما و یاور باشد. [[«عَدُوّاً»: دشمنان. واژه (عَدُوّ) برای مفرد و جمع به کار می‌رود (نگا: انعام / 112، کهف / 50). «الْمُجْرِمینَ»: بزهکارانی مراد است که فسادشان شدّت گرفته باشد (نگا: انعام / 123، یونس / 17، شعراء / 99، مدّثّر / 41).]] 25|32|کافران می‌گویند: چرا قرآن بر او یکجا نازل نمی‌شود؟ (و چرا آیات آن تدریجاً و با فواصل مختلف زمانی نازل می‌گردد؟). همین گونه (ما قرآن را به صورت آیات جداگانه و بخش‌بخش می‌فرستیم) تا دل تو را (با اُنس بدان و حفظ آن) پابرجا و استوار بداریم، و آن را قسمت به قسمت و آرام آرام (توسّط جبریل، بر تو) فرو می‌خوانیم (تا آن را با دقّت بیاموزی و کم‌کم به خاطر سپاری). [[«جُمْلَةً وَاحِدَةً»: به یکباره. یکجا. (جُمْلَةً) حال، و (واحِدَةً) صفت مؤکّده است. «کَذالِکَ»: بدین گونه. یعنی به همین گونه جداجدا و گاه‌گاه. «رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً»: آن را جداجدا و کم‌کم فرو می‌خوانیم و پیاپی و منظّم نازل می‌گردانیم. نزول تدریجی قرآن از نظر تلقّی وحی، و ابلاغ به مردم، و اجرا قوانین آن در برنامه زندگی در مناسبتهای تاریخی و حوادثی که در مسیر انقلابی امّت اسلامی به وقوع می‌پیوندد، دارای اثرات عمیق‌تری است.]] 25|33|(این کافران) هیچ مثالی را (به عنوان اعتراض از قرآن و رخنه از رسالت و دعوت تو) به میان نمی‌کشند، مگر این که ما پاسخ راست و درست را، و بهترین وجه و زیباترین تبیین و تفسیر را به تو می‌نمایانیم (و بدین وسیله اعتراضات واهی ایشان را پاسخ داده و باطل می‌گردانیم). [[«مَثَلٍ»: مراد اعتراضات و شبهات است. «الْحَقِّ»: جواب درست و پاسخ واقعی. «أَحْسَنَ»: بهترین و زیباترین چیز در حدّ ذات خود. عطف بر «الْحَقِّ» یا محلّ آن است.]] 25|34|کسانی که کشان‌کشان بر رخساره‌هایشان به سوی دوزخ برده می‌شوند و در آن گرد آورده می‌شوند، آنان بدترین جایگاه و منحرف‌ترین راه را دارند. [[«یُحْشَرُونَ ... إِلی ...»: (نگا: انعام / 38 و 51، انفال / 36). «مَکاناً»: مراد مرتبه و پلّه و پایه دنیوی، و یا منزل و مأوی و جایگاه اخروی است.]] 25|35|ما به موسی کتاب (تورات) عطاء کردیم (و او را موظّف به تبلیغ احکام آن نمودیم) و برادرش هارون را همراه و مددکار او ساختیم (تا وی را در کار مهمّ رسالت و برنامه‌ی سنگین مبارزه‌ی با فرعون و فرعونیان کمک و یاری نماید). [[«وَزِیراً»: معیّن. یاور. مددکار (نگا: طه 29 - 35).]] 25|36|گفتیم: هر دو نفر به سوی مردمانی بروید که آیات ما را تکذیب کرده‌اند (و نشانه‌های خدا را که در آفاق و انفس پخش است نادیده گرفته‌اند و تعلیمات انبیای پیشین را پشت گوش انداخته‌اند. موسی و هارون به پیش فرعون و فرعونیان رفتند و آنان آن دو را تکذیب کردند) پس ما ایشان را به شدّت هلاک و نابود کردیم. [[«کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا ...»: مراد از (آیات) نشانه‌های خداشناسی موجود در گستره هستی، یا آیات کتابهای آسمانی پیشین، و یا معجزات نهگانه‌ای است که بر دست موسی انجام گرفته است. «فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِیراً»: ایشان را سخت هلاک ساختیم. این جمله جواب جمله مقدّر محذوفی بوده و در اصل چنین است: فَذَهَبَا إِلَیْهِم بِالرِّسَالَةِ فَکَذَّبُوهُمَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِیراً ... در اینجا علّت استحقاق عذاب فرعون و فرعونیان مورد نظر است، و چکیده‌ای از سرگذشت ایشان بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر زمانی مطالب حادثه، برای پیغمبر نقل می‌شود.]] 25|37|(قبل از موسی نیز چنین کردیم) و قوم نوح را غرق نمودیم و ایشان را عبرت مردمان ساختیم، بدان گاه که پیغمبران را تکذیب کردند. ما برای ستمگران عذاب دردناکی فراهم ساخته‌ایم. [[«قَوْمَ»: مفعول‌به برای فعل محذوفی است و منصوب به اشتغال‌است و فعل (أَغْرَقْنَاهُمْ) بیانگر آن‌است. «الرُّسُلِ»: مراد فقط نوح است. ولی تکذیب یکی از انبیاء، به منزله تکذیب همه پیغمبران است. «آیَةً»: عبرت. اندرز.]] 25|38|و عاد و ثمود و اصحاب الرّس و ملّتها و اقوام بسیار دیگری را که در این میان بودند (هلاک ساختیم). [[«أَصْحَابَ الرَّسِّ»: اصحاب الاخدود مذکور در سوره بروج آیه چهار است. چرا که (أُخدود) به معنی شکاف و گودال مستطیل شکل در زمین است، و از جمله معانی (رَسّ) هم معنی چاه و حفره است. مراد کافرانی است که در یمن زندگی می‌کردند و خواستند مسیحیان موحّد و راستین نجران را که در همسایگی آنان می‌زیستند به کفر برگردانند. مسیحیان خداشناس نپذیرفتند و بر دین آسمانی ماندگار شدند. رؤسای کفّار برای وا داشتن ایشان گودالی را کندند و در آن آتش برافروختند و هر که مسیحیّت را ترک نگفت بدان گودالش انداختند. «قُرُوناً»: ملّتها و اقوام (نگا: انعام / 6، یونس / 13، مؤمنون / 42).]] 25|39|(ولی ما هرگز غافلگیرانه آنان را مجازات نکردیم و بلکه) برای همه‌ی آنان مثلها زدیم (و پندها و اندرزها گفتیم. امّا به خود نیامدند و اندرز نپذیرفتند) و ما جملگی ایشان را سخت هلاک و نابود کردیم. [[«کُلاًّ»: مفعول‌به برای فعل محذوفی است و از باب اشتغال است. «الأمْثَالَ»: مواعظ و مثلهای سودمند. «تَتْبِیراً»: سخت هلاک کردن و نابود ساختن.]] 25|40|(قریشیان در سفرهای خود به شام) از کنار شهری که باران شرّ و بدبختی (سنگباران) بر سر اهالی آنجا در گرفته بود گذشته‌اند (و صحنه‌های گویا و تابلوهای زنده‌ی سرنوشت دردناکِ آلودگان و بزهکاران را دیده‌اند). مگر آنها را ندیده‌اند؟! (آری! این صحنه‌ها را دیده‌اند، ولی درس عبرت نگرفته‌اند. چرا که آنان کافر بوده و اصلاً به رستاخیز معتقد نیستند) و به معاد دل نمی‌بندند. [[«الْقَرْیَةِ»: بزرگترین شهر قوم لوط مراد است. «نُشُوراً»: زنده شدن دوباره. رستاخیز. معاد (نگا: فرقان / 3، فاطر / 9، ملک / 15).]] 25|41|هنگامی که تو را می‌بینند، تنها به استهزاء و تمسخرت می‌گیرند، (و شوخی‌کنان برخی به برخی می‌گویند:) این است آن کسی که خدا او را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟! (تا ما عقلاء و کبراء از او پیروی کنیم و به دنبالش راه بیفتیم؟!). [[«إِنْ»: نه. حرف نفی است (نگا: ملک / 20). «هُزُواً»: تمسخر. در اینجا به معنی مسخره شده، یعنی (مَهْزُوءٌ بِهِ) به کار رفته‌است. (نگا: بقره / 67 و 231، مائده / 57 و 58 ...) «هذا»: این. در اینجا جنبه تحقیر و کوچک شمردن دارد.]] 25|42|اگر ما استقامت و پایداری بر (پرستش) خدایان خود نکنیم، بیم آن می‌رود که (این مرد ما را گمراه سازد، و با حسن بیان و قوّت حجّت خویش) ما را از معبودهایمان منصرف کند (و به سوی یکتاپرستی متمایل نماید، و در نتیجه منحرفمان گرداند. مشرکان در روز قیامت) هنگامی که عذاب (خدا) را دیدند، خواهند دانست که چه کسی گمراه و منحرف است. (آیا تو بیراهه می‌روی، یا این که ایشان کژراهه می‌روند). [[«إِن کَادَ ...»: نزدیک است که. حرف (إِنْ) مخفّف از مثقّله است، و اسم آن محذوف و اصل آن: (إِنَّهُ کَادَ) است. «لَیُضِلُّنَا عَنْ ...»: منصرفمان کند از. گمراهمان کند از.]] 25|43|به من بگو ببینم، آیا کسی که هوا و هوس خود را معبود خویش می‌کند (و آرزوپرستی را جایگزین خداپرستی می‌سازد، تا آنجا که سنگهای بی‌جانی را برمی‌گزیند و به دلخواه می‌پرستد) آیا تو وکیل او خواهی بود؟ (و می‌توانی او را از هواپرستی به خداپرستی برگردانی، و از ضلالت به هدایت بکشانی؟!). [[«أَرَأَیْتَ»: مرا خبر بده. به من بگو (نگا: المصحف المیسّر). «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»: کسی که هوی و هوس را معبود و خدای خود ساخته است. مراد از آرزوپرستی، به فرمان دل گوش کردن، و فرمان خدا و رسول و رهنمود عقل را رها کردن است (نگا: کهف / 28، طه / 16، قصص / 50). «وَکیلاً»: کسی که کار و بار خود را بدو وامی‌گذارند. مراد این است رسول خدا قادر به دفاع و هدایت چنین اشخاصی نیست و تنها بَشیر و نَذیر و سِراج مُنیر و رحمةً‌لِلْعَالَمِین است، و بر رسولان پیام باشد و بس.]] 25|44|آیا گمان می‌بری که بیشتر آنان (چنان که باید) می‌شنوند یا می‌فهمند؟! (نه! آنان تفکّر و تعقّل ندارند). ایشان همچون چهارپایان هستند، و بلکه گمراه‌تر. [[«إِن هُمْ ...»: واژه (إِنْ) حرف نفی است. «کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»: (نگا: اعراف / 179).]] 25|45|مگر نمی‌بینی که پروردگارت چگونه سایه را گسترانیده است؟ (و شامل همه‌ی کره‌ی زمین به طور متناوب کرده است، و با نظام ویژه‌ی نور و ظلمت، زندگی را برای انسانها و جانداران و گیاهان ممکن و آسان ساخته است؟!) و همچنین خورشید را دالّ بر این سایه‌ی گسترده کرده است؟ اگر خدا می‌خواست سایه را ساکن می‌کرد (و با استقرار دائم ظلمت، توازن حرارت را به هم می‌زد، و حیات را از گستره‌ی زمین برمی‌چید). [[«مَدَّ الظِّلَّ ...»: سایه را همه جا گستر کرده است. اشاره به این است که سایه گاهی بر قسمت شرقی و گاهی بر قسمت جنوبی کره زمین می‌افتد، و بر اثر گردش زمین به دور خود، شب و روز تولید می‌گردد و سایه و روشنی همه جا را به نوبه فرا می‌گیرند، و بر اثر گردش زمین به دور خورشید، فصول چهارگانه تشکیل، و قطب شمال و قطب جنوب هم مانند سایر نقاط زمین به طور متناوب از نور و سایه برخوردار می‌شوند. «عَلَیْهِ دَلِیلاً»: رهنمون به آن. بیانگر آن. اشاره به این است که خورشید شناساننده تاریکی است، چرا که ضدّ به ضدّ شناخته می‌شود. «ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً»: این جمله عطف بر جمله (مَدَّ الظِّلَّ) است، و (وَ لَوْ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَهُ سَاکِناً) میان آنها جمله معترضه است.]] 25|46|سپس ما آن سایه را آهسته جمع کرده و برمی‌چینیم (و این برچیدن تدریجی بیشترین فائده را برای موجودات دارد). [[«قَبَضْنَاهُ»: آن را جمع می‌گردانیم. مراد محو تدریجی سایه بر حسب موقعیّت خورشید است. «إِلَیْنَا»: به سوی خود. این تعبیر بیانگر این است که تابش نور و گسترش سایه - بر اثر طلوع و غروب خورشید - هر دو در دست خدا و ناشی از قدرت لایزال الله در نظام کائنات است.]] 25|47|این خدا است که برای شما شب را (همچون) پوشش، و خواب را (مایه‌ی) آرامش و آسایش، و روز را (هنگام) بیداری (و جنبش و تلاش و کوشش) نموده است. [[«لِبَاساً»: مراد این است که تاریکی شب همچون جامه شما را در خود می‌پوشاند. «سُبَاتاً»: تعطیل کار به منظور استراحت و تجدید قوا است. ضمناً اشاره لطیفی به تعطیل فعّالیّتهای برخی از اندامهای بدن به هنگام خواب دارد. «نُشُوراً»: بیداری. مراد وقت بیداری و تلاش و کوشش و حرکت و جنبش است که به زنده شدن دوباره رستاخیز می‌ماند (نگا: فرقان / 3 و 40، فاطر / 9، ملک / 15).]] 25|48|خدا کسی است که بادها را به عنوان مژده‌رسانهای پیش قراول باران رحمت خود وزان می‌کند ... و این ما هستیم که از آسمان آب پاک و پاک کننده (ی محیط و چرک و کثافت) را نازل می‌گردانیم. [[«الرِّیَاحَ»: جمع ریح، بادها، ذکر آن به صورت جمع، اشاره به انواع مختلف بادها است که ابرها را به مناطق روی زمین می‌رانند. «بُشْراً»: مخفّف (بُشُراً) جمع (بَشُور) به معنی مبشّر است. مژده‌رسانها. بشارت دهندگان (نگا: اعراف / 57). «بَیْنَ یَدَیْ»: پیش از. قبل از. «رَحْمَتِهِ»: رحمت او. مراد باران است که رحمت خدا در حقّ بندگان است. اشاره به وزش بادها در پیشاپیش توده‌های ابر است که آمیخته با رطوبت ملایمی بوده و نسیم دل‌انگیزی ایجاد می‌کند که از آن بوی باران به مشام می‌رسد و به مژده‌رسانهائی می‌مانند که خبر از خوشیها و شادیها می‌دهند. «السَّمَآءِ»: مراد ابر آسمان است (نگا: واقعه / 69). «طَهُوراً»: پاک. پاک کننده (نگا: انفال / 11).]] 25|49|تا با آن آب سرزمین مرده (و خشکیده را با رویاندن گیاهان، سرسبز و) زنده گردانیم، و آن را برای نوشیدن در اختیار مخلوقاتی که آفریده‌ایم، از جمله چهارپایان زیاد و مردمان فراوان، قرار دهیم. [[«بَلْدَةً»: سرزمین. «مَیْتاً»: مرده. مراد خشک و بی‌آب و علف است. (مَیْتاً) صفت (بَلْدَةً) است و می‌بایست به صورت مؤنّث، یعنی (مَیْتَة) ذکر شود، امّا در اینجا توجّه به معنی است که (بَلَداً) است؛ نه به لفظ (نگا: فاطر / 9). «نُسْقِیَهُ»: آن را برای نوشیدن در اختیار قرار دهیم. برخی (إسقاء) و (سقْی) را به یک معنی دانسته‌اند. «أَنْعَام»: چهارپایان. «أَنَاسِیَّ»: جمع إنسان یا إنسیّ، مردمان.]] 25|50|ما قرآن را به صورتهای گوناگون (در قالب الفاظ زیبا و جمله‌های مؤثّر و گیرا و شیوه‌های دلربا) در میان مردمان بیان داشته‌ایم تا آنان (خدای خود را) یاد کنند و پند گیرند، امّا بسیاری از مردم جز کفر و ناسپاسی (در برابر آن از خود) نشان نمی‌دهند. [[«صَرَّفْنَاهُ بَیْنَهُمْ»: ما باران را در میان انسانها تقسیم می‌کنیم و گاهی باران را در این ناحیه و گاهی در آن ناحیه می‌بارانیم و از نعمت آب بهره‌مند می‌گردانیم (نگا: نور / 43). در این صورت مرجع ضمیر (ه) باران است. امّا با توجّه به آیه 52 و موارد استعمال (صرف) به صورت فعلهای ماضی و مضارع در قرآن و ذکر (لِیَذَّکَّرُوا) یا همانند آن پشت سر آن، مرجع ضمیر (قرآن) است (نگا: إسرا / 41 و 89، کهف / 54، طه / 113، احقاف / 27، أنعام / 46 و 65) و معنی آن گذشت. «کُفُوراً»: کفران نعمت. کفر و انکار.]] 25|51|اگر ما می‌خواستیم در هر شهر و روستائی، (پیغمبر) بیم‌رسانی را برمی‌انگیختیم. (ولی صلاح امّتها و ملّتها در این نمی‌باشد). [[«قَرْیَةٍ»: شهر. روستا. مراد ناحیه و دیار است. «نَذِیراً»: بیم‌دهنده. منظور پیغمبری است که مردمان را از سرکشی و عذاب خدا بترساند.]] 25|52|پس (در تبلیغ رسالت و دعوت به حق، استوار و کوشا باش و) از کافران اطاعت مکن (و به دنبال هوسها و خرافات ایشان مرو) و با (اسلحه‌ی) قرآن با آنان جهاد بزرگ (و همه جانبه‌ی تبلیغاتی) را بیاغاز. [[«جَاهِدْهُم بِهِ»: با حجّت و برهان و درسها و عبرتهای قرآن، جهاد فکری و فرهنگی و تبلیغاتی را با کافران به راه انداز. هر چند در آیات پیشین از قرآن نامی به میان نیامده است، ولی هر کلمه و هر جمله‌ای از آیه‌های قبلی بخشی از قرآن بوده و تسمیه کلّ به اسم جزء روا است (نگا: بقره / 2). از سوی دیگر حضور قرآن در ذهن، خود مرجع ضمیر است.]] 25|53|خدا کسی است که دو دریا را در کنار هم روان‌می‌سازد (و بر اثر وزن مخصوص، یعنی تفاوت درجه‌ی غلظت آب شور و شیرین، آمیزه‌ی همدیگر نمی‌شوند و) این یکی شیرینِ شیرین است، و آن دیگر شورِ شور! خداوند در میان آن دو حاجز و مانعی ایجاد کرده‌است که آنها را کاملاً از هم جدا ساخته است. [[«مَرَجَ»: به سوی هم سر داده است. مجاور هم رها و روان کرده است. «الْبَحْرَیْنِ»: مراد تمام آبهای شیرین جهان و تمام آبهای شور آن است که با وجود جزر و مدّ آب دریاها که در شبانه‌روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت می‌گیرد، کوهها و خشکیها مانع اختلاط دریاها می‌گردند. یا این که مراد این است همان گونه که در میان اقیانوسها جریان آبهای گرم در داخل آبهای سرد، و آبهای سرد در داخل آبهای گرم صورت می‌گیرد، آبهای شیرین در میان آبهای شور، و آبهای شور در میان آبهای شیرین نیز وجود دارد (نگا: أضواءالبیان، جلد ششم، صفحه‌339) به آیات 61 سوره نمل، و 19 سوره الرحمن، و 12 سوره فاطر جهت اطّلاع بیشتر مراجعه گردد. «عَذْبٌ»: شیرین و خوشگوار. «فُراتٌ»: بسیار خوشگوار (نگا: مرسلات / 27). «مِلْحٌ»: شور. «أُجَاجٌ»: بسیار شور. «بَرْزَخاً»: حاجز و مانع. مراد تفاوت درجه غلظت آب شور و شیرین، و به اصطلاح وزن مخصوص است. یا کوهها و خشکیهای روی زمین است. «حِجْراً»: منع، و در اینجا به معنی مانع است. عطف (حجرا) بر (بَرْزَخاً)، عطف صفت بر موصوف است. «حِجْراً مَّحْجُوراً»: (نگا: فرقان / 22). واژه‌های (عَذْبٌ، فُراتٌ، مِلْحٌ و أُجاجٌ) صفت مشبّهه‌اند (نگا: أضواءالبیان).]] 25|54|خدا است که از آب (مَنی) انسانها را آفریده است و ایشان را به (دو گروه) ذُکور و إناث تبدیل کرده است، و پروردگار تو همواره (بر انجام هر چه بخواهد) توانا بوده و هست. [[«الْمَآءِ»: مراد از آب، نطفه است. می‌تواند آب معمولی باشد. یعنی انسانِ نخستین، از آب آفریده شده، و پیدایش تمام افراد انسان از آب نطفه است، و حتّی آب مهمترین ماده ساختمان بدن انسان را تشکیل می‌دهد. «نَسَباً»: خویشاوندی حاصل از جهت مردان. «صِهْراً»: خویشاوندی حاصل از جهت زنان. مراد از (نَسَباً و صِهْراً) دو دسته نر و ماده، یعنی مردان و زنان است (نگا: نجم / 45 و 46، قیامت / 39).]] 25|55|مشرکان معبودهائی جز خدا را پرستش می‌کنند که نه سودی به آنان می‌رسانند و نه زیانی. کافران پیوسته در راه سرکشی از پروردگارشان همدیگر را پشتیبانی می‌کنند. [[«الْکَافِر»: جنس کفّار. «عَلی رَبِّهِ»: بر ضدّ پروردگارش. مراد این است که کافران در مسیر انحراف از راه خدا تنها نیستند و بر ضدّ آئین خدا یکدیگر را تقویت و نیروهائی را بسیج می‌نمایند (نگا: اعراف / 202). در نظر پروردگارش. «ظَهِیراً»: پشتیبان. یاور شیطان و دیگر کافران در راه معصیت و سرکشی از یزدان. خوار و ذلیل (نگا: تفسیر المراغی و آلوسی و زادالمسیر). در صورت دوم معنی (وَ کَانَ الْکَافِرُ عَلی رَبِّهِ ظَهِیراً) چنین است: کافر در نظر خدایش ناچیز و بی‌ارزش است.]] 25|56|ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده (ی مؤمنان به بهشت) و بیم دهنده (ی کافران به دوزخ، به سوی مردم) نفرستاده‌ایم. [[«مُبَشِّراً»: مژده‌رسان.]] 25|57|بگو: من در برابر ابلاغ این آئین هیچ گونه پاداشی از شما مطالبه نمی‌کنم. تنها پاداش من این است که کسی - اگر خواست - راه به سوی پروردگارش در پیش گیرد (و در مسیری که منتهی به رضا و رحمت و پاداش فراوان یزدان است گام بردارد). [[«قُلْ مَآ أَسْأَلُکُمْ»: مراد این است که در برابر تبلیغ دین خدا، پولی از شما نمی‌خواهم و برای دریافت چیزی چنین کاری را نمی‌کنم. «إِلاّ مَن شَآءَ»: جز این را که کسی به اختیار خود این آئین را بپذیرد و گام به سوی خدا بردارد و راه خدا در پیش گیرد. استثناء منقطع است، و (إِلاّ) به معنی (لکِنَّ) است. برخی هم گفته‌اند استثناء متّصل است و تقدیر چنین است: مَآ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ أَجْرَ مَنْ آمَنَ، أَیْ إِلاّ الأجْرَ الْحَاصِلَ مِنْ إِیمانِهِ؛ فَإِنَّ الدَّالَّ عَلَی‌الْخَیْرِ کَفَاعِلِهِ ... یعنی تنها اجر و پاداش من هدایت شما است، آن هم از روی اراده و اختیار نه اکراه و اجبار.]] 25|58|و (در همه‌ی امور) بر خداوندی تکیه کن که همیشه زنده است و هرگز نمی‌میرد، و حمد و ثنای او را به جای آور (و بدان تو عهده دار ایمان یا کفر مردمان نیستی و خدا همگان را می‌پاید) و همین کافی است که خداوند از گناهان بندگانش آگاه است (و هیچ گونه گناهی از دید او مخفی نمی‌ماند). [[«الْحَیِّ»: (نگا: بقره / 255، آل‌عمران / 2، طه / 111). «کَفی بِهِ»: او کافی و بسنده است.]] 25|59|آن کسی‌که آسمانها و زمین را و همه‌ی چیزهای میان آن دو را در شش دوره آفریده است، و آن گاه بر تخت (فرماندهی و اداره‌ی امور جهان) نشسته است (و کار و بار کائنات را با دست قدرت خود چرخانده است و پیوسته مراقب احوال و اوضاع عالم بوده است). او دارای رحمت فراوان و فراگیر است (و رحمت عام وی همه‌ی موجودات را دربر گرفته است و مطیع و عاصی و مؤمن و کافر بر این خوان یغما نشسته‌اند اگر می‌خواهی از ادوار آفرینش هستی باخبر گردی) پس از شخص بسیار آگاه و فرزانه بپرس. [[«سِتَّةِ أَیَّامٍ ... ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ»: (نگا: اعراف / 54). «الرَّحْمنُ»: دارای رحمت فراگیر. خدائی که دارای رحمت عظیم و لطف عمیم است. خبر مبتدای محذوف است و در حقیقت وصف دیگری برای (الْحَیِّ) است، و بنا به قاعده قطع تابعیّت، مرفوع شده است. «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»: درباره آن آفرینش و نیاز جهان به آفریدگار رحمان از دانشمند فرزانه‌ای بپرس تا از آن تو را مطّلع سازد. چه بسا اشاره به این باشد که در پرتو پیشرفت علوم خدا شناخته می‌گردد و پرده از چگونگی پیدایش جهان و ادوار آن برداشته می‌شود. چنان که امروزه پیدایش یکجا و ناگهانی مجموعه جهان از عدم را پنج بیلیون سال پیش تخمین می‌زنند (نگا: اللهُ یَتجَلّی فی عَصْرِ الْعِلْمِ، صفحه 27، مقاله دکتر ادوارد لوترکیسیل، و صفحه 85، مقاله دکتر رونالد روبرت‌کار). برخی ضمیر (ه) را به (الله) برمی‌گردانند. یعنی از من که خدایم بپرس، چرا که من آگاه و آشنایم. آگاهانه از آن آفرینش و نیاز جهان به آفریدگار جهان پرس‌وجو و بحث و فحص کن و تحقیق در این باره برایت مهمّ باشد. «خَبِیراً»: مفعول یا حال است.]] 25|60|هنگامی که به کافران گفته می‌شود: برای خداوند رحمان (که سراسر وجود شما غرق رحمت او است، کرنش ببرید و) سجده کنید. (از روی کبر و غرور و از سر استهزاء و تمسخر) می‌گویند: رحمان چه چیز است؟ (ما که او را نمی‌شناسیم تا برایش سجده برده و پرستش کنیم). آیا ما برای چیزی سجده کنیم (و پرستش نمائیم) که تو به ما دستور می‌دهی؟ (مگر ما به سخن تو گوش می‌دهیم و فرمان تو را می‌پذیریم؟! امر به سجده در آن بیماردلان اثر معکوس می‌گذارد) و بر نفرت و گریز ایشان (از پذیرش ایمان) می‌افزاید. [[«مَاالرَّحْمَنُ؟»: رحمان چیست؟ مراد این است که تمسخر و تفرعن می‌کردند و همچون فرعون رفتار می‌نمودند که تجاهل‌کنان به موسی می‌گفت: وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ؟! (نگا: شعراء / 23). «زَادَ»: فاعل آن امر به سجده یا ذکر واژه رحمان است. «نُفُوراً»: بیزاری و گریز (نگا: إسراء / 41 و 46).]] 25|61|پاینده و بزرگوار خدای رحمانی است که در آسمان برجهائی را به وجود آورده‌است و در آن، چراغ (فروزان خورشید) و ماه تابان را ایجاد نموده است. [[«تَبَارَکَ»: (نگا: فرقان / 1). «بُرُوجاً»: برجهای دوازده‌گانه فلکی. منزلگاههای آسمانی خورشید و ماه (نگا: فرقان / 61، حجر / 16). «سِرَاجاً»: چراغ. مراد خورشید است که منبع نور است (نگا: یونس / 5، نوح / 16). «قَمَراً مُنِیراً»: ماه تابان. ماه روشنی‌بخش (نگا: یونس / 5، نوح / 16).]] 25|62|خدای رحمان کسی است که شب و روز را (به طور متناوب) جایگزین یکدیگر می‌سازد، برای (عبرت) انسانی که بخواهد به یاد خدا باشد (و فطرت خداشناسی را در خود بیدار نگاه دارد) یا بخواهد (نعمتهای بی‌شمار آفریدگارش را) سپاسگزاری کند (و با زنده نگاه داشتن روح شکرگزاری، بر الطاف و انعام خدا در حق خود بیفزاید). [[«خِلْفَةً»: چیزی که به دنبال چیز دیگری می‌آید. «أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ»: بخواهد به یاد خدا باشد. بخواهد به حکمت خدا و قدرت مطلقه او از روی مشاهده نظام بدیع خورشید و ماه و ابراج آسمانی و ستارگان کیهانی پی ببرد.]] 25|63|و بندگان (خوب خدای) رحمان کسانیند که آرام (و بدون غرور و تکبّر) روی زمین راه می‌روند (و تواضع در حرکات و سکنات ایشان و حتّی در راه رفتن آنان آشکار است)، و هنگامی که نادانان ایشان را مخاطب (دشنامها و بد و بیراههای خود) قرار می‌دهند، از آنان روی می‌گردانند و به ترک ایشان می‌گویند. [[«هَوْناً»: آهسته و آرام. مراد با وقار و فروتنانه راه رفتن، و ترک خودخواهی کردن است. مصدر است و در معنی اسم فاعل برای تأکید به کار رفته است. «الْجَاهِلُونَ»: سفهاء. نادانان. «سَلاماً»: درود. مراد سلام متارکه و دوری گزیدن و رویگردانی است؛ نه سلام احوال‌پرسی و خوش و بش کردن (نگا: قصص / 55).]] 25|64|و کسانیند که (بخش قابل ملاحظه‌ای از شب، و گاهی تمام) شب را با سجده و قیام به روز می‌آورند (و با عبادت و نماز سپری می‌کنند). [[«یَبِیتُونَ»: شب را بسر می‌برند. مراد تهجّد و شب زنده‌داری است. «سُجَّداً وَ قِیَاماً»: جمع ساجِد و قائِم، حال است.]] 25|65|و کسانیند که پیوسته می‌گویند: پروردگارا! عذاب دوزخ را از ما به دور دار. چرا که عذاب آن (گریبانگیر هر کس که شد از او) جدا نمی‌گردد (و تا ابد ملازم وی می‌شود). [[«اصْرِفْ عَنَّا»: از ما منصرف گردان. از ما بازدار (نگا: یوسف / 24 و 33). «غَرَاماً»: ملازم. غیر دست بردار. هلاک و نابودی همیشگی و بی‌انقطاع.]] 25|66|بی‌گمان دوزخ بدترین قرارگاه و جایگاه است. [[«مُسْتَقَرّاً»: مکان ماندن موقّت. «مُقَاماً»: محلّ اقامت دائم. «مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً»: عطف این دو واژه بر یکدیگر، بیانگر افزایش کمیّت و کیفیّت عذاب و رو به فزونی نهادن آن در طول مدّت است (نگا: فاطر / 36).]] 25|67|و کسانیند که به هنگام خرج کردن (مال برای خود و خانواده) نه زیاده‌روی می‌کنند و نه سختگیری، و بلکه در میان این دو (یعنی اسراف و بخل، حدّ) میانه‌روی و اعتدال را رعایت می‌کنند. [[«أَنفَقُوا»: خرج کردند. برای خود و خانواده خرید کردند. «لَمْ یَقْتُرُوا»: سختگیری نمی‌کنند و بخل نشان نمی‌دهند. «قَوَاماً»: حد وسط. میانه‌روی. یعنی نه آن چنان سختگیری و تنگ‌چشمی می‌کنند که زن و فرزندانشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان در مخارج و نفقه زیاده‌روی و باد دستی می‌کنند که تبذیر و اسراف بشمار آید.]] 25|68|و کسانیند که با الله، معبود دیگری را به فریاد نمی‌خوانند و پرستش نمی‌نمایند، و انسانی را که خداوند خونش را حرام کرده است، به قتل نمی‌رسانند مگر به حق، و زنا نمی‌کنند. چرا که هر کس (یکی از) این (کارهای ناشایست شرک و قتل و زنا) را انجام دهد، کیفر آن را می‌بیند. [[«لا یَدْعُونَ»: فرا نمی‌خوانند. نمی‌پرستند. «بِالْحَقِّ»: مراد این است که شخص کاری کرده باشد که در برابر آن مستحقّ قصاص باشد (نگا: انعام / 151). «أَثَاماً»: جزاء گناه. کیفر. عقاب و عذاب.]] 25|69|(کسی که مرتکب یکی از کارهای زشت و پلشت شرک و قتل و زنا شود) عذاب او در قیامت مضاعف می‌گردد، و خوار و ذلیل، جاودانه در عذاب می‌ماند. [[«یُضَاعَفْ»: دو چندان می‌گردد. چندین برابر می‌شود. مجزوم است چون بدل از (یَلْقَ) است. «مُهَاناً»: خوار و پست.]] 25|70|مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، که خداوند (گناهان چنین کسانی را می‌بخشد و) بدیها و گناهان (گذشته‌ی) ایشان را به خوبیها و نیکیها تبدیل می‌کند، و خداوند آمرزنده و مهربان است (و نه تنها که سیّئات را می‌بخشد، بلکه آنها را تبدیل به حسنات می‌نماید). [[«یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»: خداوند بدیهای ایشان را به نیکیها، و گناهانشان را به طاعات و عبادات تبدیل می‌نماید! کرم بین و لطف خداوندگار، گذشت او با گذشت انسانها، و مهر او با مهر انسانها تفاوت از زمین تا آسمان دارد.]] 25|71|(آخر) کسی که توبه کند و کار شایسته انجام دهد، کاملاً به سوی خدا باز می‌گردد (و تبدیل سیّئات به حسنات تعجّبی ندارد. زیرا کار خدا بی‌مثال، و پاداش خدا بی‌حساب و دریای مهرش بی‌کران است). [[«وَ مَن تَابَ ...»: این آیه پاسخی است برای تعجّبی که چه بسا آیه پیشین در برخی از اذهان برمی‌انگیزد، و آن این که چگونه ممکن است خداوند سیّئات را به حسنات تبدیل فرماید؟ «مَتَاباً»: بازگشتن. دست کشیدن از معاصی. مفعول مطلق تأکیدی است و بیانگر اهمّیّت و عظمت توبه است. معنی آیه چنین هم می‌تواند باشد: کسی که از معاصی دست بکشد و علاوه از آن کارهای شایسته انجام دهد، این چنین کسی به سوی خدا برمی‌گردد و توبه می‌کند.]] 25|72|و (بندگان خدای رحمان) کسانیند که بر باطل گواهی نمی‌دهند، و هنگامی که کارهای یاوه و سخنان پوچی را ببینند و بشنوند، بزرگوارانه (از شرکت در بیهوده‌کاری و یاوه‌سرائی کناره‌گیری می‌کنند و از آنها) می‌گذرند. [[«الزُّور»: باطل. «لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ»: در مجالس دروغگوئی و معاصی شرکت نمی‌کنند. شهادت باطل و گواهی دروغ نمی‌دهند. «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ»: هر گاه سخنان یاوه را بشنوند. هر گاه لغزشی و گناهی از کسی مشاهده کنند (نگا: مؤمنون / 3). «مَرُّوا کِرَاماً»: بزرگوارانه می‌گذرند و همچون بزرگان خویشتن را از شرکت در بدگوئیها و بدکرداریها کنار می‌کشند و بزرگوارانه می‌گذرند و همچون بزرگان لغزش و گناه دیگران را نادیده می‌گیرند و به پخش آن نمی‌پردازند. یا این که اگر دشنام و حرفهای زشتی از کسی شنیدند، به بزرگی خود می‌بخشند.]] 25|73|و کسانیند هنگامی که به وسیله‌ی آیات پروردگارشان پند داده شدند همسان کران و نابینایان بر آن فرو نمی‌افتند (و غافل‌وار بدان گوش فرا نمی‌دهند. بلکه با گوش دل می‌شنوند و با چشم عقل بدان می‌نگرند، و درسها و اندرزهای قرآنی را آویزه‌ی گوش جان می‌کنند و نیروی ایمان خود را بدان تقویت می‌سازند). [[«ذُکِّرُوا»: نصیحت شدند. پند داده شدند. «لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها»: بر آن فرو نمی‌افتند. بدان نمی‌پردازند و گوش فرا نمی‌دهند. «صُمّاً وَ عُمْیاناً»: جمع أَصَمّ و أَعْمی، کران و کوران. حال است. مراد این است که بندگان خوب خدا، واقعاً به قرآن گوش می‌دهند و بدان عمل می‌کنند و کور و کر از آن نمی‌گذرند.]] 25|74|و کسانیند که می‌گویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما (که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، مایه‌ی سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان (به گونه‌ای که در صالحات و حسنات به ما اقتداء و از ما پیروی نمایند). [[«قُرَّةَ أَعْیُنٍ»: روشنی چشمان. مایه سرور و شادی (نگا: طه / 40). «إِمَاماً»: پیشوا. رهبر. سرمشق (نگا: بقره / 124، هود / 17). ذکر (إمام) به صورت مفرد بدان خاطر است که اسم جنس است (نگا: تفسیر قاسمی) و به صورت مفرد و جمع به کار می‌رود (نگا: تفسیر آلوسی).]] 25|75|به اینان بالاترین درجات و عالی‌ترین منزلگاههای بهشت داده می‌شود در برابر صبر و استقامتشان (بر انجام طاعات و دوری از منکرات)، و در آن (جایگاههای والای بهشت، از هر سو) بدانان درود و سلام گفته می‌شود. [[«الْغُرْفَةَ»: قسمتهای فوقانی ساختمان و طبقات بالای منازل. ساختمان بلند. در اینجا مراد منازل و درجات عالی بهشت است (نگا: عنکبوت / 58، زمر / 20). «بِمَا»: به سبب صبرشان. واژه (ب) سببیّه، و (ما) مصدریّه است (نگا: رعد / 24). «تَحِیَّةً وَ سَلاماً»: واژه (سَلاماً) عطف تفسیر برای (تَحِیَّةً) است (نگا: یونس / 10).]] 25|76|در آنجاها جاودانه می‌مانند. چه قرارگاه خوب و چه جایگاه زیبائی!! [[«مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً»: (نگا: فرقان / 66).]] 25|77|بگو: اگر عبادت و دعایتان نباشد، پرورگار من اعتنائی به شما ندارد (و برایتان کوچک‌ترین ارزشی قائل نیست. چرا که نعمتهای والای بهشت را بندگان خوب خدا در پرتو پرستش او به دست خواهند آورد). امّا شما (کفّار، رسالت آسمانی را) تکذیب می‌کنید و (نتیجه‌ی بد) آن ملازم شما خواهد شد (و سزای کفر و عصیان خود را خواهید دید). [[«مَا یَعْبَؤُاْ»: چه توجّهی به شما دارد و برایتان چه ارزشی قائل است؟ به شما اعتنائی ندارد و اهمّیّتی برایتان قائل نیست. در صورت اوّل واژه (ما) مفعول مطلق و متضمّن استفهام است، و در صورت دوم (ما) نافیه است. «دُعَآؤُکُمْ»: عبادت و پرستشتان. دعا و نیایشتان. «لَوْ لا»: جواب لَوْ لا محذوف است. «لِزاماً»: مصدر باب مفاعله و به معنی اسم فاعل، یعنی مُلازِم‌است. مراد این که نتیجه کار و جزای عملشان وبال گردنشان می‌گردد و مکافات خود را خواهند دید. به عبارت دیگر، تکذیب کفّار مقتضی عذاب و هلاک آنان در دنیا و آخرت بوده و موجب بدبختی ایشان خواهد شد.]] 26|1|طا. سین. میم. [[«طسم»: حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 26|2|این (سوره که به تو وحی می‌شود، برخی از) آیات کتاب (قرآن است که) بیانگر (احکام الهی برای سعادت دنیا و آخرت مردمان) است. [[«تِلْکَ ...»: (نگا: یوسف / 1، حجر / 1).]] 26|3|انگار می‌خواهی از غم و اندوه این که آنان ایمان نمی‌آورند، خویشتن را نابود کنی؟! [[«لَعَلَّکَ»: چرا باید که تو. انگار تو می‌خواهی. مراد از (لَعَلَّ) در اینجا استفهام انکاری است که متضمّن نفی بعد از خود است. «بَاخِعٌ»: هلاک کننده. نابود سازنده (نگا: کهف / 6). «أَلاّ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ»: از این که ایمان نمی‌آورند. جمله در موضع نصب است و مفعول له است.]] 26|4|اگر ما بخواهیم معجزه‌ای از آسمان بر آنان نازل می‌نمائیم که گردنهایشان در برابر آن (خم گردد، و از روی اجبار ایمان آورند و) تسلیم شوند. (امّا سنّت خدا و حکمت الله مقتضی اختیار است، و ثواب یا عقاب را مترتّب بر آن کرده است). [[«آیَةً»: معجزه‌ای مراد است که مردم را وادار به ایمان گرداند. «ظَلَّتْ»: بشود و بگردد. از افعال ناقصه و به معنی (صارَتْ) می‌باشد. «أَعْنَاق»: جمع عُنُق، گردنها، تسمیه کلّ به اسم جزء است و مراد خود مردمان است. برخی (أعنَاق) را به معنی جماعت و گروه، و رؤساء و رهبران قوم دانسته‌اند. ذکر (ظَلَّتْ) به شکل مفرد مؤنّث باتوجّه به لفظ (أعناق) و ذکر (خَاضِعینَ) به صورت جمع مذکّر با توجّه به معنی آن است (نگا: انبیاء / 15، یوسف / 4).]] 26|5|هیچ گونه موعظه و اندرز تازه‌ای (از قرآن) برای آنان از سوی خداوند رحمان نمی‌آید، مگر این که ایشان از آن روی‌گردان می‌شوند. [[«ذِکْرٍ»: موعظه و اندرز. در اینجا مراد بخشی از آیات قرآن است. «مُحْدَثٍ»: تازه و نو (نگا: انبیاء / 2).]] 26|6|آنان (آیات قرآنی را) دروغ می‌نامند، و هرچه زودتر خبر (مجازات) چیزی که بدان استهزاء و تمسخر می‌کنند بدیشان خواهد رسید (و کیفر کمرشکن و دردناک کار خود را خواهند دید). [[«أَنبَآءُ»: اخبار. مراد کیفرهای سختی است که در این جهان و آن جهان دامنگیر آنان می‌شود (نگا: انعام / 5 و 6).]] 26|7|آیا آنان به زمین نمی‌نگرند و نمی‌بینند که چه قدر انواع و اقسام گیاهان و درختان نر و ماده‌ی زیبا و سودمند را در آن رویانده‌ایم؟ (اگر دقّت کنند نشانه‌های قدرت یزدان را در آرایش و پیرایش ظاهری و در خواصّ و فوائد باطنی روئیدنیها می‌بینند، و پیدایش این همه رنگ و بو و فعل و انفعالات شیمیائی، و وجود زوجیّت و طرز تلقیح و باروری رُستنیها، به زبان حال ایشان را به سوی خالق متعال رهنمود می‌کند و آنان را از تکفیر و تکذیب حق به دور می‌سازد). [[«زَوْجٍ»: صنف و نوع (نگا: طه / 53). نر و ماده (نگا: رعد / 3). «کَرِیمٍ»: نافع و سودمند. ارزشمند. زیبا و خوش منظر (نگا: شعراء / 58).]] 26|8|بی‌گمان در این کار (آفرینش گیاهان و درختان، در کوه و دمن و مزرعه و بیابان) نشانه بزرگی است (بر وجود خالق جهان) ولی اکثر مردمان (چشم دل را می‌بندند و به ندای عقل گوش فرا نمی‌دهند و این چند روزه‌ی حیات را غافلوار بسر می‌برند و به خدا) ایمان نمی‌آورند. [[«آیَةً»: نشانه و دلیل. عبرت و پند.]] 26|9|پروردگار تو قطعاً چیره‌ی مهربان است. [[«الْعَزِیزُ»: قدرتمندی که توانا بر همه چیز است. «الرَّحیمُ»: مهربانی که رحمت واسعه‌اش همه جا را فرا گرفته است.]] 26|10|(برای قوم خود بیان دار) هنگامی را که پروردگارت موسی را نزدیک کوه طور ندا داد که به سوی قوم ستمکار (فرعون و فرعونیان برو). (قومی که با کفر و معاصی بر خود ستم کرده‌اند، و با به بندگی کشاندن بنی‌اسرائیل، بدانان ظلم نموده‌اند). [[«إِئْتِ»: بیا. در اینجا مراد به سراغ رفتن است.]] 26|11|قوم فرعون. (شگفتا چگونه در ظلم فرو رفته‌اند!) آیا (از سرانجام کار و کیفر ستم خود نمی‌ترسند و از خشم و عذاب خدا) نمی‌پرهیزند؟ [[«قَوْمَ»: عطف بیان یا بدل است. «أَلا یَتَّقُونَ»: آیا نمی‌پرهیزند؟ هان پرهیز کنند. «أَلا»: دو کلمه و فراهم آمده است از همزه استفهام و لاء نفی. یا تنها واژه‌ای است و حرف تنبیه بوده و برای ترغیب و تشویق به کار پس از خود است.]] 26|12|(موسی) گفت: پروردگارا! من می‌ترسم که مرا تکذیب کنند (و از روی تکبّر و تفرعن رسالتم را نپذیرند). [[«أَن یُکَذِّبُونِ»: این که مرا دروغگو نامند و تکذیب کنند. ضمیر مفعولی (ی) از آخر فعل حذف شده است.]] 26|13|(اگر تکذیبم کنند، از غم و غصّه) سینه‌ام تنگ می‌شود، و (بدین هنگام چنان که باید در مجادله‌ی با آنان) زبانم نمی‌گردد (و روان و گویا صحبت نمی‌کنم). پس (جبرئیل را) به پیش (برادرم) هارون بفرست (و پیغمبرش گردان، تا یاری و کمکم‌کند). [[«یَضیقُ صَدْری»: سینه‌ام تنگ می‌شود. در فارسی می‌گوئیم: دلم تنگ می‌شود. آزرده خاطر و دل شکسته می‌گردم. «لا یَنطَلِقُ»: گویا و رسا نمی‌گردد. «فَأَرْسِلْ»: بفرست. مفعول آن مقدّر است که (جبرئیل) فرشته وحی است. از واژه ارسال پیدا است که موسی از آستان ذوالجلال درخواست نموده است که هارون را پیغمبر فرماید (قصص / 34، مریم / 53، انبیاء / 48).]] 26|14|آنان (به گمان خود، قصاص) گناهی بر من دارند و می‌ترسم (پیش از انجام وظیفه‌ی تبلیغ) مرا بکشند. [[«ذَنبٌ»: مراد قصاص مرد ستمگری است که با یک مرد مظلوم بنی‌اسرائیلی درگیر شده بود، و به هنگام میانجیگری موسی، اشتباهاً توسّط موسی به قتل رسید (نگا: قصص / 15).]] 26|15|(خداوند این تقاضای صادقانه‌ی موسی را اجابت کرد و گفت:) این چنین نیست (که بتوانند تو را به قتل برسانند. درخواستت را راجع به هارون پذیرفتم). دو نفری با (توشه‌ی) معجزات ما (که عصا و ید بیضاء است، به سوی فرعون و فرعونیان) بروید (و بدانید که) ما با شما هستیم و (شما را در پناه خود می‌داریم، و کاملاً مطالبی را که در میان شما و ایشان می‌گذرد) می‌شنویم. (قطعاً شما پیروزید). [[«آیَات»: معجزات. مراد عصا و ید بیضاء است (نگا: طه / 17 - 23).]] 26|16|به سراغ فرعون بروید و بگوئید: ما فرستادگان پروردگار جهانیانیم. [[«رَسُولُ»: علّت این که به صورت مفرد آمده است نه به صورت مثنّی؛ یعنی (رَسُولا)، این است (رَسُول) مصدر و به معنی (رِسالَة) است و به عنوان مفرد و مثنّی و جمع و مؤنّث و مذکّر ذکر می‌شود. مانند: لَقَدْ کَذَبَ الْواشُونَ ما فُهْتُ عِنْدَهُمْ بِسِرٍّ وَ لا أَرْسَلْتُهُمْ بِرَسُولٍ همچنین (رسول) معنی جمع نیز دارد. مانند: ضَیف و طِفل در: هؤُلآءِ ضَیْفی (حجر / 68)، ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً (حجّ / 5).]] 26|17|(پروردگار جهانیان به تو دستور می‌دهد) این که بنی‌اسرائیل را (آزاد از زنجیر اسارت و بردگی کنی و) با ما همراه سازی (تا به سرزمین مقدّس، یعنی فلسطین برویم). [[«أَرْسِلْ مَعَنَا»: مراد جلوگیری نکردن و آزاد گذاشتن است تا این که بتوانند بیایند و با موسی و هارون راهی فلسطین شوند.]] 26|18|(فرعون) گفت: آیا ما تو را در کودکی میان خود (در دامان مهر و در آغوش لطف خویش) نپرورده‌ایم؟! و آیا سالهای متمادی از عمرت در بین ما ماندگار نبوده‌ای (و از رعایت و حفاظت و نان و نمک ما برخوردار نگشته‌ای؟!). [[«قالَ ...»: سخن فرعون جنبه ریشخند را دارد. «وَلِیداً»: طفل. کودک. فعیل به معنی مفعول، و حال است. «لَبِثْتَ»: مانده‌ای.]] 26|19|و آن کاری را کرده‌ای که کرده‌ای و (مرتکب قتل یکی از طرفداران ما شده‌ای. و از اینها گذشته، تو اینک) کفران نعمتهای ما می‌کنی (و حق نان و نمک ما را فراموش می‌نمائی، و با ادّعای پیغمبری پروردگار جهان، الوهیّت ما را نادیده می‌گیری). [[«فَعْلَتَکَ»: کاری که کرده‌ای. اشاره به قتل مرد قبطی است (نگا: قصص / 15). «الْکَافِرِینَ»: افراد ناسپاس. کفران نعمت کنندگان.]] 26|20|(موسی) گفت: من در حین انجام این کار (نمی‌دانستم مشتی که برای تأدیب و تنبیه به قبطی می‌زنم، منتهی به قتل می‌گردد، و) از سرگشتگان (و بیخبرانی) بودم (که اطّلاع ندارند ضربه‌ی مشت هم گاهی منجر به قتل می‌شود). [[«إِذاً»: آن زمان که. «الضَّآلِّینَ»: گمراهان. در اینجا مراد جاهلین، بیخبران و غافلان از عواقب موقعیّت است.]] 26|21|پس من از دست شما گریختم وقتی که از شما ترسیدم (که در برابر این قتل غیرعمد مرا بکشید) و خداوند به من علم و دانش بخشید (تا در پرتو آن چیزها را درست ببینم و کارها را صحیح و بجا انجام دهم) و مرا از زمره‌ی پیغمبران کرد (تا بندگان خدا را به سوی نجات از عذاب فرا خوانم). [[«حُکْماً»: دانش و آگهی. حکمت، که هر کاری در پرتو آن بجا و به موقع انجام می‌پذیرد (نگا: انعام / 89).]] 26|22|آیا این منّتی است که تو بر من میگذاری این که بنی‌اسرائیل را بنده و برده‌ی خود ساخته‌ای؟! [[«وَ تِلْکَ نِعمَةٌ ...»: در این جمله، حرف استفهام انکاری مقدّر است که مفید نفی است. اصل آن چنین است: وَ هَلْ تِلْکَ نِعْمَةٌ ...؟! آیا نعمت است که؟! «أَنْ عَبَّدْتَ ...»: حرف (أَنْ) تفسیریّه است، و مطالب مابعد آن، تفسیر مطالب ماقبل آن است (نگا: یونس / 2). «عَبَّدْتَ»: برده و بنده کرده‌ای.]] 26|23|فرعون گفت: پروردگار جهانیان کیست (که این همه از او صحبت می‌کنی و خویشتن را فرستاده‌ی او می‌دانی؟). [[«مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ»: گمان می‌رود فرعون این سخن را برای تجاهل و تحقیر مطرح کرده باشد.]] 26|24|(موسی) گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، اگر شما راه یقین می‌پوئید (و حقیقت را می‌جوئید، حق این است که گفتم). [[«رَبُّ»: خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: هُوَ رَبُّ ... «إِن کُنتُم مُّوقِنینَ»: اگر به دنبال باور درست و سخن منطقی بوده باشید و هدف شما از این سؤال، درک و فهم حقیقت باشد.]] 26|25|(فرعون رو) به اطرافیان خود (کرد و مسخره‌کنان) گفت: آیا نمی‌شنوید (این مرد چه می‌گوید؟! می‌شنوید که جز یاوه نمی‌گوید؟!). [[«أَلا تَسْتَمِعُونَ»: آیا گوش فرا می‌دهید؟! آیا می‌شنوید؟! این سخن جنبه تعجّب و ریشخند را دارد.]] 26|26|(موسی پس از اشاره به جهان کبیر، اشاره به جهان صغیر کرد و) گفت: او پروردگار شما و پروردگار نیاکان پیشین شما است (که مردند و چون جاودانه نبودند خدا نبودند). [[«رَبُّکُمْ وَ رَبُّ ...»: اشاره به دو نکته است: 1 - متوجّه ساختن فرعون و فرعونیان به نشانه‌های موجود در انفس، یا تذکّر خودشناسی 2 - قلم بطلان کشیدن بر ادّعای ربوبیّت فرعون زمان و فرعونهای دوران.]] 26|27|(فرعون به خیره‌سری همچنان ادامه داد و) گفت: پیغمبری که به سوی شما فرستاده شده است قطعاً دیوانه است! (چرا که سخنان پریشان می‌گوید، و جز مرا خدا می‌داند). [[«أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ»: فرعون خواست با تعبیر «به سوی شما فرستاده شده است» خشم مردم را برانگیزد، و ایشان را به تکذیب موسی وادارد.]] 26|28|(و موسی باز هم به نشانه‌های خداشناسی گسترده در پهنه‌ی آفرینش اشاره کرد و) گفت: او پروردگار طلوع و غروب (کواکب و سیّارات جهان) و همه‌ی چیزهائی است که در میان آن دو قرار دارد، اگر شما عاقل می‌بودید (چنین چیزی را در پرتو خرد، از روی نظام طلوع و غروب ستارگان و برنامه‌ی دقیق و اسرارآمیز آنها می‌فهمیدید). [[«الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ»: مراد طلوع خورشید و نمایان شدن روز، و غروب خورشید و پیدایش شب است. یا این که مراد طلوع و غروب همه کواکب و سیّارات جهان است. به معنی خاور و باختر نیز می‌باشند، و معنی زمان طلوع و غروب هم از آنها مستفاد می‌گردد (نگا: تفسیر شربینی).]] 26|29|(فرعون سخت برآشفت و) گفت: اگر جز مرا به پروردگاری برگزینی تو را از زمره‌ی زندانیان خواهم کرد (و در بیغوله‌های زندان همچون دیگران خواهی پوسید). [[«الْمَسْجُونِینَ»: زندانیان.]] 26|30|(موسی) گفت: آیا اگر من چیز روشنی را به تو نشان دهم (که دلیل قاطع و برهان واضحی بر وجود خدای متعال و نمایانگر صدق رسالت و پیغمبری من باشد) باز هم (مرا زندانی می‌کنی؟). [[«شَیْءٍ»: چیز. مراد معجزه دالّ بر وجود خدا و درستی پیغمبریِ موسی است.]] 26|31|(فرعون) گفت: اگر از زمره‌ی راستگویانی، آن را بنمای. [[«فَأْتِ بِهِ»: آن را بیاور. آن را نشان بده.]] 26|32|(در این هنگام موسی) عصای خود را انداخت. به ناگاه اژدهای (حقیقی و) نمایانی گردید. [[«أَلْقَی»: انداخت. افکند. «ثُعْبَانٌ»: اژدها. مار بزرگ (نگا: طه / 20). «مُبِینٌ»: آشکار و نمایان. مراد حقیقی است. یعنی چشم‌بندی و جادوئی در میان نبود. بلکه به خواست خدا چوبه دستی مار گردید.]] 26|33|و دست خود را (به گریبان فرو برد و سپس آن را) بیرون آورد، ناگهان بینندگان آن را سفید و روشن (همچون ماه تابان) دیدند. (پرتو آن همه جا را نورباران و درخشان کرد). [[«نَزَعَ»: بیرون آورد. مراد بیرون آوردن از گریبان است (نگا: نمل / 12). «بَیْضَآءُ»: سفید. مراد تابان و رخشان است.]] 26|34|(فرعون) به اشراف و بزرگان دور و بر خود گفت: این (مرد) جادوگر بس آگاه (و ماهری) است. [[«مَلإ»: اشراف. بزرگان (نگا: بقره / 246، اعراف / 60).]] 26|35|می‌خواهد با جادوی خود (عامّه‌ی مردم را پیرامون خویش جمع آورد و) شما را از سرزمین خودتان (مصر) بیرون کند. پس شما (چه می‌اندیشید و) چه فرمان می‌دهید؟ [[«مَاذَا تَأْمُرُونَ؟»: فرمان شما چیست؟ این سخن بیانگر سقوط فرعون از ادّعای خدائی ودلجوئی او از سران به هنگام ضعف خود و غلبه موسی است.]] 26|36|گفتند: موسی و برادرش را مهلت بده (و در کار شکنجه‌ی آنان عجله مکن) و به تمام شهرها (ی مصر، مأمورانی) برای بسیج اعزام کن. [[«أَرْجِهْ»: او را مهلت بده. امر مصدر (إرجاء) به معنی به تأخیر انداختن، و ضمیر متّصل (ه) است. در اصل (أَرْجِئْهُ) بوده و همزه برای تخفیف حذف شده است و ضمیر ساکن گشته است (نگا: اعراف / 111). «حَاشِرینَ»: گرد آورندگان. یعنی کسانی باشند که جادوگران را جمع‌آوری و در دربار حاضر کنند.]] 26|37|تا همه‌ی جادوگران ماهر و زبردست را پیش تو بیاورند. [[«سَحَّار»: صیغه مبالغه ساحِر است، جادوگر بسیار ماهر و بس آگاه و کهنه‌کار.]] 26|38|سرانجام جادوگران در روز موعود (که چاشتگاه روز جشن مصریها بود، در مکان معیّنی) گردآورده شدند (و به میدان مبارزه گسیل گشتند). [[«لِمِیقَاتِ»: در وعده‌گاه. در زمان معیّن و در مکان مشخّص (نگا: اعراف / 143 و 155). «یَوْمٍ مَّعْلُومٍ»: روز مشخّص که روز جشن مصریان بوده است.]] 26|39|(از مردم نیز برای حضور در میدان مبارزه دعوت به عمل آمد) و به مردم گفته شد: آیا (در این صحنه) شما گرد می‌آئید؟ [[«هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ؟»: آیا اجتماع می‌کنید؟ آیا جمع می‌شوید؟ مراد از سؤال، تحریک و تشویق مردم به گردهمآئی با شتاب هر چه بیشتر است.]] 26|40|تا اگر جادوگران پیروز شوند، ما از آنان پیروی کنیم (و آن چنان صحنه را گرم و داغ نمائیم و هیاهو و جنجالی برپا کنیم که دشمنِ خدایان ما برای همیشه از میدان به در رود). [[«نَتَّبِعُ»: پیروی کنیم. دنباله‌روی کنیم. مراد پیروی و دنباله‌روی از آئین جادوگران و طرفداری از مکتب خدایان دروغین ایشان است.]] 26|41|هنگامی که جادوگران (نزد فرعون حاضر) آمدند و به فرعون گفتند: آیا ما پاداش بزرگ و قابل ملاحظه‌ای خواهیم داشت اگر پیروز شویم؟ [[«أَجْراً»: تنوین برای بیان عظمت و ارزش پاداش و مزد کار است.]] 26|42|(فرعون که سخت از موسی به وحشت افتاده بود و در تنگنا قرار داشت) گفت: بلی! (هر چه بخواهید می‌دهم) به علاوه شما در این صورت از مقرّبان (درگاه من) خواهید بود. [[«الْمُقَرَّبِینَ»: مراد نزدیکان درگاه فرعون و درباریان شاهی است.]] 26|43|(در روز موعود و در میدان مبارزه، موسی) به جادوگران گفت: آنچه را می‌خواهید بیفکنید، بیفکنید! (و هر چه در قدرت دارید بنمائید و به میدان آورید). [[«مُلْقُونَ»: اندازندگان. افکنندگان. اسم فاعل از مصدر (إلقاء) است.]] 26|44|پس جادوگران (با غرور و نخوت) طنابها و عصاهای خود را افکندند و گفتند: به عزّت فرعون سوگند که ما قطعاً چیره و پیروزیم! [[«حِبَال»: جمع حَبْل، طنابها. ریسمانها. «عِصِیّ»: جمع عَصا، چوبه دستی.]] 26|45|موسی (مهلت نداد و) عصای خود را افکند، ناگهان (اژدهای بزرگی گردید و با سرعت) شروع به بلعیدن ابزارهای دروغین ایشان کرد (و آنها را یکی بعد از دیگری در کام خود فرو برد). [[«تَلْقَفُ»: با سرعت و قدرت می‌بلعید. «یَأْفِکُونَ»: با دروغ سر هم می‌کردند و به هم می‌بافتند. اشاره به کارها و ابزارهای دروغین جادوگران است (نگا: اعراف / 117، توبه / 70).]] 26|46|جادوگران سجده‌کنان بر زمین فرو افتادند. [[«أُلْقِیَ»: فرو انداخته شدند. بیان فعل به صورت مجهول بیانگر این است که آن چنان تحت تأثیر جاذبه معجزه موسی قرار گرفتند که برای خدا سجده بردند (نگا: طه / 70) و نیروی معجزه به گونه‌ای ایشان را قانع کرد که نتوانستند خویشتنداری کنند و فوراً برای خدا سجده بردند.]] 26|47|گفتند: به پروردگارِ عالَمیان ایمان داریم. [[«قالُوا ...»: مراد این است که کردار را با گفتار توأم، و فعل سجده را با قول مؤکّد کردند.]] 26|48|به پروردگار موسی و هارون. [[«رَبِّ»: بدل است. ذکر آن برای رفع توهمی است که در ذهن عامّه مردم بود. و آن این که مردم، فرعون را (رَبِّ) خود می‌دانستند.]] 26|49|(فرعون جادوگران را تهدید کرد و) گفت: آیا به او ایمان آوردید پیش از آن که من به شما اجازه دهم؟! او بی‌گمان بزرگ و استاد شما است و به شما جادوگری آموخته است. پس خواهید دانست (که با چه زجر و شکنجه‌ای شما را خواهم کشت). حتماً دستها و پاهای شما را عکس یکدیگر قطع می‌گردانم و همگی شما را به دار می‌آویزم. [[«آذَنَ»: اجازه دهم. «کَبِیرُ»: مراد بزرگ و استاد است. «مِنْ خِلافٍ»: عکس یکدیگر. مثلاً دست راست و پای چپ، یا پای راست و دست چپ (نگا: مائده / 33). «لاُصَلِّبَنَّکُمْ»: حتماً به دارتان می‌آویزم.]] 26|50|(جادوگران شجاعانه) گفتند: هیچ زیانی نیست (از این کاری که تو خواهی کرد. هر کاری که می‌خواهی بکن باکی نیست، چرا که) ما به سوی پروردگارمان باز می‌گردیم (و به لقای معشوق و معبود حقیقی خود می‌رسیم و پاداش خویش را از او دریافت می‌داریم). [[«ضَیْرَ»: زیان و ضرر. «لا ضَیْرَ»: مانعی نیست. زیان و ضرری در میان نمی‌باشد. «مُنقَلِبُونَ»: بر گردندگان (نگا: مطفّفین / 31).]] 26|51|ما امیدواریم که پروردگارمان گناهان ما را ببخشایاد، چرا که ما (در میان قوم تو) نخستین ایمان‌آورندگان بوده‌ایم. [[«نَطْمَعُ»: آزمندیم. امیدواریم. «خطایا»: گناهان. خطاها. «أَن کُنَّا»: به سبب این که ما بوده‌ایم. در اصل (لِأن کُنَّا) بوده و حرف (أَنْ) مخفّف از مثقّله است.]] 26|52|ما به موسی وحی کردیم که شبانه بندگان (مؤمن بنی‌اسرائیل) مرا (از مصر) کوچ بده. شما حتماً تعقیب می‌شوید (و فرعون و فرعونیان برای دستگیری شما دنبالتان می‌کنند). [[«أَنْ»: حرف مشبّهةٌبالفعل و مخفّف از (أَنَّ) است (نگا: مؤمنون / 27) «أَسْرِ بِعِبادی»: در شب بندگانم را کوچ بده (نگا: إسراء / 1). «مُتَّبَعُونَ»: تعقیب شوندگان. دنبال شوندگان. مراد تعقیب بنی‌اسرائیل توسّط فرعون و فرعونیان است.]] 26|53|(توسّط جاسوسان خبر به دربار رسید که موسی و بنی‌اسرائیل در صدد کوچ به سرزمین دیگری هستند) پس فرعون (مأمورانی) به شهرها فرستاد تا (نیرو) جمع کنند (و جلو ایشان را بگیرند). [[«الْمَدَآئِن»: جمع مَدینة، شهر. «حَاشِرِینَ»: گردآورندگان (نگا: شعراء / 36).]] 26|54|(فرعون به مأموران دستور داد و گفت: به اهالی شهرها بگوئید:) اینها (که قصد فرار و تجمّع و تقویت در جای دیگری را دارند) گروه اندک و ناچیزی هستند (و ما با نخستین تاخت ایشان را گرفتار و به شکنجه و آزار می‌رسانیم). [[«شِرْذِمَةٌ»: گروه و طائفه‌ای ناچیز و کم اهمّیّت.]] 26|55|آنان ما را بر سر خشم می‌آورند. [[«غَآئِظُونَ»: خشمگین‌کنندگان. بر سر خشم‌آورندگان.]] 26|56|(البتّه جای هیچ گونه نگرانی نیست، و لیکن) ما گروهی هستیم محتاط (و بیدار و دوراندیش). [[«جَمِیعٌ»: گروه و دسته. جمع (نگا: قمر / 44). «حَاذِرُونَ»: افراد محتاط و دوراندیش. آگاه و بیدار.]] 26|57|(سرانجام آنچه می‌بایست بشود شد، و عاقبت بنی‌اسرائیل بر فرعون و فرعونیان پیروز شدند) و ما آنان را از باغها و چشمه‌سارها بیرون راندیم. [[«جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ»: مراد باغهای سرسبز و چشمه‌ساران پر آب مصر است.]] 26|58|و (ایشان را) از میان گنجها و کاخهای مجلّل (به در کردیم). [[«کُنُوزٍ»: گنجها. «کَرِیمٍ»: مراد ارزشمند و مجلّل و مزیّن و خوش و زیبا است.]] 26|59|این چنین (شد که بنی‌اسرائیل پیروز گشتند) و آنها را میراث بنی‌اسرائیل کردیم. [[«کَذالِکَ»: کار چنین شد. در اینجا ترتیب طبیعی داستان مراعات نشده است. بلکه نتیجه و چکیده داستان گفته شده سپس به درازا از آن سخن رفته است.]] 26|60|(فرعون و فرعونیان) بنی‌اسرائیل را تعقیب کردند و به هنگام طلوع آفتاب بدیشان رسیدند. [[«مُشْرِقِینَ»: به طلوع خورشید رسیدگان. از مصدر (إشراق) به معنی رسیدن به وقت شُروق که به معنی طُلوع است. همان گونه که (إصباح) به معنی داخل شدن در (صَباح) و (إمساء) به معنی رسیدن به (مَساء) است. (مُشرِقِینَ) می‌تواند حال ضمیر (و) و یا (هم) باشد.]] 26|61|هنگامی که هر دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: ما (در چنگال فرعونیان) گرفتار می‌گردیم (و هلاک می‌شویم). [[«تَرَاءَی»: دید. فعل ماضی باب تفاعل است و در رسم‌الخطّ قرآنی (تراءا) است. «مُدْرَکُونَ»: رسیدگان. گرفتارشدگان.]] 26|62|(موسی) گفت: چنین نیست. پروردگار من با من است. (قطعاً به دست دشمنم نمی‌سپارد و به راه نجات) رهنمودم خواهد کرد. [[«کلاّ»: چنین نیست. این واژه حرفی است که سخن پیش از خود را ردّ و نفی می‌کند. یعنی: نگوئید که فرعون و سپاهیانش به ما می‌رسد. «مَعِیَ»: (نگا: طه / 46).]] 26|63|به دنبال آن به موسی پیام دادیم که عصای خود را به دریا بزن. (وقتی عصا را به دریا زد) دریا از هم شکافت، و هر بخشی همچون کوه بزرگی گردید (و دوازده راه خشک در آن پدیدار شد، و هر گروهی از اسباط دوازده‌گانه‌ی بنی‌اسرائیل در جاده‌ای حرکت کرد). [[«إنفَلَقَ»: از هم شکافت. از هم باز شد. از هم جدا شد. «فِرْقٍ»: قِسم. بخش. مراد جوانب آبی است که واپس رفته است. «الطَّوْد»: کوه. کوه بزرگ. توصیف آن به عظیم در آیه، برای تأکید است.]] 26|64|و در آنجا دیگران را (نیز به موسی و بنی‌اسرائیل) نزدیک گرداندیم (و فرعون و فرعونیان را وارد آن راه‌های دوازده‌گانه کردیم). [[«أَزْلَفْنا»: نزدیک گرداندیم (نگا: شعراء / 90، / 31، تکویر / 13). «ثَمَّ»: آنجا. ظرف است. مراد وسط دریا است. «الآخَرینَ»: دیگران. مراد فرعون و لشکریان فرعون است.]] 26|65|موسی و جملگی همراهان او را نجات دادیم. [[«أَنجَیْنَا»: نجات دادیم.]] 26|66|سپس دیگران را غرق کردیم. 26|67|بی‌گمان در این (ماجرای نجات مؤمنان و غرق کافران) درس عبرت بزرگی است (برای کسانی که چشم باز و دل آگاه داشته باشند و درباره‌ی سرگذشت جبّاران مغرور بیندیشند و اوراق تاریخ مکتوب و منظور را به دقّت بخوانند و ببینند). ولی اکثر آنان ایمان نیاوردند (و کمتر ایشان، همچون آسیه و جادوگران، به جمع مؤمنان پیوستند). [[«آیَةً»: اندرز سترگ و عبرت بزرگ.]] 26|68|بی‌گمان پروردگار تو با عزّت و توانا، و با محبّت و مهربان است. [[«الْعَزِیزُ»: توانا، در انتقام گرفتن از تکذیب کنندگان. «الرَّحِیمُ»: مهربان، در حق تصدیق کنندگان.]] 26|69|(ای پیغمبر!) سرگذشت ابراهیم را برای کافران بیان دار. [[«نَبَأ»: خبر. مراد قصّه و سرگذشت است.]] 26|70|هنگامی که به پدرش (آزر) و قوم (بت‌پرست) خود گفت: چه چیز را پرستش می‌کنید؟ (چیزهائی را که می‌پرستید، کی شایسته‌ی پرستش می‌باشند؟). 26|71|(مفتخرانه پاسخ دادند و) گفتند: بتهای بزرگی را می‌پرستیم و دائماً (به پرستش آنها می‌پردازیم و) بر عبادتشان ماندگار می‌مانیم. [[«نَظَلُّ»: بر دوام می‌مانیم. از افعال ناقصه و بیانگر استمرار در کار است. «عَاکِفِینَ»: ملازمان عبادت (نگا: بقره / 187، اعراف / 138).]] 26|72|گفت: آیا هنگامی که آنها را به کمک می‌خوانید، صدای شما را می‌شنوند و نیازتان را برآورده می‌کنند؟ [[«هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ؟»: آیا دعا و سخن شما را می‌شنوند؟ آیا نیازتان را برآورده می‌کنند و به شما پاسخ می‌گویند؟]] 26|73|یا سودی به شما می‌رسانند (اگر از آنها اطاعت کنید؟) و یا زیانی متوجّه شما می‌سازند (اگر از آنها سرپیچی نمائید؟). 26|74|می‌گویند: (چیزی از این کارها را نمی‌توانند بکنند) فقط ما پدران و نیاکان خود را دیده‌ایم که این چنین می‌کردند (و بتان را به گونه‌ی ما پرستش می‌نمودند و ما هم از کارشان تقلید می‌کنیم و بس. مگر می‌شود پدران و نیاکان ما در اشتباه بوده باشند؟). [[«وَجَدْنَا»: یافته‌ایم. دیده‌ایم. «آبَاء»: پدران. مراد پدران و اجداد و نیاکان است (نگا: شعراء / 76).]] 26|75|آیا (می‌دانید که چه کار می‌کنید و) می‌بینید که چه چیز را می‌پرستید؟! [[«أَفَرَأَیْتُمْ؟»: آیا می‌بینید؟ مراد از دیدن، اندیشیدن و دانستن و به اصل مسأله پی بردن است.]] 26|76|هم شما و هم پدران پیشین شما. [[«أَنتُمْ»: تأکید ضمیر فاعلی در آیه قبلی است. «الأقْدَمُونَ»: پیشینیان و گذشتگان.]] 26|77|همه‌ی آنها دشمن من هستند (آنهائی که شما معبود خود می‌دانید) بجز پروردگار جهانیان. [[«عَدُوٌّ»: این واژه برای مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث یکسان به کار می‌رود (نگا: نساء / 101، انعام / 112). «إِلاّ رَبَّ»: اگر به خدا معتقد نبوده باشند و خدا جزو معبودهای آنان نبوده باشد، استثناء منقطع است و ذکر آن به منظور تأکید بر توحید خالص است. اگر هم علاوه از بتها خدا را نیز پرستش می‌کرده‌اند، ابراهیم پروردگار جهانیان را استثناء می‌کند.]] 26|78|(پروردگار جهانیانی) که مرا آفریده است، و هم او مرا (به سوی سعادت دنیا و آخرت) راهنمائی می‌سازد (و در سراسر زندگی من حضور دارد و لحظه‌ای از من غافل نیست). [[«یَهْدِینِ»: مرا راهنمائی می‌کند و دستگیرم او است (نگا: طه / 50).]] 26|79|آن کسی است که او مرا میخوراند و می‌نوشاند. [[«یُطْعِمُنی ...»: مراد این است که روزی‌رسانم او است و من همه جا بر سر خوان نعمت او نشسته‌ام.]] 26|80|و هنگامی که بیمار شوم او است که مرا شفا می‌دهد. [[«یَشْفِینِ»: مراد این است که شافی تنها خدا است و دکتر و دوا وسیله است. انسان مؤمن به پزشک مراجعه می‌کند و دارو می‌خورد، ولی هیچ کدام را شفا دهنده نمی‌داند و بلکه معتقد است که اگر خدا خواست دوا و درمان مؤثّر واقع می‌شوند. نان و آب وسیله سیر کردنند، ولی سیرکننده خدا است.]] 26|81|و آن کسی است که (چون اجلم فرا رسید) او مرا می‌میراند و سپس (در رستاخیز برای حساب و کتاب و جزا و سزا) مرا زنده می‌گرداند. [[«یُحْیِینِ»: مرا زنده می‌کند. اشاره به این است که حیات‌بخش و میراننده و دوباره زنده کننده خدا است.]] 26|82|و آن کسی است که امیدوارم در روز جزا و سزا (که قیامت برپا است) گناهم را بیامرزد. [[«أَطْمَعُ»: چشم طمع می‌دوزم. امیدوارم. «خَطِیئَتِی»: گناهم. لغزشم. «یَوْمَ الدِّینِ»: روز حساب و کتاب و جزا و سزا (نگا: فاتحه / 4).]] 26|83|(ابراهیم دست دعا به درگاه خدا برداشت و گفت:) پروردگارا! به من کمال و معرفت مرحمت فرما (تا در پرتو آن، حق را حق و باطل را باطل ببینم، و قدرت بر داوری صحیح در میان بندگانت داشته باشم)، و مرا (در دنیا و آخرت) از زمره‌ی شایستگان و بایستگان گردان. [[«حُکْماً»: کمال و معرفت. شناخت عمیق همراه با قدرت داوری. کمال علم و عمل. حکمت (نگا: شعراء / 21).]] 26|84|و (با توفیق در طاعت و عبادت و اعمال نیک) برای من ذکر خیر و نام نیک در میان آیندگان بر جای دار. [[«لِسَانَ صِدْقٍ»: ذکر خیر. نام نیک (نگا: مریم / 50). «الآخِرینَ»: کسانی که بعدها می‌آیند و در زمین زندگی می‌کنند. آیندگان جهان.]] 26|85|و مرا از زمره‌ی کسانی ساز که بهشت پرنعمت را فراچنگ می‌آورند. [[«وَرَثَةِ جَنَّةِ»: وارثان بهشت. مراد کسانی است که در پرتو ایمان به الله و پرستش خدا بهشت را به دست می‌آورند (نگا: اعراف / 43). «جَنَّةِ النَّعِیمِ»: (نگا: مائده / 65، یونس / 9، حجّ / 56).]] 26|86|و پدرم را (با رهنمود به ایمان و توفیق در طاعت و عبادت، مورد مرحمت و مشمول مغفرت گردان، و بدین وسیله او را) که از گمراهان است بیامرز. [[«إِغْفِرْ ...»: طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش آزر، پیش از فوت آزر است، و ابراهیم وقت جدا شدن از او بدو وعده داده بود که برای وی طلب آمرزش کند. امّا چون دید که او با کفر از جهان رفت، از او بیزاری جست و طلب آمرزش را قطع کرد (نگا: توبه / 114).]] 26|87|و مرا خوار و رسوا مدار در روزی که (مردمان برای حساب و کتاب و سزا و جزا، زنده و) برانگیخته می‌شوند. [[«یُبْعَثُونَ»: (نگا: اعراف / 14، حجر / 36، مؤمنون / 100).]] 26|88|آن روزی که اموال، (یعنی نیروی مادی)، و اولاد، (یعنی نیروی انسانی، به کسی) سودی نمی‌رساند. [[«یَوْمَ»: ظرف و مراد قیامت است.]] 26|89|بلکه تنها کسی (نجات پیدا می‌کند و از اموالی که در راه آفریدگار صرف، و از اولادی که در مسیر پروردگار رهنمود کرده باشد، سود می‌برد) که با دل سالم (از بیماری کفر و نفاق و ریا) به پیشگاه خدا آمده باشد. [[«إِلاّ مَنْ ...»: مگر کسی که. لیکن کسی که. واژه (مَنْ) می‌تواند مرفوع و بدل از فاعل (یَنفَعُ) و مضافی پیش از آن مقدّر باشد که تقدیر چنین خواهد بود: لا یَنفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مالُ و بَنُو مَنْ أَتَی اللهَ بَقَلْبٍ سَلیمٍ. و یا این که واژه (مَنْ) منصوب و مفعول بوده و در اصل بدل از مفعول محذوف باشد که تقدیر چنین خواهد بود: یَوْمَ لاْ یَنفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ أَحَدَاً إَلاّ مَنْ أَتَی اللهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ. در هر صورت اموال و اولادی به انسان سود می‌رسانند که تبدیل به باقیات صالحات شده باشند. «قَلْبٍ سَلیمٍ»: دل سالم از بیماری کفر و نفاق و ریا (نگا: اعراف / 147، احزاب / 19، بقره / 264).]] 26|90|در آن هنگام بهشت برای پرهیزگاران نزدیک گردانده می‌شود (و آنان که از کفر و معاصی رویگردان، و به ایمان و طاعت در جهان روی آورده بودند، به سوی آن می‌روند). [[«أُزْلِفَتْ»: نزدیک گردانده شد.]] 26|91|و دوزخ برای گمراهان آشکار گردانده می‌شود. [[«بُرِّزَتْ»: نموده شد. آشکار گردید. «الْغَاوِینَ»: گمراهان.]] 26|92|و بدیشان گفته می‌شود: کجا هستند معبودهائی که پیوسته آنها را عبادت می‌کردید؟ [[«مَا»: چیزهائی که. مراد معبودهای دروغین است.]] 26|93|(معبودهای) غیر از خدا. آیا آنها (در برابر این شدائد و سختیهائی که اکنون با آن روبرو هستید و هستند) شما را کمک می‌کنند یا خویشتن را یاری می‌دهند؟ [[«یَنتَصِرُونَ»: باز می‌دارند. خویشتن را به دور می‌دارند. انتصار به معنی یاری دادن خود یا کمک خواستن و یا دفع بلا از خویشتن است (نگا: کهف / 43، قصص / 81، قمر / 10، رحمن / 35).]] 26|94|پس از آن، آنان (که پرستش شوندگان گمراهساز) همراه گمراهان (که پرستش کنندگان ایشان بودند) پیاپی به دوزخ سرنگون افکنده می‌شوند. [[«کُبْکِبُوا»: سرنگون و پیاپی فرو افکنده می‌شوند.]] 26|95|و جملگی لشکریان اهریمن (نیز همراه آن دو گروه به دوزخ سرنگون می‌گردند). [[«جُنُودُ إِبْلِیسَ»: لشکریان و یاوران ابلیس. مراد پیروان ابلیس، یعنی جنایتکاران و معصیت پیشگان سراسر تاریخ است (نگا: اعراف / 18، حجر / 43).]] 26|96|آنان (که معبودهای دروغین را پرستیده‌اند) در آنجا به کشمکش (با معبودهای خود) می‌پردازند و می‌گویند: [[«وَ هُمْ فِیهَا یَخْتَصِمُونَ»: جمله حالیّه است.]] 26|97|به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بوده‌ایم. [[«إِن کُنَّا»: واژه (إِنْ) مخفّف از مثقّله و در اصل چنین است: إِنَّا کُنَّا.]] 26|98|آن زمان که ما شما (معبودان دروغین) را با پروردگار جهانیان (در عبادت و طاعت) برابر می‌دانستیم. [[«إِذْ»: زمانی که. ظرف زمان گمراهی است. یا (إِذْ) تعلیلیّه است (نگا: زخرف / 39).]] 26|99|و ما را جز بزهکاران (شیاطین نام) گمراه نکرده است. [[«الْمُجْرِمُونَ»: مراد شیطان و یاوران او، یا رؤساء و کبراء ایشان است (نگا: احزاب / 67).]] 26|100|(ای وای بر ما! امروز) ما اصلاً شفاعت کنندگانی نداریم (که ما را برهانند! ما که معتقد به میانجیگری میانجیگران برای نجات خود بودیم). [[«مِن شَافِعِینَ»: واژه (مِنْ) بیانگر عمومیّت نفی چیزی است که پس از آن قرار دارد (نگا: تفسیر المصحف المفسّر).]] 26|101|(همچنین، امروز) دوست صمیمی و دلسوزی هم نداریم (تا دست کم گریه‌ای برای ما سر دهد). [[«حَمیمٍ»: گرم. مراد صمیمی و دلسوز است.]] 26|102|کاش! (به جهان) برگشتی داشتیم تا از زمره‌ی مؤمنان می‌شدیم (و در پرتو ایمان درست و اعمال شایسته، از عذاب دوزخ نجات می‌یافتیم و به بهشت در می‌آمدیم). [[«لَوْ»: واژه (لَوْ) در اینجا در معنی (لَیْتَ) و برای تمنّی است. «کَرَّةً»: رجعت. برگشت. مراد برگشت به جهان است (نگا: مؤمنون / 99 و 100).]] 26|103|بی‌گمان در این (سرگذشت ابراهیم) پند و عبرتی (برای عاقلان قوم تو و سایر فرزانگان) است، ولی (جای تعجّب است) بیشتر آنان ایمان نداشته (و ایمان نمی‌آورند). [[«آیَةً»: پند و اندرز. درس عبرت.]] 26|104|قطعاً پروردگارت (بر انتقام از بی‌دینان) توانا و (نسبت به مؤمنان) مهربان است. [[«وَ إِنَّ رَبَّکَ ...»: تکرار این نوع جمله‌ها دلداری مؤثّری است برای پیغمبر و مؤمنان اندک صدر اسلام، و برای اقلیت مؤمنان در برابر اکثریّت گمراهان در هر عصر و زمان.]] 26|105|(ماجرای آموزنده‌ی دیگری مربوط به قوم نوح است). قوم نوح پیغمبران را تکذیب کردند. [[«کَذَّبَتْ ...»: قوم نوح با تکذیب نوح، همه پیغمبران را نیز تکذیب کرده‌اند، چرا که تکذیب پیغمبری، تکذیب همه پیغمبران بشمار است؛ شاید هم قوم نوح، منکر همه پیغمبران و به طور کلّی همه ادیان آسمانی بوده‌اند (نگا: فرقان / 37). تأنیث فعل (کَذَّبَتْ) به خاطر این است که واژه (قوم) به صورت مذکّر و مؤنّث به کار می‌رود، و به طور کلّی هر اسم جمعی فعل آن می‌تواند به صورت مذکّر و مؤنّث ذکر شود.]] 26|106|زمانی که هم‌نژادشان نوح بدیشان گفت: هان! پرهیزگاری کنید! [[«أَخُوهُمْ»: برادرشان. مراد همنژادشان است، همان گونه که می‌گویند: أَخُوالْعَرَب. أَخُوتَمیم. «أَلا تَتَّقُونَ»: آیا پرهیزگاری نمی‌کنید؟ هان! پرهیزگاری کنید.]] 26|107|قطعاً من برای شما پیغمبر امینی هستم. [[«أَمینٌ»: امین در ادای رسالت آسمانی. مشهور به امانت در میان مردم.]] 26|108|از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. [[«إِتَّقُوااللهَ»: از عذاب خدا خویشتن را در امان دارید. از خدا بترسید.]] 26|109|من در مقابل این دعوت هیچ مزدی از شما نمی‌خواهم. مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست. [[«عَلَیْهِ»: در برابر دعوت و تبلیغ اوامر و نواهی. «إِنْ»: حرف نفی است.]] 26|110|پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. [[«أَطیعُونِ»: از من اطاعت کنید. مراد پذیرش دستور آسمانی است.]] 26|111|گفتند: آیا ما (اشراف و نجباء) به شما ایمان بیاوریم، در حالی که پست‌ترین و بی‌ارزش‌ترین افراد از تو پیروی کرده‌اند؟! (چگونه انتظار داری افراد ثروتمند و والامقام، با مشتی بی‌سر و پا و گمنام، همراه و همنشین شوند؟!). [[«وَاتَّبَعَکَ»: حرف (و) حالیّه است. «الأرْذَلُونَ»: پست‌ترین مردم. مراد افراد بی‌چیز و بی‌مقام است (نگا: هود / 27).]] 26|112|(نوح) گفت: (وظیفه‌ی من دعوت همگان به سوی حق و اصلاح جامعه است) من چه می‌دانم آنان چه کاری داشته‌اند؟ (و گذشته‌ی ایشان چه بوده است؟ مهم امروز است که دعوت مرا پذیرفته و در مقام خودسازی برآمده‌اند و در راه حق گام نهاده‌اند). [[«مَا عِلْمی»: من چه می‌دانم. من نمی‌دانم. واژه (ما) می‌تواند اسم استفهام یا حرف نفی باشد.]] 26|113|حساب (اعمال و جزای کار) ایشان جز بر عهده‌ی پروردگارم نیست، اگر شما فهمیده و باشعور باشید (می‌دانستید که کار خوب و بد گذشته‌ی ایشان از دید خدا پنهان نبوده است و سر و کارشان با خدا است نه با من). [[«إِنْ»: حرف نفی است.]] 26|114|من هرگز مؤمنان را (از پیش خود) نمی‌رانم (تا دل شما را به دست آرم). [[«طَارِد»: طرد کننده. دور کننده.]] 26|115|من بیم دهنده‌ی آشکاری بیش نیستم. [[«إِنْ أَنَا ...»: حرف (إِنْ) نافیه است. «مُبینٌ»: واضح و آشکار.]] 26|116|گفتند: ای نوح! اگر (بدین رفتار و گفتار خود) پایان ندهی، قطعاً جزو سنگساران خواهی شد (و بر سر تو همان خواهد آمد که بر سر سایر مخالفان ما آمده است). [[«الْمَرْجُومِینَ»: افراد سنگباران شده. سنگساران.]] 26|117|(نوح به پیشگاه خدا عرض کرد و) گفت: پروردگارا! قوم من، مرا دروغگو نامیدند (و دعوتم را نپذیرفتند)! [[«قالَ: رَبِّ ...»: این آیه مقدّمه تقاضای مطالب آیه بعدی است.]] 26|118|(اکنون که هیچ راهی برای هدایت این ستمگران باقی نمانده است و تمام تلاش و توانم بیفایده بوده است) میان من و اینان خودت داوری کن (و کافران و مشرکان را نابود فرما) و من و مؤمنانی را که با من هستند (از دست شکنجه و آزارشان) نجات بده. [[«إِفْتَحْ»: داوری کن (نگا: اعراف / 89). جدائی بیفکن. مراد قضاوت در میان اهل توحید و سایر کافران و مشرکان است، و حق و سزای هر گروهی را دادن و به مکافات یا مجازات رساندن است.]] 26|119|ما او و کسانی را که با او بودند، در کشتی پر (از انسانها و حیوانهای گوناگون و خوراک و نیازمندیهای آنان و اینان) نجات دادیم. [[«مَن مَّعَهُ»: کسانی که با او بودند. مراد پیروان ایماندار است. «الْفُلْک»: (نگا: بقره / 164). «الْمَشْحُونَ»: پر. لبریز. کشتی نوح انباشته از مردمان و حیوانات و پرندگان و خوراک و مایحتاج آنها بود (نگا: هود / 40).]] 26|120|سپس بقیّه را غرق کردیم. [[«بَعْدُ»: بعد از نجات نوح و مؤمنان.]] 26|121|بی‌گمان در این (سرگذشت نوح و سرنوشت مؤمنان و کافران) عبرت سترگ و دلیل بزرگی (بر قدرت خدا و صدق پیغمبران) است، و بیشتر مردمان (با وجود شنیدن داستان عبرت‌انگیزِ راه یافتگان و گمراهان و سرانجام کار ایشان) ایمان نمی‌آورند. [[«آیَةً»: عبرت (نگا: فرقان / 37). دلیل. «مَا کَانَ أَکْثَرُهُم بِمُؤْمِنِینَ»: اغلب مردمان آن روزی به نوح ایمان نیاوردند و غرق شدند. بیشتر کسانی که قرآن را می‌شنوند و از این سرنوشت اطّلاع حاصل می‌کنند، ایمان نمی‌آورند (نگا: هود / 17، غافر / 59، روم / 42، شعراء / 158 و 190).]] 26|122|مسلّماً پروردگار تو چیره و توانا (بر انتقام از ستمکاران) و مهربان (در حق پرهیزگاران) است. [[«الْعَزِیز»: چیره. شکست‌ناپذیر.]] 26|123|قوم عاد پیغمبران (خدا) را تکذیب کردند (و دروغگو نامیدند). 26|124|بدان گاه که برادرشان هود بدیشان گفت: هان! تقوا پیشه کنید (و پرهیزگار باشید، و از عذاب خدا بپرهیزید). [[«أَلا تَتَّقُونَ»: هان! پرهیزگار باشید. آیا تقوا پیشه نمی‌کنید؟]] 26|125|من پیغمبر امینی برای شما هستم. [[«رَسُولٌ أَمِینٌ»: (نگا: شعراء / 107).]] 26|126|از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. 26|127|من هیچ اجر و پاداشی در برابر این دعوت از شما نمی‌طلبم. اجر و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نمی‌باشد. [[«عَلَیْهِ»: (نگا: شعراء / 109).]] 26|128|آیا شما بالای هر بلندی و مکان مرتفعی کاخ سر به فلک کشیده‌ای می‌سازید و (در آن) به خوشگذرانی و کارهای بیهوده می‌پردازید؟ [[«رِیعٍ»: مکان مرتفع. بلندی. «آیَةً»: نشانه. مراد کاخ بلند و سر به فلک کشیده است. «تَعْبَثُونَ»: کارهای بیهوده. و خوشگذرانی می‌کنید. جمله حال است برای ضمیر (و) در فعل (تَبْنُونَ).]] 26|129|و دژها و قلعه‌هائی می‌سازید که انگار جاودانه می‌مانید؟ [[«مَصَانِعَ»: دژها و کاخها. کارخانه‌ها و کارگاهها. «لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ»: انگار جاودانه می‌مانید. تا این که جاودانه بمانید. معنی آیه می‌تواند چنین هم باشد: کارخانه‌ها و کارگاهها را برای کندن کوهها و ساختن کاخها و برجها به کار می‌برید، انگار جاودانه می‌مانید؟]] 26|130|و هنگامی که مجازات می‌کنید، از حدّ تجاوز می‌کنید و همچون ستمگران و سرکشان کیفر می‌دهید (و در برابر کمترین جرم، سنگین‌ترین جریمه و سزا روا می‌دارید و عدالت و ترحّمی ندارید). [[«بَطَشْتُمْ»: حمله‌ور شدید. یعنی سخت به دیگران و همسایگان تاخت و تاز می‌برید. در مجازات زیاده‌روی کردید و از حد فراتر رفتید (نگا: بروج / 12). «جَبّارینَ»: سرکشان و ستمگران. حال است.]] 26|131|از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. 26|132|از (خشم) خدائی بپرهیزید که شما را با نعمتهائی که می‌دانید یاری داده است. [[«أَمَدَّکُمْ»: شما را یاری داده است (نگا: إسراء / 6).]] 26|133|شما را یاری داده است با (اعطاء) چهارپایان و پسران. [[«أَمَدَّکُمْ»: این آیه، سرآغاز برشمردن امداد خداوندی است.]] 26|134|و با باغها و چشمه‌ها. 26|135|من می‌ترسم عذاب روز بزرگ (قیامت) گریبانگیر شما شود. [[«یَوْمٍ عَظیمٍ»: روز بزرگ. مراد قیامت است (نگا: انعام / 15، اعراف / 59). از آنجا که در دنیا نیز انسان به مجازات عمل بد خود (نگا: اعراف / 130 و 165) یا به مکافات عمل خوبه خود (نگا: نحل / 30) می‌رسد، روز بزرگ می‌تواند روزهای سخت و وحشتناک دنیا نیز باشد (نگا: شعراء / 189).]] 26|136|آنان (به هود پاسخ دادند و) گفتند: برای ما تفاوت نمی‌کند چه ما را اندرز بدهی یا ندهی! (بیهوده خود را خسته مکن و ما را درد سر مده). [[«قَالُوا»: قوم عاد گفتند. مراد از این سخن تحقیر و توهین است.]] 26|137|این (چیزهائی که به هم بافته‌ای و به ما خواهی گفت) جز شیوه و عادت پیشینیان نیست (آنانی که در گذشته خود را پیغمبر نامیده‌اند و دروغهائی را به گذشتگان تحویل داده‌اند و ادّعاهائی همچون ادّعای تو داشته‌اند). [[«إِنْ»: حرف نفی است. «خُلُقُ الأوَّلِینَ»: اخلاق و عادت گذشتگان و پیشینیان. مرادشان تکذیب همه پیغمبران است (نگا: انعام / 25). یا این که مراد این است اعمالی که آنان مرتکب می‌شدند، از قبیل بت‌پرستی و ساختن قصرها و قلعه‌های سر به فلک کشیده بر نقاط مرتفع، و خشونت در مجازات رساندن و کیفر دادن، همان چیزهائی است که پیشینیان انجام می‌داده‌اند و مطلب قابل ایرادی نمی‌باشد.]] 26|138|و ما (نه در این جهان و نه در آن جهان) عذاب داده نمی‌شویم. 26|139|قوم عاد، هود را دروغگو نامیدند (و رسالتش را نپذیرفتند) و ما هم نابودشان کردیم. در این (سرگذشت قوم عاد) عبرتی است (برای کسانی که بخواهند از سرنوشت دیگران، درسی و پندی بیاموزند). اکثر قوم عاد ایمان نیاوردند (و راه کفر در پیش گرفتند و نتیجه‌ی آن را دیدند). [[«آیَةً»: درس عبرت. نشانه قدرت. «مَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ»: بیشتر قوم عاد ایمان نداشتند، بیشتر مردم به این روایت ایمان ندارند.]] 26|140|بی‌گمان پروردگار تو چیره و توانا (بر درهم شکستن جبّاران ستمکار) و مهربان (در حق ضعیفان دیندار) است. 26|141|قوم ثمود پیغمبران را دروغگو نامیدند (و از آنان فرمانبرداری نکردند). [[«کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ»: (نگا: فرقان / 37و38).]] 26|142|آن زمان که برادرشان صالح بدیشان گفت: آیا تقواپیشه نمی‌سازید؟ (و از خدا نمی‌ترسید؟). [[«أَخُوهُمْ»: (نگا: شعراء / 106). «أَلا تَتَّقُونَ»: آیا تقوا پیشه نمی‌سازید؟ هان! تقواپیشه کنید (نگا: شعراء / 106).]] 26|143|من بی‌گمان برایتان پیغمبر امینی هستم. 26|144|پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. 26|145|و در قبال تبلیغ دعوت اجر و پاداشی از شما درخواست نمی‌کنم. اجر و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست. [[«إِنْ أَجْرِیَ ...»: (نگا: شعراء / 109).]] 26|146|آیا (چنین تصوّر می‌کنید که جهان سرای جاودانگی است و) شما در نهایت امن و امان در ناز و نعمت جهان رها می‌شوید؟ [[«أَتُتْرَکُونَ»: آیا به ترک شما گفته می‌شود؟ آیا رها می‌شوید؟ استفهام انکاری و مفید نفی است. «مَا»: آنچه. مراد نعمت جهان است. «ههُنَا»: اینجا مراد این جهان است. «آمِنِینَ»: در امن و امان و دور از دست انتقام و مرگ و عذاب و کیفر. حال است.]] 26|147|در میان باغها و چشمه‌سارها؟ 26|148|و در میان کشتزارها، و نخلستانهائی که میوه‌های نرم و شاداب و رسیده دارند؟ [[«طَلْع»: چوبهای شکوفه خرما که خوشه خرما در درون آن قرار دارد. در اینجا مراد نخستین میوه خرما است (نگا: انعام / 99، ِ / 10). «هَضِیمٌ»: درهم فرو رفته و پر و تنگ یکدیگر. نرم و لطیف و شاداب و رسیده.]] 26|149|و ماهرانه در دل کوهها خانه‌هائی را بتراشید (و بسازید و در آنها به عیش و نوش بپردازید؟) [[«تَنْحِتُونَ»: می‌تراشید. «فَارِهِینَ»: حاذقانه و ماهرانه. سرمستانه و هواپرستانه و شادان و خندان. حال ضمیر (و) در فعل (تَنْحِتُونَ) است.]] 26|150|از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. 26|151|و از فرمان اسراف کنندگان فرمانبرداری مکنید. [[«أَمْرَ»: فرمان. مراد دستور و فرمان سران و رهبران ستمکار و بزهکار است.]] 26|152|آن کسانی که در زمین تباهی می‌نمایند و اصلاح نمی‌کنند. 26|153|(قوم ثمود به صالح پاسخ دادند و) گفتند: تو از زمره‌ی جادوشدگان و دیوانگان هستی و بس. (این است که چنین پریشان‌گوئی و یاوه‌سرائی می‌کنی). [[«الْمُسَحَّرِینَ»: جادوشدگان. عقل از دست دادگان و دیوانگان (نگا: اسراء / 47).]] 26|154|تو انسانی همچون خود ما بیش نیستی، (آخر چگونه گمان می‌بری که پیغمبر شده‌ای؟) اگر از زمره‌ی راستگویانی، معجزه‌ای را به ما بنما. [[«آیَةً»: معجزه. نشانه.]] 26|155|(هنگامی که خدا شتر ماده‌ای را معجزه‌آسا برای صالح پدیدار کرد، صالح بدیشان) گفت: این شتری است (که خدا آن را معجزه‌ی شما نموده است). یک روز سهم آب متعلّق به آن و روز جداگانه‌ی دیگری سهم آب متعلّق به شما است. [[«نَاقَةٌ»: (نگا: اعراف / 73 و 77، هود / 64، اسراء / 59، قمر / 27). «شِرْبٌ»: سهم آب. نصیب و بهره‌ای از آب. این شتر، یک شتر عادی نبوده و گویا از ویژگیهای آن یکی این بوده است که یک روز آب آبادی را به خود اختصاص می‌داد و می‌نوشید!]] 26|156|کمترین آزاری به آن نرسانید که اگر چنین کنید عذاب روز بزرگ، شما را فرو خواهد گرفت. [[«یَوْمٍ عَظیمٍ»: روز بزرگ. مراد عذاب بزرگ است که در روز معیّن و مقدّر رخ می‌دهد. نسبت دادن عظیم به روز، به جای نسبت آن به عذاب برای مبالغه است. چرا که عظمت روز، به علّت عظمت بلا و مصیبت وارده است.]] 26|157|ولی آنان شتر را (با تیر) کشتند و (عذاب خدا را در چند قدمی خود دیدند و از کرده‌ی خود) پشیمان شدند. [[«عَقَرُوهَا»: شتر را کشتند (نگا: اعراف / 77، هود / 65).]] 26|158|عذاب ایشان را فرو گرفت (و پشیمانی بدیشان سودی نبخشید). مسلّماً در این (سرگذشتِ پایمردی پیغمبران و مؤمنان، و سرنوشت کافران و ظالمان) درس عبرتی (برای مردمان، و همچنین نشانه‌ای از قدرت خداوند جهان در یاری دینداران و نابودی بی‌دینان و گردنکشان تاریخ) است. و اکثر (قوم ثمود هم ایمان نیاوردند و همچون قوم عاد) ایشان (نیز از زمره‌ی) مؤمنان نشدند. [[«إِنَّ فِی ذلِکَ ...»: (نگا: شعراء / 139).]] 26|159|بی‌گمان پروردگار تو چیره (بر گردنکشان و) مهربان (در حق مؤمنان) است. 26|160|قوم لوط پیغمبران را دروغگو نامیدند (و از ایشان پیروی نکردند). 26|161|آن زمان که برادرشان لوط بدیشان گفت: هان! پرهیزگاری کنید. [[«أَلا تَتَّقُونَ»: (نگا: شعراء / 106).]] 26|162|بی‌گمان من پیغمبر امینی برای شما هستم. 26|163|از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. 26|164|در برابر این (دعوت آسمانی) مزدی از شما نمی‌خواهم. اجر و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست. [[«إِنْ أَجْرِیَ ...»: (نگا: شعراء / 109).]] 26|165|آیا در میان جهانیان، به سراغ جنس ذکور می‌روید (و با ایشان به جای زنان آمیزش می‌نمائید؟). [[«الذُّکْرَانَ»: جمع ذَکَر، نرها، مراد مردان است (نگا: شوری / 50). «مِنَ الْعَالَمِینَ»: در میان زنان و مردان، به سراغ مردان می‌روید و همجنسگرائی می‌کنید. در میان مردمان جهان، تنها شما این انحراف را پیش گرفته و به چنین کار پست و ننگینی آلوده‌اید.]] 26|166|و همسرانی را که پروردگارتان برایتان آفریده است رها می‌سازید. بلکه اصلاً شما قومی هستید که (با ارتکاب همه‌ی معاصی، در ظلم به خود و جامعه) از حدّ می‌گذرید (و مرزی میان خوب و بد به رسمیّت نمی‌شناسید). [[«تَذَرُونَ»: رها می‌سازید. ترک می‌کنید (نگا: بقره / 278). «عَادُونَ»: متجاوزین. از حدود و مقرّرات خدا درگذرندگان (نگا: بقره / 173 و 190).]] 26|167|گفتند: ای لوط! اگر (از این سخنان) دست نکشی، از زمره‌ی تبعید شدگان (از شهر و دیار ما) خواهی بود. [[«الْمُخْرَجِینَ»: اخراج شدگان. تبعید شدگان.]] 26|168|(لوط بدیشان پاسخ داد و) گفت: من از کار شما نفرت دارم (و زشت و ناپسندش می‌دانم). [[«الْقَالِینَ»: جمع قالی، دشمن دارندگان. بیزاران، کینه به دل دارندگان.]] 26|169|پروردگارا! مرا و اهل و عیال و پیروان مرا از (عذابی که سزاوار) کارهای ایشان (است) به دور و محفوظ دار! [[«أَهْلِی»: مراد از اهل، افراد مؤمن خانواده و همه پیروان است. «مِمَّا یَعْمَلُونَ»: از آنچه انجام می‌دهند. مراد نجات از بلا و عذاب درهم کوبنده‌ای است که زشتکاریها و گناهان ایشان به دنبال دارد.]] 26|170|ما او را و جملگی خاندان و پیروان او را (از عذاب و بلای نابودکننده‌ی ناشی از کردار بزهکاران) رهائی بخشیدیم. [[«أَجْمَعِین»: جملگی. تأکید است.]] 26|171|مگر پیرزنی را که (همسر او بود، و به سبب همکاری با بزهکاران) از هلاک شدگان گردید. [[«عَجُوزاً»: پیرزنی. مراد همسر لوط است (نگا: تحریم / 10). «الْغَابِرِینَ»: هالکین. نابود شوندگان (نگا: اعراف / 83). باقیماندگان. «فِی الْغَابِرِینَ»: از زمره هلاک شوندگان. از جمله باقیماندگان در عذاب به همراه کافران و فاجران.]] 26|172|سپس ما دیگران را نابود کردیم (و جملگی اهل شهر را با شهر زیر و رو نموده و درهم کوبیدیم). [[«الآخَرِینَ»: دیگران. مراد ساکنان شهر است که لوط و مؤمنان از میانشان گریخته و به بیرون شهر رفته بودند.]] 26|173|و بر سرشان باران (سنگ) را باراندیم امّا چه باران بدی که این گروه تهدید شدگان را فرو گرفت! (بارانی که سخت شهر و دیارشان را ویران و نابود کرد). [[«أَمْطَرْنَا»: باراندیم. مراد سنگباران است (نگا: هود / 82). «الْمُنذَرِینَ»: بیم داده شدگان. تهدید شدگان. مراد قوم لوط است که توسّط لوط تهدید به عذاب الهی شده بودند.]] 26|174|در این (ماجرای قوم لوط) درس عبرتی (برای هوشیاران) است، و بیشتر آن قوم ایمان نیاوردند (و سزای خود را دیدند). 26|175|قطعاً پروردگار تو چیره (بر نابودی بزهکاران و جبّاران تاریخ) و مهربان (در حق مؤمنان) است. 26|176|ساکنان اَیْکَه پیغمبران را دروغگو نامیدند (و از ایشان پیروی نکردند). [[«أَصْحَابُ الأیْکَةِ»: (نگا: حجر / 78).]] 26|177|هنگامی که شعیب بدیشان گفت: هان! پرهیزگاری کنید. [[«أَلا تَتَّقُونَ»: (نگا: شعراء / 106).]] 26|178|مسلّماً من برای شما پیغمبر امینی هستم. 26|179|از خدا بترسید و از من پیروی کنید. 26|180|من در برابر دعوت خود هیچ گونه پاداشی از شما نمی‌خواهم و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست. 26|181|پیمانه را به تمام و کمال بپردازید، و از زمره‌ی کم‌دهندگان (جنس به مردم و کاهندگان اموال ایشان) نباشید. [[«أَوْفُوا الْکَیْلَ»: (نگا: انعام / 152). «الْمُخْسِرِینَ»: کم دهندگان، کاهندگان (نگا: الرحمن / 9، مطفّفین / 3).]] 26|182|و با ترازوی درست (اشیاء و اجناس را) بکشید. [[«زِنُوا»: وزن کنید. بکشید. «الْقِسْطَاسِ»: ترازو. «الْمُسْتَقِیمِ»: صحیح و درست.]] 26|183|و اشیاء مردم را نکاهید (و حقوق ایشان را ضایع نکنید) و در زمین تباهی نورزید. [[«لا تَبْخَسُوا»: نکاهید (نگا: اعراف / 85، هود / 85). «لا تَعْثَوْا» فساد نکنید (نگا: بقره / 60).]] 26|184|و بپرهیزید از (عذاب) کسی که شما و نسلهای گذشته را آفریده است. [[«الْجِبِلَّةَ»: جماعت و گروه. مراد دسته‌ها و نسلهای قوی و مقتدر است (نگا: یس / 62).]] 26|185|گفتند: تو قطعاً از جمله‌ی جادوشدگان و دیوانگانی. [[«الْمُسَحَّرِینَ»: (نگا: شعراء / 153).]] 26|186|تو انسانی جز ما نیستی و ما مسلّماً تو را از زمره‌ی دروغگویان می‌دانیم. [[«إِنْ»: حتماً. مسلّماً. مخفّف از مثقّله است. بعضی هم حرف (إِنْ) را نافیه و لام (لَمِن) را به معنی (إِلاّ) می‌دانند.]] 26|187|اگر راست می‌گوئی (که پیغمبری) تکّه‌هائی از آسمان بر سر ما فرو ریز. [[«کِسَفاً»: جمع کِسْفَة، قطعات. تکّه‌ها (نگا: اسراء / 92).]] 26|188|(شعیب بدیشان) گفت: پروردگار من آگاه‌تر (از هر کسی) از کارهائی است که شما می‌کنید (و معاصی و گناهانی که می‌ورزید. مطمئنّاً عذاب درخور گناهتان را در وقت مقدّر به شما می‌رساند). [[«رَبِّی أَعْلَمُ ...»: این سخن بر نهایت تفویض و توکّل شعیب، و غایت تهدید ایشان دلالت دارد.]] 26|189|او را تکذیب کردند و در نتیجه عذاب روزِ ابر ایشان را فرو گرفت (و آتش سوزان آنان را سوزاند). واقعاً عذاب روز بزرگی بود. [[«الظُّلَّةِ»: ابر سایه‌گستر (نگا: اعراف / 171). گویا از شدّت گرما به زیر ابر بزرگی پناهنده شده بودند و ابر بر آنان باران آتش باراند و ایشان را به بدترین وجه سوزاند. «عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»: (نگا: شعراء / 135 و 156).]] 26|190|همانا در این (سرگذشت نیز) درس عبرتی است (برای عاقلان) و بیشتر ایشان (هم) ایمان نیاوردند (و جزای خود را دیدند). 26|191|بی‌گمان پروردگارت چیره و مهربان است. 26|192|این (قرآن) فرو فرستاده‌ی پروردگار جهانیان است (و همه‌ی سرگذشتهای مذکور در آن راست، و احکام آن تا روز قیامت برجا و واجب‌الاجرا است). [[«إِنَّهُ»: همانا قرآن. «تَنزِیلُ»: مصدر است و به معنی اسم مفعول است، یعنی مُنَزَّل و فرو فرستاده (نگا: انعام / 114).]] 26|193|جبرئیل آن را فرو آورده است. [[«الرُّوحُ الأمِینُ»: لقب جبریل (ع) است.]] 26|194|بر قلب تو، تا از زمره‌ی بیم دهندگان باشی. [[«قَلْب»: مراد روح پیغمبر است که پایگاه نزول معجزه بزرگ و جاویدان قرآن است.]] 26|195|با زبان عربی روشن و آشکاری است. [[«بِلِسَانٍ»: جار و مجرور متعلّق به فعل (نَزَل) است. «مُبِینٍ»: واضح و روشن (نگا: یوسف / 1).]] 26|196|(وصف) این قرآن در کتابهای پیشینیان (از قبیل تورات و انجیل) موجود است. [[«زُبُر»: جمع زَبُور. کتابها (نگا: آل‌عمران / 184، نحل / 44). «إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الأوَّلِینَ»: بیشتر فضائل و عقائد و مواعظ و قصص قرآن و صفات پیغمبر، در کتابهای پیغمبران پیشین موجود بوده است (نگا: بقره / 89، طه / 133، اعلی / 18 و 19). این فرموده، به اعتبار اغلب است.]] 26|197|آیا همین نشانه برای (ایمان آوردن) ایشان کافی نیست که علمای بنی‌اسرائیل (به خوبی) از آن آگاهند؟! [[«آیَةً»: نشانه. دلیل و برهان بر صدق رسول. «أَن یَعْلَمَهُ ...»: مراد علم و آگاهی بنی‌اسرائیل از دلائل حقّانیّت قرآن و صدق دعوت است (نگا: بقره / 146، رعد / 43).]] 26|198|اگر قرآن را بر یکی از غیر عربها نازل می‌کردیم. [[«بَعْضِ»: یکی. فردی. «الأعْجَمِینَ»: غیر عربها. مفرد آن أَعْجَم، یعنی کسی که سخنش برای عربها نامفهوم باشد. عربها به غیر عربها، عجم می‌گویند.]] 26|199|و او قرآن را برای آنان می‌خواند (به گونه‌ی کاملاً رسا و گویا و صحیح و زیبا) به آن ایمان نمی‌آوردند. [[«مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ»: مراد این است که قرآن چه رسد به این که توسّط پیغمبری از خودشان آمده است، اگر توسّط فردی غیر عرب هم به دستشان می‌رسید و اعجاز آن را بیش از پیش هم می‌دیدند و به فرض می‌دانستند که چنین کلامی ساخته چنین فردی نمی‌تواند باشد، باز هم ایمان نمی‌آوردند.]] 26|200|ما این گونه قرآن را (با بیانی گویا و رسا، و به شیوه‌ی ساده و آسان، توسّط فردی از خودشان) به دلهای بزهکاران وارد می‌گردانیم (و فصاحت و بلاغت و اعجاز آن را بدیشان می‌فهمانیم. امّا ...). [[«سَلَکْنَاهُ»: آن را داخل و وارد می‌گردانیم (نگا: حجر / 12).]] 26|201|(امّا ایشان، به سبب دلهای بیماری که دارند) بدان ایمان نمی‌آورند، تا عذاب دردناک را (و مجازات شدیدی را که بدان بیم داده شده بودند) می‌بینند. (امّا چه فایده که دیگر ایمان ایشان پذیرفته و سودمند نیست). [[«الْعَذَاب»: مراد عقاب و عذابی است که از آن بیم داده شده‌اند.]] 26|202|عذاب، ناگهانی گریبانگیر ایشان می‌گردد. به گونه‌ای که نمی‌فهمند (چگونه و از کجا سر رسیده است). [[«بَغْتَةً»: ناگهانی. «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»: به گونه‌ای که از آمدن آن خبردار و آگاه نمی‌شوند و غافلگیر می‌گردند.]] 26|203|(و به هنگام نزول عذاب فریاد برمی‌آورند) و می‌گویند: آیا به ما مهلتی و فرصتی داده می‌شود؟! (آخر اکنون همه چیز را می‌دانیم و سخت پشیمانیم و گوش بفرمانیم! مگر چنین چیزی ممکن است؟!). [[«مُنظَرُونَ»: مهلت داده شدگان (نگا: اعراف / 15، حجر / 8 و 37). «هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ»: این جمله می‌تواند بیانگر قطع امید و اظهار تأسّف ایشان باشد، و یا این که بیانگر درخواست بی‌پاسخ آنان بشمار آید.]] 26|204|آیا درخواست سرعت گرفتن و جلو افتادن (نزول) عذاب ما را داشتند؟! [[«یَسْتَعْجِلُونَ»: درخواست جلو انداختن دارند. درخواست می‌نمایند عذاب پیش از زمان خود فرا رسد. اشاره به این است که کافران بارها تمسخرکنان به پیغمبران می‌گفتند: هر چه زودتر خدا عذابی را که ما را از آن می‌ترسانید به ما برساند (نگا: اعراف / 70 و 77، انفال / 32، هود / 32، عنکبوت / 29، احقاف / 22).]] 26|205|بگو ببینم، اگر ما سالهای دیگری ایشان را (از این زندگی دنیا) بهره‌مند سازیم (و با خوشی و خرّمی مدّت دیگری را بسر ببرند). [[«اَفَرَأَیْتَ»: به من بگو. بیان کن (نگا: مریم / 77، فرقان / 43). «سِنِینَ»: سالها.]] 26|206|سپس عذابی که به آنان وعده داده می‌شود، دامنگیرشان گردد. [[«مَا»: فاعل فعل (جَآءَ) است.]] 26|207|این تمتّع و بهره‌گیری از دنیا، برای آنان چه سودی خواهد داشت؟ [[«مَا»: واژه نخستین استفهامیّه، و واژه دوم موصوله یا مصدریّه است.]] 26|208|ما اهل هیچ شهر و دیاری را هلاک نکرده‌ایم، مگر این که بیم دهندگانی (از پیغمبران) داشته‌اند (و قبلاً به میان ایشان رفته‌اند و به اندرز و رهنمودشان برخاسته‌اند و آنان را به اوامر و نواهی خدا آشنا ساخته‌اند). [[«قَرْیَةٍ»: شهر و دیار. مراد ساکنان آنجا است.]] 26|209|تا متذکّر شوند و بیدار گردند. ما هرگز ستمگر نبوده‌ایم (تا پیش از ارسال پیغمبران و اتمام حجّت بر مردمان، ایشان را عذاب دهیم). [[«ذِکْری»: یادآوری و عبرت. مفعول له است. یا خبر مبتدای محذوف و تقدیر چنین است: هذِهِ ذِکْری ....]] 26|210|این قرآن را شیاطین فرو نیاورده‌اند (و بلکه جبریل آن را فرو آورده است). [[«مَا تَنَزَّلَتْ ...»: مشرکان می‌گفتند: جنّیان و شیاطین قرآن را به محمّد می‌رسانند، و او همچون کاهنان الهامات و اطّلاعات خود را از ایشان دریافت می‌دارد.]] 26|211|(اصلاً این کار) ایشان را نسزد، و توانائی (چنین کاری را) ندارند. [[«مَا یَنْبَغِی لَهُمْ»: ایشان را نسزد. سزاوار آن نیستند.]] 26|212|قطعاً ایشان از گوش فرا دادن (به فرشتگان و دریافت پیام آسمانی از ایشان) محروم و برکنارند. [[«السَّمْع»: گوش فرا دادن و شنیدن (نگا: حجر / 9، جنّ / 8 و 9).]] 26|213|بجز خدا معبودی را به فریاد مخوان و پرستش مکن، که (اگر چنین کنی) از زمره‌ی عذاب شوندگان خواهی بود. [[«لا تَدْعُ»: به فریاد مخوان. به کمک مطلب. پرستش مکن. «مَعَ اللهِ»: با خدا. مراد بجز خدا است. «فَتَکُونَ ...»: مخاطب پیغمبر و مراد افراد امّت است.]] 26|214|خویشاوندان نزدیک خود را (از شرک و مخالفت با فرمان پروردگار) بترسان (و آنان را به سوی توحید و دادگری فرا خوان). [[«عَشِیرَة»: وابستگان و خویشان (نگا: توبه / 24).]] 26|215|و بال (محبّت و مودّت) خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می‌کنند بگستران. [[«إِخْفِضْ جَنَاحَکَ»: بگستران بال خود را. مراد نرمخوئی و فروتنی و مهربانی است (نگا: حجر / 88).]] 26|216|و اگر آنان (که خویشان تو می‌باشند) از فرمان تو سرکشی کردند، بگو: من از کار شما بیزارم (و شما را دوست نمی‌دارم). [[«عَصَوْکَ»: از تو سرپیچی و سرکشی کردند و نافرمانی نمودند. مرجع ضمیر (و) خویشان نزدیک است. یا مرجع آن مؤمنین است که اگر در احکام و فروع اسلام از محمّد (پیروی نکنند، از ایشان و معاصی ایشان بیزاری می‌جوید.]] 26|217|و بر خدای چیره و مهربان توکّل کن. 26|218|آن خدائی که تو را می‌بیند بدان گاه که (برای نماز تهجّد) برمی‌خیزی. [[«تَقُومُ»: برمی‌خیزی. پا می‌شوی. مراد قیام برای تهجّد، یعنی نماز شب یا سایر نمازهای دیگر است.]] 26|219|و (همچنین می‌بیند) حرکت (قیام و رکوع و سجود و نشست و برخاست) تو را در میان (صف جماعت) سجده برندگان. [[«تَقَلُّبَ»: انتقال از حالی به حالی. مراد اوضاع و احوال قیام و رکوع و سجده، و بالاخره حرکات و سکنات نمازگزار است. «السَّاجِدِینَ»: سجده برندگان. مراد مؤمنانی است که به نماز جماعت مشغولند.]] 26|220|چرا که او بس شنوا و آگاه است. 26|221|آیا به شما خبر بدهم شیاطین بر چه کسی نازل می‌شوند (و القاء وسوسه می‌کنند؟). [[«هَلْ أُنَبِّئُکُمْ ...»: این آیه پاسخ به تهمت کافران است که می‌گفتند قرآن را شیاطین به محمّد القاء می‌کنند.]] 26|222|بر کسانی نازل می‌گردند که کذّاب و بس گناهکار باشند. (چرا که کاهنان و غیبگویان دروغزن و پلشت‌می‌باشند). [[«أَفَّاکٍ»: مرتکب شونده زشت‌ترین دروغها. کذّابی که دائماً دروغهای بزرگ را ردیف می‌سازد. «أَثِیمٍ»: گناهکار و بزهکار.]] 26|223|(به شیاطین) گوش فرا می‌دهند، و بیشترشان دروغگویند (و از پیش خود چیزهائی به هم می‌بافند). [[«یُلْقُونَ السَّمْعَ»: گوش فرا می‌دهند. شنیده‌های خود را به دیگران القاء می‌کنند و می‌رسانند. «وَ أَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ»: بیشترشان دروغگویند. مراد این است که کاهنان و غیبگویان مطلقاً دروغگویند، ولی سخنان دروغ خود را در لابلای سخنان و واژه‌های صحیح پنهان و بیان می‌دارند.]] 26|224|سرگشتگان و گمراهان از شعراء پیروی می‌کنند. [[«الشُّعَرَآءُ ...»: کافران می‌گفتند قرآن شعر است و محمّد از زمره شاعران است. خدا می‌فرماید اغلب شعراء سخنانشان مبتنی بر باطل و دروغ است و به دنبال خیال روان می‌گردند. ولی محمّد از خدا سخنان خود را دریافت می‌دارد و کلامش احکام و حکمت و دستور زندگی است.]] 26|225|مگر نمی‌بینی که آنان به هر راهی بی‌هدف پا می‌گذارند (و غرق تخیّلات و تشبیهات شاعرانه‌ی خویش بوده و در بند منطق و استدلال نمی‌باشند؟). [[«وَادٍ»: درّه. مراد راه است. نوع کلام و فن سخن. مراد انواع شعر، از قبیل: هجاء و مدح و غزل و غیره است. در اینجا تنها فنون و انواع شعر مورد نظر است. «یَهِیمُونَ»: سرگشته روان می‌گردند. بی‌هدف اقدام می‌کنند.]] 26|226|و این که ایشان چیزهائی می‌گویند که خودشان انجام نمی‌دهند و بدانها عمل نمی‌کنند. 26|227|مگر شاعرانی که مؤمن هستند و کارهای شایسته و بایسته می‌کنند و بسیار خدا را یاد می‌نمایند (و اشعارشان مردم را به یاد خدا می‌اندازد) و هنگامی که مورد ستم قرار می‌گیرند (با این ذوق خویش خود را و سایر مؤمنان را) یاری می‌دهند. و کسانی که ستم می‌کنند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است!! [[«إِنتَصَرُوا»: کمک کردند و یاری دادند. مراد دفاع از اسلام و مؤمنان و پاسخ به هجاء باطل کافران با هجاء حق است. «مُنقَلَبٍ»: مرجع، بازگشت (نگا: کهف / 36). «یَنقَلِبُونَ»: برمی‌گردند. بازگشت می‌کنند (نگا: شعراء / 50).]] 27|1|طا. سین. این (کلام که آن را به تو وحی می‌کنیم) آیات قرآن و کتاب بیانگر (احکام الهی برای سعادت دو جهان) است. [[«طس»: حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1) و (طا. سین) خوانده می‌شود (نگا: المصحف المیسّر). «تِلْکَ ...»: (نگا: یوسف / 1). «کِتَابٍ مُبِینٍ»: از آنجا که (کتاب) همراه صفت (مُبین) آمده است، عطف آن بر (الْقُرْآنِ) از قبیل عطف صفت بر موصوف است (نگا: مائده / 15، انبیاء / 48).]] 27|2|راهنما و مژده‌رسان برای مؤمنان است. [[«هُدیً»: هدایت. هادی (نگا: بقره / 2). «بُشْری»: مژده. مژده‌رسان (بقره / 97، نحل / 89 و 102).]] 27|3|آن کسانی که نماز را چنان که باید می‌خوانند، و زکات را می‌پردازند، و قاطعانه آنان به آخرت ایمان دارند. [[«الَّذِینَ یُقِیمُونَ ...»: (نگا: بقره / 3 و 4).]] 27|4|بی‌گمان کسانی که به آخرت ایمان ندارند، ما اعمالشان را (توسّط وسوسه‌ی اهریمن و اتباع و اعوان شیطان، و انسانهای شیطان صفت) در نظرشان می‌آرائیم و ایشان سرگردان بسر می‌برند (و چاه را از راه، و زشت را از زیبا جدا نمی‌کنند). [[«زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ»: (نگا: انعام / 43، اسراء / 63 - 65، مریم / 81 - 83، حجّ / 53، فصّلت / 25). «یَعْمَهُون»: (نگا: بقره / 15، انعام / 110، اعراف / 186).]] 27|5|آنان کسانی هستند که عذاب بدی (در دنیا) دارند، و ایشان در آخرت زیانکارترین (مردمان جهان) می‌باشند. [[«سُوءُ الْعَذَابِ»: عذاب بد. مراد سرگردانی و پریشانی و یأس و ناامیدی و چه بسا زندانی و گرفتاری این جهان است. اضافه صفت به موصوف است. «الأخْسَرُونَ»: جمع أَخْسَر، کسی که دچار زیان و خسران بیشتری گردد.]] 27|6|و تو (ای محمّد!) کسی هستی که قرآن از سوی خداوند حکیم (در گرداندن امور آفریدگان، و) آگاه (از کار و بار سعادت و شقاوت دنیوی و اخروی ایشان) به تو القاء و عطاء می‌گردد. [[«تلقّی»: به تو القاء و عطاء می‌گردد. به تو رسانده و آموخته می‌شود. «حَکِیمٍ»: خدائی که کارهایش از روی حکمت است و حساب و هدفی در آفرینش جهان و نازل کردن قرآن دارد. «عَلِیمٍ»: خدائی که دارای آگاهی بی‌پایان و فرزانه مطلق جهان است.]] 27|7|(یادآوری کن) زمانی را که موسی (در راه برگشت از مدین به مصر، در شب تاریک و سردی که راه را گم کرده بود و درد زایمان همسرش درگرفته بود) به خانواده‌اش گفت: (بایستید که) من آتشی (از دور) می‌بینم. هر چه زودتر خبری (از راه) و یا شعله و اخگری چند از آتش برایتان می‌آورم، تا این که خویشتن را گرم کنید. [[«آنَسْتُ»: دیده‌ام. مشاهده کرده‌ام. «شِهَابٍ»: آذرخش. در اینجا مراد شعله و اخگر آتش است. «قَبَسٍ»: برگرفته. برداشته شده. مقداری از آتش که از آتش دیگری برداشته شود و از جائی به جائی برده شود (نگا: طه / 10). «تَصْطَلُونَ»: خود را با آتش گرم کنید.]] 27|8|هنگامی که به آتش رسید، ندائی برخاست که: مبارک است آن کسی که (آثار قدرتش) در آتش (جلوه‌گر) است و (آفریدگار همه‌ی جهان است، و مبارک است) آن کسی که (موسی نام) و پیرامون آتش (بر پای ایستاده) است (و برای بردن آتش ظاهری آمده است، ولی با آتش پیام آسمانی بر می‌گردد)، و خدا که پروردگار جهانیان است منزّه است (از این که محدود به مکان و مقیّد به مادّیّت و جسمیّت و متجلّی در صورت و شکلی همچون آتش شود). [[«نُودِیَ»: ندا داده شد. ندائی برخاست. مجهول فعل (نادی) و از باب مُفاعله است. «أَنْ»: حرف تفسیریّه است. یعنی ندا این بود. «مَن فِی النَّارِ» مراد خدا است که نشانه قدرت او در آتش جلوه‌گر بود. «مَنْ حَوْلَهَا»: مراد موسی است که با آتش عشق الهی رویاروی گشته است و پیام رسان آسمان شده است. «سُبْحَانَ اللهِ ...»: مراد تنزیه خدا از جسمیّت، و تقیّد به مکان، و حلول و ظهور در چیزی است. و یا این که آفریدگار در ذات و صفات و افعال، جدای از آفریدگان است.]] 27|9|ای موسی! آن کس (که با تو سخن می‌گوید) منم که یزدان (جهان و جهانیان و) توانا و مقتدر شکست‌ناپذیر و آگاه و فرزانه‌ی کار به جایم. [[«إِنَّهُ»: آن کس که با تو سخن می‌گوید. «اللهُ»: عطف بیان است. برخی ضمیر (هُ) در (إِنَّهُ) را ضمیر شأن، و (أَنَا) را مبتدا و (اللهُ) را خبر دانسته‌اند. در این صورت معنی آیه چنین می‌شود: بی‌گمان من خدای عزیز و حکیم هستم.]] 27|10|(ای موسی! برای اطمینان خاطر و یقین به حضور در پیشگاه خدای غفور) عصای خود را بینداز. (همین که عصایش را انداخت به اژدهائی تبدیل شد). هنگامی که دید به حرکت درآمد، انگار مار چابک و تندروی است، پای به فرار گذاشت و پشت سر خود را ننگریست! (او را ندا در دادیم:) ای موسی مترس! (تو پیغمبری و در بارگاه حضور خدائی، و) پیغمبران در پیشگاه من نمی‌ترسند (چرا که اینجا آستانه‌ی دادگری و امن و امان یزدان است؛ نه دربار ستمگری و خوف و هراس فرعون و فرعونیان). [[«تَهْتَزُّ»: حرکت می‌کند. می‌جنبد. «جَآنٌّ»: مار تندرو و سریع‌السیر سفید یا زرد رنگ. «وَلّی مُدْبراً»: (نگا: توبه / 25). «لَمْ یُعَقِّبْ»: به پشت سر نگاه نکرد، یعنی برنگشت.]] 27|11|و امّا هر کس که ستم کند و سپس (توبه نموده و در مقام جبران برآید و بدین وسیله) بدی را به نیکی تبدیل نماید، (او را خواهم بخشید، چرا که) بی‌گمان من بخشایشگر و مهربانم. [[«إِلاّ مَنْ ...»: مگر کسی که. با توجّه بدین معنی، استثناء متّصل است و مراد از لغزش پیغمبران، ترک اوّلی است و تنها به صورت گناه است (نگا: اعراف / 22 و 23، انبیاء / 87، قصص / 16) یا این که (إِلاّ) به معنی (لکن) است و معنی آن در ترجمه آیه گذشت، و استثناء منقطع است و مستثنی کسانی جز پیغمبران هستند که در پرتو توبه و ترک معاصی و انجام کارهای پسندیده، می‌توانند از مغفرت و مرحمت خدا برخوردار گردند (نگا: انعام / 54).]] 27|12|و (ای موسی!) دست خود را به گریبان خویش فرو ببر (و سپس آن را از چاک گریبان بیرون بیار و ببین) که سفید و درخشان (همچون ماه تابان) به در می‌آید، بدون آن که (به بیماری بَرَص یا بیماری دیگری مبتلا شده باشد و) عیبی در آن وجود داشته باشد، (و بدان که معجزات تو منحصر به ید بیضاء و عصا نیست، و بلکه این دو معجزه) از جمله‌ی نه معجزه‌ای است که تو آنها را به فرعون و قوم او نشان خواهی داد. ایشان واقعاً جماعت طغیانگر و نافرمانبرداری هستند. [[«بَیْضَآءَ» سفید. درخشان (نگا: اعراف / 108). حال است. «تِسْعِ آیَاتٍ»: نُهْ معجزه. نُهْ دلیل بر صدق رسالت موسی (نگا: اسراء / 101). «فَاسِقِینَ»: درروندگان از پذیرش فرمان خدا.]] 27|13|هنگامی که معجزات ما را کاملاً آشکارا بدیشان نمود، گفتند: (این چیزهائی که ما می‌بینیم) جز جادوی واضح و روشنی نیست! [[«جَآءَتْهُمْ»: به پیش ایشان آمد. مراد از آمدن. پدیدار شدن و جلوه‌گر گشتن است. «مُبْصِرَةً»: کاملاً آشکارا و پیدا. حال (آیات) است.]] 27|14|ستمگرانه و مستکبرانه معجزات را انکار کردند، هر چند که در دل بدانها یقین و اطمینان داشتند. بنگر سرانجام و سرنوشت تباهکاران چگونه شد؟ (مگر در دریا غرق نشدند و به دوزخ واصل نگشتند؟). [[«جَحَدُوا بِهَا»: آنها را انکار کردند و نپذیرفتند. «إِسْتَیْقَنَتْهَا»: آنها را کاملاً باور داشتند و یقیناً می‌دانستند. «ظُلْماً وَ عُلُوّاً»: ستمگرانه و مستکبرانه. از روی ستم و برتری جوئی. با توجّه به معنی اوّل، این دو واژه حال ضمیر (و) در فعل (جَحَدُوا) و به معنی (ظَالِمینَ وَ عَالِینَ) است. و با توجّه به معنی دوم، مفعول له می‌باشند.]] 27|15|ما به داود و سلیمان دانش (قابل ملاحظه‌ای) عطاء کردیم و آنان (سپاس خدا را به جای آوردند و) گفتند: حمد و سپاس خداوند را سزا است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمن خود برتری بخشید. [[«عِلْماً»: دانش عظیم و فراوان. تنکیر برای تعظیم است. «فَضَّلْنَا ...»: در این آیه، یکی از نعمتهای مهمّ الهی که دانش است، معیار برتری دانسته شده است. چرا که هر قدرتی و هر ارزشی از علم سرچشمه می‌گیرد. در آیات بالا می‌بینیم که نعمت مایه غرور فرعون و فرعونیان و قوم عاد گشته است، ولی این آیه می‌رساند که مؤمنانِ چون سلیمان و داود، نعمت بر شکر و طاعتشان افزوده است.]] 27|16|سلیمان وارث (پدرش) داود شد و گفت: ای مردم! به ما (درک) سخن پرندگان (و نحوه‌ی سخن گفتن با آنها، به وسیله‌ی خداوند بزرگوار) آموخته شده است، و به ما از همه‌ی چیزها (و تمام وسائلی که از نظر مادی و معنوی برای تشکیل حکومت الهی لازم باشد) داده شده است. این فضیلت و لطف آشکاری است (و باید بسیار سپاس آن را بگوئیم، و با شکر این فخر رضای خدا را بجوئیم). [[«مَنطِق»: سخن. گفتار. مصدر میمی و به معنی نطق است. این آیه اشاره به نطق پرندگان دارد و آیات دیگر نیز مؤیّد این مطلب است که حیوانات و از جمله پرندگان با یکدیگر سخن می‌گویند (نگا: انعام / 38، نمل / 18 و 22). «مِن کُلِّ شَیْءٍ»: مراد همه چیزهائی است که برای حکومت آنان و خلیفه‌گری انسان لازم باشد.]] 27|17|لشکریان سلیمان از جنّ و انس و پرنده، برای او گردآوری گشتند، و همه‌ی آنان به یکدیگر ملحق و در نزد هم نگاه داشته شدند. [[«حُشِرَ»: گرد آورده شد. «مِنْ»: حرف تبعیضیّه است. یعنی برخی از جنّ و انس و پرنده (نگا: فی ظلال القرآن). «یُوزَعُونَ»: نگاه داشته شدند و کنار یکدیگر جمع آورده شدند (نگا: فصّلت / 19). با نظم و ترتیب و صف در صف جای داده شدند، به گونه‌ای که هیچ کدام از مکان خود پیش و پس نرود.]] 27|18|(آن گاه حرکت کردند) تا رسیدند به درّه‌ی مورچگان، مورچه‌ای گفت: ای مورچگان! به لانه‌های خود بروید، تا سلیمان و لشکریانش بدون این که متوجّه باشند شما را پایمال نکنند. [[«وَادِ النَّمْلِ»: درّه مورچگان. سرزمین مورچگان. مراد مکانی است که مورچه‌ها در آنجا فراوان بودند. در رسم‌الخطّ قرآنی یاء آخر (وادی) حذف شده است. «قالَتْ نَمْلَةٌ»: قرآن بیانگر این واقعیّت است که حیوانات و پرندگان هر گروهی برای خود ملّت و گروهی همچون انسانها بوده و با یکدیگر سخن می‌گویند (نگا: نمل / 16 و 22). «لا یَحْطِمَنَّکُمْ»: شما را پایمال نکنند. شما را درهم نشکنند و نکشند. «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»: در حالی که متوجّه نباشند.]] 27|19|سلیمان از سخن آن مورچه تبسّم کرد و خندید و گفت: پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهائی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای، و (مرا توفیق عطاء فرما تا) کارهای نیکی را انجام دهم که تو از آنها راضی باشی (و من بدانها رستگار باشم)، و مرا در پرتو مرحمت خود از زمره‌ی بندگان شایسته‌ات گردان. [[«فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً»: لبخند زد و خندید. واژه (ضَاحِکاً) حال مؤکّده است. خندیدن سلیمان به خاطر یاد نعمتهای سترگ خدا بر خود است که از جمله آنها فهم سخنان مورچگان و پرندگان است. همچنین از این که او و سپاهیانش حتی عمداً به مورچه‌ای زیان نمی‌رسانند، و این که حیوانات و پرندگان و حتی حشراتی چون مورچگان هم او را می‌شناسند. «أَوْزِعْنِی ...»: مرا ملازم شکر خود گردان. چنان کن که دائماً سپاسگزار نعمتهای تو باشم و آنها را هیچ وقت فراموش نکنم.]] 27|20|سلیمان از لشکر پرندگان سان دید و جویای حال آنها شد و گفت: چرا شانه‌بسر را نمی‌بینم؟ (آیا او در میان شما است و او را نمی‌بینم؟) یا این که از جمله‌ی غائبان است؟ [[«تَفَقَّدَ»: جویا شد. پرس و جو کرد. «تَفَقَّدَ الطَّیْرَ»: از پرندگان سان دید. جویای حال و احوال پرندگان شد. «الْهُدْهُدَ»: شانه‌بسر. پوپک. پوپو. در اینجا هدهد ویژه‌ای مراد است که چه بسا نوبت کشیک او بوده باشد.]] 27|21|حتماً او را کیفر سختی خواهم داد، و یا او را سر می‌برم (اگر گناهش بزرگ باشد)، و یا این که باید برای من دلیل روشنی اظهار کند (که غیبت وی را موجّه سازد). [[«سُلْطَانٍ»: دلیل و حجّت. «مُبِینٍ»: روشن. بیانگر حقّانیّت و عذر تقصیر.]] 27|22|چندان طول نکشید (که هدهد برگشت و) گفت: من بر چیزی آگاهی یافته‌ام، که تو از آن آگاه نیستی. من برای تو از سرزمین سبا یک خبر قطعی و مورد اعتماد آورده‌ام. [[«مَکَثَ»: ماند. مراد طول کشیدن است. در اصل مرجع ضمیر مستتر در آن به هدهد برمی‌گردد. «غَیْرَ بَعیدٍ»: نه چندان زیاد. مدّت کمی. واژه (غَیْرَ) صفت زمان محذوف است و تقدیر چنین است: فَمَکَثَ الْهُدْهُدُ زَمَاناً غَیْرَ بَعیدٍ. «أَحَطْتُ»: احاطه پیدا کرده‌ام. به خوبی آگاهی یافته‌ام (نگا: کهف / 91). «سَبَإٍ»: اسم نیای قبیله سبا بوده و سپس بر خود این قبیله اطلاق شده و بعدها نام سرزمین ایشان گشته است. «نَبَإٍ یَقِینٍ»: خبر راستین و قطعی.]] 27|23|من دیدم که زنی بر آنان حکومت می‌کند، و همه چیز (لازم برای زندگی) بدو داده شده است، و تخت بزرگی دارد (و دربار بسیار مجلّلی). [[«مِن کُلِّ شَیْءٍ»: مراد وسائل زندگی و اسباب رفاه است، و مراد از همه چیز بیان کثرت و فراوانی نعمت است. «عَرْشٌ»: تخت سلطنت.]] 27|24|من او و قوم او را دیدم که به جای خدا برای خورشید سجده می‌برند، و اهریمن اعمالشان را در نظرشان آراسته است و ایشان را از راه (راست) به در برده است، آنان (به خدا و یکتاپرستی) راهیاب نمی‌گردند. [[«مِن دُونِ اللهِ»: به جای خدا. بجز خدا. «أَعْمَالَهُمْ»: مراد پرستش و کرنش ایشان برای خورشید است.]] 27|25|(آنان را از راه بدر برده است) تا این که برای خداوندی سجده نبرند که نهانیهای آسمانها و زمین را بیرون می‌دهد و می‌داند آنچه را پنهان می‌دارید و آنچه را که آشکار می‌سازید. [[«أَلاّ یَسْجُدُوا» تا سجده نبرند و عبادت نکنند. (أَلاّ) فراهم آمده است از (أَنْ) ناصبه و (لا) نافیه. «الْخَبْءَ»: نهان. پوشیده. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی مَخْبُوء است. «یُخْرِجُ الْخَبْءَ»: نهانیها را بیرون می‌آورد و از آسمانها اشعّه‌ها و بارانها و از زمین گنجها و معدنها و گیاهان را بیرون می‌دهد و به ظهور می‌رساند. بر غیب آسمانها و زمین مطّلع‌است.]] 27|26|جز خدا که صاحب عرش عظیم (و حکمفرمائی بر کائنات) است معبودی نیست. (پس چرا باید جز او را بپرستند؟!). [[«اللهُ»: خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: هُوَ اللهُ. «الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»: (نگا: اعراف / 54). اشاره به این است که: تخت بلقیس کجا و تخت فرماندهی کلّ کائنات کجا؟]] 27|27|(سلیمان به هدهد) گفت: تحقیق می‌کنیم تا ببینیم راست گفته‌ای یا از زمره‌ی دروغگویان بوده‌ای. [[«سَنَنظُرُ»: خواهیم نگریست. مراد از نگریستن بررسی و تحقیق است.]] 27|28|این نامه مرا ببر و آن را به سویشان بینداز و سپس از ایشان دور شو و در کناری بایست و بنگر که به یکدیگر چه می‌گویند و واکنش آنان چه خواهد بود. [[«أَلْقِهْ»: آن را بینداز. ضمیر (ه) را با اختلاس کسره، یعنی ساکن خوانده‌اند. «تَوَلَّ»: پشت کن. دور شو. مراد این است که خود را در گوشه‌ای دور از چشمان ایشان پنهان کن. «یَرْجِعُونَ»: به همدیگر چه می‌گویند. تصمیم ایشان بعد از رایزنی چه خواهد بود.]] 27|29|(بلقیس) گفت: ای سران قوم! نامه‌ی محترمی به سویم انداخته شده است. [[«کِتَابٌ»: نوشته. نامه. «کَرِیمٌ»: محترم. ارزشمند.]] 27|30|این نامه از سوی سلیمان آمده است، و (سرآغاز) آن چنین است: به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان. 27|31|برای این (نامه را فرستاده‌ام) تا برتری‌جوئی در برابر من نکنید، و تسلیم شده به سوی من آئید. [[«أَلاّ تَعْلُوا»: تا این که تکبّر و تعالی نکنید. یعنی بزرگی نفروشید و عظمت به خود نگیرید. (أَنْ) حرف ناصبه، یا حرف تفسیریّه و به معنی یعنی، و (لا) حرف نهی است. «مُسْلِمِینَ»: منقادان و خاضعان. موحّدان و مؤمنان. حال است.]] 27|32|(بلقیس رو به اعضای مجلس شوری کرد و) گفت: ای بزرگان و صاحب نظران! رأی خود را در این کار مهمّ برای من ابراز دارید که من هیچ کار مهمّی را بدون حضور و نظر شما انجام نداده‌ام. [[«أَفْتُونِی»: برای من نظر خود را بیان دارید و رأی دقیق و صحیح خویش را بگوئید. از مصدر إفتاء است. «قاطِعَةً»: تصمیم گیرنده و اقدام کننده. «تَشْهَدُونِ»: در پیش من حاضر می‌شوید و رأی خود را صادر می‌کنید.]] 27|33|گفتند: ما از هر لحاظ قدرت و قوّت داریم و در جنگ تند و سرسخت می‌باشیم. فرمان فرمانِ تو است، بنگر که چه فرمان می‌دهی. [[«أُولُوا»: صاحبان. دارندگان. «بَأْسٍ»: شدّت و حدّت جنگ. «الأمْرُ إِلَیْکَ»: اختیار کار در دست تو است. فرمان فرمانِ تو است.]] 27|34|گفت: پادشاهان هنگامی که وارد منطقه‌ی آبادی شوند، آن را به تباهی و ویرانی می‌کشانند و عزیزان اهل آنجا را خوار و پست می‌گردانند. اصلاً پیوسته شاهان چنین می‌کنند. [[«قَرْیَةً»: شهر و دیار. «أَعِزَّةَ»: جمع عزیز، بزرگان و مقتدران. «أَذِلَّةً»: جمع ذلیل، خواران و کوچکان. ملکه سبا با بیان این مطالب خواست عطش جنگ سپاهیان را فرو نشاند، و عاقبتِ دائمی جنگ را جلو چشمانشان مجسّم گرداند.]] 27|35|من (برای صلح و ساز و جلوگیری از خرابیها و خونریزیها، هیئتی را) به پیش آنان می‌فرستم همراه با تحفه‌ای تا ببینم فرستادگان (ما از پذیرش ارمغان یا نپذیرفتن آن، و چیزهای دیگر) چه خبری با خود می‌آورند (تا برابر آن عمل کنیم). [[«مُرْسِلَةٌ»: فرستنده. «هَدِیَّةٍ»: تحفه. ارمغان. پیشکش. «ناظِرَةٌ»: نگاه کننده.]] 27|36|هنگامی که (رئیس و گوینده‌ی فرستادگان) به پیش سلیمان رسید (و هدیّه را تقدیم داشت، سلیمان شاکرانه) گفت: می‌خواهید مرا از لحاظ دارائی و اموال کمک کنید (و با آن فریبم دهید؟!). چیزهائی را که خدا به من عطاء فرموده است بسی ارزشمند و بهتر از چیزهائی است که خدا به شما داده است. (و من نیازی بدین اموال ندارم). بلکه این شمائید که (نیازمند دارائی و اموال هستید و) به هدیّه‌ی خود شادمان و خوشحالید. (زیرا شما تنها به بودن این دنیا معتقدید و سخت به وسائل زندگی و رفاه آن دل بسته‌اید. ولی ما بدین جهان و آن جهان باور داریم، و اینجا را پلی برای رسیدن به سعادت آنجا می‌دانیم). [[«جَآءَ»: ذکر فعل به صورت مفرد با توجّه به سردسته و گوینده فرستادگان است. «قَالَ»: حضرت سلیمان به عنوان تحدّث به نعمت خدا و برشمردن الطاف او، شاکرانه گفت. «تَفْرَحُونَ»: شادمان می‌شوید (نگا: آل‌عمران / 188). مغرور می‌گردید (نگا: هود / 10، قصص / 76).]] 27|37|به سوی ایشان بازگرد (و بدیشان بگو که) ما با لشکرهائی به سراغ آنان می‌آئیم که قدرت مقابله‌ی با آنها را نداشته باشند، و ایشان را از آن (شهر و دیار سبا) به گونه‌ی خوار و زار در عین حقارت بیرون می‌رانیم. [[«إِرْجِعْ»: برگرد ای رئیس گروه اعزامی بلقیس! «قِبَلَ»: توانائی. تاب مقاومت. «صَاغِرُونَ»: (نگا: توبه / 29، اعراف / 13 و 119، یوسف / 32).]] 27|38|(سلیمان خطاب به حاضران) گفت: ای بزرگان! کدام یک از شما می‌تواند تخت او را پیش من حاضر آورد، قبل از آن که آنان نزد من بیایند و تسلیم شوند (تا بدین وسیله با قدرت شگرفی رویاروی گردند و دعوت ما را بپذیرند). [[«یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا»: تخت بلقیس را برای من می‌آورد.]] 27|39|عفریتی از جنّیان گفت: من آن را برای تو حاضر می‌آورم پیش از این که (مجلس به پایان برسد و) تو از جای برخیزی. و من بر آن توانا و امین هستم. [[«عِفْرِیتٌ»: نیرومندترین جنّیان. دیو قوی و درشت هیکل. سرگذشت سلیمان پر از شگفتیها و خارق عادات است، و از جمله اطاعت جنّیها از او و انجام کارهای شگفت برای او است (نگا: سبأ / 12، ص / 35). «آتِی ...»: می‌آورم. آورنده. این واژه می‌تواند فعل مضارع و متکلّم وحده، و یا این که اسم فاعل (إتیان) باشد. «أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ»: مراد پایان یافتن مجلس است.]] 27|40|کسی که علم و دانشی از کتاب داشت گفت: من تخت (بلقیس) را پیش از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد. هنگامی که سلیمان تخت را پیش خود آماده دید، گفت: این از فضل و لطف پروردگار من است. (این همه قدرت و نعمت به من عطاء فرموده است) تا مرا بیازماید که آیا شکر (نعمت) او را بجا می‌آورم یا ناسپاسی می‌کنم. هر کس که سپاسگزاری کند تنها به سود خویش سپاسگزاری می‌کند، و هر کس که ناسپاسی کند، پروردگار من بی‌نیاز (از سپاس او و) صاحب کرم است (و سفره‌ی کریمانه‌ی انعام خود را از شکرگزار و ناشکر قطع نمی‌کند). [[«قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ»: مراد کسی است که مرد خدا بوده و دانش فراوان و عمیقی از کتاب فراچنگ آورده است. بعضی نام این شخص محترم را آصف ابن برخیا ذکر کرده‌اند. برخی از مفسّران چنین شخص مقتدر و فرزانه‌ای را خود سلیمان می‌دانند که خطاب به عفریت مذکور می‌گوید: من آن را در آن واحد حاضر می‌آورم (نگا: تفسیرهای المراغی و عبدالکریم خطیب). «الْکِتَابِ»: روشن نیست چه کتابی است. برخی آن را لوح محفوظ می‌دانند. «یَرْتَدَّ»: برگردد. مراد چشم برهم نهادن است. «طَرْف»: چشم. مراد پلک بالا است. کنایه از سرعت است. «یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ»: مراد این است که نفع شکرگزاری عائد خود سپاسگزار می‌گردد.]] 27|41|(سلیمان) گفت: تخت او را (با تغییرات محلّ برخی از زینت آلات و رنگ و روغن ظاهری) ناشناخته کنید، تا ببینیم متوجّه می‌شود (که تخت او است) یا جزو کسانی خواهدبود که پی نمی‌برند (که این خود آن تخت است). [[«نَکِّرُوا»: ناشناخته کنید و بدو نگوئید. تغییر شکل دهید. مراد جابه‌جائی برخی از لونها و رنگها است. «أَتَهْتَدِی»: آیا پی می‌برد؟ آیا متوجّه تخت خود می‌شود؟]] 27|42|هنگامی که او بدانجا رسید (و تخت خود را با وجود آن همه مسافت و درهای بسته و محافظان کاخ سلطنت، مشاهده کرد و بدان خیره شد، از سوی یکی از همراهان بدو) گفته شد: آیا تخت تو این گونه است (و این همان تخت نیست؟) گفت: انگار این همان است! امّا پیش از این (معجزه) هم (با مشاهده‌ی کار هدهد و شنیدن چیزهائی از قاصدان خود، از حقّانیّت سلیمان) آگاهی یافته و از زمره‌ی منقادان و تسلیم شدگان بوده‌ایم (و چندان نیازی به این معجزه‌ی جدید نبود). [[«أُوتِینَا الْعِلْمَ»: آگاهی یافته بودیم. به قدرت خدا و صدق نبوّت سلیمان پی برده بودیم. «مِن قَبْلِهَا»: پیش از این معجزه، مرجع ضمیر (معجزه) یا (حاله) است که مراد حاضر آوردن تخت بلقیس است.]] 27|43|و معبودهائی که به جای خدا می‌پرستید، او را (از پرستش خدا) بازداشته بود. او هم از زمره‌ی قوم کافر (خود) بود. [[«صَدَّهَا»: او را بازداشته بود. «مَا»: مصدریّه یا موصول است و فاعل فعل (صَدَّ) می‌باشد.]] 27|44|(بعد از مشاهده‌ی تخت خود) بدو گفته شد: داخل کاخ (عظیم سلیمان) شو. هنگامی که (صحنه‌ی شیشه‌ای) آن را دید، گمان برد که آب عمیقی است (چرا که ماهیها در آن شنا می‌کردند). ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا از آب عبور کند و جامه‌های درازش تر نشود، سلیمان بدو) گفت: (حیاط) قصر از بلور صاف ساخته شده است! (بلقیس از دم و دستگاه سلیمان شگفت زده شد و سلطنت و قدرت مادی و معنوی خود را در برابر فرمانروائی و توانائی و دارائی سلیمان ناچیز دید. دل خود را متوجّه خالق جهان کرد و) گفت: پروردگارا! من به خود ستم کرده‌ام (و گول کفر و غرور شاهی را خورده‌ام، و هم اینک پشیمانم) و با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان می‌دارم (و به پیغمبری او اقرار می‌نمایم و تو را به یگانگی می‌ستایم). [[«الصَّرْحَ»: کاخ. قصر (نگا: قصص / 38، غافر / 36). «لُجَّةً»: آب فراوانی که دارای موج باشد. «مُمَرَّدٌ»: صیقلی زده و صاف. «قَوَارِیرَ»: جمع قارُورَة، قطعات صاف شیشه. بلور. «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ ...»: مراد پذیرش پیغمبری سلیمان و متابعت از قانون یزدان است.]] 27|45|ما به سوی قوم ثمود برادرشان صالح را روانه کردیم (تا ایشان را به یکتاپرستی دعوت کند و بدیشان بگوید) که خدا را بپرستید. امّا آنان به دو گروه تقسیم شدند و به کشمکش پرداختند. (دسته‌ای مؤمن و دسته‌ای کافر گشتند). [[«أَخَاهُمْ ...»: مراد برادر نسبی و قومی است؛ نه دینی و مکتبی (نگا: اعراف / 65 و 73 و 85). «فَریقَانِ»: دو دسته. دو گروه. مراد کافران و مؤمنان است (نگا: اعراف / 75 و 76). «یَخْتَصِمُونَ» نزاع و کشمکش می‌کنند. ذکر فعل به صورت جمع با توجّه به افراد و اشخاص دو گروه است.]] 27|46|(بدیشان) گفت: ای قوم من! چرا پیش از تلاش و کوشش برای جلب خوبیها و نیکیها (با عبادت و اطاعت از الله) عجله برای بلاها و بدیها دارید (و عذاب و مجازات خدا را با شتاب خواستار می‌گردید؟). چرا نباید از خدا طلب آمرزش کنید تا مورد مرحمت قرار گیرید؟ [[«السَّیِّئَةِ»: بدی. مراد عذاب خدا است. چرا که قوم صالح می‌گفتند: ای صالح! اگر راست می‌گوئی که تو پیغمبری و عذاب خدا در کمین بزهکاران است، آنچه را که ما را از آن بیم می‌دهی بر سر ما بیاور (نگا: اعراف / 77). «الْحَسَنَةِ»: نیکی، مراد رحمت و نعمت حاصل از ایمان به خدا است. «لَوْلا»: این واژه به معنی (هَلاّ) و برای ترغیب و تشویق انجام کار بعد از خود به کار می‌رود.]] 27|47|گفتند: ما تو را و کسانی را که با تو هستند به فال بد گرفته‌ایم (و شوم و بدشگونتان می‌دانیم. به سبب نحوست وجود شما است که قحطی و خشکسالی گریبانگیرمان شده است. در پاسخ بدیشان) گفت: بدشانسی و بدبختی شما (به خاطر اعمال خودتان) از سوی خدا (بر سرتان می‌آید و چنین مجازاتی را سبب شده) است. بلکه (باید بدانید این هوشدارها و بیدارباشها آزمایشهای الهی هستند، و پیوسته با خوبیها و بدیها) شما مردمان مورد آزمایش قرار می‌گیرید. [[«إِطَّیَّرْنَا»: به فال بد می‌گیریم. نحس و شوم می‌دانیم. اصل آن (تَطَیَّرْنَا) و از باب تفعّل است (نگا: اعراف / 131، یس / 18). «طَآئِرُکُمْ»: بدبختی و بدطالعی شما (نگا: اعراف / 131، اسراء / 13). «تُفْتَنُونَ»: مورد آزمایش قرار می‌گیرید (نگا: عنکبوت / 2). عذاب داده می‌شوید (نگا: ذاریات / 13، بروج / 10). گول زده می‌شوید و از دین برگردانده می‌شوید و گمراه می‌گردید (نگا: نساء / 101، اعراف / 27).]] 27|48|در آن شهر (که حِجر نام داشت) نُهْ گروهک بودند که در سرزمین (آنجا با آراء و تبلیغ و خراب کاری خود) تباهی می‌کردند و به اصلاح (حال خویش و جامعه) نمی‌پرداختند. [[«الْمَدینَةِ»: شهر. مراد حِجر است که بین حجاز و شام واقع است و «مدائن صالح» نامیده می‌شود (نگا: حجر / 80). «رَهْطٍ»: گروهک (نگا: هود / 91 و 92). مراد نُهْ نفر از رؤساء قبائل و اشراف شهر است همراه با دار و دسته ایشان.]] 27|49|(این گروهکها که آئین صالح عرصه بر آنان تنگ کرده بود، به یکدیگر) گفتند: برای همدیگر به خدا سوگند بخورید که بر صالح و خانواده‌اش شبیخون می‌زنیم و آنان را به قتل می‌رسانیم، سپس به ولی دم او می‌گوئیم که ما در کشتن (وی و) خانواده‌اش شرکت نداشته‌ایم و (در آنچه می‌گوئیم) راستگوئیم. [[«تَقاسَمُوا»: برای یکدیگر سوگند بخورید و قسم یاد کنید. فعل امر است. این واژه می‌تواند فعل ماضی بوده و بدل از واو (قَالُوا) یا حال فاعل باشد (نگا: تفسیر آلوسی). «لَنُبَیِّتَنَّهُ»: قطعاً شبیخون می‌زنیم. از مصدر (تَبْیِیت) به معنی شبیخون زدن و حمله غافلگیرانه شبانه. «وَلِیِّهِ»: صاحب خون و ولی دم صالح، از قبیل خویشان و نزدیکان. «مَهْلِکَ»: هلاک. مصدر میمی است. یا این که اسم مکان یا اسم زمان است. یعنی ما چه رسد که ایشان را نکشته‌ایم، اصلاً بدانجا گام ننهاده و در آن زمان در محلّ قتل نبوده‌ایم. «مَهْلِکَ أَهْلِهِ»: مراد این است که کسی که اتباع صالح را نکشد، حتماً خود او را نیز نمی‌کشد. «مَا شَهِدْنَا»: حاضر نشده‌ایم. شرکت نداشته‌ایم.]] 27|50|ایشان نقشه‌ی مهمّی‌کشیدند (برای نابودی صالح و پیروان او) و ما هم نقشه‌ی مهمّی‌کشیدیم، (برای نجات او و پیروانش). در حالی که ایشان خبر نداشتند. [[«مَکَرُوا»: نقشه کشیدند. توطئه کردند. به چاره‌جوئی پرداختند (نگا: آل‌عمران / 54، انفال / 30).]] 27|51|بنگر که عاقبت، توطئه‌ی ایشان چه شد (و کار آنان به کجا کشید؟ عاقبت، این شد) که ما آنان و قوم ایشان همگی را نابود کردیم. [[«أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ ...»: مؤوّل به مصدر و بدل از (عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ) است. یا خبر مبتدای محذوف می‌باشد.]] 27|52|این، خانه‌های ایشان است که بر اثر ظلم و ستم فرو تپیده است و خالی از سکنه شده است. مسلّماً در این امر عبرت بزرگی است برای کسانی که آگاه و فهمیده باشند. [[«خَاوِیَةً»: فروتپیده و ویران. خالی از سکنه (نگا: بقره / 259، کهف / 42، حجّ / 45). حال است. «آیَةً»: عبرت. اندرز.]] 27|53|و ما کسانی را نجات دادیم که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند. [[«الَّذِینَ آمَنُوا ...»: مراد صالح و سایر مؤمنین است.]] 27|54|لوط را (هم به سوی قوم خود) فرستاده‌ایم. وقتی به قوم خود گفت: آیا به سراغ کار بسیار زشت (لِواط) می‌روید، در حالی که (پلشتی و سرانجام شوم آن را) می‌دانید؟! [[«الْفَاحِشَةَ»: قبیح‌ترین کردارها و گفتارها (نگا: اعراف / 28). زنا (نگا: نساء / 15 و 19). در اینجا مراد لِواط است (نگا: نمل / 55). «وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ»: در حالی که شما زشتی و پلشتی آن را می‌بینید. در حالی که همدیگر را در حین انجام لواط می‌بینید و از یکدیگر خجالت نمی‌کشید.]] 27|55|آیا شما به جای زنان به سراغ مردان می‌روید و (این‌عمل قبیح و غیرطبیعی را) دوست می‌دارید؟! اصلاً شما قوم نادانی هستید. (نه خدا را چنان که باید می‌شناسید، و نه به نوامیس خلقت آشنائید، و نه هدف آفرینش را تشخیص می‌دهید). [[«تَأْتُونَ»: از مصدر إتیان، به معنی جماع و نزدیکی است. «شَهْوَةً»: آرزومند گشتن. تمایل به جماع. مفعول‌له، یا حال است.]] 27|56|پاسخ قوم او جز این نبود که (به یکدیگر) گفتند: (لوط و) پیروان لوط را از شهر و دیار خود بیرون کنید، آنان مردمانی پاکدامن و بیزار از ناپاکیها هستند! [[«آلَ»: خاندان. مراد پیروان مؤمن و گرویدگان به لوط است (نگا: آل‌عمران / 33، غافر / 28 و 46). «یَتَطَهَّرُونَ»: پاکی و پاکدامنی می‌ورزند. از ناپاکی بیزاری می‌جویند. البتّه مرادشان ریشخند و تمسخر بود.]] 27|57|ما لوط و خاندان او را (از عذاب قریب‌الوقوع) نجات دادیم، بجز همسرش را که خواستیم جزو باقیماندگان (در شهر و از زمره‌ی نابود شوندگان) باشد. [[«قَدَّرْنَاهَا»: (نگا: حجر / 60). «الْغَابِرِینَ»: (نگا: حجر / 60).]] 27|58|بر آنان باران (سنگ) را سخت باراندیم. باران بیم داده شدگان (به عذاب الهی) چه بد بارانی است! [[«أَمْطَرْنَا»: (نگا: هود / 82 و 83). «الْمُنذَرِینَ»: بیم داده شدگان. ترسانده شدگان.]] 27|59|(ای پیغمبر!) بگو: خدای را سپاس (می‌گویم که تباهکاران همچون قوم ثمود و گردنکشان همسان فرعونیان را به دیار عدم فرستاد، و از خدا درخواست می‌نمایم که نازل فرماید) رحمت و مغفرت خود را بر بندگان برگزیده‌ی خویش. آیا خدا (که این همه قدرت و نعمت و موهبت دارد) بهتر است (برای پرستش و کرنش) یا چیزهائی که انباز خدا می‌سازید (و فاقد نفع و ضرر هستند و چیزی از آنها ساخته نیست؟). [[«قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ ...»: (نگا: انعام / 45). «إِصْطَفی»: برگزید. «آللهُ»: فراهم آمده است از همزه استفهام و واژه (الله). «امّا ...»: مرکب است از (أَمْ) و (ما).]] 27|60|(آیا بتهائی که معبود شما هستند بهترند) یا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، و برای شما از آسمان آبی بارانده است که با آن باغهای زیبا و فرح‌افزا رویانیده‌ایم؟ باغهائی که شما نمی‌توانستید درختان آنها را برویانید. آیا (با توجّه به آفرینش آسمانها و زمین و نزول باران و برکات و ثمرات ناشی از آن، و هماهنگی و پیوند لطیف و دقیق هر یک از این مخلوقات) معبودی با خدا است؟! اصلاً ایشان قومی هستند (از حق‌پرستی به بت‌پرستی) عدول می‌کنند. [[«حَدَآئِقَ»: جمع حدیقة، باغهائی که دارای آب کافی بوده و اطراف آن را دیوار کشیده باشند. «ذَاتَ بَهْجَةٍ»: زیبا و شادی‌افزا. «بَهْجَةٍ»: زیبائی رنگ و حسن ظاهر. «مَا کَانَ لَکُمْ»: برای شما امکان نداشت. شما نمی‌توانستید. «یَعْدِلُونَ»: تجاوز می‌کنند. عدول می‌نمایند.]] 27|61|(بتها بهترند) یا کسی که زمین را قرارگاه (و محلّ اقامت انسانها) ساخته است، و در میان آن رودخانه‌ها پدید آورده است، و برای زمین کوههای پابرجا و استوار آفریده است (تا قشر زمین را از لرزش نگاه دارند) و میان دو دریا مانعی پدیدار کرده است (تا آمیزه‌ی یکدیگر نگردند. حال با توجّه به اینها) آیا معبودی با خدا است؟! اصلاً بیشتر آنان بی‌خبر و نادانند (و قدر عظمت خدا را نمی‌دانند). [[«قَرَاراً»: محلّ اقامت. قرارگاه. مکان استقرار. مصدر است و به معنی اسم مکان، یعنی مَقَرّ است. «رَواسِیَ»: جمع راسِیَة، کوههای محکم و پابرجا (نگا: رعد / 3، حجر / 19). «الْبَحْرَیْنِ»: دریای شور و دریای شیرین (نگا: فرقان / 53، فاطر / 12). «حَاجِزاً»: مانع.]] 27|62|(آیا بتها بهترند) یا کسی که به فریاد درمانده می‌رسد و بلا و گرفتاری را برطرف می‌کند هر گاه او را به کمک طلبد، و شما (انسانها) را (برابر قانون حیات دائماً به طور متناوب) جانشین (یکدیگر در) زمین می‌سازد (و هر دم اقوامی را بر این کره‌ی خاکی مسلّط و مستقرّ می‌گرداند. حال با توجّه بدین امور) آیا معبودی با خدا است؟! واقعاً شما بسیار کم اندرز می‌گیرید. [[«الْمُضْطَرَّ»: درمانده. وامانده. «یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الأرْضِ»: شما را در زمین جایگزین یکدیگر می‌سازد (نگا: انعام / 165، نور / 55). «قَلِیلاً مَّا تَذَکَّرُونَ»: (نگا: اعراف / 3).]] 27|63|(آیا بتهای بی‌جان بهترند) یا کسی که شما را در تاریکیهای خشکی و دریا رهنمود (و دستگیری) می‌کند، و کسی که بادها را به عنوان بشارت دهندگان، پیشاپیش نزول رحمتش وزان می‌سازد (و آنها را پیک قدوم باران می‌سازد. در ساختن و راه‌اندازی اینها) آیا معبودی با خدا است؟ خدا فراتر و دورتر از این چیزهائی است که انباز او می‌گردانند. [[«بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ»: (نگا: اعراف / 57).]] 27|64|(آیا معبودهای دروغین شما بهترند) یا کسی که آفرینش را می‌آغازد، سپس آن را برگشت می‌دهد، و کسی که شما را از آسمان و زمین روزی عطاء می‌کند؟ (حال با توجّه به قدرت آفرینش یزدان، و نظم و نظام موجود در پدیده‌های جهان، و اقرار عقل سالم به زنده شدن دوباره‌ی مردمان در دنیای جاویدان) آیا معبودی با خدا است؟ (ای پیغمبر بدیشان) بگو: دلیل و برهان خود را بیان دارید اگر راست می‌گوئید (که جز خدا معبودهای دیگری هم وجود دارند). [[«یَبْدَأُ»: می‌آغازد. «الْخَلْقَ»: آفرینش. «یَبْدَأُ الْخَلْقَ»: اشاره به سرآغاز جهان و آفرینش آن از عدم است. شاید هم مراد آفرینش مستمرّ اشیاء و انسانها در همه ازمنه و ادوار جهان باشد (نگا: قصص / 68، رحمن / 29). «یُعِیدُهُ»: آفرینش را بار دیگر برگشت می‌دهد. مراد رستاخیز است. شاید هم مراد اعاده مستمرّ حیات و ممات برخی از موجودات و گردش چرخه زندگی در همین جهان با دست قدرت خدای سبحان باشد. از قبیل تبدیل لاشه و گیاه به خاک، و خاک به لاشه و گیاه و ... (نگا: روم / 19).]] 27|65|بگو: کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب نمی‌دانند جز خدا، و نمی‌دانند چه وقت برانگیخته می‌شوند (و قیامت فرا می‌رسد). [[«قُل لَّا یَعْلَمُ ...»: این آیه قاطعانه و با چند تأکید، آگاهی از غیب را خاصّ خدا می‌داند و بس (نگا: انعام / 59). «أَیّانَ»: چه وقت.]] 27|66|اصلاً دانش و آگاهی ایشان درباره‌ی قیامت به پایان آمده و ته کشیده است (و کمترین اطّلاعی از آن ندارند). بلکه درباره‌ی قیامت دودل و متردّدند، و حتی نسبت بدان کوردل و نابینایند. [[«إِدَّارَکَ»: به پایان آمده است. ته کشیده است. عاجز و ناتوان گشته است (نگا: تفسیر ابن کثیر، تفسیر کبیر). پیاپی آمده است. اصل این فعل (تَدَارَکَ) و ماضی باب تفاعُل است. «فِی الآخِرَةِ»: درباره آخرت. نسبت به آخرت. «عَمُونَ»: جمع (عَمی)، کوران. مراد کوردلان است. «إِدَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الآخِرَةِ»: آگاهی ایشان درباره قیامت به پایان آمده و ته کشیده است. دلائل و براهین پیاپی و فراوانی بر وجود قیامت بدیشان نموده شده و به دستشان رسیده است، ولی آنان از آنها رویگردان هستند.]] 27|67|کافران می‌گویند: آیا زمانی که ما و پدران ما خاک گشتیم (و هر ذرّه‌ای از انداممان به درزی و گودی خزید) آیا ما (زنده می‌گردیم و برای زندگی مجدّد) بیرون آورده می‌شویم؟! [[«آبَآؤُنَا»: عطف بر ضمیر (نَا) است.]] 27|68|این (زنده شدن دوباره، توسّط محمّد) به ما، و قبلاً (به وسیله‌ی کسانی که خویشتن را اتباع پیغمبران دیگر می‌دانند) به پدران ما، وعده داده شده است. (اگر رستاخیز راست بود، تا به حال رخ می‌داد). این جز افسانه‌های پیشینیان و خرافات گذشتگان نمی‌باشد. [[«إِنْ هذا ...»: حرف (إِنْ) نافیه است. «أَسَاطِیرُ»: دروغها و افسانه‌ها (نگا: انعام / 25).]] 27|69|(ای پیغمبر!) بگو: در زمین بگردید (و آثار گذشتگان و عجائب و غرائب جهان را ببینید) و بنگرید که سرانجام کار گناهکاران به کجا کشیده و عاقبت ایشان چه شده است. [[«سِیرُوا»: بگردید. به گردش پردازید. «أُنظُرُوا»: بنگرید. دقّت و تأمّل کنید.]] 27|70|غم آنان را مخور و از نیرنگهائی که می‌کنند تنگدل مباش. (وظیفه‌ی تو تبلیغ است و بس. و ما پشتیبان و یار و یاور تو می‌باشیم). [[«ضَیْقٍ»: تنگی. دلتنگی. غمگینی (نگا: نحل / 127).]] 27|71|(کافران تمسخرکنان) می‌گویند: اگر راست می‌گوئید (که عذابی در میان است) موعد آن کی خواهد بود؟ (پس چرا هر چه زودتر فرا نمی‌رسد؟). [[«مَتی»: چه وقت؟ کی؟]] 27|72|بگو: چه بسا بخشی از عذابی که در فرا رسیدن آن شتاب دارید، (هم اینک) برای فرا گرفتن شما ردیف شده (و بر سرتان سایه افکنده) باشد (و به همین زودی بر شما فرود آید و نابودتان کند). [[«رَدِفَ»: پیاپی شده است. پشت سر هم قرار گرفته است.]] 27|73|پروردگارت نسبت به مردم لطف و کرم دارد (و هر چه زودتر تازیانه‌ی عذاب را بر سرشان فرود نمی‌آورد، و بلکه کیفرشان را به تأخیر می‌اندازد) ولی بیشتر آنان سپاسگزاری نمی‌کنند (و الطاف و مراحم خدا را نادیده می‌گیرند). [[«لَذُو فَضْلٍ ...»: (نگا: بقره / 243).]] 27|74|پروردگارت محقّقاً آگاه است از چیزهائی که سینه‌هایشان در خود نهان می‌دارند، و از چیزهائی که ایشان آشکار می‌سازند. [[«تُکِنُّ»: نهان می‌دارد. پنهان می‌نماید (نگا: بقره / 235).]] 27|75|هیچ نهفته‌ای در آسمانها و زمین نیست، مگر این که (خدا از آن آگاه است و ثبت و ضبط) در کتاب آشکاری است. [[«غَآئِبَةٍ»: نهفته. نهان. حرف (ه) برای مبالغه است، یعنی بسیار پنهان و نهان. «کِتَابٍ مُبِینٍ»: (نگا: انعام / 59).]] 27|76|بی‌گمان این قرآن برای بنی‌اسرائیل (حقیقت) اکثر چیزهائی را (که در تورات از احکام و قصص آمده است و) در آنها اختلاف دارند، روشن و بیان می‌دارد. [[«یَقُصُّ»: بیان می‌دارد. فرو می‌خواند. (نگا: انعام / 57). «أَکْثَرَ الَّذی ...»: (نگا: آل‌عمران / 59، مریم / 30).]] 27|77|و قطعاً این قرآن برای مؤمنان (وسیله‌ی) هدایت و رحمت (و مایه‌ی نجات و سعادت دو جهان ایشان) است. [[«لِلْمُؤْمِنین»: هر چند قرآن مایه هدایت و رحمت و سعادت همگان است، امّا ذکر مؤمنان بدان خاطر است که به ویژه ایشان از قرآن منتفع و بهره‌مند می‌گردند.]] 27|78|مسلّماً پروردگارت با قضاوت (دادگرانه و حکیمانه‌ی) خود (در روز قیامت) میانشان داوری خواهد کرد، و او بس چیره و توانا و آگاه و دانا است. [[«یَقْضِی»: داوری می‌کند. مراد در روز قیامت است (نگا: یونس / 93، جاثیه / 17). «بِحُکْمِهِ»: با قضاوت و داوری خود.]] 27|79|پس بر خدا توکّل کن (و کار و بار خود را بدو بسپار و بدان که با وجود این که کافران از دعوت تو رویگردانند) تو قطعاً بر (راستای جاده‌ی حقیقت و طریقت) حق آشکار هستی (و با دین راستینی که داری بر کفّار پیروز می‌گردی). [[«الْمُبِین»: روشن و آشکار. روشنگر درست از نادرست و جدا سازنده محقّ از مبطل.]] 27|80|بی‌گمان تو نمی‌توانی مرده دلان (زنده‌نما) را شنوا بگردانی، و ندای (دعوت خود) را به گوش کران برسانی، وقتی که (به حق) پشت می‌کنند و (از آن) می‌گریزند. [[«لا تُسْمِعُ»: نمی‌شنوانی. شنوا نمی‌گردانی. پذیرا نمی‌گردانی. (نگا: انفال / 23، فاطر / 22). «الْمَوْتی»: مردگان. مراد کافران و مشرکانی است که تعصّب و لجاجت و استمرار بر گناه، فکر و اندیشه آنان را به خود مشغول داشته است و گوش ایشان را از شنیدن ادلّه و پذیرش حق انداخته است و آن را به مرده دلانی تبدیل ساخته است (انعام / 122). «الصُّمَّ»: کران. مراد افرادی است که پنبه غفلت گوش ایشان را آگنده است، و اباطیل ایشان را از حقائق گریزان کرده است. «الدُّعَآءَ»: نداء (نگا: انبیاء / 45). «وَلَّوْا»: (نگا: اسراء / 46، نمل / 10). «مُدْبِرِینَ»: (نگا: توبه / 25، انبیاء / 57). «وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»: کسانی که بسیار رویگردان و گریزانند.]] 27|81|تو نمی‌توانی کوردلان را از گمراهیشان بازگردانی و به سوی حق رهنمودشان کنی. تو تنها کسانی را می‌توانی شنوا (و با حق آشنا) گردانی که به آیات ما ایمان داشته باشند، چرا که آنان تسلیم شوندگان (حقائق و مخلصان و فرمانبرداران اوامر خدا) هستند. [[«الْعُمْیِ»: جمع أَعْمی، کوران. مراد کوردلان و دل مردگان است (نگا: بقره / 18 و 171). «إِنْ»: حرف نفی است. «مُسْلِمُونَ»: مطیعان. مخلصان. تسلیم شوندگان.]] 27|82|هنگامی که فرمان وقوع قیامت فرا می‌رسد (و مردمان در آستانه‌ی رستاخیز قرار می‌گیرند، از جمله‌ی نشانه‌های آن، یکی این است که) ما جانوری را از زمین برای مردمان بیرون می‌آوریم که با ایشان سخن می‌گوید (و برخی از سخنانش این است که کافران که) به آیات خدا ایمان نمی‌آوردند (اینک با چشم خود ببینند که قیامت دارد شروع می‌شود و عذاب الهی گریبانگیرشان می‌گردد و دیگر پشیمانی سودی ندارد). [[«وَقَعَ»: رخ داد. فرا رسید. حتمی و ثابت شد (نگا: اعراف / 71 و 118 و 134، یونس / 51، واقعه / 1، حاقّه / 15). در اینجا مراد نزدیک شدن قیامت و پیدایش نشانه‌های ظهور آن است. «الْقَوْلُ»: فرمان و حکم خدا. مراد فرموده خداوندی دالّ بر وعید کافران به عذاب است (نگا: اسراء / 16، قصص / 63، زمر / 71، ِ / 14). «دَآبَّةً»: جنبنده. حیوان. مراد حیوانی است که دارای مشخّصات و صفات خاصّ خود بوده و ظهور آن یکی از علائم فرا رسیدن قیامت و بسته شدن درگاه توبه است. قرآن به اجمال از آن گذشته است و این ما را بس. احادیث فراوانی را درباره نوع و شکل و محلّ خروج و کارهای وی، به پیغمبر (نسبت داده‌اند که علماء و فقهاء، اغلب آنها را مردود و نامقبول دانسته‌اند (نگا: تفسیر روح‌المعانی، قاسمی، کبیر، الواضح، المراغی). حتی برخی (دَآبَّة) را مفرد و برخی جمع، و گروهی آن را حیوان یا حیوانها، و دسته‌ای آن را انسان یا انسانهای مصلح دانسته‌اند (نگا: تفسیر الواضح، تفسیر عبدالکریم خطیب، نمونه ...). «أَنَّ النَّاسَ ...»: در اصل: بِأَنَّ النَّاسَ ... لاِنَّ النَّاسَ ... است.]] 27|83|روزی (را ای پیغمبر! یادآور شو که قیامت فرا می‌رسد و) گروه عظیمی از همه‌ی ملّتها را گرد می‌آوریم که (در دنیا) آیات (کتابهای آسمانی و معجزات پیغمبران ربّانی و نشانه‌های جهانی دالّ بر وجود) ما را تکذیب می‌کرده‌اند، و پس (از گردآوری ایشان، جملگی) آنان به یکدیگر ملحق و در کنار همدیگر نگاه داشته می‌شوند. [[«فَوْجاً»: گروه و جماعت فراوان. مراد کافران و ناباوران سراسر تاریخ کره خاکی است. «مِمَّنْ»: حرف (مِنْ) بیانیّه است. یعنی: از کسانی که. برخی هم (مِنْ) را تبعیضیّه گرفته‌اند و گفته‌اند: مراد از فوج تکذیب‌کنندگان، رؤسای خط‌دهنده شیطان‌صفت و سردستگان گمراه و گمراهساز گروهها و دسته‌های مختلف مردمان در طول تاریخ است که برای توبیخ بیشتر، زودتر به پیش خوانده می‌شوند و مجازات می‌گردند (نگا: هود / 98، مریم / 69). «آیَات»: مراد آیات کتابهای منزل آسمانی، و معجزات انبیاء ربّانی، و نشانه‌های جهانی دالّ بر وجود خدا است (نگا: یوسف / 105، فصّلت / 53). «یُوزَعُونَ»: (نگا: نمل / 17).]] 27|84|زمانی که (به پای حساب سوق، و در آنجا حاضر) می‌آیند (خدا توبیخ‌کنان خطاب بدیشان) می‌گوید: آیا آیات مرا تکذیب کرده‌اید، بدون آن که (تحقیق نموده و) کاملاً از آنها آگاهی پیدا کرده باشید؟! اصلاً (شما در دنیا) چه کار می کرده‌اید؟ (مگر بیهوده آفریده شده بودید؟). [[«جَآءُوا»: در مکان حساب و کتاب حاضر آمدند. «وَ لَمْ تُحِیطُوا بِهَا عِلْماً»: درباره آیات کتابهای آسمانی و معجزات پیغمبران و نشانه‌های دالّ بر وجود یزدان و پخش در گستره جهان، تحقیق نکردید و بدون احاطه علمی بدانها، درصدد انکار آنها برآمدید؟ جمله حالیّه است. «أمَّا ذَا»: یا چه خبر را. مرکّب از حرف عطف (أَمْ) و (مَا) استفهامیّه است. در اصل از آنان درباره دو چیز سؤال می‌شود: یکی از تکذیب بدون تحقیق و آگاهی، و دیگر از اعمالی که انجام می‌داده‌اند.]] 27|85|و (سرانجام) فرمان (خدا درباره‌ی ایشان صادر و عذاب) به سبب ظلمی که کرده‌اند گریبانگیرشان می‌شود و (آنان چنان مبهوت و درمانده می‌گردند که برای دفاع از خود) سخنی برای گفتن ندارند. [[«وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ»: (نگا: نمل / 82). «بِمَا ظَلَمُوا»: به سبب ظلمی که کرده‌اند و آن تکذیب آیات خدا، بدون تحقیق و بررسی و علم و آگاهی است.]] 27|86|مگر نمی‌بینند که ما شب را (تاریک) ساخته‌ایم تا در آن بیارامند، و روز را روشن نموده‌ایم (تا در آن به تلاش پردازند؟) قطعاً در این (ساختار شبها و روزها، و دگرگونی ظلمانی و نورانی، که موجب فعل و انفعالات فراوان و گردش چرخه‌ی حیات مردمان است) نشانه‌هائی (دالّ بر وجود قادر متعال و ایزد لایزال) است برای مردمانی که (درباره‌ی حقائق می‌اندیشند و به حقائق مسلّم) ایمان می‌آورند. [[«جَعَلْنَا الَّیْلَ»: شب را ساخته‌ایم با تاریکیها و همه ویژگیهائی که دارد. اصل آن جَعَلْنَا الَّیْلَ مُظْلِماً است. «لِیَسْکُنُوا»: تا بیارامند. (نگا: یونس / 67، قصص / 72). «مُبْصِراً»: واضح و آشکار. روشن (نگا: اسراء / 12 و 59، نمل / 13).]] 27|87|و (یادآور شو) روزی که در صور دمیده شود، و تمام کسانی که در آسمانها و زمینند وحشت‌زده و هراسناک شوند، مگر کسانی که خدا بخواهد. و همگان فروتنانه در پیشگاه او حاضر و آماده می‌گردند. [[«یَوْمَ»: عطف بر (یَوْمَ) در آیه 83 است. «فَزِعَ»: وحشت‌زده و هراسان گردد. «إِلاّ مَنْ ...»: (نگا: انبیاء / 101 - 103). «دَاخِرِینَ»: فروتنان و کرنش بران (نگا: نحل / 48).]] 27|88|کوهها را می‌بینی و آنها را ساکن و بی‌حرکت می‌پنداری، در حالی که کوهها مانند ابرها در سیر و حرکت هستند (چرا که کوهها بخشی از کره‌ی زمین بوده و کره‌ی زمین به دور خود و به دور خورشید می‌گردد). این ساختار خدائی است که همه چیز را محکم و استوار (و مرتّب و منظّم) آفریده است. (خداوندی که حساب و نظام در برنامه‌ی آفرینش او است) مسلّماً وی از کارهائی که شما انجام می‌دهید بس آگاه است (و کردار نیک و بدتان را بی‌جزا و سزا نمی‌گذارد). [[«جَامِدَةً»: ساکن و ثابت. آرام و بی‌حرکت. «وَ هِیَ تَمُرُّ ...»: از آنجا که حرکت کوهها به ناچار باید همراه حرکت همه زمینهای متّصل بدانها باشد، لذا حرکت کوهها اشاره به حرکت زمین است. زمین هر شبانه‌روز یک بار به دور خود می‌گردد، آن را حرکت وضعی می‌نامند، و هر سال یک بار به دور خورشید می‌گردد و آن را حرکت انتقالی می‌گویند. «صُنْعَ»: آفرینش. ساختار. مفعول مطلق فعل محذوفی بوده و تقدیر چنین است: صَنَعَ اللهُ ذلِکَ صُنْعاً. اضافه مصدر است به فاعل خود. «أَتْقَنَ»: محکم و استوار درست کرده است. منظّم و مرتّب و به تمام و به کمال آفریده است. این آیه یکی از معجزات قرآن است. چرا که تا آن زمان صحبت کردن از حرکت زمین در جهان مطرح نبوده است و اگر هم بوده باشد مشهور و مقبول عام نبوده است.]] 27|89|کسانی که کارهای پسندیده (ی چون ایمان به خدا و اخلاص در طاعت) انجام بدهند، پاداش بهتر و والاتری از آن خواهند داشت (که رضا و خوشنودی پروردگار است)، و در آن روز (که قیامت فرا می‌رسد و ترس و خوف مردمان را فرا می‌گیرد) چنین کسانی در امن و امان بسر می‌برند (و غم و اندوه و دلهره و نگرانی همگانی، از آنان به دور است). [[«فَزَعٍ»: ترس و هراس (نگا: انبیاء / 103). «آمِنُونَ»: جمع آمِن، در امن و امان. دور از بلا و مصیبت و خوف و هراس. مفرد آمدن بخش نخست آیه، با توجّه به لفظ (مَنْ)، و جمع آمدن قسمت دوم آیه، با توجّه به معنی آن است.]] 27|90|و کسانی که کارهای ناپسند (چون شرک و معصیت) انجام می‌دهند، به رو در آتش افکنده می‌شوند (و بدان سرنگون می‌گردند، و بدیشان گفته می‌شود:) آیا جزائی جز سزای آنچه می‌کردید (و معاصی و کفری که می‌ورزیدید) به شما داده می‌شود؟ [[«کُبَّتْ»: به رو افکنده شد. به صورت بر زمین انداخته شد. از ماده (کبّ) به معنی افکندن چیزی به صورت بر زمین است. ذکر (وُجُوه) برای تأکید است، و مراد از (وُجُوه) هم همه اندامها است.]] 27|91|به من دستور داده شده است که تنها و تنها خداوند این شهر (مقدّس مکّه نام) را بپرستم. آن خداوندی که چنین شهری را حرمت بخشیده است (و آن را حرم امن و امان ساخته است، و حرام فرموده است که با کشتن انسانی یا ظلم به کسی، و یا با ذبح حیوان و جانور پناهنده بدان، و یا این که با کندن درخت و گیاه آن بدان اهانت گردد. امّا تصوّر نشود که فقط این سرزمین ملک خدا است، بلکه در عالم هستی) همه چیز از آن او است. و به من فرمان داده شده است که از زمره‌ی تسلیم شدگان باشم (و همچون سایر مخلصان در برابر او کرنش ببرم و بس). [[«رَبِّ»: خداوند. صاحب. «هذِهِ الْبَلْدَةِ»: این شهر. مراد مکّه مشرّفه است. «حَرَّمَهَا»: آن را حرمت و کرامت بخشیده است. آن را حرام کرده است (نگا: مائده / 96 و 97، ابراهیم / 37). «الْمُسْلِمِینَ»: تسلیم شوندگان. منقادان. مخلصان.]] 27|92|و (به من فرمان داده شده است) این که قرآن را بخوانم (و آن را بررسی و وارسی کرده و خود بفهمم و به دیگران تفهیم نمایم، و در همه‌ی کارهای زندگی برنامه‌ی خویشتن گردانم). پس هر کس (در پرتو آن) راهیاب شود برای (خیر و صلاح و سعادت دنیوی و اخروی) خود راهیاب شده است، و هر کس (از قرآن دوری کند و در نتیجه) گمراه گردد (سزای خود را می‌بیند). و بگو: من فقط از زمره‌ی بیم دهندگان می‌باشم (و یکی از پیغمبران خدا بوده و وظیفه‌ی ما رساندن فرمان یزدان است و حساب و کتاب بر خدای منّان). [[«أَتْلُوَ»: تلاوت نمایم. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر دارد.]] 27|93|و بگو: حمد و سپاس خدای را سزا است. او آیات خود را به شما نشان خواهد داد و شما آنها را خواهید شناخت، و پروردگار تو از آنچه انجام می‌دهید غافل و بی‌خبر نیست. [[«سَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ»: مراد از آیات، آثار قدرت خدا در دنیا و اسرار عالم هستی است که در پرتو پیشرفت علم، مردمان با خداشناسی آشناتر می‌شوند. یا این که مراد از آیات، فرموده‌های قرآن است که با گذشت زمان و ترقّی دانش و معرفت، اعجاز آن نمایانتر می‌گردد (نگا: فصّلت / 53).]] 28|1|طا. سین. میم. [[«طسم»: از حروف مقطّعه‌اند (نگا: بقره / 1).]] 28|2|اینها آیه‌های کتاب روشن و روشنگرند. [[«تِلْکَ»: این آیات قرآنی. «الْمُبِینِ»: آشکار. آشکار کننده (نگا: مائده / 15، یوسف / 1، حجر / 1). یعنی قرآن مجید با محتوای روشنش، حق را از باطل و راه را از بیراهه نمودار می‌سازد و روشنگر راه سعادت انسانها می‌باشد.]] 28|3|ما راست و درست بر تو گوشه‌ای از داستان واقعی موسی و فرعون را می‌خوانیم، برای (استفاده‌ی) کسانی که مؤمنند (و می‌خواهند در میان انبوه مشکلات، راه خود را به سوی هدف بگشایند). [[«نَتْلُو»: تلاوت می‌کنیم. می‌خوانیم. در رسم‌الخطّ قرآنی، الف زائدی در آخر دارد. «نَبَإِ»: خبر. داستان (نگا: مائده / 27، انعام / 34 و 67). «مِن نَّبَإِ»: حرف (مِنْ) تبعیضیّه است. یعنی گوشه‌ای از این داستان پرماجرا. «بِالْحَقِّ»: راست و درست. عین واقعیّت. یعنی آنچه در اینجا آمده است، نه تنها خالی از هر گونه خرافات است، بلکه بیان واقعی مطالب حقیقی است. «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»: تأکیدی است بر این حقیقت که مؤمنان هدف اصلی این آیات بوده و ذکر داستان به خاطر آنان و جهت استفاده ایشان است.]] 28|4|فرعون در سرزمین (مصر، شروع به) استکبار و سلطه‌گری کرد، و (در میان) مردمان آنجا (تفرّقه انداخت و آنان) را به گروهها و دسته‌های مختلفی تبدیل نمود. (هر گروهی و دسته‌ای به دفاع از افراد خود و جنگ و دشمنی با سایرین می‌پرداخت. فرعون مخصوصاً مردمان مصر را به دو گروه مشخّص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد، و) گروهی از ایشان را (که سبطیان یعنی بنی‌اسرائیل بودند، در برابر قبطیان) ضعیف و ناتوان می‌کرد. پسرانشان را سر می‌برید و دخترانشان را (برای خدمتگذاری) زنده نگاه می‌داشت. او مسلّماً از زمره‌ی تباهکاران (و جنایتکاران تاریخ) بود. [[«عَلا»: سرکشی و قلدری کرد. زورگوئی کرد و بزرگی فروخت (نگا: مؤمنون / 91 و 46، یونس / 83). «شِیَعاً»: جمع شیعة، گروهها و دسته‌ها. طوائف گوناگون. «طَآئِفَةً مِّنْهُمْ»: مراد سبطیان یا بنی‌اسرائیل است (نگا: بقره / 49). «یَسْتَحْیِی نِسَآءَهُمْ»: (نگا: بقره / 49، اعراف / 127 و 141، ابراهیم / 6).]] 28|5|ما می‌خواستیم که به ضعیفان و ناتوانان تفضّل نمائیم و ایشان را پیشوایان و وارثان (حکومت و قدرت) سازیم. [[«نَمُنَّ»: تفضّل کنیم و نعمت بخشیم. مشمول مواهب خود نمائیم (نگا: آل‌عمران / 164، نساء / 94، انعام / 53، طه / 37). «أَئِمَّةً»: جمع امام، پیشوایان. سردستگان (نگا: انبیاء / 73، توبه / 12). «الْوَارِثِینَ»: به ارث برندگان. مراد به دست گیرندگان و دریافت کنندگان حکومت و قدرت است (نگا: شعراء / 59).]] 28|6|و ایشان را در سرزمین (مصر) مستقرّ گردانیم و سلطه و حکومتشان دهیم، و بر دست مستضعفان، به فرعون و هامان و لشکریانشان چیزی را بنمایانیم که از آن در هراس بودند. [[«نُمَکِّنَ»: مکانت و منزلت بخشیم. سلطه و قدرت دهیم. مستقرّ سازیم و حکومت دهیم. «هَامَان»: وزیر فرعون و مستشار اعظم او بود «مَا»: آنچه. مراد هلاک فرعون و فرعونیان بر دست بنی‌اسرائیل است (نگا: یونس / 90) که در اینجا به مقدّمات آن اشاره شده است.]] 28|7|ما به مادر موسی الهام کردیم که موسی را شیر بده، و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را به دریا (گونه‌ی نیل) بینداز، و مترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می‌گردانیم و از زمره‌ی پیغمبرانش می‌نمائیم. [[«أَوْحَیْنَا»: الهام کردیم. پیام دادیم (نگا: نحل / 68، مائده / 111، طه / 38، انفال / 12، زلزله / 5). «الْیَمِّ»: دریا. مراد رودخانه عظیم نیل است (نگا: طه / 39).]] 28|8|(کار به جائی رسید که مادر موسی ناچار شد، او را به دریا گونه‌ی نیل بیندازد) خاندان فرعون، موسی را (از روی امواج نیل) بر گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مایه‌ی اندوهشان گردد! مسلّماً فرعون و هامان و لشکریانشان خطاکار بودند. [[«آلُ»: خاندان. دار و دسته. «لِیَکُونَ»: لام این واژه لام عاقبت است؛ نه لام علّت. یعنی سرانجام و عاقبت کار چنین شد. «حَزَناً»: حُزْن و حَزَن به معنی غم و اندوه است. در اینجا به معنی اسم فاعل مُحْزِن است، یعنی: مایه اندوه و سبب غم.]] 28|9|زن فرعون (آسیه هنگامی که دید آنان قصد کشتن کودک را دارند) گفت: او را نکشید، نور چشم من و تو است. شاید برای ما مفید باشد، و یا اصلاً او را پسر خود کنیم. آنان نمی‌فهمیدند (که دست تقدیر در پس پرده‌ی غیب چه بازی می‌کند). [[«قُرَّةُ عَیْنٍ»: روشنی چشم. مراد مایه سرور و شادمانی است (نگا: طه / 40). (قُرَّةُ) خبر مبتدای محذوف است و اصل آن چنین است: هُوَ قُرَّةُ عَیْنٍ. «إِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ»: زن فرعون. مراد آسیه، همسر فرعون است که قرآن او را زن باایمانی معرّفی می‌کند (نگا: تحریم / 11).]] 28|10|دل مادر موسی تهی (از صبر و قرار) شد، و اگر دل او را (با اعطای صبر و شکیبائی) برجای و استوار نمی‌داشتیم تا از زمره‌ی باورمندان (به وعده‌ی خدا) باشد، نزدیک بود (بر اثر ناراحتی و پریشانی، راز) او را آشکار سازد (و فریاد بزند که وای فرزندم!). [[«فَارِغاً»: خالی و تهی. مراد خالی از قوّت و قدرت ضبط خود و تهی از خویشتنداری و شکیبائی (نگا: ابراهیم / 43). «إِنْ ... لَتُبْدِی ...»: از مصدر ابداء به معنی بیان و اظهار است. «رَبَطْنَا عَلی قَلْبِهَا»: دل او را بر جای و استوار داشتیم (نگا: کهف / 14). «الْمُؤْمِنینَ»: مراد باورمندان و معتقدان به وعده خدا است، که در اینجا (إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیْکِ ...) در آیه هفتم است.]] 28|11|(مادر موسی، در پرتو لطف خدا، آرامش خود را بازیافت) و به خواهر موسی گفت: او را پیجوئی و پیگیری کن (تا ببینیم حال و وضع او چه می‌شود. خواهر موسی دستور مادر را انجام و دورادور موسی را زیر نظر داشت) و او را از جانبی می‌دید بدون این که آنان بدانند. [[«قُصِّیهِ»: او را دنبال کن. حال و وضع او را بپای. «عَن جُنُبٍ»: از جانبی. از گوشه‌ای. مراد دورادور است. «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»: در حالی که فرعون و فرعونیان نمی‌دانستند که او خواهر موسی است و مشغول دید زدن است.]] 28|12|و ما دایگان را از او بازداشتیم (و نگذاشتیم نوزاد پستان زنی را بمکد) پیش از آن (که مادرش را پیدا و به دایگانی موسی ببرند! مأموران در جستجوی دایگان می‌گشتند. خواهر موسی خود را بدیشان رساند) و گفت: آیا شما را به ساکنان خانواده‌ای رهنمود کنم که برایتان سرپرستی او را بر عهده گیرند (و وی را شیر دهند و پرورش کنند) و خیرخواه و دلسوز او باشند؟ [[«حَرَّمْنَا»: تحریم کردیم. مراد از تحریم، منع کردن و بازداشتن است. «الْمَرَاضِعَ»: جمع مُرْضِع، زنان شیرده. دایگان. یا جمع مَرْضَع است و اسم مکان و مراد پستان است. یا این که مصدر میمی و به معنی رضاع و شیر دادن است. «نَاصِحُونَ»: دلسوزان. خیرخواهان.]] 28|13|(مأموران مادر موسی را به قصر فرعون بردند و نوزاد سخت پستان او را مکیدن گرفت و برق خوشحالی از چشمها جستن کرد، و بدین ترتیب) ما موسی را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش (از دیدار او) روشن شود (و غم و اندوهی در دل او نماند) و غمگین نگردد و بداند که وعده‌ی خدا راست است، اگر چه بیشتر مردم (چنین) نمی‌دانند. [[«کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها»: (نگا: قصص / 9).]] 28|14|و زمانی که موسی به نهایت قدرت و رشد (جسمانی) خود رسید، و خرد و اندیشه‌اش کامل گردید، بدو فرزانگی و دانش دادیم، و ما این گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم (و خوبی و نیکی ایشان را با خوبی و نیکی پاسخ داده و آنان را در هر دو جهان یاری می‌کنیم و خوشبخت می‌گردانیم). [[«أَشُدَّ»: قدرت و قوّت. مراد رشد و نموّ جسمانی است. «إِسْتَوی»: تکامل و تعادل پیدا کرد و از نظر خرد و اندیشه کامل گردید. «حُکْماً»: حکمت. فرزانگی. روشن‌بینی (نگا: انعام / 89).]] 28|15|موسی (از قصر فرعون، رهسپار کوچه و بازار پایتخت مملکت شد) و بدون این که اهالی شهر مطّلع شوند، وارد آنجا گردید. در شهر دید که دو مرد می‌جنگند که یکی از قبیله‌ی او (بنی‌اسرائیلیها) و دیگری از دشمنان او (یعنی از طائفه‌ی قبطیهای جانبدارِ فرعون) است. فردی که از قبیله‌ی او بود، علیه کسی که از دشمنانش بود، از موسی کمک خواست (و موسی کمکش کرد) و مشتی بدو زد و او را کشت! موسی گفت: این از عمل شیطان بود (چرا که با وسوسه‌ی خود بر سر خشمم آورد و غافلگیرم کرد). واقعاً او دشمن گمراه کننده‌ی آشکاری است. [[«الْمَدِینَةِ»: مراد پایتخت مملکت فرعون است که گویا «منف» یا «مصر» و یا این که «مصرایم» نام داشته است. «عَلی حینِ»: حرف (عَلی) به معنی (فی) است. «شِیَعَةِ»: قوم و قبیله. «إِسْتَغَاثَ»: یاری و کمک خواست. فریادرس طلبید. «وَکَزَ»: مشت زد. «قَضی عَلَیْهِ»: او را کشت.]] 28|16|(موسی از کرده‌ی خود پشیمان شد و رو به درگاه خدا کرد و) گفت: پروردگارا! من بر خویشتن (با کشتن یک تن) ستم کردم، پس (به فریادم رس و) مرا ببخش. (خدا دعایش را اجابت کرد) و او را بخشید، چرا که خدا بس آمرزگار و مهربان (درباره‌ی بندگان پشیمان و توبه‌کار) است. [[«ظَلَمْتُ نَفْسِی»: (نگا: نمل / 44).]] 28|17|گفت: پروردگارا! به پاس نعمتهائی که به من عطاء فرموده‌ای (و عطاء می‌فرمائی که مغفرت و مرحمت است)، هرگز پشتیبان بدکاران و بزهکاران نخواهم شد. [[«بِمَآ أَنْعَمْتَ عَلَیَّ»: حرف باء می‌تواند برای سبب و یا قسم استعطافی باشد. در صورت نخست، یعنی: به سبب نعمتهائی که عطاء فرموده‌ای که قدرت و قوت و جاه و نعمت و عزّت و دانش و حکمت است. و به سبب لطفی که می‌فرمائی و مغفرتی که عطاء می‌نمائی. در صورت دوم، یعنی: تو را سوگند می‌دهم به نعمتهائی که روا داشته‌ای این که مرا ببخشی و آمرزش خویش را بهره‌ام گردانی، که اگر چنین شود، دیگر من ...]] 28|18|در شهر، ترسان و نگران، شب را به روز آورد، و ناگهان کسی که دیروز از موسی یاری و مدد خواسته بود، او را به فریاد خواند (چرا که با قبطی دیگری گلاویز شده بود و از عهده‌اش بر نمی‌آمد). موسی بدو گفت: حقاً تو گمراه آشکاری. [[«یَتَرَقَّبُ»: خویشتن را می‌پائید، و مواظب مأموران بود. چشم به راه گرفتاری و مجازات خویش بود. جمله فعل و فاعل خبر دوم (أَصْبَحَ) یا حال ضمیر مستتر در (خَآئِفاً) است. برخی (أَصْبَحَ) را تامّ بشمار آورده‌اند و (خَآئِفاً) و (یَتَرَقَّبُ) را حال اوّل و دوم دانسته‌اند. «غَوِیٌّ»: گمراه و سرگشته.]] 28|19|و همین که موسی خواست به سوی کسی که دشمن آن دو بود دست بگشاید و حمله نماید، (مرد قبطی فریاد زد و) گفت: آیا می‌خواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز کسی را کشتی؟ در زمین جز این نمی‌خواهی که ستمگر زورگوئی باشی، و نمی‌خواهی که از اصلاحگران باشی. [[«یَبْطِشَ»: حمله‌ور شود. یورش برد. «جَبَّاراً»: زورگو. قدرتمند و قدرت‌نما. نیرومندی که هر چه بخواهد بکند و از فرمان خدا نافرمانی نماید.]] 28|20|(وقتی که خبر کشته شدن قبطی پراکنده شد) مردی (که از خانواده‌ی فرعون بود و ایمان آورده بود) از نقطه‌ی دوردست شهر شتابان آمد و گفت: ای موسی! درباریان و بزرگان قوم برای کشتن تو به رایزنی نشسته‌اند، پس (هر چه زودتر از شهر) بیرون برو. مسلّماً من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم. [[«أَقْصَی‌الْمَدینَةِ»: دورترین نقطه شهر. «یَسْعی»: مراد از سعی، سرعت در رفتن است. «الْمَلأَ»: بزرگان دولت. دولتمردان. «یَأْتَمِرُونَ»: مشاورت می‌کنند. رایزنی می‌نمایند. «النَّاصِحِینَ»: (نگا: اعراف / 21 و 79، یوسف / 11، قصص / 12).]] 28|21|موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان و چشم به راه بود (که هر لحظه حادثه‌ای رخ دهد و فرعونیان او را دستگیر کنند. خدا را به فریاد خواند و) گفت: پروردگارا! مرا از مردمان ستمگر رهائی بخش. [[«خَآئِفاً»: ترسان. «یَتَرَقَّبُ»، انتظار می‌کشید. چشم به راه دستگیری و وقوع پی‌آمدها و حوادث بود.]] 28|22|و هنگامی که رو به جانب مدین (شهر شعیب) کرد، گفت: امید است که پروردگارم مرا به راستای راه رهنمود فرماید (و ناهمواریها و گرفتاریها را از سر من به دور دارد). [[«تَوَجَّهَ»: روکرد. «تِلْقَآءَ»: جانب. سو. «مَدْیَنَ»: (نگا: اعراف / 85). «عَسی»: امید است. «سَوَآءَالسَّبِیلِ»: (نگا: بقره / 108، مائده / 12 و 60 و 77).]] 28|23|و هنگامی که به (چاه) آب مدین رسید، مردمان زیادی را دید که بر آن گرد آمده‌اند و چهارپایان خود را سیراب می‌کنند، و آن طرف‌تر دو زنی را دید که گوسفندان خویش را می‌پایند (و نمی‌گذارند به چاه نزدیک شوند و با دیگر گوسفندان بیامیزند). گفت: شما دو نفر چه کار می‌کنید؟ (چرا گوسفندان خود را دورادور نگاه داشته‌اید و آبشان نمی‌دهید؟). گفتند: پدر ما پیرمرد کهنسالی است و ما گوسفندانمان را آب نمی‌دهیم تا چوپانان (همگی، گوسفندان خود را) بر می‌گردانند (و چاه آب خلوت می‌شود). [[«أُمَّةً»: جماعت زیاد. مردمان فراوان. «مِن دُونِهِمْ»: پائین‌تر از آنان. مکانی نزدیک به جائی که مردمان در آنجا اجتماع کرده بودند. «تَذُودَانِ»: حفاظت و نگهداری می‌کردند. مراد دور نگهداشتن گوسفندان از قاطی شدن با گوسفندان مردم و رفتن آنها به میان جمعیّت است. «مَا خَطْبُکُمَا»: کارتان چیست؟ مراد این است که چرا گوسفندان خود را با دیگران آب نمی‌دهید؟ (نگا: طه / 95، حجر / 57، یوسف / 51). «یُصْدِرَ»: برمی‌گردانند. خارج می‌کنند. «الرِّعَآءُ»: جمع راعی، چوپانان. «شَیْخٌ»: پیرمرد. «کَبِیرٌ»: کهنسال. سالخورده. یادآوری: مفعول‌های افعال «یَسْقُونَ، تَذُودانِ، نَسْقی، یُصْدِرَ» محذوف است.]] 28|24|(موسی دلش به حال آنان سوخت، و) گوسفندان ایشان را سیراب کرد. سپس (از فرط خستگی) به زیر سایه (ی درختی) رفت و عرضه داشت: پروردگارا! من نیازمند هر آن خیری هستم که برایم حواله و روانه فرمائی. [[«تَوَلّی»: پشت کرد و رفت. «خَیْرٍ»: رزق و روزی. خوبی و نیکی. «إِنِّی ... فَقِیرٌ»: هر رزقی که برای من فرستی نیازمند آنم، و هر گونه نیکوئیی که در حق من کنی محتاج بدانم.]] 28|25|یکی از آن دو (دختر) که با نهایت حیاء گام برمی‌داشت (و پیدا بود که از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد) به پیش او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت می‌کند تا پاداش این که (لطف فرموده و آب از چاه بیرون کشیده‌ای و بدان گوسفندان) ما را آب داده‌ای، به تو بدهد. هنگامی که موسی به پیش پدر او آمد و سرگذشت خود را برای وی بیان کرد، گفت: نترس که از مردمان ستمگر رهائی یافته‌ای (و اینجا از قلمرو آنان بیرون است و دسترسی به تو ندارند). [[«عَلَی اسْتِحْیَآءٍ»: با حیاء و شرم. «الْقَصَصَ»: داستان. سرگذشت (نگا: یوسف / 3).]] 28|26|یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر من! او را استخدام کن. چرا که بهترین کسی را که باید استخدام کنی شخصی است که نیرومند و درستکار باشد. [[«یَآ أَبَتِ» ای پدر من! (نگا: یوسف / 4 و 100، مریم / 42 - 45). «إِسْتَأْجِرْهُ»: او را اجیر کن. او را به کار گمار. «إِسْتَأْجَرْتَ»: اجیر کرده‌ای. به کار گمارده‌ای. ذکر فعل به صورت ماضی و اراده معنی به صورت مضارع، اشاره دارد به این که، او آزموده و شناخته شده می‌باشد. «الْقَوِیُّ»: خبر (إِنَّ) است.]] 28|27|(شعیب - پدر آن دو دختر - به موسی) گفت: من می‌خواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو درآورم، به این شرط که هشت سال برای من کار کنی. سپس اگر هشت سال را به ده سال تمام برسانی، محبّتی کرده‌ای، (و این دو سال اضافه بر تو واجب نیست. به هر حال) من نمی‌خواهم بر تو سختگیری کنم (و تو را به درازترین مدّت وا دارم). اگر خدا بخواهد مرا از زمره‌ی نیکان خواهی یافت (و خواهی دید که من به عهد خود وفا می‌کنم). [[«تَأْجُرَنِی»: برای من کار کنی. خویشتن را کارگر من گردانی. «حِجَجٍ»: جمع حِجَّة، سالها. «مِنْ عِندِکَ»: از بزرگواری خودت است. کاری است که به اختیار خود می‌کنی.]] 28|28|(موسی پذیرفت و) گفت: این قراردادی میان من و تو است. البتّه هر کدام از این دو مدّت را برآوردم (به عهد خود وفا کرده‌ام، و از من خواسته نمی‌شود که بیش از آن کار کنم) و بر من ستم نمی‌گردد. خدا هم بر آنچه ما می‌گوئیم شاهد و گواه است. [[«الأجَلَیْنِ»: دو مدّت. دو سرانجام. «لا عُدْوَانَ عَلَیَّ»: نباید به من ستم شود و بر مدّت افزوده گردد. گناهی بر من نیست، چرا که زمان کار خود را به پایان برده‌ام. «وَکِیلٌ»: شاهد و گواه. کسی که کار بدو واگذار می‌شود و حافظ مردمان و مسؤول کار آنان است.]] 28|29|هنگامی که موسی مدّت را به پایان رسانید و همراه خانواده‌اش (از مدین به سوی مصر) حرکت کرد، در جانب کوه طور آتشی را دید به خانواده‌اش گفت: بایستید. من آتشی می‌بینم. شاید از آنجا خبری (از راه) یا شعله‌ای از آتش برای شما بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید. [[«قَضی»: بسر برد. «أَهْلِ»: خانواده. همسر و سایر همراهان. «آنَسَ»: دید. مشاهده کرد (نگا: طه / 10، نمل / 7). «جَذْوَةٍ»: اخگر سوزان. شعله آتش. «تَصْطَلُونَ»: خود را با آتش گرم کنید (نگا: نمل / 7).]] 28|30|هنگامی که موسی به کنار آتش آمد، از ناحیه‌ی سرزمین راست (خود) در منطقه‌ی مبارکی (چون کوه طور) از میان یک درخت ندا داده شد: ای موسی! من یزدانم، پروردگار جهانیان. [[«شَاطِئِ»: ساحل. کناره. «الْوِادِی»: (نگا: طه / 12). «الأیْمَنِ»: طرف راست. میمون و مبارک (نگا: تفسیر قاسمی). «مِنَ الشَّجَرَةِ»: از میان درخت. از سوی درخت.]] 28|31|و عصای خود را بینداز. وقتی که موسی دید که همسان ماری با سرعت و شدّت حرکت می‌کند، پشت کرد و پای به فرار گذاشت و پشت سر خود را نگاه نکرد. (بار دیگر ندا داده شد:) ای موسی! برگرد و نترس که تو از زمره‌ی افرادی هستی که (از مخاوف و مکاره) در امانند. [[«جَآنٌّ»: (نگا: نمل / 10). «أَقْبِلْ»: رو کن. بیا. «الآمِنِینَ»: جمع آمِن، در امن و امان.]] 28|32|دست خود را به گریبانت فرو ببر، بدون این که به عیب و نقصی (همچون بیماری برص مبتلا باشد) سفید و رخشان (بسان ماه تابان) بیرون می‌آید، و دستهایت را برای زدودن خوف و هراس به سوی خود (بیار و آنها را) جمع کن (و بر سینه‌ات بگذار، تا آرامش خویش را بازیابی). چرا که این دو (یعنی قلب عصا به اژدها، و ید بیضاء) دو دلیل قاطع و حجّت واضح پروردگارت برای فرعون و اطرافیان او است. بی‌گمان آنان گروهی هستند که گناهکار (و خارج از فرمان پروردگار) می‌باشند. [[«أُسْلُکْ»: داخل گردان. فرو ببر (نگا: مدّثّر / 42، حاقّه / 32، مؤمنون / 27). «أُضْمُمْ»: جمع گردان. «جَنَاحَ»: بال. در اینجا مراد دست و ساعد و بازو است که برای انسان به منزله بال پرندگان است. «الرَّهْبِ»: خوف و هراس. «أُضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ»: دستهایت را جمع و بر سینه‌ات بگذار تا قلبت آرامش خود را بازیابد. قاطع و جدّی باش و در ادای مسؤولیّت رسالت از هیچ مقام و هیچ قدرتی ترس و وحشت نداشته باش. «ذَانِکَ»: این دو تا. مراد تبدیل عصا به اژدها و ید بیضاء است. «بُرْهَانَانِ»: دو دلیل قاطع و واضح.]] 28|33|گفت: پروردگارا! من از آنان کسی را کشته‌ام و می‌ترسم که مرا بکشند (و این مأموریّت ناتمام بماند). [[«نَفْساً»: کسی. فردی.]] 28|34|برادرم هارون که از من زبان بلیغ‌تر و فصیح‌تری دارد با من بفرست تا یاور من بوده و (با توضیح گفتارم برای دیگران و پاسخگوئی روشن به شبهات ایشان) مرا تصدیق نماید. چرا که می‌ترسم تکذیبم کنند و دروغگویم نامند. [[«رِدْءاً»: یاور و مددکار. «یُصَدِّقُنِی»: مراد این است که با توضیح گفتارم و ردّ شبهات دیگران، راستی و درستی من روشن شود.]] 28|35|(خدا درخواست موسی را پذیرفت و بدو) گفت: ما بازوان تو را به وسیله‌ی برادرت (هارون) تقویت و نیرومند خواهیم کرد، و به شما سلطه و برتری خواهیم داد، و لذا به سبب (قدرت) معجزات ما آنان به شما دسترسی نمی‌یابند و بر شما پیروز نمی‌گردند. بلکه شما و پیروانتان چیره و پیروزید. [[«سَنَشُدُّ»: محکم و استوار خواهیم کرد. قوّت و قدرت خواهیم داد. «عَضُدَ»: بازو. تقویت بازو، کنایه از تقویت و پشتیبانی شخص است. «سُلْطَاناً»: سلطه و شوکت. تسلّط و قدرت. «أَنتُمَا»: مبتدا است. «أَنتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ»: (نگا: مجادله / 21).]] 28|36|هنگامی که موسی با آیات روشن و دلائل قاطع ما به سراغ آنان رفت (و خویشتن را معرّفی کرد و فرمان خدا و معجزه‌های ید بیضاء و قلب عصا را بدیشان نمود) گفتند: این چیزی جز جادوی دروغ و به هم بافته‌ای نیست (و سخن خود را به دروغ فرموده‌ی خدا می‌نامی) و ما نشنیده‌ایم چنین چیزی در میان نیاکان ما بوده باشد (و کسی تا حال خدا را یکی معرّفی و ادّعای توحید کرده باشد). [[«بِآیَاتِنَا» آیات ما. معجزات ما. دلائل و حجّتهای ما. «بَیِّنَاتٍ»: روشن. حال است. «مُفْتَریً»: سر هم کرده و به هم بافته. مرادشان این بود که موسی در ادّعای خود دروغ می‌گوید و سخنان و معجزه‌های او، جادوی خود او است؛ نه فرموده و معجزه‌هائی که خدا فرو فرستاده باشد و بدیشان نموده باشد.]] 28|37|موسی گفت: (آنچه می‌گویم حقیقت و هدایت است و جادو نیست و) پروردگار من بهتر می‌داند که چه کسانی هدایت را از سوی او (برای مردم) آورده‌اند و چه کسانی سرای آخرت از آن ایشان است. بی‌گمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند (و به عذاب خدا گرفتار می‌آیند و از دست مجازات خدا نجات پیدا نمی‌کنند). [[«عَاقِبَةُ الدَّارِ»: مراد سرانجام خوش و پسندیده سرای جاویدان است که بهشت است (نگا: انعام / 135، رعد / 22 و 24). بعضی هم معتقدند که سرانجام سعادتمندانه کار انسان در گشت و گذار همین جهان است و به تبع آن خوشبختی آن جهان جاویدان که بهشت یزدان است. یعنی: سعادت هر دو دنیا (نگا: یونس / 64، نحل / 30، زمر / 10).]] 28|38|فرعون گفت: ای سران و بزرگان قوم! من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم. (امّا محض احتیاط و تحقیق بیشتر) ای هامان! آتشی بر گِل بیفروز (و از خشتها آجرهای محکم بساز) و برای من کاخ بزرگی بساز. شاید من خدای موسی را از بالا ببینم، هر چند که من یقین دارم که موسی از زمره‌ی دروغگویان است. [[«إِلهٍ»: خداوندگار. پروردگار (نگا: شعراء / 29، نازعات / 24). «مِنْ إِلهٍ»: واژه (مِنْ) برای تعمیم (إِلهٍ) بعد از خود است. «أَوْقِدْ عَلَی الطِّینِ»: مراد تبدیل خشت گلین به آجر پخته است. «هَامَان»: وزیر اعظم یا نخست وزیر فرعون بوده است. «صَرْحَاً»: کاخ بزرگ و بلند (نگا: نمل / 44). «أَطَّلِعُ»: خبر یابم. بنگرم (نگا: کهف / 18، مریم / 78، صافّات / 55). «لَأَظُنُّهُ»: گمانش می‌برم. یقین دارم که او.]] 28|39|فرعون و سپاهیانش به ناحق در سرزمین (مصر) تکبّر ورزیدند و گمان بردند که (پس از مرگ زنده نمی‌گردند و) به سوی ما برگردانده نمی‌شوند. [[«إسْتَکْبَرَ»: تکبّر نمود. خویشتن را بزرگ پنداشت (نگا: بقره / 34).]] 28|40|پس ما او و سپاهیانش را (به سوی دریا کشاندیم و آنان را) گرفتیم و به دریایشان انداختیم (و نابودشان ساختیم). بنگر که عاقبت کار ستمگران چگونه شد؟ (این، سرنوشت ستمکاران در همه دوران است؛ نه ویژه‌ی فرعون و فرعونیان). [[«فَنَبَذْنَاهُمْ»: ایشان را پرت کردیم و انداختیم. «الْیَمِّ»: دریا. «أُنظُرْ»: بنگر. مراد نگاه کردن با چشم ظاهر نیست، بلکه با چشم دل است.]] 28|41|و ما آنان را سردستگان و پیشوایانی کردیم که مردمان را به سوی دوزخ می‌خواندند و روز قیامت (از سوی کسی) یاری نمی‌گردند (و ایشان و دنباله روانشان از آتش دوزخ رهائی ندارند). [[«أَئِمَةً»: جمع امام، پیشوایان، مراد سردستگان کفر و ضلال و پیشاهنگان کاروان گمراهان است که در دنیا به آنان خطّ و نشان می‌دهند و در دنیا پیشاپیش ایشان به سوی بدبختی حرکت، و در قیامت نیز در جلو پیروانشان به جانب جهنّم راه می‌افتند و آنان را به دوزخ می‌کشانند و بدانجا وارد می‌گردانند (نگا: هود / 98).]] 28|42|در همین جهان در عقبشان نفرین فرستادیم و در روز قیامت هم (زشت سیرتان این جهان) از زمره‌ی زشت صورتان (آن جهان) خواهند بود. [[«أَتْبَعْنَاهُمْ»: در پی ایشان روانه کردیم. به دنبالشان آوردیم. «الْمَقْبُوحِینَ»: زشت‌رویان. روسیاهان (نگا: زمر / 60). طرد شدگان از مرحمت و مکرمت یزدان، و دور افتادگان از بهشت جاویدان.]] 28|43|ما بر موسی کتاب آسمانی (تورات) نازل کردیم بعد از آن که اقوام روزگاران پیشین را (بر اثر کفر و ظلم و زورشان) نابود کردیم، تا برای مردم مایه‌ی بینش و وسیله‌ی هدایت و رحمت باشد، و ایشان (در پرتو اوامر و نواهی آن، راه را از چاه باز شناسند و) پندپذیر گردند. [[«الْقُرُونَ الأُولی»: ملّتهای پیشین. اقوام گذشته. «بَصَآئِرَ»: جمع بَصِیرَة، بینش. نور دلها. مفعول له یا حال است.]] 28|44|(ای محمّد!) تو در جانب غربی (کوه طور) نبودی در آن دم که ما فرمان (نبوّت) را به موسی ابلاغ کردیم (و بدو کتاب تورات عطاء و وی را برای تبلیغ به پیش مردم فرستادیم) و تو از حاضران (در صحنه‌ی تبلیغ و مبارزه‌ی موسی با فرعون و فرعونیان) نبودی (تا بر سرگذشت ایشان مطّلع گردی. حال که سرگذشت حقیقی بنی‌اسرائیل و موسی و فرعون و پیروان آنان را - چنان که باید - برای مردم بیان می‌داری، چرا باید باور نکنند و به تو ایمان نیاورند؟!). [[«بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ»: مراد قسمت غربی کوه طور با توجّه به موقعیّت موسی است. «قَضَیْنَا»: رساندیم. پیام دادیم (نگا: حجر / 66، اسراء / 4).]] 28|45|این ما بودیم که اقوام و نسلهائی را (در قرون و اعصار مختلف) آفریدیم و زمانهای طولانی بر آنان سپری شد (و بر اثر مرور زمان، عهدها و پیمانهای خدا را فراموش کردند و رهنمودهای انبیاء را از یاد بردند. ای پیغمبر!) تو در میان اهل مدین اقامت نداشتی تا آیات ما را (که بیانگر سرگذشت ساکنان مدین است) بر اینان (که مردمان مکّه و سالها بعد از ایشان می‌زیند) فروخوانی (و از احوال پیشینیان بیاگاهانی). ولی این ما هستیم که تو را فرستاده‌ایم (و چنین اخباری را از طریق وحی در اختیارت قرار داده‌ایم). [[«أَنْشَأْنَا»: آفریدیم (نگا: انعام / 6 و 98). «تَطَاوَلَ»: به درازا کشید. بعد از فوت ایشان، روزگاران زیادی گذشت و زمان امتداد پیدا کرد. «ثَاوِیاً»: مقیم. ساکن. «تَتْلُو»: فرو می‌خوانی. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «مُرْسِلِینَ»: فرستندگان. روانه‌کنندگان.]] 28|46|تو در کنار کوه طور نبودی بدان گاه که ما (موسی را برای برگزیدن او به عنوان پیغمبر) ندا در دادیم (تا فرمانهای صادره‌ی الهی را بشنوی و هم اینک برای دیگران روایت نمائی). ولی (ما این اخبار را به تو می‌رسانیم) به خاطر مرحمتی که پروردگارت نسبت به تو دارد، تا قومی را (با آنها) بیم دهی که پیش از تو بیم دهنده‌ای (از پیغمبران خدا) به سوی ایشان نیامده است، شاید مایه‌ی عبرت و بیداری آنان گردد. [[«رَحْمَةً»: مفعول له یا خبر (کانَ) محذوف است. «مَآ أَتَاهُمْ مِن نَّذِیرٍ»: تا حال پیغمبری برای ایشان نیامده است (نگا: سجده / 3). مراد نیامدن پیغمبری به سرزمین عربستان بدین زودیها است؛ نه از آغاز جهان تا روزگار خاتم پیغمبران (نگا: تفسیر قاسمی، تفسیر آلوسی). چرا که به فرموده قرآن هیچ ملّتی بدون پیغمبر نبوده است (نگا: فاطر / 24).]] 28|47|هر گاه (پیش از فرستادن تو، ای پیغمبر!) عقوبتی به خاطر اعمالشان گریبانگیرشان می‌گردید، می‌گفتند: پروردگارا! چه خوب بود اگر پیغمبری برای ما می‌فرستادی تا از آیات تو فرمان می‌بردیم و از زمره‌ی مطیعان می‌گشتیم! (این است که تو را در میان آنان برانگیختیم، همان گونه که سایر پیغمبران را در میان اقوام خودشان برانگیخته و مأمور تبلیغ نموده‌ایم). [[«لَوْ لا أَنْ ...»: واژه (لَوْلا) امتناعیّه و جواب آن محذوف است و تقدیر چنین است: لَوْ لا أَنَّهُمْ یَحْتَجُّونَ بِتَرْکِ الإِرْسالِ إِلَیْهِمْ لَعاجَلْناهُمْ بِالْعُقُوبَةِ. «لَوْ لآ أَرْسَلْتَ ...»: واژه (لَوْلا) تحضیضیّه است. «بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ»: حرف (ب) سببیّه است. نسبت دادن اعمال به دست، از راه تغلیب است (نگا: بقره / 95، آل‌عمران / 182، نساء / 62). چرا که بیشتر کارها با دست انجام می‌پذیرد. یادآوری: آیات متعدّدی بیانگر این واقعیّت است که سنّت خداوندی بر این است که پروردگار پیش از ارسال پیغمبران، هیچ ملّتی را به خاطر گناهانشان مجازات نفرموده و به عذاب گرفتار نساخته است (نگا: نساء / 165، مائده / 19، انعام / 156).]] 28|48|هنگامی که قرآن از سوی ما به پیش ایشان فرستاده شد، گفتند: چه خوب بود اگر همان چیزهائی که به موسی داده شده بود (که قلب عصا به اژدها و ید بیضاء و نزول کتاب یکجا است) بدو داده می‌شد. مگر در گذشته چیزهائی را انکار نکردند که به موسی داده شده بود؟ (این بهانه‌جویان) گفتند: این دو (کتاب تورات و قرآن) جادوهائی هستند که یکدیگر را پشتیبانی و تأکید می‌نمایند، و گفتند: ما هیچ کدام را قبول نداریم (و منکر هر دو هستیم). [[«الْحَقُّ»: قرآن. «سِحْرَانِ»: دو تا فسون و جادو. مراد تورات و قرآن است. «تَظَاهَرَا»: پشت یکدیگر را گرفته‌اند. همدیگر را پشتیبانی و تأکید نموده‌اند.]] 28|49|بگو: اگر شما راست می‌گوئید (که این دو کتاب، یعنی تورات و قرآن از سوی خدا نیست) کتابی روشن‌تر و هدایت‌بخش‌تر از آنها را از سوی خدا بیاورید تا من از آن پیروی کنم. [[«أَتَّبِعْهُ»: تا از آن پیروی کنم. مجزوم به جواب امر است.]] 28|50|پس اگر (این پیشنهاد تو را نپذیرفتند و) پاسخت نگفتند، بدان که ایشان فقط از هواها و هوسهای خود پیروی می‌کنند! آخر چه کسی گمراه‌تر و سرگشته‌تر از آن کسی است که (در دین) از هوا و هوس خود پیروی کند، بدون این که رهنمودی از جانب خدا (بدان شده) باشد؟! مسلّماً خداوند مردمان ستم‌پیشه را (به سوی حق) رهنمود نمی‌نماید (چرا که کسی که به دنبال باطل رود، به حق راهیاب نمی‌شود). [[«فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ ...»: اگر در آوردن کتابی که خواسته‌ای پاسخت ندادند و از عهده آن برنیامدند.]] 28|51|ما سخنان (قرآن) را (در قالب آیات متعدّدی، به اقتضای حکمت) پیاپی فرستادیم و به هم ارتباط و پیوند دادیم تا (درباره‌ی وعده‌ها و پندها و درسهای آن بیندیشند و بدانها ایمان بیاورند و مقاصد و مفاهیم آن را بیاموزند و) یادآور شوند. [[«لَقَدْ وَصَّلْنا»: ارتباط دادیم و متّصل کردیم. یکی بعد از دیگری را فرو فرستادیم. اندک اندک و پیاپی نازل نمودیم و به هم پیوند دادیم (نگا: فرقان / 32). «الْقَوْلَ»: مراد آیات قرآن است.]] 28|52|کسانی که پیش از نزول قرآن، برایشان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده می‌شوند، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پیغمبر می‌پذیرند و) به قرآن ایمان می‌آورند. [[«مِن قَبْلِهِ ... هُم بِهِ ...»: ضمیر (ه) به قرآن برمی‌گردد.]] 28|53|هنگامی که (قرآن) بر آنان خوانده می‌شود (شتابان ایمان خود را اعلان می‌دارند و) می‌گویند: بدان باور داریم، چرا که آن حق بوده و از سوی پروردگارمان (نازل شده) است. ما پیش از نزول قرآن هم مسلمان بوده‌ایم (و نشانه‌های این پیغمبر را در کتابهای آسمانی خود یافته‌ایم، و هم اینک که او را بازشناخته و آیات قرآنی را با کتابهای دیگر آسمانی همسو و هماهنگ دیده‌ایم، آن را با جان و دل پذیرا شده‌ایم). [[«مِن قَبْلِهِ»: پیش از نزول قرآن و تلاوت آن. «مُسْلِمِینَ»: ایمانداران. فرمانبرداران. مؤمنین به بعثت محمّد و نزول قران بر او.]] 28|54|آنان کسانیند که دو بار اجر و پاداششان داده می‌شود، به سبب این که (در راه ایمان اذیّت و آزارها دیده‌اند و) شکیبائی کرده‌اند، و بدیها را با نیکیها از میان برمی‌دارند (و نه تنها بدیها را با بدیها پاسخ نمی‌گویند، بلکه در مقابل کردار و گفتار بد مردم، رفتار بایسته می‌کنند و سخن شایسته می‌گویند) و از آنچه بدیشان عطاء کرده‌ایم (در راه خیر و صلاح) خرج می‌کنند و می‌بخشند. [[«مَرَّتَیْنِ»: دو بار. پاداشی در برابر ایمان به پیغمبران پیشین، و پاداشی در مقابل باور به خاتم‌النبیین. «یَدْرَءُونَ ...»: (نگا: رعد / 22).]] 28|55|و هنگامی که یاوه بشنوند از آن روی می‌گردانند (و دشنام را با دشنام پاسخ نمی‌گویند و بلکه) می‌گویند: اعمال ما از آن ما، و اعمال شما از آن شما است (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت). وداع و بدرودتان باد! ما خواهان (همنشینی با) نادانان نیستیم. [[«اللَّغْوَ»: سخنان پوچ. یاوه سرائی. بیهوده‌گوئی. «سَلامٌ عَلَیْکُمْ»: وداعتان باد! بدرودتان! (نگا: فرقان / 63). «لا نَبْتَغی»: نمی‌خواهیم. مراد طالب نبودن معاشرت و مصاحبت است «الْجَاهِلِینَ»: (نگا: بقره / 67).]] 28|56|(ای پیغمبر!) تو نمی‌توانی کسی را که بخواهی هدایت ارمغان داری (و او را به ایمان، یعنی سر منزل مقصود و مطلوب انسان برسانی) ولی این تنها خدا است که هر که را بخواهد هدایت عطاء می‌نماید، و بهتر می‌داند که چه افرادی (بر طبق حکمت و عنایت یزدان و برابر اندیشه و تلاش انسان، سزاوار پذیرش ایمان بوده و به سوی صفوف مؤمنان) راهیابند. [[«إِنَّکَ لا تَهْدِی ...»: مراد این است که پیغمبر، تبلیغ و ارائه طریق می‌نماید و بس. توفیق هدایت و ایصال به مطلوب در دست خداوند است (نگا: بقره / 272، یونس / 43، ابراهیم / 4).]] 28|57|(مشرکان مکّه به پیغمبر عرض کردند) و گفتند: اگر همراه تو هدایت را پذیرا شویم (و از برنامه‌ی توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبایل نیرومند عرب به جنگ ما برمی‌خیزند و) ما را از روی زمینمان می‌ربایند (و نابودمان می‌نمایند. پس هر چند به حقّانیّت اسلام معترفیم، ولی برای حفظ جان و مال و مقام خود حاضر به قبول ایمان نیستیم!). مگر ما حرم پر امن و امانی را برای ایشان فراهم نیاورده‌ایم که محصولات و میوه‌جات فراوانی (از نواحی مختلف) به سوی آن آورده می‌شود؟! (وقتی که در حال کفر، ایشان را از امنیّت و مواهب زندگی برخوردار می‌گردانیم، چگونه آنان را با وجود ایمان و اطاعت از فرمان، در دست دیگران رها می‌گردانیم؟! این محصولات و ثمرات) داده‌ی ما است (بدیشان ...) و لیکن بیشتر آنان (این را) نمی‌دانند. [[«الْهُدی»: هدایت و رهنمود. مراد دین اسلام است. «نُتَخَطَّفْ»: ربوده می‌گردیم. از میان برداشته می‌شویم. «أَوَلَمْ نُمَکِّنْ»: آیا برای ایشان قرار نداده‌ایم و نساخته‌ایم؟ واژه (نُمَکِّنْ): در اینجا به معنی (نَجْعَلْ) است. «آمِناً»: دارای امن و امان. دارای امنیّت. «یُجْبی»: جمع‌آوری و حمل می‌شود. «کُلِّ»: در اینجا برای تکثیر و به معنی فراوان و زیاد است. «رِزْقاً»: داده و عطاء. حال (ثَمَرَاتُ) یا مفعول له است.]] 28|58|چه مردمان زیادی را نابود ساخته‌ایم که در زندگی خود (همچون اینان) مست و مغرور (جاه و مال و زر و زور) شده‌اند و طغیان و سرکشی پیشه ساخته‌اند. این خانه‌های ایشان است که بعد از آنان (روی آبادی به خود ندیده است و) جز مدّت اندکی منزل و مأوی نگشته است، (و آن هم سکونت موقّت مسافران و سیّاحان به هنگام رفت و آمدشان از این مناطق بوده است). و ما خودمان مالک و صاحب (املاک و دیارشان) شده‌ایم. [[«کَمْ أَهْلَکْنا مِن قَرْیَةٍ ...»: (نگا: اعراف / 4). «بَطِرَتْ»: سرمست و مغرور شده است. طغیان و سرکشی کرده است. کفران کرده و ناسپاس گذاشته است (نگا: انفال / 47). «مَعِیشَتَهَا»: مفعول فیه است و حرف جرّ (فی) محذوف است. در اصل چنین است: بَطِرَتْ فِی مَعِیشَتِها. «لَمْ تُسْکَنْ ... إلاّ قَلِیلاً»: جز مدّت کمی، یا جز بخش اندکی، و یا این که جز توسّط افراد معدودی، روی آبادی به خود ندیده است و ساکنانی نداشته است. «الْوَارِثِینَ»: مالکین. صاحبان (نگا: حجر / 23، انبیاء / 89، قصص / 5).]] 28|59|پروردگار تو هرگز شهر و دیاری را ویران نمی‌سازد مگر این که در کانون و مرکز آنجا پیغمبری را برانگیزد تا آیات ما را بر اهالی آن فرو خواند، و ما شهر و دیاری را نابود نکرده و نابود نمی‌گردانیم مگر این که ساکنان آنجا ستمکار باشند. [[«الْقُری»: جمع قَرْیَة، شهرها و آبادیهای بزرگ (نگا: انعام / 131). «أُمِّهَا»: مرکز آن. کانون و پایتخت آن. «یَتْلُو»: الف زائدی در رسم‌الخط قرآنی در آخر دارد. «حَتّی یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولاً»: این بخش، اشاره به این واقعیّت است که لزومی ندارد در هر شهر و روستائی پیغمبری مبعوث گردد. همین که در یک کانون بزرگ که مرکز اخبار و محل اندیشمندان و پایتخت بزرگان یک قوم است پیغمبری برانگیخته شود، کافی و بسنده است. «وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ»: این بخش، بیانگر این مطلب است که ظلم سبب ویرانی است، و ظالمان بدون کیفر و مجازات نمی‌مانند.]] 28|60|آنچه به شما داده شده است، کالای این جهان و زینت آن است (و زودگذر و همراه با ناگواریها و رنجها و دردها است) ولی آنچه در نزد خدا (در آن سرا است) بهتر و جاودانه‌تر است. آیا نمی‌دانید (که باقی با فانی و محدود با نامحدود، یکسان نیست؟!). [[«مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»: کالای زندگی دنیوی است و تنها در مدّت عمر کوتاهتان از آن استفاده می‌کنید و بس. «خَیْرٌ وَ أَبْقی»: خوبتر و پایدارتر. مراد خوب و سرمدی است.]] 28|61|آیا کسی که بدو وعده‌ی نیکو داده‌ایم، و بدان خواهد رسید (که نعمت فراوان و نامحدود آن جهان و بهشت جاویدان است) همسان کسی است که کالای زندگی این جهان را بدو داده‌ایم (و از نعمت ناپایدار و آمیزه به غصّه و رنج آن بهره‌مندش ساخته‌ایم) و سپس در روز قیامت از زمره‌ی احضارشدگان (برای حساب و کتاب، و گرد آورده شدگان در عذاب و عقاب دوزخ) است؟! [[«لاقِیهِ»: رسنده بدان است. «الْمُحْضَرِینَ»: احضار شدگان. گرد آورده شدگان. مراد کسانی است که فرشتگان آنان را به پای حساب و کتاب می‌آورند و برای عذاب حاضرشان می‌گردانند (نگا: روم / 16، صافّات / 57).]] 28|62|روزی (را خاطر نشان ساز که) خدا ایشان را فریاد می‌دارد و می‌گوید: انبازهائی که برای من گمان می‌بردید کجایند؟! (ای مشرکان! حالا که حجابها و پرده‌ها کنار رفته‌اند و هنگامه‌ی حساب و کتاب و گرفتاری و درماندگی است، بگوئید بتها و خداگونه‌های انس و جنّی که می‌پنداشتید و می‌پرستیدید بیایند و شما را از عقاب و عذاب آفریدگار برهانند). [[«أَیْنَ»: کجا؟ کو؟]] 28|63|کسانی که (سردستگان کفر و ضلال بوده و) فرمان عذاب درباره‌ی آنان مسلّم شده است، می‌گویند: پروردگارا! ما اینان را گمراه ساخته‌ایم. از آنجا که خودمان گمراه بوده‌ایم ایشان را هم گمراه نموده‌ایم. ما از اینان در پیشگاه تو بیزاری می‌جوئیم (و می‌گوئیم: ایشان شهوات و آرزوهای خود را پرستش کرده‌اند و) ما را عبادت نکرده‌اند! [[«حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ»: مستحقّ عذاب شده‌اند (نگا: نمل / 82). «أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا»: ایشان را گمراه ساخته‌ایم، چرا که خودمان گمراه بوده‌ایم. مراد این است که اغواگران می‌گویند: پیروان ما به میل خود به دنبال ما آمده‌اند و به محض این که وسوسه ما با شهوات ایشان موافقت داشته است، از ما اطاعت نموده‌اند. لذا هر دو گروه یکسان و برابریم (نگا: مائده / 77). «مَا ... یَعْبُدُونَ»: عبادت، در اینجا علاوه از پرستش، معنی اطاعت نیز دارد.]] 28|64|(به پرستش کنندگان گول خورده) گفته می‌شود: انبازهای خود را (که معبودهای دروغینند) به فریاد خوانید (تا شما را یاری کنند). آنان ایشان را به فریاد می‌خوانند، ولی پاسخی بدانان نمی‌دهند. (در این هنگام) عذاب را (با چشم خود) می‌بینند (و آرزو می‌کنند:) کاش! هدایت یافته و راهیاب می‌بودند (و امروز گرفتار چنین مجازات شدید نمی‌شدند). [[«أُدْعُوا»: فرا خوانید. به کمک طلبید. «لَوْ أَنَّهُمْ ...»: حرف (لَوْ) برای تمنّی است. یا برای شرط است و جواب محذوف است که (لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ) است.]] 28|65|(خاطرنشان ساز) روزی را که خداوند مشرکان را فریاد می‌دارد و می‌گوید: به پیغمبران چه پاسخی دادید؟ [[«أَجَبْتُمْ»: پاسخ دادید (نگا: مائده / 109).]] 28|66|در این هنگام (بر اثر حیرت و دهشت) همه‌ی خبرها از یادشان می‌رود (و جملگی دچار فراموشی می‌شوند و سخنی برای گفتن نخواهند داشت و حتّی از هول و هراس) نمی‌توانند چیزی از یکدیگر هم بپرسند. [[«عَمِیَتْ»: کور می‌گردد. مراد مخفی شدن و از یاد رفتن است. این فراموشی از شدّت حیرت بدیشان دست می‌دهد. «لا یَتَسَآءَلُونَ»: نمی‌پرسند. مراد این است که نمی‌توانند بر اثر هول و هراس از یکدیگر هم سؤال بکنند.]] 28|67|(آنچه گذشت درباره‌ی مشرکانی است که بر شرک مرده‌اند) و امّا کسانی که (در دنیا) توبه کرده و ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده باشند، امید است که از زمره‌ی رستگاران گردند. [[«عَسی»: امید است. این واژه نسبت به خدا به معنی محقّق و مسلّم و حتمی است.]] 28|68|پروردگار تو هر چه را بخواهد می‌آفریند، و هر کس را بخواهد برمی‌گزیند، و مردمان (پس از صدور فرمان خدا درباره‌ی چیزی و کسی) حق انتخاب و اختیار ندارند. خداوند بسی منزّه‌تر و بالاتر از آن است که چیزی را انباز او کنند. [[«الْخِیَرَة»: حق انتخاب. گزینش. مراد این است که انسان در برابر حکم خدا، صاحب اختیار نبوده و حق چانه زدن ندارد (نگا: احزاب / 36).]] 28|69|(ای پیغمبر!) پروردگار تو آگاه است از آنچه سینه‌هایشان (از کینه‌ها در خود) پنهان می‌دارد، و از آنچه آنان آشکار می‌سازند (و به صورت اعتراضها و طعنه‌ها بروز می‌دهند). [[«تُکِنُّ»: پنهان می‌دارد (نگا: نمل / 74).]] 28|70|پروردگار تو الله است و خدائی جز او نیست، و هر گونه سپاس و ستایشی بدو تعلّق دارد چه در این جهان و چه در آن جهان، و فرماندهی و داوری از آن او است، و بازگشت همه‌ی شما به سوی او خواهد بود. (او خالق، و او حاکم، و او قاضی است). [[«الأُولی»: این جهان. «الآخِرَة»: آن جهان. «الْحُکْمُ»: فرماندهی. داوری و دادرسی.]] 28|71|بگو: (ای مردم!) به من بگوئید اگر خداوند شب را تا روز قیامت همیشه ماندگار کند (و روز روشن را به دنبال آن نیاورد) بجز خدا کدام خدا است که بتواند برای شما روشنائی بیاورد؟ (و روز روشنی پدیدار کند تا در آن به تلاش بپردازید و کسب و کار کنید؟). آیا نمی‌شنوید؟ (باید که بشنوید و بنگرید و کرنش برید اگر عاقلید). [[«أَرَأَیْتُمْ»: چه می‌بینید و نظرتان چیست؟ مرا خبر دهید و به من بگوئید. «سَرْمَداً»: دائمی و همیشگی. ماندگار و پایدار.]] 28|72|بگو: مرا خبر دهید، اگر خداوند روز را تا روز قیامت جاودانه و دائمی کند (و شب تاریک را به دنبال آن نیاورد) بجز خدا کدام خدا است که بتواند برای شما شبی را بیاورد تا در آن بیارامید (و خستگی کار روزانه را از تن به در کنید؟). مگر نمی‌بینید (که دچار چه اشتباه بزرگی هستید؟ مگر شب و روز دو نشانه‌ی سترگ بر وجود خدای بزرگ نیستند؟). [[«تَسْکُنُونَ»: بیارامید. به استراحت بپردازید (نگا: یونس / 67).]] 28|73|این از لطف و مرحمت الهی است که شب را و روز را برای شما آفریده است تا در آن بیارامید و (در این، به تلاش معاش بپردازید و) فضل خدا را بجوئید، و سپاسگزار (الطاف و مراحم او) باشید. [[«فِیهِ»: در شب.]] 28|74|روزی (را خاطر نشان ساز که) خدا ایشان را فریاد می‌دارد و می‌گوید: انبازهائی که برای من گمان می‌بردید کجایند؟! 28|75|(در آن روز، ما) از هر امّتی گواهی (از میانشان برگزیده و) بیرون می‌کشیم و (به پیش خود احضار می‌کنیم، و خطاب به مشرکان) می‌گوئیم: دلیل خود را (بر شرک و کفر دنیوی) بیاورید. پس آنان خواهند دانست که حق با خدا است، و چیزهائی که به هم می‌بافتند (و انباز و بت و دست‌اندرکار جهان می‌نامیدند، از دستشان به در رفته است و) از ایشان گم و ناپدید گشته است. [[«نَزَعْنَا»: نزع به معنی بیرون کشیدن است. ولی در اینجا مراد برگزیدن و احضار کردن است. «شَهِیداً»: گواه. مراد پیغمبر هر قومی است (نگا: بقره / 143، نساء / 41 و 42). «أَنَّ الْحَقَّ لِلّهِ»: حق با خدا است. آنچه خدا فرموده است، حق و حقیقت است. الوهیّت حق خدا است و بس.]] 28|76|قارون از قوم موسی بود و (بر اثر داشتن دارائی فراوان) بر آنان فخر فروشی کرد (و چون ثروتمندترین فرد بنی‌اسرائیل بود، از ایشان خواست که او را فرمانده و خویشتن را فرمانبردارش بدانند). ما آن اندازه گنج و دفینه بدو داده بودیم که (حمل صندوقهای) خزائن آن بر گروه پر زور و با قدرت سنگینی می‌کرد (و ایشان را دچار مشکل می‌نمود). وقتی (از اوقات) قوم او بدو گفتند: (مغرورانه) شادمانی مکن، که خدا شادمانان (سرمست از غرور) را دوست نمی‌دارد. [[«بَغی»: سرکشی کرد. تکبّر ورزید. خود را بزرگتر از دیگران دید و دیگران را پائین‌تر از خویش. «الْکُنُوزِ»: جمع کَنْز، گنجینه. دفینه. «ما»: چیزی که. مقداری که. موصول است و به معنی (ألَّتی) است. «مَفَاتِحَ»: جمع مَفْتَح، به فتح میم، مخزن. خزینه. صندوق و ظروف گنج (نگا: انعام / 59، نور / 61). «تَنُوأُُ»: سنگینی می‌کند. به رنج و مشقّت می‌اندازد. «الْعُصْبَةِ»: جماعت زیاد. گروه فراوان (نگا: یوسف / 8). «أُولِی الْقُوَّةِ»: زورمندان. قدرتمندان. «الْفَرِحِینَ»: افراد شادمان. مراد کسانی است که بر اثر فرا چنگ آوردن اموال و داشتن مادیات فراوان مغرور و متکبّر شوند و از باده پیروزی سرمست گردند و از خوشحالی در پوست نگنجند.]] 28|77|به وسیله‌ی آنچه خدا به تو داده است، سرای آخرت را بجوی (و بهشت جاویدان را فرا چنگ آور) و بهره‌ی خود را از دنیا فراموش مکن (و بدان که تو هم حق حیات داری و باید از امتعه و لذائذ حلال استفاده بکنی و به خویشتن برسی)، و همان گونه که خدا به تو (بخشیده است و در حق تو) نیکی کرده است، تو نیز (به دیگران ببخش و بدیشان) نیکی کن، و در زمین تباهی مجوی که خدا تباهکاران را دوست نمی‌دارد. [[«إِبْتَغِ»: بطلب. بجوی. «وَابْتَغِ فِیمَا»: مراد این است که نعمت دنیا باید وسیله باشد؛ نه هدف. به عبارت دیگر ثروت دنیا را باید در راه فراچنگ آوردن بهشت خدا به کار انداخت.]] 28|78|(قارون) گفت: این مال در سایه‌ی آگاهی و دانشی که دارم به من داده شده است (و مرا فراهم گشته است. خودم آن را به دست آورده‌ام و خودم هم می‌دانم چگونه آن را مصرف کنم). مگر ندانسته است که خداوند نسلهای (قرون و اعصار) زیادی را نابود کرده است که از او قدرت بیشتری، و در گردآوری (دارائی مهارت) زیادتری داشته‌اند. (بگذار مجرمان چون او در فسق و فجور و کبر و غرور خود فرو روند. در قیامت همه چیز عیان است و حاجت به بیان نیست، و لذا) گناهکاران از گناهانشان سؤال (تحقیق و ترحیم) نمی‌شود، (بلکه سؤال توبیخ و تحقیر از ایشان می‌گردد). [[«عَلی عِلْمٍ عِندِی»: در پرتو دانشی که دارم. در سایه آگاهی و به سبب علمی که مرا است. «الْقُرُونِ»: (نگا: یونس / 13، قصص / 43 و 45). «قُوَّةً»: مراد نیروی مادی است. «جَمْعاً»: گردآوری. توان بهره‌وری و استفاده از سرمایه در بازرگانی و کشاورزی و راههای دیگر اقتصادی برای افزایش دارائی مراد است. «لا یُسْأَلُ ...»: در آخرت گناهکاران از گناهانشان پرسشی نمی‌شود که برای تحقیق باشد و بخواهند حال ایشان را هم مراعات دارند و مِهری بدانان ورزند، زیرا همه چیز روشن است. بلکه سؤال توبیخ و تهدید مطرح است که خود یک نوع مجازات روانی برای گناهکاران است (نگا: حجر / 92، نحل / 56، صافّات / 24). برخی هم احتمال داده‌اند که چنین امری مربوط به مجازات دنیوی است که چون عذاب الهی فرا رسد، مجال پرسش و پاسخ نیست و عذاب الهی همان و نابودی همان (نگا: تفسیر نمونه).]] 28|79|(قارون به اندرز پندگویان وقعی ننهاد و بلکه هوس قدرت و جنون ثروت او را بر آن داشت که با آرایش هر چه بیشتر، دارائی خود را به نمایش گذاشت و) با تمام زینت خود در برابر قوم خویش نمایان گردید (و زر و زیور و قدرت و شوکت خویشتن را در معرض دیدگان مردمان قرار داد). آنان که طالب زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش! همان چیزهائی که به قارون داده شده است ما هم می‌داشتیم. (چه ثروت سرشاری! و چه جاه و جلالی!). واقعاً او دارای بهره‌ی بزرگ و شانس سترگ است. [[«فِی زِینَتِهِ»: در میان جاه و جلالش. با تمام زر و زورش (نگا: هود / 15، احزاب / 28). «حَظٍّ»: بهره و نصیب. شانس و بخت. سعادت و خوشبختی.]] 28|80|و کسانی که دانش و آگاهی داشتند (به افرادی که عاشقان زرق و برق دنیا بودند و بزرگواری را در زر و زور می‌دیدند) گفتند: وای بر شما! (چه می‌گوئید و سعادت را در چه می‌جوئید؟) اجر و پاداش خدا (که بهشت جاویدان است) بسی والاتر و بهتر (از این چیزها) است برای کسانی که ایمان داشته باشند و کارهای شایسته انجام دهند و این (بهشت یزدان هم) جز نصیب شکیبایان نمی‌گردد. [[«أُوتُوا الْعِلْمَ»: دانایان و فرزانگان. «لا یُلَقَّاهَا إِلاَّ الصَّابِرُونَ»: به بهشت خدا جز شکیبایان برده نمی‌شوند و بدان رسانده نمی‌شوند. این نصیحت جز به دل شکیبایان فرو نمی‌رود و کسی جز ایشان آن را پذیرا نمی‌شود. ضمیر (ها) به (مَثُوبَة) و (جنّة) مفهوم از ثواب، و یا به (مَقالَة) و (کَلِمَة) علماء آگاه از احوال دنیا و آخرت بر می‌گردد.]] 28|81|سپس ما او را و خانه‌اش را به زمین فرو بردیم، و گروه و دسته‌ای نداشت که او را در برابر خدا یاری دهند (و وی را از عذاب الهی برهانند)، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند. [[«خَسَفْنَا»: فرو بردیم (نگا: نحل / 45، اسراء / 68). «مِن دُونِ اللهِ»: در مقابل خدا (نگا: کهف / 43). «الْمُنتَصِرِینَ»: یاری دهندگان.]] 28|82|آنان که دیروز آرزو می‌کردند به جای او باشند، (هنگامی که این صحنه‌ی دلخراش را دیدند) گفتند: وای! انگار خدا روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد گسترش می‌دهد و برای هر کس که بخواهد روزی را تنگ و کم می‌گرداند (و چرا ما از این واقعیّت غافل بودیم که داشتن و نداشتن مادیات، وسیله‌ی آزمایش مردمان است و بس؟!). اگر خداوند بر ما منّت نمی‌نهاد (و تفضّل نمی‌فرمود، آرزوی دیروزی ما را برآورده می‌کرد، و امروز همچون قارون) ما را (به دل زمین) فرو می‌برد. وای! انگار کافران رستگار نمی‌گردند (و حتماً عذاب خدا دیر یا زود گریبانگیرشان می‌شود). [[«وَیْکَأَنَّ»: وای! مثل این که. این کلمه را بعضی بسیط می‌دانند، و برخی مرکب از (وَیْ) و (کَأَنَّ) یا (وَیْکَ) و (أَنَّ). واژه (وَیْ) یا (وَیْکَ) اسم الفعل و برای تعجّب و ندامت به کار می‌روند، و در اینجا معنی ندامت و پشیمانی دارند. «یَقْدِرُ»: تنگ می‌کند. کم می‌گرداند (نگا: رعد / 26، اسراء / 30).]] 28|83|ما آن سرای آخرت را تنها بهره‌ی کسانی می‌گردانیم که در زمین خواهان تکبّر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمی‌جویند (و دلهایشان از آلودگیهای مقام‌طلبی و شهرت‌طلبی و بزرگ‌بینی و تباهکاری، پاک و پالوده است)، و عاقبت از آن پرهیزگاران است. [[«تِلْکَ الدَّارُ ...»: آن سرای آخرت که بهشت جاویدان است و بارها وصف آن را شنیده‌اید. «عُلُوّاً»: برتری جوئی. مراد تکبّر و استکبار و خود بزرگ بینی است (نگا: اسراء / 4، نمل / 14). «الْعَاقِبَةُ»: سرانجام، به معنی وسیع کلمه. از قبیل: سرانجام کار. پیروزی در این جهان. بهشت و نعمتهای آن جهانی.]] 28|84|هر کس کار نیکی انجام دهد، پاداشی بهتر از آن دارد، (که اجر مضاعف است، و این افزایش بستگی به میزان عمل و اخلاص و حسن نیّت و صفای قلب دارد) و هر کس کار بدی انجام دهد، به کسانی که کار بد کنند، جز اعمال آنان، کیفر ایشان نیست (و کیفرشان درست به اندازه‌ی گناهشان است). [[«مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ»: مراد از حَسَنة، هر گونه کار نیک است که پاداش مضاعف دارد (نگا: انعام / 160، بقره / 261). یا این که مراد ایمان و عمل صالح است که جزای آن بهتر از خود آن است که رضا و خوشنودی خدا است که همه خوشیها را به همراه دارد (نگا: توبه / 72، مائده / 16). «لا یُجْزَی ... إِلاّ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»: در برابر سیّئات و معاصی، کیفری جز کیفر همان عملی را که انجام داده‌اند دامنگیرشان نمی‌گردد (نگا: انعام / 160، یونس / 27).]] 28|85|همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قیامت) برمی‌گرداند (و میان تو و تکذیب‌کنندگانت داوری می‌نماید و به مقام محمود و بهشت موعودت می‌رساند). بگو: پروردگار من (از همه) بهتر می‌داند که چه کسی هدایت را از سوی او آورده است، و چه کسی در گمراهی آشکار بسر می‌برد. [[«فَرَضَ»: واجب گردانده است. مراد تبلیغ قرآن و عمل به آن و رساندن اوامر یزدان به مردمان است (نگا: نور / 1، مائده / 92 و 99). «رَآدّ»: برگرداننده. «مَعَادٍ»: زادگاه و جایگاه که مراد مکّه است. روز رستاخیز یا محشر و میعادگاه حساب و کتاب که برای پیغمبر ورود به بهشت را به دنبال دارد. بهشت که محلّ برگشت مؤمنان بدان است. تنوین مَعادٍ، برای تعظیم است. «مَن جَآءَ بِالْهُدی»: مراد خود پیغمبر است.]] 28|86|تو این امید را نداشتی که کتاب (بزرگ قرآن) برای تو فرستاده شود، لیکن رحمت پروردگارت چنین ایجاب کرد و (خواست با ارسال قرآن برای خاتم پیغمبران، این مسؤولیّت سنگین را به تو سپارد. به شکرانه‌ی این نعمت بزرگ هرگز) پشتیبان کافران مباش (و یاور و همدست ایشان مشو). [[«أَمْ کُنتَ تَرْجُو»: چشم به راه نبودی. امیدوار نبودی. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر (تَرْجُو) موجود است. «إِلاّ»: لیکن (نگا: قصص / 46). «إِلاّ رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ»: لیکن رحمت پروردگارت ایجاب کرد و شامل تو شد. مگر به خاطر رحم پروردگارت نسبت به تو و امت تو. «إِلاّ رَحْمَةً»: (نگا: اسراء / 87). «ظَهِیراً»: پشتیبان (نگا: قصص / 17). مسلّماً پیغمبر هرگز از کفّار پشتیبانی نمی‌کرده است، ولی این دستور در مورد او تأکید است، و در مورد دیگران بیان یک وظیفه مهمّ.]] 28|87|کافران تو را از آیات خداوند باز ندارند، پس از آن که بر تو نازل شده است، و (مردم را) به سوی پروردگارت دعوت کن، و از زمره‌ی مشرکان مباش. [[«لا یَصُدُّنَّکَ»: تو را باز ندارند. «عَنْ آیَاتِ اللهِ»: از ترتیل و تبلیغ و عمل به آیات خدا.]] 28|88|همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان. جز او هیچ معبود دیگری وجود ندارد. همه چیز جز ذات او فانی و نابود می‌شود. فرماندهی از آن او است و بس، و همگی شما به سوی او برگردانده می‌شوید (و به حساب و کتاب اقوال و اعمالتان رسیدگی می‌کند و در میانتان داوری خواهد کرد). [[«لا تَدْعُ»: به فریاد مخوان. مپرست. «وَجْهَهُ»: (نگا: انعام / 52، کهف / 28). «الْحُکْمُ»: فرماندهی و حاکمیّت. داوری و قضاوت.]] 29|1|الف، لام، میم. [[«الم»: حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 29|2|آیا مردمان گمان برده‌اند همین که بگویند ایمان آورده‌ایم (و به یگانگی خدا و رسالت پیغمبر اقرار کرده‌ایم) به حال خود رها می‌شوند و ایشان (با تکالیف و وظائف و رنجها و سختیهائی که باید در راه آئین آسمانی تحمّل کرد) آزمایش نمی‌گردند؟! [[«لا یُفْتَنُونَ»: آزمایش نمی‌گردند. مورد امتحان واقع نمی‌شوند (نگا: بقره / 155 و 214).]] 29|3|ما کسانی را که قبل از ایشان بوده‌اند (با انواع تکالیف و مشقّات و با اقسام نعمتها و محنتها) آزمایش کرده‌ایم، آخر باید خدا بداند چه کسانی راست می‌گویند، و چه کسانی دروغ می‌گویند. [[«فَلَیَعْلَمَنَّ اللهُ ...»: (نگا: آل‌عمران / 140 و 166 و 167).]] 29|4|آیا کسانی که بدیها را انجام می‌دهند گمان می‌برند که بر ما پیشی می‌گیرند (و از حوزه‌ی قدرت ما می‌گریزند و از چنگال کیفر ما رهائی می‌یابند؟!). چه بد داوری می‌کنند! [[«یَسْبِقُونَا»: از پیش ما در بروند. از دست ما به در روند (نگا: انفال / 59). «یَحْکُمُونَ»: داوری می‌کنند.]] 29|5|کسی که ملاقات خدا را چشم می‌دارد (و به زندگی دوباره و رستاخیز و قیامت و حساب و کتاب و پاداش و پادافره معتقد است، باید در پرستش و فرمانبرداری از خدا سستی و سهل‌انگاری نکند، و باید بداند) زمانی را که خدا تعیین کرده است (دیر یا زود) فرا می‌رسد، و او شنوا و آگاه است (و گفتار و رفتار همگان را می‌شنود و می‌بیند و سزا و جزا می‌دهد). [[«یَرْجُو»: امیدوار است. چشم می‌دارد. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی دارد. «لِقَآءَ»: ملاقات (نگا: انعام / 31 و 154).]] 29|6|کسی که تلاش و کوششی (در راه پیشرفت دین خدا، و انجام عبادات تقبّل) کند، در حقیقت برای خود تلاش و کوشش کرده است (و سود آن عائد خودش می‌گردد). چرا که خدا بی‌نیاز از جهانیان (و طاعت و عبادت ایشان) است. [[«جَاهَدَ»: با دشمنان خدا جهاد کرد. با دشمن نفس امّاره به مبارزه برخاست. در راه دین مصائب و مشکلاتی تحمّل کرد.]] 29|7|کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام بدهند (ما گناهان ایشان را می‌بخشیم و) بدیهایشان را محو می‌کنیم، و پاداش کارهای نیکشان را به بهترین وجه می‌دهیم. [[«لَنُکَفِّرَنَّ»: (نگا: نساء / 31، آل‌عمران / 195، مائده / 12 و 65). «لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ مَا ...»: (نگا: توبه / 121، نحل / 96 و 97، نور / 38). ما همه اعمال خوب آنان را به حساب بهترین آنها می‌گذاریم و پاداش می‌دهیم.]] 29|8|ما به انسان توصیه می‌کنیم که به پدر و مادرش کاملاً نیکی کند، و (امّا ای انسان!) اگر آن دو تلاش کردند که برای من انباز قرار دهی - که کمترین اطّلاعی از آن نداری (و اصلاً شرک با علم و عقل سازگار نیست) - از ایشان اطاعت مکن. (ولی باز هم محترمانه و مهربانانه با ایشان رفتار کن). بازگشت همه‌ی شما به سوی من است و از کارهائی که کرده‌اید آگاهتان می‌کنم (و جزا و سزای اعمالتان را بی کم و کاست خواهم داد). [[«حُسْناً»: زیبائی. یعنی باید انسان کاملاً به پدر و مادرش نیکی کند، نیکی و نیکوکاریی که انگار خودِ زیبائی است (نگا: بقره / 83). «إِلَی اللهِ ...»: (نگا: مائده / 48 و 105).]] 29|9|کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای بایسته می‌کنند، ما ایشان را در میان شایستگان قرار می‌دهیم (و همدم و همنشین پیغمبران و صدّیقان و شهداء و صالحان می‌کنیم). [[«لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ»: (نگا: نساء / 69). «الصَّالِحِینَ»: شایستگان (نگا: یوسف / 101).]] 29|10|در میان مردم کسانی هستند که می‌گویند ایمان آورده‌ایم (و از زمره‌ی مؤمنانیم)، امّا هنگامی که به خاطر خدا مورد اذیّت و آزار قرار گرفتند، (به ناله و فریاد می‌آیند و چه بسا از دین برگردند. انگار ایشان) شکنجه‌ی مردمان را (در دنیا) همسان عذاب خدا (در آخرت) می‌شمارند، و هنگامی که پیروزیی از سوی پروردگارت نصیب (شما مؤمنان) گردد، خواهند گفت: ما که با شما بوده‌ایم (و ایمانی چون ایمان شما داشته‌ایم و باید از غنائم پیروزیتان بر دشمنان بهره‌ای داشته باشیم). آیا خداوند آگاه‌تر (از هر کسی، به ایمان و نفاق و) به آنچه در سینه‌های جهانیان است نمی‌باشد؟ [[«أُوذِیَ»: اذیّت و آزار شد. شکنجه داده شد. «فِی اللهِ»: به خاطر خدا. در راه خدا. «فِتْنَةً»: شکنجه و آزار. بلا و مصیبت.]] 29|11|خداوند مسلّماً مؤمنان را می‌شناسد، و قطعاً منافقان را هم می‌شناسد. [[«لَیَعْلَمَنَّ»: به طور قطع و یقین می‌داند و می‌شناسد.]] 29|12|کافران به مؤمنان می‌گویند: از راه و روش و مکتب و آئین ما پیروی کنید (و اگر رستاخیز و حساب و کتابی در میان بود، مسؤولیّت آن را ما می‌پذیریم) و قطعاً گناهان شما را به عهده می‌گیریم! ولی آنان هرگز گناهان ایشان را به گردن نمی‌گیرند (و اصلاً کسی گناهان کسی را نمی‌تواند تقبّل کند، و بلکه هر کسی در گرو اعمال خویش است) و آنان قطعاً دروغ می‌گویند. [[«إِتَّبِعُوا سَبِیلَنَا»: از راه و روش ما پیروی کنید. از آئین و مکتب ما پیروی کنید. «وَ لْنَحْمِلْ»: باید که برداریم. به گردن می‌گیریم. «مِن شَیْءٍ»: اصلاً. به هیچ وجه.]] 29|13|آنان بارهای سنگین خود را بر دوش می‌کشند، و بارهای سنگین دیگری را افزون بر بارهای سنگین خودشان (بر دوش می‌کشند که مکافات گمراهسازی دیگران است، بدون این که از بار گناهان گمراه‌شدگان هم چیزی کاسته شده باشد) و در روز قیامت از ایشان درباره‌ی افتراها و دروغهائی که بهم می‌بافند پرسیده می‌شود. [[«أَثْقَالَ»: جمع ثِقْل، بارهای سنگین. مراد بار گناهان است. «أَثْقَالاً مَّعَ أَثْقَالِهِمْ»: بارهای گناهان گمراهسازی دیگران به همراه بارهای گناهان گمراهی خود (نگا: نحل / 25).]] 29|14|ما نوح را به سوی قوم خود فرستادیم، و او نهصد و پنجاه سال در میان آنان ماندگار شد (و جز گروه اندکی بدو ایمان نیاوردند). سرانجام در حالی که (با کفر و معاصی) به خود ستم می‌کردند، طوفان ایشان را در برگرفت. [[«لَبِثَ»: ماند. ماندگار شد. «أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسِینَ عَاماً»: هزار سال، بجز پنجاه سال. یعنی نهصد و پنجاه سال.]] 29|15|ما نوح و مسافران کشتی را (از امواج سهمگین طوفان) نجات دادیم و کشتی (و داستان آن) را پند و عبرتی برای جهانیان کردیم. [[«أَصْحَابَ السَّفینَةِ»: سواران بر کشتی. مسافران کشتی. «جَعَلْنَاهَا»: ضمیر (هَا) به (السَّفینَة) برمی‌گردد که متضمّن داستان قبل و بعد طوفان مجموعه وقائع و حوادث کشتی و کشتی‌ساز و کشتیبان است. «آیَةً»: پند و عبرت (نگا: حاقّه / 12).]] 29|16|(خاطرنشان ساز داستان) ابراهیم را، آن زمانی که او به قوم خود گفت: خدا را بپرستید و خویشتن را از (عذاب) او بپرهیزید. این برای شما بهتر است اگر بدانید. [[«إِبْرَاهِیمَ»: عطف بر نوح است، و یا این که مفعول فعل محذوف (أُذْکُرْ) است.]] 29|17|(ابراهیم بدیشان گفت:) شما غیر از خدا بتهائی را هم می‌پرستید (که آنها را با دست خود می‌تراشید و می‌سازید) و دروغی را به هم می‌بافید (و می‌گوئید: اینها معبودهای ما بوده و وسیله‌ی تقرّب به خدایند). بجز خدا، کسانی را که می‌پرستید توانائی روزی رساندن به شما را ندارند، و روزی را از پیشگاه خدا بخواهید و او را بندگی و سپاسگزاری کنید، (و بدانید که سرانجام برای حساب و کتاب و سزا و جزا) به سوی او برگردانده می‌شوید. [[«أَوْثَان»: جمع وَثَن، بتها. «تَخْلُقُونَ»: می‌سازید. به هم می‌بافید. «إِفْکاً»: چیزی که دور از حقیقت است. دروغ بزرگ (نگا: نور / 11 و 12، صافّات / 151).]] 29|18|و اگر هم شما (سخنان مرا) تکذیب کنید (مطلب تازه‌ای نیست)، ملّتهای پیش از شما (نیز پیغمبرشان را) تکذیب کرده‌اند (و عاقبت به سرنوشت دردناکی گرفتار آمده‌اند) و وظیفه‌ی پیغمبر جز تبلیغ روشن و روشنگر نمی‌باشد. [[«الْبَلاغُ الْمُبِینُ»: (نگا: مائده / 92، نحل / 35 و 82).]] 29|19|آیا ندیده‌اند که خدا چگونه آفرینش را می‌آغازد و سپس آن را باز می‌گرداند؟ این کار برای خدا سهل و آسان است. [[«لَمْ یَرَوْا»: ندانسته‌اند. ندیده‌اند. رؤیت در اینجا مشاهده با چشم یا مشاهده قلبی و علمی است. «یُبْدِئُ»: می‌آغازد. مراد آفرینش و ایجاد نخستین است، یا مراد زنده شدن زمینهای مرده و روئیدن گیاهان و تولّد اطفال از نطفه و غیره است. «یُعِیدُهُ»: مراد از إعاده، حیات را به ممات تبدیل کردن و زنده گرداندن دوباره و رستاخیز مردگان است. یا این که اشاره به چرخه سالیانه حیات و ممات گیاهان و درختان و حیوانات و انسانها است. «یَسِیرٌ»: سهل و ساده.]] 29|20|بگو: در زمین بگردید و بنگرید که خدا چگونه در آغاز موجودات را پدید آورده است و (چه رنگ و بو و سیما و ویژگیهائی به هر یک داده است، و چه اسراری در آنها به ودیعت نهاده است. تا از مشاهده‌ی اشیاء پی به راز و رمز آنها ببرید و در برابر قدرت مافوق تصوّر آفریدگارشان سر تسلیم فرود آورید، و بدانید کسی که اوّل این جهان را از نیستی به هستی آورده است) بعداً هم جهان دیگر را پدیدار می‌کند. چرا که خدا بر هر چیزی توانا است. [[«سِیرُوا»: بگردید. سیر و سیاحت کنید. «انظُرُوا»: بنگرید. دقّت کنید. مطالعه و بررسی نمائید. «بَدَأَ»: (نگا: انبیاء / 104، اعراف / 29). «النَّشْأَةَ الآخِرَةَ»: پیدایش واپسین. مراد رستاخیز و آفرینش مجدّد آن جهانی است، در مقابل «النَّشْأَةَ الأُولی» که پیدایش نخستین و سرآغاز آفرینش این جهانی است (نگا: واقعه / 62).]] 29|21|(آن وقت که رستاخیز به پا شد، خدا) هر کس را بخواهد (و مستحقّ بداند) عذاب می‌رساند، و هر کس را بخواهد مورد مرحمت قرار می‌دهد. (سرانجام، جملگی) شما به سوی او بازگردانده می‌شوید. [[«تُقْلَبُونَ»: بازگردانده می‌شوید.]] 29|22|شما نمی‌توانید (از قلمرو حکومت خدا بیرون روید و او را) درمانده کنید، چه در زمین و چه در آسمان (باشید)، و بغیر از خدا شما هیچ سرپرستی و یاوری ندارید. [[«مُعْجِزِینَ»: درمانده کنندگان (نگا: هود / 20 و 33). «مِن وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ»: (نگا: بقره / 107).]] 29|23|کسانی که آیات خدا و ملاقات او را باور ندارند، ایشان از رحمت من مأیوس می‌باشند، و آنان عذاب دردناکی دارند. [[«یَئِسُوا»: ناامید گشته‌اند. مراد این است که به مرحمت من در حق نیکان و رساندن ایشان به بهشت باور ندارند.]] 29|24|امّا پاسخ قوم (ابراهیم به) او جز این چیزی نبود که (به یکدیگر) گفتند: او را بکشید یا بسوزانید! پس (ایشان سرانجام او را به آتش انداختند و ما آتش را سرد و سالم برای ابراهیم کردیم و) او را از آتش رهانیدیم. در این (بی‌تأثیر کردن آتش، و رهانیدن ابراهیم از نیرنگ کافران) نشانه‌هائی (بر قدرت خدا) برای مؤمنان است. [[«فَمَا کَانَ جَوَابَ ...»: واژه (جَوابَ) خبر مقدم (کَانَ) و (إِلاّ أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ) اسم آن است.]] 29|25|(ابراهیم خطاب به قوم خود) گفت: شما غیر از خدا، بتهائی را برای خویشتن برگزیده‌اید تنها به خاطر محبّت (بزهکارانه‌ای) که در زندگی دنیا میان خودتان (نسبت به آباء و اجداد و قوم و قبیله‌ی خویش) دارید، سپس در روز قیامت (دشمن یکدیگر می‌گردید و این رشته‌ی محبّت بزهکارانه از هم گسیخته می‌شود، و) برخی از شما از برخی دیگر بیزاری می‌جوید و بعضی از شما بعضی دیگر را نفرین می‌کند، و بالأخره جایگاهتان آتش دوزخ خواهد بود و هیچ یار و یاوری نخواهید داشت (تا شما را از عذاب خدا برهاند). [[«مَوَدَّةَ بَیْنَکُمْ»: به خاطر محبّت میان خود. مراد این است که بتهائی که می‌پرستید، مجسّمه افراد صالح یا بزرگان قوم است، یا این که پدران خود را بر پرستش چنین بتهائی دیده‌اید و محض تقلید از ایشان و چشم هم‌چشمی یکدیگر، شما هم آنها را می‌پرستید. و یا این که پرستش بتهای مخصوص رمز وحدت هر قوم و قبیله‌ای بشمار می‌آمد و بت‌پرستی تنها به خاطر دوست داشتن و جانبداری از قوم و قبیله بود و بس. واژه (مَوَدَّة) مفعول له است. «یَکْفُرُ»: بیزاری می‌جوید (نگا: ابراهیم / 22، مریم / 82). کَفَرَ بِالشَّیْءِ: تَبَرَّأَ مِنْهُ.]] 29|26|لوط به ابراهیم ایمان آورد (که خود از موحّدان بزرگ بود). ابراهیم گفت: من به سوی پروردگارم هجرت می‌کنم (و در راه رضای او گام برمی‌دارم) چرا که او مقتدر (است و مرا از دست دشمنانم می‌رهاند و به آرزویم می‌رساند، و) حکیم است (و به من جز کاری را فرمان نمی‌دهد که در آن خیر و صلاح باشد. ابراهیم از عراق به شام مهاجرت کرد و قوم و قبیله‌ی خود را رها ساخت). [[«لُوطٌ»: شخصیّت والای معاصر ابراهیم و از پیغمبران بزرگ خدا بود (نگا: شعراء 160 - 175). «إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلی رَبِّی»: (نگا: صافّات / 99). من به عبادت پروردگارم می‌پردازم. من در راه رضایت پروردگارم از اینجا هجرت می‌کنم.]] 29|27|ما به ابراهیم اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را عطاء کردیم، و در دودمان او نبوّت قرار دادیم و کتاب (آسمانی برای آنان فرستادیم) و در دنیا پاداش او را دادیم، و وی در آخرت از زمره‌ی صالحان است. [[«الْکِتَابَ»: مراد جنس کتاب است و شامل زبور و تورات و انجیل و قرآن می‌گردد. «الصَّالِحِینَ»: (نگا: بقره / 130). صالح بودن، عالی‌ترین درجه کمال انسانی در اعتقاد و ایمان و قول و عمل و اخلاق است، و بسیاری از پیغمبران از خدا تقاضا کرده‌اند تا ایشان را جزو صالحان قلمداد فرماید (نگا: نمل / 19، قصص / 27، شعراء / 83، صافّات / 100). «أَجْرَهُ»: مراد مجموعه افتخارات دنیوی است. از قبیل: مدح او، درود فرستادن بر او تا دنیا دنیا است، بخشیدن فرزندان بایسته، ادامه خطّ نبوّت در دودمان او.]] 29|28|لوط را (هم به سوی قوم خود فرستادیم و او) زمانی به قوم خود گفت: شما کار بسیار زشتی را انجام می‌دهید، کار زشتی که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشده است! [[«لَتَأْتُونَ»: انجام می‌دهید. «الْفَاحِشَةَ»: کار بسیار زشت. مراد لِواط است (نگا: اعراف / 81، نمل / 55).]] 29|29|آیا شما با مردان آمیزش می‌کنید، و راه (تولید و تکثیر نسل) را می‌بندید، و در باشگاهها و مجالس خود (آشکارا و در میان جمع، بدون ترس و خوف از یزدان، و حیا و شرم از مردمان) کارهای زشت انجام می‌دهید؟! (و دامن عصمت به گناه می‌آلائید؟!) پاسخ قوم او جز این نبود که بگویند: اگر راست می‌گوئی، عذاب خدا را بر سر ما بیاور (و ما مردمان آلوده را امان مده!) [[«تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ»: راهزنی می‌کنید و مردمان را می‌کشید و اموالشان را به سرقت می‌برید. با عدم زناشوئی با زنان، و انجام عمل لواط، راه تولید نسل را تعطیل می‌کنید. «نَادِی»: مجلس. محلّ اجتماعات. باشگاه. «الْمُنکَرَ»: زشت و پلشت. در اینجا مراد کاری است که فطرت از آن بیزار و طبع سلیم از آن گریزان است. مثل: همجنس‌گرائی، کشف عورت، دشنام و سخنان رکیک، استهزاء و تمسخر. «فَمَا کَانَ جَوَابَ ...»: (نگا: عنکبوت / 24).]] 29|30|(لوط از آستانه‌ی خدا کمک طلبید و) گفت: پروردگارا! مرا بر قوم تباه پیشه پیروز گردان. 29|31|هنگامی که فرستادگان (فرشته‌ی) ما به پیش ابراهیم آمدند و (تولّد اسحاق و یعقوب را) نوید دادند و (ضمناً) افزودند که ما اهل این شهر را هلاک خواهیم کرد، چرا که اهل آن ستمگرند. [[«رُسُلُنَا»: فرستادگان ما. مراد فرشتگان مأمور نابودی قوم لوط است. «الْبُشْری»: مژده. نوید. مراد بشارت تولّد اسحاق و بعدها نوه‌اش یعقوب است (نگا: هود / 71).]] 29|32|ابراهیم گفت: لوط در آن شهر است! گفتند: (نگران مباش) ما بهتر (از تو) می‌دانیم که چه کسانی در آن هستند. او را و خانواده و پیروانش را نجات خواهیم داد، مگر همسر او را که از جمله‌ی ماندگاران و نابود شوندگان خواهد بود. [[«أَهْلَهُ»: خانواده‌اش. پیروانش. «الْغَابِرِینَ»: ماندگاران. هلاک شوندگان. (نگا: اعراف / 83، حجر / 60، شعراء / 171، نمل / 57).]] 29|33|هنگامی که فرستادگان ما پیش لوط آمدند، لوط به خاطر آنان سخت ناراحت و دلتنگ شد. (فرشتگان) گفتند: مترس و غمگین مباش! ما تو را و خانواده و پیروان تو را نجات خواهیم داد مگر همسرت را که از ماندگاران و نابود شوندگان خواهد بود. [[«سِی‌ءَ»: بدحال و ناراحت گردید. مجهول (سَآءَ) است. «ذَرْعاً»: (نگا: هود / 77).]] 29|34|ما بر اهل این شهر عذابی از آسمان به خاطر نافرمانی و فسق و فجورشان نازل خواهیم کرد. [[«مُنزِلُونَ»: فرود آورندگان. نازل کنندگان. «رِجْزاً»: عذاب. (نگا: حجر / 74).]] 29|35|ما از آن شهر آثار نمایانی را برجای گذاشتیم تا درس عبرتی برای کسانی باشد که از روی خرد عمل می‌کنند. [[«آیَةً»: نشانه. مایه عبرت.]] 29|36|(همچنین فرستادیم) شعیب را به سوی شهر مدین که خود از اهالی آنجا بود. گفت: ای قوم من! خدای را پرستش کنید، و (سعادت) روز بازپسین را بخواهید، و در زمین اصلاً فساد و تباهی نکنید. [[«أَخَاهُمْ شُعَیْباً»: (نگا: اعراف / 65 و 73 و85). «لا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ»: (نگا: بقره / 60، اعراف / 74).]] 29|37|او را تکذیب کردند و زلزله آنان را فرو گرفت و در خانه و کاشانه‌ی خود به رو در افتادند و مردند. [[«الرَّجْفَةُ»: زلزله. (نگا: اعراف / 78). «جَاثِمِینَ»: (نگا: اعراف / 78).]] 29|38|(ما قبائل) عاد و ثمود را (نیز به گناهانشان گرفتیم و نابودشان کردیم) و خانه و کاشانه‌ی (ویران شده‌ی) ایشان (سر راه مسافرت شما است و) برای شما نمایان است. اهریمن اعمال (زشت و پلشت) ایشان را در نظرشان آراست و بدین وسیله ایشان را از راه (حق و حقیقت) بازداشت، در حالی که چشم بینا داشتند (و حق و باطل را در پرتو تبلیغ انبیاء از هم تشخیص می‌دادند). [[«عَاداً و ثَمُودَ»: مفعول فعل محذوف (أَهْلَکْنَا) یا (أُذْکُرُوا) است. واژه ثمود الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی به دنبال دارد. «تَبَیَّنَ»: آشکار است. فاعل آن (مَسَاکِن) و حرف (مِن) زائد است. یا فاعل آن (إهلاک) است که از روند سخن استفاده می‌شود. در این صورت واژه (مِنْ) معنی (از جهت، به سبب) دارد، بعضی هم آن را تبعیضیّه دانسته‌اند. «مُسْتَبْصِرِینَ»: دارندگان چشم بینا و عقل و فهم کافی و باخبر از راهنمائیهای انبیاء.]] 29|39|(ما گول خوردگان زر و زور، یعنی) قارون و فرعون و هامان را (نیز به گناهانشان گرفتیم و نابودشان کردیم). موسی با دلائل و براهین روشن به سراغ آنان رفت، امّا ایشان در زمین استکبار و برتری‌جوئی کردند، ولی نتوانستند پیشی گیرند (و از دست خدا بگریزند و خویشتن را از عذاب او برهانند). [[«قَارُون»: (نگا: قصص / 76 - 83). «هَامَان»: (نگا: قصص / 37 - 42). «مَا کَانُوا سَابِقِینَ»: پیشی گیرندگان بر خدا نبودند. یعنی از حوزه قدرت خدا نتوانستند خارج شوند و از عذاب او خویشتن را به دور دارند.]] 29|40|ما هر یک از اینها را به گناهانشان گرفتیم: برای بعضی از ایشان طوفان همراه با سنگریزه حواله کردیم، و بعضی از ایشان را صدای (رعب‌انگیز صاعقه‌ها و زمین‌لرزه‌ها) فرا گرفت، و برخی از ایشان را هم به زمین فرو بردیم، و برخی دیگر را (در آب دریا) غرق کردیم. خداوند هرگز بدیشان ستم نکرده است و آنان خودشان (با ارتکاب کفر و فسق و فجور) به خویشتن ستم کردند (و نتیجه‌ی آن را هم دیدند و چشیدند). [[«کُلاًّ»: جملگی این گناهکاران مذکور را. «مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَیْهِ حَاصِباً»: مراد عاد است که قوم هود (ع) است (نگا: حاقّه / 6). «حَاصِباً»: طوفانی که در آن سنگریزه‌ها به حرکت درآیند (نگا: اسراء / 68). «أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ»: مراد ثمود است که قوم صالح (ع) است (نگا: هود / 67). «الصَّیْحَةُ»: ندای صاعقه‌ها که با زمین‌لرزه در مرکز وقوع آن همراه است (هود / 67 و 94، حجر / 73 و 83، مؤمنون / 41). «مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الأرْضَ»: مراد قارون و قوم لوط است (نگا: هود / 82، قصص / 81). «مَنْ أَغْرَقْنَا»: مراد قوم نوح و فرعون و فرعونیان است (نگا: هود / 37 - 43، شعراء / 66).]] 29|41|کار کسانی که جز خدا، (اشخاص و اصنام و اشیائی را به دوستی برگرفته‌اند، و از میان آفریدگان، برای خود) سرپرستانی برگزیده‌اند، همچون کار عنکبوت است که (برای حفظ خود از تارهای ناچیز) خانه‌ای برگزیده است (بدون دیوار و سقف و در و پیکری که وی را از گزند باد و باران و حوادث دیگر در امان دارد). بی‌گمان سست‌ترین خانه‌ها خانه و کاشانه‌ی عنکبوت است، اگر (آنان از سستی معبودها و پایگاههائی که غیر از خدا برگزیده‌اند باخبر بودند، به خوبی) می‌دانستند (که در اصل بر تار عنکبوت تکیه زده‌اند). [[«کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ ...»: خانه عنکبوت هر چند از عجائب آفرینش است، ولی در سستی ضرب‌المثل است و سست‌تر از آن تصوّر نمی‌شود. «لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ»: اگر می‌دانستند! کاش می‌دانستند! این قید مربوط به بتها و معبودهای دروغین است؛ نه سستی خانه عنکبوت.]] 29|42|خداوند از چیزهائی که بجز خدا به فریاد می‌خوانند آگاه است و او چیره‌ی کار بجا است (و بر نابودی آنان توانا است، ولی حکمتش ایجاب می‌کند که به مردمان فرصت کافی بدهد و بر همگان اتمام حجّت کند). [[«مَا یَدْعُونَ»: آنچه را که به فریاد می‌خوانند. آنچه را که می‌پرستند.]] 29|43|اینها مثالهائی هستند که ما برای مردم می‌زنیم، و جز فرزانگان، آنها را فهم نمی‌کنند (و سوای خردمندان از آنها عبرت نمی‌گیرند و درس زندگی نمی‌آموزند). [[«نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ»: برای مردم ذکر می‌کنیم و بدیشان ارمغان می‌داریم. «مَا یَعْقِلُهَا»: آنها را فهم نمی‌کنند. مراد از فهم کردن و متوجّه شدن، عبرت گرفتن و استفاده کردن است.]] 29|44|خداوند آسمانها و زمین را از روی حساب و برابر حکمت آفریده است. قطعاً در این (آفرینش زیبا و به جای کائنات) نشانه‌ی بزرگی برای ایمانداران است (تا با آن خالق جهان را بشناسند). [[«بِالْحَقِّ»: به حق نه بیهوده و بازیچه (نگا: انبیاء / 16). از روی حساب و برابر حکمت.]] 29|45|(ای پیغمبر!) بخوان آنچه را که از کتاب (آسمانی قرآن) به تو وحی شده است، و نماز را چنان که باید برپای دار. مسلّماً نماز (انسان را) از گناهان بزرگ و از کارهای ناپسند (در نظر شرع) بازمی‌دارد، و قطعاً ذکر خدا و یاد الله (از هر چیز دیگری) والاتر و بزرگتر است، و خداوند می‌داند که شما چه کارهائی را انجام می‌دهید (و سزا و جزایتان را خواهد داد). [[«الْکِتَابِ»: مراد قرآن است. «تَنْهی»: باز می‌دارد. به دور می‌کند. «الْفَحْشَآءِ»: کارهای بسیار زشت و پلشت همچون زنا. «الْمُنکَرِ»: زشت و ناپسند. مراد کارهائی است که شرائع آسمانی و عقلهای سالم نمی‌پسندند و از آنها متنفّرند، همچون کشت و کشتار و فساد و تباهی. «لَذِکْرُاللهِ أَکْبَرُ»: (نگا: جمعه / 9). معنی جمله: یاد خدا از هر عبادتی و از جمله نماز بالاتر است. نماز از هر عبادت دیگری والاتر است. خدا شما را یاد کند و تعریفتان نماید و نعمتتان عطاء فرماید، بزرگتر از ذکر و یادی است که شما با طاعت و عبادت نسبت به خدا اداء می‌نمائید (نگا: بقره / 152).]] 29|46|با اهل کتاب (یعنی با یهودیان و مسیحیان) جز به روشی که نیکوتر (و نرمتر و آرامتر و به قبول نزدیکتر) باشد، بحث و گفتگو مکن، مگر با کسانی از ایشان که ستم کنند (و متوسّل به زور یا گستاخی شوند و از حدّ اعتدال در جدال، خارج گردند. در این صورت شدّت و حدّت در مقابله‌ی با آنان بلامانع است). بگوئید: به تمام آنچه از سوی خدا بر ما و بر شما نازل شده است ایمان داریم (که قرآن و تورات و انجیل است). معبود ما و معبود شما یکی است، و ما تنها تسلیم و فرمانبردار او هستیم. [[«بِالَّتِی ...»: با طریقه و شیوه‌ای که (نگا: نحل / 125). «إِلاّ الَّذِینَ ظَلَمُوا»: مگر کسانی که با سرکشی و نافرمانی به خود ستم کنند. مگر آنان که به زور متوسّل شوند و گستاخی پیش گیرند.]] 29|47|همچنین ما کتاب (آسمانی قرآن) را بر تو نازل کرده‌ایم و کسانی که پیش از این، کتاب (آسمانی همچون تورات و انجیل را) برای آنان فرو فرستاده‌ایم (و ایشان به راستی بدانها پایبند و معتقدند) به این کتاب (آسمانی قرآن نام) ایمان می‌آورند (چرا که هم نشانه‌های آن را در کتابهای خود یافته‌اند و هم محتوایش را از نظر اصول کلّی هماهنگ با محتوای کتابهای خویش می‌بینند)، و از میان اینان (که اهل مکّه و مشرکان عرب هستند، همچنین) کسانی بدان ایمان دارند، و آیات ما را جز کافران انکار نمی‌کنند. [[«یُؤْمِنُونَ بِهِ»: مراد اهل کتابِ معتقد به تورات و انجیل است که از ته دل به قرآن ایمان آوردند (نگا: بقره / 146). «هؤلآءِ»: مراد اهل مکّه و عربهای مشرک است. «مَا یَجْحَدُ»: انکار نمی‌کند. از مصدر جحود است که به معنی انکار کردن چیزی است به زبان که آن چیز در دل ثابت و پذیرفته باشد (نگا: نمل / 14). «الْکَافِرُونَ»: مراد افراد بی‌دینِ مُصرِّ بر کفر است.]] 29|48|تو پیش از قرآن، کتابی نمی‌خواندی، و با دست راست خود چیزی نمی‌نوشتی که اگر چنین می‌شد (و تو مطالعه‌ی کتب می‌کردی و چیزی می‌نوشتی و بالأخره سوادی می‌داشتی) باطلگرایان به شکّ و تردید می‌افتادند (و می‌گفتند: این قرآن حاصل مطالعه‌ی شخصی و یادداشتهای فردی تو است). [[«مَا کُنتَ تَتْلُو»: نمی‌خواندی. در رسم‌الخطّ قرآنی، الف زائدی در آخر (تَتْلُو) است. «مِن قَبْلِهِ»: پیش از نزول قرآن. «بِیَمِینِکَ»: با دست راستت. تعبیر با دست راست به خاطر آن است که غالباً انسانها با دست راست می‌نویسند. «الْمُبْطِلُونَ»: فرو روندگان در باطل. باطلگرایان (نگا: اعراف / 173).]] 29|49|(این کتاب آسمانی، شکّ و تردیدی در حقّانیّت آن نیست و) بلکه (مجموعه‌ای از) آیات هویدا و روشنی است که در سینه‌های دانشوران (ثابت و استوار) است (و در پیش آگاهان و فرزانگان واضح و آشکار است که این قرآن کلام یزدانی است؛ نه کلام انسانی)، و جز ستمگران آیات ما را انکار نمی‌کنند. [[«هُوَ»: مراد قرآن است. «آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»: آیات روشن و واضحی است در پیش فرزانگان، و جای در سینه ایشان دارد. یعنی عالمان حقّجو و حقّگو آن را می‌پذیرند و به حقّانیّت آن ایمان می‌آورند (نگا: فی ظلال القرآن). آیه‌های آشکار و روشنی است و در سینه‌های فرزانگان نگاهداری می‌شود، و علاوه بر سطور کتابها در صدور انسانها نیز محفوظ و از دستبرد حوادث زمان در امان است. «الظَّالِمُونَ»: کفّار و مشرکین.]] 29|50|(انگار معجزه‌ی قرآن را کافی نمی‌دانند) و می‌گویند: چه می‌شد اگر معجزاتی (همچون عصای موسی و ید بیضاء) از سوی پروردگارش بدو عطاء می‌گردید! (تا ما با دیدن چنین معجزه‌های محسوسی ایمان می‌آوردیم). بگو: معجزات همه متعلّق به خدا است (و آنچه او بخواهد رخ می‌دهد)، و من تنها بیم دهنده‌ی روشنگری هستم و بس. [[«آیَاتٌ»: مراد معجزات محسوس است. «عِندَاللهِ»: مال خدا. در دست خدا. مراد به فرمان و اراده خدا است. «نَذِیرٌ مُبِینٌ»: (نگا: اعراف / 184، هود / 25).]] 29|51|آیا همین اندازه برای آنان کافی و بسنده نیست که ما این کتاب را بر تو نازل کرده‌ایم و پیوسته بر آنان خوانده می‌شود (و دائماً در طی قرون و اعصار، همگان را به مبارزه می‌خواند و معجزه‌ی جاویدان یزدان می‌ماند؟) مسلّماً در (نزول) این (کتاب) رحمت بزرگی (در حق بندگان) و تذکّر سترگی است (برای کسانی که درهای قلب خود را به روی حقیقت می‌گشایند). [[«یُتْلی عَلَیْهِمْ»: بر آنان تلاوت می‌شود. مراد این است که قرآن معجزه جاویدان است و برای صحّت و سقم آن می‌توان پیوسته آن را دید و آزمود. دیگر همانند معجزات حسّی پیشنهادی شما گذرا و ناپایدار نیست. «فِی ذلِکَ»: در نزول قرآن. «لَرَحْمَةً»: رحمت است و مردمان را از ضلالت می‌رهاند و به سعادت می‌رساند. «ذِکْری»: یادآوری اعجاز قرآنی و درسهای آسمانی.]] 29|52|بگو: همین بس که خدا میان من و شما گواه است (و می‌داند که من فرمان او را به شما رسانده‌ام و وظیفه‌ی خود را انجام داده‌ام). او می‌داند آنچه در آسمانها و زمین است (و لذا کار کسی بر او پنهان نمی‌ماند). کسانی که (معبودهای) باطل را باور می‌دارند (و آنها را پرستش می‌کنند) و به خدا اعتقاد ندارند، آنان واقعاً زیانکارند (و سرمایه‌ی وجودشان را در برابر هیچ از دست می‌دهند). [[«شَهِیداً»: گواه. «بِالْبَاطِلِ»: مراد از باطل. همه آن چیزهائی است که به غیر از خدا پرستش شود.]] 29|53|آنان عذاب را با عجله از تو می‌خواهند (و مسخره‌کنان می‌گویند: اگر عذاب خدا حق است و دامن کفّار را می‌گیرد، پس چرا هر چه زودتر به سراغ ما نمی‌آید و نابودمان نمی‌نماید؟). اگر موعد مقرّری تعیین نشده بود، عذاب (الهی فوراً) به سراغ ایشان می‌آمد، و ناگهانی و بدون مقدّمه و بی‌آن که ایشان به خود آیند، عذاب به سراغشان می‌آمد. [[«یَسْتَعْجِلُونَکَ»: (نگا: رعد / 6، حجّ / 47). «بَغْتَةً»: ناگهانی. غیرمنتظره (نگا: انعام / 31 و 44 و 47، اعراف / 95 و 187).]] 29|54|آنان عذاب را با شتاب از تو می‌خواهند، و حال این که مسلّماً دوزخ کافران را در بر خواهد گرفت. [[«لَمُحِیطَةٌ»: احاطه خواهد کرد. در بر خواهد گرفت. اسم فاعل معنی استقبال دارد. یا این که بر اثر کفر و معاصی که موجب دخول دوزخ بوده، انگار دوزخ هم اینک ایشان را در بر گرفته است.]] 29|55|روزی عذاب دوزخ از بالای سرشان و از زیر پاهایشان (و به طور کلّی از هر سو) ایشان را فرا خواهد گرفت و خداوند بدیشان خواهد فرمود: بچشید (جزای) کارهائی را که (در دنیا) می‌کردید. [[«یَوْمَ»: در روزی که. روزی. این واژه می‌تواند ظرف فعل مقدّری باشد که معنی آن در بالا گذشت، و یا این که متعلّق به (مُحِیطَة) بوده و معنی آن چنین می‌شود: دوزخ در روزی ایشان را فرا خواهد گرفت که.]] 29|56|ای بندگان مؤمن من! زمین من فراخ است (و اگر در جائی تحت فشار کفّار و ستمگران بودید، می‌توانید به نقاط دیگری مسافرت کنید) و تنها مرا بپرستید. (چرا که پرستش توحیدی، رمز آزادگی و سرفرازی است). [[«أَرْضِی وَاسِعَةٌ»: اشاره به این است که مسلمانان از سرزمین کفر - اگر قادر به عبادت نبودند - به سرزمینی مهاجرت کنند که در آن بتوانند به عبادت و طاعت بپردازند (نگا: نساء / 97 - 100).]] 29|57|(سرانجام همه‌ی انسانها می‌میرند و) هر کسی مزه‌ی مرگ را می‌چشد سپس به سوی ما بازگردانده می‌شوید (و هر یک جزا و سزای خود را می‌گیرید). [[«ذَآئِقَةُ»: چشنده.]] 29|58|کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده باشند، ایشان را در کاخهای عظیم بهشت جای می‌دهیم. کاخهائی که در زیر آنها رودبارها روان است. جاودانه در آن بسر می‌برند (و هرگز از آن نمی‌کوچند. به‌به) پاداش آنان که (برای خدا) کار می‌کنند چه پاداش خوبی است! [[«لَنُبَوِّئَنَّهُمْ»: قطعاً ایشان را مسکن و مأوی می‌دهیم. نازل می‌گردانیم (نگا: آل‌عمران / 121). «غُرَفاً»: جمع غُرْفَة. ساختمانهای بلند. کاخهای سر به فلک کشیده (نگا: زمر / 20).]] 29|59|آن کسانی (که در برابر مشکلات زندگی و مشقّات تکالیف و وظائف دینی) شکیبائی ورزیده‌اند و (در همه‌ی احوال) بر پروردگار خود تکیه و توکّل داشته‌اند. [[«أَلَّذِینَ»: صفت (الْعَامِلِینَ) است.]] 29|60|چه بسیارند جنبندگانی که (در زمین با شما زندگی می‌کنند و بر اثر ضعف، حتّی) نمی‌توانند روزی خود را بردارند (و جابه‌جا کنند، تا آن را بخورند یا بیندوزند). خدا روزی‌رسان آنها و شما است. (پس غم روزی را نخورید و ننگ خواری و اسارت را نپذیرید) و خدا بس شنوا و آگاه است. (لذا دعای شما و صدای سایر آفریدگان خود را می‌شنود، و از حال و روز همگان باخبر است، و سهم و روزی کسی و چیزی را فراموش نمی‌نماید). [[«کَأَیِّنْ»: چه بسیار است. کثیر و فراوان است. «لا تَحْمِلُ»: مراد حمل کردن یا ذخیره نمودن است. یعنی نمی‌توانند روزی خود را بردارند و از اینجا بدانجا برند، و یا مانند موشها و مورچگان و زنبورهای عسل توشه بیندوزند.]] 29|61|هر گاه از آنان (که کسانی و یا بتهائی را شریک خدا می‌دانند) بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، و خورشید و ماه را (برای منافع شما انسانها روان و) مسخّر کرده است؟ قطعاً خواهند گفت: خدا! (چرا که می‌دانند که این معبودهای دروغین همه مخلوقند و توانائی آفرینش کائنات و چرخش کرات را نداشته و ندارند). پس چگونه (با وجود اعتراف به یگانگی خدا در آفرینش کائنات و تسخیر کرات، از اقرار به یگانگی خدا در الوهیّت و فرمانروائی) منحرف می‌گردند؟! [[«أَنَّی»: چگونه. «یُؤْفَکُونَ»: برگردانده می‌شوند (نگا: مائده / 75، توبه / 30).]] 29|62|خداوند روزی هر کس از بندگانش را بخواهد فراوان و گسترده می‌کند و یا کم و تنگ می‌گرداند (برابر مصلحت و صلاح دیدی که خود می‌داند). خدا آگاه از هر چیز است. [[«یَبْسُطُ»: توسعه می‌دهد. فراخ و گسترده می‌گرداند. «یَقْدِرُ»: کم می‌کند. تنگ می‌گرداند (نگا: رعد / 26، اسراء30، قصص / 82).]] 29|63|اگر از آنان (که مشکوکند) بپرسی چه کسی از آسمان آب بارانده است و زمین را به وسیله‌ی آن بعد از مردنش زنده گردانده است؟ قطعاً خواهند گفت: خدا! بگو: ستایش خدای را (که حق آن اندازه روشن است که مشرکان نیز بدان اعتراف دارند). امّا بیشتر آنان نمی‌فهمند و نمی‌دانند (که به چه تناقض عجیبی گرفتارند. چرا که به خالق رازق واحدی معتقدند و چیزهای دیگری را هم پرستش می‌کنند). [[«أَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»: مراد رویاندن گیاهان از خاک خشک به وسیله برف و باران است. «الْحَمْدُ لِلّهِ»: خدای را سپاس بر ظهور حجّت و توفیق راه صواب.]] 29|64|زندگی این دنیا جز لهو و لعب نیست، و زندگی سرای آخرت زندگی است، اگر فهم و شعور داشته باشند. (چرا که به دنبال زندگی جهان مرگ است، ولی آخرت جاودانگی است). [[«لَهْوٌ وَ لَعِبٌ»: (نگا: انعام / 32). «الْحَیَوَانُ»: حیات و زندگی.]] 29|65|هنگامی که (مشرکان) سوار کشتی می‌شوند (و ترس و نگرانی بدیشان دست می‌دهد) خالصانه و صادقانه خدای را به فریاد می‌خوانند (و غیر او را فراموش می‌گردانند). سپس هنگامی که خدا آنان را نجات داد و سالم به خشکی رساند، باز ایشان شرک می‌ورزند (و به انبازهائی برای خدا معتقد می‌شوند). [[«الْفُلْکِ»: کشتی (نگا: بقره / 164). «مُخْلِصِینَ»: (نگا: یوسف / 24). «الدِّینَ»: دعا (نگا: تفسیر زادالمسیر، قاسمی، صفوة‌التفاسیر).]] 29|66|بگذار چیزهائی را که بدیشان داده‌ایم نادیده بگیرند و (کفران نعمت کنند، و چند روزی از لذّات زودگذر) بهره‌مند گردند، (سرانجام) خواهند فهمید (که چه سرنوشت شومی در انتظار ایشان است). [[«لِیَکْفُرُوا بِمَآ آتَیْنَاهُمْ»: بگذار نسبت به آیاتی که برای آنان فرستاده‌ایم کفر ورزند. بگذار کفران نعمتهائی را بکنند که بدیشان داده‌ایم.]] 29|67|مگر (قریشیان با چشم عبرت و تفکّر) نمی‌بینند که ما (سرزمین ایشان، مکّه را) حرم پر امن و امانی ساخته‌ایم، در حالی که دور و بر آنان مردم ربوده می‌گردند (و در همه جای بیرون این حرم غارت و کشتار می‌کنند؟!). آیا به (بتهای) باطل ایمان دارند و نعمت خدا (داد امنیّت مکّه و رسالت محمّد) را نادیده و ناسپاس می‌گذارند؟ [[«حَرَماً آمِناً»: (نگا: قصص / 57). «یُتَخَطَّفُ»: ربوده می‌گردند. «الْبَاطِلِ»: چیزی که اصل و اساس و حق و حقیقتی نداشته باشد. در اینجا مراد بتها است (نگا: عنکبوت / 52).]] 29|68|آخر چه کسی ستمگرتر از کسی است که بر خدا دروغ بندد، و یا (دین) حق را چون بدو رسد تکذیب کند؟! آیا جایگاه کافران دوزخ نیست؟ [[«الْحَقِّ»: آئین راستین اسلام. قرآن که کتاب راستین است.]] 29|69|کسانی که برای (رضایت) ما به تلاش ایستند و در راه (پیروزی دین) ما جهاد کنند، آنان را در راههای منتهی به خود رهنمود (و مشمول حمایت و هدایت خویش) می‌گردانیم، و قطعاً خدا با نیکوکاران است (و کسانی که خدا در صف ایشان باشد پیروز و بهروزند). [[«جَاهَدُوا فِینَا»: مراد هر گونه جهاد و تلاشی است که در راه خدا و برای رضایت او و به منظور خدمت به دین اسلام انجام پذیرد. «لَنَهْدِیَنَّهُمْ»: ایشان را هدایت می‌دهیم و رهنمود می‌گردانیم و به خیر و حق می‌رسانیم. «سُبُلَنَا»: راههای منتهی به خودمان. راههای حرکت و سیر به سوی خدا و وصول به رضایت‌الله. مراد افزایش هدایت و توفیق در خیرات و حسنات است (نگا: محمّد / 17، مریم / 76).]] 30|1|الف. لام. میم. [[«الم»: (نگا: بقره / 1).]] 30|2|رومیان (از ایرانیان) شکست خورده‌اند. [[«الرُّومُ»: ملّت روم که مسیحی بودند و شاه ایشان در عصر نبوّت هرقل نام داشت.]] 30|3|(این شکست) در نزدیکترین سرزمین (به سرزمین عرب که نواحی شام است، رخ داده است) و ایشان پس از شکستشان پیروز خواهند شد. [[«أَدْنیَ الأرْضِ»: در نزدیکترین سرزمین نسبت به مکّه. «غَلَبِهِمْ»: غلب به معنی مغلوبیّت و شکست است. مصدر به مفعول خود، یعنی (هم) اضافه شده است.]] 30|4|در مدّت چند سالی. همه چیز در دست خدا و به فرمان او است، چه قبل (که رومیان شکست خورده‌اند) و چه بعد (که آنان پیروز می‌گردند. ضعف و قدرت و شکست و پیروزی و غیره آزمون خداوندی است). در آن روز (که رومیان پیروز می‌گردند) مؤمنان شادمان می‌شوند. [[«بِضْعِ»: چند. اند. مدّتی میان 3 و 9. «الأمْرُ»: فرمان. کار. «مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ»: پیش و پس. مراد همه وقت و همه آن است. چرا که زمانها عبارتند از: ماضی و حال و مستقبل. به عبارت دیگر: پیش و اکنون و آینده. «یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ»: مراد این است که اگر امروز شکست رومیان مسیحی باعث خوشحالی مشرکان مکّه شده است، در آن روز که رومیان بر زرتشتیان پیروز می‌شوند، موجب شادمانی مؤمنان می‌گردد. چرا که مسیحیان و مسلمانان هر دو پیرو مکتب آسمانیند.]] 30|5|(آری! خوشحال می‌شوند) از یاری خدا. خدا هر کسی را که بخواهد یاری می‌دهد، و او بس چیره (بر دشمنان خود) و بسیار مهربان (در حق دوستان خویش) است. [[«بِنَصْرِاللهِ»: متعلّق به (یَفْرَحُ) است.]] 30|6|این وعدّه‌ای است که خدا داده است، و خداوند هرگز در وعده‌اش خلاف نخواهد کرد، ولیکن بیشتر مردم (که کافران و مشرکان و منافقانند، این را) نمی‌دانند. [[«وَعْدَاللهِ»: واژه (وَعْدَ) مفعول مطلق تأکیدی فعل محذوفی است و تقدیر چنین است: وَعَداللهُ ذلِکَ وَعْداً. مصدر به فاعل خود اضافه شده است. «أَکْثَرَ النَّاسِ»: مراد کافران و مشرکان و منافقانند که چون خدا را به درستی نشناخته‌اند، به وعده‌های الهی باور ندارند.]] 30|7|(این اکثریّت کوتاه‌بین) تنها ظاهر و نمادی از زندگی دنیا را می‌دانند، و ایشان از آخرت کاملاً بی‌خبرند. [[«ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»: مراد این است که شناخت آنان درباره جهان سطحی و اندک است و برداشت ایشان از زندگی، مجموعه‌ای از خور و خواب و سرگرمیها و لذّات زودگذر است، و نمی‌دانند که دنیا پل آخرت، و مرحله مقدّماتی برای زندگی جاویدان و گسترده و نامحدود آن جهانی است.]] 30|8|آیا با خود نمی‌اندیشند که خداوند آسمانها و زمین و چیزهائی را که در میان آن دو است، جز به حق و برای مدّت زمان معیّنی نیافریده است؟ (بلی! آفرینش کائنات برای حکمت عالیّه است و پایان مشخّصی دارد، و هر کس آن درود عاقبت کار که کشت). بسیاری از مردم به ملاقات با خدا (در روز قیامت، برای حساب و کتاب و سزا و جزا) باور ندارند. [[«أوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِمْ؟»: آیا با خود نمی‌اندیشند؟ آیا درباره خود نمی‌اندیشند تا ببینند چه کرده‌اند و چه می‌کنند و سرنوشت ایشان به کجا می‌انجامد؟ «فِی أَنفُسِهِمْ»: برخی گفته‌اند: مراد از این قید، اندیشیدن درباره اسرار وجود انسان، یا عالم صغیر است (نگا: روح‌المعانی، الکبیر). بسیاری هم معتقدند که منظور این است انسانها در درون جان و از طریق عقل و وجدان، درباره آسمانها و زمین و اشیاء میان آنها بیندیشند. «بِالْحَقِّ»: به حق نه باطل. برای حکمت عالیّه نه بازی و شوخی (نگا: انبیاء / 16). «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: مدّت محدود و معیّن. واژه (أَجَلٍ) عطف بر (الْحَقِّ) است.]] 30|9|آیا در زمین به گشت و گذار نپرداخته‌اند تا بنگرند که سرانجام کار مردمان پیش از ایشان به کجا کشیده است؟ آن کسانی که از ایشان نیروی بیشتری داشته‌اند، و زمین را بهتر کاویده و زیر و رو کرده‌اند (تا آب و مواد معدنی را استخراج، و درختان و گیاهان را در آن کشت و زرع کنند،) و زمین را بیش از ایشان آباد کرده‌اند و در عمران آن کوشیده‌اند، و پیغمبرانشان معجزه‌ها بدیشان نموده‌اند (و دلائل روشنی را بر صحّت رسالت خود ارائه داده‌اند، امّا به جای تسلیم فرمان خدا شدن، علم طغیان و کفران برافراشته‌اند و راه کشتن پیغمبران در پیش گرفته‌اند و عاقبت به مجازات دردناک خود گرفتار آمده‌اند) و خدا بدیشان ستم نکرده است، ولیکن خودشان (با انجام کفر و معاصی) به خویشتن ستم نموده‌اند. [[«کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً»: از کفّار مکّه نیروی بیشتری داشته‌اند (نگا: غافر / 82). «أَثَارُوا»: کاویده‌اند. شخم زده‌اند. زیر و رو کرده‌اند. مفهوم آن شامل کشت و زرع، و کندن چاه و قنات و نهر، و استخراج معادن و فلزات می‌گردد. «عَمَرُوهَا»: آن را عمران و آبادان کرده‌اند، با کشت و زرع و ساختمان. «الْبَیِّنَاتِ»: معجزات. دلائل روشن و براهین واضح. «فَمَا کَانَ اللهُ لِیَظْلِمَ»: این بخش بیانگر آن است که آنان مرتکب ظلم و ستم شده‌اند (نگا: غافر / 21، فصّلت / 15 و 16).]] 30|10|سپس عاقبت کار کسانی که مرتکب کارهای بسیار زشت می‌شدند، بدانجا کشید که آیات خدا را هم تکذیب می‌کردند و آنها را به باد تمسخر می‌گرفتند. [[«السُّوأی»: مونث (أَسْوَأ) است که اسم تفضیل است. یعنی کارهای بسیار زشت و پلشت. این واژه مفعول به (أَسَآءُوا) است. اگر (السُّوأی) را اسم (کانَ) بدانیم، معنی آیه چنین می‌شود: عاقبت کار کسانی که اعمال بد انجام می‌دادند، بدترین سرنوشت شد، و این هم بدان علّت بود که آیات خدا را تکذیب و آنها را تمسخر می‌کردند.]] 30|11|خداوند آفرینش (انسان) را می‌آغازد، سپس او را (می‌میراند و وی را به حیات) دوباره برمی‌گرداند. آن گاه به سوی خدا بازگردانده می‌شوید. [[«یَبْدَءُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ»: (نگا: عنکبوت / 19).]] 30|12|آن روز که قیامت برپا می‌شود، بزهکاران بهت زده و ناامید و سرگردان می‌گردند. [[«یُبْلِسُ»: غمزده و ناامید از نجات و مأیوس از هر چیز و بهت زده می‌شوند (نگا: انعام / 44، مؤمنون / 77، زخرف / 75، روم / 49).]] 30|13|و از انبازهائی که برای خدای خود گمان می‌بردند، میانجیگرانی نخواهند داشت. انبازهائی که (در دنیا) به سبب اعتقاد بدانها کافر شده بودند. [[«کَانُوا بِشُرَکَآئِهِمْ کَافِرِینَ»: آنان در دنیا به سبب اعتقاد به انبازهائی برای خدای خود کافر شده بودند. آنان در آخرت از انبازهائی که برای خدای خود گمان می‌بردند بیزاری می‌جویند و منکر (الوهیّت و شرکت) آنها خواهند شد.]] 30|14|روزی که قیامت برپا می‌شود، مردم از همدیگر جدا می‌گردند (و هر گروهی سرنوشت جداگانه‌ای برای خود در جهان ابدی خواهد داشت و حال و وضع کافران، جدای از حال و وضع مؤمنان خواهد بود). [[«یَتَفَرَّقُونَ»: مراد از تفرق، جدا شدن صف مؤمنان از صف کافران است که دسته‌ای به بهشت و گروهی به دوزخ می‌روند و هر یک سرنوشت ابدی خود را می‌آغازد.]] 30|15|گروهی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، آنان در باغ بهشت مالامال از شادی و سرور می‌گردند (و آثار شادمانی در سراپای ایشان هویدا و پیدا است). [[«رَوْضَةٍ»: باغ پر آب و درخت و خرم و سرسبز. مراد بهشت است. «یُحْبَرُونَ»: مسرور می‌گردند. از مصدر (حُبور) به معنی سُرور، یعنی خدا سراپای وجودشان را از سرور و شادی مالامال می‌فرماید، به گونه‌ای که آثار خوشحالی و شادمانی در چهره و سیمایشان هویدا و نمایان می‌گردد (نگا: زخرف / 70).]] 30|16|و امّا کسانی که کافر بوده‌اند و آیات ما را تکذیب کرده‌اند و به فرا رسیدن قیامت ایمان نداشته‌اند، آنان به عذاب دوزخ گرفتار می‌گردند. [[«مُحْضَرُونَ»: احضار شدگان. آمادگان و حاضران (نگا: قصص / 61).]] 30|17|پس به تنزیه خدا (از هر عیب و نقصی و چیزهائی که لایق جلال و کمال او نیست) سحرگاهان و شامگاهان (و همه‌ی اوقات و اوان) بپردازید. [[«سُبْحانَ اللهِ ...»: مصدر است و معنی امر دارد. خداوند بندگان خود را رهنمود می‌فرماید به این که او را منزّه و بری بدانند از همه صفات نقصی که سزاوار خدا نیست، و وی را در همه اوقات به ویژه در دو وقت سحرگاهان و شامگاهان به پاکی بستایند. اگر (سُبْحانَ) معنی امری از آن گرفته نشود، معنی آیه چنین است: در بامدادان و شامگاهانتان تسبیح و تقدیس، زیبنده خدا است و بس.]] 30|18|در آسمانها و زمین (و در همه‌ی اوقات، به ویژه) عصرگاهان و زمانی که به دم ظهر رسیده‌اید، خدای را حمد و ستایش کنید. [[«الْحَمْدُ»: معنی امر دارد. یعنی: إِحْمَدُوا ... (سُبْحانَ) و (الْحَمْدُ) در این دو آیه می‌توانند امری هم به حساب نیایند. «فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ»: مراد از سوی ساکنان عالم افلاکی و بندگان کره خاکی است. این آیات اوقات پنجگانه نماز را در خود جمع کرده‌اند. بدین ترتیب: «حِینَ تُمْسُونَ»: شامل مغرب و عشاء است که خیلی به هم نزدیک هستند. «حِینَ تُصْبِحُونَ»: نماز صبح را شامل است. «عَشِیّاً»: بیانگر نماز عصر است. «حِینَ تُظْهِرُونَ»: نماز ظهر. اگر معنی امری از (الْحَمْد) منظور نظر نباشد، مفهوم آیه چنین است: حمد و ستایش (ساکنان عالم افلاکی و بندگان کره خاکی) در آسمانها و زمین (در همه وقت و حین، به ویژه) عصرگاهان و زمانی که به وقت ظهر می‌رسید، سزاوار و زیبنده خدا است.]] 30|19|خداوند همواره زنده را از مرده، و مرده را از زنده می‌آفریند، و زمین موات را حیات می‌بخشد، و همین گونه (سهل و ساده، به سادگی آفرینش مکرّر و همیشگی حیات از ممات، شما آفرینش دوباره می‌یابید و از گورها) بیرون آورده می‌شوید (و رستاخیز برپا می‌گردد). [[«یُخْرِجُ»: بیرون می‌آورد. مراد از بیرون آوردن، آفریدن است. «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِن ...»: موجودات مرده دائماً جزو اندام موجودات زنده می‌شوند، و چرخه حیات و ممات و تبدیل بی‌جان به جاندار و برعکس ادامه دارد (نگا: آل‌عمران / 27، انعام / 95).]] 30|20|یکی از نشانه‌های (دالّ بر عظمت و قدرت) خدا این است که (نیای) شما را از خاک آفرید و سپس شما انسانها (به مرور زمان زیاد شدید و در روی زمین برای تلاش در پی معاش) پراکنده گشتید. [[«خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ»: (نگا: حجّ / 5، کهف / 37). آفرینش انسان از خاک، ممکن است اشاره به آفرینش نخستین انسان، یعنی آدم باشد، یا آفرینش همه انسانها از خاک. چرا که موادّ غذائی تشکیل دهنده وجود انسان در اصل از خاک است. «إِذَا»: این واژه معمولاً برای زمان ناگهانی به کار می‌رود، ولی گاهی همچون اینجا برای تراخی و تدریج است (نگا: روح‌المعانی). «تَنتَشِرُونَ»: پخش می‌گردید. اشاره به فراوان شدن و برای کسب و کار و بقا و ادامه حیات در زمین پراکندن است.]] 30|21|و یکی از نشانه‌های (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبّت انداخت (و هر یک را شیفته و دلباخته‌ی دیگری ساخت، تا با آرامش و آسایش، مایه‌ی شکوفائی و پرورش شخصیّت همدیگر شوید، و پیوند زندگی انسانها و تعادل جسمانی و روحانی آنها برقرار و محفوظ باشد). مسلّماً در این (امور) نشانه‌ها و دلائلی (بر عظمت و قدرت خدا) است برای افرادی که (درباره‌ی پدیده‌های جهان و آفریده‌های یزدان) می‌اندیشند. [[«خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ»: از جنس خودتان برایتان همسرانی بیافرید. یعنی آدمیزادگان را در دو نوع زن و مرد خلق و هر یک را مکمّل دیگری کرد (نگا: نحل / 72).]] 30|22|و از زمره‌ی نشانه‌های (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا آفرینش آسمانها و زمین و مختلف بودن زبانها و رنگهای شما است. بی‌گمان در این (آفرینش کواکب فراوان جهان که با نظم و نظام شگفت‌آور گردانند، و در این تنوّع خلقت) دلائلی است برای فرزانگان و دانشوران. [[«خَلْقُ»: آفرینش. آفریده‌ها. «إِخْتِلافُ»: تفاوت. فرق. «إِخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ»: اختلاف زبانها و دگرگونیهای صداهایتان که به وسیله گوش تشخیص داده می‌شود «إِخْتِلافُ ... أَلْوَانِکُمْ»: اختلاف رنگها و دگرگونی شکل و سیما و قیافه مراد است که به وسیله چشم تشخیص داده می‌شود.]] 30|23|و از نشانه‌های (قدرت و عظمت) خدا، خواب شما در شب و روز است، و تلاش و کوششتان برای (کسب و کار و) بهره‌مندی از فضل خدا. قطعاً در این (امور، یعنی مسأله‌ی خواب، و تلاش در پی معاش) دلائلی است برای کسانی که گوش شنوا داشته باشند (و حقیقت را بپذیرند). [[«مَنَامُکُمْ»: خوابیدن و خفتن شما. پدیده (خواب) نموداری از نظام حکیمانه خدا است و دنیای خواب هنوز برای انسانها ناشناخته و راز سر به مُهری است. «إِبْتَغَآءُ»: طلبیدن. جستجو کردن. «یَسْمَعُونَ»: می‌شنوند و می‌پذیرند. گوش شنوا و حق‌پذیری دارند.]] 30|24|و از زمره‌ی نشانه‌های (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا، یکی این است که خدا برق را که هم باعث ترس است و هم مایه‌ی امید، به شما می‌نمایاند، و از آسمان آب مهمّی را می‌باراند، و زمین را بعد از مرگش، (یعنی خشک و سوزان بودن) به وسیله‌ی آن آب زنده (و سرسبز) می‌گرداند. بی‌گمان در این (درخشش آذرخش آسمان و نزول باران و آبیاری زمین و سرسبز شدن آن) دلائلی است برای فهمیدگان و خردمندان. [[«یُرِیکُمُ الْبَرْقَ»: (نگا: رعد / 12).]] 30|25|و از جمله‌ی دلائل و نشانه‌های (کمال قدرت و نهایت عظمت) خدا یکی هم این است که آسمان و زمین (بدین ساختار استوار و صورت زیبا) ساخته و پرداخته‌ی او و به فرمان وی برپا است. بعدها وقتی (که بخواهد مردمان را می‌میراند، و این نظم و نظام را خراب می‌گرداند، و برای زنده شدن) شما را از زمین با ندائی فرا می‌خواند و شما فوراً (مطیعانه و شتابان از زمین) بیرون می‌آئید. [[«تَقُومَ»: پابرجا و استوار می‌گردد. «بِأَمْرِهِ»: به فرمان او (نگا: حجّ / 65). با ساخت و کارکرد او. «دَعَاکُمْ»: شما را فرا خواند. مراد فرا خواندن با نفخ صور به هنگام رستاخیز است (نگا: زمر / 68). «مِنَ الأرْضِ»: از زمین. مراد این است که بعد از نهایت جهان و گذشت ازمنه‌ای بر آن، شما را که در دل زمین جای دارید فرا می‌خواند و حاضرتان می‌گرداند. یا این که از بالای زمین، شما را ندا در می‌دهد و ...]] 30|26|هر که و هر چه در آسمانها و زمین است، از آن خدا است، و جملگی فرمانبردار او هستند. [[«قَانِتُونَ»: جمع قانِت، خاضع و منقاد. مطیع و فرمانبردار. مراد انقیاد و اطاعت تکوینی است که همه موجودات جهان در آن یکسانند. چرا که از نظر قوانین آفرینش، زمام امر همه در دست خدا است.]] 30|27|او است که آفرینش را آغاز کرده است و سپس آن را باز می‌گرداند، و این برای او آسانتر است. (زیرا کسی که بتواند کاری را در آغاز انجام دهد، قدرت بر اعاده‌ی آن را نیز دارد). بالاترین وصف، در آسمانها و زمین متعلّق به خدا است، و او بسیار باعزّت و اقتدار، و سنجیده و کار بجا است. (لذا در عین قدرت نامحدود، کاری بی‌حساب انجام نمی‌دهد، و بلکه همه‌ی کارهایش از روی حکمت است). [[«یَبْدَأُ الْخَلْقَ ... ثُمَّ ...»: (نگا: یونس / 4 و 34، نمل / 64، روم / 11). «أَهْوَنُ»: آسان‌تر. تعبیر آسان و آسانتر، یا سخت و سخت‌تر، الفبائی است که خدا با آن با ما انسانها صحبت می‌فرماید، والا این واژه‌ها و مطلبها در برابر قدرت نامحدود خدا بی‌مصداق و بی‌معنی‌است. «الْمَثَلُ الأعْلی»: وصف اتم و اکمل. اعلی درجه صفات حمیده، همچون قدرت شامله، و حکمت تامّه، و مالکیّت بی‌حدّ و نهایت، و علم فراگیر و جهانگیر. مراد این است که اوصاف بدیعه خدا بکمال است، و همه محدودش را دارند و او نامحدودش.]] 30|28|خداوند برای شما (انسانهای مشرک) مثلی می‌آورد که از (اوضاع و احوال) خود شما برگرفته شده است. (و آن مثل این است که اگر بردگانی داشته باشید) آیا بردگانتان در چیزهائی که بهره‌ی شما ساخته‌ایم شریک شما می‌باشند، بدان گونه که شما و ایشان هر دو در آن یکسان و برابر باشید، و همچنان که شما آزادگان از یکدیگر می‌ترسید، از بردگان هم بیمناک باشید (و بدون اجازه‌ی ایشان دست به کاری نبرید و نزنید و دخل و تصرّفی در اموال خود نکنید؟ نه! ابداً چنین چیزی تصوّر نمی‌رود. پس چطور جائز می‌دانید که بعضی از آفریدگان خدا، همچون فرشتگان و پریان و پیغمبرانی چون عیسی و عُزَیر، و بتها و صنمها، شریک خدا در ملک و مملکت و سلطه و قدرت او باشند؟!). ما این سان (روشن و گویا) آیات را برای مردمانی بیان می‌داریم که می‌فهمند (و معانی ضرب‌المثلها را درک می‌کنند). [[«مِنْ أَنفُسِکُمْ»: منتزع و برگرفته از اوضاع و احوال خودتان. «هَلْ لَکُمْ؟»: حرف (هَلْ) برای استفهام است و در اینجا مراد توبیخ و نفی است. «سَوَآءٌ»: مساوی در تصرّف در دارائی و اموال. «کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ»: همان گونه که از خودتان، یعنی از آزادگان همچون خود ترس دارید.]] 30|29|(مشرکان ستمگر برای شرک‌ورزی خود دلیلی ندارند و) بلکه ستمگران از هوا و هوس خود بدون علم و آگهی (از عاقبت بد شرک) پیروی می‌کنند. چه کسی می‌تواند کسانی را که خدا آنان را گمراه کرده باشد هدایت کند؟ اصلاً برای ایشان هیچ یار و یاوری نخواهد بود (تا برای آنان میانجیگری کند و ایشان را از عذاب برهاند). [[«بَلْ»: حرف اِضراب است و بیانگر انتقال از سخنی و پرداختن به سخن دیگری است. «فَمَن یَهْدِی؟»: مراد این است که کسی نمی‌تواند هدایت دهد جز خدا.]] 30|30|روی خود را خالصانه متوجّه آئین (حقیقی خدا، اسلام) کن. این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری به بی‌دینی، و از راستروی به کجروی کشاند). این است دین و آئین محکم و استوار، و لیکن اکثر مردم (چنین چیزی را) نمی‌دانند. [[«أَقِمْ وَجْهَکَ»: روی خود را متوجّه ساز. با خلوص و اهتمام هر چه بیشتر رو کن به عبادت و پرستش خدا. «حَنِیفاً»: حق‌گرایانه و مخلصانه (نگا: بقره / 135). حال ضمیر فاعلی مستتر در (أَقِمْ) یا حال (الدِّینِ) است. یعنی خالصانه و مخلصانه رو کن، یا رو به دین خالص و حقیقی کن. «فِطْرَةَ»: سرشت. آفرینش. خداباوری و خداشناسی (نگا: زادالمسیر). مفعول فعل محذوف (إِتَّبِع) یا (أَعْنی) است و یا بدل از (حَنِیفاً) می‌باشد. در رسم‌الخطّ قرآنی با (ت) نوشته شده است. «لا تَبْدِیلَ»: نباید تبدیل و تغییر داده شود. لفظ آن نفی است، ولی معنی نهی دارد. «لِخَلْقِ اللهِ»: مراد از (خَلْق) فطرت و خلقت است. یعنی باید سلامت فطرت حفظ و از راه حقیقی خود منحرف نگردد و باز داشته نشود. «ذلِکَ»: این چیز که فطرت خداشناسی است و در اعماق دلهای انسانها نهفته است و به هنگام بلاهای سخت، بیشتر از هر وقت دیگری بروز می‌کند. «الْقَیِّمُ»: استوار و پابرجا. راست و درست.]] 30|31|(ای مردم! رو به خدا کنید و با توبه و اخلاص در عمل) به سوی خدا برگشته، و از (خشم و عذاب) او بپرهیزید، و نماز را چنان که باید بگزارید، و از زمره‌ی مشرکان نگردید. [[«مُنِیبِینَ»: برگردندگان. توبه کنندگان. مراد این است که اگر مردمان را به حال خود رها کنند، جز یکتاپرستی و آئین آسمانی را بر نمی‌گزینند. یا این که: باید توبه کرد و به سوی خدا یا دین او برگشت. حال (النَّاسِ) یا حال ضمیر مستتر در (أَقِمْ) است و جمع آمدن آن به خاطر معنی است. چرا که مخاطب پیغمبر و منظور امت او است (نگا: طلاق / 1). انگار در اصل چنین است: أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ مُنِیبِینَ. یا این که خبر فعل ناقص محذوفی است و در اصل چنین است: کُونُوا مُنِیبِینَ.]] 30|32|از آن کسانی که آئین خود را پراکنده و بخش بخش کرده‌اند و به دسته‌ها و گروههای گوناگونی تقسیم شده‌اند. هر گروهی هم از روش و آئینی که دارد خرسند و خوشحال است (و مکتب و مذهب ساخته‌ی هوا و هوس خود را حق می‌پندارد). [[«فَرَّقُوا دِینَهُمْ»: آئین خود را به هنگام تکدر فطرت، به تبع هوی و هوس پراکنده و جدا ساخته‌اند و آن را بخش بخش کرده‌اند و به جای خداپرستی، هواپرستی نموده‌اند. «شِیَعاً»: جمع شیعَة، گروهها و دسته‌ها. فرقه‌ها و حزبها. «بِمَا لَدَیْهِمْ»: بدانچه دارند.]] 30|33|هر زمان که مصائب و بلایای بزرگی (همچون طوفانها و زلزله‌ها و شداید دیگر) به انسانها برسد، پروردگارشان را به فریاد می‌خوانند (و جز او را کاشف مصائب و دافع بلایا نمی‌دانند) و بدو پناهنده می‌گردند. سپس به مجرّد این که (حوادث زیانبار و مصائب برطرف شد و) خداوند مرحمتی از جانب خود در حق ایشان روا دید (و نعمتی بدیشان داد) ناگهان گروهی از آنان برای پروردگارشان شریک و انباز قرار می‌دهند (و به خداگونه‌ها و بتها معتقد می‌شوند و از راستای راه به در می‌روند). [[«مَسَّ»: لمس کرد. دست داد. «ضُرٌّ»: ضرر و زیان عظیم. مراد حوادث زیانبار و وقائع گرانبار است. «إِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ ...»: مراد این است که به هنگام مصائب سخت و بلایای شدید، مردم به یادخدا می‌افتند و این یکی از نشانه‌های فطرت توحیدی است (نگا: عنکبوت / 65). «أَذَاقَهُمْ»: بدیشان چشاند. مراد از چشاندن، رساندن و دادن است.]] 30|34|(بگذار این افراد کم ظرفیّت مشرک) نعمتهائی را که ما بدانان داده‌ایم کفران کنند و ناسپاس گذارند. (ای منکران! از نعمتهای زودگذر چند روزه‌ی دنیا) بهره‌مند شوید و لذّت ببرید، امّا (به زودی نتیجه‌ی شوم و سرانجام وخیم اعمال خویش را) خواهید دانست. [[«لِیَکْفُرُوا»: کفران نعمت کنند. بی‌باور شوند. «بِمَا»: به چیزی که. به سبب آنچه. «لِیَکْفُرُوا بِمَا آتَیْناهُمْ»: بگذار نعمتهائی را که بدیشان داده‌ایم بی‌سپاس گذارند و آنها را کفران کنند. بگذار نعمتهای ما ایشان را به کفر سوق دهد و موجب بی‌دینی و بی‌بندوباری و سرمستی ایشان شود. «فَتَمَتَّعُوا»: خوش بگذرانید و از لذّات و نعمات بهره ببرید. واژه‌های (لِیَکْفُرُوا) و (تَمَتَّعُوا) هر دو امرند و برای تهدید به کار رفته‌اند. اوّلی به صورت امر غائب و دومی به صورت امر حاضر است. گوئی خداوند در آغاز آنان را غائب فرض فرموده است، و سپس برای شدّت بخشیدن به تهدید، ایشان را رویاروی و مخاطب قرار داده است.]] 30|35|آیا ما دلیل گویا و روشنی برای آنان نازل کرده‌ایم که شرک ایشان را موجّه و پسندیده می‌شمارد؟! [[«أَمْ؟»: آیا. استفهام انکاری است. «سُلْطَاناً»: دلیل بسیار بسیار محکم و قانع کننده مکتوب در کتاب آسمانی. «یَتَکَلَّمُ»: گویا است. دلالت می‌کند. گفتن، در اینجا مجاز از گویا و رسا و روشن و آشکار بودن حجّت و برهان است (نگا: مؤمنون / 62، جاثیه / 29).]] 30|36|هرگاه به مردمان مرحمتی بکنیم و نعمتی برسانیم، از آن سرمست و مغرور می‌گردند، و اگر رنج و بلائی به خاطر کارهائی که کرده‌اند گریبانگیرشان شود، فوراً (از رحمت خدا) مأیوس و ناامید می‌گردند. [[«فَرِحُوا»: مغرور و سرمست می‌گردند. «بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ»: به سبب کارهائی که کرده‌اند. مراد مکافات عمل و بازتابهای معاصی انسان است. «یَقْنَطُونَ»: ناامید و مأیوس از رحمت خدا می‌گردند و یأس سراسر وجودشان را دربر می‌گیرد. این آیه بیان می‌دارد که هم عُجب و غرور مذموم است و هم یأس و ناامیدی از رحمت خدا.]] 30|37|آیا آنان نمی‌دانند که خداوند روزی را برای هر کس که بخواهد گسترده و فراخ و برای هر کس که بخواهد تنگ و کم می‌گرداند؟ (پس نباید نعمت دنیا انسان را مغرور، یا فقر وفاقه انسان را مأیوس سازد). قطعاً در این (افزایش و کاهش نعمتی که حکمت خدا مقتضی می‌داند) نشانه‌های آشکاری (و دلائل بارزی است بر این که کارها به دست دیگری) است، برای کسانی که (حق و حقیقت را) باور می‌دارند. [[«یَبْسُطُ الرِّزْقَ ... وَ یَقْدِرُ»: (نگا: عنکبوت / 62).]] 30|38|(چون چنین است) پس حق نزدیکان (که نیکوئی و صله‌ی رحم است) و حق مستمندان و واماندگان در راه (که صدقه و زکات است) بده. این برای کسانی که ذات خدا را می‌جویند (و راه رضا و جزای الله را می‌پویند) بهتر (از هر چیز دیگری است) و آنان (که چنین کنند) قطعاً رستگارند. [[«ذَالْقُرْبی»: نزدیکان و خویشاوندان. «الْمِسْکِینَ»: مستمند. «إِبْنَ السَّبِیلِ»: مسافر و وامانده. گدای راه‌نشین (نگا: بقره / 177). «وَجْهَ اللهِ»: (نگا: بقره / 115 و 272، رعد / 22). «یُریدُونَ وَجْهَ اللهِ»: مراد کسانی است که تنها محض رضای خدا و دریافت پاداش از الله، دست به بذل و بخشش و پرداخت زکات می‌یازند، و کارشان را خالی از هر گونه ریا و خودنمائی و منّت و تحقیر و انتظار پاداش از دیگران می‌سازند (نگا: بقره / 264 و 265، لیل / 18 - 20). تمام کارهائی را که انسان انجام می‌دهد و به نوعی با خدا ارتباط پیدا می‌کند، خواه برای رضای او، یا رسیدن به پاداش او، و یا نجات از کیفر او باشد، همه مصداق «وجه‌الله»: است، هر چند مرحله عالی و کامل، آن است که جز عبودیّت و اطاعت او را در نظر نگیرد.]] 30|39|آنچه را که به عنوان ربا می‌دهید تا از اموال مردم فزونی یابد، نزد خدا فزونی نخواهد یافت (و بلکه خدا از آن می‌کاهد و نابودش می‌نماید)، و آنچه را که به عنوان زکات می‌پردازید و تنها ذات خدا را منظور نظر می‌دارید، این گونه کسانی دارای پاداش مضاعف خواهند بود. [[«مِن رِّباً»: هر گونه ربائی. مراد انواع معامله ربوی است. «لِیَرْبُوَ»: تا افزایش یابد و بر دارائیتان بیفزاید. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی به دنبال دارد. «فِی أَمْوَالِ النَّاسِ»: از مال مردم. به حساب دارائی مردم که برای شما حلال نیست. «لا یَرْبُو»: افزایش نمی‌یابد. فزونی نمی‌گیرد، و بلکه خدا آن را از میان هم بر می‌دارد (نگا: بقره / 276). الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی به دنبال دارد. «الْمُضْعِفُونَ»: کسانی که دارای اجر مضاعف و پاداش چندین برابرند (نگا: بقره / 245).]] 30|40|خدا کسی است که شما را آفریده است، سپس (با عطاء کردن وسائل مادی و معنوی کسب و تهیّه‌ی زمینه‌ی معاش و آماده‌سازی محیط زیست) به شما روزی رسانده است. بعد شما را می‌میراند، سپس دوباره زنده‌تان می‌گرداند. آیا در میان انبازهایتان (که برای خدا گمان می‌برید) کسی هست که چیزی از این (کارهای آفرینش و روزی‌رسانی و میراندن و زنده‌گرداندن) را انجام دهد؟ خدا دورتر و برتر از این است که برای او به انباز معتقد شوند (و او را در کنار بتهای سنگی و معبودهای ساختگی قرار دهند). [[«هَلْ مِنْ ...»: استفهام انکاری است. چرا که هیچ یک از مشرکان معتقد نبودند که بتها و انبازها می‌توانند بیافرینند، یا روزی برسانند، یا بمیرانند، و یا این که زنده گردانند.]] 30|41|(همیشه چنین بوده است که) تباهی و خرابی در دریا و خشکی به خاطر کارهائی پدیدار گشته است که مردمان انجام می‌داده‌اند. بدین وسیله خدا سزای برخی از کارهائی را که انسانها انجام می‌دهند بدیشان می‌چشاند تا این که آنان (بیدار شوند و از دست یازیدن به معاصی) برگردند. [[«ظَهَرَ»: پدیدار گشته است. فراوان شده است. «الْفَسَادُ»: تباهی. مراد بلاها و مصیبتهائی چون خشکسالی و امراض و از میان رفتن خیرات و برکات است. «بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ»: مراد گناهان و بزهکاریهای مردمان است. «لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ ...»: (نگا: اعراف / 94 و 96).]] 30|42|(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: در زمین بگردید و بنگرید سرانجام کار پیشینیان به کجا کشیده است. (خواهید دید که خدا آنان را هلاک، و خانه و کاشانه‌ی ایشان را ویران کرده است، زیرا که) بیشتر آنان مشرک بوده‌اند (و شرک مایه‌ی تباهی است). [[«أُنظُرُوا»: بنگرید. دقّت کنید (نگا: آل‌عمران / 137، انعام / 11، اعراف / 86).]] 30|43|روی خود را به سوی آئین استوار و ماندگار (اسلام که سازگار با فطرت انسانی و مبنی بر یکتاپرستی است) متوجّه گردان، پیش از آن که روز عظیمی (قیامت نام) فرا رسد که هیچ کسی نمی‌تواند آن را از خدا (به هم زند و از وقوع آن) جلوگیری کند. در آن روز (مردمان به دسته‌ها و گروههای مختلف) تقسیم می‌گردند (بهشتیان و دوزخیان، و هر یک با درجات و درکاتی خاصّ). [[«الدِّینِ الْقَیِّمِ»: (نگا: روم / 30). «یَوْمٌ»: مراد قیامت است. «مَرَدَّ»: برگرداندن. مصدر میمی و به معنی رَدّ، یا این که به معنی اسم فاعل، یعنی رادّ است. «لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللهِ»: خدا، دیگر آن را باز نمی‌گرداند و برنامه وقوع آن را بهم نمی‌زند. کسی نمی‌تواند از وقوع قیامت جلوگیری کند و بر خلاف فرمان صادره الهی مبنی بر فرا رسیدن قیامت، از آن ممانعت به عمل آورد. «یَصَّدَّعُونَ»: متفرّق می‌گردند. مراد این است که مردمان در آخرت به بهشتی و دوزخی تقسیم می‌شوند، و هر دسته از اینها به تناسب اعمال خود دارای درجات بهشتی یا درکات دوزخی ویژه است (نگا: روم / 14)]] 30|44|کسانی که کافر شوند، کفرشان به زیان خودشان است (و وبال آن عاقبت دامنگیرشان می‌گردد) و کسانی که (ایمان داشته و) کارهای نیکو انجام دهند، (راه بهشت سرمدی و نعیم ابدی را) برای خود مهیّا می‌سازند. [[«عَلَیْهِ کُفْرُهُ»: کفر او به زیان خودش است. «یَمْهَدُونَ»: آماده می‌سازند. مهیّا می‌کنند. مراد آماده‌سازی محلّ آرامش و آسایش سرمدی و سعادت ابدی آخرت است که بهشت است.]] 30|45|(مردمان از هم جدا می‌گردند) تا خداوند از فضل و لطف خود پاداش کسانی را بدهد که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته و بایسته کرده‌اند، (چرا که ایشان محبوبان خدایند) ولی خدا کافران را دوست نمی‌دارد (تا ایشان را به حساب آورد و از آنان سخن بگوید). [[«لِیَجْزِیَ»: تا خداوند پاداش بدهد. این واژه می‌تواند متعلّق به (یَصَّدَّعُونَ) یا (یَمْهَدُونَ) باشد.]] 30|46|از جمله‌ی نشانه‌های (دالّ بر قدرت) خدا این است که خداوند بادها را به عنوان مژده‌رسان (به نعمتهای گوناگون، همچون نزول باران و تلقیح گیاهان و تکان دادن آبهای فراوان و تغییر هوا و غیره) می‌فرستد و تا شما را از رحمت خود بچشاند. کشتیها هم با اراده و اجازه‌ی او به حرکت درآیند، و شما نیز از لطف و فضل الهی برخوردار گردید و (خدا را) سپاسگزار باشید. [[«مُبَشِّرَاتٍ»: مژده‌رسانها. مژده‌رسان به این که ابرها را به حرکت درآورده و آنها را متراکم و تلقیح می‌نمایند و از آنها بارانها می‌بارانند و گَرده گیاهان را جابه‌جا و آنها را بارور می‌کنند و باعث حرکت کشتیهای بادبانی و تکان آبها در سطح دریاها و اقیانوسهای فراخ، و نعمتها و برکتهای دیگری می‌گردند. آری! بادها هم وسیله نعمتهای فراوان در زمینه کشاورزی و دامداری هستند، و هم وسیله انتقال ابرها و پخش گرده‌ها و هم باعث سرعت و رونق کار تجارت.]] 30|47|ما قبل از تو پیغمبرانی را به سوی اقوامشان فرستاده‌ایم و آنان دلائل واضح و آشکاری (از معجزات ربّانی و منطق عقلانی) برای این اقوام آورده‌اند (و مردمان گروهی ایمان آورده و گروهی به مخالفت برخاسته‌اند). پس ما از بزهکاران انتقام گرفته‌ایم (و مؤمنان را یاری کرده‌ایم) و همواره یاری مؤمنان بر ما واجب بوده است. [[«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا ...»: این آیه میان آیات ماقبل و مابعد، جمله معترضه است.]] 30|48|خدا کسی است که بادها را وزان می‌سازد و بادها ابرها را برمی‌انگیزند. سپس خدا آن گونه که بخواهد ابرها را در (پهنه‌ی) آسمان می‌گستراند و آنها را به صورت توده‌هائی بالای یکدیگر انباشته و متراکم می‌دارد و (پس از تلقیح، ای انسان) تو می‌بینی که از لابلای آنها بارانها فرو می‌بارد، و هنگامی که آن (باران حیات‌بخش) را بر کسانی از بندگانش می‌باراند، آنان خوشحال و مسرور می‌گردند. [[«تُثِیرُ»: به حرکت در می‌آورد و برمی‌انگیزد. «سَحَاباً»: ابرها. اسم جنس جمعی است. «کِسَفاً»: جمع کِسْفَة، بر وزن و معنی قِطْعَة. تکّه‌ها و توده‌های ابر بالای یکدیگر. توده‌های متراکم و انباشته (نگا: اعراف / 57، نور / 43). «یَسْتَبْشِرُونَ»: شاد می‌گردند. خوشحال می‌شوند.]] 30|49|آنان قطعاً (لحظاتی) پیش از نزول باران، ناامید و سرگردان بوده‌اند. [[«لَمُبْلِسِینَ»: ناامیدان و سرگردانان (نگا: انعام / 44، مؤمنون / 77، زخرف / 75).]] 30|50|به آثار (باران یعنی) رحمت الهی بنگر که چگونه زمین را پس از مردنش زنده می‌کند. آن کس (که زمین مرده را این چنین با نزول باران زنده می‌کند) زنده کننده‌ی مردگان (در رستاخیز) است و او بر همه چیز توانا است. [[«آثَارِ»: مراد باران و زراعت است. «رَحْمَةِ»: رحمت الهی. باران (نگا: فرقان / 48، نمل / 63، شوری / 28). «مُحْیِ»: زنده کننده.]] 30|51|اگر ما بادی (داغ و سوزان) را وزان سازیم و بر اثر آن (افراد ضعیف‌الایمان) زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببینند، راه ناشکری و کفران پیش می‌گیرند. [[«رَأَوْهُ»: آن را ببینند. مرجع ضمیر (ه)، نبات مفهوم از سیاق است. نبات در اصل مصدر است شامل قلیل و کثیر می‌گردد، و در اینجا مراد باغها و کشتها و علفزارها است. «مُصْفَرّاً»: زردرنگ. مراد پژمرده است. «لَظَلُّوا ... یَکْفُرُونَ»: کفران نعمت می‌کنند. کفر می‌ورزند.]] 30|52|تو (ای پیغمبر!) نمی‌توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی (و کافران را مؤمن گردانی) و نمی‌توانی صدا را به گوش کران برسانی، هنگامی که روی برمی‌گردانند و می‌روند. [[«لا تُسْمِعُ»: نمی‌شنوانی. مراد از شنواندن، قبولاندن است. «الْمَوْتَی»: مردگان. مراد کافران دلمرده‌ای است که همچون مردگان شده‌اند. «الصُّمَّ»: کران. مراد کافران سنگین دلی است که گوش شنوا ندارند و ندای حق را نمی‌شنوند. «وَلَّوْا مُدْبِرینَ»: (نگا: نمل / 80).]] 30|53|همچنین تو نمی‌توانی نابینایان (کوردلی را که صندوق دل خود را بر روی حق بسته‌اند) از گمراهیشان (نجات و به راستای جاده‌ی حق) راهنمائی کنی. تو تنها می‌توانی (سخنان حق خود را) به گوش کسانی برسانی که آیات ما را باور می‌دارند، چرا که آنان تسلیم (حق و حقیقت) هستند. [[«الْعُمْیِ»: کوران. مراد کوردلانی است که آماده پذیرش حق نبوده و کفر را بر ایمان ترجیح می‌دهند. «إِنْ»: حرف نفی است و به معنی (لا) است. «مُسْلِمُونَ»: مطیعان و خاضعان فرمان یزدان.]] 30|54|خداوند همان کسی است که شما را از (چیزی سراپا) ضعف آفریده است و سپس بعد از این ضعف و ناتوانی قوّت و قدرت بخشیده است، و آن گاه ضعف و پیری را جایگزین این قوّت و قدرت ساخته است. آخر خداوند هر چه را بخواهد می‌آفریند (و از هیچ، چیز می‌سازد) و او بس آگاه و توانا است (و می‌داند چگونه شما را بیافریند و چرخه‌ی وجود شما را چگونه بگرداند). [[«خَلَقَکُم مِّن ضَعْفٍ»: شما را از سراپا ضعف و ناتوانی آفریده است. شما را از چیز ضعیفی به نام منی آفریده است. این جمله شبیه به: «خُلِقَ الإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ»: است (نگا: انبیاء / 37). خود آیه روی هم بیانگر ضعف انسان (نگا: نساء / 28) بوده و اشاره بدین نکته دارد که ناچیزی آغازین انسانها و شکوفائی دوران جوانی آنان و سستی زمان پیری مردمان، همه این دگرگونیها و فراز و نشیبها از ناحیه خداوند بزرگوار است و چرخ حیات با دست حکمت عالیّه آفریدگار در گردش است.]] 30|55|روزی که قیامت برپا می‌شود، گناهکاران سوگند یاد می‌کنند که جز ساعتی در (دنیا و جهان برزخ) ماندگار نبوده‌اند! این چنین آنان (در دنیا توسّط شیاطین و شیاطین صفتان از درک حقیقت و راه درست) بازداشته شده‌اند! (و هم‌اینک گرفتار عذاب ابدی گشته‌اند. بدا به حالشان!). [[«السَّاعَةُ»: قیامت. «یُقْسِمُ»: سوگند می‌خورند. «مَا لَبِثُوا»: نمانده‌اند. درنگ ننموده‌اند. «غَیْرَ سَاعَةٍ»: جز مدّت اندکی. جز لحظه‌ای. مراد از (ساعَة) جزئی از زمان شبانه‌روز است (نگا: یونس / 45، اسراء / 52، مؤمنون / 113، احقاف / 35). «کَذلِکَ»: این چنین که در اینجا از درک حق محرومند و گذشت زمان برای ایشان روشن نیست. «کَانُوا یُؤْفَکُونَ»: در دنیا از درک حقیقت و تشخیص راه درست بازداشته شده‌اند (نگا: مائده / 75). «أُفِکَ الرَّجُلُ: إِذا عُدِلَ بِهِ عَنِ الصِّدْقِ»: (نگا: زادالّمسیر، جلد 6، صفحه 311).]] 30|56|کسانی که بدیشان علم و ایمان عطاء شده است، می‌گویند: شما بدان اندازه که خدا مقدّر فرموده بود (در دنیا و جهان برزخ) تا روز رستاخیز ماندگار بوده‌اید، این روز رستاخیز است ولی شما نمی‌دانسته‌اید (که چنین روزی حق است و فرا می‌رسد). [[«الَّذینَ أُوتُوا ...»: مراد پیغمبران و فرشتگان و مؤمنان است. یا تنها مراد فرشتگان است (نگا: مؤمنون / 112 - 114). «فِی کِتَابِ اللهِ»: در علم خدا. برابر قضا و قدر خدا. «کُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ»: شما نمی‌دانستید که رستاخیز حق است و آن را به تمسخر می‌گرفتید.]] 30|57|در آن روز عذرخواهی ستمگران سودی به حالشان ندارد، و برایشان جلب رضایت نمی‌شود. [[«وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ»: برای ایشان خوشنودی خدا خواسته نمی‌شود و جلب رضایت نمی‌گردد (نگا: نحل / 84).]] 30|58|ما در این قرآن برای مردمان هر گونه مثالی را که (بیدار کننده بوده و به زندگی ایشان مربوط باشد) بیان کرده‌ایم. وقتی که آیه‌ای برای آنان می‌آوری، کافران می‌گویند: شما بر باطل هستید (و این چیزهائی را که می‌گوئید بی‌اساس است). [[«أَنتُمْ»: شما. مراد پیغمبر و پیروان او است. «مُبْطِلُونَ»: افراد ناحق. اهل باطل.]] 30|59|این چنین (که از اینان می‌بینی) خداوند بر دلهای کسانی که آگاهی و شعور ندارند مهر می‌نهد (تا صدای حق و ندای هدایت بدانها نفوذ نکند). [[«کَذلِکَ»: بدین شیوه. «یَطْبَعُ»: مهر می‌نهد (نگا: نساء / 155، توبه / 87 و 93).]] 30|60|پس شکیبائی داشته باش. وعده‌ی خدا به طور مسلّم حق است. هرگز نباید کسانی که ایمان ندارند، مایه‌ی خشم و ناراحتی تو گردند (و عدم ایمان ایشان، تاب و توان و صبر و شکیبائی را از تو سلب کند). [[«لا یَسْتَخِفَّنَّکَ»: تو را سبک از جای برندارد و مایه فزع و جزع و پریشانی و خشم تو نشود.]] 31|1|الف. لام. میم. [[«الم»: (نگا: بقره / 1).]] 31|2|این، آیات کتاب پرمحتوا و استوار (قرآن) است. [[«تِلْکَ آیَاتُ ...»: (نگا: یونس / 1).]] 31|3|هدایت و رحمت برای نیکوکاران است. [[«هُدیً وَ رَحْمَةً»: حال آیات می‌باشند.]] 31|4|آن کسانی که نماز را چنان که باید می‌خوانند، و زکات را می‌پردازند، و به آخرت کاملاً ایمان دارند. [[«الَّذِینَ»: صفت محسنین است.]] 31|5|آنان هدایت پروردگارشان را فرا چنگ آورده‌اند و ایشان قطعاً رستگارند. [[«أُولئِکَ عَلی هُدیً ...»: (نگا: بقره / 5).]] 31|6|در میان مردم کسانی هستند که خریدار سخنان پوچ و یاوه‌اند تا با چنین سخنانی (بندگان خدا را) جاهلانه از راه خدا منحرف و سرگشته سازند و آن را مسخره کنند. آنان عذاب خوار و رسوا کننده‌ای دارند. [[«لَهْوَ الْحَدیثِ»: سخنانی که انسان را غافل از چیزهای سودمند دنیوی و اخروی کند. مانند: خرافات، افسانه‌های بیفایده، حرفهای مضحک، و آوازهای جلف.]] 31|7|هنگامی که آیات ما بر ایشان خوانده می‌شود، مستکبرانه روی برمی‌گردانند و می‌روند. انگار آنها را نشنیده‌اند. گوئی در گوشهایشان سنگینی است. ایشان را به عذاب دردناکی مژده بده. [[«مُسْتَکْبِراً»: متکبّرانه. خود بزرگ‌بینانه. «وَقْراً»: سنگینی.]] 31|8|کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته و بایسته بکنند، باغهای پرنعمت بهشت از آن ایشان است. [[«جَنَّاتُ النَّعِیمِ»: (مائده / 65، حجّ / 56).]] 31|9|جاودانه در آن خواهند ماند. این وعده‌ی مسلّم الهی است، وعده‌ای تخلّف‌ناپذیر. (خداوند نه وعده‌ی دروغین می‌دهد، و نه از وفای به وعده‌های خود عاجز است، چرا که) او عزیز و قدرتمند، و حکیم و آگاه است. [[«وَعْدَاللهِ حَقّاً»: (وَعْدَ) و (حَقّاً) مفعول مطلق بوده و تقدیر چنین است: وَعَدَاللهُ ذلِکَ وَعْداً، وَ أَحَقَّ ذلِکَ حَقّاً.]] 31|10|خداوند آسمانها را بدون ستونی که قابل رؤیت (برای شما) باشد آفریده است، و در زمین کوههای استواری را پراکنده است، تا زمین شما را نلرزاند و سراسیمه نگرداند، و در زمین انواع جنبندگان را پخش و پراکنده کرده است. و از آسمان آب فرو فرستاده‌ایم و با آن اقسام گوناگونی از گیاهان پرارزش را رویانده‌ایم. [[«بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»: (نگا: رعد / 2). «رَوَاسِیَ»: (نگا: رعد / 3، نحل / 15). «أَن تَمِیدَ بِکُمْ»: (نگا: نحل / 15، انبیاء / 31). «بَثَّ»: زیاد و فراوان و پخش و پراکنده کرد (نگا: نساء / 1). «زَوْجٍ»: صنف. نوع (نگا: انعام / 143). «کَرِیمٍ»: زیبا و سودمند (نگا: انفال / 4).]] 31|11|اینها (که می‌نگرید و می‌بینید) آفریده‌های خدایند، شما به من نشان دهید آنانی که جز خدایند چه چیز را آفریده‌اند؟ (تا شایستگی پرستش و شراکت در الوهیّت را داشته باشند). بلکه ستمگران (کفرپیشه) در گمراهی آشکاری هستند. [[«هذا»: این مخلوقات و موجودات جهان هستی، اعم از انسان و نبات و حیوان و زمین و سایر کرات. «مِن دُونِهِ»: بجز خدا. سوای خدا.]] 31|12|ما به لقمان فرزانگی بخشیدیم (و بدو دستور دادیم) که خدا را سپاسگزاری کن و (بدان که) هر کس سپاسگزاری کند، به سود خویش سپاسگزاری می‌کند، و هر کس ناسپاسی کند (به خود زیان می‌رساند نه به خدا) چرا که خدا بی‌نیاز و ستوده است. [[«لُقْمَانَ»: نام شخصی صالح و فهمیده و فاضل و آگاهی است که تاریخ زندگانی او روشن نیست. برخی او را پبغمبر پروردگار، و گروهی وی را فرزانه‌ای پرهیزگار می‌دانند. «الْحِکْمَةَ»: نبوّت. فرزانگی. حکمت اصابه در قول و عمل، و اتقان در امور است. به عبارت دیگر، حکمت مجموعه فضائلی است که دارنده آن در پرتو آن هر کاری را در جای خود انجام می‌دهد و هر سخنی را در موقع مناسب اداء می‌کند. «أَنْ»: حرف تفسیریّه است. چرا که شکرگزاری عین حکمت، و حکمت عین شکرگزاری است. «کَفَرَ»: کافر شد. کفران نعمت کرد. «حَمِیدٌ»: ستوده توسّط فرشتگان و همه ذرّات موجودات (نگا: ابراهیم / 8).]] 31|13|(یادآور شو) زمانی را که لقمان به پسرش گفت - در حالی که او را پند می‌داد - پسر عزیزم! (چیزی و کسی را) انباز خدا مکن، واقعاً شرک ستم بزرگی است. [[«بُنَیَّ»: مصغّر ابن است و به (ی) متکلّم اضافه شده است.]] 31|14|ما به انسان درباره‌ی پدر و مادرش سفارش کرده‌ایم (که در حق ایشان نیک باشد و نیکی کند، به ویژه مادر، چرا که) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضعف و سستی تازه‌ای دچار آمده است. پایان دوران شیرخوارگی او دو سال است (و در این دو سال نیز، کودک شیر، یعنی شیره‌ی جان مادر را می‌نوشد. مادر در این مدّت 33 ماهه‌ی حمل و شیرخوارگی، مهمّترین خدمات و بزرگترین فداکاری را مبذول می‌دارد. لذا به انسان توصیه‌ی ما این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش، و (بدان که سرانجام) بازگشت به سوی من است (و نیکان را جزا و بدان را سزا می‌دهم). [[«حَمَلَتْهُ»: بدو حامله شده است و باردار گشته است. «وَهْناً»: ضعف و سستی. حال (أُمّ) است، یعنی ذاتَ وَهْنٍ. یا مفعول مطلق فعل محذوف است و جمله حال است، و تقدیر چنین است: تَهِنُ وَهْناً. «وَهْناً عَلی وَهْنٍ»: ضعفها و سستیهای پیاپی و پشت سرهم. «فِصَالُ»: از شیر بریدن. پایان دوران شیرخوارگی (نگا: احقاف / 15). «عَامَیْنِ»: دو سال (نگا: بقره / 233).]] 31|15|هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن. (چرا که در مسأله‌ی عقائد و کفر و ایمان همگامی و همراهی جائز نیست، و رابطه‌ی با خدا، مقدّم بر رابطه‌ی انسان با پدر و مادر است، و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است. ولی در عین حال) با ایشان در دنیا به طرز شایسته و به گونه‌ی بایسته‌ای رفتار کن و راه کسانی را در پیش گیر که به جانب من (با یکتاپرستی و طاعت و عبادت) رو کرده‌اند. بعد هم همه به سوی من برمی‌گردید و من شما را از آنچه (در دنیا) می‌کرده‌اید آگاه می‌سازم (و بر طبق اعمالتان پاداش و کیفرتان می‌دهم). [[«جَاهَدَاکَ»: اگر درباره تو به تلاش ایستادند و کوشش نمودند. «مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»: آنچه تو از آن بی‌خبری و دلیلی بر وجودش نداری. یعنی چیزی که اصلاً وجود ندارد و در واقع محال و ناشدنی است. «مَعْرُوفاً»: نیک و پسندیده. صفت مصدر محذوفی است و تقدیر چنین است: صَاحِبْهُمَا فِی‌الدُّنْیَا صِحَاباً مَّعْرُوفاً. «أَنَابَ»: برگشت. مراد از رجوع کردن، رو نمودن است. دو آیه، از (وَصَّیْنَا الإِنسَانَ) تا (تَعْمَلُونَ) معترضه و تأکید بر نهی از شرک است.]] 31|16|پسر عزیزم! اگر به اندازه‌ی سنگینی دانه‌ی خردلی (عمل نیک یا بد انجام گرفته) باشد و در دل سنگی، یا در آسمانها، و یا این که در میان زمین باشد، خدا آن را حاضر می‌آورد (و به حساب و کتاب آن رسیدگی می‌کند). چرا که خداوند بس دقیق و آگاه است. [[«إِنَّهَا»: مرجع (هَا) خَصْلَة است اعم از نیک یا بد، یا حسنات و سیّئات. «مِثْقَالَ حَبَّةٍ»: اندازه دانه‌ای. مراد سنگینی آن است. (نگا: نساء / 40، یونس / 61، انبیاء / 47). «خَرْدَلٍ»: دانه خردل. سپندان. در کوچکی و حقارت ضرب‌المثل است. «صَخْرَةٍ»: سنگ بزرگ و سخت (نگا: کهف / 63). مثال سختی است. «السَّمَاوَاتِ»: مثال دوری است. «الأرْضِ»: مثال نهانی است. «لَطِیفٌ»: (نگا: انعام / 103، یوسف / 100).]] 31|17|ای پسر عزیزم! نماز را چنان که شاید بخوان، و به کار نیک دستور بده و از کار بد نهی کن، و در برابر مصائبی که به تو می‌رسد شکیبا باش. اینها از کارهای (اساسی و مهمّی) است که باید بر آن عزم را جزم کرد و ثبات ورزید. [[«ذلِکَ»: اشاره به (صبر) و سائر امور دیگر، یعنی نهی از منکر و امر به معروف و اقامه نماز، بر سبیل بَدَلیّت است. «عَزْمِ الأمُورِ»: (نگا: آل‌عمران / 186).]] 31|18|با تکبّر و بی‌اعتنائی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو، چرا که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست نمی‌دارد. [[«لا تُصَعِّرْ»: از مردم، با تکبّر و بی‌اعتنائی روی مگردان. از ماده (صَعَر) به معنی بیماری گردن کجی و یا چهره یا گونه کژی است. مراد روی گردانی با بی‌اعتنائی و تکبّر است. «مَرَحاً»: شادمانی فراوان توأم با غرور و سرمستی است (نگا: اسراء / 37). «مُخْتَالٍ فَخُورٍ»: (نگا: نساء / 36).]] 31|19|و در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن، و (در سخن گفتنت) از صدای خود بکاه (و فریاد مزن) چرا که زشت‌ترین صداها، صدای خران است. [[«إِقْصِدْ»: میانه‌روی کن. اعتدال داشته باش. مراد انتخاب میان تند و کند رفتن است. «أغْضُضْ»: بکاه. پائین بیاور. «الْحَمِیرِ»: جمع حِمار، الاغها. خران. «إِنَّ أَنکَرَ الأصْوَاتِ ...»: صدای خر در زشتی ضرب‌المثل است. چرا که این حیوان گاهی بی‌جهت و بدون هیچ گونه نیازی، وقت و بی‌وقت عرعر می‌کند، و زشتی آن بیشتر از نظر بلندی است، و عربها هم به بلندی صدا افتخار می‌کردند.]] 31|20|آیا ندیده‌اید که خداوند آنچه را که در آسمانها و زمین است مسخّر شما کرده است (و در مسیر منافع شما به حرکت انداخته است)، و نعمتهای خود را - چه نعمتهای ظاهر و چه نعمتهای باطن - بر شما گسترده و افزون ساخته است؟ برخی از مردم بدون هیچ گونه دانش و هدایت و کتاب روشن و روشنگری، درباره‌ی (شناخت و یکتائی) خدا راه ستیز و جدال را پیش می‌گیرند. [[«سَخَّرَ لَکُمْ ...»: (نگا: رعد / 2، حجّ / 65). «أَسْبَغَ»: فراوان و فراخ کرده است. اتمام بخشیده است و فراگیر نموده است.. «ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً»: آشکار و پنهان. نعمتهای ظاهر، همچون: صحّت، دارائی، فرزندان خوب. نعمتهای باطن، همچون عقل، حسن تدبیر، اطمینان قلب، ایمان. حال هستند. «یُجَادِلُ فِی ...»: (نگا: حجّ / 8).]] 31|21|هنگامی که بدانان گفته می‌شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، می‌گویند: بلکه ما از چیزی پیروی می‌کنیم که پدران خود را بر آن یافته‌ایم. آیا (از نیاکان خود پیروی می‌کنند) ولو این که اهریمن ایشان را به عذاب آتش فروزان (دوزخ) فرا خواند؟ [[«مَآ أَنزَلَ اللهُ»: مراد کتاب آسمانی و حق و هدایت است. «نَتَّبِعُ مَا ...»: (نگا: بقره / 170). «السَّعِیرِ»: آتش زبانه‌کش و فروزان (نگا: نساء / 10 و 55، حجّ / 4).]] 31|22|کسی که (دل به خدا دهد و) مطیعانه رو به خدا کند، در حالی که نیکوکار باشد، به دستاویز بسیار محکمی چنگ زده است. سرانجام همه‌ی کارها به خدا بازگشت داده می‌شود (و حسنات را پاداش، و سیّئات را پادافره می‌دهد). [[«یُسْلِمْ وَجْهَهُ»: مراد خلوص در عبادت است (نگا: بقره / 112، نساء / 125). «إِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی»: (نگا: بقره / 256).]] 31|23|کسی که کافر شود (و این حقائق روشن را انکار کند) کفر او تو را غمگین نسازد. بازگشت آنان به سوی ما است و ما ایشان را از کارهائی که کرده‌اند آگاه می‌سازیم (و نتائج تلخ و شوم اعمالشان را بدیشان خواهیم چشاند). خدا مسلّماً از آنچه در درون سینه‌ها (از نیّات و رازها) است، کاملاً آگاه است. [[«ذَاتِ الصُّدُورِ»: (نگا: آل‌عمران / 119 و 154).]] 31|24|ما ایشان را اندکی (در دنیا از زندگی) بهره‌مند می‌سازیم، سپس آنان را وادار (به دخول) به عذاب سخت و شدیدی می‌گردانیم (و به آتش دوزخشان می‌کشانیم). [[«نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلاً»: (نگا: نساء / 77). «نَضْطَرُّهُمْ»: وادارشان می‌کنیم. مجبورشان می‌گردانیم. «غَلِیظٍ»: سخت و شدید.]] 31|25|هر گاه از آنان (که معتقد به انبازها و شرکاء هستند) بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ حتماً می‌گویند: خدا. (چرا که بتها و سایر انبازها سازنده‌ی چیزی نبوده و بلکه خودشان ساخته و مخلوقند). بگو: ستایش خدا را (که مسأله آن اندازه روشن است که خودتان بدان اعتراف می‌کنید). ولی اکثر آنان (چندان چیزی) نمی‌دانند (و این است که به مقتضی اعتراف خود عمل نمی‌نمایند و عبادت را تنها منحصر به خدا نمی‌کنند). [[«وَ لَئِن سَأَلَتَهُمْ ...»: (نگا: عنکبوت / 61 و 63).]] 31|26|از آن خدا است آنچه در آسمانها و زمین است. لذا خدا بی‌نیاز (از عبادت انسانها) و ستوده (از طرف همه‌ی آفریده‌های جهان) است. [[«هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»: (نگا: بقره / 267، حجّ / 64).]] 31|27|اگر همه‌ی درختانی که روی زمین هستند قلم شوند، و دریا (برای آن مرکّب گردد) و هفت دریا کمک این دریا شود (و با آن مخلوقات خدا یادداشت گردد، قلمها می‌شکنند و مرکّبها می‌خشکند، ولی) مخلوقات خدا پایان نمی‌گیرند. خداوند عزیز و حکیم است (می‌داند چه چیزها را باید بیافریند و چگونه بیافریند). [[«یَمُدُّهُ»: کمکش کند. یعنی مرکب گردد و بر آن بیفزاید (نگا: کهف / 109). «مِن بَعْدِهِ»: مراد بعد از تمام شدن مرکّب دریا. «سَبْعَةُ أَبْحُرٍ»: هفت دریا. مراد کثرت است نه تحدید. یعنی دریاها و دریاها. «مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ»: سخنان خدا که بیانگر علم خدا است پایان نمی‌گیرد. آفریده‌های خدا به پایان نمی‌رسند (نگا: کهف / 109). آیه درباره ترسیمی از علم نامتناهی خدا یا مخلوقات بی‌حدّ و حصر خدا است.]] 31|28|آفرینش شما (در آغاز) و زنده گرداندن شما (در انجام) جز همسان (آفرینش و زنده گرداندن) فردی نیست. خداوند شنوا و بینا است (و اقوال و اعمال بندگان از او نهان نمی‌باشد). [[«خَلْقُکُمْ»: آفریدن شما در ابتداء جهان. «بَعْثُکُمْ»: زنده گرداندن شما پس از مرگ در انتهای جهان. «کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ»: آفرینش یک انسان و زنده گرداندن او، با آفرینش همه انسانها و زنده گرداندن ایشان هیچ تفاوتی ندارد، و اصلاً مفاهیمی همچون «سخت» و «آسان» و «کوچک» و «بزرگ» در برابر قدرت بی‌انتهاء خدا معنی ندارد.]] 31|29|آیا ندیده‌ای که خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل می‌گرداند، و خورشید و ماه را مسخّر کرده (و در مسیر منافع انسانها به جریان انداخته است)؟ و این که هر کدام تا سرآمد معیّنی به حرکت خود ادامه می‌دهند (و این نظم و نظام با پایان گرفتن دنیا، پایان می‌یابد) و خداوند از آنچه انجام می‌دهید آگاه است؟ [[«یُولِجُ الَّیْلَ فِی ...»: (نگا: آل‌عمران / 27). «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: مدّت محدود و معیّن که پایان این جهان و فرارسیدن آن جهان است.]] 31|30|این (آفریده‌های عجیب و غریبی را که می‌بینید) دلیل بر آن است که خداوند حق است، و آنچه را که بجز او به فریاد می‌خوانید و عبادت می‌نمائید باطل است، و خداوند والا مقام و بزرگوار (و بالاتر و برتر از آن) است (که به توصیف درآید). [[«بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ»: این بدان سبب است که خدا حق است. اینها بیانگر آن است که خدا حق است. یعنی چون خدا حق است چنین عجائب و غرائبی را آفریده است. یا این که آفرینش اینها دلیل بر حقّانیّت خدا است.]] 31|31|آیا ندیده‌ای کشتیها بر صفحه‌ی دریاها به فرمان الله، و در پرتو نعمت خدا حرکت می‌کنند، تا او گوشه‌ای از نشانه‌های (قدرت) خود را به شما بنمایاند. قطعاً در این (گشت و گذار کشتیها در گستره‌ی دریاها) نشانه‌های بزرگی (بر قدرت خدا) است برای کسانی که بس شکیبا و بسیار سپاسگزار باشند. [[«بِنِعْمَةِ اللهِ»: در پرتو احسان خدا. چرا که آبها را با وزن مخصوص و کشتیها را با مشخّصات محدود بیافریده است و شرائط حرکت آنها را فراهم فرموده است.]] 31|32|(منکران خدا) هنگامی که (سوار کشتی می‌شوند و) موجهائی همچون کوه آنان را فرا می‌گیرد، خالصانه خدا را به فریاد می‌خوانند و عبادت را خاصّ او می‌دانند. ولی هنگامی که آنان را نجات داده و سالم به خشکی رساندیم، برخی از ایشان میانه‌روی را در پیش می‌گیرند (و بر ایمان خود وفادار و پایدار می‌مانند، و تعداد زیادی دوباره خدا را فراموش کرده و راه کفر در پیش می‌گیرند). آیه‌های ما را هیچ کسی جز خیانت پیشگان ناسپاس، انکار نمی‌کند. [[«الظُّلَلِ»: جمع ظُلَّة، سایه‌بانها. مراد کوهها (نگا: اعراف / 171، هود / 42)، یا ابرها است. «دَعَوُا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ»: (نگا: اعراف / 29، یونس / 22، عنکبوت / 65). «مُقْتَصِدٌ»: معتدل. میانه‌رو. مراد کسی است که بین خوف و رجا بسر می‌برد و راه افراط و تفریط در پیش نمی‌گیرد (نگا: مائده / 66). «خَتَّارٍ»: غدّار. مراد عهدشکن ستم‌پیشه‌ای است که عهود خدا با خود را مراعات نمی‌دارد. «کَفُورٍ»: بسیار ناسپاس. کسی که نسبت به نعمتهای خدا سخت کفران می‌ورزد.]] 31|33|ای مردمان! (از خشم و عذاب) خدا بپرهیزید، و از روزی بترسید که نه پدری مسؤولیّت اعمال فرزندش را می‌پذیرد و کاری برای او برآورده می‌کند، و نه فرزندی اصلاً مسؤولیّت اعمال پدرش را می‌پذیرد و کاری برای او برآورده می‌سازد. وعده‌ی خدا (به فرا رسیدن قیامت) حق است. پس زندگانی دنیا شما را گول نزند و (مال و مقام و نفس امّاره و اهریمن) فریبکار شما را درباره‌ی خدا نفریبد. [[«لایَجْزی»: برآورده نمی‌کند. سزا و جزای او را به عهده نمی‌گیرد (نگا: بقره / 48 و 123). «جازٍ»: برآورده کننده و به عهده گیرنده. «الْغَرُورُ»: هر چیز که انسان را گول زند، از قبیل: اهریمن، نفس امّاره. دارائی. مقام. شهوات و لذّات.]] 31|34|آگاهی از فرا رسیدن قیامت ویژه‌ی خدا است، و او است که باران را می‌باراند، و مطّلع است از آنچه در رحمهای (مادران) است، و هیچ کسی نمی‌داند فردا چه چیز را فراچنگ می‌آورد، و هیچ کسی نمی‌داند که در کدام سرزمینی می‌میرد. قطعاً خدا آگاه و باخبر (از موارد مذکور) است. [[«عِلْمُ السَّاعَةِ»: آگاهی از وقوع قیامت. «یُنَزِّلُ الْغَیْثَ»: مراد این است که تنها خدا می‌داند در چه موقع باران می‌بارد و کدام منطقه را زیر پوشش قرار می‌دهد و دقیقاً چه مقدار در دشت و بیابان و کوه و درّه می‌بارد. «یَعْلَمُ مَا فِی الأرْحَامِ»: مراد آگاهی از تمام خصوصیّات و جزئیّات کودک است. از قبیل پسر و دختر بودن، و استعدادهای درونی و ویژگیهای بیرونی جنین و به طور کلّی کیفیّات روحی و صفات جسمانی و اوضاع حال و آینده او است؛ نه گوشه‌ای از احوال فعلی وی. «مَاذَا تَکْسِبُ غَداً»: مراد از کسب، همه چیزهائی است که برای انسان حاصل می‌شود، اعم از این که به سود او باشد یا به زیان او. همچون: خیر، شرّ، صحّت، مرض، و ... مراد از (غَداً) زمان آینده است ولو این که لحظه‌ای بعد باشد (نگا: کهف / 23). خلاصه مراد از عدم آگاهی مردم از امور پنجگانه مذکور در آیه، خصوصیّات و جزئیّات هر یک از موارد است.]] 32|1|الف. لام. میم. [[«الم»: (نگا: بقره / 1).]] 32|2|(این) کتاب از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است و تردیدی در آن نیست (که از سوی خدا فرو فرستاده شده است). [[«تَنزِیلُ الْکِتَابِ»: فرو فرستادن کتاب قرآن. کتاب فرستاده شده. واژه (تنزیل) به معنی مصدری خود، و یا این که به معنی اسم مفعول است و اضافه صفت به موصوف است یا به معنی (مِنْ) است (نگا: شعراء / 192).]] 32|3|امّا (مشرکان) می‌گویند: (محمّد) خودش آن را از پیش خود ساخته است (و به دروغ به خدا نسبت داده است). بلکه قرآن (سخن) حقّی است که از سوی پروردگارت (بر تو) نازل شده است تا گروهی را (از خشم خدا) بترسانی که پیش از تو پیغمبری برای آنان نیامده است، شاید هدایت یابند (و به سوی حق رهنمود شوند). [[«أَمْ»: این واژه برای انتقال از کلام پیشین به کلام پسین تازه‌ای است. «مَآ أَتَاهُمْ ... مِن قَبْلِکَ»: مراد از (هُمْ) مخاطبان مشرک عصر نزول قرآن و پیشینیان اقرب ایشان است که از زمان ابراهیم و اسماعیل به بعد، پیغمبری برای آنان نیامده بود و کتابی هم در میانشان نبود که بیانگر قوانین آسمانی باشد. این است که در عصر نزول قرآن 360 بت در کعبه پرستش می‌شد (نگا: قصص / 46، سبأ / 44).]] 32|4|خدا کسی است که آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آن دو است در شش دوره بیافرید و سپس بر تخت فرماندهی جهان قرار گرفت. بجز خدا برای شما هیچ یاوری (که شما را از عذاب خدا برهاند) و هیچ شفیعی (که در پیش خدا - جز با اجازه‌ی خدا - برایتان شفاعت کند) وجود ندارد. آیا یادآور می‌شوید؟ [[«سِتَّةِ أَیَّامٍ»: مراد شش دوره است (نگا: اعراف / 54، یونس / 3، هود / 7، فرقان / 59). «إِسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ»: (نگا: اعراف / 54، یونس / 3، رعد / 2، فرقان / 59). «وَلِیٍّ»: یاور. کمک کننده. «شَفِیعٍ»: میانجی.]] 32|5|خداوند (تمام عالم هستی را) از آسمان گرفته تا زمین، زیر پوشش تدبیر خود قرار داده است، (و جز او مدبِّری در این جهان وجود ندارد). سپس تدبیر امور در روزی که اندازه‌ی آن هزار سال از سالهائی است که شما می‌شمارید، به سوی او باز می‌گردد. [[«یُدَبِّرُ الأمْرَ»: کار را می‌گرداند. تدبیر کار را می‌کند. «مِنَ السَّمَآءِ إِلیَ الأرْضِ»: از آسمان تا زمین، یعنی کلّ عالم هستی. از مرکز فرماندهی آسمان، برای زمین فرمان را صادر می‌کند و امور زمین را زیر نظر می‌دارد. «یَعْرُجُ إِلَیْهِ»: گزارش کار برای او برده می‌شود. امر جهان پایان می‌گیرد و به سویش برگشت داده می‌شود. «أَلْفَ سَنَةٍ»: هزار سال. مراد از هزار و فروع آن کثرت است (نگا: حجّ / 47). مفهوم آیه این است که خداوند این جهان را آفریده و آسمان و زمین را با تدبیر خاصّی نظم بخشیده است، و پیوسته به رتق و فتق امور آن مشغول است، و پس از سالیان سال، این جهان را در هم می‌پیچد، و تمام امور سرانجام به خدا باز می‌گردد، و خدا جهان دیگری را با طرح نوینی ابداع می‌فرماید.]] 32|6|او خداوندی است که از پنهان و آشکار باخبر است، و چیره و مهربان است. [[«الْغَیْبِ»: آنچه از مردم نهان است. «الشَّهَادَةِ»: آنچه بر مردم عیان است.]] 32|7|آن کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید، و آفرینش انسان (اوّل) را از گل آغازید. [[«أَحْسَنَ»: زیبا و آراسته و پیراسته کرد. یعنی کاخ عظیم خلقت را بر «نظام احسن» آفریده است و کاملتر و زیباتر از آن تصوّر نمی‌شود. به گونه‌ای که میان همه موجودات پیوند و هماهنگی است و به هر کدام آنچه را به زبان حال خواسته است عطاء فرموده است (نگا: طه / 50). «طِینٍ»: گِل. یعنی مخلوق برجسته انسان نام را از موجود ساده و کم ارزش گِل آفریده است و او را گُل سرسبد جهان خلقت کرده است و شاعر در این باره چه نیکو سروده است: دهنده‌ای که به گُل نَکهت و به گِل جان داد]] 32|8|سپس خداوند ذرّیّه‌ی او را از عُصاره‌ی آب (به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (به نام منی) آفرید. [[«سُلالَةٍ»: عُصاره و فشرده خالص هر چیز. مراد نطفه آدمی است (نگا: مؤمنون / 12). «مَهِینٍ»: حقیر و ناچیز. ضعیف و خوار. مراد نطفه و منی است که به ظاهر ناچیز ولی در حقیقت از اسرارآمیزترین موجودات است.]] 32|9|آن گاه اندامهای او را تکمیل و آراسته کرد و از روح متعلّق به خود (که سرّی از اسرار است) در او دمید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید (تا بشنوید و بنگرید و بفهمید، امّا) شما کمتر شکر (نعمتهای او) را به جای می‌آورید. [[«سَوَّاهُ»: انسان را تکمیل و آراسته کرد. خلقت او را اتمام بخشید. «مِن رُّوحِهِ»: (نگا: حجر / 29). «قَلِیلاً مَّا»: کمتر. اندک.]] 32|10|(کافران) می‌گویند: آیا هنگامی که ما مردیم و در زمین گم گشتیم (و ذرّات وجود ما آمیزه‌ی خاک گردید و اثری از آن نماند) آفرینش تازه‌ای خواهیم یافت (و دوباره زندگی را از سر می‌گیریم؟) بلکه آنان منکر ملاقات با پروردگارشان (برای حساب و کتاب) هم هستند. [[«ضَلَلْنَا فِی‌الأرْضِ»: در زمین گم شدیم. مراد از گم شدن، جزو خاک شدن و در پهنه زمین پراکندن و پرتاب شدن است. «خَلْقٍ»: آفرینش. «بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ»: (نگا: یونس / 7 و 8).]] 32|11|بگو: فرشته‌ی مرگ که بر شما گماشته شده است، به سراغتان می‌آید و جان شما را می‌گیرد، سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید. [[«یَتَوَفَّاکُمْ»: جان شما را می‌گیرد (نگا: نحل / 28 و 32، انفال / 50). «وُکِّلَ»: مأمور گشته است. گماشته شده است.]] 32|12|اگر (می‌شد) ببینی گناهکاران را در آن هنگامی که در پیشگاه پروردگارشان (برای حساب و کتاب گرد آورده شده‌اند، و ایشان از خجالت) سر به زیر افکنده‌اند و می‌گویند: پروردگارا! دیدیم (آنچه خود را از آن به کوری زده بودیم) و شنیدیم (آنچه خود را از آن به کری زده بودیم. هم اینک پشیمانیم) پس ما را (به جهان) بازگردان تا عمل صالح انجام دهیم (و سرافراز به خدمت برگردیم). ما (به قیامت و فرموده‌ی پیغمبرانت) یقین کامل داریم. [[«نَاکِسُو رُؤُوسِهِمْ»: جمع ناکس، سر به زیر. «أَبْصَرْنَا»: دیدیم.]] 32|13|اگر ما می‌خواستیم به هر انسانی هدایت لازمه‌اش را می‌دادیم، ولیکن (انسان را صاحب اراده و مکلّف به تکالیف و مسؤول در برابر اعمال خود، و قابل هدایت به وسیله‌ی پیغمبران آفریدیم و) من مقرّر کردم که دوزخ را از جملگی افراد (بی‌ایمان و گناهکار) جنّ و انس پر کنم. [[«وَ لَوْ شِئْنَا»: (نگا: انعام / 39، هود / 118). «حَقَّ الْقَوْلُ»: (نگا: نمل / 82). «لأَمَلاَنَّ جَهَنَّمَ ...»: (نگا: اعراف / 18).]] 32|14|بچشید (عذاب جهنّم را) به خاطر این که ملاقات امروز خود را (با پروردگارتان برای حساب و کتاب) فراموش کرده‌اید، و ما نیز شما را (در میان عذاب رها و) به دست فراموشی می‌سپاریم، و بچشید عذاب همیشگی را به سبب اعمالی که (در دنیا) انجام می‌داده‌اید. [[«نَسِیتُمْ»: فراموش کرده‌اید. مراد از فراموشی، ترک اعمالی است که سبب نجات می‌گردند. «نَسِینَاکُمْ»: شما را فراموش کرده‌ایم. مراد رها ساختن در عذاب است. «الْخُلْدِ»: جاودانگی. همیشگی.]] 32|15|تنها کسانی به آیات ما ایمان دارند که هر وقت بدانها پند داده شوند، (برای خدا) به سجده می‌افتند، و ستایشگرانه به تسبیح پروردگارشان می‌پردازند و تکبّر نمی‌ورزند. [[«ذُکِّرُوا بِهَا»: بدان پند داده شدند. «سُجَّداً»: جمع ساجِد، سجده کنندگان. «بِحَمْدِ رَبِّهِمْ»: متلبّس به حمد و ستایش پروردگارشان هستند. حرف (ب) برای ملابسه و جار و مجرور در موضع حال است.]] 32|16|پهلوهایش از بسترها به دور می‌شود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان می‌پردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد می‌خوانند، و از چیزهائی که بدیشان داده‌ایم می‌بخشند. [[«تَتَجَافی»: رها و به دور می‌شوند. مراد برخاستن از خواب خوش و ترک بستر نرم و گرم است. «الْمَضَاجِعِ»: جمع مَضْجَع، بسترها، رختخوابها. «خَوْفاً وَ طَمَعاً»: با بیم و امید. در حال خوف و رجا. مفعول مطلق فعل محذوف بوده و تقدیر چنین است: یَخَافُونَ خَوْفاً وَ یَطْمَعُونَ طَمَعاً. یا این که حال ضمیر (و) است و به معنی خَآئِفِینَ وَ طَامِعِینَ می‌باشند.]] 32|17|هیچ کس نمی‌داند، در برابر کارهائی که (مؤمنان) انجام می‌دهند، چه چیزهای شادی‌آفرین و مسرّت‌بخشی برای ایشان پنهان شده است. [[«مَآ أُخْفِیَ لَهُمْ»: چیزهائی که برای آنان پنهان شده است. مراد مواهب عظیم و نعمتهای فراوانی است که برای مؤمنان تهیّه دیده شده است. «قُرَّةِ أَعْیُنٍ»: مایه روشنایی چشم. مراد چیزهائی شادی‌آفرین و مسرّت‌بخش است (نگا: طه / 40). «جَزَآءً»: مفعول له است.]] 32|18|آیا کسی که مؤمن بوده است، همچون کسی است که فاسق بوده است؟! (نه، هرگز! این دو) برابر نیستند. [[«فَاسِقاً»: خارج از دین خدا. کافر. «لا یَسْتَوُونَ»: برابر و یکسان نیستند. چون مراد از (مَنْ) دسته و گروه است، این فعل به صورت صیغه جمع آورده شده است.]] 32|19|و امّا کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، باغهای بهشت که جای زندگی است، از آن ایشان خواهد بود، به عنوان محلّ پذیرائی (خدا از ایشان) در برابر کارهائی که (در دنیا) انجام می‌داده‌اند. [[«جَنَّاتُ الْمَأْوی»: باغهای محلّ زندگی. یعنی دنیا جایگاه سفر است، ولی بهشت جایگاه ماندن و زندگی کردن. «نُزُلاً»: مکانی که مهمان محترم را در آنجا می‌نشانند. محلّ پذیرائی. چیزی که برای پذیرائی از مهمان آماده می‌کنند. مراد این است که بهشت محلّ پذیرائی از مؤمنان است و دائماً همچون مهمان از ایشان پذیرائی می‌شود. حال (جَنَّات) است، و یا جمع (نَازِل) و حال ضمیر (الَّذِینَ آمَنُوا) است.]] 32|20|و امّا کسانی که (از فرمان خدا و اطاعت از او) به در رفته (و راه کفر در پیش گرفته‌اند) جایگاه ایشان آتش دوزخ است. هر زمان که بخواهند از آن بدر آیند، ایشان بدانجا بازگردانده می‌شوند و بدیشان گفته می‌شود: بچشید عذاب آتشی را که آن را دروغ می‌پنداشتید! [[«أُعِیدُوا»: برگردانده شدند (نگا: حجّ / 22).]] 32|21|ما قطعاً عذاب نزدیک‌تر (دنیا) را پیش از عذاب بزرگ‌تر (آخرت) بدیشان می‌چشانیم، شاید (از کفر و معاصی دست بکشند، و به سوی خدا) برگردند. [[«الْعَذَابِ الأدْنی»: عذاب نزدیکتر. عذاب کمتر. مراد مصائب و بلایا و آفات دنیوی است، همچون: زیانها و ضررها، بیماریها و ناخوشیها، خشکسالیها، دردها و رنجها، که بیدارباشها و هشدارهای خدائی بشمارند. «دُونَ»: قبل از. پیش از. «الْعَذَابِ الأکْبَرِ»: عذاب بزرگتر. مراد عذاب اخروی جهنّم است (نگا: رعد / 34، زمر / 26).]] 32|22|چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که به آیات پروردگارش پند داده شود، و او از آنها روی بگرداند؟ مسلّماً ما همگیِ بزهکاران را کیفر خواهیم داد. [[«ذُکِّرَ»: پند داده شد. یادآور گردید. «أَعْرَضَ»: روی گرداند. پشت کرد. «مُنتَقِمُونَ»: انتقام گیرندگان. مراد از انتقام خدا در قرآن، مجازات کردن و کیفر دادن است (نگا: اعراف / 136، حجر / 79، مائده / 95).]] 32|23|ما برای موسی کتاب (تورات) را فرو فرستادیم، و شکّ نداشته باش که موسی تورات را دریافت داشت، و ما آن را رهنمون و راهنمای بنی‌اسرائیل گرداندیم. [[«الْکِتَابَ»: مراد تورات است. «مِرْیَةٍ»: شکّ و تردید. «لِقَآئِهِ»: دریافت کردن موسی تورات را. ضمیر (ه) به (الکتاب) باز می‌گردد. «لا تَکُن فِی مِرْیَةٍ مِّن لِّقَآئِهِ»: مخاطب پیغمبر اسلام است و مراد دیگران (نگا: المصحف المیسّر). «هُدیً»: هدایت. هادی. راهنمای به حق و حقیقت.]] 32|24|و از میان بنی‌اسرائیل پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برابر قوانین ما، مردمان را) راهنمائی می‌نمودند، بدان گاه که بنی‌اسرائیل (در راه خدا بر تحمّل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند. [[«أَئِمَّةً»: امامان و پیشوایان. مراد انبیاء خدا، یا پیشوایان دینی است که پس از پیغمبران کار امر به معروف و نهی از منکر را به عهده می‌گیرند. «بِأَمْرِنَا»: به فرمان ما و برابر دستور ما. طبق موازین و قوانین ما. «لَمَّا صَبَرُوا وَ ...»: وقتی که بنی‌اسرائیل مشقّات تکالیف و دشواریهای راه خدا را تحمّل و بر آن استقامت و شکیبائی کردند. دو چیز انسانها را به پیشوائی می‌رساند: نخست ایمان و یقین به آیات الهی، دیگر شکیبائی و پایداری.]] 32|25|پروردگار تو، روز قیامت، میان آنان درباره‌ی چیزهای مورد اختلاف ایشان (از قبیل: مسائل دین، رستاخیز، ثواب، و عقاب) داوری می‌کند (و هر یک را به جزا و سزای خود می‌رساند). [[«یَفْصِلُ»: قضاوت می‌نماید. داوری می‌کند. «بَیْنَهُمْ»: میان بنی‌اسرائیل. میان انبیاء و بنی‌اسرائیل. میان کفّار و مؤمنین.]] 32|26|آیا برای ایشان روشن نشده است که پیش از آنان ما مردمان نسلهای فراوانی را هلاک کرده‌ایم و (ایشان هم اینک) در مسکن و (مأوی و جا و) مکان آنان راه می‌روند (و در سفرهای خود ویرانه‌های منازلشان را می‌بینند؟). واقعاً در این (دیدار دیار متروک و خالی از سکنه‌ی جبّاران و تبهکاران تاریخ) نشانه‌هائی (از قدرت خدا، و درسهای عبرتی از گذشتگان) است. آیا (این اندرزهای الهی، و پندهای عبرت را از زبان حال کاخهای ویران و کنگره‌های سر به فلک سایان) نمی‌شنوند؟ [[«لَمْ یَهْدِ لَهُمْ؟»: برای آنان روشن و آشکار نشده است؟ (نگا: اعراف / 100). فاعل (لَمْ یَهْدِ) مضمون جمله (کَمْ أَهْلَکْنَا مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْقُرُونِ) است. «الْقُرُونِ»: مردمان نسلهای گوناگون (نگا: انعام / 6). «أَفَلا یَسْمَعُونَ»: آیا نمی‌شنوند؟ مراد از شنیدن، تدبّر و تفکّر و عبرت گرفتن است.]] 32|27|آیا نمی‌بینند که ما آب را (در لابلای ابرها و بر پشت بادها) به سوی سرزمینهای خشک و برهوت می‌رانیم و به وسیله‌ی آن کشتزارها می‌رویانیم که از آن هم چارپایانشان می‌خورند، و هم خودشان تغذیه می‌نمایند؟ آیا نمی‌بینند؟ [[«نَسُوقُ»: می‌رانیم. «الْجُزُرِ»: زمین لخت و برهوت و بدون گیاه (نگا: کهف / 8). «زَرْعاً»: کشتزار (نگا: انعام / 141، کهف / 32). زرع، در اینجا می‌تواند شامل هر گونه گیاه و درختی باشد.]] 32|28|کافران می‌گویند: اگر راستگوئید، این روز فیصله (ی کار) و قضاوت (پروردگار در میان کافران و مؤمنان) کی خواهد بود؟! (چرا عذاب استیصال دنیوی، یا عذاب سرمدی اخروی، هر چه زودتر فرا نمی‌رسد و دامنگیر ما نمی‌شود؟!). [[«الْفَتْحِ»: داوری میان مردم. مراد دو چیز است: نخست روز عذاب استیصال دنیوی، یعنی عذابی که کفّار را ریشه‌کن می‌سازد و مجال و فرصت ایمان آوردن از آنان سلب می‌شود. مثل عذاب فرعون و فرعونیان، قوم هود، قوم نوح (نگا: انعام / 8 و 40 - 44، فرقان / 36 - 38). دوم روز عذاب سرمدی اخروی که روز داوری اصلی است و به کسی مهلت گریز از عذاب داده نمی‌شود (نگا: بقره / 162، نحل / 85، انبیاء / 40 سبأ / 26، صافّات / 21، دخان / 40). و امّا فتح را جنگ بدر یا روز فتح مکّه دانستن، اشتباه است. چرا که ایمان آوردن کفّار پذیرفته و مقبول بوده است. از جمله در فتح مکّه در حدود دو هزار نفر طلقاء ایمان آورده‌اند (نگا: تفسیر قاسمی).]] 32|29|بگو: در روز فیصله (ی کار) و قضاوت (پروردگار، کار از کار می‌گذرد و) ایمان آوردن کفّار سودی به حالشان ندارد و (لحظه‌ای از دست عذاب) بدیشان مهلت داده نمی‌شود. [[«یَوْمَ الْفَتْحِ»: (نگا: سجده / 28).]] 32|30|(ای پیغمبر! اکنون که چنین است و استهزاء و تمسخر، کار همیشگی کافرین است) به ایشان اهمّیّت مده (و به تبلیغ خود ادامه بده) و منتظر (یاری خدا و شکست مشرکان) باش، چرا که ایشان هم منتظر (شکست و هلاک تو و مؤمنان) هستند. [[«أَعْرِضْ عَنْهُمْ»: از آنان روی بگردان. بدیشان اهمّیّت مده.]] 33|1|ای پیغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن. بی‌گمان خداوند آگاه (از هر چیزی، و) دارای حکمت (در افعال و اقوال خود) است. [[«إِتَّقِ اللهَ»: مراد مداومت بر تقوا و ترس از خدا است. «لا تُطِعْ»: مراد پذیرش سخنان کافران و منافقان، و قبول پیشنهادهای سازشکارانه‌ای است که از طرف ایشان مطرح می‌گردد.]] 33|2|از چیزی پیروی کن که از سوی پروردگارت به تو وحی می‌شود. بی‌گمان خداوند از کارهائی که انجام می‌دهید بس آگاه است. [[«إِتَّبِعْ»: پیروی کن.]] 33|3|و بر خدا توکّل کن (و کارهای خود را بدو بسپار). همین بس که خداحافظ (و مدافع انسان) باشد. [[«وَکیلاً»: (نگا: آل‌عمران / 173، نساء / 81).]] 33|4|خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است (همان گونه که کسی دو پدر و یا مادر ندارد). خداوند هرگز همسرانتان را با اظهار «ظِهار» مادران شما نمی‌سازد، و فرزندخواندگانتان را فرزندان حقیقی شما نمی‌نماید. این سخنی است که شما به زبان می‌گوئید (چرا که رابطه‌ی پدری و فرزندی یک رابطه‌ی طبیعی است و با الفاظ و قراردادها و شعارها هرگز حاصل نمی‌شود). خداوند حق می‌گوید و به راه راست راهنمائی می‌کند. [[«قَلْبَیْنِ»: دو دل. «مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ ...»: مراد این است که همان گونه که خداوند برای کسی دو پدر، و یا دو مادر قرار نداده است، به کسی هم دو دل نداده است. «جَوْف»: درون. داخل. «تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ»: بدانان می‌گوئید که پشت شما همچون پشت مادرم است. این کار را «ظِهار» می‌گویند. در جاهلیّت با گفتن (أَنتِ عَلَیَّ کَظَهْرِ أُمّی)، همسر برای ابد برای مرد حرام، و با این گفته همسر به منزله مادر او پنداشته می‌شد و آن را طلاق بدون رجعت بشمار می‌آوردند. حکم ظِهار در اسلام در سوره مجادله، آیات 2 - 4 خواهد آمد. «أَدْعِیَآءَ»: جمع دَعِیّ، فرزندخوانده‌ها.]] 33|5|آنان را به نام پدرانشان بخوانید که این کار در پیش خدا عادلانه‌تر بشمار است. اگر هم پدران ایشان را نشناختید، آنان برادران دینی و یاران شما هستند. هر گاه در این مورد اشتباه کردید (و مثلاً بر اثر عادت گذشته، یا سبق لسان، به لغزش افتادید و به خطا رفتید) گناهی بر شما نیست. ولی آنچه را که دلتان می‌خواهد (یعنی از روی عمد و اختیار می‌گوئید، گناه است و کیفر دارد). به هر حال، پیوسته خدا آمرزگار و مهربان بوده و هست (و قلم عفو بر اشتباهات و لغزشها می‌کشد و شما را می‌بخشد). [[«أُدْعُوهُمْ»: صدایشان بزنید. ایشان را بخوانید و بنامید. «أَقْسَطُ»: دادگرانه‌تر. استعمال اسم تفضیل عادلانه‌تر بدان معنی نیست که اگر آنان را به نام پدرخوانده‌ها صدا بزنند عادلانه است و به نام پدران واقعی عادلانه‌تر، بلکه مقایسه عادلانه و ناعادلانه، یا به عبارت دیگر خوب و بد است. وقتی که می‌گوئیم: انسان اگر خود را به کام اژدها نیندازد بهتر است. مفهوم سخن این نیست که اگر خود را به کام اژدها بیندازد بِهْ و خوب است. «مَوَالی»: جمع مَوْلی، یاران. «جُنَاحٌ»: گناه و مجازات. «تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ»: مراد چیزی است که قصد آن کرده باشید و عمداً آن را گفته باشید.]] 33|6|پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویّت بیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسائل فردی و اجتماعی مؤمنان، مقدّم بر اراده و خواست ایشان است) و همسران پیغمبر، مادران مؤمنان محسوبند (و باید احترام مادری آنان را از نظر به دور نداشت، و یکایک ایشان را بزرگ و ارجمند شمرد)، و خویشاوندان نسبت به همدیگر (از نظر ارث بردن بعضی از بعضی) از مؤمنان و مهاجران، در کتاب یزدان (قرآن) از اولویّت بیشتری برخوردارند، (و پیمان مؤاخات و برادری موجب ارث نمی‌باشد)، مگر این که بخواهید در حق دوستان خود کار نیکی انجام دهید (و از طریق وصیّت، مقداری برای آنان به ارث بگذارید و بدیشان خوبی کنید، که این عمل مانعی ندارد). این (حکم توارث خویشاوندان) در کتاب (قرآن) مکتوب و مقرّر است (و تغییر و تبدیلی نمی‌شناسد). [[«أَلنَّبِیُّ أَوْلی ...»: مراد این است که پیغمبر اسلام در جان و مال امّت محمّدی، حق تصرّف بیشتری از خود تصرّف مؤمنان در جان و مال خود دارد، و پیغمبر همیشه باید عزیزتر از جان و مال مؤمن در نزد مؤمن باشد، و فرمان و فرموده او مقدم بر اراده و خواست خود انسان (نگا: نساء / 65). «أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ»: همسران پیغمبر مادران امت محمّدی هستند، و لذا مؤمنان باید برابر فرمان آسمانی حرمت مقام مادری ایشان را رعایت کنند و یکایک مادران آسمانی را گرامی‌دارند (نگا: احزاب / 53). «أُولُوا الأرْحَامِ، بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعضٍ ...»: این قسمت از آیه، بیانگر این واقعیّت است که مؤاخات و برادری موجود میان مهاجرین و انصار مدینه در صدر اسلام، و مؤاخات و برادری منعقد در هر زمانی، موجب ارث بردن نمی‌باشد. «کِتَابِ اللهِ»: مراد لوح محفوظ یا قضا و قدر الهی است و یا مراد قرآن کلام آفریدگار است که قوانین ارث در آن مقرّر است (نگا: بقره / 233، نساء / 11 و 12 و 19 و 176). «إِلاّ أَن تَفْعَلُوا ...»: اشاره بدین نکته است که اگر انسان در حق دوستان نیکی کرد و از 13 دارائی به جای مانده، قسمتی را برابر وصیّت، به آنان دهد، بلامانع است. «الْکِتَابِ»: مثل بالا. «مَسْطُوراً»: مکتوب. نوشته شده.]] 33|7|(یادآور شو) هنگامی را که از پیغمبران پیمان گرفتیم و همچنین از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم. (آری!) از آنان پیمان محکم و استواری گرفتیم (که در ادای مسؤولیّت تبلیغ رسالت، و دعوت مردم به خداشناسی و یکتاپرستی کوتاهی نکنند). [[«مِیثَاقاً غَلِیظاً»: پیمان سخت و عهد استوار (نگا: نساء / 21).]] 33|8|هدف این است که خداوند از راستکاری و راستگوئی افراد راستکار و راستگو پرسش کند (و پاداش نیک آنان را بدهد)، و خداوند عذاب دردناکی برای کافران آماده ساخته است. [[«لِیَسْأَلَ»: تا سؤال کند. مراد این است که پیغمبران باید پیام خدا را به مردم ابلاغ کنند، و علماء نیز تا آنجا که در توان دارند باید در تبیین آئین الهی بکوشند و از کتمان بپرهیزند تا با در دست داشتن حجّت، خدا از مردم بازخواست فرماید. «الصَّادِقِینَ»: راستکاران و راستگویان. مراد انبیاء خدا است (نگا: مائده / 109) یا مراد مؤمنین است که در مقابل کافرین قرار گرفته‌اند (نگا: احزاب / 23، حجرات / 15، حشر / 8).]] 33|9|ای مؤمنان! به یاد آورید نعمت خدای را در حق خودتان، بدان گاه که لشکرها به سراغ شما آمدند (تا کار اسلام را برای همیشه یکسره کنند. یعنی پیغمبر را بکشند و مسلمانان را در هم بکوبند و مدینه را غارت کنند، و بالأخره چراغ اسلام را خاموش سازند). ولی ما تندباد (سخت سردی) را بر آنان گماشتیم و لشکرهائی (از فرشتگان) را به سویشان روانه کردیم که شما آنان را نمی‌دیدید. (فرشتگان رعب و هراس را به دلهایشان انداختند و طوفان باد خیمه و خرگاه ایشان را بازیچه قرار داد و بدین وسیله آنان را در هم کوبیدیم). خداوند می‌دید کارهائی را که می‌کردید. [[«إِذْ جَآءَتْکُمْ جُنُودٌ ...»: اشاره به جنگ احزاب است. جنگ احزاب، نام مبارزه همه جانبه‌ای است که از ناحیه عموم دشمنان اسلام و گروههای مختلفی همچون یهودیان بنی نضیر و طایفه قریش، و قبائل غطفان و بنی‌اسد و بنی سلیم در سال پنجم هجری به راه انداخته شده بود. «رِیحاً»: مراد طوفان باد سخت و سردی است که خیمه و خرگاه لشکریان کفر را به بازیچه گرفت. «جُنُودٌ لَّمْ تَرَوْنَهَا»: مراد فرشتگانی است که خوف و هراس را به دل سپاهیان دشمن انداختند. چه بسا مراد چیزهای دیگری هم باشد که جز خدا کسی از آنها آگاه نیست.]] 33|10|(به خاطر بیاورید) زمانی را که دشمنان از طرف بالا و پائین (شهر) شما، به سوی شما آمدند (و مدینه را محاصره کردند)، و زمانی را که چشمها (از شدّت وحشت) خیره شده بود، و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگونی درباره‌ی (وعده‌ی) خدا داشتید (قوی‌الایمان به وعده‌ی الهی مطمئن، و ضعیف‌الایمان نامطمئن بود). [[«مِن فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ»: کنایه از محاصره از هر سو است. «زَاغَتِ الأبْصَارُ»: مراد اختلال پیدا کردن چشمها از شدّت خوف و هراس است. «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ»: دلها به گلوگاهها رسیده بود. در فارسی معادل این مفهوم چنین است: جانها به لبها رسیده بود. مراد اضطراب دلها است. «تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَ»: درباره وعده خدا گمانها می‌بردید. مراد این است که برخیها که قوی‌الایمان بودند به وعده خدا اطمینان کامل داشتند، و برخیها که ضعیف‌الایمان بودند، چندان امیدی به وعده پیروزی الهی نداشتند. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر (الظُّنُونَ) قرار دارد.]] 33|11|در این وقت مؤمنان (در کوره‌ی داغ حوادث جنگ و مبارزه و هلاک و هراس) آزمایش شدند و سخت به اضطراب افتادند. [[«هُنالِکَ»: آنجا. در اینجا مراد «آن وقت» است. «ابْتُلِیَ»: آزمایش شدند. کلام از باب تمثیل است و مراد این است که خداوند ایشان را بیازمود تا مخلص از منافق، و ثابت قدم از متزلزل، در این محاصره همه جانبه و تهدید به نابودی جدا و ممتاز شود. «زُلْزِلُوا ...»: مضطرب و پریشان شدند و سخت تکان خوردند.]] 33|12|و (به یاد آورید) زمانی را که منافقان و آنان که در دلهایشان بیماری (نفاق) بود می‌گفتند: خدا و پیغمبرش جز وعده‌های دروغین به ما نداده‌اند. [[«الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ»: مراد همان منافقان است، و عطف صفت بر موصوف است. «غُرُوراً»: گول زدن، در اینجا مراد باطل و دروغ است.]] 33|13|و (به یاد آورید) زمانی را که گروهی از آنان (که منافق و ضعیف‌الایمان بودند) گفتند: ای اهل یثرب! اینجا (کنار خندق) جای ماندگاری شما نیست (و ایستادگی در کارزار، همگان را زیانبار می‌سازد)، لذا (به منازل خود) برگردید. دسته‌ای از ایشان هم از پیغمبر اجازه (ی بازگشت به خانه‌های خود) خواستند و گفتند: واقعاً خانه‌های ما بدون حفاظ و نااستوار است (و باید برای نگهبانی از آنها برگردیم.) در حالی که بدون حفاظ و نااستوار نبود و مرادشان جز فرار (از جنگ) نبود. [[«یَثْرِبَ»: نام شهر «مدینه» در دوره جاهلیّت بود. «مُقَامَ»: جای اقامت. اقامت. مراد ماندن در دور و بر خندق برای دفاع از خود است. «عَوْرَةٍ»: شکاف و درز دیوار و جز آن. در اینجا مراد «ذَاتُ عَوْرَةٍ»: یعنی صاحب شکاف و محلّ رخنه است که دزدان و امثال ایشان می‌توانند از آنجا وارد منزل گردند. «إِنْ»: حرف نفی است.]] 33|14|(آنان آن اندازه سست اراده و ایمانند که نه آماده‌ی پیکار با دشمن و نه پذیرای شهادتند) و اگر احزاب از جوانب مدینه وارد آن شوند (و شهر را اشغال کنند) و بدیشان پیشنهاد نمایند که از دین برگردید (و بت‌پرستی و شرک را بپذیرید) به سرعت می‌پذیرند و جز مدّت کمی برای انتخاب این پیشنهاد درنگ نخواهند کرد! [[«لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ»: مراد این است که اگر سپاهیان احزاب وارد شهر و منازل ایشان شوند. «أَقْطَارِهَا»: نواحی و جوانب شهر. «سُئِلُوا»: از ایشان درخواست گردد. کفّار بدانان پیشنهاد کنند. «الْفِتْنَةَ»: برگشت از دین (نگا: بقره / 193). برخی گفته‌اند مراد جنگ علیه مسلمین است. یعنی منافقان و افراد ضعیف‌الایمان نه تنها دین اسلام را ترک می‌گویند، بلکه حاضرند با اسلام و مسلمین وارد کارزار شوند. «مَا تَلَبَّثُوا»: درنگ نمی‌کنند. «بِهَا»: در پذیرش ردّه و برگشت از دین. یا در منازل و شهر. یعنی هر چه زودتر به کفر و شرک برمی‌گردند، یا هر چه زودتر از خانه و کاشانه خود به در می‌آیند و همراه کفّار بی‌درنگ با مسلمانان می‌جنگند.]] 33|15|آنان قبلاً با خدا عهد و پیمان بسته بودند که پشت به دشمن نکنند و نگریزند (و در دفاع از اسلام و مسلمین بایستند). عهد و پیمان خدا پرسش دارد (و از وفای بدان بازخواست می‌شود). [[«لا یُوَلُّونَ الأدْبَارَ»: (نگا: آل‌عمران / 111، انفال / 15). «مَسْؤُولاً»: پرسیده. مورد پرسش و باز خواست قرار گیرنده.]] 33|16|بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، این فرار سودی به حال شما نخواهد داشت، و اگر (هم به فرض) سودی داشته باشد، خدا بیش از چند روزی (از زندگی دنیا) بهره‌مندتان نمی‌گرداند، (و روزگار زندگی هر چند طولانی هم باشد کم و ناچیز است). [[«لا تُمَتَّعُونَ»: به شما داده نخواهد شد و برخوردارتان نمی‌گردانند.]] 33|17|بگو: چه کسی می‌تواند شما را در برابر اراده‌ی خدا حفظ کند، اگر او مصیبت یا رحمتی را برای شما بخواهد؟ آنان غیر از خدا هیچ سرپرست و یاوری برای خود نخواهند یافت. [[«یَعْصِمُکُمْ»: شما را حفظ می‌کند. در امانتان می‌دارد. «مِن دُونِ اللهِ»: بجز خدا.]] 33|18|خداوند کسانی را به خوبی می‌شناسد که مردم را از جنگ باز می‌داشتند، و کسانی را که به برادران خود می‌گفتند: به سوی ما بیائید و (به ما بپیوندید و خود را از معرکه بیرون بکشید)، و جز مقدار کمی (آن هم از روی اکراه یا ریا) دست به جنگ نمی‌یازیدند. [[«قَدْ یَعْلَمُ»: خدا قطعاً می‌داند. «الْمُعَوِّقِینَ»: منصرف کنندگان. بازدارندگان. «هَلُمَّ»: بیائید! این واژه برای مفرد و مثنّی و جمع به کار می‌رود (نگا: انعام / 150). «الْبَأْسَ»: جنگ. شدّت جنگ (نگا: بقره / 177). «لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ»: دست به جنگ نمی‌یازند.]] 33|19|آنان نسبت به شما بخیلند (و برای تهیّه‌ی ادوات و ابزار جنگی کمترین کمکی نمی‌کنند) و هنگامی که لحظات بیم و هراس فرا می‌رسد (و جنگجویان به سوی یکدیگر می‌روند و چکاچاک اسلحه‌ی همدیگر را می‌شنوند، آن چنان ترسو هستند که) می‌بینی به تو نگاه می‌کنند در حالی که چشمانشان بی‌اختیار در حدقه به گردش درآمده است همسان کسی که دچار سکرات موت بوده و می‌خواهد قالب تهی کند. امّا هنگامی که خوف و هراس نماند (و جنگ به پایان رسید و زمان امن و امان فرا رسید) زبانهای تند و تیز خود را بی‌ادبانه بر شما می‌گشایند (و مقامات شجاعت و یاری خویشتن را می‌ستایند، و پررویانه سهم هر چه بیشتر غنائم را ادّعاء می‌نمایند!) و برای گرفتن غنائم سخت حریص و آزمندند. آنان هرگز ایمان نیاورده‌اند، و لذا خدا اعمال ایشان را باطل و بی‌مزد می‌کند و این کار برای خدا آسان است. [[«أَشِحَّةً»: جمع شَحیح، بخلاء. آزمندان. «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ»: مراد این است که اهل ایثار و فداکاری از نظر جان و مال نبوده و برای تهیّه توشه و ادوات جنگی حاضر به همکاری نیستند. برخی از مفسّران فرموده‌اند: مراد این است که قبل از جنگ خویشتن را دوستان و دوستداران گرم شما نشان می‌دهند. «یُغْشی عَلَیْهِ»: بیهوش می‌گردد. «سَلَقُوکُمْ»: شما را با سخنان درشت و ناهمگون می‌آزارند. شما را زخم زبان می‌زنند و می‌رنجانند. «حِدَادٍ»: جمع حَدید، تیز و تند. مراد تیز و بُرّان برای اذیّت و آزار دیگران است. «أَشِحَّةً عَلَی‌الْخَیْرِ»: آزمندان بر غنائم. بخل ورزندگان بر خیر و نعمت.]] 33|20|آنان (از شدّت خوف و هراس هنوز) گمان می‌کنند لشکریان احزاب نرفته‌اند، و اگر احزاب بار دیگر برگردند، ایشان دوست می‌دارند در میان اعراب بادیه‌نشین، صحرانشین شوند (تا اذیّت و آزاری بدیشان نرسد، و بدین اکتفاء می‌کنند که از شما خبر بگیرند) و اخبار شما را جویا شوند. اگر آنان (قبلاً فرار نمی‌کردند و به مدینه برنمی‌گشتند و) در میان شما می‌ماندند، جز مقدار کم و ناچیزی نمی‌جنگیدند (و آن هم برای ریا و خودنمائی) و ... [[«بَادُونَ»: جمع بادی، بادیه‌نشینان، صحرانشینان (نگا: حجّ / 2). «الأعْرَابِ»: ساکنان بادیه (نگا: توبه / 90).]] 33|21|سرمشق و الگوی زیبائی در (شیوه‌ی پندار و گفتار و کردار) پیغمبر خدا برای شما است. برای کسانی که (دارای سه ویژگی باشند:) امید به خدا داشته، و جویای قیامت باشند، و خدای را بسیار یاد کنند. [[«أُسْوَةٌ»: قدوه و پیشوا. الگو و سرمشق. «یَرْجُو»: امیدوار باشد. بخواهد. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر دارد.]] 33|22|هنگامی که مؤمنان احزاب را دیدند، گفتند: این همان چیزی است که خدا و پیغمبرش به ما وعده فرموده بودند. (خدا و رسول او به ما وعده داده بودند که نخست سختیها و رنجها، و به دنبال آن خوشیها و گنجها است) و خدا و پیغمبرش راست فرموده‌اند. این سختیها جز بر ایمان (به خدا) و تسلیم (قضا و قدر شدن) ایشان نمی‌افزاید. [[«هذا»: این محنت و گرفتاری، و پیروزی و رهائی.]] 33|23|در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بوده‌اند در پیمانی که با او بسته‌اند. برخی پیمان خود را بسر برده‌اند (و شربت شهادت سرکشیده‌اند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق می‌گردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچ گونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده‌اند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکرده‌اند). [[«قَضی نَحْبَهُ»: به نذر خود وفا کرد. مراد از نذر، موت است. یعنی جان خود را فدا کرده است و شربت شهادت را نوشیده است.]] 33|24|هدف این است که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش بدهد، و منافقان را هر گاه بخواهد عذاب کند، و یا (اگر توبه کنند) ببخشد و توبه‌ی ایشان را بپذیرد. چرا که خداوند آمرزگار و مهربان است. [[«بِصِدْقِهِمْ»: به سبب صدق و راستیشان.]] 33|25|خداوند کافران را با دلی لبریز از خشم و غم بازگرداند، در حالی که به هیچ یک از نتائجی که در نظر داشتند نرسیده بودند. خداوند (در این میدان) مؤمنان را (با طوفان باد و ارسال فرشتگان) از جنگ بی‌نیاز ساخت، و خداوند نیرومند و چیره است. [[«رَدَّ»: برگرداند. «بِغَیْظِهِمْ»: همراه با خشم و غم. یعنی غمگین و خشمگین برگشتند. «خَیْراً»: مراد پیروزی و غنیمت و هدفهای دیگری که داشتند می‌باشد.]] 33|26|خداوند کسانی از اهل کتاب (بنی‌قریظه) را که احزاب را پشتیبانی کرده بودند از دژهایشان پائین کشید، و به دلهایشان ترس و هراس انداخت (و کارشان به جائی رسید که) گروهی را کشتید و گروهی را اسیر کردید. [[«ظَاهَرُوهُمْ»: ایشان را پشتیبانی کرده بودند. «صَیَاصِی»: جمع صیصَة، آنچه بدان پناهنده شوند. در اینجا مراد قلعه‌ها و دژهای محکم است. «تَأْسِرُونَ»: اسیر می‌کردید.]] 33|27|و زمینها و خانه‌هایشان و دارائی آنان، و همچنین زمینی را که هرگز بدان گام ننهاده بودید، به چنگ شما انداخت. بی‌گمان خداوند بر هر چیزی توانا است. [[«أَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوهَا»: زمینی که بدان پای ننهاده بودید. مراد باغها و اراضی بنی‌قُرَیظه، یا سرزمین خیبر است که به فاصله نه چندان زیادی در اختیار مسلمانان قرار گرفت.]] 33|28|ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را می‌خواهید، بیائید تا به شما هدیّه‌ای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم. [[«أُمَتِّعْکُنَّ»: تا به شما مُتعه طلاق بدهم. مراد از مُتعه، هدیّه‌ای است که با شأن زن متناسب باشد (نگا: بقره / 236 و 241). «أُسَرِّحْکُنَّ»: شما را رها سازم. مراد طلاق است (نگا: بقره / 229). «سَرَاحاً جَمِیلاً»: رها و آزاد کردنِ نیکوئی. مراد طلاقی است که زیان و ضرری و جنگ و دعوائی به همراه نداشته باشد.]] 33|29|و امّا اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را می‌خواهید (و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیّتها قانع هستید) خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی را آماده ساخته است. [[«إِن کُنتُنَّ ...»: مخاطب زنان پیغمبر، ولی محتوای آیات همگان را شامل می‌شود.]] 33|30|ای همسران پیغمبر! هر کدام از شما مرتکب گناه آشکاری شود (از آنجا که مفاسد گناهان شما در محیط تأثیر سوئی دارد و به شخص پیغمبر هم لطمه می‌زند) کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود، و این برای خدا آسان است. [[«فَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ»: گناه آشکارا. «ضِعْفَیْنِ»: دو برابر. دو چندان.]] 33|31|و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساخته‌ایم. [[«یَقْنُتْ»: خشوع و خضوع کند. از ماده (قنوت) که به معنی اطاعت توأم با خضوع و ادب است. «رِزْقاً کَرِیماً»: روزی گرانقدر و ارزشمند. مراد بهشت است که کانون همه موهبتها و نعمتها است.]] 33|32|ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر می‌خواهید پرهیزگار باشید (به گونه‌ی هوس‌انگیز) صدا را نرم و نازک نکنید (و با اداء و اطواری بیان ننمائید) که بیمار دلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگوئید. (بدان گونه که مورد رضای خدا و پیغمبر او است). [[«إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»: برخی این شرط را قید جمله ماقبل دانسته و گفته‌اند: شما مثل هیچ یک از زنان عادی مردم نیستید اگر پرهیزگار باشید. بعضی هم به ما بعد مربوط دانسته‌اند که معنی آن در بالا گذشت. «لا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»: سخن را نازک نکنید و به گونه هوس‌انگیز و با ادا و اطوار صحبت منمائید و بلکه به طور معمولی و شایسته حرف بزنید.]] 33|33|و در خانه‌های خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانه‌ها بیرون نروید) و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (و اندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً می‌خواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد. [[«قَرْنَ»: قرار بگیرید. بمانید. اصل آن (إقْرَرْنَ) است و برای تخفیف راء اوّل را حذف و فتحه آن را به قاف منتقل کرده‌اند. مراد نهی از خروج زیاد بی‌هدف است. «لا تَبَرَّجْنَ»: (نگا: نور / 60). «الرِّجْسَ»: (نگا: مائده / 90، انعام / 125). «أَهْلَ الْبَیْتِ»: زنان خانواده پیغمبر. واژه (أَهْلَ) منصوب به اختصاص، و یا این که منادا است. «عَنکُمْ ... یُطَهِّرَکُمْ»: تبدیل ضمیرهای جمع مؤنّث به جمع مذکّر به خاطر لفظ (أَهْلَ) است (نگا: هود / 73، طه / 10، قصص / 29).]] 33|34|و آیات خدا و سخنان حکمت‌انگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده می‌شود (بیاموزید و برای دیگران) یاد کنید. بی‌گمان خداوند دقیق و آگاه است. [[«أُذْکُرْنَ»: یاد کنید و بیان دارید. «الْحِکْمَةِ»: مراد سنّت نبوی است. «لَطِیفاً»: آگاه از دقائق امور. صاحب لطف.]] 33|35|مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان باایمان، مردان فرمانبردار فرمان خدا و زنان فرمانبردار فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان شکیبا و زنان شکیبا، مردان فروتن و زنان فروتن، مردان بخشایشگر و زنان بخشایشگر، مردان روزه‌دار و زنان روزه‌دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، و مردانی که بسیار خدا را یاد می‌کنند و زنانی که بسیار خدا را یاد می‌کنند، خداوند برای همه‌ی آنان آمرزش و پاداش بزرگی را فراهم ساخته است. [[«الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ»: مردان و زنان مسلمان و منقاد فرمان خدا. «الْقَانِتِینَ وَ الْقَانِتَاتِ»: مردان و زنان مطیع اراده و معترف به الوهیّت خدا (نگا: بقره / 238، نساء / 34). «الذَّاکِرِینَ ...»: همیشه یاد کنندگان خدا با طاعت و دعا. این آیه بیانگر این واقعیّت است که اسلام از نظر جنبه‌های انسانی دنیوی و مقامات معنوی اخروی زن و مرد را در کنار هم قرار می‌دهد و برای هر دو پاداشی یکسان قائل است (نگا: نحل / 97).]] 33|36|هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و اراده‌ی ایشان باید تابع اراده‌ی خدا و رسول باشد). هر کس هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری می‌گردد. [[«قَضی»: داوری کرد. حکم صادر کرد. سخن را به پایان برد. «الْخِیَرَةُ»: اختیار. حق انتخاب (نگا: قصص / 68).]] 33|37|(یادآور شو) زمانی را که به کسی (زیدبن‌حارثه نام) که خداوند (با هدایت دادن وی به اسلام) بدو نعمت داده بود، و تو نیز (با تربیت کردن و آزاد نمودن وی) بدو لطف کرده بودی، می‌گفتی: همسرت (زینب بنت جحش) را نگاهدار و از خدا بترس. (ای پیغمبر!) تو چیزی را در دل پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد، و از مردم می‌ترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد (و بر اثر سنگدلی و ناسازگاری زینب، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد) ما او را به همسری تو درآوردیم. تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد، بدان گاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند (و طلاقشان دهند). فرمان خدا باید انجام بشود. [[«الَّذِی ...»: کسی که. مراد زید پسر حارثه است که پسرخوانده پیغمبر بود. «أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ»: مراد نعمت هدایت و توفیق شرفیابی به دین اسلام است. «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ»: مراد نعمت آزاد کردن زید از بردگی و حسن تربیت او است. «مَا»: چیزی که. مراد پیام وحی است. یعنی خدا به پیغمبر خبر داده بود که زید پسر حارثه، برده آزاد شده تو، زینب دختر جحش، عمّه‌زاده تو را طلاق خواهد داد، و تو باید - بر خلاف میل خود و علیرغم سنّت جامعه جاهلیّت - او را به همسری بپذیری. تا دو سنّت غلط جاهلی شکسته شود: یکم حرام بودن ازدواج با همسر مطلّقه پسرخوانده برابر عرف محیط، دوم کسر شأن بودن ازدواج با همسر مطلّقه یک غلام و برده آزاد شده. «وَطَراً»: نیاز و حاجت. «قَضی زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً»: زید از زینب کام دل گرفت و نیاز خود را برآورده کرد. کنایه از پایان گرفتن زندگی با زینب و طلاق دادن او است.]] 33|38|هیچ گونه گناه و تقصیری بر پیغمبر نیست در انجام چیزی که خدا برای او واجب و لازم کرده باشد. این سنّت الهی، در مورد پیغمبران (ملّتهای) پیشین نیز جاری بوده است، و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامه‌ی دقیقی است و باید به مرحله‌ی اجرا درآید. [[«حَرَجٍ»: گناه. تقصیر. «فِیمَا فَرَضَ اللهُ لَهُ»: در چیزی و کاری که خدا آن را برای او معیّن و واجب کرده است (نگا: تحریم / 2). «سُنَّةَ اللهِ»: طریقه و شیوه‌کار خدا. واژه (سُنَّة) مفعول مطلق و در اصل چنین بوده است: سَنَّ اللهُ ذلِکَ سُنَّةً. «الَّذِینَ»: مراد انبیاء خدا است (نگا: اسراء / 77). «قَدَراً مَّقْدُوراً»: این بخش اشاره به حتمی‌بودن فرمان الهی، و چه بسا ناظر به رعایت حکمت و مصلحت در آن است. یعنی فرمان خدا هم از روی حساب است و هم بی‌چون و چرا باید اجرا شود. واژه (قَدَر) یا به معنی همان قضا و قدر است. یعنی کار خدا از قضا و قدر سرچشمه می‌گیرد. یا به معنی ذُوقَدَر و یا این که اندازه و مقدار معیّن است. توصیف (قَدَراً) به (مَقْدُوراً) برای تأکید است. مثل: ظِلٌّ ظَلِیلٌ. لَیْلٌ أَلْیَلُ.]] 33|39|(پیغمبران پیشین، یعنی آن) کسانی که (برنامه‌ها و) رسالتهای خدا را (به مردم) می‌رساندند، و از او می‌ترسیدند و از کسی جز خدا نمی‌ترسیدند، و همین بس که خدا حسابگر (زحمات و پاداش دهنده‌ی اعمال آنان) باشد. [[«الَّذِینَ»: مراد همان انبیاء خدا در آیه قبلی است. «حَسِیباً»: حسابگر. حسابرس. مراد محاسبه‌کننده اعمال و ناظر بر افعال است.]] 33|40|محمّد پدر (نسبی) هیچ یک از مردان شما (نه زید و نه دیگری) نبوده (تا ازدواج با زینب برای او حرام باشد) و بلکه فرستاده‌ی خدا و آخرین پیغمبران است (و رابطه‌ی او با شما رابطه‌ی نبوّت و رهبری است). و خدا از همه چیز آگاه بوده و هست. [[«مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ ...»: این بخش، بیانگر نتیجه (مَا جَعَلَ أَدْعِیَآءَکُمْ أَبْنَآءَکُمْ ...) در آیه چهارم همین سوره است. «خَاتَمَ النَّبِییّنَ»: آخرین پیغمبران. واژه (خاتَم) اسم آلت است. یعنی ابزاری که بدان ختم و مهر می‌گردد. در اینجا مراد آخرین فرد پیغمبران است و این که آئین او آئین مردمان در طول زمان و سراسر جهان است (نگا: اعراف / 158، سبأ / 28، فرقان / 1).]] 33|41|ای مؤمنان! بسیار خدای را یاد کنید (و هرگز او را فراموش ننمائید). [[«أُذْکُرُوا اللهَ ...»: مراد این است که بنده در همه حال به یاد خدا باشد، و پرستش و ستایش یزدان صحنه‌های زندگی او را نورباران کند.]] 33|42|و بامدادان و شامگاهان (و در همه وقت و آن) به تسبیح و تقدیس او بپردازید. [[«بُکْرَةً»: بامدادان. اوّل روز. «أَصِیلاً»: شامگاهان. آخر روز.]] 33|43|او کسی است که به شما عنایت و مرحمت می‌کند، و فرشتگانش برای شما تقاضای بخشش و آمرزش می‌نمایند، تا یزدان (جهان در پرتو الطاف خود و دعای فرشتگان) شما را از تاریکیهای (کفر و ضلالت) بیرون آورد و به نور (ایمان و هدایت) برساند. چرا که او پیوسته نسبت به مؤمنان مهربان بوده است. [[«یُصَلِّی»: این فعل از ماده (صَلاة) است که به معنی توجّه و عنایت و مهربانی و عطوفت است. در اینجا مراد از (صَلاة) خدا رحمت، و از (صَلاة) فرشتگان طلب مغفرت و مرحمت است (نگا: غافر / 7 - 9).]] 33|44|درودشان (از جانب خدا) در روزی که او را ملاقات و دیدار می‌کنند، امن و امانتان باد است، و خدا برای آنان پاداش گرانبها و ارزشمندی را فراهم ساخته است. [[«تَحِیَّتُهُمْ»: درود ایشان. می‌تواند مراد درود مؤمنان به یکدیگر (نگا: یونس / 10، ابراهیم / 23) یا درود خدا بدیشان (نگا: یس / 58) و یا درود فرشتگان به آنان باشد (نگا: رعد / 23 و 24). «یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ»: روزی که خدا را دیدار می‌کنند. مراد روز قیامت است (نگا: کهف / 110، توبه / 77). «کَرِیماً»: گرانبها. ارزشمند.]] 33|45|ای پیغمبر! ما تو را به عنوان گواه و مژده‌رسان و بیم‌دهنده فرستادیم. [[«شَاهِداً»: گواهی دهنده به حق. یعنی وجود مبارک پیغمبر، با اوصاف و اخلاق زیبایش، و ارائه برنامه‌های سازنده مکتوب در قرآن و منظور در افعال و اقوالش، گواه بر حقّانیّت مکتب آسمانی اسلام است. گواه بر احوال و اعمال امت اسلامی است، همان گونه که هر پیغمبری شاهد و گواه بر امت خویش است، و جملگی پیغمبران چنین گواهی و شهادتی را در روز قیامت اداء خواهند فرمود (نگا: نساء / 41). «مُبَشِّراً»: مژده دهنده مؤمنان به بهشت و سعادت سرمدی. «نَذِیراً»: بیم دهنده کافران به دوزخ و عذاب ابدی.]] 33|46|و به عنوان دعوت کننده به سوی خدا طبق فرمان الله، و به عنوان چراغ تابان. [[«دَاعِیاً»: دعوت کننده. «بِإِذْنِهِ»: برابر فرمان خدا و طبق برنامه الله. با توفیق خدا و در پرتو راهگشائی او. «سِرَاجاً»: چراغ. «مُنِیراً»: نورانی. نوربخش. «سِرَاجاً مُنِیراً»: مراد از چراغ روشن، خورشید تابان است (نگا: نوح / 16). یعنی وجود خورشید گونه پیغمبر، تاریکیهای جهل و شرک و کفر را از افق آسمان روح انسانها می‌زداید، و راه منتهی به سعادت را برای همگان روشن می‌نماید.]] 33|47|(ای پیغمبر!) به مؤمنان مژده بده که ایشان از سوی خدا نعمت فراوانی (و برتری عظیمی، در دنیا و آخرت) دارند. [[«فَضْلاً کَبِیراً»: خیر و نعمت فراوان. یعنی خداوند آن قدر از فضل خود به مؤمنان می‌بخشد که موازنه میان عمل و پاداش را به کلّی به هم می‌زند (نگا: بقره / 261، انعام / 160، سجده / 17). برتری بزرگ بر سائر ملّتها.]] 33|48|و از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن، و اعتنائی به اذیّت و آزارشان نداشته باش، و بر خدا تکیه کن، و همین بس که خدا حامی و مدافع باشد. [[«لا تُطِعْ ...»: مخاطب پیغمبر و مراد پیروان او است. «دَعْ»: رها کن. مراد از رهائی در اینجا بی‌اعتنائی و ناچیز شمردن است. «وَکِیلاً»: (نگا: نساء / 81).]] 33|49|ای مؤمنان! هنگامی که با زنان مؤمنه ازدواج کردید و پیش از همبستری با ایشان، آنان را طلاق دادید، برای شما عدّه‌ای بر آنان نیست تا حساب آن را نگاه دارید. ایشان را از هدیّه‌ی مناسبی بهره‌مند سازید و به گونه‌ی محترمانه و زیبائی آنان را آزاد و رها سازید. [[«نَکَحْتُمْ»: به ازدواج درآوردید. مراد از نکاح در اینجا، عقد ازدواج است. «الْمُؤْمِنَاتِ»: زنان مؤمنه. این تعبیر زنان کتابیه را خارج نمی‌سازد و تنها بیانگر اغلبیّت است. «أَن تَمَسُّوهُنَّ»: مراد از مسّ، جماع یعنی نزدیکی زناشوئی است. «تَعْتَدُّونَهَا»: از مصدر اعتداد، به معنی حساب نگاه داشتن، مراد این است که اگر طلاق قبل از دخول واقع شود، نگاه داشتن عدّه لازم نیست. از این حکم، زنِ شوهرمرده مستثنی است و باید چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارد (نگا: تفسیر قاسمی). «فَمَتِّعُوهُنَّ»: مراد این است که اگر مهریّه‌ای تعیین شده، نصف آن پرداخت می‌شود (نگا: بقره / 237) و اگر مهریّه‌ای معیّن نشده است، حق متاع و هدیّه مناسب داده می‌شود (نگا: بقره / 236). «سَرَاحاً جَمِیلاً»: (نگا: احزاب / 28).]] 33|50|ای پیغمبر! ما برای تو (جهت توفیق در کار تبلیغ دعوت و چیزهای دیگر) حلال کرده‌ایم همسرانت را که مهرشان را پرداخته‌ای، و همچنین کنیزانی را که خدا در جنگ بهره‌ی تو ساخته است، و عموزادگان، و عمّه‌زادگان، و دائی‌زادگان و خاله‌زادگانی که با تو مهاجرت کرده‌اند، و زن باایمانی که خویشتن را به پیغمبر ببخشد و پیغمبر بخواهد او را به ازدواج خود درآورد، که (این یکی) خاصّ تو است و برای سائر مؤمنان جایز نیست (بدون مهریّه و از راه هبه، زنی را به ازدواج خود درآورند). ما خودمان می‌دانیم برای مؤمنان در مورد همسرانشان و کنیزانشان چه احکامی (همچون نفقه و مهریّه و شاهدان عقد و عدم تجاوز از چهار زن) مقرّر می‌داریم. (اشاره‌ای به علم خود، یعنی سرچشمه‌ی احکام گذشته به خاطر آن است) تا این که (از احکامی که خاصّ تو است دلتنگ نبوده و) رنجی گریبانگیر تو نشود. خداوند آمرزنده و مهربان است. [[«أَحْلَلْنَا»: حلال کرده‌ایم. جائز نموده‌ایم. «أُجُورَهُنَّ»: مهریّه‌های ایشان (نگا: نساء / 24 و 25، مائده / 5، ممتحنه / 10). «أَفَآءَ اللهُ عَلَیْکَ»: غنیمت تو کرده و بهره جنگی تو ساخته است. «إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِیِّ»: اگر خود را هبه‌ی پیغمبر کرد و مهریّه‌ای را نخواست. «خَالِصَةً لَکَ»: ویژه تو است. واژه (خَالِصَةً) حال (إِمْرَأَةً) است، و صفت مصدر محذوف است و تقدیر چنین است: هِبَةً خَالِصَةً. «لِکَیْلا»: تا این که. مقصود این است، احکامی که اختصاص به تو دارد، و احکامی که به سایر مؤمنان مربوط است، از علم و حکمت صادر می‌شود و هیچ یک از این احکام و مقرّرات بی‌حساب نیست.]] 33|51|(به خاطر شرائط خاصّ زندگی) می‌توانی موعد همخوابگی هر یک از زنان را به تأخیر اندازی (و به وقت دیگری موکول کنی) و هر کدام را بخواهی می‌توانی در کنار خود جای دهی، و هرگاه یکی ازآنان را که کنار گذاشته‌ای خواستی او را نزد خود جای دهی، گناهی بر تو نیست. این (حکم تفویض اختیار) بهترین وسیله‌ای است که باعث می‌گردد ایشان مسرور شوند و غمگین نشوند، و جملگی آنان بدانچه بدیشان می‌دهی خوشنود گردند. (چرا که می‌دانند این فرمان خدا است و تو در پرتو آن می‌توانی بهتر فکر خود را متوجّه مسؤولیّتهای بزرگ و سنگین رسالت و مصالح مهمّ امّت اسلامی کنی)، و خدا می‌داند چه چیزهائی (از عشق و نفرت) در دلهای شما است، و خدا بس آگاه (از ظاهر و باطن شما بوده، و در کیفر دادن شتاب ندارد) و شکیبا است. [[«تُرْجِی»: به تأخیر می‌اندازی، از مصدر (إرجَاء) و از ماده (رجأ) یا (رجو) (نگا: اعراف / 111، شعراء / 36). «تُئْوِی»: جا می‌دهی. از مصدر إیواء، به معنی کسی را نزدیک خود جا و مأوی دادن. «إِبْتَغَیْتَ»: خواستی. «عَزَلْتَ»: به دور داشته‌ای. «أَدْنی»: نزدیکتر (نگا: بقره / 282، مائده / 108، روم / 3). «ذلِکَ»: این تفویض اختیار، و تخییر ابتدائی و استمراری. «کُلُّهُنَّ»: همه آنان. تأکید ضمیر (ن) در (یَرْضَیْنَ) است.]] 33|52|بعد از این، دیگر زنی بر تو حلال نیست، و نمی‌توانی همسرانت را به همسران دیگری تبدیل کنی (و مثلاً برخی از اینان را طلاق دهی و به جای وی همسران تازه‌ای را خواستگاری نمائی) هر چند جمال آنان تو را به شگفت درآورد، مگر کنیزان. خداوند ناظر و مراقب بر هر چیزی است. [[«وَ لا أَن تَبَدَّلَ ...»: مراد طلاق دادن همسری و ازدواج با زن دیگری است. یعنی نباید نه بر همسران حاضر بیفزائی، و نه به جای یکی از اینان با کس دیگری ازدواج نمائی. «رَقِیباً»: مراقب و مطّلع. حافظ و ناظر.]] 33|53|ای مؤمنان! به خانه‌های پیغمبر بدون این که به شما اجازه داده شود داخل نشوید (و سر زده به منازل مردم وارد نگردید)، وقتی داخل شوید که برای صرف غذا به شما اجازه داده شود، آن هم مشروط به این که به موقع وارد شوید؛ نه این که از مدّتی قبل بیائید و در انتظار پخت غذا بنشینید. ولی هنگامی که دعوت شدید وارد شوید و زمانی که غذارا خوردید پراکنده گردید، و (پس از صرف غذا هم) به گفتگو ننشینید (و در خانه‌ی مردم مجلس انس تشکیل ندهید). این کار شما، پیغمبر را آزار می‌داد، امّا او شرم می‌کرد (چون میزبان بود آن را به شما تذکّر دهد)، ولی خدا از بیان حق شرم نمی‌کند (و اباء ندارد). هنگامی که از زنان پیغمبر چیزی از وسائل منزل به امانت خواستید، از پس پرده از ایشان بخواهید، این کار برای پاکی دلهای شما و آنان بهتر است. شما حق ندارید پیغمبر خدا را آزار دهید، و هرگز حق ندارید که بعد از مرگ او همسرانش را به همسری خویش درآورید. این کار در نزد خدا (گناهی نابخشودنی و) بزرگ است. [[«یُؤْذَنَ»: در اینجا اذن علاوه از معنی اجازه، متضمّن معنی دعوت نیز هست. «إِلی طَعَامٍ»: (إِلی) متعلّق به (یُؤْذَنَ) است، و بیانگر این واقعیّت است که اگر اجازه هم باشد، بدون دعوت نباید به منازل مردم رفت و طفیلیگری حرام است (نگا: تفسیر قاسمی). «إِنی»: پخت و پز غذا. زمان آماده شدن غذا برای تناول نمودن. «غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ»: مراد این است که نباید زودتر از وقت خود به خانه مردم رفت و منتظر پختن غذا و چیدن سفره نشست و مزاحم میزبان شد. واژه (غَیْرَ) حال ضمیر (و) در (تَدْخُلُوا) است. واژه (نَاظِرِین) هم به معنی (مُنتَظِرِینَ) است. «لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ»: مراد این است که بعد از صرف غذا جا خوش نکنید و منزل میزبان را محلّ انس و نقّالی نسازید و مجلس را طول ندهید. «مَتَاعاً»: کالا و وسائل امانتی منزل، از قبیل ظروف و بیل و کلنگ و جارو و غیره. «حِجَاب»: پرده. حائل و مانع (نگا: اسراء 45، ص / 32، شوری / 51). «مَا کَانَ لَکُمْ»: شما را نرسد. شما حق ندارید. این آیه هر چند درباره خانه پیغمبر است، ولی روی سخن به مؤمنان است و آموزنده برخی از آداب معاشرت و مهمانی است.]] 33|54|اگر چیزی را آشکار کنید، و یا آن را پنهان دارید، خداوند از همه چیز آگاه است (و با هر کسی متناسب با نیّت و عملکردش رفتار می‌کند). [[«إِن تُبْدُوا ...»: (نگا: بقره / 284).]] 33|55|بر آنان (یعنی همسران پیغمبر) گناهی نیست که با پدران، فرزندان، برادران، فرزندان برادران، فرزندان خواهران خود، و زنان مسلمان، و بردگان خود (بدون حجاب تماس بگیرند). از خدا بترسید، قطعاً خدا بر هر چیزی حاضر و ناظر است. [[«لا جُنَاحَ عَلَیْهِنَّ ...»: گناهی بر زنان پیغمبر نیست که بدون حجاب با اشخاص مذکور صحبت کنند. «آبَائِهِنَّ»: پدران نسبی یا رضاعی. «أَبْنَائِهِنَّ»: فرزندان نسبی یا رضاعی. «أَبْنَآءِ إِخْوَانِهِنَّ»: فرزندان برادر. عموها را نیز شامل می‌شود. «أَبْنَآءِ أَخَوَاتِهِنَّ»: فرزندان خواهران. دائیها را هم شامل می‌گردد. «نِسَآئِهِنَّ وَ لا مَا مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»: (نگا: نور / 31). «إِتَّقِینَ»: تقوا پیشه کنید. بترسید. بپرهیزید. «شَهِیداً»: عالم و مطّلع (نگا: نساء / 33 و 79 و 166، یونس / 29، رعد / 43، اسراء / 96، عنکبوت / 52). حاضر و ناظر (نگا: نساء / 72).]] 33|56|خداوند و فرشتگانش بر پیغمبر درود می‌فرستند، ای مؤمنان! شما هم بر او درود بفرستید و چنان که باید سلام بگوئید. [[«یُصَلُّونَ»: درود خدا بر محمّد عبارت است از نزول رحمت. درود فرشتگان دعا و طلب آمرزش برای او است. «صَلُّوا عَلَیْهِ»: درود مؤمنان بر او، صلوات فرستادن است. (سَلِّمُوا تَسْلِیماً): سلام بگوئید سلام کردن (نگا: نور / 27 و 61) علّت تأکید (سَلِّمُوا) با (تَسْلِیماً) این است که در بخش صلوات، خدا و فرشتگان شرکت دارند و به منزله تأکید است و لذا تنها این قسمت به تأکید نیاز داشت. معنی دیگر (سَلِّمُوا تَسْلِیماً) تسلیم فرمان و منقاد اوامر پیغمبر گشتن است (نگا: نساء / 65، احزاب / 22).]] 33|57|کسانی که خدا و پیغمبرش را (با کفر و الحاد و سخنان ناروا) آزار می‌رسانند، خداوند آنان را در دنیا و آخرت نفرین می‌کند (و از رحمت خود بی‌نصیب می‌گرداند) و عذاب خوارکننده‌ای برای ایشان تهیّه می‌بیند. [[«یُؤْذُونَ اللهَ»: مراد از آزار رساندن به خدا، بر سر خشم آوردن خدا به سبب کفر و الحاد است. یا این که اذیّت و آزار رساندن به پیغمبر و مؤمنان مراد است و ذکر خدا برای نشان دادن اهمّیّت و تأکید مطلب است. «لَعَنَهُمْ ...»: (نگا: بقره / 88 و 159، نساء / 46 و 52).]] 33|58|کسانی که مردان و زنان مؤمن را - بدون این که کاری کرده باشند و گناهی داشته باشند - آزار می‌رسانند، مرتکب دروغ زشتی و گناه آشکاری شده‌اند. [[«بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا»: بدون این که کاری کرده باشند و یا این که گناهی مرتکب شده باشند. «بُهْتَان»: دروغ زشت و کردار و گفتار ناروا (نگا: نساء / 112 و 156، نور / 16، ممتحنه / 12). «إِثْماً مُّبِیناً»: گناه آشکار و روشن.]] 33|59|ای پیغمبر! به همسران و دختران خود و به زنان مؤمنان بگو که رداهای خود را جمع‌وجور بر خویش فرو افکنند. تا این که (از زنان بی‌بندوبار و آلوده) دست کم باز شناخته شوند و در نتیجه مورد اذیّت و آزار (اوباش) قرار نگیرند. خداوند (پیوسته) آمرزنده و مهربان بوده و هست (و اگر تا کنون در رعایت کامل حجاب سست بوده‌اید و کوتاهی کرده‌اید، توبه کنید و از این کار دوری کنید، تا خدا با مهر خود شما را ببخشد). [[«یُدْنِینَ»: نزدیک کنند. مراد جمع و جور کردن لباس و بر خود افکندن است. «جَلابِیب»: جمع جِلْباب، رداء، مِقنعه و روسری بلند، روپوش. مراد جامه‌ای است که حجاب اسلامی با آن رعایت گردد. حجاب اسلامی هم با لباسی مراعات می‌گردد که: 1 - عورت را بپوشاند 2 - به گونه‌ای چسب بدن نباشد که برجستگیهای بدن را نشان دهد 3 - زنان لباس مردان، و مردان لباس زنان را نپوشند.]] 33|60|اگر منافقان و بیمار دلان و کسانی که در مدینه (شایعات بی‌اساس و اخبار دروغین پخش می‌کنند و) باعث اضطراب (مؤمنان و تزلزل دین ایشان) می‌گردند، از کار خود دست نکشند، تو را بر ضدّ ایشان می‌شورانیم و بر آنان مسلّط می‌گردانیم، آن گاه جز مدّت اندکی در جوار تو در شهر مدینه، نمی‌مانند (و بلکه در پرتو شوکت اسلام از آنجا رانده می‌شوند). [[«مَرَضٌ»: مراد هوسبازی و شهوترانی و فسق و فجور (نگا: احزاب / 32) یا نفاق (نگا: بقره / 10) و یا این که ضعف ایمان (نگا: تفسیرهای: المراغی و قاسمی) است. «الْمُرْجِفُونَ»: کسانی که خبرهای ناگوار و نادرست در میان مردم می‌پراکنند تا ایشان را دچار اضطراب و تزلزل افکار گردانند. پراکندگان خبرهای ناروا و وحشت‌انگیز. مراد یهودیان مدینه است. «لَنُغْرِیَنَّکَ»: تو را برمی‌شورانیم و تشویق و تحریک می‌نمائیم. مراد وعده سلطه و غلبه بر آنان است.]] 33|61|(آن وقت ایشان) نفرین شدگان و (از رحمت خدا محروم و) رانده شدگانند. هر کجا یافته شوند، گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید. [[«مَلْعُونِینَ»: نفرین شدگان. رانده شدگان از رحمت خدا. حال ضمیر (و) در فعل (لایُجَاوِرُونَکَ) یا مفعول فعل محذوف (أَذمّ) است. «ثُقِفُوا»: یافته شوند (نگا: آل‌عمران / 112). بر آنان دست یافته شود (نگا: انفال / 57، ممتحنه / 2). «قُتِّلُوا تَقْتِیلاً»: بدون هیچ گونه رحم و شفقتی زار زار کشته شوند. پیاپی کشته شوند. ذکر قتل در باب تفعیل، برای مبالغه یا تکرار است.]] 33|62|این سنّت الهی، در مورد پیشینیان (و گذشتگانی هم که با انبیاء خود چنین رفتار ناهنجاری داشته‌اند) جاری بوده است و در سنّت خدا دگرگونی نخواهی دید. [[«سُنَّةِ اللهِ»: (نگا: اسراء / 77، کهف / 55، احزاب / 38).]] 33|63|(ای پیغمبر!) مردم از تو درباره‌ی فرا رسیدن قیامت می‌پرسند، بگو: آگاهیِ از آن، اختصاص به خدا دارد و بس. (و کسی جز او از این موضوع مطّلع نیست). تو چه می‌دانی، شاید هم فرا رسیدن قیامت نزدیک باشد. [[«السَّاعَةَ»: قیامت (نگا: انعام / 31 و 40، اعراف / 187، یوسف / 107). «مَا یُدْرِیکَ»: تو چه می‌دانی؟ در اصل معنی آن چنین است: چه چیز و چه کسی تو را آگاهانیده است؟ (یُدْری) از مصدر (إدْراء) به معنی اعلام و باخبر کردن است. «یَسْأَلُونَکَ»: پرسش از طرف کفّار بوده است (نگا: شوری / 17 و 18).]] 33|64|خداوند قطعاً کافران را نفرین و از رحمت خود محروم ساخته است و برای ایشان آتش سوزانی فراهم کرده است. [[«سَعِیراً»: (نگا: نساء / 10 و 55، فرقان / 11).]] 33|65|آنان جاودانه در آن خواهند ماند و سرپرست و یاوری نخواهند یافت (تا از ایشان حمایت و دفاع کنند). [[«وَلِیّاً»: (نگا: بقره / 107).]] 33|66|روزی (را خاطر نشان ساز که در آن) چهره‌های ایشان در آتش زیر و رو و دگرگون می‌گردد (و فریادهای حسرت بارشان بلند می‌شود و) می‌گویند: ای کاش! ما از خدا و پیغمبر فرمان می‌بردیم (تا چنین سرنوشت دردناکی نمی‌داشتیم). [[«تُقَلَّبُ»: زیر و رو می‌شود. یعنی گاه این سمت صورت و گاه آن سمت بر آتش نهاده می‌شود و همچون سیخ کباب غلط داده می‌شود. دگرگون و حال به حال می‌گردد. یعنی رنگهای مختلفی به خود می‌گیرد. گاه زرد و گاه سرخ و گاه کبود و گاه سیاه می‌گردد. (پناه بر خدا!). «الرَّسُولَ»: در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد که الف اطلاق نامیده می‌شود.]] 33|67|و می‌گویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود پیروی کرده‌ایم و آنان ما را از راه به در برده‌اند و گمراه کرده‌اند. [[«سَادَة»: جمع سیّد، سران. رؤسا. مراد ملوک و امراء است. «کُبَرَآءَ»: جمع کَبیر، بزرگان. مراد راهنمایان مکتبی و مذهبی است. «السَّبِیلَ»: راه. در رسم‌الخطّ قرآنی الف اطلاق در آخردارد.]] 33|68|پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب کن، و ایشان را کاملاً از رحمت خود به دور دار (و کمترین ترحّمی بدیشان منما). [[«ضِعْفَیْنِ»: دو چندان. چرا که گمراه بوده‌اند و گمراه کرده‌اند.]] 33|69|ای مؤمنان! همانند کسانی نباشید که (با گفتن سخنان ناروا) موسی را آزار رساندند (و رنجیده و آزرده کردند) و خدا او را از آنچه می‌گفتند تبرئه کرد، و او در پیشگاه خدا گرانقدر و صاحب منزلت بود. [[«آذَوْا»: آزار رساندند و رنجاندند، با سخنانی همچون دیوانه (نگا: شعراء / 27) و دروغگو (نگا: غافر / 24) و حقیر و ناچیز (نگا: زخرف / 52). «وَجِیهاً»: صاحب جاه و منزلت (نگا: آل‌عمران / 45).]] 33|70|ای مؤمنان! از خدا بترسید (و خویشتن را با انجام خوبیها و دوری از بدیها از عذاب او در امان دارید) و سخن حق و درست بگوئید. [[«سَدِیداً»: راست و درست (نگا: نساء / 9).]] 33|71|در نتیجه خدا (توفیق خیرتان می‌دهد و) اعمالتان را بایسته می‌کند و گناهانتان را می‌بخشاید. اصلاً هر که از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کند، قطعاً به پیروزی و کامیابی بزرگی دست می‌یابد. [[«فَوْزاً»: پیروزی و کامیابی. نجات و رستگاری. برای مصداقهای عظیم فوز (نگا: نساء / 13، مائده / 119، انعام / 16، توبه / 72، غافر / 9، دخان / 57، جاثیه / 30).]] 33|72|ما امانت (اختیار و اراده) را بر آسمانها و زمین و کوهها (و همه‌ی جهان خلقت) عرضه داشتیم (و انجام وظیفه‌ی اختیاری همراه با مسؤولیّت، و انجام وظیفه‌ی اجباری بدون مسؤولیّت را بدیشان پیشنهاد کردیم. جملگی آنها اجبار را بر اختیار برتری دادند) و از پذیرش امانت خودداری کردند و از آن ترسیدند، و حال این که انسان (این اعجوبه‌ی جهان) زیر بار آن رفت (و دارای موقعیّت بسیار ممتازی شد. امّا برخی از) آنان (پی به ارزش وجودی خود نمی‌برند و قدر این مقام رفیع را نمی‌دانند و) واقعاً ستمگر و نادانند. [[«الأَمَانَةَ»: مراد از امانت، اختیار و اراده است که مدار تکالیف شرعیّه و در نتیجه تعهّد و مسؤولیّت است. پذیرش این امانت، بزرگترین افتخار و امتیاز انسان است، و با رعایت آن خوشبخت و با ترک آن بدبخت خواهد بود. بیان این نکته ضروری است که همه موجودات عالم در برابر فرمان خدا خاضع و ساجدند و به صورت اجبار، نه اختیار به انجام وظیفه مشغولند و مسیر واحدی را برابر قوانین طبیعی و تکوینی می‌پیمایند، بجز انسان که با اراده و اختیار به انجام وظیفه می‌پردازد و اگر تکالیف شرعیّه را به جای آورد، سیر صعودی و سرانجام سعادت سرمدی دارد، و اگر غفلت نمود و طاعات و عبادات را رها کرد، سیر نزولی و سرانجام شقاوت ابدی دارد. البتّه جنّیان نیز در حمل امانت برابر آیات قرآن همچون انسانند (نگا: انعام / 130، اعراف / 179، ذاریات / 56). لذا در اینجا مراد از «انسان» دو گروه انس و جنّ است. امّا چون آیه مورد نظر، موضوع آن انسان است، تنها از انسان سخن رفته است (نگا: المصحف المیسّر). «أَبَیْنَ»: خودداری کردند. سر باز زدند. مراد اِباءِ عجز و قصور است؛ نه عصیان و فجور. یعنی خویشتن را مستعدّ این کار عظیم ندیدند و اظهار ناتوانی کردند؛ نه این که سرکشی کنند و مخالفت ورزند. «ظَلُوماً»: (نگا: ابراهیم / 34). «جَهُول»: بسیار نادان. صیغه مبالغه جاهل است. «إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً»: این قید متوجّه (حَمَلَهَا الإِنسَانُ) نیست، بلکه مربوط به جمله محذوفی است و تقدیر چنین است: (حَمَلَهَا الإِنسَانُ فَلَمْ یُحْسِنْ حَمْلَها، وَ لَمْ یُؤَدِّهَا عَلی وَجْهِها). به عبارت دیگر، این وصف درباره جنس انسان نیست و بلکه متوجّه برخی از انسانها بوده و مراد کسانی است که مقام بزرگ و ارزشهای والای انسانی را فراموش کنند و خود را اسیر و بنده این خاکدان نمایند. روی هم رفته این آیه بیانگر عظمت و سعادت و برتری انسانهای انسان، بر سایر موجودات جهان، و حقارت و شقاوت و فروتری انسانهای ناانسان، از همه مخلوقات یزدان است.]] 33|73|(خداوند این امانت را به انسانها داد، تا ایشان را در بوته‌ی آزمایش قرار دهد) و سرانجام خداوند مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را کیفر دهد، و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاید و (بدیشان رحمت نماید). خداوند همواره بس بخشاینده و مهربان بوده و هست. [[«لِیُعَذِّبَ ...»: واژه (لِ) برای عاقبت و نتیجه ماقبل است. اگر لام عاقبت باشد، معنی چنین است: سرانجام حمل این امانت این باشد که. اگر هم لام غایت باشد، معنی چنین است: هدف از عرض امانت این بوده که.]] 34|1|(در همین جهان) سپاس خداوندی را سزا است که تمام آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است، و هم در آن جهان سپاس او را سزا است، (چرا که حاکمیّت و مالکیّت هر دو جهان از آن او است) و او کار بجا و بس آگاه است. [[«لَهُ الْحَمْدُ فِی الآخِرَةِ»: اشاره به این است که بندگانش در برابر تفضّل و الطافی که در آخرت بدیشان خواهد فرمود، او را خواهند ستود (نگا: یونس / 10، فاطر / 34، زمر / 74).]] 34|2|می‌داند آنچه را که به زمین وارد می‌شود، و آنچه را که از آن خارج می‌شود، و آنچه را که از آسمان پائین می‌آید، و آنچه را که به سوی آن بالا می‌رود، و او مهربان و بخشاینده است. [[«یَلِجُ»: از مصدر ولوج به معنی ورود (نگا: اعراف / 40). «یَعْرُجُ»: صعود می‌کند. «فِیهَا»: به سوی آن. واژه (فی) به معنی (إِلی) است.]] 34|3|کافران می‌گویند: قیامت هرگز برای (حساب و کتاب و سزا و جزای) ما برپا نمی‌شود. بگو: چرا، به پروردگارم سوگند! آن کسی که دانای راز (نهان در گستره‌ی جهان) است، قیامت به سراغ شما می‌آید (و خدا به اعمال شما رسیدگی می‌نماید). به اندازه‌ی سنگینی ذرّه‌ای، در تمام آسمانها و در زمین از او پنهان و نهان نمی‌گردد، و نه کمتر از اندازه‌ی ذرّه و نه بزرگتر از آن، چیزی نیست مگر این که در کتاب آشکاری ثبت و ضبط و نگهداری می‌شود. [[«بَلی»: آری. این حرف برای ابطال نفی ماقبل است. «وَ رَبّی»: به پروردگارم سوگند. «عَالِمِ»: بدل یا صفت (رَبّ) است. «لا یَعْزُبُ»: (نگا: یونس / 61). «أَصْغَرُ»: مبتدا و (أَکْبَرُ) عطف بر آن است، (فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ) خبر. «کِتَابٍ مُّبِینٍ»: لوح محفوظ. علم خدا. جهان پهناور هستی. (نگا: انعام / 59، یونس / 61، هود / 6، نمل / 75).]] 34|4|(برپائی قیامت و ضبط اعمال برای این است) تا خداوند پاداش کسانی را بدهد که ایمان آورده‌اند و کارهای بایسته و شایسته کرده‌اند. آنان آمرزش (خدا) و روزی ارزشمند و فراخی دارند. (خداوند آمرزش خود را شامل لغزشهایشان می‌گرداند، و نعمت فراوان و خوب بهشت را بهره‌ی آنان می‌سازد). [[«لِیَجْزِیَ»: (نگا: ابراهیم / 51، روم / 45، احزاب / 24). «رِزْقٍ کَرِیمٌ»: (نگا: انفال / 74، حجّ / 50، نور / 26).]] 34|5|کسانی که (در دنیا پیوسته) تلاش می‌کردند آیات ما را تکذیب و انکار کنند، و تصوّر می‌کردند که (پیغمبر را شکست می‌دهند و او را) درمانده می‌سازند (و جلو پخش قرآن و فرمان یزدان را می‌گیرند)، آنان عذابی از بدترین و دردناکترین عذابها را خواهند داشت. [[«وَالَّذینَ سَعَوْا فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ» (نگا: حجّ / 51). «رِجْزٍ»: (نگا: اعراف / 134 و 135، انفال / 11). در اینجا مراد بدترین و سخت‌ترین عذاب است.]] 34|6|کسانی که فرزانه و آگاهند، چیزی را که از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، حق می‌بینند، و راهنمای راه خدای چیره و ستوده می‌دانند. [[«الَّذِی»: آنچه. مراد قرآن است. «هُوَ الْحَقَّ»: مراد این است که قرآن عین حقیقت است و هماهنگ با قوانین آفرینش و واقعیّتهای عالم هستی و جهان انسانیّت است. «الْحَقَّ»: مفعول دوم فعل (یَری) است و مفعول اوّل آن (الَّذی) است.]] 34|7|کافران (برخی به برخی دیگر، تمسخرکنان) می‌گویند: آیا مردی را به شما بنمائیم که شما را خبر می‌دهد از این که هنگامی که پیکرهایتان کاملاً متلاشی شد (و ذرّات وجودتان در جهان پخش و پراکنده گردید، دوباره زنده می‌شوید و) آفرینش تازه‌ای پیدا می‌کنید؟ [[«هَلْ نَدُلُّکُمْ؟»: آیا شما را رهنمود کنیم؟! مرادشان تمسخر پیغمبر بود و این است که واژه (رَجُلٍ) هم به کار برده‌اند. انگار او را نمی‌شناسند. «مُزِّقْتُمْ»: متلاشی شدید. یعنی مردید و پوسیدید و خاک شدید و ذرّات خاکِ پیکرهایتان در گوشه‌ها و کنارهای جهان، و چه بسا در بدن جانوران و گیاهان پراکنده گردید. «کُلَّ مُمَزَّقٍ»: کاملاً پراکنده. واژه (کلّ) مفعول مطلق است، و (مُمَزَّقٍ) مصدر میمی و بر وزن اسم مفعول و به معنی تمزیق، یعنی قطعه قطعه و تکّه تکّه کردن است.]] 34|8|آیا او بر خدا دروغ می‌بندد؟ یا نوعی دیوانگی دارد؟ (وگرنه انسان صادق و عاقل چگونه لب به چنین سخنی‌می‌گشاید؟ چنین نیست که ایشان تصوّر می‌کنند. نخیر!) بلکه کسانی که به آخرت ایمان ندارند، گرفتار عذاب (یک نوع نگرانی جانکاه) و گمراهی عجیب (زندگی نامفهوم و بی‌محتوا) هستند (و با وجود ظاهر آراسته، آرام و قرار ندارند، و در حقیقت ایشان دیوانه و سرگردانند. غافل‌وار به مسیر نادرست و گناه‌آلودشان ادامه می‌دهند تا طومار زندگی ننگینشان درهم پیچیده می‌شود و به دوزخ درمی‌آیند). [[«أَفْتَری»: در اصل چنین است: أَإِفْتَری؟ همزه وصل حذف شده و همزه استفهام به حال خود مانده است. «جِنَّةٌ»: جنون. دیوانگی (نگا: اعراف / 184، مؤمنون / 25 و 70). «بَلْ»: حرفی است که بر ابطال ماقبل، و اثبات مابعد دلالت می‌کند. «فِی الْعَذَابِ ...»: مراد عذاب و سرگشتگی دنیوی است که هم اینک در آنند، و یا این که مراد شکنجه و ویلانی اخروی است که چون محقّقاً گریبانگیر کفّار می‌گردد، انگار هم اکنون در آنند. «الضَّلالِ الْبَعیدِ»: (نگا: نساء / 60 و 116 و 136 و 167، ابراهیم / 3 و 18).]] 34|9|آیا به چیزهائی که پیش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمین قرار دارد نگاه نمی‌کنند (تا ببینند زیر پایشان کره‌ی مذاب و سوزان و در حال فوَرانی است، و بالای سرشان اشعّه‌ی کیهانی و سنگهای سرگردانی است، و انسانها در میان دو منبع خطر زندگی می‌کنند؟). اگر بخواهیم ایشان را به دل زمین فرو می‌بریم، یا این که قطعه‌هائی از آسمان بر سرشان فرو می‌افکنیم. قطعاً در این (چیزهائی که می‌بینند) نشانه‌ای (از عظمت و قدرت خدا) است برای هر بنده‌ای که بخواهد خالصانه به سوی خدا برگردد. [[«مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ»: مراد همه چیزهائی است که پیش روی انسان است و رو بدانها دارد. یا مراد زمین است که در زیر پای انسان است. «مَا خَلْفَهُمْ»: مراد همه چیزهائی است که پشت سر انسان است و رو بدانها ندارد. یا مراد آسمان است که بالای سر او قرار دارد. «نَخْسِفْ»: (نگا: قصص / 81 و 82، عنکبوت / 40، نحل / 45). «کِسَفاً»: جمع کِسْفَة، بر وزن و معنی قِطْعَة (نگا: اسراء / 92). «مُنِیبٍ»: کسی که با توبه خالصانه به درگاه خدا برمی‌گردد. بازگردنده.]] 34|10|ما به داود از جانب خود فضیلت بزرگی بخشیدیم. (از جمله به کوهها و پرنده‌ها دستور دادیم که) ای کوهها و ای پرندگان! با او (در تسبیح و تقدیس خدا) هم آواز شوید. همچنین آهن را (همچون موم) برای او نرم کردیم (تا در زره‌سازی نیازی به تافتن آن نداشته باشد). [[«دَاوُدَ»: یکی از پیغمبران بنی‌اسرائیل است که در فاصله سالهای 970 - 1033 قبل از میلاد می‌زیسته است. «فَضْلاً»: فضیلت و نعمت بزرگ. مراد مواهبی همچون نبوّت، زَبور، تسخیر کوهها و پرنده‌ها، نرم کردن آهن، و تعلیم زره‌سازی است. برتری (نگا: نمل / 15 و 16). «أَوِّبی»: هم‌آواز شوید. تکرار کنید (نگا: انبیاء / 79). «الطَّیْرَ»: علّت نصب آن سه چیز می‌تواند باشد: عطف بر محلّ (جِبالُ). مفعول معه. مفعول به فعل مقدّر (سَخَّرْنا) (نگا: ص / 18 و 19). «أَلَنَّا»: نرم کردیم. بعضی می‌گویند: آهن در دست او همچون موم و خمیر نرم بود. برخی می‌گویند: مراد تعلیم ذوب آهن بدو است.]] 34|11|(ما به داود دستور دادیم) که زره‌های کامل و فراخ بساز، و بافته‌های (حلقه‌های آنها) را به اندازه و متناسب کن، و کار شایسته‌ای انجام دهید (و دقّت کافی در کیفیّت و کمیّت محصول و مصنوع خود داشته باشید) چرا که من می‌بینم آنچه را که انجام می‌دهید (و ساخته و پرداخته‌ی کسی، بی‌حساب و کتاب نمی‌ماند). [[«أَنِ اعْمَلْ ...»: حرف أَنْ مفسِّره است و به معنی: این که و یعنی. یا مصدریّه است و حرف جرّی محذوف است. تقدیر آن چنین است: لاَنِ اعْمَلْ. یعنی: أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ لِهذاَ الأمْرِ. «سَابِغَاتٍ»: جمع سابِغ، به معنی تامّ و کامل، و مراد زره است. «قَدِّرْ»: اندازه و تناسب را رعایت کن. «السَّرْدِ»: بافت. حلقه زره. زره‌ساز را (سَرّاد) و (زَرّاد) می‌گویند. «إِعْمَلُوا صَالِحاً»: کار شایسته و بایسته انجام دهید. مخاطب داود و خاندان و قوم او است، و در اصل درسی است برای انسانهای مؤمن که باید در ساخته‌ها و بافته‌های خود دقّت کافی داشته باشند و محصول کامل و مفیدی ارائه دهند و از خیانت و دغلکاری بپرهیزند.]] 34|12|باد را مسخّر سلیمان کردیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را می‌پیمود، و شامگاهان مسیر یک ماه را. و چشمه‌ی مس مذاب را برای او روان ساختیم، و پروردگارش گروهی از جنّیان را رام او کرده و در پیش او کار می‌کردند و اگر یکی از آنها از فرمان ما سرپیچی می‌کرد (و به سخن سلیمان گوش نمی‌داد، کیفرش می‌دادیم و) از آتش سوزان بدو می‌چشاندیم. [[«الرّیحَ»: باد. مفعول فعل محذوف (سَخَّرْنا) است (نگا: ص / 36). «غُدُوُّها»: بامدادان آن. مراد حرکت باد از صبح تا ظهر است. «رَوَاحُهَا»: شامگاهان آن. مراد حرکت باد به هنگام برگشت از ظهر تا شب است. باد چگونه دستگاه سلیمان - اعم از تخت یا فرش او - را به حرکت درمی‌آورده است، بر ما روشن نیست. «أَسَلْنَا»: جاری ساختیم. از ماده (سَیَلان). «عَیْنَ»: چشمه. مراد معدن است. «الْقِطْرِ»: مس مذاب (نگا: کهف / 96). «بِإِذْنِ رَبِّهِ»: به فرمان پروردگارش. مراد این است که خدا ایشان را مسخر و مطیع سلیمان کرد. «یَزِغْ»: منحرف و کج شود. یعنی بر سلیمان عصیان و طغیان کند.]] 34|13|آنان هر چه سلیمان می‌خواست برایش درست می‌کردند، از قبیل: پرستشگاههای عظیم، مجسّمه‌ها، ظرفهای بزرگ غذاخوریِ همانند حوضها، و دیگهای ثابت (که از بزرگی قابل جابه جائی نبود. به دودمان داود گفتیم:) ای دودمان داود! سپاسگزاری (این همه نعمت را) بکنید، و (بدانید که) اندکی از بندگانم سپاسگزارند (و خدای را به هنگام خوشی و نعمت یاد می‌آرند. پس کاری کنید که از زمره‌ی این گروه گزیده‌ی شکرگزار باشید). [[«مَحَارِیبَ»: جمع مِحراب، معبدها و پرستشگاهها. قصرها و کاخها. «تَمَاثِیلَ»: جمع تِمثال، مجسّمه‌ها و تندیسها. «جِفَانٍ»: جمع جَفْنَة، ظرفهای غذاخوری. «الْجَوابِ»: اصل آن (الْجَوابی) است و جمع جَابِیَة، حوضها. «جِفَانٍ کَالْجَوَابِ»: مراد ظرفهای غذاخوری همچون حوض است. از قبیل: مجمعه‌ها و سینیهای بزرگ. «قُدُورٍ»: جمع قِدْر، دیکها. «رَاسِیَاتٍ»: جمع راسِیَة، ثابت و پابرجا. مراد از (قُدُورٍ راسِیاتٍ) دیکهائی است که به سبب بزرگی و سنگینی آنها را از جا تکان ندهند و بالا و پائین نبرند. «الشَّکُورُ»: بسیار سپاسگزار.]] 34|14|زمانی که بر سلیمان (که سمبل قدرت و عظمت بود) مرگ مقرّر داشتیم، جنّیان را از مرگ او نیاگاهانید مگر موریانه‌هائی که (مدّتها بود به عصای سلیمان رخنه کرده بودند و) عصای وی را می‌خوردند. هنگامی که سلیمان (که در میان جنّیان بر عصای خود تکیه زده بود و کارهای ایشان را می‌پائید) فرو افتاد، فهمیدند که اگر آنان از غیب مطّلع می‌بودند، در عذاب خوار کننده (ی بیگاری و اسارت) باقی نمی‌ماندند (و راه خود را در پیش می‌گرفتند). [[«قَضَیْنَا»: مقرّر داشتیم. واجب گرداندیم. فرمان صادر کردیم. «دَآبَّةُ الأرْضِ»: موریانه. چوبخواره. چوبخوارک. واژه (أَرْض) به معنی (أَکْل) یعنی خوردن است. یا این که جمع (أَرَضَة) به معنی موریانه بوده و در نتیجه (دَآبَّةُ الأرْضِ) معنی موریانه‌ها و چوبخواره‌ها و چوبخوارکها دارد. «مِنسَأَة»: عصا. «تَبَیَّنَتْ»: فهمیدند و دانستند. این فعل از افعال ذو وجهین است و در اینجا به صورت متعدّی به کار رفته است. فاعل آن (الْجِنُّ) و مفعول آن جمله (أَن لَّوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ...) می‌باشد. «لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ»: اشاره به این است که جنّیان که مردمان این همه خوارق و اوهام بدیشان نسبت می‌دهند، و گویا فالگیران و کاهنان و دیگر شیادان، سحر و جادو را با استمداد از ایشان می‌کنند، و بالاخره از غیب آگاهشان می‌دانند، قرآن آنان را در کار غیب همچون انسانها ناتوان و درمانده معرّفی می‌فرماید. «الْعَذَابِ الْمُهِینِ»: چه بسا اشاره به کارهای سنگین و سختی باشد که سلیمان گاهی به عنوان جریمه و مجازات بر عهده گروهی از جنّیان می‌گذاشت. یا این که عدم آزادی، خودش عذاب خوار کننده و کمرشکنی است.]] 34|15|برای اهالی سبا در محلّ سکونتشان نشانه‌ای (از قدرت خدا) بود. دو باغ (عظیم و گسترده) در سمت راست و چپ (شهر یمن، با میوه‌های فراوان. بدیشان گفته شد:) از روزی پروردگارتان بخورید و شکر او را به جای آورید. شهری است پاک و پاکیزه، و (پربرکت و نعمت، و آفریدگارتان) پروردگاری است بس آمرزنده. [[«سَبَإٍ»: قبیله مشهور سَبَأ. شهر سبأ. ساکنان شهر سبأ. «مَسْکَنِهِمْ»: محلّ سکونت ایشان که مأرب است و در 100 کیلومتری صنعاء قرار دارد. «آیَةٌ»: نشانه قدرت خداوند تعالی. «جَنَّتَانِ»: دو باغ. مراد باغهای فراوان و متّصل به هم است. بدل از (آیَة) یا خبر مبتدای محذوف و تقدیر چنین است: هِیَ جَنَّتَانِ، و یا این که مبتدا است و خبر آن محذوف بوده و در اصل چنین است: هُنَاکَ جَنَّتَانِ. «بَلْدَةٌ»: شهر. خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است. هذِهِ بَلْدَةٌ.]] 34|16|امّا آنان (از شکر نعمت) رویگردان شدند (و مغرور رفاه و لذائذ گشتند). بدین سبب ما سیل ویرانگری را به سویشان روان کردیم و باغهای (پربرکت و پرمیوه‌ی) ایشان را به باغهای (بی‌ارزش) با میوه‌های تلخ، و درختهای شوره گز و اندکی درخت سدر، مبدّل ساختیم. [[«الْعَرِمِ»: ویرانگر. در این صورت (سَیْلَ الْعَرِمِ) اضافه موصوف به صفت است. یا این که جمع عَرِمَة، به معنی سدّ است. برخی هم آن را نام درّه‌ای دانسته‌اند. «أُکُلٍ»: ثمره (نگا: رعد / 4). «خَمْطٍ»: تلخ. بدمزه. «أَثْلٍ»: گز. شوره گز. «سِدْرٍ»: نام درختی است مشهور به کُنار.]] 34|17|این (تعویض و تبدیل،) چیزی بود که به خاطر کفران نعمت، ایشان را بدان کیفر دادیم. مگر ما جز ناسپاس را مجازات می‌کنیم؟ [[«هَلْ نُجَازِی؟»: آیا مجازات می‌کنیم و کیفر می‌دهیم؟]] 34|18|میان آنان و شهرهای دیگری که پربرکت و نعمت کرده بودیم، شهرکها و روستاهائی ساخته و پرداخته بودیم که (از یکی، دیگری) نمایان بود، و در میان آنها فاصله‌های مناسب و نزدیک به هم ترتیب داده بودیم (به گونه‌ای که امنیّت برقرار بود و نیازی هم به حمل آب و توشه‌ی سفر دیده نمی‌شد. توسّط انبیاء بدیشان پیام دادیم که) شبها و روزها در امن و امان در آنجاها سیر و سفر کنند (و از حق منحرف نشوند و به یاد الطاف خدا باشند و پرستش او را فراموش ننمایند). [[«قُریً ظَاهِرَةً»: شهرها و روستاهائی که به هم نزدیک و از یکدیگر نمایان باشند. «قَدَّرْنا»: مقدور کردیم. نظم و نظام بخشیدیم و سر و سامان دادیم. مراد تنظیم فواصل و ترتیب محلّهای غذاخوری و استراحت شبانه و روزانه است.]] 34|19|امّا ایشان (مست و مغرور نعمت و قدرت گشتند و همچون بنی‌اسرائیل از خوشیها سیر شدند و) گفتند: پروردگارا! فاصله‌های (منازل) سفرهای ما را زیاد بفرما (تا فقرای بی‌سروپا نتوانند همچون ما اغنیاء سفر کنند.) و بدین وسیله به خود ستم کردند و (ما چنان زندگانی ایشان را پریشان کردیم و در هم پیچیدیم که) آنان را سخنانی (بر سر زبانها) نمودیم، و سخت متلاشیشان ساختیم (و هر کدام را به گوشه‌ای از جهان پرت کردیم). قطعاً در این سرگذشت، نشانه‌های عبرت برای همه‌ی شکیبایان سپاسگزار است. [[«بَاعِدْ»: دور کن. فاصله بینداز. «بَاعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا»: این درخواست به درخواست بیجای بنی‌اسرائیل می‌ماند که می‌گفتند: کو سیر و پیاز؟!. (نگا: بقره / 61). چه بسا مراد از این خواست، توسعه طلبی و گسترش منطقه نفوذ و قدرت، یعنی چیزی نزدیک به مفهوم امپریالیسم امروزی باشد. «أَحَادِیثَ»: مراد سخنانی است که بر سر زبانها و نقل مجالس بوده و به عنوان افسانه عبرت و ضرب‌المثل نابودی قدرت روایت می‌شده است. «مَزَّقْنَاهُمْ ...»: (نگا: سبأ / 7).]] 34|20|واقعاً ابلیس پندار خود را درباره‌ی آنان راست گرداند (و به کرسی نشاند). چرا که همگی از او پیروی کردند مگر گروه اندکی از مؤمنان. [[«لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ»: ابلیس گمان و آرزوی خود را درباره ایشان واقعیّت بخشید. شیطان پنداری که درباره آنان داشت، محقّق یافت. «عَلَیْهِمْ»: واژه (عَلی) به معنی (فی) است. «ظَنَّهُ»: اشاره به آرزو و قصد ابلیس در حق انسانها، به هنگام طرد شیطان از آستانه یزدان است (نگا: اعراف / 11 - 18، حجر / 38 - 44).]] 34|21|شیطان هیچ گونه قدرتی بر آنان نداشت (تا با آن بتواند ایشان را به پیروی از خود وادارد. تنها کاری که از دست او ساخته است، وسوسه است. این هم بدو داده نشده است) مگر بدان خاطر تا بدانیم که چه کسی به آخرت ایمان می‌آورد، و چه کسی درباره‌ی آن متردّد می‌ماند. پروردگار تو مراقب (احوال) و نگهدار (حساب افعال بندگان) است. [[«سُلْطَانٍ»: سلطه و قدرت و استیلاء. «لِنَعْلَمَ»: (نگا: بقره / 143، آل‌عمران / 140 و 142 و 167، مائده / 94، کهف / 12). «حَفِیظٌ»: (نگا: هود / 57).]] 34|22|(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: کسانی را به فریاد بخوانید که بجز خدا (معبود خود) می‌پندارید. (امّا بدانید آنها هرگز گرهی از کارتان نمی‌گشایند و سودی و زیانی به شما نمی‌رسانند. چرا که) آنها در آسمانها و زمین به اندازه‌ی ذرّه‌ای مالک چیزی نیستند و در آسمانها و زمین کمترین حق مشارکت (در خلقت و مالکیّت و اداره‌ی جهان) نداشته (و انباز خدا نمی‌باشند)، و خداوند در میانشان یاور و پشتیبانی ندارد (تا در اداره‌ی مملکت کائنات بدو نیازمند باشد). [[«زَعَمْتُمْ»: گمان برده‌اید. بعد از آن، جمله (أَنَّهُمْ آلِهَةٌ) مقدّر است. «مِن دُونِ اللهِ»: بجز خدا. بعد از آن جمله (لا یَسْتَجِیبُونَ دُعَآءَکُمْ) مقدّر است. لذا مجموعاً چنین می‌شود: قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ آلِهَةٌ مِّن دُونِ اللهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَکُمْ. «شِرْکٍ»: مشارکت. نصیب و بهره. «ظَهِیرٍ»: یاور و پشتیبان.]] 34|23|هیچ گونه شفاعتی در پیشگاه خدا سودمند واقع نمی‌گردد، مگر شفاعت کسی که خدا بدو اجازه (ی میانجیگری) دهد (و آن هم جز خوب و پسندیده نگوید. در آن روز اضطراب و وحشتی بر دلهای شفاعت کنندگان و شفاعت شوندگان چیره می‌شود، و در انتظار این هستند که ببینند خداوند به چه کسانی اجازه‌ی شفاعت می‌دهد و برای چه کسانی باید شفاعت بشود. این حالت اضطراب و نگرانی همچنان ادامه می‌یابد) تا زمانی که (فرمان از ناحیه‌ی خدا صادر می‌شود و) فزع و اضطراب از دلهای آنان زایل می‌گردد. (گروهی رو به گروه دیگر کرده شادان و خندان می‌پرسند:) آیا پروردگارتان چه (دستوری صادر) فرمود؟ می‌گویند: حق را (صادر) فرمود (که اجازه‌ی شفاعت است) و او والا و بزرگوار است. [[«لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ»: (نگا: بقره / 254 و 255، طه / 109، انبیاء / 28، نجم / 26). «فُزِّعَ»: هراس برطرف شد. باب تفعیل فَزَعَ، برای سلب است. «قَالُوا: مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ»: این جمله جنبه مژده به یکدیگر را دارد و بیانگر اوج شادی شفاعت کنندگان و شفاعت شوندگان است. «الْحَقَّ»: درست. مراد اجازه شفاعت برابر شرائط مذکور آیات دیگر قرآن است.]] 34|24|(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: چه کسی شما را از آسمانها و زمین روزی می‌رساند (و برکات و نعمات آنها را در اختیارتان می‌گذارد؟ اگر از روی عناد پاسخت ندادند، خودت) بگو: خدا. قطعاً یا ما (مؤمنان) و یا شما (مشرکان) بر هدایت یا ضلالت آشکاری هستیم. (چرا که عقیده‌ی ما و شما با هم تضادّ روشنی دارد. پس حتماً گروهی از ما و شما اهل هدایت و دسته‌ای گرفتار ضلالت است). [[«مِنَ السَّمَاوَاتِ»: روزیهای پروردگار که از ناحیه آسمان، یعنی از سوی بالا به ما می‌رسد، همچون: نور و حرارت آفتاب و هوا و برف و باران. «وَ الأرْضِ»: برکات زمین همچون: منابع آبهای زیرزمینی و معادن گوناگون.]] 34|25|بگو: از شما درباره‌ی گناهانی که ما کرده‌ایم، و از ما درباره‌ی گناهانی که شما کرده‌اید، پرسیده نمی‌شود (و پافشاری ما برای راهنمائی شما تنها جنبه‌ی دلسوزی به حال شما دارد و بس). [[«أَجْرَمْنَا»: مرتکب گناه شده‌ایم.]] 34|26|بگو: پروردگارمان ما را (در روز رستاخیز) گرد می‌آورد و سپس در میان ما به حق داوری می‌کند. تنها او داور آگاه (از کارهای ما و شما) است. [[«یَفْتَحُ»: قضاوت و داوری می‌کند (نگا: شعراء / 118). «الْفَتَّاحُ»: قاضی و داور (نگا: اعراف / 89).]] 34|27|بگو: کسانی را که به عنوان شریک خدا به خدا ملحق ساخته‌اید، به من نشان دهید (تا ببینم برابر کدام ویژگی، در الوهیّت با خداوندی انبازند که چیزی همسان او نیست؟!) نه، هرگز! (چنین چیزی ممکن نیست. آخر این یک مشت سنگ و چوب خاموش و بی‌جان، که آنها را سمبل و نماد ارواح و فرشتگان می‌دانید، ساخته و پرداخته‌ی دست خودتان بوده و مرتبه‌ی خدائی را نشایند) بلکه تنها الله (که آفریدگار آسمانها و زمین) و چیره و کار بجا است، خدا است و بس. [[«أَرُونِی‌َ»: به من بنمائید. نشانم دهید. «بِهِ»: به خدا. «شُرَکَآءَ»: حال (الَّذِینَ) است. «هُوَ اللهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»: (هُوَ) مبتدا و (اللهُ) خبر آن بوده و تفسیرش می‌کند و (الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) صفت اوّل و دوم (اللهُ) است. یا این که (هُوَ) ضمیر شأن و (اللهُ) مبتدا و (الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) خبر اوّل و دوم است.]] 34|28|ما تو را برای جملگی مردمان فرستاده‌ایم تا مژده‌رسان (مؤمنان به سعادت ابدی) و بیم دهنده (ی کافران به شقاوت سرمدی) باشی، ولیکن اکثر مردم (از این معنی) بی‌خبرند (و همگانی بودن نبوّت تو را باور نمی‌دارند). [[«کَآفَّةً»: همه. جملگی (نگا: بقره / 208، توبه / 36 و 122). حال ضمیر (کَ) است. اسم فاعل و (ه) برای مبالغه است همچون رَاوِیَة، و یا این که مصدر است همچون عَاقِبَة. یا این که حال مقدّم (ناس) است. «بَشِیراً وَ نَذِیراً»: حال (کَ) هستند. این آیه جهانی بودن دعوت پیغمبر را می‌رساند (نگا: اعراف / 158، انعام / 19، فرقان / 1).]] 34|29|(کافران) می‌گویند: اگر راست می‌گوئید (که رستاخیزی در میان است، به ما بگوئید) این وعده کی به وقوع می‌پیوندد؟! [[«مَتی هذَا الْوَعْدُ؟»: مراد وعده وقوع قیامت و داخل شدن نیکان به بهشت و ورود بدان به دوزخ است. البتّه پرسش کافران جنبه استهزاء داشت.]] 34|30|بگو: وعده‌ی شما روز مشخّصی است که نه ساعتی از آن پسی می‌گیرید، و نه ساعتی از آن پیشی می‌گیرید. [[«مِیعَادُ یَوْمٍ»: مراد از میعاد، زمان شی‌ء موعود است. اضافه به چیزی شده است که بیانگر آن است. یعنی: میعادٌ هُوَ یَوْمٌ. «لا تَسْتَأْخِرُونَ ...»: (نگا: اعراف / 34، یونس / 49).]] 34|31|کافران می‌گویند: ما هرگز به این قرآن و دیگر کتابهای پیش از آن ایمان نخواهیم آورد. اگر برایت ممکن بود که ببینی (حال چنین ستمگرانی را) در آن زمان که ستمگران در پیشگاه پروردگارشان (برای حساب و کتاب) نگاه داشته شده‌اند (از کارشان در شگفت می‌ماندی. چرا که) همه با یکدیگر در گفتگویند و هر یکی گناه را به گردن دیگری می‌اندازد. مستضعفان و زیردستان، به مستکبران و بالادستان می‌گویند: اگر شما نبودید (و ما را گمراه نمی‌کردید) ما ایمان می‌آوردیم (و اکنون رستگار می‌شدیم). [[«وَ لَوْ تَری ...»: (نگا: انعام / 27 و 30 و 93، انفال / 50، سجده / 12). «یَرْجِعُ»: ردّ می‌کنند. بازگشت می‌دهند. مراد لومه و سرزنش و گناه را به گردن یکدیگر انداختن است. این فعل از افعال ذو وجهین است و در اینجا متعدّی است.]] 34|32|مستکبران هم به مستضعفان می‌گویند: آیا ما شما را از هدایتی باز داشته‌ایم که برایتان آمده بوده است؟! (هرگز ما چنین کاری را نکرده‌ایم و) بلکه خود شما گناهکار بوده‌اید (و به کفر و الحاد گرائیده‌اید). [[«صَدَدْنَاکُمْ»: شما را بازداشته‌ایم. مانع شما بوده‌ایم.]] 34|33|مستضعفان به مستکبران (بار دیگر) می‌گویند: بلکه توطئه‌ها و تبلیغات مکّارانه‌ی شما در شب و روز سبب شد که ما از هدایت بازمانیم، در آن هنگامی که شما به ما دستور می‌دادید که خدا را به یگانگی نشناسیم و انبازها و همتاهائی برای او قرار دهیم. (سرانجام هر دو گروه از شدّت وحشت، نفَسهایشان در سینه‌ها حبس می‌شود) و پشیمانی خود را پنهان می‌دارند، بدان گاه که عذاب را مشاهده می‌کنند و ما غل و زنجیرها را به گردن کافران می‌اندازیم (و ایشان را روانه‌ی دوزخ می‌سازیم). آیا به آنان جزائی جز (جزای) کارهائی که می‌کرده‌اند داده می‌شود؟ [[«مَکْرُ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ»: نیرنگ شب و روز، یعنی حیله‌گریها و توطئه‌های مستمرّ شما درباره ما ما را از هدایت بازداشت. «أَندَاداً»: همگونها و همتاها. مراد انبازها و شرکاء است. «أَسَرُّوا»: پنهان داشتند. مراد بند آمدن زبان از گفتار به خاطر شدّت وحشتی است که از مشاهده عذاب بدیشان دست می‌دهد. یا این که (أَسَرُّوا) از اضداد است و به معنی: اظهار پشیمانی کردند «هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ مَا ...»: مراد تجسم اعمال است. یعنی این اعمال و کردار کفّار و مجرمین است که به صورت زنجیرهای اسارت بر گردن و دست و پای آنان گذارده می‌شود. یا این که انسان جزای همان چیزهائی را می‌بیند که کرده است و لاغیر.]] 34|34|ما به هر شهر و دیاری که پیغمبری را فرستاده‌ایم، سران و متنعّمان آنجا گفته‌اند: ما بدانچه آورده‌اید باور نداریم. [[«قَرْیَةٍ»: شهر و دیار. «نَذِیرٍ»: بیم دهنده. مراد پیغمبر الهی است. «مُتْرَفُوهَا»: مراد رؤساء و اغنیاء و زورمداران و متنعّمان و بالاخره مستان ناز و نعمت و قدرت است (نگا: اسراء / 16، مؤمنون / 64). «أُرْسِلْتُم بِهِ»: (نگا: ابراهیم / 9).]] 34|35|و گفته‌اند: ما که (در دنیا) اموال و اولاد بیشتری داریم و (این نشانه‌ی علاقه و محبّت خدا به ما است، و در آخرت هم) ما هرگز عذاب نمی‌بینیم و شکنجه نمی‌شویم. [[«أَمْوَالاً وَ أَوْلاداً»: تمییزند.]] 34|36|بگو: پروردگارم روزی را برای هر کس که خود بخواهد فراخ یا تنگ می‌گرداند (اعم از عاصی و مطیع. داشتن و نداشتن، نشانه‌ی محبّت و خوشنودی، و یا نفرت و ناخوشنودی خدا از بنده نیست) و لیکن بیشتر مردم (چنین چیزی را) نمی‌دانند. [[«یَبْسُطُ وَ یَقْدِرُ»: (نگا: رعد / 26، اسراء / 30، قصص / 82).]] 34|37|اموال و اولاد شما چیزهائی نیستند که شما را به ما نزدیک و مقرّب سازند، بلکه کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته و بایسته بکنند آنان (مقرّب درگاه الهی بوده و) در برابر اعمالی که انجام داده‌اند پاداش مضاعف دارند، و ایشان در طبقات بالا (یعنی در برترین منازل بهشت) در امن و امان بسر می‌برند. [[«زُلْفی»: قرب و منزلت. پایه و مقام. مفعول مطلق است و هم معنی با مصدر فعل. «الضِّعْفِ»: مضاعف. چندین برابر. مراد دست کم یک به ده است (نگا: انعام / 160). «إِلاّ»: لیکن. امّا. «مَنْ»: مستثنی از ضمیر (کُمْ) در فعل (تُقَرِّبُکُمْ) است و یا مبتدا و مابعد آن خبر است. «الْغُرُفَاتِ»: (نگا: زمر / 20، عنکبوت / 58). «جَزَآءُ الضِّعْفِ»: اضافه موصوف به صفت، و یا اضافه مصدر به مفعول خود است.]] 34|38|کسانی که (در دنیا پیوسته) تلاش می‌کنند آیات ما را تکذیب و انکار کنند، و تصوّر می‌کنند که (پیغمبر را شکست می‌دهند و او را) درمانده می‌سازند (و جلو پخش قرآن و فرمان یزدان را می‌گیرند) آنان به عذاب احضارشدگانند (و جاودانه در آن ماندگار می‌مانند). [[«الَّذِینَ یَسْعَوْنَ ...»: (نگا: حجّ / 51، سبأ / 5). «مُحْضَرُونَ»: احضار شدگان. یعنی فرشتگان به زور آنان را در دوزخ حاضر می‌آورند (نگا: قصص / 61).]] 34|39|بگو: پروردگارم روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد فراخ و یا تنگ می‌گرداند، و هر چه را (در راه خدا) ببخشید و صرف کنید، خدا جای آن را پر می‌کند، و او بهترین روزی دهندگان است. [[«یُخْلِفُهُ»: جای آن را پر می‌کند. عوض آن را می‌دهد.]] 34|40|(یادآور شو) روزی را که خداوند جملگی آنان را گرد می‌آورد و سپس به فرشتگان (رو در روی فرشته پرستان) می‌گوید: آیا اینان شما را (به جای من) پرستش می‌کرده‌اند؟! [[«إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ»: مراد این است که ای فرشتگان شما به این جماعت گفته‌اید که آنان شما را پرستش کنند؟ این سؤال برای تنبیه و شرمندگی هر چه بیشتر کافران و مشرکان است.]] 34|41|می‌گویند: تو منزّهی (از این نسبتهای ناروائی که به ساحت مقدّست داده‌اند، ما به هیچ وجه با این گروه ارتباط نداشته‌ایم) و تنها تو یار و یاور ما بوده‌ای نه آنان. بلکه ایشان جنّیان را می‌پرستیده‌اند، و اکثر آنان بدیشان ایمان داشته‌اند. [[«أَنتَ وَلِیُّنَا مِنْ ...»: (نگا: فرقان / 18). «الْجِنَّ»: مراد شیاطین است (نگا: نساء / 117).]] 34|42|در آن روز هیچ یک از شما نمی‌تواند برای دیگری سودی و زیانی داشته باشد، و به ستمگران می‌گوئیم: عذاب آتشی را بچشید که آن را دروغ می‌دانستید. [[«الْیَوْمَ»: آن روز که قیامت است. امروز که قیامت است.]] 34|43|و هنگامی که آیه‌های روشن ما بر آنان خوانده می‌شود، می‌گویند: او مردی است که می‌خواهد شما را باز دارد از چیزهائی که پدرانتان پرستش می‌کرده‌اند. و می‌گویند: این (قرآن) جز دروغ بزرگی نیست که (به خدا) نسبت داده شده است. همچنین کافران هنگامی که قرآن برایشان می‌آید درباره‌ی آن می‌گویند: این جادوی آشکاری بیش نیست. [[«بَیِّنَاتٍ»: واضح و آشکار. حال است «مَا هذَا ...»: مرادشان پیغمبر اسلام است. «إِفْکٌ»: سخنی که حقیقت نداشته باشد. دروغ (نگا: نور / 11 و 12، فرقان / 4). «مُفْتریً»: از پیش خود ساخته شده و به هم بافته شده. (نگا: قصص / 36). «الْحَقِّ»: مراد قرآن است.]] 34|44|ما (قبلاً) هیچ کتابی برای ایشان نفرستاده‌ایم تا آن را بخوانند (و به اتّکای آن، سخنان تو را تکذیب کنند)، و پیش از تو هیچ پیغمبری نیز به سویشان روانه نکرده‌ایم (تا در پرتو کلام او، دعوت تازه‌ی اسلام را نادرست و ناروا ببینند). [[«یَدْرُسُونَهَا»: آن را می‌خوانند. «وَ مَآ أَرْسَلْنَا ...»: (نگا: قصص / 46، سجده / 3).]] 34|45|کسانی که پیش از اینان بوده‌اند. (آیات کتابهای آسمانی را) تکذیب کرده‌اند، و حال این که اینان (حتّی از لحاظ قوّت و قدرت) به یکدهم ایشان هم نمی‌رسند، از آنجا که پیغمبران مرا تکذیب کرده‌اند، بنگرید که چگونه کیفرشان داده‌ام (و شهر و دیارشان را آئینه‌ی عبرت دیگران ساخته‌ام. پس شما ستمگرانِ مکّه، و شما ستمگرانِ تاریخ، سرنوشت خود را از ایشان قیاس کنید و بدانید نه سنّت الهی تغییرپذیر است و نه شما از آنان برتر و مقتدرترید). [[«مِعْشَارَ»: ده یک. یکدهم. «نَکِیرِ»: ناخوشنودی و بد آمدنم از ایشان. مراد اثر ناخوشنودی است که کیفر و مجازات است (نگا: حجّ / 44).]] 34|46|بگو: من شما را تنها یک نصیحت می‌کنم، و آن این است که: خالصانه برای خدا، دو نفر دو نفر، و یا یک نفر یک نفر، برخیزید (و اندیشه‌های خفته را زنده کنید). سپس (درباره‌ی محمّد که سالها با او بسر برده‌اید فکر خود را به کار گیرید و) بیندیشید (تا پاکی و امانتداری و سلامت جسمانی و روحانی او، در خاطره‌ها مجسّم شود ... این) همدم و همنشین (دیرینه‌ی) شما، جنّ زده و دیوانه نیست. بلکه او بیم دهنده‌ی شما از عذاب سختی است که در پیش است. [[«بِوَاحِدَةٍ»: به خصلت و نصیحت یگانه‌ای. «أَن تَقُومُوا لِلّهِ»: و آن این که برای خدا برخیزید و دست به کار شوید. «مَثْنی»: دوتا دوتا. حال است. «فُرَادی»: یک یک. مفرد آن فرد است (نگا: انعام / 94). «جِنَّةٍ»: دیوانگی (نگا: اعراف / 184، مؤمنون / 25 و 70، سبأ / 8). «بَیْنَ یَدَیْ»: پیشاپیش (نگا: اعراف / 57، نمل / 63، فرقان / 48). جلو. پیش رو. «بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ»: قبل از وقوع عذاب سخت. رویاروئی عذاب سخت. یعنی انگار عذاب خدا رویاروی انسان قرار گرفته است. یا این که آن اندازه نزدیک است که هر آن به انسان برسد.]] 34|47|بگو: هر مزدی که (در قبال تبلیغ دعوت آسمانی) از شما خواسته باشم، برای خودتان. (من پاداش مادی چشم نمی‌دارم، و بلکه) اجر و مزد من بر خدا است و بس. او آگاه از هر چیزی و حاضر و ناظر بر هر امری است. [[«شَهِیدٌ»: گواه. مطلع (نگا: آل‌عمران / 98، مائده / 117).]] 34|48|بگو: پروردگار من، حق را آشکارا بیان می‌دارد (و با آن باطل را از میان بر می‌دارد ... او) دانای نهانیها و کاملاً آگاه از پنهانیها است. [[«یَقْذِفُ بِالْحَقِّ»: حق را به جان باطل می‌اندازد. (نگا: انبیاء / 18). مراد بیان ادلّه حق به صورت قاطع و واضح است. یا این که منظور از افکندن حق، ارسال کتب آسمانی برای انبیاء، و القاء وحی الهی به قلوب پیغمبران: است.]] 34|49|بگو: حق به میان آمد و باطل (در پرتو نور حق، اثری از آن نماند و مُرد، و لذا) نه کار تازه‌ای را می‌تواند انجام دهد، و نه کار گذشته‌ای را می‌تواند از سر گیرد. [[«الْحَقُّ»: مراد اسلام است. «الْبَاطِلُ»: مراد کفر است. «مَا یُبْدِئ‌ُ»: شروع نمی‌کند. نقش جدیدی ایفاء نمی‌کند. «مَا یُعِیدُ»: از سر نمی‌گیرد. دوباره انجام نمی‌دهد. نقش قدیم بازی نمی‌کند. «مَا یُبْدِئُ البَاطِلُ وَ مَا یُعِیدُ»: مراد نقش بر آب بودن همه نقشهای باطل است. انگار باطل به شخص مُرده می‌ماند که نه کارهای گذشته را می‌تواند بکند و نه کارهای تازه‌ای از او ساخته است. ذکر این نکته ضروری است که نور اسلام فاعلیت زدودن کفر و شرک و نفاق را دارد، همان گونه که نور، ظلمت را می‌زداید. امّا انسانها هم باید از نور آن استفاده کنند و قابلیّت را بهم برسانند، تا در پرتو فاعلیتِ فاعلْ و قابلیّت قابل، پیروزی ظاهر و حاصل شود.]] 34|50|(به مشرکان بت‌پرست) بگو: اگر من (با ترک بتها و دوری از آئین شما) گمراه شده باشم، به زیان خود گمراه شده‌ام (و کیفر آن را می‌بینم) و اگر راهیاب بوده باشم، در پرتو چیزهائی است که پروردگارم به من وحی می‌فرماید. او شنوا و نزدیک است (و اقوال و افعال ما بر او پنهان نمی‌ماند). [[«أَضِلُّ عَلی نَفْسِی»: به زیان خود گمراه می‌شوم و کیفر آن را می‌بینم.]] 34|51|اگر برایت ممکن بود ببینی (حال ستمگران را) در آن دم که به وحشت می‌افتند و راه گریزی ندارند و اصلاً مهلتی بدیشان داده نمی‌شود، و از مکان نزدیکی گرفتار (و روانه‌ی آتش) می‌گردند، (صحنه‌ی هراس‌انگیزی را خواهی دید که انسان از آن برخود می‌لرزد و بیتاب می‌شود). [[«وَ لَوْ تَری»: (نگا: سبأ / 31). «فَزِعُوا»: به هراس افتادند. سراسیمه شدند. «لا فَوْتَ»: هیچ رهائی نیست. مراد از (فَوْتَ) گریز و مهلت است. یعنی اصلاً خدا بدیشان مهلت نمی‌دهد و راه گریزی هم ندارند. «مَکَانٍ قَرِیبٍ»: مراد این است که در اسرع وقت از نزدیکترین محلّ گرفتارشان می‌سازند. این آیه بیانگر حال آشفته کافران در آغاز هنگامه رستاخیز است (نگا: / 41 - 44). یا این که وضع نابسامان آنان به هنگام بلایای نابود کننده و عذاب استیصال در دنیا است (نگا: غافر / 83 - 85).]] 34|52|و (به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهی) خواهند گفت: به «حق» ایمان داریم. آنان چگونه می‌توانند از فاصله‌ی دور (از جهان که جای پذیرش ایمان و مزرعه‌ی آخرت بود) سهل و ساده حقّ را فرا چنگ آورند (و از مزایای ایمان بدان برخوردار شوند؟). [[«بِهِ»: مرجع ضمیر (ه) حق در آیه 49 است که مراد اسلام و قرآن است. «أَنّی»: چگونه؟ «التَّنَاوُشُ»: دسترسی پیدا کردن. فراچنگ آوردن. «مَکَانٍ بَعیدٍ»: مراد آخرت است که با جهان ما فاصله دوری دارد. یعنی بعد از خروج از دنیا، تازه کسی نمی‌تواند ایمانی به دست آورد که در پرتو آن رستگاری میسّر گردد (نگا: انعام / 158، غافر / 84 و 85).]] 34|53|و حال این که قبلاً (در زمان حیات که از عقل و اختیار و اراده برخوردار بوده‌اند) حقّ را نپذیرفته‌اند، و بلکه دورادور به جهان غیب نسبتهای ناروائی زده‌اند (و نبوّت و قیامت و بهشت و دوزخ و بالأخره جهان ماوراء طبیعت را به تمسخر گرفته‌اند). [[«بِهِ»: (نگا: سبأ / 52). «یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ»: نسبتهای ناروائی به جهان غیب می‌دادند و سخنان نادرستی درباره آن اظهار می‌کردند. گمانهای نادرستی درباره ماوراء طبیعت داشتند. «مَکَانٍ بَعیدٍ»: دورادور. نقطه دور دست. مراد دور از حقیقت است.]] 34|54|میان ایشان و آنچه آرزو دارند (که پذیرش ایمان ایشان و نجات از عذاب است) جدائی افکنده می‌شود، همان گونه که با گروههای همسان و همکیش آنان قبلاً چنین عمل شده است. آخر ایشان (در جهان) سراپا در شکّ بوده‌اند (و زندگی را پیوسته با ظنّ و گمان به سر برده‌اند و اینک چنین سرنوشتی باید داشته باشند). [[«حِیلَ»: حائل و مانع انداخته شده است. فاصله و جدائی افکنده شده است. «مَا»: آنچه. مراد پذیرش ایمان اخروی و رهائی از دوزخ است یا بازگشت به جهان و انجام کارهای شایسته در آن است (نگا: سجده / 12). یا رهائی از بلاهای بزرگ آسمانی و عذاب استیصال جهانی است (نگا: غافر / 83 - 85). «أَشْیَاع»: جمع شیعَة، مراد اَمثال و اَقران است (نگا: انعام / 65). «مُرِیبٍ»: شکّ‌انداز. به دودلی افکنده. این واژه صفت و برای مبالغه و تأکید است. مثل: شِعْرٌ شاعِرٌ.]] 35|1|ستایش خداوندی را سزا است که آفریننده‌ی آسمانها و زمین است، و فرشتگان را با بالهای دوتا دوتا، و سه‌تا سه‌تا، و چهارتا چهارتائی که دارند، مأموران (قدرتمند اجرای فرمان خود در زمینه‌های مختلف تکوینی و تشریعی) کرد. او هر چه بخواهد بر آفرینش (فرشتگان و مردمان و سایر موجودات جهان) می‌افزاید. چرا که خدا بر هر چیزی توانا است. [[«فَاطِرِ»: مُخترع. مُبدِع. آفریننده بدون مُدل و اُلگو (نگا: انعام / 14، یوسف / 101، ابراهیم / 10). «جَاعِلِ»: سازنده. قراردهنده. (نگا: بقره / 30 و 124، آل‌عمران / 55، قصص / 7). «أُوْلِی»: دارندگان. صاحبان. «أَجْنِحَةٍ»: جمع جناح، بالها. بال و پر نماد سرعت و قدرت است و می‌تواند معنی کنائی داشته باشد. «مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ»: (نگا: نساء / 3). «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ»: بر آفرینش می‌افزاید. مراد افزایش اندامهایی همچون بال و پر فرشتگان یا حسن و زیبائی مردمان و غیره. یا این که: خدا هر چه بخواهد می‌آفریند و بر مخلوقات و موجودات فعلی عالَم می‌افزاید. در صورتی که جز او کسی نمی‌تواند حتی ذرّه‌ای را از عدم بیافریند و بر ذرّات هستی بیفزاید. «رُسُلاً»: فرستادگان. مراد گمارده شدن فرشتگان برای اجرای مأموریّتهای مختلف است (نگا: یونس / 21، انعام / 61، عنکبوت / 31).]] 35|2|خداوند (درِ خزائن) هر رحمتی را برای مردم بگشاید، کسی نمی‌تواند (آن را ببندد و) از آن جلوگیری نماید، و خداوند هر چیزی را که باز دارد و از آن جلوگیری کند، کسی جز او نمی‌تواند آن را رها و روان سازد، و او توانا و کار بجا است. (لذا نه در کاری در می‌ماند، و نه کاری را بدون فلسفه انجام می‌دهد). [[«مُرْسِلَ»: فرستنده. روانه کننده. «مِن بَعْدِهِ»: بجز خدا. پس از جلوگیری از آن. هم معنیِ آیه (نگا: یونس / 107).]] 35|3|ای مردم! نعمتی را که خدا به شما عطا فرموده است (با به جای آوردن شکر و ادای حق آن) یادآوری کنید (و سفله و ناسپاس نباشید، و از کنار این همه مواهب و برکات و امکانات حیات، سهل و ساده نگذرید. بلکه از خود بپرسید). آیا جز الله، آفریننده‌ای وجود دارد که شما را از آسمان و زمین روزی برساند؟ (نه! اصلاً). جز او خدائی وجود ندارد. پس با این حال چگونه منحرف می‌گردید (و از راه راست به راه کج می‌گرائید، و به جای یزدان برای بتان کرنش می‌برید و سجده می‌کنید؟). [[«یَرْزُقُکُم مِّنَ السَّمَآءِ وَ الأرْضِ»: این جمله، اگر صفت (خالق) باشد، معنی آن در بالا گذشت. و اگر حال (الله) باشد، معنی چنین است: آیا آفریننده‌ای جز خدا، که شما را از آسمان و زمین روزی می‌رساند، وجود دارد؟. «فَأَنّی تُؤْفَکُونَ»: (نگا: انعام / 95، یونس / 34).]] 35|4|اگر تو را تکذیب کنند، (غم مخور، چیز تازه‌ای نیست، و) پیغمبران پیش از تو نیز مورد تکذیب قرار گرفته‌اند. (خدا حاضر و ناظر است و سرانجام) همه‌ی کارها به سوی خدا برگردانده می‌شود (و از آنها پرس و جو می‌گردد و بدانها پاداش و پادافره داده می‌شود). [[«وَ إِن یُکَذِّبُوکَ ...»: (نگا: آل‌عمران / 184).]] 35|5|ای مردمان! وعده‌ی خدا حق است، پس زندگی دنیوی شما را گول نزند و اهریمن شما را درباره‌ی خدا نفریبد. [[«وَعْدَ اللهِ»: وعده‌هائی همچون: قیامت، حساب و کتاب، بهشت و دوزخ. «الْغَرُوُر»: بسیار گول زننده. مراد اهریمن، مال و دارائی، شهوات و لذّات، و بالاخره هر چیزی است که انسان را از راه به در برد (نگا: لقمان / 33).]] 35|6|بی‌گمان اهریمن دشمن شما است، پس شما هم او را دشمن بدانید (و از مکر و کید او یک لحظه غافل نمانید و از وسوسه‌های او پیروی نکنید). او پیروان خود را فرا می‌خواند تا از ساکنان آتش سوزان جهنّم شوند. [[«یَدْعُو»: فرا می‌خواند. به دور خود می‌خواند. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی دارد. «السَّعِیرِ»: آتش سوزان (نگا: حجّ / 4، لقمان / 21). «حِزْب»: هر کس از برنامه و هدف شیطان پیروی کند.]] 35|7|کسانی که کافر بشوند، عذاب سختی دارند، و کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند، آمرزش (خدا شامل گناهانشان می‌گردد) و پاداش بزرگی دارند. 35|8|آیا کسی که عملهای بدش (توسّط شیطان و شیطان صفتان) در نظرش زینت و آراسته شده است و آن را زیبا و آراسته می‌بیند (همانند کسی است که واقع را آن چنان که هست می‌بیند و از قوانین آسمانی پیروی می‌کند؟) خداوند هر کس را بخواهد گمراه می‌سازد، و هر کس را بخواهد راهیاب می‌نماید. پس خود را با غم و غصّه‌ی آنان هلاک مکن. خدا بس آگاه از کارهائی است که می‌کنند. [[«أَفَمَن زُیِّنَ ...»: مقابل این گروه، مقدّر است، برای آن (نگا: اعراف / 30، کهف / 103 و 104). «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ ...»: (نگا: کهف / 6، شعراء / 3). «حَسَرَاتٍ»: جمع حَسْرَة، غمها و اندوهها. مفعول له است.]] 35|9|خدا کسی است که بادها را روان می‌دارد، و بادها ابرها را برمی‌انگیزند، و ما ابرها را به سوی سرزمینهای موات می‌رانیم و آن سرزمینهای موات را دارای حیات می‌گردانیم. زنده گرداندن (مردگان در گورها برای حساب و کتاب) نیز به همین منوال است. [[«تُثِیرُ»: برمی‌انگیزد. به حرکت در می‌آورد (نگا: روم / 48). «سُقْنَا»: سوق دادیم. راندیم. «بَلَدٍ مَّیِّتٍ»: سرزمین خشک و بی‌گیاه (نگا: اعراف / 57). «النُّشُورُ»: (نگا: فرقان / 3 و 40 و 47). برانگیختن از گورها.]] 35|10|هر کس عزّت و قدرت می‌خواهد، (آن را از خدا بخواهد چرا که) هر چه عزّت و قدرت است در دست خدا است. (راه وصول به عزّت و قدرت هم گفتار و کردار نیک است). گفتار پاکیزه به سوی خدا اوج می‌گیرد (و گوینده‌ی خود را پرواز می‌دهد)، و خدا کردار پسندیده را بالا می‌برد (و انجام دهنده‌اش را والا می‌گرداند). کسانی که نقشه‌های سوء می‌کشند و نیرنگها به راه می‌اندازند، عذاب سختی دارند، و نقشه‌ها و نیرنگهایشان نقش بر آب و تباه می‌شود. [[«یَصْعَدُ»: بالا می‌رود و پذیرفته می‌شود. «یَبُورُ»: تباه می‌گردد و نابود می‌شود (نگا: فرقان / 18، ابراهیم / 28).]] 35|11|خداوند (اصل) شما (آدم) را از خاک بیافرید، سپس شما (ذرّیّه‌ی آدم) را از نطفه خلق کرد، و آن گاه شما را به صورت زوجهای (نر و ماده) درآورد. هیچ زنی باردار نمی‌شود و وضع حمل نمی‌کند مگر که خدا می‌داند (جنین او پسر یا دختر است و در شکم مادر چه احوالی دارد و کی به دنیا می‌آید). هیچ شخص پیری عمر درازی بدو داده نمی‌شود (و زنده نمی‌ماند و عمر زیادی نمی‌کند)، و هیچ شخصی از عمرش کاسته نمی‌شود (و مرگ زودرس گریبانگیرش نمی‌گردد) مگر این که در کتاب (لوح محفوظ) ثبت و ضبط است. این برای خدا ساده و آسان است. [[«وَ اللهُ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ...»: (نگا: آل‌عمران / 59، کهف / 37، حجّ / 5، روم / 20). «أَزْوَاجاً»: جمع زَوْج، جنس نر و ماده، یعنی زن و مرد (نگا: انعام / 143). «جَعَلَکُمْ أَزْوَاجاً»: شما را همسران یکدیگر کرد و به صورت نر و ماده در آورد. دسته‌ای از شما را به صورت زن، و گروهی از شما را به صورت مرد خلق کرد. برابری تقریبی زن و مرد در مسیر زندگی، یکی از مسائل مهمّ و قابل توجّه است و بیانگر این واقعیّت است که جهان به خود رها نشده، و بلکه ناظم و ناظری دارد. «مَا یُعَمَّرُ»: (نگا: بقره / 96). «مُعَمَّرٍ»: سالخورده. پیر. «کِتَابٍ»: لوح محفوظ (نگا: انعام / 59). «مَا یُعَمَّرُ ... وَ لا یُنقَصُ ...»: دو معنی دارد: یکی این که: خداوند مقدّر فرموده است که برخیها در پیری بمیرند و گروهی در کودکی و جوانی. دوم این که: روزی یا شبی از عمر شخص سالخورده نمی‌گذرد، مگر این که در لوح محفوظ ثبت و ضبط است. به عبارت دیگر: مدّت عمر شخص در لوح محفوظ تعیین شده است، و پیوسته شبها و روزها از آن کاسته می‌شود، تا همه دقائق پایان می‌پذیرد. «یَسِیرٌ»: ساده و آسان (نگا: نساء / 30 و 169، حجّ / 70).]] 35|12|دو دریا یکسان نیستند. این یکی گوارا و شیرین و برای نوشیدن خوشگوار است، و آن دیگر شور و تلخ. (با وجود این تفاوت) از هر دوی آنها گوشت تازه (ی ماهیها و جانوران دیگر دریا را) می‌خورید، و از هر دوی آنها وسائل زینت (مروارید و صدف و درّ و مرجان و غیره) برای پیرایش بیرون می‌آورید. (به علاوه از هر دو می‌توانید برای نقل و انتقالات استفاده کنید. لذا، شما انسانها) می‌بینید کشتیها (در پرتو قانون وزن مخصوص اشیاء، از هر طرف دل) دریاها را می‌شکافند و پیش می‌روند، تا از فضل خدا بهره گیرید و شکرگزار (این همه نعمت و لطف خداوندگار) باشید. [[«الْبَحْرَانِ»: مراد دریاهای شیرین و دریاهای شور است. «عَذْبٌ فُرَاتٌ» و «مِلْحٌ أُجَاجٌ»: (نگا: فرقان / 53). «سَآئِغٌ»: (نگا: نحل / 66). «لَحْماً طَرِیّاً»: (نگا: نحل / 14). «حِلْیَةً»: (نگا: رعد / 17، نحل / 14). «تَری الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ ...»: (نگا: نحل / 14).]] 35|13|خدا شب را داخل در روز، و روز را داخل در شب می‌کند. او خورشید و ماه را مسخّر کرده است (و برای سود انسانها به گردش و چرخش انداخته است). هر یک از آن دو تا مدّت معیّن و سرآمد روشنی به حرکت خود ادامه می‌دهند. آن کسی که (درازی و کوتاهی شبها و روزها و نظام نور و ظلمت و حرکات دقیق ماه و خورشید را سر و سامان داده است) الله است که خداوندگار شما است، و مالکیّت و حاکمیّت (جهان هستی) از آن او است. و بجز او کسانی که به فریاد می‌خوانید (و پرستش می‌نمائید) حتی مالکیّت و حاکمیّت پوسته‌ی نازک خرمائی را ندارند. [[«یُولِجُ»: (نگا: آل‌عمران / 27، حجّ / 61، لقمان / 29) / «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: (نگا: رعد / 2، روم / 8، لقمان / 29). «تَدْعُونَ»: (نگا: انعام / 40 و 41 و 56، اعراف / 37 و 194 و 197، اسراء / 67، مریم / 48، حجّ / 73). «قِطْمِیرٍ»: پوسته نازک و سفیدرنگ پیرامون هسته خرما، که نشان و نماد ناچیزی و کمی است.]] 35|14|اگر آنها را (برای حلّ مشکلات و رفع گرفتاریهای خود) به فریاد بخوانید، صدای شما را نمی‌شنوند، و (به فرض) اگر هم بشنوند، توانائی پاسخگوئی به شما را ندارند، و (گذشته از این) در روز قیامت انبازگری و شرک‌ورزی شما را رد می‌کنند (و می‌گویند: شما ما را پرستش نکرده‌اید و بیخود می‌گوئید). و هیچ کسی همچون (خداوند) آگاه (از احوال آخرت، به گونه‌ی قطع و یقین، از چنین مطالبی) تو را باخبر نمی‌سازد. [[«یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ»: (نگا: یونس / 28، قصص / 63). «خَبِیرٍ»: مراد ذات پاک الله است که از تمام عالم هستی و ذرّه ذرّه آن آگاه است و دنیا و آخرت و گذشته و حال و آینده در پیشگاه علم او روشن و آشکار و یکسان است.]] 35|15|ای مردم! شما (در هر چیزی، محتاج و) نیازمند خدائید، و خدا بی‌نیاز (از عبادت شما است) و ستوده است. [[«الْحَمِیدُ»: شایسته سپاس و ستایش در همه حال. ذاتاً ستوده.]] 35|16|اگر بخواهد شما را از میان برمی‌دارد، و مردمان دیگری را جایگزین شما می‌سازد. [[«یُذْهِبْکُمْ ...»: (نگا: انعام / 133).]] 35|17|و این کار برای خدا مشکل و سنگین نیست. [[«عَزِیزٍ»: صعب و سخت. مشکل و پرمشقّت (نگا: توبه / 128، هود / 91، ابراهیم / 20).]] 35|18|هیچ گناهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد، و اگر انسان سنگین‌باری کسی را برای حمل گناهانش به فریاد خواند، (او چنین کمکی را نمی‌تواند بکند و) چیزی از بار گناهانشان برداشته نمی‌شود، هر چند از نزدیکان و بستگان باشد. (ای پیغمبر! از عناد قوم خود ناراحت مباش) تو کسانی را (با این قرآن) می‌ترسانی که نهانی از پروردگارشان می‌هراسند و نماز را چنان که باید می‌خوانند. هر کس پاکی پیشه کند (و خویشتن را از کثافات معاصی پاکیزه دارد) پاکی او برای خودش است و (خود از آن سود می‌برد. به هر حال) بازگشت (همگان، اعم از کافران و مؤمنان) به سوی خدا است (و سرانجام به حساب عاصی و مطیع خواهد رسید). [[«لا تَزِرُ ...»: (نگا: انعام / 164، اسراء / 15). این بخش از آیه، پاسخ سخن کسانی است که در (عنکبوت / 12) مذکور است. «مُثْقَلَةٌ»: نفْس سنگین بار. یعنی کسی که بار گناهانش سنگین باشد. «حِمْل»: بار. «إِنَّمَا تُنذِرُ ...»: یعنی چنین افرادی از برحذر داشتن تو سود می‌برند. «تَزَکَّی»: پاک از چرک کفر و گناه شد.]] 35|19|نابینا و بینا یکسان نیست. [[«الأعْمی وَ الْبَصِیرُ»: مراد جاهل و عالم، و گمراه و راهیاب است.]] 35|20|و تاریکیها و نور هم همسان نمی‌باشد. [[«الظُّلُمَاتُ»: تاریکیهای کفر مراد است. «النُّورُ»: نور ایمان مراد است.]] 35|21|و سایه و گرمای سوزان هم یکی نیست. [[«الِظّلُّ»: مراد بهشت است. «الْحَرُورُ»: باد داغ و سوزان. گرمای سوزان. مراد دوزخ است.]] 35|22|و مردگان و زندگان هم مساوی نمی‌باشند. خداوند هر کس را بخواهد شنوا (و پذیرای حق و حقیقت) می‌گرداند، و تو نمی‌توانی (پند و اندرز آسمانی را به دل دلمردگان فرو بری، همان گونه که نمی‌توانی) مردگان آرمیده در گورها را شنوا گردانی. [[«الأَحْیَآءُ وَ الأَمْوَاتُ»: مراد مؤمنان و کافران است (نگا: انعام / 122). «وَ مَآ أَنتَ بِمُسْمِعٍ ...»: (نگا: نمل / 80 و 81، روم / 52).]] 35|23|تو تنها بیم‌دهنده‌ای و بس. [[«إِنْ»: حرف نفی است. «نَذِیرٌ»: ترساننده دیگران از نافرمانی خدا. برحذر دارنده دیگران از خشم و عذاب الله.]] 35|24|ما تو را همراه (دین) حقّ، به عنوان مژده دهنده (ی مؤمنان به بهشت) و بیم دهنده (ی کافران به دوزخ، به میان مردمان) فرستاده‌ایم. هیچ ملّتی (از ملّتهای پیشین) هم نبوده است که بیم دهنده‌ای به میانشان فرستاده نشده باشد. [[«إِن مِّنْ أُمَّةٍ ...»: (نگا: یونس / 19، نحل / 36). «خَلا»: رفته است (نگا: بقره / 134 و 141). آمده است (نگا: احقاف / 21). «نَذِیرٌ»: مراد رسول یا نبی، و یا عالِم و دانشمند است (نگا: المصحف المیسّر، نمونه، روح‌المعانی). یعنی یا پیغمبری در میان هر ملّتی برانگیخته شده است، و یا دعوت پیغمبران و سخنان ایشان به گوش آنان رسیده است.]] 35|25|اگر تو را تکذیب کنند، (عجیب نیست). زیرا کسانی هم که پیش از آنان بوده‌اند، پیغمبران خود را که برای ایشان دلائل روشن (بیان کرده‌اند) و رساله‌ها و کتابهای آسمانی روشنگر (راه هدایت) را آورده‌اند تکذیب نموده‌اند. [[«وَ إِن یُکَذِّبُوکَ ...»: (نگا: حجّ / 42 - 44). «بِالْبَیِّنَاتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ»: (نگا: آل‌عمران / 184، نحل / 44).]] 35|26|سپس کافران را (به گناهانشان) گرفته‌ام (و سخت تنبیهشان کرده‌ام). بنگرید که چگونه کیفرشان داده‌ام (و شهر و دیارشان را آئینه‌ی عبرت دیگران ساخته‌ام؟!) [[«نَکِیرِ»: (نگا: حجّ / 44، سبأ / 45).]] 35|27|(ای عاقل!) مگر نمی‌بینی که خداوند از آسمان آب سودمندی را می‌باراند و با آن محصولات گوناگون و میوه‌های رنگارنگ را به وجود می‌آورد؟ (و مگر نمی‌بینی که) کوه‌ها خطوط و جاده‌هائی است (که بر سطح زمین کشیده شده است. خطوط و جاده‌هائی) که برخیها سفید و برخیها سرخ و بعضیها سیاه پر رنگ است، و هر یک از آنها به رنگهای مختلفی و در طرحهای متفاوتی (با دست تقدیر پروردگار، بر چهره‌ی زمین ترسیم گشته) است. [[«جُدَدٌ»: جمع جُدَّة، خطها و راهها. مراد خود کوهها می‌تواند باشد که انگار جاده‌هائی هستند که به صحرا کشیده‌اند، و خطهائی هستند که با قلم قضا بر صفحه زمین نوشته‌اند. یا این که چینها و لایه‌های کوه‌ها و همچنین خود خطوط و نقشهای روی صخره‌ها و سنگها است. «بِیضٌ»: جمع أَبْیَض و بَیْضاء، سفید رنگ. «حُمْرٌ»: جمع أَحْمَر و حَمْراء، سرخ رنگ. «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهَا»: (مُخْتَلِفٌ) صفت (بِیضٌ و حُمْرٌ) است، و (أَلْوَانُ) فاعل (مُخْتَلِفٌ) است. «غَرَابِیبُ»: جمع غِرْبیب، سیاه پر رنگ. این واژه عطف بر (بِیضٌ و حُمْرٌ) است. «سُودٌ»: جمع أَسْوَد و سَوْداء، سیاه. این واژه بدل یا عطف بیان (غَرَابِیبُ) است، و جنبه تأکید و تفسیر معنی آن را دارد. برخی هم گفته‌اند: در کلام تقدیم و تأخیر است و در اصل چنین است: سُودٌ غَرَابِیبُ.]] 35|28|انسانها و جنبندگان و چهارپایان نیز کاملاً دارای رنگهای مختلفی بوده و متفاوتند. (این نشانه‌های بزرگ آفرینش، بیش از همه توجّه خردمندان و فرزانگان را به خود جلب می‌کند، و این است که) تنها بندگان دانا و دانشمند، از خدا، ترس آمیخته با تعظیم دارند. قطعاً خداوند توانا و چیره (در کار جهان آرائی است) و بس آمرزگار (برای بندگان توبه‌کار و امیدوار به الطاف کردگاری) است. [[«مُخْتَلِفٌ»: مبتدای مؤخّر و جمله پیشین خبر آن است. «کَذلِکَ»: برخی این واژه را به جمله قبل از خود مربوط دانسته و آن را محلاًّ منصوب و صفت مصدر محذوف (إِخْتِلافاً) دانسته و تقدیر چنین است: مُخْتَلِفٌ إِخْتِلافاً کَائِناً کَذلِکَ. بعضی هم آن را جمله مستقلّی به حساب آورده و خبر مبتدای محذوف به شمار آورده‌اند و تقدیر چنین است: أَلأمْرُ کَذلِکَ. یعنی: آری مطلب چنین است که گذشت. یادآوری: آیه‌های 27 و 28 صفحه تازه‌ای از کتاب بزرگ آفرینش را در برابر دیدگان انسانها می‌گشاید، و بیانگر این واقعیّت است که ماده همه این آفریدگان یعنی قلم و مرکب آن یکی است و امّا نقّاش چیره‌دست، این همه نقش و نگار بر در و دیوار وجود پدیدار کرده است. از آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ، و از عناصر بسیطه محدود، این همه موجودات کاملاً متنوّع و مختلف خلق فرموده است. «یَخْشَی»: خشیت، ترس آمیخته با تعظیم است، و مولود سیر در آفاق و انفس، و درک گوشه‌هائی از عجائب و غرائب کائنات و راز و رمز موجودات، و آگاهی از مسؤولیّتهائی است که انسان در برابر خالق جهان دارد.]] 35|29|کسانی که کتاب خدا (قرآن را) می‌خوانند، و نماز را پا برجای می‌دارند، و از چیرهائی که بدیشان داده‌ایم، پنهان و آشکار، بذل و بخشش می‌نمایند، آنان چشم امید به تجارتی دوخته‌اند که هرگز بی‌رونق نمی‌گردد و از میان نمی‌رود. [[«یَرْجُونَ»: می‌خواهند. امید می‌دارند. جمله (یَرْجُونَ تِجَارَةًَ ...) خبر (إِنَّ) است. «لَن تَبُورَ»: هرگز تباه و نابود نمی‌گردد. یعنی بی‌رونقی و زیانمندی و از میان رفتن ندارد. چرا که معامله با خدا پیوسته سودمند است و زیان و ضرر نمی‌بیند (نگا: صف / 10 - 13).]] 35|30|(آنان قرآن را تلاوت می‌کنند، و نماز را می‌خوانند، و بذل و بخشش می‌کنند) تا خداوند اجرشان را به تمام و کمال بدهد، و از فضل خود بر پاداششان بیفزاید. چرا که خدا آمرزگار و سپاسگزار است (و بدیهایشان را می‌بخشاید، و از خوبیهایشان سپاسگزاری می‌فرماید، و مواهبی بدیشان عطاء می‌نماید که به اندیشه و تصوّر در نمی‌آید). [[«لِیُوَفِّیَهُمْ»: متعلّق به (یَتْلُونَ کِتابَ ...)، یا به (لَن تَبُورَ) است. در صورت اوّل معنی آن گذشت. در صورت دوم معنی چنین است: تجارت آنان هرگز زیان نمی‌بیند و نابود نمی‌گردد، چرا که پاداش دهنده ایشان خدا است.]] 35|31|آنچه از کتاب (قرآن) به تو پیام داده‌ایم، حقّ است، و تصدیق کننده‌ی کتابهای آسمانی پیش از خود است. قطعاً خداوند از (اوضاع) بندگان خود کاملاً آگاه (و به احوالشان) بینا است. [[«مُصَدِّقاً ...»: (نگا: آل‌عمران / 3 و 50، مائده / 48).]] 35|32|(ما کتابهای پیشین را برای ملّتهای گذشته فرستادیم و) سپس کتاب (قرآن) را به بندگان برگزیده‌ی خود (یعنی امّت محمّدی) عطاء کردیم. برخی از آنان به خویشتن ستم می‌کنند، و گروهی از ایشان میانه‌روند، و دسته‌ای از ایشان در پرتو توفیقات الهی در انجام نیکیها پیشتازند. این (سبقت در خیرات) واقعاً فضیلت بزرگی است. [[«ثُمَّ»: بعد از فرستادن کتابهای آسمانی پیشین. «أَوْرَثْنَا ...»: (نگا: اعراف / 137). «مُقْتَصِدٌ»: میانه‌رو (نگا: لقمان / 32). «سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ»: سبقت گیرنده بر دیگران در انجام نیکیها. سبقت گیرنده بر دیگران به سبب کارهای نیک. «إِذْن»: توفیق (نگا: بقره / 251، انفال / 66). «ذلِکَ»: به ارث رساندن قرآن به بندگان برگزیده. انتخاب امت محمّدی. سبقت در خیرات.]] 35|33|(پاداش پیشگامان در نیکیها) باغهای اقامتی است که بدانها داخل می‌شوند، و در آنجاها با دستبندهای طلا و مروارید آراسته و پیراسته می‌گردند، و جامه‌هایشان در آنجاها ابریشمین است. [[«جَنَّاتُ»: بدل از (الْفَضْلُ الْکَبِیرُ) یا خبر مبتدای محذوف است: جَزَآئُهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ. یا این که مبتدای مؤخّر و خبر مقدم آن محذوف است: لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ. «عَدْنٍ»: اقامت گزیدن و ماندن (نگا: توبه / 72، رعد / 23). «یُحَلَّوْنَ ...»: (نگا: کهف / 31، حجّ / 23).]] 35|34|و خواهند گفت: سپاس خداوندی را سزا است که غم و اندوه را از ما زدود. بی‌گمان پروردگار ما آمرزنده‌ی (گناهان بندگان و) سپاسگزار (کارهای نیک ایشان) است. [[«أَذْهَبَ»: از میان برد. برطرف ساخت. «الْحَزَنَ»: غم و اندوه (نگا: توبه / 92، قصص / 8).]] 35|35|خداوندی که در پرتو فضل و لطف خویش، ما را در سرای اقامت و ماندگاری جای داد. در آن هیچ گونه رنج و مشقّت جسمانی و هیچ گونه ناتوانی و واماندگی روحانی به ما دست نمی‌دهد. [[«نَصَبٌ»: رنج و مشقّت. خستگی. «لُغُوبٌ»: درماندگی ناشی از خستگی، و ناتوانی حاصل از رنج و مشقّت. برخی (نَصَبٌ) را خستگی جسمی، و (لُغُوب) را خستگی روحی دانسته‌اند. «الْمُقامَةِ»: مصدر میمی و به معنی اقامت است.]] 35|36|کسانی که کفر پیشه‌اند، آتش دوزخ برای آنان است. هرگز فرمان مرگ ایشان صادر نمی‌شود تا بمیرند (و راحت شوند). و هرگز عذاب دوزخ برای ایشان تخفیف داده نمی‌شود (تا مدّتی بیارامند). ما هر کافر لجوج در کفر را این چنین کیفر و سزا می‌دهیم. [[«لا یُقْضَی عَلَیْهِمْ»: درباره ایشان حکم مرگ دوباره صادر نمی‌شود. «کَفُورٍ»: صیغه مبالغه کافر است. یعنی مبالغه کننده در کفر. بسیار ناسپاس و کفران کننده نعمت.]] 35|37|آنان در دوزخ فریاد برمی‌آورند: پروردگارا! بیرونمان بیاور تا کارهای شایسته‌ای انجام دهیم که جدای از کارهائی باشد که قبلاً می‌کردیم. (بدیشان خواهیم گفت:) آیا بدان اندازه به شما عمر ندادیم که در آن هر کس بخواهد بیدار و هوشیار شود، کافی و بسنده باشد؟ و آیا بیم دهنده (ی الهی، اعم از پیغمبران و علماء ادیان، برای ابلاغ آئین آسمانی) به پیش شما نیامد؟ (ما که همه‌ی وسائل نجات را در اختیارتان گذاشتیم و راه رستگاری را به شما نمودیم، ولی خودتان از آن بهره نگرفتید و فرصت را از دست دادید) پس بچشید. اصلاً برای ستمگران یار و یاوری نیست. [[«یَصْطَرِخُونَ»: نعره‌زنان کمک می‌طلبند. فریاد برمی‌آورند. «مَا»: مدّت زمانی که. «مَنْ»: فاعل (یَتَذَکَّرُ) است.]] 35|38|خداوند داننده‌ی غیب آسمانها و زمین است و مسلّماً از چیرهائی که در درون دلها است کاملاً آگاه است. [[«إِنَّهُ عَلِیمُ ...»: مراد این است که خدا که آگاه از همه چیز است می‌داند که اگر دوزخیان به دنیا برگردند، دوباره همان اعمال گذشته را ادامه می‌دهند (نگا: انعام / 28).]] 35|39|خدا کسی است که شما را جانشین (گذشتگان) روی زمین کرده است. هر کس (از شما) کافر گردد، به زیان خود کافر می‌گردد، و کفر کافران در پیشگاه خدا جز بر خشم نمی‌افزاید، و جز زیان چیزی نصیب کافران نمی‌نماید. [[«خَلآئِفَ»: جانشینان. مراد جانشین و جایگزین پیشینیان است (نگا: انعام / 165، یونس / 14 و 73). «مَقْتاً»: خشم و غضب (نگا: نساء / 22).]] 35|40|بگو: آیا درباره‌ی انبازهای خود که علاوه از خدا آنها را هم به فریاد می‌خوانید، خوب دقّت کرده‌اید؟ نشانم دهید آنها کدام چیز زمین را آفریده‌اند؟ و یا در آفرینش (کدام چیز) آسمانها مشارکت داشته‌اند؟ یا شاید کتاب (آسمانی) در اختیار مشرکان گذارده‌ایم و ایشان حجّت روشنی از آن (بر کار شرک و بت‌پرستی خود) دارند؟! (اصلاً ایشان دلیل عقلی و دلیل نقلی ندارند) و بلکه ستمگران جز وعده‌های دروغ به یکدیگر نمی‌دهند (و فقط همدیگر را گول می‌زنند). [[«أَرَأَیْتُمْ؟»: آیا دیده‌اید؟ به من بگوئید. مراد دقّت کافی درباره معبودهای دروغین است. خدا در این بخش از ایشان دلیل عقلی می‌طلبد. «أَرُونِی»: به من نشان دهید. بدل اشتمال (أَرَأَیْتُمْ) است. «شِرْکٌ»: مشارکت (نگا: سبأ / 22). «آتَیْنَاهُمْ»: ضمیر (هُمْ) بهتر است به صورت التفات، به مشرکان برگردد. «أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً»: مراد دلیل نقلی‌است. «غُرُوراً»: (نگا: نساء / 120، اسراء / 64، احزاب / 12). «قُلْ أَرَأَیْتُمْ ... مَاذَا خَلَقُوا»: این بخش آیه، دو معنی دارد. یکی در بالا گذشت، و دیگری چنین است: به من بگوئید: انبازهائی را که علاوه از خدا آنها را هم به فریاد می‌خوانید و پرستش می‌نمائید، آنها چه چیز را در زمین یا در آسمانها آفریده‌اند؟]] 35|41|خداوند آسمانها و زمین را نگاهداری می‌کند و نمی‌گذارد (از مسیر خود) خارج و نابود شوند. هر گاه (هم بخواهند از مسیر خود) خارج و نابود شوند، جز خدا هیچ کس نمی‌تواند آنها را (در مسیر خود) نگاه و محفوظ دارد. خداوند شکیبا است (و در مجازات تعجیل روا نمی‌دارد) و آمرزنده است (و توبه بزهکاران را قبول می‌فرماید). [[«یُمْسِکُ»: حفظ می‌کند. نگاه می‌دارد. «أَن تَزُولا»: نابود بشوند، و یا کنار بروند. از مصدر زوال، به معنی نابود شدن، یا از مدار خود منحرف شدن. «إِنْ أَمْسَکَهُمَا»: حرف (إِنْ) نافیه است. «مِن بَعْدِهِ»: غیر او. بجز او.]] 35|42|آنان (یعنی کفّار مکّه) مؤکّدانه به خدا قسم می‌خوردند که اگر پیغمبری به میان ایشان بیاید، راهیاب‌ترین ملّتها خواهند بود (و در پذیرش دین او، بر همگان پیشی خواهند گرفت). امّا هنگامی که پیغمبری (از خودشان برانگیخته شد و) به میانشان آمد، (بعثت او) جز گریز و بیزاری (از حق) چیزی بر آنان نیفزود. [[«أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِم»: (نگا: مائده / 53، انعام / 109، نحل / 38، نور / 53). «إِحْدَی الأُمَمِ»: ملّت یگانه‌ای در میان همه ملّتها. واژه (إحْدَی) به معنی (جَمیع) و (هر) است. جنبه عموم و تعظیم را دارد. مراد یگانه و پیشگام است. «نُفُوراً»: گریز. بیداری (نگا: اسراء / 41 و 46).]] 35|43|(گریزشان از حق) به خاطر استکبار در زمین و حیله‌گریهای زشت است، و حیله‌گریهای زشت جز دامنگیر حیله‌گران نمی‌گردد. آیا آنان انتظار دارند سرنوشتی جز سرنوشت پیشینیان را داشته باشند؟! هرگز دگرگونی و تبدیلی در شیوه‌ی رفتار خدا (در معامله‌ی با ملّتها) نخواهی یافت، و هرگز نخواهی دید که روش خدا تغییر مسیر و جهت دهد. [[«إِسْتِکْبَاراً»: عظمت فروشی. خود بزرگ بینی. خود را بزرگتر از آن دیدن که حق را پذیرفتن (نگا: بقره / 34، نساء / 172، اعراف / 48 و 206). مفعول له است. «مَکْرَ»: عطف بر (إِسْتِکْبَاراً) است. «لا یَحِیقُ»: گریبانگیر نمی‌گردد. نمی‌رسد (نگا: انعام / 10، هود / 8، نحل / 34). «فَهَلْ یَنظُرُونَ»: آیا انتظار دارند؟ (نگا: بقره / 210، انعام / 158، اعراف / 53، نحل / 33). «سُنَّةَ»: طریقه. شیوه. خطّ سیر (نگا: انفال / 38، اسراء / 77). «تَحْوِیلاً»: تغییر جهت. دگرگونی (نگا: اسراء / 56 و 77).]] 35|44|آیا در زمین به گشت و گذار نمی‌پردازند تا ببینند فرجام کار پیشینیان به کجا کشیده است، در حالی که آنان از اینان قدرت و قوّت بیشتری داشته‌اند؟ هیچ چیزی چه در آسمانها و چه در زمین خدا را درمانده و ناتوان نخواهد کرد. چرا که او بسیار فرزانه و خیلی قدرتمند است. [[«أَوَلَمْ یَسِیرُوا ...»: (نگا: یوسف / 109، روم / 9). «مِن شَیْءٍ»: هیچ چیزی. حرف (مِنْ) زائد و برای استغراق است، و (شَیْءٍ) فاعل است.]] 35|45|هر گاه خداوند مردمان را در برابر کارهائی که می‌کنند (فوراً و بدون کمترین مهلتی برای اصلاح و تجدید نظر و خودسازی) به کیفر برساند، انسانی را بر روی زمین باقی نخواهد گذاشت. ولیکن خداوند (به لطف و کرم خود، کیفر) ایشان را تا سررسید زمان معیّنی (که قیامت است) به تأخیر می‌اندازد. وقتی که مدّت مشخّصه‌ی ایشان فرا رسید، خداوند بندگان خود را دیده است (و از گفتار و کردار و پندار ایشان باخبر بوده است، لذا چنان که باید پاداش و پادافره آنان را می‌دهد). [[«وَ لَوْ یُؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ ...»: (نگا: نحل / 61). «دَآبَّةٍ»: جنبنده. مراد انسان است (نگا: انفال / 22 و 55). «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: مدّت معیّن. مراد روز قیامت است. «فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ»: وقتی که قیامت ایشان فرا رسید. برخی گفته‌اند: مراد از (أَجَلٍ مُّسَمّیً) و (أَجَلُهُمْ) زمان محدود عمر و سررسید معلوم مدّت زندگانی هر کسی است که با مرگ او فرا می‌رسد (نگا: انعام / 93).]] 36|1|یا، سین. [[«یس»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 36|2|سوگند به قرآن حکیم! [[«الْحَکِیمِ»: دارای حکمت و دانش سودمند.]] 36|3|قطعاً تو از زمره‌ی فرستادگان (یزدان) هستی. 36|4|و بر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است). [[«صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»: (نگا: فاتحه / 6). «عَلی صِراطٍ مُّسْتَقِیمٍ»: خبر دوم (إِنَّ) است.]] 36|5|(این قرآن را) فرو فرستاده است خداوند چیره و مهربان. [[«تَنزِیلَ»: فرو فرستادن. در اینجا به معنی فرو فرستاده بوده و مفعول مطلق است. برای مبالغه، قرآن وصف به مصدر شده است (نگا: سجده / 2).]] 36|6|(آن را برای تو فرو فرستاده است) تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان (نزدیک) ایشان (توسّط پیغمبران) بیم داده نشده‌اند، و به همین علّت است که غافل و بی‌خبر (از قانون آسمانی، نسبت به خدا و خود و مردمان) هستند. [[«قَوْماً»: مراد کفّار مکّه در آغاز نبوّت پیغمبر اسلام است. «مَآ أُنذِرَ»: بیم داده نشده است (نگا: سجده / 3). «آبَاؤُهُمْ»: مراد پدران و نیاکان قریب قریش همعصر پیغمبر است، والاّ پدران و نیاکان بعید ایشان توسّط انبیاء، از جمله ابراهیم و اسماعیل بیم داده شده است (نگا: فاطر / 24 و 25).]] 36|7|(ایشان مستحقّ عذاب گشته‌اند و) سخن (خدا مبنی بر پر کردن جهنّم از چنین افرادی) درباره‌ی بیشتر آنان به حقیقت پیوسته است، و آنان دیگر ایمان نمی‌آورند. [[«لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ ...»: (نگا: اسراء / 16، قصص / 63، سجده / 13). «الْقَوْلُ»: مراد فرموده خدا: لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَ مِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ، در (ص / 85، و نظیر آن در حجر / 43، اعراف / 18، هود / 119، سجده / 13) می‌باشد.]] 36|8|ما به گردنهایشان غلّهائی می‌اندازیم که تا چانه‌هایشان می‌رسد و سرهای ایشان (بر اثر آن) رو به بالا نگاه داشته می‌شود (و نه می‌توانند به زیر پاهای خود بنگرند، و نه می‌توانند سرهایشان را بدین سو و آن سو حرکت دهند). [[«أَغْلالاً»: (نگا: اعراف / 157، رعد / 5، سبأ / 33). «الأذْقَانِ»: جمع ذَقَن، چانه‌ها. زنخها (نگا: اسراء / 107 و 109). «مُقْمَحُونَ»: سر در هوا ماندگان. کسانی که سرهایشان رو به بالا شق و رق مانده باشد.]] 36|9|ما در پیش روی آنان سدّی، و در پشت سر ایشان سدّی قرار داده‌ایم (و لذا به کسانی می‌مانند که در میان دو سدّ، گیر کرده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلو چشمان ایشان را گرفته‌ایم و دیگر نمی‌بینند. [[«بَیْنَ أَیْدِیهِمْ»: جلو ایشان. «مَا خَلْفَهُمْ»: پشت سر آنان. «سَدّاً ...»: خداوند کسانی را که به آینده ننگرند و مستقبل را فراموش سازند، و به گذشته ننگرند و احوال ملّتهای پیشین را پیش چشم ندارند، به افرادی تشبیه فرموده است که میان دو سدّ عظیم گیر کرده باشند و روبرو و پشت سر خود را نبینند، و همگون و همسان کوران، راه پیشروی و راه پَسروی خود را پیدا نکنند. «فَأَغْشَیْنَاهُمْ»: بر چشمانشان پرده‌ای کشیده‌ایم (نگا: بقره / 7).]] 36|10|چه آنان را بترسانی و چه ایشان را نترسانی، برایشان یکسان است ایمان نمی‌آورند. [[«سَوَآءٌ عَلَیْهِمْ ...»: (نگا: بقره / 6).]] 36|11|تو تنها کسی را می‌ترسانی (و با بیم دادنت بدو سود می‌رسانی) که از قرآن پیروی کند، و پنهانی از (خداوند) مهربان هراس داشته باشد. چنین کسی را به گذشت و پاداش ارزشمندی مژده بده. [[«إِنَّمَا تُنذِرُ مَنْ ...»: تو تنها کسی را بیم خواهی داد. مراد این است که تنها کسی از بیم دادن تو سود می‌برد و از آن استفاده می‌کند که. «بِالْغَیْبِ»: در نهان. در خلوت (نگا: فاطر / 18).]] 36|12|ما خودمان مردگان را زنده می‌گردانیم، و چیزهائی را که (در دنیا) پیشاپیش فرستاده‌اند و (کارهائی را که کرده‌اند، و همچنین) چیزهائی را که (در آن) برجای نهاده‌اند (و کارهائی را که نکرده‌اند، ثبت و ضبط می‌کنیم و) می‌نویسیم. و ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری می‌نمائیم و می‌نگاریم. [[«مَا قَدَّمُوا»: اعمال خوب و بدی که در دنیا انجام داده‌اند و پیشاپیش به آخرت فرستاده‌اند. «آثَارَهُمْ»: چیزهائی را که باقی گذارده‌اند و بر جای نهاده‌اند، اعم از آثار خیری همچون مسجد و مدرسه و بیمارستان و دیگر موقوفات، و آثار بدی همچون غصب املاک و بنای میخانه‌ها و کتابهای گمراه کننده و طرحهای استعمارگرانه و پروژه‌های خانمانسوز و ستمگرانه. یا عبادات و کارهای نیکی که می‌بایست بکنند، ولی نکرده‌اند، و معاصی و کارهای بدی که می‌بایست نکنند، ولی کرده‌اند. «أَحْصَیْنَاهُ»: سرشماری کرده‌ایم. ضبط و ثبت نموده‌ایم. «إِمَامٍ مُّبِینٍ»: کتاب آشکار. کتاب روشنگر. مراد لوح محفوظ است که کتاب جامع و عمومی است و همه اعمال و همه حوادث و همه موجودات این جهان در آن ثبت و ضبط می‌گردد، و به منزله کتاب اصلی یا دفتر کلّ برای نامه اعمال شخصی بندگان (نگا: اسراء / 14، کهف / 49، حاقّه / 19 و 25) و نامه اعمال عمومی ملّتها (نگا: جاثیه / 28) است.]] 36|13|(ای پیغمبر! از آنجا که داستان قریشیان همچون داستان ساکنان انطاکیه در روزگاران گذشته است) برای ایشان سرگذشت ساکنان شهر (انطاکیه) را مثال بزن، بدان گاه که فرستادگان (خدا) به سوی آنان آمدند. [[«الْقَرْیَةِ»: شهر (نگا: بقره / 58 و 259، نساء / 75، انعام / 123). مراد از آن، انطاکیه یکی از شهرهای ترکیه فعلی است که سابقاً از شهرهای معروف روم بوده است. «أَصْحَابَ»: بدل از (مَثَلاً) است.]] 36|14|وقتی (از اوقات) دو نفر (از فرستادگان خود) را به سوی ایشان روانه کردیم و آنان آن دو را تکذیب کردند. سپس آنان را (با ارسال فرد) سومی تقویت نمودیم. آنان (سه نفری بدیشان) گفتند: ما فرستادگانی هستیم که به سوی شما روانه شده‌ایم. [[«فَعَزَّزْنَا»: تقویت کردیم. تأیید کردیم.]] 36|15|(در پاسخ ایشان، بدانان) گفتند: شما انسانهائی همچون ما بیش نیستید، و خداوند مهربان چیزی را (از وحی آسمانی برای کسی) فرو نفرستاده است، و شما جز دروغ نمی‌گوئید. [[«إِنْ أَنتُمْ إِلاّ ...»: (نگا: ابراهیم / 10).]] 36|16|گفتند: پروردگارمان می‌داند که ما به سوی شما فرستاده شده‌ایم. (مهمّ نیست شما بپذیرید یا نپذیرید. ما که به وظیفه‌ی خود عمل کرده‌ایم. چرا که ...). [[«رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا ...»: عربها گاهی جمله (رَبُّنا یَعْلَمُ) را به عنوان قَسَم به کار می‌برند، این است که بعد از ماده «علم» همزه «إِنّا» که باید مفتوح باشد، در اینجا چون مراد قَسَم است، مکسور خوانده شده است (نگا: تفسیر روح‌المعانی، و المصحف المیسّر).]] 36|17|بر ما جز تبلیغ روشن و روشنگر نمی‌باشد. [[«الْبَلاغُ الْمُبِینُ»: (نگا: مائده / 92 و 110، نحل / 35 و 82).]] 36|18|گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ایم. (وجود شما شوم است و مایه‌ی بدبختی شهر و دیار ما است. سوگند می‌خوریم که از این سخنان) اگر دست برندارید، قطعاً شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجه‌ی دردناکی از ما خواهید دید. [[«تَطَیَّرْنَا بِکُمْ»: شما را به فال بد گرفته‌ایم. وجود شما را شوم می‌دانیم (نگا: نمل / 47، اعراف / 131). «لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا»: اگر پایان ندهید. اگر دست نکشید (نگا: بقره / 192 و 193 و 275، مریم / 46).]] 36|19|گفتند: شومی خودتان (که ناشی از کفرتان است) با خودتان همراه است (و اگر درست بیندیشید، به این حقیقت واقف خواهید شد که تیره‌روزی شما ناشی از افکار منحطّ و اعمال زشت و عقیده‌ی پلشتی است که دارید، نه این که به سبب دعوت ما به خداپرستی و انجام نیکیها و ترک بدیها باشد) آیا اگر یادآور گردید (به خدا و اوامر و نواهی او و چیزهائی که سعادت شما در آنها است، باید ما دعوت‌کنندگان را شکنجه دهید و بکشید؟!) اصلاً شما گروهی هستید که (در سرکشی و کفر از حدّ درمی‌گذرید، و در معاصی و زشتکاریها) اسرافکار و متجاوزید. [[«طَآئِرُکُمْ»: شوم و نحوست شما. بدبختی و تیره‌روزیتان (نگا: نمل / 47، اعراف / 131). «أَئِن ذُکِّرْتُمْ»: آیا اگر پند داده شدید و خدا و نیکیها و بدیها را به شما گوشزد کردند؟ جواب شرط محذوف است و تقدیر چنین است: أَئِن ذُکِّرْتُمْ، تَلَقَّیْتُمُ التَّذْکِیرَ وَ الإِنذَارَ بِالْکُفْرِ وَ الإِنکَارِ؟ «مُسْرِفُونَ»: اسراف پیشگان، متجاوزین از حدّ در طغیان و کفر و معاصی.]] 36|20|مردی از دورترین نقطه‌ی شهر با شتاب بیامد، گفت: ای قوم من! از فرستادگان (خدا) پیروی کنید (که سعادت هر دو جهان شما در آن است). [[«أَقْصی»: دورترین نقطه. «الْمَدِینَةِ»: شهر. مراد همان (الْقَرْیَةِ) در آیه سیزده است که انطاکیه است. «رَجُلٌ»: مردی که مؤمن بود و ایمان خود را پنهان می‌کرد، و در این لحظه حسّاس به یاری پیغمبران شتافت. گویا نام او (حبیب نجّار) بوده است. «یَسْعی»: جمله وصفیه و صفت (رَجُلٌ) است.]] 36|21|پیروی کنید از کسانی که پاداشی (در برابر تبلیغ خود) از شما نمی‌خواهند و آنان (از کردار و گفتارشان پیدا است که) افرادی راهیاب و هدایت یافته‌اند. [[«لا یَسْأَلُُکُمْ ... هُمْ ....»: مفرد آمدن فعل (لا یَسْأَلُ) و ذکر ضمیر جمع (هُمْ) در آیه، با توجّه به لفظ و معنی موصول (مَنْ) است.]] 36|22|من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است و به سوی او برگردانده می‌شوید؟ [[«مَا لِیَ ...»: چرا من نباید؟ مرا نسزد و نرسد که. این آیه تا آخر آیه 25 سخن مرد مؤمن است و مخاطب او فرستادگان خدا (نگا: المختصر فی تفسیر القرآن) و یا این که ساکنان شهر است و آنچه را برای خود می‌پسندد، برای ایشان هم می‌پسندد. «فَطَرَنِی»: مرا آفریده است (نگا: هود / 51، انعام / 79).]] 36|23|آیا غیر از خدا، معبودهائی را برگزینم (و پرستش نمایم) که اگر خداوند مهربان بخواهد زیانی به من برساند، میانجیگری ایشان کمترین سودی برای من ندارد و مرا (از زیان وارده) نجات نمی‌دهند؟ [[«أَأَتَّخِذُ ...»: (نگا: انعام / 14، فرقان / 28). «إِن یُرِدْنِ بِضُرٍّ»: اگر بخواهد به من زیانی برساند. «لا تُغْنی عَنّی ...»: (نگا: آل‌عمران / 10، توبه / 25). «لا یُنقِذُونِی»: مرا نجات نمی‌دهند و رها نمی‌سازند.]] 36|24|(هر گاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود. 36|25|من به پروردگار شما ایمان آورده‌ام، پس بشنوید، (و بدانید که من دعوت این فرستادگان خدا را پذیرفته‌ام. شما نیز دعوت ایشان را پذیرا شوید که سعادتتان در پذیرش فرموده‌ها و رهنمودهای آنان است). [[«فَاسْمَعُونِ»: پس از من بشنوید. اگر مخاطب فرستادگان خدا باشد، مراد این است که فردای قیامت شاهد ایمان آوردن وی باشند. و اگر مخاطب سائر مردم باشد، مراد این است که بشنوند و گواه جرأت او باشند، و یا این که سخن وی را بپذیرند و همچون او از پیغمبران پیروی کنند که به سود ایشان است.]] 36|26|(مردمان بر او شوریدند و شهیدش کردند. از سوی خدا) بدو گفته شد: وارد بهشت شو. (وقتی که آن همه نعمت و کرامت دید) گفت: ای کاش! قوم من می‌دانستند. [[«قِیلَ»: این سخن، از طرف فرشتگان یا مستقیماً از سوی خدای جهان است. «أُدْخُلِ الْجَنَّةً»: بیشتر آیات قرآن بیانگر این واقعیّت است، شهادت و مرگ مؤمن همان است و داخل شدن به بهشت همان. انگار فاصله‌ای میان بدرود زندگی دنیوی و دخول به بهشت اخروی نیست (نگا: آل‌عمران / 169، واقعه / 89).]] 36|27|(ای کاش! می‌دانستند) که پروردگارم مرا آمرزیده است و از زمره‌ی گرامیانم قلمداد فرموده است. [[«بِمَا غَفَرَ لِی»: به چه سبب و در برابر چه کاری مرا بخشیده است؟ مراد تحقیر عمل خود و تعظیم مغفرت خدا است. چه غفرانی نصیبم کرده است. مراد اظهار تعجّب از الطاف بی‌حدّ پروردگاری است. بدانچه خدا مرا بخشیده است. خلاصه «مَا» می‌تواند موصوله و استفهامیّه و مصدریّه باشد.]] 36|28|ما بعد از (قتل) او، اصلاً لشکری از آسمان فرو نفرستادیم، و حکمت ما اقتضاء نمی‌کرد که (برای نابودی ایشان) سپاهی از فرشتگان روانه سازیم. [[«مَا کُنَّا مُنزِلِینَ»: ما فرو نفرستادیم. مراد این است که حکمت ما اقتضاء نمی‌کرد، یا ایشان در خور این نبودند که فرشتگانی برای نابودیشان نازل کنیم.]] 36|29|تنها یک صدا بود و بس که (موج انفجارش کار ایشان را بساخت و) ناگهان جملگی خاموش شدند (و بر جای سرد گشتند و مردند). [[«صَیْحَةً»: صدای شدید. فریاد توفنده. خبر (کَانَتْ) است و اسم آن محذوف (نگا: هود / 67). «فَإِذَا ...»: واژه (إِذا) بر سرعت حصول مابعد خود به دنبال حصول ماقبل خود دلالت دارد. «خَامِدُونَ»: خاموش شدگان. مراد مردگان است.]] 36|30|فسوسا و اسفا بندگان را! هیچ پیغمبری به سوی ایشان نمی‌آید مگر این که او را مسخره می‌کنند و به باد استهزاء می‌گیرند. [[«یَا حَسْرَةً»: دردا و فسوسا! این عبارت بیانگر تعجّب از کار بندگان است. آن بندگان تیره‌روزی که نه تنها گوش هوش به ندای پیغمبران و رهبران آسمانی نمی‌دهند، بلکه ایشان را به تمسخر می‌گیرند.]] 36|31|مگر نمی‌دانند که در روزگاران پیش از ایشان چه ملّتهای فراوانی را (به گناهانشان گرفته‌ایم و) نابودشان نموده‌ایم، که هرگز به سویشان باز نمی‌گردند (و دیگر به دنیا گام نمی‌گذارند؟!). [[«أَلَمْ یَرَوْا»: آیا ندیده‌اند؟ مراد از دیدن در اینجا دانستن است (نگا: انعام / 6، اعراف / 148). «الْقُرُونِ»: ملّتها و نژادها (نگا: انعام / 6، یونس / 13، اسراء / 17).]] 36|32|همه‌ی آنان (بدون استثناء در روز قیامت) نزد ما گرد می‌آیند و حاضر می‌گردند. [[«إِنْ»: حرف نفی است. «لَمَّا»: به معنی إِلاّ است. «جَمِیعٌ»: فعیل به معنی مفعول یعنی مجموع است. «جَمِیعٌ .... مُحْضَرُونَ»: خبر اوّل و دوّم (کُلٌّ) است. یا این که (مُحْضَرُونَ) صفت (جَمیْعٌ) است.]] 36|33|نشانه‌ای (از قدرت خدا بر رستاخیز) برای آنان، زمین مرده است که آن را حیات بخشیده‌ایم و از آن دانه‌هائی را بیرون آورده‌ایم که ایشان از آن تغذیه می‌کنند. [[«أَلأرْضُ الْمَیْتَةُ»: مراد زمین خشک کره زمین، پیش از پیدایش حیات، و اشاره به معمّای فوق‌العاده مرموز و پیچیده و شگفت‌انگیز شروع حیات است که کسی به درستی نمی‌داند تحت تأثیر چه عواملی در روز نخست موجودات بیجان تبدیل به سلولهای زنده شده است. یا این که اشاره به زمینهای خشک کنونی و مسأله حیات در جهان گیاهان و حیوانات و زنده شدن زمینهای مرده است که از یک سو دلیل روشنی است بر این که علم و دانش عظیمی در آفرینش این جهان به کار رفته است، و از سوی دیگر نشانه آشکاری از رستاخیز است.]] 36|34|و در زمین باغهای خرما و انگور (و سایر درختان و گیاهان دیگر) پدیدار کردیم، و چشمه‌سارانی از آن بیرون آوردیم. [[«الْعُیُونِ»: چشمه‌ها.]] 36|35|تا از میوه‌های آن درختان که (به صورتِ غذای آماده و بسته‌بندی شده بر شاخسارها ظاهر می‌شوند و) دست انسانها در ساختن آنها کمترین دخالتی نداشته است، تناول کنند. آیا انسانها (در برابر این همه خوراکیهای لذیذ و بی‌نیاز از پخت و پز) سپاسگزاری نخواهند کرد؟! [[«ثَمَرِهِ»: مرجع ضمیر (ه) می‌تواند (الله) باشد. یعنی تا از ساختار خداوندی بخورند. یا مرجع آن شی‌ء مجهول یا مذکور بوده که باغها است. برخی هم مرجع ضمیر را (نخیل) دانسته‌اند که مذکّر است، و بدان اکتفا شده است چون بر اثر عطف (اعناب) را نیز شامل می‌شود. «وَ مَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ»: این جمله می‌تواند حالیّه و (ما) نافیه باشد که معنی چنین خواهد بود: در حالی که دست آنان در آن کمترین دخالتی نداشته است. و یا این که واو حرف عطف و (ما) موصوله باشد که معنی چنین خواهد شد: و چیزی که خود می‌سازند. یعنی در آیه، هم اشاره به میوه‌هائی است که بدون تغییر مورد استفاده انسانها قرار می‌گیرد، و هم اشاره به میوه‌هائی است که با انجام عملی روی آنها چون پخت و پز و کنسرو به غذاهای مختلف تبدیل می‌گردند.]] 36|36|تسبیح و تقدیس خداوندی را سزا است که همه‌ی نرها و ماده‌ها را آفریده است، اعم از آنچه از زمین می‌روید، و از خود آنان، و از چیزهائی که ایشان نمی‌دانند. [[«سُبْحَانَ الَّذِی»: (نگا: اسراء / 1). «الأزْوَاجَ»: زوجها. یعنی جنس نر و ماده. این آیه بیانگر زوجیّت در گیاهان و انسانها و همه موجودات دیگر است (نگا: رعد / 3، ذاریات / 49، طه / 53).]] 36|37|و نشانه‌ای (دالّ بر قدرت ما) شب است. ما روز را از آن برمی‌گیریم، ناگهان تاریکی آنان را فرا می‌گیرد. [[«نَسْلَخُ»: بیرون می‌کشیم. برمی‌گیریم. سلخ در اصل به معنی کندن پوست حیوان است. در اینجا انگار روشنائی روز را از پیکر سیاه شب می‌کنند، و ظلمت موجود در جو زمین، هویدا می‌گردد. «مُظْلِمُونَ»: به تاریکی افتادگان. ظلمت زدگان.]] 36|38|و (نشانه‌ی دیگری بر قدرت خدا، این است که) خورشید به سوی قرارگاه خود در حرکت است. این، محاسبه و اندازه‌گیری و تعیین خدای بس چیره و توانا و آگاه و دانا است. [[«الشَّمْسُ تَجْرِی»: خورشید در حرکت است. مراد حرکت خورشید با مجموعه منظومه شمسی در وسط کهکشان ما به سوی یک سمت معیّن و ستاره دوردستی به نام «وِگا» است با سرعت 700 کیلومتر در ثانیه. البتّه خورشید حرکت وضعی به دور خود نیز دارد (نگا: تفسیر نمونه و تفسیر المنتخب، ذیل آیه، کتاب نجوم به زبان ساده، جلد دوم، صفحه 174، تألیف مایردگانی، ترجمه محمّد رضا خواجه‌پور). «لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا»: به سوی قرارگاه خود. تا زمان استقرار نهائی خود که قیامت است. اگر مراد از جریان خورشید، گردش آن برگرد محور خود باشد، حرف (لام) به معنی (فی) بوده و معنی چنین می‌شود: در محلّ و مدار خود. «تَقْدِیرُ»: معیّن کردن. مقدّر نمودن. محاسبه و اندازه‌گیری (نگا: انعام / 96، فرقان / 2).]] 36|39|برای ماه نیز منزلگاههائی تعیین کرده‌ایم که (پس از طی کردن آنها) به صورت ته مانده‌ی کهنه (ی خوشه‌ی خرما بر درخت) در می‌آید (قوسی شکل و زرد رنگ). [[«مَنَازِلَ»: ماه در فاصله گردش به دور زمین، و گردش زمین به دور خورشید، از کنار مجموعه‌هائی از ستارگان می‌گذرد که منزلگاههای ماه نامیده می‌شود. «عَادَ»: درمی‌آید. این فعل به معنی (صَارَ) است، برمی‌گردد. «الْعُرْجُونِ»: پایه خوشه خرما که پس از چیدن خوشه بر درخت می‌ماند و زرد رنگ و قوسی شکل است. «عَادَ کَالْعُرْجُونِ ...»: به شکل عرجون در می‌آید. دوباره همچون عرجون برمی‌گردد. مراد هلال آخر ماه است که در جانب مشرِق نزدیک صبحگاهان ظاهر می‌شود، خمیده و پژمرده و زردرنگ و نوکهای آن رو به پائین. هلال در ربع اوّل و ربع آخر ماه به همین شکل است.]] 36|40|نه خورشید را سزد (در مدار خود سریعتر شود و) به (مدار) ماه رسد، و نه شب را سزد که بر روز پیشی گیرد (و مانع پیدایش آن شود). هر یک در مداری شناورند (و مسیر خود را بدون کمترین تغییر ادامه می‌دهند). [[«یَنبَغِی لَهَا»: آن را سزد. سزاوار آن است. «أَن تُدْرِکَ»: برسد. ملحق شود. «یَسْبَحُونَ»: شناورند. مراد حرکت آرام خورشید و ماه بر حسب ظاهر و مطابق حسّ بینائی ما، و یا حرکت هر یک در فلک مربوط است که متوازی یکدیگرند.]] 36|41|و (نشانه‌ی دیگری بر قدرت ما، این که برابر وزن مخصوص اجسام و خواصّ ویژه‌ی آب) ما آدمیزادگان را در کشتی مملوّ (از ایشان و کالاهایشان) حمل می‌کنیم. (کشتیهائی که حرکت آنها در دل اقیانوسها، بی‌شباهت به حرکت کواکب در گستره‌ی آسمانها نیست). [[«الْفُلْکِ»: (نگا: ابراهیم / 32، نحل / 14، اسراء / 66). «الْمَشْحُونِ»: (نگا: شعراء / 119).]] 36|42|و برای ایشان همسان کشتی چیزهائی را آفریده‌ایم که بر آنها سوار می‌شوند. [[«خَلَقْنَا»: تعبیر از انواع مرکبها بدین واژه، بدان خاطر است که خالق موادّ خام و وسائل اوّلیّه آنها خدا است. «مَا»: این واژه مفهوم وسیعی را ترسیم می‌کند که شامل هر نوع وسیله سواری زمینی و هوائی و دریائی است.]] 36|43|و اگر بخواهیم آنان را غرق خواهیم کرد، به گونه‌ای که هیچ فریادرسی نداشته باشند، و اصلاً نجات داده نشوند. [[«صَرِیخَ»: فریادرس. فریاد خواه. در این صورت مصدر به معنی اسم فاعل یعنی صارِخ است. صدا و فریاد. در این صورت معنی «فَلا صَرِیخَ لَهُمْ»: چنین است: اصلاً صدا و فریادی نخواهند داشت تا کمک و یاری طلب کنند. یعنی فوراً غرق و در حال می‌میرند.]] 36|44|مگر این که رحمت ما باشد (و نسیم لطف ما وزیدن گیرد) و تازمانی (که اجل ایشان در می‌رسد، آنان را از زندگی) بهره‌مند سازیم. [[«إِلاّ رَحْمَةً ...»: لکن رحمت ما ایشان را درمی‌یابد و تا وقت اجل مقدّر آنان را از زندگی بهره‌مند می‌سازیم (نگا: تفسیر المنتخب). واژه (رَحْمَة) مفعول له، یا منصوب به نزع خافض است و تقدیر چنین است: بِرَحْمَةٍ.]] 36|45|هنگامی که بدانان گفته شود: بپرهیزید از عذاب و مجازات دنیوی که پیش رو دارید، و از عذاب و مجازات اخروی که در پشت سر دارید، تا به شما رحم شود، (اعتناء نمی‌کنند). [[«مَا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ»: آنچه در پیش رو دارید. مراد کیفر و مجازات دنیوی است. «مَا خَلْفَکُمْ»: آنچه در پشت سر دارید. مراد عذاب و عقاب اخروی است. «إِذَا قِیلَ لَهُمْ ...»: جمله شرطیّه است و جزاء آن محذوف است که از آیه بعد استفاده می‌شود، و تقدیر چنین است: إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا ... أَعْرَضُوا ...]] 36|46|هیچ آیه‌ای از آیات پروردگارشان برای آنان نمی‌آید، مگر این که از آن روی گردان می‌شوند. [[«آیَاتِ»: آیه‌های کتابهای آسمانی و تعلیمات پیغمبران. دلائل و براهین توحید خدا و صدق پیامبران. «مُعْرِضِینَ»: روی‌گردانان.]] 36|47|و هنگامی که به آنان گفته شود: از چیزهائی که خدا به شما داده است، انفاق و احسان کنید، کافران به مؤمنان می‌گویند: آیا به کسی خوراک بدهیم که اگر خدا می‌خواست خوراک بدو می‌داد (و فقیرش نمی‌کرد؟ مگر مشیّت الهی چنین نخواسته است؟ ما با مشیّت الهی مخالفت نمی‌ورزیم) شما در گمراهی آشکار و روشنی هستید. [[«أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَآءُ اللهُ أَطْعَمَهُ»: کافران از راه تمسخر به مؤمنان می‌گفتند: اگر رازق خداوند است، پس چرا از ما می‌خواهید که به فقیران خوراک دهیم؟ و اگر خدا خواسته است که آنان محروم بمانند، پس چرا ما کسانی را از دارائی خود بهره‌مند سازیم که خداوند ایشان را محروم ساخته است؟ این منطق جاهلانه، علاوه از تمسخر مؤمنان، به آن می‌ماند که افرادی بگویند: چه ضرورتی دارد که ما درس بخوانیم، و یا به دیگری درس بدهیم؟ اگر خدا می‌خواست همه را عالم و باسواد می‌کرد.]] 36|48|و خواهند گفت: اگر راست می‌گوئید (که رستاخیز و قیامتی در میان است) این وعده کی تحقّق می‌یابد؟! [[«مَتی هذَا لْوَعْدُ؟»: این وعده کی خواهد بود؟! تاریخی برای رستاخیز تعیین نمی‌کنند؟ چرا هم اینک فرا نمی‌رسد؟]] 36|49|(پاسخ استهزاء ایشان، این است که آنان، چندان) انتظار نمی‌کشند مگر صدائی را که (ناگهان طنین‌انداز می‌گردد و موج آن) ایشان را در بر می‌گیرد (و نابودشان می‌گرداند) در حالی که با یکدیگر (به معامله و کار و بار روزمرّه‌ی زندگی، سرگرم و) درگیرند. [[«مَا یَنظُرُونَ»: انتظار ندارند. توقّع ندارند. ماده «نظر» بدون «إِلی» بیشتر به معنی انتظار و توجّه و توقّع و تدبّر است (نگا: بقره / 210، انعام / 158، اعراف / 53، نحل / 33، فاطر / 43). «یَخِصِّمُونَ»: به نزاع و جدال مشغول، و سرگرم گیر و دارند. اصل آن یختصمون و از باب افتعال است.]] 36|50|(این حادثه به قدری سریع و برق‌آسا و غافلگیرانه است که) حتّی توانائی وصیّت نمودن و سفارش کردن نخواهند داشت، و حتّی فرصت مراجعت به سوی خانواده و فرزندانشان را پیدا نخواهند کرد. [[«تَوْصِیَةً»: سفارش. نکره آمدن آن، بیانگر این واقعیّت است که حتّی فرصت یک سفارش یا کمترین وصیّتی در میان نخواهد بود.]] 36|51|(برای بار دوم) در صور دمیده می‌شود و به ناگاه همه‌ی آنان از گورها بیرون آمده و به سوی (دادگاه حساب و کتاب) پروردگارشان شتابان رهسپار می‌گردند. [[«نُفِخَ»: دمیده شد. مراد نفخه ثانی است که دیگر باره صور برای زنده‌شدن مردگان زده می‌شود. «الأجْدَاثِ»: جمع جَدَث، قبر. گور. (نگا: قمر / 7، معارج / 43). «یَنسِلُونَ»: می‌شتابند (نگا: انبیاء / 96).]] 36|52|خواهند گفت: ای وای بر ما! چه کسی ما را از خوابمان (بیدار کرد و) برانگیخت؟! این همان چیزی است که خداوند مهربان وعده داده بود، و فرستادگان (خدا در سخنها و پیامهای خود) راست گفته بودند. [[«یَا وَیْلَنَا»: ای وای بر ما! واویلا به حال ما! (نگا: انبیاء / 14 و 46 و 97). «بَعَثَنَا»: ما را دوباره زنده کرد. ما را برانگیخت. «مَرْقَدِ»: مصدر میمی و به معنی خواب است، و یا این که اسم مکان و به معنی خوابگاه است. عقاب و عذاب قبر، در برابر کیفر و مجازات قیامت، خوابه گونه‌ای بیش نمی‌باشد. «مَن بَعَثَنَا»: این سؤال بدان خاطر است که کافران با دیدن آن همه هول و هراس و دهشت و وحشت، اختلاط عقول و اختلال حواسّ پیدا می‌کنند و ناخودآگاه چنین سؤالی بر زبانشان جاری می‌گردد. همان گونه که در دنیا معمول است که انسان به هنگام انجام کار بدی و یا رویاروی شدن با کیفر آن می‌گوید: وای چه کار کردم؟! چنین کاری را من کردم؟ آیا این بلا را من بر سر خود آوردم؟ «هذَا مَا ...»: این بخش، پاسخ کافران به سؤال خودشان است. برخی هم آن را پاسخ آفریدگار، یا فرشتگان، و یا مؤمنان به کافران می‌دانند.]] 36|53|صدای واحدی بیش نخواهد بود (که ایشان را دعوت به خروج از گورها می‌کند) و ناگهان ایشان در پیشگاهمان (برای دادگاهی) گرد آورده می‌شوند و حاضر می‌گردند. [[«إِن کَانَتْ إِلاّ صَیْحَةً ...»: (نگا: یس / 29). مراد نفخه ثانی است. «جَمِیعٌ»: جمع آمده. گرد آورده شده. فعیل به معنی مفعول، یعنی مجموع است. خبر اوّل (هُمْ) و واژه (مُحْضَرُونَ) خبر دوم یا صفت بشمار است (نگا: یس / 32).]] 36|54|در چنین روزی به هیچ کس کمترین ستمی نمی‌گردد، و به شما جز پاداش و پادافره کارهائی که در دنیا می‌کرده‌اید داده نمی‌شود. [[«شَیْئاً»: چیزی از ظلم. مفعول مطلق است. چیزی از چیزها. مفعول به است (نگا: یونس / 44، مریم / 60).]] 36|55|بهشتیان در چنین روزی، سخت سرگرم خوشی، و شادانند (و بی‌خبر از غم و اندوه دیگران، و خندان از نعمتهای یزدانند). [[«شُغُلٍ»: سرگرمی عظیم. هر چیز که انسان را به خود مشغول سازد و بی‌خبر از دیگران کند و موجب فراموشی غم و اندوه شود. تنکیر آن برای تعظیم است. «فِی شُغُلٍ»: سرگرم سُرور و شادمانی، و بهره‌مند از نعمتهای الهی هستند. «فَاکِهُونَ»، جمع فَاکِهٌ، خوشحال و خندان. بهره‌مند از نعمت و سرگرم لذّت. سرگرم شوخی و مزاح.]] 36|56|آنان و همسرانشان در زیر سایه‌های پر و فراخ، بر تختها تکیه زده‌اند. [[«ظِلال»: جمع ظِلّ، سایه. تنکیر آن برای تعظیم است. «الأرَآئِکِ»: جمع اَریکة، تخت. اورنگ (نگا: کهف / 31، انسان / 13، مطفّفین / 23 و 35). «مُتَّکِئُونَ»: تکیه‌کنندگان. لم‌دهندگان (نگا: کهف / 31، زخرف / 34).]] 36|57|برای آنان در بهشت، میوه‌های لذّت‌بخش و فراوانی است. و هر چه بخواهند در اختیار ایشان خواهد بود. [[«فَاکِهَةٌ»: میوه. مراد انواع میوه‌ها است. تنکیر آن برای تفخیم است که بیانگر مرغوبیّت و کثرت میوه‌ها است. «یَدَّعُونَ»: طلب می‌کنند. درخواست می‌نمایند. دلشان بخواهد.]] 36|58|از سوی پروردگاری مهربان، بدیشان درود و تهنیت گفته می‌شود. [[«سَلامٌ»: درود (نگا: اعراف / 46، یونس / 10، رعد / 24، ابراهیم / 23). بدل (ما) یا مبتدا و خبر آن محذوف است: سَلامٌ عَلَیْکُمْ. «قَوْلاً»: مفعول مطلق فعل محذوف است.]] 36|59|(این سرگذشت شوق‌انگیز و پرافتخار بهشتیان بود، و امّا با خطابی تحقیرآمیز به گناهکاران گفته می‌شود:) ای بزهکاران! امروز (از مؤمنان) جدا و به دور شوید. [[«إِمْتَازُوا»: جدا گردید. به کنار روید.]] 36|60|ای آدمیزادگان! مگر من به شما سفارش ننمودم و امر نکردم که اهریمن را پرستش نکنید، چرا که او دشمن آشکار شما است؟ [[«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ؟»: آیا با شما پیمان نبستم؟ آیا به شما توصیه نکردم؟ مراد فرمان دادن است (نگا: طه / 115). چنین عهد و پیمان و توصیه و دستوری، از طرق مختلف با انسان بسته شده و بدو فرمان داده شده است. یکم: توسّط پیغمبران (نگا: بقره / 168، اعراف / 27، یونس / 2، زخرف / 62). دوم: توسّط عقل. چرا که دلائل و براهین عقلی با زبان گویائی به انسانها می‌فهمانند که نباید جز خدا را پرستید و اطاعت کرد. سوم: از راه فطرت. چرا که انسان ذاتاً یکتاپرست بوده و فطرت سالم، طاعت و عبادت را منحصر به ذات پاک پروردگار می‌داند. «لا تَعبُدُوا»: مراد از عبادت در اینجا، اطاعت است. چرا که یکی از صورتهای عبادت اطاعت می‌باشد (نگا: توبه / 31، مؤمنون / 47).]] 36|61|و (آیا به شما دستور ندادم) این که مرا بپرستید و بس که راه راست همین است. [[«وَ أَنِ اعْبُدُونِی ...»: عطف بر (لا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ) است و واژه (أَنْ) تفسیریّه است.]] 36|62|اهریمن گروههای فراوانی از شما انسانها را گمراه کرده است. آیا (تاریخ جبّاران گمراه پیشین را خواندید، و آثار سرنوشت گول خوردگان ابلیس را دیدید و) نیندیشیدید؟ [[«جِبِلاًّ»: گروه. ملّت. (نگا: شعراء / 184).]] 36|63|این (که در پیش رو دارید و بدان می‌نگرید) همان دوزخی است که به شما وعده داده می‌شد. [[«هذِهِ جَهَنَّمُ ...»: وقتی بدانان چنین خطابی می‌گردد که دادگاهی به پایان آمده و در کنار دوزخ گرد آورده شده‌اند.]] 36|64|به سبب کفری که می‌ورزیدید، امروز به دوزخ وارد شوید و بدان بسوزید. [[«إِصْلَوْهَا»: با دوزخ بسوزید و سوزش آن را بچشید. بدان وارد شوید (نگا: المختصر فی تفسیر القرآن، تفسیر نمونه، تفسیر صفوة البیان).]] 36|65|امروزه بر دهانهایشان مهر می‌نهیم، و دستهایشان با ما سخن می‌گویند، و پاهایشان بر (کارهائی که انجام می‌داده‌اند و) چیزهائی که فرا چنگ می‌آورده‌اند، گواهی می‌دهند. [[«نَخْتِمُ ...»: (نگا: بقره / 7، انعام / 46). «أَفْوَاهِهِمْ»: (نگا: آل‌عمران / 118 و 167). «تَشْهَدُ»: گواهی اعضاء در قیامت مسلّم است (نگا: فصّلت / 20 و 21، نور / 24).]] 36|66|اگر ما بخواهیم ایشان را (در دنیا مجازات کنیم، می‌توانیم. از جمله) کورشان می‌نمائیم، به گونه‌ای که اگر آنان بخواهند در راه بر یکدیگر پیشی گیرند، به هیچ وجه نتوانند راه را ببینند. [[«لَطَمَسْنَا»: محو می‌کردیم. از بین می‌بردیم (نگا: نساء / 47، یونس / 88، مرسلات / 8). در اینجا مراد کور کردن و از میان بردن بینائی دیدگان است. «فَاسْتَبِقُوا»: (نگا: بقره / 148، یوسف / 17 و 25). «فَأَنّی»: چگونه؟ «فَأَنّی یُبْصِرُونَ؟»: چگونه می‌توانند ببینند؟ یعنی به هیچ وجه نمی‌توانند مسیر خود را ببینند. «الصِّرَاطَ»: مفعول به، یا منصوب به نزع خافض است.]] 36|67|و اگر ما بخواهیم، ایشان را با وجود مکانت و منزلتشان، در جای خود مسخ می‌نمائیم و (آنان را به شکل انسان افلیج یا زمینگیر در می‌آوریم.) به گونه‌ای که نه بتوانند به جلو حرکت کنند و نه به عقب برگردند. [[«لَمَسَخْنَاهُمْ»: ایشان را مسخ می‌کردیم. مراد از مسخ، دگرگون کردن و حال به حال نمودن است، یعنی به صورتهای بسیار زشت و پست و ناتوان و ناجور درآوردن. در اینجا بیشتر مراد تغییر و تبدیل انسان زیبا و توانا، به انسان نازیبا و درمانده و زار و نزار است. امّا مراد از مسخ می‌تواند تبدیل به حیوانات و مجسّمه‌های بی‌روح نیز باشد. «عَلی مَکَانَتِهِمْ»: بر جای خود. در محلّ توقّف خود. با وجود قوّت و قدرت و عظمت و منزلتی که ایشان دارند. (نگا: اضواء البیان، المنتخب). «مُضِیّاً»: رفتن. مصدر ثلاثی مجرّد (مَضی، یَمْضی) است (نگا: معجم الفاظ القرآن الکریم). با ضم و کسر میم آمده است، همچون (عُتِیّ و عِتِیّ) (نگا: روح‌المعانی).]] 36|68|به هر کس که طول عمر بدهیم، او را از لحاظ خلقت و آفرینش وارونه و واژگونه می‌کنیم. آیا متوجّه نیستند (که سیر صعودی، سیر نزولی به دنبال دارد، و این جهان سرای فنا است نه سرای بقا؟). [[«نُنَکِّسْهُ»: او را واژگونه و وارونه می‌کنیم. مراد عقبگرد قوای جسمانی و روحانی انسان است، تا بدانجا که بازگشت کامل انسان به حالات طفولیّت انجام می‌پذیرد، و حرکات و روحیّات کودکان در پیران پدیدار می‌گردد. به عبارت دیگر: پیران، کودکان می‌شوند (نگا: حجّ / 5، روم / 54). «الْخَلْقِ»: خلقت. آفرینش. مراد وضع جسمی و روحی است.]] 36|69|ما به پیغمبر (اسلام سرودن) چکامه نیاموخته‌ایم و چامه‌سرائی او را نسزد. این (کتاب هم که بر او نازل کرده‌ایم) جز یادآوری (عاقلان به قانون و فرمان یزدان جهان) و کتاب خواندنی روشنگر (حقائق برای مؤمنان) نیست. [[«الشِّعْرَ»: چکامه. چامه. «مَا یَنبَغِی»: نسزد. در خور نیست. لازم نیست. «إِنْ»: نیست. «هُوَ»: کتاب منزل قرآن. «ذِکْرٌ»: پند و اندرز. یاد و یادآوری. «قُرْآنٌ»: قرآن. کتاب خواندنی. «مُبِینٌ»: روشن و واضح. روشنگر و بیانگر.]] 36|70|(هدف از فرو فرستادن آن، این است که) تا افراد زنده (ی بیدار دل) را با آن بیم دهد، و بر کافران (اتمام حجّت شود و) فرمان عذاب مسلّم گردد. [[«حَیّاً»: مراد زنده معنوی است که شخص عاقل و اندیشمند و بیدار دل است (نگا: انعام / 122، فاطر / 22). «یَحِقَّ»: واجب شود. مسلّم گردد. «الْقَوْلُ»: فرمان عذاب. عذاب. «یَحِقَّ الْقَوْلُ»: (نگا: اسراء / 16، قصص / 63، یس / 7).]] 36|71|مگر نمی‌بینند که برخی از آن چیزهائی که قدرت ما آفریده است، چهارپایانی است که برای انسانها خلق کرده‌ایم و ایشان صاحب آنهایند؟ [[«أَوَلَمْ یَرَوْا»: (نگا: انعام / 6، رعد / 41، نحل / 48 و 79).]] 36|72|و چهارپایان را رام ایشان ساخته‌ایم. برخی از آنها را مرکب خود می‌سازند، و از برخی دیگر تغذیه می‌کنند. [[«ذَلَّلْنَاهَا»: آنها را منقاد و رام کرده‌ایم. «رَکُوبُهُمْ»: رکوب به معنی مرکب، یعنی وسیله سواری است. فَعول به معنی مفعول، یعنی: رَکوب به معنی مَرکوب است و مانند: حَلوب به معنی محلوب.]] 36|73|و از برخی از آنها استفاده‌هائی می‌کنند و (از پشم و کرک و مو و پوست و استخوانشان فایده‌ها می‌برند، و از شیر برخی) از آنها نوشیدنیها و فرآورده‌های شیری به دست می‌آورند. آیا نباید شکرگزار (این همه نعمت خدا) باشند؟ [[«مَشَارِبُ»: جمع مَشْرَب به معنی مشروب؛ مانند مَأْکل به معنی مَأْکُول؛ نوشیدنیها. مراد شیرها است.]] 36|74|آنان گذشته از خدا، معبودهائی برای خود برگزیده‌اند، بدین امید که (از سوی ایشان) یاری شوند. [[«مِن دُونِ»: غیر از. بجز.]] 36|75|معبودها (ی دروغین) نمی‌توانند پرستندگان خود را کمک کنند و یاری دهند، و بلکه پرستندگان، سپاههای آماده‌ی معبودها (ی عاجز خود) هستند (و از آنها مواظبت می‌نمایند و از بلاها و گزندها به دور می‌دارند). [[«لا یَسْتَطِیعُونَ»: معبودها نمی‌توانند (نگا: اعراف / 192، یونس / 18). «جُندٌ»: سپاه. لشکر. «مُحْضَرُونَ»: آماده.]] 36|76|پس (حالا که چنین است) سخنان آنان تو را غمگین نکند، ما می‌دانیم آنچه را که مخفی می‌دارند و آنچه را که آشکار می‌سازند. [[«قَوْلُهُمْ»: مراد سخنان مبنی بر الحاد و انکار خدا، و تکذیب و تقبیح پیغمبر است.]] 36|77|آیا انسان (با چشم عقل و دیده‌ی بینش ننگریسته است و) ندیده است که ما او را از نطفه‌ی ناچیزی آفریده‌ایم و هم اینک او پرخاشگری است که آشکارا به پرخاش برمی‌خیزد؟! (زهی بی‌خبری و خیره‌سری!). [[«أَوَلَمْ یَرَ؟»: (نگا: انعام / 6، رعد / 41، نحل / 48 و 79). «خَصِیمٌ مُبِینٌ»: (نگا: نحل / 4).]] 36|78|برای ما مثالی می‌زند و آفرینش خود را (از خاک) فراموش می‌کند و می‌گوید: چه کسی می‌تواند این استخوانهائی را که پوسیده و فرسوده‌اند زنده گرداند؟! [[«الْعِظَامَ»: جمع عَظْم، استخوانها. «رَمِیمٌ»: پوسیده و فرسوده. «نَسِیَ خَلْقَهُ»: جمله کوتاهی است که پاسخ کاملی برای پرسش هر فرد بی‌خبری است که قدرت خدا را با قدرت مردم همسان بداند و درباره آفرینش خود از خاک نیندیشد.]] 36|79|بگو: کسی آنها را زنده می‌گرداند که آنها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است، و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همه‌ی آفریدگان است. [[«أَنشَأَهَا»: آنها را آفرید و پدیدار کرد (نگا: انعام / 98، عنکبوت / 20). «هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ»: خدا بسیار آگاه از اعمال و اقوال هر مخلوقی است. خدا هر نوع آفرینشی را بسیار خوب می‌داند، و در بازآفرینی کسی در نمی‌ماند.]] 36|80|آن کسی که از درخت سبز، برای شما آتش بیافریده است، و شما با آن، آتش روشن می‌کنید. (او که قادر بر رستاخیز انرژیها است، قادر بر برانگیختن مردگان و بازگرداندن به زندگی دوباره‌ی ایشان است). [[«الشَّجَرِ الأخْضَرِ»: درخت سبز. این تعبیر بیانگر این واقعیّت است که تنها درختان سبز و زنده می‌توانند عمل کربن‌گیری و ذخیره‌کردن نور آفتاب را انجام دهند. «نَاراً»: مراد انرژی ذخیره شده آفتاب بر اثر فتوسنتز در چوبهای درختان است که بر اثر اصطکاک و مالش، به صورت جرقّه الکتریسیته ظاهر می‌شود و باعث روشن شدن آتش می‌گردد، یا با سوزاندن چوبها، انرژی نهان در آنها آزاد می‌شود، و نور و حرارت اندوخته و پنهان در ذرّات پیکره درختان، دیگر بار به صورت روشنائی و گرما جلوه‌گر می‌آید (نگا: تفسیر نمونه. تفسیر المنتخب). «تُوقِدُونَ»: آتش را برمی‌افروزید. از مصدر ایقاد، به معنی افروختن آتش.]] 36|81|آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، قدرت ندارد (انسانهای خاک شده را دوباره) به گونه‌ی خودشان بیافریند؟ آری! (می‌تواند چنین کند) چرا که او آفریدگار بس آگاه و دانا است. [[«أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ»: این که به گونه سابق و به شکل پیشین بسازد و بیافریند. «الْخَلاّق»: صیغه مبالغه خالق است. آفریدگار.]] 36|82|هر گاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم می‌شود. [[«أَمْرُهُ»: کارش. (نگا: بقره / 109، یوسف / 21). فرمانش (نگا: نحل / 40، انبیاء / 27، حجّ / 65).]] 36|83|پاکا خداوندی که مالکیّت و حاکمیّت همه چیز در دست او است. و شما به سوی او برگردانده می‌شوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی می‌گردد). [[«مَلَکُوتُ»: مالکیّت و حاکمیّت. کشور عظیم. قدرت تصرّف فراوان.]] 37|1|قسم به آنان که (در مقام عبودیّت و انقیاد) محکم صف کشیده‌اند! [[«الصَّآفَّاتِ»: جمع صَآفَّة، دسته و گروهی که به صف ایستاده‌اند. واژه (صافّات) از نظر معنی، جمع الجمع است. مراد فرشتگان است که برای اجرا اوامر و بندگی خدا صف کشیده‌اند (نگا: صافّات / 165 و 166). چه بسا مراد صفوف رزمندگان اسلام، و یا صفوف نماز جماعت، و یا این که صفهای داعیان و عالمان، در برابر کافران و منافقان و بزهکاران باشد.]] 37|2|و قسم به آنان که سخت باز می‌دارند! [[«الزَّاجِرَاتِ»: بازدارندگان. منع کنندگان. مراد فرشتگان است که شیاطین را از استراق سمع باز می‌دارند و ابرها را بدینجا و آنجا می‌رانند. و یا این که مراد رزمندگانی است که دشمنان را از تجاوز به حریم اسلام باز می‌دارند، و یا این که مراد داعیان و عالمانی است که بی‌دینان را از تجاوز به قرآن و قوانین اسلام به دور می‌دارند و مردمان را از منکرات نهی می‌کنند.]] 37|3|و قسم به آنان که پیاپی (آیات خدا را) تلاوت می‌کنند! [[«التَّالِیَاتِ»: تلاوت کنندگان. مراد فرشتگانی است که کتابهای آسمانی را بر پیغمبران خدا تلاوت می‌نموده‌اند. یا رزمندگان جهادگری است که قلب و جان خویش را به نور تلاوت آیات خدا روشن می‌سازند. و یا این که داعیان و عالمانی مراد است که آیات آسمانی را بر مردم تلاوت و ایشان را به سوی خدا می‌خوانند. «ذِکْراً»: مراد کتابهای آسمانی و از جمله قرآن است (نگا: نحل / 43 و 44، انبیاء / 48 و 105). یادآوری: سه آیه پیشین، می‌تواند درباره یک گروه، و یا این که گروههای مختلف باشد.]] 37|4|قطعاً معبود شما یکی است (نه بیشتر). [[«إِنَّ إِلهَکُمْ»: سوگندهای سه آیه پیشین، برای همین امر مهم بود که «الوهیّت» تنها متعلّق به یکی است که صاحب آسمانها و زمین و همه گستره هستی است.]] 37|5|آن کسی که خداوند آسمانها و زمین و همه‌ی چیزهائی است که در میان آن دو قرار دارد، و خداوند مشرقها است. [[«رَبُّ»: خبر دوم (إِنَّ) و یا خبر مبتدای محذوف است. «الْمَشَارِِِق»: جمع مشرِق، مکان طلوع. مراد خاستگاههای خورشید در ایّام سال است که به خاطر کروی بودن زمین هر نقطه‌ای از آن نسبت به نقطه دیگر مشرِق یا مغرب محسوب می‌شود، و یا مراد مشرقهای همه ستارگان جهان بوده و ذکر خاصّ بعد از عامّ است و به خاطر اهمّیّت ویژه، بدانها اشاره شده است. از آنجا که ذکر مشارِق و مغارب پیوسته با هم بوده، در اینجا مغارب به قرینه مشارِق حذف شده است (نگا: معارج / 40).]] 37|6|ما نزدیکترین آسمان (به شما) را با زینت ستارگان آراسته‌ایم. [[«الدُّنْیَا»: از لحاظ صرفی، اسم تفضیل و مؤنّث (أَدْنی) و به معنی نزدیکتر و نزدیکترین است. از لحاظ نحوی صفت (السَّمَآءُ) است. مراد نزدیکترین آسمان به ما ساکنان کره زمین است. ذکر این نکته خالی از فایده نیست که همه ستارگانی که فضای بالای سر ما را آراسته‌اند و با چشم خود آنها را می‌بینیم، از نظر قرآن آسمان اوّل ما است. «الْکَواکِبِ»: بدل (زِینَةٍ) است.]] 37|7|ما آن را از هر شیطان متمرّدی، کاملاً حفظ کرده‌ایم. [[«حِفْظاً»: مفعول مطلق فعل محذوفی است و در اصل چنین است: وَ حَفِظْنَاهَا حِفْظاً. «مَارِدٍ»: متمرّد. سرکش. بی‌خیر و بی‌همه‌چیز. «حِفْظاً مِّنْ ...»: مراد پاسداری آسمان از نفوذ شیاطین است که هر گاه بخواهند به عالم فرشتگان نزدیک شوند و اخبار حوادث این جهان را بدانند که پیش از وقوع در زمین، در آسمانهای نزدیک و دوردست منعکس است، مورد اصابت شهابها قرار می‌گیرند (نگا: حجر / 17 و 18، ملک / 5).]] 37|8|آنان نمی‌توانند به گروه والامقام (و صدرنشینان عالم ملکوت، که فرشتگان کبارند) دزدکی گوش فرا دهند (و اسرار غیب را بشنوند) چرا که از هر سو به سویشان (تیرهای شهاب) نشانه می‌رود. [[«لا یَسَّمَّعُونَ»: در اصل (لا یَتَسَمَّعُونَ) است. نمی‌توانند دزدکی گوش فرا دهند. یعنی آنان می‌خواهند اخبار ملأ اعلی را بشنوند، امّا به آنها اجازه داده نمی‌شود. «الْمَلإِ الأعْلی»: گروه برتر. مراد ملائکه کرام و فرشتگان والا مقام عالم بالا است. «یُقْذَفُونَ»: به سویشان تیراندازی می‌شود. رجم می‌گردند.]] 37|9|آنان سخت (به عقب رانده می‌شوند و از صحنه‌ی آسمان) طرد می‌گردند، و عذاب به تمام و کمالی (در دنیا) و دائمی و سرمدی (در آخرت) دارند. [[«دُحُوراً»: طرد. راندن. مفعول مطلق فعل محذوفی است: «یُدْحَرُونَ دُحُوراً». «وَاصِبٌ»: تامّ و خالص. همیشگی و دائمی. (نگا: نحل / 52).]] 37|10|و امّا از آنان هر که با سرعت استراق سمعی کند، فوراً آذرخشی سوراخ کننده (ی جو آسمان و بدن آن شیطان) به دنبال او روان می‌گردد (و وی را می‌سوزاند و نابودش می‌گرداند). [[«إِلاّ مَنْ ...»: استثناء از ضمیر (و) در (لا یَسَّمَّعُونَ) و (مَنْ) بدل از آن و یا منصوب و مستثنی است. «خَطِفَ»: ربود. با سرعت برگرفت. معنی مجازی خَطِفَ، استماع خبر و استراق سمع است. «أَتْبَعَ»: به معنی (تَبِعَ)، یعنی دنبال کرد. تعقیب کرد. «شِهَابٌ»: آذرخش آسمان. «ثَاقِبٌ»: سوراخ کننده. مراد سوزاننده است. یعنی شهابی که دل فضای ظلمانی و بدن شیطان متمرّد را سوراخ سوراخ می‌کند. یا این که جوّ را می‌سوزاند و شیطان متمرّد را آتش می‌زند. یادآوری: آیات پیشین بر اعتقاد جمعی از مشرکان قلم بطلان می‌کشد که شیاطین و اجنّه را مطّلع از غیب می‌دانستند و معبود خویش قرار می‌دادند (نگا: جنّ / 6).]] 37|11|(به منکران بعث و قیامت بگو و) از ایشان پرس و جو کن که آیا آفرینش (دوباره‌ی) ایشان سخت‌تر و دشوارتر است یا آفرینش (آسمانها و زمین و فرشتگان و سایر) چیزهائی که آفریده‌ایم؟ ما که ایشان را از گِل چسبنده‌ی ناچیزی (در آغاز خلقت انسان) آفریده‌ایم (و بر آفرینش آنان توانا بوده‌ایم. لذا سهل و ساده ایشان را بازآفرینی می‌کنیم و مشکلی در این امر نمی‌بینیم). [[«فَاسْتَفْتِهِمْ»: از ایشان نظر بخواه. مراد از استفتاء در اینجا تنها اطّلاع از دیدگاه ایشان است و بس. والاّ رأی آنان فاقد ارزش است. «أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً»: (نگا: شوری / 29، احقاف / 33). «مَنْ»: کسانی که. چیزهائی که. استعمال (مَنْ) بدان خاطر است که با اجرام سماوی ذوی‌العقول همچون فرشتگان و پریان وجود دارد و تغلیب است. «أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ ...»: مراد از (مَنْ) شاید گذشتگان باشد که بسی از اینها قوی‌تر بوده‌اند (نگا: توبه / 69، قصص / 78، روم / 9، فاطر / 44، غافر / 21 و 82، محمّد / 13، ِ / 36). «لازِبٍ»: چسبنده.]] 37|12|امّا تو (آن قدر مسأله‌ی معاد را مسلّم و واضح می‌بینی که از ناباوری ایشان) تعجّب می‌کنی، و ایشان (آن قدر مسأله‌ی معاد را محال و ناممکن می‌دانند که هم تو و هم معاد را) مسخره می‌کنند. [[«عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ»: تو در پرتو دلائل بیشمار، بر قدرت خدای متعال برای ایجاد معاد، در شگفتی، و ایشان معاد را مسخره می‌دانند و صحبت تو درباره معاد و شگفت تو از کارشان را به تمسخر می‌گیرند.]] 37|13|و هنگامی که بدانان (قدرت خدا و ادلّه‌ی قیامت) تذکّر داده شود، متذکّر و پندپذیر نمی‌گردند. (و به کفر و شرک و زشتکاریهای خود ادامه می‌دهند). [[«ذُکِّرُوا»: پند داده شدند (کهف / 57، مائده / 13، فرقان / 73). «لا یَذْکُرُونَ»: یادآور نمی‌گردند. متذکّر و منتفع نمی‌شوند.]] 37|14|و هر گاه معجزه‌ای (از معجزات) یا دلیلی (از دلائل دالّ بر قدرت خدا) را ببینند، (نه تنها خود به تمسخر می‌پردازند، بلکه) دیگران را به مسخره کردن فرا می‌خوانند. [[«آیَةً»: دلیل و برهان. معجزه. «یَسْتَسْخِرُونَ»: دیگران را به مسخره کردن دعوت می‌کنند. در سخریّه مبالغه و زیاده‌روی می‌کنند.]] 37|15|و خواهند گفت: این (چیزی که ما می‌بینیم) جز جادوی آشکار و روشنی نیست. [[«إِنْ هذا ...»: (نگا: مائده / 110، انعام / 7، یونس / 76، هود / 7، نمل / 13، سبأ / 43).]] 37|16|آیا هنگامی که مردیم و خاک و استخوان گشتیم، ما زنده گردانده می‌شویم؟! [[«أَإِذَا مِتْنَا ...»: (نگا: مؤمنون / 35 و 82).]] 37|17|آیا پدران و نیاکان گذشته‌ی ما نیز (زنده می‌گردند که سالیان سال است مرده‌اند و ذرّات وجودشان در پهنه‌ی زمین پراکنده و نابود شده است؟). [[«آبَاؤُنَا الأوَّلُونَ»: (نگا: مؤمنون / 24 و 68، شعراء / 26، قصص / 36).]] 37|18|بگو: بلی! (همه‌ی شما زنده می‌شوید) در حالی که خوار و پست خواهید بود. [[«دَاخِرُونَ»: جمع داخر، خوار و پست. ذلیل و فرمانبردار (نگا: نحل / 48، نمل / 87، غافر / 60).]] 37|19|تنها یک صدا خواهد بود و به ناگاه آنان (سر از گورها به در آورده و به چیزی که بدیشان وعده داده شده خیره می‌شوند و) می‌نگرند. [[«زَجْرَةٌ»: فریاد و صدا. مراد نفخه دوم است (نگا: نازعات / 13). «یَنظُرُونَ»: می‌نگرند. انتظار می‌کشند.]] 37|20|و خواهند گفت: ای وای بر ما! این، روز جزا است! [[«یَا وَیْلَنَا»: (نگا: انبیاء / 14 و 46 و 97، یس / 52).]] 37|21|(و بدیشان پاسخ داده می‌شود:) این، روز داوری و حسابرسی است، همان روزی که در دنیا دروغش می‌نامیدید. [[«الْفَصْلِ»: قضاوت و داوری. سخن قاطعانه و نهائی در حل و فصل کشمکش و دشمنانگی. جدائی میان حق و باطل. «یَوْمُ الْفَصْلِ»: مراد روز قیامت است.]] 37|22|(ای فرشتگان من!) کسانی را که (با کفر و زندقه به خود) ستم کرده‌اند، همراه با همسران (کفر پیشه‌ی) آنان، به همراه آنچه می‌پرستیده‌اند، جمع‌آوری کنید. [[«مَا»: آنچه. مراد بتها است.]] 37|23|غیر از خدا (هر چه را پرستش می‌کرده‌اند، همه را یکجا گرد آورید و) آن گاه آنان را به راه دوزخ راهنمائی کنید (تا بدان در آیند). [[«مِن دُونِ اللهِ»: غیر از خدا.]] 37|24|آنان را نگاه دارید که باید بازپرسی شوند (و از عقائد و اعمالشان پرسیده شود). [[«قِفُوهُمْ»: نگاهشان دارید. «مَسْؤُولُونَ»: پرسیدگان. بازخواست شوندگان.]] 37|25|(ای مشرکان!) شما چرا همدیگر را یاری نمی‌دهید (و در نجات هم نمی‌کوشید؟). [[«لا تَنَاصَرُونَ»: همدیگر را یاری نمی‌دهید. اصل آن (لا تَتَنَاصَرُونَ) است.]] 37|26|بلکه آنان امروز کاملاً مطیع و تسلیمند. [[«مُسْتَسْلِمُونَ»: افراد منقاد و مطیع.]] 37|27|(در این حال) بعضی رو به بعضی می‌نمایند و همدیگر را بازخواست می‌کنند. [[«یَتَسَآءَلُونَ»: از همدیگر بازخواست می‌کنند. به گونه کشمکش و سرزنش از یکدیگر سؤالاتی می‌کنند و همدیگر را مقصّر وضع موجود قلمداد می‌نمایند.]] 37|28|(مستضعفان به مستکبران) می‌گویند: شما از راه خیرخواهی به سوی ما می‌آمدید (تا به ما ضربه بزنید و گمراهمان سازید). [[«عَنِ الْیَمِینِ»: از طریق خیرخواهی و دلسوزی. از راه دین. از راه قدرت. مراد این است که شما گفتید: ما خیرخواه شما هستیم، و آئینی که دارید حق است، و با زور وادار به گمراهیمان کردید.]] 37|29|(مستکبران به مستضعفان در پاسخ) می‌گویند: بلکه خودتان بی‌ایمان و بی‌باور بودید (گناه ما چیست. بروید و خویشتن را سرزنش و نفرین کنید). 37|30|ما که هیچ گونه سلطه و قدرتی بر شما نداشتیم (تا از شما سلب اختیار کنیم) بلکه خودتان مردمان سرکش و نافرمانی بودید (و بر حق و حقیقت شوریدید و به چنین روزی افتادید). [[«سُلْطَانٍ»: سلطه و قدرت. مراد زور و اجبار است.]] 37|31|پس عذاب پروردگارمان گریبانگیرمان شد، و ما باید آن را بچشیم. [[«فَحَقَّ عَلَیْنَا ...»: فرمان خدا درباره ما محقّق گشت که ما گمراهان باید روز قیامت عذاب را بچشیم.]] 37|32|ما خودمان گمراه بودیم و شما را هم گمراه کردیم. [[«غَاوِینَ»: گمراهان (نگا: اعراف / 175، حجر / 42، شعراء / 91 و 94).]] 37|33|در نتیجه آنان در آن زمان (همگی، اعم از راهبران و پیروان) در عذاب، با یکدیگر و مشترکند. [[«مُشْتَرِکُونَ»: با یکدیگر اشتراک دارند. با همدیگرند.]] 37|34|ما این گونه با بزهکاران رفتار می‌کنیم. [[«کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ»: با همه بزهکاران تاریخ چنین می‌کنیم.]] 37|35|(چرا که) وقتی که بدانان گفته می‌شد: جز خدا معبودی نیست، بزرگی می‌نمودند (و خویشتن را بالاتر از آن می‌دیدند که یکتاپرستی را بپذیرند). [[«یَسْتَکْبِرُونَ»: (نگا: بقره / 34 و 87، نساء / 173).]] 37|36|و می‌گفتند: آیا ما برای (سخن) چکامه‌سرای دیوانه‌ای، معبودهای خویش را رها سازیم؟! [[«شَاعِرٍ»: مرادشان - زَادَهُمُ اللهُ عَذاباً - پیغمبر گرامی اسلام بود. «شَاعِرٍ مَّجْنُونٍ»: این سخن، ضدّ و نقیض است. چرا که شاعر برعکس دیوانه از روی اندیشه که زاده خرد است سخن می‌گوید.]] 37|37|(امّا او شاعر و مجنون نیست و) بلکه حق را آورده و پیغمبران را تصدیق کرده است. (محتوای دعوت محمّد و هماهنگی آن با دعوت انبیاء، دلیل صدق گفتار او است). [[«الْحَقِّ»: مراد آئین اسلام است که عین حقیقت است.]] 37|38|شما (ای مشرکان کوردل!) قطعاً عذاب دردناک (الهی) را خواهید چشید. 37|39|و جز در برابر کارهائی که می‌کرده‌اید کیفر داده نمی‌شوید. [[«مَا تُجْزَوْنَ ...»: (نگا: یس / 54).]] 37|40|مگر بندگان مخلص خدا (که پروردگارشان از کیفر لغزشهایشان می‌گذرد، و پاداش مضاعف ده تا هفت صد برابر کردار نیکشان و گاهی افزون بر آن، بدیشان عطاء می‌فرماید). [[«مُخْلَصِینَ»: افراد پاک و بی‌آلایش. کسانی که خداوند ایشان را از نقائص پاکیزه و پالوده کرده است و تمام همّ و غمّ خود را صرف طاعت خدا نموده‌اند (نگا: یوسف / 24، ص / 46).]] 37|41|ایشان را روزیِ ویژه و معیّنی است. [[«مَعْلُومٌ»: مشخّص. ویژه. یعنی دارای صفات مخصوص به خود. مراد مواهب توصیف ناشدنی و غیرقابل درک بهشت است.]] 37|42|یعنی میوه‌های رنگارنگ. و آنان مکرّم و معزّزند (و با نهایت احترام از ایشان پذیرائی می‌گردد). [[«فَوَاکِهُ»: بدل از (رزق) است. تنکیر آن دالّ بر وفور و مرغوبیّت است. «مُکْرَمُونَ»: اشاره به این است که همچون حیوانات، آذوقه در مقابل آنان ریخته نمی‌شود، بلکه همچون مهمانان عزیزی، از ایشان پذیرائی می‌گردد.]] 37|43|در میان باغها و بوستانهای پر نعمت بهشت بسر می‌برند. [[«جَنَّاتِ النَّعِیمِ»: (نگا: مائده / 65، یونس / 9، حجّ / 56، لقمان / 8).]] 37|44|بالای تختهای آراسته و مزیّن، روبه‌روی یکدیگر می‌نشینند. [[«سُرُرٍ»: جمع سَریر، تختها. «مُتَقَابِلِینَ»: روبه‌روی همدیگر. حال (هُمْ) است.]] 37|45|قدحهای می برگرفته از رودبار جاری شراب، گرداگرد آنان در گردش است. [[«کَأْسٍ»: قدح شراب. مراد از واژه کأس در قرآن، خود شراب است. «مَعِین»: جاری. رودبار روان. مراد چشمه‌سار جاری شراب است که بیانگر فراوانی و بی‌دردسری نگاهداری در خُمره‌ها و بی‌زحمتِ تهیّه و خرید و فروش، و مصون از کهنگی و تباهی است (نگا: واقعه / 18).]] 37|46|می سفیدرنگ و خوشگواری برای نوشندگان. [[«بَیْضَآءُ»: سفید رنگ. صفت (کَأْسٍ) است. «لَذَّةٍ»: لذیذ. خوشگوار. این واژه مؤنّث (لَذّ) به معنی (لذیذ) و یا این که مصدر است و برای مبالغه به عنوان وصف به کار رفته است. صفتِ دوم (کَأْسٍ) است.]] 37|47|نه در آن تباهیها و گرفتاریهائی (همچون بیهوشی و سردرد و سایر مضرّات و مفاسد) است، و نه میخواران از آن به حالت تهوّع (و استفراغ و عرق و کثرت ادرار) در می‌آیند. [[«غَوْلٌ»: گرفتاریها و تباهیهائی همچون بیهوشی و خمار و زوال عقل. «عَنْهَا»: به سبب آن. واژه (عَنْ) مفید سببیّت است (نگا: توبه / 114، هود / 53). «یُنزَفُونَ»: نَزْف، به معنی بیرون کشیدن آب از چاه و مانند این است. در اینجا مراد تخلیه بدن از راه استفراغ و عرق کردن و بول زیاد است که میخواره دچار آن می‌شود (نگا: واقعه / 19).]] 37|48|همسرانی دارند با چشمانی درشت و خمارآلود. [[«قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ»: دارای چشمانی نیم نگاه. دارای چشمانی که تنها با آنها به شوهران زیبای خود نگاه می‌کنند و نه به دیگران، که کنایه از این است که آنان تنها به شوهران صاحب جمال خود عشق می‌ورزند و جز مهر ایشان را در دل ندارند. دارای چشمانی خمارآلود. «عِینٌ»: جمع عَیْناء، زنان درشت چشم.]] 37|49|انگار آنان تخمهای (شترمرغ) هستند که (در زیر بال و پر شترمرغ) پنهان (از دید مردمان و گرد و غبار) باشند. [[«بَیْضٌ»: جمع بَیْضَة، تخم‌مرغ (البتّه هر گونه تخم‌مرغی). ولی در اینجا شاید مراد تخم شترمرغ است که عربها زنان زیبای سفیدپوست را از لحاظ صفا و شفّافیّت بدان تشبیه می‌کنند. «مَکْنُونٌ»: مستور و پنهان. مراد دور از دسترس بیگانگان و پوشیده در زیر بال و پر و زدوده از گرد و غبار. که اشاره به سفیدی و درخشندگی است.]] 37|50|بعضی (از این افراد مخلص) رو به بعضی دیگرمی‌کنند و از یگدیگر می‌پرسند (که حال چه احوالی دارند، و در دنیا چه می‌کردند و چه می‌دیدند؟!). [[«أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ ...»: بعضی از بهشتیان رو به بعضی دیگر کنند و ...]] 37|51|یکی از آنان می‌گوید: من همنشینی (در دنیا) داشتم (که با من درباره‌ی دین و قوانین آسمانی مجادله می‌کرد). [[«قَرِینٌ»: همنشین. دوست.]] 37|52|می‌گفت: آیا تو از زمره‌ی کسانی هستی که باور می‌کنند (به این که بعد از مرگ، زندگی و رستاخیزی، و حساب و کتابی، و سزا و جزائی در میان است؟). [[«الْمُصَدِّقِینَ»: تصدیق کنندگان. مؤمنان.]] 37|53|آیا زمانی که مُردیم و خاک و استخوان شدیم، آیا ما مورد بازخواست (از اعمال و اقوال خود) قرار می‌گیریم و سزا و جزا می‌بینیم؟!. [[«لَمَدِینُونَ»: جمع مَدِین، بازخواست و بازجوئی شدگان. پاداش و پادافره داده شدگان (نگا: واقعه / 86).]] 37|54|(سپس آن بهشتی، رو به دوستان بهشتی خود کرده) می‌گوید: آیا شما می‌توانید نگاهی (به دوزخ) بیندازید و او را بنگرید؟ [[«مُطَّلِعُونَ»: کسانی که از بالا به پائین بنگرند و دیده‌ور شوند. افراد مشرِف بر چیزی.]] 37|55|پس آن گاه خودش دیده‌ور می‌شود (و به دوزخ می‌نگرد) و او را در وسط دوزخ می‌بیند. [[«سَوَآءِ»: وسط. (نگا: دخان / 47). این آیه و آیات دیگری در قرآن بیانگر این واقعیّت است که در قیامت قدرت دید فوق‌العاده‌ای به بهشتیان عطاء می‌شود که فاصله مکانی برای ایشان چندان مطرح نیست (نگا: اعراف / 44) و مطالب و مقاصد هم بدون ثغور و حدود است (نگا: انبیاء / 102، فصّلت / 31، زخرف / 71، واقعه / 21، مرسلات / 42).]] 37|56|می‌گوید: به خدا سوگند! نزدیک بود (با نیرنگ خود) مرا پرت کنی و هلاکم سازی. [[«إِن کِدْتَ»: نزدیک بود که تو. «لَتُرْدینِ»: اصل آن لَتُرْدینی، از مصدر إرْداء و ماده (ردی) (نگا: طه / 16، فصّلت / 23)، مرا پرت کنی. مرا هلاک سازی.]] 37|57|اگر نعمت (هدایت و توفیق) پروردگارم (دستگیرم) نبود، من هم (هم اینک) از احضار شدگان (در دوزخ) بودم. [[«الْمُحْضَرِینَ»: کسانی که فرشتگان ایشان را در میان دوزخ گرد آورده‌اند (نگا: روم / 16، سبأ / 38، یس / 32 و 53 و 75، قصص / 61).]] 37|58|آیا ما دیگر نمی‌میریم؟! [[«أَفَمَا نَحْنُ ...»: وقتی که آن بهشتی، عذاب دوزخ را می‌بیند، و این همه نعمت و خوشی وصف‌ناشدنی بهشت را هم می‌نگرد، به گونه تجاهل العارف و انگار که خواب می‌بیند، سؤال می‌کند: آیا واقعاً ما دیگر نمی‌میریم و جاودانه هستیم؟ یا این که تحدّث به نعمت می‌کند.]] 37|59|مگر مرگ نخستینی که داشتیم (و بعد از آن برانگیخته شدیم) و ما هرگز عذاب داده نمی‌شویم. [[«مَوْتَتَنَا الأُولی»: مرگ پیشین ما. گاهی عربها - مثل اینجا - واژه اوّل را به کار می‌برند و دومی به دنبال ندارد. لذا مراد همان مرگ بعد از پایان عمر و فرا رسیدن اجل است (نگا: دخان / 35 و 56).]] 37|60|این (نعمت و کرامتی که خدا به ما روا دیده است) واقعاً پیروزی بزرگی است (که به دست آورده‌ایم، و رستگاری سترگی است از عقاب و عذاب اخرویی که در دنیا از آن می‌ترسیدیم). [[«الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»: پیروزی بزرگ. رستگاری سترگ.]] 37|61|برای رسیدن به چنین چیزی، کارکنان باید کار کنند. [[«هذا»: این سعادت عُظمی و نعمت کُبری.]] 37|62|آیا آن (همه نعمتهای بیکران و جاویدانی) که بهشتیان را با آن پذیرائی می‌کنند بهتر است، یا درخت زقّوم (نفرت‌انگیز که از آن به دوزخیان می‌دهند؟). [[«نُزُلاً»: (نگا: آل‌عمران / 198، کهف / 102 و 107، سجده / 19). «الزَّقُّومِ»: نام درختچه بدبو و تلخ مزه‌ای است که در سرزمین تهامه می‌روید و شیره‌ای دارد که اگر به بدن انسان بخورد، ورم می‌کند.]] 37|63|ما آن را مایه‌ی رنج و محنت ستمگران کرده‌ایم. [[«فِتْنَةً»: زحمت و محنت. رنج و عذاب. مراد این است که دوزخیان وادار به خوردن چنین درخت بدبو و تلخی می‌شوند که به جای این که وسیله راحت باشد، باعث عذاب و رنج بیشتر می‌گردد. ممکن است (فِتْنَةً) را به معنی آزمایش دانست. در این صورت اشاره به این است که زقّوم در دنیا وسیله آزمایش ستمگران کفرپیشه است. چرا که کافران گفته و می‌گویند: مگر درخت در آتش می‌روید؟!]] 37|64|زقّوم درختی است که در ته دوزخ می‌روید. [[«تَخْرُجُ»: بیرون می‌دمد. می‌روید. «أَصْل»: قعر. ته.]] 37|65|شکوفه و میوه‌ی آن انگار کلّه‌های شیاطین است. [[«طَلْعُهَا»: طلع، شکوفه. نخستین میوه‌ای که بر درخت ظاهر می‌شود (نگا: انعام / 99، شعراء / 148). «رُؤُوسُ الشَّیَاطِینِ»: نماد نهایت زشتی قیافه است که بر اساس انعکاسات ذهنی انسانها ترسیم می‌گردد.]] 37|66|دوزخیان از آن می‌خورند و شکمها را از آن پر و آکنده می‌سازند. [[«مَالِئُونَ»: پُر کُنندگان.]] 37|67|سپس آب داغ کثیف و آلوده‌ای را بر آن می‌نوشند. [[«لَشَوباً»: شَوب، آلوده. آمیخته. مراد آلوده به زردابه و خونابه است (نگا: ص / 57، نبأ / 25، حاقّه / 36). «حَمِیمٍ»: آب داغ و جوشان. (نگا: انعام / 70، یونس / 4، حجّ / 19).]] 37|68|آن گاه (که از زقّوم خوردند و از آب داغِ آلوده نوشیدند) به دوزخ برمی‌گردند. [[«مَرْجِعُهُمْ»: رجوع و برگشت ایشان. مراد این است که دوزخیان برای خوردن زقّوم به قعر دوزخ برده می‌شوند (نگا: صافّات / 64) و برای نوشاندن آب داغ و سوزان به مکان دیگری که قرآن روشن نفرموده است (نگا: رحمن / 44)، سپس هر کسی را به جایگاه عذابش برمی‌گردانند.]] 37|69|(آنان شایسته‌ی چنین عذابی هستند. چرا که) پدران خود را در گمراهی یافته‌اند (و به دنبال ایشان کورکورانه روان گشته‌اند). [[«أَلْفَوْا»: (نگا: بقره / 170، یوسف / 25).]] 37|70|(چنان دل و دین به تقلید نیاکان داده‌اند که انگار) آنان را به دنبال نیاکانشان به شتاب می‌رانند. [[«عَلی آثَارِهِمْ»: در راه ایشان. به دنبال آنان (نگا: مائده / 46، کهف / 6). «یُهْرَعُونَ»: به شتاب رانده می‌شوند. به سرعت روانه می‌گردند. (نگا: هود / 78).]] 37|71|قبل از اینان هم، اکثر پیشینیان گمراه بوده‌اند (چون مثل همین مشرکان از نیاکانشان تقلید کرده‌اند و کورکورانه مسیر ایشان را پیموده‌اند). [[«الأوَّلِینَ»: پیشینیان. گذشتگان.]] 37|72|و ما در میانشان بیم‌دهندگانی (برانگیختیم و به سویشان) روانه کردیم. [[«مُنذِرِینَ»: بیم دهندگان. مراد پیغمبرانی است که آنان را به مسؤولیّتهایشان آشنا می‌کردند و ایشان را از فرجام شرک و کفر و بدکرداری و بیدادگری و تقلید کورکورانه از دیگران بیم می‌دادند.]] 37|73|بنگر که فرجام کار بیم داده شدگان چه شده است؟! (همه نابود شده‌اند و عبرت تاریخ گشته‌اند). [[«الْمُنذَرِینَ»: بیم داده شدگان. یعنی آن کسانی که پیغمبران الهی، ایشان را از تباهی و گمراهی می‌ترساندند.]] 37|74|مگر بندگان پاکیزه و برگزیده‌ی خدا، (که از این مهلکه جان به در برده‌اند و به بهشت نعیم و فوز عظیم رسیده‌اند). [[«إِلاّ عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِینَ»: (نگا: صافّات / 40).]] 37|75|نوح ما را به فریاد خواند و ما بهترین پاسخ دهندگان (برای او) بودیم. [[«لَقَدْ نَادَانَا ...»: (نگا: قمر / 10، مؤمنون / 29، نوح / 26 و 27).]] 37|76|ما او را و خانواده و پیروان او را از اندوه بزرگ (تمسخر و آزار قومش، و طوفان و غرق شدن در امواج کوه پیکر آب) نجات دادیم. [[«نَجَّیْنَاهُ ...»: (نگا: یونس / 73، اعراف / 64، شعراء / 119، انبیاء / 76 و 77). «الْکَرْبِ»: غم و اندوه (نگا: انعام / 64، انبیاء / 76).]] 37|77|و نژاد او را بازماندگان (روی زمین) کردیم. [[«ذُرِّیَّتَهُ ...»: برخی، از این آیه چنین برداشت کرده‌اند که تمام نسل بشر بعد از نوح، از دودمان او به وجود آمده و تمام نژادهای روی زمین به فرزندان وی منتهی می‌شوند. امّا مؤمنان دیگری در خدمت نوح بودند، و قاعدةً از ایشان هم فرزندانی باقی مانده است (نگا: هود / 40). همچنین چه بسا طوفان نوح بخش بزرگی از معموره زمین را فرا گرفته باشد (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن) مگر در بخشهای دیگر مردمانی نبوده‌اند و زاد و ولد نداشته‌اند؟ به هر حال، چه این باشد و چه آن، مسأله مهمّی نیست.]] 37|78|و نام نیک او را در میان ملّتهای بعدی باقی گذاردیم. [[«تَرَکْنَا عَلَیْهِ ...»: مفعول (تَرَکْنا) ثَناءً محذوف است. یا این که سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ است. (نگا: صافّات / 108 و 119 و 129). «الآخِرِینَ»: آیندگان. مراد ذکر جمیل و نام نیک و دعای خیر برای او است که بر زبان همه پیروان ادیان آسمانی جاری می‌گردد (نگا: مریم / 50، شعراء / 84).]] 37|79|و آن درود بر نوح، در میان جهانیان است. [[«سَلامٌ عَلی نُوحٍ ...»: اگر واژه (سَلامٌ) خبر مبتدای محذوف (هُوَ) باشد، جمله اخباری است و معنی آن در بالا گذشت. و اگر (سَلامٌ) مبتدا بشمار آید، جمله انشائی و برای دعا است و معنی چنین است: درود خدا تا قیامت بر نوح باد. «فِی الْعَالَمِینَ»: در میان همه جهانیان. مراد تا پایان عمر انسانها و نهایت دنیا است.]] 37|80|ما این گونه نیکوکاران را پاداش خواهیم داد. 37|81|چرا که او از بندگان با ایمان ما بود. 37|82|سپس دیگران را غرق کردیم. [[«ثُمَّ»: بعد از نجات نوح و همراهان. «الآخَرِینَ»: دیگران. مراد قوم کافر نوح است.]] 37|83|از زمره‌ی دنباله‌روان نوح (در اصول دین، و پیمودن راه او در دعوت به توحید و خداشناسی) ابراهیم بود. [[«شِیعَةِ»: پیرو. دنباله‌رو. مراد از پیروی و دنباله‌روی، تداوم خطّ فکری و مکتبی است. به عبارت دیگر: انبیاء، همه مبلّغان یک مکتب و استادان یک دانشگاه هستند، و توحید و عدل و تقوا و اخلاص و بسیاری دیگر از کردارهای پسندیده و خصال حمیده، تغییرناپذیر و شیوه متّبع همه فرستادگان خدا بوده است.]] 37|84|وقتی که با قلب سالم (زدوده از شرک) رو به پروردگارش آورد. [[«سَلِیمٍ»: سالم. پاک از شرک. «قَلْبٍ سَلِیمٍ»: (نگا: شعراء / 89).]] 37|85|زمانی به پدر و قوم خود گفت: اینها چه چیزند که می‌پرستید؟! [[«مَاذَا»: اینها چه چیزند؟ سؤال، جنبه تحقیر بتها و ناپسند شمردن کار پدر را دارد.]] 37|86|آیا غیر از خدا، خواستار معبودهای سراپا دروغ هستید؟! [[«إِفْکاً»: دروغ محض. کثیف‌ترین دروغ (نگا: نور / 11 و 12، فرقان / 4، سبأ / 43، احقاف / 11، عنکبوت / 17). «أَإِفْکاً آلِهَةً»: همزه برای استفهام توبیخی است. واژه (إِفْکاً) می‌تواند مفعول به و واژه (آلِهَةً) بدل، و یا این که (إِفْکاً) مفعول له و (آلِهَةً) مفعول به باشد. در صورت اخیر، معنی آیه چنین می‌شود: آیا محض دروغ، معبودهائی جز خدا را خواستارید؟]] 37|87|آخر، شما درباره‌ی پروردگار جهانیان چگونه می‌اندیشید؟! [[«فَمَا ظَنُّکُمْ ...»: آیا گمان می‌برید خدای جهانیان نیاز به انبازهائی برای اداره جهان هستی دارد؟ آیا اگر افرادی یا بتهائی را همچون خدا منشأ اثر بدانید، فردای قیامت، خدا به شما چه خواهد گفت و چه خواهد کرد و شما چه پاسخی دارید که بدو بدهید؟]] 37|88|سپس نگاهی به ستارگان انداخت. (انگار می‌خواهد از اوضاع کواکب، حوادث آینده را پیش‌بینی کند). [[«نَظَرَ نَظْرَةً ...»: نگاه ابراهیم به ستارگان آسمانی، جنبه مطالعه در اسرار آفرینش بود، هر چند ایشان آن را نگاه منجّمانه می‌پنداشتند.]] 37|89|گفت: من ناخوش هستم. (روحم از این کفر و شرک و ظلم بیمار است). [[«سَقِیمٌ»: بیمار. «إِنِّی سَقِیمٌ»: مرادِ ابراهیم، بیماری روح و آزار دل از پندارگرائی و اوهام‌پرستی مردم، و برداشت ایشان از سخن او بیماری ظاهری بود. به این ترتیب عذر خود را از عدم شرکت در جشن سالیانه ایشان خواست. گویا سحرگاهان غذاهائی در کنار بتها می‌نهادند تا متبرّک شود، و خودشان از شهر بیرون می‌رفتند. شامگاهان از مراسم صحرا برمی‌گشتند و از آن خوراکیها می‌خوردند.]] 37|90|آنان بدو پشت کردند و (به دنبال مراسم خود) رفتند. [[«فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ»: (نگا: توبه / 25، انبیاء / 57، نمل / 80، روم / 52).]] 37|91|شتابان و نهان، به سراغ معبودهای ایشان رفت (و تمسخرکنان فریاد زد) و گفت: آیا (از غذاهای رنگارنگ) نمی‌خورید؟ [[«رَاغَ»: مخفیانه و شتابان رفت. به نهانی رو کرد به.]] 37|92|شما را چه شده است که حرف نمی‌زنید؟ [[«مَا لَکُمْ»: شما را چه شده است؟]] 37|93|با قدرت هر چه بیشتر ضربه‌های سخت و پیاپی بر آنها فرو کوفت. [[«رَاغَ عَلَیْهِمْ»: از بالا بر آنها فرو کوفت. «بِالْیَمِینِ»: با دست راست. با قدرت و قوّت (نگا: زمر / 67). «رَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً»: واژه (ضَرْباً) می‌تواند مفعول مطلق (رَاغَ) به اعتبار معنی باشد. چرا که معنی چنین است: ضَرَبَهُمْ ضَرْباً. یا این که مصدر است و در معنی اسم فاعل است: رَاغَ عَلَیْهِمْ ضَارِباً. و یا این که مفعول له و معنی آن چنین است: برای زدن به سراغشان رفت.]] 37|94|به طرف ابراهیم دوان دوان آمدند (و همچون شترمرغ بال گرفتند، و او را فرو کوفتند). [[«یَزِفُّونَ»: می‌شتافتند. به تک ایستادند. حال ضمیر (و) در فعل (أَقْبَلُوا) است. زَفّ و زَفیف، دویدن شترمرغ را می‌گویند، بدان گاه که رفتن و پرواز را آمیزه یکدیگر می‌سازد.]] 37|95|(ابراهیم بدیشان) گفت: آیا چیزهائی را می‌پرستید که خودتان می‌تراشید؟ [[«تَنْحِتُونَ»: می‌تراشید (نگا: اعراف / 74، شعراء / 149).]] 37|96|خداوند هم شما را آفریده است، و هم بتهائی را که می‌سازید. [[«مََا تَعْمَلُونَ»: اگر واژه (ما) موصوله به شمار آید، معنی چنین است: خدا هم شما را آفریده است، و هم ساخته‌هایتان را که بتها است. و اگر (مَا) مصدریّه به حساب آید، مفهوم این می‌شود که خداوند هم شما را آفریده است و هم اعمال شما را. از آنجا که بحث از بتها است؛ نه از اعمال آدمی، آیه مورد نظر، ناظر به این معنی نیست. تازه اگر چنین هم باشد، بیانگر این واقعیّت است که اعمال انسانها هر چند به اراده آنان انجام می‌گیرد، امّا اراده و قدرت بر تصمیم‌گیری و نیروهای دیگری که افعال خود را با آن انجام می‌دهند، همه از ناحیه خدا است. اگر هم بر بتها «ساخته‌های انسان» اطلاق می‌شود، به خاطر شکلی است که انسان بدانها می‌دهد، وگرنه ماده آنها را خدا آفریده است. این سخن درست به آن می‌ماند که می‌گویند: این فرش، آن خانه، و آن اتومبیل، ساخته انسان است. مسلّماً منظور این نیست که انسان موادّ آنها را ساخته است. بلکه مراد این است که صورت آنها با دست انسان شکل می‌پذیرد و تغییر ظاهر می‌دهد.]] 37|97|(مشرکان فریاد زدند و به یکدیگر) گفتند: برای او چهاردیواری بزرگی بسازید (و در میان آن آتش بیفروزید) و او را به میان آتش سوزان و پر اخگر بیفکنید. [[«بُنْیَاناً»: ساختمان (نگا: توبه / 109 و 110، نحل / 26، کهف / 21). در اینجا مراد چهار دیواری است. «الْجَحِیمِ»: آتش عظیم و سوزان و پر اخگر. نامی از نامهای دوزخ.]] 37|98|(خلاصه، آنان) برای نابودی ابراهیم نقشه‌ای پی افکندند و نیرنگی اندیشیدند، ولی ما (او را نجات دادیم و والایش کردیم، و) آنان را پست و حقیر و مغلوب و ذلیل نمودیم. [[«کَیْداً»: نیرنگ. چاره‌اندیشی. در اینجا طرح نابودی ابراهیم و نقشه برچیدن اثرات تبلیغ قولی و عملی او مراد است. «الأسْفَلِینَ»: پستان و خواران. به زیر افتادگان و شکست خوردگان.]] 37|99|ابراهیم گفت: من به سوی پروردگارم می‌روم، او مرا رهنمود می‌کند. [[«إِنِّی ذَاهِبٌ إِلی رَبِّی»: بدیهی است خداوند مکانی ندارد. پس مراد مهاجرت از محیط آلوده به محیط پاک است. ابراهیم به دستور خدا به سرزمین انبیاء و کانون وحی الهی، یعنی شام مهاجرت فرمود، و راهنمایش در همه جا خدا بود. لذا سفر إِلیَ الله داشت.]] 37|100|پروردگارا! فرزندان شایسته‌ای به من عطاء کن. (فرزندانی که بتوانند کار دعوت را به دست گیرند و برنامه‌ی مرا تداوم بخشند). [[«الصَّالِحِینَ»: شایستگان (نگا: انبیاء / 72 و 86).]] 37|101|ما او را به پسری بردبار و خردمند مژده دادیم. [[«غُلامٍ»: پسر نوجوان (نگا: آل‌عمران / 40، کهف / 74 و 80 و 82). «حَلیمٍ»: شکیبا. خردمند.]] 37|102|وقتی که (او متولّد شد و بزرگ گردید و) به سنّی رسید که بتواند با او به تلاش (در پی معاش) ایستد، ابراهیم بدو گفت: فرزندم! من در خواب چنان می‌بینم که باید تو را سر ببرم (و قربانیت کنم). بنگر نظرت چیست؟ گفت: ای پدر! کاری که به تو دستور داده می‌شود بکن. به خواست خدا مرا از زمره‌ی شکیبایان خواهی یافت. [[«أَری فِی الْمَنَامِ»: در خواب می‌بینم. مراد این است که در خواب به من فرمان داده شده است. چرا که خواب انبیاء وحی بشمار است (نگا: صفوه التفاسیر).]] 37|103|هنگامی که (پدر و پسر) هر دو تسلیم (فرمان خدا) شدند (و ابراهیم پسر را روی شنها دراز کشاند) و رخساره‌ی او را بر خاک انداخت. [[«أَسْلَمَا»: تن در دادند. تسلیم قضا و قدر الهی شدند. منقاد فرمان یزدان شدند. «تَلَّهُ»: او را بر خاک انداخت. «لِلْجَبِینِ»: بر رخساره. واژه (لِ) به معنی (عَلی)، و (جَبِین) به معنی رخساره است.]] 37|104|فریادش زدیم که: ای ابراهیم! [[«أَنْ»: حرف تفسیریّه است. چرا که ما بعد آن، تفسیر و توضیح ماقبل آن است (نگا: یونس / 2).]] 37|105|تو خواب را راست دیدی و دانستی (و برابر فرمان آن عمل کردی و مأموریّت خود را به جای آوردی. دست نگهدار که در این آزمایش بزرگ موفّق شدی. بیش از این رنج تو و فرزندت را نمی‌خواهیم)، ما این گونه به نیکوکاران سزا و جزا می‌دهیم. [[«صَدَّقْتَ»: باور کردی و راست انگاشتی. یعنی آنچه در خواب دیده بودی، بدان عمل کردی.]] 37|106|این (آزمایش بزرگ که ذبح فرزند با دست پدر است) مسلّماً آزمایشی است که بیانگر (ایمان کامل و یقین صادق به خداوند هستی) است. [[«الْبَلآءُ»: امتحان. آزمون. «الْمُبِینُ»: روشن و آشکار. روشنگر و بیانگر.]] 37|107|ما قربانی بزرگ و ارزشمندی را فدا و بلاگردان او کردیم. [[«فَدَیْنَاهُ»: فدای جان او و بلاگردان عمر وی کردیم. «ذِبْحٍ»: حیوانی که سر بریده می‌شود. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی مذبوح است. مراد قوچ بزرگ و ارزشمندی است که خداوند فرو فرستاد تا به جای فرزند قربانی شود. «عَظِیمٍ»: عظمت این قربانی بیشتر در دو چیز است: یکی این که به فرمان خدا و بلاگردان یکی از انبیاء بود. دیگر این که سنّت و شیوه‌ای شد که تا پایان جهان به صورت برنامه هر ساله مؤمنان بر جای است.]] 37|108|و نام نیک او را در میان ملّتهای بعدی باقی گذاردیم (و اسوه‌ی آیندگان با ایمان و قدوه‌ی پاکبازان جهانش کردیم). [[«تَرَکْنَا عَلَیْهِ ...»: (نگا: صافّات / 78 و 119 و 129).]] 37|109|درود بر ابراهیم! [[«سَلامٌ ...»: (نگا: صافّات / 79).]] 37|110|ما این گونه نیکوکاران را پاداش خیر خواهیم داد. 37|111|چرا که او از بندگان با ایمان ما بود. 37|112|ما او را به (تولّد) اسحاق که پیغمبر و از زمره‌ی صالحان بود، مژده دادیم. [[«نَبِیّاً ...»: مراد این است که مقدّر بود پیغمبر گردد و از زمره شایستگان شود.]] 37|113|ما به ابراهیم و (فرزندش) اسحاق خیر و برکت دادیم (در عمر و زندگی، در نسلهای آینده، در مکتب و ایمان، و ...) از دودمان این دو، افرادی نیکوکار به وجود آمدند، و هم افرادی که (به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند. [[«مُحْسِنٌ»: نیکوکار. مراد مؤمن و مطیع فرمان خدا است. «ظَالِمٌ»: ستمگر. مراد کافر و منافق و گنهکار است.]] 37|114|ما به موسی و هارون واقعاً نعمتهای گرانبهائی بخشیدیم. [[«لَقَدْ مَنَنَّا ...»: واقعاً نعمتهای گرانبها و ارزشمندی دادیم، منّت، اگر جنبه عملی داشته باشد، زیبا و پسندیده است و مراد نعمتهای بزرگ و سنگین است. و اگر با لفظ و سخن باشد، زشت و بدنما است.]] 37|115|آنان و قوم ایشان را از غم و اندوه بزرگ (اذیّت و آزار فرعون و فرعونیان) نجات دادیم. [[«الْکَرْبِ الْعَظِیمِ»: (نگا: انبیاء / 76، صافّات / 76).]] 37|116|و آنان را یاری کردیم تا (بر دشمنانشان) پیروز شدند. [[«نَصَرْنَاهُمْ»: ایشان را یاری دادیم. یعنی موسی و هارون و قوم بنی‌اسرائیل را.]] 37|117|و به آن دو، کتاب روشنگر (احکام دین، و بیانگر رهنمودهای امور زندگی آن روزی) عطاء کردیم (که تورات است). [[«الْمُسْتَبِینَ»: واضح و روشن. روشنگر و بیانگر (نگا: انعام / 55).]] 37|118|و آن دو را به راه راست رهنمود کردیم (که راه انبیاء و اولیاء است، و خطر انحراف و گمراهی و سقوط در آن وجود ندارد). [[«الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»: (نگا: فاتحه / 6).]] 37|119|و نام نیک آنان را در اقوام بعد باقی گذاردیم. [[«وَ تَرَکْنا عَلَیْها ...»: (نگا: صافّات / 78 و 108).]] 37|120|درود بر موسی و هارون! [[«سَلامٌ عَلی ...»: (نگا: صافّات / 78 و 108).]] 37|121|ما این گونه نیکوکاران را پاداش می‌دهیم. [[«إِنّا کَذلِکَ ...»: (نگا: انعام / 84، یوسف / 22، قصص / 14).]] 37|122|آن دو نفر، از زمره‌ی بندگان مؤمن ما بودند. [[«مَا»: آنچه. مراد بت است.]] 37|123|الیاس از پیغمبران بود. [[«إِلْیَاسَ»: یکی از پیغمبران بنی‌اسرائیل و از نسل هارون 7 بود.]] 37|124|زمانی به قوم خود گفت: آیا پرهیزگاری پیشه‌ی خود نمی‌کنید؟ 37|125|آیا بت بعل را به فریاد می‌خوانید (و نیازمندیهای خود را از او می‌خواهید) و آیا بهترین آفرینندگان را رها می‌سازید؟! [[«تَدْعُونَ»: به فریاد می‌خوانید (نگا: انعام / 40 و 41). «بَعْلاً»: نام بت معیّنی در بعلبک. هر نوع معبودی که به وسیله آن به خدا تقرّب جویند. جمع آن بُعول است. «أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ»: (نگا: مؤمنون / 14). خالق به معنی مقدّر و اندازه گیرنده، و یا به معنی آفریدگار است. بت‌پرستان معتقد بودند که بتهایشان آفریننده بوده و در کار آفرینش دست دارند (نگا: مجمع‌البیان الحدیث). «تَذَرُونَ»: (نگا: بقره / 234، شعراء / 166).]] 37|126|خدا، که معبود شما و معبود نیاکان پیشین شما است. [[«أللهَ»: بدل (أَحْسَنَ) است. «رَبَّکُمْ»: عطف بیان یا بدل (اللهَ) یا صفت آن است. یا این که (اللهَ) بدل اوّل و (رَبَّکُمْ) بدل دوم (أَحْسَنَ) است.]] 37|127|آنان الیاس را تکذیب کردند، پس ایشان (توسّط فرشتگان در دوزخ) گرد آورده می‌شوند. [[«لَمُحْضَرُونَ»: (نگا: قصص / 61، روم / 16، سبأ / 38).]] 37|128|مگر بندگان مخلص خدا (که ایشان رستگار و کامگارند). [[«إِلاّ عِبَادَ ...»: (نگا: صافّات / 40 و 74).]] 37|129|و نام نیک او را در میان ملّتهای بعدی باقی گذاردیم. [[«تَرَکْنَا عَلَیْهِ ...»: (نگا: صافّات / 78 و 108 و 119).]] 37|130|درود بر الیاس! [[«إِلْ یَاسِینَ»: تلفّظ دیگر إلیاس است. همچون سَیْناء و سِینِینَ که هر دو نام سرزمین معیّنی است. یا إبراهیم و أبراهام، میکال و میکائیل و ... دیگر این که در آیه 132 که می‌فرماید: إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنینَ. ضمیر مفرد به کار رفته است که مرجع آن إِلْ یاسینَ است. از سوی دیگر، در همین سوره، در آیات: سَلامٌ عَلی نُوحٍ (79) سَلامٌ عَلی إِبْرَاهِیمَ (109) سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هَارُونَ (120) سلام صدر سخن آیه‌ها به همان پیغمبری برمی‌گردد که مذکور است. بنابراین در اینجا هم سلام بر الیاس است و بس نه پیروان الیاس، یعنی الیاسیها. به عبارت دیگر ال یاسین، جمع الیاسی نبوده تا بعد از تخفیف «الیاسین» شده باشد، همان گونه که برخی معتقدند.]] 37|131|ما این چنین پاداش نیکوکاران را خواهیم داد. [[«إِنّا کَذلِکَ ...»: (نگا: صافّات / 80 و 105 و 110 و 121).]] 37|132|إلیاس از زمره‌ی بندگانِ با ایمان ما بود. 37|133|قطعاً لوط از زمره‌ی پیغمبران بود. 37|134|زمانی، او و جملگی خاندان و پیروان او را نجات دادیم. [[«أَهْلَهُ»: خاندان او و پیروان او (نگا: نمل / 56، قمر / 34).]] 37|135|مگر پیرزنی (که همسر لوط بود و با کافران در اذیّت و آزار مؤمنان همکاری می‌کرد، و بدین سبب) از زمره‌ی هلاک شدگان گردید. [[«الْغَابِرِینَ»: هالکین. نابود شوندگان (نگا: اعراف / 83، حجر / 60).]] 37|136|آن گاه (که لوط و مؤمنان را نجات دادیم) دیگران را درهم کوبیدیم و نابود کردیم. [[«دَمَّرْنَا»: هلاک و نابود کردیم. در هم کوبیدیم (نگا: اعراف / 137، شعراء / 172).]] 37|137|و شما (ای اهل مکّه! در سَفَر تجارتی خود به سرزمین شام) بامدادان از سرزمین ایشان عبور می‌کنید (و پیوسته آثار ویران آنان را دید می‌زنید). [[«مُصْبِحِینَ»: به روز رسندگان. وارد صبح شدگان. حال است (نگا: حجر / 66 و 83).]] 37|138|و شامگاهان هم (مخروبه‌های شهر ایشان سدوم را می‌بینید). آیا نمی‌اندیشید و متوجّه نیستید (که بدکرداری و تباهکاری ایشان، موجب ویرانی سرزمینشان و بدفرجامی خودشان شده است؟). [[«بِالَّیْلِ»: حرف (ب) به معنی (فی) است. مراد از مُصْبِحِینَ و بِالَّیْلِ، رویهم، یعنی پیوسته و دائم.]] 37|139|مسلّماً یونس هم از زمره‌ی پیغمبران بود. 37|140|زمانی، او به سوی کشتی پر (از مسافر و کالا، بدون اجازه‌ی پروردگارش، از میان قوم خود) گریخت. [[«أَبَقَ»: گریخت. این واژه بیشتر برای گریختن بندگان از پیش صاحبانشان به کار می‌رود. اینجا مراد ترک کردن قوم و قبیله بدون اجازه پروردگار است.]] 37|141|(کشتی دچار سانحه شد و می‌بایست بر طبق قرعه، افرادی از سرنشینان به دریا انداخته شوند). یونس در قرعه‌کشی شرکت کرد و از جمله‌ی کسانی شد که قرعه به نام ایشان درآمد. (پس برابر عرف آن روز به دریا انداخته شد). [[«سَاهَمَ»: در قرعه‌کشی شرکت کرد. «الْمُدْحَضِینَ»: مغلوبان. قرعه به نام ایشان درآمدگان. فرو انداختگان.]] 37|142|ماهی او را بلعید، در حالی که مستحقّ ملامت بود (و می‌بایست در برابر کاری که کرده بود، زندانی شود). [[«الْحُوتُ»: نوعی ماهی بزرگ. «مُلِیمٌ»: گناهکار. مستحقّ سرزنش. کسی که کاری کند یا حرفی بزند که سزاوار سرزنش و درخور لومه شود.]] 37|143|اگر او قبلاً از زمره‌ی پرستشگران نمی‌بود. [[«الْمُسَبِّحِینَ»: عبادت کنندگان (نگا: صافّات / 166). دعا کنندگان (نگا: انبیاء / 79، نور / 41، سجده / 15).]] 37|144|او در شکم ماهی تا روز رستاخیز می‌ماند. [[«لَبِثَ»: ماند. «إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»: تا روزی که برانگیخته شوند. مراد مدفون شدن برای همیشه است. چرا که او در دل ماهی و ماهی در دل زمین تا روز رستاخیز دفن می‌شوند.]] 37|145|ما او را در یک سرزمین برهوت خالی (ازدرخت و گیاه) افکندیم، در حالی که بیمار و نزار بود. [[«نَبَذْنَاهُ»: او را انداختیم. او را افکندیم. مراد این است که کاری کردیم که ماهی او را از دهان خود پرت کند. «الْعَرَآءِ»: سرزمین برهوت و خالی از درخت و گیاه و ساختمان. «سَقِیمٌ»: بیمار. ناخوش.]] 37|146|ما کدوبُنی بر بالای او رویانیدیم (تا در سایه‌ی برگهای پهن و مرطوب آن بیارامد). [[«شَجَرَةً»: گیاه. بوته. «یَقْطِینٍ»: کدو. کدوبُن بدان خاطر انتخاب شده تا برگهایش روی یونس بیفتد و او را از گزند حوادث در امان دارد.]] 37|147|(یونس کم‌کم بهبودی یافت) و او را به سوی جمعیّت یک صد هزار نفری یا بیشتر فرستادیم (تا ایشان را به ایمان آوردن و توبه کردن از بدیها و انجام نیکیها دعوت کند). [[«مِائَةِ أَلْفٍ»: صد هزار، مراد قوم خودش است (نگا: یونس / 98). «أَوْ»: بلکه. یا. عربها چنین حرفی را برای تأکید مطلب پیشین به کار می‌برند.]] 37|148|آنان همه ایمان آوردند و ما ایشان را از مواهب فراوان و نعمتهای فراخ زندگی تا مدّت مشخّصی بهره‌مند ساختیم. [[«فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلی حِینٍ»: (نگا: یونس / 98). مدّت معیّن. یعنی فرا رسیدن اجل آنان و زمان مقدّر ایشان در حیات دنیوی.]] 37|149|از آنان (که ساکن مکّه بوده و به دنبال خرافات راه افتاده و معتقدند که فرشتگان دختران خدایند) بپرس که آیا دختران از آنِ پروردگار تو باشند و پسران از آنِ خودشان؟ (آیا این عادلانه است؟). [[«الْبَنَاتُ»: مراد فرشتگان است که بنا به عقیده تباه خود می‌گفتند: فرشتگان دختران خدایند (نگا: بقره / 116، نحل / 57، نجم / 27). البتّه پسر و دختر در پیشگاه خدا ارزش یکسان دارند و معیار شخصیّت هر دو پاکی و تقوا است. ولی استدلال قرآن در اینجا به اصطلاح از باب «ذکر مسلّماتِ خصم» است که مطالب طرف را بگیرند و به خود او باز گردانند. نظیر این معنی (نگا: نجم / 22).]] 37|150|یا این که (وقتی که) ما فرشتگان را به صورت ماده می‌آفریدیم، ایشان ناظر (بر خلقت فرشتگان) بوده‌اند؟ [[«شَاهِدُونَ»: جمع شاهد، حاضر و ناظر (نگا: کهف / 51، زخرف / 19).]] 37|151|هان! آنان تنها از روی دروغها و تهمتهای به هم بافته‌ی خود می‌گویند: [[«مِنْ إِفْکِهِمْ»: بنا به دروغهای زشت خود. تنها از روی به هم بافته‌ها و خیال‌پردازیهای خود. «لَیَقُولُونَ»: مقول قول در آیه بعدی است که (وَلَدَ اللهُ) است.]] 37|152|خداوند فرزند زاده است! قطعاً ایشان دروغگویند. [[«وَلَدَ»: زاد. فرزند به دنیاآورد. صاحب فرزند شد.]] 37|153|آیا خدا دختران را بر پسران ترجیح داده است (در صورتی که به گمان شما پسران از دختران بهترند؟ تازه اگر برابر اندیشه‌ی تباه شما هم بود، می‌بایست خدا پسران را نصیب خود کند؛ نه دختران را!). [[«أَصْطَفی»: آیا برگزیده است؟ در اصل (أَإِصْطَفی) است. همزه فعل برای تخفیف حذف شده است.]] 37|154|چه چیزتان شده است، چگونه داوری می‌کنید؟ (هیچ می‌فهمید چه می‌گوئید؟!). [[«مَا لَکُمْ ...»: (نگا: یونس / 35).]] 37|155|آیا یادآور نمی‌گردید (و از این بی‌خبریها به خود نمی‌آئید، و از این بیهوده‌گوئیها دست بر نمی‌دارید؟). [[«أَفَلا تَذَکَّرُونَ»: (نگا: انعام / 80، سجده / 4، یونس / 3).]] 37|156|یا این که شما دلیل روشن و روشنگری (در این زمینه) دارید؟ [[«سُلْطَانٌ»: دلیل و برهان (نگا: آل‌عمران / 151، نساء / 91 و 144 و 153، انعام / 81). مراد وحی آسمانی است.]] 37|157|اگر راست می‌گوئید (که دلیل و برهانی دارید) کتاب خود را بیاورید و بنمائید. [[«بِکِتَابِکُمْ»: مراد از کتاب، کتاب آسمانی است. (نگا: زخرف / 21، فاطر / 40).]] 37|158|آنان معتقد به خویشاوندی و نزدیکی میان خدا و جنّیان هستند. در صورتی که جنّیان می‌دانند که مشرکان (و هم خودشان، اگر شرک بورزند، در میان دوزخ) حاضر آورده می‌شوند. [[«جَعَلُوا»: مراد از ضمیر (و) مشرکان عرب است. «الْجِنَّةِ»: جنّیان. مراد شیاطین است. «إِنَّهُمْ»: که ایشان. مراد مشرکان عرب، یا جنّیان است. «لَمُحْضَرُونَ»: (نگا: روم / 16، سبأ / 38، یس / 32 و 53، صافّات / 127). «نَسَباً»: خویشی و خویشاوندی. قرابت و نسبت. مثلاً می‌گفتند: اهریمن و یزدان دو برادر یکدیگرند. اهریمن شَرور و لئیم، و یزدان بزرگوار و کریم است. اهریمن و یزدان شریک همدیگرند. اهریمن خالق شرّ و یزدان خالق خیر است.]] 37|159|خداوند، پاک و منزّه است از توصیفهائی که (این گروه مشرک و خرافه‌پرست) می‌کنند. [[«سُبْحَانَ ...»: (نگا: انبیاء / 22، مؤمنون / 91).]] 37|160|مگر بندگان مخلص خدا (که در دوزخ گرد آورده نمی‌شوند). [[«إِلاّ عِبَادَ ...»: برخی آنان را مستثنی از حضور در آتش می‌دانند و معنی آن در بالا گذشت. بعضی هم آنان را مستثنی می‌دانند از آنچه مشرکان توصیف می‌کنند. یعنی: جز توصیف بندگان مخلص خدا، هیچ توصیفی شایسته ذات مقدّس خدا نمی‌باشد. «الْمُخْلَصِینَ»: (نگا: صافّات / 40 و 74 و 128).]] 37|161|شما و چیزهائی که پرستش می‌کنید. [[«فَإِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ»: اگر واژه (ما) موصوله بشمار آید، معنی چنین خواهد بود: شما و چیزهائی که می‌پرستید. شما با معبودهایتان بمانید. اگر هم واژه (ما) مصدریّه به حساب آید، معنی چنین می‌شود: شما و عبادتی که می‌کنید. شما در گرو عبادتی هستید که می‌کنید.]] 37|162|هرگز نمی‌توانید کسی را با فتنه و فساد از خداپرستی منحرف سازید (و به بت‌پرستی بکشانید). [[«مَآ أَنتُمْ»: واژه (ما) نافیه است. «عَلَیْهِ»: ضمیر (ه) به خداوند بر می‌گردد و جار و مجرور متعلّق به (فَاتِنِینَ) است. «فَاتِنِینَ»: گول زنندگان. منحرف کنندگان. مفسدین. حرف (ب) زائد و برای تأکید نفی نسبت ما بعد خود از ما قبل خود به کار می‌رود. «مَآ أَنتُمْ عَلَیْهِ بِفَآتِنِینَ»: ای کفّار مکّه! شما و بتهائی که می‌پرستید یا شما و عبادتی که می‌کنید، هرگز نمی‌توانید بندگان شایسته خدا را تباه و منحرف سازید، و گول زنید و فریب دهید.]] 37|163|مگر کسی را که مایل باشد به آتش دوزخ بسوزد. [[«صَالِ»: مخفّف صالی، کسی که با آتش بسوزد. از ماده (صلی) که سوختن با آتش است (نگا: مریم / 70، انشقاق / 12).]] 37|164|هر یک از ما مقام مشخّص و جایگاه جداگانه‌ای داریم (و در آنجا و در آن پُست به انجام وظیفه مشغول و گوش به فرمان یزدانیم). [[«مَا مِنَّا إِلاّ ...»: گویندگان کلام فرشتگانند که بت‌پرستان ایشان را دختران خدا می‌پنداشتند.]] 37|165|و ما جملگی (برای اطاعت یزدان و اجرای فرمان خداوند سبحان) به صف ایستاده‌ایم (و کسی از ما جرأت حرکت از جای خود، و گام بیرون نهادن از دائره‌ی حوزه‌ی کارش را ندارد). [[«الصَّآفُّونَ»: به صف ایستادگان (نگا: صافّات / 1).]] 37|166|و ما جملگی، به تسبیح و تقدیس خدا مشغولیم (و ستایشگران ایزد بیچونیم). [[«الْمُسَبِّحُونَ»: تسبیح گویان (نگا: انبیاء / 20 و 26 و 27).]] 37|167|هر چند مشرکان (پیش از بعثت) می‌گفتند: [[«إِنْ»: مخفّف از مثقّله است. اصل آن «إِنَّ» است.]] 37|168|اگر کتابی همچون کتابهای (آسمانی) پیشینیان می‌داشتیم. [[«ذِکْراً»: مراد کتابی، همچون کتابهای آسمانی انبیاء است (نگا: اعراف / 63 و 69، حجر / 6 و 9، انبیاء / 2 و 24 و 50). «الأوَّلِینَ»: (نگا: حجر / 10 و 13، فاطر / 43، شعراء / 26 و 137 و 184 و 196).]] 37|169|ما قطعاً بندگان مخلص خدا می‌شدیم. [[«الْمُخْلَصِینَ»: (نگا: صافّات / 40 و 74 و 128).]] 37|170|(آرزوی آنان جامه‌ی عمل به خود پوشید و بزرگترین کتاب آسمانی قرآن برای ایشان فرو فرستاده شد) و ایشان بدان کفر ورزیدند، و فرجام کار خود را خواهند دانست. [[«بِهِ»: به آن کتاب آسمانی که قرآن است.]] 37|171|وعده‌ی ما راجع به بندگان فرستاده‌ی ما قبلاً (در لوح محفوظ) ثبت و ضبط گشته است. [[«لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا ...»: (نگا: یونس / 19، انبیاء / 101).]] 37|172|و آن این که ایشان قطعاً یاری می‌گردند. [[«الْمَنصُورُونَ»: یاری شوندگان (نگا: روم / 47، حجّ / 40، غافر / 51).]] 37|173|و لشکر ما حتماً پیروز می‌شوند. [[«الْغَالِبُونَ»: چیره شوندگان. پیروزمندان. (نگا: مجادله / 21). یادآوری: وعده خداوند مبنی بر پیروزی لشکر اسلام و غلبه مؤمنان، یک وعده مشروط است؛ نه مطلق. مشروط به بندگان حقیقی و لشکریان راستین خدا بودن و تلاش در مسیر الهی با افکار و برنامه‌های آسمانی.]] 37|174|از آنان دست بدار و ایشان را تا مدّت زمانی معیّن به حال خود واگذار. [[«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ»: ایشان را به حال خود بگذار. از آنان روی بگردان و صبر داشته باش (نگا: نساء / 81، انعام / 91). «حَتّی حِینٍ»: تا زمانی. مراد تا زمانی که به تو اجازه جنگ می‌دهیم و تو را بر آنان چیره و پیروز می‌گردانیم و ننگ شکست و رسوائی بدیشان می‌چشانیم.]] 37|175|(آن وقت) نگاهشان کن (که چه بلائی بر سرشان می‌آید) و آنان خود بالأخره خواهند دید (هزیمت خویش را و نصرت شما را). [[«أَبْصِرْ بِهِمْ»: نگاهشان کن. بنگرشان.]] 37|176|آیا عذاب ما را باشتاب می‌خواهند؟! (مگر خِرد ندارند؟!). [[«یَسْتَعْجِلُونَ»: بشتاب می‌خواهند. زود فرا رسیدن را می‌خواهند مراد از عذاب مذکور در آیه، عذاب دنیوی (نگا: سجده / 28) و عذاب اخروی است (نگا: یونس / 48، انبیاء / 38، نمل / 71، سبأ / 29، یس / 48).]] 37|177|هنگامی که عذاب ما در حیاط منازلشان (و در میدان زندگیشان) فرود آمد، بیم‌شدگان چه بامداد بدی خواهند داشت! [[«بِسَاحَتِهِمْ»: در حیاط ایشان. در میدان زندگی آنان. «سَاحَة»: حیاط، میدان. «صَبَاحُ»: بامداد. صبح. مراد بامداد بیداری از خواب غفلت، یا صبح معمولی است که عذاب در چنین وقتی به سراغ ایشان می‌آید.]] 37|178|دست از آنان بدار و ایشان را تا مدّت زمانی معیّن به حال خود واگذار. [[«تَوَلَّ ...»: (نگا: صافّات / 174). تکرار آیه، برای تأکید بیشتر است.]] 37|179|(آن وقت، کار آشفته و وضع پریشان ایشان را) تو ببین، و آنان خودشان هم (فرجام بد و حال تباه خویش را) خواهند دید. [[«أَبْصِرْ ...»: (نگا: صافّات / 175). تکرار به خاطر تأکید است. یا این که آیه‌های 174 و 175 اشاره به شکست و رسوائی حتمی دنیوی کافران، و پیروزی و والائی قطعی دنیوی مؤمنان دارد، و آیه‌های 178 و 179 بیانگر مجازات و کیفر سخت الهی و ناکامی و بدبختی قطعی اخروی افراد بی‌دین و ایمان است.]] 37|180|پاک و منزّه است خداوندگار تو از توصیفهائی که (مشرکان درباره‌ی خدا به هم می‌بافند و سر هم) می‌کنند، خداوندگار عزّت و قدرت. [[«رَبُّ الْعِزَّةِ»: خداوند عزّت. صاحب قدرت و قوّت. «الْعِزَّةِ»: غلبه. قوّه.]] 37|181|درود بر پیغمبران! [[«سَلامٌ ...»: در این سوره بر بسیاری از پیغمبران، جداگانه درود فرستاده شده است (نگا: 109 و 130). خدا در اینجا به گونه جمع‌بندی بر همه پیغمبران درود فرستاده و جملگی ایشان را مورد لطف و مرحمت قرار داده است.]] 37|182|ستایش، یزدان را سزا است که خداوندگار جهانیان است. [[«الْحَمْدُ لِلّهِ ...»: (نگا: فاتحه / 2).]] 38|1|صاد ... سوگند به قرآن پرآوازه و والا و یادآور و بیانگر (ارزشهای حقیقی و قوانین سعادت‌بخش خدا). [[«ص»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1). «ذِی الذِّکْرِ»: پرآوازه. بزرگوار. یادآورنده. بیانگر. قرآن دارای صیت همه‌جا گیر و عظمت فراگیر بوده، و انسان را به یاد خدا و معاد می‌اندازد، و او را به ارزشهای وجودی خدا آشنا می‌گرداند، و با بیان آسمانی، ظلمات غفلت و پرده‌های فراموشکاری انسانی را کنار می‌زند. «وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ»: جمله قسمیّه است و جواب آن محذوف است و تقدیر چنین است: وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ، إِنَّکَ صَادِقٌ وَ إِنَّ هذَا الْکلامَ مُعْجِزٌ.]] 38|2|(اگر می‌بینید کافران در برابر این آیات روشنگر و قرآن بیدارگر تسلیم نمی‌شوند، نه به خاطر این است که پرده‌ای بر این کلام حق افتاده است) بلکه کافران گرفتار تکبّر و غروری هستند (که آنان را از قبول حق بازداشته) و عداوت و عصیانی (که ایشان را از پذیرش دعوت تو باز می‌دارد). [[«عِزَّةٍ»: تکبّر. خود بزرگ بینی (نگا: بقره / 206). مراد عزّت کاذب است. «شِقَاقٍ»: مخالفت با حق و حقیقت. رویاروئی (نگا: حجّ / 53).]] 38|3|پیش از ایشان اقوام زیادی بوده‌اند که ما آنان را (به خاطر کفر و شرک و ستم و گناه) هلاک کرده‌ایم و (به هنگام نزول عذاب) فریاد برآورده‌اند و شیون سر داده‌اند، ولی (چه سود دیر شده است و) زمان نجات و خلاص باقی نمانده است. [[«قَرْنٍ»: (نگا: انعام / 6، مریم / 74 و 98). «مَنَاصٍ»: فرار. نجات. سلامت. «لاتَ»: لاء نفی جنس است همراه با (تَ) زائد. «لاتَ حِینَ مَنَاصٍ»: اینک وقت گریز نیست. اکنون زمان نجات نمی‌باشد.]] 38|4|در شگفتند از این که بیم دهنده‌ای از خودشان به سویشان آمده است، و کافران می‌گویند: این، جادوگر بسیار دروغگوئی است. [[«أَن جَآءَهُمْ ...»: جمله، منصوب به نزع خافض است. یعنی: مِنْ أَن جَآءَهُمْ. «هذا»: مراد محمّد است.]] 38|5|آیا او به جای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که می‌زند) چیز شگفتی است. [[«عُجَابٍ»: واقعاً عجیب است. بسیار شگفت است. عَجِیب و عُجَاب و عُجَّاب برای مبالغه و به یک معنی است (نگا: هود / 72، ق / 2).]] 38|6|سرکردگان ایشان راه افتادند (و به یکدیگر گفتند) که بروید و (محکم به بتان خویش بچسبید و) بر (عبادت) خدایان خود ثابت و استوار باشید. این همان چیزی است که خواسته می‌شود. [[«أَنْ»: حرف مفسّره و به معنی (أَیْ) است، در معنیِ یعنی. «إِنطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا»: سران راه افتادند و به یکدیگر گفتند بروید. سران راه افتادند و چیزی که زبانشان زمزمه می‌کرد «بروید» بود. «إِنطَلَقَ»: روان شد. شروع کرد. «إِمْشُوا»: بروید و پراکنده شوید. بر مذهب و مکتب خویش بروید و ماندگار باشید. «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرَادُ»: استقامت بر عبادت بتان و ماندگاری بر آئین آباء و اجداد، چیزی است که مورد درخواست ما سران قوم است. این دعوت جدید چیزی است از روی قصد، یعنی توطئه‌ای است که طرّاحی شده است و هدف آن برکناری ما و ریاست محمّد بر عرب است.]] 38|7|ما در آئین دیگری، این (یکتاپرستی) را نشنیده‌ایم. این جز دروغ ساختگی نیست. [[«الْمِلَّةِ الآخِرَةِ»: آئین دیگری. مراد آئین اهل کتاب، به ویژه مسیحیّت است که معتقد به تثلیت بوده و هستند. یا مراد آئین پدران بت‌پرست قریشیان است که ایشان را دیده و زمان ایشان نسبت به زمان نیاکانشان، واپسین بشمار است. «إِخْتِلاقٌ»: کذب محض. دروغ از پیش خود ساخته و پرداخته.]] 38|8|آیا از میان همه‌ی ما، قرآن بر او نازل شده است؟ اصلاً آنان درباره‌ی قرآن من بدگمان و متردّدند. اصلاً آنان عذاب مرا نچشیده‌اند (این است که چنین گستاخانه سخن می‌گویند). [[«الذِّکْرُ»: قرآن. این سخن را از راه تمسخر می‌گفتند (نگا: حجر / 6). «لَمَّا یَذُوقُوا»: هنوز نچشیده‌اند. «بَلْ»: برای انتقال از سببی به سبب دیگری از اسباب کفر آنان است.]] 38|9|راستی مگر گنجهای رحمت پروردگار بسیار با عزّت و بس بخشاینده‌ی تو در دست ایشان است؟ (تا هر که را که بخواهند نبوّت بدهند و هر کس را که بخواهند محروم سازند؟!). [[«خَزَآئِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ ...»: (نگا: اسراء / 100).]] 38|10|یا مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین و چیزهائی که در میان آن دو است، از آن ایشان است؟ اگر چنین است با وسائل و اسباب (لازمه‌ی صعودی که در دست دارند به سوی آسمانها) بالا روند (و هر گونه که خود می‌خواهند حکومت کنند، و به هر کس که می‌خواهند وحی بفرستند). [[«فَلْیَرْتَقُوا»: پس بالا بروند و صعود کنند. «الأسْبَابِ»: جمع سَبَب، ریسمان. وسیله. مراد ابزار و ابواب و طرق صعود است (نگا: حجّ / 15، انعام / 35، اسراء / 42).]] 38|11|اینان که اینجا (در شهر مکّه) هستند، سپاه ناچیز شکست خورده‌ای از دسته‌ها و گروههایند (که قبلاً در برابر پیغمبران عَلَم طغیان برافراشته‌اند و سرانجام مغلوب گشته‌اند و تار و مار شده‌اند). [[«جُندٌ»: سپاه ناچیز. گروهک. تنوین آن برای تحقیر است. «مَا»: چیزهائی که. در اینجا مراد (کسانی که و افرادی که) است. «هُنَالِکَ»: آنجا. مراد مکّه است. «مَهْزُومٌ»: شکست خورده. «الأحْزابِ»: دسته‌ها و گروهها (نگا: آیه 12). واژه (مَا) مبتدا و (جُندٌ) خبر مقدّم، و (مَهْزُومٌ) خبر دوم یا صفت (جُندٌ) می‌باشد. یا این که (جُندٌ) مبتدا و (مَا) زائد و (مَهْزُومٌ) خبر است. معنی آیه چه بسا این باشد: اینان در آنجا سپاهک شکست خورده‌ای از میان احزاب خواهند بود. اشاره به شکست بی‌دینان در جنگ احزاب است.]] 38|12|قبل از اینان نیز قوم نوح و عاد و فرعون که دارای بناهائی بلند و استوار همچون کوه بوده‌اند (پیغمبران ما را) تکذیب کرده‌اند. [[«قَبْلَهُمْ»: پیش از قوم قریش. «ذُوالأوْتَادِ»: دارای میخها. مراد از اوتاد، بناهای بلند و کوه مانندی است که همچون میخ بر دل زمین نشسته است (نگا: نباء / 7). نمونه این گونه بناها اهرام ثلاثه مصر است. لذا ذوالاوتاد توصیف ویژه فراعنه است (نگا: فجر / 10).]] 38|13|و قوم ثمود و لوط و صاحبان باغهای فراوان سر در هم کشیده (به تکذیب پیغمبران پرداخته‌اند و کیفر خویش را دیده‌اند). اینان همان گروهها و دسته‌هایند. (گروهها و دسته‌های ششگانه‌ای که نمونه‌ای از مردمان کفرپیشه و ستمگر تاریخند و بر پیغمبران شوریده‌اند و به عذاب الهی گرفتار آمده‌اند). [[«أَصْحَابُ الأیْکَةِ»: صاحبان باغهای فراوان و پردرخت. مراد قوم شعیب است (نگا: حجر / 78). «الأحْزَابُ»: اشاره به همان احزابی است که در دو آیه قبل آمده و مشرکان مکّه را گروه اندکی از آنان شمرد.]] 38|14|هر یک از این گروهها، پیغمبران را تکذیب کرده و عذاب من گریبانگیرشان گشته است. [[«إِن کُلٌّ ...»: (إِنْ) حرف نفی و به معنی (مَا) است. «فَحَقَّ عِقَابِ»: (نگا: حجّ / 18).]] 38|15|اینان (نیز با این اعمال و افعال که دارند) انتظاری جز این نمی‌کشند که یک صدای آسمانی فرا رسد، صدائی که نیازی به تکرار ندارد (و در آن بازگشتی نیست). [[«صَیْحَةً»: (نگا: هود / 67 و 94، حجر / 73 و 83، مؤمنون / 41، یس / 29 و 49 و 53). «فَوَاقٍ»: تکرار. رجوع و بازگشت. مهلت. «مَا لَهَا مِن فَوَاقٍ»: نیازی به تکرار ندارد. هیچ گونه رهائی و بارگشتی از آن نیست. یعنی این صیحه یکباره همه‌جا و همگان را فرا می‌گیرد و درها به روی انسانها بسته می‌شود. نه رهائی از آن ممکن است و نه پشیمانی سودی دارد و نه فریادها به جائی می‌رسد.]] 38|16|(کافران مسخره‌کنان) می‌گویند: پروردگارا! سهم (عذاب) ما را پیش از روز رستاخیز و حساب و کتاب (قیامت) به ما برسان. [[«عَجِّلْ»: پیش بینداز. زودتر برسان (نگا: کهف / 58، یونس / 11). «قِطَّنَا»: بهره و نصیب ما را. سهمیّه و قسمت ما را. نامه نوشته ما را با توجّه به این که معنی «قِطَّ» صحیفه مکتوبه، یعنی کاغذی که چیزی بر آن نگارند، مفهوم آیه چنین می‌شود: پروردگارا نامه اعمال ما را پیش از روز جزا به دست ما برسان، تا آن را بخوانیم و ببینیم که ما چه کاره‌ایم (نگا: تفسیر نمونه، المختصر فی تفسیر القرآن، روح‌المعانی).]] 38|17|در برابر چیزهائی که می‌گویند شکیبا باش، و به خاطر بیاور (پیغمبران شکیبا، از جمله) بنده‌ی ما داود قدرتمند و توانا را. واقعاً او (در همه کار و همه حال به سوی خدا باز می‌گشت و) بسی توبه‌کار بود. [[«الأیْدِ»: قدرت و قوّت. «ذَالأَیْدِ»: دارای سلطه و قدرت. مراد قدرت جسمانی، و توانائی انجام طاعت و عبادت، و سلطه کامل در سیاستمداری و مملکت‌داری است. «أَوَّابٌ»: کسی که بسیار به خدا پناه ببرد و برگردد. کسی که از آنچه خدا از آن خوشش نمی‌آید دست بکشد و به سوی آنچه خدا از آن خوشش می‌آید برگردد (نگا: اسراء / 25).]] 38|18|ما کوهها را با او همآوا کردیم. (کوهها همصدا با او) شامگاهان و بامدادان به تسبیح و تقدیس (آفریدگار جهان) می‌پرداختند. [[«سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ»: کوهها را با او هم‌آوا و هم‌صدا کردیم (نگا: سبأ / 10). کوهها را فرمانبردارش ساختیم و از منافع آنها برخوردارش کردیم. «الإِشْرَاقِ»: برآمدن خورشید. تابیدن خورشید به هنگام چاشتگاه. «الْعَشِیِّ»: شب هنگام. شبانگاهان (نگا: آل‌عمران / 41، انعام / 52، کهف / 28).]] 38|19|و پرندگان را نیز (با او در تسبیح و تقدیس) همآوا کردیم و در پیش او گرد آوردیم. جملگی آنها فرمانبردار داود بودند (و به دستور او عمل می‌کردند). [[«مَحْشُورَةً»: گرد آمده و جمع‌آوری شده. «کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ»: همگی فرمانبردار داود بودند و به سوی او برمی‌گشتند. جملگی فرمانبردار خدا و خاضع در برابر مشیّت الله بودند و هستند (نگا: انبیاء / 79).]] 38|20|و حکومت او را (با در اختیار قرار دادن وسائل مادی و معنوی) استحکام بخشیدیم، و بدو فرزانگی و شناخت (امور) دادیم، و قدرت داوری قاطعانه و عادلانه‌اش ارزانی داشتیم. [[«شَدَدْنَا»: تقویت کردیم و استحکام بخشیدیم. پا برجای و استوار نمودیم. «مُلْکَهُ»: شاهی و حکومت او را. مملکت و کشور او را. «الْحِکْمَةَ»: شناخت اسرار اشیاء و اصابت در گفتار و کردار (نگا: آل‌عمران / 48). «فَصْلَ الْخِطَابِ»: سخن فیصله دهنده. گفتار نیرومندی که نمایانگر قضاوت عادلانه و بیانگر داوری قاطعانه باشد. مصدر و به معنی اسم فاعل، یعنی فاصل است و اضافه مصدر به مفعول خود یا اضافه صفت به موصوف خود می‌باشد. یعنی الْخِطَابَ الْفَاصِلَ. همان گونه که جَوَامِعُ الْکَلِمِ، به معنی أَلْکَلام الْجَامِعُ است.]] 38|21|(ای محمّد!) آیا داستان شاکیانی به تو رسیده است که وقتی (از اوقات) از دیوار عبادتگاه (نه از درگاه خانه، به سوی داود) بالا رفتند؟ [[«الْخَصْمِ»: دشمن. مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن مساوی است و در اینجا مراد طرفین دعاوی است. «تَسَوَّرُواْ»: از دیوار بلند بالا رفتند. از دژ بالا پریدند. از ماده (سُور) به معنی دیوار بلند اطراف خانه یا شهر است. نحوه صعود و علّت اصلی آن بر ما مجهول است. آنچه روشن است، ورود از طریق غیرعادی به کاخ شاهی و یا معبد است. «الِْمحْرَابَ»: عبادتگاه. در اینجا مراد محلّ مخصوص، و یا پرستشگاه است.]] 38|22|ناگهان بر داود وارد شدند (و ناگهانی در برابرش ظاهر گشتند) و او از ایشان ترسید (و گمان برد که قصد کشتن وی را دارند. بدو) گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است. تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راستای راه رهنمود فرما. [[«فَزِعَ»: ترسید. وحشت کرد. «لا تُشْطِطْ»: از حق دور مشو. دور از حقیقت مگو. در داوری ستم مکن. إشطاط و شَطَط، هر دو به معنی انحراف و تجاوز از حدّ معیّن و اصل حقیقت است (نگا: کهف / 14). «سَوَآءِ الصِّرَاطِ»: (نگا: بقره / 108، مائده / 12 و 60 و 77).]] 38|23|(یکی از دو نفر گفت:) این برادر من است و او نود و نه میش دارد، و من تنها یک میش دارم، و (وی به من) می‌گوید: آن را به من واگذار (چرا که این یکی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یکی خوبتر است!) و او بر من در سخن چیره شده است (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منکوب قدرت منطق خود کرده است، و نیز با اصرار زیادی که در این باره می‌ورزد خسته و درمانده‌ام نموده است). [[«نَعْجَةً»: گوسفند. میش. «أَکْفِلْنِیهَا»: سرپرستی آن را به من واگذار. آن را بهره من گردان. مراد به تملّک او درآوردن آن گوسفند و دادن آن بدو است و از ماده (کفل) به معنی سرپرستی، یا نصیب (نگا: نساء / 85، حدید / 28). «عَزَّنِی»: مرا مغلوب کرده است و بر من چیره شده است.]] 38|24|(داود) گفت: مسلّماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میشهای خود، به تو ستم روا می‌دارد. اصلاً بسیاری از آمیزگاران و کسانی که با یکدیگر سر و کار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا می‌دارند، مگر آنان که واقعاً مؤمنند و کارهای شایسته می‌کنند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم و اندک هستند. داود گمان برد که ما او را آزموده‌ایم (و اندازه‌ی هراس او از دیگران، و نیز نحوه‌ی قضاوت وی را به محکّ آزمایش زده‌ایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد. [[«الْخُلَطَآءِ»: جمع خَلیط. آمیزشکاران. آمیزگاران. شرکاء. مراد آشنایان و شریکانی است که با هم سر و کار دارند و اغلب اموال یا احشام خود را با هم می‌آمیزند. «قَلِیلٌ مَّا هُمْ»: آنان بسیار اندکند. (هُمْ) مبتدای مؤخّر و (قَلِیلٌ) خبر مقدّم، و (مَا) زائد و برای مبالغه در کمی و تأکید قلّت آمده است و معنی همچون (جِدّاً) دارد. «فَتَنَّاهُ»: او را امتحان کرده‌ایم. امتحان در این که آیا با وجود آن که خدا را در کنار خود می‌بیند از بندگان می‌ترسد یا خیر، و نیز سنجش کار قضاوت او. «إِسْتَغْفَرَ»: طلب آمرزش کرد. مراد طلب آمرزش مطلق است. یعنی درخواست بخشش بدون در میان بودن خطا و گناه. چنین استغفاری برمی‌گردد به مبدأ: «حَسَنَاتُ الأبْرَارِ، سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ»: (نگا: غافر / 55، محمّد / 19، فتح / 2، نصر / 3). «خَرَّ»: فرو افتاد (نگا: اعراف / 143، نحل / 26، حجّ / 31، سبأ / 14). «رَاکِعاً»: کرنش کنان. سجده‌کنان. خاشعانه (نگا: بقره / 43، آل‌عمران / 43، مائده / 55). تعبیر «رَاکِعاً»: یا به خاطر آن است که رکوع مقدّمه سجده بوده و یا این که به معنی خود سجده است، چرا که رکوع و سجود هر دو به معنی انحناء و خمیدن است، و گاهی هم به معنی مطلق خشوع و خضوع می‌باشد. «أَنَابَ»: از کرده خویش پشیمان شد و برگشت. توبه کرد. کرده داود، شتاب در صدور حکم قضاء بر اثر وضوح موضوع، و یا گمان بردن کشتن خود توسّط طرفین دعاوی، و خوف بیجا از بندگان با وجود حضور یزدان بود.]] 38|25|به هر حال، ما این (تَرکِ أولی وَ سیّئه‌ی مقَرَّبین) را بر او بخشیدیم (و وی را مشمول لطف و محبّت خود قرار دادیم) و او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (که بهشت برین و نعمت‌های فردوس اعلی است). [[«ذلِکَ»: آن لغزش که در طرز قضاوت رخ داد و یا گمان قتل. آن گناه مراد گناهی همچون گناه مذکور در (غافر / 55 و محمّد / 19) است. «زُلْفی»: (نگا: سبأ / 37). «حُسْنَ مَآبٍ»: (نگا: آل‌عمران / 14، رعد / 29). آنچه از آیات 21 تا 25 استفاده می‌شود بیش از این نیست که افرادی به عنوان دادخواهی از عبادتگاه داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند. او نخست وحشت کرد. سپس به شکایت شاکی گوش فرا داد که یکی از آنان 99 گوسفند و دیگری فقط یک گوسفند داشت. صاحب 99 گوسفند از صاحب یک گوسفند خواسته است که این یکی را هم بدو بدهد. داود پیش از آن که از طرف مقابل توضیحی بخواهد حق را به شاکی داد. او به زودی متوجّه لغزش خود شد و از عجله و دستپاچگی خویش توبه کرد و خدا توبه او را پذیرفت. بدون این که حق کسی ضایع شده باشد. امّا برخی از مفسّران محترم با توجّه به اسرائیلیّات موجود در کتابهای محرَّف یهودیان و مسیحیان، داستانهای گوناگونی را در تفاسیر خود ذکر نموده‌اند که مفسّران بیشماری در کتابهای خود آن افسانه‌ها و روایات را نقد نموده‌اند و بر آنها قلم بطلان کشیده‌اند (نگا: تفسیر کبیر، روح‌المعانی، التفسیر النی للقرآن، أضواء البیان، تفسیر ابن‌کثیر، تفسیر قاسمی، نمونه، فی ظلال القرآن، الواضح،) برای نمونه چند جمله‌ای را عیناً از تفسیر أضواء البیان ذکر می‌نمایم: إِعْلَمْ أَنَّ مَا یَذْکُرُهُ کَثیرٌ مِنَ المُفَسِّرِینَ فِی تَفْسیرِ هذِهِ الآیَةِ الْکَریمَةِ (ص / 24) مِمَّا لا یَلِیقُ بِمَنصَبِ دَاوُدَ - عَلَیْهِ وَ عَلی نَبِیِّنَا الصَّلاةُ والسَّلامُ - کُلُّهُ رَاجِعٌ إِلیَ الإِسْرَائِیلیَّات، فَلاثِقَةَ بِهِ، وَ لا مُعَوَّلَ عَلَیْهِ، وَ مَا جَاءَ مِنْهُ مَرْفُوعاً إِلیَ النَّبِیِّ -(- لا یَصِحُّ مِنْهُ شَیْءٌ.]] 38|26|ای داود! ما تو را در زمین نماینده (ی خود) ساخته‌ایم (و بر جای پیغمبران پیشین نشانده‌ایم) پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می‌سازد. بی‌گمان کسانی که از راه خدا منحرف می‌گردند عذاب سختی به خاطر فراموش کردن روز حساب و کتاب (قیامت) دارند. [[«خَلیفَةً»: مراد نماینده خدا است (نگا: بقره / 30)، یا جانشین پیغمبران و جایگزین مردمان پیشین است (نگا: اعراف / 74). «بِمَا»: حرف (ب) سببیّه، و واژه (مَا) مصدریّه است.]] 38|27|ما آسمانها و زمین و چیزهائی را که در بین آن دو تا است بیهوده نیافریده‌ایم. این، گمان کافران است (و انگاره‌ی اندیشه‌ی بیمار ایشان). وای بر کافران! به آتش دوزخ دچار می‌آیند. [[«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ ...»: (نگا: آل‌عمران / 191، انبیاء / 16). «وَیْلٌ ...»: (نگا: ابراهیم / 2، مریم / 37).]] 38|28|آیا (با حکمت و عدالت ما سازگار است) کسانی را که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته انجام می‌دهند، همچون تباهکاران (و فساد پیشگان در زمین) بشمار آوریم؟ و یا این که پرهیزگاران را با بزهکاران برابر داریم؟ [[«الْفُجَّارِ»: جمع فاجِر، کسانی که از حدود و ثغور قوانین شرعی تجاوز می‌کنند و آشکارا به فسق و فجور می‌پردازند. «أَمْ»: این واژه متضمّن معنی دو حرف است: (بَلْ) که برای انتقال از سخنی به سخن دیگر، و (أ) همزه استفهام انکاری است. یعنی مگر ممکن است اَشرار و بدان، با اخیار و خوبان یکسان بشمار آیند؟ هرگز.]] 38|29|(ای محمّد! این قرآن) کتاب پرخیر و برکتی است و آن را برای تو فرو فرستاده‌ایم تا درباره‌ی آیه‌هایش بیندیشند، و خردمندان پند گیرند. [[«کِتَابٌ»: مراد قرآن است. خبر مبتدای محذوف (هُوَ) یا (هذا) است. «مُبَارَکٌ»: صفت کتاب، یا خبر دوم بشمار است.]] 38|30|ما سلیمان را به داود عطاء کردیم. او بنده‌ی بسیار خوبی بود، چرا که او توبه‌کار بود. [[«أَوَّابٌ»: (نگا: اسراء / 25، ص / 17). کسی که از غفلتها و لغزشها بسی دوری می‌گزیند، و با توبه و انابه فراوان پیوسته به درگاه یزدان برمی‌گردد.]] 38|31|(خاطر نشان ساز) زمانی را که شامگاهان اسبهای نژاده‌ی تندرو و زیبای تیزرو، بدو نموده و عرضه شد. [[«عُرِضَ عَلَیْهِ ...»: مراد سان دیدن اسبها و رژه رفتن سپاه است که بیانگر ارتشی نیرومند و بازگو کننده قدرت مادی حکومت سلیمان برای اجرا قوانین یزدان در میان مردمان است. «الْعَشِیِّ»: شامگاهان. مراد بعدازظهر تا غروب آفتاب است. «الصَّافِنَاتُ»: جمع صافِن، اسبانی که بر روی دو پا و یک دست ایستاده، و یک دست را کمی بلند کرده و تنها نوک سم آن را بر زمین می‌گذارند. اسبهائی که روی دو پا بلند می‌گردند و می‌ایستند. هر یک از این صفات نشانه اسبهای اصیل و چابک است «الْجِیَادُ»: جمع جَواد، اسبهای تیزرو و تندرو. یا جمع (جَیِّد) اسبان خوب و زیبا.]] 38|32|سلیمان گفت: من این اسبان را سخت دوست می‌دارم، چون ساز و برگ من برای عبادت پروردگارم می‌باشند (که جهاد است. او همچنان به آنها نگاه می‌کرد) تا از دیدگانش در پرده‌ی (گرد و غبار) پنهان شدند. [[«حُبَّ»: مفعول به یا مفعول مطلق است. «الْخَیْر»: اموال و دارائی فراوان (نگا: بقره / 180، عادیات / 8). در اینجا مراد اسبهای رهوار است که انگار نفْسِ خیر می‌باشند. «عَن ذِکْرِ رَبّی»: محبّتی که ناشی از یاد پروردگارم است. به خاطر ذکر و پرستش پروردگارم. چرا که اسبها ساز و برگ جهاد بودند. «تَوارَتْ»: پنهان و نهان شدند (نگا: نحل / 59). «الْحِجَاب»: پرده. سِتر. مراد گرد و غبار حاصل از دویدن اسبها و فاصله پیدا کردن آنها است.]] 38|33|(اسبها آن قدر جالب بودند که سلیمان به چاکران دستور داد) آنها را به سوی من بازگردانید. (او شخصاً سواران را مورد تفقّد، و اسبان را مورد نوازش قرار داد) و بر ساقها و گردنهای اسبها دست کشید. [[«رُدُّوهَا»: اسبها را برگردانید. «طَفِقَ مَسْحاً»: شروع به دست کشیدن و مالش دادن کرد. «السُّوقِ»: جمع ساق. ساقهای پا. «الأعْنَاقِ»: جمع عُنُق، گردنها.]] 38|34|ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی (بی‌جان) بر تخت سلطنت انداختیم (تا به ابّهت خود ننازد و به نیروی خویش تکیه نکند و بداند که عظمت و قدرت انسان با کمترین ناخوشی و کوچکترین بیماری متزلزل و چه بسا نابود می‌گردد). سلیمان آن گاه (که بلای خدا را دید، توبه و استغفار سر داد و به درگاه الله) بازگشت. [[«فَتَنَّا»: مبتلا و گرفتار ساختیم. دچار بیماری نمودیم. «أَلْقَیْنَا»: در اینجا ضمیر (ه) محذوف است و در اصل چنین است: أَلْقَیْنَاهُ. «جَسَداً»: پیکر. تن. حال مفعول محذوف است و برای تشبیه آمده است. یعنی همچون جسم بی‌روح. «أَنَابَ»: توبه و انابه سر داد. استغفار نمود. عبدالکریم خطیب در تفسیر «التفسیر القرآنی للقرآن» با استفاده از تقریرات استاد محمّد شاهین حمزه، سخنی بدین مفهوم دارد که: چه بسا روح سلیمان در حال بیداری از پیکر او جدا شده و دورادور ناظر لاشه بی‌روان خود بوده است. این عمل را امروزه «أَلطَّرْحُ الرُّوحِیُّ»: یعنی تجرید روح یا فرافکنی روح می‌نامند (نگا: جزء 24، صفحه 1086).]] 38|35|سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد (که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد). بی‌گمان تو بسیار بخشایشگری. [[«مُلْکاً»: حکومت. سلطنت. «لا یَنبَغِی»: نسزد. سزاوار و درخور نباشد.]] 38|36|پس ما (دعای سلیمان را برآورده کردیم و) باد را به زیر فرمان او درآوردیم. باد برابر فرمانش به هر کجا که می‌خواست، آرام حرکت می‌کرد. [[«رُخَآءً»: نرم و آرام. حال ضمیر مستتر در (تَجْرِی) است. «أَصَابَ»: قصد کرد. اراده کرد.]] 38|37|و به زیر فرمان او درآوردیم همه‌ی بنّاها و غوّاصان دیو را. [[«الشَّیَاطِینَ»: دیوها (نگا: انبیاء / 82). عطف بر «الرِّیحَ» است. «کُلَّ»: بدل از (الشَّیَاطِینَ) است. «بَنَّآءٍ»: معمار. استاد. «غَوَّاصٍ»: ملوان. کسی که به دریا فرو رود.]] 38|38|و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم (تا از فساد و اذیّت و آزارشان به مردم جلوگیری نماید). [[«آخَرِینَ»: دیگران. عطف بر (کُلَّ) است. «مُقَرَّنِینَ»: بسته شده به همدیگر (نگا: ابراهیم / 49، فرقان / 13). «الأصْفَادِ»: جمع صَفَد، غُل و زنجیر (نگا: ابراهیم / 49).]] 38|39|(ما بدو وحی کردیم که) این (چیزهائی که به تو داده‌ایم) عطاء ما است، پس (به هر کس که می‌خواهی) ببخش یا (آن را از هر کس که می‌خواهی) بازدار، بدون هیچ گونه حساب و کتابی (که در برابر دادن یا ندادن، از تو کشیده شود). [[«هذَا»: این نعمتهای الهی. «أُمْنُنْ»: عطاء کن. ببخش. «أَمْسِکْ»: بازدار. مبخش. «بِغَیْرِ حِسَابٍ»: بدون این که در بخشش یا عدم بخشش محاسبه و بازخواستی باشد. عطایای الهی و داده‌های خدائی آن اندازه زیاد است که هر چه از آن ببخشی به حساب نمی‌آید.]] 38|40|قطعاً سلیمان در پیشگاه ما، مقامی ارجمند و سرانجامی نیکو دارد. [[«زُلْفی»: قُربت. مقام و منزلت. پایه و درجه (نگا: سبأ / 37، ص / 25). «حُسْنَ مَآبٍ»: (نگا: آل‌عمران / 14، رعد / 29، ص / 25).]] 38|41|(ای محمّد!) خاطر نشان ساز (سرگذشت) بنده‌ی ما ایّوب را، بدان گاه که پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است (و سخت زار و نزار و بیمارم). [[«أَیُّوبَ»: عطف بیان است. «مَسَّنِیَ»: به من رسانده است. دچار و گرفتارم کرده است. «مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ ...»: مراد بیمار شدن است. از جمله ادب پیغمبران این است که شرّ و بلا را به اهریمن نسبت می‌دهند (نگا: قصص / 15) و خیر و خوشی را به خدا (نگا: نمل / 40). «نُصْبٍ»: رنج و مشقّت. با فتح نون و صاد هم به همین معنی است. «عَذَابٍ»: درد و الم (نگا: انبیاء / 83).]] 38|42|(به فریادش رسیدیم و او را ندا در دادیم که) پای خود را به زمین بکوب. (هنگامی که چنین کرد چشمه‌ی آبی برجوشید. بدو پیام دادیم:) این، آبی است که هم برای شستشوی (تنت مفید) است و هم برای نوشیدن (گوارا و سودمند) است. [[«أُرْکُضْ»: بکوب. «أُرْکُضْ بِرِجْلِکَ»: پای خود را به زمین بکوب. راه برو که شفا یافته‌ای (نگا: تفسیر قاسمی). «مُغْتَسَلٌ»: آبی که در آن خود را بشویند. چه بسا مراد آب معدنی دارای گوگرد باشد. «شَرَابٌ»: نوشیدنی. «بَارِدٌ»: سرد. خنک.]] 38|43|(بیماری و ناراحتی ایّوب را برطرف ساختیم و به جای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دو چندان بدو عطاء کردیم، محض مرحمتمان (در حق ایّوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای خردمندان (تا همچون ایّوب شکیبا و امیدوار به لطف و فضل خدا باشند و در حوادث و مشکلات، رشته‌ی صبر جمیل را از دست ندهند). [[«وَهَبْنَا ... ذِکْری ...»: (نگا: انبیاء / 84). «وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ»: خانواده پراکنده ایّوب را دَورِ او گرد آوردیم و بر تعدادشان افزودیم. یعنی کانون خانوادگی وی را گرم‌تر از گذشته ساختیم و فرزندان بیشتری بدو مرحمت کردیم. یا این که: به جای اولاد و اموالی که از دست داده بود، دو چندان بدو عطاء نمودیم.]] 38|44|(ایّوب سوگند خورده بود که یکی از افراد خانواده‌اش را تنبیه کند و چندین ضربه‌ی چوب بزند. ما برای رفع این مشکل نیز بدو دستور دادیم) بسته‌ای (از چوبهای نازک، یا رشته‌ی خرما، و یا ساقه‌های گندم و همانند آن) را برگیر و (او را) با آن بزن، و سوگند خود را مشکن. (و با کم‌ترین اذیّت و آزاری قسم خویش را به مرحله‌ی اجرا درآور). ما ایّوب را شکیبا یافتیم. چه بنده‌ی خوبی بود! او بسیار توبه و استغفار سر می‌داد. [[«ضِغْثاً»: دسته‌ای از ساقه‌های گندم و جو یا چوبهای نازک. بسته‌ای از رشته‌های خرما یا گیاهان. «لا تَحْنَثْ»: سوگند خود را مشکن. قسم خود را نقض نکن. «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ ...»: قرآن مجید علّت سوگند خوردن ایّوب، و نام کسی را که مرتکب جرم شده است، و گناهش چه بوده است، ذکر نفرموده است. در مورد اجرا حدود اسلامی به گونه‌ای که در آیه است، یا باید آن را خاصّ شریعت ایّوب و مرحمتی در حق او دانست، و یا این که چنین حکمی را در مورد فرسودگان و بیماران خطاکار قلمداد کرد، و یا این که راجع به کسانی انگاشت که مرتکب جرمی نشده‌اند، ولیکن سرپرست یا ولی ایشان سوگند خورده است که آنان را کیفر دهد و چوب بزند و ظاهر قانون حدود را رعایت کند. وگرنه اجراء حدّ زنا و تهمت و سوگند و غیره با بسته‌ای از ساقه‌ها و رشته‌ها و دسته‌ای از چوبهای نازک، یعنی تعطیل حدود الهی، و چنین کاری مجاز نیست (نگا: تفسیر قاسمی).]] 38|45|(ای پیغمبر!) از بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب سخن بگو، آنان که دارای قدرت و بینش (کافی و قوی درباره‌ی امور زندگانی و رموز آئین یزدانی) بودند. [[«أُوْلِی الأیْدِی»: دارندگان قدرت و قوّت در طاعت و عبادت. دارندگان دستهای تلاشگر در همه زمینه‌های خوبی و نیکی. «الأبْصَارِ»: جمع بَصَر به معنی بصیرت؛ یعنی بینش روشن و آگاهی قابل ملاحظه از قوانین و اسرار دین و شریعت، و آشنایی با امور زندگی و شناخت راه و روش دنیوی.]] 38|46|ما آنان را با صفت خاصّی ویژگی بخشیدیم که یاد (همیشگی ایشان از) سرای آخرت بود. [[«أَخْلَصْنَاهُمْ»: ایشان را برگزیدیم. آنان را اختصاص دادیم. بدیشان ویژگی بخشیدیم. «خَالِصَةٍ»: صفت اختصاصی. ویژگی خاصّ. «ذِکْری»: یاد کردن. در اندیشه چیزی بودن. خبر مبتدای محذوف و یا بدل از (خَالِصَةٍ) است. «الدَّارِ»: سرا. به طور مطلق مراد سرای آخرت است. گوئی غیر از آن، سرائی وجود ندارد و دنیا جز گذرگاهی به سوی آن نیست.]] 38|47|ایشان در پیشگاه ما از زمره‌ی برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند. [[«الْمُصْطَفَیْنَ»: جمع مُصْطَفی، نخبگان. برگزیدگان. «الأخْیَارِ»: جمع خَیِّر، خوبان و نیکان. محسنان و نیکوکاران.]] 38|48|(ای پیغمبر!) از اسماعیل و الیسع و ذالکفل یاد کن. آنان جملگی از خوبان و نیکانند. [[«الْیَسَعَ»: نام یکی از انبیاء بنی‌اسرائیل است و بعضی معتقدند که او همان یوشع‌بن‌نون است. برخی هم او را همان إلیاسین که إلیاس باشد می‌دانند. «ذَالْکِفْلِ»: نام یکی از انبیاء بنی‌اسرائیل است که سرپرستی مریم را به عهده گرفت و زکریّا نام دارد.]] 38|49|این (فرازهائی را که از خصال و مقامات انبیاء گذشته برشمردیم، تنها) یادی (از ایشان) است، و مسلّماً پرهیزگاران دارای مرجع و مأوای آراسته و زیبائی هستند. [[«ذِکْرٌ»: خاطره. یاد. عظمت و آوازه. وسیله پند و مایه عبرت دیگران. با توجّه به معنی اخیر، مفهوم آیه این می‌شود، این فرازها، مایه پند و اندرز کسانی است که پندپذیر و عبرتگیر باشند و بدین وسیله بخواهند از زمره متّقیان گردند. «حُسْنَ مَآبٍ»: (نگا: آل‌عمران / 14، رعد / 29).]] 38|50|(منزل و مأوائی که) باغهای جاویدان بهشت و محلّ ماندگاری همیشگی است و درها (ی آنجا) به روی ایشان باز است (و پیوسته در انتظارشان است). [[«جَنَّاتِ عَدْنٍ»: (نگا: توبه / 72، رعد / 23، نحل / 31). جنّاتِ، بدل یا عطف بیان (مَآبٍ) است. «مُفَتَّحَةً لَّهُمُ الأبْوَابُ»: واژه (مُفَتَّحَةً) حال، و کلمه (الأبْوَابُ) نائب فاعل است.]] 38|51|در آنجا (راحت و آسوده بر تختها) تکیه می‌زنند و میوه‌های فراوان و نوشیدنیهای زیادی را می‌طلبند (و خدمتکاران بهشتی فوراً خواستهایشان را برآورده می‌کنند). [[«مُتَّکِئِینَ»: تکیه زنندگان. حال ضمیر (هُمْ) است. «یَدْعُونَ»: می‌طلبند. «کَثِیرَةٍ»: فراوان. مراد انواع میوه‌های فراوان و نوشیدنیهای گوناگون است.]] 38|52|در کنار ایشان همسرانی هستند که (با زیبائی و ملاحتی که دارند چشم شوهران خود را تنها متوجّه خود می‌کنند و از دیگران باز می‌دارند، و به سبب زیبائی شوهرانشان) تنها به شوهرانشان چشم می دوزند، و جملگی هم‌سنّ و سال می‌باشند (و در میانشان پیر وجود ندارد و گوئی همه در یک زمان متولّد گردیده‌اند). [[«قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ»: (نگا: صافّات / 48). همسرانی که به خاطر جمال شوهران خود و عشق بدانان تنها بدیشان چشم دوخته‌اند. همسرانی که با جمال و زیبائی خود چشم شوهرانشان را به خود جلب و ایشان را دلباخته خویش نموده‌اند. «أَتْرَابٌ»: جمع تِرْب، افراد همسن و سال (نگا: واقعه / 37، نبأ / 33). یعنی همه همسران هم‌سنّ و سال بوده گوئی جملگی در یک زمان آفریده شده‌اند. همگی همسران و جملگی شوهران، جوان و هم‌سنّ و سالند (نگا: تفسیر نمونه).]] 38|53|این، چیزهائی است که برای روز حساب و کتاب (قیامت، به شما پرهیزگاران) وعده داده می‌شود (و تخلّف‌ناپذیر است). [[«لِیَوْمِ الْحِسَابِ»: مراد برای زمان بعد از حساب و کتاب است، چرا که نعمتهای مذکور در آیات 50 و 51 و 52 پس از وارسی و بررسی و دخول به بهشت در اختیار خداپرستان راستین قرار می‌گیرد.]] 38|54|این (نعمتهای فراوان) عطاء و داده‌های ما است و هرگز نابودی و پایان ندارد. [[«نَفَادٍ»: فنا و نابودی. از میان رفتن و پایان پذیرفتن.]] 38|55|این (نعمتها و بهره‌های پرهیزگاران بود که ذکر گوشه‌ای از آن گذشت) و امّا سرکشان (از خطّ فرمان یزدان، و شورندگان بر انبیاء و پیغمبران) دارای بدترین مرجع و مأوایند. [[«هذَا»: خبر مبتدای محذوفی است و تقدیر آن چنین است: أَلأمْرُ هذَا: یا مبتدا است و خبر آن محذوف است و تقدیر چنین است: هذَا لِلْمُتَّقِینَ.]] 38|56|و آن دوزخ است که بدانجا در می‌آیند و بدان می‌سوزند، و چه بد جایگاه و قرارگاهی است. [[«جَهَنَّمَ»: عطف بیان، یا بدل از «شَرَّ» است. «بِئْسَ الْمِهَادُ»: (نگا: بقره / 206، آل‌عمران / 12 و 197).]] 38|57|این آب داغ و خونابه (ی اندام دوزخیان است که نوشیدنی ایشان) است، باید که از آن پیوسته بچشند و بخورند. [[«هذَا»: مبتدا است. «حَمِیمٌ»: آب داغ. خبر (هذا) است. «فَلْیَذُوقُوهُ»: حرف (ف) برای تکرار است. یعنی چاره‌ای نیست پیوسته باید از آن بچشند و بخورند. جمله معترضه است. «غَسَّاقٌ»: اسم خونابه روان از پیکر دوزخیان است (نگا: نبأ / 25). در اصل به معنی گنداب و آب بدبو است.]] 38|58|و جز این، انواع کیفرهای دیگری از این قبیل دارند. [[«آخَرُ»: دیگری. مبتدا است. «مِن شَکْلِهِ»: همسان و همگون آن. صفت (آخَرُ) است. «أَزْوَاجٌ»: اصناف و انواع. خبر (آخَرُ) است.]] 38|59|(هنگامی که رؤسای کفر و ضلال وارد دوزخ می‌شوند و با چشم خود می‌بینند که پیروان ایشان را نیز به سمت دوزخ می‌آورند، خطاب به یکدیگر می‌گویند: بنگرید) این گروه انبوه، بر اثر فشار و زور (فرشتگان) خود را به میان شما می‌اندازند (و جا را بر شما تنگ می‌کنند) - خوش نیامدند و خوشی نبینند - آنان با آتش دوزخ سوخته می‌شوند. [[«هذَا فَوْجٌ ...»: این سخن می‌تواند گفته فرشتگان عذاب، خطاب به گروه دیگری از خودشان باشد. «مُقْتَحِمٌ»: کسی که با فشار و زور و هول دادن، وادار به دخول به جائی شود (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن، و معالم التنزیل بغوی). کسی که با زور خود را به جائی بیندازد. «لا مَرْحَباً بِهِمْ»: خوش نیامدند. خیر و خوشی نبینند. گفته سردستگان کفر و ضلال، خطاب به پیروان سرگشته است. مفعول مطلق است. «صَالُوا النَّارِ»: وارد شوندگان به آتش و سوختگان در آن. واژه (صَالُو) که در اصل (صَالُونَ) است و نون آن در حالت اضافه افتاده است، جمع (صَالِی) به معنی وارد شونده به آتش و سوزنده بدان است (نگا: صافّات / 163، مطفّفین / 16). در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد.]] 38|60|(پیروان، خطاب به سروران خود) می‌گویند: بلکه شما خوش نیامدید و خوشی نبینید. چرا که این شما بودید که چنین جائی را بهره‌ی ما کردید، وه که چه مقرّ و جایگاه بدی است! [[«لا مَرْحَباً بِکُمْ»: خوش نیامدید خیر و خوشی نبینید! «قَدَّمْتُمُوهُ»: آن را پیشکشش کرده‌اید و عرضه داشته‌اید. آن را عطاء نموده‌اید. واو آن نتیجه اشباع ضمّه‌ای است که بر اثر اتّصال ضمیر منصوب پیدا گشته است (نگا: گنجینه صرف، صفحه 184). ضمیر (هُ) به کفر یا دوزخ و یا عذاب مفهوم برمی‌گردد. «الْقَرَارُ»: مَقَرّ و جایگاه. منزل و مأوی (نگا: ابراهیم / 29، مؤمنون / 13 و 50، نمل / 61).]] 38|61|و می‌گویند: پروردگارا! هر کس چنین جایگاه و عذابی را نصیب ما نموده است، عذاب او را در آتش دوزخ چندین برابر گردان. [[«عَذَاباً ضِعْفاً»: عذاب دو چندان. عذابی چند برابر (نگا: اعراف / 38).]] 38|62|(سرانجام، دوزخیان به همدیگر) می‌گویند: ما چرا کسانی را نمی‌بینیم که (در دنیا) ایشان را از زمره‌ی بدان و بدکاران به حساب می‌آوردیم؟ [[«نَعُدُّهُمْ»: بشمارشان می‌آوردیم. محسوبشان می‌داشتیم. «الأشْرَارِ»: جمع شَرّ، اشخاص بد. افراد بیسود و بیفایده. مرادشان مردمان مؤمن به طور عام و فقراء مسلمین به طور خاصّ است (نگا: شعراء / 111، هود / 27، مطفّفین / 29 - 36). یا مراد همان اشرار و افراد سرکش است. چرا که کفّار به مؤمنان برچسب ریاست طلب و آشوبگر زده و می‌زنند (نگا: اعراف / 110، شعراء / 35).]] 38|63|آیا ما (اشتباهاً در دنیا) ایشان را حقیر و ناچیز گرفته بودیم و بدیشان گپ می‌زدیم (و هم اینک در بهشت بسر می‌برند و از مقرّبان درگاه یزدانند؟) و یا این که (همان گونه‌اند که ما گمان می‌بردیم و الآن در دوزخند و در میان این دودها و شعله‌های آتش)، چشمان (نزدیک بین ما) ایشان را نمی‌توانند ببینند؟ [[«أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً»: آیا ما ایشان را به مسخره گرفته‌ایم و ناچیزشان دانسته‌ایم؟ فعل (أَتَّخَذْنَاهُمْ) در اصل (أَإِتَّخَذْنَاهُمْ) است و همزه وصل به خاطر همزه استفهام حذف شده است. واژه (سِخْرِیّاً) به معنی مسخره و حقیر، برای مفرد و مثنّی و جمع یکسان به کار می‌رود، و با ضمّ سین هم به همین معنی است (نگا: مؤمنون / 110، زخرف / 32). «زَاغَتْ»: انحراف پیدا کرده است. از حق منحرف شده است. از ماده زَیْغ به معنی انحراف از حق و حقیقت است. نسبت آن به چشم نه به صاحبان چشم، برای مبالغه در مطلب است. معنی دیگر آیه این است که: آیا ما در دنیا این مردمان محترم بهشتی و مقرّبان الهی را مسخره کرده باشیم؟ و یا بدتر از این، آنان را آن اندازه حقیر و ناچیز دانسته باشیم که اصلاً به چشم نمی‌آمدند؟!]] 38|64|این (گفتگوهائی را که از زبان دوزخیان بیان داشتیم) یک واقعیّت است (و قطعاً در وقت خود به وقوع می‌پیوندد) و نزاع و سخنان خصمانه‌ی دوزخیان با یکدیگر خواهد بود. [[«لَحَقٌّ»: مراد از حقیقت داشتن، وقوع و تحقّق است. «تَخَاصُمُ»: ستیزه و پرخاش. خبر مبتدای محذوف و تقدیر چنین است: هُوَ تَخَاصُمُ. و جمله (تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ) بیان (ذلِکَ) است.]] 38|65|بگو: من تنها بیم دهنده (ی مردمان از عذاب یزدان) می‌باشم و بس. و هیچ معبودی جز خداوند یگانه‌ی غالب (بر هر چیز و هر کس) وجود ندارد. [[«مُنذِرٌ»: بیم دهنده. «الْقَهَّارُ»: غالب بر هر کس، و چیره بر هر چیز.]] 38|66|پروردگار آسمانها و زمین و همه‌ی چیزهائی است که در میان آن دو است و بسیار با عزّت و آمرزگار است. [[«رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ ...»: (نگا: شعراء / 24). «الْغَفَّارُ»: (نگا: طه / 82، نوح / 10).]] 38|67|بگو: (آنچه من شما را به وسیله‌ی) آن (بیم می‌دهم که قرآن بزرگوار است) خبر سترگی است. [[«نَبَؤٌاْ»: خبر مهمّ و سرگذشت قابل توجّه (نگا: انعام / 34 و 67، اعراف / 175). در اینجا مراد قرآن است که خبر بزرگی است درباره سرنوشت مؤمنان و کافران و سعادت و شقاوت دنیوی و اخروی ایشان.]] 38|68|شما (بر اثر غفلت) از آن رو گردانید. [[«مُعْرِضُونَ»: (نگا: بقره / 83، آل‌عمران / 23).]] 38|69|من از ملأ اعلی (و فرشتگان عالم بالا) هنگامی که (درباره‌ی آفرینش آدم) گفتگو می‌کردند، خبر ندارم. (تنها چیزی که در این زمینه می‌دانم آن مقداری است که از طریق وحی به من رسیده است و بس). [[«الْمَلإِ الأَعْلی»: در اینجا مراد فرشتگان و آنانی است که بدیشان دستور داده شد که برای آدم سجده برند (نگا: بقره / 30) همان گونه که آیه 71 همین سوره بیانگر آن است. «إِذْ»: زمانی که. بدان گاه که. «یَخْتَصِمُونَ»: جدال و نزاع می‌کردند. مراد از مجادله و منازعه، بحث و گفتگو درباره آفرینش انسان است.]] 38|70|به من هم وحی نمی‌شود مگر بدان خاطر که (پیغمبر خدایم و) بیم دهنده‌ی (مردمان از عذاب یزدان و) بیانگر (اوامر و نواهی الهی) می‌باشم. [[«إِن یُوحی»: وحی نمی‌شود. حرف (إِنْ) نافیه است. نائب فاعل (یُوحی) ضمیر مستتر است. یعنی: مَا یُوحی إِلَیَّ حالُ الْمَلإِ الأعْلی. یا این که: مَا یُوحی إِلَیَّ الَّذِی یُوحی مِنَ الأمُورِ الْغَیْبِیَّةِ ... إِلاّ لأنِّی نَذِیرٌ مُبِینٌ مِنْ جِهَتِهِ تَعَالی. «إِلاّ أَنَّمَا أَنَا ...»: مگر بدان خاطر که من. معنی حصر بدان می‌ماند که به کسی گفته شود: لَمْ تُسْتَقْضَ یَا فُلانُ إِلاّ لِأَنَّکَ عالِمٌ عامِلٌ مُرْشِدٌ. ای فلانی! از تو داوری خواسته نمی‌شود مگر بدان خاطر که تو دانا هستی و به دانش خود عمل می‌کنی و راهنمای دیگرانی.]] 38|71|وقتی (این گفتگو در ملأ اَعلی و عالَم بالا درگرفت) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی را از گِل می‌آفرینم. [[«إِذْ قَالَ رَبُّکَ ...»: بیان گفتگوئی است که در ملأ اعلی و عالم بالا در گرفته است. «بَشَراً»: مراد آدم است. «طِینٍ»: گِل.]] 38|72|هنگامی که آن را سر و سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم، و از جان متعلّق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده (ی بزرگداشت و درود) ببرید. [[«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ ...»: (نگا: حجر / 29).]] 38|73|پس همه‌ی فرشتگان جملگی سجده بردند. [[«فَسَجَدَ الْمَلآئِکَةُ ...»: (نگا: حجر / 30).]] 38|74|جز ابلیس که تکبّر ورزید، و از کافران گردید. [[«إِلاّ إِبْلِیسَ ...»: (نگا: بقره / 34).]] 38|75|فرمود: ای ابلیس! چه چیز تو را بازداشت از این که سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریده‌ام؟ آیا تکبّر ورزیده‌ای یا اصلاً از متکبّران بوده‌ای؟ [[«خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»: مستقیماً و بدون واسطه چیز دیگری، از قبیل پدر و مادر، آن را با قدرت خود آفریده‌ام. (یَد) کنایه از قدرت است. «أَسْتَکْبَرْتَ»: مراد این است که هم اینک خود را به بزرگی می‌زنی و تکبّر می‌ورزی. «أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ»: یا این که همواره از متکبّران و خود بزرگ بینان بوده‌ای. «الْعَالِینَ»: (نگا: یونس / 83، دخان / 31، مؤمنون / 46).]] 38|76|گفت: من بهتر از او هستم. تو مرا از آتش آفریده‌ای و وی را از گِل. [[«قَالَ أَنَا خَیْرٌ ...»: (نگا: اعراف / 12).]] 38|77|گفت: از میان آن (جماعتِ ملأ اعلی و فرشتگان عالَم بالا) بیرون شو، چرا که تو مطرود (از رحمت ما) و رانده شده (از میان فرشتگان) هستی. [[«مِنْهَا»: از جنت. از آسمان. از جماعت فرشتگان. «رَجِیمٌ»: مطرود از درگاه رحمت و کرامت خدا. رانده شده از میان صفوف فرشتگان (نگا: آل‌عمران / 36، حجر / 17 و 34، نحل / 98).]] 38|78|قطعاً نفرین من تا روز جزا بر تو خواهد بود. [[«یَوْمِ الدِِّینِ»: (نگا: فاتحه / 4، حجر / 35، شعراء / 82، صافّات / 20). «إِلی یَوْمِ الدِّینِ»: همیشه تا روز قیامت.]] 38|79|گفت: پروردگارا! (حال که چنین است) پس تا روزی مرا مهلت بده و ممیران که مردمان دوباره زنده می‌گردند (و رستاخیز شروع می‌شود). [[«فَأَنظِرْنِی ...»: (نگا: اعراف / 14، حجر / 36).]] 38|80|فرمود: تو از مهلت داده‌شدگانی (و تا پایان جهان زنده می‌مانی). [[«الْمُنظَرِینَ»: (نگا: اعراف / 15، حجر / 8 و 37).]] 38|81|تا روز زمان معیّن (که پایان عمر جهان و سرآغاز قیامت است). [[«الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»: (نگا: حجر / 38). یَوْمِ الدِّینِ، یَوْمِ یُبْعَثُونَ، و یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ، همه به یک معنی است.]] 38|82|گفت: به عزّت و عظمتت سوگند که (در پرتو عمر جاویدان و تلاش بی‌امان) همه‌ی آنان را گمراه خواهم کرد. [[«لأُغْوِیَنَّهُمْ ...»: (نگا: حجر / 39).]] 38|83|مگر بندگان مخلص تو از ایشان را (که بر آنان سلطه و قدرتی نداشته و وسوسه‌ام در ایشان نمی‌گیرد). [[«الْمُخْلَصِینَ»: (نگا: یوسف / 24، حجر / 40، صافّات / 74).]] 38|84|فرمود: به حق سوگند، و حق می‌گویم (و جز حق نمی‌گویم). [[«الْحَقُّ»: مبتدا و خبر آن محذوف است، یعنی أَلْحَقُّ قَسَمی. «الْحَقَّ»: مفعول به مقدّم (أَقُولُ) است. جمله (الْحَقَّ أَقُولُ) معترضه است میان ماقبل و مابعد خود.]] 38|85|هر آینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانی که از تو پیروی کنند پر و لبریز می‌سازم. [[«تَبِعَکَ»: از تو پیروی کرد. به دنبال تو راه افتاد. «أَجْمَعِینَ»: تأکید ضمیر (کَ) و (هُمْ) است.]] 38|86|(ای پیغمبر!) بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیچ پاداشی نمی‌طلبم، و از زمره‌ی مدّعیان (دروغین نبوّت هم) نیستم (و آنچه می‌گویم ساختگی نبوده و از پیش خود به هم نمی‌بافم). [[«عَلَیْهِ»: در مقابل تبلیغ آنچه بدان مأمورم که قرآن است (نگا: ص / 87). «الْمُتَکَلِّفِینَ»: مدّعیان دروغین. کسانی که به طریق ساختگی و به ناروا چیزی را به خود نسبت می‌دهند و وانمود می‌کنند. دغلبازان.]] 38|87|این قرآن، چیزی جز پند و اندرز جهانیان (و مایه‌ی بیداری جملگی ایشان) نمی‌باشد. [[«إِنْ هُوَ ...»: (نگا: یوسف / 104، یس / 69، قلم / 52).]] 38|88|و خبر آن را بعد از مدّت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعد و وعید و راستی اخبار و گفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید). [[«وَلَتَعْلَمُنَّ ...»: مراد این است راستی و درستی مطالب قرآن، هم در این جهان و هم در آن جهان برای مردمان آشکار خواهد گشت (نگا: فصّلت / 53، نمل / 93).]] 39|1|نزول کتاب (قرآن) از سوی خداوند باعزّت و باحکمت انجام پذیرفته است. [[«تَنزِیلُ»: (نگا: شعراء / 192، سجده / 2، یس / 5).]] 39|2|(ای پیغمبر!) ما این کتاب را که در برگیرنده‌ی حق و حقیقت است، بر تو فرو فرستاده‌ایم. خدا را پرستش کن و پرستش خود را سره و خاصّ او گردان. [[«بِالْحَقِّ»: در برگیرنده حق. فرمان دهنده به حق (نگا: آل‌عمران / 3، نساء / 105، مائده / 48). «الدِّینَ»: طاعت و عبادت (نگا: اعراف / 29، یونس / 22، عنکبوت / 65، لقمان / 32، بیّنه / 5).]] 39|3|هان! تنها طاعت و عبادت خالصانه برای خدا است و بس. کسانی که جز خدا سرپرستان و یاوران دیگری را برمی‌گیرند (و بدانان تقرّب و توسّل می‌جویند، می‌گویند:) ما آنان را پرستش نمی‌کنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند. خداوند روز قیامت میان ایشان (و مؤمنان) درباره‌ی چیزی که در آن اختلاف دارند داوری خواهد کرد. خداوند دروغگوی کفرپیشه را (به سوی حق) هدایت و رهنمود نمی‌کند (و او را با وجود کذب و کفر به درک و فهم حقیقت نائل نمی‌گرداند). [[«لِلّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ»: تنها عبادت بی‌شائبه از کفر و شرک، خداپسند و مقبول خدا است. تنها خدا، طاعت و عبادت خالصانه می‌گردد و بس. «مِن دُونِهِ»: غیر از خدا. جدای از خدا. «أَوْلِیَآءَ»: سرپرستان. یاوران. مراد معبودها است. از قبیل: فرشتگان و عُزَیر و عیسی و اصنام. (نگا: اعراف / 27 و 30، هود / 20 و 113، رعد / 16، کهف / 50 و 102، فرقان / 18، عنکبوت / 41). «زُلْفی»: (نگا: سبأ / 37، ص / 25 و 40). «کُفَّار»: کفرپیشه. کفران کننده نعمت.]] 39|4|اگر خداوند می‌خواست فرزندی داشته باشد، می‌بایست از میان چیزهائی که خود می‌آفریند کسی یا چیزی را برگزیند. (در صورتی که فرزند باید از جنس پدر بوده و همچون او قدیم باشد. این هم ناممکن است). خداوند پاک و منزّه (از همه‌ی عیبها به ویژه از نیاز به فرزند) است. او خداوند یگانه‌ی پیروزمند است (و فرزند داشتن مخالف با یگانگی، و نیاز به فرزند بیانگر عدم پیروزمندی و چیرگی است). [[«إِصْطَفی»: برگزید.]] 39|5|خداوند آسمانها و زمین را به حق آفریده است (نه به بازیچه). شب را بر روز، و روز را بر شب می‌پیچد، و خورشید و ماه را فرمانبردار (دستور خود) کرده است (و برای مصلحت بندگان به گردش و چرخش انداخته است). هر یک از آنها تا مدّت معیّن و مشخّصی (که خدا می‌داند) در حرکت خواهد بود. هان! خدا بسیار مقتدر و بخشنده است (و هر چه را بخواهد می‌کند و هر که را بخواهد می‌بخشد). [[«بِالْحَقِّ»: به حق نه به شوخی و عبث. یعنی آفرینش دارای نظم و نظام شگرف و مقصد و هدف بزرگی است، و زندگی بازیچه نیست. «یُکَوِّرُ»: می‌پیچد. یعنی خداوند زمین را کروی آفریده است و به دور خود به گردش انداخته است، و بر اثر این گردش، قسمتی از کره زمین روز و قسمتی شب است، و گوئی از یک سو نوار سفید بر سیاه، و از سوی دیگر نوار سیاه بر سفید پیچیده می‌شود. چرا که مصدر آن (تکویر) است که به معنی پیچیدن عمامه و دستار به دور سر است. «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: (نگا: رعد / 2، لقمان / 29، فاطر / 13).]] 39|6|خدواند شما را از یک تن (به نام آدم) بیافرید، سپس از جنس او همسرش را (به نام حوّاء) خلق کرد، و برای شما هشت جفت چهارپا گسیل داشت. او شما را در شکمهای مادرانتان، در میان تاریکیهای سه‌گانه، آفرینشهای جوراجور و پیاپی می‌بخشد (و جنین را هر دم به گونه‌ای درآورده و به پلّه‌ای از خلقت می‌رساند) کسی که چنین (نعمتهائی را می‌بخشد و این گونه نقش آفرینی) می‌کند، الله است که پروردگار شما است و حکومت و مملکت (سراسر عالم هستی) از آن او است. جز او معبودی وجود ندارد. پس چگونه (با وجود این همه موجبات و دواعی عبادت از حق منحرف می‌گردید، و از پرستش خدا به پرستش چیزهای دیگر) برگردانده می‌شوید؟ [[«نَفْسٍ وَاحِدَةٍ»: شخص واحدی. یک تن. مراد ابوالبشر، آدم 7 است (نگا: نساء / 1، انعام / 98، اعراف / 189). «ثُمَّ»: برای تأخیر زمانی نیست بلکه برای تأخیر بیان است. «جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا»: همسر او را از جنس او آفرید. (نگا: نساء / 1، اعراف / 189). «أَنزَلَ»: خلقت بخشید. بیافرید. (نگا: اعراف / 26، حدید / 25). «ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ»: (نگا: انعام / 143). «خَلْقاً مِّن بَعْدِ خَلْقٍ»: مراد تطوّرات جنین و تحوّلات عجیب آن در مراحل مختلف است. «ظُلُمَاتٍ ثَلاثٍ»: چه بسا مراد ظلمت شکم مادر، و ظلمت رحم، و ظلمت مشیمه یا بچّه‌دان باشد. یا مراد لایه‌های جنینی إِکْتُودِرْم و مِزُودِرْم و اِنْدُودِرْم باشد. و یا این که مراد تخمدان و لوله فالوپ و رحم باشد. هدف اصلی را به علم «جنین‌شناسی» که در اصل درس خداشناسی است واگذار می‌کنیم. «أَنَّی»: چگونه؟ کجا؟ «فَأَنَّی تُصْرَفُونَ»: (نگا: یونس / 32).]] 39|7|اگر کافر گردید، خدا بی‌نیاز از (ایمان و عبادت) شما است، و لیکن کفر را از بندگان خود نمی‌پسندد، و اگر (با انجام عبادت و طاعت خدا را) سپاسگزاری کنید، از این کارتان خوشنود می‌گردد. هیچ کس بار گناهان دیگری را بر دوش نمی‌کشد (و گناهان دیگری را به گردن نمی‌گیرد). بعدها بازگشت همه‌ی شماها به سوی پروردگارتان خواهد بود و از چیزهائی که می‌کرده‌اید آگاهتان خواهد ساخت. چرا که او آگاه از اسرار و افکار نهفته در سینه‌ها است. [[«إِن تَکْفُرُوا»: اگر کافر شوید. اگر ناشکری و کفران نعمت کنید «الْکُفْرَ»: الحاد و بی‌دینی. ناشکری و کفران نعمت. «إِن تَشْکُرُوا»: اگر شکر نعمت به جای آورید و سپاسگزار الطاف خداوندی باشید. شکر، علاوه از شکر نعمت اصطلاحی، کنایه از ایمان و فرمانبرداری از دستورات خدا هم می‌باشد. «لا تَزِرُ ...»: (نگا: انعام / 164، اسراء / 15، فاطر / 18). «ذَاتِ الصُّدُورِ»: (نگا: آل‌عمران / 119 و 154، مائده / 7، انفال / 43).]] 39|8|هنگامی که گزندی متوجّه انسان می‌گردد، پروردگار خود را به فریاد می‌خواند و تضرّع کنان رو به درگاه او می‌آورد. سپس هنگامی که نعمت بزرگی از جانب خود بدو داد (و شقاوت او را به سعادت و ناخوشی وی را به خوشی تبدیل کرد) خدا را که قبلاً به فریاد می‌خواند فراموش می‌کند (و گزند را از یاد می‌برد و به ترک دعا می‌گوید) و خداگونه‌هائی را برای خدا می‌سازد تا (هم خود را و هم مردمان را بدان) از راه او به در برد و گمراه کند. (ای پیغمبر! به چنین فردی) بگو: اندک روزگاری از کفر خود بهره‌مند شو (و با آن خوش بگذران، امّا بدان که) تو از دوزخیانی. [[«الإِنسَانَ»: مراد از ذکر جنس، بعضی از افراد است. مانند: إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (ابراهیم / 34). «ضُرٌّ»: گزند. زیان و ضرر مالی و بدنی. (نگا: یونس / 12، نحل / 53 و 54، مؤمنون / 75، روم / 33). «مُنِیباً»: توبه‌کنان. برگردنده با تضرّع و زاری. حال است. «خَوَّلَهُ»: (نگا: انعام / 94). «نَسِیَ مَا»: خدا را فراموش می‌کند. در این صورت (مَا) به معنی (مَنْ) و برای تفخیم و تعظیم است. گزند و بلا را فراموش می‌کند. دعا کردن و به فریاد خواستن را از یاد می‌برد. در این صورت (مَا) مصدریّه است (نگا: تفسیر آلوسی). «یَدْعُو»: الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی دارد. «أَندَاداً»: امثال و نظائر. خداگونه‌ها.]] 39|9|(آیا چنین شخص مشرکی که بیان کردیم، بهتر است) یا کسی که در اوقات شب سجده‌کنان و ایستاده به طاعت و عبادت مشغول می‌شود و (خویشتن را) از (عذاب) آخرت به دور می‌دارد، و رحمت پروردگار خود را خواستار می‌گردد؟ بگو: آیا کسانی که (وظیفه‌ی خود را در قبال خدا) می‌دانند، با کسانی که (چنین چیزی را) نمی‌دانند، برابر و یکسانند؟! (هرگز). تنها خردمندان (فرق اینان را با آنان تشخیص می‌دهند، و از آن) پند و اندرز می‌گیرند. [[«قَانِتٌ»: پرستشگر فرمانبردار. شخص مطیعی که با خشوع و خضوع نماز و دعای خود را طول می‌دهد (نگا: بقره / 116 و238، آل‌عمران / 17، نساء / 34، نحل / 120). «آناءَ»: (نگا: آل‌عمران / 113، طه / 130).]] 39|10|(ای پیغمبر! از سوی من به مردمان) بگو: ای بندگان مؤمن من! از (عذاب) پروردگارتان (خویشتن را) بپرهیزید. کسانی که نیکی کنند، در همین جهان بدیشان نیکی می‌شود. (در مراکز کفر و شرک و ظلم و غرق در گناه زندگی نکنید و پستی و خواری را نپذیرید و هجرت را پیشه سازید). زمین خداوند وسیع و فراخ است (و در دیار غربت شکیبائی کنید). قطعاً به شکیبایان اجر و پاداششان به تمام و کمال و بدون حساب داده می‌شود. [[«لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ»: کسانی که نیکی کنند، علاوه از آخرت در همین جهان نیکی عظیمی می‌بینند (نگا: نحل / 30 و 122، غافر / 51). برای کسانی که در این جهان نیکی کنند، در آخرت نیکی عظیمی است. تفسیر اوّل درست‌تر به نظر می‌رسد. چرا که نقطه مقابل نیکوکاران، بدکارانند که در هر دو جهان بدی می‌بینند (نگا: بقره / 85 و 114، آل‌عمران / 56، رعد / 34). پس باید که نیکوکاران نیز در هر دو جهان نیکی ببینند. «بِغَیْرِ حِسَابٍ»: (نگا: بقره / 212، آل‌عمران / 27 و 37، نور / 38، ص / 39).]] 39|11|بگو: به من فرمان داده شده است به این که خدا را بپرستم و پرستش را (از هر گونه شائبه‌ی کفر و شرک و ریا، پالوده و زدوده سازم و) خاصّ او کنم. [[«مُخْلِصاً لَّهُ الدِّینَ»: (نگا: اعراف / 29، یونس / 22، عنکبوت / 65، لقمان / 32، زمر / 2).]] 39|12|و به من دستور داده شده است که نخستین فرد از افراد منقاد (اوامر خدا) باشم. [[«أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ»: دارای دو معنی عمده است: الف - نخستینِ مسلمانان و پیروان دین اسلام باشم. یعنی در آنچه مردم را بدان می‌خوانم، خودم قدوه و الگو بوده و در طاعت و عبادت و تلاش در راه پیشبرد مقاصد آئین اسلام، سرآمد دیگران باشم. ب - من نخستین فرد از تسلیم شوندگان اوامر یزدان در حرکت با کاروان ایمان به قافله سالاری پیغمبران باشم (نگا: انعام / 163، نمل / 91).]] 39|13|بگو: اگر من از (اوامر) پروردگارم سرکشی کنم، از عذاب روز بزرگ (قیامت) می‌ترسم. (چرا که من باید اوّلین مؤمن به آئین خویش و پیشگام‌ترین مسلمانان در انجام وظائف مکتب آسمانی باشم، و هر کس در هر مقامی که باشد اگر در برابر مقام الوهیّت، عبودیّت خود را نشان ندهد، باید به عذاب الهی بسوزد). [[«قُلْ إِنّی ...»: (نگا: انعام / 15، یونس / 15).]] 39|14|بگو: تنها خدا را می‌پرستم و بس، و عبادت و طاعتم را خاصّ او می‌کنم و (پرستش او را از هر گونه کفر و شرکی می‌زدایم و) می‌پالایم. [[«اللهَ»: مفعول به برای (أَعْبُدُ) می‌باشد و بیانگر حصر است.]] 39|15|امّا شما هر چه و هر که را جز او می‌خواهید بپرستید. (راه من این بود و راه شما هر چه می‌خواهد باشد، هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت). بگو: زیانکاران واقعی کسانی هستند که (عمر و جان) خود را (به سبب گمراهی، و حتّی عمر و جان اهل و عیال) و وابستگان خود را (با گمراهسازی)، در روز قیامت (هدر دهند و) زیانبار کنند. هان! زیان آشکار واقعاً همین است. [[«خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ»: (نگا: انعام / 12 و 20، اعراف / 9 و 53). «أَهْلِیهِمْ»: أَهْلُونَ و أَهْلِینَ، جمع أَهْل است. اهل و عیال و خویشان و وابستگان (نگا: مائده / 89).]] 39|16|بالای سرشان سایبانهائی از آتش و در زیر پاهایشان سایبانهائی از آتش دارند (و بلکه از هر سو آتش بر آنان خیمه زده است و طبقات آتش ایشان را فرا گرفته است). این چیزی است که خداوند بندگان خود را از آن می‌ترساند (و بر حذر می‌دارد). پس ای بندگانم! خویشتن را از (عذاب) من بپرهیزید (و با انجام طاعت و عبادت خود را از آتش دوزخ در امان دارید). [[«ظُلَلٌ»: جمع ظُلَّة، سایبانها. مراد طبقات و چینها و لایه‌های متراکم آتش است (نگا: بقره / 210، لقمان / 32، اعراف / 171، شعراء / 189).]] 39|17|کسانی که از عبادت طاغوت دوری می‌گزینند، و (با توبه و استغفار) به سوی خدا باز می‌گردند، ایشان را بشارت باد (به اجر و پاداش عظیم خداوندی). مژده بده به بندگانم. [[«الطَّاغُوتَ»: بتان و شیاطین و هر معبودی جز خدا (نگا: بقره / 256 و 257، نساء / 51 و 60 و 76، مائده / 60، نحل 36). «أَنَابُوا»: با توبه و استغفار به سوی خدا برگشتند. «الْبُشْری»: مژده. بشارت (نگا: بقره / 97، آل‌عمران / 126، یونس / 64). «عِبَادِ»: بندگان من در اصل (عِبادی) بوده و یاء حذف شده و کسره به جای آن است.]] 39|18|آن کسانی که به همه‌ی سخنان گوش فرا می‌دهند و از نیکوترین و زیباترین آنها پیروی می‌کنند. آنان کسانیند که خدا هدایتشان بخشیده است، و ایشان واقعاً خردمندند. [[«الْقَوْلَ»: مراد هر گونه سخن و گفتاری است. چرا که این آیه بیانگر آزاداندیشی مسلمانان و انتخابگری ایشان در مسائل مختلف است. به مؤمنان اجازه می‌دهد سخنان دیگران را مطالعه و بررسی کنند و اهل تحقیق باشند.]] 39|19|آیا کسی که (به خاطر ارتکاب معاصی و اصرار بر ظلم و فساد، روح ایمان و تشخیص برای همیشه در او مرده است و وجودش یکپارچه وجود جهنّمی شده است، و لذا) فرمان عذاب درباره‌ی او قطعی و محقّق گشته است (تو می‌توانی وی را از عذاب برهانی؟) آیا تو می‌توانی کسی را نجات دهی که در آتش دوزخ قرار گرفته است؟ [[«حَقَّ»: ثابت و واجب شده است. (نگا: اعراف / 30، حجّ / 18، ص / 14). «کَلِمَةُ الْعَذَابِ»: فرمان عذاب (نگا: یونس / 33 و 96، نحل / 36). «أَفَمَنْ ... أَفَأَنتَ ...»: تکرار استفهام برای تأکید انکار و نفی است. یعنی اصلاً نمی‌توانی. «تُنقِذُ»: نجات می‌دهی و می‌رهانی.]] 39|20|و امّا کسانی که از (عذاب) پروردگارشان (خویشتن را) بپرهیزند، آنان (در بهشت برین جای دارند و) دارای قصرها و کاخهائی هستند که بالای یکدیگر ساخته شده‌اند و در زیر آنها رودبارها جاری است. این وعده را خدا می‌دهد و خدا خلاف وعده نمی‌کند. [[«غُرَفٌ»: منازل برافراشته و خانه‌های سر به فلک کشیده. بالاخانه‌ها و کاخها (نگا: فرقان / 75). «مَبْنِیَّةٌ»: ساخته شده. ذکر این واژه پس از (غُرَف) مراد حقیقت آن است. یعنی جنبه مجازی ندارد و بلکه واقعاً وجود دارد. «وَعْدَ»: مفعول مطلق فعل محذوف است و برای تأکید مضمون جمله پیشین است. یعنی: وَعَدَهُمُ اللهُ بِذلِکَ وَعْداً. «الْمِیعَادَ»: (نگا: آل‌عمران / 9، انفال / 42، رعد / 31، سبأ / 30).]] 39|21|(ای مخاطب!) مگر نمی‌بینی که خداوند از آسمان آب را می‌باراند و آن را به آب انبارهای زیرزمینی زمین وارد و مستقرّ می‌گرداند، و سپس به وسیله‌ی آن انواع سبزه‌زارها و کشتزارها را با رنگهای گوناگون می‌رویاند، و آن‌گاه سبزه‌زارها و کشتزارها می‌بالند و لبریز از جوش و خروش می‌شوند و بعداً آنها را پژمرده و زردرنگ می‌بینی، و آن وقت خدا آنها را خشک و پرپر می‌سازد؟ واقعاً در این (چرخه‌ی آب و گیاه، درس) عبرتی برای خردمندان است. [[«سَلَکَهُ»: آن را داخل و مستقرّ می‌گرداند (نگا: مدّثّر / 42، شعراء / 200، مؤمنون / 27). «یَنَابِیعَ»: جمع یَنبُوع، چشمه‌ها. مراد منبعها و آب انبارهای زیرزمینی است. منصوب به نزع خافض است و در اصل چنین است: فِی یَنَابِیعَ. یا این که حال است و به معنی آبهای جَهنده و جوشنده از زمین است (نگا: روح‌المعانی). «مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ»: در رنگهای گوناگون. دارای انواع جوراجور. «یَهِیجُ»: از اضداد است و به دو معنی آمده است: خشک می‌گردد. می‌بالد و جوش و خروش برمی‌دارد (نگا: نمونه. صفوة البیان. التفسیر القرآنی للقرآن). «مُصْفَرّاً»: زرد رنگ (نگا: روم / 51). «حُطامّا»: گیاه خشکیده و خُرد و پرپر شده. «ذِکْری»: تذکّر و بیدار باش. درس عبرت (نگا: انعام / 68 و 69 و 90، اعراف / 2، هود / 114 و 120).]] 39|22|آیا کسی که خداوند سینه‌اش را برای پذیرش اسلام گشاده و فراخ ساخته است و دارای (بینشی روشن از) نور پروردگارش می‌باشد (و در پرتو آن، راه را از چاه تشخیص می‌دهد، همچون کسی است که هدایت الهی در سایه‌ی اسلام پرتوی به دل او نیفکنده است و درونش با ایمان تابان نشده است؟!). وای بر کسانی که دلهای سنگینی دارند و یاد خدا بدانها راه نمی‌یابد (و قرآن یزدان در آنها اثر نمی‌گذارد!). آنان واقعاً به گمراهی و سرگشتگی آشکاری دچارند. [[«شَرَحَ صَدْرَهُ»: (نگا: انعام / 125، طه / 25). «عَلی نُورٍ»: دارای نور هدایت است (نگا: مائده / 44 و 46، نور / 40، حدید / 28). بینش روشن خدادادی. «أَفَمَن شَرَحَ ...»: جواب (مَنْ) محذوف است که مفهوم از سیاق سخن است و تقدیر چنین است: أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ کَمَنْ هُوَ قَاسِی الْقَلْبِ لا یَهْتَدِی بِنُورٍ. (نگا: محمّد / 14). «ذِکْرِ اللهِ»: یاد خدا. قرآن خدا (نگا: آل‌عمران / 58، اعراف / 63 و 69، حجر / 6 و 9، نحل / 44). «الْقَاسِیَةِ»: سخت و سنگین (نگا: مائده / 13، حجّ / 53).]] 39|23|خداوند بهترین سخن را (به نام قرآن) فرو فرستاده است. کتابی را که (از لحاظ کاربرد و گیرائی الفاظ، و والائی و هم‌آوایی معانی، در اعجاز) همگون و (مطالبی چون مواعظ و براهین و قصص، و مسائل مقابل و مختلفی همانند: ایمان و کفر، حق و باطل، هدایت و ضلالت، خیر و شر، حسنات و سیّئات، بهشت و دوزخ، البتّه هر بار به شکلی تازه و به شیوه‌ای نو، در آن) مکرّر است. از (شنیدن آیات) آن لرزه بر اندام کسانی می‌افتد که از پروردگار خود می‌ترسند، و از آن پس پوستهایشان و دلهایشان (و همه‌ی وجودشان) نرم و آماده‌ی پذیرش قرآن خدا می‌گردد (و آن را تصدیق و بدان عمل می‌کنند). این (کتاب مشتمل بر) رهنمود الهی است و خدا هر که را بخواهد در پرتو آن راهیاب می‌سازد، و خدا هر که را گمراه سازد، اصلاً راهنما و راهبری نخواهد داشت. [[«أَحْسَنَ الْحَدِیثِ»: زیباترین کلام و بهترین سخن. مراد قرآن است. «کِتَاباً»: بدل از (أَحْسَنَ) است. «مُتَشَابِهاً»: همگون و همسان. مراد این است که جملگی قرآن از لحاظ لفظی و معنوی همگون در اعجاز است. در سراسر قرآن، الفاظ به گونه زیبا و بجا به کار رفته‌اند، و معانی بدون کمترین تناقض و تضاد استعمال شده‌اند. «مَثَانِیَ»: جمع مثنّی، مکرّر. مراد این است که احکام و مواعظ و قصص و غیره در موارد متعدّد به شکلهای متفاوت و صورتهای مختلف تکرار شده‌اند تا خوب فهم و در مغزها جایگزین شوند. یا این که مثنّی به معنی دو تا و جفت یکدیگر است. یعنی مسائل و مطالب مقابل یکدیگر در قرآن آمده است که در هر دو بخش اعجاز قرآن پیدا و هویدا است. از قبیل: ایمان و کفر. حق و باطل، هدایت و ضلالت، خیر و شرّ، حسنات و سیّئات، بیم و امید. «تَقْشَعِرُّ»: بر خود می‌لرزد. «تَلِینُ»: نرم می‌گردد. می‌گراید. مراد رام و پذیرای قوانین و احکام قرآن شدن و تسلیم حقائق و معانی آن گشتن است. «ذِکْرِ اللهِ»: قرآن خدا (نگا: زمر / 22).]] 39|24|آیا کسی که عذاب بد (و سوزناک دوزخ) را در روز قیامت با چهره و صورت از خود دور می‌سازد (زیرا دست و پای وی در غل و زنجیر است، همانند کسی است که در آن روز در نهایت امنیّت و خوشی بسر می‌برد؟ در آن روز) به ظالمان گفته می‌شود: بچشید (کیفر) کارهائی را که کرده‌اید. [[«أَفَمَن یَتَّقِی ...»: هنگامی که خطری متوجّه صورت می‌شود، انسان دست و بازو و سایر اعضای پیکر خود را سپر آن قرار می‌دهد تا چهره را از خطر مصون کند. امّا در دوزخ، حال دوزخیان به گونه‌ای است که باید با صورت از خود دفاع کنند. چرا که دست و پای دوزخیان در غل و زنجیر است (نگا: یس / 8، انسان / 4). جواب (مَنْ) محذوف است و تقدیر چنین است: أَفَمَن یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَمَنْ هُوَ آمِنٌ مِّن کُلِّ مَکْرُوهٍ، وَ مُتَنَعِّمٌ فِی الْجِنَانِ. «ذُوقُوا مَا کُنتُمْ تَکْسِبُونَ»: (نگا: عنکبوت / 55).]] 39|25|(ستمگران تصوّر نکنند فقط در آخرت دچار عذاب می‌گردند و در این جهان در امان می‌مانند) کسانی که قبل از ایشان بوده‌اند (و پیغمبران ما را) تکذیب کرده‌اند، عذاب (الهی به گونه‌ای و) از جائی دامانشان را گرفته است که (انتظارش را نداشته و) بدان پی نبرده‌اند. [[«مِن قَبْلِهِمْ ...»: پیش از این کافران و مشرکانِ فعلی. «مِنْ حَیْثُ»: از جائی که.]] 39|26|خداوند خواری و رسوائی را در زندگی دنیا بدیشان چشانده است، و قطعاً عذاب آخرت (آنان از عذاب ذلّت و پستی همین جهان ایشان، بسیار سخت‌تر و) بزرگتر است اگر بدانند (و اهل سنجش و بینش باشند). [[«الْخِزْیَ»: خواری و پستی. رسوائی و بدنامی (نگا: بقره / 85 و 114، مائده / 33 و 41). «أَکْبَرُ»: بزرگتر. مراد سخت‌تر و شدیدتر و دردناکتر است.]] 39|27|ما در این قرآن برای مردمان هر نوع مثلی را (که برای رهنمود و بیداری ایشان مفید باشد) بیان داشته‌ایم، تا این که آنان پند گیرند و هوشیار گردند. [[«مِن کُلِّ مَثَلٍ»: هر نوع مثلی که مفید بوده و برای عبرت و هدایت لازم باشد.]] 39|28|قرآن فصیحی که به زبان عربی (نازل شده) است و خالی از هر گونه کژی (ظاهری) و نادرستی (معنوی) است؛ شاید که ایشان پرهیزگاری پیشه کنند (و در پرتو فهم قرآن، خویشتن را از خواری دنیا و عذاب سخت آخرت برهانند و به دور دارند). [[«قُرْآناً عَرَبِیّاً»: قرآنی که به زبان عربی است. قرآنی که فصیح و رسا است. (قُرْآناً) حال مؤکّده (الْقُرْآنِ) است. واژه (عَرَبِیّاً) به معنی عربی یا فصیح است. «عِوَجٍ»: کژی و نادرستی. مراد این است که قرآن هم از لحاظ قوانین دستوری، و هم از نظر محتوا و معانی، نقص و عیبی ندارد (نگا: کهف / 1).]] 39|29|خداوند مثالی زده است: مردی را که برده‌ی شریکانی است که پیوسته درباره‌ی او به مشاجره و منازعه مشغولند (و هر کدام او را به کاری دستور می‌دهد و او در میان دستورهای ضدّ و نقیض ایشان سرگردان و ویلان است)، و مردی را که تنها تسلیم یک نفر است (و تحت سرپرستی او خطّ و برنامه‌اش مشخّص است و لذا سرگردان و حیران در میان این و آن نیست). آیا این دو (برده که نمونه‌ی مشرک و موحّدند) برابر و یکسانند؟ (هرگز). حمد و سپاس تنها خدا را سزا است (نه بتها و انبازها و معبودهای دروغین را) و لیکن بیشتر آنان نمی‌دانند (و این حقیقت را فراموش کرده‌اند). [[«رَجُلاً»: بدل از (مَثَلاً) است. «مُتَشَاکِسُونَ»: افراد درگیر جنگ و نزاع. کشمکش کنندگان. «سَلَماً»: خالص. دربست. مراد این است که چنین برده‌ای بر کنار از دعوا و گیر و دار اربابان متفرّق است و دربست متعلّق به کسی است. «مَثَلاً رَّجُلاً»: کنایه از مشرک است. یعنی شخص مشرک با پرستش معبودهای متعدّد، سرگردان و ویلان و بی‌پناه و بی‌نوا است. «رَجُلاً سَلَماً»: کنایه از موحّد و یکتاپرست است. یعنی مؤمن یکتاپرست دارای پناهگاه معیّن و راه و مقصد روشن است. «أَکْثَرُهُمْ»: بیشتر آنان. مراد همه آنان، یعنی مشرکان است.]] 39|30|(ای محمّد! مرگ از مسائلی است که همه‌ی انسانها در آن یکسانند، و شتری است که بر در خانه‌ی همه کس می‌خوابد. لذا) تو هم می‌میری، و همه‌ی آنان می‌میرند (و سرانجامِ نیک و خوش و جاویدان از آنِ پرهیزگاران است). [[«إِنَّکَ مَیِّتٌ»: تو خواهی مرد. ضمیر (ک) به پیغمبر خدا، محمّد مصطفی، برمی‌گردد، و عمومیّت قانون مرگ را نسبت به همه انسانها روشن می‌سازد.]] 39|31|سپس شما روز قیامت نزد پروردگارتان به نزاع و کشمکش می‌پردازید (و خدا در میانتان داوری می‌کند و حق هر کسی را به کف دستش می‌نهد). [[«تَخْتَصِمُونَ»: منازعه و مجادله می‌کنید. مراد دادگاهی همه انسانها در قیامت است. انبیاء بیان می‌فرمایند که رسالت خود را به جای آورده و تبلیغ خود را کرده‌اند. برخی از مردم این کار را انکار می‌کنند. مظلوم ظالم را، و زیردست بالادست را به داوری می‌کشاند (نگا: بقره / 166 و 167، احزاب / 967 و 68، صافّات / 27 - 33 و 50 - 61).]] 39|32|چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ می‌بندد، و حقیقت و صداقت را که (توسّط پیغمبران) بدو رسیده است (بدون کمترین پژوهش و اندیشه‌ای) تکذیب می‌کند؟ آیا منزل و مأوای کافران در دوزخ نخواهد بود؟ (پس بگذار هر چه می‌خواهند بگویند و بکنند، تا بدانجا می‌رسند). [[«الصِّدْقِ»: حقیقت و صداقت. «مَثْویً»: جایگاه. اقامتگاه (نگا: آل‌عمران / 151، نحل / 29، عنکبوت / 68).]] 39|33|کسانی که حقیقت و صداقت را با خود آورده‌اند (و از سوی خدا به مردمان ابلاغ کرده‌اند که پیغمبرانند) و کسانی که حقیقت و صداقت را باور داشته‌اند (و برابر آن رفته‌اند که مؤمنانند) آنان پرهیزگاران واقعی هستند. [[«الَّذِی جَآءَ بِالصِّدْقِ»: مراد پیغمبران به طور عامّ، و پیغمبر اسلام به طور خاصّ است. «صَدَّقَ بِهِ»: مراد مؤمنان و پیروان جملگی پیغمبران به طور عامّ، و مؤمنان و پیروان پیغمبر اسلام به طور خاصّ است.]] 39|34|هر چه بخواهند برایشان در پیشگاه پروردگارشان آماده است. این، پاداش نیکوکاران است. (آنان که عقیده‌ی نیک و کردار نیک دارند). [[«مَا یَشَآؤُونَ»: هر چه بخواهند و آنچه طلب کنند (نگا: فرقان / 16).]] 39|35|خداوند (چنین تفضّلی در حق ایشان می‌فرماید) تا بدترین کارهای ایشان را (چه برسد به لغزشهای ناچیزشان بزداید و) ببخشاید، و آنان را برابر نیکوترین کارهایشان پاداش عطاء نماید. [[«لِیُکَفِّرَ»: تا محو کند و بزداید. تا صرف نظر کند و ببخشاید. متعلّق به (لَهُم مَّا یَشَآؤُونَ) است. «أَسْوَأَ الَّذِی ...»: مراد این است که خداوند بدترین گناهان بندگان متّقی را از قبیل کفر قبل از ایمان می‌بخشد. معلوم است وقتی که بدترین چیز بخشوده شود، بد و ناچیز پیش از آن بخشوده می‌گردد. به عبارت دیگر، وقتی که کبائر بخشیده شود، صغائر قطعاً مورد عفو قرار می‌گیرد. یا این که (أَسْوَأَ) در اینجا معنی تفضیل ندارد و در معنی (سُوء) یعنی بد به کار رفته است. یعنی خداوند بدیها را می‌بخشاید. «أَحْسَنَ الَّذِی ...»: برابر نیکوترین چیزی که کرده‌اند. یعنی خداوند خوبها و خوبترهای اعمال متّقیان را خوبترین به شمار می‌آورد و پاداش نامحدود عطاء می‌فرماید. یا این که (أَحْسَنَ) معنی تفضیلی ندارد و در معنی (حَسَن) است. یعنی کارهای نیکو.]] 39|36|آیا خداوند برای (حفاظت و حمایت از) بنده‌اش کافی نیست؟ آنان تو را از کسانی جز خدا می‌ترسانند. (مگر بتها و معبودهای دروغین و عداوت کافران و دشمنان و طوفان حوادث زمان، می‌توانند کمترین زیانی به کسی برسانند که خدا پشتیبان او است؟). هر کس را خدا گمراه کند، راهنما و رهبری نخواهد داشت. [[«کَافٍ»: کافی و بسنده.]] 39|37|و هر کس را خدا رهنمود کند، هیچ گمراه کننده‌ای نخواهد داشت. مگر خدا چیره‌ی انتقام گیرنده نیست؟ (پس ای مؤمنان! تکیه بر لطف خدا کنید و از انبوه دشمنان نهراسید و از کمی همراهان باک مدارید). [[«أَلَیْسَ اللهُ»: (أَ) همزه استفهام انکاری و برای نفی است. (لَیْسَ) هم برای نفی است. نفیِ نفی مثبت می‌گردد. یعنی: قطعاً خدا چنین است.]] 39|38|اگر از مشرکان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ خواهند گفت: خدا. بگو: آیا چیزهائی را که بجز خدا به فریاد می‌خوانید چنین می‌بینید که اگر خدا بخواهد زیان و گزندی به من برساند، آنها بتوانند آن زیان و گزند خداوندی را برطرف سازند؟ و یا اگر خدا بخواهد لطف و مرحمتی در حق من روا دارد، آنها بتوانند جلو لطف و مرحمتش را بگیرند و آن را باز دارند؟ بگو: خدا مرا بس است. توکّل کنندگان تنها بر او تکیه و توکّل می‌کنند و بس. [[«لَئِن سَأَلْتَهُمْ ...»: قرآن مردمان را به داوری عقل و حکمِ وجدان و ندای فطرت می‌برد، تا ایشان را متوجّه کند که «خالقیّت» و «قدرت بر سود و زیان» متعلّق به ذات پاک یزدان است و بس. دیگران نه خالقند و نه مالک سود و زیان. «کَاشِفَاتُ»: برطرف کنندگان و از میان بردارندگان.]] 39|39|بگو: ای قوم من! شما بر موضع خود باشید و هر چه در توان دارید انجام دهید، من نیز در راه خود ثابت قدم هستم و به وظیفه‌ی خود عمل می‌کنم، امّا خواهید دانست. [[«عَلی مَکَانَتِکُمْ»: (نگا: انعام / 135، هود / 93 و 121، یس / 67).]] 39|40|(خواهید دانست که) چه کسی عذاب خوار کننده (ی دنیا) به سراغ او خواهد آمد و خوار و رسوایش خواهد کرد، و (به دنبال آن) عذاب جاویدان (آخرت) گریبانگیرش می‌گردد. [[«یُخْزِیهِ»: خوار و رسوایش می‌کند. حقیر و درمانده‌اش می‌سازد. «یَحِلُّ»: در می‌رسد. وارد می‌گردد. «مُقِیمٌ»: ماندگار. جاویدان.]] 39|41|ما کتاب (قرآن) را که مشتمل بر حق و حقیقت است بر تو نازل کرده‌ایم تا آن را به مردمان برسانی. هر کس (از آن درس برگیرد و) هدایت پذیرد، به نفع خود او است، و هر کس (از آن دوری گزیند و) گمراه گردد، به زیان خود سرگردان و ویلان شود (وظیفه‌ی تو تنها ابلاغ و انذار است) و تو مواظب و مراقب ایشان نمی‌باشی (تا اعمالشان را بپائی و افعالشان را زیر نظر بداری). [[«لِلنَّاسِ»: برای مردم. برای ابلاغ به مردم. «بِالْحَقِّ»: مشتمل بر حق و حقیقت است و باطل بدان راه ندارد. «یَضِلُّ عَلَیْهَا»: به زیان خود گمراه می‌گردد. «وَکِیلٍ»: (نگا: انعام / 66 و 102 و 107، یونس / 108، هود / 12، یوسف / 66، قصص / 28).]] 39|42|خداوند ارواح را به هنگام مرگ انسانها و در وقت خواب انسانها برمی‌گیرد. ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنان را صادر کرده است نگاه می‌دارد، و ارواح دیگری را (که هنوز صاحبانشان اجلشان فرا نرسیده به تن) باز می‌گرداند تا سرآمد معیّنی (و وقت مشخّصی که پایان عمر است). در این مسأله (ی خواب و بیداری که همسان مردن و زنده شدن است) نشانه‌های روشنی (از مبدأ و معاد و قدرت خدا و ضعف انسانها) برای اندیشمندان است. [[«یَتَوَفّی»: کاملاً دریافت می‌دارد. به تمام و کمال قبض می‌کند و برمی‌گیرد. «الأنفُسَ»: ارواح. «مَوْتِها»: مراد مرگ اجسام است. «یُمْسِکُ الَّتی ...»: اشاره به حالت مرگ است که موت کبری است و در آن روحها با بدنها به طور کامل قطع رابطه می‌کنند و برای همیشه به عالم ارواح می‌روند. «یُرْسِلُ الأُخْری»: اشاره به حالت خواب یا موت صغری است که چهره ضعیفی از مرگ است و روحها با بدنها به طور ناقص قطع ارتباط می‌کنند. یا می‌توان گفت: ارواح میان عالم روحانی و دنیای جسمانی در جولان و نوسانند. «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: مراد پایان عمر انسانها است. یادآوری: از این آیه استفاده می‌شود که: 1 - انسان ترکیبی از روح و جسم است 2 - روح موجودی جدا از جسم است و هنگامی که با آن رابطه پیدا کند نشانه حیات پدیدار می‌گردد 3 - انسان به هنگام خواب در آستانه مرگ قرار می‌گیرد (نگا: انعام / 60). عبدالکریم خطیب معتقد است که (نفس) در قرآن، نه روح است و نه جسم. بلکه انسانیّت انسان، یا انسان معنوی است (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 39|43|بلکه آنان بدون رضایت و اجازه‌ی خداوند میانجیهائی را برگزیده‌اند (تا به گمان ایشان میان آنان و خداوند سبحان، در برآوردن نیازمندیهای این جهان و دفع عذاب آن جهان، واسطه گردند.) بگو: آیا (چنین چیزهائی را میانجی و متصرّف در امور می‌دانید) هر چند که کاری اصلاً از دست ایشان ساخته نبوده و فهم و شعوری نداشته باشند؟ [[«مِن دُونِ اللهِ»: بدون رضایت خدا. بدون اجازه خدا (نگا: روح‌المعانی).]] 39|44|بگو: هر گونه میانجیگری از آن خدا است (و کسی نمی‌تواند کمترین میانجیگری بکند، مگر این که: کسی که برای او میانجیگری می‌شود مورد رضایت خدا بوده، و به شخص میانجی هم اجازه‌ی این کار داده شود، و شفاعت هم حَسَنه باشد). مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین از آن خدا است. (پس در این جهان کاری از دست کسی بر نمی‌آید). بعد (هم در آخرت که روز جزا و سزا است) به سوی خدا برگردانده می‌شوید (و کسی دارای کوچکترین اختیار و توانی نیست تا برای شما کاری بکند). [[«لِلّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعاً»: هر چه شفاعت است از آن خدا است. شفاعت وقتی میسّر است که خدا به شفاعت کننده اجازه دهد (نگا: بقره / 255، یونس / 3، طه / 109) و از شفاعت شده خوشنود گردد (نگا: انبیاء / 28) و خود شفاعت، پسندیده و درست باشد (نگا: نساء / 85، زخرف / 86).]] 39|45|هنگامی که خداوند به یگانگی یاد می‌شود، کسانی که به آخرت ایمان ندارند، دلهایشان می‌گیرد و بیزار (از یکتاپرستی) می‌گردد، امّا هنگامی که از معبودهائی جز خدا سخن به میان می‌آید، به ناگاه شاد و خوشحال می‌شوند! [[«إِذا ذُکِرَ اللهُ وَحْدَهُ ...»: (نگا: اسراء / 46). «إِشْمَأَزَّتْ»: گرفته و بیزار گردید. به هم آمد. «یَسْتَبْشِرُونَ»: شاد و مسرور می‌گردند. یادآوری: هم‌اکنون انسانهائی هستند که از شنیدن نام خدا، شور و شوقی از ایشان دیده نمی‌شود، ولی به محض به میان آمدن نام بنده‌ای از بندگان خدا هیاهو و نعره‌ها سر می‌دهند و غرق سرور می‌شوند و چه بسا به حالت جذبه می‌افتند و سرودگویان به دست افشانی و پایکوبی می‌پردازند. و گاهی در مقابل قطعه سنگی و چوبی و یا انسانی بیسواد و بی‌خبر از قرآن و فقه و شریعت زانو می‌زنند!]] 39|46|بگو: خداوندا! ای هستی بخش آسمانها و زمین! ای آگاه از نهان و آشکار! این توئی که در میان بندگانت راجع بدانچه در آن اختلاف دارند داوری می‌کنی. (من آئین توحیدی را به این کج‌اندیشان رساندم. در قیامت تو خود دانی و گمراهان). [[«أَللَّهُمَّ»: (نگا: آل‌عمران / 26، مائده / 114، انفال / 32، یونس / 10). «فَاطِرَ»: (نگا: انعام / 14، یوسف / 101، ابراهیم / 10، فاطر / 1) منادا یا صفت (أَللَّهُمَّ) است.]] 39|47|اگر ستمکاران (مشرک) تمام چیزهائی که در زمین است و همچندان آن مالِ ایشان باشد، حاضر خواهند بود همه‌ی آنها را در برابر رهائی خود از عذاب شدید روز قیامت بپردازند ... و از جانب خدا چیزی (از شکنجه و عذاب) برای ایشان جلوه‌گر و پدیدار می‌شود که گمانش نمی‌بردند (و به فکرشان هم نمی‌رسید). [[«وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ...»: (نگا: رعد / 18، آل‌عمران / 91، یونس / 54). «بَدَا»: ظاهر گردید. نمایان شد. «لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ»: گمان نمی‌بردند.]] 39|48|(در آن روز) اعمال زشتی را که (در دنیا) انجام می‌داده‌اند برای ایشان نمایان و آشکار می‌گردد (و کیفر بدیها را می‌بینند) و آنچه را که (در دنیا) به باد تمسخر می‌گرفته‌اند آنان را در بر می‌گیرد. [[«حَاقَ بِهِمْ»: ایشان را احاطه می‌کند. آنان را در بر می‌گیرد «مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ»: (نگا: انعام / 10، هود / 8، نحل / 34، انبیاء / 41).]] 39|49|هنگامی که به انسان گزند و آزار و زیان و ضرری برسد، ما را به فریاد می‌خواند، و هنگامی که از سوی خود نعمتی بدو عطاء می‌کنیم، خواهد گفت: این نعمت در پرتو آگاهی و کاردانیم به من داده شده است. چنین نیست؛ بلکه این نعمت وسیله‌ی آزمایش است، ولیکن بیشتر مردم (این مسأله را) نمی‌دانند. [[«خَوَّلْنَاهُ»: (نگا: انعام / 94، زمر / 8). «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ»: این نعمت را بر اثر فرزانگی و در پرتو دانش و کاردانی به دست آورده‌ام. «فِتْنَةٌ»: امتحان. آزمایش.]] 39|50|این سخن را کسانی هم گفته‌اند که پیش از ایشان می‌زیسته‌اند. امّا چیزهائی را که به دست آوردند بدیشان سودی نبخشید (و آنان را از عذاب ما رها نساخت و دیدند آنچه را که می‌بایست ببینند). [[«قَدْ قَالَهَا ...»: ضمیر (ها) به (مَقالَة) باز می‌گردد که از جمله سابق استفاده می‌شود. «الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ»: (نگا: قصص / 78). «مَآ أَغْنی عَنْهُمْ»: (نگا: حجر / 84، شعراء / 207).]] 39|51|پس بدیهای اعمال خود را دیدند (و کیفر کارهای زشتشان را چشیدند) و از اینان هم کسانی که ستم می‌کنند (و کفر و شرک می‌ورزند) بدیهای اعمالشان (و کیفر کردار ناپاکشان) گریبانگیرشان خواهد گردید و هرگز نمی‌توانند (از چنگال عذاب الهی بگریزند و خدای را) ناتوان کنند. [[«مُعْجِزِینَ»: (نگا: توبه / 2 و 3، انعام / 134، یونس / 53).]] 39|52|مگر ندانسته‌اند که خداوند روزی را برای هر کس که خود بخواهد گسترده و فراخ یا تنگ و کم می‌گرداند؟ واقعاً در این (افزایش و کاهش نعمت) نشانه‌های مهمّی برای مؤمنان است (این که مواظب باشند مسبّب‌الاسباب را فراموش نکنند و تنها به اسباب چشم ندوزند). [[«إِنَّ اللهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ وَ یَقْدِرُ ...»: (نگا: رعد / 26، اسراء / 30، قصص / 82، عنکبوت / 62).]] 39|53|(از قول خدا به مردمان) بگو: ای بندگانم! ای آنان که در معاصی زیاده‌روی هم کرده‌اید! از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید. قطعاً خداوند همه‌ی گناهان را می‌آمرزد. چرا که او بسیار آمرزگار و بس مهربان است. [[«إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً»: مراد این است که درهای غفران به روی همه بندگان بدون استثناء گشوده است مشروط به این که مفاهیم دو آیه بعدی در نظر گرفته شود: الف - دست کشیدن از گناه و برگشتن به سوی درگاه خدا. (أنیبُوا إِلی ...). ب - تسلیم فرمان خدا شدن. (أَسْلِمُوا لَهُ ...). ج - پیروی در گفتار و کردار از احکام و قوانین الهی. (إِتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا ...). کسانی که وعده غفران را در آیه فوق مشروط به شرائطی نمی‌دانند، و کسانی که آن را مقیّد به اموری می‌دانند، فقط گرفتار نزاع لفظی هستند. چرا که توبه و برگشت به سوی خدا تنها با کلمات نیست و بلکه نشانه توبه، یعنی تغییر مسیر، ترک سیّئات و انجام حسنات است. این هم مقبول همگان است.]] 39|54|و به سوی پروردگار خود برگردید (و با ترک سیّئات و انجام حسنات به سوی آفریدگارتان تغییر مسیر دهید) و تسلیم او شوید (و خاضعانه و خاشعانه از اوامرش فرمانبرداری کنید) پیش از این که عذاب (خانه برانداز و ریشه‌کن کننده‌ی دنیوی و سخت و دردناک و سرمدی اخروی) ناگهان به سوی شما تاخت آرد و دیگر کمک و یاری نشوید (و کسی نتواند شما را از عذاب خدا برهاند). [[«أَنِیبُوا»: برگردید و توبه کنید. «أَسْلِمُوا»: خالصانه و خاشعانه تسلیم فرمان خدا شوید (نگا: بقره / 131، حجّ / 34).]] 39|55|و از زیباترین و بهترین چیزی که از سوی پروردگارتان برای شما فرو فرستاده شده است (که قرآن است) پیروی کنید پیش از این که عذاب (دنیوی یا اخروی) ناگهان به سوی شما تاخت آرد، در حالی که شما بی‌خبر باشید. [[«إِتَّبِعُوا»: پیروی کنید. «أَحْسَنَ مَآ أُنزِلَ إلَیْکُمْ»: زیباترین و بهترین چیزی که برای شما انسانها نازل شده است. مراد قرآن است (نگا: زمر / 23).]] 39|56|(به درگاه خدا برگردید و تسلیم فرمان او شوید و از تعالیم وی پیروی کنید تا روز قیامت) کسی نگوید: دردا و حسرتا! چه کوتاهیها که در حق (طاعت و عبادت) خدا کرده‌ام. دریغا و فسوسا! من از زمره‌ی مسخره‌کنندگان (آئین یزدانی) بوده‌ام. (وای بر من! سرمایه‌ی وجودم را باخته‌ام و گرفتار خشم خدا شده‌ام!). [[«أَن تَقُولَ»: تا نگوید. مبادا که بگوید. مفعول له است برای (أَنِیبُوا وَ أَسْلِمُوا و إِتَّبِعُوا) یا برای مضاف مقدّری همچون: کَرَاهَة، مَخَافَة. «یَا حَسْرَتَا»: دردا و حسرتا! دریغا و فسوسا «فَرَّطْتُ»: کوتاهی کردم. سهل‌انگاری نمودم. «جَنبِ اللهِ»: سوی خدا. ناحیه خدا. مراد (در حق خدا) است و منظور از آن، تمام کارهائی است که فرمان انجام یا ترک آنها از ناحیه خدا صادر می‌شود. «وَ إِن کُنتُ ...»: حرف (إِنْ) مخفّف از مثقّله است، و جمله حال است. در معنی چنین است: فَرَّطْتُ وَ أَنَا سَاخِرٌ. (نگا: کشّاف).]] 39|57|یا این که نگوید: اگر خداوند راهنمائیم می‌کرد از زمره‌ی پرهیزگاران می‌شدم (و هم‌اکنون همچون ایشان در بهشت بسر می‌بردم. امّا دیگر گذشت). [[«لَوْ أَنَّ اللهَ هَدَانِی»: بیان چنین عباراتی به خاطر تحیّر و تحسّر است و اظهار ندامت بر گذشته است (نگا: ابراهیم / 21). یا این که چنان که قرطبی می‌گوید: سخن حقی است و مراد باطل است (نگا: انعام / 148).]] 39|58|یا این که - بدان گاه که عذاب را مشاهده می‌کند - نگوید: کاشکی بازگشتی به دنیا برایم میسّر می‌بود تا از زمره‌ی نیکوکاران گردم! [[«کَرَّةً»: رجعت و بازگشت به دنیا (نگا: شعراء / 102).]] 39|59|آری! (ای پشیمان!) آیه‌های من (که در بر گیرنده‌ی تعالیم من بود، توسّط پیام‌آورانم) به تو رسید، ولی آنها را تکذیب کردی و تکبّر نمودی و از زمره‌ی کافران گشتی. (مقصّر اصلی خودت هستی و خود کرده را چاره نیست). [[«بَلی»: (نگا: بقره / 81 و 112 و 260، آل‌عمران / 76). «إِسْتَکْبَرْتَ وَ کُنتَ»: واژه (نفْس) به صورت مذکّر و مؤنّث به کار می‌رود. در افعال (تَقُولَ) و (تَری) جنبه مؤنّث و در افعال بعدی جنبه مذکّر مورد نظر بوده است.]] 39|60|کسانی که بر خدا دروغ می‌بندند، روز قیامت آنان را خواهی دید که (بر اثر غم و اندوه و ذلّت و خواری) روهایشان سیاه است. مگر جایگاه متکبّران دوزخ نیست؟ [[«وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ»: (نگا: آل‌عمران / 106، نحل / 58، زخرف / 17). «مَثْویً»: (نگا: آل‌عمران / 151، نحل / 29، عنکبوت / 68).]] 39|61|خداوند کسانی را که تقوا پیشه کرده‌اند رهائی می‌بخشد و به مقصودشان می‌رساند. هیچ گونه بدی و بلائی بدیشان نمی‌رسد و غمگین و اندوهگین نمی‌گردند. [[«بِمَفَازَتِهِمْ»: مفازه، مصدر میمی و به معنی رستگاری و کامیاب شدن و به آرزو رسیدن است (نگا: آل‌عمران / 188، نبأ / 31). حرف (ب) برای ملابسه است.]] 39|62|خدا آفریدگار همه چیز است و همه چیز را می‌پاید و مراقبت می‌نماید. [[«وَکِیلٌ»: عهده‌دار و نگاهدار. ناظر و مراقب (نگا: آل‌عمران / 173، انعام / 66 و 102 و 107).]] 39|63|کلیدهای آسمانها و زمین از آن او است. کسانی که آیات خدا را باور نمی‌دارند ایشان زیانکارند. (چرا که قوانین و رهنمودهای کسی را نمی‌پذیرند که مالک و صاحب سراسر جهان و فرمانده و گرداننده‌ی آن است). [[«مَقَالِیدُ»: جمع مِقْلاد، کلیدها. «لَهُ مَقَالِیدُ ...»: کنایه از مالکیّت و حاکمیّت است.]] 39|64|بگو: ای نادانان! آیا به من دستور می‌دهید که غیر خدا را پرستش کنم؟! [[«أَفَغَیْرَ اللهِ ...»: مشرکان با لحنی آمرانه و بدون ذکر دلیل و منطق از پیغمبر می‌خواستند بتهای ایشان را پرستش نماید تا بدو ایمان بیاورند و از او پیروی کنند.]] 39|65|به تو و به یکایک پیغمبران پیش از تو وحی شده است که اگر شرک‌ورزی کردارت (باطل و بی‌پاداش می‌گردد و) هیچ و نابود می‌شود، و از زیانکاران خواهی بود. [[«لإِنْ أَشْرَکْتَ ...»: پیغمبران معصومند و شرک نمی‌ورزند. چنین خطابی گوشه زدن به دیگران است. «لَیَحْبَطَنَّ»: قطعاً هیچ و نابود و بی‌پاداش و بیسود می‌شود (نگا: بقره / 217، آل‌عمران / 22، مائده / 53).]] 39|66|پس در این صورت تنها خدا را بپرست و از زمره‌ی سپاسگزاران باش. [[«اللهَ»: مفعول مقدّم (أُعْبُدْ) و تقدیم آن برای حصر است. «بَلْ ...»: پس در این صورت. با توجّه به این.]] 39|67|آنان آن گونه که شایسته است خدا را نشناخته‌اند (این است که تو را به شرک می‌خوانند. خدا آن کسی است که) در روز قیامت سراسر کره‌ی زمین یکباره در مشت او قرار دارد و آسمانها با دست راست او در هم پیچیده می‌شود. خدا پاک و منزّه از شرک آنان (و دورِ دور از انبازهای ایشان و فراتر از اندیشه‌ی انسان) است. [[«مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ»: (نگا: انعام / 91، حجّ / 74). «قَبْضَتُهُ»: قبض به معنی در مشت گرفتن است و اینجا به معنی (مَقبوض) یعنی (در مشت) است. مراد این است که همه زمین در قبضه قدرت و تحت تصرّف او است. «مَطْوِیَّاتٌ»: در پیچیده‌ها. در هم نوردیده‌ها. (نگا: انبیاء / 104). «بِیَمِینِهِ»: با دست راست او. انتخاب دست راست بدان خاطر است که اغلب مردم کارهای مهمّ را با دست راست انجام می‌دهند و قوّت و قدرت بیشتری در آن احساس می‌کنند. همه این تشبیهات و تعبیرات، کنایه از سلطه مطلق پروردگار بر عالم هستی است و این سلطه در جهان دیگر برای انسانها محسوستر و آشکارتر است.]] 39|68|در صور دمیده خواهد شد و تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند می‌میرند مگر کسانی که خدا بخواهد (آنان را تا زمان دیگری زنده بدارد). سپس بار دیگر در آن دمیده می‌شود، به ناگاه همگی (جان می‌گیرند و) بپا می‌خیزند و می‌نگرند (تا در حق ایشان چه شود و حساب و کتابشان کی انجام پذیرد و سرنوشتشان به کجا بینجامد). [[«الصُّورِ»: (نگا: انعام / 73، کهف / 99، طه / 102). «صَعِقَ»: مُرد (نگا: طور / 45). «مَن شَآءَ اللهُ»: قرآن و خبر صحیح مشخّص نفرموده‌اند مراد از چنین افرادی که مستثنی هستند چه کسانی می‌باشند (نگا: المراغی). «قِیَامٌ»: جمع قائِم، ایستادگان. «یَنظُرُونَ»: چشم به راه حساب و کتاب و سزا و جزا و شقاوت و سعادت ابدی خویش هستند.]] 39|69|و زمین (محشر و عرصات قیامت) با نور (تجلّی) خداوندگارش روشن می‌شود، و کتاب (و نامه‌ی اعمال به دست صاحبانش) گذاشته می‌شود و پیغمبران و گواهان آورده می‌شوند، و راست و درست میان مردم داوری می‌گردد، و اصلاً بدیشان ستم نمی‌شود. [[«أَشْرَقَتْ»: روشن شد. تابان گردید. «الأرْضُ»: مراد زمین محشر و گستره قیامت است. «بِنُورِ رَبِّهَا»: با نور خداوندگارش. مراد از نور خدا، پرتو تجلّی است (نگا: اعراف / 143). بعضیها نور را کنایه از عدل و داد الهی گرفته‌اند که محشر را نورانی می‌کند. «وُضِعَ الْکِتَابُ»: نامه اعمال به دست صاحبان آن داده می‌شود (نگا: اسراء / 13 و 14، کهف / 49). «الشُّهَدَآءِ»: جمع شهید، گواهان. مراد انبیاء (نگا: نساء / 41، قصص / 75) و علماء و راهنمایان امت محمّدی (نگا: بقره / 143) و فرشتگان است (نگا: نساء / 166، ق / 21، انفطار / 10 - 12). در صورت اوّل، عطف (الشُّهَدَآءِ) بر (النَّبِیِّینَ) از قبیل عطف عامّ بر خاصّ است.]] 39|70|و به تمام و کمال سزا و جزای هر کاری را که انسان کرده است بدو داده می‌شود، و خدا (از هر کس دیگری) بهتر می‌داند که آنان چه کارهائی را می‌کرده‌اند. [[«وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ»: (نگا: آل‌عمران / 25). «هُوَ أَعْلَمُ ...»: مراد این است، احضار گواهان نه بدان خاطر است که اعمال مردم را برای خدا معلوم سازند. بلکه بدان خاطر است تا خود مردم کردارشان را به یاد آورند و با چشم خویش کِشته خویشتن را ببینند و گواهان بر آن گواهی دهند.]] 39|71|و کافران به سوی دوزخ گروه گروه رانده می‌شوند و هنگامی که بدانجا رسیدند درهای آن به رویشان گشوده می‌گردد و نگهبانان دوزخ بدیشان می‌گویند: آیا پیغمبرانی از جنس خودتان به میانتان نیامده‌اند تا آیه‌های پروردگارتان را برای شما بخوانند و شما را از رویاروئی چنین روزی بترسانند؟ می‌گویند: آری! (پیغمبران برانگیخته شدند و اوامر و نواهی خدا را به ما رساندند و از عذاب آخرت بیممان دادند) ولیکن فرمان عذاب بر کافران ثابت و قطعی است (و ما راه کفر در پیش گرفتیم و باید هم تاوان آن را بپردازیم و چنین سرنوشت شومی داشته باشیم). [[«سِیقَ»: سوق داده شد. رانده شد. «زُمَراً»: جمع زُمْرَة، گروه گروه. فوج فوج. دسته دسته. «خَزَنَتُهَا»: خَزَنَة جمع خازِن، محافظان، نگهبانان. «رُسُلٌ مِّنکُمْ»: پیغمبرانی از جنس و نوع خودتان. مراد این است که پیغمبران به زبان خودتان شریعت را به شما تفهیم کرده‌اند. «أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ»: این پرسش جنبه توبیخ و تهدید دارد «حَقَّتْ کَلِمَةُ ...»: (نگا: یونس / 33 و 96، نحل / 36).]] 39|72|بدیشان گفته می‌شود: از درهای دوزخ داخل شوید. جاویدانه در آن می‌مانید. جایگاه متکبّران چه بد جایگاهی است. [[«مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ»: (نگا: نحل / 29، زمر / 60).]] 39|73|و کسانی که از (عذاب و خشم) پروردگارشان می‌پرهیزند، گروه گروه به سوی بهشت رهنمود می‌شوند تا بدان گاه که به بهشت می‌رسند، بهشتی که درهای آن (برای احترامشان به رویشان) باز است. بدین هنگام نگاهبانان بهشت بدیشان می‌گویند: درودتان باد! خوب بوده‌اید و به نیکی زیسته‌اید، پس خوش باشید و داخل بهشت شوید و جاودانه در آن بمانید. [[«وَ فُتِحَتْ أَبْوابُهَا»: در حالی که درهای آن به رویشان باز است. حرف واو، حالیّه است (نگا: ص / 50). همین عبارت در آیه 71 بدون واو است، چرا که جهنّم به منزله زندان است و درِ زندان هنگامی گشوده می‌شود که زندانی یا زندانیانی را بدانجا برسانند. ولی در این آیه حرف واو بیانگر جای خوب و باصفائی است که چون بزرگانی را بدانجا می‌برند که در پیش خدا ارجمندند، به احترام ایشان درها قبلاً باز شده و آماده تشریف فرمائی و ورود ایشان است. «سَلامٌ عَلَیْکُمْ»: درودتان باد! در امن و امان هستید. «طِبْتُمْ»: در دنیا خوب بوده‌اید و به نیکی زیسته‌اید. خوش باشید و به خوشی زندگی کنید! تلاشتان نیکو بوده است و پاداشتان نیکو خواهد بود (نگا: المراغی). جاه و مکان خوب و خوشی دارید.]] 39|74|و می‌گویند: سپاس و ستایش خداوندی را سزا است که با ما به وعده‌ی خویش (که توسّط پیغمبران به آدمیزادگان داده بود) وفا کرد و سرزمین (بهشت) را از آن ما نموده است تا در هر جائی از بهشت که بخواهیم منزل گزینیم و بسر بریم. پاداش عمل کنندگان (به دستورات پروردگار) چه خوب و جالب است! [[«صَدَقَنَا وَعْدَهُ»: (نگا: آل‌عمران / 152، انبیاء / 9). «أَوْرَثَنَا»: به ما داده است. از آن ما کرده است (نگا: اعراف / 128 و 137، شعراء / 59). «نَتَبَوَّأُ»: جایگاه خود می‌کنیم. جایگزین می‌شویم و بسر می‌بریم (نگا: یوسف / 56، یونس / 87 و 93). «حَیْثُ»: هر کجا. (نگا: بقره / 35 و 58 و 144).]] 39|75|(در آن روز، ای مخاطب!) فرشتگان را خواهی دید که گرداگرد عرش خدا حلقه زده‌اند و به سپاس و ستایش پروردگار خود مشغولند. در میان (بندگان خدا داوری می‌شود) و دادگرانه و واقعی در میانشان داوری می‌گردد، (و از سوی همه‌ی هستی فریاد برآورده می‌شود) و گفته می‌شود: حمد و سپاس خداوند جهانیان را سزا است! [[«حَآفِّینَ»: طواف کنندگان و گردندگان. حلقه زنندگان. فراگیرندگان. «قُضِیَ بَیْنَهُمْ»: (نگا: یونس / 19 و 47 و 54، هود / 110، زمر / 69).]] 40|1|حا. میم. [[«حم»: حا. میم. از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 40|2|فرو فرستادن این کتاب (قرآن) از سوی یزدان چیره و آگاه انجام می‌پذیرد. [[«تَنزِیلُ الْکِتَابِ ...»: (نگا: زمر / 1).]] 40|3|یزدانی که بخشنده‌ی گناه، پذیرنده‌ی توبه، دارای عذاب سخت، و صاحب اِنعام و احسان است. هیچ معبودی جز او وجود ندارد. بازگشت به سوی او است. [[«قَابِلِ»: قبول کننده. پذیرنده. «التَّوْبِ»: جمع تَوْبَة، بازگشتها. یا این که مصدر است و به معنی بازگشتن. «الطَّوْلِ»: فضل. قدرت. احسان و انعام. (نگا: نساء / 25، توبه / 86). «الْمَصیرُ»: (نگا: بقره / 126 و 285، آل‌عمران / 28).]] 40|4|هیچ کسی در مقابل آیات خدا پرخاشگری نمی‌کند و به ستیز نمی‌ایستد. مگر آنان که کافر باشند. آمد و شد و سلطه و قدرت کافران در شهرها و کشورها، تو را گول نزند. [[«مَا یُجَادِلُ فِی ...»: مراد از جدال و کشمکش درباره قرآن، جدال و نزاع باطل است (نگا: کهف / 56، حجّ / 3) نه مباحثه و مناظره‌ای که برای روشنگری معانی و حل مشکلات کتاب الهی میان اهل علم در می‌گیرد (نگا: نحل / 125). «تَقَلُّبُ»: رفت و آمد. برو و بیا. سیر و سیاحت. مراد آمد و شد برای تجارت و گردش و قدرت نمائی برای سلطه‌گری و حیله‌گری است (نگا: نحل / 46).]] 40|5|پیش از اینان (که مشرکان معاصرند) قوم نوح و دسته‌ها و گروههائی (همچون عاد و ثمود و لوط) که بعد از ایشان بوده‌اند (پیغمبران خدا را) تکذیب کرده‌اند و همه‌ی ملّتها خواسته‌اند که با (زر و زور و تزویر) در حق پیغمبر خود توطئه کنند تا او را بگیرند و (بکشند. گذشته از این با دلائل و براهین فرستادگان خدا) به ناحق جدال و نزاع ورزیده‌اند، تا به وسیله‌ی باطل حق را نابود و برطرف کنند. ولی من ایشان را (به عذاب دنیوی) گرفتار ساخته‌ام. آیا عقاب (و عذاب دنیوی) من نسبت بدیشان چگونه است؟ (ویرانه‌های شهرهایشان در مسیر مسافرتهای شما به چشم می‌خورد، و سرنوشت شوم و عاقبت سیاه و تاریک ایشان بر صفحات تاریخ و در سینه‌های صاحبدلان ثبت است، بنگرید و عبرت بگیرید). [[«الأحْزَابُ»: گروهها و دسته‌هائی که علیه پیغمبران همدست و همپشت شده‌اند و برای اسارت و کشتن و آزارشان به تلاش ایستاده‌اند. در آیه 12 و 13 سوره ص به برخی از چنین گروهها و دسته‌هائی اشاره شده است. «هَمَّتْ»: قصد کرده است. توطئه چیده است (نگا: مائده / 11، یوسف / 24، توبه / 13 و 74). «لِیَأْخُذُوهُ»: تا او را اسیر کنند. واژه اخذ در اینجا به معنی أَسْر یعنی اسیر کردن است. همان گونه که أخیذ به معنی اسیر است. «لِیُدْحِضُوا»: تا باطل گردانند. تا مغلوبش نمایند (نگا: کهف / 56، صافّات / 141). «فَأَخَذْتُهُمْ»: من ایشان را گرفتار کردم. من آنان را هلاک ساختم. «فَکَیْفَ کَانَ عِقَابِ»: (نگا: رعد / 32).]] 40|6|این چنین، فرمان پروردگارت بر کافران (و مشرکانی که راههای ظلم و جنایت را با پای خود پیموده‌اند، و با اراده‌ی خویش بر گناهکاریها و بزهکاریها اصرار و ابرام ورزیده‌اند، اجرا شده است و) تحقّق پذیرفته است، و آن این که ایشان دوزخیانند. [[«کَذلِکَ»: همان گونه که. همچنین. یعنی همان گونه که کفّار ستمکار پیشین مورد قهر خدا قرار گرفته‌اند، اینان نیز به قهر خدا در دنیا گرفتار می‌آیند، و سرانجام هم به دوزخ درمی‌آیند. چرا که دوزخیند. فرمان خدا مبنی بر این که کافران سیاه دل تاریخ را شامل شده است. «حَقَّتْ ...»: (نگا: یونس / 33 و 96، نحل / 36، زمر / 71). «أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ»: این عبارت بدل (کَلِمَةُ) و مرفوع است. یا لام تعلیل محذوف است و جمله منصوب است.]] 40|7|آنان که بردارندگان عرش خدایند و آنان که گرداگرد آنند به سپاس و ستایش پروردگارشان سرگرمند و بدُو ایمان دارند و برای مؤمنان طلب آمرزش می‌کنند (و می‌گویند:) پروردگارا! مهربانی و دانش تو همه چیز را فرا گرفته است (هم اعمال و اقوالشان را کاملاً می‌دانی و هم مرحمت و مهربانیت می‌تواند ایشان را دربر گیرد) پس در گذر از کسانی که (از گناهان دست می‌کشند و به طاعات و عباداتت می‌پردازند، و از راههای انحرافی دوری می‌گزینند و به راستای راهت) برمی‌گردند و راه تو را در پیش می‌گیرند، و آنان را از عذاب دوزخ مصون و محفوظ فرما. [[«الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ»: فرشتگانی که بردارندگان عرش هستند. تعداد نفرات فرشتگان حامل عرش عظیم و نحوه حمل ایشان، و خود عرش بر ما مجهول است. قرآن و سنّت متواتر تفصیلی در این باره نداده‌اند. در این باره دم نمی‌زنیم و امر آن را به خدا حوالت می‌داریم (نگا: المراغی). «رَحْمَة»: از لحاظ نحوی تمییز و از نظر معنی فاعل است. «قِهِمْ»: به دورشان دار. محفوظ و مصونشان فرما. واژه (قِ) فعل امر ماده (وقی) است.]] 40|8|پروردگارا! آنان را به باغهای همیشه ماندگار بهشتی داخل گردان که بدیشان (توسّط پیغمبران) وعده داده‌ای، همراه با پدران خوب و همسران شایسته و فرزندان بایسته‌ی ایشان. قطعاً تو (بر هر چیزی) چیره و توانا و (در هر کاری) دارای فلسفه و حکمت هستی. [[«جَنَّاِتِ عَدْنٍ»: (نگا: توبه / 72، رعد / 23، نحل / 31، کهف / 31). «صَلَحَ»: شایسته شد. بایسته گردید. کار نیک کرد (نگا: رعد / 23).]] 40|9|و آنان را از (عقوبت دنیوی و کیفر اخروی) بدیها نگاهدار، و تو هر که را در آن روز از کیفر بدیها نگاهداری، واقعاً بدو رحم کرده‌ای (و مورد الطاف خود قرار داده‌ای) و آن مسلّماً رستگاری بزرگ و نیلِ به مقصود سترگی است. [[«تَقِ» نگاهداری. به دور داری. «یَوْمَئِذٍ»: آن روز که قیامت است «السَّیِّئَاتُ»: بدیها. مراد عقوبتهای دنیوی و کیفرهای اخروی است. ذکر آن بعد از (عَذَابَ الْجَحِیمِ) از قبیل ذکر عام بعد از خاصّ است. «الْفَوْزُ»: رستگاری. نیل به مقصود و رسیدن به مراد.]] 40|10|(پس از آن که کافران به دوزخ افتادند، از سوی فرشتگان و مؤمنان) کافران صدا زده می‌شوند که قطعاً خدا بیش از این که خودتان بر خویشتن خشمگینید بر شما خشمگین است، چرا که (در دنیا توسّط انبیاء و علماء) به سوی ایمان آوردن فرا خوانده می‌شدید و راه کفر در پیش می‌گرفتید. [[«یُنَادَوْنَ»: فریاد زده می‌شوند. صدا زده می‌شوند. «مَقْتُ اللهِ»: خشم خدا. اضافه (مَقْت) به (الله) اضافه مصدر به فاعل خود است. «مَقْتِکُمْ أَنفُسَکُمْ»: خشمگین شدن خودتان بر خویشتن. اضافه (مقت) به (کم) نیز از قبیل اضافه مصدر به فاعل خود است. علّت خشم کافران بر نفس خود از این لحاظ است که خودشان سبب مصائب و بلایای خویشتن شده‌اند (نگا: ابراهیم / 22). «إِذْ»: چرا که.]] 40|11|کافران می‌گویند: پروردگارا! ما را دوبار میرانده‌ای و دوبار زنده کرده‌ای، و ما (در این مرگها و حیاتها به قدرت تو پی برده‌ایم و همه چیز را فهمیده‌ایم، اکنون) به گناهان خود اعتراف می‌کنیم، آیا راهی برای خارج شدن (از دوزخ و بازگشت به دنیا و جبران مافات) وجود دارد؟! [[«أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ»: دو بار ما را میرانده‌ای. مراد از میراندن اوّل، آفرینش خاک بی‌جان انسان از عدم محض است (نگا: بقره / 28)، و مراد از میراندن دوم، مرگ بعد از پایان عمر است. «أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ»: دو بار ما را زندگی بخشیده‌ای. مراد از حیات دوم، زنده گرداندن اموات پس از پایان جهان و سر بر آوردن از گورها به هنگام رستاخیز است. اشاره دوزخیان به دو بار میراندن و زنده گرداندن شاید بدین خاطر باشد که می‌خواهند بگویند، ای خداوندی که مالک مرگ و حیاتی! توانائیِ این را داری که دو ممات و دو حیات را برای ما تبدیل به سه ممات و سه حیات کنی و ما را بازگردانی تا در مقام جبران برآئیم.]] 40|12|این (عذابی که در آن هستید) بدان خاطر است که شما هنگامی که خدا به یگانگی خوانده می‌شد نمی‌پذیرفتید، و اگر برای خدا انباز قرار داده می‌شد باور می‌داشتید. پس در این صورت فرمانروائی و داوری از آن خداوند والا مقام و بزرگوار است (و هر گونه که خود بخواهد درباره‌ی شما حکم صادر و داوری خواهد کرد. هم اینک بتان و کسانی را که شریک خدا و صاحب سلطه می‌دانستید به فریاد خوانید تا شما را از دوزخ بدر آرند!). [[«إِذا دُعِیَ اللهُ وَحْدَهُ ...»: (نگا: زمر / 45).]] 40|13|او کسی است که دلائل (قدرت) و نشانه‌های (عظمت) خود را به شما می‌نمایاند و از آسمان برای شما روزی می‌فرستد. امّا تنها کسانی متوجّه (این مسأله) می‌گردند که (عناد را رها کنند و به سوی اندیشیدن درباره‌ی نشانه‌های آفاق و انفس خدا) برگردند. [[«آیَاتِهِ»: دلائل قدرت وعظمت، و نشانه‌های آفاق و انفسی که تمام جهان هستی را پر کرده است. «رِزْقاً»: روزی. مراد وسیله تولید روزی است، همچون باران و برف و هوا و نور آفتاب و اشعّه‌های دیگرکه برای زندگی موجودات زنده از جمله انسان ضروری هستند. «یُنِیبُ»: برمی‌گردد. مراد ترک عناد و رجوع به خدا است در پرتو اندیشه و شناخت امور.]] 40|14|اکنون که چنین است، خدا را به فریاد بخوانید و عبادت و طاعت را خاصّ او بدانید، هر چند که کافران دوست نداشته باشند. [[«فَادْعُوا اللهَ مُخْلِصِینَ ...»: (نگا: اعراف / 29، یونس / 22، عنکبوت / 65).]] 40|15|خدا دارای مقامات والا و کمالات بالا و تخت فرماندهی است، و او وحی را به فرمان خود برای هر کس از بندگانش که بخواهد نازل می‌کند تا (مردمان را) از روز رویاروئی (ایشان با خدا برای حساب و کتاب) بترساند. [[«رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ»: صاحب مقامات بالا و مراتب والا. یعنی خدا درجات کمال و اوصاف جلال او آن قدر بالا است که کمال و جلالی در مقابلش کمال و جلال نیست، و همای بلند پرواز عقل و علم بشری هرگز به ذیل آن هم نمی‌رسد، چه رسد به اوج آن. عظیم‌الصّفات. برخی رفیع‌الدّرجات را به معنی برافرازنده آسمانها (نگا: زادالمسیر) و بالا برنده درجات بندگان (نگا: نمونه) دانسته‌اند. بعضی هم گفته‌اند: درجات و مقامات در دست خدا است و به هر کس که بخواهد می‌دهد (نگا: کشّاف). «ذُوالْعَرْشِ»: خالق و مالک عرش. دارای تخت و سریر سلطنت جهان هستی. «الرُّوحَ»: وحی (نگا: نحل / 2، شوری / 52). «مِنْ أَمْرِهِ»: به فرمان خود. «یَوْمَ التَّلاق»: روز قیامت است که در آن پیشینیان و پسینیان و زمینیان و آسمانیان به همدیگر می‌رسند و یکدیگر را ملاقات می‌کنند، و هر کسی با اعمالی که کرده است رو به رو می‌شود و سزا و جزای آن را می‌بیند. یاء تلاقی در رسم‌الخطّ قرآنی حذف شده است.]] 40|16|روز رویاروئی روزی است که مردمان ظاهر و آشکار می‌شوند (و تمام پرده‌ها و حجابها کنار می‌روند و موانع مادی برچیده می‌شوند. بالأخره علاوه از سر بر آوردن مردم از گورها، درون و برون و خلوت و جلوت همه‌ی انسانها نمودار می‌گردد) و چیزی از (کار و بار و رفتار و پندار) ایشان بر خدا پنهان نمی‌ماند. (فریاد وحشتناکی را می‌شنوند که می‌گوید:) ملک و حکومت، امروز از آن کیست؟ (پاسخ قاطعانه داده می‌شود که) از آن خداوند یکتای چیره و توانا است. [[«یَوْمَ»: بدل از (یَوْمَ) قبلی است که مفعول به (لِیُنذِرَ) بود. «بَارِزُونَ»: جمع بارز، نمایان. آشکار. مراد این است که مردمان از گورها خارج می‌گردند و ظاهر و نمایان می‌شوند و چیزی ایشان را از دیدها پنهان نمی‌دارد (نگا: طه / 106، ابراهیم / 21 و 48). هستی و هویّت و اسرار و کردار انسانها روشن و ظاهر می‌شود و هیچ چیزی مکتوم نمی‌ماند (نگا: کهف / 47، طارق / 9).]] 40|17|امروز هر کسی در برابر کاری که کرده است جزا و سزا داده می‌شود. هیچ گونه ستمی امروز وجود نخواهد داشت. بی‌گمان خداوند سریع‌الحساب است (و حساب و کتاب کسی را از موقع مقرّر به تأخیر نمی‌اندازد). [[«تُجْزی ...»: (نگا: طه / 15، یونس / 52).]] 40|18|(ای محمّد!) آنان را از روز نزدیک بترسان (که قیامت است). آن زمانی که دلها (از شدّت وحشت) به گلوگاه می‌رسند (و انگار از جای خود کنده و به بالا پرت شده‌اند) و تمام وجودشان مملوّ از خشم و اندوه می‌گردد (خشم بر کسانی که ایشان را به چنین سرنوشتی دچار کرده‌اند، و خشم بر خود که به حرف دیگران گوش فرا داده‌اند، و غم و اندوه بر روزگار هدر رفته و طلای عمر باخته شده). ستمگران نه دارای دوست دلسوزند، و نه دارای میانجیگری که میانجی او پذیرفته گردد. [[«یَوْمَ الأَزِفَةِ»: روز نزدیک. مراد قیامت است که به علّت نزدیک بودن آن چنین نامیده شده است (نگا: نجم / 57). «إِذْ»: بدل از (یَوْمَ) است. «الْحَنَاجِرِ»: جمع حَنْجَرَة، حلقوم. گلوگاه. «الْقُلُوبُ لَدَی الْحَنَاجِرِ»: این سخن کنایه از شدّت خوف و مضیقت است (نگا: احزاب / 10). «کَاظِمِینَ»: فرو خورندگان خشم. کسانی که غم و اندوه را در سینه‌ها حبس می‌کنند. حال است. «حَمِیمٍ»: دوست صمیمی و دلسوز (نگا: شعراء / 101).]] 40|19|خداوند از دزدانه نگاه کردن چشمها و از رازی که سینه‌ها در خود پنهان می‌دارند، آگاه است. [[«خَآئِنَةَ الأعْیُنِ»: خیانت چشمان و دزدانه نگاه کردن آنها. چشمان خائن و بدنظر. در صورت اوّل، واژه (خَآئِنَة) مصدر است، و در صورت دوم اسم فاعل، و اضافه صفت به موصوف خود است و در اصل (الأعْیُنَ الْخَآئِنَة) است.]] 40|20|خداوند به حق و عدل داوری می‌کند، و کسانی را که به جای او به فریاد می‌خوانند (به سبب عجز و ناتوانی) کمترین داوری از دست ایشان ساخته نیست (و اصلاً کاره‌ای نیستند تا داوری به پیش ایشان برده شود). تنها خدا شنوا و بینا است. [[«مِن دُونِهِ»: به جای او. بغیر از او. «لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ»: اصلاً داوری نمی‌کنند. یعنی فرماندار و قاضی‌القضات فقط خدا است و بس و دیگران جملگی ضعیف و درمانده‌اند.]] 40|21|آیا در زمین به سیر و سیاحت نپرداخته‌اند تا ببینند سرانجام کار کسانی که پیش از ایشان بوده‌اند به کجا کشیده است. آنان نیرویشان و آثارشان در زمین بیشتر از شما بوده است و خداوند ایشان را به سبب گناهانشان گرفته و هلاک ساخته است و مدافعی در برابر (عذاب) خدا نداشته‌اند (و کسی ایشان را از عذاب رهائی نداده است). [[«أَوَلَمْ یَسِیرُوا ...»: (نگا: یوسف / 109، حجّ / 46، روم / 9، فاطر / 44). «قُوَّةً وَ آثَاراً»: از لحاظ نیرو تواناتر و از نظر تولیدات کشاورزی و پیشرفت صنعتی و ترقّی علمی، جلوتر بوده‌اند (نگا: انبیاء / 79 و 81، نمل / 16 و 17 و 20، سبأ / 10 و 12، شعراء / 128 و 129، روم / 9). علاوه از اشاره به آثار باستانی که تاریخ زنده و مدوّن است، اشاره به تاریخ غیر مدوّن و بلکه مدفون در دل زمین است و تخریب و زیر و رو شدن بارها و بارهای زمین را فریاد می‌دارد. اگر در نظر داشته باشیم که ما حتّی تاریخ ده هزار سال مردمان روی زمین را چنان که باید در دست نداریم، آیا در عمر ده‌ها هزار و صدها هزار و هزاران هزار سال پیش بر کره زمین چه گذشته است، خدا می‌داند و بس.]] 40|22|این (هلاک و عذاب) بدان خاطر بوده است که پیغمبرانشان دلائل و براهین روشن برای ایشان می‌آوردند و ارائه می‌دادند و آنان راه کفر در پیش می‌گرفتند، و خدا ایشان را گرفته و هلاک می‌کرد. چرا که او نیرومند شدید العقابی است. [[«تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ»: پیغمبرانشان دلائل و براهین را برای ایشان می‌آوردند و همراه با دلائل و براهین به سویشان می‌رفتند. (نگا: مائده / 32، حدید / 25).]] 40|23|ما موسی را همراه با معجزات و دلیل روشن فرستادیم. [[«آیَاتِ»: معجزات. «سُلْطانٍ»: دلیل و حجّت (نگا: هود / 96).]] 40|24|به سوی فرعون و هامان و قارون. ایشان گفتند: موسی جادوگر دروغگوئی است. [[«فِرْعَوْنَ وَ هَامَان وَ قَارُونَ»: فرعون، سمبل حاکم ظالم، هامان، مظهر درباریِ حیله‌گر و طرّاح طرحها و نقشه‌های شیطانی، و قارون، نمونه ثروتمند مستکبر و بی‌باور.]] 40|25|هنگامی که موسی از جانب ما حق را بدیشان رساند، (سردمداران کفر به پیروان خود) گفتند: بکشید فرزندان کسانی را که همراه موسی ایمان آورده‌اند (تا دودمانشان از صفحه‌ی روزگار زدوده گردد) و زنانشان را زنده بگذارید (تا به خدمتگزاری و کنیزی ما مشغول شوند). لیکن نیرنگ کافران بی‌نتیجه بوده و جز گمراهی نخواهد بود (و تیرشان پیوسته به سنگ خواهد خورد، و طرحهای شیطانی آنان سرانجام دامنگیر خودشان خواهد شد). [[«جَآءَهُم بِالْحَقِّ»: حق را برای ایشان آورد که مراد قوانین آسمانی و معجزات دالّ بر نبوّت است. «أُقْتُلوا أَبْنَآءَ الَّذِینَ ...»: کشتار دوم بنی‌اسرائیل توسّط فرعون و فرعونیان مراد است (نگا: تفسیر قاسمی). «فِی ضَلالٍ»: سردرگمی است. هدر رفتن و بی‌نتیجه شدن است.]] 40|26|فرعون (به اطرافیان و مشاوران خود) گفت: بگذارید من موسی را بکشم و او پروردگارش را (برای نجات خود از دست من) به فریاد خواند. من از این می‌ترسم که آئین شما را تغییر دهد، یا این که در زمین فساد را گسترش دهد و پراکنده سازد. [[«ذَرُونِی»: مرا رها کنید. مراد ممانعت به عمل نیاوردن و جلوگیری نکردن است. «أَن یُظْهِرَ»: این که توسعه دهد و پخش و پراکنده سازد. «الْفَسَادَ»: مرادشان آئین توحیدی یا یک انقلاب ضدّ استکباری است.]] 40|27|موسی (خطاب به فرعون و فرعونیان) گفت: من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم از دست هر متکبّری که به روز حساب و کتاب (قیامت) ایمان نداشته باشد. [[«عُذْتُ»: پناهنده می‌شوم. خود را در پناه می‌دارم.]] 40|28|مرد مؤمنی از خاندان فرعون که ایمان خود را پنهان می‌داشت گفت: آیا مردی را خواهید کشت بدان خاطر که می‌گوید: پروردگار من الله است، در حالی که دلائل روشنی و معجزات آشکاری از جانب پروردگارتان برایتان آورده است و به شما نموده است؟ اگر او دروغگو باشد، دروغگوئیش دامنگیر خود او خواهد شد، و اگر راستگو باشد، برخی از عذابهائی که شما را از آن می‌ترساند گریبانگیرتان خواهد گشت. قطعاً خداوند کسی را (به راه نجات و رستگاری) رهنمود نمی‌سازد که تجاوز کار و دروغ‌پرداز باشد. [[«آلِ»: خاندان. «قَدْ جَآءَکُم بِالْبَیِّنَاتِ»: معجزات آشکاری را به شما نشان داده است. دلائل روشنی را برایتان بیان داشته است. «یَعِدُکُمْ»: شما را وعده می‌دهد. مراد وعده شرّ یا به عبارت دیگر وعید است. «إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ»: این عبارت دو پهلو است: اگر موسی متجاوز و دروغگو باشد، خدا او را رهنمود نمی‌سازد و مشمول هدایت الهی نخواهد شد. در این صورت سر و کارش با خدا است و به شما نیازی برای کیفر دادن و کشتن او نیست. اگر شما متجاوز و دروغ‌پرداز باشید، خدا شما را رهنمود نمی‌سازد و مشمول هدایت الهی نخواهید شد. پس بیائید تا مسیر خود را از بدی به سوی نیکی تغییر دهید.]] 40|29|(مرد مؤمن ادامه داد و گفت:) ای قوم من! امروز حکومت در دست شما است، و در این سرزمین پیروز و چیره‌اید. امّا اگر عذاب سخت (خانه برانداز و ریشه‌کن ساز) الهی دامنگیرمان شود، چه کسی ما را مدد و یاری خواهد کرد و برای رستگاریمان خواهد کوشید؟! فرعون گفت: من جز آنچه صلاح دیده‌ام و پیشنهاد کرده‌ام صلاح نمی‌بینم و به شما پیشنهاد نمی‌کنم، و من جز به راه هدایت و منتهی به سعادت، شما را رهنمود نمی‌کنم. (پس دستور من کشتن موسی است و باید اجرا شود). [[«الْمُلْکُ»: حکومت و سلطنت. شاهی. «ظَاهِرِینَ»: غالبین. چیرگان و پیروزمندان. حال است «بَأْسِ»: عذاب شدید. «الرَّشَادِ»: هدایت. صواب و صلاح.]] 40|30|آن مرد با ایمان گفت: ای قوم من! می‌ترسم همان بلائی به شما برسد که در روزگاران گذشته به گروهها و دسته‌ها رسیده است. [[«مِثْلَ»: همانند. مراد همانند حادثه و بلا است. یعنی مضافی قبل از (یَوْمِ) محذوف است. «یَوْمِ الأحْزابِ»: مراد از (یَوْم) ایّام و روزگاران است، نه روز یا زمان واحدی. همچنین ایّام به معنی وقائع نیز آمده است (نگا: تفسیر روح‌المعانی). «الأحْزَابِ»: (نگا: غافر / 5).]] 40|31|از سزای عادتی همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنان بوده‌اند (می‌ترسم که گریبانگیرتان شود). خداوند نمی‌خواهد به بندگان ستم کند (و نمی‌پسندد که بندگانش هم به یکدیگر ستم کنند). [[«مِثْلَ دَأْبِ»: همانند عادت. مضافی پیش از (دَأْبِ) محذوف است‌]] 40|32|ای قوم من! بر شما از روز صدا زدن (که قیامت است) می‌ترسم. [[«یَوْمَ التَّنَادِ»: مراد قیامت است ... «التَّنَادِ»: اصل آن تنادی است، به معنی صدا زدن. قیامتْ (یَوْمَ التَّنَادِ): نامیده شده است، چرا که در آن: هر ملّتی را به نام پیغمبرش فریاد می‌دارند؛ مردمان همدیگر را صدا می‌زنند و به کمک می‌طلبند؛ مردمان را برای گردهمایی در محشر صدا می‌زنند؛ مردمان کافر واویلا سر می‌دهند و نابودی را فریاد می‌دارند، و ...]] 40|33|آن روزی که پشت می‌کنید و می‌گریزید، امّا هیچ پناهی جز خدا (برای حفظ خود از عذاب) ندارید. آخر خدا کسی را که (از راستای بهشت منحرف و) گمراه سازد، هیچ راهنما و راهبری نخواهد داشت. [[«یَوْمَ»: بدل است ... «تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ»: (نگا: نمل / 80، توبه / 25، انبیاء / 57) ... «عَاصِم» (نگا: یونس / 27، هود / 43).]] 40|34|پیش از این، یوسف آیه‌های روشن و دلائل آشکاری را برای شما آورده بود، امّا شما پیوسته درباره‌ی آنچه آورده بود و ارائه داده بود شکّ و تردید می‌کردید (و به دنبال او راه نمی‌افتادید) تا زمانی که از دنیا رفت، گفتید: خداوند بعد از او دیگر پیغمبری را برانگیخته نخواهد کرد. این چنین خداوند اشخاص متجاوز و متردّد را گمراه و سرگشته می‌سازد. [[«الْبَیِّنَاتِ»: آیه‌های کتاب آسمانی. دلائل و براهین و معجزات. «فَمَازِلْتُمْ فِی شَکٍّ»: پیوسته در شکّ و تردید بسر می‌بردید. «هَلَکَ»: فوت کرد. «مُرْتَابٌ»: متشکّک و متردّد در دین.]] 40|35|آنان کسانیند که بدون هیچ دلیلی که (از عقل یا نقل در دست) داشته باشند، در برابر آیات الهی (موضعگیری می‌کنند و) به ستیز و کشمکش می‌پردازند. (چنین جدال بی‌اساس و نادرستی با آیات الهی) موجب خشم عظیم خدا و کسانی خواهد شد که ایمان آورده باشند. این گونه خداوند بر هر دلی که خود بزرگ‌بین و زورگو باشد، مهر می‌نهد (و حسّ تشخیص را از آن می‌گیرد). [[«الَّذِینَ»: منصوب و بدل از (مَنْ) است، و یا مرفوع و خبر مبتدای محذوف است و در اصل چنین است: هُمُ الَّذِینَ. یا مبتدا است و جمله (کَبُرَ مَقْتاً) خبر آن است. «سُلْطَانٍ»: حجّت و برهان. «کَبُرَ مَقْتاً»: فاعل (کَبُرَ) ضمیر مستتری است که به جدال مفهوم از (یُجَادِلُونَ) برمی‌گردد. و یا به (مَنْ). یعنی: کَبُرَ مَقْتُهُ. «یَطْبَعُ»: مهر می‌نهد (نگا: اعراف / 101، روم / 59). «قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ»: اضافه موصوف به صفت خود است.]] 40|36|فرعون (از قتل موسی موقّتاً دست کشید، ولی بر مرکب غرور سوار شد و) گفت: ای هامان! برای من بنای مرتفعی بساز، شاید من به وسائلی دست یابم (که با آنها به سوی خدای موسی بالا روم). [[«صَرْحاً»: کاخ عظیم. بنای مرتفع (نگا: نمل / 44، قصص / 38). «الأسْبَاب»: وسائل (نگا: بقره / 166، ص / 10). راههای شناخت و دستیابی به چیزی.]] 40|37|وسائل (صعود به) آسمانها، تا به خدای موسی بنگرم و از او آگاه شوم، هر چند که من گمانم بر این است که موسی دروغگو است. این چنین، کارهای بد فرعون در نظرش آراسته و پیراسته گشته، و او از راه (حق) بازداشته شده بود، و توطئه و نیرنگ فرعون (و فرعونیان) جز به زیان و نابودی نینجامید. [[«أَسْبَابَ»: بدل است. «أَطَّلِعَ»: بنگرم. باخبر شوم. «تَبَابٍ»: خسران و زیان. هلاک و نابودی.]] 40|38|مرد با ایمان گفت: ای قوم من! از من پیروی کنید تا شما را به راه صحیح هدایت کنم. [[«الرَّشَادِ»: (نگا: غافر / 29). رَشاد و رُشد مذکور در (بقره / 256) یکی است.]] 40|39|ای قوم من! این حیات دنیوی کالای ناچیزی (و توشه‌ی اندکی و خوشی گذرائی) است، و آخرت سرای ماندگاری و استقرار است. [[«مَتَاعٌ»: توشه‌ای که سواری برای مسافرت با خود برمی‌دارد (نگا: المنتخب). کالای اندک. لذّت گذرا. بهره‌ای ناچیز. «دَارُالْقَرَارِ»: سرای همیشگی و ماندگاری. خانه استقرار و جاودانگی.]] 40|40|هر کس عمل بدی انجام دهد، (در آخرت) جز همسان آن، کیفر داده نمی‌شود، ولی هر کس کار خوبی انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن - به شرط این که مؤمن باشد - چنین کسانی به بهشت می‌روند و در آنجا نعمت و روزی بدیشان بدون حساب و کتاب عطاء می‌گردد. [[«بِغَیْرِ حِسَابٍ»: (نگا: آل‌عمران / 27، نور / 38، ص / 39، زمر / 10).]] 40|41|ای قوم من! چه خبر است؟ من شما را به سوی نجات و رستگاری می‌خوانم و شما مرا به سوی آتش دوزخ می‌خوانید؟! [[«مَا لِی؟»: چه چیز می‌بینم؟ چه خبر است؟ چه شده است؟ به من بگوئید که.]] 40|42|مرا فرا می‌خوانید تا خدا را باور ندارم، و انبازی برای او قرار دهم که اطّلاعی از آن نداشته و (دلیل و برهانی از کتابهای آسمانی بر صحّت معبود بودنش سراغ) ندارم. در حالی که من شما را به سوی (پرستش خداوند) باعزّت و با مغفرت فرا می‌خوانم. [[«أُشْرِکَ بِهِ مَا ...»: (نگا: حجّ / 71).]] 40|43|قطعاً چیزهائی که مرا به سوی آنها فرا می‌خوانید، نه در دنیا دعوتی دارند و نه در آخرت. (در دنیا دیده یا شنیده نشده است که بتها پیغمبرانی را به سوی مردم فرستاده باشند تا ایشان را توسّط انبیاء به پرستش خود دعوت کنند و بدین وسیله حق الوهیّت داشته باشند، و در آخرت هم کسی را برای دادگاهی و حسابرسی خویش به سوی خود نمی‌خوانند) و بازگشت ما در آخرت تنها به سوی خدا است و بس. و (باید بدانید که) اسرافکاران، دوزخی و همدم آتشند. [[«لاجَرَمَ»: به ناچار. قطعاً (نگا: هود / 22، نحل / 23 و 62 و 109). «دَعْوَةٌ»: فرا خواندن. مراد فرا خواندن مردمان برای پرستش در دنیا و دادگاهی در آخرت است. به عبارت دیگر، بتها نه فرستادگانی به سوی مردمان برای اطاعت از خود روانه کرده‌اند، و نه در آخرت می‌توانند مردمان را به دادگاهی خوانند (نگا: کهف / 52، قصص / 64، فاطر / 14). لذا اله و معبودِ کسی نمی‌توانند باشند. امّا الله، هم در دنیا پیغمبرانی به سوی مردمان روانه فرموده است و ایشان را به پرستش خویش فرا خوانده است، و هم در آخرت مردمان را به دادگاه قیامت فرا می‌خواند و دادرسی می‌فرماید (نگا: اسراء / 52، روم / 25). دعاء. در این صورت مضاف محذوف است و تقدیر چنین است: لَیْسَ لَهُ إِسْتِجابَةُ دَعْوَة. (نگا: نمل / 62، فاطر / 14). «مَرَدَّ»: (نگا: رعد / 11، روم / 43، شوری / 44 و 47، مریم / 76).]] 40|44|به زودی آنچه من به شما می‌گویم به خاطر خواهید آورد (و به صدق گفتار من پی خواهید برد). من کار و بار خود را به خدا وا می‌گذارم و حوالت می‌دارم. خداوند بندگان را می‌بیند (و پندار و گفتار و کردارشان را می‌پاید). [[«أُفَوِّضُ»: واگذار می‌کنم. می‌سپارم.]] 40|45|خداوند (چنین بنده‌ی مؤمنی را تنها نگذاشت و) او را از سوء توطئه‌ها و نیرنگهای ایشان محفوظ و مصون داشت، ولی عذاب بدی خاندان فرعون را در بر گرفت. [[«سَیِّئَاتِ»: بدیها. مراد شکنجه‌ها و کیفرها و بلاها است. «حَاقَ»: در بر گرفت. گریبانگیر گردید (نگا: انعام / 10، هود / 8، نحل / 34).]] 40|46|و آن آتش دوزخ است که بامدادان و شامگاهان آنان بدان عرضه می‌شوند. (این عذاب برزخ ایشان است) و امّا روزی که قیامت برپا می‌شود (خدا به فرشتگان دستور می‌دهد) خاندان فرعون (و پیروان او) را به شدیدترین عذاب دچار سازید. [[«النَّارُ»: بدل از (سُوءُ الْعَذَابِ) است. «یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا»: به آتش نموده می‌شوند. مراد این است که بامدادان و شامگاهان منزل و مأوای آینده آنان در دوزخ را بدانان نشان می‌دهند. همان گونه که رسول اکرم خبر داده است: إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذا مَاتَ عُرِضَ عَلَیْهِ مَقْعَدُهُ بِالْغَداه وَالْعَشِیِّ، إِنْ کانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَمِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ إِنْ کانَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَمِنْ أَهْلِ النَّارِ، فَیُقالُ هذا مَقْعَدُکَ حَتّی یَبْعَثَکَ اللهُ یَوْمَ الْقَیَامَةِ. «أَشَدَّ الْعَذَابِ»: اضافه صفت به موصوف خود است.]] 40|47|(خاطر نشان ساز) زمانی را که در آتش دوزخ (دوزخیان) با همدیگر به کشمکش و پرخاشگری می‌پردازند. ضعفاء (یعنی پیروان دنیوی) به مستکبران (یعنی رؤسای دنیوی) می‌گویند: ما پیروان شما بودیم، آیا (هم اینک ای سردمداران) بخشی از عذاب را به جای ما پذیرا می‌گردید و به گردن می‌گیرید؟ [[«یَتَحَآجُّونَ»: کشمکش می‌کنند. سخنان پرخاشگرانه می‌گویند. بگو مگو می‌کنند. «الضُّعَفَآءُ»: مراد پیروان و مقلّدان دنیوی است. «ألَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا»: مراد رؤساء و سردمداران دنیوی است. «مُغْنُونَ عَنَّا»: (نگا: ابراهیم / 21).]] 40|48|مستکبران (پاسخ می‌دهند و) می‌گویند: ما و شما همگی در این آتش دوزخ هستیم (و سرنوشت مشترکی داریم). خداوند در میان بندگان (خود عادلانه) داوری کرده است (و سهم هر یکی را از عذاب چنان که باید داده است). [[«حَکَمَ»: داوری کرده است و دادگاهی و دادرسی نموده است.]] 40|49|دوزخیان به نگهبانان دوزخ می‌گویند: شما از پروردگارتان درخواست کنید که یک روز (بلی فقط یک روز) عذاب را از ما بردارد. [[«أُدْعُوا»: درخواست کنید (نگا: اعراف / 55، غافر / 50). «یُخَفِّفْ»: تخفیف بدهد و کم کند. بردارد.]] 40|50|(نگهبانان دوزخ به آنان) می‌گویند: آیا پیغمبران شما آیه‌های روشن و دلائل آشکاری را برای شما نمی‌آوردند؟ می‌گویند: آری. می‌گویند: پس خودتان درخواست کنید، ولی درخواست کافران (به جائی نمی‌رسد و بیفایده است و) جز سردرگمی نتیجه‌ای ندارد. [[«دُعَآءُ»: درخواست (نگا: فصّلت / 51). «ضَلالٍ»: سردرگمی. ضائع شدن و هدر رفتن. «وَ مَا دُعَآءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلالٍ»: این جمله می‌تواند مقول قول نگهبانان دوزخ و یا این که خدا باشد.]] 40|51|ما قطعاً پیغمبران خود را و مؤمنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان بپا می‌خیزند یاری می‌دهیم و دستگیری می‌کنیم. [[«الأشْهادُ»: جمع شَهید، گواهان. از جمله گواهان، فرشتگان و انبیاء و شهداء هستند (نگا: هود / 18، زمر / 69).]] 40|52|آن روزی که عذرخواهی ستمگران بدیشان سودی نمی‌رساند، و نفرین (و طرد از رحمت خدا) بهره‌ی آنان خواهد بود و سرای بد (دوزخ) از آن ایشان خواهد شد. [[«سُوءُ الدَّارِ»: سرای بد. اضافه صفت به موصوف است. «اللَّعْنَةُ»: دوری از رحمت خدا و طرد از لطف‌الله.]] 40|53|ما به موسی هدایتهائی (در مسیر انجام رسالتش) عطاء کردیم و بنی‌اسرائیل را وارثان کتاب (تورات) نمودیم. [[«الْهُدی»: مصدر است و به معنی: هدایت و رهنمود، یا هدایتها و رهنمودها. مراد از آن، نبوّت و معجزات و دستورالعملهای زندگی خداپسندانه، و بالاخره هر چیزی است که با آن، می‌توان مردمان را به راه یزدان هدایت و راهنمائی کرد و مهمّترین آنها تورات است. «الْکِتَابَ»: مراد تورات، و یا همه کتابهائی است که بر پیغمبران بنی‌اسرائیل نازل شده است. از قبیل: زبور و صحف و تورات و انجیل.]] 40|54|(کتابی که) راهنما و اندرزگوی خردمندان بود. [[«هُدیً وَ ذِکْری»: مصدر و مفعول له بشمارند، یعنی: کتاب تورات یا کتابهای آسمانی دیگر را برای راهنمائی و اندرزگوئی در اختیار بنی‌اسرائیل قرار دادیم. یا این که مصدر و به عنوان اسم فاعل، یعنی هادی و مذکِّر به کار رفته و حال بشمارند که معنی آن در بالا گذشت.]] 40|55|پس (ای محمّد! بر اذیّت و آزار کفّار و ناملایمات روزگار) شکیبائی کن، چرا که وعده‌ی خدا (در امر کمک به پیغمبران خود و مؤمنان بدیشان، تخلّف‌ناپذیر و) حق است. و آمرزش گناهانت را بخواه، و بامدادان و شامگاهان به سپاس و ستایش پروردگارت بپرداز. [[«إِسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ ...»: این گونه تعبیرات قرآنی در مورد پیغمبر اسلام و سایر پیغمبران، اشاره به: (حَسَنَاتُ الأبْرَارِ، سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ) است. یک لحظه غفلت و یک ترک اولی در مورد انبیاء جائز نیست و باید از آن استغفار کنند (نگا: محمّد / 19، فتح / 2، نصر / 3). پیغمبر اسلام نیز به مقتضی بشریّت تصرّفات و اعمالی داشته است که برای افراد عادی خوب و یا چیز ساده‌ای بوده و برای وجود مبارک او گناه و چیز مهمّی محسوب شده است و مورد عتاب پروردگار قرار گرفته است (نگا: انعام / 33 - 35، انفال / 67 و 68، توبه / 43، 113، احزاب / 37، تحریم / 1، عبس / 1 - 10).]] 40|56|کسانی که بدون دلیلی که (از سوی خدا) در دست داشته باشند، درباره‌ی آیات الهی به ستیزه‌گری و کشمکش می‌پردازند، در سینه‌هایشان جز برتری جوئی نیست و هرگز هم به برتری نمی‌رسند. پس (از شرّ این گونه افراد خودخواه و برتری طلب) خود را در پناه خدا دار که او (سخنان بی‌اساس ایشان را) می‌شنود و (توطئه‌های ناجوانمردانه‌ی آنان را) می‌بیند. [[«آیَاتِ»: آیه‌های کتاب آسمانی. دلائل و براهین الهی. «إِن فِی صُدُورِهِمْ ...»: حرف (إِنْ) نافیه‌است. «کِبْرٌ»: تکبّر. برتری و ریاست مراد است.]] 40|57|قطعاً آفرینش آسمانها و زمین (از عدم در آغاز خلقت) بسی دشوارتر است از آفرینش مردمان (در پایان این جهان برای شروع زندگی در آن جهان) و لیکن بیشتر مردمان (که کفّار و مشرکانند چنین چیزی را درست) نمی‌دانند. [[«لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ»: این قسمت آیه، اشاره به سرآغاز آفرینش جهان توسّط یزدان است. «خَلْقِ النَّاسِ»: اشاره به پایان این جهان و آفرینش دوباره مردمان است.]] 40|58|آنان که چشمانشان (از دیدن حق) کور است، با آنان که (حق را) می‌بینند، و کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای نیکو کرده‌اند، با کسانی که بدکار و بزهکارند یکسان نیستند. امّا شما (بر اثر خودخواهی و زشتکاری) کمتر پند می‌گیرید (و متوجّه حقیقت می‌شوید). [[«قَلِیلاً مَا تَتَذَکَّرُونَ»: (نگا: اعراف / 3، نمل / 62).]] 40|59|روز قیامت قطعاً فرا می‌رسد و شکّی در آن نیست، ولی بیشتر مردم تصدیق نمی‌کنند. [[«لا رَیْبَ فِیهَا»: تأکید سوم است. یعنی فرا رسیدن قیامت با سه تأکید در جمله همراه است: إِنَّ، لام لآتِیَةٌ، و شبه جمله لا رَیْبَ فِیهَا.]] 40|60|پروردگار شما می‌گوید: مرا به فریاد خوانید تا بپذیرم. کسانی که خود را بزرگتر از آن می‌دانند که مرا به فریاد خوانند، خوار و پست داخل دوزخ خواهند گشت. [[«أُدْعُونِی»: مرا به فریاد خوانید. مرا به کمک بطلبید. رفع نیازمندیها و حلّ مشکلات خود را از من بخواهید. «عِبَادَتی»: عبادت من. عبادت در اینجا به معنی دعاء است، چرا که دعاء مغز عبادت است همان گونه که رسول اکرم فرموده است: الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ. «دَاخِرِینَ»: (نگا: نحل / 48، صافّات / 18، نمل / 87).]] 40|61|خداوند کسی است که شب را برای شما آفرید تا در آن بیاسائید و بیارامید، و روز را روشن گردانید (تا در آن به فعّالیّت و کار و کوشش بپردازید). خداوند نسبت به مردم فضل و کرم دارد، ولیکن بیشتر مردم شکرگزاری نمی‌کنند. [[«لِتَسْکُنُوا فِیهِ»: (نگا: یونس / 67، قصص / 73). «مُبْصِراً»: روشن. تابان (نگا: یونس / 67 نمل / 86).]] 40|62|آن (که دهنده‌ی نعمتها است) الله، پروردگار شما، و آفریدگار همه‌ی اشیاء است و جز او معبودی نیست. پس چگونه (از عبادت او) برگردانده می‌شوید و (از حق) به کدام سو منحرف گردانده می‌شوید؟ [[«فَأنَّی تُؤْفَکُونَ»: (نگا: انعام / 95، یونس / 34، فاطر / 3).]] 40|63|کسانی که (در میان ملّتهای گذشته) آیات خدا را نمی‌پذیرفته‌اند، به همین شکل (زشت و بی‌دلیل، از حق) منحرف و رویگردان می‌شده‌اند. [[«یُؤْفَکُ»: استعمال فعل مضارع به جای ماضی، برای به تصویر کشیدن شکل زشت و ناپسندی است که منحرفان بر آن بوده‌اند (نگا: المصحف المیسّر).]] 40|64|خدا آن کسی است که زمین را جایگاه و قرارگاه شما کرد، و آسمان را به شکل خیمه و خرگاه ساخت، و شما را شکل بخشید و شکلهایتان را زیبا بیافرید، و خوراکیهای پاکیزه نصیبتان نمود. آن که چنین (الطافی) در حق شما کرده است الله است. پس بالا و والا خداوند تعالی است که پروردگار جهانیان است. [[«قَرَاراً»: قرارگاه. محلّ زندگی. «بِنَآءً»: ساختمان برافراشته. خیمه و خرگاه. با توجّه به معنی اخیر، کرویّت فضا نیز در مدّ نظر است. «فَتَبَارَکَ اللهُ»: (نگا: اعراف / 54، مؤمنون / 14، فرقان / 1 و 10 و 61).]] 40|65|زنده‌ی جاوید او است. جز او خدائی وجود ندارد، پس او را به فریاد خوانید و عبادت را خاصّ او بدانید. سپاس و ستایش الله را سزا است که پروردگار جهانیان است. [[«الْحَیُّ»: (نگا: بقره / 255، آل‌عمران / 2، طه / 111، فرقان / 58). «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»: (نگا: اعراف / 29، یونس / 22، عنکبوت / 65، لقمان / 32، زمر / 2 و 11، غافر / 14).]] 40|66|بگو: من بازداشته شده‌ام از این که معبودهائی را بجز خدا بپرستم که شما آنها را به فریاد می‌خوانید، از آن زمانی که آیات روشن و دلائل آشکاری از جانب پروردگار برایم آمده است، و به من فرمان داده شده است که خاشعانه و خاضعانه تسلیم پروردگار جهانیان گردم. [[«تَدْعُونَ»: (نگا: انعام / 56، اعراف / 37 و 194 و 197). «أُسْلِمَ»: تسلیم شوم. فرمانبردار گردم (نگا: بقره / 112، آل‌عمران / 83، نساء / 125).]] 40|67|خدا کسی است که شما را از خاک می‌آفریند، سپس (خاک را) به منی تبدیل می‌گرداند، و بعد (منی را) به زالو گونه‌ای تبدیل می‌نماید، و آن گاه به شکل نوزادی (از شکم مادرانتان) بیرونتان می‌آورد. بعد (شما را زنده نگاه می‌دارد) تا می‌رسید به کمال قوّت خود، آن گاه پیر می‌شوید - برخی از شما پیش از آن مرحله می‌میرند و (باز هم شما را زنده نگاه می‌دارد) تا به وقت معیّن (اجل تامّ) می‌رسید. امید است شما (درسهای عبرت و نشانه‌های قدرتی را که در این احوال و اطوار است) بفهمید. [[«خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ»: مراد آفرینش ابوالبشر آدم است، و یا مراد آفرینش یکایک مردمان از خاک از راه تغذیه اشیائی است که در اصل از خاک هستند. «عَلَقَةٍ»: (نگا: حجّ / 5، المؤمنون / 14). «أَجَلاً مُّسَمّیً»: مرگ طبیعی هر شخصی. قیامت. «وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسَمّیً وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»: اگر مراد از (أَجَلاً مُّسَمّیً) قیامت باشد، معنی این جمله عبارت است از: تا به مدّت معیّن قیامت می‌رسید و حق و حقیقت را چنان که هست فهم می‌کنید (نگا: المیزان).]] 40|68|او کسی است که زندگی می‌بخشد و می‌میراند، و هنگامی که خواست کاری انجام پذیرد، تنها بدو می‌گوید: باش. پس می‌شود. [[«قَضَی أَمْراً ...»: (نگا: بقره / 117، آل‌عمران / 47، مریم / 35).]] 40|69|مگر نمی‌بینی کسانی که درباره‌ی آیات خدا به کشمکش و ستیز می‌پردازند، چگونه (از تفکّر و تعقّل حق) بازگردانده می‌شوند؟ [[«أَنَّی یُصْرَفُونَ»: (نگا: یونس / 32، زمر / 6).]] 40|70|کسانی که کتابهای آسمانی و چیزهائی را که به همراه پیغمبران فرو فرستاده‌ایم تکذیب می‌دارند، به زودی (نتیجه‌ی شوم کار خود را) خواهند فهمید. [[«الْکِتَابِ»: قرآن. کتابهای آسمانی به طور کلّی. «مَآ أَرْسَلْنَا»: مراد سائر کتب آسمانی است با توجّه به این که (الْکِتَابِ) قرآن باشد. یا منظور وحی و شرائع است با توجّه به معنی دوم (الْکِتَابِ).]] 40|71|آن زمان که غلّها و زنجیرها در گردن دارند و روی زمین کشیده می‌شوند. [[«الأغْلالُ»: (نگا: اعراف / 157، رعد / 5، سبأ / 33). «السَّلاسِلُ»: جمع سِلْسِلَة، زنجیرها. «یُسْحَبُونَ»: روی زمین کشیده می‌شوند (نگا: قمر / 48).]] 40|72|در آب بسیار داغ برافروخته و سپس در آتش تافته می‌گردند. [[«یُسْجَرُونَ»: تمام وجودشان پر از آتش می‌گردد. برافروخته و تافته می‌شوند.]] 40|73|آن گاه بدیشان می‌گویند: آن چیزهائی را که انباز خدا می‌کردید (و می‌پرستیدید) کجایند؟ [[«کُنتُمْ تُشْرِکُونَ»: انباز خدا می‌دانستید. مراد از انباز قرار دادن، پرستیدن است.]] 40|74|(همان انبازهائی که) غیر از خدا (می‌پرستیدید). می‌گویند: از ما نهان شده‌اند و هدر رفته‌اند، بلکه اصلاً ما قبلاً (در دنیا) چیزی را که ارزش و مقامی داشته باشد (نپرستیده‌ایم. چیزهائی را که پرستش می‌کرده‌ایم اوهام و خیالاتی بیش نبوده‌اند). خدا این چنین کافران را سرگشته می‌سازد. [[«ضَلُّوا»: گم شده‌اند. نهان و پنهان گشته‌اند. «لَمْ نَکُن نَّدْعُو مِن قَبْلُ شَیْئاً»: قبلاً چیزی را نمی‌پرستیده‌ایم. مراد کفّار از این گفتار، این است که جز خدا هر چه را پرستیده‌اند حقیقت و اصلی نداشته و پنداری بیش نبوده است. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر (نَدْعُو) است.]] 40|75|این (عذابی که در آن هستید) به سبب شادمانیهای ناپسند و بیجائی است که (در برابر اموال دنیا) در زمین می‌کردید (تا بدانجا که اموال دنیا، اهوال آخرت را از یادتان برده بود، و به انجام معاصی و گناهانتان کشانده بود) و نیز به سبب نازشها و بالشهائی است که (در برابر انجام بزهکاریها و زشتکاریها) می‌نمودید (و ارتکاب معاصی و اقدام به اذیّت و آزار دیگران را نشانه قوت و قدرت و عظمت خود می‌دیدید). [[«بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ ...»: مراد فرح و شادی مذموم است، مثل شادمانی مغرورانه‌ای که در برابر به دست آوردن اموال و امتعه دنیا برای بعضیها حاصل می‌شود تا بدانجا که آخرت را از یادشان می‌برد و کارشان را به انجام گناهان می‌کشاند (نگا: آل‌عمران / 188، انعام / 44، هود / 10، قصص / 76) یا شادی حاصل از مصیبت و رنج دیگران (نگا: آل‌عمران / 120، توبه / 50 و 81). «بِمَا کُنتُمْ تَمْرَحُونَ»: مراد خُیَلاء و تفاخر و افاده بر مردم است (نگا: اسراء / 37، لقمان / 18).]] 40|76|(به کافران دستور داده می‌شود) از درهای دوزخ داخل شوید و جاودانه در آنجا بمانید. جایگاه متکبّران چه بد جایگاهی است. [[«مَثْوَی»: (نگا: آل‌عمران / 151، نحل / 29، عنکبوت / 68).]] 40|77|(ای محمّد!) شکیبا باش. وعده‌ی خدا حق است (و عذاب را گریبانگیر کفّار می‌سازد). این عذابی را که ایشان را بدان وعده داده‌ایم، یا قسمتی از آن را به تو می‌نمایانیم (و در روزگار حیات تو انجام می‌پذیرد) یا این که تو را می‌میرانیم و (تو آن را نخواهی دید. چه آن را ببینی و چه آن را نبینی مهمّ نیست. چرا که) به سوی ما برگردانده می‌شوند. [[«نَتَوَفَّیَنَّکَ»: تو را می‌میرانم.]] 40|78|پیش از تو پیغمبرانی را (برای رهنمود مردمان) فرستاده‌ایم. سرگذشت بعضیها را برای تو بازگو کرده و سرگذشت برخیها را برای تو بازگو نکرده‌ایم. هیچ پیغمبری حق نداشته است معجزه‌ای را (که قوم او پیشنهاد کرده‌اند) نشان دهد مگر به فرمان خدا. زمانی هم فرمان خدا (مبنی بر ارائه‌ی آن معجزه صادر شده است و پیشنهاد کنندگان ایمان نیاورده‌اند) دادگرانه داوری شده است. (بدین معنی که خدا پیغمبران و مؤمنان را نجات داده است) و آن وقت باطلگرایان (هلاک و) زیانمند گشته‌اند. [[«قَصَصْنَا»: بازگو کرده‌ایم. «مَا کَانَ لِرَسُولٍ»: هیچ پیغمبری حق نداشته است. هیچ پیغمبری را نسزیده است. «آیَةٍ»: مراد معجزه پیشنهادی دیگران است. «قُضِیَ بِالْحَقِّ»: دادگرانه داوری شده است. یعنی خدا پیغمبران و ایمانداران را از مهلکه نجات داده است و کفّار و معاندان را نابود نموده است (نگا: هود / 43 و 76 و 101). «هُنَالِکَ»: آنجا. آن وقت. این واژه به عنوان ظرف مکان و ظرف زمان به کار می‌رود (نگا: آل‌عمران / 38، اعراف / 119، یونس / 30، فرقان / 13، احزاب / 11). «فَإِذَا جَآءَ أَمْرُ اللهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ»: معنی دیگر این بخش از آیه چنین است: هنگامی که فرمان خدا صادر شد و قیامت بپا شد، دادگرانه داوری می‌گردد، و آنجا باطلگرایان زیانمند می‌گردند.]] 40|79|خدا کسی است که چهارپایان را برای شما آفریده است تا سوار برخی از آنها شوید و برخی از آنها را بخورید. [[«جَعَلَ»: آفریده است (نگا: نحل / 5).]] 40|80|و برای شما در آنها منافع زیاد و قابل توجّه دیگری است (همچون: شیر، پشم، پوست، و غیره) و منظور دیگر (از آفرینش آنها) این بوده است که بر آنها سوار شوید و به مقاصدی که در دل دارید برسید (مانند حمل بار و تفریح و سیاحت و غیره). و بر چهارپایان (که وسیله‌ی مسافرت در خشکی هستند) و روی کشتیها (که وسیله‌ی مسافرت در دریا هستند، کالای شما و خود) شما حمل می‌شوید. [[«مَنَافِعُ»: نکره بودن این واژه، برای بیان اهمّیّت و کثرت است. «حَاجَةً فِی صُدُورِکُمْ»: نیازی که در دل دارید. مراد حمل بارها و رسیدن به مکانهای دور، و شاید مقاصد و استفاده‌های تفریحی همچون گردش و مسابقات باشد.]] 40|81|خداوند نشانه‌های (قدرت و عظمت) خود را (در آفاق و انفس) به شما نشان می‌دهد (حال بگویید) کدام یک از نشانه‌های (قوّت و شوکت) خدا را می‌توانید انکار کنید؟ [[«آیَاتِهِ»: نشانه‌های قدرت و دلائل عظمت او. از قبیل: آفرینش انسان از خاک، مسأله حیات و ممات، خلقت آسمانها و زمین، آفرینش شب و روز، و چهارپایان و کشتیها.]] 40|82|آیا در زمین به سیر و سیاحت نپرداخته‌اند تا ببینند سرنوشت کسانی که پیش از ایشان بوده‌اند به کجا کشیده است (و کارشان به کجا انجامیده است؟) آنان که از اینان نیرومندتر و دارای آثار بیشتری در زمین بوده‌اند، ولی چیزهائی که فرا چنگ آورده بودند ایشان را (از عذاب خدا) رهائی نداد و بدیشان سودی نبخشید. [[«کَانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثَاراً فِی الأرْضِ»: (نگا: غافر / 21). «فَمَآ أَغْنَی عَنْهُم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ»: (نگا: حجر / 84، زمر / 50).]] 40|83|هنگامی که پیغمبرانشان آیه‌های روشن و دلائل آشکاری برای ایشان می‌آوردند، به دانش و معلوماتی که خودشان (درباره‌ی مظاهر دنیا) داشتند خوشحال و شادان می‌شدند و (بدان اکتفاء می‌نمودند و علوم و معارف وحی آسمانی را به بازیچه و تمسخر می‌گرفتند، و سرانجام) عذابی که توسّط انبیاء از آن بیم داده می‌شدند و ایشان مسخره‌اش می‌دانستند، آنان را در بر می‌گرفت. [[«حَاقَ بِهِمْ»: ایشان را در بر گرفت. ایشان را فرا گرفت (نگا: انعام 10، هود / 8، نحل / 34).]] 40|84|هنگامی که عذاب شدید ما را می‌دیدند، می‌گفتند: به خدای یگانه ایمان داریم و انبازهائی را که به سبب آنها مشرک بشمار می‌آمده‌ایم نمی‌پذیریم و مردود می‌شماریم. [[«بَأْسَنَا»: عذاب شدید و ریشه‌کن کننده ما (نگا: انعام / 43 و 148، اعراف / 4 و 5 و 97 و 98). «بِهِ»: به سبب آن. به علّت پرستش آنها.]] 40|85|امّا ایمانشان به هنگام مشاهده‌ی عذاب شدید ما، بدیشان سودی نرسانیده است و نفعی به حالشان نداشته است. این سنّت و شیوه‌ی همیشگی خدا در مورد بندگانش بوده است و کافران بدان هنگام زیانبار شده‌اند. (چرا که سرمایه‌ی وجود خود را در بیراهه‌ها هدر داده‌اند و حاصلی جز گناه و رسوائی و عذاب دردناک خدائی فراهم نساخته‌اند). [[«سُنَّةَ اللهِ»: شیوه و کارکرد خدا. مراد عدم نفع ایمان به هنگام رؤیت عذاب استیصال است. مفعول مطلق برای عامل محذوف است. یا این که تحذیر است و مفعول به بشمار است یعنی: إِحْذَرُوا سُنَّةَ اللهِ فِی أَعْدآءِ الرُّسُلِ. در رسم‌الخطّ قرآنی با تاء کشیده نوشته شده است. «هُنَالِکَ»: (نگا: غافر / 78).]] 41|1|حا. میم ... [[«حم»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 41|2|(این کتابی است که) از طرف خداوند بخشایشگر مهرورز نازل شده است. [[«تَنزِیلُ»: (نگا: شعراء / 192، سجده / 2، یس / 5، زمر / 1، غافر / 2). «الرَّحْمنِ»: واسع الرّحمه. «الرَّحِیمِ»: دائم الرّحمه.]] 41|3|کتابی است که آیات آن تفصیل و تبیین شده است (و واضح و روشن گشته است. یعنی) قرآن که به زبان عربی است، برای قومی (فهم معانی آن آسان) است که اهل دانش باشند. [[«فُصِّلَتْ آیَاتُهُ»: آیه‌های آن تفصیل و تبیین شده است. در قالب الفاظ گویا و زیبا و جمله‌بندیهای دلکش و دلربا و با معانی ژرف و رسا (نگا: اعراف / 52، هود / 1، انعام / 114). «قُرْآناً عَرَبِیّاً»: (نگا: یوسف / 2، طه / 113، زمر / 28). «لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»: برای قومی فهم معانی و درک مقاصد قرآن آسان است که اهل دانش باشند. برای قومی‌آمده است که معانی آن را فهم می‌کنند، چرا که به زبان ایشان آمده است (نگا: ابراهیم / 4). می‌تواند متعلّق به (فصّلت) یا متعلّق به (تَنزِیلٌ) باشد.]] 41|4|قرآن بشارت دهنده (ی مؤمنان به نعمتهای فراوان و جاویدان) و ترساننده (ی کافران به عذاب دردناک و سرمدی یزدان) است. ولی (تشویق و تهدید قرآن در دل متعصّبان لجوج بی‌اثر است و) اکثر آنان (از حق و حقیقت) رویگردانند و این است که (روح شنوائی و پذیرائی حقایق را از دست داده‌اند و گوئی که کرند و) هیچ نمی‌شنوند. [[«بَشِیراً وَ نَذِیراً»: صفت بعد از صفت (قُرْآناً)، یا حال کتاب یا آیات است.]] 41|5|می‌گویند: دلهایمان در برابر چیزی که ما را بدان می‌خوانی (که یگانه‌پرستی است) در میان پوششهائی قرار گرفته است (و آنچه می‌گوئی بدان نمی‌رسد) و در گوشهایمان سنگینی است (و کلام تو را نمی‌شنود) و میان ما و تو پرده‌ی ستبر و مانع بزرگی است (که نمی‌گذارد ما با تو در یکجا گرد آئیم). پس تو (برابر آئین خود) عمل کن و ماهم (برابر آئین خود) عمل می‌کنیم. [[«أَکِنَّةٍ ... وَقْرٌ»: (نگا: انعام / 25، اسراء / 46، کهف / 57). «فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ»: تو برابر آئین خود عمل کن و ما هم برابر آئین خود و هرگز از تو پیروی نمی‌کنیم. تو برای نابودی ما دست به کار شو و ما هم برای نابودی تو به کار می‌پردازیم. و مبارزه ما با تو ادامه دارد.]] 41|6|بگو: من فقط و فقط انسانی مثل شما هستم، و به من وحی می‌شود که خداوندگار شما خداوندگار یگانه‌ای بیش نمی‌باشد، پس راست به سوی او رو کنید و روید (و پندار و گفتار و کردارتان در مسیر رضای وی باشد) و از او آمرزش بخواهید. وای به حال مشرکان! [[«بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ»: انسانم همچون شما. انسانی مثل شما هستم (نگا: ابراهیم / 11، کهف / 110، اسراء / 93). «إِنَّمَآ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ»: نائب فاعل (یُوحی) است «فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ»: اعمال خود را محض رضای خدا انجام دهید و طاعت و عبادتتان برای او باشد و بس.]] 41|7|مشرکانی که به پاکسازی خود نمی‌پردازند و آنان به آخرت هم ایمان ندارند. [[«لایُؤْتُونَ الزَّکَاةَ»: به پاکسازی خود از لوث شرک نمی‌پردازند و به کارهای خیر دست نمی‌یازند. مراد از زکات، پاکسازی و انفاق در راه کارهای خیر است که موجب پاکیزگی نفس و پاک کردن صفحه دل از آلودگیها است. چرا که از یک سو این سوره مکّی است و در مکّه قانون زکات اصطلاحی که از فروع اسلام است وضع نشده است، و از دیگر سو زکات بر مؤمن واجب است؛ نه بر کافر و مشرک، تا از صفات رذیله مشرکان بشمار آید. برخی هم آن را همان زکات اصطلاحی می‌دانند و کفّار و مشرکان را موظّف به فروع شریعت می‌دانند (نگا: أضواء البیان).]] 41|8|مسلّماً کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته و بایسته انجام می‌دهند، اجر و پاداش ناگسیختنی دارند. [[«غَیْرُ مَمْنُونٍ»: غیرمنقطع و ناگسیختنی (نگا: هود / 108، ص / 54). برخی هم آن را کم‌نشدنی و کاستی نپذیرفتنی، بدون منت، و بی‌حساب معنی نموده‌اند.]] 41|9|بگو: آیا به آن کسی که زمین را در دو روز آفریده است ایمان ندارید، و برای او همگونها و انبازهائی قرار می‌دهید؟ او (علاوه از این که آفریدگار زمین است) آفریدگار جهانیان هم می‌باشد. [[«خَلَقَ الأرْضَ»: مراد از خلق زمین، تقدیر وجود و آفرینش بالقوّه آن است. چرا که آفرینش زمین همراه با آفرینش همه کائنات بوده و خود قطعه ناچیزی از مجموعه کائنات است (نگا: انبیاء / 30). این هم در قرآن غریب نیست. مثلاً در آفرینش آدم قرآن فرموده است: إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِندَاللهِ کَمَثَلِ آدَمَ، خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ (آل‌عمران / 59). «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ»: خواست او را از خاک بیافریند و پیدایش او را مقدّر فرمود. چرا که اگر مراد از «خلق» آفریدن بالفعل باشد نه بالقوّه، جمله (کُن فَیَکُونُ) معنی ندارد (نگا: التفسیر الواضح، تفسیر کبیر). «یَوْمَیْنِ»: دو روز. مراد دو وقت و دوران است. چرا که قبل از آفرینش آسمان و زمین، روزی به معنی روز معمولی وجود نداشته است. این دورانها هم شاید هزاران و بلکه میلیونها و میلیاردها سال به طول انجامیده باشد (نگا: حجّ / 47، سجده / 5، معارج / 4).]] 41|10|او در زمین بر فراز آن کوههای استواری قرار داد، و خیرات و برکات زیادی در آن آفرید، و موادّ غذائی (مختلف و جوراجور ساکنان) زمین را به اندازه‌ی لازم مقدّر و مشخّص کرد. اینها همه (اعمّ از خلق زمین و ایجاد کوهها و تقدیر اقوات) روی هم در چهار روز کامل به پایان آمد، بدان گونه که نیاز نیازمندان و روزی روزی‌خواهان را برآورده کند (و کمترین کم و زیادی در آن نباشد). [[«رَوَاسِیَ»: (نگا: رعد / 3، حجر / 19، نحل / 15). «بَارَکَ»: پر خیر و برکت باد. نعمتها و منافع زیادی را پدید آورد. «قَدَّرَ»: مقدّر کرد. اندازه‌گیری و پیش‌بینی نمود. «أَقْوَاتَهَا»: خوراکیها و غذاهای مورد نیاز ساکنان روی زمین، اعمّ از انسانها و حیوانها و گیاهها. «أَرْبَعَةِ أیَّامٍ»: چهار روز. منظور تتمّه چهار روز است. یا به عبارت دیگر، دو روز برای خلق زمین، و دو روز برای ایجاد کوهها و تولید خیرات و تقدیر اقوات. نظیر این تعبیر، در زبان عربی و فارسی نیز وجود دارد. مثلاً اگر گفته شود: از اینجا تا مکّه ده روز طول می‌کشد، و تا مدینه پانزده روز. یعنی پنج روز فاصله مکّه و مدینه است و ده روز فاصله اینجا تا مکّه. تفاسیر معتبر را در این زمینه مطالعه کردم، جز این، رأی دیگری که چنگی به دل بزند و موافق با آیات دیگر قرآن باشد پیدا نکردم. ولی این بنده خدا را عقیده بر این است که: دو روز یا دو دوران مذکور در آیه 9 با دو روز یا دو دوران مذکور در آیه 12 مقارن و همزمانند. چرا که آفرینش آسمانها، آفرینش زمین را نیز در بر دارد. و چهار روز یا دوران مذکور در آیه 10 خاصّ زمین و مکمّل دو دوران قبلی است که روی هم شش دوران می‌شود. «سَوَآءً»: درست در مدّت چهار روز کامل، بدون کم یا زیاد. اقوات و موادّ غذائی درست بدان اندازه است که مورد نیاز است. مصدر و مفعول مطلق فعل محذوف (إِسْتَوَتْ) یا حال (اقوات) است. «السَّآئِلِینَ»: محتاجان و نیازمندان. درخواست‌کنندگان و طالبان. مراد انسان و حیوان و گیاه است. ذکر آن به صورت جمع مذکّر سالم، از راه تغلیب است. «لِلسَّآئِلِینَ»: متعلّق به (قَدَّرَ) یا (سَوَآءً) است.]] 41|11|سپس اراده‌ی آفرینش آسمان کرد، در حالی که دود (گونه، و به شکل سحابیها در گستره‌ی فضای بی‌انتهاء پراکنده) بود. به آسمان و زمین فرمود: چه بخواهید و چه نخواهید پدید آئید (و شکل گیرید). گفتند: فرمانبردارانه پدید آمدیم (و به همان صورت درآمده‌ایم که اراده فرموده‌ای). [[«ثُمَّ»: سپس. در اینجا برای تأخیر بیانی است نه تأخیر زمانی. یعنی آفرینش آسمانها قبلاً صورت گرفته است و زمین بعد از آن (نگا: بقره / 29، نازعات / 27 - 33). «إسْتَوی إِلی ...»: قصد کرد. اراده فرمود. «دُخَانٌ»: دود. چه بسا مراد گازها و بخارها باشد که علماء آن را سحابی می‌گویند. «إِئْتِیَا»: پدید آئید و شکل بگیرید. در اینجا خلق تقدیری تبدیل به خلق تکوینی می‌شود و هستی از قوّه به فعل در می‌آید. «أَتَیْنَا»: پدیدار شدیم. پیدا گشتیم. مراد سرعت در اطاعت است. «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً»: (نگا: آل‌عمران / 83، توبه / 53، رعد / 15).]] 41|12|آن گاه آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز به انجام رساند، و در هر آسمانی فرمان لازمه‌اش را صادر (و نظام و تدبیر خاصّی مقرّر) فرمود (و مخلوقات و موجودات متناسب با آنجا را آفرید). آسمان نزدیک را با چراغهای بزرگی (از ستارگان درخشان و تابان) بیاراستیم و (آن را کاملاً از آفات و استراق سمع شیاطین) محفوظ داشتیم. این (امور مذکوره، اعم از آفرینش جهان هستی و دوران شکل‌گیری و نظم دقیق، برجوشیده از) برنامه‌ریزی خداوند بسیار توانا و بس آگاه است. [[«قَضَاهُنَّ»: فعل (قَضی) به معنی: به انجام رسانید. به پایان برد. ضمیر (هُنَّ) به سماء برمی‌گردد که متضمّن معنی سماوات است. یا به (سماوات) بعد از خود برمی‌گردد. در صورت اوّل (سَبْعَ) حال (هُنَّ) و در صورت دوم تمییز و مفسّر آن است (نگا: روح المعانی، بیضاوی، ابن جُزَیّ). «أَمْرَهَا»: کار و بار مربوط به آن را. مخلوقات و موجودات و نظم و نظام آن را. «السَّمَآءَ الدُّنْیَا» (نگا: صافّات / 6). «مَصَابِیحَ»: چراغها. مراد کواکب است (نگا: صافّات / 6). «حِفْظاً»: نگاهداری. مفعول مطلق فعل محذوف (حَفِظْنَا) است که عطف بر فعل (زَیَّنَّا) است. در اصل چنین‌است: وَ حَفِظْنَاحِفْظاً. «ذلِکَ تَقْدِیرُ ...»: (نگا: انعام / 96، یس / 38). یادآوری: خداوند در هفت مورد قرآن، ادوار خلقت آسمانها و زمین را شش دوره ذکر فرموده‌اند (نگا: اعراف / 54، یونس / 3، هود / 7، فرقان / 59، سجده / 4، ق / 38، حدید / 4).]] 41|13|اگر (مشرکان مکّه از پذیرش ایمان) روی‌گردان شدند، بگو: شما را از صاعقه‌ای همچون صاعقه‌ی عاد و ثمود می‌ترسانم. [[«صَاعِقَةً»: جرقّه عظیم الکتریسیته است که در میان قطعه ابری که بار مثبت دارد با زمین که بار منفی دارد ایجاد می‌شود. صدای مهیب و زمین لرزه شدیدی را به همراه دارد.]] 41|14|زمانی (صاعقه گریبانگیر قوم عاد و ثمود شد) که پیغمبران از پیش رو و پشت سر (و از هر سو و جهات دیگر) به نزدشان آمدند (و به عناوین مختلف و به شیوه‌های گوناگون پندشان دادند و ارشادشان کردند و گفتند:) جز خدا را پرستش نکنید. پاسخ دادند که: اگر خدا می‌خواست پیغمبرانی روانه دارد فرشتگانی را (به عنوان پیغمبر) فرو می‌فرستاد (نه انسانهائی مانند خود ما). ما قطعاً به آن چیزهائی باور نداریم که با خود آورده‌اید. [[«إِذْ»: معمول صاعِقَة است. «مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ» مراد از هر سو و با هر شیوه است. (نگا: احقاف / 21).]] 41|15|و امّا قوم عاد در زمین به ناحق بزرگی فروختند (و مغرورانه) گفتند: چه کسی از ما قدرت بیشتری دارد؟ مگر آنان نمی‌دانستند که خداوندی که ایشان را آفریده است از آنان نیرومندتر است؟! آنان (بر اثر این پندار بی‌اساس) پیوسته آیه‌های ما را انکار می‌کردند و نمی‌پذیرفتند. [[«إِسْتَکْبَرُوا فِی الأرْضِ بِغَیْرِ حَقٍّ»: به ناحق در زمین بزرگی فروختند و خویشتن را بالاتر از آن دانستند که حقیقت را بپذیرند و ایمان بیاورند. «بِغَیْرِ حَقٍّ»: بدون استحقاق. به ناحق (نگا: اعراف / 146، یونس 23، قصص / 39).]] 41|16|سرانجام باد تند و پرصدا و سخت سردی را در روزهای شومی به سویشان وزان کردیم، تا عذاب خوار و پست‌کننده‌ای در زندگی همین دنیا بدیشان بچشانیم. (تازه این عذاب دنیا است) و عذاب آخرت خوار و پست‌کننده‌تر (از عذاب دنیوی ایشان) است، و آنان اصلاً (از سوی کسی) یاری و کمک نمی‌شوند. [[«صَرْصَراً»: سخت و شدید. پر سر و صدا و هراس‌انگیز. بسیار سرد. «أَیَّامٍ نَّحِسَاتٍ»: روزهای شوم و بد. این تندباد هفت شب و هشت روز پیاپی وزیدن گرفت (نگا: حاقّه / 7) و همچون تنه‌های درختان خرما که از ریشه کنده شده باشند، انسانها را بلند می‌کرد و به زمین می‌کوبید (نگا: قمر / 20).]] 41|17|و امّا قوم ثمود، ما ایشان را رهنمود کردیم (و راه خیر و راه شرّ را بدیشان نمودیم) و آنان کوردلی (و گمراهی) را بر هدایت (و رهنمود الهی) ترجیح دادند، و لذا به سبب کارهائی که می‌کردند، صاعقه‌ی عذاب خوارکننده‌ای ایشان را فرو گرفت. [[«الْعَمی»: کوردلی. گمراهی «صَاعِقَةٌ الْعَذَابِ»: اضافه صفت به موصوف است. مثل: مُهْلِکُ الْعَذَابِ، که در اصل «الْعَذَابُ الْمُهْلِکُ» است (نگا: قرطبی). «الْهُونِ»: مصدر است و به عنوان اسم فاعل یعنی مُهین به کار رفته است. به معنی: خوارکننده و رسواگر (نگا: انعام / 93).]] 41|18|و کسانی را که مؤمن و متّقی بودند نجات دادیم (و از عذاب در امان و از دست کفّار متکبّر رهائی بخشیدیم). 41|19|روزی دشمنان خدا (یعنی کفّار و مشرکان همه‌ی ملّتها) به سوی آتش دوزخ رانده و بر لبه‌ی آن گرد آورده می‌شوند (و دسته‌های پیشین را نگاه می‌دارند تا گروههای پسین را بدانان ملحق گردانند). [[«إِلَی النَّارِ ...»: (نگا: زمر / 71). «أَعْدَآءُ اللهِ»: دشمنان خدا. مراد کفّار و مشرکان همه ملّتها از آغاز تا پایان جهان است. «فَهُمْ یُوزَعُونَ»: (نگا: نمل / 17 و 83).]] 41|20|هنگامی که در کنار دوزخ گرد آمدند، گوشها و چشمها و پوستهای ایشان بر کارهائی که (در دنیا) می‌کرده‌اند، گواهی می‌دهند. [[«شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ..»: شهادت اعضاء در آیات متعدّد قرآن مذکور است (نگا: نور / 24، یس / 65، فصّلت / 21 و 22) ولی نحوه شهادت بر ما مجهول است. آیا خدا درک و شعور و قدرت سخن بدانها می‌دهد، آثار گناهان بر آنها نقش بسته است، در آنها ایجاد صوت می‌گردد، و ... «سَمْعُهُمْ وَ ...»: علّت این که سمع مفرد و بقیّه اعضاء جمع (نگا: بقره / 7 و 20، انعام / 46، نحل / 108). «جُلُودُ»: پوستها. مراد همه اعضاء است، و عطف عامّ بر خاصّ است.]] 41|21|آنان به پوستهای خود می‌گویند: چرا بر ضدّ ما شهادت دادید؟ پاسخ می‌دهند: خداوندی ما را به گفتار درآورده است که همه چیز را گویا نموده است، و همو در آغاز شما را (از عدم) آفریده است و (در پایان زندگی و بعد از ممات، دوباره جامه‌ی حیات به تنتان کرده و برای حساب و کتاب) به سوی او برگردانده شده‌اید. [[«أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ»: خدا همه چیز را به گفتار انداخته است. یعنی امروز همه موجودات عالم سخن می‌گویند و اسرار را بازگو می‌کنند. چرا که پرده‌ها از رازها به کنار رفته است (نگا: / 22، طارق / 9). نه‌تنها در قیامت در دنیا هم همه ذرّات عالم به تسبیح و تقدیس خدا مشغول و مأموران رازبگوی خدایند، و هر ذرّه‌ای صفحه‌ای گویا از تاریخ هستی است. امّا هر یک دارای قلمی دیگر و زبانی دیگرند. امّا چگونه؟ شما انسانید و نمی‌دانید. «وَ هُوَ خَلَقَکُمْ ...»: دنباله سخن جلود، و یا مستأنفه است و فرموده آفریدگار جلود است.]] 41|22|شما اگر گناهانتان را پنهان می‌کردید نه از این جهت بود که از شهادت گوشها و چشمها و پوستهایتان بر ضدّ خودتان بیم داشته باشید (چرا که اصلاً باور نمی‌کردید روزی اینها به سخن درآیند و بر ضدّ کسی گواهی دهند). بلکه گمان می‌بردید خدا بسیاری از اعمالی را که (مخفیانه) انجام می‌دهید نمی‌داند. [[«أَن یَشْهَدَ»: از ترس این که شهادت دهد. از این که گواهی دهد. مفعول‌له است. در اصل: مَخَافَةَ أَن یَشْهَدَ. مِنْ أَن یَشْهَدَ. عَنْ أَن یَشْهَدَ.]] 41|23|این گمان بدی که درباره‌ی پروردگارتان داشته‌اید شما را به هلاکت انداخته است، و لذا از زمره‌ی زیانکاران شده‌اید. [[«ذلِکُمْ»: مبتدا است. «ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنتُم بِرَبِّکُمْ»: بدل از مبتدا است. «أَرْدَاکُمْ»: شما را به هلاکت انداخته و نابود نموده است. خبر مبتدا است، یا این که (ظَنُّکُمْ) و (أَرْدَاکُمْ) می‌تواند خبر اوّل و دوم مبتدا باشد.]] 41|24|اگر آنان شکیبائی کنند (یا نکنند، یکسان است و) آتش دوزخ جایگاه ایشان است (و راه نجاتی از آن ندارند). اگر هم تقاضای رضایت و درخواست عفو (الهی) کنند (به جائی نمی‌رسد و پذیرفته نمی‌شود) و مورد عفو قرار نمی‌گیرند. [[«إن یَصْبِرُوا ...»: شبیه این آیه در معنی (نگا: ابراهیم / 21، طور / 16). «مَثْویً»: محلّ اقامت. (نگا: آل‌عمران / 151، نحل / 29، عنکبوت / 68). «إِن یَسْتَعْتِبُوا»: اگر طلب رضایت و گذشت کنند (نگا: نحل / 84، روم / 57، جاثیه / 35). «الْمُعْتَبِینَ»: اجابت‌شدگان. کسانی که درخواستشان پذیرفته گردد. خوشنودشدگان. برخی (یَسْتَعْتِبُوا) را به معنی درخواست (عُتْبی) یعنی برگشت به دنیا، و (الْمُعْتَبِینَ) را به معنی برگشت داده‌شدگان به دنیا گرفته‌اند. در این صورت معنی آیه چنین است: اگر کافران بر آتش شکیبائی کنند یا نکنند یکسان است و دوزخ جایگاه ایشان است، و اگر طلب رجعت و برگشت به دنیا کنند، درخواست ایشان پذیرفته نمی‌گردد و به دنیا برگردانده نمی‌شوند.]] 41|25|ما برای آنان همنشینان (زشت‌سیرتی از جنّ و انس) ترتیب داده‌ایم (و این دوستان تبهکار، ایشان را از هر سو احاطه می‌کنند و افکارشان را می‌دزدند و چنان بر آنان چیره می‌شوند) که کار دنیا و آخرت را در نظرشان می‌آرایند (و اقدام به محرّمات و ترک عبادات را و همچنین عقاب و عذاب دوزخ را برایشان سهل و ساده جلوه‌گر می‌نمایند. تا بدانجا که به آسانی به گرداب فساد فرو می‌روند) و فرمان عذاب الهی درباره‌ی آنان ثابت و صادر می‌شود و به سرنوشت اقوام گمراهی از جنّ و انسی گرفتار می‌گردند که پیش از ایشان بوده‌اند (و همچون ایشان کرده‌اند. جملگی) اینان و آنان مسلّماً زیانبار شده‌اند. [[«قَیَّضْنَا»: آماده کرده‌ایم و تهیّه نموده‌ایم. ترتیب داده‌ایم (نگا: مریم / 83 و 84، زخرف / 36 و 37). «قُرَنَآءَ»: جمع قَرین، همدم. دوست، مراد شیاطین انس و جنّ است (نگا: نساء / 38، صافّات / 51). «مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ»: آنچه پیش رو دارند. مراد محرّمات و ضلالات و لذّات و شهوات و زرق و برق دنیا است. «مَا خَلْفَهُمْ»: آنچه پشت سر دارند. مراد امور اخروی است، از قبیل زندگی دوباره و حساب و کتاب و عقاب و عذاب. البتّه می‌توان (مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ) را مربوط به امور اخروی، و (مَا خَلْفَهُمْ) را مربوط به امور دنیوی دانست (نگا: بقره / 255، طه / 110، انبیاء / 28، حجّ / 76). جمله (مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ) ممکن است اشاره به احاطه همه‌جانبه شیاطین انس و جنّ و تزیین آنان هم باشد. «حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ»: فرمان عذاب درباره آنان لازم و ثابت گردید و گرفتار عقاب و عذاب شدند (نگا: اسراء / 16، قصص / 63، نمل / 82). «فِی أُمَمٍ»: در میان ملّتهائی که. همراه با ملّتهائی که. جار و مجرور می‌تواند حال (هم) و متعلّق به (کَآئِنِینَ) محذوف بوده و تقدیر چنین باشد، کَآئِنِینَ فِی أُمَمٍ. تنوین (أُمَمٍ) دالّ بر تکثیر است. واژه (فی) می‌تواند به معنی (مَعَ) باشد.]] 41|26|کافران (به همدیگر) می‌گویند: گوش به این قرآن فرا ندهید، و در (هنگام تلاوت) آن یاوه‌سرائی و جار و جنجال کنید (تا مردمان هم قرآن را نشنوند و مجال اندیشه درباره‌ی مفاهیم آن از ایشان گرفته شود و) شما پیروز گردید. [[«إلْغَوْا»: یاوه‌سرائی کنید. کارهای بیهوده انجام دهید. مراد بحثهای بیفایده و جار و جنجال و سر و صدا و افسانه‌سرائی و بالاخره همه گفتگوها و کارهائی است که افکار مردم را از محور مقاصد قرآنی منحرف سازد و مجال تفکّر را از آنان سلب کند. «فِیهِ»: در هنگام خواندن قرآن یا تدریس آیات و یا طرح مسائل آن.]] 41|27|ما قطعاً (جنگ با قرآن را فراموش نمی‌نمائیم و) به کافران عذاب سختی می‌چشانیم، و آنان را در برابر بدترین کاری که کرده‌اند (که مبارزه‌ی با قرآن است) جزا و سزا خواهیم داد. [[«لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی ...». مراد دو چیز می‌تواند باشد: الف - مبارزه کافران با قرآن بدترین کار است و در برابر آن کیفر شدید داده می‌شوند. ب - همه کارهای کافران همسان بدترین کارشان محسوب می‌گردد و بدترین مجازاتها بدانها تعلّق می‌گیرد، همان گونه که همه کارهای مؤمنان همسان بهترین کارشان محسوب می‌شود و بهترین پاداشها بدانها تعلّق می‌گیرد (نگا: توبه / 121، نحل / 96 و 97، نور / 38، عنکبوت / 7، زمر / 35).]] 41|28|این، کیفر دشمنان خدا است که آتش (سوزان جهنّم) است. (امّا نه آتش موقّتی و زودگذر، بلکه) سرای همیشگی ایشان در میان آن است. این هم بدان خاطر است که پیوسته آیات ما را (با وجود علم به واقعیّت آنها) انکار می‌کرده‌اند. [[«النَّارُ»: آتش دوزخ. عطف بیان یا بدل از (ذلِکَ) و یا این که خبرمبتدای محذوف (هُوَ) است. «دَارُ الْخُلْدِ»: سرای ماندگاری و جاودانگی. یعنی در دوزخ اقامتگاه همیشگی کفّار است. «جَزَآءً»: مفعول مطلق عامل محذوف (نگا: اسراء / 63) و یا مفعول له است. «جَزَآءً بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ»: حرف (ب) یکم متعلّق به (جَزَآءً) و دوم متعلّق به (یَجْحَدُونَ) است.]] 41|29|کافران (در میان دوزخ فریاد برمی‌آورند و) می‌گویند: پروردگارا! کسانی را از دو گروه انس و جنّ به ما نشان بده که ما را گمراه کرده‌اند، تا ایشان را زیر پاهای خود بگذاریم و لگدمالشان گردانیم و بدین وسیله از زمره‌ی پست‌ترین مردم (از لحاظ مقام و مکان) شوند. [[«الأسْفَلِینَ»: پائین‌ترین افراد و پست‌ترین مردم از لحاظ مکانت و منزلت و مقام و مکان. این سخن بیانگر شدّت خشم کافران بر سردستگان و رهبران کفر و معصیت است (نگا: بقره / 166 و 167، سبأ / 31 - 33).]] 41|30|کسانی که می‌گویند: پروردگار ما تنها خدا است، و سپس (بر این گفته‌ی خود که اقرار به وحدانیّت است می‌ایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان می‌دهند، و بر این راستای خداپرستی تا زنده‌اند) پابرجا و ماندگار می‌مانند (در هنگام آخرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش ایشان می‌آیند (و بدانان مژده می‌دهند) که نترسید و غمگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که (توسّط پیغمبران) به شما (مؤمنان) وعده داده می‌شد. [[«تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ المَلآئِکَةُ»: مراد نزول فرشتگان به هنگام مرگ انسانها است (نگا: نساء / 97، انفال / 50، انعام / 93، نحل / 28 و 32، محمّد / 27). برخی این بشارتها را دائمی و مستمرّ دانسته و آنها را الهامهای معنوی فرشتگان در گوش جان مؤمنان در همه مراحل زندگی می‌دانند.]] 41|31|(و فرشتگان بدیشان خبر می‌دهند که) ما یاران و یاوران شما در زندگی دنیا و در آخرت هستیم، و در آخرت برای شما هرچه آرزو کنید هست، و هرچه بخواهید برایتان فراهم است. [[«مَا تَدَّعُونَ»: آنچه طلب کنید (نگا: یس / 57).]] 41|32|اینها به عنوان پذیرائی از سوی خداوند آمرزگار و مهربان است. [[«نُزُلاً»: (نگا: آل‌عمران / 198، کهف / 107، صافّات / 62).]] 41|33|گفتار چه کسی بهتر از گفتار کسی است که مردمان را به سوی خدا می‌خواند و کارهای شایسته می‌کند و اعلام می‌دارد که من از زمره‌ی مسلمانان (و منقادان اوامر یزدان) هستم؟ [[«قَوْلاً»: تمییز است. «الْمُسْلِمِینَ»: مسلمانان. کسانی که فرمانبردار اوامر خدا بوده و سرِ بندگی و پرستش را فروتنانه بر آستانه‌اش می‌گذارند.]] 41|34|نیکی و بدی یکسان نیست. (هرگز بدی را با بدی، و زشتی را با زشتی پاسخ مگوی. بلکه بدی و زشتی دیگران را) با زیباترین طریقه و بهترین شیوه پاسخ بده. نتیجه‌ی این کار، آن خواهد شد که کسی که میان تو و میان او دشمنانگی بوده است، به ناگاه همچون دوست صمیمی گردد. [[«لاتَسْتَوی»: مساوی و برابر و یکسان نیست. «إدْفَعْ»: پاسخ بده (نگا: مؤمنون / 96). از میان بردار (نگا: بقره / 251، حجّ / 40). «وَلِیٌّ»: دوست. رفیق. «حَمِیمٌ»: گرم. صمیمی. «إدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»: (نگا: مؤمنون / 96).]] 41|35|به این خوی (و خلق عظیم) نمی‌رسند مگر کسانی که دارای صبر و استقامت باشند، و بدان نمی‌رسند مگر کسانی که بهره‌ی بزرگی (از ایمان و تقوا و اخلاق ستوده) داشته باشند. [[«مَا یُلَقَّاهَا»: به این خصلت دست نمی‌یابد و این سفارش را پذیرا نمی‌گردد (نگا: قصص / 80). ضمیر (هَا) به (خَصْلَة) یا (وَصِیَّة) باز می‌گردد که مستفاد از جمله سابق است. «ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ»: دارای بهره فراوان از خصال حمیده و صفات پسندیده‌ای که منتهی به سعادت دائم می‌گردد (نگا: قصص / 79، انسان / 11).]] 41|36|هرگاه وسوسه‌ای از شیطان (در این مسیر) متوجّه تو گردید (به هوش باش و در مقابل آن مقاومت کن و) خود را به خداوند بسپار (و به سایه‌ی لطف او پناه بر) که او بس شنوا و آگاه است (و تو را می‌پاید و محافظت می‌نماید). [[«وَ إِمَّا یَنزَغَنَّکَ ...»: (نگا: اعراف / 200).]] 41|37|از نشانه‌های (قدرت) خدا، شب و روز و خورشید و ماه است. برای خورشید و ماه سجده نکنید، برای خدائی که آنها را آفریده است، سجده کنید، اگر واقعاً او را عبادت و پرستش می‌کنید. [[«آیَاتِهِ»: نشانه‌های قدرت و ادلّه عظمت او. «إن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ»: اگر واقعاً او را می‌پرستید. اگر می‌خواهید او را عبادت و پرستش کنید.]] 41|38|اگر (مشرکان) خود را بزرگتر از آن دیدند (که به عبادت و پرستش پروردگار بپردازند، باک مدار. چرا که) آنان که در پیشگاه پروردگارت منزلت و مکانت دارند (که فرشتگان مقرّبند) شب و روز به تسبیح و تقدیس او سرگرمند و به هیچ وجه ایشان (از این کار) خسته و درمانده نمی‌گردند. [[«عِندَ رَبِّکَ»: در پیشگاه او هستند. مراد از عندیّت، یعنی در پیشگاه بودن، عندیّت مکانی نیست؛ بلکه عندیّت کرامت و منزلت است (نگا: قمر / 55). «لا یَسْأَمُونَ»: ملول نمی‌گردند. خسته و درمانده نمی‌شوند (نگا: بقره / 282).]] 41|39|و از نشانه‌های (قدرت) خدا این است که تو زمین را خشک و برهوت می‌بینی، امّا هنگامی که (قطره‌های حیات‌بخش) آب بر آن فرو می‌فرستیم، به جنبش درمی‌آید و آماسیده می‌گردد (و بعدها به صورت گل و گیاه و سبزه موج می‌زند). آن کس که این زمین خشک و برهوت را زنده می‌کند، هم او مردگان را نیز (در قیامت) زنده می‌گرداند. چرا که او بر هر چیزی توانا است. [[«خَاشِعَةً»: خشک و برهوت. ساکن و بدون حرکت. «إهْتَزَّتْ»: به جنبش درمی‌آید و تکان می‌خورد. «رَبَتْ»: بالا می‌آید و آماسیده می‌گردد. «إهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ...»: (نگا: حجّ / 5). وقتی که آب به عناصر و ذرّات خاک می‌رسد، در داخل آب حل می‌گردند و جذب دانه‌ها یا ریشه‌های گیاهان می‌شوند و به سلولها و بافتها و اندامهای زنده‌ای تبدیل شده و رشد می‌کنند و افزایش می‌یابند. «مُحْیی»: زنده کننده (نگا: روم / 50). در رسم‌الخطّ قرآنی با یک یاء نوشته شده است.]] 41|40|کسانی که آیات ما را مورد طعن قرار می‌دهند و به تحریف (حقائق و معانی) آن دست می‌یازند، بر ما پوشیده نخواهند بود (و کیفرشان را خواهیم داد.) آیا کسی که به آتش دوزخ انداخته می‌شود بهتر است یا کسی که (در سایه‌ی ایمان) در نهایت امن و امان، روز قیامت (به عرصه‌ی محشر) می‌آید؟ هر کاری که می‌خواهید بکنید، او می‌بیند هر آنچه را که انجام می‌دهید. [[«یُلْحِدُونَ»: مورد طعن قرار می‌دهند. تحریف می‌کنند. «آیَاتِ»: مراد آیات تکوینی کتاب منظور جهان، یا آیات تشریعی مذکور در کتابهای آسمانی به ویژه قرآن است. «یُلْحِدُونَ فِی آیَاتِنَا»: آیات ما را تحریف می‌کنند. آیات ما را مورد طعن قرار می‌دهند. مراد منحرف ساختن مردم با مغالطه و سفسطه از دلائل خداشناسی و نشانه‌های قدرت الهی، و یا تحریف حقائق و معانی و تغییر عبارات و الفاظ کتابهای آسمانی است. «آمِناً»: در امن و امان. مطمئنّ و بی‌دغدغه، حال است.]] 41|41|کسانی که قرآن را انکار می‌کنند بدان گاه که به ایشان می‌رسد، (بر ما پوشیده نمی‌مانند و سزای آن را می‌بینند). قرآن کتاب ارزشمند و بی‌نظیری است. [[«إِنَّ الَّذِینَ ...»: خبر آن محذوف است. از قبیل: لایُخْفَوْنَ عَلَیْنا ... لا یَغِیبُ عَنَّآ أَمْرُهُمْ وَ مَا یَقْصِدُونَ. «الذِّکْرِ»: قرآن (نگا: حجر / 9، نحل / 44). «عَزِیزٌ»: ارزشمند. بی‌نظیر. چیره و شکست‌ناپذیر.]] 41|42|هیچ گونه باطلی، از هیچ جهتی و نظری، متوجّه قرآن نمی‌گردد. (نه غلطی و تناقضی در الفاظ و مفاهیم آن است، و نه علوم راستین و اکتشافات درست پیشینیان و پسینیان مخالف با آن، و نه دست تحریف به دامان بلندش می‌رسد. چرا که) قرآن فرو فرستاده‌ی یزدان است که با حکمت و ستوده است (و افعالش از روی حکمت است، و شایسته‌ی حمد و ستایش بسیار است). [[«الْبَاطِلُ»: نقطه مقابل حق. مراد: نسخ، کم و زیاد شدن، غلط از آب درآمدن، تناقض مطالب و مفاهیم، و بالاخره همه چیزهای نادرست و خلاف حقیقت و واقعیّت است. «مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»: کنایه از همه جانبه بودن است. یعنی از همه جهات خدا قرآن را حفظ می‌کند (نگا: حجر / 9) و از هیچ سو و هیچ طرف و ناحیه، بطلان و فساد متوجّه آن نگشته و نمی‌گردد. «تَنزِیلٌ» (نگا: شعراء / 192، یس / 5، فصّلت / 2).]] 41|43|از طرف (کافران و منافقان و جاهلان) چیزی به تو گفته نمی‌شود، مگر همان چیزهائی که قبلاً به پیغمبران پیش از تو گفته شده است. (و چنین نسبتهای ناروائی و سخنان نازیبائی بدیشان داده شده است. خلاصه نه دعوت تو به سوی یکتاپرستی مطلب تازه‌ای است، و نه تهمت و تکذیب مردمان بی‌دین و بی‌ایمان). مسلّماً پروردگار تو دارای آمرزش فراوان (در حق مؤمنان) و دارای مجازات دردناک (در حق کافران) است. [[«مَا یُقَالُ لَکَ إِلاّ مَا ...»: مراد نسبتهای ناروائی همچون: ساحر، شاعر، مجنون، کاهن، مفتری، و دشنامها و سخنان زشت دیگر است (نگا: مائده / 70، یس / 30، ذاریات / 39 و 52، نحل / 101).]] 41|44|چنان که قرآن را به زبانی جز زبان عربی فرو می‌فرستادیم، حتماً می‌گفتند: اگر آیات آن (به عربی) توضیح و تبیین می‌گردید (چه می‌شد؟ در این صورت ما آن را روشن و گویا فهم می‌کردیم. و می‌گفتند:) آیا (کتاب) غیر عربی و (پیغمبر) عربی؟ بگو: قرآن برای مؤمنان مایه‌ی راهنمائی و بهبودی است. (ایشان را از راههای گمراهی و سرگشتگی می‌رهاند، و از بیماریهای شکّ و گمان نجات می‌بخشد) و امّا برای غیرمؤمنان، کری گوشهای ایشان و کوری (چشمان) آنان است. (انگار) آنان کسانیند که از دور صدا زده می‌شوند (این است که با وجود چشم باز و گوش باز، منادیگر را چنان که باید نمی‌بینند، و ندائی را که معلوم و مفهوم باشد نمی‌شنوند). [[«أَعْجَمِیٌّ»: غیر عربی (نگا: نحل / 103، شعراء / 198). «لَوْ لا»: این واژه برای طلب حصول مابعد خود است. (نگا: کهف / 39). «فُصِّلَتْ»: بیان و روشن می‌گردید. توضیح و تبیین می‌شد. «أَأَعْجَمِیٌّ؟»: آیا غیر عربی است؟ «أَأَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ؟»: آیا قرآن به زبان غیرعربی برای پیغمبر عربی زبان آمده است؟ مراد این است که کافران و مشرکان بیماردل همیشه کارشان ایراد گرفتن و بهانه تراشیدن بود. قرآن که عربی است، سحر و افسونش می‌خواندند (نگا: سبأ / 43، صافّات / 15) و اگر غیرعربی می‌بود، گنگ و نامفهومش می‌شمردند. «هُدیً وَ شِفَآءٌ»: راهنمائی و بهبودی. راهنما و شفادهنده. «وَقْرٌ»: سنگینی. کری. این واژه می‌تواند خبر مبتدای محذوف باشد، و معنی آن در بالا گذشت. و یا این که مبتدای مؤخّر بوده (فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ) معنی شود: در گوشهایشان کری است. یعنی انگار کرند این است که نمی‌شنوند. «عَمیً»: کوری. کوردلی و گمراهی (نگا: فصّلت / 17). «عَلَیْهِمْ عَمیً»: کوری است برای اینان. موجب گمراهی آنان است (نگا: بقره / 26).]] 41|45|ما به موسی کتاب (آسمانی تورات) دادیم و در آن (از طرف بنی‌اسرائیل) اختلاف گردید (و دسته دسته و پراکنده شدند. این هم سنّت همیشگی در میان همه‌ی ادیان و اقوام است. قوم تو نیز از این قاعده مستثنی نیست). اگر سخن پروردگارت از پیش بر این نرفته بود (که عذاب کافران و مجازات شدید مبطلان تا روز رستاخیز به تأخیر انداخته شود) در میان (قوم تو نیز با نابود کردن کافران و بر جای داشتن مؤمنانِ) ایشان داوری می‌گردید. چرا که آنان درباره‌ی قرآن به شکّ و تردید شگفتی گرفتار آمده‌اند (و از حقیقت فرسنگها به دور افتاده‌اند). [[«وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسی ...»: این بخش جنبه دلداری پیغمبر را در بر دارد. و آن این که همه اقوام به گروههای مؤمن و غیرمؤمن تقسیم شده‌اند، و مؤمنان نیز فرقه فرقه و دسته دسته گشته‌اند و مذاهب مختلفی پیدا کرده‌اند. از جمله پیروان موسی که بعضی از ایشان در مدینه بوده مثال محسوسی از این واقعیّت بشمار آمده‌اند و به 73 فرقه تقسیم گشته‌اند (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن) «لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ ...»: مراد وعده‌ای است که خدا به پیغمبر داده بود. مبنی بر این که مادام او در میان قوم خود است ایشان را نابود نکند (نگا: انفال / 33). «لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ»: کار ایشان به پایان می‌رسید و در میانشان داوری می‌گردید. مراد نابودی مشرکان و منکران قرآن است. «مِنْهُ»: درباره قرآن. یادآوری: برخی تمام آیه را راجع به قوم موسی و شکّ ایشان درباره تورات می‌دانند. چرا که این آیه درست با همین عبارت در سوره هود آیه 110 مذکور است و مربوط به موسی و تورات و قوم بنی‌اسرائیل می‌باشد.]] 41|46|هر کس که کار نیک بکند به نفع خود می‌کند، و هر کس که کار بد بکند به زیان خود می‌کند، و پروردگار تو کمترین ستمی به بندگان نمی‌کند. [[«مَا رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ»: (نگا: آل‌عمران / 182، انفال / 51، حجّ / 10).]] 41|47|آگاهی از وقوع قیامت به خدا بازمی‌گردد و بس (و کسی جز خدا نمی‌داند قیامت کی خواهد بود). هیچ میوه‌ای (بارور نمی‌شود و) از غلاف خود بیرون نمی‌آید (و پوسته‌ی خویش را نمی‌شکافد)، و هیچ ماده‌ای باردار نمی‌گردد و وضع حمل نمی‌کند، مگر در پرتو دانش او و با اطّلاع او. روزی خداوند مشرکان را ندا می‌دهد: شریکها و انبازهائی که برای من می‌پنداشتید کجایند؟ پاسخ می‌دهند و می‌گویند: ما به تو عرض کردیم که کسی از ما گواهی نمی‌دهد (که تو دارای شریک و انباز هستی). [[«إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ»: (نگا: اعراف / 187، لقمان / 34، احزاب / 63). «أَکْمَام»: جمع کِمّ، غلاف. پوسته. «أُنثی»: ماده. مراد مؤنّث همه جانداران از قبیل: حیوانات و حشرات و پرندگان و انسان است. «آذَنَّاکَ»: به تو اعلام کردیم. به تو عرض کردیم. مراد این است که امروز همه چیز روشن شده است و کسی معتقد به انباز نیست. یا این که مشرکین می‌گویند: ما هرگز به شریک معتقد نبوده‌ایم (نگا: انعام / 23). «شَهِیدٍ»: گواه.]] 41|48|و اثری از معبودهائی که قبلاً (در دنیا) به فریاد می‌خواندند و می‌پرستیدند نمی‌بینند، و یقین حاصل می‌کنند که هیچ گریزگاهی و راه فراری ندارند. [[«ضَلَّ»: ناپیدا گردید. گم شد. «ظَنُّوا»: یقین حاصل کردند. در اینجا ظنّ به معنی علم و یقین است. چرا که در صحنه محشر و هنگامه قیامت، شکّ و گمان معنی ندارد، و همه چیز معلوم و مشهود است. «مَحِیصٍ» گریزگاه. راه فرار (نگا: ابراهیم / 21).]] 41|49|انسان (بی‌ایمان) از طلبیدن دارائی و نعمت سیر نمی‌گردد و خسته نمی‌شود، ولی زمانی که بلا و سختی و فقر و فاقه بدو رو کرد، فوراً دلسرد و ناامید می‌گردد (و از خود و زندگی بیزار و گریزان می‌شود). [[«لا یَسْأَمُ»: ملول و خسته نمی‌گردد. «الإِنسَانُ»: مراد انسان کافر و بی‌ایمان است (نگا: آیات 50 - 54). «دُعَآءِ»: طلبیدن، به دنبال رفتن. «الْخَیْرِ»: مال و ثروت. دارائی و نعمت و صحّت. «دُعَآءِ الْخَیْرِ»: اضافه مصدر به مفعول خود است. «الشَّرُّ»: فقر و فاقه. بلا و مصیبت. بیماری و تنگی معیشت. «یَؤُوسٌ»: بسیار ناامید. «قَنُوطٌ»: بسیار مأیوس. «یَؤُوسٌ قَنُوطٌ»: هر دو واژه به یک معنی و برای تأکید است.]] 41|50|اگر ما به چنین انسانی، به دنبال ناراحتی و زیانی که بدو رسیده است، از سوی خود مرحمتی (همچون ثروت و صحّت) روا داریم، گستاخانه خواهد گفت: این (ثروت و صحّت) حق من است (و آن را در سایه‌ی تلاش و کوشش و علم و دانش خود به دست آورده‌ام) و اصلاً گمان نمی‌برم که قیامتی در کار باشد. اگر (به فرض، قیامتی هم در کار باشد و) من به سوی پروردگارم برگردم، حتماً در پیشگاه او دارای مقام و منزلت خوبی هستم (چرا که ذاتاً محترمم، و همان گونه که در دنیا خدا گرامیم داشته است و به من قدرت و نعمت داده است، در آخرت نیز گرامیم می‌دارد و به من عزّت و حرمت می‌بخشد) ما کافران را مسلّماً از کارهائی که کرده‌اند آگاه خواهیم کرد و حتماً عذاب سخت و زیادی را بدیشان می‌چشانیم. [[«رَحْمَةً»: مراد نعمتهائی همچون ثروت و قدرت است. «ضَرَّآءَ»: زیان و ضرر. ناراحتی و بیماری. «هذَا لِی»: این از خود من است. این در سایه عقل و شعور و علم و کاردانی خودم می‌باشد. «الْحُسْنی»: مراد مقام و منزلت و بهشت است. «غَلِیظٍ»: متراکم. شدید. فراوان (نگا: هود / 58، ابراهیم / 17، لقمان / 24).]] 41|51|هنگامی که ما به انسان نعمت دهیم رویگردان (از دینداری و شکرگزاری) می‌گردد و تکبّر و غرور می‌ورزد، و هنگامی که به بلا و گرفتاری و ناراحتی و بیماری دچار گردید، دعاهای عریض و طویلی سر می‌دهد (و به شکوه و گلایه می‌پردازد که چرا خدا نعمت خود را از او بازگرفته است و بدو ظلم کرده است). [[«أَعْرَضَ»: رویگردان می‌شود. شکرگزاری و چه بسا دینداری را رها می‌کند. «نَأی بِجَانِبِهِ»: خود را از خداپرستی و دینداری دور می‌کند. تکبّر می‌ورزد و مغرور می‌گردد. شانه‌ها را بالا می‌اندازد که مثل سر را بالا گرفتن نشانه فخرفروشی و استکبار است. مراد از (جانِب) خود انسان یا دوش او است (نگا: روح المعانی). «عَرِیضٍ»: وسیع. مراد دراز و فراوان است. البتّه دعای شخص کافر یا سست ایمان، بدین هنگام جنبه گلایه از خدا و ناشکری دارد و بیشتر جزع و فزعی است بر از دست دادن نعمت و برای عودت دادن آن. یا این که در وقت ثروتمندی متکبّر و مغرور می‌شود، و در وقت فقر و فاقه متضرّع و زبون، و در هر دو حالت تنها متوجّه دنیا است. بالاخره دعایش برای دنیا است نه برای خدا.]] 41|52|(ای محمّد!) بگو: به من خبر دهید اگر این (قرآن) از سوی خداوند آمده باشد، و آن گاه شما به آن ایمان نداشته باشید، چه کسی گمراه‌تر خواهد بود از آن کسی که (با حق و حقیقت) سخت در مبارزه و مقابله باشد؟ [[«أَرَأَیْتُمْ»: (نگا: انعام / 40 و 46 و 47، یونس / 50). «شِقَاقٍ»: مخالفت. مقابله. «بَعِیدٍ»: دور از حقیقت. ژرف که مراد همه جانبه و سخت است. «فِی شِقَاقٍ بَعیدٍ»: (نگا: بقره / 176، حجّ / 53).]] 41|53|ما به آنان (که منکر اسلام و قرآنند) هرچه زودتر دلائل و نشانه‌های خود را در اقطار و نواحی (آسمانها و زمین، که جهان کبیر است) و در داخل و درون خودشان (که جهان صغیراست) به آنان (که منکر اسلام و قرآنند) نشان خواهیم داد تا برای ایشان روشن و آشکار گردد که اسلام و قرآن حق است. آیا (برای برگشت کافران از کفر و مشرکان از شرک) تنها این بسنده نیست که پروردگارت بر هر چیزی حاضر و گواه است؟ (چه حضور و شهادتی از این برتر و بالاتر که با خطّ تکوین، دلائل قدرت و حکمت خود را بر روی همه‌ی ذرّات کائنات و وجود موجودات نگاشته است؟). [[«الآفَاقِ»: نواحی عالم و اقطار آسمانها و زمین. «أَنَّهُ»: این که قرآن. این که اسلام (نگا: کشّاف، مختصر). «شَهِیدٌ»: گواه و مطلع. حاضر و ناظر.]] 41|54|آگاه باشید که ایشان درباره‌ی ملاقات با پروردگارشان (برای حساب و کتاب) در شکّ و تردیدند (و رستاخیز را باور نمی‌دارند). هان بدانید که خدا (علم و قدرتش) همه چیز را دربر گرفته است (و از هر چیزی آگاه و بر هر چیزی‌توانا است). [[«مِرْیَةٍ»: شکّ وتردید (نگا: هود / 17 و 109، حجّ / 55، سجده / 23)]] 42|1|حا. میم. [[«حم»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 42|2|عین. سین. قاف. [[«عسق»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 42|3|خدای نیرومند و فرزانه، به تو و به کسانی که پیش از تو (پیغمبر) بوده‌اند این چنین (معانی و مقاصدی که در این سوره است) وحی می‌کند. (سرچشمه‌ی وحی همه جا و همه وقت یکی است که پروردگار جهان است، و محتوای وحی نیز در اصول و کلّیّات برای جملگی پیغمبران یکی است). [[«کَذلِکَ»: همان گونه که در این سوره است. این چنین که می‌بینی. «یُوحِی إِلَیْکَ»: در سایر سوره‌های قرآن به تو وحی می‌کند. «إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ»: به سایر پیغمبران کتابهای آسمانی را با همین اصول و کلّیّات وحی کرده است. «اللهُ»: فاعل فعل (یُوحِی) است.]] 42|4|آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خدا است، و او والا و بزرگوار است. [[«لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ ...»: مجموعه عالم هستی از آن او است.]] 42|5|(خدا که مالکیّت عالم هستی از آن او است، بقدری عظیم است که) آسمانها (با همه عظمتی که دارند) نزدیک است (در برابر جلالت و عظمت او کرنش‌کنان) از بالا درهم بشکافند. و فرشتگان (با همه قدرتی که دارند دائماً) به تسبیح و تقدیس پروردگارشان مشغول و برای کسانی که در زمین هستند درخواست آمرزش می‌کنند. هان! (ای انسانِ غافل از اطاعت آسمانها و افلاک و عبادت فرشتگان پاک! بدان که) یزدان آمرزگار و مهربان است. (اگر از سر صدق سر بندگی بر آستانه‌ی او بگذاری و دست دعا به سویش برداری، با عالم علوی همآوا شده‌ای، و قلم عفو الهی بر گناهانت کشیده می‌شود). [[«یَتَفَطَّرْنَ»: از هم می‌شکافند. «مِن فَوْقِهِنَّ»: از قسمت بالای خود. «یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ»: از هم شکافتن آسمانها به خاطر علوّ شأن و هیبت و عظمت آفریدگار جهان است (نگا: صفوة‌البیان لمعانی القرآن، المنتخب). بعضی هم شکافتن آسمانها را به خاطر شرک و بت‌پرستی مشرکان می‌دانند و آیات 90 و 91 سوره مریم را هم‌معنی با این آیه می‌شمارند.]] 42|6|افرادی که جز خدا (کسانی و چیزهای دیگری را) مددکار و یاور خود می‌گیرند، خداوند مراقب ایشان است (و اقوال و افعال آنان را زیر نظر دارد و حساب گفتار و کردارشان را نگاه می‌دارد و در موقع خود کیفر لازم را بدیشان می‌دهد) و تو مأمور و مسؤول حسابرسی و پاییدن کار و بار آنان نیستی. (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). [[«اللهُ»: مبتدا است. «حَفِیظٌ»: مراقب اعمال و پاینده اقوال (نگا: انعام / 104، هود / 57 و 86، سبأ / 21). «وَکِیلٍ»: کسی که کار و بار مردم بدو موکول و واگذار می‌شود (نگا: انعام / 66 و 102 و 107، یونس / 108).]] 42|7|این چنین (روشن و گویا) قرآن بزرگواری را که به زبان عربی است به تو وحی می‌کنیم تا اهل مکّه و دور و بر آن را (از خشم خدا و عذاب دوزخ) بترسانی و (همه‌ی مردمان را) از روز گردهم‌آیی (قیامت) که شکّ و تردیدی در وقوع آن نیست بیم دهی. (در آن روز، مردمان دو گروه بیش نیستند) گروهی در بهشت بسر می‌برند و دسته‌ای در آتش دوزخ. [[«قُرْآناً عَرَبِیّاً»: (نگا: یوسف / 2، طه / 113، زمر / 28، فصّلت / 3). «أُمَّ الْقُری»: مکّه (نگا: انعام / 92). مراد این نیست که اسلام دین جهانی نیست. بلکه بیان (امّ القری) ذکر خاصّ است که در موارد دیگر رسالت جهانی اسلام به طور عام بیان شده است (نگا: فرقان / 1). «یَوْمَ الْجَمْعِ»: روز گردهمآئی که قیامت است (نگا: هود / 103، تغابن / 9، واقعه / 50). «فَرِیقٌ»: دسته. جماعت (نگا: بقره / 75 و 100 و 101، آل‌عمران / 23).]] 42|8|اگر خدا می‌خواست، همه‌ی مردمان را یک دین و یک آئین می‌کرد (و به جملگی ایشان یک نوع طرز تفکّر می‌داد و به یک راه رهبری می‌نمود) امّا خدا (به انسانها آزادی داده است، تا در پرتو آن راه یزدان یا راه شیطان را برگزینند، و بر اثر این انتخاب، به بهشت یا به دوزخ روند ... او) هر که را بخواهد غرق رحمت خود می‌کند (که مؤمنانند، و هر که را بخواهد وارد عذاب خود می‌گرداند که کافرانند) و کافران (در قیامت) نه دوستی دارند و نه یاوری. [[«وَ لَوْ شَآءَ اللهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً ...»: (نگا: مائده / 48، هود / 118). «وَلِیٍّ»: دوست. سرپرست. «نَصِیرٍ»: یاور. مددکار (نگا: بقره / 107). «الظَّالِمُونَ»: کافران (نگا: اعراف / 44، هود / 18).]] 42|9|(چنین ستمگران کفرپیشه‌ای خدا را به سرپرستی نمی‌گیرند) و بلکه جز او را به سرپرستی گرفته‌اند، در صورتی که سرپرست او است و او مردگان را زنده می‌گرداند و او بر همه چیز توانا است. [[«أَمْ»: بلکه. این واژه برای انتقال از کلام سابق و پرداختن به سرزنش مشرکان به خاطر گزینش سرپرستان جز خدا است (نگا: بقره / 214). بعضی (أَمْ) را برای استفهام انکاری دانسته‌اند. در این صورت معنی آیه چنین است: آیا آنان جز خدا کسانی و چیزهائی را به سرپرستی گرفته‌اند؟ در حالی که سرپرست تنها او است، و او است که مردگان را زنده می‌کند، و او است که بر هر چیزی توانا است.]] 42|10|در هر چیزی که اختلاف داشته باشید، داوری آن به خدا واگذار می‌گردد (و کتاب قرآن قانون دادگاه یزدان است و در پرتو آن کشمکشها باید فیصله پیدا کند). چنین داوری خدا است که پروردگار من است و من بدو پشت می‌بندم، (و برای قضاوت در منازعات، و رفع اختلافات، و حلّ مشکلات) به (کتاب) او مراجعه می‌کنم. [[«فَحُکْمُهُ إِلَی اللهِ»: داوری آن به خدا واگذار می‌گردد. مراد مراجعه به قرآن و رهنمود گرفتن از آن است. البتّه پس از قرآن، مراجعه به سنّت نبوی است (نگا: نساء / 59). «أُنِیبُ»: مراجعه می‌کنم (نگا: هود / 88، رعد / 27، زمر / 54).]] 42|11|او آفریننده‌ی آسمانها و زمین است. او شما را به صورت مرد و زن، و چهارپایان را به شکل نر و ماده درآورده است و بدین وسیله بر آفرینش شما (انسانها و تولید و تکثیر نسل حیوانها) می‌افزاید. هیچ چیزی همانند خدا نیست (و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین می‌ماند، و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو می‌ماند) و او شنوا و بینا است (و پیوسته بر کارگاه جهان نظارت می‌نماید، و از جمله زاد و ولد انسانها و حیوانها را می‌پاید). [[«مِنْ أَنفُسِکُمْ»: از جنس و نوع خودتان (نگا: نحل / 72، روم / 21). «مِنَ الأنْعَامِ أزْوَاجاً»: از جنس و نوع چهارپایان ماده‌هائی را آفریده است. «یَذْرَؤُکُمْ»: شما را به وفور می‌آفریند. از ماده (ذَرْء) به معنی آفریدن و پراکندن (نگا: انعام / 136، نحل / 13، مؤمنون / 79، اعراف / 179). در اینجا مراد تولید نسل و تکثیر مثل و تداوم وجود است. ضمیر (کم) خطاب به انسان است و از راه تغلیب شامل چهارپایان هم می‌باشد. «فیهِ»: با آن. یعنی به وسیله این کار که تدبیر یا خلق جفتها است. واژه (فیهِ) به معنی (بِهِ) است (نگا: معانی القرآن) و استعمال آن بدین شکل اشاره دارد به این که چنین تدبیری و یا آفرینشی انگار منبع افزایش و معدن پخش است (نگا: قاسمی). «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»: این قسمت از آیه، بیانگر این واقعیّت است که خدا در ذات و صفات جدای از مخلوقات است. مثلاً او محیط بر هر چیز است (نگا: نساء / 126، فصّلت / 54) و انسانها غیرمحیط. مفاهیم آسان و سخت، دور و نزدیک، و گذشته و حال و آینده، اوّل و آخر، ظاهر و باطن، و ... نسبت به خدا معنی ندارد (نگا: بقره / 20، آل‌عمران / 29، حدید / 3) ولی در مورد غیر خدا ثابت است.]] 42|12|کلیدهای آسمانها و زمین در دست او است. برای هر کس که بخواهد روزی را فراوان و یا کم می‌گرداند. او از همه چیز کاملاً آگاه است. [[«مَقَالِیدُ»: کلیدها. (نگا: زمر / 63). «یَقْدِرُ»: تنگ می‌گرداند. کم و ناچیز می‌نماید (نگا: رعد / 26، اسراء / 30، قصص / 82).]] 42|13|خداوند آئینی را برای شما (مؤمنان) بیان داشته و روشن نموده است که آن را به نوح توصیه کرده است و ما آن را به تو وحی و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نموده‌ایم (به همه‌ی آنان سفارش کرده‌ایم که اصول) دین را پابرجا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید. این چیزی که شما مشرکان را بدان می‌خوانید (که پابرجا داشتن اصول و ارکان دین است) بر مشرکان سخت گران می‌آید. خداوند هر که را بخواهد برای این دین برمی‌گزیند و هر که (از دشمنانگی با دین دست بکشد و) به سوی آن برگردد، بدان رهنمودش می‌گرداند. [[«شَرَعَ»: بیان داشته است. روشن نموده است. «الَّذِی»: ذکر چنین موصولی اشاره به اهمّیّت دین اسلام دارد که جامع همه اصول و ارکان ادیان آسمانی است. چرا که (الَّذِی) در میان موصولات اصل، و آئین اسلام نیز در میان ادیان خدا اصل است. «یَجْتَبِی إِلَیْهِ»: برای تبلیغ دین به عنوان پیغمبر برمی‌گزیند. برای گزینش دین خود انتخاب می‌نماید، مرجع ضمیر (ه) خدا یا دین خدا است. «یَهْدی إِلَیْهِ»: به سوی خود یا آئین خود هدایت می‌کند. مرجع ضمیر (ه) باز هم خدا یا دین خدا است. «یُنِیبُ»: (نگا: غافر / 13).]] 42|14|(پیروان پیغمبران پیشین، درباره‌ی دین) گروه گروه و دسته دسته نشده‌اند (و راه اختلاف در پیش نگرفته‌اند) مگر بعد از علم و آگاهی (از برنامه و اصول و ارکان دین و پی بردن به حقّانیّت آئین). و این تفرقه‌جوئی تنها به خاطر ستمگری و کجروی در میان خودشان بوده است. اگر فرمانی از سوی پروردگارت صادر نشده بود که آنان تا سرآمد معیّنی (که قیامت است، زنده و آزاد) باشند، میانشان (با مجازات و نابودی) داوری می‌گردید. آنانی که (در روزگار تو اهل کتاب بشمارند و) کتابهای آسمانی بعد از گذشتگان به دستشان رسیده است، درباره‌ی آنها دچار شکّ و گمان توأم با بدبینی و سوءظنّ شده‌اند. (والاّ اگر به کتابهای خود ایمان کامل داشتند، پی می‌بردند که تو حقیقةً فرستاده‌ی خدائی). [[«مَا تَفَرَّقُوا»: فرقه فرقه و دسته دسته نشده‌اند و اختلاف پیدا نکرده‌اند (نگا: بیّنه / 4). «الْعِلْمُ»: آگاهی، مراد دلائل صحیح و براهین یقینی بر حقّانیّت دین و آئینی است که خدا بدیشان ابلاغ فرموده بوده است. «لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ ...»: (نگا: یونس / 19، هود / 110، طه / 129، فصّلت / 45) «مِن بَعْدِهِمْ»: بعد از اسلاف و گذشتگان. «مُرِیبٍ»: به شکّ و تردید اندازنده (نگا: هود / 62 و 110، ابراهیم / 9، سبأ / 54، فصّلت / 45).]] 42|15|تو نیز مردمان را به سوی آن (آئین واحد الهی دعوت کن که اسلام است) و آن گونه که به تو فرمان داده شده است (بر دعوت مردمان به دین یزدان ماندگار باش و در این راه) ایستادگی کن و از خواستها و هوسهای ایشان پیروی مکن، و بگو: من به هر کتابی که از سوی خدا نازل شده باشد ایمان دارم، و به من دستور داده شده است که در میان شما دادگری کنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شما است. اعمال ما از آن ما است (نه از آن شما) و اعمال شما از آن شما است (نه از آن ما، و هر کسی در مقابل کارهایش مسؤول است). میان ما و شما خصومت و مجادله‌ای نیست (چرا که حق را بیان و آشکار کردم و از این به بعد نیازی به جدال و استدلال نمی‌باشد). خداوند (سرانجام در قیامت در یکجا) ما را جمع خواهد کرد، و بازگشت (همه در آن روز، برای داوری و حساب و کتاب) به سوی او است (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت). [[«فَلِذلِکَ»: به سوی آن آئین یگانه آسمانی که دین همه انبیاء پیشین بوده و اسلام نام دارد. برای رفع آن اختلافات ملّتها. لام (لِذلِکَ) به معنی (إِلی) و یا برای تعلیل است. «حُجَّةً»: دلیل آوردن. جدال کردن.]] 42|16|کسانی که درباره‌ی (دین) خدا به مخاصمه و مجادله می‌پردازند و (علیه آن) دلیل و برهان (بی‌اساس و پوسیده) ذکر می‌کنند، آن هم زمانی که (به سبب وضوح و روشنی، از سوی مردم) پذیرفته شده است، خصومت آنان بیهوده و دلائل و براهین ایشان در پیشگاه پروردگارشان باطل و ناپذیرفتنی است، و خشم شدید (خدا در قیامت) گریبانگیرشان می‌گردد و عذاب سختی خواهند داشت. [[«یُحَآجُّونَ فِی اللهِ»: درباره دین خدا به ستیز می‌پردازند و استدلالهای بی‌اصل و اساسی بیان می‌دارند. «لَهُ»: مرجع ضمیر (هُ) می‌تواند (الله) یا پیغمبر و یا دین باشد (نگا: آلوسی). «حُجَّتهُمْ»: دلیل و برهانشان. ستیز و جدالشان. «دَاحِضَةٌ»: باطل و زائل (نگا: کهف / 56، غافر / 5).]] 42|17|خدا است که کتاب (قرآن) را نازل کرده‌است که مشتمل بر حق و حقیقت است (و جنبه‌ی ذهنی و پنداری ندارد، و در قرآن، برای ارزیابی ارزشها، ضوابط و قواعد) و معیار و میزان ایجاد کرده است. تو چه می‌دانی، شاید قیامت نزدیک باشد (و هرچه زودتر به حساب همگان رسیدگی شود). [[«الْمِیزَانَ»: معیار و میزان ارزیابی و ارزشها. مراد قواعد و ضوابطی است که در قرآن، یا در کتابهای آسمانی دیگر گنجانده شده است و جداکننده حق از باطل است (نگا: حدید / 25). مراد از انزال میزان در اینجا، ایجاد آن و رهنمود بدان است. «قَرِیبٌ»: علّت مذکّر آمدن قَریبٌ، بدان خاطر است که در اصل خبر (إتیان) است که مضاف محذوفی است. یا این که به‌معنی ذاتُ قُرْبٍ بوده و از باب تامِرو لابِن می‌باشد (نگا: اعراف / 56).]] 42|18|کسانی که به قیامت ایمان ندارند، در فرا رسیدن آن شتاب می‌ورزند (و مسخره‌کنان بیان می‌دارند: این قیامتی که شما می‌گویید، کی خواهد آمد؟) و امّا کسانی که ایمان آورده‌اند، به سبب (اعتقاد به وقوع) آن در خوف و هراسند و می‌دانند که قیامت حق است (و چه دیر و چه زود قطعاً فرا می‌رسد). هان! مسلّماً کسانی که نسبت به قیامت شکّ و تردید دارند و (تمسخرکنان درباره‌ی آن) به جدال و ستیز می‌پردازند، در گمراهی سخت ژرف و بسیار دور (از راستای راه رستگاری) قرار دارند. [[«یَسْتَعْجِلُ بِهَا»: زود فرا رسیدن قیامت را خواستارند. البتّه کافران و مشرکان از روی استهزاء و تمسخر چنین تقاضائی داشته‌اند. «مُشْفِقُونَ مِنْهَا»: از آن می‌ترسند. به سبب قیامت ترسان و هراسانند. مراد این است که برای حفظ خود از عذاب و شر و بلای آن، به عبادات و حسنات دست می‌یازند و عمرشان را در تلاش و کوشش و پرستش بسر می‌برند (نگا: مؤمنون / 60). «یُمَارُونَ»: می‌ستیزند و کشمکش می‌کنند. در شکّ و تردید بسر می‌برند (نگا: روح المعانی، نمونه).]] 42|19|خداوند نسبت به بندگانش بسیار لطف و مرحمت دارد، و به هر کس که خود بخواهد روزی می‌رساند (و بدو نعمت فراوان می‌دهد و خوبی می‌کند)، و او نیرومند و چیره است (و قادر بر انجام هر کاری، و وفای به عهدها و وعده‌های خویش است). [[«لَطِیفٌ»: کسی که دارای لطف و مرحمت بسیار است. کسی که بس دقیق و آگاه است. «یَرْزُقُ مَن یَشَآءُ»: منظور توسعه روزی و نعمت است، والاّ همگان روزی‌خواران یزدانند (نگا: رعد / 26)]] 42|20|(گروهی برای آخرت کشت می‌کنند و گروهی برای دنیا). هرکس که کشت آخرت را بخواهد، به کشت او فزونی و برکت می‌دهیم، و هر کس که کشت دنیا را بخواهد، مقداری از دنیا بدو می‌دهیم، و دیگر در آخرت کمترین بهره‌ای ندارد. [[«حَرْثَ»: کشت‌وکار (نگا: بقره / 71 و 205 و 223، آل‌عمران / 14 و 117). مراد متاع و کالا و خوشیها است. «مِنْهَا»: از دنیا. حرف (مِنْ) برای تبعیض است و بیانگر مقدار اندک و بخش ناچیزی است. «مِن نَّصِیبٍ»: هیچ بهره‌ای. حرف (مِنْ) و نکره آمدن (نَصِیبٍ) هر دو برای تأکید نفی است.]] 42|21|شاید آنان انبازها و معبودهائی دارند که برای ایشان دینی را پدید آورده‌اند که خدا بدان اجازه نداده است (و از آن بی‌خبر است؟) اگر این سخنِ قاطعانه و داورانه (ی خدا، مبنی بر مهلت کافران و تأخیر قیامت تا وقت معیّن آن) نبود، میانشان (با اهلاک کافران و ابقاء مؤمنان) داوری می‌گردید (و دستور عذاب دنیوی یا اخروی صادر می‌گشت و مجالی به کافران نمی‌داد. در عین حال آنان نباید این حقیقت را فراموش کنند که) قطعاً ستمگران عذاب دردناکی دارند. [[«أَمْ»: آیا. شاید که. بلکه (نگا: بقره / 214) «شَرَعُوا»: قانونگذاری کرده‌اند. پی افکنده‌اند. پدید آورده‌اند. «الْفَصْلِ»: حکم کردن. فیصله دادن. جدا کردن حق از باطل. مراد همان چیزی است که در آیه 14 همین سوره از آن سخن رفته است.]] 42|22|ستمکاران (کفرپیشه) را (در روز قیامت) خواهی دید که از (کیفر) کارهائی که کرده‌اند سخت بیمناکند، ولی (عذاب و عقاب) آن حتماً ایشان را فرو می‌گیرد، و کسانی را خواهی دید که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، در باغهای بهشت بسر می‌برند و هرچه بخواهند نزد پروردگارشان برایشان فراهم است. واقعاً فضل بزرگ و لطف سترگ این است. [[«الظَّالِمِینَ»: کافرین. «هُوَ»: کیفر کارهائی که کرده‌اند. وبال. «وَاقِعٌ بِهِمْ»: بدیشان می‌رسد و ایشان را فرا می‌گیرد. «رَوْضَاتِ»: باغهای خرم و سرسبز. «الْفَضْلُ»: عطیه. لطف.]] 42|23|این همان چیزی است که خداوند بندگان خود را بدان نوید می‌دهد، بندگانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند. بگو: در برابر آن (همه نعمت که در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسید) از شما پاداش و مزدی نمی‌خواهم جز عشق و علاقه‌ی نزدیکی (به خدا) را (که سود آن هم عاید خودتان می‌گردد). هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی عمل او می‌افزائیم (و دست کم یک خوبی را ده خوبی بشمار می‌آوریم). خداوند آمرزگار و شکرگزار است (و گناهان بندگان را می‌بخشد و کارهای خوبشان را به بهترین وجه پاداش می‌دهد). [[«عَلَیْهِ»: در برابر آن همه فضل و لطفی که در آخرت نصیب مؤمنان نیکوکار می‌شود. در برابر تبلیغ رسالت و رنج دعوت. «إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»: مگر شور و شوق تقرّب به خدا با انجام حسنات و دوری از سیّئات. یعنی آنچه از شما می‌خواهم در پیش گرفتن راه خدا است (نگا: فرقان / 57). «الْقُرْبی»: تقرّب. «یَقْتَرِفْ»: کسب کند. به دست آورد. «حُسْناً»: زیبائی. «نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً»: بر زیبائی حسنه او می‌افزائیم. یعنی آن را جزای مضاعف می‌دهیم و ده برابر و بیشتر بشمار می‌آوریم (نگا: انعام / 160، بقره / 261).]] 42|24|آیا می‌گویند: (محمّد) بر خدا دروغ و افتراء بسته است (و خدا بدو چیزی وحی نکرده است و زائیده‌ی اندیشه‌ی خود را به او نسبت داده است؟) اگرخدا بخواهد بر دل تو مهر می‌نهد (و قدرت حفظ آیات خود را از تو می‌گیرد). خداوند با سخنان (قرآنی) خود باطل را از میان برمی‌دارد و حق را پابرجا می‌دارد. مسلّماً او بسیار آگاه از همه‌ی چیزهائی است که در درون سینه‌ها است. [[«أَمْ»: یا. آیا. بلکه. «یَخْتِمْ عَلی قَلْبِکَ»: بر دل تو مهر می‌زند و از دریافت آیات و حفظ قرآن محرومت می‌کند. مراد بیان قدرت مطلقه خدا و دلداری رسول است. «یَمْحُ»: اصل آن (یَمْحُو) و فعل مضارع مرفوع است، و عربها گاهی برای تخفیف واو یا یاء را از آخر فعل مضارع حذف می‌کنند. در رسم‌الخطّ قرآنی واو را ننوشته‌اند. مانند: یَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ (اسراء / 11). وَ سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ: (علق / 18). ذکر واژه (الله) به دنبال آن، و ذکر فعل مضارع مرفوع (یُحِقُّ) با وجود عطف بر آن، نشانه‌های دیگری بر این امر است. «بِکلّماتِهِ»: با سخنان خود. مراد وحی آسمانی و آیات قرآنی است. «إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»: (نگا: آل‌عمران / 119 و 154، مائده / 7 ...).]] 42|25|تنها خدا است که توبه را از بندگانش می‌پذیرد، و گناهان را می‌بخشد، و آنچه را انجام می‌دهید می‌داند. [[«یَعْفُو»: در رسم‌الخطّ قرآنی، الف زائدی به دنبال دارد.]] 42|26|و دعا و درخواست کسانی را اجابت می‌کند که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، و از فضل خود بدیشان بیشتر (از آن چیزهائی که درخواست نموده‌اند و به فکرشان نیامده است) عطاء می‌کند. امّا کافران (به جای لطف و احسان یزدان) عذاب سخت و شدیدی دارند. [[«مِن فَضْلِهِ»: از روی لطف و مرحمت خود. از نعمت و عطیّه خود.]] 42|27|اگر خداوند رزق و روزی را برای همه‌ی بندگانش (بدان گونه که خودشان می‌خواهند) توسعه و گسترش دهد، قطعاً در زمین سرکشی و ستمگری می‌کنند، و لذا بدان اندازه که خود می‌خواهد روزی را می‌رساند. چرا که او بندگانش را می‌بیند و با (اوضاع و احوال) ایشان کاملاً آشنا است. [[«بَسَطَ»: گسترش داد. فراوان کرد. «لَبَغَوْا»: قطعاً سرکشی و نافرمانی می‌کنند. حتماً ستمگری می‌نمایند. «یُنَزِّلُ»: مراد از تنزیل رزق، تهیّه کردن و در اختیار قرار دادن آن است «بِقَدَرٍ»: به اندازه معیّن. به مقدار لازم (نگا: حجر / 21، مؤمنون / 18، قمر / 49).]] 42|28|و او است که باران را می‌باراند بعد از آن که (مردمان از بارش آن) ناامید می‌گردند، و رحمت خود را می‌گستراند (و دامنه‌ی باران را به اینجا و آنجا می‌کشاند و فراگیرش می‌گرداند). او سرپرست ستوده (ی بندگان و عهده‌دار پسندیده کارهای ایشان) است. [[«الْغَیْثَ»: باران (نگا: لقمان / 34، حدید / 20) «قَنَطُوا»: مأیوس و نومید گشتند. مراد ناامیدی مردمان از نیامدن باران و خشکی زمین، و به پایان رسیدن فصل آن است. «رَحْمَتَهُ»: لطف و مرحمت خود. مراد ثمرات و محصولات حاصل از باران است. (رَحْمَة) را باران هم معنی کرده‌اند (نگا: اعراف / 57، فرقان / 48، نمل / 63).]] 42|29|برخی از نشانه‌های (پی بردن به خدا و قدرت) او، آفرینش آسمانها و زمین و همه‌ی جنبندگانی است که در آن دو پدیدار و پراکنده کرده است، و او هر وقت که بخواهد می‌تواند آنها را گرد آورد. [[«خَلْقُ»: آفرینش. آفریده‌ها. «بَثَّ»: پخش و پراکنده کرده است. مراد پدید آوردن و افزایش و پراکندن است. «دَآبَّةٍ»: جنبنده. این واژه شامل انسانها و موجودات ریز ذرّه‌بینی و حیوانات غول‌پیکر و تمام چیزهای زنده می‌باشد. (نگا: بقره / 164، انعام / 38، فاطر / 45). «مَا بَثَّ فِیهِمَا مِن دَآبَّةٍ»: این آیه و آیه 49 سوره نحل، با صراحت بیان می‌دارند که در پهنه آسمان نیز جنبندگان زنده موجود و فراوانند. «جَمْعِهِمْ»: گرد آوردن ذوی‌العقول، یعنی انسانها، برای حساب و کتاب قیامت. مراد گرد آوردن انسانها (نگا: نساء / 87، انعام / 12، مرسلات / 38) و سایر حیوانات (تکویر / 5) در هنگامه قیامت است. «هُوَ عَلَی جَمْعِهِمْ إذَا یَشَآءُ قَدِیرٌ»: برخی این جمله را دالّ بر این می‌دانند که چه بسا روزی و روزگاری، موجودات ذوی‌الشعور آسمانها و زمین با یکدیگر تماس حاصل کنند و جهانیان با یکدیگر ارتباط پیدا نمایند.]] 42|30|آنچه از مصائب و بلا به شما می‌رسد، به خاطر کارهائی است که خود کرده‌اید. تازه خداوند از بسیاری (از کارهای شما) گذشت می‌کند (که شما از آنها توبه نموده‌اید و یا با کارهای نیک آنها را از نامه‌ی اعمال زدوده و پاک کرده‌اید). [[«بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ»: (نگا: نساء / 79، انفال / 53). «یَعْفُو»: در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی به دنبال دارد. «کَثِیرٍ»: مراد گناهان فراوانی است که انسان مرتکب می‌گردد (نگا: نحل / 61، فاطر / 45). از مردمان زیادی صرف نظر می‌کند (نگا: شوری / 34). یادآوری: قاعده «ارتکاب گناه موجب ابتلاء بلا است» هرچند حتمی و قطعی است، ولی در دنیا مُطّرد و همگانی نیست، و استثناهائی وجود دارد. بلاها برای بعضیها آزمایش الهی است، و گاهی در فراسوی آنها حکمتهائی نهفته است که از دید انسانها پنهان است. به هر حال انسان در مقابل هر کاری که می‌کند، پاداش یا پادافره خود را می‌گیرد. اگر هم در این جهان که دار مکافات جزئی است، به خاطر استدراج و املاء و دیگر چیزها جزا و سزائی نبیند، در آخرت که دار مکافات کلّی است، قطعاً جزا و سزای کامل می‌بیند.]] 42|31|شما هرگز نمی‌توانید (از چنگال قدرت خداوند) در زمین (فرار کنید و خدای را از دستیابی به خود) ناتوان سازید، و سوای خدا هیچ گونه سرپرست و یاوری ندارید (تا به کمک شما بشتابند و شما را از مصائب و بلایای نازله برهانند). [[«مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِینَ»: شما نمی‌توانید درمانده و ناتوان کنید و به ستوه بیاورید (نگا: انعام / 134، یونس / 53، توبه / 2 و 3).]] 42|32|و از جمله نشانه‌های (شناخت خدا و قدرت) او کشتیهائی است همچون کوهها که بر صفحه‌ی دریاها به حرکت درمی‌آیند. [[«الْجَوارِی»: جمع جَارِیَة، کشتیهای روان. صفت به جای موصوف استعمال شده که (سُفُن) است و در اصل السُّفُنُ الْجَوارِی است. در رسم‌الخطّ قرآنی یاء آخر جَواری برای تخفیف حذف شده است. «أَعْلام»: جمع عَلَم، کوهها.]] 42|33|اگر خداوند بخواهد باد را از وزیدن می‌اندازد و کشتیها بر روی دریاها متوقّف می‌گردند. قطعاً در این (حرکت بادها، جریان کشتیها، آفرینش دریاها بدین وسعت و ویژگیهای آبها، و نظم و نظامی که بر امور حکمفرما است) دلائل روشنی (بر وجود خدا) است برای هر کس که بسیار شکیبا و بسیار سپاسگزار باشد. [[«یُسْکِنْ»: ساکن می‌کند. از وزیدن می‌اندازد. «یَظْلَلْنَ»: می‌مانند. می‌شوند. «رَوَاکِدَ»: جمع راکِدَة، ثابت. ساکن. برجای و بیحرکت.]] 42|34|یا اگر بخواهد کشتیها را به خاطر کارهائی که سرنشینان آنها مرتکب شده‌اند، نابود می‌سازد، و از بسیاری گذشت می‌کند (و مردمان زیادی را می‌بخشد و از مجازات برکنار می‌دارد). [[«یُوبِقْهُنَّ»: کشتیها را هلاک می‌سازد. مراد از کشتیها سرنشینان کشتیها است. یعنی ذکر محلّ و مراد حالّ است؛ و یا جنبه مجازی دارد، مثل: إِسْأَلِ الْقَرْیَةَ (نگا: یوسف / 82). فعل (یُوبِقْ) از ماده (وبق) به معنی هلاک است (نگا: کهف / 52). «کَثِیرٍ»: بسیاری از مردم.]] 42|35|(خداوند چنین می‌کند تا مؤمنان عبرت گیرند) و تا کافرانی که به مخالفت آیات ما برمی‌خیزند و آنها را نمی‌پذیرند بدانند که هیچ گریزگاه و پناهگاهی (از دست عذاب خدا) ندارند (و پیوسته در دسترس قدرت اویند). [[«یَعْلَمَ»: منصوب به (أَنْ) محذوف است و تأویل به مصدر می‌گردد و عطف بر مجموع جمله شرطیّه، یا عطف بر علّت مقدّری می‌شود. یعنی: لِیَنتَقِمَ مِنْهُمْ وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ. «مَحِیصٍ»: گریزگاه. پناهگاه (نگا: نساء / 121، ابراهیم / 21، فصّلت / 48).]] 42|36|آنچه به شما داده شده است، متاع (زودگذر و فناپذیر) زندگی دنیا است (و در اصل برق جهان، شعله‌ای در برابر باد، حبابی بر سطح آب، و غباری در مسیر طوفان است). ولی آنچه (از پاداشها و مواهبی که) نزد خدا است بهتر و پایدارتر برای کسانی است که ایمان آورده باشند و بر پروردگارشان توکّل کرده باشند. [[«مَآ أُوتِیتُمْ»: چیزهائی که به شما عطا شده است. «مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»: کالا و توشه زندگی دنیا است نه زاد آخرت «خَیْرٌ وَ أَبْقی»: (نگا: طه / 73 و 131، قصص / 60).]] 42|37|و کسانیند که از گناهان بزرگ، و اعمال بسیار زشت و ناپسند می‌پرهیزند، و هنگامی که خشمناک می‌گردند (زمام اختیار از دست نمی‌دهند و پرت و پلا نمی‌گویند و آلوده‌ی گناه نمی‌شوند، و بلکه نفس خود را مهار می‌کنند و بخشم آورندگان را) می‌بخشند. [[«کَبَآئِرَ الإِثْمِ»: گناهان کبیره (نگا: نساء / 31). گناهان کبیره گناهانی است که از آنها بیم داده شده، و یا این که حدّ و تعزیری در برابر آنها واجب گشته است (نگا: صفوة‌البیان لمعانی القرآن). «الْفَوَاحِشَ»: گناهانی است که بسیار زشت و پلشت باشند (نگا: مرجع سابق). بسیاری (کَبَآئِرَ الإِثْمِ) را گناهان کبیره، و (الْفَوَاحِشَ) را شرک و زنا و هرگونه گناهی دانسته‌اند که دارای حدّ باشد. عطف (الْفَوَاحِشَ) بر (کَبَآئِرَ الإِثْمِ) عطف خاصّ بر عام است. «یَغْفِرُونَ»: می‌بخشند. گذشت می‌کنند.]] 42|38|و کسانیند که دعوت پروردگارشان را پاسخ می‌گویند، و نماز را چنان که باید می‌خوانند، و کارشان به شیوه‌ی رایزنی و بر پایه‌ی مشورت با یکدیگر است، و از چیزهائی که بدیشان داده‌ایم (در کارهای خیر) صرف می‌کنند. [[«أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ»: کار و بارشان شورائی است. مهمترین مسأله اجتماعی همان اصل «شوری» است و یک برنامه عمومی و همگانی مسلمانان است.]] 42|39|و کسانیند که اگر ستمی بدیشان شد، خویشتن را یاری می‌دهند (و زیر بار ظلم نمی‌روند). [[«الْبَغْیُ»: ظلم و تعدّی. «یَنتَصِرُونَ»: یاری می‌طلبند. به یاری یکدیگر می‌شتابند.]] 42|40|(ولی از آنجا که یاری کردن نباید از مسیر مساوات و عدالت خارج شود و به انتقامجوئی و کینه‌توزی و تجاوز از حدّ منتهی گردد، باید توجّه داشته باشند که) کیفر هر بدی، کیفری همسان آن است. اگر کسی (به هنگام قدرت، برای هدایت گمراهان و استحکام پیوندهای اجتماعی از بدکار) گذشت کند (و میان خود و میان او) صلح و صفا به راه اندازد، پاداش چنین کسی با خدا است. خداوند قطعاً ظالمان را دوست نمی‌دارد. [[«إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ»: این نکته قابل ذکر است که تسلیم شونده ظلم، و دفاع‌کننده از ظلم، و کننده ظلم، و کمک‌کننده ظلم، همه محکوم و بزهکارند.]] 42|41|بر کسانی که پس از ستمی که بر آنان رفته است انتقام می‌گیرند، (و برابر تعدّی و ظلمی که بدیشان شده است، خصم را سرکوب می‌سازند) عتاب و عقابی نیست. [[«إنتَصَرَ»: (نگا: شوری / 39). در اینجا مراد انتقام گرفتن است. «ظُلْمِهِ»: اضافه مصدر به مفعول خود است. «مِن سَبِیلٍ»: راهی برای مؤاخذه. مراد عتاب و عقاب است.]] 42|42|بلکه عتاب و عقاب متوجّه کسانی است که به مردم ستم می‌کنند و در زمین به ناحق سرکشی می‌آغازند. چنین کسانی دارای عذاب دردآور و دردناکی هستند. [[«یَبْغُونَ»: سرکشی می‌کنند.]] 42|43|کسی که (در برابر ظلم دیگران) شکیبائی کند و (زمام اختیار را از دست ندهد، و با وجود قدرت، از ستمگر) درگذرد (ولی بداند که این عمل باعث گستاخی ظالم نمی‌گردد، این کار او) از زمره‌ی کارهائی است که باید بر آن عزم را جزم کرد و بر آن ماندگار شد. [[«لَمِنْ عَزْمِ الْاُمُورِ»: (نگا: آل‌عمران / 186، لقمان / 17)]] 42|44|کسی که خدا گمراهش سازد، بغیر از خدا یار و یاوری ندارد (تا او را مدد کند و او را در قیامت از عذاب برهاند. ای مخاطب، آن روز) ستمگران کفرپیشه را خواهی دید که وقتی چشمانشان به عذاب می‌افتد خواهند گفت: (پروردگارا) آیا راهی برای برگشت (به جهان و جبران گذشته‌ها) وجود دارد؟ [[«لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ»: هنگامی که چشمانشان به عذاب افتاد و در کنار آن قرار گرفتند (نگا: انعام / 27). «مِن بَعْدِهِ»: سوای او. غیر از او. «مَرَدٍّ»: رجوع و برگشت (نگا: رعد / 11، روم / 43).]] 42|45|آنان را خواهی دید که (به کنار آتش برده می‌شوند و) به آتش نموده می‌شوند، در حالی که بر اثر مذلّت و خواری کز کرده‌اند و بهم آمده‌اند و زیر چشمی مخفیانه (به آتش) می‌نگرند! (در این هنگام) مؤمنان می‌گویند: واقعاً زیانکاران کسانیند که در روز قیامت (سرمایه‌ی گرانبهای وجود) خود را و اهل و عیال خود را از دست داده باشند! هان! (ای مردمان! همه بدانید که از این به بعد) ستمگران کفرپیشه در عذاب دائم خواهند بود. [[«عَلَیْهَا»: بر آتش. مرجع ضمیر (ها) نار محذوف است و از قرینه کلامی پیدا است «یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا»: (نگا: احقاف / 20 و 34، غافر / 46). «خَاشِعِینَ»: فروتنان. مراد بهم آمدگان و کزکردگان است. «طَرْفٍ»: چشم. «مِنْ»: با. «مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ»: زیرچشمی. با گوشه چشم. دزدانه و مخفیانه. «أَهْلِیهِمْ»: أَهْلُونَ و أَهْلِینَ، اهل و عیال و خانواده است. «مُقِیمٍ»: دائم. همیشگی.]] 42|46|آنان یاوران و دوستانی ندارند که ایشان را در برابر (عذاب) خدا یاری و کمک کنند. خدا هر که را گمراه سازد، او راهی (برای نجات) ندارد. [[«یَنصُرُونَهُم مِّن دُونِ اللهِ»: ایشان را برای نجات از عذاب الهی یاری دهند. بجز خدا کسی ندارند که ایشان را یاری و کمک کند.]] 42|47|هرچه زودتر مخلصانه فرمان پروردگار خود را پذیرا گردید، پیش از آن که روزی (قیامت‌نام) فرا رسد که خدا هرگز آن را برنمی‌گرداند. در آن روز نه پناهگاهی دارید و نه اصلاً می‌توانید (بعد از گواهی دادن نامه‌ی اعمال و فرشتگان و اندامهای بدن، کارهای خود را) انکار کنید. [[«مَرَدَّ»: (نگا: رعد / 11، روم / 43، شوری / 44). «مِنَ اللهِ»: از سوی خدا. «لا مَرَدَّ مِنَ اللهِ»: اصلاً خدا آن را برنمی‌گرداند و آخرت را بهم نمی‌زند و دوباره جهان دنیا را برپای نمی‌دارد. «نَکِیرٍ»: انکار (نگا: حجّ / 44).]] 42|48|اگر (مشرکان از پذیرش دعوت تو) روی‌گردان شدند (باک مدار و غمگین مباش) چرا که ما تو را به عنوان مراقب و مواظب (کردار و رفتار) ایشان نفرستاده‌ایم. بر تو پیام باشد و بس. هنگامی که ما از جانب خویش لطف و مرحمتی به انسان برسانیم (و فراخی و گشایشی نصیبش گردانیم) به سبب آن سرمست و شادان می‌گردد (و غرور دارائی و اموال او را فرا می‌گیرد)، و اگر بلا و مصیبتی (و زیان و ضرری) به خاطر کارهائی که کرده است (و معاصی و گناهانی که نموده است) بدو برسد (لطف و مرحمت ما را فراموش می‌نماید و) کفران نعمت می‌کند (و چه بسا کافر و بی‌دین می‌گردد). [[«حَفِیظاً»: مراقب و محافظ. (نگا: نساء / 80، انعام / 107). «إِنْ»: حرف نفی است. «رَحْمَةً»: نیکی و خوبی. لطف و مرحمت. نعمت و ثروت. «سَیِّئَةٍ»: بلا و بدی. زیان و ضرر و فقر و بیماری (نگا: زاد المسیر). «کَفُورٌ»: بسیار ناسپاس و ناشکر (نگا: هود / 9). بسیار کافر و بی‌دین (نگا: المنتخب).]] 42|49|مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین از آن خدا است. هرچه بخواهد می‌آفریند. به هر کس که بخواهد دخترانی می‌بخشد و به هر کس که بخواهد پسرانی عطاء می‌کند. [[«مُلْکُ»: مالکیّت و حاکمیّت. کشور و مملکت. «إِنَاثاً»: جمع أُنثی، دختران (نگا: نساء / 117). «الذُّکُورَ»: جمع ذَکَر، پسران (نگا: انعام / 39).]] 42|50|و یا این که هم پسران می‌دهد و هم دختران. و خدا هر که را بخواهد نازا می‌کند. او بس آگاه و توانا است. [[«یُزَوِّجُهُمْ»: آنها را با هم گرد می‌آورد و جفت هم می‌کند. یعنی به برخیها گاهی پسر و گاهی دختر عطاء می‌کند. یا این که دوقلوی پسر یا دختر و یا پسر و دختر می‌بخشد.]] 42|51|هیچ انسانی را نسزد که خدا با او سخن بگوید، مگر از طریق وحی (به قلب، به گونه‌ی الهام در بیداری، و یا خواب در غیربیداری) یا از پس پرده‌ای (از موانع طبیعی) و یا این که خداوند قاصدی را (به نام جبرئیل) بفرستد و او به فرمان آفریدگار آنچه را که خدا می‌خواهد (به پیغمبران) وحی کند. وی والا و کار بجا است. [[«مَا کَانَ لِبَشَرٍ ...»: ارتباط خدا با جهان انسانیّت، از سه راه امکان‌پذیر است و بس: الف - وحی، یا القای به قلب، به گونه الهام در بیداری یا به صورت خواب در وقت خفتن (نگا: قصص / 7). ب - از پشت حجاب (نگا: قصص / 30 - 42). ج - ارسال فرشته وحی به سوی پیغمبران (نگا: نساء / 163).]] 42|52|همان گونه که به پیغمبران پیشین وحی کرده‌ایم، به تو نیز به فرمان خود جان را وحی کرده‌ایم (که قرآن نام دارد و مایه‌ی حیات دلها است. پیش از وحی) تو که نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام، ولیکن ما قرآن را نور عظیمی نموده‌ایم که در پرتو آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌بخشیم. تو قطعاً (مردمان را با این قرآن) به راه راست رهنمود می‌سازی. [[«کَذلِکَ»: همان گونه که به پیغمبران وحی کرده‌ایم. به همان سه شکلی که به پیغمبران وحی کرده‌ایم. «رُوحاً»: مراد قرآن است که به انسانها حیات جاودانه می‌بخشد (نگا: انفال / 24). یا مراد همه چیزهائی است که خدا بدو وحی فرموده است (نگا: نحل / 2). «الْکِتَابُ»: مراد قرآن است. «الإِیمَانُ»: ایمان. مراد تنها باور و تصدیق مجرّد نیست، بلکه مراد آگاهی کامل از ایمان و آشنائی به تفاصیل قوانین دینی است که با خود آورده است (نگا: بقره / 143). «نُوراً»: نور عظیمی.]] 42|53|راه خدائی که متعلّق بدو است همه‌ی چیزهائی که در آسمانها و زمین است. هان! همه‌ی کارها به خدا بازمی‌گردد (و هر کاری تحت نظارت دقیق او و با اطّلاع و اجازه‌ی او انجام می‌پذیرد، و هر چیزی بدو مربوط است). [[«صِرَاطٍ»: بدل از (صِرَاطٍ) آیه قبلی است. «اَلا إِلَی‌اللهِ تَصِیرُ الأُمُورُ»: (نگا: بقره / 285، آل‌عمران / 28، مائده / 18). «تَصِیرُ»: منتهی می‌گردد. برمی‌گردد. رجوع و برگشت دارد.]] 43|1|حا. میم. [[«حم»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 43|2|سوگند به قرآن! که خود روشن و روشنگر (عقائد و احکام آسمانی) است. [[«الْکِتَابِ الْمُبِینِ»: مراد قرآن است که از الفاظ و عبارات روشنی فراهم آمده است و روشنگر عقائد و احکام الهی و مفاهیم والای اخلاقی است (نگا: مائده / 15، یوسف / 1، شعراء / 2، نمل / 1).]] 43|3|ما قرآن را به زبان عربی فراهم آورده‌ایم تا شما (بتوانید پی به اعجاز آن ببرید و معانی و مفاهیم آن را) درک کنید. [[«قُرْآناً عَرَبِیّاً»: (نگا: یوسف / 2، طه / 113، زمر / 28، فصّلت / 3، شوری / 7).]] 43|4|قرآن که در لوح محفوظ در پیش ما است، والا و استوار است. [[«أُمِّ الْکِتَابِ»: اصل هر کتابی، مراد لوح محفوظ است (نگا: رعد / 39، بروج / 22). «عَلِیٌّ»: والا. در بالاترین مرتبه اعجاز است و ناسخ همه کتابهای آسمانی بوده و مقدّم بر جملگی آنها است. «حَکِیمٌ»: مستحکم و خلل‌ناپذیر (نگا: هود / 1). پرحکمت. حاکم.]] 43|5|آیا ما این قرآن را (که مایه‌ی بیداری و راهیابی شما است) از شما بازگیریم (و شما را به خود واگذاریم و با آیات حیات‌بخش آن رهنمودتان نسازیم) بدان خاطر که شما مردمان متجاوز و اسرافکارید؟! (هرگز چنین نمی‌کنیم. بلکه قرآن را بر شما نازل می‌نمائیم تا دلهائی که اندک آمادگی دارند، تکان بخورند و به راه آیند، و گمراهانی چون شما، فردای قیامت حجّتی در دست نداشته باشند). [[«اَفَنَضْرِبُ عَنکُمْ»: آیا از شما باز داریم؟ آیا از شما به دور و منصرف داریم؟ «الذِّکْرَ»: قرآن. پند دادن با سخنان گهربار قرآنی، و رهنمود با احکام آسمانی. «صَفْحاً»: اعراض و روگردانی. در این صورت مفعول مطلق و از غیر لفظ فعل است. روگردانان. در این صورت حال است. جانب و طرف چیزی. در این صورت ظرف است و معنی چنین است: آیا ما این قرآن را از شما بازگیریم و به جانب دیگری ببریم؟ «اَن کُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِینَ»: اصل آن (لأنْ کُنتُمْ) است و به معنی (لِکَوْنِکُمْ) می‌باشد. «مُسْرِفِینَ»: مراد متجاوزین از حدّ و افراد سخت گمراه است. معنی دیگر آیه: آیا چون شما قوم متجاوزی هستید، از شما درگذریم، و از عقاب و عذاب خود نترسانیم و فردای قیامت حجّتی در دست داشته باشید؟]] 43|6|(فرستادن پیغمبری به سوی شما چرا باید عجیب باشد؟ قبلاً) ما پیغمبران زیادی را به میان ملّتهای پیشین روانه کرده‌ایم. [[«کَمْ»: فراوان. چه زیاد. مفعول به (أَرْسَلْنا) است.]] 43|7|هیچ پیغمبری به پیش آنان نمی‌آمد، مگر این که او را مورد استهزاء قرار می‌دادند. [[«مَا یَأْتِیهِمْ ...»: اشاره به این حقیقت است که مخالفتها و مسخره‌کردنها مانع این نشده است که خدا ارسال پیغمبران را قطع کند، و مؤمنان راستین هم بدانند که این رویگردانیهای از حقّ و مبارزه با آن، و شکنجه خوبان و تمسخر ایشان، سابقه طولانی دارد.]] 43|8|(رویگردانیها و تمسخرها هم بی‌کیفر نمانده است) و ما کسانی را هلاک کرده‌ایم که نیرومندتر از اینها هم بوده‌اند و قدرت بیشتری هم داشته‌اند. نمونه‌هائی از داستان پیشینیان (بارها در قرآن به میان آمده و) گذشته است. [[«بَطْشاً»: نیرومندی (نگا: قصص / 78، غافر / 21) دلیری. حمله و یورش. تندی و تیزی. (نگا: اعراف / 195، قصص / 19، شعراء / 130). «مَثَلُ»: سرگذشت. نمونه زندگی. «مِنْهُمْ»: از قریشیان و مکّیان.]] 43|9|اگر از مشرکان بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، قطعاً خواهند گفت: خداوند با عزّت و بس آگاه. (چرا که می‌دانند بتهای ایشان چنین کاری را نکرده‌اند و آنان به معبودان خود حقّ خالقیّت نمی‌دهند). [[«لَئِن سَأَلْتَهُمْ»: (نگا: عنکبوت / 61، لقمان / 25، زمر / 38).]] 43|10|کسی که زمین را گاهواره‌ی (زندگی و محلّ آرامش) شما کرده است و در آن راه‌هائی برای شما به وجود آورده است تا این که رهنمود شوید. [[«مَهْداً»: گاهواره. مکان آماده. (نگا: مجمع‌البیان الحدیث). «جَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً»: (نگا: نحل / 15، طه / 53، انبیاء / 31). «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»: تا به مقصدهای خود رهنمود شوید. تا به نشانه‌های قدرت خدا پی ببرید.]] 43|11|و آن کسی که از سوی آسمان، آبی به اندازه‌ی لازم باراند. ما با چنین آبی زمین مرده را زندگی بخشیدیم، همین گونه (که زمینهای مرده با نزول باران زنده گردانده می‌شوند، شما نیز زنده گردانده می‌شوید و) بیرون آورده می‌شوید (و برای حساب و کتاب به محشر گسیل می‌گردید). [[«بِقَدَرٍ»: به اندازه لازم. به مقدار معیّن. «أَنشَرْنَا»: زنده گرداندیم (نگا: انبیاء / 21).]] 43|12|و همان کسی است که همه‌ی جفتها (و نرها و ماده‌ها، اعم از انسانها و حیوانها و گیاهها) را آفریده است. و برای شما از کشتیها و چهارپایان مرکبهائی تهیّه دیده است که بر آنها سوار می‌گردید (و راحت و سریع راه را طی می‌کنید و بدینجا و آنجا می‌روید). [[«الأزْوَاجَ»: جفتها. مراد نرها و ماده‌ها و مثبتها و منفیها و بالاخره همه جنسهای مخالف است. (نگا: یس / 36). نوعها و صنفها (نگا: حجّ / 5).]] 43|13|(خدا این مراکب را آفریده است) تا این که بر پشت آنها قرار بگیرید، و هنگامی که بر آنها سوار شدید نعمت پروردگار خود را یاد کنید و بگوئید: پاک و منزّه خدائی است که او اینها را به زیر فرمان ما درآورد، و گرنه ما بر (رام کردن و نگهداری) آنها توانائی نداشتیم. [[«لِتَسْتَوُوا»: تا مستقرّ گردید و جا خوش کنید. «مُقْرِنینَ»: توانایان. به زیر فرمان درآورندگان و نگاه‌دارندگان.]] 43|14|و ما به سوی پروردگارمان بازمی‌گردیم (و حساب و کتاب نحوه‌ی زندگی دنیای خود را بازپس می‌دهیم). [[«مُنقَلِبُونَ»: برگردندگان (نگا: اعراف / 125، شعراء / 50). «وَ إِنَّآ إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ»: این آیه اشاره دارد به این که: بعد از این جهان معاد و محاسبه در میان است و نباید هنگام سوار شدن بر مرکبهای راهوار و داشتن زرق و برق دنیا مغرور شد و بر دیگران تکبّر نمود، بلکه باید به هنگام بهره‌گیری و بهره‌مندی از نعمتها یاد خدا کرد.]] 43|15|مشرکان از میان بندگان یزدان، برخی را پاره‌ای از او می‌دانند (چرا که فرشتگان را دختران خدا قلمداد می‌کنند و فرزند هم جزئی از وجود پدر و مادر است که به صورت نطفه از آنان جدا می‌شود). واقعاً انسان بس ناسپاس و کفرپیشه‌ی آشکاری است. [[«جُزْءًا»: بخش. تکّه و پاره. همتا و همگون (نگا: أضواء البیان). مؤنّث و ماده (نگا: همان مرجع). مراد فرزند است که جزئی از وجود والدین است. مشرکان معتقد بودند که فرشتگان دختران خدایند (نگا: انعام / 100، نحل / 57، صافّات / 149). «کَفُورٌ»: بسیار کفرپیشه، بس ناسپاس (نگا: المصحف المیسّر).]] 43|16|آیا از میان چیزهائی که خدا می‌آفریند، دختران را برای خود برگزیده است و پسران را ویژه‌ی شما کرده است؟ [[«إتَّخَذَ»: برگزیده است. برگرفته است. «أَصْفَاکُمْ»: برای شما انتخاب کرده است (نگا: اسراء / 40).]] 43|17|در حالی که هرگاه یکی از آنان را به همان چیزی مژده دهند که نظیر و شبیه برای خدای مهربان می‌سازد، چهره‌اش (از فرط ناراحتی) سیاه می‌شود و مملوّ از خشم و کین می‌گردد! [[«ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً»: برای خداوند مهربان همسان و همانند می‌سازد. چرا که فرزند از جنس والدین خود و نظیر و شبیه ایشان در جنسیّت است. برای خداوند مهربان مثال می‌آورد و مثل می‌زند. «کَظِیمٌ»: پر از خشم و لبریز از غم و اندوه (نگا: یوسف / 84، نحل / 58).]] 43|18|آیا کسی را که در لابلای زینت و زیور پرورش می‌یابد، و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله (به خاطر حیا و شرم و عاطفه‌ی نازکی که دارد) نمی‌تواند مقصود خود را خوب و آشکار بیان و اثبات کند، (فرزند خدا می‌دانید و پسران را فرزند خود؟!). [[«یُنَشَّأُ»: پرورش می‌یابد و بالیده می‌گردد. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی به دنبال دارد. «الْحِلْیَةِ»: زینت. زیور. «مَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ ...»: مراد این است که زنان غالباً علاقه شدیدی به زینت‌آلات دارند، و به هنگام جرّ و بحث، به خاطر حیا و شرم و عطوفت زیاد، در اثبات مقصود و بیان منظور خود درمی‌مانند.]] 43|19|آنان فرشتگان را که بندگان خدای مهربانند، مؤنّث بشمار می‌آورند (و دختران خدا قلمداد می‌نمایند!). آیا ایشان به هنگام آفرینش فرشتگان حضور داشته‌اند و خِلقتشان را مشاهده نموده‌اند؟! اظهارنظر و گواهی ایشان (بر این عقیده‌ی بی‌اساس، در نامه‌های اعمالشان) ثبت و ضبط می‌شود و (در روز قیامت، از سوی خدا) بازخواست می‌گردند. [[«جَعَلُوا الْمَلآئِکَةَ ... إِنَاثاً»: (نگا: اسراء / 40، صافّات / 150).]] 43|20|و می‌گویند: اگر خدا می‌خواست ما فرشتگان را پرستش نمی‌کردیم. آنان کمترین اطّلاع و کوچکترین خبری از این (رضایت الهی) ندارند! ایشان سخنانشان جز بر پایه‌ی حدس و گمان و تخمین نیست. [[«لَوْ شَآءَ الرَّحْمنُ»: مشرکان تنها برای توجیه عقائد فاسد و اعمال خرافی خود چنین سخنی می‌گفتند. درست است که در عالم هستی چیزی بی‌اراده خدا واقع نمی‌شود، ولی خدا خواسته است که ما مختار و صاحب آزادی اراده باشیم. خود آنان اگر کسی حقوقی از ایشان را پایمال می‌کرد، هرگز از مجازات او چشم‌پوشی نمی‌کردند و نمی‌گفتند: چه مانعی است، دست تقدیر چنین کرده است. «یَخْرُصُونَ»: تخمین می‌زنند و ناسنجیده می‌گویند (نگا: انعام / 116 و 148، یونس / 66).]] 43|21|یا این که ما کتابی را پیش از این قرآن، بدانان داده‌ایم و آنان بدان چنگ زده‌اند (و آن کتاب افتراء ایشان را تأیید می‌کند؟). [[«أَمْ»: ما بعد خود را عطف بر (أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ) می‌سازد. «قَبْلِهِ»: پیش از قرآن.]] 43|22|بلکه ایشان می‌گویند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافته‌ایم و ما نیز بر پی آنان می‌رویم (و راه بت‌پرستی را در پیش می‌گیریم). [[«آثَارَ»: جمع أَثَر. مراد راه و رسم است (نگا: صافّات / 70). «أُمَّةٍ»: دین وآئین.]] 43|23|همین گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو (پیغمبر) بیم‌دهنده‌ای مبعوث نکرده‌ایم مگر این که متنعّمان (خوشگذران و مغرور از ثروت و قدرت) آنجا گفته‌اند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافته‌ایم (که بت‌پرستی را بر همگان واجب کرده است) و ما هم قطعاً (بر شیوه‌ی ایشان ماندگار می‌شویم و) به دنبال آنان می‌رویم. [[«کَذلِکَ»: به همین منوال. همین گونه. یعنی مشرکان در همه ادوار، وقتی که از حجّت و برهان درمانده‌اند، سلسله خصومت با حقیقت را جنبانده‌اند، و دست به دامان تقلید زده‌اند. «قَرْیَةٍ»: (نگا: اعراف / 94، فرقان / 51، شعراء / 208). «مُتْرَفُوهَا»: (نگا: اسراء / 16، مؤمنون / 64، سبأ / 34). «أُمَّةٍ»: دین و آئین. «مُقْتَدُونَ»: اقتداءکنندگان. پیروی کنندگان. مقلّدان.]] 43|24|(پیغمبرشان بدیشان) می‌گفت: آیا اگر من آئینی را هم برای شما آورده باشم که از آئینی هدایت‌بخش‌تر باشد که پدران و نیاکان خود را بر آن یافته‌اید (باز هم از گذشتگان خود پیروی می‌کنید و بر بت‌پرستی‌خویش می‌روید و دست به دامان تقلید می‌شوید؟) می‌گفتند: (آری! چنین است و) اصلاً ما به چیزی که (با خود آورده‌اید و) بدان مأمور و مبعوث شده‌اید، باور نداریم. [[«أُرْسِلْتُم بِهِ»: همراه با آن فرستاده شده‌اید و برای تبلیغ آن برانگیخته شده‌اید.]] 43|25|پس ما از ایشان انتقام گرفته‌ایم (و آنان را به مجازات سخت دنیوی گرفتار ساخته‌ایم. ای مخاطب اندیشمند) بنگر عاقبت کار تکذیب‌کنندگان (پیغمبران، به کجا کشیده است و) چگونه شده است. [[«فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ»: (نگا: اعراف / 136، حجر / 79، روم / 47). «فَانظُرْ»: مخاطب پیغمبر اسلام یا هر شنونده و خواننده‌ای است.]] 43|26|(ای پیغمبر!) برای تکذیب‌کنندگان معاصر بیان کن گوشه‌ای از داستان ابراهیم را. وقتی ابراهیم به پدر و قوم خود گفت: من از معبودهائی که می‌پرستید بیزارم. [[«بَرَآءٌ»: بری (نگا: انعام / 78، انفال / 48، ممتحنه / 4). بیزار. در اصل مصدر است.]] 43|27|بجز آن معبودی که مرا آفریده است. (او را خواهم پرستید) چرا که او مرا (به راه حق) رهنمود خواهد کرد. [[«فَطَرَنِی»: مرا از نیستی به هستی آورده است. «سَیَهْدِینِ»: مرا هدایت خواهد کرد. یاء ضمیر حذف شده است. فعل مضارع با وجود حرف استقبال، در اینجا برای استمرار حال و آینده است. چرا که همین واژه در سوره شعراء، آیه 78 بدون آن آمده است و قصّه یکی است.]] 43|28|ابراهیم توحید را به عنوان شعار یکتاپرستی در میان قوم خود باقی گذاشت، تا این که ایشان (بدان ایمان آورده و) برگردند. [[«جَعَلَهَا»: مرجع ضمیر فاعلی فعل (جَعَلَ) خدا یا ابراهیم است. ضمیر (ها) به کلمه توحید، یعنی (لآ إِلهَ إِلاَّ اللهُ) برمی‌گردد که مفهوم از مجموع (الَّذِی فَطَرَنِی) و (إِنَّنِی بَرَآءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ) است. یا این که مرجع (هذِهِ الْمَقَالَة) است که از فحوای کلام پیدا است.]] 43|29|(مشرکان امید ابراهیم را برآورده نکردند و برنامه‌اش را پیاده ننمودند و من هم در عقوبت ایشان عجله‌ای نکردم) بلکه من اینان و پدرانشان را از مواهب دنیا بهره‌مند ساختم تا (قرآن فراخواننده‌ی مردمان به) حق (و حقیقت)، و پیغمبر روشنگری به نزدشان آمد. [[«مَتَّعْتُ»: بهره‌مند ساختم. مهلت دادم. «الْحَقُّ»: حقیقت. مراد قرآن است. «مُبِینٌ»: روشنگر و بیانگر. واضح و روشن. یعنی پیغمبری که رسالتش ثابت و روشن است. مراد حضرت محمّد است.]] 43|30|هنگامی که قرآن به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادو است و ما بدان باور نداریم. [[«الْحَقُّ»: قرآن (نگا: زخرف / 29 و 31).]] 43|31|گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکّه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟! [[«رَجُلٍ»: مرد بزرگوار. مرادشان مردی سرشناس و ثروتمند است. هرچند منظورشان چه بسا شخص معیّنی نباشد، ولی اغلب گفته‌اند مرادشان ولید پسر مغیره مخزومی از مکّه، و عروه پسر مسعود ثقفی از طائف بود. «الْقَرْیَتَیْنِ»: دو شهر. مرادشان مکّه و طائف بود.]] 43|32|آیا آنان رحمت پروردگار تو را تقسیم می‌کنند (و کلید رسالت را به هر کس که بخواهند می‌سپارند؟). این مائیم که معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده‌ایم. و برخی را بر برخی دیگر برتریهائی داده‌ایم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به کار گیرند (و به یکدیگر خدمت کنند). و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع‌آوری می‌کنند بهتر است (که نبوّت است و نبوّت از همه‌ی مقامات برتر است). [[«رَحْمَة»: در رسم‌الخطّ قرآنی با تاء کشیده نوشته شده است. «مَعِیشَتَهُمْ»: قوت زندگی ایشان، از قبیل: خوردنی و نوشیدنی. «دَرَجَاتٍ»: مراتب. مراد تفاوت در استعدادها و لیاقتها و اعمال و ارزاق است. «سُخْرِیّاً»: مسخّر. زیر فرمان. به کار گرفته شده. منسوب به (سُخْرَه) است. «لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً»: تسخیر در اینجا به معنی بهره‌کشی ظالمانه نیست، بلکه منظور به کار گرفتن عموم مردم برای خدمت به یکدیگر و چرخاندن زندگی تعاونی و ایجاد نظم در اجتماع است. چرخش زندگی و نظم بدون تفاوتها امکان‌پذیر نیست. همه انسانها آزادند و باید نیروهای متفاوت و خلاّق خود را به کار گیرند و نبوغ جوراجور خود را شکوفا سازند و از نتایج فعّالیّتهای خویش بی‌کم و کاست بهره گیرند و در رفع نارسائیها بکوشند. انسانها همچون ظروف یکدستی نیستند که در یک کارخانه، یک شکل و یک نواخت و یک اندازه و با یک نوع فایده، ساخته شده باشند. همچنین انسانها مانند پیچ و مهره‌های یک ماشین هم نیستند که سازنده مربوطه آنها را تنظیم کرده باشد و به گونه اجبار به کار معیّن خود ادامه دهند. بلکه انسانها در عین تفاوت استعدادها و لیاقتها، آزادی اراده و مسؤولیّت دارند. اگر جز این بود، زندگی برای انسانها ناممکن می‌گردید. «رَحْمَةُ»: مراد نبوّت، و سعادت دارین مترتّب بر آن است.]] 43|33|اگر (بهره‌مند شدن کفّار از انواع مواهب مادی) سبب نمی‌شد که همه‌ی مردم (تمایل به کفر پیدا کنند و در گمراهی) ملّت واحدی گردند، ما برای کسانی که به خداوند مهربان باور نمی‌داشتند خانه‌هائی با سقفهائی از نقره فراهم می‌آوردیم، و برای آنان پلّه‌ها و نردبانهای سیمین ترتیب می‌دادیم که از آنها بالا روند. (چرا که نعمت چندروزه‌ی حیات بی‌ارزش است و در مقابل نعمت جاویدان آخرت چیزی به حساب نمی‌آید). [[«أُمَّةً»: ملّت. مراد ملّت گمراه و بی‌دین است. «سُقُفاً»: جمع سَقْف، آسمانه خانه. پوشش بالای اطاق. «فِضَّةٍ»: نقره. «مَعَارِجَ»: جمع مَعْرَج، پلّه. نردبان. بالارو. «یَظْهَرُونَ»: بالا روند. بر شوند.]] 43|34|و برای خانه‌هایشان درهائی فراهم می‌آوردیم، و تختهائی نقره‌ای که بر آنها تکیه می‌زنند و می‌لمند ترتیب می‌دادیم. [[«سُرُراً»: جمع سَریر، تختها.]] 43|35|و زر و زیور و انواع وسائل تجمّلی و زینت‌آلات بدیشان می‌دادیم. امّا همه‌ی اینها متاع زندگی این جهانی است، و آخرت در پیشگاه پروردگارت برای پرهیزگاران آماده است (و نعمت سرای جاویدان که از آن خداپرستان است، با نعمت جهان گذران قابل مقایسه نیست). [[«زُخْرُفاً»: زر و زیور. زینت‌آلات و وسائل تجملی. بعضی (زُخْرُفاً) را عطف بر (سُقُفاً) دانسته، و اشاره به وسائل زینتی مستقلّی می‌دانند که در اختیار این گونه افراد گذارده می‌شود. و برخی عطف بر (مِن فِضَّةٍ) دانسته و در اصل (مِن زُخْرُفٍ) بوده، سپس منصوب به نزع خافض شده است. در این صورت مفهوم جمله چنین می‌شود: سقفها و درها و تختهای خانه‌های آنان را بعضی از طلا و بعضی از نقره ترتیب می‌دادیم. «لَمَّا»: بجز. مگر. این واژه به معنی (إِلاّ) است.]] 43|36|هر کس از یاد خدا غافل و روگردان شود، اهریمنی را مأمور او می‌سازیم، و چنین اهریمنی همواره همدم وی می‌گردد (و گمراه و سرگشته‌اش می‌سازد). [[«یَعْشُ»: غافل شود. رخ بتابد و روی بگرداند. کور شود. کم‌سو شود. «ذِکْرِ»: یاد. قرآن (نگا: آل‌عمران / 58، اعراف / 63، حجر / 6 و 9). «ذِکْرِ الرَّحْمنِ»: قرآن خدا. خدا را یاد کردن. تذکیر و اندرز خدا. «نُقَیِّضْ»: آماده می‌سازیم. فراهم می‌آوریم. تهیّه می‌بینیم. (نگا: فصّلت / 25) «قَرِینٌ»: همنشین. همدم.]] 43|37|شیاطین این گروه را از راه (خدا) بازمی‌دارند و (به گونه‌ای گمراهی را در نظرشان می‌آرایند که) گمان می‌کنند ایشان هدایت‌یافتگان حقیقی هستند. [[«إِنَّهُمْ»: مرجع (هُمْ) شیاطین است. اگرچه در آیه پیشین به صورت (شَیْطاناً) و مفرد آمده است، در واقع معنی جمعی دارد. «لَیَصُدُّونَهُمْ»: شیاطین کفّار را باز می‌دارند. یعنی زشتیها را در نظرشان زیبا، بیراهه را شاهراه، گمراهی را هدایت، حرام را حلال، و بالاخره نادرست را درست جلوه می‌دهند و ایشان را از راه به در می‌کنند. «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»: (نگا: اعراف / 30، کهف / 103 - 106).]] 43|38|تا آن گاه که چنین کسی (همراه با چنان اهریمنی، در قیامت) به پیش ما می‌آید، (رو بدین همنشین نفرت‌انگیز می‌کند و نادمانه) می‌گوید: کاشکی! میان من و میان تو، به اندازه‌ی مشرِق و مغرب فاصله بود! (ای وای من!) چه همدم و همنشین بدی است! [[«بُعْدَ»: فاصله. اندازه. «الْمَشْرِقَیْنِ»: دو مشرِق، مراد مشرِق و مغرب است. این واژه ملحق به مثنّی است. همچون والِدَیْنِ (نگا: بقره / 83 و 180 و 215). أَبَوَیْنِ (نگا: نساء / 11، کهف / 80، یوسف / 6 و 99 و 100).]] 43|39|هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی نمی‌بخشد، چرا که شما ستم کرده‌اید، و حق این است که همگی در عذاب دوزخ مشترک باشید. [[«إِذْ»: چرا که. به علّت این که. «أَنَّکُمْ»: بیان علّت عدم نفع است. یعنی: لِأَنَّ حَقَّکُمْ أَن تَشْتَرِکُوا.]] 43|40|آیا تو می‌توانی سخن خود را به گوش کران برسانی؟ و یا این که کوران و کسانی را که در گمراهی آشکاری هستند، رهنمود گردانی؟ [[«اَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ ...؟» (نگا: یونس / 42 و43، نمل / 80 و 81).]] 43|41|هرگاه تو را بمیرانیم و از میان برداریم (و ناظر بر مجازات ایشان نباشی) قطعاً ما از آنان انتقام خواهیم گرفت (و به مجازاتشان خواهیم رساند). [[«فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ ...»: روی سخن به پیغمبر گرامی است و این آیه و چند آیه بعدی، برای تسلّی و آرامش خاطر مبارک او است.]] 43|42|یا (اگر زنده بمانی) آنچه را از عذاب بدیشان وعده داده‌ایم، به تو نشان خواهیم داد، زیرا ما بر آنان مسلّط و توانائیم. [[«أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی ...»: (نگا: غافر / 77). در قید حیات رسول، چنین شد، و همه سران قریش بعدها به پناه ایمان خزیدند. (نگا: قاسمی)]] 43|43|محکم چنگ بزن بدان چیزی که به تو وحی شده است. چرا که تو قطعاً بر راه راست قرار داری. [[«إسْتَمْسِکْ»: با تمام توان چنگ بزن و محکم برگیر. مراد ماندگاری بر قرآن و کاملاً عمل بدان است. «الَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ»: مراد قرآن است.]] 43|44|و قرآن مایه‌ی بیداری تو و قوم تو است، و از شما (درباره‌ی این برنامه‌ی الهی) پرسیده خواهد شد. [[«ذِکْرٌ»: یادآوری و بیداری (نگا: قمر / 17 و 22 و 32 و 40). آوازه و افتخار (نگا: انبیاء / 10). در صورت اخیر، معنی چنین است: قرآن مایه افتخار و سبب شهرت تو و قوم تو است. «سَوْفَ تُسْأَلُونَ»: از شما درباره عمل به قرآن و حرکت در پرتو آن پرسیده می‌شود.]] 43|45|از (پیروان راستین) انبیای پیشین ما بپرس که آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شدن پدیدار کرده‌ایم؟ [[«إِسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا ...»: از پیغمبرانی که پیش از تو فرستاده‌ایم بپرس. مراد پرسش از پیروان راستین پیغمبران و علماء فرزانه و پرهیزگار ادیان الهی است که در سوره آل‌عمران، آیه‌های 113 و 114 بدیشان اشاره شده است. یا این که مراد مطالعه کتابهای آسمانی پیشین و دقّت در شرائع پیغمبران راستین ایزد متعال است (نگا: المنتخب، المختصر). هدف آیه از مراجعه به پیروان مورد اطمینان پیعمبران پیشین یا بررسی کتابهای آسمانی، نفی مذهب شرک‌آلود مشرکان است؛ نه آرامش روح پیغمبر. چرا که پیغمبر در مسأله توحید چنان غرق بود و از شرک بیزار که نیازی به سؤال نداشت. برخی گفته‌اند که سؤال‌کننده شخص پیغمبر است و سؤال‌شدگان خود انبیای پیشین هستند. این موضوع در شب معراج تحقّق یافت، و یا تماس روحانی پیغمبر با ارواح سایر انبیاء در اوقات معمولی منظور است! مگر مشرکان معراج را قبول داشتند؟ و یا این که خود پیغمبر را فرستاده خدا می‌دانستند تا به تماس روحانی او قانع شوند؟!]] 43|46|ما موسی را همراه با معجزات خود (که دالّ بر حقّانیّت پیغمبری او بود) به سوی فرعون و درباریانش روانه کردیم. (موسی بدیشان) گفت: من فرستاده‌ی پروردگار جهانیانم. [[«مَلَئِهِ»: درباریان و بزرگان قوم فرعون.]] 43|47|هنگامی که معجزات ما را بدیشان نمود، ناگهان همگی بدانها خندیدند (و موسی و کارهایش را به مسخره گرفتند تا به دیگران بفهمانند که دعوت او ارزش برخورد جدّی را ندارد و قابل تأمّل و بررسی نیست). [[«مِنْهَا یَضْحَکُونَ»: به معجزات خندیدند. از آنها به خنده افتادند.]] 43|48|هیچ معجزه‌ای بدیشان نمی‌نمودیم مگر این که یکی از دیگری بزرگ‌تر و مهمتر بود. و (هنگامی که به سرکشی خود ادامه دادند و بر لجاجت خویش افزودند) ایشان را به انواع بلایا گرفتار کردیم تا این که (از گمراهی خود) برگردند و توبه کنند. [[«هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا»: این از آن بزرگ‌تر و آن از این مهمّتر بود. یعنی همه معجزات بزرگ و مهم بودند. «الْعَذَابِ»: مراد بلایای مذکور در آیه 133 سوره اعراف است. «أُخْت»: خواهر. مراد همردیف و همسنخ است.]] 43|49|(هنگامی که بلایا ایشان را فرا گرفت، از موسی کمک طلبیدند) و گفتند: ای جادوگر! پروردگار خود را برایمان با توسّل به عهدی که با تو کرده است به کمک بخوان، (تا ما را از این درد و رنج و بلا و مصیبت رهائی بخشد، و مطمئن باش که) ما راه هدایت را پیش خواهیم گرفت. [[«السَّاحِرُ»: جادوگر. از لحن آنان، مثل (رَبَّکَ) و (بِمَا عَهِدَ عِندَکَ) پیدا است که مستکبران مغرور و طاغوتهای مستبد در آغاز موسی را ساحر می‌خوانند، و سپس دست به دامنش می‌زنند، و در پایان وعده قبول هدایت می‌دهند. یا این که ساحر به معنی عالم و ماهر است. چرا که سحر و جادو در نظرشان مقبول و پسندیده، و جادوگران مورد تعظیم و تکریم ایشان بوده‌اند. «بِمَا عَهِدَ عِندَکَ»: با توسّل به عهدی که با تو کرده است. مراد اکرام پروردگار در حق موسی، به وسیله پیغمبر نمودن او است (نگا: اعراف / 134). یا منظورشان این است که اگر ایمان بیاوریم و از تو پیروی کنیم خدا عذاب را از ما برطرف می‌سازد (نگا: المختصر).]] 43|50|امّا هنگامی که عذاب و مصائب را از ایشان به دور داشتیم و برطرف ساختیم، آنان هرچه زودتر عهدشکنی کردند. [[«فَلَمَّا کَشَفْنَا ...»: (نگا: اعراف / 135، یونس / 98).]] 43|51|فرعون در میان قوم خود ندا درداد و گفت: ای قوم من! آیا حکومت و مملکت مصر، و این رودبارهائی که در زیر (کاخها و قصرهای) من روانند، از آن من نیست؟ مگر (ضعف موسی و شکوه مرا) نمی‌بینید؟ [[«مُلْکُ»: حکومت. مملکت. «مِن تَحْتِی»: زیر کاخهای من. تحت فرمان من. در صورت اخیر، معنی این بخش چنین می‌شود: مگر این رودبارها تحت فرمان و برابر دستور من جریان ندارند و آب آنها طبق مقرّرات من در میان آبادیها تقسیم نمی‌شود؟ (نگا: نمونه).]] 43|52|اصلاً من برترم از این مردی که حقیر و ضعیف (و از خانواده‌ی پائین و از طبقه پستی) است و هرگز نمی‌تواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد. [[«أَمْ»: بلکه. «مَهِینٌ»: حقیر. پست. مراد فرعون، فقیر و بی‌پول و بی‌دار و دسته و عشیره و قبیله و لشکر و سپاه و جاه و مقام است. «لا یَکَادُ یُبِینُ»: نمی‌تواند فصیح صحبت کند و مراد خود را واضح و روشن به دیگران بگوید. اشاره به لکنت زبان موسی پیش از پیغمبری است (نگا: طه / 27 - 36، قصص / 34). و یا این که اشاره به اختلاف زبان عبری و قبطی است. چرا که موسی دارای زبان عبری و فرعون و فرعونیان دارای زبان قبطی بودند (نگا: قاسمی).]] 43|53|(اگر راست می‌گوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است) پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانه‌ی عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامده‌اند (تا صداقت گفتار و ادّعای رسالت او را تأیید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟). [[«فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ؟»: پس چرا برای او فرستاده نشده است؟ «أَسْوِرَةٌ»: جمع سِوار، دستبند، النگو. در میان آنان رسم بوده است که چون یکی را رئیس می‌کردند، دستبند و النگوی زرین به دستش می‌نمودند و گردن‌بند به گردنش می‌آویختند. «مُقْتَرِنِینَ»: همراهان. همدمان. کسانی که در رکاب کسی و در کنار او خواهند بود.]] 43|54|فرعون (برای ادامه‌ی خودکامگی خود) قوم خویش را فرومایه و ناآگاه بارآورد (و آنان را در سطح پائینی از فرهنگ و رشد فکری نگاه داشت) و ایشان هم از او فرمانبرداری و پیروی کردند. آنان قومی فاسق (و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل) بودند. [[«إِسْتَخَفَّ»: سبکسر و فرومایه کرد. کم خرد و بی‌خبر نمود (نگا: روم / 60).]] 43|55|هنگامی که ما را (با افراط در فساد و استمرار در طغیان) بر سر خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتیم و به کیفرشان رساندیم و همه را (در رودخانه‌ی دریاگون نیل) غرق کردیم. [[«آسَفُونَا»: ما را خشمگین کردند. این نکته قابل توجّه است که نه خشم و کین درباره خداوند مهربان مفهومی‌دارد، و نه رضایت و خوشنودی خدا بدان معنی که در میان ما معروف است. بلکه خشم و کین او به معنی اراده مجازات، و رضایت و خوشنودی او به معنی اراده اجر و ثواب است.]] 43|56|ما آنان را پیشگامانی (در کفر و زندقه) و پیشینیانی (برای کفّار و فسقه)، و مثالی عبرت‌انگیز و سرگذشتی پندآمیز برای دیگران ساخته‌ایم. [[«سَلَفاً»: گذشتگان. یعنی سردستگان و رهبرانی که در گذشته بوده‌اند و مقتدی و قدوه کافر و مثل سوء آیندگانی همچون خود شده‌اند. پیشگامان کفر و سرکشی در دنیا، و جلوداران ورود به عذاب دوزخ در آخرت. «مَثَلاً»: مثال. ضرب‌المثل. مایه پند و عبرت.]] 43|57|هنگامی که فرزند مریم به عنوان مثال ذکر شد، قوم تو از آن خندیدند و سر و صدا به راه انداختند. [[«ضُرِبَ ... مَثَلاً»: مشرکان به هنگام شنیدن (إنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) آیه 98 سوره انبیاء، مسخره‌کنان و خنده‌زنان گفتند: عیسی پسر مریم نیز پرستیده شده است، و به حکم این آیه باید به دوزخ برود، چه بهتر که ما و بتهای ما نیز با عیسی باشیم! مگر نه این است که در طول تاریخ، افراد پاکی چون «عیسی» و «عُزَیر» و حتّی فرشتگان پرستش شده‌اند؟ ما حاضریم در آخرت با چنین پاکان و معصومانی باشیم! البتّه کفّار چنین گفتاری را به عنوان استهزاء و مجاب و مغلوب کردن حضرت محمّد مطرح می‌کردند. پیدا است که معبودهائی وارد دوزخ می‌گردند که راضی باشند از طرف دیگران عبادت و پرستش شوند. «یَصِدُّونَ»: می‌خندند. سر و صدا به راه می‌اندازند. رویگردان می‌شوند. معنی دیگر آیه: وقتی که خدا فرزند مریم را به عنوان مثلی ذکر می‌نماید و می‌گوید: عیسی که بدون پدر آفریده شده است چرا باید باعث جار و جنجال باشد و داستان او همچون داستان آدم است که بدون پدر و مادر آفریده شد، قوم تو آن را نمی‌پذیرند و رویگردان می‌شوند.]] 43|58|(مشرکان ادامه دادند) و گفتند: آیا (به نظر شما) معبودهای ما بهترند یا عیسی؟ (به عقیده‌ی شما او به دوزخ می‌رود، پس بگذار ما و معبودهایمان که از او هم بدترند به دوزخ برویم!). آنان این مثال را جز از روی جدال بیان نمی‌دارند. بلکه ایشان گروهی کینه‌توز و پرخاشگرند (و برای مبارزه‌ی با تو و جلوگیری از حق، به استدلال باطل متوسّل می‌شوند). [[«أَآلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ»: آیا معبودهای ما بهترند یا عیسی؟ دو چیز مراد است: الف - شما که بتهای ما را بدتر از عیسی می‌دانید. ب - عیسی بدون پدر متولّد شده، بتهای ما که دختران خدا و فرشتگان اویند بدون پدر و مادر آفریده شده‌اند و بهترند. «جَدَلاً»: جدال و خصومت. کشمکش و نزاع باطل (نگا: کهف / 54). مفعولٌ‌له و یا این که حال است و به معنی مُجَادِلینَ می‌باشد. «خَصِمُونَ»: جمع خَصِم، دشمن سرسخت. معنی دیگر آیه: مشرکان می‌گویند: آیا معبودهای ما بهترند یا عیسی؟ (عیسی چون پدر نداشته از طرف مسیحیان پرستش شده و کارشان بجا است، ما هم معبودهای خود را می‌پرستیم، چرا که هُبَل و لات و منات و عزّی دختران خدا و فرشتگان اویند، و چون بدون پدر و مادر آفریده شده‌اند معلوم است که بهترند) و ...]] 43|59|عیسی بنده‌ای بیش نبود که ما بدو نعمت خود را ارزانی داشتیم و او را نمونه و الگوئی برای بنی‌اسرائیل کردیم. [[«أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ»: مراد نعمت نبوّت است. «مَثَلاً»: نشانه‌ای از قدرت و عظمت خدا. چرا که تولّدش از مادر، بدون پدر، آیتی از قدرت و نشانه بارزی از عظمت خداوند بود و بنی‌اسرائیل همچون مَثَل، آن را روایت می‌کردند. نمونه و الگوی عفّت و پاکی و تقوا، و اسوه خداشناسی و یکتاپرستی.]] 43|60|اگر ما بخواهیم از شما فرزندان صالح و فرشته‌گونی پدیدار و در زمین جایگزین شما می‌سازیم. [[«مِنکُمْ»: به جای شما. از خود شما. «مَلآئِکَةً»: فرشتگان. فرزندان پاک فرشته‌گونه. «یَخْلُفُونَ»: فرشتگان جایگزین فرشتگان شوند. فرشتگان جایگزین فرزندان شما گردند. فرشتگان به جای پیغمبران قرار گیرند و به عنوان پیغمبرانی به سوی شما فرستاده شوند. فرزندان فرشته‌گون، جایگزین شما شوند «وَ لَوْ نَشَآءُ ...»: این آیه برداشت معانی گوناگونی دارد: الف - اگر ما بخواهیم به جای شما، فرشتگانی در زمین قرار می‌دهیم که جانشین شما گردند. ب - اگر ما بخواهیم به جای شما فرشتگانی در زمین پدید می‌آوریم تا در آن زندگی کنند و جانشین یکدیگر گردند. ج - اگر ما بخواهیم از شما - با تغییر خلقت - فرشتگانی به وجود می‌آوریم تا در زمین جایگزین شما شوند. د - اگر ما بخواهیم از شما فرزندانی فرشته‌گون و پرهیزگار پدیدار و در زمین جایگزین شما می‌نمائیم (نگا: محمّد / 38). ه‍ - اگر ما بخواهیم به جای شما انسانها، پیغمبرانی از فرشتگان ترتیب و به میان شما گسیل می‌داریم و در زمین جایگزین پیغمبران می‌سازیم.]] 43|61|قطعاً وجود عیسی خبر از وقوع قیامت می‌دهد، و هرگز درباره‌ی قیامت شکّ و تردید نداشته باشید، و از من پیروی کنید که راه راست این است. [[«إِنَّهُ»: مرجع ضمیر (ه) می‌تواند (عیسی) یا (قرآن) باشد. در صورت اوّل، دارای دو معنی است: تولّد عیسی بدون پدر، دلیلی است بر قدرت و توانائی خدا برای برپائی قیامت و ایجاد زندگی بعد از مرگ. تولّد عیسی پیش از خاتم‌الانبیاء، نشانه نزدیکی فرا رسیدن قیامت است. در صورت دوم نیز، دارای دو معنی است: قرآن درباره قیامت اطّلاعاتی در دسترس قرار می‌دهد. نزول قرآن نشانه قریب‌الوقوع بودن وقوع قیامت است. «لا تَمْتَرُنَّ»: شکّ نکنید. دودلی به خود راه ندهید.]] 43|62|(به هوش باشید) شیطان شما را (از راه خدا و از توجّه به سرنوشتتان در رستاخیز) بازندارد. او دشمن آشکار شما است. (پس مواظب وی باشید). [[«لایَصُدَّنَّکُمْ»: (نگا: طه / 16، قصص / 87).]] 43|63|هنگامی که عیسی با در دست داشتن معجزات آشکار و آیات روشن (به پیش بنی‌اسرائیل) آمد، گفت: من شریعت حکیمانه‌ای را (درباره‌ی مبدأ و معاد و نیازهای زندگی بشر) برای شما آورده‌ام، و آمده‌ام تا برایتان برخی از امور (دینی) را روشن گردانم که در آنها اختلاف می‌ورزید. پس از خدا بترسید و از من پیروی کنید. [[«الْبَیِّنَاتِ»: معجزات. آیه‌های روشن. «الْحِکْمَةِ»: نبوّت. شریعت حکیمانه. برنامه راستین و عقائد درست (نگا: آل‌عمران / 48). «بَعْضَ الَّذِی ...»: احکام مورد اختلاف تورات. بخشهائی از اختلافات که در سرنوشت انسانها از نظر اعتقاد و عمل، و از نظر فرد و جامعه مؤثّرند؛ نه اختلافات در اموری که سرنوشت‌ساز نیستند، همچون نظرات مختلفی که درباره منظومه شمسی و سایر کرات، و ماهیّت روح آدمی، و حقیقت حیات و مانند اینها است.]] 43|64|به طور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را پرستش کنید، راه راست این است. [[«رَبِّی وَ رَبُّکُمْ»: تکرار واژه (رَبّ) برای این است که تأکید شود عیسی نیز همچون سایر انسانها انسان، و نیازمند پروردگاراست و پرستش را نسزد.]] 43|65|گروهها و دسته‌ها (ی اهل کتاب نسبت به عیسی) در میان خود به اختلاف پرداختند (و هر یک او را به نامی‌خواندند و راه افراط و تفریط در پیش گرفتند). وای بر کسانی که ستم کردند! چه عذاب دردناکی در روز قیامت گریبانگیرشان می‌گردد! [[«الأحْزَابُ»: (نگا: مریم / 37).]] 43|66|آیا منتظر همین هستند که قیامت ناگهانی و در حالی که از آن بی‌خبرند به سروقتشان بیاید؟ [[«هَلْ یَنظُرُونَ ...»: مراد آیه، بیان حال واقعی کافران و مذمّت ایشان است. «السَّاعَةَ»: قیامت. «بَغْتَةً»: ناگهانی. (نگا: انعام / 31 و 47).]] 43|67|دوستان، در آن روز، دشمنان یکدیگر خواهند شد، مگر پرهیزگاران. [[«الأخِلآّءُ»: جمع خَلیل، دوستان. رفیقان. مراد دوستان بی‌دین دنیائی است. امّا دوستان دیندار دنیائی، در قیامت نیز دوستان و عزیزان یکدیگرند.]] 43|68|ای بندگان (پرهیزگار) من! امروز نه بیمی بر شما است (که عذاب و عقابی گریبانگیرتان شود) و نه غم و اندوهی دارید. [[«یَا عِبَادِی»: مراد بندگان مؤمن و متّقی است.]] 43|69|آن بندگانی که به آیه‌های ما ایمان آورده‌اند و مسلمان و مطیع فرمان (آفریدگار خود) بوده‌اند. [[«مُسْلِمِینَ»: مسلمانان. تسلیم‌شدگان اوامر یزدان. منقادان.]] 43|70|شما و همسرانتان به بهشت درآئید، در آنجا شادمان و شادکام و مکرّم و محترم خواهید بود. [[«تُحْبَرُونَ»: غرق شادمانی می‌گردید. مکرّم و محترم می‌شوید (نگا: روم / 15).]] 43|71|برایشان کاسه‌ها و جامهای زرین به گردش انداخته می‌شود، و هرچه دل بخواهد و هرچه چشم از آن لذّت ببرد، در بهشت وجود دارد، و شما در آنجا جاودانه خواهید بود. [[«صِحَافٍ»: جمع صَحْفَة، کاسه. ظرف. «أَکْوَابٍ»: جمع کُوب، لیوان. فنجان. جام. کوزه و تُنگ بی‌دسته (نگا: المصحف المیسّر).]] 43|72|این بهشتی است که به سبب کارهائی که می‌کرده‌اید، بدان دست یافته‌اید. [[«أُورِثْتُمُوهَا»: مال شما شده است و به شما رسیده است (نگا: اعراف / 42، مریم / 63).]] 43|73|در آنجا برایتان میوه‌های فراوان و جوراجوری است که از آنها می‌خورید و استفاده می‌کنید. [[«مِنْهَا»: برای تبعیض است و این واقعیّت را بیان می‌دارد که میوه‌های بهشتی آن اندازه فراوان است که شما تنها جزئی از آنها را می‌توانید بخورید، چرا که درختان بهشت همیشه پربار و پرثمر است و مجموعه فناناپذیری است (نگا: رعد / 35).]] 43|74|بزهکاران، جاودانه در عذاب دورخ می‌مانند. [[«الْمُجْرِمِینَ»: مراد بزهکاران و گناهکاران کفرپیشه است. به قرینه مقابله با مؤمنانی که در آیه‌های قبلی سخن از آنان بود.]] 43|75|عذابشان کاسته نمی‌گردد و سبک نمی‌شود، و آنان در میان عذاب، اندوهناک و نومید و خاموش می‌مانند. [[«لایُفَتَّرُ»: کاسته نمی‌گردد و سبک نمی‌شود. تخفیف داده نمی‌شود. «مُبْلِسُونَ»: ناامیدشدگان. اندوهگینان. خاموشان از فرط اندوه و از شدّت گرفتاری (نگا: انعام / 44، مؤمنون / 77، روم / 12 و 49).]] 43|76|ما بدیشان ستم نکرده‌ایم (که آنان را بدین عذاب گرفتار ساخته‌ایم) ولیکن خودشان به خویشتن ستم کرده‌اند (که با انجام کارهای زشت و بیراهه رفتن، خود را به دوزخ انداخته‌اند). [[«وَ مَا ظَلَمْنَاهُمْ ...»: (نگا: هود / 101، نحل / 118).]] 43|77|آنان فریاد می‌زنند: ای مالک! پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند (تا بیش از این رنج نبریم و از این عذاب دردناک آسوده شویم. او بدیشان) می‌گوید: شما (اینجا) می‌مانید (و مرگ و میر و نیستی و نابودی در کار نیست). [[«مَالِکُ»: نام فرشته‌ای است که رئیس فرشتگان نگهبان دوزخ است. «لِیَقْضِ عَلَیْنَا ...»: ما را نابود گرداند و بمیراند (نگا: فاطر / 36). «مَاکِثُونَ»: درنگ‌کنندگان. توقّف‌کنندگان.]] 43|78|(خداوند بدیشان پیام می‌دهد که) ما حق را برای شما آوردیم (و توسّط پیغمبران برایتان فرو فرستادیم) ولی اکثر شما حق را نپسندیدید و آن را دشمن داشتید. [[«لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ»: ما حق را برایتان آوردیم. گوینده می‌تواند خدا، مالک و سایر دستیاران او باشد. مراد از حق، دین راستین و همه حقایق سرنوشت‌ساز است.]] 43|79|بلکه، آنان تصمیم محکمی (بر توطئه‌ی قتل محمّد) گرفتند و ما نیز اراده‌ی محکم و تغییرناپذیری کردیم (درباره‌ی مجازات سخت و کیفر دادنشان در دنیا و آخرت). [[«أَبْرَمُوا»: عزم را جزم کردند. تصمیم محکمی‌گرفتند. «أَمْراً»: مراد حیله و نیرنگ و توطئه قتل پیغمبر اسلام است. «مُبْرِمُونَ»: تصمیم‌گیرندگان. عزم را جزم‌کنندگان.]] 43|80|آیا گمان می‌برند که ما اسرار پنهانی و سخنان درگوشی آنان را نمی‌شنویم؟! آری! (ما آگاه از راز و رمز ایشان و شنوای نجوای آنان بوده و) گذشته از این، فرشتگان مأمور ما در کنارشان حاضر و بر اعمالشان ناظرند و (همه‌ی کردار و گفتارشان را) می‌نویسند وثبت و ضبط می‌کنند. [[«رُسُلُنَا»: فرستادگان ما. مراد فرشتگان مأمور ضبط و ثبت اعمال است (نگا: / 18، انفطار / 10).]] 43|81|بگو: اگر خداوند مهربان فرزندی می‌داشت، من نخستین کسی بودم که چنین (فرزندی را) پرستش می‌کردم (چرا که من ایمان و اعتقادم به خدا بیشتر و شناخت و آگاهیم فزونتر است. امّا خدا نیازی به فرزند ندارد، و بندگانی چون عُزَیر و عیسی و فرشتگان کی خود را فرزند خدا نامیده‌اند؟!). [[«الْعَابِدِینَ»: پرستندگان. عبادت‌کنندگان.]] 43|82|خداوندگار آسمانها و زمین و عرش (و تخت سلطنت مجموعه‌ی عالم هستی) پاک و منزّه از این توصیفهائی است که (درباره‌ی او) می‌کنند. [[«رَبِّ»: مالک و مدبّر. خداوندگار. «الْعَرْشِ»: (نگا: اعراف / 54، توبه / 129، یونس / 3).]] 43|83|آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطه‌ور گردند و سرگرم بازی شوند، تا برخورد می‌کنند به روز قیامتی که بدیشان وعده داده می‌شود (و سرانجام تلخ اعمال زشت و افکار پلشت خود را می‌بینند). [[«ذَرْهُمْ»: (نگا: انعام / 91 و 112 و 137، حجر / 3، مؤمنون / 54). «یَخُوضُوا»: فرو روند. سرگرم یاوه و بیان اباطیل شوند (نگا: نساء / 140، انعام / 68).]] 43|84|خدا آن کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود، و او حکیم و علیم است. [[«إِلهٌ»: معبود. «الْحَکِیمُ»: کسی که تمام کارهایش از روی حساب و حکمت است. «الْعَلِیمُ»: کسی که از همه چیز آگاه و باخبر است.]] 43|85|بزرگوار و دارای خیر و برکت آن کسی است که شاهی و مملکت آسمانها و زمین، و هر آنچه میان آن دو است از آن او است، و آگاهی از وقوع قیامت ویژه‌ی او، و همه‌ی شما (در آخرت، برای حساب و کتاب و جزا و سزا) به سوی او برگردانده می‌شوید. [[«تَبَارَکَ»: (نگا: اعراف / 54، مؤمنون / 14، فرقان / 1 و 10 و 61). «عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ»: آگاهی از قیامت ویژه او است و تنها او از وقوع رستاخیز و شروع قیامت مطّلع است و بس.]] 43|86|معبودهائی که مشرکان بجز خدا به فریاد می‌خوانند و می‌پرستند قدرت و توانائی هیچ گونه شفاعت و میانجیگری را ندارند، مگر کسانی که آگاهانه بر حق شهادت و گواهی داده (و خدا را به یگانگی پرستیده) باشند (همچون عیسی و عُزَیر و فرشتگان). [[«یَدْعُونَ»: به فریاد می‌خوانند. می‌پرستند. «الْحَقِّ»: توحید. وحدانیّت خدا. «وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»: در حالی که می‌دانند. یعنی گواهی و شهادتشان از روی علم و آگاهی بوده، یا این که می‌دانند اگر خدا بدیشان اجازه دهد، شفاعت می‌کنند، و می‌دانند برای چه کسی یا کسانی شفاعت کنند. ذکر (شَهِدَ) به صورت مفرد، و (یَعْلَمُونَ) به صورت جمع، با توجّه به لفظ و معنی (مَنْ) است.]] 43|87|اگر از مشرکان بپرسی، چه کسی آنان را آفریده است؟ مؤکّدانه می‌گویند: خدا! پس چگونه (از عبادت حق تعالی) منحرف می‌شوند (و متوجّه پرستش چیزهای دیگری می‌گردند؟!). [[«أَنَّی»: چگونه؟ «یُؤْفَکُونَ»: بازگردانده می‌شوند. از حق منصرف و به سوی چیزهای دیگری رهنمود می‌شوند. «أَنّی یُؤْفَکُونَ»: (نگا: مائده / 75، توبه / 30، عنکبوت / 61).]] 43|88|و (خدا آگاه است) از گفتار محمّد که گفت: پروردگارا! اینها قومی هستند که ایمان نمی‌آورند. [[«قِیلِهِ»: قیل و قَول و مَقال، مصدر ثلاثی مجرّدند و به معنی گفته و سخن هستند. برخی واژه (قیل) را عطف بر (السَّاعَة) در سه آیه قبل می‌دانند که معنی چنین می‌شود: خدا از قیامت آگاه است و از شکایت پیغمبر نیز درباره ایمان نیاوردن قوم خود آگاه است. بعضی هم واو پیش از آن را حرف جر و برای قسم می‌دانند، و چیزی را که قسم بر آن یاد شده است (یَارَبِّ إِنَّ هؤُلآءِ قَوْمٌ لاّ یُؤْمِنُونَ) و یا این که محذوف می‌دانند. مرجع ضمیر (ه) پیغمبر است که از (لَئِن سَأَلْتَهُمْ) در آیه پیش پیدا است.]] 43|89|پس از آنان روی بگردان و بگو: بدرود! بعدها خواهند دانست (که برای خود چه آشی پخته‌اند و چه آتش سوزانی و عذاب دردناکی را فراهم ساخته‌اند!). [[«إصْفَحْ»: روی بگردان (نگا: بقره / 109، مائده / 13، حجر / 85). «سَلامٌ»: بدرود. این سلام، برای جدائی بوده و نشانه بی‌اعتنائی است (نگا: فرقان / 63، قصص / 55).]] 44|1|حا. میم. [[«حم»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 44|2|سوگند به قرآن! که روشن و روشنگر است. [[«الْکِتَابِ الْمُبِینِ»: (نگا: یوسف / 1، شعراء / 2، یس / 69).]] 44|3|ما قرآن را در شب پرخیر و برکتی فرو فرستاده‌ایم. ما همواره بیم‌دهنده (ی کافران و مشرکان و ظالمان، با ارسال پیغمبران به سویشان) بوده‌ایم (و کتابها برایشان فرو فرستاده‌ایم. این قرآن هم آخرین حلقه از این سلسله است). [[«مُبَارَکَةٍ»: پر خیر و برکت. «لَیْلَةٍ مُّبَارَکَةٍ»: مراد شب قدر است که آغاز نزول وحی در آن بوده است (نگا: قدر / 1). شب قدر هم یکی از شبهای ماه مبارک رمضان است (نگا: بقره / 185). قرآن به طور تدریجی‌در طی 23 سال دعوت پیغمبر، برحسب شرائط و حوادث و نیازها نازل شده است (نگا: اسراء / 106، فرقان / 32، محمّد / 20، توبه / 127، طه / 114، قیامت / 16).]] 44|4|در این شب مبارک، هرگونه کار حکیمانه‌ای (که انسان را به حقیقت آشنا و به سعادت برساند، و او را از باطل و شقاوت دور گرداند، از سوی خدا) بیان و مقرّر گشته است. [[«یُفْرَقُ»: تفصیل و تبیین گشته است. بیان شده است. فعل (یُفْرَقُ) مضارع و در اینجا در معنی ماضی است؛ در زبان عربی و در قرآن چنین استعمالی فراوان است. برای مثال مراجعه شود به افعال (یَقُولَ) در بقره / 214، (تَمْشی) در طه / 40، (تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ) در احزاب / 26، (یَری) در نجم / 12، (تُجَادِلُکَ) در مجادله / 1، و (تَنَزَّلُ) در قدر / 4 ... (نگا: المصحف المیسّر، تفسیر القرآن الکریم. شیح محمّدعبده، جزء عم، سوره قدر). «أَمْرٍ»: کار و بار دین و احکام آن که در (بقره / 185) بدان اشاره رفته است. فرمان. «حَکِیمٍ»: حکیمانه. پرحکمت. صفت (أَمْرٍ) است و برای تأکید وصف است نه تخصیص. همان گونه که گفته می‌شود: عسل شیرین، مشک خوشبو.]] 44|5|کار و باری که از سوی ما صادر و بدان دستور داده شده است (و در قرآن برای انسانها روانه گشته است و) ما فرستنده (ی محمّد و همه‌ی انبیاء، و قرآن و همه‌ی کتابهای آسمانی) بوده‌ایم. [[«أَمْراً»: کار و بار. فرمان و دستور. حال ضمیر (ه) در فعل (أَنزَلْنَاهُ). در این صورت معنی چنین است: ما قرآن را فرو فرستاده‌ایم، در حالی که کاری است از ناحیه ما و دستوری است از جانب ما. یا این که منصوب به اختصاص و مفعول‌به است. (نَعْنی بِهذَا الأمْرِ أَمْراً حاصِلاً مِّنْ عِندِنَا) مراد ما از این کار یا فرمان، همان کار و فرمانی است که از سوی ما حاصل و صادر گشته است.]] 44|6|(این کار) به خاطر رحمتی از سوی پروردگارت (در حق انسانها) است. خدا شنوا و آگاه است. [[«رَحْمَةً»: مفعول‌له برای (أَنزَلْنَاهُ) یا برای (یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ) و یا برای هر دو است. یادآوری کلّی: مراد از آیات پیشین، بیان آغاز نزول قرآن، و تعیین زمان نزول آن است، و این که محتوای قرآن اوامر و نواهی حکیمانه الهی بوده، و هرچه برای سعادت انسانها مفید باشد در آن است، و قرآن رحمت برای ایشان است. بسیاری از مفسّران بزرگ فعل (یُفْرَقُ) را به معنی مضارع گرفته‌اند، و (کُلُّ أَمْرٍ) را همه امور کار و بار این کره خاکی دانسته، و فرموده‌اند که خداوند در شب قدر همه امور یکساله زمین و ساکنان آن را مقرّر و مشخّص می‌فرماید و احکام چنین مقدّراتی را از لوح محفوظ نقل و به دست فرشتگان مأمور اجرا احکام می‌سپارد. و به هر حال چنین شبی در حقیقت جشن انقلاب برای مسلمانان است.]] 44|7|(پروردگار تو) که پروردگار آسمانها و زمین و همه‌ی چیزهائی است که در میان آن دو است. اگر شما طالب یقین و باورید (به این که خدا آفریدگار شما، روزی‌رسان بندگان، و به زیر فرمان کشاننده‌ی خورشید و ماه است). [[«رَبِّ»: بدل از (رَبِّ) آیه قبلی است. «إِن کُنتُم مُّوقِنِینَ»: اگر اهل یقین و باورید. یعنی اگر چنان که می‌گوئید خدا آفریدگار ما و روزی‌رسان بندگان، و به زیر فرمان کشاننده خورشید و ماه است (نگا: عنکبوت / 61 - 63). اگر شما طالب یقین هستید، راه این است که درباره این چیز بیندیشید (نگا: انعام / 75، شعراء / 24، ذاریات / 20).]] 44|8|جز او خدائی نیست، و او است که زنده می‌گرداند و می‌میراند، و پروردگار شما و پروردگار پدران و نیاکان پیشین شما است. [[«رَبُّکُمْ»: واژه رَبُّ، خبر مبتدای محذوف است. «آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ»: (نگا: مؤمنون / 24 و68 و83، شعراء / 26 و76).]] 44|9|اصلاً مشرکان (درباره رسالت و دعوت آسمانی) در شکّ و تردیدند و (آن را، و کلاًّ زندگی را به) بازی می‌گیرند. [[«هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ»: (نگا: نساء / 157، هود / 62 و 110، ابراهیم / 9).]] 44|10|منتظر روزی باش که آسمان دود آشکاری را پدیدار می‌کند. [[«یَوْمَ»: قیامت. زمانی که برابر دعای پیغمبر، مشرکان قریش دچار قحطی و خشکسالی شدیدی شدند. «دُخَانٍ»: دود. مراد گرد و خاک حاصل از بی‌بارانی در فضا است، و یا دود در اینجا جنبه مجازی دارد و آسمان در نظر مردم گرسنه و تشنه و بلازده تیره و تار جلوه‌گر می‌شد.]] 44|11|دودی که تمام مردم را فرا می‌گیرد. این همان عذاب دردناک عظیم است. [[«هذا»: این عذاب قیامت. این قحطی و خشکسالی شدید.]] 44|12|(مردم رو به درگاه خدا می‌کنند و می‌گویند:) پروردگارا! عذاب را از ما برطرف گردان، ما ایمان آورده‌ایم (و به اشتباهات خود پی برده‌ایم). [[«الْعَذَابَ»: عذاب آخرت. قحطی و خشکسالی گریبانگیر قریش. «إِنَّا مُؤْمِنُونَ»: ما اینک از غفلت بدر آمده‌ایم و ایمان آورده‌ایم. ما ایمان می‌آوریم، یعنی تصمیم داریم که ایمان بیاوریم.]] 44|13|کی بیداری برای آنان فایده‌ای دارد؟ قبلاً که پیغمبری (با رسالتی روشن و معجزاتی دالّ بر صداقتش، و زبان گویا و) بیانگر (قوانینی سرنوشت‌ساز و سعادت‌بخش) به پیش آنان آمده بوده است. [[«أَنَّی»: کی؟ چگونه؟ «الذِّکْری»: بیداری. پندپذیری (نگا: انعام / 68 و 69 و 90، اعراف / 2، هود / 114 و 120). «مُبِینٌ»: روشن. روشنگر. «رَسُولٌ مُّبِینٌ»: پیغمبری که روشن بود که پیغمبر است. پیغمبری که رسالت او روشن و گویا بود. پیغمبری که حق و باطل را روشن و از هم جدا می‌کرد.]] 44|14|سپس از او رویگردان شدند و گفتند: او دیوانه‌ای (است که این مطالب توسّط دیگران بدو) آموخته شده است. [[«ثُمَّ»: بعد از آمدن چنین پیغمبری و شنیدن حقائق از او. «مُعَلَّمٌ»: تعلیم شده. یاد داده شده. «مَجنّونٌ»: (نگا: ذاریات / 52).]] 44|15|اگر مدّت اندکی عذاب را (از شما) به دور داریم (و به دنیا برگردانیم) قطعاً شما (به کفر و شرک و فسق و فجور خود) برمی‌گردید. [[«إِنَّا کَاشِفُوا الْعَذَابِ ...»: این جمله، اگر مربوط به آخرت باشد، متضمّن معنی شرط است. ولی اگر راجع به دفع قحطی و خشکسالی و رفع بلا از قریش باشد، معنی چنین است: ما مدّت کمی عذاب را از شما به دور می‌گردانیم، ولی شما دوباره به کارهای زشت و پلشت و اذیّت و آزار مسلمانان دست می‌یازید.]] 44|16|روزی سخت بر آنان می‌تازیم، (و با چنین یورش تندی‌آنان را) به مجازات می‌رسانیم. [[«یَوْمَ»: روز قیامت. روز جنگ بدر. «نَبْطِشُ»: (نگا: اعراف / 195، شعراء / 130، زخرف / 8). «الْبَطْشَةَ الْکُبْری»: یورش تند، حمله شدید. مراد مجازات سخت است. یادآوری: برخی از مفسّران، از آیه 10 تا 16 را درباره عذاب دنیوی قریشیان می‌دانند، ولی بهتر است این آیات را راجع به آخرت بدانیم. به دو دلیل: الف - قریشیان بعد از فتح مکّه، ایمان آوردند و بیشتر آنان سالها و سالها به عنوان سپاهیان اسلام در راه خدا شمشیر زدند و کشتند و کشته شدند. ب - مفاهیم این آیات با آیات بسیار دیگری که مربوط به آخرت است، هم‌آوا و هم‌معنی است (نگا: انعام / 27 - 31، سبأ / 51، ابراهیم / 44).]] 44|17|ما پیش از اینان، قوم فرعون را آزموده‌ایم. پیغمبر بزرگواری (به نام موسی) به نزدشان آمد. [[«فَتَنَّا»: آزمایش کردیم (نگا: انعام / 53، طه / 85، عنکبوت / 3، ص / 34). «کَرِیمٌ»: بزرگوار.]] 44|18|(موسی بدیشان گفت: ای فرعونیان!) بندگان خدا را به من بسپارید که من پیغمبر درستکاری برای شما هستم. [[«أَنْ»: این حرف برای تفسیر فعل مقدّری است و تقدیر چنین است: جِئْتُکُمْ أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللهِ. «أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللهِ»: بندگان خدا را به من بسپارید. یعنی فرعونیان جلو بنی‌اسرائیل را نگیرند و ایشان را آزاد بگذارند (نگا: اعراف / 105، طه / 47، شعراء / 17).]] 44|19|و بر خدا بزرگی نکنید و تکبّر نورزید (و ادّعای الوهیّت و ربوبیّت ننمائید و کارهائی انجام ندهید که با اصول بندگی شما سازگار نمی‌باشد). من دلیل روشنی (بر درستی گفتار و راستی پیغمبری خود) برای شما آورده‌ام. [[«لا تَعْلُوا»: تکبّر نورزید و بزرگی نکنید. طغیان و سرکشی نکنید (نگا: مؤمنون / 91، قصص / 4، اسراء / 4، نمل / 31). «سُلْطَانٍ»: دلیل و حجّت. معجزه.]] 44|20|من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم از این که بتوانید مرا سنگسار کنید. [[«عُذْتُ»: پناه برده‌ام. «تَرْجُمُونِ»: این که مرا سنگسار کنید. تکیه روی مسأله رجم، یعنی سنگسار کردن بدین خاطر است که اغلب پیغمبران و مردان خدا را بدین نحو تهدید به قتل نموده‌اند (نگا: کهف / 20، یس / 18). از جمله: شعیب (نگا: هود / 91) و ابراهیم (نگا: مریم / 46) و نوح (نگا: شعراء / 116). رجْم، به معنی مطلق قَتْل نیز استعمال شده است (نگا: معجم‌الفاظ القرآن الکریم). لذا معنی دیگر (تَرْجُمُونِ) چنین است: این که مرا به قتل برسانید.]] 44|21|اگر به من ایمان نمی‌آورید، از من کناره‌گیری کنید و مرا نیازارید. [[«إِعْتَزِلُونِ»: از من کناره‌گیری کنید و کاری به کارم نداشته باشید. دو چیز مراد موسی است: الف - فرعون و فرعونیان، او را نیازارند و آزادش بگذارند. ب - مزاحم ایمان آوردن مردم نشوند و سدّ راه دعوت نگردند.]] 44|22|موسی (وقتی که از ایمان آوردن فرعون و فرعونیان و سایر کفّار و مشرکان مأیوس گردید، رو به درگاه خدا کرد و) پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: اینان مردم گنهکار (و کفرپیشه) هستند (و امیدی به هدایتشان باقی نمانده است. تو خود دانی که در حق ایشان چه می‌کنی). [[«دَعَا»: به فریاد خواند. ندا داد. «مُجْرِمُونَ»: گناهکاران. در اینجا مراد کافران است. «أَنَّ هؤُلآءِ»: حرف (ب) محذوف و اصل آن: بِأَنَّ هؤُلآءِ است.]] 44|23|(از سوی خدا بدو دستور داده شد: حال که چنین است) پس بندگان مرا شبانه کوچ بده (تا فرعون و فرعونیان دستشان به شما نرسد) چرا که تعقیب می‌گردید (و فرعون و لشکریانش دنبالتان می‌نمایند). [[«أَسْرِ بِعِبَادِی»: بندگانم را در شب کوچ حرکت بده. (نگا: هود / 81، حجر / 65، طه / 77، شعراء / 52). «لَیْلاً»: ذکر این واژه برای تأکید است. «مُتَّبَعُونَ»: تعقیب‌شوندگان.]] 44|24|و دریا را (بعد از عبور از آن) گشوده واگذار. (تا آنان بدان وارد شوند). ایشان گروهی هستند که قطعاً غرق می‌گردند (و هلاک می‌شوند). [[«رَهْواً»: مصدر است و در معنی اسم فاعل، ساکن و آرام. گشاده. جدا شده. «أُتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً»: دریا را باز و گشاده به حال خود بگذار. از دریا با آرامش خاطر عبور کن و بدون دغدغه آن را به حال خود رها ساز (نگا: معجم الفاظ القرآن الکریم). دریا را آرام بگذار و مجدّدا بدان عصا مزن و فرمان متّصل شدن مده. (رَهْواً) حال (الْبَحْرَ) یا حال ضمیر مستتر در (أُتْرُکْ) است.]] 44|25|چه باغها و چشمه‌سارهای زیادی از خود به جای گذاشتند! [[«کَمْ»: چه زیاد! بسیار فراوان.]] 44|26|و کشتزارها و اقامتگاههای جالب و گرانبهائی را. [[«مَقَامٍ»: اقامتگاه. جایگاه. مراد کاخها و قصرها و ویلاها و منزلها است. «کَرِیمٍ»: پرارزش و گرانبها.]] 44|27|و نعمتهای فراوان (دیگری) که در آن شادان و با ناز و نعمت زندگی می‌کردند. [[«فَاکِهینَ»: در ناز و نعمت بسربرندگان. متنعّمان (نگا: یس / 55).]] 44|28|این چنین بود (ماجرای آنان) و ما همه‌ی این نعمتها را به قوم دیگری دادیم (بدون دردسر و خون جگر). [[«أَوْرَثْنَاهَا»: (نگا: شعراء / 59). «قَوْماً آخَرِینَ»: گروه دیگری. مراد بنی‌اسرائیل است (نگا: مرجع سابق).]] 44|29|نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین، و نه بدیشان مهلتی داده شد (تا چند صباحی بمانند و توبه کنند و به جبران گذشته‌ها بپردازند). [[«فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمْ ...»: عربها هنگامی که می‌خواهند اهمّیّت مقام مرده‌ای را نشان دهند، می‌گویند: آسمان و زمین بر او گریه کردند. خورشید کسوف کرد و ماه خسوف. آذرخش آسمان و باد وزان بر او گریستند و ... یا این که در اینجا مضاف محذوف است که (اهل) است. یعنی: به سبب حقارت فرعون و فرعونیان، در آسمان و زمین کسی برای ایشان دلسوزی نکرد و قطره اشکی نریخت. «مُنظَرِینَ»: مهلت داده‌شدگان (نگا: اعراف / 15، حجر / 8 و 37).]] 44|30|ما بنی‌اسرائیل را از عذاب خوارکننده رهائی بخشیدیم. [[«الْعَذَابِ الْمُهِینِ»: (نگا: بقره / 90، آل‌عمران / 178، نساء / 14). این عذاب ذلّت‌بار، عبارت بود از: شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسای جسمی و روحی، کشتن پسران، و زنده نگاه داشتن دختران برای خدمتکاری و هوسرانی، بیگاری و کارهای بسیار سنگین و ...]] 44|31|(ایشان را نجات دادیم) از فرعون. کسی که بر دیگران بزرگی می‌فروخت و ستمگری می‌نمود، و از زمره‌ی تبهکارانی بود که ظلم و فساد را از حدّ می‌گذرانند. [[«عَالِیاً»: متکبّر. برتری جوی متجاوز (نگا: یونس / 83، مؤمنون / 46، ص / 75).]] 44|32|ما بنی‌اسرائیل را آگاهانه (و با شناختی که از ایشان داشتیم، در آن عصر و زمان) برگزیدیم و بر جهانیان برتری دادیم (و آنان را ملّت گزیده‌ی عصر خویش کردیم). [[«إِخْتَرْنَاهُمْ»: ایشان را برگزیدیم و امت منتخب کردیم. «عَلی عِلْمٍ»: آگاهانه. از روی شناخت. یعنی خدا می‌دانست که بنی‌اسرائیل مردمان مؤمنی بودند و استحقاق گزینش داشتند، و دیگران اغلب بت‌پرست و اهل فسق و فجور بودند. ولی بعدها راه خلاف و نزاع در پیش گرفتند و از صراط مستقیم منحرف شدند (نگا: آل‌عمران / 105، یونس / 93، جاثیه / 17) و خداوند برای همیشه کسانی را بر ایشان گماشت که آنان را شکنجه سخت و عذاب بد برساند (نگا: اعراف / 167).]] 44|33|ما معجزاتی را توسّط موسی بدیشان ارائه نمودیم که در آنها آزمایش آشکاری بود (برای ایشان، تا به محکّ زده شوند و روشن گردد چه کسانی عابد و شاکر، و چه افرادی کافر و فاجر خواهند شد). [[«الآیَاتِ»: معجزات. دلائل. «بَلآءٌ»: آزمایش.]] 44|34|اینان می‌گویند: [[«هؤُلآءِ»: مشرکان و کفّار مکّه.]] 44|35|مرگ ما جز مرگ اوّل نیست (و بعد از آن) ما هرگز زنده نخواهیم شد. [[«هِیَ»: مرجع این ضمیر می‌تواند (الْمَوْتَةُ) باشد که از سیاق کلام استفاده می‌شود. یعنی: مَا الْمَوْتَةُ إِلاّ مَوْتَتُنَا الأُولی. یا (عاقِبَة) و یا (نِهایَة) باشد. یعنی: مَا عَاقِبَةُ أَمْرِنَا إِلاَّ الْمَوْتَةُ الأُولی. «مَوْتَتُنَا الأولی»: مرگ اوّل ما. مراد از واژه (أَوّل) یا مؤنّث آن (أُولی)، یک بار است؛ نه این که مراد یکم است که دوم و سوم و ... به دنبال داشته باشد. معنی این آیه با آیه 29 سوره انعام برابر است: وَ قَالُوا إِنْ هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ. «بِمُنشَرِینَ»: زنده شدگان. برانگیخته شدگان.]] 44|36|(ای محمّد و ای مؤمنان!) اگر راست می‌گوئید (که بعد از مرگ حیاتی در کار است، از خدا بخواهید) پدران و نیاکان ما را (زنده گرداند و آنان را) نزد ما بیاورید (تا بر صدق گفتار شما گواهی دهند). [[«فَأْتُوا بِآبَآئِنَا ...»: پدران و نیاکان مرده ما را زنده گردانید و به نزد ما بیاورید.]] 44|37|آیا آنان بهترند (و از ثروت و قدرت و دبدبه و کوکبه‌ی بیشتری برخوردارند) یا قوم تُبّع (که ملوک و شاهان یمن بودند و در همسایگی ایشان می‌زیستند) و کسانی که پیش از آنان بودند؟ (همچون قبائل نوح و عاد و ثمود). ما آنان را در گذشته هلاک ساخته‌ایم چون مجرم و گناهکار بوده‌اند. [[«تُبَّعٍ»: تُبّع حِمْیَری، یکی از شاهان یمن و مرد صالحی بوده است. داستان قوم او برای اهل مکّه روشن و شناخته بود (نگا: المصحف المیسّر). قوم تُبّع جمعیّتی بودند با قدرت و نیروی فراوان و حکومت پهناور و گسترده. تُبّع یک لقب عمومی برای ملوک و شاهان یمن بوده است (نگا: تفسیر نمونه). «قَوْمُ تُبَّعٍ»: (نگا: / 14).]] 44|38|ما آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است بیهوده و بی‌هدف نیافریده‌ایم. (جهان دالانی است به سوی جهان عظیم و ابدی آخرت که پشت سر این جهان قرار دارد). [[«وَ مَا خَلَقْنَا ...»: (نگا: انبیاء / 16، ص / 27).]] 44|39|ما آن دو را جز به حق نیافریده‌ایم (و جهان را بدین نظم و نظام شگفت بیهوده و بی‌حکمت درست نکرده‌ایم) ولیکن غالب ایشان (گوش شنوا و چشم بینا ندارند، و حقائق را نمی‌شنوند و این همه نقش عجب را بر در و دیوار وجود نمی‌بینند، و در حقیقت) نمی‌فهمند. [[«مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ»: (نگا: حجر / 85، ص / 27).]] 44|40|روز داوری (و قضاوت بین افراد برحق و افراد ناحق که قیامت است) وعده‌گاه همه‌ی آنان است. [[«یَوْمَ الْفَصْلِ»: روز داوری میان محِقّ و مبطل. روز جدائی بین حق و باطل (نگا: صافّات / 21).]] 44|41|آن روزی که هیچ خویشی و دوستی کمترین کمکی به خویش و دوست خود نمی‌کند، و به هیچ وجه (مردمان از سوی همدیگر همکاری و) یاری نمی‌گردند. [[«لا یُغْنِی»: سودی نمی‌رساند. بی‌نیاز نمی‌گرداند (نگا: یونس / 36، یوسف / 68، مریم / 42). «مَوْلیً»: هر کس که با انسان رابطه و پیوند داشته باشد. از قبیل: دوست، خویشاوند، رئیس، هم‌پیمان، و ...]] 44|42|مگر کسی که خدا بدو مرحمت کند (و از او درگذرد و از شفاعت خوبان بهره‌مندش گرداند) چرا که خداوند باعزّت و توانا و بامحبّت و مهربان است. [[«الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»: اشاره به رحمت در عین قدرت خداوند ذوالجلال است.]] 44|43|قطعاً درخت زقّوم. [[«الزَّقُّومِ»: درختی تلخ و بدبو (نگا: صافّات / 62).]] 44|44|خوراک گناهکاران است. [[«الأَثِیمِ»: بسیار گناهکار (نگا: بقره / 276، نساء / 107، شعراء / 222).]] 44|45|همچون فلز گداخته در شکمها می‌جوشد. [[«الْمُهْلِ»: فلز گداخته (نگا: کهف / 29، معارج / 8). «یَغْلی»: می‌جوشد.]] 44|46|جوششی همچون آب گرم و داغ. [[«الْحَمِیمِ»: آب بسیار گرم و پرحرارت (نگا: انعام / 70، یونس / 4، حجّ / 19).]] 44|47|(به مأموران دوزخ فرمان داده می‌شود:) این کافر فاجر را بگیرید و به میان دوزخ پرتابش کنید. [[«فَاعْتِلُوهُ»: او را روی زمین بکشید. او را پرت کنید. از ماده (عتل). «سَوَآءِ»: وسط (نگا: بقره / 108، صافّات / 55).]] 44|48|سپس بر سر او آب جوشان بریزید (تا بر عذاب و دردش افزوده گردد). [[«صُبُّوا»: بریزید. «عَذَابِ الْحَمِیمِ»: عذاب آب جوشان و بسیار گرم.]] 44|49|بچش که تو زوردار و بزرگواری! [[«ذُِْ»: بچش. «إِنَّکَ أَنْتَ ...»: جنبه استهزاء دارد. یعنی بچش که تو عزیز و مقتدر در میان قوم و قبیله خود، و بزرگوار و نجیب در میان حسب و نسب خویش بودی.]] 44|50|این (عذابی که هم‌اینک می‌بینید و لمسش می‌کنید) همان چیزی است که پیوسته درباره آن شکّ و تردید می‌کردید. [[«کُنتُمْ ... تَمْتَرُونَ»: شکّ می‌کردید (نگا: انعام / 2، حجر / 63، مریم / 34).]] 44|51|پرهیزگاران در جایگاه امن و امانی هستند. [[«أَمِینٍ»: بدون ترس و خوف. دارای امن و امان.]] 44|52|در میان باغها و چشمه‌سارها. [[«فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ»: بدل از (فی مَقامٍ أَمینٍ) است.]] 44|53|آنان لباسهائی از حریر نازک و ضخیم می‌پوشند، و در مقابل یکدیگر می‌نشینند (و به شادی می‌پردازند). [[«سُندُسٍ»: پارچه‌های ابریشمی نازک و لطیف. «إِسْتَبْرَقٍ»: پارچه‌های ابریشمی ضخیم و درخشان (نگا: کهف / 31).]] 44|54|بهشتیان این چنین هستند و زنان بهشتی سیاه‌چشم با چشمان درشت را نیز به همسری آنان درمی‌آوریم. [[«کَذلِکَ»: این چنینند. آن گونه‌اند که به توصیف درنمی‌آیند. «حُورٍ»: جمع حَوْراء، زنان سیاه‌چشم «عینٍ»: جمع عَیْناء، زنان درشت‌چشم.]] 44|55|آنان در آنجا هر میوه‌ای را که بخواهند (با کمال راحت) می‌طلبند (و مشکلاتی که در بهره‌گیری از میوه‌های دنیا وجود دارد برای آنان وجود نخواهد داشت، و از بیماریها و ناراحتیهائی که گاه بر اثر خوردن میوه‌ها در این دنیا پیدا می‌شود در آنجا وجود ندارد، و همچنین بیمی از فساد و کمبود و فنای آنها نیست) و از هر نظر در امانند. [[«آمِنِینَ»: در امن و امان. حال ضمیر (و) در فعل (یَدْعُونَ) است.]] 44|56|آنان هرگز در آنجا مرگی جز همان مرگ نخستین (که در دنیا چشیده‌اند و بعد از آن زنده شده‌اند) نخواهند چشید، و خداوند آنان را از عذاب دوزخ به دور و محفوظ داشته است. [[«الْمَوْتَةَ الأُولی»: مراد مرگ بعد از فرا رسیدن اجل در دنیا است.]] 44|57|همه‌ی اینها فضل و بخششی از سوی پروردگار تو است. این رستگاری و خوشبختی بزرگی است (که شامل حال پرهیزگاران می‌شود). [[«فَضْلاً»: مفعول‌له، و یا مفعول‌مطلق فعل محذوفی‌است. فَضَّلَهُمْ فَضْلاً.]] 44|58|ما قرآن را به زبان تو (که عربی است نازل و) آسان کرده‌ایم تا آنان (آن رابفهمند و بیاموزند و) پند گیرند. [[«یَسَّرْنَاهُ»: (نگا: قمر / 17 و 22 و 32 و 40) «بِلِسَانِکَ»: (نگا: مریم / 97).]] 44|59|تو منتظر (وعده‌های الهی در زمینه‌ی پیروزی بر کفّار، و منتظر مجازات دردناک الهی درباره‌ی این قوم لجوج و ستمگر) باش که آنان منتظر (ناکامی تو و شکست دعوت تو) هستند. [[«إِرْتَقِبْ»: بنگر و منتظر باش. «مُرْتَقِبُونَ»: منتظران و نگرندگان (نگا: سجده / 30، طور / 30 و 31)]] 45|1|حا. میم. [[«حم»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1).]] 45|2|این کتاب (قرآن نام) از سوی خداوند باعزّت و باحکمت نازل می‌گردد. [[«تَنْزیلُ الْکِتابِ ...»: (نگا: زمر / 1، غافر / 2).]] 45|3|بدون شکّ در آسمانها و زمین دلائل و نشانه‌های فراوانی (بر وجود خدا) است برای مؤمنان. [[«آیَاتٍ»: دلائل فراوان بر وجود خدا، و نشانه‌های بزرگ بر یگانگی او.]] 45|4|همچنین در آفرینش شما (بدین صورت زیبا و آراسته، و دستگاههای داخلی پیچیده و اسرارانگیز: رشته‌های ارتباطی سلسله اعصاب، رگها و مویرگها، مغز، سلولها، گردش خون، خصال و صفات‌ویژه، و تنوّع خلقت و فطرت ظاهری و باطنی هر یک از افراد بشر) و نیز در آفرینش جنبندگانی که خداوند در سراسر زمین پراکنده می‌سازد (از موجودات ذرّه‌بینی گرفته تا حیوانات غول‌پیکر، با ویژگیهای گوناگون و ساختارهای جوراجور و الوان و اشکال رنگارنگ) نشانه‌های بزرگ و دلائل قوی (برای پی بردن به خدا و خالق یکتا) است برای آنان که اهل یقین هستند. [[«فِی خَلْقِکُمْ»: در خلقت شما از زمان پیدایش حیات در شکم مادران تا زمان ممات و خداحافظی از این جهان (نگا: حجّ / 5، روم / 54). «یَبُثُّ»: پراکنده می‌دارد. «دآبَّةٍ»: جنبنده. «لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»: برای کسانی که در پی رسیدن به یقین باشند.]] 45|5|همچنین در دگرگونی شب و روز (از لحاظ تغییر رنگ و کوتاهی و درازی و فعل و انفعالاتی که در هر یک انجام می‌پذیرد) و در چیزهائی که خدا از آسمان فرو می‌فرستد و (سبب) رزق و روزی هستند (همچون باران و نور و اشعّه‌های گوناگون) و خدا به وسیله‌ی آنها زمین را بعد از مرگش حیات می‌بخشد، و نیز در وزش بادها (و بالطبع دگرگونی هوا) نشانه‌های بزرگی و دلائل سترگی است (بر وجود خدا و خالق یکتا) برای آنان که به تعقّل می‌پردازند و اهل عقل و درایت هستند. [[«إِخْتِلافِ»: دگرگونی. آمد وشد. «رِزْقٍ»: در اینجا مراد سبب رزق و روزی است. از قبیل: باران و برف و نور و اشعّه‌های گوناگون کیهانی. «تَصْریفِ»: وزش بادها و تغییر جهت آنها، و بالطبع جابه‌جائی هوا.]] 45|6|اینها آیات خدا است که به حق بر تو می‌خوانیم. با این حال، اگر به خدا و آیات او (با وجود این همه دلائل موجود در گستره‌ی جهان و پیدا در عبارات قرآن) ایمان نیاورند، پس به چه سخنی ایمان می‌آورند؟! [[«تِلْکَ آیَاتُ اللهِ»: مراد آیات قرآن است. «بِالْحَقِّ»: به حق و حقیقت. راست و درست. «بَعْدَ اللهِ وَ آیَاتِهِ»: بعد از سخن خدا و آیه‌های او. بغیر از خدا، که همه چیز دالّ بر بودن او است، بعد از سخن خدا قرآن، و بعد از نشانه‌های موجود در گستره جهان.]] 45|7|وای بر هر کس که دروغپرداز و بزهکار باشد! [[«أَفَّاکٍ»: بسیار دروغگو. کسی که دروغهای شاخدار می‌سازد. کَذَّاب. «أَثیمٍ»: بسیار بزهکار و گناهکار. «أَفَّاکٍ أَثِیمٍ»: مراد کسی است که بسی در گفتار دروغگو، و در کردار بزهکار است (نگا: شعراء / 222).]] 45|8|آن کسی که پیوسته آیات خدا را می‌شنود که بر او خوانده می‌شود (و از وعد و وعید، بیم دادن و مژده دادن، امر و نهی، و پند و اندرز، صحبت می‌دارد، امّا او) پس از آن از روی تکبّر (بر کفر و مخالفت با حق و انجام گناه) اصرار می‌ورزد؛ انگار آیه‌های خدا را نشنیده است! (حال که چنین است) پس او را به عذاب بس دردناکی مژده بده. [[«یَسْمَعُ آیَاتِ اللهِ ...»: این بخش می‌تواند جمله مستأنفه، و یا صفت دیگری برای (کلّ) باشد. «یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً»: مستکبرانه اصرار می‌ورزد. از روی تکبّر بر کفر و فسق پافشاری و پایداری می‌کند.]] 45|9|هنگامی که چیزی از آیات ما را فرا می‌گیرد، آن را به تمسخر می‌گیرد و مایه‌ی استهزاء می‌گرداند! این چنین کسانی عذاب بزرگ و خوارکننده‌ای دارند. [[«إِتَّخَذَهَا هُزُواً»: آیات الهی را به تمسخر می‌گیرد و با بی‌اعتنائی از کنار آنها می‌گذرد. آیات الهی را مایه استهزاء دیگران و بازیچه قرار دادن ایشان می‌سازد. «هُزُواً»: (نگا: بقره / 67 و 231، مائده / 57 و 58).]] 45|10|رویاروی آنان دورخ است، و آنچه (از مال و جاه دنیا) به دست آورده‌اند، و کسانی که سوای خدا به عنوان اولیاء برگزیده‌اند، اصلاً به حالشان سودی نمی‌رساند (و از دوزخ نمی‌رهاند) و عذاب بس بزرگی دارند. [[«وَرَآئِهِمْ»: این واژه از اضداد است و می‌تواند به معنی: پشت سر ایشان، یا پیش روی ایشان باشد. در هر حال، مراد (بر سر راه آنان) است (نگا: انسان. 27، ابراهیم / 16 و 17، مؤمنون / 100).]] 45|11|این قرآن راهنما است، و کسانی که آیات پروردگارشان را باور نمی‌دارند، عذاب بزرگی از (بدترین و) دردناکترین نوع عذاب دارند. [[«هُدیً»: هدایت و راهنمائی. هادی و راهنما. «رِجْزٍ»: عذاب. شکنجه. رنج (نگا: اعراف / 134 و 135، انفال / 11). «رِجْزٍ أَلِیمٍ»: سخت‌ترین عذاب. بدترین شکنجه. طاقت‌فرساترین رنج (نگا: سبأ / 5).]] 45|12|خداوند همان کسی است که دریا را رام شما کرده است، تا کشتیها برابر فرمان و اجازه‌ی او (که به ماده‌ی کشتیها و خود آبها و دیگر عوامل طبیعی داده است) در دریا روان شوند و شما انسانها بتوانید از فضل خدا بهره گیرید، و شاید سپاسگزار گردید (و شکر نعمتهای بیکران یزدان را به جای آورید). [[«اللهُ الَّذِی سَخَّرَ ...»: (نگا: ابراهیم / 32، حجّ / 65، روم / 46).]] 45|13|و آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است همه را از ناحیه‌ی خود، مسخّر شما ساخته است. قطعاً در این (تسخیر موجودات مختلف و به گردش و چرخش درآوردن چرخه حیات به نفع انسانها) نشانه‌های مهمّی (بر قدرت و مهربانی خدا در حق آدمیزادگان) است، برای کسانی که می‌اندیشند (و اندیشمندانه به اشیاء دور و بر و به خود زندگی می‌نگرند). [[«جَمِیعاً مِنْهُ»: جملگی این تسخیر از سوی خدا حاصل می‌گردد (نگا: تفسیر کبیر). همه آنچه ذکر شده است، از فضل و لطف خدا بر شما است (نگا: المختصر). همه اینها با تمام ویژگیهائی که دارند، از سوی خدایند و به فرمان او در خدمت شما (نگا: نمونه).]] 45|14|به کسانی که ایمان آورده‌اند، بگو: بر کسانی ببخشایند که روزهای (مصائب و بلایای) الهی را چشم نمی‌دارند (و روزهائی را فراموش می‌کنند که بر سرِ گذشتگان کافر و فاسق و فاجر همچون قوم فرعون و لوط و ثمود چه آمده است، و با متانت و رزانت از ایشان صرف‌نظر نمایند) تا خداوند خودش آنان را در برابر کارهائی که کرده‌اند کیفر دهد. [[«یَغْفِرُوا»: ببخشند و صرف نظر کنند و گوش به اذیّت و آزار کافران و مشرکان ندهند (نگا: احزاب / 48، حجر / 94، زخرف / 89). در این صورت مراد یک دستور اخلاقی در برخورد با کفّار و مشرکان و بی‌دینان است و از مسلمانان برای همیشه خواسته می‌شود در برابر چنین افرادی، بی‌اعتناء بوده و برای بیدار ساختن و جلب ایشان به اسلام، بزرگوارانه و صبورانه عمل کنند، و اجر خود را از خدا بخواهند. یا این که مراد در یک مقطع خاصّ زمانی همچون سالهای نخستین دعوت در مکّه است که هنوز مسلمانان اجازه مقابله و مقاتله با مشرکان را نداشتند. البتّه چنین شرائطی در طول تاریخ برای مسلمانان به صورت فردی یا جمعی تکرار می‌گردد. فعل مضارع (یَغْفِرُوا) به منزله امر یعنی (إِغْفِرُوا) است. جواب امر مقدّر و اصل آن چنین است: قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا اغْفِرُوا یَغْفِرُوا (نگا: اسراء / 53، ابراهیم / 31). «أَیَّامَ اللهِ»: (نگا: ابراهیم / 5). مراد مصائب و وقائعی است که خدا بر سر ملّتهای پیشین آورده است (نگا: یونس / 102). برخی (أَیَّامَ اللهِ) را روز قیامت معنی کرده‌اند (نگا: نمونه، المیزان).]] 45|15|هر کس که کار نیک بکند، به سود خود او است، و هر کس کار بد بکند به زیان خود او است، سپس همه‌ی شما به سوی پروردگارتان بازمی‌گردید (و نتیجه‌ی اعمال خویش را می‌بینید). [[«ثُمَّ»: پس از آزمایش شما در این جهان، و اتمام توقّف در برزخ.]] 45|16|ما به بنی‌اسرائیل کتاب آسمانی و حکومت و نبوّت بخشیدیم، و از روزیهای حلال و پاکیزه بدیشان عطاء کردیم، و آنان را بر جهانیان (عصر خویش) برتری دادیم. [[«الْکِتَابَ»: جنس کتاب مراد است. از جمله: تورات و انجیل. «الْحُکْمَ»: حکومت و فرماندهی. قضاوت و داوری. حکمت و فرزانگی (نگا: انعام / 89، مائده / 44). «فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ»: ایشان را به سبب ایمان قوی و یقین صادق بر دیگر مردمان روزگار خود برتری داده بودیم (نگا: بقره / 47 و 122، اعراف / 140، دخان / 32).]] 45|17|ما دلائل واضح و نشانه‌های روشنی درباره‌ی کار (نبوّت و شریعت دین خود را) در اختیار بنی‌اسرائیل گذاردیم، ولی آنان (در این باره با همدیگر) اختلافی نداشتند مگر بعد از آن که علم و آگاهی (از حقیقت دین و احکام آن) پیدا کردند، در این هنگام به سبب برتری‌جوئی و عداوت و حسادت میان خود، (درباره‌ی دین و احکام آن) اختلاف ورزیدند. قطعاً پروردگار تو، روز قیامت در میان ایشان درباره‌ی چیزی که راجع بدان اختلاف پیدا کرده‌اند، داوری خواهد کرد (و به قضاوت خواهد نشست). [[«بَیِّنَاتٍ»: معجزاتی دالّ بر حقّانیّت پیغمبران و صداقت دین خدا. دلائل و براهین روشن. «الأمْرِ»: کار و بار دین و احکام آن، و امر نبوّت و شریعت. «بَیِّنَاتٍ مِّنَ الأمْرِ»: معجزاتی که حقّانیّت پیغمبران بنی‌اسرائیل و صداقت دین آسمانی ایشان را نشان می‌داد و می‌نمایاند. دلیلها و حجّتهای روشنی که کار و بار دین و شریعت خدائی را به اثبات می‌رساند. دلائل و براهینی که صفات پیغمبر خاتم و درستی دین اسلام را ثابت می‌کرد (نگا: بقره / 89 و 146). «الْعِلْمُ»: آگاهی از دین خدا و احکام و قوانین آن. آگاهی از نبوّت خاتم‌الانبیاء و اطّلاع از ظهور اسلام. «بَغْیاً بَیْنَهُمْ»: به سبب حبّ ریاست و برتری‌جوئی و عداوت و حسادت میان خود (نگا: بقره / 213، آل‌عمران / 19، شوری / 14).]] 45|18|سپس ما تو را (مبعوث کردیم و) بر آئین و راه روشنی از دین (خدا که برنامه‌ی تو و همه‌ی انبیاء پیشین بوده است و اسلام نام دارد) قرار دادیم. پس، از این آئین پیروی کن و بدین راه روشن برو (چرا که آئین رستگاری و راه نجات است) و از هوا و هوسهای کسانی پیروی مکن که (از دین خدا بی‌خبرند و از راه حق) آگاهی ندارند. [[«شَرِیعَةٍ»: آئین و برنامه. راه و مسیر. «الأمْرِ»: کار و بار دین. مراد دین اسلام است که دین همه پیغمبران الهی بوده است (نگا: آل‌عمران / 19 و 85، شوری / 13).]] 45|19|آنان هرگز تو را از عذاب خدا نمی‌رهانند (و در آخرت در برابر خدا کمترین کمکی به تو نمی‌توانند بکنند، و هیچ دردی را از تو دوا نمی‌کنند). ستمگران کفرپیشه، برخی یار و یاور برخی دیگرند، و خدا هم یار و یاور پرهیزگاران است. [[«لَن یُغْنُوا عَنکَ ...» (نگا: یوسف / 68، مریم / 42، جاثیه / 10).]] 45|20|این (قرآن و شریعت) وسیله‌ی بینش مردمان و مایه‌ی هدایت و سبب رحمت برای کسانی است که اهل یقین هستند. [[«هذا بَصَآئِرُ ...»: (نگا: انعام / 104، اعراف / 203، قصص / 43).]] 45|21|آیا کسانی که مرتکب گناهان و بدیها می‌شوند، گمان می‌برند که ما آنان را همچون کسانی بشمار می‌آوریم که ایمان می‌آورند و کارهای پسندیده و خوب انجام می‌دهند، و حیات و ممات و دنیا و آخرتشان یکسان می‌باشد؟ (اگر چنین بیندیشند) چه بد قضاوت و داوری می‌کنند!! [[«إِجْتَرَحُوا»: به دست آورده‌اند. فراچنگ آورده‌اند. اجتراح و اکتساب یکی است. جز این که ا جتراح در به دست آوردن گناهان، و اکتساب در فراچنگ آوردن حسنات و سیّئات هر دو به کار می‌رود. «سَوَآءً»: یکسان. برابر. حال (هُمْ) در فعل (نَجْعَلَهُمْ) است. «مَحْیَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ»: زندگی و مرگشان. مراد در زندگی دنیا و حیات بعد از مرگشان، یعنی آخرت است (نگا: ص / 28، قلم / 35 و 36، غافر / 51). «سَوَآءً مَّحْیَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ»: دنیا و آخرت کافران همچون دنیا و آخرت مؤمنان باشد؟ دنیا و آخرت کافران مثل هم باشد؟]] 45|22|خداوند آسمانها و زمین را به حق آفریده است، تا هر کسی در برابر کارهائی که انجام می‌دهد، سزا و جزا داده شود، و به انسانها هیچ گونه ستمی نگردد. [[«بِالْحَقِّ»: (نگا: انعام / 73، ابراهیم / 19، نحل / 3). «لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ ...»: (نگا: طه / 15). «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ»: خداوند آسمانها و زمین را بر محور قانون حق آفریده است، و در همه جا حق و عدل و نظم و ترتیب حاکم است.]] 45|23|هیچ دیده‌ای کسی را که هوا و هوس خود را به خدائی خود گرفته است، و با وجود آگاهی (از حق و باطل، آرزوپرستی کرده است و) خدا او را گمراه ساخته است، و بر گوش و دل او مهر گذاشته است و بر چشمش پرده‌ای انداخته است؟! پس چه کسی جز خدا (و خدا هم از وی رویگردان است) می‌تواند او را راهنمائی کند؟ آیا پند نمی‌گیرید و بیدار نمی‌شوید؟ [[«مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ»: کسی که هوا و هوس خود را معبود و خدای خود نموده است (نگا: فرقان / 43). «عَلی عِلْمٍ»: با وجود علم به حق و باطل و شناخت راه درست و نادرست (نگا: جاثیه / 17). خدا با علم به این که طرف استحقاق هدایت ندارد و در فسق و فجور غرق است. در صورت اوّل، حال ضمیر (ه) در (أَضَلَّهُ اللهُ) است. در صورت دوم، حال (اللهُ) است. «خَتَمَ عَلی ...»: (نگا: بقره / 7).]] 45|24|منکران رستاخیز می‌گویند: حیاتی جز همین زندگی دنیائی که در آن بسر می‌بریم در کار نیست. گروهی از ما می‌میرند و گروهی جای ایشان را می‌گیرند، و جز طبیعت و روزگار، ما را هلاک نمی‌سازد! آنان چنین سخنی را از روی یقین و آگاهی نمی‌گویند، و بلکه تنها گمان می‌برند و تخمین می‌زنند. [[«نَمُوتُ وَ نَحْیَا»: می‌میریم و زنده می‌شویم. یعنی ما می‌میریم و فرزندان ما جایگزین ما می‌شوند، و زندگی به همین شکلی پیش می‌رود (نگا: مؤمنون / 37). «مَا یُهْلِکُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ»: ما را جز مرور روزگار و گذشت عمر از میان برنمی‌دارد. «مَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ»: (نگا: نجم / 28).]] 45|25|هنگامی که آیات روشن ما (که دالّ بر توانائی ما برای ایجاد رستاخیز و زندگی دوباره‌اند) بر آنان خوانده می‌شود، در برابر آنها دلیلی جز این ندارند که می‌گویند: اگر راست می‌گوئید (که قیامتی و زندگی دومی در کار است) پدران و نیاکان ما را زنده کنید و بیاورید (تا نمونه‌ای از زنده شدن مردگان را ببینیم و باور کنیم). [[«بَیِّنَاتٍ»: روشن. مستدلّ. حال (آیات) است. «مَا کَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا ...»: واژه (حجّت) خبر (کَانَ) و جمله (أَن قَالُوا) اسم آن است. گفتار بی‌اساس ایشان را (حجّت) نامیدن، کنایه از این است که آنان دلیلی جز بی‌دلیلی ندارند.]] 45|26|بگو: خداوند شما را (از نیستی به هستی می‌آورد و) زنده می‌کند، سپس (بعد از به پایان آمدن اجلتان) شما را می‌میراند، سپس (بعد از دوران برزخ و ماندگاری در گورها، شما را دوباره زنده می‌کند و) در روز قیامت که در آن تردیدی نیست شما را گرد می‌آورد، ولیکن بیشتر مردم (به علّت نیندیشیدن و تأمّل نکردن، قدرت خدا را بر ایجاد رستاخیز) نمی‌دانند. [[«إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ»: در روز قیامت. «فِیهِ»: درباره گردآوری. درباره روز قیامت.]] 45|27|مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین از آن خدا است، و آن روز که قیامت برپا می‌شود، باطلگرایان زیان می‌بینند. [[«تَقُومُ السَّاعَةُ»: قیامت برپا می‌شود. «الْمُبْطِلُونَ»: مدّعیان باطل. باطلگرایان (نگا: اعراف / 173، عنکبوت / 48، روم / 58، غافر / 78).]] 45|28|(ای مخاطب! در آن روز) هر ملّتی را می‌بینی که (خاشعانه و خاضعانه، چشم به انتظار فرمان یزدان؛ در محضر دادگاه خداوند دادگر مهربان) بر سر زانوها نشسته است. هر ملّتی به سوی نامه‌ی اعمالش فراخوانده می‌شود (و بدیشان گفته می‌شود:) امروز جزا و سزای کارهائی که می‌کرده‌اید به شما داده می‌شود. [[«أُمَّةٍ»: جماعت. ملّت. «جَاثِیَةً»: بر سر زانوها نشسته. بر سر زانوها نشستن برای خشوع و خضوع در برابر قاضی القضات دادگاه قیامت، و به خاطر ترس و هراسی است که مردمان را فرا می‌گیرد. «تُدْعی إِلی کِتَابِهَا»: برای دریافت نامه اعمال خود با دست راست و یا دست چپ فراخوانده می‌شود، و برابر آن دادگاهی می‌گردد، و سعادت و یا شقاوت می‌بیند.]] 45|29|این (نامه‌ی اعمال که دریافت می‌دارید) کتاب ما است و اعمال شما را صادقانه بازگو می‌کند. ما (از فرشتگان خود) خواسته بودیم که تمام کارهائی را یادداشت کنند و بنویسند که شما در دنیا انجام می‌دادید. [[«یَنطِقُ عَلَیْکُمْ»: برای شما صحبت می‌کند. مراد از نطق، نوشته‌هائی است که با چشم دیده می‌شود و مطالب را بازگو می‌نماید. «کُنَّا نَسْتَنسِخُ»: نگارش را می‌طلبیدیم. کاملاً می‌نگاشتیم. استنساخ، طلب نگاشتن، و یا مبالغه در نگاشتن است. «إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»: نگارش کارهائی را از فرشتگان می‌خواستیم که می‌کردید. آنچه را می‌کردید کاملاً با دقّت می‌نگاشتیم و ثبت و ضبط می‌کردیم (نگا: یونس / 21، زخرف / 80).]] 45|30|و امّا کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته می‌کنند، پروردگارشان ایشان را (به بهشت می‌برد و) غرق نعمت خویش می‌گرداند. رستگاری و پیروزی آشکار همین است. [[«ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ»: (نگا: انعام / 16).]] 45|31|و امّا کسانی که کافر می‌گردند (بدیشان گفته می‌شود:) مگر آیه‌های من بر شما خوانده نمی‌شد و شما بزرگی و عظمت می‌فروختید و تکبّر می‌کردید، و مردمان بزهکار و گناهکاری بودید؟ [[«إِسْتَکْبَرْتُمْ»: (نگا: بقره / 87).]] 45|32|و هنگامی که گفته می‌شد: وعده‌ی خدا راست است (و کیفر هر کسی را در سرای دیگر به تمام و کمال می‌دهد) و قیامت حتماً فرا می‌رسد و هیچ گونه شکّی در رخ دادن آن نیست، می‌گفتید: ما نمی‌دانیم قیامت چیست! ما تنها گمانی (درباره‌ی آن) داریم و به هیچ وجه یقین و باور نداریم (که قیامت فرا برسد). [[«مَاالسَّاعَةُ»: قیامت چه چیز است؟ قیامت چیست! «مُسْتَیْقِنِینَ»: باور دارندگان. یقین حاصل‌کنندگان.]] 45|33|سزا و جزای کارهای بدی که کرده‌اند هویدا و گریبانگیرشان می‌شود، و آنچه که مسخره‌اش می‌دانستند (که عذاب دوزخ است) از هر سو آنان را فرا می‌گیرد. [[«بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا»: بدیهائی که کرده‌اند، تجسم می‌یابند و در برابرشان آشکار می‌شوند. کیفر و مجازات زشتیها و پلشتیهائی که کرده‌اند، گریبانگیرشان می‌گردد (نگا: نحل / 34، زمر / 48).]] 45|34|و (از سوی خدا) بدیشان گفته می‌شود: ما امروز شما را (در عذاب رها می‌سازیم و) از یاد خود می‌بریم، همان گونه که شما دیدار امروز را به فراموشی سپردید (و ما را از یاد بردید، و مسائل و حوادث قیامت را پشت گوش انداختید) و جایگاهتان آتش دوزخ است و هیچ یار و یاوری ندارید. [[«نَنسَاکُمْ»: فراموشتان می‌کنیم. مراد از فراموش کردن، در عذاب رها کردن، و بی‌اعتنائی بدیشان و نادیده گرفتن آنان است. (نگا: اعراف / 51، توبه / 67، سجده / 14، طه / 126).]] 45|35|(گرفتار شدنتان بدین سرنوشت اسفناک) بدان خاطر است که شما آیات خدا را به تمسخر گرفته‌اید و زندگی دنیا، شما را گول زده است. امروز آنان از آتش دوزخ بیرون آورده نمی‌شوند، و از ایشان خواسته نمی‌شود که عذرخواهی کنند و خوشنودی بطلبند. [[«ذلِکُمْ»: گرفتار شدن شما بدین سرنوشت غم‌انگیز و عذاب دردناک. «غَرَّتْکُمْ»: شما را گول زده است (نگا: انعام / 70 و 130، اعراف / 51) «یُسْتَعْتَبُونَ»: (نگا: نحل / 84، روم / 57، فصّلت / 24).]] 45|36|ستایش تنها خداوندی را سزا است که پروردگار آسمانها و پروردگار زمین و پروردگار همه‌ی جهانیان است. [[«رَبِّ»: تکرار این لفظ برای تأکید است و هر سه واژه بدل یا صفت (الله) می‌باشند.]] 45|37|بزرگواری و والائی در آسمانها و زمین، از آن او است، و او صاحب عزّت و قدرت، و دارای حکمت و فلسفه (در همه‌ی امور) است. [[«الْکِبْرِیَآءُ»: عظمت و رفعت. شاهی و والائی (نگا: یونس / 78).]] 46|1|حا. میم. [[«حم»: (نگا: بقره / 1).]] 46|2|این کتاب (قرآن نام) از سوی خداوند باعزّت و باحکمت نازل می‌گردد. [[«تَنزِیلُ الْکِتَابِ ...»: (نگا: زمر / 1، غافر / 2، جاثیه / 2).]] 46|3|ما آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو است جز به حق و برای سرآمد معیّنی نیافریده‌ایم. (در مجموعه‌ی عالم خلقت، چیزی ناموزون و ناسنجیده و مخالف حق یافته نمی‌شود، و این مجموعه، همان گونه که سرآغازی داشته است، سرانجامی نیز دارد، و با فرا رسیدن آن دنیا فانی می‌شود، و به دنبال آن جهان دیگری شروع می‌گردد، و نتائج اعمال در آن بررسی، و پاداش و پادافره داده می‌شود) ولیکن کافران (که این حقیقت را نمی‌پذیرند و) از آنچه از آن بیم داده می‌شوند (که فرا رسیدن دادگاه بزرگ قیامت و شقاوت آخرت است) روی می‌گردانند. [[«أَجَلٍ مُّسَمّیً»: سرآمد معیّن که قیامت است (نگا: یونس / 4، روم / 8). عطف بر (الْحَقِّ) است. «عَمَّآ أُنذِرُوا»: از آنچه بیم داده شده‌اند. مراد رستاخیز و دادگاهی و حسابرسی و مکافات و مجازات آخرت است که با کتاب مقروء و تدوینی قرآن، و با کتاب منظور و تکوینی جهان، کافران هشدار و بیم داده می‌شوند، ولی نه به این توجّهی می‌کنند و نه به آن.]] 46|4|بگو: آیا دقّت کرده‌اید درباره‌ی چیزهائی که بجز خدا به فریاد می‌خوانید و می‌پرستید؟ به من نشان دهید چه چیزی از زمین را آفریده‌اند؟ یا اصلاً در (آفرینش و گردش و چرخش) آسمانها مشارکتی داشته‌اند؟ (اگر فرضاً می‌گوئید بلی آنها شرکت داشته‌اند) کتابی (از کتابهای آسمانی) پیش از این (قرآن که گفتار شما را تصدیق کند) یا یک اثر علمی (و باستانی از علمای گذشته که گواهی دهد بر راستی چنین ادّعائی) برای من بیاورید، اگر راست می‌گوئید. [[«أَرَأَیْتُمْ»: آیا دیده‌اید و دقّت کرده‌اید؟ بیان کنید و مرا از پرسشِ: (چه چیزی را آفریده‌اند؟) آگاه سازید (نگا: فاطر / 40، زمر / 38). «أَرُونِی»: نشانم دهید. به من بنمائید. «شِرْکٌ»: مشارکت. شرکت (نگا: سبأ / 22، فاطر / 40) «أَثَارَةٍ»: باقیمانده و اثری که روایت گردد و گفته شود. «إِئْتُونِی بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هذا»: در این قسمت، از کفّار دلیل نقلی منقول از زبان وحی آسمانی خواسته شده است. «أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ»: در این بخش، از کفّار دلیل عقلی و منطقی منقول از دانشمندان خواسته شده است.]] 46|5|چه کسی گمراه‌تر از کسی است که افرادی را به فریاد بخواند و پرستش کند که (اگر) تا روز قیامت (هم ایشان را به فریاد بخواند و پرستش کند) پاسخش نمی‌گویند؟ (نه تنها پاسخش را نمی‌دهند، بلکه سخنانش را هم نمی‌شنوند) و اصلاً آنان از پرستشگران و به فریادخواهندگان غافل و بی‌خبرند. [[«یَدْعُو»: به فریاد بخواند. عبادت کند. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی دارد (نگا: حجّ / 12، نحل / 20، اسراء / 57). «دُعَآءِ»: به فریاد خواستن. عبادت کردن (نگا: فاطر / 13 و 14).]] 46|6|و زمانی که مردمان (در قیامت) گرد آورده می‌شوند، چنین پرستش‌شدگان و به فریاد خواسته‌شدگانی، دشمنان پرستشگران و به فریاد خواهندگان می‌گردند (و از ایشان بیزاری می‌جویند) و عبادت ایشان را نفی می‌کنند و نمی‌پذیرند. [[«عِبَادَةِ»: پرستش (نگا: مریم / 92). دعا. اگر (دَعَآءِ) آیه قبلی در این آیه، به صورت (عِبَادَةِ) آمده است، بدین علّت است که دعا از زمره مهمّترین عبادات است. چرا که رسول خدا فرموده است: أَلدُّعَآءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ. «دعا مغز عبادت است». «کَافِرِینَ»: انکارکنندگان. مراد بیزاری جویندگان است (نگا: قصص / 63). می‌گویند: ما بدیشان اجازه چنین کاری را نداده‌ایم و از پرستش و به فریاد خواستن آنان اطّلاعی نداشته‌ایم (نگا: مائده / 116 و 117).]] 46|7|هنگامی که آیه‌های روشن ما بر آنان خوانده می‌شود، کافران به محض این که حق و حقیقت بدیشان می‌رسد فوراً درباره‌ی آن می‌گویند: این جادوی آشکاری است. [[«بَیِّنَاتٍ»: روشن و آشکار. حال (آیات) است. «الْحَقِّ»: مراد آیات قرآن است. «لَمَّا جَآءَهُمْ»: زمانی که بدیشان می‌رسد. این بخش می‌رساند که کافران به محض شنیدن آیات، بدون هیچ گونه تدبّر و تفکّری، به آن نسبت سحر و جادو داده‌اند. «لِلْحَقِّ»: حرف لام به معنی (عَنْ) است.]] 46|8|آیا آنان می‌گویند که: (محمّد) قرآن را از پیش خود ساخته است (و به دروغ آن را به خدا نسبت داده است؟ بدیشان) بگو: اگر من قرآن را از پیش خود ساخته باشم و آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم، (قطعاً خدا مرا به مجازات می‌رساند و) شما نمی‌توانید کمترین کاری در برابر خدا برایم بکنید (و مرا از عقاب و عذاب او برهانید. پس چگونه من چنین کاری را می‌کنم و بدین وسیله خویشتن را برای شما در معرض عذاب الهی قرار می‌دهم؟!). خداوند از هر کس دیگری بهتر می‌داند که به چه سخنانی (برای رخنه گرفتن از قرآن) فرو می‌روید (و گاهی آن را شعر، و گاهی سحر، و زمانی ساخته و بافته‌ی بشر می‌نامید، و بدان نسبتهای ناروای دیگری می‌دهید). همین بس که خداوند میان من و شما گواه باشد. (خدا صدق دعوت و تلاش در ابلاغ رسالت مرا می‌داند، و کارشکنیها و دروغ‌پردازیهای شما را نیز می‌بیند، و همین برای من و شما کافی است. از این کارها دست بکشید و به سوی خدا برگردید. خدا توبه‌کاران را می‌بخشد، و آنان را مشمول رحمت واسعه‌ی خود می‌سازد. چرا که) او بسیار بخشاینده و مهربان است. [[«أَمْ»: بلکه. آیا. «إِفْتَرَاهُ»: (نگا: یونس / 38، هود / 13 و 35). «مَا تُفِیضُونَ فِیهِ»: واژه (مَا) ممکن است موصوله بوده و به معنی نسبتهای ناروائی باشد که به پیغمبر می‌دادند. در این صورت ضمیر (ه) به (ما) برمی‌گردد. و ممکن است مصدریّه باشد، در این صورت ضمیر (ه) به قرآن یا حق برمی‌گردد، و (تُفِیضُونَ) به معنی ورود در کاری به قصد افساد است. «تُفِیضُونَ»: در آن فرو می‌روید (نگا: یونس / 61). «شَهِیداً»: گواه. مطّلع (نگا: فصّلت / 53).]] 46|9|بگو: من نوبرِ پیغمبران و نخستین فرد ایشان نیستم (و چیزی را با خود نیاورده‌ام که کسی پیش از من آن را نیاورده باشد. بلکه پیغمبران بیشماری پیش از من آمده‌اند و توحید و مکارم اخلاق را به انسانها رسانده‌اند و من آخرین فرد آنان و ادامه‌دهنده‌ی خطّ سیر ایشانم) و نمی‌دانم (در دنیا) خداوند با من چه می‌کند، و با شما چه خواهد کرد. (آیا سرنوشت من و شما در همین دنیا چگونه خواهد بود؟ زندگی چگونه خواهد گذشت؟ من پیش از شما و یا شما پیش از من می‌میرید؟ من ایمان آوردن همه شما و یا اکثر شما را می‌بینم و یا نمی‌بینم؟ لحظه‌ها و روزها و هفته‌ها و ماهها و سالهای آینده غیب است و من غیب نمی‌دانم). من جز از چیزی که به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم، و من جز بیم‌دهنده‌ی آشکاری نیستم. [[«بِدْعاً»: نوبر. نوظهور. نخستین چیزی که پیش از آن چنین چیزی دیده نشده باشد. «بِدْعاً مِّنَ الرُّسُلِ»: نوبر و نخستین فرد پیغمبران. «مَآ أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ»: این بخش از آیه بیانگر بشریّت پیغمبر است، و او بنده‌ای از بندگان است و غیب نمی‌داند، و مالک نفع و ضرری برای خود و برای دیگران نمی‌باشد جز بدان اندازه که خدا بخواهد (نگا: انعام / 50، اعراف / 188، هود / 31، نمل / 65). «نَذیرٌ مُبینٌ»: (نگا: اعراف / 184، حجر / 89، حجّ / 49).]] 46|10|بگو: به من خبر دهید اگر این قرآن از سوی خدا باشد و شما بدان ایمان نیاورید، و کسانی از بنی‌اسرائیل بر همچون کتابی گواهی دهند و ایمان بیاورند، و شما تکبّر بورزید (و خویشتن را بزرگتر از این بدانید که از آن پیروی کنید، آیا شما به خود ظلم نمی‌کنید؟). بی‌گمان خداوند ظالمان را (به سوی خیر و به راه سعادت) رهنمود نمی‌سازد. (ظالمانی که راستای راه حق را می‌بینند و آن را در پیش نمی‌گیرند). [[«کَانَ»: ضمیر مستتر در (کَانَ) و (ه) در واژه‌های (بِهِ) و (مِثْلِهِ) به قرآن برمی‌گردد. «شَهِدَ شَاهِدٌ»: برخی گفته‌اند مراد یکی از علمای برجسته یهود به نام عبدالّله بن سلام است که بعدها در مدینه ایمان آورد و این آیه مدنی است و به فرمان رسول در اینجا قرار داده شده است. ولی اصل این است که مراد از (شاهد) یک گواه، یا نفر نبوده بلکه مراد بیش از یکی، یعنی گروهی و جماعتی است (نگا: شربینی). چرا که مشرکان مکّه می‌گفتند که اگر کتابی برای ایشان نازل شود، از اهل کتاب راهیاب‌تر خواهند بود (نگا: انعام / 157). «عَلی مِثْلِهِ»: در پرتو رهنمودهای کتابی همچون قرآن که مراد تورات است. همچون قرآن، یعنی خود قرآن. «إِن کَانَ مِنْ عِندِاللهِ وَ کَفَرْتُم بِهِ»: جواب شرط محذوف است، مثل: أَلَیْسَ قَدْ ظَلَمْتُمْ؟ أَلَسْتُمْ ظَالِمِینَ؟]] 46|11|کافران (تمسخرکنان) درباره‌ی مؤمنان می‌گویند: اگر (قرآن که برنامه‌ی اسلام است) چیز خوبی بود، هرگز آنان برای رسیدن به آن از ما پیشی نمی‌گرفتند (و ما قبل از ایشان به اسلام می‌گرویدیم و به قرآن ایمان می‌آوردیم. چرا که ما سران قوم بوده و از عقل برتری و خردمندی بیشتری برخورداریم). چون خودشان به وسیله‌ی آن هدایت و راهیاب نشده‌اند، می‌گویند: این همان دروغهای قدیمی است (و از افسانه‌های کهن فراهم آمده است). [[«لِلَّذِینَ آمَنُوا»: در حق مؤمنین. درباره مؤمنان. حرف لام به معنی (عَنْ) است (نگا: آیه 7). «لَوْ کَانَ خَیْراً»: اگر قرآن چیز خوبی بود. «إِذْ»: چرا که. واژه (إِذْ) به معنی لام تعلیل است (نگا: کهف / 16، زخرف / 39). «إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ»: به خاطر عدم هدایتشان به قرآن. «إِفْکٌ قَدِیمٌ»: دروغ قدیمی. مرادشان افسانه‌ای از نوع افسانه‌های پیشینیان است.]] 46|12|پیش از قرآن، کتاب موسی (تورات) پیشوا و رحمت بوده، و (هم‌اینک) این (قرآن) کتاب (دین و شریعت) است که تصدیق‌کننده (ی تورات و سایر کتابهای آسمانی) و به زبان عربی است تا وسیله‌ی بیم دادن ستمگران و مژده دادن نیکوکاران باشد. [[«مِن قَبْلِهِ»: پیش از قرآن. «إِمَاماً وَ رَحْمَةً»: پیشوا و رحمت. حال (کِتَابٌ) است (نگا: هود / 17). یعنی وسیله اقتدا در دین و شریعت، و مایه و سبب رحمت برای مردمان بوده است. «هذا کِتَابٌ»: این قرآن دین و شریعت است. (هذا) مبتدا و (کِتَابٌ) خبر است. «مُصَدِّقٌ»: تصدیق‌کننده تورات و کتابهای آسمانی پیشین. صفت کتاب است (نگا: انعام / 92). «لِسَاناً عَرَبِیّاً»: به زبان عربی. (لِسَاناً) حال، و (عَرَبِیِّاً) صفت است (نگا: نحل / 103، شعراء / 195). واژه (لِسَاناً) می‌تواند منصوب به نزع خافض باشد. «لِیُنذِرَ ...»: محلاًّ منصوب و مفعول‌له است. «بُشْری»: تقدیراً منصوب، عطف بر محل (لِیُنذِرَ) است.]] 46|13|کسانی که می‌گویند: پروردگار ما تنها یزدان است، سپس (بر این توحید و یکتاپرستی) ماندگار می‌مانند، نه ترسی بر آنان است و نه غمگین می‌گردند. [[«إِنَّ الَّذِینَ ...»: (نگا: فصّلت / 30).]] 46|14|آنان به پاداش کارهائی که می‌کنند، ساکنان بهشت بوده و جاودانه در آن می‌مانند. [[«جَزَآءً»: مفعول‌له است (نگا: اعراب القرآن انباری).]] 46|15|ما به انسان دستور می‌دهیم که به پدر و مادر خود نیکی کند. چرا که مادرش او را با رنج و مشقّت حمل می‌کند، و با رنج و مشقّت وضع می‌کند، و دوران حمل و از شیر بازگرفتن او سی ماه طول می‌کشد. (آن گاه دوران سخت مراقبت و پاسخگوئی به نازها و نیازهای کودکانه و جوانانه و مخارج ازدواج و تهیّه‌ی کار و مسکن و غیره فرا می‌رسد) تا زمانی که به کمال قدرت و رشد عقلانی می‌رسد، و به چهل سالگی پا می‌گذارد. (بدین هنگام انسان لایق و باایمان رو به آستانه‌ی آفریدگار جهان می‌کند و) می‌گوید: پروردگارا! به من توفیق عطاء فرما تا شکر نعمتی را به جای آورم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای، و کارهای نیکوئی را انجام دهم که می‌پسندی و مایه‌ی خوشنودی تو است، و فرزندانم را صالح گردان و صلاح و نیکوئی را در میان دودمانم تداوم‌بخش. من توبه می‌کنم و به سوی تو برمی‌گردم، و من از زمره‌ی مسلمانان و تسلیم‌شدگان فرمان یزدانم. [[«وَصَّیْنَا»: سفارش کردیم. در اینجا مفهوم امری دارد و معنی چنین می‌شود: دستور مؤکّد می‌دهیم. «إِحْسَاناً»: مفعول مطلق فعل محذوفی و تقدیر چنین است: وَ وَصَّیْنَا الإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ أَن یُحْسِنَ اِحْسَاناً. «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً»: مادرش او را با ناراحتی و مشقّت حمل کرده است. این که قرآن در اینجا تنها از ناراحتیهای مادر سخن به میان آورده و سخنی از پدر در میان نیست، بدان خاطر است که مادر سهم بیشتری در تحمّل مشکلات فرزند دارد. واژه (کُرْهاً) حال (أُمُّ) است. «وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»: در حالی که حمل او و از شیر بازگرفتن او روی هم سی ماه است. این بخش با توجّه به آیه 233 سوره بقره بیانگر این حکم است که حدّاقلّ حمل شش ماه است و با موازین علم پزشکی هم سازگار است (نگا: المنتخب، نمونه). «فِصَال»: از شیر بازگرفتن (نگا: لقمان / 14). «أَوْزِعْنی»: توفیقم ده. به من الهام کن. شور و شوق آن را در من به وجود آور (نگا: نمل / 19). «أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی»: فرزندانم را شایسته و نیکو گردان، و نیک بودن و خوب بودن را در میان دودمانم تداوم بخش.]] 46|16|آنان کسانیند که کارهای خوبشان را می‌پذیریم و کلّیّه‌ی اعمال نیکشان را همسان نیک‌ترین آنها می‌گیریم، و همچون سایر بهشتیان از بدیها و گناهانشان درمی‌گذریم، این وعده‌ی راستینی است که پیوسته بدیشان داده شده است. [[«نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا»: مراد این است که خداوند از روی لطف، خوب و خوبتر و خوبترین اعمالشان را به حساب خوبترین کردارشان می‌گیرد و پاداش می‌دهد (نگا: نور / 38، عنکبوت / 7، زمر / 35). «فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ»: همراه با سایر بهشتیان. حرف (فِی) به معنی (مَعَ) است. «وَعْدَ»: مفعول مطلق فعل محذوفی است و تقدیر چنین است: وَعَدَهُمُ اللهُ وَعْدَ الصِّدْقِ. «الصِّدْقِ»: صادق و راستین.]] 46|17|کسی که به پدر و مادرش (که او را دعوت به ایمان و باور به آخرت می‌کنند) می‌گوید: وای بر شما! آیا به من خبر می‌دهید که من (زنده گردانده می‌شوم و از گور) بیرون آورده می‌شوم؟ در حالی که پیش از من اقوام و ملّتهائی از جهان رفته‌اند (و هرگز زنده نشده‌اند و به زندگی دوباره برنگشته‌اند). آنان پیوسته خدا را به یاری می‌خوانند (و به سبب گناهان زیاد و سخنان کفرآمیزش، خدایا خدایا می‌کنند، و فرزندشان را به ایمان دعوت می‌نمایند و می‌گویند:) وای بر تو! وعده‌ی خدا حق است، ایمان بیاور. او می‌گوید: این سخنها چیزی جز افسانه‌های پیشینیان نیست. [[«الَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ»: آن کسی که به پدر و مادر خود گفت. مراد شخص معیّنی نیست. بلکه مراد همه کسانی است که چنین صفاتی داشته باشند. یعنی ناباور و پرخاشگر و یاوه‌سرا باشند. «خَلَتْ»: گذشته است. رفته است. «الْقُرُون»: قومها و ملّتها و نسلها (نگا: یونس / 13، هود / 116، اسراء / 17). «هُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللهَ»: آنان خدا را به کمک و یاری می‌طلبند. ایشان به سبب سخنان کفرآمیز و گناه آلود او، خدایا خدایا می‌کنند و از خدا می‌خواهند او را به پذیرش دین و ایمان رهنمود فرماید.]] 46|18|آنان کسانیند که فرمان عذاب الهی راجع بدیشان و همه‌ی ملّتهای انسان و پری پیش از ایشان صادر شده است. واقعاً آنان زیانمندند. (چرا که آخرت را باخته‌اند). [[«حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ»: (نگا: فصّلت / 25).]] 46|19|همه (ی مؤمنان و کافران) دارای درجاتی (و درکاتی) هستند بر طبق اعمالی که انجام داده‌اند، تا بدین‌وسیله خداوند جزا و سزای رفتار و کردارشان را به تمام و کمال و بی کم و کاست بدهد و هیچ گونه ستمی بدیشان نشود. [[«لِکُلٍّ»: برای هر یک از دو گروه کافر و مؤمن. «دَرَجَاتٌ»: از باب تغلیب، مراد هم درجات بهشتیان و هم درکات دوزخیان است. «لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ هُمْ لایُظْلَمُونَ»: حرف (ل) برای تعلیل است. (یُوَفِّیَهُمْ) منصوب به (أَنْ) مقدّر است. جار و مجرور متعلّق به محذوفی است و تقدیر چنین است: جَازَاهُمُ اللهُ بِذلِکَ لِیُوَفِّیَهُمْ. حرف (و) حالیّه، و جمله (هُمْ لا یُظْلَمُونَ) حال مؤکّده است.]] 46|20|روزی (را خاطرنشان ساز که در آن) کافران به آتش دوزخ نزدیک گردانده می‌شوند و به آن عرضه می‌گردند. (در این وقت بدیشان گفته می‌شود:) شما لذائذ و خوشیهای خود را در زندگی دنیای خویش برده‌اید و کام برگرفته‌اید (و برای امروز چیزی باقی نگذاشته‌اید. لذا حالا بهره‌ای از نعمتها و خوشیها ندارید، و) امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین می‌کردید، و به علّت گناهان و تمرّدی که می‌ورزیدید، با عذاب خوارکننده و ذلّت‌باری جزا داده می‌شوید. [[«یُعْرَضُ»: عرضه می‌گردند. «أَذْهَبْتُمْ»: برده‌اید. «عَذَابَ الْهُونِ»: (نگا: انعام / 93، فصّلت / 17). «کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ»: تکبّر می‌ورزیدید. خویشتن را بالاتر از آن می‌دیدید که ایمان بیاورید و دین خدا را بپذیرید.]] 46|21|(ای محمّد! برای مشرکان مکّه بیان کن سرگذشت هود) برادر (دلسوز و مهربان قوم خود) عاد را. بدان گاه که در سرزمین ریگستان احقاف (واقع در جنوب جزیره‌ی عربستان و نزدیکی یمن) قوم خود را (از عذاب خدا) بیم داد و گفت: جز خداوند یگانه را نپرستید، چرا که از عذاب روز بزرگ، بر شما هراسناکم. پیش از او هم در گذشته‌های نزدیک و دور پیغمبرانی آمده بودند (و مردمان را از عذاب استیصال دنیوی و عقاب اخروی ترسانده بودند). [[«الأحْقَافِ»: نام سرزمینی است در جنوب شرقی جزیرة‌العرب، برخی از باستان‌شناسان، از روی نوشته‌هائی که به دست آمده است، احقاف را در شرق عَقَبه می‌دانند و با إرَم مذکور در قرآن یکی می‌شمارند (نگا: المنتخب). احقاف، از لحاظ لغوی، جمع حِقْف، ریگزار. دارای شنهای روان. «مِن بَیْنِ یَدَیْهِ»: مراد گذشته‌های نزدیک است. یا مراد پیغمبرانی است که هم‌عصر با او بوده و از همان چیزهائی قوم خود را بیم داده‌اند که او بیم داده است. «مِنْ خَلْفِهِ»: مراد گذشته‌های دور است. «عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»: عذاب ریشه‌کن‌کننده و از میان برنده دنیوی، یا عذاب سخت و طاقت‌فرسای اخروی.]] 46|22|(قوم عاد بدو پاسخ دادند و) گفتند: آیا تو آمده‌ای که با دروغهای خود، ما را از خدایانمان برگردانی؟! اگر از راستگویانی، عذابی را که ما را از وقوع آن می‌ترسانی بر سر ما بیاور. [[«لِتَأْفِکَنَا»: تا ما را منصرف کنی و برگردانی.]] 46|23|هود گفت: این را تنها خدا می‌داند و بس. من چیزی را به شما می‌رسانم که برای آن فرستاده شده‌ام. (وظیفه‌ی من ابلاغ رسالت و رساندن پیام آسمانی است) ولیکن می‌بینم که شما مردمان نادانی هستید (چرا که وظیفه‌ی پیغمبران را نمی‌دانید، و عجیب‌تر این که خواستار زود فرا رسیدن عذاب و بلای کردگارید). [[«الْعِلْمُ»: آگاهی. مراد آگاهی از وقوع قیامت، یا اطّلاع از موعد عذاب استیصال دنیوی است. «تَجْهَلُونَ»: نمی‌دانید. یعنی وظیفه انبیاء را نمی‌دانید، یا چون نادانید شتاب دارید که عذاب خدا هرچه زودتر در رسد.]] 46|24|هنگامی که ابری را دیدند که در افق آسمان گسترده می‌شود و به سوی سرزمینهای ایشان رو می‌آورد (خوشحال شدند و) گفتند: این ابر بر ما باران را می‌باراند. (هود بدیشان گفت: چنین نیست). بلکه این همان چیزی است که آن را بشتاب می‌خواستید. تندبادی است که عذاب دردناکی به همراه آورده است! [[«عَارِضاً»: ابر. ابری که در عرض آسمان، یعنی در کرانه‌های افق پهن می‌شود و سپس بالا می‌آید. چه بسا از نشانه‌های ابرهای باران‌زا باشد. «مُسْتَقْبِلَ»: روآورنده. آینده. «أَوْدِیَة»: جمع وادی، دره‌ها (نگا: رعد. 17). مراد سرزمینها است (نگا: ابراهیم / 37، نمل / 18، قصص / 30، توبه / 121). «مُمْطِر»: بارنده.]] 46|25|(تندبادی است که) همه چیز را به فرمان پروردگارش درهم می‌کوبد و نابود می‌سازد. پس (از چندی، تندباد ایشان را دربر گرفت و هلاک گشتند و) به گونه‌ای درآمدند که جز خانه‌هایشان چیزی به چشم نمی‌خورد! ما این سان مردمان بزهکار را سزا و کیفر می‌دهیم. [[«تُدَمِّرُ»: درهم می‌کوبد. ویران و نابود می‌سازد. «أَصْبَحُوا»: گشتند و شدند.]] 46|26|ما قوم عاد را از امکاناتی برخوردار کرده بودیم که چنین امکاناتی را به شما نداده‌ایم. ما بدیشان گوشها و چشمها و دلهائی داده بودیم (که در درک و دید و تشخیص واقعیّتها آنان را قویتر از دیگران می‌کرد). امّا گوشها و چشمها و دلهایشان سودی بدانان نبخشید، چرا که آیات خدا را تکذیب می‌کردند و (رهنمودهای پیغمبران را نمی‌پذیرفتند. سرانجام همان) چیزی ایشان را فرو گرفت که مسخره‌اش می‌دانستند (و آن عذاب خدا بود). [[«مَکَّنَّاهُمْ»: مکانت و قدرتشان دادیم. از امکاناتی برخوردارشان کردیم. مراد قدرت مادی و معنوی است. از نظر ثروت و دارائی، و از لحاظ فرهنگ و دانش، برتر از اهل مکّه و بسیاری از مردم بودند (نگا: فجر 6 - 8). «إِنْ»: حرف نافیه است و به معنی (ما). «إِذْ»: چرا که. زیرا که. «حَاقَ»: فرو گرفت (نگا: انعام / 10، هود / 8، نحل / 34).]] 46|27|(ای اهل مکّه!) ما برخی از اقوامی را هلاک کرده‌ایم که در گرداگرد شما می‌زیسته‌اند، و ما آیات خود را به صورتهای گوناگون (برای آنان) بیان می‌داشته‌ایم تا (از کفر و فسق و فجور) برگردند (و آنان نمی‌پذیرفته و سرکشی می‌کرده‌اند). [[«مَا حَوْلَکُم مِّنَ الْقُری»: از قبیل، عاد در احقاف در قسمت جنوبی جزیرة‌العرب، قوم ثمود در حجر واقع در شمال جزیره، قوم سبأ در یمن، قوم شعیب در مدین که بر سر راه شام است، و قوم لوط در نواحی شام. «صَرَّفْنَا»: به گونه‌های مختلف و شیوه‌های گوناگون بیان داشته‌ایم.]] 46|28|پس چرا آن معبودهائی که سوای الله برای نزدیکی به الله، به خدائی گرفته بودند، (در این لحظات سخت و حسّاس) یاریشان نکردند؟! (نه تنها آنان را یاری ندادند) بلکه از ایشان گم و گور شدند! این (چیزی که بر سرشان آمد نتیجه‌ی) دروغ و افترای ایشان بود. [[«فَلَوْ لا»: پس چرا؟ از چه روی؟ «قُرْبَاناً»: برای تقرّب و نزدیکی به خدا. مفعول‌له، یا حال است. «آلِهَةً»: مفعول دوم (إِتَّخَذُوا) است و مفعول اوّل آن محذوف است که (آلِهَةً) است. یعنی إِتَّخَذُوا آلِهَتَهُمْ ... آلِهَةً.]] 46|29|(ای پیغمبر! خاطرنشان ساز) زمانی را که گروهی از جنّیان را به سوی تو روانه کردیم تا قرآن را بشنوند. هنگامی که حاضر آمدند، به یکدیگر گفتند: خاموش باشید و گوش فرا دهید. هنگامی که (تلاوت قرآن) به پایان آمد، به عنوان مبلّغان و دعوت‌کنندگان (همجنسان خود، به آئین آسمانی) به سوی قوم خود برگشتند. [[«صَرَفْنَا»: متوجّه ساختیم. «نَفَراً»: جماعت. گروه. تعدادی میان سه تا چهل کس (نگا: المصحف المیسّر). «أَنصِتُوا»: از مصدر (إنصَات) یعنی خاموش بودن برای گوش فرا دادن (نگا: اعراف / 204). «حَضَرُوهُ»: در خدمتش حاضر آمدند. ضمیر (ه) به قرآن و یا پیغمبر برمی‌گردد. «مُنذِرینَ»: بیم‌دهندگان. یعنی این گروه با شنیدن قرآن مسلمان شدند و برای تبلیغ اسلام و اشاعه خبر دین جدید به سوی همنوعان خود برگشتند و داعیان الی‌الله شدند.]] 46|30|اینان گفتند: ای قوم ما! ما به کتابی گوش فرا دادیم که بعد از موسی فرستاده شده است و کتابهای پیش از خود را تصدیق می‌کند (و هماهنگ با کتابهای آسمانی پیشین است)، و به سوی حق رهنمود می‌کند و به راه راست راه می‌نماید. [[«أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسی»: این که می‌بینیم سخنی از کتاب عیسی یعنی انجیل در میان نیست، بدان خاطر است که تورات کتاب اصلی و متّفق علیه یهودیان و مسیحیان است و انجیل تابع تورات است و حتّی مسیحیان احکام شرائع خود را از آن گرفته و می‌گیرند. بعضی هم گفته‌اند، این گروه از جنّیان از بعثت عیسی و نزول انجیل آگاه نبوده‌اند.]] 46|31|ای قوم ما! سخنان فراخواننده‌ی الهی را بپذیرید، و به او ایمان بیاورید، تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را در پناه خویش (محفوظ و مصون از عذاب سخت آخرت) دارد. [[«أَجِیبُوا»: پاسخ مثبت دهید. «دَاعِیَ اللهِ»: مراد از داعی الهی، پیغمبر اسلام است. «یَغْفِرْ»: فاعل این فعل، خدا است (نگا: آل‌عمران. 31 و 135). «مِن ذُنُوبِکُمْ»: حرف (مِنْ) زائد است و برای تأکید می‌باشد.]] 46|32|هر کس هم سخنان فراخواننده‌ی الهی را نپذیرد، نمی‌تواند خدای را از دستیابی به خود در زمین ناتوان کند (و خویشتن را از چنگال عذاب الهی پناه دهد، و از دست انتقام او بگریزد)، و برای او جز خدا هیچ ولیها و یاورهائی نیست. چنین کسانی در گمراهی آشکاری هستند. [[«لَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی‌الأرْضِ»: (نگا: هود / 20، نور / 57، عنکبوت / 22).]] 46|33|آیا نمی‌دانند خدائی که آسمانها و زمین را آفریده است و در آفرینش آنها خسته و درمانده نشده است، می‌تواند مردگان را زنده کند؟! آری، او بر هر کاری توانا است. [[«لَمْ یَعْیَ»: درمانده نشده است. از ماده (عیی).]] 46|34|روزی کافران را به کنار دوزخ می‌برند و ایشان را بر آن عرضه می‌کنند (و بدیشان گفته می‌شود:) آیا این حقیقت ندارد؟! می‌گویند: بلی، سوگند به پروردگارمان. خدا بدیشان می‌گوید: پس به سبب کفر و ناباوریتان عذاب را بچشید. [[«یُعْرَضُ»: (نگا: غافر / 46، احقاف / 20).]] 46|35|پس (در برابر اذیّت و آزار کافران) شکیبائی کن، آن گونه که پیغمبران أُولُواالعزم (در سختیها) شکیبائی کرده‌اند، و برای (عذاب) آنان شتاب مکن. روزی که ایشان چیزی را مشاهده می‌کنند که بدیشان وعده داده می‌شد، انگار که آنان مدّتی از یک روز در دنیا مانده‌اند (و زندگی کرده‌اند. این قرآن) ابلاغ است و بسنده است. مگر جز مردمان گناهکار و سرکش از اطاعت خدا، هلاک می‌گردند؟! [[«اِصْبِرْ»: شکیبائی کن. مراد از صبر مطلوب در اینجا علاوه از تحمّل رنجها و دردها، مهلت و فرصت دادن به مردمان و انتظار کشیدن است. یعنی ایشان را نفرین نکردن و درخواست عذاب استیصال ننمودن و با عجله مرگ و نابودیشان را خواستار نشدن. «اَلْعَزْم»: اراده محکم و استوار. تصمیم. ثابت و پایدار. «أُوْلُواْ الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»: پیغمبرانی که دارای اراده استوار و ثبات و پایداری بوده‌اند. حرف (مِنْ) تبعیضیّه است، و اشاره به گروه خاصّی از پیغمبران بزرگ است که صاحب شریعت جدید و آئین تازه بوده‌اند و با گرفتاریها و مشکلات بیشتری روبرو شده‌اند. برخی آنان را پنج نفر می‌دانند که عبارتند از: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمّد: بعضی تعداد آنان را بیشتر دانسته‌اند. بعضی هم (مِنْ) را بیانیّه به حساب آورده و همه پیغمبران را أُولُواالعزم بشمار آورده‌اند. «لَمْ یَلْبَثُوا ...»: (نگا: روم / 55، یونس / 45). «بَلاغٌ»: ابلاغ. تبلیغ. بسنده. خبر مبتدای محذوف است: هذَا الْقُرْآنُ بَلاغٌ. این قران تبلیغ آسمانی و بسنده برای زندگی مردمان است. این قرآن آخرین ابلاغ و اخطار است! بپائید به سوی خدا برگردید و بیائید.]] 47|1|کسانی که کافر می‌گردند و مردمان را از راه خدا باز می‌دارند، خدا همه‌ی کارهای (نیک) ایشان را باطل (قلمداد و بی‌اجر) می‌نماید. [[«صَدُّوا»: بازداشتند. ممانعت بعمل آوردند. «أَضَلَّ»: خدا باطل کرد و سود و اجر آن را از میان برد (نگا: فرقان / 23).]] 47|2|و اما کسانی که ایمان بیاورند و کارهای نیک و شایسته بکنند، و چیزی را باور دارند که بر محمد نازل شده است - و آن هم حق است و از سوی پروردگارشان آمده است - خداوند گناهانشان را می‌بخشاید و بدیهایشان را نادیده می‌گیرد، و حال و وضعشان را خوب می‌سازد. [[«وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلی مُحَمَّدٍ»: عطف خاص بر عام است. یعنی خصوصاً ایمان بیاورند به چیزی که بر محمد نازل شده است که قرآن است. «وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ»: جمله معترضه و برای حصر است. یعنی در حال حاضر آنچه حق است و دست نخورده مانده است و درست همان چیزی است که از جانب پروردگارشان آمده است. «بَالَ»: حال. وضع (نگا: یوسف / 50، طه / 51).]] 47|3|این بدان خاطر است که کافران از باطل پیروی می‌کنند و مؤمنان از حقی پیروی می‌کنند که از سوی پروردگارشان آمده است. اینگونه خدا برای مردم مثالهای (حسنات یا سیّئات) ایشان را بیان می‌دارد. [[«ذلِکَ»: اشاره به ابطال اعمال کافران، و عفو سیئات و اصلاح حال مؤمنان است. «أَمْثَالَهُمْ»: ضرب‌المثلهای احوال و اوصاف دو گروه کافر و مؤمن. چرا که برای همگان روشن است که کافر دائماً از حق گریزان و به دنبال باطل روان است. و مؤمن همیشه از حق پیروی می‌کند و متمسک بدان است. سرانجام آن، زیان و نقمت، و سرانجام این، سود و نعمت است.]] 47|4|هنگامی که با کافران (در میدان جنگ) روبه‌رو می‌شوید، گردنهایشان را بزنید، و همچنان ادامه دهید تا به اندازه‌ی کافی دشمن را (با کشتن و زخمی‌کردن) ضعیف و درهم می‌کوبید. در این هنگام (اسیران را) محکم ببندید، بعدها یا بر آنان منّت می‌گذارید (و بدون عوض آزادشان می‌کنید) و یا (در برابر آزادی از آنان) فدیه می‌گیرید (خواه با معاوضه‌ی اسراء و خواه با دریافت اموال. این وضع همچنان ادامه خواهد داشت) تا جنگ بارهای سنگین خود را بر زمین می‌نهد و نبرد پایان می‌گیرد. برنامه این است، و اگر خدا می‌خواست خودش (از طریقهای دیگری همچون طوفان و زلزله و سیل و غرق و به زمین فرو بردن، و سایر بلایا و مصائب، بدون جنگ شما) از آنان انتقام می‌گرفت. امّا خدا خواسته است بعضی از شما را با بعضی دیگر بیازماید (و مؤمنان راستین را با جهاد با کافران امتحان نماید). کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، خداوند هرگز کارهایشان را نادیده نمی‌گیرد و بی‌مزد نمی‌گذارد. [[«فَضَرْبَ الرِّقَابِ»: مصدر در معنی امر است. یعنی گردنهایشان را بزنید و ایشان را بکشید. مفعول مطلق فعل محذوفی است. «الْوَثَاقَ»: ریسمان و طنابی که اسیران و بندیان با آن محکم بسته می‌شوند. «مَنّاً»: منّت نهادن. مراد آزاد کردن اسیر بدون عوض و تاوان و غرامت جنگی از دشمن است. مفعول مطلق فعل محذوفی است. «فِدَآءً»: فدیه. تاوان و غرامت جنگی. «أَثْخَنتُمُوهُمْ»: ایشان را با کشتن و مجروح کردن ضعیف کردید و از پای درآوردید (نگا: انفال / 67). «أَوْزَار»: جمع وِزْر، بارهای سنگین (نگا: نحل / 25، طه / 87). «حَتّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا»: تا جنگ به پایان می‌رسد. «ذلِکَ»: برنامه این است. به همین منوال است. «إِنتَصَرَ مِنْهُمْ»: بر آنان چیره و از ایشان انتقام گرفت. «فَلَن یُضِلَّ ...»: (نگا: محمد / 1).]] 47|5|به زودی خداوند آنان را (به سوی مقامات عالیه‌ی بهشت و گفتار نیک و کردار پسندیده) رهنمود می‌کند و حال و وضعشان را خوب و عالی می‌نماید. [[«سَیَهْدِیهِمْ»: (نگا: حج / 23 و 24).]] 47|6|و آنان را به بهشتی داخل خواهد کرد که آن را بدیشان معرفی کرده است (واوصافش را توسّط پیغمبران و کتابهای آسمانی بازگو نموده است). [[«عَرَّفَهَا لَهُمْ»: توسط پیغمبران و کتابهای آسمانی بهشت را بدیشان شناسانده است. منزلها و کاخهای ویژه هر یک را با الهام بدیشان معرفی نموده است، بگونه‌ای که هر کس جایگاه زندگی پرنعمت خود را در بهشت می‌داند، و به هنگام ورود به بهشت یکسره به سوی مقام و مکان خود می‌رود. بهشت را برای ایشان خوشبو کرده است.]] 47|7|ای مؤمنان! اگر (دین) خدا را یاری کنید، خدا شما را یاری می‌کند (و بر دشمنانتان پیروز می‌گرداند) و گامهایتان را استوار می‌دارد (و کار و بارتان را استقرار می‌بخشد). [[«یُثَبِّتْ»: (نگا: بقره / 250، آل‌عمران / 147، انفال / 11 و 12).]] 47|8|کافران، مرگ بر آنان باد، و خداوند اعمال (نیک) ایشان را باطل و بیسود گرداناد! [[«الَّذِینَ»: مبتدا و خبر آن محذوف است. تقدیر چنین است: الِّذِینَ کَفَرُوا، أتْعَسَهُمُ اللهُ. یا مفعول به مقدم است. «تَعْساً»: هلاک و نابودی. مفعول مطلق فعل محذوف (أَتْعَسَ) است. «أَضَلَّ»: (نگا: محمد / 1). عطف بر فعل محذوف (أَتْعَسَ) است. جمله دعائی است. یا این که (فَتَعْساً لَّهُمْ) انشائی، و (أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ) اخباری است، و معنی آیه چنین می‌شود: کافران، مرگ بر آنان باد، و خداوند اعمال (نیک) ایشان را باطل و بیسود می‌گرداند.]] 47|9|این بدان خاطر است که چیزی را که خداوند فرو فرستاده است دوست نمی‌دارند، و لذا خدا کارهای (نیک) ایشان را هم باطل و بیسود می‌گرداند. [[«ذلِکَ»: این هلاک کافران و پوچ شدن اعمال ایشان. «مَا»: قرآن و تکالیف آسمانی.]] 47|10|آیا در زمین به گشت و گذار نپرداخته‌اند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از ایشان بوده‌اند به کجا کشیده و چه شده است؟ خداوند آنان را نابود ساخته است (و دمار از روزگارشان را بدر آورده است)، و برای کافران امثال این عواقب و مجازاتها خواهد بود. [[«دَمَّرَ»: هلاک و نابود ساخته است (نگا: اعراف / 137، شعراء / 172، نمل / 51). «أَمْثَالُهَا»: امثال چنین عاقبت یا عقوبتی. ضمیر (هَا) به (عَاقِبَة) برمی‌گردد.]] 47|11|این (عاقبت نیک مؤمنان و عاقبت سوء کافران) بدان خاطر است که خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است، ولیکن کافران هیچ گونه سرپرست و یاوری ندارند. [[«مَوْلی»: (نگا: انفال / 40، حج / 13 و 78، دخان / 41).]] 47|12|خداوند کسانی را که ایمان بیاورند و کارهای شایسته و بایسته بکنند، به باغهائی از بهشت داخل می‌گرداند که رودبارها و چشمه‌سارها در زیر (کاخها و درختهای) آن روان است. در حالی که کافران (چند روزی از نعمتهای زودگذر جهان) بهره و لذّت می‌برند و همچون چهارپایان (بی‌خبر و غافل از سرانجام کار) می‌چرند و می‌خورند، و (پس از بدرود حیات و گام نهادن به آخرت) آتش دوزخ جایگاه ایشان است. [[«یَتَمَتَّعُونَ»: بهره‌مند می‌شوند. لذت می‌برند و خوش می‌گذرانند.]] 47|13|چه شهرهای زیادی که (اهالی) آنها از (اهالی) شهری که تو را از آن بیرون کرده‌اند، قدرتمندتر و پرزورتر بوده‌اند، و ما آنان را هلاک و نابود کرده‌ایم، و هیچ یار و یاوری نداشته‌اند (که بدیشان کمک کند و آنان را از دست قهر ما برهاند). [[«کَأَیِّن مِّن قَرْیَةٍ»: (نگا: حج / 45 و 48). «قَرْیَتِکَ»: شهر تو ای محمد که مکه است.]] 47|14|آیا کسانی که از دلائل روشن و براهین قطعی پروردگارشان برخوردارند، همسان کسانیند که اعمال زشتشان در نظرشان آراسته و پیراسته شده است و از هواها و هوسهای خود پیروی می‌کنند؟ [[«عَلی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ»: شناخت کامل و صحیحی از پروردگار خود دارد. دلائل و براهین قوی از سوی پروردگار خود دارد که رهنمودهای آسمانی است.]] 47|15|وصف بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده است (چنین است که) در آن رودبارهائی از آبی (زلال و خالص) است که گندیده و بدبو نگشته است، و رودبارهائی از شیری است که طعم و مزه‌ی آن متغیّر نشده است، و رودبارهائی از شرابی است که سراپا لذّت برای نوشندگان است، و رودبارهائی از عسلی است که خالص و پالوده است، و در آنجا آنان هرگونه میوه‌ای دارند، و (از همه بالاتر) از آمرزش پروردگارشان برخوردارند (آیا چنین کسانی) همانند کسانیند که در آتش دوزخ جاویدان می‌مانند و از آب داغ و جوشان نوشانده می‌شوند، (آبی که به محض نوشیدن) اندرونه و روده‌های ایشان را پاره پاره می‌کند و از هم می‌گسلد. [[«مَثَلُ»: وصف. صفت. توصیف (نگا: رعد / 35). «غَیْرِ آسِنٍ»: غیر متغیر. فاسد نشده. «لَذَّةٍ»: متلذذ. لذیذ. مصدر است و به معنی اسم فاعل است، و یا این که مؤنث (لَذّ) به معنی لذیذ است. «مُصَفّیً»: خالص. پالوده. عسل بدون موم و لِرد و خاشاک. «أَمْعَآءَ»: جمع مِعیً، روده. اندرونه.]] 47|16|در میان منافقان کسانی هستند که به سخنانت گوش فرا می‌دهند، امّا هنگامی که از نزد تو بیرون می‌روند، به کسانی (از علمای صحابه) که (از سوی خدا) بدیشان علم و دانش بخشیده شده است، می‌گویند: این مرد الآن چه گفت؟! (آنچه می‌گوید بی‌ارزش و یاوه است!) آنان کسانیند که خداوند بر دلهایشان مهر نهاده است، و از هواها و هوسهایشان پیروی می‌کنند. [[«مَن یَسْتَمِعُ»: مراد منافقانی است که در آیه 20 از آنان سخن می‌رود. «الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»: مراد علمای صحابه کرام، از قبیل: ابن‌عباس و ابن مسعود است. «هذَا ...»: مراد محمد است. «آنِفاً»: چند لحظه پیش. اکنون. «طَبَعَ اللهُ عَلی قُلُوبِهِمْ»: (نگا: توبه / 93، نحل / 108).]] 47|17|کسانی که راهیاب شده‌اند، خداوند بر راهیابی ایشان می‌افزاید و تقوای لازم را بدیشان عطاء می‌نماید. [[«تَقْوَاهُمْ»: تقوائی که برای نجات ایشان از دوزخ و رسیدن آنان به بهشت لازم است.]] 47|18|انگار (کافران و منافقان تا قیامت فرا نرسد ایمان نمی‌آورند، و برای ایمان آوردن خود) قیامت را چشم می‌دارند که ناگهان برپا می‌شود؟! هم‌اکنون علائم و نشانه‌های آن ظاهر شده است (که از جمله‌ی آنها بعثت خاتم‌الانبیاء است). امّا وقتی که قیامت فرا رسید، دیگر باور داشتن و اندرز گرفتن چه سودی به حالشان دارد؟! [[«هَلْ یَنظُرُونَ؟»: آیا چشم می‌دارند؟ مگر انتظاری جز این دارند؟ «أَشْرَاطُهَا»: اشراط، جمع شَرَط، علامتها و نشانه‌ها «فَأَنّی لَهُمْ»: (نگا: دخان / 13). «ذِکْری»: بیدار شدن و اندرز گرفتن. یادآور گشتن و به خود آمدن (نگا: زمر / 54 - 59).]] 47|19|بدان که قطعاً هیچ معبودی جز الله وجود ندارد. برای گناهان خود و مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه. خدا از حرکات و سکناتتان کاملاً آگاه است (و می‌داند به کجا می‌روید و در کجا زندگی می‌کنید و چه می‌کنید و چه نمی‌کنید). [[«إسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ»: (نگا: غافر / 55). «مُتَقَلَّبَ»: جایگاه گشت و گذار و مسیر حرکت. جنبش و حرکت. رفت و آمد. سیر و سیاحت. حال به حال شدن. این واژه می‌تواند اسم مکان، و یا مصدر میمی باشد. «مَثْوی»: جایگاه. اقامت گزیدن (نگا: یوسف / 21 و 23). «مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْوَاکُمْ»: جا و مکان، ظاهر و آشکار، درون و بیرون، راز و نجوا، نیت و اندیشه، رفت و آمد، سفر و حضر، کردار و رفتار، و بالاخره همه حرکات و سکنات شما.]] 47|20|مؤمنان می‌گویند: کاش! سوره‌ای فرود می‌آمد (و ما را به جنگ با دشمنان می‌خواند). زمانی که سوره‌ی محکمی نازل می‌گردد و جنگ در آن ذکر می‌شود (و روشن و آشکار به جنگ دستور می‌دهد) منافقان بیماردل را می‌بینی همچون کسی به تو نگاه می‌کنند که (در آستانه‌ی مرگ قرار گرفته است و) به سبب (سکرات) موت بیهوش افتاده است. پس مرگشان باد! [[«لَوْلا»: حرفی است که دالّ بر رغبت حصول بعد از خود است. «مُحْکَمَةٌ»: استوار و تغییرناپذیر. مراد روشن و بیانگر مقصود است؛ بگونه‌ای که توجیه و تفسیری جز جنگ را ندارد. «الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ»: بیهوش (نگا: احزاب / 19). «نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ»: مراد خیره نگاه کردن و زل زدن با چشمانی است که حدقه‌ها و پلکها از کار ایستاده و باز و بی‌حرکت مانده باشد. «أَوْلی لَهُمْ»: مرگشان باد! عربها به هنگام تهدید کسی بدو می‌گویند: أَوْلی لَکَ! مرگت باد (نگا: قیامت / 34 و 35). «أَوْلی»: اسم تفضیل از ماده (ولی) به معنی قرب و نزدیکی است، در مقام دعا، برای تهدید به مرگ زودرس و نابودی قریب‌الوقوع بکار می‌رود.]] 47|21|اطاعت (از خدا و پیغمبر) و بیان سخنان نیک (و سنجیده‌ای که شرع‌پسند باشد، برای آنان بهتر و به حالشان سودمندتر است). هنگامی که کار جدّی می‌شود (و جهادگران آماده‌ی حرکت به سوی رزمگاه می‌گردند) اگر با خدا راست باشند (و ایمان صادقانه و فرمانبرداری مخلصانه داشته باشند، از دوروئی و بزدلی) برای ایشان بهتر خواهد بود. [[«طَاعَةٌ»: مبتدا و خبر آن محذوف که (خَیْرٌ لَّهُمْ) است و ملفوظ آن یعنی (لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ) در آخر آیه بیانگر این امر است. «عَزَمَ»: جدّی شد.]] 47|22|آیا اگر (از قرآن و برنامه‌ی اسلام) روی‌گردان شوید، جز این انتظار دارید که در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندی میان خویش را بگسلید؟ [[«عَسَیْتُمْ»: کلمه‌ای است که بیانگر انتظار حصول بعد از خود است. یعنی توقع و انتظار جز این را دارید. «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ ...»: (تَوَلَّیْتُمْ) فعل شرط، جواب شرط محذوف و یا (عَسَیْتُمْ) مقدم است، و (أَن تُفْسِدُوا فِی‌الأرْضِ) خبر (عَسَیْتُمْ) است. بعضی هم مجموع جمله (فَهَلْ عَسَیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ) را جزای شرط می‌دانند.]] 47|23|آنان کسانیند که خداوند ایشان را نفرین و از رحمت خویش بدور داشته است، لذا گوشهایشان را (از شنیدن حق) کر، و چشمانشان را (از دیدن راه هدایت و سعادت) کور کرده است. [[«أَصَمَّهُمْ»: ایشان را کر کرده است. «أَعْمی»: کور کرده است.]] 47|24|آیا درباره‌ی قرآن نمی‌اندیشند (و مطالب و نکات آن را بررسی و وارسی نمی‌کنند؟) یا این که بر دلهائی قفلهای ویژه‌ای زده‌اند؟ [[«أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ؟»: آیات مختلفی با صراحت فریاد می‌دارند که قرآن کتاب اندیشه و عمل است و باید آن را بررسی و وارسی کرد و تنها به تلاوت ظاهری اکتفاء نکرد (نگا: نساء / 82، اسراء / 89، فرقان / 30، ق / 45، قمر / 17 و 22 و 32، یوسف / 2) «أَمْ» یا این که. بلکه. با توجه به معنی دوم این واژه، مفهوم آیه چنین است: آیا درباره قرآن نمی‌اندیشند و به بررسی و وارسی آن نمی‌پردازند؟ بلکه بر دلهائی قفلهای ویژه است.]] 47|25|کسانی که بعد از روشن شدن (راه حقیقت و) هدایت، به کفر و ضلال پیشین خود برمی‌گردند، بدان خاطر است که اهریمن کارهایشان را در نظرشان می‌آراید و ایشان را با آرزوهای طولانی فریفته می‌دارد. [[«إِرْتَدُّوا عَلی أَدْبَارِهِمْ»: عقب عقب برمی‌گردند. مراد این است که مرتد و کافر می‌گردند. «سَوَّلَ»: زینت داد. خوش‌آیند نمود (نگا: یوسف / 18 و 83، طه / 96). «أَمْلی لَهُمْ»: زندگی را طولانی و جاویدان در نظرشان جلوه داد. افسار آرزوها را برایشان شل کرد و به آرزوهای فراوانی آنان را سرگرم نمود.]] 47|26|این (چرخ زدن و از دین برگشتن) بدان خاطر است که به کسانی که دشمن چیزی هستند که خدا فرو فرستاده است، گفته بودند: در برخی از کارها از شما اطاعت و پیروی می‌کنیم! خدا آگاه از پنهان‌کاری ایشان می‌باشد. [[«الَّذِینَ کَرِهُوا ...»: مراد یهودیان بنی‌قریظه و بنی‌نضیر است (نگا: احزاب / 26 و 27). «کَرِهُوا»: دشمن داشته‌اند. نپسندیده‌اند. «بَعْضِ الأمْرِ»: (نگا: حشر / 11 و 12). «إِسرَار»: پنهانکاری. مراد پنهان کردن و مخفی داشتن مکر و کید است.]] 47|27|حال آنان چگونه خواهد بود بدان هنگام که فرشتگان مأمور قبض ارواح به سراغشان می‌آیند و چهره‌ها و پشتها (و سایر اندامهای) ایشان را به زیر ضربات خود می‌گیرند؟! [[«تَوَفَّتْهُمْ»: ایشان را دریابند و قبض روح کنند. ایشان را از جهان برمی‌گیرند (نگا: نساء / 97، انعام / 61، اعراف / 37، نحل / 28 و 32). «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ»: (نگا: انفال / 50).]] 47|28|این گونه (جان برگرفتن ایشان) بدان خاطر است که آنان بدنبال چیزی می‌روند که خدای را بر سر خشم می‌آورد، و از چیزی که موجب خوشنودی او است بدشان می‌آید، و لذا خداوند کارهای (نیک) ایشان را باطل و بیسود می‌گرداند. [[«أَسْخَطَ»: خشمگین گرداند. «رِضْوانَهُ»: رضایت و خوشنودی او.]] 47|29|آیا کسانی که در دلهایشان بیماری (نفاق و کینه‌توزی اسلام) است، گمان می‌برند خدا کینه‌ها و دشمنانگیهای ایشان را (که از اسلام و مسلمین در دل دارند) ظاهر و برملا نمی‌گرداند؟ [[«أَضْغان»: جمع ضِعْن، حقد و کینه‌های شدید. «لَن یُخْرِجَ ...»: (نگا: توبه / 64).]] 47|30|اگر ما می‌خواستیم آنان را به تو نشان می‌دادیم و تو از روی قیافه و علامتشان ایشان را می‌شناختی. تو قطعاً آنان را از روی طرز سخن و نحوه‌ی گفتار می‌شناسی. خداوند آگاه از کارهایتان می‌باشد (و حقیقت پندار و گفتار و رفتارتان را می‌داند و همگان را خوب می‌شناسد و پاداش و پادافره لازم را به هر کسی خواهد داد). [[«بِسِیمَاهُمْ»: سیما، قیافه. علامت. «لَحْنِ الْقَوْلِ»: شیوه سخن. طرز سخن.]] 47|31|ما همه‌ی شما را (با وجود آگاهی از اعمالتان) قطعاً آزمایش می‌کنیم، تا معلوم شود مجاهدان (واقعی) و صابران شما کیانند (و مجاهدنماها و ناشکیبایان سست‌عنصر کیان). و اخبار شما را بیازمائیم (که آیا در راه اسلام صادقانه سخن گفته‌اید یا خیر. دعوت مستمرّ و خستگی‌ناپذیر داشته‌اید و از اسلحه‌ی گفتار در قلع و قمع کفّار سود برده‌اید، یا از لوم لائم ترسیده‌اید). [[«حَتّی نَعْلَمَ»: (نگا: بقره / 143، آل‌عمران / 140، سبأ / 21). «نَبْلُوَ»: الف زائدی در رسم‌الخط قرآنی در آخر دارد. «أَخْبَارَکُمْ»: مراد از اخبار، هنرنمائی در شیوه بیان در کار تبلیغ و دعوت مردم به راه حق، و ضعف و قوت در این امر، و دوام و یا عدم دوام و فداکاری و یا عدم فداکاری در راه نشر دین است (نگا: تفسیر قاسمی). خبرهای اطاعت یا عدم اطاعت در جهاد. یا این که مراد از اخبار، اعمال بطور کلی است، اعم از خوب و بد.]] 47|32|کسانی که کافر می‌شوند، و مردمان را از راه خدا بازمی‌دارند، و بدنبال آن که هدایت برایشان شناخته و روشن می‌گردد با پیغمبر به مخالفت و دشمنانگی می‌پردازند، هرگز کمترین زیانی به خدا نمی‌رسانند، و بلکه خدا کارهای (نیک) ایشان را هم باطل و بیسود می‌گرداند. [[«شَآقُّوا»: دشمنانگی کردند. به مخالفت پرداختند. «سَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ»: کارهای نیکشان را باطل می‌گرداند و فایده‌ای در آخرت عائدشان نمی‌نماید. کارهائی را که در راه جلوگیری از اسلام می‌کنند، خدا آنها را بی‌اثر می‌گرداند، و موانع ایشان را از سر راه اسلام برمی‌دارد.]] 47|33|ای مؤمنان! از خدا و پیغمبر اطاعت کنید، و کارهای خود را (با انجام معاصی) باطل مگردانید. [[«لا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ»: کارهایتان را با انجام پلشتیها و زشتیها ضایع نگردانید.]] 47|34|کسانی که کافر گردند و مردمان را از راه خدا بازدارند و سپس بمیرند در حالی که کافر باشند، هرگز خداوند ایشان را نخواهد بخشید. [[«مَاتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ»: در حال کفر از جهان بروند و بمیرند. «لَن یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ»: خداوند ایشان را به سبب شرک و کفرشان هرگز نخواهد بخشید (نگا: نساء / 48).]] 47|35|سست مشوید، و (کافران را) به صلح مخوانید، چرا که شما برترید و خدا با شما است، و هرگز از (اجر و ثواب) اعمالتان نمی‌کاهد. [[«السَّلْمِ»: صلح. «تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ»: از کافران طلب صلح مکنید و ایشان را به صلح مخوانید. (تَدْعُوا) مجزوم و عطف بر (لاتَهِنُوا) می‌باشد. در اصل چنین است. لا تَهِنُوا وَ لا تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ. «الأعْلَوْنَ»: برتران. چیرگان. «لَن یَتِرَکُمْ»: از شما نمی‌کاهد. از ماده (وتر). این آیه مخالف با آیه 61 سوره انفال نیست که می‌فرماید: وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا. چرا که مراد از آیه سوره محمد، درخواست صلح بی‌هنگام و بیجا از سوی مسلمانان است در زمانی که همه عوامل پیروزی در دست ایشان است، و مراد از آیه سوره انفال درخواست صلح از طرف دشمنان است و صلحی در میان است که منافع مسلمانان را در حال یا در آینده تأمین می‌کند. «وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ»: در حالی که شما برتر و چیره‌اید، و خدا با شما است و هرگز از اجر و پاداش کارهایتان نمی‌کاهد. یا این که: سستی نکنید تا مجبور شوید دعوت به مصالحه کنید. شما برتر هستید و خدا با شما است و از پاداشهایتان نمی‌کاهد.]] 47|36|زندگی دنیا بازی و سرگرمی بیش نیست، و اگر ایمان بیاورید و پرهیزگاری کنید، خداوند پاداش شما را (به نحو کامل) می‌دهد و دارائی شما را هم نمی‌خواهد. [[«لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»: (نگا: انعام / 32 و 70، عنکبوت / 64). «لا یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ»: خداوند بی‌نیاز است و اموال شما را از شما درخواست نمی‌کند. اموالی که به صورت زکات و صدقه می‌دهید و یا در راه جهاد خرج می‌کنید و به نام حقوق شرعی دیگر مصرف می‌نمائید، برای دفاع از امنیت و استقلال کشور اسلامی و برای کمک به مستمندان همنوع خود و تأمین نیازمندیها و آبادانی مملکت خودتان بوده و سود چنین اموالی عائد خودتان می‌گردد.]] 47|37|اگر خدا از شما اموالتان را درخواست کند، و حتّی اصرار هم بورزد، شما (به خاطر دلبستگی شدید و مال‌دوستی سرشتی انسان) بخل نشان خواهید داد و تنگچشمی‌خواهید کرد، و باعث بروز کینه‌هایتان می‌شود. (پس خدا که شما را می‌شناسد، چنین کاری را نمی‌کند). [[«یُحْفِکُمْ»: از شما اصرار بکند و مصرانه بخواهد. از مصدر (إحفاء) به معنی إلحاح و إصرار. «یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ»: اشاره به دلبستگی شدید بسیاری از مردم به مسائل مالی است، و در حقیقت یک نوع ملامت و سرزنش آنان، و در عین حال تشویق به ترک این وابستگی است. همچنین بیانگر این واقعیت که دوستی اموال و عشق به دارائی، خمیره ذاتی و یک صفت سرشتی انسان است، تا آنجا که اگر خدا نیز از بسیاری از انسانها اموالشان را مطالبه کند، خشم و کینه او را به دل می‌گیرند!]] 47|38|آگاه باشید که شما (از سوی آفریدگارتان) دعوت به انفاق در راه خدا می‌شوید. بعضی از شما بخل می‌ورزند. هر کس هم بخل بورزد، در حق خود بخل می‌ورزد (و زیان آن متوجّه خودش می‌گردد). زیرا خدا بی‌نیاز است و شما نیازمندید. اگر شما (از فرمان خدا سرپیچی کنید و) روی برتابید، مردمان دیگری را جایگزین شما می‌گرداند (و این مأموریّت را به گروه دیگری می‌سپارد) که هرگز همسان شما نخواهند بود (و از ایثار و فداکاری و بذل جان و مال خودداری نخواهند کرد و از فرمان یزدان روی‌گردان نخواهند شد). [[«هَآ أَنتُمْ هؤُلآءِ»: (نگا: آل‌عمران / 66 و 119، نساء / 109). «عَن نَّفْسِهِ»: در حق خود. «أَمْثَالَکُمْ»: همچون شما. همسان شما. (نگا: معارج / 41).]] 48|1|ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساخته‌ایم. [[«فَتَحْنَا»: گشوده‌ایم و پیش آورده‌ایم. ذکر فعل به صورت ماضی، به خاطر تحقق یا قطعیت موضوع است. «فَتْحاً مُّبِیناً»: مراد صلح حدیبیه است که به خاطر خیرات و برکات و فتوحات مترتب بر آن، فتح آشکار نامیده شده است. یا مراد فتح مکه است که دو سال بعد از صلح حدیبیه بوقوع پیوست و انتشار اسلام و شکوه مسلمانان را بدنبال داشت.]] 48|2|هدف این بود که خداوند گناهان پیشین و پسین تو را ببخشاید، و نعمت خود را بر تو تمام نماید، و به راه راست هدایتت فرماید. [[«لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ مَا ...»: حرف لام برای تعلیل است. فتح، سبب غفران بحساب آمده است، چرا که فتح، جهاد است، و جهاد عبادت است، و عبادت موجب عفو و بخشش. در اصل فتح را خدا کرده است، و جائزه‌اش را به پیغمبرش داده است. مغفرت، تکمیل نعمت، هدایت، نصرت. «ذَنبِکَ»: (نگا: یوسف / 29، غافر / 55، محمد / 19).]] 48|3|و پیروزی نادر و نایابی بهره‌ی تو گرداند. [[«عَزِیزاً»: چیزی که نادر است و کمتر به دست می‌آید. نیرومند. مایه عزت. بدون شکست.]] 48|4|خدا است که به دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان خاطر داده است تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویش را تقویت نمایند). لشکرهای آسمان و زمین از آن خدا است، و خداوند بس آگاه و فرزانه است. [[«السَّکِینَةَ»: آرامش. قوت قلب. طمأنینه. مراد اطمینان خاطری است که هرگونه شک و تردید و وحشت را از انسان زائل می‌کند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم می‌دارد (نگا: توبه / 26). «جُنُودُ»: جمع جُنْد، لشکرها. سپاهها. مراد همه چیزهائی است که وسیله تنفیذ اوامر خدایند، از قبیل: فرشتگان، انسانها، سنگها، زلزله‌ها، رعد و برقها، و ... (نگا: احزاب / 9، مدثر / 31). مراد از لشکرها، همان سپاههائی است که در (توبه / 40) از آنان سخن رفته است.]] 48|5|(چنین کرد) تا مردان و زنان مؤمن را (در برابر فرمانبرداری و جهادشان) به باغهای بهشتی درآورد که در زیر (درختان و قصرهای) آن رودبارها روان است، و جاودانه در آن بسر می‌برند، و تا این که گناهان و بدیهایشان را بزداید و ببخشاید، و این در پیشگاه ایزدی (و در جهان ابدی، کامیابی سترگ و) رستگاری بزرگ بشمار است. [[«لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنینَ ...»: وجود لشکرهای آسمان و زمین بدان خاطر است که مؤمنین را به بهشت داخل کند، و ... بعضی (لِیُدْخِلَ) را متعلق وجود لشکرها، و برخی عطف بر (لِیَغْفِرَ) و جماعتی عطف بر (لِیَزْدَادُوا) می‌دانند.]] 48|6|و تا این که مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرکی را عذاب کند که به خدا گمان بد می‌برند. بدیها و بلاها تنها ایشان را در برمی‌گیرد (و فقط بر آنان چنبره می‌زند) و خداوند بر ایشان خشمگین می‌گردد، و آنان را نفرین می‌کند (و از رحمت خود محروم می‌سازد) و دوزخ را برای ایشان آماده ساخته است، و دوزخ چه جایگاه نهائی بدی است! [[«یُعَذِّبَ»: عطف بر (لِیُدْخِلَ) است. «الظّآنِّینَ»: گمان‌برندگان (نگا: آیه 12). «ظَنَّ السَّوْءِ»: گمان بد. اضافه موصوف به صفت خود است. «دَآئِرَةُ»: در اصل به معنی چنبر و چنبره است که بعد به بلای فراگیر گفته شده است. اسم فاعل یا مصدر است. «دَآئِرَةُ السَّوْءِ». بلای فراگیر و همه‌جانبه. اضافه موصوف به صفت خود است. «مَصِیراً»: سرمنزل. مکان پایانی. جایگاه نهائی (نگا: نساء / 97 و 115). «عَلَیْهِمْ دَآئِرَةُ السَّوْءِ ... وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ»: این عبارت می‌تواند دعائی هم باشد. یعنی: بلای فراگیر و همه‌جانبه بهره ایشان باد، و خدا بر آنان خشمناک شود و نفرینشان کند، و دوزخ را برایشان آماده سازد.]] 48|7|لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا مقتدری شکست‌ناپذیر و حکیمی فرزانه است. [[«وَ ِللهِ جُنُودُ ...»: (نگا: آیه 4).]] 48|8|ما تو را به عنوان گواه و مژده‌رسان و بیم‌دهنده فرستاده‌ایم. [[«إِنَّآ أَرْسَلْنَاکَ ...»: (نگا: احزاب / 45).]] 48|9|(ما محمّد را به سوی شما مردمان فرستاده‌ایم) تا به خدا و پیغمبرش ایمان بیاورید، و خدا را (با یاری دادن دینش) یاری کنید، و او را بزرگ دارید، و سحرگاهان و شامگاهان به تسبیح و تقدیسش بپردازید. [[«تُعَزِّرُوهُ»: تا خدا را یاری کنید. یاری دادن خدا هم با یاری دادن دین او میسر است. «تُوَقِّرُوهُ»: تا خدا را بزرگ دارید و تعظیمش کنید. «بُکْرَةً وَ أَصِیلاً»: (نگا: فرقان / 5، احزاب / 42).]] 48|10|بی‌گمان کسانی که (در بیعة‌الرضوانِ حدیبیّه) با تو پیمان (جان) می‌بندند، در حقیقت با خدا پیمان می‌بندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر می‌گذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار می‌گیرد، این دست به منزله‌ی دست خدا است و) دست خدا بالای دست آنان است! هر کس پیمان‌شکنی کند به زیان خود پیمان‌شکنی می‌کند، و آن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء می‌کند. [[«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ ...»: اشاره به تجدید بیعت اصحاب کرام - رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ - با پیغمبر (ص) است. مسلمانان در حدیبیه دست خود را در دست رهبرشان محمد (گذاشتند و با او پیمان بذل جان و فداکاری و وفاداری بستند. چنین پیمانی را خداوند پیمان بستن با خود نامیده است و به «بیعة‌الرضوان» مشهور گشته است. «یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»: این تعبیر کنایه از آن است که بیعت با پیغمبر یک بیعت الهی است. انگار دست خدا بالای دست آنان قرار گرفته است و در دست ایشان گذارده شده است. یعنی نه تنها با پیغمبرش که با خدا بیعت می‌کنند. «نَکَثَ»: پیمان‌شکنی کرد.]] 48|11|باز پس‌ماندگان عربهای بادیه‌نشین (که در سفر حدیبیّه، پیغمبر و اصحاب را همراهی نکرده‌اند) خواهند گفت: اموال و خانواده، ما را به خود سرگرم و مشغول داشت. برای ما آمرزش بخواه. آنان با زبانهایشان چیزی را می‌گویند که در دلهایشان نمی‌باشد. (در دل نفاق دارند و بر زبان ایمان). بگو: چه کسی می‌تواند کمترین کمکی در برابر خدا به شما بکند، اگر بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند؟ (آن چنان نیست که گمان می‌برید و می‌گوئید) بلکه خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید. [[«الْمُخَلَّفُونَ»: بازپس‌ماندگان. واپس‌زدگان. مراد کسانی است که ایشان از همراهی با پیغمبر و اصحاب در سفر حدیبیه سرباز زدند و بگمان خود مؤمنان را مغلوب و مقهور و بلکه مقتول دست قریش می‌دیدند و به بهانه‌های مختلف از خانه و کاشانه خود بیرون نیامدند. «الأعْرابِ»: بادیه‌نشینان (نگا: توبه / 90). «شَغَلَتْنَا»: مشغولمان داشت. ما را به خود سرگرم کرد. وقت فراغی برای ما باقی نگذاشت. «فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللهِ شَیْئاً»: (نگا: مائده / 17).]] 48|12|بلکه شما گمان می‌بردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده‌ی خود برنمی‌گردند (و قطعاً قتل عام خواهند شد! آری) این (پندار غلط و این وسوسه‌های شیطانی) در دلهایتان آراسته گشته بود. و گمانهای بدی می‌کردید و مردمان تباه و بیسودی بودید. [[«لَن یَنقَلِبَ»: هرگز برنمی‌گردد. «بُوراً»: (نگا: فرقان / 18)]] 48|13|کسانی که به خدا و پیغمبرش ایمان نداشته باشند (کافرند و) ما برای کافران آتش سوزان و فروزانی را تهیّه دیده‌ایم. [[«مَنْ»: این واژه مبتدا است و می‌تواند شرطیه یا موصوله باشد. اگر شرطیه باشد، جواب شرط محذوف است که (فَإِنَّهُ کَافِرٌ ... فَهُوَ کَافِرٌ) است. خبر مبتدا (فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً) است.]] 48|14|مملکت و شاهی آسمانها و زمین از آن خدا است. هر که را بخواهد می‌بخشد و هر که را که بخواهد عذاب می‌دهد. خداوند دارای مغفرت عظیم و صاحب مهر فراخ است. [[«ِللهِ مُلْکُ ...»: (نگا: آل‌عمران / 189، مائده / 17 و 18 و 120).]] 48|15|بازپس‌ماندگان، هنگامی که برای به دست آوردن غنائمی (که خدا به شما داده است) بیرون رفتید، خواهند گفت: بگذارید ما هم همراه شما شویم (و در این جهاد شرکت کنیم). آنان می‌خواهند سخن خدا را دگرگون کنند! (خدا وعده‌ی غنائم خیبر را تنها به شرکت‌کنندگان سفر حدیبیّه اختصاص داده است و بس). بگو: شما هرگز همراه ما نخواهید شد. خدایتان پیش از این (مراجعت به مدینه) چنین فرموده است. خواهند گفت: (این را خدا نگفته است و) بلکه شما نسبت به ما حسد می‌ورزید (و نمی‌گذارید از چنین غنائم نفیس و بی‌دردسری بهره ببریم. چنین نیست که گمان می‌برند) بلکه (از قانونگذاری خدا) جز مقدار اندکی را فهم نکرده‌اند. [[«إِذا»: ظرف ماقبل خود است؛ نه شرط مابعد (نگا: روح المعانی). «مَغَانِمَ»: مراد غنائم جنگ خیبر است که قبل از مراجعت به مدینه به مؤمنان وعده داده شده بود. «کَلامَ اللهِ»: مراد وعده مذکور در آیه‌های 18 و 19 است. «بَلْ کَانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً»: درباره امور دین چندان نمی‌فهمند. بلکه معلومات ایشان مربوط به ظواهری از امور دنیوی است (نگا: روم / 7).]] 48|16|به بازپس‌ماندگان عربهای بادیه‌نشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بیرون روید. با آنان پیکار می‌کنید یا این که مسلمان می‌شوند. (یعنی دو راه بیشتر در پیش نخواهند داشت: رزم با مسلمانان، یا پذیرش دین آنان). اگر فرمانبرداری کنید، خداوند پاداش خوبی به شما خواهد داد، و اگر سرپیچی کنید، همان گونه که قبلاً نیز سرپیچی کرده‌اید، خداوند با عذاب دردناکی عذابتان خواهد داد. [[«قَوْمٍ»: مراد بنوحنیفه، قوم مُسَیْلمه کذّاب، یعنی اهل رِدّه است که چهار سال بعد از نزول این آیات در زمان ابوبکر میان ایشان و مؤمنان جنگ سختی درگرفت. (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن). «أُوْلِی بَأْسٍ»: (نگا: اسراء / 5، نمل / 33). «تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ»: با آنان می‌جنگید یا مسلمان می‌شوند. یعنی باید با آنان بجنگید تا اسلام را می‌پذیرند. راه دیگری از ایشان پذیرفته نمی‌گردد.]] 48|17|بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست (اگر در میدان جهاد شرکت نکنند). هر کس از خدا و فرستاده‌اش فرانبرداری کند، خدا او را به باغهای بهشتی وارد می‌سازد که رودبارها در زیر (کاخها و درختان) آن روان است، و هر کس که سرپیچی کند، خدا او را به عذاب دردناکی گرفتار می‌سازد. [[«حَرَجُ»: گناه (نگا: توبه / 91، نور / 61).]] 48|18|خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا می‌دانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد. [[«إِذْ»: آن دم. بدانگاه. «الشَّجَرَةِ»: مراد درخت بزرگ و گشنی است که در حدیبیه بود و مؤمنان در زیر سایه آن با پیغمبر تجدید بیعت کردند و این پیمان به سبب خوشنودی خدا از آن مؤمنان «بَیْعَةُالرِّضْوان» نام گرفت. «السَّکِینَةَ»: (نگا: آیه 4). «أَثَابَهُمْ»: (نگا: آل‌عمران / 153، مائده / 85). «فَتْحاً قَرِیباً»: مراد صلح حدیبیه است که منشأ آزادی دعوت اسلام و فتوحات بیشمار گردید. برخی هم آن را فتح خیبر، و گروهی نیز فتح مکه می‌دانند.]] 48|19|همراه با غنیمتهای بسیاری که آن را بدست خواهند آورد. خداوند چیره‌ی شکست‌ناپذیر و فرزانه‌ای است که کارهایش بر اساس حکمت است. [[«مَغَانِمَ کَثِیرةً»: مراد همه غنیمتهائی است که تا روز آخرت مسلمانان بدست می‌آورند (نگا: المصحف المیسر).]] 48|20|خداوند غنیمتهای فراوانی را به شما وعده داده است که آنها را به چنگ می‌آورید، ولی این یکی را (که غنائم خیبر است) زودتر برایتان فراهم ساخت، و دست تعدّی مردمان (کینه‌توز و بدنهاد یهودی پیرامون مدینه) را از شما بازداشت، تا نشانه‌ای (بر وفای به عهد پروردگار) برای مؤمنان باشد، و شما را به راه راست رهنمود کند. [[«مَغَانِمَ کَثِیرةً»: (نگا: آیه 19). «هذِهِ»: غنیمتهای فتح خیبر مراد است که در سال هفتم هجری بعد از رجوع از حدیبیه دست داد (نگا: المصحف المیسر). «النَّاسِ»: مراد یهودیان اطراف مدینه است که خداوند در دلهایشان رعب و هراس افکند، و لذا جرأت نکردند در غیبت مسلمانان به هنگام حرکت به سوی مکه و انجام عمره در حدیبیه، آزاری به زنان و کودکان مسلمانان برسانند. «آیَةً»: علامت و نشانه صدق وعده خدا به مسلمانان. «وَ لِتَکُونَ آیَةً ...». حرف واو عاطفه است و مابعد خود را عطف بر مقدر مفهوم از مقام می‌کند. یعنی: عَجَّلَ لَکُمُ الْمَغَانِمَ وَ کَفَّ الْیَهُودَ، لِتَشْکُرُوهُ سُبْحانَهُ، وَ لِیَکُونَ ذلِکَ آیَةً. أَیْ دَلیلاً عَلی صِدْقِِ وَعْدِهِ سُبْحانَهُ.]] 48|21|و غنیمتهای دیگری که شما قدرت بر آن را نداشته و ندارید، ولی خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد (و آن را بهره‌ی شما می‌گرداند) و او بر هر چیزی توانا است. [[«أُخْری»: مراد غنائم بیشماری است که بعد از فتح مکه، در جنگ حنین از قبائل ثقیف و هوازن گرفته می‌شود (نگا: توبه / 25).]] 48|22|اگر کافران (قریش، در سرزمین حدیبیه) با شما بجنگند، (از ترس شما) پشت می‌کنند و می‌گریزند، سپس سرپرستی (که کار و بار ایشان را بدست گیرد) و یاوری (که ایشان را کمک کند) پیدا نخواهند کرد. [[«قَاتَلَکُمْ»: با شما پیکار کنند و بجنگند. «الَّذِینَ کَفَرُوا»: مراد کفار مکه است. «وَلَّوُا الأَدْبَارَ»: (نگا: آل‌عمران / 111، انفال / 15، احزاب / 15).]] 48|23|این سنّت الهی است که در گذشته نیز بوده است، و هرگز برای سنّت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت. [[«سُنَّةَ اللهِ الَّتِی ...»: عادت خدا است که (نگا: احزاب / 38 و 62، غافر / 85).]] 48|24|او همان کسی است که در درون مکّه (و در زیر پنجه‌ی دشمن) دست کافران را از شما، و دست شما را از ایشان کوتاه کرد، بعد از آنکه (در جنگهای قبلی) شما را بر آنان پیروز گردانیده بود، و خداوند می‌بیند هرچیزی را که بکنید. [[«بَطْنِ مَکَّةَ»: وسط مکه. درون مکه. مراد سرزمین حدیبیه است که نزدیک مکه است. «أَظْفَرَکُمْ»: شما را پیروز گرداند.]] 48|25|آنان همانهائی هستند که کفر ورزیده‌اند، و از ورود شما به مسجدالحرام جلوگیری کرده‌اند، و نگذاشته‌اند قربانیهائی که با خود نگاه داشته‌اید به قربانگاه برسد. اگر مردان و زنان مؤمنی را لگدمال نمی‌کردید که (در میان آنان هستند و) شما ایشان را نمی‌شناسید و از این راه عیب و عار و زیان و ضرری ناآگاهانه به شما نمی‌رسید (خداوند هرگز مانع این جنگ نمی‌شد. دست شما را از ایشان کوتاه کرد) تا خدا هر که را بخواهد غرق رحمت خود سازد (و جامه‌ی ایمانِ به اسلام را به تن او کند). اگر (کافران و مؤمنان ضعیفی که در مکّه نهانی ایمان آورده‌اند) از یکدیگر جدا می‌بودند، کافران ایشان را (با غلبه‌ی شما بر آنان) به عذاب دردناکی گرفتار می‌کردیم. [[«الْهَدْیَ»: (نگا: بقره / 196، مائده / 2 و 95 و 97). «مَعْکُوفاً»: محبوس و ممنوع. در اینجا مراد نگاه داشته شده و اختصاص یافته به فقرای بیت‌الله است. «مَحِلَّهُ»: قربانگاه. محل ذبح (نگا: بقره / 196، حج / 33). «لَوْ لا ...»: جواب آن محذوف و تقدیر چنین است: لَأَذِنَ لَکُمْ فِی دُخُولِ مَکَّةَ، وَ لَسَلَّطَکُمْ عَلَی الْمُشْرِکینَ ... لَأَذِنَ لَکُمْ فِی الْفَتْحِ لَما کَفَّ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ. «رِجَالٌ ... وَ نِسَآءٌ ...»: مراد مردان و زنان مؤمن ضعیف و ناتوانی است که در مکه نهانی ایمان آورده بودند و در آنجا می‌زیستند. یا چه بسا مراد کسانی باشد که از خود قریشیان بعدها ایمان آوردند و در راه اسلام فداکاریها و جان‌نثاریها کردند. «أَن تَطَؤُوهُمْ»: اگر بیم آن نبود این که ایشان را لگدمال و نابود کنید. جمله بدل از رِجَالٌ وَ نِسَآءٌ یا بدل از ضمیر (هُمْ) در فعل (لَمْ تَعْلَمُوهُمْ) است. «مَعَرَّةٌ»: ننگ و عار. زیان و ضرر. در اینجا مراد کار ناپسندی است که موجب تأسف شود. «لِیُدْخِلَ ...»: علت برای چیزی است که جواب محذوف (لَوْ لا) دالّ بر آن است. یعنی: هدف این بود که داخل سازد به. «تَزَیَّلُوا»: جدا شده بودند. یعنی اگر مؤمنان و کافران جدا از هم می‌زیستند و قابل تشخیص از هم بودند.]] 48|26|آنگاه که کافران تعصّب و نخوت جاهلیّت را در دلهایشان جای دادند (و تصمیم گرفتند که مؤمنان را به مکّه راه ندهند)، خدا اطمینان خاطری بهره‌ی پیغمبرش و بهره‌ی مؤمنان کرد (و آرامشی خوش به دلهایشان راه داد، تا در پرتو آن، طوفان خشم و ناراحتی خویش را فرو نشانند، و راضی به قضای خدا، و گوش به فرمان پیشوای خود باشند، و سر به شورش برندارند). همچنین خدا ایشان را بر روح ایمان ماندگار کرد و (به حقیقت از هر کس دیگری) سزاوارتر برای روح ایمان و برازنده‌ی آن بودند، و خدا از هر چیزی آگاه و بر هر کاری توانا است. [[«الْحَمِیَّةَ»: تعصب و جانبداری. سر باز زدن. غیرت. «حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ»: تعصب ناشی از جهالت و نادانی. جانبداری جاهلانه و بدون دلیل و برهان. غیرت غیرمنطقی و تعصب بیجا. بدل از (الْحَمِیَّةَ) است. «کَلِمَةَ التَّقْوی»: سخن پرهیزگارانه. سخنی که با گفتن آن، انسان خویشتن را از عذاب می‌رهاند که سخن توحید یعنی: لآ إِلهَ إِلاَّ اللهُ است. روحیه پرهیزگاری (نگا: تفسیر نمونه). روح ایمان (نگا: مجادله / 22، نساء / 171، همچنین: تفسیر المیزان). «أَحَقَّ»: سزاوارتر و شایسته‌تر. «أَهْلَهَا»: درخور و برازنده آن. مستحق آن.]] 48|27|خداوند خواب را راست و درست به پیغمبر خود نشان داده است. به خواست خدا همه‌ی شما حتماً در امن و امان و سر تراشیده و مو کوتاه کرده و بدون ترس، داخل مسجدالحرام خواهید شد، ولی خداوند چیزهائی را می‌دانست که شما نمی‌دانستید، و به همین جهت (قبل از فتح مکّه) فتح نزدیکی (که صلح حدیبیّه است) پیش آورد. [[«الرُّؤْیَا»: خواب. مراد خوابی است که پیغمبر در مدینه دیده بود. و آن این که پیغمبر قبل از عزیمت به حدیبیه، در خواب دید که او و اصحاب داخل مکه شده‌اند و کعبه را طواف می‌کنند، سپس سرها را تراشیده و موها را کوتاه نموده‌اند. «آمِنِینَ»: جمع آمِن، در امن و امان. «مُحَلِّقِینَ»: سرتراشیدگان. «مُقَصِّرِینَ»: مو کوتاه‌کردگان. حاجیان پس از فراغت از انجام مناسک حج، با تراشیدن موی سر یا کوتاه کردن موی سر، از احرام بدر می‌آیند. «مَا»: مراد مصلحت نهفته در صلح حدیبیه که ورود به مکه است. «مِن دُونِ ذلِکَ»: پیش از آن، یعنی قبل از ورود شما به مکه. «فَتْحاً قَرِیباً»: مراد فتح خیبر، یا صلح حدیبیه، و یا هردوی آنها است. (نگا: صفوة البیان، لمعانی القرآن).]] 48|28|خدا است که پیغمبر خود را همراه با رهنمون و آئین راستین (اسلام به سوی جملگی مردمان) روانه کرده است تا آن را بر همه‌ی آئینها پیروز گرداند. کافی است که خدا گواه (این چنین سخن و مسأله‌ای) باشد. [[«لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ ...»: (نگا: توبه / 33، صف / 9). «کَفی بِاللهِ شَهِیداً»: (نگا: نساء / 79 و 166، عنکبوت / 52).]] 48|29|محمّد فرستاده‌ی خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود می‌بینی. آنان همواره فضل خدای را می‌جویند و رضای او را می‌طلبند. نشانه‌ی ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، و امّا توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (خوشه‌های) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، بگونه‌ای که برزگران را به شگفت می‌آورد. (مؤمنان نیز همین گونه‌اند. آنی از حرکت بازنمی‌ایستند، و همواره جوانه می‌زنند، و جوانه‌ها پرورش می‌یابند و بارور می‌شوند، و باغبانانِ بشریّت را بشگفت می‌آورند. این پیشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان می‌کند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد. [[«أَشِدَّآءُ»: جمع شَدید، تند و سرسخت. قوی و نیرومند. «رُحَمَآءُ»: جمع رَحیم، مهربان و دلسوز. «سِیمَا»: نشانه. علامت. «شَطْأَ»: جوانه. مراد سنبل و خوشه است. «إِسْتَوی»: راست ایستاد و پابرجا گردید. «سُوقِ»: جمع ساق، تنه. «آزَرَ»: یاری داد. نیرو داد. «إسْتَغْلَظَ»: سخت و سفت گردید. یعنی خوشه‌های نازک و ضعیف سخت و سفت شد. «الزُّرَّاعَ»: جمع زارِع، برزگران.]] 49|1|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بر خدا و پیغمبرش پیشی مگیرید و پیشدستی مکنید، و از خدا بترسید و پروا داشته باشید، چرا که خدا شنوای (گفتارتان، و) آگاه (از کردارتان) می‌باشد. [[«لا تُقَدِّمُوا»: پیشی مگیرید. پیشدستی مکنید. بعضی این فعل را لازم و برخی آن را متعدی و مفعولش را محذوف دانسته‌اند، و مراد این است که هیچ حکمی را بر حکم خدا و پیغمبرش مقدم ندارید. پیش از فهم و دریافت سخن و دستور خدا و رسول درباره حکم چیزی، سخنی نگوئید. پیش از اخذ فرمان از خدا و پیغمبرش، عملی را انجام ندهید. در جائی که خدا و پیغمبرش حکمی‌دارند، شما حکم نکنید، یعنی حکمی نکنید مگر به حکم خدا و رسول او، و باید که همواره این ویژگی در شما باشد که پیرو و گوش بفرمان خدا و رسول باشید. «بَیْنَ یَدَیْ»: جلو. حضور. منظور مقام حکمرانی است که مختص به خدا و به رسول خدا - برابر رهنمود و با اجازه خدا - دارد (نگا: نساء / 64).]] 49|2|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! صدای خود را از صدای پیغمبر بلندتر مکنید، و همچنان که با یکدیگر سخن می‌گوئید، با او به آواز بلند سخن مگوئید، تا نادانسته اعمالتان بی‌اجر و ضایع نشود. [[«لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»: صدای خود را فراتر از صدای پیغمبر نبرید. صدای خویش را بلندتر از صدای پیغمبر نکنید. مراد بلند سخن گفتن در محضر پیغمبر در حال حیات، و بعد از وفات آن حضرت، در کنار مرقد مبارک او، و بویژه بهنگام خواندن احادیث نبوی است (نگا: روح‌المعانی). «لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ ...»: این بخش ناظر بدین امر است که طبق معمول با داد و فریاد با آن جناب صحبت نشود، بلکه متین و آرام و محترمانه او را مخاطب قرار دهند.]] 49|3|آنان که صدای خود را نزد پیغمبر خدا پائین نموده و آهسته برمی‌آورند، کسانیند که خداوند دلهایشان را برای پرهیزگاری پاکیزه و ناب داشته است. ایشان آمرزش سترگ و پاداش بزرگی دارند. [[«یَغُضُّونَ»: پائین می‌آورند. آهسته برمی‌آورند. «إِمْتَحَنَ»: در بوته آزمایش آزموده است و پیراسته و پاکیزه کرده است. امتحان خدا نسبت به دل بنده، آن است که دلش را نشانه انواع محنتها و تکلیفها گردانیده تا صدق ایمانش به واسطه فرمانبرداری و صبر معلوم شود، و تقوای آن ظاهر گردد، و از کوره آزمایش، پاک و بیغش بیرون آید.]] 49|4|بی‌گمان کسانی که تو را از بیرون اطاقها فریاد می‌زنند، اغلب ایشان نمی‌فهمند (که تو چه مقام والائی در پیش خدا داری و باید با تو محترمانه رفتار کنند). [[«الْحُجُرَاتِ»: جمع حُجْرَة، اطاقها. مراد اطاقهای همسران پاک پیغمبر است که در کنار مسجد پیغمبر تهیه دیده شده بود. افرادی از بیرون پیغمبر را صدا می‌زدند که بیرون بیا.]] 49|5|اگر آنان تأمّل کنند تا تو بیرون بیائی و به پیش ایشان روی، برای آنان بهتر خواهد بود. خداوند آمرزگار و مهربان است. [[«وَاللهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»: این بخش به مرتکبان چنین اعمالی نوید می‌دهد که اگر توبه کنند مشمول مرحمت و مغفرت خدا واقع می‌شوند.]] 49|6|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر شخص فاسقی خبری را به شما رسانید درباره‌ی آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی - بدون آگاهی (از حال و احوالشان و شناخت راستین ایشان -)آسیب برسانید، و از کرده‌ی خود پشیمان شوید. [[«فَاسِقٌ»: کافر (نگا: نور / 55). منافق (نگا: توبه / 67). کسی که متجاوز از حدود شریعت بوده و برابر قرآن عمل نکند (نگا: مائده / 47). در اینجا مراد کسی است که مجهول‌العداله بوده و صداقت او محرز نباشد. «بِجَهَالَةٍ»: از روی نادانی. به خاطر بی‌خبری و عدم آگاهی.]] 49|7|بدانید که پیغمبر خدا در میان شما است (قدر او را بدانید و بدو احترام بگذارید). هرگاه در بسیاری از کارها از شما اطاعت کند، به مشقّت خواهید افتاد. امّا خداوند ایمان را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دلهایتان آراسته است، و کفر و نافرمانی و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است، فقط آنان (که دارای این صفات هستند، یعنی ایمان در نظرشان محبوب و مزیّن، و کفر و فسق و عصیان در نظرشان منفور و مطرود است) راهیابند و بس. [[«لَعَنِتُّمْ»: قطعاً به مشقت می‌افتید. هلاک و نابود می‌گردید (نگا: آل‌عمران / 118، توبه / 128). «حَبَّبَ»: گرامی و دوست‌داشتنی کرده است. «کَرَّهَ»: زشت و ناپسند کرده است. «الْفُسُوقَ»: نافرمانی. خروج از حدود شریعت خدا. «الْعِصْیَانَ»: سرکشی. مخالفت با اوامر خدا. «أُولئِکَ»: آنان که مجمع این صفات و فضائلند. یعنی عاشقان ایمان و دوستداران فرمان یزدان، و بیزاران از کفر و فسق و عصیان.]] 49|8|این، لطف و نعمتی از سوی خدا است (که بدانان ارزانی داشته است) و خداوند دارای آگاهی فراوان و فرزانگی بیشمار است (و می‌داند چه کسی شایسته‌ی هدایت، و بایسته‌ی مرحمت و نعمت است). [[«فَضْلاً»: مفعول مطلق برای فعل مقدری، یا مفعول له است.]] 49|9|هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدّی ورزد (و صلح را پذیرا نشود)، با آن دسته‌ای که ستم می‌کند و تعدّی می‌ورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا برمی‌گردد و حکم او را پذیرا می‌شود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد، در میان ایشان دادگرانه صلح برقرار سازید و (در اجرای مواد و انجام شرائط آن) عدالت بکار برید، چرا که خدا عادلان را دوست دارد. [[«إِقْتَتَلُوا ... بَیْنَهُمَا»: ذکر فعل به صورت جمع با توجه به معنی (طَآئِفَتَانِ) و ذکر ضمیر به صورت مثنی با توجه به لفظ آن است. «بَغَتْ»: در طغیان از حدّ گذشت (نگا: المصحف المیسر). تعدی و تجاوز کرد. برتری‌جوئی کرد. ستمگری نمود. «تَفی‌ءَ»: برمی‌گردد. بازگشت می‌کند (نگا: بقره / 226). «أَقْسِطُوا»: دادگری کنید. مراد دادگری در پیاده کردن شرائط و مواد صلح در همه احوال و اعمال است.]] 49|10|فقط مؤمنان برادران همدیگرند، پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید، و از خدا ترس و پروا داشته باشید، تا به شما رحم شود. [[«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»: فقط مؤمنان برادران یکدیگرند.]] 49|11|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگری را استهزاء کنند، شاید آنان بهتر از اینان باشند، و نباید زنانی زنان دیگری را استهزاء کنند، زیرا چه‌بسا آنان از اینان خوبتر باشند، و همدیگر را طعنه نزنید و مورد عیبجوئی قرار ندهید، و یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند مخوانید و منامید. (برای مسلمان) چه بد است، بعد از ایمان آوردن، سخنان ناگوار و گناه‌آلود (دالّ بر تمسخر، و طعنه زدن و عیبجوئی کردن، و به القاب بد خواندن) گفتن و بر زبان راندن! کسانی که (از چنین اعمالی و اقوالی) دست برندارند و توبه نکنند، ایشان ستمگرند (و با سخنان نیشدار، و با خرده‌گیریها، و ملقّب گرداندن مردم به القاب زشت و توهین‌آمیز، به دیگران ظلم می‌کنند). [[«لا یَسْخَرْ»: مسخره نکند. مورد استهزاء قرار ندهد. «لا تَلْمِزُوا»: طعنه نزنید. عیبجوئی نکنید (نگا: توبه / 58 و 79). «لا تَنَابَزُوا»: ملقب به القاب قبیح و ناپسند مکنید. ذکر (القاب) بعد از چنین فعلی، برای تأکید است؛ همان گونه که واژه (جَناحَیْهِ) در (انعام / 38) چنین است. «الاِسْمُ»: نام. یاد کردن (نگا: قاسمی). صفت (نگا: المصحف المیسر). «الْفُسُوقُ»: (نگا: بقره / 197 و 282، حجرات / 7). «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الإِیمَانِ»: چه بد است کسی را فاسق یا کافر نامید و او مؤمن باشد. برای مسلمانان چه بد است، بعد از ایمان آوردن، از یکدیگر به بدی یاد کنند، و بجای ذکر خیر، ذکر شر کنند.]] 49|12|ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، که برخی از گمانها گناه است، و جاسوسی و پرده‌دری نکنید، و یکی از دیگری غیبت ننماید؛ آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌ی خود را بخورد؟ به یقین همه‌ی شما از مرده‌خواری بدتان می‌آید (و از آن بیزارید، غیبت نیز چنین است و از آن بپرهیزید و) از خدا پروا کنید، بی‌گمان خداوند بس توبه‌پذیر و مهربان است. [[«کَثِیراً»: مفعول‌به است. «مِنَ الظَّنِّ»: صفت (کَثیراً) است. «لا تَجَسَّسُوا»: عیبجوئی نکنید. در پی کشف اسرار و معایب مردم نباشید. «مَیْتاً»: حال (لَحْم) یا (أَخ) است. «لا یَغْتَبْ ... مَیْتاً»: غیبت پرده‌دری است و مرده‌خواری و لاشه‌دری. «فَکَرِهْتُمُوهُ»: جواب شرط (إِنْ) شرطیه است که هم خودش و هم (قَدْ) و هم فعل آن محذوف است. تقدیر چنین است: إِنْ عَرَضَ ذلِکَ فَقَدْ کَرِهْتُمُوهُ.]] 49|13|ای مردمان! ما شما را از مرد و زنی (به نام آدم و حوّاء) آفریده‌ایم، و شما را تیره تیره و قبیله قبیله نموده‌ایم تا همدیگر را بشناسید (و هر کسی با تفاوت و ویژگی خاص درونی و بیرونی از دیگری مشخّص شود، و در پیکره‌ی جامعه انسانی نقشی جداگانه داشته باشد). بی‌گمان گرامی‌ترین شما در نزد خدا متّقی‌ترین شما است. خداوند مسلّماً آگاه و باخبر (از پندار و کردار و گفتار شما، و از حال همه‌کس و همه چیز) است. [[«ذَکَرٍ وَ أُنثَی»: یک نر و یک ماده. مراد آدم و حواء است. «شُعُوباً»: جمع شَعْب، تیره‌ها و ملتها. جمع عظیمی از مردم که دارای اصل واحدی بوده و قبیله‌ها از آن منشعب می‌گردد. «لِتَعَارَفُوا»: تا یکدیگر را بشناسید و از هم جدا کنید. اشاره به این است که تفاوتهای بیرونی و درونی انسانها سبب شناسائی آنان است و اگر همه یکسان و شبیه همدیگر باشند، زندگی اجتماعی مردمان مختل و ناممکن می‌گردد.]] 49|14|عربهای بادیه‌نشین می‌گویند: ایمان آورده‌ایم. بگو: شما ایمان نیاورده‌اید، بلکه بگوئید: تسلیم (ظاهری رسالت تو) شده‌ایم. چرا که ایمان هنوز به دلهایتان راه نیافته است (و نور ایمان سراچه‌ی قلوبتان را روشن نکرده است). اگر از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید، خدا از (پاداش) کارهایتان چیزی نمی‌کاهد. بی‌گمان خداوند آمرزگار و مهربان است. [[«الأعْرَابُ»: عربهای بادیه‌نشین (نگا: توبه / 90). «أَسْلَمْنَا»: مسلمان شده‌ایم. ظاهراً منقاد و تسلیم رسالت تو شده‌ایم. «لا یَلِتْکُمْ»: از شما نمی‌کاهیم. کم به شما نمی‌دهیم. از (لاتَ، یَلیتُ) است. مهموزالفاء این فعل نیز به همین معنی است (نگا: طور / 21).]] 49|15|مؤمنان (واقعی) تنها کسانیند که به خدا و پیغمبرش ایمان آورده‌اند، سپس هرگز شکّ و تردیدی به خود راه نداده‌اند، و با مال و جان خویش در راه خدا به تلاش ایستاده‌اند و به جهاد برخاسته‌اند. آنان (بلی آنان، در ایمان خود) درست و راستگویند. [[«لَمْ یَرْتَابُوا»: شک و تردید ننموده‌اند. گمان و دودلی به دل راه نداده‌اند.]] 49|16|بگو: آیا شما خدا را از ایمان خود باخبر می‌سازید، در حالی که خدا از تمام چیزهائی که در آسمانها و زمین است باخبر است؟! و خدا از همه‌چیز دقیقاً آگاه است. [[«أَتُعَلِّمُونَ»: آیا یاد می‌دهید؟ «وَاللهُ یَعْلَمُ»: حرف واو حالیه است.]] 49|17|آنان بر تو منّت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند! بگو: با اسلام خود بر من منّت مگذارید، بلکه خدا بر شما منّت می‌گذارد که شما را به سوی ایمان آوردن رهنمود کرده است، اگر (در ادّعای ایمان) راست و درست هستید. [[«أَنْ أَسْلَمُوا»: از این که اسلام آورده‌اند. «إِسْلامَکُمْ»: اسلام مفعول به (لا تَمُنُّوا) و یا منصوب به نزع خافض است و اصل آن چنین است: بِإِسْلامِکُمْ. «إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ»: جواب شرط محذوف است و ماقبل آن، دالّ بر آن است.]] 49|18|خداوند رازها و نهانیهای آسمانها و زمین را می‌داند، و او می‌بیند آنچه را که انجام می‌دهید. [[«غَیْبَ»: (نگا: انعام / 50، اعراف / 188، هود / 31، نمل / 65).]] 50|1|قاف. سوگند به قرآن مجید (تو فرستاده‌ی خدائی!) [[«ق»: از حروف مقطعه است (نگا: بقره / 1). «الْمَجِیدِ»: بزرگوار. مراد کثیرالفوائد، و دارای ظاهری آراسته و محتوائی ارزشمند، و دستورهائی عالی، و برنامه‌هائی آموزنده و حیات‌بخش است. «وَالْقُرْآنِ الْمَجِیدِ»: مقسوم‌له یا جواب قسم (إِنَّکَ رَسُولُ اللهِ) محذوف است.]] 50|2|(اهل مکّه نه‌تنها ایمان نیاورده‌اند) بلکه آنان در شگفت هم هستند از این که پیغمبر بیم‌دهنده‌ای از خودشان به سویشان بیاید. این است که کافران می‌گویند: این، چیز شگفتی است (که کسی بیاید و بگوید: دوباره زنده می‌شوید، و حساب و کتابی، و بهشت و دوزخی در میان است). [[«أَن جَآءَهُمْ ...»: از این که به سوی ایشان آمده است.]] 50|3|آیا هنگامی که ما مردیم و خاک شدیم (دوباره به زندگی برمی‌گردیم؟!) چنین بازگشتی بعید (و دور از عقل) است. [[«إِذَا ...»: جواب آن محذوف است، و از جمله بعد فهمیده می‌شود، و در تقدیر چنین است: أَإِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً، نُرْجَعُ وَ نُرَدُّ حَیّاً. «رَجْعٌ»: بازگشت. بازگرداندن (نگا: طارق / 8).]] 50|4|ما می‌دانیم (بعد از این که مردند) زمین چه اندازه از (پیکر) آنان را (می‌خورد و) می‌کاهد، و نزد ما کتابی است (به نام لوح محفوظ که همه چیز را) دقیقاً حساب می‌کند. [[«کِتَابٌ»: مراد لوح محفوظ است (نگا: انعام / 59، یس / 12). «حَفِیظٌ»: صیغه مبالغه است و به معنی بسیار نگاهدارنده تفصیلات و دقائق هر چیزی است (نگا: هود / 57) و یا این که فَعیل به معنی فاعِل، یعنی حافِظ است (نگا: انعام / 104). یا فَعیل به معنی مَفْعول، یعنی مَحْفوظ از خطر اشتباه و بدور از دسترس است (نگا: بروج / 22).]] 50|5|بلکه آنان (درباره‌ی حق و حقیقتی که پیغمبر برای ایشان آورده است نمی‌اندیشند و) حق و حقیقت همین که بدیشان برسد فوراً دروغش می‌نامند و تکذیبش می‌کنند. اصلاً آنان دارای حال پریشان و کارنابسامانی هستند. [[«الْحَقِّ»: قرآن که حق و حقیقت محض است (نگا: یونس / 108). دین حق که اسلام است (نگا: توبه / 33، فتح / 28). «لَمَّا»: همین که. زمانی که. «أَمْرٍ»: شأن و حال (نگا: نحل / 77، مائده / 52، محمد / 21). کار و بار (نگا: بقره / 210، آل‌عمران / 109 و 186). «مَرِیجٍ»: مختلط و مضطرب. آمیخته و آشفته. «فِی أَمْرٍ مَّرِیجٍ»: دارای حال آشفته و کار پریشانی هستند. یعنی گاهی پیغمبر را ساحر، گاهی شاعر، وقتی مجنون، وقتی کاهن، و ... می‌نامند و بر یک حال نمی‌مانند.]] 50|6|آیا آنان (تاکنون سر بلند نکرده‌اند و) به آسمان ننگریسته‌اند که ما چگونه آن را بنا کرده‌ایم و آراسته‌ایم و هیچ گونه خلل و شکافی در آن نیست؟ [[«زَیَّنَّاهَا»: آن را با ستارگان زینت داده‌ایم (نگا: صافات / 6، ملک / 5). «فُرُوجٍ»: شقوق. درزها و شکافها. مراد خلل و ناموزونی است.]] 50|7|و زمین را گسترانیده‌ایم، و در آن کوههای محکم و پابرجائی را فرو افکنده‌ایم، و از هر نوع گیاه بهجت‌انگیز و مسرّت‌بخش در آن رویانده‌ایم. [[«مَدَدْنَاهَا»: گسترانیده‌ایم. گسترش داده‌ایم (نگا: حجر / 19). «زَوْجٍ بَهِیجٍ»: نوع و صنف و جفت مسرت‌بخش و بهجت‌انگیز. (نگا: حج / 5).]] 50|8|(همه‌ی اینها را آفریده‌ایم) به منظور بینش و بیداری بخشیدن به جملگی بندگان توبه‌کار (ی که بخواهند به سوی آفریدگارشان برگردند). [[«تَبْصِرَةً»: بینا کردن. بینش بخشیدن. مفعول‌له یا مفعول مطلق است. «ذِکْری»: بیدار کردن. یادآور شدن. یاد کردن (نگا: انعام / 68 و 69 و 90). «مُنِیبٍ»: توبه‌کار. برگردنده (نگا: هود / 75، سبأ / 9، زمر / 8).]] 50|9|و از آسمان آب پربرکتی را بارانده‌ایم، و بدان باغها رویانده‌ایم، و دانه‌های کشتزارهائی را برآورده‌ایم که درو می‌گردد. [[«نَزَّلْنَا ...»: (نگا: بقره / 22 و 164، انفال / 11). «الْحَصِیدِ»: درو شده. «حَبَّ الْحَصِیدِ»: دانه‌های کشتزارهائی که درویده می‌شوند.]] 50|10|و درختان خرمای بلندی را که دارای شکوفه‌های متراکم و چین‌چین هستند. [[«بَاسِقَاتٍ»: طولانی و دراز. بلندبالا و سرکشیده. حال است. «طَلْعٌ»: (نگا: انعام / 99، شعراء / 148، صافات / 65). «نَضِیدٌ»: چین‌چین چیده شده. در کنار هم مرتب و منظم قرار گرفته. فعیل به معنی مفعول است (نگا: هود / 82، واقعه / 29).]] 50|11|(همه‌ی اینها) به منظور بخشیدن روزی به بندگان است. ما به وسیله‌ی آب باران، سرزمین مرده را زنده گردانده‌ایم. (آری! زنده شدن مردگان، و) از گورها سربرآوردن آنان نیز همین گونه است. [[«رِزْقاً»: مفعول‌به فعل محذوف و یا مفعول‌له است، و یا حال و به معنی اسم مفعول، یعنی مرزوق است. «بَلْدَةً»: سرزمین. ناحیه. «الْخُرُوجُ»: بیرون آمدن از گورها در روز قیامت.]] 50|12|پیش از اینان، قوم نوح، و اصحاب الرّسّ، و قوم ثمود (پیغمبران را) تکذیب کرده‌اند. [[«أَصْحَابُ الرَّسِّ»: همان اصحاب اخدود مذکور در (بروج / 4) است که در سرزمین یمن زندگی می‌کردند.]] 50|13|و همچنین قوم عاد و فرعون و قوم لوط. [[«إِخْوَانُ لُوطٍ»: قوم لوط (نگا: اعراف / 65 و 73 و 85، هود / 50 و 61 و 84).]] 50|14|و اصحاب اَیکه، و قوم تبّع، هر یک از آنان، فرستادگان الهی را تکذیب کردند و وعده‌ی عذاب من درباره‌ی ایشان تحقّق یافت. [[«أَصْحَابُ الأیْکَةِ»: قوم شعیب هستند (نگا: حجر / 78، شعراء / 176 و 177). «قَوْمُ تُبَّعٍ»: گروهی از مردم یمن که پیرو پادشاه خوبی به نام تُبّع الْحِمْیَری بودند. (نگا: دخان / 37).]] 50|15|آیا ما از آفرینش نخستین، درمانده و ناتوان بوده‌ایم (که قادر بر آفرینش دوم، یعنی رستاخیز نباشیم؟! آنان در آفرینش نخستین تردید ندارند؛ زیرا خالق انسانها را خدا می‌دانند.) ولی ایشان درباره‌ی آفرینش مجدّد (بعد از مرگ، یعنی رستاخیز مردگان) تردید دارند! [[«أَفَعَیِینَا»: آیا ناتوان و درمانده بوده‌ایم؟ (نگا: احقاف / 33). «بِالْخَلْقِ الأوَّلِ»: در آفرینش نخستین. یعنی آفرینش آسمانها و زمین و همه موجودات دیگر در آغاز. «لَبْسٍ»: شک و تردید. مراد سرگشتگی حاصل از عدم اندیشه و بررسی مسائل و ادلّه و براهین دالّ بر قدرت نامحدود و بی‌پایان خدا است. کسی که معتقد باشد که خدا انسانها را از خاک آفریده است، چرا باید در آفرینش مجدد انسانها از خاک متردد باشد. «خَلْقٍ جَدیدٍ»: مراد آفرینش دوباره و رستاخیز مردگان است.]] 50|16|ما انسان را آفریده‌ایم و می‌دانیم که به خاطرش چه می‌گذرد و چه اندیشه‌ای در سر دارد، و ما از شاهرگ گردن بدو نزدیکتریم. [[«تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»: ضمیر (ه) اگر به انسان برگردد، معنی چنین است: چیزهائی که نفس بدو می‌گوید. اگر به (ما) برگردد، معنی بدین شکل است: خواستهای دل و اندیشه‌های مغز. «حَبْلِ الْوَرِیدِ»: شاهرگ گردن. اضافه (حَبْلِ) به (الْوَرِیدِ) بیانیه است. یعنی رشته‌ای که ورید نام دارد. وریدها دو رگ هستند که در دو طرف گردن قرار دارند و به دو استخوان پشت گوش متصلند و با قطع هر یک انسان می‌میرد (نگا: المصحف المیسر). «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ ...»: قرب خدا قرب علمی است؛ نه مکانی.]] 50|17|بدانگاه که دو فرشته‌ای که در سمت راست و در طرف چپ انسان نشسته‌اند و اعمال او را دریافت می‌دارند (ما از همه چیز و همه کس - حتّی از این دو فرشته - به او نزدیکتریم). [[«إِذْ»: معمول واژه اقرب است، یا مفعول به فعل محذوف (أُذْکُرْ). «یَتَلَقّی»: دریافت می‌دارند. «الْمُتَلَقِّیَانِ»: دو دریافت‌کننده. مراد دو فرشته‌ای است که همراه هر انسانی بوده، یکی در طرف راست مأمور ثبت و ضبط اعمال نیک است، و دیگری در طرف چپ مأمور ثبت و ضبط اعمال بد است. «قَعِیدٌ»: نشسته. همدم. فعیل به معنی فاعِل، یعنی قَعید به معنی قاعِد، مثل جَلیس به معنی جالِس است، و یا این که فَعیل به معنی مُفاعِل، یعنی قَعید به معنی مُقاعِد است. مثل جَلیس به معنی مُجالِس یا نَدیم به معنی مُنادِم. مبتدای مؤخر است. «عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ»: در اصل عَنِ الْیَمِینِ قَعِیدٌ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ است که به قرینه (قَعِیدٌ) اوّل حذف شده است.]] 50|18|انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی‌راند مگر این که فرشته‌ای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش) آن سخن است. [[«مَا یَلْفِظُ»: نمی‌اندازد. به بیرون پرت نمی‌کند. مراد از انداختن و پرت کردن، گفتن است. «لَدَیْهِ»: در کنار آن. نزد او. ضمیر (ه) به قول برمی‌گردد. این احتمال نیز وجود دارد که به گوینده بازگردد. «رَقِیبٌ»: مراقب و مواظب. «عَتِیدٌ»: مهیای انجام مأموریت و آماده انجام کار. در اینجا مراد آماده برای دریافتن و نوشتن است.]] 50|19|سکرات مرگ (سرانجام فرا می‌رسد و) واقعیّت را بهمراه می‌آورد (و دریچه‌ی قیامت را به رویتان باز می‌کند، و حوادث و صحنه‌های دنیای جدید را کم و بیش نشانتان خواهد داد. بدین هنگام انسان را فریاد می‌زنند که) این همان چیزی است که از آن کناره می‌گرفتی و می‌گریختی. [[«سَکْرَةُ الْمَوْتِ»: مستی و منگی مرگ. مراد بیهوشیها و سختیهائی است که به هنگام وداع با این جهان به انسان دست می‌دهد. چرا که در این لحظه بی‌ثباتی و ناچیزی جهان را با چشم خود می‌بیند و جهان بقا را دورادور می‌نگرد و وحشتی عظیم سرتاپای او را فرا می‌گیرد و حالتی شبیه به مستی پیدا می‌کند. «جَآءَتْ ... بِالْحَقِّ»: به راستی فرا می‌رسد. واقعیت را می‌آورد و نشان می‌دهد. «کُنتَ ... تَحِیدُ»: کناره‌گیری می‌کردی. می‌گریختی.]] 50|20|و (سرانجام برای دومین بار) در صور دمیده می‌شود. آن (روز) روز (تحقّق و پیاده شدن) بیم‌دادنها (ی الهی به کافران) است. [[«نُفِخَ فِی‌الصُّورِ»: مراد نفخه دوم است (نگا: زمر / 68). «یَوْمُ الْوَعِیدِ»: روز تحقق بیم‌دادنهای الهی است. یعنی وقوع آن چیزهائی است که در جهان کافران از آنها بیم داده می‌شدند.]] 50|21|در آن روز هر انسانی (اعم از نیکوکار و بدکار، به میدان محشر) می‌آید همراه با راهنمائی (که او را رهبری و رهنمود می‌کند) و همراه با گواهی (که بر پندار و گفتار و کردار او شهادت می‌دهد). [[«سَآئِقٌ»: راننده و سوق‌دهنده. مراد فرشته‌ای است که او را به سوی جایگاه محشر می‌برد و رهنمون او می‌شود (نگا: روح‌المعانی). «شَهِیدٌ»: گواه. شاهد. مراد فرشته‌ای است که بر اعمال او گواهی می‌دهد (نگا: روح‌المعانی). البته جز این فرشته، شاهدان دیگری از قبیل: فرشتگان موکل، پیغمبران، اندامهای بدن، نامه‌های اعمال وجود دارند (نگا: نساء / 41، فصّلت / 20 و 21، نور / 24، جاثیه / 29). که به شیوه‌های مختلف گواهی می‌دهند، لیکن در مضمون و محتوی با همدیگر هم‌آوا و هم‌صدا هستند (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 50|22|(سپس به انسان بی‌باور خطاب می‌شود:) تو از این (دادگاه بزرگ و چیزهائی که می‌بینی و خواهی دید) غافل بودی، و ما پرده از جلو چشمان تو به کنار زده‌ایم و امروز چشمانت کاملاً تیزبین شده‌اند. [[«غِطَآءَ»: پوشش. پرده. مراد پرده‌های جهان مادی و علائق دنیوی است که انسان را از دیدن حقائق بازمی‌دارند. «حَدِیدٌ»: تیزبین و قوی.]] 50|23|فرشته‌ی همدم او می‌گوید، اینها چیزهائی است که در پیش من آماده است (و من آنها را ثبت و ضبط کرده‌ام. پروردگارا! خود دانی که برابر اینها در حق او چه کار می‌کنی). [[«قَرِینُهُ»: همدم او. مراد فرشته موکل مذکور در آیه 18 است. برخی هم گفته‌اند، مراد اهریمن و اهریمنان مذکور در (زخرف / 36، فصّلت / 25) است! لیکن مقبول به نظر نمی‌رسد در آن روز شیاطین جرأت بکنند به خود بنازند و بگویند: ما این را گمراه و از راه بدر کرده‌ایم. چرا که شیاطین در آن روز منکر کارهای خود می‌گردند (نگا: آیه 27). «هذا»: مراد پرونده اعمال است که توسط فرشته موکّل ثبت و ضبط و فراهم آمده است.]] 50|24|(خدا به دو فرشته‌ی مأمور ثبت و ضبط اعمال دستور می‌دهد:) هر کافر سرکش و کینه‌توزی را به دوزخ بیندازید! [[«أَلْقِیَا»: پرت کنید و بیندازید. مخاطب دو فرشته ثبت و ضبط اعمال و یا دو فرشته راهنما و گواه است. «عَنِیدٍ»: سرکش. کینه‌توز.]] 50|25|آن کسی را که سخت از انجام کارهای نیک دست بازداشته (و دیگران را) نیز از انجام خوبیها بازداشته است، و متجاوز (از حدود احکام الهی) و متعدّی (به حقوق دیگران) بوده است، و (در دین خود) شکّ داشته است و (دیگران را نیز راجع به دین) به شکّ انداخته است و بدبین کرده است. [[«مَنَّاعٍ»: کسی که خویشتن را از انجام خوبیها بدور داشته است، و یا مانع دیگران از انجام خوبیها بوده است. «مُعْتَدٍ»: تجاوزپیشه. کسی که از قوانین آسمانی سرپیچی کند و از حدود مقررات بگذرد، و یا به حقوق دیگران تجاوز کند. «مُرِیبٍ»: متردد. شک‌انداز. از مصدر (إِرَابَة) که به صورت لازم و متعدی آمده است (نگا: هود / 62 و 110، ابراهیم / 9، سبأ / 54).]] 50|26|آن کسی که با خدا، معبود دیگری را برگزیده است. پس او را به عذاب سخت (دوزخ) بیندازید. [[«أَلْقِیَا»: تکرار این واژه برای تأکید مطلب است.]] 50|27|(شیطانی که در دنیا پیوسته) همدم او (بوده است) می‌گوید: پروردگارا! من او را به طغیان و سرکشی (از فرمان یزدان) وا نداشته‌ام، بلکه او خود در گمراهی ژرف (و دور از ساحل نجاتی) بوده است. [[«قَرِینُهُ»: اهریمن همدم و همراه او در دنیا که پیوسته وی را به گمراهی و بدکرداری می‌خوانده است (نگا: زخرف / 36، فصّلت / 25). «مَآ أَطْغَیْتُهُ»: او را به سرکشی و تجاوز وا نداشته‌ام و به نافرمانی نکشانده‌ام. مراد این است که خودش به وسوسه‌های من گوش فرا داده است و من قدرت بر اجبار و اکراه نداشته‌ام (نگا: ابراهیم / 22، نحل / 100).]] 50|28|خدا می‌فرماید: در پیشگاه من ستیزه مکنید. من پیش از این شما را (از این سرنوشت شوم) بیم داده بودم. [[«قَدَّمْتُ إِلَیْکُم بِالْوَعِیدِ»: توسط پیغمبران قبلاً به شما اخطار کرده‌ام و شما را از چنین روزی و سرنوشتی ترسانده‌ام.]] 50|29|سخن من (مبنی بر عذاب دادن کافران و نعمت رساندن به مؤمنان) تغییرناپذیر است و دگرگون نمی‌شود، و من کمترین ستمی به بندگان نمی‌کنم. [[«الْقَوْلُ»: منظور تهدیدها و وعیدها و مژده‌ها و بشارتهای فراوان در آیات مختلف است. «ظَلاّمٍ»: (نگا: آل‌عمران / 182، انفال / 51، حج / 10، فصّلت / 46).]] 50|30|روزی به دوزخ خواهیم گفت: آیا پر شده‌ای؟ (قطعاً که پر شده‌ای و ما به وعده‌ی خود وفا کرده‌ایم). و دوزخ می‌گوید: مگر افزون بر این هم هست؟! [[«هَلِ امْتَلاَتِ»: آیا پر شده‌ای؟ حرف استفهام، تقریری است. یعنی بگو که پر شده‌ای و ما به وعده خود (نگا: سجده / 13، ص / 85) وفا کرده‌ایم. «هَلِ امْتَلاَتِ ... مَزِیدٍ»: معنی دیگر: آیا پر شده‌ای؟ دوزخ می‌گوید: آیا افزون بر این هم هست؟ در این صورت افزون‌طلبی دوزخ بر اثر خشم بر دوزخیان و تقاضای تضییق مکان بر آنان و رویهم متراکم شدن ایشان است.]] 50|31|و بهشت به پرهیزکاران نزدیک گردانده می‌شود و فاصله‌ی چندانی از آنان نخواهد داشت. [[«أُزْلِفَتْ»: نزدیک گردانده شد (نگا: شعراء / 64 و 90). «غَیْرَ»: ظرف یا حال است. «غَیْرَ بَعِیدٍ»: برای تأکید معنی (أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ) است.]] 50|32|این همان چیزی است که به شما وعده داده می‌شد، و به همه‌ی کسانی که (از معاصی دست بکشند و به سوی اطاعت خدا) برگردند، و (فرائض خدا و قوانین و عهدها و پیمانهای او را) مراعات بدارند. [[«لِکُلِّ ...»: بدل از (لِلْمُتَّقِینَ) است با اعاده جار و مجرور. «أَوَّابٍ»: (نگا: ص / 17 و 19 و 30 و 44). توّاب. «حَفِیظٍ»: محافظ دین خدا، و حافظ فرائض او.]] 50|33|همان کسی که در نهان از خداوند مهربان بترسد و با دلی توبه‌کار (به محضر او) بیاید. [[«مَنْ»: بدل از (کُلِّ) است. «مُنِیبٍ»: توبه‌کار. متوجه خدا و روی‌آرنده به طاعت او.]] 50|34|(فرشتگان بدیشان می‌گویند:) به سلامت وارد بهشت شوید. امروز، روز جاودانگی است. (جاودانگی بهشت با تمام مواهب و نعمتهایش، روز بقاء و ماندگاری همیشگی). [[«أُدْخُلُوهَا»: داخل بهشت شوید. «بِسَلامٍ»: با درود ما بر شما، با سلامت از هرگونه بدی و ناراحتی و آفت و بلا و کیفر و عذاب. با سلامت کامل از نظر جسم و جان. در امن و امان. «یَوْمُ الْخُلُودِ»: روزی که خدا وعده جاودانه زیستن در آن را به شما داده بود.]] 50|35|هرچه بخواهند در بهشت برای آنان هست، و افزون بر آن نزد ما نعمتهای دیگری وجود دارد (که هرگز به فکر انسانی نرسیده است و به دل کسی نگذشته است). [[«مَا یَشَآؤُونَ»: بهشتیان هرچه بخواهند. «مَزِیدٌ»: افزون بر آن، علاوه از آن.]] 50|36|ما پیش از آنان (یعنی جلوتر از قریشیان) اقوام زیادی را هلاک ساخته‌ایم. اقوامی که از ایشان بسی قویتر و نیرومندتر بوده‌اند و در جهان پیشروی کرده‌اند و کشورها را گشوده‌اند و بر شهرها تسلط یافته‌اند، (امّا بر اثر کفر و ظلم و بیدادگری و فسق و فجور، عاقبت به خشم خود گرفتارشان ساخته‌ایم) و نابودشان نموده‌ایم. آیا این گونه افراد راه فراری (از مرگ و کیفر الهی) داشته‌اند (تا قریشیان هم داشته باشند؟!). [[«وَ کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ ...»: (نگا: انعام / 6، مریم / 74 و 98، ص / 3). «بَطْشاً»: گرفتن چیزی با قوت و قدرت. یورش و ستیز (نگا: زخرف / 8، دخان / 16، شعراء / 130). «نَقَّبُوا»: راهها را شکافته‌اند و کشورها را گشوده‌اند. در جهان حرکت کرده‌اند و پیشروی نموده‌اند. «نَقَّبُوا فِی الْبِلادِ»: کشورها و شهرها را گشوده‌اند و در آنجاها گشته‌اند. به کاوش نواحی و کندوکاو مکانها پرداخته‌اند. کشورها و شهرها را جستجو کرده‌اند تا جاودانه بمانند و از مرگ، خویشتن را در پناه کاخها و دژها دارند. «مَحِیصٍ»: راه فرار. گریزگاه (نگا: ابراهیم / 21، فصّلت / 48، شوری / 35).]] 50|37|به راستی در این (سرگذشت پیشینیان) بیدارباش و اندرز بزرگی است برای آن کسی که دلی (آگاه) داشته باشد، یا با حضور قلب گوش فرا دارد. [[«ذِکْری»: پند و اندرز. به خود آمدن. بیداری (نگا: انعام / 68 و 69 و 90، شعراء / 209، عنکبوت / 51). «شَهِیدٌ»: حاضر. در اینجا مراد کسی است که حضور قلب دارد، و به اصطلاح دلش در مجلس است، و با دقت به سخنان گوش می‌دهد و مطالب را پیگیری می‌کند.]] 50|38|ما آسمانها و زمین را در شش دوره آفریده‌ایم و هیچ گونه درماندگی و خستگی به ما نرسیده است (و کمترین مشکلی برای ما نداشته است. پس چگونه زنده گرداندن مردگان برای ما رنج‌آور و مشکل خواهد بود؟). [[«سِتَّةِ أَیّامٍ»: (نگا: اعراف / 54، یونس / 3، هود / 7). «لُغُوبٍ»: درماندگی و خستگی (نگا: فاطر / 35).]] 50|39|(حال که چنین است) پس در برابر چیزهائی که می‌گویند پایدار و شکیبا باش، و ستایش و سپاس پروردگارت را پیش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن بجای آور. (چرا که عبادت در آن اوقات، بزرگ و ارزشمنداست). [[«فَاصْبِرْ عَلی ...»: (نگا: طه / 130).]] 50|40|و نیز در پاره‌ای از شب و بدنبال نمازها، او را بستای و تسبیح و تقدیسش نمای. [[«أَدْبَارَ»: جمع دُبُر، عقب. دنبال. آخر (نگا: آل‌عمران / 111، انفال / 15). «السُّجُودِ»: مراد نمازها است.]] 50|41|(ای محمّد! این سخن را) بشنو! روزی منادی از مکان نزدیکی ندا درمی‌دهد (و در صور می‌دمد و فریاد رستاخیز برمی‌کشد، و همگان را به زنده شدن فرا می‌خواند). [[«إِسْتَمِعْ»: بشنو. گوش فرادار. مفعول آن محذوف است و تقدیر چنین است: إِسْتَمِعْ حَدِیثَ رَبِّکَ گوش فرادار. اخبار روزی را بشنو. مفعول در این صورت (یَوْمَ) است. «الْمُنَادِی»: ندادهنده. مراد اسرافیل است که برای بار دوم در صور می‌دمد که نشانه زنده شدن مردگان و آغاز رستاخیز است. «مَکَانٍ قَرِیبٍ»: اشاره به این است که صدای صور او در فضا پخش می‌شود بگونه‌ای که گوئی بیخ گوش همگان است.]] 50|42|روزی فریاد (رستاخیز) را راست و درست و چنانکه باید می‌شنوند، آن روز، روز بیرون آمدن (مردگان از میان قبورشان) است. [[«الصَّیْحَةَ»: فریاد رستاخیز که نفخه دوم مذکور در آیه 20 است.]] 50|43|ما، بلی فقط ما زنده می‌گردانیم و می‌میرانیم، و بازگشت مردمان به سوی ما است و بس. [[«إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی ...»: (نگا: حجر / 23).]] 50|44|روزی زمین از روی مردمان می‌شکافد و کنار می‌رود، و ایشان به سرعت (از میان خاکها) بیرون می‌آیند. آن روز، روز گردهمآئی است و برای ما سهل و آسان است (و کمترین رنج و زحمتی برای ما در بر ندارد). [[«سِرَاعاً»: جمع سَریع، شتابان. حال برای فاعل (یَخْرُجُونَ) محذوف است، و تقدیر چنین است: یَخْرُجُونَ سِرَاعاً. یا حال ضمیر (هُمْ) در (عَنْهُمْ) است. «یَسِیرٌ»: ساده و آسان (نگا: نساء / 30 و 169، حج / 70، عنکبوت / 19).]] 50|45|ما از آنچه (درباره‌ی رسالت تو) می‌گویند، آگاه‌تر (از هر کس دیگری) هستیم. تو مأمور نیستی که آنان را وادار (به ایمان) کنی (و با قهر و اجبار به سوی اسلام بکشانی). چون چنین است، کسانی را به وسیله‌ی قرآن پند و اندرز بده که از بیم دادن و تهدید کردن من می‌ترسند. [[«جَبَّارٍ»: غالب و چیره. (نگا: مائده / 22). «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ»: با قرآن پند بده و موعظه کن.]] 51|1|سوگند به بادها! که (ابرها را برمی‌انگیزند و به این سو و آن سو برابر فرمان یزدان می‌برند و) به سرعت پراکنده می‌دارند. [[«الذَّارِیَاتِ»: جمع ذَارِیَة، بادهائی که ابرها را به حرکت درمی‌آورند و گرده گیاهان و چیزهای دیگر را اینجا و آنجا پراکنده می‌دارند. (نگا: کهف / 45). «ذَرْواً»: پراکندن. پخش کردن. واژه (ذرو) از صفات ویژه بادها است (نگا: أضواءالبیان) و به معنی اسم فاعل، یعنی (ذَارِیَة) است و در اصل چنین است: وَالْذَّارِیَاتِ ذَارِیَة (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 51|2|و سوگند به ابرهائی که بار سنگینی (از باران) را با خود برمی‌دارند! [[«الْحَامِلاتِ»: جمع حَامِلَة، ابرهائی که آبستن به آب و بردارندگان آن هستند. «وِقْراً»: بار سنگین. مراد ابرهای سنگین و متراکم است (نگا: اعراف / 57).]] 51|3|و سوگند به کشتیهائی که ساده و آسان (در آبهای رودخانه‌ها و دریاها و اقیانوسها) روان و در حرکتند! [[«الْجَارِیَاتِ»: جمع جَارِیَة، کشتیها. (نگا: شوری / 32، رحمن / 24، حاقه / 11). «یُسْراً»: ساده و آسان. حال است و در تقدیر چنین است. فَالْجَارِیَاتِ فِی حَالِ کَوْنِهَا مُیَسَّرَةً مُسَخَّراً لَهَا الْبَحْرُ.]] 51|4|و سوگند به فرشتگانی که کارها را (میان خود برابر فرمان یزدان) تقسیم کرده‌اند! [[«الْمُقَسِّمَاتِ»: تقسیم‌کنندگان. مراد فرشتگان است که هر یک عهده‌دار کاری از کارهای جهان هستند. رابطه ذاریات، حاملات، جاریات، و مقسمات در این است که تا بادها ابرها را به حرکت در نیاورند و آنها را بارور و تلقیح نسازند، آبی در میان نخواهد بود، و اگر آب نباشد، کشتیها از حرکت می‌ایستند، و دنیای زندگان کره زمین هم نابود می‌شود، و هنگامی که جانداران و بویژه انسان بر کره زمین نباشند، کار فرشتگان راجع به انسان تعطیل می‌گردد (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 51|5|مسلّماً چیزی که بدان وعده داده می‌شوید و از آن ترسانیده می‌شوید، راست و قطعی است. [[«تُوعَدُونَ»: وعد و وعید داده می‌شوید.]] 51|6|و روز جزا، حتماً وقوع پیدا می‌کند و می‌آید. [[«الدِّینَ»: جزا و سزا. (نگا: فاتحه / 4، حجر / 35، شعراء / 82).]] 51|7|سوگند به آسمان! که دارای راهها است. [[«الْحُبُکِ»: جمع حَبیکَة، راهها. هم‌وزن و هم‌معنی طرائق، جمع طَریقة است. مراد مسیرهای ستارگان و سیّارگان است.]] 51|8|(ای کفّار! هر لحظه) شما سخن و گفتار دیگری دارید. (گاه فرستاده‌ی ما را مجنون، گاه شاعر، گاه ساحر، و ... می‌نامید). [[«قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ»: سخنان گوناگون و گفتارهای جوراجور.]] 51|9|کسانی (از ایمان به سزا و جزا) منحرف می‌شوند که (از مسیر دلیل عقل و منطق حق‌طلبی، به سبب پیروی از اهریمن و هوا و هوس) منحرف شده باشند. [[«یُؤْفَکُ»: بازگردانده می‌شود. بدور داشته می‌شود. «عَنْهُ»: از ایمان به سزا و جزا در قیامت. «مَنْ أُفِکَ»: هر کس که اهریمن و هواها و هوسها او را بازداشته باشد. «یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ»: این جمله بدان می‌ماند که برای بیان شدت جنگ گفته شود: جنگ درگرفت و هر که کشته شد، کشته شد، و هر که نجات یافت، نجات یافت. یعنی: از ایمان به سزا و جزا بازگردانده می‌شود هرکه باز گردانده می‌شود.]] 51|10|مرگ بر دروغگویان! [[«قُتِلَ»: نفرین و نابود باد! (نگا: عبس / 17). «الْخَرَّاصُونَ»: دروغگویان. کسانی که حرفهای بی‌پایه و بی سر و ته می‌زنند. کسانی که از روی گمان و تخمین سخن می‌گویند.]] 51|11|همان کسانی که در گرداب ضلالت و جهالت، غافل و سرگشته‌اند (و راه بجائی نمی‌برند). [[«غَمْرَةٍ»: گرداب. ورطه. مراد گرداب و ورطه غفلت و بی‌خبری و نادانی است. «سَاهُونَ»: جمع ساهی، غافل. دچار اشتباه. مراد غافل از ادلّه و براهین یقینی و قطعی است.]] 51|12|(با تمسخر پیوسته) می‌پرسند: روز (حساب و کتاب و) سزا و جزا کی خواهد آمد؟ [[«أَیَّانَ»: کی؟ چه وقت؟ پرسش کفار هم جنبه استهزاء دارد و هم جنبه بعید به نظر رسیدن وقوع قیامت.]] 51|13|آن روز، روزی است که ایشان روی آتش گداخته می‌شوند. [[«یُفْتَنُونَ»: ذوب و گداخته می‌شوند. عذاب می‌گردند. مراد تعذیب ایشان با دوزخ است.]] 51|14|(بدیشان گفته می‌شود:) بچشید عذاب خود را. این همان چیزی است که در فرا رسیدن آن شتاب می‌ورزیدید. [[«فِتْنَتَکُمْ»: عذاب خود را.]] 51|15|پرهیزگاران در میان باغهای بهشت و چشمه‌ساران خواهند بود. [[«إِنَّ الْمُتَّقِینَ ...»: (حجر / 45).]] 51|16|دریافت می‌دارند چیزهائی را که پروردگارشان بدیشان مرحمت فرموده باشد. چرا که آنان پیش از آن (در سرای جهان) از زمره‌ی نیکوکاران بوده‌اند. [[«آخِذِینَ»: دریافت‌کنندگان و خوشنودشوندگان.]] 51|17|آنان اندکی از شب می‌خفتند. [[«قَلِیلاً»: کمی، پاسی. مفعول فیه یا صفت ظرف یا مصدر محذوف است: زَمَاناً قَلِیلاً. یا هُجُوعاً قَلِیلاً. «مَا»: حرف زائد و برای تأکید قلّت است؛ یا این که مصدریه و فاعل (قَلِیلاً) است. «یَهْجَعُونَ»: می‌خوابیدند. می‌خفتند. از مصدر هُجُوع. آیه اشاره به عظمت سربرداشتن از خواب گرم و بستر نرم، و سر نهادن بر آستانه آفریدگار در دل شبها، و برداشتن دست دعا به درگاه خدا است.]] 51|18|و در سحرگاهان درخواست آمرزش می‌کردند. [[«بِالأسْحَارِ»: در بامدادان. در سحرگاهان. یعنی تنها پاسی از شب می‌خوابیدند و در آخر شب هم طلب مغفرت می‌کردند.]] 51|19|در اموال و دارائیشان حقی و سهمی (جز زکات) برای گدایان و بینوایان تهی‌دست بود. [[«السَّآئِلِ»: گدا. فقیری که طلب صدقه و احسان می‌کند. «الَْمُحْرُومِ»: بی‌چیز. مراد فقیری است که روی گدائی را ندارد و درخواست چیزی از مردم نمی‌کند.]] 51|20|در زمین دلائل و نشانه‌های فراوانی است برای کسانی که می‌خواهند به یقین برسند (و از روی دلیل خدای را بشناسند و آثار قدرت او را ببینند). [[«آیَاتٌ»: دلائل روشن. نشانه‌های آشکار. «لِلْمُوقِنِینَ»: برای افرادی که خواهان یقین هستند. کسانی که اهل یقین هستند.]] 51|21|و در خودِ وجود شما (انسانها، نشانه‌های روشن و دلائل متقن برای شناخت خدا و پی بردن به قدرت او) است. مگر نمی‌بینید؟ [[«فِی أَنفُسِکُمْ»: دستگاههائی که در بدن انسان است، مانند: قلب، کلیه، ریه، دهها هزار کیلومتر رگهای درشت و باریک، ده میلیون میلیارد سلول، حواسی همچون بینائی و شنوائی و ... هر یک آیتی از عظمت است. «أَفَلا تُبْصِرُونَ؟»: مگر غافل شده‌اید و نمی‌بینید؟ (نگا: قصص / 72، زخرف / 51).]] 51|22|در آسمان، روزی شما است و نیز چیزهائی که بدان وعد و وعید داده می‌شوید. [[«رِزْقُکُمْ»: (نگا: هود / 6). «مَا تُوعَدُونَ»: آنچه به آن وعده داده می‌شوید و آنچه از آن بیم داده می‌شوید. اشاره به هرگونه خیر و برکت یا بلا و عذابی است که خدا به انسانها مژده داده، و یا انسانها را از آن ترسانده است، از جمله بهشت (نگا: نجم / 15).]] 51|23|به خدای آسمان و زمین سوگند که این (مطلب، یعنی وقوع رستاخیز، حساب و کتاب، جزا و سزا، بهشت برای دینداران، و دوزخ برای بی‌دینان) حق است، درست همان گونه که شما سخن می‌گوئید (و سخن گفتن کاملاً برایتان محسوس است و درباره‌ی آن شکّ و تردیدی ندارید). [[«مِثْلَ مَآ أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ»: مراد این است که وقوع رستاخیز و وجود بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت در آخرت، محقق و بدور از شک و گمان است، بدان گونه که سخن گفتن خودتان برایتان محسوس است و واقعیت دارد و درباره آن شک و تردید ندارید.]] 51|24|آیا خبر مهمانهای بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است؟ [[«ضَیْفِ»: مهمانها. این واژه برای مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث بکار می‌رود (نگا: حجر / 51 و 68، هود / 78). مراد فرشتگانی است که به صورت انسان به پیش حضرت ابراهیم آمدند. «الْمُکْرَمِینَ»: بزرگواران.]] 51|25|در آن زمانی که بر او وارد شدند و گفتند: سلام (بر تو!) گفت: سلام بر شما! (شما مهمانان، برایم) مردمان ناآشنا و ناشناسی هستید. [[«مُنکِرُونَ»: افراد ناآشنا و ناشناس (نگا: حجر / 62).]] 51|26|به دنبال آن، پنهانی به سوی خانواده‌ی خود رفت، و گوساله‌ی فربه‌ای را (که بریان کرده بودند، برای ایشان) آورد. [[«رَاغَ»: پنهانی و یواشکی رفت (نگا: صافات / 91 و 93). «عِجْلٍ»: گوساله. «سَمِینٍ»: چاق و فربه.]] 51|27|و آن را نزدیک ایشان گذارد. (ولی با تعجّب دید دست به سوی غذا نمی‌برند و از آن چیزی نمی‌خورند!) گفت: آیا نمی‌خورید؟! [[«أَلا تَأْکُلُونَ؟!»: مگر نمی‌خورید؟! چرا نمی‌خورید؟!]] 51|28|(هنگامی که دید دست به سوی غذا نمی‌برند) در دل از ایشان احساس ترس و وحشت کرد. گفتند: مترس! سپس او را به تولّد پسری دانا و آگاه بشارت دادند. [[«أَوْجَسَ»: احساس ترس کرد. خوف و هراس به دلش راه یافت. البته حضرت ابراهیم این ترس و خوف را بدیشان می‌گوید (نگا: حجر / 52). علت خوف ابراهیم این بوده که برابر عرف آن زمان، اگر مهمان غذای مهماندار را نمی‌خورد، نشانه این بود که برای دشمنی و کار خطرناکی آمده است (نگا: هود / 69 و 70). «غُلامٍ»: پسر. مراد حضرت اسحاق است.]] 51|29|همسرش جلو آمد، در حالی که (از تعجّب) فریاد می‌کشید و به صورت خود می‌زد و می‌گفت: من پیرزنی نازا هستم (مگر می‌شود در این سنّ و سال بزایم و فرزندی به دنیا بیاورم؟!). [[«صَرَّةٍ»: فریاد. واویلا (نگا: هود / 72). «صَکَّتْ»: سیلی زد. چک زد. «عَجُوزٌ عَقِیمٌ»: (نگا: هود / 72).]] 51|30|فرشتگان گفتند: همان گونه خواهد بود که گفتیم. پروردگارت دستور فرموده است (و قطعاً چنین خواهد شد). او (کارهایش) دارای حکمت، و آگاه (از هر چیز) است. [[«کَذلِکِ»: همان گونه خواهد شد که گفتیم. جار و مجرور است و در موضع نصب است و صفت مصدر محذوفی است و تقدیر چنین است: قَوْلاً مِّثْلَ ذلِکَ الَّذِی قُلْنَا.]] 51|31|ابراهیم گفت: ای فرستادگان! (بعد از مژده، مأموریّت شما چیست و) چه کار مهمّی‌دارید؟ [[«خَطْبُ»: کار مهم (نگا: طه / 95، حجر / 57، قصص / 23، یوسف / 51).]] 51|32|گفتند: ما به سوی مردمان بزهکاری فرستاده شده‌ایم. [[«قَوْمٍ مُّجْرِمِینَ»: قوم لوط است.]] 51|33|تا بارانی از سنگ گِلی برآنان ببارانیم. [[«حِجَارَةِ مِّن طِینٍ»: سنگی از گِل. همان چیزی است که در (هود / 82، حجر / 74) با واژه (سِجّیل‌= سنگ گِل) بیان شده است و کیفیّت آن بر ما معلوم نیست.]] 51|34|این سنگها، از جانب پروردگارت، برای اسرافکاران (در فسق و فجور) نشاندار شده بود. [[«مُسَوَّمَةً»: دارای علامت و نشانه، نشاندار (نگا: آل‌عمران / 14، هود / 83).]] 51|35|ما تمام مؤمنانی را که در شهرهای قوم لوط زندگی می‌کردند (قبل از نزول بلا از شهرها) بیرون بردیم. [[«فِیهَا»: در شهرهای قوم لوط. مرجع ضمیر حذف شده و براثر شهرت از سیاق کلام پیدا است. همچون (ارض) در (فاطر / 45). «الْمُؤْمِنِینَ»: کسانی که ایمان داشته باشند، و آن عقائد است.]] 51|36|در آن مناطق جز یک خانواده‌ی مسلمان (راستین) نیافتیم. [[«بَیْتٍ»: اهل یک خانواده یا خاندان. مراد خانواده یا خاندان لوط (ع) است. «الْمُسْلِمِینَ»: کسانی که اسلام داشته باشند، و آن اعمال است، از قبیل: نماز و روزه. مراد از این خانواده و یا خاندان، کسانی است که ایمان و اسلام را یکجا در خود گرد آورده و در گفتار و کردار فرمانبردار آفریدگار بوده‌اند.]] 51|37|در آن سرزمین نشانه‌ای (دالّ بر هلاک کفّار) برای کسانی برجای گذاشتیم که از عذاب دردناک (دنیوی و اخروی خدا) می‌ترسند. [[«تَرَکْنَا»: باقی گذاشتیم. «آیَةً»: اثر و نشانه‌ای که به وسیله آن، خداپرستان در آینده پند و عبرت بگیرند.]] 51|38|در (داستان زندگی) موسی نیز پند و عبرت وجود دارد. آنگاه که او را مجهّز به نیروی آشکاری (از معجزات که عصا و ید بیضا بود) به سوی فرعون فرستادیم. [[«سُلْطَانٍ مُّبِینٍ»: قدرت آشکار. مراد معجزات موسی (ع) است، از قبیل عصا و ید بیضاء (نگا: هود / 96، مؤمنون / 45، غافر / 23).]] 51|39|او همراه با نیروهای (نظامی و انتظامی) خود از (پیام حق و از ایمان به) موسی رویگردان شد و گفت: او جادوگر یا دیوانه است. [[«بِرُکْنِهِ»: اگر حرف (ب) باء مصاحبت باشد، معنی چنین است: فرعون و هم ارکان حکومت و لشکریانش از فرمان خدا و اطاعت از موسی رویگردان شدند. اگر باء سببیه باشد، معنی چنین است: او به سبب تکیه بر ارکان حکومت و لشکریانش از فرمان خدا، رویگردان شد. یا این که او با تمام وجود متکبرانه روی برتافت. اگر حرف تعدیه باشد، معنی چنین است: او هم خودش از فرمان خدا روی برتافت و هم ارکان حکومت و لشکریان خود را از حق منحرف ساخت. «رُکْنٍ»: جانب، مراد ارکان بدن، یعنی تمام وجود است. تکیه‌گاه مادی، از قبیل لشکر و سپاه و اموال و اولاد.]] 51|40|ما او را و لشکریانش را گرفتار کردیم و به دریایشان انداختیم، و او سزاوار سرزنش بود (و لذا تاریخ، نام ننگین و رفتار و کردار شرم‌آورش را همیشه به خاطر خواهد داشت). [[«فَأَخَذْنَاهُ وَ جُنُودَهُ ...»: (نگا: قصص / 40). «مُلِیمٌ»: مستحق لومه و سزاوار سرزنش. کسی که کاری کند که به سبب آن درخور ملامت باشد (نگا: صافات / 142).]] 51|41|در سرگذشت قوم عاد نیز پند و عبرتی است. بدانگاه که تندباد بی‌خیر و برکتی (که مرگ و نابودی ایشان را به همراه داشت) به سوی ایشان وزان کردیم. [[«الرِّیحَ الْعَقِیمَ»: باد نازا و بی‌باران. باد بیفایده و بی‌برکت. مراد بادی است که خیر و خوبی به همراه ندارد، و بلکه هلاک و نابودی با خود می‌آرد (نگا: احقاف / 24 و 25).]] 51|42|به هر چیزی که برمی‌خورد بر جایش نمی‌گذاشت، مگر این که همچون استخوانهای پوسیده و پودرشده‌اش می‌کرد. [[«مَا تَذَرُ»: رها نمی‌کرد. برجا نمی‌گذاشت. ترک نمی‌گفت. «الرَّمِیمِ»: استخوان پوسیده و متلاشی شده (نگا: یس / 78).]] 51|43|در سرگذشت قوم ثمود نیز پند و عبرت است. بدان هنگام که بدیشان گفته شد: مدّت کوتاهی از زندگی تمتّع برگیرید و بهره ببرید. [[«حَتّی حِینٍ»: تا مدت ناچیزی. تا زمان کوتاهی. مراد تا پایان عمر و فرارسیدن مرگ است. یا مراد سه روز مذکور در (هود / 65) می‌باشد (نگا: زاد المسیر).]] 51|44|آنان از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و صاعقه ایشان را فرا گرفت و آنان خیره خیره بدان نگاه می‌کردند (و نابودی خویش را می‌دیدند و قدرتی بر دفاع از خویشتن نداشتند!). [[«عَتَوْا»: سرکشی کردند. از پذیرش فرمان سرباز زدند (نگا: فرقان / 21). «وَ هُمْ یَنظُرُونَ»: در حالی که ایشان صاعقه را می‌نگریستند که دارد ایشان را هلاک می‌سازد.]] 51|45|آنان (چنان نقش زمین شدند که) نتوانستند برخیزند و نتوانستند (از کسی یاری بطلبند و) خویشتن را کمک کنند. [[«مُنتَصِرِینَ»: یاری‌دهندگان. کمک‌کنندگان.]] 51|46|پیش از آنان، ما قوم نوح را هلاک ساخته بودیم. چرا که ایشان قوم فاسقی بوده و (با انجام کفر و معاصی) از فرمان خدا خارج شده بودند. [[«کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ»: (نگا: نمل / 12، زخرف / 54).]] 51|47|ما آسمان را با قدرت بنا ساخته‌ایم و همواره آن را وسعت می‌بخشیم. [[«أَیْدٍ»: قدرت و قوت (نگا: ص / 17). در رسم‌الخط قرآنی با دو یاء نوشته شده است. «لَمُوسِعُونَ»: جمع مُوسِع، دارای قدرت و توانائی. گسترش‌دهنده. «إِنَّا لَمُوسِعُونَ»: این بخش از آیه، اشاره به نظریه گسترش جهان دارد. علم امروز ثابت کرده است که نه تنها کره زمین، بر اثر مواد آسمانی تدریجاً فربه و سنگین‌تر می‌شود، بلکه آسمانها نیز در حال گسترش هستند. ستارگانی که در یک کهکشان قرار دارند، به سرعت از مرکز کهکشان دور می‌شوند، و میلیاردها کهکشان در فضای جهان از یکدیگر دور می‌گردند، و بالاخره جهان پیوسته در حال انبساط و توسعه است. حتی دانشمندان می‌گویند: تمام کرات آسمانی و کهکشانها در آغاز در مرکز واحدی جمع بوده - با وزن مخصوص فوق‌العاده سنگین - سپس انفجار عظیم و بسیار وحشتناکی در آن رخ داده، و به دنبال آن، اجزای جهان متلاشی شده، و به صورت کرات درآمده است، و به سرعت در حال عقب‌نشینی و توسعه است (نگا: المنتخب. نمونه).]] 51|48|و زمین را پهن کرده‌ایم (و برای زندگی مردمان آماده ساخته‌ایم) و چه آماده‌کنندگان خوبی بوده‌ایم! [[«فَرَشْنَاهَا»: زمین را پهن کرده‌ایم. «الْمَاهِدُونَ»: جمع ماهِد، آماده سازنده. خدای مهربان زمین را برای زندگی مردمان همچون گهواره آماده فرموده است و چنانکه باید برای آسایش ایشان فراهم آورده است (نگا: طه / 53، زخرف / 10).]] 51|49|ما از هر چیز جفتی را آفریده‌ایم، تا این که شما (عظمت آفریدگار را) یاد کنید. [[«زَوْجَیْنِ»: یک جفت نر و ماده در جهان جانداران و گیاهان و جمادات و غیره (نگا: شعراء / 7، یس / 36، زخرف / 12، طه / 53).]] 51|50|به سوی (عبادت) خدا بشتابید. من بیم‌دهنده‌ی آشکاری از سوی او برای شما هستم (و پیغمبری من با دلائل و معجزات، برای شما روشن است). [[«فِرُّوا»: بگریزید. مراد گریختن از کفر و بت‌پرستی، به سوی خداشناسی و یکتاپرستی، و از گناهان و سیئات، به سوی عبادات و حسنات است. خلاصه گریز از موجبات عذاب و شقاوت، به سوی موجبات نعمت و سعادت. «مُبِینٌ»: آشکار. یعنی پیغمبری من با دلائل و معجزات، روشن است، و برای شما ناشناخته نیست.]] 51|51|با خدا، معبود دیگری را انباز مسازید. من بیم‌دهنده و بیانگر (عاقبت وحشتناک شرک و بت‌پرستی) از سوی خدا برای شما می‌باشم. [[«مُبِینٌ»: بیانگر. یعنی عاقبت دردناک بت‌پرستی و شرک را برایتان بیان میدارم و کژراهه شقاوت را از شاهراه سعادت برایتان جدا می‌سازم.]] 51|52|همین گونه (که اینان شما را تکذیب می‌دارند) هیچ پیغمبری به سوی مردمان پیش از ایشان نرفته است، مگر این که گفته‌اند: او جادوگر یا دیوانه است. [[«کَذلِکَ»: بهمین صورت. کار به همین منوال است. خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: أَلأََمْرُ کَذلِکَ.]] 51|53|مگر همدیگر را (به گفتن چنین سخنی) سفارش کرده‌اند؟! نه، بلکه آنان مردمان طغیانگریند (و عامل وحدت عمل ایشان همان روحیّه‌ی واحد خبیث طغیانگریشان است). [[«أَ تَوَاصَوْا بِهِ»: همزه استفهام برای تعجب است و مراد این است که ای مردم! مایه تعجب است که بی‌دینان انگار یکدیگر را به تکذیب انبیاء سفارش کرده‌اند.]] 51|54|از ستیزه‌ی با آنان روی بگردان، چون تو سرزنش نمیگردی (که چرا ایشان ایمان نمی‌آورند). [[«تَوَلَّ عَنْهُمْ»: از ستیزه با آنان روی بگردان، چرا که ایشان متکبر و ستیزه‌جویند «مَلُومٍ»: لومه شده. سزاوار سرزنش.]] 51|55|پند و اندرز بده، چرا که پند و اندرز به مؤمنان سود می‌رساند (و کاری می‌کند که خدا را فراموش نکنند، و پیوسته بر ایمان و یقینشان بیفزایند). [[«الذِّکْری»: موعظه حسنه. پند و اندرزی که انسان را به یاد خدا می‌اندازد و موجب تقویت ایمان و افزایش تقوا می‌گردد.]] 51|56|من پریها و انسانها را جز برای پرستش خود نیافریده‌ام. [[«لِیَعْبُدُونِ»: تا مرا پرستش و بندگی کنند (نگا: بینه / 5).]] 51|57|من از آنان نه درخواست هیچ گونه رزق و روزی می‌کنم، و نه می‌خواهم که مرا خوراک دهند. [[«مَآ أُرِیدُ مِنْهُمْ ...»: من بی‌نیاز از جهانیانم و روزی‌ده ایشانم؛ نه روزیخوار آنان.]] 51|58|تنها خدا روزی‌رسان و صاحب قدرت و نیرومند است و بس. [[«ذُوالْقُوَّةِ»: دارای نیرو. «الْمَتِینُ»: دارای نیروی فراوان. تأکید (ذُوالْقُوَّةِ) است.]] 51|59|کسانی که ستم می‌کنند، سهم بزرگی از عذاب دارند، همانند سهم بزرگ یارانشان (از اقوام ستمگر پیشین!). بنابراین، از من به شتاب وقوع عذاب را مخواهید. [[«ذَنُوباً»: سطل بزرگ، دلوهای بزرگی که دنباله دارند. «فَلا یَسْتَعْجِلُونِ»: (نگا: انبیاء / 37).]] 51|60|واویلا بر کافران! از دست آن روزی که ایشان بدان وعده داده می‌شوند. [[«فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ...»: (نگا: ابراهیم / 2، مریم / 37، ص / 27، زخرف / 65).]] 52|1|سوگند به کوه طور! (که موسی بالای آن با خدا به گفتگو و مناجات پرداخته است). [[«الطُّورِ»: اسم خاص کوهی در سرزمین سینا است! (نگا: مؤمنون / 20، تین / 2).]] 52|2|و قسم به کتاب نوشته شده (ی آسمانی! که برای رهنمود انسانها به کره زمین فرستاده شده است). [[«کِتَابٍ»: جنس کتاب مراد است و منظور همه کتابهای آسمانی است. قرآن. این نظریه به دو دلیل مقبول است: الف - قرآن، چکیده و هماهنگ با مقاصد اصلی همه کتابهای آسمانی است (نگا: بقره / 41 و 91 و 97، آل‌عمران / 3 و 50، مائده / 46 و 48) ب - در موارد دیگری خداوند به قرآن قسم یاد کرده است (نگا: یس / 2، ص / 1، زخرف / 2، دخان / 2). «مَسْطُورٍ»: نگارش یافته. نوشته شده. (نگا: اسراء / 58، احزاب / 6). لوح محفوظ. تورات (نگا: اعراف / 145).]] 52|3|(کتابی که نوشته شده است) در صفحاتی و (میان جهانیان) پخش گردیده است. [[«رَقٍّ»: صفحه. اسم جنس جمعی و مراد صفحات یا الواح است. «مَنشُورٍ»: پخش شده. گشوده و باز.]] 52|4|و قسم به خانه‌ی آبادان (کعبه! که دائماً از زائران موج می‌زند). [[«الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ»: کعبه مشرفه که در مکه است. بیت‌المعمور که در آسمان است و دائماً فرشتگان در آن گروه گروه به تقدیس و تسبیح خدا مشغولند.]] 52|5|و سوگند به سقف برافراشته (ی آسمان)! [[«السَّقْفِ»: آسمان مراد است (نگا: انبیاء / 32). «الْمَرْفُوعِ»: برافراشته. برپاداشته شده. آسمان با داشتن ستارگان فراوان آن چنان بالای سر ما را پوشانده و زینت داده‌اند، انگار بام کره زمین بوده و قسمت پائین آن سقف این بنای آسمان (نگا: نازعات / 27 و 28). البته بخشی از آسمان، جو اطراف زمین است که قشر فشرده‌ای از هوا است که همچون سقف محکمی اطراف کره زمین را فرا گرفته است و آن را در برابر سنگهای سرگردان آسمانی و اشعه زیانبار کیهانی به خوبی حفظ می‌کند.]] 52|6|و سوگند به دریای سراپا آتش! [[«الْمَسْجُورِ»: برافروخته. لبریز از شعله و آتش (نگا: تکویر / 6). منفجر شده. مراد آب دریاها در هنگامه وقوع قیامت است که اتمهای آبها منفجر می‌گردد (نگا: انفطار / 3) و مواد مذاب و گداخته‌های درونی زمین در آنها روان می‌شود.]] 52|7|که قطعاً عذاب پروردگارت واقع می‌شود (و کفّار را در آغوش خود می‌کشد). [[«إِنَّ عَذَابَ ...»: جواب قسمهای متعدد پیشین است.]] 52|8|و هیچ کس و هیچ چیزی نمی‌تواند از وقوع آن جلوگیری کند. [[«دَافِعٍ»: دفع‌کننده. بازدارنده.]] 52|9|روزی (این عذاب الهی رخ می‌دهد که) آسمان سخت به تکان و جنبش می‌افتد و تند درهم می‌لولد. [[«مَوْراً»: حرکت و اضطراب. رفت و برگشت. موج زدن و چرخیدن. درهم لولیدن و حرکت مارپیچی پیدا کردن.]] 52|10|و کوهها (از جا کنده می‌شوند و) به شتاب روان می‌گردند. [[«سَیْراً»: حرکت کردن. روان شدن.]] 52|11|آن روز، وای به حال کسانی که (حق را) تکذیب کرده‌اند! [[«وَیْلٌ»: (نگا: بقره. 79، ابراهیم / 2، مریم / 37).]] 52|12|آنان که سرگرم کارهای باطل خویشند (و پیوسته مشغول طعنه زدن به اسلام و قرآن و پیغمبرند). [[«خَوْضٍ»: فرو رفتن به کارهای بیهوده و کودکانه (نگا: توبه / 65 و 69، انعام / 68 و 91).]] 52|13|روزی آنان را با زور به میان آتش دوزخ می‌اندازند. [[«یُدَعُّونَ»: با قهر و زور پرت می‌گردند و انداخته می‌شوند. «دَعّاً»: با خشونت فرو انداختن. به شدت پرت کردن و راندن (نگا: ماعون / 2). «یُدَعُّونَ إِلَی النَّارِ»: با خشونت به آتش انداخته می‌شوند (نگا: نمل / 90). با خشونت به سوی آتش رانده می‌شوند (نگا: زمر / 71، مریم / 86).]] 52|14|(در این وقت فرشتگان بدیشان می‌گویند:) این همان آتشی است که آن را دروغ می‌پنداشتید. [[«هذِهِ النَّارُ ...»: (نگا: سجده / 20، سبأ / 42).]] 52|15|آیا این جادو است؟ یا این که شما نمی‌بینید؟ [[«أَفَسِحْرٌ هذا ...»: کافران پیوسته کارهای انبیاء را سحر می‌نامیدند (نگا: مائده / 110، یونس / 76، هود / 7). لذا روز قیامت به عنوان سرزنش هنگامی که آتش را می‌بینند و یا به درون آن انداخته می‌شوند، بدیشان می‌گویند: این هم سحر و جادو است! «أَمْ أَنتُمْ لا تُبْصِرُونَ»: این بخش هم جنبه سرزنش دارد. کافران در دنیا می‌گفتند: پیغمبران جادوگرند و بر چشمان ما پرده می‌افکنند، و ... (نگا: اعراف / 132) در قیامت بدیشان گفته می‌شود: آیا این عذاب سحر است؟ آیا پرده بر چشمان شما افکنده‌اند؟]] 52|16|به آتش وارد شوید و بدان بسوزید، چه شکیبائی هم کنید و چه بیتابی، به حال شما تفاوتی نمی‌کند. چرا که تنها برابر کارهائی که خودتان کرده‌اید کیفر داده می‌شوید. [[«إِصْلَوْهَا»: داخل آتش شوید و بدان بسوزید و حرارت آن را بچشید (نساء / 115 و 30 و 56، صافات / 163، ص 59).]] 52|17|امّا پرهیزگاران در میان باغهای بهشت و نعمتهای فراوان جای دارند. [[«جَنَّاتٍ وَ نَعِیمٍ»: تنوین این واژه‌ها بیانگر کثرت و عظمت است.]] 52|18|و در برابر چیزهائی که خدا بدیشان داده است شاد و خوشحالند، و (نعمت بزرگتر از این، این که) خدای ایشان، آنان را از عذاب دوزخ محفوظ و مصون داشته است. [[«فَاکِهِینَ»: افراد شاد و مسرور (نگا: یس / 55، دخان / 27).]] 52|19|به پاداش کارهائی که کرده‌اید بخورید و بیاشامید، نوش و گوارایتان باد! [[«هَنِیئاً»: گوارا و بی‌دردسر. مفعول مطلق یا صفت مصدر محذوفی است (نگا: نساء / 4).]] 52|20|این در حالی است که بر تختهای ردیف و کنار هم چیده تکیه زده‌اند، و زنان سیاه چشم و درشت چشم زیبای بهشتی را همسرشان نموده‌ایم (و در کنارشان قرار داده‌ایم). [[«سُرُرٍ»: جمع سَریر، تختها (نگا: حجر / 47، صافات / 44). «مَصْفُوفَةٍ»: ردیف و کنار هم چیده شده. رده نهاده. «حُورٍ عِینٍ»: (نگا: دخان / 54). از این آیه و آیات دیگر قرآن برمی‌آید که تختها گرداگرد مجلس بزم و مقابل یکدیگر نهاده شده‌اند، تا مجلس انس هر چه باشکوه‌تر باشد.]] 52|21|کسانی که خودشان ایمان آورده‌اند و فرزندانشان از ایشان در ایمان آوردن پیروی کرده‌اند، (در بهشت) فرزندانشان را بدیشان ملحق می‌گردانیم (تا زادگان دلبند خود را در کنار خود ببینند و از انس با آنان لذّت بیشتر ببرند) بی‌آنکه ما اصلاً از عمل آن کسان چیزی بکاهیم (و از اندوخته‌ی پدران و مادران چیزی برداریم و به فرزندانشان بدهیم، و یا بدین وسیله بر حسنات فرزندان بیفزائیم و یا گناهانشان را از این راه بزدائیم). چرا که هر کس در گرو کارهائی است که کرده است. [[«مَآ أَلَتْنَاهُمْ»: از کارهایشان نکاسته‌ایم. فعل مهموز الفاء أَلَتَ، یَأْلِتُ، بر وزن ضَرَبَ یَضْرِبُ، با فعل اجوف یائی لاتَ، یَلیتُ، در معنی یکسان است (نگا: حجرات / 14). «مَآ أَلَتْنَا مِنْ عَمَلِهِمْ شَیْئاً»: از پاداش کارهای پدران اصلاً چیزی نمی‌کاهیم. مراد این است که ترفیع منزلت فرزندان باعث تنزل مقام پدران نبوده، و بلکه مراد اعطاء نعمت انس و تشکیل مجمع دلهای عاشقان یزدان است. «رَهِینٌ»: گروگان.]] 52|22|پیوسته هر گونه میوه‌ای و گوشتی را که بخواهند در اختیارشان می‌گذاریم. [[«أَمْدَدْنَاهُمْ»: یاریشان می‌دهیم. بدیشان می‌دهیم (نگا: مؤمنون / 55، نمل / 36).]] 52|23|آنان در آنجا جامهای (شراب طهور) را که نه بیهوده‌گوئی و یاوه‌سرائی در آن است و نه با گناه همراه است، از دست یکدیگر می‌گیرند (و سر می‌کشند و خوش می‌شوند). [[«یَتَنَازَعُونَ»: مشتاقانه از دست یکدیگر می‌ربایند و می‌گیرند. «لَغْوٌ»: یاوه‌سرائی. بیهوده‌گوئی. «تَأْثِیمٌ»: گناه‌ورزی. بزهکاری. یعنی شراب آخرت، نه موجب یاوه‌سرائی و پریشان گوئی می‌شود، و نه موجب گناه می‌گردد، و نه کار مستان به کتک و کتک‌کاری می‌کشد.]] 52|24|پیوسته در گرداگرد آنان نوجوانان ایشان (برای خدمتگزاریشان) در چرخش و گردشند. انگار آنان (در صفا و پاکی) مرواریدهای پنهان (در صدف) هستند. [[«غِلْمَانٌ»: جمع غُلام، پسران نوجوان. مراد خدمتکاران و کارگزاران است. «لُؤْلُؤٌ»: مروارید. «مَکْنُونٌ»: پنهان در صدف. مروارید در درون صدف به قدری تازه و شفاف و زیبا است که حد ندارد (نگا: واقعه / 23).]] 52|25|پرسش‌کنان روی به همدیگر می‌کنند (و هر یک از آنان از نعمتها و خوشیهای بهشت و الطاف بیکران یزدان با دیگری سخن می‌گوید). [[«أَقْبَلَ»: رو کرد. «یَتَسَآءَلُونَ»: از همدیگر می‌پرسند. مراد صحبت آنان از گذشته خود در دنیا، و تعریف وضع خوش فعلی است.]] 52|26|می‌گویند: ما پیش از این (در دنیا) در میان خانواده و فرزندانمان بیمناک (از خشم خدا و حساب و کتاب و جزا و سزای قیامت) بودیم. [[«فِی أَهْلِنَا»: در میان اهل و خانواده خود. همراه با فرزندان و خانواده خود. «مُشْفِقِینَ»: جمع مُشْفِق، ترسان و هراسان. بیمناک. مراد بیمناک از بازخواست الهی در پایان عمر، و پی‌آمد اخروی است.]] 52|27|سرانجام خداوند در حق ما لطف و مرحمت فرمود، و از عذاب سراپا شعله‌ی دوزخ ما را بدور داشت. [[«مَنَّ»: منت نهاد. منت بر دو قسم است: الف - مذموم ب - مقبول. قسمت اخیر که مراد آیه هم همین است، به معنی لطف و مرحمت و خوبی و نیکی است. «السَّمُومِ»: شعله آتش بدون دود (نگا: المصحف المیسر). آتشی که از سوراخهای بدن بگذرد (نگا: روح‌المعانی). باد گرم و سوزان (نگا: مجمع البیان الحدیث، فرهنگ لغات قرآن قریب).]] 52|28|ما پیش از این (در جهان، تنها) او را به فریاد می‌خواندیم و فقط وی را پرستش می‌کردیم. واقعاً او نیکوکار و مهربان است. [[«نَدْعُوهُ»: بفریادش می‌خواندیم. او را می‌پرستیدیم. «الْبَرُّ»: نیکوکار (نگا: روح‌المعانی).]] 52|29|(مردمان را به قرآن) پند و اندرز بده، تو در پرتو لطف و مرحمت پروردگارت نه غیبگوئی و نه دیوانه. [[«ذَکِّرْ»: پند بده. موعظه کن. «بِنِعْمَةِ»: در پرتو نعمت. به برکت مرحمت. «کَاهِنٍ»: غیبگو. کسی که ادعای علم غیب می‌کند. کسی که خبر از اسرار غیبی می‌دهد و مدعی است که با جنیان و پریان ارتباط دارد و اخبار غیبی را از ایشان می‌گیرد.]] 52|30|آیا آنان می‌گویند که او شاعر است (و بگذارید تا زنده است اشعار خود را بسراید و دل مردمانی را برباید) و ما در انتظار مرگ او هستیم (تا دفتر اشعار و طومار عمرش را درهم پیچد و ما را از دست او راحت سازد). [[«شَاعِرٌ»: چامه‌سرا. خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: هُوَ شَاعِرٌ. «نَتَرَبَّصُ»: انتظار می‌کشیم. منتظر هستیم. «رَیْبَ»: شک و گمان. مشکوک. در اینجا مراد نزول و تغییرات است. «الْمَنُونِ»: مرگ. از نظر لغوی، به معنی قطع کننده است. مرگ هم رشته عمر را قطع می‌کند. «رَیْبَ الْمَنُونِ»: گمان مرگ. مرگ مشکوک. با توجه به معنی اخیر، اضافه صفت به موصوف خود است. یعنی مرگی که وقت فرا رسیدنش مورد گمان است و معلوم نیست.]] 52|31|بگو: شما در انتظار (پندارهای خامتان) باشید، و من هم با شما در انتظار (عاقبت نیک خود و سرانجام بد شما) هستم. [[«الْمُتَرَبِّصِینَ»: انتظار کشندگان.]] 52|32|آیا خردهایشان ایشان را به این (سخنان متناقض) دستور می‌دهد؟ یا این که اصلاً مردمان طغیانگر و سرکشی هستند (و سرپیچی از فرمان حق، سرشت و خصیصه‌ی آنان شده است؟). [[«أحْلام»: جمع حِلْم، خردها و عقلها. «هذا»: این سخنان متناقض. یعنی گاهی پیغمبر را شاعر، گاهی مجنون، زمانی کاهن، و غیره می‌نامند. در صورتی که کاهن و شاعر، خردمند هستند، و مجنون، دیوانه و بی‌خرد است.]] 52|33|آیا می‌گویند: (محمّد خودش قرآن را از پیش خود ساخته است و) آن را فراهم آورده است؟! بلکه ایشان اصلاً ایمان ندارند. [[«تَقَوَّلَهُ»: آن را از پیش خود ساخته است و به دروغ به خدا نسبت داده است (نگا: حاقه / 44).]] 52|34|اگر راست می‌گویند (که محمّد خودش قرآن را از پیش خود ساخته است) سخنی همچون آن را بیاورند و ارائه دهند. [[«فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِّثْلِهِ ...»: (نگا: بقره / 23، یونس / 38، هود / 13، اسراء / 88).]] 52|35|آیا ایشان (همین جوری از عدم سر بر آورده‌اند و) بدون هیچ گونه خالقی آفریده شده‌اند؟ و یا این که (خودشان خویشتن را آفریده‌اند و) خودشان آفریدگارند؟ [[«مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ»: بدون هیچ چیزی و هیچ آفریدگاری. یعنی بدون علت به وجود آمده‌اند. «أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ»: یعنی خودشان آفریدگار، و علت خویشتن هستند.]] 52|36|یا این که آنان آسمانها و زمین را آفریده‌اند؟! بلکه ایشان طالب یقین نیستند. [[«لا یُوقِنُونَ»: به یقین و باور نرسیده‌اند و هنوز سرگشته‌اند. جویا و خواستار یقین نیستند و در پی ایمان به وحدانیت خدا نمی‌باشند.]] 52|37|آیا گنجینه‌های پروردگارت نزد ایشان و در اختیار آنان است (تا هر گونه که بخواهند قضاوت کنند و نبوّت را به این بدهند و به آن ندهند؟) یا این که ایشان (بر همه چیز جهان) سیطره دارند (و ارباب و فرمانده کلّ کائنات هستند؟). [[«الْمُصَیْطِرُونَ»: جمع مُصَیْطِر، مسلط و توانا. غالب و چیره. مُصَیْطِر و مُسَیْطِر یکی است (نگا: غاشیه / 22). علت تبدیل (س) به (ص) به سبب حرف استعلاء (ط) است.]] 52|38|آیا نردبانی دارند و بالای آن (می‌روند و در آسمانها، به عالم ملکوت) گوش فرا می‌دارند (و اسرار وحی را می‌شنوند؟). گوش فرا دهنده‌ی ایشان دلیل روشنی بیاورد و ارائه دهد (و این ادّعای خود را ثابت کند). [[«سُلَّمٌ»: نردبان. «سُلْطَانٍ مُّبِینٍ»: دلیل و برهان روشن. دلیل و برهان بیانگر.]] 52|39|آیا دختران، سهم خدایند، و پسران، سهم شما؟! [[«لَهُ الْبَنَاتُ»: دختر و پسر از نظر ارزش انسانی با هم تفاوتی ندارند، و تعبیر آیه، در حقیقت از قبیل استدلال به عقیده باطل طرف مخالف بر ضد خود او است. و آن این که عربها به شدت از دختر بیزار بودند، و با وجود این زادگان خدا را دختر می‌دانستند (نگا: نحل / 57، زخرف / 17، صافات / 149).]] 52|40|یا این که تو از آنان اجر و پاداشی (در مقابل ابلاغ رسالت خود بدیشان) میخواهی، و همچون بار گرانی بر دوش آنان سنگینی می‌کند؟ [[«مَغْرَمٍ»: غرامت. زیان. تاوان. خسارت (نگا: توبه / 98). مصدر میمی است. «مُثْقَلُونَ»: سنگین باران. بار گرانان. از مصدر (إثقال) به معنی تحمیل مشقت و بار گران است.]] 52|41|یا این که نزد ایشان، علم غیبیّات و اسرار نهان (جهان و ملکوت یزدان) است و از روی آن (برای مردم هر چه بخواهند) می‌نویسند؟ [[«أَمْ عِندَهُمُ الْغَیْبُ؟»: آیا آنان غیب می‌دانند؟ آیا دانش اسرار نهان و علم غیب در پیش آنان است؟]] 52|42|یا این که می‌خواهند نیرنگ بزنند (و طرحهای شیطانی بریزند و حیله‌گری کنند، تا پیغمبر را از میان بردارند، یا با آئین او مقابله کنند. باید بدانند که) کفّار به حیلت خود گرفتار می‌آیند (و توطئه‌های ایشان سرانجام بر ضدّ خودشان تمام می‌شود و جملگی ایشان محکوم نقشه‌های الهی هستند). [[«کَیْداً»: نیرنگ. حیله‌گری. توطئه. نقشه سوء (نگا: آل‌عمران / 54). «الْمَکِیدُونَ»: گرفتاران نیرنگ. شکست خوردگان توطئه (نگا: فاطر / 43، انفال / 30).]] 52|43|یا این که (آنان خیال می‌کنند که) معبودی (و حامی و یاوری) جز خدا دارند؟ خدا پاک و منزّه از چیزهائی است که انبازش می‌دانند و می‌خوانند. [[«أَمْ لَهُمْ إِلهٌ ...»: (نگا: حجر / 96).]] 52|44|اگر بنگرند که قطعه‌ای از آسمان فرو می‌افتد، می‌گویند: ابر متراکمی است. [[«کِسْفاً»: پاره. تکه. قطعه. «مَرْکُومٌ»: متراکم. «إِن یَرَوْا کِسْفاً»: مراد این است که مشرکان و منکران لجوج، آن چنان در عناد و دشمنی با پیغمبر و اسلام، پافشاری می‌کنند که اگر عذابی را که تمسخرکنان از پیغمبر خواسته بودند (نگا: اسراء / 92) با چشم سر نزول آن را بالای سر خود ببینند، قبول نمی‌کنند و چیز دیگری قلمداد می‌نمایند (نگا: حجر / 14 و 15، احقاف / 24).]] 52|45|پس ایشان را به حال خود واگذار، تا برسند به روزی که در آن هلاک می‌گردند. [[«یُصْعَقُونَ»: نابود گردانده می‌شوند. هلاک می‌گردند. مراد فرا رسیدن مرگ ایشان در جنگ یا به هنگام اجل است. از مصدر إصعاق به معنی إهلاک است.]] 52|46|آن روزی که نیرنگها و توطئه‌هایشان سودی به حالشان نخواهد داشت، و (از هیچ سوئی) مدد و یاری نمی‌شوند. [[«کَیْدُهُمْ»: نیرنگ ایشان. نقشه‌های سوء و توطئه‌های کثیفشان. حیله‌گریهایشان.]] 52|47|برای ستمگران عذابی پیش از آن (عذاب سرمدی و ابدی، در همین جهان) هست، ولی بیشتر ایشان متوجّه نمی‌گردند و نمی‌فهمند. [[«دُونَ ذلِکَ»: قبل از آن، علاوه از آن. یعنی قبل از عذاب آخرت، عذاب دیگری در همین جهان دارند، و یا گذشته از عذاب دنیوی، عذاب اخروی هم دارند.]] 52|48|برابر فرمان پروردگارت، صبر و شکیبائی پیش گیر (و با استقامت و شجاعت، پیام آسمانی را به گوش انسانها برسان و مترس) که تو زیر نظر ما و تحت حفاظت و رعایت ما هستی. وقتی که (سحرگاهان از خواب) بلند می‌شوی، به تسبیح و تقدیس و شکر و سپاس پروردگارت بپرداز. [[«لِحُکْمِ رَبِّکَ»: برابر فرمان پروردگارت. در راه ابلاغ فرمان پروردگارت. بر قوانین و مقررات پروردگارت پایدار باش. «بِأَعْیُنِنَا»: زیر نظر ما. تحت مراقبت و محافظت ما. «حِینَ تَقُومُ»: وقتی که سحرگاهان برمی‌خیزی. وقتی که از جا، و از مکانی، و از مجلسی برمیخیزی. چرا که پیغمبر به هنگام برخاستن از هر جائی، می‌فرمود: سُبْحانَکَ اللّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُکَ وَ أَتُوبُ إِلَیْکَ (نگا: المراغی، نمونه).]] 52|49|و در پاره‌ای از شب، و در وقت ناپدید شدن ستارگان (به سبب نور خورشید به هنگام طلوع فجر) شکر و سپاس و تسبیح و تقدیس خدای را بجای آور. [[«مِنَ الَّیْلِ»: در شب. در پاره‌ای از شب. مراد وقت ادای نماز مغرب و عشاء یا نماز تهجد است. «إِدْبَارَ»: پشت کردن. مراد ناپدید شدن ستارگان است به سبب نور خورشید. اشاره به وقت نماز صبح است.]] 53|1|سوگند به ستاره در آن زمان که دارد غروب می‌کند! [[«النَّجْمِ»: جنس نجم مراد است و شامل همه ستارگان آسمان می‌گردد. «هَوی»: غروب کرد. مراد غروب ستارگان در همه اوقات، یا غروب و فرو افتادن آنها در پایان جهان است. بعضی (هَوی) را برای طلوع و غروب استعمال کرده‌اند (نگا: المراغی). به هر حال، اشاره به طلوع و غروب ستارگان است که از نشانه‌های بارز عظمت یزدان، و از اسرار بزرگ آفرینش، و از مخلوقات فوق‌العاده عظیم پروردگارند.]] 53|2|یار شما (محمّد) گمراه و منحرف نشده است، و راه خطا نپوئیده است و به کژراهه نرفته است. [[«مَا غَوی»: به باطل نگرویده است. به خطا نرفته و به کژراهه نیفتاده است (نگا: طه / 121).]] 53|3|و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید. [[«عَنِ الْهَوی»: از روی هوا و هوس. دل بخواه و خودسرانه. یعنی آنچه می‌گوید، به فرمان خدا می‌گوید و نه به فرمان دل، و از سوی خدا می‌گوید؛ نه از سوی خود.]] 53|4|آن (چیزی که با خود آورده است و با شما در میان نهاده است) جز وحی و پیامی نیست که (از سوی خدا بدو) وحی و پیام می‌گردد. [[«إِنْ»: نیست. حرف نفی است. «هُوَ»: قرآن.]] 53|5|(جبرئیل، فرشته‌ی) بس نیرومند آن را بدو آموخته است. [[«شَدِیدُ الْقُوی»: دارای نیروهای شگفت و قدرتهای عظیم. مراد جبرئیل، فرشته وحی است.]] 53|6|همان کسی که دارای خرد استوار و اندیشه‌ی وارسته است. سپس او (به صورت فرشتگی خود و با بالهائی که کرانه‌های آسمان را پر کرده بود) راست ایستاد. [[«مِرَّةٍ»: تیزهوشی. خرد استوار. پختگی اندیشه. دقت و وارستگی. «ذُومِرَّةٍ»: تیزهوش و خردمند. دقیق و تیزبین. «إِسْتَوی»: به پا خاست. راست ایستاد. در مأموریت خود چیره و توانا شد. مراد نمایان شدن جبرئیل در آغاز وحی است به شکل اصلی فرشتگی و با قیافه واقعی و با بالهائی که افق کوههای دور و بر غار حراء را پر کرده بود (نگا: فاطر / 1، تکویر / 19 - 23). حرف (ف) یا سببیه است. یعنی: به سبب قوّت و قدرتی که داشت، خویشتن را نمودار کرد. و یا عاطفه است. یعنی: بعد از ابلاغ و تعلیم وحی، به صورت اصلی خود ظاهر شد (نگا: قاسمی).]] 53|7|در حالی که او در جهت بلند (آسمان رو به روی بیننده) قرار داشت. [[«الأفُقِ»: جهت. واژه افق، به معنی کناره آسمان، اصطلاح خاص علماء هیئت است و در اینجا مراد نیست (نگا: المصحف المیسر). «الأفُقِ الأعْلی»: جهت بالای سر بیننده.]] 53|8|سپس (جبرئیل) پائین آمد و سر در نشیب گذاشت. [[«دَنَا»: نزدیک شد. «تَدَلّی»: سر در نشیب گذاشت. رو به پائین آمد.]] 53|9|تا آنکه فاصله‌ی او (و محمّد) به اندازه‌ی دو کمان یا کمتر گردید. [[«قَابَ»: اندازه. مقدار. قدر. «قَابَ قَوْسَیْنِ»: مقدار طول دو کمان. در قدیم ادوات و ابزار اندازه‌گیری مسافات و فواصلِ کم عربها، کمان، نیزه، ذراع، و وَجَب بود (نگا: المصحف المیسر). «أَدْنی»: نزدیکتر. کمتر.]] 53|10|پس جبرئیل به بنده‌ی خدا (محمّد) وحی کرد آنچه می‌بایست وحی کند. [[«أَوْحی»: وحی کرد. پیام داد. فاعل جبرئیل است. «عَبْدِهِ»: مرجع ضمیر (ه) خدا است.]] 53|11|دل (محمّد) تکذیب نکرد چیزی را که او (با چشم سر) دیده بود. [[«الْفُؤَادُ»: دل پیغمبر (. «مَا»: مراد شکل و قیافه جبرئیل است. «رَأی»: محمد دید.]] 53|12|آیا با او درباره‌ی چیزی که دیده است، ستیزه می‌کنید؟ [[«تُمَارُونَهُ»: با او مجادله و ستیزه‌گری می‌کنید (نگا: کهف / 22، شوری / 18).]] 53|13|او که بار دیگر (در شب معراج) وی را دیده است. [[«نَزْلَةً»: دفعه. یک بار. مراد شب معراج است.]] 53|14|نزد سدرةالمنتهی. [[«سِدْرَةِ الْمُنتَهی»: مکانی است در آسمانها.]] 53|15|بهشت که منزل (و مأوای متّقیان) است در کنار آن است. [[«جَنَّةُ الْمَأْوی»: اضافه موصوف به صفت خود است، همچون مسجد الجامع، و یا این که اضافه بیانیه است (نگا: آلوسی).]] 53|16|در آن هنگام، چیزهائی سدره را فرا گرفته بود که فرا گرفته بود (و چنان عجائب و غرائبی، قابل توصیف و بیان، با الفبای زبان انسان نیست). [[«یَغْشی»: می‌پوشاند. فرا می‌گیرد. احاطه می‌کند. «مَا»: چیزهائی که. مراد آفریده‌هائی است که تنها خدا بدانها آشنا است. برخی هم گفته‌اند: منظور انوار تجلی الهی، و زیبائیهای غیرقابل توصیف است. «مَا یَغْشی»: مراد تعظیم و تفخیم و تکثیر شی‌ء یا اشیائی است که سدره را در آن وقت در بر گرفته بود.]] 53|17|چشم (محمّد در دیدن خود به چپ و راست) منحرف نشد و به خطا نرفت، و سرکشی نکرد و (تنها به همان چیزی نگریست که می‌بایست ببیند و بنگرد). [[«مَا زَاغَ»: منحرف نشد. به چپ و راست نگرائید. به خطا نرفت. «مَا طَغی»: فراتر نرفت. جز به چیزی ننگریست که می‌بایست بنگرد و ببیند. یعنی درست به چیزی نگاه کرد که می‌بایست نگاه بکند، و آنچه دید عین واقعیت بود و حقیقت داشت.]] 53|18|او بخشی از نشانه‌های بزرگ (و عجائب ملکوت) پروردگارش را (در آنجا) مشاهده کرد (از جمله، سدرةالمنتهی، بیت‌المعمور، بهشت، دوزخ، و جبرئیل را با قیافه‌ی فرشتگی خود). [[«مِنْ آیَاتِ ...»: برخی از عجائب و غرائب شگفت ملکوت. قسمتی از نشانه‌های بزرگ ساختار آفریدگار. حرف (مِنْ) تبعیضیه است. «الْکُبْری»: بزرگ. صفت (آیَاتِ) است. «لَقَدْ رَأی مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْری»: سه نکته در این آیه است: الف - حضرت محمد در شب معراج برخی از عجائب و غرائب ملکوت، یا به عبارت دیگر چندی از آسمانها را دیده است؛ نه همه آسمانها را (نگا: اسراء / 1). ب - او آیات عظمت و نشانه‌های بزرگ آفرینش را دیده است نه خود آفریدگار را، چرا که خدا از تجلی خود چیزی نفرموده است و بحث از معراج را با رؤیت آیات کونی پایان داده است (نگا: صفوة‌التفاسیر). ج - آنچه را که ملاحظه فرموده است واقعیت داشته است و در عالم بیداری بوده نه در عالم خواب و خیال.]] 53|19|آیا چنین می‌بینید (و این گونه معتقدید) که لات و عزی. [[«اللاّتَ»: نام صخره سنگ سفید و منقشی در طائف بوده که بارگاه و پرده‌دارانی برای آن ترتیب داده بودند و آن را می‌پرستیدند. «الْعُزّی»: نام درختی در سرزمین نخله، میان مکه و طائف بوده که بارگاه و پرده‌دارانی داشته است (نگا: قاسمی).]] 53|20|و منات، سومین بت دیگر (معبود شما و دختران خدایند، و دارای قدرت و عظمت می‌باشند؟). [[«مَنَاتَ»: نام صخره سنگی در سرزمین مشلّل، نزدیک قدید، میان مکه و مدینه بوده است. برخی هم لات و عزّی و منات را بتهائی از سنگ می‌دانند که در داخل کعبه بوده‌اند. «الثَّالِثَةَ الأُخْری»: صفت اوّل و دوم منات هستند، و برای تحقیر رتبه آن از دو تای نخست است. یعنی منات که در رتبه سوم و بعد از لات و عزی است. عربها به این سه بت اهمیت فراوانی می‌دادند و آنها را تمثال یا نظر کردگان فرشتگانی می‌پنداشتند که ایشان را دختران خدا می‌خواندند. در نامگذاری نیز از اسماء و صفات خداوند استفاده کرده بودند: (أَلّلاّت) مؤنث (الله)، (عُزّی) مؤنث (أَعَزّ)، و (مَنات) ظاهراً مؤنث (مُنی) است.]] 53|21|آیا پسر مال شما باشد، و دختر مال خدا؟! (در حالی که به گمان شما دختران کم‌ارزش‌تر از پسرانند؟!) [[«أَلَکُمُ الذَّکَرُ ...»: عربها فرشتگان را مؤنث و دختر خدا می‌دانستند (نگا: آیه 27). همچنین بتهای خود را با اسمهای مؤنث نامگذاری می‌نمودند و انباز خداوند می‌شمردند!]] 53|22|در این صورت، این تقسیم ظالمانه و ستمگرانه‌ای است. [[«قِسْمَةٌ»: تقسیم. بخش کردن. «ضِیزَی»: ستمگرانه. غیر عادلانه.]] 53|23|اینها فقط نامهائی (بی‌محتوی و اسمهائی بی‌مسمّی) است که شما و پدرانتان (از پیش خود) بر آنها گذاشته‌اند. هرگز خداوند دلیل و حجّتی (بر صحّت آنها) نازل نکرده است. آنان جز از گمانهای بی‌اساس و از هواهای نفس پیروی نمی‌کنند. در حالی که هدایت و رهنمود از سوی پروردگارشان برای ایشان آمده است (و در پرتو آن می‌توانند به ناچیزی بتها پی ببرند و رضای خدای را بجویند و راه سعادت بپویند). [[«إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْمَآءٌ»: بتها جز اسمهای بی‌مسمی نبوده و کمترین اثری از الوهیت در آنها موجود نمی‌باشد، و معبودهای موهومی و زائیده پندار نفسهای بیمارند، و لذا پرستش را نشایند.]] 53|24|مگر آنچه انسان آرزو کند به آن می‌رسد و خواهد داشت؟! [[«مَا تَمَنّی»: آنچه خواسته است. یعنی انسان هر چه بخواهد، نباید که چنان پیش بیاید و بشود. مراد این است که چشم طمع ایشان به شفاعت بتها بیجا است.]] 53|25|چرا که دنیا و آخرت از آن خدا است (و قانونگذاری و فرماندهی هر دو سرا مربوط بدو است). [[«الأولی»: این جهان (نگا: قصص / 70).]] 53|26|چه‌بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند و (با وجود عظمت و بزرگواریشان) شفاعت ایشان سودی نمی‌بخشد و کاری نمی‌سازد، مگر بعد از آنکه خدا بخواهد به کسی (که شفیع است) اجازه دهد، و (از مشفوعٌ‌له) راضی و خوشنود گردد. [[«کَمْ»: چه بسیار است! «لا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً»: (نگا: طه / 109، زخرف / 86، یس / 23). «یَرْضی»: (نگا: طه / 109).]] 53|27|کسانی که به آخرت ایمان ندارند، فرشتگان را با نامهای زنان وصف و نامگذاری می‌کنند. [[«تَسْمِیَةَ»: نامگذاری کردن (نگا: حجرات / 11). «تَسْمِیَةَ الأنثی»: مراد این است که نامهای زنان را بر فرشتگان می‌گذارند و ایشان را دختران خدا می‌دانند (نگا: نحل / 57، زخرف / 19).]] 53|28|ایشان در این باب چیزی نمی‌دانند (و از نر و ماده بودن فرشتگان کاملاً بی‌خبرند) و جز از ظنّ و گمان پیروی نمی‌کنند، و ظنّ و گمان هم (در بخش اعتقادات، به کسی سودی نمی‌رساند، و انسان را) بی‌نیاز از حق نمی‌گرداند. [[«بِهِ»: به آن سخنی که درباره ماده بودن فرشتگان می‌گویند. مرجع ضمیر (ه) قول، یا مذکور تسمیه است. «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»: (نگا: یونس / 36). ظن بجای یقین نمی‌نشیند و سودی نمی‌بخشد.]] 53|29|از کسی روی بگردان که به قرآن ما پشت می‌کند و جز زندگی دنیوی نمی‌خواهد. [[«تَوَلّی»: پشت کرد. روی گردان شد. «ذِکْرِنَا»: یاد ما. قرآن ما (نگا: حجر / 6 و 9، نحل / 44. همچنین: المنتخب).]] 53|30|منتهای دانش ایشان همین است. پروردگار تو کسی را که از راه خدا منحرف شده باشد، و همچنین کسی را که راهیاب بوده باشد، به خوبی می‌شناسد (و بهتر از همه، احوال و اوضاع آنان را می‌داند). [[«مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»: منتهای دانش و آگاهی ایشان. نهایت فرزانگی و اطلاع آنان.]] 53|31|هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است، متعلّق به خدا است. سرانجام خداوند بدکاران را در برابر کارهائی که می‌کنند کیفر می‌دهد، و نیکوکاران را در برابر کارهائی که می‌کنند به بهترین وجه پاداش عطاء می‌کند. [[«لِیَجْزِیَ ...»: حرف (ل) لام غایت است. بنابراین جزا و سزا غایت و هدف آفرینش است. «بِالْحُسْنی»: به بهترین وجه. به سبب اعمال نیک. پاداش نیکو که بهشت است.]] 53|32|همان کسانی که از گناهان بزرگ و بدکاریها کناره‌گیری می‌کنند و اگر گناهی از آنان سر زند تنها صغیره است (و آن هم مورد عفو خدا قرار می‌گیرد) چرا که پروردگار تو دارای آمرزش گسترده و فراخ است. خداوند از همان زمان که شما را از زمین آفریده است، و از آن روز که شما به صورت جنینهای ناچیزی در درون شکمهای مادرانتان بوده‌اید، از (تمام ذرّات و همه‌ی جزئیّات وجود) شما به خوبی آگاه بوده است و هست. پس از پاک بودن خود سخن مگوئید، زیرا که او پرهیزگاران را (از همه) بهتر می‌شناسد. [[«الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَآئِرَ الإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ»: (نگا: شوری / 37). «إِلاّ»: لکن. «اللَّمَمَ»: صغائر. گناهان کوچک، که مورد عفو خدایند (نگا: نساء / 31). «أَجِنَّةٌ»: جمع جَنین. بچه‌ای که هنوز در شکم مادر است. «لا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ»: خودستائی مکنید. از پاک بودن خود لاف مزنید و سخن مگوئید (نگا: نساء / 49).]] 53|33|آیا آن کسی را دیده‌ای که (از پیروی حق) دوری گزیده است؟ [[«أَفَرَأَیْتَ؟»: آیا تأمّل کرده‌ای و شناخته‌ای؟ آیا اندیشیده‌ای و دیده‌ای؟ «تَوَلّی»: به حق پشت کرد. از پذیرش اسلام دوری‌گزید.]] 53|34|و اندکی بذل و بخشش کرده است و بعد از بذل و بخشش دست کشیده است؟ [[«أَکْدی»: عطاء را قطع کرد. بخل ورزید و نداد.]] 53|35|آیا او علم غیب دارد، و می‌بیند (که پشت به اسلام کردن و حق را نپذیرفتن و بخل ورزیدن و بذل و بخشش ننمودن، پسندیده و بلامانع است؟). [[«یَری»: می‌بیند. یعنی حقیقت را می‌بیند و می‌داند.]] 53|36|یا بدانچه در تورات موسی بوده است، مطّلع و باخبرش نکرده‌اند؟ [[«صُحُفِ»: جمع صَحیفة، کتابها. مراد تورات است (نگا: طه / 133).]] 53|37|یا از آنچه در صحف ابراهیم بوده است، مطّلع و باخبرش نکرده‌اند؟ ابراهیمی که (قهرمان توحید بوده و وظیفه‌ی خود را) به بهترین وجه ادا کرده است. [[«وَفّی»: به تمام و کمال به عهد خود وفا نمود، و وظیفه خود را چنانکه باید ادا کرد (نگا: بقره / 124).]] 53|38|(در صحف ایشان آمده است) که هیچکس بار گناهان دیگری را بر دوش نمی‌کشد. [[«أَلاّ تَزِرُ ...»: اصل آن (أَنْ لا تَزِرُ ...) است. حرف (أَنْ) مخفف از مثقله است «لا تَزِرُ وَازِةٌ وِزْرَ أُخْری»: (نگا: انعام / 164، اسراء / 15، زمر / 7).]] 53|39|و این که برای انسان پاداش و بهره‌ای نیست جز آنچه خود کرده است و برای آن تلاش نموده است. [[«أَنْ»: حرف مخفف از مثقله است. «مَا سَعی»: واژه (ما) مصدریه است. یعنی جز سعی و تلاش خود انسان، بهره دیگری ندارد. می‌تواند موصوله هم باشد. یعنی جز آنچه برای آن تلاش کرده و انجام داده است، پاداش دیگری ندارد (نگا: آلوسی).]] 53|40|و این که قطعاً سعی و کوشش او دیده خواهد شد. [[«سَوْفَ یُری»: دیده خواهد شد. هم خدا و رسول کارکرد او را می‌بینند، و هم مؤمنان و هم خودش (نگا: توبه / 105، زلزله / 7 و 8، آل‌عمران / 30).]] 53|41|سپس (در برابر کارش) سزا و جزای کافی داده می‌شود. [[«الأوْفی»: به تمام و کمال. کافی و بسنده.]] 53|42|و این که قطعاً پایان راه به پروردگار تو منتهی می‌شود (و بازگشت همگان در پایان جهان بدو است). [[«الْمُنتَهی»: نهایت کار. مرجع. بازگشت (نگا: غافر / 3، علق / 8).]] 53|43|و این که قطعاً او است که می‌خنداند و می‌گریاند. [[«أَضْحَکَ وَ أَبْکی»: خنداند و گریاند. یعنی اسباب خنده و گریه را فراهم می‌کند.]] 53|44|و این که قطعاً او است که می‌میراند و زنده می‌گرداند. [[«أَمَاتَ وَ أَحْیَا»: (نگا: بقره / 258، حجر / 23، ق / 43).]] 53|45|و این که او است که جفتهای نر و ماده را می‌آفریند. [[«الذَّکَرَ»: بدل (الزَّوْجَیْنِ) است.]] 53|46|از نطفه‌ی ناچیزی، بدانگاه که (به رحم) جهانده می‌شود. [[«تُمْنی»: پرانده و جهانده می‌گردد (نگا: طارق / 6).]] 53|47|و این که قطعاً بر خدا است که (رستاخیز را پدیدار و مردگان را) زندگی دوباره بخشد. [[«النَّشْأَةَ الأُخْری»: پیدایش دیگر. مراد رستاخیز مردگان و حیات دوباره است.]] 53|48|و این که او است که قطعاً ثروتمند می‌کند و فقیر می‌گرداند. [[«أَغْنی»: دارائی داد و ثروتمند گرداند. «أَقْنی»: همزه این واژه برای سلب است و به معنی (فقیر کرد) می‌باشد (نگا: آلوسی). به دلیل تقابل. أَضْحَکَ وَ أَبْکی ... أَماتَ وَ أَحْیَا. برخی هم آن را به معنی (توشه داد و ارضاء کرد) گرفته‌اند.]] 53|49|و این که او است خداوندگار ستاره شِعری. [[«الشِّعْری»: نام ستاره‌ای است که گروهی از مشرکان عرب آن را می‌پرستیدند. قرآن می‌فرماید: چرا شعری را می‌پرستید، آفریدگار آن را بپرستید.]] 53|50|و این که او است که عاد نخستین را نابود کرده است. [[«عَادًا الأُولی»: عاد نخستین، قوم معروف که پیغمبرشان حضرت هود بوده است (نگا: احقاف / 21). عاد دوم، در مکه می‌زیسته‌اند و از نسل عاد نخستین بوده‌اند (نگا: المصحف المیسر).]] 53|51|و قوم ثمود را هلاک کرد و از ایشان هیچ باقی نگذاشت. [[«مَآ أَبْقی»: کسی از ایشان را باقی نگذاشت.]] 53|52|و نیز قوم نوح را قبل از آنان هلاک ساخت. چرا که ایشان از همگان ستمگرتر و سرکش‌تر بودند. [[«أَظْلَمَ»: ستمگرتر. «أَطْغی»: سرکش‌تر و نافرمان‌تر.]] 53|53|و شهرهای زیر و رو شده‌ی قوم لوط را فرو انداخت. [[«الْمُؤْتَفِکَةَ»: (نگا: توبه / 70). «أَهْوی»: از بالا به پائین انداخت. فرو انداخت.]] 53|54|آن را فرو پوشاند آنچه می‌بایست آن را فرو پوشاند. [[«غَشّی»: فرا گرفت. دربر گرفت. پوشاند. «مَا»: مراد هول و هراس و سنگها و دیگر چیزها است. این واژه می‌تواند فاعل و یا مفعول به باشد.]] 53|55|پس (ای کافر نعمت) آیا به کدامیک از نعمتهای پروردگارت شک و تردید می‌ورزی؟ [[«آلآءِ»: جمع إِلْی، نعمتها (نگا: اعراف / 69). «تَتَمَاری»: شک و تردید داری. از (مِرْیَة) به معنی شک و گمان (نگا: فصّلت / 54).]] 53|56|این (پیغمبر، یکی از پیغمبران خدا، و) از زمره‌ی بیم دهندگان پیشین است. [[«هذا»: این پیغمبر. «نَذِیرٌ»: بیم‌دهنده از عقاب خدا (نگا: فاطر / 24).]] 53|57|قیامت نزدیک گردیده است. [[«أَزِفَتْ»: نزدیک گردیده است. فرا رسیده است. «الآزِفَةُ»: نزدیک. مراد قیامت است (نگا: غافر / 18).]] 53|58|جز خدا هیچکس نمی‌تواند آن را ظاهر و پدیدار کند. [[«کَاشِفَةُ»: ظاهر کننده و پدید آورنده (نگا: اعراف / 187). جلوگیری کننده. معنی دیگر آیه: جز خدا هیچکس نمی‌تواند از وقوع آن جلوگیری کند.]] 53|59|آیا از این سخن تعجّب می‌کنید و در شگفت می‌افتید؟ [[«هذَا الْحَدِیثِ»: مراد قرآن است (نگا: زمر / 23).]] 53|60|و آیا می‌خندید و گریه نمی‌کنید؟ [[«تَضْحَکُونَ»: می‌خندید. یعنی همچون استهزاء کنندگان می‌خندید. «لا تَبْکُونَ»: گریه نمی‌کنید. یعنی چرا باید همچون متقیان از خوف خدا گریه نکنید.]] 53|61|و آیا پیوسته در غفلت و هوسرانی بسر می‌برید؟ [[«سَامِدُونَ»: جمع سامِد، غافل و هوسران. متکبر و سرگردان از غرور.]] 53|62|اکنون که چنین است خدا را سجده کنید و او را بپرستید. [[«فَاسْجُدُوا ...»: مراد این است که اگر می‌خواهید در صراط مستقیم حق، گام بردارید، تنها برای او که تمام خطوط عالم هستی به ذات پاک وی منتهی می‌گردد، سجده کنید، و اگر می‌خواهید به سرنوشت دردناک اقوام پیشین گرفتار نیائید که بر اثر شرک و کفر و ظلم و ستم در چنگال عذاب الهی گرفتار شدند، تنها او را عبادت کنید.]] 54|1|قیامت هر چه زودتر فرا می‌رسد، و (در آن) ماه به دو نیم می‌گردد. [[«إِقْتَرَبَ»: نزدیک گشته است. ذکر فعل به صورت ماضی، برای تحقق وقوع است (نگا: نجم / 57، انبیاء / 1 و 97). «إِنشَقَّ»: دو نیم شد. مراد وقوع آن در آینده به هنگام فرا رسیدن قیامت است (نگا: حاقه / 16، رحمن / 37، انشقاق / 1). اکثر فعلهائی که برای رستاخیز و حساب و کتاب اخروی بکار رفته است، به شکل ماضی است (نگا: نحل / 1، زمر / 68 و 69 و 70، تکویر / 1 - 14). «إِنشَقَّ الْقَمَرُ»: ماه به دو نیم می‌گردد. ماه به دو نیم گشته است. معنی اخیر مبنی بر روایات متعددی است که می‌گویند پنج سال قبل از هجرت نبوی، اهل مکه از پیغمبر درخواست کردند که ماه را بعنوان معجزه برای ایشان دو نیم سازد و پیغمبر نیز با اشاره انگشت چنین کرد. بسیاری از مفسرین این امر را پذیرفته و بسیاری هم آن را نقد نموده و حادثه را مربوط به آینده می‌دانند (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن، المراغی، المنتخب، المصحف المیسر).]] 54|2|و اگر مشرکان معجزه‌ی بزرگی را ببینند از آن روی‌گردان می‌گردند (و بدان ایمان نمی‌آورند) و می‌گویند: جادوی گذرا و ناپایداری است. [[«إِن یَرَوْا»: اگر ببینند. اگر بشنوند و بفهمند (نگا: المصحف المیسر). «آیَةً»: دلیل و برهانی دالّ بر وحدانیت خدا و صدق پیغمبرش (نگا: اعراف / 146). آیه قرآنی. چرا که مشرکان آیات قرآنی را سحر و جادو می‌نامیدند (نگا: سبأ / 43، زخرف / 30، مدثر / 24). معجزه بزرگ که مراد شق‌القمر است. «مُسْتَمِرٌّ»: همیشگی و پیاپی. گذرا و ناپایدار.]] 54|3|آنان تکذیب می‌کنند و بدنبال هواهای خویش می‌روند. هر کاری هم ثابت و ماندگار می‌ماند (و هیچ چیز در جهان از میان نمی‌رود، و انسان جزا و سزای کردار بد و نیک خود را می‌بیند). [[«مُسْتَقِرٌّ»: ماندنی و ثابت. این تعبیر شاید به این حقیقت اشاره دارد که هیچ چیز در این عالم از میان نمی‌رود. لذا هر کار نیک و بدی ثابت و باقی می‌ماند و انسان مکافات عمل خویش را می‌بیند. هر کاری به غایتی و نهایتی می‌رسد که در آنجا آرام و قرار می‌گیرد، و خوبی یا بدی آن آشکار می‌گردد. نظیرآیات 1 و 2 و 3 این سوره را در آیات 1 و 2 و 3 سوره انبیاء بخوانید.]] 54|4|اخباری که بتوانند موجب بیزاری (و دوری ایشان از گناهها و بدیها) شود به اندازه‌ی کافی برای آنان آمده است. [[«الأنبَآءِ»: جمع نبأ، اخبار. مراد خبرهای طوائف و ملل پیشین است که به عذابهای گوناگون دچار آمده‌اند و با بلاهای بزرگی ریشه‌کن گشته‌اند، و نیز مراد وجود حقائق کونی و رهنمودهای پیغمبران و سخنان ایشان درباره مکافات و مجازات دنیا و آخرت است. «مُزْدَجَرٌ»: انزجار و ابتعاد از شرّ. دوری گزیدن و بیزاری جستن از گناهان و بدیها. مصدر میمی باب افتعال زجر است.]] 54|5|(این آیات) عبرتهای بسنده و اندرزهای رسائی هستند (که می‌توانند در روح و جان شنوندگان و بینندگانی که آماده‌ی پذیرش حق و حقیقت باشند، اثر بگذارند) امّا بر حذر داشتنها و بیم دادنها (ی قرآنی برای افراد لجوج بیفایده است و به حال آنان) سودی ندارد. [[«حِکْمَةٌ»: سخنان پندآمیز. اندرزهای سودمند. خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: هذِهِ الأشْیَآءُ الَّتی جَآءَ بِهَا الْقُرآنُ حِکْمَةٌ. «بَالِغَةٌ»: رسا. بسنده برای خردمندان. «النُّذُرُ»: (نگا: یونس / 101، قمر / 16 و 18 و 21 و 23 و 30 و 33 و 36 و 37 و 41). یا این که جمع نَذیر به معنی مُنذِر، یعنی پیغمبران الهی (نگا: احقاف / 21، نجم / 56). معنی دوم در سوره قمر چندان مناسب نیست.]] 54|6|بنابراین از ایشان روی بگردان. آن روزی (را خاطر نشان ساز) که فرا خواننده (ی الهی برای گرد آمدن مردمان در محلّ حساب و کتاب قیامت ایشان را) به سوی چیز ناخوش‌آیندی فرا می‌خواند. [[«تَوَلَّ عَنْهُمْ»: از آنان روی بگردان. بدیشان اعتناء مکن. به ترک ایشان بگوی. «یَوْمَ»: مفعول به فعل محذوفی است، و یا ظرف فعل (یَخْرُجُونَ) در آیه بعدی است. «یَدْعُو»: فرا می‌خواند. واو آن در رسم‌الخط قرآنی، برای تخفیف حذف شده است. «الدَّاعی»: فرا خواننده. مراد اسرافیل است بدانگاه که برای بار دوم در صور می‌دمد و همگان را به سوی محکمه دادگاه قیامت فرا می‌خواند. یاء آن در رسم‌الخط قرآنی، برای تخفیف حذف شده است. «نُکُرٍ»: ناخوش‌آیند. ناپسند. مراد کار سخت و نامأنوس است که هول و هراس و دهشت و وحشت قیامت است.]] 54|7|با چشمانی فروهشته و به زیر انداخته (از شرمساری و خواری) از گورها بیرون می‌آیند (و به هر سو می‌روند و می‌دوند) انگار آنان ملخهای پراکنده‌اند (که در دسته‌ها و گروههای نامنظّم و بی‌هدف، راهی اینجا و آنجا می‌شوند). [[«خُشَّعاً»: جمع خاشِع، ذلیل و خوار. فرو افتاده و به زیر انداخته شده. حال ضمیر (و) در فعل (یَخْرُجُونَ) است. «أَبْصَارُ»: فاعل (خُشَّعاً) است (نگا: قلم / 43). «الأجْدَاثِ»: جمع جَدَث، قبرها. گورها. «جَرَادٌ»: ملخ. «مُنتَشِرٌ»: پخش و پراکنده.]] 54|8|شتابان به سوی فرا خواننده (ی الهی، اسرافیل) می‌روند (و بدو می‌نگرند و چشم از او بر نمی‌دارند). کافران می‌گویند: امروز روز بسیار سخت و هراس‌انگیزی است. [[«مُهْطِعِینَ»: جمع مُهْطِع، شتابان و دوان. یعنی باشتاب به سوی اسرافیل می‌روند و در دادگاه الهی برای حساب و کتاب حاضر می‌شوند. یا این که به معنی گردن کشنده و خیره نگاه کننده بوده، بدین معنی که انسانها چون صدای وحشتناک و شیپور جمع شدن را می‌شنوند، فوراً گردن بلند می‌کنند و به سوی اسرافیل خیره خیره می‌نگرند و می‌دوند (نگا: ابراهیم / 43). «عَسِرٌ»: سخت و دشوار. پر خوف و هراس (نگا: فرقان / 26، مدثر / 9). «الدَّاعی»: (نگا: قمر / 6).]] 54|9|پیش از ایشان، قوم نوح، بنده‌ی ما (نوح) را تکذیب کردند (و دروغگویش نامیدند) و گفتند: دیوانه‌ای است و (از میان خردمندان) رانده شده است. [[«أُزْدُجِرَ»: رانده شده است. یعنی به عقیده سست کفار، نوح (ع) چون دیوانه است، عقلاء او را از میان خود رانده‌اند (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن) یا جنیان و پریان بدو آسیب رسانده‌اند و از جامعه انسانیش رانده‌اند (نگا: روح‌البیان). یا این که: (وَازْدُجِرَ) جمله مستأنفه‌ای بوده و معنی چنین است: کافران نوح را از تبلیغ رسالت منع کردند و بازش داشتند و او هم چاره‌ای نداشت جز این که بجای تبلیغ به نجاری پردازد (نگا: هود / 36 و 37 و 38). اغلب تفاسیر بر عقیده دوم هستند.]] 54|10|تا آنجا که نوح پروردگار خود را بفریاد خواند (و عرض کرد:) پروردگارا! من شکست خورده‌ام پس مرا یاری و کمک فرما (و انتقام مرا از ایشان بگیر). [[«أَنِّی مَغْلُوبٌ ...»: اصل آن (بِأَنِّی مَغْلُوبٌ ...) است و منصوب به نزع خافض است.]] 54|11|پس درهای آسمان را با آب تند ریزان و فراوانی از هم گشودیم. (بگونه‌ای که گوئی درهای آسمان همه باز شده و هر چه آب است فرو می‌بارد). [[«بِمَآءٍ»: حرف (ب) برای استعانت یا ملابست است. یعنی با ابزاری که آب نام داشت و یا به همراه آب. «مُنْهَمِرٍ»: تند بارنده. سخت ریزان. زیاد و فراوان.]] 54|12|و از زمین چشمه‌ساران زیادی برجوشاندیم (بگونه‌ای که گوئی تمام زمین یکپارچه به چشمه تبدیل شده است) و آبها در هم آمیختند، برای اجرای فرمانی که (از جانب خدا صادر و) مقدّر شده بود. [[«عُیُوناً»: جمع عَین، چشمه‌ها. تمییز است. «إِلْتَقَی»: بهم رسید. در هم آمیخت. مراد مخلوط شدن آبهای آسمان، و زمین و نواحی مختلف آن است. «الْمَآءُ»: جنس آب مراد است. «عَلی أَمْرٍ ...»: واژه (عَلی) به معنی لام تعلیل است، یعنی بخاطر (نگا: المصحف المیسر). مراد از (أَمْرٍ) غرق کردن قوم طاغی و یاغی نوح است. «قُدِرَ»: اندازه‌گیری شده بود. معین و مقدر گشته بود.]] 54|13|و نوح را بر کشتی ساخته شده از تخته‌ها و میخها، سوار کردیم. [[«ذَاتِ»: دارای. «أَلْوَاحٍ»: جمع لَوْح، تخته‌ها. «دُسُرٍ»: جمع دِسار، میخها.]] 54|14|این کشتی تحت مراقبت و مواظبت ما حرکت می‌کرد، برای پاداش دادن به کسی که بدو ایمان آورده نشده بود و تصدیق نگشته بود (و نعمت وجود او کفران شده بود). [[«بِأَعْیُنِنَا»: (نگا: هود / 37، مؤمنون / 27، طور / 48). «جَزَآءً»: برای پاداش به. مفعول له است. «مَنْ»: مراد نوح (ع) است. «کَانَ کُفِرَ»: نسبت بدو کفر ورزیده شده بود. بدو ایمان آورده نشده بود. تصدیق نگشته بود. نعمت وجودش ناسپاس مانده بود و کفران شده بود.]] 54|15|ما این داستان را (که بیانگر غرق شدن کافران و نجات مؤمنان است) به عنوان درس عبرتی (در میان ملّتها) باقی گذاردیم. آیا هیچ پندگیرنده‌ای هست؟ [[«تَرَکْنَاهَا»: برجایش گذاشتیم. آن را باقی گذاردیم. مرجع ضمیر (ها) قصه طوفان نوح است. برخی مرجع آن را (سَفینَة) دانسته و معتقدند که در کوههای آرارات تا صدر اسلام و بلکه تا به امروز، تخته پاره‌هائی از این کشتی مانده است. «آیَةً»: عبرت. پند. حال یا مفعول دوم است. «مُدَّکِرٍ»: پند گیرنده. عبرت گیرنده. اسم فاعل باب افتعال (ذکر) است (نگا: یوسف / 45).]] 54|16|آیا عذاب و عقاب من، و بیم دادنها و برحذر داشتنهای من چگونه بوده است؟! (آیا واقعیّت داشته است، و یا افسانه بوده است؟). [[«فَکَیْفَ کَانَ ...»: آیه برای تهدید کافرانی است که راه کفار زمان نوح را می‌سپردند. استفهام برای دریافت اقرار از مخاطبان است. «نُذُرِی»: (نگا: قمر / 5). ضمیر متکلم (ی) برای تخفیف حذف شده است.]] 54|17|ما قرآن را برای یاددادن ویادگرفتن وپنددادن وپندگرفتن آسان ساخته‌ایم، آیا پند پذیرنده و عبرت گیرنده‌ای هست؟ [[«یَسَّرْنا»: ساده نموده‌ایم. آسان ساخته‌ایم. یعنی قرآن لغز و چیستان نبوده و پیچیدگی ندارد و به سادگی قابل آموزش است و تأثیر عمیق و شگفت‌انگیزی نیز در دلهای آماده دارد. «الذِّکْرِ»: یاد کردن. پند دادن و پند گرفتن.]] 54|18|قوم عاد (هم پیغمبر خود، هود را) تکذیب کردند. آیا عذاب و عقاب من، و بیم دادنها و برحذر داشتنهای من به چه منوالی بوده است؟! [[«عَادٌ»: (نگا: هود / 50). «نُذُرِی»: (نگا: قمر / 16).]] 54|19|ما تندباد وحشتناک و سردی را در یک روز شومی که (هفت شب و هشت روز) ادامه داشت، بر آنان وزان و روان کردیم. [[«صَرْصَراً»: تند و سرد. پر سر و صدا و شدید. (نگا: فصّلت / 16). «یَوْمٍ»: مراد آغاز وزیدن طوفانِ بلا و شروع آن است. والاّ هفت شب و هشت روز طوفان باد دوام داشته است (نگا: حاقه / 7). یا این که مراد از (یَوْمٍ) مطلق زمان است (نگا: آلوسی).]] 54|20|بادی که مردمان را از زمین برمی‌داشت، بگونه‌ای که گوئی تنه‌های درختان خرمائی هستند که از جا کنده شده باشند. [[«تَنزِعُ»: برمی‌داشت. از جا بر می‌کند. «أَعْجَازُ»: جمع عَجُز، تنه‌ها. «مُنْقَعِرٍ»: از ریشه کنده شده. قلع شده. «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ ...»: مردمان آن روزی به سبب قد بلندی که داشته‌اند، به تنه درختان خرما تشبیه شده‌اند.]] 54|21|آیا عذاب و عقاب من، و بیم دادنها و برحذر داشتنهای من (درباره‌ی مخالفان) چگونه و به چه منوالی بوده است؟! 54|22|ما قرآن را برای یاددادن ویادگرفتن وپنددادن وپندگرفتن ساده و آسان ساخته‌ایم، آیا پندپذیرنده و عبرت‌گیرنده ای هست؟ 54|23|قوم ثمود نیز بیم‌دادنها و برحذر داشتنهای (پیغمبر خود صالح) را تکذیب کردند و دروغشان نامیدند. [[«النُّذُرِ»: جمع نَذِیر، به معنی إنذار، بیم دادنها و بر حذر داشتنها. جمع نَذِیر، به معنی مُنْذِر، پیغمبران بیم‌رسان الهی. چرا که تکذیب پیغمبری تکذیب جملگی پیغمبران است (نگا: آلوسی).]] 54|24|آنان گفتند: آیا از انسانی از خودمان پیروی کنیم که تنها (و بدون قوم و عشیره) هم هست؟ در صورت پیروی از او، ما گمراه و دیوانه خواهیم بود. [[«بَشَراً واحِداً»: انسان تنها و بی‌قوم و عشیره و از عامه مردم، نه از خاندان بزرگ و قبیله سترگ. یک فرد. ما همه از یک فرد ضعیف پیروی کنیم؟! «سُعُرٍ»: دیوانگی. (مسعور) به معنی مجنون، از این واژه است.]] 54|25|آیا از میان همه‌ی ما (افراد بزرگ و محترم و دانا و دارا) وحی بدو شده است؟! (نه! چنین نیست). بلکه او بسیار دروغگو و خودخواه است (و با تکبّر و جاه‌طلبی می‌خواهد بر ما ریاست کند). [[«الذِّکْرُ»: وحی مراد است. «أَشِرٌ»: بسیار مغرور و متکبر. خودخواه و جاه‌طلب.]] 54|26|فردا خواهند دانست که بسیار دروغگوی متکبّر و خودخواه کیست. [[«غَداً»: فردای قیامت (نگا: حشر / 18). زمانی که عذاب دنیوی خدا گریبانگیرشان گردید.]] 54|27|ما ماده شتر را برای امتحان ایشان خواهیم فرستاد، بنگر و ببین که چه می‌کند و بر سر آنان چه می‌آید و بسیار شکیبائی داشته باش (که خدا با تو است، و دستشان را از اذیّت و آزارت کوتاه خواهد کرد). [[«مُرْسِلُو»: اصل آن مُرْسِلُونَ، و نون جمع در حالت اضافه افتاده است. به معنی: فرستندگان (نگا: فاطر / 2، قصص / 45). «فِتْنَةً»: امتحان. آزمون. مفعول له است. «إِرْتَقِبْهُمْ»: ایشان را بپا و بنگر. مراقبشان باش. «إصْطَبِرْ»: زیاد تحمل داشته باش. بسی صبر کن.]] 54|28|به آنان بگو که آب (چاهی که دارند، به فرمان خدا) میان ایشان و شتر تقسیم شده است (یک روز مال شما و یک روز متعلق به شتر است). نوبت هر کدام که باشد، بر سر آب می‌رود. [[«قِسْمَةٌ»: تقسیم شده است. مصدر به معنی اسم مفعول است. «بَیْنَهُمْ»: میان ایشان و شتر. استعمال ضمیر (هم) به خاطر تغلیب است. «شِرْبٍ»: نوبت نوشیدن و بهره‌برداری از آب (نگا: شعراء / 155). «مُحْتَضَرٌ»: محل حضور. به صیغه اسم مفعول، وصف نوبت است؛ نه وصف اهل آن.]] 54|29|قوم ثمود، یار خود (قدار بن سالف) را صدا زدند (که بیا این شتر را بکش). او هم بی‌باکانه دست بکار شد و شتر را پی کرد. [[«تَعَاطَی»: کار کشتن را بدست گرفت. دست بکار شد. شمشیر را برگرفت. «عَقَرَ»: نحر کرد. پی کرد.]] 54|30|آیا عذاب و عقاب من، و بیم دادنها و بر حذر داشتنهای من به چه منوالی بوده است (و به چه شکلی کافران را در بر گرفته است؟!). [[«کَیْفَ کَانَ ...»: (نگا: قمر / 16 و 18).]] 54|31|ما بر آنان یک صدای سهمناک سر دادیم و ایشان همگی به صورت گیاه خشکی درآمدند که صاحب چهارپایان در آغل جمع‌آوری می‌کند. [[«هَشِیمِ»: گیاه خشک و خرد شده. «الْمُحْتَظِرِ»: کسی که آغلی را برای گوسفندان و حیوانات درست می‌کند که مانع خروج آنها یا حمله حیوانات وحشی گردد، یا این که علوفه چهارپایان را در آن انبار می‌کند. «هَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ»: علوفه خشک موجود در آغل شخص آغلدار.]] 54|32|ما قرآن را برای یاددادن ویادگرفتن وپنددادن وپندگرفتن ساده و آسان نموده‌ایم، آیا پندپذیرنده و عبرت‌گیرنده ای هست؟ [[«وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا ...»: (نگا: قمر / 17).]] 54|33|قوم لوط نیز بیم دادنها و بر حذر داشتنهای (پیغمبر خود لوط) را تکذیب کردند. [[«کَذَّبَتْ ... بِالنُّذُرِ»: (نگا: قمر / 23).]] 54|34|ما بر آنان تندبادی که ریگها را به حرکت در می‌آورد گماشتیم (و همگان را هلاک ساختیم) جز خاندان و پیروان لوط را که ما سحرگاهان ایشان را نجات دادیم (و از آن سرزمین بلازده رهائیشان بخشیدیم). [[«حَاصِباً»: بادی که سنگریزه را بردارد و پرت کند و ریگها را جابجا سازد (نگا: اسراء / 68، عنکبوت / 40). «بِسَحَرٍ»: در بامدادان. در سحرگاهان.]] 54|35|این نعمتی بود از جانب ما (به آل لوط). ما اینگونه کسی را پاداش می‌دهیم که شکرگزار باشد. [[«نِعْمَةً»: مفعول له است.]] 54|36|لوط ایشان را از گرفتار کردن و کیفر دادن ما بیم داد، ولی آنان بر شک و گمان خود نسبت به بیم دادنها و برحذر داشتنها افزودند (و بدانها باور نکردند و بیراهه رفتند). [[«بَطْشَةَ»: فرو گرفتن و گرفتار ساختن. حمله کردن و کیفر دادن (نگا: دخان / 16). «تَمَارَوْا»: شک کردند و گمان ورزیدند. «النُّذُرِ»: (نگا: قمر / 5 و 23 و 33).]] 54|37|و با لوط درباره‌ی مهمانانش سخن گفتند (و از او خواستند آنان را در اختیار ایشان برای انجام کار منافی عفت بگذارد). ما چشمانشان را کور کردیم، (و بدیشان گفتیم:) بچشید عذاب و عقاب مرا، و بیم دادنها و برحذر داشتنهای مرا. [[«رَاوَدُوهُ»: با او گفتگو کردند. «رَاوَدُوهُ عَن ضَیْفِهِ»: مراد این است که از لوط خواستند که از جانبداری مهمانان دست بردارد و ایشان را در اختیار آنان بگذارد، تا هر چه خواستند از اعمال منافی عفت نسبت بدیشان روا دارند (نگا: هود / 78، حجر / 68). «طَمَسْنَا»: از میان برداشتیم. محو و نابود کردیم (نگا: نساء / 47، یونس / 88، یس / 66). «نُذُرِ»: (نگا: قمر / 30).]] 54|38|بامدادان عذاب پیاپی و کوبنده و پایدار به سراغ ایشان آمد. [[«صَبَّحَهُمْ»: در فاصله طلوع فجر صادق و طلوع خورشید به سروقتشان آمد. «صَبَّحَ»: از مصدر تصبیح، بامدادان به پیش کسی آمدن. «بُکْرَةً»: صبح زود. اول صبح. «مُسْتَقِرٌّ»: دائم و همیشگی، چرا که عذاب دنیوی ایشان با عذاب برزخی آنان اتصال پیدا کرد. پیاپی و کاری، زیرا تا آنان را از میان نبرد، ادامه داشت (نگا: قمر / 3، نمل / 40).]] 54|39|پس بچشید عذاب و عقاب مرا، و بیم دادنها و بر حذر داشتنهای مرا. [[«فَذُوقُوا ...»: (نگا: قمر / 37).]] 54|40|ما قرآن را برای یاددادن ویادگرفتن وپنددادن وپندگرفتن ساده و آسان نموده‌ایم، آیا پندپذیرنده و عبرت‌گیرنده ای هست؟ [[«وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا ...»: (نگا: قمر / 17 و 32).]] 54|41|بیدار باشها و هوشدارها (یکی پس از دیگری) به سراغ فرعونیان آمد. [[«النُّذُرُ»: (نگا: قمر / 5 و 23 و 33 و 36). «آلَ فِرْعَوْنَ»: خاندان و بستگان و همه پیروان فرعون.]] 54|42|آنان همه آیات ما را تکذیب کردند، و ما هم ایشان را گرفتار کردیم و کیفر دادیم بسان گرفتار ساختن و کیفر دادن خدائی چیره و پیروز و قدرتمند و زبردست. [[«آیَاتِ»: آیه‌های کتاب آسمانی و معجزات پیغمبران.]] 54|43|(ای قریشیان!) آیا کافران شما بهتر از آنانی هستند که برایتان روایت کردیم، (مثل: قوم نوح، عاد، ثمود، لوط، فرعون؟!). یا این که برای شما امان‌نامه‌ای در کتابها (از سوی خدا) نازل شده است (مبنی بر این که کافرانتان را عذاب نمی‌رسانیم؟!). [[«أَ کُفَّارُکُم ...»: استفهام انکاری است و برای تهدید و سرزنش قریشیان است، و بدیشان می‌فهماند که میان کافران معاصر و میان کافران پیشین تفاوتی نیست و چه بسا شما هم به سرنوشت دردناک ایشان گرفتار آئید. «بَرَآءَةٌ»: امان نامه. مصونیت از عذاب الهی. امان. «الزُّبُرِ»: جمع زَبور، به معنی مزبور، یعنی مکتوب است. مراد کتابهای آسمانی است (نگا: آل‌عمران / 184، نحل / 44، شعراء / 196).]] 54|44|یا این که می‌گویند: ما جمعیّت متّحد و نیرومند شکست‌ناپذیری هستیم و همدیگر را یاری می‌دهیم و از دشمنان خود انتقام می‌گیریم. [[«جَمِیعٌ»: جمعیت متحد (نگا: شعراء / 56). «مُنتَصِرٌ»: نیرومند شکست‌ناپذیر. یاری دهنده همدیگر. انتقام گیرنده (نگا: کهف / 43، قصص / 81، ذاریات / 45).]] 54|45|جمعیّت ایشان به زودی شکست می‌خورند و پشت می‌کنند و می‌گریزند. [[«یُوَلُّونَ الدُّبُرَ»: پشت خواهند کرد و خواهند گریخت (نگا: آل‌عمران / 111، حشر / 12). در جنگ بدر چنین شد.]] 54|46|بلکه موعدشان قیامت است، و قیامت بلای آن عظیم‌تر و تلخ‌تر (از کشتن و اسارت این جهانی برای ایشان) است. [[«أَدْهَی»: دارای بلای اعظم، بگونه‌ای که نجات از آن ممکن نیست. «أَمَرُّ»: دارای مرارت و تلخی بیشتر.]] 54|47|قطعاً گناهکاران، گمراه و دیوانه و گرفتار آتشند. [[«فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ»: گمراه و دیوانه‌اند (نگا: قمر / 24). در گمراهی و آتشند. «سُعُرٍ»: دیوانگی و جنون. آتش سراپا شعله.]] 54|48|روزی داخل آتش، بر رخساره، روی زمین کشیده می‌شوند (و بدیشان گفته می‌شود:) بچشید لمس و پسوده‌ی دوزخ را. [[«یُسْحَبُونَ»: روی زمین کشانده می‌شوند (نگا: غافر / 71). «مَسَّ»: لمس. پسوده. مراد رنج و الم و گرمی و حرارت آتش دوزخ است. «سَقَرَ»: اسم خاص دوزخ است و غیر منصرف.]] 54|49|ما هر چیزی را به اندازه‌ی لازم و از روی حساب و نظام آفریده‌ایم. [[«بِقَدَرٍ»: به اندازه لازم. از روی حساب و اندازه‌گیری دقیق و برابر نظم و نظام محکم و استوار (نگا: رعد / 8، حجر / 19 و 21، فرقان / 2).]] 54|50|(نه تنها اعمال ما از روی حکمت است، بلکه توأم با نهایت قدرت است. چرا که) فرمانی بیش نیست، (و چنان با سرعت انجام می‌گیرد که انگار همسان با یک چشم برهم زدن، و) همانند یک نگاه سریع و با عجله است. [[«أَمْرُنَا»: فرمان ما برای پیدایش چیزی و انجام کاری. «إِلاّ وَاحِدَةٌ»: مگر یک بار. جز یک کلمه (نگا: یس / 82). «لَمْحٍ»: نگاه سریع. چشم به هم زدن. طَرفة‌العین.]] 54|51|ما اشخاص همچون شما را (در روزگاران پیشین) نابود و هلاک ساخته‌ایم، آیا پند پذیرنده و عبرت گیرنده‌ای هست؟! [[«أَشْیَاعَکُمْ»: پیروان شما. مراد امثال و همگون در پیروی از کفر و شرک و معاصی است (نگا: سبأ / 54).]] 54|52|هر کاری را که کرده‌اند، در کتابها و نامه‌های اعمال (با دست فرشتگان مأمور، ثبت و ضبط و) موجود است. [[«الزُّبُرِ»: کتابها (نگا: قمر / 43). مراد نامه‌های اعمال و پرونده‌های کردار و رفتار و گفتار انسان است که توسط فرشتگان مأمور و مراقب، نگارش و نگاهداری می‌گردد (نگا: انفطار / 10 و 11 و 12).]] 54|53|هر کار کوچک و بزرگی (که در دنیا کرده‌اند، در دفاتر مخصوص) نوشته شده است. [[«مُسْتَطَرٌ»: مکتوب. نوشته شده.]] 54|54|قطعاً پرهیزگاران در باغها و کنار جویباران بهشتی جای خواهند داشت. [[«نَهَرٍ»: نهر. رودبار. جویبار. مفرد است و مراد جمع، همچون واژه (طفل) در (حج / 5، نور / 31). فراخی جا و مکان و وفور نعمت.]] 54|55|در مجلس راستینی (که یاوه‌سرائی و بزهکاری در آن جائی ندارد ... در) پیشگاه پادشاه بزرگ و توانائی (که آفریدگار و خداوندگار همه‌ی کائنات است). [[«مَقْعَدِ»: مجلس. جایگاه. «صِدْقٍ»: حق. راستین. «مَقْعَدِ صِدْقٍ»: مجلس حق. مجلس راستی و درستی خالی از دروغگوئی و بیهوده‌گوئی. «مَلِیکٍ»: پادشاه بزرگ. صیغه مبالغه است. «مُقْتَدِرٍ»: بسیار باقدرت و قوّت.]] 55|1|خداوند مهربان. [[«الرَّحْمَنُ»: مبتدا است و (عَلَّمَ الْقُرْآنَ) در آیه بعدی خبر آن است.]] 55|2|قرآن را یاد داد. [[«عَلَّمَ الْقُرْآنَ»: ترتیب طبیعی: خلق انسان، و تعلیم بیان، و تعلیم قرآن است. ولی از آنجا که بزرگترین نعمت خداوند مهربان، تعلیم قرآن به انسان است، تا انسان بتواند در پرتو قرآن به عبادت بپردازد که خلقت انسان به خاطر آن است، تعلیم قرآن را قبل از مسأله آفرینش انسان و آموزش بیان ذکر فرموده است.]] 55|3|انسان را بیافرید. 55|4|به او بیان (آنچه در دل است) آموخت. [[«الْبَیَانَ»: سخن گفتن از آنچه در دل است، خواه با زبان، خواه با قلم، و خواه با وسائل دیگر.]] 55|5|خورشید و ماه برابر حساب (منظّمی در چرخش و گردش) هستند. [[«حُسْبَانٍ»: حساب. نظم و نظام. مصدر ثلاثی مجردی است همچون غفران و کفران (نگا: انعام / 96). «بِحُسْبَانٍ»: جار و مجرور متعلق به (کَآئِنٌ) یا (مُسْتَقَرٌ) و یا (یَجْرِیَانِ) محذوف است که خبر مبتدا است.]] 55|6|گیاهان و درختان برای خدا سجده می‌کنند و کرنش می‌برند. [[«النَّجْمُ»: روئیدنیهائی که دارای ساقه نباشند. مانند: کدو، خیار ... ستاره. «الشَّجَرُ»: روئیدنیهائی که دارای ساقه باشند. مانند: درختان، غلات. «یَسْجُدَانِ»: منقاد فرمان خدا و تسلیم در برابر قوانین آفرینش هستند و همان مسیری را طی می‌کنند که خدا برای آنها تعیین فرموده است (نگا: حج / 18).]] 55|7|آسمان را برافراشت، و قوانین و ضوابطی را گذاشت. [[«وَضَعَ»: گذاشت. ایجاد کرد. «الْمِیزَانَ»: قوانین و ضوابط. قواعد و مقررات (نگا: شوری / 17). مراد میزان و معیار و قوانینی است که حاکم بر سراسر عالم هستی است.]] 55|8|هدف (از ایجاد قوانین و ضوابط در عالم هستی) این است که شما هم (قوانین و ضوابط را در زندگی فردی و اجتماعی خود رعایت کنید و) از (حدّ و مرز) قوانین و ضوابط (مقرّره) تجاوز نکنید. [[«أَلاّ تَطْغَوْا ...»: تا این که شما هم سرکشی و تعدی نکنید. چرا که اساس جهان بر ضوابط و قوانین حساب شده بسیار دقیقی است، و شما نیز بخشی از این عالم عظیم بوده و باید معیار و میزان و نظم و نظام در زندگیتان باشد. «الْمِیزَانَ»: مراد موازین و معاییر زندگی فردی و اجتماعی است.]] 55|9|در وزن کردن و برکشیدن (کالاها و در متر کردن و اندازه‌گیری چیزها) دادگرانه رفتار کنید و از ترازو مکاهید (و کم و کاست ندهید و کم‌فروشی نکنید). [[«الْمِیزَانَ»: ترازو. در اینجا میزان و سنجش، به معنی خاص خود مورد نظر است. یعنی در معامله چیزی کم و کسر نگذارند. بعضیها، میزان را در آیه 7 اسم آلت و به معنی وسیله سنجش، و در آیه 8 به معنی مصدری، یعنی وزن کردن، و در آیه 9 به معنی مفعولی، یعنی جنس موزون می‌دانند (نگا: قاسمی، کبیر).]] 55|10|خداوند زمین را برای (زندگی) انسانها آفریده است. [[«أَنَام»: مردمان. خلائق.]] 55|11|در زمین میوه‌های فراوان، و از جمله خرما است که دارای غلاف است. [[«أَکْمَام»: جمع کِمّ، غلاف (نگا: فصّلت / 47). ذکر نخل به صورت جداگانه، ذکر خاص بعد از عام بوده و برای نشان دادن اهمیتی است که در خرما موجود است. میوه درخت نخل در آغاز در غلافی پنهان است، و سپس غلاف می‌شکافد و خوشه خرما به طرز جالبی بیرون می‌ریزد. این غلاف همچون رحم مادر، میوه نخل را در خود پرورش می‌دهد و از آفات حفظ می‌کند، و بعدها غلاف جدا می‌شود و کنار می‌رود.]] 55|12|و (در زمین) گیاهان خوشبو وجود دارد، و همچنین دانه‌هائی است که در میان پوسته قرار دارند. [[«الْعَصْفِ»: قشر و پوسته. مراد کاه است که علوفه چهارپایان است. «الرَّیْحانُ»: گیاهان خوشبو.]] 55|13|(ای گروه پریها و انسانها!) کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید. [[«آلآءِ»: جمع إلْی، نعمتها (نگا: نجم / 55). «تُکَذِّبَانِ»: انکار می‌کنید و نادیده می‌گیرید. مخاطب انس و جن، یعنی ثَقَلَیْن است. یعنی سراپای عالم هستی و از جمله وجود خودتان، نعمتهای خداداد است، کدامیک از آنها را می‌توانید انکار بکنید؟! این همه نعمت چرا باید وسیله شناخت صاحب نعمت نشود، و حس شکرگزاری را در شما برنینگیزد؟! تکرار این آیه در 31 مورد، آهنگ جالبی به سوره داده است. خداوند در مقطعهای مختلف پس از بیان برخی از نعمتهای این جهانی و آن جهانی خود و یادآور شدن گوشه‌ای از سعادت بهشتیان و شقاوت دوزخیان، با ذکر مجدد آیه، به انسانها و پریها بیدار باش و هوشیار باش می‌دهد و ایشان را به یاد آفریدگارشان می‌اندازد و شوق طاعت و بندگی را در دلشان افزون می‌کند.]] 55|14|خدا انسان را از گِل خشکیده‌ای همچون سفال آفریده است. [[«الإِنسَانَ»: جنس انسان. مراد حضرت آدم است. انسان در آغاز آفرینش خاک بوده (نگا: حج / 5) سپس با آب آمیخته شده است و به صورت گِل در آمده است (نگا: انعام / 2) و بعد به صورت گِل بدبو یا لجن تغییر شکل داده (نگا: حجر / 28) سپس حالت چسپندگی پیدا کرده است (نگا: صافات / 11) و بعد گِل خشکیده و سفال گونه‌ای شده است که این آیه بدان اشاره دارد. اما هر یک از این مراحل چه اندازه طول کشیده است، و این حالتهای انتقالی تحت چه عواملی به وجود آمده است، و نفخه ربّانی یا روح چیست و کی به کالبدش دمیده شده است (نگا: حجر / 29) از حوزه علم بشری خارج و آن را خدا می‌داند و بس. «صَلْصَالٍ»: گِل خشکیده‌ای که با زدن تلنگری به صدا در می‌آید (نگا: حجر / 26 و 27 و 33). «فَخَّارِ»: سفال.]] 55|15|و جن را از زبانه‌ی شعله‌ور آتش خلق نموده است. [[«الْجَآنَّ»: جِنّ. جانّ و جنّ هر دو به یک معنی است (نگا: اسراء / 88، ذاریات / 56، رحمن / 39). «مَارِجٍ»: شعله لرزان و پیچان آتش. زبانه تنوره کش و لرزان آتش. آفرینش جن از چنین آتش شعله‌ور و زبانه‌کش و پیچان، چگونه و به چه شکلی بوده، و چه اندازه طول کشیده است، و این گونه موجودات چگونه می‌زیند و چه سیمائی دارند، دانش بشری بدان پی نبرده است.]] 55|16|(ای گروه پریها و انسانها!) کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌نمائید؟! 55|17|او پروردگار مشرقها و پروردگار مغربها است. [[«رَبُّ»: خبر مبتدای محذوف است: هُوَ رَبُّ. «الْمَشْرِقَیْنِ ... الْمَغْرِبَیْنِ»: مراد از دو مشرق و دو مغرب، خاور خورشید و ماه، و باختر خورشید و ماه، و یا این که تنها اشاره به خورشید است که با توجه به حداکثر میل شمالی آفتاب، و میل جنوبی آن، خورشید دو مشرق و دو مغرب عمده دارد. اما باید دانست که خورشید و ماه، و بطور کلی خورشیدها و ماههای متعدد جهان هستی، هر روز از نقطه‌ای طلوع و در نقطه‌ای غروب می‌کنند، و به تعداد روزهای سال، مشرق و مغرب دارند، پس چه بسا مراد از تثنیه مشرق و مغرب، جمع باشد. چرا که در سوره‌های دیگر قرآن مشارق و مغارب آمده است (نگا: اعراف / 137، معارج / 40).]] 55|18|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|19|دو دریای (مختلف شیرین و شور، و گرم و سرد) را در کنار هم روان کرده است و مجاور یکدیگر قرار داده است. [[«مَرَجَ»: سر داده است. حرکت داده است. روان کرده است (نگا: فرقان / 53). «الْبَحْرَیْنِ»: مراد از دو دریا، آبهای شیرین و شور و یا آبهای گرم و سرد رودهای عظیمی است که در سراسر اقیانوسهای جهان جریان دارند (نگا: نمونه) از قبیل گلف استریم (نگا: فاطر / 12). «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ»: دو دریا را به سوی هم سر داده است و در کنار همدیگر روان کرده است. دو دریا را در وقت برخورد، به موج و تکان انداخته تا یکدیگر را دفع کنند و برانند و آمیزه هم نشوند (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 55|20|امّا در میان آن دو حاجز و مانعی است که نمی‌گذارد یکی با دیگری بیامیزد و سرکشی کند. [[«بَرْزَخٌ»: حاجز. مانع (نگا: فرقان / 53). «لا یَبْغِیَانِ»: بر یکدیگر سرکشی نمی‌کنند و چیره نمی‌شوند. مراد این است که یکی دیگری را در خود فرو نمی‌برد، و آمیخته نمی‌گردند.]] 55|21|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را تکذیب می‌کنید و انکار می‌نمائید؟! 55|22|از آن دو، مروارید و مرجان بیرون می‌آید. [[«لُؤْلُؤ»: مروارید. «مَرْجَان»: بُسَّد، بُسَّدین، گوهر سرخ رنگی که از جانوری دریازی به نام مرجان بدست می‌آید.]] 55|23|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|24|خدا کشتیهائی ساخته و پرداخته (ی آفریدگان خود به نام انسانها) در دریاها دارد که همسان کوهها هستند. [[«الْجَوَارِی»: جمع جَارِیَة، کشتیها (نگا: شوری / 32، حاقه / 11). یاء آخر آن برای تخفیف حذف شده است. «الْمُنشَآتُ»: کشتیهائی با بادبانها و شراعهای برافراشته. ساخته و پرداخته. مراد ساخته و پرداخته دست انسانها است، و انسانها هم که مخلوق خدایند، از خواص خداداد که در مصالح مختلفی که در کشتیها بکار می‌رود استفاده می‌کنند. «الأعْلامِ»: جمع عَلَم، کوهها.]] 55|25|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را تکذیب می‌کنید و انکار می‌نمائید؟! 55|26|همه‌ی چیزها و همه‌ی کسانی که بر روی زمین هستند، دستخوش فنا می‌گردند. [[«عَلَیْهَا»: روی زمین. مرجع (ها) واژه (الارض) محذوف است که از سیاق کلام، مفهوم می‌گردد (نگا: نحل / 61). «فَانٍ»: فانی. دستخوش فنا و نابودی. «کُلُّ مَنْ ...»: (نگا: قصص / 88).]] 55|27|و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمند تو می‌ماند و بس. [[«وَجْهُ»: رخساره. تسمیه کل به اسم جزء است و مراد (ذات) است.]] 55|28|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می‌کنید و انکار می‌نمائید؟! 55|29|همه‌ی چیزها و همه‌ی کسانی که در آسمانها و زمینند (به زبان حال یا قال، روزی و نیاز خود را) از خدا درخواست می‌کنند. او پیوسته دست‌اندرکار کاری است. [[«یَسْأَلُهُ»: از او می‌طلبند. نیازمند بدو هستند.. «کُلَّ یَوْمٍ»: مراد هر لحظه و هر وقت، یعنی پیوسته و همیشه است (نگا: آلوسی، صفوة‌التفاسیر، المصحف المیسر). «هُوَ فِی شَأْنٍ»: او به کاری مشغول است. یعنی خدا دنیا را آفریده است و آن را به حال خود رها نساخته است. بلکه پیوسته بر آن نظارت دارد و دست‌اندرکار آفرینش نو و دگرگونی تازه است و متصرف در شؤون آفریده‌های خود است.]] 55|30|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|31|ای پریها و انسانها! به حساب شما خواهیم پرداخت. [[«سَنَفْرُغُ لَکُمْ»: به حساب شما خواهیم رسید. به شما خواهیم پرداخت. فَرَغَ لِکَذا: عَمِدَ إِلَیْهِ. «الثَّقَلانِ»: انس و جن. مثنی (ثَقَل) است. هر چیز که برای آن وزن و قدری هست، آن را (ثَقَل) می‌نامند. انس و جن را به جهت بلندی مرتبت و منزلت و عظمت مقام نسبت به پدیده‌های دیگر، و داشتن اختیار نسبی و مسؤولیت شخصی، و بالاخره به خاطر سنگینی معنوی خدادادی، ثَقَلَیْن می‌نامند.]] 55|32|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را انکار و تکذیب می‌کنید؟! 55|33|ای گروه پریها و انسانها! اگر می‌توانید از نواحی آسمانها و زمین بگذرید، بگذرید، ولیکن نمی‌توانید بگذرید مگر با قدرت عظیم (مادی و معنوی). [[«مَعْشَرَ»: گروه. دسته. «أَن تَنفُذُوا»: این که عبور کنید و بگذرید. «أَقْطَارِ»: جمع قُطْر، نواحی و جوانب. «سُلْطَانٍ»: قدرت مادی و قوت معنوی. این آیه دارای دو معنی عمده است: الف - آیه ناظر به دنیا، و اشاره به مسافرتهای فضائی بشر است که قرآن شرط آن را داشتن سلطه علمی و صنعتی و قدرت مادی دانسته است. ب - آیه ناظر به رستاخیز، و اشاره به عدم فرار از چنگال عدالت الهی در قیامت است. با توجه به تفسیر دوم، معنی آیه چنین است: ای گروه پریها و انسانها! اگر می‌توانید از چنگال عدالت الهی و مجازات اخروی بگریزید و از گوشه‌ها و کنارهای آسمانها و زمین بگذرید و فرار کنید، تا از دادگاه الهی و عذاب سرمدی اخروی برهید، این کار را بکنید و از نواحی آسمانها و زمین بالا روید و بگذرید تا خویشتن را از کیفر و عذاب خدا قائم و پنهان کنید، و لیکن قادر به چنین کاری نخواهید بود مگر با سلطه مادی و معنوی که چنین چیزی هم برایتان ممکن نیست.]] 55|34|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|35|آتش بی‌دود و مِس گداخته به سوی شما روانه می‌گردد و بر سر شما ریخته می‌شود، و شما همدیگر را نمی‌توانید یاری بدهید. [[«شُوَاظٌ»: آتش بی‌دود. زبانه و شعله خالص. چه بسا مراد جرقه‌ها و اشعه‌های کیهانی و شدت حرارت برخورد با اتمسفر زمین و دیگر چیزها باشد که به هنگام سفرهای فضائی بر سر راه سفینه‌ها قرار دارند. «نُحَاسٌ»: دود. شعله آمیخته با دود. آتشِ مِس‌گونه. مِس مذاب یا خود مِس که فلز مشهوری است. چه بسا مراد گدازه‌ها و گازها و اشعه‌های مختلف کیهانی باشد. معنی دیگر آیه: آتش و دود شما را در برمی‌گیرد و در نتیجه نمی‌توانید خویشتن را یاری دهید و از حضور و استقرار در دادگاه قیامت خود را رهائی بخشید.]] 55|36|پس کدامین نعمت پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|37|بدانگاه که آسمان شکافته شود، و گلگون گردد همچون روغن گداخته (حوادث هولناکی رخ می‌دهد که به گفتار در نمی‌آید). [[«إِذا»: شرطیه است و جواب آن محذوف است و ممکن است در تقدیر چنین باشد: فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَآءُ فَکَانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهَانِ، کَانَ مَا کَانَ مِمَّا لا تُطِیقُهُ قُوَّةُ الْبَیَانِ (نگا: آلوسی). «وَرْدَةً»: گُل سرخ. سرخ تیره. گلرنگ و گلگون. «دِهَان»: روغن داغ. چرم سرخ. برخی آن را جمع (دُهْن) یعنی روغنها گرفته‌اند. وجه شبه این که: آسمان در رنگ یا رنگارنگ بودن، به گُل و روغن مذاب، و یا این که از لحاظ رنگ به گُل، و از لحاظ گداختگی به روغن داغ تشبیه شده است. یعنی آسمان به رنگ سرخ درمی‌آید و همچون روغن داغ و مذاب روان می‌گردد.]] 55|38|پس کدامین نعمت پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|39|در آن روز هیچ پری و انسانی از گناهش پرسش نمی‌گردد (چرا که آن روز زمان تخریب جهان است؛ نه وقت سؤال و پرسش یزدان). [[«لا یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ ...»: یا مراد این است که هنوز وقت پرسش فرا نرسیده است، و یا این که پرسش مهربانانه‌ای در میان نیست تا از طرف بخواهند جبران مافات کند و یا این که عذر تقصیر بیاورد (نگا: قصص / 78) والا از یکایک گناهان پرسیده می‌شود (نگا: حجر / 92، نحل / 56، صافات / 24).]] 55|40|پس کدامین نعمت پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|41|گناهکاران با قیافه‌هایشان شناخته می‌شوند، و ایشان با سرها و پاها گرفتار می‌گردند. [[«النَّوَاصِی»: جمع نَاصِیَة، جلو سر. پیشانی. کاکل. «الأقْدَامِ»: جمع قَدَم، پاها. «یُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَ الأقْدَامِ»: سراپا به غل و زنجیر کشیده می‌شوند. فرشتگان سرهای ایشان را و پاهای آنان را می‌گیرند و کشان کشان با خود می‌برند، و یا به میان دوزخشان می‌اندازند (نگا: علق / 15). «یُؤْخَذُ»: نائب فاعل آن (بِالنَّوَاصِی وَالأقْدَامِ) است، این است که به صورت مفرد آمده است.]] 55|42|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|43|این همان دوزخی است که گناهکاران پیوسته آن را دروغ می‌نامند و تکذیبش می‌کنند. [[«هذِهِ ...»: مخاطب شخص پیغمبر و به تبع همه مسلمانانند که در دنیا خدا بدیشان می‌فرماید: این همان دوزخی است که. برخی هم مخاطبان را حاضران در محشر می‌دانند و معتقدند که این سخن در قیامت بدیشان گفته می‌شود. این همان دوزخی است که گناهکاران در دنیا پیوسته آن را دروغ می‌نامیدند و تکذیبش می‌کردند.]] 55|44|گناهکاران در میان آتش دوزخ و آب بسیار گرم و سوزان در رفت و آمد خواهند بود. [[«حَمِیمٍ»: آب جوشان و سوزانی که از آن به دوزخیان می‌نوشانند (نگا: محمد / 15). «آنٍ»: بسیار داغ و گرم. پرحرارت. آب گرمی که به آخرین درجه حرارت رسیده باشد. از ماده (انی) و صفت (حمیم) است (نگا: غاشیه / 5).]] 55|45|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|46|هر کسی که از مقام پروردگار خود بترسد، باغهائی (در بهشت) دارد. [[«مَقَامَ»: جایگاه. مراد منزلت و مرتبت، یعنی عظمت کبریائی الهی است. اسم مکان است. نظارت و مراقبت الهی بر بندگان. مصدر میمی است. «جَنَّتَانِ»: دو باغ. به گمانم مراد تثنیه نیست، بلکه مراد جمع و کثرت است. چرا که در بیش از پنجاه مورد (جَنَّات) به مؤمنان وعده داده شده است (نگا: بقره / 25، آل‌عمران / 15 و 136، نساء / 13 و 57 ...). حتی در آیه 56 همین سوره (فِیهِنَّ) آمده است و ضمیر جمع بکار رفته است.]] 55|47|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|48|باغهائی که دارای انواع درختان پرمیوه، با شاخه‌های ترد و شاداب است. [[«ذَوَاتَا»: در اصل (ذَوَاتَانِ) تثنیه ذات است و نون آن به هنگام اضافه حذف شده است. در تثنیه ذات، ذَاتَانِ و ذَوَاتَانِ درست است (نگا: روح‌المعانی). «أَفْنَانٍ»: جمع فَنّ، انواع و اقسام. یا جمع فَنَن، شاخه‌های ترد و شاداب.]] 55|49|پس کدامیک ار نعمتهای پروردگار خود را تکذیب و انکار می‌نمائید؟! 55|50|در آنجاها چشمه‌سارانی جاری است. [[«عَیْنَانِ»: دو چشمه. مراد چشمه‌ساران فراوان است (نگا: حجر / 45، دخان / 52، ذاریات / 15، مرسلات / 41).]] 55|51|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|52|در آنجاها از هر میوه‌ای، انواع و اقسامی موجود است. [[«زَوْجَانِ»: دو صنف. دو نوع. مراد انواع و اقسام میوه‌ها است (نگا: مؤمنون / 19، صافات / 42، مرسلات / 42).]] 55|53|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|54|بهشتیان بر فرشهائی تکیه می‌زنند و می‌لمند که (چه رسد به رویه‌های آنها) آسترهای آنها از ابریشم ضخیم است. و میوه‌های رسیده‌ی باغهای بهشت نزدیک و در دسترس است. [[«مُتَّکِئِینَ»: تکیه‌زنان. لمیدگان. حال است برای (مَنْ) در آیه 46. «فُرُش»: جمع فِراش، فرشهای گستردنی. «بَطَآئِن»: جمع بِطانَة، آسترها. «إِسْتَبْرَقٍ»: ابریشم ضخیم. «جَنی»: میوه رسیده. «دَانٍ»: نزدیک. در دسترس.]] 55|55|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|56|در باغهای بهشت زنانی هستند که جز به همسران خود عشق نمی‌ورزند و پیش از آنان کسی از انسانها و پریها با ایشان نزدیکی و مقاربت نکرده است. [[«فِیهِنَّ»: در آن باغها. «قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ»: (نگا: صافات / 48، ص / 52). «لَمْ یَطْمِثْهُنَّ»: با ایشان مقاربت و نزدیکی نکرده است.]] 55|57|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|58|انگار که آن حوریان، یاقوت و مرجانند. [[«الْیَاقُوتُ وَالْمَرْجَانُ»: یاقوت سنگی است معدنی و معمولاً سرخ رنگ است. مرجان گاه به رنگ سفید است و گاه قرمز و یا رنگهای دیگر. در اینجا ظاهراً نوع سفید منظور است.]] 55|59|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|60|آیا پاداش نیکی کردن جز نیکی دیدن خواهد بود؟ [[«هَلْ جَزَآءُ ...»: استفهام انکاری است، و این آیه در حقیقت دلیلی برای آیات پیشین است که در آنها از نعمتهای ششگانه بهشتیان سخن رفته است.]] 55|61|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|62|جدای از باغهای پیشین، باغهای دیگری وجود دارد. [[«مِن دُونِهِمَا»: علاوه از دو باغ قبلی. «جَنَّتَانِ»: دو باغ. مراد باغها و باغها است.]] 55|63|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|64|همه‌ی آن ها کاملاً سرسبز و خرّم هستند (و از شدّت سبزی و شادابی به سیاهی می‌زنند). [[«مُدْهَآمَّتَانِ»: صفت (جَنَّتَانِ): یا خبر مبتدای محذوف بوده و از مصدر (ادهیمام) و از ریشه (دهم) است. بسیار سبز. سبز پررنگی که مایل به سیاهی باشد.]] 55|65|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را انکار و تکذیب می‌کنید؟! 55|66|در آن باغها چشمه‌هائی است که قلقل کنان از زمین می‌جوشند. [[«نَضَّاخَتَانِ»: فوران‌کنان. قلقل‌کنان. از ماده (نَضْخ) به معنی فوران آب و جوشش آن از زمین است.]] 55|67|پس کدامین نعمت از نعمتهای پروردگارتان را انکار و تکذیب می‌کنید؟! 55|68|در آن باغها انواع میوه‌ها و از جمله خرما و انار است. [[«نَخْلٌ»: درخت خرما. ذکر درخت خرما بجای میوه خرما چه بسا از این نظر باشد که درخت خرما علاوه بر میوه‌اش از جهات مختلف مورد استفاده است. «نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ»: انتخاب خرما و انار از میان میوه‌های بهشتی به خاطر تنوع این دو و سودهای سرشاری است که در آنها موجود است (نگا: المنتخب. نمونه). ذکر خاص بعد از عام است.]] 55|69|پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌نمائید؟! 55|70|در میان باغهای بهشت، زنان خوب و زیبا هستند. [[«خَیْرَاتٌ»: جمع خَیْرَة، خوب و نیک سیرت. «حِسَان»: جمع حَسَنَة، زیبا و قشنگ. یعنی زنان بهشتی حُسن سیرت و حُسن صورت دارند.]] 55|71|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را انکار و تکذیب می‌نمائید؟! 55|72|سیاه چشمانی که هرگز از خیمه‌ها بیرون (نمی‌شوند و اینجا و آنجا بدنبال کارهای ناپسند) نمی‌روند. [[«حُورٌ»: جمع حَوْراء، زنان سیاه چشم، «مَقْصُورَاتٌ»: جمع مَقصورة، محدود. مخدَّره و محجَّبه. زنانی که از خانه‌های خود بیرون نمی‌روند و اینجا و آنجا نمی‌پلکند و چشم به نامحرمان نمی‌دوزند. کاخ نشینان (نگا: روح‌البیان، روح‌المعانی). «الْخِیَامِ»: جمع خَیْمَة، خیمه‌ها، بارگاهها (نگا: عنکبوت / 58، زمر / 20).]] 55|73|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|74|پیش از آنان، کسی از انسانها و پریها با ایشان نزدیکی و مقاربت نکرده است. [[«لَمْ یَطْمِثْهُنَّ»: (نگا: رحمن / 56).]] 55|75|پس کدامین نعمت از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|76|بهشتیان بر بالشهای نگارین گرانبهای سبز رنگ تکیه می‌زنند، و بر فرشهای منقّش بی‌نظیر بسیار زیبا می‌لمند. [[«رَفْرَفٍ»: اسم جنس جمعی است و مفرد آن رَفْرَفَة است، بالشها، پشتیها، شادروانها. «خُضْرٍ»: جمع أَخْضَر و خَضْراء، سبز رنگ «عَبْقَرِیٍّ»: هر چیز نادر و بی‌نظیر. هر چیزی که از خوبی آن، انسان شگفت زده شود. در اینجا مراد فرشهای گرانبها و منقش، و گستردنیهای رنگارنگ بی‌نظیر و بی‌مانند است. مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است. «حِسَانٍ»: (نگا: رحمن / 70).]] 55|77|پس کدامیک از نعمتهای پروردگار خود را تکذیب و انکار می‌کنید؟! 55|78|نام پروردگار بزرگوار و گرامی تو، چه مبارک نامی است! [[«تَبَارَکَ»: (نگا: اعراف / 54، مؤمنون / 14، فرقان / 1 و 10 و 61).]] 56|1|هنگامی که واقعه (ی عظیم قیامت) برپا شود. [[«الْوَاقِعَةُ»: رخ دهنده. نام قیامت است. تعبیر از آغاز رستاخیز با فعل ماضی، به علت قطعیت و حتمیت آن است.]] 56|2|رخ دادن آن قطعی و جای تکذیب نیست. [[«لِوَقْعَتِهَا»: برای رخ دادن آن. هنگام رخ دادن آن. برخی حرف (لِ) را برای تعدیه، و بعضی آن را برای توقیت و به معنی (عِندَ=هنگامی که) می‌دانند، مانند (لِدُلُوکِ الشَّمْسِ) در (اسراء / 78). «کَاذِبَة»: دروغ. دروغ دانستن. دروغ شمرنده. تکذیب کننده. بعضی آن را مصدری همچون عاقِبَة و خاتِمَة و عافِیَة می‌دانند. برخی هم آن را اسم فاعل می‌شمارند. در صورت اخیر معنی آیه چنین است: به هنگام وقوع قیامت، هیچکس نمی‌تواند آن را انکار و تکذیب کند. یا این که هنگام وقوع رستاخیز دیگر کسی یافته نمی‌شود که به خدا باور نداشته باشد و وجود او را تکذیب کند (نگا: قاسمی). مؤنث آمدن (کاذِبَة) به خاطر آن است که در تقدیر چنین است: نَفْسٌ کاذِبَة.]] 56|3|(گروهی را) پائین می‌آورد و (گروهی را) بالا می‌برد. [[«خَافِضَةٌ»: پائین‌آورنده. خوارکننده. «رَافِعَةٌ»: بالابرنده. سرافرازنده. هر دو واژه خبر اوّل و دوم مبتدای محذوف و تقدیر چنین است: هِیَ خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ. قیامت انقلاب بزرگ و گسترده الهی است، و همچون همه حوادث و انقلابات بزرگ، گروهی را بالا می‌برد و والا می‌گرداند و گروهی را پائین می‌کشد و خوار می‌دارد. گذشته از این، قیامت نیکان را به درجات والای بهشت می‌رساند، و بدان را به درکات پست دوزخ می‌کشاند.]] 56|4|این در هنگامی است که زمین سخت به تکان و لرزه انداخته می‌شود. [[«إِذَا»: در هنگامی که. ظرف (إِذَا) متعلق به (خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ) است. «رُجَّتْ»: به تکان و لرزه انداخته شد. به زلزله و جنبش افکنده شد (نگا: حجر / 1، زلزله / 1). «رَجّاً»: سخت تکان دادن. لرزاندن و جنباندن.]] 56|5|و کوهها سخت درهم کوبیده می‌شوند و ریزه ریزه می‌گردند. [[«بُسَّتْ»: کوبیده و ریزه ریزه گردانده شد. «بَسّاً»: کوبیدن و کوفتن. خرد کردن و ریزه ریزه نمودن. متلاشی کردن.]] 56|6|و به صورت گرد و غبار پراکنده درمی‌آیند. [[«هَبَآءً»: غبار. گرد و خاک (نگا: فرقان / 23). «مُنبَثّاً»: پراکنده. پخش.]] 56|7|و شما سه گروه خواهید شد. [[«أَزْوَاجاً»: اصناف و انواع. مراد گروهها و دسته‌ها است.]] 56|8|سمت راستیها! امّا چه سمت راستیهائی؟ (اهل سعادت و خوشبختی! خوشا به حالشان). [[«الْمَیْمَنَةِ»: طرف راست. یُمن و برکت. «أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ»: یاران دست راست. آنان کسانی هستند که نامه اعمال را با دست راست دریافت می‌دارند (نگا: حاقه / 19). اهل سعادت و میمنت. «مَا»: اسم استفهام است و در چنین مواردی برای تعجب از حال نیکو، یا - چنانکه می‌آید - از حال بد کسی یا کسانی است.]] 56|9|و سمت چپیها! امّا چه سمت چپیهائی؟! (اهل شقاوت و بدبختی! بدا به حالشان). [[«الْمَشْئَمَةِ»: دست چپیها. سمت چپیها. آنان کسانی هستند که نامه اعمال را با دست چپ دریافت می‌دارند (نگا: حاقه / 25). افراد بدبخت و تیره‌روز.]] 56|10|و پیشتازانِ پیشگام! [[«السَّابِقُونَ ...»: پیشقدمان در خیرات و پیشاهنگان در حسنات. پیشوایان و رهبران مردم در اخلاق و صفات انسانی و انجام اعمال و افعال خداپسندانه (نگا: مؤمنون / 61، فاطر / 32، توبه / 100). مراد پیشگامان و پیشتازان همه ملتها از آغاز جهان تا پایان آن، در انجام اوامر و دوری از نواهی الهی است. (السَّابِقُونَ) اوّل مبتدا و دومی صفت یا تأکید، و (أُوْلئِکَ الْمُقَرَّبُونَ) خبر آن است. یا این که اوّلی مبتدا و دومی خبر است. ناگفته پیدا است که این گروه برخوردار از مقام والاتری از سمت راستیها می‌باشند، و پیغمبران و پیشقراولان ادیان آسمانی و بزرگان دین و مبارزان راه حق، تشکیل دهندگان این گروهند.]] 56|11|آنان، مقرّبان (درگاه یزدان) هستند. [[«أُوْلئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»: مبتدا و خبر بوده و رویهم خبر (السَّابِقُونَ) در آیه پیشین است.]] 56|12|در میان باغهای پرنعمت بهشت جای دارند. [[«جَنَّاتِ النَّعِیمِ»: (نگا: مائده / 65، یونس / 9، حج / 56).]] 56|13|گروه زیادی از پیشینیان (هر دینی، از زمره‌ی دسته‌ی سوم) هستند. [[«ثُلَّةٌ»: جماعت زیاد. دسته فراوان. «الأَوَّلِینَ»: نخستین گروندگان به هر دینی از ادیان آسمانی، در روزها و سالهای اولیه دعوت هر پیغمبری، برای مثال: اصحاب و تابعین آئین اسلام (نگا: حدید / 10).]] 56|14|و گروه اندکی از پسینیان (هر دینی، در میان دسته‌ی سوم) می‌باشند. [[«الآخِرِینَ»: اشخاصی که بعد از روزها و سالهای دعوت هر پیغمبری، جان بر کف در راه خدمت به دین خدا به تلاش می‌ایستند و از زمره آیندگان دینداران بشمارند.]] 56|15|اینان بر تختهای مرصّع و مطرّز می‌نشینند. [[«سُرُرٍ»: جمع سَریر، تختها. «مَوْضُونَةٍ»: مرصّع و زربفت. مطرّز و مکلّل.]] 56|16|روبروی هم بر آن تختها تکیه می‌زنند. [[«مُتَّکِئِینَ ... مُتَقَابِلِینَ»: حال اول و دوم هستند برای ضمیر (عَلی سُرُرٍ). یعنی: إِسْتَقَرُّوا عَلی سُرُرٍ مُتَّکِئِینَ مُتَقَابِلِینَ.]] 56|17|نوجوانانی، همیشه نوجوان (برای خدمت بدیشان، پیرامونشان در آمد و رفت هستند و باده را) برای آنان می‌گردانند. [[«وِلْدانٌ»: جمع وَلَد، پسرکان. نوجوانان (نگا: طور / 24). «مُخَلَّدُونَ»: جمع مُخَلَّد، همیشه ماندگار و پیوسته نوجوان.]] 56|18|(برای آنان به گردش درمی‌آورند) قدحها و کوزه‌ها و جامهائی از رودبار روان شراب را. [[«أَکْوَابٍ»: جمع کُوب، قَدح. لیوان (نگا: زخرف / 71). «أَبَارِیقَ»: جمع إبریق، کوزه دارای دسته و لوله. «کَأْسٍ»: جام. در اینجا باده مراد است (نگا: صافات / 45). «مَعِینٍ»: روان. جاری. مراد رودبار خمر است (نگا: محمد / 15).]] 56|19|از نوشیدن آن، نه سر درد می‌گیرند، و نه عقل و شعور خود را از دست می‌دهند. [[«لا یُصَدَّعُونَ»: دچار سر درد گردانده نمی‌شوند. «عَنْهَا»: به سبب آن. «لا یُنزِفُونَ»: عقل و شعور را از دست نمی‌دهند (نگا: صافات / 47). قی و استفراغ نمی‌کنند (نگا: المصحف المیسر، صفوه التفاسیر).]] 56|20|(نوجوانان بهشتی برای آنان می‌گردانند) هر نوع میوه‌ای را که برگزینند. [[«فَاکِهَةٍ»: میوه. عطف بر (کَأْسٍ) در آیه 18 است. «مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ»: از میوه‌هائی که بخواهند. میوه‌هائی که خودشان برمی‌گزینند و برمی‌دارند.]] 56|21|و گوشت پرنده‌ای که بخواهند و آرزو کنند. [[«یَشْتَهُونَ»: اشتهاء کنند. بخواهند و مایل بدان باشند.]] 56|22|و حوریان چشم درشت بهشتی دارند. [[«حُورٌ»: سیاه چشمان. مبتدا و خبر آن (عِندَهُمْ) یا (لَهُمْ) محذوف است. برخی آن را عطف بر (وِلْدانٌ) دانسته‌اند. «عِینٌ»: جمع عَیْنَاء، درشت چشمان. صفت (حُورٌ) است.]] 56|23|همسان مروارید میان صدفند. [[«الُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ»: (نگا: طور / 24).]] 56|24|(اینها بدیشان داده می‌شود) به پاداش کارهائی که می‌کرده‌اند. [[«جَزَآءً»: مفعولٌ‌له است.]] 56|25|در میان باغهای بهشت، نه سخن یاوه می‌شنوند، و نه سخن گناه‌آلود. [[«لَغْواً ... تَأْثِیماً»: (نگا: طور / 23).]] 56|26|مگر سخن سلام! سلام! را. [[«قِیلاً»: سخن (نگا: نساء / 122). مستثنی است. «سَلاماً سَلاماً»: درود! درود! صفت (قیلاً) است. یعنی سخنی که سالم از یاوه و گناه است. یا بدل آن است و معنی چنین می‌شود: مگر سخنی را که سلام! سلام! است (نگا: مریم / 62). «سَلاماً، سَلاماً»: سلام بعد از سلام. سلامها و سلامها بر همدیگر. یا درود خدا بر ایشان، و یا درود فرشتگان بر آنان (نگا: السراج المنیر).]] 56|27|سمت راستیها! چه سمت راستیهائی؟! (اوصاف مواهب و نعمتهایشان در بیان نمی‌گنجد). [[«أَصْحَابُ الْیَمِینِ ...»: (نگا: واقعه / 8).]] 56|28|در (سایه‌ی درخت) سدر بی‌خار آرمیده‌اند. [[«سِدْرٍ»: درخت سِدر. ولی سِدر بهشتی کجا و سِدر جهان کجا! (نگا: سبأ / 16). «مَخْضُودٍ»: بی‌خار. سِدری که خارهایش را گرفته و بریده‌اند.]] 56|29|و در سایه‌ی درختان موزی بسر می‌برند که میوه‌هایش رویهم ردیف و چین چین افتاده است. [[«طَلْحٍ»: درختی است سبز و خوشرنگ و خوشبو. درخت کُنار. درخت مَوز. «مَنضُودٍ»: متراکم. ردیف رویهم افتاده. چین چین (نگا: هود / 82، ق / 10).]] 56|30|و در میان سایه‌های فراوان و گسترده و کشیده (خوش و آسوده‌اند). [[«ظِلٍّ»: سایه فراخ. «مَمْدُودٍ»: کشیده و گسترده. غرض این است که بهشتیان دائماً در سایه‌های مطبوع و روح‌افزای دائم و همیشگی بسر می‌برند و از رنج گرما در امانند.]] 56|31|و در کنار آبشارها و آبهای روان (بسر می‌برند که زمزمه‌ی آن گوش جان را نوازش می‌دهد و منظره‌ی آن چشم انسان را فروغ می‌بخشد). [[«مَسْکُوبٍ»: ریزان و روان. همیشه جاری. از بالا به پائین در حال ریزش.]] 56|32|و در میان میوه‌های فراوان هستند. 56|33|که نه تمام می‌شود و نه منع می‌گردد. [[«لا مَقْطُوعَةٍ»: ناگسستنی و قطع ناشدنی. «لا مَمْنُوعَةٍ»: قدغن ناشدنی و بلامانع.]] 56|34|و در بین همسران ارجمند و گرانقدر (خوش می‌گذرانند). [[«فُرُشٍ»: جمع فِراش، کنایه از همسر است. همان گونه که لباس گاهی بدین معنی است (نگا: بقره / 187). «مَرْفُوعَةٍ»: والامقام. بلند بالا.]] 56|35|ما آنان را (در آغاز کار، بدین شکل زیبا و شمائل دلربا) پدیدار کرده‌ایم. [[«أَنشَأْنَاهُنَّ»: حوریان را به گونه خاصی آفریده‌ایم. ایشان را به وضع خاصی پدید آورده‌ایم.]] 56|36|ایشان را دوشیزگانی ساخته‌ایم (که پس از آمیزش، بکارت خود را باز می‌یابند!). [[«أَبْکَاراً»: جمع بِکْر، دوشیزگان.]] 56|37|شیفتگان (همسر خود، و همه جوان و طناز و) همسن و سال هستند. [[«عُرُباً»: جمع عَرُوب، زن شیفته و دلداده‌ای که شوهر خود را سخت دوست داشته باشد و با سخن و ناز و غمزه و خنده عشق و محبت خود را بدو اظهار کند، خلاصه سراپا عاشق و واله شوهر باشد. «أَتْرَاباً»: جمع تِرْب، زنان همسن و سال و جوان بکمال (نگا: ص / 52). «عُرُباً أَتْراباً»: صفت اوّل و دوم (أَبْکَاراً) است.]] 56|38|(همه‌ی این نعمتهای ششگانه) متعلّق به سمت راستیها است. [[«لأصْحَابِ الْیَمِینِ»: بعضی جار و مجرور را متعلق به (أَنشَأْنَاهُنَّ) در آیه 35 می‌دانند. یعنی: ما چنین حوریانی را برای دست راستیها آفریده و پدیدار کرده‌ایم. برخی هم جار و مجرور را متعلق به فعل عام محذوفی می‌دانند و تقدیر چنین است: هذِهِ کُلُّها لاِصْحَابِ الْیَمِینِ.]] 56|39|سمت راستیها گروه زیادی از پیشینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان آسمانی) هستند. [[«الأوَّلِینَ»: نخستین گروندگان به هر دینی از ادیان الهی. پیشینیان امتهای گذشته.]] 56|40|و گروه زیادی از پسینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان الهی). [[«الآخِرِینَ»: پسینیان. آیندگان. اشخاصی که بعد از روزها و سالهای دعوت هر پیغمبری، ایمان آورده‌اند و مؤمنانه زیسته‌اند.]] 56|41|سمت چپیها! چه سمت چپیهائی؟! (بدا به حالشان!). [[«أَصْحَابُ الشِّمَالِ»: (نگا: واقعه / 9).]] 56|42|آنان در میان شعله‌های آتش و آب جوشان بسر خواهند برد! [[«سَمُومٍ»: شعله و لهب خالص (نگا: طور / 27). باد سوزان «حَمِیمٍ»: آب بسیار گرم و جوشان (نگا: انعام / 70، یونس / 4، حج / 19).]] 56|43|و در سایه‌ی دودهای بسیار سیاه و گرم قرار خواهند گرفت. [[«یَحْمُومٍ»: دود پرحرارت و بسیار غلیظ و سیاه (نگا: زمر / 16).]] 56|44|نه خنک است و نه مفید فایده‌ای. [[«بَارِدٍ»: سرد و خنک. «کَرِیمٍ»: در میان عربها معمول است که وقتی می‌خواهند شخص یا چیزی را ذم کنند و غیر مفید معرفی کنند، واژه (کریم) را به دنبال شخص یا چیز دیگری که بیفایده و ناپسند قلمداد شده است، ذکر می‌نمایند. مثلاً می‌گویند: مَا هذِهِ الدّارُ بِوَاسِعَةٍ وَ لا کَریمٍ. مَا هذَا بِسَمِینٍ وَ لا کَرِیمٍ (نگا: زادالمسیر). در اینجا مراد از (لا کَرِیمٍ) بیفایده و بدمنظر است.]] 56|45|چرا که آنان پیش از این (در دنیا، مست و مغرور نعمت و) خوشگذران بوده‌اند. [[«مُتْرَفِینَ»: افراد خوشگذران و مست و مغرور فزونی نعمت (نگا: اسراء / 16، مؤمنون / 64). در اینجا مراد همه کسانی است که به سبب پرداختن به جهان، از عبادت یزدان غافل، و تمام تلاششان برای معاششان بوده است.]] 56|46|و پیوسته بر انجام گناهان بزرگ، پافشاری داشته‌اند. [[«الْحِنثِ الْعَظِیمِ»: گناه بزرگ. گناهان کبیره، و از همه بدتر، کفر و شرک.]] 56|47|و می‌گفته‌اند: آیا زمانی که مُردیم و خاک و استخوان گشتیم، آیا دوباره زنده گردانده می‌شویم؟! [[«أَإِذَا مِتْنَا ...»: (نگا: مؤمنون / 82، صافات / 16 و 53).]] 56|48|آیا پدران و نیاکان پیشین ما هم؟! (که هیچ اثری از آنان باقی نمانده است، دوباره زنده می‌شوند؟!). [[«أَوَ آباءُنَا ...»: (نگا: صافات / 17).]] 56|49|بگو: پیشینیان و گذشتگان، و پسینیان و آیندگان. [[«الأوَّلِینَ»: پیشینیان. گذشتگان. «الآخِرِینَ»: پسینیان. آیندگان.]] 56|50|قطعاً جملگی در وعده‌گاه روز معیّن (رستاخیز) گرد آورده می‌شوند. [[«مَجْمُوعُونَ»: گرد آورده شدگان (نگا: هود / 103). «مِیقَاتِ یَوْمٍ»: اضافه بیانیه است. یعنی وعده‌گاهی که روز مشخص و معینی در علم خدا است.]] 56|51|سپس شما ای گمراهان تکذیب کننده (ی زندگی دوباره). [[«الْمُکَذِّبُونَ»: تکذیب کنندگان زنده شدن و حیات دوباره پیدا کردن.]] 56|52|قطعاً از درخت زقّوم خواهید خورد. [[«زَقُّومٍ»: (نگا: صافات / 62، دخان / 43).]] 56|53|و شکمها را از آن پر خواهید کرد. [[«مَالِئُونَ»: پر کنندگان.]] 56|54|و روی آن، آب جوشان و سوزان خواهید نوشید. [[«شَارِبُونَ»: نوشندگان. مراد نوشیدن با اجبار و اکراه است.]] 56|55|و همچون نوشیدن شترانی که مبتلا به بیماری تشنگی شده‌اند، از آن خواهید نوشید. [[«الْهِیمِ»: جمع أَهْیَم و هَیْماء، شترانی که مبتلا به (هُیام) شده باشند. هُیام دردی است که تشنگی سبب آن می‌گردد. شتران مبتلا به چنین مرضی آنقدر آب می‌نوشند تا می‌میرند، یا سخت بیمار می‌گردند (نگا: معجم الفاظ القرآن الکریم).]] 56|56|این، وسیله‌ی پذیرائی از ایشان در روز جزا است. [[«نُزُل»: وسیله پذیرائی (نگا: آل‌عمران / 198، کهف / 102 و 107، صافات / 62). «یَوْمَ الدِّینِ»: (نگا: فاتحه / 4، حجر / 35، شعراء / 82).]] 56|57|ما شما را (از نیستی به هستی آورده‌ایم و) خلقت بخشیده‌ایم، پس چرا (آفرینش دوباره‌ی خود را از خاک) نباید تصدیق و باور کنید؟ [[«فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ»: پس چرا نباید تصدیق بکنید؟ مفعول آن محذوف است که خلق و بعث، یعنی آفرینش تازه و حیات مجدد است. واژه (لَوْ لا) برای تحضیض و تحریک بر انجام کاری است.]] 56|58|آیا درباره‌ی نطفه‌ای که (به رحم زنان) می‌جهانید، اندیشیده‌اید و دقّت کرده‌اید؟ [[«تُمْنُونَ»: می‌جهانید. به داخل رحم می‌ریزید (نگا: نجم / 46، قیامت / 37).]] 56|59|آیا شما آن را می‌آفرینید، و یا ما آن را می‌آفرینیم؟ [[«أَ أَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ ...»: اشاره به آفرینش و دگرگونی شگفت‌انگیز قطره آب به ظاهر ناچیز منی است که به تنهائی مجموعه‌ای از عجائب و غرائب است (نگا: تفسیر نمونه، جلد 23، صفحه 241، فرهنگ لغات قرآن دکتر قریب، ماده منی).]] 56|60|ما در میان شما مرگ را مقدّر و معیّن ساخته‌ایم، و هرگز بر ما پیشی گرفته نمی‌شود (و کسی بر ما چیره نمی‌گردد و از دست ما بدر نمی‌رود). [[«قَدَّرْنَا»: مقدر کرده‌ایم. قانون مرگ را گذاشته‌ایم (نگا: حجر / 60، سبأ / 18، یس / 39، نمل / 57). «مَسْبُوقِینَ»: عقب زدگان. پیشی گرفته‌شدگان. مراد مغلوبین و شکست خوردگان است (نگا: انفال / 59، عنکبوت / 4 و 39). یعنی مرگ را مقدر کرده‌ایم و کسی از دست آن رهائی نمی‌یابد. در این صورت آیه بعدی هدف این آیه است یا این که ما هرگز عاجز و ناتوان نیستیم از این که. در این صورت آیه بعدی دنباله این آیه است.]] 56|61|هدف (از قانون مرگ) این است که گروهی از شما (انسان ها) را ببریم و گروه دیگری را به جای آنان بیاوریم، و (سرانجام) شما را در جهانی که نمی‌دانید آفرینش تازه ببخشیم. [[«عَلی أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ»: تا این که شما انسانها را در این جهان مرتّباً جایگزین یکدیگر گردانیم. یعنی گروهی را بمیرانیم و دسته دیگری را جانشین ایشان گردانیم. در این صورت (أَمْثَالَ) به معنی اقوامی همچون خودتان است. یا این که: شما را در آخرت به حیات مجدد برمی‌گردانیم و با کیفیات تازه‌ای از نظر روح و جسم زنده و جاودانتان می‌گردانیم. در این صورت (أَمْثَالَ) خود انسانها هستند، ولی با خصوصیات تازه و کیفیات خاص. «فِی مَا لا تَعْلَمُونَ»: در جهانی که شما چگونگی آن را نمی‌دانید و از اصول و نظامی که بر آن حاکم است بی‌خبرید. یا: در قالب و پیکر و روح و روانی که پیدا می‌کنید و شما فعلاً از اشکال و شرائط آن بی‌خبرید.]] 56|62|شما که پیدایش نخستین (این جهان را دیده‌اید، و آن را لمس و اوضاع آن را) دانسته‌اید، پس چرا یادآور نمی‌گردید (و آفرینش جهان دیگر را بر آفرینش این جهان قیاس نمی‌کنید؟). [[«النَّشْأَةَ الأُولی»: آفرینش نخستین. مراد آفرینش این جهان و از جمله انسانها است که در مقابل آن (النَّشْأَةَ الأخِرَة) یا (النَّشْأَه الأُخْری) قرار دارد (نگا: عنکبوت / 20، نجم / 47). یعنی آفرینش جهان دیگر و از جمله رستاخیز مردگان در قیامت. «فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ»: پس چرا متذکر نمی‌گردید و درس عبرت نمی‌گیرید؟!]] 56|63|آیا هیچ درباره‌ی آنچه کشت می‌کنید اندیشیده‌اید؟ [[«تَحْرُثُونَ»: می‌کارید. کشت می‌کنید.]] 56|64|آیا شما آن را می‌رویانید، یا ما می‌رویانیم؟ [[«تَزْرَعُونَهُ»: آن را می‌رویانید. بدیهی است کار انسانها تنها کشت است، اما رویانیدن تنها کار خدا است.]] 56|65|اگر بخواهیم کشتزار را به گیاه خشک و پرپر شده‌ای تبدیل می‌گردانیم بگونه‌ای که شما از آن در شگفت بمانید. [[«حُطَاماً»: گیاه خشک و پرپر شده. خاشاک. «فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ»: بگونه‌ای که شما از آن در شگفت بمانید. پشیمان بشوید و اندوه بخورید. باب تفعل در اینجا برای سلب است (نگا: آلوسی).]] 56|66|(حیران و اندوهناک خواهید گفت:) ما واقعاً زیانمندیم! [[«مُغْرَمُونَ»: زیانباران. زیان دیدگان. از غرامت به معنی زیان و ضرر. هلاک شدگان. نابودشدگان. از ماده غرام به معنی هلاک.]] 56|67|بلکه ما بکلّی بی‌نصیب و بی‌بهره (از رزق و روزی) هستیم! (آخر چیزی برای ما نمانده است و بی‌چیز و بیچاره شده‌ایم). [[«مَحْرُومُونَ»: محروم از رزق و روزی. بی‌بهره از همه چیز.]] 56|68|آیا هیچ درباره‌ی آبی که می‌نوشید اندیشیده‌اید؟ [[«أَفَرَأَیْتُمْ»: (نگا: شعراء / 75، زمر / 38، نجم / 19).]] 56|69|آیا شما آب را از ابر پائین می‌آورید، یا ما آن را فرود می‌آوریم؟ [[«اَنزَلْتُمُوهُ»: آن را نازل کرده‌اید و فرو بارانده‌اید. «الْمُزْنِ»: ابر.]] 56|70|اگر ما بخواهیم این آب (شیرین و گوارا) را تلخ و شور می‌گردانیم. پس چرا نباید سپاسگزاری کنید؟ [[«أُجَاجاً»: بسیار شور. تلخ (نگا: فرقان / 53، فاطر / 12).]] 56|71|آیا هیچ درباره‌ی آتشی که برمی‌افروزید، اندیشیده‌اید؟ [[«تُورُونَ»: روشن می‌کنید. برمی‌افروزید. از مصدر ایراء (نگا: عادیات / 2).]] 56|72|آیا شما، در آغاز این آتش را پدیدار کرده‌اید، یا این که ما پدیدآورندگان آن هستیم؟ [[«شَجَرَتَهَا»: درخت آتش. مراد درخت مرخ و درخت عِقار است که به عنوان چوب آتش و چوب آتش گیره، آن دو را به هم می‌مالیدند و آتش تولید می‌گردید. یا این که مراد همه درختان است که حرارت و انرژی خورشید را در خود ذخیره می‌کنند و هنگام مالش آنها و یا سوختن آنها، حرارت و انرژی را آزاد می‌کنند (نگا: یس / 80). واژه (شَجَر) به معنی درخت و به معنی ذات و نفس، یعنی خود آتش نیز گرفته شده است (نگا: روح‌المعانی).]] 56|73|ما آن را وسیله‌ی یادآوری (قدرت خدا) و وسیله‌ی زندگی اقویاء و فقراء نموده‌ایم. [[«تَذْکِرَةً»: به یاد آوردن قدرت خدا. چرا که ذخیره کردن انرژیها در درختان و گیاهان و بازگرداندن انرژیها، دالّ بر قدرت خدا در میراندن مردمان و رستاخیز مردگان است. «الْمُقْوِینَ»: صحرانشینان. فقراء. ثروتمندان. بطور کلی استفاده‌کنندگان از آن (نگا: روح المعانی، صفوه التفاسیر، أضواء البیان).]] 56|74|حال که چنین است، نام پروردگار بزرگوار خود را ورد زبان ساز (و سپاسگزار نعمتهای فراوان او باش، و به ستایش وی بپرداز). [[«سَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ»: پروردگار خود را بستای و بگو: سُبْحانَ مَنْ خَلَقَ هذِهِ الأشْیاءَ بِقُدْرَتِهِ، وَ سَخَّرَها لَنا بِحِکْمَتِهِ، سُبْحانَهُ ما أَعْظَمَ شَأْنَهُ، وَ أَکْبَرَ سُلْطانَهُ. نام پروردگار خود را ورد زبان ساز و یاد خدا کن.]] 56|75|سوگند به جایگاههای ستاره‌ها، و محلّ طلوع و غروب آنها! [[«لآ أُقْسِمُ»: سوگند به. حرف (لا) در قسمهای قرآنی زائد و برای تأکید است (نگا: حاقه / 38، معارج / 40، قیامت / 1 و 2، تکویر / 15، انشقاِ / 16، بلد / 1). چرا که خدا در آیه بعدی آن را قسم یادکردن قلمداد فرموده است، و در کلام عرب (لا) زائد برای تأکید و تقویت کلام، فراوان است. از جمله: تَذَکَّرْتُ لَیْلی، فَاعْتَرَتْنی صَبابَةٌ وَ کادَ نِیاطُ الْقَلْبِ (لایَتَقَطَّعُ) (لا وَ أَبیکِ) ابْنَةَ الْعامِرِیِّ لایَدَّعِی الْقَوْمُ أَنِّی‌أَفِرُّ دیگر این که به اغلب این چیزهائی که همراه (لا) مقسمٌ‌علیه قرار گرفته‌اند، در جاهای دیگر قرآن بدون (لا) بدانها سوگند یاد شده است (نگا: نجم / 1، شمس / 7، مریم / 68، مدثر / 33، تکویر / 17، فجر / 2 و 4، لیل / 1، تین / 3). «مَوَاقِعِ»: جمع مَوْقِع، جایگاهها و مسیرها و مدارهای ستارگان. ستارگان آسمان بیشمارند و از جمله تنها در کهکشان ما حدود یک‌هزار میلیون ستاره وجود دارد، و نظام مدارات هریک از آنها به قدری دقیق و حساب شده است که انسان را به شگفتی وامی‌دارند. مسیر و مدار و فاصله آنها از یکدیگر طبق قانون جاذبه و دافعه تعیین، و سرعت سیر هر کدام با برنامه معینی انجام می‌پذیرد.]] 56|76|و این قطعاً سوگند بسیار بزرگی است، اگر (درباره‌ی مفهوم آن بیندیشید، و از علم نجوم و ستاره‌شناسی، چیزی) بدانید. [[«لَوْ تَعْلَمُونَ»: این بخش از آیه، اشاره دارد به این که: در پرتو علم و دانش و اکتشافات بیشتر، ارزش این سوگند روشن می‌گردد.]] 56|77|هر آینه این (چیزی را که محمّد با خود آورده است) قرآن گرانقدر و ارزشمند است. [[«إِنَّهُ»: این که قرآن که مقسم‌علیه است. «کَرِیمٌ»: گرانقدر. ارزشمند. یعنی قرآن کلام انسان نبوده و بلکه کلام یزدان است. نه شعر است و نه سحر است و نه غیبگوئی.]] 56|78|در کتابی پنهان (از دیدگان و دور از دسترس شیطان، که لوح محفوظ است) قرار دارد. [[«مَکْنُونٍ»: پنهان. گرانقدر و ارزشمند. دور از دسترس شیطان (نگا: شعراء / 210 - 212). مراد لوح محفوظ است. برخی چنین کتابی را قرآن می‌دانند.]] 56|79|جز پاکان (یعنی فرشتگان یزدان) بدان دسترسی ندارند. [[«لا یَمَسُّهُ»: به آن دسترسی ندارند. از آن اطلاع پیدا نمی‌کنند. نباید به آن دست بزنند. «الْمُطَهَّرُونَ»: پاکان. مراد فرشتگان الهی است که آیات قرآن را به دست انسانها می‌رسانند (نگا: عبس / 11 - 16). یا مراد افراد متقی است که دل خود را پاک و آماده دریافت قرآن می‌دارند و چنین پاکانی از قرآن بهره می‌برند و آن را فهم می‌کنند. و یا این که مراد کسانی است که جُنُب نباشند و وضو هم داشته باشند.]] 56|80|از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است. [[«تَنزِیلٌ ...»: (نگا: شعراء / 192، سجده / 2، یس / 5).]] 56|81|آیا نسبت به این کلام (یزدان، یعنی قرآن) سستی و سهل‌انگاری می‌کنید (و آن را جدّی نمی‌گیرید؟) [[«هذَا الْحَدِیثِ»: این سخن. قرآن. «مُدْهِنُونَ»: جمع مُدْهِن، سهل‌انگار و بی‌توجه. سازشکار. با توجه به مفهوم اخیر، معنی چنین می‌شود: آیا با کافران و منافقان بر سر این قرآن سازش می‌کنید و همچون ایشان بدان کفر می‌ورزید؟! (نگا: قلم / 9).]] 56|82|و آیا بهره‌ی خود را از قرآن تنها تکذیب بدان می‌کنید؟! [[«رِزْقَ»: بهره. قسمت. «أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ»: مفعول دوم (تَجْعَلُونَ) است. برخی (رِزْقَ) را شکر معنی کرده‌اند و در این صورت مفهوم آیه چنین است: آیا بجای سپاسگزاری نعمت قرآن، آن را تکذیب می‌کنید؟! بعضی هم مضافی را مقدر می‌دانند که شکر است و آیه را چنین معنی می‌کنند: آیا شکر نعمت قرآن را تکذیب آن می‌نمائید؟! برخی هم رزق را فقط نعمت قرآن نمی‌دانند، بلکه همه نعمتها و روزیها می‌شمارند.]] 56|83|پس چرا هنگامی که جان به گلوگاه می‌رسد، (توانائی بازگرداندن آن را ندارید؟!). [[«بَلَغَتْ»: فاعل آن (الروحُ) محذوف است و سیاق کلام دالّ بر آن است (نگا: قیامه / 26). «الْحُلْقُومَ»: گلوگاه. خشکنای. حلق. حنجره.]] 56|84|و شما در این حال می‌نگرید (و کاری از دستتان ساخته نیست). [[«أَنتُمْ»: شما اطرافیان شخص محتضر.]] 56|85|ما به او نزدیکتریم از شما، ولیکن شما نمی‌بینید. [[«إِلَیْهِ»: به شخص محتضر.]] 56|86|اگر شما مطیع فرمان (یزدان) نمی‌باشید. [[«غَیْرَ مَدِینِینَ»: افراد نافرمان. اشخاص بی‌سزا و جزا. با توجه به مفهوم دوم، معنی آیه چنین است: اگر شما هرگز در برابر اعمالتان جزا و سزا داده نمی‌شوید (پس روح را به قالب او برگردانید).]] 56|87|اگر راست می‌گوئید (که خودتان مقتدر و توانا هستید) روح را بازگردانید. [[«تَرْجِعُونَهَا»: روح را برگردانید و دوباره جان به کالبد محتضر بدمید.]] 56|88|و امّا اگر (شخص محتضر) از زمره‌ی پیشگامان مقرّب باشد. [[«الْمُقَرَّبِینَ»: اشخاص مقرّب، همان پیشگامانند (نگا: واقعه / 10).]] 56|89|همین که مُرد، بهره‌ی او راحت و آسایش و گلهای خوشبو و بهشت پرنعمت است. [[«فَرَوْحٌ ...»: حرف (ف) برای تعقیب است. یعنی انسان مؤمن همین که در آستانه مرگ قرار گرفت، رَوح و رَیحان و جنت نعیم بهره او می‌گردد. اغلب آیات قرآنی دالّ بر این است که انسان از نخستین لحظات عالم برزخ، به نعمتها و لذتها و خوشیها می‌رسد، و یا به نقمتها و مجازاتها و ناخوشیها گرفتار می‌گردد (نگا: مؤمنون / 100، انعام / 93، فصّلت / 30). «رَوْحٌ»: راحت و آسایش. «رَیْحَانٌ»: گلهای خوشبو (نگا: رحمن / 12). «جَنَّتُ نَعِیمٍ»: (نگا: شعراء / 85).]] 56|90|و امّا اگر از یاران سمت راستیها باشد. [[«أَصْحَابِ الْیَمِینِ»: همان اصحاب المیمنة هستند (نگا: واقعه / 8).]] 56|91|از سوی یاران سمت راستیها درودت باد! [[«سَلامٌ لَّکَ»: درودت باد! مخاطب شخص محتضری است که پس از تحویل جان به جان آفرین، به میان اصحاب الیمین خواهد رفت. در دم مرگ سلام دوستان همیشگی او را بدو می‌رسانند.]] 56|92|و امّا اگر (شخص محتضر) از جمله‌ی تکذیب‌کنندگان و گمراهان (دست چپی) باشد. [[«الْمُکَذِّبِینَ الضَّآلِّینَ»: مراد سمت چپیها است (نگا: واقعه / 9).]] 56|93|(همین که محتضر مرد) با آب جوشان از او پذیرائی می‌گردد! [[«نُزُلٌ»: (نگا: واقعه / 56). «حَمِیمٍ»: (نگا: واقعه / 54).]] 56|94|و به آتش دوزخ فروانداختن و جای دادن در آن است. [[«تَصْلِیَةُ»: فرو انداختن به آتش و جای دادن در آن.]] 56|95|قطعاً این (چیزهائی که درباره‌ی پیشگامان و سمت راستیها و سمت چپیها گفته شد) عین واقعیّت است. [[«هذا»: آنچه در این سوره راجع به سه گروه پیشتازان و دست راستیها و دست چپیها آمده است. «حَقُّ الْیَقِینِ»: عین واقعیت. حق و حقیقت. در قرآن عِلْمُ الْیَقِین (نگا: تکاثر / 5) و عَیْنُ الْیَقِین (نگا: تکاثر / 7) و حَقُّ الْیَقِین آمده است. عِلْمُ الْیَقین، خبر راستینی است که انسان آن را می‌شنود و باور می‌دارد. عَیْنُ الْیَقین، آن است که انسان آن را می‌بیند. حَقُّ الْیَقِین، آن است که آن را با حواس ظاهری یا باطنی درک می‌کند. مثلاً اگر شخصی بگوید که در این ظرف سربسته، عسل است و تو هم او را راستگو بدانی، و یا مقداری از عسل بر دور و بر ظرف ریخته شده باشد، این علم‌الیقین است. اگر سرپوش ظرف را بردارند و عسل را در داخل آن ببینی، این عین‌الیقین است. و اگر مقداری را از آن انگشت بزنی و بخوری، این حق‌الیقین است که بالاتر از دوتای نخستین است (نگا: المصحف المیسر).]] 56|96|حال که چنین است، نام پروردگار بزرگ خود را ورد زبان ساز (و سپاسگزار نعمتهای فراوان او باش، و به ستایش وی بپرداز). [[«فَسَبِّحْ بِاسْمِ ...»: (نگا: واقعه / 74).]] 57|1|هرآنچه در آسمانها و زمین است، خدای را تسبیح و تقدیس می‌کنند (و با کرنش و پرستش رضای او را می‌جویند) و خدا چیره‌ی کاردان است. [[«سَبَّحَ ِللهِ مَا ...»: (نگا: اسراء / 44، رعد / 13، نور / 41).]] 57|2|مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین از آن خدا است، و او زنده می‌گرداند و می‌میراند، و او بر هر چیزی توانا است. [[«لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ ...»: (نگا: توبه / 116).]] 57|3|او پیشین و پسین و پیدا و ناپیدا است، و او آگاه از همه چیز است. [[«الأوَّلُ»: پیشین. بی‌آغاز. آن که بودنش پیش از بودن همه موجودات است. «الآخِرُ»: پسین. بی‌انتها. آن که پس از نابودی همه موجودات، باقی و برجای است. «الظَّاهِرُ»: پیدا و نمودار. آن که همه چیز جهان، بودن او را فریاد می‌دارند، و بر وجود او دلالت دارند. «الْبَاطِنُ»: ناپیدا. نهان. آن که حواس، او را احاطه نمی‌سازد، و عقول او را درک نمی‌کند.]] 57|4|او است که آسمانها و زمین را در شش دوره آفرید و سپس بر تخت (فرمانروائی کائنات) قرار گرفت. و او می‌داند چه چیز به زمین نازل و از آن خارج می‌شود، و چه چیز از آسمان پائین می‌آید و بدان بالا می‌رود. و او در هر کجا که باشید، با شما است. و خدا می‌بیند هر چیزی را که می‌کنید. [[«سِتَّةِ أَیَّامٍ»: شش روز. مراد شش دوره است (نگا: اعراف / 54، یونس / 3، هود / 7). «إسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ»: (نگا: اعراف / 54، یونس / 3، رعد / 2). «یَلِجُ»: (نگا: سبأ / 2).]] 57|5|مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین از آن او است، و همه‌ی کارها بدو برگردانده می‌شود. [[«لَهُ مُلْکُ ...»: (نگا: آل‌عمران / 109).]] 57|6|او شب را در روز، و روز را در شب داخل می‌گرداند (و گاهی از شب می‌کاهد و بر روز می‌افزاید، و گاهی از روز می‌کاهد و بر شب می‌افزاید، و نور و ظلمت را بدنبال هم آهسته و آرام روان می‌دارد) و او از انسانها و رازهای سینه‌ها مطّلع و باخبر است. [[«یُولِجُ»: داخل می‌گرداند (نگا: حج / 61، لقمان / 29). «ذَاتِ الصُّدُورِ»: (نگا: آل‌عمران / 119 و 154، مائده / 7)]] 57|7|به خدا و پیغمبرش ایمان بیاورید، و از چیزهائی ببخشید که شما را در آنها نماینده (ی خود در تصرّف، و جانشین دیگران در بدست گرفتن اموال) کرده است. زیرا کسانی که از شما ایمان بیاورند و (در راه خدا) بذل و بخشش کنند، پاداش بزرگی دارند. [[«مُسْتَخْلَفِینَ»: نمایندگان خدا در صرف اموال و دادن آن به افراد مستحق. جانشینان دیگران در بدست گرفتن اموال. اشاره به دو چیز است: الف - در حقیقت مالک اصلی خدا است و اموال سپرده و امانتی در پیش انسان است. ب - دسته‌ای می‌روند و دسته‌ای می‌آیند و به نوبت اموال را بدست می‌گیرند و امانتدار می‌شوند (نگا: انعام / 165، یونس / 14).]] 57|8|چرا نباید به خدا ایمان بیاورید؟ در حالی که پیغمبر، شما را (با دلائل قوی و معجزات روشن) برای ایمان به پروردگارتان دعوت می‌کند؟ و (خداوند هم) از شما پیمان (فطری و کَونی) گرفته است (و نشانه‌های ایمان آوردن به خود را در درونتان سرشته است و در بیرونتان به معرض تماشا گذاشته شده است) اگر خواهان ایمان آوردن هستید؟ [[«قَدْ أَخَذَ مِیثَاقَکُمْ»: خداوند از شما پیمان ایمان آوردن گرفته است. این پیمان غیر از طریق وحی و نقل، به دو شیوه از طریق درک و عقل، از هر انسانی گرفته شده است: الف - خدا انسان را بر فطرت سلیم خداشناسی سرشته است، و اگر حجاب مادیات و لذائذ دنیوی بگذارد، انسان ذاتاً خداشناس است، و ندای وجدان او را به پرستش یزدان فریاد می‌دارد (نگا: روم / 30). ب - خدا قوانین و ضوابط و عجائب و غرائبی را در جلو دیدگان انسان گذاشته است و جهانی را در پیش روی او گسترانیده است که از ذره تا کهکشان آن، دالّ بر وجود یزدان است (نگا: اعراف / 172). «إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ»: اگر خواستار ایمان و حاضر برای پذیرش آن هستید. این بخش از آیه، در معنی مقدم بر دیگر قسمتهای آیه است، و در اصل چنین است: إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ، مَا لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللهِ، وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِیثَاقَکُمْ؟ (نگا: روح‌المعانی، التفسیر القرآنی للقرآن). پس منظور از (إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ) این است که: اگر شما حاضر به ایمان آوردن به خدا و پذیرش دلائل هستید، اینجا جای آن است.]] 57|9|خدا است که آیه‌های واضح و روشن را بر بنده‌ی خود نازل می‌گرداند تا شما را از تاریکیها (ی جهالت و ضلالت برهاند، و) به نور (ایمان و هدایت) برساند. چرا که خدا نسبت به شما بسیار بامحبّت و دارای مهر فراوان است. [[«آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ»: (نگا: بقره / 99، یونس / 15، نور / 1). «رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»: (نگا: بقره / 143، توبه / 117).]] 57|10|چرا در راه خدا نباید ببخشید و خرج کنید، و حال این که (اموال شما امانتی بیش نیست و تا آخر در دست شما نمی‌ماند، و همه‌ی چیزهای) برجای مانده‌ی آسمانها و زمین به خدا می‌رسد؟ کسانی از شما که پیش از فتح (مکّه، به سپاه اسلام کمک کرده‌اند و از اموال خود) بخشیده‌اند و (در راه خدا) جنگیده‌اند، (با دیگران) برابر و یکسان نیستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح (مکّه، در راه اسلام) بذل و بخشش نموده‌اند و جنگیده‌اند. امّا به هر حال، خداوند به همه، وعده‌ی پاداش نیکو می‌دهد، و او آگاه از هر آن چیزی است که می‌کنید. [[«مِیرَاثُ»: ترکه. مرده ریگ. «لِلّهِ مِیراثُ السَّمَاوَاتِ ...»: (نگا: آل‌عمران / 180، حجر / 23، انبیاء / 89، قصص / 58). «الْفَتْحِ»: فتح مکه. «الْحُسْنی»: جزا و پاداش نیکو که بهشت است.]] 57|11|کیست که به خدا قرض نیکوئی دهد (و از اموالی که بدو داده شده است ببخشد) تا آن را برای او چندین برابر گرداند، و پاداش ارزشمندی بدو رساند؟ [[«یُقْرِضُ اللهَ ...»: (نگا: بقره / 245، مائده / 12). «کَرِیمٌ»: پرارزش. گرانقدر.]] 57|12|روزی مردان مؤمن و زنان مؤمن را خواهی دید که (به سوی بهشت حرکت می‌کنند و) نور (ایمان و اعمال خوب) ایشان، پیشاپیش آنان و در سمت راستشان در تلألؤ و درخشش است (و فرشتگان بدیشان مبارک‌بادی می‌گویند و می‌فرمایند:) مژده باد! که امروز به بهشتی درمی‌آئید که در زیر (کاخها و درختان) آن، رودبارها جاری است و جاودانه در آنجا بسر می‌برید و می‌مانید. پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ، این است (خوش باشید). [[«یَسْعی»: در حرکت است. «نُورُهُمْ»: نور ایمان و اعمال نیک آنان. «بَیْنَ أَیْدِیهِمْ»: جلو آنان. پیشاپیش ایشان. روبرویشان. «أَیْمَانِهِمْ»: أَیْمان، جمع یَمین، طرف راست. دست راست ایشان. هدف از روبرو و طرف راست همه جهات است، ولی ذکر این دو جهت به خاطر احترام و شرفی است که دارند (نگا: روح‌المعانی). «بُشْری»: (نگا: بقره / 97، آل‌عمران / 126، انفال / 10).]] 57|13|روزی مردان منافق و زنان منافق به مؤمنان می‌گویند: (با شتاب به سوی بهشت حرکت نکنید و) منتظرمان بمانید تا از نور شما فروغ و پرتوی (به ما بتابد و از آن) استفاده کنیم! بدیشان گفته می‌شود: به عقب برگردید (و مجدّداً به دنیا بروید) و نوری به دست بیاورید! در این حال ناگهان دیواری میان آنان کشیده می‌شود که دری دارد. داخل آن (که به طرف مؤمنان است) رو به رحمت است (که بهشت و نعمت سرمدی است) و خارج آن (که به طرف منافقان است) رو به عذاب است (که دوزخ و نقمت ابدی است). [[«أُنظُرُونَا»: منتظر ما بمانید و شتاب مکنید. به ما بنگرید تا از نور صورت شما بهره‌مند شویم و راه خود را پیدا کنیم (نگا: قاسمی). نظر لطف و محبتی به ما بیفکنید و سهمی از نور خود را به ما بدهید. «نَقْتَبِسْ»: شعله و پرتوی برگیریم (نگا: طه / 10). «إِرْجِعُوا وَرَآءَکُمْ»: به عقب برگردید. مراد برگشتن به دنیا است. «قِیلَ»: گویندگان آن مؤمنان یا فرشتگانند. «سُورٍ»: دیوار بلند. باره. بارو. «بابٌ»: در. دروازه. چه بسا مراد این باشد که چنین دیواری دروازه‌ای دارد که مؤمنان از آنجا وارد طرف بهشت می‌گردند و پس از ورود همه آنان، به روی منافقان بسته می‌شود. «بَاطِنُهُ»: داخل آن. قسمتی که مؤمنان در آنجا هستند. «ظَاهِرُهُ»: پشت دیوار. خارج دیوار. قسمتی که منافقان در آنجا هستند.]] 57|14|منافقان، مؤمنان را فریاد می‌دارند، مگر ما (در دنیا) با شما نبودیم؟ می‌گویند: بلی! ولیکن (با نفاق) خویشتن را گرفتار بلا کردید، و چشم به راه (مرگ پیغمبر، و نابودی مسلمانان، و برچیده شدن اسلام) ماندید و (درباره‌ی حقّانیّت دعوت پیغمبر و قرآن و وجود معاد و رستاخیز) شک و تردید ورزیدید، و آرزوها و پندارها شما را گول زد، تا این که فرمان خدا (دائر بر مرگتان) در رسید و اهریمن (بدکاره و نفس امّاره‌ی) فریبکار، شما را درباره‌ی خدا فریب داد. [[«فَتَنتُمْ»: در فتنه و بلا انداخته‌اید. «تَرَبَّصْتُمْ»: درنگ کرده‌اید. منتظر مانده‌اید. «إِرْتَبْتُمْ»: شک و تردید نموده‌اید. دودلی ورزیده‌اید. «غَرَّتْکُمْ»: (نگا: جاثیه / 35، انعام / 70 و 130، اعراف / 51). «الْغَرُورُ»: (نگا: لقمان / 33، فاطر / 5).]] 57|15|پس امروز، هم از شما، و هم از کافران، عوضی و غرامتی پذیرفته نمی‌شود. جایگاه شماها آتش دوزخ است. دوزخ سرپرستتان است (و پناهگاهی جز آن ندارید) و چه بد سرنوشتی و چه بد جایگاهی است! [[«فِدْیَةٌ»: عوض. غرامت. در قیامت تنها وسیله نجات ایمان و عمل صالح است. در آن روز تمام اسباب و وسائل مادی که در این جهان برای رسیدن به مقاصد معمول است از کار می‌افتد، و پیوندها بریده می‌شود (نگا: بقره / 48 و 254، دخان / 41، طور / 46، مؤمنون / 101، مدثر / 38). «مَأْوَاکُمُ النَّارُ»: (نگا: عنکبوت / 25، جاثیه / 34). «مَوْلی»: سرپرست. سرور. یار و یاور. در اینجا واژه آقا و یاور، جنبه ریشخند و تمسخر دارد. بدان می‌ماند که ستمگری به مهلکه بیفتد و طلب کمک کند و بدو گفته شود: یار و مددکار و ولی و سرپرست تو چوبه دار، و پرت کردن به میان آتش سوزان و قهار است. «بِئْسَ الْمَصِیرُ»: (نگا: بقره / 126، آل‌عمران / 162، انفال / 16).]] 57|16|آیا وقت آن برای مؤمنان فرا نرسیده است که دلهایشان به هنگام یاد خدا، و در برابر حق و حقیقتی که خدا فرو فرستاده است، بلرزد و کرنش برد؟ و آنان همچون کسانی نشوند که برای آنان قبلاً کتاب فرستاده شده است و سپس زمان طولانی بر آنان سپری گشته است، و دلهایشان سخت شده است، و بیشترشان فاسق و خارج (از حدود دین خدا) گشته‌اند. [[«أَلَمْ یَأْنِ ...»: آیا نزدیک نشده است؟ آیا وقت آن فرا نرسیده است؟ از ماده (أَنی، یَأْنی، أَنْیاً). «ذِکْرِ»: یاد. به خاطر آوردن. «لِذِکْرِ»: حرف (ل) به معنی (عِندَ) است (نگا: اسراء / 78). «مَا نَزَلَ ...»: مراد قرآن است. «الأمَدُ»: زمان. مدت. مراد فاصله زمانی ایشان با پیغمبران است.]] 57|17|بدانید که خداوند زمین مرده را زنده می‌کند. ما آیه‌ها را برای شما (با ذکر مثالها) روشن می‌گردانیم و بیان می‌داریم، تا این که شما (مطالب و مقاصد آنها را) فهم کنید. [[«یُحْیِ الأرْضَ ...»: (نگا: روم / 19 و 24 و 50).]] 57|18|مردان بخشنده و زنان بخشنده‌ای که (با دادن صدقات و انجام خیرات و حسنات) به خدا قرض نیکوئی می‌دهند (پاداش بخشش و وامشان) برای ایشان چندین برابر می‌شود، و مزد بزرگ و قابل توجّهی دارند. [[«الْمُصَّدِّقِینَ»: متصدّقین. صدقه‌دهندگان. انفاق‌کنندگان. (نگا: یوسف / 88، احزاب / 35). «یُضَاعَفُ لَهُمْ»: ثواب تصدق و قرض ایشان چندین برابر گردانده می‌شود (نگا: بقره / 261 و 245، نساء / 40). استعمال ضمیر (هم) در اینجا و ضمیر (و) در (أَحْسَنُوا) از راه تغلیب است و به مردان و زنان تعلق دارد.]] 57|19|کسانی که به خدا و به پیغمبرانش ایمان بیاورند، آنان راستان و گواهان پیشگاه پروردگارشانند و اجر خود را و نور خود را دارند. امّا کسانی که کافر بشوند و آیات ما را تکذیب کنند، آنان دوزخیانند. [[«الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدَآءُ»: (نگا: نساء / 69). «عِندَ ربِّهِمْ»: در پیشگاه پروردگارشان. به عقیده پروردگارشان.]] 57|20|بدانید که زندگی دنیا تنها بازی، سرگرمی، آرایش و پیرایش، نازش در میان همدیگر، و مسابقه‌ی در افزایش اموال و اولاد است و بس. دنیا همچو باران است که گیاهان آن، کشاورزان را به شگفت می‌آورد، سپس گیاهان رشد و نمو می‌کنند، و بعد گیاهان را زرد و پژمرده خواهی دید، و آنگاه خرد و پرپر می‌گردند. در آخرت عذاب شدیدی (برای دنیاپرستان) و آمرزش و خوشنودی خدا (برای خداپرستان) است. اصلاً زندگی دنیا چیزی جز کالای فریب نیست. [[«لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ»: (نگا: انعام / 32، عنکبوت / 64، محمد / 36). «تَفَاخُرٌ»: نازش بر یکدیگر. به خود بالیدن و خود را ستودن. «تَکَاثُرٌ»: مسابقه در افزایش مال و جاه، و نازش به دارائی و عزت و قدرت. «غَیْثٍ»: باران. «الْکُفَّارَ»: جمع کافِر، کشاورزان (نگا: فتح / 29). «ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً»: (نگا: زمر / 21). «مَتَاعُ الْغُرُورِ»: (نگا: آل‌عمران. 185).]] 57|21|بر یکدیگر پیشی بگیرید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن همسان پهنای آسمان و زمین است. برای کسانی آماده شده است که به خدا و پیغمبرانش ایمان داشته باشند. این، عطاء خدا است، و به هر کس که بخواهد آن را می‌دهد، و خدا دارای عطاء بزرگ و فراوان است. [[«سَابِقُوا»: با همدیگر مسابقه دهید. بر یکدیگر پیشی گیرید. «عَرْضُهَا ...»: (نگا: آل‌عمران / 133).]] 57|22|هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمی‌پیوندد، یا به شما دست نمی‌دهد، مگر این که پیش از آفرینش زمین و خود شما، در کتاب بزرگ و مهمّی (به نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط) بوده است، و این کار برای خدا ساده و آسان است. [[«مُصِیبَةٍ»: رخداد در معنی عام خود (نگا: فی ظلال القرآن) اعم از خیر یا شر. «کِتَابٍ»: لوح محفوظ. علم خدا (نگا: انعام / 59، یس / 12). «نَبْرَأَهَا»: آن را بیافرینیم. مراد آفرینش زمین و انسانها و بطور کلی همه کائنات است. «یَسِیرٌ»: ساده. آسان. با قیاس به علم خدا، زمان گذشته و حال و آینده، و مشکل و مشکلتر و مشکلترین، و آسان و آسانتر و آسانترین، معنی ندارد. جهان برابر نقشه و طرح قبلی خدا ساخته شده است و همه چیز در آن دقیق و اندازه‌گیری گشته است، و لذا چیزی ناسنجیده و خودسرانه رخ نمی‌دهد و خارج از نقشه پیاده نمی‌گردد.]] 57|23|این بدان خاطر است که شما نه بر از دست دادن چیزی غم بخورید که از دستتان بدر رفته است، و نه شادمان بشوید بر آنچه خدا به دستتان رسانده است. خداوند هیچ شخص متکبّر فخرفروشی را دوست نمی‌دارد. [[«لِکَیْ لا ...»: شما را بر این مسأله باخبر کردیم که تا. جهان را بدین خاطر چنین آفریدیم که تا. «فَاتَکُمْ»: از دست دادید. از دستتان بدر رفت (نگا: آل‌عمران / 153). «آتَاکُمْ»: به شما داد. به دستتان رساند. «مُخْتَالٍ فَخُورٍ»: (نگا: نساء / 36، لقمان / 18). مراد آیه این است که انسان بطور کلی غمگین یا شادمان نگردد، بلکه آیه انسان را رهنمود می‌فرماید به این که او دلبسته و شیفته و عبد و اسیر زرق و برق جهان نگردد، و خوشیها و ناخوشیهایش را گذرا بداند و آنها را جاودانه نپندارد، و مست ناز و نعمت، و یا زندانی بلا و مصیبت نشود، و بداند که او مسافری به سوی آخرت است و راه از نشیب و فراز برخوردار است.]] 57|24|همان کسانی که بخل می‌ورزند و مردم را نیز به بخل ورزیدن دعوت می‌کنند. هر کس که (از این فرمان) روی‌گردان شود (به خدا زیانی نمی‌رساند) چرا که خداوند بی‌نیاز و شایسته‌ی ستایش است. [[«الَّذِینَ ...»: بدل از (کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ) است. یا خبر مبتدای محذوف است: هُمُ الَّذِینَ. و یا این که مبتدا است و خبر آن محذوف است: الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ، فَإِنَّهُمْ یَسْتَحِقُّونَ الْعَذَابَ. «یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ»: (نگا: نساء / 37).]] 57|25|ما پیغمبران خود را همراه با دلائل متقن و معجزات روشن (به میان مردم) روانه کرده‌ایم، و با آنان کتابهای (آسمانی و قوانین) و موازین (شناسائی حق و عدالت) نازل نموده‌ایم تا مردمان (برابر آن در میان خود) دادگرانه رفتار کنند. و آهن را پدیدار کرده‌ایم که دارای نیروی زیاد و سودهای فراوانی برای مردمان است. هدف (از ارسال انبیاء و نزول کتب آسمانی و همچنین آفرینش وسائلی چون آهن) این است که خداوند بداند چه کسانی او را و فرستادگانش را بگونه‌ی نهان و پنهان (از دیدگان مردمان) یاری می‌کنند. خداوند نیرومند و چیره است. [[«الْبَیِّنَاتِ»: (نگا: روم / 47، غافر / 22). «الْکِتَابَ»: جنس کتاب مراد است. یعنی همه کتابهای آسمانی. «الْمِیزَانَ»: (نگا: شوری / 17، رحمن / 7 و 8 و 9). «الْقِسْطِ»: عدل (نگا: آل‌عمران / 18 و 21، نساء / 127 و 135). «أَنزَلْنَا الحَدِیدَ»: آهن را آفریده‌ایم و پدیدار کرده‌ایم. «أَنزَلْنَا»: بوجود آورده‌ایم. خلق کرده‌ایم. (نگا: اعراف / 26، زمر / 6). «لِیَقُومَ»: تا عمل بکنند. تا دست بیازند (نگا: نساء / 127). «بَأْسُ»: قوت. نیرو. (نگا: نساء / 84، انعام / 65، اسراء / 5). «لِیَعْلَمَ اللهُ ...»: (نگا: بقره / 143، آل‌عمران / 140 و 142، کهف / 12). «بِالْغَیْبِ»: دور از چشم مردم. بعد از وفات انبیاء. بی‌آنکه خدا را ببینند.]] 57|26|ما نوح و ابراهیم را (پیغمبر، و به سوی مردم) روانه کرده‌ایم، و در دودمان آنان نبوّت و کتابها (ی آسمانی، از جمله تورات و انجیل و زبور و قرآن) را قرار دادیم. برخی از آنان راهیاب شدند، و بسیاری از ایشان (از راه راست خداشناسی، منحرف و) خارج شدند. [[«نُوحاً وَ إِبْرَاهِیمَ»: ذکر این دو پیغمبر اولوالعزم، بدان خاطر است که آنان پدر همه انبیاء بعد از خود هستند (نگا: عبدالکریم الخطیب) و نوح شیخ‌الانبیاء (نگا: صفوة التفاسیر) و پدر دوم نام گرفته است (نگا: شربینی)، و ابراهیم قهرمان توحید، و ابوالانبیاء بوده (نگا: صفوة التفاسیر) و عربها و رومیها و بنی‌اسرائیل از نژاد او هستند (نگا: شربینی). «الْکِتَابَ»: کتابهای آسمانی از جمله کتب اربعه: تورات و زبور و انجیل و قرآن. خط و نوشتن (نگا: شربینی، روح‌المعانی). «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَاهِیمَ ...»: عطف بر (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ) بوده و بخش پسین، تفصیل اجمال بخش پیشین است.]] 57|27|سپس به دنبال نوح و ابراهیم (و انبیاء پیشین و همعصر با ایشان) پیغمبرانی را روانه کردیم و بدنبال همه‌ی آنان، عیسی پسر مریم را فرستادیم و بدو انجیل عطاء نمودیم، و در دل پیروان عیسی مهر و عطوفت (مسلمانان) را قرار دادیم. پیروان او رهبانیّت سختی را پدید آوردند که ما آن را بر آنان واجب نکرده بودیم، ولیکن خودشان آن را برای بدست آوردن خوشنودی خدا پدید آورده بودند (و بر خویشتن نذر و واجب نموده بودند). امّا آنان چنانکه باید آن را مراعات نکردند. ما به کسانی که از ایشان (به محمّد) ایمان آوردند پاداش درخورشان را دادیم، ولی بیشترشان (از راه راست منحرف و) خارج شدند (و سزای اعمال بد خود را دیدند). [[«قَفَّیْنَا عَلی آثَارِهِمْ»: (نگا: مائده / 46). «جَعَلْنَا ... رَأفَةً وَ رَحْمَةً»: برخی گفته‌اند چنین رأفت و رحمت خدادادی خودشان، نسبت به خودشان، مراد است، همسان مهر و عطوفت مسلمانان در حق یکدیگر (نگا: آل‌عمران / 103). بعضی گفته‌اند مراد رأفت و رحمت مسیحیان حقیقی نسبت به مسلمانان است (نگا: مائده / 82). «رَهْبَانِیَّةً»: در آغاز به معنی ترس از خدا و بی‌اعتنائی نسبت به دنیا بود، ولی بعدها جنبه غارنشینی و دیرنشینی و دوری از مردمان و ترک ازدواج و پشت پا زدن به تمام نعمتها و خوشیهای دنیا را پیدا کرد. منصوب به اشتغال است. «إِلاَّ ابْتِغَآءَ»: مستثنی منقطع است و (إِلاّ) به معنی (لکِنَّ) است (نگا: کشاف). خلاصه: رهبانیت را کشیشان و مسیحیان برای رضای خدا پدیدار نمودند و بر خویشتن نذر و فرض کردند و بعدها آن را مراعات ننمودند، و به آئین تثلیث درآمدند. ناگفته نماند که رهبانیت در اسلام حرام است و پیغمبر فرموده است: لا رَهْبانِیَّةَ فِی الإِسْلامِ (نگا: المصحف المیسر).]] 57|28|ای کسانی که (از اهل کتاب بشمارید و به خدا و پیغمبران الهی و کتابهای تورات و انجیل) ایمان آورده‌اید! از خدا بترسید و به پیغمبر او (محمّدبن عبدالله، خاتم انبیاء، هم) ایمان بیاورید، تا خداوند دو پاداش از رحمت خود را به شما دهد (یکی پاداش ایمان به عیسی، و دیگری پاداش ایمان به محمّد)، و نیز برای شما نوری را پدیدار گرداند که در پرتو آن حرکت کنید، و شما را ببخشاید، چرا که خدا بسیار بخشاینده و مهربان است. [[«یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ...»: مخاطب مسیحیانی هستند که به عیسی و همه انبیاء -صلوات‌الله علیهم - ایمان آورده و به خاتم‌الانبیاء نیز ایمان می‌آورند (نگا: المراغی). «کِفْلَیْنِ»: مثنی کِفْل است، به معنی نصیب و بهره و سهم (نگا: نساء / 85)، برخی آن را به مثنی محدود نکرده و بلکه برای کثرت می‌دانند (نگا: معجم‌الفاظ القرآن الکریم). در این صورت معنی: (یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ) چنین می‌شود: پاداش زیادی به شما می‌دهد. «نُوراً»: مراد نور قرآن در دنیا (نگا: مائده / 15) و یا نور ایمان در قیامت است (نگا: حدید / 12).]] 57|29|تا اهل کتاب بدانند که (اگر به محمّد ایمان نیاورند) هیچ سهمی از فضل و عطاء الهی ندارند، و این که فضل و عطاء در دست خدا است، و آن را به هر کس که بخواهد مرحمت می‌کند، و خداوند دارای فضل و عطاء فراوان و بزرگ است. [[«لِئَلاّ یَعْلَمَ»: تا بدانند. حرف (لا) زائد و برای تأکید نفی است. «أَهْلُ الْکِتَابِ»: مراد کسانی است که به عیسی و سایر پیغمبران ایمان آورده، ولی به پیغمبر اسلام ایمان نداشته و بهشت را منحصر به خود می‌دانستند (نگا: بقره / 111 و 135). «الْفَضْلِ»: موهبت. مرحمت. عطیه. لطف (نگا: بقره / 64 و 105، آل‌عمران / 73 و 74).]] 58|1|خداوند گفتار آن زنی را می‌پذیرد که درباره‌ی شوهرش با تو بحث و مجادله می‌کند و به خدا شکایت می‌برد. خدا قطعاً گفتگوی شما دو نفر را می‌شنود، چرا که خدا شنوا و بینا است. [[«قَدْ سَمِعَ»: قطعاً شنید. شنیدن در اینجا به معنی پذیرفتن است. همان گونه که واژه (سَمِعَ) در حالت اعتدال نماز، در جمله سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ به همین معنی است. آیه‌های نخستین این سوره درباره زنی به نام خَوْلَه است که از طرف شوهرش اوس بن صامت مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد و او را ظهار می‌کند که نوعی طلاق غیرقابل بازگشت در زمان جاهلیت بوده است. خَوله به پیش پیغمبر می‌آید و قضیه را مطرح می‌کند و تقاضای رجوع به پیش شوهر پشیمان خود را می‌کند. لیکن رسول خدا بدو می‌فرمایند: تو بر او حرام شده‌ای. در اینجا است که حکم مسأله ظهار به پیغمبر وحی می‌گردد و مشکل خوله برطرف می‌شود. «تَشْتَکِی»: شکایت می‌برد و تقاضای حل مشکل می‌کند. «تَحَاوُرَ»: گفتگو.]] 58|2|کسانی که زنان خود را ظهار می‌کنند (و بدیشان می‌گویند: شما برای ما همسان مادرانمان هستید)، آنان مادرانشان نمی‌گردند، و بلکه مادرانشان تنها زنانی هستند که ایشان را زائیده‌اند. چنین کسانی سخن ناهنجار و دروغی را می‌گویند (چرا که مادر و فرزند بودن، چیزی نیست که با سخن درست شود). خداوند بسیار باگذشت و آمرزگار است (و اگر مسلمانی پیش از نزول این آیات، مرتکب این عمل شده باشد، خداوند او را می‌بخشد). [[«یُظَاهِرُونَ»: ظهار می‌کنند. ظهار عبارت از این است که شوهر به همسر خود بگوید: أَنتِ عَلَیَّ کَظَهْرِ أُمِّی؛ تو برای من مادری. یعنی همان گونه که ازدواج با مادر خودم برایم حرام است، تو نیز تا ابد بر من حرام هستی. این جمله به منزله صیغه طلاق بود. البته ظهار تنها بدین شکل انجام نمی‌گیرد. بلکه تشبیه همسر - به قصد تحریم، نه به قصد تکریم - به یکی از زنانی که برای مرد ازدواج با ایشان حرام باشد، ظهار بشمار است. این تحریم چه از راه نسب باشد و چه از راه شیرخوارگی و یا دامادی. همچنین تشبیه اندام همسر به اندام چنین زنانی چه سراپای او باشد و چه پشت و چه اعضاء دیگر (نگا: المراغی). «زُوراً»: دروغ.]] 58|3|کسانی که زنان خود را ظهار می‌کنند، سپس از آنچه گفته‌اند پشیمان می‌شوند، باید بنده‌ای را آزاد کنند، پیش از آنکه با یکدیگر نزدیکی و آمیزش انجام دهند. این درس و پندی است که به شما داده می‌شود، و خدا آگاه از آن چیزی است که می‌کنید. [[«یَعُودُونَ لِمَا قالُوا»: از گفته خود پشیمان می‌شوند. می‌خواهند جبران سخنی کنند که گفته‌اند. قصد بازگشت به زنان خود را دارند (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن). «تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ»: (نگا: نساء / 92، مائده / 89). «یَتَمَآسَّا»: مراد از تماس، نزدیکی و آمیزش جنسی، و هرگونه عملی است که منتهی بدان شود. از قبیل: بوسیدن، لمس کردن، در آغوش گرفتن.]] 58|4|اگر هم کسی بنده‌ای را نیابد و توانائی آزاد کردن او را نداشته باشد، باید دو ماه پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد، پیش از آنکه شوهر و همسر با همدیگر نزدیکی و آمیزش کنند. اگر هم نتوانست، باید شصت نفر فقیر را خوراک دهد. این (قانونگذاری) بدان خاطر است که بگونه‌ی لازم به خدا و پیغمبرش ایمان بیاورید (و برابر دستور اسلام، نه جاهلیّت، زندگی را بسر برید). اینها قوانین و مقرّرات خدا است (و آنها را مراعات دارید. هر که آنها را مراعات نکند و ناچیز انگارد، به سوی کفر رهسپار است) و کافران عذاب دردناکی دارند. [[«مُتَتَابِعَیْنِ»: پیاپی. مراد این است که دو ماه روزه باید بدون فاصله باشد. حتی اگر روزی روزه گرفته نشود، روزهای ماقبل هدر می‌رود و باید دو ماه را تکمیل کند. «ذلِکَ»: این قانونگذاری. این بیان و تعلیم احکام. یادآوری: کفاره ظهار به ترتیب: آزاد کردن بنده، دو ماه روزه گرفتن، و یا شصت نفر فقیر را طعام دادن است. رعایت ترتیب واجب است (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن، المراغی).]] 58|5|کسانی که با خدا و پیغمبرش دشمنی می‌کنند، خوار و ذلیل می‌شوند، همان گونه که پیش از ایشان پیشینیان خوار و ذلیل شدند. ما آیات روشن و دلائل متقنی را فرو فرستاده‌ایم (که دالّ بر حق و حقیقت، و واقعیّت و حقّانیّت اسلام هستند. کسانی که بدانها ایمان نیاورند کافرند) و کافران عذاب خوارکننده‌ای دارند. [[«یُحَآدُّونَ»: دشمنی می‌کنند (نگا: توبه / 63). «کُبِتُوا»: خوار و ذلیل گردانده شدند (نگا: آل‌عمران / 127). «مُهِینٌ»: (نگا: بقره / 90، آل‌عمران / 178).]] 58|6|روزی خدا همگان را زنده می‌گرداند و آنان را از کارهائی که کرده‌اند آگاه می‌سازد. کارهائی که ایشان آنها را فراموش کرده‌اند، ولی خداوند آنها را شمارش کرده است (و به حساب آنان گرفته است). خدا حاضر و ناظر بر هر چیزی است. [[«یَبْعَثُهُمْ»: ایشان را زنده می‌گرداند. «أَحْصَاهُ»: آن را شمارش کرده است. مراد دستور به فرشتگان برای ثبت و ضبط اعمال بندگان است (نگا: کهف / 49، یس / 12، زخرف / 80). «شَهِیدٌ»: (نگا: آل‌عمران / 98، انعام / 19، حج / 17).]] 58|7|مگر ندیده‌ای که خداوند می‌داند چیزی را که در آسمانها و چیزی را که در زمین است؟ هیچ سه نفری نیست که با همدیگر رازگوئی کنند، مگر این که خدا چهارمین ایشان است، و نه پنج نفری مگر این که او ششمین ایشان است، و نه کمتر از این و نه بیشتر از این، مگر این که خدا با ایشان است در هر کجا که باشند (و رازشان را می‌داند). بعداً خدا در روز قیامت آنان را از چیزهائی که کرده‌اند آگاه می‌سازد. چرا که خدا از هر چیزی باخبر و آگاه است. [[«نَجْوی»: رازگوئی. درگوشی و نهانی صحبت کردن. «خَمْسَةٍ»: عطف بر (ثَلاثةٍ) است. «أَدْنی»: کمتر (نگا: نجم / 9).]] 58|8|آیا ندیده‌ای کسانی را که از نجوا نهی شده‌اند، ولی آنان به سوی چیزی برمی‌گردند که از آن نهی گشته‌اند، و برای انجام گناه و دشمنانگی و نافرمانی از پیغمبر، با همدیگر به نجوا می‌پردازند، و هنگامی که به پیش تو می‌آیند بگونه‌ای تو را سلام می‌گویند که خدا تو را بدانگونه سلام نگفته است. در دل به خود می‌گویند: (اگر اعمال ما بد است و خدا می‌داند) پس چرا ما را به خاطر گفته‌هایمان کیفر نمی‌دهد؟! دوزخ بسنده‌ی ایشان است (و نیازی به مجازات دیگر نیست). داخل آن خواهند شد و با آتش آن خواهند سوخت، و چه بد سرانجامی و چه بد جایگاهی است! [[«الَّذِینَ نُهُوا ...»: گروهی از یهودیان و منافقان بودند. «حَیَّوْکَ»: تو را درود می‌گویند. بر تو سلام می‌کنند. «بِمَا لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللهُ»: با واژه‌هائی به تو سلام می‌کنند که خداوند تو را بدان سلام نگفته است. یهودیان بجای (أَلسَّلامُ عَلَیْکَ) می‌گفتند (أَلسَّامُ عَلَیْکَ): مرگ بر تو! ملامت و خستگی بهره‌ات! «یَقُولُونَ فِی أَنفُسِهِمْ»: در دل به خود می‌گفتند. استهزاءکنان به همدیگر می‌گفتند. «یَصْلَوْنَهَا»: (نگا: ابراهیم / 29، ص / 56).]] 58|9|ای مؤمنان! هنگامی که به نجوا پرداختید، برای انجام گناه و دشمنانگی و نافرمانی از پیغمبر به نجوا نپردازید، و بلکه درباره‌ی نیکی و پرهیزگاری نجوا کنید، و از خدائی بترسید که در پیشگاه او گردآورده می‌شوید. [[«الْبِرِّ»: خوبی و نیکی. هرچه در آن خیر و صلاح باشد. «التَّقْوی»: مراد ترک معصیت است.]] 58|10|نجوا تنها از ناحیه‌ی اهریمن است و می‌خواهد مؤمنان را غمگین و اندوهناک سازد! امّا هیچ زیانی نمی‌تواند بدیشان برساند مگر این که اجازه‌ی خدا در میان باشد. پس مؤمنان باید به خدا توکّل کنند و بس. [[«لِیَحْزُنَ»: تا غمگین سازد. باب اوّل است و متعدی. «لَیْسَ بِضَآرِّهِمْ»: شیطان نمی‌تواند بدیشان زیان و ضرری برساند.]] 58|11|ای مؤمنان! هنگامی که به شما گفته شد: در مجالس جای باز کنید، جای باز کنید تا خدا در کار شما گشایش دهد، و هنگامی که به شما گفته شد: برخیزید! برخیزید. اگر چنین کنید خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و بهره از علم دارند، درجات بزرگی می‌بخشد. [[«یَرْفَعِ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ، وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»: عطف (الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ) بر (الَّذِینَ آمَنُوا) از قبیل عطف خاص بر عام است. «تَفَسَّحُوا»: جای باز کنید. جمع و جور بنشینید و برای دیگران جا باز کنید. «أُنشُزُوا»: برخیزید. بلند شوید. مراد برخاستن از مجالس است تا جا برای دیگران پیدا شود.]] 58|12|ای مؤمنان! هرگاه خواستید با پیغمبر نجوا و رازگوئی کنید، پیش از نجوای خود، صدقه‌ای بدهید. این کار برای شما بهتر و پاکیزه‌تر (برای زدودن حبّ مال از دلها) است. اگر هم چیزی را نیافتید (که با آن صدقه را انجام دهید) خداوند آمرزگار و مهربان است. [[«بَیْنَ یَدَیْ ...»: قبل از. پیشاپیش. «صَدَقَةً»: احسانی. بخششی. علت دادن صدقه پیش از گفتگوی نهانی با پیغمبر این بود که بسیاری از اعراب برای کسب افتخار همدمی، و تظاهر به تقرب بدان حضرت، بدون نیاز تقاضای نجوا و رازگوئی می‌کردند. به وسیله چنین صدقه‌ای، این کار تقلیل پذیرفت و پروردگار مهربان، آن را از میان برداشت (نگا: المصحف المیسر، روح المعانی). پرداخت چنین صدقه‌ای چه بسا آزمون موقتی برای گروه ویژه‌ای در آن مقطع تاریخی بوده است.]] 58|13|آیا می‌ترسید که پیشاپیش نجوای خود صدقه‌هائی را بدهید (و مخارجی برای خود تولید کنید؟!). حال که چنین کاری را نکرده‌اید و خداوند هم شما را بخشیده است (و این رنج را از دوش شما برداشته است و اجازه داده است بدون دادن صدقه با پیغمبر به نجوا بپردازید) پس نماز را چنانکه باید بخوانید و زکات مال بدر کنید و از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری نمائید. ایزد آگاه از همه‌ی کارهائی است که می‌کنید. [[«أَشْفَقْتُمْ»: ترسیدید.]] 58|14|آیا آگاهی از کسانی که گروهی را به دوستی می‌گیرند که خدا بر آنان خشمگین است. اینان (منافقانی بیش نبوده و) نه از شمایند و نه از آنانند. چنین کسانی بگونه‌ی آگاهانه سوگند دروغ یاد می‌کنند! [[«تَوَلَّوْا»: به دوستی گرفتند. مراد منافقان است (نگا: حشر / 11). «هُمْ»: ایشان که منافقانند (نگا: نساء / 143). «وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»: در حالی که می‌دانند که دروغ می‌گویند.]] 58|15|خداوند عذاب سختی را برای ایشان آماده کرده و تهیّه دیده است. آنان چه کار بدی می‌کنند! [[«أَعَدَّ»: آماده کرده است. تهیه دیده است. «مَا»: چیزهائی که. مراد نفاق و دروغ است.]] 58|16|آنان سوگندهایشان را سپری (برای حفظ جان و مال خود) ساخته‌اند و بدین وسیله مردمان را از راه یزدان بازداشته‌اند، و لذا عذاب خوارکننده‌ای دارند. [[«جُنَّةً»: سپر.]] 58|17|اموالشان و اولادشان، به هیچ وجه ایشان را از دست خدا مصون و محفوظ نمی‌دارد. اینان دوزخیانند و در دوزخ جاودانه می‌مانند. [[«لَن تُغْنِیَ ...»: (نگا: آل‌عمران / 10 و 116).]] 58|18|روزی خداوند همه‌ی آنان را زنده می‌گرداند. آن روز برای خدا (به دروغ) سوگند می‌خورند همان گونه که (امروز به دروغ) برای شما سوگند می‌خورند، و گمان می‌برند که ایشان دارای چیزی (از هوش و زرنگی) هستند! (و با این سوگندهای دروغ، خویشتن را می‌رهانند و به جائی می‌رسانند). هان! ایشان دروغگویانند (و گرفتار خشم و عذاب یزدانند). [[«یَحْلِفُونَ لَهُ»: برای خدا سوگند یاد می‌کنند که منافق نبوده‌اند (نگا: انعام / 23، نحل / 28).]] 58|19|اهریمن بر آنان چیره گشته است (و با وسوسه‌های خود ایشان را از راستای راه بدر کرده است) و یاد خدا را از خاطرشان برده است. اینان حزب اهریمن هستند. هان! قطعاً حزب اهریمن زیانکار و زیانبارند. [[«إِسْتَحْوَذَ»: چیره گشته است. مسلط شده و غلبه یافته است. «حِزْبُ»: (نگا: مائده / 56، مؤمنون / 53، روم / 32).]] 58|20|مسلّماً کسانی که با خدا و پیغمبرش دشمنی می‌کنند، از زمره‌ی پست‌ترین و خوارترین (مردمان) خواهند بود. [[«یُحَآدُّونَ»: (نگا: مجادله / 5). «الأذَلِّینَ»: ذلیل‌ترین و خوارترین و رسواترین انسانها.]] 58|21|خداوند چنین مقدّر کرده است که من و پیغمبرانم قطعاً پیروز می‌گردیم. بی‌گمان خداوند نیرومند چیره است. [[«کَتَبَ»: مقدر کرده است. قضا و قدرش در لوح محفوظ چنین افتاده است (نگا: رعد / 39).]] 58|22|مردمانی را نخواهی یافت که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشند، ولی کسانی را به دوستی بگیرند که با خدا و پیغمبرش دشمنی ورزیده باشند، هرچند که آنان پدران، یا پسران، یا برادران، و یا قوم و قبیله‌ی ایشان باشند. چرا که مؤمنان، خدا بر دلهایشان رقم ایمان زده است، و با نفخه‌ی ربّانی خود یاریشان داده است و تقویتشان کرده است، و ایشان را به باغهای بهشتی داخل می‌گرداند که از زیر (کاخها و درختان) آنها رودبارها روان است، و جاودانه در آنجا می‌مانند. خدا از آنان خوشنود، و ایشان هم از خدا خوشنودند. اینان حزب یزدانند. هان! حزب یزدان، قطعاً پیروز و رستگار است. [[«کَتَبَ»: نگاشته است و رقم زده است. مراد مستقر کردن و جایگزین نمودن است. «أَیَّدَ»: یاری داد. تقویت کرد (نگا: بقره / 87 و 253، مائده / 110، انفال / 26 و 62). «رُوحٍ»: نفخه. نیروی معنوی الهی، از قبیل: آرامش درون، نور بصیرت (نگا: فتح / 4).]] 59|1|به تسبیح و تقدیس خدا مشغولند تمام چیزهائی که در آسمانها و در زمین هستند، و خدا چیره‌ی کار بجا است. [[«سَبَّحَ ِللهِ ما ...»: (نگا: حدید / 1).]] 59|2|او کسی است که کافران اهل کتاب را در نخستین گردهمآئی (و لشکرکشی مسلمانان و برخورد با ایشان در پیرامون مدینه) از سرزمینشان بیرون راند (و به خیبر کوچاند). شما گمان نمی‌بردید که آنان بیرون روند، و ایشان هم گمان می‌بردند که دژهایشان آنان را از عذاب خدا بدور می‌دارد. امّا خدا از جانبی به سراغشان رفت که فکرش را نمی‌کردند (از آن جانب بر آنان بتازند). به دلهایشان هراس انداخت، بگونه‌ای که با دستهای خود و با دستهای مؤمنان خانه‌های خویش را ویران می‌کردند! ای خردمندان! درس عبرت بگیرید. [[«أَهْلِ الْکِتابِ»: مراد یهودیان بنی‌نضیر است که در دو میلی مدینه زندگی می‌کردند. به هنگام هجرت پیغمبر به مدینه، با آن حضرت پیمان بستند که بی‌طرف بمانند و به نفع و یا به زیان مسلمانان کار نکنند. بعد از شکست مسلمانان در جنگ احد، بنای بدرفتاری نهادند و حتی در صدد قتل پیغمبر برآمدند و با قریشیان علیه مسلمانان پیمان بستند. به دستور پیغمبر رئیس ایشان کعب پسر اشرف به قتل رسید، و بنی‌نضیر از پیرامون مدینه بیرون رانده شدند و آنان به خیبر رفتند. «حَشْر»: گردهمآئی مردم و لشکرکشی ایشان بر سر قومی. گردآوردن مردمانی و بیرون کردن آنان از جائی. «لاَِوَّلِ الْحَشْرِ»: هنگام نخستین گردهمآئی، و جمع‌آوری کسانی و بیرون راندن آنان، واژه (ل) به معنی (عِندَ) یعنی (هنگام) است (نگا: اسراء / 78). اضافه (اوّل) به (الْحَشْر) اضافه صفت به موصوف است. حشر اوّل، اخراج بنی‌نضیر از اطراف مدینه به خیبر است. حشر ثانی، اخراج بنی‌نضیر و همه یهودیان دیگر است از جزیرةالعرب به شام در زمان امیرالمؤمنین عمر.]] 59|3|اگر خداوند ترک دیار را بر آنان مقرّر نمی‌کرد، در دنیا ایشان را به عذاب (سخت‌تر از اخراج) گرفتار می‌نمود. (بدا به حالشان! گذشته از این خفّت اخراج دنیوی) آنان در آخرت عذاب آتش دوزخ دارند. [[«الْجَلآءَ»: کوچ از شهر و دیار. ترک خانه و کاشانه.]] 59|4|این (کیفر دنیوی و اخروی) بدان خاطر است که آنان با خدا و پیغمبرش دشمنی ورزیده‌اند، و هر کس با خدا دشمنی ورزد (خدا او را به اشدّ مجازات می‌رساند) چرا که خدا سخت عذاب می‌دهد. [[«مَن یُشَآقِّ اللهَ ...»: هر کس با خدا دشمنی ورزد. جزای (مَنْ) محذوف است، و یا این که جمله (فَإِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) جزای آن است و عائد آن محذوف است.]] 59|5|هر درخت خرمائی را که بریدید، یا بر پایه‌ها و ریشه‌های خود برجای گذاشتید، به فرمان خدا و اجازه‌ی او بوده است (و گناهی متوجّه شما مسلمانان نمی‌باشد. خدا این کار را کرده است) تا بیرون‌روندگان (از دستورات الهی و منحرفان از شرائع آسمانی) را خوار و رسوا گرداند. [[«لِینَةٍ»: درخت خرما. نوع خوب و ممتاز درخت خرما. «أُصُول»: جمع أَصْل، پایه. ریشه. «لِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ»: متعلق به محذوفی مثل (أَذِنَ) است. أَذِنَ فِی قَطْعِ الأشْجَارِ لِیُخْزِیَ.]] 59|6|چیزهائی را که خدا از دارائی ایشان (یعنی بنی‌نضیر) به پیغمبر خود ارمغان داشته است شما اسبانی و شترانی را برای آن به تاخت درنیاورده‌اید (و با جنگ تصرّف ننموده‌اید) و بلکه خداوند پیغمبران خود را بر هر کس که بخواهد چیره می‌گرداند، و خدا بر هر کاری توانا است. [[«مَا»: چیزهائی که. مبتدا است و جمله (فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکَابٍ) خبر آن است. «أَفَآءَ»: عطاء کرد. عائد کرد. ارمغان داشت (نگا: احزاب / 50). (فَیْء) از این ماده است و به معنی غنیمتی است که بدون جنگ بدست آید. برخلاف (غَنیمت) که با جنگ بدست می‌آید. «مَآ أَوْجَفْتُمْ»: نتاخته‌اید. ندوانده‌اید. به شتاب و جولان درنیاورده‌اید. «خَیْلٍ»: اسبان. «رِکَابٍ»: شتران. خیل و رکاب، اسم جمع بوده و از لفظ خود دارای مفرد نمی‌باشند.]] 59|7|چیزهائی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلّق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) و یتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده می‌باشد. این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست بدست نگردد (و نیازمندان از آن محروم نشوند). چیزهائی را که پیغمبر برای شما (از احکام الهی) آورده است اجراء کنید، و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است، دست بکشید. از خدا بترسید که خدا عقوبت سختی دارد. [[«أَهْلِ الْقُری»: اهالی آبادیها. «فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ ...»: (نگا: انفال / 41). «دُولَةً»: چیزی را که مردمان میان خود دست بدست می‌گردانند. با واژه (تداول) همریشه و تقریباً هم‌معنی است.]] 59|8|همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شده‌اند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را می‌خواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری می‌دهند. اینان راستانند. [[«یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللهِ وَ رِضْوَاناً»: (نگا: مائده / 2، فتح / 29). «الصَّادِقُونَ»: راستان. مؤمنانی که واقعاً ایمان دارند و راست و درست هستند.]] 59|9|آنانی که پیش از آمدن مهاجران خانه و کاشانه (ی آئین اسلام) را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست می‌دارند که به پیش ایشان مهاجرت کرده‌اند، و در درون احساس و رغبت نیازی نمی‌کنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است، و ایشان را بر خود ترجیح می‌دهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود، نگاهداری و مصون و محفوظ گردند، ایشان قطعاً رستگارند. [[«الَّذِینَ»: مراد انصار است. مبتدا، و خبر آن (یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ) است. «تَبَوَّءُوا»: منزل و مأوی را آماده کرده‌اند. یعنی مدینه را برای آئین اسلام آماده کرده‌اند. یا این که منازل و خانه‌هائی تدارک دیده‌اند. «حَاجَةً»: نیاز. در اینجا به معنی میل و رغبت است. «خَصَاصَةٌ»: احتیاج شدید. نیاز زیاد. «شُحَّ»: بخل (نگا: نساء / 128). برخی گویند: شُحّ یکی از ویژگیهای نفس انسان است و او را به دلبستگی زیاد به مال، و حرص و آز بر آن وامی‌دارد. بخل دست بازداشتن از بخشش و خرج مال است و اثری از آثار شُحّ است (نگا: المصحف المیسر).]] 59|10|کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا می‌آیند، می‌گویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفته‌اند بیامرز. و کینه‌ای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی. [[«الَّذِینَ جَآءُوا ...»: مراد تابعین و همه مؤمنانی است که تا دامنه قیامت به دنیا می‌آیند و آئین اسلام را می‌پذیرند. «غِلاًّ»: کینه. کینه‌توزی و دشمنانگی.]] 59|11|آیا منافقانی را ندیده‌ای که پیوسته به برادران کافر اهل کتاب خود می‌گویند: هرگاه شما را بیرون کنند، ما هم با شما بیرون خواهیم آمد، و هرگز به زیان شما از سخن کسی فرمانبرداری نخواهیم کرد، و اگر با شما جنگ و پیکار شود، قطعاً به کمکتان شتافته و یاریتان خواهیم داد. خدا گواهی می‌دهد که آنان دروغ می‌گویند (و به عهد خود وفا نمی‌کنند). [[«أَلَمْ تَرَ ...»: برای تعجب است. «أَهْلِ الْکِتَابِ»: مراد بنی‌نضیر و چه‌بسا یهودیان بنی‌قریظه هم باشد. «لا نُطِیعُ فِیکُمْ»: مراد اطاعت از فرمان جنگ درباره یهودیان است. «أَحَداً»: مراد پیغمبر و یکایک مسلمانان است. «قُوتِلْتُمْ»: با شما قتال گردید. با شما جنگ و پیکار درگرفت.]] 59|12|هرگاه اخراج شوند با آنان بیرون نمی‌روند، و اگر با ایشان جنگ و پیکار شود، به کمکشان نمی‌شتابند و یاریشان نمی‌دهند، و اگر هم (فرضاً) به کمک و یاریشان روند، پشت می‌کنند و می‌گریزند، و دیگر کمک و یاری نخواهند شد (و خدا ایشان را هلاک می‌گرداند). [[«لَئِن نَّصَرُوهُمْ ...»: اگر هم فرضاً کمک کنند و یاری دهند. «ثُمَّ لا یُنصَرُونَ»: دیگر، منافقان روی یاری و پیروزی نخواهند دید و خدا آنان را نابود می‌گرداند (نگا: المختصر). از آن به بعد چنین یهودیانی یاری و کمک نخواهند شد (نگا: صفوه التفاسیر).]] 59|13|هراس شما در سینه‌های ایشان، بیش از هراس آنان از خدا است! این بدان خاطر است که ایشان مردمان نفهم و نادانی هستند (و عظمت خدای را درک نمی‌کنند). [[«رَهْبَةً»: خوف و هراس. ترس و بیم. تمییز است. «بِأَنَّهُمْ»: به علت آنکه ایشان. بدان خاطر که آنان.]] 59|14|یهودیان هرگز با شما به صورت دسته‌جمعی جز در پس دژهای محکم و یا از پشت دیوارها نمی‌جنگند. عداوت و دشمنی در میان خودشان شدّت دارد. تو ایشان را متّحد می‌بینی، ولی پراکنده دل بوده و همآهنگ نمی‌باشند. این بدان خاطر است که مردمان بیشعور و ناآگاهی هستند. [[«قُریً مُّحَصَّنَةٍ»: آبادیهای محکم. مراد دژهای استوار است. «جُدُرٍ»: جمع جِدار، دیوارها. سورها. «بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ»: جنگ و عداوت در میان خودشان سخت است و متحد و متفق نیستند. در جنگ با یکدیگر توانا و نیرومندند، ولی در مقابل مؤمنان راستین ترسو و ضعیف می‌باشند.]] 59|15|سرگذشت اینان به سرگذشت کسانی می‌ماند که چندی پیش از اینان (در جنگ بدر) طعم تلخ کار بد خود را چشیدند، و (گذشته از این، در آخرت نیز) عذاب دردناکی دارند. [[«الَّذِینَ ...»: مراد مشرکان قریش است که در غزوه بدر شکست خوردند (نگا: انفال / 12 - 24). برخی آنان را یهودیان بنی‌قریظه می‌دانند. «وَ بَالَ»: نتیجه بدِ کار (نگا: مائده / 95).]] 59|16|(داستان منافقان با یهودیان) همچون داستان اهریمن است که به انسان می‌گوید: کافر شو (تا مشکلات تو حلّ شود). امّا هنگامی که (بر اثر وسوسه‌های اهریمن) کافر می‌گردد، اهریمن می‌گوید: من از تو بیزار و گریزانم! چرا که من از خدا، یعنی پروردگار جهانیان می‌ترسم. [[«قَالَ لِلإِنسَانِ»: به انسان، هر نوع انسانی، آمرانه دستور می‌دهد. البته دستور شیطان، وسوسه‌های او است و بس (نگا: ابراهیم / 22، حجر / 42). «بَرِی‌ءٌ»: بیزار. گریزان (نگا: انفال / 48).]] 59|17|سرانجام کار (اهریمن و کسی که او گمراهش کرده است) بدانجا می‌انجامد که هر دو تا در آتش دوزخ جاودانه می‌مانند، و این سزای ستمگران است. [[«عَاقِبَتُهُمَا»: خبر مقدم (کانَ) و جمله (أَنَّهُمَا خَالِدَیْنِ فِیهَا) محلاً مرفوع اسم کانَ است.]] 59|18|ای مؤمنان! از خدا بترسید و هر کسی باید بنگرد که چه چیزی را برای فردا (ی قیامت خود) پیشاپیش فرستاده است. از خدا بترسید، خدا آگاه از هر آن چیزی است که می‌کنید. [[«نَفْسٌ»: هرکسی. هر شخصی. «غَدٍ»: فردا. مراد فردای قیامت است. «مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»: واژه (مَا) می‌تواند موصوله یا استفهامیه باشد.]] 59|19|و همسان کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند، و خدا هم خودشان را از یاد خودشان برد! آنان بیرون روندگان (از حدود شرائع الهی) و خارج شوندگان (از دائره‌ی ایمان) هستند. [[«نَسُوا اللهَ»: خدا را فراموش کردند و طاعت و عبادت را از یاد بردند. «فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»: در نتیجه خدا هم ایشان را از یاد خودشان برد. یعنی خدا فراموشی، منتهی به خود فراموشی می‌گردد. چرا که افراد بی‌دین، در خوشیها به ناز نعمت و قدرت مبتلا می‌شوند و متکبر می‌گردند، و در ناخوشیها، به سردرگمی و ناسپاسی دچار می‌آیند، و در هر دو صورت، هدف آفرینش خود، یا به عبارت دیگر هویت و انسانیت خویش را فراموش می‌کنند، و همه تلاششان خور و خواب و لذت و شهوت می‌گردد، و مبدأ و معاد و عبودیت و الوهیت، در نظرشان واژه‌های نامفهومی می‌شوند، و از این خواب سنگین غفلت تا نمیرند بیدار نمی‌شوند.]] 59|20|بهشتیان و دوزخیان یکسان و برابر نیستند. بهشتیان (به همه‌ی آرزوهای خود رسیده‌اند و) رستگار و پیروزند. [[«هُمُ الْفَآئِزُونَ»: (نگا: توبه / 20، مؤمنون / 111، نور / 52)]] 59|21|اگر ما این قرآن را برای کوهی فرو می‌فرستادیم، کوه را از ترس خدا، کرنش‌کنان و شکافته می‌دیدی! ما این مثالها را برای مردمان بیان می‌داریم، شاید که ایشان بیندیشند (و با دید بینا و بینش آگاه به آیات قرآنی بنگرند و دل سنگین خود را با برق قرآن منفجر و آن را به تکان و لرزه آورند). [[«لَوْ أَنزَلْنَا ...»: این آیه اشاره دارد به این حقیقت که نفوذ قرآن به قدری عمیق است که اگر بر کوهها نازل می‌شد آنها را با همه صلابت و استحکامی که دارند تکان می‌داد و متلاشی می‌کرد، اما عجب از انسانهای سنگدلی است که آیات آن را می‌شنوند و تکان نمی‌خورند و کمترین تغییری نمی‌کنند (نگا: بقره / 74). «مُتَصَدِّعاً»: شکافته. «تِلْکَ الأمْثَالُ»: (نگا: بقره / 261 و 264 و 265، رعد / 17، حج / 73).]] 59|22|خدا کسی است که جز او پروردگار و معبودی نیست. آگاه از جهان نهان و آشکار است (و ناپیدا و پیدا در برابر دانشش یکسان است). او دارای مرحمت عامّه (در این جهان، در حق همگان)، و دارای مرحمت خاصّه (در آن جهان، نسبت به مؤمنان) است. [[«عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ»: آگاه از دنیای پنهان از دیدگان و خرد انسان، و مطلع از جهان عیان برای بینش و دانش مردمان است. «الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ»: (نگا: فاتحه / 1).]] 59|23|خدا کسی است که جز او پروردگار و معبودی نیست. او فرمانروا، منزّه، بی‌عیب و نقص، امان‌دهنده و امنیّت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چیره، بزرگوار و شکوهمند، و والامقام و فرازمند است. خداوند دور و فرا از چیزهائی است که انباز او می‌کنند. [[«الْمَلِکُ»: فرمانفرما. فرمانروا (نگا: طه / 114، مؤمنون / 116). «الْقُدُّوسُ»: پاک و منزه. «السَّلامُ»: بی‌عیب و نقص. «الْمُؤْمِنُ»: امنیّت بخشنده. امان دهنده. «الْمُهَیْمِنُ»: محافظ و مراقب. «الْجَبَّارُ»: شکوهمند. دارای جبروت. «الْمُتَکَبِّرُ»: والامقام. فرازمند.]] 59|24|او خداوندی است که طرّاح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است. دارای نامهای نیک و زیبا است. چیزهائی که در آسمانها و زمین هستند، تسبیح و تقدیس او می‌گویند، و او چیره‌ی کار بجا است. [[«الْخَالِقُ»: اندازه‌گیرنده اشیاء در کمیت و کیفیت لازم، طرّاح هستی (نگا: مؤمنون / 14). «الْبَارِئُ»: آفریدگار جهان از نیستی. «الْمُصَوِّرُ»: صورتگر. شکل‌دهنده جهان بدینگونه که هست.]] 60|1|ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خویش را به دوستی نگیرید. شما نسبت بدیشان محبّت می‌کنید و مودّت می‌ورزید، در حالی که آنان به حق و حقیقتی ایمان ندارند که برای شما آمده است. پیغمبر و شما را به خاطر ایمان آوردن به خدا که پروردگارتان است (از شهر و دیارتان) بیرون می‌رانند. اگر شما برای جهاد در راه من و طلب خوشنودیم (هجرت کرده‌اید و از زادگاه خویشتن) بیرون آمده‌اید (با ایشان پیوند دوستی برقرار نسازید). در نهان با آنان دوستی می‌کنید، در حالی که من نسبت به هرچه پنهان می‌دارید یا آشکار می‌سازید (از همگان) مطّلع‌تر و آگاه‌تر هستم. هر کس از شما چنین کاری را بکند، از راستای راه منحرف گشته است. [[«لا تَتَّخِذُوا ...»: (نگا: آل‌عمران / 28 و 118، مائده / 57). «وَ قَدْ کَفَرُوا ...»: حرف واو حالیه است. «عَدُوّ»: این واژه برای مفرد و جمع بکار می‌رود (نگا: طه / 117، کهف / 50). «اَن تُؤْمِنُوا بِاللهِ»: بدان سبب که به خدا ایمان دارید. مفعولٌ‌له است. «إِن کُنتُمْ ...»: جواب شرط محذوف است و (لا تَتَّخِذُوا) پیشین بر آن دلالت دارد. «جِهَاداً»: مفعولٌ‌له است. «وَ أَنَا أَعْلَمُ»: حرف واو حالیه است. «سَوَآءَ السَّبِیلِ»: (نگا: بقره / 108، مائده / 12 و 60 و 77).]] 60|2|اگر بر شما دست یابند، دشمنان شما می‌گردند، و دست تعدّی به سویتان دراز می‌کنند، و زبان را در حق شما به بدی می‌گشایند، و آرزو می‌کنند که کاش می‌شد کافر شوید! [[«إِن یَثْقَفُوکُمْ»: اگر بر شما دست یابند. اگر بر شما ظفر یابند و چیره شوند (نگا: انفال / 57). «یَبْسُطُوا»: می‌گشایند. مراد گشودن دست تعدی و ستمگری، و دراز کردن نیش زبان برای زورگوئی و بدگوئی‌است.]] 60|3|هرگز خویشاوندان و فرزندانتان سودی به حالتان نخواهند داشت. روز قیامت، خدا در میانتان قضاوت و داوری خواهد کرد. خدا می‌بیند هر کاری را که خواهید کرد. [[«أَرْحَام»: جمع رَحِم، خویشی و خویشاوندی. در اینجا کنایه از خویش و خویشاوند است. یا این که مضاف (ذَوُو) پیش از آن محذوف است (نگا: روح‌المعانی). «یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ»: در میان شما قضاوت می‌کند و به داوری خواهد نشست (نگا: حج / 17، سجده / 25). شما را از یکدیگر جدا می‌کند و هر یکی جدا از دیگری خواهید بود و خویشاوندیها و فرزندیها در میان نخواهد بود. (نگا: انعام / 94، مریم / 95، مؤمنون / 101، عبس / 34 - 37).]] 60|4|(رفتار و کردار) ابراهیم و کسانی که بدو گرویده بودند، الگوی خوبی برای شما است، بدانگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهائی که بغیر از خدا می‌پرستید، بیزار و گریزانیم، و شما را قبول نداریم و در حق شما بی‌اعتنائیم، و دشمنانگی و کینه‌توزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است، تا زمانی که به خدای یگانه ایمان می‌آورید و او را به یگانگی می‌پرستید. (کردار و رفتار ابراهیم و گروندگان بدو، سرمشق خوبی برای شما است) مگر سخنی که ابراهیم به پدر خود گفت: من قطعاً برای تو طلب آمرزش می‌کنم، و در عین حال برای تو در پیشگاه خدا هیچ کار دیگری نمی‌توانم بکنم. (این سخن، چیزی نیست که بدان اقتداء کنید). پروردگارا! به تو توکّل می‌کنیم، و به تو روی می‌آوریم، و بازگشت به سوی تو است (و همه‌ی راهها سر به جانب تو دارد و به تو منتهی می‌گردد). [[«الَّذِینَ مَعَهُ»: گروندگان به ابراهیم. انبیاء و پیغمبران بعد از ابراهیم که همه در خط سیر همدیگرند (نگا: المصحف المیسر). «أُسْوَةٌ»: الگو. سرمشق. اقتداء و تأسی. پیروی و دنباله‌روی. «بُرَآؤُ»: جمع بَری‌ءٌ، بیزار و گریزان. متنفر. «کَفَرْنَا بِکُمْ»: شما را نمی‌پذیریم و قبول نداریم. چه بسا از راه تغلیب مراد معتقدات خودشان باشد. «إِلاّ قَوْلَ ...»: (نگا: توبه / 114). «أَنَبْنَا»: با توبه کردن و کارهای نیکو انجام دادن برمی‌گردیم (نگا: رعد / 27، لقمان / 15، ص / 24).]] 60|5|پروردگارا! ما را گرفتار دست کافران مکن، پروردگارا! ما را بیامرز که تو چیره‌ی کار بجائی. [[«فِتْنَةً»: مفتون و گرفتار. وسیله آزمون (نگا: یونس / 85، اسراء / 60، حج / 53). «رَبَّنَا»: تکرار این واژه برای مبالغه در تضرع و زاری است. می‌تواند ملحق به ماقبل و یا به مابعد شود (نگا: روح‌البیان).]] 60|6|(برنامه‌ی زندگی) ابراهیم و گرویدگان بدو، الگوی زیبائی برای شما است. برای شما کسانی که خدا و آخرت را در مدّ نظر دارید. هر کس هم (از چنین الگوئی) رویگردان شود (به خود ستم می‌کند و) خدا بی‌نیاز و شایسته‌ی هرگونه ستایش است. [[«لِمَن کَانَ یَرْجُو ...»: بدل از ضمیر (کُمْ) است (نگا: روح‌المعانی). در رسم‌الخط قرآنی، الف زائدی در آخر واژه (یَرْجُو) است.]] 60|7|امید است خدا میان شما و میان دشمنانتان (با توفیق دادن آنان به ایمان و پذیرش اسلام) پیوند محبّت برقرار سازد، چرا که خدا بسیار توانا است، و او آمرزنده‌ی مهربان است. [[«عَسی»: امید است. یعنی باید امیدوار باشید که. «عَادَیْتُمْ»: دشمنی ورزیده‌اید.]] 60|8|خداوند شما را باز نمی‌دارد از این که نیکی و بخشش بکنید به کسانی که به سبب دین با شما نجنگیده‌اند و از شهر و دیارتان شما را بیرون نرانده‌اند. خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد. [[«أَن تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»: از این که به آنان بخشی از اموال خود را بدهید و بدیشان احسان کنید. این فعل از (قسط) به معنی بخش و بهره است؛ نه (قسط) به معنی عدالت و دادگری (نگا: المصحف المیسر). چرا که عدالت و دادگری نسبت به دوست و دشمن واجب است (نگا: مائده / 8). عطف (تُقْسِطُوا) بر (تَبَرُّوهُمْ) از قبیل عطف خاص بر عام است. «الْمُقْسِطِینَ»: نیکوکاران. بخشندگان.]] 60|9|بلکه خداوند شما را بازمی‌دارد از دوستی ورزیدن با کسانی که به خاطر دین با شما جنگیده‌اند، و شما را از شهر و دیارتان بیرون رانده‌اند، و برای اخراج شما پشتیبانی کرده‌اند و یاری داده‌اند. کسانی که ایشان را به دوستی گیرند، ظالم و ستمگرند. [[«ظَاهَرُوا»: پشتیبانی کرده‌اند. کمک و یاری داده‌اند (نگا: توبه / 4، احزاب / 26).]] 60|10|ای مؤمنان! هنگامی که زنان مؤمن به سوی شما مهاجرت کردند، ایشان را بیازمائید - خداوند از ایمان آنان آگاه‌تر است (تا شما) - هرگاه ایشان را مؤمن یافتید، آنان را به سوی کافران برنگردانید. این زنان برای آن مردان، و آن مردان برای این زنان حلال نیستند. آنچه را که همسران ایشان (به عنوان مهریّه) خرج کرده‌اند، بدانان مستردّ دارید. گناهی بر شما نخواهد بود اگر چنین زنانی را به ازدواج خود درآورید و مهریّه‌ی ایشان را بپردازید. با زنان کافر (غیر اهل کتاب) ازدواج نکنید و همسران کافر را در همسری خود نگاه ندارید (چرا که با کفرِ شوهر یا همسر، رابطه‌ی زوجیّت به هم می‌خورد. اگر هم همسران شما کافر شدند و به دیار کفر گریختند، از کافران) چیزی را که (به عنوان مهریّه) خرج کرده‌اید درخواست کنید و مردان کافر نیز چیزی را که (به عنوان مهریّه) خرج کرده‌اند درخواست کنند. اینها حکم خدا است، و خدا است که در میانتان فرمانروائی و داوری می‌کند، و او آگاه کار بجا است. [[«مُهَاجِرَاتٍ»: هجرت‌کنندگان. حال است. «أُجُورَ»: جمع أَجْر، به معنی مهریه (نگا: نمونه، المیزان). «عِصَمِ»: جمع عِصْمَة، عقد نکاح. پیوند زناشوئی. «الْکَوَافِرِ»: جمع کافِرَة، زنان کافر و بی‌دین. «لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ»: عقد ازدواج زنان کافر را نگاه ندارید و از ایشان بگسلید. مراد دو چیز است: الف - با زنان کافر ازدواج حرام است. ب - همسر کافر شده خود را رها کنید. چرا که مرتد شدن، عقد نکاح را باطل و پیوند زناشوئی را می‌گسلد. «ذلِکُمْ»: این احکام که گذشت. «یَحْکُمُ»: فرمان می‌راند. قضاوت و داوری می‌کند.]] 60|11|اگر همسری از همسرانتان به سوی کافران رفت (و مرتدّ گردید، و کافران مهریّه‌ی شما را بازپرداخت نکردند) و شما (با ایشان جنگیدید و مغلوبشان کردید و) به عقوبت گرفتارشان ساختید، (ای سران و سرداران مؤمنان، از غنائم آن کافران) مهریّه‌ای را که چنین مؤمنانی پرداخته‌اند به اینان بازپرداخت کنید، و از خداوندی بهراسید که شما بدو ایمان دارید. [[«فَاتَکُمْ»: از دست شما بدر رفت. «شَیْءٌ»: چیزی. مراد همسر نامحترم و ناقابلی است که به میان کفار گریخته است و کفر را بر دین ترجیح داده است. «عَاقَبْتُمْ»: به عقاب گرفتار کردید. یعنی جنگیدید و کافران را به عقوبتِ شکست و اسارت مبتلا ساختید. «آتُوا»: مخاطب، سران و رؤسای مؤمنین و کاربدستان مسلمین است (نگا: المصحف المیسر).]] 60|12|ای پیغمبر! هنگامی که زنان مؤمن، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر این که: چیزی را شریک خدا نسازند، و دزدی نکنند، و مرتکب زنا نشوند، و فرزندانشان را نکشند، و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندهند که زاده‌ی ایشان نیست، و در کار نیکی (که آنان را بدان فرامی‌خوانی) از تو نافرمانی نکنند، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و برایشان از خدا آمرزش بخواه. مسلّماً خدا آمرزگار و مهربان است (و مغفرت و مرحمت خود را شامل چنین بانوانی می‌گرداند). [[«وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ»: مراد زنده‌بگور کردن فرزندان، کشتن جنین در شکم، کشتن اولاد از ترس فقر و تنگدستی.و ... «بُهْتَانٍ»: در اینجا مراد فرزندی است که زن ادعاء کند که او از شوهرش می‌باشد و در حقیقت متعلق بدو نباشد. تهمت زنا. «بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ»: کنایه از این است که زن ادعاء کند که چنین فرزندی زاده او است و متعلق به شوهرش می‌باشد. چرا که فرزند در شکم حمل می‌گردد و شکم میان دو دست بوده و همچنین فرزند از میان دو پا، پای به دنیا می‌گذارد (نگا: المصحف المیسر، قاسمی). اصلاً دست و پا کنایه از خود شخص است. در این صورت معنی چنین نیز خواهد بود: از پیش خود تهمت زنا به کسی ندهند.]] 60|13|ای مؤمنان! گروهی را به دوستی نگیرید که خدا بر آنان خشمگین است. (چرا که با حق و حقیقت دشمنی می‌ورزند، و با اسلام سر جنگ دارند، و به فساد و گناه افتخار می‌کنند). آن کافران بدان سان که از مردگان قطع امید کرده‌اند (که زنده نمی‌شوند و به دنیا برنمی‌گردند) از آخرت قطع امید کرده‌اند (و به وجود آن و طبعاً به حساب و کتاب و جزا و سزای در آن، ایمان ندارند). [[«قَوْماً»: مراد از چنین مردمانی کسانیند با دو صفت عمده: الف - خدا بر آنان خشمگین است. ب - به آخرت ایمان ندارند، بدان گونه که به برگشتن مردگان به پیش خود ایمان ندارند. «الْکُفَّارُ»: مراد همان قوم مغضوب و نومید از آخرت است. ذکر اسم ظاهر بجای ضمیر برای مسجّل کردن کفرشان و اشاره به خشم فراوان خدا بر آنان است. برخی هم آیه را چنین معنی کرده‌اند: ای مؤمنان! مردمانی را به دوستی نگیرید که خدا بر آنان خشمگین است. مردمانی که همچون کفار که از مردگان قطع امید کرده‌اند، آنان از آخرت قطع امید کرده‌اند. یا این که حرف (مِنْ) را بیانیه دانسته و گفته‌اند: ای مؤمنان! مردمانی را به دوستی نگیرید که خدا از آنان خشمگین است. مردمانی که از آخرت ناامیدند، همان گونه که کافران مرده و مدفون در گورستانها قبلاً بر این باور بودند.]] 61|1|آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است به تسبیح و تقدیس خدا مشغول است، و او چیره‌ی کار بجا است. [[«سَبَّحَ ِللهِ مَا ...»: (نگا: حدید / 1، حشر / 1).]] 61|2|ای مؤمنان! چرا سخنی (به دیگران) می‌گوئید که خودتان برابر آن عمل نمی‌کنید؟ [[«لِمَ»: چرا؟ مرکب از (ل) جرّ و (ما) استفهامیه است که الف آن برای تخفیف حذف شده است.]] 61|3|اگر سخنی را بگوئید و خودتان برابر آن عمل نکنید، موجب کینه و خشم عظیم خدا می‌گردد. [[«مَقْتاً»: کینه. خشم. کینه‌توزی. تمییز است.]] 61|4|خداوند کسانی را دوست می‌دارد که در راه او متّحد و یکپارچه در خطّ و صفّ واحدی می‌رزمند، انگار دیوار سربی بزرگی هستند. [[«صَفّاً»: صف‌زده. ردیف. مراد متحد و یکپارچه است. مصدر است و به معنی اسم فاعل، یعنی (صَآفِّینَ) و یا اسم‌مفعول، یعنی (مَصْفُوفِینَ) است. حال ضمیر (و) است. «بُنْیَانٌ»: ساختمان. دیوار (نگا: روح‌البیان). «مَرْصُوصٌ»: سربی. در فارسی گفته می‌شود: دیوار آهنین و سدّی فولادین.]] 61|5|خاطرنشان ساز زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا مرا می‌رنجانید و آزار می‌رسانید با این که می‌دانید که من قطعاً فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم؟! آنان چون از حق منحرف شدند، خداوند دلهایشان را بیشتر از حق دور داشت. یزدان مردمان نافرمان (و بیرون رونده از دائره‌ی احکام آسمان) را هدایت نمی‌دهد. [[«لِمَ تُؤْذُونَنِی»: (نگا: احزاب / 69). «زَاغُوا»: منحرف شدند از حق و حقیقتی که موسی (ع) آورده بود. «أَزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ»: خدا دلهایشان را از پذیرش حق و حقیقت و گرایش به راستی و درستی کج و منحرف کرد. خداوند انحراف ظاهری آنان را به انحراف باطنی ایشان سرایت داد.]] 61|6|و خاطرنشان ساز زمانی را که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی‌اسرائیل! من فرستاده‌ی خدا به سوی شما بوده و توراتی را که پیش از من آمده است تصدیق می‌کنم، و به پیغمبری که بعد از من می‌آید و نام او احمد است، مژده می‌دهم. اما هنگامی که آن پیغمبر (احمدنام) همراه با معجزات روشن و دلائل متقن، به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است. [[«مُصَدِّقاً»: (نگا: اعراف / 157). «بَیْنَ یَدَیَّ»: پیش از من. «أَحْمَدُ»: محمد مراد است. احمد یکی از نامهای پیغمبر اسلام است که در انجیلها به شکل فارقلیط، و پارقلیطا، و پیرکلتوس آمده است (نگا: تفسیر نمونه). «جَآءَهُمْ»: به پیش ایشان آمد. بعضی گفته‌اند فاعل عیسی و برخی گفته‌اند محمد است. ولی به قرینه آیات بعد، باید محمد باشد. «هذا»: این چیزهائی که با خود آورده است. وجود خودش.]] 61|7|چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ می‌بندد، در حالی که او به اسلام فراخوانده می‌شود؟! خدا مردمان ستمگر را رهنمود نمی‌گرداند (و به حق نمی‌رساند). [[«الْکَذِبَ»: مراد همان (سِحْر) آیه پیشین است. یعنی کلام آسمانی یا پیغمبر الهی را سحر و ساحر نامیدن، افتراء و دروغ عظیم است.]] 61|8|می‌خواهند نور (آئین) خدا را با دهانهایشان خاموش گردانند، ولی خدا نور (آئین) خود را کامل می‌گرداند، هرچند که کافران دوست نداشته باشند. [[«نُورَ»: مراد نور کفرستیز اسلام و شریعت غراء محمدی است. «مُتِمّ»: کامل‌کننده. «اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ»: خدا خورشید اسلام را در همه جا پرتوافکن می‌کند و چنین آئینی را جهانگستر می‌سازد. «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ ...»: (نگا: توبه / 32). حرف (لِ) به معنی (أَنْ) می‌باشد (نگا: المصحف المیسر).]] 61|9|خدا است که پیغمبر خود را همراه با هدایت و رهنمود (آسمانی) و آئین راستین (اسلام) فرستاده است تا این آئین را بر همه‌ی آئینهای دیگر چیره گرداند، هرچند مشرکان دوست نداشته باشند. [[«الْهُدی»: مراد قرآن است که انگار سراپا هدایت است (نگا: بقره / 185). «رَسُولَهُ»: پیغمبر خود، محمد را. «لِیُظْهِرَهُ»: تا آن دین را که اسلام نام دارد، چیره گرداند و غلبه دهد. مراد از اظهار یا غلبه اسلام بر آئینهای دیگر، این نیست که در جهان، دین دیگری نماند و بلکه همه از اسلام پیروی کنند؛ بلکه مراد چیره شدن اسلام بر سایر ادیان و غلبه مسلمین بر دیگران با حجت و برهان و قدرت مادی و معنوی تا آخر زمان است (نگا: صفوه التفاسیر).]] 61|10|ای مؤمنان! آیا شما را به بازرگانی و معامله‌ای رهنمود سازم که شما را از عذاب بسیار دردناک دوزخ رها سازد؟ [[«تِجَارَةٍ»: مقابله و معاوضه چیزی با چیزی. بازرگانی. پول و کالای این معامله را در (توبه / 111) ببینید.]] 61|11|(و آن این است که) به خدا و پیغمبرش ایمان می‌آورید، و در راه خدا با مال و جان تلاش و جهاد می‌کنید. اگر بدانید این برای شما (از هر چیز دیگری) بهتر است. [[«تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ ...»: خبر مبتدای محذوف (هِیَ) است.]] 61|12|(اگر این تجارت را انجام دهید، خدا) گناهانتان را می‌بخشاید، و شما را به باغهای بهشتی داخل می‌گرداند که از زیر (کاخها و درختان) آن جویبارها روان است، و شما را در منازل و خانه‌های خوبی جای می‌دهد که در باغهای بهشت جاویدان ماندگار، واقع شده‌اند. پیروزی و رستگاری بزرگ همین است. [[«مَسَاکِنَ طَیِّبَةً»: خانه‌های خوب. مراد قصرهای مجلل و کاخهای زیبا و دلربا است (نگا: زمر / 20). «جَنَّاتِ عَدْنٍ»: باغهای بهشتی که محل اقامت همیشگی هستند. مراد محل خلود و جاودانگی است.]] 61|13|(گذشته از این نعمتها) نعمت دیگری دارید که پیروزی خدادادی و فتح نزدیکی است (که در پرتو آن مکّه به دست شما می‌افتد) و به مؤمنان مژده بده (به چیزهائی که قابل توصیف و بیان نیست، و فراتر از آن است که با الفبای انسانها به انسانها شناساند). [[«أُخْری»: مثوبه و نعمت دیگری. مبتدا است. «نَصْرٌ»: بدل از (أُخْری) است. «فَتْحٌ»: مراد فتح مکه مکرمه است. «بَشِّرْ»: مژده بده! مورد مژده، پیروزی در دنیا و بهشت در آخرت است. یا آن چیزی که مافوق بیان است.]] 61|14|ای مؤمنان! یاران (دین) خدا باشید، همان گونه که عیسی پسر مریم به حواریّون گفت: چه کسانی یاران من برای (یاوری دین) خدا خواهند بود؟ حواریّون گفتند: ما جملگی یاران (دین) خدا خواهیم بود. سپس گروهی از بنی‌اسرائیل ایمان آوردند، و گروهی کافر گشتند. ما کسانی را که ایمان را پذیرفتند، علیه دشمنانشان مدد کردیم، و آنان پیروز شدند. [[«مَنْ أَنصَارِی»: چه کسانی یاران و مددکاران من می‌شوند. یعنی سربازان جان فدای من برای خدمت به دین خدا. «إِلی»: به معنی معیّت است (نگا: مغنی لبیب). «عَدُوِّهِمْ»: دشمنان ایشان. مراد طائفه و گروهی است که ایمان نیاوردند. واژه (عَدُوّ) برای مفرد و جمع بکار می‌رود (نگا: نساء / 101، انعام / 112، فرقان / 31). «أَیَّدْنَا»: مدد رساندیم. حمایت و پشتیبانی کردیم.]] 62|1|آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، به تسبیح و تقدیس خدا مشغول است. خدائی که مالک و حاکم (کلّ جهان) است، از هر نقص و عیبی مبرّا و منزّه است، و چیره‌ی کار بجا است. [[«یُسَبِّحُ ...»: (نگا: رعد / 13، اسراء / 44، نور / 41). «الْقُدُّوسِ»: (نگا: حشر / 23).]] 62|2|خدا کسی است که از میان بیسوادان پیغمبری را برانگیخته است و به سویشان گسیل داشته است، تا آیات خدا را برای ایشان بخواند، و آنان را پاک بگرداند. او بدیشان کتاب (قرآن) و شریعت (یزدان) را می‌آموزد. آنان پیش از آن تاریخ واقعاً در گمراهی آشکاری بودند. [[«بَعَثَ»: برانگیخته است. مبعوث کرده است. «الأُمِّیِّینَ»: افراد درس‌نخوان. بیسواد (نگا: بقره / 78، آل‌عمران / 20 و 75، اعراف / 157 و 158). «یُزَکِّیهِمْ»: (نگا: بقره / 129 و 151). «رَسُولاً مِّنْهُمْ ... ضَلالٍ مُبینٍ»: (نگا: آل‌عمران / 164). «وَ إِن کَانُوا»: حرف واو حالیه، و واژه (إِنْ) از حروف مشبهةٌ بالفعل است و مخفف از مثقله است (نگا: اعراب القرآن، محیی‌الدین درویش).]] 62|3|او مبعوث برای دیگران نیز هست، آنانی که هنوز به اینان نپیوسته‌اند (و بعدها به دنیا می‌آیند). خدا چیره‌ی کار بجا است. [[«آخَرِینَ»: دیگران. غیرعربها. عطف بر (الأُمِّیِّینَ) یا بر ضمیر (هُمْ) در فعل (یُعَلِّمُهُمْ) است. «مِنْهُمْ»: از أُمِّیِّین. از مسلمین. «آخَرِینَ مِنْهُمْ»: مسلمانان عرب و غیرعربی که بعدها به دنیا می‌آیند. ضمیر (هُمْ) درست است که به (أُمِّیِّین) برمی‌گردد، ولی هر کس که اسلام را بپذیرد از زمره ایشان می‌باشد، چرا که مسلمانان از هر نژادی که باشند، امت واحدی بشمارند و دوستان یکدیگرند (نگا: توبه / 71).]] 62|4|این (نعمت بعثت) فضل و کرم خدا است، آن را به هر کس که بخواهد (و لایق و شایسته‌اش بداند) می‌بخشد، و خدا دارای فضل و کرم بزرگی است. [[«ذلِکَ»: آن بعثت. این پیغمبری و مقام نبوّت.]] 62|5|کسانی که تورات بدیشان واگذار گردید، ولی بدان عمل نکردند و حق آن را ادا ننمودند، به درازگوشی می‌مانند که کتابهائی را برمی‌دارد (ولی از محتوای آنها خبر ندارد). مردمانی که آیات خدا را تکذیب می‌دارند، بدترین مثل را دارند. خداوند مردمان ستمکار را هدایت نمی‌دهد (و به سعادت هر دو سرا نائل نمی‌گرداند). [[«حُمِّلُوا»: بر دوش آنان گذاشته شده است. بدانان واگذار گشته است. اجرای احکام و تبلیغ آن برعهده ایشان گذارده شده است. «لَمْ یَحْمِلُوهَا»: بدان عمل نکردند. برابر آن نرفتند و حق آن را اداء ننمودند. «بِئْسَ مَثَلُ ...»: بدترین مثل را دارند! چه بد مثلی دارند! فعل ذم است و منظور نکوهش است.]] 62|6|بگو: ای یهودیان! اگر شما می‌پندارید که شما دوستان خدا هستید نه مردمان دیگر، اگر راست می‌گوئید خواستار مرگ شوید (تا از خانه‌ی بلا و محنت، به سرای نعمت و جنّت برسید، و دیدار جانان برای شما عاشقان میسّر شود). [[«هَادُوا»: (نگا: بقره / 62، نساء / 46 و 160، مائده / 41 و 44 و 69). «مِن دُونِ»: جدای از. غیر از. «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ»: درخواست مرگ کردن از دو راه: با زبان دعا نمودن و تقاضای فرا رسیدن مرگ کردن، و دیگر در راه خدا جنگیدن و از کشتن نهراسیدن. «أَوْلِیَآءُ»: دوستان. عزیزان (نگا: مائده / 18).]] 62|7|آنان به خاطر کارهائی که مرتکب شده‌اند هرگز مرگ را برای خود نمی‌خواهند، و خدا از حال ستمکاران به خوبی آگاه است (و سرانجام، ایشان را به کیفر اعمالشان می‌رساند). [[«بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ»: به سبب کارهائی که پیشتر کرده‌اند. به خاطر اعمالی که انجام داده‌اند و پیشاپیش به آخرت فرستاده‌اند (نگا: بقره / 95، آل‌عمران / 182، نساء / 62).]] 62|8|بگو: قطعاً مرگی که از آن می‌گریزید، سرانجام با شما رویاروی می‌گردد و شما را درمی‌یابد، بعد از آن به سوی کسی برگردانده می‌شوید که از پنهان و آشکار آگاه است، و شما را از آنچه کرده‌اید باخبر می‌گرداند. [[«الْغَیْبِ»: آنچه از دائره دید، و روح، و بُرد دانش بشری فراتر است. «الشَّهادَةِ»: آنچه در معرض دید، و نیروی روح و در فاصله بُرد دانش بشری است. «الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ»: (نگا: انعام / 73، توبه / 94 و 105).]] 62|9|ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این (چیزی که بدان دستور داده می‌شوید) برای شما بهتر و سودمندتر است اگر متوجّه باشید. [[«نُودِیَ»: مجهول (نادی) از مصدر نِداء است. «مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ»: در روز جمعه. حرف (مِنْ) به معنی (فِی) است. مثل: أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ فَاطِرَ / 40 (نگا: روح‌المعانی). «ذِکْرِاللهِ»: اطاعت از خدا. مراد خطبه و نماز جمعه است (نگا: المصحف المیسر). «الْبَیْعَ»: معامله و تجارت. مراد هر نوع کسب و کار و پیشه است.]] 62|10|آنگاه که نماز خوانده شد، در زمین پراکنده گردید و به دنبال رزق و روزی خدا بروید و خدای را (با دل و زبان) بسیار یاد کنید، تا این که رستگار شوید. [[«قُضِیَتْ»: اداء گردید و انجام پذیرفت. «إنتَشِرُوا»: پراکنده و متفرق شوید. «إبْتَغُوا»: جستجو کنید. بطلبید.]] 62|11|(برخی از اصحاب، در یکی از جمعه‌ها) هنگامی که تجارت و یا سرگرمیی را دیدند از پیرامون تو پراکنده شدند، و تو را ایستاده (بر منبر، در حال خطبه) رها کردند! بگو: آنچه در پیش خدا (از فضل و ثواب) است، بهتر از سرگرمی و بازرگانی است، و خدا بهترین روزی‌رسان است. [[«تِجَارَةً»: مراد کاروانی است که در وقت خطبه‌های جمعه از شام آمده بود. «لَهْواً»: سرگرمی. مراد طبلی است که به هنگام آمدن کاروان برای آگهی نواخته می‌شد. «إنفَضُّوا»: پخش و پراکنده شدند. «إلَیْهَا»: مرجع (ها) تجارت است.]] 63|1|هنگامی که منافقان نزد تو می‌آیند، سوگند می‌خورند و می‌گویند: ما گواهی می‌دهیم که تو حتماً فرستاده‌ی خدا هستی! - خداوند می‌داند که تو فرستاده‌ی خدا می‌باشی - ولی خدا گواهی می‌دهد که منافقان در گفته‌ی خود دروغگو هستند (چرا که به سخنان خود ایمان ندارند). [[«نَشْهَدُ إِنَّکَ ...»: هنگامی که فرد عربی می‌گوید: أَشْهَدُ إِنَّ ... مقصودش قسم یاد کردن به خدا است که او در گفتار خود صادق است (نگا: المصحف المیسّر). «وَاللهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ»: جمله معترضه است.]] 63|2|آنان سوگندهای (دروغین) خود را سپری (برای رهائی از گرفتار آمدن به دست عدالت، و پوشاندن چهره‌ی واقعی خویش) می‌گردانند، و (خود را و مردمان را) از راه خدا بازمی‌دارند. ایشان چه کار بدی می‌کنند! [[«جُنَّةً»: سپر (نگا: مجادله / 16). «صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللهِ»: (نگا: نساء / 167، توبه / 9، نحل / 88).]] 63|3|این (نفاق و دروغگوئی و بازداشتن از دین) بدان خاطر است که (نخست با زبان) ایمان آورده‌اند و سپس (با دل) کافر شده‌اند، پس بر دلهایشان مهر نهاده شد، و ایشان دیگر (حقیقت را درک نمی‌کنند، و از ایمان چیزی) نمی‌فهمند. [[«آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا»: (نگا: نساء / 137). «ذلِکَ»: این نفاق و دروغ و جلوگیری از دین اسلام که بدان عادت گرفته‌اند. «طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ»: (نگا: توبه / 87 و 93، نحل / 108، محمّد / 16).]] 63|4|هنگامی که ایشان را می‌بینی، پیکر، و سیمایشان تو را می‌گیرد و به شگفت می‌آورد (و به خود می‌گوئی: چه انسانهای باوقار و برازنده‌ای!) و هنگامی که به سخن درمی‌آیند (به علّت حلاوت کلامشان) به سخنانشان گوش فرا می‌دهی. (با وجود این جذبه‌ی سیما و گیرائی گفتار) آنان انگار تخته‌هائی هستند که (بر دیوار) تکیه داده شده باشند (بی‌جان و بی‌ایمان، هیکلهای توخالی، درونهای بی‌نور و صفا، نقشهائی بر در و دیوارها). هر فریادی را بر ضدّ خود می‌پندارند و هر آوازی را به زیان خویش! آنان دشمنان بشمارند و از ایشان برحذر باش. خدایشان بکُشاد! چگونه (از حق) برگردانده می‌شوند (و منحرف می‌گردند؟!). [[«خُشُبٌ»: جمع خَشَب، تخته‌ها. «مُسَنَّدَةٌ»: تکیه داده شده. «صَیْحَةٍ»: فریاد. آواز. «قَاتَلَهُمُ اللهُ»: خدایشان بکُشاد! مراد از کشتن در اینجا، نفرین کردن و از رحمت محروم گرداندن است. «أَنَّی یُؤْفَکُونَ»: (نگا: توبه / 30، عنکبوت / 61، زخرف / 87).]] 63|5|چون به آنان گفته شود که بیائید تا پیغمبر خدا برایتان آمرزش بخواهد، سرهای خود را (از روی غرور و تکبّر، و به عنوان استهزاء) تکان می‌دهند وآنان راخواهی دید مستکبرانه روی می‌گردانند و می‌روند. [[«لَوَّوْا»: پیچ دادند. مراد تکان دادن سر به عنوان تکبّر و تمسخر است. «یَصُدُّونَ»: روی می‌گردانند. دوری می‌کنند از پذیرش دعوت پیغمبر.]] 63|6|برای آنان یکسان است چه برای ایشان آمرزش بخواهی، و چه آمرزش نخواهی، (چون آنان از نفاق خود دست نمی‌کشند) هرگز خدا ایشان را نخواهد بخشید. خداوند قطعاً مردمان فاسق را هدایت نمی‌دهد. [[«أَسْتَغْفَرْتَ»: اصل آن (أَإِسْتَغْفَرْتَ) است که همزه باب استفعال آن برای تخفیف حذف شده است. «الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»: (نگا: مائده / 25 و 26 و 108).]] 63|7|آنان کسانیند که می‌گویند: به آنانی که (از مکّه به مدینه مهاجرت کرده‌اند و) نزد فرستاده‌ی خدا هستند، بذل و بخششی نکنید و چیزی ندهید تا پراکنده شوند و بروند. (غافل از این که) گنجینه‌های آسمانها و زمین از آن خدا است (و به هر کس که بخواهد از آنها بدو عطاء می‌کند) ولیکن منافقان نمی‌فهمند. [[«مَنْ عِندَ ...»: مراد مهاجران فقیر مدینه است. «رَسُولِ اللهِ»: از روی استهزاء و تمسخر، منافقان می‌گفتند: پیغمبر خدا.]] 63|8|می‌گویند: اگر (از غزوه‌ی بنی‌مصطلق) به مدینه برگشتیم، باید افراد باعزّت و قدرت، اشخاص خوار و ناتوان را از آنجا بیرون کنند. عزّت و قدرت از آن خدا و فرستاده‌ی او و مؤمنان است، ولیکن منافقان (این را درک نمی‌کنند و) نمی‌دانند. [[«الأَعَزُّ»: عزیزتر و گرامی‌تر. مقتدرتر و چیره‌تر. منافقان مرادشان خویشتن بود. «الأَذَلَّ»: خوارتر و پست‌تر. منظورشان رسول خدا و مؤمنان مهاجر بود. «للهِ الْعِزَّةُ وَ ...»: اشاره به این است که کلام منافقان قبول است. ولی باعزّت و باقدرت خدا و پیغمبر و مؤمنانند.]] 63|9|ای مؤمنان! اموالتان و اولادتان شما را از یاد خدا غافل نکند. کسانی که چنین کنند (و اموال و اولادشان، آنان را سرگرم و به خود مشغول دارد) ایشان زیانکارند. [[«لا تُلْهِکُمْ»: شما را سرگرم و غافل نکند (نگا: نور / 37، حجر / 3). «ذِکْرِ اللهِ»: یاد خدا و عبادت و پرستش او. اطاعت از خدا.]] 63|10|از چیزهائی که به شما داده‌ایم بذل و بخشش و صدقه و احسان کنید، پیش از آن که مرگ یکی از شما در رسد و بگوید: پروردگارا! چه می‌شود اگر مدّت کمی مرا به تأخیر اندازی و زنده‌ام بگذاری تا احسان و صدقه بدهم و در نتیجه از زمره‌ی صالحان و خوبان شوم؟! [[«قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ ...»: مراد فرا رسیدن مقدّمات مرگ یا سکرات و غمرات آن است. «لَوْ لا»: حرفی است که دلالت بر طلب حصول مابعد خود دارد و فعل ماضی بعد از خود را از لحاظ معنی به مضارع تبدیل می‌نماید. «أَکُنْ»: عطف بر محلّ (أَصَّدَّقَ) است.]] 63|11|خداوند هرگز مرگ کسی را به تأخیر نمی‌اندازد هنگامی که اجلش فرا رسیده باشد. خداوند کاملاً آگاه از کارهائی است که انجام می‌دهید (و سزا و جزای شما را خواهد داد). [[«نَفْساً»: (نگا: بقره / 48 و 123 و 234).]] 64|1|آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، به تسبیح و تقدیس خدا مشغول است. حاکمیّت و مالکیّت از آن او است، و سپاس و ستایش خاصّ او است. او بر هر چیزی توانا است ... [[«یُسَبِّحُ» (نگا: رعد / 13، اِسراء / 44، نور / 41).]] 64|2|او کسی است که شما را آفریده است (و به شما آزادی و اختیار داده است). گروهی از شما کافر و گروهی از شما مؤمن می‌گردید. خدا می‌بیند هرچه را که می‌کنید. [[«فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَ مِنکُم مُّؤْمِنٌ»: (نگا: کهف / 29، انسان / 3).]] 64|3|خداوند، آسمانها و زمین را به حق آفریده است (نه به باطل. در آفرینش آن، نظام دقیق و راستینی به کار رفته است، و دارای هدفی حکیمانه و مسیری درست است) و شما را شکل بخشیده است و شکلهای شما را خوب و زیبا کرده است. سرانجام بازگشت به سوی او است. [[«خَلَقَ السَّمَاوَاتِ و الأرْضَ بِالْحَقِّ»: (نگا: انعام / 73، ابراهیم / 19، نحل / 3). «صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»: (نگا: غافر / 64، اعراف / 11، آل‌عمران / 6).]] 64|4|او می‌داند که در آسمانها و زمین چه چیزهائی است، و از آنچه شما پنهان یا آشکار می‌دارید با خبر است، و خدا بس آگاه از عقائد و نیّاتی است که در درون سینه‌ها است. [[«مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ»: (نگا: نحل / 19).]] 64|5|آیا خبر کافرانی که در روزگاران پیشین می‌زیسته‌اند به شما نرسیده است؟ آنان عقوبت ناگوار کارهای خود را (در دنیا) چشیدند، و عذاب دردناکی (هم در آخرت) دارند. [[«نَبَأُ»: خبر ... الف زائدی در رسم الخطّ قرآنی در آخر دارد. «وَ بَالَ»: (نگا: مائده / 95، حشر / 15).]] 64|6|این (سوء عاقبت و عذاب آخرت) بدان خاطر است که پیغمبرانشان به پیش ایشان می‌آمدند و معجزات روشن و دلائل متقن برای آنان می‌آوردند و ایشان می‌گفتند: آیا آدمیان، ما را هدایت می‌کنند؟ (مگر می‌شود انسانهائی همچون خودمان پیغمبران خدا شوند؟! پیغمبران باید فرشته باشند. بدین وسیله به مخالفت برمی‌خاستند و) کافر می‌گشتند و سر بر می‌تافتند و رویگردان می‌شدند، و خدا هم بی‌نیاز (از ایمان و اطاعت ایشان) بود و (همیشه هم) بی‌نیاز است و سزاوار ستایش و سپاس. [[«بَشَرٌ»: این واژه برای مفرد و مثنّی و جمع استعمال می‌گردد. در اینجا مراد انبیاء - علیهم‌السلام - است.]] 64|7|کافران می‌پندارند که هرگز زنده و برانگیخته نخواهند گردید! بگو: چنین نیست که می‌پندارید، به پروردگارم سوگند! زنده و برانگیخته خواهید شد، و سپس از آن چیزهائی که می‌کرده‌اید با خبرتان خواهند کرد. و این کار برای خدا ساده و آسان است. [[«بَلی»: این حرف برای ابطال نفی کلام ماقبل است. یعنی سخن منفی پیشین را مثبت می‌سازد. «یَسِیرٌ»: ساده و آسان.]] 64|8|ایمان بیاورید به خدا و پیغمبرش و نوری که (قرآن نام دارد و آن را برای روشن کردن راه سعادت دنیا و آخرت شما انسانها) نازل کرده‌ایم. خداوند کاملاً آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید. [[«النُّورِ»: قرآن (نگا: نساء / 174، شوری / 52).]] 64|9|زمانی، خداوند شما را در روز گردهمآئی (جملگی پیشینیان و پسینیان) جمع می‌آورد. آن روز، روز زیانمندی (کافران، و سودمندی مؤمنان) است. کسانی که به خدا ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند. خداوند بدیهای ایشان را می‌زداید، و آنان را به باغهای بهشتی داخل می‌گرداند که از زیر (کاخها و درختان) آن رودبارها جاری است، و در آنجا برای همیشه جاودانه می‌مانند. این است رستگاری سترگ و پیروزی بزرگ. [[«یَوْمَ الْجَمْعِ»: روز گردهمآئی که قیامت است (نگا: هود / 103، واقعه / 50، یس / 32 و 53). «تَغَابُن»: زیانمند گشتن گروهی و سودمند شدن گروهی ... در جهان، دسته‌ای آخرت را به دنیا می‌فروشند، و در آخرت زیانخورده و متضرّر می‌گردند (نگا: بقره / 16 و 102، آل‌عمران / 77 و 177). و دسته‌ای دنیا را به آخرت می‌فروشند و در آخرت سود می‌برند و رضای خدا و بهشت را از آن خود می‌کنند (نگا: بقره / 207، نساء / 74، توبه / 111). فراموش کردن همدیگر. چرا که در قیامت بر اثر هول و هراس آخرت، کسی به فکر کسی نیست، و هرکسی خود را می‌کوشد (نگا: حجّ / 2، معارج / 10، عبس / 33 - 37).]] 64|10|و کسانی که کافر بشوند و آیات ما را تکذیب بکنند، آنان دوزخیانند جاودانه در آنجا می‌مانند، و چه سرانجام و جایگاه بدی (که دارند!). [[«الْمَصِیرُ»: (نگا: بقره / 126، انفال / 16، توبه / 73).]] 64|11|هیچ واقعه و حادثه‌ای جز به فرمان و اجازه‌ی خدا رخ نمی‌دهد، و هر کس که به خدا ایمان داشته باشد، خدا دل او را (به ثبات و آرامش، و خوشنودی به قضا و قدر الهی می‌رساند و) رهنمود می‌گرداند، و خداوند از هر چیزی کاملاً آگاه است. [[«مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ»: (نگا: حدید / 22). «یَهْدِ قَلْبَهُ»: دل او را رهنمود و رهبری می‌کند. زمام دل او را به دست می‌گیرد. دل او را به استقامت و اطمینان و آسایش و آرامش، و رضا به قضا رهنمود می‌گرداند.]] 64|12|از خدا و پیغمبر اطاعت کنید. اگر رویگردان شوید، بر فرستاده‌ی ما جز رساندن پیام روشن و آشکار نیست. [[«الْبَلاغُ الْمُبِینُ»: تبلیغ آشکار، رساندن پیام روشنگر (نگا: مائده / 92، نحل / 35 و 82، نور / 54).]] 64|13|جز خدا معبودی نیست، پس مؤمنان باید بر خدا توکّل کنند و بس. [[«فَلْیَتَوَکَّلِ»: باید توکّل کنند.]] 64|14|ای مؤمنان! قطعاً بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند. (شما را از راه خدا باز می‌دارند، و از عبادت و طاعت سست می‌گردانند) پس از ایشان خویشتن را بر حذر دارید. اگر عفو کنید و چشم پوشی نمائید و ببخشید (خدا هم شما را مشمول عفو و مرحمت و مغفرت خود می‌نماید) چرا که خداوند بخشاینده‌ی مهربان است. [[«مِنْ»: برای تبعیض است. «عَدُوّاً»: این واژه برای مفرد و مثنّی و جمع به کار می‌رود. اسم (إِنَّ) است. «إن تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا و تَغْفِرُوا»: (نگا: بقره / 109). این بخش از آیه، اشاره دارد به این که چه بسا همسران یا فرزندان که انسان را از مبرّات و خیرات منع و یا سست می‌کنند قصد سوء نداشته و بلکه از روی نادانی باشد، به هر حال باید کار بد ایشان را بخشید و نیّت سوء و قصد عداوت آنان را پخش نکرد، ولی به سخنانشان گوش نکرد و مواظب خود بود و محبّت ایشان انسان را از خدا پرستی و انجام خیرات و مبرات دور نسازد.]] 64|15|قطعاً اموالتان و اولادتان، وسیله‌ی آزمایش شمایند، و (اگر در این میدان آزمایش، از عهده بر آئید، برای شما) اجر و پاداش بزرگی در پیشگاه خدا است. [[«فِتْنَةٌ»: امتحان. آزمایش (نگا: انفال / 28). مراد این است که اموال و اولاد زینت و نعمت جهان و مایه دستیابی به سعادت هستند، در صورتی که در مسیر خداشناسی انسان را کمک کنند. امّا اگر محبّت آنان بر فرمان و رضای یزدان ترجیح داده شود، مایه بدبختی می‌گردند (نگا: آل‌عمران / 14 و 15، توبه / 22 و 23 و 75).]] 64|16|پس آن قدر که در توان دارید از خدا بهراسید و پرهیزگاری کنید، و (درسها و اندرزهای آسمانی را) بشنوید و بپذیرید، و (از قوانین و فرمانهای خدا) اطاعت کنید. و (در راه خدا، صدقه و احسان و) بذل و بخشش کنید، (انجام این کارها) به سود شما خواهد بود. کسانی که از بخل و حرص نفس خویش، مصون داشته شوند، آنان قطعاً رستگارند. [[«مَا اسْتَطَعْتُمْ»: مادام که می‌توانید. تا آنجا که در توان دارید (نگا: بقره / 286، حجّ / 78). «خَیْراً»: مال و دارائی (نگا: بقره / 180). در این صورت مفعول (أَنفِقُوا) است، و معنی چنین است: از اموال و دارائی خود ببخشید. خوب و نیک. در این صورت خبر فعل ناقصه مقدّری است که تقدیر چنین است: یَکُنْ ذلِکَ خَیْراً ... «مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ»: (نگا: حشر / 9).]] 64|17|اگر به خدا قرض‌الحسنه‌ای بدهید، آن را برایتان چندین برابر می‌سازد، و شما را می‌آمرزد. خداوند سپاسگزار و بردبار است (و او از بندگانش به وسیله‌ی دادن پاداشهای عظیم تشکّر می‌نماید، و در پرتو بردباری خود، در عقوبت بندگان تعجیل نمی‌فرماید، و بلکه گناهانشان را می‌بخشاید). [[«إِن تُقْرِضُوا اللهَ قَرْضاً حَسَناً»: (نگا: بقره / 245، مائده / 12، حدید / 11 و 18).]] 64|18|او آگاه از نهان و آشکار، و چیره‌ی کار بجا است. [[«عَالِمُ الْغَیْبِ و الشَّهَادَةِ»: (نگا: انعام / 73، توبه / 94 و 105، رعد / 9).]] 65|1|ای پیغمبر! وقتی که خواستید زنان را طلاق دهید، آنان را در وقت فرا رسیدن عدّه (یعنی آغاز پاک شدن زن از عادت ماهیانه‌ای که شوهرش در آن با او نزدیکی نکرده باشد) طلاق دهید، و حساب عدّه را نگاه دارید (و دقیقاً ملاحظه کنید که زن سه بار ایّام پاکی خود از حیض را به پایان رساند، تا نژادها آمیزه‌ی یکدیگر نشود)، و از خدا که پروردگار شما است بترسید و پرهیزگاری کنید (و اوامر و نواهی او را به کار بندید، به ویژه در طلاق و نگهداری زمان عدّه). زنان را (بعد از طلاق، در مدّت عدّه) از خانه‌هایشان بیرون نکنید، و زنان هم (تا پایان عدّه، از منازل شوهرانشان) بیرون نروند. مگر این که زنان کار زشت و پلشت آشکاری (همچون زنا و فحّاشی و ناسازگاری طاقت فرسا با شوهران یا اهل خانواده) انجام دهند (که ادامه‌ی حضور ایشان در منازل، باعث مشکلات بیشتر گردد). اینها قوانین و مقرّرات الهی است، و هرکس از قوانین و مقرّرات الهی پا فراتر نهد و تجاوز کند، به خویشتن ستم می‌کند. (چرا که خود را در معرض خشم خدا قرار می‌دهد و به سعادت خویش لطمه می‌زند). تو نمی‌دانی، چه بسا خداوند بعد از این حادثه، وضع تازه‌ای پیش آورد (و ماندن زن در خانه زمینه‌ساز پشیمانی شوهر و همسر و رجوع آنان به یکدیگر گردد، و ابرهای تیره و تار کینه و کدورت از آسمان زندگی ایشان به دور رود، و مهر و محبّت فضای سینه‌ها را لبریز کند، و فرزندان از دامن عطوفت مادری بی‌بهره نمانند). [[«إِذَا طَلَّقْتُمْ»: وقتی که خواستید طلاق دهید. مثل إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ ... (نگا: نحل / 98). مخاطب در آیه پیغمبر است و مراد امت او. این خطاب بیانگر اهمّیّت مسأله است. «لِعِدَّتِهِنَّ»: وقت فرا رسیدن عدّه ایشان، حرف (ل) به معنی (عِندَ) است (نگا: إسراء / 78). منظور این است که باید صیغه طلاق در زمانی اجرا شود که زن از عادت ماهیانه پاک شده، و شوهرش با او نزدیکی نکرده باشد. «أَحْصُوا الْعِدَّةَ»: زمان عِدّه را نگهدارید و دقیقاً محاسبه کنید. یعنی باید سه بار ایّام پاکی خود ازحیض را به پایان رساند (نگا: بقره / 228). «لا یَخْرُجْنَ»: زنان جائز نیست از منزل بیرون بروند مگر با رضایت طرفین.. «تِلْکَ حُدُودُ اللهِ»: این بخش اشاره بدین است که باید مسلمانان در طلاق که مبغوض‌ترین حلال در نزد خدا است، قوانین الهی را مراعات کنند. زن را یا طلاق ندهند، و یا اگر ناچار به طلاق شدند، احکام این آیه را رعایت بکنند. متأسّفانه امروز به طلاق قرآنی کمترین اعتنائی نمی‌شود!!! تنها طلاق بِدعی در مدّ نظر است، و کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ.]] 65|2|و هنگامی که مدّت عِدّه‌ی آنان نزدیک به پایان آمد، یا ایشان را به طرز شایسته‌ای نگاه دارید، و یا به طرز شایسته‌ای از ایشان جدا شوید، و بر (نگاهداری و یا جدائی) آنان دو مرد عادل از میان خودتان گواه کنید، (تا اگر در آینده اختلافی روی دهد، هیچ یک از شوهر و همسر نتوانند واقعیّت را انکار کنند) و گواهی دادن را برای خدا اداء کنید (و انگیزه‌ی شهادت محض رضای خدا باشد، و از هیچ کدام جانبداری ننمائید). این (احکام) چیزی است که کسی بدان پند و اندرز می‌گردد که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد. هر کس هم از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، خدا راه نجات (از هر تنگنائی) را برای او فراهم می‌سازد. [[«إذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ»: زمانی که به مدّت پایان عدّه، نزدیک شدند. چرا که اگر زمان عدّه به پایان برسد، راه مراجعت بر روی شوهر بسته می‌گردد (نگا: أضواء البیان). یادآوری: زنان از لحاظ نگاه داشتنِ عدّه، به دو دسته تقسیم می‌شوند: 1) زنانی که شوهرانشان بمیرند. این گروه به دو دسته تقسیم می‌گردند: الف - زنانی که حامله‌اند. اینان تا وضع حمل عده نگاه می‌دارند. ب - زنانی که حامله نیستند. اینان چه با ایشان همبستری شده باشد و چه با آنان همبستری نشده باشد، چهار ماه و ده روز عده نگاه می‌دارند. 2) زنانی که شوهرانشان ایشان را طلاق داده باشند. اینان نیز دو گروهند: الف - زنانی که حامله‌اند. چنین زنانی تا وضع حمل عده نگاه می‌دارند. ب - زنانی که حامله نیستند. اینان هم دو دسته هستند: 1 - زنانی که با آنان همبستری نشده است. اینان عدّه‌ای ندارند. 2 - زنانی که با ایشان همبستری شده است. اینان اگر کسانی بوده که دارای عادت ماهیانه باشند، تنها سه عادت ماهیانه عدّه نگاه می‌دارند، و اگر کسانی بوده که دارای عادت ماهیانه نباشند، یعنی یائسه و یا صغیره باشند، سه ماه تمام عدّه نگاه می‌دارند (نگا: أضواء البیان).]] 65|3|و به او از جائی که تصوّرش نمی‌کند روزی می‌رساند. هر کس بر خداوند توکّل کند (و کار و بار خود را بدو واگذارد) خدا او را بسنده است. خداوند فرمان خویش را به انجام می‌رساند و هر چه را بخواهد بدان دسترسی پیدا می‌کند. خدا برای هر چیزی زمان و اندازه‌ای را قرار داده است. [[«مِنْ حَیْثُ»: از جائی که، به گونه‌ای که. «بَالِغُ أَمْرِهِ»: دستیابی دارد به هر چه بخواهد. فرمان خود را به انجام می‌رساند. «أَمْرِ»: کار، فرمان. «قَدْراً»: مدّت و اجل، اندازه و مقدار.]] 65|4|زنان شما وقتی که ناامید از عادت ماهیانه‌اند، و همچنین زنانی که هنوز عادت ماهیانه ندیده‌اند، اگر (درباره‌ی حکم عِدّه‌ی ایشان) متردّدید، بدانید که عدّه‌ی آنان سه ماه است، و عدّه‌ی زنان باردار، وضع حمل است. هر کس که از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، خدا کار و بارش را ساده و آسان می‌سازد. [[«یَئِسْنَ»: ناامید شده‌اند. یائسه گشته‌اند. «إِنِ ارْتَبْتُمْ»: اگر متردّد شدید درباره حکم عدّه ایشان. اگر متردّد شدید در خونی که از ایشان بیرون می‌تراود که آیا خون حیض یا خون چیز دیگری است. اگر متردّد شدید که آیا به سن یائسگی رسیده‌اند یا خیر. «مِنْ أَمْرِهِ»: از کار و بارش. به فرمان و دستور خویش (نگا: نحل / 2، غافر / 15).]] 65|5|این (قانونگذاری) فرمان خدا است که آن را برای شما فرستاده است. هر کس که از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، بدیها و گناهان او را محو کرده و می‌زداید، و پاداش وی را بزرگ می‌نماید. [[«یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ»: (نگا: بقره / 271، انفال / 29، زمر / 35).]] 65|6|زنان مطلّقه را در جائی سکونت دهید که خودتان در آنجا زندگی می‌کنید و در توان دارید، و بدیشان زیان نرسانید تا (با زیان رساندن خود بر آنان سختگیری کنید و) در تنگنایشان قرار دهید (و ایشان مجبور به ترک منزل شوند). اگر آنان باردار باشند، خرج و نفقه‌ی ایشان را بپردازید تا زمانی که وضع حمل می‌کنند. اگر آنان (حاضر شدند بعد از جدائی، فرزندان) شما را شیر دهند، مزدشان را به تمام و کمال بپردازید. با یکدیگر درباره‌ی سرنوشت فرزندان، زیبا و پسندیده مشورت کنید (و اجرتی متناسب با مقدار و زمان شیر دادن، بر حسب عرف و عادت، تعیین کرده، و به نوزادان و کودکان از هر نظر عنایت شود). اگر هم بر همدیگر سخت گرفتید و به توافق نرسیدید، دایه‌ای شیر دادن به کودک مرد را بر عهده می‌گیرد (تا نزاع و کشمکش ادامه نیابد). [[«مِنْ حَیْثُ»: آنجا که. هرگونه که. «وُجْد»: توانائی. وسع و طاقت. «لا تُضَآرُّوهُنَّ»: بدیشان زیان نرسانید، به ویژه در نفقه و مسکن. «أُوْلاتِ»: صاحبان. دارندگان. «إِئْتَمِرُوا»: مشاوره کنید. مشورت و رایزنی نمائید. «بِمَعْرُوفٍ»: زیبا و پسندیده. یعنی پدر مزد شیر دادن را محترمانه و متناسب با عرف و عادت بپردازد. مادر هم مواظبت لازم را از فرزند بنماید. «تَعَاسَرْتُمْ»: همدیگر را در تنگنا گذاشتید و بر یکدیگر سختگیری کردید و توافق حاصل نشد. «أُخْری»: زن دیگری. دایه‌ای.]] 65|7|آنان که دارا هستند، از دارائی خود (برای زن شیر دهنده، به اندازه‌ی توان خود) خرج کنند، و آنان که تنگدست هستند، از چیزی که خدا بدیشان داده است خرج کنند، خداوند هیچ کسی را جز بدان اندازه که بدو داده است مکلّف نمی‌سازد. خدا بعد از سختی و ناخوشی، گشایش و خوشی پیش می‌آورد. [[«ذُوسَعَةٍ»: دارا. ثروتمند. «قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ»: روزی او کم گردید و فقیر شد (رعد / 26، اسراء / 30، قصص / 82).]] 65|8|چه بسیار مردمان شهرها و آبادیهائی که از فرمان پروردگارشان و دستور پیغمبران او، سرپیچی و سرکشی کرده‌اند، و در نتیجه ما سخت به حسابشان رسیده‌ایم و به مجازات ناگوار و کیفر ناخوشایندشان رسانده‌ایم. [[«کَأَیِّن مِّن قَرْیَةٍ»: (نگا: حجّ / 45 و 48، محمّد / 13). «حَاسَبْنَاهَا»: از آن حساب کشیده‌ایم. به حسابشان رسیده‌ایم. «عَتَتْ»: سرکشی کرده‌اند (نگا: اعراف / 77 و 166، فرقان / 21). «نُکْراً»: (نگا: کهف / 74 و 87).]] 65|9|و عقوبت اعمالشان را چشیده‌اند، و عاقبت کار و بارشان زیان و خسران بوده است. [[«وَ بَالَ»: (نگا: مائده / 95، حشر / 15، تغابن / 5). «خُسْراً»: زیان. زیانکاری.]] 65|10|خداوند برای ایشان عذاب شدیدی را فراهم ساخته است، پس ای خردمندانی که مؤمن هستید، شما پرهیزگاری کنید و خویشتن را از (عذاب و خشم) خدا به دور دارید. خدا که برای شما قرآن را نازل فرموده است. [[«ذِکْراً»: قرآن (نگا: اعراف / 63 و 69، حجر / 6 و 9). «الَّذِینَ»: صفت یا بدل (أُوْلی‌الألْبَابِ) است.]] 65|11|و پیغمبری را به میانتان روانه کرده است که آیات روشن خدا را برایتان می‌خواند تا کسانی را که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند از تاریکی (بطالت و ضلالت) بیرون آورد و به روشنائی (حقیقت و هدایت) در آورد. کسانی که به خدا ایمان بیاورند و کارهای پسندیده بکنند، خدا آنان را به باغهای بهشتی داخل می‌گرداند که از زیر (کاخها و درختان) آن رودبارها روان است. برای همیشه در آنجا ماندگار می‌مانند، و خدا روزیشان را خوب و نیکو می‌گرداند. [[«رَسُولاً»: مفعولٌ‌به برای فعل محذوفی است که مقام دلالت بر آن دارد. تقدیر چنین است: أَرْسَلَ رَسُولاً. «یَتْلُو»: در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی به دنبال دارد. «أَبَداً»: ذکر این واژه پس از (خَالِدِینَ) تأکیدی بر خلود و ماندگاری محسوب است.]] 65|12|خدا همان است که هفت آسمان را و همانند آن زمین را آفریده است. فرمان (خدا) همواره در میان آنها جاری است (و تدبیر هدایت و رهبری او، لحظه‌ای از جهان بزرگ هستی برداشته نمی‌شود، این آفرینش عظیم بدان خاطر است) تا بدانید خداوند بر هر چیزی توانا است، و آگاهی او همه چیز را فرا گرفته است. [[«خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ»: هفت آسمان و به اندازه آن، زمین را آفریده است. عدد هفت برای کثرت است، و در این صورت منظور از هفت آسمان و هفت زمین، تعداد بیشمار و خارج از اندازه کواکب آسمانی و کراتی مشابه زمین است. (نگا: بقره / 29، اسراء / 44، مؤمنون / 86، فصّلت / 12). امّا اگر عدد هفت برای شماره محدود باشد، آنچه ما می‌بینیم و دانش بشر به آن احاطه دارد، همه مربوط به آسمان و زمین اوّل است، و ماورای این ثوابت و سیّارات، شش عالم دیگر وجود دارد که از دسترس علم ما بیرون است (نگا: صافّات / 6، فصّلت / 12، ملک / 5). «مِثْلَهُنَّ»: اشاره به زمینهای متعدّدی است که در عالم هستی وجود دارد. تا آنجا که بعضی از دانشمندان ستاره‌شناس می‌گویند، تعداد کراتی که مشابه کره زمین بر گرد خورشیدها در پهنه هستی گردش می‌کنند حدّاقلّ سیصد میلیون کُره است (نگا: المراغی). «یَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَیْنَهُنَّ»: فرمان خدا و قضا و قدر او در میان آنها جاری و حکمفرما است. خدا است که حکم خود را درباره آنها به مرحله اجرا در می‌آورد و کار و بار جهان را می‌گرداند. (نگا: سجده / 4).]] 66|1|ای پیغمبر! چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده است، به خاطر خوشنود ساختن همسرانت، بر خود حرام می‌کنی؟ خداوند آمرزگار مهربانی است (و تو را و همسران تو را می‌بخشاید). [[«لِمَ تُحَرِّمُ مَا»: چیزی که پیغمبر آن را بر خود حرام فرمود، خوردن عسل، یا نزدیکی با ماریه قبطی، و یا نزدیکی با همه همسران به مدّت یک ماه بود. این تحریم، تحریم شرعی نبود و بلکه پیغمبر سوگند می‌خورد که از این به بعد عسل نخورد، و یا به مدّت یک ماه از آمیزش با همسران دوری بکند. چکیده روایت چنین است: همسر پیغمبر، زینب دختر جحش که عمّه‌زاده رسول و صاحب وجاهت بود، اغلب از عسلی که خویشاوندانش برای او هدیّه می‌آوردند، به شوهر محبوب خود می‌خورانید. خویشاوندی و زیبائی او سبب گردید بنا به سرشت انسانی، امّ‌المؤمنین حفصه، و امّ‌المؤمنین عائشه بدو رشک برند. این دو با یکدیگر قرار می‌گذارند، وقتی که پیغمبر به پیش هر یک از آن دو تشریف فرما شوند، بدو عرض کنند: از وجود مبارک او بوی مغافیر به مشام می‌رسد. مغافیر صمغ بدبوئی است که از درختی به نام عرفط تراوش می‌کند. هنگامی که پیغمبر به پیش حفصه تشریف می‌آورد، بدو عرض می‌کند: بوی مغافیر استشمام می‌شود! رسول خدا می‌فرماید که او عسل خورده است؛ نه مغافیر. آن حضرت سوگند می‌خورد، دیگر عسل نخورد. نکند که زنبوران عسل احتمالاً از مغافیر تغذیه کنند! از حفصه می‌خواهد این سخن، رازی در میان ایشان باشد، تا دیگران نشنوند، و عسل را به پیروی از قدوه خود بر خویشتن حرام نکنند. ولی مسأله پخش می‌گردد، و پیغمبر سوگند می‌خورد که تا یک ماه با همسران خویش نزدیکی نخواهد کرد. روایت دیگر می‌گوید که: پیغمبر به ماریه قبطی علاقه وافر داشت و این امر باعث حسودی برخی از امّ‌المؤمنین گردید، و آن حضرت سوگند یاد کرد که با ماریه نزدیکی نکند. به هر حال خداوند دستور می‌دهند که کسی حق ندارد، حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال سازد، چرا که قانونگذار تنها او است و بس. رسول اکرم برده‌ای را آزاد می‌نماید و قضیّه فیصله می‌یابد. «مَرْضَاة»: رضایت. خوشنودی. مصدر میمی است و در رسم‌الخطّ قرآنی با تاء کشیده نوشته شده است.]] 66|2|خداوند راه گشودن سوگندانتان را برای شما مقرّر می‌دارد. (بدین نحو که کفّاره‌ی قسم را می‌دهید و خود را از زیر بار مسؤولیّت آن بیرون می‌آورید). خدا یاور و سرور شما است، و او بس آگاه و کار بجا است. [[«فَرَضَ»: اجازه داده است. مقرّر داشته است. واژه (فَرَضَ) اگر با (عَلی) همراه باشد، به معنی (وجوب) است، و اگر با (ل) باشد، به معنی مقرّر و مشخّص داشتن و اجازه دادن است (نگا: بقره / 236 و 237، احزاب / 38). «تَحِلَّةَ»: گشودن. حلال کردن. مراد کفّاره دادن و از زیر بار مسؤولیّت سوگند به در آمدن است (نگا: مائده / 89).]] 66|3|خاطرنشان ساز وقتی را که پیغمبر با یکی از همسرانش (به نام حفصه) رازی را در میان نهاد، و او آن راز را (به عایشه) خبر داد، و خداوند پیغمبرش را از این (افشای سرّ) آگاه ساخت. پیغمبر برخی از آن (رازگوئی) را (برای همسر رازگویش حفصه) بازگو کرد و از برخی دیگر خودداری کرد. هنگامی که همسرش را از آن (رازگوئی) مطّلع کرد، او گفت: چه کسی تو را از این (موضوع) آگاه کرده است؟ پیغمبر گفت: خداوند بس دانا و آگاه مرا با خبر کرده است. [[«أَسَرَّ»: پنهانی بیان کرد. به گونه راز بیان داشت. «بَعْضِ»: یکی. فردی. مراد حفصه است. «حَدِیثاً»: سخن. کلام. مراد، فرموده پیغمبر مبنی بر نخوردن عسل، و یا عدم نزدیکی با ماریه قبطی است. «نَبَّأَتْ بِهِ»: حفصه راز را به عایشه خبر داد. «أَظْهَرَهُ»: آن را اطّلاع داد. «عَرَّفَ»: شناساند. بازگو نمود.]] 66|4|اگر به سوی خدا برگردید و توبه کنید (خداوند برگشت و توبه‌ی شما را می‌پذیرد) چرا که دلهایتان (از حفظ سرّ که پیغمبر دوست می‌داشت) منحرف گشته است. و اگر بر ضدّ او همدست شوید (و برای آزارش بکوشید، باکی نیست) خدا یاور او است، و علاوه از خدا، جبرئیل، و مؤمنان خوب و شایسته، و فرشتگان پشتیبان او هستند. [[«إن تَتُوبَا ...»: مخاطب حفصه و عائشه (علیهما السلام) است. جواب شرط محذوف است و تقدیر چنین است: إن تَتُوبَا یَتُبْ عَلَیْکُمَا. «صَغَتْ»: منحرف گشته است. بگردیده است. «إن تَظَاهَرا»: اگر همدستی و هم‌پشتی کنید. فعل مضارع است و اصل آن (إن تَتَظَاهَرا) است که یکی از دو تاء را حذف کرده‌اند. «صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ»: مؤمنان شایسته و بایسته. واژه (صالح) مفرد است و در معنی جمع استعمال شده است و مراد جنس صالح است یعنی فردفرد مسلمانان خوب و متّقی. مثل: لا یَفْعَلُ هَذا، الصَّالِحُ مِنَ الَنَّاسِ. «ظَهِیرٌ»: پشتیبان (نگا: اسراء / 88، فرقان / 55، قصص / 17 و 86، سبأ / 22).]] 66|5|اگر پیغمبر شما را طلاق دهد، چه بسا پروردگارش به جای شما همسرانی را نصیب او گرداند که بهتر از شما باشند. زنان دوشیزه یا غیر دوشیزه‌ی فرمانبردار، با ایمان، فروتن، توبه کار، پرستشگر، و گردنده (و پر تحرّک در جهان اندیشه و در مسیر طاعت و عبادت). [[«مُسْلِمَاتٍ»: جمع مُسْلِمَة، مسلمان و فرمانبردار. «قَانِتَاتٍ»: جمع قَانِتَة، خاشع و خاضع. فروتن (نگا: نساء / 34، احزاب / 35). «سَآئِحَاتٍ»: جمع سَآئِحَة، روزه‌دار، گردنده (نگا: توبه / 112). «ثَیِّبَاتٍ»: جمع ثَیِّبْ، غیر دوشیزه. بیوه. «أَبْکَاراً»: جمع بِکْر، دوشیزه (نگا: واقعه / 36).]] 66|6|ای مؤمنان! خود و خانواده خویش را از آتش دوزخی بر کنار دارید که افروزینه‌ی آن انسانها و سنگها است. فرشتگانی بر آن گمارده شده‌اند که خشن و سختگیر، و زورمند و توانا هستند. از خدا در آنچه بدیشان دستور داده است نافرمانی نمی‌کنند، و همان چیزی را انجام می‌دهند که بدان مأمور شده‌اند. [[«قُوا»: مصون و محفوظ دارید. «أَهْلِیکُمْ»: (نگا: مائده / 98). «وَقُودُ»: افروزینه (نگا: بقره / 24، آل‌عمران / 10). «غِلاظٌ»: جمع غَلیظ، خشن، تندخو. «شِدَادٌ»: جمع شَدید، زورمند. سختگیر. توانا در انجام کارهای دشوار.]] 66|7|(در روز قیامت خطاب به بی‌دینان گفته می‌شود): ای کافران! امروزه پوزش مخواهید و عذر خواهی مکنید، چرا که تنها در برابر کارهائی که (در دنیا) می‌کرده‌اید کیفر داده می‌شوید. [[«لا تَعْتَذِرُوا»: (نگا: روم / 57، غافر / 52).]] 66|8|ای مؤمنان! به درگاه خدا برگردید و توبه‌ی خالصانه‌ای بکنید، شاید پروردگارتان گناهانتان را محو نماید و بزداید، و شما را به باغهای بهشتی داخل گرداند که از زیر (کاخها و درختان) آن رودبارها روان است. این کار در روزی خواهد بود که خداوند پیغمبر و کسانی را خوار و سبک نمی‌دارد که با او ایمان آورده‌اند. (بلکه ایشان را والا می‌گرداند و به درجات بالا می‌رساند). نور (ایمان و عمل صالح) ایشان، پیشاپیش و سوی راستشان (رو به جانب بهشت) در حرکت است. (وقتی که خاموش شدن نور منافقان را می‌بینند، رو به درگاه خدا می‌کنند و) می‌گویند: پروردگارا! نور ما را کامل گردان (تا در پرتو آن به بهشت برسیم) و ما را ببخشای، چرا که تو بر هر چیزی بس توانائی. [[«نَصُوحاً»: از روی اخلاص. خالصانه. صیغه مبالغه است. توبه نَصُوح، باید این ویژگیها را داشته باشد، ترک گناه، پشیمان شدن از گناه، تصمیم بر برنگشتن به گناه، ردّ مظالم و بازپرداخت حق به صاحبان آن. «نُورُهُمْ یَسْعی»: (نگا: حدید / 12 و 13). «أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا»: درخواست تکمیل نور یا از سوی همه مؤمنان است، و این تقاضا وقتی است که نور منافقان خاموش می‌گردد. مؤمنان از خدای متعال می‌خواهند که تا رسیدن به بهشت نورشان بماند. یا این که نور برخی از مؤمنان، ضعیف بوده و درخواست می‌نمایند که نورشان پرتو و تابندگی بیشتری داشته باشد.]] 66|9|ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد و پیکار کن (تا ایشان را از کفر و نفاق به دور داری) و بر آنان سخت بگیر و (با ایشان خشن باش. این مجازات کنونی ایشان است، و در آخرت) جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است! [[«یَآ أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ»: (نگا: توبه / 73، فرقان / 52). مراد جهاد با کفّار، با قوّت و قدرت تمام، و با منافقان با حجّت و برهان است.]] 66|10|خداوند از میان کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده است. آنان در حباله‌ی نکاح دو تن از بندگان خوب ما بودند و (با ساخت و پاخت با قوم خود، و گزارش اسرار و اخبار بدیشان) به آن دو خیانت کردند و آن دو نتوانستند در پیشگاه الهی کمترین کاری برای ایشان بکنند و (آنان را از عذاب خانمانسوز دنیوی، و سخت کمرشکن اخروی نجات دهند. به هنگام مرگ توسّط فرشتگان بدیشان) گفته شد: به دوزخ درآئید همراه با همه‌ی کسانی که بدان در می‌آیند. [[«إمْرَأَةَ»: در رسم‌الخطّ قرآنی با تاء کشیده نوشته شده است. مفعولٌ‌به اوّل فعل (ضَرَبَ) و (مَثَلاً) مفعولٌ‌به دوم آن است. «تَحْتَ»: این واژه، کنایه از تحت سرپرستی و زیر نکاح است. «خَانَتَاهُمَا»: خیانت این دو همسرِ بدشگون، همکاری با دشمنان و گزارش اخبار و پخش اسرار خانواده و مؤمنان بود. خیانت ایشان انحراف از جاده عفّت نبود. زیرا هرگز همسر هیچ پیغمبری آلوده به بی‌عفّتی نشده است (نگا: نمونه، جلد 24، صفحه 301). «أُدْخُلاَ النَّارَ»: به هنگام مرگ، فرشتگان به بدان یا نیکان خبر ورود آتی ایشان به دوزخ یا به بهشت را می‌دهند (نگا: المصحف المیسّر). «فَلَمْ یُغْنِیا»: در آخرت همه رابطه‌های دنیوی جز رابطه ایدئولوژی گسیخته می‌گردد (نگا: بقره / 48 و 123، لقمان / 33، ممتحنه / 3، انفطار / 19).]] 66|11|و خدا از میان مؤمنان، زن فرعون را مثل زده است. وقتی (از اوقات) گفت: پروردگارا! برای من در بهشت، نزد خودت خانه‌ای بنا کن، و مرا از فرعون و کارهایش رهائی‌بخش، و از این مردمان ستمکاره نجات بده. [[«إِبْنِ»: بنا کن. بساز.]] 66|12|همچنین خداوند (از میان مؤمنان، دومین الگو) مریم دختر عمران را مثل زده است که دامن به گناه نیالود و خود را پاک نگاه داشت، و ما از روح متعلّق به خود در او دمیدیم، و او سخنان پروردگارش و کتابهایش را تصدیق کرد، و از زمره‌ی مطیعان و فرمانبرداران خدا بود. [[«أَحْصَنَتْ»: استوار داشت. مصون و محفوظ داشت. «فَرْج»: عورت. شرمگاه (نگا: مؤمنون / 5، نور / 30 و 31، احزاب / 35). «أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا»: (نگا: انبیاء / 91). «مِن رُّوحِنَا»: از روح متعلّق به خود. از روح ساخت خود (نگا: انبیاء / 91، سجده / 9، حجر / 29، ص / 72). «کَلِمَاتِ»: مراد اوامر و نواهی و وعده‌ها و وعیدهای الهی است. «کُتُبِ»: کتابهای تورات موسی، و زبور داود، و صحف ابراهیم، و سایر کتابهای آسمانی. «الْقَانِتِینَ»: مطیعان و فرمانبرداران الهی، مواظبان طاعت و عبادت. مذکّر آمدن آن، جنبه تغلیب دارد.]] 67|1|بزرگوار و دارای برکات بسیار، آن کسی که فرمانروائی (جهان هستی) از آن او است و او بر هر چیزی کاملاً قادر و توانا است. [[«تَبَارَکَ»: والا مقام است. خجسته است. دارای برکات بسیار است (نگا: اعراف / 54، مؤمنون / 14، فرقان / 1 و 10 و 61). «الْمُلْکُ»: حکومت. فرماندهی.]] 67|2|همان کسی که مرگ و زندگی را پدید آورده است تا شما را بیازماید کدامتان کارتان بهتر و نیکوتر خواهد بود. او چیره و توانا، و آمرزگار و بخشاینده است. [[«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ»: مرگ و زندگی را مقدّر کرده و پدید آورده است. «لِیبْلُوَکُمْ»: (نگا: مائده / 48، انعام / 165، هود / 7).]] 67|3|آن که هفت آسمان را بالای یکدیگر و همآهنگ آفریده است. اصلاً در آفرینش و آفریده‌های خداوند مهربان خلل و تضادّ و عدم تناسبی نمی‌بینی (و بلکه هستی با تمام عظمتی که دارد، از انسجام و استحکام شگفت برخوردار است، و نظم و نظام عجیب و قوانین و روابط دقیق بر ذرّه ذرّه‌ی کائنات حکمفرما است). پس دیگر باره بنگر (و با دقّت جهان را وارسی کن) آیا هیچ گونه خلل و رخنه‌ای می‌بینی؟ [[«سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»: (نگا: بقره / 29، اسراء / 44، مؤمنون / 86). «طِبَاقاً»: جمع طَبَق، یا طَبَقَه، یکی فوق دیگری. یکی برتر از دیگری.. یا این که همچون مُطابقه، مصدر باب مفاعله است و به معنی موافق و مرتبط و همآهنگ و هم‌آوا با یکدیگر است. «تَفَاوُتٍ»: عیب و نقص. خلل و رخنه. ناسازگاری و ناخوانی. نظم و نظام شگفت‌انگیز بر الکترون، پروتون، اتم، زمین، منظومه شمسی، منظومه‌های دیگر، کهکشان راه شیری، کهکشانهای دیگر، و ... حاکم است، و همه جا قانون است و حساب، و همه جا نظم است و برنامه ... هرچه ای انسان در جهان آفرینش دقّت کنی کمترین خلل و ناموزونی در آن نمی‌بینی. «فُطُورٍ»: جمع فَطْر، درز و شکاف. مراد خلل و رخنه است.]] 67|4|باز هم (دیده‌ی خود را بگشای و به عالم هستی بنگر و) بارها و بارها بنگر و ورانداز کن. دیده سرانجام فروهشته و حیران، و درمانده و ناتوان، به سویت باز می‌گردد. [[«کَرَّتَیْنِ»: دو بار. در اینجا تثنیه برای کثرت است. یعنی بارها و بارها. «یَنقَلِبْ»: باز می‌گردد. بر می‌گردد. «خَاسِئاً»: فروهشته. حیران. «حَسِیرٌ»: خسته و درمانده. از کار افتاده. مراد این است که انسان هر اندازه بنگرد، خلل و رخنه‌ای پیدا نمی‌کند، و هر بار که به تحقیق بپردازد و بر معلومات خود بیفزاید، دچار سرگشتگی و حیرت بیشتر می‌گردد.]] 67|5|ما آسمان نزدیک (به شما) را با چراغهائی (به نام ستارگان) آراسته‌ایم، و آنها را وسیله‌ی راندن اهریمنان ساخته‌ایم، و برای ایشان عذاب آتش سوزانی را آماده کرده‌ایم. [[«السَّمَآءَ الدُّنْیَا»: آسمان نزدیک. آسمان فُرودین (نگا: صافّات / 6). «زَیَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ»: (نگا: فصّلت / 12). «رُجُوماً»: جمع رَجْم، مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی چیزی که همچون سنگ انداخته می‌شود. اشاره به شهابها است که باقیمانده ستارگانی است که طیّ حوادثی متلاشی شده‌اند و از یک سوی آسمان به سوی دیگر پرتاب می‌شوند (نگا: حجر / 16 و 18، صافّات / 6 - 10).]] 67|6|کسانی که به پروردگار خود ایمان نداشته باشند، عذاب دوزخ دارند، و چه بد جایگاهی است! [[«بِئْسَ الْمَصِیرُ»: (نگا: بقره / 126، آل‌عمران / 162).]] 67|7|هر زمان که به دوزخ انداخته شوند، تنوره می‌زند و غُرّشی از آن می‌شنوند. [[«شَهِیقاً»: صدای وحشتناک. فریاد هراس انگیز. غُرِّش. «تَفُورُ»: تنوره می‌زند. فوران می‌کند. به غلیان در می‌آید.]] 67|8|دوزخ از شدّت خشم (بر ایشان)، نزدیک است بترکد و پاره‌پاره شود. هر زمان که گروهی بدان انداخته می‌شوند، دوزخبانان از آنان می‌پرسند: آیا پیغمبر بیم دهنده‌ای به میان شما نیامده است (تا شما را از چنین روزی و وضعی بترساند؟). [[«تَکَادُ تَمَیَّزُ»: نزدیک است از هم شکافته و پاره‌پاره شود. کمی‌مانده است که بترکد. «مِنَ الْغَیْظِ»: بر اثر خشم. «خَزَنَتُهَا»: نگهبانان دوزخ (نگا: تحریم / 6).]] 67|9|می‌گویند: آری! پیغمبران بیم دهنده‌ای به میان ما آمدند و ما دروغگویشان نامیدیم و گفتیم: خداوند به هیچ وجه چیزی را (به نام وحی، برای کسی) نفرستاده است، و شما دچار گمراهی بزرگی هستید. [[«ضَلالٍ کَبِیرٍ»: گمراهی عظیم. سرگشتگی فراوان.]] 67|10|و می‌گویند: اگر ما گوش شنوا می‌داشتیم، و یا عقل خود را به کار می‌گرفتیم، هرگز از زمره‌ی دوزخیان نمی‌گشتیم. [[«نَسْمَعُ»: مراد از شنیدن، شنیدن آگاهانه است (نگا: / 37).]] 67|11|اینجا است که به گناه خود اعتراف می‌کنند. پس دوری (از رحمت خدا) بهره‌ی دوزخیان باد! [[«سُحْقاً»: دور شدن از رحمت خدا. مفعول مطلق فعل محذوفی است، و تقدیر چنین است: سَحَقَهُمُ اللهُ سُحْقاً.]] 67|12|کسانی که در نهان، از پروردگار خود می‌ترسند، آمرزش و پاداش بزرگ و فراوانی دارند. [[«بِالْغَیْبِ»: در نهان. دور از چشم مردمان. بدون این که خدا را ببینند.]] 67|13|چه سخنان خود را آهسته گوئید و زمزمه کنید، وچه بلند گوئید و آشکار سازید، (برای خدا یکسان و عیان است). چرا که او کاملاً آگاه از اسرار و خفایای سینه‌ها است. [[«أَسِرُّوا»: لفظاً امر است و در معنی خبر.]] 67|14|مگر کسی که (مردمان را) می‌آفریند (حال و وضع ایشان را) نمی‌داند، و حال این که او دقیق و باریک بین بس آگاهی است؟! [[«أَلا یَعْلَمُ؟»: مگر نمی‌داند؟ استفهام انکاری است.]] 67|15|او کسی است که زمین را رام شما گردانیده است. در اطراف و جوانب آن راه بروید، و از روزی خدا بخورید. زنده شدن دوباره در دست او است. [[«ذَلُولاً»: رام. مسخّر (نگا: بقره / 71). «مَنَاکِب». جمع مَنْکِب، دوش. مراد جوانب و اطراف زمین است. «النُّشُورُ»: زنده شدن مردگان. رستاخیز مردگان. «إلَیْهِ»: حرف إلی به معنی (لَ) است، مانند: أَلأمْرُ إِلَیْکَ (نگا: مغنی لبیب). برخی (نُشور) را به معنی (بازگشت) دانسته‌اند (نگا: نمونه، روح‌البیان، روح‌المعانی).]] 67|16|آیا از کسی که در آسمان است، خود را در امان می‌دانید که دستور بدهد زمین بشکافد و شما را فرو ببرد، و آن گاه بلرزد و بجنبد و حرکت بکند؟ [[«مَن فِی السَّمَآءِ»: کسی که در آسمان است. مراد خدا است. بودن او در آسمان، اشاره به زبردستی و بالادستی خدا و سلطه کامل و فراگیر او است. منظور محدود ساختن پروردگار به جا و مکان نیست. «یَخْسِفَ بِکُمْ»: شما را به زمین فرو ببرد (نگا: قصص / 81، عنکبوت / 40، سبأ / 9، نحل / 45). «تَمُورُ»: حرکت می‌کند، به جنبش و لرزش می‌افتد (نگا: طور / 9).]] 67|17|یا این که از کسی که در آسمان است خود را در امان می‌دانید که طوفان شن بر شما گمارد (و شما را در زیر ریگهای روان دفن نماید؟). آن گاه خواهید دانست که تهدید من چگونه است. [[«حَاصِباً»: تند بادی که توده‌های شن و سنگریزه را با خود حرکت می‌دهد و از جائی به جائی می‌برد (نگا: اسراء / 68، عنکبوت / 40). «نَذِیرِ»: بیم دادن من. تهدید من. واژه نذیر در اینجا به معنی تحذیراست.]] 67|18|کسانی که پیش از اینان بوده‌اند (آیات و پیغمبران مرا) تکذیب کرده‌اند، ببین که خشم و کینه‌ی من بر سر ایشان چه آورده است و چه کرده است؟! [[«نَکیرِ»: بد آمدن من از ایشان. خشم و کینه‌ام. واژه (نکیر) به معنی (انکار) است.]] 67|19|آیا پرندگانی را نگاه نکرده‌اند که بالای سر آنان (در پروازند و) گاهی بالهای خود را گسترده و گاهی جمع می‌کنند؟! جز خداوند مهربان کسی آنها را (بر فراز آسمان) نگاه نمی‌دارد، چرا که او هر چیزی را می‌بیند (و می‌داند هر آفریده‌ای برای ادامه‌ی زندگی خود نیازمند چیست). [[«صَآفَّاتٍ»: گسترده بالان (نگا: نور / 41). «یَقْبِضْنَ»: بالها را فراهم می‌آورند. بالها را باز و بسته می‌کنند. «مَا یُمْسِکُهُنَّ»: (نگا: نحل / 79).]] 67|20|آخر کدام اشخاص و افرادند که لشکر شمایند و جدای از خداوند مهربان به شما کمک می‌کنند و از شما مواظبت می‌نمایند؟! کافران گرفتار غرورند و بس. [[«جُندٌ»: لشکر. سپاه. اسم جمع است و در معنی جمع می‌باشد. ذکر اسم اشاره و موصول و فعل آیه به شکل مفرد، با توجّه به لفظ جند است. «مِن دُونِ الرَّحْمنِ»: سوای خداوند مهربان. در برابر خداوند مهربان. با توجّه به معنی اخیر، مفهوم آیه چنین است: آخر چه کسانی هستند آنان که لشکر شمایند و در برابر خداوند مهربان از شما دفاع و به شما کمک می‌نمایند؟ «إِنْ»: حرف نافیه است. «غُرُورٍ»: گول خوردن. فریب.]] 67|21|یا این که چه کسانیند که اگر خداوند روزی خود را باز دارد بتوانند به شما روزی برسانند؟! اصلاً کافران در سرکشی و گریز پافشاری می‌کنند. [[«عُتُوّ»: سرکشی، طغیان. تکبّر. «نُفُورٍ»: گریز، فرار از حق و حقیقت.]] 67|22|آیا آن کسی که نگونسار و بر رخساره راه می‌رود راهیاب‌تر است، یا کسی که بر پا ایستاده و درست در راه راست گام بر می‌دارد؟ [[«مُکِبّاً»: نگونسار، بر رو افتاده. «سَوِیّاً»: راست قامت، راست و درست.]] 67|23|خدا کسی است که شما را (از عدم) آفریده است، و برای شما گوش و چشم و دل درست کرده است (که وسیله‌ی کار و سعادت شما هستند. امّا شما این نعمتها را) کمتر سپاسگزاری می‌کنید. [[«قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ»: (نگا: اعراف / 10، مؤمنون / 78، سجده / 9).]] 67|24|بگو: او کسی است که شما را در زمین تولید و تکثیر کرده و پخش و پراکنده نموده است، و در پیش او گرد آورده می‌شوید. [[«ذَرَأَکُمْ»: شما را پدیدار کرده است. مراد زاد و ولد دادن و افزایش بخشیدن و در زمین پراکندن است (نگا: اعراف / 179).]] 67|25|می‌گویند: اگر راست می‌گوئید، این وعده‌ای که می‌دهید، کی خواهد بود؟ [[«الْوَعْدُ»: مراد فرا رسیدن عذاب استیصال دنیوی، و یا فرا رسیدن رستاخیز و عذاب شدید اخروی است.]] 67|26|بگو: اطّلاع و آگاهی (از فرا رسیدن مجازات دنیوی و یا وقوع قیامت) متعلّق به خدا است و بس. من فقط و فقط بیم دهنده‌ی آشکاری هستم. [[«نَذِیرٌ مُّبِینٌ»: بیم دهنده‌ای که آشکارا بیم می‌دهد و به صراحت از عذاب خدا سخن می‌گوید.]] 67|27|هنگامی که این وعده‌ی الهی را از نزدیک مشاهده کردند، چهره‌های کافران درهم و زشت می‌گردد، و بدیشان گفته می‌شود: این همان چیزی است که خود می‌خواستید (و در فرا رسیدن و دیدن آن شتاب می‌ورزیدید). [[«زُلْفَةً»: نزدیک. قریب. مصدر است و مراد اسم فاعل. «سِیئَتْ»: (نگا: هود / 77، عنکبوت / 23). «تَدَّعُونَ»: با زور و از روی استهزاء درخواست وقوع فوری آن را داشتید (نگا: ص / 16، شوری / 18).]] 67|28|بگو به من خبردهید اگر خداوند مرا و تمام کسانی را که با من هستند (و ایمان آورده‌اند) هلاک سازد، و یا به ما رحم نماید (و ما را فعلاً نکشد، به هر حال ما چه حال بمیریم و چه در آینده، اهل نجات هستیم). امّا چه کسی کافران را از عذاب دردناک (دوزخ می‌رهاند و) در پناه خود می‌دارد؟ [[«أَرَأَیْتُمْ»: (نگا: انعام / 46، یونس / 50 و 59، هود / 28). «إِنْ أَهْلَکَنِی»: جواب (إنْ) جمله «فَمَن یَأْتِیکُم بِمَآءٍ مَّعِینٍ» است. «یُجِیرُ»: پناه می‌دهد.]] 67|29|بگو: خدا مهربان است و بدو ایمان آورده‌ایم و بدو پشت بسته‌ایم، لذا خواهید دانست که چه کسی (از ما و شما) در گمراهی و سرگشتگی آشکاری است. [[«آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنَا»: این بخش اشاره ضمنی دارد به این که: ما به خدا ایمان آورده‌ایم، ولی شما بدو ایمان نیاورده‌اید، و ما بدو پشت بسته‌ایم، امّا شما به بتها و چیزهای دیگری پشت بسته‌اید و دلخوش هستید.]] 67|30|بگو: مرا خبر دهید، اگر آبهای (مورد استفاده‌ی) شما به زمین فرو رود، چه کسی می‌تواند آب روان در دسترس شما مردمان قرار دهد؟! [[«غَوْراً»: فرو رفتن در زمین. مصدر است و مراد اسم فاعل، یعنی غائر است و به معنی فرو رونده است (نگا: کهف / 41). «مَعِینٍ»: جاری، روان (نگا: مؤمنون / 50، صافّات / 45، واقعه / 18).]] 68|1|نون. سوگند به قلم! و قسم به چیزی که می‌نویسند! [[«ن»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1). «الْقَلَمِ»: خامه (نگا: علق / 4). «یَسْطُرُونَ»: می‌نویسند. می‌نگارند. سوگند خوردن خدا به خامه و نوشتار، بیانگر عظمت صاحبان قلم، و حرمت نوشته‌ها در آئین اسلام است.]] 68|2|در سایه‌ی نعمت و لطف پروردگارت، تو دیوانه نیستی. [[«بِنِعْمَةِ»: در سایه نعمت. به لطف (نگا: طور / 29). «بِمَجْنُونٍ»: حرف باء زائد و برای تأکید نفی است. این آیه ردّ یاوه‌سرائیهای کافران و مشرکان است که مظهر عقل و درایت، و منبع نور و هدایت، و صفوت آدمیان و تَتِمّه دَور زمان را دیوانه می‌نامیدند (نگا: حجر / 6، قلم / 51).]] 68|3|تو دارای پاداش بزرگ و ناگسیختنی هستی. [[«غَیْرَ مَمْنُونٍ»: نامقطوع. یعنی ماندگار و همیشگی.]] 68|4|تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی. [[«خُلُقٍ»: خوی. مراد رفتار و کردار است (نگا: شعراء / 137).]] 68|5|خواهی دید و خواهند دید. [[«فَسَتُبْصِرُ ...»: به زودی خواهی دید و متوجّه خواهی شد.]] 68|6|که کدام یک از شما مبتلا به دیوانگی است (محمّد، یا شما کافران و مشرکان). [[«الْمَفْتُونُ»: دیوانگی. مصدر است، مانند معقول به معنی عقل، مَجْلُود به معنی جَلادَة (نگا: روح‌البیان). در این صورت حرف (ب) در اوّل (بِأَییِّکُمْ) به معنی (فی) است (نگا: صفوة‌البیان). برخی هم حرف باء را زائد دانسته و (مفتون) را اسم مفعول محسوب نموده‌اند. در این صورت معنی آیه چنین است: که کدام یک از شما دیوانه است (نگا: روح المعانی).]] 68|7|پروردگار تو مسلّماً (از هر کس دیگری) بهتر می‌داند که چه کسی از راه او گمراه شده است، و چه کسی راهیاب است. [[«إِنَّ رَبَّکَ ... بِالْمُهْتَدِینَ»: (نگا: انعام / 117، نحل / 125، نجم / 30).]] 68|8|حال که چنین است، از تکذیب کنندگان اطاعت و پیروی مکن (و بر دعوت خود پایدار باش و به راه آنان مرو. اطاعت از ایشان گمراهی و بدبختی است). [[«لا تُطِعْ ...»: مراد تشویق و ترغیب پیغمبر و همه پیروان او است که راه خدا را با شوق و شور ادامه دهند، و با کفّار و مشرکین نرمش و سازش نکنند.]] 68|9|ایشان دوست می‌دارند که نرمش و سازش نشان دهی، تا آنان هم نرمش و سازش کنند (بدین امید که برخی از فرمانهای خدا را به خاطر آنان ترک کنی، و در بعضی از مسائل با ایشان همگام و همآهنگ شوی). [[«تُدْهِنُ»: سهل انگاری کنی. نرمش و سازش نمائی ... مراد آنان این است که پیغمبر با نزدیک شدن به دین آنان، روی خوش بدیشان نشان دهد، و آنان هم با نزدیک شدن به دین اسلام روی خوش نشان دهند. یعنی سهل‌انگاری و سازش انجام پذیرد. (نگا: واقعه / 81).]] 68|10|از فرومایه‌ای که بسیار سوگند می‌خورد، پیروی مکن. [[«حَلاّفٍ»: بسیار سوگند خورنده. به حق یا به ناحق. «مَهِینٍ»: خوار و پست. رَذْل و حقیر.]] 68|11|بسیار عیبجوئی که دائماً سخن‌چینی می‌کند. [[«هَمَّازٍ»: بسیار عیبجو. رخنه‌گر. بسیار بدگو و بد زبان. «مَشَّآءٍ»: پادو. تیزرونده. در اینجا با حرف (ب) متعدّی شده و به معنی بسیار بَرنده و نقل‌کننده است. «مَشَّآءٍ بِنَمِیمٍ»: بسیار سخن چین. کسی که سخن این را برای آن، و کلام آن را برای این، به منظور فساد و تباهی می‌آورد و می‌برد.]] 68|12|بسیار مانع کار خیر، و تجاوز پیشه، و بزهکار است. [[«مَنَّاعٍ»: کسی که خویشتن را بسیار دور از خیرات و حسنات نگاه می‌دارد که کنایه از بخیل و تنگ‌چشم است. بسیار بازدارنده مردم از انجام خیرات و حسنات (نگا: ق / 25). «مُعْتَدٍ»: متجاوز. تجاوز پیشه (نگا: بقره / 190، مائده / 87، توبه / 10). «أَثِیمٍ»: (نگا: بقره / 276، نساء / 107، شعراء / 222).]] 68|13|علاوه بر اینها درشتخوی و سنگین دل، و انگشت نما به بدیها است. [[«عُتُلٍّ»: درشتخو. سنگین دل. سخت روی و زشتخوی (نگا: روح‌البیان). «زَنیِمٍ»: نشاندار به هرچه بدی و زشتی است. حرامزاده. البتّه کسی که مجمع بدیها و منبع زشتیها باشد، ناانسان و ناکس بشمار است، و از زمره انسانها محسوب نمی‌گردد.]] 68|14|(آیا این همه زشتیها و پلشتیها) بدان خاطر است که دارا و دارای فرزندان است؟! [[«أَنْ ...»: بدان سبب که ... حرف (أَنْ) مصدریّه است. لام جرّی قبل از آن محذوف است، یعنی (لاِنْ). برخی هم حرف استفهامی نیز محذوف دانسته‌اند و گفته‌اند اصل چنین است: أَلِأَنْ ...]] 68|15|هنگامی که آیه‌های ما بر او خوانده می‌شود، می‌گوید: افسانه‌های پیشینیان است. [[«أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ»: (نگا: انعام / 25، انفال / 31، نحل / 24).]] 68|16|ما بر بینی او داغ (ننگ) می‌نهیم. [[«سَنَسِمُهُ»: علامتگذاریش خواهیم کرد. داغش خواهیم کرد.. «الْخُرْطُومِ»: بینی. در اصل به بینی حیوانات به ویژه فیل گفته می‌شود و کنایه از خوار کردن و رسوا نمودن است.]] 68|17|ما آنان را آزموده‌ایم، همان گونه که صاحبان باغ را آزموده‌ایم. هنگامی که سوگند یاد کردند که میوه‌های باغ را بامدادان (دور از انظار مردم) بچینند. [[«بَلَوْنَاهُمْ»: ایشان را آزمودیم. آنان را آزمایش کردیم. مراد از (هُمْ) مشرکان مکّه است. «لَیَصْرِمُنَّهَا»: آن را خواهند چید. «مُصْبِحِینَ»: در حالی که به بامدادان برسند. حال فاعل (لَیَصْرِمُنَّهَا) است. از (أَصْبَحَ) تامّه است.]] 68|18|و هیچ چیز از آن بر جای نگذارند. [[«لا یَسْتَثْنُونَ»: چیزی فرو نگذارند. برای مستمندان چیزی کنار نگذارند و بدیشان ندهند (نگا: انعام / 141).]] 68|19|شب هنگام که آنان در خواب بودند، بلای بزرگ و فراگیری از جانب پروردگارت سراسر باغ را در بر گرفت. 68|20|و باغ (سوخت و) همچون شب (تاریک و سیاه) گردید! [[«طَافَ عَلَیْهَا»: بر سر آن گشت زد و آن را در بر گرفت. «طَآئِفٌ»: بلای فرا گیر. «الصَّرِیم»: شب. چیده شده. با توجّه به معنی اخیر، مفهوم آیه چنین است: شب هنگام که آنان در خواب بودند، بلای بزرگ و فراگیری باغ را در بر گرفت و همچون باغی گردید که میوه‌های آن راچیده و کنده باشند.]] 68|21|سحرگاهان همدیگر را ندا در دادند. [[«تَنَادَوْا»: همدیگر را صدا زدند. «مُصْبِحِینَ»: (نگا: قلم / 17).]] 68|22|اگر می‌خواهید میوه‌های خود را بچینید، صبح زود حرکت کنید و خویشتن را به کشتزار خود برسانید. [[«أُغْدُوا»: بامدادان حرکت کنید. صبح زود یورش برید. «حَرْثِکُم»: کشتزار خود (نگا: بقره / 71 و 205 و 223، آل‌عمران / 14). «صَارِمِینَ»: چینندگان میوه. حال است.]] 68|23|آنان پچ پچ کنان به راه افتادند (تا فقراء سخن ایشان را نشنوند و متوجّه آنان نشوند). [[«یَتَخَافَتُونَ»: با همدیگر آهسته صحبت می‌کردند. پچ‌پچ می‌کردند.]] 68|24|نباید امروز بینوائی در باغ پیش شما بیاید. [[«أَن لاّ یَدْخُلَنَّهَا»: مراد این است که به همدیگر توصیه می‌کردند که امروز بینوائی را به باغ راه ندهند.]] 68|25|بامدادان بدین قصد که می‌توانند (از ورود بینوایان به باغ) جلوگیری کنند و (ایشان را) باز دارند (به سوی باغ) روان شدند. [[«حَرْدٍ»: منع کردن. بازداشتن.]] 68|26|هنگامی که باغ را دیدند، گفتند: ما راه را گم کرده‌ایم! (این باغ ما نیست). [[«ضَّآلُّونَ»: راه گم کردگان.]] 68|27|(بعد از اندکی تأمّل، گفتند: ما درست آمده‌ایم و راه را گم نکرده‌ایم) بلکه ما محروم (از حاصل و بهره) هستیم. (ای وای ما! ما همه چیز خود را از دست داده‌ایم!). 68|28|نیکمردترین ایشان گفت: مگر من به شما نگفتم: چرا نباید به تسبیح و تقدیس خدا بپردازید؟! [[«أَوْسَطُهُمْ»: بهترین ایشان از نظر عقل و دین (نگا: بقره / 143). «لَوْ لا»: (نگا: کهف / 39). سخنان این نیکمرد جنبه سرزنش دارد.]] 68|29|گفتند: پروردگارمان پاک و منزّه است (از این که به کسی ستم کند). قطعاً ما (با انجام گناهان و ترک عبادات و خیرات، به خود) ستم کرده‌ایم. [[«إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ»: (نگا: اعراف / 5، انبیاء / 46).]] 68|30|پس به همدیگر رو کردند و زبان به سرزنش یکدیگر گشودند. [[«أَقْبَلَ»: رو کرد.]] 68|31|گفتند: وای بر ما! ما مردمان نافرمان و سرکشی بوده‌ایم (و زیر بار قانون خدا نرفته‌ایم، و به وظائف انسانی خود عمل نکرده‌ایم!). [[«یَا وَیْلَنَا!»: وای بر ما! (نگا: انبیاء / 46 و 97، یس / 52، صافّات / 20).]] 68|32|امیدواریم پروردگارمان (باغی) بهتر از این باغ را به ما ارزانی دارد. ما (در کارهای خود تجدید نظر نموده‌ایم و از اعمال بد خویش دست کشیده‌ایم و) رو به سوی پروردگارمان کرده‌ایم. [[«یُبْدِ لَنَا»: به ما عوض دهد. «رَاغِبُونَ»: مشتاقان، علاقه‌مندان، گرایندگان.]] 68|33|عذاب (دنیوی خدا) این گونه است، و قطعاً عذاب آخرت سخت‌تر و بزرگتر (از این عذابهای دنیوی) است، اگر مردم متوجّه بوده و بدانند. [[«کَذلِکَ الْعَذَابُ»: عذاب این گونه است که می‌بینید. عذاب این چنین باید باشد.]] 68|34|پرهیزگاران در نزد پروردگار خود، باغهای پر نعمت بهشت را دارند. [[«جَنَّاتِ النَّعِیمِ»: (نگا: مائده / 65، یونس / 9، حجّ / 56).]] 68|35|آیا فرمانبرداران را همچون گناهکاران یکسان می‌شماریم؟! [[«الْمُسْلِمِینَ»: فرمانبرداران. تسلیم شوندگان فرمان یزدان (نگا: انعام / 163، اعراف / 126، یونس / 72).]] 68|36|شما را چه می‌شود؟! چگونه داوری می‌کنید؟! [[«مَا لَکُمْ»: به شما چه رسیده است؟ چه چیزتان می‌شود؟ «کَیْفَ»: مراد از استفهام، تعجّب از داوری نادرست کافران است.]] 68|37|آیا شما کتابی (از جانب خدا) دارید که از روی آن (قوانین خدا را) می‌خوانید (و برابر آن حکم صادر می‌کنید؟). [[«کِتَابٌ»: مراد کتاب آسمانی است (نگا: سبأ / 44). «تَدْرُسُون»: روخوانی می‌کنید (نگا: آل‌عمران / 79، انعام / 105، اعراف / 169).]] 68|38|و شما آنچه را که بر می‌گزینید (و برابر آن داوری می‌کنید) در آن است؟ [[«فِیهِ»: در آن کتاب. «مَا تَخَیَّرُونَ»: چیزی را که بر می‌گزینید. هر چه که می‌خواهید. معنی دیگر آیه: آنچه را که بخواهید، در آن هست.]] 68|39|یا با ما پیمانهائی بسته‌اید که تا روز قیامت به هر چه حکم کنید حق شما باشد؟ [[«أَیْمَانٌ»: جمع یَمین، پیمانها و عهدها.]] 68|40|از آنان بپرس، کدام یک از ایشان، ضامن چنین پیمانهائی است. [[«زَعِیمٌ»: ضامن. عهده‌دار (نگا: یوسف / 72).]] 68|41|یا این که شریکهائی دارند (که همچون ایشان می‌اندیشند، و سردستگان و خطّ دهندگان ایشان بوده و از آنان حمایت و جانبداری می‌کنند؟). اگر راست می‌گویند، شرکاء (و رؤساء) خود را بیاورند (تا شهادت بر ضمانت خود را بدهند و بگویند که از مشرکان در محضر یزدان دفاع و حمایت خواهند کرد). [[«شُرَکَآءُ»: مراد اربابان همرأی و هم اندیشه مشرکان، یا معبودهای دروغین و بتهای بی‌جان ایشان، و یا این که گواهان است. به هر حال برای اثبات ادّعای پوچ و نادرستشان، از ایشان خواسته شده است: با دلیلی از عقل، یا کتابی از کتابهای آسمانی، یا عهد و پیمانی از خداوند، و یا انبازان و گواهان و اربابان و معبودهای خود را بیاورند تا سخنانشان را تصدیق کنند و ضمانتشان را بکنند.]] 68|42|روزی، هول و هراس به اوج خود می‌رسد، و کار سخت دشوار می‌شود. بدین هنگام از کافران و مشرکان خواسته می‌شود که سجده کنند و کرنش ببرند، امّا ایشان نمی‌توانند چنین کنند. [[«یَوْمَ»: مراد روز قیامت است. «یُکْشَفُ عَن سَاقٍ»: پاچه‌ها بالا زده می‌شود. در فارسی گفته می‌شود: دامن به کمر زده می‌شود. کنایه از فرا رسیدن هنگامه هول و هراس و وخامت کار و شدّت و وحشت است.]] 68|43|این در حالی است که چشمانشان (از خوف و وحشت و شرمندگی و شرمساری) به زیر افتاده است، و خواری و پستی وجود ایشان را فرا گرفته است. پیش از این نیز (در دنیا) بدان گاه که سالم و تندرست بودند به سجده بردن و کرنش کردن خوانده می‌شدند (و ایشان با وجود توانائی، سجده و کرنش نمی‌کردند). [[«خَاشِعَةً»: به زیر افتاده (نگا: قمر / 7). حال است. «تَرْهَقُهُمْ»: ایشان را در بر می‌گیرد. آنان را فرا می‌گیرد (نگا: یونس / 26 و 27).]] 68|44|مرا واگذار با آنان که این کلام (آسمانی قرآن) را تکذیب می‌کنند. (من خود می‌دانم که با ایشان چه کار می‌کنم). ما آنان را اندک اندک به گونه‌ای که در نیابند و از راهی که متوجّه نشوند به سوی عذاب خواهیم کشاند. [[«الْحَدِیثِ»: سخن. مراد قرآن است (نگا: زمر / 23). «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ»: (نگا: اعراف / 182). «مِنْ حَیْثُ»: از آنجائی که. به گونه‌ای که.]] 68|45|و به آنان فرصت می‌دهم (و در عذابشان شتاب نخواهم کرد). نقشه و چاره‌جوئی من دقیق و استوار است (و کسی از آن رهائی ندارد). [[«أُمْلی»: (نگا: اعراف / 183، آل‌عمران / 178، رعد / 32).]] 68|46|چه بسا تو از ایشان (در برابر تبلیغ رسالت، بدون این که ما بدانیم) مزدی خواسته‌ای و پرداخت آن برای آنان سنگین است (و از ادای آن در رنج هستند؟!). [[«أَمْ تَسْأَلُهُمْ»: (نگا: طور / 40).]] 68|47|یا این که اسرار غیب پیش ایشان است و آنان (آنچه را که می‌گویند از روی آن) می‌نویسند؟! [[«أَمْ عِندَهُمُ الْغَیْبُ»: (نگا: مریم / 78).]] 68|48|در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش (و در کار تبلیغ، مقاوم و استوار). و همسان یونس مباش که با دلی پر کینه و اندوه، خدا را به فریاد خواند (و خواهان تعجیل در عذاب قوم خود شد). [[«صَاحِبِ الْحُوتِ»: صاحب ماهی. مراد یونس است (نگا: انبیاء / 87 و 88، صافّات / 139 - 148). «مَکْظُومٌ»: پرکینه و خشم. پر غم و اندوه (نگا: یوسف / 84، نحل. 58، زخرف / 17).]] 68|49|اگر نعمت و رحمت پروردگارش به یاریش نشتافته و به دادش نرسیده بود (از شکم ماهی) حتماً به بیرون افکنده می‌شد و نکوهیده در بیابان برهوت رها می‌گردید. [[«تَدَارَکَهُ»: او را دریافت. به دادش رسید. «لَنُبِذَ»: حتماً انداخته می‌شد. قطعاً رها می‌گردید و به خود واگذار می‌شد. «الْعَرَآءِ»: بیابان برهوت. صحرای خالی از گیاه و درخت (نگا: صافّات / 145). «وَ هُوَ مَذْمُومٌ»: در حالی که نکوهیده بود. در حالی که مورد مذمّت و ملامت قرار می‌گرفت.]] 68|50|پروردگارش (با پذیرش توبه‌اش مجدّداً) او را برگزید و از زمره‌ی شایستگانش کرد. [[«إجْتَبَاهُ رَبُّهُ»: پروردگارش او را برای اتمام رسالتش بر گزید.]] 68|51|نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را می‌شنوند، تو را با چشمان (خیره و زل زده‌ی) خود به سر درآورند و هلاک سازند، و می‌گویند: او قطعاً دیوانه است. [[«لَیُزْلِقُونَکَ»: این که تو را نقش زمین سازند و نابودت کنند. تو را از زمین بردارند. حرف (لَ) برای تأکید نزدیکی ایشان به اقدام هلاک کردن و نابود کردن است. در میان عربها کنایه از شدّت کینه‌توزی و دشمنانگی است. «الذِّکْرَ»: قرآن.]] 68|52|در صورتی که قرآن جز اندرز و پند جهانیان و مایه‌ی بیداری و هوشیاری ایشان نیست. [[«ذِکْرٌ»: اندرز و پند. مایه بیداری و هوشیاری.]] 69|1|رخداد راستین! [[«ألْحَآقَّةُ»: یکی از نامهای قیامت است. از آنجا که قیامت حتماً و قطعاً فرا می‌رسد و حقیقت و واقعیّت دارد، بدین نام خوانده شده است.]] 69|2|رخداد راستین چگونه رخدادی است؟! [[«مَا»: مبتدا، و (أَلْحَآقَّةُ) خبر مبتدا است، و جمله (مَاحاقّه) خبر (ألْحَآقَّةُ) در آیه قبلی است.]] 69|3|تو چه می‌دانی رخداد راستین چگونه رخدادی است؟! [[«مَآ أَدْرَاکَ»: چه چیز تو را متوجّه کرده است؟ تو کَی می‌دانی؟ قیامت جزو غیب است و غیب دان تنها خدا است. فرا رسیدن قیامت و چگونگی آن، برای انسانها که زندانیان زندان دنیایند، معمّا و راز سربه مهری است. تکرار واژگان و شیوه سخن بدین گونه که در این سه آیه است، برای بیان عظمت مسأله و تأکید بر یقینی بودن آن است. در تعبیرات روزمرّه خود، گاهی می‌گوئیم: فلان کس انسان است! چه انسانی؟ تو چه می‌دانی چگونه انسانی است؟ یعنی حدّ و مرزی برای توصیف انسانیّت او نیست. در اینجا دنباله کلام، یا بحث از قیامت و چگونگی‌آن قطع می‌گردد و راز بود و راز ماند.]] 69|4|قوم ثمود و قوم عاد (رخداد راستین) درهم کوبنده را تکذیب کردند. [[«الْقَارِعَةَ»: یکی از نامهای قیامت است. از آنجا که جهان را در هم می‌کوبد و حوادث و اهوال آن مردمان را فرا می‌گیرد، بدان نام خوانده شده است.]] 69|5|در نتیجه قوم ثمود با عذاب سرکش و سهمگین (صاعقه) نابود گشتند. [[«ثَمُودُ»: قوم پیغمبری به نام صالح بودند. «الطَّاغِیَة»: حادثه و بلائی که شدّت آن از حدّ در گذرد. مراد صاعقه مذکور در (فصّلت / 13) است. صاعقه هم همیشه با لرزش و صدای مهیب همراه است، لذا در (اعراف / 78) رَجْفه، و در (هود / 67) صَیْحَه ذکر شده است.]] 69|6|و قوم عاد به وسیله‌ی تندباد سرد و سرکش و پر سر و صدای ویرانگری نابود شدند. [[«عَادٌ»: قوم پیغمبری به نام هود بودند. «صَرْصَرٍ»: باد تند و ویرانگر و سرد و پر سر و صدا. «عَاتِیَةٍ»: سرکش. سخت ویرانگر.]] 69|7|خداوند چنین تندبادی را هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنان گمارد. (اگر در آنجا می‌بودی) در این مدّت مردمان را می‌دیدی که روی زمین افتاده‌اند و انگار تنه‌های پوک و توخالی درختان خرمایند. [[«سَخَّرَهَا»: باد را مسلّط کرد. باد را گمارد. «حُسُوماً»: پی در پی. ریشه کن کننده و خانمانسوز. حال ضمیر (هَا) یا صفت (سَبْعَ و ثَمانِیَةَ) و یا مفعول مطلق فعل محذوفی است. این واژه جمع حاسِم است، و یا این که مصدر ثلاثی مجرّد است. «فِیهَا»: در آن‌روزها. درآنجاها. در گذر باد. «صَرْعی»: جمع صَریع، روی زمین‌افتاده. نقش زمین شده. مرده. حال است. «أَعْجَازُ»: (نگا: قمر / 20). «خَاوِیَةٍ»: فروتپیده (نگا: بقره / 259، کهف / 42، حجّ / 45، نمل / 52). پوک و توخالی. در اینجا مراد پوسیده و متلاشی است.]] 69|8|آیا کسی را می‌بینی که از ایشان بر جای مانده باشد. [[«باقِیَةٍ»: باقیمانده. بر جای. در اصل: مِن بَقِیَّةٍ بَاقِیَةٍ، یا این که مِن نَّفْسٍ بَاقِیَةٍ. یا به معنی بقاء و اثر است. مصدری است همچون طَاغِیَة، به معنی طغیان (نگا: اعراب القرآن درویش).]] 69|9|فرعون و کسانی که پیش از او بودند، و همچنین اهالی شهرها و آبادیهای زیر و روشده‌ی (قوم لوط) مرتکب گناهان بزرگ شدند. [[«جَآءَ ... بِالْخَاطِئَةِ»: گناه ورزیدند. مرتکب گناه شدند. «الْمُؤْتَفِکَاتُ»: جمع مُؤْتَفِکَة، شهرها و آبادیهای زیر و رو شده (نگا: توبه / 70، نجم / 53). در اینجا مراد اهالی آنجا، یعنی قوم لوط است. «الْخَاطِئَةِ»: خطا. مراد کفر و شرک و ظلم و فساد و انواع گناهان است. مصدر ثلاثی مجرّد است، همچون عَافِیَة و عاقِبَة.]] 69|10|آنان با فرستاده‌ی پروردگارشان به مخالفت برخاستند، و خداوند ایشان را به سختی فرو گرفت (و به عذاب شدیدی گرفتار ساخت). [[«أَخْذَةً»: گرفتار کردن. فرو گرفتن. «رَابِیَةً»: فوق العاده شدید. زیاد و فراوان.]] 69|11|ما بدان گاه که (در طوفان نوح) آب طغیان کرد (و از حدّ معمول فراتر رفت، نیاکان) شما را سوار کشتی کردیم. [[«حَمَلْنَاکُمْ»: شما را حمل کردیم. این تعبیر کنایه از اسلاف و نیاکان ما است. چرا که اگر آنان نجات نمی‌یافتند، ما نیز امروزه وجود نداشتیم. «الْجَارِیَةِ»: کشتی (نگا: ذاریات / 3، شوری / 32، رحمن / 24).]] 69|12|تا آن (حادثه‌ی نجات مؤمنان و غرق شدن کافران، درس عبرتی و) مایه‌ی اندرزی، برای شما بوده و گوشهای شنوا آن را فرا گیرند و به خاطر سپرند. [[«تَذْکِرَةً»: پند و اندرز. درس عبرت (نگا: طه / 3، واقعه / 73). «وَاعِیَةٌ»: شنوا و نگاه دارنده. به خاطر سپارنده (نگا: / 37).]] 69|13|هنگامی که یک دم در صور دمیده شود. [[«نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ»: یک دم. دمیدن نفخه نخستین در صور مراد است.]] 69|14|و زمین و کوهها از جا برداشته شوند و یکباره در هم کوبیده و متلاشی گردند. [[«دَکَّةً»: یکباره در هم کوبیدن و پخش و پراکنده کردن (نگا: اعراف / 143، کهف / 98). «الْجِبَالُ»: ذکر کوهها بعد از زمین، مراد همواریها و ناهمواریهای زمین است که به هم می‌خورند و صاف می‌گردند (نگا: طه / 106 و 107).]] 69|15|بدان هنگام است که آن واقعه (ی بزرگ قیامت در جهان) رخ می‌دهد (و رستاخیز بر پا می‌شود). [[«فَیَوْمَئِذٍ»: این آیه، جواب شرط (إِذا) است.]] 69|16|و آسمان از هم می‌شکافد و می‌پراکند، و در آن روز سست و نااستوار می‌گردد. [[«إنشَقَّتْ»: از هم می‌شکافد و متفرّق می‌گردد. «وَاهِیَةٌ»: سست و شُل (نگا: رحمن / 37).]] 69|17|و فرشتگان در اطراف و کناره‌های آسمان (جدید آن روزی) قرار می‌گیرند، و در آن روز، هشت فرشته، عرش پروردگارت را بر فراز سر خود بر می‌دارند. [[«الْمَلَکُ»: فرشتگان. اسم جنس است و در اینجا معنی جمع دارد. «أَرْجَآئِهَا»: أَرْجَآء جمع رَجیِّ، یا رَجا، کناره‌ها، جوانب و اطراف. ضمیر (ها) به آسمان جدید آن روز بر می‌گردد (نگا: المصحف المیسّر). «ثَمَانِیَةٌ»: عرش، بردارندگان عرش، ملائکه، کرسی، قلم، لوح، و مانند اینها از غیبیّات است و ما بدانها ایمان داریم و از چند و چون و کم و کیف آنها بی‌خبریم.]] 69|18|در آن روز (برای حساب و کتاب، به خدا) نموده می‌شوید، و (چه رسد به کارهای آشکارتان) چیزی از کارهای نهانیتان مخفی و پوشیده نمی‌ماند. [[«تُعْرَضُونَ»: عرضه می‌شوید. نموده می‌شوید (نگا: غافر / 46، شوری / 45). بسان می‌گردید (نگا: هود / 18). «لا تَخْفی مِنکُمْ خَافِیَةٌ»: هیچ نهانی از نهانیهای شما بر خدا پنهان نمی‌ماند. هیچ کاری مخفی و نهانی از کارهایتان بر خودتان و بر دیگران پنهان نمی‌ماند (نگا: طارق / 9).]] 69|19|و امّا هر کس که نامه‌ی اعمالش به دست راست او داده شود، (فریاد شادی سر می‌دهد و) می‌گوید: (ای اهل محشر! بیائید) نامه‌ی اعمال مرا بگیرید و بخوانید! [[«هَآؤُمُ»: بگیرید!. (هَآء) اسم الفعل است و به معنی (بگیرید). واژه (م) بیانگر جمع بودن مخاطب است که افراد پیرامون او هستند. «کِتَابِیَهْ»: حرف (ه) در آخر این واژه و واژه‌های: حِسَابِیَهْ، و مَالِیَهْ، و سُلْطَانِیَهْ در آیات بعدی، هاء سکته نامیده می‌شود و معنی خاصّی ندارد.]] 69|20|آخر من می‌دانستم که (رستاخیزی در کار است و) من با حساب و کتاب خود رویاروی می‌شوم. [[«ظَنَنتُ»: به یقین می‌دانستم. «مُلاقٍ»: ملاقات کننده. رویاروی شونده.]] 69|21|پس او در زندگی رضایت بخشی خواهد بود. [[«رَاضِیَةٍ»: رضایت بخش.]] 69|22|در میان باغ والای بهشت، جایگزین خواهد شد. [[«فِی جَنَّةٍ عَالِیَةٍ»: این آیه، بدل (فی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ) است.]] 69|23|میوه‌های آن در دسترس است. [[«قُطُوف»: جمع قِطْف، به معنی میوه‌های چیده شده، ولی در اینجا به معنی میوه‌هائی است که آماده چیدن است. «دَانِیَةٌ»: نزدیک. در دسترس.]] 69|24|در برابر کارهائی که در روزگاران گذشته (ی دنیا) انجام می‌داده‌اید. بخورید و بنوشید، گوارا باد! [[«هَنِیئاً»: گوارا. گوارا باد. «بِمَا»: در مقابل چیزی که. در برابر کارهائی که. «أَسْلَفْتُمْ»: پیشاپیش فرستاده‌اید و تقدیم داشته‌اید (نگا: یونس / 30). «الْخَالِیَةِ»: گذشته. مراد روزگاران دنیا است.]] 69|25|و امّا کسی که نامه‌ی اعمالش به دست چپش داده شود، می‌گوید: ای کاش هرگز نامه‌ی اعمالم به من داده نمی‌شد! [[«شِمَال»: دست چپ.]] 69|26|و هرگز نمی‌دانستم که حساب من چیست! [[«مَا»: اسم استفهام و مبتدا است.]] 69|27|ای کاش پایان بخشِ عمرم، همان مرگ بود و بس! [[«لَیْتَهَا»: ضمیر (هَا) به (مَوْتَة) یعنی مرگ بر می‌گردد. شخص کافر آرزو می‌کند که همان گونه که عقیده داشت، مرگ آخرین لحظات عمر بود، و دیگر زنده شدنی در میان نبود. یا این که ضمیر (هَا) به (حَالَة) و وضع کنونی او بر می‌گردد که از مقام پیدا است. در این صورت معنی آیه چنین است: ای کاش مرگم فرا می‌رسید و هم اکنون می‌مُردم!. «الْقَاضِیَة»: پایان دهنده. قطع کننده رشته حیات.]] 69|28|دارائی من، مرا سودی نبخشید، و به درد (بیچارگی امروز) من نخورد. [[«مَا أَغْنی»: (نگا: اعراف / 48، حجر / 84، شعراء / 207).]] 69|29|قدرت من، از دست من برفت! (و دلیل و برهان من، پوچ و نادرست از آب درآمد!). [[«سُلْطَانِیَهْ»: سلطان، عبارت از سُلطه و قدرت است. مراد، هم صحّت بدنی و هم قدرت مقام و هم نفوذ کلام است. دلیل و برهان. در این صورت مراد این است که حجّت و برهان دنیوی او باطل بوده و هم اینک عکس آن ثابت شده است.]] 69|30|(خدا به فرشتگان نگهبان دوزخ دستور می‌فرماید:) او را بگیرید و به غل و بند و زنجیرش کشید. [[«غُلُّوهُ»: غل و بند و زنجیرش کنید (نگا: اعتراف / 157، رعد / 5، سبأ / 33).]] 69|31|سپس او را به دوزخ بیندازید. [[«صَلُّوهُ»: او را داخل آتش کنید (نگا: نساء / 10، ابراهیم / 29، یس / 64).]] 69|32|سپس او را با زنجیری ببندید و بکَشید که هفتاد ذراع درازا دارد. [[«سِلْسِلَةٍ»: زنجیر. «ذَرْع»: اندازه و درازا. اندازه گرفتن. «سَبْعُونَ»: هفتاد. مراد تکثیر است. «ذِرَاعاً»: فاصله آرنج تا نوک انگشتان دست. ارش. «أسْلُکُوهُ»: جایگزینش کنید. داخلش کنید.]] 69|33|چرا که او به خداوند بزرگ ایمان نمی‌آورد. [[«کَانَ لا یُؤْمِنُ»: در سراسر زندگی دنیویش، ایمان و باور نداشت.]] 69|34|و مردمان را به دادن خوراک به بینوا، تشویق و ترغیب نمی‌کرد. [[«لا یَحُضُّ»: تشویق نمی‌کرد. ترغیب نمی‌نمود. «طَعَامِ»: به معنی اطعام، یعنی خوراک دادن است، یا این که مضافی همچون (بذل) محذوف است.]] 69|35|لذا امروز در اینجا یار مهربانی ندارد. [[«حَمِیمٌ»: دوست صمیمی. یار مهربان (نگا: شعراء / 101، غافر / 18، فصّلت / 34).]] 69|36|و خوراکی هم ندارد مگر از زردابه و خونابه (ی دوزخیان). [[«غِسْلِینٍ»: چرک و خون. شوخابه. خونابه. زردابه. ریم. دوزخیان دارای مکان و عذاب مختلفی هستند و هریک از (ضَرِیع) و (زَقُّوم) و (غِسْلِین) غذای گروهی از ایشان است. یا این که هر یک از اینها - که در حقیقت خوراک نیست - به همه دوزخیان داده می‌شود، و خوراک ایشان همچون چیزهائی است (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 69|37|چنین خوراکی را جز بزهکاران نمی‌خورند. [[«الْخَاطِئُونَ»: مجرمان و بزهکاران. خطاکاران.]] 69|38|سوگند می‌خورم به آنچه می‌بینید! [[«لآ أُقْسِمُ»: (نگا: واقعه / 75).]] 69|39|و سوگند می‌خورم به آنچه نمی‌بینید! [[«بِمَا تُبْصِرُونَ ... وَ مَا لا تُبْصِرُونَ»: مراد از دیدنیها و نادنیها، همه مخلوقات و موجودات است.]] 69|40|این (قرآن از سوی خدا آمده است و) گفتاری است (که) از (زبان) پیغمبر بزرگواری (به نام محمّد، پخش و تبلیغ می‌شود). [[«إِنَّهُ»: قرآن. «رَسُولٍ»: مراد پیغمبر اسلام است که از سوی خداوند مبلّغِ کلام آسمانی است (نگا: حاقّه / 43).]] 69|41|و سخن هیچ شاعری نیست (چنان که شما گمان می‌برید. اصلاً) شما کمتر ایمان می‌آورید (و به دنبال حق و حقیقت می‌افتید). [[«قَلِیلاً مَّا تُؤْمِنُونَ»: (نگا: بقره / 88).]] 69|42|و گفته‌ی هیچ غیبگو و کاهنی نیست. اصلاً شما کمتر پند می‌گیرید (و یادآور حق و حقیقت می‌گردید، و درست و نادرست را فرق می‌نهید). [[«قَلِیلاً مَّا تَذَکَّرُونَ»: (نگا: اعراف / 3، نمل / 62، غافر / 58).]] 69|43|(بلکه کلامی است که) از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است. [[«تَنزِیلٌ»: (نگا: شعراء / 192، سجده / 2، یس / 5).]] 69|44|اگر پیغمبر پاره‌ای سخنان را به دروغ بر ما می‌بست. [[«الأَقَاوِیلِ»: جمع أَقْوال، و آن جمع قَوْل است همچون اَبابیت جمع اَبْیات، و اَناعیم جمع اَنْعام. این واژه بیشتر به سخنان دروغین گفته می‌شود.]] 69|45|ما دست راست او را می‌گرفتیم. [[«الْیَمِینِ»: دست راست. مراد دست راست پیغمبر است (نگا: روح المعانی، روح البیان، کشّاف). منظور جلوگیری از تعدّی به کلام خدا است. همان گونه که می‌گویند: جلو دستش را بگیرید.]] 69|46|سپس رگ دلش را پاره می‌کردیم. [[«الْوَتِینَ»: شاهرگ قلب که خون را به تمام اعضاء بدن می‌رساند و اگر قطع شود مرگ انسان آنی و حتمی است.]] 69|47|و کسی از شما نمی‌توانست مانع (این کار ما در باره‌ی) او شود (و مرگ را از او باز دارد). [[«حَاجِزِینَ»: جمع حاجِز، به معنی مانِع و رادِع. بازدارندگان. جلوگیری کنندگان. خبر (مَا) است.]] 69|48|مسلّماً قرآن پند و اندرز پرهیزگاران است. [[«تَذْکِرَةٌ»: (نگا: طه / 3).]] 69|49|ما قطعاً می‌دانیم که برخی از شما (قرآن را) تکذیب می‌کنند. [[«مُکَذِّبِینَ»: تکذیب کنندگان.]] 69|50|آخر قرآن، مایه‌ی حسرت و سبب اندوه کافران است. [[«إِنَّهُ»: این که قرآن.]] 69|51|قرآن، یقینِ راستین (و حق و حقیقت فرو فرستاده‌ی جهان آفرین) است. [[«حَقُّ الْیَقِینِ»: (نگا: واقعه / 95).]] 69|52|حال که چنین است. با ذکر نام پروردگار بزرگوار خود، خدا را تسبیح و تقدیس کن. [[«فَسَبِّحْ»: (نگا: آل‌عمران / 41، حجر / 98، طه / 130). «بِاسْمِ»: به وسیله نام. با بردن نام.]] 70|1|خواستاری (از روی تمسخر) درخواست عذابی کرد که به وقوع می‌پیوندد. [[«سَأَلَ»: درخواست کرد. تقاضا کرد. «سَآئِلٌ»: خواستار. تقاضا کننده. تنوین آن برای تحقیر است. «عَذَابٍ وَاقِعٍ»: عذاب رخ دهنده. مراد عذاب استیصال دنیوی و یا عذاب دردناک و سرمدی اخروی است. یعنی فرد حقیری از مستکبران گفت: اگر راست می‌گوئی که بلا و مصیبت دنیوی، و یا عذاب شدید اخروی حق است، هم اینک از خدا بخواه که ما را بدان گرفتار کند (نگا: انفال / 32، ص / 16). معنی دیگر آیه: پرسنده‌ای درباره عذاب محقّق الوقوع اخروی پرسش کرد که: کی می‌آید؟ مرادش این بود که هرگز نمی‌آید.]] 70|2|(این عذاب) گریبانگیر کافران می‌گردد، و هیچ کس نمی‌تواند آن را از ایشان باز دارد. [[«لِلْکَافِرِینَ»: واژه (لِ) می‌تواند به معنی (عَلی) باشد.]] 70|3|از ناحیه‌ی خدائی به وقوع می‌پیوندد که صاحب درجات و مقامات عالی است. [[«ذِی‌الْمَعَارِجِ»: دارای درجات والا و مقامات بالا (نگا: روح المعانی، فی ظِلال‌القرآن). در معنی، برابر با (رَفِیعُ‌الدَّرَجاتِ) است (نگا: غافر / 15). «الْمَعَارِجِ»: جمع مَِعْرَج، محلّ صُعود. جای بالا رفتن (نگا: زخرف / 33). مراتب و منازل و درجات عظمت و رفعت و قدرت.]] 70|4|فرشتگان و جبرئیل به سوی او (پر می‌کشند و) بالا می‌روند در مدّتی که پنجاه هزار سال (معمولی برای انسانها) طول می‌کشد. [[«تَعْرُجُ»: بالا می‌رود. صعود می‌کند. «الرُّوحُ»: جبرئیل. ذکر آن به خاطر اهمّیّت ویژه جبرئیل در میان سائر فرشتگان است. اصلاً جبرئیل نماد بزرگی بوده و جنبه سردستگی فرشتگان را دارد. «یَوْمٍ»: مراد مدّت و زمان است. برخی آن را روز قیامت دانسته‌اند. «خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ»: پنجاه هزار سالِ اینجا، و یا هزار سالِ سوره سجده، آیه 5، برای تکثیر است. روی هم رفته بیانگر این واقعیّت است که برابر الفبای انسانها، صدرنشینی خدا، آن اندازه بالا است که اگر انسانها بخواهند با وسائل معمولی و ساختار علمی خود به سوی او رهسپار شوند، هزار سال و چه بسا پنجاه هزار سال و بیشتر و کمتر طول بکشد. خلاصه خدا بر تخت سلطنت کائنات است و رفیع‌الدرجات است، و این ما را بس.]] 70|5|صبر جمیل داشته باش (و جزع و فزع و یأس و نومیدی به خود راه مده). [[«صَبْراً جَمِیلاً»: شکیبائی زیبا و قابل توجّه (نگا: یوسف / 18 و 83).]] 70|6|آنان آن روز را بعید و دور می‌دانند. [[«یَرَوْنَهُ»: آن را می‌بینند. دیدن، به معنی دانستن، یا انگاشتن است.]] 70|7|و ما آن را ممکن و نزدیک می‌دانیم. [[«نَرَاهُ»: آن را می‌بینیم. دیدن، در اینجا به معنی دانستن است و بس.]] 70|8|روزی، آسمان، همسان فلز گداخته‌ای می‌شود. [[«الْمُهْلِ»: (نگا: کهف / 29، دخان / 45).]] 70|9|و کوهها همسان پشم رنگین می‌گردد. [[«الْعِهْنِ»: پشم رنگین.]] 70|10|هیچ دوست صمیمی و خویشاوند نزدیکی، سراغ دوست صمیمی و خویشاوند نزدیکی را نمی‌گیرد و از او نمی‌پرسد! [[«حَمِیمٌ»: دوست صمیمی و گرم. خویشاوند نزدیک و گرم (نگا: المصحف‌المیسّر).]] 70|11|(دوستان صمیمی و خویشاوندان نزدیک) به همدیگر نشان داده می‌شوند و معرّفی می‌گردند (امّا هر کس گرفتار کار خویشتن است، و هول و هراس بیش از آن است که کسی بتواند به دیگری بیندیشد. وضع چنان است که) شخص گناهکار آرزو می‌کند کاش می‌شد برای رهائی خود از عذاب آن روز، پسران خود را فدا سازد. [[«یَفْتَدِی»: فدا سازد و خویشتن را باز رهاند. از ماده (فداء) به معنی حِفْظ کردن خود از مصائب و مشکلات، به وسیله پرداخت چیزی.]] 70|12|همچنین همسر و برادرش را. [[«صَاحِبَة»: همسر. زن.]] 70|13|همچنین فامیل و قبیله و عشیره‌ای که او را در پناه خود می‌گرفتند. [[«فَصِیلَة»: قوم و قبیله. خانواده و فامیل. خویشاوندان نزدیک. «تُؤْوِیهِ»: او را در پناه خود می‌گیرد. او را منزل و مأوی می‌دهد.]] 70|14|و حتّی تمام کسانی را که در روی زمین هستند (همگی را فدا کند) تا این که مایه‌ی نجاتش شود. [[«یُنجِیهِ»: او را رستگار کند و مایه نجاتش شود. فاعل این فعل ضمیر مستتر است و به فداء بر می‌گردد.]] 70|15|هرگز! (این تمنّاها و آرزوها بر آورده نمی‌گردد، و هیچ فدیه و فدائی پذیرفته نمی‌شود). این، آتش سوزان و سراپا شعله (ی دوزخ) است. [[«إِنَّهَا)»: ضمیر (هَا) به (نَار) بر می‌گردد که عذاب بیانگر آن است. «لَظی»: زبانه صِرف و شعله خالص. نامی از نامهای دوزخ.]] 70|16|پوست بدن را می‌کند و با خود می‌برد. [[«نَزَّاعَةً»: سخت جدا کننده. به چابکی کننده و بَرنده. «الشَّوی»: پوست بدن. اعضاء و اندامهائی همچون دست و پا و گوش و بینی که به منزله شاخ و برگ درخت بدن هستند، چرا که آتش سوزان و شعله‌ور وقتی که به چیزی می‌رسد، اوّل اطراف و جوانب و شاخ و برگ آن را می‌سوزاند و جدا می‌کند. بعضی هم این واژه را جمع شَواء یا شَواة دانسته‌اند. که پوست سر است.]] 70|17|به سوی خود می‌خواند (و نام می‌برد) کسی را که پشت (به فرمان خدا) کرده است و (از اطاعت او) روی‌گردان بوده است. [[«تَدْعُو»: صدا می‌زند. نام می‌برد. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد.]] 70|18|و دارائی را جمع آورده است و در خزینه‌ها نگاهداری کرده است (و در خیرات و حسنات آن را مصرف ننموده است). [[«أَوْعی»: در گنجینه‌ها نگاه داشته است. یعنی ثروت را فقط انباشته و نگاه داشته و در راه خدا مصرف نکرده است.]] 70|19|آدمی کم‌طاقت و ناشکیبا، آفریده شده است. [[«هَلُوعاً»: کم طاقت. ناشکیبا. آیه‌های 20 و 21 تفسیر و تبیین (هَلُوع) است.]] 70|20|هنگامی که بدی بدو رو می‌کند، سخت بی‌تاب و بیقرار می‌گردد. [[«جَزُوعاً»: بسیار بی‌تاب و بیقرار. کسی که بسیار داد و فریاد و جزع و فزع به راه می‌اندازد. حال است.]] 70|21|و زمانی که خوبی بدو رو می‌کند، سخت (از حسنات و خیرات دست باز می‌دارد و) دریغ می‌ورزد. [[«مَنُوعاً»: بسیار دریغ کننده. بسیار دست باز دارنده.]] 70|22|مگر نمازگزاران. 70|23|نمازگزارانی که همیشه نماز خود را به موقع می‌خوانند و بر آن مداومت و مواظبت دارند. [[«دَآئِمُونَ»: جمع دائم، همیشه ماندگار. مراد این نیست که نمازگزار همیشه در حال نماز باشد، بلکه منظور این است که در اوقات معیّن خود نماز را انجام دهد، و همیشه چنین بوده و دائماً مواظب و متوجّه باشد که نماز او فوت نشود.]] 70|24|همان کسانی که در دارائی ایشان سهم مشخّصی است. [[«حَقٌّ مَّعْلُومٌ»: مراد سهمی است غیر از زکات که صدقه و بذل و بخشش می‌کند (نگا: قاسمی).]] 70|25|برای دادن به گدا و بی‌چیز. [[«الْمَحْرُوم»: بی‌بهره از دارائی. بی‌چیز. مراد نیازمندی است که گدائی نمی‌کند و دست نیاز به سوی کسی دراز نمی‌نماید. کسی که درآمدش کفاف زندگیش را نمی‌کند.]] 70|26|آن کسانی که به روز جزا و سزا ایمان دارند. [[«یَوْمِ الدِّینِ»: (نگا: فاتحه / 4). روز قیامت.]] 70|27|کسانی که از عذاب پروردگارشان بیمناک و ترسانند. [[«مُشْفِقُونَ»: جمع مُشْفِق، هراسان و ترسان (نگا: کهف / 49، انبیاء / 28 و 49، مؤمنون / 57).]] 70|28|آخر، عذاب پروردگارشان امان نمی‌دهد (کسی را که در آن بیفتد). [[«غَیْرُ مَأْمُونٍ»: بی‌امان. معنی دیگر آیه: آخر از عذاب پروردگارشان ایمن نتوان بود.]] 70|29|و آن کسانی که عورت خود را محافظت می‌دارند. [[«الَّذِینَ ... حَافِظُونَ»: (نگا: مؤمنون / 5، نور / 30، احزاب / 35).]] 70|30|مگر از زنان و کنیزان خود، که در این صورت لومه و سرزنشی بر ایشان نیست. [[«إِلاّ عَلی ... غَیْرُ مَلُومِینَ»: (نگا: مؤمنون / 5 و 6).]] 70|31|آنان که فراتر از این را بطلبند، متعدّی و متجاوز بشمارند (و از حلال به حرام گرائیده‌اند). [[«الْعَادُونَ»: تجاوز پیشگان. (نگا: مؤمنون / 7).]] 70|32|و کسانی که امانتدار بوده و نگاهدارنده‌ی عهد و پیمان خود هستند. [[«وَ الَّذِینَ ... رَاعُونَ»: (نگا: مؤمنون / 8).]] 70|33|و کسانی که گواهیهائی را که باید بدهند، چنان که باید اداء می‌کنند (و شهادت لازم را پنهان و کتمان نمی‌کنند). [[«شَهَادَات»: گواهیها. «قَآئِمُونَ»: چنان که باید اداء کنندگان. یعنی گواهی دهندگانی که گواهی را دادگرانه و بدون گرایش به این و آن اداء می‌کنند، و شهادت را قائم بر ارکان و اصول خود به جای می‌آورند (نگا: بقره / 140 و 283، مائده / 106 و 108).]] 70|34|و کسانی که مواظب و مراقب (اوقات و ارکان) نمازهای خود می‌باشند. [[«عَلی صَلاتِهِمْ یُحَافِظُونَ»: در آیه 23 اشاره به تداوم نماز، و در این آیه سخن از حفظ اوقات و آداب و شرائط و ارکان آن است. به هرحال ذکر مجدّد نماز به خاطر اهمّیّتی است که دارد.]] 70|35|آنان (که دارای چنین صفاتی باشند) در باغهای بهشت مورد احترام و اکرام هستند. [[«مُکْرَمُونَ»: اشخاص مورد احترام و اکرام. کسانی که گرامی و عزیزند.]] 70|36|کافران را چه شده است که به سوی تو شتابان می‌آیند (و گردن می‌کشند و به سخنان تو گوش فرا می‌دهند؟). [[«مَا لِلَّذِینَ کَفَرُوا؟»: کافران را چه خبر است؟ بی‌دینان را چه می‌شود؟ در رسم‌الخطّ قرآنی (مالِ الَّذینَ کَفَرُوا) نوشته شده است. «مُهْطِعِینَ»: جمع مُهْطِع، در شتاب، شتابنده (نگا: ابراهیم / 43، قمر / 8). کافران با عجله به خدمت پیغمبر می‌آمدند تا کلام او را بشنوند و کسب خبر کنند، و آن را وسیله استهزاء و مایه تمسخر کنند (نگا: المصحف‌المیسّر).]] 70|37|دسته دسته، در راست و چپ (تو حلقه می‌زنند و) قرار می‌گیرند. [[«عِزِینَ»: گروه گروه. دسته‌های پراکنده. مفرد آن (عِزَة) از ماده (عزو) (نگا: مجمع البیان الحدیث). حال است.]] 70|38|آیا هر یک از ایشان امیدوارند که به بهشت پر نعمت وارد شوند (چرا که خویشتن را در پیشگاه خدا بالاتر و گرامی‌تر از مؤمنان می‌دانند؟). [[«أَیَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ»: کافران و مشرکان خودخواه و خودپرست، دارا و مرفه بودن خود را نشانه عزّت و احترام در پیشگاه خدا می‌دانستند، و قدرت مادی دنیوی را دلیل بر بلندی مقام و محبوبیت اخروی خود می‌گرفتند (نگا: روح المعانی، روح البیان).]] 70|39|هرگز! (این همه غرور بیجا چیست؟). ما ایشان را از چیزی که خودشان می‌دانند (از قطره‌ی آب گندیده و بدبوئی، منی نام) آفریده‌ایم. [[«کَلاّ!»: نه چنین است که می‌پندارند! «مِمَّا»: از چیزی که مراد منی و نطفه است.]] 70|40|سوگند به پروردگار خاورها و باخترها که توانائیم! [[«الْمَشَارِقِ و الْمَغَارِبِ»: (نگا: رحمن / 17، صافّات / 5).]] 70|41|توانائیم بر این که جای ایشان را به کسانی بدهیم که از آنان بهترند، و ما هیچ وقت مغلوب و شکست خورده نخواهیم بود. [[«أَن نُّبَدِّلَ»: (نگا: محمّد / 38). «بِمَسْبُوقِینَ»: (نگا: واقعه / 60).]] 70|42|آنان را به حال خود واگذار تا به باطل خود فرو روند و به بازیچه بنشینند، تا زمانی که به روزی می‌رسند که بدیشان وعده داده شده است، (آن وقت می‌دانند که چه کار کرده‌اند). [[«فَذَرْهُمْ ... یُوعَدُونَ»: (نگا: زخرف / 83).]] 70|43|آن روزی که از گورها شتابان بیرون می‌شوند، گوئی که به سوی بتهایشان می‌دوند! [[«الأجْدَاثِ»: جمع جَدَث، گورها. (نگا: یس / 51، قمر / 7). «سِرَاعاً»: جمع سَرِیع، شتابان. «نُصُبٍ»: بتها (نگا: مائده / 3 و 90). نشانه راه. علائم راهنمائی. در این صورت معنی آیه چنین می‌شود: آن روزی که از گورها شتابان بیرون می‌آیند، گوئی (سرگشتگانی هستند که راه را گم کرده‌اند و هم اینک چشمانشان به علائم و نشانه‌های راه افتاده است و) به سوی علائم و نشانه‌های راه می‌دوند. «یُوفِضُونَ»: شتاب می‌گیرند. سرعت می‌گیرند. می‌دوند.]] 70|44|در حالی که چشمانشان (از هول و هراس) به زیر افتاده است، و خواری و پستی ایشان را فرو گرفته است. (بدیشان گفته می‌شود:) این همان روزی است که به شما وعده داده می‌شد. [[«خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ»: (نگا: قلم / 43).]] 71|1|ما نوح را به سوی قومش فرستادیم (و بدو دستور دادیم) که قوم خود را (از عذاب خدا) بترسان، پیش از آن که عذاب دردناکی به سراغ ایشان بیاید. [[«عَذَابٌ أَلِیمٌ»: این عذاب دردناک ممکن است عذاب دنیا باشد یا عذاب آخرت، یا هر دو.]] 71|2|گفت: ای قوم من! من برای شما بیم دهنده‌ی روشن و روشنگرم. [[«نَذِیرٌ مُّبِینٌ»: (نگا: اعراف / 184، هود / 25، حجر / 89).]] 71|3|خدا را بپرستید، و از او بترسید، و از من فرمانبرداری کنید. [[«أَنْ»: حرف تفسیریّه است.]] 71|4|(اگر دعوت مرا بپذیرید) خداوند گناهان شما را می‌آمرزد، و تا اجل نهائی مرگ شما را به تأخیر می‌اندازد. امّا اگر متوجّه باشید، هنگامی که اجل نهائی الهی فرا رسد، تأخیر پیدا نمی‌کند. [[«یُؤَخِّرْکُمْ»: شما را به تأخیر می‌اندازد. مراد طول عمر بخشیدن و به آن برکت دادن است. حکمت خدا مقتضی آن است که ملّتی که ایمان داشته باشد و جاده عدل و داد را در پیش گیرد، بیشتر زیست کند و از طول عمر برخوردار شود، و ملّتی که کفر و فساد و ظلم و زور را در پیش گیرد، هرچه زودتر نابود گردد (نگا: المصحف‌المیسّر). امّا در هر صورت، سر رسید عمر یا اجل نهائی در وقت خود فرا می‌رسد و پَسی و پیشی در آن نیست. به عبارت دیگر، انسان دارای دو اجل است: یکی اجل معلّق، که مشروط به عوامل و اسباب بوده و قابل تغییر است، و دیگری اجل مُبْرَم، که حتمی است و مقیّد به چیزی نبوده و قابل تغییر و تعجیل و تأخیر نیست (نگا: نمونه. التفسیر القرآنی للقرآن). «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: (نگا: انعام / 2، اعراف / 34، یونس / 49، هود / 3).]] 71|5|نوح گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوی ایمان به تو) فرا خوانده‌ام. [[«لَیْلاً وَ نَهَاراً»: شب و روز. مراد استمرار در دعوت است.]] 71|6|امّا دعوت و فرا خواندنم تنها بر گریز ایشان افزود! [[«دُعَآئِی»: دعوت من. فرا خواندن و رهنمود کردن من.]] 71|7|من هر زمان که ایشان را دعوت کرده‌ام تا (ایمان بیاورند و) تو آنان را بیامرزی، انگشتهای خود را به گوشهایشان فرو کرده‌اند (تا ندای حق را نشنوند) و جامه‌هایشان را بر سر کشیده‌اند (تا قیافه‌ی مرا نبینند) و (در فسق و فجور و ظلم و زور بیشتر فرو رفته‌اند و بر کفر) پافشاری کرده‌اند و سخت سرکشی نموده و بزرگی فروخته‌اند. [[«جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ»: (نگا: بقره / 19). انگشت در گوش فرو کردن، کنایه از گوش فرا ندادن، و خود را از شنیدن حق کر کردن است. «إسْتَغْشَوْا»: جامه بر سر کشیدند. جامه بر خود پیچیدن و خویشتن را به زیر جامه کردن، کنایه از نفرت و عداوت است. «إِسْتَکْبَرُوا»: (نگا: نساء / 173، اعراف / 36 و 40).]] 71|8|سپس من آنان را آشکارا و با صدای بلند (به یکتاپرستی و ایمان راستین) دعوت کرده‌ام. [[«جِهَاراً»: آشکارا. با صدای بلند. مفعول مطلق است چون به معنی نوعی دعوت است. یا صفت مصدر محذوفی است، و یا در معنی (مُجَاهِراً) و حال است (نگا: روح‌المعانی).]] 71|9|گذشته از این، به گونه‌ی علنی و (جمعی)، و به صورت نهانی (و فردی، دعوت آسمانی را) بدیشان رسانده‌ام. [[«أَعْلَنتُ»: علنی و آشکارا بیان کرده‌ام. مراد بیشتر دعوت جمعی و گروهی است. «أَسْرَرْتُ»: پنهان و نهان کرده‌ام. منظور بیشتر دعوت فردی و شخصی است. به طور کلّی، مراد از فرموده نوح انواع و اقسام دعوت و گونه‌های مختلف تبلیغ است.]] 71|10|و بدیشان گفته‌ام: از پروردگار خویش طلب آمرزش کنید که او بسیار آمرزنده است (و شما را می‌بخشاید). 71|11|(اگر چنین کنید) خدا از آسمان بارانهای پر خیر و برکت را پیاپی می‌باراند. [[«یُرْسِلْ»: جواب شرط محذوفی است: إِن تَسْتَغْفِرُوا یُرْسِلِ الْسَّمَآءَ. «السَّمَآءَ»: مراد ابر آسمان، و باران آن است (نگا: المصحف‌المیسّر، روح‌البیان). «مِدْرَاراً»: فراوان و پیاپی. صیغه مبالغه بوده و حال واقع شده است.]] 71|12|و با اعطاء دارائی و فرزندان، شما را کمک می‌کند و یاری می‌دهد، و باغهای سرسبز و فراوان بهره‌ی شما می‌سازد، و رودبارهای پر آب در اختیارتان می‌گذارد. [[«جَنَّاتٍ ... أَنْهَاراً»: تنوین این واژه‌ها بیانگرِ وفور نعمت آنها است.]] 71|13|شما را چه می‌شود که برای خدا عظمت و شکوهی قائل نیستید؟ [[«لا تَرْجُونَ»: در نظر نمی‌گیرید. قائل نیستید. «وَقَاراً»: سنگینی و شکوه. در اینجا بزرگی و عظمت مراد است (نگا: روح‌البیان). منظور آیه، این است که: چرا شما در برابر عظمت خدا خاضع نبوده و از او نمی‌ترسید؟]] 71|14|در حالی که خدا شما را در مراحل مختلف خلقت به گونه‌های گوناگونی آفریده است (و در هر گام شما را رهبری و هدایت کرده، و به شما لطف و عنایت نموده است). [[«أَطْوَاراً»: جمع طَوْر، حال و وضع. مراحل و حالات (نگا: مؤمنون / 12 و 14).]] 71|15|مگر نمی‌بینید که خداوند چگونه هفت آسمان را یکی بالای دیگر آفریده است؟ [[«طِبَاقاً»: (نگا: ملک / 3). «سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»: (نگا: بقره / 29، اسراء / 44، مؤمنون / 86).]] 71|16|و ماه را در میان آنها تابان، و خورشید را چراغ (درخشان) کرده است؟ [[«نُوراً»: (نگا: یونس / 5). «سِرَاجاً»: (نگا: فرقان / 61).]] 71|17|خدا است که شما را از زمین به گونه‌ی شگفتی آفریده است. [[«أَنبَتَکُمْ»: شما را رویانده است. مراد از رویاندن، هستی بخشیدن و پدید آوردن است (نگا: حجر / 19). «نَبَاتاً»: (نگا: آل‌عمران / 37).]] 71|18|سپس شما را به همان زمین بر می‌گرداند، و بعد شما را به گونه‌ی شگفتی (زنده می‌گرداند و) از زمین بیرون می‌آورد. [[«یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً»: ذکر مفعول مطلق، بیانگر غرابت و شگفتی نوع بیرون آوردن و زندگی دوباره بخشیدن است.]] 71|19|خداوند زمین را برای شما گسترده و فراخ کرده است. [[«بِسَاطاً»: پهن. گسترده و فراخ.]] 71|20|تا از جاده‌های وسیع آن بگذرید. [[«فِجَاج»: جمع فَجّ، راههای فراخ و جاده‌های گشاد (نگا: انبیاء / 31).]] 71|21|نوح (بعد از یأس و نومیدی از ایشان به آستان الهی عرضه داشت و) گفت: پروردگارا! آنان از من نافرمانی کرده‌اند، و از کسانی پیروی نموده‌اند که اموال و اولادشان جز زیان و خسران (برای ایشان پدید نیاورده است و) بر آنان نیفزوده است. [[«عَصَوْنِی»: از من نافرمانی کرده‌اند. «مَنْ»: مراد رؤساء و اغنیاء است که ضعفاء و فقراء به فرمانشان گوش می‌دادند و بدیشان امید می‌بستند. رؤساء و اغنیائی که قدرت مادی ایشان مایه زیان و بدبختی خودشان شده بود. چرا که اندوختن اموال از راه حرام، مصرف آن در فساد، به وجود آوردن فرزندان بی‌دین و ناصالح، سرکشی و طغیان در برابر فرمان یزدان، و تحمیل افکار هیچ و پوچ خود بر توده‌های مستضعف، جز زیان و خسران نیست.]] 71|22|(چنین رهبران گمراهی) نیرنگ بزرگی به کار برده‌اند. [[«کُبَّاراً»: بزرگ. صیغه مبالغه است.]] 71|23|به آنان گفته‌اند: معبودهای خود را وامگذارید، و وَدّ، سُواع، یَغوث، یعوق، و نَسر را رها نسازید. [[«وَدّ»: وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق، نَسر، پنج بتی بوده‌اند که از سایر بتها در نزد بت‌پرستان مشهورتر و بزرگتر بودند. گویا هر یک از اینها نام انسان خداشناس و صالحی بوده و بعد از فوت آنان، گنبدها و بارگاهها بر سر قبر ایشان برپا نموده و بعدها بتشان ساخته، و واسطه و شفیعشان شمرده‌اند (نگا: المصحف المیسّر).]] 71|24|و بدین وسیله بسیاری از مردم را گمراه ساخته‌اند! (پروردگارا! این خودخواهان گمراهند گمراه‌ترشان گردان) و جز گمراهی بر ستمکاران میفزا! [[«لا تَزِدْ»: جملات پیشین جنبه مقدّمه دعا دارد، و در اینجا حضرت نوح از خداوند متعال درخواست می‌نماید از کافران خودخواه و گمراه سلب توفیق بفرماید و بر بدبختی ایشان بیفزاید.]] 71|25|(سرانجام، همگی) به خاطر گناهانشان (در طوفان) غرق شدند، و به دوزخ در افتادند، و جز خدا برای خود یار و یاوری نیافتند (که بتواند از ایشان دفاع کند و از دوزخشان برهاند). [[«مِمَّا»: بر اثرِ. به خاطرِ. حرف (مِنْ) سببیّه است، و واژه (ما) را بعضی زائد دانسته، و برخی مصدریّه گرفته‌اند، و گروهی مجرور به حرف جرّ شمرده، و (خَطِیئَاتِ) را بدل آن حساب کرده‌اند. به هر حال بیانگر بزرگی گناهان و بزهکاریهای کافران، و تأکید علّت و سبب است. «مِن دُونِ اللهِ»: بجز خدا. سوای خدا. معلوم است که خدا هم یار و یاورشان نبوده و نخواهد بود.]] 71|26|نوح (به دعای خود ادامه داد و) گفت: پروردگارا! هیچ احدی از کافران را بر روی زمین زنده باقی مگذار. [[«دَیَّاراً»: کسی. فردی. در اصل به معنی کسی است که بیاید و برود و بگردد و بچرخد. یعنی جنبنده انسان نامی.]] 71|27|که اگر ایشان را رها کنی، بندگانت را گمراه می‌سازند، و جز فرزندان بزهکار و کافرِ سرسخت نمی‌زایند و به دنیا نمی‌آورند. [[«کَفَّاراً»: بسیار کفر پیشه. بسیار ناسپاس.]] 71|28|پروردگارا! مرا، و پدر و مادرم را، و همه‌ی کسانی را که مؤمنانه و باورمندانه به خانه‌ی من در می‌آیند و سایر مردان و زنان با ایمان را بیامرز! و کافران را جز هلاک و نابودی میفزا! [[«بَیْتِیَ»: خانه من. مراد از (بَیْت) چهار چیز می‌تواند باشد: خانه شخصی نوح، مسجد نوح، کشتی نوح، و آئین و شریعت او ... متبادر به ذهن منزل است، ولیکن چهارمی بهتر و با آئین آسمانی سازگارتر است. چرا که نوح قطعاً برای همه پیروان خود دعا می‌کند، و پیروانِ شخص، جزو اهل و تبار او است؛ نه زادگان بی ایمان او. دیگر این که به صورت استعاره گفته می‌شود: قبّه دین، بارگاه دین. و خود دین مراد است. «الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ»: شامل همه مؤمنان در تمام امکنه و ازمنه می‌گردد (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 72|1|(ای محمّد! به امت خود) بگو: به من وحی شده است که گروهی از پریان (به‌تلاوت قرآن من) گوش فرا داده‌اند و (پس از مراجعت به میان قوم خود، بدیشان) گفته‌اند: ما قرآن زیبا و شگفتی را شنیده‌ایم. [[«الْجِنّ»: پری. آفریدگانی از آفریدگان خدا هستند که از آتش آفریده شده‌اند (نگا: حجر / 27). دارای عقل و شعور و فهم و درک، و تکلیف و مسؤولیّت، و آشنائی به زبان بوده، و مخاطب کتابهای آسمانی و از جمله قرآن می‌باشند (نگا: احقاف / 30)، و موظّف به تبلیغ حق هستند. آنها پیش از انسانها آفریده شده‌اند (نگا: حجر / 27) و می‌توانند برخی از کارهای مورد نیاز بشر را انجام دهند (نگا: سبأ / 12 و 13، نمل / 39). وجود جنّ حتمی و قطعی است، ولی ما چیزی از نحوه زندگی و ماهیّت ایشان - جز آنچه قرآن فرموده است - نمی‌دانیم. لیکن باید انسان مؤمن به دنبال خرافات و موهومات راه نرود و ناآگاهانه افسانه‌هائی را درباره ایشان از خود نبافد. این را هم بداند که جای تعجّب نیست که چه بسا انواع و اقسام موجودات زنده‌ای در این عالم وجود داشته باشند و ما با حواسّ محدود و دانش اندک خود با آنها آشنا نباشیم، همان گونه که رنگها و صداهای فراوانی در جهان ما است، ولی مقدار ناچیزی از آنها را می‌بینیم و می‌شنویم. «نَفَرٌ»: گروه (نگا: اعراف / 27، احقاف / 29 - 32). «عَجَباً»: عجیب و بی‌نظیر. یعنی این کلام، از نظر لفظ و معنی اعجاز انگیز است، و با سخنان دیگر متفاوت است. مصدر است و برای مبالغه، صفت شده است.]] 72|2|همگان را به راه راست رهنمود می‌سازد، و ما بدان ایمان آورده‌ایم (و دیگر از ایمان خود بر نمی‌گردیم و یکتاپرستی را در پیش می‌گیریم، و) کسی را انباز پروردگارمان نمی‌سازیم. [[«الرُّشْدِ»: راه راست و درستی که پویندگان را به سر منزل سعادت و کمال می‌رساند.]] 72|3|جلال و عظمت پروردگار ما والا است، او همسر و فرزندی بر نگرفته است. [[«أَنَّهُ»: عطف بر (إِنَّا سَمِعْنَا) با تقدیر فعل مناسب همچون (نَعْلَمُ) است: فَقَالُوا وَ نَعْلَمُ أَنَّهُ تَعَالی. یا این که عطف بر ضمیر (ه) است: فَآمَنَّا بِأَنَّهُ. «جَدُّ»: جلال و عظمت. فاعل فعل (تَعالی) است.]] 72|4|نادانان ما درباره‌ی خداوند سخنان ناروائی می‌گفته‌اند. [[«سَفِیهُ»: نادان. مراد جنس سفیه است. لذا شامل اهریمن و سپاهیان او می‌گردد (نگا: المصحف المیسّر). «شَطَطاً»: سخنان دور از حقیقت. اقوال نادرست (نگا: الکهف / 14).]] 72|5|و ما (پیش از این) چنین می‌پنداشتیم که آدمیان و پریان هرگز بر خدا دروغ نمی‌بندند (و از زبان خدا دروغ نمی‌گویند و بدو نسبتهای ناروائی - همچون داشتن زن و فرزند - نمی‌دهند). [[«لَن تَقُولَ ... کَذِباً»: این سخن ممکن است اشاره به تقلید کورکورانه‌ای باشد که این گروه از پریان قبلاً از دیگران داشته‌اند و برای خدا انباز و همگون و زن و فرزند قرار می‌داده‌اند.]] 72|6|و کسانی از انسانها به کسانی از پریها پناه می‌آوردند، و بدین وسیله بر گمراهی و سرکشی ایشان می‌افزودند. [[«رَهَقاً»: سفاهت و جهالت. گمراهی و سرکشی. «فَزَادَهُمْ رَهَقاً»: پناه بردن انسانها به پریان، بر سفاهت و سرکشی و گمراهسازی بیشتر پریها می‌افزوده است. برخی گفته‌اند: پناه بردن انسانها به پریها، بر گمراهی و سرکشی و بزهکاری خود انسانها می‌افزوده است.]] 72|7|و (انسانهای کافر) گمان برده‌اند، همان گونه که شما (پریهای کافر) گمان برده‌اید، که خداوند هرگز کسی را پیغمبر نمی‌سازد، و کسی را دوباره زنده نمی‌گرداند. [[«لَن یَبْعَثَ اللهُ أَحَداً»: خداوند هرگز کسی را پیغمبر نمی‌سازد و برای تبلیغ روانه نمی‌دارد. خداوند هرگز کسی را پس از مرگ زندگی دوباره نمی‌بخشد و قیامت و رستاخیزی در میان نمی‌باشد.]] 72|8|ما قصد آسمان کردیم، و همه جای آن را پر از محافظان و نگهبانان نیرومند (ملائکه) و شهابها (ی سوزنده) یافتیم. [[«لَمَسْنَا»: قصد کریم. طلبیدیم و جستجو کردیم. لمس به معنی مس کردن و پسودن است، ولی در اینجا مراد قصد کردن و رو نمودن است. «حَرَساً»: اسم جمع است، و یا جمع حارِس است: محافظان. نگهبانان. مراد فرشتگان است. «شُهُب»: جمع شِهاب، آذرخشها (نگا: حجر / 18). «شَدِیداً»: وزن فَعِیل، مفرد و جمع در آن یکسان است.]] 72|9|ما (پیش از این) در گوشه‌ها و کنارهای آسمان برای استراق سمع می‌نشستیم (و کسب خبر می‌کردیم) ولی اکنون هر کس بخواهد گوش فرا دهد، شهاب آماده‌ای را در کمین خود می‌یابد که به سوی او نشانه می‌رود. [[«مَقَاعِدَ»: جمع مَقْعَد، نشیمنگاهها. جایگاهها. مراد اطراف و اکنافی است که بشود در آنجاها نشست و کمین کرد. «رَصَداً»: آماده و نشانه گرفته شده. مصدر است و در معنی اسم مفعول، یعنی مَرْصُود به کار رفته است. یا این که به معنی راصِد، یعنی نگهبان است.]] 72|10|ما نمی‌دانیم که آیا برای ساکنان زمین شرّ و بلا در نظر گرفته شده است، و یا این که پروردگارشان خیر و هدایت ایشان را خواسته است؟ [[«أُرِیدَ»: اراده شده است. مقدّر گشته است. «رَشَداً»: هدایت و رهنمود. مراد خیر و برکت مادی و معنوی است.]] 72|11|برخی از ما تسلیم فرمان خدا و پرهیزگارند، و بعضی از ما جز این، (یعنی نافرمان و بی‌دین). اصلاً ما فرقه‌ها و گروههای متفاوت و گوناگونی هستیم. [[«دُونَ»: جز. سوای. «طَرَآئِقَ»: جمع طریقه، راهها و روشها. مراد مردمان صاحب راهها و روشهای گوناگون است. «قِدَداً»: جمع قِدَّة: فِرقه. دسته. گروه.]] 72|12|ما یقین داریم که هرگز نمی‌توانیم بر اراده‌ی خداوند در زمین غالب شویم، و نمی‌توانیم از پنجه‌ی قدرت او فرار کنیم. (بنابراین، وقتی که نه راه غلبه وجود دارد، و نه راه گریز، چاره‌ای جز تسلیم فرمان دادگرانه‌ی او نیست). [[«ظَنَنَّا»: یقین داریم. قطعاً دانسته‌ایم. «هَرَباً»: گریز. فرار. مصدر است و به معنی اسم فاعل، یعنی (هَارِبِینَ) بوده و حال است.]] 72|13|ما هنگامی که رهنمود (قرآن را) شنیدیم، بدان ایمان آوردیم. هر کس که به پروردگارش ایمان بیاورد، نه از کاستی (پاداش) می‌ترسد، و نه از ستم (حاصل از افزودن بر بدیهایش). [[«الْهُدی»: رهنمود. مراد قرآن است (نگا: بقره / 185). «بَخْساً»: نقصان. کاهش. مراد کاستن از حسنات است. «رَهَقاً»: ستم. مراد افزایش بر سیّئات، و دچار ساختن به خواری و ذلّت آخرت است.]] 72|14|در میان ما، فرمانبرداران، و منحرفان و بیدادگرانند. آنان که فرمانبردارند، هدایت و خیر را برگزیده‌اند. [[«الْمُسْلِمُونَ»: (نگا: بقره / 132 و 133 و 136). «الْقَاسِطُونَ»: کج‌روان و منحرفان. ستمگران و بیدادگران. «تَحَرَّوْا»: قصد کردند و گرائیدند. برگزیدند. تحرّی، به معنی تلاش برای شناخت چیزی که راست‌تر و بهتر است (نگا: معجم‌الفاظ القرآن‌الکریم).]] 72|15|و امّا آنان که ستمگر و بیدادگرند، هیزم و هیمه‌ی دوزخ هستند. [[«حَطَباً»: هیزم. هیمه.]] 72|16|اگر آدمیان و پریان بر راستای راه (یکتاپرستی و فرمانبرداری از اوامر و نواهی الهی) ماندگار بمانند، آب زیاد (و نعمت فراوان) بهره‌ی ایشان می‌گردانیم. [[«الطَّرِیقَهِ»: راه. مراد راه خداشناسی و فرمانبرداری، یا به عبارت دیگر، آئین اسلام است. «غَدَقاً»: فراوان. زیاد. «مَآءً غَدَقاً»: آب فراوان، که نماد و سبب نعمت فراوان است.]] 72|17|هدف این است که ما آنان را با این نعمت فراوان بیازمائیم، و هر کس از ذکر و یاد پروردگارش روی‌گردان گردد، او را به عذاب سخت و طاقت فرسائی داخل می‌گرداند. [[«یَسْلُکْهُ»: داخل می‌گرداند (نگا: قصص / 32، حاقّه / 32). «صَعَداً»: سخت. غیر قابل تحمّل. طاقت‌فرسا.]] 72|18|مسجدها مختصّ پرستش خدا است، و (در آنها) کسی را با خدا پرستش نکنید. [[«أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلّهِ»: مساجد از آن خدا است. مراد این است که مساجد مختصّ عبادت خدا است، لذا در آنها کسی را با خدا عبادت نکنید. «لا تَدْعُوا»: مپرستید. عبادت نکنید.]] 72|19|(به من وحی شده است که) چون بنده‌ی خدا (محمّد) بر پای ایستاد (و شروع به نماز و خواندن قرآن در آن کرد) و به پرستش خداوند پرداخت، کافران پیرامون او تنگِ یکدیگر ازدحام کردند. [[«عَبْدُاللهِ»: مراد حضرت محمّد است. «لِبَد»: جمع لِبْدَة، متراکم و انباشته. مجازاً به معنی گروه و دسته تنگ یکدیگر و پشت سر هم است.]] 72|20|بگو: تنها پروردگارم را می‌پرستم و کسی را انباز او نمی‌کنم. [[«أَدْعُو»: می‌پرستم. به کمک می‌طلبم. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر دارد.]] 72|21|بگو: من نمی‌توانم هیچ گونه زیانی و سودی به شما برسانم، و به هیچوجه نمی‌توانم گمراهتان سازم یا هدایتتان دهم. [[«ضَرّاً»: زیان. گمراهی. «رَشَداً»: خیر و خوبی. هدایت و توفیق. «لآ أَمْلِکُ لَکُمْ»: من نمی‌توانم زیان و ضرری را از شما دفع و برطرف کنم، و نمی‌توانم خیر و خوبی را به شما برسانم (نگا: زاد المسیر).]] 72|22|بگو: (اگر من از خدا نافرمانی کنم) هیچ کس مرا در برابر (خشم) خدا پناه نمی‌دهد، و پناهگاهی (برای حفظ خود از عذاب خدا) جز خدا نمی‌یابم. [[«لَن یُجِیرَنِی»: هرگز پناهم نمی‌دهد. هیچ وقت مرا در جوار خود نمی‌گیرد (نگا: مؤمنون / 88، احقاف / 31، ملک / 28). «مُلْتَحَداً»: پناهگاه. ملجأ (نگا: کهف / 27).]] 72|23|لیکن (تنها کاری که می‌توانم بکنم) تبلیغ از سوی خدا، و رساندن پیامهای او است. هر کس از خدا و پیغمبرش نافرمانی کند، نصیب او آتش دوزخ است و جاودانه در آن می‌ماند. [[«بَلاغاً»: ابلاغ تبلیغ. مستثنی از (لآ أَمْلِکُ) است و جملات میان آنها معترضه و برای تأکیدِ عدم استطاعت است (نگا: قاسمی). یا این که مفعول مطلق فعل محذوفی است. «رِسَالاتِهِ»: مراد از رسالتهای خدا توضیح مسائل مجمل قرآنی، در پرتو رهنمودهای آسمانی است. مثل توضیح و بیان احکام نماز و زکات و حجّ، و غیره (نگا: المصحف‌المیسّر).]] 72|24|(کافران همواره به استهزاء خود ادامه می‌دهند) تا زمانی که مشاهده خواهند کرد چیزی را که بدانان وعده داده شده است. آن گاه خواهند دانست که چه کسی (از کافر و مؤمن) یاورانش ناتوانتر، و شماره و تعدادش کمتر است. [[«حَتّی إِذَا رَأَوْا»: (نگا: مریم / 75). «نَاصِراً»: تمییز است.]] 72|25|بگو: (ای کافران!) من نمی‌دانم آیا چیزی که به شما وعده داده می‌شود، نزدیک است، یا این که پروردگارم زمان طولانی و زیادی را برای آن در نظر گرفته است. [[«مَا تُوعَدُونَ»: آنچه به شما وعده داده می‌شود، مراد قیامت و عذاب آن است. «أَمَداً»: مدّت زمان طولانی (نگا: آل‌عمران / 30، کهف / 12، حدید / 16).]] 72|26|داننده‌ی غیب خدا است، و هیچ کسی را بر غیب خود آگاه نمی‌سازد. [[«عَالِمُ»: خبر مبتدای محذوف (هُوَ) یا بدل از (رَبّ) است. «فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ»: (نگا: انعام / 59، نمل / 65).]] 72|27|مگر پیغمبری که خدا از او خوشنود باشد. خدا (برای حفظ آن مقدار غیبی که او را از آن مطّلع می‌کند، از میان فرشتگان) محافظان و نگهبانانی در پیش و پس او روان می‌دارد. [[«إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِن رَّسُولٍ»: مگر پیغمبری که از او راضی باشد. خداوند تنها برخی از پیغمبران را بر بعضی از امور غیب مطّلع می‌سازد، آن هم بدان اندازه که بیانگر معجزات ایشان بوده و به مأموریّت و دعوتشان مربوط باشد (نگا: آل‌عمران / 49 و 179). «إِرْتَضی»: (نگا: انبیاء / 28، نور / 55). «یَسْلُکُ»: داخل می‌کند. روان می‌سازد (نگا: جنّ / 17). «بَیْنَ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ»: مراد همه جوانب و اطراف است. در وقت نزول غیب، خدا توسّط فرشتگان، پیغمبران را از هر سو می‌پاید، و از شیاطین و پریان و وسوسه‌های ایشان مراقبت و مواظبت می‌نماید (نگا: حجر / 9، شعراء / 212). «رَصَداً»: جمع راصِد، نگهبانان و مراقبان.]] 72|28|تا خدا بداند که پیغمبران پیامهای پروردگارشان را رسانده‌اند، هر چند که خدا از همه‌ی چیزهائی که نزدیک ایشان است (و در درون و بیرون آنان است) کاملاً آگاه بوده و بدانها احاطه دارد، و هر چیزی را دانه‌دانه سرشماری کرده است و دقیقاً می‌داند. [[«لِیَعْلَمَ»: (نگا: بقره / 143، آل‌عمران / 140). «عَدَداً»: شماره. شمرده. شمرنده. یکی‌یکی. تمییز است، و یا به معنی (إحصاء) و مفعول مطلق است، و یا این که در معنی (مَعْدُوداً) و حال (کُلَّ شَیْءٍ) و یا به معنی (عادّاً) و حال فاعل فعل (أَحْصی) است.]] 73|1|ای جامه به خود پیچیده! [[«الْمُزَّمِّلُ»: جامه به خود پیچیده. گویا پیغمبر اسلام در وقت نزول وحی اغلب با جامه‌ای خود را می‌پوشاند. در اینجا پیغمبر گرامی با همان حالتی مخاطب قرار می‌گیرد که به هنگام وحی پیدا می‌کرد، و چنین ندائی هم برای ملاطفت با او است؛ نه معاتبت. اشاره‌ای هم به این دارد که هر مؤمنی که در دل شبها جامه به خود پیچیده است، بلند شود و خودسازی کند و اندوخته‌ای بیندوزد. صورت اصلی این واژه (مُتَزَمِّل) و از باب تفعّل است.]] 73|2|شب، جز اندکی (از آن) بیدار بمان. [[«قُمْ»: پاشو! برخیز! مراد برخاستن از خواب و شب‌زنده‌داری و پرداختن به نماز و نیایش است. «قَلِیلاً»: مستثنی است. برابر این آیه، حضرت تنها اندکی از شب می‌توانست بخوابد.]] 73|3|نیمی از شب، یا کمی از نیمه بکاه (تا به یک سوم شب می‌رسد). [[«مِنْهُ»: از نصف. برابر این آیه، حضرت می‌توانست دست کم تا یک سوم شب بخوابد.]] 73|4|یا بر نیمه‌ی آن بیفزا (تا به دو سوم شب می‌رسد) و قرآن را بخوان خواندنی (همراه با دقّت و تأمّل، و در ضمن شمرده و روشن). [[«عَلَیْهِ»: بر نصف. برابر این آیه، حضرت می‌توانست تا دو سوم شب به خواب رود. «رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً»: مراد این است که قرآن را با تلفّظ صحیح حروف و واژه‌ها، و با تدبّر و تفکّر در مفاهیم و معانی بخواند.]] 73|5|ما سخن (پر مسؤولیّت و پر دردسر و لبریز از تکالیف و وظائف) سنگینی را بر تو نازل خواهیم کرد (که قرآن است). [[«قَوْلاً ثَقِیلاً»: سخن سنگین. مراد قرآن است. سنگین، دو معنی دارد: الف - دارای رزانت لفظ و متانت معنی (نگا: قاسمی). ب - دارای تکالیف و وظائف و اوامر و نواهی سنگین بر دلها، و مشکل از نظر تبلیغ مقاصد و تبیین محتوا.]] 73|6|عبادت شبانه، (افعال آن) مؤثّرتر و ماندگارتر، و اقوال (آن) درست‌تر و پابرجاتر است. [[«نَاشِئَةَ»: قیام. برخاستن. مراد عبادت شبانه است. مصدر ثلاثی مجرّدی است همچون خَاتِمَة و فَاتِحَة و عَاقِبَة. «وَطْأً»: سنگینی. ثبات. اثر (نگا: أضواءالبیان).]] 73|7|تو در روز، تلاش فراوان و طولانی‌داری (و به سبب اشتغال به امور زندگی و تبلیغ رسالت، فراغتی برای پرداختن به قرائت قرآن نخواهی داشت). [[«سَبْحاً»: تلاش و جنبش. مراد اشتغال به امور زندگی و حرکت در راه انجام کار تبلیغ و مأموریّت سنگین پیغمبری است. شنا. گوئی جامعه انسانی، دریای بیکرانی است که گروه زیادی در آن در حال غرق شدن هستند، و پیغمبر شناگر نیرومندی است که با کشتی قرآن، سرگرم نجات آنان است. لذا در پرتو نیایش شبانه باید این کشتی نجات را با دقّت بنگرد و خود را برای چنین مأموریّت و رسالت بزرگی آماده سازد.]] 73|8|نام پروردگارت را بِبَر، و از همه چیز بِبُر و بدو بپیوند (و در دلهای شب به نیایش و پرستش او بپرداز). [[«أذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ»: نام پروردگارت را ببر و به یاد او باش. ذکر خدا بکن. «تَبَتَّلْ»: کناره‌گیری کن. مراد دوری از مردم و با تمام وجود متوجّه خدا شدن و در خلوت شبها به عبادت پرداختن است.]] 73|9|یزدان، خداوندگار مشرِق و مغرب (و همه‌ی جهان هستی) است، و جز او معبودی نیست، پس تنها او را به عنوان کارساز و یاور برگیر و برگزین (و کار و بار خویش را بدو واگذار کن). [[«وَکِیلاً»: (نگا: آل‌عمران / 173، نساء / 81).]] 73|10|در برابر چیزهائی که می‌گویند شکیبائی کن، و به گونه‌ی پسندیده از ایشان دوری کن. [[«مَا یَقُولُونَ»: مراد یاوه‌سرائیهای کافران و مشرکان است. «أُهْجُرْهُمْ»: به ترک ایشان بگوی. از آنان دوری کن. «هَجْراً جَمِیلاً»: دوری و رویگردانی زیبا و پسندیده. یعنی در مسیر دعوت گاهی لازم است به گونه محترمانه و شایسته، از بدگوئی دشمنان رویگردان شد، و بدون عتاب و انتقام موقّتاً به ترک ایشان گفت.]] 73|11|مرا با ثروتمندانی واگذار که (تو را و رسالت آسمانی را دروغ می‌نامند و) تکذیب می‌دارند، و با آسودگی خاطر آنان را اندکی مهلت بده. (خود دانم و ایشان). [[«أُوْلِی‌النَّعْمَةِ»: صاحبان نعمت. اشخاص دارا. «مَهِّلْهُمْ»: ایشان را به آرامی و بدون دغدغه خاطر، مهلت و فرصت بده، و آنان را به خود واگذار.]] 73|12|نزد ما غل‌ها و زنجیرها و آتش سوزان دوزخ است. [[«أَنکَالاً»: جمع نِکلْ، هر نوع غل و زنجیر سنگین و بند گران.]] 73|13|و همچنین خوراک گلوگیری و عذاب دردناکی موجود است. [[«غُصَّةٍ»: هرچیزی که در گلو گیر کند و نه بیرون بیاید و نه درون برود. همچون استخوان و خار (نگا: ابراهیم / 17، دخان / 43 - 46، غاشیه / 6).]] 73|14|روزی، زمین و کوهها سخت به لرزش و جنبش درمی‌آید و (چنان کوهها در هم کوبیده می‌شود که) کوهها به توده‌های پراکنده و تپه‌های ریگ روان تبدیل می‌گردد. [[«تَرْجُفُ»: می‌لرزد و می‌جنبد (نگا: اعراف / 78 و 91 و 155، عنکبوت / 37). «کَثِیباً»: توده شن. تپه ریگ. «مَهِیلاً»: پراکنده. روان. اسم مفعول از ماده (هیل).]] 73|15|(ای اهل مکّه!) ما پیغمبری را به سوی شما فرستاده‌ایم که (در روز قیامت) گواه بر شما است، همان گونه که به سوی فرعون پیغمبری را فرستاده بودیم. [[«رَسُولاً»: مراد حضرت محمّد (ص) است. «شَاهِداً»: (نگا: نساء / 41).]] 73|16|فرعون با آن پیغمبر به مخالفت برخاست، و ما هم او را به سختی فرو گرفتیم (و به مجازات شدیدی گرفتار ساختیم). [[«وَبِیلاً»: سخت و شدید. سنگین. «فَأَخَذْنَاهُ»: (نگا: اعراف / 130، عنکبوت / 40).]] 73|17|اگر کافر شوید، چگونه خود را از (عذاب شدید) روزی برکنار می‌دارید که (ترس و هراس آن) کودکان را پیر می‌سازد؟! [[«الْوِلْدَانَ»: جمع وَلید، کودکان (نگا: نساء / 75، شعراء / 18). نوجوانان (نگا: انسان / 19). «شِیباً»: جمع أَشْیَب، پیران مو سپید.]] 73|18|در آن روز آسمان (با همه‌ی قوّت و عظمتی که دارد، از خوف و هول قیامت) از هم شکافته می‌گردد. وعده‌ی خدا قطعاً به وقوع می‌پیوندد. [[«مُنفَطِرٌ»: شکافته. «وَعْدُهُ»: مراد حوادث روز قیامت است که خدا از آنها خبر داده است. «مَفْعُولاً»: انجام پذیرفته (نگا: نساء / 47، انفال / 42 و 44، اسراء / 5 و 108، احزاب / 37).]] 73|19|اینها اندرز و یادآوری است، هرکس که خواستار (استفاده‌ی از آنها) است، او راهی را به سوی پروردگار خود برمی‌گزیند (و خویشتن را به سعادت ابدی می‌رساند). [[«تَذْکِرَةٌ»: پند و اندرز. تذکّر و یادآوری. «فَمَن شَآءَ ...»: مردمان در انتخاب راه یا چاه آزادند (نگا: کهف / 29). مفعول (شَآءَ) محذوف است و می‌تواند از جنس جواب و مقدّر باشد. یعنی: فَمَن شَآءَ اتِّخَاذَ سَبِیلٍ إِلی رَبِّهِ تَعَالیَ اتَّخَذَ. یا این که به مناسبت ماقبل، پند گرفتن مقدّر شود. یعنی: فَمَن شَآءَ الإِتِّعَاظَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلاً. بدین مفهوم که هر که قصد دارد که پند گیرد، با ایمان و طاعت، به خدا خود را نزدیک سازد.]] 73|20|پروردگارت می‌داند که تو و گروهی از کسانی که با تو هستند، نزدیک به دو سوم شب، یا نصف، و یا یک سوم آن را (نمی‌خوابید و به عبادت می‌پردازید و) به نماز می‌ایستید. خدا است که اوقات شب و روز را می‌داند و دقیقاً تعیین می‌کند. او می‌داند که شما نمی‌توانید (ساعات شب و روز را دقیقاً تعیین کنید و) حساب آن را داشته باشید، لذا (برای شما تخفیف قائل شد و) بر شما بخشید. پس آن مقدار از قرآن را (در نماز) بخوانید که برایتان میسّر است. خدا می‌داند که کسانی از شما بیمار می‌شوند، و گروهی دیگر برای جستجوی روزی و به دست آوردن نعمت خدا در زمین مسافرت می‌کنند، و دسته‌ی دیگر در راه خدا می‌جنگند. لذا آن مقدار که برایتان ممکن است و توانائی دارید (در نماز شبانه) قرآن بخوانید. نماز بگزارید، و زکات مال به در کنید، و قرض‌الحسنه به خدا دهید. هر خوبی و خیری را که برای خود پیشاپیش می‌فرستید، آن را نزد خداوند بهتر و با پاداش بیشتری خواهید یافت. از خدا آمرزش بخواهید، چرا که خدا آمرزگار و مهربان است. [[«أَدْنی»: کمتر. «یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَ النَّهَارَ»: شب و روز را تعیین و اندازه‌گیری می‌کند. حساب شب و روز را دارد. «یَضْرِبُونَ»: به سفر می‌پردازند (نگا: مائده / 106). «أَقْرِضُوا اللهَ قَرْضاً حَسَناً»: (نگا: بقره / 245، مائده / 12، حدید / 11 و 18، تغابن / 17). «هُوَ خَیْراً»: واژه (هُوَ) ضمیر فصل و یا تأکید ضمیر (ه) در (تَجِدُوهُ) است (نگا: آلوسی). واژه (خَیْراً) مفعولٌ‌به دوم (تَجِدُوهُ) است.]] 74|1|ای جامه بر سر کشیده (و در بستر خواب آرمیده!). [[«مُدَّثِّرُ»: کسی که جامه بر سر کشیده باشد. اصل آن (الْمُتَدَثِّرُ) است. مخاطب پیغمبر اسلام است که از تمسخر کفّار و سخنان ناروای ایشان به خانه خود رفته و جامه‌ای بر سر می‌کشد، و یا به بستر می‌رود. امّا فرمان آسمانی او را به جدّ و جهد در کار تبلیغ می‌خواند. یا مراد جامه نبوّت و پیغمبری است (نگا: قاسمی).]] 74|2|برخیز و (مردمان را از عذاب یزدان) بترسان! [[«قُمْ»: برخیز. کوشا باش! (نگا: قاسمی).]] 74|3|و تنها پروردگار خود را به بزرگی و کبریائی بستای (و تنها او را بزرگ بشمار). [[«کَبِّرْ»: به عظمت و کبریائی یاد کن (نگا: اسراء / 111).]] 74|4|و جامه‌ی خویش را پاکیزه دار (و خویشتن را از آلودگیها پاک گردان). [[«ثِیَاب»: جمع ثَوْب: جامه. هم جامه ظاهری مراد است و هم جامه باطنی، یعنی عمل. چرا که اعمال هرکس به منزله لباس او است، و ظاهر هر شخص بیانگر باطن او است.]] 74|5|و از چیزهای کثیف و پلید دوری کن. [[«الرُّجْزَ»: چیزهای کثیف و پلید. وسوسه و نیرنگ اهریمن. بتها. گناه. این واژه مفهوم جامعی دارد و هرگونه عمل زشت و پلید و هر کاری را شامل می‌شود که موجب خشم و عذاب الهی باشد.]] 74|6|بذل و بخشش برای این مکن که افزون‌طلبی کنی. (بلکه برای رضای خدا احسان و صدقه و بذل و بخشش کن). [[«لا تَمْنُنْ»: عطاء مکن. (مَنّ) در اینجا به معنی انعام و اعطاء است (نگا: ص / 39). «تَسْتَکْثِرُ»: افزون می‌خواهی. بیشتر می‌طلبی. فاعل آن ضمیر مستتر (انت) است. جمله فعل و فاعل، حال است. مراد این است که احسانگر برای این ندهد تا بیشتر بگیرد و افزون‌طلبی کند (نگا: روم / 39).]] 74|7|و برای (خوشنودی و محض رضای) پروردگارت شکیبائی کن. [[«لِرَبِّکَ»: برای رضای پروردگارت. به خاطر پروردگارت.]] 74|8|هنگامی که در صور دمیده می‌شود. [[«نُقِرَ»: دمیده شد. «النَّاقُورِ»: بوق. شیپور. مراد صور است که برای زنده شدن مردگان، بار دوم به صدا در می‌آید.]] 74|9|آن روز، روز سختی خواهد بود. [[«عَسِیرٌ»: سخت (نگا: فرقان / 26، قمر / 8).]] 74|10|برای کافران آسان نخواهد بود (و بلکه پر مشقّت و دردسر خواهد بود). [[«یَسِیرٍ»: آسان. ساده. «غَیْرُ یَسِیرٍ»: سخت و پرمشقّت.]] 74|11|مرا واگذار با آن کسی که او را تک و تنها (و بدون دارائی و اموال و اولاد) آفریده‌ام. [[«وَحِیداً»: تک و تنها. مراد بدون اموال و اولاد است. اشاره به ولید پسر مُغیره است که یکی از افراد سرشناس مکّه بود و برای اذیّت و آزار مؤمنان تلاش بسیار می‌کرد. در اینجا هر کافر و منافقی مراد است که برای جلوگیری از اسلام و اذیّت مسلمانان در تک و تاز باشد. واژه (وَحِیداً) می‌تواند حال مفعول محذوفی، یا حال فاعل باشد. معنی دیگر آیه: مرا واگذار با کسی که تنها خودم او را آفریده‌ام. مرا تنها واگذار با کسی که او را آفریده‌ام (که برای عذاب و عقاب او من کافی و بسنده‌ام).]] 74|12|و ثروت بسیاری بدو داده‌ام. [[«مَمْدُوداً»: گسترده. فراوان.]] 74|13|و پسرانی بدو داده‌ام که (همواره در پیش او آماده، و در مجالس برای خدمتگذاریش) حاضرند. [[«شُهُوداً»: جمع شاهِد، حاضران. آمادگان. حال است.]] 74|14|و (وسائل زندگی را) از هر نظر برای او فراهم ساخته‌ام (و بدو دم و دستگاه داده‌ام). [[«مَهَّدْتُ»: فراهم و مهیّا کرده‌ام. گسترانیده‌ام.]] 74|15|گذشته از این (بدون شکر و سپاسی که بکند) امیدوار است که (بر نعمت و قدرتش) بیفزایم! [[«ثُمَّ»: گذشته از این. سپس.]] 74|16|هرگز! (چنین نخواهد شد و بدانچه آرزو می‌کند نخواهد رسید). چرا که با آیات ما دشمن و ستیزه‌جو است. [[«عَنِیداً»: مخالف. ستیزه‌گر (نگا: هود / 59، ابراهیم / 15، ِ / 24).]] 74|17|به زودی او را به بالا رفتن از گردنه (ی مشکلات و معضلات زندگی) وامی‌دارم (و به سختیها و دشواریهای فراوان دچار می‌سازم). [[«سَأُرْهِقُهُ»: او را وادار می‌کنم (نگا: کهف / 73 و 80). «صَعُوداً»: گردنه سخت و بلند. مراد مبتلا ساختن به سختیها و دشواریها و واداشتن به مشقّتها و ناگواریها و دردها و رنجها است.]] 74|18|او (برای مبارزه‌ی با پیغمبر و قرآن) بیندیشید (و در نظر گرفت که چه بگوید و بکند) و نقشه و طرحی را (در ذهن خود) آماده ساخت. [[«قَدَّرَ»: تعیین کرد. پیش چشم داشت. طرح‌ریزی کرد.]] 74|19|مرگ بر او باد! چه نقشه‌ای که کشید و چه طرحی که ریخت؟! [[«قُتِلَ»: مرگ بر او! کشته و نابود باد! برای تعجّب است.]] 74|20|باز مرگ بر او باد! چه نقشه‌ای که کشید و چه طرحی که ریخت؟! [[«ثُمَّ»: تکرار برای مبالغه است.]] 74|21|باز هم نگریست و دقّت کرد. [[«نَظَرَ»: ساخته و پرداخته خود را مورد نگرش و بازرسی مجدّد قرار داد.]] 74|22|سپس چهره در هم کشید و شتابگرانه اخم و تخم کرد. [[«عَبَسَ»: روی ترش کرد. چهره در هم کشید. «بَسَرَ»: عجولانه اخم و تخم کرد. ابروها را در هم کشید (نگا: قیامه / 24). عطفِ تأکید است.]] 74|23|بعد واپس رفت و گردن افراخت. [[«أَدْبَرَ»: بازپس رفت. به حق پشت کرد و رفت. «إسْتَکْبَرَ»: گردن افراخت و بزرگی فروخت. تکبّر ورزید و خویشتن را بالاتر از آن دید که حق را بپذیرد. معنی دیگر آیه: سپس پشت به حق کرد و تکبّر ورزید و خود را بزرگتر از این دید که حق را پذیرا گردد. سپس روی گردانید و گردنکشی کرد.]] 74|24|آن گاه گفت: این (کتاب قرآن نام) چیزی جز جادوی منقول (از پیشینیان و روایت شده از دیگران) نمی‌باشد. [[«یُؤْثَرُ»: روایت می‌گردد. نقل می‌شود.]] 74|25|این (چیزهائی که محمّد کلام آسمانی نام می‌دهد) چیزی جز سخن انسانها نیست. [[«إِنْ»: حرف نفی است. «قَوْلُ»: سخن. گفته.]] 74|26|هرچه زودتر او را داخل دوزخ می‌سازیم و بدان می‌سوزانیم. [[«سَأُصْلِیهِ ...»: (نگا: نساء / 30 و 56 و 115). «سَقَرَ»: نامی از نامهای دوزخ است (نگا: قمر / 48).]] 74|27|تو چه می‌دانی که دوزخ چگونه است؟! [[«مَآ أَدْرَاکَ»: (نگا: حاقّه / 3، احزاب / 63، شوری / 17).]] 74|28|دوزخ نه می‌میراند و نابود می‌کند (تا انسان از دست آن با مرگ همیشگی راحت شود) و نه رها می‌سازد (تا انسان از دست آن بگریزد و نجات پیدا کند). [[«لاتُبْقی»: باقی نمی‌گذارد. نابود می‌گرداند. معنی بالا با مفهوم: لا یَمُوتُ فِیهَا وَ لا یَحْیی (طه / 74، أعلی / 13) هماهنگی دارد. (نگا: روح‌البیان). ولی اغلب تفسیرها آیه فوق را چنین معنی فرموده‌اند: دوزخ چیزی را باقی و برجای نمی‌گذارد و چیزی را رها نمی‌کند و وا نمی‌گذارد.]] 74|29|پوست تن را به کلّی سیاه و دگرگون می‌سازد. [[«لَوَّاحَةٌ»: بسیار سیاه کننده. بسیار تغییر دهنده و دگرگون کننده. «الْبَشَرِ»: اسم جنس جمعی بَشَرَة است، پوست بدن. برخی (بَشَر) را به معنی انسان دانسته‌اند؛ در این صورت، معنی آیه چنین است: دوزخ انسان را می‌سوزاند و سیاه می‌گرداند و قیافه او را دگرگون می‌سازد (نگا: روح‌البیان).]] 74|30|نوزده (فرشته) بر آن گمارده شده‌اند. [[«تِسْعَةَ عَشَرَ»: نوزده فرشته. نمی‌دانیم تعداد فرشتگان عذاب تنها نوزده نفرند، یا نوزده سالار و سردارند، و یا نوزده لشکرند. به هر حال، ما را با بحث در این باره چه کار؟]] 74|31|مأموران دوزخ را جز از میان فرشتگان برنگزیده‌ایم، و شماره‌ی آنان را نیز جز آزمایش کافران نساخته‌ایم. هدف این است که اهل کتاب یقین و اطمینان حاصل کنند (که آنچه قرآن درباره‌ی خازنان دوزخ می‌گوید، از طرف خدا است) و بر ایمان مؤمنان نیز بیفزاید، و اهل کتاب و مؤمنان (درباره‌ی حقّانیّت این کتاب آسمانی) تردید به خود راه ندهند، و کسانی که در دلشان بیماری (نفاق) است، و کافران بگویند: خدا مثلاً از بیان این (چنین عددی) چه می‌خواسته است؟ این گونه خداوند هرکس را بخواهد گمراه می‌سازد، و هرکس را بخواهد هدایت می‌بخشد. لشکرهای پروردگارت را جز او کسی نمی‌داند، و این جز اندرزی برای مردم نیست. [[«فِتْنَةً»: امتحان. آزمایش. «لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ ...»: یقین حاصل کردن اهل کتاب بدان خاطر است که شماره نوزده، در کتابهای خودشان نیز همین است. «مَرَضٌ»: مراد بیماری نفاق، یا شکّ است. «مَثَلاً»: حال است. «مَاذَا ... مَثَلاً»: (نگا: بقره / 26). «هِیَ»: مرجع آن سقر، و یا جنود، و یا این که آیات قرآن است.]] 74|32|این چنین نیست که ایشان می‌پندارند! سوگند به ماه! [[«وَالْقَمَرِ»: سوگند خداوند به آفریده‌های خود از جمله ماه، به خاطر جلب توجّه بدانها از نظر خِلقت است.]] 74|33|و سوگند به شب بدان گاه که پشت کند (و دامن برچیند و روی به رفتن آرد!). [[«أَدْبَرَ»: پشت کرد و رفت. دامن برچید و روی به رفتن آورد.]] 74|34|و سوگند به صبح، چون (نقاب از چهره برگیرد، و پرده برافکند، و) روشن گردد! [[«أَسْفَرَ»: روشن گردید. این فعل در اصل به معنی از چهره نقاب برگرفتن و کشف حجاب کردن است، و این تعبیر درباره طلوع صبح و سپیده بامدادان، از راه تشبیه است.]] 74|35|دوزخ (یکی از مسائل مهمّ و حوادث عظیم، اصلاً) بلائی از بلاهای بزرگ است. [[«إِنَّهَا»: ضمیر (ها) به سقر برمی‌گردد. برخی هم آن را به (جُنُود) و یا مجموعه حوادث قیامت برمی‌گردانند. هر کدام که باشد، عظمت آن روشن است. «الْکُبَرِ»: جمع کُبْری، بلای بزرگ. حادثه مهمّ.]] 74|36|وسیله‌ی بیم دادن انسانها است. [[«نَذِیراً»: بیم‌دهنده. در این صورت حال است. بیم دادن و ترساندن. در این صورت به معنی انذار و مصدر است و تمییز بشمار است.]] 74|37|برای کسانی از شما که می‌خواهند (به سوی خیرات و طاعات) پیش بروند، و یا کسانی که می‌خواهند (از خیرات و طاعات) عقب بکشند. [[«أَن یَتَقَدَّمَ»: قدم پیش نهد به سوی خیرات و طاعات. «یَتَأَخَّرَ»: عقب بکشد از خیرات و طاعات، یا از بدیها و زشتیها. معنی دیگر آیه: برای کسانی که از شما می‌خواهند به سوی خیرات و طاعات پیش بروند، و از بدیها و زشتیها کنار بکشند.]] 74|38|هرکسی در برابر کارهائی که کرده است (در دوزخ زندانی می‌گردد و) گروگان می‌شود. [[«رَهِینَةٌ»: گروگان. در اینجا مراد گروگان آتش و محبوس و مأخوذ در آن است (نگا: المصحف‌المیسّر).]] 74|39|مگر یاران سمت راستی (که مؤمنانند و خویشتن را با انجام نیکیها در جهان از عذاب یزدان رهانیده‌اند). [[«أَصْحَابَ الْیَمِینِ»: (نگا: واقعه / 27 و 38 و 90 و 91).]] 74|40|آنان در باغهای بهشت بسر می‌برند، و (از دوزخیان) می‌پرسند. [[«یَتَسَآءَلُونَ»: می‌پرسند. مورد پرسش، دو آیه بعدی است. انتخاب باب تفاعل، برای تکثیر است. برخی گفته‌اند: از یکدیگر درباره گناهکاران می‌پرسند.]] 74|41|از بزهکاران و گناهکاران (می‌پرسند). [[«عَنِ الْمُجْرِمِینَ»: از بزهکاران. درباره گناهکاران.]] 74|42|چه چیزهائی شما را به دوزخ کشانده است و بدان انداخته است؟ [[«سَلَکَکُمْ»: داخل گردانده است شما را (نگا: حاقّه / 32، جنّ / 17).]] 74|43|می‌گویند: (در جهان) از زمره‌ی نمازگزاران نبوده‌ایم. [[«الْمُصَلِّینَ»: نمازگزاران.]] 74|44|و به مستمند خوراک نمی‌داده‌ایم. [[«لَمْ نَکُ ...»: مراد از غذا دادن به بینوایان، برآورده کردن هرگونه نیازمندیهای مستمندان است، اعم از خوراک و پوشاک و مسکن و غیره.]] 74|45|و ما پیوسته با باطلگرایان (هم‌نشین و هم‌صدا می‌شده‌ایم و به باطل و یاوه و عیبجوئی) فرو می‌رفته‌ایم. [[«نَخُوضُ»: به هرگونه باطلی فرو می‌رفتیم و در استهزاء و سخریّه حق و حقیقت شرکت می‌کردیم (نگا: نساء / 140، انعام / 68، توبه / 65 و 69).]] 74|46|و روز سزا و جزای (قیامت) را دروغ می‌دانسته‌ایم. [[«یَوْمِ الدِّینِ»: (نگا: فاتحه / 4).]] 74|47|تا مرگ به سراغمان آمد. [[«الیَقِینُ»: مراد مرگ است (نگا: حجر / 99).]] 74|48|دیگر شفاعت و میانجیگری شفاعت‌کنندگان و میانجیگران (اعم از فرشتگان و پیغمبران و صالحان) بدیشان سودی نمی‌بخشد. [[«فَمَا تَنفَعُهُمْ ...»: (نگا: انعام / 51 و 70، شعراء / 100، غافر / 18).]] 74|49|چرا باید ایشان، از قرآن رویگردان شوند؟ [[«التَّذْکِرَةِ»: پند و اندرز. یادآوری: در اینجا مراد قرآن است (نگا: المصحف‌المیسّر).]] 74|50|انگار آنان گورخران رمنده‌ای هستند. [[«حُمُرٌ»: جمع حِمار، گورخر. «مُسْتَنفِرَةٌ»: گریز پا. رمنده. چموش. ذکر آن از باب استفعال برای مبالغه در رمندگی و چموشی است.]] 74|51|گورخرانی که از شیر گریخته و رمیده باشند. [[«قَسْوَرَةٍ»: شیر.]] 74|52|اصلاً هر یک از ایشان می‌خواهد که (از سوی خدا، جداگانه) نامه‌ی سرگشاده‌ای (که همه بتوانند آن را ببینند و بخوانند) بدو داده شود. (نامه‌ای که ابلاغ پیغمبری یکایک آنان باشد، یا دالّ بر صدق نبوّت پیغمبر اسلام باشد). [[«بَلْ یُرِیدُ کُلُّ ...»: (نگا: انعام / 124، اسراء / 93).]] 74|53|نه چنین است (که ایشان می‌گویند و می‌خواهند)! اصلاً آنان از آخرت بیباک هستند. [[«کلاّ»: نه چنان است!]] 74|54|نه چنین است (که ایشان درباره‌ی قرآن می‌اندیشند)! قرآن سراپا پند و اندرز و یاد و یادآوری است. [[«إِنَّهُ»: ضمیر (هُ) به قرآن برمی‌گردد. «تَذْکِرَةٌ»: پند و اندرز. یاد و یادآوری.]] 74|55|هرکس بخواهد، آن را یاد می‌کند (و می‌خواند و بدانچه در آن است عمل می‌کند). [[«ذَکَرَهُ»: یادش می‌کند. می‌خواندش. بدان عمل می‌کند.]] 74|56|امّا (در عین حال پند گرفتن از آن، جز به مشیّت و توفیق الهی نیست) آنان اندرز نمی‌گیرند مگر این که خدا بخواهد. سزد که از (خشم) خدا دوری جست، و او را سزد که آمرزگاری کند (و بر دیگران ببخشاید). [[«مَا یَذْکُرُونَ»: پند و اندرز نمی‌گیرند. یادآور نمی‌شوند. «أَهْلُ»: سزاوار. شایسته. «أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ»: سزاوار آمرزگاری و گذشت است، و غفار او است و بس.]] 75|1|به روز قیامت سوگند! [[«لآ أُقْسِمُ»: (نگا: واقعه / 75، حاقّه / 38، معارج / 40).]] 75|2|و به نفس سرزنشگر سوگند! (که پس از مرگ زنده می‌گردید و رستاخیز حق است). [[«النَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»: نفس ملامتگر. در قرآن مجید از سه نفْس نام برده شده است: الف - نفس امّاره، که پیوسته انسان را به بدیها و زشتیها فرا می‌خواند، و پلشتیها را برای او می‌آراید (نگا: یوسف / 53) ب - نفس لوّامه، که از آن به عنوان وجدان اخلاقی نیز یاد می‌کنند، نفس بیدار و آگاهی است که هنوز در برابر گناه مصونیّت نیافته است و گاه‌گاهی لغزش پیدا می‌کند و به دامان گناه می‌افتد، امّا هرچه زودتر به خود می‌آید و به مسیر سعادت باز می‌گردد و به ملامت و سرزنش آدمی می‌پردازد و او را توبه می‌دهد. ج - نفس مطمئنّه، نفس تکامل یافته‌ای است که نفس امّاره را رام خود کرده است و به مقام تقوای کامل و احساس مسؤولیّت رسیده است و به آسانی لغزش برای او امکان پذیر نیست (نگا: فجر / 27). به هر حال نفس لوّامه، بعد از وقوع کار نیک یا بد، بلافاصله دادگاهی در درون انسان تشکیل می‌دهد و به عنوان قاضی و شاهد مُجری حکم، به حساب و کتاب او می‌رسد (نگا: نمونه). یادآوری: جواب قسم محذوف است و از سیاق آیات بعد، مطالب روشن می‌شود. یعنی: سوگند به روز قیامت، و به نفس لوّامه که همه شما در قیامت برانگیخته می‌شوید و به سزای اعمالتان می‌رسید.]] 75|3|آیا انسان می‌پندارد که ما استخوانهای (پوسیده و پراکنده‌ی) او را گرد نخواهیم آورد! [[«الإِنسَانُ»: مراد انسان کافر است.]] 75|4|آری! (آنها را گرد می‌آوریم) ما حتّی می‌توانیم سر انگشتان او را (که یکی از دقائق اندام بدن است) کاملاً همسان خودش بیافرینیم (و به حال اوّل بازگردانیم). [[«قَادِرِینَ»: حال فاعل فعل محذوفی است. بَلی نَجْمَعُهَا قَادِرِینَ. «نُسَوِّیَ»: سر و سامان و نظم و نظام دهیم. همسان وضع نخست و حال اوّل گردانیم. «بَنَانَ»: سر انگشتان (نگا: انفال / 12).]] 75|5|(انسان در قدرت خداوند بر گردآوردن استخوانها و زنده کردن مردگان تردیدی ندارد) بلکه هدف انسان (از انکار) این است که می‌خواهد در مدّت زمانی که در پیش دارد (تا زنده است) گناه کند. [[«لِیَفْجُرَ»: تا گناه کند. علل گرایش به مادیگری و انکار مبدأ و معاد، غیر مقیّد بودن به چیزی، یعنی کسب آزادی برای انجام گناهان، و گریز از مسؤولیّتها، و اقناع کاذب وجدان است. وگرنه کسی برای نفی مبدأ و معاد، ادلّه و براهینی در دست ندارد، و از درون به مادیگری خود قانع و راضی نمی‌باشد. «أُمَامَهُ»: آینده‌ای را که در پیش دارد. یعنی مادام که زنده است.]] 75|6|می‌پرسند: روز قیامت کی خواهد بود؟! [[«اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ»: روز قیامت کی خواهد بود؟! استفهام انکاری است. پرسش ایشان برای بعید بودن قیامت، و عدم وجود آن است. یعنی: قیامت هرگز نخواهد بود.]] 75|7|(پاسخ ایشان این است:) هنگامی که چشمها (از شدّت هول و هراس) سراسیمه و آشفته می‌شود. [[«بَرِقَ»: حیران و سراسیمه شد. آشفته و پریشان گردید (نگا: ابراهیم / 42، انبیاء / 97).]] 75|8|و ماه بی‌نور و روشنائی می‌گردد. [[«خَسَفَ»: خسوف کرد. روشنائی را از دست داد.]] 75|9|و خورشید و ماه گردآوری می‌گردد. [[«جُمِعَ»: جمع‌آوری گردید. مراد درهم پیچیدن و گردآوری کردن است (نگا: تکویر / 1).]] 75|10|انسان در آن روز خواهد گفت: راه گریز کجا است؟ (گریز میسّر نیست). [[«الْمَفَرُّ»: گریزگاه. گریز. این واژه می‌تواند اسم مکان یا مصدر میمی‌باشد. «أَیْنَ الْمَفَرُّ»: گریزگاه کجا است؟! گریز کجا میسّر است؟!]] 75|11|خیر! (اصلاً گریزگاهی در میان نیست، و گریز ممکن نیست و) هیچ گونه پناهگاهی وجود ندارد. [[«وَزَرَ»: پناهگاه.]] 75|12|در آن روز، قرارگاه (بهشت و دوزخ) در دست پروردگار تو است. [[«الْمُسْتَقَرُّ»: قرارگاه. استقرار یافتن و جایگزین شدن. معنی دیگر آیه: در آن روز قرارگاه همگان در پیش پروردگار انسان است، و استقرار مردمان به سوی خداوند بندگان است. او است که فرمان می‌دهد و جا و مکان تعیین می‌کند. «رَبِّکَ»: مرجع ضمیر (کَ) پیغمبر اسلام است و برخی آن را به انسان برمی‌گردانند.]] 75|13|در آن روز انسان را آگاه می‌سازند از چیزهائی که پیشاپیش فرستاده است و از چیزهائی که برجای گذاشته است. [[«یُنَبَّأُ»: باخبر گردانده می‌شود. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «مَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ»: چیزهائی که پیشاپیش فرستاده است و برجای گذاشته است. همه کارهائی که کرده است و نکرده است.]] 75|14|اصلاً انسان خودش از وضع خود آگاه است (و وجودش شاهد و دلیل بر خویشتن است). [[«عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»: از وضع خود آگاه است و بهتر از هرکس دیگری می‌داند که چه کارهائی کرده است. خود انسان حجّت و گواه بر خودش است. چرا که اعضاء او گواهی بر اعمال او می‌دهند (نگا: فصّلت / 20، یس / 65). «بَصِیرَةٌ»: بینا و آگاه. حجّت و دلیل و برهان. حرف (ة) برای مبالغه است.]] 75|15|در حالی که (به زبان) عذرهائی برای (دفاع از) خود می‌آورد. [[«وَ لَوْ أَلْقی ...»: حرف واو، حالیّه است (نگا: اعراب القرآن درویش، روح‌المعانی). «مَعَاذِیر»: جمع مَعْذِرَت، عذرها. ذکر بیگناهیها (نگا: اعراف / 164، روم / 57، غافر / 52).]] 75|16|(به هنگام وحی قرآن) شتابگرانه زبان به خواندن آن مَجُنبان (و آیات را عجولانه و آزمندانه تکرار مگردان). [[«لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ»: با عجله عجله زبان خود را برای خواندن آن به حرکت در نیاور. ضمیر (ه) به قرآن برمی‌گردد (نگا: طه / 114). از این آیه تا پایان آیه 19 معترضه است.]] 75|17|چرا که گردآوردن قرآن (در سینه‌ی تو) و (توانائی بخشیدن به زبان تو، برای) خواندن آن، کار ما است. (پس از ناحیه‌ی حفظ قرآن در میان دل و جان خود، و روان خواندن و درست تلاوت کردن آن با زبان خویش، نگران مباش). [[«جَمْعَهُ»: گردآوردن قرآن. مراد گردآوردن قرآن در سینه پیغمبر. «قُرْآنَهُ»: قرائت آن. خداوند وعده می‌فرمایند که تمام آیات را در سینه پیغمبر جمع و حفظ نماید، و سپس قرائت آن را بر زبانش جاری فرماید. به عبارت دیگر، همان گونه که حفظ قرآن در همه دوران در میان مردمان بر عهده خدا است، نگهداری آن در سینه پیغمبر و جاری کردن آن بر زبان آن حضرت نیز بر عهده خدا است (نگا: حجر / 9). واژه (قرآن) مصدر است و به معنی قرائت است.]] 75|18|پس هرگاه ما قرآن را (توسّط جبرئیل بر تو) خواندیم، تو خواندن آن را (آرام و آهسته) پیگیری و پیروی کن. (وظیفه‌ی تو پیروی از تلاوت پیک وحی، و ابلاغ رسالت آسمانی است و بس). [[«إتَّبِعْ»: دنبال کن. مراد ساکت و خاموش و آرام و آهسته گوش فرا دادن به پیام وحی، و پس از آن تکرار و تمرین آن است.]] 75|19|گذشته از اینها، (در صورتی که بعد از نزول آیات قرآن مشکلی پیدا کردی) بیان و توضیح آن بر ما است. [[«بَیَانَهُ»: توضیح درباره قرآن. رفع اشکال احکام و معانی و تفصیل مجمل آن (نگا: روح‌المعانی).]] 75|20|نه چنین است (که شما درباره‌ی معاد می‌پندارید)! اصلاً شما دنیای گذرا را دوست می‌دارید. [[«الْعَاجِلَةَ»: دنیای زودگذر (نگا: اسراء / 18).]] 75|21|و آخرت را رها می‌سازید. [[«تَذَرُونَ»: ترک می‌کنید. رها می‌سازید.]] 75|22|در آن روز چهره‌هائی شاداب و شادانند. [[«وُجُوهٌ»: جمع وجه، چهره، مراد چهره‌های مؤمنان است. «نَاضِرَةٌ»: شاداب. شادان.]] 75|23|به پروردگار خود می‌نگرند. [[«نَاظِرَةٌ»: نگرنده. معنی دیگر آیه: چشم به الطاف پروردگار خود دوخته‌اند. با توجّه به معنی اوّل، باید گفت که نیروی دید در جهان دیگر همچون نیروی دید در این جهان نمی‌باشد. مثلاً بهشتیان دوزخیان را در قعر آتش سوزان مشاهده می‌کنند و با ایشان به سخن می‌پردازند (نگا: صافّات / 55). به هر حال نحوه مشاهده آنجا همچون همه چیزهای دیگر آخرت، با نحوه مشاهده اینجا فرق دارد. احادیث پیغمبر نشان می‌دهد که نگاه کردن آخرت بدون کیفیّت و چگونگی و حدود و جهات و مسافات و صفات است (نگا: المنتخب، نمونه).]] 75|24|و در آن روز، چهره‌هائی در هم کشیده و عَبوسند. [[«وُجُوهٌ»: مراد چهره‌های کافران و منافقان و بزهکاران است. «بَاسِرَةٌ»: درهم کشیده. عَبوس. ترش و درهم (نگا: مدّثّر / 22).]] 75|25|چرا که آنان می‌دانند که به بلا و عذاب کمرشکنی گرفتار می‌آیند. [[«فَاقِرَةٌ»: عذاب و بلائی که ستون فقرات را در هم می‌شکند.]] 75|26|چنین نیست که گمان می‌برند. هنگامی که جان به گلوگاه برسد. [[«بَلَغَتْ»: رسید. فاعل آن (الرُّوحُ) محذوف است که از قرینه پیدا است. «التَّرَاقِیَ»: جمع ترقوّه، به معنی استخوانهائی است که گرداگرد گلو را گرفته‌اند. رسیدن جان به گلوگاه، کنایه از آخرین لحظات عمر است.]] 75|27|(از طرف حاضران و اطرافیان سراسیمه و دستپاچه‌ی او، عاجزانه و مأیوسانه) گفته می‌شود: آیا کسی هست که (برای نجات او) افسون و تعویذی بنویسد؟! [[«رَاقٍ»: تعویذ نویس. افسونگر. «مَنْ رَاقٍٍ»: مراد این است هنگام نومیدی گفته می‌شود: چه کسی می‌تواند او را شفاء دهد و دردش را دوا کند؟!]] 75|28|و (محتضر) یقین پیدا می‌کند که زمان فراق فرا رسیده است. [[«أَنَّهُ»: آنچه بدو رسیده است. «الْفِرَاقُ»: مفارقت از جهان و یاران. بدرود کردن.]] 75|29|ساق پائی به ساق پائی می‌پیچد و پاها جفت یکدیگر می‌گردد. [[«إلْتَفَّتْ»: درهم پیچید. جفت یکدیگر شد و در کنار هم قرار گرفت. به هنگام جان دادن، و یا در داخل کفن.]] 75|30|در آن روز، سوق (همگان) به سوی پروردگارت خواهد بود. [[«الْمَسَاقُ»: سوق دادن و راندن. مرجع و مسیر.]] 75|31|(انسانِ منکر معاد) هرگز نه زکاتی داده است و نه نمازی خوانده است. [[«لا صَدَّقَ»: زکات نداده است. تصدیق حق و حقیقت، از جمله قرآن و پیغمبر نکرده است.]] 75|32|بلکه راه تکذیب (حق و حقیقت) را در پیش گرفته است و (به فرمان خدا) پشت کرده است. [[«کَذَّبَ وَ تَوَلّی»: (نگا: طه / 48).]] 75|33|گذشته از این، مغرورانه و متکبّرانه (از کفر و عناد خود) نزد خانواده و کسانش برگشته است. [[«یَتَمَطّی»: می‌نازد و بزرگی می‌فروشد. تفرعُن و تکبّر می‌کند.]] 75|34|مرگ بر تو! مرگ! [[«أَوْلَی»: سزاوارتر. درخورتر. مراد سزاوارتر به مرگ و نابودی است. بعضی گفته‌اند: فعل ماضی است؛ یعنی خدا مرگ تو را نزدیک گرداند و نابودت کند!]] 75|35|باز هم، مرگ بر تو! مرگ! [[«أَوْلَی»: تکرار برای تأکید است.]] 75|36|آیا انسان (منکر معاد) می‌پندارد که او بیهوده به حال خود رها شود (و قوانین و مقرّرات الهی، و حساب و کتاب و سزا و جزای دنیوی و اخروی نداشته باشد؟!). [[«سُدیً»: بیهوده. رها. یعنی انسان با وجود داشتن عقل، همچون حیوان بی‌صاحب، به حال خود واگذاشته شود، و تکالیف و وظائف و همچنین سزا و جزائی نداشته باشد. حال است.]] 75|37|آیا او نطفه‌ی ناچیزی از منی نیست که (به رحم مادر) پرت و ریخته می‌گردد؟ [[«یُمْنی»: پرت می‌شود و ریخته می‌گردد. «مِن مَّنِیٍّ یُمْنی»: (نگا: نجم / 46، واقعه / 37).]] 75|38|سپس به صورت خون لخته و دَلَمه‌ای درآمده است، و خداوند او را آفرینش تازه‌ای بخشیده است، و بعد اندام او را نظم و نظام و سر و سامان داده است؟ [[«عَلَقَةً»: خون لخته و دَلَمه (نگا: حجّ / 5، مؤمنون / 14، غافر / 67). «سَوّی»: اندام او را همآهنگ کرد و سر و سامان داد (نگا: بقره / 29، کهف / 37، حجر / 29).]] 75|39|و از این (انسان) دو صنف نر و ماده را ساخته و پرداخته است. [[«مِنْهُ»: از انسان. «الزَّوْجَیْنِ»: دو صِنف. دو نوع (نگا: هود / 40، رعد / 3، نجم / 45). «الذَّکَرَ وَ الأُنثی»: بدل است.]] 75|40|آیا چنین خدائی نمی‌تواند مردگان را زنده گرداند؟! [[«أَلَیْسَ ذلِکَ ...»: (نگا: یس / 81).]] 76|1|آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان (در شکم مادر، به گونه‌ی نطفه و جنین) گذشته است و او چیز قابل ذکر و شایسته‌ی توجّه نبوده است؟! [[«هَلْ أَتی ...»: = قَدْ أَتی. استفهام تقریری است و مراد تحقّق و تذکّر است، یعنی بلی که چنین زمانی بوده است. «مَذْکُوراً»: قابل ذکر. دارای نام و نشان.]] 76|2|ما انسان را از نطفه‌ی آمیخته (از اسپرماتوزوئید و اوول) آفریده‌ایم، و چون او را (با وظائف و تکالیفی، بعدها) می‌آزمائیم، وی را شنوا و بینا، (به عبارت دیگر عاقل و دانا) کرده‌ایم. [[«أَمْشَاجٍ»: جمع مَشَِج یا مَشیج، آمیخته. آمیزه. مراد ترکیبی از موادّ و عناصر مختلف، یا آمیزه‌ای از اسپرماتوزوئید و اوول است. صفت (نُطْفَةٍ) است، چرا که مراد از نطفه، مجموع اسپرماتوزوئید و اوول، یا اجزاء مختلفه است و موصوف به منزله جمع گرفته شده است (نگا: روح‌المعانی). «نَبْتَلِیهِ»: او را با وظائف و تکالیف و عبادات می‌آزمائیم. «فَجَعَلْنَاهُ»: حرف (فَ) سببیّه است، و اصل جمله بدین شکل است: فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً لِنَبْتَلِیَهُ (نگا: تفسیرالقرآنی للقرآن).]] 76|3|ما راه را بدو نموده‌ایم، چه او سپاسگزار باشد یا بسیار ناسپاس. [[«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ»: خدا راه را به انسانها نشان داده است. خرد را بدو بخشیده است، و کتاب هستی را در مقابل دیدگانش باز کرده است، و پیغمبرانی برای او روانه نموده است، و بالاخره راه خوب و راه بد را بدو نشان داده است (نگا: بلد / 10). این، انسان است که به اختیار و انتخاب خود راه سعادت یا راه شقاوت می‌پوید و بهشت یا دوزخ را می‌جوید (نگا: فصّلت / 17). «شَاکِراً»: حال ضمیر (ه) است. برخی هم احتمال می‌دهند که خبر (یَکُونُ) محذوفی بوده و تقدیر چنین است: إمَّا یَکُونُ شَاکِراً وَ إمَّا یَکُونُ کَفُوراً.]] 76|4|ما برای کافران زنجیرها و غلّها و آتش فروزان دوزخ را آماده کرده‌ایم. [[«سَلاسِلَ»: جمع سِلْسِلَة، زنجیرها. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «أَغْلالاً»: (نگا: اعراف / 157، رعد / 5، غافر / 71).]] 76|5|نیکان، جامهای شرابی را سر می‌کشند و می‌نوشند که آمیخته به کافور است. [[«کَأْسٍ»: جام پر از شراب. «مِزَاجُ»: آمیزه. آمیخته. چیزی که در جام است که خود شراب است. «کَافُوراً»: گیاه خوشبوئی است که عربها آن را به داخل شراب می‌ریختند تا معطّر گردد (نگا: فی‌ظلال القرآن). ولی در اینجا اسم آبی است در بهشت. تشبیه آن به کافور از لحاظ سفیدی و خوشبوئی است. «کَانَ مِزَاجُهَا کَافُوراً»: آمیخته به کافور است. محتوای آن از آبی به نام کافور است. شراب آن، خوشبو و سفید همچو کافور است.]] 76|6|(این جامها پر می‌شود از) چشمه‌ای که بندگان خدا از آن می‌نوشند و هرجا که بخواهند با خود روان می‌کنند و می‌برند. [[«عَیْناً»: چشمه‌ای. بدل از (کافُوراً) یا مفعول به فعل محذوف (أَعْنی) یا (أَخُصُّ) است. «یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً»: به گونه شگفتی از آن مصرف می‌کنند و می‌نوشند. جاری و روان می‌کنند. بر می‌جوشانند و به فوران در می‌آورند.]] 76|7|(بندگانی که در جهان اعمال و اوصافی این چنین، در پیش می‌گرفتند:) به نذر خود وفا می‌کردند، و از روزی می‌هراسیدند که شرّ و بلای آن گسترده و فراگیر است. [[«النَّذْرِ»: مراد دو چیز است: نخست، چیزی که انسان برای خوشنودی خدا بر خود واجب می‌کند، دیگر چیزی که خدا بر انسان واجب گردانده است (نگا: تفهیم‌القرآن). «مُسْتَطِیراً»: پران و گسترده. فراگیر و پراکنده.]] 76|8|و خوراک می‌دادند به بینوا و یتیم و اسیر، به خاطر دوست داشت خدا. [[«عَلی حُبِّهِ»: به خاطر دوست داشت خدا و عشق به الله، با وجود دوست داشت خوراک و نیاز خود بدان. ضمیر (ه) به خدا بر می‌گردد که از سیاق کلام پیدا است (نگا: کهف / 28، روم / 39). و یا به طعام برمی‌گردد (نگا: آل‌عمران / 92).]] 76|9|(به زبان حال، بدیشان می‌گویند:) ما شما را تنها به خاطر ذات خدا خوراک می‌دهیم، و از شما پاداش و سپاسگزاری نمی‌خواهیم. [[«إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ ...»: این آیه از زبان حال نیکان و نیکوکاران است؛ نه این که محسنان چنین سخنی را هربار به مستمندان گفته باشند (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن). «لِوَجْهِ اللهِ»: به خاطر ذات پاک یزدان. برای رضای خدا. مراد از وجه، ذات است (نگا: بقره / 115 و 272، رعد / 22، روم / 38 و 39).]] 76|10|ما (از عذاب) پروردگارمان می‌ترسیم؛ از (عذاب) روز بس ترشرو و سخت اخموئی (که قیامت نام دارد). [[«یَوْماً»: مفعولٌ‌به است (نگا: اعراب القرآن درویش، روح‌البیان) و (مِن رَبِّنَا) حال متقدّم آن است، یا (مِن رَبِّنَا) مفعولٌ‌به است و (یَوْماً) بدل از محلّ آن است (نگا: روح‌البیان). «عَبُوساً»: بس ترشرو و چهره در هم کشیده. «قَمْطَرِیراً»: سخت اخمو. بسیار سخت و شدید.]] 76|11|به همین خاطر، خداوند آنان را از شرّ و بلای آن روز محفوظ می‌دارد، و ایشان را به خرّمی و شادمانی می‌رساند. [[«شَرَّ»: بلایا و شدائد قیامت. مفعولٌ‌به دوم است. «لَقَاهُمْ»: ایشان را می‌رساند به. بدیشان می‌رساند و می‌بخشد. «نَضْرَةً»: سرسبزی و خرّمی. شادی و شادمانی (نگا: مطفّفین / 24).]] 76|12|و در برابر صبری که نموده‌اند، خداوند بهشت و جامه‌ی ابریشمین را پاداششان می‌کند. [[«حَرِیراً»: ابریشم که جامه بهشتیان است (نگا: حجّ / 23، فاطر / 33).]] 76|13|در بهشت بر تختهای زیبا و مجلّل تکیه می‌کنند، و نه (گرمای) آفتابی و نه سوز سرمائی در آنجا می‌یابند. [[«مُتَّکِئِینَ»: تکیه‌زنندگان. حال ضمیر (هم) در آیه پیشین است. «الأرَائِکِ»: جمع أَریکَة، تختهای زیبا و مبلمان مجلّل. (نگا: کهف / 31، یس / 56). «زَمْهَرِیراً»: سوز سرما. شدّت سرما.]] 76|14|سایه‌های (درختان) بهشتی بر آنان فرو می‌افتد، و میوه‌های آنجا سهل‌الوصول و در دسترس است. [[«دَانِیَةً»: نزدیک. فرو افتاده. «قُطُوفُ»: جمع قِطْف، میوه رسیده (نگا: حاقّه / 22 و 23).]] 76|15|جامه‌های سیمین شراب و قدحهای بلورینِ می میانشان به گردش در می‌آید. [[«أَکْوَابٍ»: جمع کُوب، قَدَح (نگا: زخرف / 71، واقعه / 18). «قَوَارِیرَ»: جمع قَارُورَة، ظرف بلورین و شیشه‌ای. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر وجود دارد.]] 76|16|قدحهای بلورینی که از نقره‌اند. (خدمتکاران بهشتی) آنها را درست به اندازه‌ی لازم پیموده‌اند. [[«قَوَارِیرَ مِن فِضَّةٍ ...»: ظرفهای بلورینی که سیمین هستند! در جهان ما چنین ظرفی مطلقاً وجود ندارد. یا این که مراد شفّافیّت بی‌حدّ ظروف است. «قَدَّرُوهَا»: خدمتکاران بهشتی آنها را به اندازه لازم و برابر ذوق و طبع و خواست بهشتیان تهیّه دیده‌اند و پیموده‌اند (نگا: فرقان / 2).]] 76|17|در آنجا از جامهای شرابی بدیشان می‌دهند که آمیزه‌ی آن زنجبیل است. [[«مِزَاجُهَا»: (نگا: انسان / 5). «زَنجَبِیلاً»: اسم گیاهی است که در مناطق گرمسیر می‌روید. عربها زنجبیل را به خاطر نشاط‌آور و محرک و خوشبو بودن در شراب می‌ریختند.]] 76|18|(این جامها پر می‌شوند از) چشمه‌ای که در بهشت است و سلسبیل نامیده می‌شود. [[«عَیْناً»: (نگا: انسان / 6). «سَلْسَبِیلاً»: در لغت، به معنی آب روان و خوشگوار است. در اینجا اسم خاصّ است.]] 76|19|همواره نوجوانان جاودانه‌ای میانشان می‌گردند (و به خدمتشان می‌پردازند) که هرگاه ایشان را بنگری چنین می‌انگاری که مروارید غلتانند. [[«وِلْدانٌ مُّخَلَّدُونَ»: (نگا: واقعه / 17). «مَنثُوراً»: پراکنده. «لؤْلُؤاً مَّنثُوراً»: مروارید پراکنده. مروارید غلتان. اشاره به زیبائی و درخشندگی و جذّابیّت غلامان خدمتگزار است.]] 76|20|هنگامی که بنگری، در آنجا نعمت فراوانی و سرزمین فراخی و پادشاهی بزرگی را خواهی دید. [[«ثَمَّ»: آنجا. مراد بهشت است. «مُلْکاً کَبِیراً»: سرزمین بزرگ و وسیع. مملکت فراخ. پادشاهی و سلطنت عظیم (نگا: تفسیر کبیر).]] 76|21|بر تن ایشان، لباسهای ابریشم نازک سبز و دیبای ضخیم است، و با دستبندها و النگوهای سیمین، زیب و زینت شده‌اند، و پروردگارشان بدیشان شراب پاک می‌نوشاند. [[«عَالِیَهُمْ»: بر اندام ایشان است. به تن ایشان است. واژه عالی، حال ضمیر (هم) در (عَلَیْهِم)، یا مفعول‌فیه است، هرچند که در قالب اسم فاعل است. مثل: (خارج، داخل، باطن، ظاهر). می‌توان گفت: جَلَسْتُ خَارِجَ الدَّارِ. «سُندُسٍ ... إِسْتَبْرَقٌ»: (نگا: کهف / 31، دخان / 53). «حُلُّوا»: آراسته گشته‌اند. زینت شده‌اند. فعل ماضی مجهول از مصدر تحلیه است. «أَسَاوِرَ»: (نگا: کهف / 31، حجّ / 23، فاطر / 33). «طَهُوراً»: بسیار پاک و پاکیزه (نگا: فرقان / 48). این شراب عالی‌ترین نوع شراب بوده و غیر از شراب مذکور در آیات پنجم و هفدهم است.]] 76|22|این (نعمتهای فراوان) پاداش (کارهای پسندیده‌ی دنیوی) شما است، و (بدین وسیله) از تلاش و کوشش شما قدردانی و سپاسگزاری می‌شود. [[«مَشْکُوراً»: مورد تشکّر (نگا: اسراء / 19).]] 76|23|ما خودمان قرآن را به تدریج بر تو نازل کرده‌ایم. [[«نَزَّلْنَا ... تَنزِیلاً»: (نگا: اسراء / 106، فرقان / 25). ذکر مفعول مطلق، اشاره به نزول تدریجی قرآن است، و تأکیدی بر نزول قرآن از سوی یزدان جهان.]] 76|24|حال که چنین است در طریق تبلیغ و اجرای احکام پروردگارت شکیبا باش، و از هیچ کدام از گناهکاران و بی‌دینانشان فرمانبرداری مکن. [[«فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ»: (نگا: قلم / 48). «آثِم»: گناهکار. «کَفُوراً»: بسیار بی‌دین. غرق در کفر. بسیار ناسپاس (نگا: تفهیم القرآن). «لا تُطِعْ مِنْهُمْ ...»: یعنی از تهدیدشان نترس، و تحت تأثیر کردار و گفتارشان قرار نگیر، و فرمان خدا را بدون کم و کاست و ملاحظه این و آن برسان.]] 76|25|بامدادان و شامگاهان نام پروردگارت را ورد زبان ساز. [[«بُکْرَةً»: بامدادان. اشاره‌ای به ادای نماز صبح در سپیده‌دمان نیز دارد. «أَصِیلاً»: شامگاهان. به فاصله میان ظهر و غروب آفتاب نیز اطلاق می‌شود، و لذا اشاره‌ای هم به ادای نمازهای ظهر و عصر دارد.]] 76|26|و شبانگاهان برای خدا سجده و کرنش ببر، و در شب خیلی او را تسبیح و تقدیس کن. [[«مِنَ الَّیْلِ»: حرف (مِنْ) تبعیضیّه است. «فَاسْجُدْ لَهُ»: علاوه از عبادت شبانه، اشاره‌ای هم به ادای نماز مغرب و عشاء دارد. «سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً»: علاوه از ذکر و تسبیح شبانه، اشاره‌ای هم به نماز تهجّد دارد که از اهمّیّت خاصّی برخوردار است. واژه (طَوِیلاً) به ظاهر صفت (الَّیْلِ) است. ولی ذکر این قید برای این نیست که در شبهای کوتاه نماز تهجّد اداء نگردد، بلکه مراد این است که شب هر اندازه هم باشد دراز است و باید برای تقویت اراده و تهذیب نفس و افزایش ایمان، از آن استفاده کرد. یا این که (طَویلاً) صفت مصدر محذوف (تَسْبیحاً) است. یعنی خیلی خدا را در شب تسبیح و تقدیس کن (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن). به هر حال این مقدار در (مزّمّل / 1 - 4) مشخّص شده است. به هر حال آیات 25 و 26 در حقیقت بیانگر لزوم توجّه شبانه‌روزی و مستمرّ به ذات اقدس پروردگار و ذکر او به زبان حال و قال است.]] 76|27|این (کافران و مشرکان) زندگی زودگذر دنیا را دوست می‌دارند، و روز سخت و دشوار آخرت را پسِ پشت خود می‌افکنند. [[«یَذَرُونَ»: رها می‌سازند. ترک می‌گویند. «وَرَآءَهُمْ»: پشت سر خود. مقابل و جلو خود (نگا: المصحف المیسّر). «ثَقِیلاً»: سخت و پر دردسر. دشوار و ناگوار. مراد قیامت است.]] 76|28|ما ایشان را آفریده‌ایم و بندها و پیوندهای اندامشان را سفت بهم بسته و استوار داشته‌ایم، و هر وقت بخواهیم (ایشان را نابود می‌کنیم و) انسانهای دیگری را جایگزین آنان می‌سازیم. [[«أَسْرَ»: مفصل. بند. پیوند. ساختمان بدن. ترکیب بند تن. یا مراد رباط و اعصاب است که ریسمان و طناب بدن و وسیله ارتباط اندامها بشمارند. «بَدَّلْنَآ أَمْثَالَهُمْ تَبْدِیلاً»: (نگا: توبه / 39، محمّد / 38، واقعه / 61).]] 76|29|این (آیه‌ها) اندرز و یادآوری (برای جهانیان) است، و هرکس که بخواهد (می‌تواند با استفاده از آن) راهی به سوی پروردگارش برگزیند، (راهی که او را به آمرزش و بهشت خدا می‌رساند). [[«هذِهِ»: این آیات پیشین. «تَذْکِرَةٌ»: (نگا: طه / 3، واقعه / 73، حاقّه / 12 و 48). «إِتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلاً»: (نگا: نساء / 137، فرقان / 57، مزّمّل / 19).]] 76|30|شما نمی‌توانید بخواهید، مگر این که خدا بخواهد. بی‌گمان خداوند بس آگاه و کاربجا است. [[«مَآ تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللهُ»: مراد این است که از خواستنتان چیزی ساخته نیست، تا وقتی که خدا نخواسته باشد. یعنی اراده کردن و خواستن وظیفه انسان است و در برابرش سزا و جزا می‌بیند، و توفیق دادن و نتیجه بخشیدن در دست خدا است، و خدا قادر مطلق است. خلاصه، مشیّت بندگان در گرو مشیّت خدا است، یا به عبارت دیگر: حرکت کار بندگان، و برکت کار یزدان است. مثلاً به هنگام گرسنگی، نان خوردن کار انسان و سیر کردن کار خدا است. در وقت بیماری، دوا خوردن کار آفریدگان و شفا دادن کار خدای سبحان است.]] 76|31|خداوند هرکس را بخواهد (مشمول رحمت خود می‌سازد و) به بهشت خویش داخل می‌گرداند، ولی برای ستمکاران عذاب دردناکی را فراهم ساخته است. [[«الظَّالِمِینَ»: مفعولٌ‌به فعل محذوفی است که فعل ملفوظ مابعدش، آن را بیان می‌دارد. «رَحْمَتِهِ»: رحمت او. مراد بهشت خدا است.]] 77|1|سوگند به آیه‌هائی که (توسّط جبرئیل، پیاپی بر محمّد) فرو فرستاده می‌شود! برای پخش خوبیها و نیکیها. [[«الْمُرْسَلاتِ»: فرو فرستاده شده‌ها. درباره پنج واژه مُرْسَلات، عَاصِفَات، نَاشِرَات، فَارِقَات، و مُلْقِیَات، در پنج آیه اوّل این سوره، نظریّه‌های گوناگونی اظهار شده است، از جمله: برخی آنها را فرشتگان، و برخی بادها، و بعضی آیات قرآن می‌دانند. این سه نظریّه از سایر نظرات، طرفداران بیشتری دارد. ما رأی سوم را برگزیدیم که در تفسیر کبیر و المنتخب بدان اشاره شده است. «عُرْفاً»: به معنی معروف، کار نیک. خیر و خوبی. مفعولٌ‌له است یا منصوب به نزع خافض. پیاپی. در این صورت حال ضمیر مستتر در (مرسلات) یا مفعول مطلق است و در اصل چنین است: وَ الْمُرْسَلاتِ إِرْسَالاً، أَیْ مُتَتَابِعَةً.]] 77|2|و سوگند به آیه‌هائی که (سائر ادیان را) سخت در هم نوردیده و منسوخ می‌کنند! [[«الْعَاصِفَاتِ»: جمع عاصِفَة، درهم پیچنده و نابود کننده (نگا: تفسیر کبیر). تندباد. «عَصْفاً»: نابود کردن. تند وزیدن. سرعت گرفتن. مفعول مطلق است.]] 77|3|و سوگند به آیه‌هائی که (حکمت و هدایت را در دل جهانیان) به گونه‌ی گسترده‌ای پخش می‌کنند! [[«النَّاشِرَاتِ»: پخش‌کنندگان. «نَشْراً»: پخش کردن. مفعول مطلق‌است.]] 77|4|و سوگند به آیه‌هائی که (حق و باطل را) کاملاً از هم جدا می‌سازند! [[«الْفَارِقَاتِ»: جداسازندگان.]] 77|5|و سوگند به آیه‌هائی که یاد (خدا) و پند و اندرز (آسمانی) را (به مردم) می‌رسانند! [[«الْمُلْقِیَاتِ»: رسانندگان پیام آسمانی به مردم. «ذِکْراً»: یاد. پند و اندرز. مفعولٌ‌به است.]] 77|6|برای (اتمام حجّت با بندگان و رفع) عذر، و بیم دادن (ایشان از عذاب). [[«عُذْراً»: آیات قرآنی پند و اندرز آسمانی و بیدارباش الهی را به مردم می‌رسانند تا خدا با ایشان اتمام حجّت کرده باشد، و فردای قیامت عذری نداشته باشند. «نُذْراً»: برای بیم دادن مردم از عذاب و عقاب الهی. «عُذْراً أَوْ نُذْراً»: مفعولٌ‌له هستند.]] 77|7|قطعاً چیزی که از آن بیم داده می‌شوید (و قیامت نام دارد) به وقوع می‌پیوندد. [[«مَا تُوعَدُونَ»: آنچه بدان مژده داده می‌شوید و بیم می‌گردید. مراد قیامت و آخرت است.]] 77|8|هنگامی که ستارگان محو و تاریک می‌گردند. [[«طُمِسَتْ»: نابود شدند. بی‌نور گشتند (نگا: نساء / 47، یس / 66، قمر / 37).]] 77|9|و هنگامی که آسمان شکافته می‌گردد. [[«فُرِجَتْ»: شکافته گردید (نگا: انشقاق / 1).]] 77|10|و هنگامی که کوهها برکنده و پراکنده می‌گردند. [[«نُسِفَتْ»: از جا کنده شد و پخش گردید. برکنده و پراکنده گردید (نگا: طه / 97 و 105).]] 77|11|و هنگامی که برای پیغمبران تعیین وقت می‌گردد (تا برای ادای شهادت بر ملّت خود، حاضر شوند). [[«الرُّسُلُ»: پیغمبران. «أُقِّتَتْ»: تعیین وقت گردید. یعنی برای ادای گواهی بر ملّت خود جمع می‌گردند (نگا: مائده / 109، زمر / 69). اصل این واژه (وقت) است و از مصدر (توقیت).]] 77|12|(این کارها) برای چه روزی پس انداخته و در نظر گرفته شده‌اند؟ [[«أُجِّلَتْ»: به تأخیر افکنده شده است. تعیین گشته است. از مصدر تأجیل به معنی به تأخیر انداختن. تعیین مدّت کردن. عقب انداختن و زمان دادن (نگا: انعام / 128، آل‌عمران / 145). معنی دیگر آیه: برای چه روزی تعیین وقت شده است؟ این شیوه، برای تهدید کردن و بیم دادن است.]] 77|13|برای روز قضاوت (در میان مردم) و جدائی انداختن (میان حق و باطل، و صفوف مؤمنان از صفوف کافران، و نیکوکاران از بدکاران، و بالأخره بهشتیان از دوزخیان). [[«الْفَصْلِ»: قضاوت و داوری. جدائی انداختن. همه سوگندهای پیشین برای بیان واقعیّت روزی است که تلاشها و کوششها، سزا و جزا داده می‌شود، و میان همگان داوری می‌گردد و حق و باطل آشکارا جلوه‌گر می‌آید.]] 77|14|تو چه می‌دانی روز داوری و جدائی چیست؟ [[«مَآ أَدْرَاکَ»: (نگا: حاقّه / 3، مدّثّر / 27). مراد بیان عظمت روز قیامت است.]] 77|15|در آن روز، وای به حال تکذیب‌کنندگان! [[«وَیْلٌ»: هلاک و نابودی. وای! واویلا! این آیه جواب شرط (اِذا) در آیات 8 و 9 و 10 و 11 است (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 77|16|آیا ما پیشینیان (تکذیب‌کننده) را نابود نساخته‌ایم؟ [[«الأوَّلِینَ»: پیشینیان. همچون قوم نوح و عاد و ثمود.]] 77|17|سپس پسینیان را به دنبالشان روانه نکرده‌ایم؟ [[«الآخِرِینَ»: پسینیان. متأخّرین. همچون قوم لوط و شعیب و موسی.]] 77|18|ما با گناهکاران چنین رفتار می‌کنیم. [[«کَذلِکَ نَفْعَلُ ...»: این آیه، در حقیقت بیانگر این واقعیّت است که عذابهای الهی دامنگیر آیندگان بزهکار، همسان گذشتگان گناهکار می‌گردد.]] 77|19|در آن روز، وای به حال تکذیب‌کنندگان! [[«یَوْمَئِذٍ»: مراد روز رستاخیز است و تکرار برای تأکید مطلب است.]] 77|20|آیا ما شما را از آب حقیر و ناچیزی (به نام منی) نیافریده‌ایم؟ [[«مَهِینٍ»: خوار و سبک. حقیر و ناچیز. البتّه چنین ناچیزی و حقارتی از دیدگاه ظاهری مردمان است، امّا از نظر علمی، اعجوبه زمان است (نگا: سجده / 8).]] 77|21|و آن را در جایگاهی استوار قرار داده‌ایم (که رحم مادر است و آن اندازه مناسب و جالب و عجیب است که هر انسانی را در شگفتی فرو می‌برد). [[«مَکِینٍ»: محکم و استوار (نگا: مؤمنون / 13).]] 77|22|تا مدّت زمانی مشخّص (که دوران ماندگاری جنین در شکم پایان می‌گیرد، و روز ولادت فرا می‌رسد). [[«قَدَرٍ»: مقدار. مدّت زمان معیّن (نگا: حجر / 21، مؤمنون / 18، شوری / 27، زخرف / 11).]] 77|23|ما توانائی (این کار را) داشته‌ایم (که از نطفه‌ی ناچیز و حقیری چنان انسان شریف و کاملی بسازیم) و ما بهترین توانا بوده و هستیم. [[«قَدَّرْنَا»: قدرت داشته‌ایم. اندازه‌گیری کرده‌ایم. «قَادِرُونَ»: اندازه‌گیران. توانایان. معنی دیگر آیه: ما اندازه‌گیری کرده‌ایم و بهترین اندازه‌گیر بوده‌ایم (نگا: المصحف‌المیسّر، تفسیر کبیر، روح‌البیان، روح‌المعانی).]] 77|24|در آن روز، وای به حال تکذیب‌کنندگان! 77|25|آیا ما زمین را گردآورنده (ی مردمان در حال حیات بر روی خود، و در حال ممات در دل خود) نساخته‌ایم؟ [[«کِفَاتاً»: مصدر است و به معنی گردآوری. در اینجا در معنی اسم فاعل به کار برده شده است و به معنی جمع‌کننده و گردآورنده است. یا این که اسم مکان است و به معنی جایگاه و محلّ گردهمآئی.]] 77|26|هم در حال حیات و هم در حال ممات؟ [[«أَحْیَآءً»: اگر (کِفَاتاً) مصدر، یا جمع (کافِت) و اسم فاعل باشد، مفعولٌ‌به آنها است. اگر اسم مکان باشد، باز هم مفعولٌ‌به است، ولی برای فعل محذوف (تَکْفِتُ). یا حال ضمیر محذوف (کُم) است، و اصل آن چنین است: تَکْفِتُکُمْ أَحْیَآءً وَ أَمْوَاتاً.]] 77|27|و در آن کوههای استوار و بلند پدید نیاورده‌ایم، و از آب گوارا به شما ننوشانده‌ایم؟ [[«شَامِخَاتٍ»: جمع شامخ، بلند و سربه فلک کشیده. «فُرَاتاً»: گوارا. بسیار خوشمزه (نگا: فرقان / 53، فاطر / 12).]] 77|28|در آن روز، وای به حال تکذیب کنندگان! 77|29|(بدانان گفته می‌شود:) به سوی همان چیزی رهسپار شوید که پیوسته دروغش می‌شمردید. [[«إنطَلِقُوا»: رهسپار شوید. روان شوید. «مَا»: مراد دوزخ است.]] 77|30|بروید به سوی سایه‌ی سه شاخه (ی دودهای خفقان بار آتش). [[«ظِلٍّ»: سایه. مراد دود سیاه و پرحرارتی است که از دوزخ برمی‌خیزد. به عنوان ریشخند، سایه نامیده شده است. «شُعَبٍ»: جمع شُعْبَة، شاخه. «ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ»: دارای سه شاخه، شاخه‌ای از بالای سر، و شاخه‌ای از طرف راست، و شاخه‌ای از طرف چپ. به این ترتیب، این دود غلیظ مرگبار، آنان را از هر سو احاطه می‌کند و در کام خود فرو می‌برد.]] 77|31|نه سایه‌دار خنک و آسایش‌بخشی است، و نه از سوزندگی شعله‌های آتش جلوگیری می‌کند. (چرا که خود برخاسته از آتش است). [[«ظَلِیلٍ»: سایه‌دار. سایه گستر. مراد سایه‌ای است که آرام‌بخش و خنک باشد و واقعاً سایه به حساب بیاید.]] 77|32|آتشی که (چنین دود مرگباری از آن برمی‌خیزد) آتشپاره‌هائی از خود بیرون می‌دهد که انگار کوشک (بزرگ و برافراشته‌ای) هستند. [[«إِنَّهَا»: آن آتش. «شَرَرٍ»: جمع شَرَرَة و شَرارَة، زبانه‌ها آتشپاره‌ها. جرقّه‌ها. «الْقَصْرِ»: کوشک. کاخ.]] 77|33|آتشپاره‌هائی که انگار (از لحاظ رنگ و حرکت و سرعت) شتران زردی هستند. [[«کَأَنَّهُ»: ضمیر (هُ) به لفظ (شَرَر) برمی‌گردد. «جِمَالَةٌ»: جمع جَمَل، شتران. «صُفْرٌ»: جمع اصفر، زرد رنگ. عربها این واژه را درباره شترانی به کار می‌برند که رنگ آنها زردِ آمیزه سیاه باشد (نگا: المصحف‌المفسّر).]] 77|34|در آن روز، وای به حال تکذیب‌کنندگان! 77|35|امروز، روزی است که (تکذیب‌کنندگان آیات الهی، دم نمی‌زنند و) سخن نمی‌گویند (چرا که خداوند بر دهانشان مهر سکوت می‌نهد). [[«یَوْمُ»: خبر (هذا) است و به جمله (لا یَنطِقُونَ) اضافه شده است. سخن نمی‌گویند. قیامت طولانی است و دارای موضعها و موقعیّتهای گوناگونی است. کافران بعد از دفاع از خود (نگا: نحل / 111) و معذرت‌خواهیها (نگا: احزاب / 67) و سرانجام انکار کفر و بی‌دینی خویش (نگا: انعام / 23) بر دهانشان مهر سکوت زده می‌شود (نگا: یس / 65) و خداوند برای گواهی بر اعمال و افعالشان سایر اندامها را به گفتار در می‌آورد (نگا: نور / 24) و دیگر بدیشان اجازه سخن گفتن داده نمی‌شود.]] 77|36|و بدیشان اجازه داده نمی‌شود تا پوزش بطلبند و عذرخواهی بکنند. [[«لا یُؤْذَنُ لَهُمْ»: این عدم اجازه، به دنبال ثبوت جرائم است. وقتی است که کار به جائی رسیده است که حق دفاع از ایشان سلب می‌گردد.]] 77|37|در آن روز، وای به حال تکذیب‌کنندگان! 77|38|(بدیشان گفته می‌شود:) امروز، روز داوری (در میان مردم) و جداسازی (مؤمنان از کافران و حق از باطل و بالأخره بهشتیان از دوزخیان) است، شما را با همه‌ی پیشینیان گرد آورده‌ایم. [[«الْفَصْلِ»: داوری. جداسازی (نگا: صافّات / 21، دخان / 40، مرسلات / 13 و 14). «الأوَّلِینَ»: پیشینیان. مفعول معه است و یا عطف است بر ضمیر (کُمْ).]] 77|39|اکنون اگر حیله و چاره‌ای (برای گریز از چنگال عقاب و عذاب من) دارید، نسبت به من انجام دهید (و با هر طرح و نقشه‌ای که می‌توانید خویشتن را از دست من برهانید). [[«کَیْدٌ»: نیرنگ. چاره‌جوئی. حیله نجات و رهائی. «فَکِیدُونِ»: برای رهائی از عقاب و عذاب من چاره‌جوئی کنید. در برابر من حیله نجات به کار برید (نگا: اعراف / 195).]] 77|40|در آن روز، وای به حال تکذیب‌کنندگان! 77|41|پرهیزگاران در زیر سایه‌ها و در کنار چشمه‌سارانند. [[«ظِلالٍ»: جمع ظِلّ، سایه‌ها. «عُیُونٍ»: جمع عَیْن، چشمه‌ها.]] 77|42|و در میان میوه‌هائی که بخواهند و آرزو کنند. [[«فَوَاکِهَ»: جمع فاکِهَة، میوه‌ها. «یَشْتَهُونَ»: دو معنی دارد: الف - هرگونه میوه‌ای که می‌خواهند. ب - میوه‌هائی که خوشمزه و مورد پسند است و با اشتهاء کامل می‌خورند.]] 77|43|در برابر کارهائی که می‌کرده‌اید، خوش بخورید و خوش بنوشید، گوارا باد. [[«هَنِیئاً»: (نگا: نساء / 4، طور / 19، حاقّه / 24).]] 77|44|ما این گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم. [[«إِنَّا کَذلِکَ ...»: در این آیه و بسیاری از آیه‌های دیگر، روی این مطلب تکیه شده است که نعمتهای الهی تنها به نیکوکاران داده می‌شود؛ نه به مدّعیان دروغین ایمان.]] 77|45|در آن روز، وای به حال تکذیب‌کنندگان! 77|46|(در این چند روز کوتاه دنیا) کمی بخورید و چندی لذّت ببرید (ولی بدانید که عذاب الهی در انتظار شما است، چرا که) شما گناهکارید. [[«قَلِیلاً»: روزگار اندکی. ظرف است. مراد مدّت کوتاه عمر انسان، یا روزگار اندک جهان در برابر دنیای جاویدان آخرت است.]] 77|47|در آن روز، وای به حال تکذیب‌کنندگان! 77|48|(چنان از باده‌ی غرور سرمست هستند که) وقتی بدانان گفته می‌شود: (در برابر اوامر و نواهی الهی) خضوع کنید و کرنش ببرید خضوع نمی‌کنند و کرنش نمی‌برند! [[«إرْکَعُوا»: رکوع ببرید. مراد از رکوع، خضوع در برابر قوانین و مقرّرات الهی است؛ نه فقط رکوع نماز (نگا: بقره / 43، مائده / 55). خلاصه مراد اطاعت و فرمانبرداری از خدا است (نگا: روح‌المعانی). برخی هم آن را به معنی (نماز بگزارید) دانسته‌اند (نگا: زادالّمسیر).]] 77|49|در آن روز، وای به حال تکذیب کنندگان! 77|50|(اگر به این قرآن که دلائل صدق و نشانه‌های حقّانیّت آن در تمام آیات و تعبیراتش آشکار است، ایمان نیاورند) پس به کدام سخن دیگر - غیر از قرآن - ایمان می‌آورند؟ [[«بَعْدَهُ»: جدای از قرآن. غیر از قرآن.]] 78|1|(این مردم) درباره‌ی چه چیز از یکدیگر می‌پرسند؟ [[«عَمَّ»: از چه چیز. این واژه، مخفّف (عَمَّا) است که در اصل (عَنْ مَا) است. «یَتَسَآءَلُونَ»: از همدیگر می‌پرسند. وقتی که کفّار و مشرکان مکّه، با مطالب و مباحث تازه‌ای، از قبیل مبدأ و معاد و وحی و نبوّت و رستاخیز و حساب و کتاب قیامت، و بهشت و دوزخ، روبرو شدند، گاهی از روی شکّ و تردید، و گاهی از روی شوخی و مسخره، پرسشهائی درباره آن مطالب از یکدیگر می‌کردند. در اینجا سؤال ایشان این بود که: واقعاً راست است که قیامت وجود دارد؟]] 78|2|از خبر بزرگ (و مهمّ رستاخیز می‌پرسند). [[«النَبَإِ»: خبر مهمّ (نگا: مائده / 27، انعام / 34 و 67، یونس / 71).]] 78|3|آن خبری که راجع بدان اختلاف دارند. [[«مُخْتَلِفُونَ»: اختلاف ورزندگان. دسته‌ای آن را می‌پذیرند، و گروهی درباره آن گرفتار شکّ و تردیدند.]] 78|4|نه چنین است (که می‌پندارند)! به زودی خواهند فهمید. [[«کَلاّ»: نه چنین است! (نگا: مریم / 79 و 82، مؤمنون / 100). «سَیَعْلَمُونَ»: خواهند دانست. مراد بعد از مرگ است. چرا که انسان بعد از مرگ متوجّه احوال و اوضاع خود می‌گردد.]] 78|5|باز هم نه چنین است (که می‌پندارند)! به زودی خواهند فهمید. [[«کَلاّ»: تکرار برای تأکید است. «سَیَعْلَمُونَ»: مراد بعد از زنده شدن و سر برآوردن از گورها است (نگا: المصحف‌المیسّر).]] 78|6|آیا ما زمین را جایگاه آماده‌ای (برای زندگی شما انسانها) نساخته‌ایم؟ [[«مِهَاداً»: جایگاه آماده. گاهواره. محلّ آسایش و آرامش (نگا: بقره / 206، آل‌عمران / 12 و 197، اعراف / 41). مراد این است که زمین به گونه‌ای آفریده شده است که گهواره پرورش و بستر آسایش و جولانگاه کار و کوشش است.]] 78|7|و آیا کوهها را میخهائی (برای نگاهداری زمین در برابر فشار موادّ مذاب درونی) ننموده‌ایم؟ [[«أَوْتَاداً»: جمع وَتَد، میخها (نگا: ص / 12، فجر / 10). کوهها کیلومترها در دل زمین فرو رفته‌اند و در آنجا به هم پیوسته‌اند و همچون زرهی پوسته زمین را در برابر فشار ناشی از موادّ مذاب درونی، و طوفانهای عظیم دریاها و اقیانوسها، حفظ می‌کنند.]] 78|8|و شما را به صورت جفتهای (نر و ماده) نیافریده‌ایم؟ [[«أَزْوَاجاً»: جمع زَوْج، جفتها (نگا: فاطر / 11، زخرف / 12). حال است.]] 78|9|و خوابتان را مایه‌ی آرامش و آسایشتان نکرده‌ایم؟ [[«سُبَاتاً»: آرامش و آسایش (نگا: فرقان / 47). بعضی آن را به معنی مرگ گرفته‌اند (نگا: جزء عمّ محمّد عبده، أضواءالبیان). به این اعتبار که خدا هر شب و هر روز، نمونه‌ای آشکار از مردن و زنده شدن را به انسانها نشان می‌دهد. خواب مردمان مرگ آنان، و بیدار شدن ایشان رستاخیزشان است (نگا: زمر / 42).]] 78|10|و شب را جامه و پوشش ننموده‌ایم؟ (تا در خلوت شب، دور از دیدگان مردمان آرامش و آسایش کنید، و به تجدید قوا بپردازید). [[«جَعَلْنَا الَّیْلَ لِبَاساً»: (نگا: فرقان / 47). پرده شب، لباس و پوششی است بر اندام زمین. با فرو افتادن پرده ظلمت، نور آفتاب برچیده می‌شود، و فعّالیّتهای خسته‌کننده انسانها و حیوانها تعطیل می‌گردد.]] 78|11|و روز را وقت تلاش و کوشش زندگی نکرده‌ایم؟ (تا پس از تجدید قوا در شب، در روز به کار و کسب بپردازید). [[«مَعَاشاً»: وقت زندگی. زمان خیزش و کوشش. حیات و زندگی. اسم زمان یا مصدر میمی عیش است که به زندگی ویژه آدمیان اطلاق می‌شود.]] 78|12|و بالای سر شما هفت آسمان استوار نساخته‌ایم؟ (و بر فراز فرش زمین، خرگاه آسمان را برافراشته نکرده‌ایم؟). [[«سَبْعاً»: هفت. این عدد برای تکثیر است و اشاره به کُرات متعدّد آسمان و مجموعه‌های منظومه‌ها و کهکشانهای فراوان جهان هستی است که دارای ساختار استوار و بزرگی هستند. و یا بر تحدید دلالت دارد، امّا آنچه ما از ستارگان می‌بینیم همه متعلّق به آسمان اوّل است و ماورای آن، شش آسمان دیگر وجود دارد که از دسترس علم بشر بیرون و فراتر است (نگا: صافّات / 6، فصّلت / 12).]] 78|13|و چراغ درخشان و فروزانی را نیافریده‌ایم؟ (تا در بزمگاه جهان محیط را برایتان روشن و گرم دارد؟). [[«جَعَلْنَا»: آفریده‌ایم. جعل در اینجا به معنی خلق است (نگا: اعراب القرآن درویش). «سِرَاجاً»: چراغ. «وَهَّاجاً»: درخشان. فروزان. مراد خورشید است.]] 78|14|و از ابرهای افشارنده، آب فراوان ریزنده فرو نفرستاده‌ایم؟ [[«الْمُعْصِرَاتِ»: جمع مُعْصِر، ابرهائی که زمان باریدن آنها فرا رسیده باشد. گویا ابرها به هنگام تراکم، سیستمی بر آنها حاکم می‌شود که خود را می‌فشارند و در نتیجه باران از آنها می‌بارد (نگا: نمونه). «ثَجَّاجاً»: بسیار ریزنده و بارنده. پیاپی ریزان.]] 78|15|تا با آن برویانیم دانه‌ها و گیاهها را. [[«حَبّاً»: دانه‌های خوراکی. مراد خوراک انسان است. «نَبَاتاً»: گیاهان. مراد خوراک حیوان است.]] 78|16|و باغهای درهم و انبوه را. [[«أَلْفَافاً»: مفرد آن (لَفّ) یا (لَفیف) است، و بعضی هم معتقدند که مفرد ندارد، به معنی: انبوه، درهم پیچیده، سر در هم کشیده.]] 78|17|روزِ داوری (خداوند جهان در بین مردمان) و جدائی (حق از باطل، و حقائق از اوهام، و مؤمنان از کافران)، وقت مقرّر (رستاخیز همگان) است. [[«یَوْمَ الْفَصْلِ»: (نگا: صافّات / 21، دخان / 40، مرسلات / 13 و 14 و 38). «مِیقَاتاً»: میعاد. وقت معیّن و مقرّر برای زنده شدن (نگا: اعراف / 142 و 187، شعراء / 38، واقعه / 50).]] 78|18|همان روزی که در صور دمیده می‌شود و شما گروه گروه و دسته دسته (به سوی میدان محشر) می‌آئید. [[«یَوْمَ»: بدل از (یَوْمَ الْفَصْلِ) یا (مِیقَاتاً) است، یا مفعولٌ‌به برای فعل محذوف (أَعْنِی) است. «الصُّورِ»: بوق. شیپور. آنچه در این آیه آمده است اشاره به دمیدن در صُور برای دومین بار است که نفخه حیات مجدّد و رستاخیز مردگان است. «أَفْوَاجاً»: جمع فَوْج، گروهها و دسته‌ها. قیامت، موضعها و موقعیّتهای گوناگونی دارد. در جائی مردم گروه گروه همراه با پیشوایان خود رهسپار میدان محشر می‌گردند (نگا: اسراء / 71) و در جائی هرکدام همراه با یک نفر مأمور و یک گواه در پای دادگاه عدل الهی حاضر می‌شوند (نگا: مریم / 95، ق / 21).]] 78|19|و آسمان باز و گشوده می‌گردد و به درها و دروازه‌ها تبدیل می‌شود. [[«فُتِحَتْ»: باز گردید. گشوده شد. ذکر فعل به صورت ماضی برای تحقّق است. مراد از باز شدن آسمان، اشاره به متلاشی شدن کرات آسمانی است که آن اندازه در آنها شکافها ایجاد می‌گردد که گوئی سرتاسر آن تبدیل به درها و دروازه‌هائی شده است (نگا: انشقاق / 1، انفطار / 1). به تعبیر دیگر، در آن روز نظم کائنات بهم می‌خورد و کرات ما به کرات دیگری تغییر شکل می‌دهند (نگا: ابراهیم / 48). شاید اشاره به این هم باشد که در چنین روزی، دروازه‌های عالم بالا باز و وسائل پرواز انسانها آماده و آسان می‌گردد و گذرگاههای بهشت و دوزخ نمایان، و درهای بهشت و دوزخ به روی مردمان باز و گشوده می‌گردد، و درها و دروازه‌هائی جز درها و دروازه‌های این دو مکان برای آدمیزادگان وجود ندارد (نگا: زمر / 71 و 72 و 73، رعد / 23، نحل / 29، ص / 50).]] 78|20|و کوهها به حرکت انداخته می‌شوند (و روان می‌گردند و در فضا به شکل غباری در می‌آیند) و یک سراب بزرگی را تشکیل می‌دهند. [[«سَرَاباً»: سراب. آب‌نما که به سبب شکست نور پیدا و جلوه‌گر می‌شود (نگا: نور / 39).]] 78|21|دوزخ کمینگاه بزرگی است (و در انتظار نخجیرهای گریزان از فرمان یزدان، و ورودشان به کام خود است). [[«مِرْصَاداً»: کمینگاه. جایگاهی که در آن فرشتگان مأمورِ عذاب، آمدن دوزخیان را می‌پایند. این واژه می‌تواند اسم مکان باشد که معنی آن گذشت، و می‌تواند صیغه مبالغه یا صفت مشبّهه باشد (نگا: روح‌المعانی). در این صورت معنی چنین است: دوزخ در کمین دوزخیان است. برخی هم به معنی گذرگاه دانسته و گفته‌اند: دوزخ گذرگاه همگان است.]] 78|22|مرجع و مأوای سرکشان است. [[«مَآباً»: محلّ بازگشت. مأوی (نگا: آل‌عمران / 14، رعد / 29، ص / 40 و 49 و 55).]] 78|23|روزگاران متوالی بیکران، در آن می‌مانند. [[«لابِثِینَ»: ماندگاران. حال است. «أَحْقَاباً»: جمع حُقُب، و آن هم جمع حِقْبَة است، به معنی مدّت زمان نامحدود (نگا: المصحف‌المیسّر). روزگاران پیاپی و بی‌نهایت (نگا: روح‌القرآن، جزء عمّ محمّد عبده، قاسمی، روح‌البیان). سالهای سال. مفعولٌ‌فیه است.]] 78|24|در آنجا نه (هوای) خنکی می‌چشند، و نه نوشیدنی گوارائی می‌نوشند. [[«بَرْداً»: سرد. خنک. مراد باد و هوای خنک است (نگا: روح‌القرآن، المصحف‌المیسّر، المنتخب). «شَرَاباً»: نوشیدنی گوارا مراد است.]] 78|25|ولیکن آب جوشان و سوزان، و زردابه و خونابه (ی زخم دوزخیان) را می‌نوشند. [[«إِلاّ»: لیکن. مگر. استثناء می‌تواند منقطع یا متّصل باشد. «حَمِیماً»: آب بسیار داغ (نگا: انعام / 70، یونس / 4، حجّ / 19). «غَسَّاقاً»: خونابه. چرک زخم (نگا: ص / 57).]] 78|26|(این) کیفری است مناسب و موافق (با اعمال آنان. ایشان در دنیا از فرمان خدا سرکشی کردند، دلهای ستمدیدگان را سوزاندند، جانشان را به آتش کشیدند، و با ظلم و زر و زور خود بر کسی رحم ننمودند، هم اینک سزاوار است که در دوزخ کیفرشان چنان و نوشابه‌هایشان چنین باشد). [[«جَزَآءً»: مجازات. کیفر. مفعول مطلق فعل محذوف (جُوزُوا) است. «وِفَاقاً»: موافق و سازگار. مصدر است و در معنی اسم فاعل.]] 78|27|این بدان خاطر است که ایشان توقّع بازپرسی و حسابرسی نداشتند (و معتقد به رستاخیز و دادگاهیِ آخرت و سزا و جزای نیکان و بدان نبودند). [[«کَانُوا لا یَرْجُونَ»: امیدوار نبودند و انتظار نمی‌کشیدند. «حِسَاباً»: محاسبه و حسابرسی.]] 78|28|آنان، آیه‌های ما را به کلّی تکذیب می‌کردند، و کاملاً دروغ می‌انگاشتند. [[«کِذَّاباً»: سخت تکذیب کردن. ستیزه‌جویانه دروغ پنداشتن. مصدر باب تفعیل است، همچون فِسّار (نگا: کشّاف) و قِصّار و خِرّاق (نگا: معانی‌القرآن).]] 78|29|ما همه‌ی چیزها را کاملاً شمارش نموده‌ایم و با دقّت ثبت و ضبط کرده‌ایم. [[«أَحْصَیْنَاهُ»: آن را شمارش کرده‌ایم. آن را سرشماری نموده‌ایم. «کِتَاباً»: نگاشتن. نوشتن. نوشته. در اینجا مفعول مطلق و در معنی (إِحصاء) یعنی سرشماری کردن است. یا این که واژه کتاب به معنی مکتوب است و حال بشمار است. در این صورت معنی آیه چنین می‌گردد: ما همه چیزها را در حالی که ثبت و ضبط شده‌اند، شمارش کرده‌ایم (نگا: کهف / 49، یونس / 21، یس / 12، قمر / 52 و 53).]] 78|30|پس بچشید! ما هرگز چیزی جز عذاب و درد و رنج، برایتان نمی‌افزائیم. [[«ذُوقُوا»: بچشید. این جمله، جنبه تهدید و تحقیر دارد، و بیانگر خشم تکان‌دهنده ذوالجلال است. «فَلَن نَّزِیدَکُمْ إِلاّ عَذَاباً»: این آیه و آیه‌های بسیار دیگری بیان می‌دارند که دوزخیان همیشه بر عذابشان افزوده می‌گردد و شکنجه و دردشان فزونی می‌گیرد، و کمی و کاستی پیدا نمی‌کند (نگا: نحل / 85 و 88، اسراء / 97، هود / 20، فرقان / 69. بقره / 86 و 162، آل‌عمران / 88، فاطر / 36).]] 78|31|مسلّماً پرهیزگاران، رستگاری (از دوزخ) و دستیابی (به بهشت) بهره‌ی ایشان می‌گردد. [[«مَفَازاً»: نجات و رستگاری از دوزخ. دستیابی به بهشت. مصدر میمی، و یا اسم مکان است و به معنی کامگاه.]] 78|32|باغهای سرسبز، و انواع رزها (بهره‌ی ایشان می‌گردد). [[«حَدَآئِقَ»: جمع حَدِیقَة، باغها (نگا: نمل / 60). بدل است «أَعْنَاباً»: جمع عِنَب، انگورها. رزها. ذکر آن به خاطر اهمّیّت ویژه‌ای است که دارد.]] 78|33|و دختران نوجوان نارپستان همسنّ و سال. [[«کَوَاعِبَ»: جمع کاعِب، دختران نارپستان. دخترانی که تازه پستانهایشان برآمده است و از کعب، یعنی پاشنه پا بزرگتر نگشته است (نگا: المصحف‌المیسّر). «أَتْرَاباً»: جمع تِرْب، همسال. همسنّ.]] 78|34|و جام پر از شراب. [[«کَأْساً»: جام شراب (نگا: صافّات / 45، طور / 23، واقعه / 18، انسان / 5 و 17). «دِهَاقاً»: لبریز. مالامال. پر.]] 78|35|بهشتیان در آنجا نه سخن پوچ و بیهوده‌ای می‌شنوند، و نه دروغگوئی و دروغگو نامیدنی. [[«لَغْواً»: سخنان پوچ و یاوه (نگا: مؤمنون / 3، فرقان / 72، قصص / 55). «کِذَّاباً»: دروغ. دروغگو نامیدن و یکدیگر را تکذیب کردن (نگا: روح‌البیان). مصدر باب تفعیل است (نگا: نبأ / 28).]] 78|36|این پاداش پروردگار تو است و عطیّه‌ی بسنده‌ای (برای برآوردن خواستها و آرزوهای بهشتیان است). [[«جَزَآءً»: مفعول مطلق است. «عَطَآءً»: عطیّه و تفضّل الهی. بدل از (جَزَآءً) است. «حِسَاباً»: کافی و وافی. بسنده. یعنی نعمتها و عطیّه‌های خداوندی آن اندازه به بهشتیان می‌رسد که خواهند گفت: ما را بس! مصدر است و در معنی اسم فاعل، یعنی مُحاسِب. بدین معنی که بهشتیان را به گفتن: (حَسْبُنَا) می‌کشاند. صفت (عَطَآءً) است.]] 78|37|پروردگار مهربان آسمانها و زمین و همه‌ی چیزهائی که در میان آنها قرار دارد. هیچ کسی توان گفتن و یارای آغاز سخن با او را ندارد. [[«رَبِّ»: بدل از (رَبِّ) آیه پیشین است. «الرَّحْمنِ»: بسیار مهربان. صفت یا بدل (رَبِّ) است. «لا یَمْلِکُونَ»: توان ندارند. نمی‌توانند. مرجع ضمیر فاعلی، اهل آسمانها و زمین و سراسر کائنات است. «مِنْهُ»: بیان (خِطَاباً) و بر آن مقدّم است و جنبه تأکید دارد. در معنی چنین است: لا یَمْلِکُونَ أَن یُخَاطِبُوهُ. «خِطَاباً»: مخاطب قرار دادن. زبان به سخن گشودن. گفتگو کردن.]] 78|38|در آن روزی که جبرئیل و فرشتگان به صف می‌ایستند، و هیچ کدام زبان به سخن نمی‌گشایند، مگر کسی که خداوند مهربان بدو اجازه دهد و او نیز سخن راست و درست بگوید. [[«یَوْمَ»: مفعولٌ‌فیه (لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطَاباً) است. «الرُّوحُ»: جبرئیل (نگا: شعراء / 193، معارج / 4، قدر / 4). «صَفّاً»: صف‌زدگان. حال است و به معنی مُصْطَفّینَ است.]] 78|39|آن روز واقعیّت دارد (و حتمی و قطعی است؛ نه پندار و خیال و داستان و افسانه). پس هرکس که بخواهد می‌تواند به سوی پروردگارش برگردد و (راه رضای خدا و خوشبختی را در پیش گیرد). [[«ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ»: آن، روز راستینی است. آن روز، واقعیّت و حقیقت دارد. (ذلِکَ) مبتدا و (الْیَوْمُ) بدل، و (الْحَقُّ) خبر است. یا این که (الْیَوْمُ) خبر است و (الْحَقُّ) صفت آن است. «مَآباً»: محلّ بازگشت. برگشتن. راه. با توجّه به معنی دوم، مفهوم آیه چنین می‌شود: پس هرکس که بخواهد می‌تواند به سوی پروردگارش راه در پیش گیرد.]] 78|40|ما شما را از عذاب نزدیکی بیم می‌دهیم (که رخ می‌دهد در) آن روزی که انسان همه‌ی کارهائی را که کرده است می‌بیند، و انسان کافر فریاد برمی‌آورد: کاش من خاک می‌بودم! [[«یَوْمَ»: مفعولٌ‌فیه برای (عَذَاباً) است. «یَنظُرُ»: می‌نگرد. می‌بیند. «مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ»: (نگا: بقره / 95، آل‌عمران / 182، نساء / 62). «یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَاباً»: کاش من خاک می‌بودم! یعنی شخص کافر از مشاهده این همه عذاب و هول و هراس، آرزو می‌کند که کاش از آغاز زاده نمی‌شدم و از مرحله خاک فراتر نمی‌رفتم! یا این که می‌گوید: ای کاش! بعد از آن که زادم و انسان شدم و مُردَم، هرگز پس از مردن و خاک شدن، زنده‌شدنی در میان نمی‌بود، و آن گونه که خودم در دنیا معتقد بودم که رستاخیزی در میان نیست، همچنان می‌بود!]] 79|1|سوگند به همه‌ی چیزهائی که (نیروئی بدانها داده شده است که بدان اشیاء را از قرارگاه خود) کاملاً برمی‌کنند و بیرون می‌کشند! [[«النَّازِغاَتِ»: برکنندگان. بیرون کشندگان. برای واژه‌های پنجگانه (نَازِعَات، نَاشِطَات، سَابِحَات، سَابِقَات، مُدَبِّرَات) بیش از شش معنی بیان کرده‌اند (نگا: تفسیر کبیر). از جمله: فرشتگان، ستارگان آسمان، اسبان مجاهدان، ارواح مردگان، غازیان و جهادگران، قلوب مردمان، و گاهی آمیزه‌ای از اینها. امّا اغلب مفسّران طرفدار ستارگان و فرشتگانند. بهترین نظریّه، سخن تفسیر المنتخب است که گردآورنده چکیده همه نظرات است و ما آن را پسندیده و تقدیم داشته‌ایم. «غَرْقاً»: به گونه اغراق‌آمیز. به تمام و کمال.]] 79|2|و سوگند به همه‌ی چیزهائی که (نیروئی بدانها داده شده است که بدان اشیاء را از قرارگاه خود) چابکانه و استادانه بیرون می‌کشند! [[«النَّاشِطَاتِ»: آنهائی که کارها را آهسته و آرام، ولی استادانه و چابکانه به انجام می‌رسانند.]] 79|3|و سوگند به همه‌ی چیزهائی که (سرعتی بدانها داده شده است که در پرتو آن، وظائف خود را هر چه زودتر) به گونه‌ی ساده و آسان انجام می‌دهند! 79|4|و سوگند به همه‌ی چیزهائی که (در انجام وظائف محوّله بر دیگران) کاملاً سبقت می‌گیرند! [[«السَّابِقَاتِ»: پیش‌تازان. سبقت‌گیرندگان.]] 79|5|و سوگند به همه‌ی چیزهائی که (با ویژگیهائی که بدانها داده شده است) به اداره‌ی امور می‌پردازند! [[«الْمُدَبِّرَاتِ»: گردانندگان. اداره‌کنندگان. «أَمْراً»: کار. مراد کارها است. چرا که این واژه اسم جنس و به منزله جمع است (نگا: تفسیر کبیر). جواب قسم محذوف است. یعنی سوگند به همه این آفریده‌های عجیب و غریب جهان، که رستاخیز برپا می‌شود و قیامت می‌آید.]] 79|6|(رستاخیز و قیامت برپا می‌گردد) در آن روزی که (نفخه‌ی اوّل، در صور دمیده می‌شود و) زلزله‌ای در می‌گیرد (و دنیا خراب می‌گردد و همگان می‌میرند). [[«تَرْجُفُ»: می‌لرزد. می‌لرزاند. این فعل به صورت لازم و متعدّی به کار می‌رود. «الرَّاجِفَةُ»: لرزان. لرزاننده. مراد نفخه نخستین صور است که در جهان می‌پیچد و جهان را می‌لرزاند و خراب می‌گرداند. برخی گفته‌اند: مراد زلزله کره زمین و از هم پاشیدن آن است.]] 79|7|سپس (نفخه‌ی دوم، در صور دمیده می‌شود و زلزله‌ی نخستین) زلزله‌ی دیگری به دنبال خواهد داشت (که مردگان زنده می‌گردند و رستاخیز و قیامت آغاز می‌شود، و جهان ابدی آغاز می‌گردد). [[«تَتْبَعُهَا»: به دنبال آن می‌آید و رخ می‌دهد. «الرَّادِفَةُ»: پیرو. به دنبال آینده. مراد نفخه دوم است که بعد از نفخه اوّل قرار دارد و اعلام فرا رسیدن رستاخیز و قیامت است. برخی گفته‌اند: مراد زلزله و تکانی است که آسمانها را به دنبال ویرانی زمین در بر می‌گیرد (نگا: زمر / 68).]] 79|8|دلهائی در آن روز تپان و پریشان می‌گردند. [[«وَاجِفَةٌ»: مضطرب و پریشان. لرزان و نگران. تپنده و آشفته.]] 79|9|و چشمانشان فرو افتاده و فروخفته می‌گردد. [[«أَبْصَارُهَا»: چشمان ایشان. مراد صاحبان چشمها است. «خَاشِعَةً»: ذلیل و خوار. فرو افتاده و فروخفته.]] 79|10|(آنان در دنیا) می‌گفتند: آیا ما دوباره (زنده می‌گردیم و) به زندگی بازگردانده می‌شویم؟! [[«مَرْدُودُونَ»: برگردانده شدگان. «الْحَافِرَةِ»: راه طی شده. حالت نخستین و زندگی پیشین. مراد حیات دوباره و آفرینش دوباره است.]] 79|11|آیا وقتی که استخوانهای پوسیده و فرسوده‌ای خواهیم شد (به زندگی بازگردانده می‌شویم؟). [[«عِظَام»: جمع عَظْم، استخوانها. «نَخِرَةً»: پوسیده. فرسوده.]] 79|12|(تمسخرکنان) می‌گفتند: این (بازگشت به زندگی دوباره، اگر انجام‌پذیر گردد) در این صورت بازگشت زیانبار و زیان‌بخشی خواهد بود! (و ما هرگز از این زیانها نخواهیم کرد، و چنین کاری ممکن نیست). [[«تِلْکَ»: این رجعت و بازگشت. «إِذاً»: آن گاه. «کَرَّةٌ»: بازگشت. برگشت. «خَاسِرَةٌ»: زیانبار. زیان‌بخش. پرضرر و زیان.]] 79|13|(بازگشت آنان چندان مشکل نیست) تنها صدائی (از صور) برمی‌خیزد و بازگشت انجام می‌پذیرد. [[«هِیَ»: بازگشت. زندگی. رجعت به حیات دوباره. «زَجْرَةٌ»: صدا و فریاد. مراد صدای صور برای بار دوم است که بر اثر آن همه مردگان زنده می‌گردند.]] 79|14|ناگهان همگان (به پا می‌خیزند و) در دشت پهناور و سفید محشر آماده می‌شوند. [[«السَّاهِرَةِ»: دشت و بیابان سفید و هموار و پهناور. مراد صحرای محشر است.]] 79|15|آیا خبر داستان موسی به تو رسیده است؟ [[«حَدِیثُ»: سخن. خبر. داستان. «هَلْ أَتَاکَ ...»: مطلب با استفهام شروع شده است تا شوق شنونده بیدار، و آماده شنیدن داستان گردد.]] 79|16|بدان گاه که پروردگارش او را در زمین مقدّس طُوی صدا زد. [[«بِالْوَادِی الْمُقَدَّسِ طُویً»: (نگا: طه / 12). «الْوَادِی»: سرزمین. یاء آخر آن در رسم‌الخطّ قرآنی حذف شده است. «طُویً»: نام سرزمینی در شام، میان مَدْیَن و مصر، در پائین کوه طور سینا، نخستین بار، در آنجا به موسی (ع) وحی شد. بدل از (الْوادی) است.]] 79|17|(بدو گفت:) برو به سوی فرعون که سرکشی و طغیان کرده است. [[«طَغی»،: سرکشی کرده است. در کفر و عصیان و ظلم، از حد گذشته است. از مرز بندگی فراتر رفته است.]] 79|18|بگو: آیا میل داری (از آنچه در آن هستی)، رها و پاک گردی؟ [[«هَل لَّکَ ...»: آیا میل داری؟ خبر مبتدای محذوفی چون (مَیْلٌ) و (رَغْبَةٌ) است، در اصل چنین است: هَل لَّکَ مَیْلٌ؟ این شیوه، در خواستِ توأم با سازش و نرمش است. «تَزَکّی»: پاک گردی. فعل مضارع است و اصل آن (تَتَزکّی) است.]] 79|19|و تو را به سوی پروردگارت رهبری کنم (و او را به تو بشناسانم) تا تو (از او) اندیشناک و بیمناک گردی (و خلاف نکنی؟) [[«فَتَخْشی»: خشیت، ترس و هراسی است که نتیجه احساس به عظمت و قدرت خدا است. چنین احساسی هم با شناخت او، در دل انسان پدیدار می‌شود (نگا: فاطر / 28).]] 79|20|(موسی به پیش فرعون رفت و) معجزه‌ی بزرگ (خود، یعنی تبدیل عصا به اژدها) را بدو نشان داد. [[«الآیَةَ الْکُبْری»: معجزه بزرگ. مراد تبدیل عصا به اژدها است. نشان دادن معجزه و کار عملی، پس از بیان ادلّه و براهین قولی بوده است.]] 79|21|امّا فرعون، موسی را دروغگو نامید و (نبوّت او را نپذیرفت، و از چیزی که از جانب خدا با خود آورده بود) سرپیچی کرد. [[«کَذَّبَ»: موسی را تکذیب کرد و پیغمبریش را دروغ نامید. «عَصی»: از دستورهای آسمانی و رهنمودهای الهی سرپیچی و سرکشی کرد.]] 79|22|سپس پشت کرد و رفت و (برای مبارزه‌ی با موسی) به سعی و تلاش پرداخت. [[«أَدْبَرَ»: پشت کرد و رفت.]] 79|23|آن گاه (جادوگران را) گرد آورد و (مردمان را) دعوت کرد. [[«حَشَرَ»: بسیج کرد. گرد آورد. مراد گرد آوردن جادوگران است (نگا: شعراء / 36 و 53). «نَادی»: دعوت کرد. فرا خواند. بانگ برداشت (نگا: زخرف / 51).]] 79|24|و گفت: من والاترین معبود شما هستم! [[«أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی»: با توجّه به خاصّیّت نفسِ آفت‌زده طاغیان که کلمه حق و دعوت به آن، بر طغیان و غرورشان می‌افزاید (نگا: بقره / 206، صافّات / 35) و مال و منال و مقام گاهی به ادّعای الوهیّتشان می‌کشاند (نگا: زخرف / 51) جنون پادشاهی هم فرعون مادیگرا را بر آن داشته است که در اوقات معمولی معبودهائی برای خود برگزیند (نگا: اعراف / 127) و در لحظاتی خویشتن را یگانه معبود دیگران بداند (نگا: شعراء / 29، قصص / 38) و زمانی خود را معبود والایِ والا بنامد. همیشه تاریخ، شاهد خداگونه‌ها بوده و سخن قال یا حال ایشان را شنیده است. مگر از کافران بی‌ادب، جز این باید شنید؟]] 79|25|خدا او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار کرد. [[«نَکَالَ»: تعذیب. عذاب و عقوبت. مفعول مطلق است و یا منصوب به نزع خافض است. «الآخِرَةِ وَ الأُولی»: آن جهان و این جهان. چون عذاب آخرت مهم‌تر از عذاب دنیا است، ذکر آن پیشتر آمده است.]] 79|26|در این (داستانِ موسی و فرعون، درس) عبرت بزرگی است برای کسی که (از خدا) بترسد. [[«لِمَن یَخْشی»: عبرت گرفتن از چنین داستانهائی تنها برای کسانی میسّر است که خوف و خشیت و احساس مسؤولیّت به دل راه داده‌اند.]] 79|27|(ای منکرانِ معاد!) آیا آفرینش (مجدّد پس از مرگ) شما سخت‌تر است یا آفرینش آسمان که خدا آن را (با این همه عظمت سرسام‌آور و نظم و نظام شگفت، بالای سرتان همچون کاخی) بنا نهاده است؟ [[«خَلْقاً»: آفرینش. ساختار. تمییز است. «أَأَنتُمْ أَشَدُّ ...»: این آیه پاسخ گفتار منکران معاد است که می‌گفتند: أإِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحَافِرَةِ. اجزاء کرات آسمانی را از عدم آفریده است و آنها را به شکل خورشیدها و ماهها و ستاره‌ها درآورده است، اجزاء متفرّق بدن شما را نیز بازآفرینی می‌کند و بهم می‌پیوندد و در صحنه حیات مجدّد حاضر می‌گرداند و مورد بازخواستتان قرار می‌دهد. پس چه جای شگفتی است؟]] 79|28|ارتفاع و بلندای آن را بالا برد و گسترشش داد، و آن را آراسته و پیراسته کرد و سر و سامانش بخشید. [[«رَفَعَ»: بالا برد. گسترش داد. «سَمْکَ»: ارتفاع. بلندا. بعضی آن را سقف و آسمانه دانسته‌اند. «سَوّی»: ساخته و پرداخته کرد. یعنی هر یک را فواصل معیّن و اندازه و خاصّیّت ویژه بخشید و در مدارات خود جای داد و یکی را به دیگری مرتّبط ساخت. (نگا: بقره / 29).]] 79|29|و شب آن را تاریک کرد، و روزِ آن را پدیدار و روشن ساخت. [[«أَغْطَشَ»: تاریک کرد. دیجور ساخت. «أَخْرَجَ»: پدیدار کرد. ظهور بخشید. مراد روشن کردن است. «ضُحی»: اوائل روز. تمام روز (نگا: اعراف / 98، طه / 59، ضحی / 1، نازعات / 46).]] 79|30|و پس از آن، زمین را غلتاند و (به شکل بیضی در آورد و) گستراند. [[«دَحَاهَا»: آن را پرت کرد و غلتاند. آن را به شکل بیضی درآورد و گستراند. چون اغلب تفسیرها و فرهنگها (دحو) را تنها به معنی (گسترانیدن) ذکر کرده‌اند، چند جمله را برای تأکید معنی غلتاندن و قِل دادن از دو تفسیر عیناً ذکر می‌نمائیم: أَصْلُ الدَّحْوِ الإِزالَةُ لِلشَّیْء مِنْ مَکانٍ إِلی مَکانٍ، وَ مِنْهُ یُقالُ: إِنَّ الصَّبِیَّ یَدْحُو بِالْکُرَةِ، أَیْ یَقْذِفُهَا عَلی وَجْهِ الأرْضِ (نگا: تفسیر کبیر). دَحَاهَا: بَسَطَهَا وَ أَوْسَعَهَا لِسُکْنی أَهْلِها، أَوْ جَعَلَهَا عَلی شَکْلِ دِحْیَةٍ وَ هِیَ الْبَیْضَةُ (نگا: تفسیر و بیان مفردات القرآن). همچنین (نگا: فرهنگهای: محیط‌المحیط، لسان‌العرب. تفسیرهای: المصحف‌المیسّر، پرتوی از قرآن، المنار جلد اوّل صفحه 248).]] 79|31|آب آن را و چراگاه آن را پدیدار کرد. [[«مَرْعی»: چراگاه. «مَآءَها وَ مَرْعَاهَا»: اشاره به مایه حیات جانداران و اقوات آنها است.]] 79|32|و کوهها را محکم و استوار کرد. [[«أَرْسَاهَا»: ثابت و استوار کرد (نگا: رعد / 3، حجر / 19، نحل / 15).]] 79|33|برای استفاده‌ی شما و چهارپایان شما (همه‌ی اینها را سر و سامان داده و سرگشته و فرمانبردار کرده‌ایم). [[«مَتَاعاً»: بهره‌مندی و بهره‌گیری. استفاده. مفعولٌ‌له است.]] 79|34|هنگامی که بزرگترین حادثه (و بلای سخت طاقت‌فرسای قیامت) فرا می‌رسد. [[«الطّآمَّةُ»: حادثه عظیم. مصیبت طاقت‌فرسا. بلای سخت و فراگیر. مراد قیامت است. «الْکُبْری»: بزرگترین. معلوم است هیچ مصیبت و واقعه‌ای بزرگتر از قیامت نیست.]] 79|35|در آن روز، انسان به یاد می‌آورد همه‌ی کوششها و تلاشهائی را که کرده است. [[«یَوْمَ»: بدل از (إِذَا) است و جواب (إِذَا) محذوف است و تفصیل نهفته در آیات بعدی است. یعنی همین که طامّه کبری روی آورد، عالَم و روز و دوره‌ای پیش می‌آید که در آن موجبات غفلت و فراموشی از میان می‌رود، و ...]] 79|36|و دوزخ برای هر فرد بینائی، آشکار و نمایان می‌گردد (و بر کسی مخفی نمی‌ماند). [[«بُرِّزَتْ»: نموده شد. آشکار گردانده شد.]] 79|37|امّا آن کسی که طغیان و سرکشی کرده باشد. [[«طَغی»: سرکشی و نافرمانی کرده باشد (نگا: نازعات / 17).]] 79|38|و زندگی دنیا را (برگزیده باشد و بر آخرت) ترجیح داده باشد. [[«آثَرَ»: برگزیده باشد. ترجیح داده باشد.]] 79|39|قطعاً دوزخ جایگاه (او) است. [[«الْمَأْوی»: منزل و جایگاه.]] 79|40|و امّا آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد، و نفس را از هوا و هوس بازداشته باشد. [[«مَقَامَ رَبِّهِ»: (نگا: رحمن / 46، ابراهیم / 14). مَقام، در اصل به معنی جایگاه اقامت است. در اینجا مراد شخص حاضر در آن است که ذات خداوند سبحان است.]] 79|41|قطعاً بهشت جایگاه (او) است. 79|42|از تو درباره‌ی قیامت می‌پرسند که در چه زمانی واقع می‌شود؟ [[«أَیَّانَ»: چه وقت؟ کی؟ «مُرْسَاهَا»: وقوع قیامت و برپا شدن آن. مصدر میمی است از إِرْساء (نگا: اعراف / 187، هود / 41).]] 79|43|تو را چه آگهی و خبر از آن؟! (تو چیزی از آن نمی‌دانی). [[«فِیمَ»: مخفّف (فِی مَا) است. «ذِکْری»: خبر دادن. بیان کردن.]] 79|44|آگاهیِ از زمان قیامت، به پروردگارت واگذار می‌گردد (و اطّلاع از وقوع آن کار پروردگار تو است؛ نه تو). [[«مُنتَهی»: انتهاء. واگذاری (نگا: نجم / 14 و 42). «إِلی رَبِّکَ مُنتَهَاهَا»: چکیده مطلب این است: تنها خداوند از وقوع قیامت آگاه است و بس (نگا: اعراف / 187، لقمان / 34).]] 79|45|وظیفه‌ی تو تنها و تنها بیم دادن و هوشدار باش به کسانی است که از قیامت می‌ترسند (و روح حق‌جوئی و حق‌طلبی دارند). [[«مُنذِرُ»: بیم‌دهنده. اعلام خطرکننده. «مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا»: این گونه تعبیرات اشاره به این حقیقت است که اگر کسانی دچار طغیان نفسانی نشده باشند و بلکه اندیشناک بوده و آماده پذیرش حق باشند، گوش دل به اندرزهای آسمانی فرا می‌دهند، و ادلّه و برهان، خردهایشان را تکان می‌دهد (نگا: بقره / 2).]] 79|46|روزی که آنان برپائی رستاخیز را می‌بینند (چنین احساس می‌کنند که در جهان) گوئی جز شامگاهی یا چاشتگاهی از آن درنگ نکرده‌اند و بسر نبرده‌اند. [[«لَمْ یَلْبَثُوا»: درنگ نکرده‌اند. نمانده‌اند و بسر نبرده‌اند (نگا: بقره / 259، مؤمنون / 112 و 114). «عَشِیَّةً»: شب هنگام. آخر روز. «ضُحی»: چاشتگاه. اوّل روز. «عَشِیَّةً أَوْضُحَاهَا»: مراد چند ساعتی است (نگا: یونس / 45، احقاف / 35، مؤمنون / 113). مرجع (هَا) واژه (عَشِیَّةً) است و بیانگر این است، صبحِ همان عصرگاه مراد است.]] 80|1|چهره در هم کشید و روی برتافت! [[«عَبَسَ»: چهره در هم کشید. اخم و تخم کرد. مخاطب پیغمبر است. بدان گاه که سران قریش در خدمتش بودند و امیدوار بود که دعوتش را بپذیرند و با اسلام ایشان، قبائل و مردمان زیادی آئین یکتاپرستی را پذیرا گردند، مسلمان نابینای صادق و صمیمی و عاشق دینداری، و راغب فهم علم و دانش آسمانی، به نام ابن ام‌مکتوم به مجلس درآمد و با صدای بلند مکرّراً از آن حضرت تقاضای درس و وعظ قرآن و احکام دین کرد. اثر ناخوشنودی در چهره مبارکش پدیدار شد و از او روی گرداند و سرگرم ادامه دعوت اشراف به سوی دین خدا گردید. لذا مورد خطاب و عتاب آفریدگار قرار گرفت، و این مسأله، درس عبرت جاویدانی برای مسلمانان شد.]] 80|2|از این که نابینائی به پیش او آمد. [[«أَن جَآءَهُ الأعْمی»: مفعولٌ‌له است.]] 80|3|تو چه می‌دانی، شاید او (از آموزش و پرورش تو بهره گیرد و) خود را پاک و آراسته سازد. [[«مَا یُدْرِیکَ»: تو چه می‌دانی؟ (نگا: احزاب / 63، شوری / 17).]] 80|4|یا این که پند گیرد و اندرز بدو سود برساند. [[«یَذَّکَّرُ»: متّعظ شود. پندپذیر گردد. «فَتَنفَعَهُ»: فعل (تَنفَعَ) منصوب به (أَنْ) مقدّر بعد از فاء سببیّه است و جواب (لَعَلَّ) است (نگا: غافر / 37). «الذِّکْری»: (نگا: انعام / 69 و 90، اعراف / 2، هود / 114 و 120).]] 80|5|امّا آن کس که خود را (از دین و هدایت آسمانی) بی‌نیاز می‌داند. [[«إسْتَغْنی»: خود را بی‌نیاز می‌بیند از چیزی که با خود آورده‌ای، و به ثروت و قدرت دنیوی بسنده می‌کند.]] 80|6|تو بدو روی می‌آوری و می‌پردازی! [[«تَصَدّی»: رو می‌کنی. فعل مضارع است و در اصل (تَتَصَدّی) است.]] 80|7|چه گناهی بر تو است اگر او (با آب ایمان، از چرک کفر) خویشتن را پاک و پاکیزه ندارد؟! [[«وَ مَا عَلَیْکَ»: در حالی که گناهی بر تو نیست. چه گناهی بر تو است؟ حرف واو حالیّه یا عاطفه است. واژه (مَا) نافیه یا استفهامیّه است.]] 80|8|امّا کسی که شتابان و مشتاقانه به پیش تو می‌آید. [[«یَسْعی»: به تلاش می‌ایستد، با علاقه می‌آید. حال فاعل (جَآءَ) است.]] 80|9|و از خدا ترسان است. [[«وَ»: واو حالیّه است، و (هُوَ یَخْشی) حال فاعل (جَآءَ) است.]] 80|10|تو از او غافل می‌شوی (و بدو اعتناء نمی‌کنی!). [[«تَلَهّی»: غافل می‌گردی. توجّه نمی‌کنی. فعل مضارع است. در اصل (تَتَلَهّی) بوده و در حقیقت نقطه مقابل (تَصَدّی) است.]] 80|11|نباید چنین باشد! این آیات (قرآنی و شریعت آسمانی) یادآوری و آگاهی است و بس. [[«کلاّ»: نباید چنین کرد. حقّا. «اِنَّهَا»: این که آیات قرآنی. ضمیر (ها) به (آیات) برمی‌گردد. یا این که به قرآن برمی‌گردد و به خاطر تأنیث خبر، مؤنّث آمده است (نگا: آلوسی). «تَذْکِرَةٌ»: یادآوری کردن. بیدارباش و آگاهی دادن.]] 80|12|پس هر که خواهد از آن پند گیرد (و هرکه خواهد سرِ خویش گیرد). [[«ذَکَرَهُ»: از قرآن پند و اندرز گرفت. ضمیر (هُ) به قرآن برمی‌گردد که مشارٌالیه آیات است. بعضیها آن را به خدا برمی‌گردانند. در این صورت معنی چنین است: هرکه خواهد خدا را یاد کند و به یاد او باشد.]] 80|13|در نامه‌های گرامی و ارجمند ضبط و ثبت است. [[«صُحُفٍ»: جمع صَحیفه، نامه‌ها و کتابها. هرگونه برگه نوشته شده‌ای اعم از کاغذ و پوست و غیره. در اینجا مراد صفحات اذهان و نسخه‌های اوراق پراکنده‌ای است که آیات مبارک قرآن در آن حفظ و ضبط و ثبت می‌شده و بعدها به صورت کتاب جامع همه آیات درآمده که همین قرآن است، و پیوسته با خطها و شکل‌های متنوّع نگارش می‌یابد، و در روزگار ما گذشته از صفحات اذهان و اوراق، بر روی نوار و صفحه هوا و طول امواج ضبط و پخش می‌شود. «مُکَرَّمَةٍ»: گرامی. محترم.]] 80|14|(نامه‌هائی که) فرا و بالا (از کلام بشر) و دارای مکانت و منزلت والایند (و دور از هرگونه تحریف و آمیزش) و پاک (از هر نوع شائبه‌ی خرافات و عقائد باطل و فاسد، و زدوده از نقص و کم و کاست) هستند. [[«مَرْفُوعَةٍ»: والا و بالا. دارای منزلت و مکانت. «مُطَهَّرَةٍ»: پاک از آلودگی خرافات. منزّه از تحریف. به دور از نقص.]] 80|15|با دست نویسندگانی (نگارش یافته‌اند). [[«سَفَرَةٍ»: جمع سافِر، نویسندگان. مراد نویسندگان و حاملان و مبلّغان آیات قرآن است که از همان طلوع و نزول قرآن، هرچه از آیات نازل می‌شد، با اشتیاق و بی‌درنگ از زبان پیغمبر دریافت می‌داشتند و در سینه‌ها حفظ و ضبط، و بر روی استخوانها و سنگها و تخته‌ها و اوراق می‌نگاشتند و به دیگران می‌آموختند.]] 80|16|(نویسندگانی) که بزرگوار و نیکمنش و نیکوکردارند. [[«کِرَامِ»: جمع کَریم، بزرگواران. بزرگ‌منشان. «بَرَرَةٍ»: جمع بارّ، نیکوکرداران. نیکوکاران. یادآوری: بیشتر تفسیرها (صُحُف) را لوح محفوظ، و (سَفَرَةٍ) را فرشتگان خدا دانسته‌اند. برخی هم (صُحُف) را کتابهای آسمانی، و (سَفَرَةٍ) را جمع سَفیر، و به معنی انبیاء خدا قلمداد کرده‌اند، و ضمیر (ها) در آیه 11 را هدایت و شریعت آسمانی به طور خاصّ یا عام شمرده‌اند.]] 80|17|کشته باد انسان! چه خدا نشناس و ناسپاس است! [[«قُتِلَ الإِنسَانُ!»: کشته باد انسان! نفرین بر بشر! واژه (قُتِلَ) برای دعا، و مراد از (انسان) جنس بشر است. «مَآ أَکْفَرَهُ!»: چه کافر و خدانشناس است! چه کافر نعمت و ناسپاس است! چنین جمله‌ای بیانگر خشم خدا از کافر و ناسپاس است.]] 80|18|خدا او را از چه چیز می‌آفریند؟! [[«مِنْ أَیِّ شَیْءٍ ...»: استفهام تحقیر است. یعنی از چه چیز ناچیزی خدا او را آفریده است؟ این همه سرکشی و ناسپاسی چیست؟!]] 80|19|او را از نطفه‌ی ناچیزی می‌آفریند و قوّت و قدرت (و جمال و کمال) بدو می‌بخشد. [[«قَدَّرَهُ»: قدرت و توانائی بدو داده است. اندازه‌گیری دقیقی در ساختارش به کار رفته است. هر یک از اندامهای او را برای کاری و مناسب با سایر اعضاء آفریده است.]] 80|20|سپس راه (شناخت خوبی و بدی) را برای او آسان می‌کند (تا راه هدایت را در پیش گیرد، و راه ضلالت را ترک گوید). [[«السَّبِیلَ»: راه تشخیص هدایت و ضلالت و خوبی و بدی (نگا: بلد / 10) در پرتو عقل و فکر و الهام و وحی.]] 80|21|بعد او را می‌میراند و وارد گورش می‌گرداند. [[«أمَاتَهُ»: او را می‌راند. «أَقْبَرَهُ»: وارد گورش گردانْد.]] 80|22|سپس هر وقت خواست او را زنده می‌گرداند. [[«أَنشَرَهُ»: زنده‌اش گرداند (نگا: انبیاء / 21، دخان / 35).]] 80|23|هرگزا هرگز! انسان (با وجود طول حیات) دستوری را که خدا بدو داده است (و وظائفی را که برای وی تعیین کرده است، آن چنان که شایسته‌ی مقام باعظمت الهی است) هنوز که هنوز است انجام نداده است! [[«کَلاّ»: حَقّا. هرگزا هرگز. این واژه می‌تواند معنی مشهور خود، یعنی (نه چنین است) داشته باشد. چرا که بسیاری از افراد کوتاه‌بینِ پرادّعاء چنین می‌پندارند که وظائف خود را در برابر خدا به انجام رسانیده‌اند ولی این آیه شریفه، اندیشه و گفته ایشان را نادرست می‌شمارد. «لَمَّا یَقْضِ»: هنوز انجام نداده است. تاکنون به وظیفه خود عمل نکرده است.]] 80|24|انسان باید به غذای خویش بنگرد و درباره‌ی آن بیندیشد (که چگونه ما آن را برای او فراهم کرده‌ایم، و در ساختمان مواد غذائی و اجزاء حیات‌بخش آن، چه دقّت و مهارت و ظرافتی به کار برده‌ایم). [[«فَلْیَنظُرْ»: باید که بنگرد. معلوم است که در اینجا نگریستن به معنی اندیشیدن و دقّت لازم به کار بردن است.]] 80|25|ما آب را از آسمان به گونه‌ی شگفتی می‌بارانیم. [[«صَبَبْنَا»: فرو ریخته‌ایم. بارانده‌ایم.]] 80|26|سپس زمین را می‌شکافیم و از هم باز می‌کنیم. [[«شَقَقْنَا الأرْضَ»: شکافتن زمین. اشاره به قابلیّت خاکها و سنگها برای درز برداشتن و پذیرش هوا و نور و جوانه‌های گیاهان در خود، و روی هم رفته آماده زراعت گشتن است.]] 80|27|در آن دانه‌ها را می‌رویانیم (که مایه‌ی اصلی خوراک انسان است). [[«حَبّاً»: دانه‌ها. مراد دانه‌هائی است که مایه اصلی تغذیه انسان و بسیاری از حیوانات است. اگر دانه‌ها یک دو سالی بر اثر خشکسالی قطع شود، قحطی و گرسنگی تمام جهان را فرا می‌گیرد.]] 80|28|و رَزها و گیاهان خوردنی را. [[«عِنَباً»: انگور. رَز. مو. «قَضْباً»: گیاهان خوردنی همچون سبزیجات، که اغلب دستچین و به صورت خام خورده می‌شوند.]] 80|29|و درختان زیتون و خرما را. [[«زَیْتُوناً وَ نَخْلاً»: ذکر این دو میوه، بدان خاطر است که دارای موادّ غذائی سودمند و سلامت آفرینند.]] 80|30|و باغهای پردرخت و انبوه را. [[«غُلْباً»: جمع غَلْباء، باغی که درختان تنومند داشته و پر و انبوه باشد.]] 80|31|و میوه و چَراگاه را. [[«فَاکِهَةً»: میوه. «أَبّاً»: چَراگاه. گیاهان خودرو.]] 80|32|برای استفاده و بهره‌مندی شما و چهارپایان شما. [[«مَتَاعاً ...»: (نگا: نازعات / 33).]] 80|33|هنگامی که صدای هراس‌انگیز گوش‌خراش (نفخه‌ی صور دوم) برآید. [[«الصَّآخَّةُ»: صدای کرکننده. صدای گوش‌خراش. حادثه عظیم. مراد نفخه صور دوم است که به دنبال برخورد اجرام و کرات آسمانی بر اثر تخریب جهان، طنین‌انداز می‌گردد (نگا: زمر / 68) و انسان را از همه‌چیز جز خود و اعمالش و سرنوشتش غافل می‌کند.]] 80|34|در آن روز که انسان فرار می‌کند از برادر خود. [[«یَفِرُّ»: می‌گریزد. علّت گریز این است که هرکسی برای نجات خود می‌کوشد، و از آنان که گمان می‌برد، چه بسا از او درخواست کمک کنند، فرار می‌کند.]] 80|35|و از مادر و پدرش! 80|36|و از همسر و فرزندانش. [[«صَاحِبَة»: زن. همسر. «بَنِیهِ»: پسرانش. در اینجا مراد فرزندانی است، که در دنیا انسان جان و مال را فدای ایشان می‌کند.]] 80|37|در آن روز هرکدام از آنان وضعی و گرفتاری بزرگی دارد که او را به خود سرگرم می‌کند و از هر چیز دیگری باز می‌دارد. [[«شَأْن»: وضع و حال. کاروبار. «یُغْنِیهِ»: او را بسنده است. یعنی مجالی برای او باقی نمی‌گذارد تا امکان و فرصت این را داشته باشد به دیگران بپردازد. او را به خود مشغول می‌کند و بی‌خبر از دیگران می‌سازد.]] 80|38|در آن روز، چهره‌هائی شاد و درخشانند. [[«مُسْفِرَةٌ»: شادان و خندان. درخشان و بشّاش.]] 80|39|خندان و مسرورند. [[«ضَاحِکَةٌ»: خندان. «مُسْتَبْشِرَةٌ»: مسرور. خوش و خرّم.]] 80|40|و در آن روز چهره‌هائی غبار (غم و اندوه) بر آنها نشسته است. [[«غَبَرَةٌ»: گرد و خاک برخاسته و در هوا پراکنده. مراد غبار غم و اندوه و کدورت و افسردگی است.]] 80|41|ابر تیره و سیاه (هراس و اندوه) آن رخسارها را می‌پوشاند. [[«قَتَرَةٌ»: ابر تیره و سیاه (نگا: المصحف المیسّر). دودگونه‌ای از هول و هراس و غم و اندوه، رخساره را می‌پوشاند (نگا: معجم‌الفاظ القرآن الکریم). همچنین (نگا: یونس / 26).]] 80|42|آنان، کافران بزهکار و بدکردارند. [[«الْفَجَرَةُ»: جمع فاجِر، کسی که آشکارا به فسق و فجور دست می‌یازد، و بر ضدّ شرع می‌شورد (نگا: المصحف المیسّر).]] 81|1|هنگامی که خورشید درهم پیچیده می‌شود (و نظام جهان درهم می‌ریزد). [[«کُوِّرَتْ»: درهم پیچیده شد. در هم نوردیده گردید (نگا: زمر / 5). مراد از میان رفتن نور خورشید و فروافتادن آن است.]] 81|2|و هنگامی که ستارگان تیره و تار می‌گردند و فرو می‌افتند. [[«انکَدَرَتْ»: فرو افتادند (نگا: انفطار / 2). بی‌فروغ و تاریک شدند (نگا: مرسلات / 8).]] 81|3|و هنگامی که کوهها (از جای خود برکنده می‌شوند و به این سو و آن سو) رانده می‌شوند. [[«سُیِّرَتْ»: به حرکت انداخته شد. رانده گردید (نگا: کهف / 47، نبأ / 20).]] 81|4|و هنگامی که (با ارزش‌ترین اموال، از جمله) شتران آبستنی که ده ماه از حمل آنها گذشته است به دست فراموشی سپرده می‌شوند. [[«الْعِشَارُ»: جمع عُشَراء، شترانی که ده ماه از آبستنی آنها گذشته است و نفیس‌ترین چیز در پیش عربها بودند. شتران آبستنی که دو ماه برای وضع حمل آنها مانده باشد (نگا: المصحف المیسّر). «عُطِّلَتْ»: به حال خود رها شدند. آیه برای تمثیل است. یعنی اگر به فرض، مردمان در این هنگام شترانی بدین صفت هم داشته باشند، آنها را رها می‌سازند.]] 81|5|و هنگامی که ددان و جانداران گرد آورده می‌شوند (و خوی درندگی و رمندگی را از ترس فراموش می‌کنند، و برای کاستن از وحشت در کنار هم قرار می‌گیرند و به هم می‌آمیزند). [[«حُشِرَتْ»: گردآورده شدند. هلاک گشتند (نگا: معجم‌الفاظ القرآن الکریم).]] 81|6|و هنگامی که دریاها سراسر برافروخته می‌گردند (و گدازه‌ها و گازهای درون زمین طوفانهای آتشین و انفجارهای هولناکی پدید می‌آورند). [[«سُجِّرَتْ»: سراسر آتش گردید. فروزان و برافروخته شد.]] 81|7|و هنگامی که دوباره جانها به پیکرها درآورده می‌شوند و جفت یکدیگر می‌گردند. [[«النُّفُوسُ»: جمع نَفْس، جانها و روانها. «زُوِّجَتْ»: جفت اصل خود گردانده شد، و به منشأ خویش، یعنی بدن درآورده شد. این آیه بیانگر این مطلب است که پس از مرگِ انسانها، جانها از پیکرها جدا می‌گردند و به گونه مستقلّی بسر می‌برند، و پیکرها به خاکها تبدیل و جذب عناصر دیگر می‌شوند و شکلها و صورتهای ترکیبی جدیدی را پیدا می‌کنند، با نفخه دوم صور و به فرمان ربّ غفور، بار دیگر روانها وارد کالبدهای خود می‌گردند، و چشم به جهان نو می‌گشایند و تا ابد به گونه شگفتی زندگی می‌نمایند.]] 81|8|و هنگامی که از دختر زنده‌بگور پرسیده می‌شود. [[«الْمَوْءُودَةُ»: دختر زنده بگور. برخی از عربها در دوره جاهلی، دختران خود را به دلائلی زنده بگور می‌کردند، از جمله: از ترس فقر و تنگدستی، و خوف از ننگ و عار زنا، و هراس از اسارت دختران در جنگها و به صورت کنیز درآمدن ایشان. امّا دختر زنده بگور می‌تواند نماد مظلومیّت بوده و گفت: «هر موجود زنده و مستعدّی که ظالمانه نابود شود، و هر استعداد زنده‌ای که خفه گردد و هر حقی که از میان برود، موءودة است و از آن سؤال و بازخواست می‌شود» (نگا: پرتوی از قرآن).]] 81|9|به سبب کدامین گناه کشته شده است؟ [[«بِأَیِّ ذَنبٍ ...»: نکته قابل توجّه این است که قرآن نمی‌گوید از قاتلان بازخواست می‌شود، بلکه می‌گوید از چنین کودکان معصوم و مظلوم پرسش می‌شود. گوئی قاتلان ارزش بازپرسی را ندارند.]] 81|10|و هنگامی که نامه‌های اعمال پخش و گشوده می‌شود. [[«الصُحُفُ»: نامه‌های اعمال. «نُشِرَتْ»: پخش شد در میان مردمان. گشوده و باز گردید و بدانها نگریسته شد (نگا: شربینی، المنتخب).]] 81|11|و هنگامی که آسمان (همچون پوست حیوان) برکنده می‌شود. [[«کُشِطَتْ»: پوست کنده شد. یعنی: چیزی به نام آسمان در میان نماند. پرده از روی آن برگرفته شد. یعنی: پرده‌هائی که در این دنیا بر جهان ماده و عالم بالا افکنده شده است و مانع از آن است که مردم فرشتگان یا بهشت و دوزخ را ببینند کنار می‌رود، و انسانها حقائق هستی را عیان می‌بینند (نگا: شعراء / 91، نازعات / 36).]] 81|12|و هنگامی که دوزخ کاملاً برافروخته و شعله‌ور می‌شود. [[«سُعِّرَتْ»: برافروخته گردید. مشتعل شد. آتش در گرفت.]] 81|13|و هنگامی که بهشت (برای پرهیزگاران) نزدیک آورده می‌شود. [[«أُزْلِفَتْ»: نزدیک گردانده شد (نگا: شعراء / 90، ق / 31).]] 81|14|(آری! در آن موقع) هرکسی می‌داند چه چیزی را آماده کرده است و تهیّه دیده است (و با خود به قیامت آورده است). [[«عَلِمَتْ»: (نگا: آل‌عمران / 30). این آیه، جواب واژه (إِذا) در آیات پیشین است.]] 81|15|سوگند به ستارگانی که واپس می‌روند (و در پرتو خورشید از دیدگان مردمان پنهان می‌شوند)! [[«فَلآ أُقْسِمُ»: (نگا: واقعه / 75، حاقّه / 38، معارج / 40، قیامه / 1 و 2). «الْخُنَّسِ»: جمع خانِس، واپس روندگان. واپس ماندگان. مراد همه ستارگان است که با طلوع خورشید، از دیدگان ما انسانها، انگار خویشتن را واپس می‌کشند، و به درون لانه‌های خود می‌خزند.]] 81|16|سیّارگانی که (حرکت می‌کنند و از دیده‌ها) پنهان و مخفی می‌شوند. [[«الْجَوارِی»: جمع جاریه، روندگان. سیّارگان. در رسم‌الخطّ قرآنی یاء آن برای تخفیف حذف شده است. «الْکُنَّسِ»: جمع کانِس، پنهان شونده.]] 81|17|و سوگند به شب بدان گاه که پشت می‌کند و به آخر می‌رسد (و رو به سوی روشنائی و نور می‌رود)! [[«عَسْعَسَ»: شب روآورد و تاریک شد. شب پشت کرد و کم‌رنگ گردید. این واژه از اضداد است، ولی به قرینه: وَالَّیْلِ إِذَا أَدْبَرَ (مدّثّر / 33)، شاید به آخر رسیدن شب مراد باشد که در برابر طلیعه‌های نور عقب‌نشینی می‌کند و دامنه‌های تاریک شب برچیده می‌شود و زندگان به جنبش درمی‌آیند.]] 81|18|و سوگند به صبح بدان گاه که می‌دمد (و با طلوع سپیده، چهره‌ی نورانی و پرفروغ خود را به جهانیان می‌نمایاند، و با نسیم حیات‌بخش خویش خفتگان را به حرکت و تلاش می‌کشاند، و از بی‌خبری به بیداری و هوشیاری می‌رساند)! [[«تَنَفَّسَ»: نفس کشید. دمیدن گرفت. انگار صبح شخصی است که از فشار غم رها و نفَس راحتی می‌کشد. مراد روشن شدن است (نگا: مدّثّر / 34).]] 81|19|این قرآن، کلام (خدا و توسّط) فرستاده‌ی بزرگواری (جبرئیل نام برای محمّد پیغمبر اسلام، روانه شده) است. [[«إِنَّهُ»: ضمیر (هُ) به قرآن، یا به خبرهای پیشین مذکور در این سوره برمی‌گردد. این آیه جواب سوگندهای پیشین است. «رَسُولٍ»: مراد جبرئیل است.]] 81|20|او (در ادای مأموریّت خود توانا و) نیرومند است، و نزد خداوندِ صاحبِ عرش دارای منزلت و مکانت والائی است. [[«مَکِینٍ»: دارای مکانت و منزلت. برجسته (نگا: یوسف / 54).]] 81|21|او در آنجا (که ملکوت اعلی و عالم فرشتگان است) فرمانروا، و (در کار ابلاغِ وحی و پیام الهی) امین و درستکار است. [[«مُطَاعٍ»: فرمانروا. اطاعت شونده. «ثَمَّ»: آنجا. مراد عالم بالا و ملکوت اعلی است که اصل آن را خدا می‌داند و بس.]] 81|22|همدم و معاشر شما (محمّد پسر عبدالله) دیوانه نیست (و خوب او را می‌شناسید و به عقل و شخصیّت و بزرگی او اعتراف دارید). [[«صَاحِبُ»: دوست و رفیق. مُصاحب و مُعاشر. تعبیر صاحب، اشاره به این است که او سالیان دراز در میان قریشیان زندگی کرده بود و او را امین می‌نامیدند، و تا وحی برای وی نیامده بود او را خردمند و هوشمند و فرزانه می‌دانستند، ولی پس از آن دیوانه‌اش قلمداد می‌کردند.]] 81|23|محمّد به طور مسلّم جبرئیل را در کرانه‌ی روشن (عالم بالا، در سدرةالمُنْتَهی، به صورت فرشتگی خود) مشاهده کرده است. [[«لَقَدْ رَآهُ»: قطعاً محمّد جبرئیل را دیده است. «الأُفُقِ الْمُبِینِ»: افق روشن و آشکار. افقی که نمایاننده فرشتگان است و فرشتگان در آنجا به صورت اصلی دیده می‌شوند. مراد افق عالم بالا، در صدرةالمنتهی، که بهشت آنجا است می‌باشد (نگا: نجم / 7 و 8 و 9).]] 81|24|او (که محمّد امین است، مطالب وحی آسمانی را بر شما پوشیده نمی‌دارد، و از اعلام آن دریغ نمی‌ورزد و) نسبت به شما درباره‌ی غیب بخل نشان نمی‌دهد. [[«الْغَیْبِ»: مراد وحی، یعنی هر آن چیزی است که درباره روز قیامت، ذات و صفات خدا، بهشت و دوزخ، فرشتگان، و غیره از سوی خدا به پیغمبر ابلاغ می‌شده است. «ضَنِینٍ»: بخیل. تنگ‌چشم. هدف اصلی آیه این است که: پیغمبر اسلام در تبلیغ و تعلیم مطالب وحی، کمترین تعلل و قصوری نمی‌کند و هر چیزی را که بداند به شما می‌آموزد، و مانند کاهنان و ساحران نیست که آموخته‌های خود را به دیگران منتقل نکند.]] 81|25|و این قرآن، گفتار اهریمن رانده و مانده (از درگاه رحمت الهی) نیست. [[«رَجِیمٍ»: مطرود. رانده شده از لطف و رحم خدا (نگا: آل‌عمران / 36، حجر / 17 و 34، نحل / 98، ص / 77).]] 81|26|پس کجا می‌روید؟ (محمّد با بیان حجّت و رساندن حق و حقیقت بر شما اتمام حجّت کرده است. پس هرجائی و راهی که بروید، گمراهی و سرگشتگی است). [[«أَیْنَ تَذْهَبُونَ؟»: کجا می‌روید؟ یعنی جز راه قرآن، هرکجا بروید بیراهه است. این پرسش همانند پرسش از کسی است که جاده مستقیم را رها سازد و بیراهه برود و او را ندا دهند: آهای کجا می‌روی؟]] 81|27|این قرآن جز پند و اندرز جهانیان نیست (و سراسر آن بیدارباش و هوشیار باش شعور و فطرتهای خفته است). [[«إنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ»: (نگا: یوسف / 104، ص / 87، قلم / 52).]] 81|28|برای کسانی از شما که (خواستار راستی و درستی و طیّ طریق جاده‌ی مستقیم باشند و) بخواهند راستای راه را در پیش بگیرند. [[«لِمَنْ ...»: بدل از (الْعَالَمِینَ) است. «أَن یَسْتَقِیمَ»: این که راه راست را در پیش گیرد (نگا: جنّ / 16). بر حق و حقیقت استقامت و پایداری داشته باشد (نگا: فصّلت / 30، احقاف / 13).]] 81|29|و حال این که نمی‌توانید بخواهید جز چیزهائی را که خداوند جهانیان بخواهد. [[«وَ»: واو حالیّه است (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن). «وَ مَا تَشَآءُونَ ...»: مراد این است که فرمانروای مطلق خدا است، و رفتار و کردار بنده وقتی از قوّه به فعل درمی‌آید که بنده بخواهد و خدا هم بخواهد، و خواست بنده با خواست خدا همنوا شود. یعنی اعمال آدمی فقط منحصر و موقوف به خواست خودش نمی‌باشد. بلکه زمانی خواست انسان به عمل تبدیل می‌گردد که خدا اجازه صدور آن را بدهد. به عبارت دیگر تصمیم کار انسان است و توفیق کار خدا. آخر اگر انسان در این جهان کاملاً آزاد باشد، و چنان قدرتی را در دست داشته باشد که هرچه بخواهد بتواند انجام دهد، نظم و نظام دنیا به هم می‌خورد و جهان ویران می‌شود (نگا: انسان / 30).]] 82|1|هنگامی که آسمان شکافته می‌گردد. [[«إِنفَطَرَتْ»: شکافته شد. درز برداشت (نگا: حاقّه / 16، انشقاق / 1).]] 82|2|و هنگامی که ستارگان از هم می‌پاشند و پخش و پراکنده می‌شوند. [[«إنتَثَرَتْ»: پراکنده شد. از هم پاشید.]] 82|3|و هنگامی که دریاها شکاف برمی‌دارند. و به هم می‌پیوندند. [[«فُجِّرَتْ»: برجوشانده شدند و راه آنها به هم بازگردانده شد. یعنی کوهها و تپه‌ها و ارتفاعات سواحل دریاها برداشته شد و آب دریاها به هم آمیخته گردید. منفجر گردانده شد. یعنی اتمهای دو عنصر اساسی آب، اکسیژن و ئیدروژن، بر اثر یک جرقّه و واکنش، آزاد و منفجر گردید (نگا: نمونه، تفهیم‌القرآن).]] 82|4|و هنگامی که گورها زیر و رو می‌گردند (و مردگان زنده می‌شوند و بیرون می‌آیند و برای حساب آماده می‌شوند). [[«بُعْثِرَتْ»: زیر و رو گردانده شد. پراکنده و گشوده گردانده شد.]] 82|5|آن گاه هرکسی می‌داند چه چیزهائی را پیشاپیش فرستاده است، و چه چیزهائی را واپس نهاده است و بر جای گذاشته است. [[«مَا قَدَّمَتْ»: کارهای نیکو یا زشتی که انسان در زندگانی خود انجام داده است و پیش از مرگ بدانها دست یازیده است. کارهای نیکی که کرده است. «مَآ أَخَّرَتْ»: کارهائی که آثار آنها بعد از او در دنیا باقی مانده است و نتائج آنها به او رسیده است، از قبیل مقاصد رحمانی همچون خیرات و صدقات جاریه و بناها و کتابهای مفید، یا مقاصد شیطانی همچون بدعتها و نوشته‌های بد و قمارخانه‌ها و مشروب‌خانه‌ها، و غیره. یا کارهای نیکی که بر اثر سهل‌انگاری نکرده است (نگا: قیامت / 13).]] 82|6|ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته است و در حق او گولت زده است (که چنان بی‌باکانه نافرمانی می‌کنی و خود را به گناهان آلوده می‌سازی؟!). [[«مَا غَرَّکَ»: چه چیز تو را فریفته است؟ چه چیز مغرورت ساخته است؟ این پرسش، بیانگر تهدید شدیدی، و در عین حال توأم با نوعی لطف و محبّت است. «الْکَرِیمِ»: عظیم. بزگوار (نگا: المراغی).]] 82|7|پروردگاری که تو را آفریده است و سپس سر و سامانت داده است و بعد معتدل و متناسبت کرده است. [[«خَلَقَکَ»: تو را از نیستی به هستی آورده است. تو را شکل بخشیده است. «سَوَّاکَ»: تو را سر و سامان و نظم و نظام داده است (نگا: بقره / 29، کهف / 37، قیامت / 38). «عَدَلَکَ»: تو را معتدل القامه و متناسب الاعضاء کرده است.]] 82|8|و آن گاه به هر شکلی که خواسته است تو را درآورده است و ترکیب بسته است. [[«صُورَةٍ مَّا»: واژه (مَا) زائد و دالّ بر تفخیم و تعظیم چیزی است که بدان افزوده می‌گردد (نگا: جزء عم شیخ محمّد عبده). در اینجا دالّ بر بدیع و زیبا بودن و تمام و کمال خلقت انسان است.]] 82|9|هرگزا هرگز! (آن چنان که می‌پندارید نیست). اصلاً شما (روز) سزا و جزا را دروغ می‌پندارید و نادرست می‌دانید. [[«الدِّینِ»: سزا و جزا (نگا: فاتحه / 4).]] 82|10|بدون شکّ نگاهبانانی بر شما گمارده شده‌اند. [[«حَافِظِینَ»: نگهبانان. مراد فرشتگانی است که مأمور حفظ و نگهداری اعمال انسانها هستند (نگا: ق / 17، زخرف / 80).]] 82|11|نگاهبانانی که (در پیشگاه پروردگار مقرّب و) محترم هستند و پیوسته (اعمال شما را) می‌نویسند. [[«کِرَامًا»: جمع کَریم، بزرگواران (نگا: فرقان / 72، عبس / 16).]] 82|12|می‌دانند هرکاری را که می‌کنید. [[«مَا»: هرکاری اعم از خیر و شر.]] 82|13|مسلّماً نیکان در میان نعمت فراوان بهشت بسر خواهند برد. [[«الأبْرَارَ»: جمع بَرّ، نیکوکاران (نگا: انسان / 5). «نَعِیمٍ»: نعمت. در اینجا مراد بهشت جاویدان است. ذکر آن به صورت نکره، برای بیان اهمّیّت و گستردگی و عظمت این نعمت است.]] 82|14|و مسلّماً بدکاران در میان آتش سوزان دوزخ بسر خواهند برد. [[«الْفُجَّارَ»: جمع فاجِر، بدکاران. کسانی که از فرمان خدا سرپیچی می‌کنند و دستور او را پشت گوش می‌اندازند. کسانی که پرده شریعت و عفاف و تقوی را پاره می‌کنند (نگا: ص / 28). «جَحِیمٍ»: آتش برافروخته و سوزان. دوزخ.]] 82|15|در روز سزا و جزا داخل آن می‌گردند و با آتش آن می‌سوزند. [[«یَصْلَوْنَهَا»: به آتش دوزخ داخل می‌گردند و می‌سوزند و برشته می‌شوند و درد و رنج آن را می‌چشند (نگا: نسأ / 10، ابراهیم / 29، ص / 56).]] 82|16|و آنان هیچ گاه از دوزخ بیرون نمی‌آیند و از آن دور نمی‌شوند. [[«غَآئِبِینَ»: (نگا: اعراف / 7، نمل / 20).]] 82|17|(ای انسان!) تو چه می‌دانی که روز سزا و جزا چگونه است؟ [[«مَآ أَدْرَاکَ»: چه می‌دانی! (نگا: حاقّه / 3، مدّثّر / 27، مرسلات / 14).]] 82|18|آخر تو (ای انسان!) چه می‌دانی که روز سزا و جزا چگونه است؟ [[«مَا یَوْمُ الدِّینِ»: مراد این است که حقیقت و چگونگی قیامت را کسی چنان که باید نمی‌داند.]] 82|19|روزی است که هیچ کسی برای هیچ کسی کاری نمی‌تواند بکند و از دست کسی برای کسی کاری ساخته نیست، و در آن روز فرمان، فرمان خدا است و بس، و کارو بار کلّاً بدو واگذار می‌گردد. [[«لا تَمْلِکُ»: قادر به انجام کاری نیست. نمی‌تواند (نگا: سبأ / 42). «الاْمْرُ»: فرمان. کار (نگا: روح‌البیان).]] 83|1|وای به حال کاهندگان (از جنس و کالای مردمان به هنگام خرید و فروش با ایشان)! [[«الْمُطَفِّفِینَ»: کاهندگان. کسانی که به هنگام کشیدن و پیمودن و مترکردن اشیاء و اجناس دزدی کنند. بدین معنی که اگر به دیگران جنس می‌فروشند از آن بکاهند، و اگر جنس می‌خرند بر آن بیفزایند. در هر صورت یا از آن کالا می‌کاهند و یا از بها.]] 83|2|کسانی که وقتی (در معامله) برای خود می‌پیمایند (یا وزن و متراژ می‌نمایند) به تمام و کمال و افزون بر اندازه‌ی لازم دریافت می‌دارند. [[«إِکْتَالُوا»: با کیل و پیمانه خریدند و دریافت داشتند. «عَلی»: به معنی (مِنْ) است. «یَسْتَوْفُونَ»: به تمام و کمال و بیش از اندازه می‌گیرند (نگا: قاسمی، المنتخب). در این آیه، کیل و پیمانه کردن، نماد و مثال توزین و متراژ و هر نوع سنجشی است.]] 83|3|و هنگامی که (در معامله) برای دیگران می‌پیمایند یا وزن می‌کنند، از اندازه‌ی لازم می‌کاهند. [[«کَالُوهُمْ»: برای مردم پیمودند. «یُخْسِرُونَ»: می کاهند. کم می‌دهند (نگا: شعراء / 181، رحمن / 9).]] 83|4|آیا اینان گمان نمی‌برند که دوباره زنده می‌گردند (و باید حساب و کتاب چنین افزایش و کاهشی را پس بدهند؟). [[«مَبْعُوثُونَ»: برانگیختگان. زنده‌شدگان.]] 83|5|در روز بسیار بزرگ و هولناکی (به نام قیامت). [[«لِیَوْمٍ»: برای حساب و کتاب روزی. در روزی. حرف لام به معنی (فی) است (نگا: پرتوی از قرآن).]] 83|6|همان روزی که مردمان در پیشگاه پروردگار جهانیان (برای حساب و کتاب) برپا می‌ایستند. [[«یَقُومُ النَّاسُ ...»: مردمان به فرمان خدا سر از گورها به در می‌آورند. مردمان در پیشگاه خدا برای حساب و کتاب برپا می‌ایستند.]] 83|7|هرگزا هرگز! مسلّماً نوشته‌ی اعمال بزهکاران و بدکاران در «سِجّین» قرار دارد. [[«کِتَابٌ»: نوشته. یادداشت شده. «سِجِّین»: اسم خاصّ دیوان یا دفتر کلّ بایگانی نامه‌های اعمال بدکاران و بزهکاران است. صیغه مبالغه «سِجنّ» است که به معنی زندان است، لذا سِجّین، زندان بسیار سخت و تنگ است (نگا: فرهنگ لغات قرآن دکتر قریب). تعبیر از آن بدین نام شاید به خاطر این باشد که محتویات این دیوان سبب زندانی شدن صاحبانش در دوزخ است. گویا اصل آن «سِنْجُون» و در زبان اتیوپی یا حبشی قدیم به گِل و لای گفته می‌شود. در این صورت بیانگر فرود و پستی نیز می‌باشد (نگا: جزء عم شیخ محمّد عبده).]] 83|8|(ای انسان!) تو چه می‌دانی که «سِجّین» چه و چگونه است؟ [[«مَآ أَدْرَاکَ!»: (نگا: حاقّه / 3، مدّثّر / 27، انفطار / 17 و 18).]] 83|9|کتاب نوشته شده‌ای است (که نشاندار به علائم مشخّصه بوده و نوشته‌هایش خوانا و گویا است). [[«کِتَابٌ»: مراد دیوان شرّ بدکاران است. «مَرْقَومٌ»: نشاندار به علائمی که بیننده با نخستین نگاه پی می‌برد به شرور و بدیهای مندرج در آن. نوشته شده.]] 83|10|در آن روز وای به حال دروغ‌نامندگان (قیامت و سزا و جزای آخرت)! [[«وَیْلٌ»: وای! واویلا!]] 83|11|آن کسانی که روز سزا و جزا (ی قیامت) را دروغ می‌نامند. [[«یَوْمِ الدِّینِ»: روز سزا و جزا. (نگا: فاتحه / 4).]] 83|12|روز سزا و جزا را دروغ نمی‌نامند، مگر آن کسانی که در بدکاری از حدّ بگذرند و بسیار بزهکار باشند. [[«مُعْتَدٍ»: متجاوزی که از حدّ و مرز قانون عقل و شرع درمی‌گذرد. «أَثیمٍ»: بسیار گناهکار.]] 83|13|آن کسانی که چون آیات ما بر آنان خوانده می‌شود، می‌گویند: افسانه‌های پیشینیان است. [[«أَسَاطِیرُ»: جمع أُسْطُورَة، افسانه‌ها (نگا: انعام / 25، انفال / 31، نحل / 24).]] 83|14|هرگزاهرگز! اصلاً کردار و تلاش (پلشت و زشت) ایشان دلهایشان را زنگ زده کرده است (و همچون زنگاری بر قلوبشان نشسته است و سوراخهای هدایت را بر روی ایشان بسته است). [[«رَانَ»: زنگار زد. زنگ زده کرد. از ماده (رَین) به معنی زنگ و چرک فلزات.]] 83|15|هرگزاهرگز! قطعاً ایشان در آن روز (به سبب کارهائی که کرده‌اند) از (رحمت) پروردگارشان محروم و (از بارگاه قرب و منزلت آفریدگارشان) مطرودند. [[«مَحْجُوبُونَ»: جمع مَحجوب، محروم. بی‌بهره. مراد محروم از رحمت خدا، بی‌بهره از لقای پروردگار، و مطرود از حضور در بارگاه قرب الهی، و بی‌بهره از لذّت دیدار محبوب است.]] 83|16|سپس آنان داخل آتش دوزخ می‌گردند و بدان می‌سوزند. [[«ثُمَّ»: پس از آن. گذشته از آن. «صَالُو الْجَحِیمِ»: وارد شوندگان آتش. اصل (صَالُو) صَالُونَ است که نون آن در حالت اضافه حذف شده است (نگا: ص / 59).]] 83|17|آن گاه بدیشان گفته می‌شود: این، همان چیزی است که آن را دروغ می‌نامیدید. [[«ثُمَّ یُقَالُ ...»: این سخن، به عنوان سرزنش به بی‌باوران گفته می‌شود، و عذاب روحی و شکنجه معنوی چنین خیره‌سران لجوجی است.]] 83|18|هرگزا هرگز! قطعاً نوشته‌ی اعمال نیکوکاران در «علّیّین» قرار دارد. [[«عِلِّیِّینَ»: اسم خاصّ دیوان یا دفتر کلّ نامه‌های اعمال نیکان و نیکوکاران است. جمع «عِلّیّ» است که صیغه مبالغه عُلُوّ است که به معنی بسیار والا و بالا است. تعبیر از آن بدین نام شاید به خاطر این باشد که محتَویات این دیوان سبب درجات رفیعه صاحبان خود در بهشت است.]] 83|19|(ای انسان!) تو چه می‌دانی که «علّیّین» چه و چگونه است؟ [[«عِلِّیُّونَ»: این واژه ملحق به جمع مذکّر سالم است و اعراب به حروف دارد و به عنوان مفرد به کار می‌رود.]] 83|20|کتاب نوشته شده‌ای است (که نشاندار به علائم مشخّصه بوده و نوشته‌هایش خوانا و گویا است). [[«کِتَابٌ»: مراد دیوان خیرات نیکوکاران است. «مَرْقُومٌ»: نشاندار به علائمی که بیننده با نخستین نگاه پی می‌برد به خیرات و حسنات مندرج در آن. نوشته شده.]] 83|21|فرشتگان مقرّب (برای نوشتن مطالب) در آنجا حضور بهم می‌رسانند. [[«یَشْهَدُهُ»: در آنجا حضور بهم می‌رسانند. حضور فرشتگان بزرگوار، برای ثبت و نگارش خیرات و حسنات نیکان (نگا: المصحف المیسّر) یا برای مراقبت و نگهبانی از آن است (نگا: المنتخب، تفهیم القرآن). برخی هم (یَشْهَدُهُ) را به معنی مشاهده‌اش می‌کنند، یا بر آن گواهی می‌دهند، دانسته‌اند (نگا: نمونه، جزء عم محمّد عبده). «الْمُقَرَّبُونَ»: فرشتگانی که در پیشگاه خدا دارای منزلت و مکانت خاصّ هستند. مؤمنان برگزیده‌ای که دارای مقامی بس والا هستند (نگا: واقعه / 11).]] 83|22|بی‌گمان نیکان در میان انواع نعمتهای فراوان بهشت بسر خواهند برد. [[«الأبْرَارَ»: (نگا: انفطار / 13).]] 83|23|بر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه می‌زنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا) می‌نگرند. [[«الأرَآئِکِ»: جمع أَریکَة، تختهای مجلّل و مزیّن (نگا: کهف / 31، یس / 56، انسان / 13).]] 83|24|(هرگاه بدیشان بنگری) خوشی و خرّمی و نشاط نعمت را در چهره‌هایشان خواهی دید. [[«تَعْرِفُ»: درک می‌کنی. مراد دیدن و مشاهده کردن است. «نَضْرَةَ»: سرسبزی و شادابی. خوشی و خرّمی (نگا: انسان / 11).]] 83|25|به آنان از شراب زلال و خالصی داده می‌شود که دست نخورده و سربسته است. [[«رَحِیقٍ»: شراب خالص. «مَخْتُومٍ»: مهر شده. سربسته. این تعبیر تأکیدی بر خلوص و پاکی و دست‌نخوردگی شراب بهشت است که هوش و عقل و نشاط و عشق و صفا می‌آفریند.]] 83|26|مُهر و دربند آن از مشک است (و با دست زدن بدان، بوی عطر مشک در فضا پراکنده می‌شود). مسابقه‌دهندگان باید برای به دست آوردن این (چنین شراب و سایر نعمتهای دیگر بهشت) با همدیگر مسابقه بدهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند. [[«خِتَام»: مُهر. دربند. «لِیَتَنَافَسْ»: باید که مسابقه بدهد و رقابت بکند و پیشی بگیرد. «الْمُتَنافِسُونَ»: مسابقه‌دهندگان. رقابت کنندگان (نگا: آل‌عمران / 133، حدید / 21).]] 83|27|آمیزه‌ی آن، تسنیم است. [[«مِزَاج»: ممزوج. آمیزه و آمیخته. «تَسْنِیمٍ»: آبی که از بلندی فرو می‌ریزد. در اینجا اسم چشمه‌ای است در بهشت.]] 83|28|تسنیم چشمه‌ای است که مقرّبان (بارگاه یزدان) از آن می‌نوشند. [[«عَیْناً»: چشمه. مفعول‌به برای فعل محذوف (أَعْنی) و یا حال تسنیم است. «بِهَا»: از آن. حرف (بِ) به معنی (مِنْ) است (نگا: انسان / 6).]] 83|29|گناهکاران پیوسته (در دنیا) به مؤمنان می‌خندیدند و ایشان را ریشخند می‌کردند. [[«أَجْرَمُوا»: گناه کردند. بزهکاری نمودند. «کَانُوا ... یَضْحَکُونَ»: می‌خندیدند. ریشخند می‌کردند.]] 83|30|و هنگامی که مؤمنان از کنار ایشان می‌گذشتند، با اشارات سر و دست و چشم و ابرو، آنان را مورد تمسخر و عیبجوئی قرار می‌دادند. [[«یَتَغَامَزُونَ»: از مصدر تغامُز، به معنی شرکت دسته‌جمعی در عیبجوئی از کسی یا کسانی، و تمسخر کردن با اشارات سر و دست و چشم و ابرو است.]] 83|31|و هنگامی که گناهکاران به میان خانواده‌های خود برمی‌گشتند، شادمانه باز می‌گشتند (و به استهزاءها و تمسخرهایشان مباهات و افتخار می‌کردند! انگار با این کارها فتح عظیمی‌کرده‌اند و پیروزی مهمّی فراچنگ آورده‌اند!) [[«إِنقَلَبُوا»: برمی‌گشتند. مراجعت می‌نمودند. «أَهْل»: خانواده و خویشان. کسان و دوستان. «فَکِهِینَ»: جمع فَکِه، شادمان، خوشحال و خندان. حال است. مراد آیه این است که بزهکاران در غیاب مؤمنان نیز همان سخریّه‌ها و همان استهزاءها را ادامه می‌دادند.]] 83|32|و هنگامی که مؤمنان را (در کوچه و بازار) می‌دیدند، می‌گفتند: اینان قطعاً گمراه و سرگشته‌اند. [[«ضَآلُّونَ»: گمراهان. سرگشتگان.]] 83|33|و حال این که بزهکاران برای نگهبانی مؤمنان و پائیدن کردارشان فرستاده نشده بوده‌اند (پس به چه حقی، و مطابق کدام منطقی بر آنان خُرده می‌گرفته‌اند و برخوردهای ناجوانمردانه و سختی با ایشان می‌کرده‌اند؟!). [[«مَآ أَرْسِلُوا»: کافران و بزهکاران روانه نشده‌اند و فرستاده نگشته‌اند. «حَافِظِینَ»: نگهبانان. مراقبان. حافظان حقوق دیگران و متکفّلان منافع ایشان.]] 83|34|لذا امروز (که روز سزا و جزای قیامت است) مؤمنان به کافران می‌خندند و ریشخندشان می‌کنند. [[«الْیَوْمَ»: مراد روز قیامت و بعد از دخول مؤمنان به بهشت است (نگا: اعراف / 44، مطفّفین / 23). می‌نگرند.]] 83|35|بر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه می‌زنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا، و به حال زار کافران) می نگرند. [[«الأرُآئِکِ»: (نگا: مطفّفین / 23).]] 83|36|(خطاب به دوزخیان می‌گویند:) آیا به کافران پاداش و سزای کارهائی که می‌کرده‌اند، داده شده است؟ [[«هَلْ ثُوِّبَ»: آیا سزا و جزا داده شده‌اند؟ واژه (ثَواب) برای جزای نیک و سزای بد به کار می‌رود. امّا بیشتر در مورد پاداش خوبیها استعمال دارد. لذا آیه فوق متضمّن نوعی طعن نسبت به کفّار است.]] 84|1|هنگامی که آسمان می‌شکافد. [[«إِنشَقَّتْ»: شکافت (نگا: حاقّه / 16، انفطار / 1).]] 84|2|و فرمان پروردگارش را می‌برد، و چنین هم می‌سزد و حق هم همین است. [[«أَذِنَتْ»: گوش فرا داد و فرمان برد. امتثال نمود. «حُقَّتْ»: سزاوار و شایسته همین است. بر آن واجب شده که منقاد و فرمانبردار باشد. در فارسی گفته می‌شود: بر او واجب است. وظیفه او است. حق همین است.و ...]] 84|3|و هنگامی که زمین گسترده می‌شود (و با زدوده شدن فرازها و نشیبها و پستیها و بلندیهای آن، صاف و هموار می‌گردد). [[«مُدَّت»: کشیده و گسترده شد. مراد دو چیز است: یکم، از میان رفتن پستیها و بلندیها و تبدیل زمین به پهنه و گستره فراخ و یکپارچه‌ای. دوم، گسترده‌تر و فراختر شدن زمین تا برای خلائق اوّلین و آخرین گنجایش پیدا کند.]] 84|4|و آنچه (از خزینه‌ها و مرده‌ها) در درون خود دارد بیرون می‌اندازد، و (از آنها) خالی می‌گردد. [[«أَلْقَتْ»: پرتاب کرد. بیرون افکند. «تَخَلَّتْ»: خالی گردید.]] 84|5|و فرمان پروردگارش را می‌برد، و چنین هم می‌سزد و حق هم همین است. [[«أَذِنَتْ ...»: این حوادث عظیم که با تسلیم کامل همه موجودات توأم است، بیانگر مرحله نوین هستی است. جواب (إِذا) محذوف است و جمله‌ای این چنین است: انسان نتیجه اعمال خوب و بد خود را می‌بیند. برخی آیه بعدی را متضمّن جواب (إِذا) می‌دانند.]] 84|6|هان! ای انسان! تو پیوسته با تلاش بی‌امان و رنج فراوان به سوی پروردگار خود رهسپاری، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد (و نتیجه‌ی رنج و تلاش خود را خواهی دید). [[«کَادِحٌ»: تلاشگرِ رنجبر. «کَدْحاً»: جدّ و جهد در کار همراه با رنج و تعب، به گونه‌ای که در جسم و جان اثر بگذارد. «إِلی رَبِّکَ»: این آیه، بیانگر ذاتِ جویا و کوشای انسان و حرکت دائمی این رهرو رنجبر نالان در کاروان جهان گذران به سوی یزدان سبحان است. «فَمُلاقِیهِ»: به پروردگار خود می‌رسی. به نتیجه تلاش و رنج خود می‌رسی. ضمیر (هِ) به رَبّ یا کَدْح برمی‌گردد.]] 84|7|در آن وقت، هرکس نامه‌ی اعمالش به دست راستش داده شود. [[«کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ»: (نگا: اسراء / 71، حاقّه / 19).]] 84|8|با او حساب ساده و آسانی خواهد شد. [[«سَوْفَ یُحَاسَبُ»: محاسبه و رسیدگی خواهد شد.]] 84|9|و خرّم و شادان به سوی کسان و خویشان مؤمن خود برمی‌گردد. [[«أَهْلِهِ»: خویشان و کسان او. مراد مؤمنان است.]] 84|10|و امّا کسی که از پشت سر نامه اعمالش بدو داده شود. [[«وَرَآءَ ظَهْرِهِ»: پشت سرش. اشخاص کافر و گناهکار نامه اعمال خود را از پشت سر و با دست چپ دریافت می‌دارند. چنین کاری بیانگر بیزاری ایشان از این نامه شوم و پرونده بدشگون است (نگا: حاقّه / 25).]] 84|11|مرگ را فریاد خواهد داشت و هلاک خود را خواهد طلبید. [[«یَدْعُو»: فریاد می‌دارد. می‌طلبد. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر دارد. «ثُبُوراً»: هلاک و نابودی (نگا: فرقان / 13 و 14).]] 84|12|و به آتش سوزان دوزخ در خواهد آمد و خواهد سوخت. [[«یَصْلی»: به آتش وارد می‌گردد و بدان می‌سوزد (نگا: نساء / 10، ابراهیم / 29، اسراء / 189). «سَعِیراً»: آتش سوزان و شعله‌ور. دوزخ.]] 84|13|این بدان خاطر است که در میان خانواده و کسان خود (در جهان، سرمست از شهوات و لذائذ حیوانی، و) مسرور (از کفر و گناه خویش) بوده است. [[«أَهْلِهِ»: خانواده و خویشان خود. دوستان و همدمان خود. «کَانَ ... مَسْرُوراً»: مراد سُرور ناشی از شهوتها و غفلتها، و لذّت حاصل از کفر و گناه است. سُروری نکوهیده و مذموم است که انسان را از یاد خدا غافل کند و او را در شهوات غوطه‌ور سازد.]] 84|14|و او گمان می‌برده است که وی هرگز (به سوی خدا برای حساب و کتاب) باز نخواهد گشت. [[«لَن یَحُورَ»: باز نمی‌گردد. مراد این است که به معاد باور نداشته است و معتقد به رستاخیز و حساب و کتاب اخروی و بهشت و دوزخ نبوده است.]] 84|15|(زهی خیال باطل!) آری که (او زنده می‌گردد و به سوی پروردگارش برمی‌گردد، و) پروردگارش او را دیده است و آگاه از (احوال و افعال و اقوال) او بوده است (و در لحظه لحظه زندگیش وی را پائیده است). [[«بَلی»: آری! حرفی است که عدم رجوع را باطل می‌کند، و رجوع را قطعی و محقّق می‌دارد.]] 84|16|سوگند به شفق! [[«فَلآ أُقْسِمُ»: (نگا: واقعه / 75، حاقّه / 38، معارج / 40). «الشَّفَقِ»: سرخی کناره آسمان در افق مغرب، در آغاز غروب آفتاب.]] 84|17|و سوگند به شب و هرآنچه که فرا می‌گیرد و زیر تاریکی خود جمع می‌گرداند! [[«وَسَقَ»: فرا گرفت. جمع کرد. در صورت اخیر، اشاره به بازگشت انواع حیوانات و پرندگان و حتّی انسانها به خانه‌ها و لانه‌های خود به هنگام شب است که مایه آرامش و آسایش عمومی جانداران است.]] 84|18|و سوگند به ماه، بدان گاه که (بدر کامل می‌شود و نور و شکل آن) جمع و جور می‌گردد! [[«إتَّسَقَ»: جمع گردید. جمع و جور شد. گِرد و تمام شد. مراد کمال نور ماه در شب چهارده است که ماه در این حالت فروغ و زیبائی خاصّی دارد.]] 84|19|قطعاً مراتب و حالات مختلفی را یکی پس از دیگری (در مسیر زندگی دنیوی) طی خواهید کرد و با اوضاع و احوال گوناگونی (در آخرت) روبرو خواهید شد. (از قبیل: کودکی و جوانی و پیری، سلامت و بیماری، خوشی و ناخوشی، زندگی و مرگ، برزخ و رستاخیز و قیامت، و ...). [[«لَتَرْکَبُنَّ»: قطعاً حال به حال می‌گردید و احوال و اوضاع گوناگونی را پشت سر می‌گذارید. «طَبَقاً»: چیزی که مطابق با چیز دیگری است. در اینجا مراد حالت و مرتبت است. «عَنْ»: در اینجا به معنی (بَعْدَ) است. همان گونه که گفته می‌شود: فُلانٌ عَظیمٌ، أَباً عَنْ جَدٍّ. بعضی واژه (طَبَق) را به معنی آخرت دانسته‌اند که در آن انسان مطابق این جهان زنده می‌گردد و حسّ و شعور پیدا می‌کند، امّا برابر ضوابط خاصّ خود (نگا: جزء عم شیخ محمّد عبده).]] 84|20|ایشان را چه شده است که ایمان نمی‌آورند؟ [[«مَا لَهُمْ؟»: ایشان را چه شده است؟ یعنی دلائل خداشناسی و خداپرستی در آفاق و انفس، فراوان و آشکار است، این مردم چرا باید به قرآن و نبوّت و دیانت و آخرت و سائر حقائق دیگر، ایمان نیاورند؟!]] 84|21|و هنگامی که قرآن بر آنان خوانده می‌شود (در برابر صاحب قرآن و پروردگار زمین و آسمان به خاک مذلّت و بندگی نمی‌افتند و) کرنش نمی‌برند؟ [[«لا یَسْجُدُونَ»: خضوع و خشوع نمی‌کنند. سجده و کرنش نمی‌برند. مقصود از سجده، تن دادن و سر فرود آوردن در برابر اعجاز قرآن و اوامر و احکام آن است. یا مراد این است که چرا نباید در برابر شنیدن قرآن، خوف خدا در دل و جان پیدا شود، و سر تسلیم در پیشگاه یزدان فرود آورده شود؟]] 84|22|بلکه کافران (به سبب تعصّب و تقلید کورکورانه از نیاکان، و حفظ منافع مادی، و کسب آزادی برای اشباع هوسهای اهریمنانه، آیات الهی و رستاخیز و بهشت و دوزخ را) تکذیب می‌دارند و دروغ می‌شمارند. [[«یُکَذِّبُونَ»: به کار بردن فعل مضارع، برای استمرار است، و گواه بر این معنی که کافران در تکذیبهای خود اصرار داشته و دارند.]] 84|23|خداوند به خوبی می‌داند که آنان چه چیزیهایی (از کینه و دشمنیها بر ضدّ اسلام در درون دلهای خود) نگاه می‌دارند. [[«أَعْلَمُ»: آگاه‌تر. مراد خوبِ خوب، یا آگاه‌تر از خودشان است. «یُوعُونَ»: نگاه می‌دارند. در ظرف دلها پنهان می‌نمایند و به دل می‌گیرند (نگا: معارج / 18، حاقّه / 12).]] 84|24|پس ایشان را به عذاب دردناکی مژده بده! [[«بَشِّرْهُمْ»: استعمال مژده‌دادن به جای بیم دادن، جنبه طعن و ریشخند دارد.]] 84|25|لیکن کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، آنان دارای پاداش ناگسستنی و پایان ناپذیرفتنی هستند. [[«إِلاَّ الَّذِینَ ...»: حرف (إِلاّ) به معنی (لکِن) است، و استثناء منقطع از ضمیر (هُمْ) در آیه پیشین است. آن را استثناء متّصل نیز دانسته‌اند. در این صورت معنی آیه چنین است: مگر به کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند که آنان دارای پاداش ناگسستنی و پایان ناپذیرفتنی می‌باشند. «غَیْرُ مَمْنُونٍ»: ناگسستنی و نامقطوع (نگا: هود / 108). بدون منّت. بی‌حساب و بی‌شمار (نگا: بقره / 212، آل‌عمران / 27 و 37، زمر / 10، غافر / 40).]] 85|1|سوگند به آسمان که دارای برجها و باروها است! [[«ذَاتِ الْبُرُوجِ»: دارای برجها و باروها. کمتر تفسیری است که بروج را به برجهای دوازده‌گانه خورشید و بیست و هفتگانه ماه اختصاص نداده باشد. ولی باید مراد همه کواکب و ستارگانی باشد که میلیاردها از آنها تشکیل کهکشانی، و به اصطلاح شهری جداگانه با نظم و نظامی شگفت تشکیل می‌دهند، و کهکشانهای بیشمار جهان هستی، بر طبق نقشه و حساب پدیدار گشته و با هم رابطه تنگاتنگ داشته و دارای وحدت ساختمان و ساختارند و نمایاننده کمال تدبیر و عظمت و قدرت الهی می‌باشند، و در اصل کشور کائنات را تشکیل می‌دهند و برابر آیه‌های قرآن موجودات زنده در گوشه‌هائی از این کشور پهناور گیتی موجود و ساکنان مخصوص به خود دارد (نگا: شوری / 29).]] 85|2|و سوگند به روز وعده داده شده (برای حساب و کتاب و سزا و جزا)! [[«الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ»: مراد روز قیامت است که وعده آن جهت حساب و کتاب و سزا و جزا داده شده است (نگا: اسراء / 7، زمر / 20، جاثیه / 32، انبیاء / 104).]] 85|3|و سوگند به هر که و هرچه گواهی دهد و به هر که و هرچه مورد گواهی قرار گیرد! [[«شَاهِدٍ»: گواهی‌دهنده. «مَشْهُودٍ»: بر آن گواهی داده شده. مراد از شاهد، همه گواهان روز قیامت است، اعم از پیغمبران (نگا: نساء / 41) و فرشتگان (نگا: ق / 21) و اعضاء و اندامهای آدمی (نگا: نور / 24). و منظور از مشهود، انسانها و اعمالشان است. یا این که شاهد و مشهود، به معنی خدا و جمیع آفریدگان خدا و همه احوال و عجائبی است که در صحنه قیامت یا حضور پیدا می‌کنند و یا حاضر آورده می‌شوند.]] 85|4|نفرین بر صاحبان گودال (شکنجه) باد! [[«قُتِلَ»: هلاک باد. مرگ بر. نفرین بر (نگا: ذاریات / 10، مدّثّر / 19 و 20، عبس / 17). «الأُخْدُودِ»: گودال مستطیلی شکلی در زمین؛ مفرد است و جمع آن أَخادید است. نماد همه کوره‌های آدم‌سوزی و شکنجه‌گاهها و سیاه‌چالهای تاریخ است. «أَصْحَابُ الأُخْدُودِ»: شکنجه‌گران کافر و بیرحمی‌بودند که در سرزمین یمن، گودال ژرف و درازی را کندند و در آن آتش زیادی را برافروختند و از مؤمنان مسیحی خواستند که دست از ایمان خود بردارند. هنگامی که با مقاومت آنان روبرو شدند، ایشان را بدان گودال هولناک انداختند و در کنار آن ایستادند و از سوختن و بریان شدن مؤمنان شادی کردند و لذّت بردند. «قُتِلَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ»: این جمله می‌تواند خبریّه و جواب قسم باشد، بدین معنی: صاحبان گودال شکنجه، به عذاب خدا و کیفر اعمال خود گرفتار شدند و نابود گشتند. یا این که دعائی بوده و معنی آن در بالا گذشت. در این صورت رهنمود به جواب قسم محذوف است و تقدیر چنین است: أُقْسِمُ بِهذِهِ الأُمُورِ، إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، مُعَذِّبُونَ وَ مَلْعُونُونَ، کَمَا لُعِنَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ.]] 85|5|گودال پر از آتش و دارای هیمه و افروزینه‌ی فراوان. [[«النَّارِ»: بدل اشتمال (الأُخْدُود) است. «ذَاتِ الْوَقُودِ»: دارای هیمه و افروزینه. «الْوَقُودِ»: افروزینه و هیمه آتش (نگا: بقره / 24، آل‌عمران / 10، تحریم / 6).]] 85|6|وقتی آنان بر کناره‌ی گودال آتش (به نظاره‌گری سوختن و جزغاله شدن مؤمنان) نشسته بودند. [[«قُعُودٌ»: جمع قاعِد، نشستگان.]] 85|7|و ایشان چیزی را تماشا می‌کردند که بر سر مؤمنان می‌آوردند. [[«یَفْعَلُونَ»: استعمال فعل مضارع، دلیل بر این است که کوره گودال آدم‌سوزی مدّتی استمرار داشته و یک حادثه زودگذر نبوده است. «شُهُودٌ»: جمع شاهِد، گواهان. مشاهده‌کنندگان. حاضران.]] 85|8|شکنجه‌گران هیچ ایرادی و عیبی و جرمی بر مؤمنان نمی‌دیدند جز این که ایشان به خداوند قادر و چیره، و شایسته‌ی هرگونه ستایشی، ایمان داشتند!! [[«مَا نَقَمُوا»: انتقام نگرفتند. گناه و عیب و رخنه و ایرادی پیدا نکردند. ناخوش نداشتند. «إِلاّ أَن یُؤْمِنُوا ...»: (نگا: اعراف / 126، مائده / 59).]] 85|9|خداوندی که سلطنت و سرزمین آسمانها و زمین از آن او است، و بر هر چیزی حاضر و ناظر است. [[«مُلْکُ»: سلطنت. سرزمین. «شَهِیدٌ»: حاضر. گواه (نگا: آل‌عمران / 98، مائده / 117، حجّ / 17).]] 85|10|بی‌گمان کسانی که مردان مؤمن و زنان مؤمن را شکنجه می‌دهند تا از دین الهی برگردند، و سپس توبه نمی‌کنند و از کرده‌ی خویش پشیمان نمی‌شوند، قطعاً عذاب دوزخ دامنگیر ایشان خواهد شد و همچنین عذاب آتش سوزان بهره‌ی آنان خواهد بود. [[«فَتَنُوا»: شکنجه و آزار دادند تا از دین برگردند. عذاب دادند (نگا: ذاریات / 13 و 14). «الْحَرِیقِ»: سوزان (نگا: آل‌عمران / 181، انفال / 50).]] 85|11|مسلّماً کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته می‌کنند، بدون شکّ باغهای بهشت از آن ایشان است که از زیر (کاخها و درختان) آن رودبارها روان است، و رستگاری و کامیابی بزرگ این است. [[«الْفَوْزُ الْکَبِیرُ»: رستگاری و پیروزی و کامیابی بزرگ.]] 85|12|بی‌گمان پروردگارت یورش و تاخت بردن و درهم کوبیدن و به کیفر رساندنش سخت و شدید است. [[«بَطْشَ»: تاخت بردن و یورش کردن. درهم کوبیدن و ناگهانی دستگیر کردن و به کیفر رساندن (نگا: زخرف / 8، ق / 36، دخان / 16).]] 85|13|او است که قبلاً آفرینش را آغازیده است، و او است که بعداً آفرینش را دوباره باز می‌گرداند. [[«هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ»: او است که آفرینش را از نیستی به هستی آورده است و پس از نابودی دوباره آن را هستی می‌بخشد. البتّه این کار همیشگی آفریدگار متعال است. یعنی، همه موجودات به وسیله قدرت مطلقه پروردگار، پیوسته از ناچیزی چیز و باز ناچیز می‌شوند، و از ناتوانی توان می‌یابند و ناتوان می‌گردند، و بدون اراده و دخالت خود از صورتی به صورتی درمی‌آیند (نگا: یونس / 4 و 34، نمل / 64، روم / 11 و 27).]] 85|14|خدا آمرزگار و دوستدار (بندگان مؤمن) است. [[«الْوَدُودُ»: بسیار دوستدار و بامحبّت و مودّت.]] 85|15|و او صاحب تخت (حکومت مطلقه بر عالم هستی) و دارای مجد و عظمت است. [[«ذُوالْعَرْشِ»: صاحب عرش (نگا: اعراف / 54). کنایه از قدرت و حاکمیّت است و بیانگر این واقعیّت است که حکومت جهانی هستی از آن او است. «الْمَجِیدُ»: دارای مجد و عظمت. خبر چهارم است.]] 85|16|آنچه بخواهد، هرچه زودتر و باقدرت هرچه بیشتر به انجام می‌رساند. [[«فَعَّالٌ»: صیغه مبالغه فاعل، انجام دهنده‌ای که تمام کائنات توان و نیروی آن را ندارد که در راه اراده و تصمیم او ایجاد موانع کند، و هیچ مقاومتی در برابر فرمانش نیست. لذا مسأله معاد و زنده‌کردن مردگان بعد از مرگ، و کیفر و مجازات و شکنجه‌گران، برای قدرت مطلقه خداوند مشکل و دشوار نیست.]] 85|17|آیا خبر لشکرها و سپاهیان (کفّار) به تو رسیده است؟ [[«الْجُنُودِ»: جمع جند، لشکرها و سپاه‌ها. مراد گروهها و دسته‌های کافری است که خویشتن را برای مبارزه پیغمبران مجهّز نموده‌اند و با حق و حقیقت مبارزه کرده‌اند.]] 85|18|لشکرهای فرعون و قوم ثمود؟ [[«فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»: مضاف، محذوف است و در اصل جنودِ فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ، بدل از (الْجُنُودِ) و مجرورند. «ثَمُودَ»: قوم پیغمبر خدا صالح بودند (نگا: هود / 61 - 68).]] 85|19|اصلاً کافران پیوسته کارشان تکذیب (حق و حقیقت) است. [[«الَّذِینَ کَفَرُوا»: مراد کافران سراسر تاریخ به طور عام، و کفّار مکّه به طور خاصّ است. «فِی تَکْذِیبٍ»: غرق در تکذیب هستند. عشق به تکذیب، انگار خرد دوراندیش و چشم حق بین ایشان را تباه کرده است و به ژرفای دریای غفلتشان انداخته است.]] 85|20|خداوند، از پشت سر، ایشان را دَور زده‌است و احاطه کرده است (و راه فراری برای ایشان باقی نگذاشته است و کاملاً مراقب اوضاع و احوالشان است). [[«وَرَآءِ»: پشت سر. مراد از هر جهت است (نگا: نمونه). «مُحِیطٌ»: احاطه کننده.]] 85|21|(این سخن سحر و دروغ نیست) بلکه این، قرآن بزرگوار و عالیقدر است. [[«مَجِیدٌ»: شریف. دارای منزلت و مکانت. عالیقدر.]] 85|22|در لوح محفوظ جای دارد (و دست نااهلان و شیاطین و کاهنان هرگز به آن نمی‌رسد، و از هرگونه تغییر و تبدیل و زیاده و نقصانی برکنار و در امان است). [[«لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ»: لوح محفوظ چیزی است که خدا از آن خبر داده است، و کتاب خود قرآن را در آن به ودیعت گذارده است و ما را با حقیقت آن آشنا نفرموده است. در قرآن از آن تحت عنوان: کتاب مبین (نگا: انعام / 59) و امّ الکتاب (نگا: رعد / 39) و امام مبین (نگا: یس / 12) سخن رفته است.]] 86|1|سوگند به آسمان و به ستارگانی که شبانگاهان پدیدار می‌آیند! [[«السَّمَآءِ»: آسمان. مراد جهان بالای سر ما زمینیان است. «الطَّارِقِ»: مهمان شبانه. راه‌پیمای شبرو. در اینجا مراد ستارگانی است که شبانگاهان پدیدار می‌آیند و انگار مسافران یا مهمانانی هستند که در شب درگاه خانه‌ها را بر روی آدمیان می‌زنند. واژه آسمان عام است، و واژه ستارگان خاصّ و بیانگر اهمّیّت ویژه آنها است.]] 86|2|تو چه می‌دانی که ستارگانی که شبانگاهان پدیدار می‌گردند چه هستند؟! [[«مَآ أَدْرَاکَ»: (نگا: حاقّه / 3، مدّثّر / 27، مرسلات / 14).]] 86|3|ستارگان درخشانی هستند که (با نور خود دل تاریکیها را می‌شکافند و) سوراخ می‌کنند. [[«النَّجْمُ»: ستاره. اسم جنس است و مراد همه ستارگان است. «الثَّاقِبُ»: سوراخ‌کننده (نگا: صافّات / 10). درخشان و فروزان (نگا: فرهنگ لغات قرآن دکتر قریب، جزء عمّ ترجانی‌زاده).]] 86|4|کسی وجود ندارد مگر این که بر او نگهبانی است (که او را می‌پاید و پندار و کردار و گفتارش را ثبت و ضبط و حفظ می‌نماید). [[«إنْ»: حرف نفی و به معنی (مَا) است. «إِن کُلُّ ...»: مسلّماً هرکسی مراقبی دارد. «حَافِظٌ»: مُراقب. مُحافظ. مراد فرشتگان آفریدگارند که به منزله سپاهیان محافظ و مراقب انسان هستند. هم او را از چیزهائی که خدا بخواهد حفظ می‌کنند، و هم اعمال او را می‌پایند و می‌نگارند (نگا: زخرف / 80، انفطار / 10 و 11). «لَمَّا»: مگر این که. به معنی (إِلاّ) است. این آیه، جواب قسم است.]] 86|5|انسان باید بنگرد و دقّت کند که از چه چیز آفریده شده است؟! [[«لِیَنظُرْ»: باید بنگرد. نگریستن به معنی اندیشیدن و وارسی کردن است (نگا: اعراف / 185، ق / 6، حشر / 18).]] 86|6|او از آب جهنده‌ی ناچیزی آفریده شده است. [[«مَآءٍ»: آب. نکره آمدن آن دلیل بر ناچیزی و حقارت است (نگا: سجده / 8، مرسلات / 20). «دَافِقٍ»: جهنده. توصیف نطفه است که در آب منی شناور است و به هنگام بیرون آمدن، جهش و پرش دارد (نگا: عبس / 18 و 19).]] 86|7|(و پس از رشد کامل در رحم) از میان پشت و استخوانهای سینه (ی مادر می‌گذرد و) بیرون می‌آید. [[«الصُّلْبِ»: استخوان پشت. ستون فقرات. «التَّرَآئِبِ»: جمع تَریبَة، استخوانهای سینه. فاعل فعل «یَخْرُجُ» ضمیر مستتر (هو) است که به (انسان) در آیه 5 همین سوره برمی‌گردد. دو قطب جنین رشد یافته انسان در هفته‌های آخر جنینی مابین جناغ و دنده‌های تحتانی سینه مادر و ستون فقرات پشت مادر قرار داشته و از آنجا حرکت در مسیر کانال زایمانی را در موعد مقرر آغاز می‌کند. ضمیر (ه) در «رجعه» نیز به انسان برمی‌گردد ... این آیات مسیر زندگی انسان را از بدو انعقاد نطفه تا رستاخیز مرور می‌کنند.]] 86|8|بی‌گمان خداوند (تعالی که انسان را در آغاز از آب نطفه آفریده است، همو) قادر است که بار دیگر انسان را (پس از مرگ به زندگی) برگرداند. [[«رَجْع»: بازگرداندن (نگا: توبه / 83). مراد زنده گرداندن در آخرت است.]] 86|9|(این بازگشت) روزی تحقّق می‌یابد که رازهای نهان و کارهای پنهان آشکار و آزموده می‌گردد. [[«تُبْلی»: مورد امتحان و آزمایش قرار می‌گیرد. نمایان و هویدا می‌شود. از آنجا که به هنگام آزمایش، حقیقت اشیاء ظاهر و آشکار می‌شود، این ماده در اینجا به معنی ظهور و بروز آمده است. «السَّرَآئِرُ»: جمع سَرِیرَة، نهانیها و پنهانیها. اسرار و رازها. نیّات و عقائد و هرچیزی که نهفته و پوشیده باشد.]] 86|10|بدین هنگام برای انسان نه نیروئی است (که بر زشتیهای اعمال و عقائدش پرده بیفکند) و نه یار و یاوری است (که او را از عذاب الهی رهائی بخشد). [[«فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ ...»: برابر بسیاری از آیات قرآن، در آخرت تنها وسیله نجات انسان، ایمان و عمل صالح است و بس (نگا: انفطار / 19).]] 86|11|سوگند به آسمان برگرداننده (ی امواج رادیوئی و بخارهای آب به صورت برف و باران)! [[«ذَاتِ الرَّجْعِ»: برگرداننده. دارای باران. تمام تفسیرهائی را که در دسترس بود بررسی کردم. در میان وجوه مختلف، تنها دو معنی برای «رجع» مقبول به نظر رسید: باران، و برگرداندن بخار آب. به گمان اینجانب معنی (رَجْع) برگرداندن است، اعم از برگرداندن بخارهای متصاعد اقیانوسها و دریاها به صورت برف و باران، و یا برگرداندن امواج رادیوئی به هنگام برخورد با آتمسفر زمین، و برگرداندن اشعّه‌های کیهانی مگر به اندازه نیاز موجودات کره زمین. البتّه در تفسیر کبیر چنین جمله‌ای به چشم می‌خورد: کَأَنَّهُ مِنْ تَرْجیعِ الصَّوْتِ وَ هُوَ إِعادَتُهُ.]] 86|12|و سوگند به زمین شکاف بردار (در برابر قدرت حرکت گیاهها و ریشه‌دوانی آنها، و یا بر اثر عوامل دیگر)! [[«ذَاتِ الصَّدْعِ»: شکاف بردار. «الصَّدْع»: شکاف برداشتن و ازهم جدا شدن. اشاره به قابل نفوذ بودن زمین برای رشد گیاهان و درختان است. یعنی خاک زمین سفت و سخت نبوده و بلکه نرم است و به آب و به مویرگها و ریشه‌های روئیدنیها اجازه می‌دهد به داخل زمین نفوذ کنند و فرو روند، و جوانه‌های رُستنیها از داخل آن سر برآورند. صَدْع، به خود گیاه هم گفته شده است.]] 86|13|مسلّماً قرآن سخن فیصله بخشی است (که خیر و شر، و خوب و بد، و حق و باطل را از هم جدا می‌سازد، و یگانه وسیله‌ی راه تشخیص حقائق از اوهام، و دیانتهای آسمانی از خرافه‌های زمینی است). [[«إِنَّهُ»: این که قرآن. این که رستاخیز در میان است و رازها هویدا و اسرار آزموده می‌گردد.و ... یعنی ضمیر (هُ) یا به قرآن برمی‌گردد که از قرینه پیدا است، و یا به مفاهیم پیشین سوره که درباره معاد و قدرت خدا بر رستاخیز مردگان و نمایان شدن نهانیها و آزمون رازها در آن است. «فَصْلٌ»: داورانه. فیصله‌دهنده. مصدر است و برای مبالغه در معنی وصفی، یعنی فاصِل، به کار رفته است (نگا: انعام / 57، صافّات / 21، ص / 20). این آیه جواب قسم است.]] 86|14|و سخن گزافه نبوده و شوخی نمی‌باشد. (بلکه جدّی و قطعی است و از آستانه‌ی باعظمت و محکمه‌ی دادگرانه‌ی الهی صادر شده است). [[«الْهَزْلِ»: یاوه و گزافه. شوخی و غیر جدّی.]] 86|15|آنان (که دشمنان اسلامند، درباره‌ی قرآن) پیوسته به نیرنگ می‌پردازند و (برای جلوگیری و نابودی اسلام) نقشه می‌کشند. [[«یَکِیدُونَ»: نیرنگ می‌زنند. نقشه می‌کشند. توطئه می‌کنند.]] 86|16|و من هم (در برابر آنان) همیشه نیرنگ می‌زنم و نقشه می‌ریزم (و نیرنگ آنان را بی‌اثر، و نقشه‌ی ایشان را نقش برآب می‌سازم). [[«أَکِیدُ»: مراد از کَیْدِ خدا، چاره‌جوئی و نقشه حق و نیرنگ پسندیده و حکیمانه است. برابر صنعت مقابله و مشاکله، چاره‌سازی و برداشتن موانع اهریمنانه شیطان صفتان، از مسیر راه حق و حقیقت، کید نامیده شده است (نگا: اعراف / 183، یوسف / 76، قلم / 45).]] 86|17|پس به کافران مهلت بده، بدیشان مختصر مهلتی بده (تا نسبت به ایشان اتمام حجّت گردد، و بعدها کارشان زار و نزار، و خودشان در دنیا و آخرت شرمسار شوند). [[«مَهِّلْ»: مهلت بده. فرصت بده. «أَمْهِلْ»: مهلت بده. فرصت بده. «رُوَیْداً»: کمی. اندکی. مفعول مطلق تأکیدی، یا حال مؤکّده است. این واژه، مصدر و مصغّر رَوْد است. در این آیه، سه بار به رسول اکرم گوشزد شده است که در کار تبلیغ شکیبائی پیش گیرد تا درسی برای پیروان او و داعیان الی الله باشد، یکی از مصدر تمهیل و دیگری از مصدر امهال و سومی از مصدر مصغّر رَوْد، استفاده شده است.]] 87|1|تسبیح و تقدیس کن پروردگار والا مقام خود را. [[«سَبِّحْ»: منزّه‌دار. به پاکی یاد کن. تسبیح و تقدیس نما. «إسْمَ»: نام. مراد صفاتی است که با آن ما خدا را می‌شناسیم (نگا: جزء عمّ ترجانی‌زاده). ذات. یعنی ذات مقدّس او را از هر فعل و صفتی که لایق مقام و عظمتش نباشد، پاک و منزّه بداریم و از خیال و قیاس و گمان و وهم دورتر و برتر بدانیم (نگا: واقعه / 74 و 96، حاقّه / 52). «الأعْلَی»: بسیار والامقام. بسیار بلند مرتبه.]] 87|2|همان خداوندی که (چیزها را) می‌آفریند و سپس (آنها را هماهنگ می‌کند و) می‌آراید. [[«سَوَّی»: موزون و منظّم و آراسته و پیراسته کرد. نظم و نظام بخشید. هرچیزی را آماده کاری کرد که برای انجام آن آفریده شده است (نگا: بقره / 29، کهف / 37، نازعات / 28).]] 87|3|خداوندی که اندازه‌گیری می‌کند و (هرچیزی را آن گونه که شایسته و بایسته است می‌آفریند، و آن گاه آن را به کاری) رهنمود می‌نماید (که باید بکند). [[«قَدَّرَ»: اندازه‌گیری کرد. هرچیزی را به اندازه‌ای و به گونه‌ای بیافرید که متناسب با حال آن است (نگا: فرقان / 2، عبس / 19). «هَدی»: به وظیفه رهنمود و به برنامه آشنا کرد (نگا: طه / 50).]] 87|4|خداوندی که چَراگاه را (برای تغذیه‌ی جانداران از زمین می‌رویاند و) بیرون می‌آورد. [[«الْمَرْعی»: چَراگاه. مراد سبزه‌زارها و چمنزارها و همه روئیدنیها است (نگا: نازعات / 31).]] 87|5|سپس آن را خشک و سیاه می‌گرداند. [[«غُثَآءً»: گیاهان خشکیده و درهم ریخته‌ای که سیل آن را به کنار می‌اندازد. خس و خاشاک و برگهای پوسیده. «أَحْوی»: سیاه تیره.]] 87|6|ما قرآن را بر تو خواهیم خواند و به تو خواهیم آموخت، و تو دیگر آن را فراموش نخواهی کرد. [[«سَنُقْرِئُکَ»: بر تو خواهیم خواند. به تو خواهیم آموخت.]] 87|7|مگر چیزی را که خدا بخواهد. قطعاً او آشکارا و نهان را می‌داند. (چنین خدائی نگاهبان قرآن است و آنچه مورد نیاز بشر بوده و هست از طریق وحی قرآن به تو می‌رساند، و چیزی را در این زمینه فروگذار نمی‌کند). [[«إِلاّ مَا شَآءَ اللهُ»: این استثناء بدان خاطر است که مردمان بدانند حاکمیّت اراده و گستره قدرت خدا نامحدود است و هر کاری را که بخواهد می‌تواند بکند، نه این که چیزی از قرآن از دل پاک پیغمبر فراموش گردد و زدوده شود (نگا: اسراء / 86، هود / 108).]] 87|8|ما تو را برای شریعت ساده و آسان (آئین اسلام) آماده می‌سازیم (و کارهای خیری را برای تو آسان می‌نمائیم و در انجام آنها توفیقت می‌دهیم). [[«نُیَسِّرُکَ»: تو را آماده می‌سازیم. تو را توفیق می‌دهیم. «الْیُسْری»: آسانترین راه. ساده‌ترین آئین و سهل‌ترین شریعت (نگا: کهف / 88). از لحاظ معنی، صفت موصوف محذوفی همچون «الشَّرِیعَةِ» یا «أَلطَّرِیقَةِ»: است. تقدیر چنین است: لِلشَّرِیعَةِ الْیُسْری. لِلطَّرِیقَةِ الْیُسْری (نگا: عبس / 20، لیل / 7 و 10). اسم تفضیل است.]] 87|9|اگر پند و اندرز سودمند باشد، پند و اندرز بده. [[«إِنْ»: اگر. زمانی که. حتماً و قطعاً (نگا: قاسمی). این واژه می‌تواند شرطیّه بوده و جواب آن مدلول (فَذَکِّرْ) باشد، و یا به معنی (إِذْ) باشد (نگا: آل‌عمران / 139). یعنی زمانی که احساس شود، موقعیّت مناسب، و شنوندگان آمادگی پذیرائی حق را دارند، اندرز بجا و سودمند خواهد بود (نگا: ق / 45). یا این که به معنی (قَدْ) و برای تحقّق باشد. یعنی قطعاً اندرز سودمند خواهد بود (نگا: ذاریات / 55). «الذِکْری»: پند و اندرز.]] 87|10|کسی که (احساس مسؤولیّت می‌کند و از خدا) می‌ترسد، پند و اندرز خواهد گرفت. [[«سَیَذَّکَّرُ»: پند خواهد گرفت. اندرز خواهد پذیرفت.]] 87|11|و بدبخت‌ترین فرد (پند و اندرز را کنار خواهد گذاشت و) از آن دوری خواهد گزید. [[«یَتَجَنَّبُهَا»: به ترک آن خواهد گفت. از آن کناره‌گیری خواهد کرد. ضمیر (هَا) به (الذِّکْری) برمی‌گردد. «الأشْقی»: بدبخت‌ترین. بدبیارترین. یعنی کسی که اندرز قرآنی و قوانین الهی را در گوش نگیرد، بدبخت‌ترین مردم است.]] 87|12|آن کسی که داخل عظیم‌ترین (و هولناکترین) آتش خواهد شد و بدان خواهد سوخت. [[«یَصْلی»: وارد آتش می‌گردد و بدان می‌سوزد (نگا: نساء / 10، ابراهیم / 29، انشقاق / 12). «الْکُبْری»: بزرگترین.]] 87|13|سپس در آن آتش (برای همیشه می‌ماند و) نه می‌میرد (و آسوده می‌گردد) و نه زنده (بشمار می‌آید و حالتی که در آن است زندگی نامیده) می‌شود. [[«لا یَمُوتُ ...»: مراد این است که شخص دوزخی در میان مرگ و زندگی دست و پا می‌زند.]] 87|14|قطعاً رستگار می‌گردد کسی که خویشتن را (از کثافت کفر و معاصی) پاکیزه دارد. [[«قَدْ أَفْلَحَ»: قطعاً نجات یافته است و رستگار گردیده است. «تَزَکّی»: خود را پاکیزه داشت. زکات داد (نگا: قاسمی).]] 87|15|و نام پروردگار خود را ببرَد و نماز بگزارد و فروتنی کند. [[«إسْمَ»: نام. مراد از یاد کردن نام خدا، یاد خدا در دل و ذکر او به زبان است (نگا: تفهیم‌القرآن). «صَلّی»: نماز گزارد. خشوع و خضوع کرد (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده). «ذَکَرَ ... فَصَلّی»: الله اکبر را بگوید و به نماز ایستد.]] 87|16|بلکه (بنا به سرشت انسانی) زندگی دنیا را (که محسوس و نقد است، بر زندگی آخرت که نامحسوس و نسیه است) ترجیح می‌دهید و برمی‌گزینید. [[«تُؤْثِرُونَ»: ترجیح می‌دهید. برمی‌گزینید. خطاب عام است. ترجیح دنیا بر آخرت، کار بسیاری از مردم است و از راه تغلیب به صورت عام ذکر شده است. به عبارت دیگر هرکس در هر مرتبه‌ای که باشد، مجذوب حیات محسوس و ملموس دنیا می‌گردد، و انسان خود به خود در میان دو جاذبه حیات پست‌تر و حیات برتر بسر می‌برد. تنها افراد مؤمن می‌توانند خود را از جاذبه قوی دنیای مادیات برهانند و خویشتن را به نعمتهای سرمدی آخرت برسانند.]] 87|17|در حالی که آخرت (از دنیا) بهتر و پاینده‌تر است (عاقل چرا باید فانی و گذرا را بر باقی و پایا ترجیح دهد؟). [[«وَ»: واو حالیّه است.]] 87|18|این (چیزها منحصر به این کتاب آسمانی نیست، بلکه) در کتابهای پیشین (نیز آمده و) بوده است. [[«هذا»: این چیزهای مذکور در آیات 14 تا 17، و یا مواعظ مذکور در سوره. «الصُّحُفِ»: جمع صَحیفَة، کتابها (نگا: طه / 133، نجم / 36، عبس / 13، تکویر / 10). «الصُّحُفِ الأولی»: مراد همه کتابهای پیش از انجیل و قرآن است.]] 87|19|(از جمله در) کتابهای ابراهیم و موسی. [[«صُحُفِ»: بدل از صُحُف قبلی است. این آیه اشاره به این واقعیّت دارد که اصول کلّی و مطالب اساسی ادیان آسمانی همگی یکسان بوده و از یک منبع سرچشمه گرفته‌اند، و تنها تعلیمات و دستوراتی با هم تفاوت داشته است که اختلاف زمان و رشد انسان مقتضی آن بوده است.]] 88|1|آیا خبر حادثه‌ی فراگیر (روز قیامت که مردمان بی‌دین و گناهکار را در بر می‌گیرد) به تو رسیده است؟ [[«هَلْ أَتَاکَ؟»: استفهام، برای نشان دادن عظمت شدائد و اهوال روز قیامت است. «الْغَاشِیَةِ»: فراگیرنده. مراد روز قیامت است که مردمان کافر و فاجر و فاسق را زیر مصائب و شدائد خود می‌گیرد.]] 88|2|مردمانی، در آن روز خوار و زبون خواهند بود. [[«وُجُوهٌ»: چهره‌ها. مراد خود اشخاص و افراد است. «خَاشِعَةٌ»: خوار و زبون. فرو شکسته و درهم شکسته. خضوع ایشان، سرافکندگی آمیخته با شرمندگی و نگرانی است.]] 88|3|دائماً خواهند کوشید و رنج خواهند کشید. [[«عَامِلَةٌ»: کوشا و پویا. مراد این است که همیشه این پا و آن پا می‌کنند و برمی‌جهند و می‌افتند، و آسایش و آرامش از آنان سلب‌می‌گردد، و هر دم گرفتار عذابی می‌شوند (نگا: غافر / 71 و 72، قمر / 47 و 48، رحمن / 44). «نَاصِبَةٌ»: در رنج. دچار زحمت و مشقّت. خسته و مانده.]] 88|4|به آتش بس سوزان و گدازان دوزخ در خواهند آمد و خواهند سوخت. [[«تَصْلی»: به‌آتش داخل می‌شوند و بدان می‌سوزند (نگا: انشقاق 12، اعلی / 12). «حَامِیَةً»: بی‌نهایت گرم و سوزان (نگا: قاسمی).]] 88|5|از چشمه‌ی بسیار داغ و گرمی نوشانده خواهند شد. [[«عَیْنٍ»: چشمه. «آنِیَةٍ»: بسیار داغ و گرم.]] 88|6|آنان خوراکی جز ضریع نخواهند داشت. [[«ضَرِیعٍ»: گیاه‌خارداری که شبرق نامیده می‌شود. خشکیده آن را ضَریع می‌گویند. گویا ناگوارترین و تهوّع‌آورترین گیاه است و هیچ حیوانی آن را نمی‌چرد، جز شتر که تا تَر است آن را می‌خورد و چون خشکید از آن کناره‌گیری می‌کند. اگر در جاهائی طعام دوزخیان منحصر به زقّوم (نگا: صافّات / 62، دخان / 43، واقعه / 52) و در موردی محدود به غِسْلین (نگا: حاقّه / 36) شده است، بدان خاطر است که دوزخیان مختلفند و عذاب هم دارای انواع و اقسام است، و هر یک از آنها برای گروهی از ایشان است. یا این که این الفاظ، تعبیرها و تمثیلهائی از غذای دوزخیان است.]] 88|7|نه فربه خواهد کرد و نه از گرسنگی خواهد رهاند. [[«لا یُسْمِنُ»: چاق و فربه نمی‌سازد. «لا یُغْنی»: بی‌نیاز نمی‌گرداند. «جُوعٍ»: گرسنگی.]] 88|8|مردمانی در آن روز شادان و شاداب و دارای نعمت و لذّت خواهند بود. [[«نَاعِمَةٌ»: شادان و شاداب. در خوشی و رفاه. دارای نعمت و لذّت.]] 88|9|از کوشش خود خوشنود و به سبب تلاش خویش راضی خواهند بود. [[«لِسَعْیِهَا»: حرف لام به معنی (ب) و برای تعلیل است (نگا: المصحف المیسّر). یا این که برای تعلیل نمی‌باشد (نگا: روح‌المعانی). یعنی به خاطر سعی خود، یا از سعی خود.]] 88|10|در بهشت برین و عالیقدر بسر خواهند برد. [[«عَالِیَةٍ»: عالیقدر و ارزشمند. برین. بالا و والا.]] 88|11|در آنجا سخن یاوه‌ای نخواهند شنید. [[«لا تَسْمَعُ»: نمی‌شنوند. نمی‌شنوی. این فعل می‌تواند متعلّق به (وُجُوهٌ) باشد، و یا به مخاطبی برگردد که شایستگی چنین مکانی را برای خود فراهم می‌سازد. «لاغِیَةً»: یاوه. سخنان پوچ و بیهوده. مصدری است همچون لَغْو (نگا: واقعه / 25).]] 88|12|در آنجا چشمه‌های روانی است. [[«عَیْنٌ»: چشمه. چشمه‌ها. این واژه می‌تواند مفرد یا اسم جنس باشد (نگا: نمونه). یا این که تنوین آن برای تکثیر است (نگا: روح‌البیان). چرا که در قرآن آمده است: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (ذاریات / 15).]] 88|13|در آنجا تختهای بلند و عالی است. [[«سُرُرٌ»: جمع سَریر، تختهائی که بر آنها می‌نشینند یا می‌خوابند. «مَرْفُوعَةٌ»: بلند و برکشیده. عالی و گرانبها.]] 88|14|و ساغرهائی که (در کنار چنین چشمه‌هائی و در حضور بهشتیان) گذارده شده‌اند. [[«أَکْوَابٌ»: جمع کُوب، قَدَحهاو ساغرها (نگا: زخرف / 71، واقعه / 18، انسان / 15). «مَوْضُوعَةٌ»: نهاده شده. گذارده شده.]] 88|15|و بالشها و پشتیهائی که به ردیف چیده شده‌اند. [[«نَمَارِقُ»: جمع نَمْرُقَة، بالشها. پشتیها. «مَصْفُوفَةٌ»: ردیف شده. به رسته نهاده. به صف چیده شده.]] 88|16|و فرشهای فاخر و گرانبهائی که گسترده و پهن گشته‌اند. [[«زَرَابِیُّ»: جمع زَرْبِیَّة، فرشهای عالی خوابدار که هم نرم و راحت، و هم گرانبها و قیمتی هستند. «مَبْثُوثَةٌ»: گسترده و پهن شده. اینجا و آنجا باز و پراکنده شده، که نشانه رفاهیّت و فراخی نعمت و ثروت است.]] 88|17|آیا به شتران نمی‌نگرند که چگونه آفریده شده‌اند؟! [[«أَفَلا یَنظُرُونَ؟»: آیا نمی‌نگرند؟ آیا دقّت نمی‌کنند و نمی‌اندیشند؟ «الإِبِلِ»: شتران. از لفظ خود دارای مفرد نیست. آفرینش شتر دارای اسرار شگفت‌انگیز است.]] 88|18|و به آسمان نگاه نمی‌کنند که چگونه برافراشته شده است؟! [[«رُفِعَتْ»: برافراشته شده است.]] 88|19|و به کوهها نمی‌نگرند که چگونه نصب و پابرجای شده‌اند؟! [[«نُصِبَتْ»: نصب شده است. پا برجای گشته است. ثابت و استوار شده است.]] 88|20|و به زمین نمی‌نگرند که چگونه پهن و گسترانیده شده است؟! [[«سُطِحَتْ»: مسطّح شده است. پهن گشته است.]] 88|21|تو پند و اندرز بده و (مردمان را به وظائفشان) یادآوری کن. چرا که تو تنها پند دهنده و یادآوری کننده‌ای و بس. [[«ذَکِّرْ»: پند بده. یادآوری کن. «مُذَکِّرٌ»: پند دهنده. یادآوری کننده.]] 88|22|تو بر آنان چیره و مسلّط نیستی (تا ایشان را به ایمان واداری). [[«مُصَیْطِرٍ»: مسلّط. چیره (نگا: بقره / 256، یونس / 99، ق / 45). این واژه را با (س) و (ص) خوانده‌اند. تبدیل سین به صاد به علّت مناسبت با (ط) است.]] 88|23|امّا کسی که (از حق و حقیقت روی بگرداند و به آئین الهی) پشت کند و کفر ورزد. [[«إِلاّ»: لیکن. امّا. استثناء منقطع است (نگا: نساء / 80، انعام / 107، شوری / 48). برخی استثناء را متّصل می‌دانند و مستثنی‌منه را مفعول محذوف فعل (فَذَکِّرْ) می‌شمارند. در این صورت معنی چنین است: ای پیغمبر! همه‌کس را اندرز بده، مگر آنان که می‌روند و روی می‌گردانند و به ایمان و قرآن پشت می‌کنند (نگا: زخرف / 83).]] 88|24|خداوند بزرگترین عذاب را بدو می‌رساند (که عذاب اخروی است). [[«الْعَذَابَ الأکْبَرَ»: بزرگترین عذاب. مراد عذاب آخرت است که در مقابل آن عذاب دنیا است که کمترین عذاب نامیده می‌شود (نگا: سجده / 21).]] 88|25|مسلّماً بازگشت آنان (پس از مرگ و رستاخیز) به سوی ما خواهد بود. [[«إِیَاب»: بازگشتن. برگشتن. رجوع.]] 88|26|آن گاه حساب (و کتاب و سروکار) ایشان با ما خواهد بود. [[«ثُمَّ»: پس از آن. «عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ»: حساب ایشان با ما است و ما خودمان می‌دانیم که با آنان چه کار می‌کنیم.]] 89|1|به سپیده‌دم (صبحگاهان) سوگند! [[«الْفَجْرِ»: سپیده دم. صبحدم (نگا: تکویر / 18). سپیده‌دم صبح، پرده ظلمت شب را می‌شکافد، و سرچشمه نور را از میان افق منفجر می‌سازد، و بندهائی را باز می‌کند که بر حرکت و حیات زندگان زده شده است و هستی را نورباران و زندگی را دگرگون می‌گرداند.]] 89|2|و به شبهای دهگانه سوگند! [[«لَیَالٍ عَشْرٍ»: شبهای دهگانه. برخی گفته‌اند که مراد ده شب و روز ماه ذی‌الحجّه است که شاهد بزرگترین و تکان دهنده‌ترین اجتماعات مسلمین جهان در سرزمین وحی است و عید قربان در آن انجام می‌پذیرد. بعضی هم آن را شبهای دهگانه آخر رمضان می‌دانند که لیلةالقدر در آن است. گروهی هم آن را ده شبانه‌روز اوّل ماه محرم می‌شمارند که عاشوراء در آن است. ولی نکره بودن آن، علاوه از بیان عظمت، بیانگر نامعیّن و نامحدود بودن چنین شبهائی است.]] 89|3|و به جفت و تک (هر چیزی) سوگند! [[«الشَّفْعِ»: زوج. جفت. «الْوَتْرِ»: فرد. تک. طاق. شفع و وتر، شامل همه کائنات می‌گردد. برخی شفْع را مخلوقات خدا، و وتْر را ذات خدا دانسته‌اند (نگا: قاسمی).]] 89|4|و به شب سوگند بدان گاه که (به سوی روشنائی روز) حرکت می‌کند! [[«یَسْری»: رهسپار می‌شود. می‌رود و پایان می‌پذیرد (نگا: مدّثّر / 33). در رسم‌الخطّ قرآنی، یاء آن حذف شده است.]] 89|5|آیا در آنچه گفته شد، سوگند مهمّی برای افراد خردمند، موجود است؟ [[«ذِی حِجْرٍ»: عاقل. صاحب عقل و خرد. یادآوری: جواب قسم، آیه 14 است، یعنی: اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَاد. یا این که جواب قسم محذوف است و آیات آینده که سخن از مجازات طغیانگران می‌گوید، گواه بر آن است، و در معنی چنین است: قسم بدانچه گفته شد که ما کفّار و طغیانگران را عذاب می‌کنیم!]] 89|6|آیا ندانسته‌ای که پروردگارت چگونه با قوم عاد رفتار کرده است (و چه بلائی بر سر ایشان آورده است؟). [[«أَلَمْ تَرَ؟»: آیا ندیده‌ای؟ دیدن در اینجا به معنی دانستن و آگاه شدن است (نگا: بقره / 243 و 246 و 258). «عَادٍ»: قوم هود (نگا: اعراف / 65 و 74، توبه / 70، هود / 50).]] 89|7|قوم اِرَم که صاحب قامتهای بلند ستون مانند، و (کاخها و خیمه‌های) ستوندار بودند. [[«إِرَمَ»: نام دیگر قوم عاد است. بدل عادٍ و مجرور است. «ذَاتِ الْعِمَادِ»: دارای قد و قامت بلند ستون مانند. تنومند و بلند بالا. دارای کاخها و خیمه‌های پرستون. مراد بیان قدرت مادی و قوّت بدنی قوم عاد است.]] 89|8|کسانی که همسان ایشان (از نظر پیکر تنومند و کاخهای بلند) باشد در شهرها و کشورها، آفریده و پیدا نشده است. [[«الْبِلادِ»: جمع بَلَد، شهرها. کشورها.]] 89|9|و (آیا ندانسته‌ای که پروردگارت) با قوم ثمود چه کرده است؟ همان قومی که صخره‌های عظیم را در وادی القری (میان مدینه و شام) می‌بریدند و می‌تراشیدند (و در دل کوهها خانه‌ها و کاخها می‌ساختند). [[«ثَمُودَ»: قوم صالح است (نگا: اعراف / 73، هود / 61، نمل / 45). «جَابُوا»: بریدند. نقب زدند (نگا: حجر / 82، شعراء / 149). «الْوَادِی»: وادی‌القری، مکانی است به نام حجر، میان مدینه منوّره و شام. یاء آن برای تخفیف و سجع آخر آیات حذف شده است. «الصَّخْرَ»: مفرد آن صَخْرَة، سنگهای بزرگ سخت (نگا: کهف / 63، لقمان / 16).]] 89|10|و (آیا خبر نداری که پروردگارت) با فرعون چه کرده است؟ فرعونی که دارای (ساختمانهای محکم و استواری به شکل) میخها (ی وارونه همچون هِرَم) بود. [[«فِرْعَوْنَ»: مراد فرعون زمان موسی (ع) بالاخصّ، و فرعونها و فرعونیان بالعموم است. «ذِی‌الأوْتَادِ»: دارای میخها (نگا: ص / 12). مراد ابنیه و عمارات عظیمی همچون کوه است که نمای آنها به شکل میخهای وارونه جلوه‌گر بود. اهرام ثلاثه مصر نمونه‌ای از آنها است (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده، فی ظلال القرآن، التفسیر القرآنی للقرآن).]] 89|11|اقوامی که در شهرها و کشورها طغیان و سرکشی کردند. [[«الَّذِینَ»: اقوام سه‌گانه مذکور، یعنی عاد، و ثمود، و فرعون و فرعونیان.]] 89|12|و در آنجاها خیلی فساد و تباهی به راه انداختند. [[«الْفَسَادَ»: مراد فساد و تباهی همه جانبه، یعنی انواع کفر و شرک و ظلم و زور و فسق و فجور است.]] 89|13|لذا پروردگار تو تازیانه‌ی عذاب را بر سر ایشان فرو ریخت (و شلّاق عذاب را پیاپی بر آنان فرو آورد). [[«صَبَّ»: فرو ریخت. در اینجا فرو ریختن به جای فرو آوردن استعمال شده است و اشاره به عذابهای شدید و پیاپی دارد. «سَوْطَ»: تازیانه. شلاّق.]] 89|14|مسلّماً پروردگار تو در کمین (مردمان و مترصّد اعمال ایشان) است. [[«الْمِرْصَادِ»: کمینگاه (نگا: توبه / 5، نبأ / 21). در کمین بودن خداوند، کنایه از احاطه شامل و مراقبت کامل خدا است، به گونه‌ای که همگان را می‌پاید و بر اعمالشان نظارت می‌نماید و کسی و چیزی از حیطه قدرت و دسترس سلطه او خارج نمی‌باشد.]] 89|15|امّا انسان (آن انسانی که در پرتو ایمان عقل و خردش رشد نیافته است، و شخص خود را مقیاس همه چیز می‌پندارد) همین که پروردگارش او را بیازماید و برای این کار او را بزرگی ببخشد و بدو نعمت بدهد، خواهد گفت: پروردگارم مرا بزرگوار و گرامی و محترم و مکرم دیده است! (و این عزّت و نعمت، حق من و شایسته‌ی من است). [[«فَأَمَّا الإِنسَانُ»: شأن خدا چنان بود که گذشت، و امّا حال انسان. مراد انسان کافر یا سست ایمان و سست باور است (نگا: مؤمنون / 55 و 56، معارج / 19 - 22). «إِبْتَلاهُ»: او را آزمایش کرد (نگا: انبیاء / 35). «أَکْرَمَهُ»: سَروریش بخشید و بزرگیش داد. بدو جاه و مقام و قدرت و قوّت داد. «نَعَّمَهُ»: بدو نعمت و ثروت داد. دارا و ثروتمندش کرد. «أَکْرَمَنِی»: مرا گرامی و بزرگوار کرده است و شایسته احترام و اکرام دیده است. یکی از معانی باب افعال، چیزی یا کسی را بر صفتی دیدن است (نگا: گنجینه صرف). یعنی چنین فردی، جاه و مقام و ثروت و نعمت را نشانه عزّت و کرامت ذاتی خود در نزد پروردگار می‌شمارد و خویشتن را در خور چنین تفضّلی می‌داند.]] 89|16|و امّا زمانی که پروردگارش او را بیازماید و برای این کار روزی او را تنگ و کم نماید، خواهد گفت: پروردگارم مراخوار و زبون داشته است (و با فقر و فاقه، ذلیل و حقیرم نموده است). [[«قَدَرَ»: تنگ کرد. کم کرد (نگا: رعد / 26، قصص / 82، اسراء / 30). «أَهَانَنِی»: به من اهانت کرده است. خوار و ناچیزم داشته است.]] 89|17|هرگزا هرگز! (چنین نیست که کرامت و ذلّت انسان در نزد یزدان به دارائی و ناداری باشد). بلکه شما (گذشته از اقوال زشت، افعال پلشت هم دارید! از جمله:) یتیم را گرامی نمی‌دارید. [[«بَلْ»: این واژه دلالت دارد بر انتقال از اقوال بد به اعمال بد. «لا تُکْرِمُونَ»: مخاطب جنس انسان است، این است به صورت جمع ذکر شده است.]] 89|18|و همدیگر را تشویق و ترغیب نمی‌کنید به خوراک دادن به مستمند. [[«لا تَحَآضُّونَ»: همدیگر را ترغیب و تشویق نمی‌کنید. فعل مضارع باب تفاعل از ماده (حَضّ) است و تائی از اوّل آن برداشته شده است. «طَعَامِ»: إطعام. خوراک دادن.]] 89|19|و میراث را حریصانه یکجا می‌خورید (و ملاحظه‌ی حق بستگان و محرومان و یتیمان و ضعیفان نمی‌کنید، و حلال و حرام را رویهم انباشته و مشتاقانه صرف می‌کنید). [[«التُّرَاثَ»: میراث. ارث. ترکه. «لَمّاً»: سرجمع. یکجا. یعنی حلال و حرام و حق خود و حق دیگران برای شما مطرح نیست، و اموال زنان و کودکان و پیران و مظلومان را جمع و ضبط می‌نمائید و حق‌الإرث ایشان را نمی‌پردازید. واژه (لَمّاً) صفت (أَکلاً) است.]] 89|20|و اموال و دارائی را بسیار دوست می‌دارید (و سخت دلباخته‌ی مال و متاع دنیا هستید، و لذا ملاحظه‌ی مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمی‌کنید). [[«جَمّاً»: فراوان. بسیار.]] 89|21|هرگزا هرگز! (حقیقت آن چنان نیست که می‌پندارید). زمانی که زمین سخت درهم کوبیده می‌شود و صاف و مسطّح می‌گردد. [[«دُکَّتْ»: درهم کوبیده شد و صاف و مسطّح گردید (نگا: اعراف / 143، کهف / 98، حاقّه / 14). «دَکّاً»: واژه نخستین مفعول مطلق و واژه دوم تأکید است، یا این که روی هم رفته حالند (نگا: اعراب القرآن درویش). با توجّه به حال بودن، معنی آیه چنین است: زمانی که زمین پیاپی در هم کوبیده شد و سراسر آن بهم ریخته شد.]] 89|22|و پروردگارت بیاید و فرشتگان صف صف حاضر آیند. [[«جَآءَ رَبُّکَ»: چگونگی آمدن خدا، بر ما مجهول است، و به گونه‌ای است که تنها خود می‌داند و بس (نگا: المنتخب). یا این که مراد تجلّی ذات اقدس و ظهور نشانه‌های قدرت و عظمت او است، به گونه‌ای که جای انکار شناخت خدا برای کسی باقی نمی‌ماند، گوئی همگان با چشم خود ذات بی‌مثال کبریائی را می‌بینند. «الْمَلَکُ»: فرشتگان. اسم جنس است. «صَفّاًصَفّاً»: صف در صف. صف صف. حال است.]] 89|23|در آن روز دوزخ را حاضر آورند (و نشانش دهند). در آن روز انسان به خود می‌آید، ولی چنین به خود آمدنی کی سودی به حال او دارد؟! [[«جِی‌ءَ»: آورده شد. مراد از حاضر آوردن دوزخ، پدیدار کردن و نشان دادن آن است (نگا: شعراء / 91، نازعات / 36). «یَتَذَکَّرُ»: به خود می‌آید. بیدار و هوشیار می‌شود. متوجّه می‌گردد و پند می‌گیرد. «أَنّی»: کی؟ این واژه اسم استفهام است و معنی نفی دارد. «الذِّکْری»: به خود آمدن. بیداری و هوشیاری. پند گرفتن.]] 89|24|خواهد گفت: کاش برای زندگی خود (خیرات و حسناتی) پیشاپیش می‌فرستادم! [[«قَدَّمْتُ»: پیشاپیش می‌فرستادم. تقدیم می‌داشتم. «حَیَاتِی»: زندگی خود. اشاره به این است که آخرت زندگی اصلی است و دنیا در حقیقت زندگی نبوده است.]] 89|25|در آن روز (که چنین احوال و اوضاعی رخ می‌دهد، خداوند کافر را چنان عذابی می‌رساند که) هیچ کس عذابی همسان عذاب او را بدو نمی‌رساند. [[«عَذَابَهُ»: عذابی که خدا می‌دهد. عذاب مفعولٌ‌به یا مفعول مطلق است و ضمیر (هُ) به خدا برمی‌گردد، و در حقیقت اضافه مصدر به فاعل خود است.]] 89|26|و (در آن روز) هیچ کسی همچون خداوند او را به بند نمی‌کشد (و به غل و زنجیر نمی‌بندد). [[«لا یُوثِقُ»: به بند نمی‌کشد. به غل و زنجیر نمی‌بندد. «وَثَاق»: به بند کشیدن. به غل و زنجیر بستن. وَثاق به معنی إیثاق است، همچون عَطاء به معنی إعطاء.]] 89|27|ای انسانِ آسوده خاطر (که در پرتو یاد خدا و پرستش الله، آرامش به هم رسانده‌ای و هم اینک با کوله‌باری از اندوخته‌ی طاعات و عبادات، در اینجا آرمیده‌ای)! [[«النَّفْسُ»: خود شخص. ذات انسان (نگا: نحل / 111، اسراء / 14، کهف / 6). «الْمُطْمَئِنَّةُ»: آسوده خاطر. آرمیده. دارای آرامش.]] 89|28|به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که تو (از کرده‌ی خود در جهان و از نعمت آخرت یزدان) خوشنودی، و (خدا هم) از تو خوشنود (است). [[«رَاضِیَةً»: راضی و خوشنود. «مَرْضِیَّةً»: مورد رضایت. کسی که از او خوشنودند. «رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً»: حال اوّل و دوم هستند.]] 89|29|به میان بندگانم درآی (و همراه شایستگان و از زمره‌ی بایستگان شو). [[«عِبَادِی»: بندگان خاصّ و آفریدگان صالح خدا مراد است.]] 89|30|و به بهشت من داخل شو (و خوش باش!). [[«جَنَّتِی»: اضافه جنّت به خدا، بیانگر عظمت بهشت و فراوانی نعمت آنجا است. از تعبیرات روح‌پرور (عِبَادِی) و (جَنَّتِی) لطف و صفا می‌بارد.]] 90|1|سوگند به این شهر (مکّه که کعبه در آن است)! [[«لآ أُقْسِمُ ...»: سوگند می‌خورم (نگا: واقعه / 75، حاقّه / 38، قیامت / 1). «هذَا الْبَلَدِ»: این شهر. مراد مکّه است که بیت‌الحرام در آن است.]] 90|2|شهری که تو ساکن آنجا هستی (و وجود پرفیض و پربرکت تو، بر شرافت و عظمت آن افزوده است). [[«وَ أَنتَ»: در حالی که تو. و تو. حرف واو، حالیّه یا اعتراضیه است و جمله بعد از آن معترضه. «حِلٌّ»: نازل و ساکن. مصدر و به معنی اسم فاعل، یعنی حال است. برخی آن را به معنی حَلال ضدّ حرام می‌دانند (نگا: مائده / 5) که اشاره به توطئه آینده قریشیان برای کشتن پیغمبر در منزل خود است که منتهی به هجرت نبوی گردید. یا اشاره به مدّتی از روز فتح مکّه است که جنگیدن در مکّه برای پیغمبر حلال و مباح گشت. «أَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»: تو ساکن این شهری. خون تو در این شهر حلال می‌گردد. جنگیدن در این شهر برای تو حلال و مباح می‌شود.]] 90|3|و سوگند به پدر، و فرزندی که به وجود می‌آورد! [[«وَالِدٍ»: پدر. «وَلَدَ»: به وجود آورد. مرجع ضمیر فاعلی (والد) است. «وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ»: اشاره به هر پدر و فرزندی است، اعم از انسان و حیوان (نگا: المصحف المیسّر). چرا که مسأله توالد و تناسل انسان و دیگر جانداران در طول ادوار مختلف، به گونه تساوی تقریبی نر و ماده، از شگفت‌انگیزترین مسائل خلقت است.]] 90|4|ما آدمی را برای رنج و محنت آفریده‌ایم (نه برای راحت و آسایش). [[«لَقَدْ خَلَقْنَا ...»: جواب قسمهای بالا است. «فِی»: معنی مصاحبت و مرادفت دارد. یعنی انسان همراه و همزاد با رنج و زحمت است و زندگی این جهان او برای استراحت و خوشی نیست. سرتاسر حیات او میدان مبارزه با مشکلات است و زندگی وی غرق در درد و رنج، حرف (فی) علاوه از معنی ظرفیّت، مقارن حرف لام نیز می‌باشد. گویند: إِنَّما أَنْتَ لِلْعَنَاءِ وَ النَّصَبِ. یا این که: إَنَّمَا أَنْتَ فِی الْعَنَاءِ وَ النَّصَبِ (نگا: روح‌البیان، کبیر). «کَبَدٍ»: درد و رنج. مشقّت و محنت. «فِی کَبَدٍ»: حال انسان است (نگا: روح‌البیان).]] 90|5|آیا انسان (با وجود این همه درد و رنجی که بدان گرفتار است و نشانه‌ی ضعف او است) گمان می‌برد هرگز کسی بر او توانائی ندارد و بدو دست نمی‌یابد؟ (لذا هر کاری را بکند بازخواست نمی‌شود و از قلمرو مجازات در امن و امان است!). [[«أَنْ»: مخفّف از مثقّله است، و تقدیر جمله چنین است: أَنَّهُ لَن یَقْدِرَ عَلیْهِ أَحَدٌ ... مفهوم آیه این است: کافر گمان می‌برد هرگونه فسق و فجوری را مرتکب شود، بازخواستی در میان نیست، و از قلمرو مجازات الهی برکنار است، و کسی نمی‌تواند قدرت و یا ثروت وی را پس بگیرد. در صورتی که زندگیِ آمیخته با درد و رنجِ انسان، دلیل بر ضعف و ناتوانی او در برابر خدا است.]] 90|6|می‌گوید: من دارائی فراوانی را (در راه خوشگذرانیها و لذائذ خرج نموده‌ام و) نابود و تباه کرده‌ام. [[«أَهْلَکْتُ»: نابود و تباه کردم. مراد خرج کردن و مصرف نمودن است. «لُبَداً»: انباشته و فراوان. «أَهْلَکْتُ مالاً لُّبَداً»: مرادِ چنین کافری و کافرانی، اظهار تفاخر به کثرت دارائی، و بذل و بخشش بی‌رویه به مردمان، و گشاده‌دستیها و ولخرجیهای فراوان است.]] 90|7|آیا گمان می‌برد که کسی او را ندیده است؟ (بی‌خبر است که اگر کسی هم از آفریدگان ندیده و ندانسته است، خدا دیده و دانسته است که او این اموال را از کجا به دست آورده است و در چه راهی مصرف کرده است و نیّت وی چه بوده است). [[«أَیَحْسَبُ ...؟»: انسان مغرور و خودستا بی‌خبر است که خدا از پندار و گفتار و کردار او مطّلع است. اگر مالی دارد به شبی است، و اگر جانی دارد به تبی است. اصلاً ثروت و قدرت و سراپای وجودش داده خدا و از آن الله است.]] 90|8|مگر ما برای او دو چشم را ترتیب نداده و نساخته‌ایم؟ [[«أَلَمْ نَجْعَلْ»: مگر ترتیب نداده و نساخته‌ایم؟]] 90|9|و زبانی و دو لب را نیافریده‌ایم؟ [[«شَفَتَیْنِ»: مثنّی شَفَة، دو لب. یعنی ابزار دیدار و دستگاه گفتار و تمام وسائل اقتدار بنده، متعلّق به خدای دادار است. پس او کی دارا است؟ بلکه نادار است.]] 90|10|(و او را به دو پستان رهنمود نکرده‌ایم؟) و راه خیر و شرّ را بدو ننموده‌ایم؟ [[«النَّجْدَیْنِ»: دو راه واضح و آشکار. مراد راه خیر و شرّ است که کاملاً برای عقل انسان نمایان است (نگا: انسان / 3، شمس / 8). دو برجستگی. مراد دو پستان است (نگا: قاموس، زادالّمسیر).]] 90|11|(ما که دو راه پیش پای انسان نهاده‌ایم، آن کس که ناسپاس است) او خویشتن را به گردنه (ی رهائی از شقاوت و رسیدن به سعادت) نمی‌زند (و آن را پشت سر نمی‌گذارد). [[«مَا اقْتَحَمَ»: اقتحام، به معنی بی‌باکانه دست به کار شدن و شجاعانه به کاری آغازیدن است. «الْعَقَبَةَ»: گردنه. مراد گردنه نجات است که بر سر راه سعادت قرار دارد و باید با انجام وظائف و تکالیف بندگی، خویشتن را بدان زد و آن را پشت سر گذاشت.]] 90|12|تو چه می‌دانی آن گردنه چیست؟ [[«مَآ أَدْرَاکَ»: تو چه می‌دانی؟ (نگا: حاقّه / 3، مدّثّر / 27، مرسلات / 14).]] 90|13|آزاد کردن برده و بنده است. [[«فَکُّ»: بازکردن. مراد آزاد کردن و رها ساختن است. «رَقَبَةٍ»: گردن. مراد برده و بنده است (نگا: نساء / 92، مائده / 89، مجادله / 3).]] 90|14|یا خوراک دادن در زمان گرسنگی (قحطی و خشکسالی) است. [[«مَسْغَبَةٍ»: مراد بیشتر گرسنگی زمان قحطی و خشکسالی است که در آن غذا و خوراک سخت عزیز و بسیار مهمّ است، و در چنین موقعی ایثار نشانه باور راستین شخص به خدا و آخرت است.]] 90|15|(خاصّه) به یتیمی خویشاوند. [[«ذَا مَقْرَبَةٍ»: دارای قرابت خویشاوندی، یا نزدیکی همسایگی. «مَقْرَبَةٍ»: خویشاوندی. نزدیکی. واژه یتیم، مفعولٌ‌به إطعام است.]] 90|16|یا به مستمندی خاک‌نشین. [[«ذَا مَتْرَبَةٍ»: خاک‌نشین. سخت درمانده و بیچاره. «مَتْرَبَةٍ»: فقر شدید. خاک‌نشینی.]] 90|17|گذشته از اینها، او باید از زمره‌ی کسانی باشد که ایمان می‌آورند و همدیگر را به صبر و شکیبائی توصیه می‌کنند، و به ترحّم و مهربانی سفارش می‌نمایند. [[«ثُمَّ»: گذشته از اینها. علاوه از اینها (نگا: ابن‌کثیر، المنتخب، فی ظلال القرآن، نوین). «ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ ...»: گذشته از اینها باید باشد از. سپس از زمره کسانی خواهد شد که (نگا: روح‌البیان). معنی آیه با توجّه به بیان اخیر چنین می‌شود: سپس از زمره کسانی می‌گردد که ایمان می‌آورند و یکدیگر را به شکیبائی می‌خوانند و به مهربانی سفارش می‌کنند. «الْمَرْحَمَةِ»: لطف و مهربانی. شفقت و دلسوزی.]] 90|18|آنان (که دارای چنین صفات و خصالی هستند) سمت راستیها و اهل سعادتند. [[«أَصْحَابُ الْیَمِینِ»: دست راستیها. آنان که در سمت راست قرار دارند. افراد مبارک و اهل سعادت (نگا: واقعه / 27 و 38 و 90 و 91). «الْمَیْمَنَةِ»: سمت راست. یمن و برکت. سعادت و اقبال (نگا: واقعه / 8).]] 90|19|ولی کسانی که آیات (کتابهای آسمانی و دلائل گسترده در گستره‌ی جهانی) ما را نپذیرند، ایشان سمت چپیها و اهل شقاوتند. [[«أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ»: سمت چپیها. اهل شقاوت. بدبیاران و بدبختان (نگا: واقعه / 9). «الْمَشْأَمَةِ»: سمت چپ. شومی و نحوست. بدبیاری و شقاوت.]] 90|20|آتشی آنان را در بر خواهد گرفت که سرپوشیده و دربسته است! [[«عَلَیْهِمْ»: بر آنان گماشته شده است. ایشان را در برگرفته است. «مُؤْصَدَةٌ»: در بسته. سرپوشیده. بر کوره سوزان دوزخ سرپوش گذاشته شده، و درهایش بسته گشته است، آیا دوزخیان، در چنین جائی، چه حالی خواهند داشت؟!]] 91|1|سوگند به خورشید (که منبع نور است) و سوگند به پرتو آن (که سرچشمه‌ی حیات است)! [[«ضُحی»: پرتو. روشنائی. چاشتگاه. مراد نور خورشید در آغاز روز، یا موقع چاشتگاه آن است که اشعّه زرین خورشید، زمین را نورباران می‌کند.]] 91|2|و سوگند به ماه بدان گاه که از پس خورشید برمی‌آید (و به نیابت آفتاب زمین را زیر بال سیمین مهتاب می‌گیرد)! [[«تَلاهَا»: به دنبال آن برآمد. از پس آن روان شد. مراد تابیدن ماه در شب، پس از درخشیدن خورشید در روز است. این آیه، صورت دیگری از تابش و تجلّی خورشید را می‌نمایاند.]] 91|3|و سوگند به روز بدان گاه که خورشید را ظاهر و جلوه‌گر می‌سازد (و عظمت آن را در سیمای خود می‌نمایاند)! [[«النَّهارِ»: روز. «جَلاّهَا»: جلوه‌گرش ساخت. نمایاندش. ضمیر (ها) به خورشید برمی‌گردد. درست است که در حقیقت خورشید روز را ظاهر می‌کند، ولی معنی صریح آیه این است که روز خورشید را آشکار می‌سازد. و با اشاره‌ای خفی، دخالت زمین در تجلّی آفتاب فهمیده می‌شود. زیرا در واقع، تقابل قسمتی از زمین با خورشید است که روز را برمی‌آورد و آفتاب متجلّی می‌گردد. در هر حال باز هم سخن از نور خورشید و تأثیر فوق‌العاده آن در موجودات کره زمین است.]] 91|4|و سوگند به شب بدان گاه که خورشید را می‌پوشاند (و آن را در پس پرده‌ی ظلمت پنهان می‌نماید)! [[«یَغْشَاهَا»: خورشید را می‌پوشاند. ضمیر (هَا) به خورشید برمی‌گردد. چرا که باز هم بر اثر تقابل قسمتی از زمین با خورشید، شب مانند پرده‌ای بر چهره آفتاب فرو می‌افتد و روی خورشید را در آفاق زمین می‌پوشاند.]] 91|5|و سوگند به آسمان، و به آن که آن را ساخته است! [[«مَا»: این واژه موصوله است و مراد ذات پاک خداوند است. در لغت عرب موصول مشترک (مَنْ) برای عاقل و (مَا) برای غیر عاقل به کار می‌رود، ولی در مواردی به جای یکدیگر استعمال می‌شوند (نگا: نساء / 3 و 22، بلد / 3). در اینجا استعمال (مَا) برای وصفیّت است، یعنی آن چیز عظیم‌الشأن توانائی که. گذشته از اینها استعمال (مَنْ) یا (مَا) برای خدا یکسان است؛ چرا که به کار بردن هر یک از این دو واژه، در آن مفهوم معهود بشری، نسبت به خدا نادرست است (نگا: جزء عم شیخ محمّدعبده).]] 91|6|و سوگند به زمین، و به آن که زمین را پرت کرده است و غلتانده است و (با وجود گرد و کروی بودن و گردش شتاب‌آمیز، آن را برای زندگی انسانها و رویش گیاهان) پهن نموده است و گسترانیده است! [[«طَحَا»: راند. پرت کرد. غلتاند. گستراند. این واژه مرادف با (دَحا) در سوره نازعات آیه 30 است. تبدیل دالّ به طاء جائز است (نگا: لسان‌العرب، روح‌البیان، کبیر). اشاره به کرویّت زمین و حرکت انتقالی و وضعی آن دارد (نگا: نمونه. پرتوی از قرآن).]] 91|7|و سوگند به نفس آدمی، و به آن که او را ساخته و پرداخته کرده است (و قوای روحی وی را تعدیل، و دستگاههای جسمی او را تنظیم نموده است)! [[«نَفْسٍ»: نفس انسان. منظور انسانیّت آدمی با دو بعد روح و جسم است که مملوّ از شگفتیها و اسرار است. نکره آمدن نفس، می‌تواند اشاره به عظمت و اهمّیّت مافوق تصوّر و آمیخته با ابهام انسان، این اعجوبه و شاهکار عالم آفرینش باشد که دانشمندان به حق او را «موجود ناشناخته» نامیده‌اند. «سَوَّاهَا»: ساخته و پرداخته‌اش کرده است. بدین نحو که هر یک از اندامهای بدن انسان را برای کاری، و هر یک از نیروهای آن را جهت امری آفریده است و اندازه و تناسب نماد و نهاد دستگاه تن را مراعات فرموده است (نگا: قیامه / 38، کهف / 37، انفطار / 7).]] 91|8|سپس بدو گناه و تقوا را الهام کرده است (و چاه و راه و حسن و قبح را توسّط عقل و وحی به او نشان داده است). [[«أَلْهَمَ»: الهام کرده است. نشان داده است. فهمانده است. «فُجُورَ»: گرایش به گناه و معصیت و کناره‌گیری از حق و حقیقت (نگا: معجم‌الفاظ القرآن الکریم). مراد راه شرّ و طریق معصیت است. مصدر ثلاثی مجرّدی است همچون جُلوس و قُعود. «تَقْوی»: پرهیز. مراد راه خیر و طریق حق است (نگا: بلد / 10).]] 91|9|(قسم به همه‌ی اینها!) کسی رستگار و کامیاب می‌گردد که نفس خویشتن را (با انجام طاعات و عبادات، و ترک معاصی و منهیّات) پاکیزه دارد و بپیراید (و آن را با هویدا ساختن هویّت انسانی رشد دهد و بالا برد). [[«قَدْ أَفْلَحَ»: قطعاً رستگار است. کامیاب شد. جواب قسمهای یازده‌گانه است (نگا: المصحف المیسّر، صفوه التفاسیر، روح‌المعانی). «زَکّی»: پاکیزه داشت. پیراست. مراد پاکیزه داشتن و پیراستن نفس است با انجام اوامر و ترک نواهی (نگا: بقره / 129 و 151، توبه / 103، نازعات / 18). رشد داد و بالا برد (نگا: روح‌المعانی، پرتوی از قرآن). مراد رشد روحِ تقوا و طاعت، و جلوه‌گر ساختن هویّت انسانی، و بالا بردن استعدادِ نیکی و نیکوکاری است. از مصدر تزکیه، به معنی تطهیر و تَنْمِیَه است.]] 91|10|و کسی ناامید و ناکام می‌گردد که نفس خویشتن (و فضائل و مزایای انسانیّت خود را در میان کفر و شرک و معصیت) پنهان بدارد و بپوشاند، و (به معاصی) بیالاید. [[«قَدْ خَابَ»: قطعاً ناامید و ناکام گردید. حتماً به مطلوب و مقصود نرسید و محروم و بی‌بهره گشت (نگا: آل‌عمران / 127، ابراهیم / 15، طه / 61 و 111). «دَسّی»: پنهان داشت. آلوده کرد. از مصدر تَدْسِیَة، به معنی نقص و اخفاء، و آلوده‌کردن و خاموش داشتن استعداد است. در اصل (دَسَّسَ) از (دَسَّ) به معنی پنهان کردن چیزی در زیر خاک است و حرف دوم مضاعف قلب به یاء شده است، مانند تَقَضَّضَ و تَظَنَّنَ، که تَقَضّی و تَظنّی هم خوانده‌اند (نگا: جزء عمّ ترجانی‌زاده). نکته قابل توجّه این است که خدا استعدادهای لازم، و وجدان بیدار، و فهم تشخیص حسن و قبح امور را برای پیمودن راه سعادت به انسان عطاء فرموده است، و انسان در مقابل ضائع کردن یا بی‌ثمر گذاشتن آنها مورد بازخواست قرار می‌گیرد.]] 91|11|قوم ثمود با طغیان و سرکشی خود (پیغمبرشان، صالح را) تکذیب کردند (و دروغگویش نامیدند). [[«طَغْوَی»: طغیان، سرکشی. مراد تجاوز از حدود مقرّرات الهی، و تمرّد از فرمانهای او است که بزرگترین تَدْسِیَه‌ی نفس است. «بِطَغْوَاهَا»: به سبب سرکشی و طغیانشان. با سرکشی و طغیانشان.]] 91|12|آن گاه که بدبخت‌ترین ایشان برخاست و رفت (تا شتر را پَی بکند. دیگران هم جلو او را نگرفتند، و لذا همچون او بزهکار شدند). [[«إنبَعَثَ»: برخاست و روان شد. «أَشْقَی»: بدبخت‌ترین (نگا: اعلی / 11، لیل / 15).]] 91|13|فرستاده‌ی خدا (صالح) بدیشان گفت: کاری به شتر خدا نداشته باشید و او را از نوبت آبش باز ندارید. [[«نَاقَةَ اللهِ»: شتر خدا (نگا: اعراف / 73 و 77، هود / 64، اسراء / 59، قمر / 27). تحذیر است و واژه ناقه مفعولٌ‌به فعل محذوف (إِحْذَرُوا) است. «سُقْیَا»: نوبت آب آشامیدن. حِصّه‌ی آب (نگا: شعراء / 155).]] 91|14|او را دروغگو نامیدند (و بیم و تهدیدش را نادرست شمردند) و شتر را پی کردند و کشتند. پس خدا به سبب گناهشان بر آنان خشم گرفت و ایشان را هلاک کرد و با خاک یکسانشان ساخت. [[«دَمْدَمَ عَلَیْهِمْ»: بر آنان خشم گرفت. عذاب را بر همگان گماشت. ایشان را خُرد و خمیر کرد. آنان را هلاک و نابود کرد. «سَوَّاهَا»: ایشان را با خاک یکسان ساخت. عذاب و هلاک را به طور یکسان گریبانگیر همگان کرد و کارشان را یکسره ساخت. «فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ ... فَسَوَّاهَا»: به سبب گناهشان عذاب را بر همگان گماشت و ایشان را یکسان نابود کرد.]] 91|15|و خدا از عاقبت کارشان نمی‌ترسد. [[«عُقْبَی»: عاقبت. پی آمد. مراد این است که خداوند چنین کرد و از پی‌آمد و عاقبت کارشان هم نمی‌ترسد و باکی از ایشان را ندارد.]] 92|1|سوگند به شب در آن هنگام که (روی زمین را فرا می‌گیرد، و همه‌ی اشیاء را با تاریکی خود) می‌پوشاند (و مردمان و جانداران را به استراحت و سکون می‌کشاند)! [[«یَغْشَی»: فرا می‌گیرد و می‌پوشاند.]] 92|2|و به روز سوگند در آن هنگام که جلوه‌گر و روشن می‌گردد (و ظلمت شب را می‌راند و مردمان و جانداران را دیگر باره به جنبش و تلاش می‌اندازد)! [[«تَجَلَّی»: روشن و آشکار گردید. جلوه‌گر آمد.]] 92|3|و به آن که نر و ماده را می‌آفریند. [[«الذَّکَرَ وَ الأُنثَی»: نر و ماده انسانها و حیوانها و گیاهها و همه اشیاء مراد است (نگا: رعد / 3، ذاریات / 49، یس / 36).]] 92|4|سعی و تلاش شما جوراجور و گوناگون است (و لذا جزا و سزای شما هم متفاوت و مختلف خواهد بود). [[«شَتَّی»: جمع شَتِیت، پراکنده. مراد مختلف و متفاوت و از هم جدا است. دسته‌ای نیکوکار و پرهیزگار، و گروهی بدکردار و ناپرهیزگار، بعضی مؤمن و صادق، و برخی کافر و فاسق، و ... تلاشهائی برای درم و شکم و لذائذ نفسانی، و تلاشهائی در راه خدمت به مردمان و رضای یزدان و اجرای اوامر ربّانی.و ... این آیه بیانگر دو خطّ سیر متمایز و جهت‌گیری متفاوت است و جواب قسم است.]] 92|5|کسی که (در راه خدا دارائی خود را) بذل و بخشش کند، و پرهیزگاری پیشه سازد (و از آفریدگار خویش بهراسد). [[«أَعْطَی»: صرف کرد و داد. خرج و پخش کرد. «إتَّقَی»: از خدا ترسید. تقوا و پرهیزگاری پیشه کرد.]] 92|6|و به پاداش خوب (خدا در این سرا، و خوبتر خدا در آن سرا) ایمان و باور داشته باشد. [[«الْحُسْنَی»: پاداش خوب خدا که در این جهان بهره مؤمنان می‌گردد (نگا: زمر / 10، نحل / 30) و پاداش بهتر خدا که در آن جهان نصیب مسلمانان می‌شود (نگا: آل‌عمران / 148، یونس / 26). خیر مطلقی که خدا آن را خیر می‌داند. یعنی آن کسی که بذل و بخشش می‌کند و پرهیزگاری پیشه می‌سازد و به خوب و خوبی ایمان دارد، و در یک کلام، حسنات و سیّئات و فضیلت و رذیلت را همسان نمی‌شمارد، و بالطبع به پاداش نیکیها و پادافره بدیها معتقد است. (الْحُسْنَی) می‌تواند صفت مشبّهه، یا صفت تفضیلی باشد.]] 92|7|(مشکلات و موانع را برای او آسان می‌سازیم و در کار خیر توفیقش می‌دهیم و) او را آماده‌ی رفاه و آسایش می‌نمائیم. [[«نُیَسِّرُهُ»: او را مهیّا و آماده می‌سازیم. «الْیُسْرَی»: رفاه و آسایش. ساده و آسان. آیه متضمّن دو معنی است: الف - او را آماده برای زندگی خوش و آسوده آخرت می‌سازیم (نگا: نحل / 97). ب - او را آماده انجام کارهای ساده و آسانی می‌سازیم که پیشتر برای او مشکل و دشوار بود. یعنی در پرتو گام نهادن به راه خدا مشکلات را برایش ساده و در انجام آنها توفیقش می‌دهیم (نگا: مائده / 16، عنکبوت / 69). اصولاً ایمان به معاد و پاداش عظیم الهی، مشکلات را در نظر انسان سهل و آسان جلوه‌گر می‌سازد و نه تنها مال، بلکه جان خود را در طبق اخلاص می‌گذارد و از این ایثارگری لذّت می‌برد.]] 92|8|و امّا کسی که تنگ‌چشمی بکند (و به بذل و بخشش دارائی در راه خدا دست نیازد) و خود را بی‌نیاز (از خدا و توفیق و پاداش دنیوی و اخروی الهی) بداند. [[«إسْتَغْنَی»: خود را بی‌نیاز دانست. مراد بی‌نیاز از خدا، و مدد و یاری دنیوی، و اجر و پاداش اخروی یزدان جهان است (نگا: عبس / 5).]] 92|9|و به پاداش خوب (خدا در این سرا، و خوبتر خدا در آن سرا) ایمان و باور نداشته باشد. [[«الْحُسْنَی»: (نگا: آیه ششم).]] 92|10|او را آماده برای سختی و مشقّت (و زندگی بس مشکل و ناگوار دوزخ) می‌سازیم. [[«الْعُسْرَی»: سختی و مشقّت. شدّت و محنت. خواری ناشی از عدم توفیق در اعمال صالحه (نگا: المیزان). عذاب دوزخ.]] 92|11|در آن هنگام که (به گور) پرت می‌گردد، دارائیش چه سودی به حال او دارد؟ [[«مَا یُغْنِی عَنْهُ»: چه سودی به حال او دارد؟ سودی به حال او ندارد. واژه (مَا) استفهامیّه و برای انکار، یا حرف نفی است. «تَردَّی»: پرت گردید. سقوط کرد. مراد سقوط در قبر یا سرنگون شدن به دوزخ است. هلاک شد و مرد.]] 92|12|مسلّماً نشان دادن (راه هدایت و ضلالت به مردم) بر عهده‌ی ما است. [[«عَلَیْنَا»: بر ما است. «الْهُدَی»: رهنمود. راهنمائی. ارائه طریق.]] 92|13|و قطعاً آخرت و دنیا همه از آن ما است. [[«لَلآخِرَةَ وَ الأُولَی»: آن جهان و این جهان. مقدّم شدن آخرت بر دنیا، به خاطر اهمّیّت فراوان و مقصود اصلی بودنِ آن است.]] 92|14|من شما را از آتش هولناکی بیم می‌دهم که شعله‌ور می‌شود و زبانه می‌کشد. [[«فَأَنذَرْتُکُمْ»: فاعل پیغمبر اسلام است که خطاب به کفّار مکّه صحبت می‌فرماید. «تَلَظَّی»: شعله‌ور می‌شود. زبانه می‌کشد. فعل مضارع است و در اصل (تَتَلَظَّی) است.]] 92|15|بدان داخل نمی‌شود و نمی‌سوزد مگر بدبخت‌ترین (انسانها). [[«الأَشْقَی»: بدبخت‌ترین.]] 92|16|همان کسی که (حق و حقیقت را دروغ می‌داند و آن را) تکذیب می‌نماید و (به آیات آسمانی) پشت می‌کند. [[«تَوَلَّی»: پشت کرد. رویگردان شد (نگا: بقره / 205، آل‌عمران / 82، نجم / 29).]] 92|17|ولیکن پرهیزگارترین (انسانها) از آن (آتش هولناک) به دور داشته خواهد شد. [[«الأتْقَی»: پرهیزگارترین.]] 92|18|آن کسی که دارائی خود را (در راه خدا خرج می‌کند و) می‌دهد تا خویشتن را (به وسیله‌ی این کار، از کثافت بخل) پاکیزه بدارد. [[«یَتَزَکَّی»: خود را پاک می‌دارد و پاکیزه می‌کند. حال یا بدل از فاعل است.]] 92|19|هیچ کسی بر او حق نعمتی ندارد تا (بدین وسیله به نعمتش پاسخ گوید و از سوی او آن) نعمت جزا داده شود. [[«تُجْزَی»: نعمت جزا داده شود. سپاس گفته شود.]] 92|20|بلکه تنها هدف او جلب رضای ذات پروردگار بزرگوارش می‌باشد. [[«إبْتِغَآءَ»: خواستار شدن. طلبیدن. «وَجْهِ»: ذات (نگا: انعام / 52، کهف / 28، قصص / 88).]] 92|21|قطعاً (چنین شخصی، از کارهائی که کرده است) راضی خواهد بود و (از پاداشهائی که از پروردگار خود دریافت می‌دارد) خوشنود خواهد شد. [[«لَسَوْفَ یَرْضَی»: راضی خواهد بود. راضی خواهد شد (نگا: توبه / 96، نجم / 26).]] 93|1|سوگند به روز (در آن زمان که آفتاب بلند می‌گردد و همه جا را فرا می‌گیرد)! [[«الضُّحَیا»: روز (نگا: اعراف / 98، طه / 59). چاشتگاه (نگا: شمس / 1).]] 93|2|و سوگند به شب در آن هنگام که می‌آرامد (و تاریک می‌شود و همه‌جا را فرا می‌گیرد)! [[«سَجَی»: آرمید. آرام یافت. آرمیدن شب، در حقیقت آرمیدن ساکنان آن است (نگا: المصحف المیسّر). تاریک گردید. پوشاند. فرا گرفت (نگا: فرهنگ لغات قرآن. نمونه. تفهیم القرآن).]] 93|3|پروردگارت تو را رها نکرده است و دشمن نداشته است و مورد خشم قرار نداده است. [[«مَا وَدَّعَکَ»: تو را ترک و رها نکرده است. به ترک تو نگفته است. «مَا قَلَی»: خشم نگرفته است و دشمن نداشته است.]] 93|4|و فرجام (کار و زندگی) برای تو، بهتر از آغاز (آنها) است. [[«الآخِرَةُ»: پایان کار. اواخر زندگی. «الأُولَی»: آغاز کار. اوائل زندگی.]] 93|5|و پروردگارت به تو (بهروزی و پیروزی و نعمت و قدرت) عطاء خواهد کرد، و تو خوشنود خواهی شد. [[«لَسَوْفَ یُعْطِیکَ»: مراد نزول وحی، ظهور دین، تنفیذ فرمان، خوشبختی و پیروزی بر ملّتهای دیگر است.]] 93|6|آیا خدا تو را یتیم نیافت و پناهت داد؟ [[«یَتِیماً»: پیغمبر هنوز طفل شش ماهه‌ای در شکم مادر بود که پدرش از دنیا رفت. در عمر شش سالگی مادرش آمنه هم وفات کرد. در هشت سالگی پدر بزرگش عبدالمطّلب که سرپرستی او را به عهده داشت دار فانی را وداع گفت. از آن به بعد تحت سرپرستی عمویش ابوطالب قرار گرفت. «آوَی»: منزل و مأوی داد. پناه داد.]] 93|7|و تو را سرگشته و حیران (در میان شرکِ بت‌پرستان و یهودیان و مسیحیان، کفر کافران، فسق و فجور فاسقان و فاجران، ظلم و زور قلدران، کشت و کشتار قبائل به فرمان جاهلان، و خرافه‌پرستی اینان و آنان) نیافت و (در پرتوِ وحی آسمانی به یکتاپرستی یزدانی) رهنمودت کرد؟ [[«ضَآلاًّ»: گمراه و سرگشته. پیغمبر قبل از نبوّت، دریای موّاج کفر و شرک و ظلم و فسق و جهل و خرافات محیط را می‌دید و غرق‌شدگان در آن را نظاره می‌کرد، امّا راه به جائی نمی‌برد. نمی‌دانست چگونه خالق جهان را بپرستد و بدو نزدیک بشود، و از بارگاه یزدان نجات مردمان را بطلبد. به غار حراء پناه می‌برد و شبها و شبها با خود خلوت می‌کرد و سرگشته در تفکّرات و حیرت‌زده از مشاهده اوضاع به دنبال نجات می‌گشت، تا در دل غار حراء نور وحی پرتو افکند و او را به حق رهنمود کرد (نگا: شوری / 52، یوسف / 3).]] 93|8|و تو را فقیر و بی‌چیز نیافت و ثروتمند و دارایت کرد؟ [[«عَآئِلاً»: فقیر و بی‌چیز (نگا: توبه / 28). چیزهائی که پیغمبر از پدر به ارث برد، شتر ماده‌ای و کنیزکی بود (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده). خدا او را با سود تجارت، و ثروت خدیجه، و غنائم جنگی دارا و بی‌نیاز کرد. آیات گذشته، بیانگر الطاف و عنایات خاصّ الهی در حق پیغمبر است.]] 93|9|حال که چنین است، یتیم را زبون مدار (و اموال و دارائی ایشان را با قهر و زور مگیر و تصرّف مکن). [[«لا تَقْهَرْ»: خوار و زبون مدار. اموال و دارائیشان را با زور مگیر و تصرّف مکن.]] 93|10|و گدا را با خشونت مران. [[«لا تَنْهَرْ»: با خشونت مران. برخی سائل را خواهان دانش و پرسش کننده از مسائل علمی شمرده‌اند.]] 93|11|بلکه نعمتهای پروردگارت را بازگو کن (و از آنها صحبت بدار، و شکر آنها را با بذل و بخشش بگزار). [[«حَدِّثْ»: صحبت بدار. بازگو کن. بازگو کردن نعمت، شکرگزاری از آن با قول و فعل، امکان‌پذیر است. سپاس با زبان، و بذل و بخشش از آن. ذکر ثروت و قدرت برای تفاخر، مراد نیست.]] 94|1|آیا ما سینه تو را نگشودیم (و دلت را از بند غم حیرت رها نساختیم، و تاب تحمّل نابسامانیهای محیط جاهلیّت و سختیهای مسؤولیّت بزرگ نبوّت را به تو عطاء نکردیم؟). [[«أَلَمْ نَشْرَحْ ...»: شرح صدر. کنایه از: سعه صدر، رهائی از غم و اندوه حیرت و ضلال پیش از نبوّت، تاب تحمّل مشکلات مسؤولیّت نبوّت و رهبری، صبر و حوصله در برابر ناملایمات محیط و دردسرهای کفّار و مشرکان و دیگران است (نگا: انعام / 125، زمر / 22، طه / 25، نحل / 106).]] 94|2|و بار سنگین (تلاش فراوان، برای هدایت مردمان) را از (دوش) تو برنداشتیم؟ [[«وَضَعْنَا»: فرو آوردیم. پائین آوردیم. «وِزْر»: بار سنگین. مراد بار کمرشکن غم و رنج حاصل از مشاهده کفر و شرک و تبهکاریها و خونریزیها و ستمگریها و نابسامانیهای جامعه پیش از نبوّت، و تلاش و کوشش آن حضرت برای هدایت مردمان و دفع اذیّت و آزار ایشان در آغاز نبوّت است.]] 94|3|همان بار سنگینی که پشت تو را در هم شکسته بود؟ [[«أَنقَضَ»: سنگینی کرده بود. گرانبار ساخته بود. مَجازاً شکستن پشت معنی می‌دهد.]] 94|4|و آوازه‌ی تو را بلند نکردیم و بالا نبردیم؟ [[«ذِکْر»: آوازه. نام نیک. حسن شهرت. آوای گواهی به پیغمبری محمّد، به دنبال گواهی به توحید خداوند، شبانه‌روز دست کم پنج بار بر فراز مناره‌ها و بر بال امواج تلویزیونها و رادیوها در آفاق طنین‌انداز است.]] 94|5|چرا که همراه با سختی و دشواری، آسایش و آسودگی است. [[«فَإِنَّ ...»: بیان علّت و سبب مطالب پیش است. «الْعُسْرِ»: سختی. دشواری (نگا: بقره / 185، طلاق / 7، کهف / 73). «یُسْراً»: آسایش. آسودگی.]] 94|6|مسلّماً با سختی و دشواری، آسایش و آسودگی است. [[«إِنَّ مَعَ ...»: تکرار آیه، برای تحکیم مطلب پیشین و تأکید این سنّت خدائی در همه ادوار است.]] 94|7|هرگاه (از کار مهمّی) بپرداختی، به دنبال آن (به کار مهمّ دیگری بپرداز و در آن بکوش و) رنج ببر (و فرجام کاری را آغاز کار دیگری‌کن). [[«فَرَغْتَ»: فراغت یافتی. تمام شدی و بیکار ماندی. «إنصَبْ»: رنج ببر. مؤمن باید انسان متحرّک و پویائی باشد و پس از فراغت از وظیفه‌ای، آماده کوشیدن و سختی کشیدن در وظیفه دیگری باشد. چون: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم.]] 94|8|و یکسره به سوی پروردگارت روی آر (و تنها بدو دل و امید ببند، و جز به او خود را مشغول مساز). [[«إرْغَبْ»: رغبت کن. علاقه‌مند شو (نگا: قلم / 32).]] 95|1|سوگند به انجیر و زیتون! [[«التِّینِ»: انجیر. اشاره به دوران آدم است که او و همسرش در بهشت برگ درختان و چه‌بسا انجیر را جامه و پوشش خود کردند (نگا: اعراف / 22). کوه «طور تینا» که در دمشق قرار دارد و بر آن درختان انجیر می‌روید. در میان عربها مرسوم است که نام میوه‌ای را بر سرزمین آن اطلاق کنند (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده). «الزَّیْتُونِ»: زیتون. اشاره به دوران نوح است که آدم دوم لقب گرفته است. گویا در آخرین مراحل طوفان، نوح کبوتری را رها کرد تا درباره پیدا شدن خشکی از زیر آب جستجو کند. کبوتر با شاخه زیتونی بازگشت و نوح فهمید که طوفان پایان گرفته است. شاخه زیتون هم اینک رمز صلح و امنیّت است. کوه «طور زیتا» که در بیت‌المقدّس است. (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده).]] 95|2|و سوگند به طور سینین! [[«طُورِ سِینِینَ»: اسم کوهی است که در صحرای سیناء قرار دارد و موسی (ع) در بالای آن به مناجات با خدا می‌پرداخت. در کنار این کوه نور شریعت موسوی تابیدن گرفت (نگا: مریم / 52).]] 95|3|و سوگند به این شهر امین (مکّه)! [[«الْبَلَدِ الأمِینِ»: شهر امین. مراد مکّه است که چه رسد به انسانها، حیوانات و درختان و گیاهان و پرندگان آن در امن و امانند. نه جانداری در آنجا کشته می‌شود و نه گیاهی کنده می‌گردد، مگر انواعی از نباتات که مردم بدانها نیازمندند (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده). «الأمِینِ»: سرزمین دارای امن و امان (نگا: بقره / 126، آل‌عمران / 97، قصص / 57). اشاره به دوران خاتم‌الانبیاء، محمّد مصطفی (ص) است.]] 95|4|ما انسان را (از نظر جسم و روح) در بهترین شکل و زیباترین سیما آفریده‌ایم. [[«لَقَدْ خَلَقْنَا ...»: جواب قسمهای چهارگانه است. «أَحْسَنِ»: زیباترین. بهترین. «تَقْوِیمٍ»: هیئت. سیما. در اصل تقویم، در آوردن چیزی به صورت مناسب و نظام معتدل و کیفیّت شایسته است (نگا: نمونه) ولی در بسیاری از موارد مراد از مصدر، اثر آن است (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده). لذا در اینجا مراد ساختار انسان با دو بعد جسمانی و روحانی است، که «عالَم صغیر» و «موجود ناشناخته» نام گرفته است، و خداوند او را بزرگوار فرموده است (نگا: اسراء / 70) و آفریدگار جهان در برابر اتمام خلقت انسان، خویشتن را ستوده است (نگا: مؤمنون / 14).]] 95|5|سپس ما او را به میان پست‌ترینِ پستان برمی‌گردانیم (و از زمره‌ی بدترینِ مردمان می‌گردانیم). [[«رَدَدْنَاهُ»: او را برمی‌گردانیم. او را قرار می‌دهیم. واژه (رَدّ) را به معنی اصلی برگرداندن، و معنی ضمنی جعل، یعنی قرار دادن و ساختن دانسته‌اند (نگا: روح‌المعانی، المیزان). «أَسْفَلَ»: پائین‌ترین. مفعولٌ‌به یا منصوب به نزع خافض است. «سَافِلِینَ»: پائین‌تران. پستان. جمع مذکّر سالم است و مراد انسانهائی است که امتیاز انسانیّت خود را نادیده می‌گیرند، و به جای پیمودن قوس صعودی ایمان و دینداری، قوس نزولی کفر و بی‌دینی را طی می‌کنند، و از درجه والای اعلی علّیّین به ژرفای گودالّ اسفل سافلین فرو می‌افتند. «رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»: این بند، بدین واقعیّت اشاره دارد که: کسانی که راه کفر و شرک و ستمگری و زورگوئی و سایر مفاسد را در پیش می‌گیرند، از مقام انسانیّت سقوط می‌کنند و در نظر خدا از پستان پست بشمار می‌آیند، و در دنیا از زمره ناپاکان، و در آخرت از جمله دوزخیانند (نگا: نساء / 145، صافّات / 98، فصّلت / 29، بیّنه / 6).]] 95|6|مگر کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند که آنان پاداش قطع ناشدنی و بی‌منّت دارند. [[«غَیْرُ مَمْنُونٍ»: ناگسیختنی. قطع ناشدنی. بی‌منّت (نگا: فصّلت / 8، قلم / 3، انشقاق / 25).]] 95|7|پس (ای انسان ناسپاس! به دنبال مشاهده‌ی این همه دلائل و نشانه‌های معاد) دیگر چه چیز تو را بر آن می‌دارد که روز سزا (و جزای قیامت) را دروغ پنداری (و در دادگاه الهی خویشتن را محکوم به سقوط از درجه‌ی انسانیّت سازی؟). [[«بَعْدُ»: پس از مشاهده قدرت خدا در پیکره عالَم صغیر و در گستره عالَم کبیر. آن که انسان و جهان را از نیستی به هستی درآورده است، دوباره پس از پایان جهان و مردن مردمان، دنیا را پدیدار و انسانها را از خواب مرگ بیدار می‌سازد، و طرحی نو درمی‌اندازد. «الدِّینِ»: سزا و جزا. دین و آئین. «فَمَا یُکَذِّبُکَ ...»: پس دیگر چه چیز تو را به تکذیب شریعت و آئین وامی‌دارد؟]] 95|8|مگر خداوند فرمانرواترین فرمانروایان (و داورترین داوران) نمی‌باشد؟ [[«أَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ»: فرمانرواترین فرمانروایان. داورترین داوران (نگا: هود / 45). اگر در آیه هفتم، دین به معنی شریعت و آئین باشد، معنی این آیه چنین است: آیا خداوند احکام و فرمانهایش از همه حکیمانه‌تر و متقن‌تر نیست؟ (نگا: نمونه).]] 96|1|(ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی می‌شود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت. آن که (همه‌ی جهان را) آفریده است. [[«إِقْرَأْ ...»: از اوّل این سوره تا آخر آیه پنجم، نخستین آیاتی است که در غار حراء بر پیغمبر نازل شده است و با تابش اشعّه جدید وحی، فصل تازه‌ای در تاریخ بشریّت گشوده گشته است. برابر فرمان الهی پیغمبر «قاری» شد (نگا: بیّنه / 2) ولی «کاتب» نشد (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده).]] 96|2|انسان را از خون بسته آفریده است. [[«خَلَقَ»: هر چند فعل (خَلَقَ) در آیه نخست، آفرینش انسان را هم در بر دارد، ولی برای اهمّیّت مقام او مجدّدا از انسان سخن به میان آمده است. «عَلَقٍ»: جمع عَلَقَة، خون بسته و دَلَمه گونه (نگا: حجّ / 5، مؤمنون / 14، غافر / 67، قیامه / 38).]] 96|3|بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشنده‌تر است (از آنچه تو می‌انگاری. بعد از این، بزرگواریها و بخشندگیها از او خواهی دید که تعلیم قرائت در برابر آنها ساده و ناچیز است). [[«وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ»: حرف واو استئنافیه است. واژه أکرم، افزایش ربوبیّت و کرامت را می‌رساند.]] 96|4|همان خدائی که به وسیله‌ی قلم (انسان را تعلیم داد و چیزها به او) آموخت. [[«عَلَّمَ»: تعلیم داد. یاد داد. «بِالْقَلَمِ»: به وسیله قلم. به واسطه قلم.]] 96|5|بدو چیزهائی را آموخت که نمی‌دانست. [[«مَا لَمْ یَعْلَمْ»: (نگا: نحل / 78).]] 96|6|قطعاً (اغلب) انسانها سرکشی و تمرّد می‌آغازند. [[«کَلاّ»: حَقّا. قطعاً. این واژه را نباید همواره به معنی زجر و ردع بدانیم. بلکه می‌تواند حرف تحقیق و تنبیه و جواب باشد و (به راستی) و (حقّا) و (هان) و (آری) معنی شود (نگا: نوین). «الإِنسَانَ»: غالب انسانها مراد است.]] 96|7|اگر خود را دارا و بی‌نیاز ببینند. [[«أَن رَّآهُ»: وقتی خود را ببیند و بداند. واژه (أَنْ) از حروف ناصبه است. جمله (أَن رَّآهُ اسْتَغْنَی) مفعولٌ‌له است. «إِسْتَغْنَی»: احساس قدرت و ثروت کرد. دارا شد و بی‌نیاز گردید (نگا: عبس / 5، لیل / 8).]] 96|8|مسلّماً بازگشت (همگان در آن جهان) به سوی پروردگار تو خواهد بود (و او سرکشان و متمرّدان را به کیفر اعمالشان می‌رساند). [[«الرُّجْعَی»: رجوع و بازگشت. مصدر ثلاثی مجرّد است.]] 96|9|آیا دیده‌ای کسی را که نهی می‌کند و باز می‌دارد. [[«أَرَأَیْتَ؟»: آیا دیده‌ای؟ آیا خبر داری؟ به من بگو (نگا: کهف / 63، مریم / 77، فرقان / 43).]] 96|10|بنده‌ای را چون به نماز ایستد؟ (آیا چنین بازدارنده‌ای مستحقّ عذاب الهی نیست؟). [[«إِذَا ...»: جواب شرط محذوف است.]] 96|11|به من بگو: اگر (این طاغی یاغی بر راه راست و) بر طریق هدایت بود، (چه مقام و منزلتی در پیش خدا می‌داشت؟). [[«إِنْ»: جواب شرط محذوف است.]] 96|12|یا این که (دیگران را به جای بازداشتن از نماز و سایر عبادات) به تقوا و پرهیزگاری دستور می‌داد (آیا این برایش بهتر نمی‌بود؟). [[«أَوْ ...»: جواب شرط محذوف است.]] 96|13|به من بگو: اگر تکذیب کند (قرآن و همه‌ی کتابها و چیزهائی را که پیغمبران با خود آورده‌اند) و پشت کند (به ایمان و همه‌ی کارهای خوب و پسندیده، آیا سزاوار چه کیفری خواهد بود، و حال و وضعش در قیامت چگونه خواهد شد؟). [[«إِن کَذَّبَ وَ تَوَلَّی»: (نگا: قیامه / 32، لیل / 16). جواب شرط باز هم محذوف است.]] 96|14|آیا او ندانسته است که خداوند (همه‌ی احوال او را می‌پاید، و همه‌ی اعمال وی را) می‌بیند؟ [[«أَلَمْ یَعْلَمْ ... یَرَی»: اشاره به این واقعیّت است که: عالَم هستی محضر خدا است.]] 96|15|هرگزا هرگز! (آن چنان نیست که او می‌پندارد). اگر او (از کارهای خود دست برندارد و به اعمال زشت خویش) پایان ندهد، موی پیشانیش را می‌گیریم و (او را به سوی آتش دوزخ) کشان کشان می‌بریم. [[«لَنَسْفَعَنْ»: می‌گیریم و به شدّت می‌کشیم. از ماده سَفْع، به معنی گرفتن و به شدّت کشیدن است. نون تأکید این فعل در رسم‌الخطّ قرآنی با تنوین نوشته شده است. «نَاصِیَةِ»: موی پیشانی (نگا: هود / 56، رحمن / 41).]] 96|16|موی پیشانی دروغگوی بزهکار. [[«نَاصِیَةٍ»: بدل است. «خَاطِئَةٍ»: بزهکار. مراد از موی پیشانی دروغگوی بزهکار، صاحب آن است. واژه (نَاصِیَةٍ) به خود پیشانی هم گفته می‌شود. در این صورت معنی آیه چنین است: پیشانیی که نشانه دروغگوئی و بزهکاری در آن جلوه‌گر و پیدا است (نگا: المنتخب).]] 96|17|بگذار او همنشینان و هم‌مجلسان خود را صدا بزند و به کمک بطلبد (تا او را در جنگ با مؤمنان، یاری بدهند). [[«نَادِیَ»: باشگاه. مجلس. در اینجا مراد اهل باشگاه و مجلس است. ذکر محل است و مراد حال.]] 96|18|ما هم به زودی فرشتگان مأمور دوزخ را صدا می‌زنیم (تا او را به دوزخ ببرند و به ژرفای آن بیندازند). [[«سَنَدْعُو»: در رسم‌الخطّ قرآنی واو آخر آن حذف شده است. در قرآن هر جا که واو ساکن به لام ساکن برسد، واو برداشته شده است (نگا: اعراب القرآن درویش). «الزَّبَانِیَةَ»: جمع زِبْنِیّ، زِبْنِیَة، زَبانِیّ، و زابِن دانسته‌اند (نگا: معجم الفاظ القرآن الکریم). در اصل به معنی هُل‌دهندگان است. پاسبانان را بدین نام نامیده‌اند، چون دیگران را هُل می‌دهند و می‌رانند. در اینجا مراد فرشتگان مأمور دوزخ است که دوزخیان را هُل می‌دهند و می‌رانند (نگا: تحریم / 6).]] 96|19|هرگزا هرگز! از او اطاعت مکن و (به نماز خواندن خود ادامه بده و در برابر آفریدگار خویش) سجده ببر و (بدین وسیله به پروردگارت) نزدیک شو. [[«أسْجُدْ»: سجده ببر. مراد از سجده بردن، مداومت و مواظبت بر ادای نماز است. «إِقْتَرِبْ»: با طاعات و عباداتِ بسیار به پروردگار دادار تقرّب حاصل کن و بدو نزدیک شو.]] 97|1|ما قرآن را در شب با ارزش «لیلةالقدر» فرو فرستاده‌ایم. [[«أَنزَلْنَاهُ»: ضمیر (هُ) به قرآن برمی‌گردد. اشاره به آغاز نزول قرآن است (نگا: بقره / 2 و 144، آل‌عمران / 7، نساء / 105، یوسف / 2). ذکر ضمیر به جای اسم ظاهر، به خاطر شهرت و جلالت فوق‌العاده قرآن، و جایگزین بودن آن در همه اذهان است (نگا: انعام / 92 و 155، ابراهیم / 1، ص / 29). «لَیْلَةِ الْقَدْرِ»: شب بزرگوار و ارزشمند (نگا: دخان / 3). شب ارزشیابی و تعیین سرنوشت (نگا: دخان / 4) این شب، بزرگوار و ارزشمند است، چون قرآن در آن نازل شده است و سراسر نور و رحمت و خیر و برکت و سلامت و سعادت و از هر جهت بی‌نظیر است. شب قرآن و جشن سالانه این کتاب بزرگ آسمانی و سرنوشت ساز بشریّت است، و به عقیده برخی شب تقدیر و تعیین است و در آن مجدّدا مقدّرات و سرنوشت انسانها مقدّر و معیّن می‌گردد و خداوند دستور اجرای احکام خود را به دست فرشتگان می‌سپارد. لیلة القدر در رمضان است (نگا: بقره / 185). امّا در کدام شب؟ روشن نیست و در حدود چهل قول مختلف پیرامون آن بیان شده است (نگا: تفهیم‌القرآن). لیکن از هفدهم رمضان تا آخر آن، به ویژه شبهای طاق، رأی بسیاری از علماء است.]] 97|2|تو چه می‌دانی شب قدر کدام است (و چه اندازه عظیم است؟) [[«مَآ أَدْرَاکَ؟»: تو چه می‌دانی؟ (نگا: مدّثّر / 27، مرسلات / 44، انفطار / 17). این تعبیر نشان می‌دهد که زمان و عظمت دقیق این شب را حتّی پیغمبر (ص) هم نمی‌دانسته است، چه رسد به دیگران!]] 97|3|شب قدر شبی است که از هزار ماه بهتر است. [[«أَلْفِ شَهْرٍ»: هزار ماه. مراد تکثیر است نه تعیین و تحدید (نگا: بقره / 96، انفال / 9).]] 97|4|فرشتگان و جبرئیل در آن شب با اجازه‌ی پروردگارشان، پیاپی (به کره‌ی زمین و به سوی پرستشگران و عبادت کنندگان شب زنده‌دار) می‌آیند برای هرگونه کاری (که بدان یزدان سبحان دستور داده باشد). [[«تَنَزَّلُ»: پیاپی نازل گردید. این فعل می‌تواند به معنی ماضی باشد (نگا: جزء عمّ شیح محمّد عبده). «الرُّوحُ»: جبرئیل. نزول فرشتگان و سردسته ایشان جبرئیل به کره زمین، جهت دعای خیر و طلب آمرزش برای کسانی است که شب زنده‌داری می‌نمایند و به عبادت می‌پردازند و از خدا طلب مرحمت و مغفرت می‌کنند. «مِن کُلِّ أَمْرٍ»: برای هر کاری. حرف (مِنْ) به معنی لام است. یعنی برای انجام امور. یا این که به معنی باء مصاحبت است. یعنی: هر خیر و برکتی را با خود به ارمغان می‌آورند.]] 97|5|آن شب، شب سلامت و رحمت (و درود فرشتگان بر مؤمنان شب زنده‌دار) است تا طلوع صبح. [[«سَلامٌ»: سلام و درود. مراد درود فرشتگان بر مؤمنان است که طلب آمرزش و رحمت برای ایشان است. سلامت. یعنی طاعت و عبادت در آن، موجب سلامت و در امن و امان ماندن مؤمنان از هر چیز است. یا این که به معنی سالم، یعنی شبی است سالم و توأم با سلامت. «مَطْلَعِ»: طلوع. دمیدن. وقت طلوع. هنگام دمیدن. مصدر میمی یا اسم زمان است. یادآوری: شب قدر در مناطق مختلف، یکی است. چرا که شب همان سایه نیم کره زمین است که بر نیم کره دیگر می‌افتد، و این سایه همراه گردش زمین در حرکت است. یک دوره کامل آن در بیست و چهار ساعت انجام می‌پذیرد. این مدّت که تاریکی تمام نقاط زمین را به تدریج فرا می‌گیرد، شب کامل کره زمین و شب قدر آن است که با اختلاف چند ساعت زودتر و دیرتر، مهمان مردمان گوشه و کنار سراسر زمین می‌شود.]] 98|1|کافران اهل کتاب، و مشرکان، تا زمانی که حجّت بدیشان نرسد (و برابر سنّت الهی با آنان اتمام حجّت نگردد) به حال خود رها نمی‌شوند. [[«الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ»: مراد همه کسانی است که از پیروان انبیاء بوده ولیکن بر اثر فاصله زیاد زمانی از آئین آسمانی منحرف شده‌اند و به کفر و شرک افتاده‌اند. واژه (مِنْ) برای بیان است. «الْمُشْرِکِینَ»: مراد همه کسانی است که بت یا آتش و مانند اینها را پرستیده‌اند و کتاب الهی هم نداشته‌اند. «مُنفَکِّینَ»: به حال خود رهاشدگان (نگا: المصحف المیسّر). یعنی کسانی که خدا پیغمبری برای ایشان نفرستاده باشد و به سوی حق و حقیقت رهنمودشان نکرده باشد. «حَتّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ»: تا زمانی که حجّت بدیشان برسد. مگر این که حجّت بدیشان برسد. یعنی حتماً خدا پیغمبری را برای آنان می‌فرستد و بدین وسیله با ایشان اتمام حجّت می‌کند (نگا: طه / 133 و 134). «الْبَیِّنَةُ»: حجّت و برهان. در اینجا مراد پیغمبری از پیغمبرانی است که مشعل آئین آسمانی را فرا راه کاروان بشری می‌دارد (نگا: المصحف المیسّر. پرتوی از قرآن).]] 98|2|(و آن حجّت)، پیغمبری از سوی خدا است که کتابهای پاک (الهی) را (بر آنان) می‌خواند (و قوانین و احکام آسمانی را بدیشان می‌رساند). [[«یَتْلُو»: می‌خواند. در رسم‌الخطّ قرآنی، الف زائدی در آخر دارد. «صُحُفاً»: جمع صحیفه. اوراق. کتابها (نگا: طه / 133، عبس / 13). «مُطَهَّرَةً»: پاک از باطل و تحریف.]] 98|3|در آنها نوشته‌های راست و درست و پرارزش و والائی است. [[«کُتُبٌ»: جمع کِتاب. به معنی مکتوب، نوشته‌ها (نگا: انبیاء / 104). «قَیِّمَةٌ»: درست. پرارزش (نگا: توبه / 36، یوسف / 40، کهف / 2).]] 98|4|اهل کتاب پراکنده نشده‌اند (و گروه گروه و دسته دسته نگشته‌اند) مگر آن زمانی که پیغمبری به پیش ایشان آمده است (و دستورات خدا را بدیشان رسانده است. آن وقت کم‌کم دچار تفرّق و اختلاف شده‌اند و فروع و مذاهبی را در دین خدا پدیدار کرده‌اند). [[«مَا تَفَرَّقَ ...»: (نگا: بقره / 213 و 253، آل‌عمران / 19، یونس / 93، شوری / 13 - 15). مراد این است که هر وقت پیغمبری از پیغمبران برای رهنمود مردمان آمده است، انقلابی در میان انسانها پدیدار کرده است. خاصیت انقلاب هم جداسازی صف‌های حقگرایان و باطلگرایان، و پدیدآوردن دسته‌ها و گروههای مختلف مؤمنان و منافقان و دشمنان هدف انقلاب است. در میان مؤمنان به انقلاب هم به تدریج خطها پدیدار می‌شود که تنها خطی از آنها در راستای آرمان راستین است و بس. انسان عاقل باید سعی کند که دنباله‌رو آن خط بوده و جان و مال را بر سر آن نهد.]] 98|5|در حالی که جز این بدیشان دستور داده نشده است که مخلصانه و حقگرایانه خدای را بپرستند و تنها شریعت او را آئین (خود) بدانند، و نماز را چنان که باید بخوانند، و زکات را (به تمام و کمال) بپردازند. آئین راستین و ارزشمند این است و بس. [[«وَ مَآ أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللهَ»: حرف واو، حالیّه است. حرف (لِ) به معنی (أَنْ) است، و تقدیر چنین است: إِلاّ بِأَنْ یَعْبُدُوا اللهَ. «مُخْلِصِینَ»: مخلصانه (نگا: اعراف / 29، یونس / 22، عنکبوت / 65). «حُنَفَآءَ»: حقگرایانه (نگا: حجّ / 31). «مُخْلِصِینَ ... حُنَفَآءَ»: حال اوّل و دوم ضمیر فاعلی (و) هستند. «دِینُ الْقَیِّمَةِ»: آئین راست و درست. دین ارزشمند. اضافه موصوف به صفت است. مانند مسجدالجامع، مسجدالحرام، دارالآخره (نگا: یوسف / 109، نحل / 30)، عذاب الحریق (نگا: آل‌عمران / 181، انفال / 50). ذکر (ه) برای مبالغه است (نگا: روح‌البیان. روح‌المعانی).]] 98|6|مسلّماً کافرانِ اهل کتاب، و مشرکان، جاودانه در میان آتش دوزخ خواهند ماند! آنان بدون شک بدترین انسانها هستند. [[«الَّذِینَ کَفَرُوا ... الْمُشْرِکِینَ»: مراد کافران اهل کتاب و مشرکان سراسر تاریخ بشریّت است. «شَرُّ»: بدترین. «الْبَرِیَّةِ»: انسانها.]] 98|7|بی‌گمان کسانی که مؤمنند و کارهای شایسته و بایسته می‌کنند، آنان مسلّماً خوبترین انسانها هستند. [[«خَیْرُ»: بهترین. خوبترین. مراد ایمانداران پرهیزگار و نیکوکار سراسر تاریخ بشریّت است.]] 98|8|پاداش آنان در پیشگاه پروردگارشان باغهای بهشتی است که جای ماندگاری است و رودبارها در زیر (کاخها و درختهای) آن روان است. جاودانه برای همیشه در آنجا خواهند ماند. خدا از ایشان راضی و ایشان هم از خدا خوشنودند! این (همه نعمت و خوشی) از آنِ کسی خواهد بود که از پروردگار خویش بهراسد. [[«عَدْنٍ»: اقامت. ماندن (نگا: توبه / 72، رعد / 23، نحل / 31). «رَضِیَ اللهُ ...»: رضایت خدا به خاطر فرمانبرداری و نیکوکاری مؤمنان از خدا، در حقیقت رضایت از اجر و پاداش و انعام و الطاف بی‌حدّ و حصر خدا است که بسی بالاتر از خیال و دورتر از انتظار ایشان است.]] 99|1|هنگامی که زمین سخت به لرزه در انداخته می‌شود. [[«إِذَا ...»: اشاره به زلزله شدید قیامت است (نگا: حجّ / 1). «زِلْزَالَهَا»: زلزله‌ای که مخصوص زمین است و چگونگی و شدّت آن را تنها خدا می‌داند.]] 99|2|و زمین (از هم می‌شکافد و گدازه‌های درونی و دفینه‌ها و مرده‌ها، و همه‌ی) سنگینیها و بارهای خود را بیرون می‌اندازد (و به گونه‌ی دیگری در می‌آید). [[«أَثْقَالَ»: جمع ثِقْل، بارهای سنگین. مراد همه گدازه‌ها و دفینه‌ها و گنجینه‌ها و اموات و جز اینها است (نگا: عنکبوت / 13، نحل / 7).]] 99|3|و انسان می‌گوید: زمین را چه شده است؟ [[«الإنسَانُ»: انسانی که تکانهای غیرعادی و دگرگونیهای وحشتناک زمین را می‌بیند. «مَا لَهَا»: زمین را چه خبر است؟ آن را چه شده است؟]] 99|4|در آن روز (که سرآغاز قیامت است) زمین خبرهای خود را بازگو می‌کند (و به زبان قال یا حال خواهد گفت که چه چیزهائی بر آن گذشته است). [[«یَوْمَئِذٍ»: در آن روز. بدل از (إِذَا) است. «تُحَدِّثُ»: سخن می‌گوید. بازگو می‌کند. این سخن گفتن و بازگو کردن، یا به زبال قال است و زمین شاهد و ناظر اعمال انسانها بوده است، و یا این که به زبان حال است. یعنی وضع زمین بدان هنگام بیانگر همه چیز خواهد بود، و در چنین روزی حق و باطل پدیدار خواهد شد. «أَخْبَارَهَا»: اخبار زمین، اوضاع و احوالی است که در آن زمان به چشم می‌خورد، یا اعمال و افعالی است که مردمان بر روی آن انجام داده‌اند و اینک بدانها گواهی می‌دهد. چرا که همه چیز در جهان ثبت و ضبط است.]] 99|5|(این احوال و اقوال زمین) بدان سبب است که پروردگار تو بدو پیام می‌دهد (که چه بشود و چه بگوید). [[«بِأَنَّ رَبَّکَ ...»: حرف باء، سببیّه است. «أَوْحَی»: پیام داد. فرمان داد (نگا: نحل / 68).]] 99|6|در آن روز، مردمان (از گورهای خود) دسته دسته و پراکنده بیرون می‌آیند (و رهسپار صحرای محشر می‌شوند) تا کارهایشان بدیشان نموده شود و (نتیجه‌ی اعمالشان را ببینند). [[«یَصْدُرُ»: بیرون می‌آیند. «أَشْتَاتاً»: جمع شَتیت، پراکنده‌ها. مراد دسته دسته و فرد فرد است. حال است. «لِیُرَوْا»: تا بدیشان نمایانده شود.]] 99|7|پس هرکس به اندازه‌ی ذرّه‌ی غباری کار نیکو کرده باشد، آن را خواهد دید (و پاداشش را خواهد گرفت). [[«مِثْقَالَ ذرَّةٍ»: به اندازه ذرّه غباری (نگا: نساء / 40، یونس / 61، سبأ / 3).]] 99|8|و هرکس به اندازه‌ی ذرّه‌ی غباری کار بد کرده باشد، آن را خواهد دید (و سزایش را خواهد چشید). [[«ذَرَّةٍ»: ذرّه خاک. برخی آن را مورچه ریز می‌دانند که نماد ریزی در میان عربها است.]] 100|1|سوگند به اسبان تازنده‌ای که (به سوی میدان جهاد) نفس‌زنان پیش می‌روند! [[«الْعَادِیَاتِ»: جمع عَادِیَة، اسبان تازنده. مراد هر مرکب و وسیله‌ای است که در راه یزدان و برای اجرا فرمان او مورد استفاده قرار گیرد. «ضَبْحاً»: صدای نفَس اسبان به هنگام دویدن. در اینجا به معنی اسم فاعل، یعنی (ضَابِحَات) است، به معنی اسبانی که صدای نفَس خود را بلند کرده‌اند. حال است.]] 100|2|آن اسبانی که (بر اثر برخورد چخماق سمهایشان به سنگهای سر راه) جرقّه‌ها برمی‌افروزند. [[«الْمُورِیَاتِ»: جمع مُورِیَة، آتش افروزندگان با چخماق. مراد تولیدکنندگان جرقّه‌ها است. «قَدْحاً»: زدن سنگ چخماق به یکدیگر برای تولید جرقّه. در اینجا به معنی اسم فاعل یعنی (قَادِحَات) و حال است. مراد زنندگان سمهای پا بر سنگهای زمین است.]] 100|3|همان اسبانی که بامدادان (بر سپاهیان دشمن) یورش می‌برند. [[«الْمُغِیرَاتِ»: جمع مُغیرَة، یورش برندگان. هجوم‌کنندگان. «صُبْحاً»: بامدادان. مفعولٌ‌فیه است. آن را در معنی اسم فاعل، یعنی (مُصْبِحَات) نیز دانسته و حال بشمار آورده‌اند (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن).]] 100|4|و در آن، گرد و غبار زیادی را برمی‌انگیزند. [[«أَثَرْنَ»: برانگیختند. برپا کردند. باب افعال و از مصدر (إثارَة) و از ماده (ثور) است (نگا: بقره / 71، روم / 9 و 48، فاطر / 9). «بِهِ»: در آن. حرف (بِ) به معنی (فِی) است، و ضمیر (هِ) به صبح برمی‌گردد. «نَقْعاً»: گرد و غبار.]] 100|5|و بامدادان به میان جمع (دشمنان) می‌تازند. [[«وَسَطْنَ»: به وسط رفتند. به میانه دویدند. «بِهِ»: در آن. یعنی در صبح. برخی حرف باء را برای تعدّیه دانسته و ضمیر (هِ) را به (نَقْعاً) برگشت داده‌اند. در این صورت معنی آیه چنین است: آن گرد و غبار فراوان را با خود به میان جمعیّت دشمنان می‌برند. بعضی هم باء را حالیّه دانسته‌اند، و آیه را چنین معنی کرده‌اند: با همین گرد و غبار فراوان به میان جمع دشمنان تاخت می‌برند.]] 100|6|(به چنین اسبانی سوگند که) انسان نسبت به پروردگار خود بسیار ناسپاس و حق ناشناس است. [[«الإِنسَانَ»: مراد انسانی است که در پرتو معارف الهی تربیت نیافته است و تعلیمات انبیاء بر دلش نتافته است، و خویشتن را تسلیم غرائز و شهوات سرکش نموده است. «کَنُودٌ»: کفران نعمت‌کننده. ناسپاس. حق‌ناشناس.]] 100|7|خود انسان نیز بر این معنی گواه است (و می‌داند ناسپاس و حق ناشناس است). [[«إِنَّهُ»: همانا انسان. بی‌گمان انسان. «شَهِیدٌ»: گواه. آگاه. گواهی انسان به زبان حال است. نظیر آن را در (اعراف / 172 و توبه / 17) می‌توان دید. و امّا آگاهی او، معلوم است که انسان از هرکس دیگر بهتر خود را می‌شناسد و از درون خود آگاه است.]] 100|8|و او علاقه‌ی شدیدی به دارائی و اموال دارد. [[«الْخَیْرِ»: اموال و دارائی (نگا: بقره / 180، احزاب / 19). «شَدِیدٌ»: تند و سخت. بخیل و تنگچشم. حرف لام در واژه «لِحُبِّ الْخَیْرِ» می‌تواند برای تعدّیه باشد، و معنی آیه با توجّه بدان در بالا گذشت. یا این که برای تعلیل، که معنی آیه چنین است: انسان به علّت دوست داشت اموال و دارائی بخیل است.]] 100|9|آیا این انسان (ناسپاس و دلباخته‌ی دارائی) نمی‌داند: هنگامی که آنچه در گورها است بیرون آورده می‌شود (و مردگان زنده می‌گردند). [[«بُعْثِرَ»: بیرون آورده شد و زنده گردید (نگا: انفطار / 4).]] 100|10|و هنگامی که آنچه در سینه‌ها (از کفر و ایمان و نیّت خوب و بد) است (از میان دفاتر اعمال) جمع‌آوری می‌گردد و به دست می‌آید. [[«حُصِّلَ»: به دست آورده شد. جمع گردید.]] 100|11|در آن روز بدون شکّ پروردگارشان (از احوال آنان و اعمال ایشان) بسیار آگاه است (و پاداش و کیفرشان را می‌دهد؟). [[«خَبِیرٌ»: بسیار آگاه و باخبر.]] 101|1|بلای بزرگ! [[«أَلْقَارِعَةُ»: کوبنده. مصیبت سخت و بزرگ را می‌گویند (نگا: رعد / 31). نامی از نامهای قیامت است. مانند: حاقّه (نگا: حاقّه / 1)، طامّه (نگا: نازعات / 34)، صاخّه (نگا: عبس / 33). مراد سرآغاز قیامت است که جهان را در هم می‌کوبد و هول و هراس آن، دلها را به تپش می‌اندازد. البتّه چنین خوف و فزع و وحشت و هراسی، کافران و منافقان و مشرکان و فاجران را در بر می‌گیرد، و مؤمنان در شادی و شادخواری بوده و دور از شدائد و مصائب می‌باشند (نگا: بقره / 262، مائده / 69، یونس / 62، زخرف / 68، احقاف / 13).]] 101|2|بلای بزرگ چیست و چگونه است؟! [[«مَا»: چیست؟ چگونه است؟!]] 101|3|تو چه می‌دانی بلای بزرگ چیست و چگونه است؟! [[«مَآ أَدْرَاکَ»: تو چه می‌دانی؟! (نگا: حاقّه / 3، مدّثّر / 27، مرسلات / 14).]] 101|4|روزی است که مردمان، همچو پروانگانِ پراکنده (در اینجا و آنجا حیران و سرگردان) می‌گردند. [[«یَوْمَ»: قیامت، مدّت زمانی است که با نفخه صور اوّل شروع و با داوری در میان مردم پایان می‌گیرد. «الْفَرَاشِ»: پروانه. اسم جنس است. مراد پروانه‌هائی است که شبها دیوانه‌وار و حیران پیرامون نور چراغ می‌گردند و می‌سوزند و می‌افتند. عربها، در سرگشتگی و نادانی و بی‌خبری از عاقبت کار، به پروانه ضرب‌المثل می‌زنند. «الْمَبْثُوثِ»: پراکنده.]] 101|5|و کوهها، همسان پشمِ رنگارنگِ حلّاجی شده می‌شوند. [[«الْعِهْنِ»: پشم. پشم رنگ شده. «الْمَنفُوشِ»: زده شده. حلاّجی شده.]] 101|6|کسی که ترازوی (حسنات و نیکیهای) او سنگین باشد. [[«ثَقُلَتْ»: سنگین گردید. «مَوَازِینُ»: جمع میزان، ترازوها. جمع بستن آن برای تعظیم است. یا جمع موزون، کشیده‌ها و سنجیده‌ها. یعنی اعمال انسان (نگا: اعراف / 8).]] 101|7|او در زندگی رضایت بخشی بسر می‌برد. [[«عِیشَةٍ»: زندگی. «رَاضِیَةٍ»: رضایت بخش. یعنی زندگیی که صاحب آن بدان راضی و از آن خوشنود است (نگا: حاقّه / 21).]] 101|8|و امّا کسی که ترازوی (حسنات و نیکیهای) او سبک شود. [[«خَفَّتْ»: سبک گردید. مراد سبک شدن حسنات، یا به عبارت دیگر، کمتر بودن حسنات از سیّئات است.]] 101|9|مادرِ (مهربان) او، پرتگاه (ژرف دوزخ) است (و برای در آغوش کشیدن او، دهان خود را به سویش باز کرده است). [[«أُمُّ»: مادر. برای ریشخند است. مراد مأوی و جایگاه است. «هَاوِیَةٌ»: پرتگاه و محلّ سقوط اشیاء بدان. اسمی از اسماء دوزخ است.]] 101|10|تو چه می‌دانی، پرتگاه دوزخ چیست و چگونه است؟! [[«مَاهِیَهْ»: مرکب است از (مَا) استفهام و (هِیَ) ضمیر و (هْ) سکته (نگا: حاقّه / 19).]] 101|11|آتش بزرگ بسیار گرم و سوزانی است. [[«حَامِیَةٌ»: بسیار گرم و سوزان (نگا: غاشیه / 4).]] 102|1|مسابقه‌ی افزون‌طلبی و نازش (به مال و منال و خدم و حشم و ثروت و قدرت) شما را به خود مشغول و سرگرم می‌دارد. [[«أَلْهَی»: به خود مشغول و سرگرم داشت. غافل و بی‌خبر کرد (نگا: منافقون / 9، نور / 37، حجر / 3). «التَّکَاثُرُ»: مسابقه افزون‌طلبی در اموال و اولاد، و مباهات بدان (نگا: حدید / 20).]] 102|2|تا بدان گاه که (می‌میرید و) به گورستانها می‌روید (و کار از کار می‌گذرد). [[«زُرْتُمْ»: دید و بازدید کردید. مراد از چنین ملاقات کردن و روبرو شدنی، مردن و در گورستانها دفن شدن است «الْمَقَابِرَ»: جمع مَقْبَرَة، گورستانها.]] 102|3|هان بس کنید! (بعد از مرگ) خواهید دانست (که چه خاکی بر سر خود ریخته‌اید). [[«کَلاّ»: بس کنید! حقّا.]] 102|4|باز هم (می‌گویم:) هان بس کنید! خواهید دانست (که چگونه خود را خانه خراب و بدبخت کرده‌اید). [[«ثُمَّ کَلاّ»: باز هم هان!]] 102|5|هان بس کنید! اگر آگاهی قطعی و یقینی داشته باشید (و از فرجام کار خود کاملاً باخبر باشید، از این مسابقه‌ی افزون‌طلبی و مباهات به قدرت و ثروت دست می‌کشید و گرد ملاهی نمی‌گردید و به کار آخرت می‌پردازید). [[«عِلْمَ الْیَقِینِ»: دانش راستین. آگاهی قطعی. مراحل یقین سه‌تا است: علم‌الیقین و عین‌الیقین و حقّ‌الیقین (نگا: حجر / 99، واقعه / 95، حاقّه / 51). اضافه آنها، اضافه موصوف به صفت خود است. جواب (لَوْ) محذوف است. از قبیل: هرگز به سراغ این امور نمی‌رفتید و تفاخر و مباهات به این مسائل باطل نمی‌کردید.]] 102|6|شما قطعاً دوزخ را خواهید دید. [[«لَتَرَوُنَّ»: قطعاً و حتماً خواهید دید. مراد آشکار شدن دوزخ است (نگا: شعراء / 91، نازعات / 36).]] 102|7|باز هم (می‌گویم:) شما آشکارا و عیان، خود دوزخ را خواهید دید (و در آن خواهید افتاد). [[«عَیْنَ الْیَقِینِ»: دیدن یقینی. آگاهی حاصل از دیدن و مشاهده کردن. مراد از دیدن دوزخ، در آن افتادن و چشیدن عذاب آن است (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده).]] 102|8|سپس در آن روز از ناز و نعمت بازخواست خواهید شد. [[«ثُمَّ»: این واژه در اینجا برای ترتیب اخباری است؛ نه ترتیب زمانی. چرا که قبلاً حساب و کتاب و قضاوت انجام پذیرفته است (نگا: المصحف المیسّر). البتّه می‌تواند برای ترتیب زمانی هم باشد. چون در دوزخ برای عذاب بیشتر از دوزخیان سؤالاتی می‌شود (نگا: ملک / 8، مدّثّر / 42).]] 103|1|سوگند به زمان (که سرمایه‌ی زندگی انسان، و فرصت تلاش او برای نیل به سعادت دو جهان است)! [[«الْعَصْرِ»: زمان. روزگار. مراد زمان و تاریخ بشریّت است که سرمایه زندگی انسانها است، و خسران و زیان آنان بر اثر گذشتن زمان عمرشان به بیهودگی است.]] 103|2|انسانها همه زیانمندند. [[«الإِنسَانَ»: انسان مکلّف مراد است. «خُسْرٍ»: زیان و ضرر. اصل این است: آنان که با طلای عمر خود با شیطان معامله می‌کنند، زیان می‌بینند (نگا: نمل / 5، اعراف / 178، شوری / 45) و آنان که با یزدان تجارت می‌نمایند، سود می‌برند (نگا: صف / 10 - 13).]] 103|3|مگر کسانی که ایمان می‌آورند، و کارهای شایسته و بایسته می‌کنند، و همدیگر را به تمسّک به حق (در عقیده و قول و عمل) سفارش می‌کنند، و یکدیگر را به شکیبائی (در تحمّل سختیها و دشواریها و دردها و رنجهائی) توصیه می‌نمایند (که موجب رضای خدا می‌گردد). [[«تَوَاصَوْا»: همدیگر را سفارش کردند. «الْحَقِّ»: هرگونه حق و حقیقتی. «الصَّبْرِ»: شکیبائی. ذکر خاص بعد از عام است و بیانگر اهمّیّتی است که دارد.]] 104|1|وای به حال هر که عیبجو و طعنه‌زن باشد! [[«وَیْلٌ»: وای! واویلا! بدبختی و نابودی. هلاک و عذاب. (نگا: بقره / 79، ابراهیم / 2، مریم / 37). «هُمَزَةٍ»: بسیار عیبجو. «لُمَزَةٍ»: بسیار طعنه‌زن. «هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»: این دو واژه صیغه مبالغه‌اند. از لحاظ معنی آن اندازه به هم نزدیکند که در موارد بسیاری به عنوان دو لفظ مترادف استعمال شده‌اند. هرچند با یکدیگر فرق دارند ولی این تفاوت به گونه‌ای است که عدّه‌ای مفاهیم (هُمَزَة) را برای (لُمَزَة)، و عدّه‌ای مقاصد (لُمَزَة) را برای (هُمَزَة) ذکر کرده‌اند (نگا: تفهیم القرآن). از قبیل: الف - هُمَزَة، بسیار غیبت کننده، و لُمَزَة سخت عیبجو. ب - هُمَزَة، عیبجوی با اشاره به دست، لَمَزَة با زبان. ج - هُمَزَة، آن که روبرو بدگوئی کند، و لُمَزَة آن که در غیاب. د - هُمَزَة، آن که آشکارا و به آواز بلند بگوید، لُمَزَة در پنهانی و با اشاره ابرو و چشم. و معانی دیگر (نگا: نوین). پس هر که آبرو و حیثیّت مردم را به بازی گیرد، و ایشان را تحقیر کند و برای خوشایند خود یا دیگران کارهایشان را ناچیز شمارد و بدیشان بدیها نسبت دهد، و در حضور یا در غیاب، آنان را توهین و تحقیر نماید، و بزرگی خود را در کوچکی مردم ببیند، هُمَزَة و لُمَزَة است.]] 104|2|همان کسی که دارائی فراوانی را گرد می‌آورد و آن را بارها و بارها می‌شمارد. (چرا که از شمردن پول و سرشماری دارائی کیف می‌کند و لذّت می‌برد، و فکر و ذکرش اموال، و معبود و مسجودش درهم و دینار است. برق این بت او را غرق شادی می‌کند، و نه تنها شخصیّت خویش که تمام شخصیّتها را در آن خلاصه می‌کند). [[«مَالاً»: دارائی فراوان. «عَدَّدَهُ»: آن را به کرّات و مرّات شمرده است و حساب آن را نگاه داشته است. باب تفعیل در اینجا برای تکثیر است.]] 104|3|آخر گمان می‌برد که دارائیش بدو جاودانگی می‌بخشد! (پس چرا چنین بت مشکل گشائی را نپرستد و شخصیّت همگان را در پای آن قربانی نکند؟). [[«أَخْلَدَهُ»: او را جاودانگی داده است. وی را سرمدی کرده است.]] 104|4|هرگزا هرگز! (چنین نیست). او بدون شکّ به خُرد کننده و درهم شکننده (ی اعضاء و اندام، آتش دوزخ نام) پرت می‌گردد و فرو انداخته می‌شود. [[«لَیُنبَذَنَّ»: قطعاً و مسلّماً پرت می‌گردد و فرو انداخته می‌شود. «الْحُطَمَةِ»: بسیار در هم شکننده و خُرد کننده. نامی از نامهای دوزخ است و بیانگر این واقعیّت است که تأثیر آن همسان تأثیر آذرخشهای آسمانی و امواج انفجاری مهیب است که نه تنها ساختمانهای عظیم را تخریب می‌کنند، بلکه شاخه‌های آهن و ستونهای عظیم را هم خم می‌نمایند و درهم می‌شکنند.]] 104|5|تو چه می‌دانی خُردکننده و درهم شکننده چیست؟ [[«مَآ أَدْرَاکَ»: (نگا: قارعه / 3).]] 104|6|آتش برافروخته‌ی خدا است! [[«الْمُوقَدَةُ»: فروزان. برافروخته.]] 104|7|آتشی که (به ژرفای قلبها که کانون کفر و کبر و فسق، و مرکز حبّ ثروت و قدرت و منزلت دنیوی بوده است، فرو می‌رود) و بر دلها مسلّط و چیره می‌شود. [[«تَطَّلِعُ عَلی ...»: چیره می‌شود بر. «الأفْئِدَةِ»: جمع فُؤاد، دلها.]] 104|8|آن آتشی ایشان را در بر می‌گیرد که سرپوشیده و دربسته است. [[«عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ»: (نگا: بلد / 20).]] 104|9|در حالی که آنان در ستونهای درازی بسته می‌شوند. [[«عَمَدٍ»: جمع عَمُود، ستونها. «مُمَدَّدَةٍ»: دراز. «فِی عَمَدٍ»: حال ضمیر (هِمْ) بوده و بیان وضع دوزخیان است. یا این که حال ضمیر (هَا) و بیان حالت دوزخ است و معنی آیه چنین خواهد بود: شعله‌های سوزان جهنّم به صورت ستونهای کشیده و دراز، دوزخیان را احاطه می‌کند و ایشان را در برمی‌گیرد.]] 105|1|آیا نشنیده‌ای که پروردگار تو با فیلداران چه کرده است و چه بر سر ایشان آورده است؟ [[«أَلَمْ تَرَ؟»: آیا ندیده‌ای؟ مراد از دیدن، شنیدن و باخبر شدن است (نگا: بقره / 243 و 246 و 258، فجر / 6). مخاطب هرچند پیغمبر است، ولی مراد عموم مردم است. «أَصْحَابِ»: جمع صاحِب، دارندگان. «الْفِیلِ»: فیل اسم جنس و در معنی جمع است. «أَصْحَابِ الْفِیلِ»: فیلداران. مراد سپاه حبشه است که به سرداری ابرهه برای تخریب کعبه به سوی مکّه حرکت کردند و فیلهائی را به همراه داشتند. علّت حمله این بود که حبشیها که بر یمن فرمانروائی می‌کردند، چون توجّه مردم را به کعبه دیدند، کلیسائی را در صنعاء ساختند تا توجّه مردمان جزیرةالعرب را بدان جلب کنند و آنجا را مرکز عبادت و تجارت نمایند، ولیکن مکّه همچنان کانون پرستش ماند. در سرزمین، «مغمس» نزدیک مکّه سپاه ابرهه از سوی دسته‌های پرندگان مورد هجوم قرار گرفت و فیلهای عظیم‌الجثّه با پرندگان ضعیفی از پای درآمدند.]] 105|2|مگر نیرنگ ایشان را تباه و باطل نگردانده است. [[«تَضْلِیلٍ»: سردرگم نمودن و از هدف منحرف کردن. باطل و تباه ساختن.]] 105|3|و مگر پرندگان را گروه گروه بر سر آنان نفرستاده است؟ [[«وَ أَرْسَلَ ...»: واو حرف عطف است و (أَرْسَلَ) عطف بر (أَلَمْ یَجْعَلْ) است. مراد از استفهام، تقریر و بیان است. یعنی، بلی که پرندگانی را گروه گروه بر سر ایشان فرستاده است. «طَیْراً»: پرندگان. اسم جنس جمعی است. «أَبَابِیلَ»: دسته دسته. گروه گروه. جمع مکسّری است که مفرد آن به کار نمی‌رود. هرچند که برخی مفرد آن را إِبّالَة و بعضی أَبابِلَة دانسته‌اند. حال (طَیْراً) است. این واژه برخلاف آنچه بر سر زبانها و مشهور است، اسم خاص هیچ یک از پرندگان نمی‌باشد.]] 105|4|آن پرندگان به سوی فیلداران سنگهای کوچکی از سنگْ گِل را می‌انداختند (و به سویشان نشانه می‌رفتند). [[«حِجَارَةٍ»: سنگ کوچک و ناچیزی. تنوین آن برای تحقیر است. «سِجِّیلٍ»: گِل متحجّر. سنگْ گِل (نگا: هود / 82، حجر / 74).]] 105|5|و ایشان را همچون برگ آفت‌زده (ی کشتزار، سوراخ سوراخ و نابود) می‌کردند. [[«عَصْفٍ»: برگ گندم و جو و غیره. کاه (نگا: رحمن / 12). «مَأْکُولٍ»: آفت‌زده و کرم خورده. خورده شده. «عَصْفٍ مَّأْکُولٍ»: برگ آفت‌زده و کرم خورده. برگ جویده شده و از دهان حیوانات افتاده. برگی که دانه آن خورده شده و به صورت کاه درآمده باشد (نگا: روح‌البیان).]] 106|1|به خاطر أنس و الفت قریش. [[«لإِیلافِ»: به خاطر الفت دادن و خوگر شدن. واژه (إیلاف) مصدر باب افعال یا مفاعله است. می‌تواند یک مفعولی یا دو مفعولی بوده و اضافه مصدر به فاعل یا مفعول خود باشد (نگا: لسان العرب). جار و مجرور، متعلّق به (فَلْیَعْبُدُوا) است. یعنی اگر قریشیها به خاطر هیچ نعمتی خدا را پرستش نکنند، دست کم به خاطر همین یک نعمت بزرگ انس و الفت ایشان به کوچ تجارتی تابستانه و زمستانه پرامن و امان توأم با تعظیم و احترام مردمان در حق ایشان، می‌بایستی حق‌شناس باشند و خدا را پرستش کنند. یا جار و مجرور متعلّق به مفهوم سوره پیشین باشد. یعنی، یکی از علل نابودی سپاه حبشه، نشان دادن عنایت پروردگار در حق ساکنان کعبه، و بدین وسیله تولید امن برای کاروان قریشیان است. و یا این که جار و مجرور نه متعلّق به ماقبل و نه متعلّق به مابعد بوده و بلکه متعلّق به فعل محذوف (إِعْجَبُوا) باشد (نگا: کبیر، جزء عمّ شیخ محمّد عبده).]] 106|2|به خاطر انس و الفت ایشان به کوچ زمستانه و تابستانه (ی بازرگانی به سوی یمن در زمستان و به سوی شام در تابستان). [[«إِیلافِ»: بدل از إیلاف پیشین است. «رِحْلَةَ»: کوچ. مسافرت. مفعولٌ‌به است برای مصدر إیلاف. «الشِّتَآءِ»: زمستان. کوچ قریشیها در این فصل به سوی یمن بود. «الصَّیْفِ»: تابستان. در این فصل به شام بار سفر می‌بستند.]] 106|3|بایستی خداوندگار این خانه (ی خدا، کعبه) را بپرستند (که این امن و امنیّت را در طول راه و در شهرها و کشورهای پر از کشمکش و ستم و جنگ و غارت، برای ایشان فراهم آورده است). [[«رَبَّ»: خداوندگار. صاحب.]] 106|4|خداوندگاری که از گرسنگی ایشان را رهانیده است و خوراکشان داده است، و آنان را از خوف و هراس (راهزنان قبائل در راهها، و ستمگران و قلدران در شهرها و کشورها، رهائی بخشیده است و) ایمن ساخته است. [[«أَطْعَمَهُمْ»: خوراکشان داده است (نگا: قصص / 57). «مِن جُوعٍ»: به جای گرسنگی. برای رفع گرسنگی. حرف (مِنْ) بدلیّه یا تعلیلیّه است (نگا: قاسمی).]] 107|1|کسانی که به دین و آئین، و سزا و جزا (در پیشگاه خدا) ایمان ندارند، می‌فهمی که چگونه کسانیند؟ [[«أَرَأَیْتَ؟»: آیا ندیده‌ای؟ دیدن در اینجا به معنی آگاهی یافتن و شناختن است (نگا: کهف / 63، مریم / 77، فرقان / 43). «الدِّینِ»: دین و دیانت. آئین. سزا و جزا. «الَّذِی»: کسی که. جنس مراد است و در معنی «کسانی که» است.]] 107|2|آنان کسانیند که یتیم را سخت از پیش خود می‌رانند. [[«یَدُعُّ»: سخت می‌راند و با خشونت طرد می‌کند (نگا: طور / 13).]] 107|3|(و دیگران را به سیر کردن) و به خوراک دادن مستمندان تشویق و ترغیب نمی‌نمایند. [[«لا یَحُضُّ»: تشویق و ترغیب نمی‌کند (نگا: حاقّه / 34).]] 107|4|واویلا به حال نمازگزاران! [[«وَیْلٌ»: وای! واویلا!]] 107|5|همان کسانی که نماز خود را به دست فراموشی می‌سپارند. [[«سَاهُونَ»: جمع ساهی، از ماده سَهْو، بی‌خبران و غافلان. مراد کسانی است که یا به ترک نماز می‌گویند، و یا نمازی را می‌خوانند و چهار تا را پشت گوش می‌اندازند، و یا این که نماز می‌خوانند و همچون کودکان مقلّد از پدران و مادران، بالا و پائین می‌روند، و زمزمه‌هائی می‌کنند. نه حرکتشان ارادی و نه کلماتشان اختیاری است. نه می‌فهمند چه می‌کنند، و نه می‌فهمند چه می‌گویند.]] 107|6|همان کسانی که ریا و خودنمائی می‌کنند. [[«یُرَآءُونَ»: ریاکاری می‌کنند. خودنمائی و تظاهر می‌کنند (نگا: نساء / 142).]] 107|7|و از دادن وسائل کمکی ناچیز (منزل که معمولاً همسایگان به یکدیگر به عاریه و امانت می‌دهند) خودداری می‌کنند و (از یاری و کمک به مردمان) دریغ می‌ورزند. [[«الْمَاعُونَ»: وسائل ناچیز منزل، از قبیل: دیگ، کلنگ، کبریت، آب، نمک. وسائلی که در گره‌گشائی و رفع نیاز، معمولاً به گونه امانتی مردم از یکدیگر می‌گیرند. مراد به طور کلّی خودداری از یاری و همکاری است. واژه (مَاعُونَ) صیغه مبالغه و از ماده (مَعْن) است به معنی شی‌ء ناچیز. نماد چیز بی‌ارزش است. یادآوری: بعضی آیات یک تا چهار را درباره کافران، و آیات پنج تا هفت را راجع به منافقان می‌دانند. ولی اغلب مجموعه صفات رذیله تحقیر یتیمان، ترک اطعام مستمندان، غفلت از نماز، ریاکاری، و عدم همکاری با مردم حتّی در دادن وسائل کوچک و ناچیز زندگی را به مسلمانان اسمی برمی‌گردانند.]] 108|1|ما به تو خیر و خوبی بی‌نهایت فراوانی را عطاء کرده‌ایم (که نبوّت و دین حق و هدایت، و هر آن چیزی است که سعادت دو جهان را به همراه دارد). [[«الْکَوْثَرَ»: مبالغه در کثرت است، یعنی خیر و خوبی بی‌نهایت فراوان.]] 108|2|حال که چنین است تنها برای پروردگار خود نماز بخوان و قربانی بکن. [[«صَلِّ لِرَبِّکَ»: تنها برای پروردگارت نماز بخوان. مراد نماز خالی از ریا است. «إنْحَرْ»: تنها برای پروردگارت، و تنها به نام او، نه کس و چیز دیگری، قربانی کن.]] 108|3|بدون شکّ، دشمن کینه‌توز تو بی‌خیر و برکت و بی‌نام و نشان خواهد بود. [[«شَانِئ‌َ»: دشمن کینه‌توز. از مصدر (شَنَآن) به معنی‌کینه‌توزی (نگا: مائده / 2 و 8). «الأبْتَرُ»: بی‌نام و نشان. بی‌خیر و برکت.]] 109|1|بگو: ای کافران! [[«الْکَافِرُونَ»: بی‌باوران.]] 109|2|آنچه را که شما (بجز خدا) می‌پرستید، من نمی‌پرستم. [[«مَا»: آنچه. موصول است.]] 109|3|و شما نیز نمی‌پرستید آنچه را که من می‌پرستم. [[«مَا»: آنچه. مراد خدا است. در قرآن از خدا به «مَنْ»، (نگا: ملک / 16) و به «مَا»، (نگا: شمس / 5 و 6) تعبیر می‌کنند.]] 109|4|همچنین نه من به گونه‌ی شما پرستش را انجام می‌دهم. [[«مَا»: آن عبادت و پرستش که. ما، مصدریّه است.]] 109|5|و نه شما به گونه‌ی من پرستش را انجام می‌دهید. [[«مَا»: مصدریّه است.]] 109|6|آئین خودتان برای خودتان، و آئین خودم برای خودم! [[«لَکُمْ دِینُکُمْ وَ ...»: چکیده آیات این است که: ای کافران! ما و شما، هم معبودمان جدا است و هم عبادتمان متفاوت است (نگا: یونس / 41، شعراء / 216).]] 110|1|هنگامی که یاری خدا و پیروزی (و فتح مکّه) فرا می‌رسد. [[«جَآءَ»: آمد. فعل ماضی برای تحقّق است. «نَصْرُ اللهِ»: یاری خدا در حقّ تو و مؤمنان، برای پیروزی بر دشمنان «الْفَتْحُ»: فتح مکّه مراد است که به دنبال آن بساط بت‌پرستی از جزیرةالعرب برچیده شد، و اسلام آماده برای جهش به کشورهای دیگر جهان گشت.]] 110|2|و مردم را می‌بینی که دسته دسته و گروه گروه داخل دین خدا می‌شوند (و به اسلام ایمان می‌آورند). [[«أَفْوَاجاً»: فوج فوج. دسته دسته. حال ضمیر (وَ) در (یَدْخُلُونَ) است.]] 110|3|پروردگار خود را سپاس و ستایش کن، و از او آمرزش (خود و یاران خویش را از شتابگری در فرا رسیدن فتح و وقوع پیروزی، و اظهار دلتنگی و گلایه‌ی از زندگی) بخواه. خدا بسیار توبه‌پذیر است. [[«إِسْتَغْفِرْهُ»: از او طلب آمرزش کن. إستغفار از دلتنگی و شدّت غم و اندوه از عدم ایمان قوم خود (نگا: انعام / 33، حجر / 97، هود / 12، فاطر / 8، محمّد / 19، فتح / 2). «تَوَّاباً»: بسیار توبه‌پذیر.]] 111|1|نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد. [[«تَبَّتْ»: هلاک شد. نابود گردید. این فعل برای دعا است و به معنی: هلاک باد و نابود باد! «یَدَا أَبِی لَهَبٍ»: دو دست ابولهب. تسمیه کلّ به اسم جزء است و مراد از دست، ذات او است (نگا: جزء عمّ شیخ محمّد عبده). «تَبَّ»: هلاک و نابود گردید. فعل ماضی برای تحقّق است و خبر از آینده قطعی می‌دهد. ابولهب عموی پیغمبر بود و سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت بشمار می‌آمد. دائماً او و همسرش أمّ جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند.]] 111|2|دارائی و آنچه (از شغل و مقام) به دست آورده است، سودی بدو نمی‌رساند (و او را از آتش دوزخ نمی‌رهاند). [[«مَآ أَغْنَی عَنْهُ»: بدو سودی نبخشید (نگا: اعراف / 48، حجر / 84، شعراء / 207). «مَا»: چیزی که. مراد شغل و مقام است.]] 111|3|به آتش بزرگی در خواهد آمد و خواهد سوخت که زبانه‌کش و شعله‌ور خواهد بود. [[«سَیَصْلَی»: به آتش داخل خواهد شد و بدان خواهد سوخت (نگا: نساء / 10، ابراهیم / 29، إسراء / 18). «ذَاتَ لَهَبٍ»: زبانه‌کش و مشتعل (نگا: مرسلات / 31).]] 111|4|و همچنین همسرش که (در اینجا آتش بیار معرکه و سخن‌چین است در آنجا بدبخت و) هیزم‌کش خواهد بود. [[«إمْرَأَتُهُ»: همسرش. عطف بر ضمیر فاعلی مستتر در اصل (سَیَصْلَی) است. «حَمَّالَةَ»: بسیار بارکش. مفعولٌ‌به برای فعل محذوفی است و مخصوص به ذمّ است. برخی آن را حال هم دانسته‌اند. «الْحَطَبِ»: هیزم. «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»: هیزم‌کش. کنایه از سخن‌چین است که با برافروختن آتش کینه‌توزی و دشمنانگی در میان مردم، خرمن محبّت و مودّت آنان را آتش می‌زند، و رشته دوستی و رابطه خویشاوندی همگان را می‌گسلاند.]] 111|5|در گردنش رشته‌ی طناب تافته و بافته‌ای از الیاف است. [[«جِیدِ»: گردن. «حَبْلٌ»: ریسمان. «مَسَدٍ»: رشته به هم تابیده از لیف خرما و غیره. این آیه حال است و کنایه از تحقیر چنین شخصی است. این سرنوشت نه تنها برای ابولهب و امّ جمیل است و بس، بلکه هرکه با قرآن مخالف باشد و مانع رواج و رسوخ احکام آن در جهان گردد، در دوزخ قرین و همدم آنان خواهد گشت.]] 112|1|بگو: خدا، یگانه‌ی یکتا است. [[«اللهُ»: اسم خاصّ آفریدگار هستی است. «أَحَدٌ»: یکتا. یگانه.]] 112|2|خدا، سَرورِ والای برآورنده‌ی امیدها و برطرف‌کننده‌ی نیازمندیها است. [[«الصَّمَدُ»: سَرورِ والائی که برای رفع حوائج و دفع مصائب، تنها بدو رو کنند. می‌توان واژه‌های رائج در زبان فارسی همچون «حضرت والا، قبله عالم، کعبه آمال» را مفاهیمی از واژه «صمد» دانست.]] 112|3|نزاده است و زاده نشده است. [[«لَمْ یَلِدْ»: فرزندی نزاده است. یعنی نه کسی فرزند او است، و نه او پدر کسی است. «لَمْ یُولَدْ»: زاده نشده است. به دنیا آورده نشده است. یعنی نه فرزند کسی است، و نه کسی پدر او است.]] 112|4|و کسی همتا و همگون او نمی‌باشد. [[«کُفُواً»: همتا. همگون. یعنی خداگونه‌ای وجود ندارد، و کسی شبیه و همسنگ و همبر او نیست.]] 113|1|بگو: پناه می‌برم به خداوندگار سپیده‌دم. [[«أَعُوذُ»: پناه می‌برم. متوسّل می‌گردم. «الْفَلَقِ»: سپیده دم. صبح. از آنجا که به هنگام دمیدن سپیده صبح، پرده سیاه شب می‌شکافد، این واژه به معنی طلوع صبح به کار رفته است. بعضی آن را به معنی خلق، یعنی همه آفریدگان جهان دانسته‌اند. چرا که با آفرینش هستی پرده عدم شکافته شده است و نور وجود آشکار گردیده است، و هر روز و هر ساعت هم با آفرینش و پیدایش هر موجودی پرده نیستی شکافته می‌شود و سیمای هستی سر به در می‌آورد.]] 113|2|از شر هر آنچه خداوند آفریده است. [[«شَرِّ»: بلا و بدی. «شَرِّ مَا ...»: در اضافه (شَرِّ) به (مَا) این نکته است که پروردگار با این بیان به انسان فهمانده است که هر شرّی از هر مخلوقی صادر و ناشی شود، منتسب و مرتبط به خود آن مخلوق است. شرّ محض هم وجود ندارد و بلکه شُرور نسبی است. آنچه نسبت به تو شرّ است، نسبت به آفریده دیگری خیر است. مثلاً اگر گرگی گوسفند تو را بخورد، این کار نسبت به تو و گوسفند شرّ است و نسبت به گرگ خیر. تفنگ یک حربه دفاعی است؛ نشانه رفتن آن به سوی دشمن خونخواره خیر، و به سوی دوست یا آدم بیگناهی شرّ است.و ... خلاصه خدا هر چیزی را برای کاری و مصلحتی آفریده است و اغلب حکمت و فلسفه آنها از دید ما پنهان است.]] 113|3|و از شرّ شب بدان گاه که کاملاً فرا می‌رسد (و جهان را به زیر تاریکی خود می‌گیرد). [[«غَاسِقٍ»: شب تاریک (نگا: روح‌البیان). «وَقَبَ»: فرا رسید و فرا پوشید.]] 113|4|و از شرّ کسانی که در گره‌ها می‌دمند (و با نیرنگ‌سازی و حقّه‌بازیِ خود، اراده‌ها، ایمانها، عقیده‌ها، محبّتها، و پیوندها را سست می‌نمایند و فساد و تباهی می‌کنند). [[«النَّفَّاثَاتِ»: جمع نَفَّاثَة، دمندگان. مراد سخن‌چینان فساد پیشه است (نگا: جزء عمّ طبّاره، جزء عمّ شیخ محمّد عبده). صیغه مبالغه است و برای مذکّر و مؤنّث به کار می‌رود. دمیدن در گره، کنایه از افسون و جادو است (نگا: تفهیم القرآن). افسونگران رشته‌ها را گره می‌زدند و همراه با مقداری آب دهان به گره‌ها فوت می‌کردند و بدانها می‌دمیدند، و سپس گره‌ها را باز می‌کردند، تا به عامّه مردم نشان دهند که گره پیوند زناشوئی فلان مرد و فلان زن را باز و آنان را از هم جدا ساخته‌اند. نمّامان و سخن‌چینان هم خویشتن را در لباس دلسوزان و دوستداران در پیش اینان و آنان نشان می‌دهند و بدین وسیله پیوندها را سست و گسسته می‌کنند. لذا کار افسونگران و سخن‌چینان به هم شبیه است. «الْعُقَدِ»: جمع عُقْدَة، گره‌ها. مراد پیوندها و رابطه‌های انسانها است؛ از قبیل پیوند زناشوئی، رابطه دوستی، ارتباط مکتبی.]] 113|5|و از شرّ حسود بدان گاه که حسد می‌ورزد. [[«حَاسِدٍ»: حسود. بدخواه. کسی که زوال نعمت دیگران را می‌خواهد (نگا: بقره / 109، نساء / 54، فتح / 15). یادآوری: در آیه دوم این سوره، خداوند به طور عام دستور می‌فرماید که انسان از شرّ و بلا و اذیّت و آزار همه آفریده‌های شَرور، خویشتن را در پناه خدا دارد، سپس در آیات سوم و چهارم و پنجم به طور خاصّ اشاره به سه منبع عمده شرّها می‌فرماید که عبارتند از: شب تاریک، و سخن‌چینانِ توطئه‌گر، و حسودان بدخواه.]] 114|1|بگو: پناه می‌برم به پروردگار مردمان‌ [[«قُلْ»: مخاطب پیغمبر است که الگو و پیشوا است، و به پیروی از این قُدوه مبارک والامقام، همه مؤمنان باید چنین گویند و به چنان پناهی روند.]] 114|2|به مالک و حاکم (واقعی) مردمان. [[«مَلِکِ»: صاحب. فرمانروا. عطف بیان، یا بدل، و یا صفت (رَبِّ) است (نگا: اعراب‌القرآن درویش).]] 114|3|به معبود (به حقّ) مردمان. [[«إِلهِ»: معبود (نگا: بقره / 133).]] 114|4|از شرّ وسوسه‌گری که واپس می‌رود (اگر برای چیره‌شدن بر او، از خدا کمک بخواهی و خویشتن را در پناهش داری). [[«الْوَسْوَاسِ»: وسوسه‌کننده. وسوسه‌گر. مراد اهریمن است. اسم مصدر است و به معنی اسم فاعل، یعنی «مُوَسْوِس» به کار رفته است. «الْخَنَّاسِ»: واپس رونده. یعنی موجودی است که برای گول زدن شخص به سراغش می‌آید، ولی همین که آن فرد برای نبرد با او از خدا یاری خواست، شکست می‌خورد و واپس می‌کشد و میدان را خالی می‌کند و در انتظار فرصت بعدی می‌ماند.]] 114|5|وسوسه‌گری است که در سینه‌های مردمان به وسوسه می‌پردازد (و ایشان را به سوی زشتی و گناه و ترک خوبیها و واجبات می‌خواند). [[«النَّاسِ»: اشخاص. افراد. گذشته از انسانها، جنّیها هم مراد است. چرا که در قرآن واژه «رِجَال» و «نَفَر» هم برای جنّیها به کار رفته است (نگا: جنّ / 1 و 6، أحقاف / 29) و یکی از دو گروه مخاطب قرآن هستند (نگا: أنعام / 130، أعراف / 38 و 179، ذاریات / 56).]] 114|6|(در سینه‌های مردمانی) از جنّیها و انسانها. [[«مِنْ»: این حرف، بیانیّه است. یا بیان (ناس) در آیه پنجم است که معنی آن گذشت، و یا بیان (وسواس) که معنی چنین خواهد بود: وسوسه‌گری که از شیاطین جنّی است، و یا از انسانهای شیطان صفت (نگا: بقره / 14، انعام / 112، مؤمنون / 97).]] # -------------------------------------------------------------------- # # Quran Translation # Name: خرمدل # Translator: Mostafa Khorramdel # Language: Persian # ID: fa.khorramdel # Last Update: March 19, 2011 # Source: Tanzil.net # # --------------------------------------------------------------------